دانش فقه الحديث

مشخصات کتاب

سرشناسه:ربانی، محمدحسن، 1343 -

عنوان و نام پديدآور:دانش فقه الحدیث/ محمدحسن ربانی بیرجندی.

مشخصات نشر:قم : مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، 1436= 1393.

مشخصات ظاهری:540 ص.

فروست:نمایندگی المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در مشهد؛ 943.

شابک:250000 ریال: 978-964-195-687-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:این کتاب در سالهای 1393- 1397 تجدیدچاپ شده است.

يادداشت:چاپ قبلی:فرهنگ و دانش ، 1385 (266 ص).

یادداشت:کتابنامه: [491]- 540؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع:حدیث -- علم الدرایه

شناسه افزوده:جامعة المصطفی(ص) العالمیة. مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)

رده بندی کنگره:BP109/ر2ف 7 1393

رده بندی دیویی:297/26

شماره کتابشناسی ملی:3654961

وضعيت ركورد:فاپا

ص:1

اشاره

دانش فقه الحدیث

محمدحسن ربانی بیرجندی

ص:2

بسم الله الرحمن الرحيم

ص:3

ص:4

فهرست موضوعات

پيش گفتار / 13-20

فقه الحديث در لغت و اصطلاح... 15

فقه در قرآن... 15

فقه در سخنان رسول خدا... 16

فقه در اصطلاح... 17

شرح واژه حديث... 19

اصطلاح فقه الحديث... 20

فصل اول: نهج البلاغه؛ اولين خاستگاه فقه الحديث/ 21-46

شرح و شارحان نهج البلاغه... 24

1. معارج نهج البلاغه... 24

2. منهاج البراعة... 26

3. حدائق الحقائق... 27

4. شرح ابن ميثم... 28

5. شرح ميرزا حبيب الخوئى (منهاج البراعه)... 30

6. فى ظلال نهج البلاغه... 32

ص:5

7. شرح نهج البلاغه تأليف علامه محمد تقى جعفرى... 35

8. بهج الصباغه... 37

روش علمى علامه شوشترى در بررسى احاديث (الاخبار الدخيله)... 38

توجه به نقد حديث... 38

تصحيف در سند و متن... 39

تحريف در سند و متن... 39

تقديم و تأخير در كلمات... 40

تشخيص كلام راوى از كلام امام... 41

بررسى عوامل اضطراب... 41

عوامل شناخت حديث صحيح از معلول... 41

اسباب شناخت تصحيفات... 42

2. قاموس الرجال... 42

3. روش علمى بهج الصباغة... 43

فصل دوم: شروح جوامع روايى متقدمان/ 47-144

شروح كافى... 49

1. شرح اصول كافى ملا صدراى شيرازى... 49

اهتمام ملاصدرا به سند روايات و راويان... 52

روش شناسى شرح اصول كافى... 53

2. مرآة العقول في أخبار آل الرسول عليهم السلام... 57

ويژگى هاى الكافى... 59

مميزات شرح الكافى (مرآة العقول)... 64

ص:6

ذكر برخى آراء خاص مجلسى... 72

تحريف قرآن... 72

عدم حجيّت مطلق قياس... 73

3. شرح اصول كافى (ملا صالح مازندرانى)... 74

شروح من لا يحضره الفقيه... 76

روضة المتقين... 76

شناسايى من لا يحضره الفقيه... 78

خصوصيات كتاب روضة المتقين... 80

شروح تهذيب الاحكام... 95

ويژگى هاى تهذيب الاحكام... 96

ملاذ الاخيار... 101

الوافى... 108

روش وسائل الشيعه و فرق آن با الوافى... 114

شرح هاى استبصار... 116

الاستبصار فيما اختلف من الاخبار... 122

خبر مبتلى به معارض... 124

نمونه هايى از مرجحات شيخ طوسى... 126

جمع بين روايات با تصرف در يكى... 127

نقد شيخ طوسى از روايات... 128

استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار... 130

ويژگى هاى كتاب استقصاء الاعتبار... 132

برخى از مبانى علمى مؤلف... 134

اضطراب از ديدگاه شيخ طوسى... 142

ص:7

فصل سوم: شروح ادعيه زمينه اى براى توجه به فقه الحديث/ 145-156

شرح صحيفه سجاديه (رياض السالكين)... 147

شروح زيارت جامعه كبيره... 154

فصل چهارم: أربعينيّات/ 157-164

أربعين... 159

فصل پنجم: كتابهاى متفرقه فقه الحديث/ 165-239

مصابيح الانوار... 167

شرح غرر ودرر آمدى... 170

سند احاديث... 171

آقا جمال الدين خوانسارى... 174

خصوصيات كتاب شرح غرر... 177

شرح التوحيد: سيد حيدر آملى... 180

فقه الحديث در بحارالانوار... 180

بخش پايانى فقه الحديث در بحار الانوار... 183

فقه الحديث در الميزان... 186

شيوه علامه طباطبائى در فقه الحديث... 190

شناخت حديث موضوع... 191

توجه به نقد حديث: شاخه اى از فقه الحديث... 214

ادله نقد حديث در الميزان... 215

ص:8

1. اقرار واضع... 215

2. مخالفت با علم ضرورى... 218

3. مخالفت با شأن معصوم... 220

4. مخالفت با عقل... 224

5. مخالفت با تاريخ صحيح... 228

بررسى نزول سوره انسان... 229

فصل ششم: اهميت فقهاء به فقه الحديث/ 241-268

فقه الحديث در كتاب هاى فقهى و اصولى... 243

پيدايش اخبارى گرى... 244

اخباريين جديد... 246

مميزات كتاب الحدائق الناضره... 248

مثالى از المكاسب... 249

فقه الحديث در كتاب هاى اصولى... 254

حكومت قاعده لا ضرر بر عمومات... 265

معناى لا ضرار... 265

مصادر حديث لاضرر... 267

فصل هفتم: علوم مورد نياز فقه الحديث/ 269-362

1. لغت... 271

ضرورت پردازش به لغت... 271

2. غريب القرآن... 277

ص:9

3. غريب الحديث... 278

2. اشتقاق (صرف)... 281

اهميت توجه به اشتقاق... 283

نقش لغت در ترجمه... 294

بررسى منهج هاى لغت... 295

مكتب موضوعى... 295

مكتب تقليب... 296

مكتب قافيه... 298

كتاب هاى ديگر اين منهج... 299

منهج ومكتب چهارم (حرف اول)... 301

مجمع البحرين... 304

ترتيب مجمع البحرين... 304

غريب الحديث... 304

3. نحو... 304

4. علوم بلاغى... 308

المجازات النبويه... 313

بررسى مثالى مجاز از نظر سند و متن... 318

5. نقش علم رجال در فقه الحديث... 328

بررسى چند حديث موضوع... 344

جريان زينب بنت جحش... 344

بررسى افسانۀ غرانيق... 350

بررسى حديث مسحور شدن پيامبر... 357

ص:10

فصل هشتم: قواعد فقه الحديث/ 363-452

1. تكيه و اعتماد و توجه به قرآن... 365

2. توجه به سؤال راوى... 367

3. توجه به شخصيت راوى... 367

4. توجه به ساير روايات و وحدت آنها... 367

5. توجه به روايات عامه... 371

6. توجه به فتاوى متقدمان... 372

7. توجه به فتاوى فقيهان عامه... 374

8. توجه به گونه صدور حديث... 379

9. مقايسه بين روايات خاصه وعامه و اثر آن... 386

10 - ثبوت حديث... 399

11 - نقش سياق در فقه الحديث... 402

نكاتى درباره سياق... 424

1 - عدم اعتبار سياق با دليل قاطع... 424

2 - حجيت سياق از ديدگاه اصوليين... 427

3 - سياق و برداشت فقهى... 430

4 - نشانه هاى بى اعتبارى سياق در نزد فقيهان... 439

الف - عدم تخصيص حديث با مورد... 439

ب - توجه به علت حديث... 440

ج - توجه به سؤال... 443

5 - حجيت مفهوم موافق و مخالف... 446

ص:11

فصل نهم: علاج الحديث/ 453-490

جمع بين روايات... 455

گفتار اول: مفهوم تعارض... 461

گفتار دوم: اسباب پيدايش تعارض بين اخبار... 462

تقيّه در روايات... 470

سؤال مردم از اصحاب ائمّه عليهم السلام... 472

تقيّه و مصالح شيعيان... 474

سابقه تاريخى علم علاج الحديث... 484

گفتار سوم: ترجيح بين روايات... 486

كتابشناسى... 491

ص:12

پيش گفتار

اشاره

به نظر مى آيد، نخستين كتاب هايى كه در موضوع «فقه الحديث» و شرح احاديث نوشته شده اند به قرن پنجم و ششم بر مى گردد؛ عصرى كه به شرح نويسى و بيان مبهمات و معضلات نهج البلاغه توجه شد. در فصلى خاص درباره اين موضوع به صورت مفصل بحث خواهيم كرد.

در قرن ششم، سه شرح مهم و قابل توجهى براى نهج البلاغه پديد آمد(1)؛ شرح بيهقى (493-565 ه ق)، پس از او شرح قطب الدين راوندى (573 ه ق) با عنوان «منهاج البراعه» - كه در سه جلد به چاپ رسيده است - و شرح قطب الدين كيدرى (645 ه ق) با نام «حدائق الحقائق». مى توان كتابهاى شرح احاديث كه در طى قرون گذشته - خصوصاً از قرن دهم به بعد - تأليف شده به چند دسته تقسيم و آنها را به گونه هاى مختلف تبويب نمود.

1. شروح نهج البلاغه؛ يعنى كتابهايى كه در طى قرون متمادى بر محور كتاب شريف نهج البلاغه پديد آمده، و ما از آنها در ادامه ياد خواهيم كرد.

ص:13


1- . بيهقى (م 565) صاحب تاريخ بيهقى و شرح نهج البلاغه با عنوان معارج نهج البلاغة.

2. شروح كتب اربعه فقهى؛ يعنى شروح و تعليقاتى كه بر پايه و جوانب چهار كتاب «الكافى»، «من لا يحضره الفقيه»، «تهذيب الاحكام» و «الاستبصار» نگارش يافته اند.

3. شروح كتاب صحيفه سجاديه كه از دير باز مورد توجه و عنايت بوده اند.

4. شروح كتاب حديثى ديگر؛ همچون شرح توحيد، غُرر و دُرر و....

5. شرح احاديث متفرقه؛ يعنى رساله هايى كه علما در شرح يك حديث يا چند حديث گردآورچى و تأليف كرده اند. مثلاً، كمال الدين ابن ميثم بحرانى، صاحب شرح نهج البلاغه، كتابى در يك جلد دارد كه صد كلمه از كلمات قصار اميرالمؤمنين عليه السلام را شرح كرده، يا مانند امام خمينى قدس سره كه شرحى بر حديث عقل و جهل اصول كافى دارد، يا مثل مؤلفى كه به شرح يك نامه و يا خطبه اى از نهج البلاغه، نه تمام نهج البلاغه، پرداخته است؛ نظير آنچه در مورد عهدنامه مالك اشتر وجود دارد و يا شروحى بر وصيت نامه اميرالمؤمنين به امام حسن عليه السلام.

در چند سال اخير، استاد مهريزى مجموعه اى از رساله هاى فقه الحديث را - كه در شرح پاره اى احاديث متفرقه بود - گردآورده و در مجموعه اى با عنوان «حديث پژوهى» منتشر كرده است كه نگاشته هاى ارزشمندى در شرح احاديث مى باشد.

اگر چه ما در كتاب اصول و قواعد فقه الحديث اصطلاح «فقه الحديث» را بررسى كرده ايم؛ ولى چون اين نوشتار نيز در راستاى دانش فقه الحديث است و با اين انگيزه وارد بحث مى شويم كه سير تطور فقه الحديث را شناسايى كنيم، ضرورت دارد واژه هاى «فقه»، «حديث» شرح و «فقه الحديث» تعريف و بازشناسى شوند.

ص:14

فقه الحديث در لغت و اصطلاح

فقه در لغت، به معناى فهم(1) است. اين واژه هم به صورت لازم و هم متعدّى استعمال شده، وصف آن فقيه و جمع آن، فقها است. فقه الرجل؛ يعنى دانا شد، فقه الرجل العلم؛ يعنى آن را فهميد. فقه، فهم، درك، درايه، عقل، تدبر و شعور، الفاظ قريب المعنى هستند.(2)

فقه در قرآن

دانشمندان در اينكه لفظ فقه در كاربرد قرآنى آن به معناى فهم و درك آمده است، بحثى ندارند. خداى متعال فرموده: (وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) (3) و نيز در آيه شريفه نَفَر مى فرمايد (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) .(4)

علامه طباطبايى در تفسير الميزان درباره آيه نفر چنين نگاشته اند:

مراد از فقه در آيه فوق، درك شريعت و اسلام از اصول اعتقادى و احكام است(5) و منحصر در فروع اصطلاحى نيست.

راغب اصفهانى در المفردات مى نويسد: «الفقه هو التوصل إلى علم غائب بعلم

ص:15


1- . معالم الدين، ص.
2- . صحاح اللغة، 224/6 و 223؛ لسان العرب، 522/13؛ تاج العروس، 403/9؛ القاموس المحيط، 289/4.
3- . سوره اسراء / 44.
4- . سوره توبه / 122.
5- . التبيان، 322/5؛ مجمع البيان، 83/5؛ الميزان، 404/1؛ محاسن التأويل، 359/8؛ الكشاف، 323/2؛ الصافى، 389/3.

شاهد فهو أخص من العلم قال تعالى (فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً) (1)(وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ) (2)، و الفقه و العلم بأحكام الشريعة يقال: فقه الرجل فقاهة:

اذا صار فقيهاً و فَقِهَ اى فهم فقها و فقهه و تفقه اذا طلبه فتخصَّص به، قال تعالى ليتفقهوا فى الدين.(3) قوله تعالى: (لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ) .(4)

راغب اصفهانى در فرق گذاشتن بين لغات دقت دارد و كمتر به ترادف لغات توجه مى كند.(5) فرق بين فقه و علم، آن است كه فقه، اخص از علم است - فقه كنكاش، تتبع و جست جو در امور معلوم براى رسيدن به يك امر مجهول است - همان طور كه درباره واژۀ «درايه» اين حرف را گفته كه درايه، اخصّ از علم و دانشى است كه آن را از طريق اسباب و وسايل خاص بدست آورد؛ از اين رو، در مورد خداوند گفته نمى شود: «درى اللّه»، چنان كه بين عرف و علم گفته مى شود. ابو هلال عسكرى گفته: فقه نيز در مورد خداوند استعمال نمى شود.(6)

فقه در سخنان رسول خدا

در سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز هر چه كلمۀ فقه و مشتقات آن استعمال شده، به معناى همان فهم خاص است؛ مثلا در حديث متواتر لفظى (من حفظ أربعين حديثا بعثه اللّه يوم القيامه فقيها عالما)(7)، فقيه به معناى عالم بصير و دانا است. شيخ

ص:16


1- . سوره نساء / 78.
2- . سوره منافقون / 7.
3- . المفردات / 642؛ صحاح اللغة، 2243/6؛ جمهرة اللغة، 157/3؛ لسان العرب، 522/13.
4- . سوره توبه / 122.
5- . الفرق بين الفقه والعلم: ان الفقه هو العلم بمقتضى الكلام على تأمله ولهذا لايقال: ان اللّه بفقه؛ لأنه لا يوصف بالتأمل وتقول لمن تخاطبه تفقه ما اقوله أى تأمله لتعرفه. الفروق اللغوية / 412.
6- . الفروق اللغوية / 69.
7- . «من حفظ من امتى اربعين حديثاً ينتفعون بها بعثه اللّه تعالى يوم القيامة عالماً فقيهاً» مسند الرضا

بهايى (1030 ه) مى گويد: «المراد البصيرة فى الدين»(1). در حديثى - در ذيل سوره زلزال - آمده: شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد از حضرت تقاضاى ارشاد و موعظه كرد. حضرت دستور فرمود سوره زلزال را بر او خواندند و آن مرد مرخص شد. حضرت فرمود: او فقيه و دانا بازگشت.

فقه در اصطلاح

علامه محمد تقى اصفهانى، صاحب حاشيه بر معالم الاصول، مى نويسد:

اولين بارى كه فقه به معناى اصطلاحى آن به كار رفت، در كلمات حضرت على عليه السلام بود كه فرمود: «الفقه ثم المتجر لئلا ترتابوا فى الربا»(2)؛ فقه را ياد بگيريد آن گاه به تجارت بپردازيد تا داخل ربا نشويد. اين معناى لغوى فقه است كه از آن در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام معناى اصطلاحى نيز اراده شده و معناى اصطلاحى آن، فروعات است، نه علم فقه. گاهى از آن، اصطلاحِ رايج در كتاب هاى فقهى اراده مى شود:

«العلم بالاحكام الشرعية عن أدلتها التفصيلية»(3)؛ علم به احكام از ادله تفصيلى آن.

ص:17


1- . الحبل المتين / 73؛ بحارالانوار، 153/2؛ شرح اصول الكافى مازندرانى، 29/2.
2- . هداية المسترشدين، 53/1.
3- . مجمع البحرين، 355/6؛ أدوار فقه، 31/1؛ معالم الاصول / 26؛ العويص / 3؛ منتهى المطلب، 3/1؛ ذكرى: 2؛ قوانين الاصول / 5؛ مصباح الاصول، 445/3.

با توجه به اين سه مفهوم، مى توان گفت: مفهوم لغوى كه در قرآن و عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله اراده شده، مفهوم دوم (فهم احكام و فروعات) رايج در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام مراد است، و مفهوم اصطلاحى آن، در دوران فقهاى دوره متأخر به كار رفته است؛ ولى پاره اى از بزرگان همچون علامه محمد باقر مجلسى (1111 ه ق) در مرآة العقول مى گويد: منعى ندارد كه ما مجموعه روايات ائمه عليهم السلام را نيز بر همان معناى لغوى حمل كنيم؛ يعنى مراد از فقه در حديث امام صادق عليه السلام ليت السياط على رؤوس اصحابى حتى يتفقهوا فى الدين فقه اصطلاحى نباشد؛ بلكه مراد همان فهم و بصيرت در دين باشد و هم چنين در حديث ديگر كه فرمود: «تفقهوا فى الدين».(1)

البته، چون تفقه از باب تفعل است و در باب تفعل، تكلف و مشقت وجود دارد، بعيد نيست كه مراد، فهم و درك ژرفى باشد كه از روى اسباب و مقدمات خاص آن فراهم آمده است. پس مى توان روايات اهل بيت عليهم السلام را نيز بر هر دو معنى حمل كرد:

1 - معناى لغوى؛

2 - معناى اصطلاحى، فقيه شدن و بصير شدن نسبت به احكام شرعيه.

از آيت اللّه وحيد خراسانى در جلسه درس نقل شده كه: فقه در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز همان معناى لغوى است و معناى اصطلاحى از آن اراده نشده، بالاخره كسى كه بصير و داناى در دين باشد، خود به خود احكام را نيز وارد مى باشد. مثلا قطب الدين راوندى (573 ه ق) كتاب فقه القرآن را نوشت و مراد او فهم، درك و بصيرت (معناى لغوى فقه) نيست، بلكه احكام آن است؛ يعنى فروعى را كه مى توان از آيات قرآن استخراج كرد. فاضل مقداد سيورى (826 ه ق) نيز كتاب خود را كنز العرفان فى فقه القرآن ناميده و در اسامى بسيارى از كتاب ها كه درباره مصادر فقه تاليف شده، همان معناى اصطلاحى دوم مراد است و فقها در محاورات خود وقتى

ص:18


1- . مرآة العقول، 100/1؛ الكافى، 31/1؛ من لا يحضره الفقيه، 277/4.

كلمه الفقه را به كار مى برند، گاهى مراد همان احكام و فروع است؛ مثل كتاب الفقه، اثر آية اللّه سيد محمد شيرازى - كه در 110 جلد به چاپ رسيده است - و در بعضى تركيب ها، ممكن است مراد همان علم فقه باشد؛ مثلا مى گويند: فلانى در فقه تخصص دارد. تركيب فقه استدلالى هم رواج شايعى پيدا كرده و مراد همان فروع است كه ادله آن بررسى و پيرامون آن بحث شود؛ مثلا كتاب «جواهر الكلام»، فقه استدلالى است؛ ولى «العروة الوثقى» فقه فتوايى. خلاصه اينكه اصل و اساس كلمۀ فقه، به معناى فهم است؛ اما با اضافه و اسناد به كلمه ديگرى، معناى آن روشن مى شود. فقه اللغة، فقه الحديث، فقه القرآن، واژه فقه در هر سه مورد به معناى فهم، درك و حقيقت لغوى آن است؛ اما فقه القرآن، فقه مقارن، فقه معاصر، فقه پويا، به مفهوم همان فروع و احكام است كه از ادله استخراج مى شود؛ پس بايد هر مورد را با قرينه بررسى و رديابى كرد. شيخ صدوق (381 ه ق) كتاب خود را «من لا يحضره الفقيه» ناميد و مراد او، همان فقيه اصطلاحى است؛ يعنى كسى كه عالم به احكام شرعيه از ادله تفصيلى آن مى باشد، همان تعريفى كه شهيد اول، محمد بن مكى عاملى (776 ه ق) و شهيد ثانى آورده است(1).

شرح واژه «حديث»

شيخ بهائى (1030 ه ق) در «وجيزه» درباره حديث مى نويسد: «الحديث ما يحكى قول المعصوم او فعله او تقريره»(2)؛ حديث، لفظى است كه از قول معصوم يا فعل يا تقرير او حكايت مى كند. حديث در لغت، به معناى جديد است، از ماده «حدث» به معناى حصل و «أحدث»؛ يعنى أوجد و حصله. لغات ايجاد، انشاء،

ص:19


1- . القواعد والفوائد / 301؛ تمهيد القواعد / 2 (طبع حجرى)؛ معالم الاصول / 26؛ التعريفات / 112؛ كشاف اصطلاحات الفنون، 36/1؛ مقدمه ابن خلدون، 353/1؛ روضات الجنات، 260/4.
2- . نهاية الدراية / 80؛ الاربعين / 502؛ الرعاية / 50.

برء، خلق، فطر، بدع، جعل و احداث متقارب المعنى مى باشند. حديث را بدان جهت حديث، گفته اند كه كم كم پديد مى آيد. حديث، مرادف خبر و كلام است.

جمع آن احاديث بوده و بر خلاف قياس است.(1) اصطلاح فقه الحديث؛ يعنى پى بردن به معنى و مقصود كلام معصوم عليه السلام چه آنچه از معصوم رسيده از جنس الفاظ باشد يا تقرير و يا فعل او.

اصطلاح فقه الحديث

تعريف استاد سيد على شهرستانى از فقه الحديث، چنين است: «المراد بفقه الحديث، البحث عن وجوه التورية و التأويل فى كلام الرسول و ائمّة المسلمين؛ لقول الصادق عليه السلام: لا يكون الرجل منكم فقيها حتى يعرف معاريض كلامنا»(2)؛ مراد از فقه الحديث، به دست آوردن وجوه توريه و تأويلى است كه در كلام رسول خدا و ائمه اطهار وجود دارد. در كتاب المعجم الوسيط مى خوانيم: المعراض: «التورية والفحوى واصله الستر، يقال: عرفت هذا في معراض كلامه، ج معاريض، و فى الحديث: انّ فى المعاريض لمندوحة عن الكذب»(3)؛ معراض جمع آن معاريض؛ يعنى توريه و مفهوم كلام، به دست آوردن ظرافت هاى سخن است و در حديث نيز آمده كه در توريه ها راه فرار از دروغ وجود دارد.

خلاصه، هدف اصلى فقه الحديث، به دست آوردن معنى، مفهوم و مراد كلام معصوم عليه السلام است كه در اين صورت، توجه و عنايت به علوم مقدماتى كه در بدست آوردن مقصود كلام معصوم دخالت دارد نيز لازم است.

ص:20


1- . معجم الفاظ قرآن، 240/1؛ صحاح اللغة، 278/1؛ الكليات / 152؛ فتح البارى، 173/1.
2- . معانى الاخبار / 2؛ تراثنا، ش 53-54:101.
3- . المعجم الوسيط / 597.

فصل اوّل: نهج البلاغه؛ اولين خاستگاه فقه الحديث

اشاره

ص:21

ص:22

نهج البلاغه؛ اولين خاستگاه فقه الحديث شيعه

نهج البلاغه، كتابى است كه به وسيلۀ سيد رضى موسوى (406 ه ق) تاليف شده است. رضى الدين موسوى، برادر كوچك ترسيد مرتضى علم الهدى (436 ه ق) مى باشد؛ سيد مرتضى و سيد رضى، دو برادر از مادرى سيده و عاقله اى حكيمه است. خانواده آنها از خانواده هاى برجسته بغداد بود(1) شبى شيخ مفيد، ابوعبداللّه محمد بن محمد بن النعمان (413 ه ق)، در خواب ديد در مسجد تدريس مى كند وحضرت فاطمه عليها السلام وارد مسجد شد و دست امام حسن و امام حسين عليهما السلام را گرفته، خطاب به شيخ مفيد فرمود: «يا شيخ علّمهما الفقه»؛ اى شيخ! به آن دو فقه بياموز. شيخ مفيد از خواب بيدار شد و متحير ماند. صبح كه در مسجد بغداد تدريس مى كرد، ديد مادر سيد مرتضى و رضى دست آن دو را گرفته و وارد مسجد شد و خطاب به شيخ مفيد گفت: اى شيخ آن دو را فقه تعليم ده.

ص:23


1- . روضات الجنات، 190/6؛ أمل الآمل، 261/2؛ البداية والنهاية، 3/12؛ تاريخ بغداد، 264/2؛ تأسيس الشيعه / 338؛ تنقيح المقال؛ 107/3؛ جامع الرواة، 99/2؛ خلاصة الاقوال / 164؛ الدرجات الرفيعة / 466؛ الذريعه، 16/7؛ رجال ابن داوود / 307؛ ريحانة الادب، 121/3؛ سفينة البحار، 526/1؛ شذرات الذهب، 182/3؛ العبر، 95/3؛ الفوائد الرضوية / 495؛ الكامل، 412/7؛ كشكول بحرانى، 313/1؛ الكنى والالقاب، 272/2؛ روضات الجنات، 177/6؛ أمل الآمل، 261/2؛ تنقيح المقال، 107/3؛ مجالس المؤمنين، 503/1؛ شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، 89/1؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، 31/1؛ لؤلؤة البحرين / 322.

سيد رضى، چون هدف بلاغى از كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام داشته؛ لذا كلمات اميرالمؤمنين را به صورت مرسل نقل كرده و با آنكه در آن دوره تكيه برسند بسيار مورد توجه بوده و محدثان به وجود سند اهميت مى دادند؛ اما سيد رضى، سند را نمى آورد و روايات را به صورت مرسل نقل مى كند و اين، تالى فاسد بود كه در كار سيد رضى وجود داشت؛ چنان كه سيد رضى يك امر ديگر را نيز در جريان گردآورى نهج البلاغه لحاظ كرد كه متأسفانه پيامد منفى در پى داشت و آن، تقطيع سخنان حضرت بود، يعنى هدف او، چون گردآورى فرازهاى فصيح و بليغ كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام بود، بدين جهت، كلمات، خطبه ها و نامه ها را تقطيع كرد، او فرازهايى را انتخاب و فراز ديگر را ترك كرد و اين، خود امرى بسيار سست بود كه موجبات وهن حديث را فراهم مى آورد. اين دو نقطه ضعف - كه در كار سيد رضى وجود داشت - بر ان جهت بود كه سيد رضى هدف اصلى خود را توجه به كلمات برجسته و فصيح اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داده بود. به هر حال، نهج البلاغه از همان آغاز پيدايش خود مورد توجه علما و دانشمندان قرار گرفت، علامه امينى در الغدير تعداد زيادى از شارحان نهج البلاغه را گرد آورده است.

شروح و شارحان نهج البلاغه

1 - معارج نهج البلاغة،

تأليف ابوالحسن على بن زيد بيهقى انصارى (493-565 ه. ق). وى از بزرگ دانشمندان صاحب نام در قرن ششم و معاصر امين الاسلام طبرسى (548 ه. ق) صاحب تفسير مجمع البيان است. نسب او با هفده واسطه به على بن ابى طالب اميرالمؤمنين عليه السلام مى رسد، شهرت او به خاطر تأليف فارسى او؛ يعنى

ص:24

تاريخ بيهق(1) است او در علوم فقه، قرآن، فلسفه، كلام، نجوم و رياضيات تبحر داشته وداراى تأليفاتى بوده كه از جمله كتاب هاى معروف او، شرح نهج البلاغه رضى الدين موسوى (406 ه. ق) به نام معارج نهج البلاغه است. اين كتاب دو چاپ دارد:

يكى چاپ دفتر تبليغات اسلامى با تصحيح استاد اسعد الطيب كه در هزار صفحه به چاپ رسيده و مقدمه اى در باره كتاب و مؤلف دارد. چاپ ديگر آن به وسيلۀ كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى با مقدمه استاد محمد تقى دانش پژوه، انجام شده است.

تاريخ بيهق او نيز بارها چاپ شده و دو تصحيح معروف دارد.

1. تصحيح استاد احمد بهمنيار، استاد دانشگاه تهران، با مقدمه اى از خود او و مقدمه ديگرى از استاد محمد قزوينى.

تصحيح دكتر سيد كليم اللّه حسينى قارى هندى با مقدمه و فهارس گوناگون.

شخصيت هاى مختلفى در بارۀ ترجمه و بيان زندگى نامه او قلم زده و برخى نيز، مستقلاً در باره زندگى نامه او بحث كرده اند. استاد محمد قزوينى در مقدمه تاريخ بيهق، استاد محمد تقى دانش پژوه در مقدمه معارج نهج البلاغه چاپ كتابخانه آية اللّه مرعشى، استاد اسعد الطيب در مقدمه معارج نهج البلاغه چاپ دفتر تبليغات اسلامى و استاد سيد عبدالعزيز طباطبايى در مجلۀ تراثنا، شماره 37، به شرح زندگانى او پرداخته اند.

كتاب شرح نهج البلاغه بيهقى، شرح تمام فرازهاى آن نيست؛ بلكه به صورت تعليقه، برخى از فرازها را شرح كرده و بسيارى از دانشمندان، خود را در گير ترجمه او نموده اند.(2)

ص:25


1- . بيهق، نام قديم سبزوار است.
2- . أمل الآمل، 352/2؛ معارج نهج البلاغه / 9 (دفتر تبليغات اسلامى)؛ معجم الادباء، 232/13؛

2. منهاج البراعه،

تأليف قطب الدين راوندى (573 ه. ق). قطب الدين ابوالحسن سعيد بن هبة اللّه بن الحسن راوندى(1). در سال پانصد و هفتاد و سه هجرى قمرى رحلت كرده و در صحن حضرت معصومه عليها السلام مدفون مى باشد. راوندى در زمرۀ قدما و متقدمان از فقهاى شيعه شمرده مى شود، او را از پيروان شيخ طوسى دانسته اند و فقها به آراء و نظريات او اهتمام مى ورزند.

قطب الدين راوندى در فقه و تفسير و حديث معروف است، كتاب او در فقه، شرح ده جلدى بر النهايه شيخ طوسى با نام «المغنى» بوده، ولى اين كتاب به دست ما نرسيده و آراى او بيشتر از كتاب فقه القرآن استفاده شده است؛ كتاب فقه القرآن او، اولين كتابى است كه از فقهاى شيعه در موضوع آيات الاحكام چاپ شده و كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى آن را منتشر كرده است. شيخ عبداللّه افندى در كتاب رياض العلماء، او را اولين نويسنده آيات الاحكام و نخستين شارح نهج

ص:26


1- . الفهرست (منتجب الدين)، 186/78؛ رياض العلماء، 419/2؛ لؤلؤة البحرين / 304، 103؛ طبقات اعلام الشيعة، 124/2؛ الغدير، 380/5؛ الاعلام، 104/3؛ معجم رجال الحديث، 93/8؛ لسان الميزان، 48/3؛ لؤلؤة البحرين / 304؛ مستدرك الوسائل، 489/3؛ المقابس / 14؛ معالم العلماء / 55/368؛ معجم المؤلفين، 233/4؛ موسوعة طبقات الفقهاء، 111/6؛ روضات الجنات، 255/4؛ الكنى والالقاب، 72/3؛ الروضة البهية، 402/5؛ الفوائد الرضوية، 20/1؛ اعيان الشيعة 260/7؛ أمل الآمل، 125/2؛ تكملة الرجال، 336/1؛ تنقيح المقال، 21/2؛ جامع الرواة، 364/1؛ الذريعة، 55/3؛ 145/7؛ 157/23.

البلاغه مى داند كه هر دو نادرست است؛ زيرا بر اساس تحقيق بزرگان، از جمله آية اللّه العظمى مرعشى نجفى در مقدمه كتاب مسالك الافهام، اولين مفسر در باب آيات الاحكام، محمد بن سائب كلبى است كه از اصحاب حضرت باقر عليه السلام مى باشد و در مورد نهج البلاغه، نيز شارحانى قبل از او وجود داشته است. كتاب منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة نيز در سه جلد به چاپ رسيده است. ابوعلى امين الاسلام طبرسى صاحب مجمع البيان و والد خواجه نصيرالدين طوسى، از جمله مشايخ او مى باشند.

3. حدائق الحقائق فى شرح نهج البلاغة،

تأليف علامه قطب الدين كيدرى بيهقى. اين كتاب، به وسيله استاد عزيز اللّه عطاردى تصحيح و چاپ شده و مقدمه اى مفصل به وسيله مصحح در باره نهج البلاغه، شبهات پيرامون آن و جواب آنها بر آن نوشته شده و زندگينامه شارح را نيز در بر دارد.

مؤلف از بزرگان علماى اماميه در قرن ششم بوده(1)؛ ولى سال فوت او، دقيقاً مشخص نيست وى از شرح خود بر نهج البلاغه در سال 576 هجرى قمرى فراغت يافته، البته او در شرح خود از شرح هاى سابق؛ يعنى شرح ابوالحسن بيهقى، شرح قطب الدين راوندى و شرح احمد بن محمد بن وبرى خوارزمى بهره برده، به شرح لغات، تركيب و استعارات نهج البلاغه روى آورده، و در عين حال، همه فرازها را شرح نداده؛ امّا روشن است كه مؤلف آن در علوم گوناگون، همچون علوم ادبى، تاريخى، حديثى و غير آن تخصّص داشته و از آن علوم در شرح خود استفاده كرده است در واقع، شرح او تلفيقى و برداشتى از سه شرح فوق و جمع بين اقوال آنها مى باشد. كيدُر بر وزن فيْعُل - به ضم دال (د) كه در عربى به ذال (ذ) خوانده مى شود - از قراى سبزوار؛ يعنى بيهق مى باشد و در بعضى نسخه ها كُنْدُرى آمده كه از قراى ترشيز

ص:27


1- . روضات الجنات؛ الكنى والالقاب، 64/3؛ طبقات اعلام الشيعة / 259 (القرن السادس).

(كاشمر) مى باشد، او در فقه نيز مطرح است و در اين جهت با راوندى برابر است؛ زيرا وى، در جمله فقها متقدم شمرده مى شود. فتاوى او مورد توجه در كتابهاى گوناگون است و كتاب فقهى او با عنوان «الاصباح فى الفقه» به وسيلۀ مؤسسۀ امام صادق عليه السلام و مقدمۀ آية اللّه سبحانى چاپ شده است؛ كتابهاى ديگرى را نيز از او ياد كرده اند.

4. شرح نهج البلاغۀ

كمال الدين بن ميثم بحرانى.(1) نام اصلى او، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى است، او با عنوان «كمال الدين» معروف است و شرح خود بر نهج البلاغه را در سال 677(2) هجرى قمرى تمام كرده كه مفصل ترين شرح از عالمان شيعه تا آن دوره بوده است. از اساتيد او، محقق حلى است ووى معاصر خواجه نصيرالدين طوسى (استاد علامه حلى (726 ه. ق)) و سيد عبدالكريم بن طاووس حلى (693 ه. ق) بوده است. او كتاب هاى مشهور ديگرى نيز دارد كه كتابهاى زير از آن جمله اند:

شرح صد كلمه قصار مولا اميرالمؤمنين عليه السلام كه در يك جلد به چاپ رسيده است و قواعد المرام در علم كلام كه بارها تجديد چاپ شده است. كتابهاى ديگرى نيز به او نسبت داده شده است كه از جمله، كتاب اختيار مصباح السالكين با عنوان شرح نهج البلاغه الوسيط مى باشد. اين اثر نشان مى دهد كه او سه شرح بر نهج البلاغه داشته:

شرح بسيط كه همان شرح مبسوط پنج جلدى است و توسط بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، ترجمه نيز شده، براى اولين بار در مصر چاپ شده و در ايران و لبنان تجديد چاپ گشته است شرح نهج البلاغۀ وسيط كه به وسيله بنياد پژوهش هاى آستان

ص:28


1- . شرح نهج البلاغۀ بحرانى، 1 /ص، (عربى)؛ ترجمۀ شرح نهج البلاغه، 23/1؛ استناد نهج البلاغة/ 132؛ مقدمه اختيار مصباح السالكين / 13.
2- . در باره سال وفات او بحث فراوان است، به همان مقدمه ها مراجعه شود.

قدس رضوى چاپ و استاد دكتر محمد هادى امنيى آن را تصحيح كرده است. از اين نام، فهميده مى شود كه شرح وجيزى هم داشته است؛ همچون طبرسى (548 ه. ق) كه سه تفسير مبسوط، وسيط و وجيز داشته اند، يا مثل غزالى (505 ه. ق) كه سه كتاب فقهى داشته، يا همانند آية اللّه سبحانى كه سه كتاب اصولى دارد و نظير ميرزا محمد على استرآبادى (1028 ه. ق) كه سه كتاب رجالى داشته و اين سيرۀ دانشمندان بوده كه كتابهاى گوناگون در سطح هاى مختلف تأليف كرده اند.

شرح نهج البلاغۀ مبسوط، داراى ويژگى هايى است.

1. ابتدا بحثى در باره الفاظ آورده - همچون بيهقى و كيدُرى - و آنگاه به شرح پرداخته است؛ بحث هاى لغوى، مجاز، حقيقت، فصاحت، بلاغت، ترادف، مشترك و غيره كه مرحوم ميرزا حبيب اللّه خويى نيز در منهاج البلاغه بسيار مفصل وارد شده است.

2. اين كتاب، صبغۀ فلسفى كلامى دارد؛ يعنى به عبارات علمى فلسفى بيشتر توجه نموده بر خلاف ابن ابى الحديد معتزلى كه به مباحث تاريخى بيشتر پرداخته و از بحث هاى ادبى نيز بسيار استقبال كرده است.

3. ابن ميثم توجه به فضاى صدور كلام را ضرورى دانسته و لذاين جهت، اصرار دارد تا مكان، زمان و فضاى صدور خطبه و كلام را بيان كند.

4. مؤلف شرح در خود انصاف را رعايت نموده و از بحث هاى فرقه اى يا اهانت به ديگران پرهيز كرده است، بر خلاف شارح معاصر، مرحوم ميرزا حبيب الله خويى، كه بسيار تند است.

5. ابن ميثم دراين شرح از آيات قرآن غفلت نكرده و آيات مناسب هر فراز را ذكر نموده، البته نه اينكه كلام اميرالمؤمنين عليه السلام را با آيات قرآن شرح كرده؛ بلكه در واقع، تذكر داده كه كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام برگرفته از آيات قرآن و اشاره به آيات قرآن مى باشد.

ص:29

6. وى همچون ديگرشارحان، به شرح لغات واژگان، تركيب ها، كنايه ها و مَثَل ها، اهتمام داشته است.(1) زندگى نامه كمال الدين بحرانى، زواياى گوناگونى دارد كه بسيارى از آن روشن نيست، در سال اخير كنگره اى به ياد او برگزار شد؛ ولى بزرگان و ارباب تراجم، در حدّ امكان به بيان نكات و برخى فرازهاى زندگى او پرداخته اند.

از نكات بسيار جالب در زندگى نامه كمال الدين بن ميثم بحرانى، آن است كه ايشان در علوم عقلى، شاگرد خواجه نصيرالدين طوسى بوده و دانش هاى عقلى را از او فرا گرفته و خواجه نصير نيز در نزد ابن ميثم شاگردى كرده و از او دانش هاى نقلى، همچون فقه، را تعلّم نموده و اين، از نكات ظريف زندگى نامه ايشان و برخى ديگران دانشمندان است؛ مثل مولا عبدالله يزدى و صاحب مدارك الاحكام و معالم الدين. نوشته اند: وقتى مولى عبدالله يزدى به نجف مشرف شد، علم فقه را در نزد دو فقيه معروف نجف سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه. ق) و شيخ حسن عاملى (1011 ه. ق) شاگردى كرده و آن دو نيز از محضر او، علم منطق را فرا گرفتند. براى دست يابى به نكات بهترى در باره ابن ميثم، مى توان به منابع ذيل مراجعه كرد.(2)

5. شرح نهج البلاغه،

اثر ميرزا حبيب الله خويى وى از شاگردان برجستۀ ميرزاى شيرازى و ميرزا حبيب اللّه رشتى (م 1312 ه) مى باشد، او تحصيلات خود را در

ص:30


1- . مقدمه شرح ابن ميثم، (عربى) ج 1؛ مقدمۀ ترجمۀ ابن ميثم، 26/1.
2- . مستدرك الوسائل، 461/3؛ مصادر نهج البلاغة 223/1؛ نامه دانشوران، 258/3؛ الاعلام، 293/8؛ أمل الآمل، 332/2؛ تأسيس الشيعة / 169؛ تكملة الرجال، 548/2؛ تنقيح المقال، 263/3؛ الذريعة، 149/14؛ روضات الجنات، 216/7؛ ريحانة الادب، 240/8؛ سفينة البحار 526/2؛ شرح المائة كلمة (مقدمه)؛ الغدير، 188/4؛ الفوائد الرضوية / 689؛ الكنى والالقاب، 433/1؛ لؤلؤة البحرين / 253؛ مجالس المؤمنين، 210/2.

نجف تمام كرد و به «خوى» بازگشت و شرح خود را در خوى نوشت؛(1) وقتى 14 جلد آن تمام شد، براى چاپ آن راهى تهران شد. خصوصيات كتاب او، عبارت است از:

1. مقدمه اى مفصل در علوم بلاغى - خصوصاً بديع - با توجه به آيات قرآنى و مثالهاى نهج البلاغه.

2. مقدمه اى در القاب اميرالمؤمنين عليه السلام دارد.

3. او در ذيل هر خطبه به اسناد آن اشاره كرده و با اين بحث، جواب از ارسال خطبه و كلام اميرالمؤمنين عليه السلام داده است.

4. او به نقل روايت در كتاب هاى مختلف اشاره كرده است. لذا اين ويژگى دانسته مى شود كه اين خطبه در چه كتابهايى آمده است.

5. وى پس از آن، به نقل خطبه به طور كامل از سائر متون پرداخته و با اين عمل، تقطيع روايت را روشن كرده است.

6. به اختلاف نسخه نهج البلاغه و سائر نسخه ها پرداخته است.

7. كلمات و لغات را به طور كامل توضيح داده است.

8. او در ضمن شرح مطلب، از روايات ديگر نيز استفاده كرده است.

9. چون روحيۀ ميرزا حبيب الله خويى با عرفان و فلسفه خوب نيست، در هر فرصتى، آرا و كلمات عرفا وفلاسفه را نقد كرده است. وى ميانۀ خوبى با غزالى، محى الدين و مولوى ندارد.

10. او به نقد ديدگاه ها و سخنان ابن ابى الحديد نيز پرداخته و سخنان او را در مورد توجيه خلافت خلفا نقد و بررسى نموده است.

ص:31


1- . منهاج البراعة، ج 1، المقدمة.

پس از جلد 14 بقيۀ شرح؛ يعنى 5 جلد ديگر منهاج البراعه، توسط آية اللّه علامه حسن حسن زاده آملى انجام شده كه در شرح لغات، اعراب، مقايسۀ نسخه ها، بررسى خطبه در مظان آن وساير نكات علمى، قطعا از قسمت ميرزا حبيب الله برتر است؛ اما چون آية الله حسن زاده آملى، عارف و فيلسوف است، شرح او صبغۀ كلامى و فلسفى عرفانى دار، و از اين جهت، بر خلاف شرح ميرزا حبيب الله مى باشد.

بخش آخر نهج البلاغه (كلمات قصار) در دو جلد به وسيلۀ آية الله كمره اى شرح شده است.

6. فى ظلال نهج البلاغۀ.

في ظلال، شرحى است كه توسط علامه محمد جواد مغنيه تأليف شده است. علامه مغنيه، از علماى بزرگ جنوب لبنان است.(1) او تحصيلات خود را در نجف تمام كرده، از جمله استادان او، محمد حسين كربلايى، آية اللّه سيد حسين حمامى و آية اللّه خويى مى باشند. وى، شخصيتى است كه آية اللّه شهيد سيد محمد باقر صدر (1400 ه ق) در نوشته هاى خود از او به عنوان «استاذنا» ياد مى كند. مرحوم مغنيه، از نويسندگان صاحب نام لبنان است، قوت استدلال، قدرت قلم و روانى استدلال، از ويژگى هاى نوشته هاى اوست، ايشان كتاب هاى بسيار ارزشمندى دارد؛ تفسير «الكاشف» او در هفت جلد، از بهترين تفسيرهاى معاصر است. چنانكه اثر فوق و «فقه الامام الصادق» او نيز اين گونه است. ذكر نمونه اى از اهتمام ودقّت آن در فقه الحديث، خالى از لطف نيست.

از جمله قواعد فقه الحديث كه علامه مغنيه در كتاب فقه الامام الصادق عليه السلام به آن

ص:32


1- . محمد جواد مغنيه حياته ومنهجه فى التفسير، جواد على كسّار / 23؛ التجارب / 22؛ الكاشف، 22/1 (ترجمه).

توجه داده، قاعدۀ «عدم جمود بر نصوص» مى باشد. او در بحث ذبح حيوان با آهن (لا ذكاة الاّ بحديدة)(1) مى گويد: اين حديث در مقام حصر حقيقى نمى باشد، بلكه اين حصر اضافى است و رواياتى، بيان كنندۀ آن است كه ذبح با سنگ، نى و شيشه نمى شود؛ بلكه حتما بايد با آلت برنده باشد. حال فرقى ندارد كه آلت برنده، آهن باشد يا استيل يا آلياژ ديگرى و بر همين اساس در مقام حصر بر نص نيست؛ ولى ساير فقها تصريح به آهن بودن آن دارند(2) و لذا علامه، قاعده اى را بيان مى كند كه جمود بر نصوص نبايد كرد(3).

مورد ديگرى از اين قاعده كه علامه محمد جواد مغنيه بدان توجه دارد، مسابقه با ابزار آلات جنگى است؛ زيرا حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده: «لا سبق الا فى نصل، او خفّ، او حافر»(4) و فقها با تمسك به اين روايت و با توجه به اينكه كلمه «سبق» را مصدر و به سكون باء خوانده اند، هيچ نوع مسابقه اى را - چه با پول باشد و چه بدون پول و برد و باخت - جايز نداسته اند و بنابراين، هر مسابقه ديگرى جايز نيست. البته بعضى، حديث را سَبَق خوانده اند و سبق، به معناى همان مالى است كه در مورد برد و باخت تعيين مى شود؛ پس آنها معتقدند: بر اساس اين روايت، مسابقه اى كه در آن برد و باخت باشد، جايز نيست، هر نوع مسابقه اى كه باشد؛ امّا اگر برد و باخت در آن نباشد، اشكالى ندارد و هر نوع مسابقه اى كه باشد، فرقى ندارد.(5)

ص:33


1- . وسائل الشيعة 252/16؛ الكافى، 227/6؛ دعائم الاسلام، 177/2؛ تهذيب، 51/9.
2- . مجمع الفائدة والبرهان، 91/11؛ مهذب الاحكام، 61/23.
3- . فقه الامام الصادق عليه السلام 355/4؛ مقالات فقهية / 48، سيد محمّد حسين فضل اللّه، كتاب الصيد والذباحة / 194.
4- . الكافى، 49/5؛ دعائم الاسلام، 345/1؛ وسائل الشيعة 47/1؛ قرب الاسناد / 88.
5- . الروضة البهية 4:422.

علامه محمّد جواد مغنيه مى گويد: آيا در اين حديث بايد توقف بر لفظ كنيم نه، بلكه از مورد لفظ تجاوز كنيم و مسابقه در مثل ابزار آلات جنگى معاصر و غير آنها را نيز جايز بدانيم.(1)

مورد سومى كه مغنيه اين قاعده را در آن يادآور مى شود، بحث احتكار است؛ زيرا مجموع رواياتى باب احتكار، دلالت دارند كه در موارد خاصى وارد شده است؛ مثلا در يك روايت - حتى - نسبت به نمك يادآور شده كه در آن احتكار نبايد باشد. اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا احتكار وحرمت آن اختصاص به موارد فوق دارد(2)، ودر غير آنها احتكار جايز است؟ مغنيه مى گويد: آيا در مواد سوختى مثل بنزين، گازوئيل و ساير خوراكيهاى مردم، احتكار جايز است؟ در روايات، لفظ برنج نيامده درحالى كه برنج، امروزه قوت عمومى مردم حساب مى شود، آيا احتكار آن جايز است؟

اين ها، نمونه اى از بحث و قاعدۀ عدم جمود بر نصوص مى باشد.(3)

2. قاعده ديگرى كه مرحوم مغنيه به آن اهميت مى دهد، توجه به مقاصد شريعت در احكام است؛ زيرا شارع مقدس، يك هدف كلى از انزال احكام داشته و نصوص و فروعات، به طور جزئى و موردى مى باشد؛ ولى بايد مقاصد عمومى شريعت كه - مثلاً - عدالت مى باشد و به تعبير بعضى، اصول و قواعد كلى شريعت مى باشد. او در بحث ربا مى گويد: روايات حرمت ربا، موافق با مصالح و مقاصد كلى شريعت اند و رواياتى كه تأويل، توجيه و حيله هاى ربوى را بيان مى كنند با مقاصد

ص:34


1- . فقه الامام الصادق عليه السلام، 233/4.
2- . المكاسب، 367/4؛ مجمع الفائدة والبرهان، 27/8؛ المبسوط، 195/2؛ المهذب، 346/1؛ الوسيلة / 260؛ الدروس الشرعيّه، 180/3.
3- . فقه الامام الصادق عليه السلام، 144/3، وسيلة النجاة، 8/2؛ ابتغاء الفضيلة، 197/1؛ جواهر الكلام، 483/22؛ دراسات في ولاية الفقيه، 649/2.

شريعت سازگارى ندارند، و نمى توان آنها را موافق اصول و قواعد كلى شريعت دانست.(1) از جملۀ آراى او در فقه، مى توان به طهارت اهل كتاب و حليت ذبيحه آنها اشاره كرد.(2)

7. شرح نهج البلاغه، تأليف علامه محمد تقى جعفرى

اشاره

علامه محمد تقى جعفرى، از علما و بزرگان معاصر است. آن مرحوم، اصالتاً تبريزى بوده و مدتى در تهران نيز تحصيل كرده است. او در نجف به دروس فقيهانى همچون آية اللّه سيد عبدالهادى شيرازى، حاضر و در نهايت، از شاگردان حوزه درسى آية اللّه العظمى خويى (1413 ه ق) گرديد. آن بزرگوار ساليانى را در نجف گذراند تا بالاخره، به تهران آمد.

خصوصيات شرح نهج البلاغه

1. اين شرح به قلم و زبان فارسى است.

2. اين شرح، چهرۀ علمى، عرفانى و فلسفى دارد؛ به همين جهت:

1 - به مباحث كلامى، بررسى نحله ها و آراى متكلمان پرداخته است؛ از اين رو، تأملى در آرا و مناظرات متكلمان عصر حضرت رضا عليه السلام و مناظرات حضرت را با مأمون و عمران صابئى و ساير دانشمندان آن روزگار داشته و دست كم، يك جلد درباره اين مناظره به شرح و بررسى پرداخته است.

2 - آرا و نظريات دانشمندان معاصر و كسانى كه داراى عقيده و نحلۀ جديدى هستند همچون ماركسيست ها، مادى ها، دانشمندان غربى؛ بلكه بسيارى از اصلاح طلبان مصرى را تبيين ونقد كرده است.

ص:35


1- . فقه الامام الصادق، 234/4؛ المواهب في تحرير الاحكام / 284؛ البيع (امام خمينى)، 405/2؛ نظرية المقاصد العامة عند الامام الشاطبى، احمد ريسونى ص، نظرية المقاصد عند الامام محمد بن طاهر بن عاشور ص؛ الموافقات، 7/2.
2- . الكاشف، 19/3.

3 - به بيان و حل شبهات وارد بر اسلام واينكه چه شبهاتى از قديم عليه السلام مطرح بوده و چه شبهاتى در قرن هاى اخير مطرح شده است، مى بينيم به طور گسترده توجه و عنايت داشته تا جواب شبهاتى كه از قديم مطرح بوده و شبهاتى كه در دوران معاصر مطرح است (با عنوان نارسايى دين و دين افيون ملت ها و غير اينها) داشته باشد.

3. در بيان وجهۀ عمومى اسلام و كارآيى دين در روزگار پيشرفت علم و صنعت سخن بسيار دارد؛ از اين رو قريب به يك جلد، به بررسى آرا و نظريات اسلام درباره حقوق بشر بحث كرده و در خصوص همين موضوع، به بيان و مقايسه بين منشور حقوق بشر كه از ناحيه جامعه ملل تدوين شده و نظريات اسلام دربارۀ آن و نقص هايى كه منشور حقوق بشر داشته، پرداخته است. او در اين زمينه ها بسيار آبرومند وهمدوش بادانشمندان برجسته اى كه در دنياى معاصر به عظمت اسلام فكر كرده و لحظه اى از بيان ظرافت ها و دقايق دين اسلام غفلت كرده اند، عمل كرده است.

4. مؤلف چون ذوق عرفانى دارد و قبل از شرح نهج البلاغه نيز شرحى مفصل بر مثنوى مولوى داشته، در اين شرح، نيز بحثهاى عرفان را آورده است. آن مرحوم در بيان خاطرات خود آورده: بود وقتى در حوزۀ نجف فراغت از تحصيل حاصل شد و به تهران آمدم، ديدم كه در تهران به چيزهايى غير از فقه و اصول هم نياز مى باشد؛ زيرا حوزه آن روز نجف، جز به فقه و اصول اهميت نمى داد. با ورود به جلسات دانشگاهيان، زمينه را براى بحث هاى عرفانى و درس و بحث مثنوى فراهم ديدم.

برين جهت وى به شرح مثنوى روى آورده است، شرح او بر مثنوى از مفصل ترين شروح مثنوى مولوى مى باشد كه در چهارده جلد به چاپ رسيده است، آن بزرگوار فهرستى با عنوان از دريا به دريا نيز تأليف كرده و با تأليف كشف الابيات، زمينه را براى پيدا كردن اشعار مثنوى فراهم آورد.

5. مؤلف در بحث هاى توحيد و بيان صفات انبياء و مباحثى از اين دست،

ص:36

بسيار مفصل وارد شده؛ اما در موضوعات كلامى همچون بحث هاى امامت و خلافت و پرداختن به رساله اى كه در بيان اختلافات با معاويه است، كمتر بحث ها را مورد مناقشه قرار داده است.

6. شرح نهج البلاغۀ استاد جعفرى، علاوه بر آن كه يك شرح ازرشمند است، يك كتابى علمى است كه در زمينه هاى گوناگون به بحث هاى مختلف علمى پرداخته است؛ از اين رو مى توان مجموعه آن را يك دائرة المعارف مطالب علمى دانست و سزاوار است كه براى اين اثر يك فهرست بسيار جامع و دامنه دار تهيه گردد، اگر چه از آثار او و همين شرح نهج البلاغه، تهيه شده است.

7. شرح نهج البلاغه استاد جعفرى، ناقص ماند و متأسفانه با فوت ايشان، مجموعه آن تا مجلد 27 چاپ شده است.

8. از ترجمۀ مذكور در متن اين شرح، ترجمه اى براى نهج البلاغه تهيه، و با عنوان «ترجمه نهج البلاغه» به چاپ رسيده است.

8. بهج الصباغه شرح نهج البلاغه، تأليف علامه محمد تقى شوشترى

اشاره

علامه محمد تقى شوشترى، از أكابر دانشمندان معاصر، در نجف اشرف متولد گرديد؛(1) ولى پدر و نياكان او اهل شوشتر بودند و شوشتر از شهرهاى جنوب خوزستان، شهرهاى كوهستانى آن هم جوار دزفول و انديمشك مى باشد. آن بزرگوار، دوران رشد علمى را در نجف سپرى كرده، و در خاطرات علمى خود نوشته: من در دوازده سالگى چند روز به درس سيوطى رفتم، پس از چندى ديدم كه مطالب آن را بلد بوده و ديگر به درس استاد نرفتم. مؤلف كه از محققان صاحب نام دورۀ معاصر است، در شهر شوشتر رحل اقامت گزيد، منزل حاج شيخ محمد تقى در

ص:37


1- . قاموس الرجال، 5/1؛ نقباء البشر، 265/1؛ بهج الصباغة، 11/1.

شوشتر معروف و مركز رفت و آمد مردم و رفع احتياجات آنان بود؛ بلى، شيخ شوشترى در عين آنكه به بحث هاى علمى خود اهميت داده، به حل وفصل مشكلات مردم نيز پرداخته است؛ جنبه هاى زندگانى علامه محمد تقى شوشترى بسيار قابل توجه است؛ اما فرصت و مجال پردازش بدان وجود ندارد. كتاب هاى او هر يك در نوع خود بسيار ارزشمند است و شايد حرف اول را در بحث و عنوان خود مى زند.

1. الاخبار الدخيلة
اشاره

علامه محمد تقى شوشترى، توجه جدى به نقد حديث داشته و در اين زمينه كتابى با عنوان «الاخبار الدخيلة» دارد. كتاب الاخبار الدخيلة، از تأليفات بسيار ارزشمند علامه شوشترى؛ است او در اين كتاب به بررسى رواياتى كه در سند و متن آن تحريف، تصحيف، تقديم و تأخير، حذف و بلكه تغيير عبارت و نقل به معنا صورت پذيرفته، پرداخته است. علامه شوشترى در اين كتاب بسيار عالمانه و دقيق از قواعدى خاص استفاده مى كند و برين جهت، يكى از نويسندگان در مقاله اى، به بررسى ابزار و أسباب و قوانين نقد حديث در نزد علامه شوشترى پرداخته است.

علامه شوشترى به ويژگى هاى ذيل در احاديث عنايت دارد:

1. تصحيف در سند؛ 2. تصحيف در متن.

البته اين امر، عمدى واقع نشده؛ بلكه تصحيفات در اسناد و متن روايات بسيار اتفاق افتاده و اسباب تصحيف را علماى دانش دراية الحديث بر شمرده اند؛ مثل پَستى خط و بدى آن، از بين رفتن كتاب و تكيه بر حافظه راوى و نيز سوء بصر و كم نورى چشم قارى كه كلمات را به خوبى نتوانسته بخواند.(1) نام گذارى اين كتاب با

ص:38


1- . علم الحديث ومصطلحه / 272؛ نهاية الدراية / 304؛ الرعايه / 81 (دفتر تبليغات)؛ الخلاصة فى اصول الحديث / 54؛ معرفة علوم الحديث / 146؛ الكفاية / 187؛ الباعث الحثيث / 1407؛ المنهل

عنوان الاخبار الدخيلة با بخش اعظم كتاب كه به بررسى تصحيفات مى پردازد، مناسبتى ندارد؛ زيرا متبادر از كلمۀ الاخبار الدخيلة، همان مطلبى است كه در مصطلحات علماى لغت، از اللغات الدخيلة و اللغات المعرَبة يا الالفاظ الدخيلة به ذهن مى رسد و اهل لغت از واژه دخيلة، كلماتى را اراده مى كنند كه از الفاظ موضوع عربى نمى باشد، بلكه از فرهنگ هاى غريبه وارد لغت عرب شده است. الاخبار الدخيلة را گويى مرادف با الاخبار الموضوعة يا الاخبار المحرَّفة دانسته، در حالى كه قصد مؤلف، اعم از اين نكته است.

3. تحريف در سند؛ 4. تحريف در متن.

(1)

اگر محدثى براى خوب جلوه دادن حديث خود به جعل سند، يا متن و تغيير و تحول در آن به طور عمد بپردازد آن را «تحريف» گويند. تحريف، شاخه اى از وضع و بر دو قسم است:

1. همان معناى متداول و مشهور كه تحريف لفظى باشد؛ يعنى الفاظ را تغيير و جابجا كنند تا باعث تغيير معناى حديث و جمله شود، اين گونه تغيير عمدى را تحريف گويند؛ ولى تحريف معنوى، توجيه كلام گوينده است؛ مثل آنچه خوارج از جملۀ «لاحكم إلّاللّه» اراده مى كردند كه اين جمله، معناى درستى دارد؛ ولى خوارج از آن استفاده سوء كردند و حضرت على عليه السلام در رد آنها فرمود: «كلمة حق يراد

ص:39


1- . شرح شرح نخبة الفكر / 490؛ أضواء على السنة المحمدية / 306؛ قواعد فى علوم الحديث / 2 41.

بها الباطل».(1) مثال ديگر، كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه دربارۀ عمّار فرمود: «تقتلك الفئة الباغية».(2) آنگاه كه عمّار به وسيلۀ لشكر معاويه كشته شد، عمروعاص و معاويه گفتند: عمار را كسى كشته كه او را به جنگ آورده و او، على بن ابى طالب عليه السلام است.

5 و 6. تقديم و تأخير در كلمات

گاهى در پاره اى از فرازهاى حديث، راوى تقديم و تأخير مى كند و باعث مى شود تا معناى حديث و سند آن عوض شود. مثلاً مى خواهد در سند بنويسد:

احمد بن محمد؛ ولى به جاى آن مى نويسد: محمد بن احمد. از اين گونه تغيير و تعويض ها؛ يعنى تقديم و تأخير، در احاديث بسيار است.

حذف و سَقْط در كلمات حديث كه اگر فرازى از حديث ساقط شده باشد، علامه شوشترى در الاخبار الدخيلة به آن توجه و آن را بررسى كرده است. خلاصه، هدف علامه شوشترى در اين كتاب، يافتن نسخۀ اصلى حديث و سند است كه از امام عليه السلام و محدّث صادر شده است، او مجموعۀ اين علت هاى سندى و متن را به خوبى بررسى كرده است.

ص:40


1- . نهج البلاغة / 85 (ذيل خ 35)؛ وص 91 (ذيل خ 40)؛ دعائم الاسلام، 393/1؛ خصائص الائمة: 113؛ مستدرك الوسائل، 65/11؛ مناقب اميرالمؤمنين (كوفى)، 172/2، ح 828؛ شرح الاخبار، 9/2؛ مناقب ابن شهر آشوب، 369/2؛ العمدة / 329؛ ذخائر العقبى / 110؛ بحارالانوار، 338/33؛ نهج السعادة 342/2؛ ميزان الحكمة، 657/1؛ صحيح مسلم، 116/3؛ سنن الكبرى بيهقى، 171/8؛ فتح البارى، 451/8؛ الديباج على مسلم، 163/3؛ المعيار والموازنة / 170؛ كتاب السنة / 439؛ سنن الكبرى، 160/5؛ صحيح ابن حبان، 387/15.
2- . الكافى، 11/5؛ دعائم الاسلام، 39/1؛ تحف العقول / 290؛ مسند أحمد، 161/2؛ صحيح مسلم، 186/8؛ سنن ترمذى، 333/5، ح 3888؛ مستدرك على الصحيحين، 386/3؛ تاريخ طبرى، 29/4.
تشخيص كلام راوى از كلام امام

موضوع ديگرى كه علامه شوشترى در الاخبار الدخيلة به آن پرداخته، تشخيص كلام راوى از كلام امام عليه السلام است. تشخيص كلام راوى از كلام امام عليه السلام، از بزرگترين علت هاى متن حساب مى شود؛ زيرا در موارد بسيارى، كلام راوى با كلام امام عليه السلام خلط مى شود. اين گونه روايت را كه در آن كلام معصوم و غير معصوم با هم خلط مى شود و تمييز بين آن دو حاصل نمى شود، «ادراج» گويند و آن حديث را مدرج، گويند. بودن حديث در جمله احاديث مدرج باعث سقوط حديث از حجيّت مى شود.

اضطراب در متن حديث و پيدايش غلق و گره در متن حديث، خود عوامل و نكات خاصى دارد كه شايد بتوان به نكات ذيل اشاره كرد:

عوامل اضطراب:

1. نقل احاديث به معنى؛

2. ضابط نبودن راوى؛

3. از بين رفتن قراين؛

4. تقطيع روايات.

عوامل شناخت حديث صحيح از معلول:

اكنون كه روشن شد علامه شوشترى در كتاب الاخبار الدخيلة، به چه معضلات سندى و متن توجه كرده، به راهها و اسباب و علت هاى شناخت اين معضلات در نزد او نيز اشاره كنيم؛ يعنى با بررسى و توجه به تحليل هاى علامه شوشترى، به خوبى مى توانيم استخراج كنيم كه او از چه عناصرى براى شناخت صحيح از ناصحيح (معلول) پرداخته است او به دو دسته از ادله و ملاك ها توجه كرده:

1. ادله عقلى؛ 2. ادله نقلى.

علامه شوشترى از عقل سليم و مطابقت حديث با عقل و عدم آن، و ادله نقلى

ص:41

همچون: 1. موافقت و مطابقت با قرآن؛ 2. روايات و سنت؛ 3. اجماع اصحاب؛ 4.

تاريخ صحيح بهره برده است.

اما راههاى شناخت تصحيفات نيز گوناگون مى باشد و مؤلف از اسباب مختلفى براى شناخت آن كمك گرفته است.

اسباب شناخت تصحيفات:

1. مقايسه اسناد خصوصاً؛

2. مقايسۀ متن؛

3. شناخت طبقات راويان؛

4. عنايت به مضمون حديث در بين قُدماء؛

5. توجه و عنايت به استعمالات و لغت هاى قديمى و معتبر؛

6. شناخت واژگان صحيح از غير صحيح.

و نكات ديگرى كه مى توان از لابه لاى اين كتاب استخراج كرد. به هر حال، كتاب الاخبار الدخيلة اگر چه در اسم آن مبالغه شده و تمام مثال هايى را كه بررسى كرده، از باب الاخبار الدخيلة نيست، بلكه از باب تصحيف، تقديم و تأخير نيز مى باشد، ولى كتاب مفيدى است.

2. قاموس الرجال

اين كتاب - آنگونه كه از نامش پيداست - در موضوع رجال است و ابتدا تعليقه و بلكه نقدى بر كتاب تنقيح المقال علامه شيخ عبداللّه مامقانى (1351 ه ق) بوده است. علامه شوشترى در اين تعليقه به نقد و بررسى آرا نظريات مامقانى پرداخته و بسيارى از مبانى و مقدمات سخن هاى او را مورد نقد و بررسى قرار داده است. ما در كتاب سبك شناسى دانش رجال الحديث، به بررسى و شرح نكاتى درباره اين كتاب پرداخته ايم.

ص:42

3. روش علمى بهج الصباغة

يك. مؤلف، ابتدا مطالب نهج البلاغه را تبويب، و مطالب آن را تدوين و موضوع بندى در موضوعات اصلى و سپس فرعى، در ذيل آن قرار داده است. او كتاب نهج البلاغه را موضوع بندى كرده و برين منظور بسيارى از خطبه ها و فرازهاى نهج البلاغه را تقطيع و فراز فراز كرده و در اين جهت، كارى همچون نهج البلاغه موضوعى تأليف آقاى محمد على انصارى و نهج البلاغه لبيب بيضون انجام داده است. مى توان از متن شرح نهج البلاغه، متنى جامع كه در برگيرنده موضوعات بسيار جامعى باشد، درآورد.

دو. او، در ذيل هر عبارت به شرح لغات و متن آن پرداخته و در شرح متن آن، از قصه ها و وقايع تاريخى، داستان هاى ادبى و اشعار استفاده كرده و در اين سبك، تقريباً روشى همچون ابن ابى الحديد معتزلى دارد.

سه. سبك او، كلامى است و لذا در بحثهاى كلامى، به روش متكلمان پيش رفته و از بررسى و وارد شدن به بحث هاى فلسفى پرهيز كرد است.

چهار. در مباحث امامت توجه دقيق ترى دارد؛ نسبت به ساير شارحان مفصل تر وارد شده، بحث ها و پاسخ هايى از شبهات، اشكالات و مناقشات ابن ابى الحديد معتزلى دارد.

پنج. در بررسى تصحيفات و تحريفات نسخه هاى نهج البلاغه بسيار دقيق است و عبارت نهج البلاغه را در مصادر شيعه و سنى بسيار دقيق رديابى نموده است.

شش. تقطيعات نهج البلاغه را به خوبى شناسايى كرده و متن صحيح و كامل را به خوبى بيان مى كند.

هفت. شرح نهج البلاغۀ علامه شوشترى در نوع خود بى نظير است و انصافاً نيازمند ترجمه اى صحيح و كامل و قابل استفاده مى باشد.

ص:43

اين كتاب، در 14 جلد تصحيح و به وسيلۀ انتشارات اميركبير به چاپ رسيده است.

از نكاتى كه در مورد شرح نهج البلاغه استاد علامه شوشترى قابل توجه و عنايت است و بدان بايد توجه داشت، احاطه و تسلط علامه شوشترى بر راويان، رجال و افرادى است كه در وقايع تاريخى نقش داشته اند، اين مطلب، به خاطر احاطۀ او بر منابع، كتاب هاى تاريخى و رجالى اهل سنت و جماعت است كه شارح ديگر نهج البلاغه اين مزيت را ندارند و به عقيده اين جانب، اگر درصدد بررسى و اشاره هم برآيند، نخواهند توانست بدان گونه كه علامه شوشترى وارد شده، آنها وارد شوند و بحث ها را پرورانند! نكته اى براى اين حقير حل نشده مانده، با آنكه در نوشته هاى علامه شوشترى تتبع بسيار داشته، و كتاب هاى او را بسيار تورق كرده ام، آن نكته اين است كه مؤلف در نقد حديث بسيار حساس و بلكه خود از عَلَم داران اين روش است و براساس متن شناسى، به تشخيص متن صحيح از غير صحيح برمى آيد و افزون بر دانش سندشناسى، از دانش متن شناسى نيز استفاده كرده و بر همين اساس به تأليف كتاب الاخبار الدخيلة دست زده است؛ امّا در نقطه مقابل، جگونه كتابى با عنوان قضايا اميرالمؤمنين عليه السلام تأليف كرده است؟ متن عربى اين اثر، به وسيلۀ دفتر نشر اسلامى حوزه علميه قم چاپ، و نيز ترجمه شده و ترجمۀ آن بارها به چاپ رسيده است، او در اين كتاب، مجموعه اى از رواياتى را گردآورده كه آن را اصطلاحاً قضاوت هاى خاص اميرالمؤمنين عليه السلام ناميده است!، نوع روايات «قضاوت هاى حضرت امير» چه بسا اشكال سندى، يا اشكال از ناحيۀ متن دارد و بعضى با اصول و قواعد كلى دين سازگار نيست و برين جهت، فقها آن موارد را به عنوان «قضية في واقعة» تلقى كرده اند و آن را نوعى حكم حكومتى دانسته اند اين كتاب علامه شوشترى، توسط استاد هاشم معروف الحسنى از دانشمندان شيعۀ لبنان، مورد نقد و

ص:44

بررسى قرار گرفته است؛ استاد هاشم معروف الحسنى، كتابى با نام الموضوعات فى الآثار و الاخبار» و دارد كه به بررسى دو كتاب زير پرداخته است.

1. روايات كتاب قضاوت هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام، تأليف علامه شوشترى.

2. كتاب مشارق انواراليقين عارف مشهور و معروف برسى. تعجب اين حقير بدان جهت است كتاب علامه شوشترى - كه خود ناقد حديث ونقاد متون مى باشد - چگونه به وسيلۀ دانشمند نقّاد بصير و خبير لبنان مورد نقد و بررسى قرار گرفته است؟ اساس انتقاد الحسنى بر كتاب المشارق به جهت نكات غلوآميز آن مى باشد.

امّا اشكالات كه بر كتاب قضاوت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام وارد كرده، نوعاً اشكالاتى است كه در كتاب الاخبار الدخيلة خود بدان استناد كرده و بلكه پاره اى از اين احاديث، با دانش پزشكى و دانش هاى روز مخالف است! به عنوان نمونه، حديث بسيار مفصلى درباره ارث خنثى مشكل وارد شده - و شيخ طوسى (460 ه ق) در تهذيب الاحكام مفصل آن را ذكر كرده - كه حضرت امير عليه السلام پس از بررسى راه هاى تشخيص مرد از زن، و در نهايت روشن نشد كه آيا اين خنثى، مرد است يا زن، دستور داد تا دنده هاى او را شمارش كردند و ديد كه دنده هاى طرف راست بدن او از دنده هاى طرف چپ يكى كمتر است، حضرت تكبير فرستاد و او را مرد دانست؛ چون فرمود: زن از دنده هاى طرف راست بدن مرد خلق شده، حضرت حوّاء از دنده هاى حضرت آدم خلق شده؛ برين جهت يك دنده در مرد كمتر از زن است. اين حديث، از قضاوت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در باب ارث ذكر شده،(1) نوع فقها به نقل آن اهميت داده و آن را حمل بر «قضية في واقعة» كرده اند(2)؛ بلكه علامه ملا

ص:45


1- . من لايحضره الفقيه. 238.4-762؛ تهذيب الاحكام 354.9-1271؛ الارشاد 213.1.
2- . السرائر 280.3 الخلاف. 106.4، مستندالشيعة. 418.19؛ مختلف الشيعة 99.9، الانتصار 306؛ الاعلام (مصنفات المفيد)، 62.9؛ مسالك الافهام 244.13، جواهر الكلام 284.39.

احمد نراقى (1245 ه ق) در مستند الشيعه ضمن استناد به آن مى گويد: گفته نشود كه اين حديث اگر چه مخالف علم است، ولى علم و تجربه پزشكى را بايد توجيه كرد كه شايد در اين موارد اشتباه كرده باشد. و ى در نهايت، آن را توجيه مى كند(1)، مضمون حديث در كتابهاى حديثى عامه نيز وجود دارد(2) و مى توان آن را با علم و دانش روز نقد كرد. به هر حال، كتاب قضاوت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام همان جواب همگانى را دارد كه آن را بايد حمل بر موارد خاص حكومتى كرد.

9. شرح نهج البلاغه آية الله مكارم شيرازى.

اين كتاب زير نظر آية الله مكارم شيرازى تأليف و در چند جلد به چاپ رسيده است و به زبان فارسى مى باشد. نوشتار آن، به قلم استاد محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى فراهم آمده وچون به فارسى مى باشد، مورد توجه علاقه مندان واقع شده است.

ص:46


1- . مستند الشيعة، 418.19.
2- . تكملة البحر الرائق، 335.9.

فصل دوم: شروح جوامع روايى متقدمه

اشاره

1. كافى

2. من لا يحضره الفقيه

3. تهذيب الاحكام

4. الاستبصار

ص:47

ص:48

شروح كافى

1. شرح اصول كافى ملا صدراى شيرازى

اشاره

محمد ابراهيم شيرازى، معروف به صدراى شيرازى،(1) يا ملا صدرا، از فلاسفه برجستۀ مشهور و معروف قرن يازدهم است. او در سال (1050 ه ق) فوت كرده، مدفن او شهر بصره مى باشد. زندگى نامۀ ملاصدرا فراز و نشيب بسيار داشته و درباره زيست نامه و آراى او، سخن بسيار گفته اند كه از ظرفيت و حوصله اين نوشتار خارج است. ملا صدرا، معاصر مير فندرسكى (م 1050)(2)، محمد باقر ميرداماد (1040 ه ق)(3) و شيخ بهايى (1030 ه ق) بوده است.

صدراى شيرازى بدان جهت كه فلسفه جديدى را ارائه داد، مورد خشم و طرد فقيهان واقع شد. صدر المتألهين، لقب ديگر اوست. او با تركيبى از فلسفۀ

ص:49


1- . مقدمه ترجمه اصول كافى، 12/1؛ فلاسفة الشيعة/ 387؛ الكنى والالقاب، 372/3؛ سفينة البحار، 311/2؛ الاسفار/ 1، المقدمه (محمد رضا مظفر)؛ روضات الجنات، 121/4؛ امل الآمل، 233/2؛ الذريعة، 232/2؛ رياض العارفين/ 367؛ سلافة العصر/ 391؛ الفوائد الرضوية/ 378؛ لؤلؤة البحرين/ 131؛ مجالس المؤمنين، 229/2؛ مستدرك الوسائل، 422/3؛ نجوم السّماء/ 87.
2- . الكنى والالقاب، 28/3؛ الذريعة، 359/6؛ فلاسفة الشيعة/ 112.
3- . روضات الجنات، 63/2؛ الكنى والالقاب، 203/2؛ ريحانة الادب، 61/6؛ خدمات متقابل اسلام و ايران/ 636؛ القبسات/ 107؛ الرواشح السّماوية (مقدمه)؛ اثنى عشر رسالة، (مقدمه)، آية اللّه مرعشى ص؛ اختيار معرفة الرجال، 1 / المقدمة.

مشائيين؛ يعنى ديدگاه و نظريات فلسفى بوعلى سينا و فلسفۀ عرفانى شيخ شهيد سهروردى، فلسفه و مكتب جديدى را پايه گذارى كرد و مكتب او، به «فلسفۀ صدرايى مشهور شد؛ و مكتب فلسفى «حكمت متعاليه» را بنا نهاد و با نگارش كتاب أسفار، به تبيين نظريات خود پرداخت. أسفار، جمع سَفر و سَفَر، به معناى سير و گذار است، او در حكمت متعاليه حركت جوهرى، وحدت وجود و روحانى بودن معاد را مطرح كرد، همان عنوان هايى كه باعث شد مخالفت فقهاى معاصر او با او آغاز شود؛ اگر چه فقيهانى همچون شيخ بهايى (1030 ه ق) و علامه محمد باقر ميرداماد (1040 ه ق) با او مخالفت نكردند، بلكه از او نيز حمايت كردند؛ چون هر دو، بينيش فلسفى و عرفانى داشته اند؛ ولى فقيهانى همچون فاضل قطيفى، صاحب كتاب إيضاح النافع (وفات بعد از 1050) با او به مخالفت پرداختند و حكم به تكفير او دادند. صدر المتألهين در دوران آخر عمر خود به شرح روايات كتاب الكافى روى آورد و اين مطلب، اهميت فقه الحديث و توجه به احاديث را مى رساند كه او آخرين كتاب ها و نوشته هاى خود را متمركز در شرح اخبار و روايات نموده است. علامه سيد محمد باقر خوانسارى (1313 ه. ق) مى گويد: نزد من، اين شرح بهترين و برترين شرحى است كه بر روايات اهل بيت عليهم السلام نوشته شده است، در مقدمه آن از دو استاد بزرگ، شيخ بهايى و سيد محمد باقر ميرداماد استرآبادى، ياد مى كند؛ ولى بهايى را بر استرآبادى مقدم مى دارد و استرآبادى را نيز تجليل فراوان مى كند؛ همان طور كه گفته شد، عدّه اى در طرد او بلكه تكفير او كوتاهى نكردند.

خوانسارى از برخى علما نقل مى كند كه گفته: شروح كافى زياد است و اولين كسى

ص:50

كه آن را براساس كفر توضيح و شرح كرد، صدرالمتألهين شيرازى بود.(1) علامه مجلسى (1111 ه. ق) و فيض كاشانى (1091 ه. ق) در كتاب «مرآة العقول» و «الوافى» آرا و سخنان او را در شرح احاديث مى آورند و مجلسى، از او با عنوان «بعض المحققين» ياد مى كند. استاد جلال الدين آشتيانى كه در آشنايى به آثار فلسفى صدرا احاطه كامل داشت و عمرش را در آثار ملاصدرا صرف كرد، گفته: از اين شرح، احاطه او به رجال، درايه، احاديث و اقوال اهل حديث معلوم مى شود.

اين شرح، تحقيقى ترين شرحى است كه بر اصول كافى نوشته شده است.(2)

شرح ملاصدرا تا باب «انّ الائمة ولاة أمر اللّه» رسيده و پس از آن را شرح نكرده است، كتاب توحيد را در سال 1044 هجرى قمرى؛ يعنى شش سال قبل از رحلت خود، تمام كرده است.

شرح اصول كافى ملاصدرا، به وسيلۀ استاد محمد خواجوى ترجمه شده؛ اما دو مطلب را ضرورت ندانسته كه ترجمه كند: يكى شرح اشتقاقات كلمات و واژگان، بلكه حاصل مطلب را منعكس كرده. است ديگر آنكه بررسى هاى سندى ملاصدرا را كه گاهى مفصل هم هست و راويان را يكايك شناسايى كرده، ضرورتى در ترجمۀ آن نبوده؛ چون اولاً به درد و نياز همگان نيايد و علم خاص است كه لايق اهلش باشد و چه اينكه كافى، اولين مجموعه معتبر حديثى شيعه است كه از اصول اربع مائة تهيه شده و ضرورتى به بررسى رجالى آن وجود ندارد.

صدر المتألهين در عين آنكه مشرب فلسفى دارد، اما از بحث هاى رجالى و علمى دقيق غافل نيست؛ او در ذيل روايتى كه در سلسله سند آن محمد بن سنان

ص:51


1- . روضات الجنات، 112/1.
2- . شرح اصول كافى، 52/1.

واقع شده، مى گويد: گفته نشود كه در سند آن محمد بن سنان واقع شده و او را مشهور فقها و علماى رجال، ضعيف دانسته اند (او را شيخ مفيد (413 ه ق) در الرسالة العددية و طوسى (460 ه ق) در تهذيب الاحكام تضعيف كرده است)، ولى اشكالى ندارد؛ چون متن آن، موافق عقل است و قواعد عقلى و اصول كلى عقلى آن را تاييد مى كند؛ بنابراين، او براى شناسايى حديث صحيح و معتبر از غير آن، تنها از طريق سند وارد نمى شود، بلكه شناسايى روايت را بر اساس متن قرار مى دهد و استوارى متن و موافقت قرآن و موافقت قواعد و اصول كلى عقل را دليل شناسايى حديث معتبر از غير آن قرار مى دهد. او معتقد است در احاديث اصول اعتقادى اين سند نيست كه حرف آخر را بزند؛ بلكه ما بايد روى كرد به متن داشته باشيم و حديث سره از ناسره را از طريق متن بشناسيم و موافقت عقل، همان قاعده اى است كه مى توان متن حديث را با آن شناسايى كنيم. اين در كلمات رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار بسيار تكرار شده كه «خذ بما وافق العقل»؛ چيزى كه موافق عقل باشد آن را بايد أخذ كرد؛ زيرا ائمه عليهم السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنى كه مخالف عقل را نمى گويند.

اهتمام ملاصدرا به سند روايات و راويان

1. صدر المتألهين در مقدمۀ حديث، طريق خود به كلينى را بر طبق و روش اهل حديث مى آورد و كافى را از طريق استاد خود شيخ بهائى و او از مشايخ خود نقل مى كند تا سلسلۀ طريق را به كلينى مى رساند و در بعضى طبقات، مشايخ متعدد مى باشد كه به اصطلاح «ح»، يعنى حيلوله، آن را مشخص كرده است.

2. در مورد راويان، وثاقت و ضعف آنها را از كتابهاى رجالى متقدمان همچون اختيار معرفة الرجال كشى و رجال نجاشى و خلاصة الرجال علامه حلى مى آورد.

3. به ضبط اسماى راويان توجه داشته و آن را بر همان سبك دقيق متقدمان؛ يعنى با صفت، بيان مى كند: «الاصبغ بن نُباتة بالعين المعجمة بعد الباء الموحدة

ص:52

تحتها ونباتة بضم النون وبعد الالف تاء مفتوحة مثناة».

4. اگر سند روايتى از ناحيه راويان ضعف داشت؛ ولى متن آن مطابق دليل و برهان بود، حديث را معتبر مى شمارد. مثلاً او در ذيل حديث دوم فرموده:

اين حديث اگر چه ضعيف السند مى باشد؛ چون راويان ضعيفى همچون سهل بن زياد و مفضل بن صالح و غير آن در سلسله سند واقع شده اند؛ ولى اين مطلب، ضررى در باره حديث ندارد؛ چون متن آن معتضد به برهان عقلى مى باشد و همين طور، بسيارى از روايات كه در بارۀ توحيد و معارف وارد شده اند.

روش شناسى شرح اصول كافى

شناخت دانشمندان، امروزه از ملاصدرا از آنچه در عصر او واقع شده به مراتب بيشتر است، و تفكرات در باره ملاصدرا بسيار گسترده است. دانشمندان برجسته اى، پس از گذشت اين چهار قرن به عظمت افكار او پى برده اند و دانش او را ستوده اند. شرح او بر كتاب كافى، اگر چه ناتمام است؛ ولى اهتمام او و دانشمندان آن عصر را در فقه الحديث مى رساند. اين مطلب مى رساند كه از قرن يازدهم در حوزه اصفهان توجه بسيار جالب و قابل ستايش در باره فهم، شرح و بيان احاديث صورت پذيرفته است؛ همان مطلبى كه در قرن هاى قبل، مورد غفلت قرار گرفته بود.

در پنج، شش قرن پس از محدثان نامور اماميه (محمدون ثلاثه)، نه تنها به فهم و شرح احاديث توجه نشد كه گردآورى حديث هم مورد غفلت قرار گرفت. البته در اين قرون، فقه بسيار رشد كرد و - خصوصاً از عصر محقق حلى (675 ه. ق) و علامه حلى - جهشى فوق العاده داشت؛ اما حديث راكد شد. در قرن هفتم در «حلّه» حركت خوبى در باره جمع آورى، نگارش و توجه به حديث توسط آل طاووس - خصوصاً سيد بن طاووس حلى (على بن طاووس حلى 664 ه. ق) - صورت پذيرفت و او مجموعه اى از كتابهاى حديثى را تأليف و باعث رشد و نمو حديث گرديد تا دوره

ص:53

قرن يازدهم كه «اصفهان، فقهاى بزرگى همچون علامه محمد باقر استرآبادى معروف به «ميرداماد» (1040 ه. ق) و علامه محمد بن الحسين العاملى معروف به «شيخ بهايى» ظهور و كار و فعاليت علمى خود را در احاديث متمركز كردند. آن دو فقيهانى بودند كه فقه را در سايه حديث تدريس مى كردند؛ ميرداماد، الرواشح السّماويه را به عنوان مقدمۀ شرح خود بر كتاب الكافى تأليف كرده كه اين مقدمه در علم الحديث و - خصوصاً - علم دراية الحديث مى باشد، البته او موفق به تأليف خود؛ يعنى شرح كافى نشد، ولى راه را براى عالمان پس از خود باز كرد و افق تازه اى در فرا روى آنها قرار داد، همزمان با او شيخ بهايى كتابهاى «الاربعون حديثاً» - را در شرح چهل حديث نوشت - و «كتاب الحبل المتين» و «مشرق الشمسين» را در ترتيب احاديث و شرح معضلات آن نگاشت. تدريس شيخ بهايى بر اساس كتابهاى روايى بوده است.

مرحوم علامه سيد محمد باقر خوانسارى (1313 ه. ق) در روضات الجنات از قول شاگردش نقل مى كند كه در هرات و اصفهان، كتابهاى تهذيب الاحكام و الاستبصار و من لا يحضره الفقيه را در محضر استاد شيخ بهايى خواندم و بلكه برخى از آنها را دو باره خواندم اين شيوه تدريس در حوزه هاى علميه، مى رساند كه حديث مورد غفلت واقع نمى شد. چنانكه همان خوانسارى در زندگى نامۀ فخرالدين حلى (771 ه. ق) مى نويسد: دو بار در نزد پدرم (علامه حلى) كتاب تهذيب الاحكام را خواندم. اين عالمان به شرح احاديث توجه داشته اند، شرح نويسى كتابهاى حديثى و تدريس حديث در حوزۀ اصفهان رايج شد و شيخ بهايى و ميرداماد، كتابهايى نوشتند. ملاصدرا كه شاگرد شيخ بهايى مى باشد، نيز از آن دو متأثر و در پايان عمر، نوشتارهاى فلسفى را رها و به حديث روى آورد. فقهاى اين دوره و فلاسفۀ اين دوره، همه حديث را مآل و آبروى خود مى شمرده اند، ملاصدرا

ص:54

موفق شد تا بخشى از اصول كافى را شرح بنويسد.

1. شيوۀ او در اين كتاب، عقلانى است، وى در سراسر كتاب خود بر يك قانون اصرار دارد كه روايات را بايد با عقل سنجيد. عقل، و ميزان، دليل و برهان مى توانند راه خاص مطلوب و بسيار ارزشمندى براى شناخت احاديث صحيح از غير صحيح و سره از غير سره باشد، نمى توان در شناخت احاديث فقط بر سند روايات تكيه كرد، سند مى تواند صحيح باشد؛ ولى متن روايات مورد قبول قرار نگيرد و اگر رواياتى باشد كه با اصول مسلم عقل و برهان ناسازگار باشد، بايد آن را توجيه و تأويل نمود.

روايات نيز مثل آيات قرآن، ظاهر و باطن، محكم و متشابه دارند و بايد در باره آن دقت كرد، اصل اولى، حمل بر ظاهر آن است و اگر امكان حمل بر ظاهر آن نباشد بايد دست به دامان تأويل و توجيه و در نهايت، رد آن شد.

او در عبارتى مى گويد: عقل، اصل نقل است و اشكال و عيب كردن در عقل براى تصحيح نقل، اقتضاى اشكال و عيب كردن در عقل و نقل - هر دو - را دارد؛ پس جز آنكه به درستى عقل، قطع و يقين بكنيم و به تأويل نقل بپردازيم، راهى باقى نمى ماند و اين، برهانى قاطع و يقينى بر درست بودن تأويل است، ولى به صورتى كه منتهى به رها كردن بسيارى از ظواهر شرعى - چنانكه گفته اند - نگردد؛ بلكه به صورتى باشد كه چيزى از ظواهر شرعى از بين نرود.(1)

اين قانون و حقيقتى كه ملاصدرا بدان اشاره مى كند، همان قانونى است كه بزرگان و متكلمان برجسته شيعه، همچون خواجه نصيرالدين طوسى وعلامه حلى (726 ه. ق)، در مورد روايات مخالف عقل دارند؛ رواياتى كه در باره سهوالنبى وارد شده،

ص:55


1- . ترجمه شرح اصول كافى، 527/3.

خواجه و علامه حلى آن را مخالف عقل مى شمارد و بر اساس قاعده عصمت پيامبر - كه عقل آن را بيان مى دارد - مردود مى شمارد.

دانشمندان معاصر هم شعار شان در باره حديث اين گونه است: «لنعقل ثم نروى» ابتدا تعقل آنگاه روايت. بر همين اساس ملاصدرا در جاى ديگر مى گويد: رواياتى را كه اهل سنت و جماعت نقل كرده اند و ظهور دارند در اينكه خداوند، جسم است بايد آن را تأويل و توجيه كرد - اگر صدور آن محرز و سند درستى داشته باشند - زيرا حمل بر ظاهر آنها، اثبات تجسيم مى كند.(1)

2. در آنچه كه از احاديث نقل به معنى شده، امكان پيدايش تعارض، تقطيع و از بين رفتن فرازهايى آن وجود دارد؛ لذا قواعد جمع بين روايات و در نهايت، شناخت روايت برتر بايد اعمال شود.

اما در مورد روايات اعتقادات، آنچه موافق عقل و با اصول و قواعد عقلى بيشتر سازگار باشد، همان مقدم خواهد بود و در روايات فروع، امكان صدور آن بر اساس تقيه وجود دارد. ملاصدرا در مقدمۀ شرح خود از عالمانى ياد مى كنند كه به خاطر اغراض دنيوى، گاهى به جعل حديث روى آورده اند و از اين رو، ضرورى است كه در شناخت احاديث دقت شود.

3. ملا صدرا، قرآن را اصل و اساس مى داند و در شناخت حديث صحيح از غير صحيح و يا در مقام تعارض، قرآن را اصل علوم مى شمارد. او در ذيل حديث امام صادق عليه السلام: «مالم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف»، مى گويد: معنى هذين الحديثين واضح بعد ما علمت بالبرهان العقلى كون القرآن العظيم اصل جميع العلوم الاصولية والفروعية.(2)

ص:56


1- . شرح اصول كافى، 583/3.
2- . شرح اصول كافى، / 211 (عربى) چاپ سنگى.

4. شرح او اگر چه بيشتر جنبۀ استدلالى و برهانى دارد، ولى از شرح واژگان، تركيب ها، بيان استعاره ها و تشبيهات بلاغى غافل نشده است. از باب نمونه، او در ذيل حديث «سألت ابا عبداللّه عليه السلام عن اختلاف الحديث يرويه من نثق به ومن لا نثق به، قال: فاذا ورد عليكم حديث توجد له شاهد من كتاب اللّه ومن قول رسول اللّه والاّ فالذى جاء به أولى به» چنين نوشته است: «الشرح: جزاء الشرط الاول محذوف لظهوره، تقديره: «فخذوه» ونحو ذلك جزاء الشرط الثانى، المدلول عليه بكلمة «الاّ هو» قوله: فالذى جائكم به أولى بأخذه والعمل به، والغرض التأكيد فى ترك العمل بما خالف كتاب اللّه وقول الرسول».(1)

با در شرح حديث امام صادق عليه السلام (ما لم يوافق كتاب اللّه فهو زخرف) گفته: هو استعارة حسنة تشبيه للمعقول بالمحسوس، ووجه الشبه فيها ترويج الامر الفاسد الكاسد بايهام الامر الراجح الحقّ وهو هنا نسبة الحديث الى السنة.(2)

2. مرآة العقول في أخبار آل الرسول عليهم السلام

اشاره

اين كتاب، تأليف علامه محمّد باقر مجلسى مى باشد. مرآة العقول، معروف ترين شرح بر كتاب كافى است «شايسته است» ابتدا بحثى از كتاب كافى داشته باشيم. كتاب الكافى، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى متوفاى (328 ه ق) است؛ كلينى، اهل كُلَيْن بروزن قُرَيش و زُبيْر است و به همين جهت، مشهور و معروف به كلينى مى باشد و كُلَيْن، از توابع شهر رى است. به او رازى نيز گفته مى شود. رازى نسبت كلمه رى است كه بر خلاف قاعده رازى گفته مى شود. كلينى رازى، بغدادى نيز گفته مى شود و دليل آن اين است كه كلينى، دربغداد نيز ساكن

ص:57


1- . شرح اصول كافى، / 211.
2- . همان.

بوده و قبر او نيز در بيرون شهر بغداد است، كلينى را با لقب «ثقة الاسلام» مى شناسيم و كنيۀ او، ابوجعفر است، او را يكى از محمدين ثلاثه شمرده اند(1) و دو محمد ديگر يكى، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق) و ديگرى ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى (م 460) صاحب كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار مى باشد. اين سه مؤلف، با عنوان محمد ين ثلاثه و چهار كتاب آنها، با عنوان جوامع روايى متقدمه معروف مى باشد.

كلينى، كتاب الكافى را در سه بخش تدوين كرده است؛ بخش اول، اصول و مسائل اعتقادى است: كتاب العقل و الجهل، كتاب العلم، كتاب التوحيد، كتاب الحجة، اينها مجموعه اى از كتاب هاى اصول كافى است. بخش دوم آن، فروع است كه از طهارت تا ديات را در بردارد و يونس بخش نيز، با عنوان روضه است كه احاديث متفرقه اى را در آن گرد آورده است. بخش احكام، در پنج جلد و روضه، در يك جلد توسط دار الكتب الاسلامية به چاپ رسيده است. اين كتاب، به وسيلۀ استاد على اكبر غفارى تصحيح شده و چاپ ديگرى از «اصول» با تصحيح آية اللّه حسن زاده آملى به چاپ رسيده، دو ترجمه استاد مصطفوى و استاد كمره اى از كتاب كافى (بخش اصول آن) در دست است. آقاى كمره اى روضه را نيز ترجمه كرده است.

ص:58


1- . الكامل، 128/8؛ لسان الميزان، 433/5؛ تاج العروس، 322/9؛ معجم البلدان، 304/4؛ الكافى، ج 1، المقدمة، (حسين على محفوظ)؛ مقدمه شرح اصول كافى (عبدالحسين مظفر)؛ روضات الجنات، 101/6؛ تنقيح المقال، 179/3؛ جامع الرواة، 218/2؛ خلاصة الاقوال/ 135؛ الذريعة، 245/17؛ رجال ابن داود/ 341؛ رجال الطوسى/ 495؛ رجال النجاشى، / 266؛ ريحانة الادب، 79/5؛ سفينة البحار، 494/2؛ الفهرست/ 161؛ الفوائد الرجالية، 325/3؛ الفوائد الرضوية/ 657؛ الكنى والالقاب، 120/3؛ لؤلؤة البحرين/ 386؛ مجالس المؤمنين، 442/1؛ مجمع الرجال، 73/6؛ مستدرك الوسائل، 526/3؛ معالم العلماء/ 88، مقابس الانوار/ 6؛ هدية العارفين، 35/2.
ويژگى هاى الكافى

كتاب الكافى، داراى خصوصيات و ويژگى هاى فراوانى است كه مى توان به برخى به طور اجمال اشاره كرد، ضمن آنكه اين حقير، كتابى مستقل و مفصل با عنوان كافى شناسى داشته كه به خصوصيات و ويژگى هاى كافى پرداخته ام.

1. كتاب كافى از نظر زمانى بر ساير جوامع روايى شيعه تقدّم دارد و مؤلف آن در (328) هجرى قمرى در بغداد فوت كرده است.

2. كلينى، معروف به «ثقة الاسلام»، اولين كسى است كه اصول اربع مائة را در حدّ امكان در كتاب الكافى گردآور و باعث شد تا احاديث اهل بيت عليهم السلام از پراكندگى نجات يابد و در مجموعه اى گرد آورى شود.

3. كلينى، كتاب كافى را در زمان حضور نائبان خاص امام زمان عليه السلام تأليف كرده و در بغداد و عراق با برخى آنها ملاقات داشته است.

4. به لحاظ قدمت، برخى اسناد كتاب كافى به معصومان بسيار حلقه هاى اندكى دارد؛ مثلاً، كلينى در بسيارى از روايات با سه واسطه از معصوم عليه السلام نقل مى كند كه اين طيف از روايات به عنوان «ثلاثيات الكلينى» مورد توجه مى باشد و برخى از محققان، به گردآورى آنها همت گماشته اند.

5. كلينى در كتاب الكافى، ترتيبى در جمع آورى و تدوين حديث به كار گرفت كه اين روش هم مورد پذيرش محدثان و هم مورد پذيرش فقها واقع شد، گذشته از اصول كافى، بخش فروع آن با «كتاب الطهارة» شروع مى شود و با «كتاب الديات» ختم مى شود. بخش اول فروع كافى را عبادات وبخش ميانى آن را معاملات و بخش پايانى آن را سياسات قرار داده است. اين ورود و خروج و فراز و نشيبى كه در الكافى ديده مى شود، مورد استحسان بسيارى از فقها قرار گرفت. فقيهانِ پس از او همچون شيخ مفيد رحمه الله متوفاى 413 هجرى قمرى كه اولين كتاب گستردۀ فقهى خود را با عنوان

ص:59

المقنعة تأليف كرد(1)، ابواب فقهى را بر سه پايه عبادات، معاملات و سياسات قرار داد، از عبادات آغاز و به سياسات پايان برد، از طهارت شروع و به ديات ختم كرد و اين، همان روشى است كه ثقة الاسلام كلينى در تأليف كتاب الكافى در پيش گرفت.

پس از او، كتابهاى الانتصار، النهاية والمبسوط را بر همين روش تأليف كردند.

محدثان پس از او نيز همچون شيخ صدوق (381 ه. ق) و شيخ طوسى (460 ه. ق) كتاب هاى حديثى خود؛ يعنى من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و الاستبصار را بر اساس ترتيب كلينى، تأليف و تصنيف نمودند اين روش ابتكارى او بر خلاف كتابهاى حديثى و فقهى قبل از او بوده؛ زيرا كتابهاى حديثى مشهور شيعه كه قبل از كلينى تأليف شده، همچون بصائر الدرجات محمد بن الحسن بن فروخ صفار يا المحاسن احمد بن محمد بن خالد برقى، اين ترتيب كلينى در كافى را ندارد، چنان كه كتاب هاى حديثى اهل سنت و جماعت؛ يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم (دو كتاب برجسته حديثى عامه) اين ترتيب را نداشته اند.

روش كلينى در دوره هاى بعد هم مورد پذيرش فقيهان قرار گرفت و تا آلان فقه و حديث با اين سبك شروع و ختم مى شود. كتابهاى حديثى وسائل الشيعه، مستدرك وسائل الشيعه و كتاب جامع احاديث الشيعه كه روايات فروع را گردآورى كرده اند وكتابهاى فقهى دوره متأخران همچون شرائع الاسلام محقق حلى تا زمان حاضر؛ يعنى منهاج الصالحين و تحريرالوسيله همين ترتيب را دارند، البته برخى مؤلفان در كتابهاى خود روش ديگرى را در چينش كتابهاى ميانى فقه برگزيدند؛ همچون شهيد اول در اللمعة الدمشقية و مرحوم ملامحسن فيض كاشانى (1091 ه. ق) در كتاب

ص:60


1- . فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، ص 372.

الوافى. فيض در فقه هم كتاب مفاتيح الشرائع را به سبك ديگرى تأليف كرد، شروع آن صلاة است؛ ولى مورد پذيرش دانشمندان واقع نشد.(1)

6. كتاب الكافى در برگيرندۀ اصول و فروع است. او روايات اصول اعتقادى علم، عقل و جهل، مباحث توحيد، نبوت، امامت، معاد را در دو مرحله اول آن گرد آورد كه از اين جهت امتياز خاصى براى اين كتاب پديد آمده، سه جامع بعدى فقط در فروع مى باشد.

7. ثقة الاسلام كلينى در اين كتاب، در نقل اسناد روش «عنعنه» را در پيش گرفت كه با عن، اتصال حاصل مى شود. اين روش - كه قطعاً متصل است - باعث مى شود تا مؤلف تمام سند را بياورد و از حذف صدر سند خوددارى كند؛ در حالى كه سه جامع روايى بعدى به شيوۀ تعليق تأليف شده است.

8. ضبط كتاب كافى، زبان زد عام و خاص است، كلينى را «اضبط محدثان» و كتاب او را «اضبط اصول» ناميده اند. ضبط كلينى، دقيق است؛ او در سند و متن روايات بسيار دقيق و برين جهت، از تصحيف، تحريف، تقديم و تأخير به دور بوده و اندكى در آن يافت مى شود.

9. از آنجا كه كتاب الكافى، اضبط اصول حديثى مى باشد، فقها هنگام تعارض بين نسخه كافى و تهذيب الاحكام، كافى را مقدم داشته و اين، خود قاعده اى در فقه الحديث است.(2)

10. كلينى اصرار در نقل اسناد روايات به طور كامل دارد و در عين حال، تعليق در آن بيشتر و ارسال، كمتر يافت مى شود.

ص:61


1- . فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 381.
2- . الحدائق الناضرة، 255/5؛ الفوائد الرجالية، 320/3؛ مرآة العقول 7 3/10.

11. تكرار در كتاب الكافى كم يافت مى شود؛ ولى گاهى بر حسب ضرورت وجود دارد. مثلاً حديث مقبوله عمر بن حنظله را در كتاب علم به طور كامل و به صورت خلاصه در كتاب القضاء آورده است.(1) از اين جهت بر كتابهايى همچون صحيح بخارى و غير آن امتياز دارد.

12. كلينى، عنوان باب را فتواى خود قرار داده و لذا از اين رو در ذيل آن، فقط رواياتى را مى آورد كه مؤيد عنوان باب باشد؛ به همين جهت از آوردن روايات متعارض و مخالف عنوان باب، پرهيز مى كند.

13. او نوعاً در ابتداى باب روايات برتر را مى آورد؛ يعنى رواياتى كه از نظر سند و متن، روشن تر و قوى تر باشد.

14. رواياتى را كه نمى توان در ذيل عنوان باب قرار داد، آنها را در خاتمه ذيل عنوان «النوادر» ذكر كرده است.(2)

15. او در مقدمه آن ياد آور شده كه در گردآورى احاديث دقت و حوصلۀ فراوانى به خرج داده و بر اساس همين سخن، برخى از علما روايات كتاب الكافى را معتبر شمرده و خدشه در اسناد آن را مناسب ندانسته اند. مرحوم ميرزا حسين نائينى (1355 ه. ق) فرموده: خدشه در اسناد كافى، حرفۀ انسان عاجز است «الخدشة فى اسناد الكافى حرفة الانسان العاجز».(3)

مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول عليهم السلام، تأليف علامه محمّد باقر مجلسى (1111 ه ق) است، شخصيتى كه دربارۀ او و كتاب هايش تأليفات جداگانه و بسيار ارزشمندى انجام شده است استاد على دوانى، از نويسندگان بزرگ معاصر، كتابى با

ص:62


1- . الكافى، 67/1؛ تهذيب الاحكام، 301/6؛ من لايحضره الفقيه، 8/3؛ الوافى، 285/1.
2- . الكافى، 29/1؛ نهاية الدراية/ 5457؛ روضات الجنات، 116/6.
3- . معجم رجال الحديث، 87/1؛ الفوائد الرجالية (سيد على ابوالحسن) / 6.

عنوان «بزرگمرد علم و دين علامه مجلسى» تأليف نموده كه در يك مجلد به چاپ رسيده است؛ كتاب ديگرى با عنوان «علامه مجلسى» توسط آقاى حسن طارمى نوشته شده، و «كتاب نامه علامه مجلسى» كتاب ديگرى است كه به معرفى آثار علامه مجلسى پرداخته است.(1) علامه مجلسى را اولين دائرة المعارف نويس جهان شمرده اند. او در سه كتاب خود به شرح اخبار و روايات پرداخته:

1. مرآة العقول.

2. ملاذ الاخيار.

3. بحارالانوار.

ما ابتدا ترجمه اى از علامه مجلسى و سپس كتاب هاى ايشان را معرفى و شناسايى مى كنيم.

كتاب مرآة العقول، تأليف مجلسى ثانى است و اين لقب، در مقابل مجلسى اول است كه براى پدرش علامه محمّد تقى مجلسى به كار مى رود و از آن دو بزرگوار، به عنوان «مجلسيين» ياد مى شود. مجلسى اول، در سال (1003 ه ق) به دنيا آمده و در 1070 ه ق رحلت نموده و مجلسى ثانى در 1111 ه ق فوت كرده است وهر دو در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شدند. علامه محمّد باقر مجلسى، شاگرد پدرش بود و بيشترين استفاده هاى علمى را از محضر پدرش برد محدث نامور شيخ يوسف بحرانى (1186 ه ق) در كتاب لؤلؤة البحرين مى گويد: علامه مجلسى بر مسلمين

ص:63


1- . ريحانة الادب، 196/5؛ گلشن ابرار، 249/1؛ زندگينامه مجلسى (حسن طارمى)؛ بزرگ مرد علم و دين علامه مجلسى (على دوانى)؛ زندگى نامه علامه مجلسى، سيد مصلح الدين مهدوى؛ كارنامه علامه مجلسى/ 145؛ أمل الآمل، 248/2؛ ياد نامه علامه مجلسى/ 26؛ اعيان الشيعة، 183/9؛ مقدمه بحارالانوار، ج 1؛ روضات الجنات، 86/2 (ترجمه)؛ الفوائد الرضوية/ 413، الكنى والالقاب، 123/3؛ قصص العلماء/ 205.

حق بسيار دارد، ولى مهمترين كارها و مميزات او را مى توان در عناوين ذيل يادآور شويم:

1. علامه مجلسى باعث شد تا شيعه در اين دوره از عظمت و ابهت خاص خود برخورددار و مقتدر گردد و دشمنان شيعه و فرقه هاى ضاله، همه نابود و تضعيف گردند.

2. او با اقامه جمعه و جماعات، باعث شد تا جمعيت هاى زيادى در مجالس مذهبى شركت كنند و مجالس مذهبى، از رونق خاص خود برخوردار شوند.

3. او با تأليف كتاب عظيم بحارالانوار، مجموعه روايات پراكنده را جمع آورى و آن را از ضايع شدن حفظ كرد.

4. او با نگارش كتاب هاى حديثى به زبان فارسى و ترجمه احاديث به آن زبان، بخش عظيمى از روايات اهل بيت عليهم السلام را به پارسى زبانان معرفى كرد.

5. او با پرورش شاگردان برجسته و تربيت عالمان بنام، باعث رونق علم و مذهب جعفرى در اصفهان شد.

مجلسى كتاب مرآة العقول را پس از كتاب بحارالانوار تأليف كرده است؛ زيرا در كتاب مرآة العقول، به بحارالانوار ارجاع مى دهد و از آن با عنوان «كتابنا الكبير» ياد مى كند: البته در پاره اى از مجلدات كتاب مرآة العقول مى گويد: به اين بحث در كتاب بحارالانوار خواهيم پرداخت و معلوم مى شود كه كتاب بحارالانوار، زودتر تأليف شده بود، او در پاره اى همان عبارات كتاب بحارالانوار را مى آورد: مجلسى كتاب الكافى را انتخاب كرده؛ چون كتاب الكافى، أضبط اصول مى باشد.(1) مؤلف كتاب، كافى محمد بن يعقوب كلينى (328 ه ق) است كه مشتمل بر اصول، فروع و روضه

ص:64


1- . مرآة العقول، 3/1.

است، دو جلد آن اصول و در مورد اصول اعتقادى مى باشد و پنج جلد آن در فروع و احكام ويك جلد آن، روضه است كه احاديث متفرقه در آن گردآورى شده است.

كلينى آن را در مدت 20 سال نوشته و بى نهايت، دقت و اهتمام را در ضبط أحاديث داشته است و لذا دانشمندان، قاعده اى را معتقدند كه هنگام تعارض بين نسخه كافى و غير آن، نسخه كافى را بر ساير نسخه ها - همچون تهذيب الاحكام و استبصار و من لا يحضره الفقيه - مقدم مى دارند. مجلسى آن را انتخاب كرده براى اين جهت كه اضبط اصول است.(1)

ويژگهاى شرح كافى

1. مجلسى منزلت روايت را از نظر علم درايه مشخص مى كند، او بر اساس روش متأخرين، به تقسيم و تنويع حديث روى آورده و اصطلاحات صحيح، حسن، موثق، ضعيف را بسيار به كار مى برد.

ألف - صحيح، حديثى است كه سلسله سند آن ذكر شده باشد و تمام راويان آن ثقه و دوازده امامى باشند.

ب - حسن، حديثى ايت كه سلسله سند آن ذكر شده باشد و در سلسله سند آن، يك راوى ممدوح و تمام راويان آن، دوازده امامى باشد.

ج - موثق: حديثى است كه سلسله سند آن ذكر شده باشد، همه ثقه، ولى حداقل، يك راوى غير دوازده امامى همچون فطحى يا واقفى يا عامى مذهب

ص:65


1- . اصول و قواعد فقه الحديث/ 92؛ مستمسك العروة الوثقى، 407/1؛ التنقيح، الطهارة، 105/2؛ الطهارة، امام خمينى، 205/3؛ بحوث فى العروة، 446/4؛ افاضة القدير فى احكام العصير/ 101؛ دراسات فى المكاسب، 459/1؛ منهاج الفقاهة، 84/1؛ مستند العروة الوثقى، النكاح، 13/2 و 83؛ الخلل فى الصلاة/ 151؛ الحدائق الناضرة، 255/5؛ جامع المدارك، 257/4؛ جواهر الكلام، 111/5؛ تقريرات آية اللّه بروجردى، 338/1.

باشد. مثلاً رواياتى كه در سلسله سند آن يك راوى سُنّى همچون اسماعيل بن أبى زياد سكّونى عامى مذهب، يا عبداللّه بن بكير فطحى مذهب، يا على بن حسن بن فضال واقفى مذهب در سلسله سند آن وجود دارد.

د - روايت ضعيف غير اين سه مورد است؛ مثلاً حديثى كه سند ندارد يا اگر سندى دارد، راوى ضعيف در آن واقع شده است.(1)

ه - مجهول؛ اين اصطلاح را مجلسى در مورد راويى به كار مى برد كه نام او در كتاب هاى رجال نيامده يا اگر ذكر شده، درباره او توثيقى نرسيده است» امّا مشهور

اين تعبير را در موردى به كار مى برد كه در سلسله سند، يك راوى وجود دارد كه بين فقها، ضعيف بودن آن مشهور است؛ مثلاً رواياتى كه در سلسله سند آن محمد بن سنان وجود دارد؛ «ضعيف على المشهور» چون درباره محمد بن سنان اختلاف است ونوع علما، او را تضعيف كرده اند. شيخ طوسى (460 ه ق) در تهذيب الاحكام، علامه حلى (726 ه ق) در خلاصة الاقوال، محقق حلى (675 ه ق) در المعتبر، شهيد ثانى (911-965 ه ق) در الروضة ومسالك الأفهام و محقق اردبيلى (993 ه ق) در مجمع الفائدة و البرهان او را ضعيف شمرده اند» ولى از قرن دهم، نوع فقها او را ثقه دانسته اند،(2) همان طور كه شيخ طوسى نيز او در پاره اى از كتاب هاى خود توثيق

ص:66


1- . اصول الحديث (فضلى) / الرعاية/ 4777؛ وصول الاخيار/ 93؛ الرواشح السّماوية/ الوجيزة/ 5؛ جامع المقال/ 3؛ مقباس الهداية، 159/14؛ توضيح المقال/ 245؛ حاوى الاقوال، 100/1؛ عدة الرجال، 118/1؛ مشرق الشمسين/ 269؛ جامع المقال/ 3؛ نهاية الدراية/ 116؛ منتهى المطلب، 11/1؛ المهذب البارع، 66/1؛ ذكرى الشيعة، 48/1؛ مدارك الاحكام، 479/1؛ معالم الاصول/ 216.
2- . الرسالة العددية/ 20؛ الروضة البهية، 160/5؛ مسالك الافهام، 218/7؛ مجمع الفائدة والبرهان، 40/2؛ مدارك الاحكام، 50/1؛ رياض المسائل، 87/2؛ الحواشى على الروضة/ 333؛ معجم رجال الحديث، 160/16؛ منتقى الجمان، 51/1؛ روضة المتقين، 29/14؛ بهجة الآمال، 442/6؛

كرده است. علامه مجلسى اول و ثانى، هر دو او را ثقه تلقى كرده اند و گفته اند: اگر چه مشهور حكم به ضعف محمد بن سنان داده اند، ولى ما او را ثقه مى شماريم؛ چون محمد بن سنان از اصحاب سِرّ بوده و به خاطر نقل پاره اى از روايات معجزات ائمه، او را ضعيف شمرده اند.(1) نيز در مورد سندى كه در سلسله سند آن سهل بن زياد واقع شده مى گويد: ضعيفٌ على المشهور؛ چون سهل بن زياد نيز تضعيف شده است؛ شيخ او را در يكى از دو كتاب رجالى تضعيف، و در ديگرى توثيق كرده است. به هر حال، مشهور حكم به ضعف او كرده اند، اما متأخرين گفته اند: «و الامر فى السهل سهل» امر درباره سهل آسان است.(2)

و - حسن صحيح مجلسى پاره اى از روايات را به دو اسم «الحسن صحيح» و يا به سه اسم ياد مى كند، در حالى كه تقسيم بايد در مورد اقسام تداخل نداشته باشند و قسيم يكديگر باشند؛ اما او از جهات گوناگون به سند نگاه مى كند. سلسله روايت

ص:67


1- . مرآة العقول، 106/1، 16/13؛ ملاذ الاخيار، 182/1؛ وسائل الشيعة، 329/20؛ غنية المعاد، 378/5؛ البيع، 235/2 (امام خمينى)؛ الرسائل الرجالية (شفتى) / 609؛ الصلاة، 41/6 (انصارى) بررسى نظريات رجالى امام خمينى/ 220.
2- . رياض المسائل، 74/2؛ الصلاة (شيخ انصارى) 71/6؛ خلاصة الرجال/ 228؛ رجال نجاشى/ 185؛ الفهرست/ 80؛ رجال شيخ/ 401؛ اختيار معرفة الرجال/ 566؛ منتهى المقال، 425/3؛ الارشاد، 248/2؛ روضة المتقين، 261/14؛ تعليقه منهج المقال/ 177؛ هداية المحدثين/ 78؛ الوجيزة/ 224؛ الرسائل الرجالية/ 453؛ حاشيه وحيد بر مجمع الفائدة والبرهان/ 6620؛ الطهارة (امام خمينى) 218/2؛ الفوائد الرجالية، 24/3؛ الفهرست/ 80-339؛ النهاية ونكتها، 426/3؛ الروضة البهية، 174/10؛ مجمع الفائدة والبرهان، 404/14؛ كشف الرموز، 68/1؛ غاية المراد، 477/2؛ قاموس الرجال، 361/5؛ التنقيح، الطهارة، 383/1؛ معجم رجال الحديث، 337/8؛ رجال المجلسى/ 224.

بدين گونه است: محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن أبيه ابراهيم بن هاشم، عن... عن أبان بن عثمان عن....

اين سلسله سند را علامه بدين گونه تعبير آورده: حسن موثق صحيح. آن را حسن ناميده، چون به ابراهيم بن هاشم نظر داشته كه علما او را توثيق نكرده اند؛ يعنى با لفظ ثقه، عين، حجة، ثَبَت، توثيق نكرده اند؛ بنابراين راوى، امامىِ ممدوح مى باشد و حديث او، حسن خواهد بود. موثق دانسته، چون أبان بن عثمان را از فرقه ناووسيه دانسته اند واو غير دوازده امامى مى شود و اينكه فرموده: كالصحيح؛ چون به نظر علامه مجلسى، هر دو نكته اى كه باعث خروج حديث از صحت مى شده، مطلوب نيست؛ زيرا ابراهيم بن هاشم در نزد قدما توثيق نشده، توثيق راوى از طريق نص معصوم، نص رجالى، بلكه گردآورى قراين ثابت مى شود و بر همين اساس است كه علامه شيخ عبداللّه مامقانى (1351 ه ق) در كتاب تنقيح المقال ده وجه(1) و مرحوم آية اللّه خويى (1413 ه ق) در معجم رجال الحديث چهار وجه بر وثاقت او اقامه كرده است(2)، و علامه محمد تقى شوشترى در كتاب قاموس الرجال مى گويد: «لفق المصنّف على توثيقه اموراً اقواها وقوعه في سند تفسير إبنه على بن ابراهيم» مصنّف؛ يعنى مامقانى، امور مختلفى را در وثاقت او گرد آورده كه مهم ترين آنها، وقوع او در سلسله سند تفسير فرزندش على بن ابراهيم قمى است.(3)

ز - مرسل، حديثى است كه سلسله سند آن ذكر نشده، يا اينكه مجهول است؛ مثل عن رجل، عن بعض و گاهى بخشى از سند آن حذف شده است.

ح - مجهول كالصحيح. به عنوان مثال، روايتى كه در آغاز سند آن محمد بن

ص:68


1- . تنقيح المقال، 5/83-90، 40/1، (چاپ سنگى).
2- . معجم الرجال، 1/291.
3- . قاموس الرجال، 333/1.

اسماعيل واقع شده، مى گويد: مجهول كالصحيح؛ زيرا محمد بن اسماعيل، مشترك بين چند راوى است. عده اى، او را «محمد بن اسماعيل برمكى»، عده اى او را «نيشابورى» و عده اى او را «محمد بن اسماعيل بن بزيع» دانسته اند. به وثاقت ابن بزيع وبرمكى تصريح شده؛ ولى نيشابورى با الفاظ خاص توثيق نشده ومجهول است.

شيخ بهايى (1030 ه ق) در مشرق الشمسين وعلامه محمّد على اردبيلى (1110 ه ق) معاصر مجلسى او را برمكى دانسته اند، علامه حلى و پاره اى ديگر، او را ابن بزيع دانسته اند؛ ولى محمّد بن اسماعيل بزيع از اصحاب حضرت رضا وجواد عليهما السلام بوده و اين جاست كه تقى الدين حسن بن داود حلى گفته: «إن كان محمّد بن اسماعيل بن بزيع ففي ملاقاته له عليه السلام اشكال.» اين سخن ابن داود باعث شده تا رواياتى كه با محمّد بن اسماعيل شروع مى شود، «مجهول» ناميده. شود محمّدباقر سبزوارى (1090 ه ق) در ذخيرة المعاد، تمام روايات او را ضعيف شمرده، ولى علما و فقها در چهارصد سالۀ اخير، اجماع دارند بر اينكه مراد از محمد بن اسماعيل همان بندقى نيشابورى مى باشد و او اگر چه لفظ ثقه درباره او وارد نشده، ولى وثاقت او از قراين گوناگون ثابت مى شود؛ بنابراين، هر سه ثقه مى باشند.(1) علامه به سقط

ص:69


1- . مرآة العقول، 7/13؛ غنيمة المعاد، 186/7؛ معجم رجال الحديث، 90/15؛ الرواشح السماوية/ 70؛ تعليقة اختيار معرفة الرجال، 38/1؛ روضة المتقين، 329/14؛ بهجة الآمال، 285/6؛ نقد الرجال، 138/4؛ الوافى، 19/1؛ منتهى المقال، 40/1 و 361/5؛ منتقى الجمان، 45/1؛ بلغة المحدثين/ 404؛ معراج اهل الكمال/ 116؛ سماء المقال، 476/1؛ الطهارة (امام خمينى)، 637/3؛ وسائل الشيعة، 317/20؛ بهجة الآمال، 288/6؛ رجال نجاشى/ 341؛ خلاصة الرجال/ 154؛ رجال ابن داود/ 165؛ مشرق الشمسين/ 274؛ رجال شيخ/ 26؛ مجمع الفائدة والبرهان، 45/10؛ مسالك الافهام، 181/5؛ مختلف الشيعة، 40/9؛ جواهر الكلام، 127/39؛ تنقيح المقال، 80/2؛ الزبدة الفقهية، 79/9؛ رياض المسائل، 51/12؛ ذخيرة المعاد/ 26.

سلسله سند اشاره مى كند؛ از اين رو، اگر در سند راوى ذكر نشده باشد، بر اساس شناسايى طبقات راويان شناسايى مى كند. در واقع، ارسال بر دو قسم است: ارسال خفى و ارسال جلى. او موارد ارسال خفى را نيز با بيان طبقات رواة ذكر مى كند: «عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد البرقي، عن جعفر بن المثني الخطيب...» علامه مجلسى فرمود: «الحديث الأول مجهول و كان في السند سقطاً أو إرسالاً فإن جعفر بن المثني من أصحاب الرضا عليه السلام ولم يدرك زمان الصادق عليه السلام.(1) ارسال جلى آن است كه ارسال سند به روشنى ديده مى شود؛ ولى ارسال خفى، يعنى در ظاهر متصل در واقع، حلقات سند افتادگى دارد.(2)

ط - مختلف فيه؛ در مواردى اين تعبير را مى آورد كه يك راوى در سند مورد اختلاف مى باشد مثل رواياتى كه در سلسله سند آن مفضل بن عمر واقع شده، عده اى او را ثقه شمرده اند، و عده اى او را تضعيف كرده اند، و لذا از روايت او تعبير به مختلف فيه مى كند.

ى - شناسايى روايات معلق واتصال أسناد آنها. رواياتى كه در سلسله سند آنها

ص:70


1- . مرآة العقول، 5/272.
2- . شرح شرح نخبة الفكر، / 423؛ تدريب الراوى، 205/2؛ قواعد فى علوم الحديث، / 42؛ منهج النقد فى علوم الحديث، / 386؛ فتح المغيث (عراقى)، / 339؛ الباعث الحثيث، / 172؛ قفو الاثر، / 72؛ بلغة الاريب فى مصطلح آثار الحبيب، / 192؛ فتح المغيث، (سخاوى)، 70/4؛ ارشاد طلاب الحقائق، / 192؛ علوم الحديث، / 288؛ مقباس الهداية، 338/1؛ الرعاية فى علم الدراية، / 136، وصول الاخيار، / 106؛ الرواشح السماوية، / 170، الوجيزة، / 4، نهاية الدراية، / 189؛ جامع المقال، / 4؛ الحديث المرسل بين القبول والردّ، 205/1؛ قواعد التحديث، / 130، قواعد فى علوم الحديث، / 39؛ علوم الحديث ومصطلحه، / 168؛ المنظومة البيقونية/ص 142؛ منهج ذوى النظر، / 49؛ ظفرالامانى، / 374؛ فتح الباقى، / 149؛ الشذ الفياح، 147/1؛ شرح التبصرة والتذكرة، 222/1.

تعليق واقع شده، شناسايى كرده و سلسله اسناد را متصل كرده است؛ مثلاً در ذيل روايت 40 ابن محبوب عن عبداللّه سنان عن أبى عبداللّه عليه السلام... فرمود: «الحديث الاربعون صحيح على الظاهر؛ اذالكلينى و إن لم يرو عن إبن محبوب لكن مرّ مراراً توسط الاسانيد الصحيحه بينه و بينه كما مر فى أوائل الباب أيضاً، عده من أصحابنا عن احمد بن محمّد عن إبن محبوب و....(1)

2. مجلسى در شرح لغات از كتاب هاى مشهور لغوى همچون القاموس المحيط و صحاح اللغه استفاده مى كند و به شرح لغات مى پردازد.

3. گاهى بر اساس ضرورت به تركيب حديث روى مى آورد.

4. تصحيفات حديث را با شناسايى ساير نسخه ها بيان مى كند.

5. در بخش اصول، بر شرح ملاصدرا و الوافى فيض كاشانى تكيه مى كند.

6. بخش اصول را بسيار مفصل تر از بخش فقه وارد شده است.

ص:71


1- . مرآة العقول، 5/272.
ذكر برخى ديدگاه هاى خاص مجلسى
تحريف قرآن

(1)

1. علامه مجلسى (1111 ه ق) در بابى كه شيخ كلينى مطرح كرده، و به ذكر رواياتى پرداخته كه ظهور در تحريف و تنقيص قرآن دارد، پس از نقل حديثى مى گويد: «لا يخفي أن هذا الخبر وكثير من الأخبار الصحيحة صريحة في نقص القرآن وتغييره وعندي إنّ الأخبار في هذا الباب متواترة معنى وطرح جميعها يوجب رفع الاعتماد عن الأخبار رأسا»(2)؛ مجموعه رواياتى در باب نقص قرآن وارد شده كه در ميان آنها روايات صحيحه نيز مى باشد و اگر اين اخبار را رها كرده و معتقد باشيم كه در قرآن تنقيص صورت نپذيرفته، اين قول باعث مى شود تا طعنه در بسيارى از اخبار وارد شود و اصلا حجيت روايات مورد طعنه قرار بگيرد؛ آرى، اين ادعاى تحريف قرآن بر اساس روايات، در آن دوره در اصفهان مورد توجه قرار گرفته بود.

سيد نعمت اللّه جزايرى (1112 ه ق) كه از دستياران علامه مجلسى در تهيه بحارالانوار بوده، كتابى را با عنوان «منبع الحياة» اين نوشته كتاب به ضميمۀ علم اليقين ملامحسن فيض كاشانى (1091 ه ق) در بغداد چاپ شده - ودر آن مجموعه

ص:72


1- . افسانه تحريف قرآن از سوى غرض ورزان، به شيعه اماميه نسبت داده شده و علماى اماميه در اين موضوع تأليفات مستقل داشته و ساحت قرآن را از آن مبرا دانسته اند: رك: تحريف القرآن اسطورة ام واقع، سيد حسن طاهرى خرم آبادى، عصمة القرآن من الزيادة والنقصان، سيد مرتضى رضوى، سلامة القرآن من التحريف، فتح اللّه محمدى، صيانة القرآن من التحريف، شيخ هادى معرفت، اسطورۀ تحريف، سيد على موسوى دارابى، التحقيق فى نفى التحريف، سيد على حسينى ميلانى، البرهان على عدم تحريف القرآن، سيد مرتضى رضوى.
2- . مرآة العقول، 12/525.

روايات را گرد آورده و آن استشهاد نموده كه تحريف در قرآن به دست دشمنان اسلام و خصوصاً ولايت، صورت پذيرفته است. وى در كتاب ديگرى (الانوار النعمانيه)، به بحث تحريف قرآن پرداخته، وعلامه شهيد قاضى طباطبايى - كه مصحح كتاب الانوار النعمانيه - مى باشد در تعليقات بسيار ارزشمند خود اين نظريه را نقد كرده است.

به نظر مى آيد كه اين نظريۀ كه سيد نعمت الله جزايرى به آن بها داده، پس از علامه محمّد باقر مجلسى، فقهاى اخبارى بى ميل به اين قضيه نبوده اند(1) تا اينكه به دست ميرزا حسين نورى (1320 ه ق) بسيار شهرت پيدا كرد و شاگردش، مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمد باقر آيتى بيرجندى، نيز در فردوس الاخبار بدان پرداخته و آن را ساز و برگى داده و شيخ انصارى (1281 ه ق) نيز در «رسائل» بحث از حجيت ظاهر قرآن مى كند و مى گويد: على القول بتحريف القرآن نيز ظاهر قرآن حجت است و تحريف آن، نقص و ضررى به حجيت ظاهر آن نمى رساند.

آخوند خراسانى - كه سرآمد اصوليين مى باشد - در كفايه الاصول نوشته: «ودعوى العلم الاجمالى بوقوع التحريف فيه بنحو إما بإسقاط أو تصحيف وإن كانت غير بعيدة كما يشهد به بعض الاخبار و يساعد الاعتبار إلا إنه لا يمنع عن حجيّة ظواهره؛ لعدم العلم بوقوع خلل فيها بذلك أصلاً، ولو سلم، فلا علم بوقوعه في آيات الاحكام و العلم بوقوعه فيها أو في غيرها من الآيات غير ضائر بحجية آياتها لعدم حجية ظاهر سائر الآيات».(2)

2. علامه مجلسى معتقد است كه قياس، مطلقاً حجت نيست، قياس چه از نوع

ص:73


1- . بحارالانوار، 92/40.
2- . كفاية الاصول، / 328.

قياس اولويت باشد يا قياس مورد نظر فقهاى عامه! او در مرآة العقول در بحث عمل به قياس و مقايس مى گويد: در اين روايت و نظاير آن دلالت است بر اينكه قياس مطلقاً حجت نيست، چه قياس، اصطلاحى باشد و چه اولويت.

3. شرح اصول كافى تأليف ملا صالح مازندرانى (1086 يا 1081 ه ق)

ملا صالح مازندرانى - همان گونه كه از اسم و لقب او معلوم مى شود - اهل مازندران مى باشد(1) و به همين جهت، او را «مازندرانى» مى گويند. او در حالى وارد حوزه علميه اصفهان شد، كه بسيار فقير و تنگدست امّا بسيار خوش ذوق و خوش سليقه بود. روزى به درس علامه محمد تقى مجلسى حاضر شد، ولى او لباس درخور شأن مجلس درس علامه را نداشت؛ لذا در گوشه و كنار مجلس مى نشست تا اينكه روزى علامه، بالاى منبر مطلبى را مطرح كرد و از شاگردان خود خواست تا مشكل علمى را حل كنند؛ هر كسى جواب داد ولى، علامه مجلسى قانع نشد تا اينكه ملا صالح مازندرانى جواب بسيار موجز و رسا بيان كرد؛ گويند: او جواب را بر روى برگ چنار نوشت و به شاگردان داد تا دست به دست كنند و آن را به علامه برسانند مجلسى اول نگاه كرد، ديد كه جواب، بسيار رسا و دقيق است، سراغ گرفت و ملا صالح را پيدا كرد؛ ملا صالح مورد توجه علامه مجلسى قرار گرفت به حدى كه بعدها، داماد علامه محمد تقى مجلسى شد. دختر ملا محمد تقى مجلسى، بيگم خانم بود كه به عقد ملا صالح درآوردند. بيگم خانم به گونه اى اهل فضل و دانش بود كه ملا صالح هر گاه دچار مشكل علمى مى شد، آن را به وسيله بيگم خانم حل مى كرد. ملا صالح مازندرانى، حاشيه اى بر معالم الاصول دارد، اين حاشيه به چاپ رسيده» امّا حاشيۀ سلطان العلما بر معالم الاصول،

ص:74


1- . الفوائد الرضوية، 680 (تصحيح عقيقى بخشايشى).

دقيق تر و از حاشيه ملا صالح روان تر است، همان طور كه شرح او بر اصول كافى نيز بسيار ارزشمند، روان و قابل استفاده است به هر حال، ملا صالح مازندرانى شرح خود بر اصول كافى را نوشت و صبغه او در توجه به اخبار بيشتر است تا به اصول؛ ولى معلوم مى شود كه گرايشات اصولى در آن دوره خاموش نشده؛ زيرا با توجه به اينكه عنايت بسيار خاصى به اخبار شده بود، امّا باز كتاب هاى اصولى همچون حاشيۀ ملا صالح بر معالم الاصول و الوافية تأليف فاضل تونى در همين دورۀ رشد اخبارى نوشته شده است؛ ليكن او، مثل سيد نعمت اللّه جزايرى نبود. سيد نعمت اللّه جزايرى بسيار تند بود؛ مثلاً قايل به تحريف قرآن و بلكه اولين كسى بود كه روايات تحريف قرآن را گردآورد و در كتابى با عنوان منبع الحياة تدوين كرد. ملا صالح مازندرانى از علامه محمد تقى مجلسى بسيار متأثر بود تا از آرا و نظريات فقهاى بزرگ ديگر و شخصيت هايى مثل سيد نعمت اللّه جزايرى! ملا صالح در شرح خود بر اصول كافى سليس و روان وارد مى شود و با مقايسه بين مرآة العقول و شرح ملا صالح بدست مى آيد كه در پاره اى از موارد، شرح ملا صالح أرجحيت دارد. مجلسى، استاد ملا صالح، در «مرآة العقول» تمام كتاب كافى را شرح كرده؛ ولى ملا صالح وقتى اصول را شرح كرد و خواست بخش فروع كافى را شرح و به توضيح و شرح فروع كافى بپردازد، عده اى از افراد كج سليقه و بلكه بى سليقه بدو گفتند، شما كه وارد شرح روايات و اخبار فقه مى شوى، چون به درجه اجتهاد نرسيده اى، سزاوار نيست كه به شرح بخش فروع كافى بپردازى؛ و ملا صالح را از اين تصميم برحذر داشتند و او نيز شرح آن قسمت ترك كرد(1) شرح او، شرح مزجى و با متن آميخته است و از بحث هاى رجالى پرهيز دارد.

ص:75


1- . الفوائد الرجالية، 680 (تصحيح بخشايشى)؛ اعيان الشيعة، 369/7.

شروح من لا يحضره الفقيه

روضة المتقين

نسب پدر علامه محمد تقى مجلسى (1070 ه ق) به ابونعيم اصفهانى، محدث معروف و صاحب حلية الاولياء بر مى گردد(1)، وى در اصفهان از شاگردان شيخ بهايى (1030 ه ق) و ميرداماد (1040 ه ق) بود، او را نخستين كسى دانسته اند كه حديث را در دولت صفويه گسترش داد؛ البته قبل از او، شيخ بهايى، ميرداماد و شيخ محمد عاملى (م 1030) خدمات شايانى به حديث كرده بودند، ولى اين خدمات به اندازه خدمت محمّد تقى مجلسى نبوده است؛ زيرا شيخ محمّد، استقصاء الاعتبار (شرح بر استبصار) را نگاشت و شيخ بهايى الحبل المتين را تأليف كرد؛ امّا هيچ يك، به اندازه تأليفات محمد تقى نبود؛ گرايشات اخبارى داشت؛ امّا به حدّت و شدّت ملا محمد امين استرآبادى (1039 ه ق) - سردستۀ اخبارى ها - نبود؛ او روايت را از فقيه برجسته و بنام اماميه، شيخ على كركى (940 ه ق) فراگرفت؛ زيرا شيخ على كركى - معروف به محقق كركى كه در اصفهان سكنى گزيد - از زمرۀ فقيهان برجسته اماميه بود كه به همراه عده اى از فقهاى جبل عامل از جنوب لبنان به ايران مهاجرت كرده و در اصفهان به مقام شيخ الاسلامى رسيد. در عصر او، امور دينى در ايران بسيار رونق گرفت. جلال الدين عبدالرحمن سيوطى متوفاى (911 ه ق) در كتاب تاريخ خلفاء مى نويسد: «غلا الرفض فى ايران»؛ در اين دوره رفض و تشيع در ايران بسيار گسترش يافته است. پس از او، پدر شيخ بهايى، حسين بن عبدالصمد عاملى، (984 ه ق) به

ص:76


1- . روضات الجنات، 2/78؛ لوامع صاحبقرانى، ج 1 (مقدمه)؛ روضة المتقين، 1 / الكنى والالقاب، 124/3.

ايران مهاجرت كرد، او نيز به مقام شيخ الاسلامى رسيد. موضوع مهاجرت علماى عرب زبان لبنانى به ايران و اقامت آنها در اصفهان، از وقايع مهم تاريخ ايران است؛ در عصر كركى، امور قضاء و جُمعات به دست محقق كركى بود واو، ولى فقيه عصر محسوب مى شد، امور سياست و امنيت و نان مردم در دست شاه بود.

كركى، در اواخر مورد بغض علما واقع شد و مقام ولايت را رها كرده به نجف رفت.(1) علامه محمّد تقى مجلسى كه از شاگردان شيخ بهايى بوده، چگونه ممكن است كه از كركى متوفاى 945 ه ق، روايت كرده باشد! مرحوم علامه محمّد باقر خوانسارى در ترجمه محمد تقى مجلسى نوشته كه مجلسى از كركى روايت كرده، لازمۀ مطلب آن است كه از سال فوت كركى (945 ه ق) تا سال فوت مجلسى (1070 ه) صدو بيست وپنج سال سن داشته باشد؛ پس قطعا تسامحى شده است(2) بلى، شيخ بهايى را درك كرده؛ چون شيخ بهايى، در سال 953 در بعلبك متولد و در سال 1030 يا 1031 ه ق فوت كرده است. علامه محمّد تقى مجلسى، به «مجلسى اول» و پسرش محمّد باقر مجلسى، به «مجلسى ثانى» شهرت يافت از آن دو در كتاب هاى فقهى و كلامى تعبير به «مجلسيين» مى شود؛ محدث بحرانى در كتاب لؤلؤة البحرين، بسيار تجليل فراوان از پدر و پسر؛ يعنى مجلسيين، كرده، و گفته: محمّد تقى مجلسى از دو فقيه، شيخ بهايى و ملا عبداللّه تسترى، روايت مى كند(3)؛ ملا عبداللّه تسترى متوفاى

ص:77


1- . جامع المقاصد، / 1، المقدمة (سيد جواد شهرستانى)؛ ريحانة الادب، 244/5؛ الذريعة 72/5؛ امل الآمل، 121/1؛ شهداء الفضيلة، / 108؛ الكنى والالقاب، 161/3؛ لؤلؤة البحرين، / 151؛ مستدرك الوسائل، 431/3؛ روضات الجنات، 34/4؛ فقهاى نامدار شيعه، / 176، المرجعية الدينية، / 71؛ حياة المحقق الكركى وآثاره، محمد الحسون.
2- . ر. ك الفوائد الرضوية، 418/1، (چاپ بوستان كتاب قم).
3- . روضة المتقين، 414/14؛ گلشن ابرار، 220/1؛ روضات الجنات؛ 119/2؛ قصص العلماء، / 214.

1021 ه ق، همان فقيهى است كه كلمات ابن غضايرى را جمع آورى وشاگرد او، ملا عنايت اللّه قهپايى، آن را در كتاب مجمع الرجال گردآورى، و ضميمۀ كتاب خود كرد.(1)

شناسايى من لا يحضره الفقيه

روضة المتقين، شرح كتاب من لا يحضره الفقيه، تأليف ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق) مى باشد. صدوق، كتاب من لا يحضره الفقيه را به درخواست سيد نعمت اللّه در روستاى ايلاق تدوين و تأليف كرد؛ زيرا شيخ صدوق براى كسب حديث، به شهرهاى ماوراء النهر رفته بود كه در قريه ايلاق، سيد نعمت اللّه را ملاقات كرد. او در مقدمۀ كتاب خود تضمين كرد كه رواياتى گردآورد كه سند آن صحيح و بر اساس آن فتوى داده و واسطه بين او و خداى او مى باشد؛ لذا روايات را از كتابهاى معروف و مشهور گرفته(2) و بر اساس همين دو نكته است كه مرحوم آقاى بروجردى، اوّلاً، كتاب من لا يحضره الفقيه را يك كتاب فتوايى و فقهى دانسته، نه كتاب حديثى و ثانياً، روايات آن را معتبر شمرده؛ چون روايات را از كتاب هاى معتبر گرفته است. نيز معتقد بوده كه نمى توان به صرف روايت من لا يحضره الفقيه تكيه كرد؛ چون صدوق، روايات را تقطيع كرده و ممكن است قراينى در صدر و ذيل روايات وجود داشته و فوت شده باشد. روايات كتاب من لا يحضره الفقيه به چند گونه نقل شده است:

ص:78


1- . روضات الجنات، 233/4؛ اعيان الشيعة، 48/8؛ امل الامل، 159/2؛ الكنى والالقاب، 119/2؛ ريحانة الادب، 334/1؛ الذريعة، 65/5؛ لغت نامه دهخدا، ماده عبداللّه؛ خاتمه مستدرك الوسائل، 201/2 (آل البيت)؛ الفوائد الرضوية، 415/1 (چاپ بوستان كتاب).
2- . من لا يحضره الفقيه، 3/1؛ روضات الجنات، 111/2؛ منتهى المقال، 305/7؛ رجال شيخ، ص 482؛ الفهرست، / 93/393؛ رجال النجاشى، / 261/648/20؛ رجال ابن داود، ص 138، الرواشح السّماوية، / 174.

الف - رواياتى كه سلسله سند آن به طور كامل نقل شده است.

ب - رواياتى كه سند آن به طور تعليق ذكر شده؛ يعنى نام صاحب كتاب را نقل كرده و واسطه هاى بين خود وصاحب را در المشيخه و المشيخه را در آخر كتاب من لا يحضره الفقيه آورده و بخش ديگر روايات آن مرسل است؛ يعنى سلسله سند آن ذكر نشده، البته پاره اى، با لفظ «روى» نقل شده و پاره اى، با لفظ «قال». مرحوم علامه محمد تقى مجلسى تمام روايات كتاب من لا يحضره الفقيه را معتبر مى داند؛ زيرا مؤلف در ابتداى كتاب، صحت روايات آن را ضمانت كرده و بر همين اساس، روايات آن چه مرسل باشد چه غير آن، معتبر مى دانسته است؛ نظير همين سخن را پس از مجلسى، محدث بحرانى و آقاى بروجردى قائلند. شيخ بهايى خود نيز تعليقه اى بر من لا يحضره الفقيه دارد و مدعى است كه مراسيل من لا يحضره الفقيه، 2050 حديث است و طيف وسيعى از فقها، مراسيل صدوق را نيز معتبر مى شمارند. علامه محمّد مهدى بحرالعلوم (م 1212) معتقد است كه روايات مرسل من لا يحضره الفقيه، كمتر از مراسيل محمد بن أبى عمير (217 ه ق) نيست: «إن مراسيل الصدوق لا يقصر عن مراسيل محمّد بن أبى عمير» پاره اى از فقيهان، مثل امام خمينى، نيز مراسيلى كه با لفظ قال باشد، معتبر مى شمارند؛ يعنى آنچه به طور قطع به امام عليه السلام نسبت داده شده باشد.

به هر حال، چهار ديدگاه پيرامون من لا يحضره الفقيه وجود دارد، مرحوم آقاى خويى در نقد اخباريين گفته: روايات من لا يحضره الفقيه، مثل ساير روايات است و بايد بررسى شود و مراسيل آن معتبر نيست، زيرا آنچه را صدوق صحيح شمرده، ممكن است بر اساس ادله اى باشد كه در نزد ما موجب وثاقت راويان نشود «و عمل مجتهد ليس حجة لمجتهد آخر».(1) علامه محمّد تقى مجلسى دو شرح بر اين كتاب

ص:79


1- . ر. ك «حكم مراسيل صدوق»، ذخيرة المعاد، / 185؛ مصباح الفقيه، 12/2؛ الحدائق الناضرة، 14/1، 338/23؛ الفوائد الرجالية، 300/3؛ خاتمه مستدرك الوسائل، 6/7؛ الرواشح السماوية، /

نوشته: شرح اول، همان كتاب روضة المتقين، شرح كامل كتاب من لا يحضره الفقيه است و جلد چهاردهم آن شرح «المشيخة» مى باشد كه در واقع، يك كتاب رجالى به شمار مى رود، او اولين كسى است كه محمّد بن سنان را ثقه مى داند، با آنكه نوع فقها تا آن دوره روايات محمد بن سنان را ضعيف شمرده؛ چون درباره محمّد بن سنان، دو نظريه وجود دارد؛ پاره اى ادله و رجالى ها، مثل نجاشى و شيخ طوسى، او را در تهذيب الاحكام، تضعيف وهم توثيق نموده است به هر حال، بسيارى از فقها آراى او را پذيرفته اند در مورد محمّد بن اسماعيل نيز مجلس به پيروى از استادش (شيخ بهايى) معتقد است محمّد بن اسماعيل - كه در صدر سند كافى واقع شده - محمّد بن اسماعيل برمكى است و او، ثقه مى باشد.

خصوصيات كتاب روضة المتقين

1. شرح كامل كتاب من لا يحضره الفقيه مى باشد.

2. جلد چهاردهم اين كتاب، به شرح المشيخه پرداخته و راويان آن را يك بريك معرفى كرده است، او علاوه بر آن، طريق را به طور مجموع شناسايى و صحت و ضعف آن را بيان كرده است اينجا مناسب است راجع به طرق صدوق در المشيخه اندكى بحث كنيم.

ص:80

دو كار علمى بر روى المشيخه(1) انجام شده است: 1. علامه حلى (726 ه ق) براى اولين بار درخاتمۀ خلاصة الاقوال، طرق شيخ صدوق و طوسى را معروف كرده است؛ البته او از مجموع اين طرق، حدود 30 طريق را شناسايى و مرتبۀ آنها را بر اساس همان تنويع حديثى خود صحيح، حسن، موثق وضعيف بيان كرده است(2)تعريف هر يك از طرق، همان تعريف حديث است. طريق صحيح، طريقى است كه در سلسله سند آن روايات ثقه دوازده امامى باشد و طريق حسن، طريقى است كه در سلسلۀ سند، حداقل يك راوى ممدوح وجود داشته باشد. علامه حلى طرقى را كه - مثلاً - ابراهيم بن هاشم در طريق آن واقع شده، حسن دانسته؛ چون او در كتاب هاى علم رجال، توثيق اصطلاحى نشده، فقط در كتاب هاى رجال درباره او گفته شد: «اول من نشر حديث الكوفيين بقم هو». البته خود علامه حلى در بسيارى از اوقات، روايات سند آن را صحيح شمرده و اين مطلب، بر اساس توثيق باقراين است. علامه مامقانى، ده قرينه و آية اللّه خويى، چهار قرينه و محقق تسترى، يك قرينه بر وثاقت او اقامه كرده اند(3) طريق موثق، طريقى است كه در سلسلۀ راويان آن يك راوى غير دوازده امامى وجود دارد؛ مثل طرقى كه بنوفضّال، واقفيه و سكونى عامى و غيره وجود دارد و اگر در سلسلۀ طريق يك راوى ضعيف وجود داشته باشد، آن طريق ضعيف خواهد بود.

ص:81


1- . تاج العروس، 286/7؛ لسان العرب، 31/3؛ القاموس المحيط، / 325؛ مغرب اللغة، / 150؛ المصباح المنير، / 398؛ الرواشح السماوية، / 74؛ مجمع البحرين، 436/2؛ مشيخة النجاشى، / 92، صحاح اللغة؛ 425/1؛ مختار الصحاح، / 278.
2- . خلاصة الرجال، ص 271.
3- . تنقيح المقال، 37/1؛ معجم رجال الحديث، 316/1؛ قاموس الرجال، 333/1؛ مسالك الافهام، 44/6؛ رجال نجاشى، 18/16؛ نقد الرجال، 95/1؛ خلاصة الرجال، 9/4؛ فلاح السائل، / 158.

پس ازعلامه حلى (726 ه ق)، در قرن يازدهم مرحوم سيد مصطفى تفرشى - كه كتاب رجال خود را در سال 1015 به پايان برده - در خاتمه كتاب نقد الرجال، مجموعه تحقيقات علامه حلى را آورده و خود، نيز بخشى از طرق ديگر را شناسايى، صحت و حُسن و ضعف آن را مشخص كرده است.(1) علامه محمّد تقى مجلسى (1003-1070 ه ق) در جلد چهاردهم روضة المتقين، به تفصيل به بررسى طرق پرداخت و بسيار كار ابتكارى جديدى ارائه داد. او علاوه بر شناسايى راويان، به معرفى مجموعه طرق صدوق به طور كامل پرداخت، او دو كار جديد انجام داد: 1.

راويان را شناسايى كرد؛ 2. طُرُق صدوق را به طور كامل معرفى نمود، البته پس از مرحوم مجلسى شخصيت هاى ديگرى نيز به شرح مشيخه صدوق پرداخته اند؛ در قرن يازدهم، مرحوم ميرزا محمّد على اردبيلى (1110 ه ق) معاصر مجلسى ثانى (1111 ه ق) در خاتمۀ كتاب جامع الرواة به شناسايى تمام طريق صدوق و شيخ طوسى پرداخت.(2) روش او، همچون علامه حلى و تفرشى در نقد الرجال بود؛ ولى يك جهت روش او جديد بود كه براى اولين بار، طرق صدوق و طوسى را به طور مجموع شناسايى كرد؛ يعنى اگر طريقى را شيخ طوسى و صدوق ذكر كرده باشد، قطعاً به وسيله اردبيلى شناسايى ومنزلت آن بيان شده است، مگر آن كه صدوق طريقى خود را ذكر نكرده باشد كه چنين هست شيخ صدوق حدود صد طريق را در خاتمۀ من لا يحضره الفقيه نياورده، در عين آنكه از كتاب هاى آنها حديث ذكر كرده است! مرحوم آقاى بروجردى معتقد بود: علت اينكه صدوق، طريق را، نياورده، نه بدان جهت است كه فراموش كرده، بلكه بدان جهت بوده كه كتاب هاى آن مؤلفان بسيار

ص:82


1- . نقد الرجال، / 5، (الخاتمة).
2- . جامع الرواة، 470/2.

معروف و مشهور بوده و ضرورتى نداشته تا آن را ذكر كند؛ چون به اندازه اى معروف و مشهور بوده كه ضرورتى در نقل سند آن وجود نداشته است.(1)

از ديگر كسانى كه به شرح طُرق من لا يحضره الفقيه پرداخته اند، مرحوم ميرزا حسين نورى (1320 ه ق) در خاتمۀ مستدرك الوسائل است كه به طور مفصل به طرق مرحوم شيخ صدوق پرداخته است.(2) او همچون مجلسى اول، علاوه بر شرح طرق و راويان، منزلت طريق را مشخص كرده است. از معاصران مرحوم آية اللّه خويى در معجم رجال الحديث به تعيين جايگاه و منزلت طريق پرداخته، البته جهتى كه آية اللّه خويى مراعات كرده بيان صحت و ضعف طرق فقط بر اساس صحت و ضعف در نزد قدما است».

صحت وضعف در نزد قدما

قُدما حديث را به دو بخش تقسيم كرده اند: صحيح وضعيف؛ صحيح، حديثى است كه صدور آن از معصوم اطمينانى باشد و ضعيف، حديثى است كه به صدور آن از معصوم عليه السلام اطمينان حاصل نشده باشد.(3) آية اللّه خويى، طرق را بر أساس همين مبنى بررسى كرد، طريق صحيح و طريق ضعيف. هر طريقى كه در سلسلۀ راويان آن راوى ضعيف باشد، آن طريق ضعيف شمرده مى شود و هر طريقى كه در سلسله آن راوى ضعيف وجود نباشد، آن طريق صحيح شمرده مى شود.

ص:83


1- . كليات فى علم الرجال، / 395.
2- . خاتمه مستدرك الوسائل، 7/5...
3- . منتهى المطلب، 9/1؛ مشرق الشمسين، / 269؛ جامع المقال، / 35؛ فوائد التوحيد، / 27؛ لبّ اللباب، / 457؛ نهاية الدراية / 116؛ مقباس الهداية، 183/1؛ الحاوى فى اقوال الرجال، 99/1، معجم مصطلحات الرجال والدراية، / 89.

3. مرحوم مجلسى در شرح خود به بيان سند حديث پرداخته و بيان سند حديث را با بيان رتبه حديث - همچون صحيح و موثق و ضعيف - بيان كرده است؛ به عنوان مثال، در جلد دهم، كتاب حدود اينگونه آمده: «وروى حماد عن حريز عن أبى عبداللّه عليه السلام إن علياً عليه السلام وجد رجلا مع أمرأة فى لحاف واحد فضرب كل واحد منهما مائة سوط غير سوط» و مرحوم علامه محمّد تقى مجلسى در شرح آن نوشته: «روى حماد» في الصحيح عن أبن سنان عن أبى عبداللّه عليه السلام في رجلين يوجدان في لحاف واحد فقال: يجلدان حدا غير سوط واحد. همان طور كه ملاحظه مى شود، مرتبه را حديث مشخص كرده است.

4. مجلسى در شرح اخبار من لا يحضره الفقيه، از اخبار كلينى در كافى و طوسى در تهذيب الاحكام و الاستبصار استفاده و آن را ذكر مى كند، ضمن آن كه مرتبه حديثى آنها را نيز مشخص مى نمايد.

مرحوم مجلسى در اصطلاحات خود چند كلمه را بسيار به كار مى برد: «الموثق كالصحيح» و يا «الحسن كالصحيح» مثلاً گفته: «و في الموثق كالصحيح عن أبان بن عثمان قال: قال أبو عبداللّه عليه السلام إن علياً وجد امرأة مع رجل في لحاف واحد فجلد كل واحد منهما مأة سوط غير سوط».

روايت را موثق كالصحيح دانسته، موثق از آن جهت است كه در سلسله سند آن أبان بن عثمان وجود دارد و پاره اى او را «ناووسى» دانسته اند؛ بلى، محقق اردبيلى (993 ه ق) در مجمع الفائدة و البرهان مى گويد: ناووسى، مصحف كلمه قادسيه بوده در آن و اشتباه و تصحيف صورت پذيرفته است تعبير «حسن كالصحيح مثل حديث ذيل است: «و فى الحسن كالصحيح عن أبى عبيدة عن أبى جعفر عليه السلام قال: كان على عليه السلام اذا وجد رجلين في لحاف واحدة مجردين حدهما أو جلدهما حدّ الزّانى مائة جلدة كل واحد منهما و كذلك المرأتان إذا وجدا فى لحاف واحد مجردتين جلد كل واحدة منهما مائة جلدة».

ص:84

روايتى كه «سلسله سند آن ابراهيم بن هاشم وجود دارد، حسن مى نامند؛ ولى آن را حسن كالصحيح مى داند؛ يعنى اگر چه حسن است، ولى حكم صحيح را دارد.

ممكن است كسى بگويد چه فرقى وجود دارد كه روايت حسن باشد يا صحيح؟ در جواب مى گوييم: اين، همان اشكالى است كه اتفاقاً مرحوم سيد مصطفى خمينى در كتاب تحريرات فى الاصول مطرح كرده است، او در بحث حجيت شهرت و جبران ضعف سند روايت با شهرت عملى و فتوايى مى گويد: پرداختن به تقسيم حديث، تنويع حديث و علم دراية الحديث تضييع عمر است. پس از آنكه انواع روايات در يك هدف مشترك و همۀ روايات حجت باشد، فرقى در نوع روايات و تقسيم آن وجود ندارد و اثر عملى هم ندارد؛ بنابراين، ضرورتى ندارد كه به انواع روايات بپردازيم؛ زيرا اين تقسيمات و تنويعات روايات، از قديم وجود نداشته و در بين متقدمين معروف و شناخته شده نبوده، بلكه به وسيلۀ علامه حلى (726 ه ق) و استادش سيد بن طاووس حلى، احمد بن طاووس حلى (673 ه ق) تأسيس شد.(1)

اكنون به اصل همان اشكال برگرديم كه چه ضرورتى دارد روايات را به انواع مختلف تقسيم كنيم، در جواب مى گوييم: متأخرين رتبه حديث صحيح را بر روايت حسن مقدم مى دارند و بنابراين، هنگام تعارض، روايت صحيح بر حسن مقدم است اما مرحوم آية اللّه خويى در مصباح الاصول، صحيح، حسن و موثق را در حجيت يكسان مى داند و در مقام تعارض، صحت وجهى براى تقدم بر حسن و يا موثق نمى بيند(2) اين مسئله، يعنى تساوى حجيت روايات و ترجيح نداشتن بعضى، بر بعضى به خاطر صحيح بودن يكى و موثق بودن ديگرى، نمى شود. بلكه اگر حقيقت

ص:85


1- . تحريرات فى الاصول، 540/6؛ ولايت فقيه در حكومت اسلام، 252/1؛ ولاية الفقيه فى حكومة الاسلام، 234/1.
2- . مصباح الاصول، 200/2.

و واقعيت لحاظ و مرجحات خارجى سنجيده و موافقت قرآن و شهرت و مخالفت عامه بررسى شد، نوبت به ترجيح سندى و رجالى مى رسد كه امام عليه السلام در روايت مقبوله عمر بن حنظله فرمود: «خذ بأوثقهما و أعدلهما»(1)؛ يعنى راويان را بررسى كن و روايتى را كه راويان آن أوثق و أعدل باشد بر ديگرى مقدم بدار و اين جاست كه ممكن است حتى روايت موثق؛ يعنى روايتى كه در سلسله سند آن راوى غير دوازده امامى وجود دارد، بر روايت صحيح (حديثى كه در سلسله سند آن راوى دوازده امامى وجود دارد) مقدم شود؛ زيرا راوى آن حديث، أوثق و أعدل و بلكه گاهى أضبط بوده است، همان طور كه اگر روايت موثق، موافق مشهور يا مخالف عامه باشد، وجهى براى آن وجود ندارد كه چون موثق است، بايد صحيح بر آن مقدم شود.

5. از عناوينى كه مجلسى در كتاب من لايحضره الفقيه بسيار به كار مى برد، كلمۀ «قوى» است. كلمۀ قوى در كتاب هاى فقهى علامه حلى (726 ه ق) - همچون مختلف الشيعة و منتهى المطلب - نيز وجود دارد. قوى بر حديثى اطلاق مى شود كه تمام راويان سند آن امامى و برخى يا تمام آنها، از مدح و ذم مسكوت شند.(2)

6. مرحوم مجلسى در من لا يحضره الفقيه چون در شرح روايات به روايات كافى وتهذيب الاحكام نظر دارد، به اختلافات بين روايات به خوبى پى مى برد كه چه روايتى، نص كلام معصوم و كدام روايت، مضمون فرمايش امام عليه السلام است؛ از اين رو، در پاره اى موارد تصريح مى كند كه اين حديث را صدوق نقل به معنى كرده و نص آن در كافى موجود است.(3)

ص:86


1- . الكافى، 65/1.
2- . الرعاية فى علم الدراية، / 85؛ الرواشح السماوية، / 41؛ جامع المقال، / 3؛ توضيح المقال، / 247؛ نهاية الدراية، / 263؛ مقباس الهداية، 172/1؛ وصول الاخيار، ص 98.
3- . روضة المتقين، 10/19.

7. پاره اى از آراى مجلسى اوّل.

از عبارات او برمى آيد كه به مسئله تحريف قرآن دامن زده و به گونه اى آن را پذيرفته است از فرق هايى كه در ايده ها و عقايد اخباريين متقدمين و متأخرين وجود دارد، به دو مسئله مى توانيم اشاره كرد: متقدمان از اخباريين هم چون صدوق، به صراحت نفى تحريف قرآن را مطرح و آن را به شدت نفى مى كند، در حالى كه بسيارى از اخباريين متأخر، قابل به تحريف قرآن است؛ به عبارت ديگر، اخباريين دو دسته اند: عده اى، ميانه رو ودسته اى، بسيار افراطى هستند. در تندروها جريان همچون سيد نعمت اللّه جزائرى (1112 ه ق) كه كتاب منبع الحياة را در اثبات اين قضيه نوشته است وهم چنين مجلسى اول است كه بر خلاف صدوق به گونه اى تحريف را پذيرفته، همان طور كه خود علامه محمد باقر مجلسى (ثانى) نيز در مرآة العقول و بحارالانوار مى گويد: اگر چه درباره نفى تحريف قرآن سخنان بسيار گفته شده، ولى روايات به قدرى زياد است كه نمى توان از آن تعدى و تجاوز نمود و بدان اعتنا نكرد.(1)

صدوق در من لا يحضره الفقيه اين روايت را آورده: «و روى هشام بن سالم عن سليمان بن خالد قال: قلت لأبى عبداللّه عليه السلام في القرآن رجم؟ قال: نعم، قلت كيف؟ قال: الشيخ والشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة»، مجلسى در ذيل اين روايت نوشته: علماى عامه در صحاح خود آيه رجم را از قرآن ساقط كرده اند(2) نه اينكه تلاوت به معناى حذف آيات را نپذيرفته؛ لذا از بعضى علماى خاصه تعجب مى كند كه چرا از عامه پيروى كرده و معتقد به سقوط پاره اى از آيات قرآن شده؛ مثلاً

ص:87


1- . مرآة العقول، 525/12.
2- . المحلى، 235/11؛ مناهل العرفان (زرقانى)، 215/2؛ فتح المنان، / 226؛ الاتقان، 40/2؛ صيانة القرآن من التحريف، / 23.

از صدوق، تعجب است كه در رسالة الاعتقاد تصريح مى كند كه در قرآن نقص و زياده صورت نپذيرفته؛ ولى اين حديث را آورده، با اينكه اخبار از طرق عامه و خاصه در مورد تنقيص قرآن تواتر دارد؛ ولى ظاهر آنچه حقيقت دارد، همان است كه اسامى ائمه در قرآن بوده و حذف شده است.(1) تحريف قرآن به شدت از ناحيۀ علماى اصولى رد شده و رساله هاى مستقلى در اثبات آن نوشته شده است.(2)

8. روش مجلسى در روضة المتقين روش شرح مزجى است؛ زيرا شروح كتابها به دو گونه مرسوم بوده و فقيهان و مؤلفان به دو گونه كتابها را شرح مى كنند: 1. گونۀ مزجى كه عبارات شارح و عبارات ماتن مخلوط و ممزوج با هم مى باشد. از اين گونه كتابها در فقه، مى توان جواهر الكلام شرح شرائع الاسلام، رياض المسائل شرح المختصر النافع و الروضة شرح اللمعة را مثال زد كه عبارات مصنف با عبارات شارح مخلوط است. روضة المتقين، از همين گونه است. شارح عبارات متن را در ضمن عبارات خود قرار مى دهد.

و گونۀ دوم، شرح تعليقى است كه با عنوان «قوله»، متن عبارات مصنف و مؤلف را توضيح مى دهد؛ همچون كتاب جامع المقاصد، التنقيح الرائع كه نقطه هاى مجمل كتاب را شرح مى دهد و به تمام عبارات مصنف و مؤلف نمى پردازد.

در كتاب هاى فقه الحديث، روضة المتقين از قسم اول است و مرآة العقول و ملاذ الخيار از نوع دوم. شرح ملا صالح مازندرانى بر الكافى، نيز به گونۀ تعليق است. شرح

ص:88


1- . روضة المتقين، 10/20.
2- . صيانة القرآن من التحريف، / 22، الفرقان، ج 1 (المقدمه)؛ البيان، / 215؛ الصافى، 33/1؛ الوافى، 273/2؛ علم اليقين، 564/1؛ الفصول المهمة، / 166؛ الانوار النعمانية، (پاورقى) 357/2؛ آلاء الرحمن، 25/1؛ أجوبة جار اللّه، / 28؛ الغدير، 101/3؛ الميزان، 106/12؛ تهذيب الوصول، 165/2؛ التحقيق فى نفى التحريف (سيد على ميلانى).

مزجى، مشكلاتى از نظر عباراتى دارد؛ زيرا شارح بايد دقت كند تا عبارات مصنف را در ضمن عبارات خود داخل گرداند و تركيب عبارات را نيز تصحيح كند.

9. از جمله آرا و نظريات مرحوم مجلسى، نقد نكردن حديث است. مى توان علما و دانشمندان را در مورد نقد و بررسى حديث به سه گروه تقسيم كرد: گروهى در مقابل حديث بسيار خاضع هستند و هر چه به عنوان حديث روايت شوند، آن را مى پذيرند و حديث مى دانند. قداست حديث براى اين دسته باعث شده تا به هرسخنى كه به عنوان حديث مطرح باشد، اعتناء كرده و آن را حديث بداند، بر همين اساس است كه در احوالات محمد بن خالد برقى نوشته اند «يروي عن الضعفاء لا يبالي عمن أخذ، يروي المراسيل» اين جمله را احمد بن على نجاشى (450 ه ق) درباره برقى گفته او برقى را با اين كلمات شناسايى كرده است. تأليفات برقى، بالغ بر صد كتاب بوده و نجاشى دربارۀ آنها سخن گفته، و او را متّهم به بى دقتى كرده كه اهميت نمى دهد از چه كسى روايت را بگيرد، بر هر روايت مرسل و بى سندى تكيه بلكه از راويان ضعيف حديث نقل مى كند. خلاصه، برقى در مورد حديث آن قدر اهميت داده كه هر سخنى را به عنوان حديث معتبر شمرده است. استاد آية اللّه جعفر سبحانى در اصول الحديث، اقوال گوناگونى را درباره حجيت حديث مرسل نقل مى كند، او مى گويد: برقى معتقد است حديث مرسل مطلقاً حجت است و ارسال، نه تنها باعث ضعف حديث نمى شود، بلكه ارسال، حكايت از آن دارد كه سند آن محكم و متقن بوده كه سند را حذف كرده اند.(1) همان طور كه بسيارى از بزرگان، مرسلات را اگر از ثقات باشد، معتبر مى شمارند. شيخ اعظم انصارى، از جمله فقيهانى است كه مرسلات ثقات را مطلقاً معتبر مى شمارد. فراتر از شيخ، مرحوم سيد محمّد مجاهد

ص:89


1- . الفوائد الرجالية، 348/1؛ جامع الرواة، 108/2.

(1242 ه ق) در كتاب مفاتيح الاصول مى گويد: برخى مرسل را بر مسند مقدم مى دارند؛ زيرا محدثين سند حديث را زمانى حذف مى كنند كه سند آن را شناسايى كرده و راويان آن مورد اعتماد باشد و بر همين اساس، مراسيل ثقاة هر كسى باشد، چه از اصحاب اجماع باشد يا غير او، معتبر است.(1) بر همين اساس است كه در سلسله اسناد روايات، «رفع» ايجاد كرده اند؛ رفع نوعى از ارسال است.(2) چون محدث و صاحب كتاب، سند را شناخته و راويان را به خوبى مى شناسند، پاره اى از آنها بر اعتماد به نفس خود تكيه كرده است؛ مثلاً درباره أباصلت هروى خادم حضرت رضا عليه السلام نقل مى كنند كه او مدعى بود: من حديث رااز غير حديث مى شناسم. اين طيف از محدثان كه در طول تاريخ كم نيستند، بر هر حديثى كه در كتاب ها به عنوان حديث نقل شده باشد، تكيه مى كنند، از جمله اين فقيهان، مى توان به علامه محمّد تقى مجلسى اشاره كرد. شيخ صدوق در كتاب ديات، حديث أبان را نقل مى كند كه درباره قياس وارد شده است:

«روى عبدالرحمن بن الحجاج عن أبان بن تغلب قال قلت لأبي عبداللّه عليه السلام ما تقول في رجل قطع إصبعاً من أصابع المرأة كم فيها؟ قال: عشرة من الأبل، قلت: قطع

ص:90


1- . علماى اهل سنت در باره حجيت مراسيل بحث گسترده اى در كتابهاى اصولى دارند. ر. ك: المحصول فى علم الاصول الفقه، 454/4؛ المنخول من تعليقات علم الاصول، / 354؛ شرح المعالم فى اصول الفقه، 206/2؛ البحر المحيط، 404/2؛ البرهان، 632/1؛ الاحكام فى اصول الاحكام (آمدى) 112/2؛ نهاية السؤل، 197/3؛ التحصيل من المحصول، 147/2؛ المستصفى، 169/1؛ حاشية البنانى، 168/2؛ الابهاج، 339/2؛ المعتمد، 143/2؛ الاحكام فى اصول الاحكام (ابن حزم)، 143/1؛ اعلام الموقعين، 25/1؛ التحرير، (ابن الهمام)، / 343؛ كشف الاسرار (نسفى) 42/2؛ الكاشف عن المحصول، 110/6؛ فواتح الرحمون، 174/2.
2- . الرعاية، / 97؛ وصول الاخيار، / 103؛ الرواشح السماوية، / 127؛ نهاية الدراية، / 182؛ توضيح المقال، ص 274.

اثنين؟ فقال: عشرون قلت قطع ثلاثة؟ قال: ثلاثون، قلت: قطع أربعاً؟ قال: عشرون، قلت: سبحان اللّه! يقطع ثلاثاً فيكون عليه ثلاثون فيقطع أربعاً فيكون عليه عشرون؟ وإنّ هذا كان يبلغنا ونحن بالعراق فنبرأ ممن قاله ونقول: الذى قاله شيطان فقال: مهلاً يا أبان! إن هذا حكم رسول اللّه صلى الله عليه و آله إن المرأة تعاقل الرجل إلى ثلث الدية فإذا بلغت الثلث رجعت المرأة إلى النصف. يا أبان! إنك أخذتني بالقياس والسّنة إذا قيست محق الدين».(1) مرحوم علامه محمّد تقى: روي عبدالرحمن بن الحجاج في الحسن كالصحيح والشيخان في الصحيح عن أبان بن تغلب...

فقال: يا أبان! مهلاً تأنّ في التكلم وتفكّر فيما نقوله ولا تكلّم بما سبق إلى لسانك من الهجرو الهذيان و يدل على عدم جواز رد الخبر بما خالفته للأصول والقواعد كما هو دأب جماعة تجاوز اللّه عنا وعنهم»(2).

مجلسى مى گويد: اين حديث دلالت بر اين نكته دارد كه خبرى مخالف اصول و قواعد را نبايد رد كرد، بلكه بايد از كنار آن گذشت. گويا مرحوم علامه محمّد تقى مجلسى، نظر به رواياتى دارد كه از ائمه عليهم السلام به اين مضمون رسيده: هر خبرى به شما رسيد و آن را نفهميديد، مفهوم آن براى شما روشن نبود، آن را به ما برگردانيد و رد نكنيد «ردّوه إلينا».

مرحوم مجلسى حكايتى را نقل مى كند كه شخصى از علماى ما، به رد پاره اى از احاديث روى آورده بود و هر خبرى را بر او عرضه مى كرديم، آن را به صرف اينكه خبر واحد است، رد مى كرد تا اينكه از خدا خواستيم او را ادب كند. اتفاقاً پس از مدتى او را ديدم، گفت: دندان ها و چشمانم بسيار درد مى كند طورى كه تا صبح

ص:91


1- . روضة المتقين، 10/354.
2- . الكافى، 299/7؛ تهذيب الاحكام، 184/10/719؛ من لايحضره الفقيه، 88/4/283، المقنعة، / 120؛ وسائل الشيعة، 352/29.

بيدار بودم و نخوابيدم، گفتم: اين بدان جهت است كه اخبار و روايات را رد مى كنى، او توبه كرد و شفا يافت و به من گفت كه چون توبه كرده ام، خداى متعال مرا شفا داده است. نظير اين ماجرا را درباره محمّد بن ادريس حلى (598 ه ق) نوشته اند و گفته اند: علت آنكه جوان مرگ شد و در سن 32 سالگى مرد، اين بود كه به رد اخبار وروايات مى پرداخت.(1) از فقيهانى كه پس از مجلسى بوده و اصلاً به نقد احاديث نمى پردازد - اگر چه با اصول و قواعد مخالف باشد - علامه ملا احمد نراقى است.

نراقى، مطلق رواياتى را كه در كتاب هاى معروف - همچون جوامع اربعه باشد - معتبر مى داند و به هر خبرى كه سند معتبرى داشته باشد استناد مى كند و به نقد متن حديث نمى پردازد(2)؛ بر همين اساس در كتاب صلاة، بحث سهو امام جماعت، به روايات سهو النبى(3) تمسك كرده(4) و احكامى از آنها استخراج كرده است؛ در حالى كه اين روايات(5) را علامه حلى و بزرگان، مخالف با عصمت دانسته و آن را مردود

ص:92


1- . رجال ابن داود، / 498؛ لؤلؤة البحرين، / 479؛ روضات الجنات، 277/6؛ فقه و فقهاى اماميه درگذر زمان، / 131؛ امل الامل، 243/2؛ بحارالانوار، 278/5؛ تأسيس الشيعة، / 305؛ تهذيب التهذيب، 31/9؛ جامع الرواة، 650/2؛ الذريعة، 155/12؛ ريحانة الادب، 377/3؛ الفوائد الرضوية، / 385؛ الكنى والالقاب؛ 21/1، لسان الميزان، 65/5، مجالس المؤمنين، 569/1؛ مستدرك الوسائل، 481/3؛ معجم الالقاب، 308/4؛ مقابس الانوار، / 19؛ نامه دانشوران، 395/1؛ الوافى بالوفيات، 183/2؛ تنقيح المقال، 77/2؛ السرائر، ج 1، (المقدمه).
2- . عوائد الايام، / 439.
3- . الكافى، 357/3، تهذيب الاحكام، 354/2، وسائل الشيعة، 203/8 (آل البيت).
4- . مستند الشيعة، 94/7.
5- . روض الانف فى شرح السيرة النبوية، 298/5؛ سنن ابى داود، 118/1؛ صحيح بخارى، 86/2؛ صحيح مسلم، 4040/1؛ سنن ترمذى، 247/2؛ الاصابة، 422/1، 33/3؛ طبقات ابن سعد، 167/3؛ سيره ابن هشام، 337/2؛ سنن ابن ماجه، 384/1؛ السنن الكبرى، 357/2؛ سنن النسائى، 22/3؛ الموطأ، 93/1؛ الام، 123/1.

شمرده اند!(1) يا روايت ارث خنثى كه حضرت امير عليه السلام در مرحله آخر، اضلاع او را شمرد و فهميدند كه يك ضلع كم است، اين حديث را شيخ مفيد در المقنعة آورده(2)، و نراقى گفته اگر چه اين روايت با علم طب نمى سازد؛ زيرا از نظر طبى ثابت شده كه اضلاع مرد و زن برابر است؛ ولى نمى توان بدان جهت حديث را مردود دانست.(3)

خلاصۀ سخن آنكه درباره خود علامه محمّد باقر مجلسى نيز همين بحث است كه آيا علامه مجلسى هر روايتى را كه در بحارالانوار آورده معتقد به صحت آن بوده يا خير؟ جناب استاد مهدوى راد در مقدمه معجم بحارالانوار - چاپ دفتر تبليغات - بحث بسيار ارزشمندى درباره اين موضوع دارد و به دو نظريه اشاره و شواهدى را ذكر كرده كه علامه مجلسى، هر روايتى را آورده كه بدان معتقد بوده(4)؛ در حالى كه از معاصران، استاد رضا استادى در يكى از مقالات خود - در كتاب «ده مقاله» - در ذيل حديثى به بحث پرداخته و مدعى شده: اين گونه نيست كه علامه مجلسى هر روايتى را كه نقل كرده، معتقد به صدور آن از معصوم عليه السلام باشد؛ وجود حديث در بحار دليل بر

ص:93


1- . تذكرة الفقهاء، 309/3؛ الالهيات، 188/2؛ ذكرى الشيعة، / 134؛ منتهى المطلب، 280/5؛ نهج الحق، / 163؛ الباب الحادى عشر، / 37؛ كشف المراد، / 274، نهج المسترشدين، / 59؛ ادوار فقه، 342/1؛ مصابيح الانوار، 132/2؛ حق اليقين، 124/1؛ احقاق الحق، 196/2؛ اضواء على السنة المحمدية، / 42؛ الموافقات، 3/4؛ شرح ابن ابى الحديد، 162/2؛ مفاتيح الغيب، 162/18؛ بحارالانوار، 97/17.
2- . من لا يحضره الفقيه، 228/4/762؛ وسائل الشيعة، 288/26؛ تهذيب الاحكام، 354/9/1271؛ الارشاد، 213/1، المقنعة، / 698.
3- . مستند الشيعة، 449/19؛ كشف اللثام، 303/2؛ رياض المسائل، 378/2.
4- . المعجم المفهرس لالفاظ بحارالانوار، 81/1، (دفتر تبليغات اسلامى)؛ و ر. ك: بحارالانوار، 55/3؛ 179/110؛ 297/8؛ 117/10؛ 401/16، 60/44، 310؛ 50/42؛ 319/81؛ 252/95؛ 122/1.

آن نيست كه علامه به صحت آن معتقد است، بلكه اصلاً اين روايت موضوع است.(1)

گروه دوم، علمايى هستند كه بسيار در نقد حديث بى پروا عمل مى كنند و هر حديثى را كه قابل فهم نبود، نقد كرده اند، در حالى كه اين شيوه اصلاً مطلوب نيست. ما معتقديم كه در نقد حديث بايد احتياط كرد و در مواردى به نقد متن حديث روى آوريم كه ادلۀ واضح و روشنى بر بطلان آن وجود دارد. زيرا احاديث ائمه عليهم السلام سه دسته اند: دسته اى فوق عقل و قابل درك براى عقول ما نمى باشد، ولى مخالفت آن با علم ثابت نشده و ادلۀ واضحى بر بطلان آن وجود ندارد؛ بلكه هر چه انسان تفكر در مضمون آن مى نمايد، به كنه مقصود وى پى نمى برد. اين گونه احاديث، همان رواياتى است كه ائمه فرموده اند: آن را به ما برگردانيد، لذا اين رو، بابى در كافى با عنوان «إنّ حديثنا صعب مستصعب لا يدركه إلّانبي أو وصي نبي أو مؤمن يمتحن اللّه قلبه»(2) وجود دارد.

دسته دوم، رواياتى است كه به ائمه و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده، شده ولى خلاف عقل است وهر چه انسان فكر كند، نمى تواند آن را درك كند و به گونه اى كه لايق شأن رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد، آن را توجيه كند؛ مثلاً در كتاب صحيح بخارى و ساير - به اصطلاح - صحاح، رواياتى وجود دارد كه پيامبر ايستاده بول مى كرد آيا در شأن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه ايستاده بول كند؟! اكنون به وضوح مى فهميم كه اين گونه احاديث، قطعاً از ناحيه دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله خصوصاً اموى ها كه قصد داشته اند شأن رسول خدا صلى الله عليه و آله را پائين آورند جعل شده، است ونيز درك مى كنم حديثى كه مخالف شأن امام عليه السلام باشد، آن را عقل نمى پذيرد؛ مثل رواياتى كه در مورد طلاّقه

ص:94


1- . ده مقاله، / 371.
2- . الخصال، / 208، امالى الصدوق، / 52؛ معانى الاخبار، / 188؛ روضة الواعظين، / 211؛ مستدرك الوسائل، 297/12؛ بحارالانوار، 183/2؛ ميزان الحكمة، 551/1.

بودن امام حسن عليه السلام وارد شده وبعد به عنوان تأييد آن، أحاديثى را نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام جعل كرده اند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه خود فرموده: به امام حسن زن ندهيد؛ چون او زنها را طلاق مى دهد.

دسته سوم: رواياتى است كه ما دون عقل است وعقل آن را درك مى كند و مى فهمد؛ مثل نوع احاديثى كه از ائمه عليهم السلام صادر شده اند. اكنون مى گوييم، منافاتى ندارد كه اصل و اساس كار ما اعتنا به روايات باشد؛ اما در پاره اى از موارد كه دليل قطعى داريم، به نقد روايات نيز پرداخته و دامن رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام را از پاره اى آلايش ها دور سازيم وزمينه را براى نوشتن كتاب هاى سلمان رشدى و رساله و مقاله امام حسن عليه السلام در دايرة المعارف اسلامى فراهم نكنيم، از جمله كسانى كه در نقد احاديث مبالغه كرده، مى توان از آقاى محمّد باقر بهبودى ياد كرد، همان شخصيتى كه در 50 سالۀ اخير، به تصحيح متون اسلامى، خصوصاً بحارالانوار، پرداخت.

شروح تهذيب الاحكام

اشاره

بيشتر شرح هاى تهذيب الاحكام به صورت حاشيه مى باشد و حواشى آن بسيار است. از جمله حاشيه هاى معروفى كه قبل از حاشيۀ علامه مجلسى (1111 ه. ق) نوشته شده، يكى حاشيۀ ميرزا محمد على استرآبادى (1028 ه. ق)، صاحب سه كتاب رجالى معروف وديگرى، حاشيۀ مولا عبداللّه تسترى (1021 ه. ق) فقيه برجسته و نوآور، صاحب شرح قواعد علامه حلى است.(1) او استاد مجلسى اول بوده است.

پس از آنها «ملاذ الاخيار فى فهم تهذيب الاخبار»، تأليف علامه محمد باقر مجلسى،

ص:95


1- . فوائد الرضوية، 415/1 (چاپ بوستان كتاب)؛ امل الامل، 159/2؛ روضات الجنات، 233/4؛ اعيان الشيعة، 48/8؛ الكنى والالقاب، 119/2؛ ريحانة الادب، 334/1؛ معجم المؤلفين العراقيين، 44/6؛ الذريعة، 273/7، و 47/11؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، / 490.

از معروف ترين حواشى و شروح مى باشد. مجموعه اين شروح و حواشى را استاد سيد حسين موسوى خرسان در مقدمۀ تهذيب الاحكام و علامه محمد محسن آقا بزرگ تهرانى در الذريعة الى تصانيف الشيعة نام برده اند؛ از ميان آن حواشى، حاشيۀ مجلسى به چاپ رسيده و آنچه چاپ شده، در برگيرندۀ سه كتاب است: المقنعه، تأليف ابوعبداللّه محمد بن محمد بن النعمان(1) (ملقب به مفيد). اين كتاب، دورۀ كامل فقه شيعه و فقه منصوص است؛ يعنى فتاوى آن، همان متن روايات مى باشد، تهذيب الاحكام شرح آن است كه به وسيلۀ ابوجعفر محمد بن الحسن طوسى (460 ه. ق)، شاگرد شيخ مفيد، تأليف شده وداراى ويژگى هاى زير است:

1 - شيخ طوسى، نگارش اين كتاب را در حدود 25 سالگى شروع كرده و بخشى از آن را در حيات استاد خود نوشته؛ لذا در اوايل كتاب از استادش با عنوان «دام ظله»، ياد مى كند و در بخش هاى پايانى آن، عنوان «رحمه اللّه» را به كار مى برد.

2 - شيخ طوسى تهذيب الاحكام را به شيوۀ «تعليق» نگارش كرده و اسناد آن را به طور كامل نياورده و بخش از طرق خود به صاحبان اصول و مصنفات و كتب را در «المشيخه» و برخى را در «الفهرست» آورده است؛ البته در مجلدات اول، بيشتر

ص:96


1- . مفاخر اسلام، 247/3؛ فقهاى نامدار شيعه، / 51، لسان الميزان، 368/5؛ شذرات الذهب، 199/3؛ الفوائد الرجالية، 311/3؛ تاريخ بغداد، 331/3؛ ميزان الاعتدال، 30/4؛ فقه وفقهاى اماميه در گذر زمان، / 89؛ مرآة الجنان، 280/3؛ مستدرك الوسائل، 517/3؛ معالم العلماء، / 112؛ مقابس الانوار، / 16؛ المنتظم، 11/8؛ الفوائد الرضوية، / 628؛ روضات الجنات، 142/6؛ الكامل فى التاريخ، 81/9؛ الكنى والالقاب، 198/3؛ لؤلؤة البحرين، / 356؛ مجالس المؤمنين، 467/1؛ المختصر فى اخبار البشر، 154/2؛ الامتاع والمؤانسة، 141/4؛ امل الآمل، 304/2؛ البداية والنهاية، 15/12؛ تأسيس الشيعة، ص 331؛ تحفة الاحباب، / 348؛ تنقيح المقال، 180/3؛ جامع الرواة، 189/2؛ خلاصة الاقوال، / 147؛ ريحانة الادب، 361/7؛ سفينة البحار، 39/2؛ العبر، 272/3؛ الفهرست (ابن النديم)، / 266.

سند را ذكر كرده است. او در اين كتاب از استاد خود مفيد زياد روايت مى كند.

3 - شيخ طوسى در تهذيب الاحكام، روايات را به عنوان شرح فتاوى و فروع كتاب المقنعه قرار داده و در واقع، مبانى آن فتاوى را از روايات ذكر كرده است.

4 - شيخ طوسى در ذيل هر مسأله روايات موافق فتوى را - كه همان مشهور بين شيعۀ اماميه مى باشد - ذكر مى كند و روايات معارض را هم، اگر موجود باشند، آورده و به تحليل آن پرداخته است. اين در حالى است كه كلينى در كتاب الكافى، روايات معارض عنوان باب را نمى آورد و فقط، به همان رواياتى اكتفا مى كند كه دلالت بر عنوان باب دارد؛ زيرا به نظر كلينى، عنوان باب همان فتواى اوست.

5 - طوسى در مورد روايات متعارض، ابتدا بنا بر جمع بين روايات مى گذار و در صورت امكان، بين روايات متعارض جمع مى كند، يا جمع منصوص و مقبول كه بر اساس روايات ديگرى باشد و يا جمع تبرعى و تأويلى كه خود او بر اساس استحسانات خود ارايه مى دهد و اگر امكان جمع وجود نداشته باشد، به گزينش يك دسته مى پردازد و وجوهى را از آيات و روايات در تأييد ترجيح خود مى آورد.

6 - اگر رواياتى به نظر شيخ طوسى معتبر نباشد، آن را نقد سندى مى كند و اين، در همان موردى است كه دسته اى را رد كرده و دسته ديگر را برگزيده است دستۀ اى را كه رد كرده نقد سندى كرده همان طور كه در برخى موارد، به نقد متن روى آورده و با قراين قطعى؛ همچون: مخالفت قرآن و سنت قطعى، عقل و اجماع، روايات مورد نقد را كنار مى نهد.

7 - شيخ، گاهى برخى روايات مشكل را با توضيح مختصر بيان و شرح مى كند.

8 - چون كتاب او جنبۀ گردآورى اخبار را در نظر دارد، از پرداختن به فتاواى فقيهان روى گردان است؛ پس تهذيب الاخبار، هم كتاب حديثى است؛ چون روايات را گرد آورده و هم كتاب فقهى است؛ چون شرح كتاب المقنعه مى باشد.

ص:97

9 - شيخ طوسى اين كتاب را در دوران نشاط علمى و دوران جوانى خود نوشته وبرين جهت لذا در آن خلل هايى وجود دارد كه در كتاب الكافى كمتر ديده مى شود وجود دارد. شيخ يوسف بحرانى (1186 ه. ق) كه از بزرگان اخباريان، ولى اخباريان ميان رو، مى باشد و كمتر فقيهى همچون او، بر اخبار و روايات فقهى احاطه دارد طورى كه ديدگاه وى در روايات و برداشت اخبار، مورد بر مراجعه و اعتماد تمام فقيهان پس از او مى باشد(1) در بارۀ تهذيب الاحكام چنين اظهار نظر كرده:

كمتر روايتى در تهذيب الاحكام يافت مى شود كه در سلسله سند يا متن آن، تصحيف يا تحريف يا تقديم يا تأخير وجود نداشته باشد. اين كلام بحرانى و ديگران باعث شده تا عده اى در بارۀ آن اظهار نظر كنند. آيت الله خويى در مقدمۀ معجم رجال الحديث مى گويد: سخن او اگر چه مبالغه آيز است، ولى حقيقت دارد.(2)

البته برخى - همچون استاد باقر ايروانى - آن را نوعى شقا و ظلم از ناحيه بحرانى درحق شيخ طوسى دانسته اند. مرحوم شهيد ثانى زين الدين جبعى عاملى (911 - 965 ه. ق) هم در كتاب «الرعاية فى علم الدراية» در بخش حديث معلل فرموده: هر كسى كه خواسته باشد روايات معلل را بيابد، به كتاب تهذيب الاحكام مراجعه كند.(3)

10 - براساس مطلبى كه در عنوان قبلى ذكر شد، فقها در فرض تعارض بين روايتى كه در الكافى نقل شده و همان روايت كه در تهذيب الاحكام آمده، اگر چه سندهاى آن تفاوت است؛ ولى يك روايت مى باشد، در اين فرض (تعارض) بين دو نسخه كافى و تهذيب الاحكام، نسخۀ الكافى را مقدم داشته و از حدود قرن يازدهم (دوره بحرانى)،

ص:98


1- . گلشن راز، 272/1؛ لؤلؤة البحرين، / 442؛ الحدائق الناضرة، ج 1 (المقدمة)؛ وحيد بهبهانى (على دوانى)، / 124؛ الفاخرة (المقدمة)، / 191.
2- . الحدائق الناضرة، 255/5، 209/4؛ معجم رجال الحديث، 35/1.
3- . الرعاية، / 142.

اين قاعده اشتهار يافته است كه فقها در فرض تعارض دو نسخۀ كافى و تهذيب الاحكام، نسخۀ كتاب الكافى را مقدم مى دارند و وجه آن را، اضبطيت كافى بر ساير كتابها - خصوصاً تهذيب الاحكام - مى شمارند. بيشتر فقها اين قاعده را پذيرفته اند كه قبلاً بدان اشاره شده.(1)

11 - كتاب تهذيب الاحكام، دورۀ كامل فقه است، يعنى از طهارت تا ديات را دارد، به همين جهت تا قبل از تأليف وسائل الشيعة توسط شيخ حرّ عاملى (1101 ه. ق)، مهم ترين منبع براى استنباط احكام شرعيه بوده و فقها، به آن بسيار توجه خاص داشته اند.

12 - شيخ طوسى در اين كتاب، برخى احاديث طولانى را تقطيع نكرده، در حالى كه كلينى آن را تقطيع كرده است. نمونۀ آن، اصل ظريف بن ناصح است كه دستور العمل اميرالمؤمنين عليه السلام به واليان در مورد ديات مى باشد و با حدود قريب به دوازده طريق نقل شده است؛ اما همين اصل ظريف بن ناصح، به وسيله شيخ كلينى تقطيع شده و هر فرازى از آن در جاى خود و باب خود قرار داده شده است.

13 - شيخ طوسى درتهذيب الاحكام، عنوان خاص نمى آورد و شرح همان مسائل المقنعه را دارد و اگر بعداً به رواياتى برخورده كه با موضوع و مسائل مورد بحث تناسب داشته اند، آن را در عنوان الزيادات قرار داده است. زيادات، يك اصطلاح در مقابل اصل است واصل، جزوه اى است كه اولين بار تهيه مى شود. جزوات اصحاب ائمه عليهم السلام كه روايات را بلا واسطه از امام عليه السلام نقل كرده اند، «اصول» ناميده شده و از شيخ مفيد نقل شده كه اصحاب ائمه عليهم السلام بيش از چهار صد اصل داشته اند. در كتابهاى

ص:99


1- . مرآة العقول، 3/1؛ الفوائد الرجالية، 330/3؛ دانش دراية الحديث، / 195؛ الحدائق الناظرة، 134/5؛ مستمسك العروة الوثقى، 407/1.

اهل سنت، هم اصل به همين معنى به كار رفته است؛ محمد بن حسن شيبانى (132 - 189 ه. ق) از اصحاب ابوحنيفه(1) كتابى با عنوان «الزيادات» دارد، او در فقه حنفى شش كتاب تأليف كرده كه با عنوان كتابهاى ظاهر الرواية(2) معروف است و از وى به روايت ثقات نقل شده است (المبسوط، الجامع الصغير، الجامع الكبير، السير الصغير، السير الكبير و الزيادات). اين شش كتاب، پايه و اساس فقه حنفى مى باشد.(3) وجه تأليف ونام گذارى كتاب الزيادات را اين گونه نقل كرده اند كه چون كتاب كبير، يعنى الجامع الكبير، را تأليف كرد، فروعى جديد يافت شده و ياد آور شد كه در آن نياورده، لذا كتاب ديگرى تأليف كرد كه فروع در آن ذكر شده باشد و آن را «زيادات» ناميد و فروع ديگرى را در كتاب سومى با عنوان «زيادات الزيادات» گرد آورد؛ پس زيادات تكلمۀ الجامع الكبير است و به عنوان استدراك بر آن نوشته شده است.(4)

بنا بر اين، زيادات همان اضافه هاى بر اصل مى باشد و اصل در ميان كتابهاى محمد بن لحسن شيبانى، همان المبسوط است كه با عنوان «الاصل» نيز معروف و چاپ شده است.(5) حال روشن شد كه اصطلاح الزيادات در تهذيب الاحكام ناظر به چه مطلبى است؛ رواياتى كه شيخ طوسى در ذيل آن مسأله نياورده و ارتباط به مباحث گذشته داشته، آن را ذيل عنوان الزيادات آورده است.

ص:100


1- . شذورات الذهب، 323/2؛ شرح الزيادات، 1/1؛ الاصل، 15/1.
2- . المسبوط، 3/1 (سرخسى).
3- . همان.
4- . شرح الزيادات، 12/1.
5- . الاصل (المبسوط) 12/1.

ملاذ الاخيار فى فهم تهذيب الاحكام

اين كتاب، تأليف علامه محمد باقر مجلسى (1111 ه. ق) مى باشد و معروف ترين و تنها حاشيه و شرح بر كتاب تهذيب الاحكام است كه به چاپ رسيده است. اين كتاب در 16 جلد به وسيلۀ كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى چاپ شده است. مؤلف در اين كتاب، نكاتى را در شرح احاديث رعايت كرده است كه عبارت از امور ذيل مى باشد:

1 - در ذيل هر حديث، منزلت آن را از نظر علم دراية الحديث مشخص كرده:

صحيح، حسن، موثق و ضعيف. اين روش او در اين كتاب، همانند كتاب مرآة العقول مى باشد.

حال اين سؤال مطرح مى شود كه مگر روش علامه مجلسى اخبارى و او به اعتبار روايات قايل نيست؟ همان طور كه از مقدمه معجم بحارالانوار از استاد محمد على مهدوى راد نقل كرديم؟ مگر نه اين است كه روايات الكافى و تهذيب الاحكام، از كتب اربعه مى باشد و علماى اخبارى، روايات كتب اربعه را معتبر مى دانند؛ پس چرا علامه مجلسى در اين دو كتاب اين روش متأخران را به كار گرفته و احاديث را بر اساس تنويع حديث كه از دورۀ احمد بن طاووس حلى (673 ه. ق) و - شاگردش - علامه حلى (726 ه. ق) رايج شده، تقسيم بندى كرده است.

درجواب مى گوييم: دقيقاً درست است. روش علامه مجلسى، همان است كه گفته شد؛ ولى چون در قرن يازدهم و دوازدهم بحث تنويع حديث، وثاقت و تضعيف راويان بسيار مورد توجه بوده، علامه مجلسى خواسته كتاب خود را بر اساس و روش متداول بين فقها تأليف كند تا فقها كه به اين تقسيم احاديث روى آورده و آن را پس از دورۀ علامه حلى پذيرفته اند، در اين جهت براى آنها هم قابل استفاده

ص:101

باشد. قرن يازدهم و دوازدهم فقهايى بوده اند كه در امر سند بسيار سخت گير بوده اند.

شهيد ثانى (911-965 ه. ق) پايه گذار اين مكتب بوده و در دوره پس از او، فرزندش شيخ حسن عاملى (1011 ه. ق) و سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه. ق) و اساتيد آنها، ملا احمد اردبيلى (993 ه. ق) و ملا حسين تسترى (1021 ه. ق) در اين امور بسيار حساس بوده اند.

شهيد ثانى در حاشيۀ كتاب دَيْن مسالك الافهام(1) از فقها؛ يعنى از شهيد اول (محمد بن مكى عاملى) (771 ه. ق) وعلامه حلى (726 ه. ق) گلايه مى كند كه چرا اصطلاحاتى را كه خود پايه گذار آنها بوده اند، مراعات نكرده اند(2) او اين گلايه علمى را در ذيل حديثى دارد كه علامه حلى و شهيد اول از آن تعبير به «صحيح» كرده اند، در حالى كه در سلسله سند آن ابراهيم بن هاشم وجود دارد و ابراهيم بن هاشم به تعبير شهيد ثانى، در كتابهاى رجالى با لفظ ثقة، ثبت، عين، حجة، يا صحيح الحديث توثيق نشده است؛ زيرا او فقط اين پنج لفظ را مفيد توثيق راوى مى شمرد و در اين صورت است كه راوى را بايد «ثقه» و روايت او را «صحيح» ناميد و گرنه در غير اين صورت، روايت او صحيح نخواهد بود و در باره ابراهيم بن هاشم هم اين الفاظ وارد نشده؛ بلكه درباره او نجاشى (450 ه. ق) در رجال خود فرموده: «اول من نشر الحديث الكوفيين بقم هو»(3) اولين كسى كه حديث راويان و محدثان كوفه را در رى و قم نشر داد، او بود و اين سخن، دلالت بر وثاقت او نمى كند. شهيد ثانى و پيروان او در توثيق

ص:102


1- . مسالك الافهام، 44/6.
2- . جامع المقاصد، 158/9؛ زبدة البيان، / 243؛ مختلف الشيعة، 487/2؛ تذكرة الفقهاء، 419/2، (طبع حجرى)؛ مشرق الشمسين، / 259؛ التنقيح الرائع، 345/2.
3- . قاموس الرجال، 333/1؛ تنقيح المقال، 42/1؛ معجم رجال الحديث، 317/1؛ رجال نجاشى، 18/16؛ نقد الرجال، 95/1؛ خلاصة الرجال، / 4.

راويان بر قراين اعتماد نمى كنند و لذا اين جهت، حديث ابراهيم بن هاشم را «حسن» مى نامند؛ اگر چه فقها گاهى از آن، به حسن و گاهى، به صحيح و گاهى به «حسن كالصحيح» تعبير مى كنند: البته فقها در دويست سالۀ اخير، بيشتر تعبير به صحيح مى كنند؛ چون قراين گوناگونى را بر وثاقت او اقامه مى كنند. در اواخر قرن يازدهم، شيخ عبدالنبى جزايرى(1) ظهور كرد و كتاب حاوى الاقوال فى معرفة الرجال(2) را نوشت. روش او در توثيق راويان و تضعيف آنها، همان روش ابوعبداللّه حسين بن غضائرى بود كه در توثيق راويان بسيار روش سخت گيرانه داشت. او طيفى از راويان ثقه را در بخش راويان ضعيف قرار داد و كتاب رجالى خود را بر اساس تنويع حديث، تأليف كرد وآن را در چهار بخش قرار داد: «الصحاح، الحسان، الموثقون، الضعفاء / الضعاف». در آن دو قرن، قبل از حيات علامه مجلسى، بحث تنويع حديث بسيار مورد توجه نبود. او، ابراهيم بن هاشم را در بخش حسان آورد و حسن، حديثى است كه راويان سلسله سند آن، حداقل يك نفر ممدوح باشد؛ يعنى اصطلاح دال بر توثيق در باره او وارد نشده و تحليل و تعريف از او به حد توثيق، نرسيده باشد(3) و فقط الفاظ ممدوح وارد شده باشد.(4)

ص:103


1- . روضات الجنات، 271/4؛ دائرة المعارف الاسلامية الشيعة، 681/3؛ دائرة معارف القرن العشرين، 226/2.
2- . ماضى النجف وحاضرها، 91/27؛ امل الامل، 165/2؛ روضات الجنات، 48/2؛ رياض العلماء، 174/3؛ تكملة امل الامل، / 117؛ مستدرك الوسائل، 403/3؛ الكنى والالقاب، 331/1؛ تنقيح المقال، 171/1؛ طبقات اعلام الشيعة، 109/5؛ لؤلؤة البحرين، / 112.
3- . معالم الدين، ص 217، نهاية الدراية، ص 259، الرعاية، ص 81، منتقى الجمان، 5/1، مدارك الاحكام، 488/8، حاوى الاقوال، 105/1.
4- . مقباس الهداية، 238/2؛ الرعاية، / 204، نهاية الدراية، / 386؛ اصول الحديث (سبحانى)، / 153؛ اصول علم الرجال (فضلى)، / 83، منتهى المقال، 50/1؛ قواعد الحديث، / 102.

ولى صحيح، روايتى است كه راويان آن دوازده امامي، توثيق شده باشند و در بارۀ آنها، همان الفاظ خاص كه از آن ياد كرديم، وارد شده باشد.(1)

وقتى شهيد ثانى از فقها گلايه مى كند كه اصطلاحات را مراعات نمى كنند و فقيهانى - همچون ملا عبداللّه تسترى و شيخ عبدالنبى جزايرى - در مورد راويان بسيار حساس وسخت گيرى مى كنند، علامه مجلسى كه شرح بر الكافى ويا تهذيب الاحكام مى نويسد، قطعاً مراعات آنچه را كه در آن دو قرن مورد توجه بوده، بايد داشته باشد و به همين جهت، مرحوم علامه محمد تقى مجلسى (1070 ه. ق) در روضة المتقين و لوامع صاحبقرانى - يعنى دو شرح من لا يحضره الفقيه - خود را ملزم به مراعات اين اصطلاحات مى داند؛ در حالى كه شيوه او هم، همان روشى است كه به وسيله علامه مجلسى دوم دنبال و پيگيرى شد. شايد فلسفه اينكه محمد باقر مجلسى روش خود در كتاب مرآة العقول و جايگاه احاديث را مشخص و روشن كند، همين جهت باشد.

2 - علامه مجلسى درشرح احاديث از اقوال فقها و شارحان حديث بهره مى برد؛ از شارحانى همچون ملا عبداللّه تسترى - كه ظاهراً حاشيه اى بر تهذيب الاحكام داشته -، شيخ بهايى در الحبل المتين و مشرق الشمسين، شهيد ثانى در مسالك الافهام، سيد محمد موسوى عاملى در مدارك الاحكام سخنان شيخ حسن عاملى در منتقى الجمان و شرح پدرش بر من لايحضره الفقيه و غير اينها. در اين ميان حاشيۀ ملا عبداللّه تسترى (1021 ه. ق) از جمله حواشى بسيار مهم است و مرحوم علامه مجلسى در كتاب ملاذالاخيار از اين حاشيه، بسيار استفاده كرده و سخنان او را آورده است. آقا بزرگ تهرانى و محققان ديگر تصريح كرده اند كه او حاشيه اى، بر تهذيب الاحكام و حاشيه اى، بر الاستبصار داشته است. آقا بزرگ تهرانى در ذيل عنوان

ص:104


1- . الرعاية، / 204.

تهذيب الاحكام و عنوان الاستبصار از حاشيه هاى او ياد كرده است چنانكه.

استاد سيد حسن موسوى خرسان در مقدمۀ تهذيب الاحكام و علامه محمد على اردوبادى در مقدمه الاستبصار از آن نام برده اند.(1)

3 - علامه مجلسى در شرح روايات به توضيح واژگان نيز روى آورده و از كتابهاى لغت - همچون القاموس المحيط، محمد بن يعقوب فيروزآبادى و صحاح اللغه، اسماعيل بن محمد جوهرى (393 ه. ق) - بهره برده است.

4 - او در مورد برخى از راويان، خصوصاً راويانى كه به نظر مشهور علماى رجال، مجهول بوده، ولى از نظر علامه مجلسى دليلى بر وثاقت و يا حسن او يافت شده، توضيحاتى آورده است.

5 - علامه مجلسى در شرح احاديث از بيان تركيب هاى نحوى و ديدگاه هاى آراء علماى نحو غافل نشده است؛ زيرا در برخى موارد تا تركيب نحوى حديث روشن نشود، معناى آن روشن نخواهد شد و برين منظور، آراى شيخ رضى را در شرح الكافيه، شلوبين و ديگران را مى آورد.(2)

6 - در برخى موارد، به اختلاف نسخه ها بين كافى و تهذيب، من لا يحضره الفقيه در سند و متن اشاره كرده و در صدد گزينش و اصلاح آن بر آمده است.(3)

7 - علامه مجلسى، علاوه بر شرح و توضيح احاديث تهذيب الاحكام، گاهى به شرح عبارات مفيد در المقنعه نيز پرداخته و اقوال فقها را پيرامون آن بيان كرده است(4).

ص:105


1- . استقصاء الاعتبار، ج 1، (المقدمه).
2- . ملاذ الاخيار، 225/1.
3- . همان، / 228، 416، 325/4.
4- . همان، / 347.

8 - علامه مجلسى. در شناخت راويان و عناوين مشترك رجالى سعى و تلاش دارد و از طرق گوناگونى براى شناسايى آنها بهره مى برد. او در باره حسين بن خالد فرموده: اگر ابن ابى العلاء الخفاف باشد، ممدوح است و حديث، حسن خواهد بود و اگر حسين بن خالد صيرفى باشد، چون او بسيار از حضرت رضا عليه السلام نقل مى كند، مجهول است و خبر نيز مجهول خواهد بود؛ همان طور كه فاضل تسترى تصريح كرده است.(1)

9 - علامه مجلسى از هر كسى كه سخنى كسى نقل كرده، عنوان او را آورده است، مثل: مثلاً الفاضل التسترى، المحقق التسترى، الشيخ البهائى؛ ولى گاهى با عنوان «بعض المحققين» ياد مى كند كه ظاهراً همان شيخ بهايى است، و در آن دوره، نوعاً در حوزه هاى علميه خواندن كتابهاى حديثى رايج بوده، بلكه متن درس خارج اين گونه بوده است. خوانسارى فخرالدين حلى (771 ه. ق) نقل مى كند كه مى گويد: من دو بار تهذيب الاحكام را در نزد پدرم علامه حلى خواندم. همو در ترجمه شيخ بهايى ونيز آورده كه شاگردش گفت: من تهذيب الاحكام و من لا يحضره الفقيه را در نزد او خواندم و به همين جهت است كه در قرن يازدهم، علماى و فقهاى بزرگ بر الاستبصار و تهذيب الاحكام حاشيه دارند، همچون فاضل تسترى، شيخ بهايى، ميرداماد و...

علامه مجلسى در جلد چهارم ملاذالاخيار (صفحه 270) در شرح حديثى، ابتدا كلام شيخ بهايى در الحبل المتين را آورده، آنگاه از بعض الفضلاء و در آخر هم از بعض المحققين، كلامى آورده كه معلوم مى شود مراد او از بعض المحققين، غير از

ص:106


1- . همان، / 416.

شيخ بهايى است و در جلد سيزدهم، از صاحب مدارك الاحكام با عنوان سيد المحققين ياد مى كند.(1)

10 - علامه مجلسى در آخر ملاذ الاخيار به شرح المشيخۀ تهذيب الاحكام پرداخته است و طرق شيخ طوسى را بررسى و منزلت طريق را بر اساس تنويع حديث معين نموده است.

11 - علامه مجلسى دركتاب ملاذ الاخيار، بنا بر نقد حديث ندارد، همان طور كه در كتاب مرآة العقول اين گونه روشى دارد و از اين رو، در حدّ امكان روايات را توجيه مى كند. او همچون ساير اخباريان، قايل به صدور و اعتبار روايات جوامع چهارگانه حديثى مى باشد. نقل كرديم كه بر اساس تحقيق استاد محمد على مهدوى راد در مقدمۀ المعجم المفهرس بحارالانوار، علامه قايل به اعتبار روايات بحارالانوار نيز مى باشد و لذا در مرآة العقول در ذيل حديث صحيح السند - كه متن آن قطعاً مطابق تاريخ نيست و بلكه مخالف آن مى باشد (يزيد به مدينه آمد و حضرت زين العابدين بندگى و رقيت او را پذيرفت) - در ذيل آن فرموده: اگر چه اين حديث مخالف تاريخ صحيح است، چون يزيد بن معاويه به مدينه نيامد و مرد؛ ولى چون حديث فرموده، آن را بر تاريخ مقدم مى داريم.

استاد رضا استادى، مقاله اى را در باره اين حديث و نقد آن نوشته اند و مطلب مجلسى را مطابق واقع نشمرده است.

اين حديث 1 - در كافى(2) و وسائل الشيعة.(3)

ص:107


1- . ملاذ الاخيار، 179/13، 171.
2- . الكافى، 235/8.
3- . وسائل الشيعة، 497/11.

2 - بحار الانوار.(1)

3 - مرآة العقول.(2)

4 - جلاء العيون علامه مجلسى.(3)

5 - جلاء العيون علامه شبر.

6 - نفس المهموم(4)

آمده است.(5)

كتاب الوافى، شرح جوامع چهارگانه حديثى

اشاره

اين كتاب، تأليف ملا محمّد محسن فيض كاشانى(6) است. فيض در كاشان به دنيا آمد، كاشان در معاجم عربى، گاهى «قاشان» خوانده مى شود. سرآمد عالمان كاشان تا اين روزگار، همان ملامحسن فيض كاشانى است؛ او تحصيلات اوليه خود را در كاشان تمام كرد و راهى قم شد، در آن روزگار، قم حوزۀ معروف(7) و مشهورى نبود.

ص:108


1- . بحارالانوار، 137/46.
2- . مرآة العقول، ج ص.
3- . جلاء العيون، 7/3.
4- . نفس المهموم، ص 296.
5- . ده مقاله، / 371؛ اصول و قواعد فقه الحديث، / 180.
6- . مفاتيح الشرائع، 42/1، 6 (سيد مهدى رجايى)؛ ريحانة الادب، 121/2؛ المحجة البيضاء، ج 1، المقدمة (على اكبر غفارى)؛ لؤلؤة البحرين، / 121؛ روضات الجنات، 81/6، علامه مجلسى، / 101؛ الكنى والالقاب، 34/3؛ رياض العلماء، 180/5؛ الوافى، 17/1؛ الصافى، ج 1، المقدمه؛ فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 225؛ آتشكده آذر، / 245؛ امل الامل، 305/2؛ تنقيح المقال، 54/2؛ الذريعة، 124/2؛ رياض العارفين، / 380؛ سلافة العصر، / 499؛ مصفى المقال، / 387، نتائج الافكار، / 541.
7- . ر. ك، تاريخ حوزه علميه در قرن يازدهم و دوازدهم؛ رياض المسائل، / 85 (مقدمه؛ محمد

اگر چه بدان جهت كه قم از كاشان بزرگتر و جمعيت بيشترى داشت، عالمانى نيز در آن بودند؛ اما شهرت امروزى را نداشته، بلكه در آن روزگار - يعنى از فاصله 1000 تا 1200 - و در قرن اول (يازدهم) آن كه فيض رشد و نمود كرد، دو حوزه زبان زد خاص و عام بود: حوزه اصفهان و حوزه شيراز؛ چون در آن دوران حوزه علميه نجف به افول گرائيده بوده؛ زيرا در سال 993 ه ق، ملا احمد مقدس اردبيلى (993 ه. ق))(1)كه عالم و فقيه نامور نجف بود، به رحمت ايزدى پيوست و شاگردان برجستۀ او - كه در رأس آنها سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه ق) و فرزند شهيد ثانى شيخ حسن عاملى (1011 ه ق) قرار داشت - از نجف مهاجرت كرده و در مسقط الرأس و وطن خود، يعنى جنوب لبنان، سكنى گزيدند. حوزه نجف، ديگر عالم برجسته اى كه محوريت داشته باشد، نداشت. كربلا نيز در آن ايام؛ يعنى از عصر ظهور اخبارى گرى (ملا أمين استرآبادى (1036 ه ق))(2) چهره اخبارى به خود گرفته و مركز رشد ونمو اخبارى ها بود و چهرۀ فقهى اصولى رايج حوزه هاى علميه را از دست داده بود؛ در همين دوره ها بود كه با افول و سستى دو حوزه علميه نجف و كربلا، حوزه علميه اصفهان رونق بسزايى گرفت، كه علت آن چند نكته بود. يكى اينكه پادشاهان صفوى سعى داشتند تا عالمان شيعه را در اصفهان گردآورند كه اين موضوع خود حايز نكاتى بود:

ص:109


1- . امل الامل، 23/2؛ اعيان الشيعة، 80/3؛ الاعلام، 223/1؛ روضات الجنات، 79/1؛ ريحانة الادب، 366/5؛ الكنى والالقاب، 200/3؛ لغت نامه دهخدا (احمد)، / 1344؛ جامع الرواة، 61/1؛ لؤلؤة البحرين، / 148؛ منهج المقال، / 42؛ تنقيح المقال، 80/1؛ رياض العلماء، 56/1؛ قصص العلماء، / 245؛ لباب الالقاب، / 89؛ سفينة البحار، 304/1؛ مستدرك الوسائل، 392/3؛ الفوائد الرضوية، 56/1 (بوستان كتاب).
2- . روضات الجنات، 127/1؛ 250/4؛ الفقه الاسلامى منابعه وادواره، 385/2.

1. مقام «شيخ الاسلامى» را به عالمان شيعه واگذار مى كردند و در نتيجه، بخش عظيمى از كارهاى مملكتى، عملا از دوش آنها برداشته مى شد، شاه به تأمين نان و أمنيت مردم مى پرداخت و شيخ الاسلام، به تأمين قضا و جماعات و كارهاى شرعى مردم روى مى آورد.

2. شيخ الاسلام درپايتخت پشتوانه بسيار برجسته اى براى شاه صفوى محسوب مى شد؛ زيرا شاه صفوى زمانى رسميت مى يافت كه شيخ الاسلام، او را تأييد كند.

3. نكته بسيار مهمى كه ذر گردآورى مورد توجه شاهان بود در احاطه و سيطره بر عالمان، افعال و كردار آنها است؛ در عين آنكه آنها عالمان شيعه و در رأس آنها شيخ الاسلام را به عنوان بازوى خود داشته؛ اما نوع علما را زير نظر مى گرفت و بر همين اساس، اصفهان در قرن يازدهم و دوازدهم حوزه پررونقى شد و سه طيف از علما و دانشمندان طراز اول جهان اسلام در آنجا گرد آمدند؛ فلاسفۀ برجسته كه همّ و غمّ آنها فقط فلسفه بود؛ همچون: ميرفندرسكى (م 1050) كه از أكابر فلاسفه شيعه در آن دوره بود وملا صدراى شيرازى - معروف به صدرالمتألهين - متوفاى (1050 ه ق) صاحب كتاب الاسفار الاربعه. وجود همين شخصيت هاى نامور بود كه اصفهان علاوه برآنكه به فقه و اصول پردازش داشته باشند، از فلسفه و علوم عقلى نيز اطلاع وافى داشته و بلكه در علوم عقلى، يد طولائى داشته اند در نيمه اول قرن يازدهم، دو فيلسوف برجسته (صدرالمتألهين و ميرفندرسكى) در اصفهان شهره آفاق بوده اند و در نيمه دوم همين قرن، فلاسفۀ برجسته اى ديگرى؛ همچون حاج آقا حسين خوانسارى (1098 ه ق)(1)، محمّد باقر سبزوارى

ص:110


1- . رياض العلماء، 39/5؛ فقهاى نامدار شيعه، / 234؛ قصص العلماء، / 265؛ تذكرة القبور يادانشمندان و بزرگان اصفهان، / 297؛ امل الامل، 101/2؛ تاريخ نظم و نثر در ايران، / 688؛

(1090 ه ق)(1) كه فقيه اول، «استاد الكل فى الكل» بوده و دومى، نيز علاوه بر علوم نقليه - همچون فقه و اصول - به علوم عقليه؛ همچون: فلسفه و كلام پرداخته، ظهور كرده اند؛ فقيهانى كه علاوه بر فقه و اصول؛ در علوم عقليه نيز سرآمد بودند حاج آقا حسين خوانسارى شارح كتاب الدروس الشرعيه، معروف به مشارق الشموس، و محمّد باقر سبزوارى صاحب ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد و كفاية الاحكام است فقيهى كه او را در ميان متأخران، همچون محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى (381 ه ق) دانسته اند؛ زيرا اسكافى نيز در بين قدما متفرد به فتاوايى بوده اند اجتهاد در دو قرن يازدهم و دوازدهم در اصفهان اجتهاد آميخته به عقل و استدلال بود؛ فتواى حاج آقا حسين خوانسارى در مورد نجاست تمام اجزاى ميته و مستثنى نبودن ده جزء (اجزاء ما لا تحله الحياة)، قطعاً ناظر به يك استدلال عقلى است، تا مبتنى بر استدلال نقلى؛ اگر چه اين فتواى او، به اصول و قواعد سنت و كليات نيز، أوفق است. سومين جريانى كه در حوزه اصفهان خود را بيشتر از دو جريان سابق نشان داد، توجه به اخبار و روايات بوده و همان طور كه در مقاله شناسايى استقصاء الاعتبار في شرح الاستبصار (سير تطور فقه الحديث در قرن يازدهم و دوازدهم) بدان اشاره كرده ايم، دو موضوع مهم: (گردآورى اخبار و شرح اخبار و روايات) مورد توجه قرار گرفت؛ يعنى فقه الحديث، ظهور شخصيتهايى همچون علامه محمّد تقى مجلسى (1070 ه

ص:111


1- . فقهاى نامدار شيعه، / 230؛ الكنى والالقاب، 159/3؛ روضات الجنات، 68/2؛ فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 243.

ق)، علامه محمد باقر مجلسى (1111 ه ق)، شاگردان برجسته آنها - همچون سيد نعمت اللّه جزايرى (1112 ه ق)، شيخ بهايى (1030 ه ق) و علامه محمد باقر ميرداماد (1040 ه ق) - ثقل توجه به روايات و اخبار و احاديث را در حوزه اصفهان سنگين تر كرد و پله ترازو به نفع حديث و روايت پائين آمده بود. اين جاست كه مى گوييم: سه حركت باعث رونق حوزه اصفهان شده: وجود فلاسفه برجسته، وجود فقيهان نامور و وجود محدثان متتبع. اين مميزه ها باعث شد تا اصفهان چند پله از بقيه حوزه ها بالاتر باشد.

حوزه دوم كه در اين روزگار نامى پيدا كرده بود، حوزه علميه شيراز بود، صدرالمتألهين شيرازى پس از آنكه در اصفهان مورد طعنۀ فقها، خصوصاً فاضل قطيفى (صاحب ايضاح النافع) قرار گرفت، به شيراز رفت حضور ملاصدرا و نيز حضور محدث نامور اخبارى سيد ماجد بحرانى در شيراز باعث شد تا حوزه شيراز رونق قابل توجهى يابد. فيض تصميم گرفت تا از كاشان سفر كند، پدرش مانع حركت او شد و بر قرآن تفأل زد، آيه شريفه 122 سوره برائة آمد (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) و نيز به ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام تفأل زد، شعر ذيل آمد:

تغرّب عن الأوطان في طلب العلى وسافر ففي الاسفار خمس فوائد

تفرج همّ و اكتساب معيشة وعلم وآداب وصحبة ماجد

وقتى اين شعر ذكر شد، فيض به شيراز سفر كرد و حوزه شيراز را بر حوزه اصفهان برگزيد. فيض كاشانى وارد شيراز شد و به درس دو استاد برجسته آن روزگار شيراز - يعنى ملا صدراى شيرازى و سيد ماجد بحرانى - حاضر شد؛ او از ملاصدرا فلسفه و عرفان را تعليم پذيرفت و اخبار و روايات را از محضر سيد ماجد بحرانى آموخت.

ساليانى چند به محضر هر دو حاضر شد، تا به مقام عالى فقاهت و دانش رسيد و به

ص:112

كاشان برگشت. ضمناً مخفى نباشد كه در زمان حضور در شيراز، با دختر ملاصدراى شيرازى ازدواج كرد و داماد ملاصدرا شد. فيض كاشانى در كاشان سكنى گزيد. او در مدت اقامت در كاشان ارتباط تنگاتنگى با فقيه معروف آن روزگار اصفهان محمّد باقر سبزوارى (1090 ه ق) صاحب ذخيرة المعاد داشت، و هر دو در علاقه و افر به فلسفه با هم شريك بودند. خوانسارى در روضات الجنات مى نويسد: بين آن دو ارتباط كامل وجود داشته است. فيض، كتابهاى فراوانى تأليف كرده است كه معروف ترين آنها عبارتند از: الوافى، مفاتيح الشرائع، علم اليقين، تفسير صافى، تفسير أصفى، المحاسن، المحجة البيضاء و غير اينها، كه خود در رساله اى مستقل فهرست تأليفات خود را ذكر كرده است. اما تفسير متن كتاب صافى او همان عبارات تفسير انوارالتنزيل ناصرالدين بيضاوى (م 658) - عالم فقيه و اصولى - شافعى است؛ البته فيض بر آن روايات اهل بيت عليهم السلام را اضافه كرده است. تفاسير ديگرى همچون كنزالدقائق و إرشاد العقل السليم، نيز با تكيه بر تفسير بيضاوى تأليف شده اند. فيض در محجة البيضاء، كتاب احياء العلوم غزالى (م 505) را تهذيب كرد و مطالب سست و بى پايه آن را حذف و روايات أهل بيت عليهم السلام را بر آن افزود. المحجة البيضاء مورد توجه دانشمندان قرار گرفته؛ مفاتيح الشرائع در فقه است و فيض كاشانى در اين كتاب، كتابهاى فقهى را برهم زد و ترتيبى جديد را مطرح كرد، او با طرح جديدى در فقه، توانست توجه دانشمندان را به كتاب خود جلب كند به گونه اى كه كتاب مفاتيح الشرائع فيض، تا 200 سال مورد توجه دانشمندان بود و شروح و حواشى فراوانى بر آن نوشته شد. مصابيح الظلام، تأليف علامه محمّد باقر وحيد بهبهانى (1205 ه ق) مفصل ترين شرح آن است، شرح ديگرى با همين عنوان، از سوى علامه سيّد عبداللّه شبر (1242 ه ق) نيز تأليف شده است.

فيض كاشانى به خاطر دو جهت مورد بغض و كينه پاره اى از علما قرار گرفت و

ص:113

فقيهانى همچون ملا محمّد قمى با فيض بسيار مخالفت مى نمود؛ جهت اول آن بود كه فيض، با بسيارى از آرا و نظريات فقيهان، از جمله شهرت بين فقها، مخالفت كرد. او فتاوى نادره اى را مطرح كرده(1) و در اين جهت، همچون ملامحمّد باقر سبزوارى صاحب كفاية الاحكام بود.(2) هر دو درحرمت «غنا» خدشه كرده و اصل غنا را حرام ندانسته، بلكه معتقد بودند: غنا به خاطر كارهاى جانبى و خلاف شرع موجود در جلسات، حرام بود؛ مثل خلط زن و مرد. از فتاواى ديگر او، طهارت پوست و ميته با دبّاغى است. وى معتقد بود كه پوست ميته - همچون اجزاى آن - مستثنا است و با دبّاغى، استحاله ايجاد مى شود. ديگر فتواى او، نجس نشدن آب قليل با ملاقات با نجس است؛ بلكه اگر طعم، رنگ و بوى تغيير كند، نجس مى شود؛ چنانكه نجاست با رفتن عين نجس پاك مى شود. او نماز جمعه را واجب مى دانست، همان طور كه سبزوارى نيز نماز جمعه را واجب مى شمرد. علامه محمّد باقر خوانسارى (1413 ه ق) در روضات الجنات مى نويسد: سبزوارى در متأخرين، همچون محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى (381 ه ق) در ميان قُدما است.(3)

شيوه نگارش الوافى

فيض كاشان در اين تأليف، شيوه اى را دنبال كرد كه دو عالم بزرگ و برجسته معاصر او دنبال نكرده، بلكه هر يك به جهت خاص از اخبار و منظر خاصى به روايات نظر داشته اند در فاصلۀ 1050 تا 1111 ه ق؛ يعنى نيمه دوم قرن يازدهم

ص:114


1- . مفاتيح الشرائع، 68/1، 17، 56، 57، 14، 46، 47؛ مستند الشيعة، 130/1؛ الحدائق الناضرة، 200/5.
2- . الحدائق الناضرة، 21/5، 473/8؛ روضات الجنات، 76/2.
3- . روضات الجنات، 283/6؛ مجله بررسى ها، ش 45، 54، سال 1349، 1367؛ فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 229؛ ويژگى هاى اجتهاد و فقه پويا، / 361.

چند مجموعه روايى بسيار ارزشمند تدوين شد كه هر يك هدف خاصى را دنبال مى كرد و در اينجا به بررسى آنها پرداخته مى شود.

روش وسائل الشيعة

شيخ محمد بن الحسن حر عاملى (1104 ه ق) به تأليف كتاب وسائل الشيعه دست يازيد؛ او مجموعه روايات كتب اربعه شيعه و روايات قريب به پنجاه كتاب را گردآورد. روايات كتاب ها در نظر شيخ حرعاملى، موثق و معتبر است؛ از اين رو، او در گردآورى روايات به آيات الاحكام توجه نكرده و روايات را تقطيع نموده و همين أمر باعث شده كه مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى (1380 ه ق) به تأليف جامع احاديث الشيعة اقدام كند؛ چون گاهى در ساير ابواب، رواياتى يافت مى شود كه مى تواند شاهد بر مطلب و شارح مطلب باشد.

تكه تكه شدن روايات، باعث شده تا قراين فوت شود و در نتيجه، صدر روايت در جايى و ذيل روايت در جاى ديگر واقع شود؛ امّا فيض كاشانى در كتاب الوافى اين خلأ را پر كرده، او در نيمه دوم همين قرن، به جمع آورى اخبار و روايات پرداخت و به جوامع روايى متقدمين توجه نمود و آن را در يك كتاب گردآورد؛ نقطه ضعف هاى موجود در وسائل الشيعه را مقدارى رفع كرد. در كتاب وسائل الشيعه، اين نقطه ضعف نيز وجود دارد شيخ حر عاملى در فرض تكرار يك روايت در چند كتاب، نسخه كتاب كافى را مى آورد و آن گاه به ذكر روايت در تهذيب، استبصار و من لا يحضره الفقيه اشاره مى كند، اما اختلاف بين اين نسخه ها را مورد توجه قرار نمى دهد؛ اما فيض در الوافى روايات تكرارى را حذف، و در ابتداى هر باب، آيات الاحكام را ذكر كرده است.

به علاوه، هر روايتى كه در باب خاصى ذكر شده آن را در فرض نياز ذكر كرده از اين رو، اجمالى از اين جهت در جهت ذكر آن پيدا نشده است هم چنين، در هر

ص:115

روايت اگر اختلاف سندى و متى وجود داشته، اختلاف سند و متن را يادآور شود، او هر حديثى را كه نياز به شرح و توضيح دارد توضيح مى دهد و هر موردى كه لغات نيز مجمل باشد، شرح و بسط مى دهد. فيض كاشانى با اين نگرش جديد، شيوه تازه اى را در گردآورى و شرح روايات رقم زد؛ فيض بخش اصول و اعتقادات را نيز آورده در حالى كه در وسائل الشيعه اين بخش موجود نيست برين جهت، الوافى مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است. مرحوم ميرزا ابوالحسن شعرانى حاشيه اى بر كتاب الوافى نوشته، آن را تصحيح كرده چاپ سنگى آن را به طبع رساند؛ فيض در اين كتاب و ساير نوشته خود، به پاره اى نظريات فلسفى و عرفانى نيز پرداخته و به همين جهت، آراى عرفانى خاصى - چون وحدت وجود - را مطرح كرد وبه خاطر آن، مورد هجمه پاره اى از فقهاى عصر خود قرار گرفت.

شرح هاى استبصار

اشاره

كتاب الاستبصار را چهارمين مجموعه روايى شيعه ناميده اند. قبلاً ياد كرديم كه چهار كتاب به عنوان جوامع روايى متقدمان، معروف است: الكافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحكام والاستبصار. اين چهار مجموعه، الآن موجود و در دسترس مى باشد.

شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى (984 ه. ق) پدر شيخ بهايى و صاحب «العقد الطهماسبى» در كتاب وصول الاخيار كه در علم درايه است جوامع روايى شيعه را پنج مصدر مى داند.

1 - الكافى، 2 - من لا يحضره الفقيه، 3 - تهذيب الاحكام، 4 - الاستبصار، 5 - مدينة العلم(1)

ص:116


1- . وصول الاخيار، / 85؛ معالم العلماء، / 112؛ الذريعه، 252/20.

ديگر كتاب اخير، اثر شيخ صدوق است و اين كتاب، ظاهراً تا زمان پدر شيخ بهايى موجود بوده يا در دوره هاى قبل از او از بين رفته است، ولى قطعاً تا عصر سيد بن طاووس حلى (على بن طاووس حلى) متوفاى 666 ه. ق موجود بوده؛ چون او از اين كتاب روايت مى كند. علامه مجلسى در كتاب بحارالانوار از كتاب الاجازات، تأليف سيد بن طاووس دو حديث در جواز نقل حديث به معنى آورده است(1) و اين دو حديث را سيد بن طاووس از كتاب مدينة العلم نقل كرده است. كتاب الاجازات للسيد بن طاووس نقلاً من كتاب مدينة العلم، عن أبيه، عن محمد بن الحسن عن احمد بن محمد عن محمد، بن الحسن زعلان، عن خلف بن حماد، عن ابن المختار أو غيره رفعه، قال: قلت لابى عبداللّه عليه السلام أسمع الحديث منك فلعلى لا أرويه كما سمعته؟ فقال: «ان أصبت المعنى فيه فلا بأس انما هو بمنزلة تعال، هلّم، واقعد واجلس»، كتاب حسين بن عثمان عن بعض اصحابه عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: «اذا أصبت الحديث فأعرب عنه بما شئت».(2)

اين گونه آثارى دلالت دارد كه كتاب مدينة العلم تا عصر سيد بن طاووس بوده است، به نظر مى رسد اين كتاب مفصل بوده و بخش هاى اصول اعتقادى را نيز داشته است؛ مثل كتاب الكافى كه دو جلد آن در اصول؛ است چون شيخ صدوق در كتاب التوحيد بخشى از روايات را در ذيل عنوان و باب آورده و مى گويد: هر كس روايات بيشترى را طالب است به كتاب مدينة العلم مراجعه كند.

اين دو نكته كه در باب نقل حديث به معنى و روايات توحيد نقل شد، شاهد آن است كه كتاب مدينة العلم كتاب مفصلى بوده است. علامه مجلسى تلاش هاى فراوانى

ص:117


1- . بحارالانوار، 161/2.
2- . بحارالانوار، 161/2.

را انجام داد تا شايد بر نسخه هايى واقف گردد، ولى متأسفانه اين اثر ارزشمند از بين رفته و چهار منبعى ديگر باقى مانده است. آنچه در ميان طالبان علم و دانشمندان مشهور شده، كتاب الكافى را اولين كتاب در جوامع چهار گانه و الاستبصار را به عنوان چهارمين و آخرين كتاب ذكر مى كنند. آنچه متداول و مشهور است اين است كه مى گويند: جوامع روايى شيعه كه متقدمان آن را تأليف كرده اند، چهار كتاب است.

1 - الكافى؛ 2 - من لا يحضره الفقيه؛ 3 - تهذيب الاحكام؛ 4 - الاستبصار.

حال فلسفه اين ترتيب عددى چيست؟ آيا از نظر رتبه مراد است يا از نظر زمانى، اتفاقاً آنچه مورد نظر علما و دانشمندان است آن است كه هر دو نكته مورد نظر بوده است؛ زيرا از نظر زمانى، مؤلفان آنها وتقدم و تأخر زمانى داشته اند: مؤلف الكافى محمد بن يعقوب كلينى معروف به ثقة الاسلام كلينى رازى بغدادى است، او بنابر نقل شيخ طوسى، در 328 ه. ق و بنا بر نقل شيخ نجاشى، در 329 هجرى قمرى رحلت كرده است و قبر او در بيرون بغداد است.

تولد او در عصر امام عسكرى عليه السلام واقع شده و كتاب الكافى او، اولين مجموعه حديثى مفصل است كه از ناحيۀ علماى شيعه تأليف و روايات اهل بيت عليهم السلام را در آن گرد آورده است. مؤلف كتاب دوم، محمد بن على بن بابويه قمى (381 ه. ق) است كه در قم به دعاى امام زمان عليه السلام متولد شد. بنا بر اين، كتاب او در رتبه دوم از نظر زمان تأليف مى باشد.

سومين مجموعه حديثى، تهذيب الاحكام مى باشد كه تأليف ابوجعفر محمد بن الحسن طوسى متوفاى 460 ه. ق، است. همان طور كه اشاره شد، شيخ طوسى اين كتاب را در دوران ابتدايى رشد علمى خود - در حدود سن 25 سالگى - تأليف كرده است.

چهارمين كتاب كه باز شيخ طوسى تأليف شد، كتاب الاستبصار فيما اختلف من الاخبار مى باشد.

ص:118

اين كتاب را شيخ پس از تأليف تهذيب الاحكام گردآورى كرده است و لذا زمان تأليف و گردآورى روايات آن، پس از زمان تأليف تهذيب الاحكام مى باشد. اين دو كتاب شيخ طوسى، با عنوان «تهذيبين» معروف مى باشند و شهيد ثانى، مدعى است كه كتاب استبصار، بضعه اى از كتاب تهذيب الاحكام مى باشد و هر چه در الاستبصار مى باشد، در تهذيب الاحكام وجود دارد؛ لذا اين رو آية اللّه جعفر سبحانى، از برخى علما نقل مى كند كه جوامع روايى شيعه را سه جامع دانسته اند؛ چون الاستبصار، بخشى از تهذيب الاحكام مى باشد.

اين چهار كتاب به ترتيبى كه ذكر شد، در ميان علما و دانشمندان شيعه معروف شده است.

وجه دومى كه براى اين ترتيب شايع مى توان بيان كرد، توجه به معنى و محتواى اين كتابها است و تنها رتبه زمانى تأليف ملاك نيست، هر چند آن مطلب نيز بسيار شايان توجه است؛ زيرا حديث هر چه به زمان معصوم نزديكتر باشد و كتاب در عصر قريب به زمان معصوم گردآورى شده باشد، احتمال خطا در آن كمتر است؛ علت آنكه كتاب الكافى را اول اين مجموعه هاى چهار گانه دانسته اند، اول بودن رتبه معنوى آن است؛ زيرا:

1 - اين كتاب، جامع اصول و فروع مى باشد؛ يعنى احاديث اعتقادى توحيد، نبوت، معاد، علم، جهل و عقل را آورده، در حالى كه ساير جوامع روايى، فقط در مقولۀ فروع احكام روايات را گرد آورده اند و اين، نقطۀ بسيار بارزى در برجستگى اين كتاب مى باشد.

2 - كتاب الكافى، اهم و اضبط جوامع چهارگانه است. علامه مجلسى در ابتداى مرآة العقول مى گويد: الكافى را شرح كردم؛ چون اضبط اصول مى باشد. ما قبلاً از اين قاعده ياد كرديم و جايگاه آن را بيان نموديم.

ص:119

3 - الكافى از نظر سند به شيوۀ «عنعنه» نقل شده كه برترى هايى بر شيوۀ تعليق دارد.

اين نكات باعث شده تا الكافى رتبه اول را در نزد فقيهان شيعه كسب كند و بر همين اساس شيخ حرّ عاملى (1104 ه. ق) در كتاب وسائل الشيعة نوعاً در ابتداى هر باب روايت الكافى را با عنوان «محمد بن يعقوب الكلينى» مى آورد.

كتاب الكافى، مجموعاً شانزده هزار و صد و نود و نه روايت (16199) دارد كه به قول شهيد اول، محمد بن مكى عاملى (771 ه. ق)، از مجموع روايات صحاح شئگانه أهل سنت بيشتر است.

رتبه دوم كتابهاى چهارگانه از آن من لا يحضره الفقيه مى باشد. اين كتاب تأليف محمد بن على بن بابويه قمى است. آنچه معروف است آن را در رتبه دوم ذكر مى كنند و نيز در كتابهاى فقهى هم مشاهده مى شود كه هنگام تعارض بين نسخه الكافى. و من لايحضره الفقيه، كافى را مقدم داشته. و من لايحضره الفقيه را بر تهذيب الاحكام مقدم مى دارند. اين رأى مشهور بين فقها مى باشد، ولى علامه سيد محمد مهدى بحرالعلوم (1212 ه. ق) در كتاب الفوائد الرجالية از برخى فقها نقل مى كند كه من لا يحضره الفقيه را بر الكافى نيز مقدم داشته اند. كتاب من لا يحضره الفقيه، 3943 روايت دارد كه در ذ يل 666 باب نگاشته شده است، شيخ صدوق روايات آن را كمتر به طور مسند و بيشتر به طور تعليق آورده و در مجموع - به تصريح محمد بن الحسين العاملى معروف به شيخ بهايى (1030 ه. ق) در حاشيۀ من لايحضره - الفقيه 2050 روايت مرسل مى باشد؛ برخى به صورت يقين و قطع، به معصوم نسبت داده شده وباللفظ (قال) و برخى به صورت «روى» نقل شده است. طيف گسترده اى از علما، مراسيل صدوق را معتبر مى شمارند و عده اى، هم فقط آن بخش كه به صورت قال نقل شده باشد.

ص:120

اين كتاب، متن فتوايى صدوق بوده، در ابتداى آن قايل و معتقد است كه جز روايت صحيح السند نياورده است. شيخ يوسف بحرانى در مقدمۀ الحدائق الناضره اين مطلب را تصديق و تأييد مى كند؛ ولى در ضمن الحدائق، از رأى خود برگشته و بر اين باور است كه در نقل روايات من لايحضره الفقيه اضطراب وجود دارد و نمى توان ادعاى صدوق را تأييد كرد.

3 - در رتبه سوم از اين چهار كتاب، تهذيب الاحكام شيخ طوسى قرار دارد. اين كتاب تمام ابواب فقه را در برداردر و تا عصر شيخ حرّ عاملى (1104 ه. ق) كه كتاب وسائل الشيعه تأليف نشده بود، مهم ترين منبع فقه و اجتهاد فقيهان بوده است شيخ آن را در 23 كتاب، كه از طهارت شروع مى شود و به ديات ختم مى شود قرار داده، 393 باب دارد و در مجموع، 13988 روايت را در آن گردآورده است.

4 - الاستبصار، چهارمين كتاب در اين رتبه بندى است در حالى كه از نظر ضبط سند، راويان و متن از تهذيب الاحكام متقن تر است؛ چون شيخ طوسى آن را بعد از تهذيب الاحكام و در دوران رشد نبوغ علمى خود، بلكه دوران فراغت از تحصيل در نجف تأليف كرده است بر عكس تهذيب الاحكام كه آن را در دوران اضطراب عمر خود در بغداد و بلكه دوران جوانى عمر خود به تحرير در آورده است. به هر حال، شيخ طوسى - معروف به شيخ الطائفه - يكى از عالمان پر تأليف و مشغله علمى بوده و نشانۀ كثرت تأليف هم يكى از علت ها و يا مزيد علت باشد؛ مثلاً كلينى در مدت بيست سال با دقت و حوصله به تأليف الكافى پرداخت در حالى كه شيخ طوسى تأليفات بسيارى را همزمان مشغول بوده است و اين جمله هم معروف است كه مى گويند: «قليل التأليف كثير التأمل وكثير التأليف قليل التأمل». اين نكته را دانشمندان علم رجال در مقايسۀ آراى رجالى شيخ طوسى و شيخ نجاشى ذكر كرده اند؛ زيرا آراى احمد بن على نجاشى (452 ه. ق) صاحب الرجال را بر آراى

ص:121

رجالى شيخ طوسى در تعديل و توثيق مقدم دانسته اند و نجاشى را از شيخ طوسى اضبط شمرده اند.

بنا بر اين كه كتاب الاستبصار را دقيق تر و ضابطتر از كتاب تهذيب الاحكام بشماريم، وجه تقديم تهذيب الاحكام بر الاستبصار مى تواند چند جهت باشد.

1 - زيادى روايات تهذيب الاحكام نسبت به روايات الاستبصار؛

2 - تقدم زمانى تأليف تهذيب الاحكام بر الاستبصار و در غير اين صورت، بايد كتاب الاستبصار را از نظر رتبۀ علمى بر كتاب تهذيب الاحكام مقدم بداريم. نام اصلى اين كتاب، «الاستبصار فيما اختلف من الاخبار» است كه آن را شيخ طوسى در موضوع علاج الحديث و رفع تعارض بين روايات تأليف كرده و برين منظور، رواياتى را در آن گردآورى كرده كه متعارض باشند و روايات غير متعارض را در اين كتاب نياورده است.

«الاستبصار فيما اختلف من الاخبار»

همان طور كه گفته شد كتاب الاستبصار چهارمين كتاب از جوامع روايى متقدمان است و اينكه كتاب، رتبۀ چهارم را دارد، بدان جهت است كه:

1 - چون تهذيب الاحكام نسبت به الاستبصار بسيار مفصل است. تهذيب الاحكام در ده جلد مى باشد؛ ولى استبصار، چهار جلد است. شيخ خودش در كتاب الاستبصار، مواردى را ارجاع به تهذيب الاحكام داده كه در آنجا روايات بيشترى را گرد آورده ايم و از آن تعبير به «كتابنا الكبير» مى كند.

2 - كتاب الاستبصار را از تهذيب الاحكام گرفته است، بيشتر روايات الاستبصار در تهذيب الاحكام وجود دارد و كمتر روايتى در الاستبصار يافت مى شود كه در تهذيب الاحكام وجود نداشته باشد؛ به همين جهت، الاستبصار را بضعه اى از تهذيب الاحكام ناميده اند.

ص:122

3 - كتاب الاستبصار را شيخ از نظر زمانى بعد از تهذيب الاحكام نوشته است و از اين رو، تأخر زمانى دارد.

ولى بايد توجه داشت كه فقها، الاستبصار را مقدم بر تهذيب الاحكام مى شمارند؛ چون از اتقان بيشترى برخوردار است. آية اللّه خويى در كتاب معجم رجال الحديث، تصحيفات سندى را در تهذيب الاحكام با مقايسه اسناد الاستبصار تصحيح مى كند و فقها نيز در متن روايات، نوعاً نسخه الاستبصار را مقدم مى شمارند و به همين جهت، مرحوم شيخ يوسف بحرانى در كتاب الحدائق الناضره، بارها از كتاب تهذيب الاحكام انتقاد كرده كه در سلسلۀ اسناد آن تصحيف، تحريف، تقديم، تأخير وجود دارد و همين طور در متن احاديث آن، ولى در باره الاستبصار اين كلام را نگفته است.

شيخ كتاب الاستبصار را در حل تعارض بين روايات تأليف كرده است و در خصوص دانش علاج الحديث كه از شاخه هاى مهم علوم حديث مى باشد، نوشته است. او در مقدمه آن در باره اخبار تقسيماتى دارد كه بسيار ارزشمند است؛ وى خبر را به دو قسم متواتر و غير متواتر تقسيم كرده است:

متواتر، خبرى است كه موجب علم شود و علم آور باشد و خبرى كه اثر آن حصول علم باشد، عمل بدان حتماً ضرورى مى باشد، هيچ چيزى بدان ضميمه نمى شود و حجيت آن ثابت است، خبر ديگرى را به عنوان قرينه و مقوى آن قرار نمى دهند و روايت ديگرى را بر آن ترجيح نمى دهند و خبرى كه اين گونه باشد در آن تعارض و تضارب واقع نمى شود.

خبر غير متواتر، نيز بر دو قسم است؛ چون بخشى از اخبار غير متواتر نيز مفيد علم مى باشد و آن، هر خبرى است كه همراه آن قرينه اى باشد كه موجب علم شود و خبرى كه اين گونه باشد، عمل بدان لازم و ضرورى است.

قراينى كه باعث شود تا خبر علم آور باشد وموجب الحاق آن به خبر متواتر شود، عبارتند از:

ص:123

1 - مفاد خبر، مطابق با دليل هاى عقلى است، و مضمون آن از دليل عقلى فهميده مى شود.

2 - مفاد آن مطابق قرآن مى باشد، يا با عام قرآن و يا خاص قرآن؛ و بلكه با مفهوم شرط، وصف و مفهوم اولويت قرآن مطابق باشد. در اين صورت ها خبر از دائرة خبر واحد خارج مى شود و ملحق به خبر معلوم الصدور مى شود.

3 - مفاد خبر مطابق با آن چيزى است كه مسلمانان همه بر مضمون آن اجماع دارند.

4 - و مثل آن است اگر مطابق با اجماع فرقۀ محقّۀ ناجيه باشد.

5 - خبر، مطابق با سنت قطعى باشد و مراد از سنت قطعى، مجموعه اى از اخبار است كه يقيناً مضمون آن از معصوم عليه السلام صادر شده است. اين بخش از اخبار كه با قراين همراه مى باشد، صدور آن از معصوم عليه السلام محرز است.

بخش ديگراخبار، خبرى است كه متواتر نباشد و از قراينى كه ذكر شد، هم عارى باشد. در اين صورت خبرى كه داراى شرايط خاص است و خبر معارضى هم ندارد، خبر واحدى است كه حجيت آن ثابت شده است، مگر اينكه فتواى فقها مخالف آن باشد؛ يعنى فقها در مقام عمل، آن را رها كرده و به روايت ديگرى عمل كرده اند كه در اين صورت، متروك و شاذ عند الفقهاء مى شود و عمل بدان جايز نيست.

«خبر مبتلى به معارض»

ممكن است خبر واحد كه شرايط حجيت خبر را دارد، مبتلا به معارض باشد.

مراد از خبر در اين تعبير، يك خبر نيست بلكه ممكن است چند خبر باشد؛ يعنى خبرى كه به حد تواتر نرسيده و يا قرينه اى كه موجب اعتبار آن شود، وجود ندارد.

اين خبر، مستفيض و در حكم خبر واحد است، حال اگر دو دسته يا دو خبر متعارض وجود داشت، در اين صورت بايد به مرجحات مراجعه و به آن روايتى عمل مى شود

ص:124

كه راويان آن، اعدل باشند و اگر از نظر عدالت يكى بر ديگرى برتر نباشد، به روايتى عمل مى شود كه راويان آن بيشتر باشند؛ يعنى شهرت روايى داشته باشند و اگر صفات راويان در عدالت و تعداد آنها در نقل حديث يكسان بود و از قرائنى كه ذكر شد، نيز خالى باشد، دو فرض تصور دارد:

1 - بايد بررسى شود كه اگر به يكى از دو خبر عمل شود، به گونه اى به خبر ديگر هم عمل مى شود؛ يعنى عمل به يكى از آن موجب طرد خبر ديگرى به طور كلى نمى شود؛ زيرا در اين صورت، عمل به يك روايت كه موجب طرد ديگرى نشده بهتر است. در واقع، شيخ مى خواهد بگويد: به گونه اى بايد بين دو روايت جمع كنيم؛ «زيرا الجمع مهما امكن اولى من الطرح» است و در اين صورت، به هر دو خبر عمل شده است.

2 - صورتى است كه عمل به هر دو خبر امكان دارد و مى توان در يكى از آن دو تأويل و توجيهى هم انجام داد، بلكه بر اين تأويل و توجيه، خبر ديگر را به عنوان شاهد و مؤيد گرفت. در اين صورت، ترجيح و عمل با خبرى است كه بر طبق آن، خبر ديگرى به عنوان شاهد و مؤيد وجود دارد؛ در واقع، در اين فرض نيز جمع بين دو روايت و يا دو دسته از روايات شده با شاهدى از روايات، اين گونه جمع و تأويل بسيار مناسب است و خبرى مقدم مى شود كه روايت بر طبق آن وجود دارد. در توضيح اين مطلب، مى توان گفت: اين گونه عمل به دو روايت كه باعث طرد هر دو نشده بلكه به هر دو عمل شده، ولى براى يكى مرجح وجود دارد و آن، وجود روايت بر طبق يكى است، اين گونه جمع را دانشمندان - خصوصاً از عصر شيخ انصارى - «جمع مقبول» ناميده اند.

3 - سومين صورت آن است كه براى يكى از دو خبر و يا دو گروه از روايات متعارض، مؤيدى در روايات براى مضمون يكى از آن دو يافت نمى شود و نمى توان

ص:125

روايتى را يافت كه مضمون يك روايت را تأييد كرده باشد در اين صورت، تعارض دو خبر حل نمى شود مگر با تخيير مكلف بين عمل به هر يك از آن دو؛ زيرا اين دو خبر، هر يك به موازات يكديگر حجت مى باشند و نافى ديگرى نيست.

4 - اگر دو خبرى با هم تعارض داشته باشند به گونه اى كه يكى نافذ و مضاد با ديگرى باشد و هيچ گونه تأويلى هم نتوان در آن دو انجام داد، در اين صورت، چاره اى جز تخيير بين آن دو - از باب تسليم - وجود ندارد و، اگر فقيهى به يك روايت عمل كرد و فقهى ديگر به روايت ديگرى عمل كرد، خطا كار نخواهد بود؛ بلكه هر يك از باب تسليم در مقابل اخبار يك روايت را اخذ و بدان عمل نموده است؛ زيرا رواياتى از خود ائمه عليهم السلام رسيده كه هرگاه دو دسته از روايات وارد شد و شما نتوانستيد به هر دو عمل كنيد - زيرا نه مرجحى در يكى از آن دو وجود دارد و نه اجماعى كه مضمون يكى را تأييد كند؛ زيرا در اين صورت، نه اجماع بر ابطال ديگرى ونه اجماع بر تصحيح يكى وجود دارد - عمل به هر يك از آن دو جايز و روا خواهد بود.

«نمونه هايى از مرجحات شيخ طوسى»

همان طور كه نقل شده، شيخ طوسى تا جايى كه بتواند بين روايات جمع مى كند و روايتى را طرح نمى كند؛ زيرا روشن است كه دو خبر از معصوم عليه السلام صادر شده و هر دو شرايط حجيت را دارا مى باشد، ولى فقيه نمى تواند به مضمون هر دو عمل كند و چاره اى جز عمل به يكى از آن دو را ندارد. شيخ براى عمل به هر دو وجهى از تأويلات را قايل است و گويا بين آن دو جمع مى كند. اين جمع اگر با شاهدى از روايات باشد، بدان جمع مقبول گويند و گرنه، آن را جمع تبرعى ناميده اند.

ص:126

ألف - ترجيح خبر به خاطر موافقت با قرآن واجماع واصول كلى شريعت؛ «... عن أبى عبداللّه عليه السلام قال سألته عن الرجل يكون معه اللبن أيتوضأ منه للصلاة؟ قال عليه السلام: لا. انما هو الماء والصعيد».

شيخ طوسى در ذيل آن فرموده:

اين خبر دلالت دارد هر چيزى كه بر آن اسم آب اطلاق نشود، نمى توان با آن وضو گرفت و اين مطلب موافق با ظاهر قرآن و اصول ثابت است و آنچه را كه يونس از امام موسى بن جعفر عليه السلام درباره جواز وضو با آب گلاب روايت كرده، پذيرفته نيست؛ چون خبرى است شاذ در نهايت شذوذ، اگر چه در كتابها تكرار شده؛ چون اصل آن به يونس بر مى گردد و غير از او، كسى آن را روايت نكرد و گروه اماميه، بر ترك عمل به ظاهر آن اجماع دارد.(1)

ب - ترجيح روايت به خاطر مخالفت اهل سنت و طرد آن به جهت موافقت اهل سنت؛ شيخ روايتى را به اين مضمون نقل مى كند: «شهيدى كه جنازۀ او چند روز در معركه جنگ مانده، بايد غسل داده شود» پس مى گويد: اين روايات در مقابل روايات قبلى، قابل استناد نيست و موافق عامه مى باشد.(2)

ج - ترجيح به خاطر كثرت روايت و شاذ بودن روايت معارض.

2 - جمع بين روايات با تصرف در يكى

1 - حمل بر استحباب؛ الاستبصار 232/1، 324، 118، 176، 314، 176.

2 - حمل بر كراهت؛ الاستبصار، 9/1، 25، 30، 393.

3 - حمل بر تقيه و خوف؛ الاستبصار، 235/1، 340، 341، 349.

ص:127


1- . الاستبصار، 14/1، / 15.
2- . همان 215/1.

4 - تأويل خبر با شاهدى از روايات؛ الاستبصار، 8/1، 24.

5 - حمل بر تخيير؛ الاستبصار، 457/1.

6 - حمل بر اباحه و ورفع توهم خطر؛ الاستبصار، 443/1.

7 - حمل بر ضرورت؛ الاستبصار، 299/1.

نقد شيخ طوسى از روايات

شيخ طوسى در بررسى تعارض بين روايات و حل آنها، گاهى به نقد يك دسته و يك روايت روى مى آورد، او براى نقد از راه هايى ذيل استفاده مى كند كه در نزد او پذيرفته و برخى در نزد ديگر عالمان نيز مورد توجه مى باشد.

1. شذوذ روايت و مخالفت آن با شهرت.(1)

2. اضطراب سند، همان بحثى كه ديگران آن را نپذيرفته و توضيح آن خواهد آمد.(2)

3. اضطراب متن روايت، در مقابل روايتى كه از اضطراب متن برخوردار نيست و بلكه استحكام متن دارد. در كتابهاى رجالى كه در باره برخى راويان، كلمۀ «متقن» وارد شده، اشاره به همين قضيه دارد؛ زيرا برخى راويان روايات را عيناً نقل به لفظ و يا اگر نقل به معنى كرده اند، مراد معصوم عليه السلام را درك كرده اند و آن را با الفاظ خود آورده اند؛ اما برخى راويان، قدرت ضبط بالايى نداشته و بلكه ضابط نبوده اند؛ ازاين رو، گفته مى شود: آنچه كه فلان راوى به آن متفرد است، عمل نمى شود؛ چون او ضابط نبوده است، مثلاً مى گويند: روايات سكونى از اتقان متن برخوردار است، در حالى كه روايات عمار ساباطى از اتقان متن برخوردار نيست وبلكه اضطراب دارد.(3)

ص:128


1- . الاستبصار، 4/1، 378؛ 169/4.
2- . همان، 169/4.
3- . الاستبصار، 276/3، 66/2؛ تهذيب الاحكام، 25/8؛ ر. ك: نقد الرجال، 317/3؛ تهذيب الاحكام، 100/7؛ بحوث فى علم الاصول، 33/7؛ المحصول فى علم الاصول، 429/4.

4 - مخالفت روايت با اخبار متواتر.(1)

5 - مخالفت با سنت قطعى.(2) مثل رواياتى را كه در بارۀ كامل بودن ماه رمضان نقل شده اند اين روايت مى گويد كه ماه رمضان، هيچ گاه كمتر از سى روز نيست شيخ طوسى اين روايات را در تهذيب الاحكام و الاستبصار، به خاطر مخالفت با قرآن، سنت قطعى و ضعف روايان، رد مى كند.

6 - مخالفت با قرآن.(3)

7 - مخالفت با عقل و دليل عقلى؛ شيخ طوسى در هر دو كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار، رواياتى را كه به صراحت دلالت بر سهو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دارند، ردّ مى كند؛ او مى گويد: اين روايات با مقام عصمت پيامبر سازش ندارند و قاطبۀ دانشمندان شيعه اين روايات را مخالف عقل دانسته است.(4)

8 - مخالفت با اجماع؛ شيخ، روايت نبود حق قصاص براى زنان (ليس للنساء عفو ولاقود وانّما ذلك للعصبة) را با اجماع رد مى كند و پس از نقل آن مى گويد كه على بن حسن بن فضال گفته: «هذا خلاف ما أجمع عليه علمائنا»؛ اين حديث خلاف اجماع علماى ما است. حديث را طوسى در دو كتاب ارث وقصاص از تهذيب الاحكام و اين ذيل را در كتاب ارث آورده است؛ يعنى آن را به خاطر مخالفت با اجماع رد كرده است.(5)

ص:129


1- . همان، 61/2، 66.
2- . همان، 14/1، 131.
3- . الاستبصار، 190/1، 69/2، 72.
4- . تهذيب الاحكام، 191/2؛ الاستبصار، 359/1؛ تذكرة الفقهاء، 309/3؛ نهج الحق، / 163، بحارالانوار، 97/17؛ الالهيات، 188/2؛ منتهى المطلب، 280/5.
5- . الكافى، 357/7؛ تهذيب الاحكام، 177/10؛ الاستبصار، 262/4؛ وسائل الشيعة، 88/19، 433/17؛ تهذيب الاحكام، 397/9؛ جواهرالكلام، 284/42؛ اصول وقواعد فقه الحديث، / 164.

8 - ضعف سندى؛ مثل: ضعيف بودن راويان سند، يا ارسال آن.(1)

استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار

بر استبصار شروح گوناگونى نوشته شده است. مرحوم علامه محمد على اردوبادى در مقدمۀ الاستبصار هجده حاشيه و شرح بر آن نام برده و آن را از الذريعۀ آقا بزرگ تهرانى نقل كرده است در مقدمۀ استقصاء الاعتبار، بيست و دو شرح و حاشيه براستبصار ازشخصيت هاى معروف وفقيهان برجستۀ قرن يازدهم و دوازدهم همچون ميرزا محمد على استرآبادى صاحب منهج المقال (1028 ه. ق)، ملا محمد امين استرآبادى (1034 ه. ق) صاحب الفوائد المدنيه ومحمدباقر استرآبادى (ميرداماد) (1040 ه. ق) و شيخ محمد عاملى (1030 ه. ق)، مولى عبداللّه شوشترى (1021 ه. ق)، سيد ماجد بحرانى (1021 ه. ق)، سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه . ق) صاحب مدارك الاحكام وسيد محسن اعرجى كاظمى (1227 ه. ق) صاحب المحصول و غير آنها(2) ذكر شده است.

استقصاء الاعتبار در بين اين شروح، از همه معروف تر است و مورد توجه بوده و الحمد للّه به چاپ رسيده است؛ ولى متأسفانه، اين كتاب كامل نيست، هفت جلد آن؛ يعنى طهارت و صلاة چاپ شده است آقا بزرگ تهرانى نوشته: اين كتاب سه مجلد بزرگ بوده، طهارت وصلاة ونكاح ومتاجر وتا آخر كتاب القضاء را داشته؛ ولى شرح تمام الاستبصار نيست؛ چون استبصار را شيخ طوسى در سه جلد قرار داده، دو جلد آن در عبادات ويك جلد در معاملات وسياسات است. وى مجموعۀ ابواب آن را شمرده و تعداد احاديث آن را ضبط كرده، 925 (915) باب و تعداد احاديث آن

ص:130


1- . الاستبصار، 24/2؛ 448/1، 131، 272.
2- . الاستبصار ج 1؛ استقصاء الاعتبار، 11/1، 12؛ الذريعه الى تصانيف الشيعة، 30/2.

بر اساس شمارش خود شيخ طوسى، 5511 حديث مى باشد «پنج هزار و پانصد و يازده حديث»؛ ولى شيخ محمد عاملى، فقط بخش طهارت و صلاة آن را شرح داده و بقيه عبادات موجود نيست تا چه رسد به معاملات! همان طور كه پدرش شيخ حسن عاملى كتاب منتقى الجمان را با دوازده مقدمه شروع كرده است.

مؤلف كتاب، ابوجعفر محمد بن جمال الدين ابى منصور الحسن بن زين الدين الشهيد الثانى است.(1)

او نوۀ پسرى شهيد ثانى است، از او با عنوان فخرالدين ثانى ياد مى شود و مراد از فخرالدين اول، فرزند علامه حلى (726 ه. ق)، فخرالمحققين 771 ه. ق حلى است. خاندان شهيد ثانى، مثل خاندان علامه حلى، نسل در نسل مجتهدان بزرگ بوده اند. پسر شيخ محمد عاملى هم شيخ زين الدين عاملى (1064 ه. ق) بوده. كه محدث قمى (1369 ه. ق) در سفينة البحار، ذيل كلمۀ زين، زندگى نامۀ او را آورده است.

فخرالدين عاملى (شيخ محمد) در روز دوشنبه دهم شعبان المعظم به سال 980 هجرى قمرى متولد شده وعلوم اين را در نزد پدرش شيخ حسن عاملى و سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه. ق) و آموخت مدت پنج سال هم، ملازم ميرزا محمد استرآبادى در مكه بود و علم رجال را از او فراگرفت.(2)

از او با عنوان «محقق شيخ محمد» وگاهى عنوان «مدقق شيخ محمد» ياد مى شود، كتابها و رسايل گوناگونى دارد. معروف تر از همه، همين استقصاء الاعتبار است در تقواى او نقل شده كه در نجف، وقتى گندم مى خريد، زكات آن را مى داد چون شنيده بود كه برخى عراقى ها، زكات نمى دهند.

ص:131


1- . روضات الجنات، 44/7؛ استقصاء الاعتبار، 14/1؛ لؤلؤة البحرين، / 82؛ تنقيح المقال، 102/3.
2- . روضات الجنات، 44/7؛ طبقات اعلام الشيعة 519/5؛ تنقيح المقال، 102/3؛ خاتمه مستدرك الوسائل، 23/5؛ رياض العلماء، 58/5؛ امل الامل، 139/1.

ويژگى هاى كتاب استقصاء الاعتبار

1 - ابتدا مجموعۀ روايات يك بحث را ذكر مى كند و پس از آن، به شرح مى پردازد. اين گونه نيست كه مثل علامه مجلسى در مرآة العقول و يا ملاذالاخيار در ذيل هر حديث، شرح آن را بياورد. گاهى، در باب شيخ طوسى يك روايت و گاهى، بيشتر از يك روايت آورده است.

2 - پس از ذكر روايات به شرح سند روايات پرداخته و در باره آن به صحيح، حسن، موثق يا ضعيف، اظهار نظر كرده و بررسى برخى راويان از جهت وثاقت يا ضعف، يا شناسايى اشتراك راوى و ارسال سند پرداخته است. از آنجا كه مرحوم شيخ محمد عاملى در بينش هاى رجالى پيرو جدش شهيد ثانى مى باشد، در باره راويان و اسناد بسيار سخت گير است. بررسى بحث سندى تمام روايات ذيل عنوان «السند» انجام مى شود و در يك رديف، تمام روايات را از نظر سند بررسى مى كند.

3 - پس از بحث سندى، عنوان «المتن» مى آيد و در ذيل آن، متن روايات را يكى پس از ديگرى به بحث مى كرد و نكات نحوى، بلاغى، فقهى و مفاد روايت را شرح مى دهد. او در اين بخش، وجوهى را كه در معناى حديث وجود دارد از آراى فقها در ذيل آن ذكر مى كند و برخى نظريات را از ساير شارحان نيز مى آورد.

4 - پس از عنوان المتن، عنوان «اللغة» را آورده و به شرح غريب الحديث مى پردازد و لغات و واژگان مشكل را توضيح مى دهد، گاهى هم كه در احاديث، لغتى قابل بحث وجود نداشته باشد، بحث لغوى را نمى آورد.

بنابر اين، بحث كلى در كتاب استقصا بر چهار محور دور مى زند: متن استبصار، سند، متن و لغت.

5 - در مواردى كه شيخ نكته اى در شرح حديث، جمع بين احاديث و رفع تعارض فرموده، آن تحليل شيخ را در مواردى پذيرفته و در موارد هم آن را نپذيرفته، در

ص:132

فرض دوم به نقد آن پرداخته و گاهى، در فرض اول نيز آن را شرح كرده است به عنوان مثال، در باب حكم آب هاى مضاف، يك حديث را در مورد جواز وضو با شير نقل مى كند (عن ابى بصير عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: سألته عن الرجل يكون معه اللبن أيتوضأ منه للصلاة؟ قال: لا، انّما هو الماء والصعيد).

(قال أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسى هذا خبر يدل على أن ما لا ينطلق (يطلق) عليه اسم الماء لا يجوز استعماله وهو مطابق لظاهر الكتاب والمتقرر من الاصول)(1).

شارح متن در مورد عبارت شيخ طوسى «مطابقت قرآن و المتقرر من الاصول» توضيح مفصلى آورده است.(2)

6 - يكى از ويژگى هاى مهم اين كتاب كه در ساير كتابهاى فقه الحديث همچون الوافى، مرآة العقول وملاذ الاخيار يافت نمى شود، بحث هاى گسترده رجالى وسندى در مورد راويان است. او در مورد راويان و سند به چند نكته مهم توجه دارد.

1 - توثيق و تضعيف راويان؛

2 - شناسايى راوى مشترك؛

3 - اختلاف نسخه هاى سند و راويان؛

4 - شناسايى ارسال ظاهرى و پنهان در سلسله سند به وسيلۀ بررسى طبقات راويان؛

5 - بيان طريق شيخ در المشيخه و اگر طريق را در المشيخه نياورده باشد، به نظر مؤلف مرسل است. مثلاً، شيخ طوسى در المشيخۀ استبصار طريق خود را به اسحاق بن عمار را نياورده و برين جهت، مؤلف تصريح مى كند كه ذكر طريق از

ص:133


1- . الاستبصار، 14/1/26.
2- . استقصاء الاعتبار، 131/1.

ناحيۀ شيخ صورت نپذيرفته و بر اين اساس، روايت مرسل مى شود.(1)

اين همان كلام شهيد ثانى در كتاب «الرعاية» مى باشد كه در باره طريق فرموده: اگر صاحب كتاب المشيخه، طريق خود را ذكر كرده باشد، روايت معلّق، مسند خواهد بود و اگر مصنّف طريق خود را نياورده باشد، روايت معلق، مرسل خواهد بود.

6 - در مورد تعارض اقوال رجاليان، به بررسى جرح و تعديل پرداخته و نتيجۀ نهايى را روشن كرده است.(2)

7 - يكى ديگر از ويژگى هاى نگارش اين كتاب، آن است كه از طولانى شدن بحث جلوگيرى مى كند و در فرض نياز مطلب به پى گيرى، خواننده را به كتابهاى ديگر خودش، مثلاً، حاشيه اى خود بر تهذيب الاحكام و من لايحضره الفقيه يا آثار ديگر خودش - يا به آثار فقها ارجاع داده است. او حاشيه اى بر الروضة شهيد ثانى و معالم الدين پدرش ورجال ميرزا محمدعلى استرآبادى (1028 ه. ق) دارد وبه آنها نيز حواله مى دهد. همان طور كه اگر مطلبى را قبلاً بحث كرده باشد، تكرار نمى كند و با عنوان «تقدم» يا «س» يأتى براى مطالبى كه در جاى مناسب تر ذكر مى شود، آورده است.

برخى از مبانى علمى مؤلف:

1 - در علم اصول معتقد است كه «مفهوم شرط» حجت است و «مفهوم وصف» حجت نيست. اين، همان نظريۀ محقق اردبيلى در كتاب مجمع الفائدة والبرهان مى باشد.(3)

2 - شهرت را جابر ضعف سند نداسته و شهرت فتوايى را نپذيرفته است؛ زيرا معتقد است كه شهرت، زمانى ارزش دارد كه قبل از شيخ طوسى باشد و بعد از

ص:134


1- . همان 255/1.
2- . استقصاء الاعتبار، 111/1 و 447.
3- . همان 123/1، 194.

شيخ طوسى، ارزشى ندارد و اين مطلب، همان نكته اى است كه شهيد ثانى در كتاب الرعايۀ به بحث گرفته است. او مى گويد: شهرت - خصوصاً شهرت فتوايى - نمى تواند حجت باشد چون قبل از شيخ طوسى اگر شهرت وجود داشته باشد، ارزشمند است كه آن هم نيست؛ چون در عصر ائمه عليهم السلام، فقها به روايات عمل نموده و روايات را مورد استشهاد قرار قرار داده اند و بعد از شيخ طوسى هم، فقها از شيخ الطائفه پيروى كرده و خود اجتهاد بارزى نداشته اند و به همين جهت، آنها را پيروان شيخ طوسى مى نامند و قرن بعد از شيخ طوسى را دوران ركود فقه و اجتهاد ناميده اند. شهيد از سديدالدين حمصى(1) نقل مى كند كه او مدعى شده: پس از شيخ طوسى، مجتهدى ظهور نكرده؛ بلكه همه آنهايى كه پس از شيخ طوسى آمده اند، مقلده بوده اند و بر فتاوى شيخ، اكتفا كرده اند.(2)

فقهاى پس از شيخ طوسى؛ عمل شيخ به روايتى را شاهده كرده اند از باب احتياط آنها هم به آن عمل كرده اند و اين عمل آنها به پيروى از شيخ طوسى باعث شد تا شهرت عملى پس از شيخ پديد آيد. اين گونه عمل به روايت - كه از روى تقليد بود - ارزش علمى ندارد و فقيه برجسته محمد بن ادريس حلى (597 ه. ق(3)، اولين فقيهى بود كه به نقد آراى شيخ پرداخت.

3 - روايت كلينى از راوى يا ديگر بزرگان، دلالت بر وثاقت اعتبار او دارد.

4 - مراسيل را مطلقا حجت نمى داند و در اين مطلب از شهيد ثانى پيروى كرده

ص:135


1- . روضات الجنات، 158/7.
2- . الرعايه، / 93، المهذب، 3/1.
3- . لؤلؤة البحرين، / 279؛ اصباح الشيعة، (المقدمة به قلم استاد سبحانى)؛ المهذب، (المقدمة)؛ رجال ابن داود، / 498، فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 131» روضات الجنات، 289/6» السرائر، ج 1، (المقدمة).

است؛ زيرا شهيد ثانى هم مراسيل را مطلقا - حتى اگر محمد بن ابى عمير باشد(1)، - معتبر داند و بلكه شيخ محمد على عاملى صاحب الاستقصاء، مرسلاتى را كه با لفظ «عن عدة نفر» وارد شده نيز معتبر نمى داند(2) در حالى كه سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه. ق) صاحب مدارك الاحكام و نهاية المرام، اين گونه مراسيل را در حكم مسند است؛ چون عن عدّة نفر، از خبر واحد هم بالاتر مى باشد.(3)

5 - در فرض تعارض اقوال رجاليان وتعارض جرح وتعديل، قول نجاشى را مقدم دانسته است؛ چون نجاشى، اضبط علماى رجال مى باشد و كتاب الفهرست خود را پس از الفهرست شيخ طوسى نوشته وداراى مزاياى ديگر نيز مى باشد؛ لذا فقها در فرض تعارض جرح و تعديل، قول او (احمد بن على نجاشى) را مقدم مى دارند.(4)

6 - قاعدۀ اجماع كه به وسيله كشى نقل شده و شيخ طوسى آن را در كتاب اختيار معرفة الرجال آورده است (أجمعت الفقهاء على تصحيح ما يصح عنهم وأقروا لهم بالفقه والعلم)، فخر الدين عاملى اين قاعدة را نپذيرفته است، در حالى كه اين قاعده از سوى برخى از دانشمندان و فقها مورد پذيرش واقع شده است؛

ص:136


1- . نهاية المرام، 182/1؛ معجم رجال الحديث، 63/1؛ التنقيح، الصلاة، 263/1؛ مجمع الفائدة والبرهان، 144/1؛ زبدة البيان، ص 595؛ المعتبر، 182/1.
2- . استقصاء الاعتبار، 76/2، 282، 166/3.
3- . مدارك الاحكام، 152/1.
4- . استقصاء الاعتبار، 108/1؛ حاشيه وحيد بر مجمع الفائدة والبرهان، / 717» دانش دراية الحديث، / 283» سبك شناسى دانش رجال الحديث، ص، معالم الاصول، / 206؛ الفصول الغروية، / 303؛ منتهى المقال، 49/1» مفاتيح الاصول، / 397؛ قوانين الاصول، / 475؛ الرعاية، / 192؛ الفوائد الرجالية (خواجويى)، / 206؛ الفوائد الرجاليه (بحرالعلوم)، 45/2؛ الرواشح السماوية، / 104.

مثلاً علامه حلى (726 ه. ق)، صرف بودنِ راوى از اصحاب اجماع را دليل وثاقت او مى شمارد. او در باره عبداللّه بن بكير و ابان بن عثمان گفته: اشكال نشود كه وى «واقفى» و «ناووسى» مى باشند؛ چون از اصحاب اجماع مى باشند. همين ديدگاه را محقق اردبيلى وسيد محمد موسوى عاملى صاحب مدارك الاحكام نيز دارند؛ اما مرحوم شيخ محمد عاملى مى گويد: اصلاً عنوان كشى دربارۀ اين قاعده مبهم و مجمل مى باشد و آنچه را كه فقهاى متأخر از دلالت قاعدة بر توثيق اصحاب آن استفاده روشن نيست؛ بنا بر اين، مشايخ اصحاب اجماع، مهمل يا مجهول اند. پس اين مبناى رجالى و قاعده رجالى، به شدّت ردود است.(1)

او در اين مطلب نيز از شهيد ثانى تبعيت كرده؛ زيرا او نيز قاعدۀ اجماع را اصلاً مفيد توثيق و بلكه يك قاعده رجالى نمى داند(2)، اما فقهاى چهارصد سالۀ اخير، قاعده را به همين معناى وسيع آن پذيرفته و با در دارند كه قاعده، علاوه بر توثيق خود راويان، دلالت بر توثيق مشايخ آنها هم دارد.(3)

7 - مؤلف، اجتهاد را باعث ضعف سند نمى داند، اين در حالى است كه شهيدين (شهيد اول، محمد بن مكى عاملى (771 ه ق) و شهيد ثانى؛ يعنى زين الدين جبعى

ص:137


1- . استقصاء الاعتبار، 72/1.
2- . الروضة البهية، 39/6.
3- . معجم رجال الحديث، 60/1؛ الطهارة (امام خمينى)، 242/3؛ كليات فى علم الرجال، / 163؛ دانش دراية الحديث، / 266؛ وسائل الشيعة 79/20؛ بهجة الآمال، 210/1؛ وجيزة فى علم الرجال، / 29، طرائف المقال، 345/2؛ دانش دراية الحديث، / 221؛ الرواشح السماوية، / 45؛ نهاية الدراية، ص 404؛ الرسائل الرجالية، / 30 (شفتى)؛ ملخص المقال، / 9؛ رجال خاقانى، / 60؛ البحر الزخار، 111/2،؛ عدة الرجال، 189/1؛ القضاء فى الفقه الاسلامى، / 26؛ مجمع الرجال، 284/1؛ مفاتيح الاصول، / 374؛ اصول علم الرجال، / 385؛ منتهى المقال، 50/1؛ خاتمه مستدرك الوسائل، 7/7؛ مقباس الهداية، 171/2؛ سماء المقال، 298/2.

عاملى (911 ه. ق)، جدّ مؤلف) و نيز شيخ حسن عاملى پدر ايشان حديث اضمار را ضعيف مى شمارند و اضمار را باعث ضعف سند مى دانند. آنها معتقدند كه اضمار، مطلقا - از ناحيه هر كسى كه باشد - باعث ضعف سند مى شود و به همين جهت، نوع رواياتى را كه اضمار در آن وجود دارد ضعيف مى شمارند اگر چه مضمِر، يعنى راوى كه حديث را به صورت اضمار آورده است، از مشايخ راويان و اكابر آنان باشد.(1)

در مقابل، گروهى از فقها اين گونه نيست كه مضمرات را مطلقا حجت ندانند؛ بلكه در باره آن قابل به تفصيل است؛ چون مضمِر اگر از راويان برجسته و معروف باشد، اضمار او ضررى ندارد. صاحب استقصاء الاعتبار در ذيل روايت مضمره اى ابى بصير فرموده: اما اضمار در حديث، برخى از اصحاب آن را باعث ضعف مى شمارند.(2)

ولى اين تضعيف، خالى از تأمل نيست؛ چون اضمار در روايات متقدمان بسيار است وسبب آن، عادتى است كه در ميان آنها سريان و جريان داشته مبنى بر اين كه اسم امام عليه السلام (مروى عنه) را در ابتداى جزوه آورده و آنگاه روايت هاى بعدى را به صورت اضمار مى آوردند. متأخران، يعنى صاحبان جوامع حديثى، روايات را از جزوه ها واصول آنها گرفته و در كتاب هاى خود به همان گونۀ اضمار ضبط كرده اند و به نام مبارك امام عليه السلام اشاره نكرده اند. خلاصه اينكه: اضمار باعث ضعف سند نمى شود.(3)

ص:138


1- . نهاية الدراية، / 206؛ مقباس الهداية، 322/1؛ دانش دراية الحديث، / 185؛ مسالك الافهام، 137/3، 227/6؛ الروضة، 133/1، 227/2.
2- . منتقى الجمان، 39/1؛ مسالك الافهام، 137/3؛ روض الجنان، / 61؛ غاية المراد، 524/2.
3- . مصباح الاصول، 13/3؛ الهداية الى الاصول، 15/4؛ حقائق الاصول، 400/2؛ كفاية الاصول، / 389؛ فرائد الاصول 563/2 (دفتر نشر اسلامى)؛ قواعد الحديث، / 215؛ مجمع الفائدة

8 - مؤلف در كار برد اصطلاحات بسيار دقيق است، او در بارۀ ابراهيم بن هاشم مى گويد: حديثى را كه ابراهيم بن هاشم در سلسله سند آن واقع شده، بى ترديد، حسن است. او حديث ابراهيم بن هاشم را كمتر از صحيح نمى شمارند، ولى اين مطلب به نظر گذارنده كامل و وافى نيست و چنانكه از ملاحظۀ كتابهاى رجالى روشن وظاهر مى شود، موافقت اصطلاح در تعريف صحيح هم او را شامل نمى شود؛ چه اينكه شأن ابراهيم بن هاشم، به حدّ توثيق نمى رسد و آنچه كه از علامه حلى نقل شده؛ يعنى رواياتى را كه او در سلسلۀ سند آن واقع شده، صحيح ناميده است، دلالت بر مطلب نمى كند.(1) مصنف در اين مطلب كه روايت ابراهيم بن هاشم را بايد حسن ناميد، نه صحيح و بايد جمود بر اصطلاح داشت و از آن تجاوز نكرد، از جدش شهيد ثانى پيروى كرده است. او از فقها انتقاد مى كند كه حديث او را صحيح ناميده اند در حالى كه بايد حسن ناميده شود.(2)

درمقابل، فقهاى چهارصد سالۀ اخير، حديث ابراهيم بن هاشم را صحيح ناميده اند ودلايلى را براى توثيق او اقامه كرده اند؛ مثل وقوع در تفسير قمى. مرحوم مامقانى حدوده ده قرينه بر وثاقت او اقامه كرده و آية اللّه خويى نيز به چهار قرينه اكتفا كرده است.(3)

ص:139


1- . استقصاء الاعتبار، 39/1، 53؛ مختلف الشيعة، 383/3؛ منتهى المطلب، 602/2.
2- . مسالك الافهام، 44/6؛ مختلف الشيعة، 383/3؛ زبدة البيان، / 243؛ جامع المقاصد، 158/9؛ التنقيح الرائع، 345/2.
3- . تنقيح المقال، 37/1؛ الحدائق الناضرة، 24/12؛ قاموس الرجال، 333/1؛ معجم رجال الحديث، 318/1.

9 - توثيقات متأخران معتبر نمى داند. مصنف در اين كتاب و مباحث رجالى، بر توثيقات متأخران اعتماد نمى كند؛ زيرا توثقيات آنها را مبتنى بر حدس مى داند و به همين جهت، بر تصحيحات علامه حلى در اسناد اعتماد نكرده و معتقدات كه اگر علامه حلى به سندى اعتماد نكرده، آن سند غير قابل اعتماد نيست يا اگر علامه سندى را صحيح دانسته اين گونه نيست كه راويان آن نيز ثقه باشند و از اين مطلب يك قاعده كلى بتوان استخراج كرد.

10 - يكى از مبانى مهم مصنّف در اين كتاب، معتبر دانستن روايات موثق است.

روايت موثق، حديثى است كه سلسله راويان آن ذكر شده باشد و ثقه باشند؛ ولى حداقل يك راوى غير دوازده امامى در سلسله سند وجود داشته باشد.(1)

دانشمندان وفقها از آغاز تا قرن يازدهم، نوعاً خبر موثق را حجت ندانسته و آن را ضعيف مى شمردند.(2) تا عصر محقق اردبيلى (993 ه. ق) و اتباع او، همچون صاحب معالم الدين و مدارك الاحكام؛ يعنى شيخ حسن عاملى (1011 ه. ق) و سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه. ق)، فقها به روايت موثق عمل ننمودند محقق حلى (675 ه . ق)، شهيد ثانى، شهيد اول (778 ه. ق) و فخرالدين حلى (771 ه. ق) به شدّت با اعتبار موثق مقابله كرده و اردبيلى، اولين فقيهى بود كه اين سدّ را شكست(3)، شيخ

ص:140


1- . معالم الاصول، / 217؛ مدارك الاحكام، 479/8؛ نهاية الدراية، / 264، الرعاية، / 84؛ وصول الاخيار، / 98؛ الرواشح السماوية، / 41؛ جامع المقال، / 3؛ توضيح المقال، / 246؛ مقباس الهداية، 168/1؛ فائق المقال، / 24؛ ذكرى الشيعة، 49/1.
2- . فائق المقال، / 25، الرعاية، / 90؛ مصباح الاصول، 200/2؛ نهاية الدراية، / 266؛ العمدة فى اصول الفقه، 150/1؛ دانش دراية الحديث، / 107.
3- . المعتبر، 62/1، 87؛ مختلف الشيعة، 113/1؛ منتهى المطلب، 67/4؛ ايضاح الفوائد، 291/3، 500؛ غاية المراد، 310/1؛ المهذب البارع، 537/4؛ جامع المقاصد، 406/1؛ مسالك الافهام،

محمد عاملى از ادربيلى پيروى كرد و در همين دوره، شيخ بهايى (1030 ه. ق) و سيد محمد باقر استرآبادى (ميرداماد)، (1040 ه. ق) خبر موثق را نيز مشمول ادله حجيت خبر واحد دانستند.(1)

با اين فرض در بين قدما، شيخ طوسى (460 ه. ق) تصريح به حجيت خبر واحد - زمانى كه راوى آن غير دوازده امامى باشد - دارد(2) و پس از شيخ طوسى تا عصر اردبيلى كسى حجيت آن را نپذيرفته و در چهار صد سالۀ اخير، بر عمل به خبر راوى ثقۀ غير دوازده امامى، اجماع شده است. فخرالدين عاملى در اين كتاب، روايت موثق را معتبر شمرده است.

11 - مكاتبه، حديثى است كه به وسيلۀ معصوم عليه السلام نوشته شده باشد، چه آنكه خود او ابتدا بنويسد و يا اينكه كسى به معصوم عليه السلام نامه اى بنويسد و امام عليه السلام جوابش را مرقوم فرمايد.(3)

برخى از فقها در فرض تعارض بين مكاتبه و منطوق - يعنى گفتار شفاهى معصوم - گفتار شفاهى را مقدم داشته و گويى آن را يكى از مرجحات غير منصوصه

ص:141


1- . مجمع الفائدة والبرهان، 92/4؛ الحبل المتين، / 221؛ مشرق الشمسين، / 270؛ حاشيه مجمع الفائدة والبرهان، / 131؛ الحدائق الناضرة، 379/1؛ غنيمة المعاد، 61/7؛ ذخيرة المعاد، / 5؛ فرائد الاصول، 142/1 (دفتر نشر اسلامى)؛ الصلاة، 36/6 (انصارى)؛ جواهر الكلام، 46/2؛ مستمسك العروة الوثقى، 39/5؛ الخلل فى الصلاة، / 23؛ مصباح الاصول، 200/2؛ مستند العروة الوثقى، النكاح، 165/1.
2- . العدة فى اصول الفقه، 150/1.
3- . مقباس الهداية، 283/1؛ نهاية الدراية، / 170؛ اصول الحديث (سبحانى)، / 92؛ دانش دراية الحديث، / 136.

شمرده اند(1)؛ اما مؤلف استقصاء الاعتبار، تصريح مى كند كه خبر مكاتب حجت است و نسبت به خبر غير مكاتب، مرجوح نيست.(2)

12 - مشايخ اجازه را مستغنى از توثيق مى شمارد. او دربارۀ اسناد كتاب كافى كه در سلسلۀ سند آن محمد بن اسماعيل واقع شده، مى گويد: مراد از اين عنوان، محمد بن اسماعيل نيشابورى مى باشد، نه محمد بن اسماعيل بن بزيع كه در آخر سند واقع مى شود ونه محمد بن اسماعيل برمكى كه در وسط سند مى باشد، اگرچه هر سه ثقه مى باشند و علماى رجال در مورد دو راوى اخير، تصريح به وثاقت كرده(3)، ولى محمد بن اسماعيل نيشابورى اگر چه در باره او تصريح به وثاقت نشده، ولى چون از مشايخ اجازه مى باشد، نيازى به توثيق خاصى ندارد.(4)

بنا بر اين، به نظر مؤلف، خدشۀ كه ابن داود بر كلينى نسبت به سلسله اسنادى كه با محمد بن اسماعيل شروع مى شود، وارد كرده و آن را ارسال خفى دانسته، باطل است.

13 - اضطراب از ديدگاه شيخ طوسى

شيخ طوسى در تهذيب الاحكام و الاستبصار، رواياتى كه به نظر او اضطراب

ص:142


1- . استقصاء الاعتبار، 90/1؛ روض الجنان، / 63؛ ذكرى الشيعة، 88/1؛ كشف الرموز، 112/1؛ غاية المراد، 310/1.
2- . استقصاء الاعتبار، 90/1؛ رياض المسائل، 46/2؛ مجمع الفائدة والبرهان، 267/1.
3- . رجال نجاشى، / 341/915؛ منتهى المقال، 367/5؛ مجمع الرجال، 150/5؛ غنيمة المعاد، 187/7؛ رجال ابن داود، / 306؛ بلغة المحدثين، / 404؛ جامع الرواة، 69/2؛ سماء المقال، 481/1؛ بهجة الآمال، 293/6؛ دانش دراية الحديث، / 206.
4- . الوافى، 19/1؛ مشرق الشمسين، / 274؛ الفوائد الرجالية، (خواجويى)، / 98؛ استقصاء الاعتبار، 47/1، 306/2، 278/6؛ مرآة العقول، 7/13؛ بلغة المحدثين، / 404؛ معجم رجال الحديث، 90/15؛ منتقى الجمان، 45/1؛ روضة المتقين، 429/14؛ منتهى المقال، 40/1؛ الرواشح السماوية، / 70، بهجة الآمال؛ 285/6؛ نقد الرجال، 137/4.

سندى دارد، ضعيف مى شمارد. مراد او از اضطراب سندى، آن است كه روايتى دو بار نقل شده، و لى يك بار با پنج واسطه و بار دوم با شش واسطه! او مدعى است كه اين دو نقل باعث اضطراب در سند مى شود و اعتبار سند را زير سؤال مى برد.(1)

علماى علم دراية الحديث براى مضطرب، تعريفى نزديك به همين مطلب آورده اند؛ يعنى حديثى كه راوى آن را يك بار از جدش و بار ديگر از پدرش و او از جدش نقل مى كند. خلاصه آنكه در يك راوى اختلاف وجود دارد و زياده و نقصان يافت شده است.(2)

شيخ طوسى معتقد است كه اين گونه نقل سند، باعث اضطراب و از عوامل ضعف سند خواهد بود، اين مبناى سندى شيخ را شهيد ثانى نيز پذيرفته و در الروضة البهية و مسالك الافهام بارها آن گونه احاديث را ضعيف شمرده و آن را به خاطر اضطراب سند رد كرده است.(3) ولى ساير فقها تصريح دارند كه اين گونه نقل سند باعث اضطراب نمى شود؛ زيرا ممكن است كه راوى آن را يك بار با واسطه و بار ديگر بدون واسطه نقل كرده باشد. مرحوم آية اللّه خويى مى گويد: ممكن است راوى آن را را يك بار بدون واسطه و بار ديگر با واسطه از امام عليه السلام شنيده باشد؛ لذا اين اضطراب نيست و

ص:143


1- . تهذيب الاحكام، 30/8، 36؛ ملاذالاخيار، 78/13؛ الروضة البهية، 39/6.
2- . شرح شرح نخبة الفكر، / 481؛ فتح المغيث (عراقى)، / 109؛ فتح المغيث (سخاوى)، 274/1؛ قواعد فى علم الحديث، / 165؛ الموقطة، / 147؛ الباعث الحثيث، / 68؛ الرعاية، / 51؛ منتقى الجمان، 9/1؛ قواعد التحديث، / 132؛ مقباس الهداية، 386/1؛ تدريب الراوى، 262/1؛ وصول الاخيار، / 112؛ الرواشح السماوية، / 190؛ دانش دراية الحديث، / 189؛ عدة الرجال، 251/1؛ نهاية الدراية، / 432؛ حاوى الاقوال، 101/1؛ جامع المقال، / 26؛ معجم مصطلحات الرجال والدراية، / 163؛ فائق المقال، ص 22.
3- . الروضة البهية، 39/6؛ مسالك الافهام، 317/7.

باعث ضعف سند نمى شود.(1)

14 - وكالت راوى را باعث توثيق راوى نمى شمارد و معتقد است كه وكالت، امكان دارد در امور مالى باشد و اين امر، اعم از وثاقت در نقل است.(2)

مرحوم آية اللّه خويى از معاصران هم همين اعتقاد را دارد و وكالت را اعم از توثيق مى شمارد(3)، ليكن بسيارى ازفقها تصريح كرده اند كه وكالت راوى از معصوم، دليل وثاقت او حساب مى شود و امام شخص فاسق را وكيل خود قرار نمى دهد.(4)

ص:144


1- . مستند العروة الوثقى، كتاب الصلاة، 307/1؛ التنقيح، كتاب الطهارة، 182/1، 475؛ مجمع الفائدة والبرهان، 156/8، 95/9؛ غاية المراد، 338/1؛ الحواشى على الروضة، / 387، مستمسك العروة الوثقى، 185/5؛ مستند العروة الوثقى، كتاب النكاح، 327/1؛ مجمع الفائدة والبرهان، 223/7، 204/2؛ الحدائق الناضرة، 82/12؛ مرآة العقول، 286/15؛ مدارك الاحكام، 320/4؛ مصباح الفقاهه، 23/1؛ الاحكام، 320/4؛ مصباح الفقاهه، 23/1؛ الطهارة (امام خمينى) 483/3؛ جواهر الكلام، 25/26.
2- . استقصاء الاعتبار، 15/3.
3- . معجم رجال الحديث، 292/1.
4- . قوانين الاصول، 485/1؛ دانش دراية الحديث، / 299؛ مقباس الهداية، 258/2؛ اصول علم الرجال، / 484؛ بهجة الآمال، 171/1؛ تنقيح المقال، 23/1؛ الحدائق الناضرة: 632/23؛ مستمسك العروة الوثقى، 579/14.

فصل سوم: شروح ادعيه، زمينه اى براى توجه به فقه الحديث

اشاره

ص:145

ص:146

1. «شرح صحيفه سجاديه»

اشاره

سيد على خان مدنى، از مشاهير دانشمندان شيعه در قرن دوازدهم است(1) كه در ادبيات عرب ونگارش ادبى، معجزۀ قرن شمرده مى شود؛ قلم او سحر و جادو است و عبارت او در نگارش بسيار اديبانه مى باشد. نام او على بن احمد بن محمد معصوم بن احمد الحسينى است كه نسب او با 27 واسطه به زين بن على بن الحسين عليهما السلام مى رسد. او در مدينه متولد شده و به همين جهت او را مدنى مى گويند؛ ولى اصل و نسب او، شيرازى است و آبا و اجداد كرام او، همه از دانشمندان و بزرگان سادات شيراز مى باشند، مدرسه منصوريه شيراز نياكان او است كه سه نفر از آنها در آن دفن مى باشند.

پدرش سيد نظام الدين احمد در حيدرآباد هند ساكن و داماد والى هند بود، سيد

ص:147


1- . الفوائد الرضوية، 452/1 (دفتر تبليغات)؛ امل الامل، 176/2؛ روضات الجنات، 394/4؛ اعيان الشيعة، 38/8، 38/41 (چاپ دمشق)؛ الكنى والالقاب، 412/2؛ الاعلام، 64/5؛ فرهنگ سخنوران، / 14؛ معجم المؤلفين العراقيين، 28/7؛ الذريعة، 426/2، 55/4؛ الدرجات الرفيعة، (المقدمة)؛ شرح صحيفه سجاديه (المقدمة)؛ مصفى المقال، / 269؛ نزيه الجليس، 320/1؛ سرو آزاد، / 286؛ سفينة البحار، 245/2؛ الغدير، 346/1 سبحة المرجان، / 86؛ الطليعة من شعراء الشيعة، 7/2؛ مشاهير شعراء الشيعة، 168/3؛ مآثر الكرام فى تاريخ باگرام، / 286؛ تذكرة المعاصرين، / 98؛ الطراز الاول، / 52؛ (المقدمة) (مؤسسة آل البيت)؛ تذكرة حزين، / 10؛ حديقة الافراح، / 52؛ رياض العلماء، ج، مجالس المؤمنين، 201/2؛ مستدرك الوسائل، 386/3؛ انوار الربيع، (المقدمة).

على خان هم در سال 1066 به هند مهاجرت كرد و پس از پدرش رياست برخى امور را به او دادند؛ سيد پس از مدتى به ايران آمد و در اصفهان شرح صحيفه سجاديه را نوشت و به حسين صفوى اهدا كرد و از سكونت در اصفهان عذرخواهى نمود و به شيراز رفت و در مدرسۀ جدش به تدريس مشغول شد، او در شيراز نگارش «الطراز الاول» را شروع كرد. او كتاب «حدائق النديّة فى شرح الصمديّة» را در سير سفر به هند نوشت و لذا عذر خواهى مى كند كه چون در اين سفر اضطرابات فراوانى وجود داشت، ممكن است در آن قصورى باشد. اگر مراد وى، همان سفر اول باشد بايد آن را در چهارده سالگى نوشته باشد. الحدائق النديّة، مفصل ترين شرح صمديه مى باشد.

او شاعر زبر دست واديب ولغت دان ماهرى است وبه همين جهت قصيده اى با عنوان بديعيه دارد، اين قصيده كه انواع علوم بديع را در آن به كار مى گيرند، و يك نوع خاص شعر سرايى است، در ديوان او موجود است. ديوان او، با عنوان «ديوان ابن معصوم» چاپ شده و خود او اين بديعيه را با عنوان انوار الربيع شرح كرده كه در هفت جلد در بغداد چاپ شده است.

علامه امينى، صاحب الغدير، در جلد يازدهم آن شرحى درباره بديعيه و بديعيه سرايان و كتابهاى بديعيه آورده است. از آن جا كه سيد على خان، صاحب كتاب الطراز است در علوم لغت مهارت كامل دارد - زيرا او با تأليف كتاب الطراز الاول و الكناز لما عليه لغة العرب المعوّل - مهمترين و برترين معجم لغوى را تأليف كرده است.

سيد على خان، اولين ويژگى اش همان احاطه او بر علوم لغوى مى باشد كه الطراز، نمونه آن است. او اگر چه الطراز را تا حرف عين نوشته، ولى در اين زمينه آخرين نگرش هاى جديد در تدوين وتبويب لغت را در پيش روى خود قرار داده است. او ابتدا در ذيل هر عنوان، معناى حقيقى آن لغت را به طور مطلوب و كامل بررسى كرده، آنگاه در مرحله دوم به بررسى معانى مجازى لغت پرداخته است. وى بسيار جالب

ص:148

لغات حقيقى را از لغات مجازى جدا كرده و هر يك را در ذيل عنوان خاص ذكر كرده است، در حالى كه نوع كتاب هاى لغت و معجم هاى برجسته لغوى از متقدمان، متأخران و كليۀ معاصران، معانى حقيقى را از مجازى جدا نكرده اند، بلكه گاهى ابتدا معناى حقيقى و گاهى، ابتدا معناى مجازى را ذكر مى كند و به حقيقت و مجاز آن اشاره نمى كنند. سيد على خان در مرحلۀ دوم - كه بيان معانى مجازى لغت مى باشد و بر كتاب اساس البلاغه زمخشرى (538 ه ق) تكيه و عنايت كامل دارد - در عين آنكه نوع كتابهاى لغوى را مورد نقد قرار داده و در بسيارى از موادّ لغوى با مؤلفان به جدال علمى و نقد كلمات آنها پرداخته؛ اما در مورد علامه محمود بن عمر زمخشرى (538 ه ق) صاحب اساس البلاغه بسيار عنايت خاصى دارد و بسيار كم، بلكه ديده نشده كه به نقد كلمات او بپردازد؛ او در اين مرحله براى اثبات معانى مجازى و معانى حقيقى به اشعار عرب نيز استشهاد مى كند. در مرحله سوم، در شرح آن لغات از كلمات اهل لغت و بلكه مفسران نيز بهره مى برد. بخش از آيات را ذكر مى كند و اگر گاهى در كلمه اى چند وجه وجود داشته باشد، آن وجوه را نيز يادآور مى شود. در مرحله چهارم به شرح و رديابى همان لغت در احاديث پرداخته و غريب الحديث را نيز به خوبى توضيح مى دهد. او در بخش غريب الحديث به احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّۀ اطهار عليهم السلام پرداخته و گاهى كلماتى از صحابه را نيز مى آورد. در مرحله پنجم ايشان به شرح لغت در اصطلاح هاى علوم مختلف مى پردازد و آن كلمه اگر اصطلاح شده باشد، در علم صرف، نحو، فقه، اصول، كلام و بلكه علوم فلسفى، عقلى، بررسى مى كند. خلاصه آنكه سيد على خان با اين احاطه كامل بر:

1 - لغات حقيقى و موضوعات اوليّۀ آن؛

2 - تفكيك معانى مجازى از حقيقى آن؛

3 - شناخت غريب القرآن و بررسى آراى مفسران در ذيل لغت؛

ص:149

4 - بررسى لغت در احاديث و ورود آن در استعمالات گوناگون حديث؛

5 - و توجه به اصطلاحات و عناوين در علوم مختلف به خوبى توانست از عهدۀ شرح صحيفه سجاديه برآيد و اين مقدمات بود كه شرح او را سرآمد شروح صحيفه سجاديه كرد و يك كتاب برجسته در زمينۀ فقه الحديث شد.

ويژگى هاى شرح صحيفۀ سجاديه (رياض السالكين)

1 - ذكر حديث مسلسل آبايي. مؤلف در ابتداى آن شرح پنج حديث با طريق روايى خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند - اين طريق در تمام حلقات، سند پدران او مى باشند كه به زيد بن على و از او به امام على بن ابى طالب عليه السلام مى رسد - آنگاه حديثى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره شأن و منزلت اميرالمؤمنين، على عليه السلام آورده و اين روايت كه از طريق نياكان او نقل شده، «مسلسل» ناميده مى شود. او پنج حديث مسلسل آورده است.(1)

او هر يك از اين احاديث را شرح نموده و مدعى شده كه غير او اين طريق مسلسل را ندارد و آخرين حديث متصل به زيد شهيد، اين است كه رسول خدا فرمود: «نحن بنو عبدالمطلب ما عادانا بيت الاّ وقد خرب ولا عاوانا مكب الاّ وقد جرب ومن لم يصدق فليجرّب».(2)

او در خاتمه گفته: پنج حديث مسلسل را كه با بيست و هفت واسطه به رسول

ص:150


1- . مقباس الهداية، 259/1؛ مقدمه ابن الصلاح، / 165؛ دانش دراية الحديث، / 138؛ شرح شرح نخبة الفكر، / 657؛ علوم الحديث، / 275؛ ارشاد طلاب الحقائق، / 183؛ فتح المغيث (عراقى) / 326؛ تدريب الراوى، 187/2؛ الفية السيوطى، / 199؛ قواعد فى علوم الحديث، / 40؛ منهج النقد فى علوم الحديث، / 354؛ الباعث الحثيث، / 163؛ الموقظة، / 43؛ قفوا الاثر، / 108؛ علوم الحديث و مصطلحه، / 266؛ ظفر الامانى فى مختصر الجرجانى، / 310؛ الشذ الفياح، 456/2.
2- . شرح صحيفه سجاديه، 38/1.

خدا صلى الله عليه و آله رسيد، نقل كردم و كمتر اتفاق مى افتد كه اين گونه مسلسل به بدران باشد.

شهيد ثانى در بحث حديث مسلسل به پدران، حديثى با بيست و چهار پدر نقل مى كند.(1)

يكى از اجداد او، احمد سكين است كه سيد على خان در باره او گفته: «ثم ان احمد السكين جدى صحب الامام الرضا عليه السلام من لدن كان بالمدينة الى أن اشخص تلقاء خراسان عشر سنين أخذ منه العلم واجازته عندى فاحمد يروى عن الامام الرضا عليه السلام عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وهذا الاسناد ايضاً ممّا أنفرد به لا يشركنى فيه أحد وقد خصّنى اللّه تعالى بذلك والحمد للّه».(2)

خلاصه، سيد على خان پس از آنكه پنج حديث را از پدر از پدر تا اميرالمؤمنين عليه السلام و از رسول خدا نقل كرد - كه آن را «مسلسل به آباء» مى گويند و اين از خصايص آباى كرام اين سيد است - مى گويد: «هذا الاخبار الخمسة من مسلسل الحديث بالاباء بسبعة وعشرين أباً وكلما اتّفق ذلك فى أخبار الخاصّة حتّى قال شيخنا زين الدين الشهيد فى شرح الدراية بعد ايراده لحديث المسلسل المروى عن أبى محمد الحسين بن على بن أبى طالب البلخى بأربعة عشر أباً، هذا اكثر ما اتفق لنا روايته من الاحاديث المسلسلة بالآباء وللّه الحمد».(3)

2 - سند صحيفه سجاديه را شرح كرده و توضيح داده است.

3 - كتاب رياض السالكين، شرح كاملى است بر تمام صحيفه سجاديه كه از اول تا آخر آن را در بر مى گرد. البته شيخ بهايى (1030 ه. ق) برخى دعاهاى آن را شرح كرد

ص:151


1- . الرعاية، / 1147-119؛ وصول الاخيار، / 101؛ الرواشح السماوية، / 157؛ جامع المقال، / 4؛ توضيح المقال، / 279؛ نهاية الدراية، / 213.
2- . مستدرك الوسائل، 341/3؛ فقه الرضا، / 14.
3- . رياض السالكين، 39/1.

كه با عنوان «الحديقة الهلالية» شرح دعاى رؤيت هلال، به چاپ رسيده است.

4 - سيدعلى خان هر دعايى را كه شرح مى كند، با خطبۀ جداگانه ومستقل است و وجهت آن، اين است كه وقتى بخشى از دعاها را شرح كرده بود، برخى از معاصران او برداشته و به خود نسبت داده بود؛ لذا سيد خيلى ناراحت شده در آخر شرح صحيفه سجاديه از او بسيار بدگويى كرده است. شيخ عباس قمى مى گويد: كم اتفاق افتاده كه نظير آن در مؤلفات متقدمان و متأخران يافت شود و به همين جهت من دوست ندارم آن را نقل كنم.(1)

5 - سيدعلى خان، شرح هر دعا را «روضه» ناميده كه جمع آن روضه ها، «رياض» مى شود. در آخر كتاب مى گويد: «هذا آخر الروضة الرابعة والخمسين وبتمامها تمّ الشرح المسمى برياض السالكين فى شرح صحيفة سيد العابدين».

6 - شرح را در بيست و يكم شوال سال 1106 هجرى، تمام كرده است.

7 - او در شرح صحيفۀ خود به شرح واژگان اهتمام فراوان داشته است. ظاهر آن است كه وى شرح را در سفرهاى خود (هند) نوشته در عين حال، منابع بسيار غنى در شرح واژگان استفاده كرده؛ يعنى از كتابهاى لغوى قدما؛ همچون: العين خليل بن احمد فراهيدى (175 ه. ق)، المفردات حسين بن محمد راغب اصفهانى (505 ه. ق)، اساس البلاغة زمخشرى (538 ه. ق)، النهايه ابن اثير جزرى (606 ه. ق)، لسان العرب ابن منظور افريقى (711 ه. ق)، القاموس المحيط فيروزآبادى، صحاح اللغة جوهرى (393 ه. ق)، المصباح المنير احمد بن على فيومى (770 ه. ق) و غير آنها بهره برده است. شرح او درباره واژگان به قدرى زيبا و جامع مى باشد كه استاد محمد حسين مظفر از فضلاى حوزه همت خود را برگردآورى شرح واژگان اين كتاب گذاشته و

ص:152


1- . الفوائد الرضوية، 456/1 (دفتر تبليغات).

يك معجم لغوى بسيار ارزشمند از آن استخراج كرد؛ ولى متأسفانه به چاپ نرسيده است.

8 - مصنف در اين شرح، به تركيب دعاها اهميت داده و بيشتر فرازها و واژگان را از نظر نحوى شناسايى كرده، خصوصاً نكات دقيقى در بارۀ حروف جرّ بيان داشته كه گويى، اين شرح يك كتاب تجزيه و تركيب نسبت به دعاهاى صحيفه سجاديه مى باشد، او آراى نحويان بزرگ، همچون ابن هشام، رضى استرآبادى و زمخشرى را مورد توجه قرار داده است.

9 - مصنف در شرح مقصود خود از آيات شريفه قرآن وكلمات مفسران، بزرگ، همچون شيخ طوسى (460 ه. ق) در التبيان، امين الاسلام طبرسى (548 ه. ق) در مجمع البيان، محمود بن عمر زمخشرى (538 ه. ق) در الكشاف و ناصرالدين بيضاوى در انوار التنزيل و نظام نيشابورى در غرائب القرآن و غير آنها، بهره برده است.

10 - او در شرح فرازهاى دعاهاى صحيفه سجاديه اين زبور آل محمد عليهم السلام، از روايات اماميه و اهل سنت نيز بهره برده است و روايات بسيارى از كتابهاى روايى و تفسيرى در شرح آن دعاها آورده است.

11 - او، علاوه بر شرح واژگان - كه بيشترين بخش هاى اين شرح را تشكيل مى دهد و تركيب هاى نحوى - به بيان لطايف بلاغى مى پردازد. احاطۀ او بر علوم ادبى فوق العاده است، عبارات او در بارۀ تراجم دانشمندان بسيار زيبا مى باشد؛ و به همين جهت است كه در آخر اين شرح از آن شخصى كه شرح بود، دزديده و به اسم خود نشر داده او را به اعجمى بودن متهم مى كند كه ظرافت هاى كلام عربى را تشخيص نمى دهد.

12 - او در شرح خود كلماتى از شارحان بزرگ حديث؛ همچون: كمال الدين

ص:153

ميثم بحرانى (شارح نهج البلاغه) و شيخ بهايى، صاحب الحبل المتين و الاربعين، و شرح ابن ابى الحديد معتزلى؛ بهره جسته است.

13 - او در شرح فرازهاى كلامى، عباراتى از حكما و متكلمان بزرگ شيعه؛ همچون: صدر المتألهين، فيض كاشانى و سيد مرتضى علم الهدى را نيز آورده است. همان طور كه برخى بزرگان را نام نبرده و با عنوان «بعض المحققين» و از برخى ديگر، با عنوان «بعض المعاصرين» ياد كرده و گاهى با عنوان «قال بعضهم» آورده است.

كتاب رياض السالكين، يك دائرة المعارف لغوى، نحوى، كلامى و حديثى است.

ياد آورى:

دانشمندان شيعه بر دعاهاى ائمه عليهم السلام شروح و توضيحات فراوانى نوشته اند كه خود، يكى از منابع غنى معارف اسلامى مى باشد. برخى، به عربى و برخى، به فارسى است، ولى در اين كتاب، مجال و بررسى ذكر همۀ آنها نمى باشد. بسيارى از علما و محققان يك دعا را شرح كرده، مثل:

1 - شرح دعاى مكارم الاخلاق، حجة الاسلام والمسلمين خطيب معروف (فلسفى) كه در سه جلد به چاپ رسيده است.

2 - ديار عاشقان شرح كامل صحيفۀ سجاديه، تأليف استاد حسين انصاريان كه در هفت جلد به چاپ رسيده است.

2. شروح زيارت جامعه كبيره:

زيارت جامعۀ كبيره - كه از زيارات بسيار پر معنى مى باشد - مورد توجه دانشمندان شيعه قرار گرفته و شروحى بر آن نوشته شده كه صرفا به ذكر آنها پرداخته مى شود:

1 - شرح زيارت جامعه، تأليف سيد عبداللّه شبّر (1242 ه. ق) كه به زبان عربى مى باشد و ترجمۀ فارسى آن نيز وجود دارد.

ص:154

2 - شرح شيخ احمد احسايى؛ وى از عالمان معروف شيخيه است وكتاب او مفصل و در پنج جلد به چاپ رسيده است، در ابتداى آن بحث بسيار زيبايى در بارۀ سند اين دعا دارد و سلسله سندهاى گوناگون آن را بررسى كرده است، مضامين عالى آن و انطباق آن با اصول و قواعد كلى دين، جهالت برخى راويان سند آن را جبران مى كند. مخفى نماند كه شيخيه در برخى آراى خود نسبت به ائمه عليهم السلام غلو كرده اند و برخى نيز، به جهت فرازهاى خاص زيارات جامعه، در بارۀ آن اشكالاتى كرده اند و دانشمندان اسلامى از آنها جواب داده اند.

3 - شرح آية اللّه عبداللّه جوادى آملى كه چهار جلد آن منتشر شده و دورۀ كامل آن، هشت جلد است. اين شرح، به فارسى و بسيار مفصل مى باشد.

4 - علامه محمد باقر مجلسى نيز در بحارالانوار فرازهاى اين زيارت را توضيح داده است.

خلاصه، شروح دعاها زياد است كه مى توان به الذريعه - ذيل كلمۀ شرح - مراجعه كرد.

ص:155

ص:156

فصل چهارم: أربعينيّات

ص:157

ص:158

أربعين؛ يعنى چهل، همان عددى است كه در بسيارى از موارد، براى آن آثارى ذكر شده و لفظ چهل، خاصيت خاصى به خود گرفته است. كلمه أربعين اگر در معجم بحارالانوار يا در سفينة البحار مرحوم شيخ عباس قمى (1359 ه ق)، جست وجو شود، مى توان آن موارد را مشاهده كرد؛ ولى علما و فقها بر اساس حديثى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده به ضبط چهل حديث روى آورده اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من حفظ أربعين حديثاً بعثه اللّه يوم القيامة فقيهاً عالماً»(1)؛ هر كسى كه چهل حديث را حفظ كند در روز قيامت، فقيه و عالم مبعوث مى شود. فقها و دانشمندان بر اساس اين حديث، كتاب ها و رساله هايى نوشته اند، يا چهل حديث گوناگون را گردآورده اند، يا چهل حديث را شرح كرده اند؛ زيرا آنها مقصود از حفظ در حديث فوق را اين گونه دريافته اند: كسى كه چهل حديث حفظ كند؛ يعنى آن را ضبط كند و باعث شود آن احاديث نشر پيدا كند و ضايع نشود.

مرحوم علامه محمّد باقر مجلسى در بحارالانوار(2) و مرآة العقول به شرح اين حديث پرداخته و حفظ را سه معنى كرده است:

1 - حفظ، يعنى حديث را در سينه ها حفظ كنند و آن را به حافظۀ خود بسپارند.

اين معنى، همان معنايى است كه در طى قرون رايج بوده و از آن برداشت مثبت شده و

ص:159


1- . من حفظ من امتى اربعين حديثاً ينتفعون لها بعثه اللّه يوم القيامة عالما فقيهاً (مسند الرضا، / 155؛ وسائل الشيعة 27/93؛ عيون أخبار الرضا، 1/41؛ بحارالانوار، 2/156).
2- . بحارالانوار، 2/156.

«حافظان حديث» نيز از همين معنى گرفته شده: حافظ ابوعبداللّه حاكم نيشابورى (406 ه ق)، حافظ ابن حجر عسقلانى (852 ه ق)، حافظ جلال الدين سيوطى (911 ه ق)؛ يعنى كسى كه مقدار زيادى از احاديث را با سند حفظ كند، به او حافظ مى گفته اند! حافظ، يك اصطلاح حديثى است و در بحث درايه و تاريخ حديث آن را مورد توجه و عنايت قرار داده اند. واژه حفظ، معناى دومى نيز دارد و آن، معناى «ضايع نشدن» و «نشر دادن آن» است كه فقها، كتابت و ضبط كرده اند، يا حفظ؛ يعنى آن را فقط بنويسد كه آن، هم از همين معنى اخذ شده اند. به هر روى، بر اساس همين حديث، بزرگان ما به شرح وبسط احاديث روى آورده و مجموعه بسيار ارزشمندى را پديد آورده اند. كتاب هاى كه به شرح احاديث پرداخته و چهل حديث را شرح كرده اند، به گونه هاى مختلف مى باشند؛ مرحوم آقا بزرگ تهرانى در الذريعة و علامه صفايى خوانسارى در كتاب كشف الأستار، بخشى از اين كتاب ها را فهرست كرده اند.

يكى از دوستان، پايان نامه خود را دربارۀ أربعينيات قرار داده و در آن أربعينيات را فهرست كرده كه بالغ بر سيصد كتاب مى باشد و مؤلف بسيارى از آنها شناخته شده نيست.

الأربعين؛ يعنى چهل حديث. أربعينات (جمع مؤنث كلمه الاربعين) بر خلاف مشهور و معروف مى باشد. الاربعينات به دو معنى به كار رفته:

1. احاديثى كه در آن احاديث لفظ أربعين به كار رفته است؛ مثل خود همين حديث كه بدان اشاره شد و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «من أخلص للّه أربعين صباحاً جرى اللّه الحكمة على قبله»(1)؛ كسى كه چهل روز اخلاص پيشه كند، خداى متعال

ص:160


1- . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما أخلص عبداللّه - عزوجل - أربعين صباحاً الاّ جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»، عيون الاخبار الرضا، 1/74؛ بحارالانوار، 67/242؛ ميزان الحكمة، 1/759.

چشمه هاى حكمت را بر قلب او جارى مى كند. شايد به خاطر اين موضوع است كه چهل روز پس از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام براى او أربعين مى گيرند و مردم در روز چهلم نيز عزادارى مى كنند و از همين باب باشد، با وجود اين، در احاديث مطلبى به اين عنوان نداريم.

2. كتاب هايى كه در موضوع چهل حديث نوشته شده، از همين موضوع نشأت گرفته است؛ مى توان به كتاب هاى أربعين مشهور اشاره كرد. 1) الاربعون حديثاً، تأليف شيخ بهايى (محمد بن الحسين البهائى العاملى). وفات او را در سال 1030 يا 1031 ه ق دانسته اند، شيخ بهايى در جبل عامل از توابع جنوب لبنان زاده شد و به همراه پدر وعده اى از علماى لبنان به ايران مهاجرت كرد.(1) پدرش حسين بن عبدالصمد عاملى - متوفاى 984 ه - مى باشد.(2) او صاحب كتاب العقد الطهماسبى در

ص:161


1- . بهاء الدين العاملى، أديباً وفقيهاً وعالماً، (دلال عباس) دارالحوار؛ مستدرك الوسائل، 418/3؛ الغدير، 280/11؛ الكنى والالقاب، 100/2؛ بحارالانوار، 108/106؛ اعيان الشيعة، 234/9؛ الحديقة الهلالية، (المقدمة)، الحبل المتين، (المقدمة) (چاپ بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى)؛ نزهة الجليس، 378/1؛ كشكول شيخ بهايى، (المقدمة)؛ سلافة العصر، / 291؛ فلاسفة الشيعة، / 446؛ قصص العلماء، / 184؛ مشرق الشمسين، (المقدمة)؛ فقهاى نامدار شيعه، / 211؛ الحدائق الندية، / 2؛ الاثنى عشريات، (المقدمة)؛ روضات الجنات، 56/7؛ رياض العلماء، 88/5؛ خلاصة الاثر، 440/3؛ امل الآمل، 455/1؛ نقد الرجال، 318/3؛ ريحانة الالباء، 208/1؛ تكملة امل الآمل، / 120؛ الذريعة، 237/1؛ تاريخ اصفهان و رى، / 193؛ زندگانى شاه عباس اول، ج 2؛ مستدرك الوسائل، 418/3؛ آثار و اشعار بهايى، / 54، تاريخ عالم آراى عباسى، / 967؛ بهاء الدين العاملى، / 43.
2- . الفوائد الرضوية، 242/1 (دفتر تبليغات)؛ أمل الآمل، 74/1؛ اعيان الشيعة، 56/6؛ روضات الجنات، 338/2؛ ريحانة الادب، 126/4؛ الكنى والالقاب، 102/2؛ الاعلام، 260/2؛ الذريعة، 414/1، و 175/5؛ معجم المؤلفين العراقين، 17/4؛ رياض العلماء، 108/2؛ خاتمه مستدرك

فقه است كه آن را براى شاه طهماسب پادشاه ايران نوشت و كتاب وصول الاخيار او در علم درايه است. از آرا و نظريات خاص او، شرطيت عدم شذوذ و عدم علت در سلسله سند و متن حديث است، همان دو شرطى كه علماى اهل سنت - خصوصاً ابوعبداللّه بخارى - در صحت حديث شرط كرده؛ زيرا بخارى، حديثى را صحيح مى شمارد كه پنج شرط داشته باشد:

1 - سلسله سند آن ذكر شده باشد؛

2 - راويان آن ثقه باشند؛

3 - اسناد حديث را ديده باشد و با رؤيت حديث از اسناد نقل كرده باشد؛

4 - شذوذ نداشته باشد؛

5 - علت در آن نباشد، كه اين دو شرط اخير را علماى شيعه در صحت حديث شرط ندانسته اند. آنها گفته اند كه در صحت حديث لازم است: 1 - سلسله سند آن ذكر شده باشد؛ 2 - راويان آن ثقه باشد؛ 3 - دوازده امامى باشند؛ اما شرط شذوذ و عدم علت را ذكر نكرده اند.

شيخ بهايى در سنين ابتدايى به همراه پدرش به ايران آمد، خود او در كشكول از اين جريان ياد مى كند: اگر پدرم مرا با خود به ايران نياورده بود و به دربار پادشاهان نمى رفتم، در زهد و تقوا نظير نداشتم.(1) شيخ بهايى به همراه پدر وارد اصفهان شد ودر آنجا تا آخر عمر سكنى گزيد و به مقام شيخ الاسلامى اصفهان رسيد، زندگى نامۀ شيخ بهايى بسيار مورد توجه علما و دانشمندان بوده و دربارۀ او داستان هاى

ص:162


1- . الفوائد الرضوية، 246/1.

فوق العاده ساخته است او در تمام علوم عصر خود سرآمد بود؛ در علوم هندسه و رياضيات يد طولايى داشت، كارهاى مهندسى او در اصفهان شهره آفاق است، در تفسير، العروة الوثقى و در حديث، مشرق الشمسين و الاربعين، در فقه، جامع عباسى و اثنى عشريات و شرح صحيفه با نام الحدائق الهلالية، حاشيه بر كشاف، حاشيه بر انوار التنزيل ناصر الدين بيضاوى و در علم درايه، الوجيزۀ او معروف و مشهور بوده و به عنوان مقدمه بر الحبل المتين است. الحبل المتين، فقه است كه در آن احاديث را تبويب و به شرح بعضى از آن پرداخته است؛ الوجيزه، شروح فراوانى دارد و نهاية الدراية سيد حسن صدر (1353 ه ق)، مهم ترين شرح آن است.

شيخ بهايى در اصفهان از محضر پدرش و علما استفاده كرد. معاصران او، علامه محمدباقر ميرداماد (1040 ه ق)(1) و فيلسوف معروف ميرفندرسكى (م 1050)، فاضل قطيفى (م بعد از 945) صاحب ايضاح النافع، صدر المتألهين شيرازى (1050 ه ق)، شيخ محمّد عاملى (1030 ه ق) - معروف به «فخر المحققين» نوه شهيد ثانى - فرزند شيخ حسن عاملى صاحب كتاب استقصاء الاعتبار، ميرزا محمّد على استرآبادى (1028 ه ق) و ملا امين استرآبادى (1037 ه. ق) بودند. ملّا أمين در همين دوره، شروع به نشر اخبارى گرى كرد و با نوشتن كتاب هاى الفوائد المدينة و الفوائد المكية به نشر آراى خود پرداخت.

كتاب الاربعين شيخ بهايى در شرح چهل حديث است كه اولين حديثى را. شيخ به شرح آن پرداخته، همان حديث معروف «من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه يوم القيامة فقيهاً عالماً» مى باشد؛ كتاب الاربعين دو تصحيح دارد: 1 - به وسيله دفتر نشر اسلامى

ص:163


1- . فلاسفة الشيعة، / 441؛ روضات الجنات، 115/1؛ اختيار معرفة الرجال، ج 1، (المقدمة) (مؤسسة آل البيت)؛ الرواشح السماوية، (المقدمة) (دارالحديث)؛ أمل الآمل، 60/2.

چاپ شده؛ 2 - به وسيلۀ دكتر عقيقى بخشايشى تصحيح و چاپ شده است. كتاب الاربعين شيخ بهايى به وسيلۀ علامه خاتون آبادى از علماى بزرگ اصفهان ترجمه شده و ترجمه فارسى آن نيز چاپ شده است.

2 - الاربعين، تأليف علامه محمّدباقر مجلسى (1111 ه ق) كه به چاپ رسيده است.

3 - اربعين، تأليف امام خمينى قدس سره؛ اين كتاب، شرح چهل حديث اخلاقى است كه در سالهاى اخير چاپ شده و بسيار مورد توجه و عنايت دانشمندان بوده، طلاب و مردم معمولى نيز زياد به آن عنايت داشته اند و برين جهت، بارها تجديد چاپ شده است.

استاد سيد احمد فهرى، يك جلد كتاب به عنوان شرح بر مقدمۀ اين كتاب نوشته و طرق امام خمينى قدس سره را به صاحبان كتاب هاى حديثى شرح كرده است. امام خمينى قدس سره از شاگردان آية اللّه العظمى شيخ عبدالكريم حايرى يزدى (1355 ه ق) مى باشد و در علم اخلاق، از شاگردان آية اللّه شاه آبادى بوده است. به درس آية اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (1380 ه ق) نيز حاضر شده؛ ولى بيشترين بهره هاى علمى را از محضر حاج شيخ عبدالكريم، مؤسس حوزه علميه قم، برده است. از محضر درسى او، چند نفر از مراجع بزرگ برخاسته اند كه امام خمينى، آية اللّه محمد رضا گلپايگانى، آية اللّه اراكى و شيخ مرتضى حائرى است.

امام خمينى در فلسفه و عرفان نيز يد طولايى دارد و لذا گاهى مطالب عرفانى نيز در كتاب اربعين امام خمينى ديده مى شود.

4 - أربعين، تأليف حجة الاسلام و المسلمين رسولى محلاتى، كه در چهار جلد به وسيله دفتر نشر اسلامى به چاپ رسيده است. اين كتاب، به لحاظ روانى عبارات و شرح نكات اخلاقى، بسيار ارزشمند است.

ص:164

فصل پنجم: كتابهاى متفرقه فقه الحديث

اشاره

1 - مصابيح الانوار

2 - شرح غرر الحكم ودرر الحكم

ص:165

ص:166

1 - مصابيح الانوار

از جمله كتاب هايى كه مى توان آنها را در موضوع فقه الحديث داخل دانست، كتاب هايى با عنوان مشكل الحديث مى باشد. حديث مشكل، حديثى است كه در آن لفظى و يا الفاظى وجود دارد كه مجمل و قابل فهم نيست؛ به عبارت ديگر، به روايتى اطلاق مى شود كه بعضى يا تمام ألفاظ آن مشكل و غريب باشد و مراد آن به دليل اجمال يا پيچيدگى، براى هر كسى واضح نباشد. مرحوم شيخ عبداللّه مامقانى (1351 ه ق) در تعريف آن گفته اند: «هو ما اشتمل على ألفاظ صعبه لا يعرف معانيها الاّ الماهرون أو مطالب غامضة لا يفهمها الاّ العارفون».(1) طحاوى (م 321) از فقها و علماى بزرگ اهل سنت و جماعت كتابى با عنوان مشكل الآثار دارد كه در آن به شرح احاديث مشكل پرداخته است. مرحوم سيد عبداللّه شبّر (1188 ه ق)(2) نيز كتابى دارد با عنوان مصابيح الانوار نوشته كه درباره احاديث مشكل مى باشد. بيان وجوه

ص:167


1- . مقباس الهداية 1:243؛ اصول الحديث (سبحانى)، / 96؛ لبّ اللباب (ميراث حديث شيعه) الدفتر الثانى، / 454؛ معجم مصطلحات الرجال والدراية، / 160.
2- . اعيان الشيعة، 82/8؛ طبقات اعلام الشيعة، 777/2؛ الكنى والالقاب، 353/2؛ مكارم الاثار، 1164/4؛ روضات الجنات، 261/4؛ معجم المؤلفين العراقيين، 118/6؛ الذريعة، 286/1؛ لغت نامۀ دهخدا؛ شبر، / 217؛ ماضى النجف وحاضرها، 319/2، 136/3؛ الغدير، 190/4؛ تكملة الرجال، ج 2؛ الاخلاق، (المقدمة)؛ التنقيح المقال، 212/2؛ الجوهر الثمين، 15/1؛ علامه شبر و تفاسير سه گانه (رضايى كرمانى)؛ الفوائد الرضوية، 421/1.

گوناگون در يك حديث باعث مى شود تا ابهام و اجمال از چهره آن برطرف شود.

مرحوم سيد عبداللّه شبر، اهل كاظمين بود و در همان شهر بدنيا آمده است؛ مرحوم شيخ عباس قمى دربارۀ او گفته: «السيد عبداللّه بن السيد محمد رضا الشبر الحسينى الكاظمى الفاضل النبيل و المحدث الجليل و الفقيه المتبحر الخبير العالم الربانى المشتهر فى عصره بالمجلسى الثانى».(1) او از فقهاى برجسته اخبارى است و برين جهت، در فقه شرحى مفصل بر مفاتيح الشرايع فيض كاشانى دارد. اين كتاب با عنوان مصابيح الظلام فى شرح مفاتيح الشرائع مى باشد.

سيد عبداللّه شبر، شرحى بر زيارت جامعه - كه ترجمه نيز شده - دارد. او كتابى جامع اخبار وروايات، مثل بحارالانوار داشته است؛ اما شهرت او، بيشتر در عصر ما در باب تفسير است. يك تفسير از او در مصر با مقدمه اى از دكتر حامد حنفى داود به چاپ رسيده است، كه بسيار جالب، جامع و موجز است، نكته هاى فراوانى را با عبارات ظريف و زيبا مى رساند. وى باز تفسيرى مفصل تر از آن دارد كه با عنوان «الجوهر الثمين في تفسير القرآن كريم» در 6 جلد به چاپ رسيده و همچنين، تفسير مفصل تر از آن دو دارد كه هنوز به چاپ نرسيده و آن با عنوان «صفوة التفاسير» مى باشد. استاد دكتر محمّد على رضايى كرمانى، بناى پايان نامه دكترى خود را بر شناسايى اين سه تفسير وجيز، وسيط و كبير گذاشته(2)؛ و آن را با عنوان علامه شبر و تفاسير سه گانه او نوشته، مقدمه اى در ترجمه و زندگى نامه شبر به طور مفصل آورده و اين كتاب با همان عنوان به چاپ رسيده است.

شيخ عباس قمى مى گويد: حكايت شده كه سيد عبداللّه شبر فرمود: كثرت

ص:168


1- . الكنى والالقاب 2:352.
2- . علامه شبّر وتفاسير سه گانه، محمّد على رضايى كرمانى، چ 1، انتشارات تابان، 1380 ش.

مؤلفات من از توجه امام همام موسى بن جعفر عليه السلام بود كه آن حضرت را در خواب ديدم و به من قلمى عنايت كرد و فرمود: بنويس. از آن پس موفق شدم پس تمام كتاب هاى من از بركت قلم امام موسى بن جعفر عليه السلام است.

بلى، شيخ عبداللّه مامقانى (1353 ه ق) نيز در تنقيح المقال - ذيل كلمۀ عبداللّه - مى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام را در خواب ديدم كه مقدارى از آب دهان مبارك را در دهان من گذاشته و پس از آن تحولى در من ايجاد شد.

سلسله نسب شبّر به امام زين العابدين مى رسد، وى به «كاظمى» مشهور است، ولى تولد او در نجف بوده است. او از شاگردان شيخ جعفر كاشف الغطاء (1228 ه ق)، سيد على طباطبائى (1231 ه ق)، شيخ اسداللّه كاظمى (1224 ه ق) و ميرزا ابوالقاسم قمى (1231 ه ق) مى باشد.

از مرحوم شبر، سه كتاب بسيار برجسته و معروف است: 1 - تفاسير - خصوصاً تفسير وجيز - 2 - حق اليقين كه در موضوع اعتقادات نوشته و بسيار كتاب جالب و خواندنى در موضوع كلام و اعتقادات است. 3 - مصابيح الانوار؛ يعنى همان كتابى كه به شرح مشكلات پاره اى از روايات پرداخته است.(1)

شبر در نوع كتاب هاى خود به احاديث توجه وعنايت خاص دارد و بر همين اساس، پاره اى از كتاب هاى او بر محور روايات دور مى زند؛ مثل: كتاب الاخلاق و كتاب تسليه الفؤاد كه در موضوع معاد نوشته شده است. در كتاب مصابيح الانوار از شيخ كلينى در كتاب شريف كافى نقل مى كند: «على بن ابراهيم، عن أبيه، عن

ص:169


1- . مقدمۀ تفسير شبر، مقدمۀ الجوهر الثمين؛ موسوعة العتبات المقدسة 1/97؛ روضات الجنات، 4/262؛ دارالسلام، 2/250؛ سفينة البحار، 2/137 (طبع حجرى)؛ ريحانة الادب، 3/176؛ تنقيح المقال، 2/213؛ مقدمة الاخلاق، طبقات اعلام الشيعة 1/286، مقدمه كتاب «علامه شبر وتفاسير سه گانه».

النوفلى، عن السكونى، عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيّة المؤمن خير من عمله و نيّة الكافر شرّ من عمله، و كل يعمل على نيّته». اين حديث بسيار مورد توجه و عنايت دانشمندان بوده است.(1)

2 - شرح غرر ودرر آمدى

اشاره

غرر الحِكم و دررالكلم، تأليف عبدالواحد تميمى آمدى، از علماى قرن چهارم است.(2) آمدى، معاصر صدوق بوده و آمد، از شهرهاى تركيه است، كه در قرن چهارم از توابع و ولايات حكومت اسلامى و تحت فرمان روايى حكومت بغداد بوده است. به هر حال، آمُد بر وزن فاعُل، عالمان معروف و برجسته اى نيز دارد، آمدى صاحب غُرر و دُرر به احتمال قوى، از عالمان و محدثان شيعه بوده است غرر، جمع غُرّه ودُرر، جمع دُرّه است، حِكَم جمع حكمت وكِلَم جمع كلمه، يا اسم جنس مى باشد؛ چون در مثل هدى و هديه و بقرو بقره دو قول است:

1. اسم جنس نكره 2. جمع مكسر كه با حذف تاء بناى مفرد آن در هم شكسته شده است. غررالحكم و دررالكلم، از باب اضافۀ صفت به موصوف است و اين

ص:170


1- . الكافى، 4/257، (ترجمه كمره اى)؛ الكافى، / 84؛ فيض القدير؛ 6/292؛ مصابيح الانوار، 1/57؛ سفينة البحار، 8/379 (چاپ اسوه)، 4/601 (چاپ بنياد)؛ بحارالانوار، 70/191؛ مرآة العقول، 8/92؛ أمالى سيد مرتضى؛ 2/137.
2- . تصنيف غررالحكم و درر الكلم، / 27؛ شرح غررالحكم، (ارموى)؛ ج 1؛ صفحه ح، غرر الحكم ودرر الكلم، (ترجمه محمد على انصارى)، ج 1، صفحه ذ؛ الفوائد الرضوية، 436/1؛ معالم العلماء، / 81؛ روضات الجنات، 170/5؛ ريحانة الادب، 62/1؛ طبقات اعلام الشيعة، (قرن ششم)، / 169؛ الكنى والالقاب، ج 2، / 7؛ الذريعة، / 16/38؛ فهرست مشترك، 2395/4؛ معجم المؤلفين العراقيين، 213/6؛ لغت نامه دهخدا (ابوالفتح)، / 706؛ سفينة البحار، 142/2؛ فهرست كتابخانه مدرسه عالى سپه سالار، 76/2، 105.

گونه تركيب، دال بر مبالغه مى باشد، چنانكه تقديم صفت بر موصوف و اضافۀ صفت به موصوف اين گونه است؛ مثل: الحكم الغرر، الكلم الدُرَر. اين كتاب، مجموعه اى از كلمات أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام را گردآورده است.

سند احاديث

در قرن چهارم و پنجم از نظر بعضى اهميت سند، خصوصاً در مورد احاديث اخلاقى، ساقط شده بود و برخى ديگر، به نقل سند حديث اهميت مى دادند؛ مثلاً در همان دوره، ابن شعبه حرانى در كتاب تحف العقول سند روايات را نياورده و نيز در زمان اندكى پس از دوره آمدى، سيد رضى موسوى (406 ه ق) در كتاب نهج البلاغه اسناد را ذكر نكرده است؛ امّا در دوره بخارى صاحب صحيح الجامع، سلسلۀ اسناد را به صورت مسلسل نقل مى كردند، در دوره مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب صحيح مسلم، عنعنه جانشين تسلسل شد(1) و خود مسلم بن حجاج نيشابورى بحثى در مقدمه صحيح آورده و عنعنه را در حكم تسلسل دانسته است. در قرن چهارم، تقريباً نقل سند حديث به نصف تقليل و شيوۀ تعليق، جانشين تسلسل و عنعنه شد، محمد بن يعقوب كلينى، روش عنعنه را در كافى به كار گرفته؛ ولى صدوق در من لا يحضره الفقيه و شيخ طوسى در دو كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار، از روش تعليق استفاده كرده است. در اواخر قرن چهارم، حذف سند در روايات اخلاقى شايع شد؛ زيرا اهميتى به نقل سند حديث نمى دادند؛ چون وقتى

ص:171


1- . شرح شرح نخبة الفكر، / 675؛ علوم الحديث، / 61؛ دانش دراية الحديث، / 145؛ نهاية الحديث، / 205؛ فتح المغيث (سخاوى)، 192/1؛ شرح البقوينه، / 45؛ صحيح مسلم، 29/1؛ توضيح المقال، / 276؛ مقباس الهداية، 209/1؛ الرعاية، / 99؛ وصول الاخيار، / 100؛ الرواشح السماوية، / 127؛ جامع المقال، / 4؛ الوجيزه، / 4؛ لبّ اللباب، / 455؛ معجم مصطلحات الرجال والدراية، / 167.

مضمون حديث مقبول و پذيرفته است، ديگر ضرورتى ندارد به سند آن پرداخته شود. بر همين اساس، ابن شعبه حرانى صاحب تحف العقول، آمدى صاحب غرر و درر و سيد رضى صاحب نهج البلاغه، أسناد روايات را نياورده با اينكه قطعاً اين روايات سند داشته اند، آمدى در كتاب غررو درر، سبك خاصى را اختراع كرد و آن اينكه احاديث را بر اساس حرف اول حديث تدوين كرد؛ اين سبك بعداً مورد توجه بسيارى از مؤلفان قرار گرفت.(1)

جلال الدين عبد الرحمن سيوطى (911 ه ق) كتاب الجامع الصغير را به همين نحو گردآورد، او الجامع الصغير را از مجموعه كتاب مفصل خود در حديث تدوين كرد كه قريب به 20 جلد است. الجامع الصغير، سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله بر أساس حرف اول است. عده اى از محدثان نيز احاديث را بر اساس كلمۀ آخر حديث و مثل قافيۀ اشعار تدوين كرده است. از معاصران، سعد زُغلول، موسوعۀ «أطراف الحديث النبوى» را بر همين اساس گردآورده اند. اين دو روش از ديرباز مورد توجه بود؛ اما روش عمده نگارش حديث، همان نگارش بر اساس موضوعات بوده است. چنانكه صحيح بخارى و مسلم و غير آن از سنن اهل سنت و نيز جوامع اربعه حديثى شيعه (كافى و تهذيب الحكام و الاستبصار) و ساير منابع حديثى ما بر همين روش پديد آورده شده اند.

اما قديمى ترين روش نگارش حديث اين گونه نبوده؛ بلكه سابق از همه، روش احمد بن حنبل و ديگران بوده كه احاديث را بر اساس نام صحابه گردآورده اند. مثلاً اصحاب رسول خدا را به ترتيب حروف الفبا گردآورده و احاديث هر كدام از آن

ص:172


1- . از عالمان وبزرگان شيعى، آقاى ابوالقاسم پاينده سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله را در مجموعۀ با عنوان «نهج الفصاحه» گردآورد و آن را ترجمه نيز كرد؛ آقاى ابوالقاسم پاينده از مترجمان نامور معاصر است كه قرآن را نيز ترجمه كرده است.

صحابه را هر چه حديث رسيده، گردآورده و اين روش را «مسند نويسى» ناميده اند.

آفت مهم اين روش، تكرار است به حدى كه حديث انّما الأعمال بالنيات در كتاب مسند احمد بن حنبل چهل بار آمده(1)؛ در كتاب صحيح بخارى تكرار كمتر است؛ ولى تكرار وجود دارد؛ مثلاً حديث «انّ الرجل ليهجر»(2) را پنج بار در پنج باب آورده است به هر حال، نگارش حديث به پنج صورت معروف و مشهور بوده است؛ آمدى از همان روش حرف اول احاديث استفاده كرده و در كتاب غرر و درر، احاديث على بن ابى طالب عليه السلام را گردآورده، هر چند كه فرازها ى از احاديث مفصل و بزرگ را تقطيع كرده است. اين كتاب به وسيله استاد محمّد على انصارى ترجمه و بسيار مورد توجه اهل علم واقع شده است. ايشان در مقدمه اين كتاب، شرح و تفصيلى درباره مؤلف و روش تأليف كتاب آورده است، كتاب غرر مورد توجه دانشمندان واقع شده و فقيه نامور اماميه، آقا جمال الدين خوانسارى (1125 ه ق) شرحى بر آن نگاشته و كسانى نيز به تنظيم موضوعى آن روى آورده.(3)

ص:173


1- . فتح البارى، 8/1؛ عمدة القارى، 19/1؛ ارشاد السارى، 79/1؛ الرعاية، / 107؛ مرقاة المفاتيح، 105/1؛ صحيح بخارى، 4/1؛ سنن ابن ماجه، 1413/2/4227؛ مسند احمد، 25/1؛ السنن الكبرى، 341/7؛ تهذيب الاحكام، 83/1/218، 186/4/519؛ وسائل الشيعة، 711/4.
2- . صحيح بخارى، 11/6-12؛ صحيح مسلم، 75/5؛ مشكاة المصابيح، 322/3؛ سرّالعالمين، / 17؛ حديقة الشيعة، 364/1.
3- . استاد آية اللّه على فلسفى از اساتيد برجسته حوزه علميه مشهد، غرر و درر را تنظيم وتبويب كرده و نسخه اى از آن در نزد من است، جناب مصطفى درايتى و دوستان ايشان نيز زحمتى را متحمل وغرر الحكم را تبويب كرده و اين كتاب، به وسيلۀ دفتر تبليغات حوزه علميه قم چاپ شده است.

آقا جمال الدين خوانسارى

(1)

خوانسار، شهر بسيار بلند آوازه اى است. عالمان بزرگى از اين شهر برخاسته و به همين جهت، خوانسار مركز علم و دانش شمرده شده است. فقيهانى همچون حاج آقا حسين خوانسارى (1098 ه ق) و دو فرزندش، آقا جمال الدين خوانسارى (1125 ه ق) و آقا رضى الدين خوانسارى و در صد سالۀ اخير، دو شاگر برجستۀ آخوند خراسانى (1339 ه ق) - كه هر دو از مراجع شيعه بودند - مرحوم محمّد تقى خوانسارى كه قصۀ نماز استسقاى او در قم معروف است و مرحوم حاج سيد احمد خوانسارى (1405 ه ق) صاحب جامع المدارك - كه از مراجع معروف تهران بود، از همين ديار برخاسته اند در سال هاى اخير، كنگره اى با عنوان كنگره خوانسارى ها برپا شد و آثار خوانسارى ها به چاپ رسيد.

آقا جمال الدين خوانسارى، فرزند حاج آقا حسين خوانسارى است و حاج آقا حسين خوانسارى، از فقيهان و عالمان برجسته قرن دوازدهم مى باشد. حاج آقا حسين خوانسارى در حوزه علميه اصفهان بوده(2) ومعاصر علامه محمدباقر مجلسى

ص:174


1- . روضات الجنات، 2/214.
2- . الفوائد الرضوية، 154/1؛ امل الآمل، 57/2؛ تعليقه امل الامل، / 112؛ طبقات اعلام الشيعة (قرن دوازدهم)، / 146؛ تذكرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان، / 238؛ تذكره حزين، / 53؛ قصص العلماء، / 208؛ الذريعة، 126/4؛ ريحانة الادب، 54/1؛ معجم المؤلفى الشيعة، / 164؛ مؤلفين كتاب چاپى، 382/2؛ خاندان شيخ الاسلام اصفهان، / 171؛ تصنيف غرر الحكم و دررالكلم، (مقدمه)، / 31؛ تذكره نصرآبادى، / 152؛ روضات الجنات، 214/2؛ رياض العلماء، 114/1؛ سوانح عمرى، / 27؛ اجازة الكبيرة، / 35؛ نجوم السماء، / 109؛ تذكره نصرآبادى، / 153؛ سلافة العصر، / 491؛ رياض العلماء، 57/2؛ تذكرة القبور، / 297؛ شرح احوال علماى خوانسار؛ رياض العلماء، 39/5؛ فقهاى نامدار شيعه، / 234؛ قصص العلماء، / 265؛ آشنايى با

(1111 ه ق) است. در پنجاه سالۀ دوم قرن دوازدهم؛ يعنى از فاصله 1050 تا 1100، فقيهان برجسته اى در اصفهان بوده كه علامه محمّد باقر مجلسى، سيد نعمت اللّه جزايرى، حاج آقا حسين خوانسارى، محمّد باقر سبزوارى و فيض كاشانى، از آن جمله اند. خط اخبارى گوى و نگرش اصولى. دو خط فكرى در اصفهان بود خط اخبارى گرى، اگرچه سبك و روش ملايمى داشته اند كه علامه مجلسى و شاگردان عهده دارى آن بودند. مؤلفه و ويژگى برجسته فقهاى اصفهان، احاطۀ آنها بر فلسفه و علوم عقلى بوده كه فقهاى حوزه كربلا ونجف آن دوره، اين نگرش را داشتند. حاج آقا حسين خوانسارى و محمّد باقر سبزوارى از مشاهير فلاسفه شيعه و ايران محسوب شده و حوزه اصفهان از سنۀ 1000 تا 1200، مركز عالمان برجستۀ از محدثان، عرفا و فلاسفه بوده اند. بهاء الدين اصفهانى معروف به فاضل هندى (1137 ه ق)(1) و محمد اسماعيل خواجويى (172 ه ق)، از عالمان برجسته اين دوران بوده اند. فقه الحديث در حوزه اصفهان رشد خود را بازيافت و كتاب هاى ارزشمندى

ص:175


1- . روضات الجنات، 111/7؛ الكنى والالقاب، 11/3؛ علامه مجلسى، ص 296؛ ريحانة الادب، 284/4؛ احوال وآثار بهاء الدين محمد اصفهانى، / 111؛ فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، / 260، كشف اللثام، ج 1، (المقدمة)؛ آشنايى با علوم اسلامى، / 306؛ فقهاى نامدار شيعه، / 237؛ ريحانة الادب، 284/4؛ قصص العلماء، / 312.

در اين موضوع تدوين شد؛ مرحوم علامه سيد محمد باقر خوانسارى (1313 ه ق) كتاب روضات الجنات را تأليف كرد و به ترجمه و زيست نامۀ عالمان و دانشمندان روى آورد. او در كتاب خود، زيست نامۀ نوع دانشمندان خوانسار را آورده و خوانسار را درست دانسته است. خانى در فارسى قديم، به معناى چشمه بوده و خون سار؛ يعنى كوه سار و چشمه سار.

سه فرسخ تا سه فرسخ لاله زار است بهشت روى دنيا خوانسار است

حاج آقا حسين خوانسارى را استاد الكل فى الكل مى نامند؛ يعنى استاد همه دانشمندان و در تمام علوم مى باشد و در بين علماى خوانسارى از همه معروف تر است. از جمله شاگردان او، دو پسرش آقا جمال الدين و آقا رضى خوانسارى است، محمد صالح خاتون آبادى داماد علامه مجلسى و صاحب ترجمه اربعين شيخ بهايى، محقق شيروانى صاحب هدايه المسترشدين و سيد نعمت اللّه جزايرى از شاگردان او بوده اند. حاج آقا حسين در فقه كتابى با عنوان مشارق الشموس دارد كه شرح الدروس الشرعية شهيد اول، محمّد بن مكى عاملى (771 ه ق) است. البته كتاب مشارق الشموس ناقص است و بحث الطهارة آن هم پاره اى از آن را دارد. آقا حسين، آراى خاصى را نيز در آن مطرح كرده كه نظريۀ نجاست تمام اجزاى مردار، از فتاواى خاص اوست كه در كتاب مشارق مطرح كرده است. صاحب جواهر الكلام و فقهاى پس از او به آرا و نظريات او اهميت داده اند؛ حاج آقا حسين خوانسارى با محمد باقر سبزوارى (1090 ه ق) معاصر بوده، و هر دو از فلاسفه بزرگ بوده و بسيار به هم علاقه داشته و فكاهيات بين آنها گفته شده كه در كتاب روضات الجنات نقل شده است. سبزوارى نيز فقيه نامورى بود كه و در فقه، ذخيرة المعاد في شرح الارشاد و كفاية الاحكام معروف است.

نوشته هاى سبزوارى در فقه، روان تر از نوشته هاى خوانسارى است. خوانسارى

ص:176

بسيارى از مباحث علم اصول را با فقه مخلوط كرده؛ اما سبزوارى فقه را بسيار سليس و روان توضيح داده است. خوانسارى در فقه خود كمتر متأثر از ديگران است؛ ولى سبزوارى در ذخيرة المعاد، بسيار تحت تأثير صاحب مدارك الاحكام است به حدى كه ذخيرة المعاد را شرح مدارك الأحكام شمرده اند.

خصوصيات كتاب شرح غرر

1 - شرح به فارسى روان است.

2 - در اين شرح، واژه شناسى و ريشه يابى لغات، بسيار قابل توجه است. مرحوم خوانسارى، وجوهى را كه در يك كلمه ممكن است ذكر مى كند.

3 - در برداشت و بيان مفهوم حديث، نيز گاهى چند وجه را بيان مى كند و هر وجهى را با لفظ «ممكن است» - ج 5، ص 195، ج 2، ص 80).

4 - اول ترجمه عبارت را آورده، بعد شرح مى كند.

5 - گاهى در شرح عبارات از عالمان ديگر و شارحان نهج البلاغه كمك گرفته، ج 5 ص 38).

6 - از برخى سخنان، فقط در حدّ ترجمه رد شده است.

7 - در شرح واژگان، به منابع و مصادر آن اشاره نمى كند كه به خاطر بيم طولانى شدن است.

8 - اگر در سخن اميرالمؤمنين على عليه السلام به آيه قرآن اشاره باشد، در صدد تفسير آن بر آمده (ج 2، ص 94 «كلمۀ الاعراف»).

9 - به تركيب هاى مختلف نحوى و وجوه قرائت كلمات اشاره كرده، (ج 2، ص 571)؛ مثل «انّ للمِحَن غايات وللغايات نهايات». شارح غرر، آقا جمال الدين خوانسارى فرموده: قرائت «نهايات» هم به رفع و هم به نصب درست است؛ زيرا از قبيل عطف بر لفظ اسم انّ و عطف بر محل اسم بعد از گذشت خبر خواهد بود و اين از قواعد مسلم نحو است (ج 2، ص 571).

ص:177

و مثل «انّ العاقل يتّعظ بالادب والبهائم لا تتّعظ الاّ بالضرب» كه به رفع و نصب بهائم جايز است؛ زيرا رفع معطوف بعد از گذشتن خبر «ان، أن و كأن» جايز است، چنانكه ابن مالك گفته:

وجائز رفعك معطوفاً على منصوب ان بعد ألا تستكملا

والحقت بان لكن وأن من دون ليت ولعل وكأن

كتاب شرح غررى آمدى، تأليف آقا جمال الدين خوانسارى، به وسيلۀ استاد مير جلال الدين ارموى معروف به «محدّث»، تصحيح و چاپ شده، استاد جلال الدين ارموى - كه از مفاخر محققان بودند - كتابهاى ارزشمند شيعه را تصحيح و چاپ كرده اند: النقض قزوينى با تعليقات ارزشمند، شرح غرر و درر، دو جلد شريف لاهيجى كه بر هر يك از اين كتابها، مقدمۀ ارزشمندى هم نوشته و تعليقات بسيار زيبا و سودمندى هم بر آنها افزوده است دكتر مير جلال الدين محدث، به حق از خدمت گزاران حديث بود، او در پاورقى ها دو نكتۀ زير را ياد آو رشده است.

1 - اختلاف نسخه ها.

2 - تصحيح برخى اشتباهات مؤلف در واژگان (ج 1، ص 217، 233). به عنوان مثال: «اِمخضُوا الرأى مَخض السقا يُنتج سديد الآراء»؛ يعنى انديشه را مانند جنبانيدن سقا بجنبانيد تا رأى هاى نيكو را بزايد.

محدث ارموى فرموده: ظاهر آن است كه سقاء در اينجا به كسر سين وتخفيف قاف باشد و مراد از سقاء، همان طور كه در كتب لغت آمده، خيك است كه در آن شير و ماست را تكان مى دهند تا كره آن را بگيرند، نه اينكه مراد سقا باشد؛ يعنى آب دهنده و صاحب خيك.

شرح التوحيد سيد نعمت اللّه جزائرى (1112 ه. ق) (انيس الوحيد فى شرح التوحيد).

ص:178

كتاب التوحيد، از تأليفات ابوجعفر محمد بن على بن بابويه قمى (381 ه. ق) معروف به شيخ صدوق است. او كتاب التوحيد را در گردآورى مجموعه رواياتى نوشته كه در باب توحيد بارى تعالى وارد شده است، التوحيد از كتاب هاى ارزشمند صدوق مى باشد. اين كتاب، به وسيلۀ محدث نامور سيد نعمت اللّه جزائرى(1). شرح شده و آن را در سال 1099 به پايان برده و در سه مجلد به چاپ رسيده است. سيد نعمت اللّه، شرحى بر استبصار نيز دارد كه مقدمه آن به چاپ رسيده، همان طور كه شرحى بر تهذيب الاحكام دارد و در گردآورى بحارالانوار همكار علامه محمّد باقر مجلسى بوده و از اخباريان تندرو مى باشد.

او اولين كسى بود كه روايات دال بر تحريف قرآن را در مجموعه اى با عنوان منبع الحياة گردآورد. اين مجموعه در خاتمۀ تفسير الصافى در بغداد به چاپ رسيده است.

در كتاب الانوار النعمانيه هم بخش مفصلى به آن اختصاص داده شده كه به وسيله آية اللّه قاضى طباطبايى مورد نقد قرار گرفته است. كتاب هاى الانوار النعمانيه و شرح النخبه در فقه، شرح تهذيبين، نيز از آثار اوست. كتاب تهذيب الحديث او - كه شرح تهذيب الاحكام است - در 12 مجلد است و هر گاه «شيخنا المعاصر» مى گويد، مراد علامه محمّد باقر مجلسى است، همان طور كه مراد او از «شيخنا الكاشى» علامه ملا محسن فيض كاشانى (1091 ه ق) و از محقق مراد، محقق حاج آقا حسين خوانسارى (1089 ه ق) مى باشد. او از شاگردان حاج اقا حسين خوانسارى و محقق سبزوارى (1090 ه ق)؛ يعنى خراسانى مى باشد، توحيد صدوق شرحى به فارسى، از محمد باقر فاضل سبزوارى صاحب كفاية الاحكام نيز دارد.(2)

ص:179


1- . روضات الجنات، 8/150؛ أمل الآمل، 2/326؛ تحفة العالم، / 27؛ تذكره شوشتر، / 56، الذريعه، 2/446؛ ريحانة الادب، 34/112؛ الفوائد الرضوية، / 695؛ لؤلؤة البحرين، / 111؛ مستدرك الوسائل، 3/404؛ مصفى المقال، / 483؛ مقابس الانوار؛ / 23.
2- . الذريعة، 153/13؛ شرح توحيد الصدوق، ج 1، ص د.

شرح التوحيد سيد حيدر آملى

او را از بزرگان علماى ظاهر و باطن دانسته اند و محمّد بن ابى جمهور احسايى، صاحب العوالى اللئالى را با عنوان علامه متأخر ياد كرده است همان طور كه از اسمش پيداست، اهل آمل طبرستان است؛ ولى در حلّه و بغداد، به كسب علم پرداخت.(1)

چهار تفسير بر قرآن نگاشته و شرحى بر فصوص محى الدين عربى دارد و كتاب هاى ديگرى كه از جمله شرح او بر التوحيد با عنوان «جامع الاسرار» است، در سه مجلد بسيار قطور به چاپ رسيده است. روش او، عرفانى است بر خلاف سيد نعمت اللّه كه روش اخبارى در شرح احاديث دارد.

3. فقه الحديث در بحارالانوار

كتاب بحارالانوار الجامعة لدررالخبار، تأليف علامه محمّد باقر مجلسى(2) است.

اين كتاب، اولين دائرة المعارف حديثى است كه از سوى يك عالم شيعى تأليف شده(3)، و موضوعات اعتقادى، اخلاقى، تاريخ انبياء و بلكه احكام را داراست.

علامه مجلسى در مقدمه آن، كتاب شناسى نسبت به منابع آن دارد، در خاتمه نيز پاره اى از اجازات علما را ذكر كرده است. هدف علامه مجلسى، آن بود كه روايات

ص:180


1- . روضات الجنات، 10/4؛ تذكره نصرآبادى، / 167؛ شرح توحيد الصدوق، (المقدمة)، 1/1؛ الكنى والالقاب، 52/3؛ ريحانة الادب، 412/4؛ هدية الاحباب، / 236؛ كليد بهشت، (مقدمه) (سيد محمد مشكاة)؛ رياض العلماء، 284/2؛ الذريعة، 417/1، 153/13، الاربعين (مقدمه) چاپ سنگى، تهران، 1315؛ طرائق الحقائق، 162/3.
2- . روضات الجنات، 76/2.
3- . به همين عنوان، كنگره بزرگداشتى از سوى سازمان يونسكو براى آن برگزار شد، اصفهان مركزبرگزارى اين كنگره بود.

متفرقه را در يك كتاب گرد آورد تا از ضايع شدن جلوگيرى كند؛ او به اسامى كتاب ها با رمز اشاره مى كند.(1) علامه مجلسى، علاوه بر گردآورى احاديث، نكات بسيار ارزشمندى درباره احاديث ذكر مى كند. آنچه درباره بحارالانوار بايد بدانيم، اين است كه: مراد از محمّدين ثلاثۀ متقدم، ابوجعفر محمّد بن يعقوب كلينى (328 ه ق)، ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق) و ابوجعفر محمّد بن الحسن الطوسى (460 ه ق) مى باشند كه صاحبان كتاب هاى اصلى حديث شيعه هستند، همان كتاب هائى كه در نوشتارها از آن به عنوان «جوامع روايى متقدمه» ياد مى كنند؛ يعنى الكافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و الاستبصار كه اساس و محور استنباط احكام بر اين چهار كتاب دور مى زند. پس از اين چهار كتاب، جوامع روايى متأخره وجود دارد؛ يعنى وسائل الشيعة، تأليف محمد بن الحسن حر عاملى (1104 ه ق)، الوافى تأليف ملا محسن فيض كاشانى (1091 ه ق) و بحارالانوار تأليف علامه محمّد باقر مجلسى (1111 ه ق) كه از مؤلفين آن، به محمّدين ثلاثۀ متأخر تعبير مى شود.

اكنون بايد دانست كه راز پايدارى كتاب بحارالانوار چيست با توجه به آن كه كتاب هاى ديگرى نيز با همين نگرش در گردآورى حديث تأليف شده است؛ مثلاً در دوره پس از علامه مجلسى، مرحوم سيد عبداللّه شبر (1242 ه ق) كتابى با عنوان الجامع تأليف كرد كه در حدود 25 مجلد و شايد از جهاتى از بحارالانوار گسترده تر است.

علامه شيخ عبداللّه بحرانى نيز كتابى مفصل در گردآورى اخبار و روايات تدوين

ص:181


1- . علامه ملا احمد نراقى (1245 ه) در كتاب عوائد الايام، يك عائده را به شرح رمزهاى علامه مجلسى در بحارالانوار اختصاص داده است.

كرد كه آن را «العوالم» ناميد (تا كنون حدود 10-15 جلد از عوالم چاپ شده است).

اين كتاب، نظير همان بحارالانوار است. اكنون دو مجموعه روايى ديگر - همچون بحارالانوار - وجود دارد؛ يكى از علامه سيد عبداللّه شبر، ملقب به «مجلسى ثانى» و ديگرى، از شيخ عبداللّه بحرانى جال، چه فلسفه اى وجود دارد كه علامه مجلسى شهرۀ آفاق شد و كتاب او جايگاه خاص خود را بدست آورد علت آن است كه هدف علامه مجلسى، تنها گردآورى حديث نبوده و اين، همان نكته اى است كه دانشمندان يونسكو به آن رسيده و بحارالانوار را دائرة المعارف ناميدند؛ زيرا دائرة المعارف بدان گونه كه در فرهنگ ها تعريف شده، كتابى نيست كه فقط به گردآورى حديث و مطالب بپردازد؛ بلكه در آن تحليل، نقد، بررسى، شرح، توضيح و تفسير فراوان يافت مى شود و اين ويژگى ها در بحارالانوار وجود دارد؛ لذا از آن به عظمت ياد مى شود و اهميت آن بر ساير كتاب هاى هم نوع خود پيشى گرفته است و به تعبير مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى - رحمة اللّه عليه - كتاب هايى كه دورۀ فقه كامل باشند، زيادند؛ ولى در ميان آنها جواهر الكلام درخشيد و مورد توجه و عنايت علما و فقها قرار گرفت. دليل آن همان امتيازات خاص جواهر الكلام است كه در ساير كتاب ها وجود ندارد؛ از اين رو، بحار الانوار نيز به خاطر امتيازات خاص خود است كه مورد توجه قرار گرفته و عده اى از آن كتاب هاى خاصّى را بيرون كشيده اند و كتاب هايى را بر اساس آن تأليف كرده اند كه از آن جمله اند:

1. تلخيص بحارالانوار كه بخشى از احاديث با حذف تكراريها در مجموعه اى گردآورى شده است اين اثر، تأليف استاد در گاهى است و در ده جلد چاپ شده است.

2. غريب الحديث بحارالانوار كه توسط استاد حسنى بيرجندى گردآورى شده و در چهار جلد به چاپ رسيده است.

ص:182

پيشنهاد مى شود تفسير بحارالانوار نيز بر اساس بيانات علامه و نكاتى كه در ذيل آيات شريفه قرآن تذكر داده است، تدوين شود؛ زيرا يك آيه گاهى به مناسبت هاى مختلف در بابهاى گوناگون آورده شده و مى طلبد تا به همتى بلند، تمام مطالب علامه مجلسى در ذيل آيات در مجموعه اى با عنوان تفسير علامه مجلسى گردآيد.

هم چنين، پيشنهاد مى شود تا بخش عمدۀ بحارالانوار - كه همان بخش فقه الحديث آن مى باشد - در مجموعه اى مستقل گردآيد؛ چون همين بخش پايانى ابواب است كه كتاب بحارالانوار را در مقابل ساير كتاب ها سنگين و ارزشمند كرده است.

اين، همان بخشى است كه علامه مجلسى، به تحليل روايات، بررسى كلمات علما پيرامون آن و مطابقت آن با آيات، فقه و اصول كلى دين پرداخته و نقاب از چهره حديث برداشته است. آرى، هموست كه در بحارالانوار در ذيل حديث شريف امام زمان عليه السلام مى گويد: «دوازده در براى تو باز كردم و خداوند براى من دوازده در ديگر گشوده كه الان وقت بيان و ذكر آن نيست».(1)

بخش پايانى فقه الحديث بحارالانوار

1. او در ابتداى هر باب، آيات مربوط به آن عنوان را به ترتيب سور با تفسير آن ذكر كرده است. اين امر، باعث مى شود تا خواننده در فضاى صدور پاره اى از روايات - كه ناظر به بعض آيات شريفه بوده - قرار گيرد؛ زيرا در ضمن پاره اى از روايات، به آيات قرآن توجه داده شده و اين نكته، باعث مى شود تا پاره اى از روايات كه مضمون آن ارتباط با آيات دارد، به خوبى روشن شود؛ هر چند ممكن است لفظ آيه در آن ذكر نشده باشد.

2. بعد از آيات و بيان تفاسير آن - كه عمدتاً با توجه تفاسير مهم شيعه و سنى

ص:183


1- . بحارالانوار، 93/52.

مى باشد - از تفاسير مجمع البيان، كشاف و مفاتيح الغيب استفاده كرده است، كه اين تفاسير باعث مى شود تا اسباب نزول آيات و تاريخ وقايع آيات شريفه به خوبى روشن شود. آنگاه روايات مورد نظر را در يك باب گردآورده است.

3. هر روايتى كه در آن لغت مشكلى باشد، آن را شرح مى دهد و در شرح از منابع معتبر زير بهره گرفته است: العين خليل بن احمد فراهيدى (م 175 ه ق)، جمهرة اللغة ابن دريد (م 321 ه ق)، صحاح اللغة اسماعيل بن حماد جوهرى (م 393 ه ق)، القاموس المحيط فيروزآبادى (م 724 ه ق)، المصباح المنير احمد بن على فيومى (م 770 ه ق)، مغرب اللغة ناصر الدين مطرزى (م 610 ه ق)، مختار الصحاح ابوبكر رازى (م بعد از 666 ه ق)، النهاية ابن أثير جزرى (م 660 ه ق)، أساس البلاغة و الفائق زمخشرى (م 538 ه ق).

4. هر روايتى كه احتياج به شرح وبسط معنايى و بيان مراد داشته باشد، توضيح مى دهد و با ذكر وجوه گوناگون در فرازهاى آن، مقصود و مفهوم آن را به خوبى بيان مى كند.

5. بيان معنا و مقصود درست وحسابى از يك حديث، متوقف بر اعراب، تركيب كلمات و جملات آن مى باشد. بر همين اساس، علامه مجلسى به تركيب جمله هاى مورد نياز و محتاج تركيب مى پردازد و همين گونه موارد است كه ضرورت علوم ادبى - مثل لغت، نحو، بلاغت و فصاحت - احساس مى شود.

6. علامه در مورد رواياتى كه متعارض مى باشند ودسته اى از روايات در قبال آن و يا روايتى برخلاف آن مى باشد، به حل تعارض روايات مى پردازد و با بيان وجوهى در جمع آن، به تأويل و توجيه آن مى پردازد، او تا جايى كه امكان دارد روايات متعارض را با بيان وجوه گوناگون، جمع مى كند.

7. علامه مجلسى در فرض عدم إمكان جمع بين روايات و بيان وجه قابل عنايت

ص:184

در مورد حل تعارض، به ترجيح بين اخبار روى مى آورد و به وجوه غير منصوص اهميت فراوان مى دهد.

8. بخشى از بيانات علامه مجلسى در كتاب بحارالانوار به حل مشكلات اخبار و رواياتى كه از نظر معنى مشكل مى باشد، پرداخته و روايات مشكل را با توجيهات گوناگون تأويل مى كند.

9. وى روايات مخالف اجماع، عقل وادله قطعى - مثل رواياتى كه با عصمت انبياء مخالفت دارد، يا رواياتى كه با عصمت امام عليه السلام و با شأن و شئون ائمه منافات دارد(1) - را توجيه و در برخى موارد» نقد مى كند.

10. اصل اول در نزد علامه مجلسى، تأويل و توجيه خبر و در مرحله اى كه چاره اى جز نقد آن نباشد، به نقد و رد آن مى پردازد.

11. علامه در فرضى كه - خصوصاً - روايات تعداد بيشترى باشد، مضمون روايات را مقدم داشته است؛ مثلاً در بحث رواياتى كه دلالت بر تحريف قرآن مى كند و در اين مضمون بسيارى از روايات وارد شده، راهى جز توجه و عنايت به آن ندارد؛ يعنى مجموعه روايات دال بر تحريف قرآن به اندازۀ زيادى است كه جز پذيرش آن، چاره اى نيست.

12. برخى معتقدند كه اصل اولى وقاعده اولى در نزد علامه مجلسى، حجيت روايت است و خبر را بر هر چيزى مقدم مى دارد(2) و شواهدى نيز براى آن ذكر مى كنند، اما عده اى معتقدند كه علامه مجلسى نيز به اخبار با چشم انتقاد نگريسته و از آن چشم پوشى نمى كند. در تحليل اين مطلب مى توانيم ادعا كنيم: اگر روايت با يك

ص:185


1- . بحارالانوار، 97/17.
2- . المعجم المفهرس لالفاظ بحارالانوار، دفتر تبليغات اسلامى، 76/1 (المقدمة).

قاعده و اصول كلى مذهب مخالفت كند، چاره اى جز تأويل يا رد - در فرض عدم امكان تأويل - آن وجود ندارد و اين، نظر علامه مجلسى است. اما اگر روايت را بتوان به گونه اى نقل و تحليل كرد كه با دليل عقلى و اصول كلى مذهب مخالفت نداشته باشد، او خبر را مقدم مى دارد؛ مثلاً در بحث زندگانى حضرت امام سجاد عليه السلام در ذيل روايتى كه صحيح السند است(1) و مضمون آن دلالت دارد كه امام سجاد عليه السلام امارت يزيد را پذيرفته و بر آن اعتماد كرده، مى گويد: اگر چه تاريخ مى گويد كه يزيد به مكه و مدينه نيامده، ولى خبر را بر تاريخ مقدم مى داريم.

13. علامه مجلسى در پايان بعضى باب ها، تحليل جامع و شرحى كلى بر مجموعه روايات دارد. او روايات را از يك چشم انداز كلى تحليل مى كند و در اين تحليل و بررسى، به كلمات بزرگان شيعه و سنى توجه كامل دارد و عبارات فقيهان و شارحان حديث را در تحليل احاديث و بيان مقصود و راه حل تعارض بين آنها را ذكر مى كند.

14. علامه مجلسى در مورد رواياتى كه از روى تقيه صادر شده، حساسيت بيشترى نشان داده و با ذكر فتاوى و آراى فقهاى عصر ائمه عليهم السلام فضاى صدور آن حديث را براى خواننده يادآور مى شود كه در اين صورت، توجه و عنايت به آن فضاى زمانى كه حديث در آن صادر شده، معناى حديث و حجيت صدور آن به خوبى روشن مى شود.

4. فقه الحديث در الميزان

اشاره

شكى نيست كه بخش عظيمى از روايات اسلامى، رواياتى است كه در زمينه تفسير آيات شريفه قرآن وارد شده است.

ص:186


1- . الكافى، 235/8؛ وسائل الشيعة، 497/11؛ بحارالانوار، 137/46؛ جلاء العيون / 678 (مجلسى)؛ جلاء العيون، 10/3 (شبر)؛ نفس المهموم، / 296 (حاشيه)؛ ده رساله، / 318؛ اصول و قواعد فقه الحديث، / 181.

اقسام روايات تفسيرى:

رواياتى كه در موضوع تفسير آيات شريفه وارد شده اند گونۀ هاى مختلفى دارند:

بخشى در تفسير آيات الاحكام اند كه به شرح و بيان فروع مستفاد از آيات الاحكام پردازند بخشى ديگر در زمينه شرح اسباب نزول و بيان وارد شده اند و بيان مى كنند كه چه اسباب و نكاتى، باعث نزول آيات شريفه شده اند در بخش اول، تفاسير خاص نوشته شده است كه بدان، «تفاسير فقه القرآن» مى گويند. فقيهان شيعه، كتاب هاى فقه القرآن، كنز العرفان، زبدة البيان، و مسالك الافهام را در بيان تفسير آيات الاحكام نگاشته اند.

درمورد دوم نيز، كتاب هاى مستقلى نوشته شده است، مثلاً واحدى نيشابورى (م 468 ه ق)، صاحب تفسير الوسيط، كتاب اسباب النزول دارد كه در اين موضوع بسيار مهم و قابل توجه است. لباب النقول، تأليف جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (911 ه ق)، نمونۀ ديگرى است. بخش سومى از روايات، مربوط به آيات ديگر و مطالب ديگر از مباحث كلامى، تربيتى و اخلاقى مى باشد.

بخش چهارم - كه بسيار مهم است - رواياتى است كه دربيان قصه ها و داستان هاى قرآن وارد شده اند، اين گونه احاديث، بخش اعظم تفاسير روايى - همچون تفسير جامع البيان محمّد بن جرير طبرى (م 310 ه ق)، لباب التأويلِ خازن (م 741 ه ق) والدر المنثور جلال الدين سيوطى - را تشكيل مى دهد.

رواياتى كه به بيان قصص وداستان هاى قرآن پرداخته، مشتمل بر اسرائيليات اند كه راويان حديث آن ها را از مسلمانا نى گرفته اند كه قبلاً نصرانى يا يهودى بوده اند؛ بخش زيادى از تفاسير روايى را اين طيف از روايات تشكيل مى دهد و مفسران بدان به دو گونه نگرسته اند. عده اى به ديد احترام نگريسته و آن را در تفسير آيات دخيل

ص:187

داشته و بلكه براى جواز نقل آن گفته: «حدّثوا عن بنى اسرائيل و لاحرج».(1) اين حديث در تفاسير شيعى و اهل سنّت آمده و آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده اند.

عده اى به اين روايات با ديده احترام نگريسته و راويان آن را عالمان امت دانسته اند؛ زيرا بخش اعظمى اين روايات از كعب الاخبار نقل مى شود كه به «حبرالامة» معروف است.

ساير افراد، مثل وهب بن منبه و علماى علوم قرآنى، به نقد وبررسى ناقلان اسرائيليات و بررسى متن روايات آن پرداخته اند. كتاب «التفسير و المفسرون» دكتر محمّد حسين ذهبى(2) و «التفسير و المفسرون» آية اللّه محمّد هادى معرفت به اين مقوله اهميت داده اند.

هم چنين، مفسرانى همچون محمّد بن جرير طبرى (م 310 ه ق) در جامع البيان(3) و بغوى (م 516 ه ق) صاحب معالم التنزيل، و جلال الدين سيوطى (م 911 ه ق) صاحب الدرالمنثور و خازن (م 741 ه ق) صاحب لباب التأويل به نقل اسرائيليات اهميت داده و أوراق زيادى را در شرح آيات كريمه از طريق اسرائيليات نوشته اند؛(4) اما در نقطه مقابل، عده اى از آن روى گردان بوده اند و بلكه تفكرات عقلى را بر نقليات واهى و سست مقدم داشته اند، آنان عالمانى بوده اند كه به

ص:188


1- . بحارالانوار، 237/2، 159؛ التفسير والمفسرون فى ثوبه القثيب، 605/2؛ مسند احمد، 13/3، 56.
2- . التفسير والمفسرون، 165/1.
3- . جامع البيان، 610/2؛ التفسير والمفسرون، 224/1؛ المنار، 298/3؛ آشنايى با تاريخ تفسير ومفسران، / 204؛ التفسير والمفسرون فى ثوبه «القشيب»، 682/2، 683.
4- . التفسير والمفسرون فى ثوبه «القشيب»، 644/2؛ الاسرائيليات والموضوعات (محمد بن محمد أبى شهبه)؛ الاسرائيليات ص محمد جواد مغنية.

بحث هاى علمى روى آورده وعقل را طريق ورود به تفسير حديث دانسته اند. يكى از دانشمندان معاصر - كه كتابى را در موضوع نقد احاديث نوشته - اين شعار را مطرح كرده: «لِنَعقِل ثم نروى» (ابتدا بايد تعقل و تفكر كنيم، آنگاه به نقل حديث بپردازيم)؛ يعنى در مرحله اول، عقل و درايت، آنگاه نقل و روايت. ما نيز در كتاب اصول و قواعد نقد الحديث اين شعار را مطرح كرده ايم: «ليس المهم لنا معرفة الوضاعين و لا دواعيهم، و انّما المهم لنا معرفة الموضوعات»؛ مهم آن است كه ما روايت صحيح را از غير صحيح شناسايى كنيم و روايت سره را از ناسره تشخيص دهيم. مهم آن نيست كه وضّاعين و انگيزه هاى آنان را شناسايى كنيم. شايد نخستين مفسّرى كه به نقد اسرائيليات روى آورد، علامه محمود بن عمر زمخشرى (538 ه ق) صاحب تفسير الكشاف باشد، او معتزلى مذهب و تفسير او، يك تفسير عقلانى است و در زمينه شناسايى آراء و تفكرات معتزليان، بهترين منبع و مدرك و خصوصاً در زمينه آراى تفسيرى است. زمخشرى بارها به نقد اسرائيليات اشاره كرده و در ذيل آيه شريفه (لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ) (1) مى گويد: داستان ها و سخنانى در ذيل اين آيه درباره يوسف عليه السلام نقل شده كه انسان از نقل آن خجالت مى كشد.(2) پس از او فخرالدين رازى (606 ه ق) صاحب تفسير مفاتيح الغيب است كه بارها به نقد اسرائيليات پرداخته است. وى در ذيل آيه 102 بقره، (داستان هاروت و ماروت) مى گويد: داستان گناه هاروت و ماروت، زنا كردن آنها، شرب خمر و قتل نفس، مخالف نص قرآن كه ملائكه را معصوم مى داند و مخالف عقل است.(3) پس از فخر

ص:189


1- . يوسف / 24.
2- . التفسير والمفسرين فى ثوبه القشيب، 672/2؛ جامع التأويل، 108/12؛ الدر المنثور، 13/4؛ تفسير القرآن العظيم، 474/2؛ معالم التنزيل، 418/2.
3- . تفسير القرآن العظيم، 206/1؛ كشف الاسرار، 259/1؛ الميزان، 239/1؛ مفاتيح الغيب، 220/3.

رازى، نظّام نيشابورى (م 728 ه ق) صاحب غرائب القرآن نيز به نقد اسرائيليات روى آورده و همان سخنان فخر رازى را تكرار كرده است؛ چون تفسير او، تلخيصى از مفاتيح الغيب و الكشاف است.(1) در قرن هشتم، ابوالفداء اسماعيل بن كثير شامى (م 774 ه ق) صاحب تفسير القرآن العظيم نيز با شدت وحدّت به نقد اسرائيليات پرداخت و بسيارى از اسرائيليات را از دامنه تفاسير پالايش كرد.(2)

در صد سال اخير، مفسرانى همچون عبدَه(3)، علامه محمّد جواد مغنيه(4) و علامه طباطبايى، از نقل اسرائيليات روى گردان شده و تفاسير خود را به نقل آن آلوده نكرده است. بخشى از احاديث تفسير، همان احاديث اسرائيليات است كه پاره اى از مفسران، نقل و عده اى، به نقد آن پرداخته و آنانى كه متعرض نقد آن شده اند، در واقع به سراغ معناى آن رفته اند.(5)

شيوه علامه طباطبايى در فقه الحديث

علامه محمّد حسين طباطبايى در الميزان به نقل احاديث تفسيرى اهميت فراوان داده و در پايان هر بخش تفسيرى، مجموعه اى از روايات را آورده است. او روايات شيعه و سنى را ذكر كرده و روايات اهل سنّت را بيشتر از تفسير الدر المنثور، تأليف جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (911 ه ق) آورده و روايات شيعى را، از

ص:190


1- . غرائب القرآن، 392/2؛ الميزان، 239/1، 329/20.
2- . ر. ك: اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبياء در تفاسير قرآن مجيد (حميد محمد قاسمى)؛ الاسرائيليات وأثرها فى التفسير، نعنانه رمزى؛ پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، محمد تقى ديارى.
3- . المنار، 298/3.
4- . الكاشف، 161/1.
5- . تفسير القرآن العظيم، 206/1.

منابع مختلف روايى شيعه و مصادر اوليه نقل كرده است. الميزان به نقل احاديث اهميت فراوان داده است. در عين آنكه تفسير روايى نيست، بخش هاى عمده آن به نقل روايات اختصاص دارد.

نقطه برجسته اى كه علامه طباطبايى در روايات مراعات كرده، عبارتند از:

1. لغات مشكل آن را توضيح داده و در صورت نياز، به بيان غريب الحديث پرداخته است.

2. او معانى مشكل و مجمل حديث را بيان كرده است.

3. وى در مورد صحت و سقم روايات، به نقد پاره اى از روايات نيز پرداخته است.

بخش عمده نظريات علامه طباطبايى در فقه الحديث، به نقد احاديث و بخش نقد حديث در الميزان، بسيار ارزشمند است.

«شناخت حديث موضوع»

او در شناخت حديث موضوع از راه هاى گوناگونى استفاده كرده است(1):

1. سياق آيات شريفه؛ سياق از نشانه هاى بسيار مهم است كه علامه طباطبايى در نقد حديث و شناخت معناى صحيح از غير صحيح، به آن تمسك كرده است به عنوان مثال: (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً) (2) در سبب نزول اين آيه شريفه، پاره اى از مفسران نوشته اند: كفار قريش گفتند: اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله راست مى گويد، در صداقت نبوت خود بايد شاهدى بياورد و آن اينكه، هر كسى از مسلمانان گناهكار باشد، بايد بر پيشانى او نوشته شود، يا در صحيفه اى جداگانه

ص:191


1- . الميزان، 207/17؛ 369/15؛ 396/14؛ 194/17:153، 155، 231/7؛ 323/16؛ 71/14، 64؛ 166/11، 64، 132؛ 131/11، 167؛ 378/8؛ 362/17؛ 290/1؛ 291/5؛ 204/1.
2- . مدثر: 52.

نوشته شود و كفاره آن نيز معلوم باشد. به اين مطلب، در روايتى از امام باقر عليه السلام نيز اشاره شده: في تفسير القمى في رواية أبى الجارود عن أبى جعفر عليه السلام في قوله تعالى (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً) ذلك أنهم قالوا: يا محمّد قد بلغنا إن الرجل من بنى إسرائيل كان يذنب الذنب فيصبح و ذنبه مكتوب عند رأسه و كفارته. فنزل جبرئيل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقال: يسألك قومك سنّة بنى اسرائيل فى الذنوب فإن شائووا فعلنا ذلك بهم وأخذناهم بما كنّا نأخذ بنى اسرائيل، فزعموا أن رسول اللّه صلى الله عليه و آله كره ذلك لقومه. أقول: والقصد لاتلائم لحن الآية والرواية لا تخلو من إيماء إلى ضعف القصة.(1)

همان طور كه ملاحظه مى شود، علامه طباطبايى در نقد حديث، به نص آيه؛ بلكه سياق آن چنگ زده و سبب نزول را باطل دانسته است.

2. مخالفت با نصوص قرآن وآيات شريفه؛ در اين مورد مى توانيم حديث «بدء الوحي» را مثال بزنيم كه علامه طباطبايى آن را در الميزان نقد كرده است. اين حديث، مفصل ودومين حديث درصحيح بخارى است. علامه طباطبايى گفته: في الدر المنثور أخرج عن عبدالرزاق و أحمد و عبد بن حميد و البخارى و مسلم و إبن جرير و إبن الانبارى في المصاحف و إبن مردويه و البيهقى من طريق إبن شهاب عن عروة بن الزبير عن عائشة ام المؤمنين أنها قالت: أول ما بدء به رسول اللّه صلى الله عليه و آله من الوحى الرّؤيا الصّالحة في النّوم فكان لا يرى رؤيا الاجاءت مثل فلق الصّبح. ثم حبّب إليه الخلاء و كان يخلو بغار حراء فيتحنّث فيه و هو التّعبّد اللّيالى ذوات العدد قبل آن ينزع الى أهله ويتزوّد لذلك، ثمّ يرجع الى خديجة فيتزوّد لمثلها حتى جائه الحق و هو فى غار حراء فجائه الملك، فقال: اقرء! قال: قلت: ما أنا بقارء قال فأخذنى فغطّنى حتى بلغ منّى

ص:192


1- . الميزان، 20/101.

الجهد، ثمّ أرسلنى، فقال: أقرء! فقلت: ما أنا بقارء قال فأخذنى فغطّنى الثّانية حتى بلغ منّى الجهد، ثم أرسلنى، فقال: إقرء! فقلت: ما أنا بقارء فأخذنى فغطنى الثالثة حتى بلغ منّى الجهد، ثم أرسلنى فقال: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) (1)، الآية فرجع بها رسول اللّه صلى الله عليه و آله يرجف فؤاده فدخل على خديجة بنت خويلد فقال: زمّلونى زمّلونى! فزملوه حتى ذهب عنه الروع، فقال لخديجة و أخبرها الخبر: لقد خشيت على نفسى، فقالت خديجة: كلّا ما يخزيك اللّه أبداً إنّك لتصل الرّحم و تحمل الكل و تكسب المعدوم وتقرى الضّيف وتعين على ذوائب الحق فانطلقت به خديجة حتى أتت ورقة بن نوفل بن أسد بن عبدالعزى إبن عم خديجة و كان إمرء قد تنصر في الجاهلية و كان يكتب الكاتب العبرانى فيكتب من الإنجيل بالعبرانية ما شاء أن يكتب و كان شيخاً كبيراً قد عمى، فقالت له خديجة: يا إبن عم! اسمع من إبن أخيك، فقال له ورقة: يا بن أخى ماذاترى؟ فأخبره رسول اللّه صلى الله عليه و آله خبر ما رآى فقال له ورقة: هذا النّاموس الّذى أنزل اللّه على موسى يا ليتنى أكون فيها جذعاً ياليتنى أكون فيها حياً اذ يخرجك قومك! فقال: رسول اللّه صلى الله عليه و آله أو مخرجى هم؟ نعم لم يأت رجل قط بمثل ما جئت به الا عودى و أن يدركنى يومك أنصرك نصراً مؤزراً ثم لم ينسب ورقة أن توفى و فترالوص(2).

والقصة لاتخلو من شئ وأهون ما فيها من الاشكال شك النبى صلى الله عليه و آله في كون ما شاهده وحياً إلهيّاً من ملك سماوى ألقى إليه كلام اللّه و تردده بل ظنه إنه من مسّ الشياطين بالجنون وأشكل منه سكون نفسه في كونه نبوّة إلى قول رجل نصرانى مترهب و قد قال تعالى (قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي) (3).

ص:193


1- . علق: 1-4.
2- . صحيح بخارى، 4/1.
3- . انعام / 57.

وأى حجة بينه في قول ورقة؟ وقال اللّه تعالى (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي) (1) فهل بصيرته صلى الله عليه و آله هى سكون نفسه إلى ما لا حجة فيه قاطعة؟ و قال تعالى (إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ) (2) فهل كان اعتمادهم في نبوتهم على مثل ما تقصّه هذه القصة؟ و الحق أن وحى النّبوّة و الرّسالة يلازم اليقين من النّبىّ و الرّسول بكونه من اللّه تعالى على ما ورد عن ائمة أهل البيت عليهم السلام».(3)

همان طور كه ملاحظه مى شود، علامه طباطبايى جريان حديث بدء الوحى را كه در كتابهاى روايى و تفسيرى اهل سنّت به طور مفصل آمده، نقل و آن را نقد مى كند و در نقد، از آيات شريفه قرآن استفاده مى نمايد اهل سنّت اين حديث را از عايشه نقل كرده اند، در حالى كه علماى اهل دقت گفته اند: عايشه در آن زمان اصلاً زن پيامبر نبوده و اين حديث از مرسلات عايشه است، اگر چه كرمانى از شارحان صحيح بخارى در ذيل آن مى گويد كه مراسيل عايشه، در حكم مسانيد است و نزد آنها پذيرفته مى شود، همان طور كه مراسيل پاره اى ديگر از صحابه را پذيرفته اند، مثل مراسيل سعيد بن مسيب كه از تابعان است و آن را معتبر شمرده اند.(4)

ص:194


1- . يوسف / 108.
2- . نساء / 163.
3- . الميزان، 20/329؛ من وحى القرآن، ذيل آيه.
4- . الرعاية، / 136؛ تدريب الراوى، 195/1؛ مقدمه ابن الصلاح، / 48؛ قواعد التحديث، / 132؛ مقباس الهداية، 338/1؛ المحصول، 461/4؛ الرسالة، / 461؛ الكفاية، / 546؛ اصول السرخسى، 359/1؛ فواتح الرحموت، 174/2؛ المعتمد، 628/2؛ المنخول، / 272؛ المستصفى، 169/1؛ جمع الجوامع بشرح الجلال، 169/2؛ نهاية السؤل، 812/3؛ الاحكام (آمدى) 123/2؛ كشف الاسرار، 722/3؛ مقدمه شرح صحيح مسلم، 30/1؛ البحر المحيط، 402/4؛ البرهان، 632/1؛

داستان وحى اين گونه روايت شده است: پيامبر خواب هاى بسيار واضح و روشن را مى ديد، آنگاه پيامبر علاقه پيدا كرد و به غار حراء مى رفت و در آن جا خلوت مى كرو. شبها و روزهاى متعددى را در عبادت گذراند؛ تا اينكه روزى حق به سراغ او آمده، ملك وحى را بر او آورده، فرشته الهى گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ من كه چيزى بلد نيستم. فرشته مرا گرفت و فشار داد كه نزديك بود جانم به در آيد؛ آنگاه مرا رها كرد. اين حركات دو بار سه بار تكرار شد، تا بالأخره در مرتبه سوم گفت:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) (1)، رسول اللّه صلى الله عليه و آله از غار حراء برگشت، در حالى كه قلب او مى لرزيد، بر خديجه بنت خويلد وارد شد و گفت: مرا بپوشانيد! مرا بپوشانيد! خبر را بيان كرد و فرمود: برخودم ترسيدم كه جانم به درآيد، خديجه عرض كرد: نه، خداى متعال تو را خوار و ذليل نكرد، تو كسى هستى كه صله رحم به جا آوردى و مهمان را جمع آورى كردى، در سختى هاى ديگران يار و ياور بودى. خديجه او را واداشت و به سوى ورقة بن نوفل آمد. او، پسر عموى خديجه بود و در زمان جاهليت، نصرانى شده بود؛ او به زبان عبرى وارد بود و انجيل را به زبان عبرى مى نوشت، مرد بزرگى بود كه در اثر پيرى، كور شده بود؛ خديجه، رسول خدا را به سوى آورد و گفت: پسر عمو! گوش كن پسر برادرت چه مى گويد، ورقة بن نوفل گفت: پسر برادر چه مى گويى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: آنكه بر تو نازل شده، همان ناموسى است كه بر موسى فرود

ص:195


1- . علق: 1-4.

آمده، اى كاش! جوان بودم و زنده بودم هنگامى كه قوم، تو را از مكه بيرون مى كنند، رسول خدا فرمود: مگر مرا بيرون خواهند كرد؟ هيچ كس مثل تو نيامده، مگر آنكه مردم با آن به عداوت و دشمنى رفتار كرده اند و اگر روزى من تو را درك كنم، تو را يارى خواهم كرد، مدتى گذشت و ورقة مرد و ايمان نيز نياورد.(1)

علامه طباطبايى فرموده: اين داستان، بى اساس است و نمى توان بر آن اعتماد كرد.

زيرا اولاً، رسول خدا صلى الله عليه و آله شك دارد در آنچه كه براو نازل شده و آنچه را كه به عنوان وحى الهى مشاهده كرد، او را غير وحى مى داند و در آن ترديد دارد؛ بلكه گمان دارد كه شيطان بدو رسيده و مشكل تر از آن اينكه، رسول خدا در مورد ترديد و شك خود بر سخن يك نفر نصرانى اعتماد كرد؛ در حالى كه خداى متعال فرمود: (قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي) (2) كدام حجت و برهان را در قول ورقه مى توانيم بيابيم كه رسول خدا آن را درك نكرده بود و بايد ورقة بن نوفل به او تفهيم كند؟ خداى متعال، در بيان راه و مرام رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي) (3).

آيا بصيرت او، همان اعتماد بر قول ورقة است؟! خداى متعال فرموده: (إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ) (4) آيا اعتماد آنها هم بر اين گونه قصه ها و

ص:196


1- . البداية والنهاية، 9/3؛ الكامل، 21/2؛ سيره دحلان، 83/1؛ سيره ابن هشام، 25/1؛ سيره حلبى، 239/1؛ منهج الصادقين، 295/10؛ البرهان، 479/4؛ تاريخ يعقوبى، 23/2؛ تاريخ طبرى، 49/2؛ الاتقان فى علوم القرآن، 24/1؛ تفسير القرآن العظيم، 527/4؛ جامع البيان، 161/30؛ الدّر المنثور، 368/6؛ معالم التنزيل، 598/5؛ تفسير الخازن، 267/4؛ فى ظلال القرآن، 3935/2؛ تفسير روض الجنان، 128/12 (كتابفروشى اسلاميه)؛ صحيح بخارى، 38/9؛ صحيح مسلم، 97/1.
2- . انعام / 57.
3- . يوسف / 108.
4- . نساء / 163.

داستان ها بوده؟ حق آن است كه نبوت و رسالت با يقين ملازم بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله اعتماد بر نفس داشت بدان گونه كه روايات اهل بيت عليهم السلام مى گويد، نه اينكه شك در آن داشته است.(1)

3. بررسى روايات با روايات متواتره و سنت قطعى؛ به عنوان مثال، علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه (ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ) (2) فرموده: «و فى المجمع روى عن على عليه السلام أنه قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله خير آية في كتاب اللّه هذه الآية يا على! ما من خدش عود و لانكبة قدم إلا بذنب وما عفى اللّه عنه في فهو أكرم من أن يعود فيه و ما عاقب عليه في الدّنيا فهو أعدل من أن يثنى على عبده.

أقول: ورواه في الدّرّ المنثور عن عدّة من أرباب الجوامع عن علىّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، وفحوى الرّواية أن قوله تعالى (وَ ما أَصابَكُمْ) الآية خاصّ بالمؤمنين و الخطاب لهم و إنّ مفاده غفران ذنوبهم كافّةً فلا يعاقبون عليها في برزخ و لاقيامة؛ لان آلاية تقصر الذّنوب مأخوذ به بإصابة المصيبة ومعفو عنه ومفاد الرواية نفى المؤاخذة بعد المؤاخذة و نفى المؤاخذة بعد العفو، فيشكل الامر اولاً، من جهة ما عرفت إن الآية في سياق يفيد عموم الخطاب للمؤمن و الكافر و ثانياً، من جهة معارضة الرواية لما ورد في أخبار متكاثرة لعلّها تبلغ حدّ التّواتر المعنوى من أنّ من المؤمنين من يعذّب في قبره، أوفى الآخرة.

و ثالثاً، من جهة مخالفة الرواية لظواهر ما دلّت من الآيات على أن موطن جزاء

ص:197


1- . الميزان، 329/20؛ من وحى القرآن، ذيل آيه؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم، 284/1؛ مبانى و روش هاى نقد متن حديث / 213» اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبياء، / 417؛ التمهيد، 55/1؛ راز بزرگ رسالت / 326؛ تفسير نمونه، 155/27؛ مفاهيم القرآن، 105/7؛ نقش ائمه در احياء دين، دفتر چهارم / 348؛ وحى محمدى، صص 67-97؛ المنار، 392/1.
2- . شورى / 30.

الأعمال هى الدار الآخرة كقوله تعالى: (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) (1)، و غيره من الآيات الدّالّة على أنّ كل مظلمة و معصية مأخوذ بها و أنّ موطن الأخذ هو ما بعد الموت و في القيامة إلّاما غفرت بالتّوبة، أو تذهب بحسنة، أو بشفاعة فى الآخرة، أو نحو ذلك. على أنّ الآية أعنى قوله: (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ) (2)؛ غير ظاهرة في كون أصابة المصيبة جزاء للعمل و لا في كون العفو بمعنى إبطال الجزاء و إنّما هو الأثر الدّنيوى للسّيئة يصيب مرّةً و يمحى أخرى فالحرى أن تحمل الرّواية لو قبلت على الأخذ بحسن الظّن باللّه سبحانه»(3)؛ در كتاب مجمع البيان طبرسى روايتى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه وى خطاب به علىّ عليه السلام فرمود: اى على! بهترين آيه در قرآن، همين آيه است: (ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ) (4)، هيچ خدشه چوبى نيست، زلت قدمى نيست و خداى متعال در دنيا آن عفو كند. او كريم تر است از اينكه به آن بازگشت كند و چيزى كه خداى بر آن در دنيا عقوبت كند او عادل تر است از آنكه بر بنده اش سخت بگيرد بر و دوباره او را عذاب كند، مضمون اين روايت در جوامع روايى اهل سنّت مثل الدر المنثور وارد شده و مفهوم روايت آن است كه جملۀ «ما أصابكم» ويژۀ مؤمنان و خطاب به آنان است و مفاد آن اين است كه در دنيا معاقب مى شوند و ديگر بار در عالم برزخ و قيامت عذاب نمى شود؛ زيرا آيه شريفه مى گويد: مصيبت دنيا بر أثر همان گناهان است، ولى مفاد روايت آن است كه مؤاخذه اى بعد از مؤاخذه وجود ندارد؛ ولى اين مطلب مشكل

ص:198


1- . نحل / 61.
2- . شورى/ 30.
3- . الميزان، 19/70؛ 18/70.
4- . شورى/ 30.

است و نمى توان مضمون آن را پذيرفت؛ زيرا اولاً، آيه شريفه اختصاص به مؤمنان ندارد بلكه آيه شريفه، در سياق آياتى است كه مؤمنان و كفار را شامل مى شوند. و خطاب به هر دو گروه مى باشند. ثانياً، مضمون اين روايت معارض با طيفى از رواياتى است كه مى توان آن را متواتر معنوى دانست كه مؤمنين پاره اى، در قبر و پاره اى، در قيامت عذاب مى شوند. ثالثاً، روايات و آياتى وجود دارند كه به وضوح و روشنى، دلالت دارند كه موطن و جايگاه اصلى كيف اعمال و پاداش كارها، آخرت است، مثل قول خداوند متعال كه مى فرمايد: (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) (1). غير اين آيه، كم نيست آياتى كه به وضوح و روشنى دلالت دارند كه هر ظلمى و هر معصيتى مورد مؤاخذه قرار مى گيرد و جايگاه اصلى جزا، بعد از مرگ است مگر گناهانى كه با توبه بخشيده شده باشد، يا شفاعت در آخرت آن را عفو كند، علاوه بر همه اينها، آيه شريفه؛ يعنى (ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ) (2) ظهور و دلالتى ندارد مصيبتى كه به انسان مى رسد، كيفر عمل است و عفو، ابطال مجازات است؛ بلكه آنچه آيه شريفه دلالت دارد، همان اثر دنيوى گناهان است كه گاهى، به انسان مى رسد و گاهى، نيز محو مى شود. پس سزاوار آن كه روايت بر أخذ به حسن ظن به خداوند متعال سبحانه و تعالى حمل شود.

4. نقد حديث و بررسى متن آن با اصول و قواعد كلى دين؛ به عنوان، مثال علامه طباطبايى در ذيل آيات شريفه سوره «ص» - كه در شأن و داستان حضرت داوود نازل شده - بيانات زيبايى دارد. آيات شريفه قرآن بدين گونه است: (اصْبِرْ عَلى

ص:199


1- . نحل / 61.
2- . شورى/ 30.

ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ * وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ * وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ * وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ * إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ * قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ * فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ * يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ) (1).

علامه طباطبايى در ذيل اين آيات، داستان داوود وزن اوريا را كه به دست داوود در صحنه جنگ كشته شده بود، نقل كرده و آن را نقد مى كند. اين داستان را منابع اهل سنّت و خاصه همچون تفسير قمى، تفسير ثعلبى والدّرالمنثور نقل كرده وآن را نقد كرده است.(2)

او در بحث روايى سوره ص فرموده:

«روى في الدّرّ المنثور بطريق عن أنس، و عن مجاهد، و السدي وبعدة طرق عن

ص:200


1- . ص / 17-26.
2- . جامع البيان، 57/10؛ الدّرالمنثور، 155/7؛ الاسرائيليات والموضوعات، / 266؛ تفسير القرآن العظيم، 50/7؛ التبيان، 544/8؛ تنزيه الانبياء / 126؛ الميزان، 194/17؛ مجمع البيان، ج 7 و 8/736؛ تفسير القمى، 229/2، قصص الانبياء / 342 (سيد نعمت اللّه جزائرى) ص؛ پژوهشى در باب اسرائيليات / 327؛ التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، 700/2؛ اسرائيليات القرآن / 112، قصص الانبياء، (عرائس المجالس) / 248؛ قصص الانبياء، (ابن كثير) / 248.

أبن عباس قصة دخول الخصم على داوود على اختلاف ما في الروايات و روى مثلها القمى في تفسيره و رواها في العرائس و غيره و قدلخصها في مجمع البيان كما يأتى:

إن داوود كان كثير الصلاة فقال: يا رب فضلت على إبراهيم فاتخذته خليلاً و فضلت علىّ موسى فكلَمته تكليماً فقال: يا داوود! إنا ابتليناهم بما لم نبتلك بمثله فإن شئت ابتليك فقال: نعم يا رب فابتلنى.

فبينا هو في محرابه ذات يوم إذ وقعت حمامة فأراد أن يأخذها فطارت إلى كوة المحراب فذهب ليأخذها فاطلع من الكوّة فإذا امرأة اوريا بن حيان تغتسل فهواها و هم بتزويجها فبعث باوريا إلى بعض سراياه و أمر بتقديمه أمام التابوت الذى فيه السكينة ففعل ذلك و قتل.

فلما انقضت عدتها تزوجها و بنى بها فولد له منها سليمان فبينا هو ذات يوم في محرابه إذ دخل عليه رجلان ففزع منهما، فقالا: لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض إلى قوله و قليل ما هم، فنظر أحد الرجلين إلى صاحبه ثم ضحك فتنبه داوود على إنهما ملكان بعثهما اللّه إليه في صورة خصمين ليبكتاه على خطيئته فتاب و بكى حتى نبت الزرع من كثرة دموعه.

ثم قال فى المجمع ونعم ما قال: إنه مما لا شبهة في فساده فإن ذلك مما يقدح في العدالة فكيف يجوز أن يكون أنبياء اللّه الذين هم امناؤه على وحيه و سفراؤه بينه و بين خلقه بصفة من لا تقبل شهادته و على حاله تنفر عن الاستماع إليه و القبول منه.

اقول: والقصة مأخوذة من التوراة غير أن التى فيها أشنع و أفظع فعدلت بعض التعديل على ما سيلوح لك.

ففى التوراة ما ملخصه: وكان في وقت المساء أن داوود قام عن سريره وتمشى على سطح بيت الملك فرآى من على السطح امرأة تستحم وكانت المرأة جميلة المنظر جدا.

ص:201

فأرسل داوود و سأل عن المرأة فقيل: إنها بتشبع امرأة اوريا الحثى فأرسل داوود رسلا وأخذها فدخلت عليه فاضطجع معها و هى مطهرة من طمثها ثم رجعت إلى بيتها و حبلت المرأه فأرسلت و أخبرت داوود أنها حبلى.

وكان اوريا في جيش لداوود يحاربون بنى عمون فكتب داوود إلى يوآب أمير جيشه يأمره بإرسال اوريا إليه و لما أتاه و أقام عنده أياما كتب مكتوبا إلى يوآب و أرسله بيد اوريا، و كتب في المكتوب يقول: اجعلوا اوريا في وجه الحرب الشّديدة وارجعوا من وارئه فيضرب و يموت ففعل به ذلك فقبل و أخبر داوود بذلك.

فلما سمعت إمرأة أوريا أنه قد مات ندبت بعلها، و لما مضت المناحة أرسل داوود و ضمها إلى بيته و صارت له إمرأة و ولدت له إبناً وأما الأمر الذى فعله داوود فقبح في عينى الرب.

فأرسل الّربّ ناثان النبى إلى داوود فجاء إليه وقال له: كان رجلان في مدينة واحدة واحد منهما غنى والآخر فقير، و كان للغنى غنم وبقر وكثيرة جداً وأما الفقير فلم يكن له شىء إلا نعجة واحدة صغيرة قد اقتناها ورباها فجاء ضيف إلى الرجل الغنى فعفا أن يأخذ من غنمه و من بقره ليهيىء للضيف الذى جاء إليه فأخذ نعجة الرجل الفقير وهيّأ لضيفه، فحمى غضب داوود على الرجل جدّاً و قال لناثان: حى هو الرب إنه يقتل الرجل الفاعل ذلك وترد النعجة أربعة أضعاف لأنه فعل هذا الأمر ولأنه لم يشفق.

فقال ناثان لداوود: أنت هو الرجل يعاتبك الرب و يقول: سأقيم عليك الشّرّ من بيتك وآخذ نساءك أمام عينيك واعطيهن لقريبك فيضطجع معهنّ قدام جميع إسرائيل و قدام الشمس جزاء لما فعلت باوريا وإمرأته.

فقال داوود لناثان: قد أخطأت إلى الرب فقال ناثان لداوود: الرب أيضاً قد نقل عنك خطيئتك. لا تموت غير أنه من أجل أنك قد جعلت بهدا الأمر أعداء الرب يشمتون فالابن المولود لك من المرأة يموت، فأمرض اللّه الصّبىّ سبعة أيام ثم قبضة ثم ولدت

ص:202

مرأة اوريا بعده لداوود ابنه سليمان. و في العيون في باب مجلس الرضا عند المأمون مع أصحاب الملل والمقالات قال الرضا عليه السلام لإبن جهم: و أما داوود فما يقول من قبلكم فيه؟ قال: يقولون: إنّ داوود كان يصلّى في محرابه إذ تصور له إبليس على صورة طير أحسن ما يكون من الطيور فقطع داوود صلاته و قام يأخذ الطير إلى فخرج في إثره فطار الطير إلى السطح فصعد في طلبه فسقط الطير في دار اوريا بن حيان.

فأطلع داوود في إثر الطير فإذا بإمرأة اوريا تغتسل فلما نظر إليها هواها و كان قد أخرج اوريا في بعض غزواته فكتب إلى صاحبه أن قدّم اوريا أمام التابوت فقدّم فظفر اوريا بالمشركين فصعب ذلك على داوود فكتب إليه ثانيه أن قدّمه أمام التابوت فقدّم فقتل اوريا و تزوّج داوود بإمرأته. قال: فضرب الرضا عليه السلام يده على جبهته و قال: إنا للّه و إنا اليه الرجعون لقد نسبتم نبيّاً من أنبياء اللّه إلى التهاون بصلاته حتى خرج في إثر الطير ثم بالفاحشة ثم بالقتل.

فقال: يابن الرسول اللّه ما كانت خطيئته؟ فقال: ويحك إن داوود عليه السلام إنما ظن أنه ما خلق اللّه خلقاً هو أعلم منه فبعث اللّه عزوجل إليه الملكين فسورا المحراب فقال:

خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق ولا تشطط واهدنا إلى سواء الصراط إن هذا أخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال: أكفلنيها و عزّني في الخطاب فعجل داوود على المدعى عليه فقال: لقد ظلمك بسؤال نعجتك إلى نعاجه ولم يسأل المدعى البينة على ذلك، ولم يقبل على المدعى عليه فيقول له: ما تقول؟ فكان هذا خطيئه رسم الحكم لا ما ذهبتم إليه، ألا تسمع اللّه عزوجل يقول: (يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ) إلى آخر الآية.

فقال: يا ابن رسول اللّه فما قصته مع اوريا؟ قال الرضا عليه السلام: إن المرأة في أيام داوود كانت إذا مات بعلها أو قتل لا تتزوج بعده أبدا فأول من أباح اللّه (عزّوجلّ) له أن يتزوج

ص:203

بإمرأة قتل بعلها داوود عليه السلام فتزوج بإمرأة اوريا لما قتل وانقضت عدتها فذلك الذى شقّ على الناس من قتل اوريا.

وفي أمالى الصدوق بإسناده إلى أبى عبداللّه عليه السلام أنه قال لعلقمة: إن رضا الناس لا يملك و ألسنتهم لا تضبط ألم ينسبوا داوود عليه السلام إلى أنه تبع الطير حتى نظر إلى امرأة اوريا فهواها، وأنه قدّم زوجها أمام التابوت حتى قتل، ثمّ تزوّج بها الحديث».(1)

داستان ايوب(2)

از داستان هاى قرآن كه تفسير آيات شريفه به آن آميخته وآغشته شده و به بسيارى از تفاسير روايى شيعه و سنى راه پيدا كرده است، داستان ايوب در سوره انبياء و ص است. خداوند در سوره ص فرموده: (وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ) (3).

مرحوم علامه طباطبائى در ذيل آيات شريفه سوره انبياء و آيات شريفه سوره ص، به داستان هايى كه درباره ايوب معروف و مشهور است، اشاره كرده است. او فرموده:

نُصْب، تَعَب، رنج و مشقت است و مراد حضرت ايوب از نُصب و عذاب، همان سختى ها و مشكلاتى است كه بر جناب ايوب وارد شد؛ وى از رسيدن ضرر به او و

ص:204


1- . تفسير الميزان، 17/197-200.
2- . تفسير طبرى (جامع البيان) 43/17، تاريخ طبرى، 226/1، تفسير الخازن، 307/3، معالم التنزيل، 71/4، مفاتيح الغيب، 204/22، الدّرالمنثور، 329/4، تفسير القمى، 239/2، روح المعانى، 80/17، الميزان، 336/17، الجامع للبيان، 214/11، منهج الصادقين، 98/6، الكشاف، 131/3، روض الجنان، 44/8.
3- . ص / 41-44.

اهلش به خداى متعال شكوه مى كند؛ ولى نظر علامه طباطبايى در مورد تأثيرات ظاهرى و جسمى شيطان و سحر در انسان با آنچه طيف بزرگان ما گفته اند، فرق مى كند. در مورد تأثير شيطان در زندگى و نفس ايوب و تأثير سحره در وجود مقدس پيامبر اكرم بدان گونه كه در ذيل سوره هاى معوّذتين وارد شده است سه نظريه است:

ألف) نظريه اخباريين وكتاب هاى تفسيرى روايى مثل الدرالمنثور و معالم التنزيل بغوى و لباب التأويل خازن و از همه اينها قديمى تر، كتاب تفسير محمد بن جرير طبرى است كه از اين دست روايات، بسيار نقل كرده و بدان معتقدند.

ب) دسته دوم عالمانى همچون فخر رازى (606 ه ق)، زمخشرى (538 ه ق)، ابن كثير شامى (م 774 ه ق) و بسيارى از علماى ديگر و حتى معاصران، مثل آية اللّه معرفت در كتاب التفسير و المفسرون و دكتر محمّد حسين ذهبى در التفسير و المفسرون و كتاب اسرائيليات و دانشمندان ديگرى كه به نقد اسرائيليات روى آورده اند - همچون علامه محمّد باقر مجلسى در بحارالانوار -، معتقدند كه اين گونه روايات را نمى توان در شأن ايوب و ساير انبياء و تأثير سحر را در وجود مقدس پيغمبر اكرم پذيرفت؛ زمخشرى در الكشاف مى گويد: خداوند متعال شيطان را بر انبياء خودش مسلط نمى كند تا آنها را به رنج، مشقت و عذاب و سختى بيندازد؛ بلى ممكن است انبياء را وسوسه كند ولى شيطان سيطره و قدرتى بر ايشان ندارد.(1)

ص:205


1- . التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، 705/2؛ الدرالمنثور، 315/5؛ معالم التنزيل، 256/3؛ تفسير القرآن العظيم، 188/3؛ مجمع البيان، 364/8؛ اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبياء در تفاسير قرآن، / 333؛ قصص الانبياء (جزائرى) / 197؛ الاسرائيليات والموضوعات فى كتب التفسير / 281؛ الاسرائيليات واثرها فى كتب التفسير / 335؛ التبيان، 271/7؛ مجمع البيان، 745/8؛ خصال، 34/2؛ بحارالانوار، 348/12؛ الصافى، 303/4؛ تفسير نمونه، 295/19؛ الكافى، 256/2.

في تفسير القمى حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبداللّه بن بحر عن إبن مسكان عن أبى بصير عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: سألته عن بلية أيوب التى ابتلى بها فى الدّنيا بأى علة كانت؟ قال لنعمة أنعم اللّه (عزوجل) عليه بها فى الدّنيا و ادّى شكرها و كان فى ذلك الزّمان لا يحجب ابليس دون العرش فلما صعد و رآى شكر نعمة أيوب حسده أبليس.

فقال: يا رب إن أيوب لم يؤدّ إليك شكر هذه النّعمة إلا بما أعطيته من الدّنيا ولو حرمته دنياه ما أدّى إليك شكر نعمة أبداً فسلّطنى على دنياه حتى تعلم أنه لم يؤدّ إليه شكر نعمة أبداً فقيل له: قد سلّطتك على ما له وولده.

قال: فانحدر إبليس فلم يبق له مالاً و لا ولداً إلا أعطبه، فازداد أيوب للّه شكراً و حمداً، و قال: فسلّطنى على زرعه يا رب! قال: قد فعلت فجاء مع شياطينه فنفخ فيه فاحترق فازداد أيوب للّه شكراً و حمداً. فقال: يا رب سلّطنى على غنمه فأهلكها فازداد أيوب للّه شكراً و حمداً.

فقال: يا رب سلّطنى على بدنه فسلّطه على بدنه ما خلا عقله وعينيه فنفخ فيه إبليس فصار قرحة واحدة من قرنه إلى قدمه فبقى في ذلك دهراً طويلاً يحمد اللّه ويشكره حتى وقع فى بدنه الدود فكانت تخرج من بدنه فيردها فيقول لها: ارجعى إلى موضعك الذى خلقك اللّه منه، و نتن حتى أخرجه أهل القرية من القرية وألقوه في المزبلة خارج القرية. و كانت إمرأته رحمة بنت أفراييم بن يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم عليهم السلام و عليها يتصدّق من الناس و تأتيه بما تجده.

قال: فلما طال عليه البلاء و رآى إبليس صبرة أتى أصحابا لأيوب كانوا رهباناً في الجبال و قال لهم: مروّا بنا إلى هذا العبد المبتلى فنسأله عن بليته فركبوا بغالاً شهباً وجاؤوا فلمّا دنوا منه نفرت بغالهم من نتن ريحة فنظر بعضهم إلى بعض ثم مشوا إليه و كان فيهم شابّ حدث السّنّ فقعدوا إليه فقالوا: يا أيّوب لو أخرّتنا بذنبك لعل اللّه يهلكنا إذا سألناه، و ما نرى ابتلاءك بهذا البلاء الّذى لم يبتل به أحد إلا من أمر كنت

ص:206

تستره. فقال أيوب: و عزة ربى إنه ليعلم أنى ما أكلت طعاماً إلا و يتيم أو ضعيف يأكل معى، و ما عرض لى أمران كلاهما طاعة اللّه إلا أخذت بأشدهما على بدنى. فقال الشاب: سوءة لكم عيّرتم نبى اللّه حتى أظهر من عبادة ربّه ما كان يسترها.

فقال أيّوب: يا ربّ لو جلست مجلس الحكم منك لأدليت بحجتى فبعث اللّه إليه غمامة فقال: يا أيّوب أدل بحجتك فقد أقعدتك مقعد الحكم وها أنا ذا قريب و لم أزل.

فقال: يا ربّ إنّك لتعلم أنه لم يعرض لى أمران قطّ كلاهما لك طاعة إلا أخذت بأشدّهما على نفسى. ألم أحمدك؟ ألم أشكرك؟ ألم أسبحك؟ قال: فنودى من الغمامة بعشرة آلاف لسان: يا أيّوب من صيرك تعبداللّه و الناس عنه غافلون؟ و تحمده و تسبّحه و تكبّره والنّاس عنه غافلون؟ أتمن على اللّه بما للّه فيه المنّة عليك؟ قال:

فأخذ التراب و وضعه في فيه ثم قال: لك العتبى يا ربّ أنت فعلت ذلك بى.

فأنزل اللّه عليه ملكا فركض برجله فخرج الماء فغسله بذلك الماء فعاد أحسن ما كان وأطرأ، و أنبت اللّه عليه روضة خضراء، ورد عليه أهله، وماله، وولده، وزرعه، وقعد معه الملك يحدثه و يؤنسه.

فأقبلت إمرأته معها الكسرة(1) فلما إنتهت إلى الموضع إذا الموضع متغير وإذا رجلان جالسان فبكت وصاحت وقالت: يا أيوب مادهاك؟ فناداها أيوب فأقبلت فلما رأته وقد رد اللّه عليه بدنه ونعمه سجدت للّه شكراً. فرآى ذؤابتها مقطوعة و ذلك أنها سألت قوماً أن يعطوها ما تحمله إلى أيوب من الطعام و كانت حسنة الذوائب فقالوا لها: تبيعينا ذؤابتك هذه حتى نعطيك؟ فقطعتها و دفعتها إليهم وأخذت منهم طعاماً لأيوب، فلما رآها مقطوعة الشعر غضب وحلف عليها أن يضربها مائة فأخبرته أنه كان سببه كيت و كيت. فاغتمّ أيوب من ذلك فأوحى اللّه (عزوجل) إليه (خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً

ص:207


1- . الكسرة القطعة من الخبز.

فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ) فأخذ عذقا مشتملا على مائة شمراخ فضربها ضربة واحدة فخرج من يمينه.

أقول: وروى عن ابن عباس ما يقرب منه، و عن وهب أن إمرأته كانت بنت ميشا بن يوسف، والرواية كماترى تذكر ابتلاءه بما تتنفر عنه الطّباع و هناك من الرّوايات ما يؤيّد ذلك لكن بعض الأخبار المروية عن ائمة أهل البيت عليهم السلام ينفي ذلك وينكره أشدّ الإنكار كما يأتى.

وعن الخصال: القطان عن السكرى عن الجوهرى عن إبن عمارة عن أبيه عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليه السلام قال: إن أيوب عليه السلام ابتلى سبع سنين من غير ذنب وإنّ الأنبياء لا يذنبون، لأنهم معصومون مطهّرون لايذنبون ولايزيغون ولايرتكبون ذنباً صغيراً ولا كبيراً.

وقال: إنّ أيوب من جميع ما أبتلى به لم تنتن له رائحة، ولا قبحت له صورة ولا خرجت منه مدّة من دم ولا قيح، ولا استقذره أحد رآه، ولا استوحش منه أحد شاهده، ولا تدود شىء من جسده وهكذا يصنع اللّه عزوجل بجميع من يبتليه من أنبيائه وأوليائه المكرمين عليه.

وأنما اجتنبه النّاس لفقره وضعفه في ظاهر أمره، لجهلهم بما له عند ربّه تعالى ذكره من التأييد والفرج، وقد قال النبى صلى الله عليه و آله: أعظم الناس بلاء الأنبياء ثمّ الأمثل فالأمثل.

وإنما ابتلاه اللّه بالبلاء العظيم الّذى يهون معه على جميع النّاس لئلّا يدعوا له الرّبوبية إذا شاهدوا ما أراد اللّه أن يوصله من عظائم نعمه متى شاهدوه، وليستدلّوا بذلك على أنّ الثّواب من اللّه على ضربين: استحقاق واختصاص، ولئلا يحتقروا ضعيفاً لضعفه ولافقيراً لفقره ولا مريضاً لمرضه، وليعلموا أنه يسقم من يشاء، ويشفى من يشاء متى شاء كيف شاء بأىّ سبب شاء، وهو (عزوجل) في جميع ذلك عدل في قضائه وحكيم في أفعاله لايفعل بعباده إلا الأصلح لهم ولا قوّة لهم إلا به. و في تفسير

ص:208

القمى في قوله تعالى: «ووهبنا له أهله ومثلهم معهم» الآية قال: فردّ اللّه عليه أهله الّذين ماتوا قبل البلاء، ورد عليه أهله الّذين بعد ما أصابهم البلاء كلهم أحياهم اللّه له فعاشوا معه.

وسئل أيوب بعد ماعافاه اللّه: «أنّى مسّنى الشّيطان» الآية قيل: إنه اشتدّ مرضه حتى تجنبه النّاس فوسوس الشّيطان إلى النّاس أن يستقذروه ويخرجوه من بينهم ولا يتركوا إمرأته الّتى تخدمه أن تدخل عليهم فكان أيوب يتأذّى بذلك ويتألّم به ولم يشكّ الألم الّذى كان من أمر اللّه سبحانه.(1)

ج) دسته سوم را بايد كسانى همچون علامه طباطبايى وآية اللّه مكارم، دانست كه معتقدند انبياء از ناحيه شياطين در امور شرعى متأثر واقع نشده اند، ولى اشكالى ندارد و منعى وجود ندارد كه در بدن و مال پيامبر تأثير از ناحيه شيطان باشد و جسم او، متأثّر واقع شود، لذا در ذيل آيات شريفه فوق فرموده:

«والظاهر أن المراد من مسّ الشّيطان له بالنُّصْب والعذاب استناد نصبه وعذابه إلى الشّيطان بنحو من السّببية والتأثير وهو الّذى يظهر من الّروايات، ولا ينافى استناد المرض ونحوه إلى الشّيطان استناده أيضاً إلى بعض الأسباب العادية الطبيعية؛ لأن السّببين ليسا عرضيين متدافعين، بل أحدهما في طول الآخر وقد أوضحنا ذلك في تفسير قوله تعالى: (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ) (الأعراف / 96) في الجزء الثامن من الكتاب.

ولا دليل يدل على امتناع وقوع هذا النوع من التأثير للشيطان في الأنسان وقد قال تعالى: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ) (2) فنسبها

ص:209


1- . تفسير الميزان، 17/216-212؛ تفسير نمونه، 245/19.
2- . المائدة / 90.

أنفسها إليه، وقال حاكيا عن موسى عليه السلام: (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ) (1)يشير إلى الاقتتال.

ولو أغمض عن الروايات أمكن أن يحتمل أن يكون المراد بانتساب ذلك إلى الشّيطان إغراؤه الناس بوسوسته أن يتجنّبوا من الاقتراب منه وابتعادهم وطعنهم فيه أن لو كان نبيا لم تحط به البليّة من كل جانب ولم يصر إلى ما صار إليه من العاقبة السوء وشماتتهم واستهزاؤهم به.

وقد أنكر في الكشاف ما تقدم من الوجه قائلا: لا يجوز أن يسلّط اللّه الشّيطان على أنبيائه ليقضى من تعذيبهم وإتعابهم وطره ولو قدر على ذلك لم يدع صالحاً إلا وقد نكبه وأهلكه، وقد تكرر في القرآن أنه لا سلطان له إلا الوسوسة فحسب. انتهى.

وفيه أنّ الّذى يخصّ الأنبياء وأهل العصمة أنّهم لمكان عصمتهم في أمن من تأثير الشّيطان في نفوسهم بالوسوسة، وأما تأثيره في أبدانهم وسائر ما ينسب إليهم بإيذاء، أو إتعاب، أو نحو ذلك من غير إضلال فلا دليل يدل على امتناعه، وقد حكى اللّه سبحانه عن فتى موسى وهو يوشع النبى عليه السلام: (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ) (2).

ولا يلزم من تسلّطه على نبىٍّ بالايذاء والإتعاب لمصلحة تقتضيه كظهور صبره في اللّه سبحانه وأوبته إليه أن يقدر على ما يشاء فيمن يشاء من عباد اللّه تعالى الا أن يشاء اللّه ذلك وهو ظاهر.(3)

5. مخالفت با علوم قطعى ومباحث علمى؛ علامه طباطبايى در نقد پاره اى از احاديث از دانش هاى بشرى نيز استفاده كرده است. مفسران شيعه و سنى، از جمله

ص:210


1- . قصص / 15.
2- . الكهف / 63.
3- . تفسير الميزان، 17/210-208.

جلال الدين عبد الرحمن سيوطى در درّ المنثور على بن ابراهيم در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه (فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) (1) رواياتى را نقل كرده اند.

جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (م 911 ه ق) گفته: «أخرج إبن جرير عن أبى بكر قال: جاء اليهود إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقالوا: يا محمّد! أخبرنا ما خلق اللّه من الخلق في هذه الأيام الستّة؟ فقال: خلق اللّه الأرض يوم الأحد والأثنين وخلق الجبال يوم الثلاثاء وخلق المدائن والاقوات والأنهار وعمرانها وخرابها يوم الأربعاء وخلق السّموات والملائكة يوم الخميس الى ثلاث ساعات، يعنى من يوم الجمعة و خلق في اوّل ساعة الآجال وفي الثّانية الآفة وفي الثّالثة آدم قالوا: صدّقت أن تممت فعرف النبى صلى الله عليه و آله مايريدون، فغضب فأنزل اللّه «وما مسّنا من لغوب فاصبر على ما يقولون»(2).

أقول: وروى مايقرب منه عن أبن عباس، وعبداللّه بن سلام، وعن عكرمة، وغيره وقد رووه فى بعض أخبار الشيعة وقوله: قالوا: صدقت أن تممت أى تممت كلامك في الخلق بأن تقول: إنه تعالى فرغ من الخلق يوم السّبت واستراح فيه، والروايات لاتخلو من شى، أمّا اوّلاً، فمن جهة اشتمالها على تصديق اليهود ماذكر فيها من ترتيب الخلق وهو مخالف لما ورد في اول سفر التكوين من التّوراة مخالفة صريحة ففيها انه خلق النور والظلمة النهار والليل يوم الأحد و خلق السماء يوم الاثنين، و خلق الأرض والبحار والنبات يوم الثلاثاء وخلق الشّمس والقمر والنّجوم يوم الاربعاء و خلق دوابّ البحر والطّير يوم الخميس وخلق حيوان البَّر والانسان يوم الجمعة وفرغ من الخلق يوم السّبت واستراح فيه والقول بأن التّوراة الحاضرة غير ماكان في عهد النّبى كماترى،

ص:211


1- . سجده / 12.
2- . البرهان، 23/2؛ تفسير القمى، 238/1؛ جامع البيان، 513/5؛ تاريخ طبرى، 47/1؛ الدرالمنثور، 472/3؛ مجمع البيان، 3-4/659.

و أمّا ثانياً، فلأنّ اليوم من الاسبوع وهو نهار مع ليلة يتوقف في كينونته على حركة الارض الوضعيّة دورة واحدة قبال الشمس فما معنى خلق الارض في يومين ولم يخلق السّماء والسّماويات بعد ولا تمت الارض كرة متحركة؟ ونظير الاشكال جار في خلق السماء والسماويات ومنهما الشمس ولا يوم حيث لا شمس بعد، وأمّا ثالثاً فلأنّه عد فيها يوم لخلق الجبال وقد جزم الفحص العلمى بأنها تخلق تدريجاً ونظير الاشكال جار في خلق المدائن والانهار والاقوات.(1)

6. مخالفت روايت با عادت وحس؛ وقتى انسان مضمون روايتى را احساس كند كه مثلاً امكان ندارد اين مطلب تحقق پيدا كند، چگونه مى توان تصور كرد كه - مثلاً - حضرت سليمان در يك شب با صد زن نزديكى كند! اولاً، در شأن يك پيامبر نيست كه اين گونه حرف هاى سست و عاميانه بزند و ثانياً، از نظر زمانى نيز متصور نيست.

يا مجموعه اى از روايات كه درباره سليمان آورده اند كه او مشغول ديد وبازديد از اسب هاى خود شد. ونمازش قضا شد، نمازش فوت شد، چگونه ممكن است يك پيامبر نمازش فوت شود، با اينكه مؤمنان توجه به نماز دارند، آنگاه سليمان اين انتقام را از اسب ها بگيرد و 20 هزار اسب را دستور دهد تا همه را پى كنند ودست وپاى آنها را قطع كنند.

«اما عقره عليه السلام الخيل وضربه أعناقها بالسيف فقد روى في ذلك عدة روايات من طرق أهل السنة وأورده القمى في تفسيره وكأنها تنتهى إلى كعب كما مر في رواية إبن عباس المتقدمة وكيف كان فلا يعبؤ بها كما تقدم.

وقد بلغ من إغراقهم في القصة أن رووا أن الخيل كانت عشرين ألف فرس ذات

ص:212


1- . الميزان، 17/372؛ المنار، 449/8؛ اضواء على السنة المحمدية / 209؛ پژوهشى در باب اسرائيليات / 300.

أجنحة ومثله ماروى في قوله: حتى تورات بالحجاب عن كعب أنه حجاب من ياقوته خضراء محيط بالخلائق منه أخضرت السماء.

ومثل هذه الروايات أعاجيب من القصص رووها في قوله تعالى: (وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً) الآية كما روى أنه ولد له ولد فأمر بإرضاعه وحفظه في السحاب إشفاقا عليه من مَرَدة الجن وفي بعضها خوفاً عليه من ملك الموت فوقع يوماً جسده على كرسيّه ميتاً.

وما روى أنه قال يوماً: لأطوفن الليلة بمائة امرأة من نسائى تلد لى كل واحدة منهم لى فارسا يجاهد فى سبيل اللّه و لم يستش فلم تحمل منهم إلا واحدة بشق من ولد وكان يحبه فخبأه له بعض الجن من ملك الموت فأخذه من مخبإه وقبضه على كرسى سليمان.

وما روى في روايات كثيرة تنتهى عدّة منها إلى ابن عباس وهو يصرح في بعضها أنه أخذه عن كعب أن ملك سليمان كان في خاتمة فتخطفه شيطان منه فزال ملكه وتسلّط الشيطان على ملكه أياماً ثم أعاد اللّه الخاتم إليه فعاد إلى ما كان عليه من الملك، وقد أوردوا في القصة أموراً ينبغى أن تنزه ساحة الأنبياء عن ذكرها فضلا عن نسبتها إليهم.

قالوا: وجلوس الشّيطان على كرسى سليمان هو المراد بقوله تعالى: (وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً) الآية.

فهذه(1) كلها مما لا يعبؤ بها على ما تقدمت الإشارة إليه وإنما هى مما لعبت بها

ص:213


1- . تفسير نمونه، 279/19؛ الجامع للاحكام، 130/15؛ معالم التنزيل، 605/4؛ جامع التأويل، 101/23؛ الدر المنثور، 310/5؛ تفسير القمى، 236/2؛ منهج الصادقين، 53/8؛ الصافى، 299/4؛ مجمع البيان، 741/8؛ قصص الانبياء / 267 (ابن كثير)؛ قصص الانبياء (جزائرى) / 359؛ عرائس المجالس / 2620.

أيدى الوضع».(1)

نقد حديث؛ شاخه اى از فقه الحديث

توجه به نقد حديث مطلبى است كه از عصر ائمه عليهم السلام بلكه زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد توجه و عنايت قرار گرفته است. پيامبر از وقوع پديده اى به نام «دروغ بستن بر ايشان» خبر داد (ستكثر علىّ القالة)(2)، در حديث متواتر فرمود: «من كذب علىّ متعمّداً فليتبؤَّأَ مقعده من النّار(3) اين حديث را متواتر لفظى شمرده اند و در مقدمه الموضوعات تأليف عبدالرحمن بن جوزى (م 597 ه ق) صاحب المنتظم طريق براى آن ذكر كرده است. حضرت صادق عليه السلام فرمود: «انّ المغيرة بن سعيد لعنه دسّ فى كتب اصحاب أبى احاديث لم يحدّث بها أبى فاتّقوا اللّه ولا تقولوا علينا ما خالف قول ربنا وسنّة نبيّنا»(4) رواياتى از اين دست، به صراحت دلالت دارند كه رواياتى دروغين در بين احاديث ائمه عليهم السلام و رسول خدا جاى داده شده اند.

1. اقرار جعل كنندگان واقرار وضّاعين؛ داستان ابومريم مروزى، شهرۀ آفاق است. «به او گفتند: اين قدر حديث در فضايل سوره هاى قرآن از كجا نقل مى كنى؟

ص:214


1- . الميزان، 207/17؛ مفاتيح الغيب، 208/26؛ التبيان، 562/8؛ روض الجنان، 369/9؛ تفسير القرآن العظيم، 35/4؛ تنزيه الانبياء / 136؛ الكشاف، 94/4؛ روح البيان، 32/8؛ اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبياء، / 389.
2- . مكاتيب الرسول، 1/122؛ الرواشح السماوية / 193.
3- . نهج البلاغة، 2/198 ذيل خ 215؛ من لا يحضره الفقيه، 4/364؛ عيون أخبار الرضا، 212/1؛ وسائل الشيعة 1/15؛ الايضاح / 315؛ كنز الفوائد / 265؛ الامالى شيخ طوسى / 227؛ مكارم الاخلاق / 440؛ بحار، 2/160؛ مسند أحمد، 1/78؛ سنن الدارمى، 76/1؛ صحيح بخارى، 2/81؛ صحيح مسلم، 1/8؛ سنن ابن ماجة، 1/30؛ سنن أبى داوود 2/177؛ سنن ترمذى، 4/142؛ مستدرك حاكم، 1/77؛ سنن الكبرى بيهقى، 72/4؛ مجمع الزوائد / 143.
4- . خلاصة الرجال / 261؛ اختيار معرفة الرجال / 195؛ منتهى المقال، 307/6.

مى گويد: ديدم مردم از قرآن روى برتافته اند و به فقه ابى حنيفه و مغازى واقدى روى آورده اند. لذا احاديثى در فضايل سوره هاى قرآن جعل كردم تا مردم را به سوى قرآن بكشانم».(1) عالمان معروف - مثل علامه شمس الدين محمد ذهبى (م 748 ه ق) وديگران - به اين سخن او اعتراف و آن را نقل كرده اند(2)، ولى با همه اين نكات، زمخشرى (م 538 ه ق) در الكشاف، طبرسى (م 548 ه ق) به پيروى از او در جوامع الجامع و خازن در لباب التأويل بر احاديث او تكيه كرده اند.(3) شهاب الدين احمد بن حجر عسقلانى (م 852 ه ق) مى نويسد: عبدالكريم بن ابى العوجاء هنگام مرگ گفت: چهارهزار حديث در احاديث امام جعفر صادق داخل كردم(4) از اين دست اعترافات در ميان أحاديث بسيار است.

پس وجود روايات موضوع و دروغين در ميان احاديث قطعى است، همان طور كه وضاعين افراد بسيارى بودند، عده اى از اين راه، كسب و درآمدى داشته و اصلاً كراميه و صوفى ها براى تقرب مردم به دين، جعل حديث را جايز شمرده اند؛ از اين رو، شناخت وضّاعين و دواعى و انگيزۀ آنها مهم نيست، مهم آن است كه ما به ملاك هايى توجه كنيم كه حديث سره از ناسره را به، شناسانند و اين ملاك هايى در

ص:215


1- . علوم الحديث ومصطلحه / 263؛ الرعاية / 152؛ تدريب الراوى، 282/1؛ نهاية الدراية، / 310؛ ميزان الاعتدال، 55/7؛ مقدمه ابن الصلاح / 81؛ فتح المغيث، 317/1؛ شرح شرح نخبة الفكر / 437؛ ظفر الامانى فى مختصر الجرجانى / 477؛ التقييد / 233؛ تدريب الراوى، 288/1.
2- . ميزان الاعتدال، 55/7؛ تهذيب التهذيب، 486/10؛ تهذيب الكمال، 1427/3؛ خلاصة تهذيب الكمال، 102/3؛ تقريب التهذيب، 309/2؛ تاريخ البخارى الكبير، 111/8؛ تاريخ البخارى الصغير، 179/2؛ الجرح والتعديل، 2210/8؛ الكامل، 2505/7 (ابن عدى)؛ شذرات الذهب، 283/1؛ الضعفاء الكبير، 304/4.
3- . ظفرالامانى / 478؛ شرح شرح نخبة الفكر / 437؛ الرعاية / 152.
4- . لسان الميزان، 5/55.

روايات بيان شده اند؛ ابتداء بايد به اين نكته توجه داشت كه بحث توجه و عنايت به اينكه آيا اين حديث، موضوع است يا نه اصلاً از معصوم صادر شده يا نه، از مهم ترين بخش هاى توجه به معناى حديث است، تا مضمون حديثى ثابت نشود كه از معصوم صادر شده يا نه، بحث از آن معنى ندارد.

پس پايه واساس فقه الحديث، شناخت حديث حقيقى از غير حقيقى است، آنجا است كه توجه به ملاك هاى شناخت حديث صحيح از غير صحيح و حديث سره از حديث ناسره، مورد عنايت و توجه قرار مى گيرد. دانشمندان به ملاك هاى سندى بسنده نكرده اند، بلكه براى شناخت حديث صحيح از غير صحيح از راه متن نيز توجه نكرده اند، مادر كتاب اصول و قواعد نقد الحديث بسيار مفصل در اين عناوين كنكاش و بررسى هايى داشته ايم كه متن كتاب توام با مثال هاى فراوان و به زبان عربى است؛ ولى اين جا در صدد اين نكته هستيم كه اگر بر فرض، حديثى از معصوم صادر نشده باشد، لكن دروغين وجعلى باشد، اصلاً توجه به معنى و مفهوم آن لازم است يا نه.

همان طور كه در نقطه مقابل آن اين سؤال پيش مى آيد: اگر حديثى از نظر سند ضعيف باشد و نتوانستيم تاب تحمل سند آن را داشته باشيم - چون سند آن ذكر نشده، يا راويان ضعيف در سلسله سند آن وجود داشته باشد - اين امر باعث مى شود تا متن آن نيز كنار گذاشته شود؟ در جواب نكته دوم، چون مختصرتر است سخنى را از فيلسوف معروف شيعه، ملا صدراى شيرازى متوفاى 1050 هجرى در شرح اصول كافى نقل مى كنيم. او در ذيل حديثى كه در باب توحيد و صفات بارى تعالى است مى گويد: گفته نشود كه در سند آن راوى ضعيفى وجود دارد؛ چون در سلسله سند آن محمّد بن سنان وجود دارد و محمّد بن سنان را مشهور علماى رجال تضعيف كرده اند: نجاشى (450 ه ق) او را توثيق نكرده، شيخ طوسى (م 460 ه ق) او را در

ص:216

رجال و تهذيب الاحكام ضعيف شمرده و شيخ مفيد (413 ه ق) نيز در الرسالة العددية(1) تضعيف كرده - چون روايات اكمال ماه رمضان به سى روز را نقل كرده(2)وخلاصه اينكه مشهور علماى رجال و جرح و تعديل به اعتنايى نكرده اند(3) اما در عين حال، متن حديث قطعا صريح و صادر شده از معصوم است؛ چون متن آن مطابق اصول و قواعد عقلى است، متن آن مطابق عقل است و عقل مضمون آن را تأييد مى كند؛ اكنون كه ما از طريق قواعد عقلى و نيز مطابقت با قرآن و ساير قواعد كلى - همچون مطابقت با سنت قطعى - صدور روايتى را از معصوم عليه السلام روا بدانيم و سند آن مانع از توجه به متن آن نباشد، وجود اسباب ضعف در متن روايت و مخالفت آن با ادله قطعى باعث نمى شود تا ما نتوانيم به مضمون آن اخذ كنيم. اين گونه قواعد كلى كه ما از آن به عنوان قواعد نقد متن و شناسايى متن صحيح از غير صحيح و متن استوار از متن غير استوار ياد مى كنيم، به دستور و فرمان خود رسول خدا وائمه اطهار مورد عنايت قرار گرفته و ما بدان راهنمايى شده ايم و دانشمندان حديث شناس در ذيل بحث از احاديث به نكتۀ جديدى دست يافته و بر اين فوايد افزوده اند.

2. مخالفت با علم ضرورى - مثلاً - از نكته هايى نيست كه در روايات و احاديث

ص:217


1- . الرسالة العددية / 20 (مصنفات المفيد، ج 9).
2- . تهذيب الاحكام، 167/4/477، الاستبصار، 65/2/211، من لايحضره الفقيه، 110/2/470، الكافى، 78/4/1، وسائل الشيعة 270/10 (آل البيت).
3- . الفهرست / 143؛ نقد الرجال، 225/4؛ رجال شيخ / 283؛ بهجة الآمال، 442/6؛ قاموس الرجال، 306/9؛ معجم رجال الحديث، 160/16؛ مجمع الرجال، 229/5؛ اختيار معرفة الرجال / 506؛ روضة المتقين، 442/14؛ مدارك الاحكام، 50/1؛ مجمع الفائدة والبرهان، 40/2؛ منتقى الجمان، 51/1؛ رياض المسائل، 87/2؛ مسالك الافهام، 218/7-261؛ الروضة البهية، 160/5، 193/6؛ مرآة العقول، 106/1؛ ملاذ الاخيار، 182/1؛ الفوائد الرجالية، 249/3؛ غنيمة المعاد، 378/5؛ الرسائل الرجالية (خواجويى) / 609؛ البيع، (امام خمينى) 235/2.

بدان توجه شده باشد؛ اما دانشمندان بدان توجه داشته اند. استاد محمود ابوريه در كتاب أبوهريرة شيخ المضيرة، بحثى در باب حديث صحيح بخارى دارد كه در كتاب هاى ديگر اهل سنت نيز آمده و در حلية المتقين علامه محمّد باقر مجلسى (1111 ه ق) نيز موجود است و آن اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «وقتى مگس در ظرف آب شما افتاد، هر دو بالش را تر كنيد آب را بنوشيد و آن شفا مى باشد، خداى متعال در هر دو بال او شفا داده» اين حديث مورد انتقاد طبيبان مصرى واقع شده، ابوريه نيز آن را با مخالفت علمى رد مى كند؛ وى مى گويد: «چگونه ممكن است به حديثى قايل شد كه مضمون آن با بهداشت و طب و اصلاً طبع آدمى، منافرت دارد».(1)

پرداختن به معناى حديث، در گرو يك مطلب است و آن اينكه واقعاً حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله صادر شده باشد. مرحوم آية اللّه خوئى (1412 ه ق) نيز در بحث هاى فقهى خود بدان توجه داشته(2)؛ در منابع روايى ما حديثى از سكونى نقل شده و اين حديث از دوره مرحوم آية اللّه العظمى سيد كاظم طباطبايى يزدى (1337 ه ق) مورد توجه فقها قرار گرفت(3) و گونه نوعاً فقها تا قرن يازدهم و دوازدهم به روايات سكونى عمل نمى كرده اند؛ چون سكونى همان اسماعيل بن أبى زياد بن منذر است كه عامى مذهب است(4) وچون فقهاى بعد از دوره شيخ طوسى (460 ه ق) به حديث موثق - يعنى حديثى كه در سلسله سند آن راوى موثق غير دوازده امامى باشد - عمل

ص:218


1- . شيخ المضيرة / 277، 269.
2- . التنقيح، 83/2.
3- . العروة الوثقى، 90/1.
4- . العدة فى اصول الفقه، 149/1؛ معجم رجال الحديث، 107/3.

نكرده اند(1) لذا اين روايت هم مورد توجه علما و فقها قرار نگرفت. متن حديث بدين گونه است:

سكونى مى گويد: اگر لباس و بدن انسان با بول پسر بچه نجس شود شستن نمى خواهد؛ چون او هنوز غذا خور نشده و بول پسر بچه اى كه شير تنها مى خورد، پاك است؛ چون از كتف مادر شير مى خورد. ولى بول دختر شيرخوار نجس است؛ زيرا شير او از مثانه مى آيد.(2) مرحوم آية اللّه طباطبايى يزدى بر اساس اين حديث فتوى داده كه بول پسر بچه اى كه شيرخوار باشد پاك است، ولى دخترى كه شيرخوار باشد، پاك نيست. اين فتوى را بسيارى از فقهاى پس از دوره صاحب عروة پذيرفته اند، و در حواشى العروة بر آن اشكال و خدشه اى وارد نكرده اند(3)، اما مرحوم آية اللّه العظمى خويى در بحث هاى فقه خود بدان گونه كه در كتاب التنقيح شرح العروة نگاشته شده، مرحوم ميرزا على غروى تبريزى شهيد رحمه الله در سند آن خدشه كرده و مجموعاً چهار اشكال بر آن حديث وارد نموده كه اشكال چهارم، نقد متن حديث از نظر مطابقت آن با علم و دانش روز است. مرحوم آية اللّه خويى مى فرمايد: «چگونه مى توان اين حديث را پذيرفت در حالى كه علما و أطبا به روشى مى گويند شير بچه از مثانه مادر خارج مى شود؛ و از كتف مادر نخواهد آمد؛ بنابراين، فرقى بين پسر بچه و دختر بچه وجود ندارد و اين حديث با علم روز و تجربه طبى

ص:219


1- . مجمع الفائدة والبرهان، 213/2، 492/7، المعتبر، 393/1؛ الروضة، 186/8؛ مدارك الاحكام، 179/2؛ معالم الاصول / 200.
2- . الاستبصار، 173/1.
3- . العروة الوثقى، 288/1 (دفتر نشر اسلامى)؛ تعاليق مبسوطه على العروة الوثقى، 149/1؛ مدارك العروة، 223/3؛ مستمسك العروة الوثقى، 36/2.

مطابقت ندارد و نمى توان متن آن را پذيرفت»(1).

همان طور كه ملاحظه مى شود، مرحوم آية اللّه خويى، با نقد متن حديث به شناسايى حديث سره از غير سره پرداخته است. ما زمانى مى توانيم مضمون حديث را مورد استناد قرار دهيم كه مضمون آن مطابق حقيقت باشد و اين شاخه بزرگى از فقه الحديث است.

3. از جمله نكات و قواعدى كه علما به آن تذكر داده اند، ولى در روايات نيامده، نقد حديثى است كه با شأن امام و پيامبر ناسازگار باشد. چگونه مى توان پذيرفت و مدعى شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال ايستاده بول كند (إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله يبول قائماً)(2) كتاب صحيح بخارى ومسلم وساير كتاب هاى روايى عامه تحت عنوان فوق بابى دارند و رواياتى بدان مضمون نقل كرده اند! آيا مى توانيم در شأن رسول خدا كه مؤدّب انسانها است و قرآن، او را به خُلق نيكو ستود (إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) (3)بيذيريم؟! كسى كه مربى جامعه مى باشد، آيا در شأن و عادت او است كه در انظار مردم ايستاده بول كرد؟ و حال انكه كودكى، در جلوى مردم بول نمى كند و به جاى پنهان مى رود، تا او را مشاهده نكنند؛ لذا علماى برجسته و مدقق، حديثى را از عايشه

ص:220


1- . التنقيح، 83/3.
2- . «ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله أتى سباطة قوم فبال قائماً» وأحاديث به اين مضمون، ر. ك صحيح بخارى، 1/62، 140/5؛ مسند احمد، 5/602؛ سنن أبى داوود، 1/14؛ سنن نسائى 1/1؛ مستدرك، 1/181؛ سنن الكبرى بيهقى، 1/100؛ مجمع الزوائد، 257/1؛ مسند أبى داوود الطيالسى / 54؛ المصنف عبدالرزاق، 1/193؛ مسند الحميدى، 1/210؛ مسند أبى الجحد / 119؛ شرح السنة، 289/1؛ شرح صحيح بخارى (ابن بطال)، 334/1؛ ارشاد السارى، 293/2؛ صحيح ابن خزيمة، 1/36؛ صحيح ابن حبان، 4/272.
3- . القلم / 4.

نقل كرده اند كه گفت: «من حدّثكم انّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان يبول قائماً فلا تصدّقوه».(1)

از اين حديث فهميده مى شود كه حديث اول اگر چه دركتابهاى اهل سنت آمده و آن را (متفق عليه) ناميده اند، قابل قبول نيست و عده اى، آن را توجيه و تأويل كرده اند.(2)

يا دركتاب تهذيب الاحكام، روايتى را نقل مى كند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نماز جماعت را خواندند و پس از آنكه نماز تمام شد، فهميد كه وضو ندارد، به حضرت امام حسن عليه السلام دستور داد كه به مردم بگويند: نماز خود را قضاء كنيد.

مرحوم سيد محمّد موسوى عاملى (1009 ه ق) در كتاب مدارك الاحكام مى فرمايد:

اين حديث با شأن معصوم ناسازگار است، همان معصومى كه در كتاب اصول كافى حديثى داريم «لم يزل مرعيا بعين اللّه»(3)؛ او هميشه در معرض و مرآى عنايت خداوند بوده و هست، چگونه مى توان پذيرفت كسى كه عنايت خاص خداوند شامل اوست، از وضو و طهارت نمازش غافل شود! در حالى كه اگر يك امام جماعت معمولى را در نظر بگيريم، چقدر اهميت و اهتمام به نمازش، به طهارت و نجاست و پاكى اش مى دهد، و يا طيفى از روايات در كتاب هاى اهل سنت نيز نقل شده كه رسول خدا با دوستان خود در سرزمينى خوابيدند، نماز صبح آنها قضا شد، عمر بيدار شد و صيحه اى زد رسول خدا بيدار شد، دستور داد: اين مكان را ترك كنيد كه وادى شيطان است؛ پس از آنكه در سرزمين بعدى اطراق كردند حضرت، ابتدا نماز مستحبى بعد،

ص:221


1- . سنن ترمذى، 17/1؛ سنن نسائى، 26/1؛ سنن ابن ماجه، 112/1؛ شرح السنة، 290/1؛ شرح الطيبى، 57/2.
2- . شرح السنة، 289/1؛ المجموع، 86/2؛ فقه السنة / 22.
3- . الكافى، 1/204؛ كتاب الغيبة النعمانى / 226؛ ينابيع المعاجز / 192؛ بحارالانوار، 152/25.

نماز قضا را خواند؛ حالا چگونه مى توان تصور كرد كه رسول خدا به گونه اى بخوابد كه نمازش قضا شود؟(1)

يا مثل حديث دروغ گفتن ابراهيم در سه مورد - كه در كتابهاى اهل سنت آمده - و آن را به رسول خدا نسبت داده اند كه ابراهيم دروغ نگفت جز در سه مورد. يكى، قول او «إنّى سقيم» و ديگر قول او، «بل فعله كبيرهم هذا» و سوّمى، در شأن ساره كه گفت:

اگر از تو سؤال كردند، بگو: خواهر من هستى(2) اين حديث را بسيارى از مفسران اهل سنت هم نقل كرده اند ولى محققان از آنها، آن را رد كرده اند.(3)

حضرت رضا عليه السلام اين طيف از روايات را در مناظره با مأمون ردّ كرد.(4)

اينها، نمونه اى از نكاتى است كه در ذيل حديث و شرح حديث بايد بدان توجه داشت، چنانكه قواعدى كه در خود احاديث از سوى رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام براى شناسايى حديث سره از غير سره بيان شده اند، از توجه كرد.

شأن پيامبر: يكى از علامت ها و نشانه هايى كه مرحوم علامه طباطبايى در الميزان براى نقد و بررسى احاديث از آن كمك گرفته، شأن و شئون رسول خدا است. زيرا هر كسى از افراد جامعه در هر دوره اى در موقعيت خاص خود مى باشد و مناسبت هايى را بايد مراعات كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز اين گونه است؛ او در مقام يك «رسول» و

ص:222


1- . صحيح بخارى، 1/88؛ صحيح مسلم، 2/140؛ مسند احمد، 4/434؛ سنن ابى داوود، 1/108؛ سنن الكبرى بيهقى، 1/218؛ صحيح ابن خزيمة، 2/94؛ صحيح ابن حبان، 4/120؛ معجم الكبير طبرانى، 18/132؛ سنن نسائى، 1/298؛ وسائل الشيعة، 206/3؛ من لا يحضره الفقيه، 233/1.
2- . الجمع بين الصحيحين، 184/3/215؛ الجامع للاحكام، 300/11.
3- . مفاتيح الغيب، 148/26؛ اللباب فى علوم الكتاب، 324/16؛ استخراج المرام من استقصاء الافهام، 422/2.
4- . بحارالانوار، 76/11، 54/12.

فرستادۀ خدا، داراى شأن و شئون هايى است كه مردم انتظار دارند آن حالات و عادات را مراعات كرده و به آنها پايبند باشد؛ بنابر اين كسى كه به عنوان پيامبر مطرح شده، نه تنها آن كارهايى كه افراد عادى، از مردم معمولى انتظار ندارند، نبايد انجام دهد بلكه بايد كارهايى را كه ممكن است براى عرف مردم بد نباشد، و نيز از رسول خدا انجام ندهد وشئون رسالت را حفظ كند. علامه طباطبايى ذيل سوره تغابن، آيۀ شريفۀ (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (1)، حديثى را از اهل سنّت اينگونه نقل و نقد كرده است:

«أخرج ابن أبى شيبة، واحمد، وأبو داوود، والترمذى، والنسائى، وابن ماجة، والحاكم، وابن مردوية عن بريدة كان النبى صلى الله عليه و آله يخطب فأقبل الحسن والحسين عليهما قميصان أحمران يمشيان ويعثران، فنزل رسول اللّه صلى الله عليه و آله من المنبر فحملهما واحدا من ذا الشق وواحداً من ذا الشق، ثم صعد المنبر فقال: صدق اللّه: «انما أموالكم وأولادكم فتنة» إنى لما نظرت الى هذين الغلامين يمشيان ويعثران لم أصبر أن قطعت كلامى ونزلت اليهما».

والرواية لاتخلو من شئٍ وأنى تنال الفتنة من النبى صلى الله عليه و آله وهو سيد الانبياء المخلصين معصوم مؤيد بروح القدس؟ وأفظع لحنا من هذا الحديث ما رواه أبن مردويه عن عبداللّه بن عمر «أن رسول اللّه صلى الله عليه و آله بينما هو يخطب الناس على المنبر خرج الحسين بن على فوطىء في ثوب كان عليه فسقط فبكى فنزل رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن المنبر فلما رأى الناس أسرعوا الى الحسين يتعاطونه يعطيه بعضهم بعضاً حتى وقع في يد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال: قاتل اللّه الشيطان إن الولد لفتنة والذى نفسى بيده ما دريت إنى نزلت

ص:223


1- . تغابن / 15.

عن منبرى»(1) بريده مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه مى خواند، امام حسن و امام حسين با دو پيراهن قرمز روى آوردند و راه مى رفتند و ناگهان لغزيدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله از منبر فرود آمد و يكى را بر شانه راست گرفت و ديگرى بر شانه چپ و بالاى منبر رفت، آنگاه فرمود خداى متعال راست فرمود:

«انما أموالكم و أولادكم فتنة»؛ فرزندان و أموال شما، باعث امتحان شما است؛ چه اين كه من وقتى به اين دو بچه نگاه كردم كه راه مى روند و لغزيدند، صبر نكردم كلام خود را قطع كرده و به سوى آن دو دويدم. اين روايت، خالى از اشكال نيست چگونه فتنه و آشوب (آزمايش) به رسول خدا مى رسد، در حالى كه او آقاى انبيا است، معصوم و مؤيَّد به روح القدس است. از نظر اشتباه بدتر از اين حديث، روايت ديگرى است كه از عبداللّه بن عمر نقل شده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله بر منبر خطبه مى خواند و حسين بن على عليه السلام خارج شد و قدم گذاشت روى لباسى كه بر او بود، افتاد و گريه كرد، رسول خدا از منبر فرود آمد و چون مردم اين صحنه را ديدند به سوى حسين بن على دويدند و او را برداشتند؛ يكى به ديگرى مى داد تا در دست رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت. حضرت فرمود: خدا شيطان را بكُشد! به درستى كه فرزند موجب آشوب و آزمايش است؛ قسم به جانم! نفهميدم كه از منبر فرود آمدم.

4 - مخالفت با عقل؛ همان طور كه صدراى شيرازى گفت، ما براى شناخت حديثى كه مطابق عقل است نياز به سند نداريم، درايت وجود دارد و درايت، بر روايت - كه سند باشد - مقدم است. سند نمى تواند ملاك اعتبار روايت باشد؛ چون كسى كه متن حديث را جعل كند، قطعاً قادر است سندى صحيح، متصل و مشتمل بر راويان معروف و ثقه را جعل نمايد؛ اما وقتى متن حديث را مطابق عقل يافتيم، ضرورتى

ص:224


1- . الميزان، 19/310.

ندارد كه سند آن درست باشد و اگر متن آن مخالف عقل باشد، سند آن دردى را درمان نمى كند؛ هر چند سندى بسيار متين داشته باشد؛ چون همان طور كه گفته شد، سند، روايت است و روايت را عقل درك نمى كند، ولى متن روايت، درايه است و درايه را عقل درك مى كند. اگر متن آن مخالف عقل باشد، زمينه اى براى ورود و بحث و استفاده از آن وجود ندارد؛ عقل را خداى متعال به عنوان رسول باطنى در وجود انسان قرار داده امام موسى بن جعفر عليه السلام در روايتى كه در اصول كافى نقل شده است، فرمود: خداوند براى مردم دو حجت قرار داده: يكى، رسول ظاهرى كه همان پيامبران مى شوند و ديگرى، عقل. «ان للّه على الناس حجتين ظاهرة و باطنة»(1) فخر رازى (606 ه ق) از مفسران معروف اشاعره واهل عقل و تعقل، نظام نيشابورى (م 728 ه ق) مفسر برجسته اشعرى و صاحب غرائب القرآن، وعلامه محمّد باقر مجلسى (1111 ه ق) در بحارالانوار و از معاصران علامه سيد محمّد حسين طباطبايى (صاحب الميزان) و بسيارى از دانشمندان برجسته شيعه روايات گناه دو ملك معروف هاروت و ماروت را - كه به عنوان رسول به سوى مردم آمدند و در بين مردم زنا كردند، شراب خوردند، قتل نفس كردند و خداوند آنها را به دو ستاره تبديل كرد و مسخ نمود - اين گونه نقد كرده اند كه اين روايات، اوّلاً با نصوص قرآن كه ملائكه را (عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) (2) دانسته، مخالف اند و ثانياً، مخالف عقل قطعى است. ملائكه اى كه جز عبادت و تسبيح نداند، به دنبال

ص:225


1- . الكافى، 1/16؛ تحف العقول / 386؛ بحار الانوار، 1/137؛ نهج السعادة، 8/191؛ ميزان الحكمة، 3/2036.
2- . الانبياء 21، 20.

معصيت نيست.(1) واضح تر از اين طيف روايات، مجموعه رواياتى است كه در باب نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است. مجموعه اين روايات با اسناد صحيح و غير صحيح در منابع شيعى و سنى نقل شده و به احاديث «ذى الشمالين» معروف و مشهور است. اتفاقاً در جوامع روايى شيعه و سنى از الكافى، تهذيب الاحكام، الاستبصار و من لا يحضره الفقيه تا صحيح بخارى، مسلم و ساير كتابهاى اهل سنت، انبوهى از روايات است كه دلالت بر سهو النبى دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازش را خواند، ذوالشمالين گفت: يا رسول اللّه أقصرت الصلاة أم نسيت؟ آيا نماز كوتاه شد، يا شما اشتباه كرديد، فراموش كرديد و دو ركعت را كم خوانديد؟ همهمه بين مردم در گرفت، رسول خدا از ذى الشمالين سؤال كرد: مردم چه مى گويند؟ چرا در گوشى سخن مى گويند؟ ذوالشمالين حقيقت مطلب را بيان كرد، رسول خدا از مردم سؤال كرد و دوباره نماز خواند.(2) مجموعه اين روايات در كتاب هاى روايى با سند صحيح نقل شده، و اتفاقاً پاره اى از فقها كه به نقد متن اهميت نمى دهند و فقط بر سند تكيه دارند - همچون ملا احمد نراقى (1245 ه ق) صاحب مستند الشيعه - بدان استناد كرده و وارد ميدان فقه الحديث آن شده و فروعى را در باب شكوك نماز از آن

ص:226


1- . الميزان، 239/1، گوهر مراد، ص 426، الاربعين (فخر رازى) ص 337، بحارالانوار، 323/56، مفاتيح الغيب، 199/3، پرتوى از قرآن، 252/1، الكاشف، 161/1.
2- . الكافى، 3/357؛ وسائل الشيعة 8/204؛ مسند أحمد، 2/460؛ مسند دارمى، 352/1؛ صحيح بخارى، 1/175؛ صحيح مسلم، 2/86؛ سنن ابن ماجة، 1/383؛ سنن أبى داوود، 1/229؛ سنن ترمذى، 1/247؛ سنن نسائى، 3/22؛ مجمع الزوائد، 15/2؛ مسند أبى داوود الطيالسى / 114؛ المصنف عبدالرزاق الصنعانى، 2/299؛ مسند الحميدى، 2/433؛ مسند أبى الجحد / 417؛ سنن الكبرى نسائى، 1/199؛ مسند أبى يعلى الموصلى، 10/247؛ صحيح أبن خزيمه، 2/37؛ صحيح ابن حبان، 6/26؛ معجم الصغير، 1/105؛ معجم الاوسط، 3/7؛ معجم الكبير، 4/219؛ كنز العمال، 135/8.

استخراج كرده و آن را «صحيح» ناميده و اصلا به مخالفت آن با عقل و نقل قطعى توجه نكرده است؛ بلكه طيفى از فقهاى اخبارى قديم، همچون شيخ صدوق محمّد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق)(1) و پدرش على بن بابويه قمى (329 ه ق) و استاد صدوق محمّد بن الحسن بن الوليد (م 342 ه ق) و پيروان آنها(2)، از فقيهان و محدثان آن دوره تا عصر شيخ مفيد (413 ه ق) و از معاصران، علامه محمّد تقى شوشترى صاحب بهج الصباغة و قاموس الرجال(3) - كه از علماى برجسته نقد متن حديث است و خود چهار جلد كتاب با عنوان الاخبار الدخيله دارد - به اين روايات توجه كرده اند.

بزرگان اهل نقد، عقل و درايه همچون شيخ ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان (413 ه ق) - كه رساله اى در رد سهو النبى نوشت - و پس از او شاگردش شيخ ابوجعفر محمّد بن الحسن طوسى (460 ه ق) در تهذيب الاحكام و الاستبصار اين روايات را نقد كرد و آن را مخالف عقل و نقل قطعى دانست، سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ه ق) در كتاب تنزيه الانبياء به تحليل آن پرداخته، علامه حلى (726 ه ق) در كتاب تذكرة الفقها و منتهى المطلب با پنج دليل علمى اين روايات را مردود دانسته، كه مهم ترين دليل او همان مخالفت با عقل است. استادش خواجه نصيرالدين طوسى (م 672 ه ق) در تجريد الاعتقاد و خود او در شرح تجريد الاعتقاد (كشف المراد) به نقد آن پرداخته، فاضل مقداد سيورى (826 ه ق) در كتاب كلامى خود، و شهيد اول محمّد بن مكى عاملى (778 ه ق) در ذكرى الشيعه - ذيل حديث - و شيخ اعظم انصارى (1281 ه ق) در رساله المواسعة و المضايقة و نيز از علماى برجسته كلام و

ص:227


1- . من لايحضره الفقيه، 358/1 (دفتر نشر اسلامى).
2- . مجمع البيان، 317/2، منهج الصادقين، 393/3، 346/5.
3- . قاموس الرجال، ج 13، ملحقات، مكتبة الصدوق، تهران.

اخبار سيد عبداللّه شُبَّر (1242 ه ق) كه فكر نمى كنم كسى به اندازه او در نقد و تحليل آن كوشيده باشد(1) وپس از او بزرگان معاصران، همچون استاد جعفر سبحانى و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى كه اصلا معتقدند، ذوالشمالين در تاريخ وجود ندارد و از همه مفصل تر، علامه محمّد باقر مجلسى در بحارالانوار به نقد اين روايات پرداخته و آن را مخالف عقل صريح دانسته اند. چگونه مى توان احاديثى كه مخالف عقل باشد، مستند فروع در فقه باشد و آن را مورد توجه در دانش فقه الحديث قرار داد.(2)

5 - مخالفت با تاريخ صحيح

مرحوم علامه حسين طباطبايى در الميزان ذيل آيۀ شريفۀ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) روايت بدء الوحى را مطرح كرده، همان روايتى كه دومين روايت صحيح بخارى است و در كتاب هاى تفسير ذيل سورۀ اقرء نقل شده است.(3)

علامه طباطبايى پس از نقل آن فرموده: «والقصة لاتخلو من شئٍ وأهون ما فيها من الاشكال شك النبى صلى الله عليه و آله في كون ما شاهد وحياً الهياً من ملك سماوى ألقى اللّه كلام اللّه

ص:228


1- . شيخ حر عاملى، رساله اى مفصل تر در اين باب نوشته است با عنوان «التنبيه بالمعلوم من البرهان على تنزيه المعصوم عن السهو والنسيان»، نيز آية اللّه تبريزى رساله اى در اين باب نوشته اند.
2- . الالهيات، 188/2؛ تذكرة الفقهاء، 309/3؛ تنزيه الانبياء / 87؛ منتهى المطلب، 280/5؛ ادوار فقه، 342/1؛ مصابيح الانوار، 132/2؛ مفاهيم القرآن، 184/5؛ حق اليقين، 124/1؛ بحارالانوار، 97/17؛ نهج الحق / 163؛ نهج المسترشدين / 59؛ تهذيب الاحكام، 191/2؛ الاستبصار، 395/1؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، 162/2؛ مفاتيح الغيب، 162/18؛ مصنفات الشيخ المفيد، (رسالة سهو النبى) / 18؛ كشف المراد / 274؛ الرسالة الفقهية (رسالة الموسعة والمضايقة) / 320؛ الحبل المتين / 151؛ الطرائف / 367.
3- . صحيح البخارى، 3/1؛ السيرة النبوية، 237/1؛ تاريخ الطبرى، 49/2؛ شرح صحيح بخارى (ابن بطال)، 33/1؛ كوثر المعانى، 124/1؛ صحيح البخارى بشرح الكرمانى، 26/1؛ عمدة القارى، 46/1؛ ارشاد السارى، 47/1.

و تردد بل ظنه أنه من مسّ الشيطان بالجنون و أشكل منه سكون نفسه في كونه نبوة الى قول رجل نصرانى مترهب وقد قال اللّه تعالى (قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي) .(1)

وأى حجة بيّنه في قول ورقة؟ وقال تعالى: (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي) ؛ فهل بصيرته هى سكون نفسه الى قول ورقة؟ و بصيرة من اتبعه سكون أنفسهم الى سكون نفسه الى ما لا حجتة فيه قاطعة، و قال تعالى: (إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ) (2)

فهل كان اعتماد هم في نبوّتهم على مثل ما نقصّه هذه القصّة؟ والحق أن وحى النبوة والرسالة يلازم اليقين من النبى والرسول بكونه من اللّه تعالى على ما ورد عن ائمة اهل البيت عليهم السلام.(3)

بررسى سبب نزول آيات سوره انسان

در ذيل آيات شريفه سوره دهر (سوره انسان)، همان آياتى كه روايات فراوانى از شيعه و سنى وجود دارد كه درباره خاندان عصمت و طهارت نازل شده، (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً، وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً، إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً، إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً، وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً) (4)مرحوم علامه طباطبايى فرموده: «وفي الكشاف: وعن ابن عباس أن الحسن والحسين مرضا فعادها رسول اللّه صلى الله عليه و آله في ناس معه فقالوا: يا أبا الحسن!

ص:229


1- . انعام / 57.
2- . نساء / 163.
3- . الميزان، 20/329؛ مفاهيم القرآن، 97/7.
4- . انسان / 7-12.

لونذرت على ولديك فنذر علىّ وفاطمة وفضّة جارية لهما ان برءا مما بهما أن يصوموا ثلاثة أيام، فشفيا وما معهم شئٌ، فاستعرض علىٌّ من شمعون الخيبرى اليهودى ثلاث أصوع من شعير، فطحنت فاطمة صاعا وأختبزت خمسة اقراص على عددهم، فوضعوها بين أيديهم ليفطروا فوقف عليهم سائل فقال: السلام عليكم اهل بيت محمّد، مسكين من مساكين المسلمين، أطعمونى أطعمكم اللّه من موائد الجنة، فآثروه وباتوا لم يذوقوا الاّ الماء، وأصبحوا صياماً، فلما أمسوا ووضعوا الطعام بين أيديهم وقف عليهم يتيم، فآثروه؛ ووقف عليهم اسير فى الثالثة، ففعلوا مثل ذلك؛ فلما أصبحوا أخذ علي بيد الحسن والحسين وأقبلوا الى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فلمّا أبصرهم وهم يرتعشون كالفراخ من شدة الجوع قال: ما أشد ما يسوءني ما أرى بكم، وقام فانطلق معهم فرأى فاطمة في محرابها قد التصق ظهرها ببطنها وغارت عيناها فساءة ذلك فنزل جبرئيل وقال: خذها يا محمّد! هناك اللّه في أهل بيتك فأقرءه السورة؛(1)اين جريان را مرحوم سيد هاشم بحرانى در غاية المرام، سيد مرتضى فيروزآبادى در فضائل الخمسة وعلامه مجلسى در بحارالانوار از طرق فراوان مفسران، مورخان و محدثان آورده اند كه بسيارى از طرق آن، به عبداللّه بن عباس مى رسد. با توجه به طرق آن كه در مصادر فريقين آمده(2)، جايى براى انكار نزول آيات شريفه درباره اين

ص:230


1- . تفسيرالميزان، 20/132.
2- . اسباب النزول (واحدى) ص 251، الكشاف، 511/2، اسدالغابة، 236/7، الرياض النضرة، 302/2، ذخائر العقبى، ص 102، العقد الفريد، 59/5، نور الابصار، ص 112، فضائل الخمسة، 256/1، روح المعانى، 157/29، الجامع لاحكام القرآن، 130/19، مجمع البيان، 404/5؛ مفاتيح الغيب، 291/9؛ الاصابة، 857/378/4؛ شرح نهج البلاغة، 276/12؛ جامع البيان، 113/29؛ الامامة، واهل البيت، 416/20؛ انوار التنزيل، 552/2؛ تفسير الخازن، 339/4؛ فرائد السمطين، 53/1؛ غرائب القرآن، ذيل آيه؛ تفسير ابى السعود، 73/9؛ فتح القدير، 349/5؛ الغدير، 156/3؛ (تحقيق مركز الغدير).

واقعه نمى ماند؛ اما برخى اصرار دارد تا بگويد كه آيات سوره انسان مكى است.(1) اين واقعه اگر باشد در مدينه بوده، پس درباره على و كاركرد او نيست. علامه محمّد حسين طباطبايى، ابتدا سخن آنان را آورده، آنگاه به نقد آن از طريق مقايسه خود آيات قرآن پرداخته است. او فرموده: «قال بعضهم ما ملخصه: ان الروايات مختلفة في مكية هذه السورة ومدنيتها والارجح آنهامكية بل الظاهر من سياقها آنهامن عتائق السور القرآنية النازلة بمكة في اوائل البعثة و يؤيد ذلك ما ورد فيها من صور النعم الحسية المفصلة الطويلة وصور العذاب الغليظ كما يؤيده ما ورد فيها من أمر النبى صلى الله عليه و آله بالصبر لحكم ربّه وأن لا يطيع منهم آثماً لو كفوراً ويثبت على ما نزل عليه من الحق ولا يدآهن المشركين من الأوامر التى كانت تنزل بمكة عند اشتداد الأذى على الدعوة وأصحابهابمكة كما في سورة القلم والمزمّل والمدّثّر فلا عبرة باحتمال مدنية السورة».

علامه طباطبايى در نقد آن فرموده: «وهو فاسد أما ما ذكره من اشتمال السورة على صور العذاب الغليظ فليس ذلك مما يختص بالسور المكية حتى يقضى بها على كون السورة مكية فهذه سورة الرحمن وسورة الحج مدنيتان على ما تقدمت في الروايات المشتملة على ترتيب نزول السور القرآنية وقد اشتملنا من صور النعم الحسية المفصلة الطويلة وصور العذاب الغليظ على ما يربو ويزيد على هذه السورة بكثير.

وأما ما ذكره من اشتمال السورة على أمر النبى صلى الله عليه و آله بالصبر و أن لا يطيع منهم آثما، أو كفوراً ولا يداهنهم ويثبت على ما نزل عليه من الحق، ففيه ان هذه الاوامر واقعة في الفصل الثانى من آيات السورة ومن المحتمل جدا أن يكون هذا الفصل من الآيات وهو ذو سياق تام مستقل نازلا بمكة ويؤيده ما في كثير من الروايات المتقدمة أنّ الذى نزل في أهل البيت بالمدينة هو الفصل الاول من الآيات وعلى هذا اول السورة مدنى

ص:231


1- . فى ظلال القرآن، 3776؛ التفسير المنير، 287/29.

وآخرها مكى ولو سلم نزولها دفعة واحدة فأمره صلى الله عليه و آله بالصبر لا اختصاص له بالسور المكية فقد ورد في قوله: (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً) (1) والآية على ما روى مدنية والآية كماترى متحدة المعنى مع قوله (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) * الخ وهى في سياق شبيه جداً بسياق هذه الآيات فراجع وتأمل ثم الذى كان يلقاه النبى صلى الله عليه و آله من أذى المنافقين والّذين في قلوبهم مرض والجفاة من ضعفاء الايمان لم يكن بأهون من أذى المشركين بمكة. يشهد بذلك أخبار سيرته ولا دليل أيضاً على انحصار الإثم والكفور في مشركى مكة فهناك غيرهم من الكفار وقد أثبت القرآن الإثم لجمع من المسلمين في موارد كقوله: (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ) (2) و قوله: (وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً) ».(3)

همانطوركه ملاحظه مى شود، علامه طباطبايى در جواب اشكالاتى كه برخى طرح كرده از جهت مدنيت و مكيت وارد شده است و آيات را مكى شمرده و وجود اسير در مدينه مطرح بوده كه حكومت مسلمانان محقق شده و توانسته اند أسير بگيرند؛ زيرا مسلمانان در مكه در حدى از قدرت نبودند كه توان گردآورى نيرو و هجوم به دشمن داشته باشند و دشمن را مغلوب خود قرار داده، اسير بگيرند. در ردّ شبهه دوم از طريق سياق آيات وارد شده؛ چون در سياق اين آيات، دو مطلب وجود دارد كه با آيات مكى مناسبت دارد.

وجود آيات شريفه اى كه در مقام بيان نعمت هاى بهشت است وتوصيف

ص:232


1- . كهف / 28.
2- . نور / 11.
3- . نساء / 112؛ الميزان، 20/135.

نعمت هاى بهشت را مى كند، اين مطلب در حال و هواى سوره هاى مكى حاكم بوده كه نزول آن در ابتداى ظهور اسلام بوده؛ زيرا خداوند متعال با بيان أوصاف بهشت و بهشتيان و نعمت هاى بهشتى، مردم را از اين طريق به سوى خداوند خوانده است. ما در سوره هاى مكى اين گونه نكات را زياد مى بينيم؛ سوره هاى آخر قرآن كه در جزء 29 و 30 واقع شده اند، نوعاً از اين دست مى باشند، همان طور كه از فراز ديگرى از سوره هاى مكى استفاده مى كند كه خداوند در سوره هاى مكى، پيامبر را امر به صبر كرده و اين، مناسبت دارد با سوره هاى مكى، كه پيامبر در شرايط بسيار سختى بوده به طورى كه مكرر، خداوند رسول خدا صلى الله عليه و آله را مأمور به صبر فرموده است. اين مجموعه، شبهاتى است كه برخى از مفسران در باب نزول آيات شريفه درباره اهل بيت عليهم السلام مطرح كرده و سبب نزول آن را اهل بيت عليهم السلام ندانسته اند؛ اما اينها استحسانات ذوقى است كه اولا، با دليل مخالف است و ثانيا، با خود ذوقيات ديگرى كه در مقام جواب از ادعاى او مى باشد. روايات فراوانى وجود دارد كه اين آيات درباره جريان نذر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام نازل شده اند، اشكالى ندارد كه صدر اين سوره مدنى باشد و ذيل آن، مكى و در نتيجه، آن استحسانى كه گفته، سوره هاى مكى فقط در مقام بيان نعمت هاى بهشتى است، اين گونه نيست. ما در سوره هاى مدنى نيز بيان صفات بهشت و نعمت هاى بهشت را مى بينيم، همان طور كه در سوره هاى مدنى دستور به صبر را مى بينيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مأمور شده كه صبر داشته باشد. دستور به صبر، يك امر اخلاقى است و اختصاص به زمان وجود آن حضرت در مكه يا مدينه ندارد؛ بلكه خداوند در هر فرصتى آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است؛ چون وجود مشقت وسختى در زندگى پيامبر، اسلام اختصاص به مكه نداشته؛ زيرا مشكلات، همواره از ناحيه دشمنان فراهم نمى آيد، بلكه خود اداره جامعه اسلامى، بيان احكام اسلامى، راهنمايى مردم به سوى هدايت و تأثير سخنان رسول خدا در

ص:233

مردم، بسيار صحنه هاى سختى را براى رسول خدا فراهم مى آورد كه در آنها رسول خدا مأمور به صبر مى شد.

آن شبهه آخر سيد قطب كه گفت: در اين سوره به رسول خدا كه امر شده اطاعت كفار و آثمين را نكن، اين مطلب مثل مطلب سابق، يعنى امر به صبر، اختصاص به سوره هاى مكى ندارد بلكه در سوره هاى مدنى نيز مى توانيم، ريشه و نمونه هاى آن را پيدا كنيم و همين جاهاست كه علامه طباطبايى با فراست كامل، از نمونه هاى آيات مدنى كمك جسته و جواب سيد قطب را داده است؛ يعنى استشهاد به آيات شريفه قرآن در نقد و بررسى احاديث.

علامه طباطبايى در نقد پاره اى از روايات، علاوه بر تاريخ صحيح، به اجماع اهل بيت عليهم السلام چنگ زده است. ازآن جا كه اهل بيت عليهم السلام ثقل قرآن مى باشد؛ لذا بر سخنان آنان اعتماد نموده و اجماع آنان را دليل بطلان رواياتى شمرده كه بر خلاف روايات اهل بيت باشد. به عنوان مثال، علماى اهل سنت در ذيل آيۀ شريفۀ (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) (1) رواياتى را نقل كرده اند؛ از جمله، علامه طباطبايى از الدر المنثور اين گونه نقل كرده: «وفي الدر المنثور أخرج عبد بن حميد، ومسلم، والترمذى، وأبن حاتم، وأبن مردوية، والبيهقى في الدلائل عن أبى هريرة قال: لما حضرت وفاة أبى طالب عليه السلام أتاه النبى صلى الله عليه و آله فقال: يا عماه! قل لااله الا اللّه أشهد لك بها عنداللّه يوم القيامة، فقال: لولا أن يعيرنى قريش يقولون ما حمله عليهما الا جزعة من الموت لأقررت بها عليك فأنزل اللّه (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) (2) أقول: وروى ما في معناه عن

ص:234


1- . قصص / 56.
2- . صحيح بخارى، 1408/3/3670، 1409/3672، 2293/5/5855، 2400/6196؛ مسند احمد،

ابن عمر، وابن المسيب، وغيرهما وروايات ائمه اهل البيت عليهم السلام مستفيضة على ايمانه والمنقول من أشعاره مشحون بالاقرار على صدق النبى صلى الله عليه و آله وحقيقة دينه وهو الذى آوى النبى صلى الله عليه و آله صغيراً وحماه بعد البعثة وقبل الهجرة فهذا كان أثر مجاهدته وحده في حفظ نفسه الشريفة في العشر سنين قبل الهجرة يعدل أثر مجاهدة المهاجرين والانصار بأجمعهم في العشر سنين بعد الهجرة». همان طور كه ملاحظه مى شود، عالمان اهل سنت ادعا دارند كه ابوطالب، كافر از دنيا رفت و ايمان نياورد، اسلام را نپذيرفت و آيه شريفه 56 سوره قصص را حمل بر همين ادعا مى كنند.

آنان روايت كرده اند كه هنگام وفات أبى طالب، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالين او حاضر شد و گفت: اى عمو جان؟ بگو: لا اله الا اللّه، شهادت بده تا من به ايمان تو در نزد خدا شهادت دهم؛ ابوطالب در جواب گفت: اگر نبود كه مرا سرزنش نمى كردند قريش من به دين تو اقرار مى كردم، خداى متعال همين جا بود كه آيه شريفه (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ) را نازل كرد؛ اما اين روايات از نظر عالمان شيعه خصوصاً علامه طباطبايى مورد پذيرش نيست؛ زيرا اولا، با اجماع اهل بيت عليهم السلام منافات دارد و اهل بيت، اتفاق و اجماع دارند كه ابوطالب مؤمن از دنيا رفت و اهل بيت، ادرى بما فى البيت است و بلكه شواهد ديگرى نيز وجود دارد كه ابوطالب، اشعار فراوانى دارد كه در آنها توحيد موج مى زند(1)، حمايت هاى او از رسول خدا، زبان زد عام و خاص

ص:235


1- . شرح شواهد مغنى، 686/2؛ بحارالانوار، 87/35؛ البداية والنهاية، 126/2؛ تاريخ يعقوبى، 22/2؛ شرح ابن ابى الحديد، 55/14.

است: پيامبر را از كوچكى در خانه خود پذيرفت و او زير پروبال خودش گرفت، از او بعد از بعثت نيز حمايت كرد، او حدود ده سال در حمايت از پيامبر قبل از هجرت كمك كرده كه با تمام مجاهدات و سختى هايى كه مهاجران و انصار در ده سال بعد از هجرت داشته اند، بر ابرى مى كنند.(1)

وفي الدرالمنثور عن ابن مردويه عن ابن عباس وفي المجمع عنه قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أعطيت خمساً لم يعطهن نبىٌّ قبلى: بعثت الى الناس كافّةً الاحمر والاسود وانما كان النبى صلى الله عليه و آله يبعث الى قومه، ونصرت بالرعب يرعب منى عدوى على مسيرة شهر وأطعمت المغنم وجعلت لى الارض مسجداً وطهوراً وأعطيت الشفاعة فأدخرتها لأمتى الى يوم القيامة وهى ان شاء اللّه نائلة من لا يكفر باللّه.

اقول: وروى أيضاً هذا المعنى عن ابن المنذر عن أبى هريرة عنه صلى الله عليه و آله. والرواية معارضة لما ورد مستفيضاً أن نوحا كان مبعوثاً الى الناس كافّةً وذكر في بعضها ابراهيم عليه السلام وفي بعضها أن أولى العزم كلهم مبعوثون الى الدنيا كافّةً، وتخالف أيضاً عموم الشفاعة الانبياء المستفاد من عدة من الروايات وقد قال اللّه تعالى: (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) (2). وقد شهد القرآن بأن المسيح عليه السلام من الشهداء قال اللّه تعالى (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً) .(3)

علامه طباطبايى بر اساس مكان نزول آيات شريفه به نقد رواياتى مى پردازد كه در مورد آيه وارد شده اند، زيرا ذيل روايات، مجموعه زيادى از روايات را در خود جاى داده و پاره اى از روايات در ذيل آيات شريفه داخل شده است. اگر ثابت شود كه

ص:236


1- . الميزان، 16/57؛ الغدير، 11/8؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم، 228/2؛ بحارالانوار، 87/35؛ روض الجنان، 265/3 (بنياد پژوهشهاى آستان قدس)؛ ايمان ابى طالب / 335.
2- . زخرف / 86.
3- . النساء / 159، الميزان، 16/378.

سوره اى مكى يا مدنى است، رواياتى كه در ذيل آيات بر خلاف آن نازل شده قطعاً معتبر نخواهد بود؛ به عنوان مثال، علامه طباطبايى در ذيل آيات شريفه سوره شعراء، آيۀ (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) (1) از مكى و مدنى بودن آيات كمك گرفته و به نقد احاديث پرداخته است، به عنوان مثال، فرموده: «وفي الدر المنثور أخرج الطبرى وابن مردويه عن أبى امامة قال: لما نزلت (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) جمع رسول اللّه صلى الله عليه و آله بنى هاشم فأجلسهم على الباب وجمع نسائه وأهله فأجلسهم في البيت ثم أطلع عليهم فقال:

يابنى هاشم! اشتروا انفسكم من النار واسعوا في فكاك رقابكم وافتكوها بأنفسكم من اللّه فانى لا أملك لكم من اللّه شيئاً ثم أقبل على أهل بيته فقال: يا عائشة بنت أبى بكر ويا حفصة بنت عمر ويا أم سلمة ويا فاطمة بنت محمّد ويا أم الزبير عمة رسول اللّه اشتروا أنفسكم من اللّه وأسعوا في فكاك رقابكم فاني لا أملك لكم من اللّه شيئاً ولا أغنى»، الحديث.(2)

علامه طباطبايى در ذيل آن فرموده: «واما الرواية فقوله تعالى (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) آية مكية في سورة مكية ولم يقل أحد بنزول الآية بالمدينة وأين كانت يوم نزولها عائشة، وحفصة، وأم سلمة، ولم يتزوج النبى صلى الله عليه و آله بهن الا في المدينة.

فالمعتمد من الروايات ما يدل على انه صلى الله عليه و آله خص بالانذار يوم نزول الآية بنى هاشم، أو بنى عبدالمطلب ومن عجيب الكلام قول الآلوسى بعد نقل الروايات: واذا صح الكل فطريق الجمع ان يقال بتعدد الانذار.»

ص:237


1- . شعراء/ 214.
2- . تاريخ الامم والملوك، 216/2؛ جامع البيان، 74/19؛ البداية والنهاية، 40/3؛ حياة محمد / 104؛ تفسير القرآن العظيم، 351/3؛ الغدير، 278/2؛ شرح ابن ابى الحديد، 244/13؛ الكامل، 487/1؛ كنزالعمال، 128/13؛ مسند احمد، 178/1؛ دلائل النبوة، 178/2؛ تفسير الخازن، 178/2؛ تاريخ التمدن الاسلامى، 31/1؛ السيرة الحلبية، 286/1.

همان طور كه ملاحظه مى شود، روايتى را جلال الدين سيوطى از طبرانى و ابن مردويه نقل مى كند كه وقتى آيه شريفه (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بنى هاشم را جمع كرد و آنها در خانه اى جمع كرد، زنان خود در اندرون قرار داد. آنگاه گفت: اى بنى هاشم! گردن هاى خود را از آتش جهنم خلاص و آزاد كنيد، به اهل بيت خود نيز روى آورد و گفت: اى عايشه دختر ابى بكر، حفصه دختر عمر، ام سلمه، فاطمه دختر محمد و اى ام زبير عمّۀ رسول خدا! خود را از جهنّم خلاص كنيد؛ چه اينكه من درباره شما قدرتى ندارم كه شما را از جهنم خلاص كنم.

علامه طباطبايى اين روايت را صحيح نشمرده، مى فرمايد: آيه شريفه (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) در سوره شعراء است كه آيات آن در مكه نازل شده و كجا رسول خدا در مكه با عايشه و دختر عمر ازدواج كرده بود؛ رسول خدا در مدينه با عايشه و حفصه و ام سلمه ازدواج كرد. عجب از علامه سيد محمود آلوسى بغدادى است كه گفته: اگر اين روايات را متعدد بدانيم، وجه جمع اين است كه ما قايل بشويم انذار متعدد بوده است. آنگاه علامه طباطبايى تفصيل روايت را از كتاب مجمع البيان اين گونه نقل كرده است: «وفي المجمع عن تفسير الثعلبى باسناده عن براء بن عازب قال:

لما نزلت هذه الاية جمع رسول اللّه صلى الله عليه و آله بنى عبدالمطلب وهم يومئذ أربعون رجلا الرجل يأكل منهم المسنه ويشرب العس فأمر عليّاً يرجل شاة فادمها ثم قال: أدنوا بسم اللّه! فدنا القوم عشرة عشرة فأكلوا حتماً صدروا ثم دعا بعقب من لبن فجرع منه جرعاً ثم قال لهم: اشربوا بسم اللّه! فشربوا حتى رووا فبدرهم ابولهب فقال: هذا ما سحركم به الرجال فسكت صلى الله عليه و آله يومئذ ولم يتكلم، ثم دعاهم من الغد على مثل ذلك من الطعام والشراب ثم أنذرهم رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال: يا بنى عبدالمطلب انى أنا النذير إليكم من اللّه (عزوجل) فأسلوا وأطيعونى تهتدوا ثم قال: من يواخينى ويوارنى ويكون وليّى ووصيّى بعدى وخليفتى في أهلى ويقضى؟ علىٌّ أنا، فقال في المرّة الثّالثة: أنت فقام

ص:238

القوم وهم يقولون لأبى طالب: أطع ابنك فقد أمر عليك.(1)

طبرسى از تفسير ثعلبى نقل مى كند كه وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا بنى عبدالمطلب را جمع كرد، چهل نفر بودند، گوسفندى را گرفته و غذايى تهيه كردند، به دنبال آن شير نيز خوردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را موعظه كرد، ابولهب گفت: اين مرد شما را سحر مى كند، فرداى آن رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را دعوت، و موعظه نمود، فرمود: كدام يك از شما مرا برادر مى شود و وزير من مى گردد و وصى و خليفه من پس از من شود و دين مرا ادا كند، قوم ساكت شدند، آن را سه بار تكرار كرد؛ همه ساكت شدند و فقط على بن ابى طالب عليه السلام اعلام آمادگى مى كرد، آنها به ابوطالب گفتند: فرزندت را اطاعت كن كه امير تو شده است.

ص:239


1- . الميزان، 15/335.

ص:240

فصل ششم: اهميت فقهاء به فقه الحديث

اشاره

ص:241

ص:242

فقه الحديث در كتاب هاى فقهى و اصولى

1. فقه الحديث در كتابهاى فقهى

اگر ما خواسته باشيم به معناى يك حديث پى ببريم، گاهى علاوه بر كتاب هاى فقه الحديث، در كتاب هاى ديگر نيز به مناسبت بحث از موضوع خاص، مى توان نسبت به معنا و مفهوم يك خبر اطلاعاتى را به دست آورد كه در اين زمينه، كتاب هاى فقهى قابل ذكر است گاهى يك فقيه نسبت به معناى يك حديث، به مراتب بهتر و واضح تر از آنچه در كتاب هاى شرح حديث وجود دارد، مطالب قابل توجه و عنايتى را گفته است كه در اين خصوص كتاب الحدائق الناضرة، مثال زدنى است. اين كتاب، تأليف شيخ يوسف بحرانى (1186 ه ق) از علماى برجسته شيعه در قرن دوازدهم مى باشد(1)، بحرانى از فقيهان نامورى است كه بخشى از آخر عمر خود را در حوزه كربلا سپرى كرد او در حوزه كربلا براى خود درس، بحث و جماعت داشت، اگر چه او در نشر آراى أخباريين كوشيد و مسلك و منهج او اخبارى بود؛ اما بسيار معتدل است به حدى كه در مقدمه كتاب الحدائق الناضره، واز پاره اى اخباريين انتقاد مى كند

ص:243


1- . ريحانة الادب، 36/3؛ لؤلؤة البحرين / 442؛ الحدائق الناضرة، ج 1، (المقدمة)؛ الفوائد الرضوية / 713؛ روضات الجنات، 203/8؛ الذريعة، 265/1؛ شهداء الفضيلة / 316؛ مستدرك الوسائل، 395/3؛ فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان / 230؛ مصفى المقال، / 506؛ هدية العارفين، 569/2؛ كشكول بحرانى، ج 1، (المقدمة)؛ منتهى المقال، 74/7.

كه - حتى - در لباس پوشيدن نيز از مردم جدا شده و لباس هاى مخصوص غير قابل پذيرش عرف را مى پوشند.(1)

پيدايش اخبارى گرى

اخبارى، جمع مكسّر است كه به آن «ياء نسبت» ملحق شده است. اگر چه وقتى به جمع، ياء نسبت ملحق شود به مفرد بر مى گردد و بايد به مفرد آن ياء نسبت ملحق شود ولى برخى از الفاظ بر خلاف قاعده نحوى، ياء نسبت ملحق مى شود. أخبارى، اصطلاحى است كه بر شخصى اطلاق مى شود كه حجيت قرآن و عقل را زير سؤال برده و معتقد است كه عقل، در احكام و فروع حجيت ندارد و ظاهر قرآن نيز مخصوص «مَنْ خُوطِبَ بِهِ» است و تفسير آن جز از طريق روايات روا نمى باشد. و مؤسس اين حركت، محمد امين استرآبادى (1034 ه. ق) بود كه با نوشتن «الفوائد المدنية» افكار خود را نشر داد.(2) مرحوم شيخ انصارى (1281 ه ق) در كتاب فرائد الاصول، به طور مفصل به نقد آراى اخبارى ها در مورد حجيت قرآن و عقل و نيز در مورد اصالة البرائة در شبهات حكميّه پرداخته است. هر چند در كتاب هاى حديثى و تاريخى ما بر طايفه اى از قدما نيز اخبارى اطلاق شده، ولى طرز تفكر آنها با اخباريين كه در دوره اخير پديد آمده اند، فرق مى كند؛ شخصيت هايى مثل محمّد بن يعقوب كلينى (329 ه ق) صاحب الكافى، على بن بابويه قمى (329 ه ق) پدر شيخ صدوق، محمد بن الحسن الوليد (م 343 ه ق) استاد شيخ صدوق، و خود شيخ صدوق،

ص:244


1- . الحدائق الناضرة، 27/1.
2- . موسوعة طبقات الفقهاء، القسم الثانى / 384؛ روضات الجنات، 250/4، 127/1؛ الفوائد المدنية، المقدمة؛ مدخل علم فقه / 323؛ دائرة المعارف تشيع، 7/2؛ المعالم الجديدة / 77؛ ادوار فقه / 293؛ نابغه فقه و حديث / 331؛ الانوار النعمانية، 129/3؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 157/7؛ ده گفتار و اصل اجتهاد در اسلام، شهيد مطهرى؛ معارف و معاريف، 687/1.

محمّد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق) در زمره اخباريين شمرده شده اند، بلكه طيفى از علما و راويان حديث در قم، در زمره اخبارى ها شمرده شده اند كه از جمله آراء و نظريات معروف آنها، موضوع كلامى سهوالنبى است. آنها بر اساس پاره اى از روايات كه در مصادر شيعه و سنى با اسناد صحيح و غير صحيح نقل شده، معتقدند كه پيامبر، فقط در امور تشريع، معصوم است و در امور روزمره و اجتماعى، عصمت ندارد و در اين باره به روايات نماز خواندن پيامبر و اشتباه او در تعداد ركعات (احاديث ذى الشمالين) وغير آنها تمسك مى جونيد و حتى در پاره اى از اين روايات، توجيهى هم براى اين كار ذكر شده است كه امام عليه السلام فرمود: «أسهاه اللّه رحمة للأمة»(1)خداى پيامبر را به سهوانداخت به خاطر رحمت بر امت! ولى طيف علماى اجتهادى، عقلى و اصولى كه در مقابل اين طرز تفكر بوده اند، معتقدند كه رسول خدا عصمت دارد و سهو نمى كند و اين روايات، قطعاً باطل است؛ زيرا با دليل عقلى و نقلى، منافات دارد. علامه سيد عبداللّه شُبَّر (1242 ه ق) كه خود از علماى اخبارى ميانه رو مى باشد، در كتاب حق اليقين خود به خوبى اين روايات را نقد كرده و با ادله عقلى و نقلى آن را مردود شمرده است، شيخ انصارى در رسالة «المواسعة المضايقة» به نقد آنها پرداخته و آية اللّه سبحانى در الالهيات، به شرح و نقد آن توجه كامل داشته است.

به هر حال، اخباريين قديم در مقابل كسانى بوده اند كه به اجتهاد دست زده، همچون حسين بن ابى عقيل عمانى، محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى (381 ه ق)، شيخ مفيد (413 ه ق)، سيد مرتضى (436 ه ق) و شيخ طوسى (460 ه ق) كه رساله اى در نقد آراى صدوق و استادش دارد و اين روايات را در كتاب تهذيب الاحكام مورد نقد قرار

ص:245


1- . حديث به اين صورت است: ان اللّه هوالذى أنساه رحمة للأمة، الكافى، 3/357؛ تهذيب الاحكام، 2/345؛ بحارالانوار، 17/201.

داده است. شيخ انصارى در ابتداى مكاسب، «گروه اول» را اهل حديث و «گروه دوم» را اهل اجتهاد و نظر مى داند.

اخباريين جديد

در قرن دوازدهم، ملا محمّد امين استرآبادى (1034 ه ق)(1) كه اتفاقاً از علماى برجسته و نامور شيعه بود، عليه اصوليان ظهور نمود و آراى خاصى را مطرح كرد و چون شعار دل ربايى داشت، بسيارى از اهل علم و - خصوصاً - توده شيعيان را جذب سخنان خود كرد. او چندين سال در مكه و مدينه سكنى گزيد و افكار خود را در دو كتاب الفوائد المدينة و الفوائد المكية نوشت و منتشر ساخت. محور بحث ها و سخنان وى در چند امر خلاصه مى شد:

1. عدم حجيت ظاهر قرآن و روا نبودن تفسير آن جزء با روايت.

2. عدم حجيت عقل.

3. جارى نشدن برائت در مورد شبهات حكميه.

4. حجيت احاديث كتب اربعه.

آنها معتقدند: اسناد روايات كتاب هاى كافى، من لايحضره الفقيه، الاستبصار و تهذيب الاحكام نياز به بررسى ندارند؛ چون مؤلفان آنها تضمين كرده اند كه روايت غير معتبر را در آن نقل نكنند؛ لذا آنچه در اين كتاب ها آمده، معتبر مى باشد.

استرآبادى(2) با نشر افكار خود پيروانى به دست آورد، البته پيروان او به داغى خود او نبوده، بلكه تكيه گاه آنها، بيشتر احاديث و روايات بود. مثلا در قرن يازدهم و دوازدهم، فقيهانى همچون علامه محمّد تقى مجلسى (1070 ه ق)، علامه محمّد

ص:246


1- . روضات الجنات، 121/1.
2- . الفوائد الرضوية، / 522 (عقيقى بخشايشى).

باقر مجلسى (1111 ه ق) و سيد نعمت اللّه جزائرى (1110 ه ق) - كه بسيار هم در اخبارى گرى خود تند بود -، ملا محسن فيض كاشانى (1091 ه ق) صاحب الوافى، سيد هاشم بحرانى (م 1107 ه ق) صاحب تفسير البرهان (مفصل ترين تفسير روايى شيعه) سيد ماجد بحرانى (م 1028 ه ق) استاد فيض كاشانى، شيخ سليمان بحرانى صاحب شرح بر الفهرست شيخ طوسى ودر اواخر قرن دوازدهم، شيخ يوسف بحرانى (1186 ه ق) صاحب الحدائق الناضرة، أخبارى مى باشند، اگر چه در همين دو قرن، علماى اصولى برجسته اى نيز همچون فاضل تونى (م 1071 ه ق) صاحب الوافية، حاج آقا حسين خوانسارى (1098 ه ق) صاحب مشارق الشموس، محمد باقر سبزوارى (1090 ه ق) صاحب ذخيرة المعاد، آقا جمال خوانسارى (1125 ه ق) صاحب الحواشى على الروضة وفاضل هندى (1137 ه ق) صاحب كشف اللثام ظهور كرده اند؛ اما وزنۀ مدعيان طرف دارى از روش اخبارى بيشتر بوده است تا اينكه علامه محمّد باقر وحيد بهبهانى (1205 ه ق) در اواخر قرن دوازدهم در حوزه علميه كربلا سكنى گزيد و به مقابله تند و تيزى با اخباريين پرداخت. وحيد از دو ابزار برجسته برخوردار بود:

1. سواد، علم و دانش فوق العاده.

2. وجهه عظيم اجتماعى.

او، بحث هاى فراوانى با دانشمندان اخبارى، از جمله همين شيخ يوسف بحرانى، داشت به گونه اى كه يكى از شاگردان وحيد نقل مى كند كه: وحيد و بحرانى براى نماز مغرب و عشاء به حرم حاير حسينى آمدند و آنجا با هم شروع به بحث كردند تا آنجا طول كشيد كه درب حرم را بستند، از حرم بيرون آمده در صحن حرم تا اذان صبح با يكديگر بحث مى كردند. بالأخره وحيد بهبهانى غالب شده؛ ولى بحرانى نيز پى برده بود كه اخبارى گرى، خود نوعى رواج باطل است. وحيد بهبهانى، دستور داد كسى از

ص:247

طلاب به درس شيخ يوسف بحرانى حاضر نشود، در نماز جماعت او نيز كسى شركت نكند؛ ولى بحرانى شاگردان خود را به حضور در درس وحيد تشويق مى كرد و آنها را فرمان داد تا در نماز جماعت وحيد بهبهانى حاضر شوند. در نهايت، وحيد توانست بساط اخبارى گرى را برچيند. بحرانى، آخرين فقيه مطرح اخبارى ها بود و كتاب الدرر النجفية را در فرق بين مرام اخبارى و اصولى نوشته است.(1)

ويژگى هاى كتاب الحدائق النّاضرة

كتاب الحدائق الناضرة، از نظر نگارش بسيار روان و جالب است. محدث بحرانى در اين كتاب، علاوه بربحث هاى فقهى، به بررسى روايات نيز مى پردازد؛ زيرا او در ضمن هر بحث، هر چه روايت مرتبط به موضوع را گرد آورده و بر همين اساس، فقط به روايات وسائل الشيعه و يا كتب اربعه اكتفا نمى كند، بلكه در حد توان جست جو كرده و از منابع گوناگون روايات را مى آورد؛ لذا در جهت اول، يعنى روان بودن بحث ممتاز است؛ همان طور كه در جهت دوم، بسيار ممتاز است. به گونه اى تتبع او گسترده است كه گاهى فقها مى گويند: در اين موضوع اگر روايتى مى بود آن را بحرانى در الحدائق الناضرة اشاره مى كرد. اما مؤلفه سوم آن كه مورد نظر ما است، آن است كه او به شرح فرازها و عبارت هاى از روايات كه محتاج بررسى مى باشد، مى پردازد و در زمينه فقه الحديث، به خوبى وارد مى شود. او در اين جهت سرآمد است؛ از اين رو، مؤلفه هاى كتاب الحدائق الناضره فهرست وار بدين گونه است:

1. نثر روان؛ 2. نقل گستردۀ اقوال فقيهان؛ 3. ارزيابى اقوال؛ 4. ذكر روايات مورد نظر در حد كامل؛ 5. بررسى عبارات مشكل روايات؛ 6. متعرض شدن آراء و نظريات اخباريين در مقدمه آن، او دوازده مقدمه را در اول الحدائق الناضره دارد كه از آن

ص:248


1- . الفوائد الرضوية / 533 (عقيقى بخشايشى)؛ روضات الجنات، 121/1.

جمله، مقدمه اى در باب حجيت روايات كتب اربعه مى باشد؛ 7. بررسى اختلاف نسخه هاى احاديث به طور دقيق؛ 8. بررسى تصحيف هاى واقع شده در اسناد.

به هر حال، كتاب الحدائق الناضره در بين كتابهاى فقهى بسيار سرآمد است و دو جهت، در بين ساير امتيازات برتر مى باشد.

1. استقصاى روايات؛

2. بيان فقه الحديث. اگر چه ساير فقهاء نيز در كتابهاى فقهى خود به مناسبت در باره وجوه حديث و معانى حديث خاص بحث كرده اند، ولى به بحث الحدائق نمى رسد.

مثالى را از المكاسب شيخ اعظم انصارى نقل مى كنيم.

مثال 1. شيخ اعظم انصارى (1281 ه ق) در بحث معاطات مى گويد:

«بقى الكلام في الخبر الذى تمسك به في باب المعاطات، تارة على عدم افادة المعاطاة اباحة التصرف، واخرى على عدم افادتها اللزوم جمعاً بينه و بين ما دل على صحة مطلق البيع كما صنعه في الرياض وهو قوله عليه السلام: إنّما يحلّل الكلام و يحرّم الكلام.

وتوضيح المراد منه يتوقف على بيان تمام الخبر وهو ما رواه ثقة الاسلام في باب «بيع ماليس عنده» والشيخ في باب «النقد والنسيئة» عن ابن أبى عمير عن يحيى بن الحجاج عن خالد بن الحجاج أو ابان نجيح قال: قلت لأبى عبداللّه عليه السلام الرجل يجيئنى ويقول إشترلي هذا الثوب وأربحك كذاوكذا فقال: أليس إن شاء أخذ وإن شاء ترك؟ قلت: بلى، قال: لا بأس، إنّما يحلّل الكلام ويحرّم الكلام.(1) نقول إن هذه الفقرة مع قطع النظر عن صدر الرواية تحتمل وجوها:

ص:249


1- . الكافى، 5/201؛ تهذيب الاحكام، 7/50؛ وسائل الشيعة، 12/376؛ المكاسب، 61/3؛ غاية الآمال 4/81.

الاول: أن يراد من الكلام في المقامين اللفظ الدال على التحليل والتحريم بمعنى أن تحريم شىء وتحليله لايكون الا بالنطق بهما فلا يتحقق بالقصد المجرد عن الكلام ولا بالقصد المدلول عليه بالافعال دون الأقوال.

الثانى: أن يراد بالكلام اللفظ مع مضمونه كما في قولك هذا الكلام صحيح أو فاسد لا مجرد اللفظ أعنى الصوت ويكون المراد: أن المطلب الواحد يختلف حكمه الشرعى حلّاً وحرمةً باختلاف المضامين المؤداة بالكلام مثلا؛ المقصود الواحد وهو التسليط على البضع مدة معينة يتأتى بقولها: «متعتك نفسى بكذا فما عدا الأخير موجب لتحريمه والأخير محلّل وبهذا المعنى ورد قوله «انما يحرمه الكلام» في عدة من روايات المزارعة. منها: مافي التهذيب عن إبن محبوب عن خالد بن جرير عن أبى الربيع الشامى عن أبى عبداللّه عليه السلام أنه سئل عن الرجل يزرع أرض رجل آخر فيشترط عليه ثلثا للبذر وثلثا للبقر، فقال: «لا ينبغى له أن يسمّى بذراً ولا بقراً ولكن يقول لصاحب الارض: أزرع في أرضك ولك منها كذاوكذا نصف، أو ثلث، أو ما كان من شرط ولا يسمّى بذراً ولا بقراً فانما يحرم الكلام».(1)

الثالث: أن يراد بالكلام في الفقرتين الكلام الواحد ويكون تحليله وتحريمه بإعتبار وجوده وعدمه فيكون وجوده محلّلا وعدمه محرّما أو بالعكس، أو بإعتبار محله وغير محله فيحلّ في محله ويحرم في غير محله ويحتمل هذا الوجه الروايات الواردة في المزارعة.

الرابع: أن يراد من الكلام المحلّل خصوص المقاولة والمواعدة ومن الكلام المحرّم أيجاب البيع وايقاعه».(2)

ص:250


1- . وسائل الشيعة 13/201؛ تهذيب الاحكام، 7/194.
2- . المكاسب، 3/61.

همانطوركه ملاحظه مى شود، شيخ انصارى بررسى بحث فقهى را مبتنى بر بررسى معناى حديث دانسته و آنگاه درباره فرازى از حديث چهار وجه ذكر كرده و براى بعضى از وجوه، شاهدى از روايات نيز آورده، سپس در مقام ترجيح يكى از اين وجوه، چنين گفته است: «ثم ان الظاهر عدم ارادة المعنى الأوّل؛ لأنه مع لزوم تخصيص الاكثر حيث إنّ ظاهره حصر اسباب التحليل والتحريم في الشريعة في اللفظ يوجب عدم أرتباطه بالحكم المذكور في الخبر جوابا عن السؤال مع كونه كالتعليل له؛ لأن ظاهر الحكم، كما يستفاد من عدة من روايات اخر، تخصيص الجواز بما إذا لم يوجب البيع على الرجال قبل شراء المتاع من مالكه ولا دخل لاشترا النطق في التحليل والتحريم في هذا الحكم أصلا، فكيف يعلّل به.

وكذا المعنى الثانى؛ إذ ليس هنا مطلب واحد يكون تأديته بمضمون محلّلا وبآخر محرّما.

فتعين المعنى الثالث، وهو أنّ الكلام الدّالّ على الالتزام بالبيع لايحرّم هذه المعاملة إلّا وجوده قبل شراء العين الّتى يريدها الرّجل؛ لانه بيع ما ليس عنده ولا يحلّل إلا عدمه؛ اذ مع عدم الكلام الموجب لالتزام البيع لم يحصل إلّاالتّواعد بالمبايعة، وهو غير مؤثّر، فحاصل الرواية أنّ سبب التّحليل والتّحريم في هذه المعاملة منحصر في الكلام عدماً ووجوداً.

أو المعنى الرابع، وهو أنّ المقاولة والمراضاة مع المشترى الثّانى قبل اشتراء العين محلّل للمعاملة وإيجاب البيع معه محرّم لها. على كلا المعنيين يسقط الخبر عن الدلالة على إعتبار الكلام في التحليل كما هو المقصود في مسألة المعاطات».(1)

چنانكه شاهده، مى شود، روش شيخ انصارى در بررسى حديث بدين گونه است:

ص:251


1- . المكاسب، 3/64.

1. به سند اشاره مى كند؛ 2. به ورود روايت در دو كتاب كه باعث اعتبار سند و شهرت روايى در حد پايينى مى شود، پرداخته است؛ 3. اختلاف در راوى را اشاره نموده است؛ 4. در حديث، فرازهاى واضح را وارد شده و از شرح لغات آن پرهيز كرده است.

5. درفراز اصلى آن به وجوه ممكن اشاره كرده است؛ 5. براى بيان دو وجه، از روايات نيز شاهد آورده است. 6. در خاتمه، يك وجه را بر ساير وجوه برترى داده است؛ 7. براى برترى وجه در نظر خود، رواياتى را به عنوان دليل نيز ذكر كرده است.

شيخ در نقل سند و تلفيق دو سند، تسامح كرده است كه مرحوم آية اللّه مروّج جزايرى در شرح كتاب المكاسب (هدى الطالب) به آن پرداخته و آن را شرح داده است. وى در واقع، وجه ضعفى كه در كلام شيخ انصارى وجود دارد، ذكر كرده است و اين، نكته اى است كه بايد شارح حديث متوجه آن باشد تا خواننده دچار اشتباه نشود.

وجوه شيخ در تبين معناى حديث

1. مراد از الكلام در هر دو مورد، همان لفظى باشد كه بر تحليل و تحريم دلالت دارد؛ يعنى حرمت با قصد محقق نمى شود چنانكه حرمت با فعل تحقق نمى بايد، بلكه اين كلام است كه در مقابل قصد مطلق و فعل، مؤثر مى باشد، زيرا واژۀ انما دلالت بر حصر مى كند والكلام، محصور فيه واقع شده است و نفى آن را مى رساند؛ بنابراين، حديث مى گويد:

كلام است كه موجب تحليل و حليت معامله مى شود، كلام است كه موجبات حرمت آن را فراهم مى كند، نطق كردن است كه اسباب حرمت و حليت شمرده مى شود.

2. مراد از الكلام، يعنى لفظ با مضمون آن؛ مثل آنچه كه مى گويند: اين كلام،

ص:252

صحيح است و اين كلام، سند است، مجرد لفظ مراد نيست؛ يعنى مطلب واحدى را مى توان به گونه هاى گوناگون بيان كرد در بعضى صورت ها مفيد حليت است، در بعضى مفيد حرمت با اختلاف مضامين كه دارد. مثلا، مقصود واحدى را كه تسلط بر بضع در مدت معينى باشد، مى توان به لفظى بيان كرد كه مفيد حليت باشد و مى توان به لفظى بيان كرد كه مفيد حرمت باشد.

ملّكْتُك بضعى، سلّطتك عليه، آجرتك نفسى، أحللتها لك و نيز، متعتك نفسى بكذا.

غير از لفظ اخير، ساير الفاظ به درد نمى خورد و موجب حليت بضع را فراهم نمى كند، بلكه حرمت آور است؛ اما لفظ اخير، حليت آور و موجب حليت بضع مى شود. بعضى از روايات مزارعه را بايد حمل بر همين معنى كرد؛ از جمله روايت ابى الربيع شامى، كه راوى از امام عليه السلام درباره مردى سؤال مى كند كه زمين ديگرى را زراعت نمود، با او شرط كرده كه ثلث درآمد در مقابل بذر باشد و ثلث درآمد در مقابل گاو، امام عليه السلام فرمود: سزاوار نيست كه بذر نام برده شود و نه اسم گاو بيايد، بلكه به صاحب زمين بگويد كه در زمين تو زراعت مى كنم و سهم تو نصف يا ثلث باشد، ولى اسمى از بذر و بقره برده نشود؛ فإنّما يحرم الكلام: يعنى پاره اى كلمات باعث حرمت مى شوند.

3. الكلام را به گونه واحدى تفسير كنيم و مراد آن باشد كه يك كلام، وجودش حرمت را برساند و نبودنش حلّيت را دلالت كند، يا فرض شود كه كلام اگر در محل و جايگاه خودش باشد حلال مى گرداند؛ ولى اگر در جايگاه خودش نباشد، حرام مى گرداند و روايات باب مزارعه، همين احتمال را نيز دارد، يعنى كلام بايد در جايگاه خودش باشد تا حلال باشد و اگر در جايگاه خودش نباشد، حرام مى باشد.

4. مراد از كلام محلّل، خصوص گفت گو، وعد و وعيد باشد كه دو طرف با هم

ص:253

مى گذراند و مقصود از كلام مقدم، ايجاب عقد بيع باشد كه باعث مى شود كسى در مبيع و ثمن حق تصرف نداشته باشد.

در اين روايت، وجه اول و دوم كه قطعا اراده نشده؛ چون بنابر وجه اول، ظاهر آن اين است كه اسباب تحليل و تحريم در شريعت منحصر در لفظ است و در نتيجه، موجب مى شود كه بين سؤال و جواب نيز ارتباطى نباشد و معناى دوم نيز، مراد نيست؛ چون مطلب واحدى وجود ندارد تا اداى آن به يك مضمون محلل باشد و به مضمون ديگرى محرم؛ پس قطعاً همان وجه سوم مراد است.

خلاصه، حاصل روايت آن است كه سبب تحليل و تحريم، وجود وعدم كلام مى باشد؛ يعنى اين كه كلامى كه دلالت بر التزام به بيع مى كند، معامله را حرام نمى گرداند مگر وجود آن قبل از خريد همان كالايى كه شخص اراده خريد آن را دارد كه در اين صورت، نبود آن كلام. موجب حليت مى شود؛ زيرا با نبود كلامى كه موجب التزام بيع نباشد چيزى جزء قواعد به مبايعه حاصل نشده. البته احتمال هم دارد كه معناى چهارم اراده شده باشد؛ يعنى با مقاوله گفت گو و تراضى با مشترى دوم قبل از آنكه از مشترى اول بخرد محلل معامله است؛ ولى ايجاب بيع با اين گونه گفت گو، موجب حرمت آن شود.

2. فقه الحديث در كتابهاى اصولى

علماى اصول نيز به مناسبت استناد به پاره اى احاديث، به شرح و بررسى آن پرداخته اند، تا گونۀ استدلال به آن روش شود. مثلا حديث لا ضرر، حديثى است كه پيرامون مضمون و دلالت آن، رساله ها نوشته شده كه از جمله، شيخ انصارى (1281 ه ق) در فرائد الاصول، قاعده اى در بيان معنا و مفهوم لا ضرر بيان كرد. پس از او، علماى اصول همچون آخوند خراسانى (1339 ه ق) در كفاية الاصول و ديگران كه

ص:254

تأليفى كتاب در اصول دارند(1)، به بررسى مضمون اين حديث پرداخته اند، همان طور كه ارباب كتب قواعد فقهيه نيز پيرامون آن به طور تفصيل سخن گفته اند و پاره اى از فقهاء درباره اين قاعده و معناى آن رساله تأليف كرده اند، مثل امام خمينى قدس سره شيخ الشّريعۀ اصفهانى، آية اللّه سيستانى - دام ظله. شيخ انصارى در فرائد الاصول فرموده:

«في باب الرهن تواتر الأخبار علي نفى الضرر والضرار فلا نتعرض من الأخبار الواردة في ذلك إلّالما هو أصحّ ما في الباب سنداً وأوضح دلالةً، وهى الرواية المتضمّنة لقصّة سمرة بن جندب مع الأنصارى، وهى ما رواه غير واحد عن زرارة، عن أبى جعفر عليه السلام: إنّ سمرة بن جندب كان له عذق، وكان طريقه إليه في جوف منزل رجل من الإنصار، وكان يجىء ويدخل إلي عذقه بغير إذن من الأنصارى. فقال الأنصارى: يا سمرة، لا تزال تفجأنا علي حال لا نحبّ أن تفجأنا عليها، فإذا دخلت فاستأذن. فقال: لا أستأذن في طريقى إلى عذقى. فشكاه الأنصارى إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، فأتاه، فقال له: إن فلاناً قد شكاك وزعم أنّك تمرّ عليه وعلي أهله بغير إذنه، فاستأذن عليه إذا أردت أن تدخل. فقال يا رسول اللّه! أستأذن في طريقى إلى عذقى؟ فقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خلّ عنه ولك عذق في مكان كذا. قال: لا. قال: فلك إثنان. فقال: لا

ص:255


1- . عناية الاصول، 305/4؛ كفاية الاصول / 313 (آل البيت)؛ تحكيم المبانى فى اصول الفقه، 459/2؛ مصباح الاصول، 534/2-529؛ الهداية فى الاصول، 536/3؛ دراسات فى علم الاصول، 498/3؛ تحريرات فى الاصول، 263/8؛ منتقى الاصول، 398/5؛ بحوث فى علم الاصول، 459/5؛ كفاية الاصول مع حواشى المشكينى، 352/5؛ بداية الوصول، 300/7؛ منهاج الاصول، 344/4؛ اللؤلؤة الغروية، 114/3؛ الحاشية على كفاية الاصول، 333/2 (بروجردى)؛ زبدة الاصول، 442/3؛ كفاية الاصول / 432 (دفتر نشر اسلامى)؛ نهاية الدراية، 436/4؛ وسيلة الوصول الى حقائق الاصول / 694؛ ايضاح الكفاية، 182/5؛ تنقيح الاصول، 592/3؛ رسائل (روحانى) / 154.

اريد. فجعل صلى الله عليه و آله يزيد حتي بلغ عشر أعذق. فقال: لا، فقال صلى الله عليه و آله: خلّ عنه ولك عشر أعذق في مكان كذا، فأبي. فقال: خلّ عنه ولك بها عذق في الجنّة. فقال: لا اريد. فقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنّك رجل مضّار، ولاضرر ولاضرار علي مؤمن. قال عليه السلام: ثم أمر بها رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقلعت، ثم رمى بها إليه. وقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله: انطلق فاغرسها حيث شئت(1) وفي رواية اخرى موثقة: إنّ سمرة بن جندب كان له عذق في حائط لرجل من الأنصار وكان منزل الأنصارى بباب البستان وفي آخرها: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذهب فاقلعها وارم بها إليه، فإنه لاضرر ولا ضرار.(2) وأما معنى اللفظين: فقال في الصحاح:

الضرّ خلاف النّفع، وقد ضرّه وضارّه بمعنىً. والاسم الضّرر. ثم قال: والضّرار المضارّة(3) وعن النهاية الأثيرية: في الحديث: لا ضرر ولا ضرار في الإسلام. الضرّ ضدّ النفّع، ضرّه يضرّه ضرّاً وضراراً، وأضرّ به يضرّه إضراراً، فمعنى قوله: لا ضرر لا يضرّ الرّجل أخاه فينقصه شيئاً من حقّه. والضّرار فعال من الضرّ، أى لا يجازيه علي إضراره بإدخال الضّرر عليه. والضّرر فعل الواحد، والضّرار فعل الإثنين، والضّرر ابتداء الفعل، والضّرار الجزاء عليه. وقيل: الضّرر ما تضرّ به صاحبك وتنتفع أنت به.

والضّرار أن تضّره من غير أن تنتفع وقيل: هما بمعنى. والتكرار للتأكيد(4) انتهى.

وعن المصباح: ضرّه يضرّه من باب قتل: إذا فعل به مكروهاً وأضرّ به يتعدّي بنفسه ثُلاثياً وبالباء رباعيّاً. والاسم الضّرر. وقد يطلق على نقص في الأعيان. وضارّه مضارّة وضرارا بمعنى ضرّه، انتهي(5). وفي القاموس: الضّرّ ضدّ النّفع، وضارّه يضارّه

ص:256


1- . بحارالانوار، 22/118.
2- . وسائل الشيعة، 17/341.
3- . صحاح اللغة، 2/179.
4- . النهاية، 3/81.
5- . المصباح المنير / 360.

وضراراً. ثم قال: والضّرر سوء الحال. ثم قال: والضّرار الضّيق(1)، انتهي.

إذا عرفت ما ذكرناه، فاعلم: أن المعني بعد تعذر إرادة الحقيقة، عدم تشريع الضّرر، بمعنى أنّ الشّارع لم يشرع حكما يلزم منه ضرر على أحد، تكليفياً كان أو وضعياً.

فلزوم البيع مع الغبن حكم يلزم منه ضرر على المغبون فينفى بالخبر، وكذلك لزوم البيع من غيرشُفعةٍ للشّريك، وكذلك وجوب الوضوء علي من لايجد الماء إلّابثمنٍ كثيرٍ، وكذلك سلطنة المالك علي الدّخول الى عذقه واباحته له من دون استئذانٍ من الأنصارى، وكذلك حرمة الترافع الى حُكّام الجور اذا توقف أخذ الحق عليه. ومنه:

براءة ذمّة الضّار من تدارك ما أدخله من الضّرر، اذا كما أن تشريع حكم يحدث معه الضّرر منفى بالخبر، كذلك تشريع ما يبقي معه الضّرر الحادث، بل يجب أن يكون الحكم المشروع في تلك الواقعة على وجه يتدارك ذلك الضرر كأن لم يحدث. إلّاأنّه قد ينافى هذا قوله لا ضرار، بناء علي أنّ معنى الضّرار المجازاة على الضّرر. وكذا لو كان بمعنى المضارّة الّتى هى من فعل الإثنين، لأنّ فعل البادىء منهما ضرر قد نفى بالفقرة الاولي، فالضّرار المنفى بالفقرة الثّانية إنّما يحصل بفعل الثّانى. وكأنّ من فسّره بالجزاء علي الضّرر أخذه من هذا المعني، لا علي أنه معنىً مستقلٌّ. ويحتمل أن يراد من النفى، النهى عن إضرار النّفس، أو الغير، إبتداء أو مجازاةً. لكن لابدّ من أن يراد بالنّهى زائداً علي التّحريم الفساد وعدم المضي، للاستدلال به في كثير من رواياته على الحكم الوضعى دون محض التكليف، فالنهى هنا نظير الأمر بالوفاء في الشّروط والعقود، فكل إضرار بالنّفس، أو الغير محرّمٌ غير ماضٍ على من أضرّه. وهذا المعنى قريب من الأوّل، بل راجع اليه. والأظهر بملاحظة نفس الفقرة ونظائرها وموارد ذكرها

ص:257


1- . القاموس المحيط، 2/75.

في الروايات وفهم العلماء هو المعنى الأول».(1)

چند نكته:

1. گونه ورود و خروج شيخ انصارى در شرح حديث بسيار آموزنده مى باشد. در مرحله اول، به سند آن اشاره كرده و مدعى شده كه اولاً، صحيح السند است و ثانياً، متواتر مى باشد؛ يعنى گويى با توجه به اينكه مضمون آن در روايات گوناگونى آمده احتياج به بررسى سندى ندارد.

2. شيخ انصارى غريب الحديث را به چه زيبايى بر اساس كتاب هاى لغت توضيح داده اند آن هم كتاب هاى لغت بر اساس تقدم زمانى: 1. صحاح اللغة، تأليف اسماعيل بن حمّاد جوهرى (393 ه ق)؛ 2. النهاية، تأليف ابن أثير جزرى (606 ه ق)، 3.

المصباح المنير، تأليف احمد بن على فيّومى (770 ه ق)؛ 4. القاموس المحيط، تأليف محمّد بن يعقوب فيروز آبادى (م 818 ه ق).

3. شيخ انصارى با لطافت دقيق اين چهار كتاب را گزينش كرده است؛ چون صحاح اللغة، از كتاب هايى است كه بر اساس مشافهه تأليف شده و مؤلف خود لغات را از محاورات مردم ضبط كرده و به ادعاى خود، لغات را پالايش كرده است.

جوهرى از آن جهت كه در اتقان متن صحاح اللغة كوشيده، توانسته در بين كتاب هاى لغت جايگاه خاص خود را به دست آورد. كتاب دوم نهاية ابن اثير جرزى (606 ه ق) است، كه كتابى در غريب الحديث است و لغات احاديث را توضيح داده، و از اين جهت، ناظر به شرح حديث بوده و مناسبت با موضوع بحث نيز دارد. كتاب سوم

ص:258


1- . فرائد الاصول، 2/460؛ الخلاف، 3/440» التذكرة، 1/522؛ عوائد الايام / 51؛ وسائل الشيعة، 17/319؛ رفع الغرر عن قاعدة لا ضرر / 26؛ العناوين، 310/1؛ قاعدة لا ضرر (نائينى) / 88؛ نيل الوطر من قاعدة لا ضرر / 58؛ غالية الدّرر فى مصبّ قاعدة الضرر / 19؛ قاعدة لا ضرر ولا ضرار (آية اللّه سيستانى)، / 134؛ لا ضرر ولا ضرار (آية اللّه صدر) / 135؛ بدايع الدرر / 62.

المصباح المنير، تأليف احمد بن على فيومى (مى 770 ه ق) است كه در شرح لغات مشكل كتاب الشرح الكبير رافعى قزوينى(1) پديد آمده و شرح كبير، خود شرحى مفصل بر كتاب الوجيز امام محمّد غزالى(2) (505 ه ق) مى باشد كه موضوع آن، فقه است.

علت آنكه شيخ انصارى اين كتاب را برگزيده و عبارت آن را آورده، آن است كه مؤلف مذاق فقهى داشته و به كتاب هاى فقهى نظر داشته است، اگر چه كتاب مصباح يك كتاب لغوى محض حساب نمى شود و مؤلف آن بيشتر فقيه بوده تا يك لغوى و متخصص در فن لغت.

كتاب چهارم كه شيخ انتخاب كرده، كتاب القاموس المحيط محمّد بن يعقوب فيروزآبادى است. اين كتاب، اگر چه در قرن هشتم تأليف شده؛ ولى مؤلف آن بسيار ذوق سليم داشته و در تأليف لغت دقيق بوده است. در عين آنكه كتاب بسيار مفصل و گسترده است، عبارات اطناب و تطويل آميز ندارد و به گونۀ رمز، كلمات را توضيح

ص:259


1- . العزيز شرح الوجيز (الشرح الكبير)، المقدمة، 407/1؛ سير اعلام النبلاء، 252/22؛ طبقات الشافعية (سبكى)، 281/8؛ شذرات الذهب، 108/5؛ تهذيب الاسماء واللغات، 264/2؛ العبر، 94/5؛ فوات الوفيات، 7/2؛ مرآة الجنان، 56/4؛ النجوم الزاهرة، 266/6؛ الاعلام، 55/4.
2- . المنتظم، 124/17/379؛ وفيات الاعيان، 216/4؛ هدية العارفين، 79/2؛ بحوث فى الملل والنحل، 325/2؛ تبيين كذب المفترى / 291؛ تاريخ برگزيده / 399؛ المختصر فى احوال البشر، 237/2؛ تاريخ ابن الوردى، 21/2؛ موسوعة طبقات الفقهاء، 305/6؛ كشف الظنون، 12/1؛ ريحانة الادب، 237/4؛ الوافى بالوفيات، 274/1؛ روضات الجنات، 3/8؛ الكنى والالقاب، 492/2؛ اللباب، 17/2؛ مجالس المؤمنين، 191/2؛ العزيز شرح الوجيز، المقدمة / 392؛ طبقات الشافعيه، 210/6؛ اتحاف السادة، 7/1؛ الغزالى، رفاعى؛ البداية والنهاية، 273/12؛ مرآة الزمان، 41/8؛ شذرات الذهب، 355/3؛ العبر، 388/3؛ الوسيط فى المذهب، ج 1، (المقدمة) / 8؛ المنخول / 24؛ وفيات الاعيان، 353/3؛ الكامل، 173/10؛ مرآة الجنان، 177/3؛ مرآة الزمان، 39/8؛ المنتظم، 168/9؛ النجوم الزاهرة، 168/9.

داده و اولين كسى بود كه در باب بيان لغات به گونه رمز وارد شد و بر اين اساس، از تطويل و اطناب جلوگيرى كرد. او عنوان لغت را مطرح مى كند، آنگاه معانى آن را يكى پس از ديگرى ذكر مى كند. و اين كار، موجب مى شود تا لفظ با هر يك از معانى تكرار نشود و اختصار فوق العاده اى در عبارات پديد مى آيد، وى علاوه بر لغات، به أعلام توجه و بلكه بلدان نيز نظر داشته است كه شروح فراوان و تعليقات گسترده بر آن، حكايت از اهميت آن است. به هر حال، شيخ از دو دسته كتاب استفاده كرده است: 1.

كتاب هاى عمومى لغت، 2. كتاب تخصصى كه مراد المصباح المنير و النهاية باشد؛ بنابراين، مى توانيم فضاى استعمال لغت قبل از ورود به حديث، قرار گرفتن آن در سياق حديث و نيز از فضاى لغت در زمانى كه خارج از حديث و سياق كلام قرار گرفته، مشاهده كنيم. وى كتاب صحاح اللغة و القاموس المحيط را از اين جهت، برگزيده است.

4. پس از بيان غريب الحديث ومفردات، وارد بررسى و بيان معناى آن مى شود: در بيان معناى تركيبى آن، وى به سراغ معناى حقيقى مى رود؛ چون اصل اوليه در استعمالات لغت و كلام، حقيقت است؛ چون كه اصالة الحقيقة، اصل و اساس محاورات مى باشند و تا جايى كه امكان دارد كلام را حمل بر حقيقت كنيم حمل آن بر روا نيست، الحقيقه قنطرة المجاز و مجاز عبور از حقيقت است: بر همين اساس، اولين معناى تركيبى آن حمل بر حقيقت است؛ يعنى مراد آن باشد كه در خارج ضررى وجود ندارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از نبود ضرر در خارج خبر مى دهد. جمله خبريه در مقام آن است كه ما وقع خارج را اشاره مى كند، ضرر و ضرارى در خارج و ميان مردم و جامعه وجود ندارد؛ ولى اين معنى، قطعاً غلط است و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را اراده نكرده است؛ زيرا مگر ممكن است رسول خدا نكته اى خلاف واقعيت بگويد و كلام نظير آن مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بفرمايد لا شمس ولا قمر في العالم؛ در

ص:260

حالى كه هر كس مى داند كه خورشيد و ماه در عالم وجود دارند بنابر اين حمل حديث بر معناى حقيقى امكان ندارد.

وقتى كه حمل بر معناى حقيقى آن ميسر نباشد، نوبت به معناى مجازى مى رسد و دو معناى مجازى در آن تصوّر مى شود: 1. جمله خبريه باشد؛ يعنى رسول خدا خبر مى دهد كه در اسلام، حكمى كه از آن ضرر سرچشمه بگيرد، جعل نشده است؛ يعنى شارع مقدس در تكاليف خود، چه وجوبى و چه تحريمى، حكمى را جعل نكرده كه ضررآميز باشد. همين طور در احكام وضعيه هم حكمى را جعل نكرده كه ضرر آفرين باشد. مناسب است در اين جا كلامى از حسين بن محمّد، معروف به راغب اصفهانى (503 ه ق) در كتاب المفردات نقل كنيم. او مى گويد: «قيل لكل ما يشاهد منه زيادة غير محسوسة، هو مبارك وفيه بركة والى هذه الزيادة اشير بما روى أنه: لا ينقص مال من صدقة الى النقصان المحسوس حسب ما قال بعض الخاسرين حيث قيل له ذلك فقال بينى و بينك الميزان».(1)

او در ماده «بركت» گفته: بركت، يك زيادى غير محسوس است كه مى گوييم: مال بابركت، عمر با بركت. در حديث شريف كه در منابع شيعه و سنى نقل شده اشاره به همين قضيه است، مالى از صدقه كم نمى شود؛ يعنى نقصانى محسوس ممكن است حاصل شود؛ ولى بركت بر آن افزوده مى شود و مراد، نقصان حسى نيست كه شخص گفت: زكات باعث نقص نمى شود و ديگرى گفت: پس مال را در ترازو مى گذاريم تا ترازو قضاوت كند. بر اين اساس، مى گوييم: ممكن است از نظر ظاهر در بعضى احكام شارع مقدس، ضرر ظاهرى احساس بشود، كسى كه ديه را صاحب مى شود، ولى عفو مى كند، يك ديه فوق العاده را از دست داده و كسى كه معامله را اقامه مى كند

ص:261


1- . المفردات / 120 ماده برك.

پس از آنكه اصل معامله تمام شده، چه بسا از فايده خود مى گذرد، كسى كه به حج مى رود، اموال خود را خرج كرده و در ظاهر، ضررهاى مالى را تحمل مى كند؛ اما شارع مقدس در مقابل، بركت و پاداش بر او نازل مى كند. چه بسا جهاد را مثال بزنيم كه ضرر جانى نيز مى باشد؛ اما در عين حال، شارع آن را واجب دانسته، بلكه رسول خدا فرمود: «الجهاد ذروة الاسلام»(1) بلنداى قلّۀ اسلام، جهاد است، راغب در ماده ربا گفته خداى متعال فرموده: (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ) (2) و در جمله فرمود: (يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ) (3)؛ مراد همان زيادى معقولى است كه از آن به «بركت» تعبير مى كنيم و گرنه حقيقتاً ربا باعث زيادى مال مى شود و صدقه، باعث نقصان! خداى متعال فرمود: (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ) (4).

اكنون به سخن شيخ انصارى برمى گرديم. اولين معنايى كه بعد از حمل بر حقيقت براى اين جمله مى توان تصور كرد، آن است كه شارع مقدس حكم ضررى تشريع نكرده است. شيخ براى روشن شدن بحث چند مثال مى زند:

ألف) بيع كه در آن غبن باشد وضررى به مغبون برسد، اين بيع، لزوم ندارد و با اين خبر، نفى مى شود. چون مشترى كه ضرر كند، بايع ضرر كند و بر اساس اين حديث، ضرر از دوش او برداشته مى شود.

ب) وجوب وضو بركسى كه آب پيدا نمى كند مگر به قيمت فراوان، ضرورتى

ص:262


1- . نهج البلاغة، ذيل خ 110؛ تحف العقول / 149؛ بحارالانوار، 74/290؛ نهج السعادة، 424/2؛ ميزان الحكمة، 2/1475؛ المصنف ابن أبى شيبة، 4/561؛ كنز العمال، 298/4.
2- . روم / 39.
3- . بقره / 276.
4- . روم / 39.

ندارد قيمت فراوان داده شود و آب خريده شود؛ بلكه شارع تيمم را به جاى آن جعل كرده است.

ج) لزوم بيع و نبود حق براى شفيع كه عدم اثبات حق الشفعه، باعث مى شود كه شريك ضرر كند.

د) درهمين بحثى كه حديث لاضرر در ذيل آن وارد شده، اگر شخص انصارى هر وقت خواست وارد باغ خود شود و بر اهل خانه و منزل خود تنگ بگيرد و مزاحمت ايجاد كند، حكم وضعى آن؛ يعنى جواز ورود به باغ خود با توجه اين مزاحمت برداشته مى شود.

ه) اينكه شارع مقدس ترافع به سوى حكّام جور را حرام كرده، اگر چه أخذ حق متوقف بر آن باشد. وجه آن همين نكته است، اگر چه نرفتن به حاكم جور باعث ضرر مى شود. شارع در فرض آنكه راه اخذ حق فقط او باشد و راه ديگرى وجود نداشته باشد، در اين صورت، شارع اجازه داده و ضرر را با حديث لاضرر و لاضرار نفى كرده است.

و) شيخ انصارى مثال مى زند وبه ما روش ورود و خروج در فقه الحديث را يادآور مى شود.

ز) اگر كسى به انسان ضررى زد، بعد فتوى داده شود كه ضرر او بخشيده شده و اصالة البراءة مى گويد: او ضامن نيست، قطعاً با جمله لا ضرر و لاضرار مى توان گفت:

حق اجراى اصاله البراءة را نداشته و حتماً بايد متلف، ضامن باشد؛ همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ضررها فرموده: «من أتلف مال الغير فهو له ضامن».

شيخ انصارى در اين بحث به نكته ظريف ديگرى در معنا و مضمون حديث اشاره كرده و آن دايرۀ دلالت آن است؛ همان طور كه تشريع حكم ضررى مجاز نيست، تشريع چيزى كه ضرر با او باقى مى ماند نيز مجاز نيست، بلكه لازم است كه حكم

ص:263

شارع به گونه اى باشد كه آن ضرر تدارك نشود، گويى آن ضرر اصلاً پديد نيامده است.

بيان وجه دوم در معناى حديث

جمله لا ضرر ولا ضرار اگر چه در ظاهر، خبريه است؛ يعنى جمله خبريه، متضمن معناى انشاء است. شيخ انصارى در اصول، معتقد است كه جمله خبريه در مقام انشاء استعمال مى شود و بلكه مرحوم مظفر در اصول فقه گفته: دلالت جمله خبريه بر انشاء، مؤكدتر از دلالت جمله انشائيه حرمت و وجوب است و برهمين اساس، شيخ انصارى، جمله خبريه را مفيد معناى انشاء مى داند و از جمله نافيه، معناى ناهيه را اراده كرده است و در اين نظريه با استادش، ملا احمد نراقى (1245 ه ق)، موافق نيست؛ زيرا او در كتاب مستند الشيعة، بارها تصريح مى كند كه جمله خبريه، مفيد انشاء نيست. همان طور كه مقدس اردبيلى (993 ه ق) نيز همين نظريه را دارد و مى توان فتواى او را در ذيل آيه شريفه (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) مشاهده كرد.(1)

بنابراين، معناى حديث اين مى شود كه كسى حق ندارد و نبايد به ديگرى ضررى وارد كند، چه اين ضرر زدن ابتدايى باشد و يا اينكه مجازات بر ضرر باشد. پس علاوه بر آن كه حديث دلالت بر حرمت تكليفى دارد، حرمت وضعى را نيز مى رساند و خود به خود اگر امرى باشد كه در آن صحت و فساد وجود دارد، فاسد خواهد بود؛ برين جهت نهى در اين جا، نظير أمر به وفاى به عقود است، هر اضرار به نفس يا به غير، حرام است و پذيرفته نيست.

اين وجه دوم اگر چه نسبت به وجه اول قريب است و بلكه به آن برمى گردد، ولى با ملاحظه خود فقره و نظاير آن، موارد ذكر اين قاعده در روايات و فهم علما مى توان ادعا كرد كه مراد، همان وجه اول است.

ص:264


1- . زبده البيان / 57 (كنگره)؛ مجمع البيان، 226/9؛ الكشاف، 469/4.

حكومت قاعده بر عمومات

شيخ در آخر بحث به وجه تعارض بين اين قاعده و ساير عمومات مى پردازد و مى گويد كه اين قاعده، بر ساير عمومات حكومت دارد.

«ثم إن هذه القاعدة حاكمة على جميع العمومات الدالة بعمومها على تشريع الحكم الضرري كأدلّة لزوم العقود، وسلطنة النّاس على أموالهم، ووجوب الوضو على واجد الماء، وحرمة الترافع إلى حكام الجور، وغير ذلك».(1)

معناى لا ضرار

ابن اثير جزرى (606 ه ق)، لا ضرار را مصدر باب مفاعله دانسته و در معناى حديث گفته: كسى حق ضرر زدن به ديگران ندارد (لا ضرر) و كسى نيز حق ندارد او را با ضرر زدن مجازات كنند (لا ضرار)؛ چون ضرار، مصدر باب مفاعله است و معناى آن، طرفينى است. همين وجه را شيخ انصارى نيز برگزيده است.

در مقابل، قولى وجود دارد كه لاضرار تأكيد است. مرحوم آخوند محمدكاظم خراسانى (1339 ه ق) در كفاية الاصول قول به تأكيد را اختيار كرده است. بر عكس، مرحوم آية اللّه شيخ محمد حسين اصفهانى (1363 ه ق) در حاشيه خود بر كفاية الاصول فرموده: «الاصل في الكلام الإفادة لا الإعادة».(2) پس وجهى براى حمل بر تأكيد وجود ندارد.

آخوند خراسانى بعد از نقل بخشى از روايات، به بقيه نيز اشاره كرده و نوشته است: «وهى كثيرة وقد ادعى تواترها، مع إختلافها لفظا ومورداً، فليكن المراد به تواترها إجمالاً، بمعني القطع بصدور بعضها، والانصاف أنه ليس في دعوي التواتر

ص:265


1- . فرائد الاصول، 2/462.
2- . نهاية الدراية، 436/4.

كذلك، وهذا مع استناد المشهور إليها موجب لكمال الوثوق بها وانجبار ضعفها، مع أن بعضها موثقة، فلا مجال للاشكال فيها من جهة سندها، كما لا يخفي. وأما دلالتها، فالظاهر أن الضرر هو ما يقابل النفع، من النقص في النفس، أو الطرف، أو العرض، أو المال، تقابل العدم والملكة، كما أن الاظهر أن يكون الضرار معني الضرر جىء به تأكيداً، كما يشهد به إطلاق المضارّ على سمرة، وحكى عن النهاية لا فعل الاثنين، وإن كان هو الاصل في باب المفاعلة، ولا الجزاء على الضّرر؛ لعدم تعاهده من باب المفاعلة، وبالجملة لم يثبت له معنى آخر غير الضرر».(1)

نكاتى كه آخوند آورده است:

الف) سند:

1. ادعاى تواتر روايت شده است(2)

2. مراد از تواتر، اجمالى است.

3. مشهور بدان استناد كرده است.

4. ضعف آن جبران شده است.

5. پاره اى روايات آن، موثقه است. پس اشكال سندى وجود ندارد.

6. الف: ضرر مقابل نفع است كه شامل نقص مالى، نفس، عضو عرض ومال مى شود.

ب) مفردات:

1. ضرار، به معناى ضرر است و تكرار آن؛ به دو جهت مفيد تأكيد 1. تكرار؛ 2. زياده المبانى تدلّ على زيادة المعانى كه نتيجۀ آن، دلالت بر مبالغه است.

2. ضرار؛ مصدر باب مفاعله نيست بدان گونه كه نوع باب فعال بر آن دلالت دارد.

ص:266


1- . كفاية الاصول / 432.
2- . ايضاح الفوائد، 2/48.

3. ضرار، جزاى بر ضرر نيست بدان گونه كه ابن اثير گفته است.

مصادر حديث لاضرر

الكافى، ج 5، ص 292؛ تهذيب الاحكام، ج 7، ص 146، 147، 164؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 147، 45؛ الكافى، ج 5، ص 294، 280؛ سنن أبى داود، ج 3، ص 315؛ تنوير الحوالك، ج 2، ص 122؛ مصابيح السنة، ج 2 ص، 372، ج 2220؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 784، ح 2220، 1341؛ الفائق في غريب الحديث، ج 2، ص 442؛ كنز العمال، ج 4، ص 61، ح 9519؛ شرح نهج البلاغة ابن أبى الحديد، ج 4، ص 78؛ وسائل الشيعة، ج 25، ص 400، ج 32218؛ نيل الاوطار، ج 5، ص 385؛ الوافى، مج 3 جزء 10، ص 103؛ مصباح الاصول، ج 2 ص 521.

رساله هايى كه در باب حديث لاضرر تأليف شده وبه شرح معنى و مفهوم كلمات آن پرداخته اند:

1. فرائد الاصول، ج 2.

2. كفاية الاصول، ص 433.

3. قاعدة لا ضرر آية اللّه سيستانى.

4. بدائع الغرر امام خمينى.

5. رسالة لا ضرر تقريرات محقق نائينى.

6. رسالة لا ضرر شيخ فتح اللّه شريعت اصفهانى.

7. رسالة لا ضرر تقريرات آقاى روحانى.

8. قاعدة لا ضرر ولا ضرار تقريرات درس آية اللّه شهيد سيد محمد باقر صدر (1400 ه. ق) كه در يك جلد به چاپ رسيده است.

در بين اين فقيهان، آية اللّه سيستانى و شيخ الشريعه اصفهانى به بررسى سندى آن اهتمام ورزيده اند.

ص:267

ص:268

فصل هفتم: علوم مورد نياز فقه الحديث

اشاره

علوم ادبى:

1. لغت

2. اشتقاق

3. نحو

4. بلاغت و فصاحت

ص:269

ص:270

1. لغت

ضرورت پرداختن به لغت

اشاره

لغت، از دانشهايى است كه در فهم حديث نقش كليدى دارد، اگر مفردات يك حديث معلوم نباشد و هدف از واژه شناخته نشود، معنى و مفهوم حديث، روشن نمى شود. واژگان حديث، پايه هاى فهم حديث مى باشند و برهمين اساس مى بينيم كه شارحان حديث در اولين مرحله، به شرح لغات حديث مى پردازد. لغت، همان طور كه از پايه هاى مهم حديث شناسى است، در فقه نيز تأثير به سزايى دارد؛ فقيهان در بحث هايى كه در پيش نياز فقه ذكر مى كنند، به لغت اهميت داده اند و آن را يكى از پيش نيازهاى فقه و اجتهاد برشمرده اند. علامه ملا احمد نراقى (1245 ه ق) در كتاب مناهج الاصول بحثى را مطرح كرده و از جمله علوم پيش نياز اجتهاد را لغت دانسته است. پيش از او، علامه محمّد باقر وحيد بهبهانى (1205 ه ق) نيز به علوم پيش نياز پرداخته است. ما در كتاب هاى اصولى قديمى؛ يعنى قبل از شيخ انصارى (1281 ه ق)، اين بحث را مى بينيم كه مطرح كرده اند؛ مثلاً، فاضل تونى (م 1071 ه ق) در الوافية به علوم پيش نياز اجتهاد پرداخته است؛ آية اللّه خويى (م 1413 ه ق) از فقهاى معاصر در كتاب فقهى التنقيح، اشاره اى به شرايط اجتهاد كرده، لغت و ديگر علوم ادبيات را از پايه هاى مهم فقه شمرده و اجتهاد را بر پايه لغت استوار دانسته است(1).

ص:271


1- . مجموعه مقالات كنگره فاضلين نراقى، 73/1؛ مناهج الاحكام / 265؛ الفوائد الحائرية / 336؛ الرسائل (امام خمينى)، 97/2، التنقيح (الاجتهاد والتقليد) / 25؛ الروضة البهية، 66/3؛ الاصول

مفسران نيز به ذكر علوم پيش نياز تفسير پرداخته است. طبرسى از علامه محمّد بن عمر زمخشرى (538 ه ق) در مقدمه مجمع البيان نقل كرده است(1) كه مفسر در مقام تفسير، بايد به علومى مجهز باشد كه از آن جمله، علم لغت است. با مراجعه به كتابهاى تفسيرى كه قبل از قرن پنجم تأليف شده، معلوم مى شود كه تفسير در آن دوره منحصر در علوم نحوى آيات ولغات بود و كتاب هاى تأليف شده از دوره امام سجاد عليه السلام همچون غريب القرآن زيد بن على بن الحسين عليه السلام(2) (126 ه ق) تا اواخر قرن سوم، فقط به شرح لغات پرداخته اند. تفسير در قرن پنجم دچار تحول شد و در آن، علوم عقلى و نقلى وارد گشت. محمّد بن جرير طبرى (310 ه ق)، تفسير مفصل روايى خود را نوشت و در قرن پنجم، شيخ طوسى با نگارش تفسير تبيان، تفسير را وارد مرحله جديدى كرد.

همان طور كه ملاحظه مى شود، تمام تفاسير اوليه، لغت بوده اند تفاسير دوره دوم، بخشى از آن لغت بوده و تفاسير دوره هاى بعد نيز به لغت پرداخته اند كه اين مطلب، در تفاسير به خوبى خود را نشان مى دهد؛ طبرسى بخشى اعظم از تفسير خود را به

ص:272


1- . مجمع البيان، 5/1 (المقدمة)؛ اصول التفسير وقواعده / 83؛ قانون تفسير / 446.
2- . چاپ شده است.

شرح لغات اختصاص داده است. در اوايل قرن سيزدهم، پاره اى از مفسران توجه به لغت را رها كرده؛ اما در صد سالۀ اخير، مفسران برجسته اى همچون محمّد جواد مغنيه و مراغى به شرح لغات روى آوردند؛ زيرا ضرورتى، جز پرداختن به آن وجود ندارد.

بنابراين، نقش لغت در اجتهاد و نقش آن در تفسير، به خوبى روشن است. شرح احاديث نيز نيازمند بررسى مفردات آن مى باشد و بر همين اساس مى بينيم كه شروح نهج البلاغه كه در دوره هاى اوليّۀ آن تأليف شده، به شرح لغات پرداخته اند؛ مثل شرح على بن زيد بيهقى (م 565 ه ق) كه به عنوان اولين شرح نهج البلاغه در قرن ششم تأليف شده و پس از او، شرح نهج البلاغه قطب الدين كيدرى (حدائق الحقائق) كه پس از شرح اول تأليف شده و همزمان با شرح قطب الدين راوندى (573 ه ق) با عنوان «منهاج البراعة».

بايد توجه داشت كه كتاب هاى لغت چند گونه اند: لغت نامه هايى كه در دوران نزديك به عصر رسالت و ائمه تأليف شده اند؛ يعنى لغت نامه هايى كه اساس تأليف آنها بر اساس مشافهه بوده است و مؤلفان اين كتاب ها براى تأليف مكتوبات خود به ميان مردم رفته و از محاورات مردم استفاده مى نموده اند. در احوالات علامه لغوى، خليل بن احمد فراهيدى يافرهودى (صاحب العين) نوشته اند كه در اول ماه، دوات هاى خود را پر از جوهر كرده و راهى باديه مى شد و پس از يك ماه به شهر برمى گشت و آنچه را نوشته بود، تدوين مى كرد. اين حالت را ساير لغويان نيز داشته اند.

خليل بن احمد فراهيدى 175 يا 170 يا 160 هجرى، فوت كرد. وى از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده شده است.

به لغت نامه هايى كه بر اساس محاورات عرف و شنيدى هاى عاميانه مردم تأليف شده، كتاب هاى تأليف شده بر اساس سماع گويند و بيشتر كتاب هاى لغوى قبل از

ص:273

قرن ششم، اين گونه اند. اسماعيل بن حماد جوهرى (393 ه ق) خود به ميان مردم عرب مى رفت و لغت را از آنها مى شنيد؛ چنانكه محور كتاب لغت خليل بن احمد فراهيدى (العين)، كتاب ابن سكيت (م 243 ه ق)، جمهرة اللغة ابن دريد (م 321 ه ق) و تهذيب اللغة أزهرى (م 370 ه ق)، را استماع تشكيل مى دهند؛ زيرا يا خود به سماع لغت از مردم باديه پرداخته اند، يا بر اساس تأليفاتى تدوين شده اند كه آنان از مردم لغات را مشافهه و سماعاً شنيده اند و استحسانات عقلى، نقلى و شخصى را وارد محدوده كتاب هاى لغت وشرح لغات نكرده اند. سماع، بهترين راه براى ضبط لغات است.(1)

دسته دوم از كتاب هاى لغت، لغت نامه هايى هستند كه مشافهۀ تأليف نشده است، بلكه منابع آنها در نگارش لغت كتاب هاى پيش بوده و علاوه بر آن، سير و تطور زمان در لغت دخالت داشته و مؤلفان از استحسانات شخصى و تفكرات فلسفى و عقلى خود نيز در لغت سود جسته اند. لغت نامه هاى قرن ششم اين گونه اند؛ يعنى كم كم از حالت مشافهه و انحصار در بيان معناى لغت خارج شده و از گوشه و كنار نيز، چيزهايى درشرح لغات افزوده اند. كتاب أساس البلاغة، تأليف علامه محمود بن عمر زمخشرى (538 ه ق) از اين دست شمرده شده است؛ او در اين كتاب براى اولين بار مجازات لغت را از حقايق آن جدا كرده و در تشخيص حقيقت از مجاز وبيان لغت مجاز استحسانات، عقلى خود را داخل و بالغات در آسخته كرده است. كتاب المفردات في غريب القرآن، تأليف حسين بن محمّد راغب اصفهانى (505 ه ق) نيز از اين دسته تلقى مى شوند؛ زيرا راغب اصفهانى، يك متكلم زبردست و فيلسوف بوده و در استحسانات عقلى، خود را دخيل دانسته كه در شرح لغات، افزون بر آنچه

ص:274


1- . مقدمة لدرس لغة العرب (عبدالعلايلى) / 296.

در كتاب هاى پيشينيان بوده، از استحسانات خود هم در موارد استعمال لغت و غير آن بهره برده است.

هم چنين، از اين دسته مى توان به كتاب المصباح المنير، تأليف احمد بن على فيومى (770 ه ق) اشاره كرد. فيومى قبل از آنكه يك كتاب لغوى محض تأليف كند، انديشه فقهى او براين كتاب سايه افكنده است؛ زيرا او فقيه بود و در فقه بيشتر تخصص داشته تا در لغت! از اين رو، خود تصريح دارد كه كتابش را در شرح لغات كتاب رافعى يعنى «فتح العزيز فى شرح الوجيز» تأليف كرده است. بايد ياآور شد كه امام محمد غزالى (505 ه ق) يك فقيه شافعى مى باشد، وى كتابى در فقه دارد با عنوان الوجيز در مقابل كتاب ديگرى در فقه شافعى با عنوان الوسيط(1) و كتاب سوم او با عنوان البسيط.

احمد بن على فيومى متوفاى 770 هجرى در فاصله زمانى اندكى پس از رافعى قزوينى (م 623 ه. ق) صاحب «التدوين في أخبار قزوين» زيست كرده و به شرح لغات فقهى و محتاج توضيح اين كتاب، روى آورده است. اكنون كتاب المصباح المنير آن موقعيت و جايگاه يك كتاب لغوى كه براساس سماع باشد را ندارد؛ زيرا او در شرح لغات، همان تفكرات فقهى خود را به كار برده است.

علامه محمّدتقى شوشترى در موضوع كتاب الطهارة، كلمۀ «طهارت» را به معناى

ص:275


1- . رافعى قزوينى، از فقيهان نامور شافعى دو شرح بر الوجيز غزالى نوشته، يكى با عنوان شرح صغير و ديگرى، با عنوان الشرح الكبير. كتاب الشرح الكبير در دوازده مجلد به چاپ رسيده است. نظير وى سيد على طباطبايى (1242 ه ق) از فقيهان شيعه است كه دو شرح برالمختصر النافع محقق حلى (675 ه ق) دارد الشرح الصغير والشرح الكبير) فقيه عارف احمد بن فهد حلى (745 ه ق) كه وى نيز دو شرح صغير و كبير بر همان المختصر النافع دارد با عنوان المهذب البارع والمقتصر.

التطهير مى دانند، بعد اين سؤال را مطرح مى كند كه: در لغت نيز الطهارة به عنوان مصدر؛ يعنى التطهير، آمده يا نه؟ علامه شوشترى مى گويد: اين تفسير براى الطهارة اولين بار به وسيله احمد بن على فيومى مطرح شد وكتاب او، يك كتاب فقهى است.(1)

كتاب هاى لغت از نظر تأليف و ساختار به سه بخش مهم تقسيم مى شود:

1. غريب اللغة؛

غريب، بروزن فعيل از ماده غروب، يعنى پوشيده و نامأنوس.

شخصى كه دور از وطن باشد، غريب است، غريبه همان فرد ناآشنا. است غريب اللغة، يعنى لغتى كه معناى آن احتياج به شناسايى دارد. كتاب هايى كه با عنوان غريب اللغة تأليف شده اند، به بررسى تمام لغات در حد امكان پرداخته اند و ناظر به صنف خاصى از لغات نيستند، بلكه به بررسى الفاظ به طور عمومى مى پردازد. اين گونه كتاب ها را غريب اللغة مى گويند. مثلا، خليل بن احمد فراهيدى در كتاب العين، هر لغتى را كه از عرب آموخته آن را در كتاب خود آورده، چه شعر باشد، چه آيه قرآن باشد، يا حديث باشد. كتاب هاى غريب اللغة، بيشتر عنوان هاى كتاب لغت را به خود اختصاص داده اند. مى توان عنوان هاى چاپ شدۀ ذيل را در اين مجموعه جاى داد:

1. كتاب العين، تاليف خليل بن احمد فراهيدى (م 170 ه ق)

2. إصلاح المنطق، ابن سكيت، (م 243 ه ق)

3. جمهرة اللغة، ابن دريد، (م 321 ه ق)

4. تهذيب، اللغة أزهرى، (م 370 ه ق)

5. صحاح اللغة، تأليف اسماعيل بن حمّاد جوهرى (م 393 ه ق)

6. المحيط، صاحب بن عباد، (م 468 ه ق)

7. المخصّص، ابن سيده اندلسى، (م 485 ه ق)

ص:276


1- . النجعة، 17/1.

8. التكملة والصلة والذيل، صاغانى، (م 650 ه ق)

9. الراموز

10. لسان العرب، محمّد بن مكرم بن منظور افريقى (م 711 ه ق)

11. القاموس المحيط، محمّد بن يعقوب الفيروز آبادى، (م 817 ه ق)

12. تاج العروس شرح القاموس المحيط، سيد مرتضى زبيدى.

13. المعجم الوسيط، مجمع علمى قاهره.

14. متن اللغة، احمد رضا.

15. أقرب الموارد، سعيد الخورى الشرتونى.

16. المحيط، پطروس بستانى.

17. المنجد، لوييس معلوف.

اين گونه كتاب ها، به شرح و بسط لغات از وجهه عمومى روى آورده و ناظر به وجهه خاصى از لغات ندارند.(1)

2. غريب القرآن:

دسته دوم، كتاب هايى است كه با توجه شرح لغات قرآن تأليف شده و اين گونه آثار را «غريب القرآن» مى گوييم. دانشمندان اسلامى، از قديم الايام به تأليف كتاب هايى در خصوص شرح لغات قرآن روى آورده اند. علامه سيد حسن صدر (1353 ه ق) مى گويد: اولين كسى كه در غريب القرآن كتاب نوشته و مؤلف بوده، محمّد بن سائب كلبى از اصحاب حضرت باقر عليه السلام است كه نجاشى (450 ه ق) او را صاحب كتابى در

ص:277


1- . المزهر، 76/1؛ البلغة فى اصول اللغة / 115؛ نصوص فى فقه اللغة العربية، 19/1؛ مقدمة الصحاح / 71؛ مباحثى در فقه اللغة و زبان شناسى عربى / 263.

تفسير مى داند. او به سال (146 ه ق) فوت كرده است؛ اما اخيراً، كتاب غريب القرآن از زيد بن على بن الحسين عليه السلام منتشر شده است. كتاب هاى غريب القرآن بسيار ند.

يكى از نويسندگان معاصر، مقاله اى با عنوان غريب القرآن دارد كه در آن حدود 500 اثر در موضوع غريب القرآن را فهرست كرده و در مجلۀ بينات به چاپ رسيده است.

استاد جلالى نيز در مقدمه كتاب غريب القرآن زيد بن على، قريب به چهار صد عنوان كتاب را فهرست كرده است.(1) معروف ترين كتاب هاى غريب القرآن، عبارتند از:

1. مجاز القرآن ابوعبيد معمر بن المثنى (م 210 ه)، او كتاب غريب القرآن هم دارد.

2. غريب القرآن ابن قتيبه دينورى، (م 276 ه ق).

3. نزهة القلوب، تأليف ابى بكر محمّد بن عزيز السجستانى (م 330 ه ق).

4. المفردات، اثر حسين بن محمّد راغب اصفهانى (م 503 ه ق).

5. معجم الفاظ القرآن، تأليف مجمع علمى قاهره.

6. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، اثر حسن مصطفوى.

7. المعجم - كه تاكنون دوازده جلد از آن چاپ شده - تأليف گروه قرآن بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى.

3. غريب الحديث

درمقدمه كتاب النهاية به سير تطور غريب الحديث اشاره كرده است. غريب الحديث، كتابى است كه به شرح لغات حديث پرداخته است. از آنجا كه علماى اهل

ص:278


1- . غريب القرآن، زيد بن على، دفتر تبليغات اسلامى قم؛ المعجم المفصل فى تفسير غريب القرآن الكريم / 6؛ مختصر البيان فى غريب القرآن، 10/1؛ نَفَس الصباح، 14/1؛ بهجة الاريب، 7/1؛ تفسير غريب القرآن (ابن قتيبه) / 5؛ غريب القرآن (ابن الملقِن) / 21.

سنت و جماعت حديث را اعم از سخنان رسول خدا، و صحابه و تابعين مى دانند، در كتاب هاى غريب الحديث به شرح هر سه مورد مى پردازند؛ ولى علماى شيعه، حديث را منحصر در قول، فعل و تقرير معصوم مى دانند، (الحديث ما يحكى قول المعصوم او فعله او تقريره)، اين، تعريفى است كه شيخ بهايى (1030 ه ق) و شهيد ثانى (911-965 ه ق) در الوجيز و الدراية ارائه كرده اند(1)؛ ولى علماى اهل سنت و جماعت، قيد «او الصحابة والتابعين» را نيز بر آن افزوده اند. اولين كسى كه به تحقيق و تصريح علامه سيد حسن صدر (1353 ه ق) به تدوين غريب الحديث پرداخته، أبان بن تغلب از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده است، مهمترين كتاب هاى غريب الحديث را مى توان بدين گونه نام برد(2):

1. غريب الحديث، ابوعبيد قاسم بن سلام. (م 224 ه ق)

2. غريب الحديث، ابن قتيبه دينورى. (م 276 ه ق)

3. غريب الحديث، بستى. (م 388 ه ق)

4. الفائق، محمود بن عمر زمخشرى (م 538 ه ق)

5. النهاية، مبارك بن محمد جزرى (م 606 ه ق)

ازمهمترين كتاب هاى غريب الحديث درميان علماى شيعه، مى توان از مجمع البحرين ياد كرد. مجمع البحرين، تأليف علامه فخرالدين طريحى (1085 ه ق) مى باشد.(3) اين كتاب، مجموعه اى از لغات قرآن وحديث است وبرهمين اساس،

ص:279


1- . سفينة البحار، 228/1 (سنگى)؛ مرآة العقول، 166/1؛ الرعاية / 49؛ مقباس الهداية، 52/1؛ شرح شرح النخبه / 154؛ اصول و قواعد فقه الحديث / 16؛ الرواشح السماوية / 37؛ نهاية الدراية / 80؛ مشرق الشمسين / 269.
2- . النهاية، ج 1، المقدمة.
3- . الفوائد الرضويه، 570/1؛ اعلام العرب، 111/3؛ رياض العلماء، 332/4؛ امل الآمل، 214/2؛

جامع بين غريب القرآن و غريب الحديث است فلو جل (فلو گل) آلمانى نيز كتاب معجم دارد؛ ليكن وى در آن مرتكب اشتباهاتى شده است.

ازجمله اشتباهاتى كه فلو جل معجم خود مرتكب شده، آن است كه كلمۀ مؤصده» را در أصد آورده؛ يعنى آن را مهموز الفاء شمرده است، در حالى كه در اصل، از مادّه «وصد» است. «الأتقى» را در مادّه «تقو» آورده، در حالى كه اصل آن، «وقى» مى باشد و واژۀ «ادكر» را در مادّۀ «دكر» ذكر شده و حال آن كه ادّكر، مبدَّل از «ذكر» و «اذتكر» مى باشد.(1)

از ديگر اشتباهات او تشخيص گونۀ كلمه و وجه آن است. مثلا، «زالت» را در «زال يزول» ذكر كرده و آن را از «زال تامّه» دانسته، در حالى كه زال يزال، اجوف يايى و ناقص مى باشد و از الفاظى است كه احتياج به اسم و خبر دارد.

چنانكه وى مرتكب اشتباه ضمير با اصل كلمه شده است؛ مثلا كلمۀ «مهلك» را در «مهل» آورده و كاف را ضمير شمرده و نفقه را در ماده «نفق» آورده و «هاء» را ضمير دانسته، يا «أهلك» را در مادّۀ هلك آورده، در حالى كه اصل آن اهل است كه به ضمير اضافه شده است.

ص:280


1- . معجم الفاظ القرآن، محمد فؤاد عبدالباقى، المقدمة.
4. اشتقاق (صرف)

مراد از اشتقاق، همان اشتقاق صغير است؛ يعنى شناسائى كلمه و اينكه ماده اصلى آن، چه ماده اى است. ما در اينجا نظرى به اشتقاق متوسط و كبير نداريم. اشتقاق صغير، همان علم صرف است كه مفردات مشتق رابه خوبى شناسايى مى كند تا خواننده به نكاتى توجه نمايد:

1. نخست تغييرات صرفى؛ مثلا، در محاورات واستعمالات عرب، كلمۀ «لا يفترون» وجود دارد، همان طور كه كلمۀ «لا يفترون» نيز وجود دارد. هر دو در ظاهر يك شكل و قيافه دارد؛ زيرا اولى از ماده فرى است كه به باب افتعال برده شده، افترى يفترى؛ اما لا يفترون، از مادّۀ فتور، به معناى سستى است كه در قرآن نيز به كار رفته و يا مثلاً در أعتدنا و إعتدنا، اگر همزه مفتوح خوانده شود، يك صيغه مى شود و مادّۀ خاص خود را دارد واگر آن را با كسره خوانده شود، صيغه ديگرى مى شود؛ زيرا أعتدنا از عتد است كه به باب افعال برده شده و إعتاد مصدر آن است، در حالى كه إعتدنا - مثل اخترنا - از باب افتعال است و ماده اصلى آن، عتد نيست؛ بلكه ماده اصلى اجوف (عاد يعود) مى باشد كه به باب افتعال برده شده است. اعتاد يعتاد.

مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى دراهميت توجه به اشتقاق كلمات سخنى زيبا دارد؛ آن بزرگوار در يكى از ياداشت هاى خود يك فيش بسيار مختصرى دارد و آن اين كه فلوگل آلمانى كه كتاب معجم را تأليف كرد و براى اولين بار در آلمان، قرآن را با معجم منتشر نمود، در تشخيص پاره اى از لغات دچار اشتباه شده است؛ مثلاً كلمه «و قرن في بيوتكن» را در ماده قرن ذكر كرده است، در حالى كه اصل و اساس ماده آن قر است. علامه محمّد فؤاد عبدالباقى در مقدمه المعجم المفهرس، از اين اشتباهات فلوجل آلمانى، ياد مى كند و به اشتباهات او اشاره مى نمايد. به عنوان مثال، «فأثرن»

ص:281

را فلوجل در ماده أثر آورده و آن مهموز الفاء دانسته، در حالى كه ماده اصلى ثار است كه به باب افعال برده شده و بايد در ماده ثار ذكر شود، نيز واژۀ «أدوا» را در ماده «أد» ذكر كرده و آن را مضاعف دانسته است، در حالى كه أدوا از ماده أدى و ناقص يايى است كه به باب تفعيل برده شده و پس از تغييرات علم صرف، أدوا شده است.

يا - مثلاً - در يكى از آيات قرآن، كلمۀ «كالجواب» آمده كه فلوجل آن را در مادّۀ «جواب» ذكر كرده، در حالى كه در اصل جوابى بوده و جوابى مثل دواعى، جمع جابيه است و بايد در ماده جبى ذكر شود.

هم چنين در آيۀ «وحُلّوا أساور من ذهب و فضة»، واژۀ حلو را در مادّۀ «حل» ذكر كرده و آن را همچون مدوا مضاعف دانسته، در حالى كه از ماده حلى مى باشد؛ يعنى ناقص يايى و به معناى «زينت داشتن» است.

مثل آن، «فخلوا» مى باشد كه مضاعف دانسته شده، در حالى كه ناقص است.

يا «المخاض» در مادّۀ «خوض» ذكر شده، مثل المقام، در حالى كه از مادّۀ مخض است.

نيز «مرضى» را در ماده رضى ذكر كرده، در حالى كه جمع مريض و از ماده مرض است. يا كلمۀ «ساق» را ناقص يايى دانسته و در «سقى» آورده و حال آنكه واژۀ ساق، اجوف واوى و جمع آن، سوق است.

او، «و لا عاد» را در عود آورده، در حالى كه عكس حرف ساق، بايد در اينجا گفته شود.

«أعينونى» را در «عين» آورده، در حالى كه اصل آن، «عون» است؛ يعنى مرا كمك كنيد.

وى، «قائلون» در آيه شريفۀ «أو هم قائلون» را در ماده «قول» آورده و حال آنكه اين واژه از ماده قيلوله است؛ يعنى در حالى كه در خواب قيلوله بودند.

ص:282

يا مقيلاً را مصدر ميمى «قول» دانسته، در حالى كه مصدر ميمى، «قيل» است.

«هدنا» را در «هدى» آورده، در حالى كه از ماده «هاد، يهود» اجوف واوى است.

هم چنين، «يلتكم» را - مثل يعدكم - در «ولت» آورده، در حالى كه از ماده ليت است. لات يليت، مثل باع يبيع.

«ذا الأيد» را مخفف «أيدى» دانسته و آن را در «يد» وآورده، در حالى كه همزۀ آن اصلى است.(1)

اهميت توجه به اشتقاق

از علوم ضرورى كه در دانش فقه الحديث نقش دارد و بايد خوب بازشناسى شود و كسى كه به سراغ شرح احاديث مى رود از آن اطلاعات داشته باشد، علم اشتقاق است؛ علم اشتقاق را به دو بخش «اشتقاق كبير» و «اشتقاق صغير» تقسيم كرده اند.

اشتقاق صغير، همان علم صرف است كه عبارت از شناخت تغييرات كلمات است.

علم اشتقاق اگر به طور مطلوب حاصل شود، در شناسايى كلمات مشتق و جامد و خصوصاً كلماتى كه مشترك هستند و از نظر ظاهرى با يكديگر شباهت دارند و بلكه گاهى يك وزن براى دو عنوان مى باشد، مثل وزن اسم فاعل و مفعول باب افتعال؛ يعنى اجوف واوى ويايى، همچون كلمۀ «مختار» كه هم براى اسم فاعل و هم براى اسم مفعول استعمال مى شود. ولى مغتاب به صيغۀ اسم فاعل، در اصل مُغْتَيِب و اسم مفعول در اصل، مغتيب بوده است. مغتاب؛ يعنى غيبت كننده و مغتاب؛ يعنى غيبت شده، كسى كه ديگران غيبت او را مى كنند.

علم اشتقاق، متكفل بيان قلب ها و ابدال هايى است كه در كلمات واقع مى شود و بر همين اساس، بسيارى از بزرگان به تأليف كتاب هاى فراوانى در علم اشتقاق - يعنى

ص:283


1- . يادداشت هاى استاد مطهرى.

صرف - دست يازيده اند. صرف مير سيد شريف الدين جرجانى، از معروف ترين كتاب هايى است كه به فارسى در علم صرف و اشتقاق نوشته شده است. جزوه ديگرى با عنوان «الصواع» در صرف اشتقاق به زبان فارسى، نيز معروف است.(1)

اما در زبان عربى، تصريف از تأليفات زنجانى و شرح آن از سعدالدين تفتازانى، معروف است، الشافيه تأليف ابن حاجب، عالم برجستۀ مصرى و صاحب كتاب الكافيه و كتابى خلاصه در علم اصول با عنوان المختصر في الاصول، هر سه كتاب او در صرف، نحو واصول بسيار معروف و مشهور است. مهمترين شرح شافيه ابن حاجب، همان شرح نجم الدين استرآبادى است كه در سال 686 هجرى فوت كرده است، استرآبادى شرحى بر كافيه نيز نوشته كه با عنوان شرح كافيه، معروف است.

شرح كافيه و شافيه نجم الدين استرآبادى از شروح بسيار ارزشمند اين دو كتاب است، شايد برتر از آنها نوشته نشده است.(2) كاتب چلپى در كشف الظنون، بخشى از شروح اين كتاب را آورده و آنها را از ساير شروح برتر دانسته است.

به هر حال، كسى كه به شرح احاديث و فقه الحديث روى مى آورد، بايد از اشتقاقات كلمات و واژه ها، اطلاعات كافى داشته باشد تا دچار اشكالات و برداشت هاى نادرست نشود.

اخيراً، مجموعه اى از استاد شهيد مطهرى منتشر شده است» اين مجموعه در هفت جلد به چاپ رسيده است. در يكى از يادداشت ها، بر اهميت اطلاعات بر اشتقاق وواژه ها تأكيد شده وفرموده: فلوگل آلمانى كه در حدود دو قرن پيش در آلمان، قرآنى منتشر كرده وآنگاه براى همان قرآنى كه خود منتشر كرده، معجمى فراهم

ص:284


1- . نخبگان علم و عمل ايران (كتاب درسى قديم) ميرزا طاهر تنكابنى / 46.
2- . هر دو در مصر تصحيح و چاپ شده است.

آورده است. او در اين معجم، مثلاً، كلمۀ «قرن» در سوره احزاب داستان زنان پيامبر «يا نساء النّبى لستنّ كأحد من النّساء وقرن في بيوتكنّ»، فلوجل قَرْنَ را در ماده قرن آورده؛ يعنى او فكر كرد كه نون در اين كلمه، اصلى است و ماده اى كه از آن مشتق شده، قرن مى باشد، در حالى كه قَرْنَ از قرن نيست(1) بعضى آن را از مادۀ وقر، يقر دانسته اند؛ يعنى مثال واوى، مثل وسع يسع، وضع يضع كه فاء الفعل آن حذف شده است؛ البته اين احتمال خيلى احتمال مطلوبى نيست و صاحبان ساير تفاسير متعرض آن نشده اند، بلكه همگان گفته اند: قرن في بيوتكن، از قرّ يقرّ؛ يعنى مضاعف است.(2)

در توضيح كلمات استاد مطهرى و علامه شنقيطى، مى گوييم: علماى اشتقاق و صرف گفته اند: در ماده هاى مضاعف همچون «مدّ»، «حل»، «فرّ» و «برّ» وهر مضاعف ديگرى اگر از باب نصر ينصر باشد، در مجزوم آن، يعنى أمر غايب وحاضر، جهد ونهى آن در صيغه شماره اول آن؛ يعنى مفرد مذكر غائب، مفرد مذكر حاضر، متكلم وحده و مع الغير - يعنى چهار صيغه - جايز است كه به چهار وجه خوانده شود مثلا در مَدَّ يَمُدُّ گفته شود:

ليَمُدِّ، ليَمُدُ، ليَمُدِّ، ليَمُدُدْ و در صيغه حاضر آن، مدَّ، مدِّ، مدُّ، امدُدْ، ولى در افعالى كه از باب فعل يفعل باشد، مثل برَّ يَبَرُّ و فَعَلَ يَفْعَلُ، در اين صُور سه وجه جايز است؟ بَرَّ، بَرِّ، إبْرَرْ، فَرَّ، يَفِرّ، فِرَّ، فِرِّ، إفْرَرْ. اين قاعده در علم صرف و اشتقاق به خوبى

ص:285


1- . يادداشت هاى شهيد مطهرى.
2- . اللباب فى علوم الكتاب، 544/15؛ زاد المسير، 379/6؛ البيان (ابوالبركات)، 368/2؛ مشكل اعراب القرآن، 196/2؛ الدّرالمصون، 385/4؛ معانى القرآن (فراء)؛ 342/2؛ اعراب القرآن (نحاس)، 313/2؛ معانى القرآن (زجاج)، 225/4، الكشاف، 260/3؛ البحر المحيط، 230/7؛ الجامع لاحكام القرآن، 178/14؛ حاشية القونوى، 353/15؛ النهر المادّ، 276/2؛ التحرير التنوير، 242/23؛ تفسير الخطيب الشربينى، 308/3؛ غرائب القرآن، 460/5.

شناخته شده است؛ پس اين اشتباه آشكار است كه «قَرْنَ» را از باب غير مضاعف بدانيم، بلكه در كلمات مضاعف جايز است كه از صيغه شماره ششم به بعد - كه حرف عين الفعل حذف مى شود اين گونه باشد: مَدَّ، مَدّا، مَدّوا، مَدّتْ، مَدَّتا، مَدَدْن،

مَدَدْتَ، - مَدْتَ

مَدَدْتُما، - مَدْدتما

مَدَدْتِ، - مَدْتِ

مَدَدْتُما، - مَدْتما

مَدَدْتم، - مَدْتُ

مَدَدْنا، - مَدْنا

پس صيغه قَرْنَ در آيه شريفه، همان صيغه شماره دوازدهم مى باشد؛ يعنى در اصل قبل از تخفيف وحذف عين الفعل، إقْرَرْنَ بوده است. نظير اين صيغه كه در آن تخفيف صورت گرفته، «ظَلتم تفكّهون» است كه در قرآن شريف آمده. «ظلتم» در اصل، ظَلَلْتُم بوده، لام عين الفعل حذف شده و ظَلْتُم شده. اين نكته را علامه مصرى، محمد فؤاد عبدالباقى در مقدمه كتاب المعجم المفهرس ذكر كرده است. به هر حال، پاره اى از الفاظ دو پهلو وچند چهره است كه بايد به خوبى از نظر صرف و اشتقاق شناسايى شود.

نمونه ها

1. كلمه أدّوا

وقتى به ظاهر آن نگاه مى كنيم، ممكن است همان اشتباهى را مرتكب شويم كه فلوجل، مرتكب شده؛ يعنى آن را أمر حاضر از ماده أدّ، يؤدّ بگيريم، در حالى كه أدّوا از ماده أدّى يؤدى مى باشد و ماده اصلى آن، أدى يأدى است:

ص:286

أدّ، أدِّيا، أدُّيوا - أدّوا شده، كلمه أدّوا، جمع أمر حاضر از فعل ناقص است، آن هم صيغه باب تفعيل.

2. وحُلّوا من أساور من ذهب وحلّوا أساور من ذهب نيز آمده است.

در مثال اول - كه دو «من» واقع شده - مِنْ اول، بيانيه و مفعول دوم حلوا، محذوف است كه به وسيله من أساور بيان شده؛ پس من اول، بيانيه و من دوم، براى بيان جنس است. در صورت دوم، أساور مفعول دوم است ومفعول اول، نايب فاعل واقع شده است. احتمال دارد كسى تصور كند كه حُلّوا - مثل مدّوا - مضاعف است، در حالى كه حُلّوا، صيغۀ جمع مذكر غايب مجهول، از ماده حَلّى يُحَلّى مى باشد.

3. خلّوا

كلمۀ خلّوا را ابتدا تصور مى شود كه از ماده خلّ يخلّ باشد، در حالى كه مادّۀ كلمه مثل آيه قبل، مضاعف نيست؛ بلكه ناقص واوى است كه به باب تفعيل برده شده است خلّا خليا، خلوا.... مرحوم علامه ملا احمد نراقى (1245 ه ق) كتاب دارد با عنوان ديوان طاقديس؛ مجموعه شعرى نراقى است كه به عنوان «صفايى» تخلص مى كرد.

او، حكايتى را نقل مى كند كه عده اى از قزوينيها به مكه رفتند و دير آمدند، مردم به سراغ آنها بيرون شهر آمدند ديدند، مرد عربى بر مركب شترى سوار مى آيد، دورش را گرفتند و با زبان فارسى از او سؤال مى كردند، او زبان آنها را نفهميد در جواب گفت: ما تقولون؟ اذهبوا عنى خلوا السبيل!

بعضى از مردم گفتند: او مى گويد: مات؛ يعنى مرده اند، برويد مجلس عزا بگيريد؛ چون مرده اند، عده اى هم گفتند: بابا جان! اذهبوا از مادّۀ ذهبوا است و ذهب، به معناى طلا است؛ يعنى او گفت: پول بدهيد، طلا بدهيد تا به شما بگويم كجايند، سومى گفت: مراد او اين است كه راه را باز كنيد، به پيشواز آنها برويد، آنها مى آيند.

ص:287

مردم از اطراف او متفرق شدند، در حالى كه هر كدام يك گونه و يك جور كلام او را تفسير كردند.

4. اعتدنا

اين كلمه را چند گونه مى توانيم بخوانيم. مى توانيم آن را به فتح همزه بخوانيم:

أعْتدنا، اگر أعتدنا بر وزن أفْعَلْنا باشد، از باب افعال و مادّۀ عَتَدَ است كه به باب افعال برده شده. إعتاد؛ شده، إعتاد يعنى آماده كردن. بنابراين، كلمۀ اعتاد و اعداد و تهيئه، به يك معنى خواهد بود. احتمال دارد كه اعتدنا را به كسر همزه بخوانيم؛ يعنى إعتدنا.

در اين صورت، اجوف واوى خواهد بود از ماده عاد، به معناى بازگشت. اعتاد يعتاد - كه متكلم مع الغير آن اعتدنا مى شود، مثل اخترنا - همان طور كه اسم فاعل و مفعول آن مشترك مى باشد و يك صيغه خواهد بود. (معتاد، معتاد» كه در اصل مُعْتَوِد و مُعْتَوَد بوده است.

6. «أوهم قائلون»(1)

به نظر سطحى اگر نگاه كنيم، قائلون جمع كلمۀ قائل و قائل، اسم فاعل از مادّۀ «قال، يقول» است؛ اما اين واژه غير از آنها بلكه از مادّۀ «قال، يقيل» است؛ يعنى اجوف يايى كه مصدر آن قيلوله است: خواب در نيمروز، «وكم من قرية اهلكناها فجائها بأسنا بياتاً أو هم قائلون». هم قائلون، جمله حاليه است و عطف است به وسيله كلمۀ «أو» بر كلمۀ «بياتا» كه مصدر است و حال واقع شده است. بياتا، مصدر بات يبيت و مصدر ديگر، آن بيتوته است.(2)

ص:288


1- . اعراف/ 4.
2- . الجدول فى اعراب القرآن، 294/4؛ زبدة التفاسير، 493/2؛ جوامع الجامع، 426/1.

7. آبار

اين كلمه را وقتى در ابتدا مد نظر قرار گيرد، به نظر مى آيد أئبار بوده، كه تخفيف همزه صورت گرفته وآبار شده؛ اما مرحوم آية اللّه آقاى مرعشى در حاشيه العروة الوثقى فرموده: آبار جمع بئر است كه قلب صورت گرفته؛ يعنى آبار در اصل أئبار بوده، و أئبار در اصل أبئار بود كه قلب صورت گرفته؛ يعنى فاء الفعل و عين الفعل عوض شده است.

8. تترى، تقوى و تكلان

اين دسته، كلماتى هستند كه در آنها ابدال صورت گرفته؛ چون ابدال، بخش وسيعى از لغات عرب را تشكيل مى دهد. ابن سكيت كتابى در موضوع ابدال نوشته كه در كشور مصر به چاپ رسيده است. با توجه به علم صرف و اشتقاق، مى توانيم كلماتى را كه در آنها ابدال صورت گرفته درك كنيم. تترى، از ماده «وتر» است كه در اصل، «وترى» بوده، همان طور كه كلمه «تقوى» در اصل، «وقوى» بوده است. مادّۀ تكلان، از ماده وكل است و در عين آنكه «تاء» دارد، تكلان در اصل وكلان بوده است.(1)

9. أوارى

در حديث شريفى در كتاب اجاره از كافى ذكر شده است: حضرت رضا عليه السلام دستور داد تا كارگرى را براى كارى اجاره كردند، حضرت وقتى براى بازديد آمد، ديد كه كارگر كار مى كند. امام عليه السلام فرمود: آيا با او طى كرديد، گفتند: نه، حضرت فرمود: بايد با او تمام مى كرديد تا اگر اضافه به او بدهيد، خوشحال شود واگر به اندازه

ص:289


1- . شرح ابن عقيل، 230/2؛ البهجة المرضية / 289؛ كتاب سيبويه، 377/2؛ النحو الوافى، 700/4؛ شرح الفيه ابن مالك (ابن الناظم)، 853/2؛ اوضح المسالك، 312/3؛ شرح المفصل، 10/10.

داديد، ممنون باشد.(1) در اين حديث، كلمۀ «أوارى الدوابّ» وجود دارد. أوارى، چه كلمه اى است؟ در ظاهر وقتى نگاه شود خيال مى شود: أوارى، بروزن أوائل و مانند كلمه أوائل (جمع أول) باشد، أوارى جمع - به هر حال - در المنجد وجود ندارد؛ ولى صاحبان المعجم الوسيط آن را آورده اند؛ أوارى جمع آرىِّ است كه در اصل آرُوى بوده وأوارى، بروزن فواعل مى باشد؛ يعنى همزه آن اصلى است، نه زايد، مثل كلمه أوّل. پس ماده اصلى آن أرَىَ بوده، آروى بروزن فاعول است كه واو و ياء در يك كلمه جمع شده و واو، تبديل به ياء و دو ياد باهم ادغام شده وما قبل ياء مكسور گشته آرىِّ شده؛ آرىِّ، أوارىً فواعل.

جوهرى گفته: أرى، آغل گوسفندان است، نه آخور كه غلط مشهورى است.(2)

مثال ديگر از علم اشتقاق كلمه «مقياس» است؛ مقياس بروزن مفعال، مصدر آمد و به معناى قياس، همان طور كه كلمۀ ميثاق و در قرآن، مصدر آمده؛ پس وزن مفعال در لغت عرب براى اسم آلت است؛ مثل:

ميزان - موازين

مفتاح - مفاتيح

و مصدر؛ مثل: ميثاق - مواثيق

اسم زمان، مثل: ميعاد - مواعيد و اسم مكان، مثل: مضامر - مضامير آمده است. هر كلمه اى كه بر وزن مفعال باشد، در جمع مكسر آن، مفاعيل گفته مى شود؛ مثل:

مقياس - مقاييس

سؤال اشتقاقى وصرفى كه اينجا مطرح مى شود اين است كه كلمه مقياس جمع

ص:290


1- . الكافى، 288/5؛ وسائل الشيعة (آل البيت)، 104/19؛ تهذيب الاحكام، 212/7/932؛ ملاذالاخيار، 400/11.
2- . صحاح اللغة، 2267/6؛ ملاذ الاخيار، 400/11؛ المصباح المنير، 8/1.

مكسر آن، آيا مقاييس با دو ياء مى شود يا مقائيس با يك همزه وياء؟ ما مدعى هستيم كه جمع آن مقاييس با دو ياء مى شود، همان طور كه احمد بن فارس قزوينى كتاب خود را معجم مقاييس ناميد و در روى جلد آن، «مقاييس» ضبط شده است؛ اما در بسيارى از كتاب هاى حديثى كه بزرگان ما تصحيح كرده اند، مقاييس ضبط ننموده اند؛ بلكه آن را «مقائيس» ضبط نموده اند. مثلاً، در كتاب المحاسن فيض كاشانى (1091 ه ق) كه به وسيله استاد سيد ابراهيم ميانجى تصحيح شده، آمده: «وعن الصادق عليه السلام إنّ اصحاب المقائيس طلبوا العلم بالمقائيس فلم يزدهم المقائيس من الحق إلّابعدا وإنّ دين اللّه لا يصاب بالمقائيس».(1) در كتاب مرآة العقول، تأليف علامه محمّد باقر مجلسى (1111 ه ق) يا تصحيح آقاى آخوندى، نيز مقائيس ضبط شده است، چنانكه در كتاب الكافى، تصحيح آقاى غفارى، نيز نوشته: «باب البدع والرأى والمقائيس» بلكه در الوافيه - كه به وسيله مجمع الفكر الاسلامى تصحيح شده - المقائيس نوشته شده(2)، كه اين، اشتباه بزرگى است؛ زيرا جمع مكسر كلمۀ مقياس، مقاييس مى شود، همان طور كه جمع كلمه معيشه معايش مى شود، زمخشرى (538 ه ق) در ذيل آيه شريفه (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ) (3) فرموده:

معايش جمع معيشه است در ياء تخفيف حاصل نمى شود؛ زيرا مثل عجوزه و رساله وصحيفه نيست كه واو، ياء و الف، حرف مدّ زائد باشند؛ لذا در جمع آن گفته مى شود:

عجائز، رسائل و صحائف، ولى در مورد معيشه وهر كلمه اى كه واو و ياء حرف اصلى آن باشد، گفته مى شود: معايش، مقاييس؛ بنابراين، كلمه مقائيس اشتباه است. استاد

ص:291


1- . المحاسن / 32.
2- . الوافية / 161، 1/57؛ الكافى، 57/1؛ گزيدۀ كافى، 17/1؛ مرآة العقول، 197/1، الكافى، 54/1 (طبع غفارى).
3- . سوره حجر: 20.

جعفر سبحانى در مقدمه موسوعه طبقات الفقهاء - آنجا كه بحث مصادر تشريع دارند - بسيار صحيح آن را ضبط كرده اند. او، رواياتى را با عنوان «القياس في كلمات ائمه اهل البيت عليهم السلام» آورده اند؛ از جمله: «كتب الامام الصادق عليه السلام في رسالة الى اصحابه أمرهم بالنظر فيها وتعاهدها والعمل بها وقد جاء فيها «أن يأخذ بهواه ولارأيه ولام مقاييسه و...».

نيز فرموده: «عن أبى شيبه الخراسانى قال سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول: إنّ اصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس من الحق إلّابعدا وان دين اللّه لايصاب بالمقاييس». استاد سبحانى، كلمه را صحيح ضبط كرده است و گونه، نوع آقايان مصحفين و نويسندگان در ضبط اين كلمه، تسامح مى كنند.(1)

نكته

ازنكات مهم و مورد توجه كه در علم اشتقاق وجود دارد، آن است كه گاهى خلاف قاعده معروف و مشهور است و در عرف محاورات، همان صورتى كه از قاعده تجاوز كرده، مورد محاورات قرار گرفته است، مثلا كلمۀ «مصائب» كه جمع كلمه مصيبة است و در لغت به وضوح توضيح داده شده كه مصيبه، از مادّۀ صوب است و جمع آن - طبق قاعده - بايد «مصاوب» باشد، مثل معايش كه جمع معيشه است؛ اما در اين كلمه، اجماع لغويين وجود دارد كه عرف، مصائب استعمال كرده، پس بايد همان محاوره بين عرف را مراعات كرد عبدالقادر رازى در مختار الصحاح فرموده:

«المصيبة واحدة المصائب وأجمعت العرب على همزة المصائب وأصلها الواو

ص:292


1- . الدّر المنظوم من كلام المعصوم (شرح اصول كافى)، 428/1؛ الحاشية على اصول الكافى، 190/1؛ اصول كافى، ترجمه محمد باقر كمره اى، 159/1؛ اصول الكافى، (دارالاسوه) 75/1؛ موسوعة طبقات الفقهاء، القسم الاول / 249.

ويجمع أيضاً على مصاوب وهو الأصل»(1)؛ مصيبه، مفرد است وجمع آن، مصائب است، عرب اجماع دارد بر اينكه جمع آن را با همزه استعمال كند (مصائب)؛ ولى اصل آن با واو است و بر مصاوب جمع سبته مى شود؛ لذا بايد همين خلاف قاعده را مراعات كنيم. فيومى (770 ه ق) در المصباح المنير فرموده: «المصيبة الشدة النازلة وجمعها المشهور مصائب، قالوا: أو الأصل مصاوب وقال الأصمعى: قد جمعت على لفظها بالالف والتاء فقيل مصيبات، قال: وأرى أن جمعها على مصائب من كلام أهل الأمصار»(2)؛ أصمعى گفته: مصائب از استعمالات مشهور است، نه اعراب اصيل و باديه نشينان! اعراب اصيل، مصاوب استعمال كرده اند؛ ولى ما مى گوييم: درباره اين گونه كلمات بايد به دنبال همان استعمال مورد نظر باشيم. در شعر منسوب به حضرت زهراء عليها السلام آمده:

صبّت عليّ مصائب لو أنّها صبّت على الأيّام صرن ليالى

مصيبت هايى بر من فرو ريخت كه اگر بر روزگاران ريزش مى كرد، شب مى شدند.

با ذكر مثال هايى از أحاديث، مى توانيم موضوع را به خوبى روشن كنيم و مطلب را بى بگيرم. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «من لم يشكر الإنعام فليعدّ من الأنعام».(3) اين حديث را فقيه نامور اماميه، آقا جمال الدين خوانسارى (1125 ه ق) در كتاب شرح غُرر و دُرر آمدى توضيح داده است؛ او لفظ اول را مصدر گرفته، مصدر باب افعال و لفظ دوم را، جمع مكسر؛ بنابراين اولى را به كسر همزه خوانده و دومى را به فتح همزه. أنعام جمع كلمۀ نَعَم ونعم در لغت، به معناى حيوان و چهارپا است. اكنون بايد ديد كه چرا لفظ اول را أنعام نخوانده؟ مگر نمى توان أنعام را جمع

ص:293


1- . مختار الصحاح، ماده صوب.
2- . المصباح المنير / 350.
3- . عيون الحكم والمواعظ / 440؛ شرح غرر الحكم و دررالكلم، 342/5.

كلمۀ «نعمت» خواند وحديث را اين گونه معنى كرد: كسى كه نعمت هاى خداوند را شكر نكند، از جمله چهارپايان شمرده مى شود؛ اما چون كلمه أنعام در لغت نيامده، أنعام جمع نعم آمده است. انعام، جمع نِعْمت أنعام نمى شود، بلكه نعيم و نَعْما و أنْعُم آمده است؛ پس آن تحليل و بررسى آقا جمال خوانسارى، بسيار درست است. او لفظ اول را به كسر همزه خوانده و دوم را به فتح همزه، كسى كه نعمت دادن ديگران را شكر نكند، بايد از جمله چهارپايان شمرده شود. أنعام، جمع نعم است ونعم، بر چهارپايان أملى - يعنى خر، گاو، گوسفند و اسب - اطلاق مى شود و بدين ترتيب معناى حديث به خوبى روشن مى شود: كسى كه نعمت دادن ديگران را شكر نكند، بايد از جمله چهارپايان شمرده شود.

نقش لغت در ترجمه

توجه به مفاهيم و مفردات جمله، در ترجمه حديث نيز دخالت دارد، اگر كلمات را شناسايى كامل نشود، تأثير مفردات بر ترجمه نيز أثر دارد؛ به عنوان مثال، حديث «الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان وعمل بالاركان»(1) كه از اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه وارد شده است، در كلمات حضرت رضا عليه السلام نيز در رد مرجئه بيان شده است. مرجئه، گروهى بود كه ايمان را جزء اعتقاد قلبى وعمل را دخيل در ايمان نمى دانستند، مرجئى، كسى بود كه عمل را در ايمان لازم نمى دانست. حضرت رضا عليه السلام با بيان اين منشور تفكرات مرجئه را رد كرد. به هر حال، اين جمله را در پردۀ ديدم كه به گونۀ ذيل ترجمه كرده بود: نه ايمان، اعتقاد قلبى و اقرار زبانى است و عمل

ص:294


1- . نهج البلاغة شهيدى / 398، ح 227؛ شرح غرر الحكم ودررالكلم، 40/2؛ بحارالانوار، 32/5، 228/10، 367، 256/68، 345، 73/69، 74، 68، 69، 49/93؛ كنزالعمال، 57/2.

به اركان دين. گويى مترجم دقت نكرده كه منظور عمل به اركان دين، اصول دين نيست، بلكه مراد از اركان در اين حديث شريف، جوارح است؛ يعنى اعمال جوارحى انجام دهد و در خارج، عبادات - مثل نماز وروزه و جهاد و حج و غير آن را - انجام دهد و به پا دارد.

بررسى منهج هاى لغت

آشنايى با روشها و منهج هاى لغوى

اشاره

(1)

اگر چه بحث ما در فقه الحديث است و مجال شناسايى كتاب هاى لغت و منهج هاى آن، به طور مفصل وجود ندارد و تفصيل بحث را به كتاب هائى كه در اين موضوع نوشته شده حواله مى دهيم از باب ضرورت، تا أندكى در مورد اين عنوان بحث خواهيم كرد؛ چون آشنايى با كتاب هاى لغت و منابع اوليه لغت، كارى كليدى است و ضرورت بحث آن احساس مى شود.

1. بررسى اجمالى و فشرده مكتب هاى لغوى.

2. معرفى كتاب هاى لغوى به طور فهرست وار و منهج هاى آنها.

1. منهج موضوعى

اولين مكتب و منهج در لغت كه شهرت به سزايى در قرن دوم و سوم داشته، منهجى موضوعى بوده است. بيشتر علماى قرون اوليه اسلامى، كتاب هاى لغت خود را بر اساس موضوعات تأليف كرده؛ مثلاً موضوع ابل (شتر) را در نظر داشته و هر چه لغت درباره ابل، اعضا، جوارح و حالات او وجود داشته را در نوشته اى گرد آورده

ص:295


1- . مقدمه صحاح اللغة / 71؛ مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى / 263.

است. كتاب هاى دورۀ اول، نوعا به صورت كُرّاسه و جزوه بوده كه دربارۀ شتر، شجر، انسان، حيوان و غير آنها تأليف كرده اند. همين كتاب هاى كوچك، زمينۀ تأليف كتاب هاى بزرگتر را فراهم آورد. سرگذشت لغت، همان حكايت روايات را داشته كه در قرن دوم و سوم در حد رساله هاى كوچك، با عنوان «اصل» معروف بوده و بيش از چهارصد اصل در موضوع روايات گوناگون تأليف و تصنيف شده اند.

مهمترين كتاب اين منهج، كتاب المحكم ابن سيده (م 485) و المخصص از همان مؤلف است. ابن سيده از دانشمندان اندلس و اديب نامورى است(1) كه دو كتاب او - يعنى المحكم والمخصص - هميشه مورد توجه وعنايت علماى اسلام وأدب بوده است.

2. منهج تقليبى

مكتب تقليب از خليل بن احمد فراهيدى است.(2) او از شاگردان امام صادق عليه السلام است و به سال 170 هجرى يا سال 175 هجرى فوت كرده. است خليل بن احمد، دانشمند برجسته اى بود كه مكتب حروف حلقى و يا منهج تقليب را ابداع كرد؛ همان منهجى كه در تدوين كتاب العين به كار گرفت. العين، به وسيلۀ دانشمند معروف مصرى عبدالسلام هارون در هفت جلد تصحيح شده و يك جلد به عنوان الفهرست نيز بر آن فزوده است. منهج حروف حلقى در قرن سوم و چهارم هجرى، مورد توجه

ص:296


1- . المحكم والمحيط الاعظم، ج 1، المقدمة / 12؛ بغية الوعاة، 448/1؛ الاعلام، 263/4؛ البداية والنهاية، 95/12؛ تذكرة الحفاظ، 1135/3؛ سير اعلام النبلاء، 144/18؛ لسان الميزان، 237/4؛ المخصص، ج 1 المقدمة (دار احياء التراث العربى) / 5.
2- . منتهى المقال، 185/3؛ خلاصة الرجال / 67؛ سفينة البحار، 125/2 (چاپ بنياد)؛ روضات الجنات، 289/3؛ سير اعلام النبلاء، 429/7؛ وفيات الاعيان، 244/2؛ تاريخ آداب اللغة العربية، 121/2؛ كشكول شيخ بهايى، 415/1؛ تنقيح المقال، 402/1.

دانشمندان بزرگ لغت قرار گرفت(1) أزهرى (م 370 ه ق) كتاب تهذيب اللغة را بر اساس آن تدوين كرد.(2) دانشمند بزرگ شيعى؛ يعنى ابن دريد (م 321 ه ق) كتاب جمهرة اللغة.(3) و صاحب بن عباد (م 486 ه ق)(4) كتاب المحيط را تأليف كرد. كتاب جمهرة اللغة، به وسيله استاد منير بعلبكى، تصحيح و در سه مجلد تدوين شده است.

جلد چهارم آن، فهرست لغات به ترتيب حروف الفباء است. اين كار درباره المحيط نشده و يكى از دانشمندان لبنانى با نام العاملى، به تصحيح كتاب المحيط دست يازيده و آن را در هشت جلد چاپ كرده است. المحيط، فاقد فهرست الفبايى است كه كتاب جمهرة اللغة و العين از آن برخوردار است. دانشمندان مصرى جلد چهاردهم تهذيب اللغة را به فهرست ترتيبى آن اختصاص داده اند.

تا قرن چهارم شيوه تأليف كتاب هاى لغت در دو منهج خلاصه مى شد: منهج تقليب، يعنى همان منهج حروف حلقى - كه به وسيلۀ خليل بن احمد پايه گذارى شد و أزهرى، صاحب بن عباد و ابن دريد از او پيروى كردند - و شيوه تدوين موضوعى لغات كه رسالۀ فراوانى با اين شيوه تأليف شده و مفصل ترين آنها، همان المحكم و المخصص ابن سيده است. در قرن پنجم، شيوۀ سومى به ميدان آمد و مكتب حرف آخر كلمه، جاى خود را باز كرد.

ص:297


1- . وفيات الاعيان، 244/2؛ ابناه الرواة، 341/1.
2- . معجم الادباء، 112/5؛ بغية الوعاة، 22/1؛ سير اعلام النبلاء، 315/16؛ وفيات الاعيان 396/4؛ شذرات الذهب، 72/3؛ طبقات الشافعية (سبكى)، 63/3؛ طبقات الشافعية، (اسنوى)، 49/1؛ تهذيب اللغه، ج 1، المقدمة.
3- . وفيات الاعيان، 322/4؛ انباه الرواة، 94/3.
4- . الغدير، 40/4؛ المنتظم، 376/14؛ بغية الوعاة، 449/1؛ نزهة الالباء فى طبقات الادباء والنحاة / 325؛ يتيمة الدهر، 4/4.
3. منهج قافيه
اشاره

منهج ومكتب قافيه، مكتبى است كه لغات را بر اساس حرف آخر كلمات دسته بندى كرده است. اسماعيل بن حمّاد جوهرى (393 ه ق) مؤسس و مدون اين مكتب بوده؛ اگر چه عده اى تأسيس اين منهج را به دايى او نسبت داده اند. به هر حال، كتاب صحاح اللغة او، اولين كتاب مدون در اين فن است. صحاح اللغة جوهرى بسيار مورد توجه و عنايت دانشمندان قرار گرفته و تعليقات، شروح، ترجمه و تلخيص هاى متنوعى از آن به سامان رسيد. او، مدعى است كه لغات صحيح را از غير صحيح جدا كرده است. علامه صاغانى (م 650 ه ق) در قرن ششم كتاب التكملة و الصلة والذيل(1) را در پنج مجلد به عنوان مستدرك بر صحاح اللغة نوشت. او، همان صاحب كتابهاى العباب و مجمع البحرين در لغت است. كتاب او در كشورهاى عربى مورد توجه و عنايت بوده و هست. ترجمه فارسى از صحاح اللغة نيز وجود دارد.

عبدالقادر رازى (666 ه ق) آن را با عنوان مختار الصحاح تدوين كرده و استاد محى الدين عبد الحميد نيز، تلخيصى از آن با عنوان مختار الصحاح دارد. منهج قافيه نيز مورد توجه و عنايت دانشمندان قرار گرفت و كتاب هاى برجسته معجم لغت، بر اساس همين منهج تدوين شد؛ در قرن هشتم، مجدالدين محمد بن يعقوب شيرازى (817 ه ق) كتاب القاموس المحيط را تلخيص كرد، او كتابى با عنوان العباب در 60 جلد داشته كه خودش آن را تلخيص و كتاب القاموس المحيط از آن استخراج كرد، القاموس المحيط نيز مورد توجه و عنايت دانشمندان قرار گرفته تا آينجا كه عده اى به شرح آن پرداخته است. تاج العروس تأليف سيد مرتضى زبيدى از دانشمندان

ص:298


1- . اين سه كلمه، اسم يك كتاب است، نه اينكه سه كتاب باشد، بدانگونه كه برخى مرتكب اين اشتباه شده اند.

برجسته قرن يازدهم، مهمترين و مفصل ترين معجم لغت عرب است.(1) كتاب تاج العروس، بزرگترين موسوعه لغوى عرب است كه بيشتر متون لغت عرب در آن آمده است؛ سيد مرتضى زبيدى در تدوين لغت نامه خود از كتاب الطراز سيد على خان مدنى (1120 ه ق) عالم برجسته شيعى، بهره جسته؛ ولى اسمى از آن نبرده و فقط در مقدمه تاج العروس، به اسم آن اشاره كرده است. كتاب القاموس المحيط و شرح آن؛ يعنى تاج العروس، بر اساس حرف قافيه - يعنى حرف آخر كلمه - مى باشد. اين روش، بعد از دوره تاج العروس متروك شد.

كتاب هاى ديگر اين منهج

1. لسان العرب، تأليف محمّد بن مكرم بن منظور افريقى متوفاى (711 ه ق). او مجموعه كتاب هاى معتبر لغوى، مانند صحاح اللغة جوهرى، حاشيه صحاح اللغة از ابن برى، المحكم ابن سيده، النهاية ابن اثير جزرى، جمهرة اللغة ابن دريد و تهذيب اللغة أزهرى را در يك مجموعه گردآورد. ابن منظور، فقط در صدد تصنيف يك مجموعه اى دائرة المعارف گونه بود كه از مراجعه به ساير كتاب ها انسان را بى نياز كند، بر همين اساس، منابع اوليه لغت را گردآورده است. او اگر در پاره اى موارد، نكته اى افزوده آن را با واژۀ «أقول» مشخص كرده است. البته او در چينش مطالب ترتيب را رعايت نكرده، بلكه گاهى اول عبارات صحاح و گاهى، غير آن را، همان طور كه در مقدمه آن تصريح مى كند كه صحت وسقم مطالب را ضامن نيست وصحت و سقم مطالب بر عهده گوينده آن مى باشد. لسان العرب بر اساس حرف آخر كلمه

ص:299


1- . چاپ سنگى آن در مصر، در 10 جلد بزرگ به چاپ رسيده و كويت - تا حرف عين را - در 25 مجلد بزرگ چاپ كرد واخيراً، طبع كامل آن در بيروت در بيست جلد، به سامان رسيده است.

مى باشد و به سبك صحاح اللغة جوهرى تدوين شده است. ابن منظور در كلمۀ وصىّ، حديث شريف «على وصيّى» را از رسول خدا در كتاب النهاية ابن أثير نقل مى كند، در حالى كه در النهاية ابن أثير كه در مصر چاپ شده، وجود ندارد.

2. الطراز الاول والكناز المعول لما عليه اللغة المعوّل؛ اين كتاب، تأليف سيد على خان مدنى از اكابر علما و دانشمندان اماميه در قرن دوازدهم است. او، ايرانى نژاد است، ولى در مدينه متولد شده و از آنجا به هند مهاجرت كرد. مدتى در هند در حكومت هاى محلى، رئيس انتظامات بود و در نهايت، علم را برگزيد و از كارهاى ادارى و نظامى كناره گيرى كرد و به ايران آمد. شرح صمديه را در كشتى هنگام مسافرت به هند نوشت، شرح صحيفه سجاديه را در هند نوشت و پس از بازگشت به اصفهان به پادشاه ايران هديه كرد و به شيراز رفت و مدرسه علميه جدش را احيا كرد و در آنجا كتاب ارزشمند «الطراز الاول» را نوشت. او در اين كتاب، مجموعه لغات را تا حرف عين نوشته و متأسفانه، ناقص مانده است. وى ابتدا معانى حقيقى لفظ را توضيح مى دهد، آنگاه معانى مجازى و استعمالات مجازى را بررسى مى كند، در اين بخش او بر كتاب اساس البلاغه بسيار تكيه دارد و خيلى از اساس البلاغة زمخشرى ياد مى كند؛ زيرا خود، استاد فن بلاغت و فصاحت است.(1) پس از آن، وارد شرح لغات در قرآن شده و لغات قرآن را از آن ماده و استعمالات را بررسى كرده و اين بخش را با عنوان غريب القرآن قرار داده است. پس از بررسى غريب القرآن، به غريب الحديث مى پردازد و لغات احاديث را در آن رديابى وپس، همان لغت را در امثال عرب پى گيرى مى كند و هر مَثَلى كه آن لفظ در آن مثل به كار رفته، به بحث و بررسى

ص:300


1- . قصيده بديعيۀ او، معروف و شرح آن، با عنوان انوار الربيع در هفت جلد در بغداد به چاپ رسيده است.

مى گذارد و در آخر، همان عنوان را در اصطلاحات علمى و علوم گوناگون صرفى، نحوى، بلاغت، فقه، اصول، فلسفه، كلام، رياضى و غيره شناسايى مى كند.(1)

4. منهج اوّل كلمه
اشاره

اولين مؤسس و بنيانگذار منهج حرف اول را زمخشرى مى دانند. علامه محمود زمخشرى، به سال (538 ه ق) فوت كرده(2)، مدتى در مكه ساكن بوده و كتاب الكشاف عن غوامض التنزيل را در مكه نوشته كه بدين سبب، معروف به «جاراللّه» شده است. كتاب الكشاف وقتى به خراسان رسيد، امين الاسلام طبرسى (548 ه ق) - كه معاصر زمخشرى است - كتاب مجمع البيان را تأليف كرده بود و چون در آن نكاتى فوت شده يافت؛ لذا تفسير جوامع الجامع را تأليف كرد. زمخشرى، لغات مجاز را از حقيقت جدا كرد و در اين راست، اساس البلاغة را نگاشت و محور تأليف آن را حرف اول كلمه قرار داد. به هر حال، در نيمه اول قرن ششم، اين منهج وروش ابداع شد. زمخشرى صاحب اساس البلاغه وراغب اصفهانى، صاحب المفردات، از پيش گامان اين روش اند. اين سبك مورد توجه و عنايت دانشمندان قرار گرفت و حدود

ص:301


1- . الطراز الاول، به وسيله مؤسسه آل البيت شعبۀ مشهد تصحيح شده، ولى هنوز به چاپ نرسيده است. اين اثر، مقدمه اى در شناسايى منهج ها و نكات كتاب هاى لغت دارد كه به وسيله استاد سيد على شهرستانى نوشته شده است.
2- . لسان الميزان، 4/6؛ الانساب، 297/6؛ الاعلام، 178/7؛ الزمخشرى، آية اللّه زاده شيرازى؛ انباه الرواة، 265/3؛ البداية والنهاية، 219/12؛ بغية الوعاة، 279/2؛ الكشاف، ج 1، المقدمه (مكتبة العبكان) و نشر ادب الحوزة؛ الفائق، ج 1، المقدمة؛ ريحانة الادب، 379/2؛ شذرات الذهب، 118/4؛ العبر، 106/4؛ الكنى والالقاب، 298/2؛ اللباب، 506/2؛ لسان الميزان، 4/6؛ مرآة الجنان، 269/3؛ معجم الادباء، 149/7؛ النجوم الزاهرة، 274/5؛ نزهة الالباء / 391؛ وفيات الاعيان، 254/4؛ روضات الجنات، 108/8.

هفتاد سال بعد، مبارك بن محمّد بن أثير جزرى (606 ه ق)، صاحب جامع الاصول، كتاب النهاية خود را بر همين اساس تأليف كرد. موضوع النهاية، غريب الحديث است. زمخشرى، كتاب الفائق خود را كه در موضوع غريب الحديث است، نيز به همين روش تأليف كرده است. اين روش، مورد توجه و عنايت فوق العاده قرار گرفت و - خصوصاً - در دويست ساله اخير، هر چه كتاب هاى معجم لغات تأليف شده، بر اساس حروف اول كلمات بوده است. كتاب هايى در قرن اخير، پاره اى به وسيلۀ علماى مسيحى همچون استاد پطروس بستانى تأليف شده است، او دو كتاب، با عنوان «المحيط» و - ديگرى، خلاصه تر از آن - «محيط المحيط» تأليف و لغات را بسيار زيبا تدوين كرده است، ولى اساس كارهاى او همان معجم هاى بزرگ لغت - مثل لسان العرب - است.

در واقع، مؤلفان لغوى در 200 سالۀ اخير در گونه نگارش لغات كوشيده اند كه از عالمان مسيحى لبنانى، سعيد الخورى شرتونى است كه در كتاب لغت خود (اقرب الموارد)،(1) از آيات قرآن نيز به عنوان شاهد استفاده كرده است. المنجد، كتاب ديگرى است كه به وسيلۀ لوييس معلوف و همكاران او تأليف شده است. او در اين كتاب، هيجگاه از آيات قرآن به عنوان شاهد و توضيح بهره نگرفته، بلكه در شرح لغات مرتكب دور شده است؛ مثل اينكه رث به بلى، بلى را به = خلق و خلق را به اندرس و اندرس را به بلى، تفسير شده است. كتاب المنجد بسيار كم حجم چاپ شده و از اين جهت دسترسى به آن آسان است. بخشى با عنوان «فرائد الادب» در شرح امثال و بخش پايانى، با عنوان الاعلام دارد.

كتاب متن اللغة، تأليف شيخ احمد رضا از عالمان سورى در پنج مجلد بزرگ از

ص:302


1- . أقرب الموارد در دو مجلد ويك تكلمه، بارها در ايران به چاپ رسيده است.

كتاب هاى لغت ارزشمند است كه لغات را با شيوه بسيار زيبا شرح داده است. كتاب المعجم الوسيط، تأليف مجمع علمى قاهره است كه بسيار جايگاه والاى در بين كتاب لغت دارد. اين كتاب، به وسيلۀ مسلمانان تأليف شده؛ لذا به آيات شريفه قرآن توجه دانشته واصطلاحات جديد را نيز توضيح داده است. در بيان معجم هاى دويست سالۀ اخير، المعجم الوسيط جايگاه بسيار ارزشمندى را در ميان دانشمندان مسلمان بدست آورده است. سبك تأليف المعجم الوسيط، آن است كه اشتقاق صغير است؛ يعنى كلمه، را در ثلاثى و آنگاه مزيد باب افعال، باب تفعيل و... آورده و به همين روش جلو رفته است. اما المنجد به شيوه اشتقاق كبير است؛ يعنى به ماده و معانى آن نگاه كرده و مثلا به روش زير بررسى كرده است:

هر چه در معناى اول از ثلاثى و مزيد است را ذكر مى كند؛ لذا در كتاب المعجم الوسيط، باب افعال و تفعيل، ثلاثى يك بار ذكر مى شود و معناى مختلف پس از آن ذكر مى شود؛ اما در المنجد، ممكن است به تعداد معناهاى آن ماده ثلاثى مزيد، باب افعال و تفعيل ذكر شود.

منهج پنجم در فرهنگ نامه هاى فارسى رايج بوده و به عربى هم سرايت كرده است.

اين نوع معجم ها براى افرادى كه به اشتقاقات صرفى كلمات وارد نيستند، بسيار قابل است؛ المنجد با همين روش چاپ شده، فرهنگ لاروس نيز به همين سبك است و كشف الآيات قرآن كه به وسيلۀ دكتر محمود راميار تأليف شده، نيز به همين سبك است.

مطلب ديگرى كه بايد در باب كتاب هاى لغت يادآور شويم، آن است كه كتاب هاى لغت را مى توان به سه دوره تقسيم كرد:

1. دوره سماع.

2. دوره تدوين و نگارش لغت.

3. دوره بازبينى و نگارش صورى لغات.

ص:303

مجمع البحرين

اين كتاب، تأليف علامه فقيه فخر الدين طريحى (1085 ه ق)(1) او اهل نجف اشرف و آل طريح، از خاندان معروف و سرشناس در نجف بوده اند. طريحى در كتاب مجمع البحرين به شرح لغات قرآن و أحاديث پرداخته و اين كتاب، تركيبى از لغات قرآن و احاديث است. حديث او همان حديث در نزد عالمان شيعه است؛ يعنى سخنان رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام، كتاب مجمع البحرين، برگرفته از كتاب هاى صحاح اللغة، المصباح المنير، النهاية بن اثير جزرى (606 ه ق) و كتاب هاى ديگر است؛ فخر الدين طريحى اگر چه گاهى در تلخيص عبارات تسامح كرده، اما به هر حال اين كتاب بسيار ارزشمند است.(2)

2. نحو

از جمله علوم پايه و اساسى كه در فقه و فهم حديث بدان توجه كرد، دانش نحو است. تركيب جملات حديث نقش به سزايى در فهم و درك معناى حديث دارد و گاهى باعث مى شود تا معناى جمله و حديث عوض شود؛ به عنوان مثال؛ حديث شريف «ذكاة الجنين ذكاة امّه(3) كه متفق بين شيعه و اهل سنّت است، در گونۀ خواندن

ص:304


1- . الفوائد الرضوية، 570/1؛ روضات الجنات، 349/5.
2- . يك تصحيح آن، در 6 جلد به وسيله استاد سيد احمد حسينى صورت پذيرفته و چاپ دوم آن، به وسيله مركز الغدير در تهران تصحيح شده وپاورقى و مقدمه اى زيبا دارد، ولى مجلدات آن بسيار سنگين شده و استفاده از آن دشوار است.
3- . الكافى، 6/234؛ من لا يحضر الفقيه، 3/328؛ وسائل الشيعة، 270/16؛ تحف العقول / 420؛ بحارالانوار، 63/32؛ تهذيب الاحكام، 9/5؛ عوا الى اللئالى، 1/116؛ مسند احمد 3/3؛ سنن دارمى، 2/84؛ سنن ابن ماجه، 2/1067؛ سنن ابى داوود، 1/646؛ سنن ترمذى، 3/18؛ مستدرك حاكم، 4/114؛ سنن الكبرى بيهقى، 9/335؛ مجمع الزوائد، 4/35؛ المصنف

آن اختلاف است طبق سخن فيومى (م 770 ه ق) در المصباح المنير، عده اى آن را منصوب خوانده اند؛ ذكاة الجنين كذكاة امه؛ يعنى منصوب به نزع خافض است و معنايش اين مى شود كه تذكيه جنين، مثل تذكيه مادرش است؛ بايد ذبح شود تا حلال گردد در غير اين صورت، حلال نخواهد بود. اما فقها شيعه آن را به رفع خوانده اند(1):

ذكاة الجنين ذكاة امه. در اين صورت چون خبر، مرفوع و معرفه است، دلالت بر حصر خبر در مبتدا دارد و مى رساند كه راه منحصر به فرد همان تذكيه مادر مى باشد.

احمد بن على فيومى (770 ه ق) وناصرالدين مطرزى صاحب كتاب مغرب اللغة - كه هر دو از علماى عامه است - رفع را ترجيح داده اند. فيومى در ماده ذكاة گفته: «وقوله «ذكاة الجنين ذكاة امه» المعنى ذكاة الجنين هى ذكاة امه فحذف المبتداء الثانى ايجازاً لفهم المعنى وهو على قلب المبتداء والخبر والتقدير ذكاة ام الجنين ذكاة له فلما قدم حول الضمير ظاهراً لوقوعه اول الكلام وحول الظاهر ضميراً اختصاراً ويقرب من ذلك قولهم: ابويوسف ابوحنيفة في أن الخبر منزل منزلة المبتدأ لا أنه هو قال الخطابى: والرواية برفع الذكاتين وقد حرفه بعضهم فنصب الذكاة لينقلب تأويله

ص:305


1- . عدة الداعى / 22؛ مجمع الفائدة والبرهان، 11/155؛ خلاف، 6/88؛ جامع الخلاف والوفاق / 542؛ فقه الصادق، 24/76؛ عون المعبود، 8/18؛ تحفة الاحوذى، 5/40؛ فيض القدير، 3/753؛ رياض المسائل، 128/12؛ مسالك الافهام، 509/11؛ الروضة البهية، 248/7؛ التنقيح الرائع، 27/4؛ شرح السنة، 28/6؛ نيل الاوطار، 478/8 (دار الصميعى)؛ الزبدة الفقهية، 272/8؛ السنن الكبرى، 335/1؛ دليل العروة الوثقى، 399/1.

فيستحيل المعنى عن الاباحة الى الحظر، وقال المطرزى والنصب في قوله ذكاة امه وشبهه خطأ».(1)

فيومى مى گويد: اصل جمله ذكاة الجنين ذكاة امه، ذكاة الجنين هى زكاة امه بوده؛ يعنى جمله صغرى و كبرى وجود داشته و مبتداى دوم حذف شده، تا كلام موجز شود. در مبتدا و خبر، قلب صورت گرفته و جاى - خبر و مبتداء عوض شده است؛ يعنى در اصل ذكاة ام الجنين ذكاة له (تذكيه مادر جنين تذكيه خود جنين) مى باشد؛ وقتى خبر بر مبتدا مقدم گشته است، از باب اختصار، ضمير به اسم ظاهر تبديل شده است نظير اين سخن، قول ابوحنيفه ابويوسف است كه در واقع مى خواهد بگويد:

ابويوسف رفيق و تلميذ ابوحنيفه، به منزله و جايگاه ابوحنيفة رسيده است؛ ولى در كلام قلب صورت گرفته است. خطابى و مطرزى - هر دو - گفته اند كه قرائت نصب اشتباه است و لازم است كه آن را به رفع بخوانيم. فيومى نيز در كلمه صمت فرموده:

«و إذنها صماتها» و الاصل «صماتها كإذنها» فشبه الصمات بالإذن شرعاً ثم جعل اذنا مجازا ثم قدم مبالغة و المعنى هو كاف في الإذن وهذا مثل قوله: ذكاة الجنين ذكاة امه والاصل ذكاة ام الجنين ذكاته، وانما قلنا الاصل صماتها كاذنها؛ لأنه لايخبر عن شىءٍ إلا بما يصح أن يكون وصفاً له حقيقة، او مجازاً فيصح أن يقال: الفرس يطير؛ لأنه لا يوصف بذلك، فصماتها كإذنها صحيح ولا يصح أن يكون إذنها مبتدأ؛ لأن الاذن لايصح أن يوصف بالسكوت، لأنه يكون نفيا له فيبقى المعنى إذنها مثل سكوتها و قبل الشرع كان سكوتها غير كاف فكذلك إذنها فينعكس المعنى».(2)

ص:306


1- . المصباح المنير / 210.
2- . المصباح المنير / 347؛ الغيث الهامع شرح جمع الجامع / 350.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اذنها صماتها»(1) يا «صمتها اقرارها» يا «اذنها سكوتها»(2)يعنى صمات و سكوت دختر مثل اذن او مى باشد؛ صمات را تشبيه به اذن و كلامى دانسته كه دال بر اجازه باشد؛ پس ناميدن صمات به عنوان اجازه، نوعى مجاز است و حقيقت نيست؛ يعنى اجازه چند فرد دارد: يك فرد حقيقى كه با لفظ باشد و يك فرد مجازى كه با سكوت باشد، همان طور كه بيع دو فرد دارد:

يك معامله اى كه با لفظ «بعت» و «اشتريت» باشد.

در معامله اى كه لفظ در آن وجود ندارد و فقط فعل صادر مى شود؛ لذا معاطاة را بيع مجازا دانسته اند.

اما اينكه گفته شد، صماتها كاذنها؛ زيرا هميشه خبر بايد مناسبت با مبتدا باشد، خبر بايد بتواند وصف براى مبتدا قرار گيرد، چه وصف حقيقى و چه وصف مجازى، خبرى كه صفت قرار نمى گيرد، صحيح نيست كه آن را به عنوان خبر قرار دهيم، بنابراين گفته مى شود: الفرس يطير؛ چون امكان صفت واقع شدن آن وجود دارد. باز در اين مثال اذنها صماتها صحيح نيست زيرا اذن موصوف به صمات نمى شود، ولى صماتها اذنها گفته مى شود؛ چون صمات، موصوف به اذن مى شود.

ص:307


1- . شرح الزرقانى على الموطأ مالك، 176/3؛ التمهيد، 15/11؛ الموطأ / 468 (دار ابن حزم)، 28/2 (تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى).
2- . المحرر فى الحديث / 544، 997، 998، صحيح مسلم (تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى)، 1037/2 / حديث 67/1412؛ سنن ابن داود (تحقيق دعاس)، 578/2/2100؛ سنن نسائى، 85/6/31؛ موارد الظمان / 304/1241؛ سنن دار قطنى (يمانى)، 239/3؛ بحارالانوار، 16/46؛ فقه و زمان / 82؛ مستدرك الوسائل، 316/14؛ وسائل الشيعة، 274/20؛ الكافى، 394/5.

3. علوم بلاغى

اشاره

علوم بلاغى، نيز از علومى تأثير گذار در فهم حديث است؛ زيرا رواياتى كه از معصومين عليهم السلام صادر شده، همچون محاورات عرف است و عرف در كلمات و محاورات خود از الفاظ حقيقى و مجازى استفاده مى كند. علوم بلاغى، نقش كليدى دارد؛ زيرا همين كثرت الفاظ در معانى مجازى باعث شده تا پاره اى به تدوين در باب لغات مجاز و غير حقيقى دست زنند. علامه محمود بن عمر زمخشرى (538 ه ق) از مشاهير علماى معتزله و حنفى مذهب، اولين كسى بود كه استعمالات مجازى را از استعمالات حقيقى جدا كرده، البته قبل از او، صاحب بن عباد در كتاب المحيط، متعرض بسيارى از استعمالات مجازى شده است؛ اما نه اينكه كتاب را فقط در موضوع مجازات تأليف كرده باشد. ولى محمود بن عمر زمخشرى، كتاب أساس البلاغه را فقط بر همين محور تأليف كرده است، او استعمالات مجازى را در اين كتاب گردآورده است.

زمخشرى با نگارش اين كتاب، بخشى از سليقه هاى شخصى و استدلال هاى عقلى را نيز در محدوده لغات داخل كرده؛ لذا وى اين كتاب را در دوره اى تأليف كرد كه لغت بر مشافهه متكى نبوده استدلال هاى جانبى، وارد لغت شده بود. به هر حال، زمخشرى بدان جهت كه تبحر كامل در علوم عقلى داشته و رموز لغات را به خوبى شكافته، كتاب أساس البلاغه او مورد توجه علما و دانشمندان قرار گرفته است، همان طور كه تفسير او؛ يعنى الكشاف عن غوامض التنزيل، در اين موضوع منحصر به فرد است؛ زيرا زمخشرى در كشاف، به استخراج نكات جديدى دست يافت كه در تفاسير سابق كمتر يافت مى شود. تكيه او بر مجازات و بيان علايق بين معانى حقيقى و مجازى باعث شد تا تفسير كشاف مورد توجه علماى تفسير قرار گيرد و مفسرانى همچون فخر الدين رازى (606 ه ق) در مفاتيح الغيب، نظام نيشابورى در غرائب

ص:308

القرآن و ناصرالدين بيضاوى به تفسير او روى آوردند، بيضاوى كشاف را تلخيص كرد؛ اما رازى و نظام، بيشتر كلمات زمخشرى را در تفاسير خود منعكس كرد. علامه محمّد حسين طباطبايى صاحب الميزان نيز از شيفتگان زمخشرى است و تمام نكات بلاغى كشاف را در الميزان منعكس كرده است.(1)

آرى، كار زمخشرى در كتاب اساس البلاغه به گونه اى مورد عنايت و توجه بود كه علامه لغوى سيد على خان مدنى (1120 ه ق) در كتاب الطراز الاول و الكناز لما عليه العرب المعول - كه از معجم هاى ارزشمند در لغت مى باشد - بدان توجه كامل داشته باشد واو در اين كتاب، نظم بسيار چشم گير و ارزشمندى را از خود برجاى گذارد. او كتاب را بر 5 بخش تدوين كرده: ابتدا عنوان را مطرح كرده، آنگاه در اولين رديف بحث از لغت، استعمالات حقيقى آن را آورده و اين، همان مميزه و مؤلفۀ برجسته اى است كه سيد على خان مدنى در اين كتاب مراعات كرده، در حالى كه هيچ كتاب لغوى يافت نمى شود كه استعمالات حقيقى را از غير حقيقى جدا كند؛ بلكه گاهى، اول لغات حقيقى را آورده و گاهى، لغات مجازى را بدون آن كه به حقيقت و مجاز آن توجه داشته باشند! او پس از آنكه استعمالات حقيقى را بيان مى كند، فصل دوم در ذيل آن عنوان به استعمالات مجازى روى مى آورد و بر كتاب اساس البلاغه تكيه فراوان دارد و كمتر به نقد آراى زمخشرى پرداخته، با آنكه آرا و نظريات بسيارى از لغويين را مورد نقد و بررسى قرار داده است.

درمرحله سوم به شرح همان لغت و عنوان در قرآن و استعمالات قرآنى مى پردازد و بخشى با عنوان غريب القرآن دارد. در اين فصل، بحث را با توجه به آيات پيگيرى

ص:309


1- . مؤلف در كتاب سبك شناسى مفسران، روش تفسيرى زمخشرى و ديگر مفسران را بررسى كرده است.

مى كند، پس همان لغت و عنوان را در احاديث دنبال مى كند كه اين كار توجه او احاديث نبوى و ائمه اطهار عليهم السلام را نشان مى دهد. پس از آنكه لغت را در احاديث رديابى مى كند، لغت را باتكيه بر لغات احاديث و كتاب هاى غريب الحديث پيگيرى مى كند و در شرح لغات احاديث، از عبارات كتاب هاى فقه الحديث و شرح احاديث نيز كمك مى گيرد، همان طور كه در شرح لغات قرآن از المفردات راغب اصفهانى و بيانات تفاسير استفاده كرده است. در بخش بعدى، لغت را در اصطلاحات مختلف بررسى مى كند؛ اگر آن عنوان در علوم ادبى، عقلى، نقلى، فقهى و غير آن و - حتى - نجوم و رياضيات اصطلاح شده باشد، آن را مورد عنايت قرار مى دهد و بسيار زيبا بحث مى كند.

در اين بخش، از التعريفات جرجانى نيز بهره جسته است. در خاتمه، همان لغت را در امثال عرب بررسى كرده است. البته پاره اى از علما، درباره امثال عرب نيز كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند. علامه محمود بن عمر زمخشرى، خود داراى كتابى با عنوان «الأمثال» است كه در دو جلد به چاپ رسيده، علامه ميدانى كتابى با نام «مجمع الامثال» دارد كه آن هم به چاپ رسيده و بلكه شهرت آن از ساير كتاب ها بيشتر است. كتاب هاى ديگرى نيز تأليف شده كه المنجد، در ميان كتاب هاى لغت معاصر، بخشى را با عنوان فرائد الاصول دارد كه به بررسى امثال پرداخته است. به هر حال، مطلب آن است كه بلاغت و فصاحت در احاديث پايه و اساس بسيارى از برداشتها مى باشد، توجه به مجازات و استعارات قرآن و احاديث از قديم مورد توجه علما و دانشمندان بوده؛ لذا كتاب هايى در مورد استعارات، مجازات قرآن و حديث تأليف كرده اند. ياقوت حموى (م 626)، علت تأليف مجاز القرآن را چنين نقل

ص:310

مى كند: ابوعبيده(1) گفت: فضل بن ربيع در سال 188 هجرى از پى من فرستاد. چون وارد شدم، مجلسى فراخ داشت برصدر آن صفه وفرشى عالى بود كه جز با كرسى بر آن نتوانستى رفت. آنگاه مردى در لباس كاتبان بيامد، او را پهلوى من جا داد و به او گفت: وى را مى شناسى؟ گفت: نه، گفت: اين ابوعبيده از مردم بصره است، او را خواسته ام تا از عملش بهره گيرم! مرد كاتب براى من دعا كرد و به من گفت: سخت به تو مشتاق بودم. از من سؤالى كرده اند، اگر اجازت دهى بگويم. گفتم: بياور. گفت:

خدا فرمايد: (طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ) (2) وحى بايد ترساندن به چيزى باشد كه آن را بشناسد و اين را كسى نمى شناسد. گفتم: خداوند با عرب به زبان خودشان سخن گفته است، مگر شعر امرءالقيس را نشنيده اى كه گويد:

أيقتلني والمشر في مضاجعي ومسنونة زرق كانياب أغوال

عرب غول را نديده، اما چون غول ترسانده شده است، رواست كه او را بترساند.

فضل و كاتب، هر دو جواب را پسند كردند. از همان دم عزم كردم تا كتابى در امثال اين مورد در قرآن تأليف كنم. چون به بصره آمدم، اين كتاب را به نام مجاز القرآن فراهم ساختم.(3) ابوعبيده معمر بن المثنى (م 210 ه) صاحب اين كتاب، از اولين نويسندگانى است كه در فن مجاز القرآن كتاب نوشت، اگر چه او به شرح لغات نيز پرداخته و كتاب او را نوعاً در رديف غريب القرآن ذكر كردند، ولى هدف از تأليف او، توجه وعنايت به نكات مجازى واستعارى قرآن بوده است. سيد رضى الدين موسوى (406 ه ق) صاحب نهج البلاغه، نيز تفسيرى بر قرآن با همين هدف نوشته و مواردى كه در آن مجازات و استعارات به كار رفته، به خوبى شرح داده است حقائق التأويل،

ص:311


1- . دانشنامه قرآن، 1969/2.
2- . صافات / 65.
3- . شناخت قرآن / 343.

نام كتاب شريف رضى است، اين كتاب ترجمه نيز شده و ترجمه آن چاپ شده است.

مثال 1: «لا يجمع مائة في خمس»

اين جمله، در پاره اى از احاديث ذكر شده است(1) مرحوم آية اللّه العظمى حكيم (1395 ه ق) در كتاب مستمسك العروة الوثقى آن را حمل بر معناى حقيقى كرده و فرموده: اين فرازها دلالت دارد كه ازدواج با بيشتر از چهار زن مانعى ندارد، آنچه منع دارد، دخول و عمل زناشويى است(2)؛ ولى يكى از نويسندگان و فقهاى معاصر، علامه سيد محمد حسين فضل اللّه، در كتاب النكاح كه شرح همان العروة الوثقى - بخش نكاح آن - مى باشد، فرموده: «الفقه بلاغة وليس بفلسفة»؛ فقه، بلاغت است و فلسفه نيست؛ يعنى در فهم روايات، بايد بر اساس محاورات عرفى تكيه كنيم و از دقت هاى عقلانى و دور از الفاظ پرهيز كنيم، چه اينكه كلمات ائمه اطهار عليهم السلام همچون كلمات و محاورات مردم مى باشد و ائمه، نيز محاورات عرف را مراعات كرده اند.

مثال 2:

رسول خدا فرمود: بعد از من كسى زودتر به من ملحق مى شود كه دستان او از بقيه زن ها طولانى تر باشد(3)، زنان اين جملۀ «أطولكنّ يدا» را حمل بر معناى حقيقى

ص:312


1- . وسائل الشيعة، 399/14.
2- . مستمسك العروة الوثقى، 93/14.
3- . مجازات النبوية / 66؛ الخرائج والجرائح، 1/65؛ بحارالانوار، 18/112؛ مستدرك سفينة، 8/44؛ مسند احمد، 6/121؛ صحيح بخارى، 2/115؛ صحيح مسلم، 144/7؛ سنن نسائى 5/67؛ مستدرك حاكم، 4/25؛ مجمع الزوائد، 8/289؛ مسند ابى يحيى الكوفى / 81؛ مسند ابن راهويه، 4/47؛ سنن الكبرى نسائى، 2/35؛ صحيح ابن حبان، 4/557؛ معجم الاوسط، 6 /

كردند و به مقايسۀ دستها پرداختند؛ اما همين كه آن زن بخشنده و سخاوتمند رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت كرد، همه فهميدند كه مراد از جملۀ أطولكنّ يدا، معناى ظاهرى آن نبوده، بلكه مراد از دست طولانى، دستى است كه در سخاوت و بخشش، جلوتر است. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از كلمات قصار خود فرمود: «من يعطى باليد القصيرة يعط باليد الطويلة»(1)؛ كسى كه در دنيا با دست كوتاه خود انفاق كند، با دست بلند خداى متعال جواب خود و جزاى خود را دريافت خواهد كرد.

نيز در روايت ديگر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده: «اليد العليا خير من اليد السفلى».(2)

كتاب المجازات النبوية

اين كتاب، تأليف سيد شريف رضى الدين موسوى (406 ه ق) است.(3) او برادر

ص:313


1- . نهج البلاغة / 231؛ شرح اصول كافى، 1/181؛ وسائل الشيعة 9/457؛ مستدرك وسائل، 7/165؛ بحارالانوار، 93/132؛ شرح نهج البلاغة، 19/59.
2- . اللؤلؤ والمرجان، 217/1/614.
3- . الغدير، 180/4؛ يتيمة الدهر، 116/3؛ تاريخ بغداد، 246/3؛ الكامل، 613/5؛ معالم العلماء / 51؛ دمية القصر / 73؛ وفيات الاعيان، 414/4؛ المنتظم، 115/15؛ البداية والنهاية، 3/12؛ مرآة الجنان، 18/3؛ شذرات الذهب، 43/5؛ شرح ابن ابى الحديد، 31/1؛ ريحانة الادب، 121/3؛ سفينة البحار، 526/1؛ جامع الرواة، 99/2؛ الفوائد الرضوية / 495 (مركزى)، امل الآمل، 261/2؛ انباه الرواة، 114/3؛ شرح ابن ميثم، 89/1؛ الذريعة، 16/7؛ الكشكول البحرانى، 313/1؛ الكنى والالقاب، 272/2؛ الوافى بالوفيات، 374/2؛ ميزان الاعتدال، 523/3؛ مستدرك الوسائل، 510/3؛ الاعلام، 329/6؛ روضات الجنات، 177/6؛ لؤلؤة البحرين / 322؛ نسمة السحر، مج 8، 459/2؛ مؤلفات جرجى زيدان (تاريخ آداب اللغة)؛ مجالس المؤمنين، 503/1؛ الدرجات الرفيعة / 466؛ مج 14/92؛ لسان الميزان، 159/5؛ تأسيس الشيعة / 213؛ تنقيح المقال، 107/3؛ الاعلام، 889/3؛ دائرة

كوچك سيد مرتضى علم الهدى (436 ه ق) است كه هر آن دو، از علماى بزرگ شهر بغداد و مرجع على الاطلاق شيعه در عصر خود و نقيب علويين بودند. شبى شيخ مفيد (413 ه ق) در خواب ديد كه حضرت فاطمه دست امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را گرفته وارد مسجد شد و شيخ مفيد تدريس مى كرد خطاب به شيخ مفيد فرمود: «علّمهما الفقه»؛ اى شيخ آن دو را فقه بياموز، شيخ مفيد از خواب بيدار شد در حالى كه متحير بود، روز بعد ديد كه مادر سيد مرتضى علم الهدى و رضى؛ دست آن دو را گرفته وارد مسجد شدند و به شيخ مفيد گفت: به آن دو فقه بياموز. سيد شريف رضى، در علوم بلاغت و فصاحت بسيار تبحر داشت، به همين جهت، به گردآورى نهج البلاغه پرداخت و كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام را كه از نظر او فصاحت و بلاغت برترى داشت، در يك جلد كتاب با عنوان نهج البلاغه گردآورد، او تفسيرى نيز برقرآن با توجه به نكات بلاغى نوشت كه بسيار ارزشمند است، كتابى را در شرح كلمات رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز تأليف كرد كه در آن، جملاتى را كه از نظر او مجاز و استعاره مى باشد و در آن تشبيهات به كار رفته، شرح و توضيح داد؛ او اين كتاب را با عنوان «المجازات النبويّة» شرح كرده است.(1) مرحوم رضى در احاطه بر مقدمات بلاغت فصاحت و شناخت استعارات و مجازات تبحر و احاطه فوق العاده اى داشت و همين أمر، باعث شد تا كتاب المجازات النبوية و كتاب مجازات القرآن را بنويسد.

كتاب مجازات القرآن او، در زمرۀ بهترين تفاسير قرآن شمرده مى شود. افسوس كه اين تفسير كامل به دست ما نرسيده است!

ص:314


1- . اين كتاب، دو بار تصحيح شده و از آن، دو تصحيح وچاپ در دسترس مى باشد.

مثال 3:

خداوند متعال در سوره قلم فرموده: (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ) (1) در ذيل آن حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است. ابوالفداء اسماعيل بن كثير شامى در تفسير خود (تفسير القرآن العظيم)، روايتى را نقل مى كند كه از متفقات بين بخارى و مسلم است و آن را هم بخارى در صحيح خودآورده و هم مسلم؛ يعنى شرايط صحت حديث در نزد بخارى و مسلم را دارد. حديث اين است:

«يكشف اللّه عن ساقه فيسجد كل مؤمن ومؤمنة»(2) اين حديث شريف را اگر بر ظاهرش حمل كنيم، قطعاً همان ادعاى مشبّهه و مجبّره خواهد شد. امام ابوحامد غزالى (505 ه ق) در كتاب الدرة الفاخرة در تفسير قوله تعالى (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ) درباره حديث «يكشف اللّه عن ساقه فيسجد كل مؤمن و مؤمنة» (يعنى خداوند پايش را برهنه مى كند، پس هر مؤمن و مؤمنه سجده مى كند) گويد: «وقد أشفقت من تأويل الحديث وعدلت عن منكريه». همان طور كه از كلام غزالى معلوم است، بايد اين حديث را توجيه كرد. به قول همه محققان، براى احتراز از تشبيه، يا بايد حديث را تأويل كرد و كشف ساق را به معناى مجازى آن - يعنى آمادگى كامل گرفت - يا حديث را انكار كرد و به ديوار زد؛ چون قبول حديث با عدم تأويل، همان قول مشبّهه است.(3) راغب اصفهانى و فيومى در المفردات و المصباح المنير فرموده اند(4) «(يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ) من قولهم كشف الحرب عن ساقها»؛ آيه شريفه مجاز است، يعنى در روز قيامت به قدرى سختى ها زياد مى شود كه

ص:315


1- . قلم / 44.
2- . صحيح مسلم، 168/1؛ فتح البارى، 359/13.
3- . شناخت قرآن / 483.
4- . قلم / 42.

ساق پاى انسان روشن و آشكار مى شود، در مثل عرب گفته مى شود: كشفت الحرب عن ساقها، يعنى جنگ، ساق پاى خود را بالازده و شدت پيدا كرده؛ مثل كسى كه آمادگى براى كارى پيدا مى كند، آستين و ساق پاى خود را بالا مى زند، دامنش را بالا مى زند (شمر ذيله).

در سؤالات نافع بن ازرق از عبداللّه بن عباس نيز اين آيه شريفه مطرح شده و عبداللّه در جواب نوشته، مراد شدت آخرت است. او سؤال مى كند: آيا شاهدى در لغت عرب وجود دارد؟ عبداللّه بن عباس مى گويد: «قدقامت الحرب بنا على ساق».(1) راغب اصفهانى آورده: «وقال بعضهم انه اشاره الى شدّة وهو أن يموت الولد في بطن النّاقة فيدخل المذمرة يده في رحمها فيأخذ بساقه فيخرجه ميتاً قال هذا هوالكشف عن الساق فجعل لكل امر فظيع»(2) وقتى بچه درشكم ناقه بميرد و بيطار با دستش او را بيرون بياورد، ساق او را مى گيرد و او را از رحم خارج مى كند؛ به همين علت، بر ناقه از دو جهت سختى وارد مى شود: 1. فرزندش مرده؛ 2. درد اضافى بايد تحمل كند. چه بسا اگر بچه خارج نشود، به مرگ مادر منجر مى شود و در اين صورت گفته مى شود: كشف عن ساقه. مرحوم امين الاسلام طبرسى - كه در نيمه اول قرن ششم زيست كرده و در سال 548 ه ق فوت كرده - در جوامع الجامع مى نويسد: «هو عبارة عن شدة الأمر وأصله في الحرب والهزيمة بتسمية المخدرات عن سوقهن في الهرب (الحرب) وانما هو مَثَلٌ».(3)

ص:316


1- . المفردات / 436؛ الدر المنثور، 8/254.
2- . همان؛ و ر. ك: فتح القدير، 275/5؛ تفسير القرآن العظيم، 408/4؛ جامع البيان فى تفسير القرآن (ايجى)، 357/4؛ تفسير المارودى، 70/6؛ الجامع للاحكام، 248/18؛ روح المعانى، 34/29؛ اعراب القرآن الكريم، 39/8؛ شرح السنة، 494/7.
3- . جوامع الجامع / 505.

در مجموع بايد متوجه اين نكته باشيم كه رسول خدا و ائمه اطهار از مجاز عقلى، مجاز مفرد، تشبيه و استعاره استفاده كرده اند. يكى از نويسندگان برجسته سورى، كتابى با عنوان الصورة الفنية للحديث النبوى دارد كه با مقدمه اى از دكتر رمضان البوطى و مقدمه ديگرى از دكتر نورالدين عتر - كه هر دو از اساتيد و دانشمندان با فضل و معروف سوريه مى باشند - منتشر شده است. او در تمام اين كتاب به محورهاى اساسى مضمون كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله كه ممكن است بر اساس مجاز مفرد، يا مجاز عقلى يا استعاره، تشبيه و كنايه باشد، سخن گفته است؛ وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الصوم جُنّة»(1) تا انسان حقيقت تشبيه را نفهمد كه چگونه سپر، انسانى را از شر و خطر دشمن مصون مى دارد، چگونه مى تواند ظرايف كلام پيامبر صلى الله عليه و آله را بفهمند. يا وقتى كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله به صورت مثل معروف شده: «المؤمن لايلدغ من حجر مرتين»(2)؛ مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود و پاى او دو بار در چاله نمى افتد، تا انسان به حقيقت مثل بودن آن واقف نشود و نداند كه رسول خدا، گويى استعاره استفاده كرده و كارهاى انسان را كه چالش دارد، به گودال تشبيه كرده و سوراخى كه مارى در آن نهفته و هر لحظه ممكن است دست و پاى انسان را بگزد، نمى تواند حقيقت كلام پيامبر را بفهمند. نيز رسول خدا فرمود: «الدنيا سجن المؤمن وجنّة الكافر».(3) پى بردن به ظرافت هاى تمثيلات و نكات دقيق كلمات معصوم عليه السلام

ص:317


1- . فيض القدير، 219/4؛ صحيح بخارى، 22/3؛؛ صحيح مسلم، 158/3؛ سنن ابى داود / 412؛ سنن نسائى، 135/4؛ كشف الخفاء، 32/2؛ الموطأ، 310/1؛ المجارات النبوية / 144؛ المقاصد الحسنة / 275؛ الفتح الكبير، 193/2؛ شرح السنة، 452/3.
2- . بحارالانوار، 346/19، 144/20؛ الفتح الكبير، 355/3.
3- . سنن ابن ماجه، 1378/2؛ كشف الخفاء، 410/1؛ حلية الاولياء، 185/8؛ فيض القدير، 546/5؛

ميسور نيست مگر آن كه انسان به ظرافت هاى بلاغى كلام عرب واقف شود.

بررسى مثالى مجاز از نظر سند و متن

عن ابن أبى عمير عن غير واحد عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: مامن شىء مما أحله اللّه أبغض إليه من الطلاق وان اللّه (عزّوجلّ) يبغض المطلاق الذّوّاق.

عن طلحة بن زيد عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: سمعت أبى يقول: إنّ اللّه (عزّوجلّ) بيغض كل مطلاق و ذوّاق.

فضل بن طبرسى قال: قال عليه السلام تزوّجوا ولاتطلقوا فان الطلاق يهتزّمنه العرش، وقال عليه السلام تزوّجوا ولاتطلقوا فانّ اللّه لا يحبّ الذّوّاقين والذّوّاقات.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ چيزى از آن چه حلال است، در نزد خدا مبغوض تر از طلاق نيست، و خداى متعال دشمن دارد كسى كه زنان را زياد طلاق مى دهد و با ديگران ازدواج مى كند.

طلحة بن زيد مى گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: پدرم فرمود: خداى متعال دشمن دارد هر طلاق دهنده و كسى كه پشت سر هم ازدواج مى كند.

فضل بن طبرسى مى گويد: امام عليه السلام فرمود: ازدواج كنيد و طلاق ندهيد؛ چه از

ص:318


1- . وسائل الشيعة، 22/7-8؛ كتاب الطلاق، ابواب مقدماته و شرائطه، ب 1؛ الكافى، 54/6؛ مستدرك الوسائل، 15/280؛ عوالى اللئالى، 3/372؛ الفصول المهمة فى اصول الائمة، 2/365؛ ميزان الحكمة، 2/1736؛ كشف الخفاء، 1/251؛ الاسرار المرفوعة / 128؛ المقاصد الحسنة / 134/248.

طلاق عرش تكان مى خورد، امام فرمود: ازدواج كنيد و طلاق ندهيد؛ چه اينكه خداى متعال دوست ندارد چشندگان را.

از نظر دراية الحديث، حديث مورد نظر مرسله است؛ زيرا در سند آن كلمه غير واحد وجود ندارد و اين كلمه، مهم است. روايت مرسل، حديثى است كه سلسله سند آن ذكر نشده باشد، يا راوى مجمل ذكر شده باشد. مثلا با كلمۀ «عن بعض»، «عن بعض أصحابنا»، «عن رجل» ذكر شده باشد، شهيد ثانى در تعريف آن فرموده:

حديث مرسل چند صورت دارد: 1. سلسله سند تمام آن حذف شده باشد. 2. در سلسله سند، راوى حذف نشده، ولى به صورت مجمل ذكر شده است؛ مثل: الف) عن رجل، عن بعض، عمّن ذكره؛ ب) عن غير واحد، عن عدّة نفر.

بعضى، تمام صورت هاى فوق را مرسله مى دانند و آن را معتبر نمى شمارند و آن اجمال را عامل ضعف حديث مى دانند؛ اما سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه ق) صاحب مدارك معتقد است كه مرسله، معتبر است؛ زيرا جملات «عن غير واحد وعن عدّة نفر» برتر از خبر واحد است، همانطور كه در مجموعۀ مرسلات، نوع ديگرى نيز هست؛ مثل: عن ابن أبى عمير عن بعض رجاله. اين صورت را نيز برخى از علماء معتبر مى شمارند، بلكه برتر از ساير مرسلات او مى دانند.(1) البته اگر مرسلات محمّد بن أبى عمير معتبر بدانيم، چنانكه معروف است: «ان مرسلاته كمسانيده»(2).

در نتيجه مى گوييم: حديث مورد بحث، از مرسلات و بلكه برتر از خبر واحد

ص:319


1- . نهاية المرام، 93/2، 424/1.
2- . رجال نجاشى / 231 878؛ العدة فى اصول الفقه، 154/1؛ فلاح السائل / 282؛ ذكرى الشيعة، 45/1؛ المهذب البارع، 81/1؛ مختلف الشيعة، 371/2؛ وسائل الشيعة، 88/20؛ مجمع الفائدة والبرهان، 124/1؛ كليات فى علم الرجال / 211؛ مشرق الشمسين / 449؛ مرآة العقول، 34/14؛ مسالك الافهام، 236/9؛ زبدة البيان / 595، الطهارة (امام خمينى)، 249/3.

است؛ چون كلمۀ غير واحد، دلالت دارد كه آن را از چند راوى شنيده است.

ما در كتاب دانش دراية الحديث و كتاب مراسيل، پيرامون اين موضوع و اقوال بسيار بحث كرده ايم.

از منظر غريب الحديث، ابوبكر رازى گفته: «حل العقدة: فتحها، فانحلّت»؛ گره را گشود، پس گشوده شد، از باب ردّ يردّ، و حلّ بالمكان حلّاً ومحلا، حَلَلْت القوم وحللت بهم؛ فرود آمدم، الحل ضد حرام است(1).

حِلّ، جايى است كه از حرم بيرون باشد؛ حليل، زوج و حليله، زوجه است

حلّ يحل الشىء حلال، أحلّه، متعدى آن است؛

حلّ المحرمُ وأحلّ، به يك معنى است. حلّ العذاب، يعنى عذاب فرود آمد، حلت المرأة، يعنى زن از عده خارج شد؛

محلِلّ، كسى است كه با زن مطلّقه پس از سه طلاق ازدواج مى كند، تا براى زوج اول حلال شود. تحليل، ضد تحريم است.(2)

معناى حقيقى واصل حلّ، همان گشودن گره است، چيز حلال؛ يعنى گره ندارد، محلِّل نيز، مجاز همين معنى است؛ يعنى گره حرمت را گشود. همانطور است كسى كه از احرام خارج مى شود؛ يعنى مُحِلّ، گويى گره حرمت را باز مى كند.

البغض ضد الحب، بغض الرجل از باب ظُرف؛ يعنى بغيض و مبغوض گرديد:

بغضه اللّه الى الناس تبغيضاً فأبغضوه أى مقتوه.

البغضاء شدّة البغض، التغابض ضدّ تحاب است.(3) أبغض، اسم تفضيل است و

ص:320


1- . مختار الصحاح / 144.
2- . همان / 145.
3- . همان / 64.

اسم تفضيل، بايد از فعل معلوم ساخته شود، ولى گاهى از مفعول نيز ساخته مى شود، مثل أشهر، به معناى مشهورتر.

بغدادى گفته: ما أبغضه من الشاذّات؛ زيرا فعل تعجب نيز بايد از صيغه معلوم ساخته شود؛ ولى در اين مورد، از فعل مجهول ساخته شده است.

أبغضه ضد أحبّه. در حديث اميرالمؤمنين عليه السلام نيز اين كلمه استعمال شده: «أبغض بغيضك هونا ما عسى أن يكون حبيبك و أحبب حبيبك هونا ما عسى أن يكون بغيضك»(1)؛ دوست بدار دوست خود را تاحدى، شايد روزى دشتن تو شود و دشمن بدار دشمن خود را تا حدى، شايد روزى دوست تو شود.

طلاق، يعنى ذهاب و رفتن. طلّق امرأته؛ يعنى زنش را طلاق داد، طَلَقَتْ هى:

طلاق داده شد؛ باب آن شرف است و فاعل آن، طالق و طالقة است(2)؛ مثل حائض و حائضه، بدون «تاء» وصف استعمال مى باشد و با تاء بر طبق اصل است. مطلق، صيغه مبالغه است؛ مثل مِدْرار، وزن مفعال اسم آلت؛ مثل: منشار و ميزان و اسم زمان؛ مثل:

ميقات و اسم مكان؛ مثل: محراب و مصدر ميمى؛ مثل: ميعاد و ميثاق استعمال مى شود و جمع تمام آن صيغ، بروزن مفاعيل مى آيد؛ مثل: مواعيد، جمع موعده و موازين، جمع ميزان و مفاتيح، جمع مفتاح.

ذوّاق نيز صيغه مبالغه است، بغدادى گفته: ذاق الشّىء از باب قال. ذواق مصدر آن است، مذاق ومذاقه، مصدر ميمى است؛ يعنى آن را چشيد، ذاق در ثلاثى يك مفعولى و در باب افعال، دو مفعولى است، أذاقه اللّه حرّالحديد، أذاقه اللّه وبال أمره.(3)

ص:321


1- . المحتضر / 24؛ نهج السعادة، 3/378.
2- . مختار الصحاح / 350.
3- . مختار الصحاح / 208.

هَزّ الشىء فاهتزّ حرّكه فتحرك؛ آن را حركت داد و حركت داده شد؛ از باب ردّ است.(1)

در قرآن نيز اين كلمه استعمال شده: «و هزّى إليك بجذع النخل؛، شاخ درخت را به سوى خود تكان ده. ابن هشام در مغنى گفته: گاهى بر سر مفعول به فعل متعدى حرف جر داخل مى شود واين حرف جر، زائد است؛ مثل: هزّى اليك بجذع النخل، وليمدد بسبب الى السماء.

لغت ذواق وذواقه، مجاز است. احمد بن على فيومى گفته: ذوق، چشيدن مزه غذا به واسطه زبان است و در ثلاثى، يك مفعولى و در باب افعال، دو مفعولى است.

وذاق الرجل عسيلة المرأة وذاقت عسيلته اذا حصل لها حلاوة الخلاط ولذّة المباشرة بالايلاج.(2)

عرب مى گويد: مرد عسيله زن را چشيد و زن نيز عسيله او را چشيد، وقتى كه حلاوت از مخالطه و مباشره به سبب دخول حاصل شود.

در موضوع طلاقه بودن امام حسن عليه السلام كتاب دائرة المعارف اسلامى مقاله اى مستقل نوشته و بسيار اين موضوع را پروبال داده است، اتفاقا روايتى در كتاب اصول كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه: «ان علياً عليه السلام وهو على المنبر لاتزوّجوا الحسن فانه مِطلاق فقام رجل من همدان، فقال: بلى واللّه لنزوّجنّه وهو ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وابن اميرالمؤمنين عليه السلام فان شاء أمسك وان شاء طلق».(3)

استاد مطهرى در نقد اين احاديث فرموده: در اينجا لازم است به يك شايعه بى اساس كه دست جنايتكار خلفاى عباسى آن را به وجود آورده و در ميان عموم

ص:322


1- . همان / 597.
2- . المصباح المنير / 211.
3- . سفينة البحار، 2/93.

مردم شهرت يافته، اشاره اى مختصر بكنم، بسيارى از كتاب ها نوشته كه امام مجتبى فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام از كسانى بوده كه زياد زن مى گرفته و طلاق مى داده است و چون ريشه اين شايعه تقريباً از يك قرن بعد از وفات امام عليه السلام بوده به همه جا پخش شده است و دوستان آن حضرت نيز بدون تحقيق در اصل مطلب و بدون توجه به اينكه اين كار از نظر اسلام، يك كار مبغوض و منفورى است و شايسته مردم عياش است نه شايسته مردى كه يكى از كارهايش اين بوده كه پياده به حج مى رفت، متجاوز از بيست بار ثروت ودارايى خود را ميان فقرا تقسيم كرد و نيمى را خود برداشت و نيم ديگر را به فقرا و بيچارگان بخشيد تا چه رسد به مقام اقدس امامت و طهارت آن حضرت! چنانكه مى دانيم، در گردش خلافت از امويان به عباسيان، بنى الحسن؛ يعنى فرزند زادگان امام حسن بابنى العباس همكارى داشتند؛ اما بنى الحسين، يعنى فرزند زادگان امام حسين عليه السلام كه در رأس آنها در آن وقت امام صادق بود، از همكارى با بنى العباس سرباز زدند بنى عباس با اينكه در ابتدا خود را تسليم و خاضع نسبت به بنى الحسن نشان مى دادند و آنها را از خود شايسته تر مى خواندند، در پايان كار به آنها خيانت كردند واكثر آنها را با قتل و حبس از ميان بردند. بنى العباس براى پيشبرد سياست خود به تبليغ عليه بنى الحسن شروع كردند. از جمله تبليغات نارواى آنها اين بود كه گفتند: ابوطالب كه جد أعلاى بنى الحسن و عموى پيغمبر است، مسلمان نبود و كافر از دنيا رفت؛ پس ما كه اولاد عموى مسلمان پيغمبريم از بنى الحسن كه اولاد عموى كافر پيغمبرند، براى خلافت شايسته تريم، در اين راه پولها خرج كردند و قصّه ها جعل كردند. هنوز هم كه هست، گروهى از أهل تسنن تحت تأثير همان تبليغات و اقدامات، فتوا به كفر ابوطالب مى دهند، هر چند اخيراً تحقيقاتى در ميان محققان اهل تسنن در اين زمينه به عمل آمده و افق تاريخ از اين نظر روشن تر مى شود. موضوع دومى كه بنى العباس عليه بنى الحسن عنوان كردند، اين بود كه

ص:323

گفتند: نياى بنى الحسن بعد از پدرش على به خلافت رسيد و اما چون مرد عياشى بود و به زنان سرگرم بود و كارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود، از عهده برنيامد و از معاويه كه رقيب سرسختش بود، پول گرفت و سرگرم عياشى و زن گرفتن طلاق دادن شد و خلافت را به معاويه واگذار كرد. خوشبختانه، محققان با ارزش عصر اخير در اين زمينه تحقيقاتى كرده و ريشه اين دروغ را پيدا كرده اند. ظاهراً اول كسى كه اين سخن از او شنيده شده است، قاضى انتصابى منصور دوانيقى بوده كه به امر منصور مأمور بود اين شايعه را بپراكند. به قول يكى از مورّخان، اگر امام حسن عليه السلام اين همه زن گرفته است، پس فرزندانش كجا هستند؟ چرا عدد فرزندان او اين قدر كم است؟ امام عليه السلام كه عقيم نبوده و از طرفى، رسم جلوگيرى يا سقط جنين هم كه معمول نبوده است، من از ساده لوحى بعضى از ناقلان حديث شيعى مذهب تعجب مى كنم كه از طرفى از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار اخبار و احاديث بسيار زيادى روايت مى كنند كه خداوند دشمن مى دارد يا لعنت مى كند مردمان بسيار طلاق دهنده را، پشت سرش مى نويسند: امام حسن عليه السلام مرد بسيار طلّاقى بوده، اين اشخاص فكر نكرده اند كه يكى از سه راه را بايد انتخاب كنند: يا بگويند: امام حسن مرد بسيار طلّاق نبوده است، يا بگويند: العياذ باللّه امام حسن عليه السلام پايبند دستورهاى اسلام نبوده است؛ اما اين آقايان محترم (!) از يك طرف احاديث مبغوضيت طلاق را صحيح و معتبر مى دانند و از طرف ديگر، نسبت به مقام قدس امام حسن، خضوع و تواضع مى كنند و از طرف ديگر، نسبت بسيار طلّاقى را براى امام حسن نقل مى كنند، بدون اينكه انتقاد كنند از آن مى گذرند؛ بعضى كار را بدانجا كشانده اند كه گفته اند: اميرالمؤمنين، على عليه السلام از اين كار فرزندش ناراحت بود و در منبر به مردم اعلام كرد كه به پسرم حسن زن ندهيد؛ زيرا دختران شما را طلاق مى دهد، اما مردم جواب دادند: ما افتخار داريم كه

ص:324

دخترانمان همسر فرزند عزيز پيغمبر بشود، او دلش خواست نگه مى دارد و اگر دلش نخواست، طلاق مى دهد.

(1)4. نقش علم رجال در فقه الحديث

علم رجال يا دانش رجال الحديث به گونه هاى مختلف تعريف شده است.

دانشمندان در تعريف آن آورده اند: ما وضع لتشخيص رواة الحديث ذاتاً ووصفاً مدحاً و قدحاً.

(2)اين تعريف از مولى على كنى صاحب توضيح المقال نقل شده است. مامقانى (1356 ه ق) نيز تعريف ديگرى آورده است: «علم يبحث فيه عن احوال الراوى من حيث اتّصافه بشرائط قبول الخبر» در تعريف اول گفته شده: علم رجال، آن چيزى است كه براى تشخيص راويان حديث چه ذات و شخصيت آنان و چه اوصاف آنان از نظر مدح و قدح مطرح شده است و در تعريف دوم گفته شده: علمى كه از احوال راوى بحث مى كند از آن جهت كه متصف به شرايط قبول خبراست يا خير. به هر حال، علم رجال، دانشى است كه هدف عمده و غايت آن، شناخت راوى ثقه از غير ثقه است.

اكنون بحث ما درباره خود علم رجال نيست بلكه بحث ما درباره چگونگى و دخالت علم رجال در فقه الحديث است، آيا فقه الحديث، دانش مغاير با رجال الحديث است؟ شكى نيست كه اين گونه مى باشد و در مقدمات بحث اشاره شد كه علوم حديث، شاخه هاى گوناگونى دارند و از جمله آنها، دانش فقه الحديث و دانش

ص:325


1- . نظام حقوق زن در اسلام / 274؛ و ر. ك: موسوعة المصطفى والعترة، 40/5.
2- . تنقيح المقال، 1/20؛ بهجة الآمال، 1/5؛ كليات فى علم الرجال / 11؛ اصول علم الرجال / 10، دانش رجال الحديث / 15؛ الفوائد الرجاليه (على حسينى صدر) / 7، توضيح المقال / 29؛ بحوث فى مبانى علم الرجال / 10؛ اصول علم الرجال / 9 الفوائد الرجالية،؛ (كجورى) / 10.

رجال الحديث است. فقه الحديث، به بررسى معنى و مقصود از حديث مى پردازد و رجال الحديث، به بررسى راويان از لحاظ وثاقت و ضعف راوى مى پردازد، بدان جهت كه آيا اين راوى ثقه است يا خير و حديث او معتبر است يا خير، به نظر مى آيد از تعابير علم فقه الحديث با علم رجال الحديث دانسته شود كه در علم فقه الحديث، مضمون حديث بررسى مى شود و اصلا به رجال آن كارى ندارد؛ چه اينكه اصلا ممكن است سندى براى روايت وجود نداشته باشد و روايت مرسل باشد، اما در عين حال، درباره معنى و مقصود از احاديث آن سخن گفته مى شود؛ مثلاً، كتاب الجامع الصغير تأليف جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (911 ه ق)، از كتاب هاى حديثى است كه سند روايات آن ذكر نشده، هر چند ممكن است پاره اى از آنها، در منابع اوليه داراى سند باشند؛ اما روايات اين كتاب در ظاهر، مرسل است. ولى مى بينيم علامه عبدالرؤف مناوى (1030 ه ق) به شرح احاديث آن با عنوان فيض القدير پرداخته است. الغرر والدرر آمدى - از دانشمندان شيعه - كه روايات على بن ابى طالب اميرالمؤمنين عليه السلام را گردآورده، نيز اين گونه است؛ يعنى براى آن سند نياورده است؛ اما شارح، آن يعنى فقيه برجسته آقا جمال خوانسارى (1125 ه ق) در كتاب شرح غرر، به توضيح و تفسير روايات آن پرداخته است. از همۀ اينها مهم تر، خود نهج البلاغه است كه اسناد آن ذكر نشده و در ظاهر مرسل مى باشد؛ اما شروح فراوانى بر آن نگاشته شده و بلكه يك ميدان گاه فقه الحديث مى باشد. پس معلوم مى شود فقه الحديث، در دامنه اى غير از دامنه رجال الحديث كار مى كند. اما ما معتقديم كه علم رجال الحديث نيز در پاره اى امور در شرح احاديث و بررسى حديث ومضمون آن دخالت دارد؛ يعنى راويانى كه داراى خصوصيات و امتيازات خاص باشند، گاهى در معنى و مفهوم حديث تأثير به سزايى دارند؛ مثلا در احوالات فلان راوى مى گويند كه «متقن» است. متقن، صفت براى راوى است؛ ولى به اعتبار متن، رواياتى كه نقل

ص:326

مى كند؛ يعنى در بسيارى از روايات او نمى توان تكيه كرد. شيخ طوسى در تهذيب الاحكام يادآور مى شود كه بر متفردات معاويه بن عمار نمى توان اعتماد كرد؛ زيرا در روايات او، نوعى اضطراب متن وجود دارد و اين امر، باعث مى شود تا در فهم و مفهوم روايات او مشكل پديد آيد. پس بازگشت پاره اى از الفاظ توثيق و پاره اى از الفاظ جرح، به متن حديث راوى است، نه مثل كذوب و ثقه كه بازگشت آن به خود راوى است؛ يعنى فقها گاهى، از برهان لِمّ در توثيق راويان استفاده مى كنند و گاهى از برهان إن، گاهى با الفاظ ثقهٌ ثَبِتٌ، صحيحٌ و حجةٌ وثاقت راوى ثابت مى شود و در نتيجه، گفتار او معتبر خواهد بود و گاهى از طريق متن حديث؛ يعنى موافقت متن حديث با اصول و قواعد كلى، عقل و نيز موافقت آن سنت. اتقان متن حديث باعث مى شود تا نسبت به راوى تفكر ديگرى حاصل شود كه او ثقه بوده و روايات او معتبر مى باشد؛ پس به خوبى مشاهده و ملاحظه مى كنيم كه دانش رجال الحديث - يعنى وثاقت و ضعف راوى - گاهى در متن و فهم متن روايت دخالت دارد. بر همين اساس، ما علم رجال را به عنوان مقدمه علم فقه الحديث مى دانيم كه بايد در شرح حديث به نكات زير توجه شود:

1. ضابط بودن راوى كه از كتاب هاى رجال فهميده مى شود.

2. مخلط بودن كه از اسباب ضعف راوى است.

3. مضطرب بودن راوى.

4. متقن؛ يعنى راوى آدم محكم و دقيقى در نگارش حديث باشد.

5. گاهى پاره اى از راويان در ضميمه فهم روايات سخنى دارند، ما براى اهميت كلام و خصوصاً فهم از روايات احتياج مبرم به شناسايى او داريم و شناسايى او ميسر نيست مگر از طريق علم رجال.

6. سؤال راوى، گاهى نقش تعيين كننده در فهم جواب امام عليه السلام دارد، اگر چه در

ص:327

علم اصول ثابت شده كه ملاك، تعميم جواب است و راوى و سائل دخالتى ندارد، ولى درجاتى كه تعارض پيش آيد، در فهم روايت، سؤال راوى دخالت دارد و راوى جز از طريق علم رجال شناخته نمى شود. الآن چند سند را بررسى كرده، تا گونه ارتباط با علم رجال روشن شود.

مثال 1: مهمل

1. أخبرنى الحسين بن عبيداللّه عن احمدبن محمّدبن يحيى عن ابيه عن محمّدبن على بن محبوب عن موسى بن جعفرالبغدادى عن حسن بن على بن الوشاء عن عبداللّه بن سنان عن عمرو بن ابى نصر قال: سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول: في المغرب اذا توارى القرص كان وقت الصلوة والافطار.(1)

رجال الحديث

1. سبك شيخ طوسى در كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار، آن است كه سند و روايت را نوعا به صورت تعليق مى آورد و گاهى سند را كامل ذكر مى كند؛ مثل سند فوق. در جلد اول و دوم، نوعا سند را آورده و در جلد سوم و چهارم، بنا را براختصار گذاشته است.(2)

2. شيخ طوسى، رواياتى را كه به صورت تعليق آورده، طرق خود تا صاحب اصل را در كتاب المشيخه آورده است.

3. اگر طرق درالمشيخه ذكر شده باشد، روايت معلق مسند خواهد بود.

4. الحسين بن عبداللّه.

ص:328


1- . الاستبصار، 1/262.
2- . همان، 4/305.

1-4. نجاشى (450 ه ق) درباره او فرموده: «شيخنا». علما فرموده اند: مشايخ نجاشى، همه ثقه اند، اين قاعده را آية اللّه خويى نيز همچون بحرالعلوم، مامقانى و ديگران پذيرفته اند.

2-4. ابن غضائرى از مشايخ اجازه، احتياج به توثيق ندارند و بر همين اساس، اين قانون معروف است كه «ان مشايخ الاجازة مستغنون عن التزكية».

(1)5. أحمد بن محمد بن يحيى در كتاب هاى رجال صريحا توثيق نشده؛ يعنى الفاظ توثيق و تعديل درباره او وارد نشده است بلى، نجاشى از او در طريق خود به كتاب هاى پدر محمد بن يحيى ياد كرده (أخبرنى عده من أصحابنا عن أبنه أحمد عن أبيه بكتبه) (2) ولى چون از مشايخ اجازه مى باشد، وثاقت او مورد مناقشه نيست؛ زيرا همان گونه كه اشاره كرديم، مشايخ اجازه احتياج به توثيق و تزكيه ندارند.

6. ابيه محمّد بن يحيى، ابوجعفر العطار القمى، نجاشى درباره او فرمود: شيخ اصحابنا فى زمانه، ثقة، عين، كثيرالحديث.

(3)7. محمّد بن على بن محبوب، نجاشى درباره او فرموده: شيخ القميين في زمانه ثقة، عين، فقيه، صحيح المذهب.

(4)8. موسى بن جعفر البغدادى، شيخ و نجاشى از او ياد كرده اند و فقط يادآور

ص:329


1- . معجم رجال الحديث، 76/1؛ الرعاية / 373، 192؛ دانش رجال الحديث / 262؛ كليات فى علم الرجال / 333؛ الفوائد الرجالية (وحيد) / 45؛ الفوائد الرجالية (كجورى) / 102؛ معراج اهل الكمال / 126، 118؛ استقصاء الاعتبار، 149/2؛ روضة المتقين، 43/14، 328؛ مرآة العقول، 7/13؛ توضيح المقال / 200؛ اصول علم الرجال / 148.
2- . رجال نجاشى / 353.
3- . همان / 353.
4- . معجم رجال الحديث، 17/9.

شده اند (له كتاب نوادر).

(1)9. حسن بن على بن وشاء با عنوان حسن بن على بن زياد الوشاء بجلى معروف است، نجاشى گفته: كان من وجوه الطائفة. خرّاز نيز صفت اوست و از اصحاب حضرت رضا و هادى عليهما السلام است.

10. عبداللّه بن سنان؛ عبداللّه را تمام رجاليين توثيق كرده اند؛ اما درباره محمّد بن سنان اختلاف است و مشهور، او را تضعيف كرده است.

(2)11. عمرو بن ابى نصر؛ اسم او زيد و ثقة مى باشد.

(3)بنابراين، موسى بن جعفر بغدادى در كتابهاى رجال مهمل است و درباره او اگر چه اسمش ذكر شده ولى توثيق نشده است؛ بنابراين، حديث مهمل ضعيف شمرده مى شود مگر با قراينى ثابت شود كه موسى بن جعفر بغدادى، ثقة باشد.

مثال 2: صحيح

2 - أخبرنى الحسين بن عبيداللّه عن عدة من أصحابنا عن محمّد بن يعقوب عن محمّد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن حماد بن عيسى عن ربعى بن عبداللّه عن محمّد بن مسلم عن احدهما، قال: إن اللّه (عزّوجلّ) فرض الركوع والسجود والقرائة

ص:330


1- . معجم رجال الحديث، 21/37؛ نقد الرجال، 4/430؛ رجال نجاشى / 406-1076، الضرب / 162-717؛ رجال شيخ / 449، (طبع قيومى).
2- . معجم رجال الحديث، 16/160؛ القاموس الرجال، 9/430؛ الفوائد الرجالية 3/249؛ روضة المتقين، 14/29؛ مسالك الافهام، 7/218، 261؛ وسايل الشيعة 20/329؛ الروضة، 5/160؛ تنقيح المقال، 3/127؛ رياض المسائل 2/87؛ مجمع الرجال، 222/5؛ غنيمة المعاد، 5/378؛ مستمسك العروة الوثقى، 1/156؛ ملاذ الاخيار، 182/1؛ منتقى الجمان، 1/51؛ بهجة الآمال، 6/442؛ جواهر الكلام، 1/176.
3- . نقدالرجال، 3/325؛ رجال شيخ / 250-411؛ رجال نجاشى / 290-778؛ الفهرست / 111-493.

سنة فمن ترك القرائة متعمداً أعاد الصلاة ومن نسى القراءة فقد تمّت صلاته و لاشىء عليه.(1)

1 - أخبرنى؛ فعل و فاعل و مفعول كه فاعل آن، استاد شيخ طوسى (م 460 ه ق)، حسين بن عبداللّه غضائرى (م 411 ه ق) است. او، همان رجالى نامور كه اهل جرح و تعديل است و شيخ طوسى در مقدمه الفهرست از او ياد كرده كه دو كتاب درباره اصول و مصنفات داشته است. خلاصه آنكه ابن غضائرى از مشايخ طوسى و نجاشى حساب مى شود و ابن غضائرى، از سه جهت مورد توجه است: 1. خود از مشايخ جرح و تعديل؛ است 2. از مشايخ نجاشى و شيخ طوسى است، نجاشى از او با عنوان «شيخنا» ياد كرده(2) و بسيارى از علما همچون بحرالعلوم (1212 ه ق)، مامقانى (1351 ه ق) آية اللّه خويى (1413 ه ق) معتقدند: مشايخ نجاشى خصوصاً، همه ثقه اند و اين، خود يكى از قانون هاى مهم علم رجال است كه آية اللّه خويى در كتاب معجم رجال الحديث جلد دوم بدان پرداخته است.

2. عن عدة؛ اگر شخصى همچون كلينى، نجاشى و ابن غضائرى حديثى را از چند نفر از اساتيد خود شنيده باشند، اسامى آنها را ذكر نمى كنند و با كلمۀ «عدّة» بدان اشاره مى كنند. عدّةٌ كلينى، بسيار معروف و مشهور است و رساله هايى درباره آن نوشته شده است.(3)

علامه محمّد باقر شفتى (1260 ه ق) نيز رساله اى در آن خصوص نوشته، همان طور كه محدث نورى (1320 ه ق) در خاتمۀ مستدرك الوسايل، بدان پرداخته اند؛ اما عدّةٌ نجاشى را استاد نايينى - كه كتاب رجال نجاشى را تصحيح و دردو جلد به

ص:331


1- . الاستبصار، 1/353.
2- . رجال نجاشى / 353.
3- . وسائل الشيعة، 36/20.

چاپ رسانده - در مقدمه آن شناسايى و بررسى كرده است.(1) و اما عدّةٌ ابن غضائرى، شيخ طوسى در خاتمه استبصار - يعنى المشيخة - وقتى طريق خود به محمّد بن يعقوب كلينى را ذكر مى كند، عدّةٌ ابن غضائرى را ياد مى كند: «فما ذكرته عن محمّد بن يعقوب الكلينى... وأخبرنا به أيضا الحسين بن عبيداللّه عن أبى غالب احمد بن محمد زُرارىّ و أبى هارون بن موسى التلعكبرى و أبى قاسم جعفر بن محمّد قولويه و أبى عبداللّه احمد بن أبى رافع الصيمرى و أبى المفضل الشيبانى و غيرهم كلهم عن محمد بن يعقوب الكلينى.(2)

3. محمّد بن يعقوب كلينى (328 ه ق) از اكابر علماى اماميه در قرن چهارم است.(3) ابن اثير جزرى (606 ه ق) در كتاب جامع الاصول در ذيل حديث مجدّدين(4) او را مجدّد قرن چهارم اماميه شمرده است(5). نكته اى كه سزاوار تذكر است آنكه آنچه شيخ طوسى از كلينى نقل مى كند، گاهى از كتاب كافى است و در كافى موجود مى باشد و گاهى، روايتى است كه در كافى موجود نيست. آية اللّه سيستانى درقاعدۀ لاضَرر مى گويد: اگر طوسى روايت را از كتاب كافى نقل كند، دو حديث محسوب نمى شود، يك حديث در كافى و يك نقل در كتاب تهذيب الاحكام و در

ص:332


1- . سبك شناسى دانش رجال الحديث / 84؛ رجال نجاشى، 11/1 (نائينى).
2- . الاستبصار، 4/307.
3- . الكافى، 17/1؛ منتهى المقال، 235/6؛ رجال نجاشى / 377/1026؛ خلاصة الرجال / 145؛ الفهرست / 135؛ تعليقه منهج المقال / 329؛ لؤلؤة البحرين / 391/123؛ خاتمه مستدرك الوسائل، 463/3؛ تبصير المنتبه بتحرير المشتبه، 1219/3.
4- . «ان اللّه يبعث لهذه الأمّة على رأس كلّ مائة سنة من يجدّد لها دينها» المقاصد الحسنة، 238/129؛ سنن ابى داود، 156/4؛ كشف الخفاء، 241/1؛ المستدرك على الصحيحين، 525/4؛ تاريخ بغداد، 61/2؛ سنن ابى داود، 512/2/429.
5- . جامع الاصول، 322/11؛ الفوائد الرجاليه، 127/3، 330؛ شرح الطيبى، 440/1/247.

نتيجه كثرت نقل پديد نمى آيد و موجب ترجيح در مقام تعارض نمى شود، همان طور كه اگر سند كلينى ضعيف باشد، سند تهذيب نيز ضغف خواهد بود و ضعف از نقل كلينى به نقل طوسى نيز سرايت مى كند؛ اما اگر حديث را از غير كتاب كافى ولى از كلينى نقل كند، و حديث در كافى نيز موجود باشد، دو نقل محسوب شده، همان طور كه ضعف سند كافى به سند تهذيب الاحكام سرايت نمى كند.(1)

4. محمّد بن اسماعيل؛ اين عنوان كه در صدر اسناد كافى واقع مى شود، معركۀ آراء است. براى اولين بار، تقى الدين حسن بن داوود حلى (زنده در 707 ه ق) در خاتمه رجال خود گفت: اگر مراد از راوى فوق، محمد بن اسماعيل بن بزيع باشد، او از اصحاب امام جواد و امام على النقى عليهما السلام است و كلينى، نمى تواند او را ملاقات كرده باشد (ان كان ابن البزيع ففي ملاقاته اشكال) و در اين مورد بر مرحوم كلينى نيز اشكال وارد است كه گويى نوعى تدليس كرده و سند مرسل خفى را متصل وانمود كرده كه نوعى تدليس است.(2) علامه محمّد باقر سبزوارى (1090 ه ق) در كتاب ذخيرة المعاد، تمام روايات محمّد بن اسماعيل را ضعيف شمرده و بر اساس همين نكته، اردبيلى (993 ه ق)(3) نيز در كتاب ارث - بحث حبوة - مى گويند: حديث حبوه را فقها صحيح شمرده اند(4) ولى در سند آن محمّد بن اسماعيل واقع شده اگر ابن بزيع باشد، در ملاقات كلينى يا او اشكال است، ولى علما و فقها فرموده اند: مراد از محمّد بن اسماعيل كه در صدر سند واقع شده، محمّد بن اسماعيل نيشابورى - معروف به بندفر - است و محمّد بن اسماعيل بزيع در آخر معاصر حضرت رضا و امام جواد عليهما السلام واقع

ص:333


1- . قاعدة لا ضرر ولا ضرار / 14.
2- . رجال ابن داود / 306 / خاتمه.
3- . مجمع الفائدة والبرهان، 379/11؛ جواهر الكلام، 127/39.
4- . وسائل الشيعة، 439/17.

مى شود و اگر در وسط سند باشد، مراد محمد بن اسماعيل برمكى است.(1) امّا به نظر شيخ بهايى (1030 ه ق)، علامه محمّد تقى مجلسى (1111 ه ق) و محمّد بن على اردبيلى (1110 ه ق) در كتاب مشرق الشمسين و روضة المتقين و جامع الرواة، همان برمكى است. عده اى گفته اند: هر كدام باشد، ثقه اند. ولى رأى علما در چهارصد سالۀ اخير آن است كه مراد، همان نيشابورى است و علامه مجلسى (1111 ه ق) در ابتداى جلد سيزدهم مرآة العقول(2) مى گويد كه: مراد، نيشابورى است و او، ثقة مى باشد؛ چون از مشايخ اجازه است. آية اللّه خويى او را به خاطر وقوع در سلسله اسناد كامل الزيارات، توثيق كرده است.(3)

6. فضل بن شاذان؛ وى همان راوى، عالم جليل القدر و از اصحاب جرح و تعديل است. نجاشى گفته: «روى عن ابى جعفر الجواد عليه السلام و قيل عن الرضا عليه السلام وكان ثقة، احد اصحابنا الفقهاء و المتكلمين وله جلالة في هذه الطائفة وهو في قدره أشهر من أن نصفه».(4)

7. حماد بن عيسى؛ او از شخصيت هاى نامور و از اصحاب اجماع مى باشد. دو حماد وجود دارد و هر دو ثقة و از اصحاب اجماع مى باشند؛ لذا لفظ حماد كه در سلسله اسناد حديث واقع شده، يا مراد حماد بن عيسى است، يا حماد بن عثمان و هر دو ثقه اند. نجاشى، حماد بن عيسى را با شماره 370 و حماد بن عثمان را با شماره 371

ص:334


1- . رجال نجاشى / 330/893؛ منتهى المقال، 369/5؛ رجال ابن داود / 306؛ سماء المقال، 481/1؛ عتمة المعاد، 102/7؛ الرعاية / 192؛ الرواشح السماوية / 70؛ الوافى، 19/1؛ نقد الرجال، 139/4؛ تعليقه ميرداماد بر رجال كشى، 38/1؛ توضيح المقال / 141.
2- . مرآة العقول، 13/7.
3- . رجال نجاشى / 307.
4- . مرآة العقول، 13/7.

ذكر كرده است.(1) نجاشى درباره حمادبن عيسى مى گويد: حضرت صادق عليه السلام را درك كرده مى گويد: 70 حديث از او شنيدم؛ ولى چون خردسال بودم، فقط 20 عدد آن را با اطمينان روايت مى كنم و از حضرت موسى بن جعفر، حضرت رضا و جواد عليهم السلام حديث نقل كرده و در زمان حضرت جواد عليه السلام فوت كرده است. نجاشى مى گويد:

«كان ثقة في حديثه صدوقا. و اما حماد بن عثمان و اخوه ثقتان»، هر دو از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند، ولى حماد از حضرت موسى بن جعفر و امام رضا عليهما السلام نيز روايت كرده است، حماد بن عيسى در سال (209 ه ق) و حماد بن عثمان در سال (190 ه ق) فوت كرده اند.

8. ربعى بن عبداللّه؛ نجاشى درباره او فرموده: «ثقة روى عن أبى عبداللّه وأبى الحسن عليهما السلام».(2)

9 - محمد بن مسلم او، كسى است كه بسيار جايگاه بلندى در نظر امام صادق عليه السلام دارد. او مى گويد: 30 هزار حديث را از حضرت باقر عليه السلام سؤال كردم. نجاشى مى گويد: «وجه اصحابنا فقيه رفع صحب ابا جعفر وابا عبداللّه»؛ از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهما السلام و كان من أوثق الناس.(3)

اكنون كه راويان اين حديث شناسايى ودانسته شد كه تمام آنها ثقه اند و از سوى نجاشى و ساير علماى رجال توثيق شده اند، راويان حديث همه دوازده امامى بودند، پس حديث صحيح السند خواهد بود.

مثال 3: معلق

محمد بن الحسن باسناده عن محمّد بن أحمد يحيى عن أحمد بن محمّد عن

ص:335


1- . رجال نجاشى / 142.
2- . رجال نجاشى / 167.
3- . همان / 323.

الحسن محبوب عن هشام بن سالم عن عمار بن موسى الساباطى عن جميل بن صالح عن زياد بن سوقه قال: قلت لأبى جعفر عليه السلام.(1)

1. مراد از محمد بن الحسن، همان ابوجعفر محمّدبن الحسن طوسى (460 ه ق) صاحب كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار است.

2. سند اين حديث به گونه اى معلق است؛ يعنى شيخ طوسى، سند خود را تا صاحب كتاب نياورده، بلكه در المشيخه بدان اشاره كرده است. چون سند شيخ تا محمّد بن احمد بن يحيى در المشيخه (آخر استبصار) ذكر شده، روايت مرسل نخواهد بود، بلكه مسند خواهد بود.

3. محمد بن احمد بن يحيى كه در صدر سند شيخ طوسى واقع شده، مراد محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران عبداللّه بن سعد بن مالك الاشعرى القمى، ابوجعفر است.(2)

نجاشى (450 ه ق) درباره او گفته: «كان ثقة في الحديث». اين سخن، دلالت بروثاقت خود راوى مى كند، مثل لفظ ثقة، وقتى به گونه مطلق (ثقه) ذكر شود. همان طور كه لفظ «ضعيف في الحديث» درباره محمّد بن خالد برقى وارد شده است؛ ولى مرحوم سيد محمّد موسوى عاملى (1009 ه ق) در كتاب مدارك تصريح كرده كه ضعف در حديث، دليل ضعف خود راوى نمى شود.(3)

نجاشى پس از توثيق او فرموده: «الا إن أصحابنا قالوا: كان يروى عن الضعفاء ويعتمد المراسيل ولا يبالى عمن أخذ وما عليه في نفسه مطعن في شىء». اصحاب ما

ص:336


1- . وسايل الشيعة، 20/374 (چاپ آل البيت) و (چاپ اسلاميه) 14/283؛ تهذيب الاحكام، 7/315-1304؛ الاستبصار، 3/192-196.
2- . رجال نجاشى / 348.
3- . مدارك الاحكام، 1/50؛ نهايه الدراية / 431؛ الفوائد الرجالية 1/347؛ مشارق الشموس / 198.

درباره او آورده اند كه از راويان ضعيف روايت مى كرد و بر روايات مرسله اعتماد مى نمود واهميت نمى داد از چه كسى حديث اخذ كند، ولى خود او ضعفى و طعنى ندارد. طبق تصريح بزرگان فقه و رجال، جمله هاى فوق دلالت بر ضعف راوى نمى كند، همان طور كه علامه سيد محمّد مهدى بحرالعلوم (1212 ه ق) در الفوائد الرجالية تصريح فرموده و درباره احمد بن محمد بن خالد گفته: از روايات محمد بن احمد بن يحيى، پانزده نوع روايت كه راويان ذيل در سلسله سند آن باشند، معتبر نمى باشد و نجاشى پانزده مورد را ياد كرده است.

4. از استثناى محمّد بن الحسن بن الوليد، دانشمندان فقه و رجال يك قاعده عمومى توثيق استفاده كرده اند و آن، عبارت است از اينكه: هر راوى كه در سلسله اسناد كتاب نوادر الحكمه واقع شده است، ثقه مى باشد؛ زيرا مستثنى دلالت بر اعتبار مستثنى منه مى كند.(1)

5. و طريق شيخ طوسى (م 460 ه ق) به كتاب نوادر الحكمه (طريق 1:4-7-1) = محمّد بن احمد بن يحيى الاشعرى القمى) در كتاب الاستبصار بدين گونه آورده شده است: «و ما ذكرته عن محمّد بن أحمد بن يحيى الاشعرى فقد أخبرنى به الشيخ المفيد ابوعبداللّه (م 413 ه ق) و الحسين بن عبيداللّه (م 411 ه ق) و احمدبن عبدون كلهم عن أبى جعفر محمّد بن الحسين بن سفيان عن أحمد بن ادريس عن محمّد بن أحمد بن يحيى» پس در اين طريق، شيخ طوسى با سه واسطه از صاحب نوادر الحكمه نقل مى كند.

طريق 2 (4-7-2)

وأخبرنى ابوالحسين بن أبى جيدالقمى عن محمّد بن الحسن بن الوليد عن محمّد

ص:337


1- . رجال نجاشى / 348.

بن يحيى وأحمد بن ادريس جميعا عن محمّد بن أحمد بن يحيى.

طريق 3 (4-7-3)

وأخبرنى ايضاً الحسين بن عبيداللّه عن أحمد بن محمّد بن يحيى عن أبيه محمّد بن يحيى عن محمّد بن أمد بن يحيى.

طريق 4 (4-7-4)

وأخبرنى الشيخ ابوعبداللّه والحسن بن عبيداللّه وأحمد بن عبدون عن أبى محمّد الحسن بن حمزد العلوى و أبى جعفر محمّد بن الحسين البزوفرى جميعا عن أحمد بن ادريس عن محمّد بن أحمد يحيى.(1)

1. احمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد فرزند محمّد بن الحسن بن الوليد، استاد شيخ صدوق و كسى است كه خود در فن رجال صاحب نظر است و توثيق نيز شده است؛ اما احمد بن محمّد كه فرزند او و استاد شيخ مفيد (413 ه ق) است و در رديف صدوق در اسناد ذكر مى شود، در كتاب هاى رجال نسبت به او توثيقى وارد شده؛ اما علما فرموده اند: وثاقت او را مى توان از قراين ثابت كرد و مهمترين قرينه بر وثاقت، آن است كه او از مشايخ اجازه مى باشد و اين، خود مهمترين نشانه بروثاقت راوى است؛ لذا شهيد ثانى فرموده: مشايخ، مستغنى از توثيق مى باشد.

2. احمد بن محمّد عيسى الاشعرى؛ نجاشى درباره او فرموده: «وابوجعفر رحمه شيخ القميين ووجههم وفقيههم غير مدافع وكان ايضاً الرئيس الذى يلقى السلطان بها، ولقى الرضا عليه السلام».(2)

3. احمد بن محمّد؛ شيخ بهايى (م 1030 ه ق) درباره اين عنوان فرموده، احمد

ص:338


1- . الاستبصار، 4/323.
2- . رجال نجاشى / 82.

بن محمّد مشترك بين جماعتى است كه بالغ بر 30 نفر مى باشند (آنچه در رجال نجاشى آمده، سى نفر مى باشد) ولى اكثر آنها كه به طور مطلق در اسناد روايات وارد شده اند. چهار نفر هستند كه تمام آنها ثقه مى باشند، اين چهار نفر عبارتند از: ابن الوليد - ابن عيسى الاشعرى - ابن خالد برقى و ابن ابى نصر البزنطى. راوى اول، در ابتداى سند و دوراوى بعد، در وسط سند و رواى آخر، در آخر سند واقع مى شوند.

(1)مرحوم آية اللّه خويى فرموده: «احمد بن محمّد، مشترك بين چند راوى است و شناخت او با راوى و مروى منه ميسر مى شود، او از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى عليهم السلام است و طريق صدوق به او، صحيح است همان طور كه طريق شيخ، به او صحيح است».

(2)4. احمد بن محمّد بن خالد برقى؛ نجاشى درباره او گفته: «و كان ثقة في نفسه يروى عن الضعفاء وأعتمد المراسيل». علما فرموده اند: دو جمله اخير، ضعف راوى را نمى رساند؛ زيرا ممكن است كسى از راوى ضعيف روايت كند، ولى خود او ضعيف نباشد.

(3) شيخ بهايى تصريح فرموده كه سه جملۀ فوق، بر قدح راوى دلالت ندارد.

(4) اين تعبيرات درباره برقى، محمّد بن احمد بن يحيى الاشعرى القمى وارد شده است.

(5)5. احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى (م 221 ه ق)؛ وى از اصحاب حضرت

ص:339


1- . مشرق الشمسين / 79؛ مدارك الاحكام، 1/50.
2- . المعين / 34.
3- . رجال نجاشى / 76؛ مدارك الاحكام، 1/50.
4- . نهاية الدراية / 436.
5- . الفوائد رجالية، 1/332؛ جامع الرواة 1/63، 2/63؛ منتهى المقال، 1/319؛ دانش دراية الحديث / 279.

رضا عليه السلام است، نجاشى فرموده: «كان عظيم المنزلة عندهما».

(1) از جمله مشايخ ثلاثه و اصحاب اجماع مى باشد، بسيارى از علما معتقدند: او از هر راوى كه روايت كند يا هر مرسله اى كه نقل كند، معتبر مى باشد و هر دو طريق شيخ و صدوق به او، صحيح است.

(2)6. راوى مشترك در سلسله سند فوق، ابن عيسى الاشعرى است.

7. الحسن بن محبوب؛ نجاشى متعرض او نشده، ولى شيخ طوسى او را توثيق كرده (ثقة جليل القدر). طريق طوسى و صدوق به او، صحيح است.

(3) او از اصحاب اجماع نيز هست.

8. هشام بن سالم؛ نجاشى درباره او فرموده: ثقة ثقة. مفيد (413 ه ق) نيز او را توثيق كرده اند و طريق شيخ و صدوق به او، صحيح است.

(4) لازم به ذكر است كه نجاشى درباره پاره اى از راويان، كلمۀ ثقه را دو بار تكرار كرده، وحيد بهبهانى (م 1205 ه ق) فرمود: تكرار كلمه ثقه، دلالت بر تأكيد مى كند.

9. عمار بن موسى و دو برادرش، قيس و صباح، از اصحاب حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهما السلام بوده اند و همه، به تصريح نجاشى، ثقه اند.

(5)9-1. درباره عمار ساباطى بحث است كه آيا فطحى بوده يا نه، در نسخۀ كشى و رساله عدديه شيخ مفيد، او فطحى دانسته شده و همين طور شيخ طوسى درالعدة؛ اما

ص:340


1- . رجال نجاشى / 75.
2- . المعين / 22.
3- . همان / 121.
4- . همان / 524؛ رجال نجاشى / 434.
5- . رجال نجاشى / 290؛ المعين / 340؛ رجال كشى / 253؛ مصنفات شيخ مفيد، 9/25؛ تهذيب الاحكام، 7/101؛ الاستبصار، 1/372؛ العدة في اصول الفقه، 1/54.

پاره اى از علما معتقدند كه در نسخۀ كشى، تصحيف صورت گرفته و طوسى در رجال، فهرست و تهذيب نيز بر اساس آن اين سخن را گفته اند.

9-2. از اينكه نجاشى او را توثيق كرده و متعرض فطحى بودن نشده، دانسته مى شود كه فطحى بودن او چندان مستند نيست.

9-3. برخى از علما. معتقدند كه اصل و اساس رجال نجاشى بر ذكر راويان شيعه است و اگر متعرض مذهب او نشده، دليل آن است كه او شيعه دوازده امامى مى باشد.

9-4. آية اللّه خويى (م 1413 ه ق) بر اساس سخنان كشى و پس از او، شيخ مفيد (م 413 ه ق) و پس از او، شيخ طوسى در الفهرست و رجال و العده و پس از آنها، علامه حلى (726 ه ق) و ابن داوود حلى تصريح كرده اند كه عمار فطحى است؛ ولى وثاقت او ثابت شده؛ بنابراين، روايت او موثق خواهد بود.

(1) ولى علامه شوشترى مى گويد: نجاشى اين گونه وعده اى نداده است.

9-5. شيخ طوسى در كتاب تهذيب الاحكام فرموده: اصحاب ما به روايات متفرد عمار ساباطى عمل نمى كنند.

9-6. حديث متفرد، حديثى است كه فقط يكى از پيشوايان حديث همچون كلينى يا صدوق يا طوسى يا بخارى يا مسلم نقل كرده باشند. در نقطه مقابل آن، حديث متفق است؛ يعنى حديثى كه دوبار يا بيشتر، پيشوايان حديث آن را نقل كرده باشد. مثلاً، احاديثى به عنوان متفق عليه بين بخارى و مسلم وجود دارد؛ يعنى در هر دو كتاب ذكر شده و از آن تعبير به حديث «صحيح متفق عليه بين شيخين» مى شود و مرحله اعلايى از صحت را در نزد اهل سنت دارد.

(2)

ص:341


1- . معجم رجال الحديث، 1/8-298.
2- . فتح البارى، 1/7؛ عمده القارى، 1/19؛ ارشاد السارى، 1/79؛ شرح شرح نخبة الفكر / 266.

9-7. حديث متفرد، حديثى است كه در سلسله سند آن حديث منتهى به يك راوى مى شود؛ مثل: حديث انما الاعمال بالنيات كه در مدارك روايى اهل سنت، فقط از عمر نقل شده و مثل حديث تيمم كه فقط از سكونى نقل شده است.

(1)9-8. بسيارى از فقهاى شيعه، كلمه متفرد را در كتاب هاى فقهى، به همان معناى مفرد استعمال مى كنند و برهمين اساس مى گويند: به متفردات عمارساباطى نمى توان عمل كرد؛ يعنى همان مفرد او.

(2)10. جميل بن صالح اسدى؛ نجاشى درباره او فرمود: «ثقة وجه». از حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهما السلام روايت كرده است.

(3)10-1. نوع رواياتى كه از جميل بن صالح به وسيله سعد بن عبداللّه روايت شده، با واسطه حسن بن محبوب و محمّد بن ابى عمير است؛ اما گاهى بدون واسطه از او نقل كرده است؛ مثلاً شيخ در كتاب تهذيب اين گونه نقل فرموده: «وروى هذا الحديث سعد بن عبداللّه بن جميل بن صالح».

(4)10-2. شيخ سليمان بحرانى گفته كه درباره وثاقت جميل بن صالح، حرف است ومى توان مناقشه نمود. مرحوم وحيد بهبهانى (1205 ه ق) فرموده: وجه مناقشه صاحب بلغه آن است كه نجاشى گفته: «ذكره ابوالعباس»؛ يعنى توثيق او را ابوالعباس ذكر كرده و گويى وثاقت او، نوعى ترديد است.

10-3. مراد از ابوالعباس كه در كتاب هاى رجالى از اهل جرح و تعديل مى باشد،

ص:342


1- . تهذيب الاحكام، 1/202؛ وسايل الشيعة، 2/964.
2- . نقد الرجال، 3/317؛ تهذيب الاحكام، 1/408؛ الاستبصار، 1/372؛ الفرائد الرجالية 4/125؛ غاية المراد، 1/317، 2/470؛ بحوث في الاصول، 7/33.
3- . رجال نجاشى / 127 (329)، نقد الرجال / 370؛ جامع الرواة 1/167.
4- . تهذيب الاحكام، 1/123.

دو نفر است: 1. ابوالعباس ابن نوح 2. ابوالعباس ابن عقده كه دومى زيدى مى باشد.

در اين فرض در جرح و تعديل او، مناقشه مى شود.

10-4. علامه شوشترى فرموده: درتوثيق ابن نوح، شكى نيست كه معتبر است، ولى در توثيقات ابوالعباس ابن عقده، مناقشه شده؛ ولى نجاشى معتقد است و احراز كرده كه او دوازده امامى مى باشد. بنابراين، توثيقات او نيز معتبر خواهد بود.

10-5. نجاشى و شيخ طوسى هر دو احمد بن على بن العباس ابن نوح سيرافى را توثيق كرده و فرموده: «استاذنا و شيخنا». بنابراين، او قطعاً امامى و از اهل جرح و تعديل است.

(1)10-6. احمد بن محمد بن سعيد معروف به ابن عقده (333 ه ق)، نجاشى او را زيدى جارودى ندانسته و فرموده، چون با زيديه اختلاط داشته، اين شبهه پديد آمده و درباره اوفرموده: «وذكره أصحابنا لاختلاطه بهم ومداخلته اياهم وعظم محله وثقته وأمانته»؛ ولى شيخ طوسى (460 ه ق) گفته: «وأمره في الثقة والجلالة وعظم الحفظ أشهر من أن يذكر وكان زيدياً جارودياً». در اين صورت كه بين سخن نجاشى و شيخ طوسى تعارض حاصل شود، سخن نجاشى مقدم است؛ چون اضبط است.

(2)11. زياد بن سوقه؛ نجاشى او را توثيق كرده، ولى خود عنوان او را نياورده؛ بلكه در ترجمه برادرش حفص بن سوقه او را توثيق نموده است.

(3)زياد بن سوقه ودو برادرش حفص ومحمّد، هر سه طبق تصريح نجاشى ثقه اند.

(4)

ص:343


1- . نقد الرجال، 1/139؛ رجال نجاشى / 86، 209؛ الفهرست / 37، 117.
2- . نقدالرجال، 1/158؛ رجال نجاشى / 94 (233)؛ قاموس الرجال، 1/602؛ الفهرست / 28 (86)؛ خلاصه الرجال / 203 (13)؛ تاريخ بغداد 5/14.
3- . جامع الرواة، 1/336، المعين / 152.
4- . رجال نجاشى / 135.

نجاشى در فهرست خود، عده اى را تحت عنوان خاص توثيق نكرده، بلكه در ذيل عناوين ديگر آنها را به مناسبت توثيق كرده، مثل همان زياد بن سوقه كه در ذيل حفص بن سوقه (348) او را توثيق كرد.

(1)

دراية الحديث

اشاره

روايتى كه سلسله سند آن ذكر شده باشد و تمام راويان آن دوازده امامى و توثيق شده باشند، «صحيح» ناميده مى شود. حديثى كه سلسله سند آن را بررسى كرديم، چون تمام راويان سلسله سند آن ثقه ودوازده امامى مى باشند، حديث صحيح مى باشد.

بررسى سند چند حديث موضوع

1. داستان زينب بنت جحش
اشاره

(وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (2).

الآن خلاصه بحث رجالى را - كه در آن مقاله داشته ام - ذكر مى كنم:

1. در رابطه با آيه فوق دو سبب نزول نقل شده: اول: به طور خلاصه، پيامبر به منزل زيد رفت، ديد زينب غسل مى كند، پيامبر شيفته او شد و همين أمر، باعث شد كه زينب

ص:344


1- . همان.
2- . احزاب / 37.

از زيد طلاق بگيرد و پيامبر او را به عقد خود دربياورد.

اين مطلب در روايات سنى و شيعى آمده است. بغوى آن را به صورت مرسله آورده و ساير نقل ها نيز از نظر سند ضعيف است.

(1)اما در منابع شيعى؛ دو روايت درباره تفسير آيه رسيده است يكى آن است كه حضرت رضا عليه السلام در پاسخ به على بن جهم فرمود: «إن الذى أخفاه في نفسه هو أن اللّه سبحانه أعلمه أنها ستكون من أزواجه وأن زيداً سيطلقها فلما جاء زيد وقال له: أريد أن أطلق زينب، قال له: أمسك عليك زوجك، فقال سبحانه: لم قلت أمسك عليك زوجك وقد أعلمتك أنها ستكون من أزواجك.

وأما محمّد صلى الله عليه و آله وقول اللّه (عزّوجلّ) (وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ) .

فإن اللّه (عزّوجلّ) عرف نبيه صلى الله عليه و آله أسماء أزواجه في دارالدنيا وأسماء أزواجه في دارالآخرة وإنّهنّ أمّهات المؤمنين وإحداهنّ من سمى له زينب بنت جحش وهى يومئذ تحت زيد بن حارثة فأخفي اسمها في نفسه ولم يبده لكيلا يقول أحد من المنافقين إنه قال في إمرأة في بيت رجل إنها إحدى أزواجه من أمّهات المؤمنين وخشى قول المنافقين فقال اللّه (عزّوجلّ) (وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ) ؛

ص:345


1- . مجمع البيان، 30/5؛ البحر المحيط، 235/7؛ المعجم الكبير، 44/24؛ بحارالانوار، 217/22؛ مجمع الزوائد، 247/9؛ تاريخ الامم والملوك، 89/2؛ تفسير القمى، 172/2؛ الدّر المنثور، 612/6 (هشت جلدى)؛ جامع البيان، 10/22؛ معالم التنزيل، 531/3؛ الكشاف، 520/3؛ الكامل، 121/2؛ تفسير القمى، 192/2؛ البرهان فى تفسير القرآن، 325/3؛ نورالثقلين، 280/4، زاد المسير، 387/6؛ حاشية القونوى، 365/1؛ زاد المعاد، 108/1؛ تاريخ الخميس، 501/1؛ كنزالدقائق، 392/10؛ قصص الانبياء، (جزائرى) / 22؛ المنتظم، 225/3؛ الطبقات الكبرى، 102/8؛ اسد الغابة، 226/2، عصمة الانبياء، (رازى) / 99؛ سير اعلام النبلاء، 224/1؛ فتح البارى، 403/8؛ دلائل النبوة (بيهقى)، 465/3؛ السنن الكبرى، 57/7؛ انوار التنزيل، 163/4؛ احكام القرآن (جصاص)، 230/5.

يعنى في نفسك وإن اللّه (عزّوجلّ) ما تولي تزويج أحد من خلقه إلا تزويج حواء من آدم عليه السلام وزينب من رسول اللّه صلى الله عليه و آله بقوله: (فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا) وفاطمة من على عليه السلام قال فبكي على بن محمدبن الجهم فقال يا ابن رسول اللّه! أنا تائب إلى اللّه (عزّوجلّ) من أن أنطق في أنبياء اللّه عليهم السلام بعد يومى هذا إلا بما ذكرته».

(1)آنچه حضرت رضا عليه السلام در اين حديث فرمود، غالب مفسران شيعه و سنى پذيرفته اند؛ ولى همه آن را از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السلام نقل كرده اند.

پس در توجيه آيه شريفه، دو روايت از منابع شيعى و ائمه ما رسيده: يكى، از امام سجاد و ديگرى، از امام رضا عليه السلام كه اين وجه را غالب مفسران در تحليل آيه ذكر كرده اند.

بر مبناى اين تفسير، پيامبر از هر گونه پندار سوء مبرّا مى باشد. مفسران نيز همين بيان امام سجاد عليه السلام را پذيرفته اند.

(2) استاد سيد عبدالمقصود بن عبدالرحيم مصحح

ص:346


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام، 1/155.
2- . جامع الاحكام، 189/14؛ مفاتيح الغيب، 212/5؛ تفسير القرآن العظيم روح المعانى، 24/22؛ كشف الاسرار، 49/8؛ مجمع البيان، 30/8؛ الصافى، 191/4؛ كنزالدقائق، 174/8؛ تنزيه الانبياء / 111؛ تفسير شريف لاهيجى، 637/3؛ دائرة المعارف الاسلامية، 28/11؛ پژوهش هاى قرآنى، ش 1، بهار 1374، ص 92؛ پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن / 315، الصحيح من سيرة النبى الاعظم (دارالحديث)، 85/14؛ احكام تفسير المارودى، 406/4؛ احكام القرآن ابن العربى، 1544/3؛ النهر المادّ 730/2؛ غرائب القرآن، 45/22 (چاپ مصر)، السيرة النبوية (ابن كثير)، 278/3؛ سبل الهدى والرشاد، 440/10؛ بحارالانوار، 394/16؛ روح البيان، 180/7؛ التبيان، 344/8؛ اللباب فى علوم الكتاب، 533/15؛ فتح القدير، 284/4؛ روض الجنان و روح الجنان (تصحيح شعرانى)، 159/9؛ الميزان، 323/16؛ الاسرائيليات فى التفسير والحديث / 21؛ الاساس فى التفسير، 4430/8؛ تفسير المراغى، 12/22؛ فى ظلال القرآن، 2865/5؛ محاسن التأويل، 267/13؛ الكاشف، 220/6؛ تفسير هدايت، 272/10؛ الفرقان، 139/2؛ التحرير والتنوير، 256/21؛ زبدة التفاسير، 379/5؛ مفاتيح الغيب، 212/25.

تفسير مارودى گفته: رساله اى با عنوان «سلّ الحسام لنصرة خير الانام» نوشته ام.

اينك سند روايت

سند آن بدين گونه است: ابن بابويه، قال: حدثنا أحمد بن زيادبن جعفرالهمدانى والحسين بن أحمد بن هشام المكتب وعلى بن عبداللّه الوراق (رضى اللّه عنهم) قالوا:

حدثنا على بن ابراهيم بن هاشم، قال: حدثنا قاسم بن محمّد البرمكى، قال: حدثنا ابوالصلت الهروى

1. ابن بابويه؛

2. احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى؛

3. الحسين بن احمد بن هشام المكتب؛ 4. على بن عبداللّه الوراق.

5. على بن ابراهيم بن هاشم؛

6. قاسم بن محمّد البرمكى؛

7. ابوالصلت الهروى.

سلسله سند روايت فوق را راويان فوق الذكر تشكيل مى دهند.

- احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى: اردبيلى در جامع الرواة او را موثق شمرده(1)علامه مامقانى نيز در تنقيح المقال توثيق او را از رجال ابن داود وجيزه وبلغه وخلاصه علامه و مشتركات طريحى و مشتركات كاظمى نقل كرده است(2).

على بن عبداللّه الوراق؛ او نيز حديث فوق را نقل كرده و از مشايخ صدوق است.

بايد گفت كه اين سه نفر، از مشايخ شيخ صدوق مى باشند و همانطور كه معلوم است

ص:347


1- . جامع الرواة 1/50.
2- . تنقيح المقال، 1/62.

مرحوم شيخ نسبت به آنها «ترضى» فرموده و مرحوم مامقانى(1) نسبت به على بن عبداللّه و همين طور، آية اللّه خويى(2) اين ترضى و ترحم را نقل كرده اند، هر چند كه به مبناى رجالى مامقانى، دلالت بر توثيق مى كند بنابر مبناى رجالى آية اللّه خويى، دلالت بر توثيق نمى كند.

- الحسين بن احمد بن هشام المكتب، او نيز اين حديث را نقل كرده است.

- قاسم بن محمّد برمكى

او از مشايخ على بن ابراهيم صاحب تفسير مى باشد و اين مطلب را علامه مجلسى در مقدمه بحارالانوار تصريح كرده است.(3)

اما روايت دوم، مطابق آن چيزى است كه طبرسى و ابن كثير در تفسير و تاريخ خود شان و همين طور، بغوى و سيوطى در درالمنثور آورده اند كه خلاصه آن در اول بحث اشاره شد.

اين روايت از طريق شيعه از خود شيخ صدوق در عيون اخبارالرضا نقل شده و سند آن بدين گونه است.

ابن بابويه قال: حدثنا تميم بن عبداللّه بن تميم القرشى» قال: حدثنى أبن حمدان بن سليمان النيشابورى عن على بن محمّد جهم.(4)

رجال سند اين روايت

1. تميم بن عبداللّه بن تميم القرشى؛ علامه مامقانى در تنقيح المقال تضعيف او را

ص:348


1- . التنقيح، 2/297.
2- . معجم رجال الحديث، 12/85 (آية اللّه خوئى در جلد اول معجم الرجال اين مبنى را رد كرده است (1/76).
3- . بحار، 1/96 (مقدمه).
4- . عيون اخبار الرضا عليه السلام 50/1؛ الاحتجاج، 223/2.

از خلاصۀ علامه، رجال ابن داوود و وجيزه شيخ بهاء نقل كرده است.(1)

اگر چه خود مرحوم مامقانى اصرار دارد كه توثيق او را اثبات كند و در اين راست، به ادله ذيل تمسك مى كند: 1. او از مشايخ صدوق است؛ 2. صدوق از او بسيار روايت كرده است.

ولى اين دو جهت - خصوصاً جهت دوم - قطعاً موجب توثيق راوى نمى شود.(2)

2. آخرين راوى حديث فوق على بن جهم است. مرحوم صدوق پس از نقل حديث فرموده: نقل اين حديث از على بن جهم، با تعصب و عداوتى كه نسبت به اهل بيت دارد، غريب است.(3) علامه مامقانى با تأكيد بر سخن فوق مى گويد: به نكته اى كه با تضعيف فوق منافاة داشته باشد، ظفر نيافته است.

مقايسه دو روايت

1. همانطور كه روشن شد، روايت اول كه مطابق فرمايش امام سجاد عليه السلام بود، سند آن نسبتاً صحيح و سند روايت دوم ضعيف بود.

2. از مقايسه دو حديث مى توان حدس زد كه امام رضا عليه السلام در جواب على بن جهم، همان فرمايش ديگرى را فرمود كه اباصلت نقل كرده است. ولى على بن جهم كه در خاتمه رويات اباصلت از فكر خود پشيمان شد و گريه كرد، در اين نقل ذهنيات خود را افزوده است.

3. روايت مطابق نقل اهل سنت در تفسير على بن ابراهيم قمى نيز آمده، ولى مرسله است و مى توان گفت كه چگونه ممكن است على بن ابراهيم - بنابر نقل صدوق در عيون - موافق كلام امام سجاد عليه السلام را نقل؛ كند ولى در تفسير خود موافق عامه را؟ شايد اينجا تسامحى شده باشد.

ص:349


1- . تنقيح المقال، 1/143.
2- . در اين زمينه مراجعه شود به: معجم رجال الحديث، 1/76؛ مجمع الفائدة والبرهان، 71/5.
3- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، 1/161، ب 15.

4. در اين مبحث دو گروه روايت است، اگر فرضا پذيرفته شد كه هر دو صحيح السند است، بايد به روايات مخالف عامه كه همان كلام امام رضا و موافق كلام امام سجاد عليه السلام است، أخذ شود.

2. بررسى اسناد افسانۀ غرانيق

(1)

1. قاضى عياض درباره سند اين روايات مى گويد: كفايت مى كند در سستى اين احاديث كه احدى از شخصيتهاى اهل صحت آن را روايت نكرده و ثقه اى آن را به سند صحيح متصل نياورده، بلكه مورخان و مفسران كه از هر صحيفه اى مطلب مى نويسند، آن را آورده اند.(2)

بيهقى نيز گفته: اين قصه از جهت نقل ثابت نيست و روات آن مطعون مى باشند.(3)

سيد مرتضى نيز در تنزيه الانبياء تصريح كرده كه روايات از نظر سند، ضعيف مى باشند.(4)

ابن حجر عسقلانى - شارح صحيح بخارى - مى گويد: تمام طريق اين روايات، يا

ص:350


1- . اسباب النزول واحدى / 208؛ الكامل فى التاريخ، 77/2؛ طبقات ابن سعد، (ترجمه) 202/1؛ سيرة رسول اللّه، 312/1؛ تفسير القمى، 60/2» الصافى، 386/3؛ لباب النقول / 150؛ تاريخ الامم والملوك، 75/2؛ جامع البيان، 186/10 (دارالفكر)، الدّر المنثور، 68/8 (چاپ جديد)؛ انوار التنزيل، 149/3؛ فتح البارى، 439/8؛ الكشاف، 164/3؛ التبيان، 329/7؛ الجامع لاحكام القرآن، 80/12؛ تفسير القران العظيم، 367/3؛ روح المعانى، 177/7؛ مفاتيح الغيب، 50/23؛ زندگانى محمد پيامبر اسلام، (محمد على خليلى) / 139؛ پروهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن / 274؛ الاسرائيليات والموضوعات / 314؛ جنايات تاريخ، 21/3؛ فروغ ابديت، 274/1؛ محمد رسول اللّه / 115 (محمد رضا)، الملل والنحل، 23/4.
2- . فتح البارى، 8/439؛ روح المعانى، 17/177.
3- . مفاتيح الغيب، 23/50؛ روح المعانى، 17/177.
4- . تنزيه الانبياء / 107.

ضعيف، يا منقطع است، مگر طريق سعيد بن جبير.(1)

2. شخصيتى كه تمام روايات افسانه غرانيق را يكجا آورده، جلال الدين سيوطى مى باشد كه در تفسير الدرالمنثور همه را ذكر كرده و ظاهراً تعداد رواياتى كه بر آن ظفر يافته، همين مقدار بوده است.

سند روايات او بدين قرار است:

أخرج عبدبن حميد من طريق السُدّى عن أبى صالح.

أخرج البزّاز، والطبرانى، وإبن مردويه، والضياء في المختارة بسند رجاله ثقات من طريق سعيدبن جبير عن إبن عباس.

أخرج ابن جرير، وإبن المنذر، وإبن أبى حاتم، وإبن مردويه بسند صحيح عن سعيد بن جبير.

أخرج إبن جرير، وإبن مردويه من طريق العوفى عن إبن عباس.

وأخرج إبن مردويه من طريق الكلبى عن أبى صالح من طريق أبى بكرالهُذَلىّ،

ص:351


1- . راجع به نقد روايات غرانيق و دلايلى كه در اين زمينه نوشته شده، به كتابهاى ذيل مراجعه شود: تنزيه الانبياء / 106؛ نهج الحق / 143؛ بحارالانوار، 56/17؛ روض الجنان (طبع حجرى)، 605/3؛ روح المعانى، 177/17؛ احقاق الحق، 214/2؛ دلائل الصدق، 214/1؛ الهدى الى دين المصطفى، 123/1؛ نقش ائمه در احياء دين، 48/4؛ التمهيد فى علوم القرآن، 59/1؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم، 71/2؛ تاريخ قرآن (راميار) / 148؛ الامام عبده ومنهجه فى التفسير / 260؛ السيرة النبوية فى ضوء القرآن الكريم، 363/1؛ المدخل لدراسة القرآن الكريم / 187؛ ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير / 190؛ قضايا قرآنية فى الموسوعة البريطانية / 120؛ حياة محمد / 124؛ پژوهشهاى قرآنى، ش 1، بهار 1374، ص 88؛ مجمع البيان، 91/7؛ فى ظلال القرآن، 313/5؛ تنزيه القرآن عن المطاعن / 274؛ زندگانى محمد / 228؛ پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن / 337؛ آلاء الرحمن، 46/1؛ الاسرائيليات والموضوعات / 214؛ مفاتيح الغيب، 49/23؛ الميزان، 396/14؛ دانشنامه قرآن، 1505/2؛ اعيان الشيعة، 234/1؛ تلخيص التمهيد، 43/1؛ مبانى و روش هاى نقد متن حديث / 218.

وأيوب عن عكرمة ومن طريق سليمان التيمى عمن حدثه كلهم عن إبن عباس.

أخرجه عبدبن حميد وإبن جرير من طريق يونس عن إبن شهاب عن أبى بكرو إبن عبدالرحمن بن الحارث أن رسول اللّه صلى الله عليه و آله... مرسل صحيح الاسناد.

أخرجه إبن أبى حاتم من طريق موسى بن عُقبه عن إبن شهاب.

أخرجه البيهقى في الدلائل عن موس بن عقبه ولم يذكر إبن شهاب.

أخرجه الطبرانى عن عروة مثله.

وأخرجه سعيد بن منصور وإبن جرير عن محمّد بن كعب القرظى ومحمّد بن قيس.

وأخرجه إبن جرير عن الضحاك.

وأخرجه إبن جرير و إبن المنذر وإبن أبى حاتم بسند صحيح عن أبى العالية.

وأخرجه إبن جرير وإبن المنذر وإبن أبى حاتم عن أبى العالية بتفاوت يسير مع الّذى قبله.

أخرج إبن أبى حاتم عن قتادة.

أخرج عبدبن حميد عن مجاهد.

أخرج عبدبن حميد عن عكرمة.

أخرج إبن أبى حاتم عن السدى.(1)

3. حديث 2، 4 و 5، به صحابى مشهور ابن عباس ختم مى شود و ساير احاديث همه به تابعين يا متأخرين از تابعين منتهى مى شود. سخن قاضى عياض كه گفته: سند متصل صحيح ندارد، ناظر به همين جهت است؛ پس احاديث ديگر، مرسله خواهد بود، چه سلسله آن موثق باشد يا نه. يك روايت او، از طريق عوفى است و ابن حجر،

ص:352


1- . الدر المنثور، 4/368-366.

به ضعف او تصريح كرده و ديگرى از طريق كلبى كه او نيز متروك است.(1)

4. ابن حجر - همانطور كه گفتيم - گفته: روايات قصّۀ غرانيق، همه ضعيف يا منقطع مى باشد مگر يك طريق مسنده به سعيد جبير و دو مرسله ديگر.

اين سه روايت بدين قرار است:

- ما أخرجه البزاز (شماره 2 در درّالمنثور).

- ما أخرجه الطبرى من طريق يونس بن يزيد عن إبن شهاب عن أبى بكربن عبدالرحمن بن الحارث (شماره 6).

- ما أخرجه الطبرى ايضاً من طريق معتمر بن سليمان وحماد بن سلمه فرقهما عن داوود بن أبى هند عن أبى العالية (شماره 12).

مجموعه روايات چهار روايت بوده؛ اما بقيه روايات - چه مسنده به ابن عباس و چه غير آن - را ابن حجر، حكم به ضعف آن كرده، مانند: قاضى عياض، بيهقى و سيد مرتضى و...

5. دو روايت كه از ابى العاليه نقل شده، هر دو، مرسله است و سلسله سند ابو العاليه بدين گونه است:

- طبرى از طريق يونس بن يزيد از إبن شهاب.

- طبرى از طريق معتمر بن سليمان وحماد بن سلمه از أبى العاليه. روشن شد كه طبرى روايت را از ابوالعاليه به دو طريق نقل كرده: 1. حدثنا إبن عبدالاعلى، قال: ثنا المعتمر، قال: سمعت داوود عن أبى العاليه؛ 2. حدثنا إبن المثنى، قال: ثنى أبوالوليد قال: ثنى حمابن سلمه عن داوود بن أبى هند عن أبى العالية.

روايت ابن شهاب، نيز مرسله است؛ اما وجه ارسال در روايت ابوالعاليه، همان

ص:353


1- . فتح البارى، 8/439.

رفيع بن مهران است كه ابن عبدالبر در الاستيعاب(1) گفته: وى در زمان خلافت ابى بكر دو سال پس از رحلت پيامبر، اسلام آورده و ابوخلده، فوت او را 90 هجرى و مدائنى، سال 96 و ابوعمر و ضرير، سال 98 دانسته كه ابن جبان، تاريخ اخير را صحيح شمرده است.

بنابراين، مرسله بودن روايت ابوالعاليه روشن است؛ زيرا كسى كه دو سال بعد از رحلت پيامبر، اسلام آورده و معلوم نيست كه اين جريان را از چه كسى شنيده، پس چگونه مى توان بر حديث او اعتماد كرد! با توجه به اينكه فوت او در سال 98 هجرى بوده است.

روايت ديگرى كه ابن حجر به پندار خويش آن را صحيح دانسته، همان مرسله ابن شهاب است كه طبرى نقل كرده و ابن شهاب، حديث را از ابوبكر بن عبدالرحمن بن الحارث نقل نموده و او از تابعين مى باشد كه به تصريح ابن حجر در تهذيب التهذيب(2) و ذهبى در تذكرة الحفاظ، در سال 94 فوت كرده است، پس اين مرسله نيز اعتبارى نخواهد داشت.

6. حديثى كه ابن بزاز نقل كرده، سند آن به سعيد بن جبير و ابن عباس مى رسد، چنانكه دو روايت ديگر نيز به ابن عباس ختم مى شود؛ اما تنها روايتى كه ابن حجر، ادعاى صحت آن را دارد وخودش نيز تصحيح كرده (لا يروى متصلا الا بهذا الاسناد)(3) همان روايت است و دو روايت ديگر كه به ابن عباس مى رسد، به تصريح علماى فوق، ضعيف بوده، حتى خود ابن حجر تصريح كرده كه جهت ضعف آنها روشن است.

ص:354


1- . الاستيعاب، 4/144.
2- . تهذيب التهذيب، 3/12؛ 64/1.
3- . فتح البارى، 8/439.

بنابراين، روشن شد كه جميع روايات افسانه غرانيق، مرسله مى باشد و در نزد اهل فن، جايگاهى ندارد. در بين اين روايات، فقط سه نقل آنها به ابن عباس مى رسد كه به نظر برخى علماء اهل سنّت، صحيح محسوب مى شود!

چگونه مى توان يك خبر را - اگر چه صحيح باشد - در مقابل نصوص قرآنى و سياق آيات سوره حج و عصمت پيامبر قرار داد؟!

علاوه بر همه اينها، ابن عباس خود در سال سوم قبل از هجرت متولد شده و در زمان وقوع قضيه نبوده، پس چگونه مى تواند ناقل قضيه باشد؟!

7. لازم است تا سال فوت آخرين راوى هر سلسله سند را ذكر كنيم تا فاصله زمانى آنها و زمان وقوع قضيه روشن شود.

- ابوصالح؛ ابن سعد، او را در طبقه راويان على عليه السلام آورده است.(1)

- ابن عباس؛ وى سه سال قبل از هجرت به دنيا آمده و در زمان رحلت پيامبر، 13 ساله بوده است.(2)

- سعيد بن جبير؛ او نيز از طبقه ثالثه است و حجّاج، او را در سال 175 كشته است.(3)

- ابن عباس از طريق عوفى.

- ابن عباس از طريق كلبى. ابن بزاز گفته: «الكلبى متروك لا يعتمد عليه»(4)سيوطى از آن تعبير «به اوهن الطريق» كرده است.(5)

ص:355


1- . طبقات، 6/226.
2- . همان، 1/239.
3- . طبقات المفسرين، 1/188.
4- . فتح البارى، 8/439.
5- . الاتقان، 2/189.

- ابوبكر بن عبدالرحمن بن الحارث، ذهبى او را از طبقه ثانيه شمرده كه در مدينه به سال 94 فوت كرده است.(1)

- ابن شهاب در سال 5 متولد شده و به سال 124 فوت كرده است.(2)

- موسى بن عقبه، ذهبى او را در طبقه چهارم آورده و به سال 141، فوت كرده است.(3)

- عروه.

- محمد بن كعب القرظى، آية اللّه العظمى مرعشى در حاشيه احقاق الحق از التذهيب خزرجى، صفحه 305 نقل كرده كه وى به سال 119 يا 120 فوت كرده. محمد بن قيس را ذهبى در ميزان الاعتدال از طبقه تابعين شمرده و در حدود سال 126 هجرى فوت كرده است.(4)

- ضحاك بن مزاهن هلالى، از طبقه پنجم است و بعد از سال 100، فوت كرده است.(5)

- ابوالعالية رفيع بن مهران، قتاده از او نقل كرده كه قرآن را 10 سال بعد از فوت پيامبر آموخته و به سال 93، از دنيا رفته است.(6)

- قتاده، ذهبى او را جزء طبقه چهارم شمرده و به سال 118، فوت كرده و در طبقات

ص:356


1- . تذكرة الحفاظ، 63/1.
2- . تذكرة الحفاظ، 108/1-113.
3- . همان، 148/1؛ احقاق الحق، 220/2.
4- . ميزان الاعتدال، 16/4.
5- . طبقات المفسرين، 222/1.
6- . همان، 178/1.

المفسرين گفته، به سال 57 سالگى (سال 117-118) فوت كرده است.(1)

- عكرمه از طبقه چهارم شمرده شده و در مدينه به سال 107 از دنيا رفته است.(2)

- ابومحمد اسماعيل بن عبدالرحمن بن ابى ذويب سدى در حدود 128 فوت كرده است.(3)

3. داستان مسحور شدن پيامبر

روايات سحر پيامبر در كتاب مجمع البيان به طور مرسل نقل شده است و طبرسى به مدرك آن اشاره نكرده، ولى در بحارالانوار، تفسير برهان، نورالثقلين، صافى و الميزان از كتاب طب الائمه نقل شده است.(4)

در اينكه مؤلف طب الائمه كيست، علما اختلاف كرده اند: علامه مجلسى در مبحث توثيق مصادر بحارالانوار فرموده: كتاب طب الائمه، از كتب مشهوره است، ولى در درجه ساير كتب نيست؛ زيرا مؤلف آن، مجهول است و اين جهالت، ضررى ندارد؛ زيرا كمى از احاديث آن مربوط به احكام فرعيه مى باشد و در مورد ادويه و ادعيه احتياج به اسانيد قويه ندارد.(5)

امّا عده اى از علما، مؤلف آن را حسن بن بسطام و برادرش، عبداللّه بن بسطام، دانسته اند. علامه مامقانى در تنقيح المقال بعد از نقل كلام نجاشى مى گويد: از ظاهر

ص:357


1- . تذكرة الحفاظ، 122/1؛ طبقات المفسرين، 47/2.
2- . تذكرة الحفاظ، همان.
3- . الكنى والالقاب، 311/2؛ طبقات المفسرين، 110/1.
4- . مجمع البيان، 10؛ برهان، 45/529؛ نورالثقلين، 716/5؛ صافى، 396/5.
5- . بحارالانوار، 30/1؛ خاتمه مستدرك الوسايل، 380/1؛ رياض العلماء، 472/5؛ اصول علم الرجال / 282.

كلام نجاشى در اينكه در مذهب حسين بن بسطام طعنه نزده، مى فهميم كه امامى باشد؛ ولى واقف بر مطلبى در باره او نشد كه در مرتبه حسان باشد و عين اين كلام را در باره عبداللّه نيز آورده است.(1)

بنا بر اين، روايات سحر پيامبر از طب الائمه نقل شده و بنا به گفتۀ علامه مجلسى، مؤلف آن مجهول است و مؤلف اگر عبداللّه و حسين باشند، توثيق نشده اند، همان طور كه مامقانى گفته است.

اگر آنچه كه از طب الائمه نقل شده، نظرى بيفكنيم مى بينيم كه سه حديث نقل كرده اند كه سند هر يك به تفصيل ذيل است:

1. الحسين بن بسطام عن محمد بن جعفر البرسى قال: حدّثنا محمد بن يحيى الارمنى، قال: حدثنا محمد بن سنان، قال: حدثنا مفضل بن عمر عن أبى عبداللّه عليه السلام.

روايت دوم با «يُرْوى» شروع مى شود و مرسله است.

2. الحسين بن بسطام، قال: حدثنا ابراهيم البيطار، قال: حدثنا محمد بن عيسى عن يونس بن عبدالرحمن ويقال له يونس المصلى لكثرة صلاته عن ابن مسكان عن زرارة عن أبى عبداللّه عليه السلام.(2)

در روايت دوم كلمه يروى، احتمال دارد معلوم خوانده شود و ضمير فاعل به آخرين راوى سند قبل؛ يعنى مفضل بن عمر، برگردد و يا به اولين راوى سند قبل كه محمد بن جعفر البرسى باشد. اگر اين روايت مسنده باشد، مثل روايت اول است.

احتمال دارد كه يروى، مجهول باشد كه در اين صورت، روايت مرسله خواهد بود.

اما سند روايت اول و رجال آن:

ص:358


1- . تنقيح المقال، 321/1، 170/2.
2- . برهان، 529/4؛ نورالثقلين، 716/5؛ صافى، 396/5.

- محمد بن جعفر البرسى؛

- محمد بن يحيى الارمنى؛

- مفضل بن عمر

- محمد بن سنان. علامه بحرالعلوم در فوائد الرجاليه، تضعيف او را از فضل بن شاذان و شيخ طوسى در فهرست، رجال، استبصار، از نجاشى، ابن شهرآشوب، ابن غضائرى، شهيد ثانى در مسالك و روضه، شيخ حسن صاحب معالم و نوه شهيد ثانى (شيخ محمد صاحب شرح استبصار و صاحب مدارك)، مقدس اردبيلى در مجمع الفائدة و علامه مجلسى اول در شرح مشيخه صدوق نقل كرده؛ البته خود بحرالعلوم، علامه مجلسى و محدث عاملى، او را توثيق كرده اند.(1)

آية اللّه خويى نيز در معجم رجال الحديث، تضعيف او را اختيار فرموده است.

- مفضل بن عمر؛ اردبيلى در جامع الرواة، تضعيف او را از نجاشى و خلاصة الرجال علامه حلى نقل كرده و خود نيز او را تضعيف كرده و روايات كشى در مدح او را ضعيف شمرده است.(2)

از مجموعه آنچه گذشت، روشن شد كه روايات تأثير سحر در پيامبر در مدارك معتبر وارد نشده و اسناد آن قابل استدلال ندارد، پس با توجه به مخالفت آن با آيات قرآن و موافقت با عامه، مناسب است كه حمل بر تقيه شود.

ضعف و شذوذ اين اخبار به نحوى است كه حتى محدث بحرانى نيز به آن تصريح كرده، گفته قال: «والاخبار الواردة من طرقنا فى حقّه صلى الله عليه و آله مع كونها ضعفاً و شذوذاً يمكن حملها على التقية؛ لاتفاق العامة على جواز ذلك.»(3)

ص:359


1- . الفوائد الرجالية، 294/3.
2- . معجم رجال الحديث، 122/6.
3- . الحدائق الناضرة، 181/1.

علامه مجلسى، نيز به ضعف روايات فوق تصريح كرده، گفته: «والاخبار الواردة فى ذلك اكثرها عامية، أو ضعيفة ومعارضة بمثلها فيشكل التعويل عليها فى اثبات مثل ذلك». همين طور، علامه حلى در «منتهى» روايات فوق را تضعيف كرده و شيخ طوسى در «خلاف» گفته: آن روايات، اخبار آحادى است كه نمى توان بر آن اعتماد كرد.(1)

قابل ذكر است كه علامه مجلسى در بحار - جلد 60 - يك روايت مرسله از دعائم الاسلام و روايت ديگرى از تفسير الفرات نقل مى كند.(2) مرحوم ابن شهرآشوب، پس از نقل خبر گفته: «ان صحّ هذا الخبر فليتأوّل و الاّ فليطرح».(3)

در باره سبب نزول معوذتين، رواياتى نقل شده كه پيامبر توسط شخص يهودى به نام لبيد بن اعصم مورد سحر قرار مى گيرد و دچار مريضى شده، به گونه اى كه از حالت طبيعى خارج مى شود، سپس توسط جبرئيل از جريان با خبر شده و آن را خنثى مى كند.(4)

عده اى از بزرگان، اصلاً اين سبب نزول را قبول نداشته و دو سوره معوذتين را يك

ص:360


1- . حدائق، 179/1.
2- . بحار، 22/60.
3- . المناقب، 295/1.
4- . تفسير القرآن العظيم، 575/4؛ تفسير فرات الكوفى، 619/2؛ تفسير القرآن الكريم، 519/30 (محمد على طه)؛ سنن ابن ماجه، 1173/2/3545؛ زاد المسير، 332/8؛ تفسير الخطيب الشربينى، 717/4؛ تفسير الطبرى، 746/30 (دارالكتب العلمية)؛ روح المعانى، 384/30؛ الجامع لاحكام القرآن، 2563/30؛ الميزان، 393/2، المنهاج شرح صحيح مسلم، 175/14، صحيح بخارى، 8-7/256 (دارالقلم)؛ صحيح مسلم، 2189/38؛ الكشف والبيان، 338/10؛ صحيح مسلم، 13/7؛ الجامع للاحكام القرآن، 253/20؛ صحيح البخارى بشرح الكرمانى، 40/21؛ عمدة القارى، 135/22؛ شرح صحيح البخارى (ابن بطال)، 441/9، صحيح ابن حبان / 1753/6583.

دستور كلى مى دانند كه بدون سبب نزول، نازل شده و در نهايت بيشتر انديشمندان اسلامى، با قطع نظر از سبب نزول، معتقدند كه پيامبر مسحور واقع نمى شود و مقام عصمت او، مانع آن است كه در جسم يا جان او، ساحران و كاهنان تأثيرگذار باشند.(1)

ص:361


1- . منتهى المطلب، (البيع) به نقل از: الحدائق الناضرة، 178/18؛ الفرقان، 540/30؛ تفسيرالمنير، 43/9؛ تفسير البصائر، 663/60؛ التبيان، 434/10؛ الحدائق الناضرة، 178/18؛ الخلاف؛ هزار و يك نكته / 928؛ مسالك الافهام، 362/2 (طبع حجرى)؛ المناقب، 395/1؛ مجمع البيان، 964/10 (چاپ دارالمعرفة)؛ روض الجنان (طبع حجرى)، 612/5؛ ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير، 159/2؛ بحارالانوار، 70/18؛ ايضاح الفوائد، 534/3؛ السرائر، 534/3؛ خلاصة المنهج، ج 6، ذيل معوذتين؛ جلاء الاذهان، 489/10؛ نقش ائمه در احياء دين، 73/3؛ التمهيد فى علوم القرآن، 132/1.

ص:362

فصل هشتم: قواعد فقه الحديث

اشاره

ص:363

ص:364

قاعده اول اعتماد به قرآن

1. نقل تمام حديث وتوجه به صدر و ذيل حديث؛

آية اللّه بروجردى معتقد بود در فرضى كه روايات تقطيع شود، قراين موجود در روايت فوت مى شود. محدث عاملى در كتاب وسائل الشيعه روايات را تقطيع كرده و اين امر، باعث شده تا قراين موجود در روايات فوت شود، ضمن آنكه محدث عاملى در بسيارى موارد مى گويد: سيأتى مايدل عليه ومضى مادل عليه. از مرحوم آية اللّه العظمى ميلانى (م 1395 ه. ق) نقل شده كه گفت: در خيلى موارد كه محدث عاملى مى گويد: سيأتى مايدل عليه ومضى مادل عليه، نه در گذشته و نه در آينده در تأييد روايات مورد بحث، حديثى پيدا نمى شود؛ تقطيع روايات در كتاب وسائل الشيعه باعث شد تا مرحوم آقاى بروجردى به تأليف كتاب جامع احاديث الشيعه دست يا زد و روايات يك عنوان را به طور كامل از صدر تا ذيل روايت و تمام رواياتى كه مربوط به آن عنوان است، در يك جا گرد آورد؛ زيرا نسبت به بند اول بحث، آقاى بروجردى معتقد بود كه روايات اگر تقطيع شود، قراين متصل در روايات و موجود در متن روايت - صدر و ذيل آن - مفقود مى شود و نمى توان بركلام به طور برهنه و مجرد از صدر و ذيل آن استناد كرد، همان طور كه ايشان نسبت به بند دوم نيز معتقد بود، كه روايات تمام عنوان بايد به رؤيت فقيه برسد و در معرض و مرآى او باشد و نمى توان بر روايت واحدى استناد كرد؛ لذا بايد تمام روايات در آن موضوع را ديد.

آن بزرگوار معتقد بود، بايد رواياتى را كه با الفاظ زياده و كم در يك مورد و عنوان

ص:365

وارد شده، به يك مطلب و حقيقت برگردانيم و اين، همان عنوانى است كه در آثار يكى از شاگردان آية اللّه بروجردى، آية اللّه فاضل لنكرانى، از آن به وحدت روايت ياد مى شود، يعنى اگر مشاهده مى كنيم در باره يك مطلب زراره يك روايت را نقل كرده باز همان زراره در روايت ديگرى همان مطلب را با اندكى اضافه يا كم نقل كرده و همان مضمون را در روايت سوم نيز نقل كرده، اين مضمون، سه روايت شمرده نمى شود؛ بلكه يك روايت است، در حالى كه فقهاى ديگر، اصلاً به اتحاد مضمون آن عنايت نداشته و آن را سه روايت برشمرده اند و سه روايت دانسته اند و اثرى نيز در فقه و اصول بر آن بار كرده اند و آن شهرت روايى - يعنى مضمون روايت - مشهور بين اصحاب است كه به سه لفظ نقل شده است.

اما آقاى بروجردى فرموده در اينجا مضمون سه روايت، يك حديث است كه زراره آن را سه بار نقل كرده و شايد براى سه راوى نقل كرده است و بايد همان مضمون متحد در سه روايت را اخذ كرد. عمل آقاى بروجردى، دو اثر داشته كه ساير فقها نقطه مقابل آن را معتقدند:

الف) شهرت؛ آقاى بروجردى اين گونه نقل ها را شهرت روايى نمى داند؛ اما ساير فقها، اين گونه نقل ها را شهرت روايى مى دانند.

ب) فقها مضمون هر نقل را يك روايت برشمرده و اگر در يك روايت، كلمه اضافۀ و سخن اضافه باشد، مضمون آن را مستقل شمرده و بدان اخذ مى كند. نتيجه سوم كه از اين قاعده استخراج مى شود، با توجه به مدعاى آقاى بروجردى، آن است كه در فرض عدم اخذ به كلمات و فرازهاى اضافه، تعارض بين سه روايت حاصل نمى شود؛ اما در نظر ساير فقيهان به همان قيود اضافى اخذ مى شود و در اين صورت، تعارض بين مضمون آنها نيز حاصل مى شود. اينها، مجموعه نكاتى است كه از آراء و نظريات آقاى بروجردى در ضمن توجه به حديث حاصل مى شود، همان طور كه وى

ص:366

در مورد فقه الحديث، نيز توجه به عنايت خاصى به قراين دارد.

آن برزگوار قراين را دو گونه مى شمارد: قراين مقاليه و قراين مقاميه. به تعبير ديگر، قراين لفظى و غير لفظى. مراد از قراين لفظى؛ يعنى قراينى كه در خود حديث (صدر و ذيل) ذكر شده است؛ زيرا ممكن است كه صدر، قرينه بر ذيل حديث باشد و ذيل، قرينه بر صدر حديث باشد.

2. توجه به سؤال؛

بايد در روايت به سؤال نيز دقت كرد؛ زيرا اگر چه جواب امام عليه السلام عام است و اختصاص به مورد خاصى ندارد، اما سؤال مى تواند، قرينه بر شرح روايت و توضيح آن باشد، چنانكه سؤال راوى، مى تواند مضمون كلام امام عليه السلام باشد.

3. توجه به شخصيت راوى؛

نكته سومى كه در دقت هاى آقاى بروجردى ديده مى شود، عنايت به راوى است كه سؤال را از امام عليه السلام مطرح كرده است؛ زيرا مكان راوى، قرينه بر شرح و بسط كلام امام عليه السلام مى شود، اگر چه جواب امام عليه السلام به صورت يك قاعده است، ولى نبايد سؤال راوى را نديده و مكان راوى را در جواب امام بى اثر دانست. البته آقاى آية اللّه سيد احمد خوانسارى در كتاب جامع المدارك سؤال راوى را مخصص جواب امام عليه السلام بر مى شمارد.

آقاى خوانسارى مى گويد: سؤال و جواب، يك مكالمه طرفينى است و امام عليه السلام با توجه به سؤال راوى جواب مى دهد، ولى مرحوم آقاى بروجردى مى گويد: جواب امام را نمى توان حمل به سؤال فقط كرد؛ اما سؤال راوى و مكان راوى، مى تواند قرينه خوبى براى شرح و بسط كلام امام عليه السلام باشد.

4. توجه به ساير روايات و وحدت آنها؛

آقاى بروجردى به ساير روايات نيز توجه مى كند؛ يعنى معتقد است كه از قراين لفظى، قرينه منفصله ساير روايات است كه در شرح و بسط معناى حديث دخالت دارد؛ زيرا روايات نقل به معنى شده، مضمون

ص:367

روايات نقل شده است؛ همان طور كه ممكن است يك راوى، حديث را به چند عبارت و مضمون نقل كند.

مثلاً، وقتى زراره مطلبى را در سه حديث نقل مى كند، معناى آن اين نيست كه زراره سه بار از امام عليه السلام سؤال كرده است و سه روايت است و در نتيجه شهرت روايى پديد آيد، بلكه يك سؤال بوده؛ اما زراره در مقام نقل، گاهى لفظ آن را تغيير داده؛ زيرا در آن لحظه عين و نص عبارت معصوم عليه السلام را ننوشته، بلكه با توجه به حافظه خود، كلام امام را حفظ كرده و مضمون آن را در نظر گرفته است. آقاى بروجردى معتقد بود كه همان مضمون را در ساير روايات - چه از آن راوى رسيده باشد يا غير آن - توجه و عنايت كرد و در اينجاست كه مقوله وحدت روايات و مضمون آن حاصل مى شود و اثر نقل به معنى، در روايات خود را نشان مى دهد.

به عنوان مثال، آقاى بروجردى در مبحث نماز در پوست خز فرموده است:

«ولكنه لا يخفى ان هذا الكلام الصادر من الامام عليه السلام فى مقام الجواب عن سؤال عن الصلاة فى جلد الخز منقول بسند صحيح موثق به وهو ما رواه الكلينى عن أبى الاشعرى عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن يحيى عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سئل رجل أباعبداللّه عليه السلام وأنا عنده عن جلود الخز، فقال: ليس به بأس، فقلت:

جعلت فداك! انّها علاجى وانما هى كلاب تخرج من الماء، فقال: اذا خرجت تعيش خارجاً من الماء، قلت: لا، قال: ليس به بأس.(1)

فان الظاهر اتحاد الروايتين بمعنى صدور هذا الكلام من الامام عليه السلام فى جواب الخز دفعة واحدة، غاية الامر حضور جماعة منهم ابن أبى يعفور وابن الحجاج فى ذلك المجلس واختلاف الفاظ الروايتين لكون سؤال فى الرواية الاولى عن الصلاة فى الخز

ص:368


1- . الكافى، 451/6؛ وسائل الشيعة، 362/4.

من دون ذكر الجلد وفى الثانية عن جلود الخز من دون ذكر الصلاة فيه وغيره من موارد الاختلاف لا يوجب أن تكونا روايتين، لان المعلوم ان الاختلاف انما نشأ من عدم تحفظ الراوى أو من اختلاف اغراضهم فى نقل الرواية هذا».(1)

آقاى بروجردى فرموده: روايتى كه با سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل شده، اگر چه دو روايت است كه يك روايت، همان بود كه نقل شد؛ عبدالرحمن بن الحجاج مى گويد: مردى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد، حضرت فرمود: اشكالى در آن وجود ندارد، آن مرد گفت: كار من با همان پوست ها است و آن، حيوانى است كه از آب خارج مى شود و سگ آبى شمرده مى شوند، حضرت فرمود: آيا از آب خارج مى شود و در خشكى زندگى مى كند؟ راوى گفت: نه، او در همان آب زندگى مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكالى ندارد.

روايت ديگر كه مفصل تر است - روايت ابن ابى يعفور است كه مى گويد: نزد حضرت صادق عليه السلام حاضر بودم و مردى از خزازين بر او وارد شد و گفت: فدايت شوم در باره نماز در خز چه مى گويى؟ حضرت در جواب فرمود: اشكالى در آن وجود ندارد. آن مرد گفت: فدايت شوم، او مردار است و كار من با آن است، من آن را خوب مى شناسم، حضرت صادق عليه السلام فرمود: من آشناتر به آن از تو هستم، آن مرد گفت: شغل من اين كار است و كسى از من آشناتر به آن وجود ندارد. حضرت صادق عليه السلام تبسمى كرد و به آن مرد فرمود: آيا مى گويى او حيوانى است كه از آب خارج مى شود، يا از آب صيد مى شود و وقتى در خارج آب قرار گيرد؛ مى ميرد؟ آن مرد گفت: راست مى گويى؛ فدايت شوم اين گونه است. امام صادق عليه السلام فرمود: تو مى گويى كه او حيوانى است بر چهار پا مى رود و در حد ماهى ها نيست، پس تذكيۀ او، همان

ص:369


1- . نهاية التقرير، 358/1.

خروج از آب است. مرد گفت: بله آقا، همين گونه است. حضرت صادق عليه السلام فرمود:

خداى متعال او را حلال كرده و تذكيه او را همان مرگش قرار داده، همان طور كه ماهى ها را حلال كرده و تذكيه آنها را همان مرگ قرار داده است.(1)

(روى الكلينى عن على بن محمد عن عبداللّه بن اسحاق العلوى عن الحسين بن على عن محمد بن سليمان الديلمى عن فُريب عن ابن أبى يعفور، قال: كنت عند أبى عبداللّه عليه السلام إذْ دخل عليه رجلٌ من الخزّازين، فقال له: جُعلت فداك ما تقولُ فى الصلاة فى الخزّ؟ فقال: لا بأس بالصلاة فيه. فقال له الرّجل: جعلت فداك انّه ميّتٌ وهو علاجى وأنا أعرفهُ. فقال أبوعبداللّه عليه السلام: أنا أعرف به منك. فقال له الرجل: انه علاجى وليس أحد أعرف به منّى، فتبسَّمَ أبوعبداللّه عليه السلام ثمّ قال له: أتقول انّه دابّة تخرج من الماء أو تصاد من الماء فتخرج فاذا فقد الماء مات؟ فقال الرّجل: صدقت جُعلت فداك هكذا هو، فقال أبوعبداللّه عليه السلام: فانّك تقول: انّه دابة تمشى على أربع وليس هو على حدّ الحيتان فيكون ذكاته خروجه من الماء، فقال الرجل: إى واللّه هكذا أقول. فقال له أبوعبداللّه عليه السلام: فانّ اللّه تبارك وتعالى أحلّه وجعل ذكاته موتهُ كما أحلّ الحيتان وجعل ذكاتها موتَها).(2)

اين دو روايت، گر چه دو نفر آن را نقل كرده، اما ظاهر مطلب آن است كه دو روايت در اصل يك قضيه و يك مطلب است و كلامى كه از امام عليه السلام در جواب سائل صادر شده، يك جواب بوده، نهايت مطلب آن است كه جماعتى حاضر بوده، از آن جمله ابن ابى يعفور و ابن الحجاج. اختلاف الفاظ روايت كه در روايت اول سؤال از نماز در خز بدون ذكر پوست است و در روايت دوم، سؤال از پوست خز است بدون

ص:370


1- . الكافى، 399/3؛ تهذيب الاحكام، 211/2؛ وسائل الشيعة، 359/4.
2- . همان منبع.

ذكر نماز در آن و غير اين نكته - مثل اينكه امام فرموده: من اعرف از تو هستم - موجب اختلاف روايت كه در نتيجه در حديث باشند، نيست؛ زيرا خيلى واضح است كه اين گونه اختلاف نشأت از عدم تحفظ راوى گرفته، يا از اختلاف غرض آنها در نقل روايت كه يكى را مفصل تر و جامع تر نقل كرده؛ چه اينكه عبداللّه بن ابى يعفور، شخصيت برجسته اى واست قطعاً از عبدالرحمن بن الحجاج برتر است؛ لذا او روايت را كامل تر و با خصوصيات بيشترى نقل كرده، ولى ابن حجاج روايت را مختصر كرده است. از نتيجۀ اين بحث - كه روايات را به يك روايت برگردانيم و روايات متعدد را كه با الفاظ گوناگون نقل شده، يك روايت بدانيم - به خوبى دانسته مى شود كه شهرت روايى محقق نشده است. بلى، در صورتى كه چند روايت وجود داشته باشد و احساس شود كه روايات از ائمه مختلف اند، دانسته مى شود كه شهرت روايى محقق شده است. بر همين اساس است كه آقاى بروجردى به شهرت فتوايى اهميت فراوان داده و از آن به عنوان جابر ضعف سند ياد كرده و بلكه آن را اولين مرجح در باب تعارض بين روايات مى شمرد؛ ايشان در بحث نماز در لباس ابريشم فرموده:

«ثمّ لا يخفى إنّ الرجوع الى مخالفة العامة انّما هو لو لم نقل بتحقق الشهرة على الجواز وأما بتحققها فلا تصل النوبة اليها بناء على ما حققناه فى محله من أنّ اوّل المرجحات الخبرية فى الشهرة فى الفتوى».(1)

5. توجه به روايات عامّه؛

آقاى بروجردى، علاوه بر توجه به قراين متصل در حديث و منفصل يعنى قرائن كلامى و لفظى، به قراين حاليه و مقاميه نيز توجه داشته، بر خلاف فقيهانى كه اصلاً توجه به روايات عامه نداشته و اصلاً چه بسا در فضاى

ص:371


1- . نهاية التقرير، 381، 372.

صدور روايت قرار نگرفته اند! آقاى بروجردى، اهميت به فضاى صدور روايت داده و اينجا است كه روايات صادره بر اساس تقيه از روايات صادره غير تقيه اى، به خوبى شناخته مى شود.

آقاى بروجردى - به تعبير علمى تر - معتقد بوده كه فقه شيعه و روايات ائمه - خصوصاً رواياتى كه همراه با سؤال وجواب باشد - به منزله ذيل بر روايات عامه و فقه عامه بوده؛ يعنى نوعاً چون در اذهان راوى سؤال پيش آمده، خود به صورت مستقيم، يا به وسيله نامه از امام عليه السلام سؤال مى كرده، يعنى نوع سؤالات از ائمه عليهم السلام از يك سابقه ذهنى در ذهن سائل بوده كه سائل براى رفع اشكال و شبهه از امام عليه السلام سؤال كرده است. بر همين اساس، آقاى بروجردى به دو قرينه مهم و برجسته مقاميه (فقيهانى معاصر ائمه عليهم السلام و از طرفى ديگر بلكه حاكمان عصر ائمه عليهم السلام) توجه داشت؛ زيرا نوع سؤالات كه از ائمه شده، بر اساس شبهاتى بوده كه از ناحيه فقيهان معاصر ائمه - خصوصاً فقيهانى كه مورد توجه و عنايت حاكمان جور بوده اند و فقه آنها در آن عصر مورد توجه و عنايت بوده - صورت گرفته است؛ لذا مرحوم آقاى بروجردى معتقد بوده كه در بسيارى از موارد، چون براى مردم شبهه پيش آمده، راوى از امام عليه السلام سؤال كرده است و همين جاست كه مرحوم آقاى بروجردى به فقه مقارن اهميت فوق العاده و اهتمام ورزيده است؛ زيرا بررسى فتاوى فقيهان عامه، باعث مى شود تا فقيه از فضاى صدور روايات عنايت و توجه حاصل كند.

6. توجه به فتاواى متقدمان؛

و نكته پايانى كه در آثار آية اللّه بروجردى ديده مى شود و آن بزرگوار نسبت به آن اهميت داده و بارها بر آن تأكيد ورزيده، توجه به فتاوى فقهاء قديم بوده؛ يعنى فقهايى كه عصر آنها نزديك به عصر ائمه عليهم السلام بوده؛ مثل: حسن بن ابى عقيل عمانى، محمد بن احمد بن جنيد اسكافى (م 381 ه ق)، على بن بابويه (381 ه. ق) - كه فقيه بوده - و پسرش ابوجعفر محمد بن على بن بابويه قمى

ص:372

(381 ه. ق) كه به محدث شهرت يافته، و از آن دو بزرگوار تعبير به صدوقان و يا ابنا بابويه مى شود و نيز، محمد بن الحسن بن الوليد، شيخ كلينى (م 328 ه. ق) و فقيهانى كه خصوصاً قبل از دوره مفيد (م 413 ه. ق) و سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ه. ق) زيست كرده اند و بلكه توجه و عنايت به فتاوى خود ابوعبداللّه محمد بن محمد بن النعمان و شاگردش، سيد مرتضى علم الهدى.

بر همين اساس است كه آقاى بروجردى، كتاب هاى فقهى قدما را به دو دسته تقسيم مى كند: دسته اى كه فروع متلقاة از روايات را نوشته و دسته اى كه فروع اجتهادى را نوشته او كتاب من لا يحضره الفقيه، را يك كتاب فقهى دانسته تا يك كتاب روايى؛ لذا متن آن را فقها، فتاواى صدوق مى شمارند؛ بدين جهت، مرحوم آقاى بروجردى در مورد روايات من لا يحضره الفقيه فرموده: چون به منزله كتاب فتوى است، روايت آن قطعاً تقطيع شده و فرازهاى مورد نياز صدوق در آن ذكر شده است؛ لذا صدوق روايت را در اين كتاب به طور كامل ذكر نمى كند؛ زيرا شيخ صدوق در اين كتاب به ذكر فتاواى خود اهميت داده تا آن را با الفاظ احاديث بيان كند، نه اينكه در صدد بوده تا متن حديث را به طور كامل نقل كند. كتاب النهايه شيخ طوسى، نيز مضمون روايات است، ولى المبسوط شيخ طوسى، فروع مستند ترى را ذكر كرده و فروع استخراجى را بيان داشته است. رساله پدر صدوق، نيز از همين باب است كه مضمون آنها همان متن روايات است و بلكه از عده اى علما و فقها نقل شده كه هنگام فقدان نصوص در موضوعى به اين گونه كتاب روى مى نموده اند.

يكى از شاگردان آية اللّه بروجردى در تقريرات درس خود نگاشته: «فتلخص ممّا ذكرنا إن مسائل الفقه على قسمين فبعضها متلقاة عنهم وقد ذكرها القدماء فى كتبهم المعدة لنقلها ويكون أطباقهم فى تلك المسائل، بل الاشتهار فيها حجة شرعية، لاستشكاف قول المعصوم بذلك وبعضها تفريعات من تلك الاصول بأعمال الأجتهاد

ص:373

ولا يكون الاجماع فيها فضلاً عن الشهرة مغنياً عن الحق».(1)

بدين گونه معتقد بود كه فروعى كه در كتابهاى فقهى مطرح شده اند دو دسته اند:

دسته اول همان اصولى از ائمه عليهم السلام گرفته شده، مضمون همان فرمايش حضرت رضا عليه السلام است كه: «علينا القاء الاصول وعليكم التفريع»(2) اصول اوليه بيان كرده ايم و استخراج فروع بر شماست. اين گونه مسايل را آية اللّه بروجردى اصول متلقات از ائمه اطهار عليهم السلام مى دانسته و دسته دوم فروعى كه آن را اصحاب از قواعد عامه و روايات استخراج كرده است.

آقاى بروجردى آنها را «فروع مستنبط» ناميده است؛ ايشان فرموده: اين دو شيوه در احكام در كتابهاى محقق حلى (م 675 ه. ق) و علامه حلى (م 726 ه. ق) مراعات شده، ابتدا فروعى را مى آورند كه بر طبق آن روايات وارد شده، آنگاه فروعى را آورده اند كه مستنبط از فروع و روايات مى باشد و نص خاص ندارد. در دوره شهيدين؛ يعنى شهيد اول محمد بن مكى عاملى (م 786 ه. ق) و شهيد ثانى (م 911 - 965 ه. ق) اين دو دسته از فروع، مخلوط شده است.

7. توجه به فتاواى عامه؛

از ديگر معتقدات آقاى بروجردى در زمينه احاديث آن است كه ايشان باورداشت: چون روايات شيعه، ناظر به روايات اهل سنت و فتاواى فقهاى آنان بوده و روايات خاصه، و فقه خاصه، به منزله دين براى روايات عامه مى باشد. بر همين اساس ايشان لازم مى دانسته: فقيه شيعه در كنار روايات خاصه، به روايات عامه نيز توجه كند؛ لذا آن مرحوم اعتقاد راسخ داشته كه بايد در كنار روايات

ص:374


1- . البدر الزاهر / 1؛ المحصول فى علم الاصول، 212/3؛ ارشاد العقول الى علم الاصول، 195/3؛ المنهج الرجالى والعمل الرائد فى الموسوعة الرجالية، 287.
2- . وسائل الشيعة، 62/27؛ مستطرفات السرائر / 575؛ الفصول المهمة فى الاصول الائمة، 554/1؛ بحارالانوار، 245/2؛ مستدرك سفينة البحار، 143/1؛ ميزان الحكمة، 549/1.

شيعه، روايات عامه را نيز نوشت تا فقيه به هر دو نظر كند. اين پيشنهاد را در زمينه جمع آورى احاديث در جامع الاحاديث الشيعه نيز داشته، اما موافقت دوستان خود را نتوانسته جلب نمايد و بالاخره، جامع الاحاديث الشيعة با هدف گردآورى احاديث شيعه گردآمد.

به عنوان مثال، به اين عبارت كه از كتاب نهاية التقرير، تقريرات درس آية اللّه بروجردى به وسيله آية اللّه فاضل لنكرانى است، قابل توجه است: «وأما الروايتان الواردتان فى القيام فهما كأنّما متروكتين ولم يعمل بهما أحد من الاصحاب قبل الشهيد الاول، نعم هو افتى بذلك فى الدروس واللمعة وتبعه الشهيد والمحقق الثانيان و قد اشتهر الفتوى بذلك بعدهم ولكنه منهم خرق الاجماع المتقدمين المطلعين على فتاوى الائمة حيث انهم تلقوا الفتاوى والاحكام الفقهية يداً بيد وخلفاً عن سلف ولم يقع فى البين فترة اصلاً الى ان وصلت بيد المشايخ العظام والاساطين الكرام كالشيخ الطوسى والمتأخرين عنه فلا يجوز الغض عما هو المتسالم عليه بينهم مع كون هاتين الروايتين بمرئى منهم ومسمع فالاولى حملها على التقية لما عرفت سابقاً من ان الركعتين بعد العتمه جالساً مما لم يقل به أحد من العامة بل قال أبوحنيفة: بأنها ثمان ركعات أربع قبل الفريضة وأربع بعدها منهم من قال: بأنها لما ذكرنا قال الشهيد الثانى فى الروضة بعد الفتوى بجواز القيام: ان الاصل فيهما الجلوس.(1)

ثمّ انه وقع الاختلاف بين القائلين بجواز القيام فى ان ركعتى القيام بل تعدان ايضاً بركعة أم لا و اعترض عليهم كاشف اللثام: بأنه لا معنى لعد الركعتين من قيام بركعة منه

ص:375


1- . الدروس الشرعية، 136/1؛ اللمعة الدمشقية، 169/1؛ مسالك الافهام، 127/1؛ الروضة البهية، 169/1؛ جامع المقاصد، 2/2؛ المغنى لابن قدامه، 798/1؛ المجموع، 8/4؛ تذكرة الفقهاء، 263/2؛ العزيز شرح الوجيز، 117/2؛ الحاوى الكبير، 278/2؛ شرح فتح القدير، 385/1؛ منتهى المطلب، 15/4؛ بدائع الصنائع، 284/1؛ المحلى، 48/3؛ نيل الاوطار، 38/3.

وهو اشكال جيد وحينئذ فيتحقق التنافى بينه وبين الروايات الكثيرة الدالة على أن مجموع الفرائض والنوافل احدى وخمسون ركعة وقد عرفت الاصحاب على مضمونها من زمان الامام الرضا عليه السلام فلا محيص عمّا ذكرناه.(1)

همان طور كه ملاحظه مى شود، مرحوم آقاى بروجردى به چند نكته توجه داده اند:

1. دو روايتى كه دلالت دارد كه دو ركعت نافله عشاء ايستاده خوانده شود(2) و بلكه قيام افضل است، اين دو روايت، مورد ترك اصحاب بوده و اصحاب از آن اعراض كرده اند.

2. تا زمان شهيد اول، كسى بدان عمل نكرده و اين مطلب، سير تطور اين حديث هارا مى رساند.

3. از زمان شهيد اول، اين فتوى مشهور شد، پس در بين قدما نبود و شهرت در بين متأخران پيدا شد.

4. شهرت و فتوى متأخران، مثل شهيد اول و ثانى، خرق اجماع متقدمان است.

5. اجماع متقدمان ارزشمند است؛ چون آنها بر فتاوى ائمه عليهم السلام واقف بوده اند و آنها احكام فقهى را دست به دست از ائمه عليهم السلام گرفته اند.

6. بين متقدمان معاصر ائمه - كه فتاوى ائمه را نقل كرده اند - تا شيخ طوسى شهرتى حاصل نشده و انقطاع در نقل پديد نيامده؛ لذا اتصال سندى، محفوظ مى باشد.

7. روايت در معرض و مرآى فقهاى متقدم تا عصر شيخ طوسى، بلكه تا زمان متأخران ان بوده و در عين حال، بدان توجه و عنايت نشده است.

8. قول به نشسته خواندن نماز نافله عشاء در ميان اهل سنت و جماعت، اصلاً

ص:376


1- . نهاية التقرير، 61/11؛ كشف اللثام، 15/3؛ مفتاح الكرامة، 10/2؛ جواهر الكلام، 44/7؛ مستند الشيعة، 433/5.
2- . تهذيب الاحكام، 5/2؛ وسائل الشيعة، 51/4.

وجود ندارد، ولى در نقطه مقابل، قول به دو ركعت در ميان آنها قابل دارد.

9. دو روايت، هر دو از امام صادق عليه السلام نقل شده:

الف) رواية الحارث بن المغيرة النصرى قال: سمعت ابا عبداللّه عليه السلام يقول:

صلاة النهار ست عشرة ركعة، ثمان اذا زالت الشمس، وثمان بعد الظهر، واربع ركعات بعد المغرب. يا حارث! لا تدعهن فى سفر ولا حضر وركعتان بعد العشاء الآخرة كان أبى يصلّيهما وهو قاعد وأنا اصلّيهما وأنا قائم وكان رسول اللّه يقول ثلاثة عشر ركعة من الليل.(1)

ب) رواية سليمان بن خالد عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: صلاة النافلة ثمان ركعت حين تزول الشمس قبل الظهر وست ركعات بعد الظهر وركعتان قبل العصر واربع ركعات حين تزول الشمس قبل الظهر وست ركعات بعد الظهر وركعتان قبل العصر واربع ركعات بعد المغرب وركعتان بعد العشاء الآخرة يقرأ فيهما مائة آية قائماً أو قاعداً والقيام أفضل ولا تعدهما من الخمسين.(2)

حضرت صادق عليه السلام «أنا اصلى» گفته فرمود و اين، دلالت دارد كه امام در مقام جواب بوده و موافق فتواى فقيه آن دوره يعنى ابوحنيفه فتوا داده؛ زيرا او چهار ركعت بعد از نماز عشاء را نافله دانسته و آن را ايستاده دستور داده، همان طور كه بعضى آن را دو ركعت و ايستاده دانسته اند.

10. شهيد اول متوجه قضيه شده كه اصل و اساس و حكم اصلى نافله عشاء، دو ركعت نشسته است و اينكه امام آن را ايستاده خوانده، به خاطر تقيه بوده است.

11. و در خاتمه يادآور مى شويم كه از خصوصيات مكتب آية اللّه بروجردى، آن

ص:377


1- . الكافى، 446/3؛ تهذيب الاحكام 4/2؛ وسائل الشيعة، 48/4.
2- . تهذيب الاحكام، 5/2.

است كه ايشان، به آيات الاحكام اهميت مى داد. همان نكته اى كه در وسائل الشيعه مفقود مى باشد و مؤلف الوافى، ملا محسن فيض كاشانى (1091 ه. ق) در كتاب الوافى اين نقيصه را جبران كرده است البته شايد توجه فيض كاشانى به آيات الاحكام، نه از اين جهت بوده كه شيخ حر عاملى (1104 ه. ق) در كتاب وسائل الشيعه بدان توجه نكرده، بلكه خود روش خاص و مهمى را در كتاب الوافى در پيش گرفته است. آية اللّه بروجردى به آيات الاحكام اهميت داده، و در ابتداى هر يك از عناوين، آيات مربوط به احكام را در آن موارد و عنوان گردآورده است بلكه مرحوم آقاى بروجردى بر خلاف نظريه نوع فقهاى شيعه معتقد بود كه آيات الاحكام، اختصاص به همان پانصد آيه شريفه ندارد.

مرحوم ملا احمد نراقى (1245 ه. ق) در كتاب مناهج الاصول، بحثى در شرايط اجتهاد و علوم مورد نياز اجتهاد دارد و مى گويد كه آيات الاحكام و اطلاع از تفسير و بحث و فروع آن، از جمله نيازهاى فقيه است و فقيه، بايد عنايت كاملى به آيات الاحكام داشته باشند او آيات الاحكام را پانصد آيه شريفه دانسته، همان طور كه ابن متوّج بحرانى (م 810 ه) معاصر فاضل مقداد سيورى (م 826 ه. ق) در كتاب خود اين عنوان را آورده «النهاية فى تفسير الخمس مائة آية»؛ يعنى اسم كتاب خود را بر اساس همان پانصد آيه انتخاب كرده است. از قطب الدين راوندى (م 573 ه. ق) صاحب فقه القرآن تا معاصران علما و فقهاى شيعه، نوعاً آيات شريفۀ آيات الاحكام را در همان 500 آيۀ معروف ومشهور خلاصه مى كنند. بر عكس، گروهى از فقها معتقدند كه آيات الاحكام، اختصاص به همان پانصد آيه ندارد، بلكه از آيات ديگر نيز مى توان احكام خاص را استخراج كرد. فقهاى عامه نوعاً اين گونه معتقد مى باشد و بر همين اساس تفسيرهاى احكام القرآن جصاص و احكام القرآن ابن العربى از اول سوره حمد به استخراج احكام از آيات پرداخته و تا آخر قرآن پيش رفته و بسيارى از آياتى

ص:378

را كه ظاهر آن احكام نيست مورد توجه و بحث قرار داده اند و احكامى را از آن استخراج كرده اند.

آية اللّه اشتهاردى، يكى از شاگردان آية اللّه بروجردى، در كتاب مدارك العروة در مورد مشروعيت اجاره فرموده: مرحوم استاد اكبر، آقاى بروجردى براى مشروعيت اجاره به قول خداوند متعال: (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ) (1) استدلال كرده است.

10. توجه به گونه صدور حديث؛

مرحوم آقاى بروجردى به دو نكته ديگر در باب فقه الحديث اهميت داده است. درمورد رواياتى كه سؤال و جواب در آن وجود دارد، آقاى بروجردى گفته دو گونه روايت است:

الف) يك روايت در مقام نقل حديث و واقع و حكم اللّه.

ب) بيان فتوى و رأى امام عليه السلام. بسيارى از مواردى كه راوى سؤال كرده و امام در مقام جواب برآمده، همان فتواى امام عليه السلام بوده كه چون ممكن است ناظر به فتاواى علماى عامه باشد، امام عليه السلام در آن تقيه كرده است به عنوان مثال، حديث ذيل از احاديثى است كه آقاى بروجردى آن را حمل بر تقيه و موافقت فتواى ابو حنيفه و ديگران كرده است: «حارث بن مغيرة نصرى قال: سمعت اباعبداللّه عليه السلام يقول: صلاة النهار ستة عشرة ركعة، ثمان اذا زالت الشمس، وثمان بعد الظهر، وأربع ركعات بعدالمغرب. يا حارث! لا تدعهنّ فى سفر و لا حضر و ركعات بعدالعشاء والآخرة كان أبى يصلّيهما وهو قاعد وأنا اصليهما وأنا قائم وكان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: ثلاث عشرة ركعة من الليل».(2)

ص:379


1- . زخرف/ 32.
2- . الكافى، 446/3؛ تهذيب الاحكام، 4/2.

همان طور كه ملا حظه مى شود در اين حديث حضرت مى فرمايد: «كأن أبى اصليهما وأناقائم». واين خود ظهور در صدور اين حديث در مقام فتوا دارد.

خصوصاً كه عده اى از عامه نيز اين گونه نماز را گذارده اند.(1)

نكته ديگرى كه آقاى بروجردى بر آن اصرار دارد، آن است كه قيود در يك حديثى كه به صورت ضرب القاعده صادر شده باشد، بايد الغا شود. شايد اين سخن آقاى بروجردى باعث شده باشد تا علامه سيد محمد جواد مغنيه صاحب الكاشف و فقه الامام الصادق عليه السلام معتقد باشد و قاعده اى را در كتاب فقه الامام الصادق پى ريزى كند كه: جمود بر نصوص نبايد داشت، بلكه گاهى نصوص در مقام مثال است و ناظر به مطلب خاصى است؛ مثلاً در حديث شريف اين گونه آمده: «لا ذكاة الاّ بحديدة».(2)

آيا بايد در مدلول آن منحصراً تأمل كنيم و مذكى را فقط چاقوى آهنى بدانيم، يا اينكه اين مثال است وحديث ناظر به جهت خاص ديگرى است؛ يعنى امام مى خواهد از راه هاى ديگر ذبح و كشتن حيوان جلوگيرى كند و آلات شيشه و - مثلاً - نى، چوب و آلات ديگر سنگ، لاخ، ناخن، دندان و ديگر چيزهاى كه باعث اذيت و آزار حيوان در كشتن مى شود، نمى توان موجب تحصيل تذكيه دانست؛ اما در مقابل بايد آلت برنده باشد، همچون آهن و ذكر مثال آهن، از باب برندگى است؛ بنا بر اين، اگر با آلياژ ديگرى - همچون استيل و غير آن - نيز حاصل شود و حيوان تذكيه گردد، كافى است.

مرحوم آقاى بروجردى اين جريان را بارها يادآور شده است، البته نه با تعبير اينكه علامه مغنيه فرموده: انحصار بر موارد نصوص عبارت و جمود بر آن ننمود.(3)

به عنوان مثال، مرحوم آقاى بروجردى در ذيل روايات قاعدۀ «من ادرك ركعة منها

ص:380


1- . المغنى، 798/1؛ المجموع، 8/4.
2- . الكافى، 227/6؛ تهذيب الاحكام، 51/9/211؛ الاستبصار، 79/4/294؛ وسائل الشيعة، 7/24.
3- . فقه الامام الصادق عليه السلام، 233/4.

ادرك الصلاة» فرموده: واما ما ورد من طرق الامامية فثلاث روايات منها ما رواه اصبغ بن نباته عن اميرالمؤمنين عليه السلام من أدرك من الغداة ركعة قبل طلوع الشمس فقد ادرك الغداة تامة ومنها رواية عمار بن موسى عن أبى عبداللّه عليه السلام فى حديث قال: فان صلّى ركعة من الغداة ثم طلعت الشمس فليتم وقد جازت صلاته ومنها ما رواه ايضاً عن أبى عبداللّه عليه السلام وهى مثلها الاّ أنه زاد فيها طلعت الشمس قبل أن يصلى ركعة فليقطع الصلاة ولا يصلى حتى تطلع الشمس».(1)

دربارۀ اين سه روايتى كه در منابع شيعى در باره حديث «من ادرك» آمده - و البته اين مضمون در روايات عامه نيز ذكر شده است - آقاى بروجردى فرموده: «هذه القاعدة مما اتفقت عليه العامة والخاصة ولم يظهر منهم مخالف الاّ نادر ورواها اصحاب الصحاح فى جوامعهم فروى البخارى عن أبى هريرة عن النبىّ صلى الله عليه و آله من ادرك من الصبح ركعة قبل أن تطلع الشمس فقد ادرك العصر و روى ابوداود فى سننه عن أبى طاووس عن ابن عباس عن أبى هريرة مثله وروى ايضاً ابن ماجة القزوينى عن عروة بن الزبير عن عائشة عن النبى صلى الله عليه و آله مثله و روى ايضاً ابوهريرة عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال: من ادرك ركعة من الصلاة فقد ادرك الصلاة(2).

هذه مجموع ما ورد من طرق العامة وأنت خبير بأنه ليس فيها رواية عامة شاملة للصلوات الخمس عدى الرواية الاخيرة المروية عن أبى هريرة ولكن يحتمل أن لا تكون مرتبط بباب الوقت بل كان المقصود بها صلاة الجماعة كما لا يخفى...».

مرحوم آية اللّه العظمى شيخ عبدالكريم حايرى يزدى در مضمون آن مناقشه كرده، فرموده: «مسألة لو ادرك الحاضر خمس ركعات من الوقت يجب عليه الظهر ان معاً

ص:381


1- . تهذيب الاحكام، 38/2، 262؛ الاستبصار، 275/1؛ وسائل الشيعة، 217/4.
2- . صحيح البخارى، 163/1؛ سنن ابى داود، 112/1؛ سنن ابن ماجه، 229/1.

وكذا لو ادرك المسافر ثلاث ركعات وكذا العشاتان فالحاضر المدرك لخمس ركعات يجب عليه كلتا الصلواتين وكذا العشائتان فالحاضر المدرك لخمس ركعات يجب عليه كلتا الصلاتين وكذا المسافر المدرك لاربع ركعات هذا هو المشهور والاصل فى ذلك ما روى عن الاصبغ بن نباته عن أميرالمؤمنين عليه السلام قال: من ادرك من الغداة ركعة قبل طلوع الشمس فقد ادرك الغداة تامة، وموثق عمّار: فان صلى ركعة من الغداة ثم طلعت الشمس فليتم الصلاة وقد جازت صلاته وان طلعت الشمس قبل أن يصلى ركعة فليقطع الصلاة ولا يصلى حتى تطلع الشمس ويذهب شعاعها وما روى عن النبى صلى الله عليه و آله من ادرك ركعة من الصلاة فقد ادرك الصلاة.

أقول: ولو لا الفتوى المذكورة شهرة بين العلماء بل يمكن عد المسألة من المسلمات عندهم لكان للخدشة فيما ذكرنا من المدرك مجال لضعف سند الاول وارسال الاخير وامكان أن يكون المراد ممّا ورد فى الغداة مضافاً الى اختصاص المدلول بها وجوب اتمام الصلاة التى وقعت ركعة منها فى الوقت فى مقابل قطعها من دون تعرض للاداء والقضاء بقرينة ذيل الموثقة وان طلعت الشمس قبل أن يصلى ركعة فليقطع الصلاة ولا يصلى حتى تطلع الشمس ويذهب شعاعها وأن يكون المراد من النبوى صلى الله عليه و آله ان ادرك ركعة من الصلاة مع الامام بمنزلة ادراك الجميع؛ اذ ليس فيه ما يدل على ان التنزيل المذكور بملاحظة الموقت.

هذا مضافاً الى ان الحكم فى الاخبار المذكور معلق على مضى الركعة وليس فيها تعرض لصفة الدخول فى الصلاة من اوّل الامر اذا علم بعدم سعة الوقت الاّ لادراك التمام ثم ينقض الوقت بعد ادراك الركعة الاّ أن يقال: أن معنى المضى فى أمثال هذه العبارات ليس مقصوداً عرفاً، فقوله: من أدرك ركعة فكذا مفاده جعل الحكم للمدرك ركعة فأذن التمسك بالنبوى المتقدم بعد انجبار سنده بعمل الأصحاب قديماً وحديثاً

ص:382

لوجوب المبادرة الى الصلاة لواتسع الوقت لركعة منها مما لا ينبغى الاشكال فيه».(1)

مرحوم آقاى بروجردى نظر به اين فرمايش و برداشت مرحوم آقاى حائرى از روايات، قاعده را مورد بحث و بررسى قرار داده است؛ زيرا آية اللّه حائرى، در سند آن خدشه كرده كه اين روايت از طرق اهل سنت و جماعت وارد شده و آنچه در منابع مدارك ما ذكر شده، مرسل است و سندى براى آن ذكر نشده، مگر اينكه كسى ادعا كند كه ضعف سندى آن با عمل اصحاب جبران شده است. ثانياً، اشكال در دلالت آن، يعنى فقه الحديث، است و آن اينكه: 1. مراد از اختصاص آخر وقت به عصر، يعنى در اين وقت نماز ظهر واقع نمى شود و مجالى براى انجام ظهر وجود ندارد. 2. مفاد قاعده، توسعه وقت نيست كه نماز ظهر و عصر را مى شود عملاً به تأخير انداخت تا اينكه به اندازه يك ركعت وقت جايز باشد. ثالثاً، مورد روايات همان نماز صبح و عصر است، همان طور كه در روايات عامه آمده، يا خصوص نماز صبح بدان گونه كه در روايات ماست و تعدى از مورد روايت جايز نيست.

مرحوم آقاى بروجردى در تقرير و جواب آن فرموده: «ولكن يظهر من بعض الاعاظم من المعاصرين الاستشكال فى المسألة ويمكن تقرير الاشكال بوجوه ثلاثة، الاول: أن يقال: ان معنى اختصاص آخر الوقت بالعصر - مثلاً - هو عدم صحة وقوع شريكتها فيه اصلاً لا اداء ولا قضاء لا كلاً ولا بعضاً وحينئذ فلا مجال للإتيان بصلاة الظهر الاّ اذا بقى الى الغروب مقدار ثمان ركعات وحيث أن فى مفروض المقام تقع ثلاث ركعات من الظهر فى الوقت المختص بالعصر فلا تصح.

الثانى: ان مفاد قوله صلى الله عليه و آله: «من ادرك» ليس توسعة الوقت بحيث كان تأخير الصلاة عمداً الى أن بقى من وقت ادائها مقدار ركعة جائزاً لوضوح عدم جواز التأخير عمداً

ص:383


1- . الصلاة / 16 (حاج شيخ عبدالكريم حائرى).

ووقوعه عصياناً بل مفاده ليس الاّ مجرد التنزيل الحكمى بالنسبة الادائيه و وجوب التعجيل وحينئذ فاطلاق من ادرك بالنسبة الى الظهر يعارض دليل وجوب التعجيل الثابت بالنسبة الى العصر فان ادرك الظهر بأجمعها يوجب وقوع ثلاث ركعات من العصر خارج الوقت وبعبارة اخرى، الامر دائر بين ادراك كلتى الصلاتين لكن بحيث يقع مقدار من العصر خارج الوقت وبين ادراك صلاة العصر تامة واقعة بأجمعها فى الوقت المختص بها وحينئذ يقع التزاحم بينهما ولا مرجح للأول على الثانى اصلاً كما لا يخفى.

الثالث: أن مورد الروايات هى صلاة الغداة والعصر كما فى الروايات العامة، أو خصوص الغداة كما فى الروايات الواردة من طرق الامامية. نعم مرسلة المعتبر عامة شاملة لجميع الصلوات ولكنها لم تثبت ويحتمل قوياً أن يكون مأخوذة من الروايات، غاية الامر الغاء الخصوصية فيها وكيف كان لا لتعدى عن مورد الروايات يتوقف على الغاء الخصوصية وذلك انما يجوز فيما اذا علم عدم مدخلية الخصوصية فى الحكم المذكور فى القضية والاّ فلا يجوز التعدى اصلاً فان المراد بالغاء الخصوصية المتداول فى الأسن انما هو مفهوم الموافقة المذكور فى علم الاصول لأن الخصوصيات المذكورة فى الكلام ربما يحرز عدم دخالتها فى الحكم فيتعدى عن المورد الى غيره ويسمى الحكم المستفاد بالنسبة الى غير المذكور مفهوم الموافقة وربما لا يحرز ذلك فتحمل القضية على ظاهرها من مدخلته القيد فى ثبوت الحكم وحينئذ لا يتعدى عن مورده بل يثبت لغير المذكور خلاف الحكم الثابت بالنسبة الى المذكور ويسمى ذلك الحكم الثابت لغير المذكور مفهوم المخالفة.

والجواب عن الاول، انه قد مَرّ مرارا انه لم يرد فى آية ولا رواية لفظ الاختصاص حتى فتمسك باطلاقه ويكون مقتضاه حينئذ عدم صحة الشريكة مطلقا لا اداء ولا قضاء، وعن الثانى، ان غاية ما تدل عليه الادلة الاوّلية وجوب الإتيان بالصلاة اداء. غاية

ص:384

الامر انه لو لم يكن فى البين قاعدة من ادرك لكان المستفاد من تلك الادلة وجوب الاتيان بجميع اجزاء الصلاة فى الوقت، الاّ انه بعد ثبوت هذه القاعدة يستكشف أن تحقق عنوان الادائية لا يتقوم بوقوعها بأجمعها فى الوقت بل يكفى فى اتصاف الصلاة بهذه الصفة مجرد وقوع ركعة منها فى الوقت فقوله من ادرك الحديث يكون حاكماً على تلك الادلة و مفسراً لها وثالثاً: مقتضى دليل شرطية الترتيب بالنسبة الى صلاة العصر وكون الاتيان بصلاة الظهر من الشرائط الوجودية بالنسبة الى العصر وجوب الإتيان بالظهر مع الامكان ليتحقق هذا الشرط والمفروض فى المقام امكانه بنحو لا يفوت العصر... وعن الثالث، ما عرفت من الروايات كون ادراك ركعة من الوقت كافياً فى وقوع الصلاة اداء بلا فرق بين الصلوات اصلا كما يساعد على ذلك فهم العرف مضافاً الى فهم علماء الفريقين».(1)

همان طور كه ملاحظه مى شود در اين عبارت آقاى بروجردى در مقام جواب از اشكالات مرحوم آقاى حائرى به چند نكته اشاره مى كند: اولاً، در هيچ آيه و روايتى لفظ اختصاصى وارد نشده تا در مقام بحث از آن بر آمده و سخن بگوييم كه مقتضاى آن صحيح نبودن شريك آن، يعنى نماز ظهر است.

وثانياً: نهايت چيزى كه ادله بر آن دلالت دارد، انجام نماز به عنوان اداء است. در نهايت، اگر قاعده من ادرك نباشد، مستفاد از آن ادله، انجام اجزاء نماز در وقت است.

ولى بعد از ثبوت اين قاعده مى فهميم كه تحقيق عنوان ادائيه با صرف وقوع يك ركعت در وقت نيز كفايت مى كند، بنابر اين، قاعدۀ من ادرك حاكم و مفسر آن ادله خواهد بود. ثالثاً مقتضاى شرطيت نماز ظهر به نسبت نماز عصر در صورت امكان است و نماز ظهر از شرايط وجودى نماز عصر شمرده مى شود؛ بنا بر اين، با امكان

ص:385


1- . نهاية التقرير، 106/1.

انجام نماز ظهر، زمينه براى انجام نماز عصر فراهم مى آيد و اتفاقاً در روايت حلبى، اشاره به همين نكته شده است «ان كان فى وقت لا يخاف احداهما فليصلّ الظهر ثم ليصلّ العصر وان خاف هو أن تفوته فليبدأ بالعصر ولا يؤخّر ما تفوته فتكون قد فاتناه جميعاً)(1)، اين شخص در مقام صدق مى كند كه فوت يكى از دو نماز را نمى ترسد؛ چون به مقتضاى قاعده من ادرك مى توان با درك يك ركعت گوئى هر دو را درك كرده باشد.

واما اشكال سوم، بايد دانست كه ظاهر روايت به وضوح دلالت دارد و اصحاب، بلكه علماى اهل سنت و جماعت نيز اين گونه استفاده كرده اند كه اداى يك ركعت مساوى با اداء تمامى آن است.

مقايسه بين روايات خاصه و عامه و اثر آن

ياد كرديم كه مرحوم آقاى بروجردى اصرار داشت تا فقيه و مجتهد شيعى در كنار روايات خاصه، روايات عامه را نيز مشاهده كند؛ فلسفۀ اين كار چه بوده؟ به نظر مى آيد، مرحوم آقاى بروجردى در مقايسه بين روايات شيعى و سنّى، سه نكته را در نظر داشته است:

1. جنبه سندى؛

2. جنبه متن روايت و قيود آن.

و اما از نظر سندى؛ گفته مى شود وقتى روايتى متفق بين شيعه و سنى باشد و روايت را در ميان اهل سنت مى ببينيم خصوصاً، روايتى كه جنبه تقيه در آن وجود ندارد و داعى و انگيزه براى تقيه در آن وجود نداشته باشد، اطمينان به صدور آن

ص:386


1- . تهذيب الاحكام، 269/2

حاصل مى شود. به عنوان مثال، حديث شريف نبوى كه فرمود: «افتتاح الصلاة الطهور وتحريمها التكبير وتحليلها التسليم»(1)، يا به تعبير منابع عامه «مفتاح الصلاة الطهور وتحريمها التكبير وتحليلها التسليم»(2) روايتى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در منابع عامه با سند، يافت مى شود ولى در منابع خاصه، آن را مشايخ ثلاثه فقه به صورت مرسل روايت كرده اند:

شيخ طوسى (م 460 ه ق) آن را در كتاب الخلاف به طور مرسل روايت كرده است، سيد مرتضى علم الهدى آن را در شرح ناصريات جدش روايت كرده و نيز ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى (381 ه ق) آن را در كتاب من لا يحضره الفقيه به طور مرسل آورده، پس اين حديث در منابع شيعى به طور مسند نقل نشده و همين امر، باعث شده تا فقيهانى همچون جعفر بن سعيد حلى معروف به محقق حلى (675 ه ق) در كتاب المعتبر در سند آن خدشه كند و آن را مرسل بداند كه اين گونه نيز هست؛ به پيروى از او، علامه حلى (م 726 ه ق)، فخرالدين حلى (م 771 ه ق)، شهيد اول محمدبن مكى عاملى (م 778 ه ق)، شهيد ثانى (م 965 ه ق)، محقق كركى (م 945 ه ق)، احمد بن فهد حلى (م 845 ه ق) و فاضل مقداد سيورى (م 826 ه ق)، محقق

ص:387


1- . «افتتاح الصلاة الوضوء وتحريمها التكبير وتحليلها التسليم»، كافى، 69/3؛ من لايحضره الفقيه، 33/1؛ وسائل الشيعة، 366/1؛ بغية الباحث / 62؛ سنن الدار القطنى، 352/1.
2- . الانتصار، 141؛ ناصريات، 211؛ خلاف، 316/1؛ غنية النزوع، 81؛ كشف الرموز، 163/1؛ وسائل الشيعة، 398/1؛ عوالى اللئالى 416/1؛ بحارالانوار، 236/77؛ مسند احمد، 123/1؛ سنن الدارمى، 175/1؛ سنن ابن ماجه، 101/1؛ سنن ابن داود، 22/1؛ سنن الترمذى، 5/1؛ شرح مسلم، نووى، 96/4؛ مجمع الزوائد، 104/2؛ المصنف عبدالرزاق الصنعانى، 72/2؛ المصنف ابن ابى شيبه، 260/1؛ مسند ابى يعلى الموصلى، 456/1؛ معجم الاوسط، 167/7؛ معجم الكبير، 131/11؛ مسند الشاميين، 290/1؛ سنن الدار قطنى، 352/1؛ جامع الصغير، 537/2؛ كنزالعمال، 428/7.

اردبيلى (م 993 ه ق)، دو شاگردش، شيخ حسن عاملى (م 1011 ه ق) و سيد محمد موسوى عاملى (م 1009 ه ق) و فاضل سبزوارى (م 1091 ه ق) در سند آن خدشه كرده و آن را مرسل دانسته اند؛ زيرا نوع اين بزرگان، مراسيل صدوق را معتبر ندانسته اند، اگرچه از دوره علامه محمد تقى مجلسى (م 1071 ه ق) بزرگان شاگردان همچون شيخ بهايى (1030 ه ق) و مير داماد (1040 ه ق) و پس از آن، علامه سيد محمد مهدى بحرالعلوم (1212 ه ق) مراسيل صدوق را معتبر مى شمارند، بلكه بحرالعلوم مى گويد: «مراسيل الصدوق لا يقصر عن مراسيل محمد بن أبى عمير» و بر همين اساس است كه روايت را مرسل دانسته اند و بلكه در آن خدشه دلالى نيز كرده اند؛ چون «ال» در التسليم را عهد ذهنى شمرده و خبر را مفيد حصر ندانسته اند. از اين رو، متأخران نوعاً فتوى داده اند كه سلام جزء نماز نيست و واجب نمى باشد و خروج از نماز با تشهد صورت مى پذيرد؛ اما علما بزرگ و برجستۀ ديگر گفته اند: سلام، جزء نماز است و به وسيلۀ سلام، از نماز خارج مى شويم.

اكنون شاهد مطلب ما به خوبى روشن مى شود و آن اينكه اگر ما اين فرض را قطعى دانستيم كه اين روايت در منابع شيعى و حداقل يكى از جوامع روائى أربعه ذكر شده و در كتاب هاى عامه نيز متعدد آمده است و فقهاى بزرگى، همچون سيد مر تضى و شاگردش شيخ طوسى، آن را نقل كرده، پس اين اتفاق شيعه و سنى صدور آن از معصوم را قطعى مى كند و اينكه اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا اهل بيت عليهم السلام صادر شده است.

مثال دوم، روايت شريفۀ «ادرؤا الحدود بالشبهات»(1) است. اين فراز در عهد نامه

ص:388


1- . المقنع / 437؛ خلاف، 346/3؛ المبسوط، 66/3؛ كشف الرموز، 574/2؛ جواهر الفقه، 108؛ السرائر، 428/3؛ دعائم الاسلام، 465/2؛ من لا يحضره الفقيه، 74/4؛ تحف العقول / 128؛ اقبال

اميرالمؤمنين عليه السلام به مالك اشتر آمده، اما در نسخه نهج البلاغه نيست؛ بلكه همان عهد نامه را ابن شعبه حرّانى صاحب تحف العقول معاصر صدوق (م 381 ه. ق) و قاضى نعمان مصرى (م 363 ه) صاحب دعائم الاسلام آورده و در منابع روايى عامه نيز مكرر آمده، بلكه در كتاب هاى لغت نيز نقل شده و از محدثان شيعى، صدوق آن را در كتاب من لا يحضره الفقيه به گونۀ مرسل آن را ذكر كرده است. اگر چه اين حديث در تحف العقول، دعائم الاسلام و من لا يحضره الفقيه مرسل است، ولى نقل آن از سوى علماى شيعه و سنى، اتفاق بر صدور آن از معصوم عليه السلام را مى رساند و زمينه براى اطمينان صدور آن فراهم مى آيد.

آقاى بروجردى در شرح قاعده «من أدرك ركعة من الصلاة أدرك الصلاة» فرموده:

«وبالجمله فاشتهار هذه الاخبار يغنى عن البحث فى سندها والخدشة فيها بارسال، أو ضعف، أو غيرهما كما هو دأب المتأخرين فلا مجال للقاعدة من حيث السند».(1)

خلاصه آنكه با مقايسه روايات شيعه و سنى از نظر متن، به سه نكته واقف مى شويم:

1. تغير وتحول در احاديث، خصوصاً احاديث فضائل اهل بيت عليهم السلام. وقتى فضيلتى را در باره على بن ابى طالب و خاندان او از رسول خدا نقل مى كنيم و آن روايات را محدثان نوشته اند، مشاهده مى كنيم كه درست نظير آن را در باره افرادى

ص:389


1- . نهاية التقرير، 102/1؛ تهذيب الاحكام، 38/2؛ المعتبر، 47/2؛ الخلاف، 268/1؛ صحيح بخارى، 163/1؛ سنن ابى داود، 112/1؛ سنن ابن ماجه، 229/1.

خاص نيز به وجود آورده اند دانشمندان اهل دقت فرموده اند، وقتى رسول خدا فرمود: «الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة»(1)؛ اين حديث كم كم در ذهن عده اى اين گونه انداخت كه اگر آن دو امام سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس ابو بكر و عمر پيران اهل بهشت خواهند بود.(2) ولذا حديث «ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة»(3) را درست كردند.

اين بحث، دامنۀ دراز دارد كه در جاى خود بايد وارد شود.

2. واقف شدن بر قيودى كه گاهى به طور استحسانى از راويان سنى و احاديث آنها، به راويان شيعه و احاديث آن سرايت كرده است. در اينجا مناسب دارد بحثى از كتاب هاى فقها مطرح كنيم وآن اينكه مرحوم سيد كاظم طبا طبايى يزدى (م 1337 ه ق) در كتاب شريف العروة الوثقى فرموده: «أما النوافل المبتدئه التى لم يرد فيها نص بالخصوص وانما يستحب الاتيان بها؛ لأن الصلاة خير موضوع وقربان كل تقى و معراج المؤمن فذكر جماعة انه يكره الشروع فيها خمسة أوقات:

أحدها: بعد الصلاة الصبح؛

الثانى: بعد صلاة العصر حتى تغرب الشمس؛

الثالث: عند طلوع الشمس حتى تنبسط؛

ص:390


1- . الصواعق المحرقة / 191؛ الغدير، 121/10؛ كتاب الشريعة، 2138/5؛ المعجم الكبير، 29/3/2616؛ مجمع الزوائد، 187/9؛ كنزالعمال، ح 3428؛ مستدرك على الصحيحين، 167/3؛ تاريخ بغداد، 185/2؛ مسند احمد، 3/3؛ جامع ترمذى، 656/5/3768؛ حلية الاولياء، 71/5؛ صحيح ابن حبان، 1859/6959.
2- . الحديث النبوى بين الرواية والدراية / 655؛ الغدير، 322/5؛ حديقة الشيعة، 289/1.
3- . شرح السنة، 195/7؛ سنن ترمذى، 570/5/3664؛ سنن ابن ماجه، 36/1؛ كشف الخفاء، 32/1؛ شرح الطيبى، 250/11؛ كتاب الشريعة، 2142/5؛ الامامة والسياسة، 9/1؛ ميزان الاعتدال، 18/4/8100؛ تاريخ بغداد، 118/7.

الرابع: عند قيام الشمس حتى تزول؛

الخامس: عند غروب الشمس اى قبل الغروب.

واما اذا شرع فيها قبل ذلك فدخل احد هذه وعندى فى ثبوت الكراهة فى المذكورات.

اشكال(1) اين فتواى صاحب العروة الوثقى مرحوم سيد محمد كاظمى يزدى (م 1337 ه. ق) مى باشد كه در شرح العروة و ساير كتابها اين مسأله، معركۀ آراء است.

اتفاقاً شيعه و سنى در موضوع آن حديث دارد و عجب آنكه روايات عامه و خاصه هر كدام، دو دسته است؛ يعنى در روايات كتب اهل تسنن نيز دو طيف روايت وجود دارد: پاره اى، آن را روا شمرده، و دسته اى، آن را منع كرده است.

روايات خاصه، نيز اين گونه است. پاره اى، آن را روا شمرده و پاره اى، منع كرده است. در چنين موردى كه فقهاى عامه نيز دو فتوى(2)، بلكه دو دسته روايت دارند،

ص:391


1- . العروة الوثقى، 397/1؛ التنقيح الرائع، 169/1؛ السرائر، 201/1؛ مختلف الشيعة، 56/2؛ ارشادالاذهان، 244/1؛ المهذب البارع، 299/1؛ الدروس الشرعية، 142/1؛ مجمع الفائدة والبرهان، 46/2؛ كفاية الاحكام / 51؛ مفتاح الكرامة، 167/5؛ غنية النزوع، (الصلاة) / 72؛ جواهر الكلام، 452/7 (نشر اسلامى)؛ المبسوط، 76/1؛ جامع المقاصد، 34/2؛ قواعد الاحكام، 25/1؛ البيان / 50؛ الخلاف، 520/1؛ كشف اللثام، 89/3، ذكرى الشيعة / 127؛ الروضة البهية، 186/1؛ روض الجنان / 184؛ نهاية الاحكام، 220/1؛ ذخيرة المعاد / 204؛ المقنعة / 212؛ مدارك الاحكام، 104/3؛ مفاتيح الشرايع، 98/1؛ المعتبر، 60/2؛ شرائع الاسلام، 64/1؛ تذكرة الفقهاء، 332/2؛ غنائم الايام، 198/2؛ مدارك الاحكام، 108/3؛ الحدائق الناضرة، 394/6؛ الموسوعة الامام الخويى، 352/11؛ التنقيح، الصلاة، 533/1؛ تحرير العروة الوثقى / 397.
2- . مجمع الانهر، 111/1؛ منج الجليل، 134/1؛ الفتاوى الهندية، 58/1؛ المحيط البرهانى، 276/1؛ تبيين الحقائق، 332/1؛ البحر الرائق، 437/1؛ روضة الطالبين، 192/1؛ نهاية المحتاج، 384/1؛ المحلى / 245 (بيت الافكار الدولية)؛ العزيز شرح الوجيز، 395/1؛ الحاوى، 271/2؛ الام، 149/1؛ بداية المجتهد، 103/1؛ منتهى المطلب، 139/4.

همان جايى است كه عمر بن حنظله از امام عليه السلام سؤال كرد(1) كه دو دسته از روايات نقل شده و اتفاقاً هر دو دسته موافق اهل سنّت است، امام عليه السلام فرمود: در اين صورت ما نگاه مى كنيم كه كدام دسته از روايات موافق است با آنچه كه حكام آنها نسبت به آن اميل بوده و به كدام گروه از راويان، حاكمان جور تمايل بيشترى دارد. مجموعه اى از روايات شيعه و سنى را آقاى اشتهاردى، از شارحان العروة الوثقى، در مدارك العروة گرد آورده است. شيخ طوسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده: «لا صلاة بعد الفجر حتى تطلع الشمس فان رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: إنّ الشمس تطلع بين قرنى الشيطان وتغرب بين قرنى الشيطان و قال لا صلاة بعد العصر حتى تصلى المغرب».(2)

ونظير اين روايت وبا همين اين تعليل، در مدارك اهل سنت نيز آمده است.(3)

علامه حلى در كتاب تذكرة الفقهاء، شبيه اين روايت را به طور مرسل آورده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لان الشمس تطلع ومعها قرن الشيطان فاذا ارتفعت فارقها فاذا استوت قارنها فاذا زالت فارقها ثم اذا دنت للغروب قارنت فاذا غربت فارقها». وشيخ صدوق رحمه الله نيز در كتاب العلل نقل كرده: «عن سليمان بن جعفر جعفرى، قال: قال سمعت الرضا عليه السلام يقول: لما ينبغى لاحد أن يصلّى اذا طلعت الشمس؛ لانها تطلع

ص:392


1- . الكافى، 57/1.
2- . وسائل الشيعة، 71/3؛ الاستبصار، 291/1؛ من لا يحضره الفقيه، 315/1؛ اكمال الدين، 520/2؛ الخصال / 71؛ الاحتجاج / 479؛ الكافى، 454/3؛ تهذيب الاحكام، 175/2؛ الموطأ، 170/1؛ الرسالة / 144.
3- . صحيح بخارى، 152/1، 53/3؛ صحيح مسلم، ب 51/288؛ مسند احمد 21/1، 320/4؛ مجمع البحرين (هيثمى)، 268/1/1051؛ السنن الكبرى، 451/2؛ سنن دارقطنى، 425/1؛ المطالب العالية، 413/1/307؛ مصنف ابن ابى شيبه، 349/2؛ سنن نسائى، 280/1؛ تلخيص 185/1؛ فتح البارى، 241/4؛ سنن دارمى، 334/1؛ ارواء الغليل، 237/2؛ سنن ابن ماجه، / 2149.

بقرنى الشيطان فاذا ارتفعت وصفت فارقها فتستحب الصلاة ذلك الوقت والقضاء وغير ذلك فاذا انتصف النهار قارنها فلما ينبغى لاحد أن يصلى فى ذلك الوقت؛ لان ابواب السماء قد فلقت فاذا زالت الشمس وهبت الريح فارقها».(1)

در كتاب الكافى، نكته اى اضافه تر بر آنچه گفته شد، نيز نقل شده: «عن على بن ابراهيم رفعه قال: قال رجل لابى عبداللّه عليه السلام إنّ الشمس تطلع بين قرنى شيطان؟ قال:

نعم، إنّ ابليس اتّخذ عرشاً بين السّماء والارض فاذا طلعت الشمس وسجد فى ذلك الوقت الناس قال ابليس لشياطينه: ان بنى آدم يصلون لى».(2)

مضمون اين گونه روايات در منابع شيعى و سنى وجود دارد؛ آقاى اشتهاردى گفته:

«وحاصل الاخبار إنّ عبادة اللّه فى احد هذه الاوقات الثّلاثة لما كانت مقارنة لابراز الشّيطان وجوده و سبباً لاغواء ذرّيّته فى العالم المعنى، فالاولى تركها لئلّا يشتبه بعبدة الشمس الذين هم من جنود الشّيطان ويبرزون الوجود عند هذه الاوقات فكان انطباق هذا العنوان أعنى التّشبّه بعبدة الشّمس صار سبباً لترتيب المفسدة الغير الملزمة، أو لقلة المصلحة المترتبة على عبادة اللّه فنهى عنها لاجل هذه العلة؛ ولا يخفى ما فى هذه العلة ثبوتاً فان مقتضى القاعدة عند اظهار العدور قدرته فى عالم الوجود المقابلة بالمثل لا التّعطيل، كما ورد أنَّ الشيطان يبثّ ذرّيّته بين النّاس عند الغروب فبادروا بالخروج من السّوق فالمبادرة الى الخروج مقابله بالمثل وهو ديدن العقلاء ودأبهم حيث يقامون فى مقابل العدوّ لا أنّهم يوكّلون الامر اليه ولذا ورد الامر بسرعة اتيان المغرب فى اوّل وقتها مع انّه أحد الاوقات الثلاثة وبالجملة يعرف من عرف مذاقّ أهل البيت عليهم السلام انهم لا يعللون النهى عن الصلاة التى هى خبر موضوع بمثل هذه التعليلات العليلة فلا يبعد أن يكون اصل هذه العلة من العامة فصدرت منهم تقية.

ص:393


1- . وسائل الشيعة، 172/3.
2- . وسائل الشيعة، 171/3.

ونقل المحدث البحرانى (1286 ه. ق) عن السيد صاحب السند صاحب مدارك الاحكام بعد نقل الرواية عن محمد بن عثمان العمرى وهى: «قال الصدوق: روى جماعة من مشايخنا عن أبى الحسين محمد بن جعفر الاسدى عنه انه ورد عليه فيما ورد من جواب مسائله عن محمد بن عثمان العمرى واما ما سألت عنه من الصلاة عند طلوع الشمس وعند غروبها فلئن كان كما يقول الناس أنّ الشّمس تطلع بين قرنى شيطان وتغرب بين قرنى شيطان فما أرغم الشّيطان بشىء افضل من الصّلاة فصلّها وارغم أنف الشيطان.(1)

والظاهر أنّ ما ورد من العمرى فانما هو من الناحية المقدسة (سلام اللّه على صاحبها) فلا يتقوّم الاشكال بعدم النسبة الى الامام عليه السلام.(2)

قال صاحب المدارك: ولو لا قطع الرواية ظاهراً لتعيين المصير الى ما تضمّنته وحمل اخبار النّهى على التّقيّة لموافقتها لمذهب العامة وأخبارهم وقد أكثر الفقيه الجليل محمد بن محمد بن النعمان فى كتابه المسمى «بافعل لا تفعل» من التشنيع على العامة فى روايتهم ذلك عن النبى صلى الله عليه و آله وقال: انهم كثيراً ما يخبرون عن النبى صلى الله عليه و آله بتحريم شىء وبعلة تحريمه وتلك العلة خطاء لا يجوز أن يتكلّم بها النبى صلى الله عليه و آله ولا يحرّم اللّه من قبلها شيئاً فمن ذلك ما اجمعوا عليه من النّهى عن الصّلاة فى وقتين عند طلوع الشمس حتى يتمّ طلوعها وعند غروبها فلو لا علة النّهى أنّها تطلع وتغرب بين قرنى الشّيطان لكان ذلك جائزاً فاذا كان آخر الحديث موصولاً بأدلة وآخره فاسد فسد الجميع وهذا جهل من قائله والانبياء لا تجهل فلما بطلت هذه الرواية بفساد آخر الحديث ثبت أنّ التّطوّع جائز».(3)

ص:394


1- . وسائل الشيعة، 172/3.
2- . الحدائق الناضرة، 394/6؛ من لايحضره الفقيه، 315/1؛ مدارك الاحكام، 108/3.
3- . مدارك العروة الوثقى، 221/12.

خلاصه بحث، آن است كه روايات متعددى وارد شده كه در زمان طلوع، خورشيد بر شاخ شيطان طلوع مى كند و بر شاخ شيطان، غروب مى كند و اين گونه روايات را نمى توان پذيرفت؛ چون تعليل در آنها، به تعليلات وارد در كتابهاى اهل سنّت شبيه تر است و شايد راويان، آن را از خود افزوده و استحسان كرده اند آنگاه كه ديده اند در اين زمينه، دو طيف روايت عامه و خاصه مشترك است. بر فرض كه از امام عليه السلام صادر شده باشد، تقيه اى بوده است؛ لذا مرحوم مفيد، صاحب مدارك الاحكام و شيخ يوسف بحرانى در صدور اين گونه احاديث از امام عليه السلام خدشه كرده اند.(1) علاوه بر آن، معناى خود علت روشن نيست و چهار وجه براى آن احتمال داده شده(2) و اتفاقاً حديث عمرى نيز آن را مردود شمرده است؛ پس قطعاً اين گونه روايات و تعليلات فاسده از معصوم صادر نمى شود، در حالى كه نماز قربان كل تقى و عمود دين است و اتفاقاً براى مبارزه با شيطان، چيزى بهتر از نماز وجود ندارد. نماز كمر شيطان را مى شكند و سزاوار است در وقتى كه شيطان لشكريان خود را پخش مى كند، به وسيله نماز به مقابله با او پرداخته شود، مگر نه اين است كه خداى متعال فرموده:

(وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِينَ) و مراد از صبر، روزه و نماز همان نماز است كه بدان كمك جسته شود.

بنابر اين، از مقايسه اخبار عامه و خاصه مى توان به يك نتيجۀ مطلوب دست يافت و آن، نفوذ جريان سرد و بى ارزش از روايات عامه به اندرون روايات خاصه است؛ زيرا در دوره هاى كسب حديث در كوفه و مدينه، پاره اى از محدثان و راويان آن قدر به حديث دل بسته بودند كه هر گونه سخنى را كه منتسب به حديث بود، نقل كردند،

ص:395


1- . الحدائق الناضرة، 394/6؛ مفتاح الكرامة، 171/5 (دفتر نشر اسلامى)؛ مدارك الاحكام، 108/3.
2- . مفتاح الكرامة، 170/5.

مگر نه اين است كه در باره برقى و فرزندش، احمد بن محمد بن خالد برقى، در كتب هاى رجال همچون رجال نجاشى نوشته اند: «يعتمد المراسيل، يروى عن الضعفاء لا يبالى عمن أخذ». اين جمله ها، حكايت از آن دارد كه او، علاقه وافرى به حديث داشت و مرسلات را مطلقاً حجت مى دانست و آن را حديث مى شمرد و از افرادى كه به حديث اهميت نمى دادند نيز حديث نقل مى كرد. شخصى اين گونه، حتماً از راويان عامه نيز چيزهاى را مستقيماً گرفته، يا از راويانى كه آنها با واسطه از محدثان و راويان عامه حديث نقل كرده اند، حديث نقل كرده است به خصوص كه برخى از راويان عامه، از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده اند، مگر نه اين است كه اسماعيل بن ابى زياد سكونى از شاگردان حضرت صادق عليه السلام بوده و علماى شيعه او را ثقه شمرده اند و برخى از علماء اهل سنت - بدان گونه كه در كتاب تهذيب التهذيب شهاب الدين احمد بن حجر عسقلانى (م 852 ه. ق) و كتاب ميزان الاعتدال شمس الدين محمد ذهبى (م 748 ه. ق) وجود دارد(1) - او را به خاطر تمايلات رافضى و

ص:396


1- . تهذيب الكمال، 170/2؛ تهذيب التهذيب، 262/1 (ص 249 چاپ دارالمعرفة)؛ اكمال تهذيب الكمال، 173/2؛ الكاشف، 246/1؛ ابوزرعه الرازى، 772/2؛ ميزان الاعتدال، 388/1/885-1289 (دارالكتب العلمية)؛ تقريب التهذيب، 69/1؛ المغنى، 82/1؛ الضعفاء والمتروكين، 113/1؛ الكامل، 286/1؛ تاريخ بغداد، 217/6؛ الثقات، 105/8؛ التاريخ الكبير، 34/2؛ مدارك الاحكام، 333/4؛ سماء المقال، 32/2؛ الروضة البهية، 393/2؛ مسالك الافهام، 306/2 (طبع حجرى)؛ الفوائد الرجالية، 122/2؛ مستدرك الوسائل، 575/3؛ رجال ابن داود / 231/54؛ النهاية ونكتها، 204/2؛ المعتبر، 252/1؛ منهاج الفقاهه، 372/1؛ منتهى المقال، 41/2؛ رجال نجاشى / 26/47؛ خلاصة الرجال / 199؛ رجال الشيخ / 147/92؛ الفهرست، 38/13؛ من لايحضره الفقيه، 249/4/804؛ السرائر، 289/3؛ العدة فى اصول الفقه، 154/1؛ المعتبر، 252/1، روضة المتقين، 58/14؛ تعليقه منهج المقال / 55؛ معالم العلماء / 9/38؛ التحرير الطاوسى / 578/433؛ الرواشح السماوية / 58.

محبت اهل بيت عليهم السلام ضعيف شمرده و او را توثيق نكرده اند، و راوى كه قاضى موصل و از علماء عامه باشد، قطعاً با راويان عامه نيز ارتباط داشته و پاره اى از چيزها را از آنها گرفته و گاهى به خاطر توافق بين روايات شيعه و سنى، روايات را تداخل كرده است.

3. شناخت جهت روايت و قيود. سومين نكته اى كه از مقايسه روايات شيعه و سنى استفاده مى شود، دو چيز است:

1. دانسته مى شود كه چه روايتى به خاطر تقيه صادر شده كده اين مسأله خود به خود، اطلاعات گستردۀ در شناسايى و فضاى صدور روايت در اختيار خواننده و فقيه قرار مى دهد. در واقع با مقايسه بين دو روايت فضاى صدور روايت به دست انسان مى آيد، كه خود در تفسير حديث نقش به سزايى دارد.

2. از مقايسۀ بين متن روايات، مى توان قيود توضيحى را شناسايى كرد؛ به عنوان مثال، در قاعدۀ «من أدرك» روايت خاصه بدين گونه آمده است:

الف) «روى أصبغ بن نباته عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال: من أدرك من الغداة ركعة قبل طلوع الشمس فقد أدرك الغداة تامة».

ب) «وروى عمار بن موسى عن أبى عبداللّه عليه السلام فى حديثٍ قال: فان صلى من الغداة ركعة ثمّ طلعت الشّمس فليتمّ وقد جازت صلاته».

ج) روايت سوم نيز مثل همان است، ولى حضرت صادق عليه السلام در ذيل آن فرموده:

«وان طلعت الشّمس قبل أن يصلى ركعة فليقطع الصّلاة ولما يصلّ حتى تطلع الشمس».(1)

اين سه روايت - كه از طريق كتاب هاى حديثى ما يعنى تهذيب الاحكام و الاستبصار وارد شده - هر سه روايت مربوط به نماز صبح است و علاوه بر شيخ

ص:397


1- . وسائل الشيعة، 217/4؛ تهذيب الاحكام، 38/2؛ الاستبصار، 275/1.

طوسى، آن را ساير مؤلفان جوامع روايى، يعنى كلينى (م 328 ه ق) و صدوق (م 381 ه ق) آن را روايت نكرده اند. بلى، محقق حلى (675 ه ق) در كتاب المعتبر به گونۀ مرسل روايت كرده: «من أدرك ركعة من الصلاة فقد أدرك الصلاة».(1)

اين روايت، مطلق است؛ يعنى مربوط به همه نمازها است و اختصاص به نماز صبح ندارد، نماز صبح، عصر و عشاء را نيز شامل مى شود. همين جمله مطلق در منابع روايى عامه آمده، ابوهريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده: «من أدرك ركعة من الصلاة فقد ادرك الصلاة».(2)

اين حديث، از متفردات صحيح بخارى است و شرايط صحت در نزد بخارى را دارد؛ البته بخارى حديث ديگرى نيز نقل كرده كه در مورد نماز صبح وارد شده است؛ بنا بر اين، حديثى كه در صحيح بخارى آمده پنج شرط را دارا است كه از آن جمله است:

1. رؤيت استاد.

2. اتصال سند.(3)

3. وثاقت راوى. اكنون به مقصود خود مى رسيم و آن اينكه وقتى ديديم اين حديث در منابع عامه هم وارد شده و مطلق است، پى مى بريم كه اگر در روايتى قيد صلاة الصبح آمده، از باب مثال و مورد است و تخصيص قاعده را دامن نمى زند. اينكه بعضى از بزرگان، همچون شيخ يوسف بحرانى (1186 ه ق) در الحدائق الناضرة و به پيروى از او، مرحوم آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى در كتاب الصلاة، فرموده اند كه مورد روايات، خاص است و عموم را شامل نمى شود، اين شبهه قابل جواب است.

ص:398


1- . المعتبر، 47/2.
2- . صحيح بخارى، 163/1.
3- . شرح شرح نخبة الفكر / 274 و 288.

مرحوم آقاى بروجردى در جواب فرموده: «ان الظاهر من الروايات كون ادراك ركعة من الوقت كافياً فى و قوع الصلاة أداء بلا فرق بين الصلوات اصلاً كما يساعد على ذلك فهم العرف مضافاً الى فهم علماء الفريقين وافتراق الصلوات فى جهة وعدمها لايوجب تخصيص الحكم ببعضها».(1)

10. ثبوت حديث

آنچه در فقه الحديث مورد بحث قرار مى گيرد، بررسى كلمات و احاديث معصومين عليهم السلام مى باشد؛ اما كلمات غير معصومين، ديگر در دايرۀ حديث داخل نيست و بر همين اساس، نمى توان بحث از آن را بحث از فقه الحديث ناميد؛ لذا بايد در قدم اول ثابت كرد كه اين كلام از معصوم عليه السلام صادر شده و انتساب آن به معصوم عليه السلام قطعى است. بدين جهت، پاره اى از كلمات كه در محاورات شهرت يافته و بر آن به عنوان يك كلام تكيه مى شود؛ ولى كلام معصوم عليه السلام نيست، نمى توان بدان با ديد قداست و به عنوان قول معصوم عليه السلام توجه كرد. ما چند عبارت را كه به حديث شهرت يافته و در واقع، كلام غير معصوم است، شناسايى كرده و آن را بررسى نموده ايم، اين حمله ما در واقع متصيّد از احاديث مى باشند:

1. من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق.

بسيار اين عبارت خوانده و به پيامبر نسبت داده مى شود، ولى در هيچ يك از كتاب هاى روايى اين عبارت وجود ندارد، آنچه موجود است عبارات ذيل است:

- قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: من لم يشكر الناس لم يشكراللّه، مسند احمد، روايت 7191).

- قال: لا يشكراللّه من لا يشكر الناس. (سنن أبى داود، روايت 4177).

ص:399


1- . نهاية التقرير، 108/1.

- من لا يشكر الناس لا يشكراللّه. (سنن ترمذى، ح 1877).

- لا يشكراللّه من لايشكر الناس. (مسند احمد، 200845).

- من لم يشكر الناس لم يشكراللّه. (مسند احمد، 1878).

در منابع شيعى در غررالحكم نيز از حضرت على عليه السلام وارد شده كه: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الخالق»؛ كسى كه منعم و انعام كننده از بندگان را شكر گزار نباشد، گويى خالق هستى و نعمت دهنده حقيقى را شاكر نبوده است. آن عبارت اول كه بر زبان ها معروف و مشهور است، اصلاً در متون حديثى وجود ندارد.

2. انّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة

اين عبارت را در هيچ كتب روايى نيافتم و با مراجعه به رايانه نيز روشن شد كه در كتب ذيل نيز نيست.

1. بحارا لانوار؛ 2. وسائل الشيعة 3. مستدرك الوسائل؛ 4. الكتب الاربعة؛ 5. موسوعة الحديث.(1)

با مراجعه به موسوعه هاى بزرگ حديث روشن شد كه عبارت فوق، حديث نبوده؛ بلكه بر زبان ها جارى است و واقعاً مضمون درستى دارد. حسين عليه السلام چراغ هدايت و كشتى نجات است، ولى نبايد صحت مضمون آن باعث شود تا آن را حديث

ص:400


1- . حديث به اين صورت است: «الحسين بن على بن ابى طالب قال: دخلت على رسول اللّه صلى الله عليه و آله وعند أُبَىّ بن كعب، فقال لى رسول اللّه: مرحباً بك يا اباعبداللّه يا زين السماوات والارضين قال له أبى: وكيف يكون يا رسول اللّه زين السماوات والارضين احد غيرك؟ قال: يا ابَىّ! والذى بعثنى بالحق نبيّاً ان الحسين بن على فى السماء اكبر منه فى الارض وانه لمكتوب عن يمين عرش اللّه عزّ وجلّ: مصباح هدى وسفينة النجاة وامام خير ويمين و...» عيون الاخبار الرضا عليه السلام، 62/1؛ صراط المستقيم، 161/2؛ بحارالانوار، 205/36، 186/1، الكمال الدين / 265، كلمات امام حسين / 58؛ موسوعة امام جواد، 581/2.

بدانيم، مگر هر عبارت صحيح المضمون حديث است و از معصوم عليه السلام صادر شده است؟! استاد شهيد مرتضى مطهرى مى گويد: عبارات ديگرى را نيز به امام حسين عليه السلام نسبت مى دهند كه حضرت فرمود: «ان الحياة عقيدة وجهاد»، در حالى كه اين حديث نيست و عبارتى از شعر و بيانات أبى العلا مَعرّى است كه اصلاً شاعر مادى بوده و مسلمان واقعى نيز نبوده است، مضمون عبارت هم با روح سنت و شريعت اسلامى نمى سازد؛ مگر زندگى همۀ آن عقيده و جهاد است؟ گاهى، صلح حقيقت زندگى است. امام حسن عليه السلام جهاد نكرد، ولى امام بود.

3. من علمنى حرفاً فقد صيرنى عبداً

اين عبارت را منتسب به حضرت على عليه السلام مى دانند، ولى با مراجعه به منابع روشن شد كه در منابع ذيل وجود ندارد.

1. بحارا لانوار؛ 2. وسائل الشيعة؛ 3. مستدرك الوسائل؛ 4. الكتب الاربعة 5. موسوعه الحديث؛ 6. معجم لفظى رجال.

اين جمله، شعار بسيارى از افراد است: كسى كه مرا چيزى بياموزد، گويى مرا بردۀ خود كرده است. آن را به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت مى دهند، در حالى كه در منابع روايى آن را نمى توان يافت.(1)

5. در اوايل جنگ تحميلى، راديو حديثى را مكرر مى خواند: «من طلبنى وجدنى ومن وجدنى عرفنى ومن عرفنى عرفته، ومن عرفته قتلته ومن قتلته فعلىّ ديته؛. به هر حال، اثبات نيست حديث به معصوم و صدور آن از معصوم عليه السلام لازم است.

ص:401


1- . عن النبى صلى الله عليه و آله: «من تعلمت منه حرفاً صرت له عبداً». بحارالانوار، 165/74؛ موسوعة العقائد الشرعية، 45/2.

11 - نقش سياق در فقه الحديث

در اين گفتار، به كار برد سياق و تأثير آن بر شرح و بيان حديث و كلام معصوم و به عبارت ديگر، نقش كليدى آن در فقه الحديث و بررسى محورى مسأله سياق در تفسير كلام معصوم پرداخته مى شود.

پاره اى از اصطلاحات، يعنى چيزهايى كه سياق كلام بر آن استوار است، عبارتند از:

الف). صدر و ذيل؛

ب) قرينه.

1. صدر و ذيل كلام

اين عبارت در محاورات هم زبانى به كار گرفته مى شود و از معناى لغوى آن نيست. صدر كلام، همان ابتدا و اول كلام است و ذيل آن، همان پاراگراف هاى آخر سخن مى باشد. صدر و ذيل، نكته اى نيست كه فقط اختصاص به لغت عربى داشته باشد و يا قرآن و سنت بر آن استوار باشد، بلكه توجه به آن در سخن هر نويسنده اى بوده و در هر زبانى، بايد به آن توجه شود؛ زيرا در وجود انسانها نهادينه شده است.

واژۀ صدر در لغت، به معناى سينه است و صدارت، برابر تقدم و پيش افتادن مى باشد. براى كلمۀ صدر، كار كردهاى گوناگونى در فرهنگ ها ذكر شده است كه برخى از آنها، حقيقت و برخى ديگر، مجاز خواهد بود. «الصدر أعلى مقدم كل شىء»؛ صدر بالاترين پيش هر چيزى است.

عرب، به اول هر چيزى صدر مى گويند؛ مثلاً، صدر بهار، صدر زمستان و صدر كتاب كه همان عنوان و اولش است. صدر قوم، رئيس و جلو دار آنان و صدر الوادى، برآمدگى هاى آن مى باشد. راغب و زبيدى، تمام اين استعمالات را مجازى شمرده اند.

ص:402

در علم نحو، نيز اداتى وجود دارد كه صاحبان صدرند؛ يعنى در آغاز كلام قرار مى گيرند و بايد در صدر كلام واقع شوند؛ مثل: أداة استفهام و شرط.

مصدر در علم صرف، نيز ازهمين معنى مشتق شده است؛ زيرا مصدر، اصل كلام است و تمام مشتقات، از آن گرفته مى شوند.(1) پس چكيده نكات بر گرفته از كتاب هاى لغت آن است كه صدر، براى سينه وضع شده؛ ولى آن گاه بنا بر معناى مجازى، در مورد هر چيزى استعمال شده و ابتداى هر چيزى را صدر آن گويند.

علماى لغت ذيل، را آخر هر چيز دانسته اند (ذيل كل شى آخره). مثلاً، گفته مى شود: ذيل لباس؛ يعنى همان موضعى كه به زمين كشيده مى شود و ذيل باد، همان اثرى كه روى شن ها مى گذارد و به طور مجاز، گفته مى شود: «هو طويل الذيل»؛ يعنى او توانگر است، يا گفته مى شود (من كثر ذيل أبيه ينطق به)؛ يعنى هر كه مال پدرش افزون باشد، به آن كمك مى گيرد.(2)

زمخشرى گفته: شّمر أذياله وتشمّر للعمل(3) يعنى آستين ها را بالا زد و پاچه را بركشيد.

2. قرينه

قرينه؛ از نظر لغوى، از مادّۀ قرن گرفته شده است.

پيوست چيزى رابا غير خودش، قرينه و هر يك از آن دو را، قرين گويند. هماره، مصاحب و ملازم. جمع آن قرناء به ضم قاف و فتح راء است.(4)

قرينه به معناى اصطلاحى، نيز از همين معنى مشتق شده است. به نظر مى رسد،

ص:403


1- . نحو الوافى، 181/3.
2- . اقرب الموارد، 327/1؛ قاموس المحيط، 391/3؛ محمل اللغة، 272.
3- . اساس البلاغة / 241.
4- . نثر طوبى، 296/2؛ معجم الالفاظ القرآن، 367/2.

قديمى ترين تعريفى كه در باره قرينه به دست ما رسيده، از على بن محمد الجرحانى صاحب كتاب التعريفات است. او فرموده:

«القرينة بمعنى الفقرة و هى فى اللغة فعيلة بمعنى المفاعلة، مأخوذ من المقارنة وفى الاصطلاح: أمر يثير الى المطلوب وهى أما حاليّة، أو معنوية، أو لفظية».(1)

قرينه سه گونه است:

1. حاليه؛

2. معنويه؛

3. لفظيه.

تعريف ملا جامى بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. او، همان شارح كافيه ابن حاجب است. ايشان در بحث فاعل در شرح كلمۀ «قرينه» گفته است: «الامر الدال على الشىء لا بالوضع؛ اذ لا يعهدان يطلق على ما وضع بإزاء شىء انّه قرينة عليه».(2)

علامه محمد على تهانوى دركشاف اصطلاحات الفنون(3) و علامه شيخ عبدالنبى احمد نگرى در دستور العلماء نيز به تعريف فوق توجه كرده اند(4) ولى مولوى عصام الدين بر اين تعريف مناقشه كرده است.

ابوالبقاء درالكليات گفته: «القرينة ما يوضع عن المراد لا بالوضع». و مولوى عصام الدين گفته: «هى الامر الدال على الشىء من غير الاستعمال فيه».(5) خلاصه آنكه:

قرينه چيزى است كه بر مراد دلالت دارد و مى رساند كه از لفظ اراده نشده، يا امر اخفى

ص:404


1- . التعريفات / 123.
2- . الفوائد الضيائية / 59.
3- . كشاف اصطلاحات الفنون؛ 1315/2.
4- . دستور العلماء، 64/3.
5- . الفوائد الفائية، 59.

و پنهانى را آشكار مى كند. شايد بحث قرينه در مقوله مجاز، حقيقت و استعاره ناظر به فراز اول باشد. در علم بيان گفته اند، هر مجازى احتياج به قرينه دارد و در بحث هاى ديگر - مثل علم رجال - مى گويند: اين قراين دلالت بر وثاقت راوى دارد. يا در علم فقه بحث حدود گفته اند: حد با قراين ثابت مى شود يا خير، استاد عميد اين گونه نگاشته: «قرينه، به معناى علامت، نشانه و چيزى است كه براى انسان، مانند دليل باشد براى پى بردن به امرى يا رسيدن به مراد و مقصد.»(1)

اقسام قرينه: 1. قرينه حاليه؛ 2. قرينه لفظيه (مقاليه)؛ 3. قرينه عقليه.

مرحوم دهخدا گفته: هر گاه در حال و مقامى گفته شود كه لفظ به كمك آن حال و مقام بر معنى مجازى دلالت كند، آن حال و مقام را اصطلاحاً، قرينه حاليه گويند و قرينه لفظيه، هرگاه در معنى مجازى به كار برود و با قرينه لفظى توأم باشد - مثل رأيت اسداً يرمى - چنين قرينه را قرينه لفظيه (مقاليه) گويند.(2) قرينه عقليه، يعنى از فهميده ها واندوخته هاى عقل دانسته شود و لفظ بر معناى مجازى حمل گرود.

قاضى مى تواند با قراين حكم كند، بدان گونه كه بحث است آيا قاضى با علم خود حكم مى كند يا خير. بر همين اساس، استاد زرقاء در بحث هاى قضايى فرموده:

«القرينة هى كل أمارة ظاهرة تقارن شيئا خفياً فتدل عليه»(3) محمد بن قيم الجوزية، از آن تعبير به اماره نموده است.(4)

تفصيل آن را به كتاب هاى فقهى ارجاع مى دهيم(5)؛ زيرا غرض در اين نگاشته،

ص:405


1- . فرهنگ عميد، 1077/2.
2- . لغت نامه دهخدا، 15476/10.
3- . المدخل الفقهى، 2/918.
4- . الطرق الحكمية / 13.
5- . منهاج السنة، 11/192؛ المغنى والشرح الكبير، 10/192؛ مغنى المحتاج، 4/190.

نظرى اجمالى به قرينه و كار برد آن راست.

از بيانات فوق، فهميده شد كه قرينه، يا لفظ است يا فعل.

اقسام ديگر قرينه

قرينه صارفه، به همان قرينه اى گويند كه دلالت دارد لفظ در معناى مجازى استعمال شده است و قرينه معينه، قرينه اى است كه دلالت دارد لفظ مشترك در فلان معنى استعمال شده است. هرگاه لفظى به اشتراك لفظى، داراى چند معنى بوده و در يكى از آن معانى استعمال شود، بايد يا قرينه همراه باشد. چنين قرينه اى را اصطلاحاً، قرينه اى معينه گويند.(1) علماى علم بلاغت و فصاحت در موضوع مجاز به اين اصطلاحات اشاره كرده اند.(2) هر موردى كه برخلاف اصل اوليه محاورت عرفيه استعمال شود، مثل مجاز، حذف، تقدير، تأخير و غير اينها، محتاج قرينه مى باشند.

3. سياق

به نظر مى آيد كه سياق، همان قرينه متواليه است، يا مصداقى از آن محسوب گردد؛ يعنى همان صدر و ذيل كلام را كه با يكديگر سنجيده شود، سياق به وجود مى آيد. در كتاب هاى معاجم گفته شده: «سياق الكلام اسلوبه الذى يجرى عليه»، و «وقعت هذه العبارة فى سياق الكلام، أى مدرجه فيه».(3) سياق كلام، همان روش و سبك كلام است كه سخن بر آن جارى مى شود. سياق، مصدر است. در لسان العرب گفته:

«السوق معروف ساق الابل وغيرها يسوقها سوقاً وهو سائق و سوّاق شد المبالغة».(4)

راندن شترها به سبك وصورت واحدى، سوق گفته مى شود. البته اختصاصى به

ص:406


1- . منهاج البراعة، 1/29.
2- . علوم البلاغة / 265 (تفتازانى)؛ المطول، 2/351؛ سيد احمد هاشمى، جواهر البلاغة / 303.
3- . اقرب الموارد، 559/1.
4- . ترتيب لسان العرب، 434/6.

شتر ندارد و مورد آب و انسانها و كلام استعمال مى شود.(1) و ساق، به معناى مابين پا و زانو، نيز از همين معنى است و جمع آن، سوق است و همان طور كه بازار (سوق) از همين وجه گرفته(2) شده است. دو جمله مجاز (قامت الحرب على ساق) و (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ) (3) نيز از همين معنى اخذ شده است. زمخشرى در بيان معناى مجازى اين كلمه آورده:

«الف) هو يسوق الحديث أحسن سياق؛ ب) واليك سياق الحديث؛ ج) هذا الكلام مساقه الى كذا؛ د) جئتك بالحديث على سوقه».(4)

دراين عبارت، سوق به حديث نسبت داده شده و مراد، آوردن كلام و كنار يكديگر چيدن الفاظ مى باشد. پس مى توان گفت: سياق كلام، همان اسلوب كلام است كه در مقام بيان و گويايى مقصود است. گاهى سياق به همان صدر و ذيل نيز تفسير شده، مرحوم سيد على طباطبايى (م 1231 ه ق) در رياض المسائل در مورد يك حديث مى گويد: «علم السياق صدراً وذيلاً» كه بيانگر آن است كه او، صدر و ذيل را مقر سياق قرار داده است.(5)

4. فقه الحديث

اين تركيب، معناى اضافى دارد؛ ولى مفردات آن بدين شرح است:

فقه در لغت، به معناى فهم و درك است.(6) ابن اثير در تعريف فقه مى گويد: «فقه

ص:407


1- . صحاح اللغة، 1499/3؛ معجم الوسيط، 464/2.
2- . معجم متن اللغة، 253/3؛ قاموس قرآن، 355/3؛ النهاية، 422/2.
3- . قلم / 42.
4- . اساس البلاغة / 225؛ معجم الوسيط، 464/2.
5- . رياض المسائل؛ 280/11.
6- . معالم الاصول، 26» الوهبه الزحيلى، اصول الفقه الاسلامى، 18/1.

در اصل، به معناى فهم است؛ مى گويند: فقه الرجل اذا فهم وعلم و فقه الرجل. زمانى كه فقيه باشد».(1)

فقه در اصطلاح، معناى خاص خود را دارد، شيخ حسن عاملى در معالم الاصول فرموده: «الفقه فى اللغة الفهم وفى الا صطلاح هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن أدلتها التفصيلية».(2) لازم به ذكر است كه كلمه فقه و مشتقات آن - مثل تفقه، فقيه و فقها و ساير كلمات از اين ماده - در معناى لغوى استعمال شده، چه در آيات قرآن و چه در احاديث شريفه.(3)

يعنى معناى اصطلاحى (اطلاق فقه بر فروع و احكام فرعيه) يك اصطلاح متشرعه است و آنچه در روايات و آيات وارد شده، حمل بر معناى حقيقت لغوى مى شود، نه بر حقيقت متشرعه.

امّا حديث، مرادف جديد و ضد قديم مى باشد.(4) طريحى گفته: «الحديث ما يرادف الكلام».

وجه نام گذارى آن، به لحاظ حادث وجديد بودن وجزء جزء حاصل گشتن است.(5)

أحاديث جمع احدوثه بايد باشد ولى برخلاف جمع حديث است.(6) و آيۀ شريفۀ

ص:408


1- . النهاية، 465/4.
2- . معالم الاصول، 26؛ محمد ابوزهره، اصول الفقه / 6؛ الوهبه الزحيلى، اصول الفقه الاسلامى؛ 19/1؛ القواعد الفقهية / 5.
3- . مرآة العقول، 166/1؛ الاربعون حديثاً / 73؛ تبيان، 322/5؛ الميزان، 404/9؛ التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم، 123/9.
4- . صحاح اللغة، 278/1؛ النهاية، 351/1
5- . مجمع البحرين، 246/2.
6- . صحاح اللغة، 278/1.

«فجعلناهم احاديث»(1) بر خلاف قاعده و كنايه است؛ يعنى آنها را متفرق ساختيم مثل اجزاى كلام - كه پراكنده است - ولى در اصطلاح شيعيان و سنيها، معناى ديگرى دارد كه اصطلاح عامه، وسيع تر از اصطلاح خاصه است.

شهيد ثانى (911-965 ه. ق) و ساير علماى علم الحديث، مثل شيخ بهايى (م 1030 ه. ق) فرموده اند: «الحديث ما يحكى قول المعصوم، أو فعله، أو تقريره».(2)

ولى عامه گفته اند: كلام خاصى است كه از پيامبر و ائمه، يا اصحاب، يا تابعى يا كسانى كه در دنبال آنها قدم بردارند، قول يا فعل يا تقرير آنها را حكايت كند.(3)

فقه الحديث، معناى تركيبى نيز دارد و در اصطلاح علم الحديث، علمى است كه به بررسى معنى، مفهوم و مقصود حديث مى پردازد.(4)

در احاديث ائمه اطهار عليهم السلام بر فقه الحديث بسيار تأكيد شده است و شايد ساير شاخه هاى علم الحديث، به اين مثابه و منزله نباشد. مثلاً، داوود ابن فرقد مى گويد:

«سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول: أنتم! فقه الناس اذا عرفتهم معانى كلامنا ان الحكمة لتنصرف على وجوه، فلو شاء انسان لصرفه كلامه كيف شاء ولا يكذب» از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: شما داناترين مردم هستيد، وقتى كه معناى كلام ما را بشناسيد؛ زيرا حكمت، وجوهى دارد و اگر انسان بخواهد، مى تواند كلامش را هر طور كه بخواهد بر گرداند و دروغ نيز نگويد.(5)

ص:409


1- . معجم الفاظ القرآن، 240/1.
2- . الاربعون حديثاً / 66؛ الرعاية، 50؛ اصول الحديث / 19.
3- . سفينة البحار، 166/1؛ مرآة العقول، 166/1؛ بحارالانوار، 165/2؛ منهج النقد فى علوم الحديث / 26.
4- . علوم الحديث و مصطلحه، دراية الحديث / 54.
5- . بحارالانوار، 184/4.

امام صادق عليه السلام فرمود: «حديث تدريه خير من ألف حديث ترويه ولا يكون الرجال منكم فقيهاً حتى يعرف معاريض كلامنا وأنّ الكلمة لتنصرف على سبعين وجها لنا من جميعها المخرج». و احاديث ديگرى نيز به همين مضمون وارد شده كه تعداد آنها بسيار است. از ورود اين احاديث در روايات ائمه و پيامبر عليهم السلام اهميت فهم حديث و فقه الحديث دانسته مى شود و فهميده مى شود كه چرا نسبت به ساير علوم الحديث به مراتب بيشتر تأكيد شده است.

سؤال: آيا قرينه عقليه و مقاليه، داخل در سياق كلام است؟

به نظر مى آيد كه قرينه عقليه در سياق كلام داخل نباشد؛ زيرا عقل به استعمال لفظ در غير معناى خود حكم مى كند و اينكه لفظ را بايد چگونه تفسير نمود. به عنوان مثال، خداوند متعال مى فرمايد: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) .(1) اين آيه را نمى توان بر همان معناى ظاهرى حمل كرد؛ چون خدا، جسم نيست كه عدليه بر آن اجماع كردند.(2) ولى ظاهريه، مثل داوود و حنبليه، مثل احمد بن حنبل و پيروان آنها به ظاهر آيات و روايات اخذ كرده اند. اشاعره بر ديدن خداى متعال در قيامت اجماع دارند و اماميه، معتقد است كه خداوند را نمى توان ديد. بنا بر، اين آيه شريفه را بايد توجيه كرد و به ظاهر آن نمى توان اخذ كرد و اين مطلب، همان قرينه عقليه است كه ائمه به آن تصريح كرده اند.(3)

زمخشرى - كه خود اهل بلاغت وفصاحت است - گفته: از آنجا كه استوا بر عرش مرادف با حكومت است، آن را كنايه از حكومت گرفته اند؛ لذا مى گويند: فلان پادشاه

ص:410


1- . طه/ 50.
2- . نهج الحق / 55؛ دلائل الصدق، 235/1.
3- . تفسير المراغى، 152/29؛ روح المعانى، 145/29؛ نهج الحق، 47؛ الالهيات، 469/2؛ حق اليقين / 39؛ بحارالانوار، 345/10؛ سيرى در صحيحين، 108؛ پيام قرآن، 255/4.

بر تخت نشست، يعنى حكومتش پايدار شد، هر چند هرگز روى تخت سلطنتى ننشسته باشد.(1)

به هر حال، قرينه عقليه را نمى توان در سياق كلام داخل دانست.

سؤال 2: آيا در نظر گرفتن فضاى صدور روايت و نزول آيه شريفه، داخل در سياق مى باشد؟

به نظر مى رسد كه سياق بيشتر به كلام ناظر باشد؛ لذا قرينه مقاميه كه همان در نظر گرفتن فضاى صدور آيه شريفه و حديث باشد، نقشى به سزا در تفسير آيه و حديث دارد.

اكنون دو مثال از حديث و آيات شريفه ذكر مى كنيم تا نقش آن را در تفسير حديث نمايان سازيم.

در فقه الحديث بسيار مهم است كه انسان بداند امام عليه السلام يا پيامبر اكرم سخن خويش را درچه فضا وشرايطى فرموده است، يعنى قراين حاليه چگونه حكم مى كند.

مثلا، شما جملۀ «ثكلتك امك»(2) را در نظر بگيريد، اگر انسان اين جمله را بدون مقدمه و موخره در نظر بگيرد، مى گويد: مگر ممكن است مثل اين گونه جمله اى از امام عليه السلام صادر شود، ولى اگر در مقدمه و فضايى كه اين جمله صادر شده فكر كند، در مى يابد كه صدور آن از امام هيچ بُعدى ندارد. حتى خواهيد فهميد كه امام عليه السلام چقدر مراعات ادب را نموده و از خود خويشتن دارى نشان داده است. يكى از مواردى كه امام معصوم عليه السلام اين جمله را فرمود: در جواب حر بن يزيد رياحى بود. محدث قمى در كتاب منتهى الآمال مى نويسد: «حر گفت: من جزء آنهايى كه براى شما نامه

ص:411


1- . كشاف، 52/3؛ الميزان، 131/14؛ فخررازى، 5/22.
2- . مجمع البحرين، 331/5؛ معجم الوسيط، 98/1؛ معجم مقاييس اللغة، 383/1.

نوشته اند نيستم، ما مأمور شده ايم كه چون تو را ملاقات كنيم از تو جدا نشويم تا در كوفه تو را به نزد ابن زياد ببريم. حضرت در خشم شد و فرمود: كه مرگ براى تو نزديكتر است از اين انديشه، سپس اصحاب خود را حكم فرمود كه سوار شويد، پس زنها را سوار نمود و اصحاب خود را فرمود كه حركت كنيد و برگرديد. چون خواستند كه بر گردند، حر با لشكر خود سر راه را گرفت و طريق مراجعت را مانع شد، حضرت به حرّ خطاب كرد: ثكلتك امّك ما تريد؟ (مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى خواهى؟) حر گفت: اگر ديگرى غير از شما نام مادر مرا مى برد، متعرض مادر او مى شدم و جواب او را به همين نحو مى دادم، هر كسى كه خواهد باشد، اما در حق مادر تو به غير از تعظيم و تكريم سخنى بر زبان نمى توانم آورد».(1)

نمونه اى ديگرى را براى اين بحث محدث قمى در سفينة البحار از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند: «سئل اميرالمؤمنين عليه السلام عن القرع أيذبح؟ فقال: ليس شىء يذكّى، فكلو القرع ولا تذبحوه، ولا يستفزنّكم الشّيطان».(2) از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در باره كدو سؤال شد: آيا كدو مثل حيوان ذبح شود؟ (رو به قبله باشد، ذابح مسلمان باشد و آلت قتاله آهنى باشد؟) آن حضرت در جواب فرمود:

چيزى نيست كه تذكيه شود و مثل حيوان ذبح شود، كدو را بخوريد و آن را ذبح نكنيد، شيطان شما را كوچك نشمارد. اين حديث را پسر شيخ طوسى - معروف به مفيد ثانى - نيز در امالى خود آورده است و علامه مجلسى آن را در بحارالانوار از او نقل كرده (مجالس ابن الشيخ عن ابيه، عن هلال بن محمد عن اسماعيل بن على الدعبلى عن أبيه عن الرضا عليه السلام عن آبائه عن الحسين بن على عليهما السلام قال: سمعت اميرالمؤمنين عليه السلام،

ص:412


1- . منتهى الآمال، 616/1؛ ناسخ التواريخ، 157/2؛ حياة الامام الحسين بن على، 77/3.
2- . سفينة البحار (دارالاسوة)، 288/7.

وسئل عن القرع، أيذبح؟ فقال: ليس شىء يذكّى فكلوا القرع ولا تذبحوه ولا يستفزنّكم الشيطان».(1)

نظير اين حديث در المحاسن احمد بن محمد بن خالد برقى نيز ذكر شده است.

«عن النوفلى، عن السكونى، عن أبى عبداللّه عليه السلام، أن علياً عليه السلام سئل عن القرع هل يذبح؟ فقال عليه السلام: القرع ليس شىء يذكّى؛ فكلوه ولا يذبحوه ولا يستهوينّكم الشيطان».(2)

علامه محمدباقر مجلسى (م 1111 ه ق) در ذيل اين حديث نگاشته، از اين حديث و امثال آن ظاهر مى شود كه بعضى از مخالفان در حليت كدو، سر بريدن آن را شرط مى دانسته و اين عمل را تذكيه براى آن مى شمردند، ولى اين تذكيه را در كتاب هاى آنها نديده ايم.(3)

و نيز فرموده: «و فى القاموس استفزه استخفّه و أخرجه من داره أفزعه انتهى(4) و فى القاموس أيضاً استهوته الشياطين: ذهبت بهواء وعقله أو استفهاميه وخيرت و أو زينت له هواء».(5)

بعضى از محققان در شرح حديث و مراد از آن دچار سر در گمى شده اند، گفته اند:

شايد مراد از قرع، همان جنين حيوان باشد. يعنى آيا جنين داخل شكم بايد تذكيه شود يا خير؟ ولى اگر به فضاى صدور اين حديث و زمانى كه اين حديث گفته شده، توجه كنيم و كنكاشى در تاريخ داشته باشيم، دانسته مى شود كه هر سه حديث از حضرت على عليه السلام صادر شده و ناظر به جريانى بوده و قرينه حاليه وجود دارد. ابن شهر آشوب

ص:413


1- . امالى، 372/1؛ بحارالانوار، 227/66.
2- . المحاسن / 5200؛ بحارالانوار، 227/66.
3- . سفينة البحار (دارالاسوة)، 288/7؛ بحارالانوار، 227/66.
4- . قاموس المحيط / 669.
5- . همان / 1735.

نقل مى كند كه معاويه تصميم برمخالفت على عليه السلام گرفت، با عمرو عاص مشورت نمود. عمرو عاص پيشنهاد داد كه مردم شام را بايد آزمايش نمود، آنها را به ذبح كدو و تذكيه آن امر كن و بگو: كدو بايد مثل حيوان ذبح شود، رو به قبله باشد ذابح مسلمان باشد، و آلت آهنى و برنده باشد؛ هنگام ذبح، بسم اللّه گفته شود، اگر مردم آن را پذيرفتند و از آن اطاعت كردند بدان كه در مخالفت با على نيز تو را يارى خواهند نمود، معاويه هم آنها را امر كرد و آنها نيز اطاعت كردند و اين امر از بدعتهاى معاويه شد.(1)

پس از اين مقدمۀ نسبتاً طولانى، وارد بحث شده، ابتدا نمونه هايى را ذكر مى كنيم تا روشن شود كه صدر و ذيل و سياق چگونه در تفسير حديث و بيان آن دخالت دارد و توجه نكردن به مقدمات و بساور جمله ها چه پيامدهايى دارد.

مثال 1:

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده و علماى عامه به رسول خدا نسبت داده اند كه حضرت فرموده: «انّ اصحابى فيكم كالنجوم، بأيّهم أقتديتم اهتديتم».(2)؛ اصحاب من در ميان شما، مثل ستارگان هستند؛ به هر كدام كه اقتدا كنيد، هدايت مى شويد. اين حديث به وسيله دانشمندان مورد نقد و بررسى قرار گرفته، پاره اى از دانشمندان شيعه و سنى ادعا كرده اند كه اين حديث، موضوع است و براى اثبات وضع آن به دلايل عقلى و نقلى چنگ زده اند و در باره آن مقاله و كتاب و تأليف كرده اند. از جمله محقق سيد على ميلانى و علامه برجسته سلطان الواعظين شيرازى در كتاب شبهاى پيشاور(3) و استاد متتبع و محقق سيد حسين بحرالعلوم در حواشى تلخيص الشافى شيخ طوسى،

ص:414


1- . بحارالانوار، 226/66.
2- . كشف الخفاء / 147.
3- . شبهاى پيشاور / 594.

آن را بررسى نموده اند. از علماى عامه نيز قاضى عياض يحصبى (م 456 ه ق) و فقيه فرقه ظاهريه، ابومحمد احمد بن على بن اندلسى (456 ه. ق) به نقد آن پرداخته و آن را موضوع دانسته اند. از جمله ادلۀ عقلى كه بر رد اين حديث ذكر كرده اند، آن است كه در ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله قطعاً كسانى يافت مى شود كه فاسق بوده، بلكه مرتد شده اند. آيا مى توان به قول آنان اعتنا كرد؟! متكلمان و فقها اين دليل را در ردّ عامه كه معتقد به عدالت كل صحابه شده اند، نيز آورده اند.(1)

سبب نزول آيه شريفه: (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ) (2) دلالت دارد كه در ميان صحابه، قطعاً كسانى وجود دارند كه نمى توان به آنها اقتدا نمود. مفسران و ارباب اسباب نزول، در بيان سبب آن نگاشته اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وليد بن عقبه بن أبى معيط را براى گرفتن صدقات قبيله بنى المصطلق فرستاد و آنها به استقبال او آمدند، وليد خيال كرد كه اراده قتل او را دارند؛ لذا به سوى پيامبر بازگشت و مدعى شد كه بنى مصطلق صدقات ندادند، در حالى كه مطلب اين گونه نبود. آنگاه آيه شريفه نازل شد.(3)

آيا جريان عقبه وتوطئه قتل پيامبر(4) و نزول سوره منافقين(5) از كردارها و اوصاف اصحاب پيامبر نيست؟ به قول استاد سبحانى، صحابه عدول چگونه خليفه مفترض

ص:415


1- . تدريب الراوى، 214/2؛ الاصابة، 1009/1؛ اضواء على السنة المحمدية / 342؛ فوائد فى علوم الحديث / 202؛ حاشية الشافى، 37/3؛ الملل والنحل، 25/1.
2- . حجرات/ 6.
3- . همان.
4- . تبيان، 343/9.
5- . الصحيح من سيرة النبى، 480/1.

الطاعة را كشتند.(1) اكنون با اين تحليل عقلى، مى توان ادعا كرد كه اين حديث، موضوع و جعلى است؛ اما راه ديگرى نيز براى جواب دادن به اين حديث است و با توجه به آن ذيل مى توان گفت در تفسير صدر آن دچار خطاشده اند.

علامه مجلسى در بحارالانوار(2) حديثى را از كتاب احتجاج مرحوم طبرسى نقل مى كند و اين حديث علاوه بر آن در بصائرالدرجات صفار (محمدبن الحسن بن فروخ معروف به صفار) نيز نقل شده و شيخ اعظم انصارى (1281 ه ق) در فرائد الاصول بحث حجيت خبر واحد، به آن استدلال نموده است.(3)

«روى عن الصادق عليه السلام أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: ما وجدتم فى كتاب اللّه فالعمل به فيه سنته منّى فما قال أصحابى فقولوا به، فانّما مثل أصحابى فيكم كمثل النجوم بأيّهما أخذ أهتدى، و بأىّ أقوال أصحابى أخذتم اهتديتم، و اختلاف أصحابى لكم رحمة، قيل يا رسول اللّه من أصحابك؟ قال اهل بيتى».(4)

شيخ الطائفة محمد بن الحسن در كتاب تلخيص الشافى، متعرض روايت شده و فرموده: اگر اين خبر، صحيح باشد بر اساس آن عصمت صحابه ثابت مى شود و هيچ كس قايل به عصمت صحابه نيست و نمى توان آن را پذيرفت؛ زيرا در ميان صحابه، كسانى يافت مى شوند كه فساد و عناد آنها و خروج آنها بر جماعت محرز است؛ مثل:

اهل بصره و صفين و كسانى كه خليفه ثالث را حصر نمودند و او را از آب منع كردند، يا كسانى با اميرالمؤمنين على عليه السلام بيعت نكردند. ما مى گوييم: اين حديث متوجه قومى است كه معصوم باشند؛ مثل: اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و اين خبر، اولين دليل بر عصمت آنها است.

ص:416


1- . مفاهيم القرآن، 362/5.
2- . بحارالانوار، 249/2.
3- . فرائد الاصول، 12/1؛ بحارالانوار، 220/2.
4- . الاحتجاج، 105/2.

از جمله رواياتى كه توجه به ذيل آن ابهام و اجمال را از چهره آن بر طرف مى كند، روايت نبوى معروف بين شيعه و سنى است. اين روايت همان روايت مشهور و معروف بين ارباب صحاح مسانيد و ارباب ملل و نحل است و در كتاب هاى لغت نيز مورد توجه قرار گرفته است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود: «ان أمتى ستفترق على ثلاث و سبعين فرقة».(1)

علماء در سند و متن آن بسيار بحث كرده اند، در دلالت آن، بسيار سخن گفتند و در تعيين 73 گروه، اطلاعاتى افزون يافته اند.

حافظ برجستهُ سنّى عبداللّه بن يوسف بن محمد الزيعلى مصرى (م 762 ه ق) اسناد و متون آن را جمع آورى كرده؛ و در كتاب روايى خود «تخريج احاديث الكشاف» در جمع آورى اسنادش رنج فراوانى به خود داده است اين. همان نوشته اى است كه بعدها. احمد بن حجر، شهاب الدين عسقلانى (945 ه - ق) خلاصه آن را با عنوان روايات كشاف نگاشته است.(2)

به هر حال، بعضى آن را ضعيف السند پنداشته اند و بعضى آن را صحيح السند دانسته اند. همين حديث را علامه (650 ه ق) در كتاب خود (الشمس المنيره) آورده است.

ص:417


1- . المستدرك على الصحيحين، 128/1؛ سنن ابى داود، 197/4/4596؛ سنن ترمذى، 25/5/2640؛ سنن ابن ماجه، 1321/2/3991؛ مسند احمد، 332/2؛ صحيح ابن حبان / 1661/6247، 140/14/6247 (چاپ مؤسسة الرسالة)؛ حلية الاولياء، 52/3؛ سنن دارمى، 241/2؛ المعجم الكبير، 327/8/8051؛ مجمع الزوائد، 237/6؛ الفتح الكبير، 194/1؛ كتاب السنة / 48/63 (المكتب الاسلامى)، 75/1 (دار الصميعى)؛ مسند ابويعلى، 32/7/3938؛ المسند الجامع، 316/14/10962؛ تحفة الاشراف، 428/7، 10908،، 376/10/15023.
2- . الكشاف، 448/1 (نشر ادب الحوزه)؛ الكشاف، 418/2، (مكتبة العبيكان).

متن كامل حديث را اين گونه آورده: «قال رسوال اللّه صلى الله عليه و آله: افترقت أمة أخى عيسى على اثنتين و سبعين فرقة و ستفترق أمتى على ثلاث و سبعين فرقة كلها هالك الاّ فرقة واحدة. فلمّا سمع ذلك منه ضاق المسلمون ذرعاً وضجوا بالبكاء وأقبلوا قالوا: يا رسول اللّه! كيف لنا بعدك بطريق النجاة؟ وكيف لنا بمعرفة الفرقة الناجية حتى نعتمد عليها؟

فقال: انّى تارك فيكم ما أن تمسكتم به لن تضلوا من بعدى ابداً! كتاب اللّه و عترتى، أهل بيتى ان اللطيف الخبير نبأّنى انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض».(1)

رسول خدا فرمود: امت برادر من عيسى (على نبينا وآله وعليه السلام) بر 72 فرقه پراكنده شدند و امت من نيز 73 فرقه خواهند شد، كما آنها همۀ خواهند شد، مگر يك گروه. آنگاه مسلمانان اين سخن پيامبر شنيدند و ناله و ضجه كردند و روى به رسول خدا آوردند و گفتند: اى رسول خدا! پس از تو راه نجات چيست؟ و چگونه راه نجات را بيابيم، تا بر آن اعتماد كنيم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى مى گذارم، اگر بدان چنگ زديد و بر آن اعتماد كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو چيز، كتاب خدا و عترت من اهل بيتم است. خداى خبير مرا خبر داد كه آن دو هرگز از هم جدا نشوند، تا بر من در حوض در آيند.

نمونه اى ديگر خطبه اى است كه از مولا على بن ابى طالب عليه السلام در باره علما نقل شده است. اين خطبه از امام حسين عليه السلام نيز نقل شده است. ابن شعبه حرانى(2) آن را در كتاب تحف العقول در بخش كلمات امام حسين عليه السلام آورده است. آنچه در مورد نظر

ص:418


1- . الملل والنحل، 26/1.
2- . على بن شعبه حرانى، سال فوت او دقيق نيست؛ ولى معاصر صدوق بوده و صدوق در سال (381 ه. ق) فوت كرده است خصوصيات زندگانى اش، خيلى واضح نيست. محدث قمى در اين باره در تحف العقول فرموده: كتاب لم يعلم مثله.

ماست، آن جمله است كه: «ذلك بأن مجارى الامور والاحكام على أيدى العلماء باللّه الأمناء على حلاله و حرامه»(1).

عده اى از فقيهان - همچون امام خمينى قدس سره - به فراز فوق استناد جسته و بدان ولايت فقيه را ثابت كرده اند. او فرموده: اين روايت اگر چه مرسله، است ولى محدث عاملى بر كتاب اعتماد كرده و متن آن نيز موافق با اعتبار و عقل است. ممكن است كسى بگويد كه صدر روايت و ذيل آن، شاهد آن است كه مراد از علما، ائمه عليهم السلام است، ولى اگر در صدر آن و ذيل تدبير بشود، روشن مى شود كه اين كلام، اختصاص به عصرى غير عصرى ندارد، بلكه سخن كلى است براى تعيين يك قانون كلى براى قاطبۀ علما در همه عصرها، به خاطر دستور به امر به معروف و نهى از منكر در مقابل ظالمان.(2) بسيارى از فقها كه بر مكاسب شيخ انصارى (م 1281 ه ق) حاشيه زده اند، گمان كردند مرا (از علما ائمه عليهم السلام است.

اكنون به نگاشته هاى فقيهان در ذيل آن، نظرى افكنده تا حقيقت امر آشكار شود.

1. ميرزا محمدحسين نائينى (م 1355 ه ق) در حاشيه مكاسب نوشته است: «ومن المحتمل قريباً كون العلماء فيه هم الائمة عليهم السلام، فانّهم هم الأُمناء على حلاله وحرامه».(3)

اگرچه گفته شده كه مراد از علما فقها باشند، ولى احتمال قريبى وجود دارد كه مراد از علما، ائمه اند؛ چه اينكه ائمه، امين بر حلال و حرام مردم است. نائينى اگر چه احتمال مى - دهد كه اين فراز مربوط به علما باشد، ولى احتمال قوى در نزد او، همان ائمه عليهم السلام است.

ص:419


1- . تحف العقول / 238.
2- . البيع، 487/2.
3- . منية الطالب، 326/1.

آخوند خراسانى در حاشيه المكاسب(1)، علامه محمد حسين غروى اصفهانى(2)، آية اللّه سيد عبداللّه شيرازى در كتاب القضاء(3)، آية اللّه حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى در كتاب ابتغاء الفضيلة(4) و آية اللّه خويى نيز اين گونه معتقدند. بر اين روايت اشكال شده است كه در تحف العقول نقل شده و سياق آن دلالت دارد بر اينكه مراد، خصوص ائمه عليهم السلام است و ظاهراً همين گونه نيز هست؛ چه اينكه مذكور در اين روايت، العلماء باللّه است، نه العلماء باحكام اللّه! شايد مراد ائمه عليهم السلام باشد به خاطر وساطت آنها در فيوضات تكوينيه و تشريعيه؛ يعنى تمام مجارى امور به دست آنها است، نه اينكه براى آنها جعل شده باشد. پس اين روايت، دليل بر ولايت باطنى ائمه عليهم السلام است، نه اينكه مراد ولايت ظاهريه و براى آنها جعل شده باشد.(5)

برخى از محققان نيز بر اين اشتباه تذكر داده و مدعى شده اند كه صدر و ذيل روايت، به خوبى بر موضوع دلالت دارد و اندك عنايت بزرگان باعث شده است كه در تفسير كلمۀ العلماء دچاراشتباه شوند. اينان پس از نقل كلام نائينى و غروى اصفهانى، گفته: ظاهر مطلب، دلالت دارد بر مراجعه ننمودن اين بزرگان به مجموع روايت وگرنه، به روشنى براى آنها ظاهر مى شد كه امكان ندارد كلمۀ العلماء بر ائمه عليهم السلام حمل شود؛ از اين رو، بر علما و فضلا واجب و ضرورى است كه در مقام استدلال به نص قرآن و حديث، مراجعه كامل به خود قرآن و كتاب هاى حديثى داشته باشند.(6)

ص:420


1- . حاشية المكاسب / 94.
2- . حاشية المكاسب، 214/1.
3- . عبداللّه شيرازى، القضاء، 32.
4- . ابتغاء الفضيلة، 220/2، منية الطالب، 326/1.
5- . امام خمينى، الطهارة، 187/3.
6- . دراسات فى ولاية الفقيه، 315/1.

مثال ديگرى را در توجه ننمودن به صدر و ذيل روايت از فقه امام خمينى ذكر مى كنيم. امام خمينى در مقام نقد سخنان محقق اردبيلى (993 ه ق) فرموده است: «او براى طهارت خمر به روايت ابى بكر حضرمى تمسك كرده و او صدر روايت را أخذ كرده - كه به نفع او بوده - و به ذيل روايت كه دلالت بر نجاست خمر دارد، تمسك نكرده و توجه ننموده است(1) به كتاب مجمع الفائده والبرهان مراجعه مى كنيم تا چگونگى استدلال اردبيلى را مشاهده كنيم. او، ابتدا ادله داله بر نجاست خمر را آورده و بر آن خدشه كرده، آنگاه به ذكر روايتى پرداخته كه دلالت بر طهارت خمر دارد، فرموده:

و اما دليل طهارته فالاصل والاستصحاب و دليل كل شىء طاهر حتى تعلم انّه نجس والاخبار الكثير، منها صحيحة أبى بكر الحضرمى فى النبيذ قال: قلت لأبى عبداللّه عليه السلام اصاب ثوبى نبيذ اصلى فيها؟ قال نعم الخبر(2)، النبيذ اعم من أن يكون خمراً أم لا، فيساوى الخمر».(3)

او مى گويد: دليل بر طهارت خمر اصالة البرائة، و استصحاب طهارت، قاعدۀ طهارت (كل شىء طاهر حتى تعلم انّه نجس) و اخبار است. از جملۀ اخبار، صحيحۀ ابوبكر حضرمى است كه در مورد نبيذ وارد شده؛ گفت به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

نبيذ به لباس من رسيده، آيا نماز بخوانم يا نه؟ امام فرموده: بلى. نبيذ اعم از آن است كه مست كنند باشد يا نه، پس با اطلاق خود خمر را نيز شامل مى شود.

مناقشه امام خمينى بر دليل اردبيلى از همين جا شروع مى شود كه اردبيلى صدر جواب امام عليه السلام را آورده، ولى ذيل آن را نياورده، در حالى كه امام عليه السلام در دنبالۀ جواب

ص:421


1- . مجمع الفائدة والبرهان، 310/1.
2- . تهذيب الاحكام، 279/1/821؛ الاستبصار، 189/1/663؛ وسائل الشيعة، 471/3 (آل البيت).
3- . امام خمينى، الطهارة، 180/3.

كلامى ديگر فرموده: «قال: قلت لابى عبداللّه عليه السلام: أصاب ثوبى نبيذ أاصلى فيه؟ قال:

نعم؛ قلت: قطرة نبيذ قطر فى حب اشربه منه؟ قال نعم ان أصل النبيذ حلال وان أصل الخمر حرام».(1)

امام خمينى فرموده: تعليلى كه در روايت بيان شده، مربوط به هر دو مطلب است؛ يعنى هم مربوط به سؤال از نبيذ و هم سؤال از خمر مى شود و علت بر ملازمه بين حرمت مشروب و نجاست آن دلالت دارد. مراد از كلمه اصل در حديث، يعنى همان حقيقت و ذات آن، نه منشأ نبيذ و خمر؛ زيرا شكى نيست كه انگور، حلال و پاك است. ما از قرينه ذيل - يعنى همان علت - مى فهميم كه مراد از «النبيذ» قطعاً بخش حلال آن است. پس آن گونه كه اردبيلى گفته و مدعى شده كه امام به طور مطلق فرموده: نبيذ، حرام است و نبيذ، مسكر را نيز شامل مى شود و شايد نبيذ در زمان صدور روايت، منصرف و شايع در فرد حلال بوده؛ به همين جهت، در پاره اى از روايات، نبيذ مقيد به مسكر شده است؛ مثل روايت موثقه حنان بن سدير: «قال سمعت رجلاً يقول لابى عبداللّه عليه السلام ما تقول فى النبيذ فان أبا مريم يشربه ويزعم انّك أمرته بشربه؟ فقال: صدق أبو مريم، سألنى عن النبيذ فأخبرته أنه حلال ولم يسألنى عن المسكر».(2)

همان طور كه ملاحظه مى شود، لفظ نبيذ در عصر ائمه، منصرف به حلال بوده است. نظير آن، روايت كلبى نسّابه است: «انّه سأل اباعبداللّه عليه السلام عن النبيذ، فقال:

حلال فقال أنا ننبذه فنطرح فيه العكر وماسوى ذلك، فقال: شه شه(3) تلك الخمرة المنتنه.(4)

ص:422


1- . تهذيب الاحكام، 279/1/821؛ الاستبصار، 189/1/663؛ وسائل الشيعة، 471/3 (آل البيت).
2- . الكافى، 415/6؛ وسائل الشيعة، 352/25 (آل البيت).
3- . شه: كلمة استقذاره و استقباح، (مجمع البحرين، 351/6).
4- . وسائل الشيعة، 147/1 و 203/1 (آل البيت)، الكافى، 283/1.

استدلال اردبيلى، ناقص است؛ زيرا صدر روايت را گرفته و به ذيل روايت اخذ نكرده است. شايد شاگرد محقق اردبيلى (م 993 ه ق) سيد محمد موسوى عاملى (م 1009 ه ق) صاحب كتاب مدارك الاحكام، متوجه قصور و كوتاهى اردبيلى شده؛ چون با آنكه نوع استدلال هاى او بر گرفته از استادش است، ولى در مسأله طهارت خمر با آنكه او نيز گرايش به آن دارد، احتياط كرده و به حديث مورد نظر استدلال بر طهارت خمر ننموده است.(1)

بلى، سبزوارى، علاوه بر سخن اردبيلى، مدعى شده كه قايل به فصل بين نبيذ و خمر وجود ندارد.(2)

روشن است كه از قدما، صدوق، حسن بن أبى عقيل عمانى و بعضى ديگر،(3)قايل به طهارت آن شده اند و جماعتى از متأخرين، مثل اردبيلى(4) (993 ه ق)، صاحب مدارك الاحكام(5) (م 1009 ه ق)، ذخيرة المعاد(6) محقق سبزوارى(7)(م 1091 ه ق) و محقق خوانسارى (1098 ه ق) به طهارت آن تمايل دارند.

ص:423


1- . مدارك الاحكام، 291/2.
2- . ذخيرة المعاد / 153.
3- . الذكرى، 13.
4- . مجمع الفائدة والبرهان، 310/1.
5- . مدارك الاحكام، 292/2.
6- . ذخيرة المعاد / 153.
7- . مشارق الشموس / 333؛ مستند الشيعة، 191/1.

نكاتى درباره سياق

1. عدم اعتبار سياق با دليل قاطع

مى توان گفت كه اصل اوليه اعتبار سياق و نقش آن در بيان معنى و مفهوم حديث مى باشد؛ صدر و ذيل، قراين خارجيه و داخليه، مقدمه و موخره و هر گونه منبعى كه در شرح و معناى حديث دخالت داشته باشد، بايد به آن اعتنا و توجه شود؛ اما فقها مواردى را از اين قاعده استثنا كرده اند. آن، زمانى است كه دليل قاطع بر خلاف سياق و جود داشته باشد. اگر دليل قاطع و روشنى بر خلاف سياق وجود داشته باشد، نمى توان به سياق اخذ كرد و رعايت اين موضوع، در تفسير آيات قرآن نيز لازم است.

مفسران نيز به موضوع سياق اهميت فراوان داده اند، خصوصاً علامه طباطبايى در الميزان(1)، ولى اگر دليل روشن بر خلاف سياق باشد، همه در مقابل آن خاضع و خاشع هستند. به عنوان مثال، (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) فرازى است كه در سياق آياتى وارد شده كه موضوع آن زنان پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد؛ زيرا صدر آن، خطاب به زنان پيامبر است، ولى بسيارى از مورخان، مفسران و محدثان گفته اند كه اين فراز در باره اهل البيت نازل شده است(2) و اهل البيت در

ص:424


1- . الميزان، 310/16.
2- . الامامة والتبصرة / 47؛ الكافى، 28/1؛ دعائم الاسلام، 3/1؛ علل الشرائع، 191/1؛ عيون الاخبارالرضا، 208/2؛ خصال / 580؛ امالى صدوق / 208؛ كفاية الاثر، 66؛ تحف العقول / 426؛ روضة الواعظين / 157؛ وسائل الشيعة، 189/27؛ احتجاج، 122/1؛ مسند احمد، 331/1؛ صحيح مسلم، 130/7؛ سنن ترمذى، 30/5؛ مستدرك حاكم، 416/2؛ سنن الكبرى، (بيهقى)، 149/2؛ مجمع الزوائد، 91/7؛ مسند ابى داود الطيالسى، 274؛ المصنف ابن ابى شيبه، 501/7؛ مسند ابن راهويه، 678/3؛ سنن الكبرى، (نسائى)، 108/5؛ خصائص اميرالمؤمنين، (نسائى) / 49؛ صحيح ابن

روايات فراوانى، به على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام تفسير شده و حتى در روايتى - كه بسيارى از محدثان آن را نقل كرده اند - ام سلمه سؤال مى كند يا رسول اللّه! آيا من هم جزء اهل بيت هستم؟ پيامبر پاسخ مى دهد تو برخير هستى، ولى از اهل بيت نيستى.(1)

عده اى از مفسران - مثل سيد قطب در تفسير خود - اصرار دارد كه: (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ) در سياق خطاب به زنان رسول خدا است.(2)

اين نقل از قتاده(3) و عكرمه - كه معاند على بن ابى طالب بودند - شهرت دارد.(4)

پاره اى از مفسران مثل ابن كثير شامى، علاوه بر زنان پيامبر - كه از سياق استفاده

ص:425


1- . كتاب سليم / 298؛ مناقب كوفى، 55/1؛ شرح الاخبار، 203/1؛ امالى طوسى، 264؛ ذخائر العقبى، 21؛ بحارالانوار، 209/35؛ سنن ترمذى، 361/5؛ الذرية الطاهرة النبوية / 108؛ نهج الحق / 174؛ تفسير القرآن العظيم، 485/3؛ تشييد المراجعات، 201/1؛ مشكل الآثار، 336/1؛ تاريخ بغداد، 126/9؛ المستدرك على الصحيحين، 416/2.
2- . فى ظلال القرآن، 2862/5؛ اضواء البيان، 285/4؛ زاد المسير، 381/6؛ سير اعلام النبلاء، 207/2؛ اسباب النزول (واحدى) / 268.
3- . قرآن عظيم / 4643.
4- . تشييد المراجعات، 203/1؛ طبقات ابن سعد، 287/5؛ الضعفاء الكبير، 373/3؛ تهذيب الكمال، 264/2؛ وفيات الاعيان، 319/1؛ ميزان الاعتدال، 93/3؛ المغنى فى الضعفاء، 84/2؛ سير اعلام النبلاء، 29/5؛ تهذيب التهذيب، 363/7؛ الكاشف، 33/2؛ تنقيح المقال، 256/2؛ بهجة الآمال، 674/7.

مى شود - على، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را نيز داخل كرده؛ زيرا روايات بسيارى وجود دارد كه مراد از اهل بيت، آن بزرگواران هستند.(1) يا به قول زمخشرى، أهل البيت، زنان پيامبر را هم شامل مى شود.(2) اما طيف عمده مفسيران شيعه و سنى گفته اند كه اين آيه شريفه، در باره خاندان رسول خدا نازل شده و زنان او را شامل نمى شود. دليل اين بيان، ورود روايات بسيارى است كه اين فراز شريفه را مختص اهل بيت مى دانند(3). آنگاه مفسران گفته اند: كسى اشكال نكند كه سياق آيات شريفه در باره زنان پيامبر اكرم است، چگونه اين فراز در باره خاندان او باشد؟ زيرا سياق را زمانى مى تواند قرينه لفظيه بر معناى جمله باشد كه دليل قاطع بر خلاف آن وجود نداشته باشد و در اين مورد، دليل قاطع (روايات) و جود دارد.(4)

ص:426


1- . قاموس الرجال، 237/7، تفسير عكرمة، ص 44، رجال السنة، 65، نهاية الدراية، ص 500.
2- . الكشاف، 546/3 (نشر ادب الحوزة)، 67/5 (دارالعبيكان).
3- . برخى بزرگان شيعه در باره سبب نزول آيه و دلالت آن بر عصمت اهل بيت، رساله اى مستقل تأليف كرده اند. الكلمة الغراء، شرف الدين عاملى؛ آية التطهير، محمد مهدى آصفى؛ اقطاب الدوائر، عبدالحسين؛ آية التطهير فى احاديث الفريقين؛ سيد على موحد اصفهانى؛ اهل البيت فى آية التطهير؛ جعفر مرتضى العاملى؛ آية التطهير، آية اللّه فاضل لنكرانى و رساله هاى ديگرى كه در مقدمه اقطاب الدوائر ياد شده است.
4- . الميزان، 310/16؛ من وحى القرآن، 301/18؛ الاصول العامة للفقه المقارن / 151؛ تشييد المراجعات، 188/1.

2. حجيت سياق از ديدگاه اصوليين

علماى اصول، جسته و گريخته به بحث سياق اشاره كرده اند. فقها نيز، گاهى به آن استناد كرده و گاهى به آن اعتنايى نكرده اند. موضوع سياق در كتاب هاى اصول، كمتر به طور مستقل مطرح شده، ولى پراكنده در بحث مفاهيم به آن پرداخته اند. از اصوليان اهل سنّت كه متعرض اين موضوع شده، علامه بدرالدين محمد بن بهادر بن عبداللّه زركشى شافعى (745-794 ه ق) است. او در كتاب البحر المحيط فى اصول الفقه، بابى را به عنوان «دلالة السياق»(1) باز و پيرامون حجيت آن بحث كرده است. احتمال قوى وجود دارد كه بدرالدين زركشى، چون در علوم قرآنى نيز يد طولائى دارد و كتاب البرهان او از جهاتى بر الاتقان سيوطى مقدم و ارجح است و تمام كسانى كه در علوم قرآنى كتاب نوشته اند، از سفره برهان او بهره برده اند، شايد نكته اى كه باعث شده او به سياق اهميت بدهد، نقش سياق در قرآن بوده است. امروزه، سياق بخشى از اصول و محورهاى زبانشناسى است و مى توان بر آن تكيه كرد. شافعى، منكر سياق، احمد بن حنبل قايل به آن بوده و بدرالدين نيز به حجيت آن تمايل دارد. شفيع عزالدين - كه از اكابر اهل سنّت است - در باره اهميت سياق گفته: «السياق يرشد الى تبيين المجملات وترجيح المحتملات وتقدير الواضحات وكل ذلك بعرف الاستعمال، فكل صفة و قعت فى سياق المدح كانت مدحاً وان كانت ذماً بالوضع كقوله تعالى: ذق انك انت العزيز الكريم».(2)؛ سياق مجملات را، از محتملات، يكى را ترجيح مى دهد، واضحات را تأكيد و تثبيت مى كند و همۀ اينها به استعمال عرف بر مى گردد. پس هر صفتى كه از عينك سياق، مدح ديده مى شود مدح است و لو اينكه

ص:427


1- . البحر المحيط، 53/6.
2- . البحر المحيط، 53/6، اجود التقريرات، 94/1.

بالوضع ذم باشد و هر صفتى كه با عينك سياق، ذم ديده شود ذم است ولو بالوضع مدح باشد؛ مثل آيه قرآن كريم كه خداوند مى فرمايد: (به استهزاء به وى گوييد:) عذاب دوزخ را بچش كه تو (نزد خدا) عزيز و گرامى هستى.

مرحوم علامه محمد رضا مظفر مى گويد: در بسيارى از اوقات بر لسان فقها و اصوليين، دلالت اقتضا، تنبيه و اشاره، جارى مى شود.(1)

اين گونه دلالت - كه نه در منطوق لفظ مى گنجد و نه در مفهوم جارى است - بهتر است با عنوان دلالت سياقيه بخوانيم و آن را در مقابل دلالت مفهوميه و منطوقيه قرار دهيم و مقصود، آن است كه سياق لفظ دلالت بر معناى مفرد يا مركب يا لفظ مقدر مى كند. مجموعه اين دلالت سياقيه را مى توان با سه عنوان توضيح داد.

دلالت اقتضاء، يعنى عرف از ظاهر كلام استفاده مى كند كه فلان مطلب مورد نظر متكلم است و صدق كلام او يا صحت آن، عقلاً، يا شرعا، يا لغة، يا عادة متوقف بر آن است مثلا، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «لا ضرر ولا ضرار فى الاسلام».(2) اگر خواسته باشيم از اين كلام معناى درستى ارائه كنيم، مى گوييم: مراد احكام آثار ضرر است.

نظير آن، حديث «رفع عن امتى تسعة أشياء...» است.(3) يا احاديثى از قبيل: «لا صلاة لجار المسجد الاّ فى المسجد» قيل ومن جار المسجد؟ قال «من اسمه المنادى».(4)

ص:428


1- . تحكيم المبانى، 36/1؛ اصول الفقه، (خضرى بك) / 118.
2- . الكافى، 292/5؛ من لا يحضره الفقيه، 147/3؛ تهذيب الاحكام، 147/7؛ القواعد الفقهية، 25/1 (مكارم شيرازى)؛ معجم رجال الحديث، 305/8؛ وسائل الشيعة، 333/17؛ مسند احمد، 326/5؛ الخلاف، 440/3؛ لاضرر ولا ضرار (صدر) / 77.
3- . الخصال، 417/9؛ التوحيد / 353/24؛ وسائل الشيعة، 369/15؛ الهداية فى الاصول، 264/3؛ موسوعة اطراف الحديث (محمد سعيد زغلول)، 146/5؛ كنزالعمال، 233/4/10307.
4- . الكتاب المصنف، 303/1، / 3469؛ تهذيب الاحكام، 92/1؛ نصب الراية، 412/4؛ المجازات النبوية / 112؛ وسائل الشيعة، 194/5؛ بحارالانوار، 195/80؛ المصنف، (عبدالرزاق)، 370/1.

قطعاً، ظاهر آن مراد نيست؛ بلكه مراد، ارادۀ نفى كمال مى باشد.

به نظر مى رسد، آنچه در محاورات و اصطلاحات فقها جارى مى باشد، قطعاً بخش سوم سياق نيست، بلكه بخش اول و دوم است و اگر خواسته باشيم در باره حجيت سياق سخنى بگوييم، بايد بين سياق ها و موارد آن تفصيل قايل شويم. بايد سياق را اگر از نوع اول - يعنى دلالت اقتضاء - باشد، قطعاً حجت بدانيم؛ ولى نوع دوم آن، مورد مناقشه است و آنچه عملاً در فقه الحديث و فقه ديده مى شود، بى توجهى فقها به آن است. البته مى توانيم از ديدگاه ديگرى نيز به سياق نظر افكنده و ملاكى را از درون گفته هاى فقيهان، شارحان حديث و مفسران در تفاسير استخراج كنيم و آن اينكه: كلام گوينده دو گونه است: پاره اى از سخنان حالت وابستگى به يكديگر دارد؛ مثل آيات شريفه قرآن كه نوع آن، فراز فراز است و چندين آيه در باره يك مطلب است و همين طور، در احاديث فقهى، توحيدى، امامت و غير آن درباره يك موضوع، جريان و حركت سخن مى گويد. در مثل اين موارد، قطعاً عقل حكم مى كند و سليقه عرف را نيز مى پسندد كه كلام متكلم را يك كلام بدانيم و صدر و ذيل آن را حفظ كنيم و با توجه به ابتدا و انتهاى آن - كه ما آن را سياق مى ناميم - به شرح و بسط و برداشت از آن بپردازيم؛ اما اگر كلام گوينده به گونه اى بود كه هر فرازى در آن قاعده اى جداگانه ومطلبى مستقل است؛ مثل عهدنامه اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر كه با نگاهى به آن به دست مى آيد كه هر فراز از آن، يك قانون اخلاقى، يا قاعده فقهى، يا قانون حقوقى ويا فرازى درباب خانواده، حكومت، سياست وغير آن است.(1)

ص:429


1- . نهج البلاغه (شهيدى) ص 325 / نامه 53، مصادر نهج البلاغه، 391/3، نهج البلاغه (عبده) ص 599، صبحى صالحى، ص 426، شرح نهج البلاغه، 30/17، منهاج البراعه، 167/20، فى ظلال

در مثل اين گونه خطبه ها، نامه ها و كلام ها، مى توانيم ادعا كنيم كه ضرورتى ندارد به سياق آن توجه شود؛ زيرا هر فرازى، خود قانون جداگانه و برجسته اى است. آنچه در بحث هاى مقدماتى آورديم، كه توجه به صدر و ذيل لازم بود، از آن باب است كه كلام گوينده در باره يك موضوع بوده؛ ولى احاديث فقهى، نوعاً اين گونه نيست، لذا فقيهان در بخش دلالت ايماء - كه خود گونه اى از سياق است - به آن توجه نكرده اند، هر چند كه در تفسير، بدان عنايت كامل داشته و بهره گرفته اند.

3. سياق و برداشت فقهى

به نظر مى رسد فقها از موضوع سياق كلام، خيلى استقبال نمى كنند، خصوصاً در مواردى كه حديث، فرازهاى مختلفى را در برداشته باشد؛ چون ما به روشنى مى بينيم كه در يك حديث چند تا امر وارد شده و پاره اى را، حمل بر وجوب و پاره اى، را حمل بر استحباب مى كنند و سياق را اتحاد مدلول نمى دانند. در موضوع وجوب و استحباب، مراعات نكردن مسأله سياق و وحدت رويه به گونه اى است كه آية اللّه حكيم مى فرمايد: نصوص بسيارى مشتمل بر واجب و مستحب هستند و اين، تغاير سياق مى باشد.

در اين بخش مناسب است دارد به چند مثال و موضوع اشاره كنيم:

1. اگر حديثى مشتمل بر فرازى باشد كه مخالف قرآن و يا مخالف سنت و بلكه مخالف اجماع باشد، يا فرازى به خاطر تقيه صادر شده باشد، آيا اين فراز با اين خصوصيت، موجب مى شود تا ساير فرازها از حجّيت ساقط شود؟(1)

ص:430


1- . رياض المسائل، 138/2؛ غنايم الايام، 93/5؛ آية اللّه ميلانى، الزكاة، 309/1؛ غاية المراد، 303/1.

ما در تتبّعات مختلف و گوناگون از كتابهاى فقهى بدست آورديم كه مخالفت يك فراز و عمل ننمودن فقها به آن، باعث سقوط ساير فرازها از حجيت نمى شود و فقها در موارد مختلفى، به اين موضوع اشاره كرده اند. به عنوان مثال، در بحث مفطريت كذب بر خداوند و رسولش، حديثى را شيخ طوسى نقل مى كند: «محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد، عن ابن عميد عن منصور بن يونس عن ابى بصير قال:

سمعت اباعبداللّه عليه السلام يقول: الكذبة تنقض الوضوء وتفطر الصائم. قال: قلت له: هلكنا.

قال: ليس حيث تذهب انما ذلك الكذب على اللّه وعلى الائمة عليهم السلام».(1)

در اين حديث، دو فراز وارد شده: فراز اول دلالت دارد كه دروغ، وضوء را نقض مى كند. كذبه، بر وزن فعله - مثل نمره - يكى از مصادر كذب يكذب است و عجيب آن است كه از مصادر معروف است كه در حديث استعمال شده، ولى در صحاح اللغة جوهرى (393 ه. ق) و النهاية ابن اثير جزرى (606 ه. ق) به آن اشاره نشده، هر چند كه واژۀ كَذب وكَذِب بر وزن حبر و نمر، در همۀ كتابها آمده است.(2)

پس از مراجعه به كتابهاى لغت بسيارى، به القاموس المحيط محمد بن يعقوب فيروزآبادى 718 مراجعه كردم، مشاهده شد كه نگاشته: كذب يكذب كِذْباً وكَذِباً و كَذِبة و كِذْبَة و كِذّابا و كذابا؛ لذا احتمال قوى مى دهم در حديث شريف، مراد الكَذْبة باشد؛ يعنى مصدر مرّه و مراد آن است كه دروغ گفتن حتى يكبار نيز وضو را باطل مى كند.

اما لغت نقض، ظاهر آن است كه در همان معناى خودش استعمال شده؛ يعنى مجاز قريب؛ زيرا اصل نقض، به معناى گشودن است.

ص:431


1- . الكافى، 89/4؛ تهذيب الاحكام، 203/4/585؛ وسائل الشيعة، 33/10 (آل البيت).
2- . صحاح اللغة، 210/1؛ لسان العرب، 704/1؛ مختار الصحاح رازى، 236.

فيومى (م 770 ه. ق) گفته: «نقضت الحبل أى طلقه».(1) البته معناى مجازى نيز دارد و آن، بطلان است؛ يعنى بطلان وضو. علماى اصول، حديث هاى شريفى را كه در باب استصحاب وارد شده (لا تنقض اليقين بالشك)،(2) بر همين معناى مجازى حمل كرده اند(3) نه اينكه حمل كنيم آن را بر معناى مجازى بعيد؛ يعنى مراد نقض كمال وضو مى باشد، چنان كه شيخ طوسى (460 ه. ق) در تهذيب الاحكام نظر داده است، او گفته: «قوله تنقض الوضوء أى تنقض كمال الوضوء وثوابه ووجهه الذى يستحق به الثواب؛ لانه لو لم يفعله كان ثوابه اعظم ومراتبه أزيد وأكثر».(4)

اكنون كه فرازاول حديث روشن شد، به سراغ فراز دوم آن مى رويم (و تفطر الصائم). بسيارى از فقها به اين جمله بر بطلان روزۀ كسى كه به خدا و رسول خدا نسبت دروغ بدهد، استدلال كرده اند. ميرزا ابوالقاسم قمى (1152-1221 ه. ق)(5) و ساير فقها فرموده اند: اصحاب اختلاف كرده اند در اينكه آيا دروغ بر خدا، رسول اللّه وائمه عليهم السلام به طور عمدى مفطر است و موجب قضا و كفاره مى شود، يا موجب قضاء تنها مى شود، يا هيچ كدام، نه مفطر است نه كفاره اى دارد؟ اكثر قدماى از اصحاب ما مثل شيخ مفيد محمد بن النعمان (413 ه. ق)، شيخ طوسى(6) (م 460 ه. ق)، سيد مرتضى(7) (م 436 ه. ق)، ابوصلاح حلبى(8)، ابن براج (400-480 ه. ق) و شهيد

ص:432


1- . المصباح المنير / 331.
2- . تهذيب الاحكام، 421/1/1335؛ علل الشرائع / 361، الكافى، 351/3؛ الاستبصار، 373/1؛ وسائل الشيعة، 323/5.
3- . فرائد الاصول، 57/3؛ منتهى الدراية، 96/7؛ مصباح الاصول، 15/3.
4- . تهذيب الاحكام، 203/4؛ ملاذالاخيار، 535/6؛ مدارك الاحكام، 48/6.
5- . غنايم الايام، 93/5.
6- . النهاية / 153.
7- . الانتصار / 62.
8- . الكافى فى الفقه / 179.

اول(1) آن را در دروس به مشهور نسبت داده و تمام اينها، قول اول را برگزيده اند، يعنى دروغ مبطل و موجب كفاره مى شود.

2. سيد مرتضى در كتاب الجمل(2)، محمد بن ادريس حلى(3) (م 598 ه ق)، علامه حلى(4) (م 726 ه ق) و اكثر متأخرين(5) گفته اند: ارزش روزه ساقط مى شود، ولى موجب بطلان آن نمى شود. محقق حلى (م 675 ه ق) در المختصر النافع گفته: موجب قضاء است و كفاره ندارد. دوره اول، بيشتر قدما تا عصر محقق حلى (675 ه. ق) معتقد به بطلان و كفاره بوده اند. دوره دوّم، محقق حلى قايل به بطلان و عدم كفاره بوده و دورۀ سوم - يعنى متأخرين از علامه حلى، فاضل مقداد سيورى(6)، شهيد ثانى(7)، محقق اردبيلى(8) وشاگردش سيد محمد عاملى(9) قايل به عدم بطلان وعدم وجوب كفاره بوده اند. اين مسأله ديگر بار در چهار صد سالۀ اخير، مورد توجه فقها قرار گرفت و نوع فقها اين دوران، قايل به بطلان روزه شدند و كفاره را نيز واجب دانستند؛ البته در فرض عمدى. فقيهانى همچون محدث برجسته شيخ يوسف

ص:433


1- . الدروس الشرعية، 274/1.
2- . رسائل شريف مرتضى، 54/2.
3- . السرائر، 376/1.
4- . مختلف الشيعة، 397/3؛ مدارك الاحكام؛ 46/6؛ مجمع الفائدة والبرهان، 97/5.
5- . المختصر النافع، 66:1.
6- . التنقيح الرائع، 1/363.
7- . مسالك الافهام، 1/70.
8- مجمع الفائدة والبرهان، 5/95.
9- . مدارك الاحكام، 46/6؛ الاحكام 6/47.

بحرانى(1)، ميرزا ابوالقاسم قمى(2)، سيد على طباطبايى(3) و علامه ملا احمد نراقى(4)، شيخ حسن نجفى(5)، از معاصران مرحوم آية اللّه حكيم طباطبايى(6)، سيد ابوالقاسم خويى(7) و سيد عبدالاعلى سبزوارى و امام خمينى،(8) همگام با قدماى از اصحاب، روزه را باطل دانسته اند و موجب كفاره نيز شمرده اند. دليل قايلين به بطلان، احاديثى است كه از آن جمله، حديث مورد نظر است؛ اما كسانى كه قول ديگر را اختيار كرده اند، در سند و دلالت حديث خدشه كرده اند؛ اين خدشه را اردبيلى و شاگردش سيد محمد عاملى، پرورش داده و به كمال رسانده اند. روايت ابوبصير، داراى دو اشكال سندى است. منصور بن بزرج، در كتاب هاى رجال تضعيف شده، شيخ طوسى او را واقفى شمرده(9) و كشى در اختيار معرفة الرجال، حديثى معتبر نقل كرده كه او حضرت رضا عليه السلام را منكر شده، آن هم به خاطر اموالى كه در دست او بوده، پس واقفى بوده است. علاوه بر آن، در سند آن ابوبصير وجود دارد و او، مشترك بين ثقه و غيره ثقه است. بنا بر اين، اين روايت ضعيف السند است. مناقشه دلالى نيز شده، سيد محمد عاملى فرموده: اين روايت در فراز اول مشتمل بر مطلبى است كه مخالف

ص:434


1- . الحدائق الناضرة 13/143.
2- . غنائم الايام، 5/94.
3- . رياض المسائل، 342/5.
4- . مستند الشيعة، 253/10.
5- . جواهر الكلام، 224/61.
6- . مستمسك العروة الوثقى، 252/8؛ خوئيى، مستند العروة الوثقى، 1/128؛ موسوعة الامام الخوئى، 21/134؛ مهذب الاحكام، 10/66؛ تحرير الوسيلة، 1/243؛ رجال طوسى / 360.
7- . خويى، مستند العروة الو ثقى، 128/1؛ موسوعة الامام الخوئى، 134/21؛
8- . تحرير الو سيلة، 243/1؛
9- . رجال طوسى / 360.

اجماع علما است و آن، بطلان وضوء با دروغ است و كسى نگفته كه روزه با دروغ، باطل مى شود. مناقشه ديگرى در دلالت آن وجود دارد مبنى بر اين كه اين روايات با روايتى كه مفطرات روزه را منحصر در پنچ چيز كرده، منافات دارد. «و فى الخصال عن محمد بن الحسن عن الصفار عن أحمد بن أبى عبداللّه عن أبيه، رفعه الى أبى عبداللّه عليه السلام قال: خمسة اشياء تفطر الصائم الأكل، و الشرب، و الجماع، و الارتماس فى الماء، والكذب على اللّه و على رسوله و على الأئمة عليهم السلام».(1) ولى فقها از هر سه اشكال جواب داده اند: مناقشه سندى لازم نيست و وارد نيست؛ زيرا مبناى رجالى اردبيلى وخصوصاً شاگردش سيد محمد عاملى و شهيد ثانى و علامه حلى آن است كه به روايت موثقه عمل نمى كنند نوع متأخران از عصر محقق حلى تا عصر شيخ بهايى (1030 ه ق) و ميرداماد (104 ه ق) به روايت موثقه عمل نمى كنند؛ يعنى روايتى را كه مشتمل بر راوى غير دوازده امامى باشد، هر چند ثقه، حجت نمى دانند و بر همين اساس، روايت ابان بن عثمان، عبداللّه بن بكير و سماعة را رد كرده اند؛ زيرا سماعة، واقفى، عبداللّه، فطحى و ابان، ناووسى بوده اند.(2)

ولى فقهاى بزرگ پس از سنه 1000، نوعاً به روايت موثقه عمل كرده ومدعى شده اند كه ادله حجيت خبر واحد، همۀ انواع خبر را شامل مى شود.(3) بنا بر اين، منافاتى ندارد كه راوى غير دوازده امامى و خبر او حجت باشد؛ زيرا ملاك، وثاقت راوى است و اين نكته، در منصور بن يونس بن بزرج(4) وجود دارد، علاوه بر آن، اگر چه شيخ طوسى او را واقفى شمرده، ولى ابوالعباس احمد بن على النجاشى (450 ه

ص:435


1- . الخصال / 286؛ وسائل الشيعة (آل البيت)، 10/34.
2- . الروضة البهية، 39/6؛ مدارك الاحكام، 48/1.
3- . مصباح الاصول، 200/2؛ تحريرات فى الاصول، 365/6.
4- . الحدائق الناضرة 121/6؛ التنقيح الصلاة، 207/8.

ق) - كه از شيخ طوسى در علم رجال اضبط است و نوع فقهاء در تعارض دو قول رجالى (شيخ طوسى و نجاشى) قول نجاشى را مقدم مى دارند(1) - او را توثيق كرده و از واقفى بودن، چيزى نگفته است. اگر فرضاً واقفى باشد، خبر موثق خواهد بود و فقها، خبر موثق را نيز حجت مى دانند.(2) مضاف بر همه اين نكات، راوى از او منصور محمد بن ابى عمير (217 ه ق) است كه اولاً، از مشايخ است و شيخ طوسى در باره او گفته: «لا يروى و لا يرسل الاّ عن ثقة».

ثانياً، از اصحاب اجماع است كه كشى در باره آنها فرموده: «أجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم وأقروا لهم بالفقه والعلم».(3)

ثالثاً، نجاشى در باره او گفته: «ولذلك الاصحاب يسكنون الى مراسيله».(4) بنا بر اين، محمد بن ابى عمير كه با اين خصوصيات برجسته از او روايت كرده، بنا بر اين نقل، محمد بن ابى عمير از راوى اگر چه مجهول نيز باشد، موجب توثيق او خواهد

ص:436


1- . دانش رجال الحديث / 52.
2- . العدة فى الاصول، 154/1؛ ذكرى الشيعة، 45/1؛ منتهى المقال، 31/4؛ الطهارة، (امام خمينى)، 249/3.
3- . الوافى، 26/1؛ منتهى المقال، 50/1؛ تفصيل الشريعة، «النجاسات واحكامها» / 186؛ الحدود / 352؛ الفوائد الرجالية (صدر) / 53؛ مجمع الرجال، 284/1؛ الطهارة (امام خمينى)، 242/3؛ طرائف المقال، 345/2؛ الرسائل الرجالية (شفتى) / 30؛ عدة الرجال، 189/1؛ وجيزة فى علم الرجال / 29؛ الرواشح السماوية / 45؛ نهاية الدراية / 404؛ معجم رجال الحديث، 60/1؛ كليات فى علم الرجال / 163؛ وسائل الشيعة، 79/20؛ بهجة الآمال، 210/1؛ رجال خاقانى / 60؛ البحر الزخار، 114/2؛ القضاء فى الفقه الاسلامى / 26؛ مفاتيح الاصول / 374؛ اصول علم الرجال / 385، اوثق الوسايل / 170؛ مستدرك الوسائل، 7/7؛ مقباس الهداية، 171/2؛ سماء المقال، 298/2.
4- . غنائم الايام، 94/5؛ رجال نجاشى / 326/887؛ منتهى المطلب، 31/4؛ دانش رجال الحديث / 279.

بود؛ همان طور كه بسيارى از فقها اين قاعده رجالى را پذيرفته اند.(1)

اما پاسخ اشكال اشتراك ابوبصير بين سه نفر اين است كه بسيارى از فقها، هر سه را توثيق كرده اند، بنا بر اين، روايان حديث همه ثقه هستند، اما در رد مناقشه دلالى، بايد توجه داشت كه اگر سيد محمد عاملى در دلالت آن مناقشه كرده و گفته به قرينه سياق جمله اول، بايد جمله دوم را نيز حمل بر همان معناى مجازى نماييم و بگوييم: مراد از افطار، بطلان روزه نيست، بلكه نقص در كمال است؛ زيرا رواياتى قريب به اين مضمون داريم كه قطعاً بايد حمل بر نفى كمال شود، نه حمل بر نفى حقيقت، همان طور كه در حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده: «من اغتاب اخاه المسلم بطل صومه ونقض وضوئه» و در اين روايت، قطعاً مراد همان معناى مجازى است كه انحطاط در درجه و مقام و فضيلت است.

جواب از اين سخن روشن است؛ زيرا نوع فقيهان قاعده اى را در زمينه فقه الحديث اعمال مى كنند كه اتفاقاً - به قول مرحوم محدث شيخ يوسف بحرانى - خود سيد محمد عاملى نيز به آن معتقد است و آن اينكه، اگر روايتى وجود داشت كه مشتمل بر چند فراز بود و اتفاقاً فرازى از آن مخالف قرآن بود، يا فرازى مخالف اجماع قطعى بود، يا فرازى مخالف سنت قطعيه باشد، يا فرازى مخالف درك و فهم ما باشد، اين گونه مخالفت در فرازى خاص باعث اسقاط حجيت روايت از استدلال به آن نمى شود و اتفاقاً بسيارى از فقهايى كه بعد از سيد محمد موسوى عاملى در چهار صد سالۀ اخير ظهور كرده اند، به اين قانون تصريح و پايبند هستند.

مرحوم آية اللّه سيد محسن حكيم تصريح مى كند كه بسيار در احاديث ديده مى شود كه فرازى، دال بر وجوب و فراز ديگر، دال بر استحباب است و نمى توان به

ص:437


1- . جواهر الكلام، 177/1.

وحدت سياق در روايات پايبند بود و بسيارى از فقها تصريح كرده اند كه: مخالف بودن يك فراز روايت با قرآن، اجماع، سنت و عمل نكردن فقها به آن، ضررى به ساير فرازها ندارد.

شيخ يوسف بحرانى در الحدائق الناضره فرموده: «فقد صرح هو وغيره من المحققين بأن طرح بعض الخبر لمعارض اقوى لا يستلزم طرح ما لا معارض وانه يصير من قبيل العام المخصوص».(1) سيد محمد عاملى و غير او تصريح كرده اند كه طرح پاره اى از خبر، به خاطر معارض قوى تر، مستلزم طرح فرازى كه معارض ندارد نمى شود؛ بلكه از باب عام و خاص خواهد بود.

محقق نراقى فرموده: «والتضمن لما لا يقول به أحد، أو لا يفتى به جماعة غير مخرج لتتمة الخبر عن الحجية» در برداشتن خبر چيزى را كه كسى قايل به آن نيست، يا بر اساس آن فتوى نمى دهد تتمّۀ خبر را از حجيت خارج نمى كند.(2)

سيد عبدالاعلى سبزوارى فرموده: «والتفكيك بين اجزاء الخبر الواحد فى العمل ببعضها وطرح بعضها الآخر شايع بين الفقهاء ومتداول فى الفقه فالمقتضى للحجية موجود والمانع عنها مفقود فيتم ما هو المشهور».(3) اين عبارت سبزوارى، تصريح به همان قاعده و قانون سابق است.

آية اللّه خويى نيز در مقام جواب از اين توجيه سيد محمد موسوى عاملى فرموده:

«والجواب عنها اولاً، ان رفع اليد عن الظهور فى جملة لقرينة لا يستوجب رفع اليد عن الظهور فى جملة الاخرى على ما اوضحنا فى الاصول ولاجله انكرنا قرينية اتحاد السياق، نظير ما ورد من الامر بالغسل للجمعة والجنابة فان طبيعة الامر تقتضى

ص:438


1- . الحدائق الناضرة، 143/13.
2- . مستندالشيعة، 253/10.
3- . مهذب الاحكام، 66/10.

الايجاب عقلاً وقيام القرينة على الاستحباب فى الجمعة لا يصرف ظهوره عن الوجوب على الجنابة».(1)

آنچه را آية اللّه خويى در باب غسل مثال زده اند، مى توان با مراجعه به احاديث باب غسل تأييد و تصديق نمود.

4. نشانه هاى بى اعتبارى سياق در نزد فقيهان

الف - عدم تخصيص حديث با مورد

از جمله مواردى كه فقها بر سياق حديث تكيه نكرده، موردى است كه در اصول نيز معروف و مشهور است، مى گويند: سبب نزول و مورد، مخصص نيست. به عنوان مثال، يكى از شرايط وجوب زكات در مورد حيوان، سَوْم يعنى بيابانى بودن و چرنده بودن اوست. اين صفت در احاديث در مورد شتران و گاو وارد شده، ولى در مورد گوسفند نيامده؛ امّا مى بينيم كه فقها گوسفند را نيز حمل بر آن دو مى كنند و براى شتر، گاو و گوسفند شرط «سائمه بودن» را ذكر مى كنند. علامه حلى (726 ه. ق) در كتاب ارشاد الاذهان فرموده(2): «الثانى: السوم طول الحول». اردبيلى در شرح آن گفته:

شهيد ثانى فرموده: السوم هو الرعى. يقال: سامت الماشية تسوم سوما اى رعت فهى سائمة».(3)

جوهرى گفته: «سوم»، همان چريدن است.(4) و دليل بر اشتراط سوم و اينكه نبايد عامل باشد، اولاً اجماع است و ثانياً روايات.

ص:439


1- . موسوعة الامام الخوئى، 152/21؛ مدارك الاحكام، 50/6؛ اجود التقريرات، 94/1.
2- . ارشاد الاذهان، 280/1؛ غاية المراد، 238/1.
3- . مسالك الافهام، 42/1.
4- . صحاح اللغة، 1955/5.

در حسنۀ فضلاء آمده: «وليس على العوامل شىء انما ذلك على السائمة الراعية».

نيز در صحيحه فضلاء آمده: «قالا ليس على العوامل من الأبل و البقر شىء انما الصدقات على السائمة الراعية» و هم چنين در حسنۀ فضلاء از حضرت صادق و باقر عليهما السلام نقل شده كه: «(فى الذكاة البقر) وليس على النيف شىء ولا على الكسور شىء ولا على العوامل شىء انما الصدقة على السائمة الراعية».(1)

اردبيلى پس از نقل اين احاديث، مى گويد: در اخبار نديديم كه در باره گوسفند چيزى به طور خاص وارد شده باشد و شايد عمومات آن را كفايت كند؛ زيرا اعتبار به لفظ است و خصوص سبب، آن را تخصيص نمى زند. همانطور كه در اصول ثابت شده(2) و روايت عامه نيز آن را تأييد مى كند.(3)

ب - توجه به علت حديث

مورد ديگرى كه سياق در نزد فقيهان قرينۀ قابل اعتماد نيست، تكيه بر علت است.

علت اگر چه در مورد موضوع خاص وارد شده باشد، فقها آن را تعدى داده و در موارد ديگرى استفاده مى كنند. علت را فقيهان و اصوليين به دو قسم تقسيم مى كنند:

1. علت منصوصه كه معصوم به آن تصريح كرده باشد؛

2. علت مستنبطه كه ازمضمون كلام و قراين استخراج شود.(4) فقهاى شيعه نوع

ص:440


1- . وسائل الشيعة، 118/9 (آل البيت)؛ الكافى، 531/3، 534؛ تهذيب الاحكام، 41/4/103؛ الاستبصار، 23/2.
2- . مجمع الفائدة والبرهان، 55/4.
3- . مستدرك الوسائل، 63/7؛ دعائم الاسلام، 257/1؛ سنن ابى داود، 96/2؛ السنن الكبرى، 116/4؛ المعجم الكبير، 40/11؛ شرح الطيبى، 34/4؛ سنن دارقطنى، 40/1؛ تلخيص الحبير، 157/2؛ التهذيب فى فقه الامام الشافعى، 28/3؛ معرفة السنن والاثار، 259/3؛ الحاوى، 188/3؛ الام، 23/2.
4- . مدارك الاحكام، 166/6.

اول را حجت دانسته و مدعى شده اند كه قياس منصوص العلة، نوعى از سنت است و از محدودۀ قياس مذموم، خارج است. قياس منصوص، مفهوم دارد و مفهوم آن، حجت است. روايت معلل كه داراى علت باشد، در نزد فقيهان داراى امتيازات خاصى است. دلالت آن ظهوربيشترى دارد و به منزلۀ نص محسوب مى شود؛ لذا فقها در مقام تعارض، روايت معلل را بر غير معلل مقدم مى دارند. روايت زير، نمونۀ آن است:

«قال: كتبت الى رجل أن يسأل أبا الحسن الرضا عليه السلام، فقال: ماء البئر واسع لا ينفعل شىء الاّ أن يتغير ريحه أو طعمه فينتزع منه حتى يذهب الريح و يطيب الطعم لانه له مادة».(1) اين حديث مورد توجه فقها قرار گرفت و به آن عمل كردند. شهيد اول مى گويد: از اين روايت فهميده مى شود كه آب چاه با ملاقات منفعل نمى شود و هيچ چيز آن را فاسد نمى كند و اين، عام است؛ زيرا نكره در سياق نفى واقع شده و تغيير كه استثناء در سياق نفى است نيز دلالت بر حصر مى كند. علاوه بر آن، امام در اين روايت علت حكم را بيان كرده و علت، موجب صراحت دلالت مى شود، پس بر غير آن - كه علت ذكر نشده - مقدم است.(2) همان طور كه ملاحظه مى شود، وجود علت را در روايت باعث نجاست مى دانند. به عنوان مثال، شهيد اول در بحث نجاست آب چاه با ميته مى گويد: دو طائفه از روايات وجود دارد:

الف) طايفه اى كه مى گويد: آب چاه، بايد كشيده شود و براى هر حيوانى، برنامه خاصى را معين كرده. اين فتوى تا قرن هشتم مورد اتفاق فقها بوده و تنها كسى كه يا اين فتوى مخالفت كرده، حسن بن أبى عقيل عمانى است كه مدعى شده، آب چاه نجس نمى شود جز با تغيير. اين فتوى تا زمان محقق حلى (675 هق) ثابت و پايدار بوده است؛

ص:441


1- . الكافى، 5/3؛ تهذيب الاحكام، 234/1؛ الاستبصار، 33/1-87.
2- . غاية المراد، 69/1.

لذا محقق در كتابهاى شرائع الاسلام، المختصر النافع و المعتبر، بحثى مفصل در اين قضيه دارد.(1) علامه حلى، اولين كسى بود كه اين فتوى را شكست ومدعى شد كه بايد به روايت محمد بن اسماعيل بن بزيع عمل كرد. اين روايت، صحيحه است كه به صراحت دلالت بر آن دارد.(2)

بلى از متأخران، شهيد اول در لمعه و شهيد ثانى در روض الجنان(3) اين فتوى را داده اند گفته شد كه علت باعث توسعه در حكم مى شود، به عنوان مثال، فقها فرموده اند: آب جوشان (الجارى النابع) با ملاقات نجس نمى شود، اگر كر باشد. اين مسأله، اجماعى است و اگر كر نباشد، بنا بر اشهر بين اصحاب. يكى از ادلّۀ فقها در نجس نشدن آب چشمه، صحيحه اسماعيل بن بزيع است كه در آن علت وارد شده:

«لان له مادة» و علت در آب چشمه نيز موجود است.(4)

مورد ديگر، صحيحه حلبى است: «عن أبى عبداللّه عليه السلام، قال: لا بأس بالصلاة فيما

ص:442


1- . المقنع / 9؛ المقنعه، 64؛ الانتصار / 11؛ النهاية / 6؛ المبسوط، 11/1؛ الكافى فى الفقه، 130؛ الوسيلة / 74؛ المراسم / 34؛ السرائر 69/1؛ كشف الرموز، 48/1؛ المعتبر، 54/1؛ شرائع الاسلام، 14/1؛ المختصر النافع / 2؛ النهاية ونكتها، 207/1؛ المهذب، 21/1.
2- . غاية المراد، 69/1؛ مستند الشيعة، 67/1؛ مفتاح الكرامة، 79/1.
3- . الروضة البهية، 277/1؛ اللمعة الدمشقية / 2؛ مسالك الافهام، 20/1؛ روض الجنان، 147/1.
4- . تهذيب الاحكام، 368/2؛ وسائل الشيعة، 1088/2؛ رياض المسائل، 149/1؛ مصباح الفقيه، 153/1؛ معتمد الشيعة / 33؛ التنقيح الرائع، 46/1؛ ذكرى الشيعة / 10؛ تذكرة الفقهاء، 25/1؛ جواهر الكلام، 376/1 (دفتر نشر اسلامى)؛ مدارك الاحكام، 54/1؛ كشف اللثام، 30/1؛ نهاية الاحكام، 235/1؛ ايضاح الفوائد، 122/1؛ مفاتيح الشرائع، 83/1؛ ذخيرة المعاد / 127؛ غاية المراد، 66/1؛ مفتاح الكرامة، 78/1 (آل البيت)؛ المهذب البارع، 88/1؛ جامع المقاصد، 137/1؛ مختلف الشيعة، 192/1؛ منتهى المطلب، 68/1؛ تحرير الاحكام، 4/1 (حجرى)؛ نهاية الاحكام، 259/1.

كان من صوف الميتة. ان الصوف ليس فيه روح».(1) فقها فرموده اند: «ماكان منه (الميتة) لا تحلّه الحياة كالعظم والشعر فهو طاهر»، چيزهاى كه حيات در آن حلول نمى كند، نجس نمى باشد و فقها اين موارد را ده چيز شمرده اند:

1. استخوان؛ 2. ناخن؛ 3. سم 4. شاخ؛ 5. حاضر؛ 6. مو؛ 7. كرك؛ 8. پشم؛ 9. پر؛ 10. تخم مرغ وقتى پوسته آن محكم شده باشد.

يكى از ادله طهارت اجزاى فوق، همان روايت صحيحه حلبى است. صاحب مدارك فرموده: روايت حلبى اگر چه در مورد پشم وارد شده، ولى مقتضاى تعليل آن است كه هر چيزى كه روح در آن وجود نداشته باشد، پاك مى باشد؛ پس هر ده مورد را شامل مى شود.(2)

از موارد ديگرى كه فقهاء در فقه به سياق اهميت نداده اند، سؤال و جواب است.

فقها فرموده اند: اگر راوى از مطلب خاصى سؤال كند، جواب را نمى توان بر مورد خاصى حمل كرد، بلكه ملاك، اطلاق جواب است. محدث شيخ يوسف بحرانى در مقام رد بر سيد محمد عاملى فرموده: «مخفى نيست كه اگر چه روايت در مورد استماع غناء وارد شده، ولى استدلال امام عليه السلام به آيه و سياق روايت، مشعر به عموم است. علاوه بر آن، اگر تمام باشد، آنچه كه آن بزرگوار ذكر كرده كه احكام منحصر در

ص:443


1- . وسائل الشيعة، 179/24.
2- . مدارك الاحكام، 272/2؛ معتمد الشيعة / 75؛ المعالم فى الفقه، 488/2؛ دروس تمهيدية فى الفقه الاستدلالى، 118/1؛ سند العروة، 444/1؛ العمل الابقى فى شرح العروة الوثقى، 261/1؛ مدارك العروة (خاقانى)، 233/3؛ مصباح الفقيه، الطهارة، (همدانى) / 19؛ التنقيح، الطهارة، 510/1؛ دليل العروة / 334؛ مصباح الهدى، 321/1؛ تنقيح مبانى العروة، 2/78؛ فقه الشيعة، 345/2؛ فقه الامام الصادق، 25/1؛ بحوث فى شرح العروة الوثقى، 84/3؛ موسوعة الامام الخوئى، 423/2؛ الفقه على المذاهب الاربعة، 14/1؛ المهذب، 17/1؛ المجموع، 230/1.

مورد سؤال باشد و تمام اخبار را اين گونه تفسير كنيم، مجال و ميدان استنباط احكام بسيار ضيق مى شود و غالب احكام، خالى از دليل خواهد بود. ظاهر اصحاب، تعديه و تجاوز به غير مورد سؤال مى باشد، شايد اين مطلب از باب تنقيح مناط قطعى باشد، تا وقتى كه يقين به اختصاص جواب به مورد سؤال نداشته باشيم».(1)

بعضى ازاستادان از مرحوم سيد احمد خوانسارى در كتاب جامع المدارك نقل مى كنند كه آن بزرگوار، معتقد است: كل رواياتى كه متقدم بر سؤال باشد، مجمل خواهد بود. محدث بحرانى جواب سؤال را به منزلۀ علت مى داند و معتقد است كه: هر جا جواب امام عليه السلام وجود داشته باشد، به منزلة علت است. او در بحث طهارت فرموده:

«وخصوص مورد سؤال صلاحيت ندارد تا جواب را اختصاص به مورد سؤال دهد، مگر زمانى كه براى خصوص سؤال دخالتى در علت وجود داشته باشد كه به صراحت بر عدم مدخليت جواب در غير مورد خودش دلالت كند و هر گاه تعليل وجود داشته باشد، از آن تعدى مى كنيم به هر موردى كه علت در آن وجود داشته باشد».(2)

شيخ حسن عاملى در ذيل روايت صحيحۀ هشام بن سالم (سئل أباعبداللّه عليه السلام عن السطح يبال عليه فتصيبه السماء فكيف فيصيب الثوب، فقال: لا بأس به، ما أصابه من الماء اكثر منه)(3) فرموده(4) بايد آبى كه بر نجاست واقع شده بيشتر باشد؛ زيرا علت در حديث ذكر شده و مورد سؤال - كه سطح باشد - اختصاص حكم به آن مورد را اقتضاء نمى كند؛ زيرا تعليل دلالت مى كند بر تعدى به هر چيز كه در آن علت وجود داشته باشد؛ زيرا حال به دخالت نداشتن خصوصيتى در آن شهادت مى دهد، و ما وجوب

ص:444


1- . الحدائق الناضرة، 219/1.
2- . الحدائق الناضرة، 223/1.
3- . همان، 223/1.
4- . وسائل الشيعة، 108/1 (اسلاميه)؛ من لايحضره الفقيه، 4/1.

تعديه را بيان كرديم. بلى، اگر سؤال به گونه اى باشد كه قرينۀ واضح بر خصوص سؤال و تعين آن باشد، قطعاً خصوص جواب را در مورد خاص آن بايد جارى دانست. به عنوان مثال، فقها از جمله شرايط حليت در ذبح حيوان، قطع اعضاى چهار گانه را شمرده اند كه از مجموع آن تعبير به «أوداج اربعه» مى كنند. ولى پاره اى از فقها گفته اند: صرف قطع حلقوم كفايت مى كند. كسانى كه اين قول را اختيار كرده اند، به صحيحه زيد شحام - كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده، تمسك كرده اند: «قال:

سألت أبا عبداللّه عليه السلام عن رجل لم يكن بحضرته سكين أيذبح بقصبة؟ فقال اذبح بالحجر وبالعظم و بالقصبة والعود اذا لم تجد الحديد اذا قطع الحلقوم وخرج الدم فلا بأس»(1)، زيد شحّام مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از شخصى كه كاردى در اختيار او نيست، آيا با نى مى تواند گوسفند را ذبح كند؟ امام - عليه سلام - فرمود: با نى، سنگ، استخوان و چوب ذبح كن، وقتى آهن در دست ندارى. زمانى كه حلقوم قطع شود، اشكالى ندارد.(2) اين حديث مورد تمسك است براى اينكه صرف قطع حلقوم كفايت مى كند، نوع فقيهان اين حديث را رد كرده اند. شهيد ثانى در مقام نقد اين حديث گفته: «و حملت على الضرورة، لانها وردت فى سياقها مع معارضتها بغيرها».(3) اين حديث را حمل بر ضرورت كرده اند؛ زيرا جواب امام عليه السلام در مقام ضرورت وارد شده است.

ص:445


1- . الكافى، 228/6؛ وسائل الشيعة، 9/24؛ عوالى اللئالى، 456/3؛ تهذيب الاحكام، 51/9/213؛ الاستبصار، 80/4/296؛ وسائل الشيعة، 254/16 (اسلاميه).
2- . مسالك الافهام، 471/11؛ كشف الرموز، 350/2؛ رياض المسايل، 94/12؛ تحريرالاحكام، 158/2؛ السراج الوهاج / 558؛ المبسوط (سرخسى)، 2/12؛ اللباب، 227/3؛ الحاوى الكبير، 28/15؛ المغنى والشرح الكبير، 44/11؛ نهاية المحتاج، 111/8.
3- . الروضة البهية، 222/7.

شهيد ثانى در عين آنكه حديث را در كتاب «الروضة» حمل بر ضرورت كرده، ولى در كتاب مسالك الافهام، به عمل به آن تمايل پيدا كرده است.(1)

ملا احمد اردبيلى نيز در مجمع الفائدة و البرهان آن را برگزيده و فرموده: «يمكن أن يكون قطع الحلقوم كافياً مع العلم بأنه مات بخروج الدم ونحوه ويدل عليه ما فى صحيحه زيد الشحام: «اذا قطع الحلقوم وخرج الدم فلا بأس به»(2) و هو مذهب ابن الجنيد».

شهيد اول نيز فرموده: روايت زيد شحام در سياق ضرورت است و در مقام ضرورت، ذبح را با غير آهن تجويز مى كند علامه اردبيلى پس از نقل سخن شهيد اول، فرموده: «اگر چه در سياق ضرورت است، ولى جملۀ اخير، جملۀ عام است ومنطوق آن اقوى مى باشد».(3) فقهاى ديگر، مثل صاحب جواهر الكلام و ديگران، گفته اند كه منطوق صحيحه زيد شحام با مفهوم روايات ديگر تخصيص مى خورد و شهرت عملى و اجماع محكى آن را تأييد مى كند.(4)

5. حجيت مفهوم موافقه و مخالفه

يكى ديگر از مواردى كه بى اعتناى فقها به سياق را مى رساند، حجيت مفهوم اولويت است. مفهوم اولويت در نزد نوع اصوليان، حجت است و در باره آن به تفصيل سخن گفته اند. مفهوم اولويت - كه از آن تعبير به مفهوم موافقه مى شود - چيزى است كه حكم در مفهوم در سنخ با حكم موجود در منطوق موافق باشد. مثلاً،

ص:446


1- . مسالك الافهام، 471/11.
2- . وسائل الشيعة، 256/16.
3- . مجمع الفائدة والبرهان، 96/11؛ غاية المراد، 4/504؛ الدروس الشرعية، 2/411.
4- . جواهر الكلام، 106/36.

اگرحكم در منطوق وجوب باشد، حكم در مفهوم نيز وجوب خواهد بود؛ مثل دلالت قول خداوند متعال: (فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ) ، كه بر نهى از ضرب، شتم و ساير اذيت و اهانت به والدين و ديگر امورى دلالت دارد كه به مراتب از اف گفتن برتر و زشت تر است.(1)

البته علما در تعريف مفهوم، عبارات گوناگونى آورده اند.(2) ولى آنچه مورد نظر ما است، بيشتر همان مفهوم اولويت است كه مورد قبول غالب علما است.(3)

بسيارى از علما قايل به حجيت مفهوم مخالف - خصوصاً مثل مفهوم شرط و وصف - شده اند.(4) مفهوم مخالف و موافق در مقابل منطوق گفته مى شود؛ منطوق، همان حكمى است كه قضيه آن را در بر دارد و از مدلول مطابقى آن استفاده مى شود و مفهوم، حكمى است كه در كلام ذكر شده، ولى از مضمون جمله با قيد ملازمت استفاده مى شود. وقتى مى گوييم: «انما زيد قائم»، منطوق آن اين است كه زيد ايستاده است و مفهوم، آن است كه غير او ايستاده نيست.

لازم به ذكر است كه بر مفهوم موافق، گاهى «لحن الخطاب» اطلاق مى شود.(5)

ص:447


1- . اصول الفقه، 113/2.
2- . المحصول فى اصول الفقه، 341/2؛ المحكم فى اصول الفقه، 341/1؛ المحصول فى الفقه، 341/2-339؛ بحوث فى الاصول، 137/3؛ منتقى الاصول، 209/3.
3- . كفاية الاصول / 196؛ محاضرات فى الفقه، 59/2؛ منتهى الاصول، 213/2؛ بحوث فى الاصول، 148/3؛ اصول الفقه، 114/12؛ المحكم فى اصول الفقه، 507/1؛ المحصول فى اصول الفقه، 349/2؛ الضياء اللامع شرح جمع الجوامع، 88/2؛ حاشية البنانى، 253/1؛ الكوكب السامع شرح جمع الجوامع، 163/1؛ الغيث الهامع / 114؛ منع الموانع عن جمع الجوامع / 509؛ ارشاد الفحول / 179؛ سلم الوصول، 205/2؛ المستصفى، 190/2؛ نهاية السؤل، 280/2؛ الابهاج، 69/1؛ تشنيف المسامع، 170/1.
4- . كفاية الاصول / 233؛ تحريرات فى الاصول، 368/5.
5- . المحصول فى اصول الفقه، 347/2.

حجيت مفهوم مخالف وموافق شرط و وصف به گونه اى روشن و واضح است كه بسيارى از فقها به وسيله مفاهيم مذكور، منطوق عام را تخصيص مى زنند و مفهوم مخالف و موافق را بر عام مقدم مى دارد. آنان معتقدند كه مفهوم نيز پديده اى است كه ناظر به منطوق و بلكه تفصيل دهنده و بيان كنندۀ منطوق است.(1)

مرحوم آخوند محمد كاظم خراسانى در كفاية الاصول در مورد جواز تخصيص منطوق با مفهوم موافق ادعاى اتفاق كرده است اكنون كه مذاق كلمات اصوليان به دست آمده مى گوييم: همانطور كه ملاحظه مى شود حجيت مفهوم موافق حجيت مفهوم مخالف و تخصيص منطوق با مفهوم از امورى است كه به سياق نمى توان پايبند بود.

نظريه موسوى عاملى

سيد محمد موسوى عاملى (1009 ه ق) در بسيارى از موارد در فقه تصريح كرده كه اگر يك فراز از روايت مخالف اجماع و قرآن و سنت باشد، باعث اسقاط ساير فرازها از حجيت مى شود. او، معتقد است كه ضعف از يك فراز به سياق روايت سرايت و باعث وهم و سستى روايت فراهم مى آيد. به عنوان مثال، محقق حلى (675 ه ق) در شرائع الاسلام فرموده: «الرابعة، اذا أفطر زماناً نذر صومه على التعيين كان عليه القضاء وكفارة كبرى مخيرة وقيل: كفارة اليمين والاول اظهر».(2)

او در مقام توضيح اين فتاواى محقق حلى فرموده: وجوب قضا در كلام اصحاب مقطوع به است و بر آن، روايت صحيحه دلالت دارد. اين روايت را شيخ طوسى از

ص:448


1- . معالم الدين / 146؛ الفصول الغروية / 212؛ مطارح الانظار / 209؛ فوائد الاصول، كاظمينى، 555/1.
2- . مدارك الاحكام، 85/6؛ المختصر النافع / 208؛ شرائع الاسلام، 172/1.

على بن مهزيار نقل مى كند: «انه كتب الى أبى الحسن عليه السلام: يا سيدى رجل نذر أن يصوم يوماً من الجمعة و انما مابقى فوافق ذلك اليوم عيد فطر، أو أضحى، أو يوم جمعة، أو أيام التشريق، أو سفراً، أو مرضاً، هل عليه صوم ذلك اليوم، أو قضائه، أو كيف يصنع يا سيدى؟ فكتب اليه: قد وضع اللّه الصيام فى هذه الايام كلها و يصوم يوما بدل يوم ان شاء اللّه».(1)

پس از نقل اين حديث، وى مى گويد: مى توان در اين حديث مناقشه كرد؛ زيرا مشتمل بر چيزى است كه مخالف اجماع اصحاب مى باشد كه حرمت روزۀ روز جمعه باشد، با اين اشتمال، روايت از حجيت ساقط مى شود.(2) نمونه ديگر از همان كتاب صوم مدارك الاحكام بدين گونه است كه محقق حلى فرموده: «وفى إيصال الغبار الى الحلق خلاف و الاظهر فساد الصوم».(3) اين، فتواى معظم اصحاب است.

كسانى كه قايل به فساد شده اند، مدعى شده اند كه او به داخل بدنش چيزى رسانده كه با صوم منافات دارد؛ پس مفسد صوم خواهد بود. دليل آنها روايتى است كه شيخ طوسى از سليمان مروزى نقل كرده: «سمعته يقول: اذا تمضمض الصائم فى شهر رمضان، أو استنشق متعمداً، أو شمّ رائحة غلظة، أو كنس بيتاً فدخل فى أنفه و حلقه غبار فعليه صوم شهرين متتابعين؛ فان ذلك له فطر مثل الاكل والشرب والنكاح»(4) اما اين دو عامل در نزد سيد محمد عاملى پذيرفته نيست، او مى گويد: مطلق ايصال هر چيزى به بدن و حلق مفسد نيست؛ بلكه مفسد، خوردن و نوشيدن است و آنچه كه به معناى خوردن و آشاميدن است. نسبت به روايت خدشه مى شود؛ زيرا اولاً، مشتمل

ص:449


1- . تهذيب الاحكام، 305/8/1135؛ الاستبصار، 101/2/328؛ وسائل الشيعة، 139/7.
2- . مدارك الاحكام، 85/6.
3- . شرائع الاسلام، 170/1.
4- . تهذيب الاحكام، 214/4؛ الاستبصار، 300/2، 941؛ وسائل الشيعة، 48/7.

بر گروهى از راويان مجهول است و علاوه بر آن، قايل نيز مجهول است. ثانياً، اين روايت مشتمل بر امورى است كه اصحاب برخلاف آن اجماع دارند؛ زيرا در روايت كفّارۀ دو ماه روزه را بر كسى مترتب كرده كه مضمضه كند، يا استنشاق كند، يا گلى بو كند، خانه اى را جارو كند و گرد و غبار وارد گلوى او شود. در اين روايت دو موارد به عنوان موارد مفطر محسوب شده، مثل خوردن، نوشيدن و نكاح.(1)

وى در ذيل كلام محقق حلى (يبطل الصوم.... الكذب على اللّه وعلى رسوله و على الائمة عليهم السلام وهى يفسد الصوم بذلك؟ قيل نعم(2) و قيل(3): لا وهو الأشبه)(4) نيز فرموده: اصحاب در فساد روزه با دروغ بر خدا و رسول خدا و ائمه عليهم السلام اختلاف كرده اند، بعد از آنكه اتفاق دارند كه غير آن مبطل روزه نيست. كسانى كه قايل به بطلان شده اند، به روايت ذيل استدلال كرده اند.

الف) عن منصور بن يونس عن أبى بصير، قال: سمعت أباعبداللّه عليه السلام يقول: الكذبه تنقض الوضوء وتفطر الصائم. قال: قلت له هلكنا. قال: ليس حيث تذهب انما ذلك الكذب على اللّه وعلى رسوله صلى الله عليه و آله وعلى الائمة عليهم السلام.(5)

ب) عن سماعة، قال: سألته عن رجل كذب فى شهر رمضان فقال: قد أفطر و عليه قضاء وهو صائم يقضى صومه و وضوئه اذا تعمد.(6) اين دو روايت از نظر دلالت و سند، مخدوش است؛ زيرا هر دو، متضمن چيزى هستند كه اجماع علما بر خلاف آن

ص:450


1- . رياض المسائل، 315/5؛ مدارك الاحكام، 50/6؛ موسوعة الامام الخوئى، 152/21.
2- . المقنعة / 54؛ النهاية / 153؛ الخلاف، 401/1؛ المبسوط، 270/1.
3- . شرائع الاسلام، 170/1.
4- . السرائر / 85؛ الانتصار / 62.
5- . تهذيب الاحكام، 202/4؛ وسائل الشيعة، 20/7.
6- . تهذيب الاحكام، 203/4.

وجود دارد و آن، نقص وضو با دروغ است.(1) از مجموع نوشته ها، تأليفات و تضعيفات سيد محمد عاملى بر مى آيد كه او به سياق روايت اعتنا دارد و يك فراز در حديث را موجب ضعف حديث مى داند، در حالى كه بزرگان و فقهاى ديگر، سياق را حجت نمى دانند و آن را باعث سقوط ساير فرازها از حجيت نمى شمارند.(2)

ص:451


1- . مدارك الاحكام، 47/6.
2- . موسوعة الامام الخوئى، 135/21؛ اجود التقريرات، 94/1.

ص:452

فصل نهم: علاج الحديث

اشاره

ص:453

ص:454

علاج الحديث يكى از شاخه هاى مهمّ علم الحديث و بلكه بخشى از فقه الحديث است كه در آن تعارض روايات مورد بررسى قرار مى گيرد و در زمينه علاج الحديث علماى شيعه و سنى كتاب هايى تأليف و تدوين كرده اند.

شيخ طوسى كتاب الاستبصار را با هدف علاج روايات تأليف كرده است، زيرا روايات استبصار در كتاب تهذيب الاحكام آمده و مؤلف دليلى براى تكرار آن ها نداشته است.

آية اللّه سبحانى در كليّات علم الرجال مى نويسد كه بعضى از علما جوامع روايى شيعه را سه كتاب شمرده اند زيرا هدف شيخ طوسى از نگارش كتاب استبصار همان علاج و رفع تعارض بين روايات بوده و بر همين اساس رواياتى را آورده است كه بين آن ها تعارض وجود دارد. شهيد ثانى تهذيب الاحكام را به منزله ما در براى استبصار شمرده است.

پس از شيخ طوسى كتاب مهمى در اين زمينه نوشته نشده است. اولين كسى كه در اختلاف الحديث كتاب تدوين كرد، محمّد بن ادريس شافعى (204 ه ق) است كه كتابى با عنوان اختلاف الحديث تأليف كرد. محمد بن قتيبه نيز كتابى در تعارض روايات به نام تأويل الحديث نوشته است.

جمع بين روايات

در كتاب هاى اصول قاعده اى را به تفصيل مورد بحث قرار داده اند كه: «الجمع

ص:455

مهما أمكن أولى من الطرح» و قاعدۀ اول در باب روايات متعارض همان جمع بين روايات است و تا جايى كه امكان جمع وجود داشته باشد بايد بين روايات جمع كرد.

اين نوع جمع اگر براساس قرينه روايى باشد يعنى يك روايت سوم بين دو روايت و يا دو طايفه از روايات جمع كند، اين نوع جمع با قرينه اى قطعى بوده و قابل پذيرش خواهد بود.

براى نمونه شيخ انصارى رحمه الله در مكاسب محرمه دو حديث متعارض را آورده و گفته است كه حرام است بيع سرجين از هر حيوانى بنا بر مشهور بين علما و بلكه در تذكره از خلاف نقل شده كه اجماع بر تحريم بيع سرجين نجس وجود دارد.

1 - يعقوب بن شعيب عن أبي عبداللّه عليه السلام: ثمن العذرة سحت.(1)

2 - عن محمّد بن مضارب...: لا بأس ببيع العذرة.(2)

اين دو روايت با هم تعارض دارد، زيرا روايت اول پول عذره را حرام مى داند و روايت دوم بيع آن را بدون اشكال مى داند.

جمع بين دو روايت باعث مى شود كه تنافى بين دو روايت از بين برود ولى براى اين جمع شاهدى از روايات وجود ندارد، بلكه اين جمع پيشنهادى مى باشد كه شيخ انصارى در كتاب مكاسب محرمه گفته شيخ طوسى روايت اول را حمل بر عذرۀ انسان كرده و روايت دوم را حمل بر عذرۀ بهايم و شايد وجه اين جمع آن باشد كه روايت اول نصّ در عذرۀ انسان است و ظاهر در عذرۀ غير انسان و روايت دوم نصّ در عذرۀ غير انسان است و ظاهر در عذرۀ انسان. بنابراين ظهور هريك با نص ديگرى طرح شده و بين دو روايت جمع مى شود.

ص:456


1- . وسائل الشيعه، ج 12 ص 126.
2- . همان.

شيخ طوسى در كتاب استبصار روايات متعارض را آورده است و بين آن ها جمع كرده است. شيخ انصارى در ادامه آن بحث نوشته است كه اين جمع شيخ طوسى شاهدى از روايات دارد و شاهد بر آن روايت سماعه است:

«عن سماعة قال: سأل رجل أبا عبداللّه عليه السلام - وأنا حاضر - (عن بيع العذرة)(1) فقال:

إنّي رجل أبيع العذرة، فما تقول؟ قال: حرام بيعها وثمنها، وقال: لا بأس ببيع العذرة.»(2)

شيخ انصارى مى گويد اين كه امام در يك روايت با مخاطب واحد بين دو حكم جمع كرده دلالت مى كند كه تعارض دو روايت از ناحيه دلالت است و در اين مورد نياز مراجعه به مرجحات سنديه و خارجيه نيست. شيخ طوسى جمع فوق را در تهذيب الأحكام نيز ذكر كرده است.(3)

امام خمينى و مرحوم آية اللّه خويى در اين جمع خدشه كرده اند كه تفصيل سخنان آن ها در مكاسب محرمه و مصباح الفقاهه آمده است.(4)

شيخ انصارى از محقق سبزوارى در كفاية الاحكام نقل كرده است كه روايت اول را حمل بر كراهت مى كنيم و روايت دوم را حمل بر جواز مى كنيم.(5)

همين طور علّامه محمّدتقى مجلسى و علّامه محمّدباقر مجلسى در مرآة العقول اين جمع را آورده اند.(6)

ص:457


1- . اين كلمه در وسائل نيست.
2- . وسائل الشيعه، ج 12 ص 127.
3- . تهذيب الاحكام، ج 6 ص 372، الاستبصار، ج 3 ص 56.
4- . المكاسب المحرمه، ج 1 ص 9، مصباح الفقاهه، ج 1 ص 46.
5- . كفاية الاحكام، ج 1 ص 84.
6- . همان.

شيخ انصارى اين جمع را بعيد شمرده است. مرحوم آية اللّه خويى وجه آن را در كلمه «سحت» يافته زيرا لفظ «سحت» در لغت به معنى حرام است.(1)

علّامه محمّدباقر مجلسى در كتاب ملاذ الاخيار في فهم تهذيب الأخبار نوشته است كه امكان دارد روايت حرام حمل شود بر مناطقى كه عذره در آن مناطق منفعتى ندارد و جواز را بر غير آن شهرها مى توان اطلاق كرد. جمع ديگرى كه شيخ انصارى آن را بعيد شمرده حمل روايت منع، بر تقيه مى باشد. مرحوم آية اللّه خويى نيز اين وجه را پذيرفته و گفته است كه چون قول به حرمت به بيع عذره نظريه عامه مى باشد ما آن را حمل بر تقيه مى كنيم.(2)

شيخ انصارى نوشته است كه اظهر همان جمع شيخ طوسى مى باشد زيرا جمع اولى از طرح است و روايت جواز اخذ به دلايلى جايز نيست. بعضى از معاصرين نيز گفته اند كه روايت جواز از نظر سند ضعفى ندارد، موافق با عمومات كتاب، مخالف با جمهور اهل خلاف است و دليل معتبرى بر خلاف آن وجود ندارد.(3) ايروانى نيز مطالبى نزديك به اين را آورده است.(4)

براى ديدن نظير اين مثال مراجعه شود به مدارك الاحكام 294/5 و الاستبصار 80/1 و 88.

در مورد اين نمونه اگر روايت سماعه را به عنوان شاهد قبول كنيم جمع با قرينه مى باشد ولى اگر آن روايت را مجمل بدانيم به گفته ايروانى جمع تبرعى مى شود.

از جمله رواياتى كه در جمع بين آن ها بحث فراوان وجود دارد رواياتى است كه

ص:458


1- . مرآة العقول، ج 19 ص 266.
2- . مصباح الفقاهة، ج 1 ص 51.
3- . دراسات فى المكاسب المحرّمه، ج 1 ص 269، ملاذ الاخيار، ج 10 ص 379.
4- . حاشيۀ مكاسب ايروانى، ص 4.

آن را محدّثين شيعه و سنى روايت كرده اند و عالمان فقه الحديث به جمع بين آن دو گروه روايت پرداخته اند كه بعضى از آن ها مستند به رواياتى ديگر است كه مى توان از آن به عنوان جمع مقبول نام برد و بعضى دليل مشخصى نداشته و فقط استحسان مى باشد و آن جمع تبرعى مى باشد.

شيخ صدوق نقل كرده است: «عن الفامي، عن محمّد الحميري، عن أبيه، عن محمّد ابن عبدالجبّار، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن الصادق عليه السلام قال:

كاد الفقر أن يكون كفراً وكاد الحسد أن يغلب القدر.»(1)

اين روايت را شيخ صدوق با سندى ديگر در خصال آورده است.(2) و نيز اين روايت در كتاب الامامة والتبصرة با سند ديگرى نقل شده است.(3)

اين روايت در تفسير عياشى به صورت مرفوع از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است: «عن عمرو بن جميع رفعه إلى أميرالمؤمنين عليه السلام قال: الفقر الموت الأكبر.»(4)

در حديث ديگر موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «الفقر يخرس الفطن عن حجّته.»(5)

و از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «الفقر أشدّ من القتل.»(6)

در مقابل اين روايات كه از فقر مذمّت و بدگويى شده است، رواياتى نقل شده از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّۀ اطهار عليهم السلام كه از فقر تجليل شده است:

ص:459


1- . امالى صدوق، ص 177، بحار الانوار، ج 72 ص 29.
2- . الخصال، ج 1 ص 9، بحار الانوار، ج 72 ص 30.
3- . بحار الانوار، ج 72 ص 30.
4- . تفسير عيّاشى، ج 1 ص 120، بحار الانوار، ج 72 ص 45 و 53، نهج البلاغه، ج 2 ص 184.
5- . بحار الانوار، ج 72 ص 46.
6- . بحار الانوار، ج 72 ص 47.

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «الفقر فخري.»(1)

و نيز: «الفقر فخري وبه أفتخر.»(2)

اين روايات در كتب روايى شيعه و سنى نقل شده و لذا محدثين فقه الحديث از هر دو طايفه به شرح و جمع بين آن ها پرداخته اند. شارحين صحاح و نيز علماى فقه الحديث شيعه نظير علّامۀ مجلسى به شرح وجمع بين آن دوگروه حديث پرداخته اند.

علّامۀ مجلسى در بحار الانوار بابى دارد به نام «باب فضل الفقر والفقراء» او در اين باب هر دو طايفه از روايات را آورده و مى گويد كه بين دو قول جمع شده به اين كه فقرى كه پيامبر از آن به خدا پناه برد، فقر و احتياج به مردم مى باشد و آنچه كه افتخار كرده به آن، فقر و احتياج به خداوند مى باشد و وجه آن كه اين فقر باعث افتخار پيامبر بر ساير انبياء شده با آن كه انبياء نيز مثل او شريك در توحيد هستند، عبارت است از اين كه إتصال و انقطاع رسول خدا به خداوند در درجه اى بوده كه هيچ كس در آن حد نمى باشد، پس فقر او به خداوند كامل ترين فقر است.(3)

مجلسى در ذيل دسته اول از روايات گفته است كه روايت «كاد الفقر أن يكون كفراً.» از روايات مشهور بين خاصّه و عامّه مى باشد و در آن ذم بسيارى نسبت به فقر وجود دارد. و اخبارى كه فقر را مدح مى كند با آن روايات معارض مى باشد. آنچه كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: «الفقر فخري وبه أفتخر» و نيز قول پيامبر صلى الله عليه و آله: «اللهمّ أحيني مسكيناً وأمتني مسكيناً واحشرني في زمرة المساكين.» در جمع بين اين دو گروه از روايات برخى نكاتى را ذكر كرده اند، از جمله:

1 - راغب اصفهانى در مفردات گفته است كه فقر بر چهار وجه استعمال شده

ص:460


1- . بحار الانوار، ج 72 ص 49.
2- . بحار الانوار، ج 72 ص 55.
3- . بحار الانوار، ج 72 ص 32.

است... سومين وجه آن فقر نفس مى باشد و اين همان چيزى است كه از حديث «كاد الفقر أن يكون كفراً» اراده شده است. اين معنى مقابل حديث «الغنى غنى النفس» است و اين وجه را بعضى از علماى شيعه نيز گفته اند.

2 - غزالى گفته است كه وقتى انسان فقير باشد، حسادت بر او غلبه مى كند و حسد حسنات را خورده و انسان را به خوارى وا مى دارد به گونه اى كه آبرويش رفته و دين انسان نقص پيدا مى كند و اين حالات اگر كفر نباشد به كفر مى انجامد و به همين جهت پيامبر از آن به خداوند متعال پناه مى برد.(1)

3 - وجه ديگرى نيز در روايات آمده كه از آن جمله مى توان دو روايت ذيل را ذكر كرد:

«عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: الفقر الموت الأحمر. فقلت لأبي عبداللّه عليه السلام: الفقر من الدرهم والدينار؟ فقال: لا.»

گفتار اول: مفهوم تعارض

تعارض از مادۀ «عرض» مى آيد و در لغت به معناى قرار دادن چيزى در مقابل چيز ديگر است و در اصطلاح علماى اصول عبارت است از: «تنافي مدلولي الدليلين على وجه التناقض أو التضاد.» به قول شيخ انصارى در رسائل اين مشهورترين تعريف تعارض است.(2) آخوند خراسانى تعريف ديگرى راجع به تعارض دارد: «تنافي الدليلين أو الأدلّة بحسب الدلالة ومقام الإثبات على وجه التناقض أو التضاد.»

مضمون دو تعريف چنين است: تعارض هنگامى است كه دو دليل يا بيشتر در مقام دلالت و اثبات با هم تضاد و تنافى داشته باشد.

ص:461


1- . بحار الانوار، ج 72 ص 30.
2- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 13.

آنچه براى ما در بحث فقه الحديث و تاريخ حديث مهم است اشاره به ريشه هاى تعارض مى باشد.

گفتار دوم: اسباب پيدايش تعارض بين اخبار

اشاره

الف: تغيير احكام شريعت از طريق نسخ: نسخ در برخى از احكام واقع شده است و در اخبار ناسخ و منسوخ وجود دارد و اصوليين نيز آن را پذيرفته اند.

در روايت سليم بن قيس هلالى از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است: «إنّ أمر النبيّ صلى الله عليه و آله مثل القرآن منه ناسخ ومنسوخ وخاص وعام ومحكم ومتشابه....»(1) امر پيامبر مثل قرآن است، ناسخ و منسوخ دارد.

اسلم بن مسلم از امام عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن»؛ حديث نسخ مى شود همان طور كه قرآن نسخ مى شود.

وجود ناسخ و منسوخ در روايات قطعى است و همين امر باعث مى شود كه تعارض در اخبار به وجود آيد. نسخ همان گونه كه در كتب اصول بيان شده عبارت است از رفع حكم بعد از وضع و تشريع آن.

نسخ، تخصيص از نظر زمان مى باشد، همان طور كه تخصيص مى تواند خروج افراد باشد، وجود نسخ در ميان احاديث امرى قطعى است و بر همين اساس است كه دليل ناسخ را بر منسوخ مقدم داريم تنافى برطرف خواهد شد. در مورد دو آيه ناسخ و منسوخ نيز بايد ناسخ را مقدم داشت و تقديم ناسخ باعث رفع تنافى مى شود و اين مطلب در اخبار نيز چنين است. در اين زمينه - اسباب اختلاف روايات - بابى در بحار الانوار وجود دارد. به عنوان مثال به چند روايت اشاره مى كنيم:

1 - «عن بعض أصحابنا، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: أرأيتك لو حدّثتك بحديث العام

ص:462


1- . الكافى، ج 1 ص 63، رسائل، ج 1 ص 59، بحار الانوار، ج 2 ص 228.

ثمّ جئتني من قابل فحدّثتك بخلافه فبأيّهما كنت تأخذ؟ قال: كنت آخذ بالأخير، فقال لي: رحمك اللّه.»

2 - «عن ابن خنيس قال: قلت لأبي عبداللّه عليه السلام: إذا جاء حديث عن أوّلكم وحديث عن آخركم بأيّهما نأخذ؟ قال: خذوا به حتّى يبلغكم عن الحيّ فإن بلغكم عن الحيّ فخذوا بقوله، قال: ثمّ قال أبوعبداللّه عليه السلام: إنّا واللّه لا ندخلكم إلّافيما يسعكم. وفي حديث آخر: خذوا بالأحْدَث.»(1)

امام عليه السلام در روايت اول از راوى سؤال مى كند و به او يك قاعده را آموزش مى دهد، امام عليه السلام ملاك و قانونى در باب نسخ روايات و احكام به او مى آموزد و مى فرمايد كه به من خبر ده اگر امسال به ديدار من آيى و تو را چيزى خبر دهم، آن گاه سال آينده نيز آمدى و خلاف آن را به تو گفتم كداميك را مى گيرى؟ راوى گفت: به روايت دوم عمل مى كنم. امام عليه السلام فرمود: خدا تو را رحمت كند.

حديث دوم نيز همين قانون را دنبال مى كند، ابن خنيس خود اهل فهم، درك و درايت است. روايات متعارض را ديده است و در مقام حلّ اين تعارض از حضرت صادق عليه السلام سؤال مى كند. او مصداق تعارض را اين گونه بيان مى كند كه امام عليه السلام حديثى مى گويد و در مقابل آن از امام بعدى روايت جديدى صادر مى شود، من بايد به كدام يك از اين دو حديث كه مخالف يكديگرند عمل كنم؟

بعضى از علماء مثل سيّد تقى قمّى صاحب مبانى منهاج الصالحين معتقد است تنها مرجع در ميان روايات متعارض ترجيح به احدثيّت است(2) و ساير علماء نيز ترجيح به احدثيّت را يكى از مرجّحات شمرده اند و بر همين اساس به بحث ناسخ و منسوخ

ص:463


1- . بحار الانوار، ج 2 ص 227 و 243.
2- . مبانى منهاج الصالحين، ج 10 ص 665.

پرداخته و از اين طيف روايات فهميده اند كه ملاك در اين موارد نسخ روايت اول و اعتبار روايت دوم است.

پس از اين كلام مى گوييم: عامل پيدايش تعارض بين دو روايت نسخ روايت اول به وسيلۀ روايت دوم است. اگر بنا بود روايت اول نسخ نشود روايت دوم با روايت اول تعارض نداشت. عامل پيدايش اين تعارض نسخ روايت اول با روايت دوم است و علماء اصول گفته اند كه نسخ همان تخصيص زمانى است.

ب: از بين رفتن قراين: شك و شبهه اى نيست كه سخنان معصومين در تمام مواردى كه از آن ها صادر شده به آن صورت كه گفته اند يعنى عين الفاظ و تمام آن از صدر تا ذيل به دست ما نرسيده است. گاهى راوى صدر كلام معصوم را نقل كرده، و ذيل آن را نياورده است. گاهى ذيل آن را آورده و صدر آن را نياورده است و بعدها به دليل تأليف كتاب ها و اصول، روايات را به باب هاى گوناگون منتقل كرده اند، و اين نوع نظم دهى باعث شده تا در روايات تقطيع صورت پذيرد و روايات قطعه قطعه گردد. تقطيع روايات باعث حذف قرينه ها، اضمار در روايات(1) و ابهام در تفسير روايات نيز گرديده است.

مرحوم آية اللّه شهيد صدر گفته است كه(2) گاهى برخى از معصومين عليهم السلام بر اين نكته در روايت امام عليه السلام آگاهى داده اند. مثلاً اصحاب امام عليه السلام بر ولايت پدر بر تصرف در مال صغير به حديث شريف نبوى استدلال كردند. در روايت حسين بن العلاء وارد شده كه به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

«قلت لأبي عبداللّه عليه السلام: ما يحلّ للرجل من مال والده؟ قال: قوته بغير سرف إذا

ص:464


1- . الحدائق الناضره، ج 1 ص 476.
2- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 31.

اضطرّ إليه. فقلت له: قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله للرجل الذي أتاه فقدّم أباه فقال له: أنت ومالك لأبيك! فقال عليه السلام: فقال: إنّما جاء بأبيه إلى النبيّ صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه، هذا أبي ظلمني ميراثي من أُمّي فأخبره الأب أنّه قد أنفقه عليه وعلى نفسه، فقال النبيّ صلى الله عليه و آله: أنت ومالك لأبيك ولم يكن عند الرجل أو كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يحبس الأب للابن؟!»

امام عليه السلام در اين روايت تذكر دادند كه اين حديث منقول از رسول خدا از سياق خود خارج شده و قرينه اى همراه آن بوده كه ذكر نشده است. اگر «أنت ومالك لأبيك» به تنهايى از رسول خدا صادر شده بود، مدرك براى احكام مختلفى بود كه از آن جمله ولايت پدر بر اموال فرزند صغيرش مى باشد ولى از بيان امام عليه السلام دانسته مى شود كه اين فقط يك تعبير ادبى و اخلاقى است.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود كه تو و مالت ملك پدرت هستى! آيا سزاوار است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرزند را محبوس كند؟ همان طور كه ملاحظه مى شود امام به صدر و ذيل كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله توجه داده و فرموده آنچه كه راوى از كلام استفاده كرده صحيح نيست، بلكه با قرينه ى ابتداى روايت مى فهميم كه مراد پيامبر ملكيت تمام نيست، بلكه مراد تذكر ادبى است. اگر جملۀ «أنت ومالك» به تنهايى از امام عليه السلام صادر شده بود، كفايت مى كرد تا اين جمله را مدرك و دليل براى ولايت پدر بر اموال فرزند صغيرش قرار داد در حالى كه اين جمله به تنهايى صادر نشده است.

شيخ حرّ عاملى (1104 ه ق) صاحب وسائل الشيعه به اختلاف نسخه ها اشاره نكرده و بلكه خود به تقطيع روايات دست زده است و به آنچه در صدر و ذيل روايات وارد شده نپرداخته است. روايت فوق به خوبى نشان مى دهد كه صدر و ذيل روايت چگونه در تفسير معناى حديث دخالت دارد و نپرداختن به صدر و ذيل آن باعث

ص:465


1- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 32.

پيدايش تعارض و بلكه گاهى اضطراب در معنا و مفهوم حديث مى شود.

ج: نقل به معنى: نقل حديث به معنى از ناحيۀ ائمّه عليهم السلام جايز شمرده شده و در كتاب كافى و بحارالانوار بابى در اين مورد گشوده شده است ولى در عين حال در برخى از موارد ناقل نتوانسته آن ظرافت هاى كلام امام عليه السلام را انتقال دهد و اين امر باعث شده كه اجمال و بلكه تعارض در روايت بوجود بيايد. بيشتر راويان آدم هايى بودند با حافظه معمولى كه قدرت پردازش حديث را نداشته و نمى توانستند آن را به ذهن بسپارند. اين نوع افراد معمولاً احاديث را نقل به معنى مى كنند. زيرا از يك حافظه فوق العاده برخوردار نبودند تا نصّ كلمات امام عليه السلام را به ذهن سپرده و بدون اضافه و كم آن را نقل كنند. خصوصاً اگر حديث طولانى باشد زمينه براى پيدايش اضطراب فراهم شده و روايات دچار مشكل مى شود. براى نمونه در كتاب تحف العقول احاديثى نقل شده، كه در هيچ يك از كتب اربعه نيامده است همچون حديث معايش عباد ولى در آن اضطراب متن و ضماير ديده مى شود و حاشيه نويسان مكاسب يكى از دلايل آن را نقل به معنى دانسته اند.

همچنين مى توان به روايات عمّار ساباطى نيز اشاره كرد كه شهيد صدر گفته است در روايات او تشويش به چشم مى خورد زيرا در روايات او اجمال در دلالت و اضطراب در متن و تناقض ديده مى شود. به همين دليل روايات او را صحيح دانسته و مدعى شده اند كه اضطراب متن روايات او ضررى ندارد، زيرا عمّار ساباطى اطلاعات كمى از ادبيات عرب داشته و روايات را نقل به معنى كرده است.(1) لذا شيخ طوسى فرموده است به متفردات او عمل نمى شود.

پديدۀ نقل به معنى در روايات بسيار است، و در كتابهاى روايى بابى را در اين

ص:466


1- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 33.

زمينه گشوده اند. كلينى نيز با سند صحيح از محمّد بن مسلم نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: «مطلبى را از شما مى شنوم و آن را با عبارتى ديگر نقل مى كنم آيا جايز است؟» امام عليه السلام در جواب مى فرمايند كه اگر آن را تغيير ندهى، نقل به معنى اشكالى ندارد.

شايد رواياتى كه دلالت بر نقل به معنى دارد، مستفيضه باشد و شيخ حسن عاملى (1009 ه ق) بر جواز نقل به معنى استدلال كرده به اين كه نقل به معنى در قرآن نيز آمده است زيرا خداى متعال در داستان حضرت موسى عليه السلام يك بار گفته است: (فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ) (1) و در جاى ديگر همان داستان و مطلب را آورده و گفته است: (أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ) (2) و از اين گونه تعبيرات دانسته مى شود كه نقل به معنى جايز است و اين پديده مورد توجه اصوليان نيز قرار گرفته است.

البته بايد گفت نقل به معنى در مورد روايات و احكام فروع جايز است، زيرا وقتى امام نجاست چيزى را اعلام كند فرقى ندارد كه آن با چه لفظى به ديگران منتقل شود، اگر بگويد: «الماء القليل ينفعل»، يا بگويد: «الماء القليل ينجس» يا هر لفظ ديگر، حكم به نجاست آن شده است.

امّا در ادعيه بايد عين الفاظ نقل شده و چيزى بر آن افزوده و يا كم نگردد. شخصى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و به امام عليه السلام عرض كرد كه به من دعايى تعليم دهيد. امام به او فرمود كه بگو: «يا مقلّب القلوب ثبّت قلوبنا على دينك» درخواست كننده وقتى تكرار كرد گفت: «يا مقلّب القلوب والأبصار»(3) امام عليه السلام فرمود كه دعا را به همان

ص:467


1- . بقره: 60.
2- . اعراف: 160.
3- . بحار الانوار ج 52 ص 148.

صورتى كه گفتم بگوييد، درست است كه خداى متعال مقلب القلوب والابصار است ولى دعا را تغيير ندهيد. اين فرمان امام صادق عليه السلام قانونى را در مورد ادعيه به ما مى آموزد كه نبايد چيزى بر آن افزوده شده و يا كم شود.

در مورد خطبه ها و نامه ها نيز همين روش صحيح مى باشد و امامان عليهم السلام قبل از آن كه نامه را به شهرهاى ديگر بفرستند از آن نسخه برمى داشته اند، بر اين اساس است كه سلسله سند عهدنامه مالك اشتر به اصبغ بن نباته مى رسد، در حالى كه عهدنامه را حضرت امير عليه السلام به مالك اشتر داده است.

ه - بيان تدريجى: از جمله عواملى كه باعث ايجاد تعارض در بين روايات مى شود بيان تدريجى است. يعنى وقتى امام عليه السلام احكام را به تدريج بيان مى كردند اين امر باعث مى شده كه در روايات تعارض پديدار شود. به عنوان مثال گاهى در يك مجلس امام عليه السلام اجمال و يا كليت مطلب را بيان كرده و فروع آن را بعدها مى فرمودند و يا چه بسا امام حكم را مجمل بيان مى كردند و اگر پافشارى راوى نبود آن حكم را بيان نمى كردند. به عنوان مثال در روايت ابن القاسم آمده است:

«قال أبوعبداللّه عليه السلام في حديث: وكره النقاب يعني للمرأة المحرمة، وقال: تسدل الثوب على وجهها، قلت: حدّ ذلك إلى أين؟ قال: إلى طرف الأنف قدر ما تبصر.»(1)

جواب امام عليه السلام ظهور دارد در آن كه تمام صورت بايد پوشيده باشد ولى وقتى سؤال شد، امام حد آن را بيان كرد كه تا آخر بينى مى باشد و اگر راوى سؤال نمى كرد، امام نيز شايد بيان نمى كرد. از اين قبيل است بسيارى از فرمايشات رسول خدا كه به طور عام و اجمال بوده، ولى ائمّه عليهم السلام آن را تفصيل داده و بيان كرده اند.

ى - تقيّه: تقيه از مادۀ «وقى»، «يقى» گرفته شده و فيومى (770 ه ق) گفته است:

ص:468


1- . وسائل الشيعه، كتاب الحج باب 2 من ابواب تروك الاحرام.

«وقاه اللّه السوء يقيه وقاية - بالكسر - حفظه، واتّقيت اللّه اتقاءً والتقيّة والتقوى اسم منه، والتاء مبدلة من واو، والأصل وقوى من وقيت لكنّه أُبدل ولزمت التاء في تصاريف الكلمة والتُقاة مثلها.»(1) وقايه به كسر فاء مصدر است، اتقيت اللّه يعنى خودم را از گناهان حفظ كردم، تقيّه و تقوى هر دو اسم مصدر است، يعنى حفظ نمودن و خود نگهدارى. تاء بدل از واو است و اصل كلمۀ تقوى «وقوى» بوده، در ساير كلمات نيز اين نوع تغييرات صورت گرفته، مثل «تترى» كه در اصل «وترى» بوده از مادۀ «وتر».

علماى اهل سنّت مدعى اند كه تقيه از خصوصيات مكتب شيعه و نوعى دروغ گويى است، امّا علماء شيعه رساله ها و كتاب هاى گوناگونى را در اهميت اين بحث نگاشته و مدعى شده اند كه تقيه در تمام اديان و روايات اهل سنّت نيز وجود دارد. استاد هاشم ثامر العميد در كتاب الدفاع عن الكافى به تحليل اين پديده پرداخته و فقهاء نيز كتاب هاى مستقلى در اين زمينه نوشته اند كه كتاب التقيّه شيخ مسلم داورى در دو جلد از اين موارد مى باشد. فقهاء شيعه در بحث تعادل و تراجيح به مناسبت تعارض روايات به بحث تقيه اهميت داده و مطالبى را ذكر كرده اند و از جمله آية اللّه خويى در مباحث فقهى خود مفصلاً به اين بحث پرداخته است.

مرحوم آية اللّه صدر نوشته است كه ائمّۀ اطهار عليهم السلام نه تنها از حكّام جور تقيه مى كرده اند بلكه بررسى زندگى آن ها نشان مى دهد كه گاهى از مردم عوام و عقايد عاميانه آن ها نيز تقيه مى كردند، زيرا عامه مردم نيز تحت تأثير حكومت ها مى باشند و نمى توانند مسايل را به درستى درك كرده و بفهمند.(2)

ص:469


1- . المصباح المنير، ص 669.
2- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 35.

تقيه در روايات

1 - «عن أبي بصير أنّه قال: سألت أبا عبداللّه عليه السلام عن القنوت فقال: فيما يجهر فيه بالقراءة، فقال: فقلت له: إنّي سألت أباك عن ذلك، فقال: في الخمس كلّها؟ فقال: رحم اللّه أبي إنّ أصحاب أبي أتوه فسألوه فأخبرهم بالحقّ ثمّ أتوني شكّاكاً فأفتيتهم بالتقيّة.»

ابوبصير مى گويد كه از امام صادق عليه السلام از قنوت سؤال كردم. امام فرمود كه در نمازهاى جهرى، آشكار خوانده مى شود، به امام عرض كردم كه من از پدر بزرگوار شما سؤال كردم فرمود: در هر پنج نماز. امام فرمود: خدا رحمت كند پدرم را اصحاب از او سؤال كردند، امام جواب شان را داد. بعد در حال شك و ترديد از من سؤال كردند، فتوا دادم به تقيه.

2 - ابوعمرو الكنانى روايت مى كند: «قال أبوعبداللّه عليه السلام: يا أبا عمرو، أرأيت لو حدّثتك بحدث أو أفتيتك بفتيا ثمّ جئتني بعد ذلك فسالتني عنه فأخبرتك بخلاف ذلك بأيّهما كنت تأخذ؟ قلت: بأحدثهما وأدع الآخر، فقال: قد أصبت يا أبا عمرو، أبى اللّه أن يُعبد سرّاً، أما واللّه لئن فعلتم ذلك لكان خيراً لي ولكم، وأبى اللّه عزّ وجلّ لنا ولكم في دينه إلّاالتقيّة.»(1)

ابوعمرو كنانى مى گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اى ابا عمر! اگر فتوايى بدهم و بعد از مدتى بيايى و همان را بپرسى ولى من برخلاف فتواى قبلى سخن بگويم، به كدام يك از اين دو عمل مى كنى؟ گفتم: اولى را رها كرده و به دومى عمل مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: حقيقت را دريافتى اى ابا عمرو، خداى متعال اباء دارد كه پرستش شود در حال پنهانى. قسم به خداى متعال اگر اين كار را انجام دهيد هر آينه براى من و شما بهتر است و خداى متعال براى من و شما نخواسته مگر تقيّه را.»

ص:470


1- . جامع احاديث الشيعه، ج 1 ص 66 مقدمات.

3 - معاذ بن مسلم نحوى از امام عليه السلام نقل مى كند: «بلغني أنّك تقعد في الجامع فتفتي الناس، قلت: نعم وأردت أن أسألك عن ذلك قبل أن أخرج إنّي أقعد في المسجد فيجيء الرجل فيسألني عن الشيء، فإذا عرفته بالخلاف لكم أخبرته بما يفعلون، ويجيء الرجل أعرفه بمودّتكم وحبّكم فأخبره بما جاء منكم، ويجيء الرجل لا أعرفه ولا أدري من هو، فأقول: جاء عن فلان كذا وجاء عن فلان كذا، فأدخل قولكم فيما بين ذلك، فقال عليه السلام: اصنع كذا فإنّي كذا أصنع.»(1)

معاذ بن مسلم نحوى مى گويد كه امام عليه السلام فرمود: «شنيده ام كه تو در مسجد مى نشينى و فتوى مى دهى؟ گفتم: بلى، و خواستم از شما سؤال كنم قبل از اين كه از شهر خارج شوم، در مسجد مى نشينم. شخصى مى آيد و از من سؤال مى كند. او را مى شناسم كه اهل خلاف است، او را فتوى مى دهم به آنچه كه انجام مى دهند و شخصى مى آيد و از دوستان شماست. او را خبر مى دهم به آنچه كه از شما رسيده و اگر كسى آمد و او را نشناختم مى گويم كه از فلانى اين گونه رسيده و از فلانى اين گونه و قول شما را در ميان اقوال داخل مى كنم. امام عليه السلام فرمود: اين گونه انجام ده و من نيز اين گونه انجام مى دهم.»(2)

از احاديث ذكر شده برمى آيد كه تقيه تنها به دليل حفظ جان امام عليه السلام نبوده بلكه به دليل حفظ اصحاب و شيعيان بوده است. كشّى در كتاب خود دربارۀ زراره حديث مفصلى را نقل مى كند كه امام به عبداللّه بن زراره پسر زراره بن اعين فرمود:

«قال لي أبوعبداللّه عليه السلام: اقرأ منّي على والدك السلام وقل: إنّما أعيبك دفاعاً منّي

ص:471


1- . وسائل الشيعه، ج 18 ص. معجم رجال الحديث، ج 18 ص 188.
2- . معاذ بن مسلم العمراء النحوى، از شاگردان كسائى بوده، وخانوداه او بيت وفضل وادب بوده است، وما در باره شخصيت او در كتاب قرآن و ادب عربى سخن گفته ايم.

عنك فإنّ الناس والعدوّ يسارعون إلى كلّ من قرّبناه وحمدناه مكانه بإدخال الأذى فيمن نحبّه ونقرّبه....»(1)

سؤال مردم از اصحاب ائمّه عليهم السلام

شيعيان گاهى حديثى را از امام عليه السلام سؤال مى كردند و سپس با احتمال تقيه، صحّت آن را از اصحاب بزرگ و مورد اعتماد حضرات معصومين عليهم السلام جويا شده و به اطمينان دست مى يافتند و به اين صورت حكم تقيه را از غير آن تشخيص مى دادند.

اين نشان مى دهد كه برخى از اصحاب نه تنها راوى بلكه مفتى نيز بوده اند و با بررسى روايات احكام را بيان مى كردند. بر همين اساس است كه اصحاب گاهى حكمى را از اصحاب اجماع سؤال مى كردند و همان را از امام عليه السلام نيز مى پرسيدند، زيرا احتمال مى دادند كه امام حكم را به صورت تقيه بيان كرده باشد. رواياتى را مرحوم شيخ طوسى در كتاب تهذيب آورده كه اين حقيقت را به خوبى نشان مى دهد:

1 - «الحسين بن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن عمر بن أُذينة، عن عليّ بن سعيد البصري قال: قلت لأبي عبداللّه عليه السلام: إنّي نازل في بني عدي ومؤذّنهم وإمامهم وجميع أهل المسجد عثمانيّة يتبرّؤون منكم ومن شيعتكم، وأنا نازل فيهم، فما ترى في الصلاة خلف الإمام؟ قال: صلّ خلفه، قال: قال: واحتسب بما تسمع ولو قدمت البصرة لقد سألت الفضيل بن يسار وأخبرته بما أفتيتك فتأخذ بقول الفضيل وتدع قولي.

قال عليّ: فقدمت البصرة فأخبرت فضيلاً بما قال، فقال: هو أعلم بما قال ولكنّي سمعته وسمعت أباه يقولان: لا تعتدّ بالصلاة خلف الناصب واقرأ لنفسك كأنّك وحدك، قال: فأخذت بقول الفضيل وتركت قول أبي عبداللّه عليه السلام.»

على بن سعيد بصرى مى گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «من در ميان قبيلۀ

ص:472


1- . معجم رجال الحديث، ج 7 ص 226.

بنى عدى زندگى مى كنم و مؤذن و امام جماعت آن ها هستم و تمام اهل مسجد عثمانيه هستند و از شما برائت مى جويند. نماز پشت سر آن ها چه حكمى دارد؟ امام عليه السلام فرمود: پشت سر آن ها نماز بخوان ولى اگر به بصره رسيدى فضيل بن يسار از تو سؤال خواهد كرد، آنچه را كه به تو گفته ام به او بگو و سخن مرا رها كن و به قول او عمل كن.»

2 - «وعنه عن صفوان، عن ابن بكير، عن زرارة، عن حمران قال: قال لي أبوعبداللّه عليه السلام: إنّ في كتاب عليّ عليه السلام: إذا صلّوا الجمعة في وقت فصلّوا معهم، قال زرارة: قلت له: هذا ما لا يكون في هذا منه تقيّة؟ قال: قلت: قد اتقاك عدوّ اللّه أقتدي به؟ قال حمران: كيف اتقاني وأنا لم أسأله وهو الذي ابتدأني وقال في كتاب عليّ عليه السلام إذا صلّوا الجمعة في وقت فصلّوا معهم، كيف يكون في هذا منه تقيّة؟ قال: قلت: قد اتقاك وهذا ما لا يجوز حتّى قضي أنّا اجتمعنا عند أبي عبداللّه عليه السلام، فقال له حمران:

أصلحك اللّه، حدّثت هذا الحديث الذي حدّثتني به أنّ في كتاب عليّ عليه السلام إذا صلّوا الجمعة في وقت فصلّوا معهم، فقال: هذا لا يكون، عدوّ اللّه فاسق لا ينبغي أن نقتدي به ولا نصلّي معه، فقال أبوعبداللّه عليه السلام: في كتاب عليّ عليه السلام: إذا صلّوا الجمعة في وقت معهم ولا تقومنّ من مقعدك حتّى تصلّي ركعتين أُخريين، قلت: فأكون قد صلّيت أربعاً لنفسي لم أقتد به؟ فقال: نعم، قال: فسكت وسكت صاحبي ورضينا.»(1)

حمران مى گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود «در كتاب على عليه السلام آمده است وقتى مخالفين نماز جمعه را خواندند با آن ها نماز بخوانيد. زراره گفت: اين مطلب امكان ندارد. امام عليه السلام تقيه كرده است. حمران گفت: امام خودش به من فرمود، من سؤال نكردم، فرمود: زمانى كه مخالفين نماز جمعه خواندند با آن ها نماز بخوانيد. حمران

ص:473


1- . تهذيب الاحكام، ج 3 ص 27-28 ح 95، 96.

مى گويد: من به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و جريان مذاكره با زراره را به عرض حضرت رساندم. امام فرمود: در كتاب على عليه السلام آمده است كه وقتى با مخالفين نماز جماعت خوانديد بلند نشويد تا دو ركعت نماز بخوانيد. گفتم: آقا من چهار ركعت خواندم و اقتداء نكرده ام. امام فرمود: بلى درست است. من و زراره ساكت شديم و به مطلب راضى شديم.

3 - «عن أبي العبّاس فضل البقباق عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: قلت: هل للنساء قود أو عفو؟ قال: لا وذلك للعصبة، قال عليّ بن الحسن بن فضّال: هذا خلاف ما أجمع عليه أصحابنا.»(1)

اين حديث در كتاب ارث و قصاص ذكر شده و اين كلام ابن فضال را شيخ نياورده است.(2) ولى معلوم مى شود كه از روى تقيّه صادر شده است.

اين روايت اگرچه مخالف مشهور و شاذ است ولى آية اللّه خويى اعتقاد دارد كه به روايت صحيح السند بايد عمل شود اگرچه شاذ باشد و اعراض اصحاب از آن باعث وهن حديث نمى شود چنانكه اقبال اصحاب به روايت ضعيف باعث تقويت و جبران ضعف آن نمى شود.

تقيّه و مصالح شيعيان

تقيه روشى است در سيره معصومين عليهم السلام براى حفظ مصالح عمومى، دورى از نزاع و اختلاف و حفظ وحدت مسلمين و حفظ جان افراد و مى توان آن را يكى از مصالح بزرگى دانست كه حفظ آن در هر جامعه ضرورى است براى وحدت و آرامش مردم و اين در روايات نيز ديده مى شود:

ص:474


1- . تهذيب الاحكام، كتاب الارث.
2- . تهذيب الاحكام، ج 10 ص 177.

«عن محمّد بن بشير و حريز عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: قلت له: إنّه ليس شيء أشدّ من اختلاف أصحابنا، قال: ذلك من قبلي.»

محمّد بن بشير و حريز مى گويند كه به امام عرض كرديم براى ما چيزى سخت تر از اختلاف اصحاب نيست. امام عليه السلام فرمود: اين اختلاف از ناحيۀ من است.

«وسُئل عن اختلاف أصحابنا، فقال عليه السلام: أنا فعلت ذلك بكم لو اجتمعتم على أمر واحد لأُخذ برقابكم.»

و در حديث ديگر از اختلاف اصحاب سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: من اين اختلاف را در ميان اصحاب انداختم، اگر بر امر واحدى اجتماع و اتفاق داشتيد گردن هاى شما را مى زدند.

و نيز زراره مى گويد: «سألت أباجعفر عليه السلام عن مسألة فأجابني، قال: ثمّ جاء رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني، ثمّ جاء رجل آخر فأجابه بخلاف ما أجابني وأجاب صاحبي، فلمّا خرج الرجلان قلت: يابن رسول اللّه، رجلان من أهل العراق من شيعتك قدما يسالان فأجبت كلّ واحد منهما بغير ما أجبت به الآخر، قال: فقال: يا زرارة، إنّ هذا خير لنا وأبقى لكم، ولو اجتمعتم على أمر واحد لقصدكم الناس ولكان أقلّ لبقائنا وبقائكم.»(1)

از امام باقر عليه السلام سؤالى كردم و امام عليه السلام جواب داد. آن گاه ديگرى آمد و همان را سؤال كرد، امام عليه السلام برخلاف جوابى كه به من داده بود جواب داد. مرد ديگرى آمد و همان را سؤال كرد، امام جواب سومى داد. آن دونفر كه خارج شدند، گفتم: يابن رسول اللّه! دو نفر از اهل عراق و از شيعيان شما از شما سؤال كردند و هر يكى را جوابى داديد. امام فرمود: اى زراره! اين براى شما بهتر است و موجب بقاء شما

ص:475


1- . بحار لاانوار، ج 2 ص 236.

مى شود و اگر اتفاق كرديد مردم به شما توجه كرده و موجب از بين رفتن شما مى شوند.

و: ملاحظۀ حال راوى: گاهى تعارض از آن جهت ايجاد شده كه جواب با توجه به وضعيت راوى بوده است و احكام مكلفين به اعتبار حالت هاى آن ها فرق مى كند.

مكلف گاهى عالم است، گاهى جاهل، عاقل است، يا نادان و... راوى گاهى حكم را نقل مى كند ولى حالت خود را بيان كرده و اين باعث ايجاد تعارض مى شود. به عنوان مثال:

صفوان بن يحيى از ابوايوب روايت مى كند «حدّثني سلمة بن محرز أنّه كان يتمتّع حتّى إذا كان يوم النحر طاف بالبيت والصفا والمروة ثمّ رجع إلى منى ولم يطف طواف النساء فوقع على أهله فذكره لأصحابه، فقالوا: فلان قد فعل مثل ذلك فسأل أبا عبداللّه عليه السلام فأمره أن ينحر بدنة، قال سلمة: فذهبت إلى أبي عبداللّه عليه السلام فسألته، فقال:

ليس عليك شيء، فرجعت إلى أصحابي فأخبرتهم بما قال لي، قال،: فقالوا: اتقاك وأعطاك عن عين كَدِرة، فرجعت إلى أبي عبداللّه عليه السلام فقلت: إنّي لقيت أصحابي فقالوا:

اتقاك وقد فعل فلان مثل ما فعلت فأمره أن يذبح بدنة، فقال عليه السلام: صدقوا ما اتقتيك ولكن فلان فعله متعمداً وهو يعلم وأنت فعلته وأنت لا تعلم، فهل كان بلغك ذلك؟ قال: قلت: لا واللّه ما كان بلغني، فقال: ليس عليك شيء.»(1)

سلمة بن محرز حجّ تمتّع انجام مى داد تا اين كه روز عيد قربان فرا رسيد. طواف كرد و به منى برگشت ولى طواف نساء را انجام نداد. با خانواده اش مراجعت كرد و جريان را به دوستانش گفت. آن ها از امام صادق عليه السلام سؤال كردند، فرمود كه شترى نحر كند. سلمه گفت: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم، فرمود: بر تو چيزى نيست. به

ص:476


1- . وسائل الشيعه ج 9 ص 266 و ح 13 ص 124 مؤسسه آل البيت، تهذيب الاحكام ح 5 ص 486؛

دوستانم خبر دادم، گفتند كه امام تقيه كرده است. به سوى امام صادق عليه السلام برگشتم و جريان را عرض كردم، امام عليه السلام فرمود: راست گفتند ولى تو سهواً مرتكب آن شده اى و علم نداشته اى. آيا اين مطلب به تو رسيده يا نه؟ گفتم: قسم به خدا به من نرسيده بود. امام عليه السلام فرمود: بر تو چيزى نيست.

در ان جا اگر چه از اصل بحث ممكن است اندكى دور شوم ولى بعيد نيست در اينجا به قاعده اى اشاره كنيم كه در آثار مرحوم آيه اللّه العظمى بروجردى مشاهدى شده است و آن بزرگوار به اين مطلب اهميت فراوان داده است آن بزرگوار فرموده است، ائمه عليهم السلام عده اى از اصحاب داشته اند، كه آنها اصحاب خاص امام عليه السلام بوده اند، وشعيان در هنگام نياز مسائل و شرح و كيفيت به آنها مراجعه مى كرده اند، وسخن آنها براى اصحاب حجت بوده است، در كتاب هاى رجالى وتاريخ ائمه عليهم السلام از اين شخصيت هاى برجسته به بطانه الائمه عليهم السلام واهل سر تعبير مى شود؛ كه آنها شخصيت هاى مورد اعتماد ائمه عليهم السلام بوده اند، وائمه گاهى در باره آنها نكاتى به ذم هم ايراد كرده اند، تا مبادا دشمنان در آنها طمع كنند همانطور كه امام صادق عليه السلام در نامه اى به زراره همين مطلب را تذكر دادند.(1)

ونكته ديگر آنكه شعيان هم اين اهل سنت ودانش اصحاب ائمه عليهم السلام را چنان مى شناختند كه اگر از امام عليه السلام چيزى مى شنيدند، واز اصحاب امام مطلبى بر حذف آن مى رسيد و او مطلب را توضيح مى داد شيعيان سخن آن صحابى را مى پذيرفتند همين حديث فوق شاهد آن است، ونمونه ديگر كه آقاى بروجردى آن را شاهد آورده براى مقصد خود كه از اين قبيل روايات بسيار داريم.

ص:477


1- . بحار الانوار ح 2 ص 267؛ اختيار معرفة الرجال ص 133، معجم رجال الحديث ح 7 ص 218، معجم رجال الحديث ح 7 ص 218.

حديث عبد اللّه بن محرز است كه در كتاب ارث آورده است عن عبد اللّه بن محرز بيّاع القلا نص قال أوصى الى رجل وترك خمسمائة درهم او ستمائة درهم وترك ابنة وقال لى عصبة بالشام فسألت ابا عبد اللّه عليه السلام عن ذلك فقال أعط الابنه النصف والعصبة النصف الآخر فلما قدمت الكوفه أخبرت أصحابنا فقالوا اتقاك فأعطيت الابنة النصف الآخر؛ ثم حججت.

فلقيت ابا عبد اللّه عليه السلام فأخبرته بما قال أصحابنا وأحبرته انى دفعت النصف الآخر الى الابنة فقال أحسنت انما افتيتك مخافة العصبة عليك(1) عبد اللّه بن محرز مى گويد كه مردى مرد ووصيت كرده بود نسب به اموال خود، و او يك دختر داشت، وصى خواست نصف مال را به او بدهد، و نصف ديگر را به اقوام پدرى او كه در شام بودند، امام فرمود بلى همين كار را بكن، و او اين مطلب را با افراد خصوصى اصحاب ائمه عليهم السلام در ميان گذاشت آنها گفتند امام تقيه كرده، تمام مال به همان مى رسد؛ و وصى يعنى عبد اللّه هم اين كار را كرد؛ عبد اللّه مى گويد سال بعد كه حج رفتم بر امام عليه السلام وارد شدم و اين مطلب را تعريف كردم كه از خود شما چنين شنيدم ولى اصحاب اينگونه فرمودند امام عليه السلام فرمود همان كه آنها گفته اند درست است، مرحوم آقاى بروجردى از اين طيف روايات كه كم هم نيست، قاعده اى ديگر نيز استخراج كرده اند، و آن اينكه فقه شيعه در هامش فقه اهل سنت است يعنى اول در ميان اهل سنت اتفاقى مى افتاد و فقهاى ومفتيان در بارى مطلبى را بر خلاف آنچه در ذهن مردم بود فتوى مى دادند، بلا فاصله مردم آن را از ائمه عليهم السلام مى كردند، معناى اينكه فقه شيعه در هامش فقه اهل سنت است يعنى اين، وبدين معنى حتما صحيح است، نه اينكه شيعه فقه خود را از اهل سنت گرفته است، ونظير اين حديث جريان قرائت نماز

ص:478


1- . الكافى ح 7 ص 87، تهذيب الاحكام، ح 9 ص 278، وسائل الشيعه ج 17 ص 444.

وشركت در نماز جماعت آنها است كه در تهذيب الاحكام آمده وراوى بعدا از مفضل بن عمر سؤال مى كند.(1) مرحوم آيه اللّه بروجردى نكته ديگرى هم از اين كه در ميان ائمه اصحابى بوده اند كه شهرتى در فقه داشته اند استفاده كرده است وآن اينكه فقه فروعى از آن در زمان ائمه عليهم السلام شهرت داشته، و اين احاديث وفروع مشهور سينه به سينه و يداً به يد به دست متقدمان اصحاب ما بعد از دوره ائمه عليهم السلام رسيده است و در ميان متقدمان شهرت محقق شده است، و اين شهرت بين قدماء بسيار ارزش دارد همانطور كه مى تواند مرجح روايت باشد، كه مورد قبول تمام فقها است، مى تواند، اين شهرت مصدر فتوى هم باشد، و ايشان مدعى بوده است بسيارى از مسائل خصوصاً در بحث ارث مستند آن شهرت بين متقدمان مى باشد و اين مسائل برخى برمى گردد به مسائل كه در نزد اصحاب ائمه روشن و واضح بوده است و ائمه عليهم السلام هم آن را امضاء كرده اند.(2)

نمونه هاى ديگرى از اين نوع مى توان از روايات نقل كرد از جمله صدوق در باب قدرت كتاب توحيد آورده است:(3)

«عن عمر بن أُذينة عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: قيل لأميرالمؤمنين عليه السلام: هل يقدر ربّك أن يدخل الدنيا في بيضة من غير أن يصغّر الدنيا أو يكبّر البيضة؟ قال: إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يُنسب إلى العجز والذي سألتني لا يكون.»(4)

از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند كه آيا خداى قادر است دنيا را وارد تخم مرغ كند، در حالى كه تغييرى در اندازه آن ها ايجاد نشده باشد؟ امام عليه السلام فرمود كه خداى متعال

ص:479


1- . تهذيب الاحكام ج 3 ص 27.
2- . دراسات فى المكاسب ج 1 ص 96.
3- . الكافى، ج 1 ص 79.
4- . التوحيد، ص 130.

عاجز نيست ولى آنچه گفتى عقلاً محال مى باشد و امكان ندارد.

امام صادق عليه السلام در جواب سؤال هشام بن حكم توضيح مفصلى داده كه در كتاب كافى نقل شده است.(1) حضرت رضا عليه السلام نيز به اين پرسش جواب داده است:

«عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر قال: جاء رجل إلى الرضا عليه السلام فقال: هل يقدر ربّك أن يجعل السماوات والأرض وما بينهما في بيضة؟ قال: نعم وفي أصغر من البيضة، قد جعلنا في عينك وهي أقلّ من البيضة لأنّك إذا فتحتها عاينت السماء والأرض وما بينهما ولو شاء لأعماك.»(2)

مردى به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد كه آيا خداوند قادر است آسمان ها و زمين را در تخم مرغى قرار دهد؟ امام عليه السلام فرمود كه در كوچك تر از آن نيز مى تواند قرار دهد، زيرا اگر چشمت را بگشايى جهان را در آن خواهى ديد، در حالى كه چشم تو از تخم مرغ كوچك تر است.

روايات ذكر شده نشان مى دهد كه ملاحظه راوى و وضعيت او نيز مى تواند منجر به ايجاد اختلاف و تعارض در روايات گردد كه نمونه هاى نقل شده مصداق كامل اين موضوع مى باشد.

ز. جعل و تزوير: وجود روايات جعلى، تحريف شده و دستكارى در احاديث وسيله اى بوده است براى مخالفت با حق و توجيه حكومت هاى ستمگر و اين خود باعث تعارض روايات مى باشد. ابوعمرو كشّى اين حقيقت را در كتاب رجال خود نقل مى كند:

«محمّد بن عيسى عن يونس بن عبدالرحمن إنّ بعض أصحابنا سأله وأنا حاضر

ص:480


1- . الكافى، ج 1 ص 79.
2- . التوحيد، ص 130.

فقال له: يا أبا محمّد، ما أشدّك في الحديث وأكثر إنكارك لما يرويه أصحابنا، فما الذي يحملك على ردّ الأحاديث؟ فقال: حدّثني هشام بن الحكم أنّه سمع أبا عبداللّه عليه السلام يقول: لا تقبلوا علينا حديثاً إلّاما وافق القرآن والسنّة أو تجدون معه شاهداً من أحاديثنا المتقدّمة فإنّ المغيرة بن سعيد لعنه اللّه دسّ في كتب أصحاب أبي أحاديث لم يحدّث بها أبي فاتقوا اللّه ولا تقولوا علينا ما خالف قول ربّنا تعالى وسنّة نبيّنا محمّد صلى الله عليه و آله فإنّا إذا حدّثنا قلنا قال اللّه عزّ وجلّ وقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله.»

«قال يونس: وافيت القرآن فوجدت بها قطعة من أصحاب أبي جعفر عليه السلام ووجدت أصحاب أبي عبداللّه متوافرين، فسمعت منهم وأخذت كتبهم فعرضتها من بعد على أبي الحسن عليه السلام وقال لي: إنّ أبا الخطّاب كذب على أبي عبداللّه عليه السلام، لعن اللّه أبا الخطّاب وكذلك أصحاب أبي الخطّاب يدسّون في هذه الأحاديث إلى يومنا هذا في كتب أبي عبداللّه عليه السلام فلا تقبلوا علينا خلاف القرآن فإنّا إن تحدّثنا حدّثنا بموافقة القرآن وموافقة السنّة.»(1)

ابوعمرو كشّى در كتاب رجال خود رواياتى را نقل مى كند كه صراحت در مقصود دارد و از جمله محمّد بن عيسى از يونس بن عبدالرحمن نقل مى كند كه برخى از اصحاب ما سؤال كردند از يونس كه اى ابا محمّد! چقدر سخت مى گيرى در حديث و انكار مى كنى آنچه را كه اصحاب روايت مى كنند، چه چيزى موجب اين سخت گيرى شده است؟ يونس در جواب گفت كه هشام بن الحكم مرا حديث كرد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: قبول نكنيد حديثى را مگر موافق قرآن و سنّت باشد و يا شاهدى بر طبق آن از احاديث سابق وجود داشته باشد. زيرا مغيرة بن سعيد در كتاب هاى اصحاب پدرم دست برده است. تقوى داشته باشيد و روايت نكنيد از ما آنچه كه

ص:481


1- . اختيار معرفة الرجال.

مخالف قول پروردگار و مخالف سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.

يونس مى گويد: من وارد عراق شدم و گروهى از اصحاب امام باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام از آن ها حديث شنيدم و كتاب هاى آن ها را گرفتم. آن ها را بر ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام عرضه كردم. امام فرمود كه ابوالخطّاب به امام صادق عليه السلام دروغ بسته و دسيسه كرده است. پس قبول نكنيد از ما آنچه كه خلاف قرآن باشد. زيرا احاديث ما موافق قرآن و سنّت مى باشد.

از ابن ابى العوجاء نيز نقل شده است كه در وقت اعدام گفت كه من بيش از چهار هزار حديث از زبان امام صادق عليه السلام جعل و نقل كرده ام.

از مجموعه نقل هاى حديثى و تاريخى به دست مى آيد كه عده اى به جعل، تزوير و تدسيس در احاديث پرداخته و موجب پيدايش تعارض در ميان روايات شدند. به همين دليل معصومين عليهم السلام براى شناخت روايت صحيح از غير صحيح ملاك ها و معيارهايى بيان كرده اند كه مهم ترين آن ها عرضه روايات بر كتاب و سنّت مى باشد و اين براى رفع تعارض ميان روايات مى باشد و بر اين اساس روايات صحيح موافق قرآن و سنّت بوده و مخالف قرآن و سنّت جعلى است. اين روش كه مشهور به ترجيح با مرجحات منصوصه مى باشد، بهترين و مهم ترين روش براى حل تعارض روايات مى باشد.

ح: از بين رفتن برخى از احاديث: جوامع روايى متقدم شيعه شامل پنج كتاب بوده كه از ميان آن ها كتاب هاى چهارگانه (الكافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و استبصار) باقى مانده و كتاب ديگرى از شيخ صدوق محمّد بن على بن بابويه قمّى (381 ه ق) به نام مدينة العلم از بين رفته است، اين كتاب تا عصر مرحوم علّامه حسن بن يوسف بن المطهّر الحلّى (726 ق) موجود بوده و شيخ صدوق در كتاب توحيد خواننده را به كتاب مدينة العلم ارجاع داده است. اين مربوط به دوره اى است

ص:482

كه شيعه رشد كرده و پيروان آن در گوشه و كنار ممالك اسلامى حضور داشته اند در حالى كه در عصر ائمّۀ اطهار عليهم السلام اصحاب آن ها در شدّت سختى و مضيقه زندگى كرده و براى حفظ موجوديت خود مجبور به تقيه و دورى از آثار شيعه بودند و به اين صورت آثار زيادى از بين رفته است.

ط: تخيير: يكى از ريشه هاى تعارض بين اخبار حكم به تخيير مى باشد و بيان حكم تخيير در دو روايت يك نوع تعارض به نظر آمده است. مكاتبۀ محمّد بن عبداللّه بن جعفر الحميرى با امام زمان عليه السلام توسط حسين بن روح نوبختى نمونه اى از اين نوع احكام مى باشد:

«يسألني بعض الفقهاء عن المصلّى إذا قام من التشهّد الأوّل إلى الركعة الثالثة هل يجب عليه أن يكبّر، فإنّ بعض أصحابنا قال: لا يجب عليه التكبير ويجزيه أن يقول:

«بحول اللّه وقوّته أقوم وأقعد»؟ فكتب في الجواب: إنّ فيه حديثين: أمّا أحدهما فإنّه إذا انتقل من حالة إلى أُخرى فعليه التكبير، وأمّا الآخر فإنّه روي إذا رفع رأسه من السجدة الثانية ذكر ثمّ جلس ثمّ قام فليس عليه في القيام بعد القعود تكبير وكذلك التشهّد الأوّل يجري هذا المجرى وبأيّهما أخذت من باب التسليم كان صواباً.»

بعضى سؤال مى كنند كه بعد از تشهّد در ركعت دوم لازم است تكبير گفته شود و يا «بحو اللّه». امام عليه السلام در جواب نوشتند كه در اين مورد دو حديث وجود دارد اول آن كه اگر منتقل شود از حالتى به حالت ديگر، بر او تكبير واجب است. و همچنين روايت شده كه بر انسان در قيام بعد از قعود، تكبيرى نيست و تشهد اول اين گونه است. به هريك از روايات عمل كنيد، صحيح مى باشد.

در اين حديث امام عليه السلام حكم به تخيير مى كند و اين تخيير ظاهرى باعث مى شود انسان تصوّر كند كه در حكم تعارض وجود دارد. اين نوع تعارض ظاهرى با تأمّل برطرف مى شود.

ص:483

ى: منع كتابت حديث: از آن جايى كه بسيارى از علل وجود تعارض بين روايات اختصاص به روايات شيعى ندارد و بلكه در روايات اهل سنّت نيز همين علّت ها و سبب ها ديده مى شود، مى توان گفت كه موضوع منع كتابت حديث كه تز آن از ناحيۀ خليفه اول و دوم مطرح شد عامل بزرگى در تعارض روايات مى باشد. زيرا منع تدوين حديث موجب شد تا بسيارى از احاديث كه شارح و مبيّن احاديث ديگر بود، از بين برود و زمانى كه در سال 103 ه ق كتابت حديث به دستور عمر بن عبدالعزيز ترويج شد، در نقل ها اختلافاتى پديد آمد. زيرا راويان حديث متكى به حافظه بودند و حافظه انسان نمى تواند چيزى را بعد از نسلى دقيق به ياد آورد.

آنچه كه ذكر شد برخى از اسباب و علت هاى پيدايش تعارض در روايات است كه با تحقيق و تتبّع مى توان موارد ديگرى را نيز براى اين پديده يافت. محمّد بن على بن بابويه قمّى (381 ق) شيخ صدوق اولين كسى است كه از ميان عالمان شيعه به تعارض روايات و عوامل آن توجه كرده و برخى از آن ها را ريشه يابى كرد. او در رسالۀ اعتقادات خود به پاره اى از اسباب و علل پيدايش تعارض در روايات اشاره كرده است.

سابقۀ تاريخى علم علاج الحديث:

امامان معصوم عليهم السلام اولين كسانى بودند كه به تعارض و حل آن توجه كردند. آن ها در بسيارى از روايات اصحاب خود را به راه حل هايى در تعارض بين روايات راهنمايى كرده اند. از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه به بعضى از اصحاب خود فرمودند: اگر امسال حكمى صادر كنم و سال بعد حكمى برخلاف آن صادر كنم، تو به كداميك عمل مى كنى؟ راوى گفت: به آنچه كه امسال از شما شنيده ام. امام فرمود:

خداى تو را رحمت كند.

در حديث ديگرى از امام عليه السلام سؤال مى شود اگر از امام قبلى عليه السلام حديثى برسد و

ص:484

امام بعدى برخلاف آن حكم كند، به كدام يك بايد عمل كرد؟ امام عليه السلام فرمود حديث سابق را رها كرده و به روايت جديد عمل كن.

مثال ديگرى كه به خوبى قضيه را روشن مى كند، صحيحه على بن مهزيار است كه به عنوان خبر علاجى در مورد اختلاف در اخبار خمر وارد شده است:

«قرأت في كتاب عبداللّه بن محمّد إلى أبي الحسن عليه السلام، جعلت فداك روى زرارة عن أبي جعفر وأبي عبداللّه عليهما السلام في الخمر يصيب ثوب الرجل، أنّهما قالا: لا بأس أن يصلّي فيها، إنّما حرّم شربها. وروى غير زرارة عن أبي عبداللّه عليه السلام أنّه قال: إذا أصاب ثوبك خمر أو نبيذ - يعني المسكر - فاغسله إن عرفت موضعه، وإن لم تعرف موضعه فاغسله كلّه، وإن صلّيت فيه فأعد صلاتك، فأعلمني ما آخذ به، فوقّع بخطّه عليه السلام: خذ بقول أبي عبداللّه عليه السلام.»(1)

على بن مهزيار مى گويد كه در نامه عبداللّه بن محمّد به ابوالحسن عليه السلام خواندم كه روايت كرده زراره از امام باقر و صادق عليهما السلام در خمرى كه به لباس مى رسد در آن لباس نماز خوانده مى شود. ولى كسانى غير از زراره روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السلام كه وقتى به لباس خمر يا نبيذ (مسكر) رسيد بايد لباس شسته شود و اگر در آن نماز خوانده شده، بايد اعاده شود.

در اين حديث امام عليه السلام به عنوان حلّ تعارض بين دو روايت فرموده است كه به خبر دوم (امام صادق عليه السلام) عمل شود.

از خيران خادم امام موسى بن جعفر عليهما السلام نيز نقل كرده اند:

«كتبت إلى الرجل عليه السلام أسأله عن الثوب يصيبه الخمر ولحم الخنزير أيصلّى فيه أم

ص:485


1- . الكافى، ج 3 ص 407، تهذيب الاحكام، ج 1 ص 281 ح 826، الاستبصار، ج 1 ص 190 ح 669، وسائل الشيعه، ج 3 ص 468.

لا؟ فإنّ أصحابنا قد اختلفوا فيه، فقال بعضهم: صلّ فيه، فإنّ اللّه إنّما حرّم شربها، وقال بعضهم: لا تصلّ فيه، فكتب عليه السلام: لا تصلّ فيه فإنّه رجس.»(1)

خيران مى گويد دربارۀ لباسى كه خمر يا گوشت خنزير به آن رسيده بود و عده اى به او گفته بودند كه در آن نماز بخوان، عده اى نيز نماز خواندن را منع كرده بودند، امام عليه السلام فرمود كه در آن نماز نخوان زيرا رجس است.

سؤالات عمر بن حنظله از امام صادق عليه السلام نيز از مواردى است كه گوياى تلاش براى حل تعارض مى باشد.

امام صادق عليه السلام در جواب عمر بن حنظله ملاك و قانون را مشخص كرده و مى گويد كه در مرتبۀ اول به روايت موافق قرآن، در مرتبۀ دوم به موافق سنّت و در مرتبه سوم به روايت مخالف اهل سنّت و پس از موافق مشهور ودر نهايت به برترى هاى راويان هر سند توجه كن. عمل شود.

گفتار سوم: ترجيح بين روايات

اگر بين دو روايت و يا دو طايفه از روايات نتوان جمع كرد، بايد يك طايفه و يك روايت را برگزيد. اين مسأله را امامان معصوم عليهم السلام با ذكر قواعد بيان كرده اند كه مقبولهً عمر بن حنظله مهم ترين حديث در اين زمينه مى باشد. مقبولۀ عمر بن حنظله در كتاب هاى اصول مطرح شده و علماء پيرامون دلالت و سند آن بحث كرده و آن را صحيح السند دانسته اند. شهيد صدر در بحوث فى الاصول(2) و بسيارى از اصحاب معتقدند كه اگرچه ممكن است ضعفى از ناحيۀ عمر بن حنظله باشد ولى اين روايت

ص:486


1- . الكافى، ج 3 ص 405، تهذيب الاحكام، ج 2 ص 358 ح 1485، الاستبصار، ج 1 ص 189 ح 662، وسائل الشيعه، ج 3 ص 469.
2- . بحوث فى الاصول، ج 7 ص 370.

در نزد اصحاب معتبر بوده و به آن عمل كرده اند و مرحوم آية اللّه خويى نيز در مصباح الاصول همين اعتقاد را دارد(1) و سند روايت اگر ضعفى داشته باشد به گفته شهيد ثانى و مرحوم آية اللّه خويى ضررى ندارد. زيرا اين روايت مورد قبول قدما و متأخرين مى باشد.(2)

آنچه از اين روايت و ساير روايات باب ترجيح برمى آيد اين كه اگر دو روايت يا دو طايفه از روايات با هم در تعارض باشند، يكى بر ديگرى ترجيح داده مى شود و مرجّحاتى نيز ذكر شده است كه از آن ها به عنوان مرجّحات منصوصه ياد مى شود.

مرجحات منصوصه عبارت است از:

1 - ترجيح با موافقت كتاب.

2 - ترجيح با موافقت سنّت.

3 - ترجيح با مخالفت اهل سنّت.

4 - ترجيح با شهرت روايى يا فتوايى.

5 - ترجيح با صفات راوى مثل اعدليّت و اوثقيت و افقهيت و....

اگر روايتى بر روايت ديگر ترجيح داشته باشد و اين مرجّح در روايات ذكر نشده باشد، از آن به عنوان مرجّح غير منصوصه ياد مى شود و عده اى همچون مدعى اند كه تعدّى از مرجحات منصوصه جايز نيست ولى بسيارى از فقيهان تعدّى از مرجّحات منصوصه را جايز مى دانند و مدعى اند هر امرى كه باعث ترجيح و تفضيل خبرى بر خبر ديگر شود، مى توان آن را باعث امتياز يك روايت بر روايت ديگر دانست. برخى مرجحات غير منصوصه عبارت است از:

ص:487


1- . مصباح الاصول، ج 3 ص 409.
2- . همان.

1 - موافقت اصل: اگر دو روايت با هم تعارض كرده و يك روايت موافق اصل استصحاب يا برائت باشد، روايت موافق با اصل بر روايت مخالف با اصل مقدم مى باشد.(1)

2 - قرب الاسناد: اگر يك روايت با سندى به امام متصل شود كه چند واسطه دارد ولى آن را كلينى و يا ديگران با واسطۀ كمترى نقل كنند، كمى واسطه باعث مى شود تا اين گمان تقويت شود كه احتمال خطا در سند آن كمتر است و اين يكى از مرجحات غير منصوصه محسوب مى شود. آية اللّه سيستانى در كتاب قاعدۀ لا ضرر روايت عبداللّه بن بكير را بر روايت ابن مسكان مقدم داشته و براى تقديم آن نكاتى را ذكر كرده است كه قرب الاسناد يكى از آن ها است.(2)

3 - معلّل: در متون فقهى شيعه، اگر دو روايت معارض باشند و يكى از آن دو معلل بوده و علت حكم در روايت ذكر شده باشد بر روايت غير معلّل مقدم مى باشد.(3)

شهيد اول در بحث تعارض روايات نجس شدن چاه با مردار روايت محمد بن اسماعيل را مقدم داشته اند، ضرورتى ندارد آب چاه را كشيد، چون متصل به مادّه است (لأن له مادّة) بنابر اين آب چاه نجس نمى شود مگر بو يا مزه آن تغييركند، دليل تقديم آن را شهيد اوّل معلل بودن ذكر مى كند. ونيز در بحث عدم سقوط نافله وتيره در سفر حديثى را مقدم داشته اند كه داراى علت است، وشهيد مى فرمايد معلل بودن خود نشانه صراحت دلالت است، ولذا مقدم مى شود.

4 - موافقت احتياط: اگر يكى از دو روايت موافق احتياط باشد و ديگرى مخالف احتياط باشد، روايت موافق احتياط مقدم مى باشد.

ص:488


1- . حاشيه وحيد ص 381 و مدارك الاحكام ج 4 ص 242.
2- . قاعده لا ضرر، ص 101.
3- . مجمع الفائده 413/14-88، و مصباح الفقيه، كتاب الصلاة 15/2.

5 - موافقت تخفيف: در تعارض بين دو روايت كه بيان كننده حكم مى باشند، روايتى كه بيانگر تخفيف باشد، مقدم مى شود. مثلاً مرحوم شهيد ثانى در كتاب الروضه دربارۀ فاعل لواط گفته است كه در مرتبۀ سوم كشته مى شود. زيرا عمل لواط گناه كبيره است. و افرادى كه مرتكب گناهان كبيره مى شوند، مطلقاً در مرتبۀ سوم كشته مى شوند. زيرا يونس از امام موسى بن جعفر ابى الحسن الماضى عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «أصحاب الكبائر كلّما إذا أُقيم عليهم الحدّ مرّتين قتلوا في الثالثة.»(1)ولى در كتاب غاية المراد آمده است كه او را در مرتبۀ چهارم مى كشند و روايت ابوبصير بر آن دلالت دارد: «قال أبوعبداللّه عليه السلام: الزاني إذا جلد ثلاثاً يقتل في الرابعة.»(2)

شهيد ثانى مى فرمايد كه روايت دوم ترجيح دارد، زيرا مبنى بر تخفيف بوده و موافق با احتياط در قتل افراد مى باشد.(3)

6 - كثرت عددى (مطالع الانوار 15/1)

7 - صراحت دلالت (مختلف الشيعه 420/9)

8 - تعدد طريق (مدارك الاحكام 19/4)

9 - عرضۀ كتاب بر امام مثل اصل ظريف (مختلف الشيعه 425/9)

10 - اصحيّت حديث (مسالك الافهام، ج 8 بحث فسخ عيوب)

11 - موافقت اجماع (مدارك الاحكام 62/5)

12 - نقل سند به صورت مسند

13 - برترى در طريق تحمّل

ص:489


1- . وسائل الشيعه، ج 18 ص 388.
2- . همان، ص 287.
3- . الروضه، ج 9 ص 153.

14 - نقل نص روايت ونقل به معنى در مورد ديگرى

15 - نداشتن اضطراب (رسائل 802/2)

سوگمندانه بايد اعتراف كرد كه دانش علاج الحديث در ميان شيعه قابل توجه نبوده و پس از شيخ طوسى (460 ه ق) كه كتاب الاستبصار را نوشت كسى اين روش را دنبال نكرد و حتى استبصار هم مورد توجه قرار نگرفت، زيرا بسيارى آن را قسمتى از كتاب تهذيب الاحكام دانسته اند و آن را اصل شمرده اند.

ص:490

كتابشناسى

1 - قرآن كريم.

2 - آثار و اشعار بهايى، سعيد نفيسى.

3 - آية التطهير فى احاديث الفريقين، سيد على موحد ابطحى

4 - آية التطهير، محمد مهدى آصفى، المجمع العالمى لاهل البيت عليهم السلام.

5 - ابتغاء الوسيله، مرتضى حايرى، مؤسسة النشر الاسلامى.

6 - ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير، محمد بكر اسماعيل

7 - ابن كثير شامى، ابوالفداء، السيرة النبوية، بيروت.

8 - ابو هريره شيخ المضيره، محمود ابو ريه، مؤسسة الاعلمى، بيروت

9 - اثنى عشر رساله، محمد باقر حسينى ميرداماد، تهران

10 - اجتهاد و سير تاريخى آن، احمد نعمتى، نشر احسان

11 - اجود التقريرات، سيد ابوالقاسم خوئى

12 - احقاق الحق، نوراللّه شوشترى، كتابخانه آية اللّه مرعشى قم

13 - احكام القرآن، ابن العربى، دارالمعرفه، بيروت

14 - احكام القرآن، ابوبكر جصاص، داراحياء التراث العربى، بيروت.

15 - احوال و آثار، بهاء الدين محمد اصفهانى، رسول جعفريان.

16 - اختيار مصباح السالكين (مقدمه) كمال الدين بن ميثم.

ص:491

17 - اختيار معرفة الرجال، ابى جعفر الطوسى، دانشگاه مشهد

18 - اختيار معرفة الرجال، محمد بن عمر كشى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم (مقدمه)

19 - ادوار فقه، ابراهيم جناتى، مؤسسه كيهان، تهران

20 - ادوار فقه، محمود شهابى، دانشگاه تهران.

21 - ارشاد الاذهان، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم

22 - ارشاد السارى فى الشرح الجامع الصحيح البخارى، القسطلانى، دارالفكر، بيروت.

23 - ارشاد العقول الى مباحث الاصول، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام قم.

24 - ارشاد الفحول، محمد على شوكانى، دارالمعرفه، بيروت.

25 - ارشاد طلاب الحقائق، ابوزكريا بن شرف نووى، دار البشائر الاسلاميه، بيروت.

26 - ارواء الغليل، محمد ناصر البانى، المكتب الاسلامى، بيروت.

27 - اساس البلاغه، محمود بن عمر زمخشرى، دفتر نشر اسلامى، قم.

28 - اسباب النزول، على بن احمد واحدى نيشابورى، المكتبة الثقافية، بيروت

29 - استخراج المرام من استقصاء الافحام، سيد على حسينى ميلانى.

30 - استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار، محمد بن الحسن العاملى، تحقيق موسسة آل البيت عليهم السلام قم.

31 - استناد نهج البلاغه

32 - اسد الغابه، ابن اثير جزرى، دار المعرفه بيروت

33 - اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبيا در تفاسير قرآن، حميد محمد قاسمى، انتشارات سروش، تهران

34 - اسطوره تحريف يا تحريف ناپذيرى قرآن، سيد على موسوى دارابى، انتشارات امامت، مشهد

ص:492

35 - اصول التفسير وقواعده، خالد بن عبدالرحمن العك، دارالنفائس

36 - اصول الحديث، جعفر سبحانى، شوراى مديريت قم

37 - اصول السرخسى، ابوبكر سرخسى، دار الكتب العلميه، بيروت

38 - اصول الفقه الاسلامى، وهبه الزحيلى، نشر احسان، تهران.

39 - اصول الفقه، محمد بن احمد ابوزهره، بيروت.

40 - اصول الفقه، محمد رضا مظفر، مؤسسه اسماعيليان، قم.

41 - اصول الكافى، ترجمه محمد باقر كمره اى، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، قم

42 - اصول الكافى، شرح عبدالحسين مظفر، مطبعة النعمان، نجف

43 - اصول الكافى، محمد بن يعقوب الكلينى، دارالاسوه، تهران

44 - اصول علم الرجال، عبدالهادى فضلى، مؤسسه ام القرى قم.

45 - اصول و قواعد فقه الحديث، محمد حسن ربانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

46 - اضواء البيان، شنقيطى، داراحياء التراث العربى بيروت

47 - اضواء على السنة المحمدية، محمود ابوريه، مؤسسة الاعلمى، بيروت

48 - اعراب القرآن الكريم، محيى الدين درويش، دار ابن كثير

49 - اعراب القرن، نحّاس، بيروت

50 - اعلام العرب، خير الدين زركلى، دار العلم للملايين، بيروت.

51 - اعلام الموقعين، ابن قيم الجوزيه، بيروت

52 - اعلام الهدايه، فاطمه الزهراء، مجمع العالمى لاهل البيت عليهم السلام تهران.

53 - اعمال الاعمال، سيد بن طاووس،، تحقيق جواد قيومى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم.

54 - افاضة القدير فى احكام العصير، ملا فتح اللّه اصفهانى، (شيخ الشريعة) دفتر نشر اسلامى، قم.

ص:493

55 - اقرب الموارد، السعيد الخورى الشرتونى البنانى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

56 - اقطاب الدوائر فى تفسير آية التطهير، عبدالحسين، دارالقرآن الكريم

57 - اكمال الدين، محمد بن على بن بابويه قمى، مكتبة الصدوق، تهران

58 - اكمال تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، علاء الدين مغلطاى، الفاروق الحديثه، قاهره.

59 - الابهاج فى شرح المنهاج، على بن عبدالكافى السبكى، دارالكتب العلميه، بيروت

60 - الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، منشورات الرضى، قم

61 - الاثنا عشريات، محمد بن الحسين بهائى، تحقيق مسعود شكوهى، نشر اعجاز قم.

62 - الاجازة الكبيرة، حسن بن يوسف حلى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

63 - الاجتهاد اصوله واحكامه، محمد بحرالعلوم، دارالزهراء بيروت

64 - الاجتهاد والتجديد فى الفقه الاسلامى، محمد مهد شمس الدين، المؤسسة الدوليه بيروت

65 - الاجتهاد والتجديد فى الفكر الاسلامى، طارق البشرى، بيروت

66 - الاجتهاد والتقليد، سيد رضا صدر، دفتر تبليغات اسلامى، قم

67 - الاحتجاج، ابى منصور الطبرسى، تحقيق محمد باقر خراسان، دارالنعمان.

68 - الاحكام فى اصول الاحكام، آمدى، دار المعرفه بيروت

69 - الاخلاق، المقدمه، سيد عبداللّه شبر

70 - الاربعون حديثاً، بهاء الدين محمد بن حسين عاملى، دفتر نشر اسلامى، قم.

71 - الاربعين، قاضى سعيد قمى، چاپ سنگى، تهران، المقدمه

72 - الارشاد، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

73 - الاساس فى التفسير، سعيد هوى، دارالسلام، مصر

ص:494

74 - الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، محمد بن الحسن الطوسى، دارالكتب الاسلاميه، تهران.

75 - الاستيعاب، ابن عبدالبر، يوسف بن عبداللّه بن محمد، دار صادر، بيروت.

76 - الاسرائيليات القرآن، محمد جواد مغنيه، دار الجواد، بيروت

77 - الاسرائيليات واثرها فى التفسير، نعنانه رمزى، دارالقلم، بيروت

78 - الاسرائيليات والموضوعات، محمد بن محمد ابو شهبه

79 - الاسرار المرفوعه، ملا على قارى

80 - الاسفار، محمد بن ابراهيم شيرازى (ملاصدرا) داراحياء التراث العربى، بيروت (مقدمه به قلم محمد رضا مظفر)

81 - الاصابه، احمد بن حجر عسقلانى، دار صادر، بيروت

82 - الاصابه فى تمييز الصحابه، احمد بن حجر عسقلانى، دار صادر، بيروت

83 - الاصول العامة للفقه المقارن، محمد تقى حكيم، مجمع العلمى لاهل البيت عليهم السلام، تهران.

84 - الاعلام، خير الدين زركلى، دارالعلم للملايين، بيروت

85 - الاعلام (مصنفات المفيد) محمد بن النعمان، كنگره شيخ مفيد، قم.

86 - الالهيات، جعفر سبحانى، مدرسه امام صادق عليه السلام، قم.

87 - الام، ابوعبداللّه محمد بن ادريس شافعى، دارالمعرفه، بيروت.

88 - الامام عبده ومنهجه فى التفسير، عبدالغفار عبدالرحيم،

89 - الامامة والتبصره، على بن بابويه قمى، مدرسه امام مهدى، قم.

90 - الامامة واهل البيت، محمد بيومى مهران، مركز الغدير، تهران.

91 - الانتصار، الشريف المرتضى، على بن الحسين موسوى، نجف.

92 - الانوار النعمانية، (پاورقى) سيد نعمت اللّه جزائرى، تصحيح قاضى طباطبايى

ص:495

93 - الباعث الحثيث، ابوالفداء محمد بن اسماعيل بن كثير الشامى، تحقيق احمد شاكر، بيروت

94 - البحر الرائق شرح كنزالدقائق، ابن نجيم مصرى، دارالكتب العلميه، بيروت

95 - البحر الزخار، سيد محسن امين، مؤسسة الكتبى، بيروت

96 - البحر المحيط، بدرالدين زركشى، كويت

97 - البحر المحيط فى اصول الفقه، بدرالدين زركشى، كويت

98 - البداية والنهاية، ابن كثير شامى، منشورات مكتبة المعارف بيروت

99 - البدر الزاهر، حسين على منتظرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

100 - البرهان، بدرالدين زركشى، دارالمعرفه، بيروت

101 - البرهان، سيد هاشم بحرانى، مؤسسه اسماعيليان، قم

102 - البرهان على عدم تحريف القرآن، سيد مرتضى رضوى، الارشاد للطباعة والنشر، بيروت، لندن.

103 - البرهان فى اصول الفقه، عبدالملك جوينى، دار الوفاء، بيروت.

104 - البرهان فى تفسير القرآن، اسماعيليان، قم

105 - البلغة فى اصول اللغة، محمد صديق حسن خان القنوجى، دارالبشائر الاسلاميه، بيروت.

106 - البهجة المرضية، جلال الدين سيوطى، تحقيق مصطفى حسين دشتى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.

107 - البيان، ابوبكر انبارى، دارالهجره قم

108 - البيان فى تفسير القرآن، آية اللّه خوئى، بى نا.

109 - البيان، محمد بن مكى عاملى، تحقيق مدرسه امام مهدى، قم.

110 - البيع، امام خمينى، سيد روح اللّه، مؤسسه اسماعيليان، قم.

ص:496

111 - التاريخ الكبير، ابوعبداللّه البخارى.

112 - التبيان، ابى جعفر الطوسى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

113 - التحرير، كمال الدين ابن الهمام، دار الكتب العربى، بيروت (مع شرحه التقرير والتحبير)

114 - التحصيل من المحصول، سراج الدين ارموى، مؤسسة الرسالة، بيروت.

115 - التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، سيد حسن مصطفوى، وزارت ارشاد، تهران.

116 - التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن، السيد على الحسينى الميلانى، مركز الحقائق الاسلاميه، قم.

117 - التعريفات، على بن محمد جرجانى، انتشارات ناصر خسرو، تهران.

118 - التفسير المنير، وهبه زحيلى، دارالفكر، بيروت

119 - التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، محمد هادى معرفت، دانشگاه رضوى، مشهد

120 - التفسير والمفسرون، محمد حسين ذهبى، بى نا

121 - التمهيد لما فى الموطاء من المعانى والاسانيد، يوسف بن عبدالبر، الفاروق الحديثه، قاهره

122 - التمهيد، محمد هادى معرفت، دفتر نشر اسلامى،

123 - التمهيد، محمد هادى معرفت، دفتر نشر اسلامى، قم.

124 - التنقيح الرائع، مقداد بن عبداللّه سيورى، فاضل مقداد، كتابخانه آية اللّه مرعشى قم

125 - التنقيح، الصلاة، سيد ابوالقاسم خويى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

126 - التنقيح (الطهارة) سيد ابوالقاسم خوئى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

127 - التوحيد، محمد بن على بن بابويه قمى، دفتر نشر الاسلامى، قم.

128 - الثقات، محمد ابن حبان بستى، حيدرآباد، هند.

ص:497

129 - الجامع لاحكام القرآن، ابى عبداللّه محمد بن احمد انصارى القرطبى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

130 - الجدول فى اعراب القرآن، محمود صافى، دار الرشيد، بيروت

131 - الجرح والتعديل، رازى، بيروت

132 - الجوهر الثمين، سيد عبداللّه شبر، تحقيق بحرالعلوم، كويت

133 - الحاشيه على اصول الكافى، رفيع الدين محمد بن حيدر نائينى، تحقيق محمد حسين درايتى، دارالحديث قم

134 - الحاشية على كفاية الاصول، سيد حسين بروجردى، دار انصاريان، قم.

135 - الحاوى الكبير، على بن محمد مارودى (المقدمه) دارالكتب العلميه، بيروت

136 - الحاوى فى الاقوال، عبدالنبى جزائرى، قم

137 - الحبل المتين، محمد بن الحسين العاملى، بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، مشهد.

138 - الحبل المتين، منشورات بصيرتى، قم

139 - الحدائق الناضره، يوسف بحرانى، دفتر نشر اسلامى، قم.

140 - الحديث المرسل بين القبول والردّ، حفصه بنت عبدالعزيز الصغير، دار ابن حزم، بيروت.

141 - الحديث النبوى بين الرواية والدراية، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام.

142 - الحديقة الهلالية، محمد بن الحسين العاملى، المقدمه.

143 - الحصون المنيعة

144 - الخرائج والجرائح، قطب الدين راوندى، تحقيق مدرسه امام مهدى، قم.

145 - الخصال، محمد بن على بن بابويه قمى، دفتر نشر اسلامى قم

146 - الخلاصة فى علوم الحديث، حسين بن عبداللّه الطيبى، عالم الكتب، بيروت.

ص:498

147 - الخلاف، ابوجعفر محمد بن حسن الطوسى، دفتر نشر اسلامى، قم.

148 - الخلل فى الصلاة، سيد روح اللّه خمينى، بى نا، بى تا

149 - الدر المصون، سمين حلبى، دار القلم، دمشق.

150 - الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

151 - الدر المنظوم من كلام المعصوم، على بن محمد بن الحسن بن زين الدين العاملى، دار الحديث، قم (شرح كافى).

152 - الدرجات الرفيعه، سيد على خان مدنى (المقدمه) مكتبة بصيرتى، قم.

153 - الدروس الشرعيه، محمد بن مكى العاملى، بنياد پژوهشهاى استان قدس رضوى، مشهد.

154 - الدروس الشرعيه، محمد بن مكى عاملى، دفتر نشر اسلامى قم

155 - الديباج على صحيح مسلم بن الحجاج، جلال الدين سيوطى، تحقيق ابواسحاق الحوينى الاثرى، دار ابن عفان، بيروت

156 - الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، مؤسسه اسماعيليان، قم

157 - الرسائل الرجالية سيد محمد باقر شفتى، مسجد السيد، اصفهان

158 - الرسائل الفقهية، مرتضى انصارى، مجمع الفكر الاسلامى، قم

159 - الرسالة، ابوعبداللّه محمد بن ادريس شافعى، بيروت

160 - الرعايه، زين الدين على بن احمد شهيد ثانى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

161 - الرواشح السماويه، محمد باقر حسينى استرآبادى، تحقيق نعمة اللّه جليلى و غلام حسين قيصريه ها، دارالحديث قم 1422

162 - الرواشح السماويه، مير محمد باقر حسينى ميرداما، مكتبة آية اللّه مرعشى، قم.

163 - الروضة البهية، زين الدين جبعى عاملى، دارالعالم الاسلامى، بيروت

164 - الرياض النضرة، احمد بن عبداللّه (محبّ الدين) طبرى، دار الكتب العلميه، بيروت.

ص:499

165 - الزبدة الفقهيه فى شرح الروضة البهية، سيد محمد حسن ترحينى عاملى، دارالهادى، بيروت

166 - الزكاة، سيد محمد هادى ميلانى، دانشگاه فردوسى، مشهد

167 - الزمخشرى، آية اللّه زاده شيرازى، دانشگاه تهران.

168 - السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، ابن ادريس حلى، مؤسسه نشر اسلامى، قم.

169 - السرائر، محمد بن ادريس حلى، دفتر نشر اسلامى، قم.

170 - السراج الوهاج، محمد الزهرى الغمراوى، مصر

171 - السنن، ابو عبدالرحمن احمد بن شعيب نسائى شافعى، بيروت

172 - السنن الكبرى، ابوبكر احمد بن الحسين على البيهقى، دارالفكر، بيروت.

173 - السيرة النبوية فى ضوء القرآن الكريم، محمد بن محمد ابوشهيد

174 - الشافى فى العقائد والاخلاق والاحكام، ملا محسن فيض كاشانى، تحقيق مهدى انصارى قمى، دار اللوح قم

175 - الشذ الفياح من علوم ابن الصلاح، برهان الدين ابناسى، مكتبة الرشيد، رياض.

176 - الشريعه، محمد بن الحسين الاجرى، دارالوطن، بيروت

177 - الصافى، ملا محسن فيض كاشانى، مؤسسة الاعلمى، تهران.

178 - الصحيح من سيرة النبى الاعظم، سيد جعفر مرتضى العاملى، دفتر نشر اسلامى، قم.

179 - الصلاة، شيخ مرتضى انصارى، كنگره شيخ مرتضى انصارى، قم

180 - الصلاة، عبدالكريم حائرى، دفتر نشر اسلامى، قم.

181 - الصواعق المحرقه، احمد بن حجر الهيتمى، مصر

182 - الضفعاء الكبير، محمد بن عمرو، دار الكتب العلميه، بيروت، دار إحياء التراث العربى، بيروت.

ص:500

183 - الضياء اللامع شرح جمع الجوامع، احمد بن عبدالرحمن قروى مالكى، مكتبة الرشد رياض

184 - الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، دار صادر بيروت.

185 - الطراز الاول، سيد على خان مدنى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم

186 - الطريق الحكميه، شمس الدين ابى عبداللّه بن قيم الجوزيه، بيروت

187 - الطليعة من شعراء الشيعه

188 - الطهارة، روح اللّه خمينى.

189 - العبر، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبى،

190 - العدة فى اصول الفقه، الشيخ الطوسى، قم.

191 - العروة الوثقى، سيد كاظم طباطبائى يزدى، با حواشى عده اى از علماء بزرگ، دفتر نشر اسلامى، قم.

192 - العروة الوثقى، سيد محمد كاظم يزدى، مؤسسة اسماعيليان قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

193 - العزيز شرح الوجيز، محمد بن عبدالكريم الرافعى، دارالكتب العلمية، بيروت (المقدمه).

194 - العقد الفريد، شهاب الدين بن عبدربه

195 - العمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، ابن بطريق، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

196 - العمل الابقى فى شرح العروة الوثقى، سيد على حسينى شبر، مطبعة النجف، النجف.

197 - العناوين، مير فتاح مراغى، دفتر نشر اسلامى، قم.

198 - العوالى اللئالى، محمد بن على الاحسائى، تحقيق مجتبى عراقى، مطبعه سيد الشهداء.

ص:501

199 - العويص، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تحقيق محسن احمد، مؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم.

200 - الغيبه، ابن ابى زينب نعمانى، تحقيق على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، تهران

201 - الغيث الهامع شرح جمع الجوامع، زين الدين عراقى، دارالكتب العلميه بيروت.

202 - الفائق فى غريب الحديث، محمود بن عمر زمخشرى، دار الفكر، بيروت.

203 - الفتاوى الهنديه، شيخ نظام، دارالكتب العلميه، بيروت

204 - الفتح الكبير، جلال الدين سيوطى، دارالفكر، بيروت

205 - الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر طاهر بن محمد البغدادى،

206 - الفروق اللغويه، ابوهلال عسكرى، بى نا.

207 - الفصول الغرويه فى اصول الفقهيه، محمد بن حسين طهرانى رازى، چاپ سنگى.

208 - الفصول المهمه، شرف الدين عاملى، بيروت

209 - الفصول المهمه فى اصول الائمه، محمد حسن حر عاملى،

210 - الفقه على المذاهب الخمسه، محمد جواد مغنيه

211 - الفلاكة والمفلوكين، احمد بن على دلجى، دار الكتب العلميه، بيروت.

212 - الفوائد الرجاليه، سيد على ابوالحسن، ذوى القربى، قم.

213 - الفوائد الرجاليه، على حسنى صدر، دارالغدير، قم

214 - الفوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، كتابخانه مركزى تهران و چاپهاى ديگر تحقيق عقيقى بخشايشى، دفتر نشر نويد اسلام، قم و چاپ سوم، تحقيق ناصر باقرى بيدهندى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

215 - الفوائد الضيائيه، ملا جامى، انتشارات اورميه، قم.

216 - الفوائد المدنيه، ملا امين استرآبادى، قم.

217 - الفهرست، الشيخ الطوسى، النجف.

ص:502

218 - الفهرست، منتجب الدين، دار الأضواء، بيروت.

219 - الفية السيوطى، جلال الدين سيوطى، دارالفكر، بيروت

220 - القاموس المحيط، محمد بن يعقوب فيروزآبادى، مؤسسة الرسالة بيروت

221 - القبسات، سيد محمد باقر ميرداماد، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

222 - القضاء، سيد عبداللّه شيرازى.

223 - القضاء فى الفقه الاسلامى، سيد كاظم حائرى، مجمع الفكر الاسلامى، قم

224 - القواعد الفقهيه، ناصر مكارم شيرازى قم

225 - القواعد والفوائد، محمد بن مكى عاملى.

226 - الكاشف (ترجمه) مقدمه، محمد جواد مغنيه، دفتر تبليغات اسلامى قم

227 - الكاشف عن المحصول فى علم الاصول، محمد بن محمود عجلى اصفهانى، دارالكتب العلميه، بيروت

228 - الكاشف فى معرفة من له رواية فى الكتب الستة، شمس الدين ذهبى، شركة دار القبلة، بيروت.

229 - الكاشف، محمد جواد مغنيه، دارالعلم للملايين، بيروت

230 - الكافى فى الفقه، ابوصلاح الحلبى، كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام اصفهان.

231 - الكافى فى فقه الامام احمد، موفق الدين مقدسى

232 - الكافى، محمد بن يعقوب الكلينى، تحقيق على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلاميه

233 - الكامل، ابن اثير جزرى، دار صادر بيروت

234 - الكامل، ابن عدىّ جرجانى، دار الفكر، بيروت.

235 - الكامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، دار صادر، بيروت

236 - الكتاب المصنف فى الاحاديث والاثار، عبداللّه بن ابى شيبه، دارالكتب العلميه، بيروت

ص:503

237 - الكتاب، سيبويه، مؤسسة الاعلمى، بيروت

238 - الكشاف، محمود بن عمر زمخشرى، مكتبة العبيكان و نشرالادب الحوزه،

239 - الكشف والبيان، (تفسير الثعلبى) داراحياء التراث العربى، بيروت

240 - الكشكول، محمد بن الحسين العاملى، مقدمه، سيد حسن خرسان.

241 - الكفاية فى علم الدرايه، خطيب بغدادى، بيروت

242 - الكليات فى علم الرجال، جعفر سبحانى، شوراى مديريت حوزه علميه قم.

243 - الكنى والالقاب، شيخ عباس قمى، مكتبة الصدر، تهران

244 - الكوكب السامع نظم جمع الوامع (جلال الدين سيوطى) دارالسلام، مصر

245 - اللباب فى شرح الكتاب، عبدالغنى ميدانى، مكتبة القدسى، قاهره

246 - اللباب فى علوم الكتاب، عمر بن على الدمشقى، دارالكتب العلميه، بيروت

247 - اللمعة الدمشقية، محمد بن مكى عاملى،

248 - اللؤلؤ والمرجان فيما اتفق عليه الشيخان، محمد فؤاد عبدالباقى، دار احياء التراث العربى، بيروت

249 - اللؤلؤة الغرويه فى اصول الفقه، محمد فاضل قائنى، قم

250 - المبسوط، (المقدمه) ابوبكر محمد سرخسى، دارالفكر، بيروت

251 - المبسوط، شيخ ابى جعفر محمد بن الحسن طوسى، المكتبة المرتضوية، تهران.

252 - المبسوط، محمد بن الحسن طوسى، المكتبة المرتضوية، تهران.

253 - المجازات النبوية، شريف رضى، تحقيق دكتر طه محمد الزينى، مكتبة بصيرتى قم.

254 - المجموع، ابوزكريا يحيى بن شرف نووى، دارالفكر، بيروت

255 - المحاسن احمد بن محمد بن خالد برقى، دارالكتب الاسلاميه، قم

256 - المحصول فى علم الاصول، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام صادق عليه السلام قم

ص:504

257 - المحصول فى علم الاصول، فخرالدين محمد بن عمر رازى، تحقيق جابر فياض العلوانى، مؤسسة الرسالة، بيروت

258 - المحكم فى اصول الفقه، حكيم طباطبائى، قم.

259 - المحكم والمحيط الاعظم، ابن سيده، تحقيق عبدالحميد هنداوى، دارالمتب العلميه، بيروت

260 - المحلى، ابن حزم الاندلسى، داراحياء التراث العربى، بيروت و چاپ دارالافكار الدولية.

261 - المحيط البرهانى فى فقه النعمانى، احمد بن مازه بخارى، دارالكتب العلميه، بيروت

262 - المختصر النافع فى الفقه الاماميه، نجم الدين جعفر بن الحسن حلى

263 - المخصص، ابن سيده، تحقيق دار احياء التراث العربى بيروت

264 - المداوى لعلل الجامع الصغير و شرحى المناوى، احمد غمارى، دارالكتب العلميه، بيروت

265 - المداوى لعلل الصغير وشرحى المناوى، احمد بن محمد غمارى، دارالكتب العلمية،

266 - المدخل الفقهى، مصطفى، زرقاء

267 - المراسم فى الفقه، سلار، تحقيق بستانى، بيروت

268 - المرجعية الدينية، شاهرودى.

269 - المزهر فى علوم اللغة، جلال الدين سيوطى، قم

270 - المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، تحقيق دكتر يوسف مرعشلى، دار المعرفه، بيروت.

271 - المستصفى، محمد غزالى، دارالذخائر الاسلامى، قم

ص:505

272 - المسند الجامع، دارالجيل، بيروت

273 - المسند الصحيح من اسباب النزول، بيروت.

274 - المسودة فى اصول الفقه، لآل التيميّة، قاهره.

275 - المصباح المنير، احمد بن محمد بن على الفيومى، دارالكتب العلمية، بيروت.

276 - المصنف، عبدالرزاق الصنعانى، المجلس العلمى، تحقيق حبيب الرحمن العظمى، بيروت.

277 - المصنف، عبدالرزاق الصنعانى، دارالكتب العلميه، بيروت

278 - المطالب العاليه، احمد بن حجر عسقلانى، دارالكتب العلميه بيروت

279 - المعالم الجديده، سيد محمد باقر صدر

280 - المعتبر، جعفر بن سعيد حلى، مؤسسة سيد الشهداء قم

281 - المعتمد، محمد بن على بن طيب بصرى، دار الكتب العلميه، بيروت.

282 - المعجم الاوسط، سيلمان بن احمد الطبرانى، تحقيق ابراهيم الحسينى، دارالحرمين، بيروت.

283 - المعجم الصغير، سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلميه، بيروت.

284 - المعجم الفهرس لالفاظ بحارالانوار، دفتر تبليغات اسلامى قم

285 - المعجم الكبير، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، عبدالمجيد السلفى، مكتبة ابن تيميه، بيروت.

286 - المعجم المفصل فى تفسير غريب القرآن الكريم، محمد تونجى، دارالكتب العلميه، بيروت

287 - المغنى فى الضعفاء، شمس الدين محمد ذهبى، بيروت

288 - المعيار والموازنة فى فضائل امام اميرالمؤمنين، ابوجعفر اسكافى، تحقيق محمد باقر محمودى.

ص:506

289 - المغنى، موفق الدين عبداللّه بن محمد بن قدامه، دار الفكر، بيروت.

290 - المغنى والشرح الكبير، موفق الدين بن قدامه، داراحياء التراث العربى.

291 - المفردات، ابوالقاسم الحسين بن محمد الراغب اصفهانى،

292 - المقاصد الحسنه، محمد السخاوى، دارالكتاب العربى، بيروت

293 - المقنع، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه قمى، مؤسسة الهدايه، قم.

294 - المقنعه، محمد بن النعمان العكبرى البغدادى، دفتر نشر اسلامى، قم.

295 - المكاسب، مرتضى انصارى، مجمع الفكر الاسلامى، قم.

296 - الملل والنحل، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام قم.

297 - الملل والنحل، عبدالكريم شهرستانى

298 - المنار، محمد عبده، دارالمعرفه، بيروت

299 - المنخول من تعليقات علم الاصول، ابوحامد محمد غزالى، دارالفكر المعاصر بيروت

300 - المنظومة البيقونية، عمر بن محمد البيقونى، دارالكتب العلمية، بيروت

301 - المنهج الرجالى والعمل الرائد فى الموسوعة الرجاليه، محمد رضا جلالى، بيروت.

302 - المنهل الروى، ابراهيم بن جماعه، دار الفكر، دمشق.

303 - الموافقات، شاطبى، دارالكتب العلميه، بيروت

304 - الموافقات فى اصول الشريعة، امام ابراهيم بن موسى اللخمى الشاطبى.

305 - المواهب فى تحرير الاحكام، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام قم.

306 - الموطاء، مالك بن انس، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى، دار احياء التراث العربى، بيروت و چاپ ديگر دار ابن حزم،

307 - المهذب، ابو اسحاق شيرازى، دارالفكر بيروت

ص:507

308 - المهذب البارع، احمد بن فهد حلى دفتر نشر اسلامى، قم.

309 - المهذب، عبدالعزيز بن براج، دفتر نشر اسلامى، قم

310 - الميزان، محمد حسين طباطبائى، دارالكتب الاسلامية، قم.

311 - الميزان، محمد حسين طباطبايى، دفتر نشر اسلامى، قم

312 - الناصريات، على بن حسين موسوى، مجمع التقريب بين المذاهب، تهران

313 - النجعة فى شرح اللمعة الدمشقية، محمد تقى شوشترى، نشر صدوق.

314 - النجمه، محمد تقى تسترى، مكتبة الصدوق، قم.

315 - النحو الوافى، عباس حسن، انتشارات ناصر خسرو، تهران

316 - النقض، قزوينى، تصحيح جلال الدين ارموى،

317 - النكت والعيون، (تفسير المارودى) على بن محمد بن حبيب مارودى، مؤسسة الكتب الثقافيه، بيروت

318 - النهاية فى غريب الحديث والاثر، مجدالدين ابوالسعادات المبارك بن محمد الجزرى (ابن اثير) مؤسسه اسماعيليان، قم.

319 - النهاية فى معرفة الاحكام، حسن بن يوسف مطهر علامه حلى، مؤسسه اسماعيليات.

320 - النهاية ونكتها، نجم الدين جعفر بن الحسن حلى، دفتر نشر اسلامى، قم.

321 - النهر الماد، ابوحيان اندلسى، دارالجنان، بيروت،

322 - الوافى بالوفيات، صفدى، آلمان

323 - الوافى، ملا محسن فيض كاشانى، كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام اصفهان.

324 - الوافيه، مولى عبداللّه تونى، مجمع الفكر الاسلامى، قم.

325 - الوجيزه، محمد بن الحسين عاملى،

326 - الوحى المحمدى، رشيد رضا، مصر

ص:508

327 - الوسيط فى المذهب، ابوحامد محمد غزالى، دارالكتب العلمية، بيروت

328 - الوسيله الى نيل الفضيلة، محمد بن على طوسى ابن حمزه.

329 - الهدايه فى الاصول، سيد ابوالقاسم خوئى، تحقيق مؤسسة صاحب الامر، قم

330 - الهدى الى دين المصطفى، محمد جواد بلاغى نجف

331 - امالى صدوق، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، مؤسسة الاعلمى، بيروت.

332 - امالى طوسى، ابى جعفر الطوسى، تحقيق قسم الدراسات الاسلاميه، دارالثقافة.

333 - امالى مرتضى، الشريف المرتضى، على بن الحسين موسوى، مكتبة اية اللّه مرعشى، قم.

334 - امل الامل، محمد بن الحسن الحر العاملى، بى نا.

335 - انوار التنزيل، ناصرالدين بيضاوى، مؤسسة الاعلمى، بيروت

336 - انوار الربيع، المقدمه، سيد على خان مدنى، بغداد

337 - انيس المسافر

338 - اوضح المسالك الى الفية ابن مالك، دار احياء التراث العربى، بيروت

339 - اهل البيت فى آية التطهير، جعفر مرتضى العاملى

340 - ايضاح الفوائد، فخرالدين حلى، مؤسسه اسماعيليان، قم

341 - ايضاح الكفايه، محمد فاضل لنكرانى، انتشارات نوح، قم

342 - ايمان ابى طالب، عبداللّه الخنيزى، قم.

343 - أجوبة جار اللّه، شرف الدين عاملى، بيروت

344 - بحارالانوار لدرر الاخبار، محمد باقر مجلسى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

345 - بحوث فى الاصول، سيد محمد باقر صدر، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

346 - بحوث فى العروة الوثقى، سيد محمد باقر صدر، مجمع الشهيد آية اللّه صدر العلمى، قم

ص:509

347 - بحوث فى مبانى علم الرجال، محمد سند، موسسه انتشارات عصر ظهور، قم

348 - بدائع الصنائع، ابو بكر بن مسعود كاشانى،

349 - بدايع الدرر، سيد روح اللّه خمينى، مؤسسة نشر آثار امام خمينى، قم

350 - بداية المجتهد، ابن رشد اندلسى، دارالمعرفه، بيروت.

351 - بداية الوصول فى شرح كفاية الاصول، محمد طاهر آل الشيخ الراضى، دارالهدى، قم.

352 - بزرگ مرد علم و دين علامه مجلسى، على دوانى، اميركبير، تهران.

353 - بصائر الدرجات الكبرى فى فضائل آل محمد عليهم السلام ابوجعفر محمد بن حسن الصفار،

354 - بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، نورالدين هيثمى، بيروت

355 - بلغة المحدثين، سليمان بحرانى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم

356 - بهاء الدين عاملى، اديباً وفقيهاً وعالماً، دلال عباس، دار الحوار، بيروت.

357 - بهجة الاريب، ابن تركمانى، قاهره، 1422.

358 - بهجة الامال فى شرج زبدة المقال و منتهى الامال فى علم الرجال، عليارى، بنياد فرهنگى كوشانپور، تهران.

359 - بهجة المحافل وبغية الأماثل، جمال الدين محمد أشخريمنى، دار صادر، بيروت.

360 - پرتوى از قرآن، سيد محمود طالقانى، تهران.

361 - پژوهش هاى قرآنى، (ترجمه حياة محمد) ابوالقاسم پاينده

362 - پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، محمد تقى ديارى، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1379 تهران.

363 - پژوهشى در نظم قرآن، مهندس مهدى بازرگان، انتشارات قلم، تهران.

364 - پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى، كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام، قم.

ص:510

365 - تاج العروس، سيد مرتضى حسينى الزبيدى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

366 - تاريخ آداب اللغة العربيه، جرجى زيدان

367 - تاريخ اصفهان و رى.

368 - تاريخ الادب العربى، بروكلمان

369 - تاريخ الامم والملوك، ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى، مؤسسة الاعلمى، بيروت.

370 - تاريخ البخارى الكبير، ابوعبداللّه بخارى

371 - تاريخ التمدن الاسلامى، جرجى زيدان

372 - تاريخ الخميس، حسين بن محمد الدياربكرى، دار صادر بيروت.

373 - تاريخ القرآن وعلومه، ابوعبداللّه زنجانى، سازمان تبليغات اسلامى، تهران.

374 - تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دار الكتاب العربى، بيروت.

375 - تاريخ عالم آراى عباسى، اسكندر بيك منشى، تصحيح محمد رضوانى، انتشارات دنياى كتاب، تهران.

376 - تاريخ فقه و فقهاء، ابوالقاسم گرجى، انتشارات سمت، تهران

377 - تاريخ فقه و فقهاء، حبيب اللّه عظمى، انتشارات اساطير، تهران 1385 ش

378 - تاريخ قرآن، محمد جواد حجتى، دفتر نشر اسلامى، تهران.

379 - تاريخ قرآن، محمود راميار، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران

380 - تاريخ يعقوبى، ابن واضح، دارصادر، بيروت

381 - تأسيس الشيعة الكرام لفنون الاسلام، سيد حسن صدر الدين موسوى عاملى،

382 - تبصير المنتبه بتحرير المشتبه، احمد بن حجر عسقلانى، مصر

383 - تبيين الفائق، عثمان بن على زيلعى، دارالكتب العلميه بيروت

384 - تحريرات فى الاصول، سيد مصطفى خمينى، مؤسسه تنظيم آثار امام خمينى، تهران.

ص:511

385 - تحرير الاحكام، حسن بن يوسف حلى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام.

386 - تحرير العروة الوثقى، قربانعلى تركمانى، نجف.

387 - تحرير الوسيله، سيد روح اللّه الموسوى الخمينى، اعتماد، قم.

388 - تحريف القرآن اسطوره أم واقع، سيد حسن طاهرى خرم آبادى، مركز التحقيقات والدراسات العلميه، المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه تهران

389 - تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبه حرانى، تحقيق على اكبر غفارى،

390 - تحفة الاحوذى بشرح جامع الترمذى، محمد بن عبدالرحمن المباركفورى، دارالكتب العلمية، بيروت

391 - تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف، يوسف المزّى، دارالغرب الاسلامى، بيروت

392 - تحفة العالم، سفرنامه مير عبداللطيف خان شوشترى، انتشارات طهورى، تهران.

393 - تحكيم المبانى فى اصول الفقه، سيد عبدالجواد علم الهدى الخراسانى، مؤسسة آل الرسول، قم.

394 - تدريب الراوى، جلال الدين سيوطى، مصر

395 - تذكره حزين، محمد على حزين.

396 - تذكره نصرآبادى، محمد طاهر نصرآبادى، تصحيح وحيد دستگردان، تهران

397 - تذكرة الحفاظ، شمس الدين محمد ذهبى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

398 - تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف مطهر الحلى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

399 - تذكرة القبور (دانشمندان و بزرگان اصفهان)

400 - تذكرة المعاصرين، محمد على حزين لاهيجى، دفتر نشر ميراث مكتوب.

401 - تراثنا، مجله مؤسسة آل البيت، قم

402 - ترجمه قرآن، بهاء الدين خرمشاهى، انتشارات نيلوفر، تهران

403 - تشييد المراجعات، سيد على حسينى ميلانى، مركز الحقائق الاسلاميه، قم.

ص:512

404 - تصنيف غرر الحكم و دررالكلم، مركز پژوهش دفتر تبليغات اسلامى، قم.

405 - تعاليق مبسوطه على العروة الوثقى، محمد اسحاق فياض، انتشارات محلاتى، قم

406 - تعليقه اختيار معرفة الرجال، سيد محمد باقر ميرداماد استرآبادى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

407 - تعليقه منهج المقال، محمد باقر وحيد بهبهانى، چاپ سنگى.

408 - تعليقة امل الامل، عبداللّه افندى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

409 - تفسير ابن عاشور، محمد الطاهر ابن عاشور التونسى، مؤسسة التاريخ، بيروت

410 - تفسير ابى السعود، (ارشاد العقل السليم)، دار احياء التراث العربى، بيروت.

411 - تفسير البصائر، يعسوب الدين جويبارى، قم

412 - تفسير الخطيب الشربينى، محمد بن احمد، دارالكتب العلميه بيروت

413 - تفسير القرآن العظيم، ابن كثير شامى، دار المعرفه، بيروت

414 - تفسير القرآن الكريم، محمد على طه الدرة، دارالحكمة بيروت

415 - تفسير المراغى، احمد مصطفى مراغى، دار إحياء التراث العربى، بيروت.

416 - تفسير خازن، دار المعرفه، بيروت

417 - تفسير شبر، سيد عبداللّه شبر، دارالاسوه، تهران.

418 - تفسير شريف لاهيجى، انتشارات جاويدان، تهران

419 - تفسير عكرمه، سيد مهدى علمى حسينى، فرهنگ آوران، تهران.

420 - تفسير غريب القرآن، ابن ملقن، عالم الكتب، بيروت

421 - تفسير غريب القرآن، عبداللّه بن مسلم بن قتيبه، مكتبة الهلال، بيروت

422 - تفسير فرات الكوفى، تحقيق محمد الكاظم، مؤسسة النعمان، بيروت.

423 - تفسير گازر، تصحيح جلال الدين ارموى،

424 - تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه قم.

ص:513

425 - تفسير هدايت، سيد محمد تقى مدرسى، بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، مشهد.

426 - تفصيل الشريعه، كتاب الحدود، كتاب النكاح، كتاب القضاء، كتاب الحج.

427 - تفصيل الشريعة، النجاسات واحكامها، محمد فاضل لنكرانى، چاپخانه قم، 1409.

428 - تفصيل الشريعة، كتاب الحدود، فاضل لنكرانى، چاپخانه قم، 1406.

429 - تقريب التهذيب، احمد بن حجر عسقلانى، دار المعرفه، بيروت

430 - تقريرات آية اللّه بروجردى، شيخ على پناه اشتهاردى، دفتر نشر اسلامى، قم.

431 - تكملة البحر الرائق شرح كنزالدقائق، محمد الطورى القادرى الحنفى، منشورات دارالكتب العلميه، بيروت 1418.

432 - تكملة الرجال، عبدالنبى قزوينى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

433 - تكملة امل الامل، سيد حسن صدر، قم.

434 - تلخيص الحبير في تخريج الرافعي الكبير، احمد بن حجر عسقلانى، دار الفكر، بيروت.

435 - تلخيص الشافى، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، منشورات العزيزى، قم.

436 - تمهيد القواعد الاصولية والعربيه لتخريج الاحكام الشرعيه، زين الدين احمد بن على شهيد الثانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

437 - تنزيه الانبياء شريف مرتضى، على بن حسين موسوى، بى نا.

438 - تنقيح الاصول، سيد روح اللّه خمينى، مؤسسه تنظيم آثار امام خمينى، قم

439 - تنقيح المقال فى علم الرجال، عبداللّه مامقانى،

440 - تنقيح مبانى العروة، ميرزا جواد تبريزى، قم

441 - توضيح المقال فى علم الرجال، مولى على كنى، تحقيق محمد حسين مولوى، دارالحديث قم.

ص:514

442 - تهذيب الاحكام (المقدمه) سيد حسن خرسان، دارالكتب الاسلاميه، تهران

443 - تهذيب الاصول، سيد روح اللّه خمينى، دفتر نشر اسلامى، قم

444 - تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، مؤسسة الاعلمى، بيروت.

445 - تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، يوسف المزّى، دارالفكر، بيروت.

446 - تهذيب اللغة، محمد بن احمد ازهرى، تحقيق احمد عبدالرحمن مخيمر، دارالكتب العلميه، بيروت

447 - تهذيب الوصول الى علم الاصول، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، مؤسسة الامام على عليه السلام لندن.

448 - جامع البيان فى تفسير القرآن، محمد الايجى، دار الكتب العلميه، بيروت

449 - جامع الخلاف والوفاق بين الامامية وبين ائمة الحجاز والعراق، شيخ على بن محمد بن محمد القمى السبزوارى، تحقيق: حسن حسينى بيرجندى، مطبعه پاسدار اسلام، قم.

450 - جامع الرواة، محمد بن على الاردبيلى، كتابخانه اية اللّه مرعشى، قم.

451 - جامع الصغير، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى.

452 - جامع المدارك، سيد احمد خوانسارى، مؤسسه انتشارات اسماعيليان، قم.

453 - جامع المسانيد والسنن، اسماعيل بن كثير شامى، دارالفكر بيروت.

454 - جامع المقاصد، على بن الحسين كركى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

455 - جامع المقال، فخرالدين طريحى، تبريز.

456 - جامع النقول فى اسباب النزول، ابن خليفه عليوى، بيروت.

457 - جمع الجوامع بشرح الجلال (حاشية البنانى)

458 - جمهرة اللغة، ابى بكر محمد بن الحسن بن دريد، دارالعلم للملايين، بيروت.

459 - جنايات تاريخ

ص:515

460 - جوامع الجامع، ابى على فضل بن الحسن الطبرسى، انتشارات كعبه، تهران، چاپ سنگى.

461 - جوامع الجامع، امين الاسلام طبرى، تحقيق ابوالقاسم گرجى، دانشگاه تهران

462 - جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، مصر.

463 - جواهر الفقه، عبدالعزيز بن البراج الطرابلسى، تحقيق ابراهيم بهادرى، مؤسسة النشر الاسلامى.

464 - جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، محمد حسن نجفى، دارالكتب الاسلاميه بيروت.

465 - حاشيه مكاسب، محمد كاظم آخوند خراسانى،

466 - حاشيه وحيد بر مجمع الفائدة والبرهان، محمد باقر وحيد بهبهانى، مؤسسه مجدد وحيد بهبهانى، قم.

467 - حاشية البنانى، دارالفكر، بيروت

468 - حاشية القونوى على التفسير الامام البيضاوى، اسماعيل بن محمد حنفى، دارالكتب العلميه بيروت.

469 - حاشية المكاسب، محمد حسين غروى اصفهانى، تحقيق شيخ عباس محمد آل سباغ

470 - حاشية تلخيص الشافى، سيد حسين بحرالعلوم، تهران (الشافى)

471 - حاوى الاقوال فى معرفة الرجال، عبدالنبى جزائرى، مؤسسة الهداية لاحياء التراث، قم

472 - حديقة الشيعة، ملا احمد اردبيلى، دارانصاريان، قم

473 - حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، بيروت

474 - حياة الامام الحسين بن على، باقر الشريف القرشى.

ص:516

475 - حياة المحقق الكركى وآثاره، محمد الحسون، قم

476 - حياة محمد، حسنين هيكل، بيروت

477 - خاندان شيخ الاسلام، اصفهان

478 - خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، تهران

479 - خصائص الائمة، الشريف الرضى، ابى الحسن محمد بن الحسين موسوى البغدادى، مكتبة القدسى.

480 - خلاصة الاقوال، يوسف بن مطهر حلى، المطبعة الحيدريه، نجف.

481 - خلاصة المنهج، ملا فتح اللّه كاشانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران

482 - دائرة المعارف الاسلاميه، داراحياء التراث العربى، بيروت

483 - دائرة المعارف الاسلامية الشيعة، حسن امين، دارالتعارف بيروت

484 - دائرة المعارف الاسلامية، دارالمعرفه، بيروت

485 - دائرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، بيروت

486 - دائرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران

487 - دائرة المعارف تشيع، نشر شهيد محبى، تهران

488 - دارالسلام، محمد العراقى

489 - دانش رجال الحديث، محمد حسن ربانى، شركت به نشر، مشهد

490 - دانشنامه قرآن، بهاء الدين خرمشاهى، تهران

491 - دراسات فى المكاسب، حسين على منتظرى، نشر تفكر، قم.

492 - دراسات فى ولاية الفقيه، حسين على منتظرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

493 - دراية الحديث، محمد كاظم شانه چى، دفتر نشر اسلامى، قم.

494 - دروس تمهيديه فى الفقه الاستدلالى، باقر ايروانى، مؤسسة الفقه، قم.

495 - دستور العلماء، عبدالنبى احمد نگرى، بيروت

ص:517

496 - دعائم الاسلام، نعمان مصرى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم.

497 - دلائل الصدق لنهج الحق، محمد حسن مظفر، مصر.

498 - دلائل النبوه، ابوبكر بيهقى،

499 - دليل العروة الوثقى، حسين حلى، مطبعة النجف

500 - ده مقاله، رضا استادى، دفتر نشر اسلامى قم

501 - ذخائر العقبى، احمد بن عبداللّه (محب الدين) طبرى.

502 - ذخيرة المعاد، محمد باقر سبزوارى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم

503 - ذكرى الشيعة، محمد بن مكى عاملى، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام، و منشورات بصيرتى قم.

504 - راز بزرگ رسالت، جعفر سبحانى، كتابخانه بزرگ اسلامى تهران

505 - رجال ابن داود، تقى الدين داود حلى، النجف

506 - رجال السنة، محمد حسن مظفر، مطبوعات النجاح، القاهره.

507 - رجال الشيخ، ابى جعفر الطوسى، نجف.

508 - رجال المجلسى، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الاعلمى، بيروت

509 - رجال خاقانى، على خاقانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

510 - رجال نجاشى، احمد بن على نجاشى، دفتر نشر اسلامى، قم.

511 - رسائل العشر، سيد على ميلانى، چاپخانه ياران، قم.

512 - رسايل فى الاجتهاد والتقليد، سيد محمد صادق روحانى، بى نا

513 - رفع العزر عن قاعدة لا ضرر، محمد باقر خالصى، دفتر نشر اسلامى، قم

514 - روح البيان، اسماعيل بروسوى، داراحياء التراث العربى، بيروت

515 - روح المعانى، سيد محمود آلوسى، داراحياء التراث العربى، بيروت

516 - روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، مؤسسه اسماعيليان، قم

ص:518

517 - روض الانف فى شرح السيرة النبوية مصر

518 - روض الجنان، ابوالفتوح رازى، تصحيح ابوالحسن شعرانى، كتابفروشى اسلاميه تهران

519 - روض الجنان، زين الدين جبعى عاملى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

520 - روضة الطالبين، ابوزكريا نووى، الكتب الاسلامى، بيروت

521 - روضة المتقين فى شرح اخبار الائمة المعصومين، مولى محمد تقى بن مقصود المجلسى،

522 - روضة الواعظين، ابن فتال نيشابورى،

523 - رياض الجنة، زنورى، كتابخانه اية اللّه مرعشى، قم.

524 - رياض السالكين، سيد على خان مدنى، دفتر نشر اسلامى، قم.

525 - رياض العارفين، رضا قلى خان هدايت.

526 - رياض المسائل، المقدمه، محمد مهدى آصفى، دفتر نشر اسلامى قم

527 - رياض المسائل، سيد على طباطبائى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

528 - ريحانة الادب، ميرزا محمد على خيابانى، كتابفروشى خيام، تهران.

529 - ريحانة الالباء، شهاب الدين تونجى خفاجى، مصر.

530 - زاد المسير، عبدالرحمن بن جوزى،، المكتب الاسلامى، بيروت

531 - زاد المعاد فى هدى خير العباد، ابن قيم الجوزيه، مؤسسة الرسالة، بيروت.

532 - زبدة الاصول، سيد محمد صادق حسينى روحانى، مدرسة الامان الصادق عليه السلام قم.

533 - زبدة البيان، احمد اردبيلى، كنگره اردبيلى، قم

534 - زبدة البيان فى احكام القرآن، احمد بن محمد الشهير بالمقدس الاردبيلى، تحقيق محمد باقر بهبودى، مكتبة المرضويه، تهران.

535 - زبدة التفاسير، فتح اللّه شريف كاشانى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، قم.

ص:519

536 - زبدة التفاسير، مؤسسة المعارف الاسلاميه، قم

537 - زندگانى شاه عباس اول، نصراللّه فلسفى، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران.

538 - زندگانى محمد پيامبر اسلام، محمد على خليلى، انتشارات اقبال، تهران

539 - زندگينامه علامه مجلسى، حسن طارمى، نشر طرح نو، تهران

540 - زندگينامه علامه مجلسى، سيد مصلح الدين مهدوى، اصفهانى.

541 - سبحة المرجان فى آثار هندوستان، غلام على آزاد، هند 1303.

542 - سبل الهدى والرشاد، يوسف صالحى شامى، دارالكتب العلميه، بيروت.

543 - سفينة البحار، عباس قمى، كتابخانه سنائى، تهران.

544 - سلافة العصر، سيد على خان مدنى، مصر

545 - سلامة القرآن من التحريف، فتح اللّه محمد، انتشارات پيام آزادى، تهران.

546 - سماء المقال، ابوالفداء كلباسى، قم

547 - سند العروة الوثقى، محمد سند، انتشارات صحفى، قم

548 - سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد ابن ماجه قزوينى، تحقيق محمو فؤاد عبدالباقى، داراحياء التراث العربى، بيروت

549 - سنن ابى داود، ابوداود سجستانى، تحقيق سعيد محمد اللحام، دارالفكر، بيروت

550 - سنن ابى داود، ابوداود سجستانى، دارالجنان، بيروت

551 - سنن الدارمى، ابومحمد عبداللّه الدارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق

552 - سنن النسائى، احمد بن شعيب، دار احياء التراث العربى، بيروت

553 - سنن ترمذى، ابوعيسى محمد بن عيسى بن سوره الترمذى، تحقيق، عبدالوهاب عبداللطيف، دارالفكر، بيروت

554 - سنن دارقطنى، على بن عمر الدار قطنى، دارالكتب العلميه، بيروت

555 - سوانح عمر، شمس الدين رشديه، نشر تاريخ ايران.

ص:520

556 - سيره ابن هشام، تحقيق ابراهيم الابيارى و... منشورات ايران، تهران

557 - سيره، زينى دحلان، مصر

558 - سيرى در صحيحين، محمد صادق نجمى، دفتر نشر اسلامى، قم.

559 - شبر و سه تفسير، محمد على رضائى، مبين، رشت

560 - شبهاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى، دار الكتب الاسلامية، تهران

561 - شذرات الذهب فى اخبار من قد ذهب، عبدالحى بن احمد (ابن عماد)

562 - شرائع الاسلام، جعفر بن سعيد حلى، مؤسسه اسماعيليان، قم

563 - شرح ابن ابى الحديد، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم

564 - شرح ابن عقيل، منشورات سيد الشهداء، قم

565 - شرح ابن ميثم (ترجمه) مقدمه، بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى

566 - شرح ابن ميثم، المقدمه، بى نا، بى تا.

567 - شرح احوال علماء خوانسار، كنگره خوانسارى ها، قم.

568 - شرح اصول كافى، ترجمه محمد خواجوئى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1366

569 - شرح اصول كافى، صدرالدين شيرازى، مكتبة المحمودى تهران

570 - شرح اصول كافى، مولى صالح مازندرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

571 - شرح الاخبار فى فضائل الائمه، ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمى مغربى، مؤسسة نشر الاسلامى، قم.

572 - شرح التبصرة والتذكره، زين الدين عراقى، دارالكتب العلمية، بيروت

573 - شرح الزرقانى على موطأ الامام مالك، محمد عبدالباقى الزرقانى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

574 - شرح الزيادات، حسن بن منصور اوزجندى، قاضى خان/ 592 تصحيح قاسم اشرف، مجلس علمى، كراچى.

ص:521

575 - شرح السنة، السيد سابق، دارالفكر،

576 - شرح السنة، حسين بن مسعود بغوى، دارالكتب العلميه، بيروت

577 - شرح الطيبى على مشكاة المصابيح، حسين بن محمد طيبى، دارالكتب العلميه، بيروت

578 - شرح الفيه ابن مالك (ابن ناظم) دارالجيل، بيروت.

579 - شرح المعالم فى اصول الفقه، محمد بن على الفهرى (ابن التلسمانى) عالم الكتب، بيروت

580 - شرح المفصل، موفق الدين ابن يعيش، دار صادر بيروت

581 - شرح المنهاج للبيضاوى، شمس الدين محمود بن عبدالرحمن اصفهانى، مكتبة الرشد، رياض

582 - شرح توحيد صدوق، قاضى سعيد قمى، تصحيح نجف قلى حبيبى، وزارت ارشاد، تهران

583 - شرح شرح نخبة الفكر، ملا على قارى هروى، دار الارقم، بيروت

584 - شرح شواهد المغنى، جلال الدين سيوطى، نشر ادب الحوزه قم

585 - شرح صحيح بخارى، على بن خلف (ابن بطال) مكتبة الرشد،

586 - شرح صحيفه سجاديه، سيد على خان مدنى (المقدمه) دفتر نشر اسلامى

587 - شرح فتح القدير، كمال الدين ابن همام، دار احياء التراث العربى، بيروت

588 - شرح مائة كلمة، كمال بن ميثم بحرانى، دفتر نشر اسلامى، قم

589 - شرح مسند ابى حنيفه، ملا على القارى الحنفى، دارالكتب العلمية، بيروت.

590 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد المعتزلى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم

591 - شرح نهج البلاغه، ميثم بحرانى، بى نا، بى تا

592 - شرخ غرر الحكم و درر الكلم، جمال الدين خوانسارى، تحقيق جلال الدين ارموى، دانشگاه تهران.

ص:522

593 - شعراء الغرى، على خاقانى،

594 - شناخت قرآن، كمال الدين دزفولى، تهران.

595 - شيبانى، محمد بن الحسن، كتاب الاصل المعروف بالمبسوط، عالم الكتب، بيروت

596 - صحاح اللغة، محمد بن اسماعيل جوهرى، دارالعلم للملايين، بيروت

597 - صحيح ابن حبان بترتيب ابى بلبان، علاء الدين على بن بلبان، (محمد بن حبان احمد م 354) مؤسسة الرسالة، بيروت.

598 - صحيح ابن خزيمه، ابوبكر محمد بن اسحاق بن خزيمة النيشابورى، تحقيق محمد مصطفى العظمى، المكتب الاسلامى، بيروت.

599 - صحيح البخارى بشرح الكرمانى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

600 - صحيح بخارى، ابوعبداللّه بخارى، داراحياء التراث العربى، بيروت

601 - صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن الحجاج القشيرى النيشابورى، دارالفكر، بيروت.

602 - صحيح مسلم بشرح النووى، ابوزكريا محى الدين بن شرف النووى، دار احياء العربى، بيروت.

603 - صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابورى، داراحياء التراث العربى، بيروت

604 - صراط المستقيم، زين الدين ابى محمد على بن يونس العاملى البياظى، تحقيق محمد باقر بهبودى، مكتب الرضويه.

605 - صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفت، دفتر نشر اسلامى، قم

606 - طبقات ابن سعد (ترجمه)

607 - طبقات ابن سعد، دار صادر، بيروت

608 - طبقات اعلام الشيعة، محسن تهرانى، بيروت

ص:523

609 - طبقات الشافعيه، اسنوى، بيروت

610 - طبقات المفسرين، داودى، دارالكتب العلميه بيروت.

611 - طرائف المقال، سيد شفيع چابلقى بروجردى، تحقيق سيد مهدى رجايى، كتابخانه اية اللّه مرعشى، قم 1410.

612 - طرائق الحقائق، قاضى سعيد قمى، تصحيح محمد جعفر محجوب، كتابخانه سنائى، تهران

613 - ظفر الامانى فى مختصر الجرجانى، محمد عبدالحى لكنوى، الجامعة الاسلامية هند.

614 - عدة الداعى، ابن فهد حلى، تصحيح احمد موحدى قمى، مكتبة الواجدانى، قم.

615 - عدة الرجال، كاظمينى، قم.

616 - عصمة الانبياء، فخر رازى

617 - عصمة القرآن من الزيادة والنقصان، سيد مرتضى رضوى، مؤسسة الهجره قم

618 - علامه شبر و تفاسير سه گانه، محمد على رضائى اصفهانى، كتاب مبين، رشت.

619 - علل الحديث، ابوحاتم، محمد عبدالرحمن رازى، دار المعرفه، بيروت.

620 - علل الشرائع، محمد بن على بن بابويه قمى، داراحياء التراث العربى.

621 - علم اليقين، ملا محسن فيض كاشانى،

622 - علوم البلاغه، احمد مصطفى المراغى، بيروت.

623 - علوم الحديث ومصطلحه، صبحى صالح، منشورات الشريف الرضى، قم

624 - علوم القرآن عند المفسرين، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

625 - عمدة القارى، محمود بن احمد بدرالدين العينى، دارالفكر، بيروت.

626 - عناية الاصول، سيد مرتضى فيروزآبادى، دارالكتب الاسلاميه تهران

627 - عوائد الايام، احمد نراقى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

ص:524

628 - عون المعبود شرح سنن ابى داود، محمد شمس الحق العظيم آبادى، دارالكتب العلميه، بيروت.

629 - عيون اخبار الرضا، ابوجعفر ابن بابويه قمى، حسين اعلمى، بيروت.

630 - عيون الاثر، ابن قتيبه دينورى، منشورات الرضى، قم.

631 - غالية الدرر فى مصب قاعدة الضرر، سيد ابوالفضل نبوى قمى، قم

632 - غاية الامال، شيخ عبداللّه مامقانى، بى نا

633 - غاية المراد فى نكت الارشاد، شهيد اول، دفتر تبليغات اسلامى.

634 - غرائب القرآن، نظام نيشابورى، دارالكتب العلميه، بيروت

635 - غرر الحكم و دررالكلم، ترجمه محمد على انصارى،

636 - غريب القرآن، زيد بن على، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

637 - غزالى، ابوحامد محمد، الوسيط فى المذهب، دارالكتب العلميه، بيروت

638 - غنائم الايام، ابوالقاسم قمى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

639 - غنايم الايام فى مسايل الحلال والحرام، ميرزا ابوالقاسم قمى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم.

640 - غنيمة المعاد، حاج مولى ملا صالح برغانى قزوينى.

641 - غنيمة المعاد فى شرح الارشاد، محمد صالح برغانى،

642 - غنية النزوع، ابوالمكارم ابن زهره، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام، قم.

643 - غنية النزوع الى علمى الاصول والفروع، حمزة بن زهره حلبى، تحقيق ابراهيم بهادرى، مؤسسه امام صادق، قم.

644 - فائق المقال فى الحديث والرجال، احمد بن عبدالرضا البصرى، تحقيق غلام حسين قيصريه ها، دارالحديث، قم 1422.

645 - فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، دارالمعرفه بيروت.

ص:525

646 - فتح الباقى بشرح الفية العراقى، محمد انصارى، دار ابن حزم بيروت

647 - فتح القدير، محمد بن على شوكانى، دار المعرفه بيروت

648 - فتح القدير، محمد على شوكانى، دار المعرفه بيروت

649 - فتح المغيث (سخاوى) دار المعرفه بيروت

650 - فرائد الاصول، شيخ انصارى، مجمع الفكر الاسلامى، قم.

651 - فروغ ابديت، جعفر سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

652 - فرهنگ سخنوران، خيام پور، تبريز

653 - فرهنگ عميد، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران.

654 - فرهنگ مذاهب و عقائد اسلامى، جعفر سبحانى، قم

655 - فضائل الخمسة، سيد مرتضى فيروزآبادى، مؤسسة الاعلمى، بيروت

656 - فقه الامام الصادق، محمد جواد مغنية، دارالعلم للملايين، بيروت.

657 - فقه الشيعه، سيد محمد مهدى خلخالى، تهران

658 - فقه الصادق، صادق الروحانى، مؤسسه دارالكتاب، قم.

659 - فقه القرآن، قطب الدين راوندى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم

660 - فقهاء نامدار شيعه، عبدالرحيم عقيقى بخشايشى، دفتر نشر نويد اسلام، قم

661 - فقه و زمان، محمد ابراهيم جناتى، نشر احياگران، قم

662 - فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، محمد حسن ربانى، نشر بين الملل، تهران

663 - فلاح السائل، رضى الدين موسوى حلى (ابن طاووس) دفتر تبليغات اسلامى، قم.

664 - فلاسفة الشيعة، عبداللّه نعمه، دارالكتاب الاسلامى، قم

665 - فوائد الاصول، ميرزا محمد حسين نائينى، دفتر نشر اسلامى، قم.

666 - فوائد الوحيد، محمد باقر وحيد بهبهانى، چاپ شده در خاتمه رجال خاقانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

ص:526

667 - فواتح الرحموت، محبّ اللّه عبدالشكور، دار الذخائر، قم.

668 - فهرست كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، تهران.

669 - فيض القدير، المناووى، تحقيق احمد عبدالسلام، دارالكتب العلمية، بيروت.

670 - فى ظلال القرآن، سيد قطب، دار الشروق بيروت

671 - قاسمى، جمال الدين، قواعد التحديث، دارالكتب العلميه بيروت

672 - قاعده لاضرر، ميرزا حسين نائينى، تصحيح ميرزا محمد حسن احمدى فقيه، دفتر نشر اسلامى، قم

673 - قاعده لاضرر و لا ضرار، سيد على سيستانى، دفتر آية اللّه سيستانى، قم.

674 - قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، دفتر نشر اسلامى، قم

675 - قاموس قرآن سيد على اكبر قريشى، دارالكتب الاسلاميه تهران.

676 - قانون تفسير، سيد على كمالى دزفولى، كتابخانه صدر، تهران

677 - قصص الانبياء، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، دار احياء التراث العربى، بيروت

678 - قصص الانبياء، سيد نعمت اللّه جزائرى، منشورات الشريف الرضى، قم

679 - قصص الانبياء (عرائس المجالس) احمد بن محمد نيشابورى، (ثعلبى) المكتبة الثقافيه بيروت

680 - قصص العلماء، عبداللّه تنكابنى، كتابفروشى اسلاميه، تهران

681 - قضايا قرآنية فى الموسوعة البريطانية، فضل حسن عباس

682 - قفوا الاثر فى صفو علوم الاثر، محمد بن ابراهيم حلبى، دار البشائر الاسلاميه، بيروت.

683 - قواعد الاحكام، حسن بن فضل حلى، دفتر نشر اسلامى، قم.

684 - قواعد فى علوم الحديث، ظفر احمد تهانوى، مكتب المطبوعات الاسلامية حلب

685 - قوانين الاصول، ميرزا ابوالقاسم قمى، كتاب فروشى اسلاميه، تهران.

ص:527

686 - كارنامه علامه مجلسى، كنگره علامه مجلسى.

687 - كتاب السنة، ابوبكر عمر بن ابى عاصم شيبانى، المكتب الاسلامى، بيروت و نيز چاپ دار الصميعى

688 - كتاب النكاح، سيد محمد حسين فضل اللّه، دار الملاك بيروت

689 - كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمد باقر انصارى.

690 - كشاف اصطلاحات الفنون، محمد بن على تهانوى هندى

691 - كشف الاسرار، عبداللّه نسفى دار الكتب العلميه، بيروت.

692 - كشف الخفاء، اسماعيل بن محمد عجلونى، دار احياء التراث العربى، بيروت

693 - كشف الرموز فى شرح المختصر النافع، حسن بن ابى طالب اليوسفى، دفتر نشر اسلامى، قم.

694 - كشف اللثام، محمد الاصفهانى، (فاضل هندى) دفتر نشر اسلامى

695 - كشف المراد، علامه حلى، مؤسسة الاعلمى، بيروت

696 - كشكول بحرانى، شيخ يوسف بحرانى، منشورات الرضى، قم.

697 - كشكول شيخ بهايى، محمد بن الحسين بهائى

698 - كفاية الاثر، ابوالقاسم على بن محمد الخزار قمى

699 - كفاية الاحكام، محمد باقر سبزوارى، اصفهان

700 - كفاية الاصول، محمد كاظم خراسانى، دفتر نشر اسلامى، قم.

701 - كفاية الاصول، محمد كاظم خراسانى، موسسة آل البيت عليهم السلام بيروت

702 - كليات فى علم الرجال، شوراى مديريت قم

703 - كمال الدين، محمد بن على بن بابويه قمى، مكتبة الصدوق، تهران

704 - كنزالعمال، متقى هندى، مؤسسة الرسالة، بيروت

705 - كنزالفوائد، ابى الفتح محمد بن على كراجكى،

ص:528

706 - كوثر المعانى الدرارى، محمد خضر جكتى شنقيطى، مؤسسة الرسالة، بيروت.

707 - گزيده كافى، محمد باقر بهبودى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى تهران.

708 - گزيده كافى، محمد باقر بهبودى، مؤسسه انتشارات علمى فرهنگى تهران، 1384.

709 - گلشن ابرار، جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم، نشر معروف 1385.

710 - گوهر مراد، ملا عبدالرزاق فياض لاهيجى، تصحيح مؤسسه امام صادق عليه السلام قم.

711 - لاضرر و لا ضرار، سيد محمد باقر صدر، تقرير سيد كمال حيدرى، دار الفراقد، قم

712 - لباب الالقاب، ملا حبيب اللّه كاشانى.

713 - لبّ اللباب، (ميراث حديث شيعه، الدفتر الثانى) دارالحديث قم

714 - لسان الميزان، احمد بن حجر عسقلانى، مؤسسة الاعلمى، بيروت

715 - لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، دانشگاه تهران.

716 - لوامع صاحبقرانى، محمد تقى مجلسى، دارالتفسير، قم

717 - ماضى النجف وحاضرها، آل محبوب قم

718 - مأثر الكرام فى تاريخ بگرام، مسير غلام على آزاد بلگرامى، حيدرآباد.

719 - مباحثى در فقه اللغه و زبانشناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ترجمه حميد رضا شيخى، بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، مشهد

720 - مبادىء الوصول الى علم الاصول، ص 246

721 - مبانى و روشهاى نقد متن حديث از ديدگاه دانشوران شيعه، داود معمارى، بوستان كتاب، قم

722 - مبانى و روش هاى نقد متن حديث، داود معمارى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

723 - مجالس المؤمنين، نور اللّه شوشترى، كتابفروشى اسلاميه، تهران

ص:529

724 - مجله كاوشى در فقه، دفتر تبليغات اسلامى، قم

725 - مجله كيان، مؤسسه كيان.

726 - مجمع الانهر فى شرح ملتقى الابحر، شيح زاده حنفى، دارالكتب العلمية، بيروت

727 - مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، المقدمه، مؤسسة البعثه، تهران

728 - مجمع البحرين، فخرالدين طريحى: المكتبة المرتضوى، تهران

729 - مجمع البحرين فى زوائد المعجمين، نورالدين هيثمى، مكتبة الرشد، الرياض

730 - مجمع البيان، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

731 - مجمع الرجال، زكى الدين عنايت اللّه قهپايى، مؤسسه اسماعيليان، قم.

732 - مجمع الزوايد و منبع الفوائد، الهيثمى، دارالكتب العلميه بيروت.

733 - مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، احمد اردبيلى، دفتر نشر اسلامى.

734 - مجمل اللغة، احمد بن فارس بن زكريا القزوينى الرازى، كويت.

735 - محاسن التأويل، جمال الدين قاسمى، دارالمعرفه، بيروت.

736 - محاضرات فى اصول الفقه، محمد اسحاق الفياض، قم.

737 - محمد صلى الله عليه و آله رسول اللّه، محمد رضا، المكتبة العصريه، صيدا، لبنان

738 - مختار الصحاح، امام محمد بن ابوبكر عبدالقادر الرازى، بيروت

739 - مختصر البيان فى غريب القرآن، عادل عبدالرحمن البدرى، مؤسسه صاحب الزمان، مشهد

740 - مختلف الشيعة، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

741 - مدارك الاحكام، سيد محمد موسوى عاملى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

742 - مدارك العروة، شيخ على پناه اشتهاردى، مؤسسه انتشارات اسوه، تهران

743 - مدارك العروة، محمد محمد طاهر آل شبير الخاقانى، مؤسسة الامام المنتظر، قم

ص:530

744 - مدخل علم فقه، رضا اسلامى، شوراى مديريت حوزه علميه، قم

745 - مرآة العقول، محمد باقر مجلسى، دارالكتب العلمية، بيروت

746 - مسالك الافهام، زين الدين بن على عاملى، شهيد ثانى، مؤسسة المعارف الاسلاميه قم.

747 - مسالك الافهام، زين الدين جبعى عاملى، طبع حجرى

748 - مسانيد ابى يحيى الكوفى، فراس بن يحيى، المكتب الفارقى الكوفى،

749 - مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

750 - مستدرك سفينة البحار، على نمازى شاهرودى، تحقيق حسن بن على نمازى، دفتر نشر اسلامى، قم.

751 - مستمسك العروة الوثقى، سيد محسن طباطبايى حكيم.

752 - مستند الشيعة، احمد نراقى مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

753 - مستند الشيعة، نراقى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

754 - مستند العروة الوثقى، كتاب الحج، سيد ابوالقاسم خوئى، مدينة العلم، قم.

755 - مستند العروة الوثقى، كتاب النكاح، سيد ابوالقاسم خوئى، مدنية العلم، قم.

756 - مسند ابن راهويه، اسحاق بن ابراهيم بن مخلد الحنطلى مروزى، تحقيق دكتر عبدالغفور

757 - مسند ابى المجد، على بن المجد الجوهرى، تحقيق ابى القاسم عبداللّه بن محمد البنوى - عامر احمد، دارالكتب العلميه، بيروت.

758 - مسند ابى داود الطياليسى، حافظ سليمان بن ابى داود الطيالسى، دارالحديث، بيروت.

759 - مسند ابى يعلى الموصلى، احمد بن على بن المثنى التميمى، تحقيق حسين سليم اسد، دارالمأمون بيروت.

ص:531

760 - مسند احمد، احمد بن محمد بن حنبل، دار صادر، بيروت

761 - مسند الرضا، عزيز اللّه عطاردى، كنگره جهانى حضرت رضا عليه السلام.

762 - مسند الشاميين، سليمان بن احمد بن ايوب اللخمى الطبرانى،

763 - مشارق الشموس فى شرح الدروس، حسين بن جمال الدين خوانسارى،

764 - مشاهير شعراء الشيعة

765 - مشرق الشمسين واكسير السعادتين، بهاء الدين محمد بن حسين عاملى، بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، مشهد.

766 - مشكلات الانوار، ابوالفضل على الطبرسى، تحقيق مهدى هوشمند، دارالحديث.

767 - مشكل اعراب القرآن، مكى بن ابى طالب، قم

768 - مشكل الاثار، طحاوى

769 - مشيخة النجاشى، محمود درياب، دفتر تبليغات اسلامى، قم

770 - مصابيح الانوار، سيد عبداللّه شبر، منشورات بصيرتى، قم

771 - مصادر نهج البلاغه، خطيب عبدالزهراء، دارالاضواء بيروت.

772 - مصباح الاصول، سيدابوالقاسم خوئى، مكتبة داورى، قم.

773 - مصباح الفقاهه، سيد ابوالقاسم خوئى، دار انصاريان قم.

774 - مصباح الفقيه، رضا همدانى، مكتبة الصدر، تهران

775 - مصباح الفقيه، رضا همدانى، موسسة الجعفرية لاحياء التراث، قم

776 - مصباح الهدى، محمد تقى آملى، تهران

777 - مصفى المقال، محمد محسن تهرانى، تهران.

778 - مصنفات شيخ مفيد، ابوعبداللّه محمد بن النعمان، كنگره شيخ مفيد.

779 - مطارح الانظار، محقق ميرزا ابوالقاسم الكلانتر، تقرير بحث شيخ اعظم انصارى،

780 - مطالع الانوار، سيد محمد باقر شفتى، مكتبة مهدوى، اصفهان

ص:532

781 - معارج نهج البلاغه، ابوالحسن على بن الحسين بيهقى (مقدمه اسعد طيب) دفتر تبليغات اسلامى، قم

782 - معارج نهج البلاغه (مقدمه محمد تقى دانش پژوه) كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم

783 - معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه، تهران.

784 - معالم التنزيل، حسين بن محمد بغوى، دار المعرفه بيروت

785 - معالم الدين فى الفقه، حسن عاملى، قم

786 - معالم الدين وملاذ المجتهدين، حسن عاملى، دفتر نشر اسلامى، قم.

787 - معالم العلماء، محمد بن على بن شهرآشوب مازندرانى، نجف

788 - معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه قمى، دفتر نشر اسلامى، قم.

789 - معانى القرآن، يحيى بن زياد، الفراء، انتشارات ناصر خسرو، تهران.

790 - معانى القران، زجاج، عالم الكتب، بيروت.

791 - معتمد الشيعة، ملا مهدى نراقى، كنگره نراقى، قم.

792 - معجم اصطلاحات الرجال، محمد رضا جديدى نژاد، دارالحديث قم

793 - معجم الفاظ القرآن، مجمع علمى قاهره، انتشارات ناصرو خسرو، تهران

794 - المعجم المفهرس الفاظ القرآن، محمد فؤاد عبدالباقى، المقدمه

795 - معجم المؤلفين العراقيين، كوركيس عوّاد، مطبعة الارشاد، بغداد، 1969 م.

796 - معجم الوسيط، مجمع علمى قاهره، دفتر نشر اسلامى قم.

797 - معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئى، دار الزهراء قم.

798 - معجم رجال الفكر والادب في النجف، محمد هادى امينى، بى نا.

799 - معجم متن اللغة، احمد رضا النبطى، بيروت.

800 - معجم مقاييس اللغة، احمد بن فارس،

801 - معراج اهل الكمال، محمد امين كاظمى، قم

ص:533

802 - معرفة السنن والاثار، احمد بن الحسين البيهقى، دارالكتب العلميه، بيروت

803 - معرفة علوم الحديث، ابوعبداللّه حاكم نيشابورى، بيروت

804 - مغرب اللغة، ناصرالدين مطرزى، مكتبة لبنان ناشرون، بيروت

805 - مغنى المحتاج، محمد الشربينى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

806 - مفاتيح الشرائع، فيض كاشانى، دارالذخائر الاسلامى، قم

807 - مفاتيح الغيب، فخرالدين محمد بن عمر رازى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

808 - مفاهيم القرآن، جعفر سبحانى، دارالاضواء بيروت

809 - مفاهيم القرآن، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام، قم.

810 - مفتاح الكرامه، سيد محمد جواد حسينى عاملى، بيروت.

811 - مفتاح الكرامه، سيد محمد جواد موسوى عاملى، دفتر نشر اسلامى، قم.

812 - مقابس الانوار، عبداللّه تسترى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

813 - مقالات فقهيه، سيد محمود هاشمى، مؤسسه دائرة المعارف فقه الاسلامى، قم.

814 - مقابيس الانوار، اسد اللّه تسترى، مؤسسة آل البيت، قم.

815 - مقباس الهدايه، عبداللّه مامقانى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

816 - مقدمه ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، مؤسسه علمى فرهنگى، تهران.

817 - مقدمه الصحاح، احمد بن عبدالغفور عطار، دارالعلم للملايين، بيروت

818 - مقدمه بر قرآن، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران.

819 - مقدمة الاخلاق، سيد عبداللّه شبر.

820 - مقدمة لدرس لغة العرب، عبداللّه علايلى، دارالجديد، بيروت

821 - مكارم الاثار، ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى، انجمن كتابخانه هاى عمومى اصفهان، 1352 ه ش.

822 - ملاذ الاخيار، (المقدمه) سيد احمد حسينى، كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى، قم

ص:534

823 - ملاذ الاخيار، محمد باقر مجلسى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

824 - ملخص المقال، دنبلى خوئى، نجف

825 - مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب،

826 - مناقب اميرالمؤمنين، محمد بن سليمان كوفى، تحقيق محمد باقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه.

827 - مناهل الضرب فى انساب العرب، سيد جعفر بن سيد محمد سيد راضى،

828 - مناهل العرفان، محمد عبدالعظيم الزرقانى

829 - منتقى الاصول، سيد محمد روحانى قم

830 - منتقى الجمان، حسن عاملى، دفتر نشر اسلامى، قم

831 - منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح والحسان، حسن عاملى، دفتر نشر اسلامى، قم.

832 - منتهى الاصول، ميرزا حسن بجنوردى، قم.

833 - منتهى الامال، شيخ عباس قمى، دفتر تبليغات اسلامى

834 - منتهى الدراية، سيد جعفر جزائرى، دارالكتاب، قم.

835 - منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، الحسن بن يوسف بن على بن مطهر الحلى، مجمع البحوث الاسلاميه،

836 - منتهى المقال فى احوال الرجال، ابوعلى حائرى مازندرانى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

837 - مِنح الجليل شرح على مختصر خليل، محمد عُليش، دارالكتب العلمية، بيروت

838 - منع الموانع عن جمع الجوامع، عبدالوهاب سبكى، دارالبشائر الاسلاميه بيروت تشنيف المسامع بجمع الجوامع، بدرالدين زركشى، دارالكتب العلميه، بيروت

ص:535

839 - من لايحضره الفقيه، محمد بن على بن بابويه قمى، دارالكتب العلميه، قم.

840 - من وحى القرآن، محمد حسين فضل اللّه، دارالملاك، بيروت

841 - منهاج الاصول، محمد ابراهيم كرباسى، دارالبلاغه بيروت

842 - منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ميرزا حبيب اللّه خوئى، كتابفروشى اسلاميه، تهران

843 - منهاج البراعة، ميرزا حبيب اللّه خوئى، كتاب فروشى اسلاميه، تهران.

844 - منهاج السنة، تقى الدين ابن تيميه

845 - منهاج الفقاهه، سيد صادق روحانى، بى نا، بى تا.

846 - منهج الصادقين، ملا فتح اللّه كاشانى، كتابفروشى اسلاميه تهران

847 - منهج النقد فى علوم الحديث، نورالدين عتر، دارالفكر، بيروت

848 - منهج ذوى النظر شرح منظومة علم الاثر، محمد تَرمسى، دارالكتب العلمية، بيروت.

849 - منية الطالب، موسى خوانسارى، دفتر نشر اسلامى، قم.

850 - منية المريد، زين الدين عاملى، دفتر تبليغات اسلامى، قم

851 - موارد الظمآن، نورالدين هيثمى

852 - موسوعة اطراف الحديث النبوى، محمد سعيد زغلول.

853 - موسوعة الامام الخوئى، مؤسسة الامام الخوئى، قم.

854 - موسوعة العتبات المقدسه

855 - موسوعة المصطفى والعتره، حسين شاكرى، نشر الهادى، قم

856 - موسوعة امام جواد، گروه علمى ولى عصر، مؤسسه ولى عصر.

857 - موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام قم.

858 - موسوعة كلمات امام حسين، گروه تحقيقات باقر العلوم، دار المعرفه.

ص:536

859 - مهذب الاحكام، عبدالاعلى سبزوارى، مؤسسة المنار، قم.

860 - ميزان الاعتدال، شمس الدين ذهبى، دارالكتب العلمية، بيروت.

861 - ميزان الاعتدال، شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، دار المعرفه، قم.

862 - ميزان الاعتدال، شمس الدين محمد ذهبى، دار المعرفه بيروت

863 - ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

864 - مؤلفين كتب چاپى، خان بابا مشار

865 - نابغه فقه و حديث، سيد نعمت اللّه جزائرى، مجمع الفكر الاسلامى، قم.

866 - ناسخ التواريخ، محمد تقى سپهر، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

867 - نامه دانشوران، جمعى از نويسندگان دوره قاجار

868 - نثر طوبى، سيد ابوالحسن شعرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

869 - نجوم السماء، محمد على كشميرى، منشورات بصيرتى قم

870 - نخبگان علم و عمل ايران، سيد مصطفى محقق داماد، مركز نشر علوم اسلامى، تهران.

871 - نرهة الجليس و منية الاديب الانيس، عباس موسوى مكى، النجف، 1967

872 - نزهة الجليس، سيد عباس مكى.

873 - نصب الرايه تخريج احاديث الهداية، جمال الدين الزيعلى، تحقيق يمن صالح شعبانى، دارالحديث، قاهره

874 - نصب الرايه لأحاديث الهدايه، عبداللّه بن يوسف، زيلعى مصرى، دار إحياء التراث العربى، بيروت.

875 - نصوص فى فقه اللغة العربيه، سيد يعقوب بكر، دار النهضة العربيه، بيروت

876 - نضد القواعد الفقهيه، عبداللّه بن مقداد سيورى، كتاب خانه آية اللّه مرعشى، قم.

877 - نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، تهران.

ص:537

878 - نفحات الازهار، سيد على حسينى ميلانى، بى نا

879 - نفس الصباح، احمد الخزرجى، مغرب

880 - نقباء البشر، محمد محسن تهرانى، دار المرتضى، مشهد

881 - نقد الرجال، سيد مصطفى تفرشى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

882 - نقشه ائمه در احياء دين، سيد مرتضى عسكرى، مؤسسه بعثت

883 - نورالابصار، شبلنجى، بيروت

884 - نورالثقلين، عبد على بن جمعه عروسى حويزى، مؤسسه اسماعيليان.

885 - نهاية الاحكام، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم

886 - نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب نويرى، مصر.

887 - نهاية التقرير، محمد فاضل لنكرانى، مركز فقهى ائمه اطهار عليهم السلام قم.

888 - نهاية الدرايه، محمد حسن اصفهانى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

889 - نهاية الدرايه، محمد حسين اصفهانى، موسسة آل البيت عليهم السلام قم

890 - نهاية السئول فى شرح المنهاج، عبدالرحيم اسنوى، عالم الكتب، بيروت

891 - نهاية المحتاج، احمد بن حمزه رحلى، دارالكتب العلميه بيروت

892 - نهاية المحتاج الى شرح المنهاج، احمد بن حمزه رملى، دارالكتب العلمية، بيروت

893 - نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران

894 - نهج البلاغه، محمد عبده، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

895 - نهج البلاغة، صبحى صالح، مؤسسة الهجرة، قم.

896 - نهج الحق، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، دارالهجره، قم.

897 - نهج الحق، حسن بن يوسف حلى، دارالهجره قم

ص:538

898 - نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، محمد باقر محمودى، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.

899 - نهج الصباغه، محمد تقى شوشترى، مؤسسه انتشارات امير كبير، تهران

900 - نهج المسترشدين، مقداد بن عبداللّه سيورى، فاضل مقداد، قم

901 - نيل الاوطار، محمد بن على شوكانى، دارالجيل بيروت

902 - نيل الوطر من قاعدة لا ضرر، جعفر سبحانى، مؤسسة الامام الصادق عليه السلام قم.

903 - وجيزة فى علم الرجال، ميرزا ابوالحسن مشكينى، بيروت

904 - وسائل الشيعة، محمد بن حسن حر عاملى، تحقيق و نشر، مؤسسة آل البيت عليهم السلام قم.

905 - وسيلة النجاة، سيد ابوالحسن اصفهانى، كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى، قم.

906 - وسيلة الوصول الى حقايق الاصول، سيد ابوالحسن اصفهانى، دفتر نشر اسلامى، قم

907 - وصول الاخيار الى اصول الاخبار، حسين بن عبدالصمد العاملى، تحقيق عبداللطيف كوهكمرى، مجمع دخائر اسلامى.

908 - وفيات الاعيان، ابن خلكان، منشورات الرضى، تهران

909 - ولايت فقيه در حكومت اسلام، سيد محمد حسينى تهرانى، انتشارات علامه طباطبايى، مشهد

910 - ولاية الفقيه فى حكومة الاسلام، سيد محمد حسينى تهرانى، انتشارات علامه طباطبايى، تهران.

911 - ويژگيهاى اجتهاد و فقه پويا، عليرضا فيض، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران

912 - هداية المحدثين، محمد امين كاظمى، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.

ص:539

913 - هداية المسترشدين، محمد تقى بن محمد رحيم طهرانى اصفهانى، دفتر نشر اسلامى، قم.

914 - هدية الاحباب، شيخ عباس قمى، انتشارات اميركبير، تهران

915 - هدية العارفين (اسماء المؤلّفين وآثار المصنفين)، اسماعيل باشا بابانى، بغداد، دار الفكر، بيروت.

916 - هزار و يك نكته، حسن حسن زاده آملى، دفتر تبليغات اسلامى،

917 - يادداشت هاى استاد مطهرى، انتشارات صدرا، تهران

918 - يادنامه علامه مجلسى، كنگره علامه مجلسى.

919 - يتيمة الدهر، ابو منصور ثعالبى، دار الكتب العلميه، بيروت.

920 - ينابيع المعاجز، سيد هاشم بحرانى، چاپخانه علميه قم.

ص:540

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109