مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

مشخصات کتاب

سرشناسه:همایش بین المللی سبط النبی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام ‫(1393 : تهران)

عنوان و نام پديدآور:مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) [کتاب]/ گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی؛ به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

مشخصات نشر:قم: ‫مجمع جهانی اهل بیت(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مرکز چاپ و نشر ‫، 13.

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک: ‫978-964-529-808-9 ؛ ‫دوره ‫ 978-964-529-807-2:

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، 1393.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع: ‫حسن بن علی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام-- تاریخ-- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:جعفری، عباس، ‫1332 -، ویراستار

شناسه افزوده:رسولیان، حسین، ویراستار

رده بندی کنگره: ‫ BP40 ‫ ‫ /ه8م3 1393

رده بندی دیویی: ‫ 297/952

شماره کتابشناسی ملی:3594893

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی

به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

ص :3

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

فهرست مطالب

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

فهرست مطالب

ص :9

فهرست مطالب

ص :10

فهرست مطالب

ص :11

فهرست مطالب

ص :12

فهرست مطالب

ص :13

فهرست مطالب

ص :14

فهرست مطالب

ص:15

فهرست مطالب

ص:16

سخن مجمع

«كار اساسى شما [مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)]... معرفى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است به دنياى اسلام. بلكه به سراسر عالم. چون امروز همه دنيا تشنه معنويت اند و اين معنويت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) معرفى مى كند به نحو جامع و كاملى وجود دارد».

(از بيانات مقام معظم رهبرى، «مد ظله العالى»، 1386/5/28)

مكتب اهل بيت (عليهم السلام) كه تبلور اسلام ناب محمّدى (ص) و متّكى بر منبع وحيانى است، معارف ژرف و عميقى دارد كه از اتقان، استدلال و منطق قوى برخوردار مى باشد و مطابق با فطرت سليم انسان هاست؛ بر همين اساس است كه حضرت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» [شيخ صدوق (ره)، عيون اخبار الرضا، ج 275:2]. اين مكتب غنى و نورانى در پرتو عنايات الهى و هدايت ائمه اطهار (عليهم السلام) و نيز مجاهدت هزاران عالم و فقيه، در طى قرون گذشته، بسط و گسترش يافته است.

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) و تأسيس نظام اسلامى با تكيه بر قوانين اسلامى و با محوريت ولايت فقيه، افق هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جديدى را براى انسان هاى آزاده به ويژه مسلمانان و پيروان و محبّان اهل بيت (عليهم السلام) گشود و توجه بسيارى از

نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف كرد.

مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، مولود اين دگرگونى مبارك است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) در سال 1369 شمسى/ 1990 ميلادى تأسيس شد و تاكنون خدمات شايانى را در تبليغ معارف قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) و حمايت از پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) در راستاى رسالت خود جهت ارتقاى شناخت و آگاهى پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه هاى مختلف، در حوزه هاى توليد كتاب و مجلات به زبان هاى متعدد و سائر محصولات فرهنگى به فعاليت پرداخته است.

اين اثر به مناسبت برگزارى همايش بين المللى سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با همت مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) و همكارى و مشاركت برخى از مؤسسات فرهنگى داخلى برگزار مى شود، حاصل تلاش علمى و پژوهشى نويسندگان ارجمندى مى باشد كه پيرو فرا خوان مقاله از داخل و خارج كشور به دبيرخانه علمى همايش ارسال شده و داراى ارزش علمى قابل قبول بوده اند.

بر خود لازم مى دانم، از دبيركل محترم مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) حجت الاسلام والمسلمين حاج آقاى اخترى (دام عزّه)، معاون محترم امور بين الملل، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى

ص:17

محمد سالار، معاون محترم امور اجرايى جناب آقاى محمدرضا نظام دوست، ستاد برگزارى همايش به ويژه، اعضاى محترم كميته ى علمى همايش، حضرات آيات و حجج الاسلام والمسلمين آقايان: محمدهادى يوسفى غروى، سيدمنذر حكيم، حميدرضا مطهرى، رمضان محمدى، محمدرضا جبارى، محسن الويرى، نعمت الله صفرى فروشانى، سيدمحمدرضا آل ايوب، عباس جعفرى و دبير گروه مطالعات بنيادى تشكر نمايم. همچنين از نويسندگان و همكاران عزيزى كه در پى گيرى امور همايش، نگارش، ويرايش، تايپ، مقابله، تصحيح، آماده سازى، نشر و چاپ مجموعه آثار همايش تلاش كرده اند، تشكر مى كنم و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت مى كنم.

همچنين از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى - دبيرخانه عالى كانون هاى فرهنگى هنرى مساجد، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، ستاد نماز جمعه تهران، جامعة المصطفى (ص) العالمية، موسسه فرهنگى مذهبى حضرت قاسم بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سازمان صدا و سيما، سازمان اوقاف و امور خيريه،

شهردارى تهران، سازمان تبليغات اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، مركز رسيدگى به امور مساجد، موسسه اطلاعات و تحقيقات اسلامى، انجمن تاريخ پژوهان حوزه علميه قم كه مجمع را در اين حركت عظيم همراهى كرده اند و نيز حجج الاسلام والمسلمين آقايان: سيدمحمدباقر علم الهدى، سيديدالله شيرمردى، محمدعلى كمالى دهقان، سيدعلى رضا حسينى عارف، على محمد يادگارى و برادران گرامى آقايان: عبدالرضا راشد، حسن خاك رند، حسين مهدوى منش، عبدالكريم كرمانى، محمدجواد خرسندى، هادى خوش آمدى، محمد عابدينى، حسين صالحى، قاسم بغدادى، مختار شمس الدينى مطلق، مرتضى قديرى، حسين صمدى و ساير همكارانى كه در برپايى هر چه با شكوه تر اين همايش نقش داشته اند، تشكر و قدردانى مى نمايم.

معاونت امور فرهنگى مجمع در راستاى تعميق و پويايى آثار منتشره در حوزه ى معارف اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان، از ديدگاه ها و پيشنهادهاى اساتيد، فرهيختگان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال مى كند تا زمينه هاى بسط و گسترش هرچه بيشتر معارف اهل بيت (عليهم السلام) فراهم گردد.

به اميد تعجيل در ظهور و فرج منجى عالم بشريت حضرت مهدى «عجّل الله تعالى فرجه الشريف».

نجف لك زايى

معاون امور فرهنگى و دبيركميته علمى همايش

ص:18

فصل اول: زندگى و زمانه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:19

تحليل زندگانى و حوادث ويژه دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برگرفته از كتاب انسان 250 ساله

اشاره

مقام معظم رهبرى (دام ظله)

دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاويه، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثه سرنوشت ساز و بى نظيرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. ديگر ما نظير اين احاديث را نداشتيم. توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره اول، يك نهضت و يك حركت بود و در قالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا (ص)، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام، در مقابل آن صف آرايى نمودند؛ براى اين كه نگذارند اين فكر پيش برود. پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤمن، اين نهضت را سازمان دهى كرد و يك مبارزه بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه، سيزده سال طول كشيد. اين، دوره اول بود. بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى كه داد، با سازمان دهى اى كه كرد، با فداكاريى كه شد، با مجموع عواملى

كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا به مدينه تشريف آوردند و آنجا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين، دوره دوم بود. اين روند، در ده سالى كه نبى اكرم حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفاى چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خلافت آن بزرگوار كه تقريباً

ص:20

شش ماه طول كشيد، ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مى رفت، تمام روى زمين را هم فرا مى گرفت؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد. در دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جريان مخالف، آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف، در زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود نيامده بود؛ سال ها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفاً متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان، حتى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامه اى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر يعنى دوران مكه - وجود داشت. بعد از آنكه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آن وقت، نابينا هم شده بود - با دوستانش دورهم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد فلانى و فلانى و فلانى. وقتى كه خاطرجمع شد همه خودى هستند و آدم

بيگانه اى در جلسه نيست، به آن ها خطاب كرد و كفت

: «تَلَقَّفُو ها الكُرَه»(1) يعنى مثل توپ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كرده اند. اين ها مسائل اعتقادى نيست و ما اصلاً از ديدگاه اعتقادى بحث نمى كنيم؛ يعنى من خوش ندارم كه مسائل را از ديدگاه بررسى كنم؛ بلكه فقط جنبه تاريخى آن را مطرح مى كنم. البته ابوسفيان در آن وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح يا مشرف به فتح؛ اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد

ص:21


1- (1) . طبرسى، الإحتجاج على أهل اللحجاج، ج 1، ص 234.

از قدرتِ اسلام بود. اين جريان، در زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاويه بن ابى سفيان، در مقابل امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ظاهر شد. اين جريان، معارضه را شروع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جايى كه عملاً مانع از پيش روى آن جريان حكومت اسلامى شد. در باب صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين مسأله را بارها گفته ايم و در كتاب ها نوشته اند كه هر كس حتى خود اميرالمؤمنين هم اگر به جاى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و در آن شرايط قرار مى گرفت، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد. هيچ كس نمى تواند بگويد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فلان گوشه كارش سؤال برانگيز است. نه، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غيرقابل تخلف منطبق بود. در بين آل رسول خدا (ص)، پرشورتر از همه كيست ؟ شهادت آميزترين زندگى را چه كسى داشته است ؟ غيرت مندترين آن ها براى حفظ دين در مقابل

دشمن، چه كسى بوده است ؟ حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده است. آن حضرت در اين صلح، با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شريك بودند. صلح را تنها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نكرد؛ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين كار را كردند؛ منتها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جلو بود و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشت سر او بود. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جزو مدافعان ايده صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى، يكى از ياران نزديك از اين پُرشورها و پُرحماسه ها به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعتراضى كرد، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با او برخورد كردند

: «وَ غَمَزَ الحُينِ حُجر(1) هيچ كس نمى تواند بگويد كه اگر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، اين صلح انجام نمى گرفت. نخير، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم

ص:22


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15، «امام حسين به حجر اشاره اى كرد [و حجر ساكت شد]».

نبود و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تنها بود، در آن شرايط، بازهم همين كار انجام مى گرفت و صلح مى شد.

پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ

صلح، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گريزى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم شيخ راضى آل ياسين در اين كتاب صلح الحسن - كه من در سال 1348 آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مى كند كه اصلاً جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست؛ كشته شدنِ با شرايطى، شهادت است. آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در آن روز كشته مى شدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت

مصلحت آميزى انجام بدهد كه كشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار(1) نكرده باشد. راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت كرده ايم؛ حالا مسأله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كارى به شكلى هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى، وارد كانال آلوده اى كه به نام خلافت، و در معنا سلطنت، به وجود آمده بود نشود. اين، هنر امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت، زيرا ممكن نبود، لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين، دوره سوم اسلام است. اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصيل، اسلام ظلم ستيز، اسلام سازش ناپذير، اسلام، دور از تحريق و مبرّا از اين كه بازيچه دست

ص:23


1- (1) . (ن ح ر) خود كشى كردن.

هواها و هوس ها بشود، باقى ماند؛ يعنى در زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تفكر انقلابى اسلامى كه دوره اى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود؛ دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره، كار اين نهضت، به مراتب مشكل تر از دوره خود پيامبر (ص) بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند درحالى كه از مذهب نبودند. مشكلى كار ائمه هدى (عليهم السلام) اين جا بود. البته من از مجموعه روايات و زندگى ائمه (عليهم السلام) اين طور استنباط كرده ام كه اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا اواخر، دائماً درصدد بوده اند كه اين نهضت را مجدداً به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و برِپا كنند. در اين زمينه، رواياتى هم داريم. البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اين طور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است. ائمه مى خواستند كه نهضت، مجدداً به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگى هاى هواهاى نفسانى دور است، روى كار بيايد؛ ولى اين كار مشكلى است. در دوران نهضت يعنى دوران خلافت خلفاى سُفيانى و مروانى و عباسى، مهم ترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالت هاى اسلام و جرقه هاى اسلامِ اصيل و قرآنى را در لابه لاى حرف هاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نيست كه اديان، اين همه روى تعقل و تدبر انسان ها تكيه كرده اند. بى خود نيست كه در قرآن كريم، اين همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسان ها تكيه شده است؛ آن هم درباره اصلى ترين موضوعات دين، يعنى توحيد است. باطن توحيد، اقيانوس بى كرانه اى است كه اولياى خدا در آن غرق مى شوند. توحيد، وادى بسيار باعظمتى است؛ اما در چنين وادى باعظمتى، باز از مؤمنين و مسلمين و موحدين خواسته اند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل، پيش بروند. واقعاً هم

ص:24

عقل و تفكر مى تواند انسان را پيش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزش هاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مى شود؛ ليكن بالاخره آنچه پيش مى رود، عقل است. بدون عقل، نمى شود هيچ جا رفت. ملت اسلامى، در تمام دوران چند صدساله اى كه چيزى به نام خلافت، بر او حكومت مى كرد يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت، البته بعد از انقراض خلافت عباسى، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت؛ مثل

زمان مماليك در مصر و تا مدت ها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بوده كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى و احاديث مسلّمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مى كند، يا نه. اين، چيز خيلى مهمى است...... دوران خلافت مروانى و سفيانى و عباسى، دورانى بود كه ارزش هاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. در صورت هايى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شيطانى تبديل شد. آن دستگاهى كه مى خواست انسان ها را عاقل، متعبّد، مؤمن، آزاد دور از آلايش ها، خاضعِ عندالله و متكبر در مقابل متكبران تربيت كند و بسازد - كه بهترينش، همان دستگاه مديريت اسلامى در زمان پيامبر بود - به دستگاهى تبديل شد كه انسان ها را با تدابير گوناگون، اهل دنيا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنويات و انسان هاى بى شخصيت و فاسق و فاسدى مى ساخت و رشد مى داد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموى و عباسى، اين طور بود. در كتاب هاى تاريخ، چيزهايى نوشتند كه اگر بخواهيم آن ها را بگوييم، خيلى طول مى كشد. از زمان خود معاويه هم شروع شد. معاويه را معروفش كردند؛ يعنى مورخان نوشتند كه او آدمى حليم و با ظرفيت بوده و به مخالفانش اجازه مى داده كه در مقابلش حرف بزنند و هر چه مى خواهند،

ص:25

بگويند. البته در برهه اى از زمان و در اوايل كارش، شايد همين طور هم بوده است؛ ليكن در كنار اين بُعد، ابعاد ديگر شخصيت او را كمتر نوشته اند. اين كه او چطور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار مى كرد كه از عقايد و ايمان خودشان دست بكشند و حتى در راه مقابله با حق، تجهيز بشوند. اين ها را خيلى ها ننوشته اند. البته باز هم در تاريخ ثبت است و همين هايى را هم كه ما الان مى دانيم، باز يك

عده نوشته اند.

مردمانى كه در آن دستگاه ها پرورش پيدا مى كردند، عادت داده مى شدند كه هيچ چيزى را برخلاف ميل و هواى خليفه، بر زبان نياورند. اين، چه جامعه اى است ؟! اين، چطور انسانى است ؟! اين، چطور اراده الهى و اسلامى در انسان هاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بين ببرند و جامعه را جامعه اى الهى درست كنند؟ آيا چنين چيزى، ممكن است ؟!

جاحظ و يا شايد ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه معاويه در دوران خلافتش، با اسب به مكه مى رفت. يكى از رجالِ آن روز هم در كنار او بود. معاويه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اين ها هم عده اى مى آمدند. معاويه مفاخر اموى و جاهلى خودش را نقل مى كرد كه در جاهليت، اين جا اين طورى بود، آن طورى بود، پدر من ابوسفيان چنين كرد، چنان كرد. بچه ها هم در مسير، بازى مى كردند و ظاهراً سنگ مى انداختند. در اين بين سنگى به پيشانى كسى كه كنار معاويه اسب مى راند و حركت مى كرد، خورد و خون جارى شد. او چيزى نگفت و حرف معاويه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون، روى صورت و محاسنش ريخت. معاويه همين طور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف اين مرد برگشت و ديد خون روى صورت اوست. گفت: از پيشانى تو خون مى ريزد. آن فرد، در جواب معاويه گفت: خون ؟! از صورت ؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از

ص:26

بس مجذوب معاويه بوده، خوردن اين سنگ و مجروح شدن پيشانى و ريختن خون را نفهميده است! معاويه گفت: عجب، سنگ به پيشانيت خورده، ولى تو نفهميدى ؟! گفت: نه من نفهميدم. دست زد و گفت: عجب، خون ؟! بعد به جان معاويه يا به مقدسات قسم خورد كه تا

وقتى تو نگفتى، شيرينى كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است! معاويه پرسيد: سهم عطيه ات در بيت المال، چه قدر است ؟ مثلاً گفت: فلان قدر، معاويه گفت: به ظلم كرده اند، اين را بايد سه برابر كنند! اين، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاويه بود.

كسانى كه در اين دوران، تملق رؤسا و خلفا را مى گفتند، كارها بر اساس صلاحيت و شايستگى شان واگذار نمى شد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خيلى اهميت مى دهد. فلان كس، از كدام خانواده است ؟ پدرانش، چه كسانى بودند؟ اين ها حتى رعايت اصل و نسب را هم نمى كردند....... در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام يوسف بن عمر ثقفى را مدت هاى مديد بر عراق گماشتند. او سال ها حاكم و والى عراق بود. اين شخص آدم عقده اى بدبختى بود كه از عقده اى بودنش، چيزهايى نقل كرده اند. مرد كوچك جثه و كوچك اندامى بود كه عقده كوچكى جثه خودش را داشت. وقتى كه پارچه اى به خياط مى داد تا بدوزد، از خياط سؤال مى كرد كه آيا اين پارچه به اندازه تن من است ؟ خياط به اين پارچه نگاه مى كرد و اگر مثلاً مى گفت اين پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مى آيد، فوراً پارچه را از اين خياط مى گرفت و دستور مى داد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، وقتى پارچه اى را به خياط عرضه مى كرد و مى گفت براى من بس است يا نه، خياط نگاه مى كرد و مى گفت نه، اين پارچه ظاهراً براى هيكل و جثه شما بايد كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم، تا آن را مناسب تن شما

ص:27

دربياوريم! او هم بااين كه مى دانست خياط دروغ مى گويد، ولى خوشش مى آمد؛ اين قدر احمق بود! او

همان كسى است كه زيد بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى، سال ها بر جان و مال و عِرض(1) مردم مسلط بود. نه يك اصل و نسب درستى، نه يك سواد درستى، نه يك فهم درستى داشت؛ ولى چون به رأس قدرت وابسته بود، به اين سمت گماشته شده بود. اين ها آفت است.

اين ها براى يك نظام، بزرگ ترين آفت هاست. اين جريان، همين طور ادامه پيدا كرد. در كنار اين، جريان مسلمانى اصيل، جريان اسلام ارزشى، جريان اسلام قرآنى كه هيچ وقت با آن جريان حاكم، اما ضد ارزش ها كنار نمى آمد. نيز ادامه پيدا كرد كه مصداق بارز آن، ائمه هدى (عليهم السلام) و بسيارى از مسلمانان همراه آنان بودند. به بركت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين جريان ارزشى نهضت اسلامى، اسلام را حفظ كرد. اگر امام مجتبى اين صلح را انجام نمى داد، آن اسلام ارزشى نهضتى باقى نمى ماند و از بين مى رفت؛ چون معاويه بالاخره غلبه پيدا مى كرد. وضعيت، وضعيتى نبود كه امكان داشته باشد امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غلبه پيدا كند. همه عوامل، در جهت عكس غلبه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. معاويه غلبه پيدا مى كرد؛ چون دستگاه تبليغات در اختيار او بود. چهره او در اسلام، چهره اى نبود كه نتوانند و متوجه كنند و نشان بدهند. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح نمى كرد، تمام اركان خاندان پيامبر (ص) را از بين مى بردند و كسى را باقى نمى گذاشتند كه حافظ نظام ارزشى اصيل اسلام باشد. همه چيز به كلى از بين مى رفت و ذكر اسلام برمى افتاد و نوبت به جريان

عاشورا هم نمى رسيد. اگر بنا بود امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جنگ با معاويه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پيامبر (ص) منتهى بشود، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم بايد در همين ماجرا كشته مى شد، اصحاب برجسته هم بايد كشته مى شدند، حجر بن عدى ها هم بايد كشته مى شدند،

ص:28


1- (1) . (ع ر ض) آبرو، ناموس.

همه بايد از بين مى رفتند و كسى كه بماند و بتوان از فرصت ها استفاده بكند و اسلام را در شكل ارزشى خودش بازهم حفظ كند، ديگر باقى نمى ماند. اين، حق عظيمى است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر بقاى اسلام دارد. 1369/1/22

البته اين صلح، تحميلى بود؛ اما بالاخره صلحى واقع شد. بايد گفت حضرت، دل نداد. همين شرايطى كه حضرت قرارداد، درواقع پايه كار معاويه را متزلزل كرد. خود اين صلح و شرايط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همه اش يك مكر الهى بود. «وَ مَكَرو وَ مَكَرَالله»(1) بود. يعنى اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى جنگيد و در اين جنگ كشته مى شد كه به احتمال قوى به دست اصحاب خودش كه جاسوسان معاويه آن ها را خريده بودند، كشته مى شد - معاويه مى گفت من نكشتم، اصحاب خودش كشتند. به عزادارى هم مى پرداخت و بعد تمام اصحاب اميرالمؤمنين را تار و مار مى كرد. يعنى، ديگر چيزى به نام تشيع باقى نمى ماند تا عده اى در كوفه پيدا شوند و بعد از بيست سال، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دعوت كنند. اصلاً چيزى باقى نمى ماند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شيعه را حفظ كرد، يعنى بنا را حفظ كرد تا بعد از بيست سال، بيست وپنج سال، حكومت به اهل بيت برگردد. 1379/3/13

(2)پس از اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه صلح كرد، نادانان و ناآگاهان با زبان هاى مختلف حضرت را نكوهش مى كردند؛ گاهى او را ذليل كننده مؤمنين(3) مى دانستند، و مى گفتند شما اين مؤمنين پرشور پر حماسه اى كه در مقابل معاويه قرار داشتند، با صلح خودتان خوار كرديد و تسليم پرشور پر حماسه اى كه در مقابل معاويه قرار داشتند، با صلح خودتان خوار كرديد و تسليم معاويه نموديد، گاهى تعبيرات محترمانه تر و مؤدبانه ترى به كار مى بردند ولى مضمون يكى بود.

ص:29


1- (1) . سوره مباركه آل عمران/آيه 54، «آن ها [دشمنان] مكر كردند و خدا هم [در پاسخ آن ها] مكر در ميان آورد.»
2- (2) . سوره مباركه آل عمران/آيه 54، «آن ها [دشمنان] مكر كردند و خدا هم [در پاسخ آن ها] مكر در ميان آورد.»
3- (3) . تحف العقول، ص 308، «يا مُذِلَّ المُؤمنين».

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر اين اعتراض ها و ملامت ها جمله اى را خطاب به آنان مى گفتند كه شايد در سخنان آن حضرت از همه جملات رساتر و بهتر باشد و آن جمله اين است:

«ما تَدرى لَعلَّهُ فِتنَهٌ لَكُم وَ مَتاعٌ الى حين»(1) چه مى دانى و از كجا مى دانى، شايد اين، يك آزمونى براى شما است ؟ و شايد يك متاع و بهره اى است براى معاويه تا زمانى محدود، و اين جمله اقتباس از آيه قرآن است.

اين، به روشنى نشان مى دهد كه حضرت در انتظار آينده اى است، و آن آينده چيزى جز اين نمى تواند باشد كه حكومت غيرقابل قبول از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه بر حق نيست بايد كنار برود و حكومت مورد نظر سر كار بيايد. لذا به اين ها مى گويد كه شما از فلسفه كار اطلاع نداريد. چه مى دانيد شايد مصلحتى در اين كار وجود دارد؟

در آغاز صلح، دو نفر از سران شيعه - مُسَيب بن نَجَبَه و سليمان بن صُرَد با عده اى از مسلمانان خدمت امام مجتبى مشرّف شدند. گفتند ما نيروى زيادى داريم، از خراسان و از عراق و.... و اين ها را در اختيار شما مى گذاريم و حاضريم معاويه را تا شام تعقيب كنيم. حضرت آن ها را در خلوت به حضور خواستند و مقدارى با آنان سخن گفتند. پس از اين كه بيرون آمدند آرام شده بودند، و نيروهايشان را رها كرده و پاسخ روشنگرى هم به عده همراهان خودشان ندادند. طه حسين(2) مدعى است كه اين ديدار در حقيقت سنگ زيربناى اصلى مبارزات تشيع را گذاشت، يعنى مى خواهد بگويد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام

ص:30


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 56، برگرفته از آيه 111 سوره مباركه انبياء: «و نمى دانم، شايد آن براى شما آزمايشى و [مهلت] برخوردارى تا زمانى [معين] باشد.»
2- (2) . نويسنده و مورخ معاصر مصرى.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين ها نشستند و مشورت كردند، و در همين ديدار تشكيلات عظيم شيعى را به وجود آوردند.

بنابراين در زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در كلمات اين بزرگوار، اين معنى واضح است، گر چه در آن دوران زمينه چنين قيامى آماده نبود، زيرا رشد مردم كم و تبليغات و امكانات مالى دشمن خيلى فراوان بود. دشمن از شيوه هايى استفاده مى كرد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمى توانست از آن شيوه ها استفاده كند، مثل دادن پول هاى بى حساب، جمع كردن افراد غير موجّه و ناصالح كه امام از اين كارها نمى توانست بكند، چراكه دست او باز بود، و دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسته. پاسدار اسلام، ش 6

روايتى از حضرت صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه مى فرمايد:

«وَفَّتَ هذَا الأمرَ فى السَّعين»(1) در تقديرات الهى اين بوده كه فاصله سى سال از

شهادت اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ده سال بعد از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امر حكومت به دست اهل بيت برگردد. منتها، نتيجه به اين بزرگى، كِى حاصل شود؟ وقتى مردم، مقدماتش را بااراده و با تصميم خودشان فراهم كرده باشند. خداى متعال كه با كسى قوم و خويشى ندارد! كارى كه به عهده مردم بود، انجام نگرفت. كارى كه به عهده امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، آن ها انجام دادند؛ اما كارى كه به عهده خواص بود - از عبدالله جعفر و عبدالله عباس تا بقيه انجام نشد. حتى همان هايى كه بعد به كربلا آمدند و همراه با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جنگيدند، در زمان جناب مُسلِم، كارى كه بايد مى كردند، نكردند. كوتاهى كردند، و الاّ مسلم آن طور نمى شد. بايد قضيه را تمام مى كردند كه نكردند. خُب؛ اين نكردن ها، موجب شد كه حادثه كربلا پيش آيد. بعد حضرت مى فرمايد:

«فَلَمّا أن قُتِلَ الحُسَينُ صَلَواتُ الله عَلَيهِ اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالى

ص:31


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 368، «همانا خداى متعال، وقت اين امر را در سال هفتاد قرار داد.»

عَلَى أهلِ الأرض فَأخَّرَهُ إلى أربَعينَ وَ مِائَه»(1) يعنى عقب افتاد ظاهراً؛ به نظرم به سال صد وچهل رسيد. يعنى هفتادسال عقب افتاد. سال هايى است كه بنى عباس بر سر قدرت بودند... يعنى معلوم مى شود كه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زمينه اى براى يك كار بزرگ شد، و الاّ ائمه، اين طور نبود كه قضيه را رها كنند. قضيه ولايت و حكومت، مگر كوچك بود؟! اساس و محور دين، اين بود. منتها ديگر اين وضع پيش آمد. 1379/3/13

درباره اين صلح حرف هاى زيادى زده شده، اما آنچه كه مى خواهم عرض كنم، برخورد با مسأله صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از يك

ديدگاه تازه است. چون اين حادثه يك مقطع تاريخى بسيار حساسى است كه اهميت حادثه را بيش تر مى كند از يك حادثه سياسى در طول تاريخ اسلام. پر است تاريخ اسلام از حوادث گوناگون حوادث زمان پيغمبر، حوادث زمان اميرالمؤمنين، حوادث دوران زندگى ائمه (عليهم السلام) و خلفاى بنى اميه و بنى عباس تاريخ اسلام يك تاريخى است پُر از حوادث دوران گوناگون لكن كم تر به كل تاريخ اسلام. يعنى شايد مثل اين حادثه حادثه صلح امام حسن - در تعيين كنندگى نسبت به كل تاريخ اسلام. يعنى شايد مثل اين احاديث، جريان حركت اسلام و تاريخ اسلام در طول قرن هاى متمادى. حادثه، بسيار حادثه مهمى است از اين نظير.

خلاصه، اين حادثه عبارت است از تبديل جريان خلافت به سلطنت. جمله، خيلى پرمغز و پربار است اگر ما در آن تأمل كنيم. خلافت نوعى از حكومت است، سلطنت نوعى ديگر؛ و اين ها با هم تمايزشان در يك خصوصيت و دو خصوصيت و پنج خصوصيت نيست. دو جريان جداگانه و به كلى متمايز از يك

ص:32


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 368، «چون حسين كشته شد، خشم خداى تعالى بر اهل زمين سخت گشت، آن را تا صد و چهل به تأخير انداخت.»

ديگر در اداره و حكم رانى بر مسلمين و بر كشور و بر جامعه اسلامى وجود دارد، يكى جريان سلطنت و يك جريان خلافت. و در اين حادثه قطار عظيم تاريخ اسلام و زندگى اسلامى خط عوض كرد؛ مثل خط عوض كردن هايى كه شما مى بينيد يك جاهايى يك قطارى دارد طرف شمال مى رود، در يك نقطه خاصى سوزن بان با جابه جا كردن خطوط صد و هشتاد درجه مسير حركت قطار را عوض مى كند، قطار را روانه مى كند به سمت

جنوب، البته اين صد و هشتاد درجه در همان لحظه عوض شدنِ خط محسوس رسيد. نيست، لكن در مَآل(1) وقتى كه انسان نگاه مى كند، يك چنين چيزى را مشاهده مى كند. من حادثه را از اين ديدگاه مى بينم.

... بعد از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك جريان جاى خودش را داد به يك جريان ديگر. قدرت از دست يك خط، به تعبير امروز، افتاد به دست خطى ديگر. مميزات و مشخصات اين دو خط چيست ؟ اين دو جريانى كه جايشان را عوض كردند با هم، خصوصياتشان چه بود؟ اين مطلب اول. مطلب دوم، روش هاى جريان باطل، كه قدرت را به دست گرفت براى كسب قدرت و تسلط بر جامعه چه روش هايى بود؟ مسأله سوم، روش هاى جريان حق كه قدرت را از دست داد - يعنى جريان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - براى مقاومت در مقابل جريان باطل چه بود؟ او از چه روش ها و شيوه هايى استفاده مى كرد؟ چهارم، تحليل شكست. چه شد كه جريان حق در اين ماجرا شكست خورد؟ اين تحليلش چيست ؟ پنجم، رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب چه بود؟ كه يكى از آن فصل هاى بسيار آموزنده و عبرت انگيز، همين فصل است. ششم، رفتار گروه مغلوب در مقابل گروه فاتح

ص:33


1- (1) . (اول) باز گشت، نگاه به عقب.

چگونه بود؟ چه سياستى، چه استراتژى را اين ها انتخاب كردند و سرانجام كار چه شد؟ هفتم سرانجام. اين هفت مسأله است.

در مورد مميزات دو جريان خيلى خصوصيات مربوط است به جريان حق و خصوصيات ديگرى مربوط است به جريان

باطل. كه اگر يكى يكى بشمارم يك فهرست طولانى مى شود، من جمع بندى كردم؛ كه جريان حق يعنى جريان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اصالت را مى دادند به دين. برايشان اصل، دين بود. دين يعنى چه ؟ يعنى هم در ايمان مردم و اعتقاد مردم، دين باقى بماند و مردم به دين متعبّد و پايبند بمانند در ايمان و عمل؛ و هم دين در اداره جامعه حاكميت داشته باشد. اصل براى اين ها اين بود كه جامعه با اداره دين و با قدرت دين و حاكميت دين حركت كند و نظامى باشد اسلامى. قدرت داشتن، حكومت داشتن، دست خودشان كار بودن مسأله دوم، سوم و چهارم و هكذا بود، مسائلِ ديگر، فرعى بود. مسأله اصلى اين بود كه اين نظام و اين جامعه با حاكميت دين اداره بشود و افرادى كه در اين جامعه هستند، ايمان دينى در دلشان باقى بماند و در دلشان عمق و رسوخ پيدا كند. جريان اول مشخصه اش اين بود. جريان دوم برايش اصل اين بود كه قدرت را به دست بگيرد به هر قيمتى. مى خواست حاكم باشد..... اين سياست حاكم بر جريان دوم بود. مسأله برايش اين بود كه قدرت را به دست بگيرد، حالا با هر قيمتى، با هر شيوه اى، هر جور بشود قدرت را در دست نگه داشت. كما اين كه اين روش سياسيون معمول دنياست. ارزش ها و اصول برايشان اصل نيست. اگر توانستند اصولى در ذهنشان بود حفظ بكنند، خُب حفظ مى كنند؛ اگر نتوانستند برايشان اصل اين است كه اين قدرت در دست خودشان بماند. اين برايشان مهم است. اين بسيار مرز حساس و مهمى است. ممكن است هر دو جريان به ظواهر مذهب هم عمل بكنند، كما اين كه در جنگ بين اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:34

و معاويه همين جور بود. يك روز عده اى از سپاهيان اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ صفين كه معاويه و اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل هم مى جنگيدند - دچار ترديد شدند. يك چند نفرى توى

اين ها از اين آدم هاى شبهه دار كه يك فكرى مى آيد به ذهنشان، نمى توانند خودشان حل كنند، به يك آدم حسابى هم مراجعه نمى كنند، همان را بنا مى كنند هِى اشاعه دادن، يك مجموعه اى و يك دايره نادرستى درست كردن پيرامون خودشان، يك عده از اين افراد دچار ترديد شدند. گفتند ما چرا با هم مى جنگيم ؟ آن ها هم نماز مى خوانند، ما هم نماز مى خوانيم؛ آن ها هم قرآن مى خوانند، ما هم قرآن مى خوانيم؛ آن ها اسم پيغمبر را مى آورند، ما هم اسم پيغمبر را مى آوريم؛ دچار ترديد شدند. عمار ياسر كه در تاريخ صدر اسلام، من نسبت به عمار ياسر يك تنبّه و توجهى پيدا كردم - اين بزرگوار تحليل گر و روشنگر مسائل بسيار شبهه ناك و دقيقى است كه آن روز مورد غفلت و جهالت قرار مى گرفته. شأن عمار ياسر اين است در تاريخ اسلام. اگر ما مالك اشتر را به شمشيرش و شجاعتش مى شناسيم، عمار ياسر را به زبانش و فكرش و بينش صحيحش و روشنگرى بسيار كار سازش در تاريخ صدر اسلام بايد بشناسيم. من كمتر جايى از آن موارد شبهه را سراغ دارم در دوران اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه پاى عمار ياسر آنجا نباشد و او حضور نداشته باشد. يك چيز فوق العاده اى است اين بزرگوار. عمار ياسر اطلاع پيدا كرد كه يك عده اى دچار اين شبهه شدند، خودش را رساند و حقايقى را براى اين ها بيان كرد. برايشان روشن كرد كه مسأله، مسأله اين ظواهر نيست كه او هم نماز مى خواند، تو هم نماز مى خوانى. گفت به خدا قسم من در يك جنگ ديگرى، ديدم همين دو پرچم را در مقابل هم. اين پرچمى كه امروز اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زير آن قرارگرفته، درست همين پرچم در مقابل آن پرچمى قرارگرفته بود كه امروز معاويه زير آن قرارگرفته، و او جنگ بدر بود. در

ص:35

ص:36

جنگ بدر همين دو پرچم - پرچم بنى هاشم و پرچم بنى اميه - در مقابل هم بودند، زير اين پرچم رسول اكرم (ص) بود و زير آن پرچم همين معاويه و پدرش و زير اين پرچم پيغمبر و همين اميرالمؤمنين حضور داشتند. اين ها اختلافشان اختلاف اصولى است. به اين ظواهر نگاه نكنيد، شبهه را از ذهن اين ها برطرف كرد. پس گاهى همان جريانى كه اصل برايش قدرت هست، ظواهر اسلامى را هم ملاحظه مى كند، اين دليل نيست؛ بايد باطن كار را نگاه كرد و هوشيارانه تشخيص داد كه كدام جريان منطبق با كجاست، اين مطلب اول. مشخص اين دو جريان اين است؛ قدرت گرايى در يك طرف و اصول گرايى و ارزش هاى اسلامى را قبول داشتن، برايش تلاش كردن، در راهش مجاهدت كردن. در يك طرف بنيادگرايى است، اصول گرايى است، ارزش هاى اصيل را حفظ كردن است، در يك جهت نه، قدرت گرايى است، قدرت را مى خواهد به دست بگيرد. حالا يك وقت اين جور مى شود، يك وقت نه، قدرت گرايى است، قدرت را مى خواهد به دست بگيرد. حالا يك وقت اين جور مى شود، يك وقت آن جور مى شود، هر جور شد مى خواهد در اختيارش زمام قدرت را داشته باشد. اين مطلب اول. و اما آن جريان باطل از چه روش هايى استفاده مى كند؟ اين هم خيلى توجه برانگيز است. روش هاى باطل كلاً آميزه اى است از چند چيز، يعنى نقشه معاويه يك نقشه اى است كه از چند قسمت در كار حفظ قدرت و تعميق قدرت تشكيل شده، هركدام از اين بخش ها در يك جا عملكرد و كاربرد دارد. آن چند چيز عبارتند: يكى قدرت نمايى. يك جاهايى به شدت قدرت نمايى مى كند، سركوب مى كند. يكى پول، كه كارسازترين چيز در اختيار عوامل شر آفرين است. ديگرى تبليغ، چهارمى سياسى كارى؛ يعنى روش هاى سياسى و شُل كن سفت كن هاى سياسى، اين مجموعاً روش هاى معاويه است. شما يك جا مى بينيد كه معاويه شدت عمل

ص:37

را به جايى مى رساند كه حجر بن عدى را كه از صحابه پيغمبر است و برايش گران هم تمام مى شود كشتن او، اما مى كشد. رُشيد هجرى را تعقيب مى كند، دنبال مى كند، بالاخره مى كشد. زياد بن ابيه را كه يك فرد ظالم و عقده اى و بى بته و بى ريشه اى بود و اصلاً هم قدرت طلب و بداخلاق بود، اين را حاكم مى كند بر كوفه يعنى مركز سلطه تفكر شيعى و تفكر ولايتى و به او اجازه و اختيار مى دهد كه هر كار مى خواهى بكن؛ كه درباره زياد ابن ابيه مورخين نوشته اند:

«أخذَكَ بالظَّنَّه، وَ قَتلَكَ أولِياءَهُ بالتُّهمَه»(1) هر كسى كه مورد كوچك ترين سوءظنى قرار مى گرفت كه اين گرايش دارد به اهل بيت (عليهم السلام)، اين را مى گرفتند زندانى مى كردند، زير شكنجه مى گذاشتند، هركسى كه متهم مى شد به اين كه همكارى كرده با خاندان پيغمبر و با آن جريان مغلوب، او را مى كشتند، از بين مى بردند. غوغايى بود در كوفه و در عراق كه مركز حاكميت تشيع و خاندان پيغمبر بود. يك جا اين جورى قدرت نمايى مى كرد. همين معاويه در يك مورد ديگر شما مى بينيد كه يك پير زنى مثلاً مى آيد از فلان قبيله، بنا مى كند به معاويه فحش دادن، بدگويى كردن كه تو چنين كردى، چنان كردى، چنان كردى، فلان كردى، مى خندد، نوازشش مى كند، محبت بهش مى كند، هيچ چيز هم نمى گويد. عَدى بن حاتِم مى آيد پيش معاويه درحالى كه دو چشمانش نابينا شده بود؛ معاويه مى گويد: عدى! على با تو انصاف نكرد، تو دو پسرت را در جنگ هاى على با من از دست دادى، اما على دو پسر خودش حسن و حسين را نگه

داشت. عَدى بن حاتم گريه كرد گفت: معاويه، من با على انصاف نكردم، كه على به شهادت رسيد و به

ص:38


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 214، «گروهى را به گمان و شبهه اى دست گير مى كنى و دوستان خدارا به سبب تهمتى به قتل مى رسانى!»

لقاى خدا پيوست و من هنوز زنده ام.(1) در مجلس معاويه هر وقت يكى از وابستگان به اهل بيت حضور داشت و در آن كم ترين اهانتى به اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى شد او با شجاعت، با صراحت، باقدرت به معاويه و يارانش حمله مى كرد و معاويه هم مى خنديد، تلطّف مى كرد، حتى گاهى گريه مى كرد، مى گفت: بله، راست گفتيد..... شايد براى شما باورنكردنى باشد اما اين واقعيتى است، تبليغات همين است. تبليغات، مسموم ترين و خطرناك ترين ابزارهايى بوده كه در طول تاريخ، باطل از او استفاده كند. براى خاطر اين كه تبليغ اگر بخواهد به طور كامل ذهن ها را بپوشاند، احتياج دارد به بازيگرى، احتياج دارد به دروغ و فريب. جريان حق اهل دروغ و فريب نيست. آن جريان باطل است كه برايش هيچ چيز مهم نيست. مهم اين است كه يك حقيقتى به شكل ديگرى در چشم مردم وانمود بشود. از تمام ابزارها استفاده مى كنند و كردند.

اينى كه شما شنيديد از زبان گوناگون كه وقتى اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در محراب به شهادت رسيد، مردم شام تعجب كردند كه على محراب چه كار مى كرده ؟ محراب كه مال نمازخوان هاست! بعضى باور نمى كنند اين را، اين واقعيت دارد. در طول چندين سال حكومت معاويه و قبل از معاويه، برادرش برادر بزرگترش، يزيد بن ابن سفيان آن چنان تبليغات را در شام مُظلم كرده بودند و

غبارآلوده كرده بودند فضاى ذهنى را، كه كسى غيرازاين نمى توانست اصلاً چيزى بفهمد، اين همين است. تبليغ به نفع خاندان بنى اميه و معاويه و عليه خاندان پيغمبر. اين واقعيتى است كه در جهان اسلام تا حدود صدسال، بعد از هجرت يعنى شايد حدود چهل، پنجاه سال بعد از دوران خود اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين را بر روى منبرها لعنت مى كردند اين كه گفتم لعنت در دنياى اسلام كار معاويه است و كار اخلاق

ص:39


1- (1) . الدرجات الرفيعه، ص 360.

معاويه، اين همين است. بعضى ها، متهم كردند شيعه را و ملامت كردند كه چرا بعضى از صحابه را مورد طعن و لعن قرار مى دهند؛ اين كارى است كه آن ها كردند، اين كارى است كه معاويه كرد. اميرالمؤمنين را، على بن ابى طالب را،

«اَفضّلُ القَومَ (1) و أقَدمُهم اسلاما» ً (2) را و نزديك ترين اصحاب پيغمبر را اين ها سال ها، ده ها سال در منبرها به بدى و زشتى ياد كردند و او را لعنت كردند تا زمان عمر بن عبدالعزيز. او وقتى كه خليفه شد ممنوع كرد، گفت كسى ديگر حق ندارد اين كار را بكند. بعد از عبدالملك بن مروان دو پسرش وليد و سليمان پشت سر هم حكومت كردند حدود شايد دوازده سال؛ بعد از آن ها عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد و بعد از عمر بن عبدالعزيز كه دو سال و اندى هم او خلافت كرد، حدود دو سال دو پسر ديگر عبدالملك يعنى يزيد و هشام به حكومت رسيدند. عمر بن عبدالعزيز جلويشان را گرفت. نگذاشت كه ديگر

كسى اميرالمؤمنين را لعن كند، تا آن وقت مى كردند. يكى از كارها اين بود. خُب اول البته مردم تعجب مى كردند، لكن يواش يواش عادت كردند. در تاريخ خواندم كه هيچ قارى و محدث و راوى دين در دنياى اسلام باقى نماند مگر اين كه دستگاه حكومت معاويه و جانشينان معاويه، آن ها را وادار كردند كه در مذمت اهل بيت و در مدح دشمنان اهل بيت حديث درست كنند و آيه تفسير كنند و امثال اين ها. همين سَمُرَه بن جُندَب معروف كه روايت معروف

«لا ضَرَرَ و لا ضِرار»(3) مربوط

ص:40


1- (1) . الكافى، ج 15، ص 201، «كَانَ عَلَى أفضَل النّاسِ بَعدَ رَسُول الله؛ على برترين مردم پس از رسول خدا بود.».
2- (2) . عوالم العلوم و المعارف، ج 11، ص 383، «..... قد زوّجتك أقدمهم إسلاماً، و أعظمهم حِلماً، و أحسنهم خُلقاً، و أعلمهم بالله عِلماً؛ [رسول خدا خطاب به فرزندشان حضرت صديقه كبرى مى فرمايند:] قطعاً تو را به ازدواج كسى در آوردم كه با سابقه ترينِ مردم در اسلام، بردبارترين آن ها، خوش اخلاق ترين آن ها و داناترينشان نسبت به خداوند است.»
3- (3) . من لا يحضره الفقيه/ج 4 /ص 334، «لا ضَرَرَ و لا ضِرَارَ فى الاسلام؛ در اسلام نه زيان ديدنى هست و نه زيان رساندنى.»

به اوست كه يكى از اصحاب پيغمبر است منتها آن صحابى است كه پيغمبر نسبت به او غضب كردند. به خاطر آن داستان معروفى كه يك درختى داشت در زمينى متعلق به يك خانواده اى و مى رفت مزاحم اين ها مى شد، وارد آن خانه مى شد سر زده، بدون اين كه خبر بكند، اين خانواده نشسته بودند، زن، بچه، بزرگ، يك وقت مى ديدند يك مردى وارد اين خانه شد، چيه، يك درخت خرما اين جا توى اين زمينى كه خانه اين هاست، حريم منزل اين هاست ايشان دارد؛ به پيغمبر شكايت كردند. پيغمبر گفت كه اين درخت خرما را بفروش به اين صاحب خانه. گفت كه نمى فروشم، درخت خودم است، دلم مى خواهد بروم به درختم سر بزنم. فرمودند به من بفروش. قبول نكرد. فرمودند در مقابل فلان مبلغ، قبول نكرد. فرمودند در مقابل يك درخت در بهشت؛ يعنى وعده بهشت در حقيقت به او دادند. گفت نمى خواهم، من همين درخت خودم را مى خواهم الاّ و لا بدّ(1) پيغمبر گفتند خُب حالا كه اين جور

(2)است پس به آن صاحب خانه گفتند برو درختش را از زمين بكن، بيانداز بيرون، درختش را بردارد ببرد.

«لا ضَرَرَ و لا ضِرارَ فى الإسلام» ضرر زدن به مردم و اذيت كردن مردم، ما در اسلام نداريم. به بهانه اين كه اينجا ملك من است، مال من است مردم را اذيت كردن مردم، ما چنين چيزى در اسلام نداريم. كه اين حديث «لا ضرر» معروف كه يكى از اصول و قواعد فقهى ماست مربوط به اين آقاست. سمره بن جندب، ايشان زنده ماند تا زمان معاويه. خوش عاقبتى را ببينيد، معاويه چون دنبال اصحاب بود. اصحاب پيغمبر نام و عنوان داشتند، كه اين ها را دور خودش جمع كند. اين آقا را دور خودش جمع كند. اين آقا را هم آورد دور خودش. به اين گفتش كه مايلم اين آيه معروف را [به على بن ابى طالب نسبت بدهى]

«وَ مِنَ النّاسِ مَن يُعجِبُكَ قَولُهُ فى

ص:41


1- (1) . به طور قطعى و لازم.
2- (2) . من لا يحضره الفقيه/ج 4 /ص 334، «لا ضَرَرَ و لا ضِرَارَ فى الاسلام؛ در اسلام نه زيان ديدنى هست و نه زيان رساندنى.»

الحياهِ الدُّنيا وَ يُشهِد الله عَلَى ما فى قَلبِهّ وَ هُوَ ألَدُّ الخِصام»(1) يعنى بعضى از مردم هستند كه وقتى درباره دنيا حرف مى زنند در مذمت دنيا، سخن آن ها تو را به اعجاب و شگفتى مى آورد؛ خدا را هم بر آنچه در دلشان هست شاهد مى آورند اما در واقع اين ها ريا مى كنند. معاويه چون در مقابل كلمات اميرالمؤمنين قرار داشت، در مذمت دنيا آن خطبه هاى كوبنده نهج البلاغه كه خُب خيلى اثر مى گذاشت. شما ببينيد كلماتى درنهايت زيبايى، فرض كنيد امروز كسى يك شعرى يا يك كتابى، يك مقاله اى بنويسيد درنهايت فصاحت و زيبايى و هنرمندانه، يك موضوعى در اين باشد. طبيعى است كه اين موضوع جا مى افتد، صاحب اين اثر هنرى هم در

(2)چشم مردم شيرين مى شود. حالا كلام اميرالمؤمنين را واقعاً مقايسه نمى شود كرد با هيچ كدام از آثار هنرى كه ماها مى شناسيم. خيلى بالاتر از اين حرف هاست. يك آيتى است از زيبايى، اين كلمات اميرالمؤمنين در نهج البلاغه، و همه هم در بيان ارزش هاى اسلامى و معارف اسلامى؛ چيزى كه براى معاويه اصلاً قابل تحمل و قابل قبول نبود. اميرالمؤمنين را هم در چشم ها شيرين مى كرد. مى خواست يك علاجى در مقابل اين كلمات زهد گرايانه در مذمت دنيا كه از اميرالمؤمنين نقل شده بتراشد. به اين گفت بيا اين آيه را بگو كه درباره على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نازل شده. يعنى على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان كسى است كه درباره دنيا آن چنان حرف مى زند كه تو به شگفت مى آيى، قسم خدا هم مى خورد، اما لجوج ترين دشمنان، دشمنان اسلامم و خدا هم اوست. بگو اين آيه درباره على است. آيه ديگرى است «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ »3 از جمله مردم كسانى هستند

ص:42


1- (1) . سورۀ مباركۀ بقره/ آيۀ 204، «و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مى دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است.»
2- (2) . سورۀ مباركۀ بقره/ آيۀ 204، «و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مى دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است.»

كه جان خودشان را براى طلب رضايت خدا نثار مى كنند. گفت بگو اين آيه هم درباره ابن ملجم نازل شده. خيلى احتياج داشت، خيلى برايش بُردِ تبليغاتى داشت اين كار. يكى از اصحاب پيغمبر كه پيغمبر را ديده در جنگ در كنار پيغمبر بوده چون سمره بن جندب از بچگى اش سرباز بود، هنوز مكلف نبود كه توى جنگ ها شركت مى كرد، آدم اين جوريى هم بود و اصحاب پيغمبر هم بوده، اين بيايد آيه را نسبت به اميرالمؤمنين اين جور تفسير كند. بگويد درباره اين ها نازل شده. پيشنهاد كرد، سمره بن جندب آدم

(1)بدى بود شقّى بود، اما وجدانش حاضر نشد، گفت نه من اين كار را نمى كنم. به كسانى كه واسطه اين كارها بودند توى دستگاهش، گفت بگوييد كه حقّ حساب تو خواهد رسيد، نگران پول نباش. پنجاه هزار درهم به تو پول مى دهيم. پنجاه هزار درهم آن زمان ها خيلى پول بوده. پنجاه هزار مثقال نقره. يعنى پنج هزار مثقال طلا؛ به حسب قيمت گذارى هاى آن روز. يك ثروت عظيمى بود. بهش گفتند كه پنجاه هزار بهت پول مى دهد، گفت كه نخير، من قبول نمى كنم. حالا بعضى مى گويند كه خود سمره بن جندب هم بازيگرى مى كرد، هى مى خواست بازارگرمى مى كند؛ نه اين كه وجدانش ناراحت بود. مى دانست كه معاويه احتياج دارد، در حقيقت چَك و چونه داشت مى زد. حالا يا اين بود يا وجدانش واقعاً قبول نمى كرد ديگر من نمى دانم، به گردن نمى گيريم ما گناه سمره بن جندب را. وقتى قبول نكرد، قيمت را بالا بردند. صد هزار درهم، باز قبول نكرد صد و پنجاه هزار، با دويست هزار، باز قبول نكرد. ظاهراً به سيصد، پانصد درست يادم نيست به يك مبلغ عظيمى مثلاً در حدود سيصد هزار يا پانصد هزار يا پانصد هزار درهم رساندند، يك ثروت فوق العاده اى بود. بازهم قبول نكرد. معاويه به آن كسى كه واسطه اين كار بود گفت اين بى عقل نمى داند پانصد هزار را چقدر است ؟! بگوييد پانصد هزار را بياورند ببيند چقدر

ص:43


1- (1) . سورۀ مباركۀ بقره/آيۀ 207

است بعد ببينيم قبول مى كند يا نه ؟ معاويه گفت خيلى خُب، دستور داد به آن خزانه دار كه پانصد هزار درهم از خزانه برادر بياور اينجا. خُب آن وقت ها هم پول ها، پول هاى نقره اى و توى كيسه ها و سنگين و حجم زياد و حمّال ها بنا كردند هى اين پانصد هزار درهم است. حاضرى يا نه ؟ نگاهى كرد به اين پول ها، ديد خيلى ثروت عظيمى است، قبول كرد. و آيه را به همين ترتيب تفسير كرد و اين ماند در كتاب ها.

اگرچه كه در دنياى اسلام اين گونه حرف هاى چرندِ غلط رذالت آميز غالباً بر چيده شد. غالباً بعدها علما آمدند اين ها را انداختند دور؛ اما خُب يك رشحاتى از اين ها بالاخره باقى ماند، در ذهن يك عده اى هم اثر گذاشت، اين كارى بود كه معاويه مى كرد، تبليغ. مجموعه اين روش ها، روش هاى معاويه را تشكيل مى دهد براى كسب قدرت. خُب از اين بگذريم. روش هاى جريان حق؛ جريان حق هم بيكار كه نشسته بود در مقابل اين تهاجم باطل. آن ها هم روش هايى داشتند كه به طور خلاصه عبارت است از اول مقاومت و تحرك قدرتمندانه. بعضى خيال مى كنند امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترسيد كه بجنگد؛ نه. امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قاطعانه عازم به جنگ بود و جزو شجاعان عرب است. من نگاه مى كردم توى كتاب، در شرح دلاورى هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قضاياى مختلف، دلاورى هاى آن حضرت در جريانات مختلف خيلى زياد است. منتها در جنگ هاى اميرالمؤمنين، آن جايى كه ميدان جنگيدن بود، خودِ اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانع شد از جنگيدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نمى گذاشت اين ها بروند در خطر خودشان را قرار بدهند. بعضى گفتند كه چرا شما محمد بن حنيفه را مى فرستى جلو، آن هم پسرت است، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نمى فرستى و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را؟ فرمود مى ترسم كه نسل رسول اكرم (ص) منقطع بشود. اين ها تنها بازماندگان پيغمبرند. و مى خواهم نسل پيغمبر (ص) را حفظ كنم. احساس خطر

ص:44

مى كرد توى ميدان جنگ، مى خواست اين ها را حفظ كند. نه به خاطر علاقه خودش، خُب به فرزندان ديگرش هم علاقه داشت، و خود اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه مرد جنگ و مرد ميدان و خطرپذير و كسى نبود كه از خطر واهمه اى داشته باشد. منتها اين ها فرزندان پيغمبر بودند و اميرالمؤمنين دلش نمى خواست كه آن ها را درخطر بياندازد. چون در جنگ هاى اميرالمؤمنين اين ها

حضور كه داشتند، ميدان دارى زيادى نكردند، به خاطر همين جهت، است كه نام اين دو بزرگوار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جزو شجاعان آن دوره ثبت نشده؛ لكن در جنگ هاى اسلامى با ايران، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور داشته، در دفاع از خانه عثمان در مقابل مهاجمين، به دستور اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور داشته و در قضاياى بسيار مهم، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور خودش را اثبات كرده. در همان جنگ جمل و صفين هم نقش هاى فوق العاده مهمى بر دوش امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده، كه من نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ماجراهاى صفين و جمل اين دو تا ماجرا به خصوص زياد ديدم، نام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كم تر ديدم. يعنى آن حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميدان ها و در جريان ها، بيش تر حتى حضور داشته از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). نخير، مرد جنگ، مرد سياست، مرد تدبير، مرد زبان آورى، قوى. مباحثات و مجادلات امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انسان وقتى كه مى خواند، مو بر بدن انسان راست مى ايستد، از بس قوى و قدرت مندانه است. در ماجراى صلح و بعد از صلح آن چنان كلمات قاطع و كوبنده اى از اين بزرگ وار نقل شده كه از كلمات اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مواردى كوبنده تر و تيزتر به نظر مى رسد. من در كلمات اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن جور كوبندگى و قدرت را كم تر ديدم در مقابله با دشمنان؛ شايد به خاطر اين بوده كه اميرالمؤمنين با آن چنان دشمنانى روبه رو و از نزديك مواجه نشده بود كه اين قدر وقيح و خبيث باشند. بنابراين هيچ گونه كمبودى در

ص:45

كار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست. كمبود در شرايط زمانه است. قدرت مندانه ايستاده براى دفاع، اين يكى از روش هاست، تا آن جايى كه ممكن است. يك جاهايى ايستادگى قدرت مندانه به ضرر تمام مى شود. تغيير روش و مانور در انتخاب روش ها يك كار اساسى و لازم است. دوم، تبليغ. كار تبليغ در دستگاه ها حق اهميتش بسيار زياد

است. منتها همان طور كه گفتيم جريان حق در تبليغ دستش بسته است. از هر شيوه اى، از هر روشى نمى تواند استفاده كند. آن چيزى را كه حق و واقع هست فقط بيان مى كند، يك چيزهايى هست توى ذهن مردم، در ذهن مردم مطلوب است، جريان باطل هيچ ابايى ندارد كه آن ها را به همان شكلى كه مردم دوست مى دارند بيان كند؛ اما جريان حق نخير، حق را بيان مى كند و لو تلخ حرف مى زند كه انسان تعجب مى كند. ماها كه با اين كه دوست مى داريم كه روش هايمان روش ها باشد، براى ما هم حتى تعجب انگيز است در مواردى. معاويه هيچ وقت اين كار را نمى كرد. معاويه تملق مردم را مى گفت. معاويه سعى مى كرد به هر قيمتى هست حمايت مردم را جلب كند. على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين كار را نمى كند. نه اين كه بلد نيست؛ بر خلاف تقوى است، برخلاف اصول است و خود على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لَو لا التُّقى لَكنتُ ادهَى العَرَب»(1) اگر مسأله تقوا نبود ملاحظات ارزش ها نبود، من از معاويه زرنگ تر بودم. توى اين كارها، واقعش هم همين است، اصل و ريشه على و سابقه نزديكى او با پيغمبر و افتخارات عظيم او و آن ذهن و روح باعظمت او؛ معلوم است كه از معاويه واردتر و بلدتر و زرنگ تر است و مى تواند خيلى كارها بكند. منتها حق اجازه نمى دهد. ارزش گرايى؛ و شيوه ديگر اصرار بر حفظ ارزش ها. آن چيزى كه در دستگاه حق خيلى مهم است و در شيوه هاى آن ها موردتوجه است اين است كه

ص:46


1- (1) . الكافى/ج 8 /ص 24

اصرار دردند كه ارزش ها را به هر قيمتى هست حفظ كنند، و در

(1)نهايت عقب نشينى تا حدومرز حراست از بقاى مكتب. اين را هم توجه داشته باشيد؛ يعنى حق اگر ديد كه ايستادن او موجب مى شود كه اصل مكتب به خطر بيفتد عقب نشينى مى كند، نجنگ و عارش نمى آيد از عقب نشينى كردن. امام حسين فرمود:

«المَوتُ خَيرٌ مِن رُكُوبِ العَارِ وَ العَارُ خَيرٌ مِن دُخُولِ النّار»(2) من اگر قرار باشد ننگ را قبول بكنم، قبول مى كنم اما داخل آتش جهنم نمى شوم. يك جاهايى هست كه بعضى ها براى اين كه ننگشان مى آيد يك كارى را انجام بدهند حاضرند عذاب و سَخَط(3) الهى را به خودشان جلب كنند. ننگ چيست ؟ اصل اين است كه انسان رضاى خدا را جلب كند. اصل اين است كه انسان وظيفه اش را انجام بدهد، ولو برگشتن از يك حرفى باشد، برگشتن از يك خطى باشد، عقب نشينى از يك موضعى باشد. هر چه كه خدا مى خواهد، هر چه كه خدا راضى است؛ ببينيد اين يك اصل است در زندگى ائمه؛ در زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم همين جور، آن وقتى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خاطر ضرورت ها و فشار واقعيت ها ناچار شد صلح با معاويه را قبول بكند، درحالى كه تا آن وقت مرتب لشكر مى فرستاد، تحريص(4) بر جنگ مى كرد، و نيروها را جلب مى كرد و نامه مى نوشت و همه كارهايى كه براى يك جنگ تمام عيار لازم است امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام مى داد، بعد كه ديد نمى تواند، صلح را قبول كرد. دوستان نزديكش حتى از او برگشتند. آن

(5)وقت بعد از آنى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح را قبول كرد خيلى ها خوشحال شدند، ته دلشان از جنگ ناراحت بودند؛ اما همان هايى هم كه حتى شايد در دلشان خوشحال شده بودند،

ص:47


1- (1) . الكافى/ج 8 /ص 24
2- (2) . بحارالانوار/ج 75 / ص 128
3- (3) . (س خ ط) خشم و غضب
4- (4) . (ح ر ص) بر انگيختن
5- (5) . بحارالانوار/ج 75 / ص 128

برگشتند به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنا كردند آن حضرت را ملامت كردن، كه آقا! شما چرا از حرفت برگشتى ؟ نزديكان حتى، بزرگانى كه من نمى خواهم اسم آن ها را بياورم، جزو صحابه داراى چهره هاى تابناك، آن ها آمدند به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تعبيرات ناشايستى را كردند. اما آن بزرگوار، عقب نشينى كرد براى حفظ مكتب مسأله بعدى تحليل شكست جريان حق است. علت شكست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارت بود از ضعف بينش عمومى، علت اصلى، و آميخته شدن ايمان به انگيزه هاى مادى. در زمينه ضعف بينش عمومى، مردم بسيار ناآگاه بودند انصافاً، و ايمانِ مذهبى شان هم آميخته شده بود به انگيزه هاى مادى. برايشان ماديت شده بود اصل. متزلزل شدن ارزش ها از ده، بيست سال قبل از آن؛ از حدود ده پانزده سال قبل از ماجراى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ارزش ها ذره ذره متزلزل شده بود. يك مقدار تبعيض و يك مقدار اين چيزها به وجود آمده بود و همه اين ها موجب شد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نتواند مقاومت كند. و اما رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب اين بود كه به جاى اين كه بيايند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانشان را بگيرند در زندان بياندازند يا بكُشند، وقتى كه مسلط شدند نه خيلى هم، على الظاهر احترامشان را حفظ كردند؛ و با حضرت ديدار كردند خيلى احترام كردند، اما معاويه و گروه فاتح تصميم گرفت بر محو شخصيت و تضعيف شخصيت. شخص را حفظ كردند تا شخصيت را نابود بكنند. اين روش آن ها بود كه همان طور كه گفتم در تبليغات اين را اصل قراردادند. فضاى بسيار فتنه آميز و غبارآلوده و بسيار خطرناك و مسموم، يك جريان را پيش ببرند. حالا كه نمى توانيم كل جامعه

را در پوشش تفكر درست اسلامى قرار بدهيم، پس به جاى روى آوردن به يك جريان رقيق و روبه زوال كه همان جريان عمومى است يك جريان عميق و اصيل را در اقليت و در زير پوشش نگه مى داريم تا بماند و تضمين كننده حفظ اصالت هاى

ص:48

اسلام باشد. اين كار را امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد. يك جريان محدودى را به وجود آورد، يا بهتر بگوييم سازماندهى كرد، كه اين جريان همان جريان ياران و صحابه اهل بيت است، جريان تشيع. كه اين ها در طول تاريخ اسلام، در طول دوران هاى سياه و خفقان آلود، ماندند و موجب شدند و تضمين كردند بقاى اسلام را. اگر اين ها نبودند به كلى همه چيز دگرگون مى شد، جريان امامت و جريان بينش اهل بيت كه تضمين كننده اسلام واقعى بود. و اما فرجام؛ فرجام اين شد كه گروه غالبان و فاتحان و زورمندان شدند محكومان، و مغلوبان و ضعيف شمرده شدگان شدند حاكمان و فاتحان در ذهنيت جهان اسلام. امروز شما اگر نگاه كنيد آن ذهنيتى كه در دنياى اسلام وجود دارد، كمابيش ذهنيتى است كه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را ترويج مى كردند، نه ذهنيتى كه معاويه و بعد از او يزيد و بعد از او عبدالملك و مروان و خلفاى بنى اميه ترويج مى كردند. آن ذهنيت آن ها به كلى شكست خورد و از بين رفت، در تاريخ ديگر نيست. ذهنيت آن ها را اگر بخواهيم ما اسمى رويش بگذاريم همان نواصبند. نواصب كه يكى از فِرَق به حساب مى آيند كه امروز هم در دنياى اسلام بر افتادند، وجود خارجى ندارند ظاهراً. نواصب يعنى كسانى كه دشنام مى دادند به خاندان پيغمبر و اسلامِ آن ها را قبول نداشتند، كه جريان ذهنى آن ها آن بود. اگر قرار بود كه معاويه فاتح و حاكم بشود امروز بايستى آن جريان بر دنياى اسلام حاكم باشد، در حالى كه نخير، امروز به عكس جريان فكرى

اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دنيا حاكم است؛ اگر چه در برخى از فروع و پاره اى از عقايدِ درجه دو و دست دوم عيناً همان ها منتقل نشده، اما مجموع جريان اين است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنابراين فاتح شد و جريان او جريان پيروز بود. اين يك خلاصه اى از ماجراى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه تأثير آن در كل تاريخ اسلام بود. 1368/2/2

ص:49

زندگى و احوال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از تولد تا شهادت

اشاره

رمضان محمدى(1)

مقدمه

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از جهات متعدد از جمله: ويژگى هاى شخصى، عنايت ويژه رسول خدا (ص) به ايشان و تأكيد مكرر قرآن بر حفظ حرمت پيوندهاى خويشاوندى و نيكى به اهل بيت،(2) نزد مسلمانان جايگاه ممتازى دارد.

نوشته پيش رو، مرور كوتاهى بر زندگانى چهارمين معصوم و سومين امام شيعه، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه ضمن بررسى وقايع عصر آن حضرت، به نقش بسيار مهم و سازنده ايشان در حوادث مختلف اشاره مى كند.

تلاش در اين نوشته بر آن است تا متنى درخور و مقبول اهل نظر، با استناد به مدارك و منابع معتبر و مستندات متنوع تهيه شود؛ اما هيهات كه اين نوشته و امثال آن، شايسته آن باشد كه بتواند غبار غربت از جمال مظلوميت ثمره قلب على و فاطمه برگيرد و برقع از جمال نورانى صورت و سيرت او برافكند! ازاين رو، طبيعى مى نمايد كه اين نوشته در حد خرده بضاعت و توان اين نويسنده مانند بسيارى از نوشته ها، خالى از عيب و نقص نباشد و منتظر راهنمايى مفيد صرافان خرده شناس معرفت باشد تا وى را قرين منت خويش سازند.

ص:50


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2- (2) . آيات، 23 شورى؛ 41 انفال؛ 7 حشر؛ 33 احزاب و ده ها آيه ديگر.
ولادت و نام گذارى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نيمه ماه مبارك رمضان(1) سال سوم هجرى(2) در خانه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه متولد شدند. برخى تولد آن حضرت را سال دوم هجرى دانسته اند(3) كه با توجه به ازدواج حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه در رمضان سال دوم هجرى

(4)درست به نظر نمى رسد. رسول خدا (ص) از تولد او شادمان گشتند، كام او را با خرما برداشتند(5)، و در گوش او اذان گفتند و در روز هفتم ولادت، براى او گوسفندى قربانى كردند و دعايى براى عقيقه خواندند كه خواندن آن به هنگام عقيقه سنت شد.(6) سپس او را با الهام الهى «حسن» ناميدند.(7) برخى حسن و حسين را معادل شبر و شبير و نام گذارى وى را با الهام از نام پسران هارون و وجه اين نام گذارى را شباهت هارون و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وصايت دانسته اند،(8) در حالى كه اولاً پسرانى به اين دو نام در تورات براى هارون ذكرنشده و ديگر اين كه تشبيه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به هارون در وصايت، سال هفتم هجرت بوده و تولد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال سوم هجرت. بر پايه برخى روايات، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درصدد بودند، نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب بگذارند.(9) اين گزارش ضمن ضعف سند، با داده هاى تاريخى درباره رفتار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در هيچ حالى

ص:51


1- (1) . تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 5؛ مقتل الحسين، ج 2، ص 6.
2- (2) . الطبقات ترجمه الامام الحسن، ص 98؛ انساب الاشراف ج 2، 32؛ اعلام الورى، ج 1، ص 402.
3- (3) . تاريخ، ج 4، ص 33.
4- (4) . تاريخ الطبرى، ج 2، ص 410؛ سبل الهدى، ج 11، ص 37.
5- (5) 12. وسائل الشيعة؛ ج 15، ص 137.
6- (6) . وسايل الشيعه، ج 21، ص 430.
7- (7) . الطبقات الكبرى، ج 6، ص 353.
8- (8) . زيد بن على، مسند، ص 468؛ امالى صدوق، مجلس بيست و هشتم، ص 197؛ ترجمه و شرح كشف الغمة، ج 2، ص 95.
9- (9) . الطبقات الكبرى، ج 10، ص 239.

بر رسول خدا (ص) سبقت نمى گرفتند،(1) سازگارى ندارد و بيش تر امويان و براى نشان دادن چهره تند و جنگ طلب از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ساخته اند. به علاوه، خداوند متعالى بعد از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزندان زيادى به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد، اگر نام حرب را دوست داشتند نام يكى از فرزندانش را حرب مى گذاشتند. بر پايه نقلى از

سلمان فارسى از رسول خدا (ص)، نام پنج معصوم اول از نام هاى خداى تعالى مشتق شده است.(2) سبطالنبى، سيد، زكى، مجتبى، تقى، طيب و ولى از القاب آن حضرت هستند.(3) برخى تقى را مشهورترين لقب آن حضرت دانسته اند،(4) اما لقب سيد را رسول خدا (ص) به او عطا فرمودند: حديث

«ان ابنى هذا سيد؛»(5) و

«سيدا شباب اهل الجنه»(6) مؤيد آن است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دليل بخشش هاى فراوان به «كريم اهل بيت» نيز مشهور بودند.(7)

پيامبر (ص) موهاى سر حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ستردند و دستور دادند به وزن موهاى سرش نقره(8) صدقه دهند.(9) رسول خدا (ص) به تأسى از حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه براى فرزندش اسحاق و اسماعيل تعويذ خواند، تعويذى مخصوص خواندند.

(10)

شمايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شباهت

در بيش تر منابع، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شبيه ترين افراد به رسول خدا (ص) وصف

ص:52


1- (1) . عيون أخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 26.
2- (2) . بحارالانوار، ج 25، ص 6.
3- (3) . كشف الغمة، ج 1، ص: 488؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 255.
4- (4) . الفصول المهمه، ج 2، ص 694.
5- (5) . أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 53.
6- (6) . تذكرة الخواص، ص 84؛ الدر النظيم، ص 331.
7- (7) . الذريعه، ج 1، ص 497؛ عاملى، الانتضار، ج 8، ص 11.
8- (8) . الطبقات الكبرى، ج 10، ص 231.
9- (9) . مصنف، ج 4، ص 333؛ غاية المرام، ج 2، ص 113.
10- (10) . المصنف، ج 4، ص 337 336.

كرده اند. در روايتى پيامبر (ص)، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در خوى و خصلت و چهره، شبيه ترين مردم به خود وصف كرده است.(1) تأكيد اهل سنت بر شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص)، و بى شباهتى ايشان به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ مبالغه انگيز است و آن را مى توان برگرفته از ديدگاه ها و گرايش هاى فكرى - سياسى آنان دانست.(2)

آن حضرت در شمايل، داراى رخساره اى سفيد متمايل به سرخى، چشمانى سياه، گونه اى صاف و هموار، ريش هايى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، بين دو كتفش عريض، قامتى ميانه، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه، نه چندان بلند و نه كوتاه، سيمايى نمكين بودند و از خضاب سياه استفاده مى كردند. و چهره ايشان را در شمار زيباترين چهره ها وصف كرده اند.(3) افزون بر ويژگى هاى ظاهرى، ازنظر نسبى نيز آن حضرت ويژگى هايى دارند كه خود آن حضرت در خطبه اى طولانى در حضور معاويه به معرفى آن ها پرداختند.(4)

(5)

امام در عصر رسول خدا (ص)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هفت سال از عمر شريفش را در دوران پيامبر (ص) سپرى كردند(6) و بسيارى از اعمال عبادى ازجمله نمازهاى پنج گانه خود را از شخص حضرت آموختند.(7) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن حفظ برخى آياتى كه بر پيامبر نازل

ص:53


1- (1) . الطبقات الكبرى، الخامسه، ج 1، ص 245؛ الاستيعاب، ج 1 / ص 384 برنامه نور.
2- (2) . مسند احمد، ج 6، ص 683.
3- (3) . الدر النظيم، ص 515؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 419؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 303 و ج 44، ص 137.
4- (4) . نك: امالى شيخ صدوق، ص 179، مجلس سى و سوم.
5- (5) . الطبقات الكبرى، الخامسه، ج 1، ص 245؛ الاستيعاب، ج 1 / ص 384 برنامه نور.
6- (6) . مناقب، ج 3، ص 185.
7- (7) . أنساب الأشراف، ج 3، ص 20.

مى شد، رواياتى نيز از آن حضرت نقل كرده اند. روايات زيادى نشستن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر دوش پيامبر (ص) در حال سجده و طولانى شدن سجده آن حضرت را تأييد مى كنند.(1) پيامبر (ص) پس از اتمام نماز حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر زانوهاى خود مى نشاندند.(2)

رسول خدا در بيان حقايق در مورد حسنين (عليهماالسلام) اصرار داشتند و پيوسته علاقه خود را نسبت به آن دو آشكار كرده؛ سخنان خود را در مورد آن دو جهت مى دادند، تا جايگاه واقعى آنان را به مسلمانان نشان دهند.

(3)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علاوه بر درك محضر پيامبر (ص) در بسيارى از حوادث دوران هجرت همراه ايشان بودند، گرچه اخبار اندكى در اين زمينه رسيده است. مانند حادثه مهم مباهله كه همه اديان، نحله ها و گروه هاى سياسى مدينه حضور داشتند. آن حضرت مشمول حديث كسا و آيه تطهير شدند(4) كه از دلايل مهم بر عصمت آن حضرت است. علاوه بر آن، همراه برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بيعت رضوان (سال ششم)، حاضر بودند(5) وى هنگام رحلت پيامبر (ص) همراه برادرش بالاى سر آن حضرت آمدند. به نقل جابر بن عبدالله، در لحظات آخر عمر مبارك پيامبر، فاطمه همراه حسنين بر آن حضرت وارد شدند. دو فرزند خودشان را روى سينه رسول خدا (ص) انداختند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست آن ها را جدا سازد، پيامبر فرمودند:

ص:54


1- (1) . تاريخ دمشق، ج 13، ص 213.
2- (2) . البداية و النهاية، ج 8، ص 207؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 159.
3- (3) . مجمع الزوائد، ج 9 / ص 194.
4- (4) . سوره احزاب، آيه 33.
5- (5) . غرر الأخبار و درر الآثار، ص 268.

«آن دو را رها كن تا من آن دو را ببويم و آن دو نيز مرا ببويند و اين چنين بهره مند شويم.»(1)

امام حسن پس از پيامبر (ص)

آن حضرت پس از پيامبر (ص) شاهد حوادث و رخدادهاى دوران سه خليفه نخست و شاهد يك تنازع سرد و پنهان بين اهل بيت

و خلفا بودند و تلاش هاى زيادى براى توسعه و تعميق آموزه هاى دينى داشتند. در مسائل سياسى نيز به رعايت اولويت هاى سياسى مورد قبول امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ويژه در دوره خليفه دوم ملزم بودند. در دوره خليفه اول، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ابوبكر خواست از منبر جدش پايين بيايد(2) و ابوبكر نيز او را تصديق كرد(3). از نارضايتى خليفه اول از اين حركت و مورد اتهام قرار گرفتن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برمى آيد كه اين حركت ناشى از نارضايتى اهل بيت از خليفه اول بوده است.

آن حضرت در زمان خليفه دوم نيز مانند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، براى حفظ اصل رسالت و گسترش دعوت اسلامى، نگرشى مداراتى و انفعالى داشتند و تنها پس از مجروح شدن خليفه دوم، از طرف او به جهت خويشاوندى با رسول خدا (ص) ناظر بر شوراى شش نفره شدند.(4)

گزارش ها درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا دوره خلافت عثمان، يكسان است، اما گزارش هاى مربوط با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوره بعد از عثمان متفاوت

ص:55


1- (1) . روضه الواعظين، ص 74؛ كشف اللغمه، ج 2، ص 12؛ بحارالانوار، ج 28 ص 76.
2- (2) . مناقب، ج 4، ص 40.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 3، 278؛ السقيفه و فدك، ص 68؛ شرح حديدى، ج 2، ص 17؛ علل الشرايع، ج 1، ص 188.
4- (4) . الامامة و السياسة، ج 1، ص 24 و 25.

گرديده و نقش برجسته اى براى ايشان در اين دوره گزارش شده و سعى گرديده از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهره اى ملايم و حتى همسو با خليفه سوم و در مواردى نيز مخالف حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان داده شود؛ درحالى كه خلافت عثمان درواقع پيروزى

طايفه بنى اميه بر بنى هاشم و ديگر صحابه پيامبر (ص) بود و عثمان سهم ويژه اى در قدرت براى بنى اميه قائل شد(1) و نقش مؤثرى در به قدرت رسيدن آنان داشت. سهم صحابه نيز در اين عصر تنها شركت در فتوحات بود كه مطابق نقلى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين سهم بى نصيب نماندند و بر پايه برخى گزارش هاى تاريخى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ابتداى خلافت عثمان تقريباً بيست ساله بودند و در فتح برخى مناطق مانند شمال آفريقا (سال 26)، طبرستان (مازندران) حضور داشتند(2) با توجه به ترديد جدى كه در شركت امام در فتوحات وجود دارد، برخى براى موجه نشان دادن حضور آن حضرت در فتوحات گفته اند: «جهاد درى از درهاى بهشت است.» و يا اين كه گفته اند شركت در فتوحات، اولاً ً گسترش اسلام و ديگر فدا شدن درراه اسلام بود كه هر دو مساله مطلوب اهل بيت است، درحالى كه دلايل تاريخى زيادى حاكى از شركت نكردن اهل بيت در فتوحات است؛(3) ازجمله، كناره گيرى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مناصب حكومتى، گذشته از اين كه فتوحات در زمان خلفا به ويژه خليفه سوم، كاملاً جنبه كشورگشايى داشت و با فتوحات زمان خلفاى پيشين متفاوت بود. ديگر اين كه يك نوع سياست تبعيض در سهميه بندى بيت المال در فتوحات حاكم بود كه با روش اهل بيت

مطابقت نمى كرد.(4) گذشته از آن كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجهى خاص به حفظ دو سبط رسول خدا (ص) داشتند و در

ص:56


1- (1) . تشيع در مسير تاريخ، ص 102.
2- (2) . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 6.
3- (3) . نك: الحياة السياسيه للامام الحسن، ص 114-130.
4- (4) . تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمد سپهرى، ص 170.

جنگ هاى دوران خويش آن دو را در معرض خطر قرار نمى دادند(1) از اين رو، هرگز آن دو را همراه يك فرمانده اموى به جنگ نمى فرستادند. احتمالاً شركت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتوحات، در جهت همراهى امام با خلفا ساخته شده و تنها در منابع سنى يافت مى شود كه با حال هواى فرهنگ حاكم بر شام نوشته شده و طرف دارى از امويان در آن ها مشهود است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام محاصره عثمان، به خواسته پدر بزرگوارشان به خانه عثمان آمدوشد داشتند و همين امر، مستمسك برخى قرار گرفته و آن حضرت را از مدافعان خليفه سوم دانسته اند.(2) طبيعى است كه اين اخبار ساختگى، درصدد توجيه مشروعيت خلافت عثمان و هماهنگى امام با خليفه ساخته شده؛ زيرا هرگز سيره مستمر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سيره عثمان سازگار نبوده و هيچ گاه موضع متفاوتى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به هيچ يك از خلفا نداشتند. وقايع بعد از قتل عثمان ثابت كرد كه دفاع حضرت از عثمان، به اين جهت بود كه ايشان به خوبى اين نكته را درك مى كردند كه اگر عثمان كشته شود، فقط بهانه به دست معاويه و امويان مى افتد. بنابراين، دفاع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان در جهت همان هدفى بود كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى خواستند.

بدرقه ابوذر به همراه پدر به هنگام تبعيد(3) از وقايع ديگر دوره عثمان است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران خلافت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مدت سى سال از عمر مبارك خود را در كنار پدر بزرگوارشان سپرى كردند كه بخشى از آن، دوران خلافت آن حضرت بود. از مهم ترين

ص:57


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 440؛ تذكرة الخواص، ص 324؛ المعيار و الموازنه، ص 151.
2- (2) . مروج الذهب، ج 2، ص 344؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 42؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 418.
3- (3) . أنساب الأشراف، ج 5، ص 543؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171.

حوادث سرنوشت ساز دوره حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سه جنگ مهم جمل، صفين و نهروان با ناكثين و قاسطين و مارقين بود كه در هر جنگ، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان سبط اكبر رسول خدا (ص) نقش مؤثر و برجسته اى را در حمايت از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايفا كردند. در آستانه جنگ جمل به عنوان نماينده اعزامى امام براى بسيج كوفيان به كوفه رفتند.(1) و با خواندن خطبه هاى گوناگون، آنان را به حمايت از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراخواندند. علاوه بر بسيج مردم، خود حضرت در اين جنگ ها حاضر بودند؛(2) به طورى كه آن حضرت از ايشان تمجيد كردند.(3) در جنگ خوارج نيز علاوه بر ايراد خطبه هاى مختلف در حمايت از امام و تشويق مردم به

دفاع از آن حضرت، خود نيز در صحنه هاى جنگ حضور فعال داشتند.(4) هرگاه عذرى براى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش مى آمد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به نيابت خود براى اقامه جماعت به نماز مى فرستاند.(5)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از جنگ با خوارج، توليت موقوفاتش را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سپردند.(6) حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صدقات فراوانى در مدينه و اطراف آن داشتند كه بعد از خود، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولى اين صدقات بودند(7) اداره صدقات آن حضرت پس از فرزندانش در دست بنوحسن و بنوحسين بود(8) حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علاوه بر صدقات، املاك زيادى داشتند كه به فرزندانش به ارث

ص:58


1- (1) . الجمل، ص 265 و 361.
2- (2) . المعيار و الموازنه، ص 151؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 44.
3- (3) . نهج البلاغه، ترجمه شهيدى، نامه 31، ص 296.
4- (4) . حياة الامام الحسن باقر شريف، ج 1، ص 393.
5- (5) . مروج الذهب، ج 3، ص 9.
6- (6) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 146/15، نهج البلاغه فيض الاسلام، ج 1، ص 225.
7- (7) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 145-148.
8- (8) . علل الشرائع، ص 230؛ الإرشاد، ج 2، ص 21؛ كشف الغمه، ج 2، ص 576 و 578.

رسيد. بخشى از اين املاك نخلستانى در ينبع بود(1) و به طور طبيعى، بخشى از منابع مالى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران پس از صلح به حساب مى آمد. ايشان براى پرداخت قرض پدرش بعضى از املاك امام را فروختند.(2) فروش اين اموال براى مخارج، دروغ بودن

(3)دريافت پول از معاويه را نشان مى دهد.

عصر امامت و خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس باورهاى شيعى،(4) از طريق نص به امامت رسيدند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بعد از ضربت خوردن فرزندش حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به امامت منصوب كردند(5) و آن حضرت زمام امور را به مدت تقريباً شش ماه به دست گرفتند. در منابع اهل سنت در اين مورد روايات مختلفى وجود دارد. فاسى گفته است: چون حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضربت خورد، خلافت را به فرزندش حسن سپرد.(6) برخى از منابع سنى نيز امام را در شمار خلفاى راشدين و وى را آخرين خليفه راشده دانسته و شرح حوادث دوران خلافت حضرت را در ادامه حوادث آن ها ذكر كرده اند.(7)

برخى ديگر برآنند كه هنگام ضربت خوردن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ايشان درباره جانشينى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال شد، حضرت نه به آن

امر فرمودند نه از آن نهى نمودند.(8) اين روايت در حالى است كه جانشينى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين حتى

ص:59


1- (1) . وفاءالوفا، ج 2، ص 1319.
2- (2) . كشف المحجة لثمرة المهجة، ص 183.
3- (3) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 146/15، نهج البلاغه فيض الاسلام، ج 1، ص 225.
4- (4) . الملل و النحل، ج 1، ص 169.
5- (5) . كشف اللغمه، ج 1، ص 400؛ مسند الإمام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، العطاردى، ص 30.
6- (6) . العقد الثمين، ج 3، ص 396؛ الأعلام، ج 2، ص 199.
7- (7) . البدء و التاريخ، ج 5، ص 235؛ نهايه الارب، ج 20، ص 224.
8- (8) . مناقب خوارزمى، ص، 384.

در زمان حيات آن حضرت در بين ياران حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امرى قطعى بوده است. اعور شنّى در اين زمينه اشعارى سرود و با خواندن آن در حضور حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مايه خوشحالى ايشان شد.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در نامه به معاويه، به تصريح پدرش به جانشينى خود اشاره فرموده است.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حالى به خلافت رسيد كه مى دانست فرارويش روزهاى سختى قرار دارد. اميرمؤمنان پيش تر به او فرموده بود كه بنى اميه غالب خواهند شد.(3) به هرحال، بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى و بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام گرفت.(4) آن حضرت پس از بيعت، به رسم خليفگان پيش از خود خطبه خواندند و امتيازات اهل بيت (عليهم السلام)، حقوق و ويژگى ها، شايستگى ها و فضايل بى همتاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ايمان و عمل، مجاهدت در ركاب پيامبر (ص) و بى ميلى به

دنيا برشمردند. سپس به روابط صميمى خود با پيامبر (ص) اشاره كردند و آنان را به بيعت عمومى فراخواند.(5) و از آنان بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) بيعت گرفتند.(6) وضعيت نشان مى دهد امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اول، از ترديد و قاطع نبودن مردم در عراق بيمناك بودند لذا از تعهد هرگونه عمل افراطى خوددارى كردند.(7) مردم وقتى متوجه نظر امام شدند،

ص:60


1- (1) . پيكار صفين، ترجمه اتابكى، ص: 581.
2- (2) . فتوح ابن اعثم، ج 2، ص 286-380.
3- (3) . ابن ابى الحديد، ج 16، ص 16.
4- (4) . الارشاد؛ ج 2، ص 9.
5- (5) . العقد الفريد، ج 3، ص 195؛ كشف الغمه، ج 2، ص 173؛ ذخائر العقبى، ص 138.
6- (6) . المستدرك حاكم، ج 3، ص 175؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 263؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 266؛ كشف الغمه، ج 2، ص 193.
7- (7) . تشيع در مسيرتاريخ، ص 161.

خواستار بيعت به شرط نبرد با گمراهان شام شدند و با امام بيعت كردندو(1) در زمان دقيق بيعت اختلاف وجود دارد. مشهور اين است كه بعد از دفن بدن مطهر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت صورت گرفت و غير اهل شام، همه مناطق باحضرت بيعت كردند؛ زيرا مردم به ويژه اهل مدينه از سابقه معاويه كه تا سال هشتم و فتح مكه ايمان نياورده بود، آگاه بودند.(2) اعلام خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط مردم عراق،(3) و تأييد ضمنى مردم مكه و مدينه، زنگ خطر بزرگى براى معاويه بود. زيرا شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشكل بزرگى را از جلو راه معاويه در رسيدن به

خلافت برداشته بود،(4) لذا معاويه به محض شنيدن اين خبر، آن را تقبيح كرد و در سخنان و نامه هايش تصميم صريح خود را به سركشى در برابر خليفه اعلام كرد. سپس تعدادى از جاسوسان خود را به منظور برانگيختن مردم عليه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سوى عراق گسيل داشت.(5) امام با آگاهى از حضور اين جاسوسان، دستور دادند آنان را يافته، اعدام كنند.(6)

سازماندهى لشكر براى جنگ با معاويه نخستين اقدام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از بيعت بود.(7) معاويه نيز سرانجام تصميم به جنگ گرفت و همه فرماندهان خودش را از شام، فلسطين و اردن فراخواند و با شصت هزار نيرو عليه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به راه افتاد. او با نمايش توان نظامى، اميدوار بود امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به كناره گيرى

ص:61


1- (1) . الامامة و السياسة، ج 1، ص 184.
2- (2) . انساب الأشراف، البلاذرى، ج 1، ص 532؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 117.
3- (3) . ذخائر العقبى، ص 138.
4- (4) . دولت امويان، ص 23.
5- (5) . اغانى، ج 21، ص 26؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 31، (به نقل از تشيع در مسير تاريخ).
6- (6) . صلح الحسن، ترجمه سيد على خامنه اى، ص 110.
7- (7) . المستدرك حاكم نيشابورى، ص 1803.

مجبور كند و اگر موفق نشد، به نيروهاى عراقى - قبل از اين كه فرصت يابند موقعيت خود را تحكيم كنند - حمله نمايد. البته در اين مدت، نامه هاى زيادى بين معاويه و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رد و بدل شد.

(1)در مقابل اين حركت معاويه، فضاى سياسى - اجتماعى عراق به دنبال تبليغات سوء امويان با شايعه اراده امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر صلح با معاويه و قدرت بلامنازع ارتش شام، به شدت ملتهب، وسوسه انگيز و نگران كننده شد،(2) به طورى كه با شايعه پراكنى بدنه سپاه را متزلزل ساخت و فرماندهان اصلى سپاه را به طمع انداخت. ضمن اين كه روحيه مردم عراق با عبور از جنگ هاى بدون غنيمت و طاقت فرساى جمل، صفين و نهروان، شكسته و نااميدكننده بود و زمينه بيش ترى را براى تحميل صلح، فراهم مى كرد. در پى همين شايعات، خيمه گاه آن حضرت را به غارت بردند و در «مظلم ساباط» با پيكانى او را از ناحيه ران زخمى ساختند. امام را به مداين بردند، درحالى كه خون بسيارى از او رفته و جراحتش دشوار شده بود. حضرت در خانه سعد بن مسعود ثقفى بسترى و مداوا شدند.(3) سعد از افراد مورد اعتماد حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و از طرف آن حضرت به استاندارى مداين انتخاب گرديده و پس از شهادت آن حضرت از طرف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابقا شده بود. گفته اند مختار كه تحت سرپرستى عمويش بزرگ شده بود، پيشنهاد داد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تسليم معاويه بكنند كه با مخالفت سعد مواجه شد.(4) با توجه به دشمنى هاى بنى اميه و آل زبير بر ضد مختار، رواياتى عليه او

ص:62


1- (1) . فتوح ابن اعثم، ج 4، ص 151؛ مقاتل الطالبين، ص 56؛ شرح حديدى، ج 16، ص 24 (به نقل از تشيع در مسير تاريخ، ص 163).
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214.
3- (3) . أنساب الأشراف، ج 3، ص: 35؛ ارشاد، ج 2، ص 12.
4- (4) . الأخبار الطوال، ص 205.

ساخته شده كه احتمالاً اين روايت را نيز بيش تر با مذاق آل زبير و امويان ساخته اند شده و از نظر سند و واقعيات

تاريخى سازگار نيست.(1)

بنابراين، تنهايى آن حضرت و همراهى نكردن مردم، از مهم ترين دلايل صلح آن حضرت بوده است، چنان كه اين مطلب از گزارش هاى تاريخى و از سخنان آن حضرت نيز استنباط مى شود. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به حجر بن عدى كه معترض به صلح بود، علت آن را ميل بيش تر مردم به صلح، ناخوشى آنان از جنگ و به ويژه حفظ شيعيان از كشته شدن دانستند.(2) همراهى نكردن مردم عراق در آخرين نبردهاى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مذمت مكرر مردم عراق توسط آن حضرت، گواه بر اين سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامى كه ديدند تعداد اندكى در نخيله براى جنگ با معاويه جمع شده اند، مجدد به كوفه برگشته، خطرهايى را كه از جانب حاكميت بنى اميه، كوفه و مسلمانان را تهديد مى كرد، گوشزد نمودند و كوفيان را به جهت همراهى نكردن مذمت كردند.(3) بنابراين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از بيعت، در جنگ با معاويه كاملاً جدى بودند و مصلحت عراق و مسلمانان را در جنگ با معاويه مى دانستند، لذا بيش ترين وجهه همت خود را بر جمع آورى نيرو و جنگ با معاويه گذاشتند و براى تشويق آنان، حقوق

جنگجويان را دو برابر كردند(4) و افرادى مانند حجر بن عدى را براى تشويق مردم به جنگ به نخيله فرستادند، اما جز اندكى به نداى ايشان پاسخ مثبت ندادند. حضرت در پى سستى و نافرمانى مردم مجدد زبان به ملامت كوفيان گشودند، ولى باز عده اى با شنيدن كلام امام نداى صلح سر دادند. امام فرمود: «شما همان كسانى هستيد كه حكميت

ص:63


1- (1) . معجم رجال الحديث، ج 19، ص 105.
2- (2) . اخبار الطوال، ص 220.
3- (3) . بحار الأنوار، ج 44، ص 33.
4- (4) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 186.

را در صفين بر پدرم تحميل كرديد.»(1) سپس خود نيز به نخيله رفتند و ده روز در آن جا ماندند، اما تنها چهارهزار نفر حاضر شدند؛ لذا امام به كوفه برگشتند و به منبر رفتند و ضمن مذمت اهل كوفه و تحليل وضعيتى كه بعدها بنى اميه نسبت به اهل كوفه خواهند داشت فرمودند: «اگر يارانى داشتم، هرگز امر حكومت را به بنى اميه تسليم نمى كردم زيرا حكومت بر بنى اميه حرام است.»(2) در مجموع همراهى نكردن كوفيان؛(3) خيانت فرماندهان سپاه و نيروهاى نظامى و خيانت سران قبايل.(4) را مى توان از علل صلح امام دانست. بنابراين صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان كه برخى پنداشته اند، ظهور معجزه نبوى به دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبوده، بلكه اين روايت ساختگى است و صلح از

(5) (6)روى ناچارى بود و به دنبال آن غلبه امويان و سپس مروانيان را بر سرزمين هاى اسلامى در پى داشت.(7) گذشته از همه اين ها، امام با قيد شرايطى، حكومت را به معاويه واگذار كردند معاويه نيز از آن جا كه مى كوشيد به هر قيمتى خلافت را به چنگ آورد، حاضر بود با هر شرايطى صلح را امضا كند. ازاين رو، امام از اين فرصت استفاده كردند و شرايطى را در صلح نامه گنجاندند كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

عمل به كتاب، سنت نبوى و سيره خلفاى صالحين، عدم تعيين جانشين(8) و واگذارى تعيين خليفه به شوراى مسلمانان،(9) در امان ماندن مسلمانان از دست و زبان معاويه، ايمنى شيعيان و عدم توطئه بر ضد اهل بيت.(10)

ص:64


1- (1) . انساب الاشراف، ج 3، ص 33 و 39.
2- (2) . الخرائج و الجرائح، ج 2 / ص 576؛ بحار الانوار، ج 303/36.
3- (3) . المعيار و الموازنه، ص 99.
4- (4) . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 / ص 195.
5- (5) . الخرائج و الجرائح، ج 2 / ص 576؛ بحار الانوار، ج 303/36.
6- (6) . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 / ص 195.
7- (7) . اسد الغابه، ج 2، ص 18.
8- (8) . الاستيعاب، ج 1، ص 387. (نورالسيره)
9- (9) . الاستيعاب، ج 1، ص 387. (نورالسيره)
10- (10) . فتوح ابن اعثم، ج 4، ص 292.

برخى تنها به دو شرط از عهدنامه مبنى بر اين كه معاويه ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تحت تعقيب قرار ندهد و بعد از او خلافت از آن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد.

(1)جانشينى امام بعد از معاويه، از اساسى ترين و مهم ترين بندهاى صلح نامه بود.(2) گنجاندن اين ماده در صلح نامه، معاويه را از حق تعيين جانشين خود خلع يد مى كرد و تا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنده بودند، معاويه زمينه را براى طرح ولى عهدى يزيد مساعد نمى ديد.

بعد از صلح، عناصر تندرو ضمن مخالفت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تقاضا كردند آن را ناديده بگيرد كه با مخالفت شديد آن حضرت روبه رو شدند.(3) پاى بندى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به صلح حتى بعد از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ادامه يافت. به همين جهت، از كسانى كه او را دعوت به قيام مى كردند، خواست تا مادامى كه طاغيه بنى اميه (معاويه) زنده است، در خانه هاى خود بنشينند و به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاى بند باشند(4) واكنش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان صلح و پاى بندى حضرت به آن تا زمانى كه معاويه زنده بود،(5) نشانه تأييد ايشان است.

معاويه بعد از صلح وارد كوفه شد و در حضور جمعيت كوفه، اعلام كرد به شرايط صلح عمل نخواهد كرد. سقوط كوفه و تحميل صلح به امام، از دردناك ترين حوادث تاريخ شيعه است. امام تصميم گرفتند به مدينه برگردند. با بازگشت امام به مدينه،

(6) (7)مركزيت شيعه در عراق باقى ماند. هنگام خروج امام از

ص:65


1- (1) . ذخائر العقبى، ج 2، ص 117.
2- (2) . الاستيعاب، ج 1 / ص 439.
3- (3) . تاريخ دمشق، ج 13، ص. 267.
4- (4) . انساب الاشراف، ج 3 / ص 366.
5- (5) . انساب الاشراف، ج 3، ص 366.
6- (6) . الاستيعاب، ج 1 / ص 439.
7- (7) . انساب الاشراف، ج 3 / ص 366.

كوفه، معاويه از ايشان خواست كه در كوفه بماند و به يارى شيعان خود با خوارج بجنگد، اما آن حضرت در پاسخ معاويه جنگ با او را مقدم بر خوارج دانستند.(1) سپس آن حضرت با اهل و عيال خود به مدينه برگشتند و بقيه عمر شريف خود را در آن شهر گذراندند.(2)

آن حضرت براى آموزش قرآن اهميت بسيارى قائل بودند و گاه مبالغ زيادى براى آموزش قرآن مى پرداختند.(3) و درصدد آموزش و تربيت مهره ها و نيروهاى كارآمد و تقويت تشيع بودند. براى اين منظور در مسجدالنبى مى نشستند و بعد از نماز به بيان احكام و معارف الهى(4) و معرفى شخصيت والاى اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه به دفاع از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آرمان هاى والاى علوى مى پرداختند.(5)

معاويه پس از به دست آوردن حكومت، به هيچ يك از شروط صلح نامه عمل نكرد و به سخت ترين صورت متعرض جان و

مال شيعيان شد.(6)

سياست كلى معاويه و پس از او بنى اميه، سخت گيرى به اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.(7) در بين شهرهاى مسلمان نشين، كوفه شيعيان بيش ترى داشت، لذا طبيعى بود كه سخت گيرى نسبت به مردم اين شهر از كانون توجه امويان باشد. نخستين بخش نامه سخت گيرانه معاويه براى اهل كوفه چنين صادر شد:

خوب بنگريد اگر ثابت شد كسى على و خاندانش را دوست مى دارد، نام او را از ديوان پاك و عطا و جيره اش را قطع كنيد.

ص:66


1- (1) . آ لكامل مبرد، ج 3، ص 172.
2- (2) . الارشاد، ص 173.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66.
4- (4) . ترجمه الامام الحسن من طبقات ابن سعد، ص 66؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 241.
5- (5) . روضات الجِنان و جنّات الجِنان، ج 2، ص 427.
6- (6) . الامامه و السياسه، ص 184.
7- (7) . المحبر، ص 479.

او به اين بخش نامه اكتفا نكرد و به واليان خود دستور داد تا هر كس را كه به دوستى و طرف دارى از شيعه متهم ساختند، تنبيه و خانه اش را ويران كنند.(1)

معاويه در جهت سياست سخت گيرانه خود نسبت به شيعيان، كوفه را نخست به مغيره بن شعبه و بعد به زياد بن ابيه سپرد كه شيعيان كوفه را مى شناخت. زياد ضمن هتاكى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تعقيب شيعيان(2) پرداخت و بعد از دست يافتن به آنان، عده اى

را كشت(3) و عده اى را تبعيد و يا آواره كرد(4) و تعدادى را با شكنجه نقص عضو نمود؛(5) لذا به نفرين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفتار شد.(6)

شدت سخت گيرى معاويه بر اهل عراق، آنان را به ستوه آورد. لذا با يادآوردن دوران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسرت خوردن از كوتاهى در يارى امام، گروه هايى براى گفتگو با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خدمت آن حضرت شرف ياب شدند.(7)

برخى شاگردان نام دار و راويان آن حضرت عبارتند از: حسن مثنى، مسيب بن نجبه، سوييد بن غفله، علاء بن عبدالرحمان، شعبى، هبيه بن بركم، اصبغ بن نباته، جابربن خلد، ابوالجواز، عيسى بن مأمون بن زراره، تفاله بن مأموم، ابويحيى عمير بن سعيد نخعى، ابو مريم بن قيس ثقفى، طحرب عجلى، اسحق بن يسار، عبدالرحمان بن عوف، سفين بن ليل و عمر بن قيس كه همه از اهل كوفه بودند.(8)

(9)

ص:67


1- (1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 16؛ سيرة الأئمة الاثناعشر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 3، ص 142.
2- (2) . انساب الاشراف، ج 3، ص 294.
3- (3) . المحبر، ص 479.
4- (4) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 16.
5- (5) . الفتوح ابن اعثم، ج 4، ص 203.
6- (6) . الفتوح ابن اعثم، ج 4، ص 316.
7- (7) . الفتنه الكبرى، طه حسين، ج 2 / ص 188
8- (8) . تحليلى از زندگانى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، باقر شريف قرشى، ترجمه عطائى، ج 1، ص 90. به نقل از حيات الامام الحسن باقر شريف ج 2، ص 280.
9- (9) . الفتنه الكبرى، طه حسين، ج 2 / ص 188
فضايل و مناقب

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از زبان اهل بيت، عابدترين، زاهدترين و با فضيلت ترين مردم زمان خود بودند.(1)

آن حضرت هرگاه مرگ، قبر و قيامت و عبور از صراط و حساب را به ياد مى آوردند؛ مى گريستند و هنگام وضو گرفتن و در حال نماز اندامشان به لرزه مى افتاد.(2) آن حضرت خود را در پيشگاه خداى تعالى مى ديدند.(3) ازاين رو پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب، مشغول عبادت بودند و با كسى سخن نمى گفتند(4) به نقل ابن اسحاق، پس از رسول خدا (ص) هيچ كس از حيث آبرو و بلندى قدر، به حسن بن على نرسيد.(5)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از زبان رسول خدا (ص)

مهر و محبت و دلدادگى رسول خدا (ص) به حسنين (عليهماالسلام) زبانزد عام و خاص بود و آن دو را فرزندان خود مى دانست(6) آنان نيز پيامبر (ص) را پدر صدا مى زدند.(7) رسول خدا (ص) با گفتار و كردار آنان را تكريم مى فرمودند و ديگران را نيز به تكريم و محبت آن دو سفارش مى كردند،(8) تكريم حضرت از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حدى بود كه حتى در كوچه و بازار و(9) يا در حال نماز نيز به او توجه داشتند.(10)

ص:68


1- (1) . امالى صدوق، ص 244؛ عده الداعى، ص 139.
2- (2) . بحارالانوار، ج 67، ص 400.
3- (3) . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 14.
4- (4) . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 180.
5- (5) . الأئمة الإثنا عشر، ص: 64؛ صلح الحسن، ترجمه سيد على خامنه اى، ص 41.
6- (6) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 384.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 5.
8- (8) . مصنف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 511.
9- (9) . بشاره المصطفى، ص 156.
10- (10) . نك: تذكره الخواص، ص 178. (موسسه اهل البيت)؛ مناقب آل البيت، ج 4، ص 25.

ازاين رو، اخبار فراوانى از رسول خدا (ص) در بزرگداشت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است: «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند(1) و پدرشان از آنان بهتر است».(2) پيامبر آن دو را مى بوييدند و به سينه مى چسباندند. چون آن دو به زمين مى خوردند، از منبر براى ايشان پايين مى آمدند. و گاه آن دو را بر پشت خود حمل مى كردند.(3) سلمان فارسى به نقل از پيامبر دوستى با آن

دو را دوستى با خدا و رسولش و نتيجه آن را ورود به بهشت هاى پر از نعمت، و دشمنى و يا ستم به آن دو را دشمنى با خدا و رسولش و ورود به آتش جهنم و عذاب پايدار دانسته است.(4) به صورت متواتر نقل شده كه رسول خدا (ص) درباره حسنين (عليهماالسلام) فرمود:

«ابْناى هذا امامانِ ، قاما اوْ قَعَدا»؛ اين دو فرزندم پيشوا و امام هستند، چه قيام كنند چه بنشينند.(5)

بخشش ها و بردبارى امام

بخشش هاى زياد، از فضايل ديگر امام بود؛ به طورى كه ايثار،(6) بردبارى و بخشش(7) آن حضرت زبانزد عام و خاص بود.(8) لقب «كريم اهل بيت» از بخشش هاى زياد به ايشان داده شد. آن حضرت در دو و به قولى در سه نوبت،

ص:69


1- (1) . مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 395.
2- (2) . قرب الاسناد، ص 111؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 37.
3- (3) . الجامع الكبير ترمذى، ج 6، ص 116؛ إحقاق الحق، ج 27، ص 67.
4- (4) . كفاية الطالب، ص 423، سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 57.
5- (5) . مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 442؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 512.
6- (6) . نك: كاشف اللغمه، ج 2، ص 2-371؛ نزهه الناظر، ص 36.
7- (7) . الكامل مبرد، ج 2، ص 462.
8- (8) . نك: بحار الانوار، ج 43، ص 344 تا 355؛ مناقب آل ابى طالب، ص 18.

تمام دارايى خودش را در راه خداى تعالى نصف كردند و آن را صدقه دادند(1) به نقلى ديگر، آن حضرت سه بار تمام اموالش را در راه خداى تعالى تقسيم

كردند(2) بنا به روايتى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حين طواف بودند، شخصى ايشان را براى كارى فراخواند. امام طواف را رها كردند و براى قضاى حاجت آن مؤمن رهسپار شدند، چون فردى به ايشان اعتراض كرد كه چرا طواف را براى كار ديگران رها كرده، فرمودند:

هر كس براى اداى حاجت برادر خويش برود، يك حج و يك عمره در نامه عمل او نوشته مى شود. بنابراين، من يك حج و يك عمره به دست آوردم و برگشتم.(3)

برخوردهاى كريمانه امام مانند برخورد با مرد شامى كه وى و پدرش را دشنام داده بود و امام در عوض به او احسان كرده بودند. او را محبوب ترين فرد نزد آن شامى كرد،(4) حاكى از فروتنى امام است. بخشى از بخشش هاى امام به ياران اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در جنگ هاى آن حضرت آسيب ديده بودند، از اموال و موقوفات حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.(5)

حج هاى مكرر

منابع شيعه و سنى از حج رفتن هاى مكرر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با پاى پياده بسيار سخن گفته اند.(6) آن حضرت 25 بار با پاى پياده حج گزارد.(7) درحالى كه اسب هاى

ص:70


1- (1) . شرح الاخبار، ج 3، ص 113؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 180.
2- (2) . أنساب الأشراف، ج 3، ص 9؛ الوافى بالوفيات، ج 12، ص 110.
3- (3) . ترجمه الامام الحسن تاريخ دمشق، ص 151.
4- (4) . مبرد، الكامل، ج 3، ص 60؛ ربيع الابرار، ج 3، ص 19.
5- (5) . كشف الغمه، ج 1، ص 157؛ كشف اليقين حلى، ص 236.
6- (6) . أنساب الأشراف، ج 3، ص 9؛ الوافى بالوفيات، ج 12، ص 110؛ عده الداعى، ص 139.
7- (7) . ترجمه الامام الحسن از تاريخ دمشق، ص 143.

نجيب را با او يدك مى كشيدند.(1) امام علت پياده حج گزاردن را خضوع بيش تر در پياده رفتن به خانه خدا عنوان كردند(2) با همه اهميتى كه امام براى حج و خانه خدا قائل بودند، برآوردن حاجت مؤمن را بالاتر مى دانستند و گاهى طواف خود را براى اين منظور قطع مى كردند(3)

همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

درباره تعداد دفعات ازدواج امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شمار همسران آن حضرت، روايات زيادى بدون اين كه نام و نشانى از آن ها به ميان بيايد ذكر شده است.(4) برخى تعداد همسران حضرت را در زمان پدرش هفتصد (700)؛(5) برخى سيصد (300)؛(6) برخى

دويست (200)؛(7) برخى نود (90) و برخى هفتاد (70)(8) نفر شمرده اند. اين ارقام مبالغه آميز درباره تعداد همسران آن حضرت با آنچه در منابع معتبر درباره نام همسران و فرزندان ايشان آورده اند، هيچ تناسبى ندارد. نام همسران آن حضرت در منابع تاريخى عبارت اند از: ام الحق دختر طلحة بن عبيداللَّه، حفصه دختر عبدالرحمان بن ابى بكر، هند دختر سهيل بن عمرو(9) و

ص:71


1- (1) . إحقاق الحق، ج 11، ص 123.
2- (2) . الأئمة الإثنا عشر، ص 64.
3- (3) . ترجمه الامام الحسن تاريخ دمشق، ص 151.
4- (4) . انساب الاشراف، ج 4، ص 253؛ قوت القلوب؛ ج 2، ص 471.
5- (5) . الكواكب الدريه فى تراجم الساده الصوفيه
6- (6) . مناقب، ج 3، ص 199؛ بحار، ج 44، ص 169.
7- (7) . البدء و التاريخ، ج 5، ص 74.
8- (8) . بحار الانوار، ج 44، ص 173.
9- (9) . أنساب الأشراف، ج 3، ص 20.

جعده دختر اشعث بن قيس.(1) شيخ مفيد(2) أم بشير دختر عقبة بن عمرو بن ثعلبة و خولة دختر منظور الفزارية را از ديگر همسران آن حضرت دانسته است. تعداد همسران آن حضرت در برخى منابع قديم تا ده زن(3) و در برخى منابع تا يازده زن نيز آمده است.(4)

بنابراين، رواياتى كه تعداد همسران آن حضرت را بيش از اين نام برده اند، از جهات متعددى محل ترديد و در تناقض با

تعداد همسران و فرزندان ذكر شده براى آن حضرت و دليل براضطراب متن اين روايات است. اين ميزان اختلاف در تعداد همسران طبيعى به نظر نمى رسد.

گذشته از اين كه روايات مطلاق بودن امام، علاوه بر اشكالات متعدد سندى و متنى كه بر آن ها وارد است، بيش ترين بخش هاى آن مبهم است و نام راويان يا جزئيات عينى و واقعى حذف شده است.

ابوطالب مكى مهم ترين اسناد روايات مطلاق بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را وارد كرده است. تراجم نگاران وى را متهم به خلط در كلام(5) و فردى ياد كرده اند كه درباره او چيزهاى منكر شنيع گفته شده است.(6) ابن كثير نيز درباره كتاب ابوطالب مكى، متذكر شده كه برخى احاديث آن اصالت ندارد.(7)

روايات برساخته از ناحيه امويان و عباسيان درباره مطلاق بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با انگيزه سركوب بنى حسن و جلوگيرى از قيام هاى مكرر آنان انجام شد و

ص:72


1- (1) . صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، آل ياسين، ص 38.
2- (2) . الإرشاد، ج 2، ص 20.
3- (3) . الطبقات الكبرى، ج 5، ص 225.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 21.
5- (5) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 304.
6- (6) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 303؛ أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، الطبرانى، ص 43.
7- (7) . البداية و النهاية، ج 11، ص 319؛ المنتظم، ج 14، ص 385.

على رغم سقوط بنى اميه و بنى عباس و افول تاريخ نگارى شام و بغداد، پايان نيافت. روايات برساخته آنان در قرن هاى بعدى به كتب تاريخى و روايى اهل سنت منتقل شد و برخى تاريخ نگاران بدون توجه به صحت و

سقم اين اخبار، آن ها را رواج دادند.(1) متأسفانه اين موارد گاهى به منابع شيعه نيز راه يافته(2) و ديگران نيز به آن طعنه زده اند.(3) تعداد كم فرزندان آن حضرت هرگز با آن همه زنانى كه براى آن حضرت يادكرده اند تناسب ندارد. محمد بن حبيب بغدادى(4) براى امام فقط سه داماد ذكر كرده است.(5)

ادله زيادى بر كاذب بودن روايات مطلاق وجود دارد كه از جمله آن ها موارد ذيل را مى توان برشمرد:

1. بنا به تصريح تاريخ نگاران اتهام مطلاق بودن امام نخستين بار از طرف منصور عباسى و بعد از قيام عبدالله بن حسن و براى كوبيدن اولاد امام صورت گرفته است؛(6) اختلاف روايات در آمار و ارقام زنان درحالى است كه منابع بيش تر از ده همسر براى آن حضرت ذكر نكرده اند؛

(7)2. تناقض روايات مطلاق با هم ديگر؛(8)

3. ثبت نشدن نام همسران امام در منابع؛

ص:73


1- (1) . المبسوط، ج 6، ص 3، تاريخ دمشق، ج 27، ص 262؛ تهذيب، ج 6، ص 236؛ سير اعلام، ج 3، ص 235؛ البحر الحدائق، ج 3، ص 412.
2- (2) . كافى، ج 6، ص 56؛ وسايل الشيعه، ج 8، ص 427 و ج 15، ص 268.
3- (3) . مصنف ابن ابى شيبه، ج 4، ص 172.
4- (4) . المحبر، ص 57؛ به نقل از كتاب زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 559.
5- (5) . زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 557.
6- (6) . مروج الذهب، ج 3، ص 300.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 22-21.
8- (8) . نك: مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 38؛ الإتحاف بحب الأشراف، ص 104؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 14.

4. كمى فرزندان امام (بين 5 تا 15 و نهايت تا 24 نفر).(1)

از دلايل روشنى كه ساختگى اين روايات را ثابت مى كند گفتگوها و مجادلاتى است كه بين آن حضرت و دشمنانش در دمشق صورت مى گرفت؛ زيرا آن ها با توان تمام مى كوشيدند تا در زندگى خصوصى امام جست جو كنند و نقطه ضعفى براى حضرتش پيدا كنند و امام را در آن مجالس مجادله بكوبند. ولى هرگز نتوانستند نقصى براى امام بيابند. اگر امام زنان فراوانى مى گرفتند و طلاق مى دادند، به آن حضرت مى گفتند: تو زنان فراوانى مى گيرى و هميشه سر و كارت با آن هاست و بدين جهت شايستگى خلافت ندارى، در صورتى كه هرگز چنين اعتراضى به ميان نيامده و اين بهترين دليل براى نفى اين اتهام است.(2)

گذشته از همه اين ها، طلاق منفورترين حلال در دين مبين اسلام وصف شده و در باورهاى دينى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى عصمت

هستند. به لحاظ تاريخى نيز هيچ گونه خطايى از آن حضرت گزارش نشده است. اين گزارش ها با زهد آن حضرت كه به صورت متواتر نقل شده سازگارى ندارد.

بنابراين آن چنان كه از اسناد اين روايات برمى آيد، منبعى جز مدائنى و امثال دروغ گوى او ندارند.(3)

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پانزده دختر و پسر ذكر كرده اند.(4) برخى(5) 25 نفر و

ص:74


1- (1) . ارشاد، ج 2، ص 20؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 192.
2- (2) . زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 561.
3- (3) . زندگانى دوازده امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 1، ص 603.
4- (4) . تذكرة الخواص، ص 194؛ الإرشاد، ج 2، ص 20.
5- (5) . الطبقات الكبرى، ج 5، ص 225-226.

برخى چهار پسر و دو دختر گفته اند.(1) نام هاى آنان عبارتند از: زيد و خواهرانش: ام الحسن، ام الحسين، حسن، عمرو و دو برادرش: قاسم و عبداللَّه، عبدالرحمان و حسين كه ملقب به اثرم بوده و برادر و خواهرى نيز به نام هاى طلحه و فاطمه داشته است. ام عبدالله، فاطمه، ام سلمة، رقيه، از ديگر فرزندان آن حضرت بوده اند. نسل آن حضرت از طريق دو پسرش (حسن و زيد) باقى ماند. همه فرزندان امام مجتبى در روز عاشورا با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همراه بودند و به بهترين وجه ايشان را يارى كردند.(2) بعدها نيز شاخه حسنى علويان، از رقباى اصلى حكومت عباسيان بودند. قيام محمد(3) و ابراهيم(4) فرزندان عبدالله بن حسن،(5) و حسين بن على بن حسن(6) شهيد فخ (سال 169 ق)، و دو تن از پسران عبدالله بن حسن، ادريس(7) و يحيى(8) همه از نوادگان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند كه با قيام هاى خود حكومت عباسى را با چالش هاى جدى مواجه ساختند.

شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنابه قول مشهور در 28 صفر سال 50 قمرى(9) مسموم شدند و به شهادت رسيدند. برخى سال هاى 47(10) و 49(11) و

نيز هفت صفر(12) را زمان شهادت

ص:75


1- (1) . بحار الانوار، ج 4، ص 331.
2- (2) . المجدى، ص 118؛ مسند الإمام الشهيد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 107.
3- (3) . تاريخ الامم و الملوك، ج 7، ص 360.
4- (4) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 439-441.
5- (5) . تاريخ الفخرى، ص 220.
6- (6) . تاريخ الامم و الملوك، ج 8، ص 192-205.
7- (7) . مقاتل الطالبيين، ص 407-409؛ العبر، ج 4، ص 10-11.
8- (8) . همان، ج 2، ص 200؛ تاريخ گزيده، ص 790.
9- (9) . كشف الغمه، ج 1، ص 516؛ ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابن سعد، ص 91.
10- (10) . البدء و التاريخ، ج 3، ص 74.
11- (11) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ تاريخ دمشق، ج 7، ص 122.
12- (12) . الدروس شهيد اول، ج 2، ص 7.

امام دانسته اند. بنابه قول مشهور، جعده همسر آن حضرت به تحريك معاويه، ايشان را مسموم كرد.(1) معاويه كه امام را مانع تحقق اهداف خود در موروثى كردن حكومت مى دانست، با وعده ازدواج جعده و يزيد و دادن اموال فراوان وى را به اين كار ترغيب كرد.(2)

اهل بيت بنا به وصيت آن حضرت (ادفنونى عند ابى)، خواستند او را در كنار قبر جدش پيامبر به خاك بسپارند، اما بنى اميه به سركردگى مروان بن حكم حاكم مدينه،(3) به همراهى برخى زنان پيامبر(4) مانع شدند. آنان كه كينه دفن عثمان در حش كوكب(5) (قبرستان يهوديان) را به دل داشتند، سوگند ياد كردند تا مانع دفن ايشان در كنار پيامبر (ص) شوند. بنى هاشم براى مقابله با بنى اميه

آماده گرديدند كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بنابه وصيت برادرش مانع شدند و به ناچار آن حضرت در بقيع به خاك سپرده شد.(6) بنا به نقلى، سعيد بن عاص اموى بر آن حضرت نماز خواند.(7)

برخى مانند ابن عربى (م. 543 ق)؛(8) ابن تيميه (م. 728 ق)(9) و تحت تأثير آن ها ابن جوزى(10) و ذهبى،(11) در شهادت آن حضرت به دست معاويه ترديد كرده يا

ص:76


1- (1) . كمال الدين، المقصد الاقصى فى ترجمه المستقصى، ص 596.
2- (2) . حبيب السيره، ج 2، ص 31.
3- (3) . الوافى بالوفيات، ج 12، ص 110.
4- (4) . تذكره الخواص، ج 2، ص 65.
5- (5) . البدايه و النهايه، ج 8، س 45.
6- (6) . بحار الانوار، ج 44 / ص 134.
7- (7) . تاريخ الخميس، ج 2، ص 293.
8- (8) . العواصم و القواصم، ص 213.
9- (9) . منهاج السنه، ص 225.
10- (10) . صفوه الصفوه، ج 1، ص 343.
11- (11) . تاريخ الاسلام، ج 4، ص 40.

منكر به شهادت رسيدن امام توسط معاويه شده و گفته اند: امام خود خلافت را تسليم معاويه كرد. لذا دليلى بر اين مسموم كردن نبوده است. از طرف ديگر نيز مسموميت امر پنهانى است، لذا اگر مسموم مى كرد نبايد كسى متوجه مى شد. علاوه بر اين، دو نفر و به تبع آنان ابن خلدون(1) نيز بدون هيچ گونه استدلالى و تنها از روى تعصب، منكر شهادت

(2) (3)امام شده اند، در حالى كه بر شهادت امام مجتبى به دست معاويه اجماع است.(4) و بسيارى از تاريخ نگاران به دست داشتن او در شهادت آن حضرت تصريح كرده اند.(5)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قبرستان بقيع و كنار مرقد مادربزرگش فاطمه بنت اسد و عباس عموى پيامبر (ص) به خاك سپردند. خوارزمى قبه و بارگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بلندترين و عالى ترين عمارت مدينه وصف كرده است.(6) قبر مطهر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عمويش عباس و هم چنين امام زين العابدين و امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زير يك قبه بوده است. دياربكرى در شرافت اين مكان و قبه مى گويد:

«فللّه درّه من قبر ما أكرمه و أشرفه و أعلى قدره عند اللّه.»(7) فاسى نيز درباره بارگاه آن حضرت گفته است: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى بارگاه و قبه عالى بوده به طورى كه در مدينه عمارتى بالاتر از آن نبوده است.»(8) در سال 95 مجدالملك بلاسانى، معمارى قمى را براى ساختن گنبدى بالاى آرامگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه فرستاد.(9) گنبد بالاى آرامگاه امام

ص:77


1- (1) . تاريخ ابن خلدون، ج 2 /ص 449.
2- (2) . بحار الانوار، ج 44 / ص 134.
3- (3) . تاريخ ابن خلدون، ج 2 /ص 449.
4- (4) . البدء و التاريخ، ج 6، ص 5.
5- (5) . البدء و التاريخ، ج 5، ص 236.
6- (6) . كمال الدين، القصد الاقصى، فى ترجمه المستفصى، ص 596.
7- (7) . تاريخ الخميس فى أحوال أنفس النفيس، ج 2، ص 287.
8- (8) . العقد الثمين، ج 3، ص 396.
9- (9) . الكامل، ج 10، ص 352.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روز هشتم شوال سال 1343 توسط وهابى هاى سعودى تخريب شد.

(1)

منابع

ابن الجوزى، جمال الدين ابوالفرج، صفة الصفوه، تحقيق عبدالسلام هارون، بيروت: موسسة الكتب الثقافيه، 413.

1. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، تاريخ ابن خلدون، بيروت: دارالفكر، 1408 ق.

2. ابن شهرآشوب (588)، مناقب آل أبى طالب، تحقيق لجنة من أساتذة النجف الأشرف، النجف الأشرف: مطبعة الحيدرية، سال 1956 م.

3. ابن طولون، شمس الدين محمد (م. 953 ق)، الأئمة الاثنا عشر، قم: رضى، بى تا.

4. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1417.

5. ابن فهد الحلى، عدة الداع، تحقيق و تصحيح، احمد الموحدى، قم: مكتبة وجدانى.

6. ابن كثير، ابوالفداء الحافظ، (م 774)، البدايه و النهايه، بيروت: دارالفكر، 1398.

7. ابن ابى الحديد، عبدالحميد، (م 656)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت: داراحياء الكتب العربيه، 1378.

8. ابن ابى شيبه، عبدالله بن احمد (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1409.

9. ابن اثير، عزالدين على (م 630)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، 1385.

ص:78


1- (1) . تاريخ حرم ائمه بقيع (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آثار ديگر در مدينه منوره، ص 93.

10. ابن اعثم، احمد (م 314)، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحيح غلامرضا طباطبائى مجد، تهران: آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش.

11. -، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالاضواء، 1411.

12. ابن جوزى، يوسف بن قزاغلى سبط (م 654)، تذكرة الخواص، تهران: مكتبة نينوى الحديثة.

13. ابن حجر، احمدبن على (م 852)، لسان الميزان، بيروت: مؤسسة الأعلمى، 1390.

14. ابن شهر آشوب، محمد بن على (م 588)، مناقب آل أبى طالب، تحقيق لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف: مكتبة الحيدريه، 1376.

15. ابن شهر آشوب، محمد بن على، معالم العلما، (م 588)، قم.

16. ابن صباغ، على بن محمد (م 855)، الفصول المهمه فى معرفة الائمه، تحقيق سامى الغريرى، قم: دارالحديث، 1422.

17. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، (م 463)، الاستيعاب، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه،

1415.

18. ابن عبدربه، احمد بن محمد (م 328)، العقد الفريد، تحقيق مفيد محمد قميحه، بيروت: دارالكتاب العلميه، 1406.

19. -، العقدالفريد، تحقيق احمد امين و ديگران، بيروت: دارالكتاب العربى، 1403.

20. -، العقدالفريد، تحقيق عبدالمجيد الترحينى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407.

ص:79

21. ابن عساكر، على بن الحسن (م 571)، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415.

22. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل (م 774)، البداية والنهاية، تحقيق على شيرى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408.

23. احمد بن حنبل (م 241)، مسند احمد، بيروت: دارصادر.

24. اربلى، ابوالحسن على بن عيسى، كشف الغمّة فى معرفة الأئمة، بيروت: دارالأضواء، 1405 ق.

25. اسكافى، ابوجعفر (م 240)، المعيار و الموازنة، تحقيق محمدباقر محمودى، 1402.

26. اصفهانى، ابوالفرج (م 356)، الاغانى، تحقيق عبدأ. على مهنا و سمير جابر، بيروت: دارالفكر، 1407.

27. -، مقاتل الطالبيين، نجف: المكتبة الحيدريه، افست قم: مؤسسة دارالكتاب، 1385؛ طبرسى، فضل بن إعلام الورى، على (م 560)، تحقيق مؤسسة آل البيت، قم، 1417

28. بغدادى، محمدبن حبيب (م 245)، المحبر، تصحيح سيدكسروى، قاهره، دارالغدالعربى، 1421.

29. بكرى، حسن بن محمد ديار، تاريخ الخميس فى احوال انفس نفيس، بيروت: مؤسسه شعبات، بى تا.

30. بلاذرى، احمدبن يحيى، (م 279)، أنساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار، بيروت: دارالفكر، 1417.

31. تهرانى، آقا بزرگ (م 1389)، الذريعة الى تصانيف الشيعه، بيروت: دارالأضواء، 1403.

ص:80

32. الجزرى، عزالدين بن اثير (م 630)، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، تحقيق على محمد معوض و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه، 2003.

33. جعفرى، سيدحسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه محمدتقى آيت اللهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368 ش.

34. حاكم نيشابورى، ابوعبدالله، تاريخ نيشابور، ترجمه محمدبن حسين خليفه نيشابورى، مقدمه محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، آگه، 1375.

35. حر عاملى، وسائل الشيعة تحقيق، قم: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث المشرفة، 1414.

36. حسنى فاسى، محمدبن احمد، (م 832)، العقدالثمين، تحقيق محمدعبدالقادر عبدالعطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1419.

37. خصيبى، الحسين بن حمدان (م. 334)، الهداية الكبرى، بيروت: مؤسسة البلاغ للطباعة والنشر، 1991 م.

38. خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد او مدينة السلام، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العليمه، 1417.

39. خوارزمى، موفق بن احمد (م، 568) المناقب، تحقيق مالك المحمودى، قم: جماعة المدرسين، 1411.

40. خواندمير (م. 942)، تاريخ حبيب السير، زير نظر دبير سياقى با مقدمه جلال الدين همايى، تهران: انتشارات خيام، 1380.

41. ديلمى، شيخ حسن (قرن هشتم)، غرر الأخبار و درر الآثار فى مناقب

ص:81

أبى الأئمة الأطهار (عليهم السلام)، قم: دليل ما، بى تا.

42. دينورى، ابن قتيبة، الامامه و السياسه، تحقيق الزينى، مؤسسه الحلبى وشركاه للنشر والتوزيع.

43. ذهبى، محمد بن احمد (م. 748)، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت: دارالكتاب العربى، 1412.

44. -، ميزان الاعتدال فى نقدالرجال، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، 1382.

45. سرخسى، شمس الدين (م 483)، المبسوط، تحقيق عده اى، بيروت: دارالمعرفه، 1406.

46. سيدمرتضى (م 436)، الانتصار، قم: جماعة المدرسين، 1415.

47. شامى، محمد بن يوسف (م، 942)، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على

محمد معوض، بيروت: چاپ اول، دارالكتب العلميه، 1414.

48. شبراوى، جمال الدين (م. 1171 ق)، الإتحاف بحب الأشراف، قم: دارالكتاب، 1423 ق.

49. شهرستانى، محمدبن عبدالكريم (م 479)، الملل و النحل، تخريج محمد فتح الله بدران، قاهره: مكتبة الانجلو المصريه.

50. شهيد الأول، الدروس، تحقيق: مؤسسة النشر الإسلامى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرسين.

51. شيخ رضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه آيت الله خامنه اى، آسيا، 1348.

52. صدوق، محمدبن على (م 381)، عيون اخبارالرضا، تحقيق حسين اعلمى، بيروت: مؤسسة الاعلمى، 1404.

ص:82

53. -، الامالى، تحقيق مؤسسه البعثة، قم، 1417.

54. طبرانى، سليمان بن احمد (م. 360 ق)، أخبارالحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كويت: دارالأوراد، 1412.

55. -، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، بى تا.

56. طبرى، أبوجعفر محمد بن جرير (م 310)، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، چاپ دوم، 1967.

57. طبرى، احمد بن عبدالله (م 694)، ذخائر العقبى، قاهره: مكتبة القدسى، 1356.

58. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، مصباح المتهجد، بيروت: مؤسسة فقه الشيعه، 141.

59. طه حسين، على و بنوه، الفتنه الكبرى، قاهره: دارالمعارف، 1119 م.

60. عاملى، سيد جعفر مرتضى، الحياة السياسية للإمام الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: جامعه مدرسين، 1416 ق.

61. -، تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مترجم محمد سپهرى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه.

62. عبدالله ابن عدى جرجانى الكامل فى ضعفاء، الرجال، بيروت: دارالفكر، 1405.

63. عجلى، احمد بن صالح (م 261)، معرفة الثقات، تحقيق عبدالعليم عبدالعظيم البستوى، مدينة، مكتبة الدار، 1405.

64. قاضى نعمان، نعمان بن محمد (م 363)، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن على اصغر فيضى، دارالمعارف، 1383.

65. قاضى نورالله الحسينى المرعشى التسترى، احقاق الحق و ازهاق الباطل،

ص:83

با تعليقات آيت الله مرعشى نجفى، قم: مكتبة المرعشى النجفى، بى تا.

66. قرشى، باقر شريف، حياة الإمام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالبلاغة، 1413 ق.

67. قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، قم: مدرسة الإمام المهدى (عج) 1409 ق.

68. كلينى (م. 329)، الكافى، تصحيح وتعليق: على أكبر الغفارى، تهران: دارالكتب الإسلامية.

69. لجنة الحديث فى معهد باقرالعلوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، موسوعة كلمات الإمام الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دارالمعروف للطباعة والنشر، 1416.

70. مادلونگ ويلفرد، جانشينى حضرت محمد، ترجمه احمد نمايى و ديگران، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1377.

71. المبرد، ابوالعباس محمد بن يزيد، الكامل فى اللغه و الادب، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت: مكتبه العصريه، 1427.

72. مجلسى، محمدباقر (م 1110)، بحارالانوار، بيروت: موسسه الوفاء، 1403.

73. محمدبن محمد مفيد (م 413)، الإرشاد، قم: تحقيق مؤسسه آل البيت، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413.

74. محمدبن سعد (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410.

75. مسعودى، على بن الحسين (م 346)، مروج الذهب، قم: مؤسسة دارالهجره، 1409.

76. معروف الحسنى، هاشم، سيرة الأئمة الاثناعشر (عليهم السلام)، نجف: المكتبة الحيدرية، 1382 ق.

ص:84

77. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الجمل، تحقيق سيدعلى مير شريفى، قم: المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413.

78. مقدسى، مطهر بن طاهر (م. بعد 355)، البدء و التاريخ، قاهره: مكتبة الثقافة الدينيه، بى تا.

79. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، قم: مكتبة آيت الله المرعشى النجفى، 1376 ش.

80. موصلى، احمدبن على ابويعلى (م 307)، مسند، تحقيق، حسين سليم اسد، دارالمامون للتراث.

81. ميلانى، سيدعلى، نفحات الأزهار، مهر، 1414.

82. نميرى، عمر ابن شبه، (م 262)، تاريخ المدينة المنوره، تحقيق حبيب محمود احمد، قم: دارالفكر، 1410.

83. هيثمى، على بن ابى بكر (م 807)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1408.

84. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:85

زندگى و شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از تولد تا شهادت

اشاره

رقيه شهبازى النجق

سيدمحمد رضوى النجق

چكيده

دامنه شخصيت بى مانند سبطاكبر پيامبر (ص) امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن قدر گسترده است كه آثار و نشانه هاى آن در كتاب هاى حديث، تراجم، سيره، تاريخ و مناقب فراوان به چشم مى خورد.

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مشاهده خيانت ياران و فراهم نبودن زمينه جنگ با معاويه، خير و صلاح امت را در اين ديدند كه از درگير شدن با معاويه خوددارى و با صلح پيشنهادى معاويه، موافقت كنند و با اين صلح مسلمانان را از شر هجوم خارجيان نجات دادند و هم از جنگ و خون ريزى جلوگيرى كردند. صلح مشروط و معنادار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چون قيام سرخ امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يك جهت قابل ارزيابى است و آن بيدارى امت و مسلمانان و شناخت مسير اسلام ناب از اسلام اموى و همانند آن است.

واژگان كليدى: پيامبر (ص)، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شيعيان، ياران.

مقدمه

در پانزدهمين شب از ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى، خانه رسالت پس از انتظار طولانى، به استقبال مولود محبوب خود مى شتافت، نوزاد به نى اى خويش، يعنى رسول بزرگ اسلام (ص)، بسيار شباهت داشت، اما حضرت هنگام تولد نوزاد حضور نداشتند تا مژده ولادت را به آن حضرت برسانند. پيامبر (ص) در

ص:86

سفر بودند و به زودى به مدينه مراجعت مى كردند. خانواده با اشتياقى وافر چشم به راه بازگشت پيامبر (ص) بودند و هيچ يك از آداب و رسوم تولد را برگزار نكرده بودند تا آن كه پيامبر (ص) از مسافرت بازگشتند و بنابر عادت هميشگى خويش، نخست به سوى خانه فاطمه (عليهاالسلام) رهسپار شدند. چون مژده تولد كودك را به پيامبر رساندند، سرورى بسيار آن حضرت را فراگرفت و خواستار ديدن كودك شدند. چون كودك را در آغوش گرفتند، بوييدند و بوسيدند و در گوش هايش اذان و اقامه گفتند و پس از آن كه از پوشاندن جامه زرد به كودك نهى كردند، فرمودند تا خرقه اى سپيد بياورند و كودك را در آن بپيچند.

پيامبر (ص) منتظر بودند تا عرض كرد آيا از آسمان خبر تازه اى درباره اين كودك فرود مى آيد يا نه. وحى نازل شد و خطاب به آن حضرت عرض كرد: «نام فرزند هارون، جانشين موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شبّر بوده و على نيز نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسى، پس اين كودك را «حسن» نام گذارى كن كه حسن در عربى مترادف شبّر است.» در شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشانه هاى مادرش

هويدا بود و بدين ترتيب خود منعكس كننده صفات پدر بزرگوار آن حضرت يعنى پيامبر (ص) بود. ازاين رو امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش تر از آن كه شبيه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد به پيامبر (ص) شباهت بسيار داشت و بدين سبب بارها پيامبر (ص) خود نيز فرموده بود. «حسن از من و حسين از على است.»

پيامبر اكرم (ص) به اين دو برادر علاقه خاصى داشتند و بارها مى فرمودند: «كه حسن و حسين فرزندان من هستند.» و به پاس همين سخن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ساير فرزندان خود مى فرمود: «شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند.» نام مبارك امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يعنى «حسن»، هديه خداوند به پيامبرش بود و اين نام در دنيا نبوده، بلكه از نام هاى اهل بهشت است. پيامبر گرامى فرمودند: «حسن، حسن ناميده شد، زيرا احسان خداى تعالى سبب

ص:87

پايدارى آسمان ها و زمين است.» اين حديث شريف، حسن بودن را اشاره به مقام «احسان» مى داند. برخى از روايات ديگر نيز ويژگى هايى براى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان كرده اند كه دقيقاً بر همان مقام احسان تطبيق مى كند. كه جزو بالاترين درجات براى سالك الى الله است. از آن جهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كريم اهل بيت مى خوانند زيرا ايشان كريم الوجه بودند و از جهت منظر، پيكر، اخلاق و بزرگوارى، شبيه تر از او به رسول اكرم نبود. صورت او چون جدش و سيرت او چون پدرش و در عصمت و عفت چون مادرش بود.

ابعاد شخصيت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

دامنه شخصيت بى مانند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن قدر گسترده است كه نشانه هاى آن در كتاب هاى حديث، تراجم، سيره، تاريخ و مناقب فراوان به چشم مى خورد. فروتنى، خداترسى، روابط حسنه، احترام متقابل و كمك به بينوايان، از ابعاد برجسته زندگى آن سرور جوانان بهشتى است. آن بزرگوار بازويى علمى، قضايى و نيرويى بسيار كارآمد براى حكومت علوى و شخص اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند. امام از جمله كسانى بود كه به دفاع از حريم رهبرى پرداختند و در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان فعالانه شركت جستند، بلكه در بسيج نيروها از كوفه براى مقابله با فتنه طلحه و زبير، گام هاى مثبت و مؤثرى برداشتند. هرچند زندگى پررنج و محنت امام، پر از مسائل و دشوارى هاست در اين نوشتار، فقط به بُعد جايگاه علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كنيم.

الف) امام در نگاه پيامبر (ص)
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كودك بودند كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص) از او به بزرگى ياد مى كردند. بى شك اين برخوردهاى محبت آميز كه هيچ گاه در زمان خاص و يا در

ص:88

محدوده خاصى ابراز نمى شد، نشان دهنده اين بود كه آن حضرت مى خواستند نقاب از چهره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنار بزنند و شخصيت والاى او را بيش ازپيش، به مسلمانان معرفى فرمايند. حذيفه گويد:

روزى صحابه رسول خدا ص در نزديكى كوه حرا گرد پيامبر جمع شده بودند كه حسن در خردسالى با وقار خاصى به جمع آنان پيوست. پيامبر (ص) با نگاه طولانى كه بر او داشت، همه را مخاطب قرار دادند و فرمودند: آگاه باشيد كه او (حسن) بعد از من راهنما و هدايت گر شما خواهد بود. او تحفه اى است از خداوند جهان براى من؛ از من خبر خواهد داد و مردم را با آثار

باقى مانده از من آشنا خواهد ساخت. سنت مرا زنده خواهد كرد و افعال و كردارش، نشان دهنده كارهاى من است. خداوند عنايت و رحمتش را بر او فرو فرستد! رحمت و رضوان خداوند بر كسى باد كه حق او را بشناسد و به خاطر من به او احترام نموده، نيكى كند!

به نوشته تاريخ نگاران، روزى رسول خدا (ص) ضمن اظهار محبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

حسن ريحانه من است. اين فرزندم سيد و بزرگ است و به زودى خداوند به دست او بين دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد كرد.

اين سخن، يك پيش گويى از رسول خدا (ص) بود كه در آينده بين دو گروه از مسلمانان جنگ و خون ريزى خواهد شد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين آن دو صلح و دوستى برقرار خواهد كرد. طبق نقل تاريخ، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مشاهده خيانت ياران و فراهم نبودن زمينه جنگ با معاويه، خير و صلاح امت را در اين ديدند كه از درگير شدن با معاويه خوددارى و با صلح پيشنهادى او، موافقت كنند؛ و در اثر اين صلح، هم مسلمانان از شر هجوم خارجيان نجات يافتند و هم از جنگ و خون ريزى جلوگيرى شد.

ص:89

گواه رسالت نبوى (ص)

در ادامه روايت حذيفه، آمده است كه ناگاه مرد اعربى، چماق به دست وارد شد و فرياد برآورد: «كدام يك از شما محمد

هستيد؟» ياران رسول خدا (ص)، با ناراحتى جلو رفته، گفتند: «چه مى خواهى ؟» رسول خدا (ص) فرمود: «آرام بگيريد.» مرد عرب خطاب به پيامبر (ص) گفت: «تو را دشمن مى داشتم و اكنون دشمنى من نسبت به تو بيش تر شد. تو ادعاى پيامبرى كرده اى، دليل و برهانت چيست ؟» حضرت فرمود: «اگر مايل باشى، عضوى از اعضاى من به تو خبر دهد كه برهان و دليلم روشن تر خواهد بود.» مرد عرب گفت: «مگر عضو انسان هم سخن مى گويد؟!» پيامبر (ص) فرمود: «آرى. حسن جان! برخيز.» مرد عرب كه گمان مى كرد، پيامبر (ص) او را مسخره مى كند، گفت: «خود از عهده پاسخ گويى برنمى آيى، خردسالى را از جاى بلند مى كنى تا با من صحبت كند؟!» رسول خدا (ص) فرمود: «به زودى او را آگاه به خواسته هاى خويش خواهى يافت.»

طبق پيش بينى پيامبر (ص) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جاى برخاست و از وضعيت آن مرد عرب و چگونگى گرفتارى وى در بين راه سخن گفت؛ به گونه اى كه باعث تعجب و حيرت او شده، گفت: «اى پسر! تو اين مطالب را از كجا مى دانى ؟! تو اسرار دل مرا برملأ ساختى گويى همراه من بوده اى! مگر تو غيب مى دانى ؟» آن گاه مسلمان شد. راستى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين سخنان، برهان و دليل نبوت پيامبر اسلام (ص) بودند، زيرا اين عضو كوچك پيامبر آن قدر از خود دانش نشان داد كه دشمن را وادار كرد تا اسلام آورد.

ب) امام در نگاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نگاه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شخصيتى بسيار بزرگ و ممتاز بود. حضرت على ع از همان دوران كودكى فرزندش كه

آيات الهى را براى مادرش

ص:90

فاطمه زهرا (عليهاالسلام) مى خواند، اين گوهر گران بها را شناختند و همواره از فرزند خود تعريف و تمجيد مى كردند. حتى در برخى از موارد، قضاوت يا پاسخ به سؤالات علمى را به عهده اش مى گذاشتند. نمونه هاى ذيل، بيان گر شخصيت علمى و جايگاه والاى آن حضرت در نزد پدر بزرگوارش است:

1. امام حسن و نقل حديث از پيامبر (ص)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله افرادى است كه نامش جزو راويان و محدثان از رسول خدا (ص) در تاريخ ثبت گرديده است. امام كه در حيات پيامبر ص هنوز ده سال نداشت، با دريافت گفته هاى پيامبر (ص) كه گاهى آيات وحى بود و گاهى روايات، آن ها را از سينه پيامبر (ص) به سينه خودش منتقل مى كرد و سپس به ديگران انتقال مى داد. ايشان با شنيدن آيات وحى كه بر رسول خدا (ص) فرود مى آمد، بى درنگ به منزل آمده، آن ها را براى مادرش مى خواند؛ به گونه اى كه هرگاه اميرمؤمنان وارد خانه مى شد، ملاحظه مى كرد آيات جديدى كه بر پيامبر نازل گرديده، نزد فاطمه (عليهاالسلام) است. وقتى جويا مى شد، كه از چه كسى شنيده فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمود: «از فرزندت حسن».

بدين جهت، روزى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زودتر به خانه آمدند و از ديد فرزندش پنهان گشتند تا آيات جديد را كه بر پيامبر (ص) نازل شده بار ديگر از فرزندش بشنوند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد خانه شد؛ همين كه خواست آيات قرآن را براى مادرش بخواند، زبانش به لكنت افتاد و از

خواندن سريع بازماند. مادرش شگفت زده شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «مادر تعجب نكن! گويا شخصيت بزرگى در خانه است كه با شنيدن سخنانم، مرا از سخن گفتن باز مى دارد!» در اين هنگام، اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از محل اختفا بيرون آمده و فرزندش را در آغوش گرفتند و بوسيدند.

ص:91

يكى از بهترين شواهد و دلايل شخصيت والاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه وى از همان دوران كودكى، آنچه را كه از زبان پيامبر اسلام (ص) گرفته بود، سخاوتمندانه در اختيار ديگران قرار مى داد. ابن صباغ مالكى درباره اين كلاس پر خير و بركت مى نويسد:

درباره حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه در مسجد رسول خدا (ص) مى نشست و تشنگان معارف اسلامى گرداگردش مى نشستند. او به گونه اى سخن مى گفت كه تشنگان علم و معرفت را سيراب مى كرد و ادله و براهين دشمنان را باطل مى ساخت.

على بن احمد واحدى در تفسير خود آورده است:

مردى وارد مسجد پيامبر (ص) شد و ملاحظه كرد كه شخصى مشغول نقل حديث از پيامبر است. مردم اطراف او را گرفته، به سخنانش گوش مى دادند. پس آن شخص نزد وى آمده، گفت: «مراد از شاهد و مشهود كه در آيه شريفه آمده چيست ؟» پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مراد از مشهود، روز عرفه.»

سپس به ديگرى برخورد كرد كه همانند اولى به نقل حديث پرداخته بود و سؤال خود را تكرار كرده وى پاسخ داد: «اما شاهد

روز جمعه است و مشهود، روز عيد قربان.» آن گاه از كنار آن دو نفر گذشته، به نوجوانى برخورد كه چهره اش همانند طلا مى درخشيد. او در مسجد، كلاس درس تشكيل داده بود. پس از او درباره شاهد و مشهود پرسيد. وى در پاسخ گفت: «آرى! اما شاهد، حضرت محمد (ص) است و مشهود، روز قيامت.» آن گاه براى گفته خود، اين چنين استدلال كرد: «آيا سخن پروردگار را نشنيده اى كه مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً) اى پيامبر! ما تو را به عنوان شاهد و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم. «ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» قيامت روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند و آن روز، مشهود همگان است.» سپس از نام شخص اول پرسيد، گفتند: «ابن عباس است «و از دومى پرسيد، گفتند: «ابن

ص:92

عمر است» و از شخص سومى پرسيد، گفتند: «وى حسن بن على بن ابى طالب است.»

جالب اين جاست كه طبق نقل علامه مجلسى در بحارالانوار: «اين شخص تفسير امام را از شاهد و مشهود، بر ديگر تفسيرها كه از عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر شنيده بود، ترجيح داده و آن را پسنديده بود. "شايد دليل اين پذيرش، استدلال قوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دو آيه شريفه بوده است.

2. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تربيت شاگردان

امام از دوران كودكى سفره علمى خود را پهن كرده، با نقل آيات شريفه و نقل احاديث از پيامبر بزرگوار اسلام خدمت بزرگى به تشنگان علم و معرفت نمودند، به ويژه در ده سال آخر كه حوادث دردناكى به مسلمانان، خاصه پيروان اهل بيت (عليهم السلام) روى آورده بود،

امام با بردبارى، صبر و حوصله خويشتن را براى هر نوع پاسخ گويى آماده ساخته بودند. از اين روى، گروه ها و شخصيت هاى زيادى در محضر درس امام مى نشستند كه تاريخ، نام بسيارى از آن ها را ثبت نكرده است. از جمله بسيارى از صحابه رسول خدا و تابعين از محضر پر فيض امام استفاده كرده اند. برخى از بزرگان شيعه همانند شيخ طوسى در رجال خود، نام برخى از اين شخصيت ها را به عنوان اصحاب امام آورده كه تعداد آن ها از 41 نفر نمى گذرد.

چگونه آنان 41 نفر بيش تر نبودند درحالى كه امام نزديك پنجاه سال در بين امت اسلامى زندگى مى كردند؟ و چرا يك مرتبه تعداد 450 يار كه براى اميرمؤمنان ع ثبت شده، به 41 نفر مى رسد؟ چرا اين عدد نسبت به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم به دو برابر، بلكه بيش تر مى رسد و چرا با مقايسه با ياران امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ياران ايشان يك چهارم است ؟

ص:93

احتمال دارد شيخ طوسى فقط نام راويان از اصحاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آورده باشد و يا امام در زمانى مى زيسته كه بيش تر اصحاب پيامبر (ص) بودند و آن ها به هر دليلى از حضور در پاى درس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا نقل روايت از ايشان، خوددارى مى كردند. نيز محتمل است كه تبليغات سوء معاويه تأثير خود را گذارده باشد.

حماسه حسنى و در مرتبه دوم حسينى

تمامى ائمه شيعه، راهبرد و هدف مشتركى را بر مبناى اصول اسلامى دنبال مى كردند و تنها اقتضائات زمانى و مكانى، بعضاً

روش ها را متفاوت نشان مى دهد. و از همين روى، كارى كه امامان بر آن اهتمام داشتند، يك سان و داراى مفهوم و مضمون واحد بود. ناگفته پيداست توجه ويژه به اين نكته و درك ظرايف هر دوره از سيره و زمام دارى ائمه، حقيقتى به نام «شناخت اهل بيت» را در پى خواهد داشت. دوره ده ساله امامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (40-50 ق) و مواجهه امام با شخصيت فريب كارى چون معاويه، حاكى از شرايط ويژه اى است كه شناخت «عنصر زمان» را مى طلبد. شناخت اين دوره موقعى ضرورى تر و حساس تر است كه به تعبير علامه شرف الدين، شهادت روز عاشورا، نخست حسنى است و در مرتبه دوم حسينى، زيرا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راه به وجود آمدن نهضت حيات بخش عاشورا را هموار كردند و نتايج آن را قابل عرضه ساختند.

به تعبير ديگر، اگر عاشورا آن پيچ تاريخى سرنوشت سازى است كه با احياى اسلام ناب محمدى (ص)، خط مبارزه و جهاد با مستكبران و غارت گران و زياده خواهان را براى هميشه تاريخ به ارمغان آورد، اين خط و تابلوى بزرگ بيدارى، در گرو تلاش هايى است كه بستر را براى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود آورد تا اسلام،

ص:94

«محمدى الحدوث» و «حسينى البقاء» باشد. البته نبايد در اين ميان حماسه حسنى را ناديده گرفت. حماسه بزرگ امام در مصاف با حكومت معاويه رخ نمود. معاويه همان است كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره او مى فرمايند:

والله ما معاويه بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر، ولولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس

معاويه از من زيرك تر نيست، بلكه او مردم را مى فريبد و فجور مى كند، من فريب كارى را دوست ندارم وگرنه از زمره

زيرك ترين مردم بودم.

سختى كار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر حكومت معاويه كه برپايه فريب افكار عمومى بنا نهاده شده تا جايى است كه امام آن را به سليمان بن صرد خزاعى گوشزد مى نمايند:

اگر من به دنيا مى انديشيدم و براى امور دنيوى كار مى كردم، نه معاويه از من زيرك تر بود و نه رام ناشدنى تر، و من در برابر او موضع ديگرى مى داشتم، ولى خدا شاهد است من خواستم خون شمايان را حفظ كنم و...

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جاى ديگر، در مذمت سست عنصرى ياران و فريب خوردگان تصريح مى كنند:

به خدا سوگند! اگر يارانى مى يافتم، شب و روز را در جهاد با معاويه مى گذراندم.

اما در همين زمانى كه حزب فاسد اموى به سركردگى معاويه، عمليات بزرگ فريب را در دستور كار قرار داده تا بذر سالوس گرى، تطميع و دروغ را بپاشد، نشان دادن واقعيت امويان و تميز ميان اسلام ناب از اسلام آلوده به سياست هاى اموى، هنر بزرگ و معجزه آساى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه برملأ كردن سيماى پليد اموى و روشن كردن ذهن جامعه در وضعيتى كه كمى ياران امام به چشم مى آيد چگونه بايد باشد؟

ص:95

واكاوى پاسخ به اين پرسش مهم و خطير، درس بزرگ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دوست داران اسلام ناب است.

سلاح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين وضعيت زمانى چيزى نبود جز تدبير. اين جاست كه صلح مشروط امام با معاويه، نقشه هاى معاويه را نقش برآب كرد و حتى در ادامه معاويه كه ظواهر اسلام را رعايت مى كرد، ناگزير پرده از سيماى دروغين و خيانت كارش

افتاد؛ زيرا ماهيت اصلى او براى همگان روشن شد. وقتى در شهر كوفه بر منبر عمومى رفت و آشكارا و بدون پرده پوشى اذعان كرد:

يا اهل الكوفه، اترانى قاتلتكم على الصلاه و الزكاه و الحج ؟ و قد علمت انكم تصلون و تزكوّن و تحجّون. ولكنّنى قاتلتكم لاتامّر عليكم و على رقابكم... الا ان كلّ مال او دم اوصيب فى هذه الفتنه فمطلول و كلّ شرط شرطته فتحت قدمى هاتين

اى مردم كوفه! گمان مى كنيد من براى نماز و زكات و حج با شما جنگ كردم ؟ من كه مى دانستم شما نماز مى خوانيد، زكات مى دهيد و حج مى رويد. من با شما جنگ كردم (و گروه هايى از شما را كشتم و به كشتن دادم) فقط براى اين كه بر شما امارت و حكومت كنم و بر گردن هاى شما سوار شوم... هر مالى يا خونى كه در اين فتنه و خون ريزى غارت گشت و ريخته شد، هدر است و هر شرطى (از آن شروط كه در صلح) كرده ام آن را اكنون زير پا مى گذارم.

بنابراين تدبير امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارگر افتاد و معاويه، چهره واقعى خودش را روشن ساخت؛ او كه سال ها مردمان را با فريب و تدليس به بيراهه كشانده بود، اينك به انحراف بزرگ خود تن داد كه تنها دنبال رياست و سلطه و زياده خواهى بوده است! امام در فضاى سياسى آن روز، توانست «حقيقت مغلوب» را بر «فريب غالب» پيروز گرداند. صلح مشروط و معنادار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون قيام سرخ امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يك جهت ارزيابى مى شود و آن بيدارى امت و مسلمانان و شناخت مسير اسلام ناب از اسلام اموى آن است.

ص:96

قرآن در نگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

در كنار رفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از ديدگاه هاى حضرت درباره قرآن هم نبايد غافل ماند. ايشان گاه از نقش راهنمايى قرآن سخن مى گويد؛ زمانى از تفسير و شيوه ها و نبايدهايش؛ گاه درباره تأثير آن در جلاى سينه ها، تأثيرش در قيامت و احوال مؤمنان و شرايط تمسك به قرآن و... سخنان گهربارى دارند:

1. قرآن، ثقل اكبر

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از بيعت مردم، فرمود: «ما حزب پيروز خداييم. نزديك ترين خاندان پيامبريم. اهل بيت پاكيزه و پاك اوييم و يكى از آن دو ثقل گران سنگ هستيم كه رسول خدا در امت خود به يادگار نهادند و دومى آن، كتاب خداست كه در آن بيان هر چيز است و از پيش روى آن و از پشت سرش باطل به سويش نمى آيد.»

2. قرآن، امام هدايت

«در دنيا، غير از اين قرآن چيزى نمانده است. پس آن را امام خود قرار دهيد تا شما را به هدايت راهنمايى كند. سزاوارترين مردم به قرآن كسى است كه به آن عمل كند، هرچند آن را حفظ نكرده باشد و دورترين فرد از قرآن، كسى است كه به آن عمل نكند، هرچند آن را بخواند.»

3. قرآن در قيامت

«اين قرآن در روز قيامت درحالى كه راهبر است مى آيد؛ مردمى را كه حلال قرآن را حلال و حرام آن را حرام گرفته اند و به متشابه آن ايمان آورده اند، به

ص:97

بهشت رهنمون مى شوند و مردمى را كه حدود و احكامش را ضايع كرده اند و حرام هايش را روا شمرده اند، به آتش مى اندازد.»

4. قرآن؛ شفاى سينه ها

«چراغ هاى نور و شفاى سينه ها در اين قرآن است. پس سالك بايد در نور آن راه بپيمايد و با اين ويژگى، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن حيات دل بيناست، همان گونه كه آدمى در تاريكى ها با نور روشنايى مى گيرد.»

5. قرآن؛ طرف محاسبه و حجت

«كسى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تقاضاى اندرز كرد؛ امام فرمود: با نعمت هاى خداوندى، خود را بازداريد و از اندرزها سود بريد كه خدا براى پناه جويى و ياورى كافى است و قرآن حجت و طرف محاسبه اى تمام است و بهشت براى ثواب و...»

6. شرط آويختن به قرآن

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ضمن موعظه اى طولانى درباره تمسك به قرآن فرمود: «يقين داشته باشيد تا ويژگى هدايت را نشناسيد، تقوا را نخواهيد شناخت و تا آنانى را كه قرآن را پشت سر انداختند، نشناسيد، به پيمان قرآن نتوانيد آويخت و تا تحريف كنندگان قرآن را نشناسيد، آن را چنان كه حقّ تلاوت آن باشد، نخواهيد خواند. پس وقتى اين ها را شناختيد، بدعت ها و پيرايه ها را نيز خواهيد شناخت و افتراها بر خدا و تحريف را مى بينيد و پى مى بريد آن كس كه سقوط كرد، چگونه سقوط نمود.»

ص:98

7. حرمت تفسير به رأى

از نگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «تفسير» بايد روشمند باشد. بر اين اساس، «تفسير به رأى» حرام است. من قال فى القرآن برأيه فأصاب فقد أخطاء؛ «هركسى درباره قرآن با رأى خود سخن گويد و به حق باشد، باز گناه كرده است.»

8. پيرامون تلاوت قرآن

«هركس قرآن بخواند، يك دعاى مستجاب دارد - دير يا زود.» و فرمود: «هركسى هنگام صبح سه آيه آخر سوره حشر را

بخواند، و در آن روز بميرد، مُهر شهدا خواهد خورد و چون شب شود و بخواند و بميرد نيز ممهور به مهر شهدا مى شود.»

رفتار پر صلابت در مقابل معاويه

داشتن خصلت حلم، يك قانون غالبى است نه دائمى؛ بايد موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد. در بعضى موارد بايد سد حلم را شكست و فرياد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردى كه حلم موجب سواستفاده گمراهان گردد؛ زيرا هميشه افرادى هستند كه از شيوه حلم بزرگان، سوءاستفاده مى كنند. در اين گونه موارد بايد در برابر آن ها شدت عمل نشان داد تا ايجاد مزاحمت نكنند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عين آن كه به حلم معروف بودند، در بعضى از موارد، فريادى چون صاعقه داشتند كه تاروپود دشمنان را مى سوزانيد. براى نمونه، پس از ماجراى صلح تحميلى، معاويه به كوفه آمد و در ميان ازدحام جمعيت برفراز منبر رفت. او در ضمن گفتارش، بى شرمانه از اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى نمود. هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر پله آن منبر ايستاد و خطاب به معاويه فرياد زد:

ص:99

اى پسر هند جگرخوار! آيا تو از اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى مى كنى، با اينكه پيامبر (ص) در شأن او فرمود

: «من سب عليا فقد سبنى و من سبنى فقد سب الله و من سب الله ادخل نار جهنم و له عذاب عظيم» هر كس به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزا گويد، به من ناسزا گفته و كسى كه به من ناسزا گويد، به خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه وارد دوزخ مى كند، و او در

آن جا گرفتار عذابى بزرگ است».

آن گاه از منبر پايين آمدند و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شدند. برخوردهاى پرصلابت امام در برابر معاويه و مزدوران او، بسيار است.

خلفاى بى علم و دانش

بزرگ ترين ضربه اى كه بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد شد، درگذشت جدش رسول خدا (ص) بود. اگر تولد حضرت در سال دوم هجرى باشد امام نه ساله بودند كه جدش رسول اكرم (ص) رحلت كردند و اگر سال سوم باشد هشت ساله. موضوع پيدايش سقيفه و انحراف اصحاب از وصاياى پيغمبر و كنار گذاشتن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خلافت را به دست گرفتن براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار ناگوار آمد. از اين گذشته چيزى كه بيش تر روحيه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را رنجور مى ساخت، اين بود كه خلافت اسلامى به دست كسانى افتاد كه از دانش تهى بودند و در هر مرحله از پرسش از مسائل غامض دين درمانده مى شدند، ناگزير به ابوالحسن مراجعه مى كردند. قهراً آدمى ناراحت مى شود كه اشخاص در مصدر امر باشند و نتوانند پاسخ مسائل و درخواست هاى مردم را بدهند و كسى كه دانشمند است در خارج از اجتماع بنشيند و به بى سوادى و گمراهى زعما نظاره كند. 25 سال اين جريان سبب كدورت خاطر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه حق را در خارج از جاى خود مشاهده مى فرمود. شهادت مادرش و نارضايتى او از شيخين و تأثيرات دامنه دار او ازغضب

ص:100

حقش و اين كه مادر از رنج جملات بدانديشان طومار عمرش چون گل كوتاه به هم پيچيده شد، سخت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از محيط اجتماع متأثر نمود.

بيعت با امام

دسيسه پر نيرنگ ترور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى به انجام رسيد. پس از شهادت امام و فارغ شدن از كفن و دفن، عبدالله بن عباس به مسجد رفت و به مردم كوفه كه در آن جا مجتمع بودند روى كرد و با صداى رسا گفت: «همه مى دانيد كه اميرمؤمنان از جهان رخت بربست و به جوار خداى خود رفت. من به شما اطلاع مى دهم كه پس از خود پسرش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به جانشينى خود برگزيده است؛ حال اگر مايل باشيد نزد شما آيد و اگر اكراه داشته باشيد ديگر خود دانيد». مردم برخاستند و بيعت كردند، به جز خوارج كه گفتند به شرط جنگ با معاويه با تو بيعت مى كنيم. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نپذيرفت و فرمود: «با من بيعت كنيد به شرط آن كه با هركس آشتى كنم شما هم آشتى كنيد و با هر كس در جنگ باشم شما نيز در جنگ باشيد.» آن ها نپذيرفتند و نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتند كه با او بيعت كنند. ولى او نپذيرفت و گفت: «محال است تا برادرم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قيد حيات است بگذارم كسى با من بيعت كند!» اين ها چون از طرف امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مأيوس شدند، ناچار با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت كردند.

هنگام شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سه گروه در عراق به سر مى بردند:

1. شيعيان يا پيروان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوست داران خاندان اهل بيت (عليهم السلام)؛

2. عثمانيان يا طرف داران بنى اميه؛

3. خوارج.

ص:101

دسته اى كه خلافت را حق مسلم امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى دانستند، شيعه على ناميده شدند و چون حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ناچار و براى مصلحت عمومى مسلمانان با سه خليفه پس از پيغمبرهم كارى كردند، شيعيان نيز از ايشان پيروى نمودند و خاموش نشستند. روزى كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كوفه به شهادت رسيد، از نو صف شيعه و غيرشيعه مشخص شد. شيعيان گرد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گرفتند و با وى بيعت كردند؛ درحالى كه عثمانيان، از بنى هاشم دلى خوش نداشتند و مسلم بود كه بيعت خليفه تازه را نپذيرند.

قيس بن ملعد بن عباده نخستين كسى بود كه با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت كرد. او گفت: «دست خود را پيش بياور تا با كتاب خدا و سنت پيغمبر و كشتار بدعت آوران با تو بيعت كنم.» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از نخستين روز خلافت با دشوارى هايى روبه رو بود. او بايد نخست كوفه را آرام مى كرد. سپس غير از شام، كه معاويه بر آن حكومت مى كرد، براى ايالت هاى مصر و حجاز و منطقه شرقى (خراسان، آذربايجان و ديگر نقاط ايران) حاكمانى بر مى گزيد. از همه مهم تر بايد كار شام را يكسره مى كرد و معاويه را برمى داشت و يا دست او را از عراق كوتاه مى كرد. كار شام در زمان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشوار شده بود تا چه رسد به اين روزها كه

معاويه خود را حاكم رسمى سازمان مى دانست. اين مشكلى نبود كه به آسانى حل شود. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با چه نيرويى مى توانست با معاويه بجنگد؟ او ديد پدرش در واپسين روزهاى زندگانى هر چه بيش تر مردم عراق را براى رويارويى با معاويه مى خواند، كم تر به نداى وى پاسخ مى دهند. از شام كه بگذريم، مأموريت هاى بزرگ را در آن ايالت هاى پهناور و دوردست چه كسانى بايست عهده دار مى شدند؟

ص:102

براى تصدى اين شغل ها مسلمانان باايمان، كاردان، دلير و از اين سه مهم تر بى طمع لازم بود.

بيش تر مردمى كه گرد حضرت را گرفته بودند، از ايمان درست بهره نداشتند. بخشش هاى بى حساب معاويه به اطرافيان ديده هاى آن ها را خيره كرده بود. اينان همان مردمى بودند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را خون دل دادند. در اين مدت كوتاه، دسته بندى ها مشخص تر شده بود. از بصره و عثمانيان هم نبايست انتظار مى داشت، زيرا آنان معاويه را رها نمى كردند. خوارج نيز روى موافق بدو نشان نمى دادند، چه اگر سال پيش سخنى ساده مى گفتند و به گمان خود زدودن منكرى را مى خواستند، اكنون خواهان حكومت و خلافت بودند. تنها شيعيان پشتيبان وى بودند. اما بيش تر آنان هم شيعه نما بودند؛ همان ها كه پدرش، را از حجاز به عراق خواندند و سرانجام يا او را ترك گفتند و يا زود در برابر او ايستادند و يا با او به دورويى رفتار كردند.

ماجراى تشييع امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

روايات فراوانى در منابع شيعه و سنى وجود دارد كه ثابت مى كند عايشه در هنگام تشييع امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دفن آن حضرت جلوگيرى كرد و اجازه نداد كه آن حضرت را در كنار جدش رسول خدا ص ببرند. روايات در منابع شيعه دراين باره فراوان است. كتاب شريف كافى از محمد بن مسلم و از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين نقل مى كند:

هنگامى كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به حالت احتضار درآمد، به برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «برادرم! به تو وصيتى مى كنم، آن را حفظ كن! زمانى كه از دنيا رفتم، جنازه ام را آماده دفن كن، سپس مرا به سوى رسول خدا (ص) ببر تا با او تجديد عهدى كنم. آن گاه مرا به جانب مادرم فاطمه (عليهاالسلام) برگردان، سپس

ص:103

مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدان كه از طرف حميرا (عايشه) كه مردم از زشت كارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى به من مى رسد.» وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را به جايى بردند كه پيغمبر (ص) بر جنازه ها نماز مى خواند، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جنازه نماز گزارد و زمانى كه نمازش تمام شد، داخل مسجدش بردند هنگامى كه بر سر قبر رسول خدا (ص) نگهش داشتند، به عايشه خبر بردند و به او گفتند: «بنى هاشم جنازه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آورده اند تا در كنار رسول خدا ص دفن كنند.» عايشه بر استرى زين كرده نشست و سريع خود را به آن جا رساند. او نخستين زنى بود كه بعد از اسلام بر زين نشست - و ايستاد و گفت: «فرزند خود را از خانه من بيرون بريد كه نبايد در اين جا كسى دفن گردد و حجاب پيغمبر (ص) دريده شود!» حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر (ص) را دريديد. تو در خانه پيغمبر كسى را درآوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است) و خدا از اين كار، از تو بازخواست مى كند. برادرم به من امر كرد كه جنازه اش را نزديك پدرش رسول خدا (ص) ببرم تا با او تجديدعهد كند و بدان كه برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معناى قرآن داناتر بود؛ نيز داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا ص را پاره كند؛ زيرا

خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا به شما اجازه نداده اند به خانه پيغمبر وارد نشويد» و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را به خانه او راه دادى. خداى عزوجل فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد!» در صورتى كه به جان خودم سوگند كه تو به خاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش پيغمبر (ص) كلنگ ها زدى؛ باآنكه خداى عزوجل فرموده: «آن ها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دل هايشان را براى تقوا خالص نموده» به جان خودم كه پدرت و فاروقش به سبب نزديك كردن خودشان به پيغمبر (ص) او را آزردند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش به آن ها امر كرده بود، رعايت نكردند؛ زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت به مؤمنان در حال

ص:104

زنده بودنشان حرام است، در حال مرده بودن آن ها هم حرام است. به خدا اى عايشه! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا (ص) كه تو آن را نمى خواهى، از نظر ما خدا آن را جايز كرده بود، مى فهميدى كه او به رغم انف تو در آن جا دفن مى شد.» (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جايز نيست). سپس محمد بن حنفيه رشته سخن را به دست گرفت و فرمود: «اى عايشه! يك روز بر استر مى نشينى و يك روز (در جنگ جمل) بر شتر مى نشينى ؟! تو به علت عداوتى كه با بنى هاشم دارى، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار مى گيرى.» عايشه رو به او كرد و گفت: «پسر حنفيه! اين ها فرزندان فاطمه اند كه سخن مى گويند، تو چه مى گويى ؟» امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «محمد را از بنى فاطمه به كجا دور مى كنى ؟ به خدا كه او زاده سه فاطمه است: 1. فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابوطالب)؛ 2. فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر اميرمؤمنان)؛ 3. فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحه بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبدالمطلب). عايشه به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى هستيد كه همواره دنبال دشمنى

كردن هستيد!» پس حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.(1)

دانشمندان اهل سنت نيز نقل كرده اند كه عايشه سوار بر قاطر آمد و اجازه نداد كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار پيامبر (ص) دفن شود. ابن عبدآلبر قرطبى، دانشمند پرآوازه اهل سنت در كتاب بهجة المجالس مى نويسد:

هنگامى كه حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفت، خواستند كه او را در خانه رسول خدا (ص) دفن كنند؛ پس از اين كار جلوگيرى كرد. سوار بر قاطرى شد و مردم را جمع كرد. ابن عباس به او گفت: «تو مى خواهى همان كارى را انجام بدهى

ص:105


1- (1) . شيخ كلينى، كافى، ج 1، ص 303.

كه در جمل انجام دادى» تا اين كه مردم بگويند: «روز قاطر» همان طورى كه مى گويند «روز شتر»

بلاذرى در انساب الاشراف و إبن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نوشته اند:

هنگامى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفت، خواستند او را دفن كنند. مروان اجازه نداد و گفت: «نه، عثمان در حش كوكب (قبرستان يهوديان در كنار بقيع) دفن شود و حسن در اين جا؟» بنى هاشم و بنى اميه براى يارى يك ديگر جمع شدند و اسلحه آوردند. ابوهريره به مروان گفت: «آيا تو از دفن حسن در اين جا جلوگيرى مى كنى ؟ درحالى كه از رسول خدا شنيدى كه به او و برادرش حسين مى گفت: «اين دو سرور جوانان اهل بهشتند» مروان گفت: «رهايم كن، حديث رسول خدا ضايع شده، اگر غير از تو و ابوسعيد خدرى آن را حفظ نكرده باشند، تو در زمان فتح خيبر اسلام آوردى.» ابوهريره گفت: «راست گفتى، در زمان فتح خيبر

اسلام آوردم؛ اما همواره ملازم پيامبر بودم و از او جدا نشدم از او سؤال مى كردم و به اين كار عنايت داشتم تا اين كه دانستم رسول خدا (ص) چه كسى را دوست دارد و از چه كسى بدش مى آيد؛ چه كسى به او نزديك است و چه كسى از او دور، چه كسى را گذاشت در مدينه بماند و چه كسى را تبعيد كرد؛ چه كسى را دعا كرد و چه كسى را لعن.» وقتى عايشه اسلحه و مردان را ديد، ترسيد كه شر بين آن ها بزرگ تر گردد و خون ريزى شود، گفت: «خانه، خانه من است، اجازه نمى دهم كه كسى در آن دفن شود.»

يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد:

عايشه درحالى كه سوار بر قاطر خاكسترى شده بود، گفت: «اين خانه من است، به هيچ كس اجازه (دفن) نمى دهم.» قاسم بن محمد بن أبى بكر جلو آمد و گفت: «اى عمه، ما هنوز سرهاى خود را (از ننگ) بعد از روز شتر

ص:106

سرخ نشسته ايم، تو مى خواهى كه مردم بگويند: روز قاطر خاكسترى پس عايشه بازگشت.

(امام) حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وصيت كرد كه او را در كنار جدش رسول خدا (ص) دفن كنند. وقتى وفات نمود، خواستند به وصيت او عمل كنند، در اين زمان مروان از جانب معاويه حاكم مدينه بود. پس او از اين كار جلوگيرى كرد. نزديك بود بين بنى اميه و بنى هاشم به علت اين مسأله فتنه شود؛ پس عايشه گفت: «خانه، خانه من است، اجازه نمى دهم او در اينجا دفن شود.» پس او را در بقيع دفن

كردند؛ وقتى خبر از دنيا رفتن (امام) حسن به معاويه رسيد، (از شادى) سجده كرد.(1)

طبق اسناد تاريخى، عايشه از دفن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه پيامبر (ص) جلوگيرى كرد. بنابراين، سؤالات ذيل پيش مى آيد:

- چرا عايشه از دفن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار جدش رسول خدا (ص) جلوگيرى كرد؟

- آيا مالكيت اين خانه در اختيار عايشه بود؟

- چه كسى اين خانه را به او داده بود؟

- اگر او از رسول خدا (ص) ارث برده بود، چرا دختر پيامبر (ص) از اين ارث محروم شد؟

- اگر مال عموم مسلمانان و جزء بيت المال بود، چرا اجازه دفن نداد؟

- چرا به ابوبكر و عمر اجازه دفن داد؟

ملاك عقل و جهل از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ما براى تحليل شخصيت خود و موقعيت آن نسبت به حقايق يعنى همان صراط مستقيم زندگى، بايد به معيارهايى مراجعه كنيم كه در آموزه هاى وحيانى از

ص:107


1- (1) . ابوالفداء عمادالدين إسماعيل بن على، المختصر فى أخبار البشر، ج 1، ص 127.

طريق پيشوايان بيان شده است. يكى از اين پيشوايان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. مراجعه به ديدگاه هاى

آن حضرت براى كسب معيارها، از جمله معيار زيركى و حماقت، به ما كمك مى كند تا مسير درست را بشناسيم و بر اساس آن شخصيت خود و ديگران را ارزيابى كرده، اجازه ندهيم تا قضاوت و داورى هاى نادرست ديگران، مسير و سبك زندگى ما را دگرگون سازد.

معيارهايى براى شناخت شخصيت

براى شناخت افراد و فلسفه زندگى آنان، بهتر است به سبك زندگى آنان توجه شود؛ زيرا سبك زندگى هر شخص، بيان گر فلسفه زندگى اوست كه واقعاً به آن باور دارد و ايمان و عزم او را همراهى مى كند. براى شناخت شخصيت هركسى، بايد به سبك زندگى او پرداخت و آن را تحليل و ارزيابى كرد. از نظر قرآن، هر انسانى نه بر اساس شناخت ها بلكه بر اساس باورهايى زندگى و عمل مى كند كه شخصيت و شاكله وجودى او را مى سازد. بنابراين، سبك زندگى هر شخصى گواه روشنى از شخصيت و شاكله وجودى اوست و مى توان با تحليل آن، فلسفه زندگى واقعى او را دريافت هرچند آن را نهان كند و منافقانه طورى ديگر به نمايش گذارد و يا گزارش كند.(1) هر انسانى به طور طبيعى، از ويژگى هاى شخصيتى خود آگاه است و هيچ كسى چون خودش

به حقايق شخصيتى او آگاه تر نيست.(2) اما اين به تنهايى براى داشتن يك زندگى خوب و سالم كافى نيست؛ بلكه لازم است تا انسان معيارهايى را داشته باشد تا بر اساس آن به ارزيابى موقعيت و وضعيت خود نسبت به زندگى سالم و خوب بپردازد.

ص:108


1- (1) . سوره اسراء، آيه 84؛ سوره محمد، آيه 30.
2- (2) . سوره قيامت، آيه 14.

عقل و وحى از نظر اسلام، دو كاشف از حقايق است. البته عقل در اين جا، مراد عقل كاملى است كه از هوا و هوس و غضب و شهوت رهيده باشد؛ وگرنه عقل گرفتار در اوهام شهوت و غضب و خشم انسانى، نمى تواند كاشف حقيقت باشد؛ زيرا خواسته هاى نفسانى، حقيقتى را مى سازد كه باطل است. باتوجه به مشكلاتى كه براى عقل براى كشف حقيقت وجود دارد، تنها راه باقى مانده، وحى است كه از طريق معصومان به جامعه انسانى انتقال مى يابد. آن ها معصوم مى توانند حقايق را چنان كه از خدا گرفته اند(1) به ما انتقال دهند. آنان مى توانند فلسفه راستين زندگى و هدف اصلى آفرينش را تبيين كنند و بر اساس آن، نشان دهند كه انسان سالم كيست و چه كسى داراى شخصيت سالم است. آموزه هاى وحيانى اسلام در حقيقت در پاسخ به اين پرسش ها نزول يافته است. قرآن تلاش دارد تا حقيقت فلسفه زندگى را تبيين كند و نشان دهد چه كسى و بر اساس چه معيارهايى داراى تعادل و سلامت شخصيت است و چه كسى اين گونه نيست ؟

ملاك زيركى و حماقت اشخاص

عده اى از مردم، خود را عاقل و ديگران را سفيه مى دانند. خداوند در قرآن بيان مى كند كه مخالفان پيامبران همواره خود را عاقل و پيامبران را سفيه مى دانستند. در دوره پيامبر (ص)، مشركان و كافران، مؤمنان اندكى را كه پيرامون پيامبر (ص) جمع شده بودند نادان مى دانستند و آنان را بى خردانى مى شمردند كه به جاى مسير عقل و عقلانيت و اصلاحات، مسير باطل را در پيش گرفته اند.(2)

ص:109


1- (1) . سوره بقره، آيه 147؛ سوره آل عمران، آيه 60.
2- (2) . سوره بقره، آيه 13.

درحالى كه بى خرد واقعى خود آن ها بودند كه از راه حق و عقلانى دور شده، به خرافات و اوهام گرايش پيدا كرده بودند.(1)

عاقل و احمق از نظر آموزه هاى اسلامى، براساس فلسفه زندگى اسلامى، غير از عاقل و احمقى است كه بر اساس فلسفه زندگى غيراسلامى زندگى خود را تعريف كرده و مى سازد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبيين عاقل و احمق مى فرمايد:

ايها الناس! ان اكيس الكيس، التقى؛ و احمق الحمق، الفجور؛

اى مردم! زيرك ترين مردمان، پرهيزگاران و احمق ترين آنان، فاجران هستند.

(2)در اين معيار، اثبات مى شود كه اخلاق و تقوا مهم ترين ويژگى انسان است؛ زيرا ايشان عقل و حماقت را به تقوا و فجور ارتباط دادند كه در حوزه اخلاق و رفتارهاى اجتماعى قرار دارد. از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عقلانيت انسان را بايد در رفتارهاى هنجارى و اخلاقى جست وجو كرد. كسى كه رفتارهاى نابه هنجار دارد و از فضايل اخلاقى دورمانده و گرفتار فجور و بى تقوايى است، در حقيقت، انسانى احمق و فاقد عقلانيت است. براى شناخت عاقل و احمق، مى بايست به رفتارهاى او توجه داشت و آن را تحليل و ارزيابى كرد. اگر رفتارهايش بر اصول اخلاقى به ويژه عدالت مبتنى باشد، چنين شخصى به سبب تقوايى كه در پيش گرفته، نشان مى دهد انسانى عاقل است. اما اگر رفتارى بداخلاقى داشته باشد و ظلم و فجور و بى تقوايى در زندگى او نمايان شود، چنين شخصى احمق قلمداد مى گردد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخنى ديگر مى فرمايد:

اشد من المصيبه سوءالخلق؛

بداخلاقى از هر مصيبت و بلايى سخت تر است.(3)

ص:110


1- (1) . سوره بقره، آيه 130.
2- (2) . فرهنگ سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 430.
3- (3) . همان ص 40.

از نظر امام، بداخلاقى بدترين مصيبت انسان است؛ زيرا بداخلاق از هيچ نعمتى سود نمى برد. تنها خوش خويى حقيقت انسان را معنا مى كند و بداخلاقى نشان مى دهد كه شخص، گرفتار حماقت است و حماقت بدترين مصيبت براى انسان. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فرمودند: «هيچ تنهايى وحشتناك تر از بدخلقى نيست.»(1) فرد بدخلق، از عقلانيت به دور است و همين موجب مى شود تا از جامعه انسانى رانده شود و گرفتار وحشت تنهايى شده، نتواند در مسير تعامل و ارتباط سازنده با مردم قرار گيرد؛ درحالى كه عاقل با خوش خويى خود، هم زندگى را بر خود آسان مى كند و هم از ديگران بهره مى برد و با انس با ايشان راه پيشرفت و كمال را مى پيمايد. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «خوش خلقى مايه آسانى امور و موجب شادى در زندگى است.»(2) انسان بداخلاق، از حيث روان شناختى در زندگى، افسرده و فاقد آرامش روحى است و از حيث جامعه شناختى، در كارهايش با شكست مواجه شده، پى درپى موجبات ناراحتى خود و اطرافيان و سلب آسايش ديگران را فراهم مى سازد.

اگر ز دست بلا بر فلك رود بدخوى ز دست خوى بد خويش در بلا باشد

شخص بداخلاق، بزرگى و عزت را از كف مى دهد؛ لذت و شيرينى و طعم زيباى زندگى را به تلخى مبدل مى كند؛ دوستان خود را از دست مى دهد، به شمار دشمنان خود مى افزايد و روزى الهى خود را با بداخلاقى خويش، كاهش

ص:111


1- (1) . غررالحكم، ج 1 ص 336.
2- (2) . سنن النبى، ص 33.

مى دهد.(1) ازاين رو، پيامبر (ص) سرمنشأ بداخلاقى را در نهايت به نادانى و درك نادرست برمى گرداند.

(2)خداوند در آيات قرآنى، انسان متعادل از نظر شخصيت را كسى مى داند كه در زندگى خويش تقوا را مراعات مى كند و از فجور مى پرهيزد؛ زيرا عقل و وحى به او كمك مى كند تا حق و عدالت را بشناسد و به سمت وسوى پسنديده ها و نيكى ها برود و از بدى ها و ظلم و فجور و بى عدالتى و بى تقوايى بپرهيزد. انسان كامل و متعادل از نظر شخصيت، همان گونه كه خداوند آفريده، انسانى خردمند است اما كسى كه عقل خود را با هواهاى نفسانى دفع مى كند و نورانيت آن را پايين مى آورد، به خود ظلم مى كند و زمينه شقاوت ابدى خود را با حماقت فراهم مى آورد.(3) بنابراين، اگر بخواهيم عاقل و احمق واقعى را بشناسيم، بايد به سبك زندگى افراد توجه كنيم تا دريابيم تا چه اندازه باتقوا يا بى تقوا هستند. به هر ميزان كه شخص تقوا داشته باشد، به همان ميزان از عقلانيت و از سلامت شخصيت بهره مند است و نيز به ميزان بى تقوايى و گرفتارى در فجور، مى توان از سفاهت شخص آگاه شد. ازاين رو خداوند، ملاك كرامت انسانى را تقوا دانسته كه بيان گر ميزان عقلانيت شخص و سلامت شخصيت اوست.(4)

ارزش تفكر از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام در كنار تقواى الهى به ادامه تفكر سفارش مى كند. ايشان مى فرمايد: «تفكر، پدر و مادر هر خيرى است.» امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از قول امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

ص:112


1- (1) . همان، ص 337 و 338.
2- (2) . همان.
3- (3) . سوره شمس، آيات 7 تا 12.
4- (4) . سوره حجرات، آيه 13.

«التفكر يدعو الى آلبر و العمل به» فكر و انديشه، انسان را به سوى كارهاى نيك و انجام دادن اعمال صالحه دعوت مى كند.»(1) چه خوب است در ماه مبارك رمضان بعد از افطار و انجام دادن امور عادى زندگى، گاهى گوشه اى خلوت نمود و تا سحر فكر كرد و اين عبادت ارزنده را انجام داد؛ زيرا تفكر در اين ماه، ارزش بيش ترى دارد و يكى از بهترين عبادات در شب هاى قدر است، بهترين تعقيبات بعد از نمازهاى يوميه است كه مى فرمايد: «تفكر ساعه خير من عباده ستين سنه»، ساعتى (لحظاتى) فكر كردن، بهتر از شصت سال عبادت است.(2)

تقليد كار خير خوب است، ولى ايده آل نيست، چون اگر بدون تفكر و تعقل باشد، ممكن است از كار شر تقليد بكند و اين عادت مى شود كه حجاب عادت، ضخيم ترين حجاب هاست. امام مى فرمايند:

نگاه به طول ركوع و سجود افراد نكنيد، بلكه به معرفتشان نگاه كنيد.

خدا به حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

وقتى بنده گناهكار من به حالت تضرع اشكى از گوشه چشم مى ريزد و الهى العفو مى گويد، من خجالت مى كشم او را نبخشم.

و سعدى چه خوب گفته

كرم بين و لطف خداوندگار گنه بنده كرده ست و او شرمسار

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه خوب مى فرمايند كه تفكر، پدر و مادر هر خيرى است؛ يعنى اگر پدر مادر نباشد، فرزندى نخواهد بود و هر خيرى فرزند تفكر است. تفكر بايد دوام داشته باشد. امام مى فرمايد:

عليكم بالفكر فانه حياه قلب البصير و مفاتيح ابواب الحكمه؛

بر شما باد انديشيدن! به درستى كه فكر باعث زنده شدن قلب بصير است و

ص:113


1- (1) . كلينى، اصول كافى، ج 1، كتاب عقل و جهل؛ ميزان الكلمه، ج 7، ص 538.
2- (2) . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 66، ص 292.

آن كليدى كه درهاى حكمت را به سوى شما باز مى كند، تفكر است.

انسان همواره به دنبال بزرگى مى گردد كه او را نصيحت كند. چه كسى بهتر از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين بزرگواران همه زنده هستند و نور واحدند؛ پس بايد گوش جان به نصايح امام بسپاريم. قلب بصير چيست ؟ قلب هم به معناى عقل مى آيد و هم معناى دل. كسى كه دل مرده شد عقلش مرده، است.

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بصير را اين گونه مطرح مى فرمايند:

بصيرت كوردل نهايتش دنياست، هيچ چيز ماوراء دنيا را نمى بيند (فقط چند روز دنيا را مى بيند) اما آن كه چشم و دلش باز است، ديدش (بصيرتش) نافذ است.(1)

نفوذ مى كند و ماوراء دنيا را مى بيند و مى داند سراى آخرت غير از اين جاست. بينايى باعث مى شود از دنيا كوچ كند، اما كسى كه بصيرت ندارد به سوى دنيا كوچ مى كند. بصير از دنيا زياد ياد مى نمايد و كوردل براى دنيا ياد مى كند. پس بصير بايد اهل تفكر باشد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «فكر، تمرين عقل است.» همان طور كه وزنه بردارى تمرين جسم و بدن است، بايد آن قدر فكر را رشد و پرورش داد تا در امتحان الهى پيروز شد. برخى دعا مى كنند: خدايا ما را آزمايش مكن؛ امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اين دعا غلط است، دعا كنيد خدايا ياريم كن تا در آزمايش قبول شوم.» قرآن مى فرمايد:(2)(أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ )؛ آيا مردم گمان كرده اند به صرف اين كه بگويند ايمان آورده ايم رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟ يا اين كه ما كسانى را كه قبل از ايشان بودند نيازموديم. بايد خداوند راست گويان را معلوم كند و بايد حتماً دروغ گويان را مشخص سازد.» لذا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «زندگى و حيات قلب

ص:114


1- (1) . نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 133.
2- (2) . سوره عنكبوت، آيه 2.

بصير، تفكر است، حيات دل آگاه، تفكر است.» بعد مى فرمايد: «مفاتيح ابواب الحكمه». حالا حكمت چيست ؟ كليدى كه درهاى حكمت را به سوى شما باز مى كند تفكر است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جاى ديگر مى فرمايد:

وبالعقل تدرك الداران جميعاً و من حرم من العقل حرمهما جميعاً؛(1)

با عقل، دو عنصر دنيا و آخرت جميعاً دريافت مى شود. آن كس كه از عقل محروم شد از هر دوى اين ها محروم مى شود.

مى خواهى دنيا داشته باشى، اهل عقل باش، آخرت مى خواهى با عقل ميسر است و كار اصلى عقل، تفكر است. پيامبر (ص) چه زيبا مى فرمايند:(2)

لوكان العقل رجلا لكان الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛

اگر بنا بود عقل به صورت مردى درآيد، به صورت حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درمى آمد.

زيرا امام در وضعيتى حساس بين عقل و احساس قرار داشت و امام عقل را حكم كرد نه احساسات را. بسيارى از نزديكان وى به او اعتراض كردند: «چرا صلح ؟» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

العار اهون من النار؛(3)

بگذار مردم بگويند براى من عار و ننگ است، اين بهتر است براى من از آتش جهنم.

چگونگى نگرش درست به دنيا از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

الناس فى دار سهواً و غفله يعملون و لا يعملون فاذا اصاروا الى دارالاخره صاروا الى دار يقين يعلمون و لايعلمون؛(4)

ص:115


1- (1) . بحارالانوار، جلد 75، ص 111.
2- (2) . فرائد السبطين، ج 2، ص 68.
3- (3) . بحارالانوار، ج 75، ص 106.
4- (4) . دعايم الاسلام ج 1، ص 168.

مردم در سراى دنيا در فراموشى و غفلت قرار دارند! عمل مى كنند، ولى نمى دانند و وقتى به خانه آخرت رفتند وارد خانه يقين مى شوند، مى فهمند ولى عمل نيست.

در جاى ديگر مى فرمايند:

الدنيا دار ممر و الاخره دار مقرر؛(1)

دنيا جاى گذر است، جاى سكونت نيست، جاى استقرار نيست

لذا هيچ كس در اين دنيا دوام نخواهد داشت و آخرت جايگاه هميشگى است. خداوند اين طور قرار داده كه براى ورود به آخرت از دنيا عبور كنيم و اين سنت خداست. همان طور كه براى ورود به دنيا بايد از رحم مادر عبور نمود و اين مسير را بايد طى كرد، با اين فرق كه رحم مادر اختيارى نيست و رحم دنيا اختيارى است (اعمال و رفتار ما). در رحم مادر بايد اعضاى بدن

فراهم شود و شرايط زندگى در دنيا ايجاد شود (جبرى است) و اگر ابزار لازم براى زندگى در دنيا را نداشته باشيم، زندگى برايمان جهنم مى شود لذا بايد ابزار لازم براى زندگى برزخ و آخرت يعنى ابديت را در دنيا فراهم كنيم وگرنه جهنم را خود براى خود مى سازيم و آن طرف كارى نمى شود كرد.(2)

برخى در دنيا چنان زندگى مى كنند كه فراموش كرده اند كجا بوده اند، كجا هستند و به كجا خواهند رفت. امام مى فرمايد: «الناس فى دارالسهو و غفله». چرا امام نفرمود مردم در جهالت اند، بلكه فرمود در فراموشى و غفلت هستند؟ چون همه فطرتشان دنبال خلود است (باقى ماندن و فاسد نشدن) و انسان و حيوان ويژگى هاى مشتركى دارند؛ از جمله غضب، شهوت، رشد نباتى، رشد حيوانى و.... به قول شهيد مطهرى، بينش ها و گرايش ها انسان را از ساير موجودات جدا مى كند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بينش و گرايش انسان را اين گونه معرفى مى فرمايند:

ان ابصر الا بصار مانفذنى الخير مذهبه و اسمع الاسماع ما وعى التذكر و

ص:116


1- (1) . بحارالانوار، ج 70، ص 133.
2- (2) . سوره حج، آيه 5 و 14؛ سوره نون، آيه 29.

انتفع به اسلم القلوب ما طهر من الشبهات؛(1)

به درستى كه بيناترين بينايى، عالى ترين چشم ها، عالى ترين قدرت شناخت و بينش، نفوذ در خير است و عالى ترين شنوايى آن است كه مواعظ را در خود نگه دارد، ظرف تذكر باشد و سالم ترين قلوب، قلبى است كه از شبهات و ترديدها پاك باشد.

پس ديد خوب اين نيست كه با آن فاصله و مسافت دور را ببينيم، شنوايى خوب آن نيست كه دورترين صدا را بشنويم. اين ها مزاياى ظاهرى است؛ بلكه بايد نگرش و بينش خوب داشت و مواعظ را پذيرفت و شبهه را از قلب بيرون برد تا اين ديدن و شنيدن بر قلب بنشيند و دائم باشد و بدانيم كه خانه دل، دستگيره درونى دارد، مى توانيم آن را به روى خدا باز كنيم يا به روى شيطان، بايد شك را از بين ببريم و قلب سالم داشته باشيم. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«القلب حرم الله فلاتسكن حرم الله غيرالله»(2) اگر درون آلوده باشد، هر قدر عبادات مستحبى انجام دهيم، اثرى كه بايد ببخشد نمى بخشد. لذا بايد شك را از بين برد تا به مقام يقين رسيد. ممكن است با عقل خود تمام شبهات را جواب دهيم، ولى به مقام شهود نرسيده باشيم مانند حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه مى فرمايد: «وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي».3

امام مى فرمايد: ما در فراموشى و غفلت هستيم. خواجه عبدالله انصارى شايد از فرمايش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بهره گرفته، مى فرمايد:

افسوس آن گاه كه توانستم، ندانستم و آن گاه كه دانستم، نتوانستم.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

اى فرزند آدم از وقتى كه از شكم مادرت به اين عالم آمدى، دارى عمرت را از دست مى دهى. از آنچه در اختياردارى براى آنچه

پيش روى دارى استفاده

ص:117


1- (1) . بحارالانوار، ج 75، ص 109.
2- (2) . همان، ج 67، ص 25.

كن! مؤمن به فكر زاد و راحله بعد است ولى كافر به فكر استفاده الان است.(1)

محبت همراه با تولى و تبرى

پيامبر (ص) در حديثى، وعده هم مرتبتى خود با دوست داران آل كسا را مى دهد. اين ويژه كسانى است كه خالصانه دوست دار ايشان باشند. بايد از آن كسانى كه مقابل اينان صف آرايى كردند تبرى جست و دوست داران و ياوران ايشان را دوست داشت تا بتوان مصداق گفتار پيامبر (ص) شد. البته شايد بتوان با توجه به اين حديث گفت كه محبت، آغاز راه است. وعده پيامبر (ص) شايد بيان گر اين باشد كه ابتداى صراط هدايت با محبت آغاز مى شود. بايد اول محبت به اين خاندان باشد تا پيروى از ايشان نيز صورت بگيرد.

محبت خداوند و اهل بيت (عليهم السلام) به هم متصل است. محبت خداوند و اهل بيت (عليهم السلام) امرى جدا از هم نيست تا دوست داشتن يكى، ما را از دوست داشتن ديگرى باز دارد. ابن عباس در حديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل مى كند:

خداوند را براى نعمت هايى كه به شما داده، دوست داشته باشيد و مرا به خاطر حب خداوند و اهل بيتم را به خاطر حب من دوست داشته باشيد.

(2)طبق اين حديث، محبت ايشان سلسله وار در پى محبت خداوند متعالى است. به هر صورت مسأله محبت بين پيامبر (ص) و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين همگان مشهور بود. از اين محبت به عنوان ميزانى در شناخت حق و باطل در دوران مختلف استفاده مى شد. در تاريخ آورده اند كه پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خلافت رسيد و خطبه اى خواند. پس از خواندن خطبه، مردى از اصحاب پيامبر (ص) برخاست و گفت:

ص:118


1- (1) . بحارالانوار، ج 75، ص 116.
2- (2) . حاكم نيشابورى، مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 162.

شهادت مى دهم كه رسول خدا را ديدم كه حسن را بر دامن خود نشانده بود و مى فرمود: «هر كس مرا دوست دارد، بايد او را نيز دوست داشته باشد؛ شاهد اين مسأله (محبت من به حسن) بايد خبر را به غايب برساند.»(1)

بيش تر مردم با اين كه حكايت هاى محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار شنيده بودند، منزلت وى را رعايت نكردند و او را آزردند. بعد از به خلافت رسيدن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عده زيادى از يارانش به وى خيانت كردند. يعقوبى در حوادث دوران خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته است:

حسن بن على بعد قتل پدرش، با سپاهى دوازده هزار نفرى، عبيدالله بن عباس را براى جنگ با معاويه پيشاپيش فرستاد و همراه وى قيس بن سعد بن عباده انصارى نيز بود. به عبيدالله امر كرد كه به امر و نظر قيس عمل كند. معاويه هزار هزار درهم براى عبيدالله فرستاد و عبيدالله به همراه هشت هزار نفر از يارانش به معاويه پيوست. از طرف ديگر، معاويه در لشكر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

دسيسه چينى كرد كه گفته شود قيس بن سعد با معاويه صلح كرده و به وى پيوسته و در لشكر قيس گفت كه حسن با معاويه صلح كرده است. معاويه، مغيرة بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن ام الحكم را نزد حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد و ايشان نزد وى در مدائن در خيمه وى آمدند و سپس از نزدش خارج شدند و بلند مى گفتند: «خداوند به وسيله پسر رسول خدا مانع از خون ريزى شد و فتنه به وسيله وى آرام شد و وى به صلح جواب داد.» پس لشكر مضطرب شدند و مردم گفتار آنان را راست پنداشتند. سرانجام شايعه چينى و دسيسه هاى معاويه جواب داد. پس مردم به سمت خيمه حسن حمله كردند و خيمه و هر آنچه را در آن بود، غارت نمودند. حسن سوار اسبى شد و به سمت ساباط حركت كرد و جراح بن سنان اسدى به كمين وى نشست و بر وى حمله كرد و پاى وى را زخمى كرد. حسن را به سمت مدائن بردند در حالى كه خون زيادى از وى رفته و حالش وخيم شده بود و

ص:119


1- (1) . همان، ص 190.

مردم از گرد وى پراكنده شدند. معاويه به سمت عراق آمد. حسن بسيار بيمار و سخت حال بود و وقتى ديد كه قدرتى ندارد و يارانش پراكنده شدند و براى وى و به همراهى وى برنخاستند، با معاويه مصالحه كرد و سپس بر منبر رفت و خدا را حمد گفت و فرمود: «اى مردم! خدا شما را با پيامبر (ص) هدايت كرد و خون شما را به وسيله آخرين ما از ريختن بازداشت و من با معاويه صلح كردم.»

(و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين)(1)

اين گونه يارانش، تنهايش گذاشتند و صلح بر وى تحميل شد. بعد از جريان مصالحه نيز بعضى مردم به ايشان بى احترامى كردند. ترمذى در سنن روايت كرده كه مردى به سمت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاست و گفت: «روى مؤمنان را سياه كردى» امام

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

مرا سرزنش نكن، خداوند بر تو رحم كند! به پيامبر (ص) نشان داده شد كه بنى اميه بر منبر وى هستند؛ پس وى آن را بد دانست و به دنبال آن (إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ الْكَوْثَرَ) نازل شد؛ يعنى اى محمد (ص)! نهرى از بهشت را به تو اعطا كرديم و هم چنين: (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) نازل شد يعنى اى محمد! بنى اميه به همين ميزان حكومت مى كنند.

راوى حديث گويد:

پس آن را محاسبه كرديم و ديديم كه دوران حكومت بنى اميه دقيقاً هزار ماه شد نه روزى بيش تر و نه روزى كمتر.(2)

غربت و مظلوميت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نه تنها در ميان يارانش و مردم عوام مشهود بود، بلكه در خانه خود نيز بسيار غريب بودند. قتاده از روايات اهل سنت گفته كه دختر اشعث بن قيس كه همسر حسن بن على بود، وى را مسموم كرد و بر اين كارش مالى

ص:120


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149.
2- (2) . سنن ترمزى، ص 1293.

را رشوه گرفت.(1) غربت امام در بعد از شهادتش نيز بر همگان نمايان شد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پانزده بار پياده حج گزارد و سه بار، كل مالش را نصف كرد و به انفاق نيمه مالش پرداخت.(2) كرامتش زبانزد همگان

بود و به كريم اهل بيت (عليهم السلام) معروف شد. اين گونه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غريبانه، از خلافت كنار كشيده شد و در شهر جدش به وى توهين كردند و غريبانه در خانه اش به شهادت رسيد و غريبانه به خاك سپرده شد و به وصال محبوبش، رسول اكرم (ص) نائل گرديد. سلام بر او، آن روز كه تولد يافت و آن روز كه از دنيا رفت و آن روز كه زنده برانگيخته مى شود.

فلسفه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

يكى از ياران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نام «ابوسعيد» به آن حضرت عرض كرد: «چرا با اين كه مى دانستى حق با شماست با معاويه گمراه و ستمگر صلح كردى ؟»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دو منظر به ابوسعيد پاسخ دادند: 1. منظر تعبدى 2. منظر تعقلى. ايشان فرمودند:

«اى اباسعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام و رهبر مردم بعد از پدرم نيستم.» گفت: «بله.» حضرت فرمود: «آيا رسول خدا (ص) درباره من و برادرم حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نفرمود: حسن و حسين هر دو امام هستند چه قيام كنند و چه قعود» گفت: «بله.» فرمود: «پس اكنون امام و رهبرم؛ چه قيام كنم و چه نكنم و خانه نشين باشم. اى اباسعيد، علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه اى است كه پيامبر خدا (ص) با طايفه «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و مردم مكه در بازگشت از حديبيه كرد (با فرق اين كه) آنان به نزول قرآن (و ظاهر صريح آيات قرآن) كافر بودند و معاويه و اصحاب او به تأويل و باطن قرآن كافرند.

ص:121


1- (1) . مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 193.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 157.

اى اباسعيد! وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم نمى توان مرا در كارى كه كرده ام چه در صلح و چه در جنگ تخطئه كرد. گرچه سِرّ كارى كه كرده ام براى ديگران روشن نباشد. آيا حضرت خضر را نديدى كه وقتى كشتى را سوراخ كرد و آن پسر را كشت و آن ديوار را برپا داشت، حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او اعتراض كرد. سر آن كارها را نمى دانست تا وقتى كه علت را به او گفت، راضى گشت. همين گونه است كار من كه شما به سبب اينكه سِرّ كار ما را نمى دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده ايد. درصورتى كه اين كار را نمى كردم، هيچ كس از شيعيان ما در روى زمين باقى نمى ماند و همه را مى كشتند.(1)

ص:122


1- (1) . شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 20.
زندگى و شرح حال امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

رحمت الله فرقانى كوه بيرونى(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ولادت تا امامت
اشاره

پيشواى دوم جهان تشيع، فرزند بزرگ اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ميوه پيوند فرخنده و مبارك (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ )،2 امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با فاطمه اطهر (عليهاالسلام) دختر گرامى پيامبر (ص) بود كه در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(2)

الف) نام گذارى

در هفتمين روز تولد آن امام برگزيده و يكى از لؤلؤ و مرجان به تعبير قرآن كريم (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ )4 مادرش او را نزد پيامبر بزرگوار اسلام آورد؛ درحالى كه در پارچه اى از حرير بهشتى پيچيده شده كه جبرئيل آن پارچه را براى پيامبر اكرم (ص) آورده بود.(3)

امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ص:123


1- (1) . محقق حوزه علميه، گرايش فقه و اصول در حوزه علميه.
2- (3) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 309.
3- (5) . ارشاد، ص 309.

چون حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام)، اولين فرزند نوزاد خود را به دنيا آورد، از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نمايد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «من در اين امر هرگز بر پيامبر (ص) سبقت نخواهم گرفت». هنگامى كه پيامبر (ص) وارد خانه آن ها شدند، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اى پيچيده شده بود، به دست جدش دادند. حضرت رسول اكرم (ص) رو به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمودند و فرمودند: «آيا اسمى براى نوزاد تعيين كرده ايد؟» على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اظهار داشت: «يا رسول الله! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت». پيامبر (ص) فرمود: «و من نيز بر پروردگارم سبقت نمى گيرم». در همين هنگام خداوند تعالى توسط جبرئيل وحى فرستاد: «اى محمد! چون على بن ابى طالب، براى تو همانند هارون براى موسى است، پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده!» پيامبر (ص) فرمود: «فرزند هارون چه نام داشته

است ؟» جبرئيل پاسخ داد: «شُبّر». پيامبر (ص) فرمود: «زبان من عربى است و زبان هارون عِبرى بوده است» جبرئيل پاسخ داد: «يا رسول الله نام او را حسن بگذاريد.»(1)

ب) كنيه و القاب

خداوند او را حسن ناميد و كنيه اش ابومحمد و القابش: سيد (آقا و سرور)، سبط(2) اكبر (نواده نخست پيامبر اسلام)، امين، حجت، برّ (نيكوكار)، تقى (پرهيزگار)، اثير (ارجمند، برتر)، زكى (پاك و منزه)، مجتبى (برگزيده)، زاهد و ولى بود.(3)

ج) محبت پيامبر (ص) به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مظهر همه زيبايى ها و ارزش هاى الهى و انسانى، مانند علم، حكمت، حلم، صبر، بخشش، سخاوت، رحمت، عطوفت، شجاعت و كرامت

ص:124


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 257، ح 29.
2- (2) . در لغت عرب سبط به نوه دخترى اطلاق مى گردد.
3- (3) . زينت عرش خدا امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 10.

بودند. پيامبر (ص) درباره ايشان فرمودند:

«اَللّهُمَّ إِنّىِ احِبُّهُ وَ احِبَّ مَن يحِبُّهُ »؛ «بارالها! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و دوستانش را دوست بدار!».(1)

بشاره المصطفى از يعلى بن مره چنين نقل مى كند:

پيامبر (ص) را به غذايى (مهمانى) دعوت كرده بودند و ما در خدمت آن بزرگوار براى صرف غذا مى رفتيم كه ناگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديديم كه در كوچه بازى مى كرد. پيامبر (ص) تا او را ديدند، جلو رفتند و دست خود را گشودند تا آن كودك را بگيردند و كودك نيز به اين طرف و آن طرف مى دويد، و پيامبر (ص) را مى خنداند، تا اين كه پيامبر (ص) كودك را گرفتند و يك دست خود را بر چانه اش گذاشتند و دست ديگر را بر بالاى سر او نهادند؛ آن گاه صورتشان را نزديك صورت كودك برده، او را بوسيدند، سپس فرمودند:

«حَسَنٌ مِنِّى وَ انَا مِنهُ احَبَّ اللهُ مَن احَبَّهُ »؛(2) "حسن از من است و من از اويم؛ خدا دوست داران او را دوست دارد".

در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد:

امَّا الحَسَنُ فَلَهُ ثَبَاتِى وَ سُؤدَدِى وَ امَّا الحُسَينُ فَاِنَّ لَهُ حَزَامَتِى وَ جُودِى؛

ثبات و سيادت خود را به حسن بخشيدم و دورانديشى و انضباط و جود و بخشش خود را به حسين به ارث گذاشتم.(3)

زمخشرى مى نويسد كه پيامبر (ص) فرمود:

«اَمَّا إبنِى هَذَا فَنَحَلتُهُ خُلقِى وَ هَيبَتِى»؛(4) "اما به اين پسرم خوى و هيبت خود را بخشيدم".

د) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان پيامبر (ص)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از برجسته ترين امتيازات خانوادگى و اصالت نسب و عظمت

ص:125


1- (1) . تاريخ بغداد، ج 12، ص 9.
2- (2) . چهره هاى درخشان چهارده معصوم، ص 221.
3- (3) . مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 185.
4- (4) . ربيع الابرار و نصوص الاخبار، ص 513.

خاندان برخوردار بودند و از همان آغاز كودكى، تحت تربيت و مراقبت جدش به سر مى بردند و فوق العاده مورد علاقه پيامبر (ص) بودند و عضوى از اعضاى خاندان پيامبر (ص) به شمار مى رفتند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود كه روزى پيامبر (ص) از خانه بيرون آمدند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر شانه راست آن حضرت و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر شانه چپ آن حضرت سوار بودند. اباحفصه (خليفه دوم) كه چنان ديد، گفت:

«نِعمَ المَطية لَهُمَا انتَ يا رسول الله!» «اى رسول خدا چه خوب مركبى هستى براى اين دو!» پيامبر (ص) فرمود:

«وَ نِعمَ الرَّكِبَانَ هُمَا»؛ «و چه خوب سوارانى هستند آن دو.»

(1)امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول هفت سال دوران كودكى، همراه جد بزرگوارش بودند و در مجلس ايشان حاضر مى شدند و آيات قرآن را كه نازل مى گرديد از زبان جد بزرگوارش مى شنيدند و به خاطر مى سپردند. چون نزد مادر برمى گشتند، آنچه ياد گرفته بود، براى مادر بازگو مى كردند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از بيرون مى آمد، حضرت زهرا (عليهاالسلام) آن را براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى نمود. روزى اميرمؤمنان از دختر پيامبر (ص) پرسيدند: «كه از اين آيات چگونه آگاه شده اى ؟» گفت: «فرزند خردسالم از پيامبر (ص) مى شنود و در منزل برايم نقل مى كند.»(2) آرى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران پرعظمت جد بزرگوارش هفت سال را بيش تر درك نكرند. پس از درگذشت آن حضرت، خاطرات شيرين دوران كودكى و نوازش هاى فوق العاده پيامبر (ص) را به ياد داشتند؛ زيرا او هفت سال بيش نداشتند كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفتند و جهان اسلام با بحران بى سابقه اى روبه رو شد. به فاصله كوتاهى نيز حضرت زهرا (عليهاالسلام) ديده از جهان فروبستند و بر اندوه و تأثر او افزوده شد. حسنين (عليهماالسلام) كه در اندك زمانى هم جد و هم مادر خودشان را از

ص:126


1- (1) . چهره هاى درخشان چهارده معصوم، ص 221.
2- (2) . بحارالانوار، ج 43، ص 338.

دست داده بودند، يگانه عامل تسلى بخش و پناهگاهى كه داشتند، پدر مهربانشان بود و تنها از آغوش گرم و پر مهر او برخوردار بودند.(1)

ه) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان اميرمؤمنان

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوران جوانى را در كنار پدر ارجمند خود سپرى كردند كه پس از رحلت پيامبر (ص) از صحنه حكومت و زمام دارى جامعه اسلامى كنار مانده بود. ازاين رو امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرصت بيش ترى براى رسيدگى به امور شخصى و فرزندان خود داشتند، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين مدت، ناظر گذشته هاى خارق العاده پدر بودند و درس مبارزه با مشكلات و ايستادگى در برابر سختى ها را در مكتب پدر مى آموختند. ايشان از همان دوران جوانى، از لحاظ علم و فضيلت، چهره درخشان و ممتاز به شمار مى رفتند و به مناسبت هاى مختلف، مسائل پيچيده علمى و قضايى را حل مى نمودند و به سؤالات مردم، پاسخ مى دادند. مرحوم كلينى در فروع كافى و مرحوم مجلسى در بحار نقل مى كنند:

روزى جمعى از دوستان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى حل مشكلى وارد خانه ايشان شدند و آن حضرت را در خانه نيافتند و ديدند فرزندش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جايگاه پدر نشسته است. گفتند: «مى خواهيم اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ملاقات كنيم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «هدف شما از اين ملاقات چيست ؟» گفتند: «مشكلى پيش آمده كه بايد از آن حضرت بپرسيم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «مشكل شما چيست، ممكن است مطرح كنيد؟» آن ها گفتند: «زنى با شوهر خود هم بستر شده و سپس بلافاصله با دخترى تماس پيدا كرده و نطفه شوهر را به دختر منتقل نموده و دختر از اين راه باردار شده است. اسلام درباره چنين زنى چه حكم مى كند؟!» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «واقعاً مسأله پيچيده و مشكلى است و براى حل آن، شخصى مثل پدرم لازم است.

ص:127


1- (1) . زندگى امام حسن مجتبى، پرچم دار صلح و آزادى، ص 17.

من جواب آن را مى گويم و اميدوارم به فضل الهى در گفتارم اشتباه و مسامحه نكرده باشم.

حكم اسلام در اين قضيه از اين قرار است:

1. قبل از هر چيز مهر آن دختر (به اندازه مهر دختران امثال او) توسط حاكم شرع از زن گرفته مى شود، زيرا هنگام تولد بچه، خواهى نخواهى او دختر نخواهد بود، لذا معادل مهريه دختر به عهده اوست.

2. بايد زن را كيفرى همانند كيفر زناكاران بكنند، چون نتيجه اش با آن يكى است.

3. منتظر مى مانند تا دختر وضع حمل كند، آن گاه نوزاد را به پدر وى يعنى صاحب نطفه تحويل مى دهند و سپس مجازات دختر اجرا مى گردد.»

پرسش كنندگان پس از شنيدن اين سخنان، از حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرخص شدند و در راه با اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاقات كردند، حضرت پرسيد: «شما به فرزندم حسن چه گفتيد و او به شما چه گفت ؟!»

آن ها نيز عين ماجرا را بازگو كردند. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اگر اين مسأله را از من پرسيده بوديد جز آنچه فرزندم گفته است از من نمى شنيديد.»(1)

خانه نشينى پدر و به غارت رفتن ميراث آن امام مظلوم و مشاهده حوادث دردناك ديگر، سرانجام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر آن داشت كه در يكى از روزها خود را به مسجد پيامبر (ص) رسانده، ابوبكر خليفه وقت را كه در جايگاه جدش نشسته بود، مخاطب قرار داده، به او بگويد:

«إنزِل، إنزِل عَن مَنبَرِ ابِى وَ اذهَب إلى مَنبَرِ أبِيكَ »؛(2)«فرود آى، فرود آى از منبر پدرم و به سوى منبر پدرت برو!»

اين گفتار كوبنده، همه حاضرانِ در مسجد را مبهوت ساخت و چون سرهاى خود را برگرداندند با سبط اكبر رسول خدا و نور ديده و محبوب آن حضرت، روبه رو شدند كه همه آنچه را كه مى خواست به صورت مناظره و استدلال بيان دارد، با

ص:128


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.
2- (2) . رياض النضرة، ج 1، ص 139.

همين دو جمله كوتاه و پر معنا بيان فرمود. ابوبكر چنان غافل گير شد كه به ناچار در پاسخ گفت: «صَدَقتَ انَّهُ لَمَنبَرُ أبِيكَ لا مَنبَرُ ابِى»؛ «راست گفتى! به خدا سوگند كه اين منبر پدر توست نه منبر پدر من.»

و) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خلافت ظاهرى پدر

پس از مرگ عثمان، مردم براى بيعت با اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به خانه آن حضرت هجوم آوردند. آن حضرت در خطبه شِقشِقِيه مى فرمايد:

فَمَا رَاعَنِى الاَّ وَ النَّاسُ كَعُرفِ الضَّبُعِ إلَىَّ ، ينثَالُونَ عَلَىَّ مِن كُلِّ جَانِبٍ ، حَتّى لَقَد وُطِئَ الحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطفَاىَ ، مُجتَمِعِينَ حَولِى كَرِيضَةِ الغَنَمِ ، فَلَمَّا نَهَضتُ بِالاَمرِ نَكَثَت طَائِفَةٌ وَ مَرَقَت اخرى وَ قَسَطَ آخَرُونَ ؛(1)

پس هيچ چيز مرا بيمناك نساخت (يا متوجه نكرد) جز اين كه مردم مانند يال كفتار (در كثرت و انبوهى) به سوى من شتافتند و پى درپى از هر جانب هجوم آوردند و ازدحام كردند، تا آن حد كه به راستى حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پايمال شدند و دو طرف جامه ام از

هم دريد. مردم مانند گله گوسفند در اطراف من گرد آمدند (و با من به خلافت بيعت كردند)، اما چون به امر خلافت قيام نمودم، جمعى پيمان شكنى كردند و گروهى از دين بيرون رفتند و طايفه اى هم از جاده حق منحرف گشتند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل، در ركاب پدر بزرگوارش در خط مقدم مى جنگيدند و از مدافعان شجاع ايشان بودند. و پس از شروع جنگ به دستور پدر، همراه عمار ياسر، زيدبن صوحان و قيس بن سعدبن عباده وارد كوفه شدند و مردم را براى شركت در جهاد دعوت كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توانستند نه هزار نفر از كوفيان را به ميدان جهاد گسيل دهند.

ابن شهرآشوب مى نويسد:

ص:129


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 3.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روز جنگ جمل، نيزه اى را گرفت و به دستور پدر به سوى شتر عايشه حمله كرد و خود را بدان شتر رسانده؛ نيزه اش را به حيوان زد و درحالى كه خون آن شتر بر نيزه بود، بازگشت. با پايان گرفتن جنگ، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از يك ماه توقف در بصره، عبدالله بن عباس را در آن شهر به جاى خود گماشتند و به سوى كوفه رفتند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بسيج عمومى نيروها و فرستادن ارتش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشتند و با سخنان پرشور و مهيج خويش، كوفيان را به سركوبى دشمنان اسلام دعوت مى كردند.(2) آمادگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جانبازى در راه

حق، به قدرى بود كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ صفين از ياران خود خواستند كه او و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند، تا نسل پيامبر (ص) از بين نرود.(3)

ز) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال چهلم هجرى

در صبحدم شبى كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به شهادت رسيدند، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مردم خطبه خواندند و در آن به فضايل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معرفى خود پرداختند، پس از خطبه، عبدالله بن عباس مقابل حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت: «اين پسر پيامبر شما و وصى امام شماست؛ با او بيعت كنيد!» كوفيان به اين دعوت پاسخ مثبت دادند و گفتند: «او نزد ما بسيار محبوب است و حق او بر ما واجب»

آن گاه با آن حضرت به عنوان خليفه مسلمانان بيعت كردند. سپس امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تعيين استانداران و كارگزاران پرداختند و فرماندهان را گماشتند، عبدالله بن عباس را به استاندارى بصره منصوب كردند و برنامه هاى كشور اسلامى

ص:130


1- (1) . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 21.
2- (2) . واقعه صفين، ص 113.
3- (3) . حياة الامام حسن، ج 1، ص 497.

را تنظيم نمودند و زيرنظر گرفتند. آن حضرت در سال چهلم و روز بيعت 37 سال داشتند. چون خبر شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت مردم با فرزندش به اطلاع معاويه رسيد، وى بلافاصله دو تن را براى جاسوسى به عراق فرستاد تا اوضاع آن جا را بررسى كنند و به اطلاع وى برسانند. اما

جاسوسان دستگير شدند و يكى در كوفه به دستور امام و ديگرى در بصره به دستور عبدالله بن عباس به هلاكت رسيدند به دنبال اين ماجرا، امام نامه اى به معاويه نوشت و نامه نگارى هايى بين آن دو رد و بدل شد. معاويه سرانجام به فرستاده امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «بازگرديد كه بين من و شما چيزى جز شمشير حكم نخواهد كرد.»(1)

دوران امامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بررسى علل صلح آن حضرت
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در موقعيتى زمام امور مسلمانان را به عهده گرفتند كه دل مباركش از پيمان شكنى ها، دشمنى ها، سستى ها و خواسته هاى دنيايى دنياطلبان نسبت به ساحت مقدس امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تنگ آمده بود. مهم ترين مشكلى كه در برابر ايشان و در راه مصالح اسلام و اجتماع قرار داشت، حكومت معاويه در شام بود. او با سياست هاى عوام فريبانه خود، همواره سعى مى كرد به حكومت خودرنگ شرعى و اسلامى بدهد، ولى در واقع عملاً اسلام را تحريف كرد و حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى پيرايه اسلامى نمود و جامعه اسلامى را به جامعه اى غير اسلامى تبديل كرد.

الف) سياست خارجى در زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جانب پروردگار، رهبر و پيشواى دينى و سياسى مسلمانان

ص:131


1- (1) . چهره هاى درخشان چهارده معصوم، ص 240 و 241.

بودند و به تمام جهات و جوانب مصلحت علياى اسلام، بهتر از هر كس ديگرى آگاهى داشتند و با دورانديشى خاص، صلاح جامعه اسلامى آن روز را تشخيص مى دادند، وقتى گزارش صف آرايى سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه در برابر يك ديگر، به سران روم شرقى رسيد، امپراتورى روم شرقى كه ضربت هاى سختى از اسلام خورده و همواره به دنبال فرصت مناسبى بود تا ضربت مؤثر و تلافى جويانه اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده گرداند، بهترين فرصت را براى تحقق بخشيدن به هدف هاى خود به دست آورد. آنان با سپاهى عظيم، عازم كشور اسلامى شدند تا انتقام بگيرند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه رسالت حفظ اسلام را به عهده داشتند، آماده دفع اين خطر بزرگ از جهان اسلام بودند، ايشان با تدبير حكيمانه و الهى خويش و با دورانديشى، از خاموش شدن چراغ اسلام جلوگيرى كردند؛ چون دشمن مشترك مسلمانان (امپراتورى روم شرقى) با استفاده از فرصت پيش آمده، آماده حمله بود و كشور اسلامى در معرض خطرى جدى قرار داشت. و اگر جنگ ميان نيروهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه، درمى گرفت، امپراتورى روم شرقى پيروز ميدان بود. اين خطر با گذشت و دورانديشى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برطرف شد. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شخصى كه نسبت به صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خرده مى گرفت، فرمود: «اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح نمى كرد، خطر بزرگ ترى به دنبال داشت.»

(1)

ب) سياست داخلى زمان امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

هر زمام دار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از نيروى هماهنگ و عناصر قوى برخوردار باشد. شيخ مفيد مى نويسد:

ص:132


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 10.

در سپاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گروه هايى از مردم با گرايش هاى متفاوتى همراه آن حضرت بودند كه برخى از آن ها شيعيان آن حضرت و پدرش به شمار مى آمدند؛ بعضى هم از خوارج بودند كه به هر وسيله اى جنگ با معاويه را مى خواستند وعده ديگر اهل فتنه و طمع كار بودند كه دنبال غنايم آمده و تعدادى از آن ها شكاك بودند و برخى نيز از روى تعصب قبيله اى و به تبع رؤساى قبيله خود آمده و كارى به دين نداشتند.(1)

شايد هيچ سندى در ترسيم دورنمايى جامعه پراكنده آن روز عراق و نشان دادن انگيزه هاى عراقيان براى جنگ، گوياتر از گفتار خود امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نباشد. حضرت در مدائن، در آخرين نقطه اى كه سپاه امام پيشروى كرد، طى سخنانى رسا فرمودند:

هيچ ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى دارد. ما با نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما با اهل شام مى جنگيم، ولى امروز بر اثر كينه ها، اتحاد و تفاهم از بين شما رخت بربسته و استقامت خود را از دست داده ايد و زبان به شكوه گشوده ايد. عده اى از شما بستگان خود را در جنگ صفين، وعده اى كسان خود را در جنگ نهروان از دست داده اند. گروه اول بر كشتگان خود اشك مى ريزند و گروه دوم، خون كشتگان خود را مى خواهند، بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مى كنند. وقتى به جنگ صفين روانه

مى شديد، دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد؛ ولى امروزه منافع خود را بر دين خود مقدم مى داريد. معاويه پيشنهادى به ما كرده كه دور از انصاف، و برخلاف هدف بلند و عزت ماست. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، با او به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم، و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت او را تأمين كنيم.

ص:133


1- (1) . ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ص 313.

سخن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به اين جا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «اَلبَقِيه البَقِيه...»، "ما زندگى مى خواهيم، ما زندگى مى خواهيم."(1)

ج) خيانت دو فرمانده به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مردم عراق دستور دادند تا براى پيكار با معاويه، به نخيله بروند كه قرارگاه لشكر معاويه بود. خود آن حضرت نيز به نخيله رفتند و از آن جا سپاه را به دير عبدالرحمان كوچ دادند و سه روز در آن مكان توقف فرمودند، تا هر كس مى خواست به لشكر ايشان ملحق گردد. پس از سه روز، چهل هزار نفر به حضرت ملحق شدند. در اين هنگام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهار هزار نفر را به فرماندهى مردى به نام «حكم» براى مقابله با معاويه به شهر انبار فرستادند. نيمه هاى شب، معاويه نامه اى براى حكم فرستاد و از او خواست تا از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست بردارد و به وى ملحق شود تا او در عوض، حكومت ناحيه اى از شام را به

وى واگذارد و پانصد هزار درهم نيز همان شب براى او فرستاد. اين نامه اثر كرد و حكم دعوت معاويه را پذيرفت و در دل شب، با جمعى از خويشان نزديك خود به سوى معاويه شتافت و به لشكر او پيوست. هنگام طلوع آفتاب، سربازان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كه در انتظار حكم بودند دريافتند كه آن خيانت كار به سوى معاويه رفته است. خيانت حكم به اطلاع امام رسيد. آن حضرت فرد ديگرى را براى جانشينى حكم به سوى انبار فرستادند.(2) ايشان عبيدالله بن عباس را با دوازده هزار نفر، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشتند و «قيس بن سعد» و «سعيدبن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به

ص:134


1- (1) . اسدالغابه، ج 2، ص 13؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 203؛ تذكره ابن جوزى، ص 141.
2- (2) . چهره هاى درخشان چهارده معصوم، ص 244.

عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمودند تا اگر براى يكى از اين سه تن حادثه اى پيش آمد، به ترتيب ديگرى جانشين وى گردد. يعقوبى در تاريخ خود، از سعيدبن قيس نام برده، ولى تاريخ نگاران ديگر به ترتيبى كه گفته شد، نوشته اند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خط سير پيشروى سپاه را تعيين فرمودند و دستور دادند در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند، جلو پيشروى آن ها را بگيرند و جريان را به امام گزارش دهند تا بى درنگ با سپاه اصلى به آن ها ملحق شوند.(1) عبيدالله بن عباس سپاه تحت فرمانش را حركت داد. آنان در جايى به نام «مسكن» با لشكر معاويه روبه رو شدند و در آن جا فرود آمدند. معاويه شخصى را نزد وى فرستاد تا او را به پيوستن به خود ترغيب كند و متعهد شد كه يك ميليون درهم به او بدهد (نصفى از اين مبلغ را پيشاپيش به او دهد و نصف ديگر را هنگام وارد شدن به

كوفه). طولى نكشيد كه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم، شبانه همراه هشت هزار نفر به معاويه پيوسته است. بديهى است خيانت او در آن لحظه بحرانى و سرنوشت ساز، در تضعيف روحيه سپاه و دگرگون شدن موقعيت نظامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا چه اندازه مؤثر بود.(2) معاويه به خريدن عبيدالله هم اكتفا نكرد، بلكه در راه ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميان ارتش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جاسوسى پرداخت.

د) شورش بر ضد امام و تصميم بر قتل آن حضرت

كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را به حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد. اين عده در اردوگاه مداين با امام ملاقات كردند و در ميان

ص:135


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 204.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 41.

مردم فرياد زدند: «خداوند به وسيله فرزند پيامبر (ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت؛ حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه بن ابى سفيان صلح كرد و خون مردم را حفظ نمود». مردم كه به سخنان آن ها اعتماد داشتند، درصدد تحقيق برنيامدند و سخنان آن ها را باور نمودند و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شدند و آنچه در خيمه بود، به غارت بردند و درصدد قتل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برآمدند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن جا روانه ساباط شدند. در بين راه يك نفر از خوارج كه قبلاً كمين كرده بود، ضربتِ سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اثر جراحت، دچار خون ريزى و ضعف

شديد شدند و به وسيله عده اى از دوستان و پيروان خاص خود، به مداين منتقل گرديدند، و در مداين وضع جسمى حضرت، بر اثر جراحت به وخامت گراييد. پيشواى دوم نيروى نظامى لازم را از دست دادند و تنها ماندند. لذا صلح بر ايشان تحميل شد.(1)

ه) تحميل صلح بر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقع صلح نكردند بلكه صلح بر حضرت تحميل شد؛ زيرا اوضاع نامساعد و عوامل مختلف، دست به دست هم داده، وضعى را به وجود آورد كه اين مسأله پيش آمد. از سوى ديگر، زمام داران و رهبران جهان هنگامى كه اوضاع را برخلاف اهداف و نظريات خودشان ببينند، در تلاش اند جانبى را اختيار كنند كه زيان كم ترى دربرداشته باشد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز بر اساس همين شيوه، مى كوشيدند هدف هاى عالى خود را تا حد ممكن، به طور نسبى تأمين نمايند، ازاين رو، ناگزير شدند با معاويه كنار آيند، زيرا اگر صلح نمى كردند، خطرى بزرگ تر امام را تهديد مى كرد. از سوى

ص:136


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 205.

ديگر، پيش گويى پيامبر اسلام، در هنگامى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنوز كودكى بيش نبودند، تحقق يافت؛ پيامبر (ص) روزى بر فراز منبر، با مشاهده او فرمودند: «اين فرزند من، سرور مسلمانان است. خداوند به وسيله او در بين دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت».

(1)

و) مواد صلح نامه

تدبير فوق العاده امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقام مبارزه سياسى و گرفتن امتياز از دشمن در متن صلح نامه هويداست.

ماده اول: حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زمام دارى را به معاويه واگذار كرد به شرط آن كه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (ص) رفتار كند.

ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پيش آيد، برادرش حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زمام امور مسلمانان را در دست مى گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.

ماده سوم: بدعت ناسزا گفتن و اهانت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و لعن كردن به آن حضرت در حال نماز بايد ريشه كن گردد و از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جز به نيكى ياد نشود.

ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم موجود در بيت المال كوفه، از تسليم حكومت مستثناست و بايد زير نظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مصرف شود. نيز معاويه بايد در مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد و از خراج «دارابگرد» (دارابجرد) مبلغ

يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جمل و صفين تقسيم شود.(2)

ص:137


1- (1) . سيره پيشوايان، ص 115؛ به نقل از نورالابصار، ص 121.
2- (2) . لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا.

ماده پنجم: معاويه تعهد مى كند كه تمام مردم، اعم از ساكنان شام و عراق و حجاز - از هر نژاد - از تعقيب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آن ها صرف نظر كند و هيچ كس را به واسطه فعاليت هاى گذشته اش، بر ضد حكومت خود، تعقيب نكند، مخصوصاً اهل عراق را به واسطه كينه هاى گذشته، آزار نرساند. علاوه بر اين معاويه، تمام ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در هر كجا كه هستند، امان مى دهد كه هيچ يك از آن ها را نيازارد و جان و مال و خانواده شيعيان و پيروان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درامان باشند و به هيچ وجه تعقيب نگردند، و كوچك ترين ناراحتى براى آن ها ايجاد نشود؛ حق هر كسى به وى برسد، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان است، از آن ها پس گرفته نشود. نيز هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادرش حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (ص) نشود و در هيچ نقطه اى، موجبات ترس آن ها را فراهم نكند.(1)

علامه مجلسى (ره) در زمينه صلح حضرت مى گويد:

بدان كه بعد از ثبوت عصمت و جلالت ائمه هدى بايد آنچه از ايشان واقع شود، مؤمنان انقياد نمايند و در مقام شبهه و اعتراض درنيايند؛ زيرا آنچه ايشان مى كنند، از جانب خداوند عالميان است. اعتراض بر ايشان، اعتراض بر خداست. و در روايت است كه خداوند صحيفه اى از آسمان براى حضرت رسول فرستاد و بر آن صحيفه دوازده مُهر بود؛ هر امامى مهر خود را برمى داشت،

به آنچه در زير آن مهر نوشته بود عمل مى كرد. چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض كردن بر گروهى كه حجت هاى خداوند جهانيان در زمينند؟ گفته ايشان گفته خداوند و كرده ايشان كرده خداست.(2)

ز) علل و اسباب صلح به روايت تاريخ

شيخ صدوق به سند خود از ابوسعيد عقيص روايت كرده كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:138


1- (1) . زندگى امام حسن مجتبى، ص 83.
2- (2) . جلاء العيون، ص 228.

پرسيد كه چه چيزى سبب صلح آن بزرگوار با معاويه شد. امام در پاسخ فرمودند: «آيا من حجت خدا بر بندگانش و پيشواى آنان پس از پدرم به شمار نمى آيم ؟» ابوسعيد گفت: «آرى، همين گونه است يابن رسول الله!» امام فرمود: «آيا من همان فردى نيستم كه جدم پيامبر (ص) درباره من و برادرم فرمود: "حسن و حسين دست به قيام بزنند يا نزنند، امام و پيشوايند؟" عرض كردم: «آرى، چنين است يابن رسول الله!» فرمود: «بنابراين اگر دست به قيام بزنم يا نزنم، از مقام امامت و پيشوايى برخوردارم. ابوسعيد! سبب مصالحه من با معاويه دقيقاً همان علت مصالحه جدم با قبايل ضُمره و اشجع و مردم مكه در بازگشت از حديبيه است، با اين تفاوت كه مردم مكه به قرآن كفر ورزيدند، ولى معاويه و هوادارانش به تأويل و تفسير قرآن كافرند؛ ابوسعيد! اگر من از سوى خداوند تعالى، امام باشم، نبايد تشخيص من در صلح يا جنگ بى اهميت و ناچيز تلقى شود، هرچند راز و حكمت كارى كه انجام داده ام، بر مردم پوشيده باشد. نمى بينى حضرت

خضر (زمانى كه كشتى را سوراخ كرد و آن نوجوان را به قتل رساند و ديوار را مرمت نمود، مورد خشم حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفت ؟ سببش اين بود كه راز و حكمت ماجرا بر موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوشيده بود. ولى زمانى كه خضر وى را آگاه كرد، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن كارها خرسند شد. من نيز چنينم، شما چون از راز و رمز كارى كه انجام داده ام بى خبريد، بر من خشم گرفته ايد! اگر اين كار را انجام نداده بودم شيعه اى روى زمين باقى نمى ماند و همه قتل عام مى شدند.(1)

زيدبن وهب جُهنى گويد:

پس از مجروح شدن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مداين، از آن حضرت پرسيدم در اين موقعيت، چه موضعى خواهد گرفت ؟ امام پاسخ دادند: «به خدا سوگند!

ص:139


1- (1) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 199؛ به نقل از علل الشرايع، ص 200.

معاويه را بهتر از افرادى مى دانم كه مدعى پيروى از من هستند، ولى درصدد كشتنم برآمدند، زندگى ام را چپاول كردند و اموالم را به غارت بردند؛ به خدا سوگند! اگر با معاويه درگير شوم، همين افراد گردنم را گرفته، مرا تسليم وى خواهند كرد؛ به خدا سوگند! اگر با عزت و شرف تن به صلح با معاويه بدهم، بهتر از آن است كه مرا به اسارت گرفته، به قتل برسانند و يا بر من منت بنهد، كه اين كار تا پايان دنيا لكه ننگى بر تارك بنى هاشم بماند و معاويه و دودمانش همواره بر زنده و مرده ما منت داشته باشند.(1)

سليم بن قيس هلالى نيز مى گويد:

وقتى معاويه به كوفه آمد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضور وى بر فراز منبر رفت و پس از حمد خداوند چنين فرمود: «مردم! معاويه مدعى شده كه من او را شايسته خلافت دانسته، ولى در خودم چنين شايستگى نمى بينم. معاويه دروغ گفته! من در كتاب الهى (قرآن) و بر زبان پيامبر (ص) از خود مردم به آنان سزاوارترم. به خدا سوگند! اگر مردم به من دست بيعت بدهند و اطاعتم كرده، از من پشتيبانى كنند، آسمان باران خويش و زمين بركات خود را بر آنان ارزانى خواهد داشت و تو اى معاويه طمع خلافت در سر نمى پروراندى! پيامبر (ص) فرموده است: "هرگاه امتى زمام امور خود را به مردى بسپارند كه برتر از او را ميان خود سراغ داشته باشند، امورشان همواره رو به تباهى خواهد رفت تا به سرنوشت گوساله پرستان دچار شوند"».(2)

ح) سرنوشت مواد صلح نامه و پيمان شكنى معاويه و شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بااينكه از ناحيه ياران به شدت زير فشار بودند، بر سر پيمان خود باقى ماندند. همه تاريخ نگاران، اشاره كرده اند كه معاويه به بندهاى پنج گانه

ص:140


1- (1) . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 148.
2- (2) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 201؛ به نقل از بحارالانوار، ج 44، ص 22.

قرارداد صلح، هيچ گاه به گونه اى كه متعهد شده بود، عمل نكرد. معاويه بندهاى قرارداد را ناديده گرفت و پيمان هاى محكمى را كه در عدم نشكستن آن ها باخدا عهد كرده بود، نقض نمود. او كوشيد خلافت را سلطنتى فسادانگيز قرار دهد و ميان فرزندانش به ميراث نهد. وى تمام تلاش خود را به كار گرفت و اموال هنگفتى را در اين جهت هزينه

كرد، ولى احساس نمود به خواسته اش نخواهد رسيد؛ زيرا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قيد حيات بودند و مسلمانان، حكومت دادگر و الطاف گسترده حضرت را انتظار مى كشيدند. ازاين رو، تصميم به قتل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفت. معاويه در زمان حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دمشق، چندين بار زهر كشنده نزد حضرت فرستاد، ولى به خواسته اش نرسيد؛ تا اين كه طى نامه اى به پادشاه روم از او زهر كشنده اى درخواست كرد و آن را به دست آورد و از مروان بن حكم خواست تا جعده، دختر اشعث بن قيس كِندى، يكى از همسران امام را در «ماء رومه» (چاه آبى در نزديكى مدينه) به خوراندن زهر آغشته با عسل به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وادارد. او قول داد اگر امام در اثر اين زهر از دنيا رفت، جعده را به ازدواج يزيد درآورد و يك صد هزار درهم بدو پيشكش دهد.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اشعث بن قيس در ريختن خون اميرالمؤمنين شركت داشت و دخترش جعده به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زهر خورانيد و پسرش محمد در ريختن خون امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شركت جست.(1)

بدين ترتيب، معاويه به خواسته اش رسيد. با افزايش درد ناشى از مسموميت و وخيم شدن حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، آن حضرت برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را خواستند و بدو وصيت كردند و ودايع امامت را به ايشان سپردند.

بخشى از وصيت آن امام از اين قرار است:

ص:141


1- (1) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 250؛ به نقل از صلح امام حسن، ص 365.

مرا در كنار جدم پيامبر (ص) به خاك بسپار، كه از هركس ديگر به او نزديك تر و براى دفن در خانه اش سزاوارترم. اگر دشمنان از اين كار جلوگيرى كردند، تو را به خدا و به مقامى كه در نزد او دارى و به خويشاوندى نزديكت به پيامبر (ص) سوگند مى دهم اجازه ندهى قطره خونى در اين راه ريخته شود، تا خود به ديدار پيامبر (ص) بروى و از آنان شكايت كنى، و او را از آنچه مردم با ما انجام دادند، آگاه سازى!.(1)

بدين ترتيب، بردبارترين مسلمانان و پيشواى جوانان بهشتى و گل خوش بو و نور ديده پيامبر (ص) به شهادت رسيدند و جهان از فقدانش در تاريكى فرو رفت و آخرت به فروغ مقدمش روشنى يافت. اين حادثه روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 هجرى در مدينه واقع شد. سيدالشهداء (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با هم كارى عبدالله بن عباس، عبدالرحمان بن جعفر، على بن عبدالله بن عباس، و برادران خود محمد حنفيه و ابوالفضل العباس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تجهيز پيكر نازنين برادر پرداختند و بدن مبارك او را غسل دادند و كفن نمودند. مراسم تشييع با شكوه برگزار گرديد. مروان و هم دستان اموى وى ترديدى نداشتند كه بنى هاشم، پيكر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در جوار قبر مطهر رسول اكرم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خاك خواهند سپرد. ازاين رو گرد هم آمدند و مسلح شدند. وقتى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدن مقدس برادر را به سمت مرقد پيامبر (ص) به حركت درآورد تا با جد بزرگوارش تجديد عهد بنمايد، افراد مسلح در برابر آنان صف كشيدند و عايشه نيز سوار بر استرى به آنان پيوست و همواره مى گفت: «چرا مى خواهيد كسى را كه من دوست ندارم وارد خانه ام كنيد.» چيزى نمانده بود كه ميان بنى هاشم و بنى اميه درگيرى ايجاد شود كه ابن عباس با پيش دستى خود را به مروان رساند و گفت: «مروان! از همان راهى كه آمده اى بازگرد! ما قصد

نداريم پيشوا و سالارمان را در جوار مرقد پيامبر (ص) دفن كنيم، بلكه مى خواهيم براى تجديد پيمان، جنازه اش را بر قبر مطهر طواف داده، سپس طبق وصيت آن حضرت به بقيع بازگردانيم و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد به خاك بسپاريم.» سپس رو به عايشه كرد و گفت: «وه،

ص:142


1- (1) . اعيان الشيعه، ج 4، ص 79.

چه شرم آور! يك روز بر استر و روزى بر شتر سوار مى شوى و تصميم دارى نور خدا را خاموش سازى و با اولياى خدا درآويزى!» امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به خدا سوگند! اگر پيمان برادرم در جلوگيرى از خون ريزى نبود و اگر وصيت نكرده بود كه قطره خونى براى اين كار ريخته نشود، مى دانستيد كه شما را از دم تيغ مى گذرانديم. شما پيمانى را كه ميان ما و شما بود، ناديده گرفتيد و بر شروطى كه به عمل به آن ها متعهد شده بوديد، خط بطلان كشيديد!»(1)

بدين ترتيب، جنازه مطهر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به بقيع انتقال دادند و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنار قبر برادر ايستادند و در سوگ آن عزيز زهرا چنين گفتند:

رحمت و درود خدا بر تو اى ابامحمد! تو حقيقت را ديدى و شناختى و در برابر باطل گرايان با روشى نكو و مبارزه پنهانى، راه خدا را برگزيدى؛ دنيا و زيبايى ها و ناگوارى هايش را به ديده تحقير نگريستى و با دستى پاك و خاندانى پيراسته در دنيا زيستى و از آن گذشتى و فريب كارى و خيانت دشمنانت را به آسانى رد كردى و پاسخ گفتى و اين مايه شگفتى نيست؛ زيرا تو از دودمان رسالتى و از پستان حكمت شير نوشيده اى! و اكنون به سوى روح و ريحان و بهشت پر از نعمت پر كشيدى؛ خداى

تعالى پاداش تو و ما را در اين سوگ و مصيبت، بزرگ دارد و به ما صبر و بردبارى عنايت فرمايد!.(2)

ص:143


1- (1) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 260.
2- (2) . حياة الامام الحسن، ص 500.
منابع

1. ابن اثير، ابوالحسن على بن محمد، (630 ق)، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، قاهره: دارالشعب.

2. ابن اثير، عزالدين على بن ابى الكرم شيبانى، (630)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، 1299 ق.

3. ابن بابويه، محمدبن على، (311-381 ق)، علل الشرايع، ترجمه محمدجواد ذهنى، چاپ پنجم، قم: مؤمنين، 1384.

4. ابن جوزى، يوسف بن عبدا... بغدادى، (654 ق)، تذكره ابن جوزى، تهران: اصدار مكتبه نينوى الحديثه.

5. ابن شهر آشوب، ابوجعفر محمدبن على، (588 ق)، مناقب، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين.

6. پيشوايان هدايت، مترجم عباس جلالى، ج 4، چاپ اول، قم: اداره ترجمه مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، 1385.

7. پيشوايى، مهدى، زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرچمدار صلح و آزادى، قم: نسل جوان، 1371.

8. -، سيره پيشوايان، قم: مؤسسه امام صادق، 1388.

9. حسينى دشتى، سيدعبدا...، چهره درخشان چهارده معصوم، قم: موعود اسلام، 1384.

10. خراسانى، وحيد، زينت عرش خدا امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم، مدرسه الامام باقرالعلوم، 1389.

11. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا.

12. زمخشرى، ابوالقاسم محمودبن عمر، ربيع الابرار و نصوص الاخبار،

ص:144

(538 ق)، قم: انتشارات شريف رضى، 1410 ق.

13. شبلنجى، شيخ مؤمن بن حسن بن مؤمن، (1308)، نورالابصار، بيروت: دارالاجبل.

14. شريف رضى، محمدبن حسين، (406 ق) نهج البلاغه، مترجم، على اصغر فقيهى قم: 1386.

15. شيخ مفيد، ارشاد، قم: واحد ترجمه انتشارات سرور، سيدحسن مسوى مجاب، 1388.

16. طبرسى، ابومنصور احمدبن على بن ابيطالب، (620)، احتجاج على اهل اللجاج، مترجم بهزاد جعفرى، تهران: چاپ دارالكتب الاسلاميه، 1381.

17. قرشى، باقر شريف، حياة الامام الحسن، چاپ دوم، نجف: 1384.

18. مجلسى، محمد باقر، (1111 ه -)، بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمّة الاطهار، بيروت: چاپ سوم.

19. -، جلاء العيون.

20. محب طبرى، ابوجعفر احمدبن عبدا... (694 ق)، رياض النضرة فى مناقب العشره، بيروت: دارالندوه الجديده.

21. منقرى، نصربن مزاحم، (212 ق)، وقعه صفين، چاپ دوم، قاهره، 1382.

22. هيثمى، على بن ابكر (807 ق)، مجمع الزوايد و منبع الفوائد، دارالكتب العلميه، 1408.

23. يعقوبى، احمدبن اسحاق بن جعفربن وهب، (292 ق)، تاريخ يعقوبى، بيروت: دار صادر.

ص:145

فضايل اخلاقى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

دكتر مجتبى محمدى مزرعه شاهى(1)

مهدى شاه ولى انارى(2)

چكيده

زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دومين امام معصوم، با توجه به زمان هاى كه در آن قرار داشتند در زمينه هاى اخلاق، فضيلت، كمال، حلم و سياست درخشندگى خاصى دارد. جامعه بشرى براى پيمودن راه درست، به اين ويژگى هايى كه در سيره امامان معصوم است، نيازمند است. هر امام با توجه به زمان خود، به گونه اى راه را مشخص مى نمودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم در عمل به اين

مهم پرداختند و متناسب با زمان و مكان و مخاطب، به شيوه اى برخورد كردند كه هر كدام از اين برخوردها مى تواند از جنبه هاى مختلف بررسى گردد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين و زاهدترين مردمان زمان خويش بودند و همواره از خوف خدا مى لرزيدند. كرم و سخاوتشان زبان زد همگان بود. در قله عزت بودند و در برابر تهى دستان فروتن؛ شجاعتشان بر دوست و دشمن آشكار بود.

واژه گان كليدى: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيره، اخلاق، فضايل.

ص:146


1- (1) . عضو هيأت علمى دانشگاه علوم و معارف قرآن.
2- (2) . دانشجوى دوره كارشناسى رشته تربيت معلم قرآن.
مقدمه

پژوهش درباره زندگى معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضرورى است؛ زيرا اقيانوس بى كران فضايل و معارف آنان، مناسب ترين الگو براى همگان، به ويژه مسلمانان است. هم چنين تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدس ترين اهداف پيشوايان دين بوده است. «الگوپذيرى و قهرمان گرايى»، در وجود انسان نهادينه شده و همه مردم همواره دنبال سمبل ها هستند. امامان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تحمل مشقت هاى بسيار در اين مسير، تمامى تلاش خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوه هاى رفتارى و گفتارى خويش به آدمى بياموزند و او را از زشتى ها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگش كنند. بى ترديد رهبران الهى و امامان به عنوان تنديس همه خوبى ها، قهرمانان موفق براى چگونه بودن، چگونه زيستن و چگونه مردن هستند. همه ابعاد

شخصيت معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايسته پژوهش است؛ ازاين رو صاحبان انديشه، نخبگان و نظريه پردازان، بيش تر، ويژگى هاى آنان را تحليل مى كنند. در اين ميان، نقش برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار چشم گير جلوه مى نمايد. ازاين رو، با تأملى كوتاه در اخلاق و فضايل ايشان دريچه اى به بى كران سجاياى اخلاقى آن امام همام مى گشاييم.

زندگانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در تاريخ ميلاد خجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اندكى اختلاف وجود دارد. طبق قول مشهور، در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى، در شهر مدينه منوره چشم به جهان گشود. پدر گرامى اش امام على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مادر ارجمندش حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام)، بودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران جد بزرگوارش چند سال

ص:147

بيش تر درك نكردند زيرا تقريباً هفت سال بيش نداشتند كه پيامبر اسلام (ص) بدرود زندگى گفتند.

آن حضرت پس از رحلت پيامبر (ص) تقريباً سى سال در كنار پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار داشت و پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (سال 40 ق) به مدت ده سال امامت امت را به عهده گرفت و در سال 50 هجرى، با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون گشت.

فضايل خجسته امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى فضايل فراوانى بودند كه خلاصه آن را با سه عنوان بيان مى كنيم:

1. اصالت پاك

از مهم ترين فضايل آن امام وارسته اين بود كه پدرش على مرتضى، دومين شخصيت برجسته جهان اسلام و مادرش فاطمه زهرا، نخستين بانوى نمونه اسلام و نى اى ارجمندش، آخرين پيام آور خداى يكتا بودند. جده فداكارش اولين بانوى مسلمان، حضرت خديجه بنت خويلد بود؛ بانويى كه تا پايان عمر، يار و غمگسار روزهاى غريبى پيامبر بود و با بخشش اموال خويش، روند و حركت دين نوپاى اسلام را شتاب بيش ترى داد.

2. آيات قرآن

از برجسته ترين فضايل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه او جزو اصحاب كسا و آل عبا و از اهل بيت پيامبر (ص) بودند؛ اهل بيتى كه آيات فراوانى در شأن ايشان نازل شده است؛ از جمله آيه تطهير.

ص:148

عمر بن ابى سلمه (پسر همسر رسول خدا) مى گويد:

پيامبر (ص) در خانه ام سلمه حضور داشتند كه اين آيه نازل شد: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)؛

خداوند اراده كرده است كه از شما اهل بيت، پليدى را بزدايد و پاكيزگى تان بخشد.(1) در اين هنگام حضرت، دخترش فاطمه و پسرانش حسن و حسين را فراخواندند و عبايى را بر سر آن ها افكندند و درحالى كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشت سر ايشان ايستاده بود، فرمودند

: «اللّهمّ هؤُلاء اهلُ بيتى فَاَذْهَبْ عَنهُمُ الرّجسَ و طَهِّرْهُم تَطهيراً»؛ پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، پس پليدى را از آنان دور فرما و آنان را پاكيزه گردان».

حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جريان «مباهله» نيز نشانه اعتبار و اهميتى است كه رسول خدا (ص) براى ايشان قائل بودند. نيز حضور آن حضرت در «بيعت رضوان» و بيعت نمودن پيامبر (ص) با او، جايگاه رفيع آن امام همام را نشان مى دهد.(2)

3. روايات نبوى (ص)

با توجه به اصالت خانوادگى و تربيت علوى و فاطمى، پيامبر (ص) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادر بزرگوارش را با چنين جملاتى مى ستودند:

«اين ها (حسن و حسين) گل هاى خوش بوى امت من هستند.»

(3) «و هما سيدا شباب اهل الجنّة»؛ و آن دو سرور جوانان اهل بهشتند.(4)

در كتاب استيعاب به طرق مختلف از رسول گرامى (ص) روايت شده كه درباره حسنين فرمودند:

ص:149


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ص 120، چاپ اول، قم: انتشارات انصاريان، 1376.
3- (3) . سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ترجمه اداره پژوهش و نگارش، ص 34، چاپ اول، انتشارات شركت سهامى وزارت ارشاد، 1361.
4- (4) . همان

خدايا من اين دو را دوست دارم، تو نيز آن ها را و هر كس را كه دوست دارشان است، دوست بدار.(1)

و در مورد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لوكان العقل رجلاً لكان الحسن؛ 23 اگر عقل به شكل مردى مجسم مى شد، همانا حسن بود».(2)

ويژگى هاى اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

روش، منش، رفتار و كردار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمونه روزگار بود. در يك جمع بندى كلى، مى توان چنين نتيجه گرفت كه تاريخ نويسان مهم ترين برجستگى هاى اخلاقى آن حضرت را «بخشنده ترين، بزرگ منش ترين، باسخاوت ترين، حليم ترين، زاهدترين، راست گوترين، پارساترين، عابدترين، گرامى ترين، پرگذشت ترين و داراى گشاده ترين سينه در ميان مردم» ثبت و ضبط كرده اند. شيخ صدوق در كتاب امالى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آن حضرت از پدرانش چنين نقل مى كند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ميان مردم زمان خود، عابدترين، پارساترين و گرامى ترين افراد بود. چون قصد حج مى كرد، پياده مى رفت و گاهى پاى خود را برهنه مى نمود. هيچ گاه دست به كارى نمى زد مگر اين كه خدا را ياد مى نمود. راست گوترين مردم بود و رساترين بيان را داشت. وقتى به درب مسجد مى رسيد، سر به سوى آسمان بلند مى كرد و عرضه مى داشت:

«اِلهى ضَيفُكَ بِبابِكَ يَا مُحسِنُ قَد اتَاكَ المُسِيئُ فَتَجاوَز عَن قَبِيح مَا عِندِى بِجَمِيلِ مَا عِندَكَ يَا كَريمُ »؛ خدايا ميهمانت درب خانه ات ايستاده، اى احسان كننده! بنده گنه كار به سوى تو آمد، به خوبى آنچه نزد توست، از بدى آن چه نزد من است درگذر. "(3)

ص:150


1- (1) . اعيان الشيعه، ص 36.
2- (2) . رسول جعفريان، همان، ص 121.
3- (3) . شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ص 307، چاپ اول، قم: انتشارات انصاريان، 1386.

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد:

شنيدم كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: مكارم اخلاق ده چيز است: 1. راست گويى؛ 2. صداقت در خضوع؛ 3. بخشش به سائل؛ 4. خوش خلقى؛ 5. پاداش دادن به كارها؛ 6. پيوند با خويشان؛ 7. حمايت از همسايه؛ 8. حق شناسى براى صاحب آن؛ 9. مهمان نوازى؛ 10. سرسلسله همه اين ها شرم و حيا است.(1)

اگر بخواهيم ويژگى هاى اخلاقى آن حضرت را بررسى كنيم، در ابتدا بهترين ملاك، سخن خود امام است كه بعضى از فرمايش هاى ايشان را بررسى مى كنيم.

1. صداقت در خضوع

گستره گذشت و مهرورزى امام، آن قدر پردامنه بود كه قاتل او را هم در برگرفت. چنان كه «عمر بن اسحاق» مى گويد:

من و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوديم كه فرمود: «بارها به من زهر داده اند، ولى اين بار تفاوت مى كند؛ زيرا اين بار جگرم را قطعه قطعه كرده است». حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ناراحتى پرسيد: «چه كسى شما را زهر داده است ؟» فرمود: «از او چه مى خواهى ؟ مى خواهى او را بكشى ؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بيش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه به خاطر من، بى گناهى گرفتار شود».(2)

2. فروتنى

امام مانند جدش رسول الله (ص) بدون هيچ تكبرى روى زمين مى نشستند و با تهى دستان هم سفره مى شدند. روزى سواره از محلى مى گذشتند كه ديدند گروهى

ص:151


1- (1) . عمادالدين اصفهانى، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 225، تهران: انتشارات محمد، بى تا.
2- (2) . ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 15، بيروت: انتشارات داراحياء التراث العربى، 1393 ق.

از بينوايان روى زمين نشسته اند و مقدارى نان را پيش خود گذارده اند و مى خورند. آنان وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديدند، به ايشان تعارف كردند و حضرت را سر سفره خويش خواندند. امام از مركب خويش پياده شدند و اين آيه را

تلاوت كرد: (إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ )؛ «خداوند خودبزرگ بينان را دوست نمى دارد.»(1) سپس سر سفره آنان نشستند و مشغول خوردن گرديدند. وقتى همگى سير شدند، امام آن ها را به منزل خود فرا خواندند و از آنان پذيرايى نمودند و به آنان پوشاك هديه كردند.(2)

همواره ديگران را بر خود مقدم مى داشتند و پيوسته با احترام و فروتنى با مردم برخورد مى كردند. روزى ايشان در مكانى نشسته بودند تا برخاستند كه بروند، پيرمرد فقيرى وارد شد. امام به او خوش آمد گفتند و براى اداى احترام و خضوع، به او، فرمودند: «اى مرد! وقتى وارد شدى كه ما مى خواستيم برويم. آيا به ما اجازه رفتن مى دهى»؟ مرد فقير عرض كرد: «بله، اى پسر رسول خدا!»(3)

3. بخشش به سائل

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خيل ستارگان پرفروغ است. او به «كريم اهل بيت» شهرت دارد. همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اجازه نمى داد كسى از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غيرمستقيم در رفع نيازمندى هاى افراد مى كوشيدند و با تدابير خاصى، گره از مشكلات گرفتاران مى گشودند.

ص:152


1- (1) . سوره نحل، آيه 23.
2- (2) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، 253، بيروت: انتشارات الوفاء 1403 ق.
3- (3) . ابوالفضل هادى منش، آفتاب حسن رويكردى تحليلى به زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 46، چاپ دوم، قم: انتشارات دفتر عقل، 1387.
4. برخورد كريمانه با مردم

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب چنين روايت مى كند:

مردى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تقاضاى كمك مالى نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به او داد. آن گاه فرمود: «برو باربرى بياور تا اين پول ها را برايت حمل كند.» مرد، باربرى آورد. حضرت عباى سبزرنگش را به مرد سائل داد و فرمود: «اين كرايه باربر است.»

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جود و كرم از همگان سبقت گرفته بودند؛ آن چنان كه با بخشش هاى خداپسندانه، دست از دارايى هاى خويش مى كشيدند و همه را در راه خشنودى خدا تقديم مى كردند. اين در واقع بيان گر بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا بود. در همين مورد نوشته اند:

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول عمر خود، دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم نمود و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.

(1)

5. بخشندگى و برآوردن نيازهاى ديگران

مى توان گفت كه بارزترين ويژگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه بهترين سرمشق براى دوست داران ايشان است، بخشندگى بسيار و دست گيرى از ديگران است. ايشان به بهانه هاى مختلف، همه را از خوان كرم خويش بهره مند مى ساختند و آن قدر بخشش مى كردند تا شخص نيازمند بى نياز مى شد؛ زيرا طبق تعاليم اسلام، بخشش بايد به گونه اى باشد كه فرهنگ تكدى گرى را ريشه كن سازد و در صورت امكان، شخص را از جرگه نيازمندان بيرون گرداند. روزى حضرت

ص:153


1- (1) . مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 90-91، چاپ دوم، قم: انتشارات مؤسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام، 1374.

مشغول عبادت بودند فردى در كنار ايشان نشسته بود و به درگاه خدا مى گفت: «خدايا! ده هزار درهم به من ارزانى دار». حضرت به خانه آمد و براى او ده هزار درهم فرستاد.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه سائلى را از خود نمى راندند و هرگز پاسخ «نه» به نيازمندان نمى فرمودند و تمامى جنبه هاى معنوى بخشش را در نظر مى گرفتند. مردى نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و ابراز نيازمندى كرد. امام براى اين كه كمك رودررو نباشد و سبب شرمندگى آن مرد نگردد، فرمود: «آنچه را مى خواهى در نامه اى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود». آن مرد رفت و

نيازهاى خود را در نامه اى براى امام فرستاد. حضرت نيز آن چه را خواسته بود، برايش فرستادند. شخصى كه در آن جا حضور داشت، به امام عرض كرد: «به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمود: «بركت اين كار براى من بيش تر بود كه سبب شد شايستگى انجام اين كار نيك را بيابم؛ زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى، ولى اگر آن چه را خواسته است به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداخته اى».(2)

امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالى در اولويت قرار مى دادند. ابن عباس مى گويد:

با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او برنمى آيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد]». امام فرمود: «به صاحب اين خانه [و اشاره به كعبه كرد] متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت:

ص:154


1- (1) . ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 17، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.
2- (2) . هادى منش، همان، ص 44.

«اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلبكارش بروند و از او مهلت بگيرند. عرض كردم: «اى پسر رسول خدا! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد قصد اعتكاف نموده ايد». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده ام؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است

كه نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانيده است».(1)

6. خوش خلقى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به فقيرانِ فرهنگى و فريب خوردگان جاهل نيز دل مهربان داشتند. گرچه آن ها بر اثر فريب دشمنان با هتاكى و بى حرمتى با امام برخورد مى كردند؛ امام هيچ گاه از سخنان بيهوده آنان غضبناك نمى شدند و با لطف و مهربانى آن ها را نوازش مى كردند و به رفع نيازهايشان همت مى گماشتند. آنان نيز با ديدن برخوردهاى خاضعانه امام به حيرت مى افتادند و در اندك مدت از گفته هاى خويش اظهار پيشمانى مى كردند. نمونه بارز فروتنى امام با فقرزدگان فرهنگى و دين باختگان بى هويت، ملاقات با آن مرد شامى است كه حكايت آن در ادامه خواهد آمد.

هم چنين امام، همواره مهربانى را با مهربانى پاسخ مى گفتند. حتى پاسخ او در برابر نامهربانى نيز مهربانى بود. امام گوسفند زيبايى داشتند كه به او علاقه نشان مى دادند. روزى ديدند گوسفند در گوشه اى افتاده و ناله مى كند. جلوتر رفتند و ديدند كه پاى آن را شكسته اند. امام از غلامش پرسيدند: «چه كسى پاى اين

ص:155


1- (1) . همان، ص 45.

حيوان را شكسته است ؟». غلام گفت: «من شكسته ام». حضرت فرمود: «چرا چنين كردى ؟» گفت: «براى اين كه شما را ناراحت كنم». امام با تبسمى دل نشين فرمودند: «ولى من در عوض، تو را

خشنود مى كنم و غلام را آزاد كردند».(1)

7. پاداش دادن به كارها

در سفرى كه آن حضرت به همراه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبدالله بن جعفر به حج مى رفتند، شترى كه بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آن ها در ميانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در اين هنگام، متوجه خيمه اى شدند كه در آن پير زنى تنها زندگى مى كرد. از او آب و غذا خواستند. پيرزن نيز كه انسان مهربان و ميهمان نوازى بود، تنها گوسفندى را كه داشت دوشيد و سپس گفت: «آن را براى غذا ذبح كنيد تا براى شما غذايى آماده كنم». امام نيز آن گوسفند را ذبح نمود و زن از آن، غذايى برايشان درست كرد. آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا، از آن زن تشكر كردند و گفتند: «ما افرادى از قريش هستيم كه به حج مى رويم. اگر به مدينه آمدى، نزد ما بيا تا ميهمان نوازى ات را جبران كنيم.» سپس از زن خداحافظى كردند و به راه خويش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خيمه اش آمد و او داستان ميهمانى را برايش بازگفت. مرد خشمگين شد و گفت: «چگونه در اين برهوت، تنها گوسفندى را كه همه دارايى مان بود براى كسانى كه نمى شناختى كشتى ؟» مدت ها از اين جريان گذشت تا اين كه باديه نشينان به جهت فقر و

خشك سالى به مدينه سرازير شدند. آن زن نيز به همراه شوهرش به مدينه آمد. در يكى از همين روزها، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيرزن را در كوچه ديد و فرمود: «اى كنيز خدا! آيا مرا مى شناسى». گفت: «نه»، فرمود: «من همان كسى هستم كه مدت ها

ص:156


1- (1) . باقر شريف قرشى، حياه الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 1، ص 314، بيروت: انتشارات دارالبلاغه، 1413 ق.

پيش به همراه دو نفر در خيمه تو شديم. نامم حسن بن على است». پيرزن خوشحال شد و عرض كرد: «پدر و مادرم به فداى تو باد!» امام به پاس فداكارى و پذيرايى او، هزار گوسفند و هزار دينار به او بخشيدند و او را نزد برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد. او نيز همان مقدار به او گوسفند و دينار بخشيد و وى را نزد عبدالله بن جعفر فرستادند. عبدالله نيز به پيروى از پيشوايان خود، همان مقدار را به آن پيرزن بخشيد.(1)

حضرت با اين سپاس گزارى، هم پاداش نيك پيرزن را دادند و هم از ميهمان غريب پذيرايى كردند. بارها درباره فقيرانى كه از ايشان پذيرايى كرده بودند مى فرمود:

فضيلت با آنان است. اگرچه پذيرايى شان اندك است و مالى ندارند، ولى برترند، زيرا آنان غير از آن چه ما را به آن پذيرايى مى كنند چيز ديگرى ندارند و از همه چيز خود گذشته اند، ولى ما بيش از آن چه پيش ميهمان مى گذاريم اموال داريم.

(2)

8. حمايت از همسايه

خانواده اى يهودى در همسايگى امام، مى زيستند. ديوار خانه يهودى شكافى داشت كه رطوبت نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ مى كرد. فرد يهودى نيز از اين جريان آگاهى نداشت تا اين كه روزى زن يهودى براى درخواست نيازى به خانه امام آمد و ديد كه شكاف ديوار، سبب شده كه ديوار خانه امام نجس گردد. بى درنگ نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودى نزد امام آمد و از سهل انگارى خود پوزش خواست و از اين كه در اين مدت، امام سكوت كرده و

ص:157


1- (1) . اعيان الشيعه، ص 39-40.
2- (2) . بحارالانوار، ج 43، ص 253.

چيزى نگفته بود، شرمنده شد. امام براى اين كه او بيش تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه با همسايه مهربانى كنيد». يهودى با ديدن گذشت و چشم پوشى و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش رفت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام درآورد.(1)

9. حق شناسى براى صاحب حق آن

مهربانى با بندگان خدا، از ويژگى هاى بارز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. انس مى گويد:

روزى در محضر امام بودم كه يكى از كنيزان ايشان با شاخه گلى در دست وارد شد و آن گل را به امام تقديم كرد. حضرت گل

را از او گرفتند و با مهربانى به او فرمودند: «برو، تو آزادى!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «اى فرزند رسول خدا! اين كنيز تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد. آن گاه شما او را آزاد مى كنيد؟!» امام در پاسخ فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است هركس به شما مهربانى كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد».(2) سپس فرمود: «پاداش در برابر مهربانى او نيز آزادى اش بود».(3)

10. ميهمان نوازى

امام همواره در پذيرايى از ميهمان، تلاش جدى مى كردند. گاه از اشخاصى پذيرايى مى نمودند كه آنان را نمى شناختند. به ويژه، به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشتند. آنان را به خانه خود مى بردند و به گرمى پذيرايى مى كردند و به آن ها لباس و مال مى بخشيدند.

ص:158


1- (1) . هادى منش، همان، ص 38.
2- (2) . سوره نساء، آيه 86.
3- (3) . محمدباقر بهبهانى، كريم اهل بيت:، ص 71، چاپ اول، تهران: انتشارات صيام، 1380.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول زندگى پربركتشان همواره در راه هدايت مردم گام بر مى داشتند و شيوه برخوردشان با عموم مردم - حتى دشمنان - چنان زيبا بود كه همه را به خود جذب مى كرد.

تاريخ نگاران نوشته اند:

روزى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سواره از راهى مى گذشتند. مردى شامى بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتى كه فحش هايش تمام شد، امام رو به او كرده، سلامش كرد! آنگاه خنديد و فرمود: «اى مرد! تصور مى كنم در اين جا غريب هستى... اگر از ما چيزى بخواهى، به تو عطا خواهيم كرد؛ اگر گرسنه اى سيرت مى كنيم؛ اگر برهنه اى مى پوشانيمت؛ اگر نيازى دارى، بى نيازت مى كنيم؛ اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهيم؛ اگر حاجتى خواسته باشى برآورده مى كنيم. هم اينك بيا و مهمان ما باش. تا وقتى اين جا هستى مهمان مايى...» مرد شامى كه اين همه دل جويى و محبت را از امام مشاهده كرد به گريه افتاد و گفت: «شهادت مى دهم كه تو خليفه خدا روى زمين هستى و خداوند بهتر مى داند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پيش از اين، دشمنى تو و پدرت را به سختى در دل داشتم، اما اكنون تو را محبوب ترين خلق خدا مى دانم.» آن مرد از آن پس، از دوستان و پيروان امام به شمار آمد و تا هنگامى كه در مدينه بود، هم چنان مهمان آن بزرگوار بود.(1)

11. شرم و حيا

هم چنين آورده اند، روزى امام مشغول غذا خوردن بودند كه سگى آمد و برابر حضرت ايستاد. حضرت هر لقمه اى كه مى خوردند، يك لقمه نيز جلوى حيوان مى انداختند. مردى گفت: «اى پسر رسول خدا! اجازه دهيد اين حيوان را دور

ص:159


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 19.

كنم». امام فرمود: «نه، رهايش كنيد! من از خدا شرم مى كنم كه جان دارى به غذا خوردن من نگاه كند و من به او غذا ندهم»(1)

12. عبادت امام

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنده خاكسار خدا بودند. در هنگام عبادت، از قفس تنگ دنيا مى رهيدند و تا شاخ ساران ملكوت پر مى كشيدند. طعم عبادت، شهد ديگرى در كامش مى نشاند و جوهر جانش را قبضه مى كرد. همواره در انتظار فرارسيدن ساعات نماز و لحظات عبادت مى ماندند و چون وقت نماز نزديك مى شد، روح و روانش متغير مى گشت و رنگ از رخسارش مى پريد:

انّ الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان اذا توضّأ ارتعدت مفاصله، و اصفرّ لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حقّ على كلّ من وقف بين يدى ربّ العرش أن يصفرّ لونه و تر تعد مفاصله؛

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وقتى وضو مى ساخت و آماده نماز مى شد، رنگش دگرگون مى گرديد و بندبند وجودش مى لرزيد. از آن حضرت از علت اين حال، سؤال شد، فرمود: «سزاوار است كسى كه در پيشگاه خداوند عرش مى ايستد، رنگش پريده و بندبند اعضايش بلرزد».

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

امام حسن بن على عابدترين، زاهدترين و برترين مردم زمان خويش بود. هرگاه حج به جا مى آورد، پياده و گاهى پابرهنه بود،

هميشه از ياد مرگ و قبر و قيامت گريه مى كرد.... "(2)

هم چنين مى فرمايد:

ص:160


1- (1) . محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 243، چاپ اول، قم: انتشارات اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1389.
2- (2) . منتهى الامال، ص 306.

انّ الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ اذا قامَ فى صلاته تَرتَعِدُ فرائصُهُ بينَ يدَى رَبِّهِ - عزّوجلّ - و كانَ اذا ذَكرَ الجَنَّة و النّار اضْطَرَبَ اضْطِرابَ السَّليم؛ 28

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وقتى به نماز مى ايستاد، تن مباركش در مقابل پروردگارش مى لرزيد و هرگاه كه ياد بهشت و جهنم مى نمود، چون مارگزيده مضطرب و پريشان مى شد و به خود مى پيچيد(1)

با آن كه امام مركب هايى در اختيار داشتند، مسافت 450 كيلومترى مدينه تا مكه معظمه را زير آفتاب حجاز و روى سنگ ريزه هاى داغ بيابان، پياده مى پيمودند و به اين شكل 25 مرتبه پياده به زيارت كعبه شتافتند تا رضايت خداى خويش را بيش تر فراهم آورد. آن حضرت هيچ گاه خدا را فراموش نكردند و در تمام عمر خويش به ياد محبوب بودند. از دورى دوست و خوف و عظمت او اشك مى ريختند. حتى در بستر شهادت گريه اش شدت گرفت. عرض كردند: «اى پسر رسول خدا! گريه مى كنيد در حالى كه محبوب رسول خدا هستيد و پيامبر درباره شما بسيار تعريف فرمودند و شما 25 نوبت پياده به حج مشرف

شديد!» فرمود: «براى دو چيز مى گريم: وحشت از آن چه در پيش دارم و جدايى از دوستان.»(2)

13. بردبارى و صلابت در برخوردها

از سخت ترين دوران زندگانى با بركت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دوران پس از صلح با معاويه بود. ايشان سختى اين سال هاى ستم را با بردبارى وصف ناشدنى اش سپرى مى كردند. در اين سال ها، از غريبه و آشنا سخنان زشت و گزنده مى شنيدند و زخم خدنگ بى وفايى مى خوردند. بسيارى از دوستان به ايشان پشت كرده بودند. روزگار برايشان به سختى مى گذشت. ناسزا گفتن به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شيوه

ص:161


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 331.
2- (2) . همان، 332.

سخن رانان شهر شده بود. آنان هرگاه امام را مى ديدند، مى گفتند: «السّلامُ عَلَيك يا مُذِلَّ المُومنين»؛ سلام بر تو اى خواركننده مؤمنان.

در حضور ايشان، زبان به هتك و دشنام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گشودند و امام با بردبارى و مظلوميت بسيار آن ها را تحمل مى كردند. پرواضح است كه داشتن خصلت حلم، يك قانون غالبى است نه هميشگى، بايد موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد. در بعضى از موارد بايد سد حلم را شكست و فرياد زد و شدت عمل نشان داد؛ يعنى در آن مواردى كه حلم موجب سوءاستفاده گمراهان مى گردد؛ زيرا هميشه افرادى هستند كه از شيوه حلم بزرگان، سوءاستفاده مى كنند و تا مجازات

نشوند، از كردار زشت خود دست برنمى دارند. در اين گونه موارد بايد در برابر آن ها شدت عمل نشان داد، تا ايجاد مزاحمت نكنند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عين آن كه به حلم معروف بودند، در بعضى از موارد، فريادى چون صاعقه داشتند كه تاروپود دشمنان را مى سوزانيد. براى نمونه، پس از ماجراى صلح تحميلى، معاويه به كوفه آمد و در ميان ازدحام جمعيت برفراز منبر رفت در ضمن گفتارش با گستاخى بى شرمانه اى از اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى نمود. هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر پله منبر ايستاد و خطاب به معاويه فرياد زد:

اى پسر هند جگرخوار! آيا تو از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى مى كنى، با اين كه پيامبر (ص) در شأن او فرمود:

«مَنْ سَبَّ عليا فَقَدْ سَبَّنى، وَ مَنْ سَبَّنى فَقَدْ سَبَّ الله، وَ مَنْ سَبَّ الله، ادْخَلَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدا فى ها مُخَلَّدا وَ لَهُ عَذابٌ مُقِيمٌ »؛ «كسى كه به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزا گويد، به من ناسزا گفته و كسى كه به من ناسزا گويد، به خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه وارد دوزخ مى كند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهى است».

ص:162

آن گاه از منبر پايين آمدند و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شدند و ديگر بازنگشتند.(1)

اين بردبارى تا جايى بود كه مروان بن حكم - دشمن سرسخت امام - با حالتى اندوهگين در تشييع پيكر ايشان شركت كرد و در پاسخ آنانى كه به او مى گفتند: «تو تا ديروز با او دشمن بودى»، گفت: «او كسى بود كه بردبارى اش با كوه ها سنجيده

نمى شد».(2)

14. شجاعت

شجاعت، ميراث ماندگار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ميراث دار آن بزرگوار. در تاريخ آمده است كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مى كردند. شمشيرزنى و مهارت هاى نظامى را از كودكى به آنان مى آموختند و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مى دادند. ميدان هاى نبرد، مكتب درس شجاعت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فرزندانش بود.

با آغاز خلافت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كشمكش ها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خون خواهى عثمان برپا گرديد. شعله هاى جنگ زبانه مى كشيد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پسرش محمد بن حنفيه را فراخواندند و نيزه خود را به او دادند و فرمودند: «برو شتر عايشه را نحر كن!». او نيزه را گرفت و حمله كرد، ولى كسانى كه به سختى اطراف شتر را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد، ولى نتوانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى كرد. امام نيزه را گرفته، به حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دادند. او نيزه را گرفت و به

ص:163


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 91.
2- (2) . هادى منش، همان، ص 42.

سوى شتر تاخت و پس از مدتى كوتاه بازگشت، در حالى كه از نوك نيزه اش خون مى ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او

فرزند پيامبر (ص) است و تو فرزند على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستى».(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ديگر جنگ هاى آن دوران نيز شركت كرده، دلاورى هاى بسيارى از خود نشان دادند. معاويه درباره دلاورى هاى ايشان مى گفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مى رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود».

15. قناعت و ساده زيستى

روزى حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان عباس به باغ يكى از ارادتمندان رفتند و در باغ گردش نمودند و در گوشه اى نشستند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شخصى به نام مُدرِك بن زياد فرمود: «اى مرد! آيا غذا و خوردنى پيدا نمى شود تا ميل كنيم ؟» مُدرك فوراً مقدارى نان و سبزى و نمك آورد و حضرت تناول كردند و فرمودند: «چقدر خوشمزه و پاكيزه بود!» طولى نكشيد كه غذاى بسيار لذيذ و خوشمزه اى آوردند. امام به مُدرك فرمود: «تمام غلامان و خدمت گزاران را فراخوان تا از اين غذا بخورند.» غلامان آمدند و از غذا خوردند، ولى امام خود تناول نفرمود. مُدرك علت را پرسيد. حضرت فرمود: «آن نان و نمك و سبزى غذاى محرومان بود و همان غذاى محبوب من است».

16. موعظه و نصيحت ماندگار

جنادة بن اميه مى گويد:

ص:164


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.

در واپسين لحظه هاى بيمارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به محضر آن حضرت رسيدم، در حالى كه در مقابل آن حضرت تشتى قرار داشت كه در آن لخته هاى خون بود. عرض كردم: «چرا خود را درمان نمى كنيد؟» حضرت فرمود: «كار از درمان گذشته است». عرض كردم: «اى پسر رسول خدا نصيحتى بفرماييد.» فرمود:

«اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زادَكَ قَبْلَ حُلُولِ اجَلِكَ وَاعْلَمْ انَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيا وَالْمَوْتُ يَطْلُبُكَ وَلا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذى لَمْ يَأْتِ عَلى يَوْمِكَ الَّذى انْتَ فيهِ وَاعْلَمْ انَّكَ لاتَكْسِبُ مِنَ الْمالِ شَيْئا فَوْقَ قُوْتِكَ الاّ كُنْتَ خازِنا لِغَيْرِكَ وَاعْلَمْ انَّ فى حلال ها حِسابٌ وَ فى حرام ها عِقابٌ وَ فىِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ »؛ خود را براى سفر آخرتت آماده كن و قبل از فرا رسيدن مرگ، زاد و توشه تهيه كن، و بدان كه به راستى تو به دنبال دنيا هستى، در حالى كه مرگ به دنبال توست، و غصه روزى را كه هنوز نيامده، بر روزى كه در آن قرار دارى تحميل نكن [بلكه از امروزت استفاده كن]؛ و بدان كه آن چه بيش از غذاى خود از مال كسب مى كنى، خزانه دار و نگهبان [وارثان و] ديگران هستى. بدان كه به حقيقت در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب و در شبهه ناك آن سرزنش است.»

«فَاَنْزِلِ الدُّنْيا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ خُذْ مِنْها ما يَكْفيكَ ، فَاِنْ كانَ ذلِكَ حَلالاً قَدْ زَهِدْتَ فى ها وَ انْ كانَ حَراما لَمْ يَكُنْ فيهِ وِزْرٌ، فَاَخَذْتَ كَما اخَذْتَ مِنَ الْمَيْتَةِ ، فَاِنْ كانَ الْعِتابُ فَاِنَّ الْعِتابَ يَسيرٌ»؛ پس دنيا را به منزله مردارى قرار بده و به اندازه كفايت [و در حد ضرورت] از آن بگير. پس اگر آن [مال] حلال باشد [با مصرف اندك] زهد ورزيده اى و اگر حرام باشد گناهى بر تو نيست؛ [زيرا به اندازه ضرورت و در حال اضطرار از آن استفاده برده اى و] از آن برگرفته اى، چنان كه از مردار [در حال اضطرار] بهره

مى برى. پس اگر [هم] عتابى باشد، بسيار اندك است.»

«وَاعْمَلْ لِدُنْياكَ كَاَنَّكَ تَعيشُ ابداً وَاعْمَلْ لآِخِرَتِكْ كَانَّكَ تَمُوتُ غَدا وَ اذا ارَدْتَ عِزّا بِلا عَشيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّه ِ الى عِزِّ طاعَةِ اللّه»؛ براى دنيايت به گونه اى كار كن كه گويا همواره زنده هستى، و براى آخرتت [نيز] به گونه اى كار كن كه گويا فردا مى ميرى [و همواره آماده

ص:165

باش]. و اگر مى خواهى بدون عشيره و قبيله عزيز باشى و بدون سلطنت و حكومت دارى هيبت و شكوه داشته باشى، پس از ذلت معصيت خدا خارج شود [و] به عزت طاعت الهى [پناه ببر].»

رفتار قرآنى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

يكى ديگر از موارد رفتار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتارهاى قرآنى آن حضرت بود كه به اين شيوه، به تبيين و تبليغ قرآن مى پرداختند. پاره اى از آن ها عبارتند از:

الف) عفو و گذشت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه خود از اهل بيت (عليهم السلام) بودند و در شمار پاكان از رجس قرار داشتند، رفتارى برگرفته از آموزه هاى قرآنى داشتند، از جمله: صفت عفو و گذشت يكى از كارگران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گناهى كرد كه كيفر داشت. وقتى به دستور امام خواستند او را كيفر دهند، گفت: «مولاى من! (وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ ) فرمود: «تو را بخشيدم.» گفت: (وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )؛ فرمود: «در راه خدا آزادى

و دو برابر آن چه به تو بخشيدم، نزد من دارى».(1)

ب) موعظه قرآنى

موعظه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم رنگ و بوى قرآنى داشت. از جمله مى فرمايند:

اى فرزند آدم! از حرام هاى خدا خود را بازدار تا عابد باشى و به آن چه خدا قسمت تو كرده، راضى باش تا بى نياز شوى و همسايگى همسايه خود را نيكو دار تا مسلمان باشى و... اى فرزند آدم! از روزى كه زاده شدى، پيوسته در تباه عمر خود بوده اى. اينك باقى مانده اش را براى آخرت خود درياب كه مؤمن توشه بر مى دارد و كافر سرگرم بهره كنونى اش است. (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ

ص:166


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.

خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ )؛ «براى خود توشه برداريد كه به راستى بهترين توشه پرهيزكارى است».(1)

ج) توسل قرآنى

شخصى براى بچه دار شدن از امام تقاضاى مطلبى كرد. امام فرمود: «برتوباد به استغفار كردن.» او مشغول انجام دادن اين توصيه شد تا جايى كه گاه روزى تا هفتصد مرتبه استغفار مى كرد. وى به زودى صاحب ده فرزند شد. وقتى از امام دليل اين توصيه را پرسيد: فرمود:

آيا سخن خداى سبحان را در قصه هود نشنيده اى ؟ (وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىٰ قُوَّتِكُمْ )؛ «و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد» و در قصه نوح

نشنيده اى (و يمددكم باموال و بنين)؛ و شما را به اموال و پسران ياراى كند.(2)

د) زندگى با آيات قرآنى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آيات الهى زندگى مى كردند و در هر موقعيتى، آيات مختلف قرآن كريم را تلاوت مى فرمودند. گاه در نمازجمعه، گاه در برخوردهاى شخصى، گاه در اجتماعات، گاه در ميدان جنگ. شيخ طوسى مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم سخن گفت:... «هركس مرا شناخت، شناخت؛ هركسى نمى شناسد، من حسن، فرزند محمد، پيامبر خدا هستم. (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ )؛ و از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم،(3) من فرزند آن مژده دهنده و بيم دهنده و دعوت كننده به سوى خدايم، من آن چراغ تابانم، من فرزند آن پيامبر رحمت براى جهانيانم؛ من از آن خاندانم كه خدا پليدى را از ايشان زدود و پاكشان كرد؛ من از آن خاندانم كه جبرئيل بر آنان نازل مى شد و از خانه ايشان عروج مى كرد؛ من از آن خاندانم كه خدا محبت و ولايت آنان را

ص:167


1- (1) . سوره بقره، آيه 197.
2- (2) . سوره بقره، 197.
3- (3) . سوره يوسف، آيه 38.

واجب كرد و در آيه اى كه بر محمد (ص) نازل كرد فرمود: (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً )؛ بگو به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما نمى خواهم مگر محبت به خويشان و...؛ و به دست آوردن نيكى محبت ماست.»

(1)

نتيجه

انسان از كرامت والايى برخوردار است ولى گاهى وسوسه هاى شيطان، باعث مى شود اين كرامت به دست فراموشى سپرده شود. هركس خود را نشناسد، به حقيقت بزرگ تر، يعنى خداشناسى دست نخواهد يافت زيرا «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه».

دين مبين اسلام تمام پيچ وخم هاى زندگى را به انسان هاى بينا نشان مى دهد و آن ها را به سوى كمال هدايت مى كند. اگر انسان قلبى تاريك داشته باشد، هيچ گاه هدايت را در نمى يابد. يكى از مصاديق هدايت، ائمه اطهار (عليهم السلام) هستند و نور ائمه در دلى جاى مى گيرد كه جايى براى آن باشد وگرنه هيچ اميدى به هدايت نخواهد بود. كسى كه از ويژگى هاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگو گيرد، هدايت مى شود و هركس دلش خالى از نور هدايت باشد، راه شقاوت خواهد پيمود. پس بايد عقل را پرورش دهيم تا بتوانيم انوار هدايت را درك كنيم. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود را وقف كردند تا نمونه كامل اخلاق حسنه را نشان دهند و الگويى براى طالبان هدايت باشند و آن ها بتوانند اين اخلاق حسنه را در وجود خود پرورش دهند.

ص:168


1- (1) . سوره شورى، آيه 23.
منابع

قرآن كريم.

1. ابن اثير، عزالدين، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، بيروت: انتشارات داراحياء التراث العربى، 1393 ق.

2. اصفهانى، عمادالدين حسين، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: انتشارات محمد، بى تا.

3. امين، سيدمحسن، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (اعيان الشيعه)، چاپ اول، مترجم، اداره پژوهش و نگارش، بى جا، انتشارات شركت سهامى چاپخانه (وزارت ارشاد اسلامى)، 1361.

4. بهبهانى، محمدباقر، كريم اهل بيت (عليهم السلام)، مترجم، ابراهيم سلطانى نسب، مصحح، محمدعلى حسين زاده، چاپ اول، تهران: انتشارات صيام، 1380.

پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، چاپ دوم، قم: انتشارات مؤسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام، 1374.

5. جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عليهم السلام)، چاپ اول، قم: انتشارات انصاريان وابسته به مركز جهانى علوم اسلامى، 1376.

6. دشتى، محمد، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: انتشارات اميرالمومنين، 1389.

7. رشيدى، حسين، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (داستان ها و احاديث آموزنده از كريم اهل بيت (عليهم السلام)، چاپ اول، قم: انتشارات بيان الحق. 1389.

8. شريف قرشى، باقر، حياة الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، بيروت: انتشارات دارالبلاغه، 1413 ق.

9. قديانى، عباس، زندگانى چهارده معصوم، چاپ اول، قم: انتشارات فردابه،

ص:169

1380.

10. قمى، عباس، منتهى الآمال، چاپ اول، قم: انتشارات انصاريان، 1386.

11. مازندرانى، محمدبن على بن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

12. متوسل، احمد، معجزات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ولادت تا شهادت، چاپ اول، قم: انتشارات دارالفكر، 1386.

13. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: انتشارات الوفاء، 1403 ق.

14. هادى منش، ابوالفضل، آفتاب حسن رويكردى تحليلى به زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، قم: انتشارات دفتر عقل، 1387.

ص:170

واكاوى جريان هاى فكرى عصر امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدمحمد حسينى(1)

چكيده

جريان شناسى، ابزارى مناسب براى درك بهتر رخدادهاى تاريخى عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. عصر امامت و حكومت ايشان، در ادامه عصر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زير نفوذ جريان هاى فكرى - سياسى عثمانيه، مرجئه، جبريه و قدريه و خوارج دست خوش تغييرات و تحولاتى شد. امويان در مقابله با آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در جهت دست يابى به قدرت از جريان عثمانى و جريان عقيدتى ارجاء و اعتقاد به جبر و قضا و قدر الهى مورد استفاده مى كردند. اعتقاد به ارجاء كه سستى و بى رمقى دينى را در پى داشت، نقش بسزايى در اين تحولات ايفا مى كرد. خوارج نيز كه با اعتقاد به كافر بودن مرتكب كبيره، عقيده اى مخالفِ عقيده ارجائى بنى اميه داشتند، در

برهه اى از زمان براى غلبه بر امويان در كنار سپاهيان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفتند. اما اين حضور، در به هم ريختگى سپاه امام مؤثر شد و در كنار چند عامل ديگر، موجب تحميل صلح بر امام گرديد. اين تحقيق برآن است تا با بررسى جريان هاى فكرى - سياسى اين عصر، به سهم جريان هاى فكرى اين دوره و چگونگى نقش آفرينى آن در تحولات عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بپردازد.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عثمانيه، مرجئه، قدريه، جبريه، خوارج.

ص:171


1- (1) . دانشجوى دكترى مطالعات تاريخ تشيع.
مقدمه

پديده اجتماعى، در بستر زمان و مكان ايجاد مى شود و توسعه مى يابد. محدود بودن اين پديده ها در بستر زمان و مكان، بر دشوارى هاى درك و فهم بهتر و وثيق تر اتفاقات فرازمانى و فرامكانى مى افزايد. بنابراين، براى حل اين معضل كه عمدتاً پژوهش گران حوزه تاريخ با آن مواجه هستند، به جريان شناسى توجه شده كه از بهترين ابزارها براى رسيدن به اهداف پژوهشى در حوزه مذكور است. جريان شناسى مى تواند با ارائه ادله و نشانه هايى، سير جريان هاى فكرى - سياسى و يا اجتماعى را تشخيص داده، خطمشى ها، اهداف و مسير آينده آن را نيز تبيين كند. با مطالعه جريان هاى مختلف سياسى - اجتماعى به اين نكته مهم مى توان دست يافت كه پديده هاى سياسى - اجتماعى مؤثر در رفتار جامعه، در واقع بر چارچوب هاى فكرى مبتنى هستند. اين چارچوب ها، خاستگاه اوليه آن تفكر است و ديگر پديده هاى سياسى - اجتماعى محل ظهور آن محسوب مى شوند و مى توان بر اساس همان چارچوب هاى فكرى، ادامه آن جريان ها را پيش بينى نمود. لذا هر پديده را بايد با هدف يافتن لايه هاى زيرين فكرى آن

بررسى نماييم. در همين جهت، شناخت علل و عوامل رخدادها و تحولات صدر اسلام نيز در گرو شناخت جريان هاى سياسى، فكرى و اجتماعى آن دوره است. جريان هاى فكرى در جامعه مسلمانان صدر اسلام، از اثرگذارترين و مهم ترين زمينه هاى تغيير و تحول سياسى اجتماعى بوده و نقش بسزايى در انتقال حاكميت سياسى و توسعه آن داشته است.

اگر به پژوهش هاى حاضر در حوزه تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ صدر اسلام توجه و دقت شود مى توان دريافت كه اغلب اين آن ها در پاسخ به سؤالاتى نوشته شده اند كه ذهن بسيارى از اين پژوهش گران را به خود مشغول ساخته

ص:172

است. ريشه يابى تحولات و تغييرات جامعه و گردش هاى سياسى - فكرى جامعه مسلمان آن روزگار، بر اساس پاسخ به پرسش هايى چون: در جامعه بعد از رحلت پيامبر (ص) چه جريان هاى فكرى - سياسى فعال شدند كه جامعه نتوانست خلافت و ولايت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بپذيرد؟ چه بسترهايى در جامعه صدر اسلام وجود داشت كه اوضاع سياسى - اجتماعى و فكرى دوره حكومت و امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدين شكل پيچيده گرديد و ايشان مجبور شدند تا به صلح با معاويه تن دهند.

اين دست پژوهش ها، در واقع دنبال ريشه يابى و يا همان جريان شناسى رخدادهاى آن روزگار است كه در نهايت خط سير واقعه عاشورا را در جريان هاى فكرى پس از رحلت پيامبر (ص) تا دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پى مى گيرد.

بنابراين مهم، نويسنده برآن است تا با توجه به بروز رخدادهاى مهم دوران امامت و حكومت آن حضرت به بازخوانى جريان هاى فكرى و فرهنگى حاضر در آن دوران بپردازد تا بدين وسيله به اين سؤال پاسخ دهد كه سهم جريان هاى فكرى -

فرهنگى در بروز رخدادهاى سياسى - اجتماعى عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه بوده و چگونه نقش آفرين بودند. جهت گيرى هاى سياسى - اجتماعى كه به عقيده نويسنده و شايد اغلب مورخان، برخاسته از پشتوانه فكرى - عقيدتى جامعه عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه خاستگاه اين جريان هاى فكرى را مى توان در تقابل بنى اميه با امام دانست در جهت حذف خاندان اهل بيت (عليهم السلام) از تأثيرگذارى و به بيان بهتر رهبرى جامعه اسلامى بودند. تحركات متنوع بنى اميه چه به لحاظ فكرى و چه به لحاظ سياسى - اجتماعى و پذيرش گروه هاى مختلف و سرسپردگى به اين جريان ها كه در واقع بيان گر نوعى چرخش به عقبه جاهلى خود بود، بر دشوارى هاى رهبرى جامعه اسلامى مى افزود. تحقيق و بررسى اين گونه جريان ها مى تواند ابعاد جديدترى از اوضاع عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:173

را مشخص سازد و براى تحليل بهتر و روشن تر از واقعه صلح اجبارى امام با معاويه براى پژوهش گران به كار آيد.

در اين زمينه، با توجه به وجود مباحث مقدماتى و ضرورت جريان شناسى برخى جريان هاى فكرى، لازم است اين جريان ها به دقت بررسى گردد و با در نظر گرفتن خاستگاه اوليه آن ها، سهم هركدام در تحولات و رخدادهاى عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجه شود.

جريان فكرى - سياسى عثمانى

تفكر عثمانى، يكى از مهم ترين مؤلفه هاى اثرگذار بر تاريخ صدر اسلام است كه پس از قتل عثمان با جبهه گيرى بنى اميه آغاز

شد و به تدريج در دوران حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از ايشان به وسيله بنى اميه مستمسك قرار گرفت و توسعه يافت. اين تفكر، ابزارى مناسب براى پيشبرد اهداف سياسى بنى اميه به دست مى داد لذا با ترويج اين عقيده و دامن زدن به آن، توانست در گردش فكرى و سياسى جامعه از مسير اصلى، نقش بسزايى ايفا كند. تفكر عثمانى به عنوان يكى از اصلى ترين جريان هاى فكرى موجود در جامعه مسلمان صدر اسلام، خاستگاه جريان هاى فكرى سياسى واجتماعى متعددى شد كه نمود آن را مى توان در فاجعه عاشورا مشاهده كرد. تفكر عثمانى در عراق اثر گذاشت و بر اساس گزارش هاى تاريخى، از دوران امامت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با توجه به وجود بستر مناسب و بافت جمعيتى ويژه، مجال ظهور يافت، به طورى كه در جريان مخالفت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بصره تحت تأثير تفكر عثمانى قد علم كرد و قامت مخالفت برافراشت.

بافت جمعيتى خاص كوفه و بصره كه به صورت لشكر شهر تولد يافته بود، خاستگاه مناسبى براى به هم ريختگى اوضاع فكرى - فرهنگى بود. شيخ مفيد، به

ص:174

خوبى اوضاع اجتماعى - فرهنگى عراق را با توجه به دسته بندى ياران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترسيم مى نمايد. ايشان گروه بندى اصحاب امام را اين گونه معرفى مى كند:

گروه اول، شيعيان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند كه به امامت ايشان و جانشين منسوبشان ايمان و اعتقاد داشتند؛

گروه دوم، خوارج بودند كه علاوه بر انحراف از مسير آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مخالفت با ايشان و جانشين منسوب ايشان يعنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مخالف شديد سياست هاى دستگاه بنى اميه بودند؛

گروه سوم، كسانى بودند كه بدون قيد و بند سياسى به دنبال غنيمت آمده بودند؛ گروه چهارم، عوامى بودند كه در گيرودارهاى سياسى سرگردان بودند؛

گروه پنجم، مردمى بودند كه بر اساس تعصبات قبيلگى برجاى مانده از دوران گذشته و بدون توجه به آموزه هاى دينى تابع رئيس قبيله بودند.(1)

در اين ميان، گروه سوم به دليل اهتمام حاكميت اسلامى به فتوحات و توسعه جغرافيايى سرزمين هاى اسلامى، از ساير گروه ها بيش تر بودند. اين گروه سرگردان، به تدريج از تبليغات ضد آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنى اميه اثر پذيرفتند. وجود جمعيت زياد آنان به ويژه در عراق به همراه اوضاع نابه سامان آن، در نوع رفتار و كردار سياسى - اجتماعى و فكرى مردم اثر گذاشت، به گونه اى كه حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دچار چالش هاى جدى ساخت. زبان گلايه امام از مردم شاهد اين اوضاع فكرى - سياسى است كه آن را در خطبه هاى نهج البلاغه(2) مى توان مشاهده كرد. در چنين فضاى غبارآلودى، تفكر عثمانى توانست رشد يابد و در نهايت با ضعف به وجود آمده، امام را به صلح با معاويه مجبور نمايد. در واقع جريان صلح را يكى از دستاوردهاى تفكر عثمانى مى توان دانست. عثمانيه، اصطلاحى

ص:175


1- (1) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 10،
2- (2) . نك: نهج البلاغه، خطبه هاى 70، 199.

سياسى و در حقيقت نام فرقه اى است كه به ماجراى كشته شدن عثمان و و رخدادهاى پس از آن

منتسب است. بنى اميه كه پرچم خون خواهى عثمان را افراشتند، داعيه دار حركت عثمانى بودند و با اين حركت، كارآمدترين شكاف را بر پيكر جامعه مسلمان وارد آوردند به گونه اى كه اين جدايى، زمينه ساز درگيرها و وقايع بعدى شد.(1)

آن ها معتقدند كه عثمان مظلومانه كشته شد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخفيانه با ديگر متحصنان شورشى، هم كارى كرده و يا رهبرى آن را به عهده داشته است.(2) به نظر عثمانيه، تمام كسانى كه در واقعه شورش عليه خليفه سوم دست داشتند، مجرمند و بايد قصاص شوند. لذا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز مجرم بوده و خلافت او به دليل مخالفت و بيعت نكردن گروهى از مسلمانان شام و بصره، مشروعيت نداشته و دوران خلافت او جز دوران فتنه نام ديگرى ندارد و عثمان در فضيلت، بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برترى دارد!(3) به كسانى كه داراى چنين تفكرى بودند عثمانى و شيعه عثمان مى گفتند.

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند بزرگوار ايشان رهبرى جهان اسلام را بر عهده گرفت. تلاش هاى اوليه امام در روزهاى نخستين حكومت، حل چالش هاى موجود بود كه در واقع زاييده تفكر عثمانى اموى بود. ادعاى خلافت معاويه در شام بر جامعه اسلامى، در حالى بيان شد كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به حكومت رسيده و باقى مانده انصار و مهاجرين در كوفه، به همراه مردم عراق و

نواحى شرق سرزمين هاى اسلامى، با ايشان بيعت كرده و به حكومت ايشان گردن نهاده و

ص:176


1- (1) . محمدبن احم ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج 11، ص 236.
2- (2) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الطبرى، ج 3، ص 449.
3- (3) . احمدبن عبدالله عجلى، تاريخ الثقات، ج 1، ص 108.

ايشان را به عنوان خليفه مسلمانان پذيرفته بودند. كوفيان كه دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را درك كرده و با توجه به عملكرد خليفه سوم، مخالف جدى وى به شمار مى آمدند، در كنار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفتند. امام نيز در اولين حركت، با خطبه هاى روشن گر خود براى خنثى سازى تفكر عثمانى اقدام كردند. مسعودى خطبه حضرت را اين گونه نقل مى كند:

ما دسته رستگار خدا و كسان نزديك پيغمبر خدا (ص) و اهل خاندان پاك و پاكيزه او و يكى از دو وزنه هستيم كه پيمبر خدا (ص) به جا گذاشت. وزنه ديگر كتاب خداست كه شرح همه چيز در آن هست و باطل از پيش و پس بدان درنيايد و در همه چيز اعتماد بدان است و ما از تأويل آن بى خبر نيستيم بلكه حقايق آن را به يقين مى دانيم. پس اطاعت ما كنيد كه اطاعت ما واجب است كه قرين اطاعت خدا و پيغمبر و كارداران است. اگر در چيزى خلاف كرديد، آن را به خدا و پيمبر او ارجاء دهيد. كسانى كه كيفيت آن مى جويند اگر به پيغمبر و كارداران خويش رجوع مى كردند، مطلب را از آن ها فرا مى گرفتند. مبادا به صداى شيطان گوش دهيد كه او دشمن آشكار شماست و چون دوستان شيطان مى شويد كه به آن ها گفت: «امروز از اين مردم كسى بر شما غالب شدنى نيست و من پناهدار شمايم»، و چون دو گروه با هم بر خورد كردند روى گردانيد و گفت: «من از شما بيزارم؛ من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد.» آن گاه دست خوش نيزه و شمشير و گرز و تير شويد و از آن پس كسى كه از پيش ايمان نياورده و در ايمان خود خيرى نيندوخته، ايمانش سودش ندهد و خدا بهتر داند.

(1)امام با درك درست از اهداف جريان عثمانى به رهبرى معاويه در تحريك جامعه اسلامى و تحديد افكار عمومى جامعه به اثرپذيرى و تغيير در نوع نگرش به مباحث حاكميتى و رهبرى، نقطه ثقل سخنان و فعاليت هاى خود را در پيش

ص:177


1- (1) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 432.

گيرى و رفع انحرافات فكرى جامعه متمركز مى كند و با يادآورى نسب خود و نزديكى به رسول خدا (ص)، خلافت را حق فرزندان پيامبر (ص) و خود مى داند و آنچه را كه پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد، ظلم بر خود دانستند. رواياتى كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در موضوع اهل بيت (عليهم السلام) و امامت رسيده است، منعكس كننده مهم ترين مسائل و مباحث در گفتمان فكرى است؛ طرح كلياتى مبتنى بر جايگاه اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه نقل مستقيم روايات پيامبر (ص) از يك سو و رواياتى كه در رويارويى با تبليغات شديد و سوء، به توصيف ويژه از شخصيت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معرفى منزلت ايشان مى پرداخت. و نيز رواياتى را كه به طور ويژه، متضمن معرفى ابعادى از جايگاه شخص امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تبيين مواضع ايشان بود از سوى ديگر، مى توان در جهت روشن گرى افكار جامعه و تأكيد بر بعد صيانت از انحرافات فكرى موجود دانست. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، به گفت گويى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه اشاره مى كند كه در واقع مى توان آن را فصل الخطابى در فعاليت هاى فكرى - فرهنگى امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نگهدارى جامعه از فروريختگى فكرى و سياسى و صيانت از جايگاه رهبرى و تأكيد بر حق خلافت اهل بيت (عليهم السلام) دانست:

به سبب ترسى كه از منافقين و احزاب داشتيم تحمل كرديم و چيزى ابراز نكرديم تا اين كه امروز گرفتار تو شديم؛ كسى كه هيچ سابقه اى در دين ندارد و پدرش بدترين دشمن رسول خدا و كتاب او بوده است.

آن گاه امام از او خواستند تا همراه با ديگر مردم كه با او بيعت كردند، بيعت كند. معاويه در پاسخ به برخورد امام با واقعه سقيفه نوشت:

بدين ترتيب تو به صراحت ابوبكر و عمر و ابوعبيده را متهم ساختى، نه تنها آنان كه صلحاى از مهاجرين و انصار را؛ اكنون ما فضل و سابقه شما را انكار نمى كنيم. آن روز اين گروه چنين تشخيص دادند كه آنان را براى

ص:178

حفظ اسلام برگزينند نه شما را؛ امروز نيز اختلاف ميان من و تو، همان اختلاف ميان ابوبكر و شما پس از وفات رسول خداست. اگر مى دانستم كه رعيت دارى تو، هوادارى ات از امت، سياست خوب، قوت فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوى تر است، با تو بيعت مى كردم؛ اما من حكومتى طولانى داشتم، تجربه بيش ترى دارم، از نظر سنى نيز از تو بزرگ ترم. سزاوار است تو حاكميت مرا بپذيرى. اگر چنين كنى، پس از خودم، حكومت را به تو واگذار خواهم كرد و از بيت المال عراق مال فراوانى به تو خواهم بخشيد و خراج هر كجاى عراق را طلب كنى، در اختيارت خواهم گذاشت.(1)

در گزارشى ديگر آمده است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

روزى رسول خدا (ص) درخطبه خود، پس از ستايش خداوند فرمود: «اى مردم! گويا وفاتم نزديك است و به سوى خدا فراخوانده مى شوم وبايد اجابت كنم. من در ميان شما دو گوهر گران بهاكتاب خدا و اهل بيتم - را به جا مى گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نشويد. پس، از ايشان بياموزيد و به ايشان ياد مدهيد؛ زيرا از شما داناترند. زمين از ايشان خالى نمى ماند؛ و

گرنه زمين اهل خود را فرو خواهد برد.» سپس فرمود: «خدايا مى دانم كه دانش نابود نمى شود و پايان نمى پذيرد و تو زمين را از حجت بر بندگانت خالى نمى گذارى؛ يا آشكار است و پيروى نمى شود و يا پنهان است و بى نام و نشان؛ تا حجتت باطل نگردد و اوليايت پس از هدايت گمراه نشوند. كه ايشان در شمار، كم ترين، و در منزلت نزد خدا برترين هايند.» چون از منبر پايين آمد عرض كردم: «اى رسول خدا، آيا شما خود حجت خدا برخلايق نيستيد؟» فرمود: «حسن جان خدا مى فرمايد: "همانا تو بيم دهنده اى و براى هر مردمى هدايت كننده است (رعد: 7)" من بيم دهنده ام و على هدايت كننده است. عرض كردم: «اى رسول خدا، فرموديد زمين از حجت خالى نمى ماند؟» فرمود: «آرى! على امام وحجت پس از من است و

ص:179


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22 و 28.

تو حجت و امام پس از اويى وحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امام وحجت پس از توست و...»(1)

اين اسناد، گوياى نكات دقيقى از تفكرات مخرب عثمانى عليه خلافت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. با توجه به نوع ادبيات برجاى مانده در گزارش هاى تاريخى، حضور اين تفكرات در دوران حكومت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ادامه همان ادبيات و انديشه دوران حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان دانست. نوع را برخورد با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با نوع برخورد با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جانب اين جريان فكرى كاملاً شبيه هم است. اين به دليل هدف گذارى هاى فكرى و سياسى بود. تعيين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جانب خليفه قبلى يعنى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به ادامه روند مبارزاتى فكرى اين جريان با حكومت علوى انجاميد. تفكر عثمانى هم مانند ساير تفكرات سياسى - مذهبى، شدت و

ضعف داشت. دست كم اين بود كه خلافت امام را قبول نداشتند. شايد بتوان گفت كه حد متوسط آن ناخشنودى از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و نوع افراطى آن در ناصبى ها ظاهر شد كه با سب و لعن اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اهل بيت (عليهم السلام) همراه بود.(2)

همان طور كه گفته شد، تفكر عثمانى عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نقش مؤثرى در گردش فكرى و تغيير مواضع سياسى جامعه ايفا كرد و على رغم همه تلاش ها و فعاليت هاى سازنده امام، متأسفانه با وجود فضاى سنگين اجتماعى - نظامى و سياسى حاكم بر جامعه عراق، پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جامعه، زير نفوذ اين تفكر دوام نياورد. مردم بار ديگر با دورى جستن از امام و رهبر خويش، برگ تاريك ديگرى را در صفحه تاريخ صدر اسلام رقم زدند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به صلح با معاويه و واگذارى حاكميت به بنى اميه مجبور نمودند. اين تفكر با ايجاد

ص:180


1- (1) . على مؤيدى، ترجمه موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 211.
2- (2) . هاشم معروف الحسنى، دراسات فى الحديث و المحدثين، ص 186.

فاصله ميان گروه هاى مسلمان، به تدريج زمينه ساز نفوذ عقايد تازه ترى در ميان گروه هاى جدا شده از هم گرديد. و به تبع اين جدايى، تفكرات عقيدتى كلامى به آرامى شكل گرفته است.

علاوه بر جريان فكرى - سياسى عثمانى، جريان هاى فكرى ديگرى هم در جامعه عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رواج داشت كه امام را در مقام دفع و پاسخ به اين جريان ها، و جلوگيرى از توسعه آن قرار مى داد. از جمله اين تفكرات كه در ادامه حيات سياسى بنى اميه از محورى ترين مؤلفه هاى تأييد و تثبيت حكومت و مشروعيت بخش عملكرد امويان بود، وجود بن مايه هاى تفكر جبريه و قدريه

درباره توحيد بوده است.

جريان فكرى مرجئه، قدريه و جبريه

عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند عصر پدر بزرگوارش، على رغم همه رخدادهاى سياسى - اجتماعى، درگير مباحث عقلى و كلامى نيز بوده است. با مطالعه برخى گزارش ها و احاديث برجاى مانده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به اين نكته مهم دست مى توان يافت. روايات گوياى تلاش امام براى پاسخ به برخى شبهات موجود در حوزه مسائل كلامى و عقيدتى درباره توحيد، به خوبى بيان گر وجود بن مايه هاى تفكر ارجاء، جبرگرايى و قدريه در ميان مردم بود. اين تفكرات در جهت سياست هاى توسعه اى بنى اميه بود. با مطالعه منابع تاريخى، مى توان به پيامدهاى رشد اين تفكر و نقش آن در ايجاد مقبوليت عمومى و مشرعيت بخشى حكومت اموى دست يافت.

حاكمان اموى به مقتضاى سياست و حكومت خود، در ترويج اين عقيده در جامعه اسلامى از هيچ تلاشى دريغ نكردند. از اين رو، مى توان گفت عقيده به جبر و ترويج عقيده ارجائى به تدريج در زمان بنى اميه به صورت مذهب فكرى

ص:181

تولد يافت و بخش زيادى از جامعه مسلمانان را به خود فراخواند. در تقابل بنى اميه با آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر سر حكومت، جامعه آن روز شايستگى فرزندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به لحاظ انتساب به پيامبر (ص) بيش تر از فرزندان اميه مى پذيرفتند. امويان جبراى رسيدن به اين مقام، بايد از

حربه ها و حيله هاى ديگرى براى حذف رقيب جدى خود بهره مى بردند. لذا از عقيده نوظهور مرجئه و جبريه در حوزه سياسى براى ايجاد پايگاهى محكم براى تثبيت حكومت خود بهره بردند.

اطلاق اسم مرجئه بر گروهى خاص، از آن روست كه آنان عمل را از ايمان مؤخر مى دانستند و معتقد بودند كه عمل از حيث رتبه، بعد از ايمان است و داخل در حقيقت ايمان نيست. اما تعريف ديگر از مرجئه، از آن روست كه معتقد بودند معصيت به ايمان ضرر نمى زند، همان گونه كه طاعت با وجود كفر، فايده اى ندارد. برخى گفته اند مراد از ارجاء، تأخير انداختن حكم مرتكب كبيره تا روز قيامت است؛ يعنى در دنيا نبايد درباره آنان قضاوت كرد و آن ها را اهل بهشت يا جهنم دانست. برخى ديگر ارجاء را به معناى تأخير انداختن قضاوت درباره حق يا باطل بودن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عثمان و طلحه و زبير، و به طور كلى گروه هايى كه بعد از دو خليفه اول با يك ديگر درگير شدند، تا روز قيامت مى دانند. امويان با تكيه بر اين تفكر، نخست خون خواهى عثمان را پيش كشيدند و سپس براى توجيه مردم، هم درباره اصل حاكميت و هم رفتار و كردار خود به تحريف و وضع احاديث دست زدند. آنان از راه جعل حديث، به توجيه شرعى حكومت خود پرداختند و آن را به مقتضاى قضا و قدر الهى دانسته، مسلمانان را در مقابل آن به تسليم وا مى داشتند. ترويج جبر توسط بنى اميه به وضع حديث منحصر نبوده، بلكه آنان از آيات قرآن و روايات قطعى نيز بسيار استفاده مى كردند؛ يعنى همان آيات و رواياتى را كه درباره قضا و قدر، حاكميت و فاعليت خداوند است،

ص:182

مطرح ساخته، آن را به دلخواه تفسير مى كردند. از اين رو، بنى اميه در مقابل مردم كارهاى خويش را قضا و امر الهى براى مردم مى

دانستند. اثر مستقيم اعتقاد به جبر اين بود كه مى گفتند: اصل حكومت ما و تمام كارهايى كه در دايره حكومت ما حل و فصل مى شود، به قضا و قدر الهى است و مردم بايد بدان راضى باشند و كسى در مقابل آن حق اعتراض ندارد. با اين حركت، هرگونه انگيزه مخالفت در مردم از بين مى رفت و به راحتى به هر گونه رفتار و كردار حاكميت اموى گردن مى نهادند. زيرا بايد مى پذيرفتند كه خداوند آنان را براى خلافت برگزيده و ملك و حكومت را به ايشان عطا كرده و آن ها به اراده الهى حكومت مى كنند.

نويسنده كتاب العقيده و الشريعه فى الاسلام در اين زمينه آورده است:

خليفه هاى دمشق با اين كه به مسائل اعتقادى علاقه اى نداشتند، اما چون فكر قدريه را به زيان خود مى ديدند، در مقابل آن به شدت موضع گرفتند.(1) ناراحتى آن ها از فكر قدريه، به اين سبب بود كه ترك عقيده جبر را براى سياست خود خطرى جدى مى دانستند؛ زيرا نيك مى دانستند كه خاندان اموى و دولتشان در دل مردم مؤمن و پاك سرشت جايى ندارند؛ نيز مى دانستند كه بسيارى از مردم، آنان را غاصبانى مى دانند كه با زور و دشمنى با اهل بيت پيامبر و كشتن بى گناهان و هتك حرمت اماكن مقدس به سلطنت رسيده اند. بنابراين، عقيده اى كه مى توانست امت را آرام كند و از شورش عليه امويان بازدارد، همانا عقيده جبر بود؛ عقيده اى كه به مردم مى فهماند كه حكومت خاندان اموى بر اساس حكم ازلى خداوندى است و گريزى از آن نيست و آن چه

آن ها انجام مى دهند، جز نتيجه قدر الهى نيست؛ به همين دليل، كوشيدند افكار جبرى در ميان مردم رواج يابد و حتى تمايل و رضايت نشان دادند تا شاعران در اشعارشان، سيادت و سلطنت آن ها را امرى مقدر از

ص:183


1- (1) . قدريه گروهى هستند كه مى گويند سررشته امور ما به دست خودمان است. طاعت و معصيت و خير و شر، كار بندگان است، نه به قضا و قدر و نه خواست كس ديگر. معبد و غيلان از سردمداران اين فرقه اند. (عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 43 38؛ محمدجواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 356-358.

سوى خداوند مطرح كنند و آن را به قضاى ازلى بدانند. شاعران نيز به همين نحوه آن ها را در اشعارشان مى ستودند.(1)

قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد:

چون معاويه حكومت را به دست گرفت و ديد مردم فرمان او را اجرا نمى كنند و حجتى بر آن ها ندارد، رأى (عقيده) جبر را پيش كشيد و گفت: «اگر پروردگارم مرا براى حكومت شايسته نمى ديد، آن را به من وانمى گذاشت و چنانچه اين وضعيتى كه ما بر آن هستيم، مورد پسند خدا نمى بود، آن را تغيير مى داد.»(2)

رويكرد جبرى و قدرى معاويه در سخن وى به روشنى پيداست:

انا خازن من خزان الله اعطى من اعطاه و امنع من منعه الله و لو كره الله امرالغيره؛(3)

من نگهبانى از نگهبانان خدا هستم. به كسى كه خدا عطا كند، عطا مى كنم و كسى را كه خدا منع كند، من هم محرومش مى كنم و اگر خداوند از كارى بدش بيايد، آن را تغيير خواهد داد.

او تسلط بنى اميه بر جامعه اسلامى را خواست خدا مى دانست و اين نكته را به جامعه القا مى كرد كه مخالفت با خليفه، مخالفت با خداست. او توانست رواج با اين تفكر، بر جامعه اسلامى مسلط گردد. دوران رهبرى و امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين فضا رقم مى خورد و ايشان در چنين فضاى فكرى، بايد كشتى نجات و چراغ هدايت باشند. ترويج عقايد انحرافى، فضاى سنگينى را بر جامعه چيره كرد به طورى كه برخى از اطرافيان و شيعيان امام نيز تحت تأثير اين شبهات، سؤالاتى را در حوزه هاى مختلف فكرى با امام مطرح مى كردند. توحيد، به عنوان

ص:184


1- (1) . ايگناس گلدزيهر، العقيده و الشريعه فى الاسلام، ص 97-98.
2- (2) . قاضى عبدالجبار همدانى، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله و مباينتهم لسائرالمخالفين، ص 143.
3- (3) . همان.

اصلى ترين موضوع گفتمان فكرى، حول دو مسأله، يعنى تشبيه و رؤيت خداوند و جبر و استطاعت قرار داشت. آن چه با عنوان توحيد در اين عصر به آن توجه مى شد و روايات مأثور كه در حكم تلاش هاى فكرى و فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پاسخ به اصلى ترين موضوع گفتمان فكرى عصر بودند، معطوف به اين دو محور كلى بود: يكى مسأله رؤيت و تشبيه خداوند، ديگرى مسأله عدل خداوند و به تبع مباحثى در مورد سعادت و شقاوت كه در واقع موضوع مباحث جبر و تفويض است.

تشابه عصر امامت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوره زعامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ابعاد سياسى، فكرى و اجتماعى مى توان از روايات استخراج كرد. فضاى فكرى عقيدتى جامعه پس از دوران پيامبر (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و طرح مباحث مختلف درباره خداشناسى، بار ديگر غبارآلود شد و بر امام لازم آمد تا با زدودن غبار جهل، مردم را با بيانى روشن هدايت كند. روايت پيش رو، از انحرافاتى پيچيده در اين عصر در موضوع توحيد حكايت دارد:

مردى خدمت حضرت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و به آن حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر خدا، پروردگار خود را برايم وصف كن كه گويا به سوى او مى نگرم و او را مى بينم.» پس حضرت زمانى طولانى چشم در پيش افكند و خاموش بود. سپس سر برداشت و فرمود: «ستايش، خدايى را سزاست كه او را اولى نبود كه دانسته شود و نه آخرى كه به پايان رسد و نه پيشى كه دريافته شود و نه بعدى كه به اندازه درآيد و نه غايت مدت و نهايتى كه در باب آن تا گفته شود كه كسى بگويد كه تا كى و چه زمان مى باشد و نه شخصى تا آن كه پاره پاره شود و نه اختلاف صفتى كه پايانى به هم رساند. پس نه عقل ها و خيال هاى آن ها صفتش را دريابند و نه فكرها و خطرات و انديشه هاى آن ها كه در دل درآيد و نه عقل هاى خالص و ذهن هاى آن ها تا آن كه بگويند كه كى و در چه زمان بوده و نه از چه چيز آغاز شده و نه بر

ص:185

چه ظهور و غلبه دارد و نه در چه پنهان است و نه تاريك است تا بگويند كه چرا نكرد. خلق را آفريد پس آغازكننده بود از سر نو پديدآورنده آغاز كرد. آنچه را خواست اختراع فرمود و آنچه را خواست آغاز كرد و افزود. پروردگار من و پروردگار عالميان است.»(1)

توصيف اين چنينى خداوند از زبان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در واقع گوياى وجود نوعى تفكر ناخالص درباره توحيد در ميان جامعه اسلامى آن عصر بود. امام با توجه به آسيب هاى فكرى موجود، سؤال را با همه ابعاد اصلى و فرعى اش پاسخ دادند.

در روايتى ديگر كه در واقع رد بر مسأله جبر و استطاعت (تفويض) است، امام با پاسخ جامع و برگرفته از قرآن فرمودند:

به راستى خدا به زور اطاعت نشود و به نافرمانى مغلوب نگردد.

نوع تعريض امام در اين روايت را به خوبى مى توان فهميد. با دقت در اين جمله، به شأن صدور اين روايت و فضاى سياسى - اجتماعى و فكرى آن مى توان دست يافت. فضاى غبارآلود تحريكات و تحركات بنى اميه در جهت توسعه افكار جبرگرايى، در نوع پاسخ امام پيداست. نامه حسن بصرى به امام و پاسخ امام به او نيز در همين زمينه درخور توجه است. او به امام نوشت:

اما بعد؛ همانا شما گروه بنى هاشم، كشتى هاى روان در دل موج هاى هراس انگيز دريا و نشانه هاى تابان نامدار يا همچون كشتى نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستيد كه مؤمنان در آن نشستند و مسلمانان در آن نجات يافتند. اى فرزند پيامبر خدا (ص) علت نگارش اين نامه و تقديم به حضورت اين است كه ما در معناى قدر اختلاف داريم و در موضع «استطاعت» حيرانيم. ما را از عقيده خود و پدرانت در اين باره آگاه ساز؛ زيرا سرچشمه دانش شما، دانش خداست و شما حجّت و گواه بر مردم هستيد و خدا حجت و گواه بر

ص:186


1- (1) . شيخ صدوق، التوحيد، باب 2، ص 33.

شماست. فرزندانى هستيد كه پى درپى از يك ديگر تولد يافتيد و خداوند بسيار شنوا و داناست.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ چنين فرمودند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ . نامه شما به دستم رسيد و اگر آنچه از سرگردانى خود و سرگردانى كسانى كه پيش از تو درگذشتند نمى بود، تو را از آن آگاه نمى كردم. اما بعد، هر كس به قدر - چه نيك و چه بد - ايمان ندارد و معتقد نيست كه خداوند آن را مى داند به طور قطع كافر است؛ و هر كس گناهان را به خدا نسبت دهد، به طور قطع فاجر است. به راستى خدا به زور اطاعت نشود و به نافرمانى مغلوب نگردد. خدا مردم را به حال خود رها نساخته و از سيطره خويش خارج ننموده، بلكه اوست مالك

آنچه به آن ها ارزانى داشته و قادر بر هر چه آنان را به انجام دادن آن قدرت بخشيده، بلكه به ايشان امر كرده طبق اختيار خودشان آن را بپذيرند و ايشان را نهى كرده تا از گناهان طبق اختيار خودشان دورى نمايند؛ پس اگر سر به فرمان الهى نهند، مانعى نباشد و اگر به گناه گرايش يابند و خدا خواهد كه بر ايشان منت گذارد و مانعى بين آنان و گناه ايجاد نمايد، مى تواند چنين كند ولى اگر چنين نكند، او نيست كه آنان را با زور به گناه واداشته و او نيست كه آنان را بدون تمايل خودشان به آن مجبور كرده؛ بلكه بر آنان منت نهاده كه اهل بصيرت و معرفت ساخته و بر حذر داشته و امر و نهى فرموده است. سرشت آنان را هم چون فرشتگان قرار نداده كه مجبور به طاعت باشند و بر آنچه از آن نهى شان كرده اجبار در اين كار نگذاشته. حجت رسا از آن خداست كه اگر خواهد همه را هدايت نمايد. (وَ السَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدىٰ .)1

سؤال هاى وارد شده در منابع و پاسخ هاى امام، در واقع گوياى وجود رونق جريان هاى فكرى در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. پذيرش اين تفكر از سوى جامعه اسلامى به همراه دنيازدگى، سست بنيادى اعتقادى ياران امام را به همراه داشت.

ص:187

نمود بارز نفوذ اين جريان را در بيعت شكنى ياران امام در نبرد با معاويه و سپس تحميل صلح با معاويه در سال 51 قمرى مى توان ديد. از خطبه معاويه در نخيله گفته بود: «من با شما جنگيدم كه سلطه خود را بر شما ثابت كنم و اين را خدا (با صلح) به من داد و شما ناراضى بوديد.»(1) از اين خطبه مى توان استنباط كرد كه رواج تفكر قضا و قدر الهى و اين كه خواست خدا بوده كه سلطه معاويه

بر امام و يارانش ثابت گردد، در جريان مقابله دو سپاه رونق داشته است. به باور نويسنده، بررسى جريان صلح تحميلى نشان مى دهد كه تفكر جبرگرايى و اعتقاد به سلطه معاويه به عنوان قضا و قدرالهى، به طور فزاينده اى در حال رونق بود. همين امر را به همراه پيمان شكنى، دنيازدگى و مصمم نبودن در مبارزه، مى توان از مهم ترين مؤلفه هاى زمينه ساز چرخش سياسى ياران به طرف معاويه دانست كه به صلح و تسلط بنى اميه بر جايگاه رهبرى جهان اسلام انجاميد.

جريان فكرى - سياسى خوارج

خارجى گرى از نخستين انشعابات در جامعه اسلامى بود كه پس از شكل گيرى اوليه و جدايى از صف ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تدريج با تكيه بر مبانى كلامى توسعه يافت. جداى خاستگاه زمانى و مكانى خوارج كه مباحث مفصلى در اين مورد موجود است، خاستگاه فكرى كلامى اين جريان اهميت به سزايى دارد. بسيارى از تاريخ نگاران خوارج را فرقه اى سياسى قلمداد كرده اند؛ زيرا اين فرقه بر اثر حوادثى كه براى حكومت و خلافت پيش آمد و به حكميت انجاميد، پديد

ص:188


1- (1) . ابن ابى الحديد، همان، ج 4، ص 16.

آمد و مورد اختلافشان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موضوع حكم قرار دادن انسان ها بود.(1) شهيد مطهرى مى گويد:

خوارج ابتدا يك فرقه ياغى و سركش بودند و به همين جهت خوارج ناميده شدند، ولى كم كم براى خود اصول عقايدى تنظيم

كردند و حزبى كه در ابتدا فقط رنگ سياست داشت، تدريجاً به صورت يك فرقه مذهبى درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت.(2)

مسأله امامت و رهبرى از مهم ترين و جدى ترين مسائل مورد مناقشه در صدر اسلام است كه به شكل گيرى فرقه هاى مختلفى از جمله خوارج انجاميد. موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج، مراحلى چند طى كرده است. در حالى كه اولين گروه خوارج با شعار «لاحكم الا لله» اصل امامت و لزوم خلافت و زعامت فردى را نفى كردند(3) و در اجتماع «حروراء» در نزديكى كوفه گفتند: «ما با خداوند بيعت مى كنيم!»(4) اما ديرى نپاييد كه از رأى خود برگشته، در همان اجتماع، افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزيدند. در مسأله رهبرى معتقد بودند هر شخصى را كه آن ها با رأى خود نصب كنند و او با مردم به طريق عدل رفتار كند و از ظلم و جور بپرهيزد، آن شخص امام است،(5) در حالى كه همه فرقه هاى شيعه و اكثر اهل سنت به نوعى امامت را از آن قريش مى دانستند.(6) در نظر خوارج، امامت به قريش و حتى اعراب منحصر نبود، امام مى توانست غيرعرب،

ص:189


1- (1) . احمد امين، فجرالاسلام، فجر الاسلام، ص 247
2- (2) . مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 122.
3- (3) . نهج البلاغه، خطبه 40.
4- (4) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، وقايع سال هشتم قمرى.
5- (5) . محمدبن عبدالكريم شهرستانى، همان، ج 1، ص 175.
6- (6) . ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 271.

نبطى و حتى بنده باشد.(1) يكى از مواردى كه خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج عليه امام ستمگر و برخاستن و جنگيدن با پادشاه ستمكار بود.(2) خوارج همگى معتقد بودند كه اگر دفع منكر جز با شمشير ممكن نباشد، قيام با شمشير واجب است.(3)

با اين تركيب فكرى، خطمشى سياسى آنان شكل گرفت و پس از جهت گيرى هاى مختلفى كه در زمان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام دادند و امام را به برپايى جنگ نهروان مجبور كردند، در دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به دليل مخالفت و دشمنى شديد با خاندان بنى اميه، به صف سربازان امام درآمدند. اما پس از چندى در مقابل امام نيز تجرى كردند و سر به شورش نهادند. بنى اميه كه دنبال استفاده از ابزارهاى فكرى و كلامى و مشروعيت بخشى به حكومت خويش بودند، هم سويى اهالى ارجاء و يا به تعبير روشن تر مرجئه را پذيرفتند و بر آن دامن زدند. مرجئه از صحابيونى بودند كه از دوره عثمان با گسترش اختلاف عميق بين گروه هاى مسلمان، براى يافتن حقيقت، به شبهه افتاده بودند و چون درگيرى گروه هاى متخاصم را نبرد دو گروه مسلمان پنداشتند و حضور خود را در جبهه هر يك از طرفين دعوا، موجب تشديد تفرقه مى دانستند، گوشه عزلت اختيار كردند و فارغ از هرگونه فعاليت سياسى، ديگران را به آرامش فراخواندند. اين گروه به ارجاء قائل بودند و در مبانى انديشه اى خود بر القاى اين امر تلاش مى كردند كه

مسلمانان بايد از وضع موجود راضى باشند، چون مشيت الهى در امور جارى نهفته است. بنى اميه كه دنبال چنين ابزارى براى پيشبرد اهداف خود بودند،

ص:190


1- (1) . ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصليين، ص 65.
2- (2) . عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 42.
3- (3) . ابوالحسن اشعرى، همان.

از آن استقبال نمودند و بر آن دامن زدند. خوارج با بنى اميه و مالكان بزرگ نيز دشمنى مى كردند و با مالكيت خاصه مخالف بودند و مرتكب گناه كبيره را كافر قلمداد كرده، خروج بر عليه كفار را همراه با رهبران خود واجب مى دانستند.(1)

اين وجوه اختلاف، موجب مى شد تا رويارويى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه، فرصت مناسبى براى اعلام حضور خوارج ايجاد كند تا بنابر مبانى عقيدتى خود با معاويه به مبارزه بپردازند. اما حضور اين گروه در ميان لشكريان امام، موجب به هم ريختگى مى شد. نافرمانى از امام در موقعيت حساس و خودكامگى و خودرأيى اين گروه، موجب نفاق ميان سپاه امام گرديد. فتنه گرى خوارج در كنار ياران ناهم دل و سست پيمان امام، به هم ريختگى انسجام سپاه را رقم مى زد. واقعه اى كه در زمان حركت آغازين نبرد با معاويه رخ داد، نمونه بارزى از بى خردى و كينه توزى خوارج بر مبناى تفكرات افراطى شان است كه زمينه ساز آشفتگى سپاه امام شد. امام وقتى به سابط رسيدند و با بى ميلى ياران خود براى نبرد مواجه گرديدند فرمودند:

اى مردم، بر هيچ مسلمانى كينه روا نمى دارم و همان طور كه خويشتن را مى نگرم، شما را هم به همان نظر مى نگرم. اينك رأيى دارم، آن را رد نكنيد و بدانيد هم دستى و اتحاد كه به آن توجه نداريد، بهتر از پراكندگى است كه به آن علاقه منديد، اكنون مى بينم بيش تر

شما از جنگ خوددارى و در پيكار سستى مى كنيد و معتقد نيستم كارى را كه دوست نمى داريد بر شما تحميل كنم.(2)

به روايت دينورى، گروهى از خوارج پس از خطبه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «حسن هم كافر شد همان گونه كه پدرش هم پيش از او كافر شده بود!» سپس به سوى ايشان حمله بردند و سجاده از زير پاى مبارك ايشان كشيدند و جامه هاى

ص:191


1- (1) . محمدجواد مشكور، موسوعة الفرق الاسلامى، ص 239.
2- (2) . ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، الأخبار الطوال، ص 215.

حضرت را غارت كردند حتى رداى ايشان را از دوش برداشتند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسب خود را خواستند و سوار شدند و فرمودند «افراد قبيله هاى ربيعه و حمدان كجايند؟» آنان با شتاب آمدند و مردم را از ايشان دور كردند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن جا آهنگ مداين كردند. مردى از خوارج به نام جراح بن قبيصه كه از بنى اسد بود، در جاى تاريكى در ساباط كمين كرد و وقتى امام مقابل او رسيد، از كمين برجست و دشنه اى در ران امام فروبرد. عبدالله بن خطل و عبدالله بن ظبيان بر آن مرد اسدى حمله كردند و او را كشتند.(1)

خوارج با اين گونه افراطى گرى ها، در تحولات عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سهيم بودند؛ سهمى كه نقش آن بر پيشانى تاريخ صدر اسلام به گونه اى تاريك بسته شد.

نتيجه

دوران امامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه پس از دوران پرتلاطم امامت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، وارث مشكلات و ناهنجارى هاى سياسى، اجتماعى و عقيدتى گذشته شد. جريان هاى سياسى - فكرى، محور تحولات و چرخش هاى سياسى - فكرى مسلمانان شدند. جريان عثمانيه كه پس از قتل عثمان در دوره رهبرى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود آمده بود، به تدريج بر دامنه اعتقادى آن افزوده شد و بنى اميه از قبل آن بر سر رهبرى جامعه، به نتايج مهمى رسيدند. امويان كه رونق هر چه بيش تر دامنه اين تفكر به نفع آنان بود، با نيرنگ بر اين تفكر دامن مى زدند زيرا پشت جريان قتل عثمان، مى توانستند مظلومانه به رقابت سياسى خود ادامه دهند. جريان عثمانيه بستر مناسبى براى رشد تفكر جديد شد. مرجئه كه در همان فضاى متشنج پس از قتل عثمان رخ نمودند، ثمره و نتيجه ترفندهاى امويان بود.

ص:192


1- (1) . همان.

مرجئه متشكل از صحابيانى بودند كه در جريان هاى سياسى عصر، براى يافتن حقيقت، به شبهه افتاده، گوشه عزلت اختيار كردند و ادعا نمودند كه حقيقت برايشان مشتبه شده است. آنان معتقد بودند كه همه مردم به ظاهر مسلمانند. لذا در دنيا به ثواب يا گناه مسلمانان حكم نمى كردند و تنها ايمان را براى مسلمانان كافى مى دانند. بنى اميه از فرصت پديد آمده توسط مرجئه، به جبرگرايى رسيدند. آنان قائل به ارجاء بودند و در مبانى انديشه اى خود بر القاى اين امر مى كوشيدند كه مسلمانان بايد از وضع موجود راضى باشند، چون مشيت الهى در امور جارى نهفته است. عقيده جبريه اموى اين بود كه مى گفتند اصل حكومت آنان و تمام كارهايى كه در دايره اين حكومت حل و فصل مى شود، به قضا و قدر الهى است و مردم بايد بدان راضى باشند و كسى در مقابل آن حق اعتراض ندارد. با اين حركت، هرگونه انگيزه مخالفت در مردم از بين مى رفت و به راحتى به

هرگونه رفتار و كردار حاكميت اموى گردن مى نهادند. زيرا بايد مى پذيرفتند كه خداوند آنان را براى خلافت برگزيده و ملك و حكومت را به ايشان عطا كرده است و آن ها به اراده الهى حكومت مى كنند. بنى اميه كه دنبال چنين ابزارى براى پيشبرد اهداف خود مى گشتند از آن استقبال نمودند و بر آن دامن زدند.

با توجه به فضاى سياسى - اجتماعى حاكم بر عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نوع رفتار جامعه اسلامى در قبال جريان هاى مؤثر، به اين نتيجه مى توان رسيد كه تبليغات همه جانبه معاويه جامعه آن روز را فريفت. مسلمانان با اثر پذيرى از جريان هاى فكرى در حال ترويج، سستى و رخوت را به جاى هم دلى با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پذيرفتند. شايد بتوان تحميل صلح بر امام از سوى ياران را يكى از نمونه هاى اين اثرپذيرى دانست.

ص:193

خوارج يكى ديگر از جريان هاى فكرى عصر امام در تحولات اين دوره سهم بسزايى داشتند. اين جريان كه خاستگاه اصلى آن مباحث حاكميتى و سياسى بود، به تدريج پا در حوزه كلامى و فكرى گذاشتند و اعتقاد داشتن به كفر مرتكب گناه كبيره و وجوب خروج عليه امام ستمگر و برخاستن و جنگيدن با پادشاه ستمكار را رواج دادند آنان معتقد بودند كه اگر دفع منكر جز با شمشير ممكن نباشد، قيام با شمشير واجب است. با اين تركيب فكرى، خطمشى سياسى آنان شكل گرفت و پس از جهت گيرى هاى مختلفى كه در زمان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام دادند و امام را به برپايى جنگ نهروان مجبور كردند، در دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به دليل دشمنى شديد با خاندان بنى اميه، به صف سربازان امام درآمدند. اما پس از چندى در مقابل امام نيز سر به شورش نهادند.

ص:194

منابع
اشاره

نهج البلاغه

1. اشعرى، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصليين، ترجمه محسن مويدى، تهران: اميركبير، 1362.

2. امين، احمد، فجرالاسلام، بيروت: لبنان، 1969.

3. بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، ترجمه جواد مشكور، تهران: اشرفى، 1367.

4. حرانى، ابومحمد، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده، نشر آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم 1382.

5. دينورى، احمدبن داوود (282 م)، الأخبارالطوال، ابوحنيفه، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضى، 1368 ش.

6. ذهبى، محمدبن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الانؤوط، مؤسسة الرسالة، 1410 ق.

7. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، مصر: دارالأحيا الكتب العربيه، 1387 ق.

8. شهرستانى، محمدبن عبدالكريم، الملل و نحلل، تصحيح شيخ احمد فهمى، بيروت: دارالسرور، 1367.

9. شيخ مفيد، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، قم: تحقيق مؤسسه آل البيت، 1413.

10. شيخ صدوق، محمدبن بابويه قمى، التوحيد، ترجمه محمدعلى اردكانى، تهران: نشر، علميه اسلامى.

11. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الطبرى؛ تاريخ الامم و الملوك، تحقيق

ص:195

محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارسويدان، بى تا.

12. طبرى، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت: عزالدين، 1407 ق.

13. عجلى، احمدبن عبدالله، تاريخ الثقات بترتيب نورالدين على بن ابى بكرالهيثمى و تقى الدين السبكى، تحقيق عبدالعليم عبدالعظيم البستوى، المدينة المنورة: مكتبه الدار، 1405 ق.

14. گلدزيهر، ايگناس (1921-1850) العقيده و الشريعه فى الاسلام، بيروت: بغداد: منشورات الجمل، 1388.

15. مسعودى، ابوالحسن على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت: دارالأندلس، الطبعه الأولى، 1358 ق.

16. مشكور، محمدجواد، موسوعة الفرق الاسلامى، مجمع بحوث اسلامى، بيروت: چاپ اول، 1415 ق.

17. مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مجموعه آثار، ج 16، تهران: صدرا.

18. معروف الحسنى، هاشم، دراسات فى الحديث و المحدثين، بيروت: دارالتعارف، 1398 ق.

19. مؤيدى، على، ترجمه موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تأليف گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قم: نشرمعروف، 1382.

20. همدانى، قاضى عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله و مباينتهم لسائرالمخالفين، تحقيق فواد سيد، تونس: الدارالتونسيه، 1406 ق.

ص:196

چكيده

درباره صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پيوسته در طول تاريخ بحث و سؤال وجود داشته، كه چرا ايشان با معاويه صلح كردند و حاضر به بيعت با اين عنصر معلوم الحال و فاسق شدند. ديگر اين كه اگر صلح راه حل مناسبى بود، چرا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 61 هجرى حاضر به صلح با يزيد نشدند. اين تحقيق، مقايسه اى محدود بين نهضت حسينى و صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام داده است.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت، بررسى تطبيقى.

مقدمه

در تحليل هر حادثه تاريخى، پژوهش گر بايد همه جوانب آن را در نظر بگيرد. بنابراين، اگر بخواهيم واقعه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

را بررسى كنيم، بايد خودمان را هر چه مى توانيم به فضاى حاكم بر آن زمان (سال 41 هجرى) نزديك كنيم و با مطالعه متون تاريخى معتبر كهن و گزارش هايى كه از آن سال هاى پرحادثه وجود دارد، اوضاع سياسى، اجتماعى، فرهنگى، دينى و حتى اقتصادى حاكم بر آن زمان را خوب درك كنيم. هم چنين در مورد حادثه عظيم قيام حسينى، بايد مقتضيات زمانى و اوضاع خاص اجتماعى سياسى آن دوره را دقيقاً لحاظ كنيم. پس از بررسى كامل، خواهيم توانست تحليلى جامع و مطابق با واقع، از اين حادثه هاى

ص:197

تاريخى داشته باشيم. در غير اين صورت، ممكن است در بررسى متون تاريخى به خطا رفته، عوامل انحراف ديگران را نيز فراهم كنيم. با توجه به اين نكته، براى درك بهتر علل صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابتدا اوضاع و مقتضيات زمان حيات آن امام همام را بررسى نموده، سپس آن را با اوضاع زمانى و مكانى دوران امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقايسه مى كنيم. البته در ضمن اين مباحث، به علل صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواهيم پرداخت. گفتنى است تجزيه و تحليل دقيق اين امر، تلاش فراوان و البته نگارش متون گسترده تر، از اين مقاله را مى طلبد كه از وسع اين نوشتار خارج است.

نكته ديگرى كه در اين مقام اهميت دارد، اين است كه در بررسى علل صلح، بهترين منبع سخنان و خطبه هاى خود حضرت و پاسخ هايى است كه ايشان در عصر خود به مخالفان صلح داده اند. لذا در كنار هر علتى كه ممكن است براى صلح بياوريم، به

كلمات خود حضرت تمسك خواهيم جست.(1)

اوضاع زمانى سال 41 هجرى قمرى

در مطالعه تاريخ و اوضاع زمانى سال هاى بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان دريافت كه گرچه عده زيادى از كوفيان و اهل عراق آن زمان، با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خلف صالح امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت كردند، وضعيت ويژه اى بر كوفه حاكم بود. مردم ازيك طرف، از جنگ هاى پى درپى (جمل، نهروان وصفين) خسته بودند؛ به طورى كه فقط جنگ صفين هجده ماه طول كشيد و عده زيادى نيز از دو طرف از بين رفتند. اين خود دليل مهمى بود كه اطرافيان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غالباً تمايل به مصالحه و ترك جهاد داشتند و طالب زندگى بودند.

ص:198


1- (1) . براى مطالعه زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نك: بحار الانوار، ج 44.

از طرف ديگر در عصر حكومت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حتى در مركز خلافت يعنى كوفه، دسته ها و گروه هاى مختلفى فعال بودند كه به چند مورد از آن ها اشاره مى كنيم:

1. گروه امويان كه در همه كشور نفوذ داشتند و به ظاهر تحت لواى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند؛ ولى در درون، انديشه خود را دنبال مى كردند.

2. گروه شكاكان كه در حقانيت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شك داشتند و او را قاتل عثمان و غيرعادل مى شناختند.

3. گروه خوارج كه هم با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ميانه بدى داشتند هم با معاويه.

4. گروه بى اعتناها كه نه با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كار داشتند و نه معاويه.

5. گروه شيعيان كه خود آن ها نيز از لحاظ شدت و ضعف ايمان متفاوت بودند. بر اين ها بايد جمع ديگرى را نيز افزود: عده اى ساليان دراز در جبهه بودند.(1) و اينك احساس عقب ماندگى مى كردند و عده اى كه در جنگ هاى پيشين عزيزان خود را ازدست داده بودند.

6. گروهى كه به روش خلفاى پيشين عادت كرده بودند و حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نتوانسته بود آنان را تغيير دهد. بنابراين اگر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بناى جنگى داشتند، بايد در چندين جبهه هم زمان مى جنگيدند، منافقان، شكاكان، خوارج، و حتى شيعيان به ظاهر خيرخواه.

برخى از علل شكل گيرى اين گروه هاى متشطط عبارتند از:

1. اين كه براى عده بسيارى از مردم، بى خبرى از دين و مفاهيم آن مطرح بود. چهره اساسى آن در شام مشهود است؛

به طورى كه نماز جمعه را در روز

ص:199


1- (1) . رجبعلى زمانى، حقايق پنهان، پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: دفترتبليغات حوزه علميه قم، ص 375.

چهارشنبه خواندند و از مردم كسى دم نزد.(1) عامل ديگر اين كه بى دينى، بر بسيارى از سران و سردمداران حكومت داشت و وضع زندگى آن ها پريشان و روحيه و دين آن ها قابل خريد بود.

از طرف ديگر استحمار، ريا، گمراه كردن مردم و مسموم كردن ذهن مردم نسبت به امامت براى پراكنده كردن آن ها فراوان بود. عده زيادى از مردم در اثر تبليغات و شايعه پراكنى ها، دچار تزلزل و حتى عده اى عثمانى مسلك شده بودند.

از عوامل ديگر اين كه بسيارى از كارگزاران امام، منتظر فرصتى مناصب براى نيل به مناسب عاليه بودند و روحيه طمع ورزى داشتند. البته نبايد فراموش كرد كه در جبهه مخالف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معاويه حيله گر قرار داشت كه از هيچ نيرنگى عليه امام دريغ نمى ورزيد. با ذكر اين مقدمه اكنون به چند علت از علل صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازيم:

وظيفه و تكليف الهى، مهم ترين و اولين دليل است،؛ يعنى اين كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ناحيه خدا به صلح و مدارا موظف بودند؛ همان گونه كه وظيفه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قيام و جهاد بود. اين موضوع را پيوسته بايد در نظر داشت، كه امام معصوم، مصلحت خود را بهتر از هركس ديگرى مى داند و براى هدايت امت اسلامى، حتماً بهترين گزينه را انتخاب خواهد كرد. با توجه به سخنان خود امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين امر بهتر و بيش تر روش مى گردد. ابوسعيد عقيصاتيمى مى گويد، به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كردم: «اى پسر پيامبر، چرا با معاويه صلح كرديد درحالى كه مى دانستيد كه شما بر حقيد نه او و معاويه گمراه و سركشى بيش نيست ؟»

ص:200


1- (1) . على قائمى، در مكتب كريم اهل بيت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 164.

امام پاسخ فرمودند: «اى ابوسعيد، آيا من بعد از پدرم حجت خدا بر آفريدگان و امام آن ها نيستم ؟» گفتم: «آرى». فرمود: آيا رسول خدا (ص) درباره من و برادرم نفرمود: «حسن و حسين امام هستند چه نشسته و چه ايستاده ؟» گفتم: «آرى». فرمود: «پس من امام هستم، اگر ايستاده باشم و امام هستم اگر بنشينم. اى ابوسعيد، دليل قيام من با معاويه همان دليل صلح پيامبر (ص) با قبيله ضمره و بنى اشجع و صلح با اهل مكه به هنگام بازگشت از حديبيه است. درحالى كه آنان منكر تنزيل بودند و معاويه و اصحاب او منكر تأويل هستند... آيا نمى بينى وقتى حضرت خضر آن كشتى را سوراخ كرد و آن پسر را كشت و ديوار را تعمير كرد، حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دليل پوشيدگى حكمت آن ها، به آن حضرت خشمگين شد. ولى وقتى حضرت خضر او را آگاه كرد، رضايت داد. من نيز چنانم؛ شما بر من خشم گرفتيد؛ زيرا هم آگاه نيستيد و هم راز آن را نمى دانيد».(1)

ايشان در اين حديث شريف، گرچه مى توانستند به دلايل و معاذير مختلفى تمسك جويند، به نكته مهمى تأكيد مى كنند و آن تذكر به مقام امام و امامت و جايگاه آن در اسلام است. سپس علت صلح با معاويه را همان علت صلح رسول خدا (ص) با كفار مكه

در صلح حديبيه مى دانند كه آثار مبارك آن سال هاى بعد مشخص شد. بالاترين نكته اى كه در حديث شريف است، تشبيه صلح خود به عمل خضر نبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. همان گونه كه در ابتدا حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حكمت كارهاى حضرت خضر سر در نياورد، مردم نيز ممكن است به ظاهر از حكمت صلح ايشان سر در نياورند و علل و آثار آن بعدها نمايان گردد.

ص:201


1- (1) . محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 95.

2. تفاوت هاى معاويه با يزيد

معاويه شخصى مجرب و داراى ريشه بيست ساله بود كه از زمان عمر، زمام امور شام را در دست گرفته بود و شخصى حيله گر و به ظاهر مقدس كه هنوز چهره ريا و تزوير او مشخص نشده بود، به طورى كه مردم شام و حتى كوفيان، او را كاتب وحى، «خال المؤمنين» و شخصى نابغه مى شناختند. لذا قيام در مقابل چنين فردى به ظاهر صالح و صحابى پيامبر (ص) نمى توانست دست ودل ياران را براى درگيرى با او به كار اندازد. حتى همين مسأله، يكى از عللى بود كه اصحاب و نزديكان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به معاويه گرويدند و با امام پيمان گسستند. به عبارت ديگر، در طول حكومت بيست ساله معاويه، هيچ كس نديد كه معاويه آشكارا شراب خورى كند يا دست به عمل خلاف شرع بزند. ظاهرى بسيار موجه و موقّر داشت كه كوچك ترين خطايى هم از او

درملأعام سر نمى زد. اگرچه در پشت پرده، از هيچ خلافى ابايى نداشت.(1)

يزيد بر خلاف معاويه، مستى را علنى كرد. او كه به گفته شهيد مطهرى، مست قدرت و غرور جوانى بود؛ در ملأ عام شراب مى نوشيد و سگ بازى و ميمون بازى مى كرد.(2) بعد از واقعه عاشورا، مردم مدينه هيأتى را براى تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كشته شد. هيأت پس از بازگشت چنين گزارش دادند:

همين قدر به شما بگوييم در آن جا كه بوديم دائم مى گفتيم خدا نكند از آسمان سنگ ببارد و هلاك شويم. از نزد كسى مى آييم كه كارش شراب خوارى و سگ بازى، يوزبازى و ميمون بازى، نواختن تار و لهو و لعب، زنا بود حتى با محارم. حال تكليف خود را بدانيد!

ص:202


1- (1) . مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 126.
2- (2) . مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج 2 ص 86.

بر اين اساس، مدينه قيامى خونين كردند با اندك تأملى در زمان اين دو خليفه، مى توان به درستى، به انتخاب دو روش متفاوت در برخورد با اين دو نفر پى برد.

(1)تبليغات پرفريب حكومت شام، تطميع و تهديد فرماندهان ضعيف، و سستى و ازهم گسيختگى نظام و جنبش نيروهاى مسلح و شايعات بى اساس ميان سربازان، موجب نااميدى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرديد و ايشان پى بردند كه با وضعيت موجود، نمى توان به اهداف نظامى دست يافت. ابن اثير مى گويد:

فرزند رسول خدا (ص) در برابر نيروهاى خود ايستاده، فرمود: «بدانيد معاويه ما را به امرى فراخوانده كه در آن نه عزت است و نه انصاف. حال اگر شما براى كشته شدن و مرگ شرافت مندانه آماده ايد، دعوتش را رد مى كنم و اگر دنياى خويش را دوست داريد و زندگى با ذلت را ترجيح مى دهيد، دعوت او را مى پذيرم و خشنودى شما را به دست مى آورم.» در آن هنگام همگى فرياد برآوردند: «زندگى، زندگى» (باقى ماندن در دنيا)(2)

يا اين كه به گفته شيخ طبرسى (ره) در احتجاج امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

سوگند به خدا! من حكومت و خلافت را تسليم معاويه ننمودم جز اين كه يارانى براى نبرد با او پيدا نكردم. چنان چه همراهانى مى داشتم، شب و روزم را به جنگ با او مى پرداختم و نبرد عليه او را ادامه مى دادم تا خداوند بين من و او حكم كند! اما مردم كوفه را شناختم و آنان را امتحان كردم. افراد فاسد آن ها اصلاح نمى شوند؛ آنان را هيچ گونه وفايى نيست؛ به گفتار و كردار و تعهدات آن ها اعتمادى نخواهد بود. آنان در ميان خود چندگانگى دارند؛

ص:203


1- (1) . همان.
2- (2) . «الا ان معاويه دعانا لامر ليس فيه عز و لا نصفه، فإن اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه على الله عزوجل بظبى السيوف و ان اردتم الحياه قبلناه و اخذنا لكم الرضى. فناداه الناس من كل جانب البقيه البقيه» همان.

مى گويند: دل هاى ما با شماست، درحالى كه

شمشيرهايشان را بر روى ما كشيده اند و براى كشتن ما آمادگى دارند.(1)

با توجه به اين دو فرمايش تاريخى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و چگونگى برخورد اصحاب با امام، مى توان به عمق مظلوميت و غربت امام پى برد كه چگونه مجبور به صلح شدند.

اين گوشه اى از مصائب و مشكلاتى بود كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسير زندگى غمبار خويش با آن ها روبه رو بودند؛ در حالى كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يارانى شجاع و از جان گذشته داشتند. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول مسير مكه تا كربلا بارها خطاب به اصحابشان اين چنين مى فرمودند: «كه اين كاروان، كاروان مرگ و شهادت است! هر كس خواست مى تواند از ما جدا شود.» و حتى در بدو حركت خود از مكه، خطبه بسيار غرايى خواندند و ضمن خطبه چنين فرمودند: «مرگ براى انسان زينت است... هركس آماده است خون خود را در راه ما بدهد، آماده باشد!»؛ يعنى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از بدو حركت از مكه، مى دانستند به حكومت كوفه نائل نمى شوند.(2) و بالاخره به دست كوفيان پيمان شكن به شهادت مى رسند.

اوج ابراز وفادارى خاندان و ياران باوفاى ايشان را در شب عاشورا مى بينيم كه عرض ارادت و فداكارى خود را به سرور خود اعلام كردند.

حضرت در شب عاشورا، خطبه مفصلى براى اصحاب خواندند و در ضمن آن فرمودند:

اما بعد، من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم و اهل بيتى نيكوتر از اهل بيت خود نمى شناسم. خداوند شما را جزاى خير دهد. اكنون

ص:204


1- (1) . «و الله ما سلمت الامر اليه الاّ انى لم اجد انصاراً و لو وجدت انصاراً لقاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بينى و بينه و لكنّى عرفت اهل الكوفه و بلوتهم و لا يصلح لى منهم من كان فاسده انهم لاوفاء لهم ولا ذمة فى قول ولا فعل انهم مختلفون و يقولون لنا: إن قلوبهم معنا وإن سيوفهم لمشهور علينا». (حقايق پنهان پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 197.)
2- (2) . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 406.

آگاه باشيد! من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا هر جانب كه خواهيد، كوچ كنيد. اكنون پرده شب شما را فرو گرفته. شب را مطيه راهوار خود قرار دهيد و هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مى جويند چون به من دست يابند، به غير من نپردازند.(1)

تا سخن به اين جا رسيد، برادران، فرزندان، برادرزادگان و اصحاب لب به سخن گشودند. اولين آن ها آقا ابوالفضل العباس بود.(2) در ادامه اصحاب باوفاى حضرت سخنانى را در عرض ارادت و وفادارى به حضرت بيان كردند كه به طور اختصار چند نمونه را عرض مى كنيم:

مسلم بن عوسجه گفت: «آيا دست از تو برداريم و نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد. به خدا سوگند اين نيزه را در

سينه آن ها فرومى برم و با اين شمشير تا دسته آن در دست من است، بر آن ها بتازم... والله اگر من بدانم كه كشته مى شوم و جسد مرا مى سوزانند و باز زنده مى شوم و باز مرا بكوبند و هفتاد بار اين كار را بكنند باز از تو جدا نمى شوم تا در نزد تو مرگ را دريابم.»(3)

زهيربن قين نيز گفت: «سوگند به خدا! دوست دارم كه كشته شوم آن گاه زنده گردم تا هزار دفعه مرا بكشند و زنده كنند و در ازاى آن خداوند تو را و جوانان اهل بيت تو را مقتول و مظلوم نگذارد.»(4)

چنان كه مى بينيم، اصحاب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به هيچ وجه قابل مقايسه با ياران امام

ص:205


1- (1) . شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 195.
2- (2) . عبدالرزاق، الموسوى المقرم، مقتل الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).
3- (3) . «نحن نخليك هكذا و ننصرف عنك و قد احاط بك هذا العدو، لا و الله لا يرانى الله ابداً و أنا افعل ذلك حتى اكسر فى صدورهم رمحى واضربهم بسيفى... و لم أفارقك او أموات دونك». (سيدبن طاووس، لهوف فى قتلى الطفوف، ص 196.)
4- (4) . «و الله لوددت انى قتلت ثم نُشرت ثم قُلت حتى اقتل هكذا الف مره و ان الله عزوجل ادفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هؤلا الفتيان من اهل بيتك». (على واعظ تبريزى خيابانى، وقايع الايام دراحوال محرم الحرام، ص 283.)

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نيز به هيچ وجه حاضر به پيمان شكنى و ترك حضرت نبودند. اين نيز دليل قاطعى است بر عدم قيام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

4. جلوگيرى از انقراض شيعه و قتل عام شيعيان خالص و نابودى اسلام

صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه در آن روزگار يك ضرورت اجتناب ناپذير و حتى يك واجب به حساب مى آمد و عقلاً و

شرعاً راهى بهتر از آن متصور نبود. در صورت قيام، يكى از دو صورت زير پديد مى آمد: پيروزى يا شكست. اگر پيروزى به دست مى آمد (كه با وضع آن روز اصحاب خيلى بعيد بود)، پيروزى گوارايى نبود و در آن صورت باز پيراهن هاى عثمان ديگرى بر سر نى برافراشته مى شد و نواهايى بر مى خاست كه در سايه آن بنى اميه قداستى مى يافتند. اما در فرض شكست، عواقب بسيار شومى مؤمنان و شيعيان خالص و نيز اسلام را تهديد مى كرد. معاويه در موضع قدرت استقرار مى يافت و با مردم از موضع قدرت برخورد مى كرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دستگير مى نمود و پس از اهانت ها و اسارت و تحقير، ايشان را به قتل مى رساند؛ به طورى كه بعدها بنى اميه با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين كارهايى كردند.

در مرحله بعدى، پس از پيروزى، براى يك دست كردن لشكريانش، شيعيان را از صحنه روزگار محو مى كرد و كسى از آن ها را زنده نمى گذاشت. او حتى پس از صلح، با همه تعهدها و سوگندهاى شديد و با همه عرض اخلاص هاى خود، چه رفتارهاى ناشايستى با ياران مخلص امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد و حتى به سالخوردگان آن ها هم رحم نكرد و عده زيادى از آن ها را به جرم شيعه بودن به دار آويخت.(1)

خلاصه، حفظ مكتب تشيع اين كه يكى از اهداف مهم صلح بود؛ زيرا معاويه با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيانش، دشمنى ديرينه اى داشت. اگر او در جنگ غلبه

ص:206


1- (1) . آل ياسين راضى، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 233.

مى يافت، بى شك اين مكتب معارض را ريشه كن مى كرد و در نتيجه اسلام را از ميان برده، حكومتى

سلطنتى را پايه مى نهاد همانند آنچه در ديگر نقاط جهان بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب حجربن عدى علت صلح را بيان مى فرمايد: هم چنين بُشر كه در مدينه با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاقات مى كند، رودرروى امام مى ايستد و مى گويد: «السلام عليك يا مذل المؤمنين!» حضرت در جواب او مى فرمايند:

لست مذل المومنين ولكنّى معزهم ما اردت بمصالحتى معاويه الا أن أدفع عنكم القتل عندما رأيت تباطؤ اصحابى عن الحرب ونكولهم عن القتال؛(1)

من ذليل كننده مؤمنان نيستم! بلكه عزيز كننده آنانم. من با صلح با معاويه، جز دفع مرگ از شما چيزى نخواستم، زمانى كه سستى و سنگينى اصحابم را در مورد جنگ مشاهده كردم.(2)

درباره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجوه ديگرى را نيز مى توان ذكر كرد كه براى رعايت اختصار خلاصه وار به آن ها اشاره مى گردد:

بنى اميه افراد لجباز، پليد و منافقى به شمار مى آمدند كه به تعبير رسول خدا (ص) همان «شجره ملعونه» بودند. بيش از بيست سال از نبوت پيامبر (ص) مى گذشت ولى هنوز آن ها اسلام را نپذيرفته و با آن حضرت در جنگ بودند. آنان در سال فتح مكه، چاره اى جز

قبول اسلام نداشتند و پس ازآن نيز در تمام مدت، در كفر و نفاق و خراب كارى باقى ماندند و جرأت نشان دادن ماهيت خود را نداشتند؛ چنان كه پنجاه سال بعد، يزيد در ترانه پيروزى چنين سرود:

لعبت هاشم بالملك فلا خبرجاء و لا وحى نزل

بيست سال قبل نيز معاويه بعد از پيروزى در صلح چنين گفته بود:

ص:207


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 57.
2- (2) . حياه الامام حسن بن على، ج 2، ص 278.

براى آن صلح نكردم كه شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد.

اين ها ثمره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه پرده از نفاق آن ها برداشت.

6. تحقق قيام حسينى

از مهم ترين آثار صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زمينه سازى براى قيام حسينى بود. صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شهادت ايشان، در واقع در يك جهت هستند و يك حقيقت را اعلام مى دارند. اين دو مكمل يك ديگرند و به گفته تاريخ نگار مبرز، جعفرمرتضى عاملى، ما نمى توانيم بدون مطالعه وضع يكى، ديگرى را مطالعه و بررسى كنيم.(1)

نتيجه

با توجه به مطالب اين نوشتار، اولاً نهايت مظلوميت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى توان تصور كرد. در مرحله بعد شاهد ايثارگرى ياران

باوفاى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستيم كه چگونه مرگ خونين را در راه رسيدن به هدف الهى بر زندگى توأم با خوارى ترجيح دادند. با مقايسه و تطبيق اين دو رويداد مهم تاريخى كه مى توان پى برد كه هم كار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هم كار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى احياى مكتب و محكوميت دشمن بود. اين دو كار، راه حلى منطقى براى حل مشكلات اسلام به شمار مى رفت؛ ولى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عاملى بود كه اثر مهمش در روز عاشورا آشكار شد و چشم اندازى نو در زندگى و حركت اسلامى ايجاد كرد و عظمت و شكوهى براى اسلام پديد آورد. اگر آن صلح نبود، اين وضعيت ايجاد نمى شد و اصلاَ نهضت حسينى شكل نمى گرفت.

ص:208


1- (1) . رجبعلى زمانى، حقايق پنهان پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 195.
منابع

1. ابن الثير، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارالفكر، 1398 ق.

2. ارفع، كاظم، امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: انتشارات فيضى، 1370.

3. الامينى النجفى، عبدالحسين احمد، الغدير فى الكتاب و السن هو الادب، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1362.

4. برقعى قمى، على اكبر، بامداد روشن در اسرار واگذارى خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به معاويه، قم: مؤسسه مطبوعاتى نوين، بى تا.

5. دشتى، محمد، فرهنگ سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: انتشارات محدث، 1382.

6. راضى، آل ياسين، صلح امام حسن پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيدعلى خامنه اى، بى جا، نشرآسيا، 1369.

7. زمانى، رجبعلى، حقايق پنهان پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1375.

8. سعيدى، عباس، ثوره الشيعة عصرامام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: انتشارات بعثت، 1358.

9. سيدبن طاووس، لهوف فى قتلى الطفوف، نجف: مكتبه و الطبعه حيدريه، 1369 ق.

10. شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تحقيق مؤسسة الالبيت لاحياء تراث، قم: 1413 ق.

11. طبرسى، ابى منصور، احمدبن على بن ابى طالب، الاحتجاج، نجف: منشورات دارالنعمان، 1386 ق.

12. طبرى، محمدبن جرير، تاريخ طبرى، تصحيح و تحشيه محمد روشن، تهران: نشر نو، 1368.

ص:209

13. العاملى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه اداره كل مراكز و روابط فرهنگى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران: 1369

14. عمارزاده اصفهانى، عمادالدين حسين، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: انتشارات اسوه، 1371.

15. قائمى، على، در مكتب كريم اهل بيت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: انتشارات اميرى، 1374.

16. قرشى، باقر شريف، زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه فخرالدين حجازى، تهران: انتشارات بعثت، بى تا.

17. قرشى، على اكبر، خاندان وحى، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1373.

18. موسوى آل اعتماد، مصطفى، الروائع المختاره، سخنان امام حسن مجتبى ع، خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار، مترجم محمدحسين اعتماد، قم: بوستان كتاب، 1382.

19. نظرى منفرد، على، قصه صلح خونين، تاريخ زندگى سياسى اجتماعى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: انتشارات سرور، 1382.

20. هادى منش، ابوالفضل، آفتاب حسن: رويكردى تحليلى به زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما، 1382.

21. واعظ تبريزى خيابانى، على، وقايع الايام در احوال محرم الحرام، تهران: اسلاميه، 1380.

ص:210

نقش بنى اميه در انحراف امت اسلامى

اشاره

محمد اسماعيل زاده

چكيده

بى ترديد، جامعه نبوى شاهد تغيير و تحولاتى بوده اما سمت وسوى اين تغييرات، باعث حساسيت انديشه وران و صاحب نظران شده است. بر اساس شواهد تاريخى، اين دگرگونى، پس از رحلت پيامبر (ص)، سيرى نزولى داشته است. جامعه اى كه با عنايت خداوند و همت محمدى و غيرت علوى و همراهى مهاجران و انصار، بر پايه ارزش هاى معنوى شكل گرفت، چندى پس از رحلت جان گذار بنيان گذارش، راه سقوط درپيش گرفت؛ به طورى كه ارزش هاى عصرجاهليت جانشين ارزش هاى ناب محمدى گرديد. پس از رحلت پيامبر شاهد جريان خلافت، در پى اين بود تا فرهنگ ناب اسلامى را كه در فرهنگ غدير تجلى داشت، به قهقرا ببرد و فرهنگ جاهليت منسوخ را در قالبى نو جانشين آن سازد. از اين رو، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبب تداوم و استمرار فرهنگ امامت و ولايت در جامعه گرديد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تجسم عالى فضايل انسانى بودند. ايشان مقتداى پاكان و صالحان به شمار مى رفتند و واجد هر نوع خصال و فضايل والاى اسلامى بودند. عده اى كوته بين، مغرض و يا جاهل، به سيره سياسى ايشان خرده مى گيرند كه چرا مانند امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قيام نكردند و با معاويه از درِ سازش وارد گرديدند.

اين مقاله در صدد است تا با نگاهى نو به اين موضوع، به بررسى ابعاد و دستاوردهاى اين صلح با شكوه تاريخى از منظر نقش آن در تداوم فرهنگ امامت و ولايت و مقابله با فرهنگ منحط جاهليت بپردازد.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرهنگ امامت و ولايت، فرهنگ جاهليت، صلح.

ص:211

مقدمه

دعوت همه پيامبران به توحيد و نفى هرگونه شرك بوده است. در واقع توحيد، سنگ زيرين بناى عظيم اديان آسمانى محسوب مى شود. بر اين اساس، بيش تر تلاش پيامبران براى مبارزه با مشركان بود و در اين زمينه، بسيار رنجيدند. لذا آن ها تا آخرين توان و نفس با مشركان، نبرد كردند؛ زيرا هدف اصلى شان تشكيل جامعه اى بر اساس توحيد ناب بود و شرك همواره سد راه آنان به شمار مى آمد. شرك شاخه هاى گوناگونى دارد؛ هم چنان كه توحيد نيز داراى مراتب مختلف است. اساساً پيامبران، وظيفه داشتند كه مسأله توحيد را در همه ابعاد، براى مردم شرح دهند. و در ضمن آن، شاخه هاى شرك را نيز بيان نمايند و از مردم بخواهند كه در جاده مستقيم توحيد راستين گام بردارند. مردم در زمان دعوت پيامبران بيش تر در تاريكى شرك در عبادت به سر مى بردند؛ زيرا به جاى پرستش خداوند يكتا، انواع بت ها را مى پرستيدند. ازاين رو، بيش تر مبارزات پيامبران با اين نوع شرك بود.

رحلت پيامبراكرم (ص)، آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مى رود. تحولى كه در اندك زمانى، تا آن جا پيش رفت كه

برخى از نزديك ترين افراد به آن حضرت به شيوه اى اسفناك قربانى شدند.

به راستى چرا جامعه اى كه اساس و حيثيت و هويت خويش را از اسلام يافته بود، بر چنين واقعه هولناكى لب فروبستند و شريك جرمى بزرگ در تاريخ بشريت شدند؟ با تحليلى دقيق و عميق از واقعيات آن روز، مى توان پاسخ اين پرسش را يافت. دنيازدگى و روى آوردن به زندگى بى دغدغه همراه با آسايش، به همراه اعمال تعبيرهاى نادرست از دين و سنت، و ايجاد فضاى مسموم تبليغاتى و در پى آن فشار سياسى به ياوران حق، از علل اصلى آن بود تا جايى كه حتى

ص:212

دشمنان، حركت اصلاحى و تاريخى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز بد نمايش مى دهند. غاصبان و خيانت پيشگان حاكم، با استفاده از ناآگاهى سياسى - اجتماعى مسلمانان، واقعيت مسلم را تفسير به رأى مى كنند.

بى شك جوامع در طول تاريخ و طى زندگى اجتماعى خود، همواره شاهد دگرگونى در درون و برون خود بوده اند. جهت و سمت وسوى غايى اين تحولات بسيار مهم است. اگر سير صعودى داشته و در جهت تكامل بشر صورت گرفته باشد نه تنها نكوهيده نيست، بلكه پسنديده و مورد استقبال كمال جويان قرار خواهد گرفت. فرهنگ هر جامعه، هسته اصلى آن را تشكيل مى دهد و آن قدر از اين حيث اعتبار و ارزش دارد كه به تعبير جامعه شناسان، فرهنگ به مثابه هواست كه هيچ جامعه اى بدون آن شكل نخواهد گرفت. لذا نقطه آغازين دگرگونى در هر جامعه اى را بايد در تغيير در فرهنگ آن جست وجو كرد. پس اگر گروهى بخواهند جامعه اى را به دلخواه خود تغيير دهند، نقطه شروع تغييرات را در فرهنگ و به خصوص ارزش ها و انديشه هاى آن

جامعه قرار مى دهند.

در نگاهى كلى، مى توان فرهنگ را مجموعه اى از اعتقادات، آداب و رسوم، انديشه ها وارزش ها به حساب آورد كه افراد به عنوان اعضاى گروه يا جامعه، آن ها را كسب كرده و يا پديد آورده اند.(1) بر اين اساس، تغيير درارزش ها و انديشه ها، تغيير در ساير بخش هاى فرهنگ را در پى خواهد داشت؛ زيرا ساير عناصر فرهنگ تحت تأثير مستقيم انديشه ها وارزش ها هستند. بدين سبب، نقطه آغازين تغيير در جامعه را دگرگونى درارزش هاى آن مى دانند. لذا قدرت مداران نيز براى در دست گرفتن سرنوشت جامعه، ابتدا به سراغ ارزش هاى آن رفته و سعى در سوق دادن آن ها به سوى اهداف خود داشته اند

ص:213


1- (1) . تامپسون، ايدئولوژى و فرهنگ مدرن، ص 152.

حال كه دانستيم فرهنگ، نقطه آغاز تغيير در هر جامعه است و ريشه تغييرات فرهنگى، دگرگونى ارزش هاست، اين سؤال به ذهن مى آيد كه مهم ترين عوامل تغييرات فرهنگى چيست ؟

اگرچه براى اين سؤال مى توان جواب هاى مختلف و گاه متضادى داد، كارگزاران و متوليان امور در تغييرات اجتماعى و فرهنگى، نقشى برجسته دارند؛ زيرا كنش ها و تصميمات آن سرنوشت جوامع را مشخص مى سازد.(1) لذا نقش دولت در اين ميان، از ساير عوامل تأثيرگذار در تغييرات اجتماعى برجسته تر است؛ زيرا خطمشى ها و اهداف كلى دولت ها، مى توانند باعث

ايجاد تغييرات وسيعى در سطح جامعه در زمينه هاى متفاوتى نظير هنجارها، ارزش ها، گرايش ها و باورها گردند.(2)

واقعه عاشورا در تاريخ اسلام از وقايع بى نظير و بس اسفناك است كه هر انسان منصفى كه حتى آشنايى اندك با اسلام و تاريخ آن داشته باشد، به آن به ديده شگفتى و عبرت مى نگرد و اين پرسش برايش پيش مى آيد كه چگونه در جامعه اسلامى، در اندك زمانى پس از رحلت بنيان گذار آن، برخى از نزديك ترين افراد به آن خاندان را به بدترين شيوه قربانى كردند و به تعبير ابن طقطقى «به علت ناگوارى و هولناكى آن، دوست ندارم سخن را در پيرامونش طولانى كنم؛ زيرا در اسلام، كارى زشت تر از آن به وقوع نپيوسته است. گرچه كشته شدن اميرالمؤمنين مصيبت بسيار بزرگى به شمار مى آمد، ليكن سرگذشت حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چندان كشتار فجيع و مثله و اسارت در برداشت كه از شنيدن آن پوست بدن انسان به لرزه مى افتد. لذا از پرداختن به سخن درباره اين سرگذشت،

ص:214


1- (1) . گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص 145.
2- (2) . دفلور ملوين و ديگران، مبانى جامعه شناسى، ص 243.

به شهرتش اكتفا مى كنم؛ زيرا كه مشهورترين مصيبت است. خداوند هر كسى را كه در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چيزى از آن خشنود بوده است، لعنت كند و هيچ گونه كار خير و توبه اى را از او نپذيرد و او را از جمله (بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً)1 قرار دهد.»(1) اين پرسش اساسى، از ديرباز مطرح

بوده و هر چند گذر زمان، اندكى از ابهام آن را برطرف ساخته، هم چنان پاسخى درخور به آن ضرورى مى نمايد. همان طورى كه اشاره كرديم، تغييرات در زمينه فرهنگ و ارزش ها، مى تواند سبب تحولات بنيادين گردد ولى به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد كه آمادگى پذيرش چنين فاجعه اى را يافته بود؟ مردم آن زمان كه هنوز خاطره گذشته در اذهانشان بود و پيامبر (ص) را ديده بودند، چگونه در مقابل آنچه پيش روى بود دست بر دست نهادند و شريك جرمى بزرگ در تاريخ بشريت شدند؟ چرا عليه آنان كه چنين ظلمى عظيم به پاداشتند به اعتراض برنخاستند؟ چه دگرگونى هايى در دنياى آن زمان پيش آمد كه خليفه مسلمين! براى تحكيم موقعيت خويش، دست به كشتار خاندانى زد كه در تفكر دينى مردم مى بايد جايگاه والايى داشته باشند؟ چرا آن هايى كه شنيده بودند كه پيامبر (ص) حسنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سرور جوانان اهل بهشت معرفى فرموده؛(2) صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قتل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش را ديدند و شنيدند اما لب فرو بستند؟ در اين زمينه، آنچه بايسته پژوهش است، بررسى سازوكارهاى اين تغيير از بعد از رحلت نبى مكرم اسلام است تا معلوم شود كه چگونه و چه عواملى در اين تغييرات نقش اساسى داشته اند. به نظر عامل اصلى در وقوع اين واقعه جان گداز، روند

ص:215


1- (2) . ابن طقطقى، لفخرى فى الاداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، ص 155.
2- (3) . طبرانى، المعجم الكبير حققه و خرج احاديثه حمدى، ج 3، ص 38.

تدريجى جايگزينى فرهنگ جاهليت به جاى فرهنگ غدير (امامت و ولايت) و تهى كردن جامعه از اين فرهنگ ناب بود. در اين نوشتار برآنيم كه تحولات پيش آمده در جامعه اسلامى را كه زمينه ساز صلح

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد، به صورت اجمال بيان داريم و نشان دهيم كه جامعه بعد از پيامبر (ص) چه ويژگى هايى داشت و سير صعودى فرهنگ جاهليت و محو فرهنگ ناب اسلام چگونه بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تاريخ تشيع و بلكه جهان اسلام، ارزش و اعتبار خاصى دارند سيوطى درباره ايشان مى نويسد:

كانَ الْحَسَنُ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ لَهُ مَناقِبُ كَثيرَه، سَيِّدا حَليما، ذا سَكينَه وَوِقارٍ وَحِشْمَه، جَوادا، مَمْدُوحا؛(1)

حسن [بن على] داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود. او [شخصيتى] بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخاوتمند، و ستوده بود.

بخارى از علماى مشهور و صاحب مكتب اهل سنت، از ابى بكر نقل مى كند كه گفت:

رَاَيْتُ النَّبِىَّ (ص) عَلَى الْمِنْبَرِ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ مَعَهُ وَهُوَ يُقْبِلُ عَلَى النّاسِ مَرَّه وَيَنْظُرُ الَيْهِ مَرَّه وَيَقُولُ : ابْنى هذا سَيِّدٌ؛(2)

پيامبراكرم (ص) را ديدم كه بر فراز منبر بودند و حسن بن على هم با ايشان بود. آن حضرت گاهى به مردم رو مى كرد و گاهى به حسن و مى فرمود: «اين فرزند من [سيد] و آقاست.»

و مى فرمود:

مَنْ احَبَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَقَدْ احَبَّنى وَمَنْ ابْغَضَهُما فَقَدْ ابْغَضَنى؛

(3)

ص:216


1- (1) . سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 189.
2- (2) . بخارى، الجامع الصحيح، ج 3، ص 31.
3- (3) . مجلسى، بحارالانوار لدرر الاخبار الائمه الاطهار، ج 43، ص 264.

هر كه حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته، و هر كه با آن دو دشمنى كند، با من دشمنى كرده است.

نكته بسيار مهمى كه درباره اين امام همام معروف است، اين كه چرا امام با اين همه فضايل و كرامات، با شخصيت پليدى چون معاويه صلح كردند؟ چرا مانند برادر بزرگوارشان در مقابل ستم نايستادند؟ آيا صلح ايشان خداى ناكرده از روى ترس بوده است ؟

در پاسخ بايد گفت: بى ترديد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمى ورزيدند. ايشان كانون شجاعت و ستم ستيزى بودند. بعضى مى پندارند كه شجاعت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كم تر از ائمه ديگر بوده است. براى اين كه نادرستى اين پندار روشن شود، به نمونه هايى از شهامت آن حضرت اشاره مى شود:

به نقل برخى از تاريخ نگاران مانند ابن اثير، ابن خلدون، سيدهاشم معروف الحسنى و باقر شريف قرشى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به همراه برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتح شمال افريقا با ده هزار رزمنده شركت كردند.(1) هم چنين به نقل از طبرى و ابن اثير، آن دو بزرگوار، در فتح طبرستان در سال سى هجرى در كنار ديگر رزمندگان اسلام حضور داشتند.(2) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل، در ركاب امام

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خط مقدم جبهه مى جنگيدند و از ياران دلاور آن حضرت سبقت مى گرفتند و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كردند.(3) آن حضرت در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشتند و با سخنان پرشور و مهيج خويش، كوفيان

ص:217


1- (1) . هاشم معروف الحسنى، سيره الائمه الاثنى عشر، ج 2، ص 16.
2- (2) . همان.
3- (3) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.

را به جهاد در ركاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت مى نمودند.(1) آمادگى ايشان براى جانبازى در راه حق، به قدرى بود كه اميرمؤمنان، در جنگ صفين، از ياران خود خواستند تا حسنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از پيشتازى در جنگ با دشمن بازدارند، تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(2)

اين موارد نشان مى دهد كه علت صلح امام با معاويه اين بود كه آن حضرت با اين كار، تداوم فرهنگ امامت و ولايت و مقابله با فرهنگ منحط جاهليت را تضمين نمودند او از حق خود گذشتند تا مبادا در آن دوره حساس، گزندى به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. امام با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى و براى جلوگيرى از چنددستگى و حفظ اركان نظام اسلامى، خود را كنار كشيدند و صلح كردند. ازاين رو، صلحان حضرت، از هر ستيزى دستاورد بيش ترى به همراه داشت.

مفهوم شناسى جاهليت

جاهليت از ريشه «ج ل) و جهل در يك تعبير عام مقابل علم است. جاهليت برهه محدودى از زمان در خلال مكان نيست، بلكه زمان شمول و مكان شمول است. در واقع حالت و كيفيت خاصى است كه در هر زمان و مكان مى تواند پديد آيد. در يك حالت كلى، مى توان گفت كه جاهليت مفهوم است نه زمان. اتصاف يك عصر به جاهليت، به معناى غالب بودن جهل در آن عصر است، به طورى كه گروهى از تاريخ نگاران بر همين باور، جهل رايج در اين دوران را در مقابل علم و آگاهى مى دانند و به ويژه بر تعداد با سوادهاى مكه و مدينه، تأكيد مى ورزند. و تعداد آنان را در مكه مقارن ظهور اسلام، هفده نفر و در مدينه مقارن

ص:218


1- (1) . نصربن مزاحم، واقعه صفين، ص 113.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 25.

هجرت پيامبر (ص) يازده نفر ذكر كرده اند.(1) بلاشر در اين زمينه معتقد است كه در اسلام، به تمام خصوصيات نفسانى عرب مانند مزاج جنگى، حساسيت و شرافت نسبت به عربيت، قساوت در مورد انتقام، شرب خمر، قماربازى و مانند آن صفت جاهلى اطلاق مى شود.(2) بسيارى از پژوهش گران اسلامى، بر اساس مفاهيم قرآنى، جاهليت را دوره جهل به خداى راستين و دين حق دانسته اند. اگرچه در اين ميان گلدزيهر، ايزوتسو و برخى ديگر، جهل را در مقابل عقل، و جاهليت را در مقابل اسلام قرار داده، معتقدند كه چون اعراب در جاهليت، ارباب داشتند، در اسلام بر اساس بينش توحيدى خود، رو به رب آوردند و به جاى وثنى

مذهب بودن، توحيد را مطرح كردند. لذا مى توان بنا بر يك اصطلاح خاص، عصر جاهليت را به تاريخ عرب قبل از اسلام تعميم داد و تمامى ادوار پيش از بعثت رسول اكرم (ص) را بر آن منطبق كرد. اما بر اساس اصطلاحى عام، عصر جاهليت را بازتر از اين دوران مى توان در نظر گرفت. بر اين اساس، براى پيش از آن نيز دوره يا دوره هايى مى توان تصور نمود. براى نمونه، به دوران ميان پيام آورى حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نبوت حضرت محمد (ص)، مى توان دوران جاهليت اطلاق كرد و بدين لحاظ، عصر حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، را كه پيش از جاهليت بوده، بيرون از چارت قلمداد نمود.(3)

در كل مى توان گفت: تاريخ جاهليت، به دوران تاريخى پيش از اسلام اطلاق مى شود و در واقع بسترى بوده كه آيين اسلام در آن ظهور يافته است. بر اين اساس، شناخت اين بستر تاريخى، خود زمينه شناخت هر چه دقيق تر و بهتر

ص:219


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف، ص 471.
2- (2) . فروخ، تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 47.
3- (3) . جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 41 37.

تاريخ اسلام را فراهم خواهد ساخت؛ زيرا ظهور اسلام هرگز به معناى محو كامل روش ها و ارزش هاى ديرينه نبوده و بى گمان، پاره اى از آداب و رسوم غيرجاهلانه پيشين، هم چنان در عصر اسلامى امتداد يافته است. گفتيم كه بيش تر صاحب نظران، بر اين باورند كه در اصطلاح تاريخ اسلامى، جاهليت عصر پيش از اسلام - از زمان حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا پيامبر خاتم (ص) - است و چون مردمان آن اعرابى بودند كه پيش از اسلام در جزيره العرب زندگى مى كردند و جاهل به خداوند بودند، به دوران آن ها جاهليت مى گفتند. از

اين منظر، قبايلى مانند عدنانيان در حجاز، قحطانيان در يمن، عرب بائده مثل عاد، ثمود و طَسَم و جماعت وثنى مذهب در جزيرة العرب، اعراب يهودى در يمن، وادى القرى، خيبر و يثرب، مسيحيان در شام و حجاز، صائبيان در حران، و زرتشتيان در بحرين، در حيطه اين دوران قرار مى گيرند. اين واژه داراى بار معنايى وسيعى است و بر تمام اين اعراب، عرب جاهلى اطلاق مى شود.

در يك تقسيم كلى، تاريخ عرب به سه دوره تقسيم مى گردد: دوره اول (دوران سبائى و حميرى)، دوران دوم (دوران جاهليت)، و دوران سوم (دوران اسلامى) بر اين اساس، دوران سبائى و حميرى در اوايل قرن ششم ميلادى پايان مى پذيرد و پس از آن، دوران جاهلى، شامل يك قرن مانده به ظهور اسلام مى گردد. اين تقسيم بندى را فيليپ حِتى انجام داده است. وى با ملاحظه اين امر كه در همان يك قرن مانده به ظهور اسلام، دولت هاى مهمى چون غسان و آل لخم در ميان عرب ها جاى داشته اند، بر آن شده تا از گستره عصر جاهلى بكاهد و چتر آن را تنها بر سرِ قبايل صحراگرد شمالى يك سده مانده به ظهور اسلام بگسترانَد.(1)

پس از اين توضيحات، به كاربرد اصطلاح جاهليت و معناى آن مى پردازيم.

ص:220


1- (1) . حتى، تاريخ عرب، ص 109-110.

همان طورى كه اشاره كرديم پاره اى از متفكران،

جاهليت را اصطلاحى مى دانند كه در دوران اسلامى، براى شناسايى عصر پيش از اسلام ابداع گرديده است.(1) برخى ديگر اين واژه را متضمن زشتى و ناپسندى اوضاع آن دوران در بيش تر اوقات در نظر گرفته اند.(2) و كاربرد كلى آن را مستنبط از آيات قرآن كريم بيان كرده اند.(3) ابن خلدون معتقد است كه اعراب در دوران جاهليت، بر حسب طبيعت خود، وحشى و يغماگر بودند و آن چنان به اين كار اهتمام مى ورزيدند كه جزء خوى و سرشت آن ها شده بود. لذا از قيد فرمان برى حكام سرباز مى زدند.(4) در هر حال، اصطلاح جاهليت درباره دوران پيش از اسلام، با انگيزه اسلامى به كار رفته و كاربرد آن در حالت كلى، مرتبط با نفى شرك، بت پرستى و گمراهى حاكم بر آن دوران، بوده است.(5) به اعتقاد طبرى قوم عرب در آن دوران خوارترين، بدبخت ترين و گمراه ترين اقوام بودند كه در لانه اى كوچك ميان بيشه شير (ايران و روم) زندگى مى كردند. او آشكارا به خداوند سوگند مى خورد كه در سرزمين عرب، چيزى موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان باشد. به اعتقاد وى، هر كس از اعراب كه مى مرد، يك سره به

دوزخ مى رفت و هر كدام كه زندگى مى كرد و حيات داشت، گرفتار خوارى و مشقت بود، به طورى كه ديگران لگدمالش مى كردند. و در سرتاسر زمين، قومى خوارتر و تيره بخت تر از عرب نبودند.(6)

ص:221


1- (1) . آلوسى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج 1، ص 15.
2- (2) . جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 37.
3- (3) . تاريخ الادب العربى، ص 52.
4- (4) . ابن خلدون، مقدمه، ص 281-285.
5- (5) . حتى فيليپ، تاريخ عرب، ص 109-110.
6- (6) . طبرى، جامع البيان، ج 4، ص 25.

البته جاهليت عرب پيش از اسلام، به جنبه دينى - به لحاظ شرك و بت پرستى - منحصر نبوده و در زمينه هاى گوناگون اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، نمادهاى مشخصى بر جاى گذاشت. در اين باره، از مسائلى چون اوهام و خرافات، تعصبات ناروا، نزاع هاى بى حاصل، و كژانديشى ها(1) به عنوان نمادهايى جاهلان مى توان ياد كرد. به گمان بسيارى از انديشمندان و صاحب نظران اين نمادها بسى فراتر از آن چيزهايى است كه به عنوان جاهليت مى شناسيم. حال آيا جاهليت به معناى رايج آن يعنى نادانى و بى دانشى است و به واسطه اين امر به اين دوران جاهليت مى گفتند يا اين كه مراد از جاهليت معناى ديگرى دارد؟

تفحص درباره واژه جهل و غور در معانى آن، ما را به اين مطلب مى رساند كه جهل، واژه اى است با معناهاى گوناگون، مانند نبودِ دانش گمراهى، نشناختن حق، نادانى، نبودِ حلم و ظلم. بر اين اساس، هر يك از اين معانى خود مى تواند منشأ يك ديدگاه درباره معناى عصر جاهليت به شمار آيد.(2) جواد على در كتاب ارزشمند المفصل فى التاريخ العرب قبل الاسلام، جاهليت را به

معناى حماقت، حقارت، سفاهت، خشم و تسليم ناپذيرى در برابر اسلام و احكام آن مى داند.(3) به اعتقاد احمد امين مصرى، جهل در برابر علم نيست، بلكه به معناى سفاهت، خشم، تكبر و افتخارات بى جاست.(4)

كتب لغت اصلى ترين و معتبرترين منابع در بيان معناى درست واژه هاست. ابن منظور دراين باره اعتقاد دارد كه جهل، نقيض علم است. سپس با ذكر نمونه هايى، جهل را در برابر حلم و بردبارى به كار مى برد، اگرچه در يك مورد آن را تلويحاً

ص:222


1- (1) . بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج 2، ص 286-369 و ج 3، ص 3-70.
2- (2) . تاريخ الادب العربى، ص 52-53.
3- (3) . جعفريان، همان، ج 1، ص 51.
4- (4) . امين، همان، ص 60.

در برابر عقل مى داند. او معتقد است كه جاهليت، اگر به معناى نادانى و بى خردى باشد، رذيلت اخلاقى نخواهد بود؛ زيرا هيچ كس به سبب ندانستن مؤاخذه نمى شود؛ هم چنان كه طفل نيز مؤاخذه نمى گردد. همه انسان ها نادان متولد مى شوند. بهترين دليل بر اين مدعا، خود قرآن كريم است كه در معرفى انسان ها آن ها را هنگام تولد نادان معرفى مى فرمايد (وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً...)1 هم چنين مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان، ماده جهل را متضاد حلم و مترادف با پرخاش گرى معنا مى كند.(1) ابن عباس به نقل از پيامبر (ص) مى گويد:

«من استجهل مؤمنا فعليه اثمه». ابن مبارك در توضيح اين حديث شريف آورده

است:

من استجهل مومنا اى حمله على شىء ليس من خلقه فيغضبه فانما اثمه على من احوجه الى ذالك؛(2) هركس مؤمنى را جاهل خواهد، يعنى او را به چيزى وادارد كه با خوى او همساز نيست، گناهش بر هموست كه او را بر آن واداشته است.

بنابراين، به خوبى آشكار مى گردد كه ماده جهل در عربى به معناى پرخاش گرى، شدت در عمل، ستم كردن به ديگران، عدم بردبارى و... معنا شده و اين معانى با نادانى فرق دارد. برخى جاهليت را فقدان دانش فرد درباره چيزى مى دانند كه قادر به دانستن آن است. بنابر اين ديدگاه، جاهليت نتيجه محدوديت هاى استعدادهاى ما يا ناشناخته بودن خود ماده است و در دو قسم مطلق و نسبى مى تواند بررسى شود: جاهليت مطلق آن است كه شخص قادر نيست خود را از آن خلاص نمايد. چنين جاهليتى بى شك غيراختيارى است، ولى

ص:223


1- (2) . طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ذيل آيه 67 سوره بقره.
2- (3) . ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 129.

با تلاش اخلاقى مى توان از جاهليت نسبى رهايى يافت. اين هم قطعاً جز مصاديق دوران جاهليت قرار نمى گيرد. برخى ديگر از تاريخ نگاران و نويسندگان عرب نيز بيش تر بر امى بودن اكثريت عرب جاهلى و فقدان قدرت خواندن و نوشتن آن ها تأكيد نموده اند.(1) ولى اين هم نمى تواند ديدگاه كلى و غالبى باشد زيرا جاهليت به معناى بى دانشى نبوده است. دكتر عباس زرياب خويى به نقل از گلدزيهر، در اين زمينه معتقد است كه مقصود از جاهليت، نادانى نيست، بلكه جهالت در برابر حلم است نه علم. وى جاهليت را در برابر اسلام مى داند و اعتقاد دارد كه مقصود از آن در قرآن، عصرى است كه با

تمام موازين و ارزش هاى اخلاقى، دينى و فرهنگى اسلام در تقابل بوده است.(2)

در دوران معاصر به ويژه از آغاز قرن بيستم ميلادى، تعدادى از شرق شناسان، نادانى را معناى ثانوى جهل دانسته، مى گويند: جهل در دوران قبل از اسلام، نه مقابل علم بلكه مقابل حلم بود و حلم را بردبارى، بخشندگى، لياقت، درايت و نيك انديشى معنا مى كنند و مفهوم جهل را خشونت، ناهنجارى، خودستايى، بى ارادگى و شتاب زدگى مى دانند كه از اشعار جاهلى نيز استنباط مى شود. به اعتقاد آنان چنين نبوده كه اعراب در دوران جاهليت، بهره اى از علوم روز منطقه و فرهنگ رايج در اين سرزمين نداشته اند بلكه بالعكس اين اعراب، فضايلى را مى ستودند و به آن افتخار مى كردند كه بيان گر صفات عالى در آنان است؛ مانند شجاعت در پيكار، بردبارى در مصائب، وفادارى به افراد قبيله، سخاوت با نيازمندان و تنگ دستان، مهمان نوازى و پافشارى در انتقام. هر يك از اين صفات،

ص:224


1- (1) . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 522.
2- (2) . خرمشاهى، دايره المعارف تشيع، ج 5، ص 284.

در جاى خود داراى ارزش و اعتبار است، ولى از نظر قرآن(1) مردم اين عصر به دو گروه اكثريت و اقليت تقسيم مى شدند كه فقط گروه اندكى در زمره عاقلان جاى داشتند و بقيه در صف جاهلان بودند. در واقع اكثريت افراد، در خرافات و عقايد كهنه غوطه ور بودند. اطلاق نام جاهليت بر آنان به مراد اكثريت اعتبار مى يابد لذا به اين دوران، دوران جاهليت مى گفتند و شعرهاى باقى مانده از اين عصر، مبين اين مدعاست. ويل دورانت اين اشعار را بسيار ستوده و آن ها را در زمره

شعرهاى شاعران و انديشمندان معروف اين عصر به حساب آورده است.(2) عمر فروخ نيز اعتقاد دارد كه جاهليت، در واقع نامى است كه قرآن كريم به عصر پيش از اسلام اطلاق نموده؛ زيرا اعراب در آن عصر، بت مى پرستيد و با يك ديگر به نزاع مى پرداختند و آن چنان در گمراهى بودند كه گاهى فرزندان خود را زنده به گور مى كردند و شراب مى نوشيدند.(3) در برخى از متون تاريخى، به روابط تجارى موجود بين اعراب و وجود مظاهر تمدن در پاره اى از نقاط جزيره العرب، به ويژه يمن و به اصطلاح عربستان خوش بخت « Arabia Felix » اشاره شده است. به همين دليل، غالب تاريخ نويسان جاهليت را به عنوان نوعى از عقب ماندگى و جهل علمى نمى پذيرند و اصل جاهليت را بر اين مبنا قبول ندارند. افرادى چون دكتر يحيى الجبورى و دكتر گوستاو لوبون فرانسوى از اين دسته هستند.(4)

برخى ديگر، به وجود ساختمان هاى بلند و مجلل و روابط تجارى گسترده با ساير مليت ها در اين دوران اشاره مى كنند. اگرچه ساختمان هاى مرتفع و روابط تجارى در برخى از نقاط شبه جزيره عربستان نمى تواند دليل دانش آن مردم باشد و

ص:225


1- (1) . سوره مائده، آيه 103.
2- (2) . دورانت، ج 11، ص 9.
3- (3) . تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 73.
4- (4) . لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 87-101.

اصل جاهليت را براى آن ها انكار كرد، اين هم دليلى ديگر بر ترادف مفهوم جاهليت با بى علمى نيست. لذا واژه جاهليت، از جهلى گرفته شده كه در

برابر حلم بوده نه جهلى كه متضاد علم است.(1) جاهليت تنها مفهومى مقابل علم و تمدن نيست، بلكه در برابر حلم است و مرتبه اى در برابر عقل محسوب مى شود. در يك عبارت كلى، مى توان گفت كه هرچند واژه جاهليت از ريشه جهل است، از كتب لغت برمى آيد كه مراد از آن تنها نادانى صرف نيست؛ بلكه نماد و بيان گر دورانى است كه از ارزش هاى معقول اخلاقى و موازين فرهنگ، از باورهاى دينى و اسلام تهى بود.(2) براى روشن شدن مطلب، نياز است قدرى موشكافانه تر با آن برخورد شود. بى شك اعراب در سرزمينى مى زيسته اند كه عموماً اراده هر كس قانون محسوب مى شد و قبايل همواره سرگرم حمله به يك ديگر بودند. لذا دلاورى در پيكار و استقامت در برخوردهاى قبيله اى و مصائب روزگار، از ضروريات آن ها بوده است. لذا دور از انتظار نيست كه اشعار مربوط به جنگ قبايل، بيش از نيمى اشعار جاهلى را كه به حماسه مشهور است؛ اشغال كند. اين اشعار در ستايش فضايلى است كه بيش ترين قدر و قيمت را نزد اعراب داشت. به گفته صاحب نظران تاريخ ادبيات عرب، آنچه از شاعران عصر جاهلى بر جاى مانده، از غنى ترين ميراث ادبى تاريخ اين سرزمين است تا جايى كه حتى ويل دورانت آن را از گنجينه هاى بشرى آن دوران مى داند. در كل شعر و شاعرى براى اعراب آن دوران، وسيله فخر و مباهات بود تا جايى كه هر قبيله مى كوشيد پيش از داشتن رئيس، خطيب و شاعرى داشته باشد و زمانى كه در قبيله شاعرى پديد مى آمد، براى بزرگداشت او جشن ها برپا مى شد و مهمانى ها مى دادند. آنان درواقع شاعر قبيله را

ص:226


1- (1) . تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 73.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 402.

زبان قبيله مى دانستند.(1) اين نه به دليل فرهنگ والاى مردمان آن دوران است، بلكه بيش تر براى احساسات خويش از هنر گفتارى سود مى جستند. اين هنر گفتارى، از مهم ترين و نيرومندترين شيوه هاى تحريض و اقناع بود.(2) احمد حسن زيات از ديگر نويسندگان تاريخ ادبيات عرب و از محققين اين رشته، درباره وضعيت تمدن در عصر جاهليت معتقد است كه تبابعه در يمن و منازره و غساسنه در شمال، به علوم متعددى آشنايى داشتند كه سدهاى ساخته شده توسط ايشان و شهرسازى و آبادانى شان، گواه بر اين امر است. او در ادامه، از عدنانى ها شاهد مثال مى آورد كه مشغول تجارت با ساير ملل بودند و توانستند به مجموعه اى از علوم دست يابند كه بر تجربه، استقرا و وهم استوار بود. آنان در پرتو كوشش خود توانسته بودند طب درمان حيوانات (دامپزشكى)، و شناخت انواع اسب به دليل ارتباطشان با جنگ، گياه شناسى، نجوم، شناخت بادها به دليل ارتباط با انواع علف و باران و يافتن راه در تاريكى هاى خشكى و دريا را فرا بگيرند.

حنا الفاخورى ضمن وصف هنر عصر جاهلى و برشمردن زمينه هاى احساسات اين قوم و اين كه اين آثار مكتوم مانده اند، اعتقاد دارد كه بيش تر آثار منظوم و منثور عصر جاهلى از ميان رفته است. وى سپس با نقل قول از ابوعمروبن الصلاء مى گويد: «آنچه از سخن اعراب به شما رسيده، بس اندك است. اگر فراوان به دست شما مى رسيد، به دانش و شعر بسيار دست

مى يافتيد.»(3) او معتقد است كه بسيارى از اين آثار، به علت اين كه به حافظه سپرده نشده بود، از

ص:227


1- (1) . الفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ص 31.
2- (2) . همان، ص 35.
3- (3) . تاريخ الادب العربى، ج 1 ص 73.

بين رفته و آنچه را هم راويان شعر از حفظ كرده بودند، با كشته شدنشان در جنگ ها و فتوحات از ميان رفت.(1)

شوقى ضيف نيز در تاريخ ادب خود، عصر جاهلى را دوره تكامل زبان عربى دانسته و معتقد است از آن هنگام، اين زبان ويژگى هايى كنونى را به خود گرفته است. او به نقل از جاحظ مى گويد:

شعر عربى نوزادى كم سن و سال است. نخستين كسانى كه اين راه را پيموده و جاده را همواره كرده اند، امرء القيس بن حجر و مهلهل بن ربيعه اند و وقتى رشته شعر را رو به عقب دنبال مى كنيم، مى بينيم كه ابتداى آن 150 سال پيش از ظهور اسلام است و اگر بخواهيم عقب تر برويم، به دويست سال مى كشد.(2)

بنابراين آشكار مى گردد كه عصر جاهليت، دوران رواج ادب و بلكه دوره اوج آن بوده است، نه عصر نادانى و بى خردى؛ نمونه زير كه بيتى از معلقه عمروبن كلثوم است، مى تواند گواه خوبى در كاربرد واژه جهل در معناى ستيزه جويى و خشنونت باشد.

الا لايجهلن احد علينا فنجهل فوق جهل الجاهلينا

فنجهل فوق جهل الجاهلينا فنجهل فوق جهل الجاهلينا

زوزنى از مشهورترين شارحان معلقات، اين بيت را چنين شرح مى دهد:

مباد! كسى با ما سفاهت كند كه در آن صورت ما نيز سفيهانه با او برخورد مى كنيم.(3)

ص:228


1- (1) . تاريخ ادبيات زبان عربى، ص 35.
2- (2) . شوقى، ص 46.
3- (3) . زوزنى، شرح المعلقات السبع، ص 127.

اما مرورى گذرا بر منظومات شعرى صعاليك و اصحاب معلقات كه در اين عصر مى زيسته اند، به خوبى اوج اقتدار ادبى آن ها را نشان مى دهد. دراين باره سيوطى اعتقاد دارد كه از ميان همه قصايد قديم، معلقات سبعه در صف اول جاى دارد. تا جايى كه به گفته او، داستان هايى هر يك از اين قصايد، جايزه سالانه بازار عكاظ را مى بردند.(1) اوج توانايى آن ها را در شعر گفتن، مى توان در تحدى قرآن با آنان دانست كه بيان گر قدرت بالاى آن ها در سرودن شعر است. البته آنان پس از تلاش هاى بسيارى از آوردن سوره اى همانند يكى از سور قرآن مجيد، عاجز گشتند.(2) اگر چه برخى تلاش كرده اند تا در اين مورد و اصل انتساب شعر جاهلى به شعراى اين دوره، شك نمايند و آن را زاييده انديشه هاى اسلامى معرفى كنند و زمان انشا و انشاد آن را پس از ظهور اسلام بدانند. لذا با توجه به مطالب ياد شده و نيز مستندات تاريخى و دلايل عقلى و نقلى، نمى توان به طوركلى مردم عصر جاهلى را

فاقد هرگونه آگاهى دانست؛ چنان كه نويسنده تاريخ عرب نيز معتقد است كه به دشوارى مى توان جماعتى را كه ادبيات و فرهنگى اين چنين بالايى داشته اند، به ويژه عرب هاى جنوب شبه جزيره عربستان، جاهل و دور از مدنيت شمرد.(3) لذا در يك قالب كلى مى توان گفت كه جهل آن مردم يعنى اين كه اقوال، حكم و نصايح آن ها با سلوك و رفتارشان منافات داشت؛ مثل تجاوز، توحش، قساوت، اسراف و هم چنين مقدس شمردن آنچه برايشان نه سود داشت و نه ضررى. آنان را جاهل مى گويند؛ زيرا سخنى مى گفتند كه به آن عمل نمى كردند. لذا جاهليت به اين معنا و در وجه عام، بر عرب قبل از بعثت منطبق بوده است.

ص:229


1- (1) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفا، ج 2، ص 240.
2- (2) . اشاره به آيات شريفه 11 تا 25 سوره مباركه مدثر.
3- (3) . فليپ حتى، تاريخ عرب، ص 110.

بنابراين، جهل به معناى نداشتن حلم، سفاهت، حماقت، تهور و ناتوانى بر ضبط نفس است كه در جاهليت قبل از ظهور اسلام در ميان اعراب بسيار رايج بود. تاريخ جاهليت را از زواياى گوناگونى مى توان بررسى كرد. مباحثى هم چون معنا و مفهوم جاهليت، گستره زمانى و مكانى آن و اخلاق و آداب جاهلى، هر يك پژوهشى جداگانه را مى طلبد. اهميت شناخت جاهليت، از اين حيث مهم است كه مقدمه شناخت حيات اسلام محسوب مى شود. زيرا تا باورها، فرهنگ، تمدن، آداب ورسوم جوامع جاهلى شناخته نشود، ميزان تأثير آيين جديد آشكار نمى گردد. مهم تر اين كه شناخت جاهليت قديم و نشانه هاى آن، در شناخت روابط جاهلى دنياى كنونى مفيد است؛ زيرا جاهليت جديد نيز مجموعه اى فشرده از جاهليت قديم به اضافه انحرافات تازه است. مخلص كلام

آن كه عصر جاهلى، يعنى دوره اى كه جوامع بشرى بر اثر دور ماندن از عصر انبيا و نفوذ عقايد و عادت هاى غلط و خرافى، داراى وضعيتى مى شوند كه مناسب ترين عنوان براى آن، واژه جاهليت است. اين وضعيت نه تنها اعرابِ ساكن در جزيره العرب پيش از ظهور اسلام را در بر مى گيرد، بلكه شامل جوامع مختلفى مى شود كه در برخى ويژگى ها مشتركند. لذا مى توان بنابر بعضى روايات، دوران مابين ظهور انبيا را به دوره جاهليت تعبير كرد.(1) دليل اين امر، همان دورى تدريجى از تعاليم انبياى پيشين و كهنه شدن آموزه هاى وحيانى و نفوذ عقايد خرافى است.

جاهليت از منظر قرآن

كلمه جاهليت ريشه در قرآن دارد و براى اولين بار در آيات مدنى مطرح گرديد. در قرآن مشتقات اسمى و فعلى آن به صورت هاى «جاهل»، «جاهلون»،

ص:230


1- (1) . طبرى، جامع البيان، ج 17، ص 148.

«جاهلين»، «جهاله»، «يجهلون»، «تجهلون» و «جهول» به كار رفته، ولى كاربرد بيش تر اين واژه به صورت جهل است كه معانى متفاوتى دارد. واژه جاهليت در قرآن درباره زندگى مردمان قبل از بعثت به كار رفته است. ازاين روى، همان طورى كه اشاره شد، برخى حدود زمانى روزگار جاهليت پيش از اسلام را 150 تا 200 سال قبل از بعثت و

محدوده مكانى آن را شبه جزيره عربستان دانسته اند؛ ولى اين مسأله، با توجه به شيوه برخورد و بيان قرآن و ديگر منابع اسلامى، چندان قابل دفاع نيست. بنابراين، بعيد است بتوان جاهليت را نام زمان، مردم، قبيله يا گروهى خاص دانست.(1) البته محدوده زمانى و مكانى ياد شده مصداق كامل جاهليت است.

در كل مى توان گفت كه در قرآن، جاهليت به عنوان يك مفهوم تلقى مى شود نه يك زمان؛ اگرچه در برخى از متون اسلامى به زمان جاهليت قبل از اسلام اشاره شده است، اين به آن علت است كه مى خواسته از يك روش مقايسه اى استفاده كند، ولى باز در اين موارد نيز به ويژگى هاى جاهلى تكيه شده نه زمان جاهلى. قرآن كريم به صراحت، عصر قبل از بعثت را عصر گمراهى آشكار معرفى مى فرمايد، اين گمراهى، هم در بينش، هم در رفتار و هم در قضاوت مردم وجود داشت و خداوند آن ها را با وصف جاهليت مطلق وصف مى فرمايد. بر اين اساس، بايد دانست كه آيين اسلام، با توصيف جاهليت درباره دوران پيش از خود، در واقع درصدد برآمده تا در يك نبرد نرم فرهنگى، چنان نمادهايى را از جوامع انسانى بزدايد. البته مسلم است كه اين سخن، هرگز به معناى آن نيست كه اسلام در يك رويارويى نامعقول، هر آنچه را كه مربوط به دوران پيش تر بوده، جاهلانه شمرده و همه را انكار كرده است. بلكه اسلام در رويارويى با پديده هاى

ص:231


1- (1) . سيدابوالحسن اديانى حسينى، پژوهشى در تاريخ پيامبر اسلام، ص 148.

عصر پيش از خود، به جداسازى سره از ناسره پرداخته و تنها موارد ناسره

(جاهلانه) را نفى كرده و در موارد سره (غير آگاهانه)، حتى به تأييد و تأكيد نيز پرداخته است. بر اين اساس، مورخ نام دارى چون محمد بن حبيب بغدادى (م 245 ق.) در كتاب المُحَبَّر با ذكر مواردى از احكام و باورهاى جاهلى، به تفكيك ميان مواردى مى پردازد كه در اسلام با آن موافقت و يا مخالفت شده است.(1)

نكته ديگر آن كه درباره جاهليت از منظر قرآن كريم، نه فقط در يك بعد خاص بلكه در محورهاى گوناگونى بحث شده است. يكى از اين محورها كه در آيات قرآن نيز انعكاس يافته، چگونگى انجام دادن مراسم دينى و عبادت هاى مردم عصر جاهلى، به ويژه اعراب ساكن در جزيره العرب است. از آن جا كه بشر به لحاظ نياز و زمينه فطرى نمى تواند فارغ از عبادت باشد، عرب جاهلى نيز مراسم عبادى خاصى داشتند كه به صورت فردى يا جمعى انجام مى شد. اصل اين عبادات، غالباً از تعاليم اديان آسمانى پيشين، به ويژه دين حنيف ابراهيمى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرچشمه مى گرفت، اما آنان در چگونگى انجام دادن آن دچار كژى ها و تحريفاتى شده بودند كه گاه شكل مضحكى را براى يك عبادت پديد آورده بود. نكته ديگر آن كه درباره جاهليت گاه دو تعبير جاهليت «اولى» و «ثانى» هم آمده كه هردو برگرفته از قرآن است كه تبرّج جاهليت اولى را نفى كرده است.(2) عده اى مانند زمخشرى و طبرى گفته اند كه «اولى» در مقابل «اخرى» است. از منظر آنان، كفر پيش از اسلام «جاهليتِ اولى» است و فسق و

فجور پس از اسلام «جاهليت اخرى» به شمار مى آيد. ولى برخى مثل فخر رازى مى گويند كه «جاهليت اولى» همان جاهليت كهن است. البته افرادى نيز در قرن هاى اخير، حرف از جاهليت

ص:232


1- (1) . محمدبن حبيب بغدادى، المُحَبَّر، ص 236.
2- (2) . سوره احزاب، آيه 33.

جديد زده اند و به نوعى به اين نظرها بازگشته اند مانند محمّدبن عبدالوهاب در عربستان، سيدابوالاعلى مودودى در پاكستان، سيدقطب در مصر و بسيارى از متفكران اسلامى كه دوره تجدّد و مدرنيته عصر حاضر را نوعى جاهليت جديد پنداشته اند و دليل قابل ذكر براى آن را همان گناهان در حال ظهور و گسترش دانسته اند.(1)

درباره واژه «الجاهليه» در چهار سوره قرآن كريم (آل عمران، آيه 154؛ مائده، آيه 50؛ احزاب، آيه 33 و فتح، آيه 26) بحث شده كه در ادامه، اين سوره ها بررسى مى گردند. هم چنين ماده جهل در صيغه هاى مختلف نيز بيست بار در سوره هاى مختلف قرآن آمده است.(2)

1. (أَ فَحُكْمَ الْجٰاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ )؛3 «آيا حكم جاهليت را مى جويند؟ براى آن مردمى كه اهل يقين هستند چه حكمى از حكم خدا بهتر است». در موردشان نزول اين آيه شريفه، برخى از مفسران از جمله نويسنده تفسير نمونه از

قول ابن عباس آورده اند كه جمعى از بزرگان يهود، توطئه كردند و گفتند كه نزد پيامبر مى رويم، شايد بتوانيم او را از آيين خودش منحرف كنيم. آنان پس از اين تبانى، نزد پيامبر (ص) آمدند و به ايشان گفتند: «ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر از تو پيروى كنيم، بى شك ساير يهوديان به ما اقتدا مى كنند؛ ولى در ميان ما و گروهى، نزاعى است كه اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى، به تو ايمان مى آوريم.» پيامبر (ص) از چنين قضاوتى خوددارى كردند و آيه فوق نازل شد.(3) صاحب تفسير در مورد اين آيه، معتقد است، با توجه به

ص:233


1- (1) . بهاءالدين خرمشاهى، دايره المعارف تشيع، ج 5، ص 381-384.
2- (2) . محمود روحانى، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم، ج 2، ص 617-613
3- (4) . مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص 404

اين كه اين احكام و شريعت ها بر اساس حق بوده و از جانب خداوند نازل شده، لذا غير از آن حكم حق ديگرى نيست. پس احكام ديگر مانند حكم جاهليت كه از هواپرستى ناشى شده، حق نخواهد بود.(1) علامه طباطبايى، افكار و خواسته هاى اين گروه جاهلان را نشأت گرفته از نادانى و هواپرستى مى دانند و آن ها را كسانى معرفى مى كنند كه به خدا يقين نداشتند، ايشان معتقد است كه چون مردم عصر جاهليت، خدا را نمى شناختند و به او يقين نداشتند، لذا روى به بت پرستى و نظاير آن آورده بودند بر اساس اين آيه، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى دارند كه حكم دو گونه بيش تر نيست: يا حكم خداست يا حكم جاهليت. هر كس حكم خدا را رها كند، به حكم جاهليت تن داده است

(الحكم حكمان: حكم الله و حكم الجاهليه فمن اخطا حكم الله حكم بحكم الجاهليه). در مجمع البيان اين حكم و خواسته يهوديان را مترادف با حكم بت پرستان و غير موحدان مى آورد و جهل آن ها

را در مقابل علم مى داند.(2) نويسنده تفسير كشف الاسرار معتقد است كه اين يهوديان، حكم غيرخدا را طلب كرده و مانند حكم دوره جاهليت را از پيامبر (ص) درخواست كردند. آنان در آن دوره، حكم رجم را بر ضعيفان جارى مى كردند؛ ولى بر قدرتمندان جارى نمى كردند و به تحميم روى مى آوردند. تحميم عبارت از اين بود كه در صورت ارتكاب خطا از طرف اقوياى قوم يهود، آن ها را به جاى رجم، روسياه مى كردند و پشت به پشت بر ستورى سوار كرده، در شهر مى گرداندند. ولى ضعفا را رجم مى كردند.(3) زمخشرى نيز به نقل از طاووس، جاهليت را برابر با غير عادل بودن مى داند.(4)

ص:234


1- (1) . طباطبائى، ج 5، ص 542.
2- (2) . طبرسى، مجمع البيان، ج 7، ص 68.
3- (3) . ميبدى، ج 3، ص 137.
4- (4) . زمخشرى، الكشاف، ج 1 ص 631.

2. ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً يَغْشىٰ طٰائِفَةً مِنْكُمْ وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجٰاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّٰهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كٰانَ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّٰهُ مٰا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ؛1

آن گاه، پس از آن اندوه، خدا به شما ايمنى ارزانى داشت؛ چنان كه گروهى را خواب آرام فراگرفت. اما گروهى ديگر كه چون

مردم عصر جاهلى به خدا گمانى باطل داشتند، هنوز دستخوش اندوه خويش بودند و مى گفتند: «آيا هرگز كار به دست ما خواهد افتاد؟» بگو: «همه كارها به دست خداست.» آنان در دل خود چيزى را پنهان مى دارند كه نمى خواهند براى تو آشكارش سازند. مى گويند: «اگر ما را اختيارى بود اين جا كشته نمى شديم.» بگو: «اگر در خانه هاى خود هم مى بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آن ها مقرر شده است، از خانه به قتلگاهشان بيرون مى رفتند.» خدا آنچه را كه در سينه داريد مى آزمايد و دل هايتان را پاك مى گرداند و خدا از درون دل ها آگاه است.» اين آيه، ماجراى شب بعد از جنگ احد را تشريح مى كند. پس از مصيبت و اندوهى كه اين جنگ بر مسلمانان وارد كرد، خداوند آرامش بر آن ها ارزانى داشت. اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از مسلمانان را فرا گرفت؛ اما جمع ديگرى كه تنها به فكر جان خود بودند، از اين خواب و آرامش محروم ماندند. قرآن مجيد سپس به تشريح گفت گوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان پرداخته كه در آن شب بيدار مانده بودند، و مى فرمايد: «آن ها درباره خدا گمان هاى نادرست همانند دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و دروغ بودن وعده هاى پيامبر (ص) را احتمال مى دادند و به

ص:235

يك ديگر يا به خويشتن مى گفتند: «آيا ممكن است با اين وضع دل خراشى كه مى بينيم، پيروزى نصيب ما گردد؟» قرآن در جواب آن ها مى فرمايد: «آرى پيروزى به دست خداست و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند، نصيب شما خواهد شد.»(1) علامه

طباطبايى دراين باره معتقد است كه اين گمان و وصف هر چه باشد، چيزى است كه مناسب و ملازم با سختى است كه آن ها مى گفتند. همان امرى كه خداوند با جمله «هل لنا من الامر شى» به آن اشاره مى فرمايد، لذا گمان باطل آن ها كه از سنخ افكار دوره جاهليت محسوب مى شود، همين بوده است.(2) «ظن الجاهليه» در تفسير خواجه عبدالله انصارى، به ظن هاى ناسزا و ظن هاى كافروار تعبير شده است. او اين گروه و معتب بن قشير و اصحاب او را كه غم بر آن ها مستولى شده و همت ايشان همه در كار خويش بود، منافق خوانده است.(3) مرحوم ميرزا فتح الله كاشانى در تفسير خود درباره اين آيه، معتقد است كه اين خواب مخصوص اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حارث بن صمه و سهل بن حنيف و برخى ديگر از اتباع ايشان بود كه ايمان كامل داشتند.(4) در ادامه بحث در مورد «ظن الجاهليه» معتقد است، يعنى گمانى كه به ملت جاهليت اختصاص دارد. و در تبيينان مى گويد: هم چنان كه گمان اهل شرك بود كه رسالت پيامبر (ص) به اتمام نخواهد رسيد و وعده و وعيدى كه مى دهد، غيرواقعى است، گمان اين افراد چنين بوده است.

(5)

ص:236


1- (1) . تفسير نمونه ج 3، ص 132-133.
2- (2) . طباطبايى، ج 4، ص 84.
3- (3) . هاشمى رفسنجانى، ج 3، ص 127.
4- (4) . كاشانى، ج 2، ص 367.
5- (5) . همان

3. (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُولىٰ وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ وَ آتِينَ الزَّكٰاةَ وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)؛1 «و در خانه هاى خود بمانيد و چنان كه در زمان پيشين جاهليت مى كردند، زينت هاى خود را آشكار مكنيد. و نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد. اى اهل بيت، خدا مى خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد.» بيش تر مفسران، بر اين عقيده اند كه اين آيه خطاب به همسران پيامبر (ص) است مبنى بر اين كه زنان به ماندن در منازل خود ملزم هستند و در هنگام بيرون آمدن از منازل، نبايد زيورآلات خود را به نمايش گذارند.(1) نويسنده تفسير الميزان منظور از جاهليت اولى را به معناى جاهليت قبل از بعثت مى داند و آن را همان جاهليت قديم به حساب مى آورد كه همان پيروى از هواى نفس است.(2) نويسنده روضه الجنان پس از اين كه از اقوال مختلف در مورد عصر جاهليت بحث مى كند، اضافه مى نمايد كه زنان در آن روزگاران حجاب خوبى نداشتند و مثلاً پيراهن هاى ندوخته مى پوشيدند.(3) البته اين آيه شريفه، ظاهراً به

طور مستقيم به همسران پيامبر (ص) خطاب شده ولى در واقع خطاب به تمام زنان آن روزگار و تمام اعصار است و اين را مى رساند كه زنان بايد اهل وقار باشند و خود را در مقابل نامحرمان ظاهر نسازند و از زيبايى هاى خود محافظت نمايند.

ص:237


1- (2) . طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 108.
2- (3) . طباطبايى، ج 16 ص 383.
3- (4) . رازى، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 15، ص 415-416.
سير تدريجى جايگزينى فرهنگ جاهليت به جاى فرهنگ امامت و ولايت در عصر خلفا

جريان قدرت طلبى كه پس از پيامبر اسلام (ص) بر سركار آمد، از همان روز اول با مانعى به نام فرهنگ ناب اسلامى مواجه بود كه اوج آن در غدير تبلور يافته بود. لذا اين جريان فاسد، براى رسيدن به قدرت، نياز داشت تا فرهنگ ناب غدير را مضمحل كند و به جاى آن فرهنگ جاهليت جديد را بر سركار آورد. ازاين رو، تمام تلاش خود را به كار بست. از روزى كه پيامبر (ص) چشم از جهان فروبستند تا روزى كه واقعه عاشورا رخ داد، پنجاه سال گذشته بود و در اين دوره شش تن به عنوان خليفه رسول خدا، به حق و نا به حق رهبرى وامامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. در واقع درگذشت پيامبر (ص) آغاز تحولى جديد در عرصه سياست نيز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاك سپرده نشده بود كه جمعى از انصار و مهاجران در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و در نظر داشتند تا با استناد به اصل جاهلى «قبيله محورى»،(1) فردى را به خلافت برسانند كه از نظر شايستگى بهتر از ديگران

نبود. همين عمل موهوم، قاعده اى را در ميان اهل سنت پايه نهاد كه بعدها سرآغاز تحولات فراوانى در نسخ ارزش هاى اصيل اسلامى گرديد. اولين روند تدريجى، جانشينى فرهنگ جاهليت به جاى فرهنگ غدير (امامت و ولايت) و تهى كردن جامعه از فرهنگ ناب غدير بود. لذا كل ماجراى سقيفه را به عنوان نخستين گام در جهت تغييرارزش ها مى دانيم؛ جريانى كه پس از رحلت پيامبر (ص) به جاى حضور در خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دست بيعت دادن با ايشان كه منصوب خدا و رسولش بود، در سقيفه بنى ساعده گرد هم آمدند و حاكميت جامعه نبوى را به بركت رأى خواص مردم به عهده گرفتند. اين جريان، فقط براى در دست گرفتن حكومت و قدرت صرف نبود، بلكه براى

ص:238


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 38.

استحاله ارزش ها و نفى مكتب و سيره نبوى بود، زيرا اصحاب سقيفه خوب مى دانستند كه تغييرارزش ها بدون تسلط اجتماعى كه سازوكارش حكومت است، ممكن نيست. لذا اگر دگرگونى جامعه نبوى را تا آن جا درهم نورديد كه پس از نيم قرن، مردمى كه خود را امت محمد (ص) مى دانستند، در سرزمين كربلا مرتكب جنايت شدند. ريشه اين تحول را در سقيفه بايد جست وجو كرد. در اين زمينه، چه خوب مهيار ديلمى چنين سروده است:

فيوم السقيفه يابن النبى و غصب ابيك على حقّه طرّق يومك فى كربلا و امّك حسّن أن تُقتلا؛(1) اى فرزند مصطفى، اين سقيفه بود كه راه كربلايت را هموار كرد و آن گاه كه حق پدرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مادرت [فاطمه (عليهاالسلام)] را غصب كردند، كشته شدنت خوب جلوه كرد.

لذا قاطعانه مى توان گفت كه سقيفه عامل اصلى پديدارشدن حادثه خون بار كربلا بود، كه خود اين پيامد از تغيير درارزش هاى جامعه نبوى نشأت مى گرفت. پس از اين حادثه شوم، عنان حكومت به دست افراد نالايق افتاد و آنان با بهره گيرى از اين سازوكار بر جامعه مسلط گشتند و هر آنچه توانستند، كردند تا جامعه را به سويى بكشاندند كه خود مى خواستند. در جامعه اى كه در آن آب وضوى پيامبر (ص) آب حيات مردم بود، پس از پنج دهه، كشتن فرزند دل بندش را نه تنها مذموم ندانستند، بلكه حتى پس از شهادت او، به شكرانه اين پيروزى جشن گرفتند.

براى روشن شدن اين بحث ناچاريم قدرى به عقب بازگرديم. پيامبر گرامى اسلام طى 23 سال مجاهدت، از بعثت تا رحلت، مأمور ابلاغ و اجراى اسلام بودند و توانستند در سايه همت و تلاش خود و مسلمانان مخلص، به انقلابى

ص:239


1- (1) . جامعه شناسى تاريخى اسلام، ص 262.

عظيم و تمدن ساز دست يابند و در همه ابعاد و زمينه هاى فكرى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و سياسى، حركتى عدالت گستر و توحيدى برپا كنند كه با محتواى اصيل و جامع اسلام، براى همه زمان ها و مكان ها و همه مردم تناسب داشت. ايشان با نفى افكار، آئين ها و ارزش هاى ظالمانه جاهلى و قبيله اى، خونى و نژادى، مالى و طبقاتى و شرك و بت پرستى، و در هم شكستن ساختارها و مناسبات مبتنى بر آن ها، از اساس نظمى عادلانه، نو و در يك كلام انقلابى را پى ريختند. نهضت ايشان به يك معنا انقلاب تمام عيارى بود كه به تغييرات اساسى در ذهنيت ها و عينيت هاى حاكم انجاميد. عمده ترين هدفى را كه پيامبر تعقيب مى نمودند ترويج عدالت اجتماعى بود.

بررسى نقش صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبلور مجدد فرهنگ غدير و اضمحلال فرهنگ جاهليت
اشاره

صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) على رغم تلخ هايى كه براى شيعيان و اهل بيت عصمت و طهارت داشت، در دل خود واجد شيرينى هايى بود كه تا حدود زياديان تلخى ها را بر طرف مى كرد. اين دستاوردها در كم ترين موفقيت خود، سبب تحقق و ايجاد رابطه اى عميق و پايدار بين مردم و امام گرديد كه مى توان آن را تحقق هم بستگى اجتماعى دانست. دستاوردهاى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارتند از:

1. حفظ جايگاه امامت و ولايت از آسيب و اضمحلال

مهم ترين دستاورد صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن دوران، مصون نگه داشتن جايگاه رفيع امامت و ولايت از هرگونه گزند بود. معاويه در آن برهه، تلاش هاى گسترده اى را براى تخريب شخصيت امام كرده بود. او تمام توان خود را براى شوراندن مردم و تشويش فضاى سياسى عليه امام به كار مى گرفت. معاويه

ص:240

درصدد بود تا داغ ننگى را كه سال ها بر پيشانى خاندان اميه خورده بود، پاك كند و شكل زيبنده اى به حكومت خود دهد و تمام آن خوارى ها را متوجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرداند و خود را براى مردم، محبوب تر جلوه دهد. ازاين رو، زمينه هاى چنين فتنه اى را به صورت گسترده در ميان سپاه امام آماده كرد و منتظر بود تا با اصرار امام بر جنگ، كار را تمام كند و كيان امامت و ولايت را براى هميشه از بيخ بركند. امام كه فتنه انگيزى هاى معاويه را به چشم

مى ديدند، عمق حركت او را دريافته بودند و مى دانستند كه چه نقشه شومى در سر دارد. امام افقى را مى ديدند كه هيچ يك از يارانش آن را نمى ديدند. آنان نگرشى سطحى به جريان داشتند. ولى براى امام حفظ كيان امامت و ولايت مهم تر بود. از اين رو امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چند روز پس از امضاى قرارداد صلح با معاويه، مصلحت را در آن ديدند كه به همراه بعضى از ياران، از كوفه به مدينه هجرت نمايند. ايشان به همراه خانواده و اطرافيان، راهى مدينه شدند. مردم كوفه با اندوه بسيار به مشايعت آن حضرت شتافتند، درحالى كه اشك، چشمان بسيارى را فرا گرفته بود.(1) امام، تصميم داشتند تا كشتى اسلام را از غرقاب حتمى حكومت معاويه نجات بخشند و نگذارند حكام بنى اميه با احاديث جعلى و نسبت هاى ناروا به پيامبر (ص) و أميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صحابه بزرگ، چهره واقعى اسلام را عوض كنند و به اسم اسلام، اهداف شيطانى خود را بر امت اسلامى تحميل نمايند و بدعت ها و سنت هاى جاهليت را دوباره همانند اجدادشان احيا كنند. آن حضرت ده سال در مدينه اقامت كردند و در اين مدت هم چون پدر و جد بزرگوارش، طبيب و معلمى دلسوز و پناهگاهى مطمئن براى مردم مدينه و مظلومان عالم بودند و مانند خورشيد بر همه زواياى تاريك عالم اسلام مى تابيدند و با سخنان زيباى علوى و

ص:241


1- (1) . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 407.

اخلاق نيكوى محمدى و حجب و تقواى فاطمى، مسلمانان را رهبرى مى كردند ايشان در مقابل جبهه كفر بنى اميه ايستادند كه همه چيز را به نفع خود تفسير و توجيه مى كردند. اين امر سبب

شد تا پس از حضور آن حضرت در مدينه، محدثان، راويان و دانشمندان بزرگ به سوى آن شهر شتافتند و براى كسب فيض، گرد آن حضرت جمع شدند. در اين مدت، بسيارى از افراد كه در خواب غفلت به سر مى بردند، با روشن گرى آن حضرت بيدار گشتند و مبانى اصيل اسلام را آموختند. تاريخ نگاران مسلمان هم چون ابن عساكر و علامه مجلسى(1) به برخى از آن ها اشاره كرده اند؛ از جمله:

1. احنف بن قيس؛

2. اصبغ بن نباته؛

3. جابر بن عبدالله انصارى؛

4. جعيد همدانى؛

5. حبّه بن جوين عرفى؛

6. حبيب بن مظاهر؛

7. حجر بن عدى بن حاتم كندى كوفى؛

8. رشيد هجرى؛

9. رفاعة بن شدّاد؛

10. زيد بن ارقم؛

11. سليمان بن صرد خزاعى؛

12. سليم بن قيس هلالى؛(2)

ص:242


1- (1) . بحارالانوار، ج 42، ص 110-112.
2- (2) . علاّمه حلى، رجال، ص 83..

13. عامر بن واثلة بن أسقع؛

14. عبايه بن عمرو بن ربعى؛

15. عمرو بن حَمِقْ خزاعى؛

16. قيس بن عباد؛

17. كميل بن زياد نخعى؛

18. حارث اعور بن بنان منقرى؛

19. مسيب بن نجبه فزارى؛

20. ميثم بن يحيى تمّار (ميثم تمّار)؛

21. أبوالأسود دوئلى؛

22. ابو اسحاق بن كليب سبيعى؛

23. ابو جوزى؛

24. ابوصادق (كسان بن كليب)؛

25. ابو مخنف (لوط بن يحيى أزدى)؛

26. ابو يحيى (عمير بن سعد نخعى)؛

27. اسحاق بن يسار؛

28. اشعث بن سوار؛

29. جابر بن خلد؛

30. جارود بن منذر؛

31. حبابّه بنت جعفر.

اين شاگردان و ياران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر هجوم فرهنگى معاويه ايستادند و برخى از آنان بعد از شهادت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست معاويه و برخى ديگر

ص:243

در سال 61 هجرى، در ركاب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بافراست و زيركى، در اين مدت بى كار ننشستند و جايگاه رفيع امامت ولايت را بيش از پيش تبيين كردند. لذا اين امر در تحقق هم بستگى اجتماعى در آن دوران و جلوگيرى از گسست اجتماعى ارزش و اهميت فراوانى داشت.

2. حفظ مصالح عمومى جامعه

يكى ديگر از دستاوردهاى صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جامعه آن روز، حفظ مصالح عمومى جامعه بود. امام با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، و براى جلوگيرى از چند دستگى و حفظ اركان نظام اسلامى، خود را از عرصه سياست و قدرت كنار كشيدند تا صلح شكل بگيرد؛ زيرا دشمن خود را به درستى شناخته بودند و مى دانستند كه جنگ با معاويه، نيز سبب جلوگيرى از سرپيچى او نخواهد شد. نتيجه جنگ تنها اين مى شد كه عرصه را بر امام تنگ مى كرد. امام به فراست دريافته بودند كه در بعد داخلى، با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانى نخواهد آورد. بى ترديد سيره امام در اين زمينه سيره پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان دين، اين بود كه

هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حمله اى صورت نمى گرفت، دست به شمشير نمى بردند. بر اين اساس، آنان همواره حجت را تمام مى كردند و تا جايى كه امكان داشت، مى كوشيدند كه با نصيحت و خيرخواهى، از خونريزى جلوگيرى كنند و در صورت نااميدى از حق گرايى دشمن، به جنگ دست مى زدند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن دوران از جنگ و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمى ورزيدند. بى ترديد ايشان كانون شجاعت و ستم ستيزى بود، ولى افكار

ص:244


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 111.

عمومى جامعه، پذيراى روحيه بلند ايشان نبود. لذا امام از حق خود گذشتند تا مبادا در آن دوره حساس زمانى، گزندى به اسلام و مسلمانان وارد شود. امام به خوبى دشمن حيله گر را مى شناختند و مى دانستند كه چگونه براى رسيدن به قدرت، به هر جنايتى دست مى زند از طرف ديگر، امام دريافته بودند كه روزبه روز از شمار مسلمانان راستين كاسته مى شود، لذا خطرى سخت تر از دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسلام را تهديد مى كرد؛ براى مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرمؤمنان چهره درخشانى از خود نشان داده بود و از فرمان داران على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و افراد مطمئن آن زمان به شمار مى رفت، او يك شب بيش تر در اردوگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوام نياورد و به اردوگاه معاويه پناهنده شد. امام براى خنثى كردن توطئه هاى معاويه كه هر روز خطرناك تر مى شد، از صحنه سياست كنار رفتند زيرا خون مسلمانان بى گناه براى ايشان بيش تر از خلافت بر آن ها ارزش داشت. ازاين رو، به صلح تن در دادند. بر اين اساس، بارها مى فرمودند «من جنگ را تنها براى رضاى خدا و حفظ خون مسلمانان رها

كردم.»(1) از سوى ديگر در بعد خارجى، حمله روميان خطر جدى و بزرگى بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد مى كرد. آن ها از آغاز ظهور اسلام، ضربه هاى مهلكى از مسلمانان خورده بودند و همواره در پى فرصتى مناسب مى گشتند تا تهاجمى تلافى جويانه را آغاز كنند. امام مى دانستند كه با انتشار خبر بروز فتنه هاى داخلى در كشور اسلامى، آن ها به سرعت واكنش نشان مى دهند و براى عملى كردن آرمان سلطه گرانه خود لشكركشى مى كنند. لذا صلح امام، سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد(2) زيرا هدف اصلى امام حفظ نظام اسلامى در سطح كلان بود؛ نه استحكام خلافت خود.

ص:245


1- (1) . همان، ص 25.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 208.
3. تبيين شخصيت پليد معاويه براى جامعه

دستاورد ديگر صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در جهت تحقق هم بستگى اجتماعى در آن دوران بود، تبيين و عيان كردن چهره كريه معاويه براى جامعه بود. امام كه پس از شهادت اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، زمام حكومت را در دست گرفته بودند، سخن رانى پرشورى ايراد كردند. مردم درحالى كه مى گريستند، به سخنانش گوش مى دادند. پس از پايان سخن رانى، عبدالله بن عباس برخاست و گفت:

«مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت كنيد!» سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد.(1) مردم نيز به پيروى از او با امام هم پيمان شدند. آن روز، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود.(2) معاويه از ماجراى بيعت آگاهى يافت. براى اين كه تلاش هايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلى زود وارد عمل شد و با استفاده از مشاوران سياسى خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث در سست كردن پايه هاى خلافتى كوشيد؛ كه يك هفته از روى كار آمدن آن نمى گذشت. آن ها به اين نتيجه رسيدند كه اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگرانى و نااميدى خواهند بود.(3) پس از اين كه معاويه، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از حكومت كنار زد و خود زمام امور جامعه اسلامى را در دست گرفت، كم كم چهره سفاك و دهشتناك خود را آشكار ساخت. معاويه با اتخاذ استراتژى هاى گوناگون عملاً در مقابل خط اسلام اصيل قرار گرفت. اين امر تا آن جا پيش رفت كه حتى حدود الهى را تعطيل كرد؛ براى مثال، براى دزدى كه سارق بودنش ثابت شده بود - به طورى كه بر نه نفر همراه و شريك وى حدّ جارى كرده بودند - وساطت كرد و جلو اجراى حدود الهى را گرفت.(4) اين عمل

ص:246


1- (1) . اربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ج 2، ص 156.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 30.
3- (3) . همان، ص 32.
4- (4) . همان، ج 1، ص 464.

آن قدر شرم آور بود كه تاريخ اسلام، اسم او به عنوان اولين فردى ثبت شد كه از اجراى حدود الهى جلوگيرى كرد.(1)

هم چنين بعضى از احكام حج را عملاً تغيير داد تا جايى كه برخلاف احكام اوليه حج، هنگام احرام به خود عطر زد و بوى خوش استعمال نمود.(2) فاصله چندانى از حكومت او نگذشته بود كه او به ديگر احكام الهى نيز بى اعتنايى نمود و هرگونه كه مى خواست عمل كرد براى مثال، به نماز عيد فطر و قربان، اذان و اقامه اضافه كرد، بااين كه پيامبر (ص) فرموده بود

«لَيْسَ فِى الْعيدَيْنِ أذانٌ وَ لا اقامَه»؛ "در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه مشروعيت ندارد."(3) وى حتى خطبه هاى نماز عيد فطر را قبل از نماز خواند و اين عمل را بنى اميه برخلاف سنت رسول خدا (ص) ادامه دادند.(4) حتى در حركتى كاملاً بدعت آميز در ايام خلافتش چهل روز در نماز جمعه، صلوات بر پيامبر (ص) را ترك كرد. وقتى از او پرسيدند: «چرا چنين كردى ؟!» گفت: «نام پيامبر را بر زبان جارى نمى كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.»

(5)او براى دهن كژى به اسلام، آب را در ظرف طلا و نقره مى نوشيد و در آن ها غذا مى خورد، درحالى كه پيامبر (ص) آن را نهى فرموده بودند.(6) وى حتى معاملات ربوى را تجويز مى كرد، به طورى كه ابو دردا در برابرش ايستاد و گفت:

«سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ (ص) يَنْهى عَنْ مِثْلِ هذا الاّ مِثْلاً بِمِثْلٍ »؛ "شنيدم پيامبر خدا (ص) مردم را از معاملات ربوى نهى مى كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يك ديگر برابر باشد".

ص:247


1- (1) . ابن كثير، ابوالفدا الحافظ، نهايه البدايه و النهايه فى الفتن و الملاحم، ج 8، ص 136.
2- (2) . النصايح الكافيه، ص 100.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 470
4- (4) . همان.
5- (5) . محمد بن عقيل، ص 97.
6- (6) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 470

معاويه اعتنايى نكرد و به كار خود ادامه داد. ابودردا از گستاخى معاويه نسبت به دين خدا به خشم آمد و با اين كه قاضى دمشق بود، راهى مدينه گرديد و گفت: «هيچ گونه عذرى براى هم كارى با معاويه براى من باقى نمانده است؛ زيرا او در برابر فرمان پيامبر (ص) به رأى خود عمل مى كند.»(1) معاويه به صورت علنى لباس حرير و اعتنايى به محرمات الهى نمى كرد.(2) بدعت نهاده بود كه در يكى از دو خطبه نماز جمعه و عيد - به هنگام گوش دادن خطبه ها - مى نشستند و در ديگرى مى ايستادند.(3) او تا آن جا به پيش رفت كه زيادبن عبيد (ابيه) را به پدر خود ابوسفيان نسبت داد و او را برادر خود خواند! لذا در نامه اى رسمى نوشت: «مِنْ أَميرِالْمُؤْمِنينَ مُعاوِيَه بْنِ أَبى سُفْيان الى زيادِ بْنِ أبى سُفْيان...». جالب اين جاست كه مادر زياد از

زن هاى بدكار و شناخته شده مكه بود. اين حركت زشت سياسى معاويه، باعث شد كه صحابه به او اعتراض كنند و هركدام به نوعى انزجار خود را از وى و روشى كه در پيش گرفته بود اعلام نمايند.(4) آنان بيان داشتند كه پيامبر (ص) فرمود:

«أَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ»؛ «فرزند متعلق به مادر است و زناكار بايد سنگسار گردد.»(5)

اوج ايستادگى معاويه را در برابر اسلام، در سببيت او با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) آشكار شد. او براى كاستن از عظمت اهل بيت (عليهم السلام) و زدودن محبت آن ها از دل مردم، دستور داد تا جاعلان حديث در مدح و منقبت او و عثمان و... احاديثى بسازند تا بدين وسيله زمينه كم رنگ شدن جلوه احاديث نبوى در مورد

ص:248


1- (1) . محمد بن عقيل، ص 94.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 470
3- (3) . همان.
4- (4) . ابن الاثير، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، ج 2، ص 215.
5- (5) . بحارالانوار لدرر الاخبار الائمه الاطهار، ج 73، ص 350.

اهل بيت، به ويژه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايجاد گردد. او براى اين كار، به رواج احاديث جعلى در جامعه اقدام كرد. لذا در مرحله اول به واليان شهرها نوشت:

با كمال دقت، راويانى را كه طرف دار عثمان اند و در فضايل او سخن مى گويند، شناسايى كنيد و آن ها را گرامى بداريد، در مجامعشان شركت كنيد و بزرگشان بداريد و نام آنان را به همراه احاديثى كه درباره عثمان و پدرش نقل مى كنند براى من بفرستيد!

(1)اين گويندگان و نويسندگان طماع، با نوشتن احاديث گوناگون درباره او و عثمان، به اموال فراوانى از سوى معاويه دست يافتند. در پى اين امر، احاديث جعلى همه جا فراگير شد.

معاويه اين سياست را تا مدت ها دنبال كرد. در مرحله بعد، چنين دستور داد:

روايات درباره عثمان زياد شده و همه جا را فراگرفته است. ازاين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث بسازند؛ هر حديثى را كه درباره ابوتراب شنيديد، آن را رها نكنيد مگر اين كه حديثى از صحابه در رد آن براى من نقل كنيد؛ چنين رواياتى چشم مرا روشن و ادله و احاديث مربوط به ابوتراب و شيعه او را كم رنگ تر مى كند و حجتشان را باطل مى نمايد.(2)

ازاين رو عاملان و كارگزاران معاويه، دست به جعل حديث زدند. تا جايى كه ابوهريره ها، عمروعاص ها و كعب بن أحبارها ميدان دار اين معركه ننگين گرديدند. اين امر تا جايى پيش رفت كه هركسى حديثى را از رسول خدا (ص) نقل مى كرد، با ديده شك به او نگاه مى كردند. درحالى كه عاملان معاويه، در همه جا احاديث جعلى درباره فضيلت خلفاى راشدين ساختند و خاندان عصمت و طهارت را به زير بدترين دشنام ها و نسبت هاى ناروا گرفتند.

ص:249


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15-16.
2- (2) . همان.

معاويه براى رسيدن به سياست هاى فريب كارانه خود، به تناسب، از روش هاى مختلفى سود مى جست. او ابتدا فرد مقابل را با

وعده هاى توخالى و يا گاه واقعى به طمع وامى داشت. اگر نتيجه نمى داد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت كارش مى ترسانيد و اگر بازهم نتيجه اى نمى گرفت، با زور شكنجه او را از سر راه خود كنار مى زد. بيش تر كسانى كه دست خوش اين سياست بازى قرار مى گرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه مى شدند. به جرأت مى توان گفت كه او تمامى سياست هايش را با بهره گيرى از همان روش اول به انجام رسانيد. به ندرت پيش مى آمد كه نياز به زور داشته باشد. مردم و به ويژه شيعيان، اين اوضاع را مى ديدند و از اين كه دست يارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پس زده بودند، پيش خود احساس شرمسارى مى كردند. سياست هاى معاويه نه تنها امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خاندانش را مورد هجمه قرار داد بلكه كليت شيعيان را نيز هدف گرفت. همان شيعيانى كه روزى به علت رفاه طلبى از يارى امام سرباز زده بودند، دچار فلاكت و زجرى چند برابر از سوى حكومت اموى شدند به نحوى كه كوفيان كه سردمدار صلح، بيست سال زجر حكومت معاويه را چشيدند و پليدى هاى او را ديدند و حتى برنامه هاى ضد انسانى تهديد و گرسنگى معاويه عليه خود را تحمل نمودند؛ به گونه اى كه ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:

در زمان معاويه، شيعيان در هرجا كه بودند به قتل مى رسيدند. بنى اميه دست و پاى اشخاص را به احتمال اين كه از شيعيان هستند بريدند. هر كس كه معروف به دوست دارى و دل بستگى به خاندان پيامبر بود، زندانى شد و يا مالش به غارت رفت و يا خانه اش را ويران كردند.

(1)

ص:250


1- (1) . همان، ص 43.

زياد بن سميه كه حاكم كوفه و بصره بود و به تناوب شش ماه در هركدام از اين دو شهر حكومت مى كرد، سمره بن جندب را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را به عهده بگيرد. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد.(1) سليم بن قيس هلالى در مورد رفتار زياد بن ابيه، حاكم كوفه و بصره با شيعيان عراق مى نويسد:

شيعيان را هر كجا كه بودند، كشت و بيرون كرد و آنان را ترسانيد و دست و پاى آنان را قطع كرد و از شاخه هاى خرما به دار آويخت و چشمانشان را بيرون آورد و آنان را آواره كرد به طورى كه از عراق بيرون رفتند و در منطقه عراقين شخص مشهورى از شيعه نماند مگر آن كه كشته شد يا بدار آويخته گرديد و يا آواره و يا فرارى شد(2)

او در ادامه مى نويسد:

معاويه به قاضيان و واليانش در همه مناطق و شهرها نوشت: «از هيچ يك از شيعيان على بن ابى طالب و اهل بيتش و اهل ولايتش كه قائل به فضيلت او هستند و مناقب او را نقل مى كنند، شهادتى قبول نكنيد.»(3)

اين حكم، نه تنها درباره شيعيان، بلكه درباره كسانى هم كه گمان مى رفت گرايش هاى شيعى دارند، جارى و حاكم بود.(4) يزيد

بن انس، از فرماندهان مختار كه مى كوشيد شيعيان را عليه اشراف كوفه بسيج كند، وضع دهشتناك آنان را در عهد خلافت معاويه چنين تشريح مى كند:

ص:251


1- (1) . طبرى، جامع البيان، ج 5، ص 237.
2- (2) . همان، ج 7، ص 28-33.
3- (3) . سليم بن قيس، ج 2 ص 784.
4- (4) . همان، ص 786.

اى گروه شيعه، وقتى در خانه هايتان مقيم بوديد و اطاعت دشمن مى كرديد، به سبب دوستى، اهل بيت شما را مى كشتند، دست وپاهايتان را مى بريدند، چشمانتان را ميل مى كشيدند و بر تنه هاى خرما مى آويختند.(1)

بنا بر اظهارات سليم بن قيس، پس از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرصه بر شيعيان تنگ تر كرديد.(2) به شهادت تاريخ، معاويه به هيچ يك از اصول اخلاقى و انسانى پاى بند نبود. او گستاخانه و بدون در نظر گرفتن عواقب سوء آن، در مقابل چشم مردم كوفه، عملاً و علناً مفاد عهدنامه را زير پا نهاد و گفت: «به هيچ يك از آن ها عمل نخواهم كرد».(3)

تمامى اين عوامل سبب شده بود كه ماهيت پليد او براى همگان روشن گردد. حال ديگر همه چهره پليد او را شناخته بودند، ولى از روى ترس و عجز نمى توانستند اعتراض كنند. لذا در نهان يك اتحاد در ميان مردم براى ريشه كنى حكومت معاويه ايجاد شده بود. اين ظلم و جورها، واقعاً مردم را بى تاب كرد و دنبال راه چاره بودند. ازاين رو، حدود هيجده هزار نامه به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نوشتند و براى هم كارى با آن حضرت اعلام آمادگى كامل نمودند. از نظر تاريخى، اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمى دادند، در مقابل تاريخ محكوم بودند و مى گفتند زمينه مساعدى را از دست داد. لذا يكى ديگر از دستاوردهاى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همين امر بود. زيرا معاويه توانسته بود با نشان دادن چهره مزورانه از خود، در ميان مسلمانان براى خود كسب وجهه كند. لذا حتى اگر نفرات براى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراهم بود، بازان حضرت نمى توانستند به جنگ با او برخيزند زيرا در اين صورت جامعه دچار آشفتگى مى شد و امام به آن راضى نبودند.

ص:252


1- (1) . جامع البيان، ج 8 ص 309.
2- (2) . سليم بن قيس، ج 2 ص 788.
3- (3) . ابن اعثم كوفى، الفتوح، ص 769.

معاويه در حل وفصل مشكلات از مهارت خاصى برخوردار بود و به اصطلاح امروزى فردى كهنه كار و آزموده بود. لذا با نيرنگ توانست مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومى را با حكومت خود هماهنگ نمايد. او در واقع كفر را در لباس نفاق پوشانده بود اما با همه كينه اى كه به اسلام داشت، آن چنان به اسلام و دين دارى تظاهر مى نمود و ظواهر دينى را رعايت مى كرد كه نه تنها عوام بلكه خواص را هم به شك انداخت. معاويه نقاب دين به چهره داشت و به گونه اى عمل نمود كه مردم را دچار دودلى كرد و همان طور كه پيامبر اكرم (ص) خبر داده بودند، دين خدا را مايه فريب كارى و بندگان خدا را بردگانى حلقه به گوش و مال خدا را ملك اختصاصى خويش ساخته بود.(1) درعين حال، آن چنان كينه از اسلام و اهل بيت در دل او ريشه دوانده

بود كه در پاسخ مغيره بن شعبه كه از او خواسته بود تا قدرى درباره خاندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفت: «لا وَاللّهِ الاّ دَفْنا دَفْنا»؛ به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است.(2) معاويه با همين روش توانست كه خلافت را در جهان اسلام به پادشاهى تبديل كند و موضوع جعل حديث را در جهان اسلام نهادينه سازد. او حدود الهى را رها ساخت و بيت المال را به خود و خاندانش اختصاص داد. در زمان او فرهنگ منسوخ تبعيض نژادى كه در دوره جاهليت رواج داشت، احيا شد و حتى درصدد محو نام پيامبر (ص) برآمد.(3) وى تمام اين كارها را با استادى تمام و زيركى انجام مى داد تا جايى كه توانست به مردم بقبولاند كه هر قدمى كه او برمى دارد، در جهت رضايت خداوند و در صراط اسلام است. او پيوسته مى كوشيد با

ص:253


1- (1) . صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 11.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129-130.
3- (3) . مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2 ص 453.

سياست هاى عوام فريبانه، واقعيت ها را ديگرگونه جلوه دهد و از ابزارهاى پيچيده اى بهره مى برد. او با شايعه پراكنى، دروغ پردازى، تطميع فرماندهان نظامى و سياسى و معرفى شخصيت هاى مذهبى و شريعت دوست از خود، توانست فضا را كاملاً مبهم كند. در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او براى جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادى از سپاهيان امام را توسط او از لشكر جدا كرد.

وى با شناخت دقيقى كه از سپاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشت، توانسته بود دريافت كه سپاه ايشان را مشتى عناصر ساده لوح،

دنيادوست و سست عقيده تشكيل مى دهند. لذا با فريب كارى زمينه هاى اضمحلال سپاه را فراهم آورد. وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين وضعيت را ديدند مجبور به صلح شدند. امام در واقع بينشى ژرف و عملكردى روشن بينانه، صلح را پذيرفتند تا توطئه دشمن را خنثى سازند و اندك مسلمانان واقعى را كه در كنارشان مانده بودند، در امان بدارند. روحيه فريب كارانه و مزورانه معاويه، كار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پيچيده تر كرده بود. امام به كياست دريافته بودند كه بايد سال ها بگذرد تا چهره مزورانه معاويه براى مردم آشكار شود. صلح ايشان اين مهم را به خوبى به انجام رساند و چهره واقعى معاويه و بنى اميه را به مردم نشان داد.

4. نشر فرهنگ اصيل اسلامى

مؤلفه مهم ديگرى كه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پى داشت تبيين جلوه جمال و كمال ملكوتى اسلام براى مردم بود. نشر فرهنگ اصيل اسلام در آن دوره ده ساله، موجب احياى مجدد اسلام و سنت پيامبر (ص) بود. اگر نرمش قهرمانانه ايشان نبود معاويه و عمالش اثرى از اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) باقى نمى گذاشتند.

ص:254

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين برهه مجال يافتند تا سيماى بارز اسلام را به جامعه نشان دهند. اين امام بزرگوار، تجسم عالى فضايل انسانى و مقتداى پاكان و صالحان بودند و بهره بسيار از خلق وخوى رسول خدا (ص) داشتند. اين صفات بارز، حتى در زمان جوانى آن حضرت نيز ظهور داشت. براى مثال، روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود، مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان

پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: «مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيش ترى نمايد.» عثمان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرد. وى پيش آن ها رفت و درخواست كمك نمود. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اِنَّ الْمَسْأَلَه لا تَحِلُّ الاّ فى احْدى ثَلاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ ، اوْ دَيْنِ مُقْرِحٍ ، اوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ ؛(1)

درخواست كردن از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد: ديه اى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است، يا بدهى و دينى كمرشكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد.

كدام يك از اين موارد براى تو پيش آمده است ؟ عرض كرد: «اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است.» آن گاه حضرت پنجاه دينار به وى دادند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيروى از آن حضرت، 49 دينار به او عطا كردند. فقير هنگام برگشت از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: «چه كردى ؟» جواب داد: «تو كمك كردى ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى خواهم. اما حسن بن على در مورد مصرف پول از من سؤال كردند، آن گاه پنجاه دينار عطا فرمودند.» عثمان گفت: «اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلت اند. نظير آن ها را كِى مى توان يافت ؟»(2) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در بخشش و دست گيرى از بيچارگان، سرآمد بودند. امام به حكم امامت، به خوبى آگاه بودند كه در آيين

ص:255


1- (1) . حر عاملى، ج 9، ص 447.
2- (2) . بحارالانوار، ج 43، ص 333-332.

اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر تهى دستان اجتماع دارند، لذا مسلمانان بنابه پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تأمين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند. آن حضرت به ياد داشتند كه پيامبر اكرم (ص) و پدر و مادرش، نه تنها سفارش هاى مؤكّدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هركدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى قلبى پاك و پرمهر نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه بودند، و همانند پدرش با خرابه نشينان دردمند و قشرهاى مستضعف و كم درآمد. همراه مى شدند و درد دل آنان را با جان ودل مى شنيدند و به آن ترتيب اثر مى دادند. ايشان در اين حركت انسان دوستانه، جز خدا را نمى ديدند و اجرش را جز از او نمى طلبيدند. ايشان بارزترين مصداق آيه شريفه ذيل بودند (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ )؛1 «آنان كه اموال خود را شب و روز، پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود؛ نه ترسى دارند و نه اندوهگين مى شوند.» ازاين رو در آن دوران محنت و رنج، امام آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بودند. هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهادند و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، نياز او را برطرف مى ساختند و اجازه نمى دادند مذلّت سؤال را بر خود هموار سازد! آن حضرت دوبار، تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و سه بار تمام اموال

خود را با خدا تقسيم كردند و نصف اموال را به مستمندان بخشيدند(1) ازاين رو، هر ناتوان و

ص:256


1- (2) . همان، ص 339.

درمانده اى، درِ خانه آن حضرت را مى كوبيد. چه بسا افرادى از شهرهاى ديگر، به اميد دست گيرى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه مى آمدند و از آن درياى كرم بهره مى جستند. در ميان مستمندان، سادات و غيرسادات و درراه ماندگان و از راه رسيدگان و... ديده مى شدند. گاه بر اساس خواسته آنان، هزينه سفر، هزينه ازدواج و زندگى، هزينه مداواى مريض و ديگر نيازمندى هاى آنان را مى پرداختند و گاه بدون هيچ گونه پرسش، بر آنان ترحم مى كردند. كمك ايشان به مستمندان، سالخوردگان و فقرا در دوران حاكميت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حكومت خود در كوفه و مدينه و بعد از آن انجام مى گرفت. كمك هاى هميشگى امام كه شامل سالمندان، ايتام، خانواده هاى شهدا، اصحاب صفه و... مى شد، در چارچوب منظمى به صورت ماهيانه انجام مى گرفت. گويا آنان، حقوق بگيران هميشگى از خاندان اهل بيت (عليهم السلام) بودند كه بخش عمده اى از موقوفات و صدقات رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه اطهر (عليهاالسلام) و اموال شخصى حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين امر اختصاص مى يافت.

5. ناسپاسى مردم نسبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

يكى از عوامل تأثيرگذار در پذيرش صلح ناسپاسى و بى اعتنايى اكثريت مردم به دعوت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جهاد با معاويه بود. اين عامل، نه تنها به پذيرش صلح انجاميد بلكه بحران به قدرى گسترده بود كه به نوعى گسست اجتماعى در آن دوران منجر گرديد. اين مقوله را در چند محور مى توان بررسى كرد: اولاً در بررسى اوضاع جامعه در آن دوران، مى توان دريافت كه وقوع جنگ هاى طولانى در زمان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با گروه هاى مختلف، سبب نوعى خستگى از جنگ و بى علاقگى به دفاع از حق در ميان سپاهيان امام شده بود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران

ص:257

خلافت خود نيز با اين مشكل روبه رو بودند و به سختى مردم را به دفاع از حق و ايستادگى در برابر مهاجمان ترغيب مى كردند. ايشان فرمودند:

ملت ها صلح مى كنند درحالى كه از ستم زمام دارانشان در وحشتند، ولى من صلح مى كنم درحالى كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، به پاى برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، نشنيديد؛ به مبارزه با سركشان ترغيبتان كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراكنده شديد و در لباس اندرز، هم ديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر كند... رهبرتان از خدا اطاعت مى كند، شما با او مخالفت مى كنيد، ولى رهبر شاميان (معاويه) از خدا نافرمانى مى كند، و از او فرمان برداريد. به خدا سوگند! دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند مثل مبادله دينار با درهم؛ ده نفر از شما را برابر يكى از افراد خودش به من بدهد.

(1)اين خط رفاه طلبى كه از در زمان خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شكل گرفته بود، در دوران خلافت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز امتداد يافت. لذا ايشان با افرادى به جنگ معاويه رفته بودند كه سرزنش هاى سوزناك امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به راهشان نياورده بود. از سوى ديگر، افرادى در سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با انگيزه هاى مختلف گرد آمده بودند: گروهى به سبب تعصبات قبيله اى و برخى به طمع غنيمت هاى جنگى، دسته اى در اثر انديشه هاى انحرافى و خوارج براى دست يابى به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هدف بعديشان معاويه بود.(2) اين اختلاف انگيزه ها، سبب شده بود كه فرمان بردارى لازم را از امام به عمل نياورند. سپاه امام در رسيدن هدف خود يك پارچه نبود.

مهم تر از اين ها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ياران بى وفايى روبه رو بودند كه عده اى از

ص:258


1- (1) . شهيدى، خطبه 97.
2- (2) . بحارالانوار، ج 43، ص 302.

آن ها در مقابل تطميع معاويه خود را باختند و برق سيم و زرهاى فتنه گر شام، عقل از سرشان ربود. اين ياران خود، وبال جان آن حضرت شدند، به گونه اى كه در اردوگاه آن حضرت به خيمه ايشان حمله ور كردند و آن را غارت نمودند و با گستاخى سجاده را از زير پايش و ردا را از دوشش كشيدند. يكى از آن ها به نام جراح بن سنان در ساباط جلو آمد و با وقاحت تمام، آن حضرت و پدر گراميش را به شرك متهم نمود و با شمشير ضربه اى به ران آن حضرت زد كه گوشت ران را شكافت و به استخوان رسيد.(1) برخى از آن ها نيز به لشكر معاويه

پيوستند و جمعى ديگر، براى معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دست بسته تحويل دهيم. ازاين رو، امام با شناختى كه از اطرافيان و روحيه آنان داشتند، كوشيدند تا با نصيحت، آنان را به مبارزه تشويق كنند. بر اين اساس، فرمودند:

هيچ چيز نمى تواند ما را از رويارويى با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولى امروز شايعه پراكنى هاى بيهوده و كينه توزى ها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشوده ايد. وقتى به جنگ صفين مى رفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولى امروز منافع خود را لحاظ مى كنيد. ما همانيم كه درگذشته بوديم، ولى شما مانند گذشته وفادار نيستيد. شمارى از شما بستگان خود را در جنگ صفين از دست داديد و برخى ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهى بر آن ها اشك مى ريزند. عده اى هم خون بهاى آن ها را مى خواهند. ديگران هم از دستورهاى من سرپيچى مى كنند. معاويه به ما پيشنهادى دور از انصاف داده كه با هدف ما و عزت اسلامى ما منافات دارد. حال اگر براى كشته شدن در راه خدا آماده ايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولى اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد، بگوييد تا صلح را بپذيرم.

ص:259


1- (1) . الارشاد فى حجج الله على العبادت، ج 2، ص 12.

سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگى! زندگى!»(1) امام با ديدن سستى سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفتند، گذشته از اين كه شمارى از آنان نيز پيش تر با نامه نگارى هايشان با معاويه، به استقبال صلح رفته و حتى برخى نيز آمادگى خود را براى تسليم امام به معاويه و يا ترور ايشان اعلام كرده بودند. ازاين رو، وقتى از امام علت صلح را پرسيدند، پاسخ

دادند:

به خدا اگر با معاويه مى جنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل مى دادند!(2)

ازاين رو امام در خطبه اى كه معاويه هم در آن مجلس حضور داشت فرمودند:

وَقَدْ هَرَبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَوْمِهِ وَهُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللّهِ حَتّى فَرَّ إلَى الْغارِ وَلَوْ وَجَدَ عَلَيْهِمْ اعْوانا ما هَرَبَ مِنْهُمْ وَلَوْ وَجَدْتُ أَنَا اعْوانا ما بايَعْتُكَ يا مُعاوِيَه؛(3)

پيامبر (ص) با اين كه قومش را به سوى خدا دعوت مى نمود، مجبور شد از دست آن ها فرار كند و به غار پناه آورد و اگر يارانى داشت، هرگز از آن ها فرار نمى كرد. من هم اگر يارانى داشتم، هرگز با تو اى معاويه بيعت نمى كردم.

آن حضرت در بيانى ديگر نيز علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مى فرمايد:

وَاللّهِ ما سَلَمْتُ الاَْمْرَ إِلَيْهِ إِلاّ انّى لَمْ أَجِدْ أَنْصارا وَلَوْ وَجَدْتُ أَنْصارا لَقاتَلْتُهُ لَيْلى وَنَهارى حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنى وَبَيْنَهُ ؛(4)

به خدا سوگند! حكومت را به معاويه واگذار نكرم مگر به خاطر نداشتن ياران. اگر يارانى مى داشتم، شبانه روز با او مى جنگيدم تا اين كه خداوند بين من و او حكم كند.

اين دگرگونى در احوال مردم، فقط به پذيرش صلح از سوى امام نينجاميد،

ص:260


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 21.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص 23.
4- (4) . الاحتجاج، ج 2، ص 71.

بلكه پس از پذيرش صلح، اين جماعتى كه تا ديروز نداى صلح داده بودند، اكنون امام را به جنگ و جهاد ترغيب مى كردند. لذا مرتب به امام مراجعه مى كردند و آن حضرت را به جنگ تشويق مى كردند. امام كه مردم كوفه را آزموده بودند، به خوبى مى دانستند كه اگر امروز احساسات، آن ها را به جنگ مجدد با معاويه برانگيخته است و هنگامى كه فردا صحنه عمل پيش آيد، آن ها از بار نخست بهتر عمل نخواهند كرد. لذا او در اين مورد فرمودند:

من مردم كوفه را چنان ديدم كه هركس به آن ها اعتماد كند، مغلوب گردد. هيچ يك با ديگرى هم رأى نيست و هميشه در اختلاف و كشاكشند. تصميمى در خوب و بد هم ندارند. پدرم از آن ها رنج و سختى بسيار كشيد. اى كاش مى دانستم بعد از من درخور چه كارى خواهند بود. شهر كوفه بيش تر شايسته ويرانى است، نه آبادانى.(1)

ازاين رو، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تلاش مى كردند احساسات كوفيان را مهار كنند. لذا تلويحاً به آن ها گوشزد كردند كه همراهى نكردن آن ها با امام ايشان را مجبور ساخته كه عهدنامه را بپذيرند. آن حضرت در پاسخ اعتراض حجر چنين فرمودند:

من ديدم رغبت بيش تر مردم بر صلح است و جنگ را خوش نمى دارند. دوست ندارم آنان را به كارى كه ناخوش دارند مجبور كنم. و براى اين صلح كردم كه شيعيان مخصوص ما از كشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت ديدم، اين جنگ ها را به زمان

ديگرى موكول كنم.(2)

اين سخنان، بيان گر اين است كه اولاً، ايشان با تمام وجود، مى كوشيد شيعيان را حفظ كنند.(3) ثانياً امام، عهدنامه نقض شده از جانب معاويه را مانعى براى از سرگيرى جنگ عليه او نمى ديدند و اين كاملاً طبيعى به نظر مى رسيد؛ زيرا

ص:261


1- (1) . الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 248.
2- (2) . دينورى، ص 267.
3- (3) . الفتوح، ص 715؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 196-195.

پيامبر (ص) نيز هنگامى كه قريش يكى از مفاد عهدنامه حديبيه را نقض كردند، همين كار را انجام دادند.(1) اگر امام اگر بر خلاف اصرار شيعيان كوفه، نبرد با معاويه را آغاز نكردند، بدان سبب نبود كه نسبت به عهدنامه نقض شده از سوى معاويه پاى بند بودند. زيرا اصولاً پاى بندى امام به مفاد عهدنامه كه فاقد نيروى نظامى بوده چه اعتبارى مى توانست داشته باشد؟ ازاين رو، بزرگان كوفه كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى از سرگيرى جنگ با معاويه نااميد شدند، كوشيدند كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را همراه خويش سازند و به رهبرى وى با معاويه نبرد كنند. دينورى دراين باره مطلب قابل تأملى را نقل مى كند:

حُجر از حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيرون آمد و با عبيده بن عمرو نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتند و گفتند: «اى اباعبدالله، خوارى را در برابر عزت خريديد و چيز اندك را پذيرفتند و چيز فراوان را رها كرديد. فقط امروز پيشنهاد ما را بپذير و سپس تمام روزگار را با ما

مخالفت كن. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عقيده اش را درباره صلح رها نما، شيعيان خود را از كوفه و ديگر نواحى جمع كن و من و اين دوستم را به سرپرستى مقدمه لشكر بگمار تا بدون اين كه پسر هند متوجه باشد، ناگاه او را با شمشيرها فرو كوبيم.(2)

به گفته دينورى، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو پاسخ به مردم كوفه دادند كه تا حدى با هم متفاوت است. او اظهار مى دارد كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «ما بيعت كرده و پيمان بسته ايم و راهى براى شكستن بيعت ما نيست».(3) لذا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن دوران با نوعى از گسستگى اجتماعى مواجه بودند كه چاره راه در قبول صلح و پاى ندى به مفاد آن بود.

ص:262


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 417.
2- (2) . دينورى، ص 268-267.
3- (3) . همان، ص 268.
نتيجه

تحولات پيش آمده پس از رحلت رسول اكرم (ص) به ويژه در عصر فتوحات، زندگى كردن بى دغدغه و همراه با آرامش را براى اعراب مسلمان به ارمغان آورد و تن پرورى حاصل از اين وضع، مجال هرگونه قيام و اعتراض را از آنان گرفت. هم چنين تفسيرهاى نادرست از دين و سنت، از آغازين روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دين را براى افراد جامعه مشكل ساخت. ازاين رو، هر نوع رفتار و قانونى در جامعه، گاه در نظرشان دينى و ارزشى جلوه مى كرد.

اصلى ترين انحراف سياسى امت اسلامى در اين دوران و در طول تاريخ، از ماجراى سقيفه آغاز مى شود كه در خلال آن، پس از تمرد از دستور و نص صريح نبوى مبنى بر اولويت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جانشينى، امامت و ولايت در عرصه ظاهرى و دنيوى از ايشان گرفته شد. پس از آن با احياى ريشه هاى ارتجاعى زندگى سياسى - اجتماعى جاهلى و قبيله اى، روند برگشت به اين دوران تيره آغاز و به شدت دنبال گرديد. فضاى مسموم و تبليغاتى پيش آمده در جامعه اسلامى، به ويژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با يك ديگر، بسيارى را به كنج خلوت و عبادت كشاند و از صحنه هاى سياسى بيرون برد. تبديل خلافت به ملوكيت و تبعات منفى بعدى آن، انحراف برخاسته از قضيه سقيفه را كامل ساخت و با افزايش گمراهى مردم و هواپرستى و هوس زدگى آن ها توسط سياست هاى وقت به ويژه به وسيله معاويه، آن دو امام به تدريج مساعدت مردمى را از دست دادند و با تحميل جنگ هاى عديده به آن ها و توقف عمليات اصلاحى شان، سرانجام درنهايت مظلوميت به شهادت رسيدند. ازاين رو، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تداوم فرهنگ امامت و ولايت و مقابله با فرهنگ منحط جاهليت نقش مهمى داشت زيرا اين صلح سبب آشكار شدن بسيارى از مسائل شد.

ص:263

اگر از لحاظ اعتقادى به حجت الهى بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتى را كه از آن ها صادر شده الهى بدانيم، هر روشى كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد. ائمه اطهار (عليهم السلام) از آن جايى كه همگى نور واحد و معصومند، مرتكب گناه نمى شوند. بر اين اساس، هدف آنان نيز همواره عزت و اعتلا و حفظ دين مبين اسلام

بوده، چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

«لا يَزالُ الاِْسْلامُ عَزيزا إِلى اثْنى عَشَرَ خَليفَه؛»(1)«اسلام مادام كه در سايه وجود دوازده امام و خليفه است، عزيز و مقتدر است».

ازاين رو، امامان به مقتضاى عصمت و علمى كه دارند، هميشه بهترين راه را براى حفظ اسلام و اعتلاى كلمه حق در پيش مى گيرند و نهايت تلاش خود را در جهت رسيدن به اين هدف مصروف مى دارند. تمام دغدغه شان حفظ دين است؛ چه با شمشير و چه با تدبير. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح نكردند بلكه صلح را بر ايشان تحميل نمودند. اين امام همام، در مقابل گروه باغى و ياغى شام ابتدا قيام كردند اما ناچار تغيير سنگر دادند و صلح را برگزيدند. تمام اهدافى كه امام در تداوم فرهنگ امامت و ولايت و مقابله با فرهنگ منحط جاهليت در جامعه درنظر داشتند، با اين صلح شكل گرفت. امام با انتخاب صلح، توانستند جامعه اسلامى را از خطر گسستگى نجات دهند و چهره زشت حكومت اموى را نمايان سازند و زمينه را براى قيام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراهم كنند.

ص:264


1- (1) . محمد محمدى رى شهرى، اهل البيت فى القرآن والسنّه، ص 74.
منابع

1. ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد هبه الله بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغه، قاهره: داراحياء الكتب العربيه، 1961 م.

2. ابن اثير، عزالدين ابى الحسين على بن كرم شيبانى، الكامل فى التاريخ، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1388 ق.

3. -، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

4. ابن اعثم كوفى، محمدبن على، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به تصحيح غلامرضا طباطبايى مجد، شركت سهامى انتشار، 1372 ش.

5. ابن منظور، لسان العرب، قم: نشر ادب الحوزه، 1405 ق.

6. ابن سعد، محمدبن سعد الطبقات الكبرى، بيروت: دارصادر، 1968 م.

7. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، قم: مؤسسه انتشارات علاّمه.

8. ابن طقطقى، لفخرى فى الاداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، مترجم محمدوحيد گلپايگانى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.

9. ابن كثير، ابوالفدا الحافظ، نهايه البدايه و النهايه فى الفتن و الملاحم، رياض: مكتبه النصر الحديثه، 1968 م.

10. اديانى حسينى، سيدابوالحسن، پژوهشى در تاريخ پيامبر اسلام، بى نا، بى جا، بى تا.

11. اربلى، ابى الحسن على بن عيسى؛ كشف الغمه فى معرفه الائمه؛ تحقيقق سيدهاشم رسولى محلاتى، بيروت.

ص:265

12. آلوسى، سيدمحمد شكرى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، مصر: 1342 ق.

13. امين، احمد، بيروت: فجرالاسلام، 1696 م.

14. بخارى، محمدبن اسماعيل، الجامع الصحيح، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى تا.

15. بغدادى، محمدبن حبيب؛ المُحَبَّر، بيروت: دارالآفاق الجديده، بى تا.

16. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.

17. تامپسون جان. ب. ايدئولوژى و فرهنگ مدرن، ترجمه مسعود اوحدى، تهران: مؤسسه فرهنگ آينده پژوهان، 1358.

18. تنهايى ابوالحسن، جامعه شناسى تاريخى اسلام، تهران: نشر روزگار، 1378 ش.

19. جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد: مكتبه النهضه، 1976 م.

20. حتى فيليپ، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: انتشارات آگاه، 1344 ش.

21. خرمشاهى، بهاءالدين، دايره المعارف تشيع، تهران: محبى.

22. دفلور ملوين و ديگران، مبانى جامعه شناسى، شيراز: دانشگاه شيراز، 1370.

23. راضى، آل ياسين، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، انتشارات آسيا، 1348.

ص:266

24. روحانى، محمود، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم، مشهد: آستان قدس رضوى.

25. زمخشرى، محمودبن عمر، الكشاف، بى نا، بى جا، بى تا.

26. زوزنى، شرح المعلقات السبع، قم: منشورات اروميه، 1405 ق.

27. سيوطى، جلال الدين تاريخ الخلفا، بغداد: مكتبه المثنى، 1383 ق.

28. -، المزهر، قاهره: بى جا، 1282 ق.

29. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير حققه و خرج احاديثه حمدى، عبدالمجيد السلفى، بيروت: داراحيا التراث العربى، بى تا.

30. طبرسى، ابى منصور احمدبن على؛ الاحتجاج؛ به تحقيق: ابراهيم بهادرى و محمدهادى به، تهران: اسوه، 1413 ق.

31. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، ترجمه على كرمى، 1380.

32. طبرى، محمدبن جرير، جامع البيان، بيروت: 1408 ق.

33. الفاخورى، حنا، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران: انتشارات توس، 1361.

34. فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت: 1964 م.

35. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، چاپ دوم، تهران: نشر نى، 1368.

36. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيدهاشم حسينى، تهران: بى جا، 1358.

37. مجلسى، محمد باقر بن محمدتقى، بحارالانوار لدرر الاخبار الائمه الاطهار، بيروت: داراحيا التراث، بى تا.

ص:267

38. محمدى رى شهرى، محمد، اهل البيت فى القرآن والسنّه، چاپ دوم، دارالحديث، 1379.

39. مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش.

40. مطهرى، مرتضى بيست گفتار، چاپ ششم، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1361.

41. معروف الحسنى، هاشم، سيره الائمه الاثنى عشر، قم: منشورات الشريف الرضى، بى تا.

42. مفيد، محمدبن محمد، الارشاد فى حجج الله على العبادت، مترجم سيدهاشم رسولى محلاتى تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378.

43. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1374 ش.

44. نصربن مزاحم، واقعه صفين، قم: مكتبه بصيرتى، 1382 ق.

45. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب جعفر بن وهب بن واضح، تاريخ يعقوبى، بيروت: دار صادر.

ص:268

تشيع مدنيان در عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

مهدى نورمحمدى(1)

چكيده

مدنيان پس از رحلت پيامبر (ص)، شاهد و يا به عبارت درست تر از اركان انشعاب مسلمانان به دو دسته شيعه و سنى بودند. اين تقسيم بندى كه به تصميم گيرى درباره رهبرى جهان اسلام مربوط مى شد. دو نظريه خلافت خلفا و امامت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) از همان روز نخست پس از رحلت پيامبر (ص) مطرح گرديد. بررسى گرايش مدنيان به اهل بيت (عليهم السلام) و مذهب تشيع، ازآن رو اهميت دارد كه آنان صرف نظر از مشاهده سفارش هاى پيامبر (ص) و نزول قرآن درباره جايگاه بلند اهل بيت (عليهم السلام)، به لحاظ جغرافيايى، نزديك ترين افراد به اهل بيت (عليهم السلام) و شاهد فضل و كمال ايشان بودند. در ميان بازه هاى زمانى مختلف كه مى توان گرايش مذكور را بررسى كرد، عصر

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازآن رو اهميت دارد كه پس از خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قبل از اغاز سلطنت اموى است. شواهد تاريخى گوياى آنند كه در اين دوره زمانى، گرايش زياد مدنيان، به دلايل سياسى، اجتماعى و... به گونه نااميدكننده اى افول مى كند.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تشيع، مدينه، مدنيان، امويان.

ص:269


1- (1) . دانشجوى دكترى تاريخ تشيع اثناعشرى دانشگاه اديان و مذاهب؛ mn13510301@gmail.com .
مقدمه
اشاره

مقاله حاضر، تصويرى از گرايش مدنيان به تشيع در دوره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و چگونگى و كم و كيف آن را نشان مى دهد. هر چند تمركز اصلى بحث روى سال هاى امامت سبط اكبر (40-51 ق) است، براى ارائه تصويرى كامل و شفاف، لازم است گرايش مذكور در سال هاى قبل از دوره موردنظر (11-40 ق) نيز بررسى شود. از آن جاكه اين گرايش، در گرويدن به اهل بيت (عليهم السلام) ظهور مى يابد، ما نيز گرايش به اهل بيت (عليهم السلام) را مى كاويم اما بآيد توجه داشت كه براى قضاوت درباره اهل مدينه و صدور يك حكم عام و شامل، نمى توان به هر گزارشى دست يازيد. براى چنين كارى، بآيد باكارى طافت فرسا، از ميان متون منابع نخستين، گزارش هايى را يافت كه درباره گرايش جمع زيادى از اهل مدينه، اطلاعياتى نسبى به دست دهند. همان طور كه گذشت، ابتدا گرايش به اهل بيت (عليهم السلام) را در سال هاى 11-40 قمرى از نظر مى گذرانيم. عظمت اهل بيت (عليهم السلام) در اين سال ها، در وجود امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متبلور بود. به نظر مى رسد، بررسى گرايش مدنيان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سه بازه زمانى سقيفه، دوران خلفاى سه گانه و دوره حكومت علوى، بهترين

ساختار در اين قسمت باشد.

الف) گرايش مدنيان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سقيفه

منابع در اين برهه از تاريخ مدينه، مدنيان را به دو دسته تقسيم مى كنند. انصار و بخشى از قريش كه در برابر انصار قرار گرفتند. هيچ حرف وحديثى از كس ديگرى در ميان نيست. در برابر اين سكوت منابع تاريخى در قبال ديگر مدنيان، چاره اى نيست جز اين كه براى دست يابى به گرايش آن ها، گرايش انصار را بجوييم. درباره حادثه سقيفه، گفت وگوهاى فراوانى صورت گرفته كه مى توان از آن به برخى گرايش ها پى برد. اين كه چرا سقيفه شكل گرفت و

ص:270

اين كه چرا انصار پيش قدم در تشكيل سقيفه شدند، بى ربط به موضوع اين پژوهش نيست. ايا مى توان از اين پيش قدمى، گرايش نداشتن به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را برداشت كرد. ديدگاه هاى مختلفى دراين باره وجود دارد. نظر درست تر آن است كه انصار در اختصاص جانشينى به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شك نداشتند.(1) اما از فضاى سياسى آن زمان، قصد قريش، مبنى بر به دست گيرى خلافت را استشمام كرده و براى پيش دستى بر

قريش، در سقيفه جمع شده بودند(2) و با اين كار مى خواستند خلافت را ابتدا براى خودشان و اگر نتوانستند براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تثبيت كنند و با انتفاى هر دو فرض، حداقل مديريت شهر خود را به دست گيرند.(3) دلايلى اين مدعا را تأييد مى كند:

دليل اول تصريح انصار در سقيفه است. سعد بن عباده خطاب به انصار مى گويد: «اين امر (خلافت) را در اختيار گيريد كه آن براى شما و نه ديگران است.»(4)

حباب بن منذر نيز به انصار هشدار مى دهد كه امر خودتان را خودتان به دست گيريد(5). گزارش ديگر سخن رفاعه بن رافع انصارى است كه مى گويد: «زمانى كه پيامبر (ص) درگذشتند ما گمان مى كرديم كه با توجه به موقعيت ما نسبت به اسلام، سزاوارترين مردم به خلافت هستيم.»(6)

دليل دوم اين است كه انصار در سقيفه، پس از اين كه نقشه خود را نقش بر

ص:271


1- (1) . احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 124؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 21. در گزارش اخير كه زبيربن بكار از محمد بن اسحاق نقل كرده، بيان شده عموم مهاجران نيز همين اعتقاد را داشتند.
2- (2) . ابن ابى الحديد، همان، ج 1، ص 219.
3- (3) . سيدحسين محمدجعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص 60؛ ويلفرد، مادلونگ، جانشينى حضرت محمد (ص) پژوهشى پيرامون خلافت نخستين، ص 51-52؛ حسين مونس، تاريخ قريش، ص 598-599 و 688.
4- (4) . أبوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، ج 3، ص 218.
5- (5) . همان، ص 220.
6- (6) . ابن عبدآلبر، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، ج 2، ص 498.

اب ديدند، نظر «اميرى از ما و اميرى از شما» را

به مهاجران پيشنهاد دادند.(1) كه بى اعتماديشان به قريش و مهاجران در اداره مدينه حكايت مى كرد. حباب بن منذر در برابر مقاومت قريش و نپذيرفتن پيشنهاد اخير انصار، راه كار اخراج قريش از مدينه را مطرح كرد،(2) اما اگر چاره اى جز تسليم در برابر خواست قريش نبود، حمايت از خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان اخرين راه، مى توانست در دستور كار انصار قرار داشته باشد. اين نيز در گفت وگوهاى سقيفه موجود است. انصار يا برخى از آن ها، پس از بيعت عمر با ابوبكر و بيعت مردم به تبع عمر، از بيعت نكردن جز با حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن راندند.(3) فرداى بيعت، «سهيل بن عمرو» در جلسه اى ياداور اين نكته مى شود كه انصار، مردم را ابتدا به خود و سپس به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواندند.(4) ابوسفيان نيز در همان جلسه، اذعان مى كند كه على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهليت سرورى قريش و خلافت را دارد و انصار از او اطاعت مى كنند.(5) يكى از پژوهش گران معاصر نيز معتقد است كه انصار در زمان سقيفه، از ميان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابوبكر، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انتخاب مى كردند و چه قرينه اى بالاتر از اين كه شمار زيادى از آنان با ابوبكر بيعت

نكردند. وى مى گويد:

اين امر كه شمار زيادى از انصار حاضر در سقيفه با ابوبكر بيعت نكردند، در پايانِ روايتى از ابراهيم نخعى كوفى تأييد قرار مى گردد.(6)

وى سپس ياداور مى شود كه برخى پژوهش هاى جهت دار، اين گزارش را به

ص:272


1- (1) . ابن هشام حميرى معافرى، السيره النبويه، ج 4، ص 1074.
2- (2) . طبرى، همان، ج 3، ص 220.
3- (3) . همان، ص 202.
4- (4) . زبير بن بكار، الاخبار الموفقيات، ص 584.
5- (5) . همان.
6- (6) . مادلونگ، همان، ص 56.

دليل «ماهيت شيعى راوى» رد كرده اند، اما ياداور مى شود كه تمايل ابراهيم نخعى به تشيع نامعلوم و مفاد روايت پيش گفته با مواضع اهل سنت سازگارى دارد.(1) البته بآيد اضافه كرد، گزارش هاى ديگرى نيز در تأييد بيعت نكردن تعدادى از انصار وجود دارد.(2)

دليل سوم اين است كه بيعت «بشير بن سعد» پسرعموى «سعد بن عباده» با ابوبكر كه از روى حسد و رقابت هاى درون قبيله اى بود،(3) باعث شكاف در خزرج و سخنان «اسيد بن حضير» از نقيبان اوس، در ميان اوسيان بر ضد خزرج، باعث بيعت اوس شد.

(4)مى توان چنين گفت كه اگر بيعت «بشيربن سعد» و سخنان اسيد نبود، اوس و خزرج بيعت نمى كردند و خلافت ابوبكر شكل نمى گرفت. بعدها در جنگ صفين، قيس بن سعد به نعمان پسر بشير بن سعد ياداورى كرد كه پدر تو عليه انصار فتنه انگيزى كرد.(5)

دليل چهارم اين است كه عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار درباره فضل قريش، از نبود كسانى چون ابوبكر، عمر، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابوعبيده در ميان انصار ياد كرد. «زيدبن ارقم» در جواب او، پس از ذكر فضايل انصار، ياداور شد كه در ميان كسانى كه از قريش نام بردى، كسى هست كه اگر خلافت را مطالبه

ص:273


1- (1) . همان.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 124.
3- (3) . طبرى، همان، ج 2، ص 458؛ ابوبكر احمد بن عبدالعزيز، جوهرى بصرى بغدادى، السقيفه و الفدك، ص 60. بشير پدر «ام خارجه» همسر ابوبكر از بنى حارثه بود كه ابوبكر در محله آنان به نام «سُنح» مى زيست (حسين مونس، همان، ص 601)؛ ابن سعد نام همسرِ خزرجى ساكنِ سُنحِ ابوبكر را حبيبه دختر خارجه بن زيد ذكر مى كند. «ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 3، ص 126).
4- (4) . طبرى، همان، ج 2، ص 458.
5- (5) . نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 449.

مى كرد، كسى با او مخالفت نمى كرد: على بن ابى طالب.(1)

دليل پنجم را مى توان سخن برخى چون «عويم بن ساعده انصارى» در حمايت از بيعت با اهل بيت (عليهم السلام) قبل از ورود مهاجران به سقيفه(2) و پشيمانى انصار از بيعت با ابوبكر و كناره گيرى از وى پس از بيعت دانست.(3) با اين كناره گيرى، خشم قريش برانگيخته

شد و خطباى آنان، به ويژه عمروعاص، انصار را هجو كردند. در مقابل، بنى هاشم مخصوصا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فضل بن عباس، در حمايت از انصار سخن راندند(4) كه نشان از هماهنگى مواضع و دليل ديگرى است. بى مهرى حكومت به انصار كه در سطور اينده خواهد امد نيز مهر تأييدى بر يكسانى مواضع انصار و بنى هاشم است.

دليل ششم كه حباب بن منذر در سقيفه بدان اشاره كرده، ترس انصار از روى كار امدن قريش و مهاجران و انتقام آنان از انصار در اينده بود؛ زيرا انصار در جنگ ها، مقابل پدران و برادران مشرك آنان صف ارايى كرده و در كشتار آنان شريك بودند.(5) اين نكته با توجه به عصبيت هاى دودمانى در عرب، بسيار طبيعى است.

اخرين دليل آن كه پس از پايان بيعت در سقيفه، عده اى به همراه ابوبكر از

ص:274


1- (1) . زبير بن بكار، ص 579؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 123. با اين تفاوت كه روايت يعقوبى اين جريان را در وقايع سقيفه آورده و اشكال آن اين است كه عبدالرحمان بن عوف در سقيفه حضور نداشته ولى زبير بن بكار، در ادامه وقايع سقيفه و در مسجدالنبى آورده زمانى كه مردم پس از ازدحام براى بيعت، متفرق شده بودند نه آن كه به زعم برخى محققان معاصر (رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، (تاريخ خلفا)، ص 18) فرداى بيعت باشد. تفاوت ديگر روايت يعقوبى و زبير بن بكار اين است كه در اولى منذربن ارقم و در دومى زيد بن ارقم جواب عبدالرحمان بن عوف را مى دهد.
2- (2) . محمد بن عمر، واقدى، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذكر المثنى بن حارثه الشيبانى، ص 34؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 1، ص 7.
3- (3) . زبير بن بكار، همان، ص 583؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 128.
4- (4) . زبير بن بكار، همان، ص 595-599؛ يعقوبى، همان.
5- (5) . أحمد بن يحيى بن جابر، بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 580.

سقيفه خارج شدند و هر كسى را كه در كوچه ها مى ديدند، مى گرفتند و دستش را به معناى بيعت به دست ابوبكر مى ماليدند.(1) اين مطلب، نشان مى دهد كه بسيارى هنوز بيعت نكرده بودند. زيرا اگر فضاى عمومى عادى، شفاف و بدون تنش بود، نيازى به شتاب، شانتاژ و ايجاد فشار براى بيعت نبود.

دلايل زيادى مى توان براى اين عدم بيعت برشمرد كه وضوح جانشينى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از پيامبر (ص) با توجه به سفارش هاى ايشان، اطلاع مردم از اختلاف بزرگان بر سر جانشينى و انتظار عاقبت امر و نارضايتى از بيعت با ابوبكر» مى تواند از ان جمله باشد.

ايا تجمع انصار در سقيفه قابل نكوهش است ؟

در اين جا دو ديدگاه مطرح مى گردد:

ديدگاه اول انصار را مستحق نكوهش نمى داند؛ زيرا انصار با اگاهى از تصميم قريش مبنى بر غصب خلافت، به راستى نگران آينده و شهر خود بودند. بى شك از اصلى ترين دلايل اسلام اوردن مدنى ها و پناه دادن به پيامبر (ص) و تشكيل حزب انصار، اختلاف اوس و خزرج بود. سخنان ابوالهيثم بن تَيهان در بيعت دوم عقبه، دليلى بر اين است كه انصار از ابتدا نگران زمانى بودند كه پيامبر (ص) پس از موفقيت، مدينه را ترك كنند و اختلاف دوباره سربراورد.(2) حضور پيامبر (ص) و ارامش در اداره مدينه، براى انصار چندان اهميت داشت كه آنان يك بار ديگر پس از فتح مكه، نگرانى خود را از كوچ احتمالى پيامبر (ص) از مدينه به مكه بروز دادند.(3) لذا هم چنان كه در سطور پيشين گذشت، انصار كه از قصد قريش مبنى بر دست اندازى بر خلافت اگاه و از تحقق خواسته پيامبر (ص) مبنى بر جانشينى

ص:275


1- (1) . جوهرى، همان، ص 48.
2- (2) . ابن هشام، همان، ج 1، ص 442؛ ابن حنبل، المسند، ج 3، ص 462؛ طبرى، همان، ج 2، ص 363.
3- (3) . ابن هشام، همان، ج 2، ص 416؛ المعارف، ص 163.

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مايوس بودند، براى اداره امور خويش در سقيفه گرد هم امدند. پژوهش گر معاصر، حسين مونس نيز

اجتماع سقيفه را از سوى انصار طبيعى مى داند؛ زيرا سرزمين، سرزمين آنان و شهر، شهر آنان بوده كه اكنون مركز امت اسلامى شده است. انصار نگران اين بودند كه تكليف آنان كه تاكنون در امان اسلام و پيامبر (ص) مى زيسته اند، پس از رحلت ايشان چه مى شود. ايا مسلمانان هر يك به بلاد خويش بازمى گردند و هر يك در شهر خويش به اداره امور مى پردازند و يا اتفاق ديگرى مى افتد؟ اما ابوبكر و مخصوصا عمر از ابتدا در پى به دست گيرى امور همه مسلمانان بودند.(1)

ديدگاه دوم آن است كه انصار به دليل عهدى كه در بيعت عقبه دوم با پيامبر (ص) بسته بودند، مى بايست همان گونه كه از خود و خانواده خود حمايت مى كردند، از پيامبر (ص) و اهل بيت نيز دفاع مى نمودند؛ اما آنان پس از پيامبر (ص) در اين امر كوتاهى كردند. اين ديدگاه به فرمايشى از امام صادق (اشاره مى كند. در اين گزارش، امام پس از ديدن بنى الحسن از جمله عبدالله بن حسن كه به شكلى رقت بار و در كسوت اسارت به دستور منصور دوانيقى از مدينه به سوى عراق در حركت بود، گريستند و فرمودند:

والله لا تحفظ للّه حرمه بعد هذا والله ما وفت الانصار، و لا ابناء الانصار لرسول الله (ص) بما اعطوه من البيعه على العقبه؛(2)

به خدا سوگند، زين پس حرمتى نگاه داشته نخواهد شد! به خدا سوگند انصار و فرزندانشان به عهدى كه در عقبه با رسول خدا (ص) بسته بودند، وفا نكردند!

سپس فرمودند:

رسول خدا (به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيه كردند كه:

«خذ عليهم البيعه بالعقبه»؛ «از

ص:276


1- (1) . حسين مونس، همان، ص 597 و 599.
2- (2) . ابوالفرج، اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 196.

انصار به سبك و سياق عقبه، بيعت بگير» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «چگونه ؟» رسول خدا (ص) فرمودند: اين گونه: (يبايعون الله و رسوله).

اين عبارت، همان عبارتى است كه انصار در بيعت عقبه دوم با پيامبر (ص) بيعت كردند. اين گزارش در برخى منابع بدون اشاره امام صادق (به «عدم وفاى انصار به عهدشان» امده است.(1)

ب) چگونگى گرايش مدنيان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوره خلفاى سه گانه
اشاره

پس از سقيفه و در زمان خلفاى سه گانه، بررسى رابطه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اهل مدينه مشكل است؛ زيرا ايشان در سكوت خبرى و يا شآيد بايكوت خبرى به سر مى بردند. اما گزارش هايى كه براى بررسى رابطه انصار و خلفا وجود دارد، به حل اين مشكل كمك مى كند. رابطه انصار و خلفا يك سكه دوروست كه يك روى آن، بى مهرى حكومت قريشى به انصار و روى ديگر آن كدورت رابطه انصار با خلفاست. با بررسى اين دو محور از سويى و با توجه به شناسايى سه حزب قريش، انصار و بنى هاشم در صدر اسلام از سوى ديگر و با توجه به اشتراك انصار و بنى هاشم در تقابل با قريش، بايستى به صورت طبيعى گرايش انصار را به

سوى اهل بيت (عليهم السلام) با محوريت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانست. اينك اثبات دو محور مذكور در پى مى آيد:

1. بى مهرى حكومت قريشى به انصار

با كاوش در حوادث دوره خلفاى سه گانه، درمى يابيم كه حكومت وقت به دلايلى هم چون تبارگرايى، كينه و انتقام جنگ هاى صدر اسلام و مواضع انصار در سقيفه، به آنان بى مهرى مى كرد.

ص:277


1- (1) . طبرى، همان، ج 7، ص 540.

سقيفه يكى از محورهايى بود كه خلافت تازه تاسيس پس از پيامبر (ص) در سپردن مناصب، بر اساس آن حركت مى كرد. كسانى كه در سقيفه و يا پس از آن با بيعت شدگان سقيفه دچار چالش بودند، بعدها حكومت به آنان بى مهرى كرد. براى اثبات اين ادعا، مى توان به داستان خالد بن سعيد بن عاص اشاره كرد. او پس از واقعه سقيفه، وارد مدينه شد و از آن جا كه از خلافت ابوبكر ناراضى بود، در بيعت با او تاخير كرد.(1) پس از ان، ابوبكر او را به فرماندهى جنگ با شاميان برگزيد اما عمر با ياداورى تاخير او در بيعت، ابوبكر را به پس گيرى حكم فرماندهى اش راهنمايى كرد.(2) او با اين كه قريشى بود، مشمول اين مجازات شد. منطقى است كه انصار به دليل مواضع شديدترشان در سقيفه و تبارشان، بيش تر دچار بى مهرى شوند. از جمله اين فرمان ها، نسپردن

فرماندهى به انصار در يازده پست فرماندهى در جنگ هاى ردّه و چهار پست فرماندهى در فتوحات شام است.(3) البته در جنگ با طليحه،(4) با اعتراض «ثابت بن قيس بن شماس خزرجى» و «حسان بن ثابت» و در ادامه پشيمانى ابوبكر، فرماندهى انصار به «ثابت بن قيس» و فرماندهى مهاجرين به «خالدبن وليد» سپرده شد(5). نوع عباراتى كه ثابت در اعتراض خود اورده، اشاره بدان دارد كه گل الود شدن اين اب، از سرچشمه سقيفه بوده است.(6)

ص:278


1- (1) . بلاذرى، همان، ج 1، ص 588.
2- (2) . ابن سعد، همان، ج 4، ص 73؛ ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 975.
3- (3) . حسين مونس، همان، ص 600.
4- (4) . طليحه بن خويلد اسدى، در پايان دوره نبوى ادعاى نبوت كرد. جنگ با او با خبر ارتحال رسول خدا (ص) ناتمام ماند و در زمان حكومت ابوبكر انجام شد. اين جنگ در كنار آب گيرى به نام بزاخه در منطقه طايفه بنواسد بن خزيمه روى داد.
5- (5) . يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 129.
6- (6) . همان.

اين سير را مى توان در نصب كارگزارن نيز ره گيرى كرد. از مجموع كارگزاران ابوبكر، سه تن انصارى هستند كه از سوى رسول اكرم (ص) منصب گرفته بودند.(1) از آن جا كه شعار ابوبكر، تبعيت محض از پيامبر (ص) بود،(2) دست به تغيير آنان دست نزد، ولى

شخص جديدى را نيز از انصار نصب نكرد. اين جريان ها به دليل اين كه بلافاصله پس از سقيفه روى داده، به احتمال قريب به يقين، ناشى از حوادث سقيفه بوده است.

خبرى درباره ساعت هاى پايانى زندگانى ابوبكر، تأييد مى كند كه حزب قريشى به تعهد «منا الامراء و منكم الوزراءِ »(3) روز سقيفه عمل نكردند و انصار را تا آن جا كه توانسته و به شديدترين وجه ممكن از امور حكومتى محروم ساختند. اين خبر، تأييد مى كند كه ابوبكر به هنگام احتضار، ارزو مى كرد كه كاش سه كار را انجام داده بود؛ سه كار را انجام نداده بود و سه سؤال را از پيامبر (ص) پرسيده بود. يكى از آن سؤال ها اين كه «هل للانصار فى هذا الامر نصيب ؟»(4) «ايا انصار از

ص:279


1- (1) . براى كارگزاران ابوبكر، نك: الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 420-421؛ براى آن سه تن انصارى و نصب آنان توسط پيامبر (ص)، نك: ابن عبدالبر، زياد بن لبيد انصارى، ج 2، ص 533، علاء بن حضرمى خزرجى: همان، ج 3، ص 1086 و معاذ بن جبل خزرجى: همان، ص 1403.
2- (2) . براى نمونه نك: خطبه ابوبكر پس از بيعت: «من تابعم نه مبدع»: طبرى، همان، ج 3، ص 224؛ در داستان پس ندادن فدك از سوى ابوبكر به استناد «لا نورث، ما تركنا فهو صدقه» ابوبكر مى گويد: «انى و الله لا ادع امرا رايت رسول الله يصنعه الا صنعته»: طبرى، همان، ج 3، ص 208؛ در اصرار ابوبكر براى فرستادن سپاه اسامه، با وجود حكومت نوپاى او و خطر مرتدان، با اين استدلال كه «و الذى نفس ابى بكر بيده، لو ظننت ان السباع تخطفنى لانفذت بعث اسامه كما امر به رسول الله (ولو لم يبق فى القرى غيرى لانفذته!»: همان، ص 225؛ «و الله لا أحل رايه عقدها رسول الله»: ابن كثير دمشقى، البدايه و النهايه، ج 5، ص 311 و يا «و الّذى لا إله غيره لو جرت الكلاب بأرجل أزواج رسول الله، ما رددت جيشا وجهه رسول الله، و لا حللت لواء عقده پيامبر (ص)»: (همان، ج 6، ص 305).
3- (3) . طبرى، همان، ج 3، ص 202؛ ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 325.
4- (4) . طبرى، همان، ج 3، ص 431.

اين امر (خلافت) سهمى دارند؟» با توجه به اين كه ابوبكر خود راوى «الائمه من قريش(1)» از پيامبر اكرم (ص) در روز سقيفه بود و با توجه به كاربرد كلمه «نصيب»،

واضح است كه سؤالش نه درباره اصل خلافت بلكه درباره شئون مختلف حكومتى بوده است. از اين جا، ابعاد محروميت انصار از سطوح مختلف مديريتى در زمان ابوبكر مشخص مى شود.(2) اگر اين گونه برداشت نكنيم، بآيد بپذيريم كه ابوبكر دچار تناقض گويى شده است؛ يعنى در سقيفه، «الائمه من قريش» را روايت مى كند و دو سال بعد ارزو مى نمآيد كه كاش از پيامبر درباره خلافت انصار سؤال كرده بود. اين احتمال با توجه به اين كه خلافت هنوز بآيد از سوى عمر ادامه مى يافت، بعيد به نظر مى رسد.

محروميت انصار از مناصب حكومتى، در زمان حكومت عمر نيز ادامه يافت. بدين صورت كه از مجموع انصار، سلمه بن سلامه كه بعدها با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت نكرد، والى يمامه گرديد،(3) عبدالرحمان سهل بن زيد كارگزار بصره(4) و عمير بن سعد نيز والى حمص شدند.(5)

در زمان عثمان نيز به دليل گرايش وى به امويان، حتى قريشيان غيراموى نيز از بسيارى مواهب و مناصب محروم ماندند، چه

رسد به انصار كه عذرشان از قبل خواسته شده بود.

ص:280


1- (1) . بلاذرى، همان، ج 1، ص 582.
2- (2) . درباره تفصيل خبر مذكور، نك: محمد الله اكبرى، «حديث پشيمانى»، فصلنامه علوم حديث، دوره 1، ش 62، ص 175-198.
3- (3) . ابن عبدالبر، همان، ج 2، ص 641.
4- (4) . عزالدين على، ابن اثير جزرى، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج 3، ص 354.
5- (5) . ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1216.
2. كدورت رابطه انصار با خلفا

اولين شاهدى كه مى توان براى اين كدورت اورد، بيعت نكردن برخى از انصار در سقيفه است. از جمله آن ها مى توان به سعدبن عباده اشاره كرد كه يك سال بعد، در حوران شام به طرز مشكوكى كشته شد.(1) قيس پسر سعد،(2) براء بن عازب و ابى بن كعب،(3) شمار ديگرى از همين افراد بودند.

پشيمانى برخى از انصار بيعت كننده با ابوبكر و رجوع آنان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان شاهد بعدى در گزارش رجال كشى موجود است. در اين گزارش، نام ابوهيثم بن تيهان، ابوايوب انصارى، خزيمه بن ثابت، جابربن عبدالله، زيدبن ارقم، ابوسعيدخدرى، سهل بن حنيف، براءبن مالك، عثمان بن حنيف، عباده بن صامت، قيس بن سعد بن عباده، عدى بن حاتم، عمرو بن حمق، عمران بن حصين، بريده اسلمى و بشربن كثير به چشم مى خورد.(4) يعقوبى نيز به كناره گيرى انصار از قريش اشاره مى كند.(5) زمان بين بيعت و سه

عكس العمل «پشيمانى»، «بازگشت به امام على» و «كناره گيرى از قريش»، در اين دست از گزارش ها دقيقا مشخص نيست، اما گرايش افراد شاخص انصار و فضاى كدر سياسى را ترسيم مى كند. در گزارش ديگرى، ابوبكر پس از بيعت، مالى را بين مردم تقسيم كرد. سؤال يك پيرزن مدنى از مامور تقسيم مال، مبنى بر توزيع مال به دليل ترس آنان از بازپس گيرى بيعت، على رغم پاسخ منفى مامور، نشان مى دهد كه اوضاع سياسى

ص:281


1- (1) . بلاذرى، همان، ج 1، ص 250.
2- (2) . ابوجعفر محمد بن حسن، طوسى، رجال، ص 79.
3- (3) . براى اين دو نفر، نك: يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 124.
4- (4) . ابوجعفر محمد بن حسن، طوسى، اختيار معرفه الرجال (رجال كشى)، ص 67.
5- (5) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 128.

موجود در مدينه براى حزب حاكم، شفاف و مطمئن نبوده است.(1)

امتناع برخى انصار از هم كارى با خلفا، شاهد ديگرى بر تيرگى روابط انصار با خلفاست. براى نمونه، ابوهيثم بن تيهان در زمان پيامبر (ص) مسئول محاسبه خرماى خيبر بود ولى پيشنهاد اين شغل را از سوى ابوبكر رد كرد.(2)

نگارنده تاكنون گزارشى درباره موضع منفى انصار در برابر خليفه دوم نيافته است. اين مى تواند به دليل مشى خشن و قاطع وى باشد.(3) اما دوره عثمان نيز مملو ازاين دست گزارش هاست. بيش تر اين شواهد ذيل عنوان نقش مدنيان در شورش عليه عثمان قابل جمع اورى است. در تاريخ نگارى اهل سنت، راوى قصه پردازى به نام «سيف بن عمر»، تمام گناه شورش عليه عثمان را به

گردن «عبدالله بن سبا»، شخصيت يهودى تازه مسلمان شده يمنى مى اندازد.(4) اما منابع از گزارش همراهى مدنيان با شورشيان مصرى و كوفى سرشارند. گزارش سعيدبن مسيب يك نمونه كارساز است؛ زيرا او اعتقاد دارد كه عثمان مظلومانه كشته شد. وى گزارش كرده، پس ازآن كه مردم مصر متوجه شدند كه به رغم توافق آنان با عثمان بر سر امارت محمدبن ابى بكر، پيكى حامل دستور حبس و شكنجه آنان از سوى دارالخلافه به سوى مصر روانه است، به سوى عثمان بازگشته، او را محاصره كردند. سپس سعيد اذعان مى كند كه در اين زمان، كسى

ص:282


1- (1) . ابن سعد، همان، ج 3، ص 136.
2- (2) . پيشين، ص 342.
3- (3) . براى خشونت عمر، نك: عبدالرزاق صنعانى، المصنف، ج 4، ص 373-374؛ ابن سعد، همان، ج 3، ص 217-218، 259؛ احمد بن على ابويعلى موصلى، مسند ابى يعلى، ج 7، ص 449-450؛ ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174.
4- (4) . طبرى، همان، ج 4، ص 340-341. درباره عبدالله ابن سبا، نك: مرتضى، عسكرى، عبدالله بن سبا و اساطير اخرى؛ طه حسين، الفتنه الكبرى؛ برنارد لوييس، تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره اى.

در مدينه نبود كه از عثمان كينه و دشمنى شديدى نداشته باشد. او به طور مشخص از قبايل هذيل، بنى زهره، بنى غفار، بنى مخزوم، بنى تميم و از شخصيت هايى هم چون عايشه، طلحه، زبير، محمدبن ابى بكر، حذيفه و به طور كلى از اصحاب پيامبر (ص) نام مى برد.(1) در گزارش ديگرى، ابوسعيد خدرى از همراهى هشتصد تن از صحابه در جريان قتل عثمان ياد مى كند.(2) بزرگى عدد و توجه به وقوع حادثه در سال 35 هجرى كه بسيارى از اصحاب درگذشته اند، به راحتى پژوهش گر را به همراهى قريب به اتفاق اصحاب مدنى و غيرمدنى پيامبر (ص) رهنمون مى سازد. پيش از شورش نيز اولين اعتراض شديد بر عثمان از

سوى اهل مدينه صورت گرفت. پس از ابوذر و عمارياسر، مى توان به جبله بن عمرو ساعدى اشاره كرد. او به عنوان «اوّل من اجترا على عثمان و تجهّمه بالمنطق الغليظ(3)» شناخته شده است. از جمله كارهاى او توهين، تهديد به قتل، اسارت و پايين كشيدن از منبر، جلوگيرى از برگزارى نماز بر جنازه خليفه و اجبار بر دفن عثمان در خارج از قبرستان بقيع بود.(4) جلوگيرى از دفن عثمان تا بيعت مسلمانان با خليفه جديد، به حجاج بن عمرو بن غزيه انصارى نيز نسبت داده شده است.(5) او در «يوم الدار»(6) مصريان را به حمله ترغيب نمود(7) و با شمشير

ص:283


1- (1) . ابوزيد عمر بن شبه، نميرى بصرى، تاريخ المدينه المنوره، ج 4، ص 1157-1161.
2- (2) . پيشين، ص 1175.
3- (3) . اولين كسى كه جرأت كرد و بر عثمان با گفت وگوى تند حمله كرد. در برخى منابع عبارت «بالمنطق السيىء» آمده است. (طبرى، همان، ج 4، ص 365).
4- (4) . بلاذرى، همان، ج 5، ص 536؛ طبرى، همان، ج 4، ص 365؛ ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 168؛ ابن كثير دمشقى، البدايه و النهايه، ج 7، ص 176.
5- (5) . ابن اعثم، همان، ج 2، ص 431-432.
6- (6) . روز حمله به خانه عثمان، «يوم الدار» لقب گرفته است.
7- (7) . پيشين، ص 424.

ضربه اى به گردن مروان وارد كرد.(1) او در جواب زيدبن ثابت كه انصار را به انصراف از شركت در فتنه و يارى رساندن به عثمان فرامى خواند، ايه (إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ كُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)2 را تلاوت نمود.(2) البته رفاعه

بن رافع انصارى نيز به زدن مروان و كشتن مغيره بن اخنس منسوب است.(3) معاويه نيز در نامه اى خطاب به قيس بن سعد انصارى، او را از جمله كسانى مى داند كه مردم را بر ضد عثمان شوراند.(4) محمدبن ابى حذيفه نيز از جمله مدنيان متهم به اباحه خون عثمان است.(5) او و محمدبن ابى بكر مردم مصر را از كارهاى عثمان اگاه كردند.(6) اين دو به همراه محمدبن عمرو بن حزم انصارى، سه محمد نامى هستند كه شديدترين افراد عليه عثمان شناخته شده اند.(7) منزل ابن حزم به دليل همسايگى، محل حمله به عثمان و مدافعانش بود.(8) عبدالله بن عبد الرحمان از جمله اين مدافعان بود كه به دست عبد الرحمان بن حنبل جمحى به قتل رسيد.(9) در يك كلام، در يوم الدار همه مدينه

ص:284


1- (1) . ابن عبدالبر، همان، ص 327؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 458.
2- (3) . ابن اعثم، پيشين؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 458؛ دينورى نيز اين گزارش را آورده ولى حجاج را «ابن عدى» ذكر كرده است. (ابن قتيبه دينورى، الإمامه و السياسه معروف به تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 103).
3- (4) . طبرى، همان، ج 4، 382؛ ابن اعثم، همان، ج 2، ص 427.
4- (5) . بلاذرى، همان، ج 2، ص 390؛ ابواسحاق ابراهيم بن محمد، ثقفى كوفى، الغارات، ج 4، ص 550.
5- (6) . طبرى، همان، ج 4، ص 292.
6- (7) . پيشين، ص 357.
7- (8) . «كان أشدّ الناس على عثمان المحمدون؛ محمد بن أبى بكر، محمد بن أبى حذيفه و محمد بن عمرو بن حزم» (ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1375).
8- (9) . طبرى، همان، ج 4، ص 379.
9- (10) . بلاذرى، همان، ج 5، ص 571؛ ابن اعثم، همان، ج 2، ص 428. در منبع نخست او «بن العوام بن خويلد» و در ديگرى «بن مروان بن العوام» ذكر شده است.

جز اندكى، عليه عثمان برخاسته بودند. تلاش عده اى براى تبرئه برخى از انصار، خللى به نكته مذكور وارد نمى كند.(1)

ج) چگونگى گرايش مدنيان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حكومت علوى

پس از مقطع زمانى خلفاى سه گانه، زمانى كه نوبت به خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد، همه مدنيان به جز برخى امويان و همه انصار به جز چند نفر، از جمله حسان بن ثابتِ شاعر، كعب بن مالك، مسئول زكات طايفه مزينه، مسلمه بن مخلد، ابوسعيدخدرى، محمدبن مسلمه، نعمان بن بشير، زيدبن ثابت، مسئول بيت المال عثمان، رافع بن خديج، فضاله بن عبيد و كعب بن عجرد كه عثمانى بودند، با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت كردند.(2) گزارش ديگرى، تمام انصار را بيعت كننده(3) و تنها سعدبن ابى وقاص، ابن عمر، صهيب،

زيدبن ثابت، محمدبن مسلمه، سلمه بن وقش و اسامه بن زيد را از مهاجران بدون بيعت مى داند.(4) البته راوى از انصارى بودن زيدبن ثابت و محمدبن مسلمه غفلت ورزيده است. گزارش ديگرى نيز به خوشحالى مصريان از اجماع مدنيان(5) اشاره كرده است. نكته داراى اهميت آن كه

ص:285


1- (1) . براى نمونه، نك به تلاش براى تبرئه فروه بن عمرو انصارى از كمك در قتل عثمان. ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1260)؛ زيد بن ثابت از معدود مدنيان هوادار عثمان، در شعرى همه انصار را به خوار كردن عثمان و يارى ندادن او نكوهيده است. (احمد بن محمد، ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 5، ص 47).
2- (2) . طبرى، همان، ج 4، ص 429-430.
3- (3) . پيشين، ص 435.
4- (4) . طبرى، همان، ج 4، ص 431؛ گزارش ديگرى سعدبن مالك، عبداللَّه بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامه بن زيد را از بيعت نكردگان معروف مى داند: ابن عبدالبر، همان، ج 1، ص 77؛ براى اطلاعات نك: مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل، ص 91؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 8.
5- (5) . طبرى، همان، ج 4، ص 434.

در گزارش ديگرى امده كه «صار الامر امر اهل المدينه، و كانوا كما كانوا فيه»؛(1) «كار به دست مدنيان افتاده بود و آنان همان شدند كه بودند.» از اين جا مى توان گرايش آنان به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در آن زمان و قبل از آن نتيجه گرفت.

كمى پس از بيعت، نوبت به جنگ جمل رسيد. بررسى جنگ جمل از اين حيث اهميت دارد كه معلوم مى كند، بيعت مدنيان و به خصوص انصار، چه ميزان اثر داشته و چه ميزان موج سوارى و فرصت طلبى بوده است. بعضى از منابع، رقم مدنى هاى موجود در سپاه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل را چهارهزار نفر از ده هزار نفر مى دانند كه از اين ميان، هشتصد نفر انصارى بوده اند و چهارصد نفرشان در بيعت رضوان حضور داشته اند.(2) هرچند جمعيت تقريبى مدينه در منابع يافت نشد، با توجه به كوچكى اين

شهر و گسيل جنگاوران از همه مناطق به جبهه ها با شروع فتوحات، نبآيد جمعيت نسبت به دوره پيامبر (ص) افزايش محسوسى داشته باشد. بنابراين رقم مذكور درشت و نشان از شركت پررنگ انصار و اهل مدينه در آن برهه دارد. برخى پژوهش گران معاصر نيز با ذكر حمايت حداكثرى انصار از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل، غايبان انصارى جمل را معدودى چون محمدبن مسلمه دانسته اند.(3) هرچند اگر گزارش هاى حداقلى را هم چون گزارش طبرى نيز بنگريم كه همه سپاه امام از مدينه را به همراه برخى غيرمدنيان هفتصد تن برمى شمرد،(4) خرده اى بر اهل مدينه روا نيست، زيرا مدينه شهر جنگاورى نبوده است و در آن زمان، كوفه مركز سپاهيان و پايگاه نظامى به شمار مى امد. به

ص:286


1- (1) . پيشين، ص 435؛ ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 194.
2- (2) . أبوعمرو ابن خياط بن أبى هبيره ليثى عصفرى خليفه، مشهور به شباب، تاريخ خليفه بن خياط، ص 110؛ ابن عبدربه، ج 5، ص 64.
3- (3) . مادلونگ، همان، ص 158.
4- (4) . طبرى، همان، ج 4، ص 455.

ويژه آن كه در همان گزارش، امام سپاه هفتصد نفرى را براى مبارزه با شام تهيه ديده بودند و واضح است كه چشم اميد ايشان به سپاهيان كوفى بود و با يك سپاه هفتصد نفرى قصد رويارويى با سپاه شام را نداشته اند.

پس از جنگ جمل، به بررسى گرايش انصار در جنگ صفين مى پردازيم. در گزارش هاى تاريخى مربوط به اين مقطع زمانى، حمايت انصار و اهل مدينه مقدم تر از حمايت اهل كوفه ذكر شده است. سهل بن حنيف به نمايندگى از همه انصار به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اطمينان داد كه آنان در جنگ و صلح با ايشان خواهند بود و به حضرت توصيه كرد كه حمايت مردم كوفه را جلب فرمايد؛ زيرا

جلب حمايت آنان براى امام بسيار حياتى است.(1) اما بهترين مؤيد بر اين حمايت مستمر، سخن معاويه خطاب به انصار است:

اى گروه انصار!... به خدا با من اندك و بر ضد من بسيار بوده آيد. روز صفين چنان كار را بر من تنگ كرديد كه مرگ را در نوك نيزه هاى شما ديدم و چنان هجو من گفتيد كه از تيزى نيزه ها سخت تر بود.(2)

قيس بن سعد نيز در جواب بدو ياداور شد كه آنان به خلافت معاويه راضى نبودند و دليل جنگ آن ها با او در روز صفين، همراهى مردى بوده كه اطاعت او را اطاعت خدا مى دانسته اند.(3) اين نكته فوق العاده اهميت دارد. زيرا مشخص مى كند حمايت انصار از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از سر حب و بغض نبوده بلكه يك وظيفه دينى و يك تبعيت اعتقادى بوده است. قيس بن سعد در روز صفين نيز در جواب

ص:287


1- (1) . منقرى، همان، ص 93-94؛ ابن اعثم، همان، ج 2، ص 540.
2- (2) . بلاذرى، همان، ج 5، ص 55؛ أبوالحسن على بن الحسين بن على مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 17؛ ابن عبدربه، همان، ج 4، ص 120-121.
3- (3) . همان.

نعمان بن بشير، يكى از تنها دو مدنى موجود در سپاه معاويه،(1) گفته بود كه انصار آن گونه از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حمايت مى كنند كه از پيامبر (ص) حمايت كردند.(2)

جنگ نهروان نيز با همراهى مدنيان و انصار در كنار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پايان رسيد. در اين جنگ فرمانده اهل مدينه كه هفتصد نفر

بودند، قيس بن سعد بن عباده، فرمانده سواره نظام، ابوايوب انصارى و فرمانده پياده نظام ابوقتاده انصارى بودند.(3) از سوى ديگر، هيچ يك از انصار در ميان خوارج نبودند. اين نكته را مى توان از مفهوم گفته ابن عباس به خوارج استنباط كرد كه هيچ يك از اصحاب پيامبر (ص) را در ميان شما نمى بينم.(4)

در خلال مدت پس از جنگ صفين تا شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش هايى از حمله هاى ايذايى سپاهيان معاويه به مناطق مختلف از جمله مدينه در دست است. در پى اين حمله ها و ورود بُسربن ابى ارطاه، فرمانده لشكر معاويه به مدينه، ابوايوب انصارى، عامل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، به كوفه گريخت. بُسر بدون هيچ مقاومتى وارد شهر شد. بُسر ضمن خطبه اى، از عثمان ياد كرد و انصار را سرزنش و تهديد به قتل نمود و سپس بيعت با آنان را از جابربن عبدالله شروع كرد.(5) اين گزارش كه مربوط به سال چهلم است، هوادارى مستمر مدنيان از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا پايان خلافت ايشان را نشان مى دهد. با توجه به گزارش ها، مدنيان در دوره حكومت علوى به سه دسته تقسيم مى شوند:

1. هواداران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): اهل مدينه كه بيش تر انصار بودند؛

ص:288


1- (1) . دومين اين دو، مَسلَمَة بن مَخلَد است. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 188).
2- (2) . منقرى، همان، ص 449.
3- (3) . ابن اثير، الكامل، همان، ج 3، ص 345؛ ابن كثير، همان، ج 7، ص 288.
4- (4) . شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 3، ص 589.
5- (5) . طبرى، همان، ج 5، ص 139.

2. عثمانيان: كه يا به سوى شام رفتند و يا به او وفادار ماندند؛

3. قريشيان: كسانى چون طلحه، زبير و... كه جدا شدن آن ها در كوتاه ترين زمان ممكن، نشان از سياسى بودن اغراضشان در بيعت داشت.

گفتنى است رابطه مدنيان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو سويه بود. آن حضرت از ابتدا نسبت به مدنيان نگرش مثبتى داشتند. اين مطلب از دفاع ايشان از مدنيان در برابر قريش، در جريان سقيفه قابل برداشت است.(1) هم چنين در طول خلافت، امير مدينه از سوى ايشان هميشه يك فرد انصارى بود.(2) اهميت اين نكته در مقايسه با عملكرد خلفاى اموى و عباسى مشخص مى شود. اين كار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تاثير مثبتى در جامعه مدينه ايجاد مى كرد و بيان گر نوع نگاه خليفه نيز بود.

د) چگونگى گرايش مدنيان به اهل بيت (عليهم السلام) در دوره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرايش مدنيان را به اهل بيت (عليهم السلام) بايستى در تمايل آنان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جست وجو كرد. اين كاوش را از دو طريق و با استفاده از دو علم تاريخ و حديث انجام مى دهيم:

1. بررسى گرايش مدنيان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بهره گيرى از شواهد تاريخى

بر پايه گزارش هاى تاريخى، عموم كوفيان، پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرويدند و با ايشان بيعت كردند. اما ايا مدنيان نيز در صحنه بيعت در مدينه حضور داشتند و اگر ارى، به چه ميزان و تا چه زمانى در صحنه بوده اند؟

تاريخِ بيعت مدنيان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زمانى بازمى گردد كه جاريه بن قدامه به دنبال تجاوز بُسربن ابى ارطاه به سرزمين هاى تحت امر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از سوى

ص:289


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 128.
2- (2) . ابوايوب انصارى و به قولى سهل بن حنيف. (طبرى، همان، ج 5، ص 156).

ايشان به سوى نجران، مكه و سپس مدينه گسيل شد. در بين راه از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خبر شد. پس از ورود به مدينه و اعلام خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مدنيان بدون گفت وگو بيعت كردند.(1)

در مقطع زمانى پس از صلح نيز وجود گرايش و پيروى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه را مى توان ثابت كرد. كلام سليمان بن صُرد خطاب به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح گوياى همين نكته است:

مَا ينْقَضِى تَعَجُّبُنَا مِنْ بَيعَتِك مُعَاوِيه وَ مَعَك ارْبَعُونَ الْفَ مُقَاتِلٍ مِنْ اهْلِ الْكوفَه كلُّهُمْ ياخُذُ الْعَطَاءَ وَ هُمْ عَلَى ابْوَابِ مَنَازِلِهِمْ وَ مَعَهُمْ مِثْلُهُمْ مِنْ ابْنَائِهِمْ وَ اتْبَاعِهِمْ سِوَى شِيعَتِك مِنْ اهْلِ الْبَصْرَه وَ الْحِجَاز(2)؛

ما از بيعت تو با معاويه تعجب مى كنيم درحالى كه همراه تو به غير از شيعيان بصرى و حجازى ات، چهل هزار جنگجوى كوفى

است كه همگى آنان ماهيانه دريافت كرده و همراه فرزندان و پيروانشان بر در منازلشان هستند.

در اين عبارت به شيعيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حجاز اشاره شده كه بر وجود گرايش در مكه و مدينه دلالت مى كند. مگر اين كه حجاز را به مكه تعبير كنيم كه البته اين برداشت به لحاظ جغرافيايى درست نيست؛ به علاوه، هميشه گرايش مردم مكه به اهل بيت (ص) از اهل مدينه كمتر بوده است. براى نمونه، در همان بيعت گيرى جاريه بن قدامه، اهل مكه به سختى بيعت كردند.(3)

اين گزارش، به وجود علاقه مندان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه اشاره دارد، اما كميت پيروان و نوع گرايش آنان مشخص نيست. ايا تعداد آنان زياد و گرايش آنان به حضرت، در امور دينى، سياسى و اجتماعى بود يا به اصطلاح گرايش اعتقادى داشتند؟

ص:290


1- (1) . طبرى، همان، ج 5، ص 140.
2- (2) . بلاذرى، همان، ج 3، ص 48.
3- (3) . طبرى، همان، ج 5، ص 140؛ اين خود بحث مستقلى است كه اين مجال را نمى گنجد.

براى پاسخ به اين سؤال، و به زمان شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجه مى كنيم. بنا بر اخبار فراوان، هنگام شهادت ايشان مدينه يك پارچه غرق در عزا شد و هيچ يك از مدنيان در خانه نماندند. به تصريح منابع، سوزنى در بقيع رها نمى شد، مگر آن كه بر انسانى فرود مى آمد، بازارها بسته شد و مدنيان هفت روز بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سوگوارى كردند.(1)

اما همين گزارش هاى فراوان، حاكى از وصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبنى بر دفن ايشان در كنار مضجع شريف پيامبر (ص) از سويى و

موفقيت مروان، بنى اميه و برخى ديگر در جلوگيرى از دفن ايشان كنار پيامبر (ص) از سوى ديگر است.(2) درحالى كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعضاى پيمان «حلف الفضول»(3) را به يارى طلبيده بودند،(4) به دليل سفارش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبنى بر عدم خون ريزى، منصرف شدند و ايشان را در بقيع به خاك سپردند.(5)

آن چه ذهن پژوهنده را مى كاود اين است كه درحالى كه امير مدينه سعيدبن عاص به عنوان نماينده حاكميت، رسماً ساكت بود، چگونه سيل عظيم مدنيان، حركتى براى تحقق بخشيدن به آرزوى فرزند پيامبر (ص) در برابر بنى اميه، انجام ندادند؟ چگونه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در اين دوره زمانى به جاى اهل

ص:291


1- (1) . براى اخبار وفات، دفن و نماز بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نك: ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، من القسم غير المطبوع من كتاب الطبقات الكبير لابن سعد.
2- (2) . ابن سعد، همان، ج 1، ص 340.
3- (3) . پيمانى كه بيست سال قبل از بعثت و پس از جنگ فُجّار، بين اقوامى از بنى هاشم، بنى مطلب، أسد بن عبدالعزى، زهره و تيم در خانه عبدالله بن جُدعان تيمى بسته شد. به موجب اين پيمان، اگر محرومى يارى طلبيد، ياريش مى دادند. پيامبر (ص) در اين پيمان حضور داشتند و از آن به نيكى ياد مى كردند و مى فرمودند: «اگر در اسلام نيز خوانده شوم، اجابت مى كنم.» (ابن هشام، السيره النبويه، ج 1، ص 133؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 11-12).
4- (4) . ابن سعد، همان، ج 1، ص 342.
5- (5) . پيشين، ص 340.

مدينه، اعضاى پيمان «حلف الفضول» را به يارى طلبيدند؛ درحالى كه پيامبر (ص) در مواقع

خطر مانند جنگ حنين و... «يا للانصار» سر مى دادند.(1) چه اتفاقى در مدينه افتاده بود؟ تكرار اين داستان در زمان امارت وليدبن عتبه (57 يا 61 ق) در پى اختلاف وى با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،(2) روشن مى سازد كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سُرايش فرياد «يا حلفَ الفضول» نااميدى از يارى مدنيان را سر دادند. خروج شبانه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مدينه هنگام بيعت خواهى امير مدينه از ايشان براى يزيد،(3) بدون آن كه از مدنيان يارى جويند، خود گواه ديگرى بر نااميدى ايشان از اهل مدينه است. به روشنى مشخص مى شود كه مدنيان تنها به گرايش حبى بسنده كرده بودند.

2. بررسى گرايش مدنيان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بهره گيرى از راويان حديث

يكى از راه هاى بررسى اين گرايش، بررسى راويان احاديث امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. براى اين كار كتاب رجال شيخ طوسى را مبناى كار قرار مى دهيم. در نگاه اول با اطلاع از تعداد چهل عددى راويان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(4) و مقايسه آن با 448 راوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(5) متوجه

تفاوت آشكار و سؤال برانگيز آن خواهيم شد. به روشنى مى توان گفت كه مردم، درك درستى از جايگاه رفيع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نداشتند و به حضرتش اقبال كمى نشان مى دادند. بايد توجه داشت كه بسيارى از راويان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كوفى بودند و در زمان خلافت اميرمؤمنان (در كوفه، از ايشان روايت كرده اند. به همين منظور، راويان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى گرديدند و مشخص

ص:292


1- (1) . محمد بن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 809 و 899؛ ابن هشام، همان، ج 2، ص 445؛ يعقوبى، ص 62؛ طبرى، همان، ج 3، ص 75؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 2، ص 599؛ ابن كثير، همان، ج 4، ص 355.
2- (2) . ابن هشام، همان، ج 1، ص 134-135؛ ابن اثير، همان، ج 2، ص 42؛ ابن كثير، همان، ج 2، ص 293.
3- (3) . طبرى، همان، ج 5، ص 341.
4- (4) . طوسى، همان، رجال، ص 93-96.
5- (5) . همان، ص 57-89.

شد كه نيمى از اين روايان اهل مدينه و يا مدت زيادى ساكن مدينه بوده اند كه هم چنان وجود اختلاف اشكار و سؤال برانگيز مذكور را تأييد مى كند. اين تعداد، زمانى سؤال برانگيزتر خواهد شد كه عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقارن با تأسيس حوزه علمى مدينه است و به صورت طبيعى بايستى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه صحابى صغير و نواده رسول خدا (ص) و فرزند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از اصحاب ايشان بوده، در اين حوزه تاثير مشهودترى نسبت به ديگران داشته باشند. ياداورى اين نكته لازم است كه هر چند همه شيعيان راوى نبودند و همه روايان هم شيعى به شمار نمى آمدند، راويان به عنوان يك جمعيت امارى براى اطلاع نسبى از افول گرايش مدنيان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واجد صلاحيت لازم هستند. سياست بنى اميه، مهم ترين عامل اين افول به شمار مى آيد.

پس از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه و تبديل خلافت به سلطنت اموى، به صورت طبيعى حكم رانان از حزب اموى انتخاب مى شدند.(1) حكومت در اين مقطع، سياست تغيير گرايش مدنيان نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) را در پيش گرفت. براى پيشبرد همين سياست

كه فايده آن دوركردن اهل بيت (عليهم السلام) از حكومت و تثبيت حكم رانى بنى اميه بود مروان بن حكم، منصب دار امارت مدينه از سوى معاويه (42 و 54)، هر هفته امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در خطبه هاى نماز جمعه، سبّ و لعن مى كرد!(2) مروان گاهى اين كار را نسبت به همه اهل بيت (عليهم السلام) انجام مى داد.(3) باور مشهور بر آن است كه اين رويداد زشت، تنها تا زمان عمربن عبدالعزيز (حك: 99-101 ق)

ص:293


1- (1) . براى اطلاع از حكام مدينه، نك: احمد عبدالغنى، عارف، امراء المدينه المنوره.
2- (2) . ابن سعد، همان، ج 1، ص 399-400.
3- (3) . پيشين، ص 403.

ادامه داشت؛(1) اما برخى پژوهش گران معاصر، در توقف لعن ترديد روا داشته اند.(2) شواهد نشان مى دهد كه ترديد آنان درست و آن توقف موقتى بوده و پس از آن تا پايان دوره امويان، اين عمل زشت ادامه داشته است. از جمله شواهد اين كه در سفر هشام بن عبدالملك به حج (106 ق)، سعيد نواده خليفه سوم، به وى گفت:

اى اميرمؤمنين! خداوند هم چنان به خاندان ما نعمت مى دهد و خليفه ستمديده خويش (عثمان) را يارى مى كند و هنوز ابوتراب را در مكان هاى شايسته لعنت مى گويند. شايسته است كه اميرالمؤمنين نيز چنين كنند.

البته هشام در اين مورد، سعيد را ناكام گذاشت.(3) نمونه ديگر آن كه يوسف بن عمر، والى عراق (حك: 120-126 ق)،

هنگامى كه زيدبن على را به دارالاماره خويش فراخوانده، به وى گفت كه خالدبن عبدالملك امير مدينه (حك: 114-118 ق) گمان مى كند كه مالى پيش او به امانت گذاشته است. زيد با اشاره به اين كه خالد بر منبر، پدران او را دشنام مى دهد، تعجبش را از اين ادعاى زيد ابراز مى كند.(4) گزارش هاى فراوانى از فحاشى خالد نسبت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دست است. در خبرى، بانو سكينه دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و كنيزانش كه در مجلس حضور داشتند، خالد را متقابلاً لعن مى كنند و مأموران حكومتى را مضروب و مجروح مى سازند.(5)

از آن جا كه نفس توهين، شآيد به تنهايى قادر به تغيير باور مردم درباره كسى نباشد، اين توهين ها در بسيارى موارد، صرف اسائه ادب نبود، بلكه همراه با

ص:294


1- (1) . ابن سعد، همان، ج 5، ص 307؛ بلاذرى، همان، ج 8، ص 161؛ عزالدين على، ابن اثير جزرى، الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 42.
2- (2) . ولهاوزن، يوليوس، تاريخ الدوله العربيه العربيه منذ ظهور الاسلام الى نهايه الدوله الامويه، ص 299.
3- (3) . طبرى، همان، ج 7، ص 36؛ مقايسه كنيد با بلاذرى، همان، ج 5، ص 613.
4- (4) . طبرى، پيشين، ص 166.
5- (5) . اصفهانى، الاغانى، ج 16، ص 363.

اشاعه دروغ و تبليغ منفى بود تا شخصيت، توانايى، مقام و منزلت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را زير سؤال برد. براى نمونه، خالد در سخن رانى خود، توانايى هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در سطوح نظامى، مديريتى و... زير سؤال مى برد و واگذارى آن مناصب را از سوى پيامبر (ص) به ايشان، به دليل وساطت حضرت زهرا (عليهاالسلام) مى دانست.(1) اين دستگاه دروغ پراكنى، بسيارى از تهمت ها را در قالب حديث به خورد مردم مى داد. در قسمتى از يك بيان مفصل، امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين نقشه را چنين افشا مى فرمايد:

دروغ گويان و منكران حق اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر كشور اسلامى، دروغ هايى را در مورد اهل بيت (عليهم السلام) رواج دادند. آنان كه هدفشان تقرب به سردمداران بود، با اين كار مى خواستند ما را ميان مردم منفور كنند و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند. به دنبال اين تبليغات مسموم، در همه جا با كوچك ترين سوءظنى به حبس، شكنجه، مصادره و تخريب اموال، تبعيد و كشتار شيعيان پرداختند.(2)

از سويى ديگر، به موازات ناسزا، لعن، تبليغات منفى و احاديث دروغين، ذكر فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ممنوع بود. معاويه در دستورى حكومتى اعلام كرد، نسبت به كسى كه فضيلتى از فضايل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نقل كند مسئوليتى ندارد.(3) اين بدان معناست كه شخص مذكور از تمام حقوق شهروندى از جمله امنيت، محروم است. حتى دوست داشتن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبب حذف اسم شخص از دفتر مقررى هاى ساليانه بود؛(4) در حالى كه سهم دريافتى افراد از بيت المال از دفتر مذكور موسوم به ديوان عطا، معيارهاى متفاوتى داشت. از جمله

ص:295


1- (1) . ابن سعد، همان، ج 5، ص 452.
2- (2) . ابن ابى الحديد، همان، ج 11، ص 44.
3- (3) . همان.
4- (4) . پيشين، ص 45.

اين معيارها در زمان خليفه دوم، قرابتِ با پيامبر (ص)، بود.(1) مشاهده مى شود كه به فاصله

حدود سى سال، مدنيان كه با استفاده از معيارهاى ديگرى هم چون سابقه تشرف به اسلام و شركت در جنگ ها(2) از سهم زيادى برخوردار بودند، در معرض از دست دادن امتيازهاى خود قرارگرفتند و حتى دوستى آنان با اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبب نابودى خانه و كاشانه شان شد.(3)

نتيجه

مجموع گزارش ها و مستندهاى تاريخى كه عرضه شد، پژوهش گر را به اين نتيجه رهنمون مى سازد كه مدنيان، در خلال سال هاى پس از رحلت پيامبر (ص) تا پايان سال 41 قمرى، نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) گرايش داشتند. از اين گرايش مى توان به عنوان تشيع عام يادكرد. گردهمايى سؤال برانگيز آنان پس از رحلت پيامبر (ص) در سقيفه، بدان دليل بود تا حداقل امور خويش را خود به دست گيرند. گرايش آنان به اهل بيت (عليهم السلام)، از صحبت هايشان در سقيفه به نفع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اصطكاك بين حكومت و انصار در دوره خلفاى سه گانه و همراهى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوره حكومت علوى قابل برداشت است. اين گرايش پس از رحلت پيامبر (ص) به حدى نبود كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بتواند از آن براى احقاق حق مسلم خويش در جانشينى بلافصل پيامبر (ص) كمك بگيرد اما تا آن اندازه بود كه مدنيان را از

مواهب حكومتى محروم كند. البته با توجه به اوضاع آن روزهاى مدينه، نمى توان انتظار حمايت عملى از انصار داشت، زيرا اقدام عملى و پيش گيرانه آنان براى

ص:296


1- (1) . طبرى، همان، ج 3، ص 613.
2- (2) . همان.
3- (3) . ابن ابى الحديد، پيشين.

دست يابى به امتيازهاى حداقلى حاكميت، ره به جايى نبرد و سال ها تاوان آن را باز پس دادند. اما همين گرايش در دوره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به افول گراييد تا آن جا كه تعداد راويان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به پدر بزرگوارش با كاهش حداكثرى روبه رو شد. يارى نشدن امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از سوى مدنيان، هنگام دفن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار مضجع شريف پيامبر (ص) از ديگر نشانه هاى افول گرايش مى توان برشمرد. درصد بالايى از اين افول گرايش، پيامد سياست هاى تشيع زدايانه امويان بود.

منابع

1. ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبه الله (655 ق)، شرح نهج البلاغه، پژوهش محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره: 1378 ق.

2. ابن اثير جوزى، عزالدين على، (630 ق)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، 1385 ق.

3. - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

4. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد (314 ق)، الفتوح، پژوهش على شيرى، بيروت: دارالاضواء، 1411 ق.

5. ابن سعد بن منيع هاشمى بصرى، محمد (230 ق)، الطبقات الكبرى، پژوهش محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

6. ابن عبدالبر، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد (463 ق)، الاستيعاب فى معرفه الاصحاب، پژوهش على محمد البجاوى، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

7. ابن عبدربه، احمد بن محمد (328 ق)، العقد الفريد، ج 5، ص 47، بيروت: دارالكتب العلميه، 1403 ق.

8. ابن قتيبه دينورى، ابومحمد عبدالله بن مسلم (276 ق)، المعارف، پژوهش ثروت عكاشه، چاپ دوم، قاهره: الهيئه المصريه العامه للكتاب، 1992.

ص:297

9. -، الامامه و السياسه معروف به تاريخ الخلفاء، پژوهش على شيرى، بيروت: دارالاضواء، 1410 ق.

10. ابن كثير دمشقى، ابوالفداء اسماعيل بن عمر (774 ق)، البدايه و النهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

11. ابن هشام حميرى معافرى، عبدالملك (218 ق)، السيره النبويه، پژوهش مصطفى السقا و ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

12. الله اكبرى، محمد، «مقاله حديث پشيمانى»، فصلنامه علوم حديث، دوره 1، شماره 62، زمستان 1390.

13. ابويعلى موصلى، احمدبن على (307 ق)، مسند ابى يعلى، پژوهش حسين سليم اسد، دارالمامون للتراث، 1408 ق.

14. احمد عبدالغنى، عارف، امراء المدينه المنوره، ايران: اقليم، 1418 ق.

15. اصفهانى، ابوالفرج، (356)، مقاتل الطالبيين پژوهش سيداحمد صقر، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

16. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، ج 2، پژوهش محمد باقر المحمودى، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

17. - انساب الاشراف، ج 3، پژوهش محمدباقر محمودى، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ق.

18. - انساب الاشراف، ج 4، پژوهش عبدالعزيزالدورى، بيروت: جمعيه المستشرقين الالمانيه، 1398 ق.

19. - انساب الاشراف، ج 5، پژوهش احسان عباس، بيروت: جمعيه المستشرقين الالمانيه، 1400 ق.

20. - انساب الاشراف، ج 6-13، پژوهش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت: دار الفكر، 1417 ق.

ص:298

21. - انساب الاشراف، ج 1، پژوهش محمد حميدالله، مصر: دارالمعارف، 1959.

22. ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد (283 ق)، الغارات، پژوهش جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن اثار ملى، 1353 ش.

23. جعفرى، سيدحسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، مترجم سيدمحمدتقى ايت اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ يازدهم، 1382 ش.

24. جعفريان رسول، تاريخ سياسى اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، قم: انتشارات دليل، 1380 ش.

25. جوهرى بصرى بغدادى، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز (323 ق)، السقيفه و الفدك، پژوهش محمدهادى الامينى، چاپ دوم،

26.

بيروت: شركه الكتبى للطباعه والنشر، 1413 ق.

27. حسين مونس، تاريخ قريش، بى جا، دارالمناهل و العصر الحديث، 1423 ق.

28. خليفه، ابوعمرو ابن خياط بن ابى هبيره ليثى عصفرى مشهور به شباب، (240 ق)، تاريخ خليفه بن خياط، پژوهش فواز، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

29. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد (748 ق)، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، پژوهش: عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1413 ق.

30. زبير بن بكار (256 ق)، الاخبار الموفقيات، پژوهش سامى مكى العانى، بغداد: مطبعه العانى، 1392 ق.

31. صنعانى، عبد الرزاق (211 ق)، المصنف، پژوهش حبيب الرحمن الاعظمى، بى جا، مجلس الاعلمى، بى تا.

32. طباطبايى، عبدالعزيز، ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، من القسم غير المطبوع من

ص:299

كتاب الطبقات الكبير لابن سعد، قم: موسسه ال البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1416 ق.

33. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير (310 ق)، تاريخ الامم و الملوك، پژوهش محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق.

34. طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (460 ق)، رجال، پژوهش جواد قيومى اصفهانى، چاپ پنجم، قم: مؤسسه نشر اسلامى

35.

وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1430 ق.

36. - اختيار معرفه الرجال معروف به رجال كشى، پژوهش علامه مصطفوى، هفتم، بى جا، مركز نشر اثار علامه مصطفوى، چاپ 1430 ق.

37. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد (ص): پژوهشى درباره خلافت نخستين، مترجم احمد نمايى، بنياد پژوهش هاى اسلامى استان قدس رضوى، 1377 ش.

38. مسعودى، ابوالحسن على بن الحسين بن على (346 ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، پژوهش اسعد داغر، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409 ق.

39. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (413 ق)، الجمل، قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

40. منقرى، نصربن مزاحم (212 ق)، وقعه صفين، پژوهش عبدالسلام محمدهارون، چاپ دوم، قاهره، المؤسسه العربيه الحديثه، 1382 ق.

41. نميرى بصرى، ابوزيد عمر بن شبه (262 ق)، تاريخ المدينه المنوره، قم: دارالفكر، 1368 ش.

42. واقدى -، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذكر المثنى بن حارثه الشيبانى، پژوهش يحيى الجبورى، بيروت: دارالغرب الاسلامى، 1410 ق.

ص:300

43. واقدى، محمدبن عمر (207 ق)، المغازى، پژوهش مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1409 ق.

44. ولهاوزن، يوليوس، تاريخ الدوله العربيه منذ ظهورالاسلام الى نهايه الدوله الامويه، مترجم و مصحح ابوريده محمدعبدالهادى، مقدمه نويس عبدالرحمان بدوى، ص 299، دار بيبليون، 2008 م.

45. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب (284 ق)، تاريخ يعقوبى، بيروت: دار صادر، بى تا.

ص:301

منبع شناسى تاريخ زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع كهن

اشاره

رمضان محمدى(1)

مقدمه
اشاره

مطالب نقل شده در منابع تاريخى و حديثى درباره اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه امام اول، دوم و سوم، به سه دسته كلى: نقل فضايل و مناقب، گزارش هاى تاريخى و نقل روايت از آنان، تقسيم مى شود؛ با اين توضيح كه بخشى از فضايل ذكر شده درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از زبان رسول خدا (ص) نقل شده است، مشترك(2) و بخش هايى نيز اختصاصى است. بنابراين، منابع حاوى گزارش هاى مربوط به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سه دسته كلى: تاريخى، تراجم و حديثى تقسيم پذير است.

بيش تر منابع حديثى، به نقل فضايل و اكثر منابع تاريخى به گزارش هاى تاريخى درباره ائمه پرداخته اند و منابعى نيز مانند مسندنويسى ها به نقل روايت از آنان اكتفا كرده اند؛(3) البته برخى منابع نيز به هر سه دسته از گزارش ها (فضايل، گزارش تاريخى، و نقل حديث) عنايت داشته و مباحثى را به صورت اجمال در هر بخش طرح كرده اند. منابعى نيز مانند تراجم نگاران، علاوه بر نقل گزارش هاى مختصر از

ص:302


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2- (2) . نك: صحيح بخارى، ج 3، ص 92؛ محب الدين طبرى، ذخائرالعقبى، ج 2، ص 142.
3- (3) . مثلاً مسند ابويعلى، ج 6، ص 28، شانزده حديث از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است.

تاريخ آنان، به قيافه ظاهرى و پوشش امام به صورت ويژه توجه كرده اند.(1) اين نكته درخور دقت است كه منابع سنى و شيعه، هركدام در نقل فضايل و گزارش هاى تاريخى جهت گيرى و گرايش خاصى دارند كه از مبانى تاريخ نگارى اين دو گروه نشأت مى گيرد و طبيعى است كه اين گرايش ها، داراى سطح و عمق يكسانى نيستند. ازاين رو، برداشت اين دو گروه از حوادث تاريخى متفاوت است. اين تفاوت امكان دارد تحليل هاى متفاوتى براى پژوهش گر داشته باشد.

در بين تواريخ عمومى مربوط به مسلمانان، كم تر كتاب تاريخى يا تراجم يافت مى شود كه از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليهاالسلام)، ياد نكرده باشند؛ گرچه برخى به مناسبت موضوع كتابشان، به صورت اشاره اى و مختصر از آنان ياد كرده اند؛ براى مثال، كتاب طبقات خليفه بن خياط اما به مناسبت هاى مختلف - مانند اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از صحابه ساكن كوفه و يا در شمار فقها و محدثان مدينه بوده - بسيار مختصر از ايشان ياد كرده است.

وجه عنايت منابع سنى به اين سه امام و حضرت صديقه طاهره (عليهاالسلام)، صحابى بودن ايشان است، كما اين كه وجه توجه شيعيان امامان، به جهت وجوه مختلفى است كه از آن جمله توجه خاص به اهل بيت (عليهم السلام) و قول به عصمت و وصايت آنان است.

رويكرد توجه به امامان شيعه، بعد از قرن ششم عمومى تر شده و بسيارى از نويسندگان اهل سنت، به طور خاص يا در منابعى كه به صورت تاريخ عمومى نوشته اند، علاوه بر توجه به سه امام نخست به عنوان صحابه، شرح حال امامان دوازده گانه را به تفصيل يا اجمال به عنوان اهل بيت گرامى پيامبر (ص) يا عالمانى از خاندان آن حضرت آورده اند.

ص:303


1- (1) . نك: ابونعيم اصفهانى، معرفه الصحابه، ج 2، ص 3.

بى ترديد گسترش توجه به شرح حال امامان به مرورزمان در منابع سنى و شيعى، مى تواند نشان از رشد تشيع در دوره هاى مختلف تاريخى و يا ناشى از روى كار آمدن دولت هاى مستقل شيعى و توجه آنان به اهل بيت (عليهم السلام) و تشويق علما به شرح زندگانى آنان باشد. به هرحال، منابع زيادى از كتب تاريخى و حديثى وجود دارد كه پژوهش گران توجه جدى به آن ها نداشته اند. اميد است اين بضاعت كم، قدمى براى معرفى منابعى باشد كه در شرح حال ائمه كم تر به آن ها توجه شده است. در اين نوشته كوتاه، پرداختن به همه منابع آسان نيست، لذا در ادامه، به منابعى پرداخته مى شود كه به شرح حال آن امام به عنوان يك مقوله تاريخى حاوى اطلاعات مهمى درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستند. از مهم ترين اين منابع عبارت اند از:

1. طبقات الكبرى؛

اين كتاب نوشته محمد بن سعد بن منبع زهرى كاتب واقدى (م. 230 ق) و از مهم ترين منابع درباره صحابه و تابعين است. جلد هشتم آن به زنان صحابى اختصاص دارد. چاپ طبقات تا سال 1408 ناقص بود تا اين كه بخش مربوط به شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مرحوم سيدعبدالعزيز طباطبايى در كتابخانه ظاهريه دمشق شناسايى و در مجله تراثنا (شماره 10 و 11) چاپ كرد. محمد صامل سليمى در سال 1414 قسمت ديگرى از بخش چاپ نشده را كه شامل شرح حال طبقه پنجم صحابه بود، در دو مجلد به چاپ رساند و جلد اول، شرح حال اولاد عباس و حسنين (عليهماالسلام) بود.(1)

ص:304


1- (1) . رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلام، ص 82.

ابن سعد ضمن پرداختن به شرح حال و فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در طبقه پنجم كه مختص صغار صحابه است، اخبار فراوان و گاه منحصربه فردى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده و 186 روايت در شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. بيش تر روايات وى همسو با رواياتى است كه در منابع شيعى آمده و تنها بخش هايى از اخبار مانند روايات مبنى بر مطلاق بودن امام، مخالفت او با پدر، پذيرش اموالى از معاويه به عنوان جايزه و...، با آنچه در منابع شيعى آمده سازگار نيست. هم چنين ابن سعد از نقل هرگونه خبرى كه نشان از اختلاف بين امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه باشد، پرهيز كرده است.

2. انساب الاشراف؛

اين كتاب نوشته احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى بغدادى كاتب (م. 279 ق) است و چنان كه از نامش پيداست، بر اساس نسب اشراف نوشته شده و يك دوره تاريخ اسلام در قالب نسب شناسى و خاندانى است. بلاذرى از برجسته ترين شاگردان ابن سعد نويسنده كتاب طبقات است. وى بحث از انساب را با بيان نسب عدنانى ها و ابتدا از بنى هاشم و پس ازآن از بنى عبدشمس آغاز نموده كه حجم بيش ترى را به خود اختصاص داده و پس از اتمام اخبار قريش به قبايل ديگر پرداخته است.(1) سهيل زكار و رياض زركى جديدترين و كامل ترين چاپ آن را در سيزده جلد انجام داده اند كه شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اخبار مربوط به آن در جلد سوم آن است. بلاذرى در نقل اخبار آن حضرت، گشاده دست تر از استادش ابن سعد است و به اخبارى مى پردازد كه گوياى اختلاف بين آن حضرت و معاويه است.

ص:305


1- (1) . همان، ص 147.
3. الاخبار الطوال؛

كتاب اخبارالطوال نوشته دينورى (م. 282 ق) گرچه از تواريخ عمومى محسوب مى شود، اما بخش سوم آن به دوران اسلامى مربوط است كه نويسنده در وقايع اين دوران، به زندگانى امام اول، دوم و سوم پرداخته؛ از جمله مطالب او درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در بخش سوم، بيعت مردم با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مجروح شدن آن حضرت، شرايط صلح نامه و اعتراض برخى از ياران امام به صلح ايشان با معاويه است كه همراه با حوادث مربوط به عراق ذكر شده است. دينورى با اين كه مانند يعقوبى، مرورى كوتاه بر

حوادث تاريخى دارد. مشهورترين روايات مربوط به وقايع صلح و بيش تر از آن اخبار مربوط به رويدادهاى قيام عاشورا را به تفصيل آورده است.

4. تاريخ الرسل و الملوك معروف به تاريخ طبرى؛

اين كتاب نوشته محمدبن جريرطبرى (م. 310 ق) است. تاريخ طبرى در يازده جلد، حوادث را بر اساس سال هاى وقوع، پشت سرهم آورده و سعى نموده تمام اخبار موجود درباره يك واقعه را جمع آورى كند. طبرى در اين كتاب، از خلقت حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آغاز نموده و تا وقايع سال 302 قمرى را ثبت كرده؛ ولى مطالب مربوط به زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ضمن حوادث مربوط به سال چهلم هجرى (جلد پنجم) به اختصار آورده است؛ نقل هاى طبرى جامعيت دارد و سبك او آوردن گزارش هاى مختلف درباره يك موضوع است اما مطالب وى در مورد صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نه تنها چنين نيست بلكه فاقد توالى دقيق وقايع نيز هست. او دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار مختصر ذكر كرده و هيچ اشاره اى به اوضاع محيط امام و وضعيت اجبارى قبول صلح نكرده است. طبرى واقعه صلح را از دو شرح مستقل از يك ديگر، زهرى و عوانه، روايت مى كند: زهرى در خبر خود تا حد زيادى از وضعيت معاويه، به قيمت پايمال كردن حق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جانب دارى مى كند و يا

ص:306

حداقل از شرح جزيياتى كه به تضعيف موقعيت خلافت اموى انجاميده، با سرعت مى گذرد. خبر عوانه بن حكم در بيان موقعيت و محيطى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن از خلافت كناره گيرى كردند،

نسبت به خبر زهرى بهتر است.(1)

5. مقاتل الطالبيين

اين كتاب بعد از كتاب اغانى، از مهم ترين آثار ابوالفرج اصفهانى (م. 356 ق) است. او با اين كه از نوادگان مروان بن حكم اموى بوده، ظاهراً گرايش زيدى داشته و در كتاب مقاتل، به شهداى آل ابى طالب پرداخته كه از جمله آنان شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان ايشان است. ابوالفرج توجه ويژه به نقل مكاتبات بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه دارد و حجم زيادى از نامه هاى ردوبدل شده را در كتاب خويش آورده است.

6. شرح الاخبار فى فضايل الائمة الاطهار (عليهم السلام)؛

قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى مكنّى به ابوحنيفه (م. 363 ق) از ملازمان دربار خلافت فاطمى بود كه گفته اند در اواخر عمر، مفتخر به پذيرفتن مذهب شيعه گرديد. دعائم الاسلام و شرح الاخبار، از مهم ترين كتاب هاى اوست. شرح الاخبار در شانزده جزء نگاشته شده كه به خلاف نامش، يك دوره كامل در تاريخ ائمه البته تا پايان دوره امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. قاضى به جهت اين كه

شيعه اسماعيليه است، فقط تا امام ششم بحث كرده، اما با توجه به اشتراك عقيده نويسنده تا امام ششم، مباحثى كه در آن آمده، كاملاً با روايات شيعه اماميه مطابق است. بيش ترين حجم كتاب در فضايل مولى الموحدين على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جزء سيزدهم نيز درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

ص:307


1- (1) . محمد حسين جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص 168.
7. الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد؛

محمدبن محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد (م. 413 ق) از بزرگ ترين علماى اماميه در فقه و كلام و تاريخ در اوايل قرن پنجم است. وى در مناظرات و مجاب كردن مخالفان بسيار توانا بود. سيد مرتضى و برادرش سيد رضى از شاگردان شيخ بودند. شيخ مفيد آثار زيادى در فقه و كلام و تاريخ از خود به جاى گذاشته كه مجموعه مصنفات او امروزه در پانزده جلد به چاپ رسيده؛ ازجمله الارشاد كه آخرين بار آقاى رسولى محلاتى آن را ترجمه و همراه متن عربى آن در دو جلد چاپ كرده است. شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اوايل جلد دوم شروع مى شود كه متشكل از يك دوره كامل تاريخ زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فضايل و مناقب آن حضرت است.

8. روضه الواعظين و بصيره المتعلمين؛

محمدبن حسن بن على با كنيه ابوعلى معروف به فتال نيشابورى (م. 508 ق) از جمله علماى اماميه به شمار مى آيد و كتاب وى روضه از كتاب هاى مشهور است و مانند كتاب ارشاد شيخ مفيد، از منابع مهم درباره زندگانى ائمه و حاوى مجموعه گسترده اى

از فضايل، مناقب، مواعظ، اخلاقيات و تاريخ ايشان است. اين كتاب مانند امالى به صورت مجلس بوده و در 97 مجلس تنظيم شده است. مجلس هفدهم تا سى و يكم، شرح حال و مناقب ائمه اطهار و مجلس هيجدهم، به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد. مهم ترين مطالب نقل شده در اين مجلس، فضايل و مناقب آن دو امام و بخش هاى تاريخ زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره صلح آن حضرت است. نيشابورى در مجلس نوزدهم شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مطرح كرده است.

9. اعلام الورى باعلام الهدى؛

ابوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى (م. 548 ق) نويسنده يكى از مهم ترين

ص:308

تفاسير قرآن به نام مجمع البيان و از علماى بنام شيعه است؛. كتاب اعلام الورى از منابع مهم تاريخ ائمه (عليهم السلام) از اوست. او ضمن اشاره به مصادر و منابع، كتابش را در چهار بخش تنظيم كرده و در بخش سوم، به زندگانى ائمه بعد از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته است. أعلام الورى را عزيزالله عطاردى با عنوان زندگانى چهارده معصوم به فارسى ترجمه كرده است.

10. تاريخ مدينه دمشق؛

اين كتاب نوشته على بن حسن بن هبه الله شيبانى دمشقى مشهور به ابن عساكر (م. 571 ق) است. مجموع مجلدات اين كتاب هشتاد جلد است و در آن ها به شرح حال بزرگان و علمايى پرداخته كه به شام رفته اند؛ از جمله پنج تن از ائمه شيعه كه امام

مجتبى و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شمار آنان هستند. نويسنده براى هركدام يك جلد و جلد سيزدهم را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص داده است.

ابن منظور مجموع مجلدات كتاب ابن عساكر را در 29 جلد و با عنوان مختصر تاريخ دمشق خلاصه نموده است. ابن عساكر احاديث ضعيف زيادى را جمع كرده و در شرح حال امام اول، دوم و سوم، سعى كرده هيچ گونه روايتى را نقل نكند كه حاكى از اختلاف بين آنان و خلفا باشد. از مفصل ترين شرح حال هاى تاريخ دمشق، شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. وى درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ضمن نقل فضايل زيادى از ايشان سعى دارد روابط امام را با معاويه حسنه جلوه دهد. ازاين رو، گزارش هايى را مبنى بر رابطه امام و معاويه و جايزه گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از معاويه نقل مى كند. هم چنين ابن عساكر، مى كوشد در كنار پرداختن به شرح حال امام برخى باورهاى شيعى مانند رجعت را نيز از زبان امام نفى كند. سپس به گزارش مطلاق بودن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازد و ضمن تأييد آن، تعداد همسران امام را نود زن گزارش مى كند. از موارد حساس گزارش هاى ابن عساكر،

ص:309

نقل اختلافات بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه روايات را بدون پالايش و با اسناد ضعيف و مرسل نقل كرده است.

11. مناقب آل ابى طالب؛

ابن شهرآشوب (489-588 ق) داراى آثار ارزشمند بسيارى است؛ از جمله، كتاب وزين و مشهور مناقب كه جلد آخر آن به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادر بزرگوارش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مربوط مى شود. او در مجلد مورد نظر، به معجزات و فضايل اين دو امام همام و از

جمله به صلح امام دوم و شهادت امام سوم پرداخته است. فصائل الصحابه احمدبن حنبل، صحيح بخارى، صحيح مسلم و سنن ترمذى، از جمله منابع ابن شهرآشوب در مناقب به شمار مى آيند.

12. كشف الغمه فى معرفه الائمه؛

اين كتاب نوشته على بن عيسى بن ابو الفتح اربلى (م. 693 ق) است. كشف الغمه كتابى كم نظير و از مهم ترين آثار درباره زندگانى معصومان (عليهم السلام) است كه شيعه و سنى به جهت اعتدال آن به اين كتاب توجه داشته اند. اربلى كتاب را با اشاره مختصر به سيره پيامبر (ص) آغاز نموده، سپس درباره ائمه دوازده گانه به ترتيب مطالبى را آورده است. وى تأكيد كرده كه كتابش جدلى نيست؛ ضمن آن كه بسيار كوشيده تا ولايت ائمه را با بحث هاى ادبى - تاريخى اثبات كند. مجمع جهانى اهل بيت درباره اين كتاب تحقيق كرده و در چهار مجلد به چاپ رسانده است. اواخر جلد اول كشف الغمه، درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در دوازده باب يا بخش به احوال آن حضرت پرداخته است. على بن حسين زواره اى اين كتاب را در قرن دهم به فارسى برگرداند اين كتاب در سال هاى اخير با تحقيق در چهار جلد منتشر شده است.

ص:310

13. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى؛

كتاب محب الدين طبرى (م. 694 ق)، چنان كه از نامش هويداست، درباره فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) است. لذا ابتدا درباره فضل قرابت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بحث كرده و احاديثى را دراين باره آورده است. وى اهل بيت (عليهم السلام) را كسانى معرفى مى كند كه صدقه بر ايشان حرام است و با اين تعريف، عده اى را از شمار اهل بيت - از جمله زنان پيامبر (ص) - خارج مى كند. سپس به شرح حال بستگان پيامبر (ص) مانند عموها، عموزادگان، فرزندان و نوادگان آن حضرت مى پردازد. نويسنده در مقدمه، گفته كه اسناد روايات را حذف كرده تا بر خوانندگان راحت باشد. بخش مهم كتاب درباره حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان ايشان است كه در جلد دوم آن، مفصل به شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته و بعد از ذكر فضايل مشترك ايشان با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مقامات ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بيان نموده و در پى آن درباره صلح آن حضرت و شهادت ايشان به دست جعده، مطالبى را آورده است.

14. تذكره الخواص من الامه فى ذكر خصائص الائمه؛

شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن قزاوغلى بغدادى مشهور به سبط ابن جوزى (م. 654 ق)، كتاب خود را براى تيمن و تبرك به نيت دوازده امام، در دوازده فصل تنظيم كرده است. سپس به ترتيب، مناقب ائمه (عليهم السلام) از امام اول تا حضرت حجت (عج) و حوادث دوران ايشان را نقل مى كند. البته بخش بيش تر كتاب، در شرح زندگانى و فضايل اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسنين (عليهماالسلام) است.

او فصل هشتم و نهم را به حسنين (عليهماالسلام) اختصاص داده است. ابن جوزى ضمن نقل فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مطالبى درباره صلح آن حضرت، به مطالبى اشاره مى كند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به معاويه و ياران او مانند عمروعاص و ديگران نسبت

ص:311

دادند. وى لعن ابوسفيان و معاويه را از زبان رسول خدا (ص) نقل نموده و در ادامه، به ازدواج هاى آن حضرت اشاره نموده و از رفتار نيكوى وى با همسرانش ياد كرده است. ابن جوزى پس از بيان نحوه شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درباره فرزندان ايشان و شخصيت هاى شاخص آنان سخن گفته است. وى در مطالب مربوط به هنگام شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از قول آن حضرت، ادعا كرده كه خداوند هرگز نبوت و خلافت را در ميان اهل بيت (عليهم السلام) قرار نداده و بر همين مبنا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از اجابت دعوت مردم كوفه بر حذر فرموده است. اين كتاب در سال هاى اخير با تحقيق در چهار جلد منتشر شده است.

15. روضه اولى الالباب فى معرفه التواريخ و الانساب؛

اين كتاب، نوشته فخرالدين ابوسليمان داوودبن ابى الفضل محمد (730 ق) شاعر و تاريخ نويس ايرانى است او و كتابش به تاريخ بناكتى معروف است.(1) اين كتاب را دكتر جعفر شعار تصحيح كرده است. بناكتى داراى مذهب سنى و كتاب او از منابع

عصر مغول است. البته موضوع كتاب، تاريخ عمومى جهان است كه در زمان ابوسعيد ايلخانى نگارش يافت. كتاب در نه باب است كه باب سوم آن درباره رسول خدا (ص)، خلفاى راشده و مختصرى درباره ائمه شيعه است. وى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با عنوان «اميرالمؤمنين» و خليفه پنجم نام مى برد. سپس به فرزندان امام مى پردازد و شهادت امام را به دستور معاويه توسط جعده مى داند.

ص:312


1- (1) . آقابزرگ طهرانى، الذريعه، ج 9، ص 810 و ج 11، ص 290.
16. تاريخ گزيده (م. 740)؛

اين كتاب نوشته حمد الله بن ابى بكربن احمدبن نصر، مشهور به مستوفى قزوينى است. او با اين كه خود از اهل سنت است، ائمه شيعه را «معصوم»، «حجه الحق على الخلق» و مستحق خلافت دانسته و درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين تعبير كرده «اميرالمومنين، امام المجتبى حسن بن على المرتضى»، سپس ضمن شرح حال امام، شهادت ايشان را به دسيسه معاويه و به دست جعده مى داند. درباره دفن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته كه عايشه مانع از دفن حضرت در حجره رسول خدا ص شد.

17. حبيب السير؛

اين كتاب نوشته غياث الدين بن همام الدين محمد مشهور به خواند مير (م. 941 ق)، نوه دخترى ميرخواند نويسنده روضه الصفا است. روضه الصفا نيز با اين كه تاريخ عمومى ايران و جهان است، مانند ماثرالملوك، به شرح حال امامان شيعه پرداخته است.

خواندمير بعد از ذكر حوادث مربوط به احوال شخصى مانند تولد و برخى فضايل و مناقب آن حضرت، عنوانى را به خلافت و امامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص داده، سپس مفصل به مسايل بعد از خلافت مانند صلح امام، شروطى كه در صلح گنجانده شد و كيفيت شهادت آن حضرت پرداخته و ضمن اين كه شهادت آن حضرت را از دسيسه هاى معاويه دانسته، مروان را مقصر اصلى از دفن شدن امام در كنار جدش رسول خدا (ص) مى داند و عايشه را تبرئه مى كند.

18. احقاق الحق؛

اين كتاب نوشته سيدقاضى نورالله شوشترى (شهادت. 1019 ق) است.

ص:313

اين اثر در رد كتاب ابطال نهج الباطل و اهمال كشف العاطل فضل اللّه امين فرزند روزبهان بن فضل اللّه خنجى شافعى نوشته شده است. فضل الله مطالب ناروايى در ردّ كتاب نهج الحق و كشف الصدق علامه حلّى نگاشته كه علامه قاضى در احقاق الحق در ردّ كتاب فضل الله، مباحث بسيار مهمى درباره موضوع امامت و مجادلات بين شيعه و سنى در مباحث الهيات و امامت مطرح كرده و با آوردن مطالب كتاب روزبهان و نقد و ارزيابى آن، به دفاع از كتاب علامه و معارف شيعه پرداخته است.

علماى شيعه، تعليقه هاى مهمى بر احقاق الحق زده اند؛ از جمله تعليقه سى جلدى گروهى زير نظر مرحوم مرعشى نجفى كه با عنوان ملحقات احقاق الحق چاپ شده و جلد چهارم تا يازدهم آن حاوى مناقب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و حسنين (عليهماالسلام) است. جلد يازدهم آن در 254 صفحه، به مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد كه از رسول خدا (ص) و بزرگان صحابه نقل شده است.

علاوه بر كتب ياد شده، منابع زياد ديگرى از شيعه و سنى وجود دارد كه شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بيان كرده اند كه ذكر آن ها در اين مقام ميسور نبوده و موجب اطاله كلام است؛ براى مثال، حموى در فرائدالسمطين در سمط دوم، به شرح حال ائمه بعد از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - پرداخته يا ابن خلكان در وفيات الاعيان شرح حال ائمه را آورده و نقل هاى وى دست مايه نقل هاى بسيارى از تاريخ نگاران بعد از او گرديده است. به گفته ابن مغازلى، ابن خلكان آن اندازه كه مايه و توان داشته، در جمع فضايل اهل بيت كوشيده است.(1)

ص:314


1- (1) . «فجمعت فى فضائلهم ما انتهيت اليه معرفتى.» (ابن مغازلى، مناقب اهل بيت، ص 52).

منابع زيادى از شيعه و سنى نيز به صورت مختصر و فشرده به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرده و يا تنها مرورى كوتاه بر وقايع دوران آن حضرت داشته اند؛ كه از جمله دو كتاب مهم تاريخ يعقوبى و مروج الذهب مسعودى.

ابن ابى الحديد نيز گرچه نويسنده متأخرى بوده، درعين حال يكى از بهترين مخبران واقعه صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است او موادش را عمدتاً از مدايى گرفته و گزارش خود را از طريق ابومخنف تكميل كرده است.(1) از منابع جديد كه شرح حال كاملى درباره ائمه آورده اند، مى توان به كتاب پيشوايان هدايت اشاره نمود كه جمعى از نويسندگان نگاشته و به واسطه مجمع جهانى اهل بيت چاپ كرده اند و عباس جلالى جمله اى از اجزاى آن را به فارسى ترجمه كرده است. جلد دوم اين مجموعه چهارده جلدى مربوط به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

از كتاب هاى ديگر موسوعه اهل بيت (عليهم السلام) در چهل جلد است كه جلد دهم و يازدهم اين مجموعه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد. نويسنده اين مجموعه باقر شريف قريشى و دارالمعروف آن را چاپ كرده است. بخشى از مطالب قريشى در جواب طه حسين مصرى است كه با طرح شبهاتى، به محضر مقدس امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسائه ادب كرده و ايشان را عافيت طلب معرفى نموده بود. نخستين بار فخرالدين حجازى اين كتاب را قبل از انقلاب ترجمه كرد.

موسوعه التاريخ الاسلامى نيز از محمدهادى يوسفى غروى است. اين كتاب با سيره نبوى شروع مى شود و تا انتهاى غيبت صغرا، مشتمل بر شرح حال چهارده معصوم است. اين كتاب برخلاف ساير آثار نوشته شده درباره ائمه، با تولد آنان شروع

نمى شود، بلكه شرح حال هر امامى با عهد امامت او شروع مى گردد و حوادث قبل از امامت در سررسيد تاريخ خود و در شرح زندگانى امام مى آيد. در

ص:315


1- (1) . محمد جعفرى؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 166.

اين كتاب مباحث مربوط به امامت، با مناقب و فضايل آميخته نشده و حوادث مربوط به هر امامى، به عنوان يك مقوله تاريخى بررسى شده و بيش ترين تكيه اين كتاب بر منابع كهن شيعه است.

بدين ترتيب، بديهى است آثار پرشمارى به زبان هاى مختلف در قالب كتاب، مقاله، پايان نامه هاى تحصيلى با گرايش هاى گوناگون عقلى، نقلى، اخلاقى و... درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشته شده و برخى از اين آثار مهم، از عربى به فارسى يا به زبان هاى ديگر نيز ترجمه شده اند. شمارى از اين آثار، چنان كه از عنوان آن ها پيداست، به صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد و برخى نيز با اين كه به اين نام نيست، مطالب آن تنها درباره صلح است؛ مانند: صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شيخ احمد محمد اسماعيل (بيروت: دارالهادى، 1424). اين كتاب در 223 صفحه حاوى هشت فصل است كه ضمن معرفى شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درباره علل صلح ايشان به تفصيل سخن گفته است. ديگر كتاب صلح الحسن شيخ راضى آل ياسين كه آيت الله خامنه اى قبل از انقلاب به زبان فارسى ترجمه كرده است. كتاب ديگر صلح الحسن محمدجواد فضل الله است. چنان كه گفته شد، كتاب هايى نيز مانند الفتنه الكبرى از طه حسين يا الحسن بن على و عام الجماعه از عبدالوهاب عبدالسلام طويله - نويسنده سعودى - تنها در مورد صلح امام نگاشته شده ولى در عنوان كتاب كلمه صلح درج نشده است. مواردى تك نگارى نيز مانند القول الحسن فى عدد زوجات الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از شيخ وسام

البلداوى، تنها درباره ازدواج هاى نسبت داده شده به آن حضرت نوشته گرديده است. علاوه بر موارد يادشده، صدها مقاله در بخش هاى مختلف زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشته شده كه ذكر آن ها خارج از حوصله اين مقاله است.

ص:316

عمده مطالبى كه درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع آمده است عبارتند از: ولادت، اذان رسول خدا (ص) در گوش آن حضرت، نام گذارى، عقيقه، شباهت ظاهرى به پيامبر (ص)، محبت رسول خدا (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، آرايش و پوشش ظاهرى امام، اخلاق و ادب امام، جانشينى امام به وصيت پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت مردم، ازدواج هاى امام، صلح، شرايط صلح، اخبارى در روابط نامناسب امام با معاويه، حج رفتن امام با پاى پياده، گشاده دستى و كمك به مستمندان، حلم و بردبارى آن حضرت، شهادت و جلوگيرى از دفن امام در كنار حجره جدش و مراثى شهادت و فرزندان آن حضرت.

علاوه بر اين موارد، در منابع اهل سنت مواردى مانند مخالفت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيعت با معاويه بر اساس شروط مالى، اين كه امام از اول قصد جنگ نداشتند، وصيت ايشان به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بستر مرگ مبنى بر اين كه دنبال خلافت نباشد زيرا نبوت و خلافت در يك خاندان جمع نمى شود، وصيت به برادر به اين مضمون كه دنبال عراقى ها نرود، در جنگ جمل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خون ريزى پرهيز داشتند، به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز سفارش مى كردند، جنگ را ترك كند و شبهاتى از اين قبيل طرح شده كه بر اساس تاريخ نگارى شام و در فضاى حاكم افكار اموى تدوين شده اند.

منابع بسيار ديگرى نيز در تاريخ عمومى جهان و يا تاريخ عمومى اسلام وجود دارد كه محدود و مختصر، به شرح حال ائمه به ويژه سه امام نخست پرداخته اند. برخى از اين منابع عبارت اند از: البصائر و الذخائر، نوشته على بن محمدبن عباس مشهور به ابوحيان توحيدى (تولد حدود 310 ق)؛ مُجمل التواريخ والقصص، نوشته ابن شادى (م. بعد 520 ق)؛ ربيع الابرار، ابوالقاسم محمود بن عمربن محمد خوارزمى زمخشرى (م. 530 ق)؛ حديقه الحقيقه و شريعه

ص:317

الطريقه، ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى (م. 545 ق)؛ العِقْدالثَمين فى تاريخ البلدالامين، نوشته فاسى مكى (م. 832 ق)؛ تاريخ الخَميس فى أحوال أنفس النفيس، حسين بن محمدبن حسن دياربكرى (م. 966 ق)، اخبارالدُوَل و آثار الاُوَل فى التاريخ، نوشته احمد بن يوسف بن احمد دمشقى مشهور به قرمانى (م 1019 ق). گاهى نوشته هاى اين آثار به ويژه درباره امامان بعد از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به يك صفحه هم نمى رسد. البته گاهى اطلاعات بسيار مهمى در اين منابع يافت مى شود كه در منابع ديگر ممكن است نباشد. اطلاعات اين منابع اولاً درباره همه ائمه نيست و ثانياً بسيار مختصر و محدود است.

ص:318

فصل دوم: تبار و خاندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:319

ص:320

حيات سياسى، اجتماعى فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

محمد نجف فياض

چكيده

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يكى از سخت ترين اوضاع و فشار سياسى و خفقان دستگاه اموى زندگى مى كردند و برخى مقامات و فضايل آن امام همام طبق روايات و نقل تاريخى بر كسى پوشيده نيست. فرزندان ايشان افرادى باتقوا و زاهد بودند. منابع درباره حيات سياسى - اجتماعى فرزندان امام اطلاعات كمى را در اختيار مى گذارند. تعداد و اسامى فرزندان امام، در منابع مختلف است و در بعضى منابع، براى امام فرزند دختر در نظر نگرفته اند. بااين حال، پژوهشى دقيق و تحقيقى جامع در اين زمينه صورت نگرفته است جز درباره آن تعداد از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه همراه عموى بزرگوار خود امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهضت حسينى شركت كردند و به شهادت رسيدند. طبق اقوال تاريخى، امام فقط از طريق دو فرزند خود يعنى حسن مثنى و زيد بن حسن داراى نسل و عقبه هستند. درباره دختران امام اطلاعات بسى كم تر و نادرتر است، زيرا در جامعه آن روز زنان به فعاليت هاى سياسى - اجتماعى

كم ترى مى پرداختند. در مورد مراقد فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اطلاعات كم است و يا اگر در منابع قديم آثارى بوده يا از بين رفته اند. يا به آن ها توجه نشده است.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرزندان بلافصل، زندگى اجتماعى - سياسى.

ص:321

مقدمه

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند ساير شخصيت هاى فكرى - سياسى در موقعيت ويژه خانوادگى و محيطى زاده شده و رشد يافته اند. آنان هر چند مانند ساير انسان ها داراى امتياز مهم انسانى بودند كه توان انتخاب و قدرت گزينش داشتند، عنصر اثرگذار خانواده و محيط را در شكل دهى شخصيت، افكار، باورها و فعاليت هاى آنان را نمى توان ناديده گرفت و سهم اين عناصر را در شناسايى آنان از نظر دور داشت.

كاوش در مورد تعداد، حيات و ويژگى هاى فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان مى دهد كه همه ابعاد زندگى آنان نيز مانند ساير شخصيت هاى اسلامى و تاريخى روشن نيست و منابع موجود اعم از تراجم، تاريخ، انساب و مناقب درباره جزئيات زندگانى، ابعاد شخصيتى و ويژگى هاى مهم آنان، اطلاعات كافى عرضه نمى كنند. با توجه به زمان حيات فرزندان امام و فشار و خفقان موجود در آن زمان، شواهد تاريخى در مورد فرزندان امام ناچيز است.

شخصيت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى پاك ترين، شريف ترين و خالص ترين نسب و نژاد بشرى از طايفه خوش نام و اصيل بنى هاشم بودند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه اى، خاندان خود را چنين معرفى مى فرمايند: «ما اهل بيت رسول خداييم و هيچ كس را نمى توان با ما قياس كرد...».(1)

حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) مادر گرامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دختر آخرين پيامبر، حضرت محمد (ص) هستند.

ص:322


1- (1) . على بن عيسى، اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 43.

شيخ مفيد مى گويد: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنيه اش ابومحمد است و در پانزده رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود. روز هفتم ولادت آن جناب، مادرش او را در پارچه اى از جنس حرير بهشتى پيچيد كه جبرئيل براى پيامبر (ص) آورده بود و آن حضرت را نزد پيامبر (ص) آورد. پيامبر (ص) عزيز دل خود را در دست گرفت و نام او را حسن ناميد و گوسفندى برايش قربانى كرد. او شبيه ترين مردم از جهت اخلاقى - كردارى به پيامبر (ص) بود. مالك بن انس مى گويد: «هيچ كس به اندازه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شباهت به رسول خدا (ص) نداشت». در حديثى پيامبر (ص) فرمودند: «بزرگى و شرافت را به حسن دادم و بخشش و شجاعت را به حسين».

(1)براءبن عازب مى گويد: روزى پيامبر (ص) را ديدم درحالى كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر پشت گردن او بود و مى فرمود: بار خدايا! من او را دوست دارم، تو نيز او را دوست داشته باش».(2)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره جدشان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

حَدَّثَنِى أَبِى عَنْ أَبِيهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى بْنِ أَبِى طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِى زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِياً وَ كانَ إِذَا ذَكرَ الْمَوْتَ بَكى وَ إِذَا ذَكرَ الْقَبْرَ بَكى؛(3)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين و زاهدترين فرد در عصر خويش بود. او هنگامى كه حج به جا مى آورد، با پاى پياده از مدينه به مكه حركت مى كرد و چه بسا با پاى برهنه بود... هنگام نماز در برابر پروردگار عضلات و تمام بدنش مى لرزيد...

محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم (متوفاى 348 ق) مى نويسد: هيچ كس در

ص:323


1- (1) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 396.
2- (2) . كشف الغمه، ج 2، ص 88؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 3، ص 650، ح 37644.
3- (3) . محمد باقر، مجلسى، بحار الانوار، ج 43، ص 331.

فضل و شرافت بعد از پيامبر (ص) همانند حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود.(1) پيامبر (ص) مى فرمود: «حسن را دوست دارم و نيز كسى را كه او را دوست بدارد دوست دارم».(2)

ابن شهرآشوب نوشته كه پيامبر (ص) فرمود:

حسن و حسين دو امام و پيشواى امتند؛ چه پيكار و جهاد كنند و يا به طور علنى درگير نشوند و به صورت مخفى و تقيه عمل كنند.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال چهل هجرى بعد از شهادت پدر بزرگوارشان رهبرى جامعه نوپاى اسلامى را در مدينه به دست گرفتند. سن امام در آن زمان حدود 37 و يا 38 سال بود. در مورد شهادت آن حضرت قول مشهور روز بيست و هشتم ماه صفر است گرچه مرحوم كلينى شهادت آن امام را در روز آخر صفر گفته. و سال شهادت بنابر قول مشهور سال پنجاه هجرى است.(4)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنابر نقل مشهور به وسيله غذاى مسموم كه جعده براى امام تهيه كرده بود، به شهادت رسيدند. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از مسموم شدن، دو روز بيش تر زنده نماند و به شهادت رسيد».(5) آن حضرت در سن 48 سالگى به شهادت رسيدند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان را در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد در بقيع به خاك سپردند.(6)

وضعيت سياسى زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

درباره اوضاع زمان ابوبكر، اطلاعات اندكى درباره تعامل امام با خليفه اول

ص:324


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 10.
2- (2) . ابن سعد، ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 134.
3- (3) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 368.
4- (4) . كلينى، الكافى، ج 1، ص 461؛ ابن حجرعسقلانى، التهذيب، ج 6، ص 39.
5- (5) . بحار الانوار، ج 44، ص 154.
6- (6) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 407.

آمده است. نقل شده كه روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مسجد آمدند و ديدند كه ابوبكر بر منبر پيامبر (ص) نشسته، سخنرانى مى كند؛ بى درنگ عكس العمل نشان دادند و بدون كم ترين ترس و ترديد به ابوبكر فرمودند: «از منبر جدم پايين بيا...» و ابوبكر گفت: «راست گفتى».(1)

در زمان عمر هم وضع به همين منوال بود. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى ديدند كه عمر بر منبر پدرش نشسته، سخن رانى مى كند. ايشان همان جمله را تكرار كردند. در اين دوران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ده ساله دوم از عمر خود بودند. حضرت در اين مدت مى ديدند كه چگونه منبر پيامبر (ص) و پدرش در اختيار آنان است و به سنت و سيره جدش عمل نمى شود، پدر خود را مى ديدند كه چگونه خانه نشين شده و طبق رهنمود پيامبر (ص) صبر را پيشه كرده است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاهد بركنارى صحابه بزرگ پيامبر (ص) از حكومت شهرها و مسئوليت هاى اجتماعى بود. عمر حتى بخش نامه كرد كه «لازم نيست صحابه پيامبر (ص) در جنگ ها و كارهاى اين چنينى شركت كنند» و بعضى از آنان را نام برد.(2)

در زمان عثمان فتوحات دوران خليفه دوم ادامه يافت و مسلمانان مناطق متعددى را تصرف نمودند. بنابر نقل ابن اثير،

ابن خلدون، سيدهاشم معروف الحسنى، و علامه باقر شريف قرشى، حسنين (عليهماالسلام) در هيچ فتحى شركت نكردند.(3)

ص:325


1- (1) . شهاب الدين احمد بن حجر، الهيتمى، الصواعق المحرقه، ص 175.
2- (2) . هاشم معروف حسنى، سيره الائمه الاثنى عشر، ج 1، ص 317
3- (3) . جعفر مرتضى، عاملى، الحياه السياسه للامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 115.
فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از حيث تاريخى، به فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «حسنيان» گفته مى شود تا فرقى بين فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد. همان طور كه روشن است، نسب فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دو فرزندش يعنى زيد و حسن مثنى مى رسد. ولى از لحاظ تاريخى لفظ حسنيان عمدتاً به فرزندان حسن مثنى اطلاق مى شود. زيرا فرزندان حسن مثنى مثل عبدالله محض، نفس زكيه و ابن طباطبا در رويدادهاى تاريخى و سياسى و قيام عليه عباسيان شركت داشتند و خودشان مؤسس اين شورش ها بودند.

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در غرب

در مغرب افريقا هم حسنيان فعال بودند. ادريس بن عبدالله محض كه به مغرب گريخته بود، به كمك بربرها حكومتى به نام

ادريسيان تشكيل داد. او سرانجام به دست هارون مسموم شد و درگذشت. حكومت هايى نيز مانند بنى حمود در الجزيره و مالقه در اندلس تشكيل شد.

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شرق

ابن طباطبا از فرزندان حسن مثنى در كوفه عليه مأمون قيام كرد ولى به علت نامعلومى ناگهان درگذشت. پس از وى سلسله مهم «زيديان» در سال 246 هجرى در يمن تشكيل شد كه حسين بن طباطبا كار زيديان را مستحكم تر كرد.

علويان طبرستان، از ديگر حكومت هاى معروف حسنى است كه در سال 250 هجرى شكل گرفت. حسن بن زيدبن حسن بن زيد معروف به داعى كبير اين حكومت را تأسيس كرد كه تا سال 316 هجرى ادامه يافت. «بنى اخضير» يكى ديگر از حكومت هاى حسنى است. حسين بن على بن عبد الله بن حسن معروف به

ص:326

اخيضر، مؤسس اين سلسله است. او در سال 251 هجرى بر خليفه المستعين بالله عباسى غلبه كرد. اين سلسله در نهايت در سال 305 هجرى با هجوم قرامطه به حجاز از بين رفتند.

«بنى قتاده» نيز از حسنيان بودند كه در عربستان حكومت تشكيل دادند. شريف حسين آخرين نفر از اين سلسله، در سال 1343 هجرى مكه را به آل سعود واگذاشت و فرار كرد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنابر مشهور و گفته شيخ مفيد در ارشاد، پانزده فرزند (هشت پسر و هفت دختر) داشتند. در آن زمان معمولاً

زنان و دختران داراى فعاليت كمى بودند و بيش تر به خانه دارى و شوهردارى و تربيت بچه مى پرداختند، لذا تاريخ نگاران و نسابه ها دنبال ثبت و ضبط زندگى نامه زنان و دختران نمى رفتند مگر اين كه زنى يا دخترى منشأ يك حركت سياسى يا فرهنگى بزرگ و يا يك انديشه بود. در مورد تعداد فرزندان اختلاف بسيار است و كتب انساب هركدام عددى آورده اند؛ براى مثال عبيدلى در الانساب و نهايه الاعقاب مى گويد: امام داراى شانزده فرزند (يازده پسر و پنج دختر) بودند.

نگاهى به حيات فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

تاكنون در مورد فرزندان بلافصل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پژوهش جامعى صورت نگرفته و در مواردى به مناسبت مسائل سياسى و قيام هاى علويان بررسى شده است. اما در مورد نوادگان ايشان كارهاى زيادى انجام داده اند. در اين پژوهش، فقط فرزندان بلافصل ايشان بررسى شده است.

نام گذارى فرزندزادگان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان مى دهد كه بيش تر آن ها به نام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند كه نشان دهنده علاقه فراوان آنان به پدرشان و يا ساير اهل بيت (عليهم السلام) است.

ص:327

وقتى يزيد از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «كه چرا پدرت اسم بيش تر فرزندانش را على گذاشته است»؟ فرمودند: «پدرم علاقه بسيار زيادى به پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشت؛ لذا اسم فرزندانش را على گذاشته است». بر اين اساس نوه هاى آن حضرت حسن نام

داشته اند؛ مانند حسن مثنى و حسن مثلث پدر نام خود را روى فرزند مى گذاشت و اين به دليل شدت علاقه به نام مبارك حسن بود. در ميان نام گذارى دختران نيز نام فاطمه بسيار اهميت داشت؛ براى مثال، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام يكى از دختران خود را فاطمه گذاشتند كه پس از خواستگارى حسن مثنى از عموى خود، حضرت اين دختر را پيشنهاد مى كند و مى فرمايد: «اين دخترم خيلى شبيه مادرم فاطمه (عليهاالسلام) است». لذا او را به همسرى حسن مثنى درآوردند. اين بانو يكى از بانوان متقى و صالحه روزگار خود بوده است(1).

نيز فاطمه دختر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، افتخار همسرى امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پيدا كرد و مادر امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درجايى از مادر خود تعريف و تمجيد مى كنند(2) و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جده خودشان يعنى فاطمه بنت الحسن (عليهاالسلام) افتخار كرده و فرموده اند كه وى صديقه بوده است.(3) يك يا دو تن از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خيلى شبيه پيامبر (ص) بودند، مانند حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چنين از نكات برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تربيت فرزندان انقلابى، ظلم ستيز و متعهد بود كه همواره يار پدر بزرگوار خويش در كوفه و مدينه بودند و بعد از شهادت آن بزرگوار، يار باوفاى عموى خود حضرت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شدند. آنان پدر را برترين الگوى تربيتى خويش مى دانستند.

بسيارى از آنان پرهيزگار و شجاع و از ياران مخلص و فداكار

ص:328


1- (1) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 419.
2- (2) . بحار الانوار، ج 46، ص 366.
3- (3) . نجم الدين ابى الحسن على بن محمد بن على بن محمد عمرى،، المجدى، ص 19.

حضرت سيدالشهداء (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند؛ مانند حسن بن حسن معروف به «حسن مثنى» كه در زمان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مسئول موقوفات و صدقات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد(1) و زيدبن حسن كه موقوفات پيامبر خدا (ص) را عهده دار گشت.(2)

منابع انساب بيش تر به كتاب المجدى و منابع تاريخى و رجالى بيش تر به كتاب الارشاد استناد قرار كرده اند.

شمار فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

تعداد، حيات و ويژگى هاى فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مانند ساير شخصيت هاى اسلامى و تاريخى كاملاً روشن هست موجود اعم از تراجم، تاريخ، انساب و مناقب، درباره جزئيات زندگانى و ابعاد شخصيتى و ويژگى هاى مهم آنان، اطلاعت كافى عرضه نمى كنند. اين مهم، به منابع اوليه اختصاص ندارد بلكه مآخذ مختلف كه از قرن سوم تا قرن دهم در اين باره گزارش و سند ارائه كرده اند، تفاوتى نكرده و هم چنان درباره مسائل مهم و اوليه حيات آنان (مانند تعداد فرزندان و يا جنسيت آنان) اختلاف فراوان دارند. هم چنين تفاوتى در ارائه اطلاعات متفاوت و بسا متناقض بين كتب انساب، تاريخ، تراجم و مناقب وجود ندارد و بايد

اذعان كرد كه راهى براى دريافت روايات درست و تمايز آن ها از روايات سقيم وجود ندارد. تنها راه براى درمان نسبى اين معضل روى آوردن به روايت هاى مشهور و بازشناسى آن ها از روايات نامشهور در اين زمينه است. تقسيم آراى طرح شده درباره اين فرزندان بر طبق مذاهب گوناگون نيز مى تواند راه ديگرى براى رسيدن به گزارش هاى قابل اطمينان محسوب گردد.

ص:329


1- (1) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 417.
2- (2) . همان، ص 413.

در نگاهى كلى، رواياتى كه شمار فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پانزده نفر گزارش كرده، از طرف داران بيش ترى برخوردارند.(1) هر چند اين گزارش ها نيز از لحاظ تفكيك جنسيت با هم متفاوت اند و حتى در ميان راويان شيعه يا اهل سنت نيز اتفاق نظر وجود ندارد. شيخ مفيد (م 413 ق) تعداد فرزندان را پانزده نفر (هشت پسر و هفت دختر) مى داند،(2) در حالى كه اربلى ضمن تأييد گزارش مفيد، تعداد پسران را چهارده نفر مى داند و تنها يك دختر گزارش مى كند.(3)

از ميان دانشمندان اهل سنت، ابن حزم اندلسى و ابوعبدالله مصعب زبيرى با عالمان ياد شده، در تعداد فرزندان موافق هستند، اولى همه فرزندان را پسر معرفى كرده(4) و دومى به نه پسر و شش دختراشاره نموده است.(5) تعداد آنان را شانزده نفر مى داند. اين

روايت در ميان شيعيان بيش از روايت نخست مشهور است و به شيعه اختصاص دارد. عمرى در اثر انسابى خود در قرن پنجم بر آن تصريح كرده، سپس امين الاسلام طبرسى بر آن اصرار نموده است. نسب نگاران قرن نهم از جمله ابن عنبه و ابن طباطبا حسنى آن را تأييد كرده. از اين رو مى توان گفت كه اين روايت، از انسجام و شهرت بيش ترى بهره مند است و در مورد جنسيت فرزندان نيز تفاوت چندانى در ميان آن ها ديده نمى شود، به طورى كه ابن عنبه و ابن طباطبا هر دو تعداد پسران را يازده نفر و دختران را پنج نفر دانسته اند و گفته نويسنده المجدى را تأييد كرده اند. در اين ميان نويسنده اعلام الورى، تعداد

ص:330


1- (1) . الارشاد، ج 2، ص 413؛ كشف الغمه، ج 2، ص 404-405؛ ابن حزم اندلسى، جمهره الانساب العرب، ص 38؛ ابوعبدالله زبيرى، نسبقريش، ص 46.
2- (2) . ارشاد، ج 2، ص 413.
3- (3) . كشف الغمه، ج 2، ص 404-405.
4- (4) . جمهره انساب العرب، ص 38.
5- (5) . نسب قريش، ص 46.

پسران را ده نفر و دختران را شش نفر معرفى كرده است(1).

برخى نويسندگان شمار فرزندان حضرت را نوزده نفر شمرده اند. ابونصر بخارى در صدر آن ها قرار دارد و سپس فخر رازى آن را تأييد كرده و در قرن هاى بعد، كاظم يمانى آن را برگزيده است. دو نفر اول براى امام سيزده پسر و شش دختر و نفر آخر پانزده پسر و چهار دختر شمرده اند. تعدادى فرزندان را دوازده نفر بيان كرده اند، مانند نصر بن على جهضمى، ابن صباغ مالكى و شبلنجى، اين سه نفر، تعدد پسران را يازده نفر و فقط يك دختر براى حضرت نوشته اند.(2) بيهقى در لباب الانساب نيز تعداد را به

23 نفر رسانده است (چهارده پسر و نه دختر). اين گزارش از لحاظ عدد، بيش ترين اولاد را براى امام نقل كرده است.(3) گزارش هاى ديگر نيز در برخى منابع آمده كه تعداد فرزندان هيجده، چهارده، و يازده نفر دانسته اند كه از لحاظ شمار پسران و دختران نيز هماهنگى لازم را ندارند.(4)

نام گذارى فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

درباره اسامى فرزندان نيز در ميان منابع مربوطه اتفاق نظر وجود ندارد. با اين همه، از مطالب موجود به دست مى آيد كه فرزندان ائمه داراى اسامى مختلف بوده اند كه در ميان عرب هاى مسلمان آن روز رواج داشته است. درگذشته

ص:331


1- (1) . المجدى، ص 19؛ ابن عنبه، عمده الطالب، ص 109؛ ابن طباطبا حسنى، تهذيب الانساب، ص 33؛ امين الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص 306
2- (2) . نصر بن على جهضمى، تاريخ اهل البيت، ص 115 114؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص 747 744؛ شبلنجى، نورالابصار، ص 64-4.
3- (3) . على بن زيد، بيهقى، لباب الانساب، ج 2، ص 342-344.
4- (4) . حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، ص 194-195؛ مناقب آل ابى طالب، ص 34؛ ابن خشاب، تاريخ الائمه و وفياتهم، ص 104، 107، 115 و 116.

نام گذارى فرزندان به نام هاى بزرگان فاميل و وابستگان به ويژه در ميان بنى هاشم از طرف داران زيادى داشته اما هيچ گاه مقيد نبودند فرزند خود را به نام پيامبر (ص) يا اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا بستگان خويش بگذارند. بلكه از نام هاى مرسوم در ميان مسلمانان به خصوص قريش استفاده مى كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز چنين عمل كردند. از اين رو حدود 23 نام براى فرزندان پسرى ايشان آمده است كه دو نفر از آنان به نام هاى حسن و على (على اكبر و على اصغر) خوانده شده اند. بقيه عبارت بودند از: زيد، قاسم، ابوبكر، طلحه، حسين اثرم،

عبدالرحمان، عبدالله، احمد، اسماعيل، عقيل، يعقوب، عبيدالله، حمزه، جعفر، عمر، عمرو، و بشر.(1)

شيخ مفيد در ارشاد، هشت پسر آورده به نام هاى حسن، زيد، قاسم، ابوبكر، طلحه، حسين اثرم، عبدالرحمان، و عبدالله؛ درحالى كه نصربن جهضمى به جاى ابوبكر و طلحه و حسين اثرم از احمد، اسماعيل، عبيدالله، عمر و بشر ياد كرده است. سبطابن جوزى از نويسندگان اهل سنت، ابوبكر و طلحه را نياورده و به جاى آنان از احمد، اسماعيل و عقيل نام برده است. ابن شهرآشوب بين اسامى شيخ مفيد در ارشاد و سبطابن جوزى درتذكره الخواص جمع كرده و عمر و حسن اصغر را نيز به آن ها افزوده است.

عمرى در المجدى فى الانساب، همان نام هاى موردنظر ابن شهرآشوب را تأييد كرده جز آن كه به جاى عقيل، يعقوب آورده و به جاى حسن اصغر، حمزه گزارش كرده است. ابن خشاب، نظر ابن شهرآشوب را تأييد كرده جز آن كه ابوبكر و طلحه را به رسميت نمى شناسد؛ ازاين رو، از آوردن اسامى آنان خوددارى كرده است.

ص:332


1- (1) . براى آگاهى بيش تر، نك: پيوست شماره 3.
مشاركت در واقعه كربلا همراه با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا زمان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تابع مواضع آن بزرگوار و بخشى از شيعيان ايشان بودند. هيچ گونه خبرى از اقدامات و تلاش هاى مغاير آنان با خطمشى و سياست هاى سيدالشهداء (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش نشده است. از اين نظر با قاطعيت مى توان آنان در امور دينى و سياسى، از عموى شان پيروى كردند. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آنان را به عنوان پاره اى از اهل بيت (عليهم السلام) در زير چتر گفتمان حسينى و سياست هاى كلان و هدايت هاى دينى و سياسى خود به حساب آورد. در واقعه كربلا شمار زيادى از فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه بالغ بودند و توان حمل سلاح داشتند، شركت كرده، برخى جان خود را با اخلاص مثال زدنى در ركاب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در راه آرمان هاى ايشان فدا نمودند. برخى مجروح شده تا آخر عمر معلوليت را هديه گرفتند. حضرت قاسم معروف ترين شهيد كربلا از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. كه همراه مادرش در صحنه كربلا حضور يافت و در روز عاشورا به دست سپاه يزيدى به شهادت رسيد. پس از او عبدالله بن حسن؛ كه توفيق شهادت در راه خدا و راه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به دست آورد(1).

برخى منابع، شمار شهيدان عاشورايى فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بيش از اين دانسته و از ابوبكر، عمرو و على نيز ياد نموده اند.(2) در اين صورت بايد پذيرفت كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در انقلاب كربلا بيش از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قربانى داده اند؛ زيرا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو فرزندش به نام هاى على اكبر و على اصغر يا عبدالله صغير را در راه خدا فدا نمودند، ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا پنج پسرش را فداى راه حسينى كرد. شيخ مفيد نقل مى كند كه ابوبكربن حسن با تيرى كه عبدالله بن عقبه غنوى پرتاب

ص:333


1- (1) . ارشاد، ترجمه سيدهاشم محلاتى، ج 2، ص 160-164.
2- (2) - همان، ص 162.

كرد، به شهادت رسيد و به عبدالله بن حسن نيز اشاره مى كند.

شمارى از نويسندگان وجود يك دختر را براى آن بزرگوار آورده اند، اما دانشمندان شيعه به ويژه شيخ مفيد و حسن قمى هفت دختر گزارش نموده اند.(1) مرحوم طبرسى، در اعلام الوريبه شش نفر اشاره كرده است و برخى از دانشمندان ديگر چون فخررازى و ابوعبدالله مصعب زبيرى آن را تأييد كرده اند.(2) سبطابن جوزى عدد دختران را به هشت نفر ارتقا داده و بيهقى به نه نفر رسانيده است. قول مشهور كه برخى از شيعيان نيز آن را نقل نموده اند همان يك دختر است.(3)

نام هاى گوناگونى براى دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع آمده است. شيخ مفيد مهم ترين آن ها را امّ الحسن، امّ عبدالله، امّسلمه، رقيه و فاطمه مى داند. منابع ديگر به امّ الخير و رمله نيز اشاره كرده اند.

مراقد فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

مراقد امامان و امام زادگان يكى از عوامل مهم استمرار تفكر رهبران دينى به ويژه بزرگان شيعى است كه جايگاه مهمى را در شيعه پژوهى و تاريخ تشيع به خود اختصاص مى دهد، اين مراقد، زمينه گردهمايى و اقامت دائم يا فصلى را براى پيروان آنان در جوارشان فراهم نموده و منبع الهامى براى درك بهتر و برقرارى ارتباط معنوى و فكرى بيش تر براى شيعيان به شمار مى آيد كه از طريق زيارت، سرودن شعر، ايراد خطابه و تحقيقات علمى و دينى صورت مى گيرد.

مراقد معروفى كه براى دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارند به نام هاى حسنه،

ص:334


1- (1) . شيخ مفيد، پيشين؛ حسن قمى، همان.
2- (2) . امين الاسلام طبرسى، همان؛ فخر رازى همان؛ ابوعبدالله زبيرى، همان.
3- (3) . نصربن على جهضمى، همان؛ ابن شهرآشوب، همان؛ ابن خشاب، همان؛ اربلى، همان؛ ابن صباغ همان؛ شبلنجى، همان.

رقيه، زكيه، شريفه و امثال آن مشهورند و در ميان مردم احترام زيادى دارند، در حالى كه دختران آن حضرت به نام هاى ديگر هستند و عمدتاً با كنيه امّ الحسن، امّ الخير، امّ الحسين و امّسلمه ياد شده اند.

مهدويت

يكى از ويژگى هاى فكرى كه درباره فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته شده، باور ويژه به موضوع مهدويت است. فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين لحاظ به دو دسته تقسيم مى شوند: كه برخى در روز عاشورا در ركاب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند. آنان افكار ويژه درباره به مهدويت نداشتند و الگوى آن ها سيدالشهدا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اما عقيده برخى از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله عبدالله بن حسن پدر نفس زكيه، بدين باور بود كه پسرش مهدى، همان نجات بخش بشر و مهدى صاحب الزمان است كه جهان را

پر از عدل و داد خواهد نمود پس از آن كه مملو از جور و ظلم شده باشد.(1)

عنوان «مهدى»، در قرن نخست اسلامى به معناى لغوى آن كه (هدايت يافته و راست انديشه) باشد، فراوان به كار رفته است ولى در مورد برخى از فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله عبدالله، اين عنوان معناى اصطلاحى خود را داشته و به همان مفهوم شيعى آن كه نجات بخش، مصلح كل و عدل گستر جهان باشد، استفاده شده است. اين مهم در سال 127 هجرى در جلسه ابواء به كار رفت. كه براى خليفه بنى هاشم پس از سقوط امويان بحث مى شد.(2) اما از همان دوران كودكى نيز محمد نفس زكيه به عنوان مهدى شناخته شد و برخى علايم ظاهرى حضرت مهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ كه در روايات اسلامى به ويژه شيعى وارد شده، در او مشاهده گرديد.

ص:335


1- (1) . ابوالفرج، اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 254، 206 و 207.
2- (2) . همان.

همين ويژگى ها و علايم باعث مى شد تا برخى از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تصور كنند كه وى همان مهدى موعود (عج) است كه پيامبر اكرم (ص) بشارت داده اند.

گفته شده كه نفس زكيه داراى علائمى بود از جمله داشتن خال بين دو كتف كه با خال پيامبر (ص) شباهت داشت و نام پدرش چون پدر رسول خدا (ص) عبدالله بود و نسب پدرش از دو طرف (پدرى و مادرى) به حضرت فاطمه (عليهاالسلام) مى رسيد و نام خودش هم محمد و از نام رسول خدا (ص) بود.

ازاين رو خانواده عبدالله بن حسن حتى پيش از تولدش او را انتظار كشيده و تولد او را به عنوان تولد مهدى موعود (عج) پنداشته و در جريان تولد و دوران كودكى وى نيز ذهنيت اطرافيان و خانواده نسبت به مهدويت وى جدى بود(1). و اشعارى كه به مناسبت تولد وى سروده شده نيز مؤيد همين تلقى مى باشد و در ايام كودكى و نوجوانى از انظار دور نگه داشته مى شد، تلاش مى گرديد كه از او حفاظت صورت گرفته و از معرض حوادث و دشمنان مصون نگه داشته شود(2).

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخلاف چنين باور، بود و با صراحت تمام اعلام كرد كه محمد بن عبدالله بن حسن برخلاف تصور مردم، مهدى موعود نيست.(3)

اسامى پسران امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. قاسم
اشاره

طبق نقل كتب تاريخى مادر قاسم ام ولد بود. زمانى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند، قاسم كودكى سه ساله بود. او همراه ديگر برادرانش، (حسن بن

ص:336


1- (1) . همان، ص 237.
2- (2) . همان، ص 240.
3- (3) . همان، ص 208.

حسن، عبدالله، عمر و...) تحت پرورش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفت و از مكتب آن حضرت درس هاى زيادى آموخت. طبق نقلى نام مادر حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نرجس بود.(1) تاريخ طبرى هم او را ام ولد مى داند. لباب الانساب سن حضرت قاسم را در روز عاشورا شانزده سال معرفى كرده است.(2) به نقلى تاريخ سال ولادت ايشان سال 48 هجرى بوده است.(3) او در دو سالگى پدر بزرگوارش را از دست داد(4).

ازدواج حضرت قاسم

داستان ازدواج حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين صورت آمده است:

قاسم با عمويش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقعه كربلا حضور داشت. و از عمويش اجازه مبارزه گرفت. امام به وى فرمود: «اى پسر برادرم، تو يادگار برادرم هستى. مى خواهم باقى بمانى تا به وسيله تو تسلى يابم.» پس حضرت قاسم نشست و ناراحت شد و سرش را بين دوزانويش گذاشت و گريه كرد. پس يادش آمد پدرش كه دعايى را بر روى دست راستش بسته و به او فرموده

بود: «پسرم، زمانى كه به تو درد يا غمى رسيد، اين دعا را بازكن و بخوان. معنايش را بفهم و به آنچه كه در آن نوشته است عمل كن.» پس حضرت قاسم آن را باز كرد و خواند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين چنين نوشته بود: «اى پسرم قاسم، تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم. پس وقتى عمويت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كربلا ديدى كه دشمن او را احاطه كرده پس از وى اجازه مبارزه بخواه و جهاد با دشمنان خدا و رسول و دشمنان عمويت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ترك مكن.» پس حضرت قاسم برخاست و نزد عمويش رفت و اين تعويذ را به عمويش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد. پس امام نفس بلندى كشيد و به قاسم فرمود: «اى پسرم اين وصيت پدرت براى توست. من وصيت

ص:337


1- (1) . محمد رى شهرى، دانشنامه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 7، ص 123، (لباب الانساب، ج 1، ص 342).
2- (2) . همان، ج 7، ص 125.
3- (3) . محمدعلى، نايينى اردستانى قمى، انوار المشعشعين، ج 2، ص 54.
4- (4) . ابراهيم الموسوى، زنجانى، وسيله الدارين، ص 253.

ديگرى برايت دارم پس آن را اجرا كن.» سپس امام دست قاسم را گرفت و وارد خيمه شد و دستش را به دست عون و عباس داد و او را داخل خيمه برد و به خواهرش زينب (عليهاالسلام) امر كرد كه صندوق را بياورد. آن را باز كردند. از آن قبا و عمامه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بيرون آورد. سپس لباس ها را به تن قاسم كرد و او را با دخترش به عقد هم درآورد و آن دو را تنها گذاردند. پس حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاه مى كرد و مى گريست. پس شنيد كه قوم مبارز مى طلبند... پس سريع بلند شد و گفت: «الآن وقت مبارزه است نه وقت عروسى.»

كاشفى (متوفاى 910 ق)(1) و طريحى (متوفاى 1085 ق)(2) به اين داستان اشاره كرده اند كه قابل استناد و صحيح نيست. و در منابع قديم در اين باره مطلبى ديده نشده است. محدث قمى در منتهى الآمال و نفس المهموم مى گويد:

نويسندگان و راويان نام حسن را با قاسم اشتباه كردند. به نظر مى رسد ملاحسين كاشفى مؤلف كتاب روضه الشهداء اولين بار داستان ازدواج قاسم بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آورده است. طبق نقل كتب معتبر تاريخى قصه ازدواج حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صحت ندارد.

در زيارت رجبيه و زيارت ناحيه مقدسه نام حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است.(3)

قاسم همراه عموى بزرگوار خود از مدينه به مكه و از مكه به كربلا، حركت كرد. او در روز عاشورا حدوداً سيزده ساله و هنوز به سن بلوغ نرسيده بود.(4) حضرت قاسم بينش سياسى و معرفت بسيار بالايى نسبت به امام زمان خود داشت با اين كه نوجوان بود، برخلاف ياران كهن سال امام كه مخفى شده بودند، همراه امام به كربلا آمد. در شب عاشورا كه امام براى شفاف سازى ياران خود با

ص:338


1- (1) . ملأ حسين واعظ، كاشفى، روضه الشهداء، ص 256.
2- (2) . شيخ فخرالدين النجفى، الطريحى، المنتخب طريحى، ص 365-366.
3- (3) . همان، ج 7، ص 126.
4- (4) . سيد محسن، امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 128.

آن ها صحبت مى فرمود كه «هركس مى خواهد مى تواند بيعت خود را پس بگيرد و از تاريكى استفاده كند و كربلا را ترك نمايد.»، اين نوجوان خود را به عمو رساند و پرسيد: «آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟» امام از وى پرسيد: «مرگ براى تو چگونه است ؟» پاسخ داد: «مرگ در راه خدا برايم از عسل شيرين تر است.» (الموت احلى من العسل)(1). در روز

عاشورا قاسم از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اجازه ميدان خواست و رجزخوانى كرداو برادر پدر و مادرى ابوبكر بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه قبل از حضرت قاسم به ميدان رفت و به شهادت رسيد. حميد بن مسلم(2) مى گويد: «پسر جوانى براى مبارزه از سپاه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جدا شد كه رخسارش همچون ماه مى درخشيد. عمر سعد گفت: "به خدا قسم كه الان به او حمله خواهم كرد." وقتى قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زمين افتاد عمويش را صدا زد و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون باز شكارى ظاهر شد و مانند شيرى خشمناك حمله آورد و قاتل قاسم را مجروح كرد و قاتلش زير اسب ها شد و به هلاكت رسيد.»

در اخبار الطوال(3) آمده كه: قاتل او عمرو بن سعد بن مقبل اسدى بود. حميد گويد: «من پرسيدم: «او كه بود؟» گفتند: «او قاسم فرزند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.»(4)

2. عمرو يا عمر بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

او را عمر بن حسن معرفى مى كنند. او حدود يازده سال داشت كه در سفر كربلا عمويش را همراهى كرد. بيش تر مورخان اتفاق نظر دارند كه او به اسارت در آمده و شهيد نشده است.(5) بعد از واقعه كربلا با ديگر اسيران به شام رفت.

ص:339


1- (1) . حسين بن حمدان الخصيبى؛ الهدايه الكبرى، ص 204
2- (2) . وى از سپاهيان عمرسعد بود كه اخبار كربلا از وى زياد نقل شده است.
3- (3) . ترجمه اخبار الطوال، ص 280.
4- (4) . محمد جواد، فاضل، ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 157-158-159.
5- (5) . منابع (الطبقات الكبرى، اللهوف، مقاتل الطالبيين).

روزى يزيد در شام، عمرو بن حسن را طلبيد. و به او گفت: «حاضرى با پسرم خالد كشتى بگيرى ؟» عمرو جواب داد: «نيرويى كه با او كشتى بگيرم در من نيست؛ خنجرى به من بده و كاردى به پسرت تا باهم بجنگيم يا او مرا بكشد و به جدم پيامبر خدا (ص) و پدرم على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملحق شوم و يا اين كه من او را بكشم و به جدش ابوسفيان و پدرش معاويه ملحق نمايم.» سپس يزيد گفت: «بنگريد آيا او بالغ شده يا هنوز كودك است ؟» جواب دادند: «او هنوز كودك است.» يزيد دست از مجازات او برداشت. سپس او را همراه ديگر اسيران روانه مدينه كرد.(1) خوارزمى مى گويد:

عمربن حسن برادرزاده امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پسر خردسال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه با تيرى كه دشمن به طرف او افكند، به شهادت رسيد.(2)

3. عبدالله يا عبدالله اكبر

ظاهراً عبدالله اكبر، مكنى به ابوبكر بوده است.(3) در كتاب المجدى آمده كه وى شوهر سكينه دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.(4) او در

كربلا در سنين نوجوانى و يا جوانى در ركاب عموى بزرگوار خود به شهادت رسيد.(5) در انساب الاشراف آمده كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبدالله را با دختر خود سكينه به ازدواج شرعى درآورد و قبل از آميزش به شهادت رسيد.(6)

ص:340


1- (1) . شريف الجواهرى، مثيرالاحزان، ص 105.
2- (2) . لوط بن يحيى، ابومخنف، مقتل الحسين، الجزءالثانى، ص 53؛ آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 13، ص 25؛ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 469.
3- (3) . ميرزا محمدتقى، سپهر، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 329 و ج 2، ص 227.
4- (4) . المجدى، ص 19.
5- (5) . تاريخ قم، ص 281-280.
6- (6) . انساب الاشراف، ج 2، ص 195؛ اعلام الورى، ص 214.

طبق نقلى وى پس از قاسم بن حسن به ميدان رفت.(1) واقعه شهادت عبدالله اين طور نقل شده كه مردى كوفى عبدالله را بر روى اسب ديد. عبدالله از زيباترين آفريدگان خدا بود. آن كوفى گفت: «من حتماً اين جوان را مى كشم!» مردى به او گفت: «واى بر تو! از اين جوان چه مى خواهى ؟ او را واگذار!» ولى او نپذيرفت و به عبدالله حمله كرد و وى را به شهادت رساند. هنگامى كه ضربه به عبدالله اصابت كرد فرياد زد: «اى عموجان!» امام فرمود: «جانم، اى صدايى كه ياور آن كم و دشمن آن بسيار است. و قاتلش را به هلاكت رساند.(2)

نام وى در زيارت ناحيه مقدسه آورده شده است. به نظر مى رسد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى دو فرزند به نام هاى عبدالله بودند: عبدالله اكبر داراى كنيه ابوبكر بوده و با دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نام سكينه ازدواج كرده و عبدالله اصغر يازده سال داشته و در خيمه زنان نگه

دارى مى شده است. طبق نقل المجدى عبدالله اكبر با سكينه دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج كرد كه به شهادت رسيد.(3) و عبدالله اصغر كه خردسال بود، در آخرين ساعات روز عاشورا در دامان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيد.(4) مرقد وى به نقل از جمهره الانساب العرب در كربلا همراه ديگر شهداست.(5)

4. عبدالله اصغر

او فرزند ديگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و كودكى نابالغ بود. طبق گزارشى، وى پس از

ص:341


1- (1) . ناسخ التواريخ، ج 2، ص 330.
2- (2) . ابوالعرب، تميمى، المحن، ص 147.
3- (3) . المجدى، ص 19.
4- (4) . دانشنامه امام حسين، ج 7، ص 140.
5- (5) . جمهره الانساب العرب، ص 39.

على اصغر، كم سن ترين شهيد كربلاست.(1) هنگامى كه سپاه كوفه امام را محاصره كردند، اين كودك تلاش كرد تا خود را به امام برساند. حضرت زينب (عليهاالسلام) خواست تا مانع او شود ولى نتوانست. او شتابان خود را به امام رساند. شمر با پياده هاى سپاه، امام را محاصره كرد و امام آن ها را پراكنده ساخت. در اين هنگام بحر بن كعب بن عبيدالله با شمشير به سوى امام حمله كرد. عبدالله به او گفت: «اى مادر خبيث! آيا عمويم را مى كشى!» آن

مرد شمشير را پايين آورد و دست پسربچه را قطع كرد.(2) و وى در كنار امام شهيد شد. برخى آورده اند كه ناگهان حرمله بن كاهل تيرى به سوى عبدالله اصغر پرتاب كرد و او را در دامن عمويش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رساند.(3) در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه نام اين شهيد نيز آمده است.(4)

حضرت زينب (عليهاالسلام) وقتى ديدند عبدالله اصغر را روى دامن امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شهيد كردند فرمود: «كاش مرده بودم و اين روز را نمى ديدم! كاش آسمان بر سرزمين خراب و كوه ها پاره پاره مى شد!»(5) به نقل از مقاتل الطالبيين مادر عبدالله به نام ام ولد، دختر سليل بن عبدالله، برادر جرير بن عبدالله بجلى بوده است. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «قاتل عبدالله بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حرمله بن كاهل اسدى بوده است.»(6) العمرى مى گويد: «عبدالله بن حسن همان ابوبكر بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در كربلا شهيد شد.» او يازده

ص:342


1- (1) . الكامل للبهائى، ج 2، ص 303، ح 1850.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 450؛ مقاتل الطالبيين، ص 116.
3- (3) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 468.
4- (4) . الاقبال بالاعمال، ص 75. (السلام على عبدالله بن الحسن بن على الزكى لعن الله قاتله و راميه حرمله بن كاهل الاسدى)
5- (5) . ذبيح الله، محلاتى، فرسان الهيجاء، ج 1، ص 240.
6- (6) . مقاتل الطالبيين، ص 93؛ بحار الانوار، ج 45، ص 36.

سال داشت و قاتلش حرمله بن كاهل بود كه با تيرى وى را شهيد كرد.»

(1)

5. ابوبكر

وى از جمله شهداى حسنى است كه در روز عاشورا با تير عبدالله بن عقبه غنوى به شهادت رسيد.(2) او را عبدالله هم ناميده اند.(3) به نقلى ابوبكر كنيه عبدالله بوده است.(4) او در سال 45 هجرى متولد شد. نام او احمد و كنيه اش ابوبكر و مادرش رمله يا ام ولد بود. او در سال 61 ه -. ق در شانزده سالگى در واقعه كربلا بعد از شهادت برادرش حضرت قاسم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيد. در بعضى از منابع آمده كه وى 35 ساله بوده است.(5) عبدالله بن عقبه غنوى قاتلش بود. مدفن ابوبكر در جوار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقام الشهداء كربلاست.

مادر وى كنيزى به نام رمله بود كه به همسرى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درآمده بود. فرزندانش به همراه عموى خود به كربلا آمدند. وى در كنار عموى خود ايستاده بود كه عبدالله بن عقبه غنوى از سوى لشكر يزيد تيراندازى كرد و ابوبكر به شهادت رسيد.(6) ابوالفرج اصفهانى نيز به نقل از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبدالله بن عقبه غنوى را قاتل ابوبكر معرفى كرده است. وى شهادت ابوبكر را قبل از

حضرت قاسم دانسته است.(7) ولى برخى ديگر از منابع، شهادت وى را بعد از حضرت قاسم گزارش نموده اند.(8) در زيارت رجبيه به او نيز سلام داده شده است. «السلام

ص:343


1- (1) . المجدى، ص 19؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 259.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 162.
3- (3) . المجدى فى انساب الطالبيين، ص 19.
4- (4) . المجدى، ص 19.
5- (5) . مروج الذهب، ج 3، ص 71؛ نسب قريش، ص 50.
6- (6) . اعلام الورى، ص 243؛ مقتل الحسين مقرم، ص 330.
7- (7) . مقاتل الطالبيين، ص 86.
8- (8) . الارشاد، ج 2، ص 108-109.

على ابى بكربن الحسن». شيخ مفيد نيز عبدالله بن عقبه غنوى را قاتل او معرفى مى كند.(1) هم چنين از تير سه شعبه اى ياد كرده اند كه بر بدن او وارد گرديده و قاتلش نفرين شده است.(2)

5. حسن بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (حسن مثنى)

حسن مثنى يكى از فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در كربلا همراه عمويش حضور داشت، اما به جاى شهادت به فيض معلوليت و مجروحيت نائل آمد. وى مانند برادرش قاسم، از همان آغاز نهضت حسينى در آن سهم فعال داشت و در روز عاشورا نيز در ركاب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پايدارى نمود. كنيه اش ابومحمد و به پيامبر (ص) شباهت داشت و سيدى شريف و رئيس بود. او داراى منزلت و مقامى بالا و عالم، عامل، فاضل، صالح، عابد و باتقوا بود.

حسن مثنى طبق نقلى در سال 44 هجرى متولد شد.(3) وى بر اثر تربيت پدر بزرگوارش به كسب كمالات آسمانى و فضايل

معنوى نايل گرديد و همانند برادرش متولى صدقات و موقوفات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرديد. حسن مثنى جوانى باتقوا و نيكوصورت بود. ازدواج وى با دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با صلاحديد آن حضرت انجام گرديد، و بعد همراه عموى بزرگوار خود راهى كربلا شد تا عموى خود را يارى كند و در اين راه مجروح شد و همراه اسيران به كوفه و شام رفت و در افشاگرى هاى كاروان اسرا فعال بود.

مادرش خوله بنت منظور بن ريان بود. منقول است كه عموى وى به نام «عمر اطرف» با حسن مثنى درباره توليت صدقات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختلاف داشت. وى از

ص:344


1- (1) . همان، ج 2، ص 109.
2- (2) . اقبال بالاعمال، ج 3، ص 75 و 343.
3- (3) . عمده الطالب فى انساب الطالبيين، ص 91-92.

حسن مثنى مى خواست كه او را هم شريك كند ولى حسن مثنى قبول نكرد.(1) عمر اطرف به حجاج بن يوسف ثقفى شكايت كرد. حجاج به حسن مثنى گفت: «اى ابامحمد، عمويت عمر از آل ابى طالب و رئيس آنان است. من واسطه مى شوم كه او را در توليت صدقات جدت شريك كنى.» حسن مثنى گفت: «نمى توانم شرطى را كه با جدم اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسته ام تغيير دهم.» حجاج گفت: «شرطت چيست ؟» حسن مثنى گفت: «شرط اين است كه متولى صدقات بايد از اولاد امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشند.» حجاج گفت: «اين شرط را كنار بگذار! عمر اطرف عمويت است و او را من وساطت مى كنم. اگر قبول نكنى من با اجبار او را داخل در توليت صدقات مى كنم.»(2) حسن مثنى موضوع را نزد عبدالملك مروان برد و

عبدالملك نامه اى به حسن مثنى داد تا به حجاج برساند تا مشكلش حل شود.(3) زيد بن على بن حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم با زيد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر سر توليت موقوفات رسول الله (ص) اختلاف داشت.(4)

در نقلى نيز آمده كه امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حسن مثنى بر سر توليت صدقات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختلاف داشتند. حسن مثنى قسمتى از صدقات را كه سهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. به امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد؛ چون هم امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هم حسن بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اولاد حضرت فاطمه (عليهاالسلام) بودند و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وصيت كرده بود كه فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) متولى صدقات او باشند.(5)

ابن طقطقى مى گويد: «حسن مثنى روز عاشورا در كربلا زخمى شد و به

ص:345


1- (1) . مصعب زبيرى، الجزء الثانى، نسب قريش، ص 46.
2- (2) . همان، ص 47.
3- (3) . مصعب زبيرى، ص 49.
4- (4) . ترجمه فرزندان آل ابى طالب، ج 1، ص 205.
5- (5) . احمد، كياى گيلانى، سراج الانساب، ص 35 34.

خواب رفت. در خواب ديد كه قبل از وفاتش بين دو چشمش نوشته شده بود: «قل هو الله احد» و اين خواب را براى خانواده اش تعريف كرد. آن ها وى را بشارت دادند.»(1) حسن مثنى با همسرش به همراه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كربلا رفت و در روز عاشورا با لشكر كوفيان جنگيد و به سختى مجروح شد. يكى از سربازان عمربن سعد به نام ابى حسان اسماءبن خارجه فزارى كه از بستگان مادرش نيز بود، او را از اسارت دشمن نجات داد. و

در كوفه به مداواى وى مشغول شد و پس از بهبود، او را به مدينه بازگرداند. بعد از بازگشت اسراى كربلا به مدينه، حسن مثنى هم چنان با همسرش فاطمه بنت الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زندگى مى كرد تا اينكه به دستور وليد بن عبدالملك و يا سليمان بن عبدالملك (از خلفاى اموى) مسموم گرديده و در 53 سالگى به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع مدفون شد. همسر وى خيمه اى بر سر قبر همسرش زد و روزها گريه مى كرد. در نقلى ديگر است كه حسن مثنى مدتى را در زندان مدينه بود و وليد بن عبدالملك به صالح بن عبدالله نامه نوشت كه او را از زندان بيرون بياورد. و در مسجد پانصد تازيانه بزند وقتى خواستند به حسن مثنى تازيانه بزنند، امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنار حسن مثنى آمد و فرمود: «دعاى كرب و فرج را بخوان».

سيدبن طاووس خود از نوادگان حسن مثنى است، در مورد عظمت جدش مى نويسد:

در ميان ياران پيامبراكرم (ص) هيچ كس به اندازه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزندان شريف و بزرگوارى نداشت و اولاد هيچ كدام در فضايل و مناقب به درجه او نمى رسد. بعد از اينكه از مقام حسنين كه سرور جوانان اهل بهشتند بگذريم، در ميان اولاد حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افراد باشرافتى هم چون: حسن مثنى، حسن مثلث، عبدالله بن مثنى و محمد نفس زكيه وجود دارند و در ميان اولاد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

ص:346


1- (1) . شريف محمد، طقطقى، الاصيلى فى انساب الطالبيين، ص 61-62-63.

بزرگوارانى هم چون: امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و... ديده مى شوند كه هر انسان باانصافى به فضايل و مناقب والاى آنان معترف است تا آن جايى كه عارفان برجسته اى هم چون: ابويزيد بسطامى، به سقايى منزل امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افتخار مى كردند و معروف كرخى به دربانى حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر خود مى باليد. اين چنين فرزندانى كجا براى ساير اصحاب يافت

مى شوند.(1)

شيخ مفيد، درباره حسن مثنى، مى گويد:

حسن مثنى شخصيتى جليل القدر، سرآمد خوبان روزگار، اهل فضل و پارسايى و متولى صدقات و امور خيريه جدش اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصرخود بود.

آنگاه به نقل حكايت وى با حجاج بن يوسف اشاره كرده، حضور وى را در حماسه كربلا مى ستايد و در ادامه مى گويد:

او با دختر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج كرد و در 35 سالگى از دنيا رفت.(2)

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره همسر حسم مثنى مى فرمايد: «چون هنگام شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرا رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه را طلبيد و نامه اى به او داد و وصيت هاى ظاهرى و باطنى خود را به او كرد (اين در حالى بود كه على بن الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخت بيمار بود). فاطمه بعد از بهبود برادرش امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، آن نامه را به وى تقديم كرد».

هنگامى كه حسن مثنى مى خواست ازدواج كند، براى خواستگارى، نزد عمويش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و خواسته اش را به حضرت اظهار داشت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «پسرم! من از تو چنين انتظارى را داشتم. هر كدام از دخترانم را كه مى خواهى بگو.» ولى

حسن مثنى سرش را پايين انداخت و امام

ص:347


1- (1) . رضى الدين ابى القاسم، الحسينى، الطرائف، ص 520.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 419.

حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: دخترم فاطمه را برايت انتخاب مى كنم كه بسيار شبيه مادرم حضرت فاطمه (عليهاالسلام) است. سپس دخترشان فاطمه را به همسرى او در آورد. ثمره اين ازدواج پنج فرزند بود به نام هاى: عبدالله محض، ابراهيم غمر، حسن مثلث، زينب، ام كلثوم.(1)

طبق شواهد تاريخى، به نظر مى رسد كه حسن مثنى و عبدالله بن حسن روابط نسبتاً گرم با خلفاى اموى و مخصوصاً با خلفاى عباسى داشتند. حسن مثنى در نهايت در سال 97 هجرى به وسيله وليد بن عبدالملك يا سليمان بن عبدالملك مسموم شد و به شهادت رسيد.

7. بشر بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

سيدمحسن امين در اعيان الشيعه به بشر اشاره مى كند كه در ركاب عمويش به شهادت رسيد.(2) نام اين فرزند از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتب انساب نيامده فقط در اعيان الشيعه ايشان را جزوه شهداى كربلا آورده است. ابن شهرآشوب هم در كتاب مناقب،(3) ايشان را در شمار شهيدان كربلا قلمداد كرده، ولى پيش از او كسى ايشان را از شهيدان كربلا ندانسته است؛ زيرا اولاً براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فرزندى به نام بشر ثبت نشده و ثانياً از نحوه شهادت او هم در هيچ منبعى سخن به ميان نيامده است.

8. زيد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

زيد بن حسن را «ابلج» مى گفتند ابلج يعنى درخشندگى رخسار. او با بنى اميه با رفق و مدارا رفتار مى كرد و مخالفت چندانى نداشت.(4) او با عبدالملك مروان

ص:348


1- (1) . ابى الحسن العبيدلى النسابه، تهذيب الانساب و نهايه الاعقاب، ص 33، 34، 35.
2- (2) . امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، ج 1، ص 610.
3- (3) . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 122.
4- (4) . محمدعلى، نايينى اردستانى قمى، انوار المشعشعين، ج 2، ص 91.

چندبار برخورد داشت اما عبدالملك با او برخورد تند نكرد.

زيد از نظر سنى از همه فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگ تر و مردى باتقوا بود. وى مسئوليت صدقات پيامبر (ص) را بر عهده داشت. او در زمان عبدالملك مروان و سليمان بن عبدالملك مى زيست. محمد بن بشير خارجى در مدح زيد گفته است:

وقتى فرزند رسول خدا (ص) به سرزمين خشكى برسد، چوب هاى خشك آن سرزمين سرسبز مى شود.

زيد در حدود صدسالگى از دنيا رفت و بسيارى از شعرا در مدح او اشعارى گفتند. زيد به حرف هاى بيچارگان و فقيران خوب گوش مى داد. آن هايى را كه نمى شناخت به در خانه هايشان مى رفت. او از پدر و جدش روايت نقل مى كرد.(1) در كتاب عمده الطالب آمده كه قبرش در منطقه حاجر در شش مايلى مدينه به مكه واقع شده است.

(2)زيد معتقد بود كه بايد در كارها تقليد كرد و با دشمنان با نرمى رفتار نمود. وليد بن عبدالملك در نامه اى از وى خواست با پسرش عبدالعزيز براى ولايت عهدى بيعت كند، درحالى كه عهد رسمى سليمان بن عبدالملك بود. زيد هم پذيرفت و اين كار را كرد.(3)

مراقدى از اعقاب زيد در قم وجود دارد.(4)

احاديثى از زيد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

زيد از پدرش (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين نقل مى كند:

لما آخى رسول الله (ص) بين اصحابه آخى بين ابوبكر و عمر، و بين طلحه و زبير، و بين حمزه و زيد بن حارثه و بين عبدالله بن مسعود و بين مقداد. پس

ص:349


1- (1) . اربلى على بن عيسى، كشف الغمه، ج 2، ص 75.
2- (2) . عمده الطالب فى انساب آل ابيطالب، ص 69.
3- (3) . ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، ص 66.
4- (4) . انوار المشعشعين، ج 2.

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص) عرض كرد:

«آخيت بين اصحابك و أخرتنى» فقال رسول الله (ص): «ما أخرتك إلا لنفسى»(1)

در حديث دوم، از پدرش چنين نقل مى كند:

قال رسول الله (ص) «انى من واجب المغفره ادخالك السرور على اخيك المسلم»(2)

بعد از رحلت زيد، پيكر او را به خانه اش در محله بنى حديله بردند و غسل دادند و سپس بر سرير نهادند و در بقيع دفن كردند.(3) در عمده الطالب آمده كه زيد به دعوت عمويش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جواب رد داد و به كربلا نرفت و با عبدالله بن زبير بيعت كرد. خواهر زيد همسر عبدالله بن زبير بود. وقتى عبدالله كشته شد، زيد خواهرش را با خود به مدينه برد.

مادر زيد فاطمه دختر ابى مسعود انصارى بود. زيد پسرى به نام حسن داشت كه در زمان منصور امير مدينه بود. وى اولين كسى بود كه لباس مشكى پوشيد كه در زمان عباسيان رسم بود درحالى كه از علويان بود. او در سال 168 هجرى فوت كرد.(4)

ظاهراً زيد با بنى اميه رفتار مسالمت آميز داشته و از آن ها تقليد مى نموده و با دشمنانش تقيه مى كرده است.(5) نفيسه بنت زيد نوه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در سال 208 هجرى در مصر فوت كرد. اين زن با وليد بن عبدالملك يا عبدالملك مروان ازدواج كرد. قبرش در مصر مشهور است و زيارتگاهى بزرگ همراه با قبه و بارگاه عظيم دارد.

(6)

ص:350


1- (1) . كشف الغمه، ج 2، ص 405 404.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ج 6، ص 7.
4- (4) . عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 110 109.
5- (5) . الفصول المهمه فى معرفه الائمه، ص 746-745-744.
6- (6) . حسين ابوسعيده، موسوى، تاريخ المشاهد المشرفه، ج 2، ص 293.
9. عبدالرحمان

درباره ايشان اطلاعات بسيار كمى وجود دارد و تاريخ تولد و وفات ايشان نامعلوم است. العمرى مى گويد:

وى در حال احرام در ابواء درگذشت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را كفن كرد و كفنش دوخته نشده بود و چهره اش را نپوشانيده بودند.

شيخ مفيد نيز مى گويد كه وى همراه عمويش براى حج به مكه رفت و در ابواء در لباس احرام از دنيا رفت.

10. حسين بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معروف به اثرَم

اطلاع اندكى از ايشان در دست است و درباره تاريخ تولد و وفات، محل تولد و مرقد ايشان اطلاعات دقيقى در دست نيست، ولى بنا به نقلى، قبر وى در وادى فخ است. بدين جهت به وى «اثرم» مى گفتند كه دندان جلو وى شكسته شده بود. وى داراى اولاد بود، ولى منقرض شدند.(1) كتب قديمى اعقاب و انساب مطلبى درباره او ندارند. و معلوم نيست كه داراى فرزند بوده يا خير. از فعاليت هاى سياسى - فرهنگى وى در كتب انساب و مناقب و غيره نيز خبرى نيست.

شيخ مفيد مى گويد: «وى شخصى فاضل بوده است» ولى كسى احوالات شخصى وى را نقل نكرده است.(2)

11. طلحه بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در مورد بارگاه، تاريخ تولد و وفات وى خبرى در دست نيست. فقط شيخ مفيد مى نويسد: «طلحه بن حسن مردى جوانمرد و

بخشنده بود.»(3)

12. خضر بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ظاهراً نام اين فرزند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقط در كتاب تاريخ المشاهد المشرفه

ص:351


1- (1) . انوار المشعشعين، ج 2، ص 75.
2- (2) . الارشاد، ص 419.
3- (3) . همان.

آمده و قبر وى را در منطقه خضريات(1) اعلام است.(2)

13. محمد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

طبق نقل نويسنده كتاب تاريخ المشاهد المشرفه، قبرى در طويريج در منطقه دعوم شهر مقدس كربلا وجو دارد كه به نام محمد بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. خود نويسنده در مورد درست بودن آن ترديد دارد.(3) قبر ديگرى به همين نام در منطقه سعديه در پانزده كيلومترى شهر كربلا وجود دارد.(4)

دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در صحنه هاى مهم اجتماعى و سياسى چندان نام و آوازه اى نداشتند اما در پشت صحنه نقش بسيار مهمى داشتند. برخى آنان منشأ آثار فراوان از طريق مشاوره با امامان يا توليد و تربيت رهبران معصوم (عليهم السلام) به شمار مى روند مانند بانو فاطمه كه به عقد امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درآمدند و حضرت امام محمدباقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به دنيا آوردند. ايشان در كربلا در كنار فرزندش امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسرش امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور داشتند و جزو ياران و همراهان سيدالشهدا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين سفر تاريخى بودند.

در بيش تر كتب انساب و تراجم و تاريخى، اطلاعاتى درباره دختران امام نيامده و اگر مطالبى به چشم آيد، بر اساس مناسبت يا همسر اين دختران آمده كه آن هم به صورت گذرا و خلاصه است. لذا كاوش دراين باره مشكل است.

ص:352


1- (1) . منطقه خضريات: منطقه اى در چهارده كيلومترى از شوملى از مناطق شهر نجف قديم.
2- (2) . تاريخ المشاهد المشرفه، ج 2، ص 141.
3- (3) . همان، ج 2، ص 291.
4- (4) . همان.
اسامى دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. فاطمه

نامش فاطمه و كنيه اش ام عبدالله بود كه با امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند و لذا امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مفتخر به اين هستند كه مادرشان داراى دو شرف است؛ يعنى هم پدر علوى است و هم مادر علوى. طبق نقل منابع، فاطمه با فضيلت ترين و مشهورترين همسر امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

روزى مادرم كنار ديوارى نشسته بود. ناگاه صدايى از ديوار بلند شد و ديوار از جا كنده شد. مادرم با دست به ديوار اشاره كرد و فرمود: «به اذن خدا و حق مصطفى فرود ميا كه خدايت چنين اذن نمى دهد.» پس آن ديوار بين زمين و آسمان معلق باقى ماند تا آن كه مادرم از آن جا گذاشت. پدرم امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شكرانه رفع اين خطر، صد دينار صدقه داد.(1)

اين بانو داراى مقامات معنوى بالا و عفيفه و باتقوا بودند. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «جده ام فاطمه بنت الحسن صديقه بود.» قبر وى به نقلى در هاشميه بابل يكى از شهرهاى عراق است. محل وفاتش مدينه بود.(2)

2. ام الحسن

شوهرش عبدالله بن زبير بوده، همان كه زيد بن حسن برادر اين زن با وى بيعت كرد و از رفتن به كربلا همراه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرباز زد.

3. ام سلمه

شوهرش عمر بن زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.

4. رقيه

شوهرش عمرو بن منذر بن زبير بود. به نقلى، شوهرش عبيدالله بن عباس از

ص:353


1- (1) . بحار الانوار، ج 46، ص 366.
2- (2) . المجدى، ص 19؛ عمده الطالب فى انساب آل ابيطالب، ص 68.

شهداى كربلا بوده است.(1) گفته شده كه در نجف

اشرف محله اى به نام «محله البراق»(2) است كه ضريحى از چوب دارد كه منسوب به وى است اين محله در شهر نجف قديم بوده است.(3) نويسنده كتاب تاريخ المشاهد المشرفه مى گويد كه بنده دليلى بر اين قبر نديدم كه به رقيه بنت الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منسوب باشد.(4) قبر ديگرى منسوب به رقيه در منطقه ابوحصيوه از توابع مقداديه كنار رود امهروت در روستاى جلالى در شهر دياله است. وى مى افزايد كه قبرهاى ديگرى هم منسوب به رقيه يافت شده است.(5)

5. زكيه

در منطقه رهيمه از توابع شهر نجف، قبرى است كه روى آن نوشته شده «زكيه بنت الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )». نويسنده تاريخ المشاهد المشرفه مى گويد: «قبل از ما سيد كريم بن سيد شريف ابوسعيده اين قبر را پيدا كرده بود. ولى با تحقيقى كه ما انجام داديم، دخترى به اين نام از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيدا نكرديم.»

(6)

6. حنه

دليلى بر اين كه وى از دختران امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد وجود ندارد ظاهراً فقط در كتاب تاريخ المشاهد المشرفه آمده است. در اين كتاب آمده كه قبر اين بانو در منطقه كويخات در هاشميه بابل عراق وجود دارد كه روى قبر نوشته شده اين قبر دختر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.(7)

ص:354


1- (1) . تاريخ المشاهد المشرفه، ج 2، ص 152.
2- (2) . محله البراق: يكى از محلات شهر نجف در قديم بوده است كه داراى سكنه و منازل زيادى بوده است كه بعدها اين منطقه طرد مى شود و مردم براى زندگى به محله الغرى كه نزديك حرم حضرت اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است مى روند.
3- (3) . ميرعبداللطيف خان، شوشترى، تحفه العالم، ج 1، ص 296.
4- (4) . تاريخ المشاهد المشرفه، ج 2، ص 152.
5- (5) . همان.
6- (6) . تاريخ المشاهد المشرفه، ج 2، ص 157.
7- (7) . همان، ص 135..
7. زهرا

نقل شده است كه قبر وى در منطقه غرب براق در شهر نجف اشرف و سمت چپ منزل نويسنده و حدود پانزده متر از وسط حصار براق قديمه واقع شده است. ظاهراً دخترى به اين نام براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود نداشته باشد.(1)

8. شريفه

نقل شده است كه سه قبر به همين نام براى اين بانو در نواحى از اطراف بابل وجود دارد، مانند هاشميه بابل در مسير حله ديوانيه و ياسيه هاشميه در بابل.(2) ظاهراً در كتب انساب چنين نامى براى دختران امام ذكر نشده است.

منابع

1. ابن سعد، محمد، ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مؤسسه آل البيت، لاحياء التراث، 1416 ق.

2. ابن شهر آشوب، ابى جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، تصحيح رسول محلاتى، قم: موسسه انتشارات علامه، بى تا.

3. الهيتمى، شهاب الدين احمد بن حجر، الصواعق المحرقه فى الرد على اهل البدع و الزندقه، بى تا.

4. الدينورى، ابن قتيبه، ابى محمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد الزينِى، مؤسسه الحلبى و شركاء.

5. احمد زمانى، حقايق پنهان، مقدمه جعفر سبحانى، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1375.

6. حسنى، هاشم معروف، سيره الائمه الاثنى عشر، ج 1، بيروت: دارالتعارف، 1406 ق.

ص:355


1- (1) . همان، ج 2، ص 157.
2- (2) . همان، ص 171.

7. ابن حزم الاندلسى، ابى محمد على بن احمد بن سعيد، جمهره الانساب العرب، چاپ سوم، بيروت: دارالكتب العلميه، 1424 ق.

8. عاملى، جعفر مرتضى، الحياه السياسه للامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالسيره، 1414 ق.

9. عمرى، نجم الدين ابى الحسن على بن محمد بن على بن محمد، المجدى فى انساب الطالبيين، تحقيق احمد المهدوى الدامغانى، چاپ دوم، قم: كتابخانه آيت الله المرعشى، 1422 ق.

10. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، قم: المجمع العالمى لاهل البيت (عليهم السلام)، مصحح كوثر، على آل، مركز الطباعه و النشر.

11. علاءالدين على المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت: مؤسسه الرساله، 1413 ق.

12. كلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، ج 1، شارح غفارى، على اكبر، تهران: دارالكتب الاسلاميه.

13. ابن حجرعسقلانى، شهاب الدين احمد بن على، تهذيب التهذيب، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

14. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوارلدرر اخبار الائمه الاطهار، بيروت: دارالتعارف، 1423 ق.

15. ابن جوزى، سبط، تذكره الخواص، بيروت: موسسه اهل البيت (عليهم السلام) 1401 ق.

16. ابن صباغ، على بن محمد بن احمد، الفصول المهمه فى معرفت احوال الائمه (عليهم السلام)، چاپ اول، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1408.

17. ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، محقق نحاس روحيه، دمشق: دارالفكر، 1367 ش.

ص:356

18. ابن عنبه، جمال الدين احمد، عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، قم: رضى، 1362 ش.

19. الزبيرى، ابى عبدالله مصعب بن عبدالله بن مصعب، نسب قريش، قم: مكتبه الحيدريه، 1427 ق.

20. ابومخنف، لوط بن يحيى، مقتل الحسين، الجزء الثانى، تعليقه نويس، غفارى، حسن، قم: چاپخانه علميه، 1398 ق.

21. ابوالقاسم الموسوى الخوئى، معجم رجال الحديث، قم: منشورات مدينه العلم.

22. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، تاريخ الامم والملوك، چاپ دوم، بيروت: دارالكتب العلميه، 1408.

23. ابى الحسن العبيدلى النسابه، تهذيب الانساب و نهايه الاعقاب، بى جا، بى نا، بى تا.

24. الاصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

25. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، مطبعه الانصاف، چاپ دوم، بيروت: 1380 ق.

26. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، محقق محمد فردوس عظم، محمدباقر محمودى، دارالتعارف للمطبوعات، مكتبه اليقظه العربيه، بيروت: 1380 ش.

27. ابن حزم الاندلسى، ابى محمد على بن احمد بن سعيد، جمهره الانساب العرب، چاپ سوم، بيروت: دارالكتب العلميه، 1424 ق.

28. الدينورى، ابى حنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبقه الاولى، قاهره: داراحياء الكتب العربيه، 1960 م.

29. ترجمه فرزندان آل ابى طالب، ج 1، ص 205.

30. تميمى، ابوالعرب، المحن، بيروت: دارالغرب الاسلامى.

ص:357

31. الجواهرى، شريف، مثير الاحزان، بيروت: دارالمحجه البيضاء، 1381 ش.

32. الحسينى، رضى الدين ابى القاسم، على بن موسى، بن طاووس الحسنى، الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، قم: مطبعه الخيام، 1400 ق.

33. رى شهرى، محمد، دانشنامه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، 1389 ش.

34. ابن فندق، ابى الحسن على بن ابى القاسم بن زيد البيهقى مشهور به ابن فندق، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، تحقيق سيدمهدى رجايى، قم: مكتبه آيت الله مرعشى، 1410 ق.

35. الزنجانى، ابراهيم الموسوى، وسيله الدارين، مؤسسه الاعلمى، بيروت: 1402 ق.

36. سپهر، ميرزا محمدتقى، ناسخ التواريخ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1343 ش.

37. سيدبن طاووس، السيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر، الاقبال بالاعمال الحسنه فى ما يعمل مره فى السنه، تحقيق جواد القيومى الاصفهانى، مركز النشر التابع لمكتب الاعلام الإسلامى، الطبقه الثانيه، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، 1418 ق.

38. شوشترى، ميرعبداللطيف خان، تحفه العالم، تهران: گلشن، 1363 ش.

39. مفيد، محمد بن محمد، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ترجمه امير خان بلوكى، قم: انتشارات تهذيب، 1388 ش

40. ضامن بن شدقم الحسينى المدنى، تحفه لب اللباب، تحقيق سيدمهدى رجايى، مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، قم: طبع حافظ، 1418 ق.

41. طبرسى، الشيخ ابى على الفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت، 1417 ق.

ص:358

42. ابن طقطقى الحسينى، صفرالدين محمد بن تاج الدين، على، الاصيليفى انساب الطالبيين، مهدى رجايى، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، اول، 1418 ق.

43. ابن فندق، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، تحقيق سيد مهدى رجايى، قم: مكتبه آيت الله مرعشى، 1410 ق.

44. ابن عنبه، جمال الدين احمد، عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، قم: رضى، 1362 ش.

45. ابى الحسن العبيدلى النسابه، تهذيب الانساب و نهايه الاعقاب.

46. طبرسى، الشيخ ابى على الفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت، 1417 ق.

47. فاضل محمد جواد، ترجمه مقاتل الطالبيين، تهران: كتابفروشى على اكبر علمى، 1339 ش.

48. قمى، حسن بن محمد بن حسن، تاريخ قم، ترجمه حسن قمى تحقيق سيدجلال الدين تهرانى، تهران: انتشارات توس، 1361 ش.

49. ابن الخشاب البغدادى، تاريخ المواليد الائمه و وفياتهم، «مجموعه نفيسه فى التاريخ الائمه» بيروت: دارالقارى، اول، 1422 ق.

50. قمى، شيخ عباس، نفس المهموم، تحقيق رضا استادى، قم: مكتبه بصيرتى، 1364 ش.

51. كياى گيلانى، احمد، سراج الانساب، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1409 ق.

52. مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب، مترجم، ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370 ش مصعب زبيرى، الجزء الثانى،

53. موسوى، حسين ابوسعيده، تاريخ المشاهد المشرفه، مؤسسه البلاغ، دار سلونى، بيروت، دمشق، 1426 ق.

ص:359

54. نايينى اردستانى قمى، محمدعلى، انوار المشعشعين، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1381 ش.

55. جهضمى، نصربن على، تاريخ اهل البيت نقلا عن الائمه الباقر والصادق والرضا والعسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عن آبائهم، روايت الكبار المحدثين والمورخين، تحقيق سيد محمد رضا حسينى، قم، موسسه آل البيت، اول، 1410 ق.

56. ابن صباغ، على بن محمد بن احمد، الفصول المهمه فى معرفت احوال الائمه (عليهم السلام)، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، اول، 1408.

ص:360

قيام هاى حسنيان در عصر امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

خديجه كيهانى

چكيده

عصر امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دليل خفقان سياسى - اجتماعى حاكم بر جامعه و وجود جريان هاى فكرى و عقيدتى، از حساسيت خاصى داشت. در اين دوران، علويان و شيعيان كه بى عدالتى هاى عباسيان را شاهد بودند و درگذشته نيز حركت هايى عليه ستم حاكمان وقت داشتند، قيام هايى هم چون قيام فخ را در نقاط مختلف به راه انداختند. نوع رفتار رهبر قيام و انگيزه او در موضع گيرى حضرت مؤثر بود. امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با توجه به جو حاكم بر جامعه و پيامدهاى ناگوار اين قيام ها، موضع خود را آشكارا اعلام نكردند، اما نوع رفتار ايشان در برابر اين قيام ها، بيان گر موضع آن حضرت بود. اين نوشتار، درصدد است تا با رويكرد تحليلى و با استناد به منابع و گزارش هاى تاريخى، ضمن اشاره به اوضاع سياسى - اجتماعى دوران امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معرفى قيام، چگونگى موضع گيرى آن حضرت در برابر اين قيام را بررسى كند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قيام شهيد فخ، علويان، شيعيان، حسنيان.

مقدمه

عصر امامت حضرت كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معاصر با خلافت چهار تن از خلفاى عباسى (منصور، مهدى، هادى و هارون) و اوج اقتدار حكومت بنى عباس بود. در اين

ص:361

دوران، علويان و شيعيان كه دشمن اصلى دستگاه حاكم به شمار مى آمدند، بيش از همه در فشار و محدوديت بودند. سرانجام اين فشارهاى شديد اجتماعى، سياسى و اقتصادى، آنان را به ستوه آورد و حركت هاى متعددى باانگيزه هاى مختلف، عليه خلافت عباسى صورت گرفت. اگرچه امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آشكارا با اين قيام ها همراهى نكردند؛ با توجه به جايگاه ايشان در بين مسلمانان و به ويژه شيعيان، سخنان و رفتار آن حضرت و نوع واكنشى كه در برابر اين حركت و رهبر آنان داشتند، اهميت زيادى دارد. در اين نوشتار، بر آنيم تا ضمن اشاره به اوضاع سياسى - اجتماعى دوران امامت حضرت كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام هاى آن دوره، عملكرد و موضع آن حضرت در برابر اين قيام ها و علل اين موضع گيرى را بررسى نماييم.

با بررسى آثار تاريخى، اثرى با اين عنوان ديده نشد، لذا اين موضوع، باهدف الگوگيرى از اين گونه حركت ها انتخاب گرديد.

اوضاع سياسى - اجتماعى دوران امامت حضرت كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 148 قمرى عهده دار مقام امامت شدند. دوران 35 ساله امامت آن حضرت، از نظر سياسى - اجتماعى، از مهم ترين و حساس ترين مقاطع زندگى سياسى امامان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شمار مى رود. در اين مقطع كه هم زمان با حكم رانى چهار تن از خلفاى بنى عباس بود، قيام ها و شورش هايى هم چون قيام شهيد فخ (در مدينه و مكه) و ادامه همان قيام، قيام ادريس در شمال افريقا و قيام يحيى بن عبدالله در ديلمان عليه حكومت وقت شكل گرفت. خلفاى عباسى اين دوران، با سركوبى شورش ها و قيام هاى مخالفان در سرزمين هاى اسلامى بر اوضاع كشور مسلط بودند؛ به گونه اى كه تهديدى جدى پايه هاى حكومت آنان را نمى لرزاند. همين مسأله، اين امكان را به آنان داد تا بيش ازپيش مردم، به ويژه مخالفان خود

ص:362

را زير شديدترين فشارهاى سياسى - اقتصادى قرار دهند. اختناق و فشار منصور در دوره امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شديدتر از عصر امامت حضرت صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين امر از لحن روايات و احاديثى كه از آن بزرگوار نقل شده، معلوم مى گردد. راويان نمى توانستند آشكارا، نام آن بزرگوار را بياورند، بلكه عناوين و كنايه هايى از قبيل عبدصالح و عالم براى ايشان به كار مى بردند. منصور شمار زيادى از علويان را به شهادت رساند و عده زيادى از آنان هم در زندان هاى او درگذشتند.(1) پس از مرگ منصور و آغاز خلافت مهدى (158 ق)، سياست حكومت عباسى نسبت به علويان تغيير كرد. مهدى سياست آسان گيرى و آشتى جويانه نسبت به علويان در پيش گرفت: زندانيان را آزاد كرد، به آن ها

هدايايى داد و برايشان مستمرى تعيين نمود. حسن بن زيد را از زندان آزاد كرد.(2) او با وساطت يعقوب بن داوود، حسن بن ابراهيم را امان داد و به او ملك و مال بخشيد.(3) مهدى كه مى ديد حجاز به مركز اصلى شيعى تبديل شده، در سال 160 قمرى كه براى حج به حجاز رفته بود، سعى كرد سخت گيرى هايى را كه منصور براى اهل حجاز اعمال كرده بود، حذف كند. لذا اموالى به حجازيان بخشيد؛ راه تجارى حجاز به مصر را باز كرد كه برخى از نيازهاى مردم حجاز از آن طريق تأمين مى شد و از زمان نفس زكيه (145 ق) بسته شده بود. پانصد نفر از انصار را به عنوان نگهبان خود به عراق فرستاد و علاوه بر حقوقشان، درآمد ديگرى برايشان در نظر گرفت.(4) ازاين رو، در دوران يازده ساله خلافت مهدى، تنش ميان علويان و حكومت عباسيان كاهش يافت. البته بهبود ظاهرى روابط ميان علويان و عباسيان، بيان گر انصراف علويان

ص:363


1- (1) . ابن طباطبا، تاريخ فخرى، ص 221-222.
2- (2) . محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 8، ص 110؛ عزالدين ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 33.
3- (3) . طبرى، همان، ص 133؛ ابن اثير، همان، ج 6، ص 49.
4- (4) . طبرى، همان ج 6، ص 366.

از فعاليت نيست، چنان كه دو خبر در مورد تلاش برخى از علويان عليه حكومت عباسى در دوران خلافت مهدى وجود دارد: يكى مربوط به فعاليت عيسى بن زيد و ديگرى مربوط به فعاليت على بن عباس بن حسن مثنى است. مهدى از ناحيه حسنيان و عيسى بن زيد احساس خطر مى كرد، لذا در سال 158 قمرى، منصور به پسرش مهدى گفت: «پسركم چندان مال و غلام براى تو فراهم آورده ام كه هيچ خليفه اى پيش از من فراهم نياورده و

براى تو شهرى بنيان نهاده ام كه در اسلام همانند آن نبوده. تنها از يكى از دو كس بر تو بيمناكم: عيسى بن موسى و عيسى بن زيد».(1) ازاين رو، مهدى، يعقوب بن داوود را كه از ياران نزديك ابراهيم بن عبد الله به حساب مى آمد و براى او در شهرهاى عراق تبليغ مى كرد، به وزارت برگزيد تا به واسطه او، از فعاليت هاى عيسى بن زيد و حسنيان آگاه شود.(2) آل حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از يعقوب دورى مى جستند و از ارتباط او با خلافت عباسى و تلاشش براى نزديكى به آن ها هراسان بودند.(3) مهدى با وجود نگرانى كه از ارتباط شيعيان و پيروان اهل بيت (عليهم السلام) با امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشت سعى مى كرد رفتار شايسته اى با امام داشته باشد؛ لذا شبى كه در اتاق جلو خانه خويش نماز مى خواند، به آيه (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ ) رسيد. وقتى از نماز فارغ شد، به ربيع دستور داد تا موسى بن جعفر را پيش او بياورد. وقتى امام حاضر شدند به ايشان عرض كرد: «اى موسى، من اين آيه را خواندم و بيم دارم رعايت خويشاوندى شما را نكرده باشم. به من اطمينان بدهيد كه بر ضد من قيام نمى كنيد،» امام فرمودند: «اطمينان مى دهم!» سپس ايشان را آزاد ساخت.

(4)

ص:364


1- (1) . طبرى، همان ج 11، ص 5051-5052.
2- (2) . همان، ج 8، ص 119.
3- (3) . همان.
4- (4) . طبرى، همان، ج 12، ص 5153.

سال 169 هجرى، آغاز خلافت هادى، سالى پرحادثه و بحرانى براى شيعيان بود. او كه جوانى خوش گذران و بى بندوبار بود، پس از رسيدن به خلافت، آزادانه به عياشى پرداخت و اموال عمومى مسلمانان را صرف بزم هاى شبانه و شب نشينى هاى آلوده خود كرد. او ابراهيم موصلى را به دربار خلافت دعوت مى كرد و ساعت ها به آواز او گوش مى داد و به حدى به او وابسته بود كه اموال زيادى به او بخشيد؛ به طورى كه يك روز مبلغ دريافتى او از خليفه به پنجاه هزار دينار بالغ گرديد.(1) جوايز و هداياى هادى به شاعران و نوازندگان، به حدى شهرت يافت كه يكى از نوازندگان آن روز دراين باره مى گويد: «اگر هادى مدتى در ميان ما نوازندگان بود، ما ديوارهاى ساختمان هاى خود را از طلا و نقره بنا مى كرديم.»؛(2) در حالى كه او در برخورد با مخالفان حكومت به ويژه علويان و شيعيان، از همان ابتداى خلافت سياست تندى را در پيش گرفت و آنان را زير فشار و شكنجه قرار داد. وى حتى حقوق و مستمرى ناچيزى كه پدرش (مهدى) از بيت المال به سادات و بنى هاشم مى داد، قطع كرد و جاسوسانى بر آنان گماشت و به كارگزاران دستور داد تا تحركات ايشان را زير نظر بگيرند و بر آنان سخت گيرى كنند.(3) لذا در پى اين فشارها و

بى عدالتى هاى دستگاه حاكم عباسى، شيعيان به خصوص علويان، سكوت را جايز ندانستند و اعتراضات خود را عليه تبعيضات حاكم وقت آغاز كردند.

اولين برخورد ميان هادى خليفه وقت و خاندان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين جا شروع شد كه گفت وگويى در مجلس عبدالعزيز عمرى والى مدينه بين او و

ص:365


1- (1) . ابن اثير، همان، ج 5، ص 80.
2- (2) . اصفهانى، الاغانى، ج 5، ص 241.
3- (3) . احمدبن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 348-349.

حسين بن على (شهيد فخ) درگرفت و جرقه انقلاب فخ را زد.(1) در ادامه همين قيام و از درون اين حركت، دو قيام ديگر در شمال ايران و شمال افريقا توسط يحيى و ادريس فرزندان عبدالله بن حسن شكل گرفت. هارون، آخرين خليفه عباسى در آغاز حكومت خواست سياست خشن هادى در برابر علويان را با همراهى كردن با آنان جبران كند. ازاين رو، در برخورد با آنان از خود ملايمت و هم دردى نشان داد؛ علويانى كه در زندان بودند، به جز حسن بن عبدالله بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آزاد ساخت و استاندار مدينه، شكنجه گر ايشان را بركنار كرد.(2) وى در اوايل حكومت خود چندان مزاحم امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيان نمى شد، اگرچه بارها آن حضرت را احضار كرد. در يك مورد، وقتى مأمور هارون براى بردن ايشان آمده بود، امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند كه اجابت دعوت هارون، با استناد به حديثى از رسول خدا (ص) از روى تقيه است.(3) علويان كه خلافت را حق مسلم خود

و حاكمان وقت را غاصبان اين حق مى دانستند، براى رسيدن به آن، از مبارزه مسلحانه عليه آنان، دست برنداشتند. لذا طولى نكشيد كه صلح و صفاى موجود، به درگيرهاى شديد بين نيروهاى حكومت عباسى و علويان تبديل شد. هارون هم مانند خلفاى ديگر عباسى، بيش ترين فشار و محروميت ها را بر علويان و شيعيان و پيشواى آنان وارد مى كرد. امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مدتى دور از چشم عمال حكومت زندگى مى كردند. از آن جاكه دستگاه حكومتى هارون در تعقيب آن حضرت بود و ايشان را پيدا نكرده بود، به دستور خليفه، افرادى را براى پيدا شدن آن حضرت شكنجه مى كردند. ابن شهرآشوب نقل مى كند: «دخل موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعض قرى الشام

ص:366


1- (1) . يعقوبى، همان، ج 3، ص 137.
2- (2) . طبرى، همان، ج 8، ص 235.
3- (3) . شيخ صدوق، محمدبن على، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 76.

منتكرا هاربا»؛ «موسى بن جعفر به طور ناشناس به بعضى از روستاهاى شام وارد مى شدند.»(1) لذا در اين دوران، علويان روزهاى بسيار دشوار و طاقت فرسايى را سپرى مى كردند. هارون كه از تحركات شيعيان خصوصاً علويان در هراس بود، تمام كوشش و امكانات خود را براى نابود ساختن و بدنام كردن آنان به كار برد. وى در جواب يكى از وزيرانش كه چرا در تقسيم بيت المال به امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سهم كم ترى اختصاص مى دهد گفت: «اگر آنچه تو مى گويى به آن ها بدهم، چه تضمينى دارى كه فردا صد شمشيرزن از شيعيان و عموزادگان خود را همراه نداشته باشد. فقر و تنگ دستى آنان، سالم ترين راه است كه حكومت را از تهديد محفوظ مى دارد و مرا راحت و آسوده مى كند.(2) وى ثروت ها و پول هاى كلانى را به تعدادى از شاعران داد تا علويان را

سرزنش كنند؛ مانند مروان بن ابى حفصه كه هارون در مقابل قصيده اى كه عليه علويان سروده بود، پنج هزار دينار به وى داد و خلعتى بر او پوشاند و دستور داد تا ده برده از بزرگان رومى را كه به اسارت گرفته بودند در اختيار او گذاشتند. و علاوه بر اين ها، او را بر يكى از اسب هاى تركى مخصوص خودش سوار كرده، سپس اجازه رفتن داد.(3) ازاين رو علويان و شيعيان، در تقيه به سر مى بردند و در وضعيتى دشوار به كمك يك ديگر مى شتافتند؛ حتى بانفوذ در دربار خلفا ازجمله هارون، از سختى و ناراحتى طرف داران امام مى كاستند و درعين حال ارتباط خود را با امام حفظ مى كردند. جعفربن محمدبن اشعث شيعه امام هفتم، با چنين روشى توانست به معلمى وليعهد هارون يعنى امين برسد. على بن يقطين نيز در دربار هارون، از نقش مؤثر و نفوذى

ص:367


1- (1) . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 311.
2- (2) طبرى، همان، ج 3، ص 472.
3- (3) . همان، ج 3، ص 473.

ويژه برخودار بود و در عين حال ارتباط خود را با امام حفظ مى كرد و از ايشان براى زندگى اعتقادى خود دستور مى گرفت و از خشونت دستگاه حاكمه نسبت به شيعيان مى كاست.(1) از طرفى، گروهى از علويان و شيعيان كه خود شاهد بى عدالتى ها و فشارهاى اقتصادى و سياسى عباسيان عليه مردم بودند، نتوانستند در برابر اين جو اختناق و ارعاب نظام حاكم، سر تسليم فرود آورند و روانه زندان هاى مخوف بنى عباس مى شدند و زير شكنجه هاى گوناگون قرار مى گرفتند. بسيارى نيز در رويارويى مستقيم با عباسيان و يا در زندان هاى آنان جان باختند.

قيام هاى علويان

علويانى كه در اين دوران قيام كردند، عمدتاً فرزندان و نوادگان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند. مهم ترين اين قيام ها عبارت اند از:

1. قيام حسين بن على (شهيد فخ)؛

2. قيام يحيى بن عبدالله؛

3. قيام ادريس بن عبدالله.

قيام شهيد فخ

حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (شهيد فخ)، رهبر قيام، از رجال برجسته و با فضيلت بنى هاشم بود. مادرش زينب دختر عبدالله بن حسن بود. بدين ترتيب او خواهرزاده محمد و ابراهيم پسران عبدالله بوده است. پدر و مادر او در مرتبه اى از وارستگى و نيكوكارى قرار داشتند و به زوج صالح مشهور بودند؛ زيرا هردو در عفاف و زهد و عبادت، در عصر خود نمونه بودند. ابوجعفر

ص:368


1- (1) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 228-221.

منصور در حق اين زن بيش از حد ظلم كرد، زيرا پدرش، برادرانش، شوهر، عموها و پسرعموهايش را به قتل

رسانيد.(1) حسين با پرورش در دامن چنين پدر و مادرى، مدارج عالى انسانى را طى كرد و در فضايل اخلاقى و كمالات نفسانى هم چون عبادت، زهد، جود و بخشش و... به مرتبه اى والا دست يافت. حسين كه در مدينه زندگى مى كرد، محبت مردم اين شهر را به سبب احسان و بخشش خود جلب نمود. حسين يكى از خانه هاى خود را به چهل هزار دينار فروخت و تمام آن مبلغ را پيش از بازگشت به خانه، بين فقراى مدينه تقسيم كرد. زمانى نيز هزار درهم قرض كرد و همه آن را به نيازمندان بخشيد. حسين مى گفت: «طلا و نقره و خاك در نظر من يكسان است.»(2) ازجمله صفات برجسته او طبق نقل بيش تر علماى رجال و مورخان، شجاعت و شهامت است. ابن اثير مى گويد: «.... كان الحسين شجاعا». او در برخورد با حاكمان فاسد عباسى، با جرأت و شهامت سخن مى گفت و هيچ گاه از روبرو شدن با آنان ترسى نداشت.(3) خانواده حسين در راه مبارزه با دشمنان، قربانيان زيادى داده بودند. پدر، دايى، جد و عده اى ديگر از خويشان نزديك حسين به دست حكم رانان عباسى به شهادت رسيده بودند.

(4)حسين در سال 169 قمرى، پرچم قيام عليه هادى عباسى برافراشت. وى كه از كودكى، شاهد ستم خلفاى عباسى بر مردم، به ويژه علويان و شيعيان بود، مبارزه مسلحانه را بهترين راه پايان دادن به اين وضعيت و رسيدن به اهداف بلندى همچون عمل كردن به سنت و سيره پيامبر (ص) و تشكيل حكومت اسلامى مى دانست. او با مشاهده فشارهاى رو به افزايش دستگاه حكومتى در برابر

ص:369


1- (1) . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 364.
2- (2) . اصفهانى، همان، ص 439 و 294.
3- (3) . ابن اثير، همان، ج 6، ص 94 و 90.
4- (4) . اصفهانى، همان، ص 364.

علويان، تصميم گرفت زمان قيام را جلو بيندازد. وى زمان قيام را در سحرگاه روز سيزدهم ذى القعده اعلام كرد. شمار زيادى از مردم به نيروهاى حسين پيوستند.(1) وى مسجد نبوى را مركز حركت خود قرار داد و برخى از مردم مدينه با وى بيعت كردند، اما پاسخى مثبت از سوى بسيارى از آنان دريافت نكرد. وى خطاب به آنان گفت: «هركه به شمشير پناه برد، فرصتى شگفت انگيز به دست آورد: يا مرگ به سراغش آيد و يا زندگى باعزت را درك كند. شما به راحتى و آسايش نپردازيد زيرا آسودگى شما را تباه مى سازد. تا گردنى نزنيد به بزرگى نمى رسيد.»(2) از طرفى در ايام حج نزديك به هفتاد نفر از شيعيان به مدينه آمده و در بقيع مهمان «ابن افلج» شده بودند. اين گروه با حسين بن على محرمانه ديدارى داشتند. وى وضعيت دشوار علويان را

براى آنان شرح داد. آنان با او بيعت نموده، وعده كردند كه در موسم حج سال آينده قيام كنند و توافق كردند كه شعار آن ها «كسى كه شتر قرمز راديد» باشد.(3)

گزارش اين ملاقات، به گوش والى مدينه «عبدالعزيز عمرى» رسيد و سخت برآشفت، زيرا اين ملاقات را خلاف مقتضيات حكومت خود مى دانست و درصدد مقابله با آنان برآمد. انقلابيون از علويان وغيرعلويان، درحالى كه شعار «احد احد» سر مى دادند، وارد مسجد پيامبر (ص) شدند و مؤذن را وادار كردند كه در اذان خويش «حى على خيرالعمل» را بيفزايد. حاكم كه براى نماز به مسجد آمده بود، با شنيدن اين دستور، احساس خطر كرد و از مسجد گريخت و در محل امنى پنهان شد. حسين نماز را با مردم خواند و پس از نماز، خطبه اى ايراد

ص:370


1- (1) . ابن طباطبا، همان، ص 172.
2- (2) . طبرى، همان، ج 8، ص 195، ابن اثير، همان، ج 5، ص 75.
3- (3) . يعقوبى، همان، ج 2، ص 404، «من رأى الجمل الاحمر».

كرد. او ضمن معرفى خود مردم، را به احياى كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و رضاى آل محمد (ص) دعوت نمود و به استثناى عده معدودى، همه حاضران با او بيعت كردند. حسين پس از پانزده روز نبرد و تسخير مدينه و سپردن حكومت به دينار خزاعى، با ياران خود كه حدود سيصد مرد مسلح مى شدند، در چهاردهم ذى قعده سال 169 قمرى، رهسپار مكه شد تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، دامنه نهضت را گسترش دهد. هدف آنان از اين حركت، نجات مردم و دفاع از اسلام مظلوم بود و شهر مكه را بهترين مركز براى اعلام برائت از سردمداران جنايت كار و ضداسلامى بنى عباس

مى ديدند. فرياد آنان در ميان حاجيان بلند بود كه مى گفتند: «به سوى آزادى و آزادگى بشتابيد! هر بنده اى كه به ما بپيوندد آزاد است.»(1) خبر تصرف مدينه به دست نيروهاى انقلابى و حركت آنان به سوى مكه، به اطلاع هادى عباسى رسيد. او به شدت نگران شد و با كمك جاسوسان خود، گزارش هاى لازم را از وضعيت روحى و نظامى سپاه حسين به دست آورد. آنان كه خوب مى دانستند هدف حسين آزاد كردن مكه و مركز قيام آنان همان جاست، نيروهاى خود را در آن شهر مستقر كردند. طبرى مى گويد: «در همان سال، سليمان بن ابى جعفر از طرف هادى خليفه عباسى، به عنوان سرپرست حجاج منصوب شده بود.»(2) هادى پس از اطلاع از قيام علويان، نامه اى براى سليمان نوشت كه فرزندش محمدبن سليمان را مأمور سركوبى نهضت كند. محمد با تعدادى نيروى مسلح، آماده نبرد شد؛ اين در حالى كه حسين براى جنگ آمادگى كامل نداشت و لازم بود تا مدتى در مكه به تهيه نيرو بپردازد. هنگامى كه خبر به حسين رسيد، با ياران و بستگان خود آماده حركت شد. در آن هنگام

ص:371


1- (1) . طبرى، همان، ج 8، ص 195.
2- (2) طبرى، ص. 169

موسى بن عيسى با خانواده اش در منطقه «بطن نخل» در چند فرسنگى مدينه به سر مى برد و عباس بن محمدبن سليمان خبر را به او نوشت و آنان به طرف مكه حركت كردند. آنان هنگامى به مكه رسيدند كه محمدبن سليمان و همراهانش براى عمره احرام بسته بودند و پس از انجام دادن اعمال عمره، با همراهانش به منطقه «ذى طوى» در نزديكى مكه رفتند و در آن جا اردو زدند و هوادران عباسى به آنان

ملحق شدند. محمدبن سليمان روز هشتم ذى الحجه سال 169 قمرى، يك گروه بيست وچند نفرى را به فرماندهى ابوكامل به طرف محل استقرار نيروهاى حسين بن على به منظور كسب اطلاعات از وضعيت آنان و جذب نيرو در بين راه و كشاندن هواداران عباسى به اردوگاه آنان فرستاد. تعداد نيروهاى دشمن در جريان جنگ فخ به چهارهزار سوار مى رسيد و فرماندهى كل، به عهده موسى بن عيسى پسرعموى خليفه بود.(1) اين دو سپاه حدود شش ميلى مكه، در محلى به نام فخ با يك ديگر برخورد كردند و جنگ سختى درگرفت.(2) هنگامى كه حسين بن على چشمش به نيروهاى دشمن افتاد، به يكى از ياران خود دستور داد تا بر شترى سوار شود و شمشير خود را در دست بگرداند و سخنان وى را جمله به جمله به گوش دشمن برساند و به آنان بگويد: «اى گروه سيه جامگان! اين حسين بن على فرزند رسول خدا (ص) و فرزند على اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پسرعموى رسول اكرم (ص) است كه شما را به سوى كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) دعوت مى كند.»(3) در اولين برخورد، عباس بن محمد يكى از فرماندهان لشكر بنى عباس، به حسين امان داد و وعده كرد به او جايزه دهد و از عملكرد گذشته او برايش عفو بگيرد. اما حسين

ص:372


1- (1) . على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 338.
2- (2) . ابن طباطبا، همان، ص 188، 190؛ ابن اثير، همان، ج 16، ص 38؛ طبرى، همان.
3- (3) . اصفهانى، همان، ص 299.

با خشونت اين پيشنهاد را رد كرد.(1) سرانجام دو طرف به نبرد با يك ديگر پرداختند. در جريان اين نبرد نابرابر، حسين و عده زيادى از ياران او به شهادت رسيدند و بقيه، اسير يا پراكنده شدند.(2) دو تن از رهبران علوى كه از واقعه فخ نجات يافته بودند، يكى ادريس بن عبد الله بن حسن بود كه به افريقيه رفت و ديگرى برادرش يحيى بود كه به سوى سرزمين ديلم در شرق رفت. پس از پايان نبرد، وقتى اسرا را به حضور هادى عباسى بردند، دستور داد گردن آنان را زدند و بدنشان را در «باب الجسر» به دار آويختند.(3) اما موقعى كه چشمش به سر بريده حسين رهبر فخ افتاد متأثر شد و با لحنى توأم با تهديد و ناراحتى خطاب به حاضران گفت: «طورى فاتحانه سر او را برايم آورده ايد كه گويا سر يكى از طاغوت هاست! برخيزيد برويد؛ كم ترين جزاى شما نزد من از اين جنايت، آن است كه حقوق و مزاياى شما را قطع كنم.» او به عهد خود عمل كرد: آنان را از جوايز مخصوص محروم نمود و هم چنين اموال موسى بن عيسى را ضبط كرد.

(4)علويان اين فاجعه را پس از حادثه كربلا، غمبارترين حادثه تاريخ به شمار آوردند و در سوگ شهيدان آن قيام مرثيه سرايى كردند.(5) فاجعه فخ در تاريخ اسلام، شبيه ترين و نزديك ترين رويداد به حادثه كربلا بود. امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين دو صحنه را چنين مقايسه فرموده اند، «بعد از كشتار كربلا، كشتارى بزرگ تر از فخ

ص:373


1- (1) . همان.
2- (2) . مسعودى، همان، ج 3، ص 336.
3- (3) . اصفهانى، همان، ص 302.
4- (4) . طبرى، همان، ج 8، ص 203؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 332.
5- (5) . مسعودى، همان، ج 3، ص 337.

براى ما اهل بيت نبود.»(1) فرمانده مدينه كه پنهان شده بود با شنيدن خبر شهادت او دستور داد تا خانه حسين و بستگانش را به آتش كشيدند.(2)

عوامل قيام
اشاره

تاريخ نگاران درباره فلسفه و انگيزه قيام، اختلاف نظر دارند. ستم عباسيان به مردم به ويژه علويان و امربه معروف و نهى از منكر، از مهم ترين انگيزه هاى قيام بيان شده اند.

1. ظلم و ستم عباسيان به علويان

تحريم ها و فشارها بر حسنيان از دوران خلافت منصور به بدترين شيوه اعمال مى شد. منصور در يك شب، شصت نفر از سادات را به قتل رسانيد و همگى آن ها را در چاه انداخت.(3) همه علويان را از مدينه تبعيد كرد و گروهى بى شمار از آنان را كشت يا مسموم كرد. او املاك مصادره شده برخى از علويان از جمله امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را هرگز برنگردانيد.(4)

سخت گيرى هاى هادى و كارگزارن حكومتى او نسبت به خاندان پيامبر (ص) منشأ و علت اساسى قيام بود. اگرچه وضعيت علويان در عصر مهدى اندكى بهتر شده بود، در زمان هادى به وضعيت سابق بازگشت. هادى يكى از نوادگان عمربن خطاب به نام عمربن عبدالعزيز بن عبد الله را كه مردى خشن و بدخوى بود و دشمنى خاصى با علويان داشت، به فرمان دارى مدينه منصوب كرد. با اين انتصاب، خشونت و خفقان نسبت به مردم مدينه خصوصاً علويان شدت يافت.

ص:374


1- (1) . بحارالانوار، ج، 48، ص 165.
2- (2) . اصفهانى، همان، ص 382.
3- (3) . عيون اخبارالرضا، ج 1، باب نهم، ص 70.
4- (4) . اصفهانى، همان، ص 308، طبرى، همان، ج 4، ص 510.

حاكم وقت در اين سياست خشن، توجه خود را بيش تر متوجه دو شخصيت بارز علويان، امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين بن على رهبر قيام فخ، كرده بود.(1) اين مرد عمرى نسبت به آل ابى طالب دشمنى و كينه اى شديد داشت. او به دنبال بهانه اى بود تا بنى هاشم، مخصوصاً آل ابى طالب را در چشم مردم كوچك سازد. لذا همه روزه دستور مى داد كه آل ابى طالب در مقصوره مسجد به حضورش برسند. او خود در مسجد

مى نشست و فرزندان ابوطالب را در برابر خودش مى ديد و با اين حركت آنان را تحقير مى كرد.(2) عمربن عبدالعزيز در دوران فرمانروايى خود بر مدينه، حسن بن محمد طالبى، مسلم بن جندب هذلى شاعر و عمر بن سلام وابسته خاندان عمر را به هنگام نوشيدن شراب گرفت و دستور داد تا همه را تازيانه زده، سپس طناب به گردنشان اندازند و در مدينه بگردانند. بعضى درباره آن ها با عمربن عبدالعزيز صحبت كردند. حسين بن على بن حسن پيش وى رفت و گفت: «اين برخورد بر آن ها روا نيست! به آن ها تازيانه زده اى، درصورتى كه حق زدنشان را نداشتى؛ زيرا مردم عراق در اين امر مانعى نمى بينند، ديگر چرا آن ها را مى گردانى ؟» لذا حاكم دستور داد تا آن ها را كه به محل سنگفرش رسيده بودند، برگردانند و به زندان ببرند. آنان يك شبانه روز در زندان بودند. آن گاه حسين بن على درباره شان با وى سخن گفت. حسين بن على و يحيى بن عبدالله هر دو حسن بن محمد را ضمانت كردند و عمرى او را آزاد كرد به شرط آن كه هرروز به حضور او برسند. حسن بن محمد روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه غايب بود. شامگاه جمعه جانشين عمرى به بازديد رفت. حسين بن على و يحيى بن عبدالله را گرفت و درباره حسن بن محمد با خشونت از آنان سؤال كرد. آن گاه

ص:375


1- (1) . طبرى، همان، ج 8، ص 193.
2- (2) . اصفهانى، همان، ج 2، ص 162.

پيش عمرى بازگشت و خبر آن ها را به وى داد و گفت: «خدايت امور را اصلاح كند! حسن بن محمد از سه روز پيش غايب است». عمرى گفت: «حسين و يحيى را پيش من بياور.» جانشين عمرى آن ها را بخواند و چون پيش وى رفتند

گفت: «حسن بن محمد كجاست ؟» گفتند: «به خدا قسم نمى دانيم! روز چهارشنبه غايب بود؛ روز پنجشنبه شنيديم بيمار است. گمان كرديم در اين روز بازديد نيست و اگر تو مرد باانصافى هستى، همان طور كه مجلس حضور و غياب براى ما علويان ترتيب داده اى، براى بستگان عمربن خطاب نيز همين كار را انجام بده و يكى يكى آن ها را بخوان. اگر ديدى در ميان آنان كسى نيست كه غيبتش به اندازه حسن بن محمد طول كشيده باشد. آن وقت حق با توست و از روى انصاف با ما رفتار كرده اى.» فرماندار وقتى اين سخن منطقى را از يحيى شنيد، رو به حسين بن على كرد و با تندى گفت: «همسرم مطلقه و بندگان آزاد باشند كه من دست از او بردارم مگر آن كه تا پايان امروز او را نزد من بياوريد» و سوگند خورد كه اگر او را نياوردند، خودش شخصاً به محله «سويقه»(1) برود و خانه هايشان را با خاك يكسان كند و حسين بن على را يك هزار تازيانه بزند. نيز سوگند خورد كه اگر دستش به حسن بن محمد برسد، او را به قتل برساند.(2) يحيى كه اين سوگند را از فرماندار شنيد، سخت عصبانى شد و قسم يادكرد كه به خواب نرود تا او را بياورد. چون بيرون رفتند، حسين بن على بدو گفت: «سبحان الله! چرا چنين كردى ؟ حسن را از كجا مى يابى ؟ درباره چيزى قسم يادكردى كه قدرت آن را ندارى.» يحيى گفت: «به خدا قسم نمى خوابم تا در خانه او را با شمشير بزنم.» حسين گفت: «تو كار عاقلانه اى نمى كنى! چون با اين كارت، جلو تصميم ما را مى گيرى؛

ص:376


1- (1) . «سويقه» همان محله بنى هاشم بود كه اكثر خاندان حسينى در آن جا سكونت داشتند.
2- (2) . طبرى، همان، ج 8، ص 193؛ اصفهانى، همان، ص 295-296.

زيرا آنان تصميم گرفته بودند كه در موسم حج در مكه قيام كنند.» در اين وقت حسين براى حسن بن محمد پيغام داد و او را در جريان گذاشت. او هم در پاسخ گفت: «اكنون نزد شما مى آيم تا مرا نزد او ببريد.» حسين جواب فرستاد: «هيچ گاه چنين نخواهد شد كه خداى تعالى مرا در حالى مشاهده كند و به نزد پيامبرش محمد (ص) بروم كه خون تو به گردن من باشد. من هر طور شده از تو محافظت مى كنم. شايد خداوند مرا هم از آتش جهنم حفظ كند.» حسين ناگزير به نزد جمعى از شيعيان كوفه كه با وى بيعت كرده و در خانه اى مخفى بودند، رفت و آخرشب قيام كردند.(1) يحيى بن عبدالله آمد و در خانه مروان را زد و چون عمرى را نيافت، سوى منزل عبدالله بن عمر رفت كه در آن جا پنهان شده بود ولى او را نيافت. پس آمدند تا مسجد را تصرف كنند.(2)

گروهى بر اين عقيده اند كه حسين بن على «شهيد فخ» كه خود از دوران كودكى، شاهد ستم عباسيان به توده مردم به ويژه بنى هاشم بود، قصد خروج داشت و پيش از گفت وگوى وى با عمربن عبدالعزيز والى مدينه، به قيام عليه سياست ظالمانه هادى مى انديشيد و آن حادثه و نزاع صرفاً بر شتاب قيام افزود.

2. امربه معروف و نهى از منكر

از آن جا كه هدف اصلى شهيد فخ از بين بردن حكومت ظالمانه عباسى و احقاق حق مردم، به ويژه شيعيان و در صورت پيروزى تشكيل حكومت بود، در فرصت هاى مناسب به انتقاد عليه عملكرد خليفه وقت و كارگزاران آن مى پرداخت؛ چنان كه در اعتراض به برخورد عمرى فرمانده مدينه، با علويان گفت: «اگر تو مرد باانصافى هستى، همان طور كه مجلس حضوروغياب براى ما علويان ترتيب داده اى. براى بستگان عمربن خطاب اين كار را انجام بده و يكى يكى آن ها را بخوان. اگر

ص:377


1- (1) . ابن اثير، همان، ترجمه ج 16 ص 36 و 35؛ طبرى، همان، اصفهانى، همان.
2- (2) . طبرى، همان ج 12، ص 5176؛ اصفهانى، همان، ص 294.

ديدى در ميان آنان كسى نيست كه غيبتش به اندازه حسن بن محمد طول كشيده باشد، آن وقت حق با توست و از روى انصاف با ما رفتار كرده اى.» لذا حسين بن على كه خود شاهد فشارهاى روزافزون حكومت بر شيعيان و علويان بود، چاره اى جز مبارزه مسلحانه عليه سياست حاكمان وقت نديد.

3. عمل به سنت پيامبر (ص)

يكى ديگر از اهداف مهم حسين بن على، احياى كتاب خدا و سنت پيامبر (ص). بود لذا ايشان در آغاز نبرد، پس از اقامه نماز در مسجد پيامبر (ص)، خطبه اى ايراد كردند و ضمن معرفى خود، مردم را به احياى كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و رضاى آل محمد (ص) دعوت نمودند.(1)

4. تشكيل حكومت

در مورد اين مطلب، مى توان به خطبه حسين بن على در هنگام بيعت مردم مدينه با او اشاره كرد. او در خطبه اش مى گويد: «منم فرزند رسول الله (ص) بر منبر رسول الله (ص) و در مسجد رسول الله (ص)، شما را به سنت رسول الله (ص) دعوت مى كنم. اى مردم! آيا آثار رسول الله (ص) را در سنگ و چوب مى جوييد درحالى كه فرزند عزيز او را ضايع و رها مى كنيد؟»(2)

پيامدهاى قيام
1. ترس و كينه دستگاه خلافت از علويان

هادى خليفه وقت پس از جريان فخ، كينه اى كه از علويون داشت شديدتر كرد. او از هر زن و مرد علوى وحشت داشت، به طورى كه گفت:» كى شود خواهر حسين بن على دست يابم ؟ به خدا قسم اگر او را به چنگ آورم زيردست و پاى حيوانات مى افكنم تا نابود شود!»

ص:378


1- (1) . اصفهانى، همان، ص 299.
2- (2) . همان، ص 376.
2. انتقام جويى هادى از علويان

مفضل بن سليمان مى گويد:

وقتى عمرى كه در مدينه بود، از كشته شدن حسين در فخ اطلاع يافت، به خانه حسين و جمعى از اقوام وى و ديگر انقلابيون، تاخت و آن را ويران كرد و نخل ها را سوزاند و آنچه را كه باقى مانده بود، تصرف كرد و جزو اموال ضبطشده قرار داد. هادى بر

«مبارك» خشمگين شد به سبب آن كه پس از نزديك شدن به مدينه، از مقابله با حسين سرباز زده بود. لذا دستور داد تا اموالش را بگيرند و او را جزو تيمارگران اسبان درآرند و تا زمان درگذشت هادى، وضع او چنين بود. گروهى از كسانى را كه در قيام فخ اسير شده بودند، پيش وى آوردند، مانند عذافرصيرفى و على بن سابق پشيزى كوفى؛ هادى دستور داد تا گردنشان را بزنند و در بغداد بر سر پل بياويزند. موسى مهرويه وابسته خود را به كوفه فرستاد تا آن ها زير فشار قرار دهد به دليل اين كه گروهى از آنان در قيام فخ شركت داشتند.(1)

3. متهم كردن امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در جلسه اى كه سرهاى شهدا و تعدادى از اسرا حضور داشتند، هادى با عصبانيت رو به حاضران كرد و گفت: «به خدا قسم! حسين قيام نكرد مگر به دستور او (موسى بن جعفر) و پيروى نكرد مگر محبت و دوستى او را؛ چون او صاحب وصيت (امامت) در اين خانواده است.» آنگاه با حالتى انتقام جويانه گفت: «خدا مرا بكشد اگر او را نكشم.»(2)

4. حركت هاى بعدى علويان و تشكيل حكومت

از مهم ترين حركت هايى كه علويان در ادامه مبارزه خود عليه خلافت عباسى به راه انداختند، مى توان به قيام هاى يحيى در ديلمان و ادريس در شمال افريقا اشاره كرد.

ص:379


1- (1) . طبرى، همان ص 199.
2- (2) . مجلسى، بحارالانوار، ج 48، ص 151.
موضع گيرى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

براى فهم موضع امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره اين قيام، لازم است تا امورى چون اهداف و انگيزه ها، عملكرد و شخصيت قيام كنندگان ارزيابى شود:

1. اهداف قيام

مهم ترين و اصلى ترين هدف حسين بن على (شهيد فخ)، مبارزه با خفقان سياسى - اجتماعى دستگاه حاكمه وقت و بى عدالتى هاى آنان عليه علويان و شيعيان و تشكيل حكومت بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) با رهبرى شايسته ترين فرد زمان خود، يعنى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين مطلب را از قسمتى از سخن او مى توان برداشت كرد كه گفت: «با شما بيعت مى كنم بر كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و شما را به سوى برگزيده اى از آل محمد (ص) فرا مى خوانم و تعهد مى كنيم كه با مردم بر اساس عدل و انصاف رفتار كنيم و عطايا را به طور مساوى تقسيم نماييم. شما همه جا با ما باشيد و بر ضد دشمنان ما بجنگيد و اگر از ما انحراف ديديد، بيعت خود را برداريد.»(1)

2. شخصيت رهبر قيام

حسين بن على از مادرى پاك دامن و پدرى عابد و عالم و پرهيزكار به دنيا آمده بود. ابن كثير مى گويد: «او مردى كريم و از سخاوتمندترين مردم بود.»(2) يوسف برم وابسته خاندان حسن كه مادرش كنيز فاطمه دختر حسن بود مى گويد: «در آن ايام، حسين نزد مهدى آمد. با وى بودم، چهل هزار دينار به او داد كه در بغداد و كوفه ميان كسان پخش كند. به خدا وقتى از كوفه بيرون شد، چيزى نداشت كه بپوشد به جز يك جبه پوستى كه پيراهنى زير آن نبود،

ص:380


1- (1) . اصفهانى، همان، ص 378.
2- (2) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 10، ص 157.

با يك جامه خواب در راه تا مدينه. وقتى وارد مدينه شد، از غلامان خويش مبلغى پول براى مخارج آن روزشان قرض گرفت.»(1) نويسنده تاريخ فخرى، درباره شخصيت حسين مى گويد: «حسين بن على، از مردان نامى و از بزرگان و فضلاى بنى هاشم بود.»(2)

راجع به قيام فخ و شخصيت رهبر قيام و هم رزمان او و جريان شهادت آنان، روايات متعددى در دست است كه مى توان به شخصيت و مقام عالى آنان پى برد. براى نمونه، چند روايت ذكر مى شود: امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

روزى پيامبر (ص) از سرزمين فخ عبور مى كردند، هنگامى كه به موضع فخ رسيدند، از مركب پياده شدند و دو ركعت نماز خواندند، در ركعت دوم بى اختيار به گريه افتادند و اصحاب هم از گريه حضرت گريستند. پس از نماز، پيامبر (ص) رو به اصحاب كردند و

پرسيدند: «شما ديگر چرا گريه كرديد؟» عرض كردند: «اى رسول خدا (ص) گريه شما ما را به گريه انداخت.» سپس پيامبر (ص) علت گريه خود را چنين شرح دادند: «در ركعت دوم نماز بودم كه جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد: "اى محمد، مردى از فرزندان تو در همين مكان كشته خواهد شد و اجر هر كسى كه در ركاب او به شهادت رسد، پاداش دو شهيد است"».(3)

هم چنين امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يكى از سفرهاى خود به مكه، در مسير راه وقتى به سرزمين فخ رسيدند، بعد از خواندن نماز فرمودند:

در اين مكان مردى از خاندان من با گروهى از يارانش به شهادت مى رسند كه روح آن ها از جسمشان به سوى بهشت سبقت مى گيرد.(4)

ص:381


1- (1) . طبرى، همان، ص 200.
2- (2) . ابن عنبه، عمده الطالب، ص 260.
3- (3) . اصفهانى، همان، ص 290.
4- (4) . همان، ص 436، مامقانى، تنقيح المقال، ج 1، ص 165.

امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وقتى چشمش به سر بريده حسين بن على افتاد، با حالتى متأثر چنين از ايشان تجليل فرمودند:

انالله وانا اليه راجعون! او از ميان ما رفت درحالى كه مسلمانى شايسته بود. روزها را روزه مى گرفت و برنامه او امر به معرف و نهى از منكر بود. همانند او در خاندانش يافت نمى شود.(1)

3. ياران او

همراهان شهيد فخ، علويان و چند تن از فرزندان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله سليمان بن عبد الله بن حسن بن حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اسحاق بن ابراهيم بن حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.(2)

(3)در بين ياران او افراد برجسته اى هم چون يحيى بن عبدالله و برادرش ادريس ديده مى شود. يحيى نزد امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تربيت شده بود. وى از روايان حديث به خصوص از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.(4) امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام شهادت، يحيى را وصى خودشان در سرپرستى فرزندان و اموال قرار دادند.(5) ادريس هم كه از فرماندهان قيام فخ بود، امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره شخصيت او فرمودند:

ادريس از شجاعان خاندان پيامبر (ص) بود! به خدا سوگند، همانند او در بين ما نيامده است.(6)

4. اهتمام رهبر قيام به رأى و نظر امام

شهيد فخ و يحيى بن عبدالله آشكارا اظهار كردند كه در جريان قيام، با امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشورت كرده اند و حضرت آنان را به خروج و قيام امر فرمودند.(7) حتى

ص:382


1- (1) . اصفهانى، همان، ص 302.
2- (2) . مروج الذهب، ترجمه ج 2، ص 332.
3- (3) . ابن عنبه، عمده الطالب، ص 260.
4- (4) . اصفهانى، همان، ص 428.
5- (5) . مامقانى، همان ج 3، ص 319.
6- (6) . اصفهانى، همان ص 487، طبرى، همان، ج 10، ص 29.
7- (7) . اصفهانى، همان، ص 383.

هادى عباسى نيز به اين مسأله توجه داشت كه پس از شهادت حسين گفت: «به خدا، حسين قيام نكرد مگر به امر او (موسى بن جعفر).(1)

5. شعار قيام

شعار حسين (شهيد فخ) و يارانش همچون شعار پيامبر (ص) و دايى هايش «احد، احد» بود.(2)

6. ارادت رهبر قيام به تشيع و احكام آن

تاريخ نگاران نقل كرده اند كه وقتى بنى هاشم و شيعيان، قيام خود را علنى كردند و به مسجد رفتند، يكى از ياران حسين به مؤذن دستور داد تا جمله «حى على خيرالعمل» را به زبان بياورد. همين جمله، باعث وحشت عمرى حاكم مدينه شد به نحوى كه گريخت و شهر به دست انقلابيون افتاد.

(3)

نتيجه

در اين جا با بررسى ويژگى هاى مذكور مى توان گفت: اگر چه امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ظاهر دعوت رهبر قيام فخ را نپذيرفتند و در اين قيام شركت نكردند و از او خواستند كه امام را به شركت در اين قيام فرانخواند، دل سوزى و دعاى خير آن حضرت براى حسين ويارانش و اظهار تأسف از شهادت آنان و تعريف و تمجيد از حسين بن على و دعا براى او، با توجه به شخصيت و اهداف مقدس وى، بيان گر اين نكته است كه ايشان از روى تقيه دعوت را نپذيرفتند و براى جلوگيرى از شرارت بنى عباس، ناگزير دعوت را رد كردند تا بعدها ارتباط امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام كنندگان فاش نشود. و زمانى كه حسين بن على قبل از قيام با امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:383


1- (1) . مامقانى، همان ج 1، ص 337؛ مجلسى، همان، ج، 48، ص 151.
2- (2) . اصفهانى، ص 299.
3- (3) . همان، 299.

مشورت كرد، ايشان در جواب فرمودند: «بلى تو كشته خواهى شد! پس احتياط كن و هوشيار باش، چون اين مردم، فاسقانى دو چهره اند، كه به ظاهر خود را مؤمن جلوه مى دهند، اما باطن آنان نفاق و شرك است. پس بازگشت ما به سوى خداست! توفيق شما گروه قيام كننده را از خداوند خواستارم.»

(1)

ص:384


1- (1) . اصول كافى.
منابع

1. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت: 1385.

2. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، قم: نشر علامه، 1379 ق.

3. ابن عنبه، عمده الطالب، قم: صدرا، 1417 ق.

4. ابن كثير دمشقى، البدايه والنهايه، تهران: نشر جهان، 1378 ق.

5. ابن طباطبا، تاريخ فخرى، بيروت: دارالعربى، بى تا.

6. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364

7. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

8. احمدبن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصار، بى تا.

9. شيخ صدوق، محمدبن على، عيون اخبار الرضا، بى جا، بى نا، بى تا.

10. شيخ كلينى، اصول كافى، تهران: اسلاميه، 1364.

11. شيخ مفيد، ارشاد، قم: نشر كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

12. علامه مجلسى، بحارالانوار الجامعه لدرراخبار الائمه، تهران: نشر اسلاميه، 1363.

13. على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، بيروت: بى نا، بى تا.

14. مامقانى، تنقيح المقال، چاپ جديد، بى جا، بى نا، بى تا.

15. محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387.

ص:385

نقش و اهميت حضرت عبدالعظيم حسنى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

مريم ابراهيم زاده(1)

چكيده

نسب عبدالعظيم با پنج واسطه، به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد. بنابر ظرايفى، لقب حسنى عنوانى جداناپذير از اسم عبدالعظيم مى گردد. تا زمانى كه ايشان در مدينه بودند، در محضر امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درس هايى از غيبت و قيام مهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراگرفتند، بنابراين راوى مهم ترين احاديث غيبت هستند كه در كتب الغيبة و كمال الدين و غيره ثبت است.

مهم ترين بخش زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى در سامرا بود. در اين كه چگونه وارد آن شهر مى شوند و چرا خارج مى گردند، اقوال مختلفى وجود دارد.

در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جامعه شيعه، با تشتت آرا، فرقه ها و انحرافات عقيدتى متعدد مواجه بود و از طرفى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمان، مصمم به گسترش سازمان وكالت بودند. تنى چند از صحابه و وكلاى حضرت، منحرف و غالى شدند، دانشمندان فرقه زيديه كه مبناى فكرى شان بر ادامه امامت در نسل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود مى خواستند بيش ترين آسيب را به امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيان وارد نمايند. فرقه هاى مجسمه و مشبهه، عقايد و تصورات نابه جايى را در مورد خداوند به مردم القا مى نمودند. در اين اوضاع واحوال، عبدالعظيم حسنى در محضر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باورهاى خود را بيان مى دارد كه حضرت مهر تاييد بر آن مى زنند. آيا بين اين ابراز عقيده و

ص:386


1- (1) . دانش آموخته سطح 3 جامعه الزهرا (عليهاالسلام).

حوادث و اوضاع زمانى ارتباطى وجود داشت ؟ مشايخ و راويان حديث، عبدالعظيم را بسيار تجليل نموده اند كه بزرگى و جلالت او را نمايان مى سازد. وى در رى مدفون گرديد.

واژگان كليدى: امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عرض دين، المحاسن، مجسمه، مشبهه.

مقدمه

از بين سادات حسنى تعداد كمى پس از شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مطيع امامان شيعه بودند؛ اما حضرت عبدالعظيم ثابت نمود كه هم شاگرد نمونه اى از كلاس ائمه (عليهم السلام) است و هم مى تواند راوى و اثبات گر مهم ترين انديشه شيعى (مهدويت) باشد. عبدالعظيم بزرگ ترين شاگردانى را تربيت نمود كه توانستند مهم ترين كتب حديثى شيعه را بنويسند كه امروزه تأثيرگذار در عقايد شيعه

هستند. عبدالعظيم با اين كه در تاريخ چندان شناخته شده نيست، بسيارى از ائمه اطهار و بزرگان شيعه او را كه همين تجليل، راز اهميت او را براى تشيع هويدا مى سازد.

عبدالعظيم از مشايخ حديث، و از زهاد و عباد زمان خويش بود. محضر سه تن از امامان را درك نمود و از آنان حديث نقل كرد. مهم ترين بخش زندگى عبدالعظيم، هم عصر بودن با امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين زمان از مهم ترين دوران حيات شيعه به شمار مى آيد.

امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين هنگام با حكومت قلدرانه و حديث گراى متوكل عباسى مواجه گشتند. حضرت به سبب نزديكى به عصر غيبت، به زمينه سازى در اين مورد و گسترش سازمان وكالت مصمم بودند؛ و اما عقايد انحرافى و فرقه هاى متعدد درون شيعه، وكلا و صحابه غالى و منحرف، تهديدى براى جامعه شيعى بودند. از همه مهم تر، فرقه زيديه بود كه مبناى فكريش بر امامت در نسل سادات حسنى استوار بود. آنان در اين زمان، بيش از پيش به كمك انديشه ورانى، به گسترش فرقه و خطوط انديشه اى خود، در برابر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداختند.

ص:387

در اين زمان كه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از هر سو، با خطرى روبه رو بودند و براى زدودن جامعه از تشتت و عقايد منحرف مى كوشيدند، عبدالعظيم توانست صحابه اى صديق و شايسته باشد. او در حضور امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باورهاى خود را بيان كرد كه به حديث «عرض دين عبدالعظيم حسنى» مشهور گشت.

كتب و مقالات نوشته شده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى، هريك بخش هايى از زندگانى و ويژگى هاى اخلاقى و عرفانى و يا سنديت روايات را مطرح مى كنند. در اين مقاله، به سه بخش زندگانى عبدالعظيم، خلاصه وار توجه مى شود: قبل از تولد تا زمانى كه در مدينه هستند؛ در سامرا نزد امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه بخش اصلى است و زمانى كه در رى وكيل امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند، همراه با آثار وجودى كه پس از رحلت به جاى گذاشتند.

شخصيت نسبى عبدالعظيم حسنى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب،(1) از ناحيه زيد به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسيد. زيد داراى جلالت قدر و بزرگى منزلت فراوان بود.

(2)عبدالعظيم در سال 13 ه -. در شهر مقدس مدينه متولد شدند. در مدت 9 سال، از عمر بابركتش، با دوران امامت چهار امام معصوم امام موسى كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام

ص:388


1- (1) . براى مطالعه بيش تر نك: سيدمحمدحسين صادقى، درباره شاه عبدالعظيم، مقالات و بررسى ها، دفتر 69، تابستان 80، ص 24-31.
2- (2) . محمد رازى، حضرت عبدالعظيم حسنى، از شناخت نامه عبدالعظيم حسنى، (136 ق)، ص 61، سازمان نشر دارالحديث، 82، و محمدكاظم رحمان ستايش، بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، علوم حديث، ص 5-4.

رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام محمدتقى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على النّقى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقارن بود و احاديث فراوانى از سه امام اخير روايت كرده است(1).

چگونگى ارتباط عبدالعظيم با ائمه هم عصر خود

گفته شد عبدالعظيم از زمان امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قيد حيات بوده ولى درك حضور حضرت را نداشته ولى با اصحاب آن جناب معاشرت داشت اما ايشان زمان امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده اند، زيرا روايات مؤيد اين مطلب است؛ مانند حديثى كه در كتاب اختصاص است كه نشان مى دهد حضرت عبدالعظيم محضر مبارك امام را درك نموده و از ايشان روايت نقل كرده و از حديث پيداست كه حضرت به او احترام مى گذاشتند. هم چنين چون از هشام بن حكم روايت نقل كرده و هشام هم در سال 198 - قبل از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وفات نمودمؤيد آن است كه عبدالعظيم در زمان امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولد شده و در شمار راويان حديث و مشايخ او بوده است.

هم چنين عبدالعظيم در مدينه، از حضور امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بهره برده و روايات فراوانى از آن حضرت نقل كرده است؛ به خصوص رواياتى درباره غيبت امام عصر كه در الغيبه و كمال الدين آمده است. ايشان حديث معراج را از امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است. از اخبار و روايات امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشخص مى گردد كه حضرت به او علاقه داشتند و بسيار احترام مى گذاشتند و به او اعتماد و اطمينان داشتند.(2)

در زمان حضرت هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز تا آن زمان كه ايشان در مدينه حضور داشتند، منزل آن حضرت يگانه پايگاه عبدالعظيم بود. گفته شده عبدالعظيم براى ارتباط با امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:389


1- (1) . عزيرالله عطاردى، زندگانى حضرت عبدالعظيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 234، تهران، كتابخانه صدر.
2- (2) . محمدباقر پورامينى، آفتاب رى؛ عبدالعظيم حسنى، ص 49-53، معاونت فرهنگى آستان مقدس عبدالعظيم، (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

مدينه را ترك كرد و به سامرا رفت.(1) با توجه به كلاس درسى كه عبدالعظيم در مدينه در حضور امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند، پذيرفتنى است كه براى ديدار و ارتباط با امام زمان خود و با توجه به اعتقادات راسخ عبدالعظيم و ادامه بهره برى از نسل امامت، چنين هجرتى را انجام داده باشند. وكالت عبدالعظيم در رى نيز خواست امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.

(2)حضرت عبدالعظيم در سامرا خدمت امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد عقايد مذهبى خود را محضر مقدس ايشان عرضه داشت و آن جناب هم معتقدات او را تأييد كردند.(3) امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبدالعظيم را بر تمام سادات زمانش مقدم مى داشتند و سبب آن، علم، تقوا و ورع او بود. زمانى كه اين احترام زيادى رشك اطرافيان به خصوص سادات حسينى را برمى انگيخت، امام با درايت، در حضور ديگران عملاً علم و ادب عبدالعظيم را نشان مى دادند(4) و ابراز مى داشتند كه: «اگر عبدالعظيم را ارج مى نهم، به دليل مقام علمى اوست.»(5)

عبدالعظيم معروف ترين روايات درباره فضيلت زيارت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند به خصوص كه فرمودند: «مردم قم و آبه (آوه كنونى از توابع شهر ساوه) آمرزيده اند؛ زيرا قبرجدم على بن موسى الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را زيارت مى كنند، هان! هركس به زيارت مرقدش برود و در راه، قطره اى از آسمان بر او برسد، خداوند بدنش را بر آتش دوزخ حرام مى كند.»(6)

ص:390


1- (1) . اختران فروزان رى و تهران؛ عبدالعظيم حسنى، ص 50-51.
2- (2) . محمد باقر پورامينى، آفتاب رى، ص 119.
3- (3) 6. عزيرالله عطاردى، مسندعبدالعظيم، ص 36-38
4- (4) . محمدرازى، زندگانى عبدالظيم حسنى و امام زادگان مجاور، ص 4.
5- (5) . ستارگان رى، ص 34-36، محمدرازى، زندگانى حضرت عبدالعظيم و امام زادگان، ص 4.
6- (6) . مجلسى، بحارالانوار، بيروت، دارالاحيا، ج 60، ص 231.
اهميت وجودى عبدالعظيم حسنى در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

بررسى هر دوره از عمر عبدالعظيم، با آن امامى كه هم عصر بودند، ويژگى خاصى در زندگى عبدالعظيم به وجود آورد، اما دوره مورد بحث زمانى است كه ايشان با امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سامرا هم دوره بودند.

پس از هجرت اجبارى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهر سامرا(1) و محدويت در شهر مدينه، حضور در آن جا براى سادات علوى، بخصوص عبدالعظيم سخت گرديد، عبدالعظيم براى ارتباط با امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مدينه را ترك گفت و به سامرا رفت. در آن جا مدتى از محفل امام استفاده كرد تا اين كه حضورش در آن شهر خطرساز شد و مجبور گرديد شهر را ترك و رى را انتخاب كند.(2)

از مهم ترين بخش هاى حضور عبدالعظيم در سامرا، زمانى است كه خدمت امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشرف مى شوند و عقايد خود را اظهار مى نمايند. امام پس از ديدن او مى فرمايند: «تو از دوستان حقيقى ما هستى.»(3) اهميت عقايدى كه عبدالعظيم مطرح مى كنند، با توجه به اوضاع خاص سياسى - فرهنگى سنجيده مى شود كه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سامرا با آن مواجه بودند.

شرح «عرض دين عبدالعظيم حسنى»

اصول عقايدى كه عبدالعظيم به عنوان دينش به امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه كرد بدين قرار بود كه گفت: «اى پسر پيامبر خدا، مى خواهم دينم را به محضر شما عرضه كنم، اگر مورد رضايت شما بود بر آن استوار باشم.» امام با لبخند از پيشنهاد او

ص:391


1- (1) . مفيد، ارشاد، هاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 311-309، جامعه مدرسين قم.
2- (2) . ستارگان رى، ص 19.
3- (3) 4. همان، ص 24.

استقبال كردند و فرمودند: «اى ابوالقاسم بگو!» عبدالعظيم گفت: معتقدم كه خداى تبارك وتعالى بى نظير است و چيزى همانند او نيست. از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است و او جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه ايجادكننده اجسام و صورت بخش صورت ها و آفريدگار اعراض و جواهر و پروردگار و مالك و جاعل و پديدآورنده همه چيز است.

و محمد (ص) بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و هيچ پيامبرى پس از وى تا روز قيامت نيست؛ و شريعت او، آخرين شرايع است و پس ازآن تا روز قيامت شريعتى نخواهد آمد. معتقدم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از پيامبر، اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سپس حسن و بعد حسين و بعد على بن حسين و پس از او محمد بن على و بعد جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر و بعد از او على بن موسى و بعد محمد بن على هستند و سپس شما مولاى من هستيد.»

پس از آن امام مى فرمايند: «و پس از من، پسرم، حسن و حال مردم پس از وى نسبت به جانشين او چگونه خواهد بود؟»

حضرت عبدالعظيم از حجت بعدازآن حضرت پرسيد و گفت: «مولاى من! وضع آن حضرت چگونه است ؟»

فرمود: «چنان است كه شخصِ آن امام ديده نمى شود و روا نيست نام او برده شود. تا اين كه قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، چنان كه پر از ظلم و جور گشته است.»

حضرت عبدالعظيم ايمان خود را به آن چه حضرت هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده بود، اظهار كرد و گفت: اقرار مى كنم و معتقدم كه دوست دار ايشان، دوست دار خدا و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان، طاعت خدا و نافرمانى از ايشان، نافرمانى از

خداست. معتقدم كه معراج پيامبر حق و سؤال در قبر حق است و

ص:392

بهشت و دوزخ، صراط و ميزان حق است و روز قيامت بى ترديد خواهد بود و خداوند تمام كسانى را كه در دل قبر آرميده اند مبعوث مى گرداند.

و معتقدم كه پس از ولايت (ولايت ائمه واجبات عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امربه معروف و نهى از منكر...». امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن آفرين گفتن و تأييد عقيده او چنين فرمودند: «پس بر همين روش استوار باش! خداوند تو را در دنيا بر اين عقيده استوار و در آخرت ثابت قدم و پابرجا بدارد!»(1)

اين حديث متواتر است؛ زيرا در زيارت نامه ايشان هم گفته شده است.(2) شروح مختلفى بر حديث «عرض دين عبدالعظيم»، از جنبه هاى عقيدتى و عرفانى نوشته اند.(3) البته مى توان اين حديث را از جنبه هاى مختلفى بررسى كرد مثل اين كه بگوييم اين سخنان را عبدالعظيم براى دلگرمى و اطمينان خاطر بيش تر امام گفته باشد. اما حقيقت و اهميت اين گفتار را بايد با توجه به اوضاع اجتماعى، فرهنگى و سياسى زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى نمود. زيرا زمان ايشان بحرانى ترين دوران براى شيعه به شمار مى آمد، عصرى كه عقايد انحرافى و افراطى گوناگون در بين شيعيان رواج داشت و فرقه هاى متعدد خطرى عمده براى كيان شيعه بودند.

گروهى از مردم به جبر و تفويض گرايش يافته(4) و علاوه بر صوفيان، گروهى به تجسيم و تشبيه خداوند پرداخته بودند،(5) عده اى توقف در امامى نمودند و

ص:393


1- (1) . باقرشريف قرشى، تحليلى از زندگانى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمدرضا عطايى، گنگره جهانى حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قدس رضوى، به نقل از امالى صدوق و وسائل الشيعه، ج 1، ص 13.
2- (2) . محمد رازى، شرح حديث، ص 81.
3- (3) . صافى گلپايگانى، شرح حديث عرض دين عبدالعظيم، قم: دليل ما.
4- (4) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، صادق حسن زاده، ص 822، انتشارات آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم، 1382.
5- (5) . محمدعلى سلطانى، فضاى اجتماعى شيعيان در عصر عبدالعظيم حسنى، علوم حديث 98.

اسماعيليه و زيديه، دو فرقه منتسب به شيعه و اهل بيت خطرساز بودند، اگرچه متوكل يكى از شريرترين خلفاى عباسى نسبت به مردم، شيعيان و ائمه بود.(1)

هر بند گفتار عبدالعظيم، يكى از انديشه هاى باطل و انحرافات رايج زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را رد مى نمايد و شبهاتى را كه در مورد عقايد دينى به وجود آمده بود، پاسخ مى دهد. عبدالعظيم با اين حديث نشان مى دهد كه جميع اعتقادات يك شيعه راستين را دربردارد.(2)

اوضاع عصر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پانزده سال از مدت عمر امامت خود با متوكل عباسى مواجه بودند. متوكل كه حديث گرا بود، امام را از مدينه به سامرا آورد كه يك شهر نظامى بود و امام را تحت كنترل شديد داشت و لحظه اى از فكر آزار و اذيت امام و شيعيان به ويژه

سادات علوى غافل نبود. بااين حال، امام با آرامش خاصى با او رفتار مى نمودند به طورى كه توانستند در دل كاخ او نفوذ نمايند تا اندكى از آزار متوكل در امان باشند و به وظايف خود بپردازند.(3)

در اين عصر، امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با فرقه هاى انحرافى زيادى چون صوفيه، زيديه، مجسمه و مشبهه و از طرفى با وكلاى منحرف و صحابه غالى مواجه بودند و مى بايست نبض جامعه شيعى را در دست داشته باشند و به نحوى امور را كنترل مى كردند كه بدنه اصلى شيعه منحرف نشود. لذا حضرت به صحابه و دوستانى صادق نياز داشتند كه در اين امر ايشان را يارى برسانند. عبدالعظيم يكى از اين افراد بود.

امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايتى بلند خطاب به عبدالعظيم مى فرمايند:

ص:394


1- (1) . ابن اثير، الكامل، ج 4، ص 319-318؛ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، هاشم رسولى محلاتى، دفتر نشر اسلامى، چاپ سوم، 89، ص 566.
2- (2) . محمدكاظم رحمان ستايش، بررسى كلى روايات عبدالعظيم حسنى، علوم حديث، 6، ص 20-16.
3- (3) . قريشى، تحليلى اززندگانى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمدرضا عطايى، آستان قدس رضوى، ص 334؛ رسول جعفريان، حيات فكرى سياسى امامان شيعه، انصاريان، قم، س 501.

اى عبدالعظيم! به دوستانم سلام برسان و به آنان بگو كه براى شيطان راهى در دل هاى خود باز نكنند. آنان را به راست گويى در سخن و اداى امانت و ترك جدال و مخاصمه در مسائل بى اهميت و به رويكرد به يك ديگر و زيارت هم ديگر دستور ده؛ چون اين كار، موجب نزديكى به من مى شود. به تخريب شخصيت يكديگر مشغول نباشند.(1)

حضرت در ادامه، مردم را از شرك ورزى به خدا و كينه ورزى نسبت به هم ديگر برحذر مى دارند.

اين گزارش گوياى آن است كه چقدر مناظرات يا منازعات بيهوده و انحرافى در بين مردم بوده كه باعث كينه ورزى بين مردم مى شده است.(2)

عبدالعظيم حسنى و فعاليت هاى فرقه زيديه در عصر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

سازمان وكالت در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گسترش نهايى يافت. از وظايف وكلاى امام در آن دوره، پر كردن خلأ عدم دست رسى به امام، براى شيعيانى بود كه در اقصى نقاط شهرهاى اسلامى پراكنده بودند. آنان علاوه بر دفاع از انديشه هاى شيعى و حل مشكلات فقهى، نامه هاى مردم را به امام و بالعكس و نيز وجوهات شرعى و هداياى مردم را به امام مى رساندند و به حل مشكلات شخصى مردم مى پرداختند.(3)

عبدالعظيم حسنى از وكلا و صحابه حضرت هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بود و تمام وظايف يك وكيل را بر عهده داشت، با اين تفاوت كه عنوان يا لقب حسنى، معروفيتى بيش تر، به او داد.

ص:395


1- (1) . عزيزالله عطاردى، عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 13.
2- (2) . محمدعلى سلطانى، فضاى اجتماعى شيعيان در عصرعبدالعظيم حسنى، علوم حديث، ش 98، ص 103.
3- (3) . فرج الله عباسى، راويان و اصحاب امام هادى و امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از كتاب شكوه سامراء، ص 398.

زيديه از فرقه هاى درون شيعه در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، مبناى شكل گيرى اين فرقه بر اساس قيام زيدبن على عليه حاكم اموى بود. قيام او كه سرانجام با شهادتش پايان يافت، در سال 121 يا 122 قمرى رخ داد. قيام زيد ابتدا يك حركت سياسى و اعتراضى بود، ولى بعدها به يك مكتب اعتقادى تبديل گرديد. از اعتقادات زيد بن على، پذيرش و مشروعيت داشتن خلافت ابوبكر و عمر بود. هم چنين به امامت مفضول بر فاضل اعتقاد داشت.(1)

شاخه زيدى مكتب تشيع، در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يك مذهب با تعاليم و معارف خاص خودسر افراشته بود و ى رقيب عمده براى تشيع امامى به شمار مى رفت. قاسم رسى نويسنده زيدى معاصر امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمان، به تدوين انديشه هايى براى زيديان اهتمام مى نمود. نويسنده الرد على الروافض من اهل الغلو، امام را به سبب دستور پرداخت خمس درآمد، در وضعيت آن روز، اين كه ايشان در سراسر شهرها وكلايى براى اين امر نصب كرده اند، به شدت انتقاد مى نمود. مشابه نويسندگان زيدى ديگر نيز تا پايان قرن سوم چنين انتقادات و حملاتى داشتند كه دانشمندان شيعه به آن ها پاسخ دادند.(2)

يكى از آفاتى كه جامعه شيعى در آن زمان تهديد مى نمود، غلو برخى از اصحاب و وكلاى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حق آنان بود. آن ها با هدف منافع مادى، براى امامان شيعه ادعاى الوهيت يا نبوت مى نمودند.

قاسم رسى در كتاب الردّعلى الروافض من اهل الغلو، بر شيعيان مى تازد. منظور او از غلو چيزى جز اعتقادات تشيع امامى در آن عصر نيست. وى به استثناى زيديه، تمام گروه هاى شيعى، از جمله معتقدان به امامت دهمين پيشواى

ص:396


1- (1) . حسين صابرى، تاريخ فرق اسلامى، ج 2، ص 80.
2- (2) . مدرسى طباطبايى، مكتب در فرايند تكامل، هاشم ايزدپناه، سايت سراى اسلام، ص 29.

شيعيان امامى را از رافضيان اهل غلو به حساب آورده است. هم چنين اعتقاد به علم غيب ومنصوص بودن امامت آنان و از همه بيش تر امامت غير بالغ را به استهزا گرفته و كوشيد تا برترى امامت نسل حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر نسل حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اثبات برساند. او نيز مانند ديگر زيديان، ظلم ستيزى و قيام آشكار امام را از شرايط اصلى مقبوليت و مشروعيت امام مى داند.(1)

از مهم ترين باورهاى زيديه اين است كه امامت را پس از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در اولاد حسنين مى دانند و هر كس از آنان قيام كرد و مردم را به خود خواند، امام دانسته، اطاعت او از جانب خدا را بر همه مردم و هم چنين بر همه آل على واجب مى شمارند. زيديه هم چنين معتقدند، هركس از اولاد حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قيام نكند و درعين حال خود را امام بداند، و نيز هر كس چنين شخصى را امام بداند، كافر و مشرك است.(2)

اما عبدالعظيم حسنى با پيروى مطلق از امامان شيعه به ويژه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خط بطلان بر اين اعتقادات زيدى مى گذارد. علت علاقه و محبت ائمه معصومين به او، به اين جهت بوده كه عبدالعظيم در مقابل حضرات از خود رأى و عقيده اى نداشته و در

تمام مسائل تابع نظريات و اوامر آن ها بوده است.(3) به گفته عطاردى، عبدالعظيم از سادات حسنى بود كه آبا و اجداد او - چه در زمان بنى اميه و چه در زمان بنى عباس - با آن ها با مماشات زندگى مى كردند؛ براى مثال، جد او زيد بن حسن از طرف منصور خليفه عباسى حاكم مدينه بود.(4) اما سادات حسنى همواره

ص:397


1- (1) . على آقانورى، خاستگاه تشيع: پيدايش فرقه هاى شيعى در عصر امامان، پژوهشكده تاريخ وسيره اهل البيت، چاپ دوم، 86، ص 205-204.
2- (2) . سيدحسن خمينى، فرهنگ جامع فرق اسلامى، ص 16.
3- (3) . عزيرالله عطاردى، زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى، كتابخانه صدر، تهران، ص 39.
4- (4) . همان، ص 39.

با امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختلاف داشتند. آن ها مى خواستند قيام كنند و خلافت را در دست گيرند اما ائمه با آن ها موافق نبودند.(1)

علت اقرار عبدالعظيم به خارج بودن خداوند از دو حد ابطال و تشبيه

از جمله باورهاى انحرافى كه در ميان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه ميان شيعيان نفوذ مى كرد و در زمان امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موجب دودستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن و يا ديدن خداوند بود. وجود اين باور، موجب افترا و تهمت به

اصل شيعه شده بود حتى شيخ صدوق در مقدمه كتاب التوحيد به آن اشاره مى كرده و هدف از نوشتن آن را همين اعتقادت تشبيه و جبر دانسته است.(2)

طرفداران فرقه مجسمه براى خداوند جسم قائل بودند. و در عقيده خود، به آياتى از قرآن استناد مى نمودند. آن ها چنان عقيده خود را در بين مردم گسترش مى دادند كه باعث نگرانى برخى شد. لذا به امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامه نوشتند و از حضرت تقاضاى تكليف مى كردند. حضرت در جواب نوشتند: «منزه است خدايى كه هيچ حدومرزى ندارد! و هرگز اين گونه وصف نمى شود؛ هيچ مانندى ندارد و او شنواى بيناست.»(3)

اما مشبهه، خداوند را به امورى قابل لمس تشبيه مى نمودند. اين فرقه كه به يونسيه هم شهرت داشتند، پيروان يونس بن عبدالرحمان قمى بودند. آنان اين گونه القا مى نمودند كه ملائكه، عرش را حمل مى كنند و عرش هم خداوند را حمل مى نمايد.(4)

ص:398


1- (1) . همان، ص 40.
2- (2) . ابن بابويه، التوحيد، ص 1/18، طوسى.
3- (3) . ابن بابويه، محمدبن على، التوحيد، قم: جامعه مدرسين، ص 100.
4- (4) . احمد شهرستانى، الملل و النحلل، ص 220.
تأكيد عبدالعظيم بر رسالت پيامبر خاتم (ص) و امامت دوازده امام

(1)اسماعيليه(2) و واقفه،(3) از مهم ترين فرقه هايى آن زمان بودند كه در روند طبيعى شيعه اخلال مى نمودند: كلاس درس عبدالعظيم در محضر امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، آموزه هاى مهدويت بود؛ به خصوص احاديث مهدويت عبدالعظيم در كتب كمال الدين والغيبه موجود است. حسنى بودن عبدالعظيم، عظمت رواياتى را مى رساند كه او درباره مهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راويت مى كند. يكى ديگر از رموز حسنى بودن عبدالعظيم همين جاست. «حضرت عبدالعظيم با آن كه از سادات حسنى است و كسانى از اين نسل به جهت حسادت هايى، امامت در اولاد حسين را برنمى تابيدند، اما روايات جامعى را در موضع مهدويت و امام مهدى نقل كرده است؛ رواياتى كه هنوز مهدى زاده نشده است، اما برخى از رواياتى كه در معرفى امام مهدى و وعده تولد ايشان است و برخى وعده به قيام ايشان و خصوصيات آن و دعوت به انتظار فرج آن است.»(4)

وكيل امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در رى

نام عبدالعظيم در كتب رجالى، از اصحاب و وكلاى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر شده است،(5) آن گونه كه از احاديث برمى آيد ايشان وكيل امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در رى بودند امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به يكى از صحابه خود به نام اباحمّاد فرمود: «زمانى كه مشكلى از مسائل دينى برايت پيش آمد، از عبدالعظيم حسنى بپرس و سلام مرا به او

ص:399


1- (1) . ابن بابويه، التوحيد، ص 1/18، طوسى.
2- (2) . حسين صابرى، تاريخ فرق اسلامى و فرق منتسب به شيعه، سمت، 86، ج 2، ص 105.
3- (3) . سيدحسن خمينى، فرهنگ جامع فرق اسلامى، ج 2، ص 1489 و حسن بن موسى نوبختى، فرق شيعه، ص 96.
4- (4) . محمدكاظم رحمان ستايش، بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى، علوم حديث 6، ص 32-31.
5- (5) . احمد بن على النجاشى، رجال نجاشى، محمد جواد نائينى، دارالاصواء، بيروت، چاپ اول، ج 2، ص 66، 1988.

برسان.»(1) از حديث ابوحمّاد برمى آيد كه عبدالعظيم در رى، مصدر امور شرعى بوده و از امام اجازه داشته است.(2) مهم تر آن كه مردم رى در آن زمان داراى مذاهب مختلف بودند؛ مانند سنى حنفى، سنى شافعى و شيعى. وجود عبدالعظيم در آن شهر به عنوان وكيل امام اهميت خاص خود را داشت. درباره چگونگى رفتن عبدالعظيم به رى نقل هاى متفاوتى وجود دارد: به فرار او از دست متوكل به رى اشاره كرده مى گويند: در حالت خوف وارد رى شد و مدتى مخفيانه زندگى مى كرد تا مردم او را شناسايى كردند.(3)

امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن دوران حداقل 178 راوى حديث و صحابه داشتند.(4) طبيعى است كه از اين تعداد، برخى منحرف و فاسد باشند. كتب رجالى نام اين افراد را ذكر كرده اند كه بيش تر غالى بودند(5) و چند نفر علاوه بر غلو، فساد اخلاقى نيز داشتند.

فارس بن حاتم قزوينى از معروف ترين علماى رجال و اخبار است كه او را مذمت و تكفير كرده اند.(6) اما عبدالعظيم باعرضه عقايد راستين و شيعه ناب بودن خود را ثابت كرد و نشان داد، كه از علم و درايت و پاكى نفس و تقوا برخوردار بوده است.

ص:400


1- (1) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614.
2- (2) . عزيرالله عطاردى، زندگانى عبدالعظيم حسنى، ص 52.
3- (3) . احمد بن على النجاشى، رجال نجاشى، محمد جواد نائينى، دارالاصواء، بيروت، چاپ اول، ج 2، ص 66 وعطاردى، زندگانى عبدالعظيم، ص 29، 1988.
4- (4) . باقر شريف قريشى، تحليلى از زندگانى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 31.
5- (5) . طوسى، اختيارمعرفه رجال كشى، مصطفوى، ص 433-430.
6- (6) . طوسى، رجال طوسى، چاپخانه حيدريه، چاپ اول، نجف اشرف، 80 ه -، ص 421، باقر شريف قريشى، تحليلى از زندگانى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 296.
عبدالعظيم حسنى در نگاه كلى

عبدالعظيم علاوه بر نسب و شخصيت حقيقى و جداى از هم نشينى با ائمه، از مقامات بالاى علمى و تقوايى بالا برخوردار بوده، به خصوص در شهررى، پيوسته به نماز و روزه د مشغول بود و جداى از داشتن مقام تقيه،(1) چندان بزرگ منش بود كه بعد از رحلت شهادت گونه، شجره نامه اش در جيب لباسش پيدا شد و مردم از نسبش اطلاع يافتند. همين كه او عارف به قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر در رى بود و هرروز به زيارت آن مى رفت، از درايت و كرامت او حكايت مى نمايد. از تأليفات مهم وى

خطب اميرمؤمنان(2) و كتاب يوم و ليله(3) است. او در زمان خود داراى موقعيتى عظيم بود و با بزرگان شيعه و راويان درجه اول ارتباط داشت و با عده كثيرى از اصحاب حضرت صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) محشور بوده، اشخاصى چون هشام بن حكم، ابن ابى عمير، على بن جعفر، حسين بن محبوب، از مشايخ او هستند.(4) علماى بزرگى چون شيخ طوسى، نجاشى، علامه حلى، احمدبن محمد بن خالد برقى و شيخ صدوق، درباره او سخن فراوان گفته اند.(5) از راويان حديث او تا پانزده مورد نام برده شده كه از معروف ترين آن ها مى توان از احمد بن محمد خالد برقى نام برد. او اهل كوفه و از شخصيت هاى فرهيخته شيعه بود كه در قم اقامت داشت. از آثار او مى توان به

ص:401


1- (1) . محمدرازى، زندگانى حضرت عبدالعظيم و امام زادگان مجاور، ص 69.
2- (2) . احمدبن على نجاشى، رجال نجاشى، ص 66.
3- (3) . نورى، مستدرك الوسايل، ج 3، ص 614.
4- (4) . عزيرالله عطاردى، زندگانى حضرت عبدالعظيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كتابخانه صدر، تهران، ص 23.
5- (5) . همان، ص 29؛ سيدجعفرشهيدى، عظمت شخصيت عبدالعظيم در نظر امامان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، علوم حديث، ص 100

كتاب المحاسن اشاره كرد. عبدالعظيم در 22 سند از روايت هاى كتب اربعه، قرار دارد و با احتساب كتب روايى ديگر، اين رقم تا حدود 115 مورد مى رسد.

(1)در مورد اين كه عبدالعظيم شهيد شده يا به مرگ طبيعى از دنيا رفته تنها دو قول وجود دارد؛ در مُنتخب طًريحى (ص 8) آمده: «قيل و ممن دفن حيّاٌ من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى» زنده در قبر گذاشته شده است.» در كتاب شجره المباركه (ص 46) آمده: عبدالعظيم... قتل بالرى ومشهده بها معروف و مشهور...». اما نجاشى در ظاهر گفتارش به وفات وى معتقد است و لاهوتى در بدائع الانساب بعد از نقل طريحى مى گويد: «لكن تمام علماى انساب وفات او را [نه شهادت] نوشته اند».(2) روايتى از امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منقول است كه ثواب زيارت قبر عبدالعظيم را معادل زيارت قبر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانسته اند.(3)

نتيجه

درباره شخصيت عبدالعظيم پژوهش هاى متعددى انجام گرفته كه زندگانى حضرتش را از جنبه هاى گوناگون بررسى نموده اند و مانند ديگر بزرگان شيعه، همه بخش هاى زندگانى او آشكار نيست. آنچه در تمامى نوشته ها مى درخشد، عنوان حسنى است و اين بى حكمت نبود.

او به عبدالعظيم حسنى معروف گشت، زيرا در مهم ترين و بحرانى ترين دوران عمر شيعه، هم عصر با امام دهم شيعيان بود؛ دورانى كه بيش ترين و منحرف ترين فرقه هاى شيعه شكل گرفت و انديشه هاى نادرست و غيراسلامى در درون شيعيان

ص:402


1- (1) . محمد سروش محلاتى، عبدالعظيم از نگاهى ديگر، مجله علوم حديث، ص 195.
2- (2) . شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى، پاسخ به سؤالات.
3- (3) . ابن بابويه محمد بن على، ثواب الاعمال، ص 124، ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 324، مستدرك، ج 3، ص 616.

شيوع يافت كه هريك مى توانست انسجام شيعه را از هم بپاشد. صحابه و وكلاى فاسد و غالى، هريك با افكار افراطى و انحرافى، سعى در جذب بيش تر جامعه داشتند؛ اما وكلا و صحابه مخلص چون عبدالعظيم حسنى، برخلاف بعضى از اخلاف و برخى هواداران، شاگردى ممتاز و مطيع براى اهل بيت (عليهم السلام) از تأثيرگذاران در مكتب شيعه بودند.

منابع

1. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، دارالصادر لطباعه، بيروت.

2. ابن بابويه، محمدبن على، التوحيد، قم: جامعه مدرسين.

3. ابن بابويه، محمدبن على، ثواب الاعمال، دارالشريف قم: رضى.

4. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، صادق حسن زاده، قم: انتشارات آل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، 1382.

5. ابن قولويه، كامل الزيارت، ذهنى تهرانى، انتشارات پيام حق.

6. ابوالفرج، اصفهانى، مقاتل الطالبيين، هاشم رسولى محلاتى، دفتر نشر اسلامى، چاپ سوم، 1389.

7. آقانورى، على، خاستگاه تشيع پيدايش فرقه هاى شيعى در عصر امامان، پژوهشكده تاريخ وسيره اهل البيت، چاپ دوم، 1386.

8. پورامينى، محمدباقر، آفتاب رى؛ عبدالعظيم حسنى، معاونت فرهنگى آستان مقدس عبدالعظيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

9. جعفريان، رسول، حيات فكرى سياسى امامان شيعه، انصاريان، قم.

10. خمينى، سيدحسن، فرهنگ جامع فرق اسلامى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1390.

11. خويى، سيدابوالقاسم، معجم رجال الحديث؛ قم، الرابعه، 1410 ق.

ص:403

12. رحمان ستايش، محمدكاظم، بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى، علوم حديث 6.

13. سروش محلاتى، محمد، عبدالعظيم از نگاهى ديگر، مجله علوم حديث، ص 195.

14. سلطانى، محمدعلى، فضاى اجتماعى شيعيان در عصر عبدالعظيم حسنى، علوم حديث 98.

15. شناخت نامه حضرت عبدالعظيم، مجموعه مقالات، دارالحديث، 82.

16. شهرستانى، ابى بكراحمد، الملل و النحل، عبدالامير على منها، دارالمعرفه، بيروت، 1990.

17. شهيدى، سيدجعفر، عظمت شخصيت عبدالعظيم در نظر امامان (عليهم السلام)، علوم حديث.

18. شيخ طوسى، اختيارمعرفه رجال كشى، قم: مركز نشرآثار علامه مصطفوى، 1386.

19. شيخ طوسى، رجال طوسى نجف اشرف: چاپخانه حيدريه، چاپ اول، 1380.

20. شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، سيدهاشم رسولى محلاتى، علميه اسلاميه.

21. صابرى، حسين، تاريخ فرق اسلامى و فرق منتسب به شيعه، سمت، 1386.

22. صادقى، سيدمحمدحسين، درباره شاه عبدالعظيم، مقالات و بررسى ها، دفتر 69، تابستان.

23. صافى گلپايگانى، شرح حديث عرض دين عبدالعظيم، قم: دليل ما.

ص:404

24. عباسى، فرج الله، راويان و اصحاب امام هادى و امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از كتاب شكوه سامراء.

25. عطاردى، عزيرالله، زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى، كتابخانه صدر، تهران: ص 39.

26. قرشى، باقرشريف، تحليلى از زندگانى امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمدرضا عطايى، گنگره جهانى حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

27. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر، اخبار الائمة الاطهار؛ بيروت: داراحياءالتراث العربى.

28. محمدرازى، زندگانى حضرت عبدالعظيم و امام زادگان مجاور.

29. مدرسى، مكتب در فرايند تكامل، هاشم ايزدپناه، سايت سراى اسلام.

30. نجاشى، رجال نجاشى، محمدجواد نائينى، دارالاصواء، بيروت، چاپ اول، 1988.

31. نوبختى، حسن بن موسى، فرق شيعه، مطبعه حيدريه، نجف، 1314.

32. نورى، حسين، مستدرك الوسايل، قم: مؤسسه آل البيت.

ص:405

نقش حسنيان در گسترش تشيع در اندلس

اشاره

حميدرضا مطهرى(1)

چكيده

انديشه هاى، شيعى هم زمان با فتوحات اسلامى به اندلس راه يافت؛ اما به دليل مواجه شدن با مخالفت هاى سياسى و مذهبى يعنى حاكميت امويان اندلس و سلطه مذهب مالكى در آن جا، نشو و نما نيافت. در آغاز قرن چهارم هجرى و با سقوط امويان، خاندانى از تبار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نام «حموديان» قدرت گرفتند كه با حمايت آنان، تشيع رشد بسيارى يافت و تعاليم و اعتقادات شيعى به صورت گسترده در جامعه منتشر شد. مهم ترين باورهاى شيعه همانند امامت، وصايت، شفاعت، و اظهار دوستى با اهل بيت (عليهم السلام) در كلام انديشه وران منعكس گرديد. گرايش به خاندان نبوى و تعاليم شيعى، پس از حموديان هم ادامه يافت و در جامعه ماندگار گرديد. در

اين نوشتار برآنيم تا با اشاره به اوضاع سياسى - مذهبى اندلس پيش از حموديان، وضعيت تشيع در عصر آنان و دوره هاى بعد را بررسى و عرضه نمائيم.

واژگان كليدى: انديشه هاى شيعى، اهل بيت، حسنيان، حموديان، اندلس.

ص:406


1- (1) . استاديار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
مقدمه

اندلس از دورافتاده ترين سرزمين هاى اسلامى بود كه به دلايل مختلف، از جمله حضور امويان و مقابله آنان با تشيع و نيز نشر مذهب مالكى، مذهب تشيع در آن جا گسترش نيافت. اين سرزمين در عصر امويان فتح شد و حاكمانى از طرف آنان اداره اندلس را بر عهده گرفتند. با فروپاشى حكومت امويان دمشق (132 ق) و روى كار آمدن عباسيان، اين منطقه بر خلاف سرزمين هاى ديگر از زير سيطره امويان خارج نشد. بلكه يكى از خاندان اموى به نام عبدالرحمان بن معاوية بن هشام بن عبدالملك از دست عباسيان گريخت و به اندلس رفت و در سال 138 هجرى، حكومت امويان را در آن جا بنا نهاد. بنابراين اندلس هم چنان زير سيطره امويان باقى ماند.

از طرفى، اندكى پس از استقرار امويان، مذهب مالكى نيز در اندلس نفوذ كرد و پيوند مستحكمى با حاكميت يافت. ارتباط و پيوند سياست اموى و مذهب مالكى در اندلس، راه را بر ورود انديشه ها و مذاهب و مكاتب ديگر بست؛ به طورى كه حتى مذاهب اهل سنت نيز اجازه حضور در اندلس نيافتند. به گفته مقدسى، آن ها غير از كتاب خدا و موطأ مالك كتاب ديگرى را نمى شناختند و پيروان هيچ كدام از فرقه هاى اسلامى حتى اهل سنت غيرمالكى، اجازه حضور در اندلس و فعاليت در آن جا را

نداشتند، به طورى كه اگر بر فردى حنفى يا شافعى دست مى يافتند، او را تبعيد مى كردند.(1) اين سخت گيرى نسبت به تشيع بيش تر بود، چنان كه مقدسى در اين باره مى گويد: «اندلسى ها هر گاه بر يك نفر شيعى دست مى يافتند چه بسا او را مى كشتند.»(2)

ص:407


1- (1) . مقدسى، احسن التقاسيم، ص 236.
2- (2) . همان.

اين وضعيت با شدت و ضعف تا پايان حكومت امويان اندلس ادامه يافت تا آن كه در سال 407 هجرى، يكى از نوادگان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اندلس قدرت گرفت و با شكل گيرى حكومت علوى، زمينه براى نشر افكار شيعى فراهم شد. اين فرد، على بن حمود(1) نام داشت كه از بازماندگان ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شمار مى رفت. او پايه گذار حكومتى شد كه در تاريخ با نام «حموديان» شناخته مى شود. به دنبال شكل گيرى اين حكومت، تشيع و انديشه هاى شيعى كه تا اين زمان مجال بروز نيافته بود و در لايه هاى پنهان جامعه وجود داشت، خود را نشان داد و در سخنان و اشعار آن زمان منعكس گرديد و در دوره هاى بعد و پس از سقوط حموديان هم فشارهاى سياسى - مذهبى نتوانست آن را از بين ببرد و هم چنان به حيات خود در آن سرزمين ادامه داد.

در اين نوشتار با اشاره به شكل گيرى حكومت حموديان، فرهنگ تشيع در عصر آنان را از لابلاى زندگى نامه شاعران و نيز با توجه به تعاليم شيعى مطرح در آن عصر بررسى كرده، اشاره اى نيز به دوران پس از آنان خواهيم داشت.

شكل گيرى حكومت حسنيان در اندلس

على بن حمود در دوران جوانى، به دستگاه امويان اندلس پيوست و با توانايى هايى كه از خود نشان داد، اعتماد سليمان (د 407) را به دست آورد.

ص:408


1- (1) . ابن بسام نسب او را چنين معرفى كرده است: على بن حمود بن ميمون بن حمود بن على بن عبيد الله بن عمر بن ادريس بن ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بن ابى طالب. (نك. ابن بسام، الذخيره فى محاسن اهل الجزيره، تحقيق احسان عباس، چاپ اول، بيروت: دارالثقافه، 1997، ج 1، ص 96.

سليمان او را حاكم شهر سبته كرد و برادرش قاسم را بر طنجه در ساحل آفريقايى جبل الطارق گمارد..(1)

على بن حمود از همان ابتداى حاكميت بر سبته، در انديشه استقلال بود. مسأله اى كه خليفه با فرستادن جاسوسان خود از آن آگاه شد و در عين حال ناراضى بود.

در اين زمان، نارضايتى ساكنان اندلس از امويان، حكومت آن ها را دچار بحران كرده بود. اختلاف درونى ميان آنان هم بر اين بحران و ضعف آنان مى افزود. سليمان با كنار زدن و زندانى كردن هشام دوم به قدرت رسيده بود. هشام نامه اى از زندان براى على بن حمود فرستاد و از او تقاضاى كمك كرد و به او وعده داد تا اگر وى را نجات دهد و به حكومت بازگرداند، ولايت عهدى او از آن وى باشد.

(2)على بن حمود با توجه به اين دو نكته و با انگيزه دست يابى به خلافت، حركت خود را آغاز كرد. او در نخستين اقدام، جاسوسان سليمان را دستگير و اعدام كرد.(3) وى برادرش قاسم را از تصميم خود آگاه نمود و به بهانه كمك به خليفه معزول يعنى هشام، به سوى «قرطبه» حركت كرد. اين بهانه سبب شد تا اندلسى ها با او همراه شوند. او پس از تصرف «مالقه» به سوى قرطبه حركت كرد و در روز بيست و سوم محرم سال 407 هجرى، آن شهر را كه پايتخت و مركز اندلس بود تصرف نمود و قدرت را به دست گرفت.(4) همراهان على كه با او به عنوان نايب و حامى هشام دوم همراه شده بودند، پس از ورود به قرطبه در پى يافتن هشام برآمدند اما

ص:409


1- (1) . ابن عذارى، البيان المغرب فى اخبار الاندلس والمغرب، ج 3، ص 113، چاپ دوم، بيروت: دارالثقافه، 1980؛ ابن بسام، همان؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 14.
2- (2) . ابن عذارى، همان، ص 116.
3- (3) . البيان المغرب، ج 3، ص 115.
4- (4) . همان، ص 117؛ ابن بسام، همان، ج 1، ص 97.

او را نيافتند. على مدعى شد كه جسد هشام را پيدا كرده و با نشان دادن آن، سليمان، برادر و پدرش را به جرم كشتن هشام به قتل رساند و خودش حكومت را به دست گرفت و با او به عنوان «الناصر لدين الله» بيعت كردند.(1)

بدين سان حكومت به خاندانى از تبار رسول خدا (ص) و از نوادگان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد وحكومت علويان پس از سال ها يك بار ديگر در يكى از سرزمين هاى دوردست غرب جهان اسلام (اندلس) و اين بار به نام حموديان احيا شد. اگرچه حكومت على بن

حمود دولت مستعجل بود و او در ذيقعده 408 هجرى كشته شد(2) برادرش قاسم به جاى او به خلافت برگزيده شد و لقب «مأمون» يافت(3) و به دنبال او، افرادى از اين خاندان نزديك به نيم قرن بر قسمت هايى از اندلس حكم راندند.

اگرچه اين حكومت كم تر از نيم قرن دوام داشت، در همين مدت كوتاه و پرآشوب، انديشه هاى شيعى نمودار شد و خود را در افكار، نوشته ها و اشعار آن خطه از سرزمين هاى اسلامى نشان داد. پس از آن گرايش به سوى انديشه هاى شيعى در جامعه و در ميان دانشمندان وجود داشت و در آثار دانشمندان هم منعكس گرديد.

تشيع در عصر حموديان

در آغاز اشاره به اين نكته لازم است كه حموديان حسنى نسب، برآمده از فضاى مذهبى شمال آفريقا و تربيت يافته چنان موقعيتى بودند؛ از اين رو، آشنايى

ص:410


1- (1) . ابن عذارى، همان، ص 117؛ ابن بسام، همان، ج 1، ص 97.
2- (2) . ابن بسام، همان، ص 101، مقرى، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب، ج 1، ص 431.
3- (3) . ابن عذارى، همان، ص 124.

آنان با افكار و انديشه هاى شيعى همانند شيعيان سرزمين هاى شرقى نبود و حتى به طور كامل بر زبان عربى همتسلط نداشتند.

حموديان اعتقادات كلى مذهب تشيع را باور داشتند؛ از جمله: اعتقاد به اصل امامت و نيز شايستگى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى خلافت و غاصب بودن كسانى كه اين حق را از آن حضرت گرفتند.(1) اما در عين حال از تعصب مذهبى به دور بودند و كسى را بر پذيرش يا رد مذهب خاصى مجبور نمى كردند.

عصر حموديان، دوران جديد و مهمى از جهت سياسى، مذهبى و فرهنگى در تاريخ اندلس به شمار مى رود. در سايه حكومت حموديان و در پى سياست هاى مذهبى آنان و نيز حمايت اين خاندان از انديشه وران و شاعران شيعه، رواج افكار و انديشه هاى شيعى رونق گرفت. برداشته شدن فشار از شيعيان در سايه حگومت حموديان و پيدايش فضاى آزاد براى نشر عقايد مختلف، باعث شد تا به تدريج افكار و انديشه هاى شيعى كه تا اين زمان در مخفى گاه ذهن باورمندان به حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) وجود داشت ظهور يابد و به اشكال مختلف به ويژه در قالب شعر رخ نمايد. از اين رو در عصر حموديان، شاعران برجسته فراوانى به دربار آن ها راه يافتند و اشعارى در وصف آنان و اجدادشان سرودند كه علاوه بر مدح شاهان حمودى، دربردارنده معارف و باورهاى شيعى بود. در حالى كه در دوران پيش از حموديان يعنى عصر حكومت امويان، كسى در اندلس جرأت نام بردن از عقايد شيعى نداشت چه رسد به آن كه براى نشر آن تلاش كند.

نوادگان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصر حاكميت خود بر اندلس، به صورت رسمى از مذهب خاصى حمايت نكردند، اما آثار تدوين شده در آن دوره به ويژه اشعار

ص:411


1- (1) . مقرى، نفح الطيب، ج 1، ص 177.

شاعرانى كه در حمايت آن ها بودند و اقدامات آنان، بيان گر تلاش اين دسته از حاكمان علوى نسب براى نشر تشيع است.

شاعران متعددى در دربار بودند كه با حمايت حموديان، به بيان افكار و انديشه هاى شيعى و نشر مناقب اهل بيت (عليهم السلام) مى پرداختند، از جمله: ابن ماءالسماء (د. 421 ق)، ابن حناط (د. 437)، ابن دراج (د. 421) و ابن مقاناى اشبونى آن ها حاكمان حمودى را با القابى چون فاطمى، طالبى، هاشمى، و از همه مهم تر به عنوان فرزند رسول خدا (ص) «ابن الرسول» خطاب مى كردند. هم چنين در اين دوره، علاوه بر دوستى اهل بيت (عليهم السلام)، اعتقادات اصلى تشيع همانند امامت، وصايت، شفاعت و عصمت مطرح گرديد.

در ادامه، ضمن معرفى برخى شاعران عصر حموديان، تعاليم شيعى مطرح شده در آن دوران را بررسى خواهيم كرد و اشاره اى به وضعيت تشيع و انديشه هاى شيعى پس از آنان خواهيم داشت.

شاعران شيعى عصر حموديان
اشاره

عصر حموديان، شاهد حضور شاعران و انديشه وران برجسته اى بود كه اعتقادات شيعى خود را بى پروا بيان مى كردند. اين شاعران عبارتند از:

1. ابن حناط

ابوعبدالله محمد بن سليمان قرطبى معروف به ابن حنّاط (م 437 ق) يكى از شاعران عصر حموديان بود. اين كاتب و شاعر نابيناى قرطبى، به دليل شغل پدرش كه گندم فروش بود بدين نام مشهور شد. وى در قرطبه پرورش يافت و در دانش هاى زمان خود به ويژه منطق، سرآمد گشت. زمانى كه رقيبان و دشمنانش او را به بددينى متهم كردند به جزيره خضرا و دربار حموديان پناه برد.

ابن حناط خطاب به قاسم بن حمود دومين حاكم حمودى چنين سرود:

ص:412

لك الخير ان مضى لسبيله واصبح ملك الله فى ابن رسوله

وفرق جمع الكفر واجتمع الورى على ابن حبيب الله بعد خليله

وى آشكارا به دوستى اهل بيت اشاره كرده، مى گويد:

إنْ كانَ حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ ذَنْبَاً فَإنِّى لَسْتُ مِنهُ أَتُوبُ (1)

اگر دوستى و عشق خاندان محمد (ص) گناه است، پس من از آن توبه نمى كنم.

او برخى تعاليم شيعى را در شعرهاى خود گنجانده است؛ چنان كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را با عنوان وصى ستوده؛ مى گويد:

إمَامُ وَصِى المُصْطَفَى وَ ابْنُ عَمِّه أبُوهُ فَتَمَّ المجْدُ بَينَ أبٍ وَ ابِن(2)

او امام، جانشين مصطفى و پسرعمويش است؛ مجد و بزرگى بين پدر و پسر تمام و كامل شده است.

2. ابن دراج قسطلى

ابو عمر احمد بن دراج قسطلى؛ از شاعران دربار حموديان بود كه برخى از مفاهيم شيعى در اشعار او نمايان است. قصيده معروف او با عنوان «هاشميات» از اشعارى است كه ابن بسام آن را نمونه كاملى از شعر شيعى و بناى آن را از عطر و دُرّ دانسته و ضمن مقايسه آن با شعر شاعران شيعه در شرق جهان اسلام مى گويد: «اگر دعبل خزاعى و كميت اسدى اين شعر را مى شنيدند، ساكت مى شدند و اگر سيد حميرى و كثير خزاعى آن را مى ديدند، آن را نشانه اى بر ادعاى خود دانسته، به عنوان نشانه اى از خروج اسب سوار (ظهور مهدى) از كوه رضوى مطرح مى كردند.»(3) اين شعر كه مناقب اهل بيت (عليهم السلام) را در اسلوبى حزن آور

ص:413


1- (1) . همان، ص 349.
2- (2) . همان، ص 451.
3- (3) . ابن بسام، همان، ص 90.

سروده سرآغاز قصايد اندلسى ها در رثاى اهل بيت (عليهم السلام) است. ابن دراج در اين ابيات درباره على بن حمود (407-408 ق) مى گويد:

إلَى الهَاشِمِى إلَى الطَّالِبِى إلَى الفَاطِمِى العَطُوفِ الوُصُولِ

إلَى إبنِ الوَصِيى إلَى إبْنِ النَّبِى إلَى إبْنِ الذَّبيحِ إلَى ابْنِ الخَلِيلِ

در ادامه به اجداد او اشاره كرده، مى گويد:

فسمّى جدّك عمرو الكرام بهشم الثّريد زمان المحول

و ضيف حتّى وحوش الفلاة و أهدى القرى لهضاب الوُعُول

و إنّ أبا طالب للضيوف لأطلب من ضيفه للنزول

يروح عليهم بغرّ الجفان و يغدو لهم بالغريض النّشيل

فأنتم هداة حياة و موت و أنتم أئمّة فعل و قيل

و سادات من حلّ جنّات عدن جميع شبابهم و الكهول

و أنتم خلائف دنيا و دين بحكم الكتاب و حكم العقول

و والدكم خاتم الأنبياء لكم منه مجد حفّى كفيل

در اين اشعار، علاوه بر آن كه به اقدامات جد آنان يعنى هاشم در پذيرايى از حاجيان و مهمان دوستى ابوطالب اشاره كرده، آنان را به عنوان امام و رهبران دين ودنيا معرفى نموده و از ايشان با عنوان فرزندان پيامبر (ص) و فرزندان وصى آن حضرت و نيز فرزند ابراهيم و اسماعيل ياد كرده است.(1)

3. ابن مقاناى اشبونى

وى از ديگر شاعران عصر حموديان است كه مضامين والاى شيعى را در

ص:414


1- (1) . همان، ص 56.

اشعار خود آورده است. او در اشعار خود، به بيان حق علويان در امر خلافت پرداخته و آنان را فرزند رسول خدا (ص) و از خاندان وحى معرفى كرده است وى در شعرى خطاب به ادريس بن على بن حمود (434-438 ق) چنين سرود:

يا بَنِى أحْمدَ يا خَيرَ الوَرَى لأبيكم كانَ وَ فْدَ المُسلِمِينَ

نَزَلَ الوَحْى عَلَيهِ فَاحْتَبَى فِى الدُّجَى فَوقَهُم الرُّوح الأمين

خُلَقِوا مِنْ مَاءِ عَدْلٍ وَ تُقَّى وَ جَمِيعُ النّاسِ مِنْ مَاءِ وَطِينِ

انظرونا نقتبس من نوركم انه من نور رب العالمين

اى فرزند احمد! اى بهترين مردم، پدر شما، پيشوا و سرور مسلمانان است؛

وحى بر او نازل شده و او را در آن گمراهى زمانه، به واسطه فرشته امين برگزيد؛

آنان از آب عدالت و پرهيزگارى خلق شدند؛ در حالى كه همه مردم از آب و گل خلق شدند؛

به ما بنگريد تا از نور شما خوشه برچينيم كه آن از نور خداوند متعالى است.

4. عباده بن ماءالسماء

از شاعران شيعى دربار حموديان از نوادگان سعد بن عبدالله انصارى بود. او ضمن اظهار تشيع خود، با افتخار از دشمنى اجدادش با بنى اميه ياد مى كرد. ابن بسام شرح حال و برخى اشعار او را آورده كه به دليل گرايش هاى فكرى و نيز هم زمانى او و حضورش در دربار حموديان و مدح آنان، دربر دارنده اشاراتى به اهل بيت (عليهم السلام) است؛ چنان كه در يكى از اشعار خود خطاب به على بن حمود مى گويد:

صلّى عليك اللّه يا ابن رسوله و وليه المختصّ بعد خليله(1)

ص:415


1- (1) . ابن بسام، همان، ص 476.

وى در شعرى ديگر، او را باقى مانده عصمت الهى معرفى كرده، مى گويد:

و هل ضرّك الباغى بسهم مكيدة و أنت بواقى عصمة اللّه دارع ؟(1)

ابن بسام در ادامه، شعر ديگرى از عباده آورده كه در آن ضمن اظهار تشيع خود، به سابقه جدش قيس بن سعد در همراهى با اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و كينه معاويه از قيس به دليل اين وفادارى، اشاره كرده و چنين سروده است:

فها أنا ذا يا ابن النبوّة نافث من القول أريا غير ما ينفث الصّلّ

و عندى صريح فى ولائك معرق تشيعه محض و بيعته بتل

و والى أبى قيس أباك على العلا فخيم فى قلب ابن هند له غل

در ادامه به نسبت على بن حمود با پيامبر (ص) اشاره نموده و آن را مايه فخر او معرفى كرده، مى گويد:

فإن قال الفخور أبى فلان فحسبك أن تقول أبى النّبى(2)

تعاليم شيعى در سخن انديشه وران عصر حمودى
اشاره

سخن از ظهور تعاليم شيعى در ميان شيعيان، در ابتداى امر، ضرورى و بديهى به نظر مى رسد؛ اما اين نكته در منطقه اى مانند اندلس كه تشيع در آن جا تا ابتداى قرن پنجم هجرى با مخالفت سياسى و مذهبى و سركوب شديد مواجه بودند نه تنها بديهى نيست كه تا حدودى عجيب مى نمايد. على رغم تلاش امويان براى جلوگيرى از نشر فرهنگ شيعى و نيز ضديت و مقابله پيروان مذهب مالكى با آن، فرهنگ تشيع در آن منطقه به حيات خود ادامه داد و هرگاه موقعيت مناسبى براى آن فراهم مى شد، در جامعه منتشر مى گرديد. در عصر حموديان و با برداشته

ص:416


1- (1) . همان، ص 451.
2- (2) . همان.

شدن محدوديت ها، به يك باره مهم ترين تعاليم شيعى در اندلس نمودار شد و در انديشه و سخن دانشمندان و شاعران منعكس گرديد. مفاهيمى چون اعتقاد به امامت و وصايت، عصمت، شفاعت، اظهار دوستى با اهل بيت (عليهم السلام) و بيان مصائب آنان و ضديت با دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) و تبرى از آنان، در آثار عصر حموديان به خوبى ديده مى شود.

در ادامه به اين مفاهيم اشاره مى گردد:

الف) امامت

امامت در اندشه شيعى، داراى جايگاه والايى بوده، شيعيان آن را منصبى الهى و با نص صريح بر شخص امام مى دانند و معتقدند كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با وصيت و نص صريح پيامبر (ص) به عنوان جانشين آن حضرت معرفى شدند.

طبيعى است در سرزمينى مانند اندلس با ويژگى هاى فكرى، عقيدتى و سياسى خاص كه از يك طرف پيروان مذهب مالكى با تعصب شديد مذهبى نسبت به فرقه هاى ديگر به ويژه تشيع، حضور داشتند و از طرف ديگر، غلبه و حاكميت از آن خاندان اموى بود، چنين انديشه و باورى مجال نشو و نما نمى يابد. اما اين به معناى حذف كامل فرهنگ شيعى نبود و گاه در قالب هاى مختلف به ويژه در زبان شاعران خود را نشان مى داد؛ چنان كه در اشعار ابن دراج قسطلى ديده مى شود:

فأنتم هداة حياة و موت و أنتم أئمة فعل و قيل

و سادات من حل جنات عدن جميع شبابهم والكهول

و أنتم خلائف دنيا و دين بحكم الكتاب و حكم العقول

ب) وصايت

اعتقاد به جانشينى اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از مهم ترين تعاليم و آموزه هاى شيعى است.

ص:417

اين نكته در آثار عصر حموديان و دوران پس از آنان در اندلس به ويژه در اشعار شاعران فراوان ديده مى شود. ابن دراج در يكى از اشعار خود چنين سروده است:

إلَى إبنِ الوَصِى إلَى إبْنِ النَّبِى إلَى إبْنِ الذَّبيحِ إلَى ابْنِ الخَلِيلِ

(1)ابن حناط نيز به اين نكته اشاره كرده، مى گويد:

إمَامُ وَصِيُّ المُصْطَفَي وَ ابْنُ عَمِّهِ (2)

انديشه وران در دوره هاى بعد از حموديان نيز به اين واژه توجه داشتند، چنان كه ابن ابار واژه وصى را درباره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كار برده و در توصيف حضرت زهرا (عليهاالسلام)، آن حضرت را ام ابيها و جگرگوشه پدر و همسر وصى معرفى مى كند.(3) وى هنگام بحث درباره شهادت اميرمؤمنان از آن حضرت با عنوان سيدالاوصياء ياد مى كند(4) و درباره حسنين (عليهماالسلام) مى گويد:

اقتسم السبطان، على رغم انف الشيطان، خلق جدهما النبى و خلق ابيها الوصى فردى اكبرهما بما اذى به الاكبر ولقى اصغرهما الموت الاحمر.(5)

ج) شفاعت

شفاعت نيز اگرچه اختصاص به شيعيان ندارد، در انديشه هاى شيعى از جايگاه والايى برخوردار است و چگونگى انعكاس آن در ادبيات عصر حموديان، مى تواند بيان گر ديدگاه شيعى آنان باشد. ابن دراج قسطلى در قصيده معروف خود خطاب به على بن حمود بحث شفاعت را مطرح كرده، مى گويد:

لعلكِ يا شمسُ عندالاصيلِ شجيتِ لشجوِ الغريبِ الذليلِ

ص:418


1- (1) . همان، ص 79.
2- (2) . ابن بسام، همان، 451.
3- (3) . حافظ ابوعبدالله محمد بن ابى بكر ابن ابار بلنسى قضاعى، مأساة الحسين المسمى درر السمط فى خبر السبط، تحقيق عبدالسلام الهراس و سعيد اعراب، چاپ اول، قاهره، دارالسلام، 1431، ص 81-82.
4- (4) . همان، ص 103
5- (5) . همان، ص 109.

فكونى شفيعى الى ابن الشفيعِ وكونى رسولى الى ابن الرسولِ

شفيع اول به ممدوح او على بن حمود و شفيع دوم اشاره به جد او پيامبر خدا (ص) اشاره مى كند.

د) اظهار دوستى با خاندان پيامبر

در نقطه اى كه حكومت و مذهب عليه اهل بيت (عليهم السلام) بود، اظهار دوستى با آنان دشوار مى نمود. اگرچه برافتادن امويان و شكل گيرى حكومت علوى تا حدودى اين مشكل را برطرف كرد، بايد پذيرفت كه با توجه به اقدامات سياسى - مذهبى امويان، حتى در

دوران پس از آنان نيز اظهار محبت به اهل بيت (عليهم السلام) دشوارى هايى را در پى داشت. با وجود اين، برخى افراد بى واهمه به اظهار عقايد خود در اين باره مى پرداختند. ابن حناط ضمن تصريح بر باور خود به دوستى خاندان نبوى بر آن پاى فشرده و مى گويد:

إنْ كانَ حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ ذَنْبَاً فَإنِّى لَسْتُ مِنهُ أَتُوبُ (1)

اين سخن، نشان مى دهد كه در آن دوره على رغم برافتادن امويان، هنوز افرادى با اهل بيت (عليهم السلام) مخالفت مى كردند كه ابن حناط در برابر آنان چنين از عقيده خود دفاع مى كند.

انديشه هاى شيعى در اندلس بعد از حموديان

در پى برافتادن امويان اندلس و در سايه حكومت نوادگان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن منطقه، سخت گيرى بر شيعيان و مقابله با تشيع كاهش يافت و تشيع به تدريج در آن جا رشد كرد و دوستى اهل بيت (عليهم السلام) جاى خود را باز كرد. در دوره هاى بعد، شاعران و دانشمندانى با افكار و گرايش هاى شيعى از اندلس برخاستند كه اگرچه معاصر حموديان نبودند، بى ترديد حموديان نقش مهمى در شكل گيرى افكار مذهبى آنان داشتند؛ مانند ابوالبحر صفوان بن ادريس تجيبى. او يكى از شاعران

ص:419


1- (1) . ابن بسام، همان، ص 349.

برجسته شيعى اندلس بود كه در قرن ششم هجرى مى زيست. صفوان كه به مرثيه سرايى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شهرت دارد، در قصيده مشهور خود قيام حسينى را به زيبايى به تصوير كشيده و چنين سروده است:

سَلامٌ كأزْارِ الرُّبَى يتَنَسَّمُ عَلَى مَنزِلٍ مِنْهُ الهُدَى يتعَلمُ

سلامى همچون شكوفه هايى كه بر بلنداى تپه ها نفس مى كشند، بر منزلى كه هدايت از آن آموخته مى شود!

عَلَى مَصْرَعٍ لَلْفاطِمِيينَ غُيبَتْ لأوجُهِهِمْ فِيهِ بُدُورٌ وَ أنْجُمُ

بر قتلگاه فاطميان كه از چهره هاى آن ها، ماه ها و ستارگان درخشانى پنهان شده است؛

عَلَى مَشْهَدٍ لَو كنْتَ حَاضِرَ أْلِهِ لَعَاينتَ أعْضَاءَ النَّبِى تُقسّمُ

بر صحنه اى كه اگر تو در آن جا حاضر بودى، اعضاى پيكر پيامبر (ص) را مى ديدى كه از هم جدا مى شدند؛

عَلَى كربَلا لا أخلَفَ الغَيثُ كربَلاَ وَ إلا فَإنَّ الدَّمْعَ أنْدَى وَ أكرَمُ

بر كربلا كه باران در بارش، بر آن كوتاهى نكند؛ و گرنه اشك ها بر آن بخشنده تر هستند.

او در ادامه، مصيبت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آن قدر سوزناك مى داند كه سبب گريه و عزاى مدينه، مكه، زمزم، صفا و روضة نبوى شده و كعبه و پرده هاى آن و ركن و مقام و صفا. در رثاى حضرت نوحه سر مى دهند و غمناكند، به گونه اى كه نزديك است از شدت حزن و اندوه دگرگون شده، شكاف بردارند:

مَصَارِعُ ضَجَّتْ يثْرِبٌ لِمُصَابِها وَنَاحَ عَلَيهُنَّ الحَطيمُ وَزَمْزَمُ

وَ مَكة وَالأسْتَارُ وَ الرُّكنُ وَ الصّفَا وَمَوقِفُجَمْعٍوَ المَقَامُ المُعظَّمُ

ص:420

قتلگاهى است كه يثرب براى مصيبت هايش ناله مى كند و ديوار كعبه و زمزم، مكه و پرده ها و ركن و صفا و محل جمع شدن و آن جايگاه بزرگ بر آن ها نوحه سر مى دهند.

وَ رَوضة مولَانَا النّبِى مُحَمَّد تَبَدَّى عَلَيهَا الشِّكلُ يوْمَ تَخرَّمُ

و قبر مولايمان پيامبر، حضرت محمد (ص)، از آن روز دچار دگرگونى شده است.

صفوان بن ادريس شهادت مظلومانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را يادآورى كرده، مى گويد:

سَقَوا حَسَناً بِالسَّمِّ كأسَاً رَوِية وَ لَمْ يقْرَعُوا سِنَاً وَ لَمْ يتَنَدَّمُوا

به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كاسه سم را نوشاندند، در حالى كه نه دندان خود را گاز گرفتند و نه پشيمان شدند.

در سال هاى بعد، افراد ديگرى نيز از اندلس برخاستند كه مبلغان و مروجان انديشه هاى شيعى بودند. از مهم ترين آن ها به ابن زيدون اندلسى، ناهض الوادى الآشى و سرآمد آنان ابن ابار قضاعى اندلسى مى توان اشاره كرد كه برخى از تعاليم شيعى را در اشعار و گفتار خود به تصوير كشيده اند. شايد بتوان گفت شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مظلوميت خاندان آن حضرت، مهم ترين موضوع مورد توجه اندلسى ها بوده و بيش ترين حجم را به خود اختصاص داده است؛ در حالى كه بنى اميه جايگاه خود را از دست دادند؛ به طورى كه در دوران بعد حتى بازماندگان آن ها از معرفى خود به عنوان فرزندان اميه اكراه داشتند و به عنوان قرشى خود را معرفى مى كردند. ابن سعيد مغربى در اين باره مى گويد:

الان بنى اميه در اندلس به قرشى معروف هستند و در اواخر دوره شان، نسب خود را به اميه انكار يا پنهان مى كردند؛ چون مردم از آن ها فاصله گرفته،

ص:421

بدى آن ها را در حق اهل بيت (عليهم السلام) و به ويژه در حق حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خاندان او يادآورى مى كنند.(1)

ابن باجه از دانشمندان و وزيران عصر مرابطون، ايوب بن سليمان سهيلى شاعر را كه از خاندان اموى بود نصيحت مى كرد كه نسب خود را انكار كند و نام خود را تغيير دهد و جلاى وطن كند. جالب آن كه او نيز اين نصيحت را پذيرفت و راه فرار در پيش گرفت. در بين راه مردى بيابان نشين از او پذيرايى كرد اما وقتى فهميد كه او از امويان است، قسم خورد كه با او در يك جا و زير يك سقف يا خيمه همنشين نشود و حتى عليه او شمشير كشيد. ابن سعيد پس از اشاره به اين موضوع، به انكار نسب و حتى انكار اسلام توسط ايوب اشاره مى كند و مى گويد:

ايوب بن سليمان سهيلى به غلامش گفت: اگر كسى از من پرسيد بگو: يهودى است. اين به حال ما مناسب تر است.(2)

اگرچه عوامل متعددى در اين گرايش به سوى خاندان پيامبر و انديشه هاى شيعى و دورى جستن از امويان، مؤثر بودند بى ترديد حموديان نقش مهمى در اين جريان داشتند.

نتيجه

تشيع از سال هاى آغازين ورود مسلمانان به اندلس و هم زمان با فتوحات اسلامى، وارد آن ناحيه شد، اما با مخالفت هاى سياسى - مذهبى مواجه گرديد؛ امويان كه ضديت ديرينه اى با تشيع و علويان داشتند، به شدت با هرگونه انديشه متمايل به اهل بيت (عليهم السلام) برخورد مى كردند. آن ها براى تقويت جايگاه خود از مذهب مالكى حمايت نمودند و رسميت دادند و با حمايت فقهاى مالكى،

ص:422


1- (1) . ابن سعيد مغربى، همان، ج 1، ص 61.
2- (2) . همان.

هرگونه فكر مخالف به ويژه تشيع را سركوب كردند. اما باورهاى شيعى و دوستى اهل بيت (عليهم السلام) در لايه هاى پنهان جامعه وجود داشت و با برآمدن حكومت حموديان علوى نسب بروز كرد و به سرعت منتشر شد. در اين دوره، علاوه بر اظهار دوستى با خاندان نبوت، به مهم ترين باورهاى شيعى مانند امامت، وصايت و شفاعت نيز توجه شد و در آثار دانشمندان منعكس گرديد.

حموديان علاوه بر نقشى كه در نشر انديشه هاى شيعى در عصر خود داشتند، تأثير مهمى در نهادينه شدن اين باورها در اندلس در ادوار پس از خود گذاشتند، به طورى كه از قرن پنجم به بعد، گرايش فراوانى به اهل بيت (عليهم السلام) و ضديت با امويان در آن ناحيه شكل گرفت و دانشمندانى متمايل به اهل بيت (عليهم السلام) پا به عرصه وجود گذاشتند كه آثار آنان در بردارنده انديشه هاى شيعى بود.

ص:423

منابع

ابن بسام، ابوالحسن على، الذخيره فى محاسن اهل الجزيره، تحقيق احسان عباس، چاپ اول: بيروت دارالثقافه، 1997.

1. ابن عذارى، ابوالعباس احمدبن محمد، البيان المغرب فى اخبارالاندلس و المغرب، چاپ دوم، بيروت،: دارالثقافه، 1980.

2. ابن ابار بلنسى قضاعى، حافظ ابوعبدالله محمد بن ابى بكر، مأساة الحسين المسمى درر السمط فى خبر السبط، تحقيق عبدالسلام الهراس و سعيد اعراب، چاپ اول، قاهره: دارالسلام، 1431.

3. ابن سعيد مغربى، على بن موسى، المغرب فى حلى المغرب، تحقيق خليل المنصورى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1997.

4. شبّر، جواد، ادب الطَّف أو شعراء الحسين، كامل سليمان حسين، بيروت: دارالمرتضى، 1409 ق.

5. قسطلى، ابن دراج، ديوان، تحقيق محمود على مكى، چاپ اول، دمشق: منشورات المكتب الاسلامى، 1381 ق.

6. مقدسى، أبوعبدالله محمدبن أحمد، احسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، چاپ سوم، قاهرة، مكتبة مدبولى، 1411 ق.

مقرى التلمسانى، احمد، نفح الطيب من غصن الأندلس الرطيب، تحقيق احسان عباس، بيروت: دارصادر، 1968 م.

ص:424

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:همایش بین المللی سبط النبی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام ‫(1393 : تهران)

عنوان و نام پديدآور:مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) [کتاب]/ گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی؛ به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

مشخصات نشر:قم: ‫مجمع جهانی اهل بیت(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مرکز چاپ و نشر ‫، 13.

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک: ‫978-964-529-808-9 ؛ ‫دوره ‫ 978-964-529-807-2:

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، 1393.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع: ‫حسن بن علی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام-- تاریخ-- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:جعفری، عباس، ‫1332 -، ویراستار

شناسه افزوده:رسولیان، حسین، ویراستار

رده بندی کنگره: ‫ BP40 ‫ ‫ /ه8م3 1393

رده بندی دیویی: ‫ 297/952

شماره کتابشناسی ملی:3594893

ص :1

اشاره

مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی

به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

ص :2

ص :3

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

فهرست مطالب

ص :9

فهرست مطالب

ص :10

فهرست مطالب

ص :11

فهرست مطالب

ص :12

فهرست مطالب

ص :13

فهرست مطالب

ص :14

فهرست مطالب

ص :15

فهرست مطالب

ص :16

فهرست مطالب

ص :17

فهرست مطالب

ص :18

فهرست مطالب

ص :19

فهرست مطالب

ص :20

فهرست مطالب

ص :21

فهرست مطالب

ص :22

فهرست مطالب

ص :23

فهرست مطالب

ص :24

سخن مجمع

«كار اساسى شما [مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)]... معرفى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است به دنياى اسلام. بلكه به سراسر عالم. چون امروز همه دنيا تشنه معنويت اند و اين معنويت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) معرفى مى كند به نحو جامع و كاملى وجود دارد».

(از بيانات مقام معظم رهبرى، «مد ظله العالى»، 1386/5/28)

مكتب اهل بيت (عليهم السلام) كه تبلور اسلام ناب محمّدى (ص) و متّكى بر منبع وحيانى است، معارف ژرف و عميقى دارد كه از اتقان، استدلال و منطق قوى برخوردار مى باشد و مطابق با فطرت سليم انسان هاست؛ بر همين اساس است كه حضرت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» [شيخ صدوق (ره)، عيون اخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 275:2]. اين مكتب غنى و نورانى در پرتو عنايات الهى و هدايت ائمه اطهار (عليهم السلام) و نيز مجاهدت هزاران عالم و فقيه، در طى قرون گذشته، بسط و گسترش يافته است.

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) و تأسيس نظام اسلامى با تكيه بر قوانين اسلامى و با محوريت ولايت فقيه، افق هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جديدى را براى انسان هاى آزاده به ويژه مسلمانان و پيروان و محبّان اهل بيت (عليهم السلام) گشود و توجه بسيارى از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف كرد.

مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، مولود اين دگرگونى مبارك است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) در سال 1369 شمسى/ 1990 ميلادى تأسيس شد و تاكنون خدمات شايانى را در تبليغ معارف قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) و حمايت از پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) در راستاى رسالت خود جهت ارتقاى شناخت و آگاهى پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه هاى مختلف، در حوزه هاى توليد كتاب و مجلات به زبان هاى متعدد و سائر محصولات فرهنگى به فعاليت پرداخته است.

اين اثر به مناسبت برگزارى همايش بين المللى سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با همت مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) و همكارى و مشاركت برخى از مؤسسات فرهنگى داخلى برگزار مى شود، حاصل تلاش علمى و پژوهشى نويسندگان ارجمندى مى باشد كه پيرو فرا خوان مقاله از داخل و خارج كشور به دبيرخانه علمى همايش ارسال شده و داراى ارزش علمى قابل قبول بوده اند.

بر خود لازم مى دانم، از دبيركل محترم مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) حجت الاسلام والمسلمين حاج آقاى اخترى (دام عزّه)، معاون محترم امور بين الملل، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى

ص:25

محمد سالار، معاون محترم امور اجرايى جناب آقاى محمدرضا نظام دوست، ستاد برگزارى همايش به ويژه، اعضاى محترم كميته ى علمى همايش، حضرات آيات و حجج الاسلام والمسلمين آقايان: محمدهادى يوسفى غروى، سيدمنذر حكيم، حميدرضا مطهرى، رمضان محمدى، محمدرضا جبارى، محسن الويرى، نعمت الله صفرى فروشانى، سيدمحمدرضا آل ايوب، عباس جعفرى و دبير گروه مطالعات بنيادى تشكر نمايم. همچنين از نويسندگان و همكاران عزيزى كه در پى گيرى امور همايش، نگارش، ويرايش، تايپ، مقابله، تصحيح، آماده سازى، نشر و چاپ مجموعه آثار همايش تلاش كرده اند، تشكر مى كنم و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت مى كنم.

همچنين از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى - دبيرخانه عالى كانون هاى فرهنگى هنرى مساجد، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، ستاد نماز جمعه تهران، جامعة المصطفى (ص) العالمية، موسسه فرهنگى مذهبى حضرت قاسم بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سازمان صدا و سيما، سازمان اوقاف و امور خيريه، شهردارى تهران، سازمان تبليغات اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، مركز رسيدگى به امور مساجد، موسسه اطلاعات و تحقيقات اسلامى، انجمن تاريخ پژوهان حوزه علميه قم كه مجمع را در اين حركت عظيم همراهى كرده اند و نيز حجج الاسلام والمسلمين آقايان: سيدمحمدباقر علم الهدى، سيديدالله شيرمردى، سيدعلى رضا حسينى عارف و برادران گرامى آقايان: عبدالرضا راشد، حسن خاك رند، حسين مهدوى منش، عبدالكريم كرمانى، محمدجواد خرسندى، هادى خوش آمدى، محمد عابدينى، حسين صالحى، قاسم بغدادى، مختار شمس الدينى مطلق، مرتضى قديرى، حسين صمدى و ساير همكارانى كه در برپايى هر چه با شكوه تر اين همايش نقش داشته اند، تشكر و قدردانى مى نمايم.

معاونت امور فرهنگى مجمع در راستاى تعميق و پويايى آثار منتشره در حوزه ى معارف اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان، از ديدگاه ها و پيشنهادهاى اساتيد، فرهيختگان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال مى كند تا زمينه هاى بسط و گسترش هرچه بيشتر معارف اهل بيت (عليهم السلام) فراهم گردد.

به اميد تعجيل در ظهور و فرج منجى عالم بشريت حضرت مهدى «عجّل الله تعالى فرجه الشريف».

نجف لك زايى

معاون امور فرهنگى و دبيركميته علمى همايش

ص:26

فصل سوم: سيره و سبك زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:27

ص:28

سبك زندگى از منظر امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

زهرا محققيان(1)

محسن صمدانيان(2)

چكيده

سبك زندگى، مجموعه اى از الگوهاى نظام مند در حوزه رفتار است كه باورها و ارزش هاى شكل گرفته در يك فرهنگ يا خرده فرهنگ، خاستگاه آن است. از آن جا كه فرهنگ نيز متأثر از دين بوده، مى توان ادعا نمود كه آموزه هاى دينى مخصوصاً سبك و سيره زندگى اولياى الهى، در شكل گيرى يك سبك زندگى اثرگذار باشند. پژوهش حاضر، درصدد است تا به روش توصيفى - تحليلى براساس الگوى وبر در جامعه شناسى، ضمن بررسى آموزه هاى اعتقادى و رفتارى دومين امام شيعيان، به استخراج الگوى سبك زندگى ايشان بپردازد. به همين دليل پس از مفهوم شناسى واژگان و معرفى اجمالى اين آموزگار الهى، در سه سطح نگرش، گرايش و كنش، به بررسى و توصيف سيره و رفتار فردى و اجتماعى ايشان مى پردازد و نتيجه مى گيرد كه تبليغ و ترويج سيره و نحوه زيست اين الگوهاى جاودان، به عنوان ميزان ارزيابى باورها و رفتارهاى آدمى، نقش بسيار مؤثرى در نهادينه كردن ارزش هاى دينى در درون آدمى دارد. بنابراين، براى داشتن يك

ص:29


1- (1) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان.
2- (2) . استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان.

سبك زندگى دينى، ابتدا بايد به ترسيم هويت خويش براساس مجموعه اى نظام مند از باورهاى دينى پرداخت و پس از اصلاح نگرش، رفتارهاى فردى و اجتماعى را به سمتى سوق داد كه موجبات نزديكى آدمى را به خداوند فراهم سازد و در نتيجه سعادت اخروى او را تضمين نمايد. تنها در اين صورت حيات طيبه دنيوى و اخروى براى آدمى رقم مى خورد.

واژگان كليدى: اسلام، اهل بيت (عليهم السلام)، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سبك زندگى، بينش، كنش، گرايش.

مقدمه

سبك زندگى، از جمله مكانيسم هاى تمايزبخش در جامعه امروز است كه توجه بسيارى از انديشه وران علوم مختلف از جمله دانشمندان علوم انسانى و اجتماعى را به خود جلب كرده است. اهميت معناى سبك زندگى و نوع آن ميان افراد، موجب توجه دوچندان به انتخاب سبك زندگى براساس ذوق و سليقه شخصى افراد مى گردد؛ مخصوصاً در دنياى مدرن امروزى و سبك هاى مختلف موجود در آن كه هريك، سهم آدمى را در مناسبات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، براى رسيدن به اهداف موردنظر وى، مشخص مى نمايند. ازاين رو، تمامى افراد جامعه بايد تلاش كنند تا سبكى از زندگى را براى خويش برگزينند كه ضمن برخوردارى از منافع فردى و اجتماعى، در مبادلات و تعاملات اجتماعى نيز عقب نمانند.

از ديگر سو، در حديثى از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: «خدا بيامرزد بنده اى كه امر ما را احيا مى كند!» وقتى پرسيدند: «چگونه ؟» فرمودند: «علوم ما را مى آموزد و آن ها را به مردم تعليم مى دهد؛ زيرا اگر مردم، زيبايى هاى سخن ما را بدانند بى شك از ما پيروى مى كنند.»(1)

پژوهش حاضر در همين جهت و به منظور ارج

ص:30


1- (1) . محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 30، بيروت: دارالاحياء، 1403 ق.

نهادن به سخن امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درصدد است تا به فراخور بضاعت و گنجايش خويش، با تفحص در زندگى و سيره يكى از امامان شيعه يعنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به استخراج الگويى براى سبك زندگى بر اساس سنت و شيوه زندگى اين امام همام بپردازد؛ زيرا تاريخ، يعنى سيره و سرگذشت ايشان و طرق برخورد حضرت با حوادث و ناملايمات زندگى، يكى از مهم ترين و بهترين مآخذ براى بهبود سبك زندگى و ارتقاى كيفيت آن است. به همين دليل، پس از ارائه چارچوب نظرى بحث و مفهوم شناسى واژگان، سبك و سيره زندگى از منظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى و بايسته هاى آن معرفى شده اند. اميد است پژوهش حاضر راه را براى ساير تحقيقات در اين حوزه بگشايد.

چارچوب نظرى

برخلاف نگرش توصيف گرايانه دانشمندان جامعه شناسى به مسائل مختلف از جمله سبك زندگى، نگارنده معتقد است مى توان با تكيه بر آموزه ها و اصول ثابت موجود در تعاليم اسلام، گامى فراتر از توصيف برداشت و با نگاهى ارزشى و تجويزى، ضمن پرداختن به مجموعه اى از باورها و حاكم نمودن آن ها بر زندگى، به شكل دهى سبك خاصى از زندگى يعنى سبك زندگى دينى و اسلامى كمك نمود. اما اين رويكرد كه متن هدايت الهى نيز آن را تأييد مى كند(1)

بر سه پيش فرض اساسى مبتنى است: اول آن كه اسلام و آموزه هاى آن، نوعى سيستم مفهومى كامل است. دوم، پس از باور به حقانيت اسلام، ميزان تعهد به آموزه هاى آن مى تواند حالت تشكيكى و سلسله مراتبى داشته باشد. سوم، جامعيت دين

ص:31


1- (1) . سوره ممتحنه، آيه 12.

اسلام، همه جنبه هاى زندگى آدمى را دربر مى گيرد و او را همواره در گزينش مسير درست زندگى يارى مى نمايد.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه لزوماً سبك زندگى دينى، در يك نظام الگويى و رفتارى منحصر نيست؛ بلكه در محدوده چارچوبى برگرفته از اصول اسلامى، سبك هاى متعددى را مى توان پذيرفت. سيره عملى پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) در صحنه هاى مختلف، اين مهم را تأييد مى كند.(1)

بنابراين، ارزش ها و نگرش هاى همسان، لزوماً به سبك زندگى يكسان نمى انجامد. هم چنين برخوردارى از سبك زندگى يكسان نيز لزوماً به معناى بهره مندى از باورها و ارزش هاى همسان و همانند نيست؛ اما با توجه به ويژگى انتخاب گرى موجود در سبك زندگى، مى توان هر مجموعه منسجمى از الگوهاى رفتارى برآمده از آموزه هاى دينى را كه در چارچوب معين شده از طرف دين قرار داشته باشد، نوعى سبك زندگى دينى به شمار آورد. بدين ترتيب، براى تأمين هدف در رسيدن به سبك زندگى دينى به ويژه به عنوان استنتاج چارچوب كلان و استنباط الگوهاى كلى، از نظر روشى بايد از امور كلى به امور جزيى و از امور ثابت به سوى امور متغير و زمان مند حركت نمود. بر اين اساس، خطوط كلى و باورهاى اصلى زندگى آدمى مثل نگرش به خداوند، هستى، زندگى، خويشتن و به نوع انسانى كه همان اصول اساسى دين اسلام (توحيد، نبوت و معاد) را شكل مى دهند، در رده هاى اول و اولين مراحل بررسى جاى مى گيرند اگر اين امور بر اساس نگرش اسلامى شكل گيرد، آن گاه در مراتب بعدى تصميم گيرى درباره بسيارى از موارد عينى و رفتارهاى جزيى آسان خواهد بود.

ص:32


1- (1) . شيخ صدوق، معانى الاخبار، ج 1، ص 15، قم: جامعه مدرسين، 1403 ق.

پس از استخراج الگوهاى زيست مؤمنانه از آموزه هاى دينى، بايد ذايقه و سلايق اجتماعى افراد را به سوى الگوهاى هنجارى و تجويزى هدايت نمود. اين نيز زمانى ميسر است كه افراد و گروه هاى اجتماعى، مطلوبيت اين الگوها را ادراك و جامعيت آن ها را به خوبى فهم كنند. اين مهم نيازمند امكانات و تجهيزات تبليغى مناسب و سازگار با اقتضائات عصرى و اجتماعى، همانند رسانه است كه با تصرف نمودن در حس زيبايى شناختى مخاطب، او را به مرحله اى برساند كه وى در درون خويش، مقبوليت اين الگوها را با فطرت و نيازهاى خود درك كند.

براى تبيين جايگاه دين در فرايند ايجاد سبك زندگى، مى توان از الگوى «وبر» به عنوان الگوى كنش، به معناى عام آن بهره برد. براساس اين الگو، تعامل تمايلات و منابع مى تواند انتخاب هاى فردى و گروهى يا همان كنش را فراهم آورد. مجموع اين كنش ها، الگوهايى را ترسيم مى كند كه سبك زندگى نام دارد. ترجيحات و تمايلات فردى و جمعى، جهت كنش را تعيين مى كند و منابع در دست رس كه در پيوند با عوامل ساختارى، فرصت زندگى را پديد مى آورند، بستر بروز كنش را فراهم مى سازند.(1)

مفهوم سبك زندگى

سبك زندگى از نظر مفهومى، ارتباطى نزديك و مستقيم با مجموعه اى از مفاهيم مانند فرهنگ، رفتار و معنا (نگرش، ارزش و هنجار)، اخلاق، ايدئولوژى، شخصيت، هويت، خلاقيت، طبقه اجتماعى، سليقه و نياز دارد كه درك درست مفهوم سبك زندگى و نظريه هاى مربوط به آن، نيازمند شناخت اين روابط است.

ص:33


1- (1) . محمدسعيد مهدوى كنى، «مفهوم سبك زندگى و گستره آن در علوم اجتماعى»، فصل نامه پژوهشى تحقيقات فرهنگى، ش 1، 1386، ص 219.

سبك زندگى در كتب لغت به معناى روش خاصى از زندگى و فعاليت شخص يا گروهى آمده است.(1) روان شناسان سبك زندگى را تجلى رفتارى سازوكار روحى، عادات فكرى و معرفتى انسان قلمداد مى كنند.(2) از نظر آدلر نيز سبك زندگى، شيوه اى است كه فرد اهداف خود را از طريق آن دنبال مى كند، يعنى راهى است براى رسيدن به اهداف.(3)

آلفرد آدلر، روان شناس اجتماعى مفهوم سبك زندگى(4) را اولين بار در سال 1929 ميلادى مطرح كرد و پس از يك دوره افول، بار ديگر دانشمندان به خصوص جامعه شناسان از سال 1961 ميلادى به آن توجه كردند.

به طوركلى پى گيرى تاريخى مفهوم سبك زندگى، ما را به مواردى از به كارگيرى آن در متون جامعه شناختى سال هاى آغازين قرن بيستم رهنمون مى سازد. از آثار وبر، مى توان دريافت كه مفهوم سبك زندگى نزد او ذيل مقوله «منزلت» تعريف گرديده و تقريباً معنايى مترادف با فرهنگ داشته است. اما سبك زندگى در ادبيات جديد جامعه شناسى فرهنگ و مطالعات فرهنگى، اساساً امرى متفاوت از فرهنگ و مرتبط با آن تعريف مى شود: «مجموعه رفتارها، مدل ها و الگوهاى كنش هاى هر فرد كه معطوف به ابعاد هنجارى، رفتارى و معنايى زندگى اجتماعى اوست.»

(5)

ص:34


1- (1) . قربانعلى ابراهيمى و عباس بهنويى، «سبك زندگى جوانان: بررسى جامعه شناختى سبك زندگى و مؤلفه هاى آن در بين دختران و پسران شهر بابلسر»، فصل نامه انجمن ايرانى مطالعات فرهنگى و ارتباطات، سال ششم، ش 81، ص 42.1389.
2- (2) . محمد كاويانى، طرح نظريه سبك زندگى بر اساس ديدگاه اسلام و ساخت آزمون سبك زندگى اسلامى و بررسى ويژگى هاى روان سنجى آن، ص 34، پايان نامه دكترى روان شناسى عمومى، اصفهان: دانشگاه اصفهان. 1391،
3- (3) . همان، ص 67.
4- (4) Life Style
5- (5) . حميد فاضل قانع، «سبك زندگى دينى و نقش آن در كار و فعاليت جوانان» فصل نامه مطالعات جوان و رسانه، ص 40، 1390.

اين تفكيك بيش از هر چيز، به سبب نسبتى است كه ميان مفهوم سبك زندگى با گسترش فرديت و اخلاق فردگرايانه در جامعه جديد برقرار مى شود. البته نبايد انكار كرد كه درعين حال، سبك زندگى، امرى اجتماعى نيز هست كه اجزاى به كار رفته در آن از متن زندگى اجتماعى فراهم مى آيد اما نوع تلفيق و تركيب آن، چيزى است كه براساس باورها و ارزش هاى فرد و هنجارهاى فرهنگى جامعه شكل مى گيرد.

شاخص هايى مانند الگوى مصرف، شيوه گذران اوقات فراغت، الگوهاى مربوط به شيوه تمركز بر علاقه مندى ها، آداب معاشرت، الگوهاى زندگى خانوادگى و بهداشت و سلامت، نشان مى دهند كه دانشمندان در مطالعات خود درباره سبك زندگى، به محورى عمومى توجه كرده اند كه مى توان از آن با عنوان كلى «سليقه» ياد كرد.(1) سپس به مرور زمان و در فرايند تاريخى، توجه انديشه وران از تمركز محض بر رفتارهاى مصرفى و تكيه بر رفتارهاى عينى، به سوى جنبه هاى ذهنى تر مانند روابط انسانى، گرايش ها و نگرش ها سوق يافته است.(2)

بنابراين سبك زندگى، هم از فرهنگ زاده مى شود و در پرتو سه نظام در هم تنيده بينش، گرايش و كنش برخاسته از فرهنگ رشد مى كند و هم در توسعه و نفوذ فرهنگ در بخش هاى گوناگون جامعه اثرگذار خواهد بود اما بديهى است كه فرهنگ نيز از عوامل متعددى تأثير مى پذيرد كه دين و آموزه هاى وحيانى، مهم ترين آن هاست.

ص:35


1- (1) . مهدوى كنى، همان، ص 216.
2- (2) . آنتونى گيدنز، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، ص 120، چاپ دوم، تهران: نشرنى، 1382،
سبك زندگى دينى

اگر دين عامل سعادت بشر در همه شئون فردى، اجتماعى و تاريخى باشد، لازمه آن، حاكميت آموزه هاى دينى بر شكل گيرى تمامى باورها، براى جهت دهى و الگوبخشى به رفتارها و كنش هاى انسانى است. درحقيقت زمان مند نكردن دين، باور به تكامل پديده فرهنگ بشرى و سهيم بودن اراده انسان ها در آن، هم چنين تبيين درست ميان فرهنگ متغير و دين ثابت، آدمى را به اين ديدگاه رهنمون مى سازد كه دين و آموزه هاى وحيانى آن مى تواند منشأ شكل گيرى فرهنگ باشد.

دين به عنوان نوعى از هدايت الهى، آثار عميقى را در انديشه و روح انسان ها پديد مى آورد كه در پرتو آن، نظام شناخت ها و باورها، ارزش ها، گرايش ها، رفتارها و كردارهاى انسان تغيير مى كند و استعدادهاى درونى و فطرى او شكوفا مى شوند و درنهايت در مسيرى ويژه به تكامل مى رسند. در اين جهت، اگر دينى گرايش هاى جهانى بيش ترى داشته باشد و بتواند معيارهايش را بر شمار بيش ترى از افراد بافرهنگ هاى مختلف تطبيق دهد، فرهنگ سازتر خواهد بود. البته همواره اثرگذارى دين به معناى تغيير در فرهنگ گذشته يا تأسيس فرهنگى كاملاً متفاوت نيست؛ بلكه دين مى تواند با خدمت گرفتن شاخص هاى مناسب فرهنگ گذشته - البته در صورت مغاير نبودن با آموزه هاى دينى - آن را تأييد و تكميل كند. پس دين در رابطه اى طولى، فرهنگ جامعه را شكل مى دهد. فرهنگ نيز نظام معنايى خاصى را براى زندگى فردى و اجتماعى تعريف مى كند و اين نظام معنايى، سرچشمه و خاستگاه مجموعه در هم تنيده اى از الگوهاى خاص براى زندگى است كه كل منسجم و متمايزى را در قالب سبك زندگى پديد مى آورد.

بر اين اساس، اگر بخواهيم وجوه گوناگون سبك زندگى را در چارچوب آموزه هاى دين اسلام، مطالعه و وضعيت هنجارى و شايستگى آن را از اين

ص:36

آموزه ها استنتاج كنيم، بايد به بررسى جنبه هاى متعدد و متنوع سبك زندگى در سه دسته كلى نگرش، گرايش و كنش بپردازيم.

از طرف ديگر، طبق نظر دانشمندان جامعه شناسى، معرفى گروه هاى مرجع(1) نيز نقش بسيار مؤثرى بر شكل دهى سه دسته فوق دارند؛ زيرا اين گروه ها، دو كاركرد اصلى دارند: اول آن كه هنجارها، رويه ها، ارزش ها و باورهايى را به ديگران القا مى كنند. دوم، معيارهايى را در اختيار كنش گران قرار مى دهند تا كنش و نگرش خود را براساس آن محك زنند.(2) در اين جهت با توجه به آموزه هاى متن هدايت الهى، توجه به پيامبر گرامى اسلام به عنوان اسوه حسنه(3) و پيروى از سيره و سنت اهل بيت (عليهم السلام) از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به فضيلت اذهاب رجس و كرامت تطهير در قرآن معرفى شده اند.(4)

از برترين و والاترين گروه هاى مرجع در جامعه اسلامى به شمار مى روند كه در پرتو واكاوى ابعاد مختلف زندگى ايشان و واشكافى رفتارها و كردارهاى ايشان در قالب روايات و حكايات فراوان، مى توان به شكل دهى سه دسته فوق پرداخت و مصاديق عينى و ملموس ترى از شيوه ها و الگوهاى زندگى مبتنى بر آموزه هاى دينى را تبيين و معرفى نمود. بدين ترتيب، مى توان ميراث گران قدرى را كه درباره معرفى سبك زندگى مبتنى بر آموزه ها و رفتارهاى عملى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اختيار است، در قالب سه گروه اصلى

ص:37


1- (1) . در اصطلاح جامعه شناسى، به مجموعه هاى انسانى برخوردار از ويژگى خاص از حيث پايگاه، هنجار و نقش اطلاق مى شود كه افراد براى داورى يا ارزيابى خود، به آن ها به عنوان معيار و ميزان توجه مى كنند و بر اساس آن، بينش، نگرش و كنش خود را شكل مى دهند. (كوئن، مبانى جامعه شناختى، ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاضل، ص 138، تهران: سمت، 1380)
2- (2) . رحمت الله صديق سروستانى و سيدضياء هاشمى، «گروه هاى مرجع در جامعه شناسى و روان شناسى اجتماعى با تأكيد بر نظريه هاى مرتن و فسينگر»، ص 150، نامه علوم اجتماعى، 1381.
3- (3) . سوره احزاب، آيه 21.
4- (4) . سوره احزاب، آيه 33.

بينش، گرايش و كنش دسته بندى نمود. طبيعت كار در اين گونه پژوهش ها كه مى كوشد با واكاوى در آموزه هاى دينى و در چارچوب هاى پذيرفته شده علمى و منطقى، به استخراج و استنتاج مفاهيم، شاخص ها و الگوها بپردازد، آن را خارج و فراتر از چارچوب هاى نظرى متداول و متعارف قرار مى دهد. بنابراين، ماهيت استقرايى اين پژوهش، اقتضا مى كند براى تحقيق از روش توصيفى استفاده شود؛ هرچند در مواردى به تحليل و تبيين نيز مى پردازد. اميد است همين ورود ناقص به مبحث اساسى سبك زندگى، صاحب نظران و انديشه وران علاقه مند به اين عرصه را با پشتكار بيش ترى به تلاش روزافزون و اقدامات عملى تشويق كند.

در ادامه پس از معرفى مختصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به بيان آموزه ها و سيره ايشان پرداخته مى شود.

برگزيده اى از زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نخستين مولود امامت در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. كنيه ايشان «ابومحمد» و مشهورترين القابش مجتبى، سبط و سيد است كه به بخشندگى وى اشاره دارد. حدود هفت سال از زندگى ايشان با پيامبر (ص) سپرى شد و بعد از رحلت ايشان، حدود سى سال از عمر شريف خود را در محضر پدر بزرگوارش گذراند. در 21 رمضان سال چهلم هجرى با بيعت عمومى و اختيارى مردم، به ويژه بزرگان و زبدگان مهاجر و انصار، بر كرسى خلافت الهى تكيه زد و عهده دار امامت مسلمانان گرديد.(1)

جريان صلح معاويه، مهم ترين حادثه در زندگى ايشان است كه تحليل آن، خارج از هدف اين پژوهش است. تلاش موفق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى به كرسى نشاندن اهداف صلح، باعث شد

ص:38


1- (1) . سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 120-127، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1369.

كه معاويه طرح قتل حضرت را پى گيرى نمايد تا بتواند به خواسته ديرين خود يعنى تبديل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى، جامه عمل بپوشاند. به اين ترتيب سمى مهلك تهيه كرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتى درد و رنج، در روز 28 صفر سال 50 هجرى به لقاءالله پيوست. برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جنازه او را پس از تغسيل و نماز براى دفن به سوى مسجد و روضه پيامبر (ص) برد ولى سرانجام بر اثر جلوگيرى بنى اميه، ايشان را در بقيع به خاك سپرد.

سبك زندگى از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

سبك و سيره زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از طرق زير قابل پى گيرى است:

الف) نگرش (بينش)
اشاره

منظور از نگرش، مجموعه اى نظام مند از باورهاى دينى با اصول اعتقادى است كه هويت انسان بر اساس آن تعريف و ترسيم مى شود. به طوركلى انسان سالم و كامل، داراى شخصيتى است كه خود را در زندگى فردى و اجتماعى به طور طبيعى نشان مى دهد. به همين دليل، اگر از نظر اعتقادات خويش سالم و الهى نباشد، به طور طبيعى، رفتارى بيرون از عرف طبيعت انسانى از خود بروز مى دهد كه در كيفيت زندگى فردى و نيز سلامت زندگى اجتماعى وى بى تأثير نخواهد بود. مهم ترين اين موارد عبارت اند از:

1. نگرش نسبت به خدا (اعتقاد به توحيد)

بى شك نوع نگرش انسان نسبت به خداوند (اعتقاد به توحيد) و نقش او در زندگى آدمى، يكى از مهم ترين عوامل براى بهبود سبك زندگى آدمى و اصلاح كيفيت آن است. هيچ نمى توان حال مؤمنان را در برخورد با تلخ كامى هاى زندگى،

ص:39

باحال افراد مادى و بى دين مقايسه كرد. كسى كه از سرمايه ايمان بهره اى ندارد، در برابر عوامل نامساعد طبيعت به سختى آسيب پذير بوده، خود را اسير طبيعت و محكوم قواى قهار آن مى داند. و اگر در نخستين صحنه نبرد با مصائب و دشوارى ها، عقب نشينى نكند، سرانجام در نقطه مخوف حمله امواج خروشان حوادث روزگار، در گرداب عميقى فرو خواهد رفت. اما آن كه به منطق دين متكى است، در نظام آفرينش، هيچ چيز را جز اراده خداوند مؤثر نمى شناسد. او معتقد است كه رنج هاى خارج از اختيار انسان، از جانب پروردگار مهربان و براى تطهير قلب و تهذيب روحش مقدر گرديده، به همين دليل هرگز اجازه نمى دهد كه مشكلات، قدرت روحى او را فلج كنند، بلكه در هر وضعيتى متانت خود را هم چنان حفظ مى كند و حتى با سنگينى بار رنج ها، لذت هاى روحى اش افزايش مى يابد.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ندر تفسير واژه «الله» خداوند را چنين توصيف فرموده اند:

او كسى است كه در وقت نيازمندى و سختى، موقعى كه انسان اميدش از همه قدرت هاى غيرخدا نااميد مى شود و از تمام اسباب از آنچه غيرخداست، دستش بريده مى شود به او پناه مى برد... از او هرگاه يارى بخواهم يارى رسان است. در وقت دعا پاسخ گوست. بخشنده اى است كه مى بخشد؛ مهربانى است كه در دين و دنيا و آخرت ما بر ما رحم مى كند.(2)

در روايت ديگرى نقل شده:

روزى مردى حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: «يابن رسول اللَّه، پروردگار را برايم وصف كن طورى كه گويا او را مى بينم. پس حضرت زمانى طولانى چشم در پيش افكند و خاموش بود بعد از آن سر برداشت و فرمود: «سپاس و ستايش خدايى را سزاست كه نه آغازش معلوم

است و نه پايانى دارد، نه از قبل قابل درك است و نه از بعد محدوديتى

ص:40


1- (1) . مجتبى موسوى لارى، رسالت اخلاق در تكامل انسان، ص 175، قم: بوستان كتاب، 1386.
2- (2) . عزيزالله عطاردى، مسند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمدرضا عطايى، ج 2، ص 648-647، خراسان: عطارد، 1386.

دارد.... در عقل ها و وهم ها نگنجد، در فكر و خطور انسان ها در نيايد؛ نه مغزها و ذهن ها صفت او را درك كنند تا بگويند: كى و در چه زمان بوده ؟ و نه از چيزى پديده است، نه بر چيزى پيداست و نه در چيزى ناپيداست و نه از عالم هستى رها و جداست. خلق را آفريد پس آغازكننده بود. آنچه را كه آغاز كرد، بدون سابقه بود و هرچه اراده فرمود، انجام داد. اين است خداى شما كه پروردگار من و پروردگار عالميان است.(1)

بديهى است كم ترين تأثير چنين نگرشى، انسجام و تعادل بين شناخت ها، عواطف و اعمال در بسيارى از بخش هاى زندگى است.

2. نگرش به زندگى در پرتو اعتقاد به معاد

گاه انسان، زندگى دنيوى را مطلوب و آرمان خويش قرار مى دهد و به واسطه آرزوها و اميدهاى دور و دراز، چنان غرق در عالمى از تخيلات مى شود كه از زندگى و هدف نهايى خويش بكلى بيگانه شده، بدين ترتيب موجبات اختلال در زندگى خويش را فراهم مى نمايد، درحالى كه اگر با ياد مرگ، آرزوهاى خويش را تعديل كند و زندگى دنيوى را معبرى براى حيات جاودان خويش در نظر گيرد، زندگى براى او رنگ ديگرى مى يابد و با كوشش روزافزون و بهره مندى درست و كامل از داشته هاى خويش، كيفيت زندگى خود را بهبود مى بخشد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در اين زمينه مى فرمايند:

اى پسر آدم.... اگر به آن چه خدا بهره تو قرار داده خشنود باشى، ثروتمند هستى... در مقابل شما گروهى بودند كه بسيار اندوختند و ساختمان هاى محكم ساختند و آرزوهاى دراز داشتند. همه هلاك شدند و كارشان فريب بود و خانه هاى آن ها قبرستان شد. اى پسر آدم، از روزى كه از مادر متولد شدى، پيوسته در راه نابودى عمر خويش هستى. از آنچه در

ص:41


1- (1) . شيخ صدوق، توحيد، ص 45، قم: جامعه مدرسين، 1389؛ عطاردى، ج 2، همان، ج 2، ص 645، 1386.

اختياردارى (سرمايه هاى زندگى) براى آينده ات بهره بردارى كن. مؤمن توشه برمى دارد و كافر در دنيا برخوردار است؛ (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ )1

در حديث ديگرى نيز مى فرمايند:

براى دنيايت چنان كار كن كه گويا هميشه زندگى مى كنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گويا فردا خواهى مرد(1)

هم چنين ايشان، مردانگى و فتوت را بر حرص ورزى نسبت به دين و توشه گيرى براى آخرت معرفى كرده اند نه شيفته دارايى هاى دنيوى و غرق در لذات آن شدن:

«وَ سُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ فَقَالَ ع شُحُّ الرَّجُلِ عَلَى دِينِهِ وَ إِصْلَاحُهُ مَالَهُ وَ قِيامُهُ بِالْحُقُوق».(2)

3. نگرش به خود

احساس بى ارزشى يكى از هيجان هاى منفى است كه گاه در زندگى آدمى ايجاد مى شود. نرسيدن به اهداف يا كمبود انگيزه براى ادامه زندگى، مى تواند در اين احساس نقش داشته باشد. وقتى فرد به اين باور مى رسد كه حتى براى انجام دادن مهم ترين تكاليف زندگى اش، نمى تواند خود را برانگيزد، دچار احساس بى ارزشى شده، زندگى را پوچ، هدف را گم، و آينده را تهى از نشاط و طراوت بلكه سرتاسر خسته كننده مى پندارد. افكار خودكشى و اقدام بدان، اساساً از اين احساس ناشى است. امام به چنين افرادى هشدار مى دهند كه هيچ گاه اصليت و خود خويش را فراموش نكنند و همواره هدف خلقت خويش را در نظر داشته باشند:

به يقين بدانيد كه خداوند شما را بيهود نيافريده و به حال خود رهايتان نساخته، سرآمد عمرتان را ثبت كرده، قوت و روزى شما را در ميانتان پخش

ص:42


1- (2) . يوسف بحرانى، حدائق الناضره، ص 63، بى جا: دارالاضواء، 1405 ق.
2- (3) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 235، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1394 ق.

نموده،؛ براى آن كه هر خردمندى جايگاه خود را بشناسد و بداند كه آنچه در تقدير اوست، به او خواهد رسيد و آنچه از او دريغ داشته شده، هرگز به او نمى رسد، شما را از روزى دنيا كفايت فرموده و براى عبادت و پرستش خود، خاطرتان را آسوده ساخته و بر سپاس گزارى تشويق نموده و يادآورى خود را بر شما مقرر داشته و به پرهيزگارى - كه نهايت خشنودى اوست - سفارش كرده است.(1)

تنها در اين صورت مى توان از سرمايه هاى وجودى و استعدادهاى درونى خويش، بهترين بهره ها را برد و سبك و كيفيت زندگى خويش را ارتقا داد.

ب) گرايش (توجه به رفتارهاى فردى و خودسازى)
اشاره

منظور از گرايش، ارزش ها و اخلاقياتى است كه به سليقه و توانايى افراد در زندگى فردى شان جهت مى دهد و ضمن شكل دهى به اخلاقيات و رفتارهاى آنان، بر سبك زندگى آن ها نيز تأثير مى گذارد. در حقيقت در اين سطح، مطلوب بودن هر چيزى در فرهنگ اسلامى، بر اساس نقشى تعريف مى شود كه در سعادت انسان و نزديكى او به خداوند تأثير دارد. بر اين اساس، رفتارهاى فردى هر شخص را - چه در حوزه عبادات و چه در حوزه غير عبادات - مى توان به عنوان گرايش هاى او معرفى نمود. در ادامه به برخى از اين امور اشاره مى شود:

1. عبادت

به ياد خداوند بودن و او را عبادت كردن، راه و رسم خوشايندى در جهت سلامت نفس و بهبود سبك زندگى آدمى است، زيرا عبادت، پيوند استوارى است كه آدمى را با خالقش مربوط مى سازد و او را به سوى خير و فضيلت در دنيا و آخرت سوق مى دهد و در نهايت او را به جايى مى رساند كه تمامى هستى، به اذن خداوند، مطيع او خواهند شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ

ص:43


1- (1) . همان، ص 232.

كلَّ شَىء».(1) بنابراين طبق سخن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): «هر كس كه طالب عبادت است، خود را براى آن [از هر گناهى] پاكيزه سازد، حتى اگر مستحبات به واجبات زيان مى رساند، مستحب ها را ترك مى كند».(2)

عبادت مصاديق متعددى دارد كه در ادامه، به برخى از آن ها اشاره مى شود. البته گرچه تمامى امور انسان اگر با نيت الهى و اخلاص و انگيزه پاك انجام شوند، حكم عبادت پيدا مى كنند، ظهور موارد زير به عنوان مصاديق شناخته شده عبادت، بيش تر نمايان است.

الف) تفكر

تفكر و انديشيدن به عنوان شعار دعوت پيامبر بزرگوار اسلام(3) در شمار برترين عبادات قرار دارد: زيرا تمامى عبادات و اعمال پسنديده آدمى، متوقف بر تفكر است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره فرموده اند:

بر شما باد به انديشيدن! زيرا تفكر مايه حيات دل شخص بينادل و كليد درهاى حكمت است.»(4)

در حديث ديگرى نيز اصحاب خويش را به اين امر مهم تشويق نموده اند:

شما را به تقوا و انديشه مداوم سفارش مى كنم؛ زيرا انديشيدن، پدر و مادر هر خيرى است(5)

تفكر نيز به اعتبار متعلقش (آنچه بدان فكر مى كنند)، داراى مراتب و مراحلى است كه بالاترين آن، بر پايه آموزه هاى قرآن كريم، تفكر براى شناخت حضرت

ص:44


1- (1) . ورام، ج 2، ص 108.
2- (2) . تحف العقول، ص 236.
3- (3) . سوره يوسف، آيه 108.
4- (4) . فضل بن محمد طبرسى، اعلام الورى، ص 241، تهران: 1338 ق.
5- (5) . محمدرضا عطايى، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، ج 1، ص 152، مشهد: استان قدس 1386.

حق و انديشه در معارف اوست.(1) سفارش ويژه ائمه به چنين تفكرى است كه به واسطه زنده نمودن روح و دل، انسان را به مراتب قرب خداوند مى رساند؛ اما متأسفانه برخى انسان ها، تنها درباره نيازهاى مادى بشر مى انديشد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به اين گونه افراد مى فرمايند:

شگفتا بركسى كه درباره خوراك خود مى انديشد، چگونه در امور عقلى و معنوى خويش انديشه نمى كند؟(2)

ب) انس با قرآن

مطمئن ترين و بهترين راه براى بهبود و اصلاح سبك زندگى آدمى، مراجعه به قرآن كريم و الگوگيرى از سبك هاى زندگى ارائه شده در آن است. طبق فرمايش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ):

در اين قرآن چراغ هاى هدايت و صفاى دل هاست. پس بايد هركس مى خواهد دلش را جلا دهد، به وسيله روشنايى آن جلا دهد و اين صفت را در خود نگه دارد(3)

در حقيقت تفكر در قصه هاى قرآن، ما را به اين هدف رهنمون مى سازد كه يكى از اهداف بيان آن ها، توجه آدمى به گوشه اى از سبك و سيره زندگى انبيا و اولياى الهى است. خداوند سبحان از اين طريق، به اصلاح و ارتقاى كيفيت زندگى آدمى مى پردازد. برخورد كريمانه حضرت يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل خطاى برادران يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(4) يا تلاش حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برآوردن نيازهاى خانواده(5) احترام به حقوق يك ديگر(6)

و... راه كارهايى براى بهبود و اصلاح سبك زندگى

ص:45


1- (1) . سوره سبأ، آيه 46.
2- (2) . ابن راوندى، سلوه الحزين، ص 344، بى جا، مدرسه امام مهدى (عج)، 1394 ق.
3- (3) . بحارالانوار، ج 78، ص 114.
4- (4) . سوره يوسف، آيه 98-97.
5- (5) . سوره قصص، آيه 29.
6- (6) . سوره بقره، آيه 233.

هستند. به همين دليل، انس با قرآن و عمل بر طبق تعاليم آن، تأثير بسيار زيادى در نحوه زندگى آدمى دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره فرموده اند:

قرآن را پيش روى خود قرار دهيد تا شما را به راه هدايت راهنمايى كند. به راستى سزاوارتر از همه كس به قرآن، كسى است كه بدان عمل نمايد، دورترين فرد نيز از قرآن، كسى است كه بدان عمل نكند هرچند آن را به طور پيوسته بخواند(1)

بنابراين الگوگيرى از تعاليم قرآن، تأثير بسيار زيادى در كيفيت زندگى آدمى دارد.

ج) دعا كردن

دعا ارتباطى ميان بنده و پروردگار و كلامى است كه به سوى او بالا مى رود، چنان كه قرآن نيز كلامى است كه از سوى همو فرود آمده است. در كلام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارات و تأكيدات فراوانى درباره ترغيب به دعا وجود دارد. براى نمونه، ايشان مى فرمايند:

خداى عزوجل در درخواست را به روى كسى نگشوده است كه در اجابت را به روى او بسته باشد و براى كسى در عمل را باز نگشوده است كه در قبول را از او باز داشته باشد.(2)

به طوركلى، با بررسى متون تاريخى برگرفته از زندگى اين امام بزرگوار، ادعيه فراوانى موجود است كه در حالات مختلف و حالات متفاوت از ايشان صادر شده است. بى شك توجه و اهتمام به هريك از اين ادعيه، تأثير بسزايى در رفع مشكلات و از آن جا بهبود سبك زندگى آدمى دارد. به دليل جلوگيرى از اطاله كلام، تنها به ذكر عناوين اين ادعيه اكتفا مى گردد: دعاى رفع اندوه، دعا در شب

ص:46


1- (1) . عطاردى، همان، ج 2، ص 735.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.

قدر، دعا در وقت افطار، دعا در قنوت نماز وتر، دعا براى مؤمن، دعاى درخواست فرزند و دعاى طلب باران.(1)

2. مديريت زمان

مديريت زمان و غنيمت شمردن فرصت ها، يكى از شاخصه هاى اصلى زندگى ايده آل است. تفحص در زندگى افراد موفق، نشان مى دهد كه استفاده بهينه از فرصت ها، يكى از راهكارهاى اوليه بهتر زندگى كردن است كه موجبات افزايش ميزان رضايت از زندگى و ارتقاى كيفيت آن را نيز فراهم مى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول دوران عمر مبارك خويش، به اين مهم توجه داشته و فرموده اند:

فرصت زود مى گذرد، و دير باز مى گردد.(2)

در حديث ديگرى نيز فرموده اند:

اى فرزند آدم! تو همواره از آغاز به دنيا آمدن در حال از دست دادن عمر خويشتنى. بنابراين از آنچه در دست دارى براى آينده ات برگير؛ زيرا مؤمن توشه مى گيرد و كافر لذت موقت مى برد.(3)

بنابراين مديريت زمان و بهره مندى از فرصت ها، از موارد بااهميت در سيره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

3. كنترل خشم

كنترل خشم، مهارت بسيار سختى است كه به آموزش نياز دارد. براى داشتن سبك زندگى دينى، بايد قدرت كظم غيظ را در جامعه و محيط تربيتى تمرين و تقويت نمود. البته مديريت بر خشم به معناى بروز ندادن آن نيست؛ بلكه به معناى ابراز هدفمند خشم، متناسب با اهميت موضوع و بدون آسيب به خود و يا

ص:47


1- (1) . عطاردى، همان، ج 1، ص 9-8.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.
3- (3) . حسن ديلمى، اعلام الدين، ص 297، بى جا، مؤسسه آل البيت، 1414 ق.

ديگرى است. شايد به همين دليل، از نظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توانايى انسان در كنترل خشم، از نشانه هاى تدبير و قدرت عقل اوست. ايشان مى فرمايند:

انديشه و تدبير شناخته نمى شود مگر در وقت خشمگينى.(1)

هم چنين در جواب كسى كه معناى «حلم» را از ايشان پرسيده بودند، فرمودند:

قَالَ كظْمُ الْغَيظِ وَ مِلْك النَّفْس؛(2)

فروبردن خشم و كنترل خويشتن، همان حلم است.

4. صبر

تلاش فرد براى بروز علاقه و استعدادش، در سايه سار بردبارى بالا مى رود. در آموزه هاى قرآن كريم و روايت هاى پيشوايان دينى، از جمله امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از فضايل صبر و ثمره هاى آن بسيار سخن به ميان آمده است؛ براى نمونه، ابن ابى الحديد از قول امام مى گويد:

ما آزموديم و آزمايش گران نيز آزمودند، وجود چيزى را سودمندتر از صبر و فقدان چيزى را پرزيان تر از پايدارى نديديم؛ زيرا همه چيز با صبر مداوا مى شود ولى آن را به چيزى نمى توان مدارا كرد.(3)

در حديث ديگرى نيز صبر كردن بر هر بلا و مصيبت را از موارد خيرى دانسته اند كه خالى از هر شرى است:

«الْخَيرُ الَّذِى لَا شَرَّ فِيهِ الصَّبْرُ عَلَى النَّازِلَةِ »(4)

هم چنين ارزش صبر در مصائب را اين گونه بيان مى فرمايند:

الحمدلله الذى لو كلف الجزع على المصيبة لصرنا الى معصيته و آجرنا على الصبر الذى لابد من الرجوع اليه

ص:48


1- (1) . بحارالانوار، ج 78، ص 114.
2- (2) . همان، ص 102.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 319، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1409 ق.
4- (4) . تحف العقول، ص 234.

سپاس خدايى را كه اگر بى تابى بر مصيبت را تكليف مى كرد، به سوى معصيت وى رهسپار مى شديم، بلكه ما را بر صبرى پاداش داده كه چاره اى جز بازگشت به آن نيست.

بنابراين براى افزايش آرامش و ارتقاى كيفيت زندگى خويش بايد صبور بود و تمرين صبر را در زندگى سرلوحه خويش قرار داد.

. 5 خودآرايى

با نگاهى به سيره عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با ديگران، مى توان دريافت كه ايشان در عين ساده زيستن و پرهيز از اسراف و تجمل گرايى، همواره به زيبايى و آراستگى ظاهر اهميت مى دادند و با رفتار خويش، همواره ديگران را به اين مهم راهنمايى مى كردند. ابن ابى شيبه در روايتى از عربات نقل كرده:

بر تن حسن بن على پيراهن نازك و عمامه نازكى را ديدم كه از نازكى، كمربند (يا زير پوشش) ديده مى شد.(1)

عمير بن مأمون كه دخترش همسر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود نيز نقل مى كند:

پسر زبير امام را به مهمانى دعوت كرد و آن حضرت على رغم روزه بودن، دعوت را پذيرفت. منتها قبل از حركت، به محاسنش روغن ماليد و لباس هايش را معطر نمود.(2)

عبدالله به بريده نيز از پدرش نقل مى كند:

روزى رسول خدا (ص) براى ما خطبه مى خواند، حسن و حسين آمدند در حالى كه پيراهن سرخى بر تن داشتند.(3)

امام در حديث ديگرى نيز فرمودند

شايسته است كه زن شانه كند و جامه اش را معطر نمايد.

(4)

ص:49


1- (1) . ابن ابى شيبه، المصنف، ج 8، ص 176، هند، 1400 ق.
2- (2) . عطاردى، همان، ج 2، ص 912.
3- (3) . همان، ص 915.
4- (4) . شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 45، چاپ چهارم، قم: انتشارات شريف رضى، 1370 ق.

هم چنين احاديث بسيارى نيز درباره سيره امام در خضاب و رنگ كردن مو وجود دارد كه به دليل اختصار كلام، تنها به ذكر آدرس آن ها اكتفا مى گردد.(1)

بنابراين شايسته است انسان مؤمن و متعهد، در هر وضعيت مالى كه قرار دارد، در عين حفظ ساده زيستى، به ظاهر و سر و وضع خود برسد و بكوشد تا بين سيرت و صورت زيبا جمع كند و آراستگى معنوى و باطنى را با آراستگى ظاهرى و پاكيزگى درهم آميزد و در اجتماع با ظاهر آراسته حاضر شود تا ذهنيتى خوشايند در بين افراد جامعه نسبت به مؤمنان ايجاد گردد و خود، الگويى براى ديگر افراد در اين زمينه باشد.

6. آداب غذا خوردن

رعايت آداب غذا خوردن، بر زندگى انسان و سلامت او تأثير بسيار زيادى دارد. علوم جديد و يافته هاى دانشمندان علم تغذيه و بهداشت نيز بسيارى از فوايد اين ادب را بيان نموده اند. برقى در حديث مرفوعى از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

دوازده ويژگى است كه شايسته است هركس آن ها براى صرف غذا بياموزد، چهارتاى آن ها واجب، چهار مورد سنت و چهار مورد ادب است: آن چهار مورد واجب عبارت است از: معرفت، نام خدا را بردن، شكر خدا و راضى بودن به رضاى او. آن چهار مورد سنت عبارت است از: نشستن روى پاى چپ و با سه انگشت خوردن،(2)

خوردن آنچه دم دست است و مكيدن

ص:50


1- (1) . المصنف، ج 8، ص 248؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 915.
2- (2) . گفتنى است كه استحباب خوردن با دست، آن هم با سه انگشت، همراه با شستن دست است. هنوز آفتابه لگن هاى قديمى در برخى منازل وجود دارد؛ چون در همه جا دست رسى به آب روان نبود، دست ها را كامل مى شستند، سپس غذا را با سه انگشت، نه همانند كودكان با مشت، مى خوردند و چنان پاكيزه مى خوردند كه مكيدن انگشتان نيز با رغبت انجام مى گرفت. بديهى است امروزه كه قاشق و چنگال در اختيار است، توصيه به غذا خوردن با دست نمى شود.

انگشتان. اما آن چهار مورد ادب عبارت است: شستن دست ها، كوچك برداشتن لقمه، به طوركامل جويدن، كم تر نگاه كردن به ديگران.(1)

در برخى روايات نيز به طور ويژه، به فوايد يا ضررهاى برخى غذاها اشاره نموده اند. از جمله:

هرگاه شير مى خوريد، مضمضه كنيد (در دهانتان بچرخانيد) چون داراى چربى است.(2)

البته رهنمودهاى اسلام در مورد تغذيه، تنها سلامت جسم را تضمين نمى كند، بلكه تضمين كننده سلامت جان نيز هست. هم چنين از آن جا كه عقل و علم، بر همه رازهاى آفرينش احاطه ندارند، چه بسا حكمت برخى از رهنمودهاى اسلام براى دانش امروز مجهول باشد؛ ولى بى ترديد اين به معناى بى دليل بودن آن رهنمودها نيست؛ چنان كه فلسفه شمارى از احكام اسلام، در گذشته مجهول بود و امروزه علم به راز آن ها پى برده است.

ج) كنش (رفتارهاى اجتماعى)
اشاره

كنش مشتمل بر شيوه رفتارهاى عينى برگرفته از آموزه هاى اسلامى در سطح اجتماع و در ارتباط با ساير انسان هاست. بر اساس مطالعات تاريخى، زندگى بشر از ديرباز به صورت اجتماعى بوده و بدون زندگى اجتماعى، امكان دست يابى به نيازمندى هاى متنوع انسانى و سپس بهبود سبك زندگى و ارتقاى كيفيت آن ممكن نيست. بررسى هاى متعدد، نشان مى دهد كه در طول تاريخ، موفق ترين جوامع آن هايى بوده اند كه حس همكارى و خدمت به هم نوع و پاى بندى به انجام دادن وظايف در آن ها بيش تر بوده است. به همين دليل اسلام، جامعه را يك

ص:51


1- (1) . برقى، المحاسن، ص 459، عطاردى، همان، ج 2، ص 917.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ص 22.

خانواده بزرگ مى داند كه در آن تمامى افراد در برابر يك ديگر داراى وظايفى هستند. در اين جهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از مهم ترين تكاليف خويش را ضرورت توجه و اهتمام به امور مسلمانان قرار داده و در قالب رفتار و گفتار خويش، بارها به اين موضوع پرداخته اند. در ادامه به دليل گنجايش پژوهش، تنها به گوشه اى از اين رفتارها اشاره مى شود كه تأثير بسيار زيادى نيز در سبك زندگى آدمى و بهبود كيفيت آن دارند:

1. رسيدگى به امور مردم

اهتمام به امور مسلمانان و سفارش به تأمين نيازهاى ايشان، همواره موردتوجه اسلام و سيره ائمه (عليهم السلام) مخصوصاً امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده است. روزى فردى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «چه كسى از همه مردم خوش گذران تر است ؟» فرمود: «كسى كه ديگران را در زندگى خود شريك سازد.»(1) در حديث ديگرى از ايشان پرسيدند: «زندگى چه كس از همه بدتر است ؟» فرمود: «كسى كه هيچ كس در زندگى او زندگى نكند».(2)

هم چنين ايشان از قول رسول خدا (ص) فرمودند:

شنيدم از پدرم و از رسول خدا (ص) كه فرمود: «كسى كه براى برآوردن حاجت برادر مسلمانى، تلاش كند مانند آن است كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده كه روزها روزه دار و شب ها در حال قيام و عبادت بوده است.»(3)

اين حديث و فرمايش امام، فضيلت و ثواب قضاى حوايج مردم را روشن مى سازد كه برترين ثواب و بالاترين ارزش است. هم چنين ايشان يكى از اهداف

ص:52


1- (1) . يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215، بى جا، بى تا.
2- (2) . عطاردى، همان، ج 2، ص 955.
3- (3) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحمكه، ج 6، ص 443، تهران: دارالحديث، 1416 ق.

صلح خويش با دستگاه خلافت معاويه را رسيدگى به امور مردم، حفظ خون ايشان(1) و نيز خيرخواهى و بقاى عمر جامعه معرفى كرده اند.(2)

بنابراين، يكى از رموز افزايش رفاه و حس لذت از زندگى، در نظر داشتن مشكلات زندگى ديگران و تلاش براى رفع نيازهاى ايشان است. البته اين امر مصاديق مختلفى دارد كه در ادامه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1 - 1 - انفاق و صدقه

تشويق و ترغيب افراد به انفاق و بخشش مال به ديگران، يكى از مهم ترين مصاديق اهتمام به امور مسلمانان است كه به عنوان تجارت پايدار در قرآن معرفى شده(3) و تأثير بسيار زيادى در بهبود سبك زندگى اقتصادى جامعه و ارتقاى كيفيت آن دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز، به اين مهم پرداخته و دادن مال در حالت سختى و گشايش را يكى از نشانه هاى بخشندگى معرفى كرده اند(4) در حقيقت وجود روح انفاق در ميان تك تك افراد جامعه و بذل مال در حالت آسانى و تنگى، علاوه بر اين كه موجبات تطهير و تزكيه نفس را فراهم مى آورد.(5)

موجب از بين رفتن تنش هاى اجتماعى و افسردگى هاى ناشى از فقر و فاصله طبقاتى نيز مى گردد زيرا يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه به موازات پيشرفت هاى صنعتى و مادى، موجبات اخلال در سبك زندگى انسان ها را فراهم مى سازد، مشكل فاصله طبقاتى ميان قشرهاى مختلف جامعه است. به همين دليل تعاليم اسلام و ائمه (عليهم السلام) از طريق تشويق افراد به امورى هم چون انفاق، صدقه، زكات و...، سعى در بيدار نمودن و

ص:53


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 25-15.
2- (2) . رسولى محلاتى، همان، ص 240.
3- (3) . سوره فاطر، آيه 29.
4- (4) . معانى الاخبار، ص 257.
5- (5) . سوره توبه، آيه 103.

زنده كردن روح ايمان و برادرى ميان مسلمانان دارد كه از اين طريق، سبك زندگى افراد نيز بهبود خواهد يافت. هم چنين از ديگر سو، مطابق فرمايش امام، بذل مال در راه خدا، شوق آدمى را براى لقاى الهى و بهره مندى از نعم اخروى افزايش مى دهد و موجبات سعادت دنيوى و اخروى را فراهم مى كند. ازاين رو، ايشان براى رهايى انسان از ترس پس از مرگ، انفاق در راه خدا را سفارش نموده اند. مردى به امام عرض كرد: «من از مرگ مى ترسم!» ايشان فرمودند:

اين بدان جهت است كه تو مال خود را پس از خود گذاشته اى درحالى كه اگر جلوتر فرستاده بودى، خوش حال مى شدى كه با مردن بدان مى رسى.(1)

2 - 1 - حسن معاشرت با ديگران (صلح و دوستى)

از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ارتباط پسنديده همراه با مهر و محبت با انسان ها، از امورى است كه بايد در روابط اجتماعى به آن توجه كرد. از نظر ايشان، مصاحبت خوب با مردم و رعايت آداب همسايه دارى، از نشانه هاى ايمان فرد و نشان دهنده ميزان عدالت شخص است. ايشان در ضمن كلامى خطاب به يكى از اصحاب فرمودند:

وَ أَحْسِنْ جِوَارَ مَنْ جَاوَرَك تَكنْ مُسْلِماً - وَ صَاحِبِ النَّاسَ بِمِثْلِ مَا تُحِبُّ أَنْ يصَاحِبُوك بِهِ تَكنْ عَدْلًا

نيكو همسايه دارى كن كه در اين صورت مسلمان خواهى بود. با مردم مصاحبت كن به نوعى كه مايلى با تو مصاحبت كنند، در اين صورت عادل خواهى بود.(2)

در حديث ديگرى نيز حسن معاشرت با ديگران را از نشانه هاى عقل معرفى فرموده اند.

(3)

ص:54


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215.
2- (2) . اعلام الورى، ص 241.
3- (3) . بحارالانوار، ج 75، ص 102.

به طوركلى سيره امام در برخورد با دستگاه خلافت و در رأس آن معاويه، نمونه بارزى از نحوه معاشرت ايشان با همه حتى دشمنان است. ايشان بارها طى نامه ها و سخن رانى هاى متعدد، به منظور حفظ مصلحت مسلمانان، حسن معاشرت و دوستى خويش را ثابت نمودند:

بدان كه اگر دست از مخالفت با من بردارى، بهره و نصيب بزرگى خواهى داشت و مصلحت مسلمانان نيز مراعات شده و ازاين رو به تو پيشنهاد مى كنم كه بيش از اين در ماندن در باطل خويش اصرار نورزى و دست بازدارى و مانند ساير مردم كه با من بيعت كرده اند تو نيز بيعت كنى... پس راه مسالمت پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با كسى كه شايستگى آن را دارد و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوى تا بدين وسيله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرونشاند و تيرگى برداشته و وحدت كلمه پيدا شود و ميانه مردمان اصلاح و سازش پديد آيد.(1)

همان گونه كه مشاهده مى شود، امام در برخورد با دشمن خويش و دشمن اسلام، مطابق (فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ )2

از طريق گفت گوى صميمانه و لطيف سخن گفته اند بدان اميد كه وى از مخالفت و لجاجت خويش دست بردارد.

3 - 1 - بخشش ديگران

بزرگ ترين فايده گذشت، ايجاد تعادل در زندگى فردى و اجتماعى آدمى است؛ زيرا تعادل اجتماعى موجب بهبود روابط با ديگران و كاستن روش هاى نامطلوب تخليه هيجانى مانند انتقام جويى، بدگويى از ديگران و افترا و حسد مى گردد. كه همگى موجب به هم خوردن ارتباط افراد با ديگران است. تعادل فردى نيز موجب جلوگيرى از اضطراب، افسردگى، بدبينى به ديگران و محفوظ

ص:55


1- (1) . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 47، عراق: نجف، 1385 ق.

ماندن از عوارض برهم خوردن سلامت روان مى شود.(1) بنابراين توجه به اين رفتار، تأثير بسزايى در بهبود كيفيت و سبك زندگى آدمى دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمينه فرمودند:

در مجازات گناه كسى شتاب نكن بلكه در آن بين، فرصتى نيز براى معذرت خواهى بگذار.(2)

يا در حديث ديگرى فرموده اند:

بهترين موقعى كه كريم بايد چشم پوشى كند، هنگامى است كه براى گناه كار پوزش خواستن دشوار است.(3)

هم چنين روزى يكى از خدمت كاران حضرت، مرتكب خلافى گرديد كه مى بايست تنبيه مى شد. امام دستور دادند او را تنبيه كنند. خدمت كار گفت: «مولاى من! (وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ )4 . امام فرمودند: «تو را بخشيدم.» خدمتكار دنباله آيه را خواند: «وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » . امام فرمود: «تو در راه خدا آزادى و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت.»(4)

اين نوع دوستى ميان افراد كه از طريف بخشش منتشر مى گردد، سرانجام قلب را به صورت چراغى تابان و نورى عارى از تاريكى و آرامشى رهيده از پريشانى درآورده، بدان جا مى رساند كه به جاى بدى، نيكى مى كند و به جاى خودمحورى و به خود رسيدن، به ديگران مى رسد و آنان را مشمول عطاياى خود مى سازد، چنان كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين الگوى صديق الهى، به چنين مرحله اى راه يافته بودند.

ص:56


1- (1) . مهدى نيلى پور، بهشت اخلاق، ج 1، ص 130، قم: مؤسسه حضرت ولى عصر (عج)، 1358.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.
3- (3) . همان، ج 75، ص 116.
4- (5) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.
4 - 1 - وفاى به عهد

وفاى به عهد، يكى از امور بسيار مهم براى بهبود سبك زندگى آدمى و افزايش كيفيت زندگى اجتماعى اوست. از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «شخص مسئول، آزاد است تا وقتى كه به كسى وعده دهد و چون وعده داد، برده است تا هنگامى كه وفا كند.»(1) بنابراين وعده گذاشتن و پيمان بستن با ديگران، مسئوليت آور است و بدون توجه بدان، زندگى مردم متلاشى شده، در اثر هرج ومرج، مردم از يك ديگر سلب اعتماد خواهند كرد، در نتيجه زيربناى روابط اجتماعى سست شده، سلامت زندگى افراد از بين خواهد رفت. به همين دليل بارها سفارش شده كه مسلمانان به پيمان هاى خود وفا كنند(2) و اگر عهد خود را بشكنند، از صف نيكان و مؤمنان رستگار خارج مى شوند.(3) ايشان در جاى ديگر، وفاى به پيمان را دوام بزرگوارى شخص دانسته اند.(4) يا در حديث ديگرى عمل به آن را دواى بخشندگى معرفى نموده اند.(5)

به طوركلى وفاى به وعده و پيمان، همچون شيرازه اى است كه روابط اجتماعى، سياسى و... را محكم نگه مى دارد و از ايجاد شكاف در جامعه و بروز نارضايتى هاى مختلف و اختلال در سبك زندگى جلوگيرى مى كند. بنابراين، انسان ها مى توانند با عمل به وعده هاى خويش، سبك زندگى خويش را بازسازى كنند.

5 - 1 - عيادت از مريض

در مكتب انسان ساز اسلام، عيادت از مريض و ديدار او، اهميت و ارزش ويژه اى دارد؛ زيرا اين رفتار نيك، مورد رضايت خداوند بوده، نقش

ص:57


1- (1) . همان، ج 78، ص 114.
2- (2) . سوره نحل، آيه 91.
3- (3) . سوره مؤمنون، آيه 8.
4- (4) . بحارالانوار، ج 74، ص 417.
5- (5) . عطاردى، همان، ج 2، ص 951.

بسزايى در تحكيم روابط انسانى، صميميت و اخوت و سپس بهبود و اصلاح سبك زندگى آدمى ايفا مى كند. شيخ طوسى از عبدالله بن نافع از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده:

هيچ كس به عيادت مريضى نمى رود مگر روز را به شب مى رساند با او هفتاد هزار فرشته هستند كه تا صبح براى او طلب مغفرت مى كنند و برايش ميوه تازه اى در بهشت مهيا مى شود.(1)

در حديث ديگرى فرمودند:

عيادت كننده وقتى از خانه اش به قصد عيادت از مريض بيرون مى شود، در رحمت خدا غوطه ور است! و چون به نزد مريض آمد و نشست، در درياى رحمت الهى غوطه ور مى شود تا وقتى كه از نزد مريض برمى گردد، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه مى كنند و تمام روز براى او طلب آمرزش مى نمايند و اگر هم شب باشد، در آن جايگاه خواهد بود تا صبح و براى او ميوه تازه اى است در بهشت.(2)

2. آيين دوست يابى

با توجه به اجتماعى بودن انسان و اين كه براى تداوم حيات خويش، به برقرارى ارتباطات با جامعه نياز دارد، بنابراين نيازمند دوستى با ديگران است. انسان ها نه تنها با هم انس مى گيرند و با هم نشينى، وسايل شادمانى و شادى يك ديگر را فراهم مى سازند، بلكه هر دوستى، به ميزان ارتباط و هم نشينى، در روح و روان رفيق خويش نفوذ مى كند و بر عقايد، اخلاق، گفتار و كردار او اثر مى گذارد. اهميت دوست در زندگى، به اندازه اى است كه بر طبق سخنان بزرگان دانش و فرزانگان، آدمى با صفات هم نشينان و دوستان صميمى اش شناخته

ص:58


1- (1) . شيخ طوسى، همان، ج 2، ص 17؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 927.
2- (2) . سنن نسائى، ج 4، ص 47، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1348 ق.

مى شود.(1) در اين زمينه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهميت اين امر را به يكى از فرزندانشان، گوش زد نموده و آيين دوست يابى را چنين فرموده اند:

يا بُنَى لَا تُؤَاخِ أَحَداً حَتَّى تَعْرِفَ مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَةَ وَ رَضِيتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلَى إِقَالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُوَاسَاةِ فِى الْعُسْرَة؛

پسر من! با هيچ كس دوستى و برادرى مكن تا آمدوشد و راه و روش و منشأ و اصل او را دريابى، پس چون به تجربه يافتى و آن معاشرت را پسنديدى، با او بر اساس گذشت از لغزش و برادرى در مشكلات، دوستى كن.(2)

ايشان در حديثى ديگر، با بيان ويژگى هاى يك دوست واقعى، به تفكيك دوست از خويشاوند پرداخته، مى فرمايند:

خويشاوند كسى است كه دوستى و محبتش نزديك باشد هرچند از نظر نسبت از شما دور باشد، و بيگانه آن است كه دوستى و محبتش دور باشد، هرچند از نظر فاميل به شخص نزديك باشد. هيچ چيزى از دست انسان به تنش نزديك تر نيست درحالى كه همين دست اگر معيوب شود، مى برند و جدا مى كنند.(3)

هم چنين ايشان، هم نشينى با فرومايگان را بدنامى و معاشرت با تبهكاران را باعث ايجاد شك و بدگمانى معرفى كرده اند.(4) از نظر ايشان، دوست خوب را مى توان در مساجد و جاهايى يافت كه اجتماع مسلمانان است.(5)

3. شركت در مجالس مذهبى

شركت در مجالس مذهبى، حضور در جلسات دينى و هم نشينى با مسلمانان، در اصلاح سبك زندگى و ارتقاى كيفيت معنوى آن تأثير بسزايى دارد. امام

ص:59


1- (1) . بحارالانوار، ج 74، ص 194.
2- (2) . تحف العقول، ص 233.
3- (3) . همان، ص 169.
4- (4) . عطاردى، همان، ج 2، ص 961.
5- (5) . تحف العقول، ص 235.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَى ثَمَانٍ آيةً مُحْكمَةً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً وَ كلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدَى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْك الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْية؛

هر كس پيوسته در وقت نماز به مسجد رود، يكى از اين هشت چيز را بهره خواهد برد: نشانه محكمى [كه او را در راه حق استوار سازد]، يا برادرى كه از او استفاده كند، يا دانش تازه اى [كه از زبده هاى علم باشد]، يا رحمتى [از طرف حق] كه در انتظار آن بوده، يا كلمه و سخنى كه او را به راه خير و نجات راهنمايى كند، يا او را از بدى بازدارد، يا گناه را از روى حيا ترك گويد و يا از سر ترس وانهد(1)

بنابراين براى ارتقاى كيفيت زيست خويش، از هم نشينى با مؤمنين نبايد غافل بود.

4. مشورت در امور

مسأله مشورت و مشاوره در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق، از اهميت بسيارى برخوردار است. در سيره پيامبر اكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) نوشته اند كه با اصحاب خود بسيار مشورت مى كردند. در حقيقت ايشان با وجود آن كه معصوم بودند و به مشورت نيازى نداشتند و حتى قطع نظر از وحى و مقام خليفة اللهى، داراى چنان انديشه كامل و نيرومندى بودند كه از مشورت بى نيازشان مى نمود، بااين حال مشورت مى كردند و اصحاب خود را نيز به اين مهم تشويق مى نمودند تا جايى كه رشد و پيشرفت امور هر فرد و يا ملتى را معلول مشورت مى دانند:

مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ ؛

هيچ جمعيتى مشورت و نظرخواهى نكردند جز اين كه به خرد و شعور خويش راه يافتند و رسيدند.

(2)

ص:60


1- (1) . همان.
2- (2) . همان، ص 233.

بنابراين مشورت كردن، موجبات تكامل عقل آدمى است و از آن جا افزايش كيفيت زندگى او را تضمين مى كند.

5. راست گويى در زندگى

راست گويى از اعمال نيكوى انسانى و نزد دين و خرد از جايگاه ويژه اى برخوردار است. فطرت پاك انسان ايجاب مى كند كه آدم سالم و متعادل، دل و زبانش هماهنگ، و ظاهر و باطنش يكى باشد و آنچه را باور دارد بر زبان جارى كند. از ديگر سو، اسلام دينى فطرى و راستى نيز خواست فطرت است، پس اين دو پيوندى ناگسستنى دارند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تعابير گوناگونى بر راست گويى مسلمانان تأكيد كرده و آن را موجب اطمينان نسبت به ديگران و آرامش دل شمرده اند. ايشان مى فرمايند:

از رسول خدا شنيدم كه: «آنچه را كه باعث شك تو مى شود در برابر آنچه تو را به ترديد وانمى دارد، واگذار!» زيرا راست گويى موجب اطمينان و آرامش است ولى دروغ گويى، ترديد و دودلى مى آورد.(1)

بنابراين براى ارتقاى كيفيت و سبك زندگى خويش، بايد دروغ گويى را كنار گذاشت و بر اساس صداقت و يك رنگى با ديگران معاشرت نمود.

نتيجه

ترويج و تبليغ سبك زندگى پيشوايان دينى، به عنوان قرآن ناطق و مصاديق عينى و ملموس، علاوه بر تدرست و پالايش نگرش و باورهاى آدمى، مى تواند رفتارها و سلايق او را به سوى گزينش سبك زندگى اسلامى كشاند و تا جايى سوق دهد كه حتى استراحت و تفريح را نيز به زمينه اى مناسب براى تلاش و تقرب به سوى خداوند تبديل كند.

ص:61


1- (1) . عطاردى، همان، ج 2، ص 922.

پژوهش حاضر، براى ببين جايگاه اسوه هاى دينى در فرايند ايجاد سبك زندگى اسلامى، از الگوى وبر بهره برده و ضمن واكاوى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تبيين سبك زندگى ايشان در قالب سه دسته كلى نگرش، گرايش و كنش پرداخت. يافته هاى پژوهش، حاكى از آن است كه از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوع نگرش و بينش آدمى و به طوركلى اعتقادات او به خداوند، خويشتن و زندگى، نقش مؤثرى در شكل گيرى هويت و از آن جا گرايش هاى فردى و كنش هاى اجتماعى او دارد. دين دارى، مديريت جسم، زمان مندى، اهتمام به امور مسلمانان، صداقت و حسن معاشرت در برخورد با ديگران، از گرايش ها و كنش هايى است كه در سبك زندگى انسان تأثير به سزايى داشته و در پرتو اعتقاد به يكتايى معبود، ضمن تقرب انسان به بارگاه الهى، سعادت دنيوى و اخروى او را تضمين مى كنند.

بنابراين براى داشتن سبك زندگى دينى، بايد با توجه به الگوهاى معرفى شده در دين، به اصلاح بينش، نگرش و كنش هاى خويش پرداخت و بر اين اساس كيفيت زندگى خويش را بازسازى و غنى نمود. تنها در اين صورت است كه سعادت دنيوى و اخروى تضمين و حيات طيبه رقم مى خورد.

ص:62

منابع

1. ابراهيمى، قربانعلى و بهنوئى گدنه، عباس، «سبك زندگى جوانان: بررسى جامعه شناختى سبك زندگى و مؤلفه هاى آن در بين دختران و پسران شهر بابلسر»، فصلنامه انجمن ايرانى مطالعات فرهنگى و ارتباطات، سال ششم، شماره 81، 1389.

2. ابن ابى الحديد، ابوحامد. شرح نهج البلاغه، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1409 ق.

3. ابن ابى شيبه، المصنف، هند: 1400 ق.

4. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، عراق: نجف، 1385 ق.

5. بحرانى، يوسف بن احمد، حدائق الناضره فى احكام العتره الطاهره، دارالاضواء، 1405 ق.

6. برقى، احمد بن محمد خالد برقى، المحاسن، دارالكتب الاسلاميه، 1307 ق.

7. حرانى، ابن شعبه، العقول عن آل الرسول، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

8. خليلى، محمدعلى، زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: چاپخانه ملى، 1319 ق.

9. ديلمى، حسن، اعلام الدين فى صفات المومنين، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1414 ق.

10. -، ارشادالقلوب، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1368 ق.

11. رسولى محلاتى، سيدهاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: دفتر

نشر فرهنگ اسلامى، 1369.

ص:63

12. عطاردى، عزيزالله، مسند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمدرضا عطائى، خراسان: عطارد، 1386.

13. عطايى، محمدرضا، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، مشهد: آستان قدس، 1386.

14. فاضل قانع، حميد، سبك زندگى و رسانه، تهران.

15. صدوق، معانى الاخبار، قم: جامعه مدرسين، 1403 ق.

16. -، التوحيد، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق.

17. صديق سروستانى، رحمت الله و سيدضياء هاشمى، «گروه هاى مرجع در جامعه شناسى و روان شناسى اجتماعى با تأكيد بر نظريه هاى مرتن و فستينگر»، نامه علوم اجتماعى، ش 1، ص 167-149، 1381.

18. صنعانى، ابن عبدالرزاق، المصنف، بيروت: 1492 ق.

19. طبرسى، فضل بن محمد، اعلام الورى، تهران: 1338 ق.

20 طبرسى، شيخ حسن، مكارم الاخلاق، قم: شريف رضى، چاپ چهارم، 1370 ق.

21. طوسى، محمد بن حسن، امالى، ترجمه محمدصادق بحرالعلوم، مكتبه الاهليه، 1384 ق.

22. فارابى، محمدعلى و يعسوب عباسى على كمر، آداب معاشرت از ديدگاه معصومان (عليهم السلام)، چاپ پنجم، مشهد: آستان قدس، 1380.

23. فاضل قانع، حميد، «سبك زندگى دينى و نقش آن در كار و فعاليت جوانان»، فصلنامه مطالعات جوان و رسانه، ص 63-36، 1390.

24. فاضلى، محمد، مصرف و سبك زندگى، قم: انتشارات صبح صادق، 1382.

ص:64

25. قطب راوندى، سعيد بن هبه الله، سلوه الحزين العليل المعروف الدعوات، مدرسه امام مهدى عج، 1394 ق.

26. كاويانى ارانى، محمد، طرح نظريه سبك زندگى بر اساس ديدگاه اسلام و ساخت آزمون سبك زندگى اسلامى و بررسى ويژگى هاى روان سنجى آن، پايان نامه دكترى روان شناسى عمومى، اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1388.

7. كاويانى، محمد، «تربيت اسلامى گذر از اهداف كلى به اهداف رفتارى»، مجله پژوهش هاى ميان رشته اى قرآن كريم، ش 2، ص 92-79، 1388.

28. كلينى، محمدبن يعقوب، كافى، تهران: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1318 ق.

29 كوئن، بروس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاصل، تهران: سمت، 1380.

30. گيدنز، آنتونى، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، تهران: نشرنى، چاپ دوم، 1382.

31. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، تهران: دارالحديث، 1416 ق.

32. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار، بيروت: دارالاحياء، 1403 ق.

33. مرتضى عاملى، جعفر، تحليلى از زندگى سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمد سپهرى، سازمان تبليغات اسلامى.

34. مهدوى كنى، محمدسعيد، «مفهوم سبك زندگى و گستره آن در علوم اجتماعى»، فصلنامه پژوهشى تحقيقات فرهنگى، ش 1، ص 330-291، 1386.

35. - دين و سبك زندگى، تهران: دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1387.

ص:65

36. موسوى لارى، مجتبى، رسالت اخلاق در تكامل انسان، قم: بوستان كتاب، 1386.

3. نسائى، احمدبن على، السنن النسائى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1348 ق.

38. نيلى پور، مهدى، بهشت اخلاق، قم: مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج) 1385.

39. نيشابورى، حاكم، المستدرك على الدرستين، تحقيق يوسف عبدالرحمان.

40. وبر، ماركس، اخلاق پروتستان و روح سرمايه دارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى، تهران: سمت، 1374.

41. يعقوبى، أحمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب، تاريخ يعقوبى، بى جا: موقع الوراق، بى تا.

ص:66

سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سميه سادات موسوى

چكيده

اخلاق نقش مهمى در ارتقاء سطح زندگى انسان و دست يابى به كمال حقيقى بشر ايفا مى كند. ولى اغلب افراد، بر اين گمانند كه سبك زندگى اخلاقى، نياز به دورى از دنيا و گوشه نشينى دارد. يكى از مؤثرترين راه كارها براى از بين بردن اين ذهنيت نادرست، بيان سبك زندگى توأم با اخلاق كسانى است كه رفتار و منش خود را در تمام سطوح زندگى بر پايه كسب فضايل و دورى از رذايل بنا نهاده اند. معصومان (عليهم السلام) از آن جا كه نمونه هاى عينى كمال انسانى هستند، بهترين الگو در اين زمينه خواهند بود. از ميان ايشان، بررسى زندگى و سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان سبط اكبر پيامبر (ص) و سرور جوانان اهل بهشت كه رسول خدا (ص) به شناخت و پيروى از ايشان توصيه فرموده اند، از اهميت ويژه اى برخوردار است. در اين زمينه، پژوهش حاضر از روش توصيفى - تحليلى براى بررسى داده ها بهره جست. آنچه به دست آمد، نشان مى دهد كه سيره ايشان در سطوح مختلف اخلاق يعنى اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى، داراى نمونه هاى عينى و ملموسى است كه مى تواند الگوى مناسبى براى دست يابى به سبك زندگى اخلاقى و اسلامى گردد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيره اخلاقى، اخلاق بندگى، اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى، سبك زندگى.

ص:67

مقدمه
اشاره

اخلاق از ضروريات زندگى بشر است و انسان براى رسيدن به كمال، مى بايد ابتدا به فضايل آراسته گردد و از رذايل دورى نمايد. تمام ابعاد زندگى، داراى شئونات اخلاقى خاصى است كه تنها در سايه رعايت آن ها به سعادت دنيا و آخرت مى توان دست يافت. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

لَوْ كنَّا لا نَرْجُو جَنَّةً وَلا نَخْشى ناراً وَلا ثَواباً وَلا عِقاباً، لَكانَ ينْبَغى لَنا انْ نَطْلُبَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ ، فَانَّها مِمَّا تَدُلُّ عَلى سَبيلِ النَّجاحِ ؛(1)

اگر اميدى به بهشت و ثواب و بيمى از دوزخ و عقاب نداشته باشيم، باز شايسته است كه در پى كسب مكارم اخلاق باشيم؛ چون آن ها راهنماى راه نجاتند.

پيامبران الهى و معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جانب خداوند، دستورهاى اخلاقى لازم براى تمام سطوح زندگى را به بشر رسانده اند. اما در حقيقت، به رغم اهميتى كه اخلاق براى سعادت انسان دارد، كم تر به آن توجه مى شود. به نظر مى رسد يكى از دلايل اصلى، آن باشد كه مردم اجراى دستورهاى اخلاقى را در زندگى روزمره خود، سخت و انطباق ناپذير مى پندارند و گمان مى كنند كسى كه بخواهد به فضايل اخلاقى آراسته گردد، بايد گوشه عزلت گزيند و با دورى از مردم، دائم در حال تزكيه نفس براى رسيدن به كمالات اخلاقى باشد. اين تصور غلط، سبب مى شود كه افراد، براى شناخت دستورهاى اخلاقى دين، رغبت كم ترى نشان دهند و در پى كسب آن ها بر نيايند. بنابراين، ضرورى است پيش از هر چيز، اين ذهنيت نادرست اصلاح گردد. يكى از بهترين راه ها براى رسيدن به اين هدف، بيان سيره و رفتار بزرگان دين است تا مردم از طريق آشنايى با زندگى توأم با اخلاق آن بزرگواران، چگونگى به كارگيرى رفتار شايسته را در ابعاد مختلف زندگى به

ص:68


1- (1) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 193.

صورت عينى و جزيى بياموزند و اجراى دستورهاى اخلاقى را ناممكن و دور از دسترس ندانند.

معرفى سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى مناسبى براى رسيدن به اين هدف خواهد بود؛ زيرا پيامبر (ص) در مورد ايشان فرموده اند:

اين حسن از من خبر مى دهد؛ آثار و دين مرا به مردم معرفى مى نمايد؛ سنت مرا زنده مى كند؛ در رفتار خود متصدى امور من خواهد شد؛ خدا به وى نظر رحمت مى افكند؛ پس خدا رحمت كند كسى را كه اين مقام را براى او بشناسد!(1)

پس، زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقع جلوه اى ديگر از اخلاق و رفتار پيامبر (ص) است؛ به طورى كه رسول خدا (ص) بر شناخت جايگاه ايشان به عنوان الگو و تبيين كننده دين و رفتار خويش تأكيد داشتند. ازاين رو، مطالعه سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، راهى براى آشنايى بيش تر با سيره نبوى و ارزش هاى ناب اسلامى است.

بايد توجه داشت، بررسى سيره حضرت مى تواند يك الگوى عملى اخلاق در سطوح مختلف زندگى را به مردم معرفى نمايد و اين حقيقت را آشكار سازد كه مقام شامخ و جايگاه عصمت ائمه (عليهم السلام) مانعى براى الگوگيرى از ايشان و دليلى براى در دست رس نداشتن سبك زندگى آن بزرگواران نيست.

متأسفانه به اخلاق در مقايسه با ساير حوزه هاى علمى همچون فقه، فلسفه، كلام و تفسير، در ميان پژوهش گران كم تر توجه گرديده و ميزان آثار نگاشته شده در اين رشته، نسبت به ساير رشته ها در رتبه پايين ترى قرار دارد. از طرفى، بررسى سيره اخلاقى بزرگان دين به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز موضوعى است كه آثار چندانى در زمينه آن نگاشته نشده است. هرچند كتاب هايى درباره زندگى نامه

ص:69


1- (1) . «ينَبِّئُ عَنِّى وَ يعَرِّفُ النَّاسَ آثَارِى وَ يحْيى سُنَّتِى وَ يتَوَلَّى أُمُورِى فِى فَعْلِهِ ينْظُرُ اللَّهُ إِلَيهِ فَيرْحَمُهُ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِك». (مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 334).

آن بزرگوار به رشته تحرير درآمده؛ نگارشى يافت نشد كه زندگى ايشان را باهدف دست يابى به سيره اخلاقى حضرت بررسى كرده باشد. البته در برخى كتاب ها مانند حياة الامام حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته باقر شريف قرشى و مسند الامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اثر عزيزالله عطاردى، در ضمن بررسى زندگى نامه و روايات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به گوشه اى از سيره اخلاقى حضرت اشاره شده است؛ ولى آنچه اين مقاله بر آن نظر دارد، تفكيك و نماياندن سيره اخلاقى ايشان در سه بُعد اصلى زندگى يعنى در نوع رابطه انسان باخدا، رابطه انسان با خود و رابطه او با ديگران مى باشد تا به صورت جزيى و عينى، الگوى اخلاقى كاملى براى تمام شئون زندگى انسان ها معرفى نمايد.

ازاين رو، پژوهش حاضر درصدد برآمد تا گامى هرچند كوچك، در برطرف ساختن خلأ موجود بردارد و در پاسخ به اين سؤال كه «سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيست ؟» به بررسى سبك رفتار و منش حضرت در سه بُعد اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى بپردازد.

بايد در نظر داشت، آنچه در اين مقاله به عنوان سيره حضرت معرفى مى شود، تنها قطره اى از درياى فضايل آن جناب است و با توجه به ظرفيت محدود پژوهش، در هر بُعد اخلاقى، تنها چند اصل براى نمونه بيان مى شود؛ بنابراين نبايد فضايل اخلاقى ايشان را به موارد ذكر شده منحصر دانست يا گمان برد در زمينه ساير فضايل ايشان، روايتى كه بيان گر سيره حضرت باشد، نقل نشده است.

نكته ديگر آن كه درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تفكيك سيره حضرت و قراردادن آن ها با عنوانى خاص، كار بسيار مشكلى است؛ زيرا ايشان به تمام فضايل اخلاقى متخلق بودند و رعايت شئون اخلاقى را در همه ابعاد به طور هم زمان درنظر داشتند. براى مثال، وقتى سيره اى براى بيان تواضع ايشان انتخاب

ص:70

مى گردد، ملاحظه مى شود كه در آن جلوه اى از مهربانى و سخاوت كه از اخلاق اجتماعى به شمار مى روند و زهد كه از اخلاق فردى محسوب مى شود و خشوع در برابر پروردگار كه جزو اخلاق بندگى است به چشم مى خورد و اين سيره به تنهايى مى تواند تحت هر يك از عناوين ياد شده قرار گيرد. با اين توضيح، بايد به خاطر داشت مشاهده هر سيره با عنوانى خاص، موجب غفلت از ساير نكات اخلاقى آن نگردد.

در ادامه، ابتدا به بررسى مفاهيم اصلى پژوهش پرداخته مى شود و بعد، سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى گردد.

1. مفهوم شناسى
اشاره

به منظور آشنايى با مفهوم «سيره اخلاقى»، ابتدا بايد دو واژه «سيره» و «اخلاق» به طور جداگانه بررسى گردد تا از خلال آن، به معناى موردنظر دست يافت.

1 - 1 - سيره

«سيره» بر وزن «فِعْلَه» از ماده «سَير» گرفته شده و سير به معناى حركت و راه رفتن است.(1) و سيره به حالتى گفته مى شود كه انسان و ساير جان داران، نهاد و وجودشان بر آن قرار دارد - خواه غريزى باشد و خواه اكتسابى؛ چنان كه گفته مى شود: فلانى سيره و روشى نيكو يا قبيح دارد.(2) هم چنين سيره به معناى روش، سنت، هيأت و حالت هم آمده است.(3)

با توجه به تعريفى كه از سيره شد، انسان از طريق اعمالش شناخته مى شود و اگر با زبان، چيزى درباره خود بيان نكند، اعمالش ترجمان ذات و صفاتش

ص:71


1- (1) ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 389.
2- (2) . راغب اصفهانى، المفردات، ج 1، ص 433.
3- (3) . زبيدى، تاج العروس، ج 6، ص 559.

خواهد بود. بنابراين، سيره هم شامل رفتارهاى خاص در موقعيت هاى ويژه مى شود و هم هر عملى كه از شخص سر مى زند - چه يك بار و چه مكرر؛ چون همگى جلوه هاى مختلف از انديشه درونى و خطمشى اى است كه فرد به آن اعتقاد دارد. به عبارت ديگر، آنچه فرد در عمل نشان مى دهد، نمايى از سبك زندگى است كه براى خود برگزيده.

البته معانى خاص ترى از سيره نيز وجود دارد؛(1) اما از آن جا كه هدف اين پژوهش، نشان دادن نمونه هايى از رفتار اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى روزمره به منظور ارائه الگويى عينى و عملى است، همين معنا مقصود را حاصل مى نمايد.

2 - 1 - اخلاق

اخلاق، جمع «خُلُق» يا «خُلْق» به معناى صورت باطنى و ناپيداى انسان است كه سرشت و سيرت نيز ناميده مى شود؛ چنان كه «خَلْق» بر صورت ظاهرى و ديدنى انسان دلالت دارد.(2)

«خُلْق» در اصطلاح، ملكه و حالت نفسانى پايدارى است كه با وجود آن، فعل و عمل اخلاقى به سهولت و بدون نياز به فكر كردن از انسان صادر مى شود.(3)

با اين تعريف، روشن مى گردد كه واژه اخلاق، به خودى خود بار ارزشى مثبت يا منفى ندارد؛ بلكه بر اساس نوع رفتارى كه از انسان سرمى زند، به خوب يا بد تقسيم مى شود. پس اگر كسى داراى صفات و ملكات خوب باشد، متناسب با آن ها اعمال نيكو انجام مى دهد؛ لذا داراى اخلاق پسنديده است و اگر داراى

ص:72


1- (1) . براى مطالعه بيش تر نك: «سيره تربيتى پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 9 تا 11، تربيت فرزند، اثر سيدعلى حسينى زاده، انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص 7؛ قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 29؛ راغب اصفهانى، المفردات، ص 297.
3- (3) . ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 115.

ملكات زشت و پليد باشد، رفتار نكوهيده اى دارد، پس داراى اخلاق ناپسند خواهد بود. هرچند به طوركلى، وقتى خُلق يا اخلاق به صورت مطلق و بدون صفت يا قيدى به كار مى رود، به معناى خُلق پسنديده است.

با توجه به تعاريفى كه از دو واژه «سيره» و «اخلاق» گفته شد، منظور از «سيره اخلاقى» در اين پژوهش، حالات و ملكات نفسانى پسنديده اى است كه در موقعيت هاى مختلف زندگى و در شئون متفاوت از انسان سرمى زند و بيان گر رفتارهاى ممدوح و شايسته فرد در برابر خدا، خود و ديگران است.

طبق يك تقسيم بندى، گستره علم اخلاق اسلامى، بر حوزه هاى اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى مشتمل است. ما نيز به منظور دست يابى به سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين سه سطح را به طور جداگانه بررسى مى كنيم.

2. اخلاق بندگى
اشاره

مراد از اخلاق بندگى، فضايل و رذايلى است كه به رابطه انسان با خدا مربوط مى شود. به عبارت ديگر، رفتارى كه شخص در برابر خداوند و اوامر او از خود نشان مى دهد، بيان گر ميزان ادب او به عنوان يك بنده در برابر پروردگار خويش است. بايد توجه داشت، تنها اجراى دستورهاى الهى، نشان دهنده اخلاق بندگى نيست؛ بلكه نحوه رفتار فرد در برخورد با اين فرامين و چگونگى اجراى آن ها اخلاقى بودن يا نبودن آن ها را نشان مى دهد.

1 - 2 - خشوع

طبق آيۀ شريفۀ (إِنَّمٰا يَخْشَى اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ )1

اظهار كوچكى و تواضع در برابر خداوند، با بينش توحيدى افراد ارتباط مستقيم دارد، به طورى كه هراندازه

ص:73

اين بينش بيش تر شود، تواضع در برابر پروردگار افزون تر مى گردد. از آن جا كه معصومان (عليهم السلام)، به نهايت درجه خداشناسى نايل گشته و عظمت الهى را با عمق وجود درك كرده اند، نوع ابراز بندگى و خاك سارى آن بزرگواران بر آستان حضرت حق، از جنس ديگرى است، چنان كه اوج ادب و خضوع را كه با عشقى سرشار عجين است، در عبادات ايشان مى توان مشاهده كرد. معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين خشوع و تذلل را مايه سربلندى خود مى دانستند و به آن افتخار مى كردند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«عِزَّ الَّذِينَ يعْرِفُونَ مَا جَلَالُ اللَّهِ أَنْ يتَذَلَّلُوا لَه»؛(1) "عزت آنان كه جلال خدا را درك كنند، به افتادگى در برابر اوست."

ايشان به عنوان انسانى كامل، در نهايت يقين و معرفت به عظمت الهى، چنان سلوكى خاشعانه و بنده وار در برابر پروردگار داشتند كه همچون قطره اى محو در درياى وجود الهى بوده، همواره به درگاه خداوند اظهار كوچكى و خضوع مى كردند.

در بيان حالات ايشان آمده كه هنگام گرفتن وضو، اعضايشان مى لرزيد و رنگ مباركشان زرد مى گشت. وقتى علت را از آن حضرت جويا مى شدند در جواب مى فرمودند:

«حَقٌّ عَلَى كلِّ مَنْ وَقَفَ بَينَ يدَى رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ »؛(2) «جا دارد هركسى كه در مقابل پروردگار عرش قرار مى گيرد، رنگش زرد و مفصل هايش دچار رعشه شود.» هنگامى كه از وضو فارغ مى شدند و به درب مسجد مى رسيدند؛ سرشان را بلند مى كردند و مى گفتند:

إِلَهِى ضَيفُك بِبَابِك يا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاك الْمُسِىءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِى بِجَمِيلِ مَا عِنْدَك يا كرِيم؛

(3)

ص:74


1- (1) . حرانى، تحف العقول، ص 227.
2- (2) . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 14.
3- (3) . مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 339.

بار خدايا! مهمان تو بر در خانه ات قرار گرفته است؛ اى خداى نيكوكار! شخص گنه كار نزد تو آمده؛ اى پروردگار كريم! از گناهان من به دليل آن نيكويى هايى كه دارى درگذر!

2 - 2 - اهتمام به نماز

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون ساير معصومان (عليهم السلام) در زمره بهترين نمازگزاران قرار داشتند. ايشان با آگاهى كامل از احكام، آداب و اسرار نماز، كامل ترين نماز را به جاى مى آوردند و در هنگام اقامه نماز، خود را در محضر حق مى يافتند. با تمام وجودشان در برابر او خضوع و خشوع مى كردند و هرگز به چيزى جز خدا توجه نداشتند. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدران بزرگوار خويش چنين نقل مى كنند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامى كه به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد؛ به جهت آن كه خود را در مقابل پروردگار خويش مى ديد.(1)

به نقل يكى از شيعيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايشان هر شب هنگامى كه نيمه شب فرا مى رسيد، به مسجد مى رفتند و نماز گزارده، دعا مى خواندند و به درگاه الهى تضرع مى نمودند.(2)

روزى معاويه از فردى كه اهل مدينه بود، خواست تا از كارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او اطلاعاتى دهد. آن شخص پاسخ داد:

ايشان بعد از خواندن نماز صبح در جايگاه نمازش مى نشيند تا خورشيد طلوع كند. سپس به پشت تكيه مى دهد و در مسجد رسول خدا (ص) مرد شريفى باقى نمى ماند مگر اين كه به نزد حضرت مى آيد و ايشان تا بالا آمدن روز با يكديگر سخن مى گويند. بعد، امام دو به نزد حضرت مى آيد و ايشان تا بالا آمدن روز با يك ديگر سخن مى گويند. بعد دو ركعت نماز مى خواند. سپس از جاى خود بر مى خيزد و بعد، همسران پيامبر (ص) به نزد حضرت مى آيند. حضرت به آنها سلام مى دهد و آن ها حضرت را بسيار گرامى

ص:75


1- (1) . «وَ كانَ إِذَا قَامَ فِى صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَينَ يدَى رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ». (شيخ صدوق، الأمالى، ص 179).
2- (2) . شامى، الدرالنظيم، ص 496.

مى دارند. پس از آن، به منزل خود باز مى گردد، استراحت مى كند و باز همين كارها را انجام مى دهد.

معاويه با شنيدن اين سخنان گفت: «ما در هيچ يك از اين كارها مانند او نيستيم.»(1)

همان طور كه ملاحظه مى شود، آن حضرت با مقيد بودن به حضور در مسجد و محل نماز خود هنگام رسيدگى به امور مردم و شنيدن سخنان ايشان، محوريت نماز و مسجد را در جامعه اسلامى نهادينه مى كردند و اين خود نوعى ارج نهادن به نماز و پر خيروبركت دانستن مكان آن است.

3 - 2 - عنايت ويژه به مناسك حج

مراسم باشكوه حج، آثار و بركات فراوانى به دنبال دارد كه ابعاد مختلف زندگى افراد را در بر مى گيرد، به طورى كه علاوه بر تقويت جنبه عبادى، موجب مى شود انسان به عمق معنويت، خودسازى، تحرك و اميد رهنمون گردد. طبق تعبيرى از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حاجى با ورود به مكه مكرمه، ملاقات خدا را قصد مى كند و با طواف گرد خانه او و تقديس اركان كعبه، در پناه خدا قرار مى گيرد.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با درك عظمت اين فريضه الهى، چنان عاشقانه آن را به جا مى آوردند كه از نظر كميت و كيفيت در تاريخ كم نظير است. نقل شده كه آن حضرت بيست بار و بنا به نقل ديگر 25 بار پياده از مدينه به مكه براى انجام دادن مناسك حج رهسپار شدند؛ درحالى كه شتران سوارى به همراه ايشان برده مى شد و به فرمان آن حضرت افراد پياده اى را كه مركبى نداشتند، بر آن ها سوار مى كردند.(3) هم چنين در تاريخ آمده كه گاهى حضرت با پاى برهنه اين راه را مى پيمودند.(4)

ايشان در بيان علت اين كار خود مى فرمودند:

«إِنِّى لَأَسْتَحْيى مِنْ رَبِّى

ص:76


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 241.
2- (2) . نك: نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 167.
3- (3) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 37.
4- (4) . امين، أعيان الشيعه، ج 1، ص 563.

أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَى بَيتِهِ »؛(1) «من شرم دارم خداوند را ملاقات كنم درحالى كه پياده به خانه او نرفته باشم.» اين بيان حضرت، برخاسته از ادب و اخلاق فوق العاده ايشان در برابر پروردگار است كه از خداشناسى عميقى نشأت مى گيرد.

بايد توجه داشت كه رفتن به سفر حج با پاى پياده، كار بسيار طاقت فرسايى است و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در اين راه، رنج هاى زيادى متحمل مى شدند؛ چنان كه گاهى در اين سفرها، پاهاى ايشان متورم مى شد و نياز به درمان پيدا مى كرد.(2) كار به قدرى مشكل بود كه بسيارى از افراد، از همراهى با ايشان باز مى ماندند. ابراهيم رافعى از پدربزرگش چنين نقل مى كند:

امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديدم كه براى حج پياده مى رفتند. هر كس ايشان را مى ديد، از مركب خود پايين مى آمد و پياده راه مى پيمود. اما عده اى برايشان پياده روى سخت بود، لذا به سعد بن ابى وقاص گفتند: «پياده رفتن براى ما دشوار است، از طرفى نمى توانيم راضى شويم كه سواره باشيم و اين دو بزرگوار پياده حركت كنند.» پس سعد اين مطلب را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد و التماس نمود كه ادامه راه را سوار مركب شوند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «ما نذر كرده ايم كه پياده برويم و سوار نمى شويم؛ ولى از راه دور مى رويم تا بر مردم دشوار نباشد.»(3)

چنين حج گزاردنى آن هم براى چندين بار، نشان از عشق سرشار آن حضرت به پروردگار خود و نهايت تلاش براى ابراز فروتنى در برابر عظمت الهى دارد.

4 - 2 - انس با قرآن

قرآن مجيد، تنها سند ارتباط خدا با بشر در چارچوب وحى است. بنا بر سخن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قرآن، چراغ هاى نورانى و شفاى دل ها وجود دارد كه بايد در

ص:77


1- (1) . حرانى، كشف الغمه، ج 1، ص 556.
2- (2) . نك: راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 239.
3- (3) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 128.

پرتو نور آن حركت كرد.(1) از آن جا كه معصومان (عليهم السلام) عاشقان حقيقى خداوند بودند و قرآن را كلام معشوق خود مى دانستند، به خواندن قرآن بسيار علاقه داشتند و به تلاوت آن انس گرفته بودند. ايشان قرآن را مظهر تجلّى يار مى دانستند و بر اين اعتقاد بودند كه: «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحانَهُ فى كتابِهِ مِنْ غَيرِ أَنْ يكونُوا رَأَوْهُ »؛(2) «خداى سبحان در كتاب خويش [قرآن]، بى آن كه او را ببينند، براى بندگان تجلى نمود.» ازاين رو، به مردم سفارش مى فرمودند كه قرآن را با توجه بخوانند و در آيات آن تدبر كنند و تنها به تلاوت آن اكتفا ننمايند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در توصيه اى مى فرمايند:

وَ اعْقِلُوهُ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايةٍ وَ لَا تَعْقِلُوهُ عَقْلَ رِوَايةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْكتَابِ كثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ ؛(3)

اين سخنان را براى فهم و درايت بشنويد، نه براى نقل و روايت كه راويان كتاب بسيارند و فهم كنانش اندك!

آنچه بيان شد، در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خوبى مشهود است. در حالات ايشان آمده كه حضرت، قرآن را با دقت و تأمل فراوان تلاوت مى نمودند و هرگاه به آيه اى مى رسيدند كه در آن مؤمنان مخاطب بودند، مى فرمودند: «لَبَّيك الَلّهُمَ لَبَّيك».(4) هم چنين هر شب سوره كهف را پيش از خواب تلاوت مى نمودند.(5)

همان طور كه در بررسى حالات عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاحظه شد، چيزى كه بيش از همه جلوه گرى مى كند، ادب فوق العاده ايشان در برابر پروردگار است كه

ص:78


1- (1) . «أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَصَابِيحُ النُّورِوَ شِفَاءُ الصُّدُورِ فَلْيجْلُ جَالٍ بِضَوْئِهِ ». (ابن محمد، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، ص 73).
2- (2) . نهج البلاغه، خطبه 147، ص 446.
3- (3) . كلينى، كافى، ج 8، ص 391.
4- (4) . شيخ صدوق، امالى، ص 179.
5- (5) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 244.

از عشقى سرشار سرچشمه گرفته و رابطه خالق و مخلوق را به رابطه عاشق و معشوق تبديل كرده است. آن حضرت، در جزيى ترين اعمال عبادى، سعى داشتند نهايت اخلاق بندگى را رعايت كنند و خشوع و تذلل خود را به زيباترين وجه به پروردگار خويش اظهار نمايند.

3. اخلاق فردى
اشاره

منظور از اخلاق فردى، فضايل و رذايل مربوط به حيات فردى انسان است و او را فارغ از رابطه اش با ديگران در نظر مى گيرد. انسان به صِرف انسان بودنش، بايد از برخى رذايل همچون پرخورى، تنبلى، شتاب زدگى و... دورى كند و شايسته است به همين حكم، به فضايلى آراسته باشد. از جمله فضايل بى شمارى كه امام دوم شيعيان در بُعد اخلاق فردى بدان ها متصف بودند، مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

3 - 1 - زهد و ساده زيستى

زهد از مفاهيمى است كه در فرهنگ و اخلاق اسلامى بسيار آن را ستوده اند و معصومان (عليهم السلام) آن را روش و اخلاق همه پيامبران، كليد هر خير، موجب درك شيرينى ايمان و راه به دست آوردن حكمت معرفى كرده اند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به عنوان بزرگ ترين معلم اخلاق و عرفان و نمونه عملى انسان كمال يافته، در پاسخ به اين سؤال كه: «زهد چيست ؟» مى فرمايند:

«الرَّغْبَةُ فِى التَّقْوَى وَ الزَّهَادَةُ فِى الدُّنْيا»؛(2)

«زهد، دل بستن به پرهيزگارى و بى ميلى به دنيا است.»

آن حضرت در سيره عملى، همواره ساده و بى آلايش مى زيستند و از پرداختن به مادى گرايى و تجمل و جمع آورى ثروت به شدت پرهيز داشتند و بدون هيچ

ص:79


1- (1) . نك: كلينى، كافى، ج 3، ص 193.
2- (2) . حرانى، تحف العقول، ص 225.

دل بستگى به مال دنيا، به راحتى از آن چشم مى پوشيدند. ايشان دو بار تمام ايشان اموال و دارايى هاى خود را در راه خدا انفاق كردند و سه بار هر آنچه در تملك خويش داشتند، به طور مساوى با فقرا قسمت نمودند.(1)

با توجه به سخاوت بى نظير ايشان كه در بحث اخلاق اجتماعى بدان پرداخته خواهد شد، به دست مى آيد كه حضرت، اموال بسيارى در اختيار داشتند و اين طور نبود كه تهى دست باشند؛ ولى زهد بالا و بى رغبتى شديد ايشان به دنيا، سبب شده بود تا زندگى بسيار بى آلايشى در حد فقيرترين افراد جامعه برگزينند تا جايى كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت را به عنوان زاهدترين فرد روزگار خويش معرفى فرموده اند.(2) نمونه اى از زهد و پارسايى ايشان، روايتى است كه «مدرك بن زياد»(3)

نقل مى كند و مى گويد:

روزى در باغ ابن عباس بوديم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پسران عباس وارد شدند و قدرى در باغ گردش كردند و بعد در كنار نهرى نشستند. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «مدرك! غذايى دارى ؟!» گفتم: «بلى!» و بعد مقدارى نان و قدرى نمك و كمى سبزى آوردم. امام آن غذاى ساده را ميل كردند و فرمودند: «اى مدرك! چه غذاى خوب و پاكيزه اى بود.» در اين وقت غذاهاى خوب و مفصلى براى امام آوردند. حضرت فرمود: «مدرك! غلامان را صدا بزن تا بيايند و بخورند.» غلامان همگى آمدند و غذا خوردند؛ ولى امام چيزى تناول نفرمودند. گفتم: «آقاى من! چرا شما صرف نكرديد؟» امام فرمودند:

«إنَّ ذَاك

ص:80


1- (1) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 37؛ سبط ابن جوزى، المنتظم، ج 5، ص 165؛ هاشمى، طبقات الكبرى، خامسة 1، ص 300.
2- (2) . «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِى زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ ». (حلى، عده الداعى و نجاح الساعى، ص 151).
3- (3) . مدرك بن زياد يكى از ياران پيغمبر (ص) است كه در دهكده روايه از نواحى دمشق وفات كرد و اولين مسلمانى است كه در آن جا دفن شد. (عسقلانى، الإصابه، ج 6، ص 48).

الطَعَام أحَبُ عِندِى لِأنَّه طَعامُ الفُقَراءِ وَ المَحرُومِين»؛ «من همان غذاى ساده را دوست داشتم، زيرا غذاى صالحان و مستمندان است. «(1)

2 - 3 - شجاعت

بى شك شجاعت از شريف ترين ملكات نفسانى است. عالم بزرگ اخلاق، مرحوم نراقى، درباره آن مى نويسد:

شجاعت، اطاعتِ قوّۀ غضب انسان از عقل اوست در اقدام بر كارهاى خطرناك و عدم نگرانى آن قوه، در ارتكاب آنچه مقتضاى خواست عقل است. بدون ترديد شجاعت از ملكه هاى گران قدر و عالى ترين صفت كمال است و كسى كه فاقد شجاعت است، در واقع از مردانگى بويى نبرده است.(2)

بنابر آنچه بيان شد، وجود اين فضيلت اخلاقى، زيبنده هر انسانى است و ضرورت برخوردارى از آن، به ميزان مسئوليت افراد تفاوت مى يابد، به گونه اى كه هرچه مسئوليت بيش تر و خطيرتر باشد، نياز به دريادلى بيش تر احساس مى شود. به همين مناسبت، رهبر جامعه بايد شجاع ترين و دليرترين باشد؛ چنان كه در متون اسلامى نيز شجاعت همانند دانش يكى از ويژگى هاى امامت و رهبرى شمرده شده است. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«وَالْامامُ يجِبُ انْ يكونَ عالِماً لا يجْهَلُ وَ شُجاعاً لا ينْكلُ »؛(3) «امام بايد عالمى باشد كه جهل بر او راه نيابد و شجاعى كه ترسى او را فرا نگيرد.»

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به در حد كمال، از اين ويژگى برخوردار بودند؛ اما برخى مخالفان اهل بيت (عليهم السلام) براى مخدوش كردن شخصيت ايشان، گفته اند كه ايشان از جنگيدن كراهت داشتند.(4)

هرچند اين تهمت هاى ناروا به طرق نامعتبر و نادرست

ص:81


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 238.
2- (2) . نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 169.
3- (3) . مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 172.
4- (4) . نك: باعونى، جواهرالمطالب، ج 2، ص 207.

نقل شده است، همين اندك هم نشان از عمق كينه دشمنان ايشان دارد؛ زيرا به رغم شهادت تاريخ بر حضور شجاعانه حضرت در ميادين مختلف جنگ، بازهم كينه توزان تلاش داشتند اين حقيقت آشكار را مخفى نمايند و صلح ايشان را به چنين دليل بى اساسى استناد دهند. در برابر تهمت هاى نادرستى از اين دست، به قدرى دلايل محكم وجود دارد كه بيان آن ها از توان اين نوشتار خارج است، لذا در ادامه تنها به بيان دو دليل اكتفا مى گردد:

دليل اول آن كه آن امام بزرگوار، از خاندان عصمت و طهارت هستند و اين خاندان همگى در رأس قله كمالات قرار دارند. در حديثى از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَر»؛(1)«ما اهل بيت (عليهم السلام) در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم) به هر اندازه كه دستور داريم، مى بخشيم.» با اين وصف، در خاندان عصمت و طهارت، شجاعت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با معاويه صلح كردند و شجاعت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با يزيد جنگيدند، به يك اندازه است. نيز با استناد به اين حديث، مى توان گفت كلام اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وصف شجاعت خود كه فرمودند:

«وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِى لَمَا وَلَّيتُ عَنْهَا»؛(2)

«به خدا قسم اگر همه عرب براى جنگ با من پشت به پشت يك ديگر دهند (و به من يورش آورند)، به هيچ وجه از آن ها روى بر نمى گردانم.» براى تمام ائمه صادق است.

دليل دوم، نقل هاى تاريخى از سيره حضرت در صحنه هاى نبرد است كه شجاعت و پيشتازى ايشان در ميدان جنگ را نشان مى دهد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خلافت پدر بزرگوارشان، در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان حضور

ص:82


1- (1) . كلينى، كافى، ج 1، ص 275.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه 45، ص 971.

داشتند و نقش هاى مؤثرى در اين جنگ ها ايفا مى كردند. براى مثال، در جنگ صفين، مردم را بر ضد سپاه قاسطين بر مى انگيختند و ايشان را تشجيع مى نمودند. آن حضرت در يكى از سخنانشان فرمودند:

فَاحْتَشِدُوا فِى قِتَالِ عَدُوِّكمْ مُعَاوِيةَ وَ جُنُودِهِ فَإِنَّهُ قَدْ حَضَرَ وَ لَا تَخَاذَلُوا فَإِنَّ الْخِذْلَانَ يقْطَعُ نِياطَ الْقُلُوبِ وَ إِنَّ الْإِقْدَامَ عَلَى الْأَسِنَّةِ نَجْدَةٌ وَ عِصْمَةٌ ؛(1)

پس براى نبرد با دشمن خود، معاويه و سپاهش، بسيج شويد، زيرا او اينك آماده شده است و (روحيه) پيكارجويى را رها نكنيد (و يك ديگر را تنها مگذاريد)، كه ترك آن (روحيه) رشته پيوند دل ها را بگسلد و پايمردى (با جولان) تيغ و سنان، ضامن هميارى و جلوگيرى (از شكست) است.

هم چنين ايشان مسئوليت جناح راست سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در جنگ صفين(2) و هدايت سپاهيان را از كوفه تا منطقه «ذى قار» براى ملحق شدن به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل(3) بر عهده داشتند.

هرچند اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سعى مى كردند براى محفافظت از نسل پيامبر (ص)، ايشان و برادر ارجمندشان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از صحنه هاى پرخطر جنگ دور نگه دارند، آن حضرات هميشه براى رفتن به كارزار پيش قدم بودند(4)

و گاه با اصرار اطرافيان دست از نبرد مى كشيدند.

ص:83


1- (1) . منقرى، وقعة صفين، ص 114.
2- (2) . ابن أعثم، الفتوح، ج 3، ص 24.
3- (3) . بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 2، ص 237.
4- (4) . امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از بازگشت از صفين و در بيان جريانى كه بين ايشان و معاويه رخ داد، براى عبدالله بن وديعه انصارى به اين مطلب اشاره كرده، در بخشى از سخنان خود مى فرمايد: «... هر چند من درباره خود بخشنده ام و در نظر من مرگ گواراست و تصميم هم گرفتم كه همين گونه اقدام كنم، به اين دو (حسن و حسين) نگريستم و ديدم پيش از من آهنگ جنگ دارند و دانستم كه اگر اين دو كشته شوند، نسب حضرت محمد (ص) در اين امت از ميان مى رود و اين را خوش نداشتم...». (مجلسى، بحارالأنوار، ج 32، ص 552).

گويند در جنگ صفين، مردى به نام «زبرقان بن حكم» كه از بزرگان مردم شام بود، به ميدان آمد و هم آورد خواست. حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نبرد او شتافتند. زبرقان از او پرسيد: «تو كيستى ؟» حضرت فرمود: «من حسن بن على ام» زبرقان گفت: «پسرم برگرد! به خدا سوگند كه روزى به پيامبر (ص) نگريستم كه سوار بر ناقه خود از ناحيه قبا برمى گشت و تو در آن روز جلوى آن حضرت بودى. من كسى نيستم كه رسول خدا (ص) را ديدار كنم و خون تو بر گردنم باشد» و زبرقان برگشت. وقتى اين خبر به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد - كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رويارويى زبرقان رفته است - به ياران خود فرمود: «اين جوان را براى من نگه داريد كه مبادا فقدان او مرا درهم شكند!» گروهى از سواران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شتابان خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رساندند و ايشان را برگرداندند.(1)

به رغم مراقبت هاى حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صحنه هايى پرشور از شجاعت كم نظير امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميادين جنگ به ثبت رسيده است. روايت كرده اند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روز جنگ جمل، محمد بن حنفيه را طلبيدند و نيزه خود را به او دادند و فرمودند: «برو اين نيزه را بر شتر عايشه بزن!» او چون نزديك شتر رسيد، قبيله بنى خيبه راه را بر او سد كردند. چون به نزد حضرت برگشت، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيزه را از دست او گرفت و به جانب شتر عايشه تاخت و نيزه را بر شتر فرو برد و با نيزه خون آلود به سوى حضرت برگشت. پس چهره محمدبن حنفيه از خجالت سرخ شد. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لَا تَأْنَفْ فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِى وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِى»؛(2)

«خجالت زده نشو (از اين كه تو نتوانستى و حسن توانست)؛ زيرا او فرزند پيغمبر (ص) است و تو فرزند على هستى.»

ص:84


1- (1) . اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 150.
2- (2) . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 21.

آرى، آن حضرت چنان شجاعتى داشتند كه تلاش هاى مذبوحانه دشمنان، براى خدشه دار كردن شخصيت ايشان، راه به جايى نبرد و نام حضرت هم چنان در صف اول شجاعان تاريخ مى درخشد.

3 - 3 - صبر

صبر در لغت به معناى خويشتن دارى و بازداشتن نفس از بى تابى هنگام مصائب و پيشامدهاى ناگوار است؛(1) به اين معنا كه انسان هنگام مصيبت، مانع اضطراب درونش گردد و زبانش را از شكايت بازدارد و اعضايش را از حركات غيرمعمول نگاه دارد.

صبر بر مشكلات و مصائب، در نتيجه رضا و تسليم در برابر امر پروردگار حاصل مى شود؛ يعنى وقتى بنده اى به مقام رضا رسيد، بر آنچه از جانب پروردگار مقدر شده، صبر مى كند و آن را مى پذيرد. اين همان صبر جميل است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كوهى از شكيبايى بودند و تحمل در برابر ناملايمات را خير مطلق مى دانستند و مى فرمودند:

«الْخَيرُ الَّذِى لَا شَرَّ فِيهِ الشُّكرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّازِلَةِ ؛(2)

«خيرى كه با شر آميخته نباشد، شكر در برابر نعمت، و صبر در برابر ناگوارى هاست.»

تاريخ صحنه هاى متعددى از صبر و استقامت وصف ناپذير ايشان در برابر مشكلات به ثبت رسانده كه در ادامه به نمونه اى از آن ها اشاره مى گردد:

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده اند كه دخترى از حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وفات كرد. گروهى از اصحاب آن حضرت، نامه اى براى تسليت به ايشان فرستادند. پس حضرت در جواب آن ها نوشتند:

ص:85


1- (1) . طريحى، مجمع البحرين، ج 3، ص 35.
2- (2) . اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 89.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِى كتَابُكمْ تُعَزُّونِّى بِفُلَانَةَ ، فَعِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهَا تَسْلِيماً لِقَضَائِهِ ، وَ صَبْراً عَلَى بَلَائِهِ ،... وَ كانَتْ أُمَّةً مَمْلُوكةً ، سَلَكتْ سَبِيلًا مَسْلُوكةً ، صَارَ إِلَيهَا الْأَوَّلُونَ ، وَ سَيصِيرُ إِلَيهَا الْآخِرُونَ ، وَ السَّلَامُ ؛(1)

اما بعد، نامه شما به من رسيد كه مرا در مرگ فلان دخترم تسلى داده بوديد. اجر مصيبت او را از خدا مى طلبم و تسليم قضاى الهى گشته ام و صابرم بر بلاى او!... اين دختر من كنيزى بود مملوك پروردگار و به راهى پيموده شده رفت كه پيشينيان به آن راه رفته اند و آيندگان به آن راه خواهند رفت - والسلام!

چنان كه مشاهده مى شود، كلام حضرت سرشار از رضايت و تسليم در برابر امر پروردگار است و گرچه مصيبت ايشان بزرگ بود، ذره اى شكايت و ناشكرى در كلام امام به چشم نمى خورد. اين درسى است براى همه تا چگونه در برابر مصائب رفتار نمايند.

3 - 4 - عفت

عفت يكى از ارزش هاى والاى معنوى است و معصومان (عليهم السلام) به حفظ آن بسيار سفارش كرده اند. مراد از عفت، خويشتن دارى از محرمات، دورى از كارهاى زشت و حالتى است كه از غلبه شهوت جلوگيرى مى كند.(2) اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عفت را برترين فضيلت اخلاقى معرفى كرده، مى فرمايند:

«عَلَيك بِالْعَفافِ ، فَانَّهُ افضلشيم الْاشْرافِ »؛(3)

بر تو باد رعايت عفت كه برترين ويژگى اخلاقى انسان هاى شريف است!

ص:86


1- (1) . طوسى، أمالى، ص 202.
2- (2) . راغب اصفهانى، مفردات، ج 1، ص 573؛ طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 103.
3- (3) . تميمى آمدى، غررالحكم، ص 445.

عفت و خوددارى از گناه، ابعاد مختلفى دارد كه در ادامه به ذكر سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دو بُعد بارز آن يعنى عفت در رفتار و عفت در گفتار پرداخته مى شود:

الف) عفت در رفتار

مراد از عفت در رفتار، خوددارى از انجام دادن خواسته هاى غيرعاقلانه، نادرست و نامشروع جنسى است. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةٌ »؛(1) «عفت، پايدارى در برابر شهوت است.»

طبق توصيفاتى كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تاريخ ثبت شده، ايشان چهره اى بسيار زيبا و دل نشين داشتند و هر بيننده اى را مجذوب خود مى كردند.(2)

لذا گاه همچون حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در معرض برخى پيشنهادهاى نادرست قرار مى گرفتند؛ ولى مانند آن پيامبر پاك دامن، به اين مسائل ذره اى تمايل نشان نمى دادند و با برخوردى شايسته و مناسب، از آن موقعيت ها دورى مى جستند. روزى ايشان در منزل «ابواء» در ميان مكه و مدينه در خيمه خود نماز مى خواندند. ناگاه زن باديه نشين بسيار خوش رويى آن حضرت را ديد و عاشق جمال ايشان شد و بى تابانه به خيمه آن حضرت آمد. پس امام نماز را مختصر كردند. چون فارغ شدند پرسيدند: «چه حاجت دارى ؟» گفت: «برخيز و مراد مرا حاصل كن؛ زيرا من بر تو وارد شدم و شوهرى ندارم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!!» ولى آن زن هم چنان آن حضرت را تحريك مى نمود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه گريه مى كرد مى فرمود: «واى بر تو!

ص:87


1- (1) . همان، ص 106.
2- (2) . ابن عايشه روايت مى كند كه مردى از اهل شام به مدينه آمد؛ پس ديد مردى زيبا بر شتر خوش رفتارى سوار است كه مثل او به حُسن و جمال نديده بود. گفت: «دل من به جانب وى مايل شد. پرسيدم كه اين چه كسى است ؟» گفتند: «حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )...» (إربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 525).

به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!!» آن زن هم از شدت گريه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شروع به گريه كرد. لحظاتى بعد، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داخل شدند و ديدند كه ايشان گريانند. آن بزرگوار نيز گريستند. ياران آن حضرت به تدريج وارد شدند و از گريه ايشان شروع به گريه كردند تا اين كه صداها به گريه بلند شد و آن زن آن جا را ترك كرد. سپس مردم برخاستند و پراكنده شدند. پس ازاين جريان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدت عمر خود به دليل احترام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن حضرت سؤالى نكردند در يكى از شب ها كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواب بودند ناگهان بيدار شدند و شروع به گريه نمودند. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان فرمود: «براى چه گريان شدى!؟» حضرت پاسخ دادند: «براى خوابى كه امشب ديدم.» فرمودند: «چه خوابى ؟» پاسخ دادند: «به آن شرط مى گويم كه تا زنده ام براى كسى بازگو نكنى!» امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «نمى گويم!» حضرت ادامه دادند: «حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در عالم خواب ديدم. وقتى من هم نظير ديگران به حُسن و جمال وى نگاه كردم، گريان شدم. آن حضرت به من نظر كرد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو! براى چه گريه مى كنى ؟» گفتم: «به ياد يوسف و همسر عزيز مصر افتادم و آن بلاهايى كه تو به آن ها مبتلا شدى و آن زندانى كه تو رفتى و آن فراقى كه يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديد به خاطرم آمد؛ لذا گريان و دچار تعجب شدم». حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به من گفتند: «پس چرا از آن زن باديه نشين كه در ابواء مزاحم تو شد تعجب نمى كنى ؟»(1)

ب) عفت در گفتار

عفت در گفتار، يكى از مباحث مهم در اخلاق عملى، است و مراد از آن، نگاه داشتن زبان از ناسزا و سخنان ناشايست است. مسأله به قدرى مهم است كه

ص:88


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 14.

خداوند در قرآن بدان تذكر داده و فرموده است: (وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً) ؛(1) «بندگان خدا كسانى هستند كه در روى زمين با فروتنى گام برمى دارند و هرگاه مردم جاهل آنان را (به زشتى) صدا كنند، با سخن مسالمت آميز (و زبان خوش) پاسخ مى دهند».

شايد اهميت عفت زبان كه حتى رعايت آن در مقابل جاهلان هم سفارش شده، بدان دليل باشد كه كنترل زبان بسيار دشوار است و اراده و خويشتن دارى بالايى مى طلبد. اغلب افراد در تعارضاتى كه با ديگران پيدا مى كنند، اولين و راحت ترين عكس العملى كه نشان مى دهند ناسزاگويى است. ازاين رو، هر اندازه انسانى بتواند زبان خود را از سخن ناشايست باز دارد، ميزان اراده و خداترسى او را نشان مى دهد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره عملى، متخلق ترين فرد به اين فضيلت اخلاقى بودند و به رغم زندگى در زمانى كه دشنام دادن به پدر گراميشان آزاد و مرسوم بود، نمونه هاى متعددى يافت مى شود كه حضرت در مقابل هتاكى افراد نادان، حتى كلمه اى به دور از ادب و نزاكت بر زبان جارى نساختند.

نقل شده كه مروان در مدينه حاكم بود و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را هر جمعه بر سر منبر دشنام مى داد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى شنيدند و هيچ نمى گفتند. سپس مردى را فرستاد تا به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به او دشنامى بسيار زشت داد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمودند:

برو به مروان بگو:

إنّى وَاللَّه لا أَمحُو عَنك شيئاً ممِّا قُلتَ بأن أَسُبُّك، ولكن مَوعِدِى وَ مَوعِدِك اللَّه، فَإن كنتَ صَادِقاً جَزَاك اللَّهُ بِصِدقِك، وَ إِن كنتَ كاذِباً فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقمَةً ؛

(2)

ص:89


1- (1) . سوره فرقان، آيه 63.
2- (2) . امينى، الغدير، ج 10، ص 370.

من با دشنام دادن به تو، چيزى از حرف هاى تو را محو و بى كيفر نمى سازم، بلكه مى گذارم خدا حقم را از تو بگيرد و ميان ما داورى فرمايد تا اگر راست گفته بودى، پاداش خيرت دهد و اگر دروغ گفته بودى، خدا كيفرى سهمگين تر از ما مى دهد!

همان طور كه ملاحظه مى شود، ايشان در موقعيتى قرار گرفتند كه خون هر انسانى را به جوش مى آورد و حداقل عكس العملى كه اغلب افراد در اين مواقع نشان مى دهند، معامله به مثل در گفتار است؛ ولى ايشان به جاى زبان گشودن در برابر چنان سخنان ناروايى، با خويشتن دارى، شأن و جايگاهشان را حفظ نمودند و دشمن را در رسيدن به مقصودى كه داشت، يعنى عصبانى كردن حضرت و وادار ساختن ايشان به عكس العملى كه بهانه به دست حكومت دهد، ناكام ساختند.

عمير بن اسحاق درباره با اين ويژگى حضرت مى گويد:

در نظر من هيچ كس از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيكوتر سخن نمى گفت؛ طورى كه دوست داشتم سكوت نكند. هرگز از او دشنامى نشنيدم جز يك بار كه ميان حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عمرو بن عثمان بن عفان خصومتى درباره زمينى رخ داد. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشنهادى فرمود كه عمرو بن عثمان نپذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لَيسَ لَهُ عِنْدَنَا إِلَّا مَا أَرْغَمَ أَنْفَهُ »؛ "بر خلاف انتظار او پيشنهاد ديگرى نداريم، بينى او به خاك ماليده باد!" هرگز دشنامى تندتر از اين از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشنيده ام.»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عفت و خويشتن دارى - چه در رفتار و چه در گفتار - سرآمد روزگار خويش بودند و سرچشمه چنين اراده و عزمى، در بازدارندگى نفس از شهوت و گناه چيزى جز خداترسى و اعتقاد حقيقى به حضور پروردگار نمى تواند باشد. لذا هر كس بخواهد به فضيلت پاكى آراسته گردد، ابتدا ايمان و تقواى خود را بايد تقويت نمايد.

ص:90


1- (1) . هاشمى، طبقات الكبرى، ج 10، ص 280.
4. اخلاق اجتماعى
اشاره

مراد از اخلاق اجتماعى، فضايل و رذايل ناظر به رابطه فرد با ساير انسان هاست. به عبارت ديگر، رفتارى كه فرد در برخوردهاى اجتماعى و معاشرت با ديگران از خود نشان مى دهد، بيان گر نوع اخلاق اجتماعى اوست.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معتقد بودند:

«رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيل؛»(1)

«اصل خردمندى، معاشرت نيكو با مردم است.» اين اعتقاد، سبب گشته بود تا رفتار اجتماعى ايشان، در اوج حسن خلق باشد و نمونه هاى بى نظيرى از برخورد شايسته با مردم حتى با دشمنانشان در تاريخ به ثبت رسد.

1 - 4 - كرم و سخاوت

محروميت مالى و فقر، بيش از ساير محروميت ها در جامعه نمايان مى شود و فشار سنگينى را بر اشخاص گرفتار و فقير وارد مى سازد. اسلام به منظور فقرزدايى از جوامع، راه كارهايى همچون وجوب پرداخت خمس و زكات و كفاره و استحباب صدقه و انفاق به مستمندان را مقدر كرده است. از ميان اين راه كارها، صدقه و انفاق، بدان سبب كه واجب نبوده و انجام دادن آن كاملاً به اختيار و رضايت شخص است، ارزش و جايگاه بالايى نزد خداوند دارد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در باب سخاوت، چنان در اوج بودند كه به كريم اهل بيت (عليهم السلام) شهرت يافتند. نمونه هاى نقل شده از سيره ايشان در زمينه انفاق و احسان، به قدرى زياد است كه در اين مختصر نمى گنجد و بسيار مشكل است كه از بين نمونه هاى خارق العاده كرم حضرت بتوان برخى را انتخاب كرد؛ اما براى تبيين گوشه اى از اخلاق كريمانه ايشان به ذكر دو نمونه اكتفا مى شود:

- مردى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حاجتى خواست. امام به او فرمودند:

ص:91


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 571.

اى فلان! حق سؤال تو نزد من عظيم است و معرفت من به آنچه از براى تو لازم است، پيش من بزرگ است و دست من به برآوردن آنچه تو سزاوار آنى عاجز است و بسيار، در راه بارى تعالى اندك است و در ملك من آن مقدار كه براى تشكر از تو كفايت كند، موجود نيست. پس اگر قبول كنى آن مقدار را كه در توان من است و رفع كنى از من سختى جمع آورى و اهتمام به آنچه از حق تو بر من واجب است، آن را به جاى آورم!

مرد گفت: «اى پسر پيامبر خدا (ص) اندك را قبول دارم و شكر آن عطيه را مى گويم و عذر بر منع آن را مى پذيرم.» آن حضرت وكيل خود را طلب فرمودند و اموال خود را به طور كامل محاسبه نمودند و فرمودند: «فاضل! سيصد هزار درهم را حاضر كن!» او پنجاه هزار درهم را حاضر ساخت. امام فرمود: «آن پانصد دينار اشرفى را چه كردى ؟» گفت: «آن نزد من است.» فرمود: «آن را نيز حاضر ساز!» آن حضرت تمام آن درهم و دينارها را به آن مرد دادند و فرمودند: «كسى را بياور تا اين ها را بردارد.» او دو حمال را آورده، آن سكه ها را بر پشت ايشان نهاد. سپس آن حضرت رداى مبارك خود را به عنوان كرايه حمالان به آن مرد دادند. يكى از ملازمانش عرض كرد: «واللَّه نزد ما يك درهم نمانده!» آن حضرت فرمود:

«لَكنِّى أَرْجُو أَنْ يكونَ لِى عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِيم»؛(1)

«ليكن از حق تعالى اميد اجر عظيم دارم.»

هم چنين عرب باديه نشينى به خدمت آن حضرت آمد. حضرت پيش از آن كه درخواستى كند فرمود: «هرآنچه در خزانه موجود است به او دهيد!» پس بيست هزار درهم به او دادند. اعرابى گفت: «اى مولاى من! چرا نگذاشتى مدح شما گويم و حاجت خود را اظهار كنم ؟» حضرت چند بيت انشا فرمودند كه مضمون بعضى از آن ها اين است: «ما اهل بيت، عطا مى كنيم بى آنكه كسى از ما اميد و

ص:92


1- (1) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 270.

آرزو داشته باشد؛ و بخشش مى نماييم پيش از آن كه آبروى سائل ريخته شود. اگر دريا كثرت عطاهاى ما را بداند، هرآينه در عرق خجالت خود غرق شود!»(1)

سيره حضرت تفسير عينى كلام ايشان در بيان معناى جود و كرم است. حضرت در پاسخ به اين سؤال كه: «جود و كرم چيست ؟» فرمودند:

«الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِيةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِى الْمَحْل»؛(2)

«بخشيدن قبل از درخواست و اطعام در هنگام تنگ دستى و سختى.»

بخشش هاى كريمانه حضرت به سبك معاويه و ساير حكام اموى و عباسى نبود كه يا براى شنيدن ثنا باشد يا براى ارضاى حس خودبرتربينى و لذت بردن از قدرت و ثروتى كه در اختيار داشتند و يا براى رسيدن به موقعيتى در نظر مردم. بلكه تنها انگيزه ايشان، كمك به مستمندان و دست گيرى از نيازمندان براى جلب رضايت پروردگار بود. لذا هنگام بخشش با شخص محتاج چنان برخورد مى كردند كه گويى در حال پرداخت دِين خود به او هستند و از او به دليل قبول احسان، تشكر مى نمودند. ايشان در انفاق هاى خود، به حفظ آبروى درخواست كننده توجه مى كردند و دوست نداشتند كه افراد هنگام ابراز نياز، احساس حقارت كنند؛ لذا طورى رفتار مى نمودند كه گويى در حال انجام دادن وظيفه شان هستند و مبالغ هنگفتى را كه انفاق مى نمودند، را ناچيز مى شمردند. چنين اخلاق كريمانه اى، نشأت گرفته از روح بزرگ و شخصيت والاى آن امام بزرگوار و دليل ديگرى بر زهد آن حضرت است كه دنيا را محل عبور و متاع آن را موجب فريب و غرور مى دانستند و به راحتى اموال خود را در راه خدا انفاق مى نمودند؛ بدون آن كه ذره اى به آن دل بسته و يا در فكر گردآورى آن باشند.

ص:93


1- (1) . امين، أعيان الشيعه، ج 1، ص 578.
2- (2) . فيض كاشانى، الوافى، ج 26، ص 242.
2 - 4 - مهربانى و عطوفت

از ديدگاه اسلام، مهربانى و محبت، مايه قوام و برپايى جامعه انسانى است. دين مقدس اسلام، همواره پيروان خود را به مهربانى و مهرورزى به يك ديگر سفارش مى كند.(1) در قرآن كريم، مهرورزان جزو اصحاب ميمنه يعنى سعادت مندان و كسانى معرفى شده اند. كه وجودشان سرشار از يمن و بركت است.(2) امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيه مى كنند:

«تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ تَعاطَفُوا»؛(3)«به يكديگر متصل شويد و پيوند محبت را محكم كنيد و به هم نيكى نماييد و نسبت به هم مهربان باشيد!»

مهربانى يكى از ويژگى هاى شاخص امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ به طورى كه در سيره هاى مختلف امام، مى توان نشانى از محبت و لطافت را مشاهده كرد. درياى محبت ايشان به قدرى گسترده و جوشان بود كه غريبه و آشنا را دربرمى گرفت و حتى كسانى كه يك بار با ايشان برخورد داشتند، از لطف و محبت حضرت بهره مند مى شدند. براى مثال، نقل شده است كه ايشان در مكانى نشسته بودند. هنگامى كه خواستند از آن جا برخيزند، مرد فقيرى سررسيد. امام در كمال بزرگوارى به آن تازه وارد خوش آمد گفتند و به او لطف كرده، فرمودند:

«إِنَّك جَلَسْتَ عَلَى حِينِ قِيامٍ مِنَّا أَ فَتَأْذَنُ لِى بِالاِنصِراف ؟»؛(4)

"شما هنگامى در مجلس نشستيد كه ما مى خواستيم برخيزيم؛ آيا اجازه مى دهيد مجلس را ترك كنم ؟" آن مرد هم اجازه داد.

ص:94


1- (1) . مقدس نيا، آداب معاشرت، ص 165.
2- (2) . سوره بلد، آيه 17 و 18: «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ أمَنوُا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أوُلئِك أَصْحابُ الْمَيمَنَةِ ؛ «سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يك ديگر را به صبر و استقامت و مهربانى و عطوفت توصيه مى كنند. اينان اصحاب يمين هستند.»
3- (3) . حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 216.
4- (4) . هاشمى، الطبقات الكبرى، خامسة 1، ص 281.

آنچه امام در اين سيره به جا آوردند، مراعات حق هم نشين است كه از آداب اجتماعى به شمار مى رود و يكى از آثار مهم و قطعى آن، ايجاد محبت و الفت ميان افراد است كه اسلام به آن تشويق مى كند.

هم چنين امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

موقعى كه شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نزديك شد، ايشان گريستند. به آن بزرگوار گفته شد: «آيا گريه مى كنيد در صورتى كه چنين مقام و منزلتى نزد پيغمبر خدا (ص) داريد و آن بزرگوار درباره شما فرموده آنچه را كه بايد بفرمايد. شما بيست حج با پاى پياده به جاى آورده ايد و سه مرتبه مال خود، حتى نعلينتان را با خدا تقسيم نموده ايد!؟» حضرت فرمود:

«إِنَّمَا أَبْكى لِخَصْلَتَينِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ »؛(1) "من براى دو موضوع گريه مى كنم: يكى وحشت هنگام حساب و ديگرى فراق دوستان."

آرى! محبت دوستان به قدرى در دل حضرت جاى داشت كه در هنگام مرگ، غم فراق ايشان اشك بر چهره مبارك حضرت جارى ساخت.

لطف سرشار آن امام رئوف، همچون باران، همه حتى حيوانات را دربرمى گرفت. روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشسته بودند و طعامى تناول مى نمودند. سگى در پيش ايشان ايستاده بود و حضرت هر لقمه اى كه تناول مى فرمودند لقمه اى پيش سگ مى افكندند. مردى گفت: «اى پسر پيامبر (ص) آيا مى خواهيد اين سگ را از شما دور كنم ؟» حضرت فرمود:

«دَعْهُ إِنِّى لَأَسْتَحْيى مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يكونَ ذُو رُوحٍ ينْظُرُ فِى وَجْهِى وَ أَنَا آكلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ ؛»(2)

«آن را رها كن! زيرا از خدا شرم دارم در حالى غذا بخورم كه جان دارى به من نگاه كند و من آن را طعام ندهم و برانم.»

ص:95


1- (1) . طبرسى، مكارم الأخلاق، ص 316.
2- (2) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 192.
4 - 3 - عفو و گذشت

خداوند رحمان در آيات بسيارى از قرآن كريم، مؤمنان را به عفو كردن تشويق مى كند(1) و از ايشان مى خواهد در روابط اجتماعى خود، بخشش را سرلوحه كارشان قرار دهند تا كدورت ها، سبب سردى روابط و ايجاد كينه و خشونت و تفرقه نگردد. در مقابل، خداوند پاداش كسى را كه از انتقام بگذرد، خود بر عهده گرفته، مى فرمايد: «وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ »؛2 «كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او باخداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد.»

پيامبر (ص) مى فرمايند:

«إِنَّا أَهْلُ بَيتٍ مُرُوءَتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنَا»؛(2)«مروت ما اهل بيت، در عفو و گذشت از كسى است كه بر ما ظلم كرد.» گذشت در خاندان رسول خدا (ص) يكى از ويژگى هاى بارز و ملكات اخلاقى شاخص به شمار مى رود كه به شهادت تاريخ، مصاديق آن در اين خاندان، بى نظير است.

برخى از اين نمونه هاى حيرت انگيز را در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان يافت. روزى مردى به حضور ايشان آمد و گفت: «فلانى درباره شما چنين و چنان گفت (يعنى از شما بدگويى نمود)». امام به وى فرمودند:

«أَلْقَيتَنِى فِى تَعَبٍ أُرِيدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِى وَ لَهُ »؛(3)

«زحمت مرا زياد كردى؛ الان تصميم گرفتم كه براى خودم و او استغفار نمايم.»

ص:96


1- (1) . سوره مؤمنون، آيه 96؛ سوره فصلت، آيه 34 و 35؛ سوره بقره، آيه 178؛ سوره تغابن، آيه 14؛ سوره نساء، آيه 149؛ سوره مزمل؛ آيه 10.
2- (3) . شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 10.
3- (4) . حلوانى، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، ص 76.

چنان كه مشاهده مى شود، حضرت از مرحله گذشت نيز بالاتر رفته، بدى را با نيكى پاسخ دادند؛ كارى كه تحمل آن براى هر كس ممكن نيست و طبق فرمايش قرآن كريم، به اين مرحله نمى رسند جز كسانى كه داراى صبر و استقامت اند و كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند.(1)

اوج گذشت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در نحوه برخورد با قاتلشان مى توان مشاهده كرد. عمربن اسحاق كه پس از مسموميت ايشان همراه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منزل ايشان رفته بود، نقل مى كند كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حضرت پرسيدند: «چه كسى تو را زهر داده ؟» ايشان پاسخ دادند:

وَ مَا تُرِيدُ مِنْهُ أَتُرِيدُ قَتْلَهُ إِنْ يكنْ هُوَ هُوَ فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقِمَةً مِنْك وَ إِنْ لَمْ يكنْ هُوَ فَمَا أُحِبُّ أَنْ يؤْخَذَ بِى بَرِى؛(2)

از آن كس چه مى خواهى ؟ آيا مى خواهى او را بكشى ؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بر او بيش از توست و اگر او نباشد، من دوست ندارم بى گناهى به خاطر من گرفتار شود.

نحوه برخورد حضرت در برابر ظلم عظيمى كه در حقشان روا داشته شد، نشان از روح بزرگوار و بخشنده ايشان دارد كه حتى راضى به مؤاخذه و انتقام از قاتل خويش نبودند و از حق خود براى مجازات او گذشتند.

4 - 4 - تواضع

خداوند در قرآن كريم، فروتنى در برابر مؤمنان را مدح كرده و آن را از صفات انسان هايى بر شمرده كه محبوب درگاه الهى هستند.(3)

مراد از تواضع، آن است كه

ص:97


1- (1) . سوره فصلت، آيه 35: «وَ مايلَقَّاها الَّا الَّذينَ صَبَروُا وَ مايلَقَّاها الّا ذوُحَظٍّ عَظيمٍ ».
2- (2) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 16.
3- (3) . سوره مائدة، آيه 54: (فَسَوْفَ يأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يخافُونَ لَوْمَةَ لائِم)؛ «خداوند جمعيتى را مى آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست

شخص در روابط اجتماعى، خود را از ديگران بهتر نداند(1) و به سبب شأن و حريم قائل شدن براى خود، هرچند واقعيت داشته باشد، از مردم فاصله نگيرد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رغم داشتن جايگاه عظيم دينى و علمى و اجتماعى، در ميان مردم و همراه آنان بى تكلف زندگى مى كردند و با فروتنى، چنان رفتار مى نمودند كه گويى هيچ برترى نسبت به آن ها ندارند. ايشان خود را از مردم جدا نمى دانستند و از آن ها توقع احترام و خدمت نداشتند و ديگران را كوچك نمى پنداشتند. سيره عملى ايشان به خوبى گوياى اين فضيلت اخلاقى عظيم است.

ابن شهرآشوب روايت كرده كه روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از گدايان گذشتند كه چند تكه نان خشك روى زمين گذاشته، مى خوردند. وقتى نگاه آن ها بر آن حضرت افتاد، به ايشان تعارف كردند تا هم غذايشان شود. حضرت از اسب پياده شدند و فرمودند: إن الله لا يحب المستكبرين؛ «خدا متكبران را دوست نمى دارد.» با آن ها نشستند و از طعامشان تناول فرمودند تا همه سير شدند و به بركت وجود آن حضرت، چيزى از طعام كم نشد. سپس امام آن گدايان را به مهمانى خويش دعوت كردند و طعام هاى نيكو براى ايشان حاضر نمودند و آنان را به خلعت هاى فاخر مزين گردانيدند.(2)

چنان كه ملاحظه مى شود، حضرت بدون هيچ تكبرى با گدايان هم سفره شدند و از غذاى حقيرانه ايشان با خوش رويى تناول نمودند، بدون آن كه ذره اى اظهار ناخرسندى كنند و به هيچ وجه روا ندانستند به دليل رعايت شأن و مقام خود، دل آن تهى دستان را بشكنند. نشان دادن تواضعى در اين حد از آن بزرگوارى كه

ص:98


1- (1) . ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 301.
2- (2) . مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 352.

صاحب جايگاه امامت و عزت ملكوتى است، نشأت گرفته از ايمان بلند به خداوند تعالى و درك عظمت الهى است؛ زيرا اعتقاد داشتند و مى فرمودند:

«فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يعْلَمُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يتَوَاضَعُوا»؛(1)«سربلندى كسانى كه بزرگى خدا را بشناسند در فروتنى است.»

4 - 5 - قدردانى از نيكى و محبت

آدمى با راهنمايى فطرت و دين و خرد، درمى يابد كه سپاس گزارى از كسانى كه به او نيكى كرده اند، ضرورى است؛ به طورى كه تا شكر آن ها را به جا نياورد، شكر خالق خود را به جا نياورده است.(2) امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

روز قيامت، خداوند از بنده اى مى پرسد: «آيا سپاس فلانى را گفتى ؟» پاسخ مى دهد: «خدايا من سپاس تو را به جاى آوردم.» خداوند مى فرمايد: «چون شكر او را به جا نياوردى، سپاس مرا نيز نگفته اى!»

سپس مى فرمايند:

«اشْكرُكمْ لِلَّهِ اشْكرُكمْ لِلنَّاسِ »؛(3)«شكرگزارترين شما نسبت به خدا كسى است كه نسبت به مردم بيش تر سپاس گزار باشد.»

به رغم اهميت اين مسأله، مشاهده مى شود همه افراد بدان عنايت ندارند؛ بلكه ميزان توجه به محبت و احسان ديگران و سپاس گزارى از آن ها به ميزان كرم و بزرگ منشى كسى است كه به او محبت مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«الْكرِيمُ يشْكرُ الْقَلِيلَ وَ اللَّييمُ يكفِّرُ الْجَزِيل»؛(4)

«انسان گرامى و كريم، كوچك ترين محبت را شكر مى گويد و انسان پست، در برابر محبت هاى عظيم ناسپاسى مى كند.» امام

ص:99


1- (1) . كلينى، كافى، ج 8، ص 390.
2- (2) . امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «مَنْ لَمْ يشْكرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يشْكرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ »؛ «هر كس كه سپاس گزار نعمت خويش از مخلوق نباشد، خداوند عزوجل را شكر نكرده است.» (شيخ صدوق، عيون أخبارالرضا، ج 2، ص 24).
3- (3) . حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 310.
4- (4) . تميمى آمدى، غررالحكم، ص 65.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به اين سخن اعتقاد داشته، مى فرمايند:

«اللُّؤْمُ أَنْ لَا تَشْكرَ النِّعْمَةَ »؛(1)

«پستى، آن است كه در برابر نعمت سپاس به جاى نياورى.»

با بررسى سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشاهده مى شود كه لقب «كريم اهل بيت» ازاين جهت نيز به حق شايسته ايشان است؛ زيرا ذره اى ابراز محبت را بى پاسخ نگذاشته، آن را به بهترين وجه جبران مى نمودند.

نقل است امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبداللّه بن جعفر به حج مى رفتند. در يكى از منازل، شتر آذوقه ايشان گم شد. تشنه و گرسنه ماندند؛ پس نظرشان به خيمه اى افتاد. وقتى به نزديك آن خيمه رفتند، پيرزنى در خيمه بود؛ از او پرسيدند: «آيا آبى براى نوشيدن دارى ؟» گفت: «بله!» وارد خيمه شدند و در پيش خيمه او گوسفندى بود. گفت: «از اين بدوشيد و از شير او بياشاميد». چنين كردند. باز گفتند: «آيا طعامى دارى ؟» گفت: «غير از اين گوسفند چيزى ديگر ندارم. اگر مى خواهيد اين گوسفند را بكشيد تا براى شما طعامى مهيا سازم.» يكى از ايشان گوسفند را كشت و پوست كند و پيرزن با آن طعامى پخت و ايشان خوردند و استراحتى كردند تا خنك شدند. هنگامى كه خواستند حركت كنند، به آن زن گفتند: «ما از قبيله قريشيم و اراده حج داريم؛ چون به مدينه بازگشتيم به نزد ما بيا تا احسان تو را جبران كنيم.» وقتى شوهر آن زن به خيمه برگشت و از جريان آگاه شد، به او گفت: «واى بر تو! گوسفند مرا براى كسانى ذبح كردى كه آن ها را نمى شناسى، بعد مى گويى عده اى از قريش بودند؟» بعد از مدتى ايشان براى كارى به مدينه آمدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه آن زن را ديدند و شناختند. غلامى را فرستادند و او را طلب كردند و به او فرمودند: «اى بنده خدا مرا مى شناسى ؟» گفت: «نه!» فرمود: «من مهمان تو بودم در فلان روز». زن گفت: «پدر

ص:100


1- (1) . حرانى، تحف العقول، ص 233.

و مادرم به فدايتان!» آن حضرت هزار گوسفند براى او خريدند و هزار دينار طلا به وى دادند و شخصى را با او همراه كردند و او را نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستادند. آن جناب نيز هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيدند و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز اين مقدار به او عطا فرمود.(1)

در نقل ديگرى آمده كه كنيز آن حضرت به حضور آن بزرگوار آمد و سلام گفت و يك شاخه گل تقديم نمود. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وى فرمود: «من تو را در راه خدا آزاد كردم.» به آن حضرت اعتراض شد كه: «كنيزى را براى يك شاخه گل آزاد نموديد؟» ايشان فرمودند:

«أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)2

وَ كانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا»؛(2)«خدا ما را اين طور پرورش داده است؛ زيرا مى فرمايد: هرگاه به شما درودى گفته شد، نيكوتر از آن جبران نماييد. جزاى نيكوى اين زن آن بود كه او را در راه خدا آزاد نمايم.»

ايشان چنان به مسأله قدردانى از محبت ديگران اهميت مى دادند كه حتى با مشاهده محبتى در حق حيوانات، آن را ارج مى نهادند و بى پاسخ نمى گذاشتند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غلام سياهى را ديدند كه از نان نازكى يك لقمه خودش مى خورد و يك لقمه به سگى كه آن جا بود مى داد. حضرت پرسيدند: «چه چيز باعث شد كه چنين كنى ؟» غلام جواب داد: «من شرم دارم از اين سگ كه خودم غذا بخورم و به او چيزى ندهم.» حضرت به او فرمودند: «جايى نرو تا برگردم.» سپس نزد صاحب او رفتند و غلام و باغى را كه غلام در آن بود خريدند. بعد غلام را آزاد كردند و باغ را به او بخشيدند.

(3)

ص:101


1- (1) . ثقفى، الغارات، ج 2، ص 696.
2- (3) . فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 476.
3- (4) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 38.

چنين رفتارهايى، علاوه بر آن كه نمودى از اوج كرامت امام است، اهتمام حضرت براى تربيت عاطفى مردم را نيز نشان مى دهد؛ زيرا ايشان از طريق چنين رفتارهايى، ارزش و اهميت محبت را گوشزد مى كردند و با برخوردهاى كريمانه اى كه در برابر مهربانى ها از خود نشان مى دادند، ديگران را به ابراز محبت حتى در حق حيوانات تشويق مى نمودند.

4 - 6 - حلم و بردبارى

«حلم» ضد غضب، و عبارت است از: آرامش نفس، به طورى كه قوه غضب به آسانى آن را تحريك نكند.(1) به عبارت ديگر، كسى كه آراسته به اين فضيلت باشد، خويشتن دار بوده، به آسانى خشمگين نمى شود و پرخاش گرى نمى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تعريف حلم مى فرمايند:

«[الْحِلْمُ ] كظْمُ الْغَيظِ وَ مِلْك النَّفْس»؛(2)

"حلم، فرو خوردن خشم و تسلط بر نفس است."

بايد توجه داشت، فضيلت حلم با فضيلت صبر متفاوت است. چنان كه پيش تر نيز اشاره شد صبر، تحمل مصائب و مشكلات و خوددارى از شكايت به سبب آن هاست، لذا جزو اخلاق فردى محسوب مى شود؛ اما حلم، جلوگيرى از خشم در برابر نادانى و رفتار نادرست ديگران است؛ ازاين رو از اخلاق اجتماعى به شمار مى رود.

امام دوم شيعيان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حلم و بردبارى نيز الگويى بى نظير بودند. ايشان در برابر نادانى و رفتار ناشايست ديگران، نه تنها خشمگين نمى شدند؛ بلكه با ملايمت و نرمى، شخص را شرمنده خود مى ساختند. روزى ايشان سوار بر اسب بودند. مردى از اهل شام بر سر راه آن حضرت آمد و دشنام بسيار به ايشان گفت.

ص:102


1- (1) . نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 243.
2- (2) فيض كاشانى، وافى، ج 26، ص 241.

آن جناب جواب او را ندادند تا از سخن خود فارغ شد. پس روى مبارك خود را به سوى او گردانيدند؛ بر او سلام كردند و به روى او خنديدند و فرمودند: «اى مرد، گمان مى كنم تو غريبى و گويا امر بر تو مشتبه شده باشد؛ اگر از ما درخواست كنى، عطا مى كنيم؛ اگر از ما طلب هدايت كنى، تو را ارشاد مى كنيم؛ اگر از ما يارى طلبى، يارى مى كنيم؛ اگر گرسنه اى، تو را سير مى كنيم؛ اگر عريانى، تو را مى پوشانيم؛ اگر محتاجى، بى نيازت مى گردانيم؛ اگر رانده شده اى، تو را پناه مى دهيم؛ اگر حاجتى دارى، براى تو برمى آوريم؛ اگر بار خود را بياورى و به خانه ما فرود آورى و تا وقت رفتن ميهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا ما خانه اى بزرگ داريم و آنچه خواهى نزد ما ميسر است.» وقتى آن مرد سخن حضرت را شنيد، گريست و گفت: «گواهى مى دهم كه تويى خليفه خدا در زمين و خدا بهتر مى داند كه خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. پيش ازاين، تو و پدرت را از همه كس دشمن تر مى داشتم، اكنون محبوب ترين خلق نزد من هستى.» پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا زمانى كه در مدينه حضور داشت، ميهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدان اهل بيت گرديد.»(1)

ملاحظه شد كه چگونه بردبارى و رفتار كريمانه حضرت در برابر نادانى و سخنان ناشايست آن مرد، سبب گرديد كه وى نه تنها از كرده خود پشيمان شود، بلكه يكى از دوست داران حقيقى ايشان گردد. اين رفتار حضرت، تفسير عينى كلام خداوند است كه مى فرمايد: (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدٰاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ) ؛(2)

«هميشه بدى خلق را به بهترين عمل، پاداش ده تا همان كس كه با تو سر دشمنى دارد، گويا دوست صميمى تو گردد.»

ص:103


1- (1) . قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 530
2- (2) . سوره فصلت، آيه 34.

حلم و شكيبايى حضرت به قدرى بود كه حتى كينه توزترين دشمنان به آن اعتراف داشتند. زمانى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند و ايشان را تشيع مى نمودند، مروان بن حكم در تشييع جنازه آن حضرت حضور يافت و زير تابوت آن جناب را گرفت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود:

«تَحْمِلُ الْيوْمَ جَنَازَتَهُ وَ كنْتَ بِالْأَمْسِ تُجَرِّعُهُ الْغَيظَ»؛ «امروز جنازه اش را حمل مى كنى درحالى كه تا ديروز، كينه و نفرت و خشمت را به او مى نوشاندى!» مروان پاسخ داد: «اين كار را با كسى مى كردم كه تحمل و بردباريش، با كوه ها برابر بود!»(1)

آنچه از بررسى اخلاق اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست مى آيد، بيان گر اوج مردم دارى و انسان دوستى ايشان است. حضرت در ميان مردمى زندگى مى كردند كه اغلب عظمت جايگاه ايشان را نمى شناختند و آن را گرامى نمى داشتند. بااين حال همواره با حسن معاشرت و رفتار نيكويى كه زبانزد روزگار خويش بود، با آن ها برخورد مى كردند و اين نشان از اخلاق برجسته و بى همتاى ايشان دارد.

نتيجه

طبق تعاليم اسلام، اخلاق نقش مهمى در سعادت انسان دارد و ارايه الگويى عينى، مى تواند افراد را براى عمل به دستورهاى اخلاقى دين ترغيب نمايد. سيره اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرشار از نمونه هاى جزيى و ملموس از چگونگى رعايت اخلاق در شئون مختلف زندگى است كه با معرفى آن، مى توان الگوى مناسبى براى سبك زندگى اخلاقى و اسلامى عرضه كرد. ايشان در بُعد اخلاق بندگى، با رعايت اصولى همچون خشوع، اهتمام به نماز و انس با قرآن، ادب بندگى را به زيبايى نشان مى دهند. هم چنين در سطح اخلاق فردى، با نشان دادن رفتارهايى همچون زهد، صبر، شجاعت و عفت نمونه اى از منش درست انسانى را در زندگى فردى به

ص:104


1- (1) . اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 83.

تصوير مى كشند. در روابط اجتماعى نيز با تأكيد و عمل به اصولى مانند سخاوت، مهربانى با ديگران، گذشت، تواضع، قدردانى از محبت ديگران و بردبارى، نحوه رفتار شايسته در جامعه را به ديگران مى آموزند. بدين ترتيب سيره اخلاقى ايشان الگوى مناسبى براى تمام شئون زندگى انسان خواهد بود.

هم چنين حرف و عمل آن بزرگوار يكى بود و آنچه را به ديگران توصيه مى كردند، ابتدا خود به آن عمل مى نمودند. اين تطابق گفتار و رفتار، گواه ديگرى بر كمالات اخلاقى آن امام همام است و يكى از معيارهاى مهم براى انتخاب اسوه به شمار مى آيد.

نكته ديگر آن كه فضايل اخلاقى در ابعاد مختلف، چنان در زندگى و رفتار حضرت ظهور دارد كه يك سيره، مى تواند هم زمان بيان گر چندين فضيلت اخلاقى باشد. اين دليل ديگرى است كه ايشان را الگويى بى نظير در مكارم اخلاقى به شمار مى آورد.

مقاله حاضر در چارچوب فعلى، گوشه اى از سيره و منش اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در سه حوزه مختلف به تصوير كشند؛ ولى به جهت ادامه و توسعه بحث، مى توان افق هاى تحقيقاتى ديگرى در اين زمينه مطرح نمود. براى مثال، از آن جا كه فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هر يك از حوزه هاى اخلاق بندگى، فردى و اجتماعى، بيش تر از موارد ياد شده در اين مقاله است، مى توان با اضافه كردن نمونه هاى ديگر از سيره حضرت، اين موضوع را به شكل غنى ترى نمايان كرد و يا مى توان به بررسى تأثير تربيتى سيره هاى اخلاقى حضرت در ابعاد ذكر شده پرداخت.

ص:105

منابع

قرآن كريم

نهج البلاغه

1. ابن اعثم كوفى، أبومحمد أحمد، كتاب الفتوح؛ چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

2. ابن بابويه، محمد بن على (شيخ صدوق)، الأمالى، چاپ ششم، تهران: كتابچى، 1376.

3. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1412 ق.

4. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

5. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

6. ابن مسكويه، احمد بن محمد، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، چاپ اول، قم: طليعه نور، 1426 ق.

7. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، چاپ سوم، بيروت: دار صادر، 1414 ق.

8. ابن نعمان، محمد بن محمد (شيخ مفيد)، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

9. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الأئمه، چاپ اول، تبريز، بنى هاشمى، 1381 ق.

ص:106

10. اسكافى، ابوجعفر محمد بن عبدالله، المعيار و الموازنه فى فضائل الإمام اميرمؤمنان على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بى نا، چاپ اول، بيروت: 1402 ق.

11. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

12. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

13. امينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب و السنه و الأدب، چاپ اول، قم: مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1416 ق.

14. باعونى، شمس الدين، جواهرالمطالب فى مناقب الإمام على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلاميه، 1415 ق.

15. بلاذرى، احمد بن يحيى، أنساب الأشراف، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

16. تفسير الصافى، چ دوم، تهران: مكتبه الصدر، 1415 ق.

17. تميمى آمدى، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، چاپ دوم، قم: دارالكتب الاسلامى، 1410 ق.

18. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، چاپ اول، قم: دارالكتاب، 1410 ق.

19. حر عاملى، محمد بن حسن، تفصيل وسائل الشيعه، چاپ دوم، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1414 ق.

20. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

21. حسينى زبيدى، سيدمرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1414 ق.

22. حلوانى، حسين بن محمد، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدى (عج)، 1408 ق.

ص:107

23. حلى، ابن فهد، عده الداعى و نجاح الساعى، چاپ اول، قم: دارالكتب الإسلامى، 1407 ق.

24. خصال، جامعه مدرسين، چاپ اول، قم، 1362.

25. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، چاپ اول، بيروت: دارالعلم الدارالشاميه، 1412 ق.

26. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدى (عج)، 1409 ق.

27. شامى، جمال الدين يوسف بن حاتم، الدر النظيم فى مناقب الأئمة اللهاميم، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1420 ق.

28. طبرسى، حسن، مكارم الاخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات شريف رضى، 1370.

29. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران: كتابفروشى مرتضوى، 1375.

30. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

31. عسقلانى، ابن حجر، الإصابه فى تمييز الصحابه، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

32. عيون أخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: نشر جهان، 1378 ق.

33. فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، الوافى، چاپ اول، اصفهان: كتابخانه امام اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1406 ق.

34. قرشى، سيدعلى اكبر، قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1371.

35. قمى، عباس، منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل، چاپ اول، قم: دليل ما، 1379.

ص:108

36. كلينى، يعقوب، الكافى، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1362.

37. مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

38. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1363.

39. مقدس نيا، محمد، آداب معاشرت، چاپ پنجم، قم: زمزم هدايت، 1387.

40. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفين، چاپ دوم، قم: مكتبه آيت الله المرعشى النجفى، 1403 ق.

41. نراقى، ملأ احمد، معراج السعاده، انتشارات هجرت، چاپ پنجم، بى جا، 1377.

42. نورى، حسين، مستدرك الوسائل، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408 ق.

43. هاشمى بصرى، محمد بن سعد بن منيع، الطبقات الكبرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

ص:109

سبك زندگى فرهنگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيده زهرا موسوى

چكيده

پيامبر (ص) توسط فرهنگ اسلامى را با پشتوانه الهى، پايه گذارى كردند و هريك از معصومان (عليهم السلام) به تناسب مخاطبان و ظرفيت فكرى مردم زمان خود، به تبيين و گسترش آن پرداختند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دليل نزديكى به عصر پيامبر (ص) جايگاه ويژه اى داشتند. ايشان تحت تربيت مستقيم سه معصوم بودند كه خود از بنيان گذاران فرهنگ اسلام به شمار مى رفتند. اين ويژگى علاوه بر عصمت، ايشان را منشأ اثر قرار داده و اقدامات فرهنگ سازشان را متمايز كرده است. در اين پژوهش كه به صورت تحليلى - توصيفى انجام گرديده، با استفاده از كتب روايى و تاريخى، به بررسى فعاليت هاى فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته شده است. اين نوشتار به توجه هميشگى امام به مسأله فرهنگ و فرهنگ سازى اشاره مى كند كه تحت هيچ موقعيت سياسى و اجتماعى از آن دست برنداشتند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم در رفتارهاى علمى خود فرهنگ ساز بودند و هم در عمل براى مردم الگو و فرهنگ ساز به شمار مى آمدند. اين سبك زندگى و رفتار در امور فرهنگى براى مسلمانان اعم از عالمان دينى و عموم مردم، راه روشنى را تبيين مى كند كه در هر موقعيتى مى توان به تبليغ فرهنگ اسلام پرداخت.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرهنگ، سبك زندگى.

ص:110

مقدمه

فرهنگ هر اجتماع از شناسه هاى اصلى آن به شمار مى رود. تكيه و افتخار بسيارى از كشورها و ملت ها، به فرهنگ غنى و پرمايه شان است. داشتن همين پشتوانه قوى باعث اعتماد به نفس در آن ها شده در برخوردهاى سياسى - اجتماعى و تقابل هاى فرهنگى، ملت ها را در برابر آسيب ها و شكست ها ايمن مى كند. البته كشورهايى هم پيدا مى شوند كه به سبب احساس خلأ فرهنگى، فرهنگ هاى ساير ملت ها و كشورها را به نام خود ثبت مى كنند و مى خواهند از قِبَلِ اين تقلب فرهنگى براى خود، شأن و منزلتى به دست آورند.

اسلام به عنوان يك دين فرهنگى و يك فرهنگ دينى، در جامعه انسانى ظهور يافت و از آن زمان تاكنون باگذشت ساليان متمادى و عبور از نسل ها هم چنان به عنوان فرهنگى غنى و باارزش در ميان ساير مذاهب، فرهنگ ها و آيين ها خودنمايى مى كند. آن ها كه قدر اين گوهر گران قدر را مى دانند، با تلاش سعى دارند غبار نادانى ها را از روى آن بشويند و آن ها كه كينه اى از آن به دل دارند، دنبال لكه دار كردن اين تابلوى اثرگذار و ماندگار هستند. البته افرادى نيز با زيركى، آنچه را كه آيين پاك احمدى به عنوان فرهنگ اسلامى به بشريت عرضه داشته است، به نام ملت و كشور و مذهب خود اعلام مى كنند و با سوءاستفاده از غفلت مسلمانان، به كسب شأن منزلت براى خود مى پردازند.

حال بايد ديد فرهنگى كه ملت ها از آن به افتخار ياد مى كنند، چگونه شكل يافته است و سرچشمه هاى آن از كجا آغاز مى شود و چگونه مى توان به غنا و ارزش آن افزود؟ فرهنگى كه از سرچشمه هاى پاك خدايى نشأت گرفته، اگر به صورت درست به آن پرداخته شود، مى تواند نسل ها را يكى پس از ديگرى، با استوارى به رشد برساند.

ص:111

اسلام از ابتداى ظهور، در ميان محيطى رخ نشان داد كه از فرهنگ و تمدن، نشان چندانى نداشت. از آن جا كه اسلام دين جاويدان است، فرهنگ و تمدن خود را از نو بنا نهاد و از ريشه به ساختن فرهنگ اسلامى پرداخت. براى رشد اين فرهنگ تازه مولود، پيامبر اسلام (ص) و معصومان (عليهم السلام) بنابر اقتضاى محيط و موقعيت خود، به تلاش هايى در اين زمينه پرداختند تا بتوانند آنچه را كه اسلام به عنوان يك دين كامل براى بشر هديه آورده، به صورت نظرى و عملى به تصوير بكشند و آن را به صورت فرهنگ اسلام در ميان مسلمانان گسترش دهند.

قدرت و عظمت فرهنگ اسلامى چنان گيرا و فراگير است كه در هركجا به صورت درست رونمايى شود، از آن استقبال مى شود و جاى خود را در ميان ساير فرهنگ ها باز مى كند و بر آن ها اثر مى گذارد. به همين دليل، قدرت هاى سلطه گر براى اين كه مانع نفوذ فرهنگ اسلامى شوند كه با منافع دنيايى و استعمارى شان در تضاد است، به تخريب چهره اسلام و فرهنگ غنى آن پرداخته اند. ازاين رو، مهم ترين وظيفه مسلمانان اين است كه فرهنگ اسلام را خوب درك كنند و به صورت درست به گسترش آن بپردازند. براى رسيدن به نتيجه مطلوب در اين زمينه، بررسى سيره معصومان (عليهم السلام) بهترين راه است؛ زيرا ايشان نه تنها تمام رفتار و كردارشان مطابق فرهنگ اسلام بود، بلكه خود به فرهنگ سازى در اين زمينه مى پرداختند؛ يعنى با روش هاى مناسب، فرهنگ اسلام را در جامعه اجرا مى كردند و به ديگران آموزش مى دادند. شناسايى سبك و روش فرهنگى ائمه (عليهم السلام) اين امكان را به مسلمانان مى دهد كه هريك از آن ها علاوه بر مقابله با تهاجم فرهنگى، خود نيرويى براى دفاع از فرهنگ اسلام و سربازان دلير جنگ نرم در رويارويى با دشمنان فرهنگى باشند.

ص:112

در اين مقاله، تلاش شده است تا با كمك از تاريخ و روايات، به نقش فرهنگى و فعاليت هاى فرهنگ ساز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ساختن فرهنگ غنى اسلام اشاره گردد و گوشه هايى از فعاليت هاى فرهنگى ايشان بيان شود. از آن جا كه ايشان در آغازين مراتب سلسله امامت قرار دارند، نقش حضرت نيز اثرگذارتر و پررنگ تر و سيره و سبك زندگى فرهنگى ايشان ناب و زلال تر خواهد بود. امام در دوران صدر اسلام مى زيستند و تحت تربيت و تعليم سه معصوم قرار داشتند: پيامبر اسلام (ص) حضرت زهرا (س) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از بنيان گذاران فرهنگ اسلام بودند. داشتن اين جايگاه و منزلت فرهنگى، اين امكان را به ايشان داده بود كه به صورت مستقيم، فرهنگ ناب اسلام را از پيامبر (ص) كه با وحى مرتبط بودند، دريافت كنند و هم چنين با روش هاى درست تربيتى اسلام پرورش يابند. به اين ترتيب هم روش درست تربيت و هم فرهنگ ناب اسلام را مشاهده كردند و هم در محيطى رشد يافتند كه همه به فكر گسترش فرهنگ اسلام بودند. با توجه به اين موارد، بررسى سبك زندگى فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مفيد است.

در كتاب هاى تاريخى و سيره كه به زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته اند، هر چند از جهت تعداد و محتوا مظلوميت امام مشهود است، ولى بيش ترين موضوعى كه در اين كتب مشاهده مى شود، توجه به مسائل سياسى زمان امام است و به امور فرهنگى و اقدامات ايشان در اين زمينه به صورت اختصاصى توجه نشده است. براى رسيدن به سبك زندگى فرهنگى ايشان بايد به اين سؤال ها پاسخ داد:

1. روش فرهنگ ساز امام چه بوده است ؟

2. ايشان براى فرهنگ سازى چه اقداماتى انجام مى دادند؟

براى پاسخ به اين سؤالات، مطالب در دو قسمت آمده است: اقدامات علمى و فرهنگى.

ص:113

بررسى مفاهيم
1. سيره

سيره در لغت از سير آمده و به معناى رفتن است. معانى درگير آن عبارتند از: حالت و وضع طبيعى،(1) سنت و روش و هيأت،(2) مذهب، روش و كردار.(3) نكته اى كه در مورد سيره بايد به آن اشاره كرد اين است كه وزن فعله در زبان عرب، بر نوع دلالت دارد به اين معنا كه سيره بر نوع رفتار اشاره مى كند.

سيرت در فارسى نيز به معناى سيره و خلق وخو و عادت نيز آمده است.(4) در اصطلاح، سيره را چنين معنا كرده اند: اين واژه، نوع رفتار و سبك و متد و معيار «سير» را بيان مى كند.(5) سيره عبارت است از: سبك و اسلوب و متد خاصى كه افراد صاحب اسلوب و سبك و منطق در سير خودشان به كار مى برند.(6) سير يعنى رفتن، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار.(7)

از آنچه در معناى لغوى و اصطلاحى آمده، مى توان گفت: سيره يعنى روش و نوع رفتار كه به صورت اصول كلى بر زندگى افراد حاكم است. البته به اعتقاد شهيد مطهرى بسيارى از مردم هيچ سبكى در زندگى خود ندارند.

2. فرهنگ
اشاره

مفهوم ديگرى كه در اينجا لازم است در مورد آن بحث شود، فرهنگ به معناى علم تربيت و تربيت و عقل، تدبير و چاره و(8) همچنين به معناى آداب و رسوم است.(9)

ص:114


1- (1) . قرشى، قاموس قران، ذيل واژه سير.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ذيل واژه سير.
3- (3) . بستانى و مهيار، فرهنگ أبجدى عربى - فارسى، ذيل واژه سير.
4- (4) . معين، فرهنگ فارسى معين، ديل واژه سيرت.
5- (5) . الهامى نيا، سيره اخلاقى تربيتى امام خمينى (ره)، ص 11.
6- (6) . مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص 59.
7- (7) . همان، ص 50.
8- (8) . فرهنگ فارسى معين و نيز دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذيل واژه فرهنگ.
9- (9) . دشتى، معارف و معاريف، ديل واژه فرهنگ.

براى فرهنگ تا آن جا كه جست وجو شد معناى اصطلاحى خاصى نيامده، گويا معناى لغوى و اصطلاحى آن يكى است. منظور از سيره فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رفتارهايى است كه ايشان براى رشد و ارتقاى تربيت اسلامى انجام دادند و به عنوان سيره ايشان ثبت شده كه در ادامه به آن پرداخته مى شود.

الف) سيره علمى - فرهنگى

همان طور كه در تعريف فرهنگ آمده، منظور علم و تعليم و تربيت است. با اين تفسير هر كارى كه براى رشد علمى و گسترش تعليم و تربيت در جامعه صورت بگيرد، به ارتقا و رشد فرهنگى آن جامعه كمك كرده است.

در زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موارد بسيار ديده مى شود كه به روش هاى مختلف، به گسترش علم و تعليم و تربيت در جامعه مى پرداختند. روش هاى علمى ايشان عبارت بودند از:

1. پاسخ به سؤالات

يكى از بهترين روش هاى تعليم و تربيت، پاسخ دادن به پرسش هايى است كه در جامعه وجود دارد. به اين صورت كه پاسخ هايى درست به شبهات و پرسش ها داده شود و سطح علم و فرهنگ در ميان عموم مردم بالا رود. اگر به سؤالات پاسخ درست داده نشود، افكار عمومى با شبهات و پرسش هاى بى پاسخ درگير مى شود و از فعاليت درست خود و حركت به سمت كمال بازمى ماند. فرقى نمى كند كه سؤال در چه زمينه اى باشد: اعتقادى، فرهنگى، اجتماعى و غيره. مهم

اين است كه پاسخى براى پرسش خود داشته باشند؛ در غير اين صورت دين را پاسخ گوى نيازهاى خود نمى دانند.

ص:115

برپايه بسيارى از روايات، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سؤالات مختلف مردم پاسخ مى دادند. براى نمونه، شخصى وارد مسجد شد و افرادى را ديد كه از پيامبر اسلام (ص) روايت نقل مى كنند. جلو رفت و پرسيد:

«أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ؟» فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ عَرَفَةَ فَجُزْتُهُ إِلَى آخَرَ يحَدِّثُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ. فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ النَّحْرِ فَجُزْتُهُمَا إِلَى غُلَامٍ كأَنَّ وَجْهَهُ الدِّينَارُ وَ هُوَ يحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ (ص) وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ الْقِيامَةِ أَمَا سَمِعْتَهُ يقُولُ (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً)1

وَ قَالَ تَعَالَى «ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ»2

سَأَلْتُ عَنِ الْأَوَّلِ فَقَالُوا ابْنُ عَبَّاسٍ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّانِى فَقَالُوا ابْنُ عُمَرَ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّالِثِ فَقَالُوا الْحَسَنُ بْنُ عَلِى بْنِ أَبِى طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ كانَ قَوْلُ الْحَسَنِ أَحْسن؛(1)

«مرا از شاهد و مشهود خبر مى دهى ؟» گفت: «بلى اما شاهد پس روز جمعه است و مشهود روز عرفه.» از آن جا گذشتم و آمدم پيش ديگرى كه او نيز حديث نقل مى كرد. گفتم: «مرا از شاهد و مشهود با خبر مى كنى ؟» گفت: «بلى اما شاهد روز جمعه است و مشهود روز نحر»، از آن جا نيز عبور كردم و آمدم نزد جوانى كه گويا روى او طلاى سرخ بود و از رسول الله (ص) روايت مى فرمود. پيش رفتم و گفتم: «مرا از شاهد و مشهود خبر مى دهى ؟» گفت: «بلى اما شاهد پس محمد (ص) است و مشهود روز قيامت. آيا نشنيده اى كه حق تعالى فرموده (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً) اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذاركننده؛ و ديگر فرمود (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ) همان روزى است كه مردم

ص:116


1- (3) . اربلى، كشف الغمة فى معرفة الأئمة (چ قديم)، ج 1، ص 543.

در آن جمع مى شوند، و روزى كه همه آن را مشاهده مى كنند.» بعد درباره اولى سؤال كردم گفتند: «ابن عباس است»، و از دومى پرسيدم گفتند: «ابن عمر است»، و درباره سومى سؤال كردم گفتند: «حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و گفتار حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احسن بود.» در اين ماجرا نقش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ گويى درست به خوبى مشاهده مى شود. بيانى كه با دليل همراه است و استوارى كلامش دل نشين، نشان از آن دارد كه علم امام به علم الهى متصل است و ايشان به اسرار دين و دنيا آگاه هستند و هرآن چه كه بيان مى كنند، از سرچشمه علم لدنى است، ازاين رو بر دل ها اثر مى گذارد و زمينه رشد فكرى را در جامعه فراهم مى كند.

در جاى ديگر از امام در مورد سكوت سؤال شد فرمودند:

هُوَ سِتْرُ الْعَمَى وَ زَينُ الْعِرْضِ وَ فَاعِلُهُ فِى رَاحَةٍ وَ جَلِيسُهُ آمِنٌ ؛(1)

پرده ايست بر كورى و نادانى و آرايشى است براى آبرو. شخص خاموش آسوده است و هم نشين او از او در امان.

امام در اين جا فوايد اجتماعى سكوت را بيان مى كنند. كه باعث حفظ آبرو و آسايش مردم است.

در نمونه ديگر، مردى از اهل شام از امام سؤال مى كند و ايشان جواب مى دهند:

كَمْ بَينَ الْحَقِ وَ الْبَاطِلِ وَ كمْ بَينَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ كمْ بَينَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ... فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بَينَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَمَا رَأَيتَهُ بِعَينِك فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيك بَاطِلًا كثِيراً فَقَالَ الشَّامِى صَدَقْتَ قَالَ وَ بَينَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَرِ فَمَنْ قَالَ لَك غَيرَ هَذَا فَكذِّبْهُ قَالَ صَدَقْتَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ وَ بَينَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مَسِيرَةُ يوْمٍ

لِلشَّمْسِ تَنْظُرُ إِلَيهَا حِينَ تَطْلُعُ مِنْ مشرق ها وَ تَنْظُرُ إِلَيهَا حَتَّى تَغِيبَ فِى مغرب ها قَالَ الشَّامِى صَدَقْتَ و... فَقَالَ الشَّامِى أَشْهَدُ أَنَّك ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ؛(2)

ص:117


1- (1) . همان، ص 568.
2- (2) . ابن حمزه طوسى، الثاقب فى المناقب، ص 319.

شامى پرسيد: «ميان حق و باطل چقدر است و فاصله ميان آسمان و زمين چه ميزان است و چقدر ميان مشرق و مغرب فاصله دارد؟ و...» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «فاصله بين حق و باطل به اندازه چهار انگشت است؛ پس آنچه با دو ديده ات مشاهده كردى همان حق است و آنچه با دو گوش خود مى شنوى بسيارش باطل است.» شامى گفت: «راست گفتى». فرمود: «و فاصله بين آسمان و زمين به اندازه مد بصر (طول نگاه) و دعاى مظلوم مضطر است. پس هر كس پاسخى جز اين به تو داد تكذيبش كن.» گفت: «راست گفتى اى زاده رسول خدا.» فرمود: «و فاصله بين مشرق و مغرب مسير يك روزه خورشيد از طلوع تا غروب است.» مرد شامى گفت: «راست فرمودى... شهادت مى دهم كه تو به حق زاده رسول خدايى.»

تنوع سؤال ها از امام و پاسخ هاى درست و گيراى ايشان، از گستره علم الهى حضرت حكايت مى كند. علمى كه در تمام عرصه ها به نحو اكمل در نزد ايشان حاضر بود. البته علم و دانايى، علاوه بر بالا بردن سطح دانش و آگاهى مردم، تأييدى بر صلاحيت و شايستگى امام براى امامت و رهبرى است كه دوست و دشمن را به اقرار وامى دارد.

2. مواعظ

موعظه كردن يكى ديگر از راه هاى گسترش فرهنگ اسلامى است. اگر از اين فرصت به خوبى استفاده شود، رشد چشم گيرى در فرهنگ جامعه پديد مى آيد. در روايت آمده:

«المواعظ حيوه القلوب؛»(1)

"اندرزها، موجب زندگى دل هاست." اگر در جامعه موعظه كردن به صورت مستمر و مناسب صورت بگيرد، نتيجه اى

كه به جا مى ماند، زنده ماندن روح و جان و حيات واقعى در آن جامعه است. نصيحت مانند آب روان، در ميان قشرهاى جامعه در حركت است و در مسير خود هر آن كس كه قابليت پندپذيرى داشته باشد، تطهير مى كند و موجب پاكى

ص:118


1- (1) . تيميمى آمدى، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 224.

درون او مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب؛»(1) "اندرزها زداينده چركى از جان ها و جلادهنده دل هاست." با توجه به خاصيت غفلت زدايى و بيدارگرى موعظه مى توان از آن به عنوان عاملى براى بالندگى فرهنگى استفاده كرد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«بالمواعظ تنجلى الغفلة»؛(2) "به وسيله اندرزها زنگار غفلت و بى خبرى از دل ها زدوده شود." وقتى با موعظه، غفلت و بى خبرى از جامعه دور گردد آگاهى جاى آن را مى گيرد كه همان رشد فرهنگى جامعه است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين فرصت استفاده مى كردند و به فراخور حال و موقعيت افراد، به موعظه مى پرداختند. گاهى موعظه را با سرزنش همراه مى كردند و گاهى با ملايمت به نكات اخلاقى اشاره داشتند و گاهى نيز درباره امور اجتماعى مواردى را تذكر مى دادند؛ اما در تمامى موارد خيرخواهى امام نسبت به مخاطبان مشترك است. در يكى از اين موارد امام خطاب به معاويه كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در مسجد سبّ مى كرد، چنين مى فرمايد:

ويلك يا معاويه أنت الّذى تسبّ أميرالمؤمنين عليا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؟!

أما و اللَّه لَئِنْ رَأَيتَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ مَا إِنْ أَظُنُّك تَرَاهُ لَتَرَينَّهُ كاشِفاً عَنْ سَاقٍ يضْرِبُ وُجُوهَ الْمُنَافِقِينَ ضَرْبَ غَرِيبَةِ الْإِبِلِ ؛(3)

واى بر تو اى معاويه! تو اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سبّ مى كنى ؟ به خدا سوگند اگر روز قيامت بشود، او را خواهى ديد - هرچند گمان ندارم

كه تو را لياقت آن باشد كه ديده ات بر او افتد - كه دامن بر كمر زده و بر روى منافقان مى زند آن سان كه اشتران غريب را از آب دور كنند.

ص:119


1- (1) . همان.
2- (2) . ليثى، عيون الحكم و المواعظ، ص 187.
3- (3) . هيثمى، الغارات (چاپ جديد)، ج 1، ص 285.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تناسب رفتار ناشايست معاويه، با شدت به موعظه پرداختند و از اين طريق علاوه بر نهى از اين كار، افكار عمومى را هم نسبت به جايگاه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آگاه كردند.

در جاى ديگر مى فرمايند:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ يخْلُقْكمْ عَبَثاً وَ لَيسَ بِتَارِككمْ سُدًى كتَبَ آجَالَكمْ وَ قَسَمَ بَينَكمْ مَعَايشَكمْ لِيعْرِفَ كلُّ ذِى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يصِيبَهُ قَدْ كفَاكمْ مَئُونَةَ الدُّنْيا وَ فَرَغَكمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّكمْ عَلَى الشُّكرِ وَ افْتَرَضَ عَلَيكمُ الذِّكرَ وَ أَوْصَاكمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ (1)

بدانيد كه خدا شما را بيهوده نيافريده، و خودسر رها ننموده، اجل ها (و عمرها) تان را مقدر كرده، روزى ها را ميانتان قسمت فرموده، تا هر خردمندى مقام خود را بشناسد و بداند هر آسيبى مقدر شده، به او خواهد رسيد و هر چه تقدير نشده، نخواهد رسيد. خداوند معاش شما را به عهده گرفته تا براى عبادت آسوده خاطر باشيد؛ به شكر و حق شناسى ترغيب فرموده، ياد خود را واجب كرده، شما را به پرهيزگارى سفارش نموده كه تقوا نهايت خشنودى اوست.

در اين جا امام به نكاتى اشاره مى كنند كه دربردارنده مفاهيم بلند اعتقادى و اخلاقى است. بيان و گسترش اين گونه مطالب، روح دينى و اخلاقى را در جامعه به حركت درمى آورد و باعث ارتقاى آگاهى هاى مردم مى شود كه اميد مى رود علاوه بر آگاهى، افراد جامعه به آن پاى بند نيز باشند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كلام ديگر چنين مى فرمايند:

لَا أَدَبَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا هِمَّةَ لَهُ وَ لَا حَياءَ لِمَنْ لَا دِينَ لَهُ وَ رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيلِ وَ بِالْعَقْلِ تُدْرَك الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.(2)

ص:120


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 232.
2- (2) . كشف الغمة، ج 1، ص 571.

كسى كه عقل نداشته باشد ادب ندارد، و كسى كه همت نداشته باشد جوانمردى ندارد. و حيا نيست براى كسى كه دين ندارد. اصل عقل معاشرت نيكو با مردم است انسان به وسيله عقل، به تمام هر دو جهان مى رسد و هر كس عقل نداشته باشد، از تمام هر دو جهان محروم است.

بيان اين موارد، راه و روش زندگى در كنار ديگران را مى آموزد و كليدهاى رسيدن به آرامش، در عين زندگى با ديگران را نشان مى دهد تا با به كار بستن آن ها، اجتماع مسلمانان از آرامش و نشاط برخوردار باشد.

3. خواندن خطبه

ايراد خطبه روش ديگرى است كه مى توان از آن براى بالا بردن سطح فرهنگ جامعه استفاده كرد. وعظ و خطبه رابطه نزديكى با هم دارند. خطبه جنبه عمومى دارد و براى تعداد زيادى ايراد مى شود، ولى وعظ عام است و به صورت فردى و جمعى ممكن است شكل بگيرد. خطبه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد در موضوعات مختلف ايراد شده و در آن ها مطالب سياسى، اجتماعى و فرهنگى وجود دارد. امام در يكى از اين خطبه ها كه به درخواست معاويه صورت گرفت، چنين مى فرمايند:

أَيهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِى وَ مَنْ لَمْ يعْرِفْنِى فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِى بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ ابْنُ سَيدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ نَبِى اللَّهِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَنَا ابْنُ خَيرِ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِيرِ

الْمُؤْمِنِينَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّى أَنَا وَ أَخِى سَيدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَنَا ابْنُ الرُّكنِ وَ الْمَقَامِ أَنَا ابْنُ مَكةَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ الْمَشْعَرِ وَ عَرَفَاتٍ ؛(1)

ص:121


1- (1) . قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 237.

اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمى شناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، فرزند رحمة للعالمين، فرزند كسى كه بر جن و انس برانگيخته شده، فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضايل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند اميرمؤمنان هستم؛ و من كسى هستم كه از حقم باز داشته شده ام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم، و من زاده ركن و مقامم، و من زاده مكه و منى، مشعر و عرفاتم.

حضرت در اين خطبه، به معرفى خود مى پردازد، البته نه از باب اين كه كسى ايشان را نمى شناسد؛ بلكه با بيان مطالب فضايل خاندان نبوت را مرور مى كنند تا اين فضايل در تاريكى حيله گرى معاويه به فراموشى سپرده نشود، زيرا معاويه چنان گستاخانه به جايگاه پيامبر (ص) تكيه زده بود كه گويا اين منصب از جانب خدا براى او مهيا شده يا اين كه ميراث پدرى او بوده است. از طرفى با جسارت تمام، دستور داده بود به صورت رسمى، بر سر منابر به ساحت اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت كنند. در چنين فضايى، لازم بود كه امام به توصيف خاندان پاك خويش بپردازند تا با يادآورى آن، مردم از غفلت و گمراهى خارج شوند و با زنده نگه داشتن ياد و خاطره پدر و جد بزرگوار خويش، مانع اين شوند كه چهره اصلى اسلام از يادها برود و نگذارند اسلامى كه معاويه به مردم معرفى كرده، به اسم اسلام اصيل براى نسل هاى بعدى باقى بماند.

با توجه به منابع تاريخى و روايى، مى توان گفت امام از اين فرصت نيز براى آگاهى بخشى به عامه مردم استفاده كردند و كوشيدند با گفتار خود، تأثير فرهنگى لازم را بر جامعه داشته باشند.

4. احتجاج و مناظره

مناظره از روش هايى است كه براى كشف حقايق و بالا بردن آگاهى از آن

ص:122

استفاده مى شود. در سيره معصومان استفاده از اين روش به صورت فراوان مشاهده مى گردد كه از آن ها با عنوان احتجاجات ياد شده است. در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز اين روش وجود داشته و در مواردى كه ايشان موقعيت را مناسب و اين روش را تاثيرگذار مى ديدند، از آن استفاده مى كردند.

در يكى از اين بحث ها كه بين معاويه و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رخ داد، معاويه بر منبر رفت و بر امام على و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزا گفت. امام در جواب او چنين پاسخ دادند:

أَيهَا الذَّاكرُ عَلِياً أَنَا الْحَسَنُ وَ أَبِى عَلِى وَ أَنْتَ مُعَاوِيةُ وَ أَبُوك صَخْرٌ وَ أُمِّى فَاطِمَةُ وَ أُمُّك هِنْدٌ وَ جَدِّى رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدُّك حَرْبٌ وَ جَدَّتِى خَدِيجَةُ وَ جَدَّتُك قُبَيلَةُ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أَخْمَلِنَا ذِكراً وَ أَلْأَمِنَا حَسَباً وَ شَرِّنَا قَوْماً وَ أَقْدَمِنَا كفْراً وَ نِفَاقا؛(1)

اى يادكننده على، منم حسن و پدرم على است و تويى معاويه و پدر تو صخر مادر من فاطمه بود و مادر تو هند جد من رسول اللَّه است، جد تو حرب، و جده من خديجه است و جده تو قبيله لعنت خداى تعالى بر هر كدام از ما كه نامش گمنام تر و حسب و نسبش پست تر و قوم و قبيله اش بدتر و مقدم در كفر و نفاق است.

امام در اين مناظره، علاوه بر اين كه آداب مناظره را رعايت كرده اند، با بيان جايگاه هر دو طرف بدون هيچ پيش داورى و قضاوتى، به اذهان عمومى يادآور

مى شوند كه ناسزا شايسته كسى است كه بد باشد و بديش ريشه در خاندان و اصل و نسبش داشته باشد.

در مناظره ديگر، در برابر گزافه گويى هاى برخى، امام به گونه اى رفتار مى كنند كه در نهايت، آنچه حاصل مى شود به ضرر مدعيان است. ماجرا چنين بود:

صعد عمرو المنبر فذكر عليا و وقع فيه، ثم صعد المغيرة بن شعبة فحمد الله و أثنى عليه وقع فى على. ثم قيل للحسن بن على: اصعد. فقال: لا أصعد و لا

ص:123


1- (1) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 15.

أتكلّم حتّى تعطونى إن قلت حقّا أن تصدّقونى و إن قلت باطلا أن تكذّبونى. فأعطوه. فصعد المنبر، فحمد الله و أثنى عليه، فقال: بالله يا عمرو و أنت يا مغيرة، تعلمان أنّ رسول الله (ص) قال: لعن السّائق و الرّاكب ؟ أحد هما فلان ؟ قالا: اللّهمّ نعم، بلى. قال: أنشدك الله يا معاوية و يا مغيرة، أ تعلمان أنّ رسول الله (ص) لعن عمراً بكل قافية قال لعنة ؟ قالا: اللّهمّ بلى. قال: أنشدك الله يا عمرو و أنت يا معاوية بن أبى سفيان، أ تعلمان أنّ رسول الله (ص) لعن قوم هذا؟ قالا: بلى. قال الحسن: فإنى أحمد الله الذى وقعتم فيمن تبرّأ من هذا.؛(1)

عمرو عاص بر منبر رفت و از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى كرد؛ سپس مغيره منبر رفت و حمد و ثناى خدا به جا آورد و از على بدگويى كرد سپس به حسن بن على گفته شد كه منبر برو. آن حضرت فرمود: «من منبر نمى روم و سخن نمى گويم تا به من قول دهيد كه اگر حق گفتم، تصديقم كنيد و اگر باطل گفتم، تكذيبم كنيد.» قول دادند. پس بر منبر رفت و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: «تو را به خدا سوگند، اى عمرو و اى مغيره! آيا مى دانيد كه رسول خدا (ص) آن را كه از پى شتر بود، (معاويه) و آن را كه بر شتر سوار بود (ابوسفيان) لعن فرمود كه يك نفرشان فلانى است ؟» گفتند: «آرى به خدا» فرمود: «اى معاويه اى مغيره! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول عمروعاص را در بيتى كه سرود يك لعنت فرستاد؟» گفتند: «آرى به خدا.» فرمود اى عمروعاص و تو اى معاويه فرزند ابوسفيان! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول خدا قوم اين (مغيره) را لعنت كرد.»

گفتند: «آرى.» فرمود: «پس سپاس مى گويم خدا را كه شما از كسى بد گفتيد كه از همه اين ها مبرَاست.

در اين مناظره امام از خصم و طرف مقابل، بر راستى گفتار خود اقرار مى گيرند و از اين طريق حقايقى را بازگو مى كنند كه حاكى از منفور و ناحق بودن دشمنان ايشان است كه خود را محق و داراى جايگاه و منزلت مى دانستند.

ص:124


1- (1) . طبرانى، أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 118.

آنچه تا اين جا مطرح شد، رفتارهاى علمى امام براى بالا بردن سطح فرهنگى جامعه بود كه مى توان از آن به عنوان سبك زندگى علمى - فرهنگى امام ياد كرد. ايشان با پاسخ گويى مناسب، خطبه، موعظه و مناظره، از طريق علمى بر افكار عمومى تأثير مى گذاشتند و بنابر ظرفيت افراد و موقعيت مكانى و زمانى و هم چنين ميزان آگاهى هاى طرف مقابل و جايگاه اجتماعى و فرهنگى آن ها، از روش مناسب با او استفاده مى كردند. اين سبك زندگى، الگويى است تا متخصصان جامعه، با آگاهى و تخصص با استفاده از روش هاى گوناگون و مناسب، با هركسى به زبان خودش و متناسب با فهم و دركش گفت وگو نمايند و از هر راهى براى بالا بردن آگاهى افراد استفاده كنند و خود را بدون مسئوليت در قبال وضعيت فرهنگى جامعه ندانند.

ب) سيره عملى - فرهنگى

زمانى كه گفتار جامه عمل مى پوشد و به رفتار تبديل مى شود، تأثيرگذارتر است و آن را تأييد مى كند.

اين تأثيرگذارى در امور فرهنگى بيش تر و رفتار بسيار بااهميت تر از گفتار است. بر همين اساس، هر فرهنگى كه بزرگانش خود عامل به آن باشند، فراگيرتر و ماندگارتر به ثمر مى نشيند. در برخى موارد شايد هيچ گفتارى وجود نداشته باشد و فقط رفتار رهبران، به عنوان سندى براى برقرارى يك فرهنگ كافى بوده

است. ازاين رو، مى توان رفتارهاى فرهنگى را به نوعى فرهنگ نانوشته دانست كه در روان انسان ها ثبت مى شود و ثبات بيش ترى نيز دارد. در فرهنگ اسلامى نيز اين مطلب صادق است. رفتارهاى فرهنگى ائمه اطهار كه تماماً بر اساس دين و بر اوامر الهى مبتنى است، سند معتبرى براى فرهنگ اسلامى به شمار مى آيند كه با گذشت قرن هاى متمادى هم چون شاخص بر تارك تاريخ مى درخشند و گذر

ص:125

زمان نمى تواند بر آن ها خدشه اى وارد كند. سيره عملى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين ويژگى برخوردار بود. اين مبحث در دو قسمت مطرح مى شود.

1. زندگى شخصى

منظور از زندگى شخصى، رفتارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى شخصى ايشان است كه به عنوان رفتار تأثيرگذار و فرهنگ ساز در تاربخ ثبت شده است؛ از جمله:

1 - 1 - زهد و ساده زيستى

بى رغبتى به دنبا از شاخصه هاى اصلى فرهنگ اسلام است. زيرا محبت و علاقه به دنيا، سرمنشأ تمام بدى ها و گناهان است. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كلِ خَطِيئَةٍ .»(1) محبت دنيا سرمنشأ تمام خطاهاست.» معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را به زهد ورزيدن ترغيب مى كردند و در سيره ايشان هم مشاهده مى شود كه نخست خود به آن عامل بودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز طبق فرهنگ اسلامى در زندگى خود زاهدانه رفتار مى كردند و به دنيا دل بستگى نداشتند. اين اعتقاد ايشان در رفتارشان به خوبى مشهود بود. در روايات چنين آمده است:

خَرَجَ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَينِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ ثَلَاثَ مَرَّات؛

(2)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو نوبت مال خود را در راه خداى تعالى صرف كرد و سه بار مال خود را با خدا قسمت نموده بود.

اين سيره امام، مصداق كلام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه فرمودند:

ينْبَغِى لِمَنْ عَرَفَ الدُّنْيا أَنْ يزْهَدَ فى ها وَ يعْزِفَ عَنْهَا؛(3)

براى كسى كه دنيا را شناخته، شايسته است كه در آن زهد ورزد و از آن دورى گزيند.

ص:126


1- (1) . شيخ صدوق، خصال، ج 1؛ ص 25.
2- (2) . حلى، العدد القوية لدفع المخاوف اليومية، ص 29.
3- (3) . عيون الحكم و المواعظ، ص 555.

ماهيت دنيا به گونه اى است كه شايسته دل بستگى نيست و هركس به اين ويژگى دنيا آگاه باشد، به آن بى رغبت مى شود.

علاوه بر اين موارد، صدقات و انفاق هاى بى شمارى در سيره ايشان وجود دارد كه نشان از بى رغبتى به دنيا دارد؛ زيرا كسى كه قلباً به دنيا متمايل باشد، اگر با زبان از آن دورى گزيند، در رفتار نمى تواند بخشنده باشد و به آسانى از مال دنيا چشم بپوشد.

دست بخشنده و سخاوتمند امام در بين همگان شهره بود؛ از جمله مردى نزد امام آمد و امام به او فرمودند:

اكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها إلينا. قال: فرفعها إليه فأضعفها له، فقال له بعض جلسائه: «ما كان أعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول اللّه!». فقال: «بركت ها علينا أعظم، حين جعلنا للمعروف اهلا. أ ما علمتان المعروف ما كان ابتداء من غير مسألة، فاما من أعطيته بعد مسألة، فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه. و عسى ان يكون بات ليلته متململا أرقا، يميل بين اليأس و الرجاء، لا يعلم بما يرجع من حاجته أ بكآبة الرد، أم بسرور النجح، فيأتيك و فرائصه ترعد و قلبه خائف يخفق، فان قضيت له حاجته فيما بذل من وجهه، فان ذلك أعظم مما نال من معروفك؛

(1)مردى نزد امام اظهار حاجت كرد. حضرت فرمود: «حاجتت را بنويس و به ما بده.» او چنان كرد. امام نامه اش را خواندند و دو برابر خواسته اش بدو بخشيدند. يكى از حاضران گفت: «اى پسر رسول خدا! اين نامه چقدر براى او پربركت بود؟» فرمود: «بركت آن براى ما بيش تر بود؛ زيرا ما را اهل معروف ساخت. مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بدون درخواست، به كسى چيزى بدهى؛ اما آنچه پس از درخواست مى دهى، در برابر آبروى خواهش كننده، بهاى ناچيزى است. چه بسا وى، شب را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمى دانسته كه در برابر عرض نيازش دست رد بر

ص:127


1- (1) . آل ياسين، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 28.

سينه او خواهى زد يا با شادمانى خواهشش را برآورده مى كنى و اكنون با تن لرزان و دل ترسان و پريشان نزد تو آمده است. اگر تو فقط به قدرخواسته اش به او ببخشى، در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته، بهاى اندكى به او داده اى.»

امام با اين رفتار، به مردم نشان مى دهند كه براى كسب رضاى خداوند بايد صادقانه به سوى او رو آورد و از دل بستن به دنيا چشم پوشيد. اين رفتار امام تصديقى بر گفتارها و آموزه هايى بود كه براى مردم بازگو مى كردند و شايد اگر رفتار ايشان نبود، در حد آموزه باقى مى ماند.

2 - 1 - گذشت و بردبارى

گذشت و بردبارى از ديگر صفات بارز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين خصلت پسنديده در تمام زندگى ايشان ديده مى شد؛ به اين معنا كه هم با دوستان و نزديكان خود با گذشت و بردبارى رفتار مى كردند و هم در برخورد با دشمنان و بدخواهان از رأفت و گذشت اسلامى استفاده مى نمودند. شواهد بسيارى در تاريخ براى هر دو مورد وجود دارد كه اين صفت را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تصديق مى كند. داستان مرد شامى از بارزترين اين موارد است كه امام با دشمن خود چنان رفتار كردند كه او را به يكى از محبان اهل بيت تبديل نمودند.

أَنَ شَامِياً رَآهُ رَاكباً فَجَعَلَ يلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيهِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ وَ ضَحِك وَ قَالَ أَيهَا الشَّيخُ أَظُنُّك غَرِيباً وَ لَعَلَّك شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاك وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَينَاك وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاك وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاك وَ إِنْ كنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاك وَ إِنْ كنْتَ عُرْياناً كسَوْنَاك وَ إِنْ كنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَينَاك وَ إِنْ كنْتَ طَرِيداً آوَينَاك وَ إِنْ كانَ لَك حَاجَةٌ قَضَينَاهَا لَك فَلَوْ حَرَّكتَ رَحْلَك إِلَينَا وَ كنْتَ ضَيفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِك كانَ أَعْوَدَ عَلَيك لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كلَامَهُ بَكى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّك خَلِيفَةُ اللَّهِ فِى أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ

ص:128

كنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوك أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَى وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَى وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيهِ وَ كانَ ضَيفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.(1)

مردى از اهل شام با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه سوار بود مصادف شد. آن شخص شروع به لعن امام نمود، ولى آن بزرگوار جواب به وى نمى دادند. هنگامى كه آن مرد ساكت شد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وى سلام كرد و خنديد و به او فرمود: «گمان مى كنم غريب باشى؛ شايد امر بر تو مشتبه شده باشد؟ اگر از ما رضايت بخواهى، رضايت مى دهيم؛ اگر چيزى بخواهى، به تو عطا خواهيم نمود، اگر از ما راهنمايى بخواهى، تو را هدايت مى نماييم؛ اگر حاجتى داشته باشى، روا مى كنيم؛ اگر گرسنه باشى، تو را غذا مى دهيم، اگر برهنه باشى، لباس به تو مى پوشانيم؛ اگر محتاج باشى، تو را بى نياز خواهيم كرد؛ اگر رانده شده باشى، تو را پناه مى دهيم؛ چنان چه احتياجى داشته باشى، به داد تو مى رسيم؛ اگر اثاث مسافرت خود را بيارى و مهمان ما باشى تا موقعى كه بخواهى بروى، براى تو بهتر است؛ زيرا ما مهمانخانه، جايگاه وسيع و ثروت فراوانى داريم.» مرد شامى كه اين سخنان را از ايشان شنيد، گريان شد و گفت: «شهادت مى دهم كه تو در روى زمين خليفه خدايى، "خدا بهتر مى داند كه مقام رسالت را كجا قرار دهد"! تو و پدرت نزد من دشمن ترين خلق خدا بوديد، ولى اكنون تو نزد من محبوب ترين خلق

خدايى.» آن گاه اثاث خود را برداشت و نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برد و مهمان آن بزرگوار بود تا موقعى كه حركت كرد و رفت و دوستى اين خاندان را از اعتقادات خويشتن قرار داد.

اگر امام با تندى به سخنان ناحق اين مرد پاسخ مى دادند، فقط درگيرى به دست مى آمد كه در اذهان باقى مى ماند و جنبه شخصى آن بيش تر در خاطره ها مى ماند. ولى اين رفتار امام، باعث هدايت آن فرد شد. از طرفى براى ديگران و كسانى كه شاهد ماجرا بودند، نكاتى داشت كه از نظرها پنهان نماند. اول اين كه

ص:129


1- (1) . جزايرى، رياض الأبرار فى مناقب الأئمة الأطهار، ج 1، ص 111.

امام تندى سخن شامى را با محبت و مهربانى پاسخ دادند و اين رفتار نشان مى دهد كه لازم نيست حتماً جواب بدى را با بدى داد. ديگر اين كه با آرامش و محبت مى توان كدورت ها را از بين برد. خوش بين بودن به همه، نكته ديگرى است كه در اين ماجرا وجود دارد. همان طور كه امام در ابتدا مى فرمايند كه گمانم امر بر تو مشتبه شده باشد؛ البته اگر دشمنى فرد مسجل و حتمى باشد، قطعاً ديگر جاى خوش بين بودن نيست كه اين مورد از بحث ما خارج است.

رفتار امام با نزديكان و اطرافيان خود از اين هم نرم تر بود. به يك نمونه در اين زمينه اشاره مى شود.

وَ رُوِى أَنَّ غُلَاماً لَهُ ع جَنَى جِنَايةً تُوجِبُ الْعِقَابَ فَأَمَرَ بِهِ أَنْ يضْرَبَ فَقَالَ يا مَوْلَاى وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ قَالَ عَفَوْتُ عَنْك قَالَ يا مَوْلَاى (وَ اللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) قَالَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ لَك ضِعْفُ مَا كنْتُ أُعْطِيك؛(1)

روايت شده يكى از غلامان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عملى انجام داد كه مستوجب عقاب شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور داد تا او را بزنند. آن غلام گفت: «اى مولاى من! مؤمن بايد از خطاى مردم درگذرد.» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «من از تو درگذشتم.» غلام گفت: «اى مولاى من! خدا نيكوكاران را دوست

مى دارد.» امام فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم و مستمرى تو را دو برابر كردم.»

اين عكس العمل ها در مواردى بوده كه طرف مقابل رفتارهاى بسيار ناپسندى انجام داده و بدترين عقاب ها را در پى داشته ولى امام با قلب ملكوتى خود هيچ كدورتى به دل نمى گرفتند و دنبال انتقام جويى نبودند. اساس رفتار امام براى راهنمايى بود و هرجا كه ضرورت داشت، دست به تنبيه و توبيخ مى زدند و قصدشان آرام كردن دل خودشان نبود. به همين دليل، وقتى روش ديگرى را مؤثرتر مى ديدند، از تنبيه صرف نظر مى كردند. در برخورد با غلام اگر به تنبيه

ص:130


1- (1) . مجلسى، بحار الأنوار، ج 43، ص 352.

ادامه مى دادند، به سبب آسيبى كه به او رسيده بود، اثرگذارى لازم را نداشت و حتى غلام كينه امام را نيز به دل مى گرفت، اما با رفتار امام، آزادى خود را مديون قرآن و امام ديد و اين نتيجه قطعاً بسيار باارزش تر و پربارتر است.

امام از موارد ساده تر نيز به راحتى عبور مى كردند؛ براى مثال، به امام خبر دادند:

إِنَّ فُلَاناً يقَعُ فِيك فَقَالَ أَلْقَيتَنِى فِى تَعَبٍ أُرِيدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِى وَ لَهُ ؛(1)

فلانى درباره شما چنين و چنان گفت (از شما بدگويى نمود.) امام به وى فرمود: «زحمت مرا زياد كردى، الآن تصميم گرفتم كه براى خودم و او استغفار نمايم.»

البته در مواردى كه توهين و بدگويى از امام به اصل ولايت برمى گشت، امام حتماً پاسخ مى گفتند و از آن نمى گذشتند، زيرا اصول، خط قرمز هستند و قابل اغماض نيستند؛ ولى در مواردى كه اين رفتار نشان از نادانى يا دشمنى شخصى بود، امام چشم پوشى مى كردند.

مواردى كه اشاره شد، نمونه هايى بود كه مردم بارها آن را از امام مشاهده مى كردند. امام در حالت ها و موقعيت هاى متفاوت و با افراد گوناگون اين گذشت

و بردبارى را از خود نشان مى دادند تا به عنوان يك اصل اساسى از دين اسلام، در ميان مردم به صورت يك فرهنگ درآيد و همه به اين روش پاى بند شوند.

3 - 1 - عبادت و بندگى

بندگى در برابر خداوند از موارد ديگر بود كه در زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود داشت و به عنوان فرهنگ عملى ايشان به چشم مى خورد. در روايات آمده كه ايشان هنگام وضو گرفتن و آماده شدن براى عبادت، حالشان تغيير مى يافت:

ص:131


1- (1) . كشف الغمه، ج 1، ص 575.

انّ الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان إذا توضّاً ارتعدت مفاصله، و اصفرّ لونه، فقيل له فى ذلك. فقال: حقّ على كلّ من وقف بين يدى ربّ العرش أن يصفرّ لونه، و ترتعد مفاصله.(1)

هرگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشغول وضو مى شد، اعضايش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد. وقتى راجع به اين موضوع از آن حضرت جويا مى شدند، مى فرمود: «جا دارد هركسى كه در مقابل پروردگار عرش قرار مى گيرد، رنگش زرد و مفصل هايش دچار رعشه شود.»

هنگام حاضر شدن در مقابل در مسجد چنين مى گفتند:

إِلَهِى ضَيفُك بِبَابِك يا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاك الْمُسِىءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِى بِجَمِيلِ مَا عِنْدَك يا كرِيم؛(2)

بارخدايا! مهمان تو بر در خانه ات قرار گرفته است؛ اى خداى نيكوكار! شخص گنه كار نزد تو آمده، اى پروردگار كريم! از گناهان من به خاطر آن نيكويى هايى كه دارى درگذر.

اين رفتارها كه در زندگى روزمره حضرت وجود داشته و سيره ايشان محسوب مى شد، براى مردم به صورت آموزش عملى بوده و آن ها را با روح و حقيقت عبادات آشنا مى كرد. حضرت با زبان رفتار، به آن ها يادآورى مى كردند كه اگر عبادتى

بخواهد به حقيقت و اصل خود نزديك باشد، بايد چنين باشد. در روايت ديگر، به الگو بودن حضرت در رفتار عبادى اشاره شده است. كه راوى مى گويد:

لَقَدْ رَأَيتُهُ فِى طَرِيقِ مَكةَ مَاشِياً فَمَا مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَحَدٌ رَآهُ إِلَّا نَزَلَ وَ مَشَى حَتَّى رَأَيتُ سَعْدَ بْنَ أَبِى وَقَّاص يمْشِى؛(3)

من امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پياده در راه مكه ديدم؛ كسى از مردم نبود كه ايشان را پياده مى ديد مگر اين كه پياده مى شد و با آن حضرت به راه مى افتاد، حتى سعد بن ابى وقاص.

ص:132


1- (1) . كركى حايرى، تسليه المجالس، ج 2، ص 17.
2- (2) . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 4، ص 14.
3- (3) . طبرسى، إعلام الورى، ص 211.

علت اين كه رفتارهاى عبادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مردم الگو بود، به سبب نزديكى به پيامبر و نيز تدين و موثق بودن ايشان در دين بود؛ يعنى به دليل داشتن جايگاه دينى معتبر در نزد مردم، رفتارهاى ايشان از جمله رفتارهاى عباديشان به دقت زير نظر گرفته مى شد. اين نكته براى افرادى كه در جامعه معتبر هستند بايد نصب العين قرار گيرد؛ زيرا آن ها به راحتى نمى توانند خود را از مسئوليت نانوشته اى كه در جامعه دارند، معاف كنند. مردم آن ها را به عنوان پرچم دار دين و مذهب مى دانند و رفتارهاى آن ها را مواضع دين مى شمارند.

2. روابط اجتماعى

منظور از روابط اجتماعى، تعاملات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم است كه در حوزه اجتماع صورت مى گرفت و از آن جا كه باعث رشد و تربيت مردم مى شد، بر فرهنگ آن ها نيز اثر داشت.

1 - 2. اكرام ديگران

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگوار بودند و در برخورد با ديگران نيز با اكرام و احترام رفتار مى كردند. رفتار كريمانه امام با مردم از اين جهت قابل توجه است كه به مردم يادآور مى شوند كه انسان نه فقط به عزت نفس خود بايد توجه داشته باشد؛

بلكه ديگران را هم بايد به دليل انسان بودن داراى كرامت بداند و صرف نظر از داشتن هر مرتبه و جايگاه اجتماعى و فرهنگى احترام و تكريم كند. ترويج روح كرامت و بزرگوارى در جامعه، مانع بسيارى از گناهان مى شود و راهى براى رشد و سعادت انسان هاست. كرامت نفس در اسلام جايگاه بالايى دارد و روايات نيز بر آن تأكيد مى كند. علت تأكيد و سفارش، به دليل آثارى است كه اين روحيه به دنبال دارد. دورى از گناهان يكى از آثارى است كه براى كرامت نفس

ص:133

برشمرده اند

«مَنْ كرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يهِنْهَا بِالْمَعْصِيةِ ؛»(1) كسى كه جانش نزد او گرامى باشد، با گناه و معصيت آن را پست نمى كند.» سازگارى با مردم نيز از ديگر فوايد كرامت نفس است:

«مَنْ كرُمَتْ نَفْسُهُ قَلَّ شِقَاقُهُ وَ خِلَافُهُ »؛(2)

"كسى كه نفس او گرامى و بزرگوار باشد، جدايى و ناسازگاريش با مردم كم باشد". دورى از شهوات و دنيا نيز از ساير آثار كرامت نفس است.(3)

اگر كرامت نفس فقط همين چند فايده را به دنبال داشته باشد، براى سعادت و هدايت انسان ها كافى است. به همين دليل، براى گسترش اين فضيلت اخلاقى بايد تلاش هاى لازم صورت بگيرد و از فرصت هاى به وجود آمده بهترين بهره را برد. عزت و احترام به خود و ديگران يكى از اين راه هاست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين احترام و اكرام را خيلى ساده و در حالت عادى زندگى رعايت مى كردند و به ديگران هم مى آموختند كه به راحتى مى توان با مردم رفتار سالم داشت و با اين كار هم به ديگران محبت كرد و هم ادب و احترام ديگران را جلب كرد. روزى امام در مجلسى نشسته بودند؛ مردى وارد شد و نشست. امام فرمودند:

«إنك جلست إلينا

على حين قيام منا أ فتأذن ؟»(4) "تو زمانى نشستى كه ما قصد رفتن داشتيم آيا اجازه مى دهى ما برويم ؟" در اين رفتار امام، شخصيت طرف مقابل و جايگاه اجتماعى و يا مال و ثروتش مهم نبوده بلكه آن حضرت به عنوان فردى مسلمان به او توجه و احترام كرده است. رواج چنين تفكر و رفتارهايى در جامعه، ميزان كرامت انسان ها را افزايش مى دهد و به تبع، فرهنگ سالمى در جامعه حاكم مى شود كه

ص:134


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 439.
2- (2) . همان، ص 464.
3- (3) . «من كرمت نفسه صغرت الدّنيا فى عينه.» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 664، «مَنْ كرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيهِ [شَهْوَتُهُ ] شَهَوَاتُه» نهج البلاغه (للصبحى صالح)، ص 555).
4- (4) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 10، ص 274.

در آن همه به واسطه انسان بودن داراى احترام و جايگاه اجتماعى هستند. اين خود باعث احساس امنيت اجتماعى مى شود.

2 - 2 - تواضع در برابر مردم

از ديگر رفتارهاى اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان به تواضع ايشان در برخوردهاى اجتماع اشاره كرد. گسترش فرهنگ تواضع نيز در جامعه و در برخوردهاى اجتماعى، باعث نزديكى دل ها به هم مى شود و محبت و دل بستگى را افزايش مى دهد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«ثمرة التّواضع المحبّة»؛(1) "ميوه تواضع، دوستى مردم است." تواضع امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با مردم، قلب ها را به سوى ايشان متمايل مى كرد و بذر محبت اهل بيت (عليهم السلام) را در جان آن ها مى نشاند. در سيره امام چنين آمده است:

ان الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مر على فقراء و قد وضعوا كسيرات على الأرض و هم قعود يلتقطونها و يأكلونها فقالوا له هلم يا ابن بنت رسول الله إلى الغداء فنزل و قال فان الله لا يحب المتكبرين و جعل يأكل معهم ثم دعاهم إلى ضيافته و أطعمهم و كساهم؛(2)

روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از فقرا گذشتند كه تكه هايى از نان را بر زمين گذاشته و مشغول خوردن بودند. آنان به حضرت گفتند: اى پسر دختر پيامبر

خدا، بيا با ما ناشتايى كن!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از اين كه فرمود: «خدا متكبران را دوست ندارد» پياده شدند و با ايشان مشغول غذا خوردن گرديدند. وقتى همه غذا خوردند و سير شدند، آن غذا به بركت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چنان به حال خود بود. سپس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آنان را دعوت نمودند و غذا داد و لباس پوشانيدند.

ص:135


1- (1) . تيميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ص 327.
2- (2) . امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 565.

اين گونه رفتار در اجتماع، به مردم مى آموزد كه فردى مانند امام با اين كه از جايگاه بالايى برخوردار است، خود را برتر از ديگران نمى شمارد و هم نشينى با زيردستان را دونشان خود نمى داند. فراگير شدن اين رفتارها در جامعه، باعث گسترش برادرى در ميان مردم مى شود و در تعاملات از اختلاف دورى مى نمايند و با يك رنگى در كنار هم زندگى مى كنند.

3 - 2 - عفت و حيا

وجود عفت و حيا در جامعه از مهم ترين امورى است كه در جامعه باعث ايجاد امنيت اجتماعى مى شود. اگر عفاف و حيا از جانب زنان رعايت گردد، مردان دچار لغزش نمى شوند و اگر از جانب مردان رعايت گردد، زنان دچار ناامنى و وحشت نمى شوند. ازاين رو، يكى از مهم ترين آثار عفت، ايجاد امنيت اخلاقى در جامعه است. براى رسيدن به اين مرحله بايد فرهنگ پاك دامنى در جامعه گسترش يابد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با رعايت عفاف، عملاً به ترويج اين فرهنگ مى پرداختند و پاى بندى خود را به اصول نشان مى دادند. در اين زمينه از سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين آمده است:

هُوَ فِى صَلَاتِهِ فَأَوْجَزَ فِى صَلَاتِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا أَ لَك حَاجَةٌ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ وَ مَا هِى قَالَتْ قُمْ فَأَصِبْ مِنِّى فَإِنِّى وَفَدْتُ وَ لَا بَعْلَ لِى قَالَ إِلَيك عَنِّى لَا تُحْرِقِينِى بِالنَّارِ وَ نَفْسَك فَجَعَلَتْ تُرَاوِدُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ هُوَ يبْكى وَ يقُولُ وَيحَك إِلَيك عَنِّى وَ اشْتَدَّ بُكاؤُهُ فَلَمَّا رَأَتْ ذَلِك بَكتْ لِبُكائِه؛

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشغول نماز بودند، در آن بين زن زيبايى نزد آن حضرت آمد. امام نماز را مختصر نمود و به وى فرمود: «حاجتى دارى ؟» گفت: «آرى.» فرمود: «چه حاجتى ؟» گفت: «برخيز و مراد مرا حاصل كن، زيرا من بر تو وارد شدم و شوهرى ندارم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!» ولى آن زن هم چنان آن حضرت را

ص:136


1- (1) . تسلية المجالس، ج 2؛ ص 18.

تحريك مى نمود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه گريه مى كرد، فرمود: «واى بر تو! به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمائيى!» آن زن هم از شدت گريه امام شروع به گريه كرد.

امام با رعايت عفت، در برابر بى عفتى آن زن به او هشدار مى دهند كه ورود در آتش جهنم عاقبت قدم برداشتن در اين راه است. امام با آگاهى از خطر اين لغزشگاه، با معصوميتى كه داشتند، از وحشت ابتلا به بى عفتى، به گريه افتادند و به طرف مقابل هم گوشزد كردند كه از رفتار ناشايست خود دست بردارند. حال جا دارد به افرادى كه به راحتى خود را در معرض گناهانى از اين قبيل قرار مى دهند، يادآور شد كه امام با وجود معصوم بودن، از شدت ترس به گريه افتادند، آن ها با چه اطمينانى خود را با نگاه، كلام و يا رفتار در تيررس شيطان قرار مى دهند و به ناامنى اخلاقى در اجتماع دامن مى زنند. همان طور كه در ابتدا هم آمد، رعايت عفت به زن يا مرد اختصاص ندارد و جامعه بايد داراى اين فرهنگ باشد تا آرامش اخلاقى بر جامعه حاكم شود.

بايد دانست كه باحيا بودن و دورى از بى عفتى در تمام شئون زندگى بايد رعايت شود و به يك جنبه و يك جا اختصاص ندارد. عفت در كلام، عفت در نگاه، عفت در رفتار، در خانه، در اجتماع، در خلوت، در بازى، و... در همه جا و در همه حالت بايد رعايت شود. به دليل فراگيرى و اهميت اين امر، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

مى فرمايند:

«الايمان و الحياء مقرونان فى قرن و لا يفترقان»؛(1) "ايمان و حيا هر دو به يك ريسمان بسته و با يك ديگر هستند و از هم جدا نشوند." گويا كسى كه

ص:137


1- (1) . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 256.

حيا ندارد ايمان ندارد. با توجه به اهميت حيا، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رفتار خود به ترويج اين فرهنگ در جامعه مى پرداختند.(1)

4 - 2 - حضور فعال در اجتماع

حضور فعالانه در اجتماع و پرهيز از انزواطلبى، يكى ديگر از روش هاى عملى فرهنگ سازى است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن پاى بند بودند. بيش ترين زمان حيات حضرت در دورانى سپرى شد كه جريان اجتماع با ايشان همسو نبود. ايشان زمان حيات پيامبر (ص) خردسال بودند و در دوران پدر نيز 25 سال را در سكوت گذراندند و بعد از دوران كوتاه خلافت پدر، خود نيز با ماجراى صلح كنار گذاشته شدند، ولى در تمام اين دوران ها، از فعاليت فرهنگى - چه به صورت علمى و چه به صورت عملى - دست برنداشتند. ايشان با استفاده از موقعيت مناسب، با روش هايى كه به آن ها اشاره شد، در اجتماع به فعاليت مى پرداختند و روى گردانى مردم را دليلى براى عدم فعاليت فرهنگى خود نمى دانستند. به اين معنا كه استيلاى دشمن و يا جريان مخالف، باعث نشد كه ايشان خود را كنار كشيده، صحنه فرهنگى را خالى كنند؛ بلكه با استفاده از ابزار فرهنگ، به هدايت و روشن گرى مردم مى پرداختند. اين رفتار امام نيز به دين مداران، متذكر مى شود كه در هر فضاى سياسى و فرهنگى نبايد منفعلانه عمل كرد و ساكت ماند، بلكه با

هر ابزارى و در هر فرصتى بايد به گسترش فرهنگ اسلامى پرداخت و در هيچ وضعيتى مسئوليت فرهنگى از مسلمان سلب نمى شود و كم ترين فعاليت فرهنگى مسلمان، عامل بودن به آموزه هاى اسلامى است.

ص:138


1- (1) . در روايت ديگرى چنين آمده است: «دَخَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِى الْفُرَاتَ فِى بُرْدَةٍ كانَتْ عَلَيهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ لَوْ نَزَعْتَ ثَوْبَك فَقَالَ لِى يا أَبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ إِنَّ لِلْمَاءِ سُكانا؛ مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 4، ص 15. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با لباس وارد فرات شدند و فردى از ايشان پرسيد: «چرا لباستان را در نياورديد؟» ايشان پاسخ دادند كه آب هم ساكنانى دارد. (يعنى امام به خاطر رعايت عفت و حيا از موجودات درون آب اين كار را كرده اند.)
نتيجه

سبك فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى تواند سرمشق افرادى قرار گيرد كه به فرهنگ دينى دل بستگى دارند و خود را به گسترش و اشاعه فرهنگ اسلام موظف مى دانند. جامعيت سبك زندگى فرهنگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه هم مى تواند براى خواص و هم براى عامه مردم الگو باشد. به اين معنا كه امام با روش علمى و عملى به گسترش فرهنگ اسلامى مى پرداختند و از روش هاى مختلفى استفاده مى كردند. كه با سلايق مختلف مخاطبان متناسب بود. اين قسم از تبليغ فرهنگى مى تواند توجه خواص را جلب كند تا با استفاده از تخصص خود و الگوگيرى از امام، اين وظيفه را انجام دهند؛ يعنى هرجا مخاطب پذيرش دارد بايد از موعظه يا سخن رانى و يا پاسخ به سؤالات استفاده نمايند تا فرهنگ اسلام ناب را براى مردم تبيين كنند و آن جايى كه روش علمى اثرگذار نيست، با رفتارهاى اسلامى كه پشتوانه فرهنگى دارند، مردم را به سمت فرهنگ اصيل اسلام هدايت كنند. متدينان و دين مداران كه از تخصص برخوردار نيستند نيز مى توانند با پيروى از حضرت در رفتارهاى فرهنگى در اين زمينه مؤثر باشند. گفتنى است كه ترويج فرهنگ اسلام از طريق رفتار، در مورد خواص بااهميت تر و اثرگذارتر است. با اين رويكرد تمام افراد جامعه اسلامى مى توانند براى غناى فرهنگ اسلامى قدم بردارند و همه مسلمانان به عنوان سربازان فرهنگى، به دفاع از كيان فرهنگى اسلام بپردازند و نه تنها خود را از حمله فرهنگى دشمن ايمن سازند؛ بلكه ديگران را با عمل، به سمت اين فرهنگ غنى دعوت كنند.

ص:139

منابع

قران كريم

1.

آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، بيروت: اعلمى، 1412 ق. 2.

ابن حمزه طوسى، محمدبن على، الثاقب فى المناقب، چاپ سوم، قم: انصاريان، ايران، 1419 ق. 3. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

4. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

5. ابن منظور، محمد، لسان العرب، چاپ سوم، بيروت: دارصادر، 1414 ق.

6. الهامى نيا، على اصغر، سيره اخلاقى تربيتى امام خمينى (ره)، بى نا، بى جا، بى تا.

7. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الأئمه، چاپ اول، تبريز: بنى هاشمى، 1381 ق.

8. امين عاملى، سيدمحسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

9. بحرانى، سيدهاشم بن سليمان، حليه الأبرار فى أحوال محمّد و آله الأطهار (عليهم السلام)، 5 جلد، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1411 ق.

10. بستانى، فؤاد افرام و مهيار، رضا، فرهنگ ابجدى، تهران: انتشارات اسلامى، 1375.

11. تميمى آمدى، عبدالواحد، تصنيف غررالحكم و درر الكلم، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1366 ش.

12. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات أوالإستنفار و الغارات، چاپ اول، تهران: انجمن آثار ملى، 1395 ق.

ص:140

13. جزايرى، نعمت الله، رياض الأبرار فى مناقب الأئمه الأطهار، چاپ اول، بيروت: مؤسسه التاريخ العربى، 1427 ق.

14. حسينى دشتى، سيدمصطفى، معارف و معاريف، چاپ اول، قم: اسماعليان، 1369.

15. حلى، رضى الدين على، العدد القويه لدفع المخاوف اليوميه، چاپ اول، قم: كتاب خانه آيت الله مرعشى نجفى، 1408 ق.

16. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا. تهران: دانشگاه تهران 1342 ش.

17. شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغه، چاپ اول، قم: هجرت، 1414 ق.

18. صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1362 ش.

19. طبرانى، سليمان بن احمد، أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كويت: دارالأوراد، 1412 ق.

20. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، چاپ سوم، تهران: اسلاميه، 1390 ق.

21. فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظين و بصيره المتعظين، چاپ اول، قم: انتشارات رضى، 1375 ش.

22. قرشى، سيدعلى اكبر، قاموس قرآن، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1371.

23. قطب الدين راوندى، سعيدبن هبه الله، الخرائج و الجرائح، چاپ اول، قم: مؤسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق.

24. كركى حايرى، سيدمحمد، تسليه المجالس و زينه المجالس، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1418 ق.

ص:141

25. كاتب واقدى، ابن سعد، الطبقات الكبرى، چاپ دوم، بيروت: دارالكتب العلميه، 1418 ق.

26. ليثى واسطى، على بن محمد، عيون الحكم و المواعظ، چاپ اول، قم: دارالحديث، 1376 ش.

27. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، دارإحياء التراث العربى، چاپ دوم، بيروت: 1403 ق.

28. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، قم: انتشارات صدرا، ى تا.

29. معين، محمد، فرهنگ فارسى، چاپ پانزدهم، تهران: اميركبير، 1379.

30. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

ص:142

روش هاى تربيت در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

محمد احسانى

چكيده

پژوهش حاضر، در موضوع روش تربيت در سيره سبطاكبر پيامبر (ص) كه با شيوه مطالعات متون روايى و تاريخى در فضاى كتاب خانه و استفاده از نرم افزارهاى مربوط با موضوع نگاشته شده است. در اين نوشتار، سعى شده روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استفاده از سخنان و سيره عملى آن بزرگوار استخراج شود و به صورت ساده و قابل فهم به نسل جوان عرضه گردد. بصيرت عميق دينى و اجتماعى، به عنوان اساسى ترين روش تربيت و پرورش باورهاى دينى متربيان در سيره امام مشهود است. پس از شكل گيرى نظام فكرى، هدايت عواطف و گرايش هاى متربى، در رفتار او تأثير دارد كه از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خوبى قابل دريافت و بازشناسى است. سعى شده اين شيوه هم به عنوان يك روش تربيتى معرفى گردد. هم چنين اصلاح رفتار و عملكرد در عرصه اجتماع به لحاظ تربيتى اهميت دارد كه اين جنبه نيز در سيره ايشان جلوه گر است. در اين مقاله با عنوان اعتدال و ميانه روى و خدمت به محرومان و گذشت از متخلفان و مخالفان نگاشته شده است. در نهايت يك الگوى جامع تربيتى مبتنى بر سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به علاقه مندان معرفى شده كه تمسك به آن و استفاده از اين الگوى حسنى، بى شك موجب سعادت دنيا و آخرت پيروان آن بزرگوار خواهد بود.

واژگان كليدى: تربيت، سيره، روش، اعتدال، بصيرت، خودسازى، الگوى تربيتى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

ص:143

مقدمه

وجود مقدس هريك از معصومان (عليهم السلام) و صفات و رفتار آن بزرگواران، هركدام منبع بسيار مهم و تأثيرگذارى در زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان است؛ به نحوى كه مى توان در تمام زواياى زندگى، از ابعاد بى پايان حيات پربار آن ها درس آموخت و نحوه زيستن و هم زيستى مسالمت آميز با ديگران را همراه باعزت و معنويت فراگرفت. سيره و روش رفتارى سبطاكبر پيامبر (ص) با مردم، خانواده، بستگان، دوستان و حتى مخالفان و دشمنان، شيوه برخورد با ديگران را به مسلمانان مى آموزد كه اين رفتارها و روابط انسانى، در مجموع سيره تربيتى و اجتماعى آن حضرت را شكل مى دهند.

سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخش هايى مختلفى دارد كه هر بخش آن به حوزه خاصى از گفتارها و رفتارهاى آن حضرت مربوط است. اگر بخواهيم سيره ايشان را حوزه شناسى كنيم، بايد ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان را در نظر بگيريم و بر اساس آن، حوزه هاى گوناگون سيره حسنى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بازشناسى و معرفى نماييم. در اين مقاله به بررسى سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با هدف استخراج روش هاى تربيتى آن حضرت مى پردازيم. اين روش ها، كه از متن گفتار و رفتار امام در عرصه هاى گوناگون زندگى به دست مى آيد و قابل استنباط است. در مجموع شايد بتوان الگوى جامع تربيتى از سيره ايشان به دست آورد و به نسل جوان تربيت پذير عرضه كرد.

مفهوم شناسى

پيش از پرداختن به موضوع اصلى و تبيين آن، تعريف واژگان كليدى مناسب به نظر مى رسد؛ زيرا شناخت مفاهيم و كلمات اصلى و درك معانى آن ها، ديد روشنى به پژوهش گر مى دهد تا او بتواند با نگاه دقيق تر و عميق تر به پژوهش

ص:144

بپردازد. هم چنين تبيين مفاهيم، به مخاطبان كمك مى كند تا آن ها ضمن آشنايى با موضوع و مفاهيم كليدى، برداشت درستى از مباحث داشته باشند. به هر صورت، مفهوم شناسى، از كارهاى مهم و تأثيرگذار در اجراى فرايند، تدوين و عرضه مطالب در ارتباط با موضوع پژوهش است كه بايد بررسى شوند.

روش

واژه «روش» در زبان هاى مختلف لاتين،(1) عربى،(2) و فارسى، كاربرد پرشمار دارد و در مجموع، تفاوت اساسى ميان آن ها ديده نمى شود؛ بلكه مى توان گفت همه آن ها با تجزيه و تحليل، در نهايت به مفهوم يكسانى برمى گردند. «روش»(3) در زبان فارسى، اسم مصدر از فعل رفتن، در منابع واژه شناسى به معناى راه، طرز، طريقه، سبك، شيوه، و امثال آن(4) آمده است. هدف از انتخاب روش در هر نوشته اى، دست يابى به ضوابطى است كه پژوهش گر را در مسير راه يارى دهد و براساس آن روش خاص، نظم و برنامه منطقى در كار خود ايجاد كند و از هرگونه دوباره كارى، خطا و اسراف در وقت و هزينه مصون بماند. از اين نظر روش، به مجموعه قوانينى گفته مى شود كه به صورت دستورالعمل درآمده و براى آسان كردن پژوهش و زودتر و درست تر به نتيجه رسيدن آن به كار مى رود.

(5)

ص:145


1- (1) . Method.
2- (2) . الطريقه، المنهج و الاسلوب.
3- (3) . نكته توجه درباره روش اين كه روش، نسبت به اصطلاحات ديگر مانند شيوه در زبان فارسى، اسلوب و منهاج در زبان عربى و Proceed و نيز Technique در زبان لاتين كه كاربرد وسيع دارند، جنبه راهبردى دارد و از عموميت برخوردار است. هر كدام از اين واژگان از روش جزيى تر و در موارد خاصى به كار مى روند. (بهروز رفيعى، آراء دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن، جلد سوم، امام غزالى، ص 267)
4- (4) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه «روش».
5- (5) . كريمى، روش هاى مطالعه و تحقيق با تاكيد بر كتابخانه، ص 14، قم: مكتب القرآن، امور تربيتى آموزش و پرورش، 1375.

وجه مشترك و نكته محورى در همه تعاريفى كه تاكنون از روش آورده شده، جنبه راهبردى و راهنمايى آن است كه فعالان عرصه دانش و هر حوزه كارى را به سوى هدف موردنظر هدايت مى كند، فعاليت آن ها را نظام مند ساخته، از هدر رفتن نيرو و انرژى جلوگيرى مى نمايد. منظور از روش در اين نوشتار، شيوه تدوين مقاله به نحو توصيفى - تحليلى است كه با مطالعه متون دينى، روايى و تاريخى در فضاى كتاب خانه به سامان مى رسد.

تربيت

واژه «تربيت»(1) از نظر لغت شناسى، مصدر باب «تفعيل» از ريشه «رَبَبَ » يا «رَبَوَ» است. «ربب»، به معناى تدبير، سرپرستى، نگه دارى و اصلاح چيزى و «ربو» به مفهوم رشد، نمو، زيادتى و فزونى به كار رفته است؛ چنان كه ابن منظور، تربيت از ريشه «ربو» را به معناى زيادتى، رشد و نمو(2) و راغب اصفهانى، تربيت از ريشه «ربب» را به معناى ايجاد تغيير در چيزى به صورت تدريجى - به نحوى كه آن چيز به حد تمام برسد - دانسته اند.(3)

بر اين اساس، ريشه «ربب» به تربيت كيفى و «ربو» به پرورش كمى نظر دارد.

تربيت در اصطلاح، تعريف يكسانى ندارد، بلكه دانشمندان هركدام بر اساس ديدگاه خود درباره هستى شناسى، انسان شناسى، معرفت شناسى و به طور كل فلسفه تربيتى خويش، تعريفى از تربيت آورده اند. شهيد مطهرى، تربيت را

ص:146


1- (1) . « Education » اين واژاه از ريشه « Educar » به معناى تغذيه، رشد و نمو يا « Educacere » به معناى بيرون كشيدن، به چيزى رهنمون كردن و پرورش دادن است. (آراء دانشمندان مسلمان در تعليم وتربيت ومبانى آن، ج 3 (امام غزالى)، بهروز رفيعى، ص 267.
2- (2) . «الزيادة و النشاء و التغذية و المحافظة و النماء». (ابن منظور، لسان العرب، بيروت: دارصادر، 1416 ق (مادة ربو).
3- (3) . «انشاء الشيء حالاً فحالاً الى حدالتمام» (محمد، الراغب، المفردات فى غرايب القرآن، تحقيق عدنان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1416 ق) (ماده رب).

پرورش استعدادهاى درونى بالقوه و به فعليت رسانيدن آن دانسته است.(1) برخى ديگر، تربيت را پرورش استعدادهاى مادى و معنوى و هدايت آن به سوى كمالاتى تعريف كرده اند كه خداوند در وجود آدمى قرار داده است.(2) تعريفى نسبتاً جامع و كامل از تربيت، در كتاب فقه تربيتى اين گونه آمده است:

فرايند كمك و يارى رسانى به متربى براى ايجاد تغيير تدريجى، در گستره زمان در يكى از ساحت هاى بدنى، ذهنى، روحى و رفتارى اوست كه به واسطه عامل انسانى ديگر، به منظور دست يابى وى به كمال انسانى و شكوفاسازى استعدادهاى او يا بازدارندگى و اصلاح صفات و رفتارهاى اوست.(3)

تعريف اخير از تربيت، نسبت به دو تعريف پيشين جامع تر و به جنبه هاى گوناگون تربيت توجه كرده است، ولى چون به اراده و تصميم متربى تصريح نشده و هم چنين فرايند تربيت را در مقام اجرا به يكى از ساحت هاى آن منوط كرده، ازاين روى تعريف زير براى تربيت مناسب تر است. با نظر به آيات و روايات و يافته هاى انديشمندان مسلمان مى توان گفت كه تربيت عبارت است از: «فرايندِ منظم و هدفمند كه به منظور فراهم ساختن زمينه رشد فطرى و همه جانبه متربى در ساحت هاى مختلف انجام مى گيرد؛ به نحوى كه خود وى با اراده و اختيار خويش در مسير تكامل مادى و معنوى گام بردارد و به هدف نهايى كه همان تقرب به خداست نايل گردد.»

(4)

ص:147


1- (1) . مرتضى، مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 6، تهران: صدرا، 1371.
2- (2) . مهدى، صانعى، پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، ص 11، تهران: انتشارات سناباد، 1378.
3- (3) . على رضا اعرافى، فقه تربيتى، ج 1، ص 28، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تحقيق سيدنقى موسوى و همكاران، 1387.
4- (4) . محمد احسانى، سيره اخلاقى و تربيتى معصومين:، ص 23، قم: انتشارات بين المللى جامعة المصطفى العالميه، 1390.
سيره

واژه شناسان معانى متعددى براى كلمه «سيره» آورده اند، مانند: روش، طريقه، سنت،(1) سبك و نحوه انجام دادن كار، حركت در روز، حركت در شب و مطلق حركت كردن و راه رفتن. نيز سيره را مثل فطره بر وزن «فِعْلَهْ » گرفته اند كه بر نوع و سبك رفتار دلالت مى كند.(2) راغب اصفهانى مى گويد: «سيره به معناى حالتى است كه انسان يا غير او بر آن حالت زندگى مى كند؛ چه آن حالت غريزى باشد و چه اكتسابى.»(3) چنان كه سيره در قرآن به همين معنا به كار رفته است: (سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا الْأُولىٰ ) ؛(4) «ما آن (اژدها) را به حالت اولش (عصا) بر مى گردانيم.» به نظر اهل لغت، يك نوع سير و حركت در قالب راه رفتن يا فعاليت هاى ديگر در مفهوم سيره نهفته است. همان گونه كه مشتقات آن مانند «سار، سير، يسير و سيروا» به نوعى متضمن معناى رفتار و حركت هستند. هم چنين كاربرد مشتقات سيره در قرآن كريم به شكل امر: (سِيرُوا فِي الْأَرْضِ )؛5 «در زمين سير كنيد» و فعل مضارع: (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ )؛6 «آيا در زمين گردش نكرديد»، ناظر به همين معناست.

سيره در اصطلاح به معناهايى متفاوت به كار رفته و تعريف يكسانى كه مورد وفاق همه دانشمندان باشد، تاكنون درباره آن نياورده اند. برخى از سيره شناسان آن را به معناى طريقه و حالت دانسته اند كه برگرفته از مفهوم

ص:148


1- (1) . المصباح المنير، ج 1، ص 361. «السيره الطريقه فى الشيء و السنته». (معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 61).
2- (2) . لغت نامه دهخدا، واژه «سيره» ص 12242 12241؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 1 و 2، ص 690؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ص 335-336 ماده سير؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 340؛ معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 61، لسان العرب، ج 6، ص 454.
3- (3) . مفردات الفاظ القرآن، واژه سار، ص 433.
4- (4) . سوره طه، آيه 21.

لغوى آن است.(1) بعضى ديگر سيره را برابر با تاريخ و ثبت وقايع تاريخى قرار داده اند كه دامنه وسيعى همانند تاريخ پيدا مى مى كند.(2) چنان كه عرف تاريخ نويسان، همين معنا را تأييد مى كند و برداشت عمومى آن ها از سيره، ذكر حوادث و سرگذشت افراد است كه سيره هاى تدوين يافته به وسيله آنان، بر اين امر گواه مى باشد.(3) هم چنين سيره را بر چگونگى رفتار انسان نيز اطلاق كرده اند كه همه فعاليت هاى فرد را شامل مى شود.(4)

شهيد مطهرى بيش از ديگران در مفهوم شناسى سيره سخن گفته است. ايشان هم وزن بودن سيره با شكل «فِعلَه» را دليل بر اين قرار داده كه اين هيأت معناى خاصى به آن مى بخشد و آن معنا عبارت از نوع و سبك خاص رفتار است. به نظر ايشان، هر رفتارى را نمى توان اصطلاحاً سيره ناميد، بلكه رفتارى كه داراى روش و سبك ويژه باشد، مصداق سيره خواهد بود؛(5) زيرا هيأت مذكور در لغت عرب، بر نوع و روش خاص دلالت دارد؛ چنان كه اگر گفته شود: جَلَسْتُ «جِلسَه» نوع مخصوص نشستن را مى رساند؛ بر عكس اگر بگوييم جلستُ «جَلْسَه» به مطلق نشستن دلالت دارد.(6) برخى ديگر از سيره نويسان بر همين اساس، «سبك و قاعده رفتار» را معناى سيره دانسته اند كه بنابراين قواعد حاكم بر رفتار فرد را بايد جست وجو كرد.

(7)

ص:149


1- (1) . تفسيرالميزان، ج 14، ص 199.
2- (2) . سيره سياسى معصومان:، ص 21.
3- (3) . نك: سيره هاى نوشته شده به وسيله تاريخ نگاران مانند سيره ابن هشام، سيره حلبى، سيره نبوى از ابن عساكر و امثال آن.
4- (4) . سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 10.
5- (5) . سيره نبوى، ص 45.
6- (6) . همان، ص 46.
7- (7) . سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 10.

در مجموع دو معنا از تعريف هاى پيش گفته، به دست مى آيد: يكى معناى عام سيره كه عبارت است از ثبت وقايع تاريخى و سرگذشت افراد؛ دوم، معنايى خاص كه سبك و قاعده رفتار است. تفاوت اين دو معنا علاوه بر ميزان فراگيرى، در اين جهت نيز ظاهر مى شود كه سيره به معناى اول يكى از مصادر سيره به معناى دوم است؛ يعنى از بررسى عملكرد فرد در طول زندگى او، به سبك و روش رفتارى وى مى توان دست يافت.(1) منظور از سيره در اين نوشتار نزديك به معناى دوم، رفتارهاى نسبتاً ثابت، روشمند و ضابطه محورى است كه از مجموع عملكرد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه هاى مختلف زندگى ايشان به ظهور رسيده و مى توان روش ها و در نهايت الگوى جامع تربيت را از آن ها استخراج و عرضه نمود.

روش هاى تربيت در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

هر چند روش هاى تربيت در ابعاد مختلف از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل استخراج و عرضه به مخاطبان است، در اين مقاله، براى پرهيز از اطاله نوشتار، به مهم ترين آن ها اشاره مى شود كه به نظر در تربيت نسل جوان تأثير بيش تر دارند. روش هايى بررسى مى شوند كه به نحوى، مترتب بر يك ديگر هستند؛ به گونه اى كه با تبيين آن روش ها، در نهايت به يك مدل و الگوى جامع تربيتى در سيره آن حضرت دست خواهيم يافت.

الف) روش بصيرت دهى
اشاره

واژه «بصيرت» از ريشه «بصر» در منابع واژه شناسى به معناى دانايى، بينايى، بينايى دل، هوشيارى، زيركى و يقين آمده است.(2)

علامه مصطفوى مى گويد:

ص:150


1- (1) . همان.
2- (2) .. دكتر محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 546.

اصل كلمه «بصر» به معناى بينايى است و «بصيرت»، بار معنايى بيش تر از ديدن ظاهرى دارد و بر بينايى باطنى و درونى اطلاق مى شود كه با ديد عميق و تأمل و تدبر حاصل مى گردد.(1)

بر اين اساس، آنچه مفهوم بصيرت را از بصر جدا مى سازد، آن است كه بصر به بينايى ظاهرى اطلاق مى شود و بصيرت به نيروى نهانى و قواى قلبى كه در شناخت حقايق تا عمق وجود و باطن ذات آن نفوذ مى كند و صاحب بصيرت، از پرتو آن، حقايق و بواطن اشيا را درمى يابد. بنابراين، بصيرت به مثابه بَصَر (چشم) است براى نفس انسان.(2) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين معنا را قبل از هر چيز در مردم تقويت مى كردند و آن را پرورش مى دادند تا از ظاهربينى برون آمده، به حقيقت برسند. زيرا بينش باطنى، پايه كارهاى درست است؛ اگر بصيرت نباشد، احتمال اشتباه و در نتيجه ميزان انحراف بسيار زياد خواهد بود، چنان كه معصومان (عليهم السلام) عموماً و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خصوصاً ازاين جهت آسيب ديدند و متضرر شدند؛ زيرا طرف داران آن بزرگ واران در اثر تبليغات دشمن فريب خوردند و در مقابل معاويه مقاومت نكردند؛ به همين علت، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در صفين ناگزير به پذيرش حكميت شدند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به صلح با معاويه تن دادند.(3)

ريشه بصر با شكل هاى مختلف در قرآن كريم به كار رفته و اغلب به معناى بينش باطنى است. افزون بر اين نكته اى كه به نظر مهم مى رسد، اين است كه قرآن علاوه بر استعمال بصيرت به درك عميق و حقيقت بين، راه هاى رسيدن به

ص:151


1- (1) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص 27.
2- (2) . جمعى از محققان، دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 271.
3- (3) . شيخ مفيد، الجمل، ص 69، قم: كنگرة شيخ مفيد، 1413 ق.

آن را هم نشان داده و مى فرمايد: (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ )؛1 «در وجود خود شما نيز نشانه هاى خدا فراوان است آيا چشم باز نمى كنيد و اين همه آيات و نشانه هاى بارز حق را نمى بينيد.» آنچه در انسان از اندام ظاهرى، تركيبات شيميايى، نفس، قواى نفسانى، ساختار نظام مند و مانند آن از ابتدا تا انتها وجود دارند، در واقع هركدام راه هاى بصيرت و شناخت درونى به خداى تعالى است.(1) در حقيقت اگر نگاه كنيم، هر يك از اين قوا و اعضاى بدن انسان مثل قوه بينايى، داراى نظام مستقل هستند كه تأمل در آن ها، راه بصيرت به آفريدگار را نشان مى دهد.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره قولى و عملى، به بصيرت دهى و آگاهى بخشى به مردم پرداختند و تا حد امكان، در اين زمينه كوشيدند. ايشان در موضوع بصيرت مى فرمايد:

إِنَّ أَبْصَرَ الأَبْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيرِ مَذْهَبُهُ ، وَ أَسْمَعُ الاَْسْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ ؛(3)

بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند و شنواترين گوش ها آن است كه اندرز را در خود فراگيرد و از آن سود برد، سالم ترين دل ها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين روايت، هم به بصيرت و بينايى حقيقت بين اشاره كرده و هم راه هاى دست يابى به آن را بيان فرموده اند. آن حضرت مى فرمايد: «بيناترين ديدگان و چشم بصير آن است كه خير و شر را درك كند و به حقيقت آن برسد.» چشم در واقع ابزار مهم بصيرت است و اگر از ظاهر اشيا به باطن آن ها راه يابد، بينش و درك باطنى حاصل مى شود. هم چنين قوه شنوايى

ص:152


1- (2) . سيوطى، جلال الدين، تفسير الجلالين، ج 1، ص 534، بيروت: مؤسسة النور للمطبوعات، 1416 ق.
2- (3) . سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 374، قم: انتشارات اسلامى، 1417 ق.
3- (4) . ابن شعبة حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، ص 170، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

وسيله بصيرت است درصورتى كه پندآموز و اندرزپذير باشد؛ يعنى عوامل پند و اندرز را بشناسد و از آن ها درس آموزد و به نفع خود به كار برد. در جمله اخير فرمود: «سالم ترين دل كه مركز بصيرت است، آن است كه شبهات در آن نفوذ نكرده باشد.» اگر اين سه ابزار و وسيله با آنچه ايشان فرموده اند، به كار رود، بى ترديد بصيرت واقعى و درونى براى انسان حاصل مى شود. طبق اين حديث، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به بصيرت و آگاهى مردم اهتمام ويژه اى داشته و راه هاى نيل به آن را براى مردم معرفى فرموده اند. بينايى و شنوايى، دو وسيله اى هستند كه اطلاعات را به مركز تعقل و تفكر، يعنى قلب وارد مى سازند و اگر اين داده ها تصفيه شده و خالص بود و قلب نيز راهى به شبهات نداشت، با ورود اطلاعات ناب، دل جلا و صفا گرفته، مركز بينايى باطنى قرار مى گيرد.

راه هاى دست يابى به بصيرت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راه تحصيل بصيرت را هم به خوبى بيان فرموده كه با استفاده از آن راه ها، به بينايى باطنى مى توان دست يافت. راه هاى زيادى بدين منظور در سخنان آن حضرت وجود دارند و از سيره و رفتار آن بزرگوار قابل استخراج است. در ادامه به علت رعايت اختصار، فقط به دو مورد اشاره مى شود:

1. خودشناسى

نخستين وظيفه انسان در برابر خود، شناخت درست از خويشتن است و اين كه خود را آن گونه كه هست بشناسد و درك كند كه چه موجودى است و از چه استعدادها و توانايى هايى برخوردار است: از كجا آمده و به كجا رهسپار است؛ زيرا شناخت درست فرد از خود و آگاهى از استعدادها و ظرفيت هاى نهفته در وجودش، اين امكان را به او مى دهد كه اولاً ارزش واقعى خود را درك كند و بداند چه موجود ارزشمندى است؛ ثانياً شناخت استعدادها، زمينه

ص:153

برنامه ريزى درست را براى وى فراهم مى سازد تا براى آينده، تصميم گيرى مناسب داشته باشد؛ ثالثاً با برنامه ريزى درست، مى تواند توانايى هاى خود را به كار اندازد و در عرصه هاى مختلف زندگى مادى و معنوى، به پيشرفت هاى چشم گيرى دست يابد. سرانجام بصيرت باطنى و درك عميق از خود و خدا و دنياى بيرون از خود پيدا مى كند. رسول خدا (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هر دو فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛(1) «هركس خود را شناخت خدا را شناسد.» عرف به معناى بصيرت واقعى و درك باطنى از خود است كه شناخت و بصيرت خداوند تعالى را به دنبال دارد.

خودشناسى و در نتيجه بصيرت عميق، از جمله صفات ياران امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه آن حضرت در توصيف آن ها فرمود:

اما بعدُ فإنّى لا اعلمُ اصحاباً اولى و لاخيراً من اصحابى؛

من اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم.(2)

اين سخن امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيف عام از اصحاب است كه صفت بصيرت درونى آن ها را نيز شامل مى شود و نشان مى دهد كه آن ياران باوفا، از چنان درجه بالاى بينايى عميق برخوردار بودند كه هيچ نقطه ضعفى در فكر و انديشه آنان وجود نداشت. همان گونه كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره اباالفضل العباس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِى نافِذَ البَصيرَه صُلبَ الإيمانِ ؛

عموى ما، عباس، داراى بينشى ژرف و ايمانى راسخ بود.(3)

اين بينش حضرت عباس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ياران عاشورا، برخاسته از آن شناخت ژرف و خودشناسى آنان بود كه در صحنه كربلا خود را نشان داد.

ص:154


1- (1) . عبدالواحد تميمى آمدى، غرر الحكم، ص 231، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا؛ بحار الانوار، ج 2، ص 32.
2- (2) . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 447.
3- (3) . دانش نامه اميرالمؤمنين، ج 1، ص 190، ح 106.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از بصيرت بخشى به مخاطبان به عنوان يك روش تربيتى استفاده مى كردند و همواره آن را در جامعه ترويج مى دادند. ايشان در توصيه به فرزندش مى فرمايد:

يا بُنَى! لا تُواخِ أحَداً حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ ، فَإذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَه، وَ رَضيتَ الْعِشْرَه، فَآخِهِ عَلى إقالَه الْعَثْرَه، وَ الْمُواساه فى الْعُسْرَه؛(1)

اى پسرم! با كسى دوستى و برادرى برقرار نكن، مگر آن كه او را از هر جهت بشناسى و مطمئن باشد! پس هنگامى كه چنين فردى را يافتى، در همه امور با او باش.

اين دستورالعمل، يك روش تربيتى است كه در تربيت اولاد به كار مى رود و يك شيوه دوست يابى و رفيق گزينى است كه فرمودند: «قبل از برقرارى پيوند دوستى، بايد بصيرت به فرد داشته باشى و اگر از همه جهات او را شناختى، آن گاه بايد وى را همراهى كنى»؛ زيرا نقش دوست در تربيت و شكل دهى شخصيت و هويت انسان تأثير بسزا دارد.

به همين دليل امام خود را به كسانى معرفى نموده كه او را نمى شناختند و مى فرمايد:

أنا الحسن ابن رسول الله، أنابن البشير النذير، أنابن المصطفى بالرساله و...»(2)

من حسن فرزند رسول الله (ص)، فرزند بشير و نذير و فرزند كسى هستم كه به رسالت برگزيده شد.

امام در اين جملات، در حقيقت خود را براى مخاطبان معرفى فرموده تا اگر كسى شناختى از ايشان ندارد آگاهى به حضرت پيدا نموده، بر اساس معرفت تصميم بگيرد. ازاين رو، سخن را اين گونه آغاز مى فرمايد:

من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى...؛

(3)

ص:155


1- (1) . تحف العقول، ص 168؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 105، ح 3.
2- (2) . تحف العقول، ص 167.
3- (3) . همان.

هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و نياز به معرفى ندارد و هركسى نمى شناسد خود را به او معرفى مى كنم.

هدف حضرت بصيرت دهى به مخاطبان است تا او را بشناسند و هر رفتار يا موضع گيرى كه نسبت به ايشان از خود نشان مى دهند، با بينايى و شناخت باشد، نه نادانى.

2. خودسازى

اصطلاح «خودسازى»، تركيبى از دو كلمه «خود» و «سازى» است كه فهم آن مستلزم درك معناى كلمه اول، يعنى خود است. ابتدا بايد تصور درستى از خود داشته باشيم تا بتوانيم به ساختن آن بپردازيم. انسان در يك تصوير كلى، مجموعه اى از توانايى ها و استعدادهاى فراوان است كه در طول زندگى بايد به شكوفايى برسند. بنابراين، خودسازى يعنى فراهم آوردن زمينه براى پرورش استعدادهاى درونى خود و به فعليت رساندن امكانات بالقوه اى كه خداوند تعالى در فطرت انسان قرار داده است.(1) اين كار همان طور كه بر خودشناسى مبتنى است، خود نيز مقدمه اى براى بصيرت دينى است؛ يعنى هراندازه انسان از نظر تقوا و تهذيب نفس رشد كند، به همان اندازه بر بينش او افزوده مى شود.

آيات و روايات به اين موضوع توجه كرده و تهذيب نفس و تقوا را عامل بصيرت معرفى نموده اند. قرآن كريم مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً)؛2

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى براى جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد (روشن بينى خاصى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت).» كلمه «فرقان» صيغه

ص:156


1- (1) . محمدتقى مصباح يزدى، به سوى خودسازى، ص 21، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.

مبالغه از ماده «فَرَقَ » و در اين جا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.(1) آن چيز همان نيروى درونى و بصيرت حقيقى است كه در اثر تقوا و خودسازى براى انسان حاصل مى شود.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يك راهنمايى تربيتى، در توصيه به همه متربيان مى فرمايد:

أُوصيكمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَه التَّفَكرِ فَإِنَّ التَّفَكرَ أَبُو كلِّ خَير وَ أُمُّهُ ؛

شما را به تقواى الهى و استمرار انديشه سفارش مى كنم، زيرا تفكر، ريشه همه نيكى ها و مرجع اصلى آن است.(2)

از اين ترتيب بيان شده در كلام امام، استفاده مى شود كه انديشه درست و دست يابى به بصيرت، نتيجه تقوا و تزكيه نفس است؛ زيرا سفارش نخست به تقوا و سپس به تفكر و ذكر اثر انديشه ورزى درست تعلق گرفته است. بنابراين، خودسازى و پاك سازى درون، از راه هاى دست يابى به بصيرت دينى و اجتماعى است. تفكر و خردورزى، عامل پيدايش بصيرت است كه خود ارتباط مستقيم با تقوا و تهذيب نفس دارد. در مواعظ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

اوصاكم بالتقوى و جعل التقوى منتهى رضاه و التقوى باب كل توبه و رأس كل حكمه و بالتقوى فاز من فاز من المتقين؛(3)

خداوند شما را به پرهيزگارى توصيه كرده و تقوا را نهايت رضايت خود قرار داده است. پرهيزگارى راه هر توبه و رأس هر حكمتى است. پرهيزگاران به وسيله تقوا به رستگارى رسيدند.

براين اساس، خودسازى و تقوا از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند خودشناسى، از راه هاى مهم نيل به بصيرت درونى و بينش حقيقى است. هر كس خود را شناخت و خويشتن را ساخت، به بصيرت دينى و به تعبير قرآن به «فرقان» و

ص:157


1- (1) . تفسير نمونه، ج 7، ص 140.
2- (2) . مجموعۀ ورام، ج 1، باب الظن، ص 53.
3- (3) . تحف العقول، ص 167.

بينش باطنى دست مى يابد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در همه عرصه هاى زندگى بر اين نكته تأكيد داشتند. ايشان در تبيين آثار صلح با معاويه و نفع آن براى شيعيان، براى بصيرت بخشى به مخالفان صلح فرمودند:

وَ إِنَّ مُعَاوِيه نَازَعَنِى حَقّاً هُوَ لِى فَتَرَكتُهُ لِصَلَاحِ الْأُمَّه وَ حَقْنِ دِمَائِهَا؛(1)

معاويه درباره حقى كه متعلق به من بود، با من نزاع داشت و آن را براى مصلحت امت و حفظ خون آن ها به او واگذار كردم.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايت ديگر فرمود:

إِنَّمَا هَادَنْتُ حَقْناً لِلدِّمَاءِ وَ صيانت ها وَ إِشْفَاقاً عَلَى نَفْسِى وَ أَهْلِى وَ الْمُخْلَصِينَ مِنْ أَصْحَابِى؛(2)

اين كار را فقط براى حفظ خون و خوف بر نفس، خانواده و اصحاب مخلص انجام دادم.

كسانى كه تندروى مى كردند و به آن حضرت اسائه ادب روا مى داشتند، درواقع نادان بودند و از فلسفه صلح اطلاع نداشتند. به همين علت، حضرت اين جملات را براى آگاهى بخشى به آنان بيان فرمودند. اوضاعى در زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حاكم بود كه جان شيعيان درخطر نابودى قرار داشت و اگر صلح آن حضرت نبود، شايد شيعيان قتل عام مى شدند و مذهب جعفرى شكل نمى گرفت. از اين جا صلح ناعادلانه با معاويه را پذيرفتند تا پيروان تشيع سرخ علوى باقى بمانند و مذهب جعفرى براى نجات اسلام از تحريف و خرافه گرايى شكل گيرد. بسيارى از اصحاب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با روشن گرى و بصيرت دهى آن حضرت، حقيقت را درك كردند و در صراط مستقيم پايدار باقى ماندند.

ص:158


1- (1) . بحارالأنوار، ج 44، ص 23.
2- (2) . همان، ص 55.
ب) روش پرورش باورهاى دينى
اشاره

پس از كسب بصيرت به وسيله خودشناسى و خودسازى، پرورش باورهاى دينى در متربيان اهميت خاصى دارد؛ زيرا باور درست، بعد از بينايى، انسان را در برابر شبهات و افكار انحرافى، شكست ناپذير مى سازد. عقيده به اصول دين و باورهاى اسلامى، از سيره قولى و عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست مى آيد. اصلى ترين باور از منظر اسلام و قرآن، عقيده به مبدأ و معاد است كه قرآن و روايات اسلامى به آن تأكيد كرده اند. ايمان به مبدأ، يعنى باور به وجود خداوند متعالى و يگانگى او كه آفريدگارى غير از خدا در جهان وجود ندارد. نظام هستى با توحيد آغاز مى شود و به سوى توحيد بازمى گردد. بازگشت به خداوند متعال در واپسين زندگى و حشر اكبر، معاد گفته مى شود كه همه انسان ها از اولين و آخرين، در روز قيامت يك جا محشور مى گردند. آيه معروف به استرجاع (إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ )1

به مبدأ و معاد دلالت دارد. ايمان به اين دو اصل مهم اسلامى، به انسان هويت مى بخشد و آغاز و انجام حيات او را روشن مى سازد. بر اين اساس، انسان موجودى است هدفمند و با آينده روشن كه بايد براى ورود به عرصه زندگى و نيل به هدف نهايى آماده گردد. باورهاى دينى، هر اندازه مستدل و منطقى باشد و انسان يقين به آن ها تحصيل كند، اثرش در زندگى بيش تر است. هويت و شخصيت شكل گرفته در اثر باورهاى درست و برآمده از متون دينى، عامل عزتمندى فرد است.

ص:159

قرآن كريم در زمينه اثربخشى باورهاى دينى مى فرمايد: (يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ )؛1 «خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و در آخرت با قول استوار پابرجا مى كند.» به يعنى خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند، به سبب گفتار و اعتقاد ثابت و پايدارشان، ثابت قدم مى دارد هم در اين جهان و هم در جهان آخرت؛ زيرا ايمان قوى و مستحكم، به منزله شجره طيبه اى مى ماند كه ريشه اش ثابت و شاخه هايش همراه با ميوه هاى گوناگون است كه در آسمان برافراشته اند. اين مؤمنان راستين و ثابت قدم، با تكيه بر لطف خداوند، در برابر هرگونه حادثه اى چون كوه استوارند. لغزشگاهى كه در زندگى هركس اجتناب ناپذير است، بر سر راه آن ها نمايان مى شود، اما آن ها با تأييد خداوند خود را حفظ مى نمايند. اين حفظ و ثبات قدمى كه در واقع عنايت الهى است، سراسر زندگى مؤمنان را دربرمى گيرد هم زندگى اين جهان و هم زندگى آن جهان را. آن ها در دنيا باايمان و پاكى، ثابت قدم مى مانند و دامانشان از ننگ آلودگى ها مبراست و در آخرت نيز در نعمت هاى بى پايان خدا، جاودان خواهند بود.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با صبر و حلم و پايدارى در برابر مشكلات سياسى و اجتماعى زمان خود، شيوه باورمندى به عقايد و ارزش هاى دينى را به مردم درس دادند. ياران نادان و بى وفا، به خيمه حضرت هجوم بردند و اسباب و اثاثيه را به يغما برده، به امام اهانت كردند. حتى زخمى به بدن مبارك ايشان وارد ساختند و حضرت با جسم مجروح، مدتى در مداين تحت درمان قرار گرفتند. بااين حال، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبر پيشه كردند و از تقويت باورهاى دينى مردم دست برنداشتند

ص:160


1- (2) . تفسير نمونه، ج 10، ص 337.

و از ايجاد بينش توحيدى به همراهان بازنماندند.(1) ايشان در زمينه باور به خدا و قيامت، خطاب به مردم مى فرمايد:

إنَّ اللّهَ لَمْ يخْلُقْكمْ عَبَثاً، وَ لَيسَ بِتارِككمْ سُدًى، كتَبَ آجالَكمْ ، وَقَسَّمَ بَينَكمْ مَعائِشَكمْ ، لِيعْرِفَ كلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ ، وأنَّ ما قَدَرَ لَهُ أصابَهُ ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يصيبَهُ ؛(2)

خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده و شما را آزاد، رها نكرده است. لحظات آخر عمر هر يك معين و ثبت شده است، نيازمندى ها و روزى هركس سهميه بندى و تقسيم شده تا موقعيت و منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين فرمايش، هدفمندى نظام هستى، تقدير اجل، معين بودن روزى و تعيين سرنوشت انسان را به روشنى تبيين كرده اند. ايشان هدف از اين موضوع را آگاهى انسان به نحوه زندگى و بهره بردارى درست از سرمايه عمر و امكانات موجود بيان فرموده اند. افزون بر آن، بصيرت بخشى آدمى و بينايى او در زمينه ارزشمندى، عزت و شخصيت خود است تا بفهمد كه چگونه خداوند براى حيات او برنامه ريزى كرده و نبايد خود را بدون هدف به زحمت بيندازد و بين حلال و حرام فرقى نگذارد؛ زيرا بسيارى از آدميان، ارزش و منزلت خود را درك نمى كنند و به همين علت، به خوارى تن مى دهند. اگر كسى به اين مسائل باورمند باشد، زندگى مادى و معنوى خود را تنظيم كرده، دچار مشكل و انحراف فكرى و رفتارى نخواهد شد. بنابراين، تقويت باورهاى دينى، از روش هاى مؤثر در تربيت و اصلاح رفتار است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره قولى و عملى به آن تأكيد مى فرمايند.

ص:161


1- (1) . بحارالأنوار، ج 44، ص 61.
2- (2) . تحف العقول، ص 232؛ بحار الأنوار، ج 75، ص 110.
پرورش روحيه عبادت و بندگى

كلمه عبادت از ريشه «عَبَدَ» به معناى پرستش، تعظيم، اظهار بندگى، احترام گزاردن و پرستيدن آمده است.(1) راغب اصفهانى مى گويد: «عبوديت به معناى اظهار تذلل در برابر معبود و عبادت غايت تذلل و خضوع در مقابل اوست كه فقط خداوند شايسته آن است».(2) اين واژه در زبان علما و فقهاى مسلمان، به معناى پرستش خداوند متعالى به كار مى رود كه از اوصاف مؤمنان و متدينان شمرده شده است. عبادت از منظر اسلام و قرآن، در متن زندگى قرار دارد و با انجام دادن به موقع و درست آن، مى توان پاره اى از امور لازم مانند نظم، برنامه ريزى، احترام به حقوق ديگران و نظاير آن را آموخت؛ زيرا عبادات نظير حج و روزه و نماز، هركدام داراى برنامه ريزى دقيق، زمان مشخص و اجزا و شرايط معين هستند كه در وقت خاص خود بايد انجام گيرند، وگرنه درست و مجزى نخواهند بود.(3) قرآن كريم آفرينش بشر را براى عبادت دانسته، مى فرمايد: (مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ )؛4 «ما جن و بشر را نيافريديم، مگر براى عبادت».

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبادات را در همه ابعاد آن به كمال و تمام انجام دادند و براى مستحبات اهتمام ويژه قائل بودند. در سيره عبادى آن حضرت نقل شده كه 25 مرتبه با پاى پياده به حج رفتند و طواف خانه خدا كردند.(4)

در مورد نماز هم روايت شده هرگاه وقت نماز فرامى رسيد، چون وضو مى گرفتند، بندهاى

ص:162


1- (1) . آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر، ص 417.
2- (2) . مفردات قرآن، واژه «عبد»، ص 542.
3- (3) . طهارت روح، ص 45.
4- (5) . بحارالانوار، ج 43، ص 331.

استخوانش به هم مى خورد و رنگش زرد مى گشت و چون سببش را پرسيدند فرمود: «هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مى ايستد، بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود».(1) هر وقت به درب مسجد مى رسيدند، سر را به آسمان بلند نموده، عرض مى كردند:

الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم؛(2)

خدايا ميهمانت بر در خانه توست، اى نيكوكار! بدكار به درب خانه ات آمده، پس از زشتى هايى كه نزد من است، به خوبى هايى كه نزد توست درگذر، اى بزرگوار!

آن حضرت براى تشويق مسلمانان به مسجدر رفتن و خواندن نماز جماعت مى فرمايد:

مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان: آيه مُحْكمَه وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَه مُنْتَظِرَه وَ كلِمَه تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْك الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْيه؛(3)

هر كس پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مى رسد: 1. نشانه اى استوار (فهم آيات الهى)؛ 2. دوستى قابل استفاده؛ 3. دانشى تازه؛ 4. رحمتى مورد انتظار؛ 5. سخنى كه به راه راستش كشد؛ 6. سخنى كه او را از پستى برهاند؛ 7. ترك گناهان به سبب شرم از خدا؛ 8. يا ترك گناهان به سبب خوف از خدا.

ذكر اين آثار، براى حضور در مسجد جنبه تربيتى دارد. ايشان از روش تشويق استفاده كردند تا مردم را به نمازخواندن و رفتن به مسجد علاقه مند سازند. آثارى

ص:163


1- (1) . «ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله» (سبط اكبرحضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 41).
2- (2) . مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.
3- (3) . تحف العقول، ص 169.

كه همه به نفع نمازگزار است و بسيارى از آن ها در دنيا نصيب فرد مى شود. فهم آيات الهى و دانش تازه، در واقع همان بصيرت دينى است كه به وسيله نماز نصيب انسان مى شود. دوستى و رحمت، جنبه عاطفى انسان است كه با خواندن نماز تقويت مى گردد؛ هم رحمت و محبت خدا به انسان افزايش مى يابد و خداوند به او عنايت مى كند و محبت انسان به ديگران بيش تر و هدفمندتر مى گردد. نمازگزار گناه و نافرمانى خدا را هم انجام نمى دهد. اين نتايج كه در كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده، در عمل و زندگى هم عملى است و انسان مى تواند هم در ديگران مطالعه كند و هم در خود امتحان نمايد. امام، در سخن ديگر مى فرمايد:

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كلَّ شَىء»؛(1)«كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چيز را مطيع او گرداند». يعنى عابد و نمازگزار واقعى، قدرتى الهى مى يابد و در همه چيز تأثير مى گذارد. در كلام ديگر، عبادت را عامل تزكيه نفس دانسته، مى فرمايد:

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَه تَزَكى لَها»؛(2)

هر كس عبادت را براى عبادت طلب كند، خود را تزكيه نموده است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه خود عاشق عبادت بودند و با علاقه خاصى به حج مى رفتند و نماز به جا مى آوردند و در حقيقت طاعت خدا را عامل رشد و تكامل انسان مى دانستند، ديگران را نيز به اين موضوع دعوت مى فرمودند و روحيه بندگى را در آنان پرورش مى دادند. سيره و گفتار آن حضرت، نشان دهنده اين روش است و بيان آثار نماز، در واقع به همين منظور بوده تا روحيه بندگى كردن را در انسان تقويت كنند.

ج) روش مهر و محبت به متربى

انسان ذاتاً به محبت گرايش دارد و علاقه مند است كه مورد مهرورزى و

ص:164


1- (1) . مستدرك الوسايل، ج 3، ص 359، ح 3778.
2- (2) . تحف العقول، ص 170.

احترام ديگران قرار گيرد؛ زيرا محبت به عنوان يك نياز اساسى در نهاد آدمى نهفته شده و تا پايان عمر ادامه دارد. اين نياز فطرى، در رفتار انسان و برخورد او با ديگران ظهور مى يابد؛ گاه به شكل ارتباط كلامى و گفتار محبت آميز و گاه در قالب رفتار و عمل و ايجاد دوستى و رفت وآمد با همسالان و همسايگان متجلى مى شود. قرآن كريم به اين نياز نوجوان، در قالب ابراز محبت به حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ گفته و به وى به عنوان متربى و فرد قابل تربيت لطف و محبت كرده تا الگويى باشد براى همه اوليا و مربيان كه به اين نياز فطرى نسل جوان توجه كنند.(1) خداوند به او فرمود: (أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي)؛2 «محبتى از خودم بر تو افكندم تا در برابر ديدگان من ساخته شوى.» اظهار محبت خداوند به حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقع وى را براى انجام دادن وظيفه نبوت آماده كرد و روحيه پايدارى را در او تقويت نمود. ايستادگى و مبارزه وى در برابر طاغوت زمانش (فرعون)، گواه بر اين امر است. از اين داستان قرآنى مى توان استفاده كرد كه پرورش عواطف و روحيه محبت خواهى نسل جوان و به ويژه فرزند، در رسيدن به اهداف عالى زندگى و اسلامى تأثير بسزا دارد.

از رسول خدا (ص) سؤال كردند كه از ميان زنان و مردان، چه كسانى نزد شما محبوب ترند؟ فرمود: «فاطمه (س) و زوج ها»؛(2) «فاطمه زهرا (س) و همسرش على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )». هم چنين از عايشه نقل شده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر (ص) سؤال كرد:

«أينا أحب اليك أنا او هى ؟» «كدام يك نزد شما محبوب تر هستيم، من يا فاطمه ؟» فرمود:

«هى أحب الىَ و أنت أعزُّ إلى»؛(3)

«فاطمه نزد من محبوب تر است و تو

ص:165


1- (1) . حكمت نامه جوان، ص 333.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 38.
3- (4) . همان.

برايم عزيزتر هستى.» همان گونه كه پيامبر (ص) به دخترش فاطمه (س) محبت مى ورزيدند و او را پاره تنش مى خواندند، نسبت به حسنين (عليهما السلام) نيز همان رفتار را داشتند. پيامبر (ص) افزون بر آن كه خود محبت فوق العاده به آن دو بزرگوار داشتند، ديگران را نيز به دوستى آنان فرامى خواندند و مى فرمودند:

من أحب الحسن و الحسين فقد أحبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى»؛(1)

هر كس حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس آن ها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

مهر و محبت به متربى، از روش هاى مؤثر در تربيت اولاد است كه در سيره همه معصومان (عليهم السلام) وجود داشته و آن بزرگواران از اين شيوه در جذب و تربيت انسان ها استفاده مى كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه اين روش تربيتى را از پيامبر (ص) و از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) آموخته بودند، در تربيت ديگران به خوبى از آن بهره بردند و به كار بستند. انس بن مالك مى گويد:

يكى از كنيزان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود. آن حضرت آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفتند و به او فرمودند: «تو را در راه خدا آزاد كردم.» من به عنوان اعتراض گفتم: «در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى ؟» امام فرمود: «خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: (وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)؛2 هرگاه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد. سپس فرمود: «پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.»(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى غلام جوانى را ديدند كه ظرف غذايى در پيش دارد، لقمه اى از آن مى خورد و لقمه ديگر را به سگى مى دهد كه نزديك او نشسته بود. امام

ص:166


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 304؛ پرتوى از عظمت حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 45.
2- (3) . جلوه هايى از نور قرآن، ص 27.

از جوان پرسيدند: «چرا چنين مى كنى ؟» پاسخ داد: «خجالت مى كشم كه خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند.» حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواستند به اين غلام مهربان پاداشى نيكو عطا فرمايند، به اين جهت او را به خاطر اين عمل نيك، از مولايش خريدند و آزاد كردند و باغى را كه در آن كار مى كرد، خريده به او بخشيدند.(1)

اين موارد نمونه هايى از محبت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و روش تربيتى آن حضرت است كه ترويج شيوه مهرورزى در تربيت متربى را نشان مى دهد. آن حضرت به اين روش، به دليل تأثيرگذارى آن در فرايند پرورش نسل جوان بيش تر توجه داشتند به عنوان يك دستورالعمل كلى مى فرمايند:

أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّه وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ ، وَ الْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّه وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ ؛(2)

خويشاوند كسى است كه دوستى و محبت، او را نزديك كرده باشد، اگر چه نژادش دور باشد و بيگانه كسى است كه از دوستى و محبت به دور است، گرچه نژادش نزديك باشد.

در اين روايت، مهر و محبت را معيار قرابت و دورى قرار داده اند كه مهرورزى انسان هاى دور را به لحاظ نسبى نزديك و فقدان محبت، افراد را از هم دور مى سازد، گرچه نسبت فاميلى نزديكى با هم داشته باشند. از اين رفتارهاى عملى و توصيه هاى گفتارى، به روشنى استفاده مى شود كه آن حضرت از مهر و محبت به عنوان يك روش مفيد در تربيت روحى و اخلاقى مخاطبان و متربيان بهره گرفته و به مسلمانان نيز سفارش فرموده اند.

د) روش دستگيرى از نيازمندان

يارى رسانى به نيازمندان جامعه، از روش هاى مفيد و اثربخش در تربيت

ص:167


1- (1) . البداية و النهايه، ج 8، ص 38.
2- (2) . تحف العقول، ص 168.

اسلامى است كه از آغاز بعثت پيامبر (ص) تاكنون رواج داشته و اينك نيز كاربرد وسيع در جوامع مسلمان دارد. اين شيوه در سيره معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهميت داشته و اينك هم رهبران دينى و اسلامى توجه ويژه به اين موضوع دارند و حتى در خارج از مرزهاى جغرافيايى آن را اجرا مى نمايند. زيرا اسلام و قرآن به اين امر دستور اكيد داده و همه مسلمانان را درواقع يك خانواده معرفى فرموده كه بايد به رفع نيازهاى هم ديگر اقدام كنند. خداوند مى فرمايد: (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ )؛1 و آن ها كه در اموالشان حق معلومى است، براى تقاضاكننده و محروم.» اين آيه در توصيف نمازگزاران ذكر شده كه دست گيرى از نيازمندان، بهترين عمل بعد از نماز است. حقى معلوم، چيزى غير از زكات واجب است كه در اموال ثروتمندان قرار داده شده تا به محرومان كمك كنند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس دستورهاى خداوند متعالى چند بار دارايى خود را در راه خدا انفاق و ميان نيازمندان مدينه تقسيم كردند. تاريخ نگاران نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوبار، تمام ثروت خود را درراه خدا خرج كردند و سه بار، دارايى شان را نصف كرده، نيمى را براى خود و فرزندان گذاشتند و نصف ديگر را در راه خدا انفاق نمودند.(2)

محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود. امام بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود: «حاجتك مقضيه»؛ حاجتت رواست! شخصى عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، خوب بود نامه اش

ص:168


1- (2) . تفسير نمونه، ج 25، ص 31.
2- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ اسدالغابه، ج 2 ص 13.

را مى خواندى و مى ديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى دادى ؟» امام پاسخى عجيب و خواندنى دادند و فرمودند:

اخشى ان يسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته؛(1)

بيم آن دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامه اش را مى خوانم از خوارى مقامش مرا مواخذه فرمايد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علاوه بر اصل حمايت از نيازمندان، نحوه كمك رسانى به آن ها را نيز معرفى فرمودند. به اين طريق كه امداد به فقرا، بايد به گونه اى باشد كه عزت و شخصيت فقير لكه دار نشود. براين اساس، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سائل دستور دادند تا خواسته اش را در كاغذى نوشته، به آن حضرت بدهد. وقتى نامه نوشته شد، ايشان بدون خواندن فرمود: «حاجتت برآورده است.» علت اين امر را چنين بيان داشتند كه مبادا در زمان خواندن نامه، آثار شرمندگى در چهره سائل نمودار گردد و خدا حضرت را به علت آن مواخذه نمايد. اين روش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درس و الگو براى همه سرمايه داران و كمك كنندكان به نيازمندان است كه نبايد با كمك هايشان بر فقرا منت گذارند يا آن ها را شرمنده سازند. زيرا خداوند از اين كار به شدت نهى كرده، مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ )؛2

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد.»

بنابراين، كمك به نيازمندان از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده و آن حضرت هميشه ياور آن ها بودند. ايشان هيچ گاه تهى دستى را نااميد نمى كردند. آن حضرت فرمودند:

ص:169


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 350.

من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم و شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم. خداوند مرا به عادتى معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و مى ترسم اگر عادتم را ترك كنم، اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.(1)

آنچه در روش امدادرسانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مهم به نظر مى رسد، شيوه بخشش ايشان است كه به هيچ وجه راضى نبودند، عزتمندى و آبروى انسان نيازمند تضعيف گردد. به همين دليل، گاه با دريافت نامه و گاه از پشت در به نيازمند كمك مى كردند تا با او مستقيماً روبه رو نشوند.

گذشت از خطاكاران

عفو و گذشت، صفت برجسته و شايسته اى است كه شخصيت هاى دينى و صاحبان روحيه بزرگ، هنگام مشاهده رفتار نادرست ديگران از خود نشان مى دهند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمره پيش گامان عرصه عفو قرار داشتند. يكى از خادمان آن حضرت كارى انجام داد كه بايد مجازات مى شد و امام دستور دادند تا او را تنبيه نمايند. خادم خطاكار در آن لحظه پيش دستى كرد و خطاب به ايشان اين آيه را قرائت نمود: (وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ )؛2 «همان ها كه از خطاى مردم درمى گذرند.» حضرت به غلام فرمودند: «تو را بخشيدم.» سپس خادم ادامه داد: (وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) ؛ امام فرمودند:

«أنت حُرٌّ لوجه الله ولك ضعف ما كنت اعطيك»؛(2)«تو را در راه خدا آزاد كردم و براى توست دو برابر آنچه دادم.»

(3)

ص:170


1- (1) . جلال الدين سيوطى، كنزالمدفون، (چاپ بولاق)، ص 234؛ نورالابصار شبلنجى، ص 111.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.
3- (4) . همان، ص 342.

هم چنين روايت شده است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوسفند زيبايى در خانه نگه دارى مى كردند. روزى ديدند كه پاى گوسفند، شكسته است. به غلامش فرمودند: «چه كسى پاى گوسفند را شكسته است ؟» غلام گفت: «من شكستم.» فرمود: «چرا اين كار را كردى ؟» گفت: «مى خواستم شما را ناراحت كنم.» امام لبخندى زدند و فرمودند:

«لأفرحنَّكَ ، أنت حُرٌّ لوجه الله»؛(1) من هم در عوض تو را خوش حال مى كنم، تو در راه خدا آزاد هستى!»

سفيان ثورى يكى از شاگردان امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد:

روزى بر آن حضرت وارد شدم، ديدم رنگ چهره اش دگرگون است. سبب را پرسيدم، فرمود: «من اهل خانه را از اين كه بالاى بام بروند، منع كرده بودم. از قضا امروز كه وارد منزل شدم، ديدم يكى از كنيزان كه مسئول تربيت فرزندم است، با آن كودك از نردبان بالا رفته است. او تا مرا ديد، يكه خورد و كودك از دست او رها شده بر زمين افتاد و از دنيا رفت. اما من به جهت مرگ كودك برافروخته نيستم، بلكه از اين ناراحتم كه چرا اين كنيز از من وحشت كرده است! آن گاه حضرت رو به كنيز كردند و دو بار فرمودند: «بر تو عيبى نيست، تو را آزاد كردم.!»(2)

روزى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سوار بر مركب، در يكى از معابر مدينه عبور مى كردند. مردى از اهل شام تا حضرت را شناخت، بى درنگ به لعن و نفرين امام پرداخت و سخنان ناشايستى را نثار امام كرد. آن حضرت در همان حال با كمال خون سردى و بردبارى تمام، سخنان زشت و دشنام هاى نارواى او را با سكوت و صبر تحمل كردند و خشم خود را فرو بردند. تا اين كه مرد شامى عقده دل را خالى كرده، خاموش شد. در آن لحظه حضرت با سلام بر آن مرد و با لبخندى كه حاكى از صفاى دل بود، فرمودند: «اى مرد! گمان مى كنم كه در اين شهر غريب

ص:171


1- (1) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 127.
2- (2) . سيره معصومين:، ص 185 (به نقل از بحارالانوار، ج 46، ص 99).

باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته اى ؟ حالا اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى شويم و اگر چيزى از ما بخواهى، به تو مى بخشيم؛ اگر راه گم كرده اى، راهنمايى ات مى كنيم، اگر گرسنه اى، تو را سير مى نماييم، اگر لباس ندارى، تو را مى پوشانيم، اگر نيازمندى، تو را غنى مى سازيم، اگر از جايى رانده شده يا فرارى هستى، تو را پناه مى دهيم، اگر خواسته اى دارى برمى آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن، از تو پذيرايى مى كنيم. چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى مان فراهم است.»

آن مرد وقتى با اين برخورد كريمانه حضرت مواجه شد و سخنان شيوا و دلنشين آن بزرگوار را شنيد، آرام آرام احساس كرد كه ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مى آزارد. آثار حيا بر صورتش ظاهر شد و پيش از آن كه سخنى بگويد، اشك ندامت بر گونه هايش لغزيد و با لحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: «شهادت مى دهم كه تو خليفه خداوند بر روى زمين هستى! خداوند داناتر است كه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد.(1) تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شما را محبوب ترين فرد روى زمين مى دانم.» آن گاه به همراه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى كه در مدينه بود در مهمان سراى حضرت پذيرايى مى شد. بعد از آن واقعه در رديف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بيت (عليهم السلام) قرار گرفت.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين گونه رفتارهاى بزرگ منشانه، از گناه خطاكاران مى گذشتند و آن ها را با وجود استحقاق مجارات، كيفر نمى كردند، بلكه در عوض عنايت خاص به آن ها داشته، اگر برده بودند، آزاد مى نمودند. اين برخوردهاى

ص:172


1- (1) . «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسالَتَهُ » (سوره انعام، آيه 234).
2- (2) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 19.

حضرت با زيردستان و حتى مخالفان، جنبه تربيتى داشت و در حقيقت روش تربيت را به مردم ياد مى داد كه چگونه با افراد خلاف كار برخورد كنند و آن ها را جذب اسلام نمايند. مرد شامى كه در اثر تبليغات بنى اميه كينه و دشمنى خاندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دل داشت، با مهر و محبت و گذشت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هدايت شد و در زمره محبان اهل بيت (عليهم السلام) قرار گرفت. اين روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان دهنده سيره رسول خدا (ص) است كه رفتار كريمانه و خلق عظيم آن حضرت، عامل جذب نومسلمانان شد و موجب پيروزى اسلام گرديد.

اعتدال و ميانه روى

واژه «اعتدال» از ريشه «عدل» است و «عدالت» به راه ميانه و معتدل اطلاق مى گردد كه مفهوم عامى دارد و حوزه هاى مختلف فكرى و رفتارى را شامل مى شود. به عبارت ديگر اعتدال، دورى از افراط و تفريط و انتخاب حد وسط در انديشه و عمل است كه به منزله راه رفتن از وسط مسير و جاده است. خطمشى اعتدال گرايانه آثار مثبت فراوانى دارد كه در فرد و اجتماع ظهور مى يابد. زيرا به فرموده نراقيان (ملامهدى و ملااحمد)، اعتدال و حد وسط داراى فضيلت و اطراف آن، همه رذيلت هستند. در برابر يك فضيلت، رذايل بى شمارى وجود دارند. به عقيده آنان، يافتن حد وسط بسيار مشكل و باقى ماندن بر آن به مراتب مشكل تر است. اگر كسى موفق به اين كار شود، و حدوسط را پيدا كند و بقاى بر آن را نيز ادامه دهد، چنين فردى بى گمان هنگام عبور از صراط استوار و در جهان آخرت رستگار خواهد بود.

(1)

ص:173


1- (1) . ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 55-56؛ ملااحمد نراقى، معراج السعادات، ص 34-35.

موضوع عدالت اجتماعى، ارتباط نزديكى با بحث ميانه روى دارد؛ زيرا افراط و تفريط معمولاً همراه با ظلم و بى عدالتى و تجاوز به حقوق ديگران است. ازاين رو، دو فاضل نراقى، بر عدالت سياست مداران تأكيد فراوان دارند. به گفته آنان: «كسى كه قوا و صفات خود را تعديل كند و از افراط و تفريط بپرهيزد و بر جاده وسط و صراط مستقيم ثابت قدم باشد، او خليفه خداوند بر زمين است و اگر بين مردم حاكم شود و زمام مصالح آنان را در دست گيرد، شهرها براى اهل آنان نورانى و درخشان خواهد شد و امور بندگان به صلاح خواهد آمد و حرث و نسل افزون و بركات آسمان و زمين دوام خواهد يافت.»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دقيقاً مصداق كامل ميانه روى در تاريخ اسلام بودند و زندگى پربار آن حضرت، گواه بر اين ادعاست. ايشان با توجه به روحيه فردى و اجتماعى و بردبارى و هم چنين اوضاع خاصى سياسى عصر خود، اعتدال را سيره و محور خطمشى خويش قرار داند. ايشان در آن برهه خاص، موفق شدند ميان مسلمانان متخاصم آشتى برقرار كنند و به كشتار آنان و به خصوص شيعيان پايان دهند. خود آن حضرت در تبيين فلسفه و آثار صلح مى فرمايد:

لولا ما اتيتُ لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احداً الاّ قُتِل؛(2)

اگر صلح نمى كردم، روى زمين از شيعيان ما كسى نمى ماند، مگر اين كه كشته مى شد.

هم چنين وقتى معاويه از ايشان خواست با حوثره اسدى - كه عليه معاويه شورش كرده بود - بجنگد، فرمود:

واللّه لقد كففتُ عنك لحقن دماء المسلمين و ما احبّ ذلك يسعنى أن اقاتل عنك قوماً، انت واللّه اولى بقتالى منهم؛

(3)

ص:174


1- (1) . جامع السعادات، طبع نجف، ص 85.
2- (2) . بحارالانوار، ج 44، ص 1؛ نورالثقلين، ج 3، ص 290؛ الامامة و السياسة، ص 163.
3- (3) . كشف الغمّه، ج 1، ص 573؛ بحارالانوار، ج 44، ص 106.

سوگند به خدا! از تو دست كشيدم تا خون مسلمانان مصون بماند. گمان نمى كردم اينك چنين شود كه از جانب تو به جنگ افرادى بروم كه جنگ با تو يقيناً بهتر از جنگ با آنان است.

آن حضرت حتى در دعاهايشان هم اين حكمت را آشكار مى سازد و به خداوند عرض مى كنند:

اللّهمّ فقد تعلم انّى ما ذخرتُ جهدى و لا منعتُ وجدى و تسكين الطاغيه عن دماء اهل المشايعه و حرستُ ما حرسه اوليائى من امرآخرتى و دنياى؛(1)

خدايا! تو مى دانى كه تلاشم را نيندوختم و از توانم دريغ نورزيدم تا حرمتم شكسته شد و تنها ماندم. پس راه پيشينيان خود را پيمودم كه بازداشتن از شر تجاوزگران و آرام كردن طغيان گران از ريختن خون شيعيان باشد، و امر آخرت و دنياى خود را چون اوليايم نگهبانى كردم.

هرچند مخالفان، به ويژه كسانى كه از طرف معاويه تطميع شده بودند، به مخالفت با امام برخاستند و نسبت هاى ناروا به آن حضرت دادند، واقعيت اين است كه آن افراد از فلسفه صلح بى خبر بودند. ازاين رو، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره كوشيدند تا فلسفه صلح را براى مردم تبيين كنند. امام در واقع با ميانه روى، جلو بسيارى از خطرها را كه متوجه پيروان و خاندانش بود، گرفتند و اسلام ناب را بيمه كردند. اگر معاويه به مفاد پيمان نامه و بندهاى آن عمل مى كرد، مشكلات جهان اسلام حل و حق فردى و اجتماعى مردم رعايت مى شد. به هرصورت، ميانه روى از روش هاى شناخته شده در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و پيروان آن حضرت مى بايد از ايشان الگو گيرند و از افراط و تفريط در رفتارهاى فردى و اجتماعى دورى كنند. امروزه هر چه اسلام و مسلمانان ضربه خورده و آسيب ديدند، به جهت افراط و تفريط در جوامع اسلامى است.

ص:175


1- (1) . مهج الدعوات، ص 47؛ بحارالانوار، ج 85، ص 212.
الگوى جامع تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

الگوسازى از روش هاى كارساز در فرايند تربيت است كه متربى سعى مى كند خود را در گفتار و رفتار با كسى كه از جهتى او را برتر مى داند، منطبق سازد. الگوپذيرى در واقع بر اساس كمال طلبى انسان صورت مى گيرد و يك گرايش فطرى در نهاد بشر است كه هر قدر الگوى مورد نظر از كمالات بيش ترى برخوردار باشد، متربى بيش تر سعى مى كند خود را با او هماهنگ سازد. چون ساختار وجودى انسان به گونه اى آفريده شده كه همواره تحت تأثير عوامل بيرونى قرار مى گيرد و به نوعى از آن ها متأثرمى شود. اين تأثيرپذيرى انسان، امرى ذاتى و فطرى است كه به اصل سرشت وشالوده وجودى او برمى گردد. شايد نتوان آدمى را پيدا كرد كه صددرصد نفوذ ناپذير باشد و هرگز چيزى بر او اثر نكند؛ زيرا انسان در هر وضعيتى، با يك سرى عواملى بيرون از وجودش روبه روست كه خواه ناخواه بر جسم و روح او اثر مى گذارند. الگوپذيرى انسان از محيط خانواده آغاز مى گردد، سپس در مدرسه و اجتماع ادامه مى يابد و فرد در اجتماع بيش از همه تحت تأثير الگوهاى سياسى - اجتماعى قرار مى گيرد. چنان كه روى آوردن انسان به الگوها و همانند سازى با آنان از دوره كودكى آغاز مى شود و در دوره هاى نوجوانى و جوانى به بالاترين سطح خود مى رسد. الگو پذيرى در تمام ابعاد زندگى انسان نمود مى يابد، از نوع لباس و اصلاح موهاى سرگرفته تا مسايل فكرى و اعتقادى.

آنچه از سيره عملى و گفتارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته شد، در جهت الگودهى به جامعه و به ويژه نسل جوان بود. با توجه به جامعيت روش هاى تربيتى موجود در سيره آن حضرت، مى توان ادعا كرد كه با دقت و تفكر در ابعاد رفتارى ايشان، جاى ارائه يك الگوى جامع تربيتى براى پرورش نسل جوان از عملكرد فردى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امكان پذير است.

ص:176

روش هاى ياد شده در اين نوشتار، در واقع ترسيم كننده يك الگوى جامع تربيتى براى امت مسلمان و به ويژه نسل جوان است؛ زيرا اين روش ها، سه جنبه مهم انسان، (جنبه شناختى، عاطفى و رفتارى) را شامل مى شود كه در تربيت آدمى نقش بسزا دارند؛ زيرا بخش هاى اصلى وجود انسان به همين سه بخش تقسيم مى شود و فرايند تربيت يا مربوط به شناخت اوست يا گرايش و عواطف و يا رفتار او. روش هاى ياد شده، همه اين سه بخش را پوشش مى دهند. دو روش نخست، جنبه شناختى دارند كه بصيرت و باورهاى دينى را تقويت مى كنند. تقويت روحيه بندگى و هم چنين مهر و محبت به متربى، جنبه عاطفى و گرايشى دارند كه در شكل دهى رفتار فرد مؤثرند. سه روش ديگر در مورد تنظيم و اصلاح رفتار تربيت جويان است؛ چه اينكه بعد از پرورش جنبه شناختى و عاطفى، نياز است كه رفتار و عملكرد متربيان نيز اصلاح گردد. ميانه روى، دست گيرى از نيازمندان و گذشت، از جمله روش هايى هستند كه دقيقاً در جهت پرورش و اصلاح رفتار فرد عرضه شده اند.

نتيجه

مدل به دست آمده از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك الگوى جامع تربيتى را به امت اسلامى نشان مى دهد كه به كارگيرى آن، عامل سعادت دنيا و آخرت انسان است. با توجه به مطالب پيش گفته در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نتايج زير به دست مى آيد:

1. سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم به لحاظ گستردگى و دامنه و هم به لحاظ عمق و ژرفا، بى نهايت است و همه حوزه هاى رفتارى را شامل مى شود.

2. سيره ان حضرت به بررسى و تحليل همه جانبه نياز دارد؛ به نحوى كه تمام ابعاد بايد تجزيه و پردازش شوند تا نكات دقيق كاربردى آن استخراج و به علاقه مندان عرضه گردد.

ص:177

3. سيره تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصر حاضر، نياز جامعه اسلامى است تا با تأسى به آن حضرت، از افراط و تفريط رهايى يافت.

4. بصيرت دهى و اعطاى بينش درست به متربيان و پرورش باورهاى دينى آنان از نظر سيره و گفتار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در درجه اول از اهميت قرار دارد كه بايد به آن توجه شود.

5. رشد بعد گرايشى و عاطفى تربيت جويان از منظر عمل و سخن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اهميت فوق العاده در تربيت آن ها دارد و بايد با استفاده از شيوه هاى مفيد و كارساز، به پرورش آن اقدام كرد.

6. دست گيرى از نيازمندان جامعه و رفع نيازهاى آنان و نيز گذشت از متخلفان، در شكل گيرى جامعه دينى رو به رشد داراى اهميت است.

7. ميانه روى در جامعه امروز كه از آتش افراطگرايى و تفريطپذيرى مى سوزد، نياز درجه يك امت اسلامى است تا با روش معتدل به زندگى فردى و اجتماعى بپردازند.

8. در نهايت الگوى جامع تربيتى برآمده از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل استخراج و عرضه به نسل جوان است.

ص:178

منابع

قرآن كريم، ترجمه آيت الله مكارم شيرازى.

نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم: مؤسسه اميرالمؤمنين، 1378.

1. ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1385 ق.

2. ابن شعبه حرانى، حسن، تحف العقول عن آل الرسول، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

3. ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابى طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379.

4. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، مهج الدعوات، قم: انتشارات دارالذخائر، 1411 ق.

5. ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغه، تحقيق و ضبط: عبدالسلام محمد هارون، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1404 ق.

6. ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق محمدباقر بهبودى، تهران: مكتبه الاسلاميه، 1394 ق.

7. ابن منظور، لسان العرب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1405 ق.

8. احسانى، محمد، سيره اخلاقى و تربيتى معصومان (عليهم السلام)، قم: انتشارات بين المللى جامعه المصطفى العالميه، 1390.

9. آذرنوش، فرهنگ معاصر، تهران: نشر نى، 1379.

10. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، بيروت: درالاضواء، 1405 ق.

11. اسماعيل بن كثير، البدايه والنهايه، بيروت: داراحياءالتراث العربى، بى تا.

12. اعرافى، على رضا، فقه تربيتى، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تحقيق سيدنقى موسوى و همكاران، 1387.

ص:179

13. امين، سيدمحسن، سيره معصومان (عليهم السلام)، ترجمه على حجتى كرمانى، تهران: سروش، 1373.

14. انيس، ابراهيم و ديگران، المعجم الوسبط، چاپ دوم، بيروت: بى تا.

15. بهروز رفيعى، آراء دانشمندان مسلمان در تعليم وتربيت و مبانى آن، ج 3 (امام غزالى).

16. تميمى آمدى، عبدالواحد، غررالحكم، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.

17. جمعى از محققان، دائره المعارف تشيع.

18. حسينى زاده، سيدعلى، سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1380.

19. حكيم سيدمنذر و همكاران، سبطاكبرحضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عباس جلالى، قم: مجمع جهانى اهلبيت، 1385.

20. خوارزمى، الموفق، المناقب، تحقيق مالك محمودى، قم: مؤسسه النشر اسلامى، 1411 ق.

21. خوارزمى، مقتل، قم: مكتب مفيد، بى تا.

22. دهخدا، على اكبر، لغت نامه، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373.

23. رشاد، على اكبر، دانشنامه علوى، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380.

24. زابلى، على، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ترجمه على زواريى، قم: نشر ادب حوزه، 1364.

25. سياح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران: كتاب فروشى اسلامى، بى تا.

26. سيوطى، جلال الدين، تفسير الجلالين، بيروت: مؤسسه النور للمطبوعات، 1416 ق.

ص:180

27. شيخ مفيد، الجمل، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

28. صافى، لطف الله، پرتوى از عظمت حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مدرسه الامام المهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بى تا.

29. صانعى، مهدى، پژوهشى در تعليم وتربيت اسلامى، تهران: انتشارات سناباد، 1378.

30. طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: انتشارات اسلامى، 1417 ق.

31. الطريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، چاپ دوم، تهران: المكتبه المرتضويه، 1362.

32. عروسى حويزى، عبدعلى، تفسير نورالثقلين، قم: اسماعيليان، 1415 ق.

33. فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پژوهشكده باقر العلوم، قم: نشر معروف، 1385.

34. قيومى، احمد، المصباح المنير.

35. كريمى، روش هاى مطالعه و تحقيق با تأكيد بر كتابخانه، قم، مكتب القرآن، امور تربيتى آموزش و پرورش، 1375.

36. كلينى، محمد، اصول كافى، بيروت: دارالاضواء، 1413 ق.

37. لسان الملك (سپهر)، ميرزامحمدتقى، ناسخ التواريخ، تهران، كتابچى، 1379.

38. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت: داراحياء التراث، 1403 ق.

39. محمد، الراغب، المفردات فى غرايب القرآن، تحقيق عدنان داودى، دمشق: دارالقلم، 1416 ق.

40. محمدى رى شهرى، محمد، حكمت جوان، ترجمه مهدى مهريزى، قم: دارالحديث، 1384.

ص:181

41. مسعود بن عيسى، مجموعه ورام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1376 ق.

42. مصباح يزدى، محمدتقى، به سوى خودسازى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.

43. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامى، 1371.

44. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ نوزدهم، تهران: صدرا، 1371.

45. -، سيره نبوى، چاپ سى و سوم، تهران: صدرا، 1385.

46. -، طهارت روح، تهران: ستاد اقامه نماز، 1381.

47. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران: اميركبير، 1360.

48. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ يازدهم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1373.

49. ملك زاده، محمد، سيره سياسى معصومان (عليهم السلام)، تهران: كانون انديشه جوان، 1385.

50. الموسوى المقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالكتب الاسلاميه، 1399 ق.

51. نجفى يزدى، سيدجليل، مناقب اهل البيت، تحقيق و تدرست: سيدمحمد نجفى يزدى، قم: نصايح، 1384.

52. نراقى، ملا احمد، معراج السعاده، قم: هجرت، 1381.

53. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، قم: دارالتفسير، 1381.

54. نورى، ميرزا، حسين، مستدرك الوسائل، بيروت: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

55. يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: ابراهيم آيتى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بى تا.

ص:182

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آيينه اخلاق

اشاره

سيدحبيب الله طاهرى

چكيده

اخلاق يكى از مسائلى است كه در ميان همه جوامع، ارزش والا و هست و در نزد دانشمندان جايگاه فاخرى دارد. مسائل اخلاقى، مهم ترين هدف بعثت انبياى الهى است.

در اين مقاله، فضايل اخلاقى، يكى از پيشوايان عالى مقام جهان اسلام، سبط اكبر رسول خدا (ص) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى مى شود. ايشان در كانون وحى الهى متولد و تربيت شدند، كانونى كه در آن مهر و محبت، شجاعت، بزرگ منشى و ديگر صفات والاى انسانى موج مى زد. اخلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمونه اى از اخلاق رسول خدا (ص)، اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) بود.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى كمالات انسانى فراوان و نمونه بارزى از تكامل انسانى و داراى فضايل اخلاقى بى شمارى مانند بخشش، فروتنى، گذشت، شجاعت، پايدارى و استقامت و... بودند كه در اين نوشتار، به اندكى از آن ها اشاره مى شود.

واژگان كليدى: اخلاق، فضايل اخلاقى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

مقدمه

پاى بندى به اخلاق، از عوامل مهمى به شمار مى آيد كه قوام زندگى انسان ها بر آن بنيان گذارى شده است. به همين جهت، رسول اكرم (ص) درباره هدف بعثتش

ص:183

فرمود:

«إنّى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»؛ «من براى تكميل اخلاق نيك برگزيده شده ام.» و قرآن كريم هم در تجليل از پيامبر (ص) مى فرمايد: (إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ )1 ؛ «راستى تو را اخلاق والاست.»

اخلاق حسنه پيامبر (ص)، يكى از عوامل عمده پيشرفت سريع و همه جانبه اسلام بود. اين اخلاق عالى و بى نظير پيامبر (ص) و نيز اخلاق ممتاز اميرمؤمنان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و ايشان ضمن بهره مندى از شخصيت آن دو، در مكتب تربيتى حضرت زهرا (س) رشد و تكامل يافتند.

زندگى و سيماى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. ولادت

بسيارى از تاريخ نويسان، تاريخ تولد نخستين فرزند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) را نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى دانسته اند.(1) برخى تولد او را سال دوم هجرى مى دانند كه به نظر درست نمى آيد. هيچ گونه اختلافى در ماه و روز تولد آن حضرت گزارش نشده است.(2)

از ام فضل، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده كه گفت: «من به رسول خدا عرض كردم كه در خواب ديدم عضوى از اعضاى شما در خانه من است.» حضرت فرمود: «خير است! به زودى فاطمه فرزندى به دنيا مى آورد و تو او را شير مى دهى». زمانى نگذشت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولد شدند و ام الفضل او را شير داد.

(3)

ص:184


1- (2) . راضى آل ياسين، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، ص 27، چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 28؛ شيخ مفيد، ارشاد، ص 187، قم: مكتبه بصيرتى، بى تا؛ اسدالغابه، ج 4، ص 10.
2- (3) . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ص 119، چاپ يازدهم، قم: انتشارات انصاريان، 1387.
3- (4) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 238.

پيامبر (ص) پس از ولادتش او را گرفتند و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند. سپس براى او گوسفندى قربانى كردند.(1)

2. نام گذارى

پس از تولد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت فاطمه (س) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «او را نام بگذار!». فرمود: در نام گذارى او، از پيامبر (ص) پيشى نمى گيرم!» پس او را در جامه زردى پيچيدند و به خدمت پيامبر (ص) آوردند. آن حضرت فرمود: «مگر شما را نهى نكردم كه او را در جامه زرد نپيچيد؟» آن جامه زرد را انداختند و ايشان را در جامه سفيدى پيچيدند. از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «نام او را چه گذاشته اى ؟» گفت: «يارسول الله از شما در نام گذارى سبقت نخواهم گرفت.» رسول اكرم (ص) فرمود: «من نيز بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.» خداوند به جبرئيل امر كرد: «براى حضرت محمد (ص) پسرى متولد شده؛ برو و سلام مرا به او برسان و تهنيت و مبارك باد عرض كن و بگو كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسى است. پس نام او را به اسم پسر هارون بگذار.» وقتى جبرئيل آمد و فرمان حق تعالى را رساند، پيامبر فرمود: «نام پسر هارون چه بوده است ؟» گفت: «شبّر كه در عربى مى شود حسن».(2)

آن حضرت حدود هفت سال در محضر جد گرامى اش و سپس حدود سى سال همراه اميرمؤمنان بودند.

ص:185


1- (1) . صلح امام حسن، ص 27..
2- (2) . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 350، چاپ شانزدهم، قم: مؤسسه انتشارات هجرت، 1384.

پيامبر (ص) علاقه فراوانى به حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند و در تمجيد از آن جناب، سخنان فراوانى فرموده اند؛ از جمله

«لوكان العقل رجلاَ لكان حسن»؛(1) "اگر عقل در فردى مجسم مى شد، آن فرد حسن بود."

3. سيما

درباره آن حضرت گفته اند: هيچ كس از جهت منظر، اخلاق، پيكر، روش و مجد و بزرگوارى، به پيامبر (ص) شبيه تر از ايشان نبود. وصف كنندگانش او را اين چنين ستوده اند: داراى رخساره اى سفيد آميخته به سرخى، چشمانى سياه، گونه اى هموار، محاسنى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانه اى عريض، استخوانى درشت، قدى ميانه (نه بلند و نه كوتاه)، سيمايى نمكين و چهره اى در شمار زيباترين چهره ها بود.(2)

4. عبادت

عبادت و زهد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خود، از همه مردمان بيش تر بود و بر مردم برترى داشت. هرگاه سفر حج مى كرد. پياده مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود. چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد، به جهت اين كه خود را در برابر پروردگارش مى ديد. هرگاه قرآن تلاوت مى كرد و به «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» * مى رسيد مى گفت: «لبيك اللهم لبيك». و در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آن كه مى ديد مشغول ذكر خداست و زبانش از همه مردم راست گوتر و بيانش از همه كس فصيح تر بود.

(3)

ص:186


1- (1) . فرايد السمطين، ج 2، ص 68.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 29.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 180؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 352.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود:

من از پروردگارم شرمنده خواهم شد، اگر او را ملاقات كنم درحالى كه پياده براى زيارت خانه اش نرفته باشم. ازاين رو، بيست مرتبه با پاى پياده از مدينه به مكه رفت.(1)

هرگاه از مرگ و قبر ياد مى كرد مى گريست و چون به ياد بهشت و دوزخ مى افتاد، هم چون مارگزيده به خود مى پيچيد؛ از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش پناه مى برد. در سرشت و طينت او برترين نشانه انسانيت وجود داشت. هركس او را مى ديد، به ديده اش بزرگ مى آمد.(2)

هرگاه وضو مى گرفت، بندهاى بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد. وقتى علتش را مى پرسيدند، مى فرمود:

حقّ على كل من وقف بين يدى ربّ العرش أن يصفر لونه و ترتعد مفاصله؛

سزاوار است هركس كه در پيشگاه الهى حضور مى يابد، لرزه بر اندامش افتد و رنگش زرد گردد.(3)

4. امامت

مدت امامت آن بزرگوار ده سال بود. آن حضرت در سال پنجاهم هجرى به وسيله زهر به شهادت رسيدند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نخستين فردى است كه نور نبوت و امامت در وجود گران مايه اش جمع شده و چهره تابناك از آن حضرت در تاريخ پرافتخار اسلام ساخته است. با صلح قهرمانانه اش، اسلام را از بحرانى نجات بخشيد كه توسط

ص:187


1- (1) . ملا محسن فيض كاشانى، راه روشن، ترجمه محمدرضا عطايى، ج 4، ص 258، چاپ چهارم، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1389.
2- (2) . همان، ص 30.
3- (3) . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 14.

ناپاكان دامن آن را گرفته بود؛ بى شك اگر صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام جاودانه برادر ارجمندش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود، از آن همه مجاهدت هاى رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان براى تحقق و پيشرفت آيين توحيدى، چيزى باقى نمى ماند و دستگاه جبار حكومت معاويه و يزيد، جاهليت جديد را برقرار مى ساخت.

صلح با معاويه، ماهيت پليد حكومت شام را هويدا ساخت و به مردم فهماند كه كاخ نشينان شام، جز نيرنگ چيز ديگرى را نمى طلبند. آنان در حقيقت در هواى زمان جاهلى به سر مى بردند و براى فريب افكار عمومى، آن را آشكارا بيان نمى كردند. سخنان معاويه در كوفه بعد از صلح با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سخنان يزيد در شام بعد از شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوياى اين مطلب است.

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان بهشت و يكى از چهار نفرى است كه رسول خدا (ص) آنان را براى مباهله با مسيحيان نجران با خود بردند و يكى از اعضاى اهل بيت هستند كه خداوند آنان را از هر پليدى منزه دانسته و مودت آنان مزد رسالت نبى اكرم (ص) به حساب آمده است.

فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. جود و بخشش

بخشش يكى از صفات پسنديده انسانى و يكى از ويژگى هاى بارز و ممتاز پيشوايان معصوم است و اين مهم بايد الگو براى پيروان آن بزرگواران باشد. اهميت بخشش و برآوردن نياز ديگران، در اين است كه در زندگى انسان ها فرازوفرودهاى فراوانى رخ مى دهد؛ گاهى براى فردى وضعيتى پيش مى آيد كه نمى تواند كوچك ترين نيازش را برآورده سازد. در اين جا، وظيفه ديگران است كه با او هم دردى كرده، به رفع حاجت وى بكوشند.

ص:188

اهل بيت (عليهم السلام) در كنار فضيلت هاى بى شمار، در اين ويژگى مهم الهى و انسانى پيشگام بوده اند؛ به گونه اى كه خداوند درباره آن بزرگ واران فرموده است: (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً)؛1 «و به [پاس] دوستى [خدا]، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند. [و مى گفتند:] ما براى خشنودى خداست كه اطعام مى دهيم و پاداش از شما نمى خواهيم.»

جود و بخشش يكى از ويژگى هاى برجسته امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. به گونه اى كه آن بزرگوار به «كريم اهل بيت (عليهم السلام)» معروف شدند. آن حضرت به مناسبت هاى مختلف، ديگران را از خوان كرم خويش برخوردار مى كردند و تا حد ممكن ديگران را نااميد نمى ساختند. به ايشان گفتند: «چرا هيچ گاه فقيرى را مأيوس برنمى گردانيد؟» در پاسخ فرمودند:

من خود دست نياز بر درگاه خدا دارم و به الطافش اميدوارم؛ به همين دليل، شرم دارم از اين كه خود فقير باشم و فقيرى را مأيوس برگردانم. خداى بزرگ مرا عادت داده كه نعمت هاى فراوانش را بر من ارزانى دارد و من نيز او را عادت داده ام كه نعمت هايش را به مردم ببخشم. مى ترسم اگر از عادتم دست بردارم، خداوند نيز عادتش را از من بازدارد و از نعمت هايش محرومم گرداند.(1)

بخشش هاى امام به گونه اى نبود كه ديگران از گرفتن مال احساس حقارت كنند؛ بلكه همواره مى كوشيدند تا احترام سائل و كرامت انسانى وى محفوظ بماند. اين خود حكايت از روح بزرگ و همت بلند آن پيشواى عالى مقام دارد.

ص:189


1- (2) . مهدى پيشوايى، پيشوايان هدايت، ج 4، ص 47، چاپ بيست و يكم، قم: مؤسسه امام صادق 71388؛ به نقل از حيات الامام حسن، ج 1، ص 316؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 319؛ طبقات الكبرى، ج 1، ص 23.

شخصى نزد آن حضرت آمد و نيازمندى اش را بيان كرد. امام براى اين كه وى از كمك آن حضرت احساس شرمندگى نكند، به او فرمود: «آنچه مى خواهى در نامه اى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود». آن مرد رفت و نيازهاى خود را در نامه اى به امام نوشت. حضرت نيز آن چه را خواسته بود، برايش فرستادند. شخصى كه در آنجا حضور داشت، به امام عرض كرد: «به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمودند: «بركت اين كار براى من بيش تر بود كه سبب شد، شايستگى انجام دادن اين كار نيك را بيابم؛ زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى؛ ولى اگر آن چه را خواسته است، به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداخته اى».(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گاهى مبالغ چشم گيرى را يك جا به مستمندان مى بخشيدند؛ به طورى كه مايه شگفت واقع مى شد. آن حضرت با اين كار، براى هميشه فقير را بى نياز مى ساختند و او مى توانست با اين مبلغ، تمام نيازهاى خود را برطرف نمايد.(2)

سيوطى از دانشمندان مشهور اهل سنت، درباره بخشندگى و فضايل بى شمار اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود؛ او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، بخشنده و ستوده مردم بود.(3)

روزى غلام سياهى را ديدند كه گرده نانى را در پيش نهاده، يك لقمه مى خورد و يك لقمه به سگى مى دهد كه در آن جاست. از او پرسيدند: «چه چيز تو را به اين كار وامى دارد؟» گفت: «شرم مى كنم كه خودم بخورم و به او ندهم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «از اين جا حركت نكن تا من برگردم.» و نزد صاحب آن

ص:190


1- (1) . المحاسن و المساوى، ص 55.
2- (2) . سيره پيشوايان، ص 89.
3- (3) . تاريخ خلفا، ص 189.

غلام رفتند و او را خريدند و باغى را هم كه در آن زندگى مى كرد، خريدند و غلام را آزاد كردند و باغ را به او بخشيدند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كار خود، درس تربيتى و اخلاقى بزرگى دادند و آن تشويق به كار نيك است. وقتى در جامعه اى، از كار نيك افراد قدردانى گردد، ديگران هم به نيكوكارى تشويق خواهند شد و نيك خواهى و اعمال نيك در آن جامعه گسترش مى يابد و بدى ها كم مى گردد.

در شعرى كه از آن حضرت نقل شده در مورد بخشش چنين آمده است:

إنّ السخاء على العباد فريضه لله يقرأ فى كتاب محكم

وعد العباد الأسخياء جنانه وأعدّ للبخلاء نار جهنم

من كان لاتندى يداه بنائل للراغبين فليس ذاك بمسلم

«بخشندگى بر بندگان، دستور الهى است كه در قرآن از آن ياد شده است. خدا به بندگان بخشنده اش وعده بهشت و به بندگان بخيلش وعده آتش جهنم داده است. آن كس كه دست بخشندگى خود به سوى نيازمندان دراز نكند، او را مسلمان واقعى نبايد دانست.»

مردى به محضر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و نيازش را بيان داشت. امام به او فرمودند: «من به انجام وظيفه ام در برابر تو آگاهى يافتم و هرگز نمى توانم به ميزان شايستگى ات به تو ببخشم. هر چيز زيادى در برابر ذات پروردگار اندك است. اگر هرچه دارم به تو بدهم وفا به سپاس گزارى توست. اگر اين اندك را از من بپذيرى و بار سنگين مسئوليت را از دوشم بردارى، آن چه دارم به تو مى بخشم.»

ص:191


1- (1) . صلح امام حسن، ص 34.

مرد گفت: «اى پسر رسول خدا (ص)! عطايت را مى پذيرم و سپاس گزارت هستم.» امام نماينده اش را خواست و فرمود: «آن چه باقى مانده دارى بياور.» موجودى پنجاه هزار درهم بود. امام همه را به مرد محتاج داد و بعد فرمود: «آن پانصد دينار را چه كردى ؟» جواب داد: «حاضر است.» فرمود: «آن را هم بياور.» و آن را نيز به آن مرد نيازمند داد و عذر خواست.(1)

كرم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار بيش تر از آن است كه در اين جا بيان گردد و در حقيقت، قطره اى است از درياهاى كرم و جود آن بزرگ وار. در يك كلام آن حضرت در اين ويژگى خداپسند و انسانى، سرآمد زمان خود و الگوى نيكى براى ديگران بودند.

2. برآوردن نياز مردم

برآوردن نياز برادر مؤمن جزء وظايف هر مسلمان و مؤمن است. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

برادر مسلمان خود را دوست بدار؛ و دوست بدار براى او هرچه را براى خود دوست دارى و مكروه بدار براى او هرچه را براى خودت مكروه مى دارى. هرگاه نيازمند شدى، از او بخواه و اگر از تو خواست، به او عطا كن و هيچ خيرى را از او بازمدار. براى او پشتيبان باش؛ زيرا او هم تو را پشتيبان است.(2)

شخص معتكف، نمى تواند از مسجد خارج شود؛ اما حل مشكلات برادر مؤمن به اندازه اى مهم است كه به او اجازه داده شده تا از اعتكاف خارج شود. اين در حقيقت اهميت اين موضوع را مى رساند.

ميمون بن مهران مى گويد:

ص:192


1- (1) . باقر شريف قرشى، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 131.
2- (2) . بحارالانوار، ج 74، ص 222.

با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او برنمى آيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد]». امام فرمود: «به صاحب اين خانه! [و اشاره به كعبه كردند] متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلب كارش بروند و از او مهلت بگيرند.

عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد قصد اعتكاف كرده ايد». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده ام؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانيده است».(1)

بى ترديد اين عمل امام، درس مهمى براى مسلمانان است كه با توجه به چنين آموزه ها، بدانند كه چه كارى مهم و چه كارى اهمّ است. تشخيص كار نيك و زشت، براى خيلى ها مقدور است، مهم اين است كه انسان در تشخيص خوب و خوب تر اشتباه نكند و خوب را از خوب تر تشخيص دهد و بدان عمل كند. سوگمندانه روش اغلب كسانى كه امروزه ادعاى دين دارى دارند، اين گونه نيست. اهميت ارزش ها به ترتيب مراتب خود فهم و عمل نمى گردد. ممكن است كارى ارزش درجه چندم و احياناً آخر را داشته باشد، اول به حساب آيد و برعكس عمل درجه اول، دسته چندم و آخر دانسته شود. صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انتخابى بين

ص:193


1- (1) . شخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 10، ص 550، ح 4.

بد و بدتر بود و عملى كه گفته شد، انتخاب بين خوب (اعتكاف) و خوب تر (برآوردن حاجت مؤمن).

3. مهرورزى

مهرورزى يكى از ويژگى هاى نيك انسانى است. مهرورزى از شاخصه هاى بارز سيره و اخلاق رسول خدا به شمار مى رود. قرآن كريم در ترسيم سيماى رسول خدا (ص) مى فرمايد:

(فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر فإذا عزمت فتوكل على الله إنّ الله يحب المتوكلين)؛ «پس به بركت رحمت الهى، با آنان نرم خو و پرمهر شدى، و اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعاً از پيرامون تو دور مى شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.»

اين آيه مباركه، پيامبر (ص) را مظهر رحمت و مهربانى معرفى مى كند و اين ويژگى را علت گرايش مردم به آن حضرت و نفوذ و محبوبيت آن حضرت در ميان مردم برمى شمارد.

هدف از بعثت آن است كه پيامبر (ص) تكاليف الهى را به مردم برساند؛ اين هدف برآورده نمى شود جز آن كه دل ها به سوى پيامبر (ص) متمايل شوند. اين مهم در صورتى محقق مى شود كه ايشان مهربان باشد و از خطاها و اعمال ناشايست مردم بگذرد و با آنان با انواع نيكى و مهربانى برخورد كند.

در جاى ديگر قرآن كريم مى فرمايد: (لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ) ؛ «قطعاً، براى شما پيامبرى از [جنس] خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»

ص:194

مهرورزى و مهربانى به ديگران، يكى از ويژگى هاى بارز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ زيرا آن حضرت در مكتب تربيتى و اخلاقى رسول خدا (ص) بزرگ شدند و در سال هاى نخست زندگى كه دوران شكل گيرى شخصيت انسان است، در محضر پرفيض ايشان زندگى كرده اند. يكى ياران حضرت مى گويد:

روزى در محضر امام بودم كه يكى از كنيزان ايشان با شاخه گلى در دست، وارد شد و آن گل را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفتند و با مهربانى به او فرمودند: «برو، تو آزادى!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «اى فرزند رسول خدا! اين كنيز تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد. آن گاه شما او را آزاد مى كنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده: "هركس به شما مهربانى كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد"(1) پاداش در برابر مهربانى او نيز آزادى اش بود».(2)

4. صبر و مقاومت

صبر به معناى پايدارى و استقامت در برابر حوادث و مشكلات، يكى از فضايل مهم اخلاقى به شمار مى آيد. صبر يكى از مسائلى است كه در قرآن و روايات، فراوان درباره آن صحبت شده است. صبر در زندگانى رسولان الهى چهره اى آشكار داشت و توانست آن بزرگواران را از پيچ وخم حوادث دردناك و مشكل آفرين عبور دهد. صبر حضرت ايوب آن گاه كه همه امكانات مادى، فرزندان و سلامت خود را از دست داد؛ صبر حضرت يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فراق حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صبر رسول خاتم (ص) در برابر تمام كارشكنى ها و دشمنى هاى مخالفانش و تسليم نشدن در برابر هيچ يك از خواست هاى نامشروع آنان، از نمونه هاى والا و بارز صبر است.

ص:195


1- (1) . سوره نساء، آيه 86.
2- (2) . المناقب، ج 4، ص 18.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى پربار خود، ناملايمات فراوانى ديدند: خانه نشينى پدر بزرگوارش و شهادت مادر گرامى اش و به ويژه پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه آن حضرت بى وفايى ها و خيانت هاى برخى از يارانش را شاهد بودند؛ ولى همه آن ها را تحمل كردند. آن حضرت هيچ گاه ناشكيبايى نكردند و همواره شكر خدا را در قبال آن همه ناملايمات به جا مى آوردند و زبان به ناسپاسى نمى گشودند.

«آن حضرت همه ناملايمات را با صبرى كه كوه ها با آن برابرى نمى توان كرد، متحمل شد و شرايط نامساعدى را كه از همه سو احاطه اش كرده بود، با حكمت سرشار و پختگى و كارآزمودگى تمام طى كرد... در برابر حوادث خود را نباخت و از شدايد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملى جز يارى دين و برافراشتن پرچم قرآن و بلندآوازه كردن دعوت اسلام، نتوانست او را بر انگيزد.»(1)

آن حضرت راضى شدند كه براى زنده نگه داشتن هدف هاى خود، زندگى دردناكى را تحمل كنند كه مرگ از آلام آن بسى كوچك تر و سبك تر بود. ايشان پذيرفتند كه با تمام وجود، ابزارى براى خير و صلاح ديگران باشد، بى آن كه كوچك ترين بهره اى نصيبشان شود؛ فقط همين ميزان، بالاترين مقام و مرتبتى است كه مصلحان كم نظير و طراز اول تاريخ توانسته اند به آن نائل آيند.(2)

كريم اهل بيت (عليهم السلام) با صبر و پايدارى دورانديشانه، توانستند زمينه را براى قيام برادرش مهيا سازند، با صلح ايشان، ماهيت مزورانه حكومت شام معلوم گشت و در پرتو آن، قيام جاويدان حسينى رخ داد. اين دو حركت، مشتركاً باعث پيروزى حق و زوال حكومت دودمان ابوسفيان گرديد و به مردم و تاريخ فهماند كه

ص:196


1- (1) . صلح امام حسن، ص 231.
2- (2) . همان، ص 1240..

حكومت شام در امتداد خيره سرى هاى ابوسفيان عليه رسول خدا (ص) در طول سال هاى اقامت آن حضرت در مكه و جنگ هاى بدر، احد و احزاب و جگرخوارى هند قرار دارد كه در احد اتفاق افتاد.

5. عفو و گذشت

دين مقدس اسلام، براى عفو و گذشت ارزش والايى قائل شده است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ )1 «پس هركس عفو كند و درگذرد و نيكوكارى كند، پادش او بر عهده خداست.» پيامبر (ص) مى فرمايند:

بر شما باد به عفو و گذشت! زيرا گذشت باعث مى شود تا عزت فرد افزايش يابد، پس از هم ديگر بگذريد و يك ديگر را عفو نماييد تا خداوند شما را عزيز گرداند.(1)

عفو و گذشت يكى از ويژگى هاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. درباره اين ويژگى حضرت آمده است:

خادمى از خادمان حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارى انجام داد كه بايد به مجازات مى رسيد. امام دستور دادند تا او را مجازات كنند. خادم عرض كرد: «مولاى من! آن ها كه مردم را عفو كنند.» حضرت فرمود: «از تو گذشتم.» وى گفت: «مولاى من! خداوند نيكوكاران را دوست دارد.» حضرت فرمودند:

«أنت حر لوجه الله و لك ضعف ما كنت اعطيك»؛ تو را در راه خدا آزاد كردم و براى توست دو برابر آن چه دادم.

(2)

ص:197


1- (2) . شيخ كلينى، كافى، ج 2، باب عفو، ح 5.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه گوسفند زيبايى داشتند. روزى ديدند كه پاى گوسفند شكسته است. به خادمش فرمودند: «چه كسى پاى گوسفند را شكسته است ؟» گفت: «من.» امام فرمودند: «چرا اين كار را كردى ؟» گفت: «مى خواستم شما را ناراحت كنم.» امام لبخندى زد و فرمود: «لافرحنك أنت حرلوجه الله»؛ «من در عوض تو را خوشحال مى كنم؛ در راه خدا آزادى.»(1)

6. تواضع

فروتنى از كمالات مهم انسانى و دليل بر بزرگى روح فرد است. «تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن، كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند.»(2)

از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره تواضع پرسيدند، آن حضرت در جواب فرمود:

تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم و پذيرش درونى جاى دهد. دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند.(3)

سخن فراوان در متون دينى درباره اهميت اين فضيلت ارزشمند اخلاقى به ميان آمده است. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

تواضع ريشه هر كارى نيك و باارزش است. هركس براى خدا تواضع كند، خداوند او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد. هيچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اين كه باب آن تواضع است و

ص:198


1- (1) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 127.
2- (2) . نراقى، معراج السعاده، ص 300.
3- (3) . كافى، ج 2، ص 124.

حقيقت تواضع را درك نمى كنند جز مقربانى كه مستقل در وحدانيت خداوندند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با داشتن جايگاه بسيار والا و فاخر در ميان مردم، بسيار متواضع بودند. «روزى بر عده اى از مستمندان مى گذشت و آنان پاره هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خوردند. چون حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديدند گفتند: «اى فرزند رسول خدا (ص) بيا با ما هم غذا شو.» فوراً از مركب فرود آمد و گفت: «خدا متكبران را دوست نمى دارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آن گاه آن ها را به ميهمانى دعوت كرد و هم غذا به آنان داد و هم پوشاك.»(2)

روزى مى خواستند از مجلسى برخيزند كه فقيرى وارد شد و امام به احترام او مجلس را ترك نكردند. پس ازآن كه فقير در برابرش نشست، فرمود: «مى خواستم بروم و به احترام تو نشستم؛ حال اجازه مى دهى بروم ؟» فقير گفت: «آرى اى فرزند رسول خدا.»(3)

7. حلم

دوستان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بى مهرى هاى فراوانى به ايشان كردند و محنت زيادى از آنان ديدند كه ديگران نمى توانند آن را تحمل كنند اما آن حضرت با بردبارى، سربلند از پس آن برآمدند دوستان حضرت مشى صلح طلبانه آن حضرت را برنمى تافتند و آن را مخالف اسلام و سيره پدرش مى پنداشتند. دشمنانش نيز انواع

ص:199


1- (1) . بحارالانوار، ج 72، ص 121.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 31.
3- (3) . زندگانى امام حسن، ص 127.

توطئه ها و نامردمى ها عليه ايشان انجام دادند؛ ولى حضرت در برابر آن ها با بردبارى بى نظيرى مقاومت كردند.

درباره حلم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن زياد گفته شده از جمله:

روزى آن حضرت سوار بر اسب بود كه مرد شامى وى را ملاقات كرد و تا توانست آن حضرت را لعن و ناسزا گفت و جناب ايشان هيچ نفرمود تا مرد شامى از فحش فارغ شد. آن گاه آن حضرت رو به مرد شامى كرد و فرمود: «اى شيخ، گمان مى كنم كه غريب مى باشى و گويا امرى چند بر تو مشتبه شده است. اگر از ما رضايت بطلبى، از تو راضى و خشنود مى شويم و اگر چيزى بخواهى، به تو عطا مى كنيم. اگر از ما طلب ارشاد و هدايت كنى، تو را ارشاد مى كنيم و اگر گرسنه باشى، تو را سير مى كنيم و اگر برهنه باشى، تو را مى پوشانيم و اگر محتاج باشى، بى نيازت مى كنيم و اگر رانده شده اى، تو را پناه مى دهيم و اگر حاجتى دارى، حاجتت را بر مى آوريم و اگر بار خود را به خانه ما فرود مى آورى و ميهمان ما باشى، تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا ما خانه گشاده داريم؛ جاه و مال فراوان است.» مرد شامى اين سخنان را كه از حضرت شنيد گريست و گفت: «شهادت مى دهم كه تويى خليفه الله در زمين و خدا بهتر مى داند كه رسالت و خلافت را در كجا قرار دهد. پيش از آن كه تو را ملاقات كنم، تو و پدرت، دشمن ترين خلق نزد من بوديد؛ اكنون محبوب ترين خلق خدا نزد من هستيد.»(1)

8. فصاحت و بلاغت

فصاحت و بلاغت بى نظير يكى از ويژگى هاى اهل بيت (عليهم السلام) است. اين ويژگى ممتاز و كمال بزرگ انسانى از رسول خدا كه فصيح ترين فرد عرب بودند و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه سردار سخن وران به شمار مى آمدند، به آنان به ارث رسيده

ص:200


1- (1) . منتهى آمال، ج 1، ص 353-345.

است. سخنان فاخر اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى كه بشر چنين سخنانى از كسى نشنيده و به حق درباره آن گفته: «فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق». خطبه ها و سخنان فرزندان بزرگوار آن حضرت نيز چنين است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در مكتب محمدى و علوى درس آموخته بودند، از اين فضيلت انسانى بهره شايانى داشتند. درباره آن حضرت گفته شده است:

امام از ورزيده ترين بليغان در سخن و رعايت مناسب در بيان بود و گفتارش ايجاز و اعجاز داشت و بايد چنين باشد؛ زيرا او پرورده خاندان سخن ورى و فصاحت و اعجاز كلام بود.(1)

در غايله اى كه اصحاب جمل پس از به خلافت رسيدن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود آوردند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مأمور بسيج كوفيان شدند. بااينكه حاكم كوفه (ابوموسى اشعرى) مردم را از شركت منع مى كرد و رضايت به جنگ با ناكثين نداشت، وقتى مردم سخنان آن حضرت را شنيدند، جمعيت انبوهى براى نبرد آماده شدند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جمع كوفيان فرمود:

مردم! دعوت پيشواى خود را پاسخ مثبت دهيد و به يارى برادران خود بشتابيد! البته در اين راستا كسانى هستند كه به يارى وى كمر همت بندند. به خدا سوگند، اگر زمام امور را خردمندان و فرزانگان برعهده گيرند، براى حال و آينده بهتر و سرانجام نيك خواهد داشت. بنابراين دعوت ما را بپذيريد در گرفتارى هاى كه براى ما و شما پيش آمده ما را يارى دهيد.(2)

امام پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جمع مردم آمدند و سخنان بى نظيرى در وصف حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان داشتند:

ص:201


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 142.
2- (2) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 115-116.

همانا در اين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان به او نخواهند رسيد. همان كسى كه در كنار رسول خدا (ص) جهاد مى كرد و جان خود را سپر بلاى او مى ساخت. رسول خدا (ص) پرچم بدو مى سپرد و او را به ميدان مى فرستاد. آن گاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از چپ، او را در ميان مى گرفتند و از ميدان بازنمى گشت مگر اين كه خدا پيروزى را نصيب او كرده بود. در شبى وفات يافت كه موسى در آن شب جان سپرد و عيسى در آن شب به آسمان ها رخت بربست و قرآن در آن شب نازل گشت.(1)

به راستى آن حضرت در اين سخنان وزين و ارزشمند، چنان در وصف مولاى پارسايان سخن گفته كه ديگران را توان سخن گفتن در آن باره نيست. بى شك مردم بعد از آن، چنين سخنانى از آن حضرت در طول حياتش، به ويژه در مدت كوتاهى حكومتش فراوان شنيده اند.

9. شجاعت

شجاعت از صفات برجسته انسانى است و كليد پيروزى انسان ها در صحنه هاى دشوار زندگى به حساب مى آيد؛ به گونه اى كه آن را يكى از اركان چهارگانه اخلاقى به شمار آورده اند.

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بخشى از نامه تاريخى و ماندگارش به مالك اشتر چنين مى نگارد:

رابطه خود را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز! سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوت مند و بزرگوار هم كارى داشته باش؛ زيرا آنان بزرگوار و مركز نيكى هستند.

(2)

ص:202


1- (1) . صلح امام حسن، ص 67.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه 53.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در كانون شجاعت و مردانگى بزرگ شده و حماسه هاى بى نظير رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاهد بودند، مظاهر و نمادهاى شجاعت در زندگى آن بزرگوار به خوبى نمايان بود و ترس در آن حضرت وجود نداشت و در راه پيشرفت و ترويج اسلام، از هيچ گونه كوشش و جان فشانى دريغ نمى كردند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هنگام خلافت عثمان، روزهاى توان مندى و جوانى خود را مى گذراند كه وقت مبارزه و تلاش براى دين خدا بود. برخى از تاريخ نويسان نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديد مجاهدان اسلامى پرچم پيروزى برافراشته و براى فتح سرزمين هاى جديد شمال افريقا آماده شده اند؛ به صف مجاهدان پيوست و عازم شمال افريقا شد و اين در سال بيست و هشتم هجرى اتفاق افتاده است. رزمندگان اسلام در اين سفر بيش تر از پيش به شخصيت ممتاز فرزند رسول خدا (ص) پى بردند و عظمت روح و قدرت ايمان حضرتش را ميزان توان عقلى خويش دريافتند و خداوند به خجستگى حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مسلمانان نصرت بخشيد و شمال افريقا به تصرف مجاهدان اسلامى درآمد.

در سال سى ام هجرى مجاهدان مسلمان متوجه طبرستان گرديدند و پرچم پيروزى به آن سوى گشودند و باز هم حضرت حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منظور توسعۀ نفوذ و قلمرو اسلامى به صف مجاهدان پيوست و بركت وجود او، خداوند به سپاهيان اسلامى پيروزى بخشيد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منظور مصالح عمومى اسلام و گسترش آيين حق و هدايت مردمان به سوى ايمان، با رشادت در معركه هاى نبرد شمال ايران حضور يافت در راه حق جهاد كرد.(1)

هم چنين نوشته اند:

ص:203


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 107-108.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل حضور داشت، در ركاب پدر خود اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نبرد صفين، مردم را عليه قاسطين تحريك كرده، مى فرمود:

فاحتشدوا فى قتال عدوكم معاويه و جنوده فإنّه قد حضر و لاتخاذلوا فإنّ الخذلان يقطع نياط القلوب؛(2)

در جنگ با دشمنتان معاويه و سپاهش متحد شويد و سستى نكنيد؛ زيرا سستى عصب قلب را قطع مى كند.

آن حضرت در اين مبارزه سخت كه در آن سپاهيان باطل براى جنگ فراهم آمده بودند، توانست ب شجاعتى بى نظير، نقش برجسته اى را بيافريند و در تلاش براى شكست دشمن مردانگى هاى فراوانى را به بار آورد. آمادگى ايشان براى جانبازى در راه حق، به قدرى بود كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ صفين از ياران خود خواستند تا او و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اوضاع دشوار عراق و بى اعتنايى مردم به درخواست هاى ايشان براى جنگ، در هنگام اصرار معاويه براى كناره گيرى حضرت، ضمن سخنانى به بيان موضع خود پرداخته، مى فرمايند:

والله لايثينا عن اهل الشام شك و لاندم و إنّما نقاتل اهل الشام بالصبر و السلامه؛(4)

شك و پشيمانى ما را از جنگ با شاميان بازنمى دارد؛ بلكه ما با بردبارى و آرامش با آنان مى جنگيم.

ص:204


1- (1) . سيره پيشوايان، ص 93.
2- (2) . وقعه صفين، ص 114.
3- (3) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 25.
4- (4) . تذكره الخواص، ص 199.

وقتى عبدالله بن زبير به صلح امام را با معاويه اعتراض كرد و امام به ترس متهم نمود، امام فرمود:

گمان مى كنى به دليل ترس و زبونى با معاويه صلح كردم ؟ واى بر تو چه مى گويى! من از كه ترسيدم ؟ من پسر دلير مردان عربم و فاطمه پيشواى زنان جهان مرا به دنيا آورده است. واى بر تو! هرگز ترس به من راه ندارد؛ ولى علت صلح من داشتن يارانى چون تو بود كه ادعاى دوستى مرا مى كنيد و در دل نابودى مرا مى خواهيد؛ پس چگونه مى توانم به اشخاصى مثل تو اطمينان داشته باشم.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگ ترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگ ها، يكه تازيش حيرت ها مى آفريد و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آن جا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگورانه و پرشكيب آن را پذيرفت و تحمل كرد.(2)

آن حضرت صلح را انتخاب كردند نه براى حفظ جان كه براى نجات اسلام و امت رسول اكرم (ص) و در اين انتخاب سخت، توهين ها و شماتت ها را خريدار گشتند.

10. وفاى به عهد

وفاى به عهد يكى از ارزش هاى اخلاقى مورد سفارش دين است؛ زيرا وفاى به هم بستگى اجتماعى كه از سرمايه هاى مهم بشرى است، كمك مى كند. در مقابل هر اندازه پيمان شكنى در جامعه رشد يابد، پيمان هاى هم بستگى جامعه سست شده، نابه سامانى و فروپاشى دامن گير آن جامعه خواهد شد.

ص:205


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 505 و 506.
2- (2) . سيره پيشوايان، ص 138.

به اين جهت، سفارش هاى فراوانى در متون دين به اين مهم شده است و همه مردم با تعدد انديشه و دين و مذهبى كه دارند، وفاى به تعهدها را محترم مى شمارند و پيمان شكنى را نكوهش مى كنند. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به مالك اشتر مى فرمايد:

فانه ليس من فرائض الله شئ الناس عليه اجماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر اياك ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك والخلف يوجب المقت عندالله و الناس. قال الله تعالى: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ) (1)

در ميان واجبات الهى، هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان با تمام اختلافى كه دارند - مورد اتفاق نيست؛ به همين جهت، بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمان ها را در ميان خود محترم مى شمردند؛ زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند. از اين كه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى بپرهيز؛ زيرا اين (پيمان شكنى)، موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد. قرآن مى فرمايد: «نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد!»

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن اين كه از ديگران - چه دوستان و چه دشمنان - پيمان شكنى هاى زيادى ديدند و شاهد نامردى ها و نامردمى هاى فراوان بودند و حتى نزديك ترين ياران آن حضرت در عهد خود با آن جناب وفادار نماندند و اين پيمان شكنى ها باعث شد تا آن حضرت به صلح با معاويه تن دهند. درعين حال خود آن حضرت سخت به پيمانش وفادار ماندند و اندكى از آن تخطى نورزيدند.

ص:206


1- (1) . نهج البلاغه، نامه 53.

در پيمان صلحى كه بين امام و معاويه به امضا رسيد، معاويه به شروطى كه در قرارداد بود پاى بند نماند. او فرزند نابه كار و فاسدش يزيد را به سلطنت بعد از خودش برگزيد و از مردم بلاد براى او بيعت ستاند و امنيت را از پيروان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفت و برخى از دوستان مخلص حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شهادت رساند. وقتى او به كوفه آمد، در جمع مردم گفت:

ألا إنّى شرطت شروطا أردت بها الألفه و وضع الحرب، ألا و إنها تحت قدمى؛(1)

من اين شروط را به خاطر خاموش كردن آتش فتنه و مداراى با مردم و ايجاد الفت پذيرفتم؛ اما اكنون همه آن ها را زير پايم مى گذارم!

معاويه خطاب به مردم عراق چنين اظهار داشت:

اى اهل عراق! به خدا سوگند كه به خاطر نماز، روزه، زكات و حج با شما نجنگيدم؛ جنگ من با شما فقط براى حكومت بود و خدا مرا به مقصودم رسانيد، باآنكه شما نمى خواستيد؛ اينك بدانيد، تمام امتيازاتى كه به حسن بن على داده ام، از هم اكنون زير پاى من است.(2)

بعد از اين كه مردم فهميدند معاويه به تعهدهايش پاى بند نيست، افراد بسيارى از امام خواستند كه در مقابل معاويه قيام كند و آنان از وى پشتيبانى خواهند كرد. امام در پاسخ فرمودند:.

تا معاويه زنده است هيچ مردى از شما پناهگاه خود را از دست ندهد. اگر معاويه مرد و ما و شما زنده بوديم، از خدا مسئلت مى كنيم كه ما را راهنمايى كند و در كارمان ما را كمك دهد و به خويشمان و انگذارد. به يقين خدا با مردمى است كه تقوا پيشه كنند و نيكوكار باشند.

(3)

ص:207


1- (1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 46.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 11.
3- (3) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 152؛ به نقل از صلح امام حسن، ص 354.

ويژگى ها و صفات پسنديده و فضايل اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار بيش تر از آن است كه بتوان آن را در چند سطر و يا چند صفحه و حتى چندين جلد كتاب بيان داشت. آنچه به صورت فشرده و كوتاه مطرح گرديده، بخشى اندك از درياى ناپيدا كرانه فضايل اخلاقى آن حضرت بود.

11. سفارش هاى اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سفارش هاى اخلاقى بسيارى داشته اند كه به برخى از آن ها اشاره مى گردد:

از آن حضرت پرسيدند: «بردبارى چيست ؟» فرمود: «فروبردن خشم و مالكيت بر نفس و خويشتن دارى.» پرسيدند: «مروت چيست ؟» فرمود: «حفظ كردن دين و عزت نفس و نرم رفتارى و تداوم نيكويى و ادا كردن حقوق و اظهار محبت به مردم.» پرسيدند: «پس جوانمردى و بخشندگى چيست ؟» فرمود: «آغاز كردن به بخشش قبل از درخواست و طعام دادن در هنگام بخشش و خشك سالى.» پرسيدند: «بزرگ منشى چيست ؟» فرمود: بخشيدن در راحتى و سختى.» پرسيدند: «كرم و بزرگى چيست ؟» فرمود: «وفاى به عهد در سختى و راحتى.» پرسيدند: «شرافت چيست ؟» فرمود: «همراهى با برادران و نگه داشتن همسايگان.»(1)

آن حضرت مى فرمايند:

اى مردم! هركس براى خداوند اخلاص ورزد و فرمايش او را رهنماى خود قرار دهد، به سوى استوارترين راه هدايت شده. و خدا او را به راه هدايت توفيق دهد و براى عاقبت به خير شدنش استوار گرداند... با پرهيزگارى از خدا پروا داشته باشيد و با بندگى و فرمان بردارى به خدا نزديك شويد!

(2)

ص:208


1- (1) . تحف العقول، ص 379-380.
2- (2) . همان، ص 382.

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وصيتى به برادرش محمد حنفيه فرمودند:

علم را در نهان جان خويش قرار دهيد و براى شب هاى ظلمانى مشعل هاى روشنى بخش باشيد؛ زيرا روشنايى پرتو برخى از روزها، درخشنده تر از برخى ديگر است. آيا نمى دانى كه خداى بزرگ فرزندان ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پيشواى مردم قرارداد و برخى را بر برخى برترى بخشيد و بر داوود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نازل كرد؟ تو به خوبى آگاهى كه خداوند حضرت محمد (ص) را از ميان فرزندان ابراهيم مخصوص رسالت خوش ساخت. اى محمدبن على! بيم دارم كه به حسد مبتلا شوى، ولى حسد صفت كافران است. خداوند تعالى فرمود: «كافران پس ازآن كه حقيقت برايشان روشن شد، حسد ورزيدند» خداوند شيطان را بر تو مسلط نسازد.(1)

هم چنين فرمودند:

بيناترين ديده آن است كه در خوبى نفوذ كند و خوبى ها را ببيند و شنواترين گوش آن است كه پند را بشنود و از آن سود ببرد و سالم ترين دل ها آن است كه از شك و شبهه پاك باشد.(2)

جابر مى گويد:

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه فرمود: «مكارم اخلاق ده تاست: راست گويى، درست كارى، نيك خويى، پاداش خير، پيوند با خويشاوندان، حمايت از همسايگان، حق شناسى، ميهمان نوازى و سرآمد همه آن ها حياست.(3)

نتيجه

در اين مقاله، نخست مقدمه كوتاهى درباره اهميت اخلاق آورده شد. سپس شناخت نامه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مختصر بيان گرديد و در آن مطالبى مانند تاريخ تولد،

ص:209


1- (1) . حيات الامام حسن، ج 2، ص 487؛ پيشوايان هدايت، ج 4، ص 256.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 1089.
3- (3) . زندگانى امام حسن، ص 144-145.

نحوه نام گذارى و اين كه، نام مبارك «حسن» را خدا برگزيد و به رسول اكرم (ص) بيان فرمود. ذكرى از سيماى آن حضرت به ميان آمده كه وى شبيه ترين مردم به رسول خداست. ياد از عبادت هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد كه ايشان عابدترين و زاهدترين فرد زمان خود بودند.

هم چنين از فضايل اخلاقى حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن به ميان آمد؛ از جمله: جود و بخشش، مهرورزى، بردبارى، صبر، شجاعت و وفاى به عهد. مورد اخير در صلح امام با معاويه مشهود بود و ايشان از عهدى كه بستند، تخطى نكردند و به پيمان با معاويه تا آخر وفادار ماندند.

منابع

قرآن مجيد.

نهج البلاغه.

1. آل ياسين، راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى حسينى خامنه اى، چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379.

2. استعلامى، محمود، سيره معصومان (عليهم السلام)، تحقيق و نگارش، عباس قاسميان، چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1378.

3. پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، چاپ 21، قم: مؤسسه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بهار 1388.

4. جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، چ 11، قم: انتشارات انصاريان، 1387.

5. جوادى آملى، عبدالله، حكمت عبادات، چاپ 4، قم: مركز نشر اسراء، پاييز 1384.

ص:210

6. حرانى، الحسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه ح. مروتى، چاپ اول، قم، طليعه سبز، 1389.

7. حكيم، سيدمنذر و بغدادى، سام، پيشوايان هدايت، جلد 4 (حضرت امام حسن مجتبِى)، ترجمه عباس جلالى، چاپ اول، تهران: مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، 1385.

8. شريف قرشى، باقر، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه و نگارش، فخرالدين حجازى، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات بعثت، 1376.

9. شيخ مفيد، ارشاد، قم: مكتبه بصيرتى، بى جا، بى تا.

10. فيض كاشانى، محسن، راه روشن، ترجمه، محمدرضا عطايى، چاپ چهارم، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1389.

11. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، چاپ شانزدهم، قم: مؤسسه انتشارات هجرت، 1384.

12. مستنبط، سيداحمد، قطره اى از درياى فضايل اهل بيت (عليهم السلام)، مترجم، محمد ظريف، چاپ اول، قم: نشر الماس، 1381.

13. مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، اخلاق در قرآن، چاپ اول، قم: مدرسه الامام على بن ابى طالب، 1378.

14. نراقى، احمد، معراج السعاده، قم: انتشارات هجرت، چاپ هشتم با تجديدنظر و اصلاحات، تابستان 1381.

ص:211

تبيين سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رويكرد به سيره عبادى و رفتارشناسى

اشاره

منيژه اسداللهى

چكيده

پيمودن راه كمال و سعادت، بدون داشتن الگو و راهنما ممكن نيست و انسان به هدف نخواهد رسيد. لذا خداوند تعالى از همان آغاز خلقت، انسان را در وادى جهان هستى، بدون راهنما رها نكرده و با تعيين پيشوايانى شايسته كه دستورهاى الهى را به بندگان هديه كنند، او را از عالم سرگردانى نجات داده است. بى شك دانستن و به كار بستن اصول اخلاقى و عبادى، انسان را به سعادت و كمال مى رساند كه اگر روش درست آن را بدانيم، زودتر به مقصد مى رسيم. اين مقاله، جستارى است درباره اصول اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رويكردى به سيره عبادى و رفتارشناسى آن حضرت. نوشتار حاضر، ابتدا به بيان سيره عبادى و دينى آن حضرت مى پردازد كه عبارت اند از: عبادت و زهد، اقامه نماز، اهتمام به روزه، انس با قرآن، دعا و زيارت؛ سپس به سيره اخلاقى رفتارى اشاره مى كند كه عبارت اند از: اخلاق و رفتار فردى، شامل اثبات شخصيت و پايدارى در عمل، زهد و پارسايى، ادب، سخاوت، صبر و مقاومت، فروتنى، اخلاق و رفتار اجتماعى. مورد اخير شامل رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خانواده و مردم، احترام به پدر و مادر، آراستن خود براى همسر و مشورت با اعضاى خانواده، است.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيره، اخلاق، عبادت، رفتارشناسى.

ص:212

مقدمه

خداوند تعالى انسان را آفريد و مقدمات به سعادت رسيدن او را فراهم نمود و در اين زمينه، نياز اوليه او به الگو را پاسخ گفت. در اين زمينه، انبياى عظام و امامان معصوم را تعيين و معرفى نمود، كه خصوصاً از نگاه شيعه بهترين الگو به شمار مى آيند. ازاين رو، گفتار و كردار آن بزرگواران دليل و برهان شرعى است. بدين جهت نجات تنها در پيروى از آنان منحصر مى گردد. در اين وادى، اخلاق، يكى از عناصر مهم شخصيت انسان و دليل رسيدن به كمال و كيفيت درون است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اخلاقى عالى و ممتاز، آراسته بودند و بدين سبب، دوستى عام و خاص را به خود جلب كردند؛ هم چنين انسانيت آن حضرت، يگانه بود و در حقيقت تجلى روح نبوت و مصداق رسالتى بود كه خود آن حضرت، يكى از نگهبانان، امانت داران و وارثان اسرار آن به شمار مى رفتند.

سبط اكبر رسول خدا (ص) كه مظهر فضايل و كمالات و مصداق (لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ .... وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً)1

بودند، برترى آشكار بر همه مردم عصر خود داشتند. عصمت اعجاز، علم و ويژگى هاى وراثتى ايشان را همانند جد بزرگوار و پدر گرامى اش منحصربه فرد نموده بود؛. فضايل و برترى هاى ديگرش، هم چون زهد، تقوا، بندگى، وقار، فروتنى، شيرينى كلام، صبر و تحمل و... ايشان را حسن اشتقاقى يافته از محسنيت پروردگار نمود و بدان جهت خدايش وى را حسن ناميد.

فنايش در حق سبب شد كه از مدينه منوره 25 سفر، پياده به زيارت خانه معشوق بشتابد و حج به جا آورد. آن گاه كه اعتراض مى كردند: «چرا اين همه زحمت، و رنج را تحمل مى كنى ؟» مى فرمود:

«إِنّى لأ يستَحيى مِن رَبّى أَن أَلقَاهُ وَ

ص:213

لَم أَمشِ الَى بَيتِهِ »؛(1)«از پروردگارم خجالت مى كشم كه او را زيارت كنم و با پاى پياده به سوى خانه اش نرفته باشم.» به هنگام نماز چهره ملكوتيش زرد مى شد.

سيره عبادى
اشاره

آقاى مدرسى در مورد سيره عبادى ائمه اطهار (عليهم السلام) مى نويسد:

عبادت، فروتنى در مقابل خداوند است. انسان كامل هر اندازه به خدا نزديك تر باشد، به همان اندازه خشوع و بندگى اش در مقابل خدا بيش تر مى گردد. چنين كسانى هدفشان در عبادت، فقط سپاس نعمت هاى خداوند و نظرشان قرب به پيشگاه ابديت مى باشد. اين بزرگ ترين امتياز مردان الهى در ارتباط با خداست. محور اصلى زندگى آن ها، خداى تعالى و عشق به خداست. شدت توجه به خدا، موجب شده بود كه آن ها لحظه اى از حق غافل نشوند؛ به طورى كه اگر گاهى حالت غفلت در خواب يا بيدارى به آن ها دست مى داد، آن را براى خود گناه به حساب مى آوردند.(2)

از مظاهر عبادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مى توانيم مختصراً به اين موارد اشاره كنيم.

الف) زهد و عبادت

در سيره عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين نكته جالب است كه ايشان به عبادت و اطاعت پروردگار بسيار شوق داشتند و نيمه شب را به مناجات پروردگار اختصاص مى دادند و هيچ گاه اين فرصت ارزنده را از دست نمى دادند.

آقاى كراجكى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده كه فرمود:

پدرم از پدر خود خبر داد كه عبادت و زهد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خود از همه مردمان، بيش تر بود. پياده به سفر حج مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود. هرگاه از مرگ و نشور و گذشتن بر صراط ياد مى كرد، مى

ص:214


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14.
2- (2) . نك: مدرسى، هدايت گران راه نور، ج 4، ص 76.

گريست و چون عرض اعمال را بر حق تعالى ياد مى كرد، ناله سر مى داد و بى هوش مى گشت؛ چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد به جهت اين كه خود را در مقابل پروردگار خود مى ديد؛ چون بهشت و دوزخ را ياد مى كرد، اضطراب مى نمود؛ مانند اضطراب كسى كه او را مار يا عقرب گزيده باشد و از خدا بهشت را مسئلت مى كرد و از آتش جهنم به خدا پناه مى برد؛ هنگام تلاوت قرآن به آيه «يا ايها الَّذينَ آمَنُوا» مى رسيد، «لَبّيك اللُّهُمَ لَبّيك» مى گفت و در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آن كه مى ديد مشغول به ذكر خداوند است. زبانش از تمام مردم راست گوتر و بيانش از همه فصيح تر بود.(1)

ب) اقامه نماز

به سبب اهميت نماز، پيشوايان ما در طول حيات معنوى خود، به آن توجهى خاص داشته اند. شيخ طوسى به سند خود از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است:

من صلى فجلس فى مصلاه الى طلوع الشمس كان له ستراً من النار؛(2)

هركس نماز بخواند و در مصلاى خود تا طلوع صبح بنشيند، براى او حجابى از آتش خواهد بود.

شيخ حر عاملى روايت كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اهتمام به نماز اول وقت سفارش فراوانى نموده و فرموده اند:

«امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاه كيف محافظتهم عليها...»؛(3)

"شيعيان ما را در اوقات نماز، آزمايش كنيد كه چگونه نماز را در اول وقت حفظ مى كنند."

ص:215


1- (1) . نك: نزهه النواظر، ص 20.
2- (2) . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 321، ح 1310.
3- (3) . نك: وسائل الشيعه، ج 4، ص 112.
ج) اهتمام به روزه

در حديث قدسى آمده است

: «الصوم لى و أنا اجزى به»؛(1) "روزه براى من است و من خود پاداش آن را مى دهم)." اين حديث بيانگر ارزش و اهميت روزه نسبت به عبادات ديگر است؛ زيرا روزه امرى پنهانى بوده، ريابردار نيست.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نه تنها روزه را واجب بلكه براى آن اهميت زيادى قائل بودند. شيخ صدوق از محمدبن حسن كرخى نقل كرده است:

سمعت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يقول لرجل فى داره يا ابا هارون من صام عشره اشهر رمضان متوالى ات دخل الجنه؛(2)

از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه در خانه خود، به مردى مى فرمود: «اى اباهارون! هركس ده ماه رمضان پى درپى روزه بگيرد؛ داخل بهشت مى شود.»

د) انس با قرآن

امامان ما به قرآن بسيار اهميت مى دادند و نه تنها خود با اين كتاب آسمانى مأنوس بودند و مرتب قرآن مى خواندند، بلكه مردم را نيز به اين عبادت والا دعوت مى كردند. در كتاب تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت شده كه آن حضرت مانند ساير اهل بيت (عليهم السلام)، با گفتار و روش عملى خود، عظمت قرآن را به پيروان آن گوشزد مى فرمودند:

من قراء القرآن فكانما استدرجت النبوه بين جنبيه غير أنه لا يوحى اليه؛(3)

هركس قرآن بخواند، يك نبوت جلوروى اوست، فقط به او وحى نشده است.

چون در تلاوت قرآن به آياتى مى رسيدند كه در آن وصف بهشت بود، شادمانى توأم با اميد و حسرتى براى حضرت به وجود مى آمد، چنان كه گويى

ص:216


1- (1) . نك: مجلسى، روضه المتقين، ج 3، ص 225.
2- (2) . نك: خصال، ج 2، ص 445.
3- (3) . كافى، تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زبان دعا و حديث، ص 300.

روحش شوق پرواز به آن سراى را دارد؛ و هنگامى كه به آيات عذاب مى رسيدند و سخن از دوزخ به ميان مى آمد، رنگ مى باختند و حالشان چنان متغير مى شد كه گويى عذاب جهنم را با همه افراد معذب مى بينند كه در آن زجر مى كشند و ناراحتى مى بينند؛ لذا مى گريستند و از گرفتارى عذاب به خدا پناه مى بردند. هرگاه قرآن مى خواند، دچار چنين احوالى مى شدند.(1)

ه) دعا

از آن جا كه ميل به ترقى در نهاد انسان وجود دارد، دعا يكى از عواملى است كه در تكامل انسان نقش بسزايى دارد و آدمى را به مبدأ كمال متصل مى كند. به همين منظور، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره ارزش و اهميت دعا مى فرمايد:

ما فتح الله عزوجل على احد باب مسأله فخزن عندالباب الاجابه و لا فتح على رجل باب عمل فخزن عند باب القبول، و لا فتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد؛(2)

خداى عزوجل باب سؤال و درخواست را به روى كسى نگشوده كه در اجابت را به رويش ببندد و در عمل را به روى مردى نگشوده كه در قبول آن را به روى او ببندد، و در شكر را بر بنده اى نگشوده كه در فزونى آن را بر او ببندد.

آقاى نجفى در ستارگان درخشان مى نويسد:

آن حضرت كه نيك به نقش دعا در سازندگى انسان آگاه بود، همواره ذكر خدا را بر لب داشت. هيچ كس در هيچ حالى او را ملاقات نكرد، مگر آن كه مى ديدند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ذكر خدا مشغول است.

(3)

ص:217


1- (1) . قائمى، در مكتب كريم اهل بيت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ص 373.
2- (2) . ابن اشعث، الجعفريات، ص 222.
3- (3) . ص 38.

ايشان بسيارى از مشكلات خويش را با دعا حل مى كردند. آقاى كافى در كتاب تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

هنگام خشك سالى، به همراه برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى استسقا و طلب باران، دست به دعا برداشتند كه با تمام شدن دعاى آن دو بزرگوار، باران آمد كه همه جا را شاداب كرد و مردم از شدت و سختى خشك سالى نجات يافتند. آرى تأثير دعا كه از زبان و دل بنده خالص خدا، به ويژه امام معصوم (عليهم السلام) براى دفع بلا و گشايش و سختى ها برخيزد، قابل هيچ گونه ترديدى نيست.(1)

و) زيارت

زيارت در سيره عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جايگاه ويژه اى برخوردار بود در اين مورد منابع تاريخى، آن حضرت را پرهيزكارى مى دانند كه مكرر به زيارت جد بزرگوارش و خانه خدا براى انجام دادن مناسك حج و عمره مى رفتند. ابن شهرآشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سند خود از عبدالله بن عمر روايت كرده كه مى گويد:

لقد حج الحسن بن على خمس و عشرين حجه ماشياً و إن النجائب لتقاد معه(2)

حسن بن على 25 سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار را بدون سوار همراهش مى كشيدند.

سيره اخلاقى
اشاره

اخلاق در شكل گيرى شخصيت انسان مؤثر است و حقيقت و درون او را به نمايش مى گذارد. اخلاق اگرچه حالات شخصى فرد محسوب مى شود، از آن جا

ص:218


1- (1) . ص 92.
2- (2) . ج 4، ص 14.

كه در عمل، جايگاهى جز اجتماع و مردم ندارد و راه ظهور آن برخورد با مردم است، مى توان اخلاق را از مظاهر شخصيتى در اجتماع معرفى كرد.

در اين نوشتار، به سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دو بعد فردى و اجتماعى مى پردازيم. طبق اين دسته بندى، آنچه از رفتار ايشان كه بيش تر جنبه شخصى دارد، جزء اخلاق و رفتار فردى مى آوريم و آنچه به نوع ارتباط و نحوه برخورد ايشان با ديگران مربوط است، جزء اخلاق و رفتار اجتماعى ذكر مى كنيم.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آيينه تمام نماى اخلاقيات حسنه بودند. ايشان هرگونه خلق وخوى پسنديده اى را در خود جمع كرده و هر نوع خلق وخوى ناپسند را از خود دور كرده بودند؛ به طورى كه هم چون جد بزرگوار و پدر و مادرش، تجلى دهنده روح آن ها و مهم ترين هدف و بعثت نبوى، يعنى ترويج مكارم اخلاق در ميان جامعه به شمار مى آمدند.

1. اخلاق و رفتار فردى

حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند ساير معصومان آيينه تمام نما و جلوه گاه صفات جمال و كمال خداوندى بودند. بى شك نمى توان تمام كمالات عالى آن حضرت را به قلم آورد، ولى به چند مورد از سجاياى اخلاقى و رفتار فردى ايشان اشاره مى كنيم:

1. ثبات شخصيت و پايدارى در عمل

وحدت در شخصيت از جمله ويژگى هايى است كه آن حضرت را از ديگران ممتاز مى سازد؛ يعنى واكنش هاى حضرت در موقعيت هاى ناهمسان يكسان بود و در مواقع متفاوت، از سازگارى رفتار برخوردار بودند. معصومان (عليهم السلام) به دليل برخوردارى از تربيت الهى، وحدت شخصيت داشتند. آن ها چه پيش از امامت و چه در زمان امامت، چه در حال آسودگى و شادى و چه در زمان مصيبت و

ص:219

تلخى، جز به حق، سخن نمى گفتند و جز بر طبق موازين دينى قدم برنمى داشتند. آن ها هميشه طرف دار عدالت بودند. در برخورد با ديگران، با اصول انسانى رفتار مى كردند و فقط به معروف فرمان مى دادند.

ثبات شخصيت كريم اهل بيت تجلى خاص داشت. ازاين رو، آن حضرت چه پيش از امامت و چه در زمان امامت، به حق سخن مى گفتند و از اصول اسلام دفاع مى كردند. ايشان در رفتار با دوستان و مخالفان، از اصول و ضوابط انسانى غفلت نمى ورزيد و هميشه به ياد محبوب و معشوق خود (خالق عالم) بودند.

2. زهد و پارسايى

آقاى استاد ولى در كتاب حسن بن على بيدارترين سردار، درباره اين صفت ايشان مى نويسد:

زهد و بى رغبتى در دنيا، در سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متبلور است. آن حضرت از طلايه داران اين صفت بود. او به خاطر خدا، بر همه چيز دنيا پشت پا زد و براى اجراى فرمان حق و حفظ خون مسلمانان در رعايت آزادى اجتماعى و سياسى آنان، رياست و حكومت چندروزه دنيا را پشت گوش افكند و هزاران تير جانكاه از زخم زبان ها و اتهام ها را به جان خريد. آن حضرت هرگز دل بسته مال و ثروت نبود و اموال خود را بارها ميان فقرا تقسيم كرد. با اين وصف سرووضعى مرتب و مناسب داشت: پاكيزه و آراسته بود؛ لباس خوب و جذاب مى پوشيد. تجمل افراطى نداشت، ولى همان را كه دوست داشت، به وضعى زيبا مى آراست. آن حضرت مردى عفيف و پاك دامن بود. نمونه اى از آزمايشى كه براى يوسف پيامبر (ص) پيش آمده، براى او رخ داد و او پيروزمند و سرافراز از اين آزمايش الهى بيرون آمد.

(1)

ص:220


1- (1) . ص 28.
3. ادب

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند جد بزرگوارش، الگوى كامل بر همه مردم محسوب مى شود. يكى از جنبه هاى الگويى آن حضرت، رعايت ادب ايشان بود، به گونه اى كه هيچ كس در مقابل ايشان احساس ناراحتى، رنج و حقارت نمى كرد. كافى در كتاب تعاليم امام حسن مجتبى به زبان دعا و حديث، مى نويسد:

روزى كنيزى از كنيزان آن حضرت، دسته گلى خوش بو به آن بزرگوار تحفه داد. امام او را آزاد كرد. گفتند: «در برابر يك دسته گل چرا او را آزاد كردى ؟» فرمود: «خدا ما را چنين ادب و تربيت كرده»(1) و اين آيه را خواند:

(وَ إِذا حُييتُم بِتَحِيه فَحَيوا بِاَحسَنَ مِنها) «چون به شما هديه دادند به نيكويى پاسخ دهيد.»(2)

يكى از نمونه هاى كامل ادب در روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه امام در مكانى نشسته بودند؛ چون خواستند بلند شوند و بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن فقير خوش آمد گفت و به او ملاطفت كرد و سپس فرمود:

«إنك جلست على حين قيامنا افتاذن لى بالانصراف»؛ "تو وقتى آمدى و نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا به رفتن ما اجازه مى دهى ؟" مرد فقير عرض كرد: "آرى اى پسر رسول خدا (ص)"(3)

4. سخاوت

آقاى مكارم شيرازى در كتاب اخلاق در قرآن، درباره سخاوت مى نويسد:

از اصول اخلاقى كه در زندگى همه معصومان فراوان ديده شده است، جود و سخاوت است. سخاوت در مقابل بخل قرار دارد؛ يعنى انسان از امكانات مادى و معنوى كه در اختيارش است، فقط خودش استفاده نكند؛ بلكه با بخشش به ديگران، قسمتى از مشكلات آن ها را حل كند و ديگران را از

ص:221


1- (1) . ص 32.
2- (2) . سوره نساء، آيه 86.
3- (3) . عطاردى، مسند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 85، ح 88.

نعمت هايى كه خداوند به او داده، چه نعمت مادى و چه معنوى مانند علم برخوردار كند.(1)

ابن منظور در لسان العرب بيان كرده:

سخاوت در لغت: از «سخا» گرفته شده است و «سخا» از «يسخوها»، يعنى اين كه اگر خاكسر آتش را از آتش پاك كنيم، بهتر مى سوزد و روشنايى بيش تر مى شود.(2)

بنابر اين تعريف، سخاوت كه از همين ريشه است، موجب روشنايى و گرم كردن كانون خانواده هاى فقير مى شود.(3) درباره سخاوت از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال شد، فرمود: «بذل و بخشش آنچه را كه انسان مى تواند».(4) درباره سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ويژگى بذل و بخشش بسيار به چشم مى خورد.

آقاى رسولى محلاتى در كتاب زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حديثى به اين مضمون آورده:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت. چون به آن حضرت عرض شد: «چگونه است كه هيچ گاه سائلى را رد نمى كنيد؟» پاسخ داد:

«إنى لله سائل و فيه راغب و أنا أستحيى أن أكون سائلا و آرد سائلا و إن الله تعالى عودنى عاده، عودنى أن يفيض نعمه على الناس؛ فاخشى أن قطعت العاده أن يمنعنى الماده»؛(5)

«من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم؛ من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم؛ خداوند مرا به عادتى معتاد كرده؛ معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فروريزد؛ من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم. ترس آن دارم كه اگر عادتم را ترك كنم، اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.»

ص:222


1- (1) . ج 2، ص 298.
2- (2) . ج 14، ص 374.
3- (3) . هاشمى رفسنجانى، فرهنگ قرآن، ج 16، ص 304.
4- (4) . مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 103. (قيل له (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مالجود؟ قال (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بذل الموجود)
5- (5) . ج 2، ص 335.
5. صبر و مقاومت

يكى از اصول مشترك در زندگى ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همواره در زندگى آن ها مشاهده گرديده، صبر و مقاومت است. اين بزرگواران، الگوى بزرگ صبر و قهرمان مقاومت بودند. در بررسى زندگى كريم اهل بيت (عليهم السلام) مى بينيم ايشان نيز هم چون ساير اهل بيت (عليهم السلام) نمونه كامل اين صفت اخلاقى بودند.

طبرسى به سند خود از ابوسعيد عقيقى روايت كرده، مى گويد:

شايد از موقعيت هاى دشوارى كه ايشان با آن روبه رو شدند، زمانى كه معاويه صلح را بر ايشان تحميل كرد و حوادث ناگوارى يكى پس از ديگرى به وجود آمد؛ بسيارى از ياران دور و نزديك و ديگر افراد، آن حضرت را سرزنش كردند. آن بزرگوار در جواب آنان با صبر و تحمل مى فرمود:

«و يحكم ما تدرون ما عملت، و الله للذّى عملت شيعتى غير مما طلعت الشمس أو غربت، أو تعلمون إنى أمامكم و مفترض الطاعه عليكم و أحد سيدى الشباب اهل الجنه بنص من رسول الله على ؟» فقالو: «بلى»؛(1)

"واى بر شما! آيا مى دانيد من چه كردم ؟ قسم به خدا آنچه من براى مصالح مسلمانان و حفظ شيعيان و پيروانم انجام داده ام، بهتر است از آنچه كه خورشيد از حين طلوع تا زمان غروب بر آن مى تابد. آيا توجه داريد كه من امام شمايم و اطاعت من بر شما واجب است و من يكى از دو سرور و آقاى بهشتم، طبق آنچه رسول خدا (ص) درباره من تصريح كرده است ؟ در جواب گفتند: بلى"

6. تواضع و فروتنى
اشاره

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كه به عنوان پيشواى مسلمانان در مدينه، موقعيت سياسى - اجتماعى داشتند، فروتنى شان در حدى بود كه الگوى بزرگى براى مسلمانان زمان خود و آيندگان گرديدند. آقاى جزايرى در كتاب رياض الابرار مى نويسد:

روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از فقرا عبور كردند كه روى زمين نشسته، تكه هاى نانى در پيش خود گذارده و مى خورند. چون آن حضرت را ديدند،

ص:223


1- (1) . نك: اعلام الورى، ج 3، ص 230.

تعارف كرده، گفتند:

«هلم يابن بنت رسول الله الى الغذا!»؛ «اى پسر رسول خدا بفرما صبحانه!» امام پياده شدند و اين آيه را خواندند: (إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ؛» به راستى كه خدا مستكبران را دوست نمى دارد. «سپس شروع كردند به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند، امام آن ها را به ميهمانى خود دعوت كردند و از آن ها پذيرايى و اطعام نموده، جامه نيز بر تن آنان پوشانيدند، و چون فراغت يافتند فرمودند:

«افضل لهم لأنهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه»؛ "با همه اين ها، فضيلت و برترى از آن هاست؛ زيرا آن ها به غير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند، چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داريم باز هم داريم."(1)

ب) اخلاق و رفتار اجتماعى

يكى ديگر از زواياى سيره شناسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سيره اجتماعى يا اخلاق اجتماعى آن حضرت است. در توجه به كرامت و حقوق انسان سيره اجتماعى آن حضرت مهم است، لذا وقتى مواردى از جمله احترام به خانواده، احترام به والدين، كمك به ديگران و... را بررسى مى كنيم، مى بينيم تمام اين مسائل تحت الشعاع كرامت و حقوق انسانى است و از نمادهاى آن محسوب مى گردد. لذا به طور مختصر، به كرامت و حقوق انسان از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى شود.

در ديدگاه كريم اهل بيت (عليهم السلام)، به انسان موجودى الهى و عنصرى خدايى محسوب مى گردد كه كانون برترى ها و فضايل اخلاقى و دربردارنده روحى الهى و جاودانى است كه در نهايت به سوى خدا باز مى گردد. هر انسانى براى انسان ديگر به منزله پلى براى رسيدن به خداوند است.

ص:224


1- (1) . ج 1، ص 116.
1. رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خانواده

سراسر زندگى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حوادث و فراز و نشيب هاى سياسى - اجتماعى آميخته بود. نيمى از عمر ايشان در خانه نشينى گذشت و تمام مدتى كه حضرت از حق زمام دارى خويش بركنار ماندند لحظه اى از تمشيت امور مردم غفلت نمى ورزيد و به هدايت و نصيحت و گاهى انتقاد شديد خلفا مى پرداختند و از نابسامانى هايى كه به دايره زمام دارى اسلامى رخنه كرده بود، ناراحت بودند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تمامى مدتى كه پدرش دوران سكوت و انزوا را مى گذرانيد، در كنارش بودند و هنگامى كه پدرش بعد از 25 سال خلافت را به دست گرفتند، همراه و هماهنگ پدر بودند و از بيدادگران انتقاد و از ستمديدگان حمايت مى كردند.(1)

2. احترام به والدين

پدر و مادر در سيره كريم اهل بيت (عليهم السلام) از جايگاه ويژه اى برخوردار بودند؛ همان گونه كه قرآن مجيد نيز در اين زمينه بسيار تأكيد نموده و سپاس پدر و مادر را در كنار سپاس خداوند آورده است: (أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوٰالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ)2

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از شهادت مادر بزرگوارش، در دوران زندگى پدر فقط از او اطاعت مى نمودند، يعنى در كوچك ترين مسأله اى باهم اختلاف نداشتند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پدر بزرگوارش را امام و پيشواى خود از جانب خداوند مى دانستند و لذا در تمام كارها، از آن حضرت اطاعت مى نمودند.(2)

زمانى كه در مورد عاق والدين سؤال كردند، حضرت فرمود:

ص:225


1- (1) . هيئت تحريريه مؤسسه اصول دين، پيشواى دوم، ص 5.
2- (3) . ابطحى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 26.

عاق والدين اين است كه پدر و مادر را [از احسان خود] بى بهره كنى و از ايشان دورى گزينى.(1)

3. آراستن خود براى همسر

آقاى مؤيدى در كتاب فرهنگ جامع سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حديثى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين مضمون آورده:

إن الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان يخضب بالسود؛

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رنگ سياه موهايش را خضاب مى نمود.(2)

4. مشورت با اعضاى خانواده

از ديگر رفتارهاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منزل، مشورت با اعضاى خانواده، حتى بعضى از غلامان و خدمت كاران بوده است. مؤيدى روايت كرده كه معاويه بن حديج مى گويد:

معاويه بن ابى سفيان مرا نزد حسن بن على - كه خدا از آن خشنود باد - فرستاد تا از دختر يا خواهر آن حضرت، براى يزيد خواستگارى كنم؛ من خدمت او رسيدم و خواستگارى يزيد را گفتم. فرمود: «ما كسانى هستيم كه زنانمان ازدواج نمى كنند تا با آنان مشورت كنيم و خود راضى باشند. اينك نزد او برو ببين چه مى گويد». من نزد او رفتم و از خواستگارى يزيد گفتم، او گفت: «سوگند به خدا! اين نخواهد شد مگر آن كه معاويه در ميان ما هم چون فرعون در بنى اسرائيل رفتار كند كه پسرانشان را سر بريد و زنانشان را باقى گذاشت.» من نزد آن حضرت برگشتم و عرض كردم: «مرا نزد يكى از تيزهوشان فرستادى كه اميرالمؤمنين [معاويه] را فرعون مى نامد. حضرت فرمود: «اى معاويه [ابن حديج]، از كينه هاى ما برحذر باش؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمود: كسى با ما دشمنى نمى كند و بر ما حسد نمى ورزد مگر آنكه در قيامت بر تازيانه هاى آتشينش افزوده شود.

(3)

ص:226


1- (1) . دشتى، فرهنگ سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 416.
2- (2) . ص 304.
3- (3) . همان، ص 282.
5. رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم

امامان با مردم نشست و برخاست داشتند و در تعاملات، اجتماعى به نيكوترين صورت با آنان برخورد مى نمودند. اين سيره چنان نيكو بود كه با الگو قرار دادن آنان، مى توانيم روش درست برخورد اسلامى با افراد گوناگون را بياموزيم. با بررسى آيات الهى، درمى يابيم كه برخورد با انسان هاى مختلف بايد هماهنگ و متناسب با روحيه آنان باشد. خداوند تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ )؛1

«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كفار سخت و شديد و در ميان خود مهربان اند». اين آيه نشان مى دهد كه برخورد قرآن و اسلام، با انسان هاى مختلف فرق مى كند. در بعضى جاها دستور به برخورد نيك و پرمحبت مى دهد و مى گويد با مردم سخن نيك بگوييد و در جايى ديگر دستور به برخورد ميانه مى دهد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانون مهر و عاطفه نسبت به بندگان خدا بودند. ايشان بهترين محبت و مهربانى را نسبت به مردم، اهل خانه و خدمت كارانشان داشتند. ايشان در جايى كه مربوط به خودشان بود، بزرگ ترين گذشت ها، عالى ترين ايثارها و بيش ترين محبت را نسبت به ديگران داشتند. رفتارهاى عملى امام، نشانه انسانى كامل و نمونه است كه هيچ علاقه اى به دنيا و ظواهر آن ندارد.

آن حضرت به مستمندان و گرفتاران توجه خاصى مى كردند. اگر آن ها گرفتارى و ناراحتى داشتند، سعى مى كردند مشكل آنان را حل نمايند. افراد زيادى كه در سايه يارى رسانى امام به خير دست يافتند.

در ادامه، به نمونه هايى از شيوه اخلاقى آن حضرت در برخورد با ديگران اشاره مى شود:

ص:227

شيخ عباس قمى در حديثى نقل مى كند:

آن حضرت بسيار بردبار و حليم بودند و در برابر آزار دشمنان تحمل مى كردند. روزى يكى از اهالى شام در راه به آن حضرت برخورد و چون تربيت شده معاويه بود، نسبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پدر بزرگوارش كينه و بغض داشت، لذا شروع به بدگويى حضرت كرد؛ ولى امام چيزى در جوابش نگفتند،. هنگامى كه آن شخص حرف هايش را زد، حضرت به او فرمود: «برادر شما از كجا آمده ايد؟» گفت: «شام.» فرمودند: «شما تقصير نداريد؛ به شما اشتباه فهماندند. برويم منزل من ميهمان باش؛ هر چند روزى كه در اين شهر هستيد. اگر قرضى دارى، پول مى دهم تا قرضت را ادا كنى؛ اگر لباس مى خواهى، لباس مى دهم؛ اگر مركب مى خواهى، آن را در اختيارت مى گذارم.» مرد شامى وقتى چنين بزرگوارى و اخلاق را در مقابل زشت گويى هاى خود مشاهده كرد، بسيار شرمنده شد و عرض كرد: «يابن رسول الله! تاكنون روى زمين كسى دشمن تر از شما و پدرت نزد من نبود، ولى اكنون كسى محبوب تر از شما و پدرت نزد من نيست. حاضر بودم از خجالت زمين دهن باز كند و مرا در خود فرو برد.»(1)

6. يارى نيازمندان

يكى از ويژگى هاى اخلاقى اجتماعى پيشوايان ما، كمك به محرومان است. آن حضرت همانند پدرش عمل مى كردند. و از نظر دست گيرى بيچارگان و درماندگان و تأمين احتياجات محرومان بسيار كوشا بودند. روش آن حضرت در اين جهت، زبانزد خاص و عام بود و وجود آن بزرگوار آرام بخش دل هاى دردمندان و پناهگاه بينوايان بود. هيچ فقيرى از در خانه او دست خالى باز نمى گشت؛ هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن حضرت بازگو نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهاد.

ص:228


1- (1) . شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 479.

از تمام امكانات خود براى رفع نياز حاجتمندان استفاده مى كرد. گاهى كه مستقيم مقدور نبود، غيرمستقيم در رفع نياز آنان تلاش مى كرد و گره از مشكلات گرفتاران مى گشود. آقاى كافى مى نويسد:

روزى مرد فقيرى درخواستى از آن بزرگوار كرد. آن روز امام چيزى در دست نداشت و ازيك طرف نمى خواست فرد بينوايى از در خانه اش نااميد برگردد؛ لذا فرمود: «آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى و آن اين است كه امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار است؛ ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است. نزد خليفه برو و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم، به وى تسليت بگو؛ از اين راه به هدفت مى رسى.» گفت: «چگونه تسليت گويم.» فرمود: «وقتى نزد خليفه رفتى بگو:

"الحمدالله الَّذى سترها بجلوسك على قبرها و لاهتكها بجلوسها على قبرك؛" شكر خدا را كه دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زيرخاك پنهان شد و زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت، دخترت پس از مرگ تو دربه در مى شد، ممكن بود مورد هتك قرار گيرد. آن فقير چنين تسليتى را به خليفه گفت و اين جمله هاى پر عاطفه در روحيه خليفه اثر گذارد و از حزن و اندوه او كاست و دستور داد به او جايزه دهند. آن گاه خليفه پرسيد: «اين سخن از تو بود؟» گفت: «نه، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را به من آموخت.» خليفه گفت: راست گفتى! او كانون سخنان فصيح و شيرين است.» با اين تدبير خردمندانه امام، گره از كار آن مرد فقير گشود و مشكل او را حل كرد.(1)

7. تبسم با مردم

مهر و محبت در دل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان ولى خدا نهادينه شده بود تا جايى كه همواره مى كوشيد در كنار مردم باشد. به همين علت آنان را با لبخند، مهربانى و محبت مى پذيرفت و هميشه در ملاقات ها لبخند با مردم برخورد مى كرد؛ بدين گونه به مردم روحيه مى داد و آن ها را به خودش نزديك مى كرد.

ص:229


1- (1) . كافى، همان، ص 31.

همين امر، سبب مى شد تا مردم احساس نزديكى كنند و خواسته هاى خويش را با امام در ميان بگذارند.

آقاى ارفع در كتاب سيره عملى اهل بيت حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده:

روزى عربى بدشكل و بسيار زشت ميهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روى حرص و اشتهاى فراوانى مشغول غذا خوردن شد. ازآنجاكه خوى امام و اين خانواده، كرم و لطف است، آن جناب از غذا خوردن او خوش حال شد و تبسم نمود. در بين صرف غذا پرسيد: «اى عرب زن گرفته اى يا مجردى ؟» عرض كرد: «زن دارم.» فرمود: «چند فرزند دارى ؟» گفت: «هشت دختر دارم كه من از همه آن ها زيباترم، اما آن ها از من پرخورترند.» حضرت تبسمى كرد و به او ده هزار درهم بخشيد و گفت: «اين سهم تو و زوجه و هشت دخترت.»(1)

8. عيادت بيماران

ديدار از مريضان در فقه اسلامى بسيار توصيه شده است. يكى ديگر از رهنمودهاى اخلاقى - اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رعايت همين دستور اكيد اسلام بود. نمونه هاى فراوانى در تاريخ در اين زمينه ذكر شده است. آقاى قائمى در كتاب در مكتب كريم اهل بيت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است:

آن حضرت فردى بلندنظر بود، كينه احدى را در دل نداشت؛ از بدكاران حتى آن ها كه بر ساحت مقدس او جسارت كرده بودند مى گذشت و اين درست در مورد امامى است كه انقلابى اى بزرگ است و آن جا كه لازم باشد بر مى آشوبد. وليدبن عقبه، آن ناپاكى كه آن همه به امام ستم كرده بود، بيمار شد. امام به عيادت او رفت. او درعين حال از بزرگوارى امام شرمنده شد و به او گفت: «آنچه درباره مردم انجام دادم توبه مى كنم و اما آنچه درباره پدرت انجام داده ام و گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم» و امام حرفى نزد.

(2)

ص:230


1- (1) . ص 13.
2- (2) . همان، ص 293.
نتيجه

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از زمره اهل بيت (عليهم السلام) است كه انديشه، رفتار و موضع گيرى هايش، اسوه براى ديگران است. انديشه هاى تابناك و رفتار وى همانند ديگر معصومان (عليهم السلام)، الگوست نكته قابل توجه در روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موضع گيرى مهم اجتماعى ايشان است كه در برابر طاغوت زمان خويش پديدار شد.

حاصل نوشتار اين كه:

1. سيره شناسى امامان، نتايج ارزشمندى در پى دارد كه در اين باره مى توان به اين موارد اشاره نمود: توجه پيدا كردن به اصول و كرامت انسانى و آشنايى با معارف الهى از طريق گفتار و رفتار عملى آن حضرت؛ زيرا سيره عملى آنان بهترين الگو براى مردمان هر زمان است.

2. آموزه هاى قرآنى و اسلامى آن حضرت كه نه تنها خود بهترين قارى و عامل به قرآن كريم بودند، بلكه شيعيان را ترغيب مى كردند تا با مفاهيم اين كتاب ارزشمند آشنا شده، عامل به آن باشند.

3. از مهم ترين مظاهر عبادى آن حضرت زهد و عبادت بود كه در عين بى رغبتى به دنيا، از زندگى عادى خود غافل نبودند و هميشه عمر خود را صرف خدمت به خانواده، محرومان و بينوايان مى كردند و سخاوتى بى نظير داشتند كه هيچ سائلى از در خانه اش دست خالى بر نمى گشت.

4. سيره عبادى آن حضرت در دو بعد فردى و اجتماعى قابل بحث و بررسى است. در سيره فردى امام آنچه مهم جلوه گر مى كند، اين موارد است: ثبات شخصيت و پايدارى در عمل، زهد و پارسايى، ادب، سخاوت، بردبارى و فروتنى.

ص:231

اصول اخلاقى امام در بعد اجتماعى در برخورد ايشان با خانواده و دوستان و مردم ديگر قابل كاوش است؛ از جمله: احترام به پدر و مادر، آراستن براى همسر و مشورت با اعضاى خانواده.

آن حضرت بعد از شهادت مادر، هميشه همراه و هماهنگ پدر بودند و ايشان را به عنوان امام و ولى امر خود و اطاعت او را واجب مى دانستند.

منابع

1. ابطحى، سيدحسن، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: نشر بطحاء، 1381.

2. ابن اشعث، محمدبن محمد، الجعفريات (الأشعثيات)، چاپ اول، تهران: مكتبه النينوى الحديثه، بى تا.

3. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمدبن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: نشر علامه، 1379 ق.

4. ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، جمال الدين ميردامادى، چاپ سوم، بيروت: دارالفكرللطباعه والنشر و التوزيع، 1414.

5. ابن بابويه، محمدبن على، خصال، يعقوب جعفرى، چاپ اول، قم، نسيم كوثر، 1382.

6. ارفع، سيدكاظم، سيره عملى اهل بيت: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، تهران، تربت، بى تا.

7. الهى قمشه اى، مهدى، قرآن، بى جا، بى نا، بى تا.

8. استادولى، حسين، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيدارترين سردار، چاپ اول، تهران: نشر شبر، بى تا.

ص:232

9. جزايرى نعمت الله بن عبدالله، رياض الابرار فى مناقب الأئمه الأطهار، چاپ اول، بيروت: مؤسسه التاريخ العربى، 1427 ق.

10. دشتى، محمد، فرهنگ سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1383.

11. رسولى محلاتى، سيدهاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1366.

12. شيخ حر عاملى، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1409 ق.

13. شيخ طوسى، محمدبن حسن، تهذيب الأحكام، حسن الموسوى خرسان، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1407 ق.

14. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، چاپ سوم، قم: آل البيت، 1417 ق.

15. عطاردى، عزيزالله، مسند امام المجتبى ابى محمد الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: نشر عطارد، 1373.

16. قائمى اميرى، على، در مكتب كريم اهل بيت: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، تهران: انتشارات اميرى، 1374.

17. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، كاظم عابدينى مطلق، چاپ دوم، قم: نشر بقيه الله (عج)، 1377.

18. كافى، حسن، تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زبان دعا و حديث، چاپ اول، انتشارات روزنامه جمهورى اسلامى، 1376.

19. كراجكى، محمدبن على، نزهه النواظر، چاپ اول، تهران: اسلاميه، بى تا.

ص:233

20. مؤيدى، على، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: سازمان تبليغات اسلامى، 1382.

21. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ابوالحسن موسوى همدانى، چاپ اول، تهران: كتابخانه مسجد ولى عصر، 1403 ق.

22. مجلسى، محمدتقى، روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، حسين، موسوى كرمانى، چاپ دوم، مؤسسه فرهنگى، اسلامى كوشان پور، 1406 ق.

23. مدرسى، سيدمحمدتقى، هدايت گران راه نور، چاپ اول، تهران: محبان الحسين، بى تا.

24. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، چاپ اول، قم: مدرسه امام على بن ابيطالب، 1377.

25. نجفى، محمدجواد، ستارگان درخشان، چاپ پنجم، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، 1362.

26. هاشمى رفسنجانى، على اكبر، فرهنگ قرآن، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1383.

27. هيئت تحريريه مؤسسه راه حق، پيشواى دوم، چاپ اول، قم: مؤسسه راه حق، 1379.

ص:234

سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى(1)

معصومه اخلاقى(2)

مقدمه

زندگى امامان شيعه، از جنبه هاى مختلف از جمله حيات اقتصادى ايشان مهم و قابل مطالعه است. با وجود اهميت شناخت حيات امامان شيعه، به عنوان الگوى جامعه شيعى، كار شايسته اى در زمينه ابعاد مختلف زندگانى ايشان انجام نگرفته و مطالعه و تحقيق در اين زمينه، از عرصه هايى است كه كم ترين مطالعات روشمند در آن ها انجام گرفته و اقتضاى كارهاى پژوهشى بسيار وسيعى را دارد.

اگر بتوان امامان را به دو دسته - امامانى كه خلافت را در دست داشتند و امامانى كه خليفه نبودند - تقسيم كرد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هر دو دسته جاى مى گيرند. كنار رفتن امام از خلافت را مى توان نقطه عطفى در ابعاد مختلف حيات امامان از جمله در زندگى اقتصادى ايشان دانست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران خلافت، به عنوان خليفه مسلمانان عمل كردند و زندگى اقتصادى ايشان نيز تحت تأثير آن بود كه بررسى آن روشى متفاوت مى طلبد. اين مقاله، در پى مطالعه سبك زندگى ايشان پس از صلح با معاويه است.

ص:235


1- (1) . عضو هيأت علمى الجامعه المصطفى العالميه.
2- (2) . كارشناسى ارشد تاريخ.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از پذيرش صلح و اقامت در مدينه، از سويى چون ساير مردم در زندگى شخصى خود، مصارف، مخارج و منابع درآمدى داشتند و از سوى ديگر، رهبرى جامعه شيعى در دست ايشان بود. گمان مى رود درآمدهاى امام از منابعى چون وجوهات شيعيان، صدقات و فعاليت هاى شخصى امام تأمين مى شده و امام در بخش هزينه ها نيز علاوه بر تأمين نيازهاى شخصى موظف بودند نيازهاى مالى نهاد امامت را تأمين كنند. هم چنين گمان مى رود برخى از اموال نيز صرف هزينه هاى تبليغى و دعوت مى شد.

هدف از اين پژوهش، تبيين حيات اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، است كه مى تواند باعث ارتقاى سطح معرفتى جامعه شيعى نسبت به ابعاد مختلف زندگانى ايشان و الگوگيرى از سيره اقتصادى امامان و ترويج تعاليم ايشان گردد.

زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پانزده رمضان سوم هجرى در مدينه به دنيا آمدند.(1) مادر ايشان حضرت فاطمه زهرا (س) و پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند. گزارش هايى كه از دوران كودكى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موجود است، عموماً به علاقه زياد پيامبر گرامى اسلام (ص) و مهرورزى ايشان نسبت به امام اشاره مى كنند. پيامبر (ص) در مورد ايشان مى فرمودند

: «الله انى احبه فاحبه و احب من يحبه يقولها ثلاث مرات» «پروردگارا! من حسن را دوست دارم، پس تو هم او را دوست بدار و هر كس را كه او را دوست دارد دوست بدار.»(2)

ابن عباس مى گويد:

ص:236


1- (1) . مروج الذهب، ج 2، ص 288.
2- (2) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 255.

روزى پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر گردن خود سوار كرده بودند. مردى گفت: «اى پسر چه مركب نيكويى را سوار شده اى!» پيامبر (ص) در پاسخ او فرمود: «و او چه نيكو سوارى است.»(1)

پيامبر (ص) ايشان را سرور جوانان بهشت خواندند.(2)

در سال ششم هجرى در مباهله ميان پيامبر (ص) و گروهى از مسيحيان نجران، پيامبر (ص) نزديك ترين افراد خانواده اش يعنى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دخترش حضرت فاطمه (س) و نيز دو فرزند ايشان حسنين (عليهما السلام) را به همراه بردند.(3) به گفته برخى روايات، حسنين (عليهما السلام) در بيعت رضوان شركت داشتند و پيامبر (ص) با ايشان بيعت كردند.(4)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل، براى بسيج مردم كوفه عليه دشمنان، تلاش فراوانى نمودند و با خطبه هايى كه ايراد كردند، توانستند نه هزار نفر را براى يارى پدر بسيج كنند.(5) وظيفه تحريك و تحريض مردم كوفه در جنگ صفين نيز به عهده امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين بار نيز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايراد خطبه، مردم را براى پيوستن به جبهه امام تشويق كردند(6) هم چنين در جنگ صفين در كنار پدر و برادرانش جنگيدند و به اندازه اى جان فشانى از خود نشان دادند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ياران خود خواستند تا او را از ادامه نبرد بازدارند.(7)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود: «من در مرگ اين دو (حسنين (عليهما السلام)) بخل مى ورزم؛ زيرا مى ترسم با مرگ آن ها نسل

ص:237


1- (1) . همان، ص 253.
2- (2) . الاستيعاب، ج 1، ص 391.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 82.
4- (4) . الحياه السياسيه لامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ص 23.
5- (5) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 485.
6- (6) . وقعه الصفين، ص 113-114.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 244 و ج 11، ص 25.

رسول خدا (ص) قطع گرد.»(1) امام در دوران خلافت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، براى انجام دادن برخى امور مأموريت مى يافتند. به گفته مسعودى، هرگاه عذرى براى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش مى آمد و نمى توانستند براى اقامه نمازجمعه در مسجد كوفه حضور يابند، طى حكمى فرزند خود را بر اين كار مى گماردند.(2) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخى موارد، وظيفه رسيدگى به شكايت ها را به فرزند خود محول مى كردند. از قضاوت هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان پدر هم گزارش هايى وجود دارد.(3)

سرپرستى موقوفات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديگر مسئوليت هاى ايشان بود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از بازگشت از صفين، سرپرستى موقوفات و صدقات را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سپردند تا ايشان ضمن نگه دارى و رسيدگى به امور موقوفات و صدقات، عايدات آن ها را بين مستمندان تقسيم كند.(4)

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم براى بيعت به سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بزرگ ترين فرزند او، آمدند. چهل هزار نفر از مردم كوفه با امام بيعت كردند. مردم مدينه و مكه نيز بدون مخالفتى از بيعت با امام استقبال نمودند.(5)

امام از همان ابتدا از ترديد مردم كوفه در جنگ با معاويه آگاه بودند و سعى كردند همه جوانب را سنجيده، با مردم بيعت كنند با اين شرط كه با هر كس او در جنگ است، بجنگند و با هر كس او صلاح مى داند، صلح كنند.

معاويه كه از بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احساس خطر كرده بود، براى مقابله با امام آماده شد. ازاين روى، جاسوسانى به كوفه و بصره فرستاد و خود نيز با

ص:238


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 61.
2- (2) . مروج الذهب، ج 2، ص 431.
3- (3) . الكافى، ج 7، ص 289.
4- (4) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 225.
5- (5) . تشيع درمسير تاريخ، ص 117.

سپاهى به سوى كوفه رهسپار شد. امام پس از آگاه شدن از حضور جاسوسان، دستور داد ايشان را بيابند؛ سپس دستور قتل آن ها را صادر فرمود. امام به دنبال اين واقعه، نامه تهديدآميزى به معاويه نوشت و به او اخطار فرمود براى جنگيدن با او آماده شده است.(1)

افزايش عطاى سپاهيان، اقدام ديگرى بود كه امام براى بهبود اوضاع براى نبرد با معاويه انجام دادند. امام در نامه هاى خود به معاويه، ضمن توبيخ او در فرستادن جاسوسان، حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) در جانشينى پيامبر (ص)، غاصب بودن ديگرانى كه در اين جايگاه قرار گرفتند و ناشايستگى معاويه براى احراز اين مقام را بيان كردند. امام از معاويه خواستند از راه باطل بازگشته، با او بيعت كند، در غير اين صورت با او خواهند جنگيد.(2)

امام پس از اطلاع از حركت معاويه به سوى كوفه، بر بالاى منبر رفته، طى خطبه اى از مردم خواستند تا ايشان را در نبرد با معاويه يارى دهند و آنان را به صبر و پايدارى در جهاد دعوت كردند و پيروزى را فقط در سايه استقامت و تحمل مشقت ها براى ايشان ممكن دانستند؛ سپس از آن ها خواستند تا دعوت ايشان را بپذيرند و به سوى اردوگاه نخيله حركت كنند؛ ولى كوفيان هيچ پاسخى ندادند،(3)

مگر بر اثر فشار روانى ناشى از پيش قدم شدن اشراف و بزرگانى چون عدى بن حاتم، قيس بن سعد، معقل بن قيس و زياد بن صعصعه تميمى كه ضمن پيوستن به امام، با سخنانى توبيخ آميز سكوت كوفيان را شكستند. امام خشنودى

ص:239


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 62-63.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 64-65.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 2، ص 380؛ مروج الذهب، ج 3، ص 32؛ مقاتل الطالبيين، ص 69-70.

خود را از ايشان ابراز كردند؛(1) ولى بر شكننده بودن اين اتحاد و بى ميلى كوفيان از شركت در اين جنگ بيش ازپيش آگاه گرديدند.

به گفته شيخ مفيد، گروه هاى مختلف حاضر در سپاه امام عبارت بودند از: شيعيان امام و پدرش، خوارج، مردمى كه به طمع غنايم جنگى آمده بودند، شكاكان كه عقيده و ايمان محكمى به امام نداشتند و كسانى كه از روى غيرت و عصبيت قومى و پيروى از سران قوم خود آمده بودند.(2) سپاه امام در ابتداى نبرد دچار تزلزل شد و برخى فرماندهان سپاه و سرشناسان كوفه به معاويه پيوستند.(3) و امام چاره اى جز صلح با معاويه در پيش روى خود نديدند و اميد خود را از ادامه جنگى بى همراه كه فقط به كشته يا اسير شدن خود و يارانش مى انجاميد، از دست دادند و با معاويه صلح كردند.(4)

شرايطى كه امام براى صلح با معاويه اعلام داشتند، در منابع با اختلافاتى بيان شده است. طبق گفته بلاذرى، معاويه نامه اى به سوى امام فرستاد و در آن متعهد شد كه خلافت پس از وى از آن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد؛ ياران امام را تعقيب نكند و در هر سال يك ميليون درهم از بيت المال و نيز خراج فسا و دارابگرد را به امام بدهد. وقتى نامه به امام رسيد، آن را رد كردند و تنها «امان» را شرط بيعت خود دانستند. پيش از آن كه پاسخ امام به معاويه برسد، او نامه سفيدى براى امام فرستاد تا شرايط خود را بنويسد؛ امام نيز در آن شرايطى را ذكر كردند و خواستار امنيت براى اصحاب و شيعيان خود شدند و خواستند تا معاويه به كتاب و سنت پيامبر (ص)

ص:240


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 70.
2- (2) الارشاد، ج 2، ص 10.
3- (3) . الارشاد، ج 2، ص 12؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 33؛ كشف الغمه، ج 1، ص 540.
4- (4) . مروج الذهب، ج 3، ص 37 و 39.

عمل كند و انتخاب خليفه بعدى به شورا واگذار شود.(1) شرايطى كه شيخ مفيد براى صلح ذكر كرده، ترك لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امنيت شيعيان و احقاق حق ايشان است.(2) برخى منابع شرايط مالى از جمله خراج دارابگرد(3) و پرداخت ساليانه مبالغى به شكل ساليانه به حسنين (عليهما السلام) را به عنوان شرايط صلح امام ذكر كرده اند.(4)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از انعقاد صلح با معاويه، همراه اهل بيت (عليهم السلام) به مدينه بازگشتند و تا پايان عمر در آن جا به سر بردند. گزارش هاى چندانى از زندگى امام در مدينه پس از صلح موجود نيست. آن حضرت در مدينه، به پرورش جامعه شيعى و حفظ حيات و انسجام ايشان پرداختند. امام با پرورش شاگردانى چون ابوالاسود دوئلى، ابومخنف بن لوط، اسحاق بن يسار و عبدالله بن عباس و نيز افرادى چون احنف بن قيس، اصبغ بن نباته و جابر بن عبدالله انصارى كه از اصحاب على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز بودند، به ترويج تعاليم اهل بيت (عليهم السلام) پرداختند. به گفته ابن صباغ، روزها مردم گرداگردش حلقه مى زدند و حضرت برايشان معارف و احكام الهى را بازگو مى نمودند. بيانشان حجت قاطع بود، به طورى كه جاى احتجاج و مجادله باقى نمى گذاشت.(5)

كمك به فقرا از ديگر فعاليت هاى امام در مدينه بود. بخش عمده اى از موقوفات و صدقات پيامبر (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) و اموال شخصى وى به اين امر اختصاص مى يافت.

ص:241


1- (1) . انساب الاشراف، ج 2، ص 385-386.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 14؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 35؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.
3- (3) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 322.
4- (4) . اخبار الطوال، ص 218.
5- (5) . الفصول المهمه، ج 2، ص 702.

احتجاجات امام با معاويه و ساير امويان و رسوا ساختن ايشان در دفاع از حقوق اهل بيت (عليهم السلام) در شناساندن معاويه و اطرافيانش به ديگران نقش مهمى داشت.(1) گزارش هايى در منابع از مناظرات امام با امويان هم چون معاويه بن خديج؛(2) حبيب بن مسلمه(3) و عمرو عاص(4) وجود دارد. امام تا جايى كه مى توانستند از حقوق شيعيان دفاع مى كردند.(5)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در 28 صفر سال 51 هجرى بر اثر سم به شهادت رسيدند. برخى منابع مسموميت ايشان را به دست همسرش جعده و به دستور معاويه عنوان كرده اند.(6) امام در روزهاى پايان عمر خود فرمودند كه بارها مسموم شداند. ايشان به برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وصيت كردند در صورتى كه منعى نباشد و موجب خون ريزى نگردد پيكرشان را در كنار قبر پيامبر (ص) دفن كنند.(7) اما امويان با همراهى عايشه از اين كار خوددارى كردند.(8) عاقبت امام در بقيع دفن شدند.

(9)

ص:242


1- (1) . الاحتجاج، ج 1، ص 270-292.
2- (2) . الغارات، ج 1، ص 285؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 3، ص 12؛ الاستيعاب، ج 1، ص 321.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 27.
5- (5) . طبق گزارشى، امام در اعتراض به آزار و اذيت زياد نسبت به يكى از شيعيان به نام سعيد بن سرح، نامه اى به او نوشت و خواستار توقف آن شد. زياد در پاسخ، نامه گستاخانه براى امام فرستاد. امام نيز طى نامه اى به معاويه، جريان را بازگو كردند. معاويه ضمن سرزنش زياد، برترى امام و خاندانش را به او ياد آور شد و دستور داد اموال و خانواده سعيد را به او بازگردانده، خواسته امام را عملى كند. (شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 195).
6- (6) . مقاتل الطالبيين، ص 60؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 5.
7- (7) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225
8- (8) . طبقات الكبرى، جلد 5، ص 356؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225، الارشاد، ج 2 ص 19.
9- (9) . مقاتل الطالبيين، ص 82.
منابع درآمدى
اشاره

از منابع تأمين كننده درآمد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان موقوفات، ارث، هدايا و كشاورزى را نام برد.

1. موقوفات
اشاره

ائمه از جمله پيامبر (ص)، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) بخشى از اموال خود را براى رسيدگى به امور نيازمندان خصوصاً فقراى بنى هاشم، وقف مى كردند و توليت آن را پس از خود به دست افرادى از خاندان خويش مى سپردند تا سود آن را به مصرف مستمندان برسانند. توليت اين صدقات پس از شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس در دست امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندانشان بوده است. اين موقوفات عبارت بودند از:

1 - 1 - اموال پيامبر (ص)

آنچه از پيامبر (ص) به جاى ماند، اموال و املاكى بود كه منابع مختلف به شكل هاى متفاوت دسته بندى كرده اند.(1) به طوركلى اين اموال عبارت بودند از:

الف) باغ هاى هفت گانه

اين بستان ها را مخيريق يهودى(2) به پيامبر (ص) هديه كرد و عمده صدقات حضرت رسول (ص) از اين اموال بود.(3) اين باغ ها شامل عواف، صافيه، دلال، ميثب، برعه، حسنى و مشربه ام ابراهيم(4) بود،(5)

در محله بنى نضير قرار داشت. عمده

ص:243


1- (1) . الاحكام السلطانيه، ص 217.
2- (2) . مخيريق از علماى يهود بنى قينقاع، و يا بنى نضير بود. كه اسلام آورد و در جنگ احد در كنار مسلمانان جنگيد تا به شهادت رسيد. او قبل از مرگ، اموال خود را به پيامبر (ص) بخشيد. (إمتاع الأسماع، ج 14، ص 396؛ فتوح البلدان، ص 27؛ الإصابه، ج 6، ص 47).
3- (3) . المغازى، ج 1، ص 357؛ السيره النبويه، ج 1، ص 518.
4- (4) . بستانى كه ماريه، يكى از همسران پيامبر (ص)، ابراهيم را در آن جا به دنيا آورد. از اين پس اين مكان به اين نام خوانده شد. (تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 173).
5- (5) . المغازى، ج 1، ص 376؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 988.

صدقات پيامبر (ص) از اين اموال بود.(1) اين باغ ها را پر درخت با نهرها و چشمه هاى فراوان و محصول بسيار گفته اند.(2) ابوبكر پس از رحلت پيامبر (ص) اين زمين ها را همراه با فدك و خيبر به بيت المال اختصاص داد. اما به گفته برخى منابع، توليت اين صدقات را به حضرت فاطمه (س) بازگرداند.(3) طبق وصيت حضرت زهرا (س) صدقات پيامبر (ص) در اختيار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس به بزرگ ترين فرد از اولادش مى رسيد(4). ايشان اموالى را نيز براى فقراى بنى هاشم، بنى عبدالمطلب و نفقه همسران پيامبر (ص) وصيت كردند.(5)

ب) اموال بنى نضير؛

(6)

ج) اراضى خيبر؛

(7)

د) نصف زمين فدك؛

(8)

ص:244


1- (1) . السيره النبويه، ج 1، ص 518، المغازى، ج 1، ص 263.
2- (2) . فدك و العوالى و الحوائط السبع، ص 31.
3- (3) . التهذيب، ج 9، ص 145.
4- (4) . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 245.
5- (5) . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 54.
6- (6) . اين زمين ها در سال چهارم هجرى پس از كوچ يهود بنى نضير به پيامبر (ص) اختصاص يافت. آن حضرت درآمد غنايم بنى نضير را كه ويژه خودشان بود، بين خويشان خود تقسيم كردند و از همين اموال، صدقه هم مى دادند. در ميان نخلستان هاى بنى نضير به ميزان زيادى زراعت مى شد كه معمولاً پيامبر (ص) مصرف ساليانه جو و خرماى همسران خود و فرزندان عبدالمطلب را از آن جا تأمين مى فرمودند و اضافه آن هم صرف خريد اسلحه و اسب براى جنگ مى شد، چنان كه از آن اسلحه و اسب ها كه در روزگار پيامبر (ص) تهيه شده بود، در عهد خلافت ابوبكر و عمر هم استفاده مى شد. پيامبر (ص) ابورافع وابسته خود را بر اموال بنى نضير گماشته بودند. (المغازى، ج 1، ص 357)
7- (7) . در فتح هفت قلعه خيبر، سه قلعه به پيامبر (ص) اختصاص يافت. پنج قلعه به جنگ فتح شد كه يكى از آن ها به نام كتيبه به عنوان خمس به حضرت تعلق گرفت و دو دژ ديگر به نام هاى وطيح و سلالم به صلح فتح شد و به ايشان اختصاص يافت. (وفاء الوفا، ج 4، ص 1210)
8- (8) . پس از فتح خيبر، يهوديان فدك از ترس حمله مسلمانان با پيامبر (ص) قرارداد صلح منعقد كردند و نصف اراضى و باغستان هاى فدك را به ايشان واگذار كردند. از آن جا كه اين منطقه بدون جنگ به تصرف مسلمانان درآمد، جزو املاك خاصه پيامبر (ص) شد. (تاريخ طبرى، ج 3، ص 19) فدك قريه اى بود كه به اندازه دو سه روز راه پيمايى از مدينه فاصله داشت. قسمتى از اراضى آن كشاورزى و حاصل خيز و بقيه به صورت باغستان هاى خرما درآمده بود كه چشمه فورانى در وسط آن وجود داشت (معجم البلدان، ج 4، ص 239). مجموع عايدات آن از 24 را تا هفتاد هزار دينار در سال نقل شده است. گفته شده درختان خرماى آن در قرن شش هجرى معادل درختان خرماى كوفه بوده است. گرچه اين گفته اغراق آميز به نظر مى رسد. مى توان از آن به اهميت و وسعت اين اراضى پى برد (فدك، ص 15). در سال هفتم هجرى، پس از آن كه با پيمان شكنى يهود، مسلمانان اين منطقه را فتح كردند، پيامبر (ص) شخصى را به فدك فرستادند تا يهود اين منطقه را به اسلام دعوت كند، آنان نپذيرفتند، ولى قرارداد گذاشتند كه نصف اراضى و باغستان هاى فدك را به پيامبر (ص) واگذارند (تاريخ طبرى، ج 3، ص 19). به عقيده شيعه، حضرت رسول (ص) فدك را به حضرت زهرا (س) هبه كردند و تا رحلت پيامبر (ص)، و خلافت ابوبكر، در دست وى بود. با به خلافت رسيدن ابوبكر فدك به بيت المال اختصاص يافت (شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 208). معاويه پس از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فدك را به مروان بن حكم بخشيد (وفاء الوفا، ص 1000؛ معجم البلدان، ج 4، ص 240) و او همه ساله محصول فدك را به ده هزار دينار مى فروخت (طبقات الكبرى، ج 5، ص 302). به قولى معاويه فدك را سه قسمت كرد و به مروان بن حكم، عمرو بن عثمان و فرزند خود، يزيد داد (الطرائف، ص 202). پس از آن، اين اراضى به دفعات دست به دست شد و هر كس آن را به ديگرى بخشيد.
ه) يك سوم از زمين هاى وادى القرى؛

(1)

و) موضعى در بازار مدينه به نام مهزور كه پيامبر (ص) آن را جزو صدقات قرار داده بودند.

(2)

حضرت زهرا (س) پس از رحلت پيامبر (ص) از ابوبكر اموال پدر در مدينه، فدك و بقيه خمس خيبر و هرچه پس از اختصاص بخش هايى از آن به مسلمانان توسط پيامبر (ص)، باقى مانده بود، مطالبه كردند،(3)

اما خليفه با استناد به اين حديث جعلى از پيامبر (ص) كه «لا نورث، ما تركنا فهو صدقه» (پيامبر از خود ارثى به جاى

ص:245


1- (1) . دره اى بين مدينه و شام و از بخش هاى تابع مدينه بود كه به علت روستاهاى پراكنده و زيادى كه داشت، به اين نام مشهور بود. (معجم البلدان، ج 5، ص 345). اين منطقه از مناطق يهودى نشين بود كه در سال هفتم هجرى پس از فتح خيبر به تصرف مسلمانان درآمد (فتوح البلدان، ص 43؛ التنبيه و الإشراف، ص 224).
2- (2) . منطقه اى متعلق به يهوديان بنى قريظه و واقع در عاليه بود و احتمالاً پس از توسعه مدينه در قسمت بازار آن واقع شده است (فدك و العوالى و الحوائط السبعه، ص 28).
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 217؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 242؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 111.

نگذاشته است)، از باز پس دادن اين اموال خوددارى كرد(1). اما بعد توليت باغ هاى هفت گانه را به حضرت فاطمه (س) بازگرداند و فدك نيز سرنوشت پر فراز و نشيبى داشت، اما در زمان حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اهل بيت (عليهم السلام) بازگردانده نشد.

2 - 1 - صدقات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از جمله اموال امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) املاك و زمين هاى كشاورزى ايشان در ينبُع،(2) بود كه حضرت جزو صدقات قرار دادند.(3) اين منطقه، روستايى بود كه در زمان پيامبر (ص) از يهود مدينه گرفته شد و همراه روستاى عرينه و فدك، به عنوان «فيء»(4) در اختيار پيامبر قرار گرفت.(5) ابن شبه اين منطقه را خليجى از نخل و چشمه توصيف كرده و از جمله چشمه هاى آن «بغيبغات»، «خيف ليلى» و «خيف بسطاس» مى داند. او مى گويد: پيامبر اين ملك را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد. ايشان نيز قطعه اى ديگر خريدند و چشمه اى در آن حفر كردند و آن را جزو صدقات براى فقرا در راه ماندگان قرار دادند.(6) هزينه زندگى امام از غله اين زمين ها تأمين مى شد.(7) ابن اثير نقل مى كند كه مى گفتند: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد و حال آن كه هدايا و پرداخت هايش كه از درآمد صدقات و اوقافش بود، در انبان برايش از مدينه مى رسيد.(8)

به گفته خود امام، درآمد موقوفاتش بالغ بر چهار هزار

ص:246


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 46.
2- (2) . منطقه اى بين مكه و مدينه كه داراى نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده و بيش تر موقوفات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن قرار داشت (معجم البلدان، ج 5، ص 450؛ تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 221).
3- (3) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 221.
4- (4) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
5- (5) . اصول كافى، ترجمه كمره اى، ج 2، ص 545.
6- (6) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 221.
7- (7) . الغارات، ص 47؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 3، ص 21.
8- (8) . الكامل، ج 3، ص 401.

و به روايتى چهل هزار دينار (در سال) مى شد.(1) برپايه روايات، گاو و گوسفند هم در آن پرورش مى داده اند.(2)

امام علاوه بر اين آنچه را در «اذينه»، «فقيرين» و «بدعه» (برعه) داشتند، نيز جزو اموال صدقه قرار دادند.(3) منابع صدقات ديگرى نيز براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برشمرده اند.(4)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امور مربوط به صدقات خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس به صالح ترين فرزند خود و در نبود چنين فردى، به صالح ترين فرد از فرزندان فاطمه (س) واگذار نمودند.(5) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح، برخى از صدقاتى را كه به شيعيان مى دادند از اين اموال بود. همان طور كه خانه و زمينى از املاك ينبع را به ابورافع، كاتب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخشيدند. او از شيعيان و ياران حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و خانه و ملكش را در مدينه به سبب شركت در جنگ جمل فروخته و به كوفه رفته بود و بعدها با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه بازگشت.(6)

2. ارث

اموال و املاك ديگرى از پيامبر (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان ارث باقى ماند.

پيامبر (ص) اموالى از پدرش عبدالله، مادرش آمنه و همسرش خديجه به ارث بردند.(7)

و به گفته امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پيامبر (ص) غير از فدك، اموالى ديگر نيز وجود

ص:247


1- (1) . أسد الغابه، ج 3، ص 599.
2- (2) . بحارالانوار، ج 63، ص 56 و 103.
3- (3) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
4- (4) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 224-225؛ حقايق پنهان، ص 134-135.
5- (5) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 145-148.
6- (6) . كشف الغمه، ج 1، ص 147.
7- (7) . احكام السلطانيه، ص 220.

داشت،(1) مثل باغى در مدينه، چهل شتر، شش اسب و اموالى ديگر كه به حضرت زهرا (س) رسيد،(2) اما معلوم نيست پس از او در اختيار فرزندانش قرار گرفت يا نه. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در وصيت خود به اموالى اشاره كرده كه از پيامبر به فاطمه (س) رسيده و بايد در اختيار فرزندانش قرار بگيرد.(3)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وادى القرى، املاكى داشتند كه به فرزندان حضرت زهرا (س) هبه كردند،(4) اما از اموال نقدى تنها هفتصد درهم به جاى گذاشتند. هنگامى كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه اى بيان كردند كه وى از مال سفيد و سرخ دنيا (كنايه از نقره و طلا)، جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود، باقى نگذاشتند و مى خواستند با آن پول، خدمت كارى براى خانواده اش بخرند.(5) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پرداخت قرض پدر كه هشتصد درهم بود، بعضى از املاك ايشان را فروخت.(6)

3. كشاورزى

همان گونه كه كشاورزى يكى از منابع درآمدى مهم مردم گذشته محسوب مى شد، از راه هاى درآمدزاى امامان شيعه نيز بود. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) املاكى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ارث بردند. مزرعه و نخلستانى نيز در دره صدر نخلى واقع در ينبع،

ص:248


1- (1) . گرچه در بسيارى از منابع تاريخى، رواياتى وجود دارد مبنى بر اين كه پيامبر (ص) در هنگام وفات چيزى از مال دنيا از خود به جاى نگذاشتند، كه راوى اغلب آن ها عايشه و عمرو بن حارث برادر جويريه، همسر پيامبر (ص) است (الطبقات الكبرى، ج 2، ص 294؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1172؛ البدايه و النهايه، ج 5، ص 282).
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 496.
3- (3) . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 52.
4- (4) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 148 145؛ الكافى، ج 7، ص 49.
5- (5) . بصائر الدرجات، ص 160؛ الكافى، ج 1، ص 457؛ الأمالى، ص 269؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 266؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 28.
6- (6) . كشف المحجه لثمره المهجه، ص 183.

داشتند.(1) پس طبيعتاً خود يا غلامانش در اين زمين ها به كشاورزى مشغول بوده اند. خصوصاً پس از صلح كه امام از مشغله هاى سياسى كناره گرفتند.

4. هدايا و مقررى از حكومت

منظور از هدايا، هداياى مردمى و مقررى و هداياى حكومتى است. گزارش هاى زيادى از رسيدن هداياى شيعيان به دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود ندارد كه مى توان براى آن دلايلى مثل شكل نگرفتن جامعه شيعه اعتقادى، محدود بودن تعداد شيعيان و متمكن بودن امام را حدس زد. امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند كه كسى هديه اى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورد، امام بيست برابر آن را كه معادل بيست هزار درهم مى شد به وى بازگرداند.(2)

گزارش هاى نسبتاً زيادى از تقديم هداياى حكومتى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد. برخى منابع ذيل شرايط صلح امام با معاويه، شرايط مالى را نيز به عنوان شروط پذيرش صلح از سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر كرده اند كه عبارت اند از:

1. پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار شود؛

2. سالانه دو ميليون درهم به حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تعلق گيرد؛

3. بنى هاشم در مستمرى ها بر بنى عبدالشمس مقدم باشند؛(3)

4. يك ميليون درهم بين اولاد كسانى كه در جنگ هاى جمل و صفين، در ركاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيده اند، توزيع شود.(4) و اين از محل خراج دارابگرد(5) باشد.

(6)

ص:249


1- (1) . وفاء الوفا، ص 1319.
2- (2) . الإحتجاج، ج 1، ص 19.
3- (3) . الاخبار الطوال، ص 217.
4- (4) . علل الشرائع، ج 1، ص 211.
5- (5) . دارابجرد يا دارابگرد، روستايى از نواحى اصطخر فارس است (معجم البلدان، ج 2، ص 419). گرد به زبان فارسى قديم به معناى شهر است و دارابگرد يعنى شهر داراب (صلح امام حسن، ص 356، پاورقى). در علت انتخاب شدن دارابگرد توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته شده اين سرزمين با مصالحه بين عثمان بن ابوالعاص و رييس دارابگرد به تصرف مسلمانان درآمد، پس چنين شهرى ماليات و خراجش در اختيار پيامبر (ص) و امام مسلمانان است، و هرگونه بخواهند مصرف مى كنند. امام مى خواستند بازماندگان شهدا از اين اموال كه به امام اختصاص دارد بهره مند شوند (علل الشرائع، ج 1، ص 211).
6- (6) . مفاد اين قرارداد به صورت پراكنده در الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 405؛ تجارب الأمم، ص 571؛ العبر، ج 2، ص 648؛ علل الشرايع، ج 1، ص 211 و 216 آمده است.

مفاد قرارداد به ويژه بندهاى مالى آن، به روشنى در منابع نيامده و مغشوش است. به نظر مى رسد علت آن اين باشد كه پيش از صلح، دو طرف چندين بار شروطى به صورت شفاهى و كتبى اعلام كرده اند، و احتمالاً تاريخ نگاران، هركدام پاره اى از اين مفاد را گزينش و ثبت نموده اند. به همين دليل، گزارش هاى مختلفى وجود دارد. در برخى منابع، ردوبدل شدن بيش از يك نامه بين امام و معاويه و مشاجره آن ها بر سر مفاد صلح نامه آمده است.(1) درهرحال، برخى احتمال پيشنهاد شروط مالى از سوى امام را با استناد به برخى منابع كاملاً رد كرده اند.(2) ابن اعثم نيز آوردن شروط مالى را از سوى پيك امام دانسته و نه خود امام.(3) درهرحال، برخى منابعى كه تعهدات مالى بين امام و معاويه را آورده اند، عدم وفادارى معاويه را نسبت به تعهداتش بيان كرده اند؛(4) خراج دارابگرد به امام پرداخت نشد؛ چون مردم بصره كه از نظر ادارى دارابگرد را در تابعيت خود داشتند، به تحريك معاويه، حاضر به دادن خراج به امام نشدند.(5)

تنها برخى از منابع به پرداخت پنج هزار درهم از بيت المال كوفه به امام كه آن را هزينه سفر

ص:250


1- (1) . تجارب الامم، ص 571.
2- (2) . تاريخ سياسى اسلام از رحلت پيامبر (ص) تا زوال امويان، ص 393-394.
3- (3) . الفتوح، ص 284.
4- (4) . تجارب الامم، ص 571.
5- (5) . الكامل، ج 3، ص 405؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 160.

همراهان و خانواده خود و پدرش به مدينه نمودند،(1) و تعلق گرفتن سالانه يك ميليون درهم به آن حضرت اشاره كرده اند.(2)

طبق برخى گزارش ها، حسنين (عليهما السلام) با وجود خصومتى كه با معاويه داشتند، هداياى او را مى پذيرفتند.(3) امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «يك بار كه معاويه هديه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبدالله بن جعفر داد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را براى اداى قرض خود به مصرف رساند كه مقدار آن هم زياد بود و بقيه را در ميان خانواده و غلامانش تقسيم كرد. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آن را براى امور خانواده اش مصرف نمود.»(4)

آنچه امامان به عنوان صله و جايزه از حكومت دريافت مى كردند، غير از مقررى آن ها از بيت المال بود. ائمه مانند ديگر مردم از اين حقوق برخوردار بودند.(5) به گفته ابن سعد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ساليانه يك ميليون درهم به عنوان مقررى دريافت مى كردند.(6)

امامان از اين اموال را براى كمك به مستمندان استفاده مى نمودند، به خصوص كه در بعضى دوره ها، محروم كردن شيعيان از حقوق بيت المال و فشارهاى سياسى و اقتصادى در سياست خلفا و امرا گنجانده مى شد. در اين مواقع، شيعيان مستمند براى كمك خواهى به سوى امامان مى آمدند.

ص:251


1- (1) . طبقات الكبرى، ج، 5 ص 318.
2- (2) . همان.
3- (3) . قرب الإسناد، ص 44.
4- (4) . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 238.
5- (5) . علامه مجلسى پذيرش اين هدايا را توسط امامان، از حكومت هاى نامشروع جايز دانسته، مى گويد: «پذيرفتن بخشش از شخص ستمكارى كه غالب شده باشد جايز است، زيرا هر مالى كه در دست شخصى كه از راه ظلم بر امت اسلام غالب شده، موجود باشد، بر امام و عموم مسلمانان واجب است به هر نحوى كه ممكن باشد، آن را از دست وى بگيرند، خواه به طور رضا و رغبت و خواه به نحو اكراه، آن گاه آن را در راهى كه صلاح است مصرف كنند (بحارالانوار، ج 44، ص 31).
6- (6) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 33.

با اين احوال، بعيد به نظر نمى رسد كسانى كه سعى داشته اند صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به نوعى معامله اى سودجويانه از سوى امام جلوه بدهند، تعدادى از روايات اغراق آميز در اهداى هداياى هنگفت از سوى معاويه به حسنين (عليهما السلام) را به عنوان مستندات ادعاى خودساخته و يا نقل كرده باشند تا به شكلى، نياز مالى امام و طمع حضرت به دنيا را نشان دهند. از جمله، گزارش هايى مربوط به ملاقات هاى امام با معاويه، شركت امام در مجلس معاويه و دريافت هدايا از اوست.(1) بايد گفت: پس از صلح و بازگشت امام به مدينه، در هيچ منبع تاريخى از سفر امام به عراق و شام و سفر معاويه به مدينه در زمان حيات امام، سخنى وجود ندارد. امام پس از بازگشت به مدينه، تا آخر عمر در همان جا سكونت داشتند. ظاهراً اين گونه روايات، ساخته ذهن كسانى است كه خواسته اند به نوعى به تحقير شخصيت امام در مقابل معاويه بپردازند. در طول تاريخ خصوصاً در زمان امويان و عباسيان، امام در معرض هجمه تهمت هاى ايشان بودند و افرادى چون زهرى، سعى نمودند تا كناره گيرى امام از حكومت را به نوعى براى آسايش طلبى و به طمع مال و ثروت معرفى كنند.(2)

ازاين رو، اين گونه روايات كه از آن تخريب چهره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل بالابردن مقام معاويه به دست مى آيد، پذيرفتى نيست.

هزينه ها
اشاره

برپايه گزارش هاى موجود، هزينه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى توان در دودسته قرارداد: هزينه هاى شخصى و مربوط به خانواده و صدقات و هداياى ايشان به پيروان خود.

ص:252


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 12.
2- (2) . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 121.
1. خانواده

هزينه اى كه ائمه صرف امور خانواده خود مى كردند، هزينه هاى شخصى به شمار مى آمد و طبيعتاً از درآمدهاى شخصى آنان تأمين مى شد. موارد اين هزينه ها را مى توان زنان و فرزندان امام، هزينه هاى خود امام، غلامان و خدمتكاران ايشان دانست.

نفقه و مهريه زنان ائمه و نيز نفقه فرزندان آنان، مخارج تحصيل و غيره، از موارد هزينه امامان بوده است. آنان انسان هاى بزرگوارى بودند كه بى ترديد به رفع نيازهاى خانواده خود و تأمين رفاه آنان اهميت زيادى مى دادند. در گزارشى از ابى اسحاق، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام ازدواج با جعده دختر اشعث هزار دينار به او دادند.(1) رواياتى نيز از هديه هزار كنيز و هزار درهم به همراه هر كنيز، توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به يكى از زنانش خبر مى دهد.(2) البته اين ارقام اغراق آميز به نظر مى رسد. در روزگارى كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تأكيد مى كنند مهريه دختران و زنان اهل بيت طبق سنت پيامبر (ص) 480 درهم است،(3) ارسال چنين مبالغى از سوى امام را نمى توان به آسانى پذيرفت.

درباره دفعات ازدواج امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رواياتى وجود دارد كه گاه تعداد همسران وى را به هفتاد،(4) نود(5)

و حتى سيصد و چهارصد زن رسانده اند. برخى منابع هنگام بيان فرزندان امام، از مادران ايشان نيز ياد كرده اند. از جمله اين منابع طبقات الكبرى، انساب الاشراف، الارشاد و مناقب آل ابى طالب است كه به ترتيب

ص:253


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 17.
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 561؛ بحار الانوار، ج 43، ص 350.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 39.
4- (4) . بحار الانوار، ج 44، ص 173.
5- (5) . انساب الاشراف، ج 3، ص 25.

هر كدام 25 فرزند و ده همسر و ام ولد، ده فرزند و هفت همسر و ام ولد، پانزده فرزند و نه همسر و ام ولد و شانزده فرزند و شش همسر و ام ولد را به امام نسبت مى دهند. ابن سعد تعداد فرزندان امام را 25 تن مى داند كه بيش ترين تعداد است. وى فرزندانى را نيز ذكر مى كند كه در كودكى درگذشته اند.

ويلفرد مادلونگ در پژوهشى كوتاه كه درباره ازدواج هاى امام انجام داده، همسران آن حضرت را به ترتيب زينب دختر امرؤالقيس، جعده دختر اشعث، ام بشير دختر ابى مسعود، خوله دختر منظور، حفصه دختر عبدالرحمان بن ابى بكر، ام اسحاق دختر طلحه و هند دختر سهيل بن عمرو مى شمارد. وى ديگر روايات مربوط به ازدواج هاى امام را مبهم و نامطمئن مى داند.(1) تعداد فرزندان امام، كه حتى با قبول بيش ترين تعداد ذكر شده، 23 نفر است.(2) به عقيده برخى جعل اين اتهامات به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مربوط به دوره منصور عباسى، به علت قيام هاى فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عليه عباسيان، و براى تخريب چهره امام بوده است.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بارها پياده به حج رفتند، اما مركب هاى زيادى داشتند. لباس هاى زيبا مى پوشيدند، عطر مى زدند و سوار بر مركب درحالى كه غلامان در اطرافش بودند، از كوچه هاى مدينه عبور مى كردند.(4)

احتمالاً اوضاع خاص زمان ايجاب مى كرد امام با وجود زهد و بى رغبتى به دنيا، در ظاهر تجمل را رعايت فرمايند تا

ص:254


1- (1) . جانشينى حضرت محمد (ص)، ص 505-511.
2- (2) . تذكره الخواص، ص 231
3- (3) . براى مطالعه نقد روايات تعدد زوجات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نك: وسام برهان البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ ويلفرد مادلونگ، جانشينى حضرت محمد (ص)؛ فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-297؛ پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حسين ايمانى، مجله كوثر، شماره 55، 1382، ص 106-119؛ نعمت الله صفرى و معصومه اخلاقى، نقد و بررسى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39، ص 31-33).
4- (4) . بحار الانوار، ج 44، ص 173

مورد طعن و كنايه مردم قرار نگيردند.(1) و يا هنگامى كه شنيدند گروهى از مردم مدينه وى را فقير و بى چيز مى دانند، اموالى را قرض كرد و به مردم نشان دادند(2) تا اين ذهنيت را در ميان آنان از بين ببرند. در انظار قرار گرفتن زندگى زاهدانه امام و در كنار آن سلطنت متجملانه معاويه و حاكمان او، تنها شيعيان معتقد و راستين را در اطراف حضرت باقى مى گذاشت.

2. صدقات

صدقات ائمه عمدتاً به سه چيز تعلق مى گرفت:

1. افراد فقير و بى چيز؛

2. براى اداى قرضى كه توان پرداخت آن را نداشتند؛

3. پرداخت ديه افرادى كه قادر به پرداخت آن نبودند.

امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز درخواست كمك مالى را تنها در اين موارد جايز مى دانستند.(3)

عمده كمك هاى ائمه در دسته اول قرار مى گرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو بار نيمى از ثروت خود را صدقه دادند.(4) او و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دست گيرى از بينوايان معروف بودند. وقتى فردى از عثمان خواست او را به سوى كسى راهنمايى كند تا از او كمك بخواهد، عثمان او را نزد حسنين (عليهما السلام) فرستاد و آن ها هركدام به ترتيب پنجاه و 49 دينار به او دادند.

(5)

ص:255


1- (1) . طبق قولى، عمر وقتى از ابوبكر خواست فدك را از حضرت فاطمه (س) پس گيرد، با اين استدلال او را به اين كار ترغيب كرد كه وقتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مال و ثروتى نداشته باشد، مردم از گرد او پراكنده مى شوند (مستدرك الوسايل، ج 7، ص 290).
2- (2) . الكافى، ج 6، ص 440؛ وسايل الشيعه، ج 5، ص 9؛ مستدرك الوسايل، ج 13، ص 389.
3- (3) . بحار الانوار، ج 85، ص 118.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66
5- (5) . الخصال، ج 1، ص 135

ابوالحسن مداينى نقل كرده كه روزى حسنين (عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر در راه حج به علت مرگ شترشان گرسنه و تشنه ماندند. آنان به پيرزنى برخورد كردند و پيرزن آب و غذا در اختيارشان قرار داد. پس از مدتى كه پيرزن به مدينه آمد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را شناختند و براى جبران لطف او، هر يك هزار گوسفند و هزار دينار به او بخشيدند.(1) مدائنى هم چنين نقل كرده است: «امام به كسى كه از او درخواست كمك كرده بود، سيصد هزار درهم و پانصد دينار پرداختند(2) در گزارشى از بخارى آمده است: «روزى مردى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كمك خواست، امام در سه نوبت مبلغ چهار هزار دينار و هشت هزار درهم به وى دادند. گاه كه از فقر كسى آگاه مى شدند، بدون آن كه او درخواست كند، خود طبق نيازش به او اموالى مى دادند.»(3) در روايتى به نقل از بخارى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت ديه مردى را به عهده گرفتند.(4)

نتيجه

سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى توان از منظر منابع درآمدى و هزينه هاى ايشان مطالعه كرد. منابع درآمدى امام، شامل موقوفات و صدقات، ارث، كشاورزى، هداياى مردمى و حكومتى و مقررى از بيت المال بود. گزارش هاى مربوط به هزينه هاى زندگى امام، عمدتاً مربوط به خانواده و كمك هاى ايشان به مستمندان است.

ص:256


1- (1) . كشف الغمه، ج 1، ص 560؛ الخصال، ج 1، ص 135
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 559؛ العدد القويه، ص 29
3- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 342
4- (4) . همان.

پس از صلح و خارج شدن خلافت از دست حضرت درآمد ايشان بيش تر بر درآمدهاى شخصى متكى بود. ميراثى كه از پيامبر (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) باقى مانده بود و هم چنين فعاليت هاى اقتصادى ايشان مثل كشاورزى، سهم مهمى از درآمدها را تشكيل مى داد. هداياى حكومتى و مردمى نيز بخشى از درآمدها بودند.

اما براى وجوهات شيعيان نمى توان نقش چندانى قائل بود. گزارشى مبنى بر گرفتن خمس يا زكات از سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يافت نشد. در اين دوره، شيعيان اعتقادى اندك بودند و جامعه شيعه نوپا بود. هنوز فقه خاصى شكل نگرفته بود. بر اساس فقه پيامبر (ص) عموماً خمس از غنايم گرفته مى شد كه خمس غنايم جنگى و زكات در اختيار حكومت قرار مى گرفت.

مواردى چون موقوفات، كشاورزى، هدايا و مقررى از بيت المال را مى توان جزو درآمدهاى شخصى و هزينه هايى چون مخارج خود امام، خانواده، كنيزان و غلامان و كمك به خويشاوندان را نيز جزو مخارج شخصى محسوب كرد. پاره اى از هدايا و توليت بخشى از صدقات و موقوفات را نيز مى توان به سبب تصدى جايگاه امامت از سوى ايشان دانست.

وضعيت روشنى از سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ويژه در بخش هزينه ها نمى توان ترسيم كرد. گزارش هاى باقى مانده از هزينه هاى امام، عمدتاً حول صدقات ايشان است كه به نظر مى رسد فضايل نگاران به ثبت آن همت گمارده اند و گزارش زيادى از ديگر فعاليت هاى اقتصادى ايشان موجود نيست. مى توان گفت: تقيه امام، حضور ايشان در مدينه و دور بودن از كوفه كه بيش ترين پيروانشان در آن جا بودند و عدم احساس ضرورت در ثبت اين گونه گزارش ها، در كم بودن تعداد آن ها دخيل بوده است.

ص:257

منابع

1. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، الطرائف، قم: چاپخانه خيام، 1400 ق.

2. ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللآلى، قم: انتشارات سيدالشهداء (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1405 ق.

3. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد (م 314)، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

4. ابن جوزى، سبط، تذكره الخواص، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، بى تا.

5. ابن حجرعسقلانى (م 852)، احمد بن على، الإصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

6. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، تحقيق خليل شحاده، چاپ دوم، بيروت: دارالفكر، 1408 ق.

7. ابن شهرآشوب؛ محمدبن على، مناقب آل ابى طالب، به كوشش محمدحسين دانش آشتيانى و سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات علامه، بى تا.

8. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، كشف المحجه لثمره المهجه، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1375 ش.

9. ابن فقيه، ابوعبدالله احمدبن محمد بن اسحاق همدانى (م 365)، كتاب البلدان، تحقيق يوسف هادى، بيروت: عالم الكتب، 1416 ق.

10. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر دمشقى (م 774)، البدايه و النهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

11. ابن مزاحم منقرى، نصر، وقعه الصفين، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، چاپ دوم، قاهره: المؤسسه العربيه الحديثه، 1382.

ص:258

12. ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (م 283)، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353 ش.

13. ابوحنيفه احمد بن داود دينورى (م 283)، الاخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضى، 1368.

14. ابوزيد عمربن شبه نميرى بصرى (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، دارالفكر، قم: 1368 ش.

15. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

16. اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسين، (م 356)، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

17. ايمانى، حسين، «پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله كوثر، شماره 55، 1382.

18. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، تهران: نشر فرهنگ اسلامى، 1379.

19. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

20. بلاذرى، ابوالحسن احمدبن يحيى، فتوح البلدان، بيروت: دار و مكتبه الهلال، 1988.

21. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، (م 279)، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

22. ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353.

23. جزرى، عزالدين بن اثير ابوالحسن على بن محمد، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، داربيروت، 1385 ش.

ص:259

24. جزرى، عزالدين بن الأثير أبوالحسن على بن محمد، أسدالغابه فى معرفه الصحابه، ج 3، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

25. جعفرى، سيدحسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمدتقى آيت اللهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

26. جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، چاپ دوم، قم: دليل ما، 1382.

27. -، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ چهارم، قم: انصاريان، 1380 ش.

28. جلالى، محمدباقر، فدك و العوالى و الحوائط السبعه، قم: دبيرخانه كتاب سال ولايت، 1384.

29. حافظ، على، فصول من تاريخ المدينه المنوره، چاپ دوم، جده: شركت المدينه المنوره، للطباعه و والنشر، 1417 ق.

30. حموى، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، (م 626)، معجم البلدان، چاپ دوم، بيروت: دارصادر، 1995 م.

31. حميرى قمى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 44، تهران: انتشارات كتابخانه نينوى، بى تا.

32. حميرى معافرى، عبدالملك بن هشام، السيره النبويه، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

33. خواجويان، محمدكاظم، تاريخ تشيع، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهى، 1379 ش.

34. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داوود، (م 282)، الأخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضى، 1368 ش.

35. دينورى، أبومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، الإمامه و السياسه معروف تاريخ الخلفاء، تحقيق على شيرى، بيروت: چاپ اول، دارالأضواء، 1410 ق.

ص:260

36. ذهبى (م 748)، شمس الدين محمدبن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1413 ق.

37. رازى، ابوعلى مسكويه، تجارب الأمم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379 ش.

38. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق.

39.

-، فقه القرآن، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1405 ق. 40. رضى الدين على بن يوسف حلى، العددالقويه، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى 1408 ق.

41. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375.

42. سمهودى، على بن عبدالله، وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، تحقيق قاسم سامرائى، بى جا: موسسه الفرقان للتراث الاسلامى، 1422 ق.

43. سيدالوكيل، محمد، المدينه المنوره، معالم و الحضاره، دمشق: دارالقلم، 1417 ق.

44. صدوق، محمدبن على بن حسين، من لا يحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين 1413، ق.

45. -، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1403 ق.

46. -، علل الشرائع، قم: انتشارات مكتبه الداورى.

47. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ق.

ص:261

48. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

49. طبرسى، ابومنصور احمد بن على، الإحتجاج، مشهد: نشر مرتضى 1403 ق.

50. طبرى (م 310)، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387 ق.

51. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، قم: انتشارات دارالثقافه، 1414 ق.

52. -، التهذيب، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1365.

53. -، الغيبه، قم: مؤسسه معارف اسلامى، 1411 ق.

54. عاملى، جعفرمرتضى، الحياه السياسيه للامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالسيره، 1414 ق.

55. عاملى، حر، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، 1409 ق.

56. عليدوست خراسانى، نورالله، منابع مالى اهل بيت، تهران: دفتر فرهنگ اسلامى، 1379 ش.

57. فيروزآبادى، سيدمرتضى، فضايل الخمسه من الصحاح السته، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1392 ق.

58. قرشى، باقرشريف، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه فخرالدين حجازى، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات بعثت، 1376 ش.

59. قرطبى، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدآلبر (463)، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

60. قزوينى، سيدمحمدحسن، فدك، ترجمه سيداحمد علم الهدى، بى جا: ناشر حسن سعيد، بى تا.

ص:262

61. كلينى، اصول كافى، ترجمه كمره اى، ج 2، چاپ سوم، قم: انتشارات اسوه، 1375 ش.

62. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا: فراهانى، 1354 ش.

63. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد، ترجمه احمد نمايى، جواد قاسمى، محمد جواد مهدوى و حميدرضا ضابط، مشهد: آستان قدس رضوى، 1385.

64. مالكى، ابن صباغ، الفصول المهمه، نجف: دارالكتب التجاريه، 1950 م.

65. مجلسى، بحارالأنوار، بيروت: لبنان، مؤسسه الوفاء، 1404 ق.

66. مسعودى ابوالحسن على بن الحسين بن على، (م 346)، مروج الذهب و معادن الجواهر، تحقيق اسعد داغر، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409 ق.

67. -، (م 345)، التنبيه و الإشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ش.

68. -، التنبيه و الإشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل صاوى، القاهره: دارالصاوى، بى تا.

69. معتزلى، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ق.

70. مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، قم: انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

71. -، الإختصاص، قم: انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

72. مقدسى، مطهر بن طاهر، (م 507)، البدء و التاريخ، مكتبه الثقافه الدينيه، بى تا.

73. مقريزى تقى الدين احمدبن على (م 845)، امتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقيق محمدعبدالحميد النميسى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

ص:263

74. نميرى، ابن شبه، تاريخ مدينه المنوره، قم: دارالفكر، 1368.

75. نورى طبرسى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، چاپ اول، بيروت: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408 ق.

76. نياوردى، ابوالحسن، على بن محمد، احكام السلطانيه و الولايات الدينيه، كويت: 1409 ق.

77. واقدى، محمدبن عمر (م 207)، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت: مؤسسه الأعلمى، ق.

78. هاشمى بصرى، محمدبن سعد، طبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

79. همدانى، احمد بن محمد (معروف به ابن الفقيه)، كتاب البلدان، تحقيق يوسف الهادى، چاپ اول، بيروت: عالم الكتب، 1416 ق.

80. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، البلدان، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1422 ق.

81. -، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا

ص:264

رابطه انفاق و روزى در سيره امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

فرزانه على اصغرى

چكيده

بررسى رابطه انفاق و روزى حلال و آثار آن از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار اهميت دارد. روش پژوهش حاضر به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده است. بدين ترتيب كه اسناد و مدارك مربوط به موضوع گردآوردى شد و به شيوه كيفى به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته گرديد. در اين نوشتار، پس از تعريف اصطلاحات روزى حلال و انفاق، روش هاى انفاق در آموزه هاى اسلام، رابطه انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آثار اخلاقى - دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى اين دو در فرهنگ اسلامى به ويژه آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرايط بهره مندى از آثار انفاق، راه كارهاى اخلاقى، دينى، اجتماعى، اقتصادى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى به ويژه از ديدگاه آن حضرت بررسى شد و به اين نتيجه رسيديم كه ارتباط زيادى بين انفاق و روزى حلال وجود دارد. انفاق تنها به ماديات مختص نيست، بلكه امور معنوى را نيز شامل مى شود. هم چنين انفاق بايد از روزى حلال باشد تا پذيرفته شود و از طريق انفاق روزى افراد افزايش مى يابد. در پايان نيز پيشنهادهايى به منظور كاربردى كردن پژوهش داده شده است.

واژگان كليدى: انفاق، روزى حلال، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رابطه، آثار.

ص:265

مقدمه

پيشوايان اسلام، سفارش و تأكيد زيادى به كسب روزى حلال و انفاق كرده اند. از آن جا كه روزى حلال و انفاق، تأثير فوق العاده اى در تربيت درست افراد جامعه دارد، هر فردى موظف است كه در مورد درآمد و به دست آوردن روزى خودش، دقت و حساسيت لازم را به عمل آورد تا تأمين مخارج زندگى اش از طريق حلال باشد و بخشى از آن را انفاق نمايد.

انفاق از يك سو، راه كارى براى برطرف كردن فاصله طبقاتى و از بين بردن فقر از جامعه و از سوى ديگر، دستورى براى خودسازى و تزكيه نفس در راه تكامل روح آدمى است. مقوله انفاق، از جمله مفاهيم ارزشمندى است كه در آموزه هاى دينى به ويژه قرآن كريم، به آن توجه ويژه اى شده است. اگر اين اصل ارزشمند رعايت و به آن عمل شود، كاركردهاى زيادى در عرصه هاى اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و... دارد و يكى از اسباب تعديل ثروت و كاهش فاصله هاى طبقاتى در جامعه است. قرآن كريم با تعابير گوناگون مؤمنان و پرهيزگاران را به انفاق و رسيدگى به امور فقيران و مستضعفان، سفارش نموده است.

ضمن اين كه انفاق براى فرد نيازمند مفيد است و از تنگ دستى و فقر او مى كاهد، براى انفاق كننده نيز افزايش روزى را به همراه مى آورد.

بسيارى از كارها مانند ايثار و انفاق كه در دنيا به خودى خود ارزش محسوب مى شوند، در قرآن كريم در صورتى ارزش به حساب مى آيند كه همراه با ايمان باشند. قرآن كريم، انفاق كافران را ارزشمند نمى داند:

(... وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ

اَلشَّيْطٰانُ لَهُ قَرِيناً فَسٰاءَ قَرِيناً)1 و همانان كه اموال خود را براى نماياندن به مردم انفاق

ص:266

مى كنند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارند؛ و كسى كه شيطان هم نشين او باشد، چه بد هم نشينى است.

انفاق در صورتى پذيرفته مى شود كه از راه حلال به دست و از حلال ترين چيزهايى باشد كه روزى انسان شده است. انفاق، خاص مال نيست، بلكه از هر چيزى كه خداوند به انسان روزى داده، بايد قدرى را انفاق كند و به ديگران برساند.

يكى از صفات برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، انفاق و بخشش بى سابقه ايشان بود. ابوهشام قنّاد مى گويد:

من از بصره براى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى بردم. هنگام خريد با من چانه مى زد و متاع را خريدارى مى كرد ولى گاه من هنوز نشسته بودم كه تمام آن را در راه خدا مى بخشيد و «مى گفت: پدرم از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور؛ فريب خورده نه ستوده است و نه داراى پاداش(1)

بيان مسأله

در بيش تر اتفاق مكاتب، معيار و ملاك ارزشمندى رفتار و گفتار، تنها عمل و نتايج آن است و به انگيزه و نيت فرد در انجام دادن آن عمل توجهى نمى شود. اما در قرآن كريم، و سيره عملى معصومان (عليهم السلام) نيت و انگيزه فرد، اهميت كليدى در ارزش دادن دارد. مراد از نيت در اين جا اراده و انگيزه اى است كه انسان بر اساس آن دست به انجام دادن عملى مى زند.

در سيره امامان (عليهم السلام) به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كسب روزى حلال و حل مشكلات و تأمين نيازمندى هاى ديگران، جايگاه ويژه اى دارد و بارها به آن تأكيد فرموده اند،

ص:267


1- (1) . محمود شريفى و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على مؤيدى، ص 262، تهران: اميركبير، 1385.

به گونه اى كه با اندك جست وجو در كتب تاريخ و سيره، به موارد فراوانى برمى خوريم كه آنان از طريق نماز، دعا و كمك هاى مالى، گره از مشكلات مردم گشوده و نيازمندى هاى آن ها را تأمين نموده اند.

پيشينه پژوهش

تاكنون پژوهشى درباره انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام نشده كه به خوبى رابطه بين آن ها را نشان دهد. ولى به جهت ارتباط با موضوع، به ذكر چند مورد اشاره مى شود كه ارتباط بيش ترى با بحث ما دارند.

فيض (1379) در پژوهش خود با عنوان بررسى آيات الاحكام انفاق فى سبيل اللّه، آيات مربوط به انفاق در راه خدا را گردآورى و شرح داده كه خلاصه مطالب آن به اين قرار است: در قرآن از انفاق به عنوان راهى براى تثبيت نفس و احراز شخصيت مستقل، روشى براى حل مشكل فاصله طبقاتى، مانعى براى هلاكت اجتماعى، تكيه گاهى براى پيمودن راه خدا و تجارتى نابودنشدنى ياد شده است. انفاق درصورتى كه دور از منت و ريا و از اموال باارزش باشد، يكى از صفات بارز مؤمنان و مايه تقرب به خداوند است. انفاق مى تواند به دو صورت آشكار و پنهان انجام گيرد و داراى آثار زيادى است؛ از جمله اين كه تنها شخص گيرنده از آن بهره مند نمى شود؛ بلكه انفاق كننده به مراتب بيش تر سود مى برد. در انفاق شروطى وجود دارد كه از جمله آن ها رعايت اعتدال و ملاحظه مراتب خويشاوندى است. پاداش و آينده انفاق كنندگان نيز تضمين شده است؛ زيرا در قرآن از انفاق به عنوان وامى نيكو ياد گرديده كه انفاق كنندگان به خداوند مى دهند و خداوند پاداشى عظيم در برابر آن به آن ها اعطا مى كند.

عزيزى ابرقويى (1383) بر اساس يافته هاى پژوهش خود، انفاق را يكى از وظايف مهم الهى دانسته كه بر عهده مسلمانان و مؤمنان راستين نهاده شده و

ص:268

جنبه هاى مادى در انفاق مطرح نيست، بلكه نزديكى به خداوند مهم است. ترويج فرهنگ انفاق نيز از ديدگاه قرآن، با تهذيب فكر و اصلاح انديشه صورت مى گيرد كه قرآن از شيوه هاى گوناگون در جهت نيل به اين هدف استفاده كرده است. انفاق در راه خدا، آثار بسيار ارزنده اى به دنبال دارد كه براى زندگى دنيوى و اخروى شخص سودمند است، موانع و آفت هايى در مسير انفاق وجود دارد كه هر انفاق پيشه راستينى از آن ها مبراست و به طوركلى انفاق شخصى، مى تواند بيان گر رشد يا عدم رشد فردى و اجتماعى انسان ها باشد.

سؤالات پژوهش

سؤالاتى كه در اين پژوهش بدان ها پاسخ داده خواهد شد، عبارت اند از:

1. روش هاى انفاق در آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

2. از منظر ايشان، چه رابطه اى بين انفاق و روزى حلال وجود دارد؟

3. آثار اخلاقى - دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى انفاق و روزى حلال در فرهنگ و آموزه هاى اسلام به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

4. شرايط بهره مندى از آثار انفاق چيست ؟

5. راه كارهاى اخلاقى - دينى و اجتماعى و اقتصادى كسب انفاق و روزى حلال در فرهنگ و آموزه هاى اسلام به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

روش پژوهش

روش پژوهش حاضر توصيفى و از نوع تحليل اسنادى است كه به توصيف روزى حلال و انفاق با بهره گيرى از آيات و روايات معصومان (عليهم السلام) به ويژه انديشه ها و سيره امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته و سپس اهميت انفاق و روزى حلال، رابطه آن ها با يكديگر و تأثير آن در زندگى.... و آثار كسب روزى حلال و انفاق استخراج و عرضه شده است.

ص:269

اصطلاح شناسى
مفهوم رزق و انفاق
اشاره

رزق همانند واژه خير، در فرهنگ قرآنى، داراى معنا و مفهومى گسترده است و به رزق مادى و دنيوى اختصاص ندارد. راغب اصفهانى با توجه به فرهنگ قرآنى، رزق را به عطاياى جارى دنيا و آخرت معنا مى كند(1) البته اين واژه در كاربردهاى متعارف و معمول، به معناى طعام، قوت روزانه و ضروريات زندگى(2) و نيز هر آنچه وارد شكم مى شود، به كار مى رود.(3)

نفق نيز در لغت به معناى گذشتن هر چيزى و از بين رفتن آن يا تمام شدن آن چيز است.(4) انفاق در اصطلاح بيرون كردن مال از ملك و قرار دادن آن در ملك ديگرى است كه از طريق صدقه يا بخشش مال در راه دين باشد و هر آنچه خدا به آن فرمان داده است.(5)

الف) روش هاى انفاق در فرهنگ اسلامى
1. قرض الحسنه

خداوند براى ترغيب مؤمنان به انفاق، تعبير قرض دادن را به كار برده كه همه اين موارد را دربرمى گيرد: انفاقات واجب و مستحب مانند زكات، خمس، نفقه واجب النفقه، صدقه مستحب، صله رحم، احسان به فقرا و ايتام و سادات، اعتلاى كلمه دين، مصارف حج و زيارت و سوگوارى براى اهل بيت (عليهم السلام)، كمك به اهل

علم و نشر كتب علميه و ساير مصارف خيريه كه هر يك در حدّ خود، عبادتى بزرگ و داراى ثواب بسيار است.(6)

ص:270


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، ص 351، ذيل واژه رزق، دمشق، دارالعلم، 1412 ق.
2- (2) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 8، ص 10894، ذيل واژه روزى، تهران: دانشگاه تهران، 1373.
3- (3) . مفردات، همان، ص 351.
4- (4) . همان، ص 502.
5- (5) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، تحقيق محمدجواد بلاغى، ص 515، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372.
6- (6) . سيدعبدالحسين طيب، اطيب البيان، ج 2، ص 498، تهران: اسلام، 1378.

سر تعبير به قرض از انفاق، آن است كه كار خير نزد خداوند ضايع نمى شود و همان گونه كه اداى قرض لازم است، خداوند در برابر انفاق و كارهاى خير، پاداش عنايت مى فرمايد.(1)

2. صدقه

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همه اموال خود حتى كفش هاى خود را در راه خدا صدقه دادند. ابن عساكر به سندش از عامر نقل كرده كه گفت:

انّ الحسن بن على قاسم اللَّه تعالى ماله مرّتين حتى تصدّق بفرد نعله(2)

حسن بن على اموالش را دوبار با خدا تقسيم نمود، حتى اين كه به يك عدد از نعلينش صدقه داد.

3. وقف

وقف از ديگر روش هاى انفاق است. وقف يعنى حبس ثروت و قرار دادن منافع آن براى شخص، اشخاص، عناوين يا جهات(3)

وقف به دو صورت انجام مى شود: وقف خاص و وقف عام. در وقف خاص، موقوف عليهم اشخاص معين و محدودى هستند كه در عرض يك ديگر يا در طول هم به ترتيب، از منافع عين استفاده مى كنند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند: «براى آخرت خود چنان عمل كن كه فردا خواهى مرد و براى دنياى خود چنان عمل كن كه گويا هميشه زنده هستى». اگر مردم به اين حديث توجه داشته باشند و آن را درك كنند، دل كندن از دنيا براى آن ها

آسان مى شود. درك اين حديث دل كندن از دنيا و توجه به عمل وقف را براى انسان ها آسان مى كند و آن وقت توجه به عمل وقف افزايش خواهد يافت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى ديگر فرموده اند: «براى توسعه آخرت خود قبل از

ص:271


1- (1) . فخر رازى، تفسير كبير، ج 6، ص 142، چاپ چهارم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1422 ق.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ص 143، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.
3- (3) . امام خمينى، تحريرالوسيله، ج 2، ص 62، قم: مؤسسه مطبوعات، اسماعيليان، 1410 ق.

مرگ تلاش كنيد.» توجه و درك اين حديث نيز در تلاش براى وقف مؤثر است.

4. رسيدگى به محرومان

رسيدگى به محرومان، يكى ديگر از روش هاى انفاق است كه در سيره معصومان (عليهم السلام) زياد به آن سفارش شده است.

ابن مسعود از پيامبر (ص) نقل مى كند:

در شب معراج، ديدم بر سومين در دوزخ نوشته شده: «هر كس مى خواهد در روز قيامت عريان نباشد، بايد بدن هاى عريان را بپوشاند و هر كس مى خواهد در آن روز، تشنه نماند، بايد تشنگان را در دنيا سيراب كند و هر كس مايل است در روز قيامت گرسنه نباشد، بايد گرسنگان را در اين دنيا غذا دهد.(1)

روزى مردى فقير از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درخواست كمك كرد. آن حضرت چيزى در دست نداشتند و چون نمى خواستند آن فرد را نااميد برگردانند، او را به سوى بارگاه خليفه راهنمايى كردند تا خليفه را در سوگ دخترش تسليت بدهد و بدين وسيله، صله اى دريافت دارد. آن حضرت همدرد محرومان، همراه ضعيفان، هم نواى فرشتگان و هم آواى كروبيان بود.

به حضرت عرض شد: چرا هرگز نيازمندى را نااميد برنمى گردانيد، اگرچه سوار بر شتر باشيد؟» فرمود:

خود من هم نيازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم كه خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم درحالى كه نيازمند هستم، نيازمندان را نااميد كنم. عادت خداوند اين است كه نعمت هايش را بر من ارزانى بدارد و عادت من

هم اين است كه نعمت هايش را به بندگانش عطا كنم، مى ترسم كه اگر از اين عادت خود دست بردارم، خداوند هم دست از عادت خود بردارد.(2)

ص:272


1- (1) . محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 317، بيروت: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . جمعى ازعلماء، كنزالمدفون، ص 123، قم: نشر شريف رضى، 1379.
5. ميهمان نوازى

ميهمان نوازى، يكى از خصلت هاى خوب انسانى است كه در مكتب اسلام به آن سفارش زيادى شده است. پيشوايان دينى ما نيز با برخورد انسانى و عاطفى با ميهمانان خود، به ما مى آموزند كه بايد ميهمانان را گرامى داشت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره از مهمانانش پذيرايى مى كرد، حتى اگر آنان را نمى شناخت. امام به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشت. ايشان تهى دستان را به خانه خود مى برد و به گرمى از آنان پذيرايى مى كرد و به آن ها لباس و پول مى بخشيد.(1)

6. يارى كردن مؤمن

انفاق به ماديات محدود نمى شود، بلكه هر چيزى را در بر مى گيرد. كه بتواند براى ديگران سودمند باشد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره انفاق دانش مى فرمايند:

دانش خويش را به مردم بياموز و علم ديگران را ياد بگير؛ زيرا در اين صورت، دانش خود را پايدار كرده اى و آنچه را نمى دانستى، فراگرفته اى(2)

7. زكات

زكات يكى از واجبات دين مبين اسلام است كه در واقع آزمونى مالى و وسيله اى براى طهارت مادى و معنوى مسلمانان و ابزارى در جهت ريشه كن كردن فقر در جامعه اسلامى محسوب مى شود.

در روايات متعددى، بر اين نكته تأكيد كرده اند كه مسير بى نيازى معيشتى مردم از زكات مى گذرد و يكى از علت هاى اصلى تشريع زكات آن است كه رفع نياز از تهى دستان شود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

زكات دادن هرگز موجب كم شدن مال نمى شود.(3)

ص:273


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 16-17، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.
2- (2) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 111، تهران: مكتبه الاسلاميه، 1396 ق.
3- (3) . قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ترجمه سيدمنصور نادرى، ج 1، ص 246-264، قم: مؤسسه آل البيت، 1372.
ب) رابطه بين انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. انفاق و افزايش روزى

صدقه اولين مرتبه انفاق، است كه افراد به دلخواه، بخشى از مال خود را به تهى دستان و سائلان مى بخشند. صدقه موجب زيادشدن روزى است. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

استنزلوا الرزق بالصدقة(1)

به وسيله صدقه، طلب نزول روزى كنيد!

پيغمبر گرامى اسلام فرمودند:

مَن ايقَنَ بِالخلف سَخت نَفسه بِالنَفَقَه!

كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد، در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود(2)

2. شرط پذيرش انفاق، به دست آوردن روزى حلال

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

اصل الامورفى الانفاق، طلب الحلال لماينفق؛

از شرايط اساسى پذيرش انفاق، به دست آوردن مال حلال براى انفاق است(3)

3. ضرورت واسطه گرى در روزى رسانى

كمك به ديگران و بهره مندسازى آن ها از نعمت هاى خدادادى، مانند پناه دادن

به مؤمنان و مهاجران (انفال: 72) و يارى كردن دين و دين داران سبب بهره مندى از روزى آسان و فراوان مى شود.

ص:274


1- (1) . عبدالواحد آمدى، شرح غررالحكم، ص 395، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.
2- (2) . عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى، ج 4، ص 340، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.
3- (3) . محمدرضا حكيمى و ديگران، الحياه، ج 4، ص 43، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367.

در كنار اين عوامل، خودسازى و تقواى الهى داشتن(1) توبه از گناه و خطا،(2) ياد خدا در همه احوال(3) و برپايى نماز(4) نيز بسيار مؤثر است؛ زيرا در جهت تقويت باورهاى توحيدى است كه خود عامل جلب روزى بى حساب و آسان است.

ج) آثار انفاق و روزى حلال در فرهنگ اسلامى
1. آثار اخلاقى - دينى

از آثار انفاق و روزى حلال در جامعه، آثار اخلاقى و دينى است كه به چند مورد از آن ها اشاره مى شود:

- 1-1 حفظ ايمان

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«سوسوا ايمانكم بالصدقة»(5) ايمانتان را با دادن صدقه، اداره و سرپرستى كنيد!

2 - 1 - پاكى نفس

انفاق موجب پاك شدن نفس از بسيارى از رذايل اخلاقى است؛ چنان كه وجود اين ويژگى براى زكات دادن - كه خود يكى از روش ها و مصاديق انفاق به شمار مى رود، تصريح شده است: (خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ ...) از اموال آن ها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آن ها را پاك سازى و پرورش دهى! و (به هنگام گرفتن زكات) به آن ها دعا كن»؛

(6)دنيادوستى، مال دوستى و بخل، از جمله رذايلى است كه با انفاق كردن از انسان دور مى شود.

ص:275


1- (1) . سوره بقره، آيه 212؛ سوره مائده، آيه 88؛ سوره يونس، آيه 31؛ سوره طلاق، آيه 2 و 3.
2- (2) . سوره مريم، آيه 60 و 62.
3- (3) . سوره نور، آيه 37 و 38.
4- (4) . سوره انفال، آيه 3 و 4؛ سوره نور، آيه 37 و 38.
5- (5) . آمدى، همان، ص 395.
6- (6) . سوره توبه، آيه 103.
3 - 1 - آرامش روحى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛(1)

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند، ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند رها مى كند.

4 - 1 - آسودگى و بصيرت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

در طلب روزى، تقلاّ مكن، همانند كسى كه براى چيره شدن [بر حريف] تقلاّ مى كند، و به تقدير نيز چندان تكيه مكن كه از كار و كوشش دست كشى؛ زيرا در جست وجوى فضل [و روزى] خدا رفتن، از سنت است و آرام بودن در طلب روزى، از خويشتن دارى و مناعت طبع. نه خويشتن دارى و مناعت طبع، روزى را از انسان دور مى سازد و نه حرص، روزى را زياد مى كند؛ چه روزى قسمت شده و حرص زدن، موجب افتادن در ورطه گناهان است.(2)

5 - 1 - جاودانگى در خاطره ها

يكى ديگر از آثار دينى انفاق اين است كه انسان الهى از خود، چهره اى ماندگار مى سازد و همواره كار نيكش با ياد نيك زنده مى ماند. كار نيك به ويژه

اگر اثرش طولانى باشد و ديگران نيز بهره مند شوند، علاوه بر پاداش اخروى، موجب زنده ماندن نام و ياد صاحب آن در خاطره ها مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:276


1- (1) . راوندى، همان، ص 144-145.
2- (2) . محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 4، ص 432، قم: مكتبه اعلام الاسلامى، 1362 ش.

مى فرمايند: «شخص نيكوكار زنده است، اگرچه به جايگاه مردگان برده شود»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى مى فرمايند:

به خدا سوگند اگر پرده برگيرند، معلوم مى شود كه نيكوكار مشغول كار نيك خود است و بدكار گرفتار بدكردارى خود!(2)

رهايى از عذاب

از جمله آثارى كه براى انفاق مى توان در زندگى دنيوى برشمرد، رهايى از عذاب هاى الهى است كه به سبب گناهان بر انسان و يا جامعه سرازير مى شود. هركس گناهى را مرتكب شود. بايد خود را آماده پيامدهاى طبيعى دنيوى آن كند. انس بن مالك مى گويد:

روزى كه رسول خدا (ص) از غزوه تبوك بازمى گشت، سوربن معاذ انصارى، (يا سعد انصارى) به استقبال آن حضرت شتافت و با پيامبر (ص) دست داد. حضرت فرمود: «چه باعث شده كه دست هايت اين گونه سفت و پينه بسته باشد؟» جواب داد: «با بيل براى كسب نفقه خانواده ام كار مى كنم.» حضرت دست وى را بوسيد و فرمود: «اين دست هرگز آتش جهنم را حس نمى كند.»(3)

2. آثار اجتماعى

در ادامه به تعدادى از آثار اجتماعى انفاق اشاره مى شود:

1 - 2 - پيش گيرى از فقر و رفع آن

انسان ها مى توانند با انفاق كردن و صدقه دادن، از گرفتار شدن در دام فقر پيش گيرى كنند و حتى اگر دچار فقر هستند، بدين وسيله فقر خود را برطرف

سازند. در اين باره امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

آلبر و الصدقه ينفيان الفقر؛

ص:277


1- (1) . آمدى، همان، ج 1، ص 393.
2- (2) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 240، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.
3- (3) . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 7، ص 342، بيروت: دارالفكر، بى تا.

نيكى كردن و صدقه دادن فقر را از بين مى برد.(1)

2 - 2 - رفاه عمومى

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

من لم يستحى مِن طلبِ المعاش خَفَّت مؤونَتُهُ وَرُخىَ باله و نُعِّمَ عِيالُهُ ؛

كسى كه از طلب حلال شرم نكند، بارش سبك، سختى هايش آسان و خانواده اش در رفاه قرار مى گيرند.(2)

در روايات تأكيد شده است كه ثروتمندان در خرج كردن براى خانواده سخت گير نباشند و از تأمين رفاه و آسايش آنان خوددارى نكنند.

3 - 2 - برخوردارى از كمك ديگران

كسى كه به ديگران نيكى مى كند، آنان را مديون خود كرده، در نتيجه هرگاه به آنان احتياج داشته باشد، به كمك او مى شتابند. اما كسى كه به ديگران بدى كرده، هميشه در معرض انتقام است و هرگاه فرصتى به دست آيد، ديگران آزارش مى رسانند.

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «از نيكوكار حمايت مى شود و به بدكار مورد اهانت!»(3)

4 - 2 - دوستى و محبت ديگران

اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: با احسان، دل ديگران به دست مى آيد... احسان و نيكى به ديگران، سبب محبت است... آن كه احسانش زياد شود، مردم او را

دوست مى دارند(4)

ص:278


1- (1) . بحارالانوار، ج 96، ص 119.
2- (2) . همان، ج 67، ص 313.
3- (3) . آمدى، همان، ج 1، ص 53.
4- (4) . همان، ص 385.
3. آثار اقتصادى
1 - 3 - حفظ اموال

پيامبر اكرم (ص) در جمله كوتاهى به اين حقيقت اشاره نموده، مى فرمايد: «اموال خويش را با دادن زكات حفظ كنيد!»(1)

2 - 3 - از بين برنده فقر

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ ينفيانِ الفَقرَ وَ يزيدانِ فِى العُمرِ وَ يدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ (2)

كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند، بر عمر مى افزايد و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى كند.

3 - 3 - افزايش ثروت

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ثَلاثَةٌ اقسِمُ بِاللّهِ أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ وَلازَكاةٍ وَلاظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَةٍ فَقَدَرَ أَن يكافِئَ بِها فَكظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّهُ مكان ها عِزّا وَلا فَتَحَ عَبدٌ عَلى نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَيهِ بابُ فَقرٍ(3)

به خدا قسم سه چيز حق است: هيچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستمى نشد كه بتواند تلافى كند، اما خويشتن دارى نمود مگر اين كه خداوند به جاى آن به او عزت بخشيد و هيچ بنده اى درِ خواهشى را به روى خود نگشود مگر اين كه درى از فقر به رويش باز شد.

4 - 3 - تعديل اقتصادى

انفاق به طوركلى، سبب نجات از مفاسد كشنده اجتماعى مى شود. اگر انفاق به فراموشى سپرده شود و ثروت ها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر

ص:279


1- (1) . راوندى، همان.
2- (2) . شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 141، نجف، مكتبه الحيدريه، 1385 ق.
3- (3) . بحارالانوار، ج 78، ص 209.

آنان، اكثريتى محروم و بينوا وجود داشته باشد، ديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى در جامعه به وجود آمده، اموال ثروتمندان نيز در آتش آن خواهد سوخت. بنابراين انفاق، قبل از آن كه به حال محرومان مفيد باشد، به نفع ثروتمندان خواهد بود؛ زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است.(1)

4. آثار فرهنگى
1 - 4 - اصلاح دشمنان

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فقيرانِ فرهنگى و فريب خوردگان جاهل نيز قلب مهربان داشتند. گرچه آن ها بر اثر فريب دشمنان با هتاكى و بى حرمتى با امام برخورد مى كردند؛ امام هيچ گاه از سخنان بيهوده آنان غضبناك نمى شدند و با لطف و مهربانى آن ها را مى نواختند و به رفع نيازهايشان همت مى گماشتند. آنان نيز با ديدن برخوردهاى خاضعانه امام به حيرت مى افتادند و در اندك مدت از گفته هاى خويش اظهار پشيمانى مى كردند. نمونه بارز فروتنى امام با فقر زدگان فرهنگى و دين باختگان بى هويت، ملاقات با آن مرد شامى است كه داستانش در متون تاريخى بيان شده است.(2)

2 - 4 - بزرگى

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

نيكى عين آقايى است... به مردم نيكى كن تا ارج و قَدرت افزون گردد... هرگاه نيكى ها افزون و تحمل زياد شود، جلالت و بزرگى محقق مى شود...

بزرگى و بلندى مرتبه، با احسان است(3)

3 - 4 - پوشاندن بدى ها

ص:280


1- (1) . ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 2، ص 38، بيروت: انتشارات مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، ص 43، قم: دارالحديث، 1384.
3- (3) . آمدى، همان، ص 385.

هيچ انسانى جز معصومان از لغزش و اشتباه مصون نيست. نيكى به ديگران، لغزش ها را پوشانده، مورد طعن واقع نمى شود. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «نيكى بدى را مى پوشاند»(1)

آثار اخلاقى دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى انفاق و روزى حلال در فرهنگ اسلامى به ويژه از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

د) شرايط بهره مندى از آثار انفاق
اشاره

براى بهره مندى از آثار ارزشمند انفاق، رعايت چند نكته ضرورى است:

1. رضاى خداوند

اولين اصلى كه در موضوع انفاق بايد رعايت شود، توجه به رضاى خداوند است. جلب رضايت خداوند در هر كارى، فرع بر چند مسأله از جمله ايمان و اعتقاد به خدا، پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) و رعايت احكام و قوانين الهى است.

اگر انسان در كارهاى خير مثل انفاق، توجه به رضاى خداوند نداشته باشد، جز زحمت، چيز ديگرى نصيب او نخواهد شد، امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

اگر مردم از راهى كه خداوند به آنان فرمان داده است، كسب درآمد كنند و آن ها را در راهى كه خداوند از آن بازشان داشته است انفاق كنند، آن را از ايشان نمى پذيرد و اگر از راهى كه آن ها را از آن نهى كرده، درآمد به دست

ص:281


1- (1) . همان، ص 216.

آورند و آن درآمد را در راهى كه خداوند بدان فرمانشان داده، به مصرف رسانند، باز هم از آنان نمى پذيرد، مگر اين كه از راه درست و حلال به دست آورند و در راه درست (و حلال) انفاق كنند(1)

2. پاكيزگى در انفاق

دومين اصلى كه در موضوع انفاق، بايد رعايت شود، اين است كه انسان اشيا و اموالى را كه پاكيزه و دوست داشتنى است، در راه خدا انفاق كند. خداوند در قرآن مى فرمايد:

لن تنالو آلبر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شىء فان الله به عليم؛(2)

هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن باخبر است.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ سؤالى از آيه (وَ لاٰ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ )؛3 و براى انفاق به سراغ قسمت هايى كه ناپاك است نرويد مى فرمايند:

مردم زمانى كه اسلام آوردند، درآمدهايى از ربا و اموال حرام در اختيار داشتند و افراد به سراغ اين درآمدها در بين دارايى هاى خود مى رفتند و آن ها را صدقه مى دادند، اما خداوند آنان را از اين كار نهى فرمود. صدقه دادن جز از درآمد پاك و حلال درست نيست(3)

3. انفاق بدون منت

سومين اصلى كه در موضوع انفاق بايد در نظر گرفته شود، دورى از منت گذارى و پرهيز از آزار و اذيت است. انفاق اگر با اذيت و منت همراه باشد،

هيچ سودى به حال انسان نخواهد داشت. خداى سبحان مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ

ص:282


1- (1) . كلينى، اصول كافى، ج 4، ص 33، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1614 ق.
2- (2) . سوره آل عمران، آيه 92.
3- (4) . شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 9، ص 764، قم: مؤسسه آل البيت، 1412 ق.

آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ ..)؛1 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد!

از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

هر كس به مؤمنى خوبى كند، پس از آن او را با سخن ناهنجار خود برنجاند و يا بر او منت گذارد، صدقه خود را باطل كرده است(1)

ه) راه هاى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى
1. روش هاى دينى
1 - 1 - خدامحورى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه خود خدامحور و سراپا اخلاص بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار دارند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند، آن جا كه فرمودند:

من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس؛

هر كس رضايت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وا مى گذارد(2)

2 - 1 - داشتن ايمان و تقوا

داشتن ايمان و تقوا (عمل به واجبات و ترك محرمات)، از مهم ترين عوامل بركت در روزى، است. امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

خداى عزوجل به يكى از پيامبران خود وحى فرمود كه: «هرگاه اطاعت شوم

ص:283


1- (2) . علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه غلامرضا خسروى، ج 2، ص 816، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1363.
2- (3) . ميزان الحكمه، ج 4، ص 153.

خشنود گردم و چون خشنود گردم، بركت دهم و بركت من بى پايان است»(1)

3 - 1 - نماز

نماز از آيين هاى دين است و رضاى پروردگار در آن. نماز راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است.(2)

4 - 1 - يارى در دين

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «از طلب روزى حلال دست مكش؛ زيرا طلب روزى حلال تو را در دينت يارى مى رساند.»(3)

2. روش هاى اقتصادى
1 - 2 - برنامه ريزى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

واعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لاخرتك كانّك تموت غداً؛

در دنيا [از نظر اقتصاد و صرفه جويى و...] چنان برنامه ريزى كن، مثل آنكه مى خواهى هميشه باشى و براى آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل اين كه فردا خواهى مرد.(4)

2 - 2 - سخاوت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و آن را به مستمندان بخشيدند.(5)

ابن صباغ

مالكى دراين باره مى نويسد:

«الكرم والجود عزيزة مغروسة فيه»؛ كرم و جود

ص:284


1- (1) . منتخب ميزان الحكمه، ج 1، ح 1700.
2- (2) . شيخ صدوق، خصال، ص 522، ح 11، قم: انتشارات اسلامى، 1403 ق.
3- (3) . شيخ مفيد، امالى، تصحيح حسين استادولى و على اكبر، غفارى، ح 1172، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.
4- (4) . آيت الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 20، قم: كتبخانه آيت الله نجفى، 1409.
5- (5) . ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215، نجف: مكتبه الحيدريه، 1384 ق.

غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود.(1)

3 - 2 - كمك مالى

كمك مالى به برادران دينى و نيازمندان از راه هايى است كه روزى انسان را افزايش مى دهد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «كمك مالى كردن به برادر دينى، روزى را زياد مى كند.»(2)

4 - 2 - پرهيز از اسراف

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

سمعت جدى (ص) يقول:

من وجد لقمه ملقاه فمسحها او غسل ها ثم اكلها اعتقه الله تعالى من النار.(3)

از جدم، پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: «هر كس يك لقمه نان را كه روى زمين افتاده، بردارد و آن را پاك كند و يا بشويد و سپس آن را بخورد، خداوند تعالى او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.

3. روش هاى اجتماعى
1 - 3 - ايثارگرى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملجأ درماندگان، آرام بخش دل هاى دردمندان و اميد تهى دستان بودند، هيچ گاه نشد فقيرى به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالى برگردد. در همين مورد نقل كرده اند:

مردى به حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. حضرت دستور دادند تا پنجاه هزار درهم، به اضافۀ پانصد دينار به او بدهند. سائل حمالى را صدا زد كه پول هايش را برايش ببرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوستين خود

ص:285


1- (1) . ابن مالكى، فصول المهمه، ص 157، چاپ اول بيروت، مؤسسه اعلمى، 1408 ق.
2- (2) . بحارالانوار، ج 74، ص 395.
3- (3) . آيت الله مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 153.

را هم به آن مرد داد و فرمود: «اين را هم به جاى كرايه به آن مرد بده!»(1)

2 - 3 - رفع نياز نيازمندان

ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت،(2)

روايت كرده كه مردى نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار نياز كرد. امام به او فرمود:

اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضى ها لك

برو و حاجت خود را در نامه اى بنويس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى آوريم! آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اى نوشته، براى امام ارسال داشت و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود، به او فرمود. شخصى كه در آن جا نشسته بود عرض كرد:

ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!»

به راستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا! امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«بركت ها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمتان المعروف ما كان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه»

بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بخشش قرار داد؛ مگر ندانسته اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون درخواست باشد، اما آنچه را پس از درخواست بدهى كه آن را در برابر آبرويش پرداخته اى!

3 - 3 - پرهيز از سهل انگارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

انّ الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا؛

خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد. پس

ص:286


1- (1) . ابن سعد، ترجمه الامام الحسن من طبقات، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايى، ص 182، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . ابراهيم بيهقى، المحاسن والمساوى، ص 55، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420 ق.

عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودى الهى از يك ديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى بينند(1)

4 - 3 - پرهيز از بخل

از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره بخل سؤال شد؟ در جواب فرمود:

معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به ديگرى كمك و انفاق كند، فكر نمايد كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته است، خيال كند برايش مى ماند و موجب شخصيت و شرافت او خواهد بود(2)

5 - 3 - احسان

اگر به زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس گزارش هاى قرآنى، روايى و تاريخى نگاه گذرا شود، به خوبى مى توان دريافت كه آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى كامل انفاق بودند. آن حضرت مى فرمايند:

با همسايگان، دوستان و هم نشينان خود نيكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى(3)

6 - 3 - نظافت و پاكيزگى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

جاروب و نظافت كردن راهرو و درب منزل، و شستن ظروف، سبب رفاه و بى نيازى مى گردد(4)

7 - 3 - سحرخيزى

پيامبراكرم (ص) مى فرمايند:

ص:287


1- (1) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 11، ص 511، ح 1479، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.
2- (2) . سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 577، بيروت: دارالتعاريف، 1406 ق.
3- (3) . ورام، مجموعه ورام (تنبيه الخواطر) ص 79، تهران: دارالكتب الاسلامى، 1368.
4- (4) . حسن شيرازى، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، ج 73، ص 318، ح 6، تهران: نور، 1358.

باكروا فى طلب الرزق و الحوائج فان الغدو بركة و نجاح؛(1)

صبحگاهان در جست وجوى روزى و تأمين نيازمندى هاى زندگى به پاخيزيد؛ زيرا بركت و موفقيت در صبحگاه نهفته است.

4. روش هاى اخلاقى
1 - 4 - فريادرسى از محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر تهيدستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تأمين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند. پيامبر اكرم و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش هاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هركدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند. پيشواى دوم شيعيان، در بخشش و دست گيرى از بيچارگان، سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بودند. هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهادند و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى ساختند و اجازه نمى دادند رنج و مذلت درخواست را بر خود هموار سازد! آن حضرت دو بار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و به مستمندان بخشيدند.(2)

2 - 4 - صله رحم

پيامبر گرامى اسلام (ص) صله رحم را يكى از روش هاى كسب روزى معرفى كرده اند. ايشان مى فرمايند:

ص:288


1- (1) . متقى هندى، كنزالعمال، ج 4، ص 48، بيروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.
2- (2) . احمد يعقوبى، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، ج 2، ص 215، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1366.

مَن سَرَّهُ ان ينسَاَلَهُ فى عُمُرِهِ وَ يوَسَّعَ لَهُ فى رِزقِهِ فَليتَّقِ اللّه وَ ليصِل رَحِمَهُ (1)

هر كس دوست دارد كه عمرش طولانى و روزى اش زياد شود، تقواى الهى پيشه كند و صله رحم نمايد.

3 - 4 - حسن خلق

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

حُسنُ الخلاقِ يدِّرُ الرزاقَ وَيونِسَ الرِّفاق(2)

خوش اخلاقى روزى ها را زياد مى كند و ميان دوستان، انس و الفت پديد مى آورد.

هم چنين فرمودند:

لا غِنى أَكبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ ، وَ لا عَيشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ ؛

هيچ بى نيازى بزرگ تر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هيچ عيشى لذت بخش تر از خوش اخلاقى نيست.

4 - 4 - استغفار

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استغفار را يكى از راه هاى كسب روزى و افزايش آن مى دانند.

ألاستِغفارُ يَزيدُ فى الرّزقِ (3)

استغفار روزى را زياد مى كند.

5 - 4 - امانت دارى

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امانت دارى را يكى ديگر از راه هاى كسب روزى دانسته اند:

اَلمانَةُ تَجُرُّ الرِّزقَ ، وَالخيانَةُ تَجُرُّ الفَقرَ؛(4)

امانت دارى روزى مى آورد و خيانت در امانت فقر.

ص:289


1- (1) . بحارالانوار، ج 74 و 102، ح 56، تهران: 1396 ق.
2- (2) . ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، ح 781، تهران: انتشارات جاويدان، 1363.
3- (3) . بحارالانوار، ج 73، ص 31.
4- (4) . همان، ج 78، ص 60، ح 138.
6 - 4 - هم نشينى با فقرا

سيوطى چنين روايت مى كند: هنگامى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن مرد فقير خوشآمد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

آنك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟ اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟

مرد فقير عرض كرد: «نعم يابن رسول الله»؛ آرى اى پسر رسول خدا.(1)

روش هاى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى
نتيجه

1. انفاق يكى از عواملى است كه اسلام و قرآن مؤكّداً عمل به آن را براى زنده ماندن امت اسلامى، جوان نمودن و پيشرفت و ارتقادادن آن ضرورى مى دانند. انفاق است. دين اسلام اهميت زيادى براى انفاق قائل شده و بدين منظور، آيات و روايات بسيارى در فضيلت و ترغيب به آن وارد گرديده است

2. مهم ترين راه كار افزايش انفاق در جامعه، از بين بردن بى توجهى به انفاق به عنوان عمل صالحى است كه اگر مطابق آموزه هاى اسلام به ويژه سنت امام

ص:290


1- (1) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 73، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ق.

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام پذيرد، باعث درونى شدن هرچه بهتر فرهنگ و ارزش هاى اقتصادى اسلامى در نهاد افراد مى گردد.

3. بحث انفاق فقط به مسأله مالى ختم نمى شود؛ افرادى كه بتوانند دانش خود را به ديگران عرضه كنند و باعث ارتقاء سطح علمى افراد شوند در واقع از علم خود انفاق كرده اند و باعث بالا رفتن سطح دانش در جامعه شده اند. نادانى بزرگ ترين عاملى است كه باعث بى توجهى و عمل نكردن به انفاق مى شود، چون فرد شناخت خوبى از اين عمل ندارد، به طور حتم ديدگاه خوبى نيز نمى تواند داشته باشد. اگر فرد اطلاعات كافى در بحث انفاق داشته باشد و دانسته عمل كند به طور يقين پاداش كار خود را خواهد ديد، چون كار خود را با هدف انجام داده است و كارهايى كه با درك و فهم انجام شود، نتيجه بهترى دارد.

4. ائمه اطهار (عليهم السلام) به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى از بين بردن اختلاف طبقاتى غيرعادلانه اى كه بر اثر بى عدالتى هاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا شده، راه كارهاى زيادى نشان دادند؛ از جمله: وجوب پرداخت زكات و خمس و صدقات و مانند آن ها و تشويق به انفاق، وقف و قرض الحسنه.

5. بين انفاق و روزى حلال، ارتباط نزديكى وجود دارد. انفاق بايد از بين روزى هاى حلال باشد. انفاق خود نيز موجب افزايش روزى حلال مى شود.

پيشنهادها

1. دستگاه هاى ذى ربط و متولى، ضمن بهره گيرى از نتايج اين پژوهش، زمينه را براى ترويج آن در جامعه فراهم آورند.

2. برنامه ريزان آموزش وپرورش، اين مهم را براى شناخت هر چه بيش تر كودكان و نوجوانان در كتب درسى و متناسب با شرايط سنى و دوره هاى تحصيلى مختلف منعكس نمايند.

ص:291

3. صداوسيما از طريق تهيه فيلم هايى در اين زمينه، اهميت و آثار انفاق و روزى حلال را به جامعه منتقل سازند.

4. هر يك از روش هاى اخلاقى، دينى، اجتماعى و اقتصادى، به صورت مجزا بررسى گردد تا با محدوديت در نشان دادن تمام راه كارها كه كاستى هايى را به همراه خواهد داشت، مواجه نگرديم.

5. طرح پژوهشى در اين زمينه انجام گردد، زيرا يك مقاله نمى تواند تمام روش ها و آثار را به خوبى نشان داد.

منابع

قرآن كريم.

1. آمدى، عبدالواحد بن محمد، شرح غررالحكم، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.

2. ابن سعد، محمد، «ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات»، پژوهش سيدعبدالعزيز طباطبايى معروف به «محقق طباطبايى»، تراثنا، شماره 11، قم: مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، 1408 ق.

3. ابن شهرآشوب مازندرانى، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل آبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.

4. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

5. ابن واضح، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، نجف: المكتبة الحيدريه، 1384 ق.

6. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.

7. بيهقى، ابراهيم بن محمد، المحاسن و المساوى، بيروت: دار الكتب العلميه، 1420 ق.

ص:292

8. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحه، تهران: انتشارات جاويدان، 1363.

9. جمعى از علماء، كنزالمدفون، قم: نشر شريف رضى، 1379.

10. حرانى، حسن بن على بن الحسن بن شعبه، تحف العقول، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.

11. حرعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1412 ق.

12. حكيمى، محمدرضا و ديگران، الحياه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367.

13. خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت: دارالفكر، بى تا.

14. خمينى، روح اللّه، تحريرالوسيله، قم، مؤسسه مطبوعات اسماعيليان، 1410 ق.

15. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1373.

16. رازى، فخرالدين، تفسير كبير، بيروت: داراحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1422.

17. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، مفردات فى غريب القرآن، دمشق، دارالعلم، 1412 ق.

18. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ق.

19. شريفى، محمود و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [ترجمه كتاب موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]، مترجم، على مؤيدى، تهران: اميركبير، 1385.

20. شيرازى، حسن، كلمه الإمامُ الْحَسَن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عليرضا ميرزامحمد، تهران: نور، 1358.

21. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بابويه قمى، من لايحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

22. -، علل الشرايع، نجف: المكتبة الحيدريه، 1385 ق.

23. -، خصال، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى، 1403 ق.

ص:293

24. طباطبائى، علامه محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه غلامرضا خسروى حسينى، قم: دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، 1363.

25. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، پژوهش محمدجواد بلاغى، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372.

26. طيب، سيدعبدالحسين، أطيب البيان فى تفسير القرآن، تهران: اسلام، 1378.

27. عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه، تفسير نورالثقلين، پژوهش سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

28. عزيزى ابرقويى، ابوالفتح، فرهنگ انفاق در قرآن با تأكيد بر جنبه هاى اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1383.

29. فيض، عليرضا، بررسى آيات الاحكام انفاق فى سبيل اللّه، پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران: دانشگاه آزاد اسلامى واحد مركزى، 1379.

30. قاضى نعمان، أبوحنيفه، دعائم الاسلام، مترجم سيدمنصور نادرى، قم: مؤسسه آل بيت، 1372.

31. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول الكافى، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1414 ق.

32. مالكى، على بن محمد بن احمد (معروف به ابن الصباغ)، الفصول المهمه فى معرفه احوال الائمه، بيروت: مؤسسه الاعلمى، چاپ اول، 1408 ق.

33. متقى الهندى، علاءالدين بن حسام الدين، كنزالعمال فى أحاديث الأقوال و الفعال، بيروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.

34. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: موسسه الوفاء، 1403 ق.

35. محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمه، قم: دارالحديث، 1384.

36. -، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى،

ص:294

1362 ش.

37. مرعشى نجفى، شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، قم: مكتبه آيت الله المرعشى، 1409 ق.

38. مفيد، محمد بن محمد، الامالى، تصحيح حسين استادولى و على اكبر غفارى، قم: جماعه المدرسين فى الحوزه العلميه، 1403 ق.

39. مكارم شيرزاى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1373.

40. نورى، محمدحسين، مستدرك الوسائل، بيروت: انتشارات مؤسسه آل بيت، 1408 ق.

41. ورام، ابن ابى فراس و مايكل اشترى، مجموعه ورّام (تنبيه الخواطر و نزهة النواظ)، تهران: دارالكتب الاسلامى، 1368.

42. يعقوبى، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1366.

ص:295

فصل چهارم: سيره سياسى، اجتماعى و مديريتى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:296

راهبردهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مواجهه با ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى زمان

اشاره

دكتر سيدعلى رضا واسعى(1)

چكيده

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خويش، با دسته اى از ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى مواجه بودند كه برخى از آن ها، برآمده از سنت هاى پيشين، دسته اى زاده سياست ها و رويكردهاى دستگاه حاكمه و پاره اى ناشى از اوضاع جامعه اسلامى بود كه درمجموع رفتارى مدبرانه و هوشيارانه، از سوى رهبرى مذهبى چون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اقتضا مى كرد. امام در رويارويى با آنچه در جامعه زمانش بروز داشت، بر اساس راهبردهايى اقدام كردند؛ راهبردهايى كه دست كشيدن از آن ها هرگز در قاموس امامت نمى گنجيد، چنان كه ديگر پيشوايان مذهبى، به پيروى از سنت نبوى چنين بوده اند. سه راهبرد مهم امام؛ يعنى اصلاح جامعه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و به بيان ديگر دينى سازى جامعه، حفظ خون مردم و تأمين امنيت اجتماعى و سه ديگر ترويج اخلاق و سنت هاى متعالى انسانى در رأس همه قرار داشت. اين نوشتار، بر آن است تا بر اساس منابع تاريخى و روايى، مهم ترين ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى دوره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و راهبردهاى آن حضرت در تقابل با آن ها را نشان دهد. بنابراين، فرضيه نوشتار آن است كه

ص:297


1- (1) . دانشيار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.

امام بر اساس الگوى مشخص و قابل دريافت (استراتژيك) به كنش گرى

پرداخته، نه اين كه به حكم ضرورت هاى مقطعى (تاكتيك) اقداماتى را انجام داده باشند. بديهى است در اين نوشتار، درباره روش ها و شيوه هاى كاربست آن ها توسط امام، به طور خاص بحث و گفت وگو نمى شود.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كتاب خدا، سنت پيامبر (ص)، ناهنجارى ها، راهبردها، معاويه.

مقدمه

دوران فعاليت هاى اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش تر به بعد از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد. ايشان گرچه در دوره هاى پيش تر، از اين عرصه ها به دور نبودند، اما به دو دليل عمده، چندان نقش برجسته اى از حضرت در اختيار نيست: يكى آن كه با حضور پدر بزرگوارشان كه راهبرى امت اسلامى را بر دوش داشته اند، يا خود به طور مستقيم نقشى نمى آفريد يا اساساً مسلمانان و به طور خاص شيعيان به ايشان مراجعه نمى كردند. ديگر آن كه سياست هاى حاكمه، كم تر به ثبت و ضبط فعاليت هاى ايشان معطوف بوده است. ازاين رو، منابع كهن تاريخى جز از زيست عادى و همگون با ديگران، مطالب درخورى را انعكاس نمى دهد. البته ايشان از فعاليت هاى زمانه خويش به عنوان يك انسان وابسته به خاندان نبوى و داراى جايگاه دينى، سياسى و اجتماعى به دور نبودند، چنان كه در برخى از كارزارها، حضور داشتند و در جريان شورش عليه عثمان، نقش حمايتى بالايى ايفا كردند و در همراهى با اميرمؤمنان، سخت كوشيدند. وامام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان را به عنوان كسى كه ادامه دهنده راه اوست، آشكارا طرف مشورت و توصيه قرار مى دادند.

ص:298

اولين حضور چشم گير و استقلالى آن حضرت به پس از شهادت پدر برمى گردد كه در برابر قاتل آن امام وارد صحنه تصميم گيرى شدند كه خود الگويى براى ديگران شمرده مى شود. از آن مهم تر واكنش ايشان در جريان بيعت است كه از همان آغاز، تدبيرهاى سختى را مى طلبيد. تأثيرگذارترين و ماندگارترين نقش ايشان در جريان صلح با معاويه و واگذارى خلافت به اوست كه گفت وگوهاى بسيارى را در تاريخ و كلام موجب شده است. پس ازآن نيز بااينكه دوره ده ساله اى را در مدينه پشت سر نهادند، به فعاليت مشهود و پر صدايى روى نياوردند، همان گونه كه فشارها و محدوديت هاى دستگاه حاكمه اقتضا مى كرد، اما با همه اين ها كنش گرى هاى حضرت در عرصه فرهنگ سازى و تدبير امور سياسى و واكنش هايى كه در مقابل حاكميت داشتند، حاكى از سيطره راهبردهاى بنيادين بر تعاملات سياسى - اجتماعى ايشان است كه به خوبى مى تواند الگويى براى امروزيان باشد.

اين نوشتار، در تبيين كنش هاى امام، بيش از هر چيز بر تعاملات زمان خلافت هفت ماهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مكاتباتش با معاويه و نيز خطبه هاى ايشان تكيه دارد، زيرا كه استراتژى تلاش ها و اساسى ترين رويكردهاى امام در اين مقطع زمانى به خوبى تبلوريافته است؛ چون انحراف ها، بى ثباتى ها و ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى كه در اين زمان بروز يافته، مقتضى تدبيرهاى دقيق و اصولى بود كه امام نيز بر اساس آن پيش مى رفتند.

دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ارائه تصويرى اجمالى از عهد زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى نشان دادن بهتر راهبردهاى آن حضرت لازم به نظر مى رسد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه متولد عهد نبوى

ص:299

و بزرگ شده دوران خليفه اول و دوم بودند،(1)

هيبت و سرورى را از رسول خدا (ص)

داشتند.(2) گفته اند او سرورى بخشنده، بردبار، خطيب و به شدت موردعلاقه و احترام رسول گرامى بود، چنان كه روزى مسابقه اى ميان او و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترتيب داد، چون برنده شد، پيامبر او را بر ران راست خويش نشاندند و حسين را بر ران چپ خويش. وقتى پرسيدند: «كدام يك را بيش تر دوست داريد؟» فرمودند: «همان را مى گويم كه پدرم ابراهيم فرمود آن گاه كه بدو گفتند: «كدام از يك دو پسرت را بيش تر دوست مى دارى ؟» گفت: «بزرگ تر را.» از زيد بن ارقم نقل است روزى آن حضرت خطبه مى خواندند، حسن كه طفلى خردسال بود و لباس بلندى به تن داشت، وارد مسجد شد و پس از لغزش، بر زمين افتاد. با آن كه مردم او را بلند كردند، رسول خدا (ص) سخن خود را قطع كردند و شتابان فرود آمدند و او را بر دوش خويش نهادند و فرمودند: «فرزند فتنه است، نفهميدم چگونه خود را به او رساندم!» سپس به منبر رفتند و خطبه را تمام كردند.(3) آنان كه درباره شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن مى رانند، چنين تعامل هايى را داراى پيامى اجتماعى و فراتر از تعلقات خويشاوندى مى دانند كه در داورى نسبت به جايگاه امام نمى تواند ناديده انگاشته شود.

از دوره هاى جوانى آن حضرت و فعاليت هايش در دوره خلفا - چنان كه گفته شد - اطلاعات پراكنده اى وجود دارد. در واقعه شورش عليه عثمان، آن جا كه خليفه به تندى با شورشيان سخن گفت و آنان را ملعون در زبان پيامبر (ص) دانست و در نتيجه، مردم به طرفش سنگ پراندند، تنى چند از مردم مدينه آماده شدند تا

ص:300


1- (1) . برابر نقل مشهور وى در نيمه رمضان سال سوم هجرى متولد شد (تاريخ طبرى، 02، ص 213) و در ربيع الاول سال چهل و نه درگذشت. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ التنبيه و الاشراف، ص 260).
2- (2) . المصنف، ج 7، ص 513؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 215؛ ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 90.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 233؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 267.

به نفع عثمان به مبارزه پردازند كه يكى از آنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود،(1)

بدان سبب كه نمى خواست حرمت شكنى و خون ريزى باب شود. پس از قتل عثمان نيز به

همراهى چند نفر به بردن جنازه و دفن آن اقدام كردند،(2) چون شورشيان به حرمت حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه وابسته به خاندان نبوى و از شخصيت هاى شناخته شده دينى بود، از تعرض به جنازه خوددارى مى كردند.

دوره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عهد تجربه امامت و رهبرى و فعاليت سياسى - اجتماعى شمرده مى شود. او در اين دوره، چنان كه درخور شأن و شخصيتش بود، بزرگوارانه زيست و كوشيد. همين امر او را در ذهنيت مردم زمانه اش چندان بزرگ نمود كه پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بى هيچ گفت گويى به سوى او رفتند و بر كرسى خلافت نشاندند.(3)

امام در جايگاه خلافت

روايات مربوط به خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا حد بالايى از هم گرايى عمومى مردم با آن حضرت حكايت دارد. ابوالفرج اصفهانى چنين آورده كه آن حضرت پس از شهادت پدر، به ميان مردم آمدند و خطبه اى ايراد كردند و فرمودند:

در شب گذشته مردى قبض روح شد كه پيشينيان در عمل او پيشى نگرفتند و متأخران به او نرسيدند. او همراه پيامبر (ص) مى جنگيد و همواره خود را سپر بلاى آن حضرت قرار مى داد. رسول خدا (ص) او را با رايت خويش مى فرستاد و...

آن گاه عقده گلويش را فشرد و گريست و مردم نيز با او گريستند. سپس فرمود:

ص:301


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 155.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 3، ص 438؛ بحارالانوار، ج 31، ص 167.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 107.

اى مردم هر كس مرا مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من پسر محمد رسول خدايم، پسر بشير و نذيرم، پسر داعى به سوى خدا و فرزند چراغ فروزانم؛ من از خاندانى ام كه خداوند پليدى را از آنان زدود و پاكشان گردانيد، من از

آنانى ام كه خداوند دوستى آنان را در كتاب خويش واجب كرد و دوستى ما را كار پسنديده قرار داد.(1)

او در ادامه مى نويسد كه وقتى سخن امام به اين جا رسيد، عبدالله بن عباس برخاست و مردم را به بيعت با حضرت فراخواند. همگى پذيرفتند و به او اظهار دوستى كردند و ايشان را براى خلافت، از همگان سزاوارتر دانسته، و با امام بيعت كردند.(2)

مدائنى با اندك تفاوت، به نقل جريان بيعت مى پردازد و نقل مى كند كه وقتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رحلت فرمود، عبدالله بن عباس پيش مردم آمد و گفت: «اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درگذشت و جانشينى براى خويش باقى گذاشته كه اگر مى پسنديد پيش شما بيايد وگرنه بر كسى چيزى نيست.» مردم اندوهگين شده، با گريه و شيون خواستند تا امام پيش آنان بيايد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه جامه سياه به تن داشتند، بيرون آمدند و براى آنان خطبه خواندند و از آنان خواستند تا از خدا بترسند. آن گاه فرمودند:

ما اميران و اولياى شما و همان اهل بيتيم كه خداوند درباره ما چنين فرمود:(3) «جز اين نيست كه خداوند مى خواهد پليدى را از خاندان شما بزدايد و شما را پاك كند، پاك كردنى.»(4)

ص:302


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 34-33؛ الامالى، ص 270؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 178؛ كشف الغمه، ج 2، ص 169.
2- (2) . همان.
3- (3) . اشاره به بخشى از آيه 23 سور شورا.
4- (4) . ابن عساكر، تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 272-267؛ همان، ترجمة الامام الحسن، ص 180؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 270.

پس از اين خطبه، مردم با آن حضرت بيعت كردند.

بيعت مردم با امام كه برابر داده هاى تاريخى، رغبت همگان را با خود داشت، عملاً دگرديسى جامعه به سوى حقيقت سركوب شده اى بود كه در كوران آزمون هاى پيش آمده بازهم دوام چندانى نيافت. امام با اين بيعت، عملاً و رسماً در جايگاه رهبرى امت قرار گرفت و طبعاً مسير جديدى برايش پيش آمد، اما دو مشكل بزرگ سياسى - اجتماعى فراروى ايشان خودنمايى كرد كه عمده ترين ناهنجارى آن دوره شمرده مى شود، و امام با راهبردهايى به رويارويى با آن ها برخاستند: يكى جريان انحراف حاكميت سياسى بود كه با سردمدارى معاويه دنبال مى شد. ديگر مسأله مطالبات عمومى بود كه از پس رحلت نبى اكرم (ص)، آهسته آهسته خط سيرى ديگر يافته بود.

كنش گرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل مشكلات

امام پس از تصدى خلافت، براى رويارويى با دو مشكل پيش گفته مى بايست چاره انديشى مى كردند، به اين منظور كوشيدند تا ازيك طرف، توده مردم را از اين قصد خويش آگاه سازند كه پذيرش مسئوليت رهبرى امت، براى توسعه قدرت و سركوبى رقيب سياسى - اجتماعى نيست، بلكه وظيفه الهى و هدايت مردم است كه امام را به پذيرش آن كشانده است. از طرف ديگر، طى نامه هاى متعدد، اصول و ضرورت هاى حكومت گرى را براى معاويه بيان فرمود تا شايد آب از جوى رفته را بازگرداند.

وقتى امام زمام دارى جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند، معاويه كه در طبقه بندى مسلمانان، تا آخرين سال هاى حيات نبوى، در رديف دشمنان سرسخت پيامبر (ص) قرار داشت و تنها در موقع فتح مكه از سر ناچارى به جرگه مسلمانان پيوسته بود، بر بخشى از سرزمين اسلامى حكم مى راند و بالاتر از آن

ص:303

داعيه به دست گيرى رهبرى تمام جامعه اسلامى را در سر داشت، چنان كه از

همين منظر به مقابله با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاسته بود. او از سال هيجده هجرى و پس از مرگ برادرش يزيد، ولايت شامات را از سوى خليفه وقت در دست گرفته و حمايت هاى خاص خليفه ها، به ويژه عثمان، به وى موقعيت و قدرتى متفاوت با ديگر كارگزاران بخشيده و اساساً اسلام در بخش اعظم آن ديار، توسط وى محقق شده بود. همين امر به وى جرأت داد تا بتواند در مقابل خليفه مشروع و قانونى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايستد و جمعى را به سوى خود بكشد. البته تقابل با خليفه، از دوره عثمان آغاز شده بود، چنان كه امكان كشتن او حتى پيش تر از اين (زمان عمر) خودنمايى كرده بود. همه اين ها از سنگ كجى نشأت مى گرفت كه در سقيفه بنى ساعده بنا گذاشته شده بود.

معاويه علاوه بر برخوردارى از پشتوانه قومى و حكومتى، از توانايى ذهنى و تجربه تاريخى نيز بهره داشت. او را از زيركان، تيزهوشان و فريب كاران دانسته اند(1) در عرصه سياست گرى نيز از هر وسيله اى بهره مى گرفت و چيزى را براى رسيدن به اغراض خود نامشروع نمى شمرد، چنان كه پس از انعقاد صلح با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رسماً و در پيش چشم انبوهى از مسلمانان، صلح نامه را زير پاى خود نهاد(2)

تا بى اعتبارى و عدم پاى بندى خويش به آن را نشان دهد، بى آنكه حتى كوچك ترين اعتراضى بينند.

امام پس از بيعت مردم، براى معاويه نامه نوشتند و در آن پس از ثناى خداوند و درود بر پيامبر (ص)، به جايگاه خويش نسبت به پيامبر (ص) و تعامل قريش با اين خاندان اشاره كردند و فرمودند كه «قريش به بهانه عشيره پيامبر بودن، به

ص:304


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 262؛ نك: صلح امام حسن، ص 207 به بعد.
2- (2) . نك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.

حكومت روى كردند و ما را از آن محروم ساختند، بى آن كه شايسته آن باشند.»

سپس فرمود: «اكنون خداوند، روزگار على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به سر آورد و مسلمانان پس از او مرا به حكومت برگزيدند. پس اى معاويه، از خدا بترس و كارى كن كه خون هاى امت محمد (ص) حفظ و كارشان قرين صلاح گردد.» اين نامه با پاسخ تند و درعين حال سياست مدارانه معاويه مواجه شد. چون وى در پاسخ، ادعاى امام را زيركانه به متهم سازى خلفاى پيشين تفسير كرد و بر تجربه و شايستگى خويش براى امر خلافت پا فشرد.(1) و سپس با شصت هزار سپاهى به سوى عراق حركت كرد و ضحاك بن قيس فهرى را به جاى خويش در شام گماشت.(2) اقدامى كه در نهايت واكنش امام را برانگيخت.(3)

امام در جريان اين مقابله، از موضعى برتر و فعال با معاويه برخورد كردند، اما سياست هاى فريب كارانه معاويه در پراكنده سازى اطرافيان و همراهان امام، با تطميع، تهديد و نيز انجام دادن تبليغات مؤثر، توانست وضعيت را دگرگون سازد. او از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا با او بيعت كند و معاويه در برابر، متعهد مى شود كه به تمام وعده هاى خود، وفا مى كند و خلافت را پس از خود به امام واگذارد كه سزاوارترين مردم نسبت به آن است.(4) امام در پاسخ، از اين كه آغازگر ستم باشد، پرهيز كرده، از معاويه خواستند تا از حق پيروى كند.(5)

امام به دنبال اين جريان ها، به سازش با معاويه روى كردند و آن را تنها راه حفظ اسلام و امت اسلامى دانستند. اما در اين جا مشكل ديگرى نيز وجود

ص:305


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 28-27؛ تنزيه الانبياء، ص 222.
2- (2) . معجم البلدان، ج 5، ص 205؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ مقاتل الطالبيين، ص 41-40؛ الاخبارالطوال، ص 217؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 441-440؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 146.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 194 به بعد؛ الاربعين، ص 180 به بعد؛ بحارالانوار، ج 44، ص 55-54.
4- (4) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52.
5- (5) . مقاتل الطالبيين، ص 39-38؛ بحارالانوار، ج 44، ص 50.

داشت كه خود در تصميم امام سخت تأثيرگذار بود و آن خواسته هاى مردم همراه

آن حضرت بود. اينان به دنبال مجادله هاى تاريخى و وقايع پيش آمده، بيش از آن كه به ارزش ها و سنت هاى دينى انديشه كنند، سركوبى رقيب و رسيدن به قدرت را در ذهن مى پروردند و همين مسأله آنان را به مطالبه هاى ناخوشايند از امام، اعتراض به رفتار ايشان و حتى تعرض به ايشان سوق داد. در آغاز بيعت، برخى به شرط عمل به كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و قتال ملحدان به آن حضرت روى كردند، اما امام فرمود: «بر كتاب خدا، سنت پيامبر او و هر شرطى كه تابع آنچه آن ها آورده اند.» سپس از آنان خواست تا مطيعش باشند و با هر كس مسالمت كرد، مسالمت كنند و با هر كس جنگيد، بجنگند. برخى با اين شرط و سخن به ترديد افتادند كه او نمى خواهد بجنگد و طبعاً آن كسى نيست كه در انتظارش بودند.(1) اين اولين مطالبه دسته اى از همراهان امام بود كه مى خواستند از آن هايى كه در نظر دارند، انتقام بگيرند و گذاشتن شرط توسط آن حضرت آنان را نگران ساخت. اين رويكرد در منطقه نخيله هنگامى كه امام به سخن رانى پرداختند و در آن، جهاد را امرى سخت و ناگوار خواندند و مردم را به شكيبايى در برابر دشوارى ها دعوت كردند و فرمودند: «به من خبر رسيد كه معاويه از تصميم ما به جنگ آگاهى يافته و به حركت درآمده است. اينك به لشكرگاه خود در نخيله برويد تا بنگريم و بنگريد و چاره اى بينديشيم»، به بروز شكاف و حتى اعتراض انجاميد؛ به نحوى كه دسته اى از اجراى فرمان امام سرباز زدند و چه بسا فرجام ناخوشايندى مى يافت. اگر نهيب عدى بن حاتم نبود كه كارشان را زشت خواند

ص:306


1- (1) . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 186.

و از آنان خواست تا واكنشى از خويش نشان دهند. عدى خود به سخن گويى پرداخت و اعلام آمادگى كرد و او اول كسى بود كه به نخيله رفت.

(1)

صلح و پيامدهاى آن

پيشامدهاى غيرمنتظره كه تابع بروز سستى و ناهمراهى در سپاه امام و نفوذ جاسوسان معاويه بود، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به سوى صلح كشاند، اما همين كه زمزمه آن بلند شد، برخى شوريدند و در ساباط، به آن حضرت حمله كردند و عده اى به غارت بار و بنه اش پرداختند؛ رفتارى كه زمينه سودجويى و تبليغات گسترده اى را براى معاويه فراهم كرد. او توانست در سايه آن، افراد سرشناسى را به سوى خود بكشاند.(2) اين پيش آمد مايه خشم امام شد و حضرت ضمن سخن رانى، به سرزنش افراد خويش پرداختند و فرمودند: «با پدرم چندان ستيز كرديد كه به اجبار تن به حكميت داد.» پس از آن شما را به جنگ با شاميان دعوت كرد، سرباز زديد تا به خدا پيوست و با من بدان شرط بيعت كرديد كه در صلح و جنگ با من باشيد. اينك به من خبر رسيده كه گروهى از سرشناسان شما، نزد معاويه رفته و با او بيعت كرده اند. مرا از شما همين بس است و بيش از اين در دين و جانم فريبم ندهيد.»(3) امام به دنبال اين جريان، عبدالله بن حارث را براى صلح، پيش معاويه فرستادند و شرط كردند كه معاويه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند و پس از خود نيز كار خلافت را به شورايى واگذارد و خود براى كسى بيعت نگيرد و همه مردم نيز در امان باشند.

ص:307


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 40 به بعد؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 51.
2- (2) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 196؛ تنزيه الانبياء، ص 224؛ كشف الغمّه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 194-193؛ بحارالانوار، ج 44، ص 30
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 23-22.

به نوشته مدائنى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره صلح نامه، با برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مكاتبه كرد كه در آغاز، پذيرش آن براى ايشان دشوار بود، اما پس از گفت وگو راضى شد و بدين طريق معاويه به كوفه آمد.(1)

مفاد صلح نامه اين بود كه هيچ كس

به كارهاى گذشته تعقيب نشود، عليه هيچ يك از شيعيان رفتارى ناخوشايند صورت نگيرد؛ از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جز به نيكى ياد نشود.(2) امام پس از آن به كوفه بازگشتند. برخى بزرگان كوفه، نزد امام آمده، با اندوه به نكوهش ايشان پرداختند. برخى پا را از اين فراتر نهاده، امام را خواركننده مؤمنان خواندند؛(3) ولى امام در پاسخ به آنان، به نرمى و همراه با بيان دلايل پذيرش، سخن مى گفتند، ايشان در پاسخ سفيان بن ابى ليلى كه گفته بود: «تو با بيعت با اين ستم گر و تسليم كردن حكومت به او، ما را زبون ساختى، درحالى كه صدهزار تن با تو بودند» فرمود: «اى سفيان! ما چون حق را بدانيم بدان متمسك مى شويم.»(4) مسيب بن نجبه به امام گفت: «شگفتى من از تو پايان نمى پذيرد؛ زيرا درحالى كه چهل هزار سپاهى با تو بودند با معاويه بيعت كردى، بى آنكه پيمان استوار و تعهدى محكم بگيرى ؟» امام در پاسخ، به مصلحت آنان و جلوگيرى از خون ريزى اشاره كردند. حجر بن عدى نيز اعتراض گونه اى به امام داشت كه امام بدو نيز فرمود: «اى حجر! همه، آنچه را تو دوست مى دارى، دوست ندارند و عقيده آنان چون عقيده تو نيست و من ازآن رو چنين كردم كه تو و امثال تو باقى بمانيد.»(5)

بديهى است كه صلح امام، به حكم ضرورت هاى پيش آمده و به اقتضاى راهبردهاى مشخص بود نه تأييد

ص:308


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 265.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 44؛ الاخبارالطوال، ص 221؛ تاريخ بغداد، ج 10، ص 305؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 279 و ج 59، ص 151؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 21.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 197؛ اليقين، ص 26.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15-14.
5- (5) . همان؛ الكامل، ج 3، ص 177.

معاويه به عنوان خليفه مسلمين. به همين سبب وقتى معاويه پس از صلح، از آن حضرت خواست تا فرماندهى مبارزه با خوارج را به عهده گيرد، امام با شگفتى پاسخ فرمود: سبحان الله! من جنگ با تو را كه براى من حلال است، براى صلاح

امت و الفت ميان ايشان رها كردم؛ اينك چنين مى پندارى كه حاضرم با تو و براى خاطر تو با كسى بجنگم ؟(1)

نيز در نامه اى به معاويه نوشتند: اگر بر آن شوم كه با يكى از اهل قبله بجنگم، به قتال با تو آغاز مى كنم، اما به راستى تو را براى صلاح امت و حفظ خون آنان رها كردم.»(2)

معاويه پس از سازش، در كوفه سخن رانى كرد و انگيزه جنگ خويش را نه به پاى دارى نماز و پرداخت زكات و انجام دادن حج، بلكه فرمان روايى بر آنان ذكر كرد و تمام شرايطى را كه در صلح نامه با امام متعهد شده بود، زير پا نهاد.(3)

جاحظ تصويرى از شخصيت او را نشان مى دهد و مى نويسد:

معاويه زمام مملكت را به دست گرفت و با بازماندگان اهل شورا و گروهى از مسلمانان مهاجر و انصار در سالى كه آن را سال اجتماع ناميدند، مستبدانه رفتار كرد، در صورتى كه امامت به صورت سلطنت كسرا درآمد و خلافت اسلامى غصب شد و شكل قيصرى به خود گرفت وانگهى معصيت در پى معصيت از نوع معاصى كه نقل كرديم و به ترتيبى كه آورديم انجام مى شد تا بدان حد كه آشكارا به روش پيامبر (ص) پشت پا زد و احكام آن بزرگوار را انكار كرد و حكومت تبهكاران را به حكومت كافران مبدل ساخت. قتل حجربن عدى، بخشيدن خراج مصر به عمروعاص، بيعت براى يزيد

ص:309


1- (1) . مقاتل الطالبين، ص 46-45؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 157؛ الارشاد، ج 2، ص 14.؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 52، ص 380 و ج 59، ص 150؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 147-146؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 140.
2- (2) . الغدير، ج 10، ص 173.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 17.

بى بندوبار، تصرف در اموال عمومى از روى هواى نفس و بخشيدن آن به كارگزاران حكومت و تعطيل اجراى حدود الهى به دليل وساطت و خويشاوندى، هيچ كدام از سنخ احكام منصوصه و آداب و سنن مشهور و مسلم نبود. حال، معاويه چه قرآن را انكار كرده و چه به سنت پشت پا زده

باشد، درصورتى كه سنت در ظهور و شهرت با قرآن هماهنگ باشد، تفاوتى ندارد، جز آن كه يكى بزرگ تر و عقاب اخرويش سخت تر است.(1)

امام پس از صلح، چند روزى در كوفه ماندند و سپس به سوى مدينه حركت كردند و با اين كه عده اى از شيعيان، از آن حضرت خواستند تا در همان جا بماند، نپذيرفتند و تا آخر عمر در مدينه زيستند. معاويه به هيچ يك از عهدهايش خويش وفا نكرد. حجر بن عدى و يارانش را كشت، براى پسرش يزيد بيعت گرفت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز مسموم ساخت.(2)

نقل است كه معاويه چهار كار كرد كه اگر تنها يكى از آن ها را كرده بود، باز مايه هلاك وى بود: يكى آن كه بى خردان را بر امت اسلامى مسلط كرد و خلافت را بدون مشورت و رأى كسانى ربود كه باقى مانده اصحاب و اهل فضيلت بودند. دوم آن كه فرزند شراب خوار، خزپوش و تنبورزن خويش را به عنوان خليفه بر گرده مردم سوار كرد. سوم آن كه زياد بن ابيه، فرزند زن بدكاره را به خود منسوب كرد درحالى كه پيامبر (ص) فرموده بود: «فرزند از آن بستر (شوهر رسمى) است و براى زناكار سنگ است» و چهارم آن كه حجر بن عدى و يارانش را به ناحق كشت.(3)

به هرروى، پاى مندى امام بر اصول و ارزش هاى اسلامى - اجتماعى، چندان به سود حضرتش خاتمه نيافت، چون رقيبان سياسى و جاهلان اجتماعى، وقتى از

ص:310


1- (1) . رسائل جاحظ، ص 294
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 29.
3- (3) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 208.

همراه سازى او نااميد شدند، به كشتنش روى كردند. آورده اند ميان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسرش جعده، اختلافى بود؛ از همين رو، مى خواست تا او را طلاق دهد. معاويه از اين فرصت بهره گرفت و با دادن صد هزار درهم و نيز وعده ازدواج

با يزيد، او را به كشتن امام ترغيب كرد.(1) وى نيز چنين كرد. مدائنى مى نويسد: «چهار بار به امام زهر نوشانده شد.» امام هم فرمود: «مكرر مسموم شده ام، اما هيچ يك به سختى اين بار نبود.»(2) گفته اند: از وقتى امام شهيد شدند، مردم به زبونى درافتادند(3)

و به راستى نيز چنين بود.

راهبردهاى امام در مواجهه با ناهنجارى ها
اشاره

در ضمن آنچه گفته آمد، عملاً راهبردهاى امام نيز تا حدى روشن گرديد، درعين حال برخى از مهم ترين آن ها چنين است:

الف) اصلاح جامعه انسانى و امت حضرت محمد (ص)

مهم ترين راهبرد امام را مى توان در اين نكته جست جو كرد؛ چنان كه ديگر پيشوايان مذهبى از چنين راهبردى پيروى مى كردند. وظيفه امام جز آنچه براى پيامبر (ص) تعريف شده نيست و پيامبر به حكم آيات قرآنى، دنبال ساختن انسان متعالى و آگاه سازى او و ساختن جامعه سالم بودند. اگر براى امام تحقق چنين امرى با داشتن حكومت حاصل شود، آن را در اختيار مى گيرد و اگر با واگذارى آن، جامعه صلاح يابد، بى گمان به آن روى مى كند.

ص:311


1- (1) . اسدالغابه، ج 2، ص 15؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 253-252؛ اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 404-403؛ الارشاد، ج 2، ص 16-15؛ الاحتجاج، ج 2، ص 13-12.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 14-13.
3- (3) . همان، ص 51-50.

جامعه مدنظر امام، جامعه اى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى و بارزترين وجه آن عدالت و برابرى همگان در برخوردارى از مزاياى اجتماعى، حرمت انسانى، آزادى و امنيت بود. ازاين رو، براى تحقق چنين جامعه اى مى كوشيدند اگر اقتدار

آن حضرت به فاصله گيرى از چنين جامعه اى مى انجاميد، ديگر چه اعتبارى براى آن مى توانست قائل شود؟ امام در گفت وگوى آغازين خويش با بيعت كنندگان، وقتى با شرط جنگ با دشمن مواجه شدند، آشكارا نظر خويش را به ملاحظات مذهبى و دينى، نه لزوماً سياسى معطوف كردند، بدين جهت، شرط قتال با كسانى را كه حلال خدا را حرام كرده اند، از ذهنيت آنان مى زدايند. البته در اين شرط به ظاهر عام، مصاديق معينى درنظر داشتند كه چه بسا افراد خاصى در آينده به اين منظور به سپاه امام بپيوندند.(1) همين امر امام را از پذيرش آن برحذر مى داشت. روشن است كه براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خلافت به معناى حاكميت مستبدانه و رفتار خشونت بار با مخالفان خويش تعريف نشده بود، بلكه حضرت امامت مردم را كه هدايت به سوى صلاح و درستى بود، درنظر داشتند و چه بسا اين هدف با ملايمت و مسالمت به دست آمدنى بود؛ ازاين رو در شرط بيعت، به جاى قتال، مسالمت با هر كس كه حسن با او در صلح باشد، گنجانده شد.(2) هم چنين در نامه خويش به معاويه، بر چند نكته اساسى پاى فشردند كه از رويكرد دينى و استراتژى آسمانى آن حضرت حكايت مى كند؛ بيان جايگاه و ويژگى پيامبر (ص) كه رحمت عالميان است. دو ديگر آشكارسازى حق به دست او و از بين بردن شرك و بت پرستى و سوم اصرار آن حضرت بر شايسته سالارى كه در جامعه دينى

ص:312


1- (1) . نك: صلح امام حسن، ص 175.
2- (2) . الفتوح، ج 4، ص 148؛ تاريخ طبرى، 2، ص 5.

حرف اول را مى زند. ايشان معاويه را ازآن جهت كه نه فضيلتى در دين دارد و نه اثرى در دين پديد آورده، از شايستگى بر جامعه بى بهره مى دانستند.

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تأكيد بر اين كه پذيرش صلح براى اصلاح امت محمد (ص) و حفظ خون آنان است،(2) ديگران را به همراهى با خويش خواندند. اصلاح جامعه اسلامى همه دغدغه حضرت بود. لذا حتى حاضر نبودند خيانتى را - هرچند منافعش در آن باشد - پذيرا شوند، چنان كه وقتى پيك معاويه نزد ايشان آمد و ضمن سخنان خود گفت: «از خدا مى خواهم شما را حفظ كند و اين قوم را هلاك سازد،» مى فرمايد: «آرام! به كسى كه تو را امين خود دانسته، خيانت نكن. براى تو همين بس كه مرا به خاطر پيامبر و پدر و مادرم دوست بدارى، اما در خيانت كارى تو همين بس است كه جمعى به تو اطمينان كنند و تو دشمن آنان باشى و آنان را نفرين كنى.»(3)

ب) احياى سنت نبوى در پرتو وجود اهل بيت (عليهم السلام)

آموزه هاى آسمانى كه در قالب وحى الهى بر پيامبر (ص) نازل شده و در قالب كتاب قرآن لباس وجود يافته، براى راهنمايى مسلمانان كافى نيست؛ نه ازآن رو كه همه نيازمندى هاى آدميان را در خود جاى نداده، بلكه بدان سبب كه درك و دريافت تام و تمام آن از عهده آدميان عادى خارج است و گشايش اين مشكل به دست نبى مكرم اسلام و سنت ايشان در باور شيعى، توسط امامان معصوم امكان پذير شده است. خداوند خود در قرآن، مسلمانان را به پيروى از اوامر و

ص:313


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 55.
2- (2) . الاستيعاب، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.
3- (3) . صلح امام حسن، ص 315 به نقل از الملاحم و الفتن، ص 143.

نواهى آن حضرت فراخوانده(1) و زندگى ايشان را به عنوان الگوى كامل معرفى فرموده(2) و مسلمانى را با در نظر داشت آن معنا كرده است.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين

رويكرد، به مثابه استراتژى كلان به طراحى و تدبير امور روى آوردند. ايشان هم در زمان بيعت با مردم(4) و هم در زمانى كه با معاويه مكاتبه داشتند، بر اين اصل اساسى تأكيد مى كردند.(5) اما آنچه موجب تمايز رويكرد آن حضرت در مقام سردمدار تفكر شيعى با ديگر رويكردهاست، شناسايى اهل بيت (عليهم السلام) به مثابه كانال ورود به سنت نبوى است.

امام در مواقع مختلفى، بر موقعيت خانوادگى خويش و انتسابش به خاندان وحى تأكيد مى كردند. بديهى است كه ايشان هم چون ديگر امامان، در پى فضيلت انگارى اين انتساب و جلب توجه ديگران از اين طريق نبودند؛ اين موضوع بر آن حضرت و جامعه عهد ايشان پوشيده نبود كه در تفكر اسلامى، شرف و فضيلت به ارث و خاندان حاصل نمى شود؛ بلكه تنها فضيلت هاى اكتسابى و ارج مندى هاى اختيارى مى تواند براى مسلمان اعتبار بيافريند،(6)

اما دو نكته اصولى، علاوه بر جنبه هاى روانى و تربيتى تأثيرگذار، موجب چنين رويكردى بود: يكى آگاهى اهل بيت (عليهم السلام) از سنت و سيره نبوى، به حكم آن كه در خلوت و جلوت او را همراه بوده اند. ديگر تصريح و نصى كه از سوى خداوند

ص:314


1- (1) . سوره حشر، آيه 7.
2- (2) . سوره احزاب، آيه 22.
3- (3) . سوره آل عمران، آيه 31.
4- (4) . در زمان بيعت، امام پيروى از كتاب خدا و سنت رسول را به عنوان شرط اساسى ذكر مى كند. (نك: تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص) 186.
5- (5) . الفتوح، ج 4، ص 291.
6- (6) . خداوند در قرآن مى فرمايند: ان اكرمكم عند الله اتقيكم. (سوره حجرات، آيه 13؛ الغارات، ج 2، ص 823؛ الاختصاص، ص 341).

در پاكى و والايى آنان رسيده بود و عملاً آنان را بهترين طريق براى بيان سنت معرفى مى كرد. بنابراين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اين اصل به شدت پافشارى داشتند تا

خود را از اهل بيت (عليهم السلام) و از كسانى معرفى نمايند كه خداوند ناپاكى را از آنان زدوده است.(1)

ج) حفظ جماعت مسلمانان

گرچه رويكرد به حكومت، هميشه و در طول تاريخ به عنوان اكتساب قدرت مورد توجه بوده، افرادى بودند كه به راستى آن را وسيله اى در جهت اهداف والا و تحكيم هويت مسلمانى و استحكام جامعه اسلامى مى ديدند(2) و اگر دست يابى به آن ها به طريق ديگرى ممكن مى شد يا اختيار حكومت موجب تضعيف آن ها مى گرديد، به حكم ارزش هاى دينى از آن دست كشيده، مسير ديگرى را مى پيمودند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگويى در اين ميان بودند كه به دنبال حضرتش، ديگر پيشوايان نيز همان راه را پيمودند. ايشان اصل حكومت را از ضرورت هاى زندگى جمعى آدميان مى دانستند و فرمودند:

مردم به زمام دارى نيك يا بد، نيازمندند تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند. به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد؛ جاده ها امن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان هستند،(3)

اما وقتى حصول اهداف والا را از اين طريق ميسر نديدند، با تأكيد فرمودند:

ص:315


1- (1) . المستدرك، ج 3، ص 173.
2- (2) . همان، ص 176.
3- (3) . نهج البلاغه، خطبه 40.

مرا رها كنيد و به ديگرى چسبيد! اگر براى شما وزير باشم بهتر از آن است كه بر شما امير باشم.(1)

نيز زمام دارى غير مسئولانه را با پست ترين چيزها برابر مى دانستند.(2) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با اين رويكرد به مقوله حكومت مى نگريستند، ازاين رو، چون در معرض تفرق جماعت مسلمانان قرار گرفتند، دست از حق قانونى خويش برداشتند و آن را به معاويه واگذاردند، بدان شرط كه به كتاب خدا و سنت رسول او پاى بند باشد(3) و وقتى با اعتراض تند و بى ادبانه برخى از همراهان خود مواجه شدند، فرمودند:

آگاه باشيد! آنچه شما با وجود جماعت، بد مى شماريد بهتر از آن چيزى است كه در جدايى و تفرق خوب مى انگاريد.(4)

د) حفظ جان و مال مردم و شيعيان

امنيت اجتماعى از مسائل بنيادين حيات انسانى است و بدون آن، نه تنها رشد تمدنى حاصل نمى شود، بلكه حيات عادى و ابتدايى نيز دچار مخاطره مى گردد. گذشته از نوع رفتارى كه معاويه با اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان در پيش گرفته بود، دغدغه اى دوچندانى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پديد آورده بود. بدين جهت آن حضرت مى كوشيدند تا به هر طريقى امنيت عمومى فراهم گردد. گنجاندن بندى در صلح نامه با اين مضمون كه مردم بر جان، مال، فرزندان و زنان خويش در امان

ص:316


1- (1) . همان، خطبه 92.
2- (2) . همان، خطبه 3.
3- (3) . فتح البارى، ج 13، ص 54.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.

باشند،(1) زاده چنين رويكردى بود. چنان كه تأكيد بر امنيت اصحاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيانش به طور خاص، از ذهنيت و آگاهى امام نسبت به معاويه حكايت مى كرد.(2)

امام هم در مفاد صلح نامه، به اين اصل بنيادين توجه داشتند و هم در خطابه هاى خويش، آن را به مردم همراه خود يادآور شدند كه «من براى حفظ خون شما و اصلاح مسلمانان به چنين كارى دست زدم و مى دانم كه اين آزمون و متاعى است براى شما تا زمان معلوم.»(3)

گر چه امام مى دانستند چنين احساس مسئوليتى را دوستان و دشمنان نخواهد پذيرفت: دشمنان آن را حمل بر توانايى خويش تفسير كرده و دوستان بر ناتوانى يا ترس امام اما براى آن حضرت هيچ يك از اين ها نمى توانست در مقابل جان مسلمانان كارگر افتد.

ه) تبيين خط اصول ارزشى و اخلاق

شناخت ارزش از ضدارزش و اخلاق از بى اخلاقى، در كوران زندگى اجتماعى براى بسيارى از آدميان ناممكن مى شود و به آسانى نمى توان نشان داد چه چيز بر پايه اخلاق و فضيلت پيش مى رود و چه كسى از ارزش ها و اصول انسانى اسلام سودجويى مى كند. كار پيشوايان دين، تبيين خطمشى زندگى و شناسايى راه درست از كژى و از آن بالاتر تعيين شاخص هايى براى اندازه گيرى آدميان است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين راهبرد توانستند از يك سو شيعيان واقعى را از رياكاران دنياطلب بازشناسند و از ديگر سو، نقاب از چهره مدعيان ديانت و شيفتگان قدرت بردارند. چنان كه تاريخ بيان مى دارد، شمار آنانى كه براى بيعت با امام گردآمده بودند زياد بود، اما چه تعداد از اينان در همراهى خويش صادق

ص:317


1- (1) . الفتوح، ج 4، ص 290.
2- (2) . همان، ص 291.
3- (3) . المصنف، ج 7، ص 277؛ السنن الكبرى، ج 8، ص 173.

بودند و چه بخشى به آسانى از گرد حضرت پراكنده شدند.(1) رفتار حساب شده امام نقاب از چهره ها برداشت. دسته اى از امويان، برخى از خوارج و گروهى از شكاكان كه در ميان اصحاب جاى گرفته بودند، شناسانده شدند.(2) اصحاب واقعى آن حضرت دريافتند كه در ميانشان چه كسانى نفوذ كرده اند. حمله جراح بن سنان اسدى به امام و مجروح ساختن آن حضرت،(3) غارت چادر ايشان و بيرون كشيدن سجاده از زير پاى حضرت،(4) توسط كسانى سر زد كه تا اين زمان در ميان ياران آن حضرت بودند. علاوه بر اين ها روشن سازى چهره معاويه كه خود را به عنوان مسلمانى دردمند و شايسته خلافت معرفى كرده بود، در پس اين راهبرد تحقق يافت. گر چه او براى امام و خواص ناشناخته نبود، چنان كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در توصيه اش به يكى از اميران فرموده بود: «معاويه از پيش رو، پشت سر، طرف راست و طرف چپ انسان پيش مى آيد، پس هوشيار باش و از او غافل مباش،»(5) اما افرادى هم چنان وى را به عنوان صحابى و خليفه پيامبر (ص)، داراى دغدغه دينى مى انگاشتند. راهبرد امام، اسرار معاويه را فاش و اهداف او را براى بسيارى آشكار كرد و نشان داد كه خون خواهى عثمان كه به پشتوانه آن نبرد با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، را براى خود مشروع ساخته بود، براى وى اساساً بهانه اى بيش نبود، چون در صلح نامه عدم تعقيب آنان را پذيرا شده بود.(6) امام هم چنين نشان دادند كه وى نه تنها پاى بند به تعهدات خويش نيست،(7)

بلكه به ديانت مردم نيز كارى

ص:318


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216.
2- (2) . نك: صلح امام حسن، ص 100 به بعد.
3- (3) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 263.
4- (4) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 42.
5- (5) . الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 176.
6- (6) . الفتوح، ج 4، ص 291؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 183.
7- (7) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 189.

ندارد و تنها امارت و حكم رانى بر مردم براى وى اهميت دارد؛ چنان كه در جمع كوفيان اعلام كرد: من با شما براى نماز و زكات و حج نجنگيدم - كه خود چنين مى كنيد - بلكه براى امارت بر شما جنگيدم.»(1)

نتيجه

راهبردهاى امام در تقابل با دستگاه منحرف سياسى كه به هر وسيله اى براى كسب قدرت تمسك مى جست؛ (از تطميع(2) و تهديد،(3) تا تحريف واقعيت ها)،(4) و نيز در اصلاح جامعه دورشده از مسير حقيقت، آن چنان مؤثر واقع شد كه باگذشت اندك زمانى، بسيارى از مردم به اهميت آن پى بردند. سال مصالحه را «سال جماعت» ناميدند(5) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از زبان پيامبر (ص) به وصف اصلاح دهنده ميان مسلمين شناساندند.(6)

به رغم گفت گوهايى كه درباره اين حديث ميان شيعه وجود دارد، از اين حيث كه اقدام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كارى به صلاح جامعه اسلامى و جماعت مسلمانان دانسته اند، اهميت دارد و از تسليم همگان در مقابل تدبير دورانديشانه امام حكايت مى كند. هم چنين اندوهى كه با شهادت امام دامن گير مردم مدينه شد، نشان ديگرى از تعظيم بيش از حد مردم در پيشگاه آن بزرگ تاريخ دارد. آورده اند كه زنان بنى هاشم تا يك ماه براى حضرت نوحه مى كردند و مى گريستند و مردم در سوگ وى تا مدتى گريان بودند و بازارهاى مدينه را باز نمى كردند و در تشييع جنازه ايشان آن قدر جمعيت گرد هم آمده

ص:319


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191.
3- (3) . الكامل، چ 5، ص 176.
4- (4) . نك، صلح امام حسن، ص 313 به بعد.
5- (5) . الصحيح لابن حبان، ج 15، ص 38؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 222.
6- (6) . المستدرك، ج 3، ص 175.

بودند كه اگر چيزى از آسمان مى افتاد جز بر سرهاى مردم قرار نمى گرفت.(1)

همه اين تغيير جهت ها، از تدبير امام و پاى بندى ايشان به راهبردهاى متعالى سرچشمه مى گرفت كه شكوهى در تاريخ آفريد.

منابع

1. ابن ابى الحديد مدائنى، عزالدين ابوحامد بن هبة الله بن محمد (656 ه)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: داراحياء الكتب العربيه، 1387 ق.

2. ابن ابى شيبه كوفى (235 ه)، المصنف، سعيد اللحام، چاپ اول، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1409 ق.

3. ابن اثير جزرى، عزالدين ابوالحسن على بن محمد (م 630)، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1409 ق.

4. ابن اعثم كوفى (314 ه)، الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دار الاضواء، 1411 ق.

5. ابن الأثير، عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم (630 ق)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دار صادر، 1385 ق.

6. ابن جرير طبرى، أبوجعفر محمد (310 ه)، تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387 ق.

7. ابن حبان، صحيح ابن حبان (354 ه)، شعيب الارنؤوط، چاپ دوم، موسسة الرساله، بى تا.

ص:320


1- (1) . همان، ص 173.

8. ابن حجر عسقلانى، شهاب الدين (852 ه)، فتح البارى به شرح صحيح بخارى، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408 ق.

9. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (808 ق)، تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتدأ و الخبر فى ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاكبر)، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.

10. ابن شهر آشوب سروى (588 ه)، مناقب آل ابوطالب، لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف اشرف: مطبعة الحيدريه، 1376.

11. ابن عبدآلبر، ابوعمر يوسف احمد بن عبدالله نمرى (463 ق)، الاستيعاب، تحقيق: على محمد بجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

12. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن بن هبة الله شافعى (571 ق)، ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق محمدباقر محمودى، لبنان: مؤسسه المحمودى للطباعة و النشر، 1400 ق.

13. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن بن هبة الله شافعى (571 ق)، تاريخ مدينۀ دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1415 ق.

14. ابن كثير الدمشقى، أبى الفداء اسماعيل (774 ق)، البدايه و النهايه، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408 ق.

15. ابن واضح يعقوبى، احمدبن أبى يعقوب بن جعفركاتب عباسى (284 ق)، تاريخ يعقوبى، دارصادر، بيروت: بى تا.

16. ابوحنيفه احمد بن داود (282 ق)، دينورى، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات رضى، 1368.

17. اربلى، ابى الحسن على بن عيسى ابن ابى الفتح (693 ه)، كشف الغمه فى معرفة الائمه، چاپ دوم، بيروت: دارالاضواء، 1405 ق.

ص:321

18. اصفهانى، على بن حسين بن محمد ابوالفرج (356 ه)، مقاتل الطالبيين، تقديم و تصحيح: كاظم مظفر، چاپ دوم، قم: موسسۀ دارالكتاب للطباعة و النشر، 1385 ق.

19. امينى، عبدالحسين احمد (1392 ه)، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، چاپ چهارم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1397 ق.

20. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، چاپ پانزدهم، تهران: انتشارات آسيا، 1365 ش.

21. بحرانى، سليمان عبدالله ماحوزى (1121 ق)، الاربعين، تحقيق سيدمهدى رجايى، چاپ اول، قم: امير، 1417 ق.

22. حاكم نيشابورى، ابوعبدالله (405 ه)، المستدرك، يوسف عبدالرحم مرعشلى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

23. خطيب بغدادى، ابى بكر احمد بن على (463 ق)، تاريخ بغداد او مدينه السلام، تحقق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

24. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد (748 ه)، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارنؤوط، چاپ نهم، بيروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

25. شريف مرتضى، ابوالقاسم على بن حسين موسوى (436 ق)، تنزيه الانبياء، چاپ دوم، لبنان: دارالاضواء، 1409 ق.

26. شيخ طوسى، ابوجعفرمحمدبن حسن (460 ه)، امالى، قم: دارالثقافة للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ اول، 1414 ق.

27. شيخ مفيد (413 ه)، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تحقيق موسسه آل البيت لتحقيق التراث، بيروت: دارالمفيد، 1414 ق.

ص:322

28. طاووس حلى، سيدرضى الدين على (664 ق)، اليقين، چاپ اول، قم: مؤسسة الثقلين لاحياء التراث الاسلامى، 1413 ق.

29. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن (548 ه)، اعلام الورى باَعلام الهدى، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1417 ق.

30. طبرسى، ابومنصور احمد بن ابى طالب (قرن 6 ه)، الاحتجاج على اهل اللجاج، تحقيق محمدباقر خرسان، چاپ اول، مشهد: نشر مرتضى، 1403 ق.

31. قاضى نعمان مغربى (363 ه)، شرح الاخبار، سيدمحمدحسين حسينى ميلانى، چاپ دوم، قم: موسسة النشر الاسلاميه التابعة لجماعة المدرسين، 1414 ق.

32. مجلسى، محمدباقر (1111 ه)، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار ائمة الاطهار (عليهم السلام)، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1413 ق.

33. محمدجعفرى، سيدحسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمد تقى آيت اللهى، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366 ش.

34. المزى، جمال الدين ابى الحجاج يوسف (742 ق)، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، تحقيق دكتر بشار عواد معروف، چاپ چهارم، بيروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

35. نسايى، ابوعبدالرحمان احمد بن شعيب بن على (303 ه)، السنن الكبرى، عبدالغفار سليمان بندارى و سيدكسروى حسن، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ق.

36. ياقوت حموى، شهاب الدين ابوعبدالله (626 ه)، معجم البلدان، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1399 ق.

ص:323

گذارى بر اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

مرضيه محصص(1)

چكيده

اهتمام به فضايل، راهبردهايى اصيل در مسير صعود مادى و معنوى بشر محسوب مى شود و آرمان اخلاق مند كردن اعضاى جامعه، از دغدغه هاى ديرين متفكران در حوزه اجتماعى دين بوده است. امروزه تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام فزون تر به اين مقوله را فراهم آورده است. در اين بررسى، از ره گذر استقصاء آموزه هاى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابتدا نگرش حضرت به فضاهاى اجتماعى اشاره گرديده و سپس مصاديق ارزش هاى اخلاقى در حوزه اجتماع، استخراج و تبيين شده است. بخشندگى، شكيبايى، اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى، رايزنى، رفق و مدارا، از مهم ترين ويژگى هاى اخلاقى به شمار مى آيند كه بايسته است در حوزه اخلاق اجتماعى بيش تر به آن توجه شود.

واژگان كليدى: ارزش هاى اخلاقى، اجتماع، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

ص:324


1- (1) . دكترى علوم قرآن و حديث، استاديار گروه معارف اسلامى دانشگاه شهيد بهشتى.
بيان مسأله

مطالعه پيشينه جوامع بشرى، گوياى اين امر است كه وضع قوانين حقوقى در اجتماع بدون برخوردارى از پشتوانه اخلاقى، نمى تواند ضامن پيشرفت و سعادت افراد باشد. از ديگر سو تاريخ دانش بشرى، تبديل پراكندگى ها به انسجام و انتظام را يكى از وجوه شكلى بلوغ انديشه ها برشمرده است. امروزه اين سير در بسيارى از منابع اصيل آموزه هاى وحيانى (قرآن كريم و سنت معصومان (عليهم السلام)) نيز تحقق يافته و تدوين موضوعى مباحث مطرح شده در اين ميراث گران سنگ، در قالب هاى متعدد و رويكردهاى متنوعى سامان يافته است. در اين ميان، آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان يكى از تجلى گاه هاى بى بديل مكتب اسلام، قابليت ارائه برنامه جامع و سعادت مندانه زندگى بشر را اثبات نموده است.

آرمان اخلاق مندكردن اعضاى جامعه، پيش از آن كه به عنوان دغدغه اى مشترك ميان متفكران دوره هاى مختلف مطرح گردد، همواره در كتب و اسناد دينى اسلامى به انحاء گوناگون به آن توجه شده و مى توان اذعان داشت كه از اركان بنيادين در حوزه اجتماعى دين محسوب شده است.(1)

در اين ساختار، ارزش هاى اخلاقى از فطرت انسان سرچشمه مى گيرد و از آن جا كه فطرت در همه انسان ها مشترك است، ارزش هاى اخلاقى نيز در همه زمان ها و مكان ها يك سان است. وجه تمايز اين نظام بر ديگر نظام هاى اخلاقى برون دينى، توجه خاص بر دوبعدى بودن ساحت وجودى انسان و تنظيم هماهنگ نيازهاى فردى و اجتماعى اوست.

ص:325


1- (1) . فرشته آهنگرى، «پيشينه و بنيادهاى اخلاق در ايران و جهان» فصل نامه علم اخلاق در علوم و فناورى، ش 3 و 4، سال 1386، ص 12.

با توجه به چندگانگى مفهوم «اخلاق»، قلمرو اخلاق در پژوهش حاضر، اعم از فضيلت ها، منش ها، ملكات نفسانى و حوزه هاى رفتارى است.(1)

بنابراين در اين نوشتار، ضمن بررسى برخى آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صفات نفسانى خوب و رفتارهاى پسنديده در حوزه اجتماع كه بسامد بيش ترى در كلام ايشان داشته، بازشناسى مى گردد.

اخلاق به عنوان مجموعه اى از ملكات و صفات، يكى از قلمروهاى پوياى زندگى اجتماعى محسوب مى شود. مى توان گفت: مجموعه اى از مفاهيم و انديشه ها كه به تبيين كاركردها و سازمان دهى اهداف در جهت نيل به كمال و سعادت انسان در حوزه اجتماع مى پردازد، نظام ارزش هاى اخلاقى اطلاق مى شود. هر نظام اخلاقى، دربردارنده اصول و قواعدى اساسى است و برمبناى ديدگاه خاصى سامان مى يابد كه درباره مقوله هايى هم چون خدا، انسان، جهان و جامعه ارائه داده است. به طوركلى، اخلاق اجتماعى، به بررسى ارزش هاى اخلاق در حوزه رابطه انسان با انسان هاى ديگر مى پردازد.

ارزش ها عاملى مؤثر بر ثبات شخصيتى افراد و حيات اجتماعى به شمار مى آيند و پاى بندى به ارزش آن ها، عاملى تعالى بخش در دگرگونى جوامع محسوب مى شوند؛ زيرا كيفيت زندگى و چگونگى مناسبات و روابط افراد با يكديگر را شكل مى دهند. ارزش ها اعتباراتى هستند كه ملاك التزام و پاى بندى افراد در مقام عمل محسوب مى شوند و زيرساخت هاى مهم تربيت به شمار مى آيند. «ارزش ها در حقيقت عبارت اند از: عمل گزينشى كه آدمى در اوضاع مختلف زندگى به آن تكيه مى كند و جهت گيرى هاى اساسى و ميل هاى عميق و

ص:326


1- (1) . ملامهدى نراقى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوى، ج 1، ص 26-27؛ نشر حكمت، 1377؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 4، ص 116-117، قم: مكتبه المصطفى، بى تا.

ريشه دار او و اشيايى كه نزد او از احترام و تقدس بهره مند هستند را دربرمى گيرد.»(1) «سعادت و سلامت جامعه در گرو تحقق انسانيت واقعى و انسانيت واقعى در گرو شناخت و عمل به ارزش هاى اصيل انسانى، به ويژه ارزش هاى اخلاقى و دينى است.»(2)

تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام بيش تر به اين مقوله را موجب گرديده است. در عصر حاضر، فراوانى انگيزه هاى فساد و انحراف، موضوعى بسيار مهم محسوب مى گردد و بشر ناگزير است براى تحقق جامعه سالم و ايجاد تعادل روانى در افراد، به حاكميت اخلاق روى آورد.

آن چه در آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) اهميت دارد، طرح اسلام به عنوان يك فقه عملى و اجتهادى مبتنى بر نصوص دينى و آموزش اخلاق اسلامى در قالب احاديثى است كه انسان را در متن جامعه انسانى مى بيند و مى كوشد تا او را جزيى از يك مجموعه بزرگ و متعامل با آنان تربيت كند و درعين حال، هويت او را در چارچوب اسلام حفظ نمايد. در اين زمينه، نوشتار حاضر بررسى آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در بعد اخلاق اجتماعى رصد مى كند. بر اين اساس، به پرسش هاى پژوهشى ذيل پاسخ مى دهد:

1. در روايات حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كدام يك از فضاهاى اجتماعى پرداخته شده است ؟

2. مصاديق اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدام است ؟

ص:327


1- (1) . سيدحسين سيدى، بررسى روان شناختى تحول ارزش ها، ص 62، تهران: آستان قدس رضوى، 1378.
2- (2) . احمد رهنمايى، درآمدى بر فلسفه تعليم و تربيت، ص 49-50، قم: مؤسسه آموزشى امام خمينى، 1383.
مصاديق توجه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فضاها و گروه هاى اجتماعى
اشاره

دين مبين اسلام، در تمامى ابعاد زندگى به ويژه بعد اجتماعى براى كسب شناخت درست، اهميت بسيارى قائل شده و راه هاى نيل به تعالى انسانى را يادآور گرديده است. برقرارى روابط اجتماعى مطلوب، از جمله اين راه ها محسوب مى شود. در اين زمينه، بررسى حيطه توجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فضاها و گروه هاى اجتماعى، موضوعى شايان توجه است.

الف) توجه به مسجد

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مسجد به عنوان محيطى اجتماعى ياد كرده كه آثار شگرفى بر ساحت وجودى انسان برجاى مى گذارد. ايشان مى فرمايد:

هركس پيوسته به مسجد رود، قطعاً به يكى از اين هشت فايده خواهد رسيد: نشانه محكمى براى ايمان؛ دوستى كه از تجربيات او بهره گيرد؛ كسب دانش و آگاهى عمومى بيش تر؛ جذب رحمت الهى و شنيدن مفاهيمى كه رهنمون كننده او به هدايت الهى و دوركننده او از انواع امور نكوهيده است؛ هم چنين در اثر اجتماعى شدن يا به دليل نگرش مردم از گناه دورى مى كند و يا بر اثر تقويت ايمان، به سوى گناه نرود.(1)

بر مبناى اين روايت، مى توان گفت: توجه خاص حضرت به مسجد به عنوان يكى از نمادهاى اجتماعى مسلمانان و برشمردن آثار اين حضور اجتماعى، شاهدى بر ترغيب پيروان به توجه به اين موضوع است. اين استنتاج، با مطالعه ديگر سخنان ايشان قوت بيش ترى مى يابد. روزى اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معناى كلمه «سديد» را در آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً) را پرسيدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كردند: «يعنى سخنى كه به واسطه آن بتوانيم باعث

ص:328


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 108، بيروت: مؤسسه الوفاء 1404؛ ابن شعبه حرانى، تحف العقول، تصحيح على اكبر غفارى، ص 235، بى جا، كتاب فروشى اسلاميه، 1366.

از بين رفتن منكر و ناشايستى بشويم.» همان طور كه ملاحظه مى شود، در اين تعبير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تفسيرى كاملاً اجتماعى از واژه سديد بيان فرموده اند.

ب) توجه به گروه هم سالان

از آن جا كه كيفيت روابط اجتماعى، از ماهيت روابط افراد با يك ديگر سرچشمه مى گيرد، آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، الگويى ايمنى بخش براى انتخاب دوست و برقرارى روابط پايدار را نشان مى دهد. ايشان مى فرمايند:

با كسى دوستى كن كه رفاقت او شايسته شخصيت تو باشد و هرگاه از او يارى طلبيدى، مساعدت نمايد و هرگاه سخنى گفتى، تو را تصديق نمايد؛ اگر به او نزديك شدى، جايگاهت را گرامى دارد و اگر نيازى داشتى، دريغ ننمايد؛ اگر از تو نيكى ببيند، آن را فراموش نكند؛ اگر سكوت كردى، او سخن را آغاز نمايد؛ اگر گرفتار شدى، با تو هم دردى نمايد؛ از جانب وى متحمل گزندى نشوى و تو را بر خود مقدم شمارد.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجه به ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى را عاملى تعيين كننده در گزينش و استمرار ارتباطات دوستانه در عرصه اجتماع محسوب مى نمايند. آن حضرت همگان را از برقرارى روابط اجتماعى با انسان هاى نادان و موقعيت نشناس و ناتوان در گرفتن تصميم هاى درست برحذر داشته اند؛ زيرا هم نشينى با اين افراد، سوق دهنده به اين ويژگى هاست. ايشان مى فرمايند:

پيروى از افراد پست و حقير و هم نشينى با گمراهان، موجب سفاهت و فرومايگى است.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايتى ديگر، همگان را از دوستى با افراد دروغ گو، چاپلوس و اهل غيبت، بر حذر مى دارند.

(3)

ص:329


1- (1) . ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 8، ص 211، قم: مؤسسه آل البيت:، 1408.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 115.
3- (3) . تحف العقول، ص 408.
مصاديق اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

درباره فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى از محدثان شيعه و سنى نقل شده است.(1) حضور آن حضرت در ميان اصحاب كسا، بيعت رضوان و روايات متعدد نبوى در مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گوياى جايگاه منيع ايشان در تاريخ فكرى و اجتماعى تشيع است. رسول اكرم (ص) مى فرمايند:

اگر عقل در مردى مجسم مى شد، همانا حسن بود.(2)

از آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حوزه اخلاق اجتماعى موضوعاتى برداشت مى شود از جمله:

الف) بخشندگى

فرآيند نزاع تمايلات عالى انسانى و غرايز سرشتى، در صحنه زندگى اجتماعى بشر، غالباً به وقوع لغزش هايى مى انجامد. در چنين عرصه اى، روحيه بخشش يكى از مكارم اخلاقى ستودنى محسوب مى گردد. اين خوى پسنديده، پرتوى از احساسات انسان دوستانه را در دل ها ايجاد مى كند و دشمنى ها را مى زدايد. به اين موضوع نه تنها در آموزه هاى دينى توجه شده بلكه به عنوان متغيرى مهم و اثرگذار بر سلامت روانى افراد در اجتماع، تحقيقات و مطالعات متعددى در عرصه علوم زيستى و اجتماعى را به خود اختصاص داده است. طرح مدون مفهوم بخشش، از اواخر دهه 1980 ميلادى آغاز گشت. از اين منظر، فرآيند بخشش نوعى مهربانى غيرقابل استحقاق و ملايمت نسبت به فرد خاطى است و

ص:330


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1996؛ ابن سعد، طبقات الكبرى تصحيح محمد شبلنجى، نورالابصار، ص 120-119، مصر: المطبعه اليوسفيه، بى تا؛ تحف العقول، 1379، ج 4، ص 24.
2- (2) . ابراهيم جوينى خراسانى، فرائدالسمطين، تحقيق محمدباقر محمودى، ج 2، ص 68، بى تا.

نقش به سزايى در تسكين هيجان منفى، افزايش اعتماد به نفس و كاهش خشم و اضطراب ايفا مى نمايد و از بروز رفتارهاى ناسازگارانه اجتماعى پيش گيرى مى كند و به ارتقاى سلامت اجتماعى منجر مى نجامد.(1)

فرهنگ دينى از قرن ها پيش، بخشش را يكى از مكارم اخلاقى در روابط ميان فردى معرفى نموده است. مى توان گفت: از ملزومات اصلى تخلق به بخشندگى در حوزه اجتماع، خويشتن دارى يا تسلط بر نفس از طغيان، و مهار خشم است كه در فرهنگ دينى با واژه «حلم» تداعى مى گردد. بروز اين ويژگى اخلاقى در اجتماع، به صورت وقار، پرهيز از شتاب زدگى و ثبات رفتارى تجلى مى يابد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز بدين موضوع توجه خاصى نموده اند و از آن با عنوان پيش درآمد بلندهمتى ياد نموده(2) و فرموده اند كه هيچ عزتى همتاى آن نيست(3) و هر فردى متصف بدان گردد، در ساحت اجتماع همواره با خوش نامى زندگى مى كند.(4)

سفارش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اتخاذ اين سيره در برخوردهاى اجتماعى، جالب توجه است. ايشان مى فرمايند:

در مجازات گناه عجله نكن و ميان آن دو زمانى را براى عذرخواهى باقى بگذار.(5)

ب) شكيبايى

مفهوم شكيبايى در اصطلاح علماى اخلاق به ثبات، آرامش نفس، پايدارى در سختى ها و صبر تعبير شده است.(6)

اين ويژگى اخلاقى در عرصه اجتماع، به

ص:331


1- (1) . Worthington El. Dimension of forgiveness: psychological research and theoretical perspective, Templeton foundation press; 1997.
2- (2) . نهج البلاغه، كلمات قصار: 452.
3- (3) . همان، 113.
4- (4) . همان، 30.
5- (5) . ابن حمدون، تذكره الحمدونيه، بيروت، ج 4، ص 104، بيروت: دارصادر، 1417.
6- (6) . نراقى، همان، ج 4، ص 355.

سازگارى، بهزيستى و شكوفايى استعدادهاى فردى مى انجامد.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پدر بزرگ وار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقاومت در برابر ناملايمات اجتماعى را يكى از اركان بنيادين ايمان برشمرده اند.(2)

بررسى موضوع شكيبايى به عنوان اخلاقى اجتماعى در سال هاى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوياى اين امر است كه ميان مفهوم شكيبايى با صلابت و استقامت، پيوندى وثيق وجود دارد. به عبارت ديگر شكيبايى در سيره ايشان هرگز به معناى استيلاى روحيه انفعالى در برخوردهاى اجتماعى نيست، بلكه مقاومتى مقطعى با هدف نيل به اهداف كلان است. مطالعه كتب تاريخى، بهترين شاهد بر غلبه روحيه شكيبايى بر وجود نورانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. عصر ايشان در يك بررسى كلى به دو مرحله تقسيم مى شود: مرحله نخست، عصر حكومت ايشان است و تداوم بالندگى تشيع به شمار مى رود؛ اما به دليل كارشكنى هاى معاويه و تبليغات گسترده مخالفان، چندان دوام نيافت و مرحله دوم يعنى عصر مشقت و دشوارى آغاز گرديد. ستيز دولت اموى با تشيع حتى در كتب تاريخى اهل سنت پوشيده نيست.(3)

اين سير به شهادت شيعيان راستينى هم چون حجر بن عدى كندى و يارانش و در نهايت مسموم ساختن خود امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجاميد. بى ترديد هدايت جامعه اسلامى در چنين برهه اى از تاريخ، مستلزم شكيبايى فراوان در حوزه مسايل اجتماعى بوده است.

ج) اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى

تعاليم اسلام نه تنها فرد را در مقابل رفتارهاى شخصى مسئول مى داند،

ص:332


1- (1) . بهروز ميلانى فر، بهداشت روانى، ج 4، ص 16، تهران: نشر قومس، 1386.
2- (2) . نهج البلاغه، كلمات قصار: 30.
3- (3) . هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص 54، اصفهان: نشر نفائس المخطوطات، 1361؛ مقدسى، البداء والتاريخ، ج 6، ص 5، بيروت: دارالكتب العمليه، 1417.

بلكه در برابر گروه هاى مختلف اجتماعى از خانواده(1)، خويشاوندان(2)، همشهرى ها(3)، هم كيشان(4) و حتى نسبت به تمامى انسان ها مسئول مى داند. ايفاى اين گونه مسئوليت هاى اجتماعى، در هر عصر به اقتضاى موقعيت هاى مختلف، تنوع مى يابد.

بررسى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گوياى اين امر است كه ايشان در چندين برهه از زندگانى خويش، توجه حداكثرى به مسئوليت هاى اجتماعى داشتند. بنا بر روايات مختلف تاريخى، ايشان دو بار در طول زندگى، تمام اموال خود را در راه خدا به فقرا بخشيدند و سه بار نيمى از دارايى خويش را به مستمندان اختصاص دادند.(5)

د) رايزنى و مشورت

فعاليت هاى گروهى به بعد اجتماعى زندگى بشر بازمى گردد و منشأ آن تا حدى با علل و انگيزه هاى زندگى اجتماعى مشترك است. در اين ساختار، تفاوت استعدادها و توانايى هاى عقلى و جسمانى، عاملى مهم در گرايش بشر به پيوند با ديگر افراد محسوب مى شود. بر اين اساس، تعاليم اسلامى در بعد ارزش هاى اخلاقى، نگرشى مثبت به فعاليت هاى گروهى دارد و به نحو الزامى يا ترجيحى، وظايف متعددى را در قالب گروهى تعريف نموده است. در آيات قرآنى، آموزه رايزنى يا مشورت، يكى از نمادهاى بارز رويكرد اجتماعى دين به اجتماع

ص:333


1- (1) . سوره تحريم، آيه 9.
2- (2) . سوره نساء، آيه 2.
3- (3) . نهج البلاغه: خطبه 167.
4- (4) . بحارالانوار، ج 71، ص 339.
5- (5) . ابن واضح، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 215، بيروت: دارصادر، 1373.

محسوب مى شود.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به اهميت مشورت اشاره داشته و التزام به انجام دادن مشورت در امور مختلف را منجر به راه يابى به هدف برشمرده اند. ايشان مى فرمايند:

هيچ جماعتى با هم در كارهايشان به مشورت نپرداختند، مگر آن كه به نتيجه مطلوب دست يافتند.(2)

در اين تعبير گران قدر، تصميم گيرى گروهى بر تصميم گيرى فردى رجحان داده شده و پيروان به اتخاذ تصميم درست از طريق تعامل پويا با ديگران فرا خوانده شده اند.

) رفق و مدارا

رفق به معناى لطافت و نرم خويى(3) و دقت در انجام دادن كارها در عين آسان گيرى(4) است. مدارا نيز به معناى احتياط كردن و معاشرت نيكو با مردم،(5) همدمى نيكو و تحمل ديگران(6)

آمده است. از معانى ذكر شده، چنين برداشت مى شود كه رفق و مدارا حاكى از ظلم پذيرى نيست، بلكه به معناى برخوردارى از درك متقابل، تطبيق خود با شرايط و روحيات مخاطب، پيش گيرى از برخوردهاى تدافعى و ايجاد پيوند بيش تر با ديگران است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفق و مدارا را رمز موفقيت و تعالى پيشوايان الهى برشمرده اند. ايشان مى فرمايند:

ص:334


1- (1) . سوره شورى، آيه 38.
2- (2) . تحف العقول، ص 332.
3- (3) . خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 5، ص 171، قم: هجرت، 1410 ق.
4- (4) . فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 10، ص 118، تهران: كتاب فروشى مرتضوى، 1375.
5- (5) . ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 255، قم: ادب الحوزه، 1405 ق.
6- (6) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذيل مدارا، تهران: دانشگاه تهران، 1341.

خداوند متعالى پيامبران خويش را به سبب رفق و مداراى بسيار با دشمنان دين، بر ديگر مخلوقات برترى داده است.(1)

ايشان در كلامى ديگر مى فرمايند:

بزرگوارى و شرافت در اين است كه با برادران دينى خود مدارا نمايد.(2)

بررسى سيره ايشان نيز مؤيد همين معناست. علامه مجلسى مى نويسد:

مردى شامى به تحريك معاويه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزاگويى كرد. امام صبر كردند تا سخن او به پايان رسد؛ آن گاه متبسمانه سلام كردند و فرمودند: «پيرمرد گويا غريب هستى و شايد در اشتباه افتادى! اگر به چيزى نياز دارى، برآورده كنيم؛ اگر راهنمايى لازم دارى، راهنماييت كنيم؛ اگر گرسنه اى سيرت كنيم؛ اگر مكان ندارى، مسكنت دهيم و....» مرد با اين رفتار مشحون از لطافت و حسن معاشرت امام گريست و گفت: «گواهى مى دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستى؛ تو و پدرت مبغوض ترين افراد نزد من بوديد ولى اكنون محبوب ترين افراد هستيد.»(3)

نتيجه

در عصر حاضر، تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام بيش تر به اين مقوله را موجب گرديده و بشر ناگزير است براى تحقق جامعه سالم و ايجاد تعادل روانى در افراد به حاكميت اخلاق روى آورد.

آن چه در آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) اهميت دارد، طرح اسلام به عنوان يك فقه عملى و اجتهادى مبتنى بر نصوص دينى و آموزش اخلاق اسلامى در قالب احاديثى است كه انسان را در متن جامعه انسانى مى بيند و مى كوشد تا او را

ص:335


1- (1) . بحارالانوار، ج 72، ص 401.
2- (2) . تحف العقول، ص 390.
3- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 334؛ تحف العقول، ج 3، ص 19.

جزيى از يك مجموعه بزرگ و متعامل با آنان تربيت كند و درعين حال هويت آنان را در چارچوب اسلام حفظ نمايد.

از ره گذر استقصاء آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابتدا نگرش حضرت به فضاهاى اجتماعى بررسى گرديد و چنين دريافت شد كه ايشان از يك سو مسجد را محيطى اجتماعى و داراى آثارى شگرف بر ساحت وجودى انسان ياد كرده اند و از سوى ديگر، الگويى ايمنى بخش براى انتخاب دوست و برقرارى روابط پايدار ارائه نموده اند.

از اين ره گذر، مصاديق ارزش هاى اخلاقى در حوزه اجتماع و از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز استخراج و تبيين شد. بخشندگى، شكيبايى، اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى، رايزنى و رفق و مدارا، از مهم ترين ويژگى هاى اخلاقى به شمار مى آيند كه در حوزه اخلاق اجتماعى بايد بيش تر به آن توجه كرد.

ص:336

منابع

قرآن كريم.

نهج البلاغه.

1. ابن حمدون، محمد بن حسن، التذكره الحمدونيه، بيروت: دارصادر، 1417.

2. ابن سعد، محمد، طبقات الكبرى، تدرست محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1990.3. ابن شعبه الحرانى، ابى محمد الحسن بن على بن الحسين، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، تدرست على اكبر غفارى، بى جا: كتاب فروشى اسلاميه، 1366.4. ابن شهرآشوب، مناقب، قم: انتشارات علامه، 1379.5. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1996.6. ابن واضح اليعقوبى، احمد بن محمد، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، قم: منشورات الشريف الرضى، 1373.7. ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، قم: ادب الحوزه، 1405.8. آهنگرى، فرشته، «پيشينه و بنيادهاى اخلاق در ايران و جهان»، فصلنامه اخلاق در علوم و فناورى، شماره 3 و 4، 1386.9. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1341.10. رهنمايى، احمد، درآمدى بر فلسفه تعليم و تربيت، قم: مؤسسه آموزشى امام خمينى، 1383.11. سيدى، سيدحسين، بررسى روان شناختى تحول ارزش ها، تهران: آستان قدس رضوى، 1378.

12. شبلنجى، محمد مؤمن، نورالابصار، مصر: المطبعه اليوسفيه، بى تا.

ص:337

13. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران: كتاب فروشى مرتضوى، 1375.14. على بن محمد المالكى معروف به ابن صباغ، الفصول المهمه، بيروت: دارالاضواء، 1401.15. فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، قم: هجرت، 1410.16. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: ؤسسه الوفاء، 1404.17. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.18. ملاصدرا، الاسفارالاربعه، قم: مكتبه المصطفى، بى تا. 19. ميلانى فر، بهروز، بهداشت روانى، تهران: نشر قومس، 1386.20. نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، اصفهان: نشر نفائس المخطوطات، 1361.21. نراقى، ملامهدى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوى، نشر حكمت، 1377.22. الجوينى الخراسانى، ابراهيم بن محمد، فرائدالسمطين، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت: مؤسسه المحمودى، بى تا.

23. نراقى، محمدمهدى، جامع السعادات، قم: اسماعيليان، 1383.24. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، قم: مؤسسه آل البيت، 1408. 25. -Worthington El. Dimension of forgiveness: psychological research and theoretical perspective, Templeton foundation press; 1997.

ص:338

اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى در سيره امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

اسماعيل خارستانى(1)

چكيده

پيشوايان معصوم (عليهم السلام) انسان هاى كامل و برگزيده اى هستند كه خداوند آنان را به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعل هاى فروزان براى هدايت جامعه تعيين كرده است. گفتار و رفتار و خوى و منش آنان، ترسيم «حيات طيبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزش هاى الهى است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز نمونه انسانى كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بودند. نظام تربيتى مورد نظر آن حضرت متأثر از ويژگى هاى انسان كامل است؛ انسان كاملى كه مطلوب نظر دين مبين اسلام و جلوه اى از تمام صفات الهى و جلوه گاه نور مقدس حق تعالى است. اين مسأله خود بيش از پيش، اهميت تربيت اخلاقى را مى نماياند.

از اين رو هدف پژوهش حاضر بررسى اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. روش پژوهش، توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده؛ بدين ترتيب كه اسناد و مدارك مربوط به موضوع گردآمده و به شيوه كيفى به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است.

در اين پژوهش، اهداف خدامحورى و رضايت الهى استخراج گرديد. براى اين اهداف چهار اصل كمال خواهى، عزت، احسان و كرامت استخراج شد.

ص:339


1- (1) دانشجوى دكترى فلسفه تعليم و تربيت

براى اين اهداف و اصول، 21 روش در زمينه تربيت اخلاقى از منظر سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استخراج و سپس بررسى و تحليل گرديد.

نتيجه پژوهش نشان مى دهد كه ارائه كامل ترين و سالم ترين روش هاى اطمينان بخش تربيتى، انسان را به سعادت حقيقى و زندگى جاودانه و رضاى پروردگار متعالى نزديك مى كند. اين شيوه ها را مى توان از زندگى و رفتار و گفتار اسوه هاى حقيقى دين اسلام و پيشوايان راستين به دست آورد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند ساير معصومان، برترين سرمشق هاى اخلاقى بشريت بودند. هر كس بخواهد در حوزه خودسازى و تزكيه نفس گام بردارد و فضايل اخلاقى را در خود ايجاد يا تقويت نمايد، بايد از روش ايشان پيروى كند، چنان كه براى تربيت ديگران نيز از رفتارهاى آموزشى و پرورشى آن حضرت بايد سود جست.

واژه گان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول، روش ها.

مقدمه

انسان گل سرسبد جهان آفرينش به شمار مى آيد كه در نيكوترين صورت آفريده شده است: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ )1

او داراى ابعاد وجودى متنوع است كه براى شكوفا شدن اين ابعاد و استعدادهاى نهانى، احتياج به تربيت دارد. در اين بيان، پرورش فضايل اخلاقى از مهم ترين و در عين حال مشكل ترين كارهاست و انجام دادن آن از هدف هاى مهم و والاى رسالت پيامبران خدا بوده تا انسان را كه علت غايى آفرينش است در مسير كمال قرار دهند، چنان كه رسول گرامى اسلام (ص) فرموده اند، فلسفه بعثت

ص:340

خود را تكميل مكارم اخلاقى مى دانند و قرآن كريم، راز بعثت تمام انبيا را تعليم و تربيت و تزكيه بشر ياد كرده است.(1)

بعد از انبيا و اوصياى الهى، فلاسفه و انديشه وران مختلف اعم از پيروان مكاتب الهى و پيروان مكاتب مادى، هر يك با بينش و اهداف خاص خود، از تربيت و اخلاق سخن گفته و اصول و روش هايى را براى آن ارائه داده اند، گرچه عده اى ديگر نيز به طرح سؤال ترديدآميز نسبت به ضرورت تربيت اخلاقى و ارزشى مى پردازند و عده اى ديگر امكان تربيت اخلاقى و ارزشى را منتفى مى دانند.

از ديدگاه اسلام، پرورش فضايل اخلاقى، از مهم ترين اهداف والاى رسالت پيامبران است تا انسان در مسير كمال قرار گيرد. فلسفه شريعت اسلام و آداب و احكام الهى، همان تكامل انسان و جاودانگى اوست كه جز با تخلق به اخلاق فاضله ميسر نيست. اسلام مكتبى است جامع و واقع گرا كه در آن به همه جوانب نيازهاى بشرى اعم از دنيايى و آخرتى، جسمى و روحى، فردى و اجتماعى و غيره توجه شده و داراى اصول و معيارهايى محكم و مشخص است و براى تمام امور زندگى بشر برنامه دارد.

در اين ديدگاه، اصول اوليه اخلاق و معيارهاى اوليه انسانيت به هيچ وجه نسبى نيست. پيامبر (ص) تا امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اصولى را طرد و اصول ديگرى را تأييد كرده اند كه معلوم مى شود اين ها معيارهايى قطعى و جزمى هستندكه در هيچ حال نسبيت بردار نيستند. بنابراين، امامان بزرگوار اسوه هاى فكرى، اعتقادى، عملى و اخلاقى هستند. از اين رو، گفتار، رفتار و كردار آن بزرگواران دليل و برهان شرعى است. بدين جهت نجات تنها در پيروى كردن از آنان منحصر گرديده است.

ص:341


1- (1) . سوره جمعه، آيه 2.

بر اين اساس، سيره تربيتى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى تواند چراغى براى پيمودن راه هاى زندگى باشد. به كار بردن سيره انبيا و اولياى الهى، نه تنها موجب هدايت فرد در رسيدن به تكامل وى مى شود، بلكه مى تواند جامعه را از هلاكت و انحطاط نجات بخشد زيرا آنان قرآن ناطقند و قرآن نيز صفحه صفحه زندگى انسان را ورق زده و هر ورقش، راهنمايى براى بهتر زيستن و زودتر به مراتب كمال رسيدن است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به عنوان الگويى كامل، چه در دوران زندگى و حيات و چه براى مردمان پس از خود، داراى سرشت هايى بودند كه همگان را به شگفتى وامى داشت و دوست و دشمن را فريفته و شيفته خود مى ساخت. در اين باره شيخ صدوق از امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم روزگار خويش بود و زاهدترين و برترين. وقتى وضو مى گرفت، تمام بدنش مى لرزيد و رنگ چهره آسمانيش به زردى مى گراييد. وقتى از راز اين حالت پرسيدند، فرمود: «كسى كه در برابر پروردگارعرش مى ايستد، شايسته است كه از دلهره رنگش زرد شود و اندامش بلرزد»(1)

آن حضرت در طول زندگى پربركتش، همواره در راه هدايت مردم گام برمى داشت و شيوه برخوردش با عموم مردم (حتى دشمنان) چنان زيبا بود كه همه را به خود جذب مى كرد. سيره تربيتى آن حضرت به ويژه تربيت اخلاقى نيز متأثر از ويژگى هاى انسان كامل است.

بيان مسأله

بعد اخلاقى انسان يكى از مهم ترين ابعاد وجودى اوست. بر اساس آيات قرآن كريم و احاديث، يكى از اهداف مهم انبيا مخصوصاً خاتم آنان، تهذيب اخلاق و

ص:342


1- (1) . شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد و على اكبر غفارى، ج 2، ص 506، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1372 ش.

تزكيه ارواح بشرى از پليدى ها و گناهان بوده است. يعنى آنان از طريق بيان دستورها و قوانين زندگى ساز و اخلاقى و در سايه به كار بستن آن توسط مردم، خوشبختى را براى جامعه هاى انسانى به ارمغان آورده اند.(1)

در اين ميان، تأكيدات و سفارش هاى معصومان به مسأله تربيت اخلاقى، زمينه را براى سعادت فرد و در نتيجه سعادت جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو بررسى اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از ديدگاه هر يك از امامان، جايگاه خاص خود را دارد. در پژوهش حاضر، اين مسأله از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى و تحليل شده است. بنابراين مسأله اصلى پژوهش، پاسخ به اين سؤال است كه اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيست ؟

پيشينه پژوهش

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پژوهش ها هم مظلوم واقع شده اند و پژوهشى شايسته آن حضرت انجام نشده است. هيچ پژوهشى درباره تربيت اخلاقى آن حضرت وجود ندارد. ولى در زمينه تربيت از ديدگاه معصومان (عليهم السلام) كه در آن به صورت مختصر نظريات تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيزآورده شده، پژوهش هايى وجود دارد كه به چند مورد اشاره مى كنيم كه بيش تر با موضوع تحقيق مرتبط است.

مروجى (1375) در پژوهشى با عنوان: «نگاهى به ابعاد تربيتى قرآن از ديدگاه معصومين (عليهم السلام)»، به اين نتيجه رسيده كه در تربيت، بايد از روش هاى قرآنى و اسلامى استفاده نمود و اين روش ها بايد با توجه به اهداف تربيتى مربوط به زمان مورد نظر و موقعيت مكانى استخراخ شود.

ص:343


1- (1) . على رضا محمودنيا، «تعليم و تربيت از ديدگاه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله تربيت، شماره 8، سال 1365، ص 53.

نارونى (1374) در پژوهشى با عنوان «بررسى روش هاى تربيتى در قرآن و سنت»، روش هاى دعوتى، روش هاى آگاهى بخش، روش هاى عادت آفرين، روش هاى سهل گيرانه، روش هاى درس آموز، روش هاى جهت دهنده، و روش هاى بازدارنده را نشان داده است. وى تمام اين موارد را از قرآن و سنت به شكل مستند بيان كرده و آن ها را به عنوان روش هاى خوبى براى تربيت شناسانده است.

ذوالفقارپور (1380) نيز در تحقيق خود به اين نتيجه رسيده كه با تأسى از روش هاى تربيتى ارائه شده از منابع وحى، قرآن، نهج البلاغه، احاديث و سيره پيامبر (ص) و معصومان (عليهم السلام) مى توان گامى مثبت براى اعتلاى تعليم و تربيت اسلامى برداشت و انسان هايى تربيت كرد كه با داشتن انديشه هاى پاك و زلال، نقش سازنده اى را در اجتماعات انسانى ايفا نمايند.

روش پژوهش

روش پژوهش، تلفيقى از دو روش تحليلى و توصيفى است. تلاش بر آن است تا با مطالعه و بازنگرى متون و منابع دينى و سيره و آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ضمن توصيف و جمع بندى روايات آن امام بزرگوار درباره تربيت اخلاقى، به تبيين اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از ديدگاه آن حضرت پرداخته شود.

جامعه و نمونه و ابزار پژوهش

پژوهش جامعه شامل همه منابع دست اول (آثار مربوط و منتسب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) و منابع دست دوم (منابع غنى اسلامى و احاديث و روايات منقول از آن حضرت) است كه در كتاب ها، نشريات و پژوهش ها مرتبط با موضوع تحقيق موجود است.

ص:344

نمونه گيرى به شيوه هدفمند انجام شده و بر اين اساس، ابتدا منابع دست اول انتخاب گرديده و سپس به ساير منابع مرتبط با موضوع، توجه و از آن ها استفاده شده است. ابزار مورد استفاده نيز در اين پژوهش براى گردآورى داده ها، فيش بردارى است.

سؤالات پژوهش

1. معانى و مفاهيم تربيت، اخلاق، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول و روش ها چيست ؟

2. بر مبناى سيره و انديشه هاى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تربيت اخلاقى چه اهدافى را دنبال مى كند؟ هر يك از اهداف داراى چه اصولى است ؟ هر يك از اصول، از طريق كدام روش هاى تربيت اخلاقى تحقق مى يابد؟

يافته هاى پژوهش
1. معانى و مفاهيم سيره، تربيت، اخلاق، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول و روش ها
1 - 1 - سيره

با نگاهى اجمالى به لغت سيره و موارد كاربرد آن در متون دينى، روايى، تاريخى، اخلاقى و ادبى درمى يابيم سيره در معانى و مواردى مانند روش و رفتار، كار و كردار، راه و رسم، حالت و هيأت، شكل و صورت، طريقه و عادت، خوى و خصلت، تاريخ و حكايت و شرح حال و سرگذشت به كار رفته است. راغب اصفهانى، سيره را به معناى حالتى دانسته كه انسان يا غيرانسان بر آن حالت باشد چه آن حالت غريزى (غيراكتسابى) باشد يا اكتسابى.(1)

«سيره» ريشه اى است كه بر گذشتن، روان شدن وحركت كردن دلالت مى كند؛ به معناى رفتن و سيركردن در زمين. سير هم به معناى حركت در روز هم حركت

ص:345


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، ص 247، بى جا، 1378.

در شب است، اما «سرى» تنها حركت در شب را مى رساند. «سيره» بر وزن فعله بر نوع عمل دلالت مى كند يعنى نوع حركت به معناى طريقه و هيأت و حالت.(1)

ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «سيره از كلمه سير به معناى رفتن است و خود كلمه سيره، يعنى روش و رفتار و سنت و طريقت و هيأت.(2)

پس سيره عملى معصومان (عليهم السلام) عبارت است از: هر رفتارى كه معصوم (عليهم السلام) براى اثرگذارى بر شناخت، نگرش، اخلاق و رفتار ديگران، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، اصحاب و غيراصحاب، كودك و بزرگسال و فرزند يا خانواده خود و ديگران، در هر جايى انجام مى داده است.(3)

1 - 2 - تربيت

«تربيت» به مفهوم عام آن، شامل جنبه هاى گوناگون جسمانى، روانى، عاطفى، عقلانى، اجتماعى، اخلاقى و دينى است. هر يك از اين ابعاد به لحاظ روان شناختى و تربيتى، در زندگى انسان اهميت فراوان دارد. آنچه در دوره نخست زندگى توجه بدان لازم است، پرورش و رشد هماهنگ و منظم ابعاد وجودى كودك است؛ به گونه اى كه اگر در بعضى آن ها، دچار نارسايى گردد و يا احياناً رشد مطلوب نيابد، در آينده دچار مشكل خواهد شد. تحقق اين امر، مسئوليت بزرگى است كه بر دوش مربيان كودك و نوجوان، اعم از والدين، آموزگاران و مجريان امور تربيتى مدارس، گذاشته شده است.

تربيت از ديدگاه اسلام عبارت است از: فراهم كردن زمينه ها و عوامل رشد و تكامل همه جانبه انسان و هدايت مسير تكاملى او به سوى وجود كامل مطلق با

ص:346


1- (1) . سيدعلى حسينى زاده، سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت، تربيت فرزند، قم: انتشارات حوزه و دانشگاه، 1384 ش.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ص 399، چاپ اول، بيروت: دارالحياء التراث العربى، 1408 ق.
3- (3) . حسينى زاده، همان.

برنامه اى منظم و سنجيده مبتنى بر اصول و محتواى از پيش تعيين شده. بنابراين تربيت، فرايندى پيوسته است كه در تمام مراحل زندگى انسان مؤثر است.(1)

به طور كلى، تربيت امرى متناظر بر اهدافى از پيش تعيين شده است و مجموعه فعاليت هايى را شامل مى شود كه با طرح و برنامه و خط مشى هايى معين، محتوايى كه مطلوب و متناسب با حال و وضع متربى باشد و آثار مطلوبى بر رفتار، كردار، اخلاق، شناخت و نگرش وى پديد آورد، از طرف افرادى كه مربى ناميده مى شوند، به صورت رسمى يا غير رسمى ابراز مى شود.

1 - 3 - اخلاق

خُلق، عبارت است از سيماى باطنى و هيأت راسخ نفسانى كه به موجب آن، افعال نيك و بد، اختيارى و بدون تكلف و تأمل از انسان صادر مى شود اين حالت بر اثر تعليم و تربيت و تمرين براى نفس پديد مى آيد؛ به گونه اى كه رفتارهاى پسنديده و يا ناپسند به طور طبيعى و بدون آن كه به فكر كردن، نياز باشد از انسان سر مى زند.(2)

كلمه اخلاق ( ethics) از كلمه يونانى « ethos » مى آيد كه معناى اوليه آن عادت و معانى ديگر آن شخصيت و حالات است. ارسطو عمدتاً اين كلمه را به معناى دوم آن يعنى شخصيت به كار مى گرفت. شخصيت يعنى آنچه نشان مى دهد يك نفر واقعاً كيست. به اعتقاد او انسان موجودى است كه از طريق عمل نشان مى دهد و اين كه چگونه عملكردهاى انسان، بودنش را نشان مى دهد.(3)

گاهى اخلاق به معناى خلق و خوى، رفتار عادت شده و مزاج به كار مى رود. همان گونه كه در دو واژه انگليسى ياد شده كاربرد دارد، گاهى به معناى سجيه و

ص:347


1- (1) . عيسى ابراهيم زاده، فلسفه تربيت، ص 35، تهران: دانشگاه پيام نور، 1383 ش.
2- (2) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 333، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.
3- (3) . باربارا جانكار، فلسفه ارسطو، ترجمه مهرداد ايرانى طلب، ص 209، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385 ش.

عادت (Custom) به كار مى رود. معناى ديگر اين واژه ها دانشى است كه از حسن و قبح و خوبى و بدى رفتار بحث مى كند. اخلاق حرفه اى نيز به دو معنا اطلاق مى شود: خلق و خوى حرفه اى و دانشى كه از مسائل اخلاق حرفه اى در كسب و كار بحث مى كند.(1)

1 - 4 - تربيت اخلاقى

تربيت اخلاقى بعدى از تربيت است كه هر فرد براى خود وشايد بيش از آن براى فرزندان خود مى طلبد و هركس جوياى روشى است كه اين مهم را ميسر سازد، ولى انجام دادن آن با مشكلات زيادى همراه است. كسى كه در اين راه قدم نهاده باشد، به يقين پى برده كه راهى پر پيچ و خم در پيش دارد. اين نوع تربيت خواسته و يا ناخواسته، جريان دارد و آن را به مكان خاص نمى توان محدود كرد. فضايل اخلاقى عبارت است از: رسيدن خير به شخص و اين ممكن نيست مگر آن كه انسان ابتدا خير را براى ديگران بخواهد.(2)

1 - 5 - اهداف

هدف (( goal نقطه اى است كه قصد رسيدن به آن را داريم. منظور از اهداف تربيتى، مجموعه اى از اعمال آموزشى است كه ما را قادر مى سازد به آن نقطه برسيم.(3) هدف آموزش و پرورش عبارت است از: تزكيه اخلاقى، تعليم ذهن و روان و كشف و اشاعه حقيقت(4)

1 - 6 - اصول

اصل مفهومى كلى است و ملاك و معيار واقع مى شود؛ بنابراين نمى تواند امرى جزئى و داراى يك مصداق معين باشد.

(5)

ص:348


1- (1) . فرامرز قراملكى، اخلاق حرفه اى، ص 56، قم: مجنون، 1382.
2- (2) . محمدحسن ميرزا محمدى، فارابى و تعليم و تربيت، ص 47، تهران: انتشارات يسطرون، 1384 ش.
3- (3) . محسن فرميهنى فراهانى، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، ص 387، تهران: انتشارات اسرار دانش، 1378 ش.
4- (4) . فاطمه زيباكلام مفرد، مكتب فلسفى ليبراليسم آموزش و اسلام، ص 112، تقرش: اتشارات دانشگاه تفرش، 1384 ش.
5- (5) . ژان شاتو، مربيان بزرگ، ترجمه غلامحسين شكوهى، ص 194، تهران: دانشگاه تهران، 1369 ش.

اصول به دستور العمل هاى كلى گفته مى شود كه بر مبانى مبتنى اند.

بنابراين اصل، سلسله قواعد و معيارهاى كلى (بايدها) است كه متناسب با ظرفيت هاى انسان انتخاب مى شود و به منظور تعيين روش ها براى دست يابى به اهداف، به آن توجه گردد.

1 - 7 - روش

روش (( method به مجموعه شيوه ها و تدابيرى گفته مى شود كه براى شناخت حقيقت و بركنارى از لغزش به كار برده مى شود.(1) روش تربيت: راه به كارگيرى قواعد شيوه ها و فنون آموزشى است كه آموزگار براى رسيدن به اهداف آموزشى خود ازآن ها بهره مى گيرد.(2)

2. اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

در ادامه ابتدا هدف و سپس براى شناخت و درك ارتباط هر يك از اصول با اهداف، آن ها را در ذيل هدف مى آوريم. هم چنين براى شناخت ارتباط هر يك از روش ها با اصول، هر يك از روش ها را ذيل اصل مرتبط با آن مى آوريم.

2 - 1 - خدا محورى

از مهم ترين انتظاراتى كه تمام انبيا و اوليا از بندگان خدا داشته اند، اين است كه مردم در كارها و رفتارها خدامحور باشند و رضايت خداوندى را در تمام امور محور قرار دهند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز كه خود خدا محور بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار دارند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند، آن جا كه فرمودند:

ص:349


1- (1) . فرميهنى، فراهانى، همان، ص 214.
2- (2) . حسينى زاده، همان، ص 87.

مَنْ طَلَبَ رِضَى اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ امُورَ النّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ الَى النّاسِ (1)

هر كس رضايت خدا را بخواهد - هر چند با خشم مردم همراه شود - خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس با به خشم آوردن خداوند دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وا مى گذارد.

و گاه فوايد خدامحورى و در نظر گرفتن رضايت الهى را به زبان مى آورد و مى فرمايد:

اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فى قَلْبِهِ الاّ الرِّضا انْ يَدْعُوَ اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ (2)

من ضمانت مى كنم براى كسى كه در قلب او چيزى نگذرد جز رضا (خداوند)، كه خداوند دعاى او را مستجاب فرمايد.

مخصوصاً در ماه رمضان كه ماه تمرين اخلاص و دست يابى به رضايت الهى است، اين توقع دو چندان مى شود؛ زيرا هدف اصلى از ماه مبارك، اين است كه امت اسلامى و شيعيان براى فتح قله رضايت الهى مسابقه دهند و در پايان ماه، همه بر آن قله صعود كنند. راوى از ايشان اين مهم را چنين نقل مى كند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روز عيد فطر بر گروهى از مردم گذر كرد كه مشغول بازى و خنده بودند. حضرت بالاى سر آن ها ايستاد و فرمود:

«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ فَيَسْتَبِقُونَ فيهِ بِطاعَتِهِ الى مَرْضاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا وَ قَصَّر آخَرُونَ فَخابُوا»(3)

خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه براى خلق خود قرار داده تا به وسيله طاعت او براى جلب رضايت خداوند بر يك ديگر سبقت گيرند. مردمى سبقت گرفتند و كامياب گشتند، ديگران كوتاهى كردند و ناكام ماندند.

2 - 1 - 1 - اصل كمال خواهى

ص:350


1- (1) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 4، ص 153، قم: مكتب الاعلام السلامى، 1362 ش.
2- (2) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 351، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1403 ق.
3- (3) . حسن بن على حرانى، تحف القول، ص 410، ش 22، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1404 ق.

انسان ذاتاً شخصيت خود را دوست دارد و سعى مى كند كه با كسب كمالات، محبوبيت و عزت خود را تقويت كند. مربيان مى توانند با استفاده از اين ويژگى و تحريك حس برترى طلبى، كودكان را به سوى اهداف درست تربيتى هدايت كنند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين شيوه در تربيت فرزندان استفاده مى كردند. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت نموده و در ضمن گفت گوى صميمى به آنان فرمود:

انّكم صغار قومٍ و يوشك ان تكونوا كبار قومٍ آخرين فتعلّموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته؛(1)

همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد است كه بزرگان جامعه فردا باشيد. پس تحصيل دانش كنيد و علم بياموزيد. هر كس از شما توانايى حفظ دانش را ندارد، آن را بنويسد و در منزلش نگه دارى نمايد.

2 - 1 - 1 - 1 - روش شناساندن الگوهاى خوب

انسان در دوران نوجوانى، شديداً دنبال الگو مى گردد و حس تقليد، او را وادار مى كند تا از الگوهاى دل خواهش تقليد نمايد. اين خواسته درونى، وسيله مناسبى است كه مربيان و والدين در امر تربيت از آن بهره گيرند و الگوهاى خوب را به فرزندان معرفى نمايند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره و سخن خويش، به الگوى نيكو اشاره كرده، آن را به پيروانش مى شناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش، به معرفى شخصيت ممتاز تاريخ، حضرت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداختند و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى كرده، فرمودند:

اى مردم! در اين شب مردى از دنيا رفت كه پيشينيان در هيچ كار نيكى، بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتى به او نمى توانند برسند. او به همراه پيامبر (ص) جهاد مى كرد و جان خود را فداى او مى نمود.

(2)

ص:351


1- (1) . ابن عساكر، ترجمه الامام الحسن من تاريخ مدينه دمشق، ص 167، بيروت: مؤسسه المحمودى، 1400 ق.
2- (2) . ابن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 200، بيروت، مؤسسه الرساله، 1414 ق.

آن حضرت در سخن ديگرى، حضرت فاطمه زهرا (س) را مقتداى نيايش گران به شمار آورده، در مورد آن بانوى وارسته فرمودند: «ما كان اعبد من فاطمه كانت تقوم حتّى تتورّم قدماه» در دنيا شخصى عابدتر از فاطمه (س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آن قدر روى پاهاى خود ايستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم كرد.(1)

2 - 1 - 1 - 2 - روش حلم و بردبارى

واژه «حليم» پانزده بار در قرآن بيان گرديده كه در يازده مورد از اوصاف خداوندى برشمرده شده است و...(2) بنابراين «حلم» از ارزش هاى مهم اخلاقى و اسلامى است و انسآن هاى برجسته مانند پيامبران چنين صفتى دارند. انسان هايى كه داراى صفت حلم به طور كامل هستند، مظهر يكى از صفات الهى به شمار مى آيند.

شخصى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «حلم چيست ؟» فرمود: «كظم الغيظ و ملك النفس» فرو بردن خشم، و تسلط بر خويشتن است(3).

بنابراين، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان «بردبارى» ياد مى كنند، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا حلم به معناى تحمل بار ديگران نيست، بلكه به معناى خويشتن دارى پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است كه پايه استوار براى حفظ اخلاق و ارزش هاى اسلامى است. بر همين اساس، اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «لا حلم كالصبر والصمت» هيچ حلمى مانند استقامت و سكوت نيست.»(4)

بنابراين، استقامت و كنترل زبان، از شاخه هاى مهم حلم است، پس حلم مفهومى ضد عجز و تسليم دارد.

ص:352


1- (1) . مجلسى، همان، ج 4، ص 75.
2- (2) . سوره بقره، آيه 225، 235 و 236؛ سوره آل عمران.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 78، ص 102.
4- (4) . همان، ج 77، ص 78.

يكى از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حلم و بردبارى آن حضرت است. اين صفت حضرت در حدى بود كه مروان، از دشمنان پركينه خاندان رسالت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار آزرد، گفت: «اين كارها را با كسى انجام دادم كه خويشتن دارى او با كوه ها برابرى مى كند.»(1)

هنگامى كه در حضور ايشان، زبان به هتك و دشنام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گشودند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بردبارى و مظلوميت بسيار تحمل مى كردند. روزى ايشان وارد مجلس معاويه شدند. مجلسى شلوغ بود. امام جاى خالى نيافتند و ناگزيز نزديك پاى معاويه كه بالاى منبر بود، نشستند. معاويه با دشنام به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عايشه در شگفتم كه مرا درخور خلافت نديده است و تصور مى كند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتى تمسخرآميز گفت: «زن را به اين سخنان چه كار؟! خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد (اشاره به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كار خلافت با من سر ستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت». امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اى معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مى كنى ؟» معاويه گفت: «بله به خدا!» فرمود: «مى خواهى عجيب تر از آن را برايت بگويم ؟» گفت: «بگو». امام پاسخ دادند: «عجيب تر از اين كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشينم».(2)

بردبارى مربيان در ارتباط با متربيان حساسيت خاصى دارد؛ زيرا نوجوانان و كودكان در اثر بازى گوشى ممكن است دچار لغزش هايى شوند و موجبات ناراحتى بزرگ ترها را فراهم آورند اما استفاده از اين شيوه، مربيان را بيش تر يارى خواهد كرد و طعم شيرين مدارا و گذشت را در آينده نزديك خواهند چشيد.

ص:353


1- (1) . شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 171، چاپ پنجم، قم: انتشارات هجرت، 1412 ق.
2- (2) . محمدتقى سپهر كاشانى، ناسخ التواريخ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 293، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1383 ق.
2 - 1 - 1 - 3 - روش فروتنى

فروتنى در برخورد با فقرا و محرومان، يكى ديگر از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. روزى بر جمعى از فقرا عبور كرد كه روى زمين نشسته، تكه هاى نانى در پيش روى خود گذارده، مى خوردند. و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده، گفتند:

«هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»! اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه! حضرت پياده شدند و اين آيه را خواندند: (إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ؛ خدا مستكبران را دوست نمى دارد! سپس شروع كردند به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند آن ها را به مهمانى خود دعوت كردند و از آن ها پذيرايى و اطعام كرده، جامه نيز بر تن آن ها پوشانيدند، و چون فراغت يافتند فرمودند:

الفضل لهم لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه»(1)

با همه اين ها فضيلت و برترى از آن هاست، زيرا آن ها به غير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!

سيوطى روايت كرده كه هنگامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن مرد فقير خوش آمد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟

اى مرد، وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟

مرد فقير عرض كرد: «آرى اى پسر رسول خدا!(2)

2 - 1 - 1 - 4 - روش معاشرت با دوستان نيك

بعد از خانواده مهم ترين عاملى كه در خلق و خوى فرزند تأثير مى گذارد، دوستان وى هستند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تربيت فرزندان خويش به نقش مهم

ص:354


1- (1) . مجلسى، همان، ج 43، ص 352.
2- (2) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 73، بغداد: مكتبه المثنى، 1383 ق.

دوست و به داشتن دوستانى سالم عنايت ويژه مبذول كرده اند. آن حضرت به فرزندش چنين سفارش مى كنند:

فرزندم! با هيچ كس دوستى مكن مگر اين كه از رفت و آمد (ويژگى هاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى. هنگامى كه دقيقاً بررسى و تحقيق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزيدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها همراه باش!(1)

2 - 1 - 1 - 5 - روش دقت در دوست يابى

بعد از خانواده، دوستان و هم بازى ها و هم كلاس هاى كودك مى توانند به عنوان يك عامل محيطى در تربيت و خلق و خوى او تأثيرگذار باشند. كودك و نوجوان، گرايش زيادى به دوستان هم سن خود دارد و بى ترديد اين هم نشينى و هم گرايى دوستان در يك ديگر مؤثر خواهد بود. البته معاشرت با دوستان صميمى، يك نياز طبيعى است و لذت بخش ترين ساعات زندگى براى كودك و نوجوان، لحظاتى است كه با دوستان سپرى مى كند.

پيشوايان معصوم ما ضمن بيان اثرهاى مثبت و منفى رفاقت و هم نشينى، پيروان خود را به مصاحبت با افراد شايسته سوق داده اند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره به فرزندش مى فرمايد:

يا بنى لا تواخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه على اقالة العثرة و المواساة فى العسرة»(2)

فرزندم! با هيچ كس دوستى نكن مگر اين كه از رفت و آمد (و ويژگى هاى روحى واخلاقى) او آگاه گردى. هنگامى كه دقيقاً بررسى نمودى و معاشرت با او را برگزيدى، آن گاه با او براساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها دوستى كن.

ص:355


1- (1) . حرانى، همان، ص 233.
2- (2) . همان.

دوست عميق ترين تأثير را بر زندگى و رفتار انسان دارد. به اين علت در قرآن و روايات، سخت بر آيين دوست يابى سفارش شده است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از شيعيان انتظار دارند كه در انتخاب دوست دقت كنند.

2 - 1 - 1 - 6 - روش استفاده از حس كمال جويى

كودكان و نوجوانان فطرتاً كمالات و صفات زيباى انسانى را دوست دارند. مربى مى تواند از طريق ارضاء درست تفوق خواهى، متربيان خود را به سوى اهداف مورد نظر خويش هدايت كند و آنان را با دلگرمى و نشاط، به كسب كمالات وادار سازد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى فرزندان خود و فرزندان برادر خود را دعوت كرده، به آنان فرمود: «همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد مى رود كه بزرگان جامعه فردا باشيد. دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد. هر كدام نمى توانيد در مجلس درس مطالب استاد را حفظ كنيد، آن ها را بنويسيد و نوشته ها را در منزل نگه دارى نماييد تا در موقع لزوم مراجعه كنيد».(1)

آن حضرت با اين روش تربيتى، فرزندان را به فراگيرى دانش و درس خواندن ترغيب و تشويق مى كردند و آنان به اين طريق با عشق و علاقه، دنبال كسب دانش و ساير كمالات بشرى مى رفتند در اين شيوه، نيازى به تهديد و مجازات نيست.

2 - 1 - 1 - 7 - روش استفاده از اسوه هاى تربيت

كودك و نوجوان فطرتاً دنبال الگو مى گردد و اين خواسته درونى او در حس تقليد وى جلوه مى كند. والدين و مربيان بايد با معرفى الگوهاى درست، حس تقليد او را جهت دهند. آنچه در اين ميان اهميت ويژه دارد، شناساندن الگوهاى راستين و نمونه هاى كامل در به وجود آوردن صفات پسنديده در نهاد فرزندان است. اين شيوه در قرآن كريم فراوان ديده مى شود. قرآن كريم با معرفى الگوهاى

ص:356


1- (1) . شهيد ثانى، منيه المريد، ترجمه محمدباقر حجتى، ص 340، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

كامل، در آموزش خوبى ها و كمالات و فضايل انسانى بهره مى گيرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به پيروى از قرآن، در سيره تربيتى خويش اين روش را دنبال مى كردند.(1)

آن حضرت گاه به معرفى الگوهاى عينى و دوستانى مى پرداختند كه خود بر اساس معيارهاى مطلوب انتخاب كرده بودند. ايشان درباره يكى از دوستان خود چنين مى فرمايد:

او از ديدگاه من از همه مردم بزرگ تر بود و اساس بزرگى او به ديده من، كوچكى دنيا در ديده او بود، از سلطه جهالت برون بود. دست دراز نمى كرد، مگر نزد كسى كه مورد اعتماد بود و سودى در آن وجود داشت، نه شكايتى مى كرد و نه خشمگين و ناخشنود بود؛ بيش تر روزگارش را خاموش بود، هنگامى كه سخن مى گفت بر گويندگان و زبان آوران غلبه مى يافت. مردى افتاده بود و مردم ناتوانش مى انگاشتند؛ اما همين كه زمان تلاش و جديت فرا مى رسيد، شير بيشه را مى ماند!.

حضرت در ادامه بيان اوصاف دوست خوبش مى فرمايد:

چون با دانشمندان جمع مى شد، به شنيدن بيش تر شيفته بود تا به گفتن. اگر در سخن مغلوب مى شد، در خاموشى مغلوب نمى گشت. آنچه را انجام نمى داد نمى گفت، ولى كارهايى انجام مى داد كه آن را به زبان نمى آورد. اگر در مقابل دو كار قرار مى گرفت كه نمى دانست كدام يك از آن دو خداپسندانه تر است، آن را كه نفسش مى پسنديد انجام نمى داد، هيچ كس را به كارى كه زمينه عذر در آن بود، سرزنش نمى كرد.

(2)

جدول 1. اصول و روش هاى هدف خدامحورى

ص:357


1- (1) . شيخ عباس قمى، همان، ج 1، ص 225.
2- (2) . حرانى، همان، ص 406، ش 13.
2 - 2 - رضايت الهى

رسيدن به رضايت الهى، آرزوى تمام انبيا بوده است. لذا در روايت آمده كه حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد:

«خدايا! مرا به عملى راهنمايى كن كه با انجام دادن آن به رضايت تو دست يابم.» خداوند وحى كرد: «اى فرزند عمران! رضايت من در سختى و گرفتارى توست كه طاقت آن را ندارى.» موسى به سجده افتاد و گريست. سرانجام وحى شد: «اى موسى! رضايت من در رضايت تو به قضا و تقديرات من است».(1)

2 - 2 - 1 - اصل احسان

اگر نگاهى گذرا به سيره تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براساس گزارش هاى قرآنى، روايى و تاريخى شود، به خوبى مى توان دريافت كه آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى كامل احسان بوده است. در روايات بسيارى، از احسان و ايثارگرى امام سخن به ميان آمده است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دو بار از همه مال خود دست كشيدند، و سه بار اموالشان را در راه خدا تقسيم كردند، حتى كفشى را مى بخشيدند و كفشى ديگر را نگاه مى داشتند.(2)

اين كار از بسيارى بر نمى آيد و كم تر كسى به خود چنين جرأت مى دهد كه از همه اندوخته ها و مالى كه به زحمت به دست آورده دست بكشد و به ديگران بخشد. تنها خاندان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان صديق ايشان از چنين منش و خويى بهره مندند. آنان تربيت شده مكتب قرآن بودند. در روايت آمده:

ص:358


1- (1) . محمدى رى شهرى، همان، ص 221، ش 2628.
2- (2) . محمدرضا حكيمى، الحياه، ج 3، ص 299، تهران: ثقافه الاسلاميه، 1410 ق.

كنيزى شاخه گلى را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهدا نمود. آن حضرت او را آزاد كردند. انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: «آيا شما براى يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ فرمودند:

«ادبنا الله تعالى...»؛(1) خداوند ما را چنين تربيت كرده. آن جا كه مى فرمايد: (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا)؛2 هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ او را به طور بهتر، يا همان گونه بدهيد. پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.

2 - 2 - 1 - 1 - روش سخاوت

سخاوت و بزرگ منشى، يكى ديگر از روش هاى تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين سخاوت در مرز قرآن و سنت انجام مى گرفت و از آن تجاوز نمى كردند. در روزگار خلافت و يا سرپرستى صدقات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد مى كردند. سخاوت امام براى خدا بود. بى مزد و منت مى بخشيدند. بخشش خود را هيچ گاه به ياد نمى آوردند و انتظار سپاس نيز از گيرندگان نداشتند. عربى نزد حضرت آمد. فرمود: «هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد.» بيست هزار درهم موجود بود، همه را به او دادند. گفت: سرورم! اجازه نداديد كه حاجتم را بگويم و مديحه اى در شأنتان بخوانم ؟!» حضرت در پاسخ، اشعارى انشا كردند:

بيم فرو ريختن آبروى كس كه از ما چيزى طلب مى كند، ما را وامى دارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم.(2)

2 - 2 - 1 - 2 - روش برنامه ريزى

ص:359


1- (1) . ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 18، قم: مؤسسه العلامه، 1380.
2- (3) . مجلسى، همان، ج 43، ص 341.

برنامه ريزى در زندگى از ديگر روش هايى بود كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره تربيتى خود به كار مى بردند و ديگران را بدان تشويق مى كردند. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار ايشان راه نداشت. امام هم بر مبادى ورود درآمد خويش نظارت داشتند و هم بر موارد خروج آن.

ابوهاشم قتاد گويد:

از بصره براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مى كرد و مى فرمود: «پدرم به من گفت كه رسول خدا (ص) فرمود:

«المغبون لا محمود و لا مأجور»(1) فريب خورده (در معامله) نه ستايش مى شود و نه اجر مى برد.

اگر در نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيزى نبود كه به نيازمند بپردازد، با زبانى خوش و كريمانه، او را خشنود مى ساخت و ظريفانه، آبروى او را نگه مى داشت. او رفتار جدش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براى مردم باز مى گفت:

كان رسول الله (ص) اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛(2)

پيامبر (ص) هماره وقتى كسى از او حاجتى مى خواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مى كردند.

اين روش تربيتى در زمان حاضر نيز كاربردهاى فراوان دارد. برنامه ريزى براى اداره زندگى در ابعاد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و... آثار مثبت بسيارى به همراه دارد.

8 - 2 - 2 - 1 - 2 - روش ايثار

ايثار و گذشت يكى از روش هاى تربيت اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در سرتاسر زندگى آن حضرت نمودهاى فراوانى داشت. امام بسيار بزرگوار بودند و از ستم ديگران چشم پوشى مى كردند. بارها پيش مى آمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير روش فرد خطاكار مى شد.

ص:360


1- (1) . ابن عساكر، ج 4، ص 214.
2- (2) . ابن يعقوبى، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، ج 2، ص 227، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1384 ق.

در همسايگى امام، خانواده اى يهودى مى زيستند. ديوار خانه يهودى شكافى داشت كه از آن رطوبت نجاست به خانه امام نفوذ مى كرد فرد يهودى نيز از اين موضوع آگاهى نداشت تا اين كه روزى زن او براى درخواست نيازى به خانه امام آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده كه ديوار خانه امام نجس گردد. بى درنگ نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودى نزد امام آمد و از سهل انگارى خود پوزش خواست و از اين كه در اين مدت، امام سكوت كرده و چيزى نگفته بود، شرمنده شد. امام براى اين كه او بيش تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه با همسايه مهربانى كنيد». يهودى با ديدن گذشت و چشم پوشى و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش رفت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام درآورد.(1)

گستره گذشت و مهرورزى امام، آن قدر پردامنه بود كه قاتل او را هم دربرگرفت، چنان كه «عمر بن اسحاق» مى گويد:

من و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوديم كه فرمود: «بارها به من زهر داده اند، ولى اين بار تفاوت مى كند؛ زيرا اين بار جگرم را قطعه قطعه كرده است». امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ناراحتى پرسيد: «چه كسى شما را زهر داده است ؟» فرمود: «از او چه مى خواهى ؟ مى خواهى او را بكشى ؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بيش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه به خاطر من، بى گناهى گرفتار شود»(2)

2 - 2 - 1 - 3 - روش برآوردن نيازهاى ديگران

امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالى در اولويت قرار مى دادند. ابن عباس مى گويد:

با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا،

ص:361


1- (1) . محمدحسين شهيدايى، روضه تحفه الواعظين، ج 2، ص 106، قم: انتشارات شهيدايى، 1342 ش.
2- (2) . ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 15، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او برنمى آيم. اگر ممكن است (مرا كمك كنيد)». امام فرمود: «به صاحب اين خانه (و اشاره به كعبه كرد) متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلب كارش بروند و از او مهلت بگيرند. عرض كردم: «يا بن رسول الله! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد قصد اعتكاف داشتند». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده ام؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: "هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانيده است"».(1)

2 - 2 - 2 - اصل عزت

به وجود آوردن خودباورى و عزت نفس، انسان را در زندگى آينده موفق تر خواهد نمود. اين صفت زيبا را مى توان از همان دوران كودكى و با شيوه هاى مختلف پرورش داد. امام به كرامت و عزت نفس مردم توجه داشتند. ارزش آبروى مردم را بيش از داده هاى خود مى شمردند. درماندگان را صاحب اصلى آن مى دانستند و كرم و بخشش را پيش از پرسش، معنا مى كردند:

والكرم العطيه قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل(2)

كرم عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكى از روى ميل و اطعام به جا.

برخى از آن شيوه ها عبارتند از:

2 - 2 - 2 - 1 - روش احترام به كودك

پيامبر اسلام (ص) بارها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ايام كودكى احترام مى نمودند. روزى حضرت نشسته بودند كه آن دو كودك وارد شدند. پيامبر (ص) به

ص:362


1- (1) . شيخ عباس قمى، همان، باب الحاء
2- (2) . يعقوبى، همان، ج 2، ص 226.

احترام آن ها از جاى برخاسته، به انتظار ايستادند، لحظاتى طول كشيد، آن ها نرسيدند. رسول اكرم (ص) به طرف كودكان پيش رفتند و از آنان استقبال نمودند و بغل باز كردند و هر دو را بر دوش خود سوار نمودند و به راه افتادند و به آنان فرمودند: «فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد!»(1)

در روايت ديگرى عبدالله بن عباس مى گويد:

با پيامبر (ص) به خانه فاطمه (س) رفتيم. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [كه كودكى بيش نبود] صورتش را شسته و تميز و پاكيزه از منزل بيرون آمد. رسول خدا (ص) او را در آغوش گرفته، بوسيدند و سپس فرمودند: «اين پسر من آقاست»(2)

2 - 2 - 2 - 2 - روش هم بازى شدن با كودكان

كودكان و نوجوانان از بازى و ورزش لذت مى برند و به اين وسيله، ضمن آشنايى بيش تر با جهانى كه در آن زندگى مى كنند، رشد يافته، در عين حال فرصت هاى خوبى را براى بيان احساسات و عواطف خود مى يابند. هم بازى شدن والدين و بزرگ ترها با آنان، در ايجاد خودباورى در وجودشان نقش مهمى دارد. ابورافع، از ياران پيامبر (ص) روزى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه كودك خردسالى بود، هم بازى شد. آنان با قرار گرفتن روى دوش يك ديگر بازى مى كردند. هنگامى كه نوبت سوارى به ابورافع مى رسيد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او مى فرمود: «عجب دارم از تو كه مى خواهى بر دوش كسى سوار شوى كه پيامبر (ص) او را بر دوش خود سوار مى كند.» وقتى نوبت سوارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى شد، ابورافع مى گفت: «همان طورى كه تو به من سوارى ندادى من هم تو را سوار نمى كنم.» حضرت به او

ص:363


1- (1) . محمدتقى فلسفى، كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 1، ص 115، چاپ پانزدهم، تهران: نشر معارف اسلامى، 1342.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ص 211.

فرمود: «آيا ميل ندارى كسى را كه پيامبر (ص) بر دوش خود مى نشاند بر دوشت سوار كنى ؟» ناچار ابورافع طفل را بر دوش خود سوار مى كرد.

شخصيت روحى اين كودك از خلال گفتار و كيفيت استدلالش پيداست. طفلى را كه پيامبر اسلام (ص) در آغوش خود پرورش داده و شخصيت روانى او را احيا نموده است، بزرگى خود را باور دارد و هرگز با زبونى سخن نمى گويد.(1)

2 - 2 - 2 - 3 - شجاعت

شجاعت ميراث ماندگار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ميراث دار آن بزرگوار. در كتاب هاى تاريخى آمده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مى كردند، شمشيرزنى و مهارت هاى نظامى را از كودكى به آنان مى آموختند و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مى دادند. ميدآن هاى نبرد، مكتب درس شجاعت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فرزندانش بود.

با آغاز خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كشمكش ها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خون خواهى عثمان برپا گرديد. شعله هاى جنگ زبانه مى كشيد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پسرش «محمد بن حنفيه» را فراخواندند و نيزه خود را به او داده، فرمودند: «برو شتر عايشه را نحر كن». محمد بن حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد، ولى كسانى كه به سختى اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد، ولى نمى توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى كرد. امام نيزه را پس گرفته، به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دادند. او نيزه را گرفت و به سوى شتر تاخت و پس از مدتى كوتاه، بازگشت، در حالى كه از نوك نيزه اش خون مى ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه

ص:364


1- (1) . فلسفى، همان، ج 2، ص 133.

خونين نگريست و شرمنده شد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر (ص) است و تو فرزند على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستى».(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ديگر جنگ هاى آن دوران نيز شركت كردند و دلاورى هاى بسيارى از خود نشان دادند. معاويه درباره دلاورى هاى حضرت مى گفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مى رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اين كه نترس بود و از مرگ نمى هراسيد)».(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛(3)

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند رها مى كند.

2 - 2 - 2 - 4 - روش انتخاب نام زيبا براى كودك

نام كودك، نقش مهمى در شخصيت او ايفا مى كند. بايد براى طفل نامى را انتخاب كرد كه بعدها به خاطر آن استهزا و تحقير نشود و در آينده احساس حقارت نكند، نامى كه يادآور وابستگى او به خداوند متعالى و نشان دهنده فرهنگ و مكتب او باشد. سيره عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نام گذارى فرزندان خويش، گواه روشنى بر توجه آن حضرت به اين مهم است. نام فرزندان پسر آن حضرت عبارتند از: حسن، زيد، قاسم، عمرو، عبدالله، عبدالرحمان، حسين،

ص:365


1- (1) . ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 21.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1378 ق.
3- (3) . قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 144-145، قم: مدرسه الامام المهدى، 1407 ق.

طلحه. نام فرزندان دختر ايشان عبارتند از: ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام عبدالله، ام سلمه، رقيه.(1)

2 - 2 - 2 - 5 - روش مشورت با فرزندان

يكى از شيوه هاى شخصيت دادن به فرزندان، مشورت كردن با آن هاست. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن توصيه به اين كار پسنديده، با فرزندان خويش در موارد مختلف مشورت مى كردند و بدين وسيله شخصيت آنان را پرورش داده، در آن ها عزت نفس ايجاد مى نمودند. روزى معاويه بن خديج به عنوان خواستگار به منزل آن حضرت آمد. حضرت به او فرمود:

انا قوم لا نزوج نساءنا حتى نستامرهن؛(2)

ما قومى هستيم كه دختران خود را بدون نظرخواهى و مشورت با خودشان، شوهر نمى دهيم.

2 - 2 - 2 - 6 - روش سلام كردن به كودكان

يكى از روش هاى تربيت اخلاقى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره عملى خود به كار مى بردند و ديگران را بدان سفارش مى كردند، سلام كردن حتى به كودكان بود. حضرت در اين باره مى فرمايد:

هر كس قبل از سلام كردن سخن آغاز كند، او را جواب ندهيد.(3)

اين سخن در مورد معاشرت والدين با كودكان اهميت ويژه اى مى يابد، زيرا كودكى كه به او سلام داده شود و بدين وسيله از وى احترام نمايند، شايستگى خود را باور مى كند و از همان دوران كودكى، احساس مى نمايد كه ديگران براى او اهميت و ارزش قائل هستند.

ص:366


1- (1) . شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 16، تهران: كتاب فروشى اسلامى، 1364 ش.
2- (2) . باقر شريف قرشى، حياة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 329، نجف: مطبعه الآداب، 1385 ق.
3- (3) . عزيزالله عطاردى، مسندالامام المجتبى، الحسن بن على، ص 688، تهران: عطارد، 1373 ش.

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «پنج چيز را تا لحظه مرگ ترك نمى كنم:... يكى از آن ها سلام دادن به كودكان است».(1)

2 - 2 - 2 - 7 - روش مطابقت رفتار با گفتار

والدين و مربيان اگر به گفته هاى خويش جامه عمل بپوشانند، بهترين، مؤثرترين و پرثمرترين شيوه را در تربيت به كار گرفته اند و به طور غيرمستقيم و ناخودآگاه، بر متربيان تأثير مى گذارند. نصيحت هاى مربيان و والدين زمانى بر فرزندان مؤثر واقع خواهد شد كه آنان هر يك نمونه اى عملى از آن توصيه باشند و گفتار خويش را با عمل هماهنگ سازند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از دوستان خود را كه شايسته تمجيد بود، با صفات زيبايى معرفى كردند و در ضمن خصلت هاى پسنديده او فرمودند:

«كان لا يقول ما لا يفعل و يفعل ما لا يقول»؛(2)

او آنچه را كه عمل نمى كرد، نمى گفت و كارهايى را كه نگفته بود انجام مى داد.

2 - 2 - 3 - اصل كرامت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خيل ستارگان پرفروغ است. او به «كريم اهل بيت» شهرت دارد. رفتار كريمانه او در سينه تاريخ موج مى زند و جهانيان سرگشته درهم و دينار را به تحير وامى دارد. در بين مردمى كه در چاه دنياخواهى سقوط كرده اند و براى دست يابى به دنيا، تن به هرنوع خوارى مى دهند، مطالعه بخشش هاى كريمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواندنى و شنيدنى است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به فقيران فرهنگى و فريب خوردگان جاهل نيز قلب رئوف داشتند. گرچه آن ها بر اثر فريب دشمنان با هتاكى و بى حرمتى با امام برخورد مى كردند، امام هيچ گاه از سخنان بيهوده آنان غضبناك نمى شدند و با

ص:367


1- (1) . شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 271.
2- (2) . حرانى، همان، ص 234.

لطف و مهربانى آن ها را نوازش مى كردند و به رفع نيازهايشان همت مى گماشتند. آنان نيز با ديدن برخوردهاى خاضعانه امام، به حيرت مى افتادند و در اندك مدت از گفته هاى خويش پيشمان مى شدند. نمونه بارز فروتنى امام با فقرزدگان فرهنگى و دين باختگان بى هويت، ملاقات با آن مرد شامى است كه حكايتش در متون تاريخى معروف است.(1)

2 - 2 - 3 - 1 - روش فريادرسى محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهى دستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تامين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند. پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش هاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند.

پيشواى دوم شيعيان، در بخشش و دست گيرى از بيچارگان، سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بودند. هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهادند و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى ساختند و اجازه نمى دادند رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد.

2 - 2 - 3 - 2 - روش گذشت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مظهر گذشت بودند. حضرت در برابر كژانديشان و دشمنانى چون فاسقان بنى اميه چونان كوه مى ايستادند و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان، مداهنه نمى كردند و خطرهاى راه را به جان مى خريدند.

ص:368


1- (1) . محمدى رى شهرى، همان، ج 7، ص 43.

سعيد بن ابى سرح از شيعيان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. چون زياد به كوفه آمد، وى را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى كرد، اموالش را مصادره و خانه اش را خراب نمود. امام نامه اى به زياد نوشت و خواستار آزادى زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناى خآن هاش گرديد. زياد پاسخى تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه اش به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:

من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول الله (ص) قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر.(1)

از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، رسول خدا (ص) فرمود: فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناكار سنگ است.

ماجراى مناظره امام حسن و پاسخ هاى دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است؛(2) ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بودند و از ظلم به شخص خود كه از روى تعصب كور و جهالت نادانان به ايشان مى رسيد، مهربانانه و كريمانه درمى گذشتند و اين آيه فراروى ايشان بود:

(... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً)؛(3)

بندگان (خاص خداوند) رحمان كسانى هستند كه شهادت به باطل نمى دهند و هنگامى كه با لغو و بيهودگى رو به رو مى شوند، بزرگوارانه از آن مى گذرند.

2 - 2 - 3 - 3 - روش مهربانى و مهرورزى

مهربانى با بندگان خدا، از ويژگى هاى بارز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از روش هاى اساسى در تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى آن حضرت بود. امام همواره

ص:369


1- (1) . سيدمحسن امين، فى رحاب ائمه اهل بيت، ج 1، ص 182، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1400 ق.
2- (2) . ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 182، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، 1401 ق.
3- (3) . سوره فرقان، آيه 73.

مهربانى را با مهربانى پاسخ مى گفتند. حتى پاسخ او در برابر نامهربانى نيز مهربانى بود. نوشته اند امام گوسفند زيبايى داشتند كه به او علاقه نشان مى دادند. روزى ديدند گوسفند در گوشه اى افتاده و ناله مى كند. جلوتر رفتند و ديدند كه پاى آن را شكسته اند. امام از غلامش پرسيدند: «چه كسى پاى اين حيوان را شكسته است ؟» غلام گفت: «من شكسته ام». حضرت فرمود: «چرا چنين كردى ؟» گفت: «براى اين كه شما را ناراحت كنم». امام با تبسمى دلنشين فرمودند: «ولى من در عوض، تو را خشنود مى كنم و غلام را آزاد كرد».(1)

2 - 2 - 3 - 4 - روش ميهمان نوازى

امام همواره در پذيرايى از ميهمان تلاش جدى مى كردند. گاه از اشخاصى پذيرايى مى كردند كه حتى آنان را نمى شناختند. به ويژه، به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشتند. آنان را به خانه خود مى بردند و به گرمى پذيرايى مى كردند و به آن ها لباس و مال مى بخشيدند.(2)

حضرت با اين سپاس گزارى، هم از ميهمان غريبى پذيرايى مى كردند و هم جايگاه و ارزش ميزبانى او را به جهت عمل نيكويش، پاس مى داشتند. بارها درباره فقيرانى كه از ايشان پذيرايى كرده بودند مى فرمود:

فضيلت با آنان است. اگرچه پذيرايى شان اندك است و مالى ندارند، برترند؛ زيرا آنان غير از آنچه ما را به آن پذيرايى مى كنند چيز ديگرى ندارند و از همه چيز خود گذشته اند، ولى ما بيش از آنچه پيش ميهمان مى گذاريم اموال داريم.

(3)

جدول 2 - اصول و روش هاى هدف رضايت الهى

ص:370


1- (1) . قرشى، همان، ج 1، ص 314.
2- (2) . ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 16.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 43، ص 253.
نتيجه

محور اصلى و هدف نهايى همه آموزه ها و معارف دينى، تربيت «انسان كامل» با ويژگى ها و مشخصاتى است كه در منابع اصيل دينى بدان تصريح شده است. اگر در اسلام، احكام و دستورهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى هم وجود دارد، همه مقدمه و به «تربيت انسان» ناظر است، يعنى اسلام به تمام ابعاد تربيت توجه داشته و در قرآن كريم و روايات معصومان (عليهم السلام) آشكارا به آن اشاره شده است.

از آن جا كه نظام حاكم بر كشور ما نظامى اسلامى است و تعاليم و اهداف آموزش و پرورش آن بر پايه اسلام پى ريزى شده، استخراج و استنتاج نظريات تربيتى مكتب اسلام خصوصاً پيشوايان دينى و كسانى كه نظريات ارزشمندى دربارۀ آن عرصه كردند و در ارائه آن به مسلمانان كوشيدند، از جمله فعاليت هاى پر اهميت فلسفه تعليم و تربيت در طول تاريخ تفكرات تربيتى به شمار مى رود و از سنت هاى معتبر اين حوزه معرفتى است.

ص:371

معصومان الگوهاى ممتاز انسانى و كامل ترين مروجان معارف الهى در سطح جهان هستند. به همين جهت، خداوند متعالى در كنار اطاعت از خدا و رسولش، پيروى از اولى الامر (يعنى امامان) را بر همگان واجب گردانيده است. كم ترين اثر اين همبستگى، دفع خصومت ها و كينه هاى ديرينه است.

حاكم شدن ارزش هاى دروغين و غيرانسانى و رذايل در جامعه يكى از موانع انسجام اسلامى است. بى شك پيوند روابط انسانى و نزديك شدن دل هاى افراد جامعه به هم ديگر، در اثر اعتماد و علاقه قلبى آنان به يك ديگر است. اگر معاشرت درست بر اساس موازين اخلاقى و كمالات انسانى در جامعه صورت گيرد، اتحاد مردم روز به روز بيش تر مى شود و اگر ارزش هاى اخلاقى از ميان رود، مردم در ظاهر به هم ديگر احترام نفاق آميز خواهند داشت؛ اما در باطن دشمن يك ديگر خواهند بود؛ براى مثال، اگر عدالت در جامعه جاى خود را به تبعيض و بى عدالتى بدهد و مردم از هم ديگر و مسئولان ناراضى باشند، وحدت در آن جامعه معنا نخواهد داشت؛ زيرا كينه ها با كوچك ترين بحرانى بروز مى كند، آتش اختلاف شعله مى كشد و ناراحتى هاى درونى افراد آشكار مى شود. اما اگر آموزه هايى همانند احسان، ايثار، گذشت و... كه در اين پژوهش بدان ها اشاره شد، رواج داشته باشد، اعتماد متقابل تحقق مى يابد و پايه هاى وحدت اسلامى منسجم تر مى شود.

اگر بخواهيم شاهد يك تربيت درست وايده آل و پر بازده در جامعه اسلامى باشيم، بايد از شيوه ها و روش هاى تربيتى مناسبى بهره جوييم كه مطابق با موازين و راه كارهاى عقلى و شرعى است. بهترين و كليدى ترين شيوه هاى تربيتى را مى توان در اقوال و افعال شايسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پى جويى كرد؛ زيرا آن حضرت همانند ساير معصومان و پيشوايان، يكى از بالاترين و برترين مربيان تربيتى بشر به

ص:372

حساب مى آيند و تمامى مكاتب تربيتى عالم، چاره اى جز تسليم و ره جويى از مكتب تربيتى اسلام و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ندارند؛ چنان كه قرآن كريم، همه را به پيروى كامل از آن بزرگواران فراخوانده است: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »1

از خدا و رسول و صاحبان امر خود پيروى كنيد.

از آن جايى كه رسيدن به نيك بختى، غايت تربيت از نظر اكثر مكاتب و ديدگاه هاى تربيتى است و در اسلام نيز پرورش عبد صالح مدنظر است؛ از نظر اسلام در تربيت اخلاقى نيز مانند ساير انواع تربيت غرض رشد انسان ها به سوى كمال واقعى آن ها يعنى قرب الى الله و هدف در تمام انواع تربيت، يكى است. از اين بابت كه اخلاق در تمام شئون زندگى انسان حاكميت دارد و مشرف بر تمام انواع تربيت هاست، نوعى ملازمت با تربيت هاى ديگر دارد؛ بطورى كه وقتى بحث از تربيت اجتماعى مى شود، نمى توان تربيت اخلاقى را از نظر دور داشت. چون بر هر اجتماعى بالاخره نوعى تربيت اخلاقى چه خوب و چه بد حكم فرماست و هيچ فعلى از افعال انسان نمى تواند از حيطه انسان خارج شود. از طرف ديگر، چون هدف تمام انواع تربيت در اسلام و سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى است، لذا مايه تعجب نخواهد بود اگر اهداف، اصول و روش هاى تربيت در همه آن ها يكسان باشد.

در مكتب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اهداف، اصول و روش هاى تربيت از محتواى آن جدا نبوده و در همگى آن ها، جهت تقرب به خدا هويداست. ممكن است در جداول مذكور در يافته هاى پژوهشى، از روشى نام برده شده باشد كه آن روش خود هدف تربيت باشد و يا هدفى جزئى در قالب روش ارائه شده باشد، چون در همه موارد ياد شده جهت يكى است، به نظر رسيدن روش به عنوان هدف و يا هدفى به عنوان روش اصل مسأله را لوث نمى كند.

ص:373

نكته ديگرى كه در اين زمينه بايستى به آن توجه كرد اين است كه اهداف، اصول و روش هاى تدوين شده در اين پژوهش، صرفاً استنباط پژوهش گر است كه چنان چه تواناتر و با فراغت بال بيش ترى، به آن بپردازد، قطعاً نوع دريافت و دسته بندى آن ها متفاوت خواهد بود، گرچه به هر صورت كه تدوين گردند همگى آن ها يك هدف را دنبال خواهند كرد و آن هم رسانيدن انسان به كمال است.

پيشنهادها
1. پيشنهادهاى كاربردى

1 - 1 - از آن جا كه اولاً پژوهش حاضر درباره يكى از مهم ترين مسائل زندگى بشر، يعنى تربيت او و از ميان انواع تربيت مهم ترين قسم آن، يعنى تربيت اخلاقى است و ثانياً نسخه پيچيده شده محقق از خودش نبوده و از كلام گهربار مردى گرفته شده كه از سلاله پاكان و زاهدان روزگار و مرتبط با وحى الهى است و ثالثاً: جامعه اسلامى به خصوص ايران اسلامى كه ادعا دارد شيعه آن بزرگوار به شمار مى آيد، لازم است كه با گفتار و كردار آن امام آشنا باشند. لذا براى به سعادت رسيدن جامعه اسلامى، راهى جز تربيت نسل حاضر وآينده مطابق با دستورهاى ائمه (عليهم السلام) وجود ندارد و پيشنهاد مى گردد كسانى كه دلشان براى فرزندان امت اسلامى مى تپد، با روش هاى تربيتى ايشان آشنا شوند و فرزندان اين مرز و بوم را با آن روش ها به سوى سعادت رهنمون گردند.

1 - 2 - مسئولان و برنامه ريزان تربيتى در سطوح مختلف، با عنايت به نتايج پژوهش حاضر و كاوش در ساير موارد تربيتى، نسبت به تهيه مقررات، كتاب ها، روش هاى آموزش و پرورش دانش آموزان و استفاده از هر وسيله كمكى كه بتوان از آموزه هاى تربيتى آن امام عزيز بهره گرفت، بكوشند.

ص:374

1 - 3 - دستگاه هاى ذيربط و متولى، ضمن بهره گيرى از نتايج اين پژوهش، زمينه را براى ترويج آن در جامعه فراهم آورند.

1 - 4 - مربيان، معلمان و مجريان تعليم و تربيت، مى توانند از پيام هاى اين پژوهش در بارورى و پرورش جنبه هاى تربيتى و اخلاقى شاگردان، استفاده كنند.

2. پيشنهادهايى براى پژوهش هاى آتى

2 - 1 - از آن جا كه پژوهش حاضر بيش تر به تربيت اخلاقى تأكيد نموده است، مى طلبد كه در فرصت هاى ديگر و يا ساير پژوهش گران در زمينه انواع ديگر تربيت از جمله: تربيت سياسى، اجتماعى و حرفه اى، با استفاده از ديدگاه آن امام اقدام نمايند.

2 - 2 - روش هاى تربيتى استنتاج و تدوين شده در اين تحقيق، تنها گوشه و شمه اى از روش هاى وسيع تربيتى است كه در متن سخنان و سيره و روش تربيتى كريم اهل بيت نهفته است و مى طلبد كه پژوهش تحقيق در زمينه موضوع مورد نظر، بررسى گسترده ترى انجام دهند.

ص:375

منابع

قرآن مجيد.

1. ابراهيم زاده، عيسى، فلسفه تربيت (رشته علوم تربيتى)، تهران: دانشگاه پيام نور، 1383 ش.

2. ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبة الله بن محمد، شرح نهج البلاغه، چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى. 1378 ق.

3. ابن جوزى، يوسف بن قُزُغْلى. تذكرة الخواص، تهران: مكتبه نينوى الحديثة، 1401 ق.

4. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.

5. ابن شهرآشوب مازندرانى، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، قم: مؤسسه العلامه، 1380 ق.

6. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من تاريخ مدينه دمشق، بيروت: مؤسسة المحمودى، 1400 ق.

7. ابن منظور، محمد ابن مكرم، لسان العرب، چاپ اول، بيروت: دارالاحيا التراث العربى، 1408 ق.

8. امين، علامه سيدمحسن، فى رحاب ائمه اهل البيت (عليهم السلام)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.

9. جانكار، باربارا، فلسفه ارسطو، مترجم مهرداد ايرانى طلب، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385 ش.

10. جزرى، عزّالدين بن الاثير، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

ص:376

11. حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل رسول، تحقيق على اكبر غفارى، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1404 ق.

12. حسينى زاده، سيدعلى، سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، تربيت فرزند، قم: انتشارات حوزه و دانشگاه، 1384 ش.

13. حكيمى، محمدرضا، الحياه، تهران: ثقافه الاسلاميه، 1410 ق.

14. خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، چاپ چهارم، تهران: انتشارات مدرسه، 1376 ش.

15. ذوالفقارپور، ابراهيم، تربيت اخلاقى كودك و نوجوان از ديدگاه اسلام، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه تهران: تهران، 1380 ش.

16. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بى جا، 1378 ش.

17. راوندى، قطب الدين، الدعوات، قم: مدرسة الامام المهدى، 1407 ق.

18. زيباكلام مفرد، فاطمه، مكتب فلسفى ليبراليسم آموزشى و اسلام، تفرش: انتشارات دانشگاه تفرش، 1384 ش.

19. سپهركاشانى، محمدتقى، ناسخ التواريخ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشهد: آستان قدس رضوى، 1383 ق.

20. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد: مكتبة المثنى، 1383 ق.

21. شاتو، ژان. مربيان بزرگ، ترجمه غلامحسين شكوهى، تهران: دانشگاه تهران، 1369 ش.

22. شريعتمدارى، على، اصول تعليم و تربيت، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1374 ش.

23. -، روان شناسى تربيتى، تهران: امير كبير، 1374 ش.

ص:377

24. شهيدائى، محمدحسين، روضه تحفه الواعظين، قم: انتشارات شهيدائى، 1342 ش.

25. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، معانى الأخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1362 ش.

26. صدوق، محمدبن على ابن بابويه قمى، عيون اخبارالرضا، چاپ اول، ترجمه حميدرضا مستفيد، على اكبر غفارى، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1372 ش.

27. طبرسى، حسن بن فضل. اعلام الورى بالاعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياالتراث، 1417 ق.

28. طبرسى، فضل بن حسين، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.

29. عاملى (شهيد ثانى)، شيخ زين الدين بن على، منيه المريد، ترجمه محمدباقر حجتى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

30. عبدالباقى، محمدفؤاد. المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، قاهره: دار الكتب المصريه، 1364 ش.

31. عطاردى، عزيزاللّه، مسند الامام المجتبى الحسن بن على، تهران: عطارد، 1373 ش.

32. فرمهينى فراهانى، محسن، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، تهران: انتشارات اسرار دانش، 1378 ش.

33. فلسفى، محمدتقى، كودك از نظر وراثت و تربيت، چاپ پانزدهم، تهران: نشر معارف اسلامى، 1342 ش.

34. قراملكى، احد فرامرز، اخلاق حرفه اى، قم: مجنون، 1382 ش.

35. قرشى، باقرشريف، حياة الامام الحسن بن على، نجف: مطبعة الآداب، 1385 ق.

ص:378

36. قمى، شيخ عباس، منتهى الامال، چاپ پنجم، قم: هجرت، 1412 ق.

37. -، سفينه البحار، قم: انتشارات اسوه، 1414 ق.

38. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: داراحيا التراث العربى الثالثه، 1403 ق.

39. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1362 ش.

40. محمودنيا، على رضا. تعليم و تربيت از ديدگاه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مجله تربيت، شماره 8، 1365 ش.

41. مروجى، سعيد، نگاهى به ابعاد تربيتى قرآن از ديد گاه معصومين (عليهم السلام)، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى، 1375 ش.

42. مفيد، محمدبن نعمان، ارشاد، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، 1364 ش.

43. ميرزا محمدى، محمدحسن، فارابى و تعليم و تربيت، تهران: انتشارات يسطرون، 1384 ش.

44. نارونى، قاسم، بررسى روش هاى تربيتى در قرآن و سنت، تهران: پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى، 1374 ش.

45. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، چاپ اول، قم: نشر آل البيت، 1408 ق.

46. يعقوبى، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1384 ش.

ص:379

درآمدى بر سيره سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات

اشاره

سيف الله صرامى(1)

چكيده

دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به جز مدت كوتاه زمام دارى، دوره شكل گيرى و پيدايش سيره اى است كه عملاً امامان معصوم (عليهم السلام) تا پايان غيبت صغرا، به جز مقطع حادثه كربلا، در پيش گرفتند. ازاين رو، ضرورت تدوين سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افزون مى گردد. جوامع روايى، يكى از منابع مهم تدوين سيره سياسى آن حضرت است. روايات اين موضوع، به پنج دسته اصلى تقسيم مى شود: روايات دوره زمام دارى، روايات صلح با معاويه، روايات روابط حضرت با معاويه پس از صلح، روايات روابط با كارگزاران و طرف داران معاويه و روايات روابط با كسانى كه يار يا هواخواه حضرت محسوب مى شدند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت، سيره سياسى امامان، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايات سياسى.

مقدمه

در دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فصلى سرنوشت ساز از تاريخ سياسى اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) رقم خورده است. درس هاى فراوانى از اين فصل در حوزه هاى

ص:380


1- (1) . عضو هيأت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.

مختلف كلامى، فقهى، سياسى، اخلاقى و تاريخ تحليلى، مى توان آموخت. از اين فراتر، مى توان سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دربردارنده اصولى دانست كه عملاً در سيره امامان پس از ايشان رعايت شده است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نخستين امام معصومى است كه در جايگاه زاده پيامبراكرم (ص)، سيره سياسى اهل بيت (عليهم السلام) را همچون نورى واحد و متصل به نور نبوى (ص) نشان مى دهد. پيش از ايشان، از همين سرچشمه هدايت، سيره هاى پيامبراكرم (ص)، حضرت زهرا (س) و اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به تناسب حوادث و اقتضائات خود، پايه هاى استوار سياست جامع نگر اسلام را نهاده اند. اما موقعيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پس از دوره كوتاه زمام دارى، موقعيتى است كه ساير امامان، به جز مقطع قيام حضرت سيدالشهدا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوره ظهور حضرت صاحب الامر (عج)، كم وبيش، در شبيه آن موقعيت به سر برده اند. اين شباهت باعث شده كه امامان، پس از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به جز در مقطع قيام كربلا، در سياست، به شيوه آن حضرت عمل كنند. بنابراين، شناخت سيره سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى تواند شناخت پايه ها و سابقه تاريخى سيره سياسى ساير امامان را هم فراهم آورد. ازاين رو، ضرورت شناخت اين سيره، از دو جهت خواهد بود: هم بهره مندى از آن به عنوان سيره امام معصوم و هم بهره مندى براى شناخت بهتر سيره سياسى ساير امامان.

شناخت همه جانبه و قابل اعتماد سيره هر يك از امامان، درگرو تحقيق در همه منابع تاريخى و روايات مرتبط است. اين كار بايد با تأمل كافى در دلالت و سند روايات و نيز به كارگيرى روش هاى معتبر فهم و تحليل تاريخى صورت گيرد. بديهى است به انجام رساندن اين مهم، در قالب يك مقاله كوتاه نمى گنجد. اما براى برداشتن گامى در مسير پاسخ به ضرورت فوق، در اين مقاله تلاش مى كنيم نگاهى روشمند به روايات قابل استفاده در تدوين سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيندازيم.

ص:381

جوامع روايى شيعه منبع اصلى نوشتار حاضر است. بر اساس تقسيم سيره سياسى حضرت در دوره امامت، روايات مربوطه را به چند بخش اصلى دسته بندى مى كنيم كه ممكن است شامل چند بخش فرعى گردد. با مرورى بر مفاد هر دسته، مى كوشيم در نهايت، به يك جمع بندى از سيره سياسى حضرت از نگاه اين روايات دست يابيم. در اين جا فرصت بررسى سندى وجود ندارد. بنابراين نمى توان جمع بندى مزبور را لزوماً در استنباط احكام شرعى، به كار برد.

مراد از سيره سياسى

براى اين كه بدانيم در سيره سياسى دقيقاً دنبال چه نوع رواياتى هستيم، بايد تاحدامكان، مراد خود را از سيره سياسى بيان كنيم. سيره سياسى از جنس رفتارهايى شامل كنش ها و واكنش هاى شخص در حوزه سياست است. سياست با فرض حكومت و جامعه، معنا و تحقق مى يابد. با وجود اين، حوزه سياست با هيچ يك از حوزه هاى حكومت و جامعه نسبت مساوى ندارد.

در حوزه سياست، قدرت محوريت دارد. هرگونه اعمال قدرت، تلاش براى به دست گرفتن يا فروريختن آن، نقد قدرت، تثبيت يا تبليغ آن، كناره گيرى از قدرت يا مشاركت در آن و مانند اين ها، در حوزه سياست مى گنجد. از اين توضيح، مى توان فهميد كه مراد از رفتار در جنس سيره سياسى، رفتار در مقابل گفتار نيست؛ بلكه گفتار را هم شامل مى شود. كارهايى كه حول محور قدرت اشاره كرديم با رفتار و گفتار هر دو انجام مى گردد. حتى تأييد و رد هم در اين جا رفتار محسوب مى شود.

دسته بندى روايات
اشاره

روايات سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دوره امامت ايشان، به پنج دسته اصلى مى توان تقسيم كرد:

ص:382

دسته اول: روايات دوران زمام دارى چندماهه حضرت است كه دوران امامت ايشان نيز با آن آغاز مى شود.

دسته دوم: رواياتى را شامل مى گردد كه درباره چگونگى و علت صلح حضرت با معاويه است.

دسته سوم: رواياتى است كه به روابط آن حضرت با معاويه پس از صلح و كناره گيرى از قدرت، تا پايان دوره امامت مى پردازد.

دسته چهارم: روايات روابط ايشان با كارگزاران، اطرافيان و طرف داران معاويه را شامل مى شود.

دسته پنجم: روايات روابط حضرت با ياران و طرف داران خود در مقابل ياران معاويه را پوشش مى دهد. اين دسته شامل طرف داران منتقد صلح با معاويه هم مى شود.

هريك از اين دسته ها، مى تواند شامل دسته هاى فرعى ترى هم باشد. براى هر دسته، دست كم يك نمونه از روايات نقل مى شود.

الف) روايات دوره زمام دارى

جهاد با معاويه، مهم ترين مسأله در دوره زمام دارى كوتاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين مسأله، ساير موضوعاتى را تحت الشعاع قرار داده كه ممكن است در سيره سياسى يك زمام دار موضوع تحقيق و بررسى باشد. ازاين رو، روايات دوره زمام دارى حضرت نيز درباره همين مسأله يا پيرامون آن است. بر اساس روايات، پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت كوفيان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گفتار و رفتار حضرت در جهت ادامه جنگ با معاويه و تشويق و تهييج مردم به جهاد با او قرار داشت. در روايتى از اين دسته، چنين مى خوانيم:

ص:383

فخرج الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فصعد المنبر فحمدالله و اثنى عليه ثم قال: اما بعد، فإن الله كتب الجهاد على خلقه و سماه كرها، ثم قال لاهل الجهاد من المؤمنين (واصبروا إن الله مع الصابرين) فلستم أيهاالناس نائلين ماتحبون الا بالصبر على ما تكرهون، إنه بلغنى ان معاويه بلغه ما كنا ازمعنا على المسير اليه فتحرك لذالك، فاخرجوا رحمكم الله معسكركم بالنخيله حتى ننظر و تنظروا و نروا و تروآ؛(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منبر رفتند و پس از ستايش خداوند فرمودند: «خداوند جهاد را بر خلق خود واجب كرد و آن را سختى ناميد. سپس به مؤمنان اهل جهاد فرمود: "صبور باشيد! همانا خداوند با صابران است" پس اى مردم، هرگز به آنچه مى خواهيد نمى رسيد، مگر با صبر بر آنچه بر شما سخت است. به من خبر رسيده كه معاويه از تصميم ما براى گسيل به سوى او آگاه شده و براى همين به جنبش درآمده است. پس به لشكرگاه خود در نخيله بشتابيد رحمت خدا بر شما باد تا بينديشيم و بينديشيد و ببينيم و ببينيد [كه چه پيش آيد]».

در اين روايت، على رغم تشويق حضرت به جهاد، همان طور كه راوى متن اشاره مى كند،(2)

نشانه خوف از سستى و ناهمراهى مردم در جمله اخير آن آشكار است. بنابراين بايد رفتار سياسى حضرت را در موضوع جهاد با مدعى نامشروع حكومت، در حالى در نظر گرفت كه اعتماد كافى به همراهى اطرافيان وجود ندارد. بر اساس روايات، شيوه اى كه ايشان در پيش مى گيرند، رفتن به جهاد با همين اطرافيان، اما همراه با اتمام حجت و گوشزد كردن بى وفايى آنان است؛ براى نمونه، مردم پيش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمدند و گفتند: «شما جانشين پدرتان هستيد. ما گوش به فرمان شما هستيم. به ما دستور بدهيد [تا فرمان بريم].» حضرت فرمود:

ص:384


1- (1) . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 29، قم: دارالكتاب، 1385.
2- (2) . همان.

به خدا قسم دروغ مى گوييد! شما به كسى كه از من بهتر بود وفا نكرديد! چگونه به من وفادار خواهيد بود؟ چگونه مى توانم به شما اعتماد كنم، درحالى كه به راست گويى شما باور ندارم ؟ اگر راست مى گوييد، وعده ما با شما لشكرگاه مداين باشد؛ آن جا پيش من آييد.

پس از اين، حضرت سوار بر مركب، عازم شدند و همراه او كسانى كه قصد عزيمت داشتند رفتند. ولى عده زيادى از همراهى حضرت بازايستادند و به آنچه گفتند و وعده دادند، وفا نكردند.(1) در روايات آمده:

فقام خطيبا و قال: غررتمونى كما غررتم من كان من قبلى، مع أى امام تقاتلون بعدى ؟ مع الكافر الظالم الذى لم يؤمن بالله ولا برسوله قط، و لا اظهرالاسلام هو و بنى أميه، الا فرقا من السيف ؟(2)

پس از اين، بپا خاستند و خطاب به مردم فرمودند: «مرا فريفتيد چنان كه پيش از مرا فريفتيد؛ پس از من همراه كدام پيشوا مى خواهيد نبرد كنيد؟ آيا همراه كافر ظالمى كه هرگز به خدا و رسول ايمان نياورد و او و بنى اميه، تنها از ترس شمشير، اظهار اسلام كردند؟

باوجوداين وضعيت، ظاهر روايات اين است كه حضرت هنوز اميد خود را براى جهاد با معاويه از دست نداده اند؛ زيرا از ميان همين مردم و پس ازاين بى وفايى، سپاهيانى را براى نبرد با معاويه گسيل مى دارند. هرچند باخيانت فرماندهان، بيش از پيش عدم امكان ادامه جنگ با معاويه روشن مى شود.(3)

اوج بى وفايى اطرافيان حضرت را مى توان زمانى دانست كه بزرگانى از كوفه نزد معاويه رفتند و ارادت خود را به او اظهار كردند. لذا ديگر اميدى براى حضرت باقى نماند و فرمودند:

ص:385


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44 ص 43، تهران: اسلاميه 1385 ق.
2- (2) . همان.
3- (3) . نك. قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 577 574.

خالفتم أبى حتى حكم و هو كاره، ثم دعاكم إلى قتال أهل الشام بعد التحكيم، فأبيتم حتى صار إلى كرامه الله، ثم بايعتمونى عليان تسالموا من سالمنى، و تحاربوا من حاربنى، و قد اتانيان أهل الشر فمنكم قد اتوا معاويه، و بايعوه، فحسبى منكم، لا تغرونى من دينى و نفسى؛(1)

با پدرم مخالفت ورزيديد تا اين كه به ناچار حكميت را پذيرفت. پس از ماجراى حكميت، شما را به نبرد با معاويه فراخواند، ولى سرپيچى كرديد تا اين كه به كرامت خداوند رحلت كرد. سپس با من بيعت كرديد، با اين شرط كه با هر كس مسالمت ورزم، شما هم مسالمت كنيد و با هر كس ستيز كنم، شما هم ستيز كنيد. درحالى كه باخبر شدم بزرگان شما نزد معاويه رفته و با او بيعت كرده اند. ديگر مرا از شما بس است. مرا در دين و جانم نفريبيد!

مى توان از اين روايت و مانند آن، زمينه پايان جنگ با معاويه را در سيره سياسى حضرت مشاهده كرد. البته ساير روايات، درباره صدمات و ستم هاى روحى و جسمى كه از ناحيه اطرافيان - در همين دوره كوتاه زمام دارى - به ايشان(2)

نيز در اين دسته از روايات قرار مى گيرد.

ب) روايات صلح با معاويه

روايات صلح با معاويه را به دودسته فرعى تر مى توان تقسيم كرد: دسته اول، روايات چگونگى رخداد صلح و دسته دوم، روايات توجيه و علت صلح. در نمونه اى از دسته اول، فرآيند صلح از اين جا آغاز مى شود كه وقتى تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى تشويق مردم به جهاد و مقاومت مؤثر در برابر هجوم معاويه، با سستى آنان روبه رو شد، به ساباط رفتند و در آن جا يك شب ماندند. صبحگاهان براى آن كه اصحاب خود را بيازمايند و ميزان اطاعت آنان را مشخص كنند و

ص:386


1- (1) . شيخ جواد قيومى، صحيفه الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 159.
2- (2) . نك: بحارالانوار، ج 44 ص 20، 23، 27، 33.

دوستان را از دشمنان بازشناسند تا حساب شده با معاويه روبه رو شوند، مردم را به مسجد فراخواندند. وقتى مردم گرد آمدند، به منبر رفتند و پس از شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (ص)، چنين فرمودند:

فوالله انى لأرجوا ان أكون قد أصبحت بحمدالله و منه، و انا انصح خلق الله لخلقه، و ما أصبحت محتملا على امر مسلم ضغينه و لا مريدا له بسوء و لا غائله، و انما تكره و نفى الجماعه خيرلكم مما تحبون فى الفرقه، و ان يناظر لكم خيرا من نظركم لانفسكم، فلا تخالفوا أمرى ولا تردوا على رأيى...؛(1)

سوگند به خدا! اميدوارم به حمد و منت خداى سبحان، همواره خيرخواه ترين مردم براى مردم باشم و با خود كينه اى بر هيچ رفتار مسلمانى همراه نداشته باشم و خواهان هيچ گزند و دردسرى براى مسلمانى نباشم. ناخوشايندى با جماعت بودن، از خوشايندى تك روى، براى شما بهتر است. من خير شما را بيش تر از خودتان براى شما مى خواهم؛ پس فرمان مرا سرپيچى نكنيد و نظر مرا رد نكنيد...

عكس العمل مردم مخاطب اين سخنان يا دست كم بخش زياد و مؤثر آنان، در مقابل خيرخواهى و صداقت آن حضرت، تند، بى ادبانه و خشن گزارش شده است.(2) حتى حمله به محل سكونت حضرت و غارت اموال و نيز ترور منجر به جراحت ايشان هم نقل شده است.(3)

با وجود اين، سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين وضعيت، گزينه صلح با معاويه است. دو محور اصلى كه بايد استنباط سيره سياسى امام در آن وضعيت، با عنايت كافى به اين دو محور، صورت گيرد: يكى بى وفايى و ملحق شدن عده زيادى از لشكريان حتى سرداران عمده لشكر به معاويه است؛ دوم كسانى كه خواهان جنگ با معاويه بودند، اما نه از سر اطاعت

ص:387


1- (1) . ارشاد، ج 2، ص 10.
2- (2) . همان، ص 17 به بعد.
3- (3) . همان.

امام و بر اساس بهترين مصلحت مسلمانان، بلكه با تك روى و به قيمت شمشير كشيدن در مقابل حضرت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين وضعيت، صلح را برمى گزينند. متن صلح نامه كه ظاهراً توسط خود حضرت انشا شده چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن أبى طالب معاويه بن أبى سفيان صالحه على أن يسلم إليه ولايه أمر المسلمين على أن يعمل فيهم بكتاب الله تعالى و سنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلمو سيره الخلفاء الراشدين و ليس لمعاويه بن أبى سفيان أن يعهد إلى أحد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شورى بين المسلمين و على أن الناس آمنون حيث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و حجازهم و يمنهم و على أن أصحاب على و شيعته آمنون على أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم و على معاويه بن أبى سفيان بذلك عهد الله و ميثاقه و ما أخذ الله على أحد من خلقه بالوفاء بما أعطى الله من نفسه و عليان لايبغى للحسن ابن على و لا لأخيه الحسين و لا لأحد من أهلبيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غائله سرا ولا جهرا و لا يخيف أحدا منهم فى أفقمنا لآفاق شهد عليه بذلك وكفى بالله شهيدا فلان و فلان والسلام؛(1)

بنام خداوند بخشنده مهربان! اين متن مصالحه حسن بن على بن ابى طالب با معاويه بن ابى سفيان است: با او مصالحه مى كند به اين كه حكومت بر مسلمانان را به او تسليم نمايد، به شرط اين كه درباره آن ها به كتاب خداى تعالى و سنت پيامبر (ص) و سيره خلفاى نيك سيرت رفتار كند. نيز معاويه حق نداشته باشد براى پس از خود كسى را ولى عهد قرار دهد. پس از او شوراى مسلمانان، صاحب ولايت را تعيين مى كنند. هم چنين شرط است كه مردم در هر جا كه باشند - چه در شام چه در عراق چه در حجاز و چه در يمن - در امنيت باشند. هم چنين شرط است كه ياران و پيروان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جان و مال و زن و فرزند در امنيت باشند. در اين مورد عهد و ذمه الهى و آنچه خداوند

ص:388


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 193؛ متن صلح نامه را مى توان در اين منابع هم ديد: (الغدير، ج 7، ص 6؛ اعيان الشيعه، ج 1 ص 57؛ مطالب السئول، ص 357؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 425.

بر گردن بندگانش مى گذارد، بر دوش معاويه است كه به آن بين خود و خدا تا مى تواند وفا كند. هم چنين شرط است كه عليه حسن بن على و برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هيچ يك از اهل بيت رسول خدا (ص)، پنهان يا آشكار، هيچ توطئه اى نكند و نگرانى هيچ يك از آنان را در هر جا كه باشند موجب نگردد. به اين موارد فلانى و فلانى گواهى مى دهند و گواهى خداوند كافى است. والسلام.

نگرانى هاى امام از بدعهدى معاويه را در اين متن مى توان حدس زد. با وجود اين، امضاى آن را برمى گزينند. صلحى كه حداقل فايده آن، آشكار شدن بدعهدى و نفاق معاويه بود. اين صلح، از جنگ بيهوده و بدون عده و عده كافى بهتر، بلكه نسبت به آن متعين است.

نمونه دسته دوم روايات صلح كه به توجيه آن مى پردازد، در ادامه نقل برخى از روايات رخداد صلح هم آمده است. در ادامه روايت اخير، آمده كه پس از امضاى صلح، معاويه از حضرت مى خواهد كه به منبر رود و در جمع مردم، بيعت با معاويه و واگذارى حكومت به او را اعلام فرمايد. حضرت به منبر مى روند و در اجتماع بزرگ مردم، پس از حمد الهى و صلوات و سلام بر پيامبر و آل او، مى فرمايند:

أيها الناس ان أكيس الكيس التقى و أحمق الحمق الفجور و انكم لو طلبتم ما بين جابلق و جابرس رجلا جده رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ما وجدتموه غيرى و غير أخى الحسين و قد علمتم إن الله هداكم بجدى محمد فأنقذكم به من الضلاله و رفعكم به من الجهاله و أعزكم به بعد الذله و كثركم به بعد القله ان معاويه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الأمه و قطع الفتنه و قد كنتم بايعتمونى على أن تسالمون من سالمت و تحاربون من حاربت فرأيت أن أسالم معاويه واضع الحرب بينى وبينه وقد بايعته ورأيت

ص:389

حقن الدماء خيرمن سفكها ولم أرد بذلك إلا صلاحكم وبقاءكم وان أدرى لعله فتنه لكم ومتاع إلى حين؛(1)

اى مردم، زيرك ترين زيركى ها تقوا و احمق ترين حماقت ها، پرده درى است. اگر شرق و غرب عالم را بگرديد، به جز من و برادرم حسين، مردى را نخواهيد يافت كه جد او پيامبر خدا (ص) باشد. بى ترديد آگاهيد كه خداوند شما را توسط جدم محمد (ص) راهنمايى فرمود و شما را به واسطه او از گمراهى نجات داد و از ورطه جهالت بالا كشيد و پس از ذلت، عزت بخشيد و پس از كمى، فزونى داد. معاويه براى تصاحب حقى كه از آن من است نه او، با من درافتاد. من در مصلحت امت و از بين بردن فتنه انديشيدم. با توجه به اين كه شرط بيعت شما با من، اين بود كه با هركس مسالمت كنم، شما هم با او مسالمت كنيد و با هركس جنگ را اختيار كنم، شما هم با او بجنگيد، اكنون نظر من بر مسالمت با معاويه و رها كردن جنگ با اوست. من با او بيعت كردم؛ زيرا جلوگيرى از خون ريزى را بر ريختن خون ترجيح دادم. من تنها براى مصلحت و ماندگارى شما، به اين اقدام دست زدم. نمى دانم شايد اين، آزمايشى براى شما و برخوردارى تا زمانى معين باشد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابتدا اشاره مى كنند كه مصالحه با معاويه، به معناى قبول حقانيت او در حكومت بر مسلمانان نيست، بلكه ولايت مسلمين هم چنان حق خود ايشان است. سپس به علت مصالحه مى پردازند و آن را به تعبير اين قلم، در دو بخش شكلى و محتوايى توضيح مى دهند: در بخش شكلى، به اين نكته توجه مى دهند كه «مردم با من بيعت كرده اند كه در صلح و جنگ تابع من باشند و من اكنون صلح را برگزيده ام»؛ در بخش محتوايى، مصلحت مردم را علت صلح اعلام مى فرمايند كه از ميان برداشتن فتنه، جلوگيرى از خون ريزى و حفظ شيعه و... همه زيرمجموعه و بيان همان مصلحت است.

ص:390


1- (1) . همان.

روايات ديگرى نيز با همين مضمون، با بيانات گوناگون در اين دسته وجود دارد كه رعايت اختصار، مانع از نقل و توضيح آن هاست.(1)

ج) روايات روابط با معاويه پس از صلح

پس از صلح با معاويه، ساليانى تا زمان شهادت، روابط با معاويه بخش مهمى از زندگى سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تشكيل مى دهد. براى تحقيق در سيره سياسى حضرت، عنايت به روايات اين بخش ضرورى است. در يك نمونه ازاين دست مى خوانيم:

قال معاويه للحسن بن على: أنا أخيرمنك ياحسن، قال: وكيف ذاك ياابن هند قال: لان الناس قد أجمعوا على ولم يجمعوا عليك، قال: هيهات هيهات لشر ما علوت يا ابن آكله الأكباد المجتمع و نعليك رجلان بين مطيع و مكره، فالطايع لك عاص لله، و المكروه معذور بكتاب الله و حاشى لله أن أقول أنا خيرمنك فلا خير فيك و لكن الله برأنى من الرذائل كما برأك من الفضائل؛(2)

معاويه به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد: «من از تو بهترم.» فرمود: «چرا اى پسر هند؟» عرض كرد: «زيرا مردم بر من اجماع كردند و بر تو اجماع نكردند.» فرمود: «چه بيراه و گزاف برترى جويى مى كنى اى پسر زن جگرخوار! كسانى كه گرد تو جمعند، برخى فرمان بردار تو و برخى ناچارند. آن ها كه تو را فرمان برند، نافرمان خداى سبحان هستند و آن ها كه ناچارند، طبق قرآن، معذورند. از پسند خدا به دور است كه من بگويم از تو بهترم، زيرا تو اصلاً حسنى نيست. خداوند مرا از هر بدى مصون كرد، همان طور كه همه خوبى ها را از تو گرفت.»

آن حضرت باوجودى كه در بيعت ظاهرى معاويه هستند، از جايگاه حقيقى خود دفاع مى كنند. در اين دفاع، به رفعت جايگاه خود اشاره مى فرمايند كه

ص:391


1- (1) . نك: بحارالانوار، ج 44، ص 1، به بعد: «باب العله آلتى من اجل ها صالح الحسن بن على صلوات الله عليهما».
2- (2) . ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 186.

شخصيتى مانند معاويه، اساساً با ايشان قابل مقايسه نيست. نكته محورى كه در سيره سياسى حضرت ازاين گونه روايات قابل برداشت است، اين كه بيعت مصلحتى با ظالم فاسد و باطلى كه شايسته جايگاه ولايت نيست، به معناى كنار گذاشتن تبليغ حق و مبارزه با او نيست. چنين تبليغ و مبارزه اى، با استفاده خردمندانه از فرصت ها و با رعايت بيعت ظاهرى امكان پذير است.

نمونه اى ديگر، شجاعت و قدرت روحى حضرت در تبليغ حق و مبارزه آرام با باطل را بيش تر نشان مى دهد. حضرت در جلسه اى، به تنهايى در حضور معاويه، مقابل سخن پراكنى هاى تند و بى ادبانه عده اى از طرف داران سرشناس و پرنفوذ او، به هر يك، پاسخ هاى متناسب و قاطع مى دهند. اين پاسخ ها، به لحاظ تقسيم بندى ما در اين نوشتار، در دسته چهارم قرار مى گيرند، اما مواجهه امام با معاويه در ابتداى اين جلسه، در بخش سيره سياسى آن حضرت در نحوه برخورد با او، محسوب مى شود. ماجرا از اين جا شروع مى گردد كه اين عده در حضور معاويه، از نفوذ و جايگاه روزافزون امام در بين مردم اظهار نگرانى مى كنند و از او مى خواهند حضرت را به مجلس دعوت كند تا عليه ايشان و براى شكستن موقعيت و وجاهت حضرت، هرچند با توهين و افترا، سخن گويند. معاويه ابتدا آنان را به خاطر عاقبت رسوايى خودشان در مواجهه با منطق كلام امام بر حذر مى دارد. ولى اندكى بعد، امام را دعوت مى كند. وقتى حضرت وارد مى شوند، معاويه، فريب كارانه خوشآمد مى گويد و با ايشان دست مى دهد. حضرت از اين حركت معاويه، سند سلامت و امنيت خود را بر گردن او مى گذارند تا نتواند آسيبى برساند. سپس معاويه تنش و برخورد بين حضرت و معاندان گرد آمده اطراف خود را در جلسه، پيش بينى مى كند. ازاين رو، سعى مى كوشد با گفتن

ص:392

سخنانى به حضرت، خود را پيشاپيش كنار بكشد و بى تقصير نشان دهد.(1) حضرت در واكنش به اين رفتار سياسى معاويه، مى فرمايد:

فسبحان الله البيت بيتك و الإذن فيه إليك! والله لئن أجبتهم إلى ما أرادوا إنى لأستحيى لك من الفحش، و إن كانوا غلبوك على م اتريد، إنى لأستحيى لك من الضعف، فبأيهما تقر، و من أيهما تعتذر، و أما إنى لو علمت بمكانهم و اجتماعهم، لجئت بعدتهم من بنى هاشم مع أنى مع وحدتيهم أوحش منى من جمعهم، فإن الله عزوجل لوليى اليوم و فيما بعد اليوم، فمرهم فليقولوا فأسمع، و لا حول و لا قوه إلا بالله العلى العظيم(2)

.

سبحان الله! خانه خانه توست و اجازه هر رفتارى در آن با تو. به خدا سوگند! اگر تو به آنچه اين عده قصد انجام دادن آن را دارند، از روى رغبت اجازه داده باشى، بايد از فحاشى تو شرم كرد و اگر برخلاف نظرت بر تو چيره شده باشند، بايد از ضعف تو شرمگين بود. به كدام يك از اين دو اقرار مى كنى و بر كدام يك عذر مى آورى ؟ اگر مى دانستم آنان در اين جا گرد آمده اند، به تعداد آن ها از بنى هاشم با خود مى آوردم. البته دلهره آنان از من، با وجود اجتماعى كه با هم كرده اند، بيش از دلهره من به تنهايى از اجتماع آن هاست. خداوند عزوجل، امروز و بعد از امروز ياور من است. دستور بده سخن بگويند تا بشنوم.

د) روايات روابط با كارگزاران و طرف داران معاويه

دسته اى از روايات، سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره روابط و ماجراهاى ايشان با گروه هواخواه معاويه است. متن اصلى روايت اخير، نمونه اى از اين دسته است. در اين نمونه، عده اى از دشمنان حضرت، مى كوشند با لفاظى، دروغ پراكنى و اهانت، موقعيت حضرت را تضعيف كنند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شجاعانه،

ص:393


1- (1) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 402.
2- (2) . همان، ص 403.

با يادآورى فضايل انكارناپذير اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از يك سو و باز كردن پرونده سياه هر يك از آن ها از جمله شخص معاويه از سوى ديگر، پاسخ آن ها را به تفصيل مى دهند.(1) از اين پاسخ ها، نامشروع بودن حكومت و ولايت معاويه و كارگزارى اطرافيان او به روشنى قابل برداشت است؛ زيرا ذكر بدى ها و جرايم سنگين كسانى كه پست هاى حكومتى را اشغال كرده اند، چنين لازمه اى را در بردارد. بنابراين بايد چنين خطابه هايى را حركت سياسى دانست كه مى توان از روى آن، به جوانب سيره سياسى حضرت پى برد.

در نمونه اى ديگر از روايات دسته چهارم مى خوانيم:

.... عن الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انه مر فى مسجد رسول الله بحلقه فى ها قوم من بنى أميه، فتغامزوا به، و ذلك عند ما تغلب معاويه على ظاهر أمره فرآهم و تغامزهم به، فصلى ركعتين فقال: قد رأيت تغامز كم أما والله لاتملكون يوم اإلا ملكنا يومين و لا شهرا إلا ملكنا شهرين و لا سنه إلا ملكنا سنتين و انا لنأكل فى سلطانكم و نشرب و نلبس و نركب و ننكح و أنتم لاتركبون فى سلطاننا و لاتشربون و لاتأكلون ولاتنكحون، فقال له رجل: فكيف يكون ذلك يا أبامحمد و أنتم أجود الناس و أرأفهم و أرحمهم تأمنون فى سلطان القوم و لايأمنون فى سلطانكم، فقال: لأنهم عادون ابكيد الشيطان و هو ضعيف و عاديناهم بكيد الله وكيد الله شديد؛(2)

... از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه در مسجدالنبى (ص) از مقابل عده اى از بنى اميه كه گرد هم نشسته بودند، گذشتند. آنان دست به دست هم به عيب گويى حضرت پرداختند. اين ماجرا وقتى بود كه معاويه حكومت را تصاحب كرده بود. امام دو ركعت نماز به جا آوردند. سپس فرمودند: «عيب گويى شما را ديدم؛ شما يك روز حكومت نداريد، مگر اين كه ما دو روز حكومت داريم و يك ماه نداريد، مگر اين كه ما دو ماه داريم و يك سال نداريد، مگر اين كه ما

ص:394


1- (1) . همان، ص 405 به بعد.
2- (2) . ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 175.

دو سال داريم؛ در حالى كه ما در حكومت شما مى خوريم و مى آشاميم و مى پوشيم و ازدواج مى كنيم و سواره مى رويم، ولى شما در حكومت ما نمى خوريد و نمى آشاميد و ازدواج نمى كنيد.» مردى از حضرت پرسيد: «اى ابامحمد، چگونه اين طور مى شود كه شما در حكومت آنان ايمن باشيد ولى آنان در حكومت شما ايمن نباشند، درحالى كه شما دست ودل بازترين، مهربان ترين و با گذشت ترين مردمان هستيد؟» فرمود: «به اين دليل كه آنان با نيرنگ شيطان دشمنى ما كردند و نيرنگ او ضعيف است، ولى ما به تدبير الهى با آنان دشمنى كرده ايم و تدبير الهى شديد است.»

گرچه در اين روايت پرسش هايى وجود دارد، مانند اين كه مراد از حكومتى كه حضرت براى خودشان با ضمير «ما» ياد مى كنند كدام حكومت است ؟ شايد مراد حكومت حضرت صاحب الامر (عج) باشد. در اين صورت آيا مى توان پذيرفت كه عمر حكومت آن حضرت دو برابر عمر حكومت بنى اميه (132 41 ق)، يعنى حدود 180 سال باشد؟ اين پرسش ها، مانع از اين نيست كه از اين روايت و مانند آن سيره سياسى حضرت را در مقابل معاندان طرف دار معاويه به دست آوريم درحالى كه حكومت در چنگال او و طرف دارانش قرار دارد. معاندان حاكم، مى كوشند با وجود غصب حاكميت، صاحب حق مشروع آن را با تحقير، عيب جويى و اتهام زدن هاى ناجوانمردانه، هرچه بيش تر از صحنه دور كنند. روش حضرت اين است كه حقيقت را مبنى بر نامشروعيت پايه حكومت و سياست دشمن بازگويند. اين پايه، همان «كيد شيطان» و پايه كه پايه رفتار مجرمانه معاندان اهل بيت (عليهم السلام) است، نه تنها نامشروعيت حكومت آنان را رقم مى زند، بلكه آنان را دست كم از برخى حقوق شهروندى در حاكميت مشروع هم محروم مى سازد.

ه) روايات روابط با ياران و طرف داران

آخرين دسته از رواياتى كه در اين جا اشاره مى شود، روايات رابطه با كسانى

ص:395

است كه از ياران و طرف داران حضرت محسوب مى شوند. اين روايات شامل كسانى مى گردد كه ناقد يا حتى معترض صلح با معاويه و واگذارى حكومت به او هستند. در ضمن روايات دسته اول و دوم، مى توان ناخشنودى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از اكثريت غالب و تأثيرگذار كسانى به دست آورد كه خود را در مقابل معاويه و طرف دار امام مى دانسته اند. جالب است در روايتى، ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در مقايسه با ياران امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه او را تا شهادت در كربلا همراهى كردند و امام خود را تنها نگذاشتند، تنها دو نفر معرفى مى كند كه البته با توجه به نوع مقايسه، شامل اقوام نزديك و وفادار به حضرت، مانند امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت ابوالفضل (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نمى شود. به روايت توجه كنيد:

قال أبوالحسن موسى ابن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) إذا كان يوم القيامه..... ينادى المنادى أين حوارى الحسن بن على و ابن فاطمه بنت محمد رسول الله (ص)؟ فيقوم سفيان بن أبى ليلى الهمدانى و حذيفه بن أسيد الغفارى. قال: ثم ينادى أين حوارى الحسين بن على ؟ فيقوم كل من استشهد معه و لم يتخلف عنه(1)

.......

امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «در روز قيامت، صدا زننده اى با صداى بلند، مى گويد: "ياران نزديك حسن پسر على و فاطمه دختر محمد رسول خدا (ص) كجايند؟" در پاسخ، سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفه بن اسيد غفارى برمى خيزند.» فرمود: «سپس صدا مى زند: "ياران نزديك حسين بن على كجايند؟" در پاسخ، همه كسانى كه با او شهيد شدند و او را تنها نگذاشتند برمى خيزند.»

در اين روايت، تنها از دو نفر در ميان انبوه كسانى كه پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرد آمدند، به عنوان ياران نزديك حضرت نام برده شده كه در صداقت، با ياران وفادار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل مقايسه هستند. گرچه تعداد ياران كربلايى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از غير خويشان آن حضرت را نمى دانيم،

ص:396


1- (1) . شيخ مفيد، اختصاص، ص 61.

قطعاً بسيار بيش تر از دو نفر بوده اند. از اين روايت و مانند آن، مى توان به يكى از دلايل مهم تفاوت عملكرد سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پى برد. اين تفاوت در كم و كيف ياران است.

باوجود چنين وضعيتى در ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، برخورد حضرت با آنان دلجويانه و محبت آميز بود. در نمونه زير، عتاب جاهلانه يكى از ياران - ظاهراً همان سفيان كه در روايت پيش از او ياد شد - و برخورد امام نقل شده است:

عن أبى جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قال: جاء رجل من أصحاب الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يقال له: سفيان بن ليلى و هو على راحله له فدخل على الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هو محتب فى فناء داره فقال له: السلام عليك يا مذل المؤمنين، فقال له الحسن: أنزل و لاتعجل، فنزل فعقل راحلته فى الدار، ثم أقبل يمشى حتى انتهى إليه قال: فقال له الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): ماقلت ؟ قال قلت: السلام عليك يا مذل المؤمنين، قالو ما علمك بذلك ؟ قال: عمدت إلى أمر الأمه فحللته من عنقك و قلدته هذه الطاغيه يحكم بغير ما أنزل الله، قال: فقال الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): سأخبرك لمفعلت ذلك سمعت أبى يقول: قال رسول الله (ص) لنتذهب الأيام و الليالى حتى يلى على أمتى رجل واسع البلعوم رحب الصدر يأكلو لا يشبع و هو معاويه، فلذلك فعلت. ما جاء بك ؟ قال: حبك قال: الله ؟ قال: الله، قال: فقال الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): والله لايحبنا عبد أبدا "ولوكان أسيرا" بالديلم إلا نفعه الله بحبنا وإن حبنا ليساقط الذنوب من ابن آدم كما يساقطا لريح الورق من الشجر؛(1)

از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل است كه فرمودند: «مردى از اصحاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نام سفيان بن ليلى، سوار بر مركب خود، در حالى بر حضرت وارد شد كه ايشان دستان خود را گرد ساقه اى پا زده، در آستانه منزل خود نشسته بودند. در اين حال رو به حضرت، گفت: «درود بر تو اى ذليل كننده مؤمنان!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «فرود آى و شتاب نكن!» مرد فرود آمد و مركب خود را در خانه بست و قدم زنان رفت تا به حضرت رسيد. حضرت به او فرمود: «چه

ص:397


1- (1) . همان، ص 82.

گفتى ؟» عرض كرد: «گفتم درود بر تو اى ذليل كننده مؤمنان.» فرمود: «از چه روى چنين مى گويى ؟» عرض كرد: «دست به امر امت بردى و آن را از دوش خود برداشتى و به اين سركش سپردى كه به غير خواست خدا حكم مى راند.» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «به تو خواهم گفت چرا چنين كردم. از پدرم شنيدم كه رسول خدا (ص) فرمودند: ديرى نپايد كه مردى پرخور و سينه پهن، بر اين امت فرمان روا گردد، هرچه مى خورد سير نمى شود، و او معاويه است. براى اين بود كه چنين كردم.» [آن گاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به آن مرد فرمود:] «چه چيزى تو را به اين جا كشانده است ؟» عرض كرد: «دوستى تو.» فرمود: «خدا [گواه باشد راست مى گويى]؟» عرض كرد: «خدا [گواه است راست مى گويم].» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به خدا قسم هرگز هيچ بنده اى، هرچند اسير ديلم باشد، ما را دوست ندارد مگر اين كه خداوند به واسطه دوستى ما به او نفع رساند. دوستى ما گناهان را از بنى آدم مى ريزد هم چون ريزش برگ از درختان توسط باد».

اجمالى كه در توجيه صلح در اين روايت به چشم مى خورد، مانع از استفاده اى نيست كه براى آن روايت را در اين جا نقل كرديم. مورداستفاده روايت در اين جا به نحوه رابطه حضرت با ياران خود در مسأله سياسى صلح مربوط مى شود. برخورد صميمانه و صبورانه همراه با روشن گرى عالمانه در برابر نادانى دوستان، روشى است كه مى توان ازاين گونه روايات به دست آورد. اين روش را تا آخرين لحظات زندگى حضرت مى توان به دست آورد. در روايت زير، ضمن گزارشى از ماجراى مسموميت حضرت - كه ظاهراً همان مسموميت به شهادت انجاميد - سؤال جوابى مشابه آن چه اخيراً نقل شد آمده است:

رجل منا قال: أتيت الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقلت: يابن رسول الله أذللت رقابنا، و جعلتنا معشر الشيعه عبيدا، مابقى معك رجل قال: و ممذاك ؟ قال: قلت: بتسليمك الأمر لهذا الطاغيه. قال: والله ماسلمت الأمر إليه إلا أنى لم أجد

ص:398

أنصارا، و لو وجدت أنصار القاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بينى و بينه.... قال: و هو يكلمنى إذ تنخع الدم، فدعا بطست...؛(1)

مردى شيعه مى گويد: خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيدم و عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا، ما را به خوارى كشانديد و همه ما شيعيان را بنده ساختيد، هيچ كس همراه شما باقى نماند.» حضرت فرمودند: «چرا؟» عرض كردم: «زيرا حكومت را تسليم اين سركش كرديد!» فرمود: «به خدا سوگند! حكومت را تسليم او نكردم مگر ازآن رو كه يارانى نيافتم؛ اگر يارانى داشتم، شب و روز با او مى جنگيدم تا خداوند بين من و او حكم كند». مرد مى گويد: «حضرت در حالى كه با من سخن مى گفتند خون بالا آوردند و تشتى خواستند...».

بى ترديد مى توان بسيار بيش از آنچه در اين مختصر گنجيد، از روايات مربوط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در جوامع روايى پراكنده است، درباره سيره سياسى آن حضرت مطلب به دست آورد. اميد است مطالب گفته شده در پنج دسته ياد شده از روايات، كمكى به تدوين جامع سيره سياسى آن حضرت باشد. از مفاد اصلى هريك از اين دسته ها بعدى از ابعاد سيره سياسى حضرت را مى توان به دست آورد.

ص:399


1- (1) . شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 12 11.
منابع

1. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، نجف اشرف: مطبعه الحيدريه، 1376 ق.

2. اربلى، ابن أبى الفتح، كشف الغمه، بيروت: دارالأضواء 1405 ق.

3. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، قم: دارالكتاب، 1385 ق.

4. امين، سيدمحسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات بى تا.

5. راوندى، قطب الدين، الخرائج والجرائح، قم: مؤسسه الإمام المهدى 1409.

6. شافعى، محمدبن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول (عليهم السلام)، تحقيق، ماجدبن أحمد العطيه، بى نا، بى تا.

7. شيخ طبرسى، الاحتجاج، نجف اشرف: دارالنعمان 1386 ق.

8. شيخ مفيد، الاختصاص، بيروت: دارالمفيد للطباعه و النشر و التوزيع، 1414 ق.

9. شيخ مفيد، الإرشاد، بيروت: دارالمفيد للطباعه والنشر والتوزيع، 1414 ق.

10. علامه امينى، الغدير، بيروت: دارالكتاب العربى 1397 ق.

11. قندوزى، ينابيع الموده لذوى القربى، بى جا دارالأسوه للطباعه و النشر 1416 ق.

12. قيومى، شيخ جواد، صحيفه الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1375.

13. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: اسلاميه، 1385 ق.

ص:400

نرمش قهرمانانه استراتژى پيروز امام حسن عليه السلام

فاطمه سلطان محمدى

چكيده

ابعاد صلح شجاعانه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه كه يگانه راه بقاى اقليت شيعه در آن عصر بود، چنان باعظمت است كه تاكنون پژوهش گران زيادى را به تحليل و تبيين آن واداشته است. بدون اغراق مى توان گفت كه بيش تر مقالات و تحقيقات درباره آن حضرت، در اطراف اين رويداد دور مى زند. اين نوع نگرش، هر چند بيان گر عمق و عظمت صلح آن حضرت است، در دوره ديگر (قبل از امامت و بعد از صلح) كم تر به آن توجه شده است و به تبع آن ميزان آگاهى مردم نيز از اين دوره ها اندك است. بر اين اساس، در اين مقاله سعى بر آن است تا با اين بخش از تاريخ آن بزرگوار بيش تر آشنا شويم.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صلح، نرمش قهرمانانه، شيعيان.

نفوذ اموى ها در حاكميت دين

مهم ترين چالشى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول دوره امامت و بلكه حيات خود با آن روبه رو شدند، نفوذ اموى ها در حاكميت دينى دوره هاى قبل و بروز آثار آن در اين دوره است. نفوذى كه از زمان رحلت پيامبر (ص) شروع شد و در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسيد. طبيعى است كه بايد سابقه نفوذ اموى ها را از

ص:401

دوره فراگيرى حكومت اسلامى (فتح مكه) پى گرفت؛ زيرا به موازات گسترش اسلام، گروه هاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نيز از روى ناچارى نتوانستند در مقابل اين سيل خروشان قرار بگيرند و به ناچار با آن بناى هم سويى گذاشتند. اين هم سويى، نه از روى ميل كه از باب اضطرار و بى نتيجه بودن مقاومت بود. آن ها تنها زمانى كه پرچم «لااله الاالله» را بر فراز شهر ديدند، لب به شهادتين گشودند و به اين ترتيب، دوران حيات خود را با تاكتيك هم سويى موقت ادامه دادند. پيامبر (ص) با درايت كامل متوجه اين حركت خزنده بودند؛ لذا اهداف پليد آنان را اين گونه افشا مى كردند:

اذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دين الله دخلا؛(1)

زمانى كه فرزندان عاص (بنى اميه)(2)

به سى برسند، مال خدا را ميان خود دست به دست مى كنند، بندگان خدا را بنده خود و دين خدا را مغشوش مى نمايند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از سابقه اين گروه كاملاً آگاه بودند. لذا در مجلس معاويه به او خطاب كردند:

معاويه! فراموش كرده اى كه وقتى پدرت تصميم گرفت اسلام بياورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتى، و شما اى گروه (حاميان معاويه)، به خدا سوگندتان مى دهم آيا به ياد نمى آوريد كه رسول خدا (ص) در هفت جا ابوسفيان را لعنت كرد. كسى از شما مى تواند آن را انكار كند؟

آن ها عبارت اند از:

ص:402


1- (1) . شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه، خطبه 128.
2- (2) . جد مروان حكم و بيش تر خلفاى اموى. نسب معاويه نيز چنين است: معاويه بن ابى سفيان بن حرب بن اميه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبه بن ربيعه و جدش با عثمان برادر بود. معاويه بعد از فتح مكه (يا ديرتر) مسلمان شد. او از مؤلفه القلوب هاست. در پانزدهم يا بيستم قمرى از طرف عمر امير شام شد و عمر او را كسراى عرب ناميد. ذهبى، دول الاسلام، ص 27، چاپ لبنان.

1. روزى كه در خارج مكه نزديكى طائف درحالى كه پيامبر (ص) قبيله بنى ثقيف را به اسلام دعوت مى كرد، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغ گو خواند...

2. زمانى كه كاروان قريش از شام مى آمد و پيامبر (ص) مى خواست در برابر اموالى كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقيف كند. ابوسفيان كاروان را از بى راهه به سوى مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...

3. روز جنگ احد آن گاه كه پيامبر (ص) بر فراز كوه بود و فرياد مى زد:

«الله مولانا ولا مولى لكم»؛ ابوسفيان هم نعره مى زد:

«اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لكم؛ برافراشته باد بت هبل! ما بت عزى داريم و شما چنين بت عظيمى نداريد!»

4. در جنگ احزاب نيز پيامبر (ص) بر او لعنت كرد...

5. روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام دادن فريضه حج محروم نمود. پيامبر (ص) به رهبر مشركان و پيروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: «آيا اميد اسلام به هيچ يك از آنان ندارى ؟» فرمود: «اين لعنت بر مؤمنان از فرزندان آن ها نمى رسد، اما زمام دارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»

6. ابوسفيان در جنگ حنين، كفار قريش و هوازن را جمع كرد و عيينه قبيله غطفان و عده اى از يهود را گرد آورد. خداوند شر ايشان را دفع كرد. اى معاويه! تو مشرك بودى. پدرت را يارى مى كردى و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر دين پيامبر (ص) ثابت قدم بود.

7. روز ثنيه كه يازده نفر به همراهى ابوسفيان كمر به قتل پيامبر (ص) بسته بودند (شش نفر از بنى اميه و پنج نفر از ديگر افراد قريش)

(1)

ص:403


1- (1) . شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 75؛ ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 183؛ بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

پيامبر (ص) با نفرين و لعن خويش، چهره معاند و حق ستيز آنان را معرفى مى ساخت ولى انحراف در مسير حاكميت دينى (انحراف داخلى) زمينه هاى رويش مجدد آن ها را فراهم كرد و به محض خروج حاكميت از دست زمام داران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدريجى رهانيد.

در دوره حكومت عمر، نفوذ حزب ابى سفيان چنان شد كه فرزندش معاويه، ولايت شام و سوريه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه على رغم عزل و نصب هاى متوالى كارگزاران توسط عمر، او هميشه در منصب خود باقى ماند و به اين ترتيب پايگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابى سفيان فراهم شد.

در دوران زمام دارى عثمان، به دلايل متعدد مخصوصاً ارتباط نسبى معاويه و عثمان، شاخه هاى شجره ملعونه بنى اميه توانست بخش هاى عمده حاكميت دينى را تسخير كند و در هر مركز قدرتى، ريشه اى بدواند. به اين ترتيب، در اين دوره حتى مروان و پدرش كه رانده شده پيامبر (ص) بودند و دو خليفه قبل، شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آن ها به مدينه نپذيرفته بودند، خود عثمان آنان را برگرداند و صاحب پست هاى كليدى شدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره نيز به ياران معاويه (در مجلس معاويه) فرمود:

شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: «برادرزاده! آيا غير از بنى اميه كسى ديگر در اينجا حضور دارد؟» عثمان جواب داد: «نه.» او گفت: «اى جوانان بنى اميه! خلافت را مالك شويد و همه پست هاى اساسى آن را به دست بگيريد. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!»

اى مردم! آيا نمى دانيد بعد از بيعت مردم با عثمان ابوسفيان دست برادرم حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گرفت و به سوى قبرستان بقيع غرقد(1)

برد و در آنجا با صداى بلند فرياد

ص:404


1- (1) . نوعى درخت خاردار در قبرستان مى روييد كه غرقد نام داشت.

زد: «اى اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگيديد و امروز بدنتان زيرخاك پوسيده و كار حكومت در دست ماست.» حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به او فرمود:

«اى ابوسفيان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشت باد!» سپس دست خود را كشيد و به سوى مدينه آمد. اگر لقمان بن بشير نبود، چه بسا ابوسفيان، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نابود كرده بود. اى معاويه! اين است كارنامه ننگين زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام كرد و تو خيانت كردى. در پى آن عثمان آن حكم را تنفيذ كرد، باز تو او را در دهان مرگ انداختى. از اين هر دو بالاتر اين كه به خود جرأت دادى و با جسارت در برابر خدا ايستادى و با على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخالفت كردى... تو مردم نادان را برانگيختى و آنان را به معركه جنگ آوردى و با حيله خونشان را بر زمين ريختى و اين ها ثمره تلخ بى ايمانى تو به معاد و نترسيدن از عقاب الهى است.(1)

به اين ترتيب حزب بنى اميه در همان اوايل زمام دارى عثمان، توانست به طور شگفت آورى به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزديك شده، آن ها را قبضه كند و در انتظار دست يابى به ركن سوم حاكميت يعنى دين بنشيند.

اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه با ادعاى خون خواهى خليفه شهيد، در مدتى اندك توانست عواطف دينى مردم را منحرف سازد و سپاه دين را بر ضددين (به زعم خود علويان) به خيزش درآورد. به عبارت ديگر، همان طور كه حيات عثمان عامل كسب مناصب حساس براى بنى اميه شد، مرگ وى هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و يك پله ديگر آنان را به قدرت نزديك كرد. دراين باره نامه شبث بن ربعى به معاويه جاى تأمل دارد: «تو براى گمراه كردن مردم و جلب آرا و تمايل آنان و براى اين كه آنان را به زير فرمان خود درآورى،

ص:405


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

هيچ وسيله اى ندارى جز اين كه گفتى پيشواى شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خون خواهى او برخاسته ايم. در نتيجه فرومايگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده اند... دلت مى خواست او كشته شود تا به اينجا برسى...»(1)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زيباترين شيوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاويه در نامه اى به او يادآور مى شوند:

آنك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك وخذلته حينما كان النصر له؛(2)

وقتى پشتيبانى از عثمان به نفع تو بود، به يارى اش شتافتى و آن گاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتى.

از همين دوره، زمان تعارض بين حاكميت حق علوى و حاكميت باطل اموى آغاز شد و تمام دوران حكومت اميرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 قمرى به دلايل متعدد داخلى و خارجى، اين تعارض به نفع جريان اموى پايان يافت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ناچار به صلح كرد. بنابراين بايد دقت نمود كه تلاش هاى بنى اميه از 8 تا 41 هجرى (33 سال) براى دست يابى به حاكميت، در اين دوره به مرحله نهايى و ثمردهى مى رسد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با چنين جريان ريشه دارى روبه رو مى گردند، ناچار به پذيرش صلح مى شود.(3)

امام خود به برخى از دلايل صلح با معاويه بارها اشاره كردند. شيخ طوسى به سند معتبر از امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى صلح با معاويه راهى شد و با او ملاقات كرد، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: «اى مردم! حسن فرزند على بن ابى طالب

ص:406


1- (1) . وقعه صفين، ص 187؛ تاريخ طبرى؛ ج 3، ص 570؛ الغدير، ج 9، ص 151.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 411؛ الغدير، ج 9، ص 150.
3- (3) . براى آگاهى از وقايع مربوط به صلح و تحليل آن نك: محمدعلى انصارى، اسرار صلح امام حسن؛ سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى؛ رجبعلى مظلومى، صلح امام حسن؛ شيخ راضى آل ياسين، «صلح امام حسن، پرشكوه ترين نرمش قهرمانه تاريخ»، ماهنامه مبلغان، ش 1، ص 12.

و فاطمه زهرا (س) مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اينك به رغبت و شوق آمده است تا با من بيعت كند. برخيز يا حسن!» سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن مى گويم؛ بشنويد و گوش و دل خود را با من همراه سازيد و سخنانم را ثبت كنيد... اگر سال ها بايستم و فضيلت ها و كرامت هايى را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پيغمبر بشير و نذير و سراج منير كه حق تعالى او را رحمت عالميان گردانيده و پدرم على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ولى مؤمنان و شبيه هارون است. معاويه پسر صخر ادعا مى كند من او را اهل خلافت دانسته ام و خود را اهل آن ندانسته ام! دروغ مى گويد. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و سنت خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولى ما اهل بيت (عليهم السلام) از روزى كه حضرت رسالت (ص) از دنيا رفته تا حال، هميشه مظلوم و مقهور بوده ايم. پس خدا حكم كند ميان ما و آن ها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب نمودند و بر گردن ما سوار شدند؛ مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنايم، منع كردند و كسى كه منع كرد از مادر ما فاطمه، ميراث او را از پدرش....

امت مرا واگذاشتند، يارى نكردند و با تو بيعت كردند. اى پسر حرب! اگر ياران مخلص مى يافتم كه با من در مقام فريب نبودند، هرگز با تو بيعت نمى كردم؛ چنان كه حق تعالى هارون را معذور داشت، زمانى كه قومش او را تضعيف كردند و با او دشمنى نمودند هم چنين من و پدرم وقتى كه امت دست از ما برداشتند و پيروى غير ما كردند و ياورى نيافتيم، نزد خداوند معذور هستيم. احوال اين امت با امت هاى گذشته مثل هم است...» معاويه گفت: «به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نيامد تا زمين بر من تيره شد؛ خواستم به او ضرر برسانم، ولى فهميدم فروخوردن خشم به عافيت نزديك تر است.»

(1)

ص:407


1- (1) . شيخ طوسى، امالى، ص 561، برخى دلايل ديگر صلح در كلام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارت اند از: - خيانت بزرگان: «امروز شنيده ام كه اشراف شما با معاويه بيعت كرده اند. شما بوديد كه در جنگ صفين پذيرفتن حكميت را بر پدرم تحميل كرديد.» (بحارالانوار، ج 44، ص 147). - بى نتيجه بودن جنگ و پايان ذلت بار: «والله لو قاتلت معاويه لاخذوا بعنقى حتى يدفعونى اليه مسلماً». (همان). - رويكرد عمومى به صلح: «انى رايت هوى اعظم الناس فى الصلح وكرهوا الحرب...». (اخبارالطوال، دينورى، ص 220). - نداشتن ياور: «لو وجدت انصارا لقاتلته ليلى و نهارى...». (بحارالانوار، ج 44، ص 1). - ريشه كن شدن شيعه: «لولا ما اتيت ترك من شيعتنا على وجه الارض احدا الا قتل». (همان) - قطع فتنه: «ان معاويه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الامه وقطع الفتنه». (همان، ص 66)

امام در اين خطبه تكان دهنده، به نكات بسيار حساسى اشاره فرمودند و با كالبدشكافى اوضاع حاكم، سرنخ هاى آن را در دوران گذشته نشان مى دادند و آن چيزى نبود جز خروج حاكميت دينى از مسير اصلى خود، امرى كه موجب تمام انحرافات بعدى و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) شد. علاوه بر اين، امام به عوامل ديگر مانند همراهى نكردن مردم، نيرنگ بازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعيف موقعيت توسط مردم و دشمنى آنان با امام اشاره فرمودند و در پايان، جواز صلح در موقعيت اين چنينى را يادآور گرديدند.

درهرصورت دوران دست يابى به حاكميت براى اموى ها فرارسيد و معاويه با فراخوانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شام و اخذ بيعت، كوشيد اين پيروزى را به طور رسمى اعلام كند. فضيل غلام محمد بن راشد نقل كرده كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

معاويه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامه نوشت و او و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ياران على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شام فراخواند. همه از جمله قيس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاويه به آنان اذن ورود داد. آن گاه گفت: «اى حسن برخيز و بيعت كن.» او برخاست و چنين كرد. سپس گفت: «اى حسين برخيز و بيعت كن.» او نيز برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اى قيس تو نيز برخيز و چنين كن. او هم برخاست و متوجه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد تا او چه فرمان دهد. حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اى قيس او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) امام من است.»

(1)

ص:408


1- (1) . علامه مجلسى، جلاء العيون، ص 235.
وضعيت بعد از صلح
اشاره

چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم كوفه وداع كردند و رهسپار مدينه شدند.(1) معاويه نيز به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم گرديد و حكومت تمام عيار اموى را به پيش برد. اما طبيعى بود كه ماهيت ضد دينى حكومت او، اجازه نمى داد مصالحه با امام به همان حالت باقى بماند. به عبارت ديگر، هر چند صلح در ظاهر به وقوع پيوسته بود، در حقيقت ماهيت متضاد اين دو جريان، اجازه مصالحه واقعى به آنان نمى داد و على رغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى كه موجب حفظ جان شيعيان شد، تضادهاى واقعى هم چنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.

شهيد مطهرى در مورد جدايى بنى اميه از اسلام و مباين بودن جبهه آنان با جبهه حقيقى دين، مى نويسد:

مبارزه شديد امويان كه در رأس آن ها ابوسفيان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: يكى رقابت نژادى كه در سه نسل متوالى متراكم شده بود. دوم تباين قوانين اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش مخصوصاً اموى ها كه اسلام برهم زننده آن زندگانى بود.... گذشته از اين ها، مزاج و طينت آن ها، طينتى منفعت پرست و مادى بود و در اين گونه مزاج هاى روحى، تعليمات الهى و ربانى اثر ندارد و اين ربطى به باهوش يا بى هوشى آن ها ندارد. كسى به تعليمات الهى اذعان پيدا مى كند كه در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. اين مطلب خود يك اصل بزرگى است. داستان ابوسفيان و عباس و گفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما...» قصه «بالله غلبتك يا اباسفيان» ايضاً قصه «تلقفونها تلقف الكره،» همگى دليل كورى باطنى ابوسفيان است.

(2)

ص:409


1- (1) . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 407.
2- (2) . حماسه حسينى، ج 3، ص 19-20.

بر پايه همين تفسير است كه به طور متوالى، بروز تضادهاى درونى به صورت توطئه هاى متعدد معاويه براى قتل امام را شاهد هستيم (استفاده از هر وسيله ممكن) و در مقابل، امام را نيز مى بينيم كه (تنها با وسايل مشروع) درصدد تضعيف حكومت معاويه هستند. البته معاويه بارها مى كوشيد بر تضادهاى حقيقى جبهه حق و باطل سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى، منازعات خود و امام را امرى در نهايت حزبى، قبيله اى و طايفه اى جلوه دهد. در مقابل امام با درايت كامل، شكل گيرى چنين تصورى را اجازه نمى دادند. معاويه جبهه حق را در سايه صلح ظاهرى در خود هضم كند. برعكس، امام مى كوشيدند در سايه صلح ظاهرى، بيش ترين منافع متصور را نصيب خود و شيعيان كنند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممكن بروز دهند. نمونه اى تاريخى را دراين باره مى خوانيم:

معاويه براى مروان نامه نوشت و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و افزود: «مهريه اش هر قدر باشد، مى پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد، مى دهم. به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد.»

مروان بلافاصله بعد از دريافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح كرد. او گفت: «اختيار اين امور با حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. از او خواستگارى كن.» مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى كرد. امام به او فرمود: «هر كسى را كه مى خواهى دعوت كن تا گرد هم آيند.» وقتى بزرگان دو طايفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد الهى

ص:410

گفت: «اميرالمؤمنين معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر(1)

را براى يزيد خواستگارى كنم، به اين ترتيب كه هر قدر پدرش خواست مهر تعيين كند و هر قدر پدرش مقروض بود، مى دهم. اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم مى شود. يزيد پسر معاويه نظير ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيش تر از حسرت و افتخار او به شماست. به بركت چهره اش از ابرها طلب باران مى شود.» در پى اين سخنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پا خاستند و فرمودند:

«... اما ما ذكرت من حكم ابيها فى الصداق فانا لم نكن لندعب عن سنه رسول الله فى اهله و بناته... و اما الصلح الحيين فانا عادينا لله و فى الله فلا نصالحكم للدنيا...؛

1. در مورد مهريه، ما از سنت پيامبر (ص) (840 درهم) تجاوز نمى كنيم.

2. در مورد قرض ها، چه وقت زنان ما قرض پدرانشان را داده اند؟

3. در مورد صلح بين دو طايفه، دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراين با دنياى شما صلح نمى كنيم.

4. در مورد افتخار ما به وجود يزيد... اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما بايد به يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او بايد به ما افتخار كند.

ص:411


1- (1) . طبق برخى روايات نام دختر ام كلثوم و نام امام، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر شده است. (بحارالانوار، ج 44، ص 207 و 208)، با اين وصف روايات ديگرى نيز وجود دارد كه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استناد شده مانند روايت معاويه بن خديج كه معاويه او را براى خواستگارى از يكى از دختران يا خواهرهايش براى يزيد فرستاد كه در تمام موارد امام درايت كامل به خرج دادند و مانع چنين وصلت هايى شدند (مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124؛ هيثمى، مجمع الزوايد، ج 4، ص 278.)

5. در مورد طلب باران به بركت چهره يزيد... تنها از محمد و آل محمد طلب باران مى شود. نظر ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم...»(1)

در ضمن همين رويداد به ظاهر خانوادگى، امام در جمع بزرگان هر دو گروه، مبناى دشمنى آنان را يادآور مى شوند و نقشه معاويه را كه درصدد بود ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبيله اى تقليل دهد و بعد خود را منادى صلح معرفى كند، نقش بر آب مى فرمايند همين نكته كليدى باعث مى شود على رغم مصالحه ظاهرى، تعارضات هم چنان ادامه يابد و با به اوج رسيدن آن در زمان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آتش جنگ شعله ور شده، لايه هاى پنهان منازعات بار ديگر چهره خود را بنماياند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتى پذير نيستند و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تنها يك حركت تاكتيكى براى بقاى اقليت شيعه بوده است.

(2)

ص:412


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 119-120.
2- (2) . متأسفانه برخى از پژوهش گران، متأثر از سياست معاويه، كوشيده اند تحليل قبيله اى براى رويداد منجر به صلح ارائه كنند. به اين صورت كه سه جريان بنى هاشم، بنى اميه و گروه هاى ميانى (بنى تميم و عدى..). در پى رسيدن به حكومت بودند. اما بنى هاشم بعد از پيامبر (ص) نتوانستند به حكومت برسند. بنى اميه نيز هم چنان صفات نفاق و طلقا را يدك مى كشيدند. لذا بنى اميه گروه هاى ميانى (ابوبكر و عمر) را بر سركار آوردند و سرانجام بعد از آن دو، كوشيدند مانع رسيدن بنى هاشم به حكومت شوند؛ يعنى در مرحله اول، با گروه هاى ميانى كنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنى هاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به هدف خود رسيدند. در نقد اين ديدگاه بايد گفت: معاويه نيز بسيار كوشيد جنگ بين آنان از زاويه حزبى و طايفه اى ديده شود، اما امام هرگز اجازه چنين برداشتى ندادند و در ماجراى خواستگارى دختر عبدا...، در بين بزرگان هر دو قبيله، بر اعتقادى و دينى بودن تعارضات و جنگ تأكيد كردند. بنابراين اگر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با گروه بنى اميه يا گروه هاى ميانى رودررو مى شوند، از خاستگاه قبيله اى نيست بلكه از اعتقاد دينى است و اين جنگ طايفه اى براى دست يابى به قدرت نيست. هرچند رقابت بين گروه هاى ميانى و بنى اميه را مى توان از چنين مقوله اى دانست و يا از ديدگاه آنان رقابت با بنى هاشم را از باب قبيله اى دانست، بى شك از ديدگاه امام على و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تلاش براى دست يابى به حكومت به عنوان نزاع طايفه اى نبود و شايسته نيست اقدامات آنان را چنين بى محابا تحت اين گونه برداشت ها ارزيابى كرد.

با اين ديدگاه، براى يافتن دلايل شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيله اى و غيره:

الف) تكامل با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. پيمان شكنى

معاويه حتى نتوانست يا نخواست براى ايامى چند، هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب، پرده از هدفى برداشت كه آشكارترين دليل بر سازش ناپذيرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در اين باره مى نويسد:

چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه گرديد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد. در آن جا نماز كرد و خطبه خواند. در آخر خطبه اش گفت: «من با شما نجنگيدم براى آن كه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمى خواستيد. شرطى چند با حسن كرده ام كه همه در زير پاى من است. به هيچ يك از آن ها وفا نخواهم كرد.» پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر منبر فرستاد و گفت: «بگو براى مردم كه خلافت حق من است.»(1)

2. تلاش براى جذب امام

معاويه بسيار مى كوشيد كه امام را به سوى خود جذب كند تا مرزهاى روشن جدايى حقيقى بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوه هاى مختلف هم چنان بر جدا بودن دو جبهه تأكيد مى كردند. يكى از شيوه ها، تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبيله اى بود كه نمونه اى از آن را خوانديم. يكى ديگر از شيوه هاى معاويه فرستادن هدايا و جوايز و در مجموع تحركات

ص:413


1- (1) . جلاء العيون، ص 435.

عاطفى بود كه البته امام نيز آن ها را دريافت مى كردند و به مصارف لازم مى رساند(1)

، اما اجازه نمى دادند از اين كارها، به عنوان نزديكى وى به معاويه تعبير شود.

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

قد كان الحسن والحسين يتقبلان جوائز المتغلبين مثل معاويه لانهما كانا اهلا لما يصل اليهما من ذلك وما فى يد المتغلبين عليهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل اليهم فى خير واخذوه من حقه؛

حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عطاياى زورمندانى مثل معاويه را مى پذيرفتند؛ زيرا حق آنان بود و آن چه در اختيار زورمداران ستم گر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خير به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دريافت كرده اند.

و نيز مى فرمايد:

وجوائزهم لمن يخدمهم فى معصيه الله حرام عليهم وسحت؛

و عطاياى آنان براى كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى كنند، حرام و نارواست.

3. توهين به امام

توهين به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله رفتارهاى دستگاه بنى اميه در برابر حضرت بود كه در شكل هاى مختلفى اجرا مى شد و صفحات تاريخ، پوشيده از اين نوع رفتارهاست.

در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود:

اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتى؛ زيرا تو با زشتى، انس گرفته اى و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى مى ورزى. سوگند به خدا اى معاويه! اگر من و اين جماعت در

ص:414


1- (1) . خرايج، ج 71 ص 238؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 22.

مسجد پيامبر (ص) درگير مى شديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرأت چنين جسارت هايى به ما نداشتند...»(1)

در جاى ديگر عمروعاص به معاويه مى گويد: «مردم به دنبالش راه افتاده اند. فرمان داد، اطاعت كردند، سخن گفت، تصديق كردند. اين دو، كار را به جاهاى باريك ترى خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسى را دنبالش مى فرستادى تا او و پدرش را لعن مى كرديم و دشنام مى داديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين مى آورديم.»(2) در همان مجلس معاويه، اطرافيان او اهانت هايى به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وى را كم كنند از جمله اين كه: «تو اى حسن! ادعا كرده اى خلافت به تو مى رسد؛ تو توان آن را ندارى... ما تو را به اين جا دعوت كرده ايم كه تو را دشنام دهيم. اما خدا به تنهايى سزاى پدرت را داد... شما مدعيان چيزهايى بوده ايد كه حقيقت ندارد...»(3)

4. تهمت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در اين زمينه نيز معاويه و اموى ها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام مى گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شركت داشتيد؛ با ابوبكر درست بيعت نكرديد؛ در حكومت عمر كارشكنى كرديد و عثمان را كشتيد و...»(4)

5. توهين و تهمت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

معاويه براى درهم كوبيدن جبهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توهين مى كرد و به او تهمت مى زد و ديگران را هم به اين كار تشويق مى كرد. اين توهين ها گاه در مورد شخص حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و گاه در مورد زمام دارى و امامت ايشان

ص:415


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ح 11.
2- (2) . علامه جعفر مرتضى عاملى، تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمد سپهرى، ص 189.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 71-73.
4- (4) . همان.

كه در نوع دوم، هدف خنثى سازى جايگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس كه معاويه يارانش را براى تحقير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرد آورد، به آنان اين گونه رهنمود داد: «شما سعى كنيد كشته شدن عثمان را به پدرش على نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وى از سه خليفه قبل ناخشنود بود». در پى آن، سيل حملات عليه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرازير شد مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنيا و سلطنت، بر عثمان عيب جويى كرد و سپس در قتل او مشاركت جست؛ پدرت ابوبكر را مسموم كرد؛ در توطئه قتل عمر دست داشت؛ پدرت با رسول خدا (ص) دشمن بود؛ او شمشيرى بلند و زبانى گويا داشت؛ زنده ها را مى كشت؛ مردگان را متهم مى ساخت و...(1) معاويه بعد از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت به على بن ابى طالب را فراموش نكنيد!»

گاهى معاويه در حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان اهانت مى كرد از جمله:

معاويه در سفرى كه به مدينه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگويى، به مقام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توهين كرد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اى مردم! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: (وكذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين) من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه؛ مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است.(2)

در مجلسى ديگر كه به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هتاكى زيادى كرد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اى پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا مى گويى ؟ بااينكه پيامبر فرمود: «هر كس به على ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به

ص:416


1- (1) . همان.
2- (2) . كشف الغمه، ج 2، ص 150.

خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه به دوزخ وارد مى كند.» آن گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.(1)

6. بركنارى ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح، دستورالعملى صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهل بيت (عليهم السلام) بايد از كارهاى حساس و غير حساس كشور اسلامى شامل حجاز، عراق، ايران و شامات بركنار مى شدند:

انظروا الى من اقامت عليه البينه. انه يحب عليا واهل بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاه هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...؛(2)

درباره هر كس دليلى اقامه شد كه على و اهل بيت او را دوست دارد، نامش را از ديوان ها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوست دارى اهل بيت (عليهم السلام) متهم كرديد، كار را بر او سخت بگيريد و خانه اش را خراب كنيد.

7. كشتن شخصيت هاى شيعى

معاويه مى كوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم، بر دار كشيدن آنان را نظارت مى كرد و در مواردى خود فرمان قتل مى داد. اشخاصى مانند حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجرى، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانى اين شيوه شدند و پيش بينى هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحقق يافت:

عمت خطتها وخصت بليت ها(3) واصاب البلاء من ابصر فى ها واخطا البلاء من عمى عنها؛

(4)

ص:417


1- (1) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 145.
2- (2) . ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 3، ص 16.
3- (3) . فيض الاسلام، نهج البلاغه، خ 92، ص 274.
4- (4) . همان.

اين بليه اى است كه همه جا را مى گيرد ولى گرفتارى اش به طبقه اى معين اختصاص دارد و فتنه كور و تاريكى است كه دامنه آن فراگير و همگانى و گرفتارى آن ويژه افراد خاص (شيعيان) است. بلاى آن به كسى مى رسد كه بينا باشد و به هر كور و بى اعتنا راه نمى يابد.

ب) تقابل با ارزش ها
اشاره

نشانه هاى تعارض را مى توان در رويكرد جبهه اموى نسبت به ارزش ها نيز جست وجو كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش هاى ناب اسلامى بودند كه از جمله مى توان به اين موارد اشاره كرد:

1. رويكرد به بدعت ها

حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلاف ها و ظلم ها در ابعاد مختلف آن بود از جمله:

1 - 1 - در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا (ص) را ترك كرد. وقتى علت را پرسيدند: گفت: «نام پيامبر بر زبان جارى نمى كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.»(1)

2 - 1 - معاملات ربوى را تجويز كرد، به طورى كه ابودردا در برابرش ايستاد و گفت: «از رسول خدا (ص) شنيدم كه مردم را از معاملات ربوى نهى كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يك ديگر برابر باشد.» معاويه بى اعتنايى كرد و ابودردا با اينكه قاضى دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت.

(2)

ص:418


1- (1) . النصائح الكافيه، ص 97؛ حقايق پنهان، ص 258.
2- (2) . همان، ص 94.

3 - 1 - برخى از احكام حج را عملاً تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد.(1)

4 - 1 - نسبت به شعائر هر طور مى خواست عمل مى كرد. مثلاً در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد، با اين كه پيامبر (ص) فرموده بود: «ليس فى العيدين الاذان و الاقامه.»(2)

5 - 1 - خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند...(3)

6 - 1 - آب را در ظرف طلا نوشيد و غذا در آن خورد.(4)

7 - 1 - لباس حرير پوشيد.(5)

2. علنى كردن منكرات

ماهيت ضددينى حكومت بنى اميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنى درآمد. معاويه طى نامه اى زياد بن عبيد (ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد:

«من اميرالمؤمنين معاويه بن ابى سفيان الى زياد بن ابى سفيان...».

اين كار معاويه موجب شد گروه هاى زيادى مانند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصرى، به اين رفتار اعتراض كنند. آنان نوشتند كه رسول خدا (ص) فرمود:

«الولد للفراش وللعاهر الحجر»؛(6)

«فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود.»

ص:419


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 464.
2- (2) . همان، ج 3، ص 470؛ كشف الغمه، ج 1، ص 123.
3- (3) . همان، ج 3، ص 470.
4- (4) . همان، ج 1، ص 463.
5- (5) . همان، ج 3، ص 470.
6- (6) . بحارالانوار، ج 73، ص 350، ح 13 و نامه هاى امام حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 443؛ رجال كشى، ص 33؛ بحارالانوار، ج 44، ص 213.

پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زيادبن ابى سفيان؛ زيرا به شهادت ابى مريم سلولى، ابوسفيان از جمله كسانى بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه، خلاف صريح فرمايش رسول خدا (ص) بود.

3. مبارزه با مشروعيت حكومت علوى

در كنار تمام خلاف هاى يادشده، هدف اصلى معاويه ساقط كردن حكومت علوى و فرزندان وى از مشروعيت بود. وى مى كوشيد براى تثبيت حكومت خود، جبهه مقابل را از مشروعيت بيندازد و براى اين كار شيوه هاى عجيبى نيز به كار برد از جمله:

3 - 1 - مشروعيت بخشى به خلافت خلفاى سه گانه

معاويه براى اين هدف، از شخصيت هاى دينى و روحانى وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوى در مورد امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود مى خواست:

3 - 1 - 1 - «با كمال دقت، راويانى را كه طرف دار عثمان هستند و در فضايل او سخن مى گويند، شناسايى كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آن ها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستيد.»(1)

به اين ترتيب در مدت زمانى اندك احاديث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.

3 - 1 - 2 - «چون روايات درباره عثمان زياد شده، ازاين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث بسازند. هر حديثى را كه درباره ابو تراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثى از

ص:420


1- (1) . «انظروا من قبلكم من شيعه عثمان و محبيه و اهل ولايته و الذين يرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اكرموهم و اكتبوا لى بكل مايروى كل رجل منهم و اسمه و اسم ابيه و عشيرته.» نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 15-16).

صحابه در رد آن براى من نقل كنيد. چنين رواياتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگ تر مى كند و حجتشان را باطل مى سازد.»(1)

اين سياست چنان پيش رفت كه هر كس حديثى از پيامبر (ص) نقل مى كرد، ديگر به حديث او با ترديد نگاه مى كردند. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مجلسى براى آگاهى مردم ازاين گونه احاديث بيش از صد مورد را خواندند و فرمودند:

مردم گمان مى كنند اين گونه احاديث درست است. هى والله كل ها كذب و زور؛(2)

به خدا قسم، همه اين ها دروغ و بهتان است!

ابان بن تغلب مى گويد:

خدمت امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كردم: بعضى از آن احاديث را بيان فرماييد. امام فرمود:

«رووا ان سيدى كهول اهل الجنه ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينه تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائكه تستحيى منه...»؛(3)

روايت مى كنند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيران اهل بهشت هستند و مى گويند عمر از ملائكه خبر مى گرفت و ملائكه مطالب را به وى تلقين مى كردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مى شد و مى گويند عثمان كسى است كه ملائكه از او حيا مى كنند... سپس امام فرمود: «به خدا قسم همه اين ها دروغ است.»

3 - 2 - قداست زدايى از سيماى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:421


1- (1) . «ان الحديث فى عثمان قد كثر و فشا فى كل مصر و فى كل وجه و ناحيه فاذا جاءكم كتابى هذا فادعوا الناس الى الروايه فى فضائل الصحابه و الخلفا الاولين و لا تتركوا خبرا يرويه احد من المسلمين فى ابى تراب الا و اتونى بمناقض له فى الصحابه مغتعله فان هذا احب الى و اقر لعينى و ادحض لحجه ابى تراب و شيعته». همان، ج 3، ص 16.
2- (2) . سليم بن قيس، ص 68-69.
3- (3) . اسدالغايه، ج 3، ص 215؛ منتخب كنزالعمال با حاشيه منه احمد بن حنبل، ج 5، ص 2.

اقدام ديگر معاويه اين بود كه از سيماى امام قداست زدايى كند و با اين ترفند، جايگاه او را از دل ها بزدايد.

شهيد مطهرى مى نويسد:

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفت و معاويه خليفه شد. بر خلاف انتظار معاويه، على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به صورت نيرويى باقى ماند و معاويه آن طورى كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مى دهد، از اين موضوع خيلى ناراحت بود؛ لهذا تجهيز ستون تبليغاتى عليه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد.»(1)

بخشى از تلاش هاى معاويه در اين عرصه چنين است:

3 - 2 - 1 - دستور داد دبر منابر رسماً امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سب كنند و آن را در خطبه هاى نماز رواج داد و با تهديد مردم را به اين كار وادار مى كرد.

از احنف بن قيس خواست كه به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لعن كند و او چون با اصرار معاويه روبه رو شد، بر منبر رفت و گفت:

معاويه مرا به لعن على امر كرده است؛ معاويه و على اختلاف داشتند؛ به هر كدام ظلم شده است، او را دعا مى كنم. لعنت خدا و ملائكه و خلق تو اى خدا بر كسى باد كه ظلم كرده است و لعنت تو بر فئه باغيه از اين ها باد! مردم هم گفتند: آمين.

3 - 2 - 3 - صحابه منافق را به جعل حديث عليه امام وادار كرد. از جمله سمره بن جندب را با چهارصد هزار درهم وادار كرد بگويد آيه (مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ...)2

كه درباره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ليله المبيت بود، درباره ابن ملجم نازل شده است. در اين زمينه كار به جايى رسيد كه دست به بدعت در احكام هم زدند. مثلاً چون در خطبه هاى نماز عيد، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سب مى كردند

ص:422


1- (1) . حماسه حسينى، ج 3، ص 26.

و مردم براى اين كه نشنوند، از محل نماز خارج مى شدند، خطبه ها را مقدم بر نماز كردند.(1)

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد اين اقدام بنى اميه فرمودند:

ويروون عن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشياء قبيحه و على الحسن و الحسين عليهما السلام ما يعلم الله انهم قد رووا فى ذلك الباطل و الكذب و الزور؛(2)

مطالب زشتى را درباره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كردند كه خدا مى داند همه اش باطل و دروغ و بهتان بود.

4. تلاش براى تشكيل حكومت موروثى

هدف اصلى معاويه كه تمام اقداماتش بر محور آن دور مى زد، قبضه كردن حكومت و تثبيت آن در دست بنى اميه بود؛ همان هدف پنهانى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن آگاه بودند و براى اتمام حجت در شرايط صلح، آن را گنجاندند:

هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن ابى طالب معاويه بن ابى سفيان: صالحه عليان يسلم اليه ولايه امر المسلمين عليان يعمل فيهم بكتاب الله و سنه رسوله (ص) و سيره الخلفاء الصالحين و ليس لمعاويه بن ابى سفيان ان يعهد الى احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شورى بين المسلمين...؛(3)

اين قرارداد صلحى است بين حسن بن على بن ابى طالب و معاويه بن ابى سفيان: با او مصالحه كرد به اين كه ولايت امر مسلمانان را به او واگذارد، به اين شرط كه بين مسلمانان بر اساس كتاب خدا و شيوه پيامبر (ص) و سيره خلفاى صالح عمل كند. معاويه حق ندارد پس از خود كسى را به جانشينى انتخاب كند و تعيين خليفه بر اساس شوراى بين مسلمانان باشد.

ص:423


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 152.
2- (2) . سليم بن قيس، ص 69.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 65؛ الصواعق المحرقه، ص 81؛ كشف الغمه، ج 2، ص 170.

و يا به اين صورت:

«الماده الثانيه ان يكون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخيه الحسين و ليس لمعاويه ان يعهد به الى احد.»(1)

معاويه در جهت همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال كه موانع سر راه خود را برداشت، تصميم گرفت يك همه پرسى به راه اندازد و براى فرزندش يزيد از عموم مردم مكه، مدينه، شامات، عراق و... بيعت بگيرد. براى اين كار به تمام مراكز حكومتى بخش نامه كرد و مخالفان را با شدت تمام سركوب نمود. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بيعت عمومى، متوجه شد كه گروه هاى خواص هم چنان مخالف او هستند و بالاترين خطرها نيز به دو دليل از جانب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است:

اولاً: بسيارى از مخالفان منتظرند ببينند سلاله رسول خدا (ص) چه مى كند زيرا در صلح نامه شرط كرده بود براى معاويه جانشينى تعيين نشود.

ثانياً: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان مسلمانان از پايگاه بسيار قوى برخوردار بودند و شايستگى عظمت و لياقت او براى تصدى خلافت زبانزد بود.

از طرفى معاويه مى دانست كه اگر موضوع ولايت عهدى را به مردم واگذارد، هيچ كس كم ترين توجهى به يزيد نخواهد كرد. ازاين رو، به فكر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب كند و نامه هايى به حسين بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و... نوشت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ نامه نوشت:

اتق الله يا معاويه! و اعلمان لله كتابا لا يغادر صغيره و لا كبيره الا احصاها، واعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنه و اخذك بالتهمه و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب ما اراك الا و قد او بقت نفسك و اهلكت و اضعت الرعيه والسلام؛

(2)

ص:424


1- (1) . الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 330، الامامه و السياسه، ج 1، ص 184.
2- (2) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 203.

اى معاويه! در مورد جانشينى فرزندت يزيد و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان كه براى خداوند منان صحيفه اى است كه تمام اعمال ريز و درشت را ثبت مى كند و هيچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند. معاويه! بدان خداوند همانند مردم نيست كه بخشى از آنان را با كم ترين سوءظنى بكشى و عده اى ديگر را متهم نمايى و دستگير كنى. فرزندت يزيد كه آرمان توست، شراب مى آشامد و به سگ بازى مشغول است. معاويه! مى بينم كه تنها با اين كار، خودت را متزلزل مى سازى و دين خود را نابود مى كنى و مردم را از بين مى برى!

نشانه هاى تعارض از سوى جبهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح، رودرروى اقدامات معاويه قرار داشت. عمده كوشش هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دو بخش تقسيم مى شود:

الف) فعاليت هاى دينى و نشر فرهنگ اسلام

پس از حضور امام در مدينه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. اين افراد يا از صحابه پيامبر (ص)، و ياران با سابقه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند، يا تابعين و ديگر گروه ها. از گروه اول مى توان به احنف بن قيس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصارى، جعيد همدانى، حبه بن جوين عرفى، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدى، رشيد هجرى، رفاعه بن شداد، زيد بن ارقم، سليمان بن صرد خزاعى، سليم بن قيس هلالى، عامر بن واثله بن اسقع، عبايه بن عمر و بن رهبى، قيس بن عباد، كميل بن زياد، حارث بن اعور بن بنان، مسيب بن نجبه فزارى و ميثم بن يحيى تمار اشاره كرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلى، ابواسحاق بن كليب سبيعى، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبيه، سوييد بن غفله، مسلم بن عقيل و... را مى توان نام برد.

ص:425

اين ها از شهرهاى مختلف گرد آمدند و به واسطه تربيت علمى و معنوى، به عنوان سدهاى محكم در مقابل تحركات معاويه ايستادند.(1)

عمق فعاليت هاى علمى و تربيتى امام چنان بود كه وقتى معاويه، از شخصى كه از مدينه به شام آمده بود، درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد او پاسخ داد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى كند و تا طلوع آفتاب مى نشيند و سپس تا نزديك ظهر به بيان احكام و تعليم مردان مشغول است، سپس نماز مى خواند و به همين گونه زنان از احاديث و روايات او بعدازظهر استفاده مى كنند. اين برنامه هر روز اوست.(2)

ابن صباغ مالكى هم مى نويسد:

وكان اذا صلى الغداه فى مسجد رسول الله (ص) جلس فى مجلسه يذكر الله حتى ترتفع الشمس و يحبس اليه من يجلس من سادات الناس يحدثهم... و يجتمع الناس حوله فيتكلم بما يشفى غليل السائلين و يقطع حجج المجادلين...؛(3)

نماز صبح را در مسجدالنبى برگزار مى نمايد و تا طلوع آفتاب مى نشيند و به ذكر خدا مشغول مى شود. روزها مردم گرداگردش حلقه مى زنند و او برايشان معارف و احكام الهى را بازگو مى كند... مردم اطراف او گرد مى آيند تا سخنانش را بشنوند كه دل هاى شنوندگان را شفا مى بخشد و تشنگان معارف را سيراب مى كند. بيانش حجت قاطع است، به طورى كه جاى احتجاج و مجادله باقى نمى ماند.

ص:426


1- (1) . بحارالانوار، ج 42، ص 110 تا 112؛ ناسخ التواريخ، ج 5، ص 245 تا 247 مراجعه شود.
2- (2) . ابن عساكر، الامام الحسن، ج 231، ص 139.
3- (3) . الفصول المهمه، ص 159.

البته آن حضرت براى فعاليت هاى اين چنينى، به سلاح علم مجهز بودند؛ آن هم علمى كه از پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جدش رسول خدا (ص) به ارث برده بودند. لذا امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود:

وقتى حضرت حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه صلح كرد، روزى در نخيله نشسته بودند. معاويه گفت: «شنيده ام كه حضرت رسول خرما را در درخت تخمين مى زد و درست مى آمد. آيا تو آن علم را دارى ؟ شيعيان ادعا مى كنند علم هيچ چيز از شما پنهان نيست.» حضرت فرمود: «رسول اكرم (ص) عدد پيمانه هاى آن را بيان مى فرمودند؛ من عدد دانه هايش را براى تو مى گويم. چهار هزار و چهار دانه است.» معاويه دستور داد خرماها را چيدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: «يك دانه را پنهان كرده اند و آن را در دست عبدالله بن عامر يافتند. در اين لحظه امام به معاويه فرمود: «به خدا سوگند اى معاويه! اگر نبود اين كه تو كافر مى شوى و ايمان نمى آورى، به تو از آن چه خواهى كرد، خبر مى دادم. پيامبر در زمانى زندگى كرد كه او را تصديق مى كردند و تو مى گويى كه كسى اين را از جدش شنيد و او كودك بود. به خدا سوگند كه زياد را به پدر خود ملحق خواهى كرد و حجر بن عدى را خواهى كشت و سرهاى شيعيان را براى تو خواهند آورد.»(1)

علاوه بر اين، امام در مجالس خود گاه از كراماتى نيز استفاده مى كردند كه موجب تعميق اعتقاد مردم مى شد. مانند حكايت جوانى از بنى اميه كه به ايشان در مجلس سخن رانى توهين كرد و به اعجاز امام زن شد و در همان دم موهاى ريشش ريخت و...(2)

ب) اقدامات متقابل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

بخش ديگر از كارهاى امام كه پرده از وجود تباين بين دو جبهه برداشت،

ص:427


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 329؛ نمونه هاى ديگر در خرايج، ج 2، ص 573؛ العدد القويه، ص 42.
2- (2) . خرايج، ج 1، ص 236.

مربوط به كارهايى بود كه امام در برابر اقدامات معاويه انجام مى دادند و به عنوان مدافعى سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او مى ايستادند و سكوت نمى كردند. البته نفس حضور امام، خود مانع بسيارى از انحرافات بود و ابهت حضور ايشان، قدرت از خيلى خلاف ها سلب كرده بود. لذا بعد از شهادت امام، فشار عجيبى بر شيعيان وارد شد و آنان را تا مرز نابودى پيش برد. در هر صورت اين اقدامات امام، دقيقاً در برابر اقدامات ضددينى معاويه قرار داشت كه به برخى اشاره مى گردد.

1. حمايت از شيعيان

در مورد اين نوع تقابل ها، كافى است به حمايت هاى امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاويه اشاره شود. در اين موارد، امام يگانه پناهگاه اين اشخاص بودند و با جرأت تمام در مقابل ظلم معاويه و كارگزاران وى مى ايستادند.

آيا در اين زمان زياد استاندار كوفه بود؟

سعيد بن ابى سرح كوفى، از دوستان امام، مورد خشم استاندار كوفه (زياد بن ابيه) قرار گرفت و توسط زياد جلب شد. او نيز فرار كرد و خود را به مدينه رساند و به امام پناهنده شد. در مقابل، حاكم كوفه، خانواده سعيد را زندانى، اموالش را مصادره و خانه اش را ويران كرد. وقتى خبر اين اقدامات به گوش حضرت رسيد نامه اى خطاب به زياد نوشت:

اما بعد فانك عمدت الى رجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عياله فان اتاك كتابى هذا فابن له داره و اردد عليه ماله

(1)

ص:428


1- (1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 72.

اما بعد تو به يكى از مسلمانان غضب كرده اى با اين كه سود و زيان او سود و زيان مسلمانان است. خانه اش را ويران ساخته، مالش را گرفته و خانواده اش را زندانى كرده اى. تا نامه من به تو رسيد، خانه اش را بساز و مالش را برگردان...

زياد در مقابل نوشت:

از زياد ابن ابى سفيان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامه ات به من رسيد. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودى بااينكه تو نيازمندى و من قدرتمند؟ تو كه از مردم عادى هستى، چگونه مثل فرمان رواى قدرتمند دستور مى دهى و از فرد بدانديشى كه به تو پناه آورده و تو هم با كمال رضايت پناهش داده اى حمايت مى كنى ؟ به خدا سوگند اگر او را بين پوست و گوشت خود پنهان كنى، نمى توانى از او نگهدارى كنى و من اگر به تو دست رسى بيابم هيچ مراعات نخواهم كرد و لذيذترين گوشت را براى خوردن، گوشت تو مى دانم. سعيد را به ديگرى واگذار. اگر او را بخشيدم، به خاطر وساطت تو نيست و اگر كشتم، به جرم محبت او با پدر توست. والسلام.

در پى اين عبارت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامه اى به معاويه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضميمه كرد و برايش فرستاد. معاويه نيز بنابر ملاحظات مختلف، نامه اى به اين صورت براى زياد نوشت:

... نامه اى براى حسن نوشته اى و در آن به پدرش دشنام داده اى و فاسق ناميده اى، در صورتى كه به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارترى.... به مجرد اين كه نامه ام به دستت رسيد، خاندان سعيد بن ابى سرح را آزاد كن؛ خانه اش را بساز؛ اموالش را برگردان؛ ديگر مزاحم او نباش و...(1)

2. دفاع از ارزش ها

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اصلى ترين ارزش ها يعنى ولايت و امامت دفاع مى كردند كه

ص:429


1- (1) . نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73.

معاويه به صورت هاى مختلف سعى در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود يعنى، استقرار حاكميت در خاندان خود توفيق يابد. امام در برابر اين مسأله مهم، موضع گيرى زيادى داشتند كه به برخى اشاره مى كنيم:

2 - 1 - تبيين چهره پاك و مقدس اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

زمانى كه معاويه به جهت وسوسه اطرافيان، مجلسى در كوفه تشكيل داد و اطرافيان معاويه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اميرمؤمنان توهين هايى كردند، ايشان در مقام دفاع از مشروعيت امامت و حاكميت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خاندان او فرموده اند:

شما را به خدا سوگند! نمى دانيد و به ياد نمى آوريد مطالبى را كه پيامبر در حجه الوداع خطاب به مردم فرمود:

«ايها الناس انى قد تركت فيكم مالم تضلوا بعده كتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الكتاب و احبوا اهل بيتى و عترتى و والوا من والاهم و انصروهم على من عاداهم و انهما لم يزالا فيكم حتى يردا على الحوض يوم القيامه ثم دعا و هو على المنبر عليا فاجتذبه بيده فقال: اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادى عليا فلا تجعل له فى الارض مقصدا و لا فى السماء مصعدا واجعله فى اسفل درك من النار انت الذائذ عن حوض يوم القيامه تذود عنه كما يذود. احدكم الغربيه من وسط ابله... انما مثل اهل بيتى فيكم كسفينه نوح من دخل فى ها نجى و من تخلف عنها غرق...»(1)

2 - 2 - تقبيح حكومت ناشايستگان

روش ديگر امام اين بود كه بى لياقتى و ناشايستگى معاويه را بيان مى فرمود. لذا در نامه اى به معاويه نوشت:

سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پيامبر (ص) مردم با پدر من بيعت مى كردند، آسمان باران خود را بر آن ها مى باريد و زمين بركاتش را به آن ها مى بخشيد و تو اى معاويه! در خلافت طمع نمى كردى؛ اما چون خلافت از سرچشمه

ص:430


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

اصلى اش منحرف شد، قريش در آن نزاع كردند تا آنجا كه طلقا و فرزندانش به آن طمع نمودند. با اين كه پيامبر (ص) فرموده بودند: «هيچ امتى حكومت خويش را به افراد ناشايست واگذار نكرد با اين كه دانشمندتر از آن ها بود، مگر اين كه كارشان به تباهى كشيد...»(1)

هم چنين به خود معاويه ناشايسته بودنش را يادآورى كرده، فرمودند:

اما الخليفه فمن سار بسيره رسول الله (ص) و عمل بطاعه الله عز وجل و ليس الخليفه سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمنع منه قليلا و كان قد انقطع عنه...؛(2)

خليفه كسى است كه به روش پيامبر (ص) سير كند و به طاعت خدا عمل نمايد. خليفه كسى نيست كه با مردم به جور رفتار كند. و سنت را تعطيل نمايد و دنيا را پدر و مادر خود قرار دهد و بندگان خدا را برده و مال او را دولت خود بداند، زيرا چنين كسى پادشاهى است كه به سلطنت رسيده و مدت كمى از آن بهره مند و سپس لذت آن منقطع شده است...

2 - 3 - اعلام بيزارى از حكومت ناپاكان

امام بارها مشروعيت حكومت ناپاكان را زير سؤال مى بردند و از كارگزاران آن ها اعلام بيزارى مى نمودند.

حضرت روزى در مسجدالحرام طواف مى كردند كه حبيب بن مسلمه فهرى(3)

را ديدند و به او فرمودند: «اى حبيب، راهى كه برگزيده اى راه غير

ص:431


1- (1) . همان، ج 44، ص 63.
2- (2) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 419؛ الخرايح و الجرائح، ص 218.
3- (3) . از ياران معاويه، كه عمر او را به فرماندارى آذربايجان و ارمنستان گمارد. معاويه نيز دوباره او را والى ارمنستان كرد. (اسدالغايه، ج 1، ص 374)

خداست.» او در پاسخ از روى تمسخر گفت: «روزى كه راه پدرت را مى رفتم در مسير اطاعت خدا بودم!»

فرمودند:

بلى والله لكنك اطعت معاويه على دنيا قليله زائله فلئن قام بك فى دنياك لقد قعد بك فى آخرتك ولو كنت اذ فعلت قلبت خيرا كان ذلك كما قال الله تعالى: (و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحا و آخر سيئا) وللنك كما قال الله سبحانه (كلاً بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون)؛

آرى، سوگند به خدا كه تو براى دنياى ناچيز و نابود شدنى از معاويه اطاعت كردى. اگر معاويه زندگى دنيايى تو را تأمين كرده، به جايش آخرت را از تو گرفته است و چنان چه تو كارى به گمان خود نيك انجام دهى، مصداق اين آيه شده اى كه فرمود: «و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زيبا را با هم مخلوط كرده اند» ولى خداوند مى فرمايد: «نه چنين است! دل هاى آنان بر اثر گناه و تبهكارى سياه شده و خود را تيره بخت كرده اند.» آن گاه از حبيب روى برگرداندند و به راه خود ادامه داد(1)

2 - 4 - تبيين مشروع بودن حكومت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تأكيد بسيارى بر نشان دادن مشروعيت حكومت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند تا از اين طريق، به تهاجمات معاويه عليه بر حق بودن ولايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ بدهند. لذا به سخنان پيامبر (ص) در مورد امامت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استناد مى كردند مانند نصب حضرت در غدير خم.(2)

2 - 5 - بيان بر حق بودن خود براى حكومت

امام علاوه بر بيان مشروعيت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مشروعيت خود نيز اشاره مى كردند. اين در مقابل ادعاهاى معاويه بود كه ايشان را شايسته خلافت

ص:432


1- (1) . احمد بن على رازى، احكام القرآن، ج 4، ص 355؛ نورالثقلين، ج 5، ص 532.
2- (2) . جلاء العيون، ص 442؛ بحارالانوار، ج 44، ص 86 70.

نمى دانست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر در حضور معاويه به معرفى خود پرداختند و فرمودند:

اى مردم، هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، هر كس مرا نمى شناسد من حسن بن على بن ابى طالب و فرزند بهترين زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم... من كسى هستم كه مرا از حق خود (ولايت) محروم كرده اند.(1)

و نيز آن گاه كه معاويه از ايشان خواست بر فراز منبر بگويد كه خلافت را به او واگذاردم، فرمودند:

به خدا سوگند كه من سزاوارتر از مردم هستم به خلافت مردم در كتاب خدا و سنت پيامبر (ص)(2)

2 - 6 - آمادگى براى نبرد مجدد

طبيعى است كه معاويه شرايط صلح و مواد آن را بارها نقض كرده بود، بنابراين مى توان گفت: در صورت فراهم آمدن امكانات، امام براى نبرد مجدد با معاويه آمادگى داشتند لذا برخى عقيده دارند كه دليل مسموم كردن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز همين آمادگى حضرت براى رفتن به شام و مبارزه با معاويه بود.(3)

آن چه گذشت، تنها بخشى از تعارض هاى دو جبهه حق و باطل بود كه بروز مى يافت و بر سازش ناپذيرى آنان تأكيد مى كرد. همين واقعيت و اقدام هاى قاطع و مؤثر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جاى شك براى معاويه باقى نگذاشت كه ايشان يگانه خطر براى او و اموى ها هستند و هر لحظه احتمال خطر از سوى امام آن ها را تهديد مى كند. بنابراين، در صدد برآمد تا به هر وسيله ممكن، امام را از سر راه بردارد. او براى اين كار، بارها اقدام به توطئه و مسموم كردن امام كرد. حاكم نيشابورى با سند قوى از ام بكر بنت مسور نقل مى كند:

ص:433


1- (1) . شيخ صدوق، امالى، ص 150.
2- (2) . جلاء العيون، ص 442.
3- (3) . الغدير، ج 11، ص 8، به نقل از طبقات ابن سعد.

كان الحسن بن على سم مرارا كل ذلك يغلب حتى كانت مره الاخيره آلتى مات فى ها كان يختلف كبده فلم يلبث بعد ذلك الا ثلاثا حتى توفى؛(1)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بارها مسموم كردند، ولى اثر چندانى نمى گذاشت، اما در آخرين مرتبه، زهر جگرش را پاره پاره كرد و بعد از آن سه روز بيش تر زنده نماند.

در اين باره، ابن ابى الحديد دليل اصلى اقدام معاويه را اين گونه بيان مى كند:

چون معاويه مى خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مسموم ساخت؛ زيرا براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومت، مانعى بزرگ تر و قوى تر از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمى ديد.(2)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز فرمودند:

جعده لعنه الله عليها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشتند و روزهاى بسيار گرمى بود. به هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد، آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود. وقتى شير را آشاميدند، لحظاتى بعد فرياد برآوردند: عدوه الله! قتلتنى، قتلك الله والله لاتصيبن منى خلفا و لقد غرك و سخر منك والله يخزيك و يخزيه؛

اى دشمن خدا! تو مرا كشتى. خدا تو را نابود كند! سوگند به خدا بعد از من بهره اى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رايگان به كار گرفتند. سوگند به خدا تو را بدبخت نمود و خود را خوار كرد.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ادامه فرمود:

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيش تر زنده نماندند و معاويه نيز به آنچه وعده كرده بود، عمل نكرد.

(3)

ص:434


1- (1) . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173.
2- (2) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 49.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 154.

بررسى صلح نامه حديبيه و صلح نامه مسكن ساباط

اشاره

حسين مرادى نسب(1)

چكيده

صلح مايه آرامش و حيات انسان است و مرحله گذار براى رسيدن به هدف مطلوب به شمار مى آيد. پيامبر (ص) در پيمان هايى كه براى دادخواهى مظلوم بود، شركت داشتند و خود با عقد پيمان نامه هايى، زمينه تقويت حاكميت اسلام را فراهم كردند و سرانجام در صلح حديبيه، به فتح بزرگى دست يافتند. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند ايشان، به پيمان نامه ها وفادار بودند، گرچه بر ايشان تحميل شد. فرزند ايشان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفتار همان افرادى بود كه پدرشان با آنان درگير بودند و مجبور شدند به سبب مصالحى، با معاويه صلح نامه امضاء كنند، صلح نامه اى بر اساس قرآن و سنت پيامبر (ص). اما سپاه ناهمگون ايشان از درك سياسى و فهم آن غافل بودند و براى امام فتنه آفريدند و امام حاضر به لغو آن نبودند گرچه معاويه پيمان نامه را نقض كرد، امام حجت خود را بر همگان آشكار ساختند و چهره معاويه ظاهرالصلاح را نمايان كردند.

اين مقاله، به بررسى دو پيمان نامه پرداخته و به اجمال، نقاط افتراق و اشتراك را يادآور شده، شايد راه كارى براى نظام اسلامى و مردم در برابر

ص:435


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

پيمان نامه هايى كه نوشته مى شود باشد تا نظام اسلامى بتواند به اهداف عاليه خود برسد و بر دشمن پيروز گردد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پيامبر (ص)، صلح، حديبيه، مسكن، مواد صلح نامه، نقض پيمان.

مقدمه

صلح از واژه هاى بسيار مطلوب، زيبا و دل نشين به شمار مى آيد كه خداوند آن را در درون مايه هر انسانى قرار داده است تا با آرامش و امنيت، به تكاليف جامعه بپردازد. صلحى كه بر اساس معيارهاى قرآنى و سنت نبوى و علوى باشد، ماندگار و مايه حيات جامعه بشرى است. ارسال پيامبران براى بندگى خدا، تربيت و تزكيه نفس است كه آرامش دل ها را به همراه دارد. رسول اكرم (ص) در مواجهه با جامعه جاهلى آن روز، با اصول الهى و انسانى، تمام تلاش خود را به كار بستند تا راه درست را به آنان نشان دهند، ولى آنان به مقابله با ايشان و آيين اسلام پرداختند و مشكلاتى را براى مسلمانان و حكومت اسلامى ايجاد كردند. اما آن حضرت با ابتكارى نو، دشمن را به زانو درآوردند و امنيت را به مسلمانان هديه كردند و براى مدتى از دست مشركان آسوده گشتند. ايشان از اين فرصت به وجود آمده، براى تبليغ اسلام نهايت بهره بردارى را كردند. اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در زمان حاكميت خويش در نامه اى به مالك اشتر، صلح را مايه آرامش و امنيت دانستند كه در پناه آن، مى شود به آبادانى شهرها پرداخت. گاهى وقت ها اوضاع زمانى، مكانى و مردم تغيير مى يابند و اصول ثابت قرآنى و سنت نبوى به فراموشى سپرده مى شود يا آن را نديده مى پندارند و سبب فتنه ديگر مى گردد. همين وضعيت براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم ايجاد شد. آن حضرت به ابى سعيد عقيصا فرمودند: «صلح من با معاويه

ص:436

حكمتى دارد كه بر مردم پوشيده است؛ مانند كارى كه حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام مى داد و حكمت آن از حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوشيده بود.»

در حقيقت صلح يك مرحله گذار است تا بتوان به اهداف موردنظر رسيد. پيامبر (ص) تا زمانى كه در مكه بودند و قدرت سياسى - اجتماعى نداشتند، در پيمان هايى شركت مى كردند كه براى يارى ستمديدگان بسته مى شد. اما وقتى به مدينه مهاجرت كردند و حاكميت سياسى در آن جا تأسيس نمودند، قريشيان حاكميت سياسى خود را درخطر ديدند و درگيرهاى ميان آنان به وقوع پيوست؛ ولى با صلحى كه ميان آنان برقرار شد، توان و تعداد مسلمانان افزايش يافت و ايشان به اهداف خود رسيدند كه فتح بزرگ به ايشان بشارت داده شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند پدرش اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تمام تلاش خود را در ابتداى حاكميت خويش به كار بردند تا مردم را عليه معاويه بسيج كنند، اما سستى در سپاه ايشان، تطميع برخى از فرماندهان به قدرت و ثروت توسط معاويه، اطاعت نكردن از امام و عوامل ديگر، دست به دست هم داد تا حضرت از معاويه صلح تحميلى را بپذيرند، زيرا صلح نامه مى توانست مايه آرامش، حافظ امنيت شيعيان و دوست داران اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد. معاويه نيز به شروط صلح نامه متعهد شد، گرچه امام مى دانستند كه وى به آن عمل نخواهد كرد. فتنه گران (خوارج) از امام خواستند صلح نامه را برهم بزنند، ولى امام نپذيرفتند، زيرا همين افراد سست عنصر و فريفته دنيا و خواهان بقا، سبب شدند تا پيمان نامه مسكن بسته شود.

اين مقاله، به بررسى صلح حديبيه و صلح نامه مسكن ساباط پرداخته، سپس اجمالاً به وجوه اشتراك و افتراق آن اشاره كرده است.

ص:437

صلح در لغت و اصطلاح

صلح در فارسى يعنى آشتى و سازش،(1) صلح واژه اى عربى است كه واژه هاى هم رديف ديگرى مانند مسالمه، موادعه و مهادنه دارد(2) كه مفهوم همه آن ها، برداشتن نزاع ميان افراد، مسالمت و سازش را در بردارد. نيز در لغت به معناى «سلم و دوستى» در برابر حرب (جنگ) و دشمنى است؛ چنان كه توافق گروهى با يك ديگر را صلح گويند.(3) برخى صلح را براى برطرف كردن نفرت و دشمنى ميان مردم دانسته اند. و خداوند در قرآن،(4) در مورد درگيرى ميان زن و شوهر، آن دو را به آشتى فرا خوانده و در ادامه فرموده كه آشتى بهتر از قهر و دشمنى و نزاع است.(5) درعين حال، معناى اصطلاحى نيز همان معناى لغوى را دربردارد. فقها و محدثان، در كتاب هاى خود، بابى باعنوان «كتاب الصلح» دارند كه با استناد به آيات و راويات، به تبيين آن پرداخته اند.(6) در فرهنگ سياسى، صلح را به معناى حالت آرامش در روابط عادى با كشورهاى ديگر و فقدان جنگ و نيزفقدان نظام

ص:438


1- (1) . على اكبر، دهخدا، لغت نامه دهخدا؛ حسن عميد، فرهنگ لغت عميد؛ محمد معين، فرهنگ فارسى معين، واژه صلح.
2- (2) . مانند آن كه «وادع بنى فلان اى صالحهم و سالمهم على ترك الحرب و الاذى، و حقيقه الموادعه: المتاركه، اى يدعكل واحدمنها ما هو فيه». (ابن اثير، النهايه فى الحديث، ج 5، ص 167). «المهادنه: المعاقده على ترك الحرب مده معلومه بغير عوض، الهدنه: الصلح بين المسلمين و الكفار و بين كل متحاربين». (طريحى، مجمع البحرين، ج 4، ص 413)؛ «السلم: المسالمه و الصلح ضدالحرب و المحاربه». (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 3).
3- (3) . ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 516 ماده صلح.
4- (4) . سوره نساء، آيه 128، واژه هاى مترادف صلح در آيات قرآن وجود دارد.
5- (5) . راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ص 284.
6- (6) . به عنوان نمونه نك: صحيح بخارى، ج 3، ص 165؛ بيهقى، السنن الكبرى، ج 6، ص 63؛ شهيد اول، اللمعه الدمشقيه، ص 127 و

تهديد دانسته اند.(1)

اين معناى اصطلاحى در كلام اميرمؤمنان

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به مالك اشتر وجود دارد كه صلح، مايه آرامش سپاه و امنيت جامعه است.(2)

پيشينه پژوهش

كتاب هاى سيره و تاريخ، در لابه لاى حوادث به صلح حديبيه پرداخته اند و تك نگارهايى در اين موضوع وجود دارد. صلح هاى پيامبر (ص)، كتابى است كه حامد منتظرى مقدم در مورد پيشينه صلح در بستر تاريخ اسلام نگاشته است. هم چنين درباره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در تواريخ عمومى و تواريخ ائمه اطهار (عليهم السلام)، كتاب هاى مناقب، به صلح ايشان پرداخته اند؛ از جمله مى توان به كتاب هاى حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عليهم السلام) تأليف استاد جعفريان، سيره الائمه اثنا عشر از هاشم معروف حسنى، سيرى در سيره ائمه الاطهار (عليهم السلام) از شهيد مطهرى نام برد. هم چنين تك نگارى هاى بسيارى درباره اين امام همام به عربى و فارسى نوشته شده؛ از جمله: كتاب صلح الحسن از راضى آل ياسين ترجمه آيت الله خامنه اى با عنوان پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيدمحسن امين، ترجمه حسن طارمى. درعين حال، مقالاتى در اين دو موضوع نوشته شده است.

پيشنيه پيمان نامه صلح در سرزمين حجاز

واژه صلح از ديرباز، ميان مردم و حاكمان جهان در مقابل واژه جنگ به كار برده مى شده و در حقيقت نوعى تلاش براى بازگرداندن آرامش به جامعه است.

ص:439


1- (1) . عباسعلى عميد زنجانى، دانشنامه فقه سياسى، ج 2، ص 223.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه به مالك اشتر «و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك لله فيه رضى، فان فى الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك و امنا لبلادك...».

شبه جزيره حجاز نيز از اين امر مستثنا نبود؛ زيرا به سبب نداشتن حكومت مركزى و قانون، هميشه جنگ و كشمكش ميان قبيله ها وجود داشت؛ به همين جهت، برخى از قبايل براى ادامه حيات، با قبايل ديگر پيمان مى بستند تا در صورت هجوم به دفاع از هم بپردازند. گاهى نزاع ها چندين سال ميان آنان طول مى كشيد كه با بستن پيمان، درگيرى ها متوقف مى شد مانند پيمان صلح ميان قبيله قُصَى بن كلاب و قبيله خزاعه. در اين پيمان، توافق شد كه زمام امور مكه به قصى واگذار شود؛(1) يا پيمان «مطّيبين» و «اَحلاف» ميان بنى عبد مناف و بنى عبدالدار كه بر اساس آن دشمنى ها برطرف شد؛(2) يا پيمان حلف الفضول كه به سبب دادخواهى مظلومى كه نمى توانست حق خود را از فردى بستاند. ميان قبايل بسته شد تا از مظلوم دفاع كنند.(3) پيامبر (ص) نيز در آن پيمان حضور داشتند. بااين حال، آنان حرمت ماه هاى حرام (رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم) را نگه مى داشتند و سلاح هاى خود را كنار مى گذاشتند و از جنگ پرهيز مى كردند.(4) اين سنت پس از ظهور اسلام هم چنان طبق سيره عملى در ميان عرب محترم شمرده مى شد. قرآن كريم نيز بر اين سنت ابراهيمى صحه گذاشت و حرمت ماه هاى حرام را امضا كرد. خداوند مى فرمايد: (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتٰابِ اللّٰهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاٰ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ )؛5 «شمار ماه ها نزد

ص:440


1- (1) . ابن هشام، السيره النبويه، ج 1، ص 124؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 1 ص 69 و 70؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 238.
2- (2) . سيره النبويه، ج 1، ص؛ 132؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 65.
3- (3) . محمد بن حبيب بغدادى، المنمق فى اخبار قريش، ص 53. در اين كتاب به پيمان هاى دوران جاهلى اشاره شده است.
4- (4) . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 271.

خداوند، در كتاب الهى از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است كه چهار ماه از آن حرام است. دين درست اين است. پس در آن (چهارماه) بر خويشتن ستم نكنيد و با مشركان به هنگام نبرد دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آن ها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند! و بدانيد خدا با پرهيزگاران است.»

با ورود پيامبر (ص) به مدينه، حاكميت سياسى اسلام شكل گرفت. وجود مبارك آن حضرت در اين حاكميت، محور بود و براى يك پارچگى ميان قبايلى مانند تيره و طوايفى از اوس و خزرج، مهاجران و قبايل و تيره هاى يهود ساكن در مدينه منشور مدينه را نوشتند كه همه در برابر هجوم دشمن از شهر دفاع نمايند.(1) ايشان در اين پيمان نامه، خود را حكَم ميان يهوديان و تيره هاى آنان قراردادند تا در صورت اختلاف يا درگيرى ميان آنان و ديگران، ايشان داورى نمايند باآنكه آنان دين ديگرى داشتند. پيامبر (ص) بر اساس اين معاهده، دشمنى ها را به دوستى تبديل فرمودند. هم چنين ميان انصار و مهاجران پيمان برادرى بستند(2)

تا محبت و الفت، جايگزين دشمنى و كنيه هاى دوران جاهليت گردد. پيامبر خدا (ص) با اين پيمان، ميان تمام قبايل پيوستگى ايجاد كردند و آنان را در برابر دشمن متحد نمودند تا در صورت تجاوز، از مدينه دفاع شود. اين تدبير و مديريت حضرت نشان داد كه دشمن درصدد نابودى آيين جديد يعنى اسلام بود و در جنگ هايى كه ميان مسلمانان و مشركان قريش به وقوع پيوست، به پيروزى مسلمانان انجاميد. نبرد احزاب، سرنوشت جنگ را تغيير داد و مشركان با خوارى به سوى مكه رفتند.

ص:441


1- (1) . السيره النبويه، ج 1، ص 501 تا 504.
2- (2) . محمد بن حبيب بغدادى، همان، ص 70 و 71. هم چنين بغدادى گويد كه پيامبر (ص) پيمان برادرى در مكه نيز ميان بعضى از اصحاب خود قبل از هجرت به مدينه بسته بودند.
صلح حديبيه

(1)

مسلمانان در سال پنجم هجرى، بر دشمن ديرينه خود غلبه يافتند. قرآن سوره اى به نام احزاب دارد كه يادآور بسيج نيروهاى دشمن در برابر مسلمانان است. پيامبر (ص) خوابى ديدند كه وارد كعبه شده، سرشان را تراشيدند و كليد كعبه را به دستشان گرفتند.(2) قرآن به اين خواب اشاره مى كند.(3) به همين جهت، حضرت خواب خود را براى ياران نقل كردند مسلمانان به فرمان آن حضرت، به قصد انجام دادن عمره در ذى الحليفه مُحرم شدند و قربانى ها را نشانه گذارى كردند تا اين كه مردم در امان باشند و اعلام كنند زائر خانه خدايند و آن را بزرگ مى شمارند.(4)

پس از آن، روى به سوى مكه كردند.

وقتى قريشيان متوجه آمدن پيامبر (ص) و يارانش به سوى مكه شدند، سواره نظامانى را براى رويارويى فرستادند و جلو كاروان عمره را گرفتند. كاروان مسلمانان تغيير جهت داد و در منطقه «حديبيه» متوقف شد. رسول اكرم (ص) از جنگ پرهيز مى كردند، لذا افرادى به عنوان ميانجى گرى فرستادند تا سبب شعله ور شدن آتش جنگ نشوند. قريشيان بر جلوگيرى از ورود مسلمانان به مكه، در تصميم خود استوار بودند و نمايندگانى را فرستادند تا با آن حضرت سخن

ص:442


1- (1) . حديبيه كه اهل حجاز آن را به تشديد ياء و عراقيان به تخفيف ياء مى خوانند، نام قريه اى در يك منزلى مكه و نه منزلى مدينه است (ياقوت حموى، معجم البلدان). نام آن برگرفته از اسم چاه حديبيه يا درختى به نام حدباء است كه در آن ناحيه داشت. يكى از مواقيت ادنى الحل به مكه است.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54.
3- (3) . (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِك فَتْحًا قَرِيبًا) به تحقيق خداوند رؤياى پيامبر خود را تحقق بخشيد شما بى شك به خواست خدا در حالى كه سر تراشيده و موى كوتاه كرده ايد، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام درخواهيد آمد. خدا آنچه را كه نمى دانستيد دانست و غير از اين پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد»؛ (سوره فتح، آيه 27).
4- (4) . السيره النبويه، ج 2، ص 308.

بگويند. پيامبر (ص) به نمايندگان فرمودند: «ما براى عمره آمده ايم و قصد جنگ نداريم».(1) موضع پيامبر (ص) در برابر آنان از منطق و استحكام برخوردار بود. ايشان فرمودند: «با هر كس كه ما را از اين كار بازدارد، خواهيم جنگيد.»(2) هم چنين فرمودند: «كه اگر امروز قريش از من چيزى بخواهد كه باعث تحكيم روابط خويشاوندى شود، من آن را خواهم داد و راه مسالمت را در پيش خواهم گرفت». اين سخن به اطلاع سران قريش رسيد و تصميم گرفتند با اعزام نمايندگانى با پيامبر (ص) مذاكره نمايند و هم چنين پيامبر (ص) نيزنمايندگانى براى مذاكره به مكه اعزام فرمود.

نمايندگان پيامبر (ص) از جمله عثمان نزد قريشيان رفتند و گفتند: «ما براى عمره آمده ايم نه جنگ.»(3) سپس عثمان سه روز در مكه ماند و همين ماندن او، سبب شد كه در حديبيه شايعه گردد كه عثمان كشته شده است. لذا مسلمانان در زير درخت سمره تا پاى جان با آن حضرت بيعت كردند.(4) قرآن به اين موضوع اشاره دارد.(5)

قريشيان در عمل، رفتارى خصمانه در پيش داشتند، پيامبر (ص) موضعى قاطع در برابر آنان گرفتند.

وقتى عثمان بازگشت، گفت كه قريش سوگند ياد كرده اند كه از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند و نماينده قريش در پيدا كردن راه حل، با شما مذاكره خواهد كرد. مشركان قريش، وقتى صلابت مسلمانان را ديدند و از طرفى يقين پيدا كردند كه آنان براى زيارت آمده اند، پيشنهاد صلح دادند و گفتند:

ص:443


1- (1) . همان، ج 2، ص 311 تا 313؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 620.
2- (2) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 539.
3- (3) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 101.
4- (4) . همان، ج 2، ص 603؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 632.
5- (5) . (لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السكينه عليهم وأثابهم فتحا قريبا»، سوره فتح، آيه 18.

«امسال را برگرديد و سال بعد براى انجام دادن مناسك بياييد.»(1)

پيامبر (ص) با رفتارى آميخته از مدارا و قاطعيت، هدف خود را پيش بردند و به آنان اعلام كردند كه «خانه كعبه مورد احترام ماست.» و تبليغات دشمن را خنثى كردند. بر اين اساس، مى توان در ماجراى حديبيه، موضع پيامبر (ص) را واجد دو ويژگى دانست: يكى برخورد فعال، و ديگرى مدارا و قاطعيت ايشان.

در اين ميان، بيعت رضوان در برابر اقدامات خصمانه قريش، نشانه تجديد وفادارى مسلمانان به پيامبر (ص) را نشان داد و سبب گشت تا قريش در مورد پايدارى مسلمانان بيمناك شوند. قريشيان نگران اختلاف ميان خود بودند، به همين جهت در يك چرخش آشكار، پيشنهاد صلح دادند. پس از برقرارى صلح پيامبر (ص) فرمودند: «قربانى كنيد و از احرام خارج شويد!» شخص پيامبر (ص) نيز قربانى كردند و سرشان را تراشيدند. برخى از صحابه به عمل آن حضرت اعتراض كردند كه «شما گفتيد وارد مكه مى شويم اما نشديم.» آن حضرت فرمودند: «نگفتم در اين سفرتان، بلكه گفتم به زودى وارد مسجدالحرام مى شويد.»

نوشتن صلح نامه

پس از گفت وگو ميان پيامبر (ص) و سهيل بن عمرو، آن حضرت دستور دادند قلم و نوشت افزارى بياورند تا صلح نامه نوشته شود. پيامبر اكرم (ص) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور دادند: بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم.» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشتند. سهيل اعتراض كرد كه «رحمان را نمى شناسم و آنچه مى گويم بنويسيد!» گفت: «بسمك اللهم.» آن حضرت پذيرفتند. سپس پيامبر (ص) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اى على، اگرچه امروز از محو كردن نام من به درخواست آن ها امتناع

ص:444


1- (1) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 605؛ ابن سعد طبقات الكبرى، ج 2، ص 78؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54.

ورزيدى، اما قسم به آن كه مرا به حق به رسالت برگزيده است، تو به اجبار، درخواست فرزندان آن ها را در چنين امرى خواهى پذيرفت.»(1)

سپس حضرت فرمودند: «بنويس اين صلح نامه اى است ميان رسول خدا.» باز سهيل اعتراض كرد كه «من اگر شما را رسول خدا مى دانستم، از شما پيروى مى كردم و مخالفت نمى كردم. چرا اسم خود و پدرت را نمى گويى ؟» آن حضرت پذيرفتند و مواد صلح نامه نوشته شد. اين مواد عبارت است از: ترك جنگ به مدت ده سال؛ تأمين امنيت جانى و مالى مسلمانان؛ آزادى قبايل در بستن پيمان با قبايل ديگر؛ انجام دادن مناسك سال بعد؛ برگرداندن افرادى از قريش كه بدون اجازه ولى خود به مسلمانان ملحق شوند، اما اگر مسلمانى به مشركان پيوست، او را برنگردانند.»(2) هنوز پيمان نامه امضا نشده بود كه فرزند سهيل بن عمرو كه مسلمان شده و در خانه حبس بود، گريخت و خود را در ميان مسلمانان قرار داد و از آنان كمك خواست. سهيل درخواست كرد او را برگردانند. آن حضرت فرمودند: «صبور باش كه پيروز مى شوى» و او را برگرداندند. باز عده اى به اين عمل پيامبر (ص) اعتراض كردند.(3)

پيامبر (ص) آينده صلح را براى مسلمانان درخشان و آغاز آن را فتح بزرگ مى دانستند، زيرا مواردى در پيمان نامه آمده بود كه از نظر ايشان بسيار اهميت داشت و مسلمانان از آن خبردار نبودند. اين عمل، مديريت راهبردى آن حضرت را جلوه گر مى سازد.

ص:445


1- (1) . منقرى، وقعه صفين، ص 508-509؛ شيخ مفيد، الارشاد فى حجج الله على العباد، ج 1، ص 121.
2- (2) . السيره النبويه، ج 2، ص 317-318؛ المغارى، ج 2، ص 611 و 612؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 74 و 75؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 634-635.
3- (3) . بيهقى، دلائل النبوه، ج 4، ص 105-106.
دست آوردهاى صلح

با پذيرش صلح، مشركان قريش حاكميت مسلمانان را به رسميت شناختند. هم چنين مردم به وسيله سخن گفتن با پيامبر (ص)، فرصت يافتند تا با اسلام آشنا گردند و برشمار مسلمانان افزوده شد.(1) ديگر آن كه تبليغات دشمن عليه مسلمانان درباره كعبه و احترام آن نزد مسلمانان خنثى گرديد. هم چنين با استفاده از اين فرصت بزرگ، سفيرانى همراه با نامه به سران ممالك فرستادند و آنان را به اسلام دعوت كردند. از طرفى، فرصت توطئه را از يهوديان خيانت كار و جنگ افروز گرفتند. درعين حال، اتفاقاتى براى لغو برخى از مواد صلح نامه پيش آمد. مسلمانانى كه در بند مشركان قريش بودند، گريختند و در منطقه ععيص ساحل دريا كه مسير تجارتى كاروان قريش بود، پناه گرفتند و راه كاروان قريش را ناامن كردند و عده اى را مى كشتند و اموال آن را تصرف مى كردند.

به همين جهت، قريش كسى را نزد پيامبر (ص) فرستادند و لغو اين ماده از صلح نامه را درخواست كردند. آن حضرت درخواست آنان را پذيرفتند و مسلمانان به مدينه آمدند. لذا اين آيه نازل شد: (وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ )2 (حتى بلغ حميه الجاهليه)،(2) حميت جاهليت آنان اين بود كه اقرار به نبوت پيامبر (ص) نكردند، و نيز بسم الله الرحمن الرحيم را نپذيرفتند و مانع زيارت خانه خدا شدند.(3)

هم چنين در سال بعد، مسلمانان طبق پيمان نامه وارد مكه شدند و «عمره القضاء» به جا آوردند. ديگر آن كه قريشيان با نقض يكى از مواد صلح نامه، در شبيخونى بر ضد هم پيمانان پيامبر (ص) يعنى قبيله خزاعه،

ص:446


1- (1) واقدى، همان، ج 2، ص 624
2- (3) . همان، آيه 26.
3- (4) . دلائل النبوه، ج 4، ص 108.

مشاركت كردند و قبيله بنى بكر، هم پيمان خود را به حمله بر قبيله خزاعه تشويق نمودند و اموال آنان را غارت كردند و خساراتى بر آنان وارد ساختند. قبيله خزاعه از پيامبر (ص) كمك خواستند و آن حضرت پاسخ مثبت دادند اين سبب شد تا مسلمانان به فرمان پيامبر (ص)، مكه را فتح نمايند و به حاكميت مشركان در آن شهر پايان بخشند.

پيمان نامه مسكن ساباط

(1)

همواره تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حاكميت قرآن و احياى سيره پيامبر (ص) و پدرش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و عمل به قرآن و سيره آن دو را درنظر داشتند. امام در همان ابتداى خلافت كه مردم را عليه معاويه بسيج كردند، سپاهى ناهماهنگ داشتند كه هر يك از آنان داراى اهداف خاص خود بودند و از ايشان فرمان نمى بردند. سپاه ايشان فاقد انسجام و يك پارچگى بود و قدرت مقابله با سپاه معاويه را نداشت. در سپاهى كه عده اى پيمان شكن، خائن، خوارج و متردد در حق و فرصت طلب وجود دارند، نمى توان به آن متكى بود و صلح از نظر امام، حيات شيعيان و دوست داران پدرش را در پى داشت. در حقيقت امام با دشوارى هايى در همان ابتداى خلافت مواجه بودند. جامعه اى كه با اوضاع دوران خلفاى نخست خوى گرفته و در مقابل حاكميت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تاب اجراى عدالت اقتصادى، رفع تبعيض نژادى، برداشتن بدعت ها و موارد ديگر را ندارد، چگونه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كمك آن ها، به مقابله با معاويه و سپاهش بپردازند؟ ديگر آن كه

ص:447


1- (1) . «مسكن» بالفتح، ثم السكون، و كسر الكاف، و نون، أصله موضع السكنى، قال: و هو موضع من أوانا على نهر دجيل عند دير الجاثليق)، مراصد الاطلاع على الاسماء الامكنه و البقاع، (صفى الدين، عبدالمومن عبدالحق، ج 3، ص) 1271.

با اين صلح، چهره واقعى معاويه به مردم نشان داده شد، حتى گواهان شاهد او،(1) نقض پيمان او را ديدند.

پيمان نامه مسكن ساباط

معاويه كه در فريب دادن كوفيان دست قوى داشت، توانست با قرآن به نيزه كردن، از شكست در جنگ صفين بگريزد و ميان سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختلاف بيندازد. پس از آن، حوادث ناگوارى در سپاه امام اتفاق افتاد و فتنه اى ديگر ايجاد شد تا آن كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند و خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آغاز شد و مردم با ايشان بيعت كردند. وقتى معاويه خبر شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شنيد، اظهار خوش حالى كرد، زيرا در مقابلش ديگر مخالفى نمى ديد. از طرفى قدرت دوچندانى يافته بود و بهتر و آسان تر مى توانست با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مخالفت و مقابله بپردازد.

از طرفى، در جريان بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عده اى اصرار داشتند كه بيعت مى كنند بر كتاب خدا، سنت پيامبر و جنگ با منحرفان يعنى معاويه. ولى آن حضرت فرمود: «همه شرطها در كتاب و سنت است؛ بيعت مى كند با هركس كه جنگيد، بجنگند و با هركس كه با مسالمت برخورد كرد با مسالمت برخورد كنند.»(2)

اين سخن، نشان مى دهد كه امام هرطور مصلحت بداند، عمل خواهد كرد، درحالى كه آن عده، امام را براى امامت جامعه نمى خواستند، بلكه براى فرماندهى نبرد با معاويه مى خواستند. امام با چنين افرادى و مانند آنان مواجهه بودند گرچه در سپاه امام، افرادى معتقد به امامت ايشان وجود داشتند، با اين

ص:448


1- (1) . دينورى، اخبارالطوال، 218.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 158؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 29؛ ابن قتيبه دينورى، الامامه والسياسه، ج 1، ص 183-184.

نيروى اندك، نمى شد با سپاه معاويه مبارزه كرد. امام سپاه را به طرف مداين حركت دادند تا جلو سپاه معاويه را بگيرند، اما آنان سستى كردند. امام فرمودند: «بدانيد وحدت بهتر از تفرقه است. مى بينم كه بيش تر شماها از جنگ خوددارى مى كنيد. دوست ندارم چيزى را بر شما تحميل نمايم.» آنان به هم ديگر نگاه كردند و عده اى كه در سپاه امام به نام خوارج بودند، گفتند كه او هم مانند پدرش كافر شده! و بر ايشان حمله كرده، آن حضرت را مجروح ساختند.(1) در چنين وضعيتى، امام فرمودند: كه معاويه مرا به امرى خوانده كه هيچ عزتى در آن نيست. اگر براى جنگ آماده ايد، من در كنار شما هستم و اگر زنده ماندن را دوست داريد، بگوييد تا صلح را بپذيريم.»(2)

ناهمگون بودن سپاه و عوامل ديگر، موجب شد كه حضرت صلح را بپذيرند صلحى كه به مصلحت امت پيامبر (ص) و حفظ خون مسلمانان بود.

عوامل شكل گيرى پيمان نامه
1. واگرايى مردم

نقش مردم در فعاليت هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى، در جامعه نمود بارزى دارد. جامعه اى كه شناخت از رهبرى خود نداشته باشد، در مسير ديگرى قرار مى گيرد كه به نفع دشمن خواهد بود. يكى از عوامل اصلى شكل گيرى پيمان نامه، سستى و واگرايى اكثريت كوفيان بود كه از نافرمانى آنان در برابر تصميم قاطع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابله با معاويه حكايت مى كرد. آن حضرت در خطبه اى، مردم را به جهاد با معاويه فراخواندند، اما آنان زندگى بر

ص:449


1- (1) . احبار الطوال، ص 217.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 268، سبط بن جوزى، تذكره الخواص، 179.

مرگ باعزت را ترجيح دادند و شعار «البقيه البقيه»(1) يا «البقيه والحياه»(2) سر دادند. گرچه همين شعار «البقيه البقيه»، در جنگ صفين كه غلبه حق بر باطل نزديك بود، در سپاه امام شنيده شد و سبب توقف پيروزى گرديد. اكنون همين افراد، در سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان خواسته را تكرار كردند و امام فرمودند: «به خدا سوگند! اگر با معاويه مى جنگيدم، اينان مرا گرفته، به معاويه تحويل مى دادند.»(3) درجاى ديگر مى فرمايد: «كار را به او واگذار كردم، چون ياورى نداشتم. اگر ياورى داشتم، با او شب و روز مى جنگيدم تا خداوند ميان ما حكم كند!»(4) نيز فرمودند: «ديديم بيش تر شماها از نبرد روى گردان هستيد و از جنگ كردن سست شده ايد! من شما را بر چيزى كه ناخوش داريد مجبور نمى كنم.»(5) در جاى ديگر فرمودند: «من خواسته بيش تر مردم را در صلح ديديم. آنان از جنگ كردن كراهت داشتند.»(6)

چنين سخنانى، حاكى از ناهمراهى سپاه و نداشتن ياور است. لذا امام مصلحت ديدند صلح تحميلى را بپذيرند.

2. خيانت برخى از فرماندهان و خوارج

معاويه توانست با شايعه سازى و نامه پراكنى درباره صلح امام با او، سپاه ايشان را دچار تفرقه سازد و با فرستادن نامه هاى دروغين، برخى از فرماندهان و مردم را بفريبد.

ص:450


1- (1) . قاضى عبدالجبار، تثبت دلائل النبوه، ج 2، ص 542؛ تذكره الخواص، ص 181؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 268.
2- (2) . بحارالانوار، ج 44، ص 21-22 به نقل از اعلام الدين ديلمى.
3- (3) . طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 10.
4- (4) . (لو قاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بيننا و بينه). (همان، ص 12).
5- (5) . (درخطبه اى در ساباط فرمودند: «... و آرى اكثركم قد نكل عن الحرب، و فشل عن القتال، و لست آريان احملكم على ما تكرهون». (اخبار الطوال، ص 217).
6- (6) . «فقال له (حجر بن عدى) انى رايت هوى عظم الناس فى الصلح، و كرهوا الحرب». (همان، ص 220).

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمانده اى از قبيله كنده به نام «حكم» را با چهار هزار نفر به سوى معاويه فرستادند و فرمودند: «در انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد.» وقتى وى به آن جا رسيد و معاويه خبردار شد، پيكى را نزد او روانه كرد كه «اگر به ما بپيوندى و از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست بردارى، يكى از ولايت شامات را به تو مى دهم» و پانصد هزار درهم نيز برايش فرستاد. او به امام خيانت كرد و با دويست نفر از يارانش به معاويه پيوست. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از آگاهى از اين خيانت، فرمودند «آن مرد به من و شما خيانت كرد. شما وفا نداريد؛ بنده دنيا هستيد. مردى از بنى مراد را با چهار هزار نفر مى فرستم كه او هم خيانت خواهد كرد!» وى قسم ياد كرد كه چنين نخواهد كرد؛ اما حضرت فرمودند كه او به اين قسم ها عمل نمى كند. وقتى به انبار رسيد، معاويه او را با تطميع (پول و واگذارى بخشى از ولايت شام و جزيره) خريد.(1) سپس معاويه به امام نامه نوشت: «قطع رحم نكن! آنان به تو و پدرت خيانت كرده اند!»

تمام تلاش معاويه بر آن بود تا با شايعه سازى و نامه پراكنى دروغين با اين موضوع كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح كرده، ميان سپاه و امام تفرقه بيندازد. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيدالله بن عباس به جنگ با معاويه فرستادند و فرمودند: «فرمانده سپاه، عبيدالله بن عباس است. اگر حادثه اى برايش اتفاق افتاد، فرمانده قيس بن سعد، و اگر براى قيس هم حادثه اى به وقوع پيوست، پسرش سعيد فرمانده است.» اما معاويه با تطميع پول و قدرت و فرستادن نامه دروغين صلح امام به او،(2)

موفق شد تا با جدايى عبيدالله، تزلزلى در سپاه امام ايجاد كند؛ درحالى كه انتخاب امام فرصت مناسبى براى عبيدالله بود تا از او انتقام بگيرد.

ص:451


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 44-45؛ راضى آل ياسين، صلح الحسن، تصدير شرف الدين، ص 115.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 72-73.

خيانت هاى هريك از فرماندهان، آشكارتر مى شد و همين سبب گرديد فرماندهان ديگر كه ثابت قدم بودند، نتوانند كارى از پيش ببرند.

از طرفى معاويه با شايعه سازى كار خود را پيش برد. اين بار با شايعه، توانست خوارج را كه عليه او بودند بر ضد امام بشوراند. او با خدعه اى حساب شده، مغيره بن شعبه، عبدالله بن عامر بن كريز و عبدالرحمان بن ام حكم را نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد. هنگامى كه آنان از خيمه امام بيرون آمدند، زير لب سخن مى گفتند تا مردم بشنوند. آنان مى گفتند: «به خدا پسر پيامبر خدا خون ها را حفظ كرد و فتنه را آرام ساخت. او پيشنهاد صلح را پذيرفت.» اين شايعه كارساز شد و خوارج با شعار اين كه «او هم مانند پدرش كافر شده است!» بر امام حمله نموده، ايشان را جروح كردند. امام پس از آن خطبه اى خواندند و فرمودند

اى مردم! خدا شما را به اول ما هدايت نمود، و خون هاى شما را به آخر ما حفظ كرد. اكنون با معاويه سازش نمودم. شايد آزمايشى براى شما باشد و بهره اى تا زمانى.(1)

3. عمل به وظيفه

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس تكليف خود عمل كردند تا حجت را بر ديگران تمام كنند براى نمونه، شيخ صدوق به سند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت

وقتى نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا چرا با اين كه مى دانستيد حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم گر صلح كرديد؟» امام فرمود: «اى اباسعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آن ها پس از پدرم نيستم ؟» گفتم: «چرا!» فرمود: «پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم.» اى ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه، همان علت مصالحه اى است كه پيامبر (ص) با بنى ضمره و مردم مكه كرد؛

ص:452


1- (1) . «ايها [الناس] ان الله هداكم باولنا و حقن دمائكم بآخرنا و قد سالمت معاويه و ان أدرى لعله فتنه، و متاع الى حين». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215 214).

آنان به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) كافر بودند و معاويه و اصحاب او به تأويل (باطن آيات قرآن) كافرند. اى اباسعيد! وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم، نمى توان مرا در كارى كه كرده ام، چه جنگ و چه صلح، سرزنش كرد؛ اگرچه سرّ كارى را كه كرده ام، براى ديگران روشن نباشد. آيا حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نديدى كه وقتى كشتى را سوراخ كرد و آن پسر را كشت و آن ديوار را برپا داشت، حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمى دانست؛ اما وقتى علت آن را فهميد، راضى شد. كار من همين گونه است؛ چون شما سرّ آن را نمى دانيد، به من اعتراض مى كنيد...(1)

4. بقاى دين

تمام پيامبران، بر اساس وظيفه خود، به امر دين مى پرداختند تا توحيد در جامعه باقى بماند. ازاين روى، اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى حفظ اسلام، با خلفاى پس از پيامبر (ص) كنار آمدند. با آن كه حضرت به كارهاى خلافشان اعتراض داشتند، درعين حال به آنان مشورت مى دادند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با توجه به فضاى موجود جامعه آن روز، در پى اعتراض برخى از شيعيانش مى فرمايد: «انّى خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعى.»(2)

ايشان هدف را بقاى دين مى دانند و براى بقاى دين و مسلمانان، مصلحت بالاترى را در نظر داشتند، گرچه اعلام كردند كه معاويه برحق نيست و ستمگر و متجاوز است.

5. رعايت مصلحت امت و شيعيان

رهبران جامعه به طوركلى مصالح عمومى جامعه را در نظر مى گيرند و بر آن اساس، هدف خود را پيش مى برند. مصلحت امت را در نظر گرفتن بهترين استراتژى است، كه رهبرى حكيم، بصير و دانا اتخاذ مى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز

ص:453


1- (1) علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 1، ص 211؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 230.
2- (2) . تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 280.

براى جلوگيرى از خون ريزى و رعايت مصالح مسلمانان، به صلح تحميلى تن دادند؛ چنان كه آن حضرت فرمودند:

... لصلاح الامه و قطع الفتنه.... و قد رايتان حق دماءالمسلمين خير من سفكها ولم اراد بذلك الا صلاحكم و بقائكم؛(1)

معاويه در حقى كه براى من بود، به نزاع برخاست و من صلاح امت و قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعت كرديد تا با كسى كه در مسالمت هستم، مسالمت كنيد و با هر كس جنگيدم بجنگيد. من ديدم جلوگيرى از خون ريزى، بهتر است و از اين كار جز صلاح شما چيزى اراده نكرده ام.

امام پس از آن كه مجروح شدند، در پاسخ مردم سرگردان، به زيدبن وهب فرمودند

أَرَى وَ اللَّهِ مُعَاوِيه خَيراً لِى مِنْ هَؤُلَاءِ - يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ لِى شِيعَه ابْتَغَوْا قَتْلِى، وَ انْتَهَبُوا ثَقَلِى وَ أَخَذُوا مَالِى، وَ اللَّهِ لَأَنْ آخُذَ مِنْ مُعَاوِيه عَهْداً أَحْقُنُ بِهِ دَمِى، وَ آمَنُ بِهِ فِى أَهْلِى خَيرٌ مِنْ أَنْ يقْتُلُونِى فَتَضِيعَ أَهْلُ بَيتِى وَ أَهْلِى، وَ اللَّهِ لَوْ قَاتَلْتُ مُعَاوِيه لَأَخَذُوا بِعُنُقِى - حَتَّى يدْفَعُونِى إِلَيهِ سِلْماً، فَوَ اللَّهِ لَأَنْ أُسَالِمَهُ وَ أَنَا عَزِيزٌ خَيرٌ مِنْ أَنْ يقْتُلَنِى، وَ أَنَا أَسِيرُهُ أَوْ يمُنَّ عَلَى، فَتَكونَ سُبَّه عَلَى بَنِى هَاشِمٍ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ، وَ مُعَاوِيه لَا يزَالُ يمُنُّ بِهَا وَ عَقِبُهُ عَلَى الْحَى مِنَّا وَ الْمَيتِ ؛(2)

به خدا قسم! معاويه بهتر است براى من از اينان كه گمان مى كنند شيعه من هستند در حالى كه قتل مرا مى خواهند، اموال مرا غارت كرده و مالم را گرفته اند. به خدا قسم! اگر از معاويه پيمان بگيرم كه خونم را حفظ كنم و در خانواده ام در امان باشم، بهتر است از اين كه اينان مرا بكشند و خانواده و خاندانم را از بين ببرند. و به خدا قسم اگر با معاويه بجنگم، اينان مرا گرفته، به معاويه تحويل مى دهند. به خدا قسم! اگر با او مسالمت نمايم، عزيز هستم و بهتر از آن است كه مرا بكشند، درحالى كه اسير او باشم و بر من منت

ص:454


1- (1) . ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 722؛ شافعى، مطالب السئول، ص 358؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 194-195.
2- (2) . الاحتجاج، ج 2، ص 10؛ بحار الانوار، ج 44، ص 20.

بگذارد و تا روز قيامت ننگى براى بنى هاشم باشم و هميشه معاويه بر زنده و مرده ما منت بگذارد.

امام به ابوسعيد عقيصا دراين باره فرمودند:

«... و لولا ما اتيت لنا ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل»؛(1)«اگر اين كار را نمى كردم هيچ يك از شيعيانم بر روى زمين باقى نمى ماند.» در جاى ديگر، در برابر اعتراض حجربن عدى، به او فرمود:

«ما كل احد يحب ما تحب و لا رايه كرايك، و انما فعلت ما فعلت ابقاء عليكم»؛(2)«همه افراد چيزى را دوست دارند اين طور نيست كه تو آن را دوست داشته باشى يا نظر آن ها مثل نظر تو باشد. كارى كه انجام دادم، به سبب بقاى شماست.» در پاسخ به سليمان بن صرد نيز مى فرمايند:

«... ولكنى آرى غير ما رايتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله و سلموا لامره، و الزموا بيوتكم و امسكوا»؛(3)

«نظر من جلوگيرى از خون ريزى بود؛ به قضاى الهى راضى شويد!»

حال اگر امام صلح نمى كردند، با توجه به بى وفايى كوفيان، شاميان پيروز ميدان بودند و معاويه با بهانه كردن جنگ، حتى يك نفر از شيعيان را باقى نمى گذاشت. گرچه او عهدشكنى كرد و برخى از شيعيان مانند حجربن عدى، عمروبن حمق و بسيارى ديگر را شهيد كرد يا آزار رساند و به زندان انداخت و حقوق بسيارى را قطع كرد، با اين صلح تحميلى، جان عده اى از شيعيان را نجات دادند و چهره متظاهر به اسلام معاويه را براى آيندگان ترسيم كردند.

ص:455


1- (1) . علل الشرايع، ص 200.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 45؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 296.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 3، ص 49.
مواد صلح نامه

فضاى سياسى - اجتماعى تحميل شده بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سبب شد براى مصلحت امت اسلام و حفظ خون مسلمانان و شيعيان، صلح نامه اى را بپذيرند كه هرگز به امضاى آن راضى نبودند و مى دانستند كه معاويه به پيمان نامه عمل نخواهد كرد براى آن كه حجت را بر همگان تمام نمايند، آن را پذيرفتند. حتى گفته اند كه معاويه، كاغذ سفيدى را مهر و امضا كرد و براى امام فرستاد و نوشت: «هر چه مى خواهى در آن بنويس كه من خواهم پذيرفت».(1) آنچه از منابع مختلف به دست آمده، از چندين ماده بيش تر تجاوز نمى كند. برخى از مواد پيمان نامه چنين است:(2)

1. واگذارى حكومت معاويه به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر (ص) و سيره خلفا؛

2. معاويه حق انتخاب جانشين پس از خود را ندارد و هيچ كس را به عنوان ولى عهد انتخاب نكند و به شوراى مسلمانان واگذار نمايد.

3. معاويه ناسزا به اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و لعنت بر او در نمازها را ترك كند و به نيكى از آن حضرت ياد نمايد.

4. تأمين امنيت براى شيعيان و ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوست داران ايشان در هركجا كه هستند. هم چنين از تعقيب شدن به دور باشند.

5. مردم را به سبب خطاهاى گذشته مؤاخذه نكند.

6. حق هر حق دارى را ادا كند و هر آنچه در دست اصحاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است از آنان گرفته نشود.

ص:456


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 162.
2- (2) . اخبار الطوال، ص 218؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 184؛ الفتوح، ج 4، ص 290-291؛ الارشاد، ج 2 ص 14.
پس از صلح نامه

پذيرفتن صلح نامه، به جهت آن بود كه مردم با امام خويش به جز افرادى معدود همراه نبودند و معاويه باطن خود را پس از صلح نامه نشان داد. او وقتى وارد كوفه شد، به مردم گفت:

سوگند به خدا من با شما نمى جنگم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج برويد و زكات مال بپردازيد؛ زيرا همه اين كارها را انجام مى دهيد؛ بلكه با شما جنگيدم تا بر شما خلافت كنم و خدا هم آن را با آن كه شما نمى خواستيد به من داد. بدانيد همه آن شروط در صلح نامه را زير پا گذاشته، به آن ها عمل نخواهم كرد!(1)

معاويه پيشنهاد صلح داد و هر شرطى را پذيرفت، زيرا مى خواست به قدرت برسد و از تمام ابزارها بهره جويد و خلافت را به دست آورد. لذا صلح مى توانست به او مشروعيت ببخشد. بر اساس منابع، پس از آن كه معاويه وارد كوفه شد و قدرت را به دست گرفت. به كوفيان گفت: «بدانيد هر شرطى را كه با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كردم، آن را زير پاى خود گذاشتم و به آن، عمل نخواهم كرد». وى در عمل، مواد توافقنامه صلح را لغو كرد و بر شيعيان و محبان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخت گرفت؛ به طورى كه عده اى در مدينه خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيدند و از وى خواستند كه او نيز پيمان نامه را لغو كند، اما حضرت نپذيرفتند و فرمودند «تا معاويه زنده است در خانه هاتان باشيد.»

وجه مشترك دو صلح نامه

وجه اختلاف اساسى در صلح نامه حديبيه و صلح نامه مسكن، در اين است كه مخالفان اصلى پيامبر (ص) مشركان بودند اما مخالفان در صلح نامه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

ص:457


1- (1) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 14.

مسلمانان بودند؛ هم چنان كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به معاويه، به عبارت پيامبر (ص) اشاره كردند: «تقاتل يا على، على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله».(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز گرفتار آنان بود. صلح حديبيه، براى حفظ اسلام و گسترش آن بود و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، براى حفظ جان شيعيان. خود حضرت فرمودند: «انديشه كردم تا براى مدتى جنگ را به عقب بيندازم.»

در حقيقت پيامبر (ص) در حديبيه، و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسكن به اين دليل صلح كردند كه مى ديدند دستاورد بيش ترى نصيب آنان خواهد شد. صلح حديبيه، چهره مشركان را آشكار ساخت و آنان نقض پيمان كردند. و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز چهره معاويه را ظاهر كرد و مانند اسلافش، پيمان نامه را زير پا گذاشت. در صلح حديبيه، برخى از ياران نزديك پيامبر (ص) اعتراض كردند و در ساباط، ياران نزديك آن حضرت همين رفتار ر آ با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند. تحركات معاويه براى تزلزل در سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شباهت زيادى به تحركات مشركان در جلوگيرى از انجام دادن مناسك مسلمانان داشت. در صلح حديبيه، قصد پيامبر (ص) اين بود كه از طرف دشمن براى مدتى، امنيت براى مسلمانان ايجاد شود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى اصلاح امت و حفظ جان شيعيان و محبان پدرش صلح تحميلى را پذيرفتند تا امنيت براى آنان حاصل شود. پيامبر (ص) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به قريش و بنى اميه را مى شناختند. پيامبر (ص) پس از فتح مكه، آنان را بخشيدند و آزاد كردند. معاويه پس از صلح، به آن حضرت گفت كه شما با خوارج بجنگيد، اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اگر بناى جنگ داشتم، تو شايسته ترين فردى بودى كه با او مى جنگيدم.»

ص:458


1- (1) . شيخ مفيد، جمل، ص 35؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 451.

تفاوت عمده صلح حديبيه با صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين است كه با تزلزل و خيانت خواص و مردم، خلافت به دست معاويه افتاد، ولى در حديبيه، ياران پيامبر (ص) با آن حضرت بيعت دوباره كردند كه به «بيعت رضوان» مشهور شد. ديگر آن كه پيامبر (ص) در صلح نامه با قريش، امتيازاتى به آنان دادند و امتيازاتى از آن ها گرفتند و قريش حكومت مدينه را به رسميت شناختند. پس پيامبر (ص) نشان دادند حالا كه شما اجازه نمى دهيد اعمال عمره انجام دهيم، امسال برمى گرديم و سال آينده دوباره به مكه مى آييم و اعمال عمره را انجام مى دهيم. پيامبر (ص) حق پناهندگى به افراد مسلمان قريشى و مردم مسلمان مكه به مدينه را ندادند و بايد آنان را بر مى گرداندند، ولى به قريشيان حق پناهندگى به مسلمان كافرى كه به مكه رفته داده شد. و چنين صلحى در ميدان مذاكره سرانجام پيروزى اسلام را دربرداشت. ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديدند كه اگر وارد جنگ شوند، ظرف مدت كوتاهى سپاه ايشان فرو مى پاشد و خودشان اسير و شيعيان كشته مى گردند و از اسلام ديگرى خبرى نخواهد بود. لذا براى حفظ اسلام صلح كردند. وقتى يكى از اصحاب به حضرت اعتراض كرد كه «چرا صلح را پذيرفتيد؟» امام فرمودند: «همه مردم مثل تو نيستند؛ همه آن چيزى كه تو دوست دارى، دوست ندارند؛ من براى اين كه شيعه باقى بماند، صلح كردم». پس اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن زمان مى جنگيدند، اسلام از بين مى رفت. حضرت با صلح خود، بقاى اسلام را ضمانت كردند.

حوادث قبل از صلح نامه

مشركان قريش در پنج سال حاكميت پيامبر (ص) در مدينه، چندين جنگ را بر حضرت تحميل كردند تا ايشان و مسلمانان را به تسليم وادار كنند. شكست مفتضحانه قريش در جنگ احزاب، فرصتى را براى مسلمانان پيش آورد تا براى

ص:459

انجام دادن مناسك به مكه بروند. پيامبر (ص) به همراه مسلمانان، به قصد انجام دادن مناسك از مدينه بيرون آمدند و هيچ گونه سلاح جنگى به همراه نياوردند و قربانى هاى خود را با علامت مشخص كردند پيامبر (ص) براى رساندن قصد خود و براى روش شدن اذهان قريشيان، نمايندگانى به سوى آنان روانه ساختند. گرچه نمايندگانى از قريشيان نزد او آمدند و آن حضرت هدف خود را بيان داشتند، درعين حال، آن حضرت خراش بن اميه خزاعى را نزد قريشان فرستادند تا از قصد خود آنان را خبردار كند. وقتى خراش سوار بر شتر نزد آنان رسيد، شتر او را كشتند و مى خواستند خود او را نيز بكشند كه عده اى مانع اين كار شدند و گفتند: «او فرستاده و سفير است و جانش در امان است.» خراش نزد آن حضرت بازگشت و حضرت را از اين ماجرا خبردار كرد. بااين حال، حضرت اين بار عثمان را نزد آنان فرستادند تا ولى بازگشت او با تأخير بود و شايعه شد او را كشته اند. مسلمانان در زير درختى با پيامبر (ص) بيعت كردند. اين خبر به گوش قريشيان رسيد و از استقامت مسلمانان بيمناك شدند و در يك چرخش آشكار سياسى، تمايل خود را به صلح نشان دادند.

همين مشابهت در قبل از صلح نامه مسكن براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وقوع پيوست تا حجت بر همگان آشكار گردد. گرچه معاويه در جنگ صفين نزديك بود شكست بخورد و با فريب دادن مردم، پيروزى سپاه اميرمؤمنان را متوقف كرد، اكنون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه اى روبه رو بودند كه تسليم نامه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى بيعت را نپذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه اى به معاويه نوشتند:

تو فرزند حزبى از احزاب هستى كه در جنگ احزاب به نبرد با پيامبر (ص) پرداختند و پسر دشمن ترين قريش نسبت به پيامبر خدا (ص) هستى، از اين روى به تو پيشنهاد مى كنم كه در ماندن در باطل، بيش از اين درنگ نكنى و

ص:460

مانند ساير مردم بيعت نمايى. خون مسلمانان را به اين وسيله حفظ كن و آتش جنگ و اختلاف را شعله ور نكن.(1)

حتى امام در اين نامه، به مسأله قريش استناد كردند كه خود را سزاوار خلافت مى دانستند، اما معاويه با فرستادن جاسوس مى خواست وضعيت جامعه را به دست آورد. امام در نامه اى مى فرمايد: «در پنهانى، جاسوسانى را روانه كرده اى! گويا خواهان جنگ هستى كه ترديدى در آن نيست.»(2)

معاويه مردم شام را باشعار خون خواهى عثمان بر ضد اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تشويق و بسيج كرد و با شايعه پراكنى صلح و فرستادن افراد، برخى از سپاهيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فريفت و از ايشان جدا كرد. سخنان ياران امام در نبرد با معاويه كارساز نبود.

امام براى آخرين بار به مردم فرمودند:

معاويه به هيچ يك از شما به آنچه ضمانت كرده بود عمل نمى كند. اگر دست در دست او بگذارم و مسالمت كنم، چنان نيست كه مرا به حال خود گذارد. من از آينده شما بيمناكم.(3)

يا در جاى ديگر مى فرمايند:

خوارى و كمى افراد، ما را از جنگ با مردم شام باز نداشت. درگذشته دينتان مقدم بر دنيايتان بود ولى امروز دنيايتان مقدم بر دينتان است و شما دشمن ما شده ايد.

(4)

ص:461


1- (1) . «... انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدى قريش لرسول الله (ص)... و ادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى،... و احقن دماء المسلمين...، ليطفى الله النائره بذلك»؛ (مقاتل الطالبيين، ص 35-36).
2- (2) . «... كانك تحب اللقاء، ما اشك فى ذلك» (مقاتل الطالبيين، ص 34).
3- (3) . صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 221؛ بحارالانوار، ج 49، ص 212.
4- (4) . حرانى، تحف العقول، 234.

امام در مجموع، ديدند مقابله با معاويه با وجود چنين مردمانى، دستاوردى نخواهد داشت لذا پيشنهاد صلح معاويه را با همه تلخ كامى پذيرفتند و نتايج اين صلح بر آيندگان نمودار گشت.

حوادث بعد از پيمان

وقتى صلح نامه در حديبيه نوشته شد و امضا گرديد، عده اى از جمله عمر به آن اعتراض كردند. در پيمان نامه حكمين نيز عده اى از سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان اعتراض كردند كه ما اشتباه كرديم و شما هم آن را نقض كن، اما حضرت نپذيرفتند. و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم گرفتار چنين صلحى شدند و چون از ايشان خواستند كه آن را نقض كند، ايشان نپذيرفتند و خوارج گفتند: «او هم مانند پدرش كافر شده است!»

در صلح نامه حديبيه نقض پيمان از طرف قريشيان بود؛ حتى بعدها از پيامبر (ص) خواستند كه ماده اى از مواد صلح نامه لغو شود و ايشان پذيرفتند. اما در پيمان نامه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخى از سپاه آن حضرت، خواستار لغو آن بودند كه آن حضرت نپذيرفتند. در صلح حديبيه، مكه بدون خون ريزى فتح شد و اسلام گسترش يافت و رسول خدا (ص) قريشيان را آزاد كردند، ولى در صلح نامه مسكن، معاويه بدون خون ريزى كوفه، مركز خلافت را فتح كرد و تسلط خود را گسترش بخشيد و پيمان نامه را به طور آشكار ملغى اعلام كرد و شيعيان را آزار داد.

نتيجه

صلح از واژه هاى بسيار زبياست كه در جامعه بشرى كاربرد دارد، ولى بايد ماهيت و اهداف آن بررسى گردد. صلحى كه مايه آرامش و امنيت جامعه باشد؛

ص:462

در آن انسان مى تواند نيازهاى معنوى و مادى خود را بر آورده سازد و سير هدايت و تقرب به خداوند را بپيمايد.

پيامبر (ص) صلح را براى پيشبرد اهداف الهى خود مى خواستند و آن را به كار مى بستند و با استفاده از زمينه به وجودآمده، به تبيين و معرفى اسلام مى پرداختند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در تمام ابعاد زندگى پيرو آن حضرت بودند، همانند پيامبر (ص) عمل كردند و فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان سيره پدر را دنبال نمودند. ايشان پس از آن كه سستى و بى ميلى سپاه در نبرد با سپاه معاويه را ديدند، به ناچار صلح تحميلى از جانب معاويه را پذيرفتند. تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود تا حجت را بر دشمنانش تمام كند حتى به تبيين صلح خود به افراد معترض و دوستداران خود پرداختند و آنان را آگاه كردند. معاويه با حيله و شايعه پراكنى و تطميع برخى از سپاهيان امام و نيز با ايجاد تفرقه در بين سپاه امام و تزلزل در روحيه آنان، سبب شد تا امام صلح را نيز بپذيرند. وقتى افراد ظاهربين باشند و امام خود را نشناسند، خدعه دشمن كارساز مى شود. درعين حال ايشان مانند پيامبر (ص)، به پيمانى كه منعقد شد، پاى بند بودند و حاضر نشدند آن را نقض كنند.

به هرحال، صلح نامه ها مى تواند راه كارى براى مجريان و متوليان جامعه اسلامى باشد تا آن را در جهت پيشبرد اهداف عاليه نظام مقدس اسلامى به كار گيرند.

ص:463

منابع

قرآن

نهج البلاغه

1. ابن ابى شيبه، عبدالله بن محمد (م 235 ق)، المصنف فى الاحاديث و آلاثار، تحقيق سعيد اللحام، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

2. ابن اثير، مبارك بن محمد، ابوالسعادات (م. 606 ق)، النهايه فى غريب الحديث، تحقيق طاهرأحمد الزاوى، محمود محمد الطناحى، چاپ چهارم، قم: مؤسسه إسماعيليان، 1364 ش.

3. ابن اعثم، ابومحمداحمد (م. 314 ق)، الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

4. ابن جوزى (م. 654 ق)، تذكره الخواص، قم: منشورات شريف رضى، 1418 ق.

5. ابن سعد، محمد (م 230 ق) طبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

6. ابن صباغ، على بن محمدبن أحمد مالكى مكى (م 855 ق)، الفصول المهمه فى معرفه الأئمه، تحقيق سامى الغريرى، قم: دار الحديث، ستاره، 1422 ق.

7. ابن عساكر، ابوالقاسم، على بن الحسين (م. 571 ق)، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

8. ابن منظور (م 711 ق)، لسان العرب، قم: نشر ادب الحوزه، 1405 ق.

9. ابن قتيبه دينورى (م 276 ق)، الامامه و السياسه، بى جا: ناشر مؤسسه الحلبى و شركاه.

ص:464

10. -، الإمامه و السياسه المعروف بتاريخ الخلفا، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1410 ق.

11. ابن هشام، عبدالملك بن هشام (م. 218 ق)، السيره النبويه، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

12. اربلى، على بن عيسى بن أبى الفتح (م 693 ق)، كشف الغمه فى معرفه الائمه، بيروت: دار الأضواء، بى تا.

13. بخارى، محمدبن اسماعيل، ابوعبدالله (م. 256 ق)، صحيح بخارى، دارالفكر، 1401 ق.

14. بغدادى، محمدبن حبيب ابوجعفر (م 245 ق)، المحبر، تحقيق ايلزه ليخت نشتى تر، بيروت: دارالافاق الجديده، بى تا.

15. -، المنمق فى اخبار قريش، تحقيق خورشيد احمد فاروق، چاپ اول، بيروت: عالم الكتب، 1405 ق.

16. بلاذرى، أحمدبن يحيى بن جابر (م 279 ق)، انساب الاشراف (كتاب جمل من انساب الأشراف)، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

17. -، انساب الاشراف، پژوهش و تعليق محمدباقر محمودى، بيروت: ناشر مؤسسه الأعلمى للمطبوعات چاپ اول، 1394-1974 م.

18. بيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين (م 458 ق)، دلائل النبوه و معرفه أحوال صاحب الشريعه، تحقيق عبدالله معطى قلعجى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1985/1405.

19. -، السنن الكبرى، بى جا، دارالفكر، بى تا.

ص:465

20. ثقفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد كوفى (م 283 ق)، الغارات، پژوهش جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353 ش.

21. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول، تحقيق تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، چاپ دوم، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1363/1404 ش.

22. دهخدا، على اكبر، لغت نامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1373.

23. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داود (م 282 ق)، اخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات رضى، 1368 ش.

24. راضى، آل ياسين، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با تصدير عبدالحسين شرف الدين، بيروت: مؤسسه النعمان، 1412 ق/ 1991 م.

25. راغب اصفهانى، حسين بن محمد ابوالقاسم (م. 502 ق)، مفردات غريب القرآن، چاپ دوم، بى جا: دفتر نشر الكتاب، 1404 ق.

26. شافعى، محمدبن طلحه (م 652 ق)، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول (عليهم السلام)، تحقيق ماجد ابن احمد العطيه، بى جا، بى نا، بى تا.

27. شهيد اول، محمدبن جمال الدين مكى (م. 786 ق)، اللمعه الدمشقيه، چاپ اول، قم: منشورات دارالفكر، چاپخانه قدس، 1411 ق.

28. شيخ مفيد، محمدبن نعمان (م. 413 ق)، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، چاپ دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414-1993 م.

29. -، الجمل، قم: مكتبه الداورى، بى تا.

ص:466

30. شيخ صدوق (م 381 ق)، علل الشرائع، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385-1966 م.

31. طبرسى (م 548 ق)، الاحتجاج، تحقيق تعليق و ملاحظات سيدمحمدباقر خرسان، نجف: دارالنعمان، 1386-1966 م.

32. طبرى، أبو جعفر محمدبن جرير (م 310 ق)، تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1967/1387.

33. طريحى، فخرالدين بن محمد (م 1085)، مجمع البحرين و مطلع النيرين، تحقيق سيداحمد حسينى، چاپ دوم، بى جا: مكتب النشر الثقافه الإسلاميه، 1408-1367 ش.

34. طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن (م 460 ق)، الخلاف، تحقيق سيدعلى خراسانى، سيدجواد شهرستانى، شيخ مهدى طه نجف، با اشراف: شيخ مجتبى عراقى، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، مطبعه مؤسسه النشر الإسلامى، 1411 ق.

35. عميد، حسن، فرهنگ لغت عميد، تهران، انتشارات اميركبير، 1379.

36. عميدرنجانى، عباسعلى، دانشنامه فقه سياسى (مشتمل برواژگان فقهى و حقوق عمومى)، تدوين و تنطيم، ابراهيم موسى زاده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1389.

37. قاضى عبدالجبار (م 415 ق)، تثبيت دلائل النبوه، قاهره: دارالمصطفى، بى تا.

38. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران؛ اميركبير، 1371.

ص:467

39. منقرى، نصربن مزاحم (م. 212 ق)، وقعه صفين، پژوهش و شرح: عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مصر: ناشر المؤسسه العربيه الحديثه، چاپخانه: المدنى، 1382.

40. -، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى، چاپ دوم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370 ش.

41. نسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب (م 303 ق)، خصائص أميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، پژوهش و تصحيح اسانيد محمدهادى امينى.

42. واقدى، محمدبن عمر (م 207 ق)، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت: ناشر اعلمى، 1409 ق.

43. هاشم معروف حسنى (م 1404 ق)، زندگانى دوازده امام (عليهم السلام)، مترجم محمد مقدس، چاپ چهارم، تهران: اميركبير، 1382 ش.

44. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب (م 292 ق)، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:468

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مدنيت و بدويت

اشاره

حسن كاناعاتلى

نگاه بدوى با ارزش هاى اساسى تمدن اسلامى

اسلام در محيط بدوى مكه ظهور كرد. علت ارسال اين دين از طرف خداوند كه همراه با تصحيح اديان تحريف شده قبلى بود، ايجاد آيين و تمدنى جديد در مركز سكونت گاه هاى بشرى يعنى حجاز بود. به همين دليل، دين در مقابل جريانات بدوى و تمايلات آن و به منظور حاكم كردن تمايلات، مبارزه اى بى امان از خود نشان داد.

ارزش هاى تشكيل دهنده نگاه بدوى با ارزش هاى اساسى تمدن اسلامى، كاملاً متفاوت و متضاد بود؛ زيرا:

1. نگاه بدوى «قبيله گرايى» را در مركز ديدگاه خود قرار داده بود؛ در حالى كه مدنيت اسلامى «امت گرايى» را برگزيد كه درست نقطه مقابل آن بود. هدف اسلام از اين موضوع، ابتدا گذار از مرزهاى قبيله اى، سپس ايجاد امتى بالاتر از محدوديت هاى قبيله و بعد از آن هم حركت به سوى تمامى بشريت بود. فكر قبيله اى و خود قبايل هم كه واقعيت موجود جامعه بودند. با قدرت يابى شعور امت سازانه، در داخل آن هضم و نابود مى شدند.

2. نگاه بدوى، «قدرت» را در مركز ديدگاه خود قرار داده بود؛ درحالى كه مدنيت اسلامى به جاى قدرت، "عدالت" را محور اساسى خود برگزيد. بدين

ص:469

ترتيب، در زندگى اجتماعى نه قدرت و قدرتمند، بلكه حق و صاحبان حق بايست حرف اول را مى زدند.

3. اساس رهبرى و مديريت در نگاه بدوى، تصميم بر پايه «سليقه» و بدون سازوكار بود. اما مديريتى كه تمدن اسلام به ارمغان آورده، بر پايه «حقوق» بود. در حالى كه در بدويت، «حقوق برترها» مطرح بود، اسلام به «برترى حقوق» تأكيد داشت كه اين ها در معناى واقعى كلمه مقابل هم بودند.

4. بدويت خود را بر پايه «دشمنى خونى» شكل داده بود اما پس از آمدن مدنيت اسلامى، مسئوليت امت و قانون جاى آن را گرفت. به عبارتى ديگر، آن را از دشمنى خونى به جزاى حقوقى تغيير داد و با قرار دادن حكم قصاص نيز سعى در تسكين آلام ها نمود.

5. در نگاه بدوى، عقيده «قبيله برتر» وجود داشت كه اينان تقريباً براى قبايل ديگر، حتى حق حياتى نيز قائل نبودند. اما با ظهور فرهنگ اسلامى، تمامى شكاف هاى طبقاتى بين انسان ها رد شد و تنها تقوا به عنوان معيار برترى مطرح گرديد. اين نيز يكى از موضوعات مؤثر براى توسعه اجتماعى در اسلام بود.

6. در نگاه بدوى، جنگ تنها به منظور قبيله، چراگاه و آب بود و غير از چهار ماهى كه جنگ حرام بود، مردم همواره در جنگ و خون ريزى بودند و به جان و مال هم ديگر تعرض مى كردند. ولى اسلام جنگ را فقط به منظور محافظت از دين، دفاع از امت و انسان هاى مظلوم جايز شمرد.

7. نگاه بدوى موجوديتش را بر اساس مفهوم «غصب» ادامه مى داد. آن كه نيرومندتر بود، مى توانست مال، جان، اولاد و ناموس ضعيف تر را غصب كند و زندگى اش را از اين طريق تأمين سازد. اما مدنيت اسلامى، «كار و تلاش» را به جاى غصب قرار داد. آموزه دين بر اين بود كه همه انسان ها در نزد خداوند

ص:470

برابرند و هركس حق زندگى، سود، ذخيره اموال، گردش آزادانه و عقيده و اقدام آزاد را داراست.

8. قدرت اقتصادى در بدويت، تنها در انحصار طبقه اى خاص بود و استثمار حرف اول را مى زد. طبقه تهى دست كه بيش تر جمعيت را تشكيل مى دادند، براى سير كردن شكم خود برده قدرتمندان بودند و بعضى ها هم به دليل سختى معاش، فرزندانشان را مى فروختند و نوزادان دختر را زنده به گور مى كردند. حتى براى گذران زندگى، گوشت سوسمار و حيوانات مردار را مى خوردند. در اين بين ظهور اسلام، باعث كم تر شدن مشكلات مادى و اختلاف طبقاتى در حوزه اقتصادى گرديد و نابودى استثمار از اهداف آن شمرده شد. دين اسلام در اين مورد، ربا را كه منبع درآمد نامتوازن و استثمار اجتماعى بود، قدغن اعلام كرد و دستور به پرداخت زكات داد كه به سود فقرا بود. اسلام بر دادن صدقه و انفاق اصرار كرد، كار را محترم دانست و عرق جبين را مقدس شمرد. هم چنين ذخيره طلا و نقره را كه باعث انحصار اقتصادى و ايجاد طبقه ثروتمند مى شد، ممنوع كرد و گردش منابع در دست عده اى معدود را تقبيح كرد.

9. در نگاه بدوى «زورگويى» تنها شاخص معتبر به شمار مى آمد و معيار فضيلت انسانى، جايش را به خصايل حيوانى داده بود. حال اين كه اسلام «اخلاق» را به عنوان شاخص مدنيت و انسانيت ارتقا داد. اخلاق براى رسول خدا (ص) اساس دور شدن از جاهليت و ستون اصلاحاتش بود.

10. براى نابودى همه اين ارزش هاى ضد بشرى كه در مركز نگاه بدوى قرار داشت، گام هاى تدريجى و اصل مرحله به مرحله ضرورت داشت. پس يكى از مهم ترين روش هاى مدنيت اسلامى، تأكيد بر اين ضرورت براى نيل به تغيير و تشريع بود.

ص:471

مدنيت اسلامى با ده مورد از اصولى كه برشمرديم، گسترش يافت، اما نيت كسانى كه داخل اسلام مى شدند، متفاوت بود. برخى ها حقيقتاً با هدايت و ايمان وارد شدند؛ برخى ها براى بهره بردارى از قدرت و امتيازات ويژه اسلام و برخى نيز به سبب ترس از قدرت دولتى و تشكيلاتى اسلام، دعوت را پذيرفتند. در كنار اين، براى درك واقعى دعوت، نياز به زمان نيز بود. درعين حال، قبل از تضعيف و نابودى تفكر بدوى، مقابله اين تفكر با مدنيت اسلامى و تأثيرات اين تقابل در زندگى عمومى، ناگزير بود. اين تقابل بين قديم و جديد، از مهم ترين عوامل رشد تاريخى اسلام در دوران اوليه بود و ريشه موضوع اين نوشتار - يعنى بحران بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه - نيز همين است. قديم در اين جا با سنت هاى قبيله اى و با اسم معاويه خودنمايى مى كند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز تمثيل گر جديد (مدنيت اسلامى) هستند. حتى مى توان گفت كه اين تقابل از زمان حيات پيامبر (ص) شروع شده بود. به بيانى ديگر، حضرت محمد (ص) هر چه قدر هم كه اين نگاه بدوى را زيربناى توحيد مدفون ساختند، نتوانستند آن را نابود كنند و در زمانى نزديك به رحلت ايشان، بدويت دوباره به ميان آمد و سپس تمام درگيرى ها و اختلافات بر اساس اين دو جريان (مدنيت و بدويت) ادامه يافت. درحالى كه رهبرى جريان مدنى بر عهده حضرت محمد (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، ابوسفيان، معاويه و يزيد در صف اول جريان بدوى قرار داشتند. لذا مهم ترين حوادثى كه در دوران اوليه تاريخ اسلام به وقوع پيوست، در ارتباط با اين دو جريان بود.

محتواى تمامى اصول طريق مدنيت كه پيامبر (ص) به ارمغان آورده بودند، براى امحاى بحران هاى اجتماعى، سياسى، اخلاقى و اقتصادى و براى نيل به آرزوى ايجاد ثبات بود. تنها ادامه باثبات اصول اساسى نظام براى رسول كبريا مهم بود.

ص:472

در خطبه الوداع نيز كه مصادف با لحظات پايانى عمر آن حضرت بود و در اصولى كه از آن ها نام برد بودند، تمركز بر جلب توجه امت به اين ثبات براى دوران بعد از خود بود. اين هشدار كه «بعد از من به دوران جاهليت برنگرديد و سر هم ديگر را نبريد»، به عنوان خبرى از بحران احتمالى آينده بود؛ يعنى پيامبر اكرم (ص) مى خواستند بگويندد: اگر اين نظام باثباتى كه ايجاد كرده ام تضعيف گردد، به جايش در تمامى اين حوزه ها بحران به وجود خواهد آمد.

طريق مدنيت كه با رسول خدا (ص) شروع شده بود، در دوران چهار خليفه اول اگر به ظاهر هم باشد ادامه يافت. فقط با روى كار آمدن معاويه و با قدرت يابى بدويت، اين حوزه هاى ثبات هركدام به محيطى براى بحران تبديل شدند. با بحران كربلا نيز سر مدنيتى كه پيامبر (ص) با خود آورده بود، همراه با سر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بريده شد. از آن روز به بعد نيز تمامى اين حوزه هاى ثبات به مثابه بحرانى لاينحل براى امت باقى ماند.

زمينه هاى تاريخى - سياسى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه

همان طور كه گفته شد، مدنيت اسلامى كه در دوران اوليه اسلام بر جامعه مسلمانان حاكم بود، تا زمان خلافت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به همراه برخى نواقص توانست ادامه يابد. اما مدنيت موردبحث ما با به دست گرفتن خلافت توسط معاويه، روندى نزولى به خود گرفت. به عبارتى، فرهنگ بدوى كه پيامبر (ص) سعى در نابودى آن داشتند، دوباره و به دست معاويه شروع به احيا گرديد. يكى از نمودهاى بارز اين مسأله تعيين پسرش يزيد به ولى عهدى طبق نگاه بدوى و قبيله گرايانه بود.

آشكارا است كه معاويه و پدرش ابوسفيان، مدنيت اسلامى را كه پيامبر اكرم (ص) آغازگرش بودند، نمى توانستند هضم نمايند. هر چه قدر هم كه ابوسفيان

ص:473

با همراهى مشركان مكه سعى كرد پيامبر (ص) و مدنيت ايشان را از ميان بردارد، در اين راه موفقيتى به دست نياورد. وى با شكست در جنگ هاى بدر، احد و احزاب كه مقابل پيامبر اسلام به راه انداخته بود و نيز با فتح مكه كه مركز شرك محسوب مى شد، اسلام را با كراهت پذيرفت. حتى اين دشمنى ابوسفيان با حضرت محمد (ص)، ريشه آبا و اجدادى داشت و به زمان هاى خيلى دور بازمى گشت. زيرا اينان از جد چهارمشان (قصى) خويشاوند هم بودند. عبدمناف پسر قصى كه جد پيامبر (ص) بود، با عبدالشمس جد ابوسفيان برادر بودند. از اين دو برادر، اجداد پيامبر (ص) يعنى عبدمناف، هاشم و عبدالمطلب در طول زندگانى شان همواره نماينده معنويات، اخلاق، جوانمردى و در حقيقت راه انبياى الهى بودند، در حالى كه اجداد ابوسفيان يعنى عبدالشمس، اميه، و حرب نماينده زورگويى، ظلم، استبداد و تعصب و به ديگر سخن، نماينده راه بدويت بودند. جنگ هايى كه قبل از اسلام بين فرزندان اين دو برادر جريان داشت، پس از اسلام نيز حتى به نام اسلام ادامه يافت. طبق شواهد تاريخى، درحالى كه بنى هاشم همواره تابع دين حنيف حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند و مطابق آموزه هاى آن در مسير حق، عدالت، معنويت، اخلاق و يارى مظلومان حركت مى كردند، اجداد ابوسفيان درست برعكس اين، در مسير استثمار، احتكار، قبيله گرايى، كينه، نفرت، قدرت و منافع زودگذر بودند.

پس از ظهور مدنيت اسلامى نيز ابوسفيان كه بزرگ خاندان اموى بود، در مقابل پيامبر (ص) جنگ هاى متعددى به راه انداخت و باعث شهادت بسيارى از صحابه و در رأس آنان حضرت حمزه عموى پيامبر (ص) شد. معاويه پسر وى نيز در مقابل خليفه پيامبر (ص) و برادر و وصى او يعنى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جنگيد و شهادت هزاران تن از صحابه و تابعين و از جمله عمارياسر را رقم زد. ابوسفيان به اسم شرك با

ص:474

پيامبراكرم (ص) مى جنگيد و پسرش معاويه به بهانه خون خواهى عثمان وارد نبرد با حضرت على شده بود. هم چنين در شرايطى كه جنگ نسل دوم امويان اين گونه و به دست معاويه ادامه يافته بود، يزيد به عنوان نسل سوم امويان بيرق جنگ را به دست گرفت و او نيز در مقابل نوه پيامبر (ص) و سرور جوانان بهشت يعنى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قد علم كرد و با به شهادت رساندن 72 تن از ياران و جوانان خانواده او و سپس اسير كردن همسر، دختر و خواهرانش، با آنان رفتارى به مانند اسراى غيرمسلمان كرد. پس بدون در نظر گرفتن اين زمينه هاى تاريخى، درك صلح بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه و رسيدن به فرجامى درست ممكن نيست.

در نتيجه، در جنگ هاى اسلام و شرك كه بين پيامبر (ص) و ابوسفيان به وقوع پيوسته بود، با اين كه با فتح مكه پيروزى از آن رسول خدا (ص) شد، باز بنى اميه پس ازاين شكست ها دشمنى ديرين خود با بنى هاشم را در درون نگه داشتند و منتظر فرصتى مناسب براى اجراى طرح هايشان بودند. بدين ترتيب، آنان در ظاهر وارد دايره اسلام شدند و در زمان به خلافت رسيدن عثمان كه يكى از اعضاى خاندانشان بود، در اطراف وى گردآمدند و در طول خلافت دوازده ساله وى نيز به صورت فوق العاده اى بر نيروى سياسى، اقتصادى و موقعيت قدرت خود افزودند.

امويان پس از تصاحب چنين قدرتى و متعاقب قتل عثمان و به خلافت رسيدن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيعت با آن حضرت را ضرورى ندانستند و حتى بدتر از آن، براى مقابله با خليفه، مشروعيت وى را زير سؤال بردند و جرم قتل عثمان را به گردن امام انداختند و اين موضوع را دليل عصيان خود اعلام كردند. بدين گونه نسل دوم جنگ هاى هاشمى - اموى را از اين جا شروع نمودند.

در اين جنگِ نسل دوم بين امويان و هاشميان (صفين)، بدويت و مدنيت دوباره در مقابل هم قرار گرفتند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در اين نبرد كاملاً بر اساس

ص:475

حقوق مدنى جنگ ها و احترام به قوانين الهى مى جنگيد، در مقابلش معاويه اى بود كه با تكيه بر عادات بدوى قديم و حيله، دسيسه، زورگويى و ظلم مى جنگيد. با دقت در خطبه هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز مى توان دريافت كه ايشان جنگ هاى معاويه را در ذات خود، اختلاف بين اسلام - جاهليت و مدنى - بدوى دانسته اند و تقاضاهاى ديگر وى را تنها پوششى بر اين مسأله ذكر كرده اند. امام حتى در برخى سخنانش، اين اختلاف را اختلاف حق و باطل، عدالت و ظلم، و اخلاق و منفعت وصف فرموده اند.

سخن ذيل از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سند مهمى است كه ديدگاه هاى حضرت را در مورد بنى اميه و معاويه و نيز زمينه ها و اهداف جنگ صفين روشن مى كند. امام مى فرمايند:

از فتنه هايى كه پيش روى شماست، بيش ترين ترسم از فتنه بنى اميه است؛ زيرا اين فتنه، مانند شخص كورى است كه چيزى را نمى بيند و مانند تاريكى اى است كه چيزى را نشان نمى دهد. خداوند را قسم كه پس از من بنى اميه، بدترين صاحبان امرى خواهند بود كه بر شما مسلط مى شوند و كسى را در ميانتان راحت مى گذراند كه به آنان سودى برساند. هنگامى كه تمامى چيزهاى ترسناك دوران جاهلى بازگردد، آن موقع نه علامت و نشانه اى از هدايت است و نه خبرى انذار دهنده موجود است.(1)

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خوب مى دانستند كه امويان بالاتر از يك قبيله، چارچوبى فكرى هستند كه ذهنيت بدوى را نمايندگى مى كنند و اين موضوع با سنت مدنى پيامبر (ص) به تمامى متفاوت و ضد آن است. به ويژه بر اين عقيده بودند كه امويان سنت، فرهنگ و اصول جاهلى - بدوى شان را در لباس اسلام ادامه خواهند داد.

ص:476


1- (1) . نهج البلاغه، ص 121.

آن حضرت در اين زمينه، نماينده جاهلى - بدوى زمانه خويش يعنى معاويه را هم در اين چارچوب ارزيابى كردند و فرمودند:

كسانى كه خون خواهى عثمان را از من مى كنند مانند اين است كه از مادرى كه شيرش قطع شده طلب شير مى كنند و بدعتى مرده (عادت جاهلى) را مى خواهند زنده كنند.(1)

«يا بايد با او (معاويه) بجنگم يا به انكار چيزى برخيزم كه بر محمد نازل شده است.»(2)

تاكتيك معاويه براى حاكم كردن بدويت بر مدنيت

در مدنيت اسلامى كه پيامبر (ص) به ارمغان آورده بود، رهبرى اسلامى به عناوين دينى و سياسى از هم ديگر جدا نبود و علاوه بر موضوع رهبرى، وحدت دين و سياست در تمامى حوزه هاى زندگى حفظ مى شد. پيامبر (ص) هم در مورد مسائل مربوط به دنياى بيرونى افراد راهنمايى مى كردند و هم به تنظيم دنياى درونى و آخرت آنان مشغول بودند. آن حضرت همان گونه كه در مسجد پيشواى نمازگزاران بودند، در جبهه ها نيز رهبرى جنگ را بر عهده داشتند. غير از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سه خليفه اول نيز به رغم برخى نواقص، همين راه را ادامه دادند. اما حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن راه را به همان صورت و از جايى كه پيامبر (ص) تمام كرده بودند، ادامه داد. براى مثال، از خاندان اموى كه پيامبر (ص) هيچ جايگاهى در اداره جامعه بدان ها نمى دادند، در دوران خليفه اول، يزيد پسر بزرگ ابوسفيان و در دوران خليفه دوم برادر او يعنى معاويه به عنوان والى شام منصوب شدند؛ اما با خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان دوباره رهنمود رسول اكرم (ص) را عملى ساختند و

ص:477


1- (1) . نهج البلاغه، ص 57.
2- (2) . نهج البلاغه، ص 80.

امويان را از هسته اداره جامعه دور نگه داشتند؛ زيرا مى دانستند كه ماندن آنان بر سر قدرت، به احياى دوباره بدويت و گشايش راه سلطنت ختم مى شود و رهبرى اسلامى نيز دوپاره مى گردد. به همين دليل، تمامى راه هاى منتهى به سلطنت را بستند و هيچ فرصتى را براى كسانى كه خواهان باز كردن آن بودند، ندادند. اما موفقيت در اين راه به راحتى ميسر نبود؛ زيرا امويان در دوران هر سه خليفه اول، موقعيت خود را به شدت تحكيم بخشيده و دورتر از مركز خلافت، يعنى در شام، براى خود پايگاهى تقريباً مستحكم و خلل ناپذير ايجاد كرده بودند.

سلسله مراتب دولتى، به اين صورت است كه هنگام تغيير رئيس دولت و يا خليفه، مقامات بالا و والى ها نيز تغيير مى يابند و يا طى چند سال، به مناطق مختلفى فرستاده مى شوند. به ويژه در آن زمان كه خبرى از تكنولوژى نبود، ماندن درازمدت يك والى بر سر قدرت و در جايى دورتر از مركز، هرلحظه اين احتمال را به وجود مى آورد كه وى به ايجاد قدرتى جديد دست زند و دولتى تازه به وجود آورد. اين موضوع براى جامعه اسلامى آن دوره نيز مطرح بود. هر سه خليفه به غير از معاويه، تمامى والى ها را دو سال يك بار تغيير مى دادند و يا در مناطق گوناگون به كار مى گرفتند. اما چه حكمتى بود كه براى معاويه اين كار انجام نمى شد. حتى خليفه دوم كه نسبت به اين موضوعات حساسيت ويژه اى داشت، وقتى شكايت از اشتباهات و اقدامات غيراسلامى معاويه را نزد وى بردند، اين گونه پاسخ داد: «كارى با معاويه نداشته باشيد. او در حكم كسرى براى اين امت است!» بنابراين عمر ايرادى در تشبيه كردن معاويه به كسراى ملحد يا قيصر لائيك نمى ديد. طرفه اين كه خليفه دوم كه تمامى واليان و مأموران بلندمرتبه در برابرش ابا داشتند، اين گونه به حمايت از معاويه برمى خيزد، معاويه نيز جسارت يافت و براى پى ريزى سلطنت آينده خود ترسى به دل راه نداد. پس از به خلافت

ص:478

رساندن خليفه سوم نيز كه از خون خودشان بود، معاويه و امويان ديگر تمامى مراكز قدرت را به دست گرفتند و از دولت به عنوان ملك خود استفاده كردند.

بنابراين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از رسيدن به خلافت، بايد ابتدا اين ذهنيت را مى زدودند كه در طول ساليان دراز 25 ساله بر سر قدرت بود و مى خواست با تمام نيرو به جاى مدنيت اسلامى، فرهنگ قبيله اى و جاهلى خود را بنشاند. بنى اميه و طرف دارانشان كه از اين قصد امام خبر داشتند، از همان روزهاى اول خلافت شروع به سنگ اندازى نمودند. ازيك طرف، ناكثين جنگ جمل را به راه انداختند و از سوى ديگر، با بهانه كردن خون عثمان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را قاتل او معرفى نمودند و مردم را عليه ايشان تحريك كردند. گروه هاى صاحب نفوذ نيز كه نتوانستند به انتظارات خود توسط آن حضرت جامه عمل بپوشانند، جبهه ديگرى عليه ايشان ايجاد كردند. خلاصه قيامتى هرچند كوچك بر سر امام به راه انداختند.

حل مشكل كسانى كه از بيعت روى گرداندند و به جملى ها مشهور شدند، براى امام سخت نبود. كار سخت اين بود كه به مبارزه با امويان و معاويه برخيزد كه مى خواستند با لباس دين، بين دين و دنيا فاصله اندازند و لائيسيزم ابتدايى (نگاه قبيله اى بدوى) را احيا نمايند. اينان وقتى مى خواستند خلافت را با نام خلافت به دست گيرند، به هيچ وجه نمى خواستند آن خلافتى را كه مردم از سه خليفه اول در ذهن داشتند، ادامه دهند. خلافتى كه اينان به دنبالش بودند و تنها امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تنى چند از مسلمانان از آن آگاه بودند، خلافتى از نوع سلطنت بود. خلافتى كه امويان در فكرشان بود و آن را پنهان نگه مى داشتند، با آن تصورى كه مسلمانان آن زمان از خلافت داشتند، به كلى متفاوت و ضد هم بود. برخى از اين تفاوت ها عبارت اند از:

ص:479

1. تصور مسلمانان آن زمان از خلافت، خلافت نبوى بود؛ يعنى خلافتى كه تمثيل گر پيامبر (ص) باشد. اين نوع خلافت، دشمن ظلم و ستمگران بود؛ درحالى كه خلافت مورد نظر امويان، سلطنتى بود كه با ظلم پرورش يافته و نيرويش را از آن مى گرفت.

2. خلافتى كه اكثريت مسلمانان قائل بدان بودند (اگر فرض بر تعيين خلافت بر اساس انتخاب باشد)، خلافتى بر اساس شورا و انتخاب بود، ولى خلافت مورد تأكيد امويان، با تكيه بر استبداد، حيله و رشوه خوارى بود.

3. در نگاه مسلمانان آن دوره به خلافت (حتى در نگاه رؤسا)، حقوق، بالاتر از هر چيزى قرار داشت. فقط در خلافت موردنظر امويان، خليفه در جايگاهى بالاتر از حقوق و قانون قرار مى گرفت. تفاوت بين اين دو اين بود كه يكى دولت قانون و حقوق و ديگرى دولت امتياز بود.

4. خلافت در ديد مسلمانان آن زمان، وسيله اى براى تأمين سعادت دينى و دنيوى انسان ها بود؛ درصورتى كه خلافت از نگاه بنى اميه، چيزى به دين و دنياى مردم اضافه نمى كرد و خلافتى بود كه تنها با مسائل خودشان و اطرافيانشان سروكار داشت.

5. در نگاه مسلمانان آن دوره به خلافت، دولت وسيله اى بود كه دين بر آن سوار مى شد. برعكس در تصور امويان، دين وسيله اى براى سوار شدن دولت بود. در اولى دين، دولت را به كار مى گرفت ولى در دومى دولت دين را.

بنابراين در ديد مردمان آن دوره، به يكى «خلافت نبوى» و به ديگرى «خلافت سلطانى» گفته مى شد و مسلمانان هر چه كشيدند نيز از اين دو بود و هر چند در خيلى از مسائل با يك ديگر متفاوت بودند، در برابر "امامت و ولايت" موضعشان يكى شد. دشمنى يكى از درون و دشمنى آن ديگرى هم از درون و

ص:480

هم از بيرون بود؛ دشمنى يكى پنهانى و ديگرى آشكارا بود؛ به مانند دو سر قيچى بودند كه اگر يكى نبود، ديگرى قادر به اجراى كاركرد خود نبود. پس، اين دو در كنار هم قرار گرفتند و خواستند كه «ولايت» را از بين ببرند.

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدت شش ماه خلافت كردند. آن حضرت نيز مانند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جدش پيامبر (ص) با تمام قوا، بر واحد بودن رهبرى اسلامى تأكيد داشتند و هيچ فرصتى براى تبديل آن به سلطنت قائل نبود. اما حيله و دسيسه هاى امويان و نيز عافيت طلبى مسلمانان، تمام تلاش هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نقش بر آب كرد. آن ها ابتدا اطرافيان امام را جذب كردند و سپس حضرت را به صلح وادار نمودند. شايد اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح را نمى پذيرفتند، علاوه بر آن حضرت، معدود مسلمانان آگاه را نيز به نابودى مى كشاندند و از اسلام به غير از نامش ديگر چيزى باقى نمى ماند. به همين علت، امام با امضاى آتش بس موقت، به شرط اين كه بعد از مرگ معاويه خلافت به خودش و در صورت فوت امام، خلافت به برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار شود، از مقام خلافت كنار رفتند و قدرت را به معاويه سپردند.

امويان كه به سركردگى معاويه خلافت را به دست گرفته بودند، به منظور وسيله كردن دين براى سلطنت، ابتدا سياست را از ديانت جدا كردند. بعد نيز سياستى كه بى دين مانده بود، دين را تسليمش كردند. حال، تفكر لائيك روزگار ما نيز از آن روز به بعد، به عنوان بزرگ ترين تكيه گاه «سلطه» به ميان آمد و اولين مخترعان آن در تاريخ اسلام هم امويان و معاويه بودند.

نتيجه

دين متعالى اسلام به دو صورت در اختيار انسان ها قرار گرفت: يكى «اسلام مدنى» و به دست حضرت محمد (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وامام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:481

و ديگرى هم «اسلام بدوى» و به دست ابوسفيان، معاويه و يزيد. از آن روز به بعد، تمامى مسلمانان اين دو مسير را پيموده اند؛ امتحانشان را در اين دو مسير داده و جايگاهشان را هم از اين دو مسير مشخص نموده اند. كسانى كه از مسير سومى سخن مى گويند خود را فريفته اند زيرا، قرآن كريم نيز در همه جا صحبت از اين دو مسير مى كند: اسلام و كفر، حق و باطل، زيبا و زشت، راست و كج. طبيعت نيز از دو مسير به سير خود ادامه مى دهد: شب و روز، گرم و سرد، تلخ و شيرين، شادى و حزن و... به همين ترتيب، گروه ها و گروه بندى ها نيز به همين گونه است: آنانى كه در كنار اهل بيت (عليهم السلام) هستند و آنانى كه در مقابلشان ايستاده اند، آنانى كه تابع ولايت و امامت اند و آنانى كه به مقابله با آن پرداخته اند. براى اينان (كسانى كه مقابل اهل بيت (عليهم السلام) ايستاده اند) خواه مسير و خط خلافت ناميده شود و خواه خط سلطنت، هيچ فرقى ندارد، هر دو اين ها مسير و خطى هستند كه مقابل اهل بيت (عليهم السلام) قرار دارند.

«ولايت و امامت» نيز لازم بود كه از سه طريق با اينان به مبارزه بپردازد: عقل، شمشير و صلح. عقل و شمشير را امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شمشير را امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، و ديگر امامان و در رأس آن ها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز صلح را برگزيدند. «صلح» سلامت را، «عقل» غلبه را و «شمشير» عزت را به ارمغان آورد و باختى در ميان نبود. اما ميراثى كه از جبهه ديگر به جا ماند، «دعوا»، «مغلوبيت» و «ذلت» بود. اساساً فرق ايمان و كفر نيز به غيراز اين نبود. پس سلام بر كسانى كه عقلشان را با ولايت نيرو مى دهند، با شمشير، عزت را به ذلت ترجيح مى دهند و با صلح، سلامت را به اسلام و امت هديه مى دهند و آنانى كه با آن خورشيد، روشنى مى يابند!

ص:482

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايرانيان

اشاره

سيدمحمود سامانى

چكيده

مناسبات اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان، بنابه دلايل و موانعى، چندان گسترده نبود و وضعيت زمانى خاص، داشتن روابطى نزديك را ايجاب نمى كرد. بدين سبب و با وجود اين كه اصل رابطه مسلم است، در منابع، اطلاعات زيادى از مناسبات امامان نخستين با ايرانيان منعكس نشده است. از مباحث اساسى در تاريخ ايران دوره اسلامى، فرايند و چگونگى مناسبات هر يك از اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان است. در اين ميان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز دست كم براى مدت كوتاهى، به عنوان خليفه مسلمانان با ايرانيان نيز ارتباط داشته است كه چگونگى آن كمتر مورد توجه قرارگرفته است. مطالب و چارچوب اين مقال كه پس از كاوش بسيار در منابع مختلف فراهم شد، در چند محور: مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان تا پيش از خلافت، مناسبات با ايرانيان در عصر خلافت، مسأله خراج فسا و دارابگرد و عكس العمل ايرانيان در برابر سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تنظيم شده است. در اين پژوهش، سعى شده تا تصويرى در حد بضاعت، از مناسبات يكى از اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان ارائه شود و على رغم كاستى هايش، دريچه اى را براى ورود به بحث ها و پژوهش هاى جديد باز كند. پرسش فراروى اين است كه مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان چگونه بود؟ فرضيه مقاله آن است كه مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان محدود بوده است.

ص:483

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايران، ايرانيان، بيعت، كارگزاران، دارابگرد، طبرستان.

مقدمه

ابومحمد حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملقب به مجتبى، در روز پنجشنبه پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوره از حضرت زهرا (س) متولد شدند. مدت عمر آن حضرت 47 سال بود كه هفت سال آن با جدش رسول الله (ص)، سى سال با پدر بزرگوارش و ده سال نيز دوران امامت آن حضرت بود. مدت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حدودهفت ماه بود. سرانجام آن حضرت در 27 روز چهارشنبه در 28 صفر سال 50 هجرى بر اثر مسموميت به دست همسرش جُعده كه به تحريك معاويه صورت گرفت، به شهادت رسيدند و در بقيع به خاك سپرده شدند.(1)

معرفى ايرانيان
اشاره

مقصود از ايرانيان در اين مقاله، كسانى هستند كه در محدوده قلمرو ساسانيان در آستانه ظهور اسلام ساكن بودند.(2)

حسين مونس در كتاب اطلس تاريخ اسلام، محدوده جغرافيايى قلمرو ساسانى را هنگام ظهور اسلام چنين شناسانده است:

ص:484


1- (1) . نك: كلينى، الكافى، ج 1، ص 461؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 482-462؛ يدالله مقدسى، بازپژوهشى تاريخ ولادت و شهادت معصومان:، ص 246-287.
2- (2) . اطلس تاريخى ايران، زير نظر سيدحسين نصر، احمد مستوفى، عباس زرياب، تهران، دانشگاه تهران، 1350، نقشه شماره 8؛ از زمان شاپور دوم ساسانى تمام كرانه هاى غربى خليج فارس به اطاعت ايران در آمده بود قبايل ساكن بحرين و دسته اى از قبيله بكر بن وائل زير نفوذ مستقيم ايران بودند. حكومت بحرين بزرگ نيز زير نظر مستقيم ايران اداره مى شد. (تاريخ ايران كمبريج، ج 4، ص 129؛ تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 17-20؛ تمدن ايران ساسانى، ص 379؛ ايران در زمان ساسانيان، ص 650-655.

در آسياى شرق هنگام ظهور اسلام، ايرانيان ساسانى بر فلات ايران تا رود مرغاب در (شمال) شرق تسلط داشتند و مركز امپراتورى ايشان سرزمين عراق و پايتختشان شهر «مداين»، يا «تيسفون» واقع بركرانه دجله بود.(1)

ياقوت حموى در گزارشى، سرزمين عراق را دل ايرانشهر يعنى قلب سرزمين هاى مملكت فرس دانسته و نوشته است:

سرزمين فارس در قديم و قبل از اسلام، مابين نهر بلخ تا آذربايجان و ارمنستان تا فرات تا عمان و مكران تا كابل و طخارستان بوده است.(2)

البته برخى ايرانيان بنابه دلايلى، در شهرهاى تازه تأسيس عراق مانند كوفه و بصره ساكن شدند و با اهل بيت (عليهم السلام) در ارتباط بودند كه به آنان نيز در اين مقاله اشاره مى شود.

بايد يادآورى كرد كه بى ترديد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان ارتباط داشته اند؛ زيرا آن حضرت افزون بر حضور در عراق (به مدت بيش از پنج سال) كه ايرانيان بسيارى در آن ساكن بودند، در مدت خلافت كوتاه مدتشان نيز با ايرانيان ارتباط داشتند. در اين نوشتار، نخست از روابط امام با ايرانيان تا دوران خلافت سخن گفته خواهد شد و پس ازآن چگونگى ارتباط در عصر خلافت و درنهايت نيز درباره روابط آن حضرت تا شهادت مطالبى آورده مى شود.

الف) مناسبات تا پيش از خلافت
1. سفر امام به ايران

يكى از مطالبى كه درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايران در برخى منابع انعكاس يافته و پژوهش گران شيعى به شدت به آن ترديد دارند، سفر آن حضرت به منطقه

ص:485


1- (1) . حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام، ص 52.
2- (2) . ابو عبد الله ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، 289، ج 4، ص 227.

طبرستان در شمال ايران است. مطابق گزارشى، امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتح برخى از نقاط ايران شركت داشته اند. در اين باره، برخى تاريخ نگاران آورده اند:

عثمان بن عفان، سعيد بن عاص اموى را در سال 29 هجرى والى كوفه كرد. مرزبان توس به وى و به عبدالله بن عامر كُريز كه والى بصره بود، نامه نوشت و آن دو را به خراسان فراخواند. پس سعيد به جنگ طبرستان رفت. گويند كه حسن و حسين فرزندان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با وى بودند.(1)

ابونعيم اصفهانى نيز دراين باره مى نويسد:

حسن به عنوان رزمنده وارد اصفهان شد و از آنجا به عزم ملحق شدن به مبارزان جرجان (نزديك گرگان امروزى) عبور كرد.(2)

سهمى نيز چنين گزارشى را آورده است.(3) بايد گفت: در اين گزارش، به حركت اين دو امام از مدينه به كوفه اشاره نشده است. بلا ذرى (م 279 ق) بدون ذكر سند، با تعبير «فيما يقال» به اين سفر اشاره كرده، مى نويسد:

... پس سعيد بن عاص به جنگ طبرستان رفت. گويند كه حسن و حسين فرزندان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با وى بودند.(4)

طبرى (م 310 ق) نيز مى نويسد:

در سال سى، سعيد بن عاص با تنى چند از صحابه هم چون حسن و حسين، حذيفه بن يمان، مالك اشتر و... به همراه سپاهى از كوفه به قصد خراسان راه افتادند....

(5)

ص:486


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 92؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 333 ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 1096.
2- (2) . ابونعيم اصفهانى، ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 44، 47.
3- (3) . تاريخ جرجان، ص 46.
4- (4) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 330.
5- (5) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 323.

گزارش طبرى را تاريخ نگاران بعدى چون ابن اثير، ابن كثير و ابن خلدون با اندك تفاوت در عبارات نقل كرده اند. در اين گزارش، حنش بن مالك فردى مجهول و على بن مجاهد نيز كذاب و جاعل حديث و على بن محمد مدائنى نيز با عنوان شخصى معرفى شده است كه در نقل حديث قوى نيست.(1) گزارش سهمى نيز ترديدآميز است. وى مى نويسد: «از اصحاب پيامبر (ص) كه به جرجان آمده اند، حسين بن على، عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان هستند و گفته شده حسن بن على نيز آمده».(2) ضمن آن كه سخن سهمى مستند نيست و زمان حضور آنان نيز مشخص نشده است.

درباره سفر حسنين (عليهما السلام) به ايران، اولياء الله آملى و به تأسى از وى، مرعشى در صحت اين اخبار ترديد و آن ها را رد كرده اند. آملى با اشاره به شاخ و برگى كه به اين خبر در افواه عمومى و باورهاى اهالى مازندران داده شده، مى نويسد:

حضور حسنين در سپاه سعيد از دو جهت مردود است: نخست آن كه در سال شمارى زندگانى اين دو معصوم، اشاره اى به سفر آنان به طبرستان نشده است. ديگر آن كه حضور ايشان به همراه مالك اشتر نخعى كه به دشمنى با خليفه سوم مشهور بود در سپاه والى وى صحيح نيست.(3)

ضمن آن كه هيچ ارتباطى از اهالى مازندران با اين دو امام و احياناً اظهار ارادت به آن ها در اين دوران ثبت نشده است و در شمار ياران حسنين (عليهما السلام) نامى از طبرى ها نيست. از اين گذشته، صرف اين كه محمد بن جرير طبرى در شرح لشكركشى هاى سعيد به خراسان، از حضور آنان ياد كرده، به معناى همراهى نيست. علامه سيدجعفر

ص:487


1- (1) . رازى، كتاب الجرح و التعديل، ج 6، ص 116؛ تهذيب الكمال، ج 21، ص 118-119؛ نك: مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فتوحات خلفا، محسن رنجبر، ص 53 به بعد (مجله تاريخ در آيينه پژوهش، ج 2.)
2- (2) . تاريخ جرجان، ص 7.
3- (3) . تاريخ رويان و مازندران، ص 35.

مرتضى عاملى از پژوهش گران معاصر، پذيرش اين گونه گزارش ها درباره سفر حسنين (عليهما السلام) به ايران براى شركت در فتوحات را رد كرده است.(1) به نظر مى رسد نقل چنين اخبارى براى مشروعيت بخشيدن به اقدامات خلفا، ساخته شده باشد. جز اين مطلب ياد شده، از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايرانيان تا دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضور آن حضرت در عراق، اطلاعى در دست نيست.

2. اقامت در عراق

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شروع خلافت پدر بزرگوارش، همراه آن حضرت و پس از دفع غائله ناكثين (اصحاب جمل)، در كوفه مستقر شدند. در اين شهر تازه تأسيس، ايرانيان بسيارى ساكن بودند. بنابه گزارشى، تعداد موالى در كوفه بالغ بر بيست هزار نفر بود و آنان بازار شهر را در اختيار داشتند. اينان به عنوان بخشى از مسلمانان، در تحولات سياسى - اجتماعى عصر خلافت اميرمؤمنان نقش داشتند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقايسه با خلفاى پيشين، ارتباط نزديك و بسيار محبت آميزى با موالى و ايرانيان برقرار كردند.(2)

آن حضرت با اصلاحات اجتماعى و مساوات نژادى، بذر دوستى اهل بيت (عليهم السلام) را در دل آنان افكند؛ چنان كه برخى همانند ميثم تمار كه آزادكرده آن حضرت بود، به مقام مصاحبت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست يافت. نمونه ديگر آن رشيد هجرى از ياران نزديك و بلندمرتبه حضرت بود. او در دين دارى به جايى رسيد كه از برگزيدگان شيعه گرديد. وى جان خود را در راه دفاع

ص:488


1- (1) . الحياه السياسيه للامام الحسن، ص 117.
2- (2) . ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، الغارات، ج 2 ص 499؛ وقعه صفين، ص 14.

و حمايت از اهل بيت (عليهم السلام) گذاشت و به دستور زياد بن ابيه در كوفه مُثله گرديد و به دار كشيده شد.(1)

حضور موالى (ايرانيان) در كوفه، در زمان فتوحات مسلمانان و پس از آن، روند سريعى يافت؛ به گونه اى كه در زمان حكومت معاويه (40-60 ق) جمعيت آنان بالغ بر بيست هزار نفر گرديد.(2) گويند هنگامى كه معاويه از فزونى آنان آگاهى يافت، وحشت زده شد و قصد كشتن آنان را داشت اما با مشورت احنف بن قيس از بزرگان قبيله بنى تميم از اين تصميم منصرف شد.(3)

موالى در كوفه كنار منبر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نشستند. و افرادى از بزرگان عرب، مانند اشعث بن قيس كندى كه تعصب خاص عربى گرى داشتند، به حضور موالى و حمرا (ايرانيان) در اطراف اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعتراض مى كردند. و از اين كه موقعيت اشراف قبايل با آنان برابر شده، خشمگين بودند.(4)

اشعث مى گفت:

اى اميرالمؤمنين، اين سرخ رويان (ايرانيان) جلو روى تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اين ها را نمى گيرى.

سپس خشمگينانه گفت:

«امروز نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است!»

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى كنند و آن ها (موالى و ايرانيان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى نمايند و آن گاه از من مى خواهند كه آن ها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم. قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد، از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود: «به خدا

ص:489


1- (1) . همان، ص 327.
2- (2) . الحياه الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 87.
3- (3) . ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 3، ص 361.
4- (4) . نك: مردم شناسى كوفه، مجله مشكواه، ش 53.

هم چنان كه در ابتدا شما، ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، در آينده ايرانيان به خاطر اسلام شما را با شمشير خواهند زد».(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار پدر بزرگوارش با ايرانيان ساكن در كوفه ارتباط داشتند، نيز در مسير صفين در مناطق ايرانى نشين همانند مداين و شهر انبار، توقف كردند و با ايرانيان ديدار نمودند. گزارش هايى نيز از هداياى دهقانان به امام رسيده است. بنابه نقل هيثم بن عدى از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، وى درباره نيازهاى برخى دهقانان(2) ايرانى در عراق با اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صحبت كرد. آن حضرت پس از حل مشكل دهقانان ايرانى، از پذيرش چهل هزار درهم به عنوان قدردانى خوددارى كرد و فرمود:

انا قوم لانأخذ على معروف ثمناً؛

ما خاندان به خاطر نيكى كه انجام مى دهيم، بها و پولى دريافت نمى كنيم.(3)

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ضمن تماس با مردم عراق، با گروهى از دهقانان اهل سواد(4)

روبه رو شدند كه قبل از فتح اين سرزمين زير سلطه خاندان كسرا بودند. اينان پس از استقرار آن حضرت در كوفه كه در پى نبرد جمل صورت گرفت، براى تهنيت نزد آن حضرت آمده بودند و چون تعداد ايشان زياد بود، به دستور امام، نماينده و سخن گويى به نام «نرسا» تعيين كردند. طى گفت گوهايى كه آنان با اميرمؤمنان داشتند، امام پرسيدند كه چند نفر از خاندان كسرا، بر ايشان حكومت

ص:490


1- (1) . ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، الغارات، ص 341، نك: مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 14، ص 129.
2- (2) . دهاقين جمع دهقان كه معرب دهگان است و معناى آن كدخدا است نه كشاورز عادى، رئيس روستا، بازرگان، بزرگ ده را نيز دقان گويند. (فرهنگ ابجدى، عربى، ص 400).
3- (3) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق محمودى، ج 2 ص 53.
4- (4) . نك: وقعه صفين، ص 12-14؛ احمد بن داود دينورى، الاخبار الطوال، ص 154؛ رجل من عظماء دهاقين العراق يسمى نرسى؛ نك: فروغ ولايت، ص 475-476.

داشته اند. پاسخ دادند: 32 پادشاه. آن حضرت از سيرت و روش حكومتى آنان پرسيدند. نرسا گفت: «روش آن ها در كارهاى بزرگ يكسان بود تا اين كه خسرو پسر هرمز (خسروپرويز) به پادشاهى رسيد و به جمع مال و ثروت پرداخت و بر خلاف پيشينيان ما رفتار كرد. آنچه مال مردم بود ويران نمود و آنچه را مال خود بود آباد كرد و چندان مردم را خوار نمود و ايرانيان را زير فشار گذاشت كه بر وى شوريدند و به قتلش رساندند...» امام پس از شنيدن پاسخ آنان، خطاب به اين دسته از ايرانى ها فرمودند:

خدا به حق انسان ها را آفريد و از هر انسانى جز عمل به حق راضى نيست. در سلطنت الهى، مايۀ تذكرى است از آنچه خداوند عطا كرده و آن اين كه مملكت بدون تدبير قوام ندارد و حتماً بايد حكومتى برپا باشد و كارها در صورتى وحدت مى پذيرد كه متأخران به گذشتگان بد نگويند. پس هرگاه افراد متأخر به گذشتگان بد گفتند و با روش نيكوى آنان مخالفت ورزيدند، هم خود را نابود كردند و هم ديگران را.

آن گاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگ آنان «نرسا» را بر خودشان امير كرد.(1) اين ديدار نشانه توجه ايرانيان به خيرخواهى خليفه مسلمانان بود.

به نقل ابن اعثم، هنگامى كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ساباط مداين رسيدند، طايفه اى از دهقانان نزد آن حضرت آمدند و حاجات خويش را عرضه داشتند. پس اميرمؤمنان ارباب حاجات را بنواخت و از آن جا حركت كرده، به موضعى فرود آمدند كه آن جا كوشك ها و سراهاى كسرا بود.(2)

بنابه گزارش يعقوبى، امام در مسير صفين به مداين وارد شدند:

«فلقيه الدهاقين بالهدايا»؛ دهقانان هدايايى نزد آن حضرت آوردند

. «فردها و قال نحن أغنى منكم بحقّ أحق بأن نفيض عليكم»؛

ص:491


1- (1) . نهج السعاده، ج 1، ص 467 ش 134؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 32، ص 358.
2- (2) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى، ص 501.

آن حضرت نپذيرفتند و چون از علت امتناع پرسيده شد فرمودند: ما سزاوارتر به دادن هديه بر شما هستيم و بى نياز از شما.(1)

امام در مداين (پايتخت ساسانيان) به مشاهده تاق كسرا پرداختند و نماز خواندند. آن گاه به يكى از فرماندهانش به نام حارث همدانى فرمان دادند تا مردم مداين را براى شركت در نبرد با معاويه فرا بخواند. او با صداى رسا اعلام كرد: «هركس براى رفتن به جنگ آماده است در نماز عصر اميرمؤمنان حاضر شود.» با اعلام آمادگى اهل مداين، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود شهر را ترك كردند، اما عدى بن حاتم طايى را براى بسيج نيرو نگاه داشتند و او طى سه روز با هشتصد نفر به امام پيوست. پسرش يزيد بن عدى نيز پس از او با چهارصد نفر از اهل مداين به آن حضرت پيوست.(2)

استقبال مردم انبار از اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از ديگر مواردى است كه مى توان در عصر خلافت آن حضرت بدان اشاره كرد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 36 هجرى، هنگام عزيمت به جنگ صفين، دو روز در انبار اقامت فرمود.(3) در آن جا دهقانان ايرانى «بنوخوش نوشك» (شربت پاك)(4)

از ايشان استقبال كردند و از مركب هايشان پياده شدند و در ركابش شروع به دويدن كردند. اميرمؤمنان به آن ها فرمود: «اين چهارپايان را كه آورده ايد براى چيست و از اين كار كه مى كنيد (پياده شده ايد و مى دويد) چه قصدى داريد؟» گفتند: «رسم و عادت ما اين است كه بدين وسيله فرمان روايان خود را بزرگ مى داريم و آن ها را احترام مى كنيم. اما

ص:492


1- (1) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 130.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 202.
3- (3) . وقعه صفين، ص 143-144؛ احمد بن داود دينورى، الاخبار الطوال، 167.
4- (4) . و كان فى مدينة الأنبار دهاقين من الفرس يدعون بنو «خوش نوشك» أى الشراب الطيب، فاستقبلوه ببراذينهم (بغالهم) موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 5، ص 92.

اين چارپايان پيشكش براى شماست. براى شما و مسلمانان غذا آماده كرده و براى چارپايان هم علوفه بسيار فراهم آورده ايم.» آن حضرت فرمود: «اين كه مى گوييد رسم شماست كه فرمان روايان را اين گونه احترام كنيد؛ به خدا سوگند دويدن شما براى فرمان روايان سودى ندارد، فقط شما خود را به زحمت مى اندازيد. ديگر اين گونه برخورد نكنيد! اما اگر دوست داريد چارپايان را از شما بگيريم، ما آن ها را به حساب خراجتان از شما مى پذيريم. خوراكى هم كه براى ما تهيه كرده ايد، خوش نداريم كه چيزى از مال شما را جز با پرداخت بهاى آن بخوريم.» گفتند: «اى اميرمؤمنان، ما آن را ارزيابى مى كنيم و سپس بهايش را خواهيم گرفت.» فرمود: «اگر بهايش را معلوم نكنيد ما به همان آذوقه اى كه خود داريم اكتفا مى كنيم.» گفتند: «اى اميرمؤمنان، ما مولايان، صاحب اختياران و خواجگانى نام دار از اعراب داريم؛ آيا ما را از اين كه به ايشان پيشكش دهيم و آنان را از اين كه چيزى از ما بپذيرند نيز منع مى كنيد؟» فرمود: «همه اعراب دوست داران شما هستند، اما به هيچ يك از مسلمانان روا نيست كه پيشكش شما را بپذيرند و اگر كسى چيزى از شما به زور غصب كند، به ما خبر دهيد.» آن گاه به راه خود ادامه دادند.(1)

در گزارش ديگر آمده است:

با ورود امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهر انبار، اهل آن استقبال گرمى از آن حضرت به عمل آورده، هدايا نزول و علوفه آوردند و اسباب نيكو پيش كشيدند. اميرمؤمنان پرسيد: «اين اسباب و اطعمه را چرا آورده ايد؟» گفتند: «ما را عادت چنين رفته است كه اميران و بزرگان را از اين جنس خدمت كارى ها مى كنيم و طعام ها و هديه ها نثار مى سازيم، اين است كه پيش

ص:493


1- (1) . وقعه صفين، ص 144؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 32، ص 423.

اميرمؤمنان آورده ايم.» حضرت فرمود: «اسباب قبول مى كنم، به شرط آن كه بهاى آن از اخراج شما محسوب داريم و طعام ها را بها بدهيم.» گفتند: «نيكو نباشد كه ما بهاى طعام بستانيم؛ اگر اميرالمؤمنين به وجه نزل قبول نمى فرمايد، ما را در لشكر اميرمؤمنان آشنايان و دوستان است، دستور فرمايد تا اين طعام ها نزديك ايشان فرستيم.» فرمود: «چنان كنيد؛ چه شما را از آن كه دوستان خويشتن را به طعام مراعات كنيد، منعى نيست ليكن اگر كسى كه از خدمت كاران من از شما چيزى خواهد اندك و بسيار، مرا اعلام دهيد.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو روز در انبار توقف كردند و پس از آن به سمت صفين حركت نمودند.(2)

ابوالهياج عبدالله بن ابى سفيان گزارش كرده است:

دهقانى از دهقانان سواد، بردى (لباس) به من داد و مانند آن را به يكى از حسنين (عليهما السلام) اهدا كرد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روز جمعه براى ايراد خطبه در مداين ايستاد. در اين هنگام دو برد را بر تن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشاهده كرد. مرا نزد آن دو فرستاد و گفت: «اين برد چيست ؟» حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «دهقانى از دهقان هاى سواد عراق آن را به ما هديه داده است.» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را گرفته، در بيت المال قرار داند.(3)

چون بر اين باور بودند كه مسلمانان نيازمندتر به اين بردها هستند و نياز عمومى بر نياز فرزندانش مقدم است.

ص:494


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 510.
2- (2) . ابوعبد الله ياقوت حموى، معجم البلدان، 1، ص 257؛ وقعه صفين، ص 143-144؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 203؛ احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 2، ص 555؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 478؛ المعيار و الموازنه، 133. انبار در ده فرسنگى بغداد شهرى است كه فارسيان آن را فيروز شاپور اول نام نهاده بودند. گويا از اين رو به انبار شهرت يافت كه انبارهاى جو و گندم در آن قرار داشتند. برخى نيز عقيده دارند كه چون بخت النّصر (پادشاه بابل)، اسراى عرب را در آن جمع آورى (انبار) انبار كرده بود بدين نام معروف گرديد.
3- (3) . تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 478.

اين گونه گزارش ها، حاكى از شناخت برخى ايرانيان از اهل بيت (عليهم السلام) و مناسبات با ايشان است.

بنابه نوشته ابن شهرآشوب، مجوس (زردشتيان) و غيرمسلمانان عراق، روز نوروز جام هاى طلايى كه در آن شكر بود، به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هديه دادند. حضرت شكرها را در ميان ياران خود تقسيم كردند و آن ها را جزو جزيه ايشان حساب نمودند دهقانى جامه اى كه از طلا بافته شده بود براى حضرت فرستاد. عمرو بن حريث آن را از وى به چهار هزار درهم خريد تا پول آن را زمان دريافت عطا بپردازد.(1) گفتنى است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با پدر بزرگوارشان در اين سفرها همراه بودند.

ب) مناسبات در عصر خلافت:
اشاره

عصر خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار كوتاه مدت و حدود شش يا هفت ماه بيش تر (21 رمضان سال 40 ربيع الاول 41 ق) به طول نينجاميد.(2) در واقع اين دوره، امتداد زمان خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ زيرا در نحوه اداره جامعه اسلامى، تغيير عمده اى حاصل نشد و همان كارگزاران پيشين آن حضرت بر سر كار بودند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واليان پدر بزرگوارش را ابقا كردند.(3)

برخى از اين كارگزاران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا پس از تثبيت قدرت معاويه، بر سر كار بودند و معاويه آنان را بركنار كرد. اينان بودند كه از مردم براى امام بيعت گرفتند؛ چنان كه مردم فارس به وسيله استاندارش، زياد بن عبيدالله ثقفى با آن

ص:495


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 111.
2- (2) . ابن عبد ربه اين مدت را هفت ماه و هفت و روز دانسته است. (العقد الفريد، ج 5، ص 110).
3- (3) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 9، اعيان الشيعه، ج 1، ص 567؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 54؛ قرشى، حيات الحسن، ج 2، ص 38.

حضرت بيعت كردند. بصره و مداين و سرتاسر عراق نيز با كوفه در بيعت آن حضرت هماهنگ گشتند. حجاز و يمن نيز به دست فرمانده بزرگ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جارية بن قدامه تميمى بيعت كردند. افزون بر اين ها، هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين مناطق مى زيست بيعت او را پذيرفت.(1) آخرين كارگزار امام بر بصره، ابوالأسود دوئلى بود. وى از ياران و شيعيان برجسته آن حضرت به شمار مى آمد و قبلاً نيز مسئوليت هايى را بر عهده داشت.(2) وى از بصريان براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت گرفت. برخى ابوالأسود را ايرانى دانسته اند اما دلايل قانع كننده اى دراين باره وجود ندارد. گفتنى است بخش اعظمى از ايران در آن زمان از طريق بصره اداره مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين دوره با توجه به گرفتارى هايى كه معاويه براى آن حضرت به وجود آورده بود، همانند پدر بزرگوارش نتوانست توجه خود را به خارج از عراق از جمله ايران معطوف سازد. مهم ترين دل مشغولى امام در اين دوره، دفع توطئه معاويه بود. جريان تجهيز نيرو براى مقابله با شاميان و جريان صلح آن حضرت با معاويه، ديگر مسائل را تحت الشعاع قرار داده بود. ازاين رو در منابع، از مناسبات آن حضرت با ايرانيان در زمان خلافتش، گزارش چندانى وجود ندارد جز اين كه برخى آورده اند: «حمرا (ايرانيان) در جريان فراخوانى نيرو براى مقابله با معاويه، از آن حضرت، حمايت كردند».(3)

بى شك موالى و ايرانيان تازه مسلمان ساكن كوفه و ديگر شهرهاى عراق، در تحولات سياسى - نظامى،

ص:496


1- (1) . آل ياسين، صلح امام حسن، ص 85.
2- (2) . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى، ج 22، ص 301؛ كه او كاتب ابن عباس بود.
3- (3) . همان، ص 73

همانند ديگر مسلمانان نقش داشته اند و شركت آنان در نبردها به همراه اربابان عرب خود پذيرفتنى است.

آن حضرت در ماجراى صلح، در مسير حركت براى رويارويى با معاويه، در مداين، پايتخت اشكانيان و ساسانيان، حضور يافتند.(1) زيرا آن حضرت در ساباط توسط فردى خارجى به نام جراح بن سنان اسدى مجروح گرديدند؛ لذا براى بهبود نزد كارگزارش در مداين، سعد بن مسعود ثقفى رفتند.(2) ايرانيان اين بخش از قلمرو اسلامى - چه در اين سفر و چه در دوران اقامت حسنين (عليهما السلام) در دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كوفه، آن حضرات را از نزديك ديده و بى ترديد، در تمايل و ابراز محبت آنان به اهل بيت (عليهم السلام) مؤثر بوده است.

خراج فسا و دارابگرد

خراج دو شهر فسا و دارابگرد در استان فارس از ديگر نكاتى است كه مى توان آن را به ايران و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرتبط دانست. مطابق برخى گزارش هاى تاريخى، يكى از شروط صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه، گنجاندن خراج فسا و دارابگرد بود؛(3) اين در حالى كه مطابق برخى منابع، اين شرط را همانند برخى شروط ديگر صلح نامه، نماينده امام عبيدالله بن نوفل افزوده و معاويه آن را پذيرفته.(4)

به نقل بلا ذرى، معاويه براى قبولاندن صلح به امام، چنين مطرح كرد كه حاضر است سالانه

ص:497


1- (1) . ابو مخنف، مقتل الحسين، ص 268؛ شريف مرتضى، تنزيه الانبياء، ص 222؛ اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، ج 2، ص 62. خطيب بغدادى، شرح حال هفت نفر از امامان شيعه را كه گذارشان به مداين يا بغداد افتاده را آورده است. (نك: تاريخ بغداد)
2- (2) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 150.
3- (3) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 290؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 405؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 648.
4- (4) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 290-292.

علاوه بر يك ميليون درهم، خراج فسا و دارابگرد را نيز در اختيار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار دهد.(1) بعدها تاريخ نگاران مغرض يا ناآگاه، آن را به عنوان يكى از مواد صلح نامه نقل كردند.(2) زهرى از وابستگان دربار هشام بن عبدالملك، از مصادر اصلى تحريف مواد صلح نامه است كه اساس آن را تنها شرايط مالى و گرفتن خراج اهواز و دارابگرد ذكر كرده است. شاهد ديگر بطلان پيشنهاد خراج دارابگرد،(3) اين است كه پس از صلح، سليمان بن صرد خزاعى در اعتراض به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت كه چرا سهمى براى خود در عطا قرار نداده است.(4)

ج) مناسبات پس از خلافت تا شهادت

ارتباط امام با ايرانيان در اين زمان، مستلزم آگاهى از وضعيت شيعه(5) از سال 41 تا 49 هجرى است. با سيطره معاويه بر جهان اسلام، او حكومتى پادشاهى بر اساس امپراتورى روم و ايران و به دور از سنت هاى اسلامى (و بازگشت به آداب و رسوم جاهلى) به وجود آورد. معاويه با ظاهرى دين مدارانه، آن را به صورت ابزارى براى سلطه و سركوب اجتماعى و استثمار و وحشت نظامى به كار برد.

(6)

ص:498


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 41-42.
2- (2) . نك: احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 158؛ جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 99-100؛ عطاردى عزيز الله، مسند المجتبى، ص 278؛ مادلونگ، جانشينى محمد، ص 448.
3- (3) . اكنون در ورودى شهر داراب تابلويى با عنوان "به شهر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خوش آمديد" نصب شده است ؟!!.
4- (4) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 46؛ محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 163.
5- (5) . همان، ص 167.
6- (6) . مادلونگ، جانشينى محمد، ص 447

در اين دوره، شيعيان در رنج و بلاى شديدى گرفتار آمدند؛ زيرا معاويه در بخش نامه اى به حاكامان خود نوشت: «هركس از دوستان على و اهل بيت (عليهم السلام) بود، نام او را از دفاتر كارمندان دولتى حذف و حقوق و مزاياى آنان را قطع كنيد؛ خانه اش را خراب نمايند و آنان را عقوبت كرده، ذليل و ناتوان سازيد.»(1) در پى چنين سياستى، برخى شيعيان از كوفه تبعيد شدند و گروهى از شاميان جانشين آنان گرديدند.

در اين دوره، هرچند احساسات و عواطف شيعيان از مرحله مبارزات پنهان كه از آن به آتش زير خاكستر تعبير مى شود فراتر مى رفت، از نگاه امام، نهضت تشيع هنوز براى فعاليت آشكار آماده نبود؛ زيرا معاويه از عواطف قوى شيعيان در بخش هايى از حجاز و عراق به ويژه مردم كوفه كاملاً آگاه بود؛ ازاين رو، به اقداماتى پيش گيرانه دست زد؛ چنان كه برخلاف صلح نامه و براى جلوگيرى از هرگونه قيامى، از روش هاى گوناگونى استفاده كرد، مانند جابه جايى جمعيت و تبعيد هواداران اهل بيت (عليهم السلام).(2) شدت عمل معاويه در برخورد با شيعيان و هوادران امام در اين دوره، موجب گرديد تا آن حضرت، به طور پنهانى، هدايت شيعيان را از مدينه بر عهده گيرد.

امام در مدتى كه در مدينه بودند، گاهى با شيعيان و هوادارانش كه از كوفه براى انجام دادن حج مى آمدند، ديدار مى كردند. طبيعى است كه آن ها حضرت را به عنوان امام خود پذيرفته، در كار دين دارى خود از ايشان بهره مى بردند.

(3)

ص:499


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15-16؛ مقدسى، البدأ و التاريخ، ج 6، ص؛ 5؛ اصغر منتظر القائم، تاريخ امامت، ص 106.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 14
3- (3) . جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 167

در گزارشى آمده است: برخى بزرگان هوادار اهل بيت (عليهم السلام)، در كوفه جلسات مخفى داشتند و با مدينه در ارتباط بودند.(1) در اين دوره، از ارتباط ايرانيان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اخبارى در دست نداريم؛ جز آن كه برخى از ايرانيان واكنش هايى بر ضد امويان و در حمايت از اهل بيت (عليهم السلام) انجام دادند كه بدان ها اشاره مى شود.

عكس العمل ايرانيان در برابر سبّ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

سب و لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اقدامات ناشايست و بدعت هاى معاويه در دوران خلافتش، بود. او و ديگر امويان، براى رسيدن به اهداف خود، تمام راه هاى ممكن را طى كرده، از تمام امكانات خود بهره مى گرفتند. بعد فرهنگى، از راه هاى ممكن مؤثر براى اين كار بود؛ ازاين رو، آنان از كانال فرهنگى وارد شدند و ضمن تلاش براى انتشار فضايل عثمان و ديگر خلفا، به سب و لعن اميرمؤمنان و تحميل آن بر تمام جهان اسلام پرداختند.

معاويه جمله «خداوندا ابوتراب از دين تو منحرف شده و راه تو را بسته و مسدود كرده است پس او را سخت لعن كن و به عذابى دردناك گرفتار ساز را بر تمام عالم اسلامى نوشت و كارگزارنش تا دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101 ق) به اين بخشنامه استناد مى كردند.(2) بنا به نوشته مسعودى، معاويه مى خواست اين رسم را به صورت يك سنت درآورد؛ سنتى كه همه چيز و همه جا را بپوشاند و مردمان با آن زندگى كنند و جزيى از عقيده و دين ايشان باشد و با آن پير شوند سپس با آن از دنيا بروند.(3)

ازاين رو، در تمام مدت نزديك

ص:500


1- (1) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 144.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56-57.
3- (3) . ابو الحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 33.

يك قرن حكومت آنان، در اقصى نقاط امپراتورى اسلامى به عنوان يك دستورالعمل حكومتى بود و در اجتماعات مسلمانان به ويژه در نماز جمعه به سب آن حضرت اقدام مى كردند.

سياست بنى اميه، سلطه بر مسلمانان بود. آنان براى رسيدن به مقاصد خود، سعى مى كردند چهره شاخص اهل بيت (عليهم السلام) را مخدوش جلوه دهند و فضايل وارد شده در سخنان رسول خدا (ص) را بپوشانند تا راحت تر بر مقدرات امت اسلامى چيره شوند. غالب مردم نيز كه شناخت درستى از اهل بيت (عليهم السلام) نداشتند، تحت تأثير تبليغات زهرآگين امويان و كارگزاران ايشان و ترس از آن ها قرار گرفتند و سب امام را براى مدتى طولانى نهادينه كردند.

گويند گروهى از بنى اميه به معاويه گفتند: «تو به آرزويت رسيدى؛ چه بهتر كه ديگر دست از لعن على بردارى!» معاويه پاسخ داد: «نه به خدا سوگند دست برنمى دارم تا بر آن كودكان بزرگ شوند و بزرگان پير گردند و سرانجام هيچ گوينده اى فضيلتى را از او ياد نكند!»(1)

بنابه گزارش برخى تاريخ نگاران، چون عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101 ق)، لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر منابر منع كرد، برخى شهرها در ايران مقاومت كردند؛ زيرا آنان به تسنن افراطى يا ناصبى گرى شهرت داشتند.(2)

ياقوت حموى در مورد گستره عمل سب و لعن بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مى نويسد:

على بن ابى طالب بر منابر در شرق و غرب لعن مى شد و تنها يك شهر از اين عمل سر باز زد. سيستان تنها شهرى بود كه جز يك بار بر منابر آن اميرمؤمنان لعن نشد. مردمان آن ديار در عهدنامه خودشان با مأموران دولتى

ص:501


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57
2- (2) . نك: رسول جعفريان، مقالات تاريخى، دفتر دوم، ص 304 به بعد كه در آن به مواردى از افراطگرايى و ناصبى گرى مردم اصفهان در سده هاى نخستين هجرى اشاره كرده است.

اموى، عهد بستند كه كسى در سرزمين آنان مورد لعن قرار نگيرد... كدام شرافتى از اين برتر و بزرگ تر كه آنان از لعن برادر رسول خدا (ص) خوددارى كردند با اين كه بر منابر حرمين يعنى مكه و مدينه اين كار صورت مى گرفت.(1)

سب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در پاره اى از نقاط ايران اعتراض هايى را برانگيخت. در منابع، گزارش هايى از خوددارى برخى شهرها از اين كار ناشايست وجود دارد كه بدان ها اشاره مى شود:

از شهرهاى ايران كه زير بار سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرفتند مى توان از غور، قزوين و خوارزم ياد كرد. گويند اهل غور هرگز به دستور معاويه و ديگر امويان داير بر سب و لعن اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گردن ننهادند. در گزارشى آمده در زمان بنى اميه در تمام سرزمى هاى اسلامى بر سر منبر، اهل خاندان رسالت را لعنت كردند مگر غور كه واليان بنى اميه بدان ولايت راه نيافتند.(2)

در قزوين يكى از عمال اموى (از كارگزاران خالد بن عبدالله قسرى، حاكم عراق) بر منبر، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را لعن كرد. در پى آن فردى به نام حبيش بن عبدالله برخاست و شمشير كشيد و عامل را بر منبر كشت. به دنبال آن لعن آن حضرت در آن شهر قطع شد.(3) اهل قزوين تا رسميت يافتن تشيع در ايران عهد صفويه (ح 1135 907 ق) از شهرهاى مشهور سنى نشين محسوب مى شدند.

خوارزم نيز از جمله ولاياتى بود كه مردم آن ننگ سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را برنتافتند. بنابه خبرى، «جمله جهان عوام، كالانعام متقلد اين بدعت گشته بودند؛ مگر در خوارزم كه تحمل اهانت نكردند و اين عار بر خود برنگرفتند».(4)

البته

ص:502


1- (1) . ابوعبدالله، ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 3، ص 190.
2- (2) . روضات الجنات، ص 258.
3- (3) . مختصر كتاب البلدان، ص 284؛ رافعى، التدوين، ص 53؛ تاريخ سياسى شيعيان، ص 56.
4- (4) . تاريخ رويان، ص 52.

دورى خوارزم و غور از مركز خلافت اموى و عدم دست رسى آسان حاكمان بنى اميه به مخالفان خلفا، عامل مهمى در حركات جسورانه هوادار اهل بيت در آن مناطق بود، در حالى كه تبليغات منفى معاويه و جانشينانش بر ضد اهل بيت آن چنان ريشه دوانيده بود كه جزو باور مردم شده بود.

شايد نخستين اعتراض به اين عمل زشت در كوفه صورت گرفت كه در فاصله اندكى از شهادت اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارگزاران معاويه چون مغيره بن شعبه و پس از او زياد بن ابيه به سب و لعن امام مى پرداختند. برخى از شيعيان و شيفتگان آن حضرت كه تحمل ناسزاگويى به آن حضرت را برنمى تافتند، در برابر آن موضع مى گرفتند كه تاوان سنگين آن را نيز پرداختند. شهادت حجر بن عدى يك نمونه از آن هاست.(1)

نتيجه

1. در عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ايران هنوز كانون هاى شيعه پديد نيامده بود و اغلب شيعيان در عراق به ويژه در كوفه متمركز بودند و با امام ارتباط داشتند.

2. تنها گزارشى كه در قبل از خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان آن را با ايران مرتبط دانست، سفر آن حضرت به ايران است كه نه تنها مشهور نيست بلكه خدشه پذير نيز هست.

3. كارگزاران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر ايرانيان همان كارگزاران پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

4. معاويه پس از تثبيت قدرت خود، فشار زيادى را بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش وارد مى ساخت. ازاين رو روابط امام با پيروانش در تنگناى شديدى قرار گرفت.

ص:503


1- (1) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، 160-161.
منابع

1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، به كوشش اعلمى، بيروت: 1415 ق.

2. ابن ابى حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعديل، دائره المعارف العثمانيه، بيروت: دارالفكر، 1372.

3. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، به كوشش عبدالله قاضى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407 ق.

4. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد (م 808)، تاريخ ابن خلدون، تحقيق خليل شحادة، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم، 1408 ق.

5. احمد بن ابى يعقوب (م 284 ق) تاريخ يعقوبى، قم: اهل بيت (عليهم السلام).

6. احمد بن عبد ربه، العقد الفريد، به كوشش ابراهيم الابيارى و عمر تدمرى، بيروت: دارالكتاب العربى، بى تا.

7. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.

8. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ناشر: بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

9. بغدادى، ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دارصادر، 1995 م.

10. بلاذرى، أبوالحسن أحمد بن يحيى، فتوح البلدان، بيروت: دار و مكتبة الهلال، 1988 م.

11. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر (م 279)، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت: دارالفكر، چاپ اول، 1417 ق.

12. تاريخ جرجان، سهمى، به اهتمام محمد عبد المعين خان، بيروت، عالم الكتب، 1407.

13. تاريخ رويان، تصحيح منوچهر ستوده، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348

ص:504

14. تركمن آذرى، پروين، شيعيان تاريخ سياسى شيعيان اثنى عشرى در ايران، تهران: مؤسسه شيعه شناسى، 1383.

15. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، قم: دارالكتاب، 1410 ق.

16. جعفريان، رسول، حيات فكرى سياسى امام شيعه، چاپ دوم، قم: انصاريان، 1377.

17. حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، انتشارات سازمان جغرافيايى نيروهاى مسلح، 1385 ش.

18. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت: دارالكتاب العربى.

19. رافعى، تصحيح عزيزالله عطاردى، التدوين فى اخبار قزوين، بيروت: دارالكتب العلميه

20. رنجبر، محسن، مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فتوحات خلفا، مجله تاريخ در آيينه پژوهش.

21. زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران، ج 2، تهران: اميركبير، 1373 ش.

22. شريف قرشى، باقر، حياة الإمام الحسن بن على، بيروت: دارالبلاغة، 1413 ق.

23. شيخ كلينى، كافى، تهران، اسلاميه، 1362 ش.

24. شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

25. طبرى، أبوجعفر محمد بن جرير (م 310)، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، چاپ دوم، 1387.

26. عطاردى، عزيزالله، مسند الإمام المجتبى، تهران: عطارد، بى تا.

27. علامه مجلسى، بحار الانوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه، تهران: 1363 ش.

ص:505

28. كشف الغمة فى معرفة الأئمة، قم: نشر رضى، 1421 ق.

29. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى محمد، ترجمه نمائى و همكاران، مشهد: آستان قدس رضوى، 1377 ش.

30. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى

31. مردم شناسى كوفه

32. مزى، جمال الدين، تهذيب الكمال، به كوشش بشار عواد، بيروت: الرساله، 1415 ق.

33. مستوفى، احمد و عباس زرياب، اطلس تاريخى ايران، زير نظر سيدحسين نصر، تهران: دانشگاه تهران، 1350.

34. مسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409 ق.

35. مقدسى، يدالله، باز پژوهشى تاريخ ولادت و شهادت معصومان (عليهم السلام)، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه.

36. منتظرالقائم، اصغر، تاريخ امامت، قم: دفتر نشر معارف، 1384.

37. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، البلدان، بيروت: دارالكتب العلميه، 1422 ق.

ص:506

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:همایش بین المللی سبط النبی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام ‫(1393 : تهران)

عنوان و نام پديدآور:مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) [کتاب]/ گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی؛ به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

مشخصات نشر:قم: ‫مجمع جهانی اهل بیت(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مرکز چاپ و نشر ‫، 13.

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک: ‫978-964-529-808-9 ؛ ‫دوره ‫ 978-964-529-807-2:

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، 1393.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع: ‫حسن بن علی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام-- تاریخ-- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:جعفری، عباس، ‫1332 -، ویراستار

شناسه افزوده:رسولیان، حسین، ویراستار

رده بندی کنگره: ‫ BP40 ‫ ‫ /ه8م3 1393

رده بندی دیویی: ‫ 297/952

شماره کتابشناسی ملی:3594893

ص :1

اشاره

ص :2

مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

ص :3

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

فهرست مطالب

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

ص :9

فهرست مطالب

ص :10

فهرست مطالب

ص :11

فهرست مطالب

ص :12

فهرست مطالب

ص :13

فهرست مطالب

ص :14

فهرست مطالب

ص :15

فهرست مطالب

ص :16

فهرست مطالب

ص :17

فهرست مطالب

ص :18

فهرست مطالب

ص :19

فهرست مطالب

ص :20

فهرست مطالب

ص :21

فهرست مطالب

ص :22

سخن مجمع

«كار اساسى شما [مجمع جهانى اهل بيت:]... معرفى مكتب اهل بيت: است به دنياى اسلام. بلكه به سراسر عالم. چون امروز همه دنيا تشنه معنويت اند و اين معنويت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت: معرفى مى كند به نحو جامع و كاملى وجود دارد».

(از بيانات مقام معظم رهبرى، «مد ظله العالى»، 1386/5/28)

مكتب اهل بيت: كه تبلور اسلام ناب محمّدى (ص) و متّكى بر منبع وحيانى است، معارف ژرف و عميقى دارد كه از اتقان، استدلال و منطق قوى برخوردار مى باشد و مطابق با فطرت سليم انسان هاست؛ بر همين اساس است كه حضرت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» [شيخ صدوق (ره)، عيون اخبار الرضا، ج 275:2]. اين مكتب غنى و نورانى در پرتو عنايات الهى و هدايت ائمه اطهار: و نيز مجاهدت هزاران عالم و فقيه، در طى قرون گذشته، بسط و گسترش يافته است.

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) و تأسيس نظام اسلامى با تكيه بر قوانين اسلامى و با محوريت ولايت فقيه، افق هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جديدى را براى انسان هاى آزاده به ويژه مسلمانان و پيروان و محبّان اهل بيت: گشود و توجه بسيارى از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف كرد.

مجمع جهانى اهل بيت:، مولود اين دگرگونى مبارك است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) در سال 1369 شمسى/ 1990 ميلادى تأسيس شد و تاكنون خدمات شايانى را در تبليغ معارف قرآن و اهل بيت: و حمايت از پيروان اهل بيت: در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت: در راستاى رسالت خود جهت ارتقاى شناخت و آگاهى پيروان اهل بيت: در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه هاى مختلف، در حوزه هاى توليد كتاب و مجلات به زبان هاى متعدد و سائر محصولات فرهنگى به فعاليت پرداخته است.

اين اثر به مناسبت برگزارى همايش بين المللى سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با همت مجمع جهانى اهل بيت: و همكارى و مشاركت برخى از مؤسسات فرهنگى داخلى برگزار مى شود، حاصل تلاش علمى و پژوهشى نويسندگان ارجمندى مى باشد كه پيرو فرا خوان مقاله از داخل و خارج كشور به دبيرخانه علمى همايش ارسال شده و داراى ارزش علمى قابل قبول بوده اند.

ص:23

بر خود لازم مى دانم، از دبيركل محترم مجمع جهانى اهل بيت: حجت الاسلام والمسلمين حاج آقاى اخترى (دام عزّه)، معاون محترم امور بين الملل، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى محمد سالار، معاون محترم امور اجرايى جناب آقاى محمدرضا نظام دوست، ستاد برگزارى همايش به ويژه، اعضاى محترم كميته ى علمى همايش، حضرات آيات و حجج الاسلام والمسلمين آقايان: محمدهادى يوسفى غروى، سيدمنذر حكيم، حميدرضا مطهرى، رمضان محمدى، محمدرضا جبارى، محسن الويرى، نعمت الله صفرى فروشانى، سيدمحمدرضا آل ايوب، عباس جعفرى و دبير گروه مطالعات بنيادى تشكر نمايم. همچنين از نويسندگان و همكاران عزيزى كه در پى گيرى امور همايش، نگارش، ويرايش، تايپ، مقابله، تصحيح، آماده سازى، نشر و چاپ مجموعه آثار همايش تلاش كرده اند، تشكر مى كنم و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت مى كنم.

همچنين از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى - دبيرخانه عالى كانون هاى فرهنگى هنرى مساجد، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، ستاد نماز جمعه تهران، جامعة المصطفى (ص) العالمية، موسسه فرهنگى مذهبى حضرت قاسم بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سازمان صدا و سيما، سازمان اوقاف و امور خيريه، شهردارى تهران، سازمان تبليغات اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، مركز رسيدگى به امور مساجد، موسسه اطلاعات و تحقيقات اسلامى، انجمن تاريخ پژوهان حوزه علميه قم كه مجمع را در اين حركت عظيم همراهى كرده اند و نيز حجج الاسلام والمسلمين آقايان: سيدمحمدباقر علم الهدى، سيديدالله شيرمردى، سيدعلى رضا حسينى عارف و برادران گرامى آقايان: عبدالرضا راشد، حسن خاك رند، حسين مهدوى منش، عبدالكريم كرمانى، محمدجواد خرسندى، هادى خوش آمدى، محمد عابدينى، حسين صالحى، قاسم بغدادى، مختار شمس الدينى مطلق، مرتضى قديرى، حسين صمدى و ساير همكارانى كه در برپايى هر چه با شكوه تر اين همايش نقش داشته اند، تشكر و قدردانى مى نمايم .

معاونت امور فرهنگى مجمع در راستاى تعميق و پويايى آثار منتشره در حوزه ى معارف اهل بيت: در سراسر جهان، از ديدگاه ها و پيشنهادهاى اساتيد، فرهيختگان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال مى كند تا زمينه هاى بسط و گسترش هرچه بيشتر معارف اهل بيت: فراهم گردد.

به اميد تعجيل در ظهور و فرج منجى عالم بشريّت حضرت مهدى «عجّل الله تعالى فرجه الشريف».

نجف لك زايى

معاون امور فرهنگى و دبيركميته علمى همايش

ص:24

ص:25

فصل پنجم: ميراث علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:26

مكتب و ميراث علمى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدمنذرحكيم

بيش تر تاريخ نگاران به مسأله صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار عنايت داشته اند، اما به مرحله بعد از صلح و تحولات و آثار آن كم تر توجه نموده اند. در مقاله حاضر، به اين مرحله حساس و تحول آفرين توجه شده و روش حكيمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در متزلزل نمودن كاخ ظلم اموى و برافراشته نمودن اسلام محمدى (ص) به بحث گذاشته شده است.

دوران طلايى مرجعيت علمى؛ اجتماعى و سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

پس از امضاى قرارداد صلح ميان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه براى گردآمدن در يك مكان، با يك ديگر به توافق رسيدند تا اين ديدار، اجراى عملى صلح به شمار آيد و هر يك در مقابل جمعى از مردم، به يك ديگر تعهد دادند تا به مفاد قرارداد پاى بند باشند. مردم به سمت مسجد جامع كوفه

فراخوانده شدند تا به سخنان دو تن از خطيبان امضا كننده قرارداد صلح، گوش فرا دهند. بديهى بود كه معاويه بر

ص:27

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشى گيرد و بر منبر رود.(1) او نيز خطابه اى طولانى بيان كرد كه منابع تاريخى تنها به بخشى از آن پرداخته اند. او گفت:

اما بعد، مردم! پيروان هر پيامبرى كه پس از او به اختلاف افتادند، سرانجام، باطل گرايان بر اهل حقشان چيره گشتند.

معاويه پس از اين سخن، پى برد كه به زيان خويش سخن گفته، ازاين رو، بى درنگ گفت:

مگر اين امت كه اهل حق آن بر باطل گرايانش پيروز شدند مردم كوفه! آيا مى پنداريد با شما بر سر نماز و زكات و حج مى جنگم. من به خوبى مى دانم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؛ بلكه براى دست يابى به حاكميت و تسلط بر شما به جنگتان آمدم و اكنون بااينكه شما ناخرسنديد، خداوند اين موهبت را به من عطا كرده است! به هوش باشيد! هر خونى كه در اين آشوب ريخته شود، به هدر رفته است و هرگونه شرطى را به [امام] حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متعهد شده ام، زيرا پا مى نهم.(2)

ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت روايت كرده كه گفت: «معاويه در اين خطابه، از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ناسزا ياد كرد و سپس به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسائه ادب نمود.»(3)

آن گاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پاخاستند و در اين موقعيت حساس، خطابه اى غرّا و طولانى ايراد فرمودند كه يكى از پسنديده ترين اسناد وضعيت موجود ميان مردم و اهل بيت:، به شمار مى آيد. ايشان در اين خطابه، به اندرز مسلمانان پرداختند و در ابتداى سخن، آن ها را به دوستى و كسب رضاى خدا و يك

پارچگى دعوت كردند در اواسط خطابه، موقعيت خاندان خويش بلكه موقعيت پيامبران خدا را

ص:28


1- (1) . جابر بن سمره مى گويد: «هيچ گاه نديدم رسول خدا (ص) غير ايستاده سخنى بگويد. هر كس به تو گفت پيامبر (ص) نشسته سخن مى گفته، به آن حضرت دروغ بسته است». اين روايت را جزايرى در آيات الأحكام، ص 75 نقل كرده كه، ظاهراً معاويه، نخستين كسى بود كه نشسته خطبه خواند».
2- (2) . مدائنى، صلح امام حسن، ص 285.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

يادآور شدند. و در پايان، بدون ناسزاگويى آشكار به معاويه، با شيوه اى بليغ، بدترين دشنام ها را نثار وى ساختند. از جمله فرمودند:(1)

ايها الذاكر علياً! انا الحسن وأبى على، وأنت معاويه و ابوك صخر، واُمى فاطمه وأمك هند، وجدى رسول الله وجدك عتبه بن ربيعه، وجدّتى خديجه و جدتك فُتَيله، فلعن الله أخملنا ذكراً والأمنا حسباً وشرنا قديماً وحديثاً، وأقدمنا كفراً ونفاقا؛

اى كسى كه پدرم على را دشنام مى دهى! من حسنم و پدرم على است؛ تو معاويه هستى و پدرت صخر است؛ مادر من فاطمه (س) و مادر تو هند است؛ جد من پيامبر (ص) و جد تو عتبه بن ربيعه است؛ جده من خديجه (س) و جده تو فُتيله است. لعنت خدا بر آن كس كه شهرتش از ما كم تر، دودمانش از ما پست تر، تبهكارى اش در گذشته و حال افزون تر و كفر و نفاقش ريشه دارتر است!

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از چند روز اقامت در كوفه، تصميم گرفتند عراق را به قصد مدينه ترك گويند و يارانش را از تصميم و قصد خود آگاه ساختند. وقتى اين خبر همه جا پيچيد، مسيب بن نجبه فزارى و ظبيان بن عُماره تميمى براى خداحافظى حضور آن بزرگوار شرفياب شدند. امام رو به آنان كرد و فرمود:

سپاس خدايى را كه فرمانش چيره است! اگر همه مردم بخواهند قضاى او را دگرگون سازند، بر اين كار قادر نخواهند بود... به خدا سوگند! با تمام توان مى كوشند تا دوستى ما را به خود جلب كنند.

مسيب و ظبيان از ايشان درخواست كردند در كوفه بماند. حضرت درخواست آنان را نپذيرفتند و فرمودند: «راهى براى اين كار وجود ندارد.»

(2)

ص:29


1- (1) . متن كامل اين خطبه را شيخ راضى آل ياسين در كتاب «صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» ص 286-289 آورده است.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 20، ص 285-286.

آن گاه به اتفاق خانواده، رهسپار مدينه شدند. همه قشرهاى مردم، گروهى گريه كنان و دسته اى با تأسف، در مراسم توديع و خداحافظى آن بزرگوار حضور يافتند.(1)

كاروان امام به حركت درآمد، ولى هنوز از كوفه فاصله نگرفته بود كه فرستاده معاويه به آن حضرت رسيد تا او را به كوفه بازگرداند و با گروهى از خوارج كه بر او شوريده بودند بجنگند. آن حضرت از بازگشت امتناع ورزيدند و به معاويه نوشتند:

اگر ترجيح مى دادم با مسلمانى بستيزم، از تو شروع مى كردم! اين كه مى بينى دست از تو برداشته ام، به جهت مصلحت مسلمانان و جلوگيرى از ريختن خون آنان است.(2)

كاروان امام به مدينه رسيد. وقتى مردم از تشريف فرمايى ايشان آگاه شدند، به استقبال آن حضرت شتافتند و بدين وسيله خير و بركاتى كه از هنگام شهادت جان سوز اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آنان قطع شده بود، بار ديگر به آنان بازگشت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همراه با برادران و خانواده خويش، وارد مدينه شدند و ده سال در آن شهر اقامت گزيدند و آن ديار را از الطاف و محبت خود سرشار ساختند. به برخى از آن امور به طور گذرا اشاره مى شود:

1. مرجعيت علمى و دينى
اشاره

مرجعيت علمى و دينى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تربيت جمع زيادى از دانشوران تجسم يافت و با انحرافات دينى كه آيين الهى را دست خوش دگرگونى ساخته بود، به مخالفت برخاستند و از توطئه خطرناك تحريف سنت شريف نبوى كه

ص:30


1- (1) . فاخورى، تحفه الأنام، ص 67.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 287.

معاويه و قريش با جعل روايات و ممانعت از تدوين احاديث پيامبر (ص) براى آن برنامه ريخته بودند، جلوگيرى كردند.

مكتب علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، براى ترويج مكتب بزرگ اهل بيت: و نشر فرهنگ و معارف اسلام فوق العاده كوشيدند. بسيارى از دانشمندان بزرگ، محدثان و راويان برجسته، به اين مكتب گرايش يافتند و امام آنان را براى انجام دادن رسالت اصلاح گرانه جاويد خود كه خرد جامعه را تبلور مى بخشيد و از غفلت بيدار مى نمود، بهترين ياوران را به وجود آوردند؛ از جمله:

1. فرزندش حسن مثنى؛

2. مسيب بن نَجَبه؛

3. سوييدبن غفله؛

4. علابن عبدالرحمان؛

5. شعبى؛

6. مبيره بن بركم؛

7. اصبغ بن نباته؛

8. جابربن خلد؛

9. ابوالجوزا؛

10. عيسى بن مأمون بن زراره،

11. نفاله بن مأموم؛

12. ابويحيى عميربن سعيد نخعى؛

13. ابومريم قيس ثقفى؛

14. طحرب عجلى؛

15. اسحاق بن يسار پدر محمد بن اسحاق؛

ص:31

16. عبدالرحمان بن عوف؛

17. سفين بن ليل؛

18. عمروبن قيس.(1)

گفتنى است اينان همه اهل كوفه بودند.

مدينه به فروغ وجود اين اختران دانش و راويان مى درخشيد و در علم و ادب و فرهنگ و معارف، بارورترين شهرهاى اسلام به شمار مى آمد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه مسئوليت نشر دانش را به عهده داشتند، مردم را به فضايل اخلاقى و انجام دادن كارهاى نيك و آراسته شدن به سنت پيامبر (ص) فرا مى خواندند.

اين امام همام، مشعل فروزان اخلاق پسنديده اى را پر فروغ نگه داشتند كه پيامبر (ص) براى اصلاح و تهذيب جامعه به ارمغان آورده بودند، فضايل بلند اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه حتى به دشمنان و مخالفان خويش نيز نيكى روا مى داشتند. وقتى اطلاع يافتند وليدبن عقبه به بيمارى مبتلا شده، با اين كه وى به كينه توزى و بغض اهل بيت: معروف بود، امام به عيادت وى رفتند. وقتى امام در جاى خود قرار گرفتند، وليد در مقابل ايشان به پا خاست و گفت:

من از امورى كه بين خود و تمام مردم وجود داشته به پيشگاه خدا توبه مى كنم جز آن چه بين من و پدرت بوده كه از آن توبه نخواهم كرد.(2)

امام از وى رو گرداندند و با وى معامله به مثل نكردند، بلكه هدايايى نيز براى او فرستادند.(3)

2. مرجعيت اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

مرجعيت اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در الگوهاى زيبايى از مهربانى و احسان به

ص:32


1- (1) . تاريخ ابن عساكر، ج 12، نسخه كپى در كتابخانه امام اميرالمؤمنين 7.
2- (2) . شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 364.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 288-289.

مستمندان و پناه دادن به پناه جويان، براى رهايى از چنگال ستم و آزار امويان، تجلى يافت. برخى از اين الگوها عبارتند از:

الف) بخشندگى و مهربانى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تمام مردم به ويژه تهى دستان، احسان فوق العاده مى نمودند و آن چه داشتند، به آنان مى بخشيدند و با نيكى خويش، دلشان را سرشار از شادى مى كردند. در مورد بخشش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده كه نيازمندى به ايشان مراجعه كرد. حضرت به او فرمودند: «نياز خود را در نامه اى بنويس و به ما بده.» آن شخص چنين كرد. حضرت دستور دادند دو برابر

آن چه را خواسته بود، به او بدهند. يكى از حاضران عرضه داشت: «اى پسر پيامبر! اين نامه براى اين فرد چه بركاتى به دنبال داشت ؟» حضرت به او پاسخ دادند:

بركت اين نامه براى ما بيش تر است؛ زيرا او ما را شايسته انجام دادن كار نيك دانست. آيا نمى دانى كار نيك بايد پيش از درخواست شخص انجام پذيرد؛ زيرا اگر پس از اعلام نياز، بدو احسان نمايى، در حقيقت به بهاى آبرويش تمام شده و شايد اين فرد نيازمند، شب را ميان اميدوارى و نوميدى با اضطراب به سربرده و نداند چگونه نيازش برآورده مى شود؛ با دل شكستگى به خواسته اش مى رسد يا با سرور و كاميابى ؟ آن گاه كه نزد تو مى آيد، اندامش مى لرزد و دلش ترسان است؛ اگر نيازش را در قبال آبرويش برآورده ساختى، اين آبروريزى از احسانى كه دريافت كرده، برايش گران تر تمام مى شود.

ب) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پناهگاه پناهندگان

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، براى پناه جويان به آن حضرت، دژى استوار و پناهگاهى شكست ناپذير تلقى مى شدند.

ص:33

سعيدبن ابى سرح كه زيادبن ابيه به او ستم كرده بود، به حضرت پناه آورد و امام او را پناه دادند. سعيد به محبت اهل بيت: معروف بود، به همين دليل، زياد او را تحت پيگرد قرار داد و او براى پناه جستن به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه گريخت. زياد با اطلاع يافتن از ماجرا، به سراغ برادر و فرزندان و همسر سعيد رفت و آن ها را زندانى و خانه شان را ويران و اموالشان را مصادره كرد. وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از موضوع آگاه شدند، اين كار فوق العاده بر ايشان گران آمد و طى نامه اى به زياد، به او دستور دادند تا سعيد را امان دهد و زن و فرزندانش را آزاد و خانه اش را بنا كند و اموالش را به وى بازگرداند.

(1)

3. مرجعيت سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از موضع قدرت با معاويه از در صلح درآمدند، چنان كه در متن قرارداد صلح، به صراحت آمده كه خلافت پس از معاويه به ايشان مى رسد و نبايد درباره امام حادثه ناگوارى به بار آورد و حيله به كار ببرد. بنابراين، بسيار طبيعى بود كه امام، محور مخالفت با بنى اميه و كانون قدرتى به شمار آيند كه حكومت معاويه را در كامشان تلخ و زندگى آن ها را تيره وتار سازد. به همين دليل، در دعاها و ديدارهاى امام با حاكمان و اطرافيان آن ها و در نامه ها و خطابه هاى آن حضرت، تلاش سياسى روشنى مى بينيم كه در امور ذيل تبلور يافت:

الف) حضرت بر اوضاع و رخدادها مراقبت كامل داشته، آن ها را پى مى گرفتند و رفتار حاكمان و كارگزاران آنان را زير نظر داشتند؛ آن ها را

امربه معروف و نهى از منكر مى نمودند؛ چنان كه در نامه به زياد از او خواستند

ص:34


1- (1) . همان، ص 289-290.

دست از تعقيب سعيدبن ابى سرح بردارد و هنگام طواف، حبيب بن مسلمه را در مورد فرمان بردارى اش از معاويه نكوهش كردند.(1)

ب) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از فعاليت هاى سياسى منظم و حساب شده اى برخوردار بودند كه در استقبال از هيأت هاى نمايندگى مخالفان و توجيه و راهنمايى آنان و دعوت آن ها به بردبارى و تصميم گيرى و انتظار صدور فرمان امام در وقت مناسب، تجسم مى يافت. ايشان همواره بر نقش رهبرى اهل بيت: و شايستگى خلافت و پيشوايى آنان نيز تأكيد داشتند.

دكتر طه حسين بر اين باور است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدت اقامت خويش در مدينه، به تشكيل حزب سياسى دست زدند و شخصاً رياستِ آن را بر عهده داشتند و به تناسب وضعيت آن زمان، آن را جهت دادند.

ج) با اين كه نظام حاكم، سعى در جلب رضايت امام و يا سرپوش نهادن بر فعاليت هاى ايشان و يا محكوم ساختن آن ها داشت، حضرت هيچ گاه به اركان آن نظام تمايل نشان ندادند. اين بخش از موضع گيرى امام، زمانى تبلور يافت كه حضرت به خويشاوندى سببى امويان تن در ندادند و نقشه هاى آن ها را فاش ساختند و واقعيت انحرافى آنان و بى لياقتى معاويه را به خلافت، آشكارا بيان داشتند اين حقيقت، به روشنى در مناظرات حضرت با معاويه و اطرافيانش در مدينه و دمشق به طور يكسان جلوه گر شد كه در بيان مواضع آن بزرگوار، به اشاره اى بسنده مى كنيم:

رد قاطعانه خويشاوندى سببى با امويان

معاويه مى خواست با برقرارى خويشاوندى سببى با بنى هاشم، به سربلندى

ص:35


1- (1) . همان، ص 293.

دست يابد. ازاين رو، به مروان فرمان رواى مدينه نوشت كه زينب دختر عبدالله بن جعفر را با هر مهريه اى كه پدرش تعيين نمود و پرداختن بدهى وى به هراندازه كه باشد و ايجاد صلح ميان بنى هاشم و بنى اميه، براى يزيد خواستگارى كند. مروان شخصى را در پى عبدالله فرستاد. وقتى او نزد مروان آمد، در مورد خواستگارى با عبدالله به گفت وگو پرداخت. عبدالله در پاسخ گفت: «امور مربوط به زنان ما در دست مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ از او خواستگارى نما!» مروان براى خواستگارى نزد امام شرفياب شد. حضرت فرمود: «براى اين كار هر كس را دوست دارى جمع كن.» مروان بيرون شتافت و بنى هاشم و بنى اميه را به يك اندازه گرد آورد و در جمع آنان سخن گفت و موضوعى را كه معاويه مطرح كرده بود براى حضرت تبيين كرد. امام بعد از حمد الهى بدو چنين پاسخ دادند:

آن چه را در مورد تعيين مهريه دختر عبدالله توسط پدرش عنوان كردى، (اين را بدان) كه ما از سنت پيامبر (ص) در مورد مهريه خانواده و دخترانش(1) روگردان نيستيم. در مورد پرداخت بدهى پدرش، سخن گفتى. بگو ببينم از كى تاكنون زنان ما بدهى پدرانشان را پرداخته اند؟ درباره آشتى ميان دو گروه، (بايد بدانى كه) ما براى خدا و در راه رضاى او با شما دشمنى داريم و براى دنيا هيچ گاه با شما از در صلح در نخواهيم آمد... نظر ما بر اين قرار گرفت كه زينب را به ازدواج پسرعمويش قاسم فرزند محمدبن جعفر درآوريم و من او را به عقد وى در آورده، مزرعه اى را كه در مدينه دارم و معاويه حاضر شد در قبال آن ده هزار دينار بپردازد، مهريه وى قراردادم.

مروان طى نامه اى به معاويه، وى را از جريان باخبرساخت. وقتى نامه به معاويه رسيد گفت: «ما از آنان خواستگارى كرديم، دست رد بر سينه ما نهادند ولى اگر آن ها از ما خواستگارى كرده بودند، آن ها را پذيرا مى شديم.(2)

ص:36


1- (1) . سنت رسول اكرم در مورد مهريه همسران و دخترانش چهارصد درهم بوده است.
2- (2) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124.
مناظره هاى سياسى و مواضع قاطعانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر معاويه
الف) مناظره با معاويه در مدينه

به نقل از خوارزمى، معاويه در مدينه با مشاهده احترام و پذيرايى مردم از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگران شده؛ اين موضوع برايش ناخوشايند آمد. ازاين رو، ابوالأسود دوئلى و ضحّاك بن قيس فهرى را خواست و با آنان در مورد چگونگى عيب جويى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مشورت پرداخت تا بدين وسيله به جايگاه حضرت اهانت روا دارد و در برابر ديدگان انبوه مردم، از منزلت آن بزرگوار بكاهد. كه ابوالاسود وى را از انجام اين كار برحذر داشت و بدو گفت:

البته تصميم اميرالمؤمنين برتر است؛ ولى من چنين كارى را به صلاح شما نمى دانم؛ زيرا اميرالمؤمنين درباره او هر چه بگويد، مردم آن را به حساب حسادت شما مى گذارند و براى او احترام و عظمتى بيش تر قائل مى شوند. اى اميرالمؤمنين! (امام) حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جوانى راست گو و

حاضرجواب است و پاسخ گفتارت را به استوارى مى دهد و استخوان پايت را در هم مى كوبد و ناروايى هايت را آشكار مى سازد. در اين صورت، سخنان تو به سود او تمام مى شود و برايت زيان فراوانى همراه خواهد داشت، مگر اين كه در ادب او عيبى بيابى و يا در نژادش انحرافى پيدا كنى؛ اما او از چنين نقص هايى مبراست و به درست انديشى و صراحت و رسايى سخن، ميان عرب مشهور است. تبارى بزرگ و والا دارد و از عنصرى پاك بر خوردار است. بنابراين، بهتر است اميرالمومنين دست به چنين كارى نزند.

ضحاك بن قيس نظريه اى بر عكس ابوالأسود داشت و او را در ناسزاگويى به امام و فخرفروشى بر ايشان، تحريك كرد و به او گفت:

اى اميرالمؤمنين! با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه تصميم گرفته اى عمل كن و حمله ات را از او بازمدار؛ زيرا اگر او را آماج تيرهاى گفته ات قراردهى و به استوارى بدو پاسخ گويى، چونان شتر پير و فرتوت خوار گشته، تسليم تو خواهد شد!

ص:37

معاويه نظر ضحاك را پسنديد. با فرارسيدن روز جمعه، بر فراز منبر رفت و پس از حمد خدا و صلوات بر پيامبر (ص)، اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به ناسزا ياد كرد و به عيب جويى او پرداخت. در ادامه گفت:

مردم! گروهى از قريش كودكانه مى انديشند؛ نابخرد و نادان اند؛ زندگانى تيره وتارى دارند و تنگناى روزگار آزارشان مى دهد؛ شيطان بر سرهايشان نشسته و زبان هايشان را به كار گرفته است. شيطان در سينه هايشان لانه كرده و تخم گذارده است و گلوگاهشان را گرفته، آن ها را به خطاكارى واداشته و كارهاى زشت را در برابرشان زينت داده و در مسير هدايت، كورشان ساخته و به تجاوز و گناه و دشمنى و دروغ و بهتان راهنمايى كرده است. آن ها با شيطان شريك و رفيقند (و كسى كه با شيطان همراه باشد، رفيق پليدى براى خود برگزيده است). شيطان براى تربيت آن ها بس است و خداوند بهترين يار و ياور است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با شنيدن اين سخنان، بسان سيلى خروشان جهيدند و به افتراها و ياوه گويى هاى او پاسخ داده و فرمودند:

ايها الناس! من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على بن أبى طالب، أنابن نبى الله، أنابن مَن جعلت له الأرض مسجداً و طهوراً، أنابن السراج المنير، أنابن البشيرالنذير، أنابن خاتم النبيين و سيدالمرسلين، وامام المتّقين، و رسول ربّ العالمين، أنابن مَن بعث الى الجن والانس، أنا بن مَن بعث رحمه للعالمين؛

مردم! آن كس كه مرا مى شناسد، به خوبى مى داند من كيستم و آن كه نشناخته، خود را به او معرفى مى كنم. من حسن بن على بن ابى طالب، فرزند پيامبر (ص) هستم؛ فرزند كسى كه زمين برايش سجده گاه و پاكيزه قرارداده شد. من فرزند مشعل فروزان الهى ام؛ من فرزند پيامبر (ص) مژده دهنده و بيم رسانم، من فرزند خاتم پيامبران، سرور مسلمانان و پيشواى پروا پيشگان و فرستاده پروردگار جهانيانم؛ من فرزند پيامبرى هستم كه به سوى جنيان و انسان ها برانگيخته شد؛ من فرزند كسى ام كه رحمت، براى جهانيان است.

ص:38

سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر معاويه دشوار آمد و درصدد قطع سخن امام برآمد و گفت: «حسن! درباره خرما نيز سخن بگو».

ايشان در حين ايراد سخن فرمودند:

معاويه! به كورى چشمت! باد، خرما را بارور مى سازد؛ به وسيله حرارت خورشيد مى پزد و شب آن را تازه و خوش بو مى كند.

آنگاه سخنانش را در معرفى خود پى گرفتند و فرمودند:

أنا بن مستجاب الدعوه، أنا بن الشفيع المطاع، أنا بن أوّل مَن ينفض رأسه من التراب و يقرع باب الجنه وأنا بن مَن قاتلت الملائكه معه و لم تقاتل مع نبى قبله، أنا بن مَن نصر على الأحزاب، أنا بن مَن ذلّت له قريش رغماً؛

من فرزند كسى ام كه دعايش به درگاه خدا پذيرفته است؛ من فرزند كسى ام كه شفاعتش پذيرفته شده است؛ من فرزند نخستين كسى هستم كه در قيامت سر از قبر برون مى آورد و درب بهشت را مى كوبد؛ من فرزند كسى هستم كه فرشتگان در ركابش جنگيدند، در صورتى كه همراه هيچ پيامبرى پيش از او نجنگيده بودند؛ من فرزند كسى ام كه بر تمام گروه هاى مخالف و دشمن پيروز گشت؛ من فرزند كسى هستم كه قريش، ناگزير به آيين او تن دادند.

معاويه از اين سخنان به خشم آمد و برجست و فرياد زد: «تو خود را براى دست يابى به خلافت مى ستايى!.

امام با بيان ويژگى فرد شايسته خلافت، بدو پاسخ دادند:

خلافت شايسته كسى است كه به كتاب خدا و روش پيامبر (ص) رفتار كند، نه آن كس كه به مخالفت با كتاب خدا برخيزد و سنت پيامبر (ص) را به تعطيلى بكشاند؛ زيرا چنين فردى به كسى مى ماند كه به زور ملكى را به چنگ آورد و از آن بهره بگيرد و سپس از دستش برود و سنگينى جرمش به دوش وى باقى بماند.

در اين جا غرور معاويه درهم شكست و با توسل به فريب كارى گفت: «حتى يك تن ميان قريش نيست كه از نعمت ها و بخشندگى ما بهره مند نباشد؟»

ص:39

امام پاسخ دادند:

آرى، كسى كه پس از خوارى به وسيله او عزت يافتى و ناچيز بودنت را به فراوانى رساندى.

معاويه پرسيد: «منظورت از افرادى كه مى گويى كيان اند؟»

حضرت فرمود: «كسانى كه نمى خواهى آن ها را بشناسى.»

آن گاه در معرفى خود به جامعه، سخنانش را ادامه داده، فرمودند:

أنا بن مَن ساد قريشاً شاباً و كهلاً، أنا بن مَن ساد الورى كرماً و نبلاً، أنا بن مَن ساد أهل الدنيا بالجود الصادق، والفرع الباسق، والفضل السابق، أنا ن مَن رضاه رضى الله و سخطه سخطه، فهل لك أن تساميه يا معاويه ؟؛

من فرزند كسى ام كه بر پير و جوان قريش پيشوا بود و در كرامت بر همه مردم برترى داشت؛ آن كس كه در راستى و بخشندگى سرآمد جهانان بود؛ شاخه اى بارور به شمار مى آمد و در برترى ها بر ديگران پيشى داشت؛ من پسر آن كسى هستم كه خشنودى اش، خشنودى خدا و خشمش، خشم خداست. اى معاويه! آيا تو خود را برتر از او مى دانى ؟

معاويه گفت: «سخنت درست است؛ خير، من به اين پايه نمى رسم!»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

حق روشن است و باطل تاريك، آن كس كه به حق گراييد، پشيمان نگشت و باطل گرا به زيان افتاد و حقيقت را درست انديشان مى شناسند.

معاويه طبق عادت حيله گرى اش گفت: «روز خوش نبيند آن كس كه به تو ناسزاگوييد!»(1)

ص:40


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 297. به نقل از خوارزمى.
ب) مناظره در دمشق

تاريخ نگاران در بيان اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دمشق بر معاويه وارد شده، هم داستانند، ولى اختلافشان در اين است كه آيا حضور ايشان در آن سامان، يك بار اتفاق افتاده يا بيش تر. البته سودى در بحث و بررسى اين مسأله مترتب نيست؛ مهم بررسى راز سفر آن حضرت به آن ديار است. از چشم انداز ما، هدف امام از اين سفر، جز نشر مكتب اهل بيت: و پرده برداشتن از واقعيت امر امويان در برابر جامعه اى كه معاويه آن را به گمراهى كشانده و از راه راست بيرون برده بود، چيز ديگرى نمى توانست باشد. دليل بر اين معنا از موضع گيرى هاى امام و مناظراتى كه با معاويه داشتند، پيداست؛ زيرا حضرت بدين وسيله وى را رسوا ساختند.

ولى برخى كه بر اين باورند سفر امام براى گرفتن هداياى معاويه انجام شده، از ديدگاه ما، به يكى از روايات جعلى استناد جسته اند كه به هيچ وجه نمى توان به آن استناد كرد؛ زيرا امام به عزت نفس و جوانمردى و عظمت معروف بودند و از سويى، آن بزرگوار با دارا بودن زمين هاى حاصل خيزى در مدينه كه درآمد كلانى براى حضرت داشت، افزون بر آن، حقوقى كه از ناحيه مسلمانان شايسته و نكوكار به آن حضرت مى رسيد، از هداياى معاويه بى نياز بودند. به فرض اگر اموالى از طرف معاويه به آن حضرت مى رسيد،

امام آن را براى خود و خانواده اش هزينه نمى كردند. در روايت آمده كه آن حضرت از آن اموال، حتى به

مقدار ارزش علفى كه چهارپايان به دهان مى گيرند، برنمى داشتند.(1) امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه جايزه هاى اهدايى معاويه پسر ابوسفيان را نمى پذيرفتند.(2)

ص:41


1- (1) . جامع الأسرار، نسخه خطى در كتابخانه عمومى كاشف الغطاء.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 303-304.

معاويه كه در مدت اقامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دمشق، شاهد روآوردن مردم به آن حضرت و پذيرايى از آن بزرگوار بود، به تشكيل مجالس مملو از عناصر مخالف و دشمنان اهل بيت: نظير عمروعاص، مغيره بن شعبه، مروان حكم، وليدبن عقبه، زيادبن ابيه و عبدالله بن زبير، دست زد و آنان را به ناسزاگويى و اهانت به گل خوش بوى رسول خدا (ص) تحريك كرد تا ايشان را از چشم مردم بيندازد و دردى را كه از فرزند فاتح و قهرمان درهم شكننده بت هاى قريش به دل داشت، بدين وسيله تسكين دهد. اين اراذل واوباش فرومايه، با سخنان تلخ و ناروا به ساحت مقدس امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت روا مى داشتند. ولى امام با منطقى كوبنده و بيانى رسا، به آنان پاسخ دندان شكن داده، آن ها را به سكوت وا مى داشتند. آن حضرت در همه مناظرات پيروز مى گشتند و دشمنان ناتوانش، با خوارى و شكست مواجه مى شدند.

نخستين مناظره

روزى معاويه رو به امام كرد و گفت: «حسن من از تو بهترم!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «پسر هند، تو به چه دليل از من بهترى ؟» معاويه گفت: «چون مردم اطراف من گردآمده اند و اطراف تو كسى نيست.

امام به او فرمود

هيهات! اى پسر هند جگرخوار! از راه بسيار ناپسندى براى خود امتياز تراشيدى. كسانى كه اطراف تو گردآمده اند يا با علاقه به سويت آمده اند يا با بى ميلى. آنان كه مطيع تواند، نافرمان خدا هستند و كسانى كه مجبورند، به دستور كتاب خدا معذورند. من هرگز نمى گويم من از تو بهترم؛ چون در تو اصلاً خيرى نيست كه من از تو فراتر باشم؛ زيرا خداوند همان گونه كه مرا از پليدى ها پيراسته، تو را نيز از فضيلت ها محروم كرده است.(1)

ص:42


1- (1) . همان، ص 306، به نقل از روضه الواعظين نيشابورى.
مناظره دوم

در محفلى ديگر، ميان امام و معاويه مناظره اى صورت گرفت و شايد از هيجان انگيزترين گردهمايى هاى امام به شمار آيد، در اين مجلس، چهار تن از اركان نظام معاويه و ترويج گران جاهليت وى نظير عمروعاص، وليدبن عقبه بن ابى معيط، عتبه بن ابى سفيان، مغيره بن شعبه، گردآمده، از معاويه خواستند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را احضار كند تا به ايشان ناسزا گويند؛ زيرا گردآمدن مردم پيرامون امام و بهره گيرى از دانش و احكام دين از آن حضرت، براى آنان ناخوشايند بود.

معاويه حاضر نشد كسى را در پى امام بفرستد و به دوستانش گفت: «دست به اين كار نزنيد؛ به خدا سوگند! هرگاه نزد من آمده، از مقام و جايگاه او، و از رسوايى ام به دست وى بيمناك شده ام. (امام) حسن، از همه بنى هاشم زبان آورتر است». ولى سرانجام او را واداشتند تا در پى امام بفرستد.

معاويه گفت: «اگر در پى او بفرستم، درباره او و شما به انصاف رفتار خواهم كرد.»

عمرو عاص گفت: «آيا بيم دارى باطل او بر حق ما چيره شود؟»

معاويه گفت: «من در پى او فرستادم تا به او بگويم همه سخنانش را ابراز بدارد، ولى بدانيد آنان اهل بيت رسول خدايند و كسى نمى تواند از آنان عيب جويى كند و ننگ و عار به آنان نمى چسبد. ولى به او را سخن خودش

هجوم آوريد و به وى بگوييد: پدرت عثمان را كشت و از خلافت خلفاى پيش از خود، خرسند نبود.»

آنگاه معاويه كسى را محضر امام فرستاد و ايشان را نزد خود فراخواند. وقتى امام حضور يافتند، معاويه ايشان را ارج و احترام نهاد و عرضه داشت:

من نمى خواستم شما را به اين مجلس فراخوانم، ولى اين جمع حاضر مرا بدين كار واداشتند و اكنون من ميان تو و آن ها به انصاف رفتار خواهم كرد. ما شما را به اين مجلس فراخوانديم تا ثابت نماييم كه عثمان مظلومانه كشته

ص:43

شده و قاتل او پدر توست؛ بدانان پاسخ بده. از اين كه در اين محل تنها هستى نگران مباش، مى توانى همه سخنانت را ابراز نمايى.

در آغاز عمروعاص شروع به سخن كرد و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شديداً به باد ناسزا گرفت و سپس به ناسزاگويى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت و تا مى توانست به وى اهانت رواداشت؛ از جمله گفت:

حسن! تو مى پندارى خلافت به تو مى رسد. تو كه از عقل و انديشه برخوردار نيستى! ما تو را به اين جا فراخوانديم تا تو و پدرت را به باد ناسزا بگيريم...!

سپس وليدبن عقبه به زشتى سخن گفت و از ريشه و تبار خود پرده برداشت و بنى هاشم را به ناسزا گرفت.

آن گاه عبته بن ابى سفيان به سخن درآمد و كينه توزى و فرومايگى اش را آشكار ساخت و گفت:

حسن! پدرت در قريش، بدترين مردم بود! خونشان را به زمين ريخت؛ رشته خويشاوندى آن ها را بُريد؛ شمشير و زبانش بلند بود؛ زندگان را مى كشت و از مردگان نيز دست بر نمى داشت. اما در مورد خلافتى كه به آن دل بسته اى، نه حق انتقاد از آن را دارى و نه در ميراث بردن از آن بر ديگران برترى دارى.

سپس مغيره سخن گفت و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دشنام داد و گفت:

به خدا سوگند! من على را نه در برابر خيانتى عيب جويى مى كنم و نه در داورى از كسى طرف دارى كرده، ولى او عثمان را كشته است.

آن گاه سكوت كردند و امام لب به سخن گشودند و فرمودند:

معاويه! اينان مرا دشنام ندادند، بلكه اين تويى كه مرا به باد ناسزاگرفتى؛ زيرا به فحش خو كرده اى و بدانديش بوده اى و هم چنان بر اخلاق ناپسندت باقى هستى. ستمى كه بر ما روا مى دارى، به جهت خصومتى است كه با رسول خدا و خاندانش دارى. معاويه! اكنون پاسخت را بشنو و اطرافيانت نيز

ص:44

بشنوند. البته بدانيد، من كم تر از آن چه در حق شما بايد بگويم، سخن خواهم گفت.

آن گاه به مقايسه جايگاه پدر بزرگوارش و موقعيت معاويه و پدر او پرداختند و فرمودند:

اى گروه! شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا پدرم نخستين كسى نبود كه ايمان آورد و تو اى معاويه! و پدرت از كسانى نبوديد كه پيامبر (ص) به خاطر تأليف قلوب رهايتان ساخت ؟ در دل، كفر خود را نهان مى داشتيد و به اسلام تظاهر مى كرديد و مجذوب مال ومنال بوديد.

آيا پدرم نبود كه در جنگ بدر پرچم رسول خدا (ص) را بر دوش داشت و پرچم كفر در آن روز به دست معاويه و پدرش بود؟ آن گاه كه پدرم در جنگ احد و احزاب با شما پنجه درافكند، پرچم پيامبر خدا را با خود داشت و پرچم شرك و كفر در دست تو و پدرت بود. خداوند در همه اين نبردها، پدرم را بر خصم زبون پيروز ساخت و حجتش را آشكار نمود و دين و آئينش را يارى داد و سخن او را به تصديق آورد و در همه اين عرصه ها از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راضى و خرسند، و از تو و پدرت خشمگين بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فضايل برجسته پدرش را برشمردند و به بيان احاديثى كه پيامبر (ص) درباره آن حضرت فرموده بود، پرداختند و از عرصه هاى كارزارى كه پدر ارجمندش دين را در آن ها يارى و دشمنان را به خاك ذلت نشاند، ياد كردند و سپس فرمودند:

معاويه! به ياد دارى روزى كه پدرت در جنگ احزاب بر شتر سرخ مويى سوار بود و مردم را بر ضد پيامبر (ص) تحريك مى كرد و تو آن شتر را مى راندى و برادرت عتبه كه در اين جا حاضر است مهار آن را مى كشيد و پيامبر (ص) با مشاهده شما فرمود: «خدايا! شخص سواره و سوق دهنده و مهارگيرنده را لعنت كن!»

معاويه! به ياد دارى زمانى كه پيامبر (ص) تصميم گرفتند نامه اى به بنى خزيمه بفرستند. در پى تو فرستادند و تو نيامدى و پيامبر (ص) نفرينت نمودند تا

ص:45

قيامت گرسنه بمانى و عرضه داشتند: «خدايا! هيچ گاه شكم او را سير نگردان!»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از آن به بيان برخى رفتار ابوسفيان با پيامبر (ص) و موارد هفت گانه اى پرداختند كه پيامبر (ص) ابوسفيان را لعنت كرده بودند، پس از پايان سخنانش در مورد معاويه، رو به عمروعاص كردند و بدو فرمودند:

اما تو اى پسر نابغه،(1)

نَسَب تو بين پنج تن مشترك است و همه آن ها ادعاى پدرى تو را داشته اند و سرانجام عاص، پست ترين و فرومايه ترين فردشان به پدرى تو برگزيده شد و همين پدر تو بود كه گفت: «من دشمن محمد بى دودمانم!» و خداوند اين آيه را درباره اش نازل فرمود: (إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ) فرزند عاص! تو در همه معركه ها با جدم پيامبر (ص) جنگيدى و او را در مكه به تمسخر گرفتى و آزار رساندى و در حقش نيرنگ نمودى و از همه مردم بيش تر به تكذيبش پرداختى و با او دشمنى ورزيدى. سپس به قصد ديدار با نجاشى، به حبشه رفتى تا جعفربن ابى طالب و يارانش را از او بازستانده، به مشركان مكه تحويل دهى، ولى در اين سفر، كه تيرت به سنگ خورد و خداوند تو را مأيوسانه بازگرداند و دروغت را آشكار كرد و حدى را كه قرار بود بر تو جارى شود، به گردن رفيقت عماره بن وليد انداختى و از او نزد نجاشى بدگويى كردى ولى خداوند تو و رفيقت را رسوا كرد. تو از همان دوران جاهليت و نيز ظهور اسلام با بنى هاشم دشمنى مى ورزيدى. تو

در عيب جويى از پيامبر (ص)، هفتاد بيت شعر اهانت آميز گفتى و پيامبر (ص) فرمود: «خدايا! من شعر نمى دانم و پيشه شاعرى، شايسته من نيست. خدايا! در برابر هر حرفى از اشعارش، هزار بار او را لعنت كن!»

ولى آن چه درباره عثمان گفتى، (بدان)! اين تو بودى كه در همه جا آتش فتنه را بر ضد او برافروختى، آن گاه به فلسطين گريختى و چون خبر مرگش به تو رسيد، گفتى: «من ابوعبدالله هستم و هر جراحتى را با سرانگشتم مى شكافم». سپس خود را به دامان معاويه افكندى و دين خودرا به دنياى او فروختى؛ ما

ص:46


1- (1) . زن بدكاره معروف عرب.

نه تو را درباره دشمنى ات نكوهش و نه در مورد دوستى ات مؤاخذه مى كنيم. به خدا سوگند! تو نه عثمان را در زنده بودنش يارى كردى و نه از مرگش خشمگين شدى...

آن گاه رو به وليد كرد و فرمود:

به خدا سوگند! تو را به دشمنى با على سرزنش نمى كنم؛ زيرا او پدرت را در برابر ديدگان پيامبر (ص) به هلاكت رساند و تو را به جرم شراب خورى ات كه در حالت مستى با مردم نمازگزاردى، هشتاد تازيانه زد. تو كسى هستى كه خداوند در قرآن فاسقت ناميد و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مؤمن به شمار آورد. آن گاه بر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فخر فروختى...

سپس متوجه عتبه شدند و فرمودند:

و تو اى عتبه! به خدا سوگند! نه خردى دارى كه به تو پاسخ گويم و نه فهمى دارى كه با تو گفت وگو نمايم؛ نه خيرى در توست كه به آن اميدى باشد و نه شرى دارى كه از آن بايد پرهيز كرد. عقل تو و عقل كنيزت به يك اندازه است. اگر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در برابر همگان دشنام دهى، زيانى به او نمى رسد و اين كه مرا تهديد به قتل كردى، اگر از چنين قدرتى برخوردارى، چرا آن مرد لحيانى را كه در بستر همسرت خوابيده بود، نكشتى ؟ چگونه تو را به دشمنى و كينه توزى با على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نكوهش كنم كه دايى ات وليد را در جنگ بدر به هلاكت رساند و در كشتن جدت عتبه با حمزه هم كارى كرد و تو را از برادرت حنظله جدا ساخت و آن ها را يك جا از پاى درآورد؟

آن گاه رو به مُغيره كرد و فرمود:

ولى تو اى مغيره! شايستگى حضور و سخن گفتن در اين جا و نظير آن را ندارى! به خدا سوگند! ناسزاگويى ات براى ما ارزشى ندارد؛ زيرا حد زناكارى هنوز بر تو باقى است و عمر بر تو اجراى حد نكرد و خداوند او را بازخواست خواهد نمود. اين تو بودى كه از پيامبر (ص) پرسيدى: «آيا مرد به زنى كه مى خواهد با او ازدواج كند مى تواند نگاه كند؟» حضرت فرمود: «اگر

ص:47

قصد زنا نداشته باشد، مانعى ندارد.» بيان اين شرط از ناحيه پيامبر (ص) به اين دليل بود كه به خوبى مى دانست تو زناكارى.

در اين كه به افتخار رسيدن به حكومت بر ما فخر مى فروشى (توجه داشته باش) كه خداى تعالى فرمود: «هرگاه بخواهيم مردم سرزمينى را نابود سازيم، تبه كاران را بر آن مى گماريم و آن ها با فسق و فجور خود شايسته عذاب مى شوند و آن گاه سرنگونشان مى سازيم».

پس ازآن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاستند و عبايشان را برگرفتند تا از آن جا بيرون روند، عمروعاص دامان حضرت را گرفت و به معاويه گفت: «اى اميرالمؤمنين! تو شاهد بودى كه حسن چه نسبتى به من داد! از تو مى خواهم بر او حد قذف جارى كنى.» معاويه بدو گفت: «رهايش كن! خدا جزاى خيرت ندهد!» و عمرو دست از امام برداشت.

معاويه رو به اطرافيانش كرد و گفت:

به شما نگفتم توان بحث و مناقشه با او را نداريد و شما را از دشنام به او بازداشتم ولى سخنم را نپذيرفتيد به خدا سوگند! خانه ام را بر من تيره وتار نموديد! از پيشم برويد! خداوند به سبب بدانديشى شما و پذيرفته نشدن نظر خيرانديشانه من، رسوايتان ساخت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين گفت وگو، با تزريق قدرت جديدى در نيروهاى مخالف حكومت، تأثير بسزايى در آن ها ايجاد نمودند و از واقعيت مرارت بارى كه با تسلط حاكمانى از اين قبيل، حكومت اسلامى را فراگرفته بود، پرده برداشتند،

حكامى كه از ريشه، داراى انحراف بودند و تحت تأثير رسومات جاهلى خويش قرار داشتند و اسلام از ديدگاه آنان، وسيله تسلط بر مردم و جبران كمبودهاى شخصيتى تلقى مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كار، ثابت كردند كه همواره بر موضع استوار خويش، يعنى مبارزه با جاهليت اموى باقى هستند. هرچند اوضاع دشوار و رنج آور، ايشان

ص:48

را واداشت تا شمشير در نيام كنند و مرحله جنگ را پشت سر بنهند، زيرا امكان نداشت فرياد حق طلبانه اى كه گوش باطل گرايان را كر ساخته بود، ميان انبوهى از ياوه گويى هاى انحراف آميز دشمنان به وادى نابودى سپرد.

بدين ترتيب، امام در مسير پيشبرد آيين الهى گام برداشتند و حراست از مبانى رسالت الهى را به خوبى انجام دادند تا نام و ياد خدا در سراسر گيتى طنين افكن شود.

نمونه اى از ميراث گران سنگ علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند پدر ارجمند و جد بزرگوارش، رهبرى الهى به شمار مى آمدند كه مسئوليت هاى ايشان را مى توان در جمله اى كوتاه و پرمعنا و داراى ابعاد گوناگون «ارشاد و هدايت به فرمان خداى متعالى» عنوان كرد كه برخاسته از اين آيه است:

(وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءَ الزَّكٰاةِ وَ كٰانُوا لَنٰا عٰابِدِينَ )؛

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند و انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آن ها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مى كردند.

هدايتى كه به فرمان خداى سبحان انجام مى پذيرد، در تبيين دين الهى و عرضه كردن جزييات احكام كلى و يا مطلق آن كه در قرآن و بيان رسول معظم

اسلام (ص) بدان تصريح شده و نيز در تفسير قرآن كريم و تشريح اهداف پيامبر (ص)، جلوه گر است.

هدايت در عملى ساختن احكام خداى متعالى ميان مسلمانان و حراست دين و احكام الهى از هرگونه تحريف متجلى است.

ص:49

انقلابى كه اسلام بزرگ به وجود آورد، پيش از آن كه اجتماعى يا اقتصادى باشد، انقلابى فرهنگى تلقى مى شد. بنابراين، اگر اهل بيت: خود را وقف تربيت و تهذيب مسلمانان بر اساس معارف و ارزش هاى رسالت الهى كردند، جاى شگفتى نيست. اين بزرگواران با عنايت به بيان صريح قرآن، در تشريح اهداف رسالت، خود را ادامه دهنده راه پيامبر (ص) و حامى و سرپرست رسالت امت و دولتى مى دانند كه نتايج تلاش ها و زحمات آن پيامبر گرامى است. آنان نخستين وظيفه و مسئوليت خويش را تربيت و تهذيب مسلمانان

مى دانند. خداى متعالى با بيان اهداف رسالت و مسئوليت پيامبر (ص) مى فرمايد:

(يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ )1

اگر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به علل و اسبابى دينى و مكتبى، چشم از خلافت پوشيدند، اما صحنه را تهى نگذاشتند و به جاهليت گرايان، اجازه ندادند ميراث پيامبر (ص) را به يغما برند؛ بلكه به تربيت پايگاهى همت گماردند كه زيربناى دولت بود و احكام دين بر مبناى آن به اجرا و عمل درمى آمد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى سخنان گهربار خود براى مسلمانان در قالب خطابه، سفارش، مناظره و نامه، ميراث فكرى و علمى پر بارى را به يادگار گذاشتند.

اين سخنان حاكى از توجهات همه جانبه ايشان و گستردگى دامنه دانش و احاطه و آگاهى آن بزرگوار به نيازهاى مسلمانان در دوران پرآشوبى است كه

مسلمانان با آن دست به گريبان بودند و اندك افرادى كه موردتوجه و حمايت الهى قرار داشتند، كسى از حقيقت اين مرحله و نيازمندهاى آن آگاهى نداشت.

ص:50

اكنون ضمن ارائه نمايى از توجهات علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گلچينى از مفاهيم و ارزش هاى والايى را برمى گيريم كه آن بزرگوار با سخنان بليغ خويش بدان اشاره فرمودند:

1. اصول تحول علمى و روش دانش اندوزى و خردورزى

1 - 1 - امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تشويق به كسب دانش و چگونگى آن و شيوه بالنده ساختنش فرمودند:

تعلّموا العلم فإنكم صغار فى القوم وكبارهم غداً ومن لم يحفظ منكم فليكتب

(1)در پى كسب دانش برآييد كه شما امروز در جمع مردم، كودك هستيد ولى فردا از بزرگان آنان به شمار خواهيد آمد. هر يك از شما نمى تواند مطلبى را حفظ كند، آن را يادداشت نمايد.

1 - «حُسن السؤال نصف العلم»؛(2) "پرسش مناسب، نيمى از دانش است."

1 - «علّم الناس وتعلّم عِلمَ غيرك فتكون قد أتقنت علمك وعلمت مالم تعلم»؛(3) "به مردم دانش بياموز و از دانش ديگران بهره بگير! با اين كار، پايه هاى دانش خود را تحكيم نموده، آن چه را نيز نمى دانى فراگرفته اى. "

1 - «قَطَع العلم عذر المتعلّمين»؛" دانش، عذر دانش پژوهان را از ميان برداشته است. "

1 - «اليقين معاذ السلامه»؛ "يقين، پناه سلامت است. "

ص:51


1- (1) . ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمه، ص 142.
2- (2) . نورالأبصار، ص 110.
3- (3) . الأئمه الاثنا عشر، ص 37.

1 - «أوصيكم بتقوى الله وادامه التفكر، فانّ التفكر أبو كل خير وأمّه»؛(1)" شما را به پيروى از خدا و انديشه مستمر سفارش مى كنم؛ زيرا انديشه، ريشه هر كار نيك و پسنديده به شمار مى آيد. "

عقل و خِرد پايه دانش است. از همين ره گذر، امام با بيان لوازم و آثار علمى آن و درجه اهميت و نقش خِرد در كمال آدمى، آن را به تصوير كشيده، مى فرمايد:

الف) «العقل حفظ القلب كلّ ما استرعيته»؛(2)

"خِرد نگاهبان رازهاى دل است" .

ب) «لا أدب لمن لا عقل له، ولا مودّه لمن لا همّه له، ولا حياء لمن لا دين له، و رأس العقل معاشره الناس بالجميل، وبالعقل تدرك سعاده الدارَين، ومَن حرم العقل حرمهما جميعاً»؛ "آن كس كه از خرد برخوردار نيست، فاقد ادب و فرهنگ است و كسى كه همت و اراده ندارد، از ارزش دوستى و محبت برخوردار نيست؛ كسى كه شرم و حيا ندارد، دين ندارد. برترين درجه

خردمندى، رفتار نيك با مردم است. به وسيله خرد، خوش بختى دنيا و آخرت به دست مى آيد. آن كس كه از خرد محروم باشد، از خوش بختى دنيا و آخرت نيز محروم خواهد بود. "

ج) «لا يغش العقل مَن استنصحه»؛ «هر كس از خِرد پند گيرد، فريب نمى خورد.»

2. در عرصه تفسير و علوم قرآن كريم

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بيان حقيقت قرآن و رسالت و اهداف و فضيلت آن و نحوه سيراب شدن از سرچشمه زلال بى كرانش مى فرمايد:

ص:52


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343-346.
2- (2) . همان، 357.

1 - «ان هذا القرآن فيه مصابيح النور وشفاء الصدور، فليجل جال بضوئه وليلجم الصفه قلبَه، فانّ التفكير حياه قلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور»؛(1)" در اين قرآن، چراغ هاى هدايت مى درخشد و دل ها به راهنمايى اش بهبود مى يابد. بنابراين، بايد دل را به فروغ تابناكش روشن و به دستورهايش استوار كرد. دل ها به وسيله انديشه درست، روشن مى ماند و راه مى يابد هم چنان كه رهروان، در پرتو نور از تاريكى ها مى گذرند. "

2 - «مابقى من هذه الدنيا بقّيه غير هذا القرآن فاتخذوه اماماً، وإنّ أحق الناس بالقرآن مَن عمل به وإن لم يحفظه، وأبعدهم عنه من لم يعمل به وإن كان يقرؤه»؛(2)

"از اين دنيا اثرى غير از قرآن باقى نمانده، آن را پيشواى خودگردانيد. سزاوارترين مردم به قرآن، كسى است كه بدان عمل كند، هر چند حافظ آن نباشد و آن كه از همه دورتر به قرآن است، كسى است كه به قرآن عمل نكند هر چند آن را قرائت نمايد. "

2 - «.. واعلموا علماً يقيناً أنّكم لن تعرفوا التقى حتى تعرفوا صفه الهُدى، ولن تمسّكوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نبذه، ولن تتلوا الكتاب حقّ تلاوته حتّى تعرفوا الذى حرّفه، فإذا عرفتم ذلك، عرفتم البدع والتكلّف ورأيتم

الفريه على الله ورأيتم كيف يهوى من يهوى، ولا يجهلنّكم الذين لا يعلمون، والتمسوا ذلك عند أهله فانّهم خاصّه نور يستضاء بهم وأئمه يقتدى بهم، بهم عيش العلم وموت الجهل»؛(3)

«به يقين بدانيد كه شما تا وصف هدايت را نفهميد، تقوا را نخواهيد شناخت و تا قرآنى را كه كنار نهاده ايد نشناسيد، هرگز به پيمان قرآن تمسك نخواهيد جست و تا كسانى كه قرآن را تحريف كردند برايتان شناخته

ص:53


1- (1) . همان، ص 347 346. به نقل از كشف الغمه و ارشادالقلوب.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 346-347.
3- (3) . همان، ص 360 به نقل از تحف العقول.

شده نباشند، آن را آن گونه كه بايد تلاوت نخواهيد كرد. هرگاه به همه امور ياد شده آگاه شديد، بدعت و زورگويى را شناخته ايد و به دروغ بستن بر خدا و تحريف، پى برده ايد و مى دانيد آن كس كه به ورطه سقوط افتاده، چگونه سقوط كرده است. افراد نادان، شما را به نادانى نكشانند، آن را نزد اهلش جست جو كنيد: كسانى كه مخصوصان به نورافشانى اند و از آنان كسب نور مى شود، پيشوايانى كه بايد از آن ها پيروى كرد. به واسطه وجود آن ها دانش جاودان و جهل به نابودى كشيده مى شود.»

4

- 2 - «... كتاب الله فيه تفصيل كلّ شىء، لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه، والمعوّل عليه فى كل شىء، لا يخطئنا تأويله، بل نتيقّن حقائقه، فأطيعونا فإطاعتنا مفروضه إذا كانت بطاعه الله والرسول وأولى الأمر مقرونه..»؛ «در كتاب الهى (قرآن) شرح و تفصيل هر چيزى آمده است و در آن هيچ گونه باطلى راه ندارد. هر چيزى استناد به قرآن دارد. ما در تأويلش دچار اشتباه نمى شويم و به حقايق آن يقين داريم. بنابراين، از ما اطاعت كنيد؛ زيرا اطاعت ما چون به اطاعت خدا و رسول و اولى الأمر مقرون است، بر همگان واجب است.»

تاريخ نگاران نمونه هايى از تفسير قرآن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را يادآور شده اند؛ از جمله:

مردى وارد مسجد پيامبر (ص) شد تا تفسير آيه شريف (و شاهد و مشهود) را از كسى بپرسد. آن جا سه تن را ديد كه پيرامون هر يك، گروهى از مردم

حلقه زده اند و درباره شنيده هايش از پيامبر (ص) با آنان سخن مى گويد. معناى شاهد و مشهود را از يكى از آن ها پرسيد. پاسخ داد: «شاهد، يعنى روز جمعه و مشهود، يعنى روز عرفه.»

همين معنا را از ديگرى پرسيد. به وى پاسخ داد: «شاهد، يعنى روز جمعه و مشهود يعنى روز عيد قربان.»

ص:54

از نفر سوم پرسيد؛ فرمود: «شاهد پيامبر (ص) و مشهود روز قيامت است؛ به دليل اين كه خدا فرموده (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً) و در مورد قيامت فرمود: (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)».

مرد پرسيد: «اين سه تن كيان اند؟»

به او گفته شد: «نفر اول: عبدالله بن عباس؛ دوم: عبدالله بن عمر و سوم، حسن بن على بن ابى طالب است.»(1)

كسانى كه به دقت خطابه ها و اندرزهاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بررسى مى كنند، استدلال و استناد دقيق امام به آيات قرآن حكيم، به خوبى ملموس و حاكى از احاطه و آگاهى آن بزرگوار به مراد و راز و رمز اين آيات است.

3. در عرصه سيره نبوى و سبك زندگى پيامبر (ص)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گسترش احاديث و سيره و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) عنايت ويژه اى داشتند، گزيده اى از احاديثى كه آن امام والامقام از پيامبر (ص) روايت كرده اند، عبارتند از:

3 - 1 - «وارد كردن شادمانى در دل برادر مسلمان، از جمله امورى است كه سبب بخشش گناهان مى شود».

3 - 2 - «مسلمان! سه چيز را برايم تضمين كن، بهشت را برايت ضمانت خواهم كرد: اگر به دستورهايى كه در قرآن بر تو واجب شده عمل نمايى، انسانى پرستنده به شمار رفته اى و اگر به آن چه خداوند به تو روزى داده،

قناعت كنى، بى نيازترين فرد هستى و اگر از محرمات الهى دورى كنى، پروا پيشه ترين شخص تلقى خواهى شد».

ص:55


1- (1) . همان، ص 362. به نقل از فصول المهمه.

3 - 3 - «آن كس كه پس از اداى نماز صبح تا طلوع آفتاب بر سجاده خود بنشيند، خداوند بدنش را از آتش دوزخ نگاه مى دارد».

3 - 4 - «هركجا حضور داريد، بر من درود بفرستيد كه درودتان به من مى رسد».

3 - 5 - «زنى به اتفاق دو كودكش خدمت پيامبر (ص) رسيد و از حضرت درخواست كمك كرد. ايشان سه دانه خرما به او دادند، آن زن هر يك از دانه هاى خرما را به يكى از فرزندان داد. كودكان پس از خوردن خرما به دست مادر نگاه كردند. مادرشان دانه باقيمانده خرما را نيز دونيمه ساخت و نصف آن را به هر يك داد. پيامبر (ص) فرمود: با ترحمى كه اين زن به فرزندان خويش كرد، خداوند رحمت خويش را شامل او نمود».

3 - 6 - اين دعا از آن حضرت نقل شده:

اللهمّ أقلنى عثرتى، وآمن روعتى، واكفنى من بغى على، وانصرنى على مَن ظلمنى وأرنى ثأرى منه...»؛

خدايا! از لغزش هايم درگذر و وحشتم را به امنيت تبديل گردان! آنان را كه با من به ستيز برخاستند، به كيفر برسان و بر كسانى كه به من ستم روا داشتند، پيروزم گردان و انتقام مرا از آنان بگير!

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در گسترش سيره و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) توجه فراوان مبذول مى داشتند و گاهى اين فضايل را به نقل از دايى اش - هندبن ابى هاله تميمى، پسرخوانده رسول خدا و برادر ناتنى حضرت زهرا (س) - بيان مى فرمودند كه صفات پسنديده و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) را دقيقاً وصف مى كرد. هند، شخصيت پيامبر (ص) و سيره زندگى ايشان را چنين وصف مى كند:

پيامبر (ص) همواره اندوهناك به نظر مى رسيدند و پيوسته در انديشه بودند. هيچ گونه راحتى نداشتند؛ جز در موارد لازم سخن نمى گفتند؛ سكوتى طولانى

داشتند؛ هرگاه لب به سخن مى گشودند، به آرامى سخن مى گفتند؛ سخنانشان

ص:56

كوتاه و پر معنا بود، به گونه اى كه مقصود را بيان كرده، سخن زايد در آن وجود نداشت؛ از اخلاقى نكو و پسنديده برخوردار بودند و خشونت و درشتى نداشتند. از نعمت هاى الهى هرچند اندك، به عظمت ياد مى فرمودند و آن ها را ناچيز نمى شمردند؛ هيچ كس را سرزنش يا نكوهش نمى نمودند؛ دنيا و امور مربوط به آن، ايشان را خشمگين نمى ساخت؛ دريارى حق از هيچ چيز پروا نداشتند؛ هرگاه با دست اشاره مى كردند، با تمام كف دست اشاره مى نمودند و هر زمان شگفت زده مى شدند، دست ها را پشت ورو مى كردند و هرگاه سخن مى گفتند، آن ها را به هم متصل مى كردند و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زدند؛ هنگام خشم، رو برمى گرداندند و زمان شادمانى، چشمانشان را بر هم مى نهادند. بيش تر خنده شان حالت تبسم داشت و دندان هايشان نظير دانه هاى تگرگ نمايان مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين سيره و شيوه مبارك، فوق العاده توجه و اهتمام داشتند. روزى از پدر ارجمندش كه در تحمل بار سنگين مسئوليت هاى رسالت الهى، هم دوش پيامبراكرم (ص) و قبل از بعثت تا زمان رحلت، يار و همدمشان بود، خواستند سيره و رفتار پيامبر (ص) را برايش وصف فرمايد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ فرمودند:

پيامبر گرامى اسلام هرگاه به منزل خود مى آمدند، اوقات خويش را به سه بخش تقسيم مى كردند: بخشى براى راز و نياز با پروردگار جل جلاله؛ قسمتى براى امور خانواده و بخشى را به خود اختصاص مى دادند؛ قسمتى را كه مربوط به شخص ايشان بود براى اداره امور مردم به كار مى بردند و به خواص ياران دستورهايى براى رسيدگى به كارهاى عمومى ديگران مى دادند و اين اوقات را صرف كارهاى ديگر نمى كردند. شيوه ايشان اين بود در آن جا كه به امور امت مى پرداختند، اهل فضل و دانش را برترى مى دادند و اوقات را به تناسب آگاهى بيش تر

آن ها در امور دينى، تقسيم مى كردند. برخى يك نياز، بعضى دو خواسته و عده اى خواسته هاى متعددى داشتند و

حضرت به رسيدگى امور آنان مشغول مى شدند و آن ها را به اصلاح

ص:57

كمبودهاى امورشان سرگرم مى ساختند و آن چه را به مصلحت آنان بود، برايشان بيان كرده، مى فرمودند: «حاضران به غايبان برسانند. نياز كسانى را كه به من دست رسى ندارند، به من اطلاع دهيد، زيرا هر كس نياز افراد ناتوان را نزد صاحب قدرتى ببرد كه به او دست رسى ندارد، خداوند در روز قيامت او را ثابت قدم نگاه مى دارد.» در حضور آن بزرگوار، غيرازاين گونه سخنان، چيزى ابراز نمى گرديد. و از كسى غير او پذيرفته نمى شد. كسانى كه براى كسب علم و فضيلت حضور ايشان تشرف مى يافتند، جز با چشيدن شيرنى بيان آن حضرت، ازآنجا بيرون نمى رفتند و خود، ديگران را رهنمون مى گشتند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «از پدر بزرگوارم پرسيدم پيامبر (ص) در سخن گفتن چگونه بودند؟» پدرم فرمود:

پيامبر (ص) زبان خود را از سخن بيهوده و غيرضرور بازمى داشتند؛ به مردم مهربانى مى كردندو آن ها را از خود دور نمى ساختند؛ براى بزرگ هر فاميلى احترام قائل مى شدند و او را بر فاميلش حاكم مى گرداندند؛ همواره مردم را بر حذر مى داشتند و بى آن كه با آن ها ترش رويى كند، مراقب خويشتن بودند، از ياران خود ديدار مى كردند و از وضعيت مردم و آن چه بر آن ها مى گذشت، پرسش مى كردند، كار پسنديده را تحسين و تقويت مى نمودند و كار ناپسند را نكوهش كرده بى اعتبار مى دانستند؛ در كارها ميانه رو بودند؛ از احوال مردم غافل نمى شدند، مبادا كه آن ها غفلت كنند و يا به سوى باطل كشيده شوند؛ در ابراز حق كوتاهى نمى كردند و از آن تجاوز نيز نمى نمودند؛ خيرخواه ترين مردم را به كارها مى گماردند؛ بزرگ ترين آن ها از ديدگاه ايشان، كسانى بودند كه بيش از ديگران موعظه مى پذيرفتند و برجسته ترين آنان، افرادى به شمار

مى آمدند كه در مورد ديگران خيرخواهى و حمايت بيش ترى مبذول مى داشتند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «در نشستن چگونه بودند؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

ص:58

پيامبر (ص) در هر مجلسى با ياد و نام خدا نشست وبرخاست داشتند و در مجالس، براى خويش جاى ويژه اى در نظر نمى گرفتند و ديگران را نيز از چنين كارى نهى مى فرمودند؛ هرگاه وارد مجلس جمعى مى شدند، در آخر مجلس كه جاى خالى بود مى نشستند و به ديگران نيز دستور مى دادند چنين رفتار كنند؛ به تمام اهل مجلس احترام و توجه مى نمودند به گونه اى كه هر يك از حاضران، با خود مى پنداشت گرامى ترين فرد نزد آن حضرت است. هر كس از ايشان خواسته اى داشت، با حاجت روا شده از نزدش خارج مى گشت و يا به بيان خوش و شيرين آن حضرت راضى مى شد. اخلاق نكويش به اندازه اى ملايم بود كه همگان او را چونان پدرى مهربان مى دانستند. از نظر حق همه در نزدش مساوى بودند.

مجلس ايشان همراه با بردبارى، حيا، صداقت و امانت بود. در حضور ايشان صداها بلند نمى شد و از كسى هتك حرمتى به عمل نمى آمد. اگر از كسى لغزشى سر مى زد، در جاى ديگرى بازگو نمى شد. اهل مجلس با يك ديگر به عدالت و انصاف و احسان رفتار مى كردند و به پرهيزكارى سفارش مى نمودند؛ در برابر يك ديگر فروتنى داشتند و پيران را احترام و با كوچك ترها مهربانى مى نمودند؛ نيازمندان را بر خود مقدم شمرده، غريبان را نگه دارى مى كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «رفتار پيامبر (ص) با هم نشينانش چگونه بود؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

پيامبر (ص) گشاده رو و از اخلاقى خوش برخوردار و از درشت خويى و دادوفرياد بركنار بودند. ديگران را زياد ستايش نمى كردند و اگر چيزى مطابق ميل آن بزرگوار نبود، از آن تغافل مى نمودند، به گونه اى كه مردم

از او مأيوس مى شدند. از سه چيز دورى مى كردند مجادله، پرگويى و سخنان بى فايده و درباره مردم از سه چيز پرهيز مى فرمودند: هيچ گاه كسى را سرزنش نمى كردند؛ از لغزش كسى جست وجو نمى نمودند و عيب كسى را آشكار نمى كردند؛ جز در جايى كه اميد ثواب مى رفت، سخن نمى گفتند و هرگاه لب به سخن مى گشودند، حاضران سربه زير افكنده، به سخنش گوش

ص:59

فرا مى دادند. آن چنان ساكت بودند، گويى پرنده بر سرشان نشسته بود و هرگاه ساكت مى شدند، ديگران آغاز سخن مى كردند. در حضورش بر سر هر موضوعى بحث وجدل نمى كردند. اگر فردى از اهل مجلس سخن مى گفت، همه سكوت مى كردند تا سخن او به پايان مى رسيد و هر كس سخنى داشت، به نوبت سخن مى گفت. اگر مطلبى سبب خنده اهل مجلس مى شد، ايشان نيز مى خنديدند و اگر از چيزى شگفت زده مى شدند، ايشان نيز شگفت زده مى گرديدند. بر گفتار اشخاص غريب و تازه واردى كه بى ادبانه با آن حضرت سخن مى گفتند، بردبارى نشان مى دادند تا جايى كه يارانش آنان را جذب مى كردند. هرگز ستايش كسى را در حق خودپذيرا نبودند، مگر اين كه ثناى او به عنوان تشكر از آن حضرت تلقى مى شد. سخن كسى را قطع نمى كردند مگر اين كه از حد معمول تجاوز مى نمود كه در اين صورت يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس، سخنش را قطع مى كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «سكوت حضرت چگونه بود؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

سكوت پيامبر (ص) در چهار وجه متبلور بود:

بر حلم و بردبارى، بر حذر، بر تقدير، بر تفكر و انديشه. سكوت در تقدير به گونه اى بود كه همه مردم را به يك چشم مى نگريستند و گفتار همه را به يك نحو گوش مى دادند و سكوتشان در تفكر چنان بود كه درباره چيزهاى باقى ماندنى و امور فناناپذير مى انديشيدند. سكوت حضرت در حَذر به چهار گونه صورت مى پذيرفت:

كار نيك را انجام دهند تا ديگران از ايشان پيروى كنند؛ امور زشت و ناپسند را ترك نمايند تا مردم نيز از انجام دادن آن خوددارى كنند؛. در امورى كه مصلحت مسلمانان در آن بود بكوشند؛. كارهايى انجام دهند كه خير دنيا و آخرت مردم را در پى داشته باشد.(1)

ص:60


1- (1) . الموفقيات، ص 359 354؛ أنساب الاشراف، ج 1، ص 390؛ المختصر فى الشمائل المحمديه، ص 29.
4. در حوزه اصول اعتقادات
4 - 1 - در عرصه توحيد

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور دادند در مسجد كوفه براى مردم سخن بگويد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر رفتند و فرمودند:

الحمدلله الواحد بغير تشبيه، والدائم بغير تكوين، القائم بغير كلفه، الخالق بغير منصبه، والموصوف بغير غايه، المعروف بغير محدود، العزيز، لم يزل قديماً فى القدم، ردعت القلوب لهيبته، وذهلت العقول لعزّته، وخضعت الرقاب لقدرته، فليس يخطر على قلب بشر مبلغ جبروته، ولا يبلغ الناس كنه جلاله، ولا يفصح الواصفون منهم لِكنه عظمته، ولا تبلغه العلماء بألبابها ولا أهل التفكر بتدابير امورها، أعلم خلقه به الّذى بالحدّ لا يصفه، يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير؛(1)

ستايش خداى يكتايى را كه شبيهى ندارد؛ خداى ابدى بدون خلقت و آفريده شدن؛ آن كه بدون تكلف و رنجى موجود است؛ آفريدگارى كه آفريده هايش را بى هيچ رنجى آفريده و موصوف بى نهايت؛ آن كه حد و مرزى براى نيكى هايش نمى توان تصور كرد؛ توانا و ابدى؛ آن كه دل ها از هراسش لرزان است و خردها در برابر عزتش حيران، همه در برابر قدرتش خاضع گشته حد و اندازه توانش بر قلب هيچ بشرى خطور نمى كند؛ هيچ انسانى به حقيقت جلالش نمى رسد؛ توصيف گران، ژرفاى عظمتش را نمى توانند به وصف كشند. دانشمندان با خرد خود بدو نرسند و انديشه وران با تدبير كارهايشان، بدو راه نيابند؛ آگاه ترين آفريده اش كسى است كه خدا را به حدومرزى توصيف نكند؛ او همه چشم ها را مى بيند و مهربان و آگاه است.

مردى حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه داشت: «اى فرزند پيامبر (ص)، خداوند را به گونه اى برايم وصف نما كه گويى او را مى بينم!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لحظاتى سر مبارك را به زير افكندند و سپس آن را بالا گرفتند و فرمودند:

ص:61


1- (1) . بحارالأنوار، ج 43، ص 10351.

الحمد لله الذى لم يكن له اوّل معلوم ولا آخر متناه، ولا قبل مدرك ولا بعد محدود ولا أمر بحتّى، ولا شخص فيتجزّأ، ولا اختلاف صفه فيتناهى، فلا تدرك العقول واوهامها، ولا الفكر وخطراتها، ولا الألباب وأذهانها، صفته فيقول: متى، ولا بدئ ممّا، ولا ظاهر على ما، ولا باطن فيما، ولا تارك فهلاّ، خلق الخلق فكان بديئاً بديعاً، ابتدأ ما ابتدع، وابتدع ما ابتدأ، وفعل ما أراد، وأراد ما استزاد، ذلك الله رب العالمين؛(1)

ستايش خدايى را مى سزد كه آغاز و پايانى ندارد و براى آن نمى توان قبل و بعدى تصور نمود و حدودى را معين كرد؛ تشخصى ندارد تا تجزيه پذير باشد؛ اختلاف صفاتى ندارد كه حدود هر يك، ديگرى را محدود و متناهى كند. بنابراين، خردها و تخيلات آن ها و انديشه ها و تراوش هاى فكرى و نيز عقل هاى نورانى و تصورات آن ها از درك صفات خداوندى عاجزند. نمى توان گفت: در چه زمانى و از چه چيز آغاز گرديد و بر چه چيزى ظهور يافت و در چه چيزى نمايان گرديد (باطن چيزى قرار نگرفته است)؛ او هرگز وانهاده نشده تا از وجودش پرسش شود؛ وى آفريده ها و پديده هاى تازه و اشياء نوپيدا و موجوداتى را كه نبوده اند، به وجود آورد؛ آن چه را خود اراده كرده بود، انجام داد و آن چه را خواست، فزونى بخشيد؛ اوست خداوندى كه آفريدگار من و آفريدگار جهانيان است.

4 - 2 - در زمينه ابطال جبر و تفويض

گروهى از مردم بصره در نامه اى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواستند تا نظر مبارك خويش را در مورد جبر اعلام نمايد. ايشان در پاسخ فرمودند:

كسى كه به خدا و قضا و قدَرش ايمان نياورد، كافر است و آن كس كه گناه خود را بر عهده خدا بداند، فاجر است. هيچ كس خدا را از سر جبر اطاعت نمى كند و كسى به قهر و غلبه، خدا را نافرمانى نمى نمايد؛ زيرا خداوند مالك

ص:62


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 340 335، به نقل از توحيد صدوق.

همه چيزهايى است كه به مردم داده و به نيروهايى كه بدان ها بخشيده تواناست؛ بنابراين، اگر از او فرمان بردند، مانع آن ها نيست و اگر از فرمانش سربپيچند، آن ها را مجبور نمى سازد، زيرا اگر خداوند مردم را به اطاعت خود مجبور نمايد، پاداش ندارند و اگر به گناه مجبورشان كند، نبايد آن ها را عذاب نمايد و اگر آنان را به حال خود وانهد، قدرتش به ناتوانى مى گرايد؛ بلكه درباره بندگان خود مشيتى نهان دارد. ازاين رو، اگر از او اطاعت كردند، بر آن ها منت دارد و اگر نافرمانى اش نمودند، حجت خدا بر آن ها تمام است.(1)

4 - 3 - در تبيين صفات الهى

شخصى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «معناى جواد چيست ؟» حضرت پاسخ دادند: «اگر منظورت آفريدگار جهان است، خدا جواد و بخشنده است - چه به بندگانش عطا فرمايد چه از آن ها دريغ كند - زيرا اگر به بنده اى چيزى عطا كند، آن چيز از آن بنده نبوده و اگر منع فرمايد، چيزى را كه از آن بنده نيست، از او دريغ كرده است.(2)

5. در عرصه ولايت الهى اهل بيت:

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبيين حقيقت ثَقلين و جايگاه و موقعيت هر يك نسبت به ديگرى فرمودند:

واعلموا علماً يقيناً أنّكم لن تعرفوا التقى حتى تعرفوا صفه الهدى، و لن تمسكوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نبذه، و لن تتلوا الكتاب حق تلاوته حتى تعرفوا الذى حرّفه، فاذا عرفتم ذلك، عرفتم البدع و التكلّف، ورأيتم الفريه على الله، و رأيتم كيف يهوى من يهوى، و لا يجهلنّكم الذين لا

ص:63


1- (1) . رسائل جمهره العرب، ج 2، ص 25.
2- (2) . مجمع البحرين «ماده جود».

يعلمون و التمسوا ذلك عند اهله فإنّهم خاصّه نور يستضاء بهم و أئمّه يقتدى بهم عيش العلم و موت الجهل، و هم الذين أخبركم حلمهم عن علمهم، و حكم منطقهم عن صمتهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه، و قد خلت لهم من الله لسابقه، و مضى فيهم من الله حكم: (إنّ فى ذلك لذكرى للذاكرين)؛(1)

بى شك بدانيد كه شما تا وصف هدايت را نفهميد، تقوا را نخواهيد شناخت؛ و تا قرآنى را كه كنار نهاده ايد نشناسيد، هرگز به پيمان قرآن تمسك نخواهيد جست؛ و تا كسانى كه قرآن را تحريف كرده اند برايتان شناخته شده نباشند، آن گونه كه بايد، آن را تلاوت نخواهيد كرد. هرگاه به همه موارد ياد شده آگاه گشتيد، بدعت و زورگويى را شناخته ايد و به دروغ بستن بر خدا و تحريف قرآن پى برده ايد و مى دانيد آن كس كه به ورطه سقوط افتاده، چگونه سقوط كرده است. افراد نادان، شما را به نادانى نكشانند؛ آن را نزد اهلش جست وجو كنيد؛ يعنى كسانى كه مخصوصان به نورافشانى اندو از آنان كسب نور مى شود؛ پيشوايانى اند كه بايد از آن ها پيروى كرد، جاودان ماندن علم و دانش و نابودى جهل به واسطه وجود آن هاست، حلمشان شما را به پايه دانش آنان آگاه مى سازد و خموشى آن ها، دليل گفتارشان است و ظاهرشان از باطنشان سخن مى گويد. با حق مخالف نيستند و در آن اختلاف ندارند و از خداوند

درباره آن ها روشى مقرر شده و حكم الهى درباره آنان امضاء گرديده است: «به راستى اين مطلب براى يادآوران، يادآورى خواهد بود».

در جاى ديگر فرمودند:

علم و موفقيت را از پروردگار خود بياموزيد! خداى عزوجل آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد؛ برخى از دودمان يك ديگرند. بنابراين، ما دودمان آدم، خاندان نوح و برگزيدگان ابراهيم و سلاله پاك اسماعيل و خاندان محمديم و ميان شما مانند آسمان برافراشته و زمين گسترده و خورشيد تابان مى مانيم. نظير درخت زيتون نه شرقى و نه غربى

ص:64


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 360 به نقل از تحف العقول.

كه روغنش بركت يافت. پيامبر (ص)، اصل آن درخت و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاخه آن و به خدا سوگند! ما ميوه آن درختيم؛ هر

كس به شاخه اى از آن چنگ زند، رهايى يافته و آن كس كه نافرمانى كند، به آتش دوزخ سقوط كرده است.(1)

در جايى ديگر، با ايراد خطابه اى پس از حمد و ثناى الهى فرمودند:

به راستى خداى سبحان هر پيامبرى را مبعوث نمود، برايش جانشين و ياوران و خاندانى برگزيد. سوگند به آن كس كه محمد را به پيامبرى برگزيد! هر كس در حق ما اهل بيت كوتاهى كند، خداوند به همان مقدار، اعمالش را ناقص خواهد گذاشت و هر چند دولتى بر ضد ما حاكميت يابد، فرجامش از آن ما خواهد بود (و ديرى نپايد كه خبر آن را قطعاً دريافت كنيد).(2)

و نيز فرمودند:

نحن حزب الله المفلحون، و عتره رسول الله الأقربون، و أهل بيته الطاهرون الطيبون و أحد الثقلين الذين خلّفهما رسول الله و الثانى كتاب الله... فأطيعونا فإطاعتنا مفروضه، اذ كانت بطاعه الله و الرسول وأولى الأمر مقرونه؛(3)

ما حزب الله رستگاريم؛ عترت و نزديكان پيامبر (ص) و اهل بيت پاك و پيراسته او و يكى از دو امانت گران سنگى هستيم كه پيامبر (ص) آن ها را به وديعه نهادند و همتاى قرآنيم. بنابراين، از ما فرمان ببريد؛ زيرا اطاعت ما چون به اطاعت از خدا و رسول و اولى الأمر، مقرون است، بر همگان واجب است.

6. در عرصه فلسفه فقه و تشريع ولايت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى خطابه اى، به بيان فلسفه تشريع احكام و ارتباط آن با ولايت اهل بيت: پرداخته مى فرمايد:

ص:65


1- (1) . جلاءالعيون، ج 1، ص 328.
2- (2) . مروج الذهب، ج 2، ص 306.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 363.

اگر حضرت محمد (ص) و جانشينان وى نبودند، شما سرگردان بوده، به هيچ يك از واجبات الهى آگاهى نداشتيد. آيا مى توانيد به خانه اى غير از در آن وارد شويد؟

آن حضرت پس از استدلال بر كمال دين و تمام نعمت الهى و اشاره به حقوق اولياء خدا و نقش اداى اين حقوق در سلامت و رشد زندگى و بيان اين كه بخيل واقعى كسى است كه نسبت به دوستى پيامبر (ص) بخل بورزد، فرمودند:

از جد بزرگوارم شنيدم كه مى فرمود: «من از نور الهى آفريده شدم و اهل بيتم از نور من خلق شدند و دوستانشان از نور آنان به عرصه آفرينش آمدند و ساير مردم از نور آنان آفريده شدند.»(1)

7. آينده نگرى و مژده برچيده شدن ستم با ظهور حضرت مهدى (عج)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح با معاويه كه مردم حضور وى رسيدند و زبان به نكوهش آن بزرگوار گشودند، فرمود:

آيا نمى دانيد كه هر يك از ما اهل بيت زير سلطه و حاكميت ستم پيشگان دورانش زندگى مى كند، جز (حضرت) قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه عيسى روح الله پشت سرش نماز مى گزارد. خداوند ولادت آن بزرگوار را نهان ساخت و وجود مقدسش را در پرده غيب قرار داد تا به هنگام ظهور، بيعتى را از كسى برگردن نداشته باشد. وى نهمين فرزند برادرم حسين و فرزند برجسته ترين كنيزان است. خداى متعالى عمر او را در دوران غيبتش طولانى مى گرداند و سپس به قدرت خود وى را در چهره مردى كم تر از چهل سال ظاهر مى سازد.(2)

در جاى ديگر، با نقل روايتى از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حكم رانى معاويه و بدعت گزارى آنان و ستيز با دشمنانشان خبر داده، فرمودند:

ص:66


1- (1) . همان، ص 365، به نقل از ينابيع الموده، ج 3، ص 151.
2- (2) . معجم احاديث الامام المهدى، ج 3، ص 165.

تا اين كه خداوند در آخرالزمان و دوران سخت و دشوارى و در حال بى خبرى از مردم، شخصى را برمى انگيزد و او را با فرشتگانش حمايت مى كند. يارانش را حافظ است و وى را با معجزات خود پيروز مى فرمايد

و بر ساكنان زمين سيطره مى بخشد. ناگزير همه سر به فرمان او مى نهند؛ زمين را پر از عدل و نور و برهان مى نمايد؛ سراسر گيتى به اطاعت او در مى آيند؛ هر كافرى بدو ايمان مى آورد و هر انسان تبه كارى درست كار مى شود و در سايه حكومتش، درندگان به يك ديگر آزارى نمى رسانند؛ زمين گياهانش را مى روياند و آسمان بركاتش را فرو مى ريزد؛ گنج هاى زمين برايش آشكار مى گردند؛ بر شرق و غرب جهان چهل سال حكم رانى خواهد كرد. سعادتمند كسى است كه دورانش را درك كرده، به سخنانش گوش فرا دهد!(1)

8. در عرصه اخلاق و تربيت الهى

جابر از قول امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين مى گويد:

مكارم الأخلاق عشره: صدق اللسان، و صدق البأس، و اعطاء السائل، و حسن الخلق، و المكافأه بالصنائع، و صله الرحم، و التذمّم على الجار، و معرفه الحق للصاحب، و قرى الضيف، و رأسهن الحياء»(2)

فضايل اخلاقى ده گونه است: راست گويى، درست كارى، بخشندگى، نيك خويى، پاداش نيك در ازاى كار شايسته، پيوند با خويشاوندان، حمايت از همسايگان، حق شناسى، مهمان نوازى و سرآمد همه اين امور، شرم و حيا.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ به پرسش هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به بيان مجموعه اى از فضائل اخلاقى پرداخته كه گزيده اى از آن ها را يادآور مى شويم:

1. سداد چيست ؟ دفع زشتى با نيكويى.

2. شرافت چيست ؟ خدمت به همسايگان و برداشتن سختى از آنان.(3)

ص:67


1- (1) . همان، ص 167.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 206.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343.

3. جوانمرد كيست ؟ آن كه داراى پاك دامنى است و از اموالش به نحو شايسته استفاده كند (به امور دينى خود رسيدن، استفاده مناسب از اموال، بلند سلام كردن و دوستى و محبت با مردم).

(1)4. سخاوت چيست ؟ بخشندگى در نادارى و دارايى.

5. برادرى چيست ؟ همراهى در سختى و خوشى.

6. غنيمت چيست ؟ توجه به پارسايى در دنيا.

7. شكيبايى چيست ؟ فروبردن خشم و زمام نفس را در دست داشتن.

8. بى نيازى چيست ؟ خشنود بودن به آن چه خدا مى خواهد هر چند اندك؛ زيرا بى نيازى، غناى نفس است.

9. نيرومندى چيست ؟ سخت كوشى و مبارزه با نيرومندان.

10. سكوت چيست ؟ پوشاندن عيب ديگران و زيبا جلوه دادن آن ها. انسان ساكت، همواره آسوده و همدمش در آرامش است.(2)

11. بزرگوارى در چيست ؟ در غرامت، عطا كنى و از جرم درگذرى.

12. خرد چيست ؟ نگاه دارى رازهاى دل، يا نگاه دارى نهان هاى آن.(3)

13. ستايش چيست ؟ ترك زشتى ها و انجام دادن كار نيك.

14. استوارى چيست ؟ آرامش هميشگى و نرم خويى با بزرگان و بركنارى از بدگمانى مردم.

15. كرم چيست ؟ بخشش قبل از خواهش، داوطلب بودن در انجام دادن كارهاى نيك و اطعام در قحطى.(4)

ص:68


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ص 202.
2- (2) . امام مجتبى، ص 245، به نقل از مطالب السؤول.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343.
4- (4) . همان، ص 344-345.

16. همراهى چيست ؟ حمايت از همسايه و هم كارى در پيشامدها و شكيبايى در سختى ها.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كمال روانى و بدون زحمت، به مجموعه ديگرى از پرسش هاى پدر ارجمندش در مورد رذايل اخلاقى پاسخ دادند كه گزيده اى از آن را مى آوريم:

1. فرومايگى چيست ؟ اندك بخشيدن و گفتار ناهنجار.

2. ناكسى چيست ؟ آن كه شكر نعمت نكردن.

3. بخل چيست ؟ آن چه در كف دارى، شرف بدانى و آن چه انفاق كنى تلف شمارى.

4. ترس چيست ؟ دليرى بر دوست و گريز از دشمن.

5. فقر چيست ؟ آزمندى بر هر چيز.

6. دليرى چيست ؟ هماوردى با نيرومندان.

7. دشوارى در چيست ؟ در سخنى كه به تو مربوط نمى شود.

8. كج خويى چيست ؟ درافتادن با رهبر و در برابرش بلند سخن گفتن.

9. نادانى چيست ؟ پيروى از پست فطرتان و هم نشينى با گمراهان.

10. غفلت چيست ؟ به مسجد نرفتن و پيروى از تبه كاران.

11. بى بهرگى چيست ؟ از كف دادن بهره اى كه به تو مى دهند.(2)

12. بدترين مردم كيست ؟ آن كس كه ديگران در خوشى هايش شريك نيستند.(3)

آن حضرت، با بيان اصل و ريشه كارهاى خلاف اخلاق و اعمال ناپسند، مى فرمايد:

ص:69


1- (1) . همان، ص 341.
2- (2) . همان، ص 341-344 به نقل از تاريخ ابن كثير ج 8، 39.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 202.

هلاكت مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد:

تكبر، موجب تباهى دين است و شيطان به دليل تكبرش لعنت شد؛

حرص، دشمن جان آدمى است و موجب رانده شدن حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از بهشت شد؛

حسد، آدمى را به زشتى ها مى كشاند و هابيل در اثر حسد، قابيل را كشت.(1)

9. پندهاى حكيمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درمسائل اساسى زندگى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تعريف تقوا و تشويق مردم به آن فرمودند:

خداوند شما را بيهوده نيافريده و به بازيچه نگرفته است. لحظات مرگ شما را در كتاب مشيت خود نگاشت و روزى شما را تقسيم كرد تا هر كس مقام و منزلت خويش را بشناسد. آن چه را خداوند تقدير كرده، به فرد خواهد رسيد و هر چه را از آن بازداشته بدان دست نخواهد يافت. توشه دنياى شما

را مهيا ساخته و براى عبادت خويش به شما فرصت داده است؛ به سپاس خود ترغيب كرده و ياد خود را بر شما واجب گردانده و به پارسايى سفارش فرموده است. تقوا را آخرين وسيله خشنودى خويش ساخته و آن را دروازه توبه و سرآمد حكمت و ارزش هر عمل، قرار داد. پروا پيشگان به وسيله تقوا به سعادت دست مى يابند. خداوند در قرآن فرموده است: «سعادت و رهايى از آن پرهيزكاران است» و فرموده: «پرهيزكاران، به نعمت تقواى خويش رهايى مى يابند و هرگز بدى به آن ها نمى رسد و اندوهگين نمى شوند»؛ بنابراين، اى بندگان خدا! از نافرمانى خداوند بپرهيزيد و بدانيد هر كس تقوا پيشه كند، خدا او را از فتنه ها رهانيده، در كارهايش از او حمايت مى كند و وسيله رشد و كمالش را فراهم مى آورد و حجت او را پيروز و چهره اش را درخشان مى گرداند و خواسته اش را برآورده مى سازد و

ص:70


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 345 به نقل از نور الأبصار.

با پيامبران و راست گويان و شهدا و شايستگانى كه بدان ها نعمت ارزانى داشته و همراهانى نيكوخصالند، محشور مى گرداند.(1)

ثروتمندى خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شرفياب شد و عرضه داشت: «اى فرزند پيامبر (ص)! من از مرگ، بيم دارم.» حضرت به او فرمودند:

بيم تو از مرگ بدين جهت است كه دارايى ات را پشت سرنهاده و از آن بهره نگرفتى؛ اگر آن را پيش مى فرستادى، از پيوستن به آن شادمان بودى.(2)

هم چنين در زمينه كسب روزى و درآمدزايى اقتصادى فرمودند:

لا تجاهد الطلب جهاد الغالب، و لا تشكل على القدر اشكال المستسلم، فإنّ ابتغاء الفضل من السُنّه، و الإجمال فى الطلب من العفّه، ولى است العفّه بدافعه رزقاً، و لا الحرص بجالب فضلاً، فإنّ الرزق مقسوم، و استعمال الحرص

استعمال المآثم(3)

در كسب روزى، با چيره دستى مكوش و به اتكاى تقدير تسليم مشو و از كار بازنايست كه جست وجوى روزى، سنت خداست و كم خواهى از پاك دامنى است. پاك دامنى هرگز روزى انسان را نابود نمى كند و حرص هرگز بر مقدار روزى تقسيم شده نمى افزايد و آزمندى، موجب گناه كارى است.

ايشان در مورد تشويق مردم به پايبندى رفتن به مسجد، فرمودند:

كسى كه همواره به مسجد برود، به يكى از اين هشت امتياز نايل شود: از آيات محكم پروردگار بهره گيرد؛ دوستى بيابد كه به او سود رساند؛ دانش تازه فراگيرد؛ از جانب خدا رحمتى نصيبش گردد؛ سخنى هدايت آموز بشنود؛ كلامى بياموزد كه او را از هلاكت برهاند، و از بيم خدا و شرم از مردم مرتكب گناه نشود.(4)

ص:71


1- (1) . تحف العقول، ص 55.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 202.
3- (3) . تحف العقول، ص 55.
4- (4) . ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج 3، ص 3.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تعيين دقيق و جامع حدود سياست و حقوق خدا و مردم مى فرمايد:

سياست اين است كه حقوق خدا و زندگان و مردگان، در آن رعايت شود. حق خدا آن است: فرايضى كه خواسته انجام شود و از گناهانى كه نهى كرده دورى گردد.

حق مردم، در اين است كه وظايف خود را نسبت به برادران دينى خود انجام دهى و از خدمت به مردم بازنمانى و هم چنان كه زمام دار با تو به درستى رفتار مى كند، تو نيز به درستى و خالصانه برايش عمل كنى و هرگاه از راه راست منحرف شد، در برابر او ايستادگى كنى و بر سرش فرياد برآورى.

حق مردگان، اين است كه از خوبى هاى آنان سخن بگويى و از كارهاى بدشان چشم بپوشى؛ زيرا آن ها نيز پروردگارى دارند كه به حسابشان رسيدگى خواهد فرمود.(1)

پندهاى پربار و گران بهاى ايشان در ساير ابعاد زندگى عبارتند از:

- «آن كس كه در پى عبادت است براى آن پاك و پيراسته گردد.»

- «مصيبت ها، كليد پاداشند.»

- «نعمت، از جهتى گنج و از سويى ديگر بدبختى است؛ اگر آن را سپاس گفتى، گنج است و اگر كفران نعمت كردى، بلاى جان خواهد بود.»

- «بدخويى، بدتر از مصيبت است.»

- «آن كس كه سفر دور آخرت را به ياد آورد، خود را آماده مى كند.»

- «پذيرش ننگ و عار، از آتش آسان تر است.»

- «بهترين دارايى آن است كه آبروى انسان را حفظ كند.»

- «فرصت، زود مى گذرد و دير باز مى گردد.»

ص:72


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 351.

- «انسان تا وعده نداده، آزاد است و اگر وعده داد، در گرو آن است تا بدان وفا كند.»

- «مرگ، دنيا را رسوا كرد. آن چه را در دنيا در پى اش بودى و به آن دست نيافتى، به منزله كارى قرار ده كه در ذهنت نگذشته است.»

- «نيازمندى بهتر است از اين كه دست نياز نزد ناكسان ببرى.»

- «نمونه هايى از فقه احكام رفتار در ميراث فقهى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»

عاصم بن ضمره مى گويد:

عصر يكى از روزها كه روزه دار بوديم با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ساحل فرات قدم مى زديم و آب فرات روى شن هاى ريز روان بود. آب زلال موج مى زد و ما نيز تشنه بوديم. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اگر لنگى مى داشتم آب تنى مى كردم.» عرض كردم: «من لنگم را به شما تقديم مى كنم.» حضرت فرمود: «خودت چه مى پوشى ؟» عرضه داشتم: «عريان آب تنى مى كنم.» امام فرمود: «اين همان چيزى است كه خوشايند من نيست؛ زيرا از پيامبر (ص) شنيدم مى فرمود: "در آب نيز مانند بناكنندگان خانه ها، سازندگانى از فرشته وجود

دارند. از آن ها شرم كنيد و بدان ها ارج بنهيد و احترام قائل شويد و هرگاه خواستيد وارد آب شويد، بدون لنگ وارد نشويد".»(1)

نيز فرمودند:

پيامبر (ص) به ما فرمان داده تا در عيد فطر و قربان، زيباترين لباس را بپوشيم و با بهترين عطر، خود را خوشبو سازيم و فربه ترين گوسفند را قربانى كنيم، به گونه اى كه گاو قربانى، هفت ساله و گوسفند ده ساله باشد و بلند تكبير بگوييم و باوقار و سكينه باشيم.(2)

در جاى ديگر فرمودند:

ص:73


1- (1) . رجال اصبهان، ج 1، ص 331.
2- (2) . مستدرك حاكم، ج 4، ص 330.

علّمنى رسول الله قنوت الوتر: ربّ اهدنى فيمن هديت، و عافنى فيمن عافيت، و تولّنى فيمن تولّيت، و بارك لى فيما أعطيت، و قِنى شرّ ما قضيت، إنّك تقضى و لا يقضى عليك، إنّه لا يذل من و اليت (تباركت) ربّنا و تعاليت؛(1)

پيامبر (ص) به من آموختند كه در قنوت نماز وتر اين دعا را بخوانم: پروردگارا! مرا به راه كسانى هدايت كن كه خود، آنان را هدايت فرمودى و آن گونه كه به آن ها عافيت دادى، مرا نيز عافيت عنايت فرما و مرا دوست بدار به همان نحو كه آن ها را دوست داشتى و در آن چه به من ارزانى داشتى، بركت عنايت كن و مرا از شر و آسيب هر آن چه برايم مقدر كرده اى نگاه دار؛ به راستى تو حاكم بر همه اشيا هستى و هيچ چيز بر تو غالب نخواهد بود. پروردگارا! كسى كه تو او را دوست بدارى، ذليل نمى شود و تو منزه و بلندمرتبه اى.

هم چنين فرمودند:

اذا اضرّت النوافل بالفريضه فاتركوها؛(2)

اگر نمازهاى مستحبى به نمازهاى واجب لطمه مى زنند، آن ها را ترك كن.

و نيز فرمودند:

«لا طلاق إلاّ من بعد نكاح»؛(3)

«طلاق، تنها پس از ازدواج انجام پذيرفتنى است.»

11. دعاها و مناجات امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دعاهاى گوناگون و حالات مختلفى از زارى به پيشگاه خدا داشتند كه بر ارتباط قوى آن حضرت با ذات مقدس بارى تعالى دلالت دارد؛ از

ص:74


1- (1) . ابن عساكر، تهذيب، ج 4، ص 199.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 368.
3- (3) . سنن بيهقى، ج 7، ص 320.

جمله: با حالتى از خضوع و خشوع در پيشگاه خداوند، در قنوت نمازش اين دعا را مى خواندند:

يا من بسلطانه ينتصر المظلوم، و بعونه يعتصم المكلوم، سبقت مشيئتك، و تمّت كلمتك، و أنت على كلّ شىء قدير، و بما تمضيه خبير. يا حاضر كل غيب و عالم كلّ سرّ و ملجأ كلّ مضطرّ، ضلّت فيك الفهوم، و تقطّعت دونك العلوم. أنت الله الحى القيوم، الدائم الديوم، قد ترى ما أنت به على ام، و فيه حكيم، و عنه حليم. و أنت القادر على كشفه، و العون على كفّه غير ضائق. و إليك مرجع كلّ أمر، كما عن مشيئتك مصدره، و قد ابنت عن عقود كلّ قوم، و أخفيت سرائر آخرين، و أمضيت ما قضيت، و أخّرت ما لا فوت عليك فيه، و حملت العقول ما تحمّلت فى غيبك، ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه. و إنّك أنت الله السميع العليم، الأحد البصير، و أنت المستعان، و عليك التوكل. و أنت ولى من تولّيت، لك الأمر كلّه، تشهد الأنفعال، و تعلم الاختلال، و ترى تخاذل أهل الخبال، و جنوحهم الى ما جنحوا اليه من عاجل فان، و حطام عقباه حميم آن، و قعودَ من قعد، و ارتداد مَن ارتد... و خلوى من النصار و انفرادى عن الظهار، و

بك أعتصم، و بحبلك استمسك، و عليك أتوكل. اللهمّ فقد تعلم أنّى ما ذخرتُ جهدى، و لا منعتُ و جدى، حتى انفلّ حدّى، و بقيتُ و حدى، فاتبعت طريق من تقدّمنى فى كفّ العاديه و تسكين الطاغيه عن دماء أهل المشايعه، و حرستُ ما حرسه اوليائى من أمر آخرتى و دنياى، فكنت ككظمهم أكظم، و بنظامهم انتظم، و لطريقتهم أتسنّم، و بميسهم أتّسم حتى يأتى نصرك، و أنت ناصر الحق وعونه، و إنّ بعد المدى عن المرتاد، و نأى الوقت عن افناء الأضداد. اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و امزجهم مع النصاب فى سرمد العذاب، و أعم عن الرشد أبصارهم، و سكعهم فى غمرات لذاتهم حتى تأخذهم البغته و هم غافلون، و سحره و هم نائمون، بالحق الذى تظهره، و اليد (آلتى)

تبطش بها، و العلم الذى تبديه، إنّك كريم على ام..»(1)

ص:75


1- (1) . مهج الدعوات، ص 47.

اى خدايى كه به سلطنتش ستمديده به پيروزى مى رسد و شخص دردمند به يارى او چنگ مى زند؛ اراده و مشيت تو بر همه چيز سبقت دارد و فرمانت تمام گشته است و تو بر انجام دادن هر كارى توانا و به آن چه انجام دهى آگاهى.

اى حاضر هر غيب و داناى هر پوشيده و پناهگاه هر درمانده. فهم و درك ها در شناخت تو حيران است و علم ها در برابرت ناقص و نارساست. تو آن خداى زنده اى كه آغازى ندارد و هميشگى و ازلى هستى؛ تو خود آن چه را مى دانى، به خوبى مى دانى و بدان دانا و نسبت به آن بردبارى. بى آن كه در تنگنا قرارگيرى، از توان كشف آن و در جهت جلوگيرى از آن، برخوردارى. بازگشت هر چيز به سوى توست، چنان كه آغازش از مشيت تو سرچشمه گرفته و تويى كه از اهداف قلبى هر گروه و جمعيتى پرده برداشته و راز دل گروهى ديگر را پنهان داشته اى و هر چه را فرمان داده اى، اجرا كرده و هر چه را از ميان رفتنى نبوده، به تأخير انداخته اى و آن چه را در غيب خويش

داشته اى، بر خِردها بار نموده اى تا نابودشدنى ها از روى دليل نابود گردند و هر كه زنده شود، با دليل زنده گردد. به راستى كه تو شنوا و دانا و يكتا و بينايى. تويى آن خدايى كه همه از تو كمك جويند و بر تو توكل نمايند. تو سرپرست هركسى هستى كه او را سرپرستى كنى؛ همه كارها از توست؛ هر انفعالى را تو گواهى، و به هر اختلافى آگاهى و يارى ندادن نادانان و تمايل آنان را به دنياى زودگذر فانى و نعمت هاى اندكى كه پيامدش آب جوشان است، خود شاهدى. تو خود مى بينى كه ياران دست از ياريم برداشته و عده اى از دين بيرون رفتند و بى يار و ياور ماندم و در تنهائى ام از پشتيبان و ياور؛ به تو پناه مى جويم و به ريسمان حمايتت چنگ مى زنم و بر تو توكل مى كنم.

خدايا! تو خود به خوبى آگاهى كه من از كوشش خود دريغ نورزيده و از آن خوددارى نكردم تا اين كه بى يار و تنها ماندم. ازاين رو، در جلوگيرى

از دشمن و درهم شكستن طغيان اين طاغى از ريختن خون شيعيان، از نياى خود پيروى كردم. در امور دنيا و آخرتم همان گونه كه اولياى من حراست

ص:76

كردند، مراقبت نمودم و همانند فروخوردن خشمشان، خشم خود را فرو بردم و به نظام آن ها كارهايم را سروسامان بخشيدم و به راه آنان رفتم؛ از رهنمودهاى آن ها استفاده كردم تا آن گاه كه يارى تو فرارسد كه تويى ياور حق و كمك كار آن، هر چند زمان طول كشد و نابود كردن دشمنان به تأخير افتد.

خدايا! بر محمد و دودمانش درود فرست و دشمنانم را با ناصبان در عذاب هميشگى، قرين و ممزوج گردان! چشمانشان را از رشد و هدايت كور نما و در درياهاى متراكم لذت ها و خوشى ها سرگردانشان كن تا وقتى كه ناگهان جانشان را بستانى و خودشان در بى خبرى و فريب خورده و در خواب باشند، به حقى كه آن را پيروز گردانى و دست قدرتى كه بدان برگيرى و دانشى كه آشكارش سازى كه تو بزرگوار و دانايى!

در آخرين فقرات اين دعا، آثار رنج و گرفتارى كه آن حضرت از حاكمان بنى اميه ديده، به خوبى ملموس است. ايشان از خدا مسئلت كردند كه بنى اميه را

در ازاى حرمت شكنى از آن حضرت و از پيامبر (ص) به كيفر عمل خويش برساند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دعاى ذيل، ستم پيشگان و تجاوزكاران را نفرين مى كند و از خدا مى خواهد با به هلاكت رساندن آن ها، خود بر آنان مسلط شود:

اللّهم يا مَن جعل بين البحرين حاجزاً و برزخاً، و حجراً محجوراً. يا ذا القوّه و السلطان، يا على المكان، كيف أخاف و أنت أملى، و كيف أضام و عليك متّكلى. فغطّنى من أعدائك بسترك، و أظهرنى على أعدائى بأمرك، و أيدنى بنصرك إليك ألجأ و نحوك الملتجأ. فاجعل لى من أمرى فرجاً و مخرجاً، يا كافى أهل الحرم من أصحاب الفيل، و المرسِل عليهم طيراً أبابيل، ترميهم بحجاره من سجّيل، إرم من عادانى بالتنكيل. اللهمّ إنّى أسألك الشفاء من كل داء، و النصر على الأعداء، و التوفيق لما تُحبّ و ترضى. يا اله السماء و

ص:77

الأرض و ما بينهما و ما تحت الثرى، بك استشفى، و بك استعفى، و

عليك أتوكل (فيسكفيكهم الله و هو السميع العليم)؛(1)

اى خدايى كه ميان دو دريا حائل و مانع نفوذناپذير قرار دادى؛ اى خداى صاحب قدرت و سلطنت؛ اى آن كه جايگاهت بس والا و باعظمت است. چگونه بيم داشته باشم كه اميدم تويى ؟ چگونه ستم ديده باشم كه تكيه گاهم تو هستى ؟ پس مرا به وسيله پوشش خود از دشمانت نهان دار و به فرمانت بر دشمنان، پيروزم گردان و به يارى خود مرا كمك نما كه به تو پناه مى جويم و پناهگاه تنها تويى. در كارم گشايش مقرر فرما! اى آن كه اهل حرم (كعبه) را از حمله اصحاب فيل رهاندى و پرندگان ابابيل را با سنگ هايى از سجّيل بر سرشان فرو فرستادى. با كيفر خويش، دشمنانم را هلاك نما! خدايا! شفاى هر دردى را از تو درخواست مى كنم و پيروزى بر دشمنان و توفيق انجام دادن آن چه را تو دوست دارى و از آن خشنود مى شوى، از تو

مسئلت دارم. آن چه در آسمان و زمين و ميان آن ها و زيرزمين است، معبودش تويى؛ به نام و ياد تو و كمك تو شفا مى جويم و به ياريت عافيت مى خواهم و بر تو توكل مى كنم؛ «به راستى خداوند، آنان را كفايت خواهد نمود و او شنوا و داناست.»

هنر خطابه و ادبيات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

حسن بصرى، يكى از برجسته ترين شخصيت هاى معاصر امام، طى نامه اى به آن حضرت، به معرفى جنبه هاى ادبى و فرهنگى آن بزرگوار پرداخته، مى گويد:

اما بعد، به راستى شما بنى هاشم كشتى هاى نجات امت در درياهاى متلاطم و مشعل هاى فروزان پرآوازه ايد؛ يا به كشتى نوح مى مانيد كه ايمان آورندگان در آن نشستند و مسلمانان در آن نجات يافتند. اى فرزند رسول خدا! اكنون اين نامه را بدين جهت حضورتان تقديم مى دارم كه در معنا و مفهوم قَدَر اختلاف داريم و در موضوع استطاعت سرگردانيم؛ از شما خواستاريم ديدگاه

ص:78


1- (1) . مهج الدعوات، ص 297.

خويش و پدران بزرگوارتان را براى ما بيان فرماييد؛ زيرا دانش شما از علم الهى گرفته شده و شما حجت مردميد و خداوند حجت بر شماست (ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )؛ «و از دودمانى هستيد كه از يك ديگريد و خدا شنوا و داناست.»(1)

آن روز كه معاويه به پيشنهاد عمروعاص، كوشيد براى آشكار ساختن ناتوانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخن گفتن، خطابه حضرت را قطع كند تا مردم شيفته بلاغت آن بزرگوار نشوند، توانايى در هنر و بلاغتِ امام بر همگان متجلّى گشت.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ايراد خطابه هاى نظامى در دوران حكومت پدر ارجمندش و بعد از آن، سهم بسزايى داشتند و در سخنان آن حضرت، دقت ساختار عبارات و پيوستگى عناصر آهنگ و بيان، آشكارا ديده مى شود.

نامه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با عباراتى كوتاه و پرمعنا از امتياز خاصى برخوردار بود كه نمونه اى از آن را در دو نامه حضرت، يكى به معاويه و ديگرى به زيادبن ابيه مى توان يافت كه هر يك بيش از دو سطر نبودند. امام در پاسخ نخستين فرد كه دو تن جاسوس بر حضرت گماشته بود، مرقوم فرمودند:

اما بعد، (معاويه!) تو دست به اعزام جاسوس زده اى، گويى دوست دارى خود را درگير نبرد سازى. من در اين موضوع ترديدى ندارم! به خواست خدا در انتظار آن باش؛ خبر يافته ام كه چون نابخردان به شماتت پرداخته اى.(3)

ايشان طى نامه ديگرى به زيادبن ابيه كه يكى از افراد باايمان را آزار كرده و تحت پيگرد قرار داده بود، از او درخواست نمودند دست از او بردارد. زياد در پاسخ، نامه اى به اين مضمون به آن حضرت نوشت:

ص:79


1- (1) . تحف العقول، ص 231.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 398-300.
3- (3) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 189.

از زيادبن ابى سفيان به حسن بن فاطمه؛ امابعد، نامه ات به دستم رسيد. در آن نامه قبل از من خود را ستوده بودى، در صورتى كه من حاكم و فرمان روا هستم و تو دست نياز به سمت من آورده اى(1)

پرواضح است كه مضمون اين نامه، حاكى از احساس بيمارگونه عقده حقارت و كمبود شخصيت زياد بوده است. او خود را به ابوسفيان و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به فاطمه زهرا (س) نسبت مى دهد. ولى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دو سطر به گونه اى به وى پاسخ مى دهد كه به كلى شخصيت او متلاشى مى شود. حضرت بدو مرقوم فرمودند:

من الحسن بن فاطمه الى زياد بن سميه، اما بعد، فإنّ رسول الله (ص) قال: الولد للفراش وللعاهر الحجَر؛(2)

از حسن پسر فاطمه به زياد پسر سميه! اما بعد، پيامبر (ص) فرمود: «فرزند، از آنِ صاحب پسر (شوهر) است و زناكار بايد سنگسار شود.»

نمونه هايى از شعر نغز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

1. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره يادآورى مرگ فرمود:

قل للمقيم بغير دار إقامه إنّ الذين لقيتهم وصحبتهم

حان الرحيل فودّع الأحبّه صاروا جميعاً فى القبور تربه

«به آنان كه در اين سراى ناپايدار اقامت گزيده اند بگو: زمان كوچ فرارسيده، دوستان را وداع نما! اجساد همه كسانى را كه ديدى و همراهشان بودى، اكنون در دل قبرها به خاك تبديل شده اند».

2. ايشان در مورد بى رغبتى به دنيا فرمودند:

لكسره من خسيس الخبز تشبعنى وشربه من قراح الماء تكفينى

ص:80


1- (1) . جمهره الرسائل، ج 2، ص 3.
2- (2) . همان، ص 37.

وطمره من رقيق الثوب تسترنى حياً وإن متّ تكفينى لتكفينى

«پاره نان خشك و خشنى مرا سير مى كند و جرعه اى از آب گوارا سيرابم مى سازد؛ تا زنده ام لباسى ساده و بى پيرايه، بدنم را مى پوشاند و آن گاه كه از دنيا رفتم، همان لباس براى كفنم كافى است».

3. آن حضرت در مورد سخاوت مى فرمايد:

إنّ السخاء على العباد فريضه وعد العباد الأسخياء جنانه

من كان لا تندى يداه بنائل لله يقرأ فى كتاب محكم

وأعدّ للبخلاء نار جهنّم للراغبين فليس ذاك بمسلم

(1)

«بخشندگى بر بندگان، فريضه اى الهى است و در قرآن حكيم از آن ياد شده است. خداوند بندگان بخشنده و سخاوتمندش را وعده بهشت داده و آتش جهنم را براى بخيلان مهيا كرده است. آن كس كه دست بخشندگى به سوى نيازمندان دراز نكند، او را مسلمان نمى توان خواند.»

4. آن گاه كه به ايشان خبر رسيد، عمروعاص در مجلس معاويه آن حضرت را ناسزا گفته، فرمودند:

أتأمر يا معاوى عبد سهم إذا أخذت مجالس ها قريش

أأنت تظلّ تشتمنى سفاهاً فهل لك من أب كأبى تسامى

ولا جدٌّ كجدّى يابن حرب ولا امّ كامّى فى قريش

فما مثلى تهكم يابن حرب فمهلاً لا تهيج بنا اموراً

بشتمى والملأ منّا شهودُ؟ فقد علمت قريش ماتريدُ

لضغن ما يزول ومايبيدُ؟ به مَن قد تسامى أو تكيدُ؟

رسول الله إن ذُكر الجدودُ إذا ما حصّل الحسب التليدُ

ولا مثلى ينهنهه الوعيدُ يشيب لهولها الطفل الوليد

(2)

ص:81


1- (1) . بحار الأنوار، ج 10، ص 95.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 260.

«اى معاويه! آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد، هنگامى كه قريش مجالس فراهم مى آورند و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند؟ تو از روى نادانى به من ناسزا مى گويى، با كينه اى كه هميشه از ما به دل دارى! آيا تو مانند من پدرى دارى كه به او افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى ؟ اى پسر حرب! اگر اجداد معرفى شوند تو جدى مانند جد من ندارى كه فرستاده خداست و مانند مادر من، مادرى در قريش نيست كه

فرزندان شرافتمندى از او متولد شود. اى پسر حرب! نه كسى نظير مرامى توانى سرزنش كنى و نه كسى

چون من از تهديد بيم دارد. خاموش باش و دست به كارى مزن كه از بيم آن كودكان پير شوند!»

5. آن حضرت در بى نيازى از مردم فرمودند:

اغنَ عن المخلوق بالخالقِ واسترزق الرحمن من فضله

من ظنّ أنّ الناس يغنونه مَن ظنّ أن الرزق من كسبه

تغنَ عن الكاذب والصادقِ فليس غير الله بالرازقِ

فليس بالرحمن بالواثق زلّت به النعلان من حالق

(1)

«با وجود آفريدگار توانا، از آفريده ها بى نياز شو! تا از هر دروغ گو و راست گويى بى نياز باشى. تنها از فضل و عنايت خداى مهربان درخواست روزى كن كه غير از خدا، كسى روزى رسان نيست. آن كس كه گمان برد مردم او را بى نياز خواهند ساخت، به خدا بى اعتماد است. كسى كه تصوّر كند روزى را تنها از راه كسب وكار به دست مى آورد، از اوج بلندى لغزيده است.»

ص:82


1- (1) . نورالأبصار، ص 175.
امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تفسير قرآن
اشاره

محمد فاكر ميبدى(1)

چكيده

در عرصه قرآن پژوهى، دست يابى به شيوه درست تفسير قرآن، يكى از مهم ترين مباحثى است كه از ديرزمان تاكنون به آن توجه داشته اند، زيرا اين مسأله، زيربنايى ترين بحث در رسيدن به مراد حقيقى خداوند است، بحثى كه مشروعيت گونه هاى تفسيرى را نيز در پى خواهد داشت، به ويژه براى كسانى كه تفسير قرآن را بر اساس آموزه هاى مكتب اهل بيت: دنبال مى كنند. اين نوشته بر آن است تا در روايات رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه تفسير قرآن به روش و منش اين امام همام در تبيين آيات قرآن كاوش كند؛ و به اين وسيله، به اثبات برساند كه هرچند جو حاكم بر زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كاملاً سياسى و دچار درگيرى هاى نفاق گونه داخلى بوده است مسئوليت خطير امام در برابر هدايت مردم و نشان دادن خط درست تفسير قرآن، از ديدگان آن حضرت دور نماند و تفسير آياتى از قرآن كريم را در گونه هاى مختلف تفسيرى بيان فرمودند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تفسير، تفسير قرآن، روايات تفسيرى، گونه هاى تفسير.

ص:83


1- (1) . عضو هيأت علمى جامعة المصطفى العالمية.
مقدمه

دوران ده ساله امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از حساس ترين مقاطع تاريخ اسلام به ويژه تاريخ تشيع است. دورانى كه همراه با خلافت ادعايى سرسلسله امويان به سركردگى معاويه و ضعف و سستى موجود در اردوگاه سپاه مقابل بود. عصرى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ناچار كرد تا على رغم ميل باطنى، براى مصالح مسلمانان، به صلح تحميلى روى آورد. به نظر مى رسد در اين گذرگاه تاريخ، بسيارى از مسائل ريز و درشت وجود دارد كه دانشمندان اسلامى با

گرايش هاى مختلف سياسى، تاريخى، كلامى و غيره به آن توجه كرده اند. اما از بُعد علمى و تفسيرى آن غفلت شده است. گرچه زمانه به گونه اى رخ نمايى كرد كه مجالى براى فعاليت هاى تفسيرى و قرآنى امام باقى نگذاشت؛ به نظر مى رسد كه بنابه فراخور زمان و هرچند اندك، اين بعد نيز در كارنامه علمى امام مجتبى وجود دارد، زيرا وظيفه الهى امام بود كه در مقام مرجعيت علمى، به تبيين معنا و مقصود قرآن بپردازد.

اين مقاله متشكل از دو نوشتار است: نوشتار نخست به برخى مباحث تمهيدى و زمينه ساز با عنوان شناخت نامه مى پردازد. نوشتار دوم به نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن با دو عنوان گونه هايى از روايات تفسيرى و گونه هاى تفسير مجتبوى اشاره مى كند.

نوشتار نخست: شناخت نامه
1. مفهوم شناسى تفسير

تفسير را در لغت به بيان و ايضاح معنا كرده اند.(1) در تعريف اصطلاحى،

ص:84


1- (1) . اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح، تاج الغه، تحقيق احمد عبدالعزيز عطار، چاپ چهارم، بيروت: دارالعلم لملايين، 1407 ق؛ ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، چاپ دوم، بيروت: دارالجيل، 1420 ق.

امين الاسلام طبرسى معتقد است: «تفسير يعنى كشف مراد از لفظ مشكل.»(1) آيت الله خويى عقيده دارد تفسير عبارت است از: «روشن نمودن مراد خداى از قرآن كريم.»(2)

علامه طباطبايى نيز با قبول اصل تعريف خويى با اندك تفاوتى مى نويسد: «تفسير يعنى بيان معانى آيات قرآن و كشف مقاصد و

مدلول هاى آن.»(3) برخى از دانشمندان اهل تسنن نيز در تعريف تفسير گفته اند: «تفسير علمى است كه با آن مى توان قرآن را شناخت و به معانى آن دست يافت و احكام و حِكمش را استخراج نمود.»(4) اين تعاريف با همه اختلاف الفاظى كه دارند، همگى در عنصر بيان مراد خدا، با هم مشترك اند و با اين قيد، هدف تفسير را به خوبى روشن كرده اند كه همان رسيدن به مراد الهى از الفاظ قرآن است.

2. مفهوم گونه هاى تفسيرى

به طوركلى، عواملى وجود دارد كه موجب تنويع تفسير قرآن مى شود.(5) اين بدان جهت است كه گونه ها و روش هاى تفسيرى معناى عامى دارد كه هرآنچه را

در ظهور تفاسير مختلف مؤثر است دربرمى گيرد. ولى در اين ميان، سه عامل شاخص تر و بيش ترين نقش را در تنويع تفسير دارد:

2 - 1 - منهج تفسيرى

معمولاً براى منهج، تعريف دقيق و مشخصى مصطلح نشده است. ازاين رو،

ص:85


1- (1) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، تحقيق محمدجواد بلاغى، ج 1، ص 13، چاپ سوم، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.
2- (2) . سيدابوالقاسم خويى، البيان فى تفسيرالقرآن، ص 422، چاپ چهارم، بيروت: دارالزهراء، 1395 ق.
3- (3) . علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 4، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1417 ق.
4- (4) . محمد زركشى، البرهان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 1، ص 13، بيروت: دارالمعرفه، 1391 ق.
5- (5) . در اين زمينه مى توان از مكاتب تفسيرى، مذاهب تفسيرى، مناهج تفسيرى، مدارس تفسيرى، اتجاهات تفسيرى و الوان تفسير نام برد. (نك: بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 13-20).

برخى از مفسران، منهج تفسيرى را ضوابط كلى دانسته اند كه مفسر در پرتو آن حركت مى كند و از آن منحرف نمى شود.(1) برخى ديگر، منهج تفسيرى را شيوه تفسيرى خاصى مى دانند كه مفسر بر اساس افكار و عقايد و تخصص علمى يا مكتب تفسيرى خود در تفسير قرآن به كار مى گيرد.

(2)تعريف نخست بيش تر به قواعد تفسير شبيه است و تعريف دوم بيش تر گرايش فكرى مفسر را درنظر دارد. بنابراين، در تعريف جامع ترى براى منهج اين گونه مى گوييم: منهج يعنى پيمايش در گستره مصادرى كه توانايى و جواز تفسير كردن قرآن را دارد و مفسر با سير در آن، و بهره گيرى از آن به تفسير قرآن مى پردازد. تفسير از اين جهت، به تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به روايت و تفسير قرآن به عقل تقسيم مى شود.

2 - 2 - اتجاه تفسيرى

به باور برخى از قرآن پژوهان، اتجاه تفسيرى همان موضع گيرى مفسر به لحاظ عقيدتى و مذهبى و نيز بهره مندى مفسر از نقل و عقل در تفسير است.(3) بعضى ديگر، اتجاه تفسيرى را به گرايش هاى پيشين مفسر تعريف كرده اند كه در تفسير وى منعكس شده و جهت گيرى خاصى به آن داده است.(4)

تعريف دوم از تعريف اول مناسب تر است، چون خلط بين مناهج تفسيرى و مكاتب تفسيرى در آن صورت نگرفته در بيانى ديگر مى توان گفت كه اتجاه عبارت است از: گرايش فكرى مفسر كه بر تفسير وى سايه افكنده، تفسير را به الوان مختلف علمى و

ص:86


1- (1) . محمدجواد مغنيه، تفسيرالكاشف، ج 1، ص 13، چاپ چهارم، بيروت: دارالعلم للملايين، 1990 م.
2- (2) . على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 18، چاپ دوم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان سمت، 1381 ش.
3- (3) . سيدمحمدعلى ايازى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، ص 31، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1414 ق.
4- (4) . جاسم محمد ابوطبره، المنهج الاثرى فى تفسيرالقرآن، ص 23، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1372 ش.

تخصصى درمى آورد. تفسير قرآن از اين لحاظ، به تفسير كلامى، تفسير عرفانى، تفسير اجتماعى، تفسير ادبى، تفسير فقهى و تفسير علمى تقسيم مى شود.

2 - 3 - اسلوب تفسيرى

مقصود از اسلوب تفسيرى، شيوه و قالب ارائه تفسير است. در پرتو اسلوب تفسيرى، تفسير قرآن به تفسير ترتيبى و تفسير موضوعى و به تعبير شهيد صدر، اتجاه تجزيه اى و اتجاه توحيدى تقسيم مى شود.(1)

3. عناصر تفسير

همان گونه كه هر پديده داراى علل موجده است، تفسير قرآن كه تلاشى علمى به شمار مى آيد، اركانى دارد كه بدون آن محقق نمى شود. اين اركان عبارت است از:

الف) فاعل

يعنى مفسر كه به تفسير قرآن اقدام مى كند و سعى دارد تا معناى آيات را در مرحله نخست بفهمد و در مرحله بعد آن را به ديگران منتقل كند.

ب) ابزار

منظور از ابزار، عوامل تفسيركننده قرآن مثل خود قرآن، حديث و دليل عقلى است كه بدان مصادر و منابع نيز گفته مى شود.

ج) ماده و موضوع

ماده تفسير همان موضوع علم تفسير، يعنى متن و الفاظ قرآن كريم است كه مفسر به بحث از عوارض ذاتيه آن مى پردازد.

ص:87


1- (1) . سيدمحمدباقر صدر، المدرسه القرانيه، ج 2، ص 612، چاپ دوم، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1413 ق.
د) غايت

يعنى معنا و مراد نهفته در الفاظ و عبارات قرآن. طبق تعريفى كه براى تفسير آورده شد، گفتيم كه هدف از تفسير، رسيدن به مراد الهى است و مفسر به عنوان شارح و توضيح دهنده قرآن در پى آن معنا و مراد است.

تفاسير قرآن تنها در ركن سوم يكسان اند. اما در بقيه عناصر به نسبت مفسر، ابزار به كارگرفته و هدف، از يك ديگر متمايزند؛ يعنى مفسر در تفسير مجتبوى، امام معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و ابزارى كه در اين تفسير به

كارگرفته مى شود، وحى بيانى است كه خدا به او عطا كرده است. امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِكمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيهِ ».(1) تفاسير به لحاظ هدف نيز گونه گون است؛ زيرا تفاسير گرچه به لحاظ نظرى واحدند و همگان در پى رسيدن به مراد الهى و كشف مقصود خدا هستند، در عمل مختلفند.

4. تفسير قرآن در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عصر امامت امام مجتبى (40-50 ق) دوره پرفرازونشيبى براى جهان جوان اسلامى بود؛ زمانى كه هنوز چند صباحى از جنگ هاى داخلى با اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگذشته بود و درگيرى هاى ناكثين، قاسطين و مارقين، اوضاع جامعه نوپاى اسلامى را از دورن متلاشى كرده بود. امام مجتبى ابتدا به عنوان خليفه برگزيده شدند، سپس به دليل بى وفايى اصحاب، به صلح مجبور گرديدند. گرچه منصب امامت آن حضرت تا سال پنجاه ادامه داشت خلافت ظاهرى آن حضرت در كم تر

از يك سال به انتها رسيد و زمام سياسى جامعه رسماً به دست معاويه افتاد. مردم با روى گردانى همه جانبه از اهل بيت، عملاً همه امور را به ديگران سپردند.

ص:88


1- (1) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 612، چاپ دوم، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1413 ق.

در اين عصر، مفسرانى وجود داشتند كه برخى از آنان به نوعى تأثيرگذار در عرصه تفسير قرآن بودند؛ از جمله:

1. ميثم بن يحيى معروف به ميثم تمار (60 قمرى)

وى از اصحاب امام اميرمؤمنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در سال 60 قمرى به دستور ابن زياد به شهادت رسيد. نقل روايات تفسيرى از وى و نيز وجود كتابى با عنوان تفسير ميثم التمار نشانه مفسر بودن اوست.(1)

علامه امين عاملى از وى به عنوان خطيب شيعه و متكلم ياد كرده كه به ابن عباس گفت هر چه مى خواهى از تفسير قرآن از من بپرس! زيرا من

تنزيل [الفاظ] قرآن را بر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرائت كردم و آن حضرت تأويل آن را به من تعليم فرمود.(2)

2. مسروق بن اجدع

وى متولد سال اول هجرت و متوفاى سال 63 قمرى است. ذهبى از وى به عنوان امام در تفسير و عالم آگاه به معانى قرآن ياد كرده، مى نويسد: «او در مكتب تفسير ابن مسعود تلمذ كرده است.»(3) آيت الله معرفت نيز وى را يكى از مفسران عصر تابعين مى داند و با تعبير فقيه عابد و كسى كه از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علم آموخته و در جنگ ها همواره كنار حضرت بوده اند ياد مى كند.(4)

3. علقمه بن قيس

وى در سال 62 قمرى و در نود سالگى چشم از جهان فرو بسته است.(5) وى

ص:89


1- (1) . شيخ آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 4، ص 317، بيروت، دارالاوضاء، بى تا.
2- (2) . سيدمحسن امين عاملى، اعيان الشيعه، تحقيق حسن اميت، ج 10، ص 198، سازمان اوقاف، بى تا
3- (3) . محمدحسين ذهبى، التفسير والمفسرون، ج 1، ص 89، چاپ پنجم، قاهره، مكنبه وهبه، 1421 ق.
4- (4) . محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 9، ص 333، چاپ اول، قم: مؤسسه التمهيد، 1386 ش.
5- (5) . ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 244، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1404 ق.

از اصحاب امام اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(1) و از شاگردان ابن مسعود بوده است.(2)

4. عبدالله بن عباس

وى متولد سه سال پيش از هجرت و متوفاى سال 68 قمرى است. از وى به عنوان «فارس القرآن» تعبير كرده اند چنان كه پيامبر (ص) فرمودند:

«لِكلِّ شَىءٍ فَارِسٌ وَ فَارِسُ الْقُرْآنِ عبدالله بْنُ الْعَبَّاس».(3) عبدالله بن مسعود كه خود از صحابيان مفسر است، به ابن عباس لقب «ترجمان القرآن» داده و گفته است: «نعم ترجمان القرآن ابن عباس».(4) به ادعاى برخى از ارباب رجال، اگر گفته شود وى بعد از پيامبر (ص)، معصومان:، حمزه و جعفر، برترين مردان اسلام به شمار مى آيد به جاست.(5)

5. عبدالله بن عمر (متوفاى 74 ق)

وى بنا به گزارش ابن خلكان، وى 84 سال عمر كرده است.(6) بنابراين بايد سال هاى اول بعثت به دنيا آمده باشد. وى در تمامى دوران امامت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بنا به تعبير اهل سنت، به عنوان فقيه و مفسر مطرح بوده است. ادنروى از وى اين گونه تعبير مى كند: «كان عالما و زاهدا و متورعا و كاملاً فى معانى القرآن».(7)

6. مره بن شراحيل (متوفاى 76 ق)

ذهبى وى را در رديف تابعيان مفسر از مدرسه عراق به زعامت ابن مسعود به

ص:90


1- (1) . ذهبى، همان، ج 1، ص 89.
2- (2) . معرفت، همان، ج 9، ص 328؛ ذهبى، همان، ج 1، ص 89.
3- (3) . فتال نيشابورى، روضه الواعظين، ج 2، ص 286، چاپ اول، ايران: انتشارات رضى، 1375 ش.
4- (4) . ابن حجر عسقلانى، همان، ج 6، ص 418-493.
5- (5) . تسترى،: همان، ج 5، ص 243.
6- (6) . ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق احسن عباس، ج 3، ص 75، بيروت: دارصادر، 1900 م.
7- (7) . احمد ادنروى، طبقات المفسرين، تحقيق سليمان بن صالح، الخزى، ج 1، ص 7، چاپ اول، مدينه: مكتبه العلوم والحكم، 1997 م.

شمار آورد. و از عبادت، ورع و صلاح وى ياد كرده است.(1)

7. جابربن عبدالله انصارى (متوفاى سال 78 ق)

وى هفت معصوم را درك كرده كه عبارت اند از: پيامبر (ص)، امام على، فاطمه، امام حسن، امام حسين، امام سجاد و امام باقر. در روايات تفسيرى شيعه و اهل سنت، نام وى در رديف راويان تفسيرى و مفسران آمده است. علامه امين از وى با تعبير «كان من اجلاء المفسرين»(2) و ادنروى نيز از وى با تعبير «و كثير الرواية من القرآن و معانيه و أحكامه» ياد كرده اند.(3)

8. رُفيع بن مِهران معروف به ابوالعاليه (متوفاى 90 ق)

ذهبى و معرفت وى را در شمار مفسران تابعى و بلكه از مشهوران به تفسير و از شاگردان مكتب تفسيرى ابى بن كعب دانسته اند.(4) معرفت در جاى ديگر، از وى به امام در قرآن و تفسير تعبير كرده است.(5)

9. سعيد بن مسيب مدنى (15-95 ق) ملقب به سيدالتابعين.

(6)آيت الله معرفت وى را در رديف مفسران تابعى آورده، درباره وى مى نويسد: «وى به وصيت جدش حَزَن در مكتب و منزل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [و در كنار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )] تربيت شده(7) و تمام دوران امامت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را درك كرده است.»

ص:91


1- (1) . ذهبى، همان، ج 1، ص 92.
2- (2) . امين عاملى، همان، ج 4، ص 46.
3- (3) . ادنروى، همان، ج 1، ص 7.
4- (4) . معرفت، همان، ج 9، ص 335، ذهبى، همان، ج 1، ص 86.
5- (5) . معرفت، همان، ج 2، ص 176.
6- (6) . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 176.
7- (7) . معرفت، همان، ج 9، ص 280.
10. عامر بن شراحيل شعبى كوفى

وى متولد سال ششم از خلافت عمر و حدود سال بيستم قمرى و متوفاى 109 از ممدوحان نزد اهل سنت است كه بيش از پانصد نفر از صحابه را درك كرد..(1) وى قارى و مفسرى بود كه تمام دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را درك كرد..

به خوبى ملاحظه مى شود كه در اين عصر، بازار تفسير قرآن بر اساس مكتب اهل بيت: رونق لازم نداشته است، زيرا افراد نيك صفت فرصت و مجال ارائه نداشتند و برخى از افراد مسأله دار نيز يا سكوت كردند و يا بر با اغراض خاصى فعاليت داشتند.

ضمناً در اين زمان با توحيد مصاحفى كه عثمان انجام داد، تا حدى از تعدد و تشتّت قرائات قرآن كاسته شد، اما قاريانى بودند كه ضمن نقش در نشر فرهنگ و معارف قرآن، با تخصص و تدريس قرائت خود، منشأ اختلافات بعدى شدند؛ از جمله:

1. عبدالله بن عياش مخزومى (متوفاى 64 ق) از شاگردان ابى بن كعب و استاد يزيد بن قعقاع مدنى - از قراء عشره -(2) وى منشأ قرآن ابن قعقاع است.

2. عبيد بن فضيله خزاعى (متوفاى 74 ق) قارى كوفه از شاگردان ابن مسعود و علقمه و استاد حمران بن اعين و يحيى بن وثاب از قراء كوفه در طبقه سوم.

(3)3. عبدالله بن حبيب سلمى (متوفاى 74 ق) قارى كوفه و از شاگردان ابن مسعود و استاد عاصم بن ابى النجود. وى قرائت را بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه كرد.(4) وى سرچشمه قرائت عاصم بود.

ص:92


1- (1) . ابن حجر عسقلانى، همان، ج 5، ص 57.
2- (2) . معرفت، همان، ج 2، ص 176.
3- (3) . همان، ص 177.
4- (4) . همان، ص 176.

4. زرّ بن حُبيش (متوفاى 83 ق). مى نويسند وى از بزرگان تابعيان و عالم به قرآن بوده است. قرائت را از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابن مسعود فرا گرفت و به عاصم تعليم كرد.(1)

5. شخصيت قرآنى امام مجتبى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با عنوان سبط اكبر پيامبر (ص)، از جايگاه والايى برخوردار بودند اين حقيقتى است كه محدثان، مورخان، سيره نويسان، مفسران و ديگر دانشمندان جهان اسلام بدان اذعان و اعتراف دارند.(2) ايشان به عنوان پنجمين خليفه پيامبر (ص) در ميان اهل تسنن(3) و دومين امام معصوم همه شيعيان هستند.

درباره شخصيت قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد گفت آن حضرت به عنوان مصداق عترت

«كتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى اهل بيتى فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَى أَنَّهُمَا لَنْيفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَى الْحَوْضَ ».(4) قرين جداناپذير قرآن و مفسر واقعى قرآن بودند. افزون بر اين، در بسيارى از آيات قرآن كريم، حضور تفسيرى، تأويلى و مصداقى دارند كه مهم ترين آن ها عبارت اند از آيه كلمات: (وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ )(5)

آيه مباهله: (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ )،(6) آيه تطهير:

ص:93


1- (1) . همان.
2- (2) . براى آگاهى از اين حقيقت نك: فضائل الخمسة من الصحاح الستة، تأليف سيدمرتضى حسينى فيروزآبادى، جلد 1-3، تهران: انتشارات دارالكتب الاسلاميه، 1366.
3- (3) . ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 106، بى جا، بى تا، مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 346، بى جا، بى تا.
4- (4) . شيخ كلينى، كافى، تحقيق على اكبر غفارى، ج 2، ص 414، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1407.
5- (5) . سوره بقره، آيه 124.
6- (6) . سوره آل عمران، آيه 61.

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )،(1) آيه مودت: (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ شَكُورٌ )،(2) آيه ابرار و هل أتى: (إِنَّ الْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كٰانَ مِزٰاجُهٰا كٰافُوراً، عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ يُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِيراً، يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً، وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً، إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً، إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً) (3)و بسيارى ديگر از آيات.

آن چه در اين جا مناسب است بدان اشاره شود، صلح حسنى از وجهه قرآن و تفسير آن است. محمد بن مسلم از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت مى كند كه ذيل آيه شريفه (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتٰالُ .. .)(4) فرمود:

وَ اللهِ الذى صَنَعَهُ الحَسنُ بنُ على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ خَيراً لهذِه الأمّةِ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشّمسُ ، وَ اللهِ لَفيه نَزَلَت هذهِ الآية (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ، وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ )

إنّمَا هِى طَاعةُ الإمام؛

به خدا سوگند آنچه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى اين امت انجام داد، بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد. به خدا سوگند اين آيه درباره وى نازل شده است: (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ ...»،

مهم در اين جا تنها پيروى از امام است.(5)

در روايتى ديگر، حسن بن زياد عطار روايت مى كند كه درباره اين آيه (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ...) از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدم، حضرت فرمود:

ص:94


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . سوره شورى، آيه 23.
3- (3) . سوره انسان، آيه 5-10.
4- (4) . سوره نساء، آيه 77.
5- (5) . تفسير عياشى، تحقيق سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 235، چاپ اول، تهران: بى جا، 1380 ق؛ كلينى، همان، ج 15، ص 733.

نَزَلَت فِى الحَسَنِ بنِ عَلى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) أمَرَهُ اللهُ بِالكفّ ؛

درباره حسن بن على نازل شده كه خدا وى را امر كرد تا دست [از جنگ] بكشد.(1)

محدث حويزى نيز از ادريس مولى عبدالله بن جعفر نيز از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همين معنا را روايت كرده است.(2) اين آيه از يك سو كه به اقتضاى اوضاع زمانى، مكانى و نيرو، دستور دست كشيدن از جنگ را به مؤمنان داده است، در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحقق عينى يافت و حضرت به عنوان عامل به قرآن بدان عمل كردند. از سوى ديگر، اگرچه ظاهر و تنزيل آيه عصر پيامبر (ص) و خطاب آن به مؤمنان عصر نبوى است، تأويل و باطن آن امام به حق و اصحاب آن در زمان ديگر است كه در عصر مجتبوى محقق شد. اين احتمال نيز وجود دارد كه با توجه به تعبير روايت امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

«نَزَلَت فِى الحَسَنِ ...» واقعاً مورد نزول امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

در روايت ديگرى كه على بن إبراهيم نقل كرده كه حسين بن زياد مى گويد: از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه درباره آيه شريفه (وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرٰادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً )(3) فرمود:

لَا بَلْ وَ اللَّهِ شَرٌّ أُرِيدَ بِهِمْ - حِينَ بَايعُوا مُعَاوِيةَ وَ تَرَكوا الْحَسَنَ بْنَ عَلى».(4)

ص:95


1- (1) . عده اى از علماء، اصول السته عشر، ص 122، چاپ اول، قم: دارالشبسترى، 1363 ش.
2- (2) . عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 519، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.
3- (3) . سوره جن، آيه 10.
4- (4) . تفسير قمى، تحقيق و تصحيح طيب موسوى جزايرى، ج 2، ص 391، چاپ سوم، دارالكتاب، 1404 ق؛ عروسى حويزى، همان، ج 5، ص 438.

ابن عجيبه (1224-1160 ق) از مفسران اهل تسنن نيز در تفسير آيه شريفه (فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ )(1) اين آيه را اشارت به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانسته و مى گويد:

حسن بن على با صلح با معاويه و گذشت از حق خود، امور مسلمانان را اصلاح و از خون ريزى جلوگيرى كرد.(2)

نوشتار دوم: نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن
اشاره

روى گردانى مردم از خاندان عصمت و طهارت و رويكرد آنان به سلطنت اموى، رخداد ناگوار و تلخى بود كه در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وقوع

پيوست. در اين زمان، گرچه خلافت ظاهرى از دست امام ربوده شد امامت و ولايت معنوى آن حضرت كه به اراده الهى در وى قرار داده شده باقى بود و امام هم چنان نسبت به احوال پيرامونى خود به ايفاى نقش مى پرداختند و رسالت هدايتى را كه در لواى امامت بر عهده داشتند به انجام مى رساندند كه تبيين و تفسير كلام الهى يكى از آن هاست. با مرور در روايات تاريخى و تفسيرى، به نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن مى توان پى برد. پس ازاين اشاره خواهد شد كه امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با زير نظر داشتن مسير حركت تفسير قرآن، به تصحيح خطاهاى آن پرداختند.

توجه به دو نكته در اين جا ضرورى است: اول اين كه درباره روايات تفسيرى و از جمله روايات مجتبويه دو اصطلاح وجود دارد: يكى گونه هاى روايات تفسيرى؛ دوم گونه هاى تفسيرى روايى كه بر همين اساس، به نمونه هايى اشاره مى شود. نكته دوم اين كه نقل روايات تفسيرى در اين مقاله لزوماً به معناى قبول روايت نيست؛ زيرا در

ص:96


1- (1) . سوره شورى، آيه 40.
2- (2) . ابن عجيبه، البحر المديد، تحقيق احمد عبدالله قرشى، ج 5، ص 225، چاپ اول، قاهره، 1419 ق.

اين جا صرف نقل حديث مطرح است و بعد از پذيرش مبنايى اعتبار خبر واحد در تفسير، و بررسى شرايط آن مى توان قضاوت درست داشت.

گونه هاى روايات تفسيرى

مراد از گونه هاى روايات تفسيرى، اين است كه روايات رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه قرآن و تفسير گوناگون است: برخى در خصوص تفسير قرآن، برخى در تأويل و يا بطن آيات، برخى تطبيق مصاديق، برخى قرائت قرآن، بعضى معرف قرآن، برخى بيان گر شأن و سبب نزول و برخى بيان گر فضايل قرآن و جز آن است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قرائات قرآن

مسأله تعدد قرائت، از موضوعات زيرساختى در تفسير قرآن كريم است، زيرا تا كلمات و شكل و اعراب آن مشخص نباشد، معلوم نيست مفسر دنبال تفسير چه متنى است. از اين رو، در ميان كسانى كه اختلاف قرائات و تعدد آن را پذيرفته اند، جايگاه مهمى دارد. به هر صورت، با فرض تعدد پذيرش قرائات، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يكى از قُرّاء بودند امين الاسلام طبرسى در فن اول از مقدمه

مجمع يادكرد از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عنوان قارى مدنى را نقل كرده است. معجم القراءات نيز نام ايشان را در شمار قاريان همراه با بيان موارد اختلاف آورده است. مفسران اهل تسنن نيز هر جا به قرائت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست يافتند، به آن توجه كردند و در تفسير خود بدان استناد نمودند.

بايد توجه داشت كه موارد نقل شده در اختلاف قرائت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با قراء مشهور بسيار اندك است و از تعداد انگشتان دست تجاوز نمى كند. از جمله اين

ص:97

آيه شريفه كه مى فرمايد: (ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ )(1) كه كلمه «إنّك» در قرائت مشهور به كسر همزه است.(2) البته طبرسى تنها كسايى را از مشهور استثنا كرده اما در قرائت منسوب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده كه آن حضرت «أنّك» و به فتح خوانده اند.(3)

البته مواردى هم وجود دارد كه مفسران به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده اند. مثل اختلاف در آيه: (اَلَّذِي يُؤْتِي مٰالَهُ يَتَزَكّٰى )(4) كه برخى چون آبيارى بر اين باورند كه قرائت جمهور «يتزكى» به عنوان فعل مضارع «تزكى» است. اما حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را ادغام «تاء» در «زاء» يزّكّى قرائت فرموده اند.(5) در حالى كه اين يك خطاى رجالى است، زيرا قارى اين قرائت حسن بن على بن حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

(6)از اين بحث مى توان چنين نتيجه گرفت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرائت مشهور ميان مسلمانان را پذيرفته و آن را تأييد كرده بودند.

سبب نزول

امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه شريفه: (قُلْ إِنْ كٰانَتْ لَكُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّٰهِ خٰالِصَةً

ص:98


1- (1) . سوره دخان، آيه 49.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ج 9، ص 102.
3- (3) . سيدمحمود آلوسى، روح المعانى، تحقيق على عبداليارى، ج 13، ص 132، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415؛ ابوحيان اندلسى، بحرالمحيط، تحقيق صدقى محمدجميل، ج 9، ص 408، بيروت: دارالفكر، 1420 ق؛ ابراهيم آبيارى، المسوعه القرانيه، ج 6، ص 244، مؤسسه سجل العرب، بى جا، 1405 ق.
4- (4) . سوره ليل، آيه 18.
5- (5) . آبيارى، همان، ج 6، ص 387.
6- (6) . ابوحيان اندلسى، همان، ج 10، ص 498.

مِنْ دُونِ النّٰاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ )(1) از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه آن حضرت فرموده اند:

خدا يهود را به وسيله پيامبرش [به خاطر نپذيرفتن حق] سرزنش كرد، با دليل و برهان قاطع راه عذرشان را بست، و به آن ها ثابت كرد كه محمد (ص) «سَيدُ النَّبِيينَ وَ خَيرُ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ ...» است. يهود براى مكابره پيش پيامبر رفته و گفتند:

«لَا نَدْرِى مَا تَقُولُ؟ وَ لَكنَّا نَقُولُ : إِنَّ الْجَنَّةَ خَالِصَةٌ لَنَا مِنْ دُونِك يا مُحَمَّدُ وَ دُونِ عَلِى وَ دُونِ أَهْلِ دِينِك وَأُمَّتِك وَ إِنَّا بِكمْ مُبْتَلَوْنَ [وَ] مُمْتَحَنُونَ ، وَ نَحْنُ أَوْلِياءُ اللَّهِ الْمُخْلَصُونَ وَ عِبَادُهُ الْخَيرُونَ ، وَ مُسْتَجَابٌ دُعَاؤُنَا، غَيرُ مَرْدُودٍ عَلَينَا بِشَىءٍ مِنْ سُؤَالِنَا رَبَّنَا». هنگامى كه چنين سخن گفتند، خدا به پيامبرش فرمود كه به آن ها بگويد

: (إِنْ كانَتْ لَكمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ ... وَ لَنْ يتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ ).(2)

جريان قرآن از عصر نزول به همه زمان ها

بى ترديد قرآن در بازه زمانى خاص و در طول بيست وچند سال و به مناسبت هاى ويژه نازل شده است. اما نمى تواند محدود و منحصر به آن زمان باشد، بلكه در هر عصر و زمان كه مصداق يابد بايد جارى و سارى باشد. امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با يكى اصحاب، به صورت عينى اين حقيقت را روشن كردند. خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ »3 اين آيه، به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار اشاره دارد كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استشهاد به اين آيه، خطاب به حبيب بن

ص:99


1- (1) . سوره بقره، آيه 94.
2- (2) . تفسير منسوب به امام حسن عسكرى، تصحيح مدرسه امام مهدى (عج)، ص 443، چاپ اول، قم: مدرسه امام مهدى، 1409 ق.

مسلمه مى فرمايد:

«يا حَبيبُ ربَّ مَسِير لَك فِى غَيرِ طَاعَةِ اللّهِ تَعالى»؛ اى حبيب! گاهى مسير تو در غير طاعت از خدا است». وى گفت: «راه من، همان راه پدرت است و آيا مسير طاعت خدا نيست ؟» امام فرمود:

«بلى و لَكنّك أطعتَ مُعاويةَ عَلى دُنيا قَليلَة زَائِدة فَلَئِن قَامَ بِك فِى دُنياك فَلَقد قَعَدَ بِك فِى دِينِك؛» آرى، در مسير خداست، ولى تو به خاطر دنياى اندك از معاويه پيروى كردى؛ اگر بر دنيايت بيفزايد از دينت مى كاهد. حضرت سپس فرمود:

«وَ لَو كنتَ إذ فَعَلتَ شَرّاً فَعلتَ خَيراً كان ذلِك كمَا قَالَ اللّهُ تَعَالَى: «خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ 1 و لكنك كما قال اللّه تعالى: كَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ 2 تو اگر بدى و خوبى را با هم انجام دهى! مانند كسانى هستى كه عمل صالح و ناصالح را به هم درآميختند، اما مانند اين است كه [خدا فرمود:] اعمال سوء آن ها هم چون زنگارى بر دلشان نشسته، و از درك حقيقت وامانده اند.(1) اين سخن امام نشان مى دهد اگرچه نزول اين آيه درباره ابولبابه و هم فكرانش در جنگ تبوك است،(2)

اما به آن ها منحصر نيست، بلكه در

هر زمان كه مصداق يابد، منطبق خواهد شد. در حقيقت، روشن گر اين است كه نزول آيه تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را شامل مى شود كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند .

بيان بطن آيه

برخى از آيات قرآن، ممكن است داراى لايه هاى مختلف معانى باشند. لايه

ص:100


1- (3) . آلوسى، همان، ج 6، ص 14.
2- (4) . شيخ طبرسى، همان، ج 5، ص 101.

اول همان است كه به اذهان عموم تبادر مى كند كه همان معناى لغوى و يا ترجمه است. لايه دوم، با ابزار لغوى قابل دريافت نيست و بايد با تعمق بيش تر به آن رسيد كه همان تفسير است. در وراى اين معنا لايه هايى در سطح ژرف ترى وجود دارد كه نه تنها با لغت شناسى ممكن نيست بلكه حتى با اداوت و علوم تفسيرى نيز قابل دريافت نباشد بلكه به ابزارى فراتر از امور عادى نياز دارد كه به تعبيرى در بطن و باطن الفاظ قرار دارد. مراد از بطن اين مرتبه از معناست كه از آن به معناى دوم براى كلام تعبير شده، در مقابل معناى اول براى كلام كه از آن به ظَهر تعبير مى شود.(1) در روايات تفسيرى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مواردى از اين نوع برمى خوريم. درباره آيه «وَ رَأَيْتَ النّٰاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً2 ظاهر آيه اين است كه گروه هاى انسانى با پذيرش دين الهى بدان وارد مى شوند. اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ به پرسش از معناى ناس مى فرمايد:

«نَحنُ الناسُ ، وَ أشياعُنَا أشباهُ الناسِ ، وَ أعداؤُنا النَسنَاسُ ». در ادامه روايت آمده كه اميرمؤمنان بين دو چشم فرزندش را بوسيدند و فرمودند: «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ .(2)

تفسير به مصداق

يكى از انواع كشف مراد از آيات قرآن، تطبيق و يا تفسير به مصداق است كه خود گونه هايى دارد:

ص:101


1- (1) . معرفت، همان، ج 3، ص 26.
2- (3) . ابوالفتح رازى، روض الجنان، تحقيق محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، ج 32، ص 340، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى استان قدس رضوى، 1408 ق.
الف) بيان مصداق بارز

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبح آن شبى كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيد، در خطابه اى فرمودند:

أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ وَ وَلَايتَهُمْ ، فَقَالَ فِيمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص): «قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً »1

وَ اقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ : مَوَدَّتُنَا؛ اقتراف حسنه، مودت ما اهل بيت است.(1)

اقتِراف يعنى اكتساب، و اقتراف حسنه به معناى به دست آوردن حسنه است.(2) قسمت نخست سخن امام كه فرمود:

«أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيتِ الَّذِينَ ...» بيان مصداق منحصر است چون از قربى جز اهل بيت مراد نيست؛ زيرا آيه فرمود: «... إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ ». اما قسمت دوم سخن امام كه فرمود

: «اقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ : مَوَدَّتُنَا» مصداق بارز را نشانه كرد چون اقتراف حسنه عام است و شامل هر حسنه اى مى شود ولى امام اين حسنه را به مودت اهل بيت: تفسير كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره مصداق مؤمن در آيه «أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ ،4 خطاب به وليد بن عبدالملك كه زبان به شماتت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گشوده بود، فرمود:

كيف تشتم عليا و قد سماه اللّه مؤمنا فى عشر آيات، و سماك فاسقا؟

چگونه به خود اجازه مى دهى على را كه خداى در ده آيه از قرآن او را مؤمن خوانده است شتم كنى و در حالى كه تورا فاسق خوانده است».(3)

ص:102


1- (2) . شيخ طوسى، امالى، تصحيح مؤسسه بعثت، ص 270، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق؛ شيخ طبرسى، همان، ج 9، ص 45.
2- (3) . جوهرى، همان، كلمه قرف.
3- (5) . محمود زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 515، چاپ سوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407 ق.

بديهى است نه مؤمن منحصر به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و نه فاسق منحصر به وليد بلكه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ارزش ايمان، مصدق بارز و وليد در ضدارزش، مصداق بارز است.

ب) بيان مصداق انحصارى

قرآن در آيه شريفه تطهير فرمود: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

... لَمَّا نَزَلَتْ آيةُ التَّطْهِيرِ جَمَعَنَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِى كسَاءٍ لِأُمِّ سَلَمَةَ (رَضِى اللَّهُ عَنْهَا) خَيبَرِى، ثُمَّ قَالَ : «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ اهل بيتى وَ عِتْرَتِى فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.(2)

سپس مى افزايد:

«فَلَمْ يكنْ أَحَدٌ فِى الْكسَاءِ غَيرِى وَ أَخِى وَ أَبِى وَ أُمِّى»؛ غير از من و برادرم و پدر و مادرم كسى زير كساء نبود. به خوبى روشن است كه امام با جمله اخير اهل بيت را به اعضاى خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منحصر كردند.

ج) بيان مصداق پنهان

ابن أبى حاتم از مِقسَم(3) نقل مى كند كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تفسير آيه شريفه: (وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ )(4) را پرسيد. آن حضرت فرمود:

«الرّجُلُ المُؤمنُ يعمَلُ عَملاً صَالِحَاً فَيخبِرُ بِه اهل بيتهِ )؛ هرگاه مرد مؤمن عمل صالحى را انجام دهد آن را به اهل بيت خود گزارش دهد.(5)

نيز روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير اين آيه

ص:103


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . شيخ طوسى، همان، ص 559؛ شيخ طبرسى، همان، ج 8، آيه 560.
3- (3) . مقسم به كسر ميم و فتح سين مشترك بين چند نفر است از جمله: مقسم بن بِجره، مقسم بن عبيدالله، مقسم بن سعد، و مقسم بن ضبى كوفى. به نظر مى رسد مراد از مقسم در اين جا نفر اول باشد.
4- (4) . سوره ضحى، آيه 11.
5- (5) . إبن أبى حاتم، تفسيرالقرآن العظيم، تحقيق اسعد محمدالطبيب، ج 10، ص 3445؛ آلوسى، همان، ج 15، ص 384.

فرمود:

«إذا أصبت خيرا فحدث إخوانك»؛ هر گاه كار خيرى انجام دادى آن را براى برادرانت بازگو كن. (إبن أبى حاتم، همان). طبق اين روايت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نعمت را به انجام دادن كار خير و عمل صالح، و گزارش آن را به تحديث تفسير فرموده اند. واژه نَعمَت به فتح نون، اسم مصدر از مصدر إنعام، و واژه نِعمَت به كسر نون اسم مصدر از مصدر تنعُّم به معناى عيش و رفاه است.(1) اين كلمه بر اساس آموزه هاى قرآن كه فرمود: (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً )2 هم شامل نعمت هاى ظاهرى مى شود و هم نعمت هاى باطنى را در بر مى گيرد. برخى از مفسران مى نويسند: بنابر اين كه خطاب به كفار باشد، مراد از نعمت هاى ظاهرى گوش، چشم، ديگر جوارح، سلامت، عافيت و رزق طيب است و مقصود از نعمت باطنى (غايب از حس) شعور، عقل و اراده است و بنابر اين كه خطاب به همگان باشد نعمت ظاهرى گفته شده به اضافه دين كه تنظيم كننده امور دنيا و آخرت است و منظور از نعمت باطنى، امور گفته شده به اضافه مقامات معنوى است كه به اخلاص در عمل منتهى مى شود.(2) مفسران در مجموع، امورى چون

اسلام، پيامبر (ص)، قرآن، حسن صورت، تسويه اعضاء، رزق، جوارج، اقرار به زبان، تخفيف شرائع، پيروزى بر دشمن، را نعمت ظاهرى دانسته اند. و امورى چون گناهان بدون عقوبت، معرفت، جوانح (قلب)، اعتقاد به قلب، حسن خلق، شفاعت، امداد فرشتگان و محبت را نعمت باطنى معرفى كرده اند.

بديهى است همه اين نعمت ها و از جمله نعمت هاى باطنى، مصداق آشكار است. اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نعمت توفيق الهى بر انجام دادن كار خير اشاره مى كند كه مردم و از جمله مفسران توجهى بدان ندارند و به اصطلاح مصداق پنهان است

ص:104


1- (1) . احمد فيومى، مصباح المنير، كلمه نعم، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1414.
2- (3) . الميزان، ج 16، ص 230.

و اين را تنها در مكتب اهل بيت: مى توان ديد، چنان كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى الْعَبْدِ بِمِثْلِ مَا أَنْعَمَ بِهِ مِنَ التَّوْفِيقِ ».(1)

بيان مراد جدى از آيه

خداى سبحان مى فرمايد: (وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ).2

معلوم است كه مشاوره،

گرفتن رأى و نظر براى بهتر شدن امور است. در اين آيه شريفه، هر چند مطلق است و به نظر مى رسد همه امور را دربرمى گيرد. به طور قطع مى دانيم امر دين و تشريع را شامل نمى شود؛ چون آن ها از طريق وحى به پيامبر (ص) ابلاغ مى گرديد. اما اين پرسش رخ مى نمايد كه آيا پيامبر (ص) در امور دنيا از جمله سياست و اداره جامعه، تبليغ احكام، سياست خارجى و... به شور و مشورت نياز داشتند. شايد بگويند آيه دست كم اين موارد را در نظر دارد! اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد:

قَد عَلِمَ اللّهّ أنّه مَا بِه إليهم حَاجة وَ لكن أرادَ أن يستَنّ بِه مِن بَعدِه؛ خدا مى دانست كه پيامبر (ص) نياز به مشورت ندارد، ولى خدا اراده فرمود تا به عنوان سنت بعد از پيامبر (ص) باقى باشد.(2) بنابراين، مراد جدى خداوند از اين آيه، مشورت كردن پيامبر (ص) نيست، بلكه تعليم سنتى براى بعد از آن حضرت است.

تصحيح برداشت غلط

در روايات مجتبويه، به احاديثى برمى خوريم كه آن حضرت برداشت غلط از

ص:105


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تصحيح جمعى از محققان، ج 71، ص 282، چاپ دوم، بيروت: داراحيا التراث العربى، 1403 ق.
2- (3) . سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى، مواهب الرحمان، ج 7، ص 9، چاپ دوم، بيروت: مؤسسه اهل البيت:، 1409 ق.

قرآن را تصحيح كرده اند. از جمله در آيه شريفه: (لِتَسْتَوُوا عَلىٰ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لَهُ مُقْرِنِينَ )1 كه ظهور در تسبيح، تنزيه و ذكر نعم الهى دارد. در برخى از روايات چنين آمده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردى سوار بر مركب را ديدند كه آيه (سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا) را مى خواند. امام پرسيد:

«أ بهذا أمرتم ؟» آيا به اين كار مأمور شده اند». راكب پرسيد: «پس به چه چيز مأموريم ؟» حضرت فرمود:

«إن تَذكرُوا نِعمَةَ رَبّكم»؛ بايد نعمت پروردگار را يادآور شد.(1)

در سيره ديگر ائمه نيز همين است. در روايتى چنين آمده است

: «رَكبَ عَلِى بْنُ

أَبِى طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَلَمَّا وَضَعَ رِجْلَهُ فِى الرِّكابِ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ ، فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَى الدَّابَّةِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَكرَمَنَا وَ حَمَلَنَا فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقَنَا مِنَ الطَّيبَاتِ وَ فَضَّلَنَا عَلَى كثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلًا(2) سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ، ثُمَّ سَبَّحَ اللَّهَ ثَلَاثاً وَ حَمِدَ

اللَّهَ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى فَإِنَّهُ لَا يغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ ، ثُمَّ قَالَ كذَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ أَنَا رَدِيفُهُ ».(3)

گونه هاى تفسير روايى

منظور از گونه هاى تفسير روايى، اين است كه امام با اين روايات، گاهى تفسير قرآن به قرآن داشته است، گاهى تفسير قرآن به روايت معصوم پيش از خود، گاهى قرآن را به دليل عقلى و امثال آن تفسير كرده در مواردى تفسير

ص:106


1- (2) . زمخشرى، همان، ج 4، ص 239؛ الميزان، ج 18، ص 88.
2- (3) . سوره اسراء، آيه 70.
3- (4) . شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، تصحيح مؤسسه آل البيت، ج 11، ص 391، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1409 ق.

كلامى، در مواردى تفسير فقهى، در مواردى تفسير تاريخى و... انجام گرفته است. از سوى ديگر، تفسير روايى و مأثور از مصعومان: و از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به دو گونه مستقيم و غيرمستقيم تجلّى كرده است؛ يعنى گاهى امام بدواً و يا در پاسخ راوى مى فرمايد: تفسير آيه چنين و چنان است. گاهى امام مطلبى را در قالب يكى از معارف الهى بيان داشته باشند، اما مقصود بعضى از آيات را روشن كرده است. در تفسير مجتبوى هر دو قسم وجود دارد. در اين نوشتار، تنها نمونه هايى از اين گونه هاى تفسيرى خواهد آمد و با توجه به منابع مختلف تفسيرى و روايى شيعى و سنى نقل خواهد شد.

تفسير قرآن به قرآن

طبرسى روايت مى كند كه شخصى وارد مسجد پيامبر (ص) شد و ديد مردى از پيامبر (ص) حديث نقل مى كند. از وى از تفسير (وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ ٍ )(1)

پرسيد، گفت: «مقصود از شاهد روز جمعه و مراد از مشهود روز عرفه است.» سراغ مرد

ديگرى رفتم كه او نيز از پيامبر (ص) حديث مى كرد. او نيز گفت: «مراد از شاهد روز جمعه و مقصود از مشهود روز عيد قربان است.» سراغ شخص سوم كه جوانى خوش سيما بود رفتم كه او نيز از پيامبر (ص) حديث نقل مى كرد. او نيز گفت:

«أما الشّاهِدُ فَمُحَمّد (ص) وَ أمّا المَشهُودُ فَيومُ القِيامَة». سپس افزود: (أما سمعته سبحانه يقول يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً ).(2) و قال (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ

ص:107


1- (1) . سوره بروج، آيه 3.
2- (2) . سوره احزاب آيه 45.

يَوْمٌ مَشْهُودٌ ).(1) راوى مى گويد پرسيدم: «اين ها كيان اند؟» گفتند: «نفر اول، ابن عباس، نفر دوم ابن عمر و نفر سوم حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.»(2) علامه طباطبايى مى نويسد:

اين حديث به طرق مختلف و الفاظ نزديك به هم روايت شده است و تفسير امام مجتبى با سياق آيه سازگارتر از ديگر تفاسير است.(3)

طبق اين روايت، حضرت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن، از خود قرآن استمداد كرده و به اصطلاح تفسير قرآن به قرآن صورت داده است.

ضمناً از اين روايت، به اين نكته مى رسيم كه آن حضرت اگر امكان مى يافتند و فرصت و مخاطب داشتند، به تفسير قرآن مى پرداختند و خطاى ديگران را تصحيح مى كردند.

تفسير قرآن به روايت

قرآن كريم مى فرمايد: (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )(4)

احسان يعنى انعام به ديگرى و

كارهاى نيك كه معناى متبادر به ذهن نيز همين است. با دقت در انتهاى آيه و اين كه جمله (وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) پس از انفاق، كظم غيظ و عفو آمده، به اين نكته مى توان پى برد كه مراد از احسان در اين آيه، همان انفاق در غم و شادى يا عسر و يسر، و فرو بردن خشم و پرهيز از انتقام، و گذشت از حق شخصى است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با نقل روايتى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

(إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلُقُ الحَسَنِ )؛ نيكوترين نيكى ها، اخلاق نيكو است.(5) اين تفسير ضمن اين كه مصداق پنهان

ص:108


1- (1) . سوره هود، آيه 103.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ج 10، ص 708.
3- (3) . الميزان، ج 20، ص 255.
4- (4) . سوره آل عمران، آيه 134.
5- (5) . شيخ صدوق، خصال، تصحيح على اكبر غفارى، ج 1، ص 29، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه 1417 ق؛ جلال الدين سيوطى، دارالمنشور، ج 2، ص 76، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق.

احسان را آشكار مى كند، تفسير خود امام مجتبى (ص) نيست، بلكه تفسيرى است كه آن حضرت از جدش روايت مى كند؛ چنان كه آن حضرت از جدش پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

(حُبّ اهل بيتى وَ ذُريتى استكمالُ الدين وَ تَلا رسول الله (ص) هذه الآية: «الْيوْمَ أَكمَلْتُ لَكمْ دِينَكمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكمُ الإِسْلامَ دِيناً)(1).(2) پيامبر (ص) در اين روايت، محبت اهل بيت و ذريه اش را وسيله كامل شدن دين معرفى مى فرمايد.

تحديث تفسير

روايت شده كه شخصى از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ » را تفسير كند! حضرت فرمود:

«حَدَّثَنِى أَبِى عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): أَنَّ رَجُلًا قَامَ إِلَيهِ فَقَالَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِى عَنْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مَا مَعْنَاهُ فَقَالَ : إِنَّ قَوْلَك اللَّهُ أَعْظَمُ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الاسْمُ الَّذِى لاينْبَغِى أَنْ يسَمَّى بِهِ غَيرُ اللَّهِ وَ لَمْ يتَسَمَّ بِهِ مَخْلُوقٌ فَقَالَ الرَّجُلُ فَمَا تَفْسِيرُ قَوْلِهِ «اللَّهُ » قَالَ هُوَ الَّذِى يتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كلُّ مَخْلُوقٍ

عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ كلِّ مَنْ سِوَاه...».(3)

اين روايت كه تفسير آيه بسمله و به ويژه تفسير كلمه «الله» را

دربردارد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان فرموده اند، به وسيله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت شده و آن حضرت براى امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت فرموده اند.

ص:109


1- (1) . سوره مائده، آيه 3.
2- (2) . شيخ صدوق، امالى، ص 192، چاپ ششم، تهران، كتابچى، 1376 ش.
3- (3) . شيخ صدوق، توحيد، تصحيح هاشم حسينى، ص 231، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق؛ عروسى حويزى، همان، ج 1، ص 718.
تفسير تاريخى

تفسير تاريخى قرآن و نيز تفسير قرآن به تاريخ يكى از اتجاهات و گرايش هاى تفسيرى است. در روايات مجتبويه، به مواردى برمى خوريم كه مى توان با قرار دادن تاريخ در كنار آيه قرآن، از مراد آيه پرده بردارى كرد. در تاريخ است كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شب بيست و يكم رمضان به شهادت رسيدند.(1) حاكم نيشابورى نيز از حريث بن مخشى روايت مى كند كه گفته است على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبح بيست و يكم رمضان به قتل رسيد.(2) در ادامه همين روايت كه به گفته حاكم صحيح الإسناد است، آمده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه اى در همان روز فرمودند:

«قتل [على] ليلة أنزل القرآن».(3) نتيجه چينش دو مطلب شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بيست و يكم رمضان، و شب نزول قرآن اين است كه مراد از (شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ ...)4 و ليله مباركه

در آيه (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ )(4) و شب قدر در آيه (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ )(5) بيست و يكم رمضان است.

هم چنين از يك سو خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: (وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ )(6) و از سوى ديگر عبدالله بن حبيب سلمى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت مى كند كه فرمود: «

كانت ليلة الفرقان يوم التقى الجمعان لسبع عشرة

ص:110


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 119؛ كافى، ج 1، ص 452؛ شيخ مفيد، ارشاد، ص 9؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 277؛ ديلمى، ارشادالقلوب، ج 2، ص 11.
2- (2) . مستدرك حاكم، ج 10، ص 493.
3- (3) . سيوطى، همان، ج 2، ص 37.
4- (5) . سوره دخان، آيه 3.
5- (6) . سوره قدر، آيه 1.
6- (7) . سوره انفال، آيه 41.

من شهر رمضان».(1)

امام به اين نكته تصريح دارد كه هفده رمضان زمان جنگ بدر بوده كه قرآن از آن به «يوم الفرقان» تعبير كرده است.

تفسير فقهى و تأسيس قاعده فقهى

خداى سبحان در قرآن در داستان حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ الزّٰاهِدِينَ َ )(2) از سوى ديگر، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق روايتى [در نزاعى] قضاوت فرمود كه اصل در هر لقيطى اين است كه وى آزاد است(3) و به اين آيه استناد فرمودند. وجه استناد بسا به اين است كه جمله «وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ الزّٰاهِدِينَ » يا از برادران يوسف است كه مى دانستند وى آزاد است و لذا براى رهايى از وى، او را به قيمت ناچيز فروختند يا از كاروانيان است كه يوسف را آزاد يافتند و رغبتى به نگهدارى وى نداشتند، چون انسان آزاد نه تنها ارزش كارى، مالى و مِلكِيت ندارد، بلكه موجب هزينه نيز هست. اما اين كه

وى را خريدند، به دليل اين است بعداً مالك پيدا كرد و حكم بندگى بر وى مترتب شد.

تفسير عملى قرآنى

درباره آيه شريفه (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )(4)

روايت شده كه كنيز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حالى كه با آفتابه آب بر دست حضرت مى ريخت، به خاطر خواب آلودگى آفتابه از دستش افتاد و به سر مبارك حضرت خورد و زخم شد. كنيزك كه ترسيده بود آيه فوق

ص:111


1- (1) . طبرى، جامع البيان، ج 10، ص 8، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفه، 1412 ق.
2- (2) . سوره يوسف، آيه 20.
3- (3) . ابن العربى، احكام القرآن، ج 3، ص 1078، بى جا، بى تا.
4- (4) . سوره آل عمران، آيه 134.

را فقره فقره براى امام خواند، هنگامى كه گفت: «اَلْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ» امام فرمود: «كظَمنَا غَيظَنا؛ غيظمان را فرونشانديم»، گفت: «وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ »، امام فرمود: «عَفَونَا عَنك؛ از تو گذشتيم» زمانى كه گفت: «وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ »، آن حضرت فرمود

: «أنت حرّة

لوجه اللّه تعالى؛ تو در راه خدا آزاد هستى».(1) البته در برخى از تفاسير، اين اتفاق را به امام و هفتم نيز نسبت داده اند.(2)

نيز درباره آيه شريفه «لاٰ جَرَمَ أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ َ (3) روايت شده است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار مساكين مى نشستند و مى خواندند: «إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ».4

تفسير اجتماعى

خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ »5 اين آيه وضعيت يهود و اهل كتاب خلاف كار را ترسيم مى كند كه در دنيا پيمان شكنند و در آخرت با پنج امر روبه رو هستند:

1. بهره اى در آخرت نخواهند داشت كه فرمود: «أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ »؛

2. خدا در قيامت با آن ها سخن نخواهد گفت كه فرمود: «لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اللّٰهُ »؛

3. خدا نگاهى به آن ها نمى كند كه فرمود: «وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ »؛

ص:112


1- (1) . شيبانى، نهج البيان، تحقيق حسين درگاهى، ج 2، ص 71، چاپ اول، تهران: بنياد دائره المعارف اسلامى، 1413 ق.
2- (2) . روض الجنان، همان، ج 5، ص 74.
3- (3) . سوره نحل، آيه 23.

4. خدا آنان را (از گناه) پاك نمى كند كه فرمود: «وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ »؛

5. براى آن ها عذاب دردناكى است كه فرمود: «وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ».

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افراد جامعه را با توجه به ضرورت دارا بودن اخلاق و خَلاق به چهار دسته تقسيم كرده اند. واژه خلاق از ريشه خلق به معناى بهره اى است كه در پرتو اخلاق به دست مى آيد.(1) واژه خُلُق به سجيت و

طبيعت برمى گردد و كاربرد آن در سجاياى باطنى است.(2) آن حضرت مى فرمايد:

«النَّاسُ أَرْبَعَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلَاقٌ وَ لَا خُلُقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا خُلُقَ وَ لا خَلاقَ لَهُ وَ ذَلِك مِنْ شَرِّ النَّاسِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ خَلاقٌ فَذَلِك خَيرُ النَّاسِ ».(3)

بر اساس اين تفسير و تقسيم، هر كس فاقد اخلاق باشد، در نتيجه بى بهره از خَلاق است؛ در دنيا زيان بارترين و در آخرت زيان كارترين فرد خواهد بود.

نتيجه

دوره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عصرى نبود كه بتوان در يك فضاى باز علمى، به تبيين و نشر معارف قرآنى پرداخت، به ويژه اين كه مردم با روى گردانى از اهل بيت: عرصه سياسى و فرهنگى را نيز بر امام تنگ كرده بودند، اما چند نكته اساسى شايسته توجه است:

به دليل آشفتگى زمانه، امام فرصت و مجال تفسير قرآن را نيافتند و بسا بتوان گفت اين مهم همانند دوران پدر بزگوارش بر دوش عبدالله ابن عباس گذارده شده بود.

ص:113


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، كلمه خلق.
2- (2) . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، كلمه خلق.
3- (3) . شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 236.

با همه تضييقات موجود در عصر امام، آن حضرت در برابر مفسرانى كه هر كدام انديشه خاصى را نشر مى دادند، به تناسب زمان اقدام به خطدهى تفسير درست مى كردند.

روايات تفسيرى رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قالب مناهج تفسيرى و اتجاهات تفسيرى، و با فرض صحت روايات مأثوره، مشروعيت بخش انواع تفسير قرآن است.

روايات نقل شده بيش تر جنبه تفسير غيرمستقيم دارد؛ ضمن آن كه صبغه تعليمى در تفسير امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از گونه هاى ديگر چشم گير است.

مفسران اهل سنت، با توجه به جايگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ويژه مقام خلافت چندماهه و صحابى بودنش، روايات زيادى را از حضرتش نقل كرده اند و بسا بتوان گفت ميزان پذيرش اين امام همام پس از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از امامان ديگر است. حتى مى توان گفت بيش تر تفاسير اهل سنت از جمله جامع البيان طبرى، مفاتيح الغيب فخر رازى، كشف الاسرار ميبدى، كشاف زمخشرى، احكام القرآن ابن العربى، احكام القرآن جصاص، احكام القرآن طبرى، الجامع لاحكام القرآن قرطبى، روح المعانى آلوسى، تفسيرالقرآن الكريم، ابن ابى حاتم، انوارالتنزيل بيضاوى و ده ها تفسير ديگر از ايشان روايت نقل كرده اند.

برخى روايات مجتبوى نقل شده در تفاسير شيعه و سنى، در بدو نظر فاقد شرايط قبول است اما چون مفاد آن ها مورد تأييد روايات صحاح است، پذيرفته مى شود.

منابع

قرآن كريم.

1. ابن ابى حاتم، عبدالرحمان بن محمد، تفسير القرآن العظيم، تحقيق اسعد محمد الطيب، چاپ سوم، عربستان سعودى:

مكتبة نزار مصطفى الباز، 1419 ق.

ص:114

2. ابن اثير، على بن محمد بن عبدالكريم، الكامل فى التاريخ، بى جا، بى تا.

3. ابن العربى، محمدبن عبدالله بن ابوبكر، احكام القرآن، بى جا، بى تا.

4. ابن حجر عسقلانى، أحمد بن على، تهذيب التهذيب، چاپ اول، دارالفكر، بيروت: 1404 ق.

5. ابن خلكان، أحمد بن محمد بن أبى بكر، وفيات الاعيان وانباء ابناء الزمان، تحقيق إحسان عباس، بيروت: دارصادر، 1900 م.

6. ابن شهرآشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، تصحيح گروهى از اساتيد، النجف الاشرف:

المطبعة الحيدرية، 1376.

7. ابن عجيبه، احمد بن محمد، البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، تحقيق احمد عبدالله قرشى رسلان، چاپ اول، ناشر دكتر حسن عباس زكى، قاهره، 1419 ق.

8. ابن فارس، احمدبن زكريا، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، دارالجيل، بيروت: لبنان، 1420 قم.

9. ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، تحقيق صدقى محمدجميل، بيروت: دارالفكر، 1420 ق.

10. آبيارى، ابراهيم، الموسوعه القرآنيه (دانشنامه قرآنى)، موسسه سجل العرب، بى جا، 1405 ق.

11. ادنروى، أحمد بن محمد، طبقات المفسرين، تحقيق، چاپ اول،

مكتبة العلوم والحكم، تحقيق سليمان بن صالح الخزى، مدينه منوره، 1997 م.

ص:115

12. آلوسى، سيدمحمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق على عبدالبارى عطية، چاپ اول، دارالكتب العلميه، بيروت: 1415 ق.

13. امين عاملى، سيدمحسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن اميت، (سازمان اوقاف)، بى تا.

14. ايازى، سيدمحمدعلى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1414 ق.

15. بابائى، على اكبر، مكاتب تفسيرى، چاپ دوم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و سازمان سمت، 1381.

16. تهرانى، آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، بيروت: دارالاضوا، بى تا.

17. جاسم محمد ابوطبره، هدى، المنهج الاثرى فى تفسير القرآن، چاپ اول، دفتر تبليغات اسلامى، 1372.

18. جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح، تاج اللغه و صحاح العربيه، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، دارالعلم للملايين، بيروت: چاپ چهارم، 1407 ق.

19. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، مصحح

مؤسسة آل البيت:، چاپ اول، قم:

مؤسسة آل البيت:، 1409 ق.

20. حسن بن على، (امام يازدهم)، التفسير المنسوب الى الامام الحسن العسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مصحح مدرسه امام مهدى (عج)، چاپ اول، قم:

مدرسة الإمام المهدى (عج)، 1409.

21. خويى، سيدابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، چاپ چهارم، بيروت: دارالزهراء، 1395 ق.

ص:116

22. ديلمى، حسن بن أبى الحسن، ارشاد القلوب، تحقيق سيدهاشم ميلانى، مركز الأبحاث

العقائدية، بى جا، بى تا.

23. ذهبى، محمدحسين، التفسير و المفسرون، چاپ پنجم، قاهره: مكتبه وهبه، 1421 ق.

24. رازى (ابوالفتوح)، حسين بن على، روضه الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق، دكتر محمدجعفر ياحقى و دكتر محمدمهدى ناصح، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408 ق.

25. رازى (فخرالدين) محمدبن عمر، مفاتيح الغيب، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1420 ق.

26. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بيروت: دارالعلم، الدار

الشامية، 1412 ق.

27. زركشى، محمد بن بهادر، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق، محمدأبوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالمعرفه، 1391 ق.

28. زمخشرى، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چاپ سوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407 ق.

29. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق.

30. شيبانى، محمد بن حسن، نهج البيان عن كشف معانى القرآن، تحقيق حسين درگاهى، چاپ اول، تهران: بنياد دايرة المعارف اسلامى، 1413 ق.

ص:117

31. شيخ مفيد (محمد بن محمد)، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

32. صدر، سيدمحمدباقر،

المدرسة القرآنيه، چاپ اول، مركز الابحاث والدراسات

التخصصية للشهيد الصدر، 1421 ق.

33. صدوق (ابن بابويه)، محمد بن على، الامالى، چاپ ششم، كتابچى، تهران: 1376.

34. -، التوحيد، مصحح هاشم حسينى، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق.

35. -، محمد بن على، خصال، مصحح، على اكبر غفارى، جامعه مدرسين، بى تا.

36. -، من لايحضره الفقيه، چاپ دوم، قم:

مؤسسة النشر الإسلامى، 1413 ق.

37. طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه 1417 ق.

38. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق محمدجواد بلاغى، چاپ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372.

39. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت:

دارالمعرفة، 1412 ق.

40. طوسى، محمد بن الحسن، أمالى، مصحح مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم: دار

الثقافة، 1414 ق.

ص:118

41. عده اى از علماء [زيد الزراد الكوفى و عاصم بن حميد الحناط و...] الأصول

الستة عشر، چاپ اول، قم: دارالشبسترى للمطبوعات، 1363.

42. عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

43. عياشى، محمدبن مسعود، تفسير العياشى، محقق و مصحح سيدهاشم رسولى محلاتى، چاپ اول، تهران، 1380 ق.

44. فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظين و بصيره المتعظين، چاپ اول، ايران: انتشارات رضى، 1375.

45. فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، چاپ دوم، دارالهجره، قم: 1414 ق.

46. قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، محقق و مصحح طيب موسوى جزائرى، چاپ سوم، دارالكتاب، 1404 ق.

47. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى

(الإسلامية)، محقق و مصحح على اكبر غفارى و محمد آخوندى، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب

الإسلامية، 1407 ق.

48. -، كافى، محقق و مصحح دارالحديث، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1429 ق.

49. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مصحح جمعى از محققان، چاپ دوم، بيروت: دارإحياء التراث العربى، 1403 ق.

50. مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، بى جا، بى تا.

ص:119

51. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.

52. معرفت، محمدهادى، التمهيد فى علوم القرآن (التفسير و المفسرون) چاپ اول، قم: مؤسسه التمهيد، 1386.

53. مغنيه، محمدجواد، تفسير الكاشف، دارالعلم للملايين، بيروت: چاپ چهارم، 1990.

54. موسوى سبزوارى، سيدعبدالاعلى، مواهب الرحمان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، بيروت: مؤسسه اهل بيت:، 1409 ق.

55. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، تحقيق عبدالامير منها، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1993.

ص:120

مبانى و اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

محسن موحدى

چكيده

امامت پيشوايان معصوم ما در نظام جهان معنا و نيز براى ادامه حيات اسلام و مسلمانان، درست به آفتاب و نور و گرماى آن مى ماند. آن بزرگواران در اوضاع ويژه هر زمان و در ابعاد مختلف ضرورت ها و ايجاب هاى هر دوره، به درخشش، رهنمايى و پرورش پيروان ادامه مى دادند و هر يك در رهگذر ويژگى هاى عصر خود، به گونه اى تجلى داشتند. برخى در ميدان رزم حماسه مى آفريدند و پيام خون خويش به جهان مى رساندند، برخى بر منبر درس به گسترش علوم و معارف همت

مى گماشتند و برخى با تحمل قيد و زندان، با طاغوت به مبارزه برمى خاستند. اما درهرحال، آفتاب جامعه بودند و به بيدارسازى و پرورش مسلمانان واقعى اشتغال داشتند و اگر به رعايت ضرورت ها در عمل آنان تفاوت هايى ديده مى شود، بى ترديد بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه در هدف يكسان بودند و هدف خدا بود.

اين مقاله كه با عنوان مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تهيه شده است، با نگاهى به اهميت بررسى اين رابطه و تعريف مفهوم اخلاق و هم چنين مفهوم دين آغاز مى شود. بر اين اساس، مى توان رابطه دين و اخلاق را در چهار نظريه جست وجو نمود كه در اين نوشتار به تفصيل بررسى مى شود: تباين، اتحاد، تعامل و رابطه ارگانيك.

ص:121

تشريح مفهوم تربيت و تربيت دينى، به ما كمك خواهد كرد تا با توجه به ديدگاه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق، بررسى شوند.

واژگان كليدى: اخلاق، دين، تربيت، تربيت دينى، تربيت اخلاقى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

مقدمه

اخلاق در لغت عرب، جمع خُلق و به معناى سرشت و سجيه، اعم از سرشت نيكو و پسنديده (مانند جوانمردى) يا سرشت ناپسند و زشت (مانند فرومايگى) است. اخلاق جمع خُلْق و خُلُق است!(1)

به گفته راغب در مفردات، اين دو واژه در اصل به يك ريشه بازمى گردد. خَلْق به معناى هيأت و

صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلُق به معناى قوا، سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود. بنابراين اخلاق، مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به اعمال و رفتارى نيز اخلاق گفته مى شود كه از خلقيات درونى ناشى مى شود.(2)

اگر از ديدگاه اخلاق به دين نگريسته شود، تمام دين اخلاق است. اعتقادات كه در آغاز، شهادت زبانى است و با مجموعه اى از اعمال تأييد مى شود، درنهايت به ملكاتى در نفس انسان بدل مى گردد و ايمان به عنوان زمينه ساير فضايل اخلاقى و مهم ترين عامل دفع و رفع رذايل اخلاقى در روح انسان پديد مى آيد. هم چنين اعمال عبادى و مناسك ظاهرى كه در برنامه تكاليف شرعى تعريف شده، براى حصول يك ملكه اخلاقى در نفس به نام عبوديت است و عبوديت با ساير اوصاف و ملكات نيك و

ناپسند نسبتى دارد؛ دين اين ها را بيان كرده و راه رشد و كمال معنوى را به انسان

ص:122


1- (1) . محمد معين، فرهنگ فارسى، ص 89، تهران، اميركبير، 1364.
2- (2) . ناصر مكارم شيرازى، زندگى در پرتو اخلاق، ص 23-24، قم: نسل جوان، 1377.

نمايانده است. ملكات اخلاق، شاكله انسان و صورت باطنى او را مى سازد. بعثت پيامبر (ص) براى اين بود كه به مردم بياموزد چگونه صورت باطنى خود را كه در قيامت ظاهر و آشكار مى گردد، به صورت و زينت حقيقى انسان آراسته سازند؛ لذا فرمودند:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)

در بررسى مفهوم دين نيز امروزه به سبب تأثّر فرهنگ ما از فرهنگ غرب و با وارد شدن مفاهيمى مانند سكولاريسم و ليبراليسم، بحث گستره دين و دامنه وظيفه انبيا به شدت زير سؤال رفته است؛ برخى مى گويند: درست است كه انبيا از جانب خداوند و با مأموريتى آسمانى براى هدايت انسان ها آمده اند، ولى آيا هدايت آنان شامل تمام ابعاد زندگى انسان است يا تنها شامل بخش هايى مى شود كه انسان در مورد آن ها قدرت استدلال ندارد و نمى تواند

بر داشته هاى عقلانى، علمى و تجربى خود تكيه كند؟ بنابراين، بحث بر سر گستره دين است؛ آيا ما در تعريف دين، حداقلى هستيم يا حداكثرى و تماميت گرا؟

از آيه شريفه (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي )(2) استفاده مى شود كه دين كامل و تمام است. تمام است يعنى براى تمام جنبه هاى حيات انسان برنامه دارد؛ بنابراين، از روند سكولاريسم و فردى سازى جدا مى شود، كامل است يعنى هركدام از اين زيرمجموعه ها به بهترين شكل تبيين و به بشر ابلاغ شده اند. بشر هرچه تلاش كند، نمى تواند به يافته هايى كامل تر از معارف وحيانى دست يابد.(3)

به هرحال، درزمينه تربيت دينى، اين سؤال مطرح است كه دين اسلام درصدد

شكوفاسازى كدام بعد از ابعاد شخصيت انسانى است ؟ مربيان دينى چه وظيفه اى در برابر انسان دارند؟ اگر گستره دين به گستره زندگى انسان باشد، در اين

ص:123


1- (1) . مهدى شمس الدين، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، ص 33-34، قم: انتشارات شفق، 1372.
2- (2) . سوره مائده، آيه 3.
3- (3) . مرتضى مطهرى، فلسفه اخلاق، ص 56، تهران: انتشارات صدرا، 1376.

صورت، تمام شاخه هاى علوم، مثل جامعه شناسى، روان شناسى، حقوق، اقتصاد، مديريت و حتى برخى از شاخه هاى علوم طبيعى هم وارد دين خواهند شد؛ چون در زمينه هموارسازى زندگى بشر است.(1)

با مراجعه به متون دينى، مى توان گفت كه دين عبارت است از: «مجموعه اى از باور داشت ها و طرز تلقى ها، يك نظام ارزشى و دامنه اى از احكام رفتارى» يعنى مجموعه اى از باورداشت ها كه همان بحث جهان بينى و تلقى ما از كليت هستى و چگونگى آن است و يك نظام ارزشى از بايدها و نبايدهاى اخلاقى كه ناظر به رفتار است و فقط جنبه نظرى و تئوريك صرف

ندارد امروزه برخى دين شناسان، معتقدند كه دين بايد چهار نوع رابطه و رفتار را در انسان تنظيم نمايد:

1. رفتارهايى كه در روابط انسان با خودش مطرح مى شود؛

2. رفتارهاى مربوط به ارتباط انسان باخدا؛

3. رفتارهاى ناشى از انسان با هم نوعانش در سطح جامعه؛

4. رفتارهاى ناشى از روابط ارتباط با طبيعت و منابع طبيعى.(2)

رابطه دين و اخلاق، از پرسابقه ترين بحث هاى انديشه دينى است. فيلسوفان دين و عالمان علم اخلاق در زمينه رابطه دين و اخلاق، اصالت دين يا اخلاق، ضمانت اجرايى اخلاق به وسيله دين، سرچشمگى دين از اخلاق يا اخلاق از دين و ساير وابستگى ها و نيازمندى هاى دين و اخلاق، سخن گفته اند. در اين نوشتار، ابتدا به بررسى اجمالى و بيان نظريه هاى گوناگون در هم گرايى دين و اخلاق،

پرداخته مى شود. سپس با استفاده از كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تأثير اين هم گرايى بر تربيت بررسى مى گردد.

ص:124


1- (1) . مصطفى دلشاد تهرانى، سيرى در تربيت اسلامى، ص 74، تهران: مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1376.
2- (2) . محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ص 115، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1366.
اهميت بررسى رابطه دين و اخلاق
اشاره

نقطه آغازين ترابط دين و اخلاق، در گزارش افلاطون از گفت وگوى سقراط با اثيفرون نمايان است. سقراط از او مى پرسد: «آيا چون خدا به چيزى امر كرده، آن چيز صواب است يا چون آن چيز صواب است، خدا به آن امر كرده است ؟»

اين گفت وگو، حكيمان و متكلمان را برانگيخت تا در زمينه اخلاق دينى يا استقلال اخلاق از دين حكم رانند. متفكران اسلامى اعم از متكلمان، فقيهان و عالمان اخلاق در بحث از حسن و قبح شرعى يا عقلى، از ترابط دين و اخلاق

سخن گفته اند. فرقه اشاعره از حسن و قبح شرعى - در مقام ثبوت و اثبات؛ يعنى واقعيت و شناخت - دفاع مى كنند و بر اين باورند كه افعال و اعمال ذاتاً حسن و قبح ندارند و با امر و نهى تشريعى، حسن و قبح پيدا مى كنند و با امر و نهى شرعى نيز حسن و قبح شرعى افعال، كشف مى گردد. با چنين رويكردى، پيوند دين و اخلاق، ناگسستنى است و اخلاق در تاروپود دين حضور مى يابد.

فرقه هاى ديگر اسلامى مانند معتزله و شيعه، به حسن و قبح ذاتى و عقلى افعال معتقدند؛ يعنى افعال و اعمال، ذاتاً حسن و قبح بردارند و كليات آن ها مانند حسن عدالت و قبح ظلم به وسيله عقل بشر درك مى گردند؛ پس نقش دين تنها در كشف ارزش هاى جزيى ظاهر مى شود.

لذا دانشمندان مسلمان به مسأله ارتباط دين و اخلاق در جهان نيز توجه داشته اند. حتى عمل اخلاقى، انجام دادن احكام و فرايض شرعى و ترك رذايل و محرمات، شرط ايمان و دين دارى است. در ميان فرقه هاى اسلامى، تنها فرقه

مرجئه اعتقادات دينى را شرط ايمان دانسته و معصيت و اباحى گرى در اخلاق و عمل را با دين دارى و ايمان مردم منافى ندانسته اند. اين عقيده افراطى، واكنشى در برابر عقيده افراطى خوارج بود كه مرتكب گناهان كبيره را كافر و محروم از ايمان مى پنداشتند. روايات ائمه اطهار: مبنى بر تركيبى بودن ايمان از معرفت

ص:125

قلبى، اقرار زبانى و عمل به اركان است.(1)

در اين زمينه، مى توان به چهار ديدگاه كلى تباين، اتحاد، تعامل و رابطه ارگانيك دين و اخلاق اشاره نمود:

الف) تباين بين دين و اخلاق

دين و اخلاق در اين نگرش، دو عنصر متباين و نامرتبط با يك ديگر تلقى مى شوند؛ چنان كه قلمرو هر يك جداى از ديگرى است؛ به گونه اى كه هيچ ارتباط منطقى با يك ديگر ندارند و گاهى به صورت اتفاقى مانند دو مسافر با هم ملاقات مى كنند. اين ديدگاه را علاوه بر ملحدان و مخالفان دين، مؤمنان مسيحى مانند «كى يركگور» فيلسوف اگزيستانس نيز مطرح كرده اند. به زعم وى، اگر كسى در حوزه اخلاق بماند، نمى تواند به مرحله ايمان پا بگذارد. به همين سبب، حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اجراى حكم قتل فرزندش از اخلاق پيروى نكرد و حكم دين را مقدم داشت. پس هيچ ارتباط منطقى ميان دين و اخلاق وجود ندارد و اگر مسائل دينى با مسائل اخلاقى تلاقى پيدا مى كنند، يك تلاقى عرضى و اتفاقى - نه يك رابطه منطقى - است، مانند دو مسافر كه به صورت جداگانه از يك مبدأ به سوى مقصدى حركت كرده اند و در بين راه و در يك نقطه مشترك به صورت اتفاقى، هم ديگر را

ملاقات مى كنند، بدون اين كه آن دو مسافر با يك ديگر رابطه اى داشته باشند.(2)

مدعيان نظريه تباين، براى اثبات ادعاى خود، به دلايلى تمسك جسته اند، از جمله اين كه ميان دين و اخلاق، تفاوت هاى موضوعى وجود دارد. دين به رابطه انسان با خدا و اخلاق به روابط آدميان با يك ديگر منحصر مى شود. توسعه و تعريف دين به مجموعه حقايقى كه بيان گر رابطه انسان با خدا، خود و ديگران

ص:126


1- (1) . عبدالحسين خسروپناه، «ترابط دين و اخلاق»، تهران: فصلنامه كتاب نقد، بهار 1384، ش 30، ص 26.
2- (2) . محمد اخوان، مقايسه اخلاق كانت و اخلاق اسلامى، ص 44، چاپ اول، قم: انتشارات اشراق، 1373.

است، مى تواند دليل نخست را غيرمستدل نشان دهد. استدلال ديگر اين است كه دين و اخلاق از جهت هدف، فاقد وجه اشتراك هستند؛ هدف دين، خداگونه كردن آدميان و تعالى بخشيدن به روح آن هاست؛ ولى هدف اخلاق، دادن دستورالعمل هايى براى اصلاح روابط اجتماعى انسان هاست. اين دليل نيز مخدوش است؛ زيرا خداگونه كردن آدميان و تعالى بخشيدن به آن ها،

از راه هاى گوناگونى از جمله اصلاح روابط اجتماعى انسان ها به دست مى آيد، پس هدف اخلاق، به عنوان هدف متوسط دين تلقى مى گردد. برخى از نويسندگان غربى معتقدند كه وابستگى اخلاق به دين، به محو اخلاق مى انجامد؛ زيرا با فرو ريختن باورهاى دينى، اخلاق نيز فرو مى پاشد.

به تعبير ديگر، فرو ريختن ايمان به خدا، راه را براى پرورش كامل نيروهاى آفريننده انسان مى گشايد. مخدوش بودن اين ادعا با نفى تلازم پيش گفته آشكار مى گردد؛ زيرا چه بسا ممكن است گروهى به رغم نفى گزاره هاى اعتقادى دين، به گزاره هاى اخلاقى دين باور داشته باشند و به دستورهاى ارزشى دين پاى بند بمانند؛ هرچند در مقام عمل، اعتقاد به خدا و معاد، ضمانت اجرايى احكام اخلاقى را فراهم مى آورد.(1)

ب) اتحاد دين و اخلاق

اين نگرش، دومين ديدگاه در حوزه ترابط ميان دين و اخلاق است. بر اين اساس، رابطه ارگانيك و جزء و كل ميان دين و اخلاق برقرار مى گردد؛ زيرا دين از نگاه متفكران اسلامى، عبارت است از: مجموعه اى از عقايد، اخلاق و احكام كه خداوند به منظور هدايت مردمان و تأمين سعادت دنيايى و آخرتى آن ها به پيامبران وحى كرده است؛ بر اساس اين تلقى، نه تنها قلمرو اخلاق از

ص:127


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 27.

قلمرو دين جدا نيست؛ بلكه اخلاق جزيى از گستره دين به شمار مى آيد؛ چنان كه نسبت دين و اخلاق، عموم و خصوص مطلق است. از باب تشبيه، مى توان دين را به درختى مقايسه كرد كه عقايد، ريشه ها، اخلاق، تنه و احكام، شاخه و برگ و ميوه آن هستند.(1)

ج) تعامل دين و اخلاق

براساس اين رويكرد، دين و اخلاق داراى هويتى مستقل هستند؛ ولى

درعين حال باهم در تعامل قرار دارند؛ يعنى اخلاق و دين، از زواياى گوناگون به يك ديگر محتاج هستند. پذيرش پاره اى از گزاره هاى دينى، بر برخى از قضاياى اخلاقى مبتنى است و تصديق دسته اى از گزاره هاى اخلاقى، بر پاره اى از قضاياى دينى متوقف است؛ پس دين و اخلاق نه به كلى متباين هستند و نه ارتباط منطقى و ارگانيك بين آن ها برقرار است، بلكه رابطه عليت و معلوليت، تأثير و تأثر و به طوركلى تعامل بين آن ها وجود دارد.(2)

در زمينه وابستگى و نيازمندى هاى دين و اخلاق نسبت به يك ديگر به نمونه هاى ذيل مى توان اشاره كرد:

1. نيازمندى هاى دين به اخلاق
اشاره

نياز دين به اخلاق تنها در مقام اثبات است. شارع مقدس مبادى تصورى و تصديقى دين را بيان كرده و روشن ساخته است. در مقام اثبات، نياز دين به اخلاق به لحاظ كارآمدى، ترويج و توسعه دين است. دين براى آنكه حضورى مستقيم، پررنگ و پرجاذبه در صحنه زندگى انسان و جامعه بشرى داشته باشد و توانايى خود را در تغيير و اصلاح و پيشرفت نشان دهد و به صورت امرى

ص:128


1- (1) . همان، ص 28.
2- (2) . همان، ص 29

انتزاعى و بيگانه از حيات عادى و دنيايى درنيايد، نيازمند اخلاق است. آنچه بيش از هر چيز و سريع تر از همه در نگاه، انديشه و قلب انسان جاى مى گيرد، رفتارها و گفتارهاى ظاهرى است كه مى تواند از عمق و باطن و ملكوت او خبر دهد.

البته برخى تصور كرده اند دين در مبادى تصديقى خود نيازمند اخلاق است. براى مثال، تصور شده كه اثبات وجود خدا، حيات پس از مرگ و نبوت، يعنى مبدأ، معاد و نبوت، بر اخلاق متوقف است. دليل اين افراد عمدتاً مسأله حسن و قبح است. بيان مطلب از اين قرار است كه درباره نبوت،

برخى با توجه به مسأله اختيار، گفته اند: دين نيازمند اخلاق است؛ زيرا دليل اثبات نبوت آن است كه خداوند ما را براى رسيدن به كمال آفريده؛ و اين كمال از راه انجام دادن افعال اختيارى حاصل مى شود و فعل اختيارى، به آگاهى نياز دارد و چون آگاهى انسان كامل نيست، پس به وحى نياز است. اما به چه دليل هدف از خلقت انسان كمال است ؟ زيرا كمال خوب است. پس پيش فرض استدلال نبوت، پذيرش حسن كمال و اختيار است و اگر اين پيش فرض نباشد، نبوت اثبات نمى شود.

معاد نيز بر اصل حسن و قبح متوقف است، زيرا پاداش بسيارى از نيكوكاران و كيفر بسيارى از گناه كاران در دنياى مادى و محدود ممكن نيست. از سويى،

پاداش ندادن فرد شايسته پاداش و به كيفر رساندن فرد شايسته كيفر، قبيح است. به بيان ديگر، پاداش دادن شايسته پاداش، و به كيفر رساندن شايسته كيفر كارى نيكوست. ازاين رو، لازم است پس از مرگ، جهانى ديگر باشد كه اين امور در آن محقق شوند. اگر آخرت نباشد، خدا مرتكب امرى قبيح شده است. پس اثبات معاد، بر حسن و قبح متوقف است.(1)

درباره اثبات خدا نيز چنين گفته اند كه اگر اعتقاد به حسن و قبح نباشد،

ص:129


1- (1) . حسن حسن منفرد، اخلاق و تربيت اسلامى، ص 63-67، چاپ اول، تهران: كتاب طوبى، 1370.

نمى توان وجود خدا را اثبات كرد؛ زيرا با صرف نظر از ادله اى كه براى اثبات وجود خدا به كار مى رود (عقلى، نقلى، شهودى، تجربى و...) تا تصديق ملازمه ميان مقدمات درست و نتيجه يك استدلالِ درست را نيكو ندانيم، دليلى براى پذيرش نتيجه نخواهيم داشت. ازاين رو، همه استدلال هايى كه براى اثبات وجود خدا صورت مى گيرند، نيازمند پذيرش حسن و قبح اند.

پاسخ اجمالى اين مطالب، آن است كه ميان حسن و قبح وجودشناختى، حسن و قبح زيباشناختى و حسن و قبح اخلاقى تفاوت وجود دارد. اثبات وجود خدا يا صفات او، اثبات معاد و نبوت بر حسن و قبح وجودشناختى متوقف است نه حسن و قبح اخلاقى.

وقتى گفته مى شود هوا خوب است، اين ساختمان يا دستگاه خوب يا آلودگى هوا و آب بد است و نظاير آن، مراد كمال و نقص وجود، جنس ساختار و كارآمدى است. به بيان ساده، حسن و قبح وجودشناختى يعنى كمال و نقص. اما آن گاه كه مى گوييم گُل، درخت، دريا و... خوب است، اين خوبى زيباشناختى است كه بنابه نظر برخى، از كيفيت يا صفتى واقعى و خارجى حكايت مى كند و به نظر برخى ديگر، صرفاً از پسند و ناپسند و ميل و تنفر درونى انسان خبر

مى دهد. ولى خوب و بداخلاقى، تنها در جايى است كه صفت فعل اختيارى يا منش انسان واقع شود. با اين بيان، روشن مى گردد كه ملازمه ميان مقدمات و نتايج، اصلاً پذيراى خوب و بداخلاقى نيست؛ بلكه تنها صدق و كذب پذير است. تصديق يا پذيرش ملازمه ميان مقدمات و نتيجه نيز امرى وابسته به درك و شناخت است. درصورت وجود درك و شناخت ملازمه، تصديق يا تكذيب، خواه ناخواه صورت مى گيرد و حسن و قبح اخلاقى نمى پذيرد. روشن است كه عناد و لجاج يا تظاهر به پذيرش، فعلى اختيارى است كه مى تواند به حسن و قبح

ص:130

متصف شود. خلاصه آن كه ميان شناخت و تصديقِ چيزى و عمل و التزام به آن، ملازمه منطقى وجود ندارد. بنابراين، اگر گفته مى شود خدا خوب يا خوب مطلق است، اين خوبى ضرورتاً به معناى خوبى اخلاقى نيست، بلكه خوبى وجودشناختى است؛ يعنى خدا كمال مطلق است. اگر گفته مى شود قبيح بر خدا راه ندارد، اين قبح ضرورتاً قبح اخلاقى نيست؛ بلكه قبح وجودشناختى است؛ يعنى نقص بر خدا راه ندارد. لذا «جهان پس از مرگ بايد باشد»، به اين معناست كه حكمت، عدالت، خيرخواهى و قدرت خداوند كامل است و اگر قيامت نباشد، خلقت جهان كه فعل خداوند است، ناقص خواهد شد، درحالى كه نقص (قبح) بر خدا راه ندارد.

(1)حسن و قبح وجودشناختى به معناى كمال و نقص، امرى است كه عقل، فطرت يا وجدان آن را درك مى كند. حتى حسن و قبح اخلاقى نيز به اين درك نيازمند است. خوبى راست گويى و پاك دامنى كه خوبى اخلاقى محسوب مى گردد، ازاين روست كه عقل يا وجدان يا فطرت، كمال بودن يا در جهت كمال بودن آن را درك مى كند. با اين بيان، پاسخ توقفِ اثبات نبوت بر حسن

اختيار و كمال روشن مى شود؛ يعنى اين حسن، حسن وجودشناختى است نه حسن اخلاقى.(2)

پيراستن نفس از پليدى ها و پلشتى ها و آراستن آن به فضايل و پاكى ها، ايجاد روابط سالم اجتماعى، عدالت، امنيت، رفاه و آرامش و زندگى سعادتمند براى انسان از اهداف اخلاق است. اين اهداف در دين نيز وجود دارد، اما علاوه بر آن، رشد استعدادهاى بى نهايت انسان از طريق عبادت در شكل هاى گوناگون فردى،

ص:131


1- (1) . شكرالله جهان ميهن، تربيت و اخلاق، ص 111-114، تهران: مؤسسه انتشارات هادى، 1385.
2- (2) . محمدتقى رهبر و محمدحسن رحيميان، اخلاق و تربيت اسلامى، ص 89-86، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سمت، 1378.

اجتماعى، سياسى و اقتصادى با توجه به حيات پس از مرگ و جنبه جاودانگى و بقاى روح از اهداف دين است. ازاين رو، مى توان گفت: همه غايات اخلاق در دين وجود دارد، اما برخى غايات دين در اخلاق به چشم نمى خورد، زيرا حتى نظام هاى اخلاقى سعادت گرا هم چون نظام سقراطى، افلاطونى و ارسطويى نيز تفسيرى از سعادت نشان مى دهند كه با سعادت موجود در اديان الهى فاصله بسيار دارد.(1) به هرحال، نياز دين به اخلاق از جنبه هاى زير قابل بررسى است:(2)

1 - 1 - نياز خداشناسى به اخلاق

وجوب شكر منعم در كتاب هاى كلامى، به عنوان يكى از دلايل ضرورت خداشناسى ذكر گرديده؛ يعنى حكم اخلاقى سپاس گزارى انسان از ولى نعمت، مقدمه ضرورت شناخت خدا بيان شده است. «كانت»، فيلسوف مشهور آلمانى، پس از نقد براهين عقلى، به براهين اخلاقى و عقل عملى تمسك مى جويد و لازمه قوانين اخلاقى را اذعان به وجود خدا و جاودانگى نفس مى داند. عده اى ديگر از طريق امر و نهى اخلاقى به وجود امر و

نهى كننده، يعنى خداوند متعالى پى برده اند.(3)

1 - 2 - نياز هدف دين به اخلاق

نمونه ديگر نيازمندى دين به اخلاق، نياز هدف دين به اخلاق است. اداره زندگى فردى و اجتماعى انسان از اهداف دين به شمار مى آيد و اين هدف در پرتو مجموعه اى از دستورهاى اخلاقى ممكن است؛ پس دين بدون اخلاق، نمى تواند به اهداف خود دست يازد.

ص:132


1- (1) . اخوان، همان، ص 30.
2- (2) . خسروپناه، همان، ص 30.
3- (3) . اخوان، همان، ص 144.
1 - 3 - نياز تبليغ دين به اخلاق

كاراترين شيوه ترويج دين، رفتارهاى اخلاقى و ارزشى دين داران و متوليان دين است. خداوند سبحان نيز نرم خويى پيامبر (ص) را رحمت الهى دانسته، تصريح مى كند كه اگر خشن و سنگ دل بود، همه از اطراف او پراكنده مى شدند.(1)

2. وابستگى اخلاق به دين
اشاره

بحث نيازمندى اخلاق به دين، در مقابل اخلاق سكولار قرار دارد. اخلاق سكولار، به نفى نيازمندى اخلاق به دين و استقلال قلمرو اخلاق از قلمرو دين حكم رانده است. طرف داران نظريه امر الهى، معتقد هستند كه اخلاق در مقام ثبوت اوامر و نواهى اخلاقى و اثبات و تصديق باورهاى اخلاقى به دين نياز

دارد، افزون بر اين كه دين و اعتقادات دينى، پشتوانه اى لازم براى اجراى احكام اخلاقى است.

يكى از كاركردهاى دين، اين است كه ارزش ها، خوبى و بدى هاى اخلاقى را تبيين و تعيين مى كند؛ يعنى به كمك آموزه هاى دينى و الهى، ارزش هاى رفتارى و حدود افعال آدمى مشخص مى گردد.

جزئيات اعمال اختيارى انسان، به گونه اى است كه عقل آدمى به تنهايى نمى تواند زشتى و زيبايى آن ها را درك كند و تعيين ارزش آن ها به وسيله دين و گزاره هاى دينى ميسر است.

بنابراين، گرچه كليات ارزش هاى اخلاقى كه قلمرو حداقلى اخلاقى را تشكيل مى دهد، بدون گزاره هاى دينى تشخيص پذير است، بسيارى از مصاديق و جزئيات احكام اخلاقى به دين و آموزه هاى دينى نياز دارد.

دين، علاوه بر شناسايى افعال خوب و بد، ضمانت اجرايى ارزش هاى اخلاقى

ص:133


1- (1) . محمدباقر حجتى، اسلام و تعليم و تربيت، ص 44، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1375.

را به عهده دارد. براساس روان شناسى انسان نيز مى توان گفت كه بسيارى از انسان ها با تشويق يا تنبيه، به انجام دادن كارهاى خوب و ترك كارهاى بد رغبت مى يابند. آموزه هاى دينى و اعتقاد به عدالت الهى و حساب رسى به اعمال بندگان در معاد، اصول و ارزش هاى اخلاقى را الزام آور مى كند. فوايد دنيايى و آخرتى افعال اخلاقى، آدميان را به سمت عمل به ارزش هاى اخلاقى سوق مى دهد و دين در شناسايى فوايد دنيايى و آخرتى آن ها مؤثر است. علاوه بر اين كه افعال و ارزش هاى اخلاقى به هدف نهايى نيازمند است، دين در تعيين هدف والاى اخلاقى نيز نقش تعيين كننده دارد.(1)

به هر حال اخلاق، هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات نيازمند دين است.

نياز اخلاق به دين در مقام ثبوت
الف) مبادى تصورى يا ايضاح مفهومى

مفاهيم اخلاقى مانند خوب، بد، بايد و نبايد و نظاير آن، على رغم وضوح ابتدايى، ابهامات بسيارى دارند و دين، رافع اين ابهامات است. بايد توجه داشت

مراد اين نيست كه عقل، حس و وجدان انسان به طور مستقل نمى تواند تا حدودى معناى خوب و بد و فضيلت و رذيلت را درك كند، بلكه منظور آن است كه درك دقيق، اين مفاهيم در برخى موارد، نيازمند منبعى حكيم، قادر، ثابت و سرمد، بى طرف و مهربان است تا اين مفاهيم را روشن سازد. ازاين رو، تلاش كسانى همچون آقاى اوئينگ - فيلسوف تحليل زبانى مشهور انگليسى - در انكار نياز اخلاق به دين و در ايضاح مفاهيم و مبادى تصورى اخلاق، با شكست مواجه شد. زيرا استدلال ايشان در رد اين ادعاست كه همه مفاهيم اخلاقى

ص:134


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 31.

نيازمند ايضاح مفهومى از سوى دين اند. حال آنكه ادعا اين است كه برخى مفاهيم اخلاقى براى دست يافتن به وضوح و دقت كامل و ثابت نيازمند دين هستند.(1)

ب) مبادى تصديقى

اولاً همان گونه كه در مبادى تصورى بيان شد، دست كم، روشنى كامل و پايدار برخى مفاهيم اخلاقى، نيازمند دين است. از آن جا كه تصديق (واقعى و حقيقى) بدون تصور ممكن نيست، مى توان گفت: دست كم، برخى از مبادى تصديقى اخلاق نيز نيازمند دين است. ثانياً صدق گزاره هاى اخلاقى نظير «راست گويى خوب است» يا «بايد راست گفت»، «دروغ گويى بد است» يا «نبايد دروغ گفت» نيازمند تبيين و دليل اند. دين در اين ناحيه نيز پشتوانه و ممد اخلاق و تبيين گر صدق اين گزاره هاست.

(2)برخلاف نظر اشاعره، مقصود دين اين نيست كه چون خدا فرموده «راست گويى خوب است» يا «بايد راست گفت»، پس راست گويى خوب است،

بلكه مراد آن است كه دين با نشان دادن كمال مطلوب و بالذات (در اسلام خداوند) معيار و ملاك خوب و بد و بايد و نبايد را در اختيار مى گذارد. هر كارى كه انسان را به كمال مطلوب و بالذات نزديك كند، خوب و بايسته است، و هرچه او را از اين كمال دور سازد، ناشايست مى شود. با اين بيان، كوشش كسانى نظير آقاى بارتلى براى رد وابستگى اخلاق به دين در ناحيه مبادى تصديقى ناكام مى ماند. زيرا استدلال هاى كسانى مانند او براى رد اين ادعاست كه: «دين علت خوبى، بدى، بايستگى و نبايستگى كارها را بيان مى كند.» حال آن كه پرسش

ص:135


1- (1) . سيدمهدى حائرى، كاوش هاى عقلى عملى، ص 158، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگى، 1361.
2- (2) . همان، ص 160.

اساسى و نهايى آقاى بارتلى اين است: به چه دليل آنچه خدا فرموده خوب است، خوب است ؟ يا به چه دليل پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است ؟ خوب بودنِ پيروى از اوامر و نواهى الهى را ديگر نمى توان با گزاره اى دينى تبيين كرد؛ زيرا مستلزم دور است. يعنى نمى توان گفت چون خدا فرموده: پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است، پس پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است. مصادره اى بودن اين استدلال روشن است. پس بايد ملاك و منبع ديگرى غير از اوامر و نواهى الهى براى تبيين خوبى و بدى و بايد و نبايد وجود داشته باشد كه همان عقل يا احساس يا وجدان است. ازاين رو، اخلاق در تبيين مبادى تصديقى اش به دين نياز ندارد و از آن مستقل است.(1)

اما براساس دليل مذكور، در پاسخ بايد گفت: نياز اخلاق به دين ازآن روست كه هيچ فعل اختيارى و آگاهانه انسان بدون غايت نيست و نمى تواند باشد. كارهاى اخلاقى نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. از سوى ديگر، ارزش اخلاقى كارها به ارزش غايات آن ها وابسته است. هرچه اين

غايات ارزشمندتر باشند، ارزش اخلاقى آن ها بيش تر خواهد بود. در ميان غايات نيز آن غايتى كه مطلوب

بالذات حقيقى و پايدار باشد ارزشمندترين غايات است و ساير غايات ارزش خود را وام دار آن هستند. بنابراين لذت، قدرت، علم، ثروت و نظاير آن، هيچ يك نمى توانند غايت و كمال مطلوب بالذات، پايدار و حقيقى باشند. بلكه غاياتى متوسط هستند كه هريك ارزش مناسب خود را دارند. كمال مطلوب و بالذات حقيقى و پايدار، همان است كه دين به انسان عرضه مى كند؛ يعنى خداوند بارى تعالى. ازاين رو، دليل آن كه پاك دامنى، عدالت، وفاى به عهد و نظاير آن خوب است و بايد عفيف و عادل بود و به عهد خود وفا نمود، اين است كه انسان را به

ص:136


1- (1) . سيداحمد احمدى، اصول و روش هاى تربيت در اسلام، ص 46-50، تهران: جهاد دانشگاهى، 1372.

كمال مطلوب بالذات نزديك مى كند و دليل آن كه آلوده دامنى، ظلم و نقض عهد، بد است و نبايد داراى اين صفات بود، اين است كه اين امور انسان را از كمال مطلوب بالذات خود دور مى سازد.(1)

نياز اخلاق به دين در مقام اثبات
يكم. ضمانت اجرا و پاداش و كيفر

روشن است كه اخلاق براى عمل كردن است و تا مورد عمل قرار نگيرد، تأثيرى در زندگى فردى و اجتماعى نخواهد داشت. برخلاف نظر سقراط، شناخت صواب و خطا، خوب و بد، بايد و نبايد، براى وادار ساختن انسان به عمل، كافى نيست. افلاطون و ارسطو به حق دراين باره با سقراط مخالف بودند و يكى از وجوه ضعف نظام اخلاقى سقراط را همين امر مى دانستند، زيرا سقراط به وجود اميال گوناگون در وجود انسان توجه نكرده بود.

انسان، خصوصاً در ابتداى راه، نيازمند آن است كه با ابزار گوناگون تشويق يا

تحذير شود؛ درست مانند كودكى كه در ابتدا براى آنكه خوب درس بخواند، به او وعده جايزه مى دهند. اما بعدها به تدريج خود به فايده علم و درس پى برده، به اين گونه تشويق ها و يا تنبيه ها نيازى ندارد. اخلاق نيز همين گونه است و انسان براى انجام دادن كارهاى اخلاقى و اجتناب از كارهاى ضداخلاقى، نيازمند تشويق و يا تنبيه است و دين بهترين وعده ها و بدترين وعيدها را به انسان عرضه مى دارد. علاوه بر اين، برخى از كارهاى اخلاقى بسيار بزرگ (مثبت يا منفى) از انسان ها سر مى زند كه در دنيا نمى توان پاداش يا كيفر مناسب آن ها را تعيين كرد.

ص:137


1- (1) . محمدعلى حاجى ده آبادى، درآمدى بر نظام تربيتى اسلام، ص 80، چاپ اول، قم: دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسى، مركز جهانى علوم اسلامى، 1377.

كسى كه از همه چيز خود در دنيا گذشته و حتى جان خود را نثار كرده، بى شك مصداق برترين كارهاى اخلاقى است. از سوى ديگر ظلم و تجاوز و... برخى انسان ها نيز حتماً از مصاديق بارز كارهاى ضداخلاقى است. اما نه تعيين پاداش عمل نخست در دنيا ممكن است و نه كيفر عمل دوم. دين با نشان دادن آخرت و قيامت كه امكان چنين پاداش و كيفرى را فراهم مى سازد، انگيزه عمل اخلاقى در اين سطح را پديد مى آورد و انگيزه عمل ضداخلاقى در اين حد را از ميان مى برد يا كاهش مى دهد.

ذكر دو نكته در اين جا لازم است:

بسيارى از كارهاى اخلاقى، به ضمانت اجرايى دينى نياز ندارد، بلكه ستايش و سرزنش اجتماعى و دنيايى براى آن ها كافى است. اما اين نبايد سبب شود كه كسانى گمان كنند همه كارهاى اخلاقى چنين هستند و به ضمانت اجرايى دينى نيازى نيست.

برخى تصور مى كنند كه چنين رويكردى به اخلاق، سبب مى شود تا روح اخلاق كه همان فداكارى و عمل خالصانه است، از دست برود و اخلاق به امرى كاسب كارانه و مصلحت انديشانه تبديل شود.

در پاسخ به اين ادعا بايد گفت: اولاً همه كارها چنين نيستند. ثانياً توجه تمام

به ثواب و عقاب براى مراحل ابتدايى و متوسط كمال اخلاقى است. انسان با ممارست و مداومت بر كار اخلاقى، به تدريج به جايى مى رسد كه مى تواند بدون در نظر گرفتن نتيجه، عمل كند.

دوم. اخلاق براى آن كه با روح و باطراوت باشد، نه خشك و بى نشاط و مكانيكى، نيازمند منبع و منشأ و نگرشى متعالى و فوق طبيعى است. صرف انجام دادن كار اخلاقى، از آن جهت كه اخلاقى است، براى رشد و كمال كافى نيست.

ص:138

كار حق را بايد با انگيزه و نيت حق انجام داد. انگيزه متعالى و حق در سايه دين حاصل مى گردد. دين در اينجا يعنى توجه به ماوراى طبيعت و جهان مادى و روابط آن. البته برترين و والاترين شكل چنين توجهى، در قالب اديان الهى و برترين آن اديان، يعنى اسلام متحقق است.(1)

سوم. رابطه ارگانيك دين و اخلاق

نظريه هاى بيان شده (تباين، تداخل و تعامل)، برگرفته از تلقى خاص از دين و اخلاق است؛ يعنى تعريف خاصى از دين و اخلاق، مى تواند به تمايز قلمرو دين و اخلاق يا تداخل و تعامل آن دو بينجامد. اگر دين به رابطه انسان با خدا منحصر گردد و اخلاق توليت روابط انسان ها با يك ديگر را به دست گيرد، اخلاق سكولار و جداانگارى دين از اخلاق استنتاج مى شود. اشكال اساتيد نظريه تباين دين و اخلاق، به تلقى نادرست طرف داران اين ديدگاه از دين بازمى گردد؛ زيرا قلمرو اخلاق به روابط اجتماعى انسان ها انحصار ندارد؛ بلكه صفات، ملكات نفسانى و رفتارهاى انسانى را نيز شامل مى شود. بنابراين، تمام رفتارهاى آدميان كه مدح و ذم پذير باشند، در حوزه اخلاق مطرح هستند خواه مربوط به رابطه

انسان ها با يك ديگر بوده يا به رابطه انسان با خدا يا انسان با خودش يا انسان با طبيعت اشاره داشته باشد.

از طرف ديگر، دين در متون اسلامى، حوزه هاى گوناگون فردى،

اجتماعى، سياسى، بين المللى و غيره را شامل مى شود. دين اسلام، همه شئون زندگى انسان را دربرمى گيرد و به رابطه انسان با خدا اختصاص ندارد؛ زيرا همه اين امور در زندگى انسان نقش و با تكامل آدمى ارتباط دارد؛ به عبارت ديگر، هر پديده اى در اين عالم از نظر دينى، داراى حكم و ارزشى خواهد بود.

ص:139


1- (1) . مرتضى مطهرى، همان، ص 114-117.

ديدگاه منطقى و مستدل اين است كه اخلاق، جزيى از دين به شمار مى آيد؛ يعنى رابطه دين و اخلاق، رابطه اى ارگانيكى مانند رابطه تنه درخت با كل درخت است. دين به مثابه درختى است كه عقايد ريشه آن، اخلاق تنه اش و احكام شاخ و برگش هستند.

نكته مهم اين است كه بر اساس تحليلى كه از مفاهيم و گزاره هاى اخلاقى داريم؛ يعنى آن ها را حاكى از روابط واقعى ميان افعال اختيارى انسان و كمال نهايى آدمى مى دانيم، اخلاق بر دين توقفى ندارد؛ يعنى هر كس مى تواند بدون پاى بندى به اعتقادات يا دستورهاى دينى، اين نظريه را بپذيرد؛ ولى شناخت كمال نهايى انسان و كشف رابطه ميان افعال اختيارى با كمال نهايى، به شدت به دين نيازمند است، پس اخلاق نيز به اصول و اعتقادات دينى و محتواى نبوت روحى نياز دارد؛ زيرا هر شخصى ممكن است از كمال نهايى انسان تحليلى عرضه نمايد.

عده اى كمال آدمى را در اعتدال قواى سه گانه غضبيه، شهويه و عاقله مى دانند و دسته اى در سازگارى انسان با محيط و برخى در لذت طلبى و غيره دانسته اند. اگر تقرب به خداوند كمال نهايى انسان باشد، بى شك شناخت تقرب به خدا بدون دانستن اعتقادات دينى از جمله: اعتقاد به خدا، جاودانگى نفس و ساير

احكام دينى ميسر نيست؛ زيرا بين كمالات مادى و ابدى و ظاهر و باطن اعمال، رابطه تكوينى وجود دارد كه درك آن در كمال آدمى ميسر است و آن مطلب بدون دين شناسى تحصيل نمى شود.

عقل انسان به تنهايى در شناخت مفاهيم كلى مانند حسن عدالت و قبح ظلم، كارايى دارد؛ ولى در تعيين مصاديق دستورهاى اخلاقى ناتوان است؛ ولى اين پرسش كه كدام رفتار اختيارى در تقرب به خدا مؤثر است و كدام يك مانع از كمال آدمى، از احاطه عقل بشر دور است.

ص:140

بنابراين، اخلاق هم به اعتقادات دينى و هم به دستورهاى دينى نياز دارد؛ در نتيجه، در تعيين مصداق هدف نهايى اخلاق و ملاك ارزش گذارى نيز در مقام تشخيص افعال ارزشمند، به شدت به اعتقادات و دستورهاى دينى نيازمنديم.

با مراجعه به قرآن و سنت، معلوم مى شود كه دين اسلام دربردارنده اعتقادات، اخلاقيات و احكام است و در همه شئون زندگى انسان دخالت مى كند و به رابطه انسان با خدا اختصاص ندارد. البته اين سخن بدان معنا نيست كه براى نمونه، قواعد حساب، هندسه، فيزيك و شيمى را نيز جزو دين به شمار آوريم. صرف روابطى كه ميان پديده ها وجود دارد يا روابط عٍلّى و معلولى ميان تركيبات فيزيكى و شيميايى يا فعل و انفعالات فيزيكى و مانند اين ها در حيطه دين قرار نمى گيرد؛ ولى از آن جهت كه اين امور در زندگى انسان نقش دارند و همه اين ها به نحوى با تكامل آدمى در ارتباط هستند، از بعد ارزشى خود در قلمرو دين قرار مى گيرند.(1)

مفهوم تربيت و تربيت دينى

تعريف هاى گوناگونى براى واژه تربيت آورده اند كه هريك متأثر از مكتب يا رويكرد فلسفى تربيتى و حال و هواى فرهنگى حاكم بر نظريه پردازى است كه درصدد توصيف اين مفهوم برآمده است. براى تبيين و توضيح معنا و مفهوم تربيت اسلامى، ابتدا بايد به معناى تربيت توجه كنيم.

از نظرگاه واژه شناختى زبان عربى، تربيت از باب تفعيل و بيان گر تأثيرى

يك جانبه در فراگير است؛ يعنى متربى، يك ايده، مَنش و رفتارى را از مربى فرامى گيرد و مى پذيرد. فرايندى كه طى آن، مربى، با توجه به نگرش ها، بينش ها و

ص:141


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 31.

جنبه هاى خاص تربيتى خود، مى كوشد متربى را به سمتى سوق دهد. به رغم اين معناى واژه شناختى كه با توجه به ويژگى باب تفعيل به ذهن مى آيد، امروزه اين مفهوم، در دين و علم جايگاهى ندارد. تربيت هرچند از باب تفعيل است، واژه اى است كه يك معناى تعاملى و دوسويه تضمين مى كند.(1) فرايندى است كه بخشى از عناصر و متغيرهاى آن از ناحيه مربى و برخى ديگر از جانب متربى عرضه مى شود و اگر اين گونه نباشد، از ديدگاه تربيتى معادل واژه تلقين يا القاست.

با توجه به اين ديد تعاملى، مى توان گفت كه تربيت عبارت است از: «كمك رسانى به متربى براى شكوفاسازى قابليت ها و توانش هاى درونى اش». معمولاً امروزه، مربيان و فيلسوفان تعليم و تربيت مى گويند كه «كمك كردن» بايد در سه شاخه انجام شود: شاخه بينش ها، شاخه گرايش ها و انگيزش ها، و شاخه رفتارها. ما با ارائه يك بينش خاص، با تقويت بُعدِ انگيزشى مشخص و سرانجام با تصحيح و جهت دهى يك رفتار به سمت خاص، به متربى كمك مى كنيم تا استعدادها و قابليت هايش شكوفا شود. طبيعتاً اين قابليت هاى فطرى، همان طورى

كه قرآن كريم نيز مى فرمايد: (وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا، فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا )(2)

دوگونه اند. اين الهام يا درون مايه، مى تواند شناختى و يا گرايشى باشد؛ يعنى تمايل و گرايش انسان ها به فُجور و تقوا، ممكن است يك گرايش

شناختى باشد؛ به اين معنا كه يك علم حضورى ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه، يا يك بنيه شناختى بالقوه و فطرى باشد كه بعدها به صورت علم تفصيلى از حالت اجمال به تفصيل درمى آيد؛ و يا يك گرايش خفته باشد كه بايد با مكانيزم هاى تقويت و خاموش سازى، شكوفا يا راكد شود. بحث در تربيت، بحث امداد و فراهم آورى زمينه هاى فطرى براى

ص:142


1- (1) . احمدى، همان، ص 13.
2- (2) . سوره شمس، آيه 7 و 8.

متربى است، نه ايجاد يك امر بدون زمينه كه در واقع نوعى تحميل باشد.(1)

مفهوم امداد كه شاخص اصلى فرايند تربيت است، در لابه لاى كلمات پيامبر (ص) و معصومان: هم به طور ضمنى وجود دارد. حديث نبوى معروف

«بُعِثْتُ لأُتِمَّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ »، به روشنى نشان مى دهد كه كار انبيا ايجاد مكارم اخلاق نيست؛ مكارم اخلاق، به صورت فطرى، در قالب دست مايه هاى بينشى يا زمينه هاى گرايشى در انسان ها وجود دارد و از روايت استفاده مى شود كه كار پيامبر (ص)، تكميل يا همان شكوفاسازى اين دست مايه هاست.(2)

با وجود اوصاف و ويژگى هاى بسيار كارآمد و سازنده اى كه تربيت دينى داراست و هر كسى را قانع مى سازد كه اين الگوى تربيتى، بسيار مفيد و گره گشاست، باز هم عده زيادى از مردم و حتى گروهى از پيروان دين، آن را نااستوار و ناكارآمد تلقى مى كنند و درباره آن تصورات اشتباهى دارند كه با همه ويژگى هاى اين الگوى تربيتى، متناقض است. به علاوه، نشان مى دهند كه اين

نظام تربيتى، شايستگى دادن دستورالعمل هاى تربيتى و اداره حوزه هاى مربوط به تربيت را ندارد. بعضى از اين تصورات، به صورت اجمالى عبارت اند از:

1. تربيت دينى، الزاماً به معناى تربيت كارگزاران دينى يا متوليان مراسم مذهبى است.

2. تربيت دينى به معناى كنار گذاشتن خواسته ها و گرايش هاى دنيوى است و در نهايت به رياضت كشى و آخرت گرايى مى انجامد.

3. ثمره تربيت دينى، بار آوردن افراد به گونه اى است كه در نهايت شعاير دينى را مطابق بعضى از مكتوبات يا دستورهاى شرعى انجام دهند.

4. تربيت دينى بيش از واقع گرايى، خيال انديشانه و ايده آليستى است؛ اين در

ص:143


1- (1) . حجتى، همان، ص 78.
2- (2) . ابراهيم امينى، آيين تربيت، ص 44، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلامى، 1359.

حالى كه واقعيت هاى نظام تربيتى دينى و به ويژه تجربه عملى بسيارى از تربيت يافتگان اين نظام تربيتى، غير از اين است و با آن كه هيچ يك از موارد فوق ذاتاً و حتماً ناروا و نابه جا نيستند، حقيقت آن است كه هيچ يك از قواعد مسلم دينى و حتى وصاياى اهل دين به دنبال اين موارد نبوده و با تأكيد صريح يا اشاره ضمنى، هرگز نخواسته اند وجه خاصى را به عنوان سيماى صادق اين تربيت معرفى كنند و مثلاً نشان دهند كه اين پست و شغل خاص و مشخص، ثمره نهايى تربيت دينى است.

منظور از تربيت دينى، اين نيست كه فرد تربيت شده به نام دين، همواره تسبيح به دست و لب به ذكر باشد. به علاوه، منظور آن نيست كه فرد تربيت شده در بستر نظام تربيت دينى، كم رو، خجول، و همواره سر به زير و گوش به فرمان باشد. البته ذكر و زمزمه و حيا و محجوب بودن، نه تنها هيچ مشكلى ندارد، بلكه در حد مشروع و معتدل خود، بخشى از هنجارهاى دينى به شمار مى رود، اما اين كه آن ها را به تنهايى يا روى هم رفته معادل نظام تربيت دينى به حساب آورد، خطاى فاحش است. از اين گذشته، دنياگريزى و آخرت گرايى افراطى كه منطقاً

به سكولاريسم مى انجامد و با مسلمات ترديدناپذير دين مخالف است، چگونه مى تواند هدف تربيت دينى معرفى شود؟

از سوى ديگر، ماحصل تربيت دينى، صرفاً پرورش افراد مذهبى نيست؛

يعنى افرادى را پرورش دهد كه به صورتى غيرعادى به اعمال ظاهرى و صورى دين تمسك مى جويند و به گزاردن آداب و مناسك پرستشى و نيايشى مشغولند و از هيچ امر و بار ديگرى سررشته ندارند. اين تصور نيز نادرست است و با ويژگى هاى اصولى اين نظام تربيتى تناقض آشكار دارد.(1)

ص:144


1- (1) . احمدى، همان، ص 131-145.
تأثير رابطه دين و اخلاق بر تربيت

تربيت عبارت است از: شكوفاسازى استعدادها و جهت دهى آن به سوى كمال مطلوب. تربيت ضرورى ترين نياز انسان در زندگى است. انسان بدون تربيت درست ره به جايى نمى برد؛ نه از باغ زندگى خويش ميوه شيرين مى چيند و نه كام انسان هاى ديگر را از ميوه هاى درخت وجود خود شيرين مى كند؛ بالاتر آن كه نه به درك معناى انسانيت نائل مى آيد و نه به فتح قله هاى رفيع انسانيت دست مى يازد. بدين جهت، تربيت عالى ترين هدف پيامبران و اساسى ترين پيام كتب و اولين و ضرورى ترين وظيفه والدين است. ضرورت و اهميت تربيت، والدين را بر آن مى دارد كه به اين مسئوليت بزرگ ارجى دوچندان نهند؛ خود را براى ايفاى درست آن، به صلاح و آگاهى از روش و فنون تربيت مجهز بسازند و با الگو گرفتن از مربيان موفق، در انجام دادن اين وظيفه مهم بكوشند.

بى شك معصومان: موفق ترين مربيان و سيره قولى و عملى آن ها مطمئن ترين الگو براى والدين در امر ظريف و پرپيچ و خم تربيت است.(1)

با توجه به آنچه در اهميت رابطه دين و اخلاق ذكر شد، براى بررسى اين هم گرايى بر تربيت، اين مقاله بر آن است تا نكاتى از مبانى و اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق بر اساس آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را

يادآورى كند و گامى هر چند ناچيز، در ترويج معارف اهل بيت: بردارد.

مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

مبانى عبارت از يك سرى ويژگى ها و صفات (منفى و مثبت) انسانى است كه

ص:145


1- (1) . سيدمحمدتقى مدرسى، امامان شيعه و جنبش هاى مكتبى، ترجمه حميدرضا آژير، ص 67-65، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1375.

در همه انسان ها وجود دارند و اصول تربيتى بر آن ها مبتنى اند.(1)

با مرورى بر گفتار تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نكاتى برمى خوريم كه به روشنى ويژگى انسان را تبيين نموده، مبناى اصول تربيتى، را نشان مى دهد. با پى جويى اين گفتار، به كشف و بررسى مهم ترين مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه آن حضرت، به شرح ذيل مى پردازيم:

1. خداخواهى و خداجويى

اين ويژگى در فطرت همه انسان ها نهفته است؛ حتى كسانى كه در پيدا كردن مصداق حقيقى خداوند به اشتباه رفته اند، هميشه به سراغ خدا و پرستش اويند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيانى دارد كه به فطرت خداجوى انسان اشاره مى كند:

اى كه از شدت ظهور، پنهان و در ناپيدايى، آشكارى؛ اى ناپيدايى كه هيچ چيز بر تو مخفى نيست؛ اى آشكارى كه ديده نمى شود، اى توصيف شده اى كه هيچ توصيف شده اى به ذات تو پى نبرده و تو را تحديد به مقدارى ننمايد. اى غايبى كه هرگز گم نشده اى، و اى شاهدى كه مشاهده نمى شوى، اگر جست وجو شوى، پيدا نشده و آسمان ها و زمين و آنچه در

آن هاست، لحظه اى از تو خالى نيست، با كيفيتى درك نشده و با مكان تعيين نمى گردى، نورانيت نور از توست و پروردگار هر پرورش دهنده اى و به تمام كارها احاطه دارى. پاك و منزه است آن كه چيزى همانند او نيست و او شنوا و بيناست! پاك و منزه است آن كه چنين

است و همانندى ندارد!

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دعاهاى بسيار ديگر، به خداخواهى و خداجويى انسان به هنگام اضطرار و تنگناها اشاره مى كنند. ايشان به خداوند عرضه مى دارند:

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات، باقى مانده، و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت؛ پروردگارا! كار نيك هر كس از تو منشأ گرفته و

ص:146


1- (1) . خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 44، تهران: انتشارات مدرسه، 1379.

كارهاى زشت هر فرد از اشتباه خود اوست پس نيكوكار از يارى و عنايت تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته، به وسيله تو به سوى دينت، هدايت شدم و اگر ياريت نبود، تو را نمى شناختم، پس اى كسى كه اين گونه است و كسى چون او نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما. خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگى ام قرار ده و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم مقدر فرما و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده كه تو را ملاقات مى كنم.

خدايا! بر من منت نهادى تا در محبوب ترين چيزها نزد تو، يعنى ايمان به تو و شهادت به رسالت پيامبرت، تو را فرمان بردارى بنمايم، و در مبغوض ترين چيزها نزد تو، يعنى شرك و دوگانه پرستى و تكذيب پيامبرت، تو را معصيت نكنم، پس آنچه را در ميان اين دو است، بر من ببخشاى، اى بهترين رحم كنندگان!

هدف ايشان از طرح مفهوم خداخواهى، كه از مبانى تربيتى در اسلام به حساب مى آيد، توجه دادن انسان ها به فطرت خداجويشان است. اين گرايش، از طريق توجه دادن انسان به خدا، در اصلاح رفتارهاى وى تأثيرگذار است. انسان خداجو، به سبب فطرت خداخواهى اش، هميشه خدا را در نظر دارد و در اثر

همين توجه، آلوده به گناه و معصيت خدا نمى شود و رفتارهايش با نيت خالص و در جهت تقرب به خدا انجام مى پذيرد.

(1)

2. خوددوستى (حب ذات)

بر اساس اين ويژگى مهم، انسان قبل از هر چيز و هر كس، بيش تر به خود علاقه مند و فطرتاً عاشق خود است و تمام محبت ها و عشق و علاقه هايش به

ص:147


1- (1) . سيد رسول هاشمى محلاتى، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 89-87، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1383.

ديگران، از محبت به خودش سرچشمه مى گيرد. حتى گرايش و محبتى كه به خدا دارد، از خود دوستى مايه مى گيرد. حب ذات اگر كنترل نگردد و در جهت درستى هدايت نشود، انسان را به نابودى مى كشاند.

عنوان دقيق «حب ذات» يا خوددوستى مستقيماً در سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيامده است، ولى جلوه هايى از آن به صورت هاى مختلف در بعضى از دعاها و احاديث ايشان مشاهده مى شود.(1)

از جمله، حضرت هنگام كار دشوار و دل آزار يا پيشامدهاى سخت يا هنگام اندوه، آن را چنين مى خواند:

پروردگارا! به من نعمت ارزانى داشتى ولى سپاس گزارم نيافتى، و مرا به ناراحتى دچار ساختى، ولى شكيبايم نديدى! پس نعمتت را به سبب ترك شكر سلب نكرده، و ناراحتى را به سبب ترك شكيبايى استمرار نمى بخشى؛ پروردگارا از بزرگوار جز بزرگوارى انتظار نمى رود.

هم چنين دعاهايى كه امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن درخواست رفع تنگ دستى و در مواردى درخواست هايى در مورد سعادت، كمال، قدرت، نعمت و... از خداوند دارد، همه از خوددوستى ناشى مى شود و اين كه انسان هميشه به دنبال خوبى هاست و از ناراحتى ها و سختى ها گريزان است، پس اين ويژگى، امرى فطرى است و به

خودى خود، مطلوب.

بنابراين، خوددوستى يكى از مهم ترين ويژگى هاى انسان است كه منشأ بروز رفتارهاى انسان مى شود. خوددوستى غريزه اى است كه اگر به آن توجه گردد و در مسير درستى قرار داده شود، منشأ عزت خواهى، كمال خواهى و

سعادت مى شود. اما اگر غريزه خوددوستى به انحراف كشانده شود، روح استكبار و سركشى بر انسان چيره مى گردد و منشأ رفتارهاى ناپسندى از قبيل خودپرستى، عجب، غرور و حرص مى شود.(2)

ص:148


1- (1) . مهدى پيشوائى، سيره پيشوايان، ص 78-77، قم: نشر كمال، 1384.
2- (2) . احمد زمانى، حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 81، تهران: نشر غدير، 1380.
3. دنيادوستى

دنيادوستى يكى ديگر از ويژگى هاى انسان است. علت اين كه انسان زندگى دنيا را دوست دارد، علاقه به جاودانگى و علت ديگر، نقد بودن و مشهود بودن كارايى هاى دنيا در گستره زندگى و برآوردن نيازهاى اوست. آنچه از برخى از عبارات صحيفه به دست مى آيد، اين است كه دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده آل و كمال مطلوب درآيد. اين گونه محبت مذموم است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سخنان فراوانى در مورد نگرش به دنيا دارند كه از مجموع آن ها دو نوع نگرش به دست مى آيد:

نخست، مذمت دنيادوستى به سبب زيان هاى آن، نظير گفتار زير:

هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و كسى كه دنيا را بشناسد، آن را رها خواهد كرد.

در اين كلام به يكى از مهم ترين زيان هاى دنيادوستى اشاره شده كه همان جلوگيرى از تقرب به خداست. از اين جهت دنيادوستى را مذمت مى فرمايد.

نگرش دوم، درخواست دنيا براى بندگى خدا مانند دعاى زير:

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را

ندارم، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته و فكرم بدان خطور نكرده و بر زبانم جارى نشده باشد، و يقينى به من عطا فرمايى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو بازدارد، به درستى كه تو بر هر كار توانايى.

4. غفلت

غفلت يكى ديگر از خصلت هايى است كه دامن گير انسان مى شود. انسان ذاتاً به گونه اى است كه در اثر توجه بيش از حد به امورى، از ديگر امور و شئونات باز مى ماند و غافل مى شود. اين خصلت اگرچه در مواردى شايد تا حدى به نفع او باشد، متأسفانه در بسيارى موارد در انسان موجب انحرافات و از دست دادن

ص:149

فرصت ها و هلاكت او مى شود. تا حدى كه انسان خدا و خويشتن و اهداف عاليه خويش را فراموش مى كند.(1)

براى اين كه دنيا و زيبايى هاى فريبنده آن، او را مدهوش مى كند و قدرت تشخيص را از او مى گيرد. براى نجات انسان از دام غفلت، در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تدابيرى انديشيده شده است.

ايشان در دعاهاى فراوان و با بيان هاى مختلف، به اين ويژگى انسان پرداخته، با بيان موارد و مصاديق غفلت، انسان هاى غافل را بيدار مى كند. موارد غفلت عبارتند از: غفلت از خود، غفلت از انجام دادن وظايف و واجبات الهى، غفلت از عالم پس از مرگ، غفلت از وعيد، غفلت از نعمت ها و از همه مهم تر غفلت از خدا. در اين زمينه به خداوند عرض مى كند:

اى كسى كه فراركنندگان به سوى او مى گريزند، و كسانى كه در هراسند، به او الفت گرفته، دلگرم مى شوند، بر محمد و خاندانش درود فرست و دلگرمى ام را به خودت قرار ده كه شهرهايت برايم تنگ شده است و توكل و

اعتمادم را بر خودت مقدر فرما. كه دشمنانت به سوى من چشم دوخته اند. پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا آن گونه قرار ده كه به سوى تو توجه كرده و با يارى ات، تلاش كنم و بر تو توكل كرده، به سوى تو زارى نمايم.

خداوندا! هر صفتى كه تو را با آن ستودم و هر دعايى كه تو را بدان خواندم و رضايت و محبت و خشنودى تو را دربرداشت، مرا بر آن ها زنده بدار و بميران، و آنچه را كه از آن ناخشنود بودى، مرا از آن به سوى آن چه موجبات خشنودى تو را فراهم مى سازد، متوجه ساز.

از گناهانم، به سوى تو روى آورده و از خطايم، استغفار مى كنم و نيرويى جز با قدرت تو ميسر نيست، معبودى جز تو نبوده، و او بردبار و بزرگوار است.

ص:150


1- (1) . عبدالله جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، ص 78، ص 78، قم: نشر اسرا، 1377.

و بر محمد و خاندانش درود فرست و كارهاى مهم ما را در دنيا و آخرت، در سلامت و عافيت، كفايت فرما.

با توجه به آنچه گفته شد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از ويژگى ها و صفات مذموم انسان را غفلت معرفى مى كند. از آن جا كه غفلت منشأ امور ناپسندى نظير خودفراموشى و خدافراموشى مى شود، لذا به پرهيز از غفلت، به عنوان يكى از مبانى تربيت در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تأكيد و درباره آن بحث شده است.(1)

ب) اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اصول، مجموعه قواعدى است كه با نظر به قانون مندى هاى مربوط به ويژگى هاى عمومى انسان (مبانى تربيت) اعتبار شده و به عنوان راهنماى عمل، تدابير تربيتى را هدايت مى كنند. بنابراين، در اين نگاه، اصول مبتنى بر مبانى هستند.(2)

با بررسى گفتار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به برخى از مهم ترين اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق مى رسيم كه حضرت از آن ها براى اصلاح و تربيت انسان ها بهره

مى برند. شرح برخى از اين اصول عبارت اند از:

1. اصل كنترل و هدايت

اين اصل، بر مبانى چندى از جمله: خداجويى، خوددوستى و جاودان خواهى مبتنى است. با استفاده از اين اصل، انسان بايد بر اساس مبناى خداجويى، به سوى يكتاپرستى هدايت گردد و بر اساس مبناى خوددوستى، محب و مطيع خدا شود و بسترى براى رسيدن به كمال و قرب به خدا برايش فراهم گردد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آوردن نمونه اى از خوددوستى، در مورد كنترل آن مى فرمايد:

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را

ص:151


1- (1) . پيشوائى، همان، ص 89.
2- (2) . باقرى، همان، ص 65.

ندارم، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته و فكرم بدان خطور نكرده و بر زبانم، جارى نشده باشد و يقينى به من عطا فرمايى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو بازدارد. به درستى كه تو بر هر كار توانايى!

آن حضرت در اين دعا، به نمونه هايى از خوددوستى و روش كنترل آن اشاره مى كنند. اگر اين مصاديق خوددوستى كنترل نشوند، سبب بروز خصلت هاى زشت خودخواهى، خودپسندى و خودمحورى مى گردند. بر اساس مبناى جاودان خواهى، انسان بايد دنيا را پايان زندگى نپندارد، بلكه آن را مقدمه براى حيات جاودان به حساب آورد. بينشى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن اشاره فرموده، اين است كه انسان بيش از حد لازم، دل به دنيا نمى بندد و آن جا كه لازم باشد، از دنيا دل مى كند. ايشان به خداوند عرض مى كند:

از تو مى خواهم به علم هاى نهانى ات از رازهاى باطن - كه بر محمد و خاندانش درود فرستى؛ درودى كه با آن از تلاش گران گذشته پيشى گرفته و از تلاش گران آينده سبقت گيريم، و بين ما و خودت رابطه اى برقرار كنى، كه براى كسانى كه آنان را براى خودساخته اى برقرار كرده اى؛ كه گمان هاى باطل و آشوب گران ويران گر آن را نابود نسازند، تا اين كه در دنيا فرمان بردار

تو و در آخرت، در جوار تو جاودانه باشيم.

در اين دعا، نگرش حضرت به بقا در دنيا، به روشنى بيان شده است. حضرت بقا را در جهت خداخواهى و آن را به عنوان وسيله اى براى رسيدن به مقصد مى خواهند كه همان مقام قرب الهى است، مى خواهد.(1)

2. اصل تقوا

اين اصل بيش تر بر مبناى خوف و بيم در انسان مبتنى است تا ترس ها و نگرانى هاى فطرى انسان، كنترل شده، امورى مثبت و مطلوب باشد؛ يعنى اگر

ص:152


1- (1) . هاشمى محلاتى، همان، ص 112-108.

قرار است انسان از امورى نگران باشد، بايد اين فقط ترس از خدا باشد؛ زيرا ترس هاى ديگر كاذب و بيهوده است. ترس از خدا يا تقوا و در نتيجه پرهيز از گناه، از مهم ترين اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.(1)

ايشان در موارد مختلف، به اين اصل مهم اشاره مى كنند و از خداى بزرگ درخواست مى كنند:

هر كس تقواى الهى پيشه سازد، خداوند راه رهايى از فتنه ها را براى او گشوده، در كارها او را تأييد مى نمايد و راه هدايت را براى او آماده ساخته، حجت دليلش را غالب مى گرداند و چهره اش را نورانى كرده، آرزويش را برمى آورد. با كسانى كه خداوند بر آنان نعمت خود را ارزانى داشته - با پيامبران و راست گويان و شهيدان و صالحان - و اينان دوستان نيكويى هستند.

تأكيدات مكرر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين روايات و موارد ديگر مبنى بر توفيق و الهام تقوا، نشان دهنده اهميت اين اصل در نظام تربيتى ايشان است. تقوا آثار

تربيتى فراوانى دارد. كه مهم ترين آن ها نگهدارى انسان از گناه، خطاهاست.

3. اصل بازگشت و تغيير رفتار

از اصل بازگشت يا تغيير رفتار، مبناى «خداجويى» استخراج مى گردد. در اسلام از بازگشت و تغيير رفتار به انابه تعبير مى شود. بازگشت و تغيير رفتار در متربى، با مكانيسم توبه امكان پذير است. در معناى انابه آمده:

(2)انابه بازگشت به سوى خداوند به وسيله توبه است.» يا «انابه به معناى بازگشت به طاعت است.» كه معناى تغيير رفتار - تغيير از معصيت به طاعت - در آن لحاظ شده باشد.

ص:153


1- (1) . زمانى، همان، ص 99.
2- (2) . جوادى آملى، همان، ص 114.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمينه به خداوند عرض مى كند:

پروردگارا! به تو نزديكى مى جويم، با جود و بخششت و با بنده و فرستاده ات محمد، - كه درود تو بر او و خاندانش باد - و با فرشتگان مقرب و پيامبرانت، تا اين كه بر محمد بنده و فرستاده ات و بر خاندان او درود فرستى و از لغزشم درگذرى و گناهانم را پوشانده، آن ها را بيامرزى و حاجاتم را برآورده كنى و به سبب كارهاى زشتم مرا عذاب نكنى، به درستى كه بخشش تو مرا شامل مى شود و تو بر هر كار توانايى.

بازگشت متربى و عطف توجه او به اين موضوع اساسى، با كمك اصل ديگرى از اصول بنيادين تربيت، يعنى «اصل تذكر» امكان پذير خواهد بود. گاهى متربى در حين تعليم و تربيت، نعمت ها و نيكى هاى مربى را به فراموشى مى سپارد، لذا به عصيان دست مى زند و از مسير تربيت خارج مى گردد. اينجا بر عهده مربى است كه به يادش آورد، بازش گرداند و در آغوش خويش نيكش بپروراند.

4. اصل تذكر

اصل تذكر بر مبناى تربيتى غفلت مبتنى است. بنابراين اصل، بايد انسان را از خواب غفلت بيدار نمود و آنچه را كه دانستنش براى او لازم است، به او فهماند و در موارد مختلف به او تذكر داد و يادآورى كرد تا از عواقب شوم غفلت رهايى يابد. بنابراين، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ادعيه و روايات خود كه سراسر ذكر و ياد خداست، با دعاهاى گوناگونى نظير دعا هنگام صبح و شام، دعا هنگام بيمارى، دعا هنگام دفع بلاها و سختى ها و... انسان را هماره

متوجه خدا مى كنند و بدين وسيله، غفلت را از وى مى زدايند.(1)

هم چنين در دعاى «پناه بردن به خدا»، دعاى «اقرار به گناه» و دعاى «طلب

ص:154


1- (1) . پيشوائى، همان، ص 118.

عفو»، ضمن اشاره به ويژگى غفلت در انسان، راه غفلت زدايى را ياد خدا بيان نموده، به خدا عرض مى كند:

پروردگارا! مرا در زمره كسانى قرار ده كه ايشان را هدايت كرده اى؛ و سلامت دار، به همراه كسانى كه به آنان سلامت عطا فرموده اى و مرا سرپرستى كن، در ميان افرادى كه ايشان را سرپرستى نموده اى و در آنچه به من عطا كرده اى، بركت عطا نما و بدى آنچه را مقدر كرده اى، از من دور دار! تو حاكم هستى و كسى بر تو حكم نمى كند. به درستى كه تو هر كس را سرپرستى كنى، ذليل نمى گردد.

5. اصل زهد

اين اصل بر مبناى دنيادوستى مبتنى است. بنابراين اصل، در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بايد اين نوع محبت به دنيا از دل انسان رخت بربسته، زهد و گريز از دنيا آن هم در حد معقول و پسنديده جاى آن را بگيرد؛ به صورتى كه دنيا را صرفاً وسيله و ابزارى بيش نداند. براى جلوگيرى از ابتلا به گرايش افراطى در

دنيادوستى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشنهاد مى دهد كه انسان ها زهد پيشه كنند و حضرت همان را از خداى خود درخواست مى كند:(1)

در طلب روزى مانند افراد بسيار تلاش گر كوشش نكن و بر قضا و قدر الهى همانند افراد ناتوان متكى نباش! به دنبال روزى رفتن از سنت هاى الهى و اجمال در طلب آن، از عفت است. عفت هرگز از روزى نشده و حرص و طمع جلب كننده روزى نيست. روزى تقسيم شده و حريص بودن موجب گناه است.

حضرت در اين عبارت، آسايش و راحتى را در زهد و دورى از دنيا بيان مى فرمايد و به انسان ها پيشنهاد زهد مى كند. خلاصه آن كه نقطه شروع تمام

ص:155


1- (1) . هاشمى محلاتى، همان، ص 123-121.

بدبختى ها در انسان از همين حب دنياست. اصل تربيتى زهد كه در انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار به آن تكيه شده، به معناى دورى از تعلقات دنيا و اسير آن نبودن و آزادى از هر چيزى است كه بخواهد در انسان چنان تعلق خاطرى ايجاد كند كه او را از خدا و ياد آخرت جدا و غافل سازد.

6. اصل عزت

بر مبناى خوددوستى به منزله ويژگى عمومى انسان، مى توان ششمين اصل تربيتى را «عزت» ناميد. طبق اين اصل، مربى بايد عزت نفس متربى را فراهم آورد. اگر متربى با توجه به غريزه خوددوستى، در خود عزتى قرين به عزت نفس واقعى بيابد؛ خودشيفتگى، خودمحورى، خودخواهى، خودپسندى و آزمندى مذموم در او پديد نخواهد آمد. بر عكس، به توانايى هاى خودآگاه شده، راه كمال و نيك بختى را در پيش خواهد گرفت. متربى چون ذاتاً شيفته خويش است، «اصل عزت» مى تواند او را هدايت بخشد و به سعادت رهنمون سازد. عزت بخشى به متربى، با به وجود آوردن

احساس عزت در او متفاوت است. احساس عزت مى تواند وهمى و پندارى باشد و با ذلت قابل جمع است؛ اما عزت واقعى درونى، با ذلت ناهماهنگ است. هرگاه كسى بتواند بر اساس غريزه خوددوستى، با قدرت، علم، جمال و... ديگران را به اعجاب درآورد، احساس عزت در او پديدار مى شود؛ چنين فردى ممكن است فريفته ويژگى هاى خويش گردد كه در اين صورت فاقد عزت واقعى است. اين جاست كه مربى بايد احساس عزت واقعى را در متربى ايجاد كند؛ زيرا احساس عزت در برخى موارد جز حقارت نفس و خوددوستى هاى انحرافى و وهمى چيزى نيست.(1)

به همين دليل، حضرت در دعا، عزت و بزرگى نزد خلق را توأم با خوارى و

ص:156


1- (1) . باقرى، همان، ص 134-131.

كم ارزش كردن مقام دنيايى و ارجمندى ظاهرى نزد خود مى خواهند

و بدين سان احساس عزت و بزرگى را كنترل مى كنند و خود را به خدا مى سپارند:

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات، باقى مانده و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت. پروردگارا! كار نيك هر كس از تو نشأت گرفته و كارهاى زشت هر فرد، از خطا و اشتباه خود اوست، پس نيكوكار از يارى و عنايت تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته و به وسيله تو به سوى دينت، هدايت شدم و اگر ياريت نبود، تو را نمى شناختم، پس اى كسى كه است و كسى كه چون او نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما! خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگى ام قرار ده و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم مقدر فرما و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده كه تو را ملاقات مى كنم.(1)

براى از بين رفتن احساس ذلت در متربى، ايجاد احساس عزت براى رسيدن به

عزت پايدار و واقعى مطلوب است. از اين جهت احساس عزت، تنها نقش زمينه سازى را ايفا مى كند. عزت واقعى نيز تنها در پرتو عبوديت و تذلل به درگاه الهى امكان پذير خواهد بود.

بدين ترتيب در سايه عبوديت، با دست يازيدن به عزت پرودگار و تكيه بر ذات عزيز و قدرتمند او، دست از مردم كوتاه مى كند و در پرتو عزت الهى، به بى نيازى از خلق مى رسد.

به نظر مى رسد «اصل عزت» از مهم ترين و زيربنايى ترين اصول تعليم و تربيت اسلامى است؛ زيرا اگر متربى در درون خود، خويشتن را عزتمند بيابد، هرگز خود را

ص:157


1- (1) . زمانى، همان، ص 118.

به عصيان و گناه، آلوده نمى سازد و يا دست كم گرايش

بسيار كم ترى به پستى هاى نفسانى و اخلاقى از خود نشان مى دهد.

نتيجه

هدف والاى دين، آن است كه انسان را از سطح مادى اش برتر برد تا به سطح الهى برساند. اين سطح الهى در اديان مختلف تعابير متفاوتى مى يابد.

هريك از اديان، به تناسب آموزه هاى عقيدتى خود، از اين واقعيت غايى تعبيرى خاص دارند، اما در اين جهت با يك ديگر مشترك اند كه واقعيت غايى خود را اصل حقيقت هستى مى دانند. بنابراين مى توان غايت همه اديان را در يك جمله خلاصه كرد كه اديان آمده اند تا انسان ها را از خودمحورى به حق محورى برسانند.

از سوى ديگر، «تربيت اخلاقى» واژه اى مركب از تربيت و اخلاق است. ازاين رو، سروكار با دو علم تربيت و اخلاق دارد. بدين بيان كه براى تحقق تربيت اخلاقى، دو دانش مذكور به مدد هم مى آيد، البته سهم اين دو دانش

يكسان نيست و مى توان گفت كه اخلاق نقش اصلى را بازى مى كند و تربيت در خدمت آن و ابزارى مهم براى تحقق بخشيدن به محتواى اخلاق است.

تربيت اخلاقى، فرآيند زمينه سازى و به كارگيرى شيوه هايى براى شكوفاسازى، تقويت و ايجاد صفات، رفتارها و آداب اخلاقى و اصلاح و از بين بردن صفات، رفتارها و آداب غيراخلاقى در خود انسان يا ديگرى است.

از منظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد اخلاقى تربيت داراى سه باب و شامل صلاح و اصلاح، پيرايش صفات مذموم اخلاقى و كسب صفات حسنه اخلاقى است.

اين مورد به طور خلاصه در جدول ذيل نشان داده شده است:

ص:158

بعد تربيت اخلاقى در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

بُعد تربيت ابواب زمينه ها

تربيت اخلاقى صلاح و اصلاح دورى از معاصى، اطاعت امر خدا، توبه و انابه،

اصرار نكردن به گناه، شركت در مجالس صالحان

پيرايش صفات مذموم اخلاقى پرهيز از صفاتى چون حسد، حرص، خشم، ناشكيبايى، طمع

كسب صفات حسنه اخلاقى كسب صفات حسنه اخلاقى مثل صبر و بردبارى و تواضع

هيچ جامعه اى نمى تواند مستقل از ملاحظات اخلاقى و ارزشى، به سامان بخشى امور اجتماعى و فرهنگى خود اقدام نمايد؛ به اين علت كه مسأله اخلاق و ارزش ها، مقوله هايى هستند كه بر تمامى مناسبات اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و رفتارى اثر مى گذارد علاوه بر تأكيد بر ضرورت توجه به اخلاقيات و ارزش ها، توجه به روش ها و رويكردهاى درست آموزش اخلاقى و ارزشى نيز مهم است. بسيارى از ترديدها و ابهاماتى كه در مورد اخلاق و ارزش ها وجود دارد، نه لزوماً به سبب ترديد در ضرورت، بلكه به علت ترديد به روش هاى آموزش و تربيت اخلاقى در مدارس و ديگر نهادهاى مربوط است. اين ترديد نيز خود از فقدان مدل خاص و روشن تربيت اخلاقى و ارزشى ناشى مى شود. بنابراين، تبيين و ارزيابى روش ها و رويكردهاى مؤثر تربيت اخلاقى و

ارزشى، مى تواند گام مؤثرى در جهت حل معضلات مربوط به تربيت اخلاقى و ارزشى به حساب آيد. بر همين اساس:

- به مراكز آموزشى و متوليان آموزش و پرورش توصيه مى شود بدون شتاب زدگى و با جذب نيروهاى متخص و فرهيخته و حتى تربيت نيرو، مجموعه اى از پژوهش هاى منظم و منطقى را براى تبيين و شناخت تربيت دينى و رابطه آن با نظام ارزشى و اخلاقى، ساماندهى كنند و از اقدامات بدون پشتوانه نظرى قوى اجتناب ورزند. به علاوه از نقد، اصلاح و تكميل فرضيه هايى كه صورت عملى به خود مى گيرد، غفلت نورزند.

ص:159

- به پژوهش گران تربيت اسلامى، پيشنهاد مى شود با توجه به دشوارى هاى پژوهش در زمينه تربيت دينى و رسالت بزرگ آن ها در هدايت آموزش و پرورش جامعه اسلامى، از كارهاى پراكنده و سطحى پرهيزند و با تشكيل انجمن هاى علمى و هم كارى نزديك با مجريان آموزش و پرورش، ادعاهاى

خود را عينيت بخشند و آموزش و پرورشى را ارائه كنند كه دو كاركرد (تأمين نيازهاى معنوى و مادى و تمدنى) را توأمان دارا باشد، موارد زير به ويژه با استفاده از قرآن و نيز سنت پيامبر (ص) و معصومان: در اين زمينه شايسته توجه هستند:

- تبيين جايگاه رويكرد اخلاقى در تربيت دينى در مدارس نظام آموزش و پرورش ايران؛

- بررسى تطبيقى رويكرد اخلاقى و ديگر رويكردها در تربيت دينى در نظام آموزش دينى در ايران؛

- بررسى راه كارهاى بهبود عملكرد رويكرد اخلاقى در تربيت دينى؛

- نگاه آسيب شناسانه به رويكرد اخلاقى به تربيت دينى در ايران؛

- بررسى تناسب رويكرد اخلاقى به تربيت دينى با محتواى برنامه هاى درسى آموزش دين در مدارس ايران.

ص:160

منابع

1. احمدى، سيداحمد، اصول و روش هاى تربيت در اسلام، تهران: جهاد دانشگاهى، 1372.

2. اخوان، محمد، مقايسه اخلاق كانت و اخلاق اسلامى، چاپ اول، قم: انتشارات اشراق، 1373.

3. امينى، ابراهيم، آيين تربيت، چاپ اول، تهران: انتشارات اسلامى، 1359.

4. باقرى، خسرو، نگاهى دوباره به تربيت اسلام، تهران: انتشارات مدرسه، 1379.

5. پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، قم: نشر كمال، 1384.

6. جوادى آملى، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، قم: نشر اسراء، 1377.

7. جهان ميهن، شكرالله، تربيت و اخلاق، تهران: مؤسسه انتشارات هاد، 1385.

8. حاجى ده آبادى، محمدعلى، درآمدى بر نظام تربيتى اسلام، چاپ اول، قم: دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسى مركز جهانى علوم اسلامى، 1377.

9. حائرى، سيدمهدى، كاوش هاى عقل عملى، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگى، 1361.

10.

11. حجتى، محمدباقر، اسلام و تعليم و تربيت، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375.

12. حسن منفرد، حسن، اخلاق و تربيت اسلامى، چاپ اول، تهران: كتاب طوبى، 1370.

13. خسروپناه، عبدالحسين، ترابط دين و اخلاق، تهران: فصلنامه كتاب نقد، شماره 30، بهار 1384.

14. دلشاد تهرانى، مصطفى، سيرى در تربيت اسلامى، تهران: مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1376.

15. رهبر، محمدتقى و محمدحسن رحيميان، اخلاق و تربيت اسلامى، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سمت، 1378.

ص:161

16. زمانى، احمد، حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: نشر

17. غدير، 1380.

18. شمس الدين، مهدى، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، قم: انتشارات شفق، 1372.

19. مدرسى، سيدمحمدتقى، امامان شيعه و جنبش هاى مكتبى، ترجمه حميدرضا آژير، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1375.

20. مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1366.

21. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق، تهران: انتشارات صدرا، 1376.

22. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران: اميركبير، 1364.

23. مكارم شيرازى، ناصر، زندگى در پرتو اخلاق، قم: نسل جوان، 1377.

24. هاشمى محلاتى، سيدرسول، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1383.

ص:162

گونه شناسى روايات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

زهرا محققيان(1)

سعيده اقارب پرست(2)

چكيده

تبليغ دين، بيان احكام و تفسير قرآن، يكى از رسالت هاى مهم امامان معصوم: است. ميراث قرآنى باقى مانده از وجود مبارك امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از نمونه هاى اعلى و عظيم ذخاير تفسيرى اهل بيت: به شمار مى رود كه متأسفانه هنوز به طور شايسته شناخته نشده و مورد بهره بردارى نگرديده است.

پژوهش حاضر درصدد است تا به روش توصيفى - تحليلى، بر اساس گفتارهاى قرآنى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به استخراج گونه هاى مختلف كلام ايشان درباره آيات وحى بپردازد. به همين دليل، پس از معرفى اجمالى اين آموزگار الهى، گفتارهاى ايشان بررسى و دسته بندى شده است. يافته هاى پژوهش نشان مى دهد گفتارهاى قرآنى اين امام همام، در پنج گونه يعنى روايات تفسيرى، بطنى، تطبيقى، استشهادى و علوم قرآنى تقسيم پذير است كه هريك نيز خود به موارد مختلفى تجزيه مى شوند. ازاين رو، مى توان گفت كه ايشان همواره به آيات الهى توجه داشته و در ضمن گفتار و اعمال

ص:163


1- (1) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان و مدرس دانشگاه آزاد اسلامى - z.mohaghegh89@yahoo.com
2- (2) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان agharebsaeedeh@yahoo.com -

خويش، در صحنه هاى مختلف به ويژه اوضاع خاص زمانه (حكومت معاويه

و وجود انواع فرق اسلامى)، به صورت صريح يا ضمنى، از آيات روح بخش الهى بهره برده اند. بديهى است آشنايى با هريك

از اين گونه ها، تأثير به سزايى در شناخت درست آيات قرآن داشته و تنها در پرتو ايمان به همتايى ايشان با قرآن، مى توان راه كمال را پيمود.

واژگان كليدى: گونه شناسى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قرآن، تفسير، تطبيق، استشهاد.

مقدمه

از نظر دانشمندان علوم اسلامى، يكى از منابع اصلى مفسر و قرآن پژوه براى آگاهى و شناخت معارف قرآن، بهره مندى از احاديث معصومان: است كه در قرآن كريم به فضيلت اذهاب رجس و كرامت تطهير معرفى شده اند.(1) بنابراين مى توان گفت بهره گيرى از گفتارهاى معصومان: براى تفسير قرآن كريم، امرى ضرورى است. از ديگر سو، پژوهندگان معارف قرآنى به گونه ها و روش شناسى انواع روايات تا پيش از دهه هاى اخير، به صورت جدى توجه نمى كردند. با اين كه پيشينيان خود در جمع آورى و تنظيم روايات تفسيرى، تلاش تحسين برانگيزى از خود نشان داده اند؛ چندان اشاره اى به گوناگونى روايات نكرده اند. گو اين كه آنان به كشف اين نكته نايل نشده بودند؛ اما در دهه هاى اخير، شمارى از پژوهندگان معارف قرآنى به بررسى، استقرا و نام گذارى اين گونه ها اقدام كرده اند. بى ترديد شناخت نظم يافته اين انواع، به بهره مندى آسان تر از اين روايات خواهد انجاميد و زمينه پاسخ گويى به شبهه كسانى را فراهم مى كند كه شيعه را به گرايش افراطى درباره تفسير باطنى متهم مى كنند.(2)

هم چنين واكاوى و

ص:164


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . ذهبى، التفسير والمفسرون، ج 3، ص 77-76، قاهره: دارالكتب الحديثه، 1396 ق.

دسته بندى گفتارها وسخنان معصومان: دريچه اى براى راه يابى به تفسير درست قرآن و از آن جا بهره مندى عميق تر از آموزه هاى متن هدايت الهى است.

پژوهش حاضر، درصدد است به فراخور بضاعت و گنجايش خويش، با تفحص در زندگى و گفتارهاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به استخراج گونه هاى مختلف گفتارهاى قرآنى اين امام همام بپردازد. رواياتى كه در اين نوشتار تحليل و روش شناسى شده، غالباً از منابع متقدم اماميه و بعضاً منابع متأخر استخراج شده اند. البته نقد و بررسى سندى اين روايات نيز اهميت دارد، اما به دليل جلوگيرى از اطاله كلام، به آن پرداخته نمى شود. هم چنين اين نوشتار تنها به رواياتى استناد كرده كه علاوه بر عقلانى بودن، در تضاد با قرآن و مخالف آموزه هاى وحيانى نباشند. اميد است پژوهش حاضر راه را براى ساير تحقيقات در اين حوزه بگشايد.

1. گذرى بر زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نخستين مولود امامت در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند. كنيه ايشان «ابومحمد» و مشهورترين القابش مجتبى، سبط و سيد است كه به بخشندگى وى اشاره دارد. حدود هفت سال از زندگى ايشان با پيامبر (ص) سپرى شد و بعد از رحلت ايشان، حدود سى سال از عمر شريف خود را در محضر پدر بزرگوارشان گذراند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در 21 رمضان سال چهلم هجرى، با بيعت عمومى و اختيارى مردم به ويژه بزرگان و زبدگان مهاجر و انصار، بر كرسى خلافت الهى تكيه زدند و عهده دار امامت مسلمين گرديدند.(1)

مهم ترين حادثه در زندگى ايشان جريان صلح معاويه با آن حضرت است كه

ص:165


1- (1) . سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 120-127، قم: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1369.

تحليل آن، خارج از هدف اين پژوهش است. تلاش موفق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى به كرسى نشاندن اهداف صلح، باعث شد كه معاويه طرح قتل حضرت را پى گيرى نمايد تا بتواند به خواسته ديرين خود يعنى تبديل خلافت اسلامى

به سلطنت موروثى، جامه عمل بپوشاند. به اين ترتيب، سمى مهلك تهيه كرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتى درد و رنج، در روز 28 ماه صفر سال 50 هجرى به لقاءالله پيوستند. برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جنازه ايشان را پس از تغسيل و نماز براى دفن به سوى مسجد و روضه پيامبر (ص) برد ولى سرانجام بر اثر جلوگيرى بنى اميه در بقيع به خاك سپرده شدند.

2. اهميت قرآن در كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اهميت شناخت قرآن مجيد و توصيف آن فرموده اند:

ان هذا القرآن فيه مصابيح النور و شفاء الصدور، فليجل جال بضوئه و ليلجم الصفة قلبه، فان التفكير حياة القلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور.(1)

در اين قرآن، چراغ هاى درخشنده هدايت و شفاى دل هاست؛ پس بايد دل ها را با فروغ تابناكش روشن ساخت و با گوش دادن به فرامينش، قلب را كه مركز فرماندهى بدن است در اختيارش گذاشت؛ زيرا قلب به وسيله انديشيدن، زندگى روشن خود را مى يابد، همان طور كه رهروان در پرتو نور، از تاريكى ها مى گذرند و مى رهند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين كلام خود، جامعه را به قرآن ترغيب مى كند و آن را كتابى حيات بخش براى فرد و جامعه مى داند. هر جزيى از آن را نور مى شمارد و

مرض ها را توسط آن مداوا مى كند و براى رهروى كه تاريكى ها را در پيش دارد، قرآن را تنها وسيله رهايى و رسيدن به سعادت ابدى مى داند.

ص:166


1- (1) . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 112، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403 ق.

هم چنين در مقايسه اى اجمالى بين كتب آسمانى، درباره ضرورت پيروى از قرآن مجيد مى فرمايند:

ما بقى فى الدنيا بقية غير هذا القرآن، فاتخذوه اماما يدلكم على هداكم و ان

أحق الناس بالقرآن من عمل به و ان لم يحفظه، و أبعدهم منه من لم يعمل به و ان كان يقرأه. و قال: من قال فى القرآن برأيه فأصاب فقد أخطا. و قال: ان هذا القرآن يجىء يوم القيامة قائدا و سائقا. يقود قوما الى الجنة، أحلوا حلاله و حرموا حرامه و آمنوا بمتشابهه، و يسوق قوما الى النار، ضيعوا حدوده و أحكامه و استحلوا محارمه»؛(1)

از كتاب هاى آسمانى جز قرآن، بقيه تحريف شده و از ميان رفته اند؛ پس آن را راهبر خود قرار دهيد و تنها قرآن شما را به راه درست مى برد. بهترين مردم كسى است كه به احكام آن عمل كند، اگرچه آياتش را حفظ ننمايد و بدترين مردم كسى است كه به قرآن عمل نكند، اگرچه آياتش را تلاوت كند. هر كس آن را با نظر و رأى خود تفسير نمايد و بعد معلوم شود كه درست گفته، خطايى بزرگ مرتكب گشته؛ زيرا قرآن در روز قيامت حاضر مى شود و كسانى را كه حلالش را حلال و حرامش را حرام دانسته و به متشابهش ايمان داشته اند، به بهشت مى برد و كسانى را كه حدودش را تباه نموده و حرامش را حلال و حلالش را حرام دانسته اند، به دوزخ مى برد.

بنابراين از نظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى خوش بختى، بايد از قالب ظواهر خارج شد و با عمل به مفاهيم و تعاليم روح بخش آن، موجبات بهره مندى از نعم اخروى را براى خويش فراهم نمود. ايشان دراين باره مى فرمايند:

ان هذا القرآن يجىء يوم القيمة قائدا و سائقا يقود قوما الى الجنة أحلوا حلاله

وحرموا حرامه و آمنوا بمتشابه و يسوق قوما الى النار ضيعوا حدوده و أحكامه و استحلوا حرامه.(2)

ص:167


1- (1) . حسن ديلمى، ارشادالقلوب، تحقيق عبدالحسين رضايى، ص 102، تهران: اسلاميه، 1377.
2- (2) . همان، ص 103.

در صحنه قيامت به صورت رهبر و امام ظهور مى يابد و مردم را به دو دسته تقسيم مى كند: الف) كسانى به قرآن عمل كردند، حلال و حرام آن را همان گونه كه هست به جا آوردند و متشابه آن را با قلب پذيرا شدند، قرآن آنان را به سوى بهشت جاويدان هدايت مى نمايد. ب) آنان كه حدود و

قوانين قرآن را ضايع نمودند و بر محرمات آن تعدى كردند و حلال شمردند، قرآن آنان را به سوى آتش (جهنم) روانه مى سازد.

3. گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

احاديثى را تفسيرى گويند كه به شأنى از شئون قرآن كريم مربوط باشد؛ نزول آن، قرائت آن، معناى ظاهرى، معناى باطنى و تنزيل يا تأويل.(1) اما از آن جا كه تفسير به معناى بيان معانى آيات قرآن و كشف مقاصد و مداليل آن هاست.(2) ازاين رو روايات تفسيرى، تنها بخشى از سخنان ائمه درباره قرآن است و بيش تر احاديث در تفاسير روايى، از نوع تفسير نبوده بلكه در برخى موارد جرى و تطبيق، در برخى بيان مصداق.(3) در برخى ديگر نيز از قبيل بطن است.(4)

هم چنين در تفاسير روايى علاوه بر موارد فوق، مواردى از قبيل استشهاد، خواص و فضايل سوره ها و سبب نزول نيز وجود دارد. به همين دليل نوشتار حاضر، به منظور پرهيز از خلط احاديث تفسيرى با ساير موارد و نيز افزايش دقت پژوهش و

جامعيت آن، عنوان گفتارهاى قرآنى را به جاى روايات تفسيرى برگزيده و آن را رواياتى دانسته كه به شأنى از شئون قرآن كريم اعم از روايات تفسيرى مى پردازد.

ص:168


1- (1) . احسانى فر، ص 465، 1385.
2- (2) . علامه طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 4، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق؛ عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، ص 168، قم: مركز نشر اسراء، 1381.
3- (3) . الميزان، ج 1، ص 41 و 392؛ ج 2، ص 59؛ ج 7، ص 240 و 350.
4- (4) . الميزان، ج 19، ص 302؛ ج 16، ص 293.

اما برخى مفسران گونه شناسى اين گفتارهاى قرآنى ائمه را كه از طريق منابع روايى نيز قابل پى گيرى است، به طرق مختلف انجام داده و تاكنون تعاريف متعددى براى آن آورده اند. ترسيم فضاى نزول، ايضاح لفظى، ايضاح مفهومى، بيان مصداق، بيان لايه هاى معنايى، بيان حكمت و علت حكم، استناد به قرآن، بيان اختلاف قرائت، پاسخ گويى با قرآن و تعليم تفسير، از

كامل ترين انواع اين گونه ها به شمار مى آيد.(1) برخى نيز موارد ديگرى آورده اند كه براى جلوگيرى از اطاله كلام، تنها به ذكر آدرس آن اكتفا مى گردد.(2)

در اين پژوهش، گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با توجه به كاركردها، به انواع روايات تفسيرى، روايات تأويلى، روايات تطبيقى، استشهادات و روايات مربوط به علوم قرآنى تقسيم شده كه در ادامه، شرح هريك بيان مى گردد:

3 - 1 - روايات تفسيرى

تبيين معناى ظاهرى آيات، از گونه هاى تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه از آن به روايات تفسيرى تعبير مى شود. اين تعبير معمولاً به تمام گفتارهاى قرآنى معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اطلاق مى گردد؛ اما بر اساس تقسيم بندى اين پژوهش كه در ادامه مى آيد، روايات تفسيرى، بخشى از گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نظر گرفته شده كه به اختصار بررسى مى گردد:

الف) تبيين واژگان قرآن

دست يابى به فهم واژگان در زمان نزول، براى تفسير قرآن اهميت بسزايى دارد. از منابع مهم براى برخوردار شدن از اين فهم، روايات پيامبر (ص) است.

ص:169


1- (1) . مهدى مهريزى، «روايات تفسيرى شيعه، گونه شناسى و حجيت، مجله علوم حديث، سال پانزدهم، 1389.
2- (2) . محمدى رى شهرى، درآمدى بر تفسير جامع روايى، 133-113، قم: دارالحديث، 1390.

برخى از روايات تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به تبيين واژه هاى قرآن پرداخته از جمله عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن از طرق خويش از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده كه از ايشان در مورد معناى «قَدَر» در آيه (إِنّٰا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ )(1) پرسيدند. ايشان فرمودند:

خداى عزوجل فرموده كه ما هر چه براى اهل دوزخ آفريده ايم، به اندازه اعمال خود آن هاست

(2)سياق آيه فوق، درباره داستان امت هاى هلاك شده است كه به دليل طغيان گرى، عذاب الهى به ايشان رسيد و در آخرت نيز همواره در آتش دوزخ به سر مى برند و راه نجاتى براى ايشان نيست. بنابراين كلام امام كه به اهل دوزخ اشاره دارد، برگرفته از سياق آيه و حاصل اعمال و رفتارهاى كافران در دنياست.(3)

هم چنين در روايت ديگرى، واژه «اولوالالباب» را صاحبان عقل خوانده اند كه انسان بايد هنگام پيشامد، تنها از ايشان درخواست حاجت نمايد تا بدين ترتيب، عزت انسان حفظ شود:

اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها. قيل: يابن رسول الله و من أهلها؟ قال: الذين قص اليه فى كتابه و ذكرهم، فقال: (انما يتذكر أولوا الألباب) قال: هم أولوا العقول.(4)

هر وقت درخواست حاجت كرديد، از اهلش بخواهيد. گفتند: «اى پسر رسول خدا اهل آن كيست ؟» فرمود: «آن ها كه خداوند در كتاب خود بازگو كرده و يادشان نموده و فرموده: "همانا كه خردمندان، تذكر مى پذيرند." فرمود: «آن ها انديشه ورانند.»

ص:170


1- (1) . سوره قمر، آيه 49.
2- (2) . شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 383، تهران: مهر، 1416 ق.
3- (3) . الميزان، ج 19، ص 82
4- (4) . عزيزالله عطاردى، مسندالامام المجتبى، مترجم: محمدرضا عطايى، ص 727، تهران: عطارد، 1386.

هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبيين واژه «كرسى» در آيه (وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ) فرموده اند:

«الكرسى هو العرش»؛(1)«كرسى همان عرش است.» ايشان هم چنين در ذيل (وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ )2 درباره واژه "تقوا" فرمودند:

لااله الاالله همان حقيقت تقواست كه به واسطه آن كفه اعمال در روز قيامت سنگين مى شود.

(2)

ب) شرح آيات

برخى از روايات تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ذيل آيات قرآن به منظور توضيح و رفع ابهام از آيات است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ )4 فرمودند:

ما أمرالله أن ترفع بالبناء و لكن بالتعظيم (و يذكر فى ها اسمه) أوفق له و هو عام فى كل ذكره؛(3)

خداوند دستور نداده است كه ياد او با ساختمان [مثلاً مسجد] بزرگ گردد، ولى با تعظيم [اگر ياد شود] «و نام وى در آن [خانه ها] ياد شود» مناسب تر است و اين موضوع در تمام ذكرهاى خداوند جارى است.

هم چنين در توضيح عذاب قوم عاد ذيل آيه سوره احقاف كه خداوند مى فرمايد: (تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ يُرىٰ إِلاّٰ مَسٰاكِنُهُمْ )؛6 [تندباد عذاب] همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند. آرى

ص:171


1- (1) . البلخى، البداء والتاريخ، ج 1، ص 90، بيروت: دارصادر، 1899 م.
2- (3) . فيض كاشانى، الاصفى فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 1209، قم: بوستان كتاب، 1387.
3- (5) . محمود زمخشرى، الكشاف، ج 3، ص 68، بيروت: دارالكتاب العربى، 1318 ق.

آن ها شب را به صبح رساندند، درحالى كه چيزى جز خانه هايشان به چشم نمى خورد»، فرمودند:

لا ترى بقايا و لا أشياء منهم؛(1)

از آنان نه بازمانده اى مى بينى و نه اشيايى.

ج) تفسير قرآن به قرآن

تفسير قرآن به قرآن، از روش هاى مفسران و قرآن پژوهان از صدر اسلام تاكنون بوده و برخى آن را اولين روش در تفسير به شمار مى آورند؛ زيرا در تفسير قرآن، پيش از هر چيز ديگر بايد از خود قرآن، تفسير آن را بخواهيم.

(2)اين روش كه از عصر معصومان: مورد استفاده و استناد بوده، كارآمدترين شيوه تفسيرى است. تفسير قرآن به قرآن يعنى استفاده حداكثرى از آيات ديگر قرآن براى تبيين مراد آيه اى ديگر كه موضوع و محتواى آن ها يكسان يا نزديك به هم هستند.(3) در اين روش، دست يابى به مراد واقعى خداى تعالى، با توجه به آيات ديگر قرآن كامل مى گردد.(4) پيامبر اكرم (ص) كه به تصريح قرآن، مبين قرآن بودند، درباره شيوه بيانى قرآن مى فرمايد:

آيه هاى قرآن يك ديگر را تأييد و تصديق مى كنند، پس ميان آن ها ناسازگارى و ناهم گونى نيفكنيد!(5)

تفسير و تصديق كننده بودن بعضى آيات قرآن براى بعض ديگر، به اين معناست كه آن ها ناظر به يك ديگر تفسير مى شوند. آن حضرت در قالب سيره

ص:172


1- (1) . الكشاف، ج 3، ص 524.
2- (2) . ابن تيميه، مقدمه فى اصول التفسير، ص 39، بيروت: منشورات دارمكتبه الحياه، 1980 م؛ ذهبى، همان، ج 1، ص 37-38؛ عبدالفتاح خالدى، تعريف الدراسين، ص 150، دمشق: دارالقلم، 1423.
3- (3) . عميد زنجانى، ص 361، 1379.
4- (4) . تفسير تسنيم، ج 1، ص 61.
5- (5) . متقى هندى، كنزالعمال، ج 1، ص 691، بيروت: دارالرساله، 1399.

عملى خود نيز اين شيوه را به ياران خويش مى آموختند. سيره معصومان: نيز در تفسير آيات قرآن، استفاده از خود قرآن بود كه اين امر بيان گر سابقه طولانى تفسير قرآن به قرآن است.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آيات قرآن را گواه، گوياى يك ديگر و تصديق گر هم خوانده اند.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از شيوه هاى تفسيرى شان استناد آيات به آيات بود كه در تبيين مراد و دلالت هاى قرآنى از آن استفاده مى شود. براى نمونه، روزى مردى از ايشان پرسيد: «مراد از شاهد و مشهود در سوره بروج چيست ؟»(3) فرمود:

نعم اما الشاهد فمحمد (ص) و اما المشهود فيوم القيامة، اما سمعته عزوجل يقول: (إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)4 و قال الله تعالى: (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)

(4)بله، اما شاهد محمد (ص) است و مشهود، روز قيامت. آيا نشنيده اى كه خداى بزرگ مى فرمايد: «ما تو را شاهد و مبشر و بيم دهنده فرستاده ايم» و فرمود: «و اين روزى است كه مردم براى آن گرد آيند و آن روز، مشهود باشد».

د) تفسير قرآن به سنت

تفسيرقرآن به سنت معصومان:، يكى از بهترين و ضرورى ترين راه هاى شناخت قرآن است در واقع سنت معصومان: يكى از منابع علم تفسير و اصول بررسى و تحقيق براى دست يابى به معارف قرآنى است. عترت طاهرين: بر اساس حديث متواتر ثقلين، همتاى قرآن هستند كه تمسك به يكى از آن دو، بدون ديگرى، مساوى با ترك هر دو ثقل است. ازاين رو، براى دست يابى به دين كامل،

ص:173


1- (1) . الميزان، ج 1، ص 12.
2- (2) . سيدرضى، حقايق التأويل، ترجمه محمود فاضل، ص 227، مشهد: آستان قدس رضوى، 1366.
3- (3) . على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 543، تبريز: مكتبه هاشمى، 1381 ق.
4- (5) . سوره هود، آيه 103.

اعتصام به هركدام بايد همراه با تمسك به ديگرى باشد.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز گاهى علاوه بر بيان مطالب تفسيرى خويش، از برخى روايات پدر و جد خويش بهره برده اند. براى نمونه، در روايتى، ذيل آيه

(وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون)(2) از قول پيامبر (ص) فرمودند:

بنده هيچ قدمى برنمى دارد مگر اين كه در مورد چهار چيز از او سؤال مى شود: 1. جوانيش كه در چه راهى گذرانده؛ 2. عمرش را كه چگونه طى كرده؛ 3. مالش را كه از كجا آورده و در چه راهى خرج نموده؛ 4. محبت اهل بيت:.(3)

) تفسير موضوعى قرآن

روش تفسير موضوعى يكى از روش هاى كارآمد و جدى در عرصه قرآن پژوهى است. با كمك اين تفسير، مى توان معارف قرآن را به شيوه اى سامان مند و سازگار با نيازها و موضوعات بى شمار هر عصرى ارائه نمود

و پاسخ ها و راه كارهاى عملى از قرآن دريافت كرد. توانمندى هاى ذاتى تفسير موضوعى، موجب شده تا پژوهش گران به رويكردهاى جديدى از تفسير موضوعى

بينديشند. اقبال به تفسير موضوعى قرآن در سده اخير، به دليل كاستى هاى تفسير ترتيبى و كارآمدى و توانايى تفسير موضوعى است. اين روش در سيره معصومان: در ذيل موضوعات مختلف توسط آيات قرآن به چشم مى خورد. در برخى احاديث امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان درباره يك موضوع قرآنى، جملات

ص:174


1- (1) . تفسير تسنيم، ج 1، ص 132.
2- (2) . سوره صافات، آيه 24.
3- (3) . فيض كاشانى، همان، ج 2، ص 1407؛ شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 217.

متعددى فرموده و بدين ترتيب به تفسير موضوعى قرآن پرداخته اند. براى نمونه، درباره موضوع تقوا مى فرمايند:

إن الله.... أوصاكم بالتقوى و جعل التقوى منتهى رضاه، و التقوى باب كل توبة و رأس كل حكمة و شرف كل عمل بالتقوى، فاز من فاز من المتقين، قال الله تبارك وتعالى: (إن للمتقين مفازا) و قال: (و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون) فاتقوا عبادالله و اعلموا أن من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن و يسدده فى أمره و يهيأ له رشده، و يفلحه بحجة و يبيض وجهه و يعطيه رغبته مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا(1)

به راستى كه خدا... شما را به پرهيزكارى سفارش كرده و تقوا را آخرين سرحد خوشنودى خود قرار داده؛ تقوا دريچه هر توبه و سرآغاز هر حكمت و فرزانگى است و شرافت هر عملى به پرهيزگارى است. به رستگارى واقعى رسيدند آن پرهيزكارانى كه به وسيله تقوا رستگار شدند كه خداى تعالى فرمود: «به راستى كه پرهيزكاران را وسيله و جايگاه رستگارى است» و نيز فرموده: «و خداوند كسانى را كه پرهيزكار شدند به جايگاه كاميابى شان بالا مى برد كه بدى به ايشان نرسد و غمگين نشوند». پس اى بندگان خدا، تقوا داشته باشيد و بدانيد كه هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند براى او گشايشى از فتنه ها فراهم سازد و كارش را محكم كند و وسايل رشد و درك او را فراهم سازد و به كمك دليل روشن خود، او را رستگارى كند و رويش

را سفيد گرداند و آنچه را بدان ميل دارد، به او عطا فرمايد، به همراه آنان كه خدا بر آن ها انعام كرده، از پيغمبران و صديقان و شهيدان و شايستگان، كه اينان خوب رفيقانى هستند.

3 - 2 - روايات بطنى (تأويلى)

اگر در روايتى، معنايى باطنى براى آيه بيان شود و يا معنايى گسترده و عام

ص:175


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده، ص 56، قم: انتشارات آل على، 1382 ش.

از آيه استخراج و مطرح گردد و يا آيه به حقيقتى متعالى فراى الفاظ و عبارات برگردانده شود و يا حتى مصاديق پنهان و دور از ذهن بشر يا لوازم بيّن مخفى و غيربيّن آيه معرفى گردد، روايت را تأويلى مى ناميم. بخش عمده اى از تفاسير معصومان از نوع تفسير لايه هاى باطنى و معانى پنهانى آيات است. اشتمال قرآن به ظهر و بطن و گستره معنايى باطنى، حقيقتى است كه ابتدا از زبان گوياى پيامبر اكرم (ص) شنيده شده است. پس از آن حضرت، همواره ائمه اطهار: اين نكته را گوشزد مى نمودند و خود نيز در سطح گسترده اى به بيان معانى باطنى آيات قرآن مبادرت مى ورزيدند. ويژگى مراتب معنايى در قرآن و چندلايگى آن، از امتيازات زبانى قرآن به شمار مى آيد و بيان گر جاودانگى و پايدارى قرآن است. بى شك كشف هر يك از مراتب معنايى، مى تواند پاسخ گوى بخش هايى از نيازهاى هدايتى بشر در گستره تاريخ باشد. پيداست كه لايه هاى باطنى قرآن، فراتر از دلالت هاى سياقى و نزولى، و آزادتر از قيدوبندهاى لفظى و قواعد و معيارهاى زبانى حاكم بر آن هاست؛ به همين جهت، با تجريد و جداسازى از ويژگى هاى نزولى همراه است. البته تجريد آيه، از ويژگى هاى نزولى و دلالى، با حفظ ملاك ها و اصول كلى، در جهت همان معانى ظاهرى است و بيگانه از آن نيست، لذا از امتيازات تفسير باطنى، هم سويى آن با تفسير ظاهرى است.؛ يعنى معانى باطنى آيات، در طول معانى ظاهرى آن، هم زمان اراده شده اند. در روايتى

از جابر - يكى از اصحاب بزرگوار امام باقر و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -

مى خوانيم كه دو بار تفسير آيه اى را از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد، ولى هر بار جوابى شنيد كه با مرتبه ديگر فرق داشت. با شگفتى از امام پرسيد: «اين تفاوت در گفتار ناشى از چيست ؟» امام فرمود:

ان للقرآن بطنا و للبطن بطنا و له ظهر و للظهر ظهر...؛

ص:176

قرآن داراى بطن است و هر بطنى باز بطنى دارد و نيز داراى ظهر است و براى هر ظاهرى باز ظاهرى ديگر...(1)

در واقع امام با اين پاسخ، به اين نكته دقيق اشاره كردند كه اين تفاوت ها و بعضاً اختلاف ظاهرى روايات، بدان جهت است كه قرآن داراى ساختار چندمعنايى است و هر يك از اين روايات تفسيرى، ممكن است در بيان مرتبه اى از آن مراتب معنايى باشد.

نمونه اى از روايات تأويلى در گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايتى است از ايشان در تفسير آيه (أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ )(2) فضل مى گويد:

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدم: «كفار چه كسانى هستند؟» فرمود:

«الكافر بجدى رسول الله»، قلت: «و من العنيد؟» قال: «الجاحد حق على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»(3)

كافر آن كسى است كه جدم رسول الله (ص) را انكار نمايد. گفتم: «پس عناد كننده، كيست ؟» فرمود: «آن كس كه حق على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انكار كند».

3 - 3 - روايات جرى و تطبيق

شمار زيادى از روايات تفسيرى اهل بيت:، از باب «جرى و تطبيق» است. اين اصطلاح را كه برگرفته از رواياتى چون «ان القرآن يجرى كما تجرى الشمس و القمر»(4) است، نخستين بار علامه طباطبايى مطرح كرد.

(5)«جرى و تطبيق»، عبارت است از: جارى شدن و سرايت كردن مفاهيم به دست آمده از آيات به موارد مشابه. بر اين اساس، گرچه منطوق آيات، در ظاهر

ص:177


1- (1) . برقى، المحاسن، ج 2، ص 200، قم: المجمع العالمى لاهل البيت، 1413.
2- (2) . سوره ق، آيه 24.
3- (3) . بحارالانوار، ج 66، ص 358.
4- (4) . تفسير عياشى، ج 1، ص 11؛ بحارالانوار، ج 89، ص 94.
5- (5) . الميزان، ج 1، ص 41.

ناظر به امت هاى گذشته يا اتفاقات عصر نزول است؛ روح و حقيقت آن در حصار هيچ زمانى نيست، بلكه به تعبير ديگر، «فرازمانى» است و در آيندگان همانند گذشتگان جارى و سارى است. فرق «جرى و تطبيق» با «بطون آيات»، به اين نكته برمى گردد كه دست يابى به هر دو، با تجريد و جداسازى آيه، از ويژگى هاى نزولى همراه است؛ ولى «جرى و تطبيق» انطباق همان مفاهيم به دست آمده (اعم از معانى ظاهرى و باطنى) بر مصاديق مشابه خارجى است. حجم زياد روايات تفسيرى كه با روش جرى و تطبيق وارد شده اند، نشان مى دهد كه اهل بيت: در سطح وسيعى از اين روش استفاده كرده اند؛ به گونه اى كه علامه طباطبايى اين را از سليقه هاى معصومان: برشمرده است:

وهذه سليقه ائمه اهل البيت فانهم يطبقون الآيه من القرآن على ما يقبل ان ينطبق عليه من الموارد و ان كان خارجا عن موارد النزول؛

جرى و تطبيق، روش و سليقه اهل بيت: است؛ زيرا آنان آيات قرآن را در مواردى كه قابل انطباق با موارد مشابه مورد نزول بود، تطبيق مى كردند.(1)

علامه در بيان آمار تقريبى اين گونه روايات، گفته كه اين روايات به صدها مورد مى رسد.(2)

رويشگاه اصلى تفسير جرى و تطبيقى در روايات تفسيرى اهل بيت: است. علامه مجلسى مى نويسد:

قد عرفتان الآيه اذا انزلت فى قوم تجرى فى امثالهم الى يوم القيامه؛

مكرراً دانستى هرگاه آيه اى درباره قومى نازل شد، درباره همسانان آنان تا روز قيامت نيز جارى است.

(3)

ص:178


1- (1) . همان، ص 42.
2- (2) . همان.
3- (3) . بحارالانوار، ج 24، ص 345.

در شمارى از روايات تفسيرى، به جاى رازگشايى از مفاهيم عام آيات، از يك مصداق يا چند مصداق خارجى محدود سخن به ميان آمده است. روايات تطبيقى بر انواع ذيل قابل تفكيك هستند:

الف) مصداق انحصارى

منظور از مصاديق انحصارى، آياتى است كه تنها در مورد يك واقعه يا جريان يا افراد خاص نازل شده اند، به طورى كه قابل انطباق بر ساير افراد يا وقايع نيستند و نمى توان مصاديق ديگرى بر آيه برشمرد؛ همانند آيه تطهير كه طبق روايات متعدد منقول از امامان، تنها شامل اهل بيت: است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات ذيل نيز به اين مهم توجه نموده و انحصار اين آيه را در اهل بيت: قرار داده اند. حسكانى از زاذان نقل كرده، مى گويد:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «چون آيه تطهير نازل شد،(1) رسول خدا (ص) ما را با خود به زير عبايى كه متعلق به ام سلمه و ساخت خيبر بود، جمع نمود. سپس عرض كردند: «پروردگارا! اين ها اهل بيت من و عترت من اند. خداوندا! گناه و پليدى را ايشان دور كن و اينان را پاك و پاكيزه بگردان»(2)

هم چنين حسكانى از ابوجميله نقل كرده، مى گويد:(3)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيرون آمد و در كوفه درحالى كه با مردم نماز مى خواند، مردى با خنجر ران آن حضرت را هدف گرفت و دو ماه مريض شد. سپس به منبر درآمد و پس از حمد الهى فرمود: «اى مردم عراق! از خدا درباره ما بپرهيزيد كه ما فرمان روايان و مهمانان شما و اهل بيتى هستيم كه خداوند در

ص:179


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . حسكانى، شواهد التنزيل، ترجمه يعقوب جعفرى، ج 2، ص 17، قم: اسوه، 1381 ش.
3- (3) . شواهد التنزيل، ج 2، ص 17؛ عطاردى، همان، ص 752.

كتاب خود نام برده، مى فرمايد: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديث ديگرى فرمودند: «شب فرقان و جدايى (يَوْمَ الْفُرْقٰانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ )2 هفدهم رمضان است)(2) از نظر مفسران، منظور از «يَوْمَ الْفُرْقٰانِ » در آيه مذكور، روز جنگ بدر است، زيرا در ادامه آيه آمده: «يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ » . در حقيقت آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبه روى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود، حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل، آن را ابطال نمود، همان روز بدر بود كه 17 رمضان به وقوع پيوست.(3)

ب) مصداق اكمل

برخى آيات داراى مصاديق مختلف با مراتب متعدد هستند، لذا كامل ترين و عالى ترين مصداق آن آيه، مصداق اكمل محسوب مى شود.(4) حسكانى در روايتى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده كه آن حضرت پس از حمد الهى فرمود:

وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ 6

همان طور كه پيشينيان را بر كسانى كه پس از ايشان آمده اند، فضل و برترى است، هم چنين براى پدرم على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سبب سبقتش بر سابقين بر همه آن ها فضل و برترى است.(5)

ص:180


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (3) . محمدبن جرير طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 420، بيروت: دارالمعرفه طبرسى، 1412 ق.
3- (4) . الميزان، ج 9، ص 92.
4- (5) . بى بى سادات رضى بهابادى و معصومه على بخشى، «گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، دو فصل نامه پژوهشى، حديث پژوهى، سال سوم، شماره ششم..
5- (7) . شواهدالتنزيل، ج 1، ص 255.

هم چنين ابوموسى نقل كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

آيه (وَ نَزَعْنٰا مٰا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ )1 درباره ما اهل بيت نازل شده است.

(1)

ج) مصداق عام

در برخى مواقع، برخى آيات گرچه نزول خاص داشتند و درباره يك مورد مخصوص نازل مى شدند، قابل اطباق بر سايرين نيز بودند و مضمون آن، خطاب به ساير افراد نيز مى شد. براى نمونه، طبرى امامى (شيعى) به نقل از شعبى مى گويد:

از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )3 پرسيدند: «آيا ويژه گروه خاصى است يا عموميت دارد؟» فرمود: «اين آيه درباره قوم خاصى نازل شد ولى بعد شامل همگان گرديد.»(2)

3 - 4 - روايات استشهادى

روايات استشهادى به آن دسته از روايات اطلاق مى شود كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى تبيين ديدگاه هاى خود به آيات و مفاهيم قرآن استدلال و احتجاج نموده اند. بيش تر اين نوع روايات، بيان گر وضعيت دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستند. پس از شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت به فرزند ايشان انتقال يافت. در اين زمان معاويه كه حكومت شام را در دست داشت، با دروغ و فريب، به نام دين بر مردم حكومت مى كرد و مردم آنچه را مى گفت جزء دين دانسته، پيروى مى نمودند تا

ص:181


1- (2) . بحارالانوار، ج 24، ص 264.
2- (4) . عطاردى، همان، ج 2، ص 737.

آن جا كه او نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و كسى به او اعتراض نكرد.(1)

از اقدامات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استشهاد به آيات قرآن در جهت مبارزه با اين انحرافات بود. روايات استشهادى ايشان به سه بخش تقسيم مى شود:

الف) استشهاد به نص آيات به طور صريح

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات متعددى به نص آيه يا آياتى براى بيان مقصود خود استشهاد و استدلال كرده اند. اين روايات اغلب به مسائل اعتقادى و فقهى اختصاص دارد:

1. استشهاد اعتقادى
جايگاه و ارزش والاى امامت

ولايت و امامت، جايگاه خاصى در اسلام دارد. ولى متأسفانه امت اسلامى به آن اهميت لازم را نداده اند و امروز تمام مشكلات جهان اسلام به واسطه همين امر است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى شبيه به حديث دعائم الاسلام، با توجه به آيات قرآن، به اهميت و لزوم اين امر براى جامعه اشاره نموده و در سخنان خويش، از

آيات قرآن درباره امور اعتقادى يا كلامى به عنوان شاهد و مؤكد كلام خويش بهره برده اند. براى نمونه، ايشان با توجه به آيات قرآن، درباره اهميت و جايگاه ولايت و امامت در زندگى انسان مى فرمايند:

إن الله عزوجل بمنه و رحمته، لما فرض عليكم الفرائض، لم يفرض ذلك عليكم لجاجة منه اليه، بل رحمة منه لا اله الا هو ليميز الخبيث من الطيب و ليبتلى ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم، و لتتسابقوا الى رحمته، و لتتفاضل منازلكم فى جنته، ففرض عليكم الحج و العمرة و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و الصوم و الولاية، و جعل لكم بابا لتفتحوا به أبواب الفرائض مفتاحا الى

ص:182


1- (1) . علامه امينى، الغدير، ترجمه محمدتقى واحدى، ج 10، ص 195، تهران: كتابخانه بزرگ اسلامى، 1340 ش.

سبله، و لولا محمد (ص) و الأوصياء من ولده (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنتم حيارى كالبهائم، لا تعرفون فرض من الفرائض، و هل تدخل قرية الا من باب ها، فلما من عليكم باقامة الأولياء بعد نبيكم (ص) قال: (اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).(1) و فرض عليكم لأوليائه حقوقا، و أمركم بأدائها اليهم، ليحل لكم ما وراء ظهوركم من أزواجكم و أموالكم و مآكلكم و مشاربكم، و يعرفكم بذلك البركة و النماء و الثروة ليعلم من يطيعه منكم بالغيب، ثم قال عزوجل: (قل لا أسئلكم اجرا الا المودة فى القربى).(2)

فاعلموا

أن من يبخل فانما يبخل عن نفسه ان الله هو الغنى و أنتم الفقراء اليه، فاعملوا من بعد ما شئتم فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون، (و العاقبة للمتقين) و لا عدوان الى على الظالمين. سمعت جدى رسول الله (ص) يقول: خلقت من نور الله عزوجل، و خلق أهل بيتى من نورى، و خلق محبوهم من نورهم و ساير الخلق فى النار.(3)

دعا

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راجع به ارزش دعاهاى پنهانى و آگاهى خداوند از آن فرموده اند:

ان الله يعلم القلب التقى و الدعاء الخفى، ان كان الرجل لقد جمع القرآن و ما يشعر به جاره و ان كان الرجل لقد فقه الفقه الكثير و لا يشعر الناس به، و ان كان الرجل ليصلى الصلاة الطويلة و عنده الزوار و ما يشعرون به، و لقد أدركنا أقواما ما كان على الأرض من عمل يقدرون على أن يعملوه فى السر فيكون علانية أبدا، و لقد كان المسلمون يجتهدون فى الدعاء، و ما يسمع لهم صوتان كان الا همسا بينهم و بين ربهم و ذلك أن الله تعالى يقول «ادعوا

ص:183


1- (1) . سوره مائده، آيه 3.
2- (2) . سوره شورى، آيه 24.
3- (3) . شيخ طوسى، الامالى، ص 655، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

ربكم تضرعا و خفية»(1) و قد أثنى على زكريا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقال: (اذ نادى ربه نداء خفيا)(2) و بين دعوة السر و دعوة العلانية سبعون ضعفا.(3)

خداوند از دل پرهيزگار و دعاى پنهان آگاه است، چه بسا كسى قرآن را جمع كرده و حفظ نموده است و همسايه اش از وى خبر ندارد؛ و چه بسا كسى فقه بسيارى دانسته است و مردم بدان آگاهى ندارند؛ و چه بسا شخصى نمازهاى طولانى مى گزارد و حتى نزد او ديداركننده هم هست و آن ها بدان آگاهى ندارند و در مقابل، به دسته هايى برمى خويم كه اگر در عملى امكان سرى انجام دادن آن باشد، آن ها آن را مخفيانه انجام نمى دهند و هميشه آن عمل را آشكارا انجام مى دهند. آن عمل افشا نخواهد شد.

مسلمانان در دعا كردن بسيار مى كوشيدند و بين آن ها و پروردگارشان جز صداى نجواگونه اى به گوش نمى رسيد، زيرا خداى بزرگ مى فرمايد: «خداى را از سر زارى و

پنهانى بخوانيد» و خداوند، زكريا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ستايش كرده به اين كه: «هنگامى كه پروردگارش را به صدايى آهسته فراخواند» و ميان دعوت پنهان و دعوت آشكار هفتاد برابر فرق است.

مبارزه با فرقه هاى انحرافى

دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقارن با حضور جريانات و مكاتب سياسى مختلفى بود، ازجمله جبرگرايى، مرجئه و غلات. اهل حديث در سايه حكومت بنى اميه، به ترويج جبرگرايى مى پرداختند و مرجئه بر خلاف خوارج، ايمان را از عمل جدا دانسته، حتى قتل فرزندان پيغمبر را موجب خروج از اسلام نمى دانستند، لذا دستگاه حاكم آنان را تأييد مى كرد. غلات نيز كه در جهت عكس اقدامات خلفا مبنى بر منزوى نمودن اهل بيت: و تنقيص جلالت و شأن آن ها، به غلو در

ص:184


1- (1) . سوره اعراف، آيه 55.
2- (2) . سوره مريم، آيه 3.
3- (3) . زمخشرى، همان، ج 2، ص 83.

مورد اهل بيت: پرداختند و جايگاهى خداگونه براى ايشان قائل شدند. ازاين رو امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مقابله با اين مكاتب و جريانات سياسى پرداختندكه مختصراً به هريك اين جريانات و نحله ها اشاره مى گردد:

يكم. جبرگرايان

ابن مرتضى نويسنده كتاب طبقات المعتزله مى گويد:

مذهب جبرگرايان، در حكومت معاويه و پادشاهان بنى مروان پديد آمده است. بنابراين استناد به كسانى دارد كه روش آن ها مرضى خداوند نيست.

پيش از وى قاضى عبدالجبار نيز در چند مورد به اين معنا تصريح كرده، مى گويد:

جبر در دولت بنى اميه و حاكمان آنان پديد آمد و در ميان اهل شام منتشر شد و پس ازآن، اين عقيده در ميان مردم باقى ماند و در اين زمينه فتنه بالا گرفت.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زدودن آثار ويران گر اين عقيده، تلاش فراوانى نمودند و در نفى جبرگرايى به آيات قرآن استناد كردند، از جمله در تفسير

(وقفوهم انهم مسئولون)(2) از قول پيامبر (ص) مى فرمايند:

بنده، هيچ قدمى برنمى دارد مگر اين كه چهار چيز از او سؤال شود: 1. از جوانى كه در چه راهى صرف كرده؛ 2. از عمرش كه در چه راهى صرف نموده؛ 3. از مالش كه از كجا آورده و در كجا خرج كرده؛ 4. و از محبت اهل بيت.(3)

ص:185


1- (1) . عبدالجبار قاضى، فضل الاعتزال، ص 122، تونس: الدار التونسيه، 1406.
2- (2) . سوره صافات، آيه 24.
3- (3) . فيض كاشانى، همان، ج 2، ص 1407.

ايشان به اين وسيله، بنى اميه را در مشروعيت بخشيدن به حكومت ظالمانه به واسطه عقيده به جبر و راضى بودن مردم به اين حكومت زير سؤال مى برند و ارشاد مى نمايند.

دوم. مرجئه

براى كلمه «ارجاء» دو معنا برشمرده اند: يكى به معناى تأخير انداختن و ديگر به معناى اميد بخشيدن. بنابر معناى دوم، معصيت به ايمان ضرر نمى رساند و به بخشايش گناهكاران در قيامت اميد هست.(1)

در پس رويدادهاى سياسى در جامعه اسلامى و روى كار آمدن بنى اميه و در جريان اختلاف ميان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

و معاويه، كسانى ادعا كردند كه حقيقت بر ايشان مشتبه شده است. پس در خانه نشستند و درباره امور جامعه قضاوت نكردند. اينان مى گفتند: ما از عقيده باطنى كسى خبر نداريم و نمى دانيم چه كسى در دل، مسلمان و مؤمن

است و چه كسى كافر و فاسق؛ زيرا همگى به ظاهر، مسلمانند. پس سزاوار است ثواب و عقاب آنان را تا قيامت به تأخير اندازيم تا خدا درباره آنان داورى كند. بدين سان، مرجئه، در اين دنيا به ثواب يا گناه مسلمانان حكم نمى كنند و تنها ايمان را براى مسلمانان كافى مى دانند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به مقابله با اين عقيده برخاستند. براى نمونه، ايشان در تفسير آيه شريفه (وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ )، فرمودند:

مراد عمل صالح است كه انسان انجام مى دهد و سپس با برادرانش درباره آن صحبت مى كند تا آنان نيز مثل آن انجام دهند).(2)

ص:186


1- (1) . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ترجمه محمدجواد مشكور، ص 14، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1386.
2- (2) . مجاهد، ج 2، ص 766، 1426.

در حقيقت محور ثواب و عقاب را عمل معرفى مى فرمايند و هيچ كس را بدون عمل و طاعت، ايمن از عذاب الهى نمى دانند.

سوم. غلات

غاليان، كسانى هستند كه در حق ائمه: غلو نموده، به الوهيت آنان اعتقاد دارند.(1) عبدالله امين يكى از اهداف غاليان را رسيدن به حكومت و خرابى در عقايد مسلمانان بيان مى كند.(2) لذا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مقابله با اين گروه پرداخته، مى فرمايند:

واى بر شما! ما را در راه خدادوست داشته باشيد، پس اگر اطاعت خدا را نموديم، ما را دوست بداريد و اگر معصيت خدا را نموديم، ما را مبغوض بداريد.(3)

2. استشهاد فقهى

گاهى امام در پاسخ به سؤالات افراد يا اجراى حدود شرعى، از آيات بهره برده اند؛ براى نمونه، در زمان عمر مردى را نزد حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

آوردند كه كاردى خون آلود در دست او بود و او را بالاى سر كشته اى، يافته بودند. آن مرد مى گفت: «به خدا سوگند من او را نكشته ام و نه او را مى شناسم. من با اين كارد به دنبال گوسفندى كه از دستم فرار كرده بود مى رفتم كه به اين كشته برخوردم!» عمر دستور قتل آن مرد را صادر كرد. در اين وقت مرد ديگرى كه قاتل واقعى آن كشته بود گفت: «انا لله و انا اليه راجعون! قاتل منم و ديگرى را به جاى من

ص:187


1- (1) . شهرستانى، همان، ج 1، ص 154.
2- (2) . امين، همان، ص 91.
3- (3) . سيدنورالله مرعشى، شرح احقاق الحق، ج 18، ص 553، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، بى تا.

مى خواهند بكشند!» اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فتواى اين قضاوت را از فرزندش حسن جويا شدند و ايشان در پاسخ گفتند: «هر دوى اين ها بايد آزاد شوند و خون بهاى مقتول هم از بيت المال پرداخت شود!» على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «چرا؟» عرض كرد: «چون خداى تعالى فرموده: (مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً) بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المال پرداخت نماييد.(1)

در روايت ديگرى نيز نقل شده:

ان الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اذا قام الى الصلوة لبس اجود ثيابه، فقيل له يابن رسول الله تلبس اجود ثيابك فقال ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو

يوقل (خذوا زينتكم عند كل مسجد)(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام نماز، زيباترين لباس هاى خود را مى پوشيد. شخصى پرسيد: «اى پسر رسول خدا! چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى پوشى ؟» امام در پاسخ فرمودند: «خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد و در قرآن مى فرمايد: "زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد!" ازاين رو، دوست دارم تا زيباترين لباسم را هنگام نماز بپوشم.»

امام در اين حديث، به آيه شريفه استشهاد و استدلال مى كنند كه هنگام برپا كردن نماز، لازم است بهترين لباس هاى فاخر و زينتى خود را بپوشيد؛ زيرا انسان خود را در محضر خدا مى بيند و با او سخن مى گويد.

ب) استشهاد به مضمون

در برخى روايات، اشاره صريح به آيات نشده است بلكه امام در بيان خويش، به مفاهيم آيه بدون ذكر متن آيه، استناد و استشهاد كرده اند. در حقيقت اين گونه

ص:188


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 11، قم: انتشارات علامه، 1379.
2- (2) . فيض كاشانى، تفسى صافى، ترجمه سبحانى و محمدباقر ساعدى خراسانى، ج 1، ص 572، تهران: نشر صفا، 1405.

روايات، در بردانده مفهوم و مضمون يك يا چند آيه است؛ براى نمونه، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضور معاويه و عمرو عاص، جايگاه خود را اين طور بيان كردند:

من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على و ابن سيدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انابن رسول الله، أنابن نبى الله، أنابن السراج المنير، أنابن البشير النذير، انابن من بعث رحمة للعالمين، انابن من بعث إلى الجن و الانس، أنابن خير خلق الله بعد رسول الله، أنابن صاحب الفضائل أنابن صاحب المعجزات و الدلائل، انابن أمير المومنين، أنا المدفوع عن حقى أنا واحد سيدى شباب أهل الجنة، أنابن الركن و المقام، أنابن مكة و منى أنا ابن المشعر و عرفات.(1)

منم فرزند برترين زنان عالميان فاطمه دختر رسول خدا (ص)، منم فرزند پيامبرى كه رحمت براى جهانيان است! منم فرزند كسى كه بر جن و انس مبعوث گرديد! منم پسر بهترين خلق خدا پس از پيامبر (على) صاحب فضائل (بسيار) و داراى معجزات و دلايل روشن! منم فرزند اميرالمؤمنين! منم يكى از دو آقاى جوانان اهل بهشت.

همان گونه كه ملاحظه مى گردد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين سخن پرمحتواى خود، به آيه تطهير (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)2 اشاره نموده اند كه علاوه بر اثبات عصمت براى اهل بيت: دلالت روشنى نيز بر صداقت و حقانيت امامت و خلافت آنان دارد؛ زيرا اين آيه به اتفاق علماى شيعه و سنى، درباره پنج تن آل عبا نازل گرديده است.(2)

ص:189


1- (1) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 236.
2- (3) . ابن حنبل، مسند، ج 3، ص 258، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1415 ق؛ سليمان طبرانى، معجم الكبير، ص 134، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1404؛ طبرى، همان، ج 22، ص 6، ابن اثير، همان، ج 5، ص 521.
ج) استشهاد ضمنى و تلويحى به آيات

گاهى در ميان برخى سخنان امام - چه در قالب دعا و چه در قالب سخنرانى يا نامه - كلمات يا عباراتى از آيات قرآن ديده مى شود كه به طور ضمنى به برخى آيات اشاره دارند يا از آيات بهره برده اند. براى مثال در برخى موارد به طور ضمنى، برخى آيات را براى تسديد كلام و غناى آن، آورده اند. پس از ضربت زدن جراح بن اسد به ران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مداين، امام فرمودند:

قتلتم أبى بالأمس و وثبتم على اليوم تريدون قتلى زهدا فى العادلين و رغبة فى القاسطين، و الله لتعلمن نبأه بعد حين(1)

ديروز پدرم را كشتيد و امروزه بر من هجوم مى آوريد تا از دادگران (اهل بيت: دورى كنيد و به ستم گران (قاسطين لقب معاويه و ياران او در جنگ صفين) روى خوش نشان دهيد. به خدا قسم پس از مدتى اثر آن را خواهيد ديد!

قسمت آخر كلام امام در اين عبارت، برگرفته از آيه (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ )(2)

است كه امام به طور تلويحى و ضمنى بدان اشاره نموده اند.

امام در جاى ديگرى، در نكوهش از اهل عراق يا كوفيان، به طور تلويحى از آيه (مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ )(3) استفاده نموده اند: سفيان بن ابى ليلى بعد از صلح به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «اى سياه كننده چهره مؤمنان!» امام در پاسخ به او فرمود:

ويحك أيها الخارجى لا تعنفنى فان الذى أحوجنى الى ما فعلت قتلكم أبى و طعنكم اى اى و انتها بكم متاعى و انكم لما سرتم الى صفين كان دينكم أمام دنياكم و قد اصبحتم اليوم و دنياكم أمام دينكم. ويحكم أيها الخارجى انى

ص:190


1- (1) . بحارالانوار، ج 75، ص 114.
2- (2) . سوره ص، آيه 88.
3- (3) . سوره روم، آيه 32.

رأيت اهل الكوفة قوما لا يوثق بهم و ما اغتر بهم الا من ذل ليس احد منهم يوافق رأى الآخر و لقد لقى أبى منهم أمورا صعبة و شدايد مرة و هى أسرع البلاد خرابا و أهلها (هم الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا)(1)

هم چنين معاويه به عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن حارث و شبث بن ربعى پيغام داد كه «اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بكشيد دويست هزار درهم پول، يكى از لشكرهاى شام و يكى از دختران خود را به شما مى دهم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وقتى از اين موضوع خبردار شدند، زره پوشيدند و آنان موفق نشدند، ولى جراح

بن اسد در ساباط مداين به آن حضرت با خنجر حمله كرد و ران او را زخمى نمود... حضرت خطاب به آنان فرمود:

ويلكم والله ان معاوية لا يفى لأحد منكم بما ضمنه فى قتلى و أنى أظن انى ان وضعت يدى فى يده فأسالمه لم يتركنى ادين لدين جدى (ص) و انى أقدر أن أعبد الله وحدى، و لكنى كأنى أنظر الى أبنائكم واقفين على أبواب أبنائهم، يستسقونهم و يستطعمونهم، بما جعله الله لهم فلا يسقون و لا يطعمون فبعدا و سحقا لما كسبته أيديكم (و سيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون)، فجعلوا يعتذرون بما لا عذر لهم فيه

(2)همان گونه كه ملاحظه مى شود آخر كلام امام، به آيه «إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ ذَكَرُوا اللّٰهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(3) اشاره دارد.

3 - 5 - روايات مربوط به علوم قرآنى

علوم قرآنى، اصطلاحى است درباره مسائلى مرتبط با شناخت قرآن و شئون

ص:191


1- (1) . ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 181، بيروت: مؤسسه اهل البيت:، 1401 ق.
2- (2) . عطاردى، همان، ص 295.
3- (3) . سوره شعرا، آيه 227.

مختلف آن(1) و هدفش شناخت همه شئون مربوط به قرآن، اعم از تاريخ، تفسير، صورت، محتوا و نهايتاً استفاده بهتر بردن از قرآن در حوزه علوم شرعى و معارف دينى است. در روايات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مباحث علوم قرآنى مطرح شده است؛ از جمله:

الف) بيان سبب نزول

اسباب نزول، عبارت است از: امورى كه يك يا چند آيه و يا سوره اى در پى آن ها و به سبب آن ها نازل شده و اين امور در زمان نبوت پيامبر (ص) روى داده باشد.(2)

طبرى امامى (شيعى) به نقل از شعبى مى گويد: از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )3

پرسيدند كه آيا ويژه گروه خاصى است يا عموميت دارد؟ فرمود:

اين آيه درباره قوم خاصى نازل شد ولى بعد شامل همگان گرديد. سپس تخفيف رسيد كه فرمود: به قدرى كه توان داريد و مى توانيد از خدا بپرهيزيد.

عرض كردند: اى پسر رسول خدا آيه (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً )(3) درباره چه كسى نازل شد؟ پس لحظه اى سربه زير افكندند. سپس چشم خود را بالا گرفتند آن گاه سر به پايين آوردند. سپس بلند كردند و فرمودند:

چون آيه شورى نازل شد، برخى گفتند: خداوند اين آيه را نازل نكرده بلكه محمد مى خواهد مقام پسرعموى خويش را بالا برد! اين حرف را از روى

ص:192


1- (1) . محمدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 7، اصفهان: مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت، 1385.
2- (2) . سيدمحمدباقر حجتى، اسباب النزول، ص 20، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1386؛ على اكبر بابايى و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، به كوشش محمود رجبى، ص 121، قم: پژوهشگاه حوزه ودانشگاه.
3- (4) . سوره شورى، آيه 24.

كينه و حسد نسبت به اهل بيت: گفتند. ازاين رو آيه (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّٰهُ الْبٰاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ)1 نازل شد [كه به پيامبر مى فرمود:] نبايد به اين گفتار اعتنا كنى و آنچه پيش خود گفتند نبايد بر تو گران آيد؛ زيرا خداوند باطل را نابود مى سازد و حق را به وسيله خويش اثبات مى كند چه آن كه او بر آنچه در دل هاست، آگاه است. چون آن حرفى كه قبلاً زده بودند بر

رسول خدا گران آمد و غمگين شد و دانست كه ايشان دست از حسد و كينه برنداشته اند، ازاين رو آيه (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ يُكَذِّبُونَكَ وَ لٰكِنَّ الظّٰالِمِينَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ )2 نازل شد....(1)

ب) بيان خواص و فضايل سوره ها

در ميان گفتارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رواياتى وجود دارد كه به بيان فضايل و خواص آيات و سوره ها مى پردازد؛ زيرا هر يك از سوره ها و آيات قرآن علاوه بر هدايت گرى، فوايد و ره آوردهاى ارزش مندى براى تلاوت كنندگان دارند. براى نمونه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره فضيلت و تلاوت سوره هود فرموده اند:

من قرأ سوره هود فى كل جمعة، بعثه الله عزوجل يوم القيامة فى زمرة

النبيين و لم يعرف له خطيئة عمل ها يوم القيامة»(2)

هر كس در هر روز جمعه سوره هود را قرائت كند، خداى بزرگ او را در روز قيامت، در سلك پيام آوران مبعوث مى سازد و روز قيامت گناهى كه انجام داده، ديده نمى شود.

ص:193


1- (3) . عطاردى، همان، ج 2، ص 738-737.
2- (4) . محمد مشهدى قمى، كنزالدقائق، ج 6، ص 119، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1407 ق.

در روايتى ديگر نيز ابونعيم از حجاج بن فرافصه نقل مى كند كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

من ضامن آن كسى هستم كه اين بيست آيه را صبح و شام بخواند و هيچ دزد تجاوزگر و درنده زيان بخش و پادشاه ستم گر و آب طغيان گر به او آسيبى نرساند. آن آيات عبارت اند از: آيه الكرسى، سه آيه از سوره اعراف يعنى (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهٰارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَكَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ * اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاٰ

يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ )1 و ده آيه اول سوره صافات و سه آيه آخر سوره حشر و آيات (يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ * فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ )2

هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

روى كاغذ بنويس: (قُلْنٰا يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ )3 و آن را بر شخص تب دار بياويزند و چون تب ادامه يافت اين آيه را در كاغذى بنويسيد و بر بازوى مريض ببنديد: (قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّٰهِ تَفْتَرُونَ )4 و بگوييد: به نام خداوند، تب فلانى را بستم و آن را به ساق دست چپش ببنديد.

(1)

ص:194


1- (5) . شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 429 قم: شريف رضى، 1370؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 737.
نتيجه

پژوهش حاضر براى تبيين سخنان و آموزه هاى اهل بيت: كه در قرآن كريم به فضيلت اذهاب رجس، و كرامت تطهير معرفى شده اند،(1)

به گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداختت. يافته هاى پژوهش، حاكى از آن است كه سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قالب گونه هاى مختلف روايات تفسيرى، بطنى، تطبيقى، استشهادى و علوم قرآنى قابل دسته بندى است. روايات تفسيرى ايشان را مى توان

در قالب تبيين مفردات، شرح و توضيح آيات، تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به سنت و تفسير موضوعى قرآن دسته بندى كرد. هم چنين روايات منقول از ايشان درباره جرى و تطبيق آيات، در قالب سه دسته مصداق انحصارى، مصداق اكمل و مصداق عام تجزيه پذير است. در برخى روايات نيز امام به آيات قرآن استشهاد نموده اند كه اين امر يا شكارا به نص آيه (همانند آيات اعتقادى يا فقهى) اشاره كرده يا به مفهوم آن پرداخته است. البته در برخى موارد نيز به طور ضمنى و در لابه لاى كلام خويش از آيات بهره برده اند كه به برخى از آن ها اشاره شد. روايات مربوط به علوم قرآنى نيز در دودسته بيان سبب نزول و بيان خواص و فضايل سوره ها تقسيم پذيرند.

بديهى است آشنايى با هريك از اين گونه ها، خصوصاً با در نظر گرفتن اوضاع زمانى خاص حضرت (رويارويى ايشان با فرقه ها و جريانات فكرى و سياسى) تأثير بسزايى در شناخت درست آيات دارد و تنها از اين طريق مى توان به تفسير درست قرآن و لزوم همراهى عترت با قرآن دست يافت.

ص:195


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
منابع

1. امينى، علامه شيخ عبدالحسين، الغدير، مترجم، محمدتقى واحدى، تهران: كتابخانه بزرگ اسلامى، 1340 ش.

2. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه، التوحيد، قم: موسسه النشرالاسلامى، 1416 ق.

3. -، علل الشرايع، تهران: مهر، 1416 ق.

4. ابن تيميه، احمد،

مقدّمة فى اصول التفسير، بيروت: منشورات

دارمكتبة الحياه، 1980 م.

5. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده،، قم: انتشارات آل على، 1382 ش.

6. -، التوحيد، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1398 ق.

7. ابن جوزى، شمس الدين سبط الحافظ، تذكره الخواص، بيروت: مؤسسه اهل البيت، 1401 ق.

8. ابن حنبل، احمد، المسند، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث عربى، 1415 ق.

9. اربلى، على بن عيسى بن ابى فتح، كشف الغمه فى معرفه الائمه، تبريز: مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

10. امين، عبدالله، دراسات فى الفرق و المذاهب القديمه المعاصر، بيروت: دارالحقيقه، 1991 م.

11. بابايى، على اكبر و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، به كوشش محمود رجبى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.

12. برقى، محمّدبن خالد، المحاسن، قم: المجمع العالمى لاهل البيت، 1413.

13. البلخى، ابى زيد احمد بن سهل، البدء و التاريخ، بيروت: دار صادر، 1899 م.

ص:196

14. جوادى آملى، عبدالله، 1379، تفسير تسنيم، قم: مركز نشر اسراء.

15. حجتى، سيدمحمدباقر، اسباب النزول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1386.

16. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

17. حسكانى، عبيدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الايات النازله فى اهل البيت، مترجم يعقوب جعفرى، قم: اسوه، 1381 ش.

18. حويزى، عبدعلى بن الجمعه العروسى، تفسير نورالثقلين، به كوشش سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

19. خالدى، عبدالفتاح، 1423، تعريف الدارسين بمناهج المفسرين، دمشق: دارالقلم.

20. دشتى، محمد، 1389، فرهنگ سخنان امام مجتبى، قم: مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين.

21. ديلمى، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، محقق، عبدالحسين رضايى، تهران: اسلاميه 1377.

22. ذهبى، محمدحسين، التفسير و المفسرون، قاهره:

دارالكتب الحديثة، 1396.

23. رسولى محلاتى، هاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369.

24. رضى بهابادى، بى بى سادات و معصومه على بخشى، «گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، دو فصلنامه پژوهشى حديث پژوهى، سال سوم، شماره ششم، 1390.

25. رضى، شريف، حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، ترجمه محمود فاضل، مشهد: آستان قدس رضوى، 1366.

ص:197

26. زمخشرى، محمود بن عمر، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التاويل، بيروت: دارالكتاب العربى، 1318 ق.

27. طباطبائى، محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق.

28. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، چاپ دوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1404 ق.

29. طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، قم: شريف رضى، 1370.

30. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آيات القران، بيروت: دارالمعرفه طبرسى، 1412 ق.

31. طوسى، محمد بن حسن، امالى، چاپ اول، قم:

دارالثقافة، 1414 ق.

32. عطاردى، شيخ عزيزاللّه، مسندالامام المجتبى، مترجم محمدرضا عطايى، تهران: عطارد، 1386.

33. فيض كاشانى، محمدمحسن، الاصفى فى تفسيرالقرآن، قم: بوستان كتاب، 1387.

34. -، تفسير صافى، مترجم سبحانى و محمدباقر ساعدى خراسانى، تهران: نشر صفا. 1405 ق.

35. قاضى، عبدالجبار، فضل الاعتزال، تحقيق فؤاد سيدتونس، تونس: الدارالتونسيه، 1406 ق.

36. مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

37. متقى هندى، حسام الدين، كنزالعمّال فى سنن الاقوال والافعال، بيروت: دارالرسال، 1399 ق.

ص:198

38. مسعودى، عبدالهادى، وضع و نقد حديث، تهران و قم: سمت و دانشكده علوم حديث، 1388.

39. محمدى رى شهرى، محمد، درآمدى برتفسير جامع روايى، قم: دارالحديث، 1390.

40. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار:، بيروت: موسسه الوفاء، 1403 ق.

41. مرعشى، سيدنورالله، شرح احقاق حق، قم: مكتبه آيت الله العظمى مرعشى نجفى، بى تا.

42. معرفت، محمدهادى، علوم قرآنى، اصفهان: مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت، 1385.

43. مشهدى قمى، محمد بن محمدرضا، كنز الدقائق و بحر الغرائب، قم: موسسه النشر الاسلامى، 1407 ق.

44. مهريزى، مهدى، «روايات تفسيرى شيعه، گونه شناسى و حجيت»، مجله علوم حديث، دانشكده علوم حديث، سال پانزدهم، شماره اول، ص 36-3، 1389.

45. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، مترجم، محمدجواد مشكور، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1386.

ص:199

چهارده رهنمود از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران
اشاره

بهرام جبارلوي شبستري(1)

نازيلا نوزاد ديزجى(2)

چكيده

انسان ها براى اصلاح رابطه خود با خداوند متعالى و در نتيجه اصلاح رابطه خود با ديگر انسان ها و حتى با طبيعت، بايد به يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن، باور داشته و در عمل پاى بند باشند. در اين ميان، بخشى از اين ضابطه ها و به عبارتى ديگر بايدها و نبايدها، بر ارتباطات انسانى در حوزه هاى ارتباطى فرد با ديگران ناظر است؛ به طورى كه با بررسى توصيفى - تحليلى بخشى از سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استفاده از روش مطالعه اسنادى، مى توان به طور نمونه به ضابطه هاى اخلاقى - ارتباطىِ با رويكرد ايجابى، مانند خوش

رفتارى، هم دلى، دوستى با مردم، يارى ديگران، فروتنى كردن، صبر و روحيه سپاس گزارى داشتن و هم چنين ضابطه هاى اخلاقى - ارتباطى با رويكرد اجتنابى، مانند پرهيز از بخل، غرور و تكبر، حسد، حرص و طمع، تمناى منجر به پستى، پيمان شكنى و شوخى زياد و بى جا،

ص:200


1- (1) . دانش آموخته كارشناسي ارشد علوم ارتباطات اجتماعي دانشكده صدا و سيما و مدرس دانشگاه جامع علمى كاربردى.
2- (2) . دانش آموخته كارشناسى زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامى تبريز.

اشاره كرد كه آن حضرت براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به آن ها تأكيد داشتند. رهنمودها و آموزه هاى الهى كه همگان براى ارتباط مؤثر و معاشرت مطلوب با ديگر انسان ها، بايد در حد وسع و توان از آن ها پند و درس گيرند و به منظور سعادت دنيا و آخرت، در عمل نيز به آن ها پاى بند باشند.

واژگان كليدى: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ارتباطات انسانى، اخلاق اجتماعى، هنجارهاى اخلاقى - ارتباطى.

مقدمه

انسان ها براى اين كه خود را بهتر بشناسند، ديگران را بشناسند، جهان پيرامون خود را بشناسند، دنيا را با ديگران تقسيم كنند، ديگران را متقاعد كرده، تحت تأثير قرار دهند، تفريح كنند و لذت ببرند و غيره با استفاده از انواع شيوه ها و ابزارها براى برقرارى ارتباطات (1) تلاش مى كنند.(1) لذا انسان موجودى مدنى الطبع به شمار مى رود كه از تنهايى گريزان است و به سوى جمع و جامعه گرايش دارد؛ به عبارتى ديگر، انسان ها در ارتباط و تعامل با يك ديگر قادرند به نيازهاى گسترده، متنوع و پيچيده خود پاسخ دهند.

(2)انسان موجودى ادراكى است و كارهاى خود را با اختيار و اراده انجام مى دهد، لذا تا آن جا كه مى فهمد، بايد كارهايش را بر اساس «بايدها» و «نبايدها» تنظيم كند؛ بدين سبب در قرآن كريم و سنت معصومان:، بايدها و نبايدها و هم چنين «بود» و «نبود»، كاملاً محسوس است. به طورى كه آنان هم از راه بود و نبود، هشدار

ص:201


1- (1) . گيل اى مايزر و ميشل تى مايزر، پويايى ارتباطات انسانى، ترجمه حوا صابر آملى، ص 25-28، تهران: انتشارات دانشكده صدا و سيماى جمهورى اسلامى، چاپ اول، 1383.
2- (2) . محمدرضا شرفى، مهارت هاى زندگى در سيره رضوى، ص 65-67، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ هفتم، 1389.

تلويحى داده و تهديد ضمنى كرده و گفته اند: «انجام دادن اين كار، پايانش هلاكت و شقاوت» و «آن كار، پايانش حيات و سعادت است»؛ و هم به طور مستقيم دستور تحريم و يا ايجاب (بايد و نبايد) داده اند. هم چنين اين اصول و قواعد براى شخص معينى نيست؛ بلكه براى انسان است. يعنى براى فطرت آدمى است اين فطرت (3) در همگان وجود دارد.(1)

حال با توجه به اين كه همه ما در «دنياى ارتباطات» (5) زندگى مى كنيم.(2) براى دست يابى به ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، همواره نيازمند شناخت و رعايت عملى يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن هستيم. زيرا در قلمرو ارتباطهاى ميان فردى و محورهاى زيرمجموعه آن، وجود معيارهاى مشخص و قطعى، به آدمى اطمينان و آرامش خاطر مى بخشد و استحكام، تداوم و تعميق آن رفتار را موجب مى شود و از بروز و يا تأثير عواملى كه به ارتباطات انسانى آسيب مى رساند، جلوگيرى مى كند.(3)

حال به سبب اين كه بايدها و نبايدها و به عبارتى ضابطه هاى متجلّى و مؤكد در قرآن كريم و سيره و سخنان پيامبر اعظم (ص) و اهل بيت مطهرش: در حيطه هاى گوناگون زندگى انسان ها، به ويژه در حيطۀ ارتباط انسان ها با

ديگران بخش اعظمى از تعاليم و آموزه هاى اسلام را تشكيل مى دهند. سؤالى كه اين نوشته سعى دارد به آن پاسخ ارائه دهد، اين است كه بر مبناى سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه رهنمودها و به عبارت ديگر، چه ضابطه هايى وجود دارد كه براى

ص:202


1- (1) . عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 10، ص 25-26، 29 و 37، قم: نشر اسرا، چاپ هشتم، 1390.
2- (2) . مايرز، همان، ص 25.
3- (3) . شرفى، همان، ص 56-58.

برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، بايد به اين هنجارهاى (6) اخلاقى - ارتباطى توجه كنيم و در عمل نيز به آن ها پاى بند باشيم ؟

مواد و روش ها

براى بررسى توصيفى - تحليلى رهنمودهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حيطه ضابطه هاى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، از روش تحقيق اسنادى استفاده شده است؛ به طورى كه در چارچوب فرآيند آن، ابتدا اطلاعات مورد نياز پس از مراجعه به محتواى منابع و مآخذِ مرتبط با موضوع تحقيق كه در قالب كتاب، پايان نامه دوره هاى تحصيلات تكميلى، مقاله علمى - پژوهشى و بانك احاديث (7)، انتشار يافته و به نوعى در دست رس بوده اند، به شيوه فيش بردارى گردآورى شده و سپس در چارچوب بحث و بررسى هاى مدنظر، از آن ها استفاده شده است.

نتايج بحث
اشاره

مباحث و آموزه هاى اخلاقى (8) در آيات قرآن كريم، سيره پيامبر اعظم (ص) و معصومان:، اهميت و محوريت خاصى دارد و حتى اخلاق نيكو را مى توان واژه كليدى روش شناسى سيره (9) رسول خدا (ص) و اهل بيت: به شمار آورد؛

(1)چنان كه حضرت محمد (ص) مى فرمايد: «من برانگيخته شده ام تا مكارم اخلاق را كامل

كنم»(2) و يا حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «اى مردم! چون خداى تبارك و

ص:203


1- (1) . حسين كاجى، فلسفه اخلاق، همشهرى آنلاين، ص 1، سه شنبه 7 خرداد 1387؛ مهرناز حاجى ترخانى، قرآن و هنجارهاى اجتماعى - اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد رشته الهيات و معارف اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، 1386؛ غلامرضا رحمدل، «اخلاق اجتماعى در مثنوى معنوى» فصلنامه پژوهشنامه علوم انسانى دانشگاه شهيد بهشتى، شماره 33، بهار 1381، ص 304.
2- (2) . حسين بن محمد نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 187، قم: مؤسسه آل البيت، چاپ اول 1373.

تعالى خلقش را آفريد، خواست كه آنان بر آداب بلند و اخلاق شريف باشند؛ دانست كه آنان چنين نمى شوند، مگر خود آنچه را به سود و زيان آنان است، به آنان بشناسد؛ و تعريف و شناساندن خوبى ها و بدى ها، جز با امر و نهى به وسيله پيامبران ممكن نيست(1) و يا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «نيكوترين نيكو، خلق نيكو است»(2) و يا امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «از بداخلاقى بپرهيزيد، زيرا بد اخلاق بى ترديد در آتش است.»(3)

بنابراين همان طور كه در مقدمه بيان شد، با توجه به اين كه همه در دنياى ارتباطات زندگى مى كنيم؛ براى دست يابى به ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، همواره نيازمند شناخت و رعايت عملى يك سرى ضابطه ها هستيم؛ و معيارهاى متقن. بايد و نبايدهايى كه در وهله اول مشخص و قطعى باشند و مهم تر اين كه توجه و پاى بندى به آن ها در عمل، به آدمى اطمينان و آرامش خاطر بخشيده، از بروز و يا تأثير عواملى جلوگيرى كنند. كه به ارتباطهاى ميان فردى و اجتماعى آسيب مى رساند.

بنابراين بررسى توصيفى - تحليلى سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان گر وجود يك سرى رهنمودهاى ايجابى و اجتنابى (تحريمى)، براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران است كه در ادامه چهارده مورد از آن ها ارائه مى شوند:

ص:204


1- (1) . محمدرضا جواهرى، بعثت پيامبر اسلام 9 براى اتمام و اكمال مكارم اخلاق، ص 2، مشهد: دانشگاه فردوسى، 1389.
2- (2) . محمدباقر كمره اى، خصال شيخ صدوق، ص 29، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ پنجم، 1366.
3- (3) . ابن بابويه، عيون اخبارالرضا 7، ترجمه عبدالحسن رضايى و محمدباقر ساعدى، ج 1، ص 34، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ دوم، 1377.
الف) رهنمودهايى با رويكرد ايجابى براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران
1. خوش رفتارى

«خوش رفتارى»، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «خوش رفتارى با مردم، رأس خرد است.(1)

هم چنين براى دست يابى به اين صفت پسنديده اخلاقى و در چارچوب يك آموزه كاربردى، مى فرمايد: «چنان با مردم رفتار نما كه دوست دارى با تو رفتاركنند.»(2)

2. هم دلى كردن

آن حضرت طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «بهترين دوست نزديك به انسان، كسى است كه در تمام حالات، دل سوز و بامحبت باشد، گرچه خويشاوندى نزديكى هم نداشته باشد؛ و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبت و دلسوزى بيگانه باشد، گرچه از نزديك ترين خويشاوندان باشد.»

(3)هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم دلى را نشانه اى راهنما، براى سنجش وفادارى انسان ها به يك ديگر قلمداد نموده، تأكيد دارند: «وفادارى در سختى و آسايش، نشانه برادرى است.»(4)

ص:205


1- (1) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 7، ص 547، قم: دارالحديث، چاپ دوم، 1374.
2- (2) . محمدعلى كوشا، از هر معصوم چهل حديث، ص 114، قم: منطق (سينا)، چاپ اول، 1373.
3- (3) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 106، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ سوم، 1371؛ ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه پرويز اتابكى، ص 234، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1383.
4- (4) . مجلسى، همان، ج 75، ص 114
3. دوستى با مردم

آن حضرت در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «با كسى دوستى و برادرى برقرار نكن، مگر آن كه او را از هر جهت بشناسى و مورد اطمينان باشد؛ پس هنگامى كه چنين فردى را يافتى، در همه امور با او باش.»(1)

4. يارى كردن ديگران

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد: «گرامى ترين و باشخصيت ترين افراد، كسى است كه به نيازمندان پيش از اظهار نيازشان، كمك نمايد.»(2)

5. تواضع و فروتنى

آن حضرت به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايد: «كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتنا باشد،

مروت و جوان مردى اش فاسد گشته است.»(3) و يا «هر كس احسان هاى خود را برشمرد، بخشندگى خود را تباه كرده است.»(4)

6. صبر داشتن

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد: «صبر و شكيبايى زينت شخص و عجله

ص:206


1- (1) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 164؛ مجلسى، همان، ص 105.
2- (2) . ميرزا موسى حائرى اسكويى، احقاق الحق، ترجمه محمد عيدى خسروشاهى، ج 11، ص 20، تهران: انتشارات يزد، چاپ دوم، 1387.
3- (3) . سيد حسن شيرازى، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، ص 209، تهران: مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، چاپ اول، 1358.
4- (4) . مجلسى، همان، ج 74، ص 417.

و شتاب زدگى [در كارها بدون انديشه] دليل بى خردى است.»(1) و يا «آن خوبى كه شر و آفتى در آن نباشد، صبر و شكيبايى در برابر سختى هاست.»(2)

7. داشتن روحيه سپاس گزارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «آن خوبى كه شر و آفتى در آن نباشد، شكر در مقابل نعمت هاست.»(3)

هم چنين به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايند «از علايم پستى شخص، شكر نكردن از ولى نعمت است.»(4)

ب) رهنمودهايى با رويكرد اجتنابى براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران
1. پرهيز از بخل

«پرهيز از بخل»، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «بخل آن است كه انسان آنچه را انفاق و خرج مى كند، از دست

رفته و بيهوده بپندارد و آنچه را كه نگه مى دارد، مايه شرف و بزرگى بداند.»(5)

2. پرهيز از غرور و تكبر

آن حضرت به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در

ص:207


1- (1) . شيرازى، همان، ص 198.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 75، ص 105.
3- (3) . همان.
4- (4) . شيرازى، همان، ص 139؛ مجلسى، همان.
5- (5) . همان، ص 113.

ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايد: «تكبر سبب نابودى دين و ايمان شخص است و شيطان [با آن همه عبادت] به واسطه تكبر ملعون گرديد.»(1) و هم چنين مى فرمايند: «هيچ وحشتى بدتر از خودپسندى نيست.»(2)

3. پرهيز از حسد

آن حضرت در اين باره مى فرمايد: «حسد سبب همه خلاف ها و زشتى هاست و به همان جهت، قابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند.»(3)

4. پرهيز از حرص و طمع

«حرص و طمع، دشمن شخصيت انسان است، همان طورى كه حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به واسطه آن از بهشت خارج شد.»(4) و هم چنين «نه پاك دامنى، روزى را از

انسان دور مى كند و نه حرص، روزى زياد مى آورد؛ چون روزى قسمت شده است و حرص زدن، باعث مبتلا شدن به گناهان مى شود.»(5)

5. پرهيز از تمناى منجر به پستى

«پرهيز از تمناى منجر به پستى» (13)، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد

اخلاقى - ارتباطى،

ص:208


1- (1) . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 577، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1420 ق؛ مجلسى، همان، ص 111.
2- (2) . كوشا، همان، ص 116.
3- (3) . سيد محسن امين، همان؛ مجلسى، همان.
4- (4) . همان.
5- (5) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 234.

مى فرمايد: «درخواست كردن روا نيست، مگر در يكى از اين سه جا: خون بهاى سنگين، يا بدهكارى توان فرسا و يا فقر كشنده»(1)

6. پرهيز از پيمان شكنى

ايشان درباره وفاى به عهد، مى فرمايد: «وفاى به عهد علامت جوانمردى... است.»(2) و هم چنين «انسان تا وعده نداده، آزاد است. اما وقتى وعده مى دهد زير بار مسئوليت مى رود و تا به وعده اش عمل نكند، رها نخواهد شد.»(3)

7. پرهيز از شوخى زياد و بى جا

امام حسن در اين باره مى فرمايند «مزاح و شوخى [هاى زياد و بى جا] شخصيت و وقار انسان را از بين مى برد؛ و چه بسا افراد ساكت، داراى شخصيت و وقار عظيمى هستند.»(4)

نتيجه

انسان ها براى اصلاح رابطه خود با خداوند متعالى و در نتيجه اصلاح رابطه خود با ديگران و حتى با طبيعت، به يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن باور داشته و در عمل پاى بند باشند كه از جمله مباحث اساسى و الگويى سيره و سخنان انبياى عظيم الشأن الهى و معصومان: به شمار مى روند.

در اين ميان، بخشى از اين ضابطه ها و به عبارتى ديگر بايدها و نبايدها، بر ارتباطات انسانى در حوزه هاى ارتباطى «فرد با ديگرى و يا ديگران»

ناظر است؛ به طورى كه با بررسى توصيفى - تحليلى بخشى از سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

ص:209


1- (1) . مجلسى، همان، ج 96، ص 152؛ رى شهرى، همان، ص 262.
2- (2) . شيرازى، همان، ص 198.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 78، ص 113.
4- (4) . شيرازى، همان، ص 139؛ مجلسى، همان، ج 75، ص 113.

در زمينه ارتباط و معاشرت با ديگران، مى توان دستورها و سرمشق هايى را در خصوص توجه و آگاهى از ضابطه هايى مانند خوش رفتارى، هم دلى كردن، دوستى با مردم، يارى ديگران، فروتنى كردن، صبر داشتن و روحيه سپاس گزارى داشتن از يك سو و هم چنين دستور تحريم و پرهيز از خصلت هاى ناپسندى مانند بخل، غرور و تكبر، حسد، حرص و طمع، تمناى منجر به پستى، پيمان شكنى و شوخى زياد و بى جا را از سوى ديگر، مشاهده كرد. باشد تا انسان هايى كه از درگاه خداوند متعالى سعادت دنيا و آخرتشان را مسئلت دارند، به ويژه آنانى كه به پيامبر اعظم حضرت محمد (ص) و ساير معصومان: اظهار ارادت مى نمايند؛ از پيام ها و آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پند و درس گرفته، پاى بندى خود را نيز در عمل نشان دهند.

1. براى واژه ارتباط ( Communication) ، تاكنون تعاريف زيادى شده است. ادوين امرى ( Edwin Emery) در كتاب مقدمه اى بر ارتباطات جمعى، براى ارتباط اين تعريف را مى آورد: «ارتباط عبارت از فن انتقال اطلاعات، افكار و رفتارهاى انسانى از يك شخص به شخص ديگر است.» چارلز كولى ( Charles H. Cooley) در كتاب سازمان اجتماعى، ارتباط را چنين تعريف

كرده است: «ارتباط مكانيسمى است كه روابط انسانى براساس و به وسيله آن به وجود مى آيد و تمام مظاهر فكرى و وسايل انتقال و حفظ آن ها در مكان و زمان، بر پايه آن توسعه پيدا مى كند. ارتباط حالت چهره، رفتارها، حركات، طنين صدا، كلمات، نوشته ها و.... را در بر مى گيرد» (معتمدنژاد، 1371: ج 1، 35 و 38 و محسنيان راد، 1378:39).

2. Gail E. Myers and Michelle T. Myers.

3. (فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله) (سوره روم: 30).

ص:210

4. براى مطالعه بيش تر نك: مبادى اخلاق در قرآن (جوادى آملى، 1390: ج 10، 25-55)؛ و مقاله «بررسى ديدگاه ارزش شناسى علامه طباطبايى و دلالت هاى آن در تربيت اخلاقى» (حسنى، 1383:199-224).

5. ارتباطات انسانى ( Human communication) فرآيندى است كه به سه دسته اساسى تقسيم شده است: 1. ارتباط با خود (ارتباط درون فردى Intrapersonal communication) ؛ 2. ارتباط با ديگرى يا ديگران (ارتباط ميان فردى Interpersonal communication ) و 3. ارتباط عمومى يا جمعى ( Mass Public communication) ( فرهنگى، 1389: ج 1، 12-16).

6. هنجارها ( Norms) و به عبارتى ديگر، بايدها و نبايدها در امور اجتماعى، يك سلسله قضاياى انشايى، دستورى و قاعده اى به شمار مى روند كه طى زمان در جامعه نشو، نما و تكوين يافته و الزام آن ها در درون آدمى، به عنوان عضو جامعه شكل گرفته، كاركرد داشته و اثر مى نهند. در اين ميان، هنجارهاى اخلاقى عمدتاً منشأ دينى و مذهبى دارند كه از سوى مراجع دينى و مذهبى پى گيرى و نظارت مى شوند (آراسته خو، 1370:553 و آشنا و رضى، 1376:210). براى نمونه بررسى هاى جان كى. سيمونز ( John K. Simmons) ، نشان مى دهد كه بين ارزش هاى مذهبى با هنجارهاى اخلاقى هميشه رابطه نزديكى وجود دارد؛ به عبارتى باورهاى مذهبى رفتارهاى انسانى را شكل و ساخت مى دهند. زيرا

براساس قاعده عوامل تعيين كننده رفتار انسانىِ ( Behavior =Beliefs + Believers) ، بروز هر رفتارى، از تجميع باورها و افرادى كه با آن باورها، ايمان و اعتقاد عملى دارند، شكل و ساخت مى يابد ( Diener, 1997, p.).

7. احاديثى كه در اين نوشته از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن ها استناد شده؛ به طور مستقيم با استفاده از آثار علمى انتشار يافته از سوى پايگاه حوزه (1386)،

ص:211

سازمان اوقاف و امور خيريه كشور (1389) و مؤسسه فرهنگى و

اطلاع رسانى تبيان (1389) تنظيم شده، اما در قسمت منابع و هم چنين ارجاع هاى درون متنى، به منابع اوليه اشاره گرديده است.

8. اخلاق، واژه اى عربى است كه از خُلق مشتق شده و معناى آن را سرشت و سجيه دانسته اند؛ چه اين رفتار و سجيه، پسنديده و نكو باشد و چه ناپسند و رذيلانه. هم چنين واژه اخلاق در زبان فارسى در مقابل دو اصطلاح Ethics ( علمى كه در مورد ارزش ها و هنجارهاى اخلاقى سخن مى گويد و يا فلسفه اى كه علم اخلاق را موضوع پژوهش خود قرار مى دهد) و Morality ( ارزش ها و هنجارهاى اخلاقى) به كار مى رود. البته واژه Ethics به معناى اخلاق از واژۀ يونانى Ethiko به معناى شخص گرفته شده و با واژۀ Ethos به معناى خُلق و منش مرتبط و هم معناست و گاه به معناى عرف ( Custom) يا عادت ( Usage) نيز ترجمه و استعمال مى شود. اما واژۀ Morality از واژۀ لاتين Moralize گرفته شده و با افعالى كه بدون لحاظ ويژگى ها و شخصيت فردى درست يا نادرستند، مرتبط است (حسينى، 1389:1 و كاجى، 1387:1).

9. سيره در لغت به معناى روش، طريقه، شيوه، نوع و سبك رفتار است و در اصطلاح، به گفتار (قول)، كردار (فعل) و تقرير پيامبر (ص) و معصومان: گفته مى شود (مطهرى، 1376:65 و حسنى، 1376:1).

10. به توانايى افراد براى درك احساسات ديگران و مشاركت در آن، هم دلى ( Empathy) گفته مى شود. از سوى ديگر، ارتباط ميان فردى هم چون اشكال ديگر رفتار انسان ها، مى تواند در دو حد غايى بسيار اثربخش و بسيار غير اثربخش مطرح شود. از اين رو هم دلى، يكى از ويژگى هايى است كه به طور معنادارى بر

ص:212

اثربخشى ارتباط ميان فردى تاثير دارد (فرهنگى، 1389: ج 1، 112 و Kumar,1998: p.166 ).

11. انسان موجودى مدنى الطبع است. لذا از تنهايى گريزان است و به سوى جمع و جامعه گرايش دارد. به عبارتى انسان ها در تعامل با يك ديگر، قادرند به نيازهاى گسترده، متنوع و پيچيده خود پاسخ دهند (شرفى، 1389:65-67).

12. مفهوم تواضع، اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيت اجتماعى اوست قرار دهد. بر عكس غرور و تكبر، سبب مى شود انسان، خود را برتر از ديگران بداند، مردم را به چشم حقارت بنگرد و در نتيجه خود را داناى كل پندارد. (پايگاه حوزه، 1389:1-2).

13. زمانى كه درخواست هاى آدمى از ديگران فزونى يابد روابط انسانى در معرض تهديد قرار مى گيرد و چه بسا ديگران به چنين فردى با نگاهى حقارت آميز بنگرند (شرفى، 1389:58).

منابع

قرآن كريم

1. آراسته خو، محمد، نقد و نگرشى بر فرهنگ اصطلاحات علمى - اجتماعى، تهران: نشر گستره، چاپ دوم، 1370.

2. آشنا، حسام الدين و حسين رضى، بازنگرى نظريه هاى هنجارى رسانه ها و ارائه ديدگاهى اسلامى، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شماره 4، ص 207-246، تابستان 1376.

3. ابن بابويه، محمدبن على، عيون اخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عبدالحسين رضايى و محمدباقر ساعدى، تصحيح محمدباقر بهبودى، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ دوم، 1377.

ص:213

4. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه پرويز اتابكى، انتخاب احاديث محسن موسوى، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1383.

5. امين، محسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1420 ق.

6. پايگاه حوزه، چهل حديث از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پايگاه حوزه نت، 1386 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID = 54980

7. پايگاه حوزه، تعريف تواضع، پايگاه اطلاع رسانى حوزه نت، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID =1id =91856

8. جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن كريم (جلد 10 - مبادى اخلاق در قرآن)، قم: مركز نشر اسراء، چاپ هشتم، 1390.

9. جواهرى، محمدرضا، بعثت پيامبر اسلام (ص) براى اتمام و اكمال مكارم اخلاقى، پايگاه مقالات دانشگاه فردوسى مشهد، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

profdoc.um.ac.ir/articles/a/1014498.doc.

10. حاجى ترخانى، مهرناز، قرآن و هنجارهاى اجتماعى اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد در رشته الهيات و معارف اسلامى - گرايش علوم قرآن و حديث، به راهنمايى قاسم فائز، تهران: دانشگاه تهران، 1386.

11. حائرى اسكوئى، ميرزا موسى، احقاق الحق، ترجمه محمد عيدى خسروشاهى، تهران: انتشارات يزد، چاپ دوم، 1387.

12. حسنى، على اكبر، سيرى كوتاه در بازشناسى منابع تاريخى و حديثى اسلام (1)، پايگاه اطلاع رسانى حوزه نت به نقل از مكتب اسلام، شماره 1، 1376 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/per/magazine/mi/7601/MI00110.ASP

ص:214

13. حسنى، محمد، «بررسى ديدگاه ارزش شناسى علامه طباطبايى و دلالت هاى آن در تربيت اخلاقى»، مجله علمى - پژوهشى روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه تهران، سال سى وچهارم، شماره 2، ص 199-224، 1383.

14. حسينى، سيدمحمد، فلسفه اخلاق، پژوهشكده باقرالعلوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.pajoohe.com/fa/index.php?Page = definitionUID = 27344

15. رحمدل، غلام رضا، اخلاق اجتماعى در مثنوى معنوى، فصلنامه پژوهشنامه علوم انسانى دانشگاه شهيد بهشتى، شماره 33، ص 303-322، بهار 1381.

16. سازمان اوقاف وامور خيريه كشور، احاديث امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پُرتال راسخون، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.rasekhoon.net/hadis/category-2446-1.aspx.

www.rasekhoon.net/hadis/category-2446-7.aspx.

17. شرفى، محمدرضا، مهارت هاى زندگى در سيره رضوى، مشهد: انتشارت قدس رضوى، چاپ هفتم، 1389.

18. شيرازى، سيدحسن، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، تهران: مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، چاپ اول، 1358.

19. فرهنگى، علي اكبر، ارتباطات انسانى (جلد اول)، تهران: موسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ شانزدهم، 1389.

20. كاجى، حسين، فلسفه اخلاق، همشهرى آنلاين، سه شنبه 7 خرداد 1387 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hamshahri online.ir/news-53232.aspx.

21. كوشا، محمدعلى، از هر معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهل حديث، قم: منطق (سينا)، چاپ اول، 1373.

22. كمره اى، محمدباقر، خصال شيخ صدوق، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ پنجم، 1366.

ص:215

23. مايرز، گيل اى. و ميشله تى. مايرز، پويايى ارتباطات انسانى، ترجمه حوا صابر آملى، تهران: انتشارات دانشكده صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، چاپ اول، 1383.

24. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ سوم: 1371.

25. محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمه، تلخيص حميد حسينى، ترجمه حميدرضا شيخى، قم: دارالحديث، چاپ هفتم، 1387.

26. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: دارالحديث، چاپ دوم، 1374.

31.

27. محسنيان راد، مهدى، ارتباط شناسى، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم، 1378.

28. مطهرى، مرتضى، سيرى در سيره نبوى، قم: صدرا، چاپ هفدهم، 1376.

29. معتمدنژاد، كاظم، وسائل ارتباط جمعى (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايى، چاپ اول، 1371.

30. مؤسسه فرهنگى و اطلاع رسانى تبيان، احاديث منتخب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كتابخانه الكترونيكى تبيان، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

31 . www.tebyan.net/index.aspx?pid 19667BookID 83397 Language 1

32. نورى، حسين بن محمدتقى، مستدرك الوسائل، قم: موسسه آل البيت: لاحيااءالتراث، چاپ اول، 1373.

33. Diener, Paul W., Religion and morality: an introduction, Kentucky: Westminster John Knox Press, First Edition, 1997.

34 . Kumar, Arvind, Encyclopedia of Human Rights, Violence and Non-violence, New Delhi: Anmol Publications PVT. LTD, First Edition, 1998.

ص:216

تجلى قدرت و صلابت در مناظره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

محمدباقر شريعتى سبزوارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر خلاف تصور برخى كه گمان دارند پس از مصالحه با معاويه و پذيرش آتش بس و نرمش قهرمانانه، به طوركلى منزوى شدند و از فعاليت هاى سياسى - اجتماعى دست برداشتند و خانه نشين شدند، همواره در صحنه هاى اجتماعى، تبليغى و سياسى مختلف فعال بود و به جنگ سرد بر ضد معاويه مى پرداختند و از هر موقعيت و پيشامد مناسبى عليه او استفاده مى كردند. ايشان تهديدها را همواره به فرصت تبديل نموده، دشمنان را محكوم و ذليل مى كردند و اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محبوب و عزيز قرار مى دادند. گذشته از تبليغات و بيان مطاعن معاويه، با ايشان با مناظرات پيروزمندانه، كمر معاويه و يارانش را خم كرده، به شكست منتهى مى ساختند. اما درباريان معاويه كه از سويى مست قدرت و غرور، بودند و از جانب ديگر، محبوبيت مردمى آن حضرت را مى ديدند كه روز به روز بر شخصيت و نفوذ معنوى و علمى امام علويان افزوده مى شود، يك پارچه در آتش حسد و كينه نسبت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اولادش مى سوختند. از سوى ديگر، احساس حقارت مى كردند؛ زيرا معاويه را در افكار عمومى شكست خورده مى ديدند. او چون صلح نامه را در نخيله پاره كرده بود و مردم به وى بدبين شده بودند. ازاين رو،

ص:217

براى بازسازى آبروى رئيس، پيوسته از معاويه مى خواستند جلسات مناظره را برقرار كند تا هر يك از آن ها عقده و كينه هاى خود را بيرون بريزند و در جلسه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يورش آورده، اهانت كنند و ايشان را در بن بست قرار دهند تا مگر در بين مردم بى آبرو شود. اما هر بار كه محفلى تشكيل مى شد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك تنه به مصاف آن ها مى رفتند و هركدام را در جاى خود مى نشانيدند و با مجادله و معامله به مثل، آن ها را محكوم مى ساختند. البته آن ها به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تهمت مى زدند ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معايب واقعى آن ها را صادقانه مطرح مى كردند و رسوايى هاى گذشته آن ها را بر ملا ساخته، خيانت هاى آنان را بازگو مى نمودند. شيوه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ما مى آموزد اگر مظلومى را درجايى مجبور سازند تا با دشمن واقعى به جدال بپردازد، به حكم آيه 194 سوره بقره (فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ ) مى تواند پاسخ مناسبى به هتاكى هاى آنان بدهد. غرض آن ها محكوم كردن و بدگويى بر اساس كينه توزى بود، نه مناظره براى كشف حقيقت و الزام آن ها بر تصديق آن؛ ازاين رو، در اين مواقع، قواعد مناظره مطلوب به كار برده نمى شود، بلكه از مجادله همسان بايد استفاده كرد تا دشمنان خدا و اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محكوم ساخت و به خاك مذلت نشاند. البته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مجبور بودند در اين جلسات حضور يابند و به لاطائلات و سخنان ناهنجار درباريان معاويه گوش فرا دهند و جواب دندان شكن و رسواكننده اى به آن ها بدهند، چنانكه برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شمر ذى الجوشن دستور داد تا لباسش را از سينه اش كنار بزند. سپس فرمود: «جدم راست گفت كه قاتل تو مثل سگ، هفت پستان دارد». گرچه شمر غضبناك شد و از قفا سر ايشان را جدا كرد، اين حقيقت تاريخى ثبت گرديد. يا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گاهى با برخى از عناصر لجوج برخورد تندى

ص:218

مى كردند مثلاً به اشعث بن قيس فرمودند: «تو چه مى دانى چه چيزى به ضرر و چه چيزى به نفع من است ؟ لعنت خدا و لعنت تمام لعنت كنندگان بر تو باد!»(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز سخنان مغرضانه و كينه توزانه اصحاب معاويه را بى جواب نمى گذاشتند و سكوت را روا نمى دانستند؛ زيرا سكوت در برابر آن ها، به منزله محكوميت بنى هاشم و پيروزى بنى اميه بود. بااينكه آنان از اولياى شيطان محسوب مى شدند، آن حضرت با آن ها به حكم (فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ الشَّيْطٰانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطٰانِ كٰانَ ضَعِيفاً) به مجادله مى پرداختند. معناى اين آيه اين است: «با اولياى شيطان بجنگيد و بدانيد مكر آنان در مقابل قدرت الهى ضعيف و محكوم به شكست است.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم به جنگ با آنان مى پرداختند نه جدال ناروا، بلكه جدال نيكو و

مناسب با وضعيت هر جلسه و مصلحت اسلام، از جانب ديگر، آن ها درصدد به دست آوردن حقيقت و هدايت پذير نبودند. قصدشان محكوم نمودن امام و پخش كردن صورت مجادله بود. غرض امام نيز اين بود كه پاسخ هاى درخور شأن و مطابق كلام آن ها بدهند تا در تاريخ اسلام براى نسل هاى مسلمانان و آزادگان باقى بماند و تبليغات آنان را خنثى سازند. طبيعت اوليه اين گونه مجادله ها شرعاً حرام بود، ولى براى مصالح سياسى و عناوين ثانويه روا مى شد. در حقيقت حضرت ناگزير بودند جواب مناسب بدهند زيرا سكوت، پيامدهاى ناروايى داشت. همه جا شايع مى كردند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محكوم ساختيم و آبروى خاندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را برديم. و عمل امام، باعث مى شد كه مجادله در چنين مواقعى مجاز باشد.

ص:219


1- (1) . خطبه 16، در جواب اشعث بن قيس فرمود: «يا اميرالمؤمنين هذه عليك لا لك»؛ «اين به زيان توست نه به سود تو.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره در مجادلات با آن ها پيروز مى شدند. معاويه كه شكست هاى پياپى اصحابش را با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لمس مى كرد و آنان را در برابر ضربات كوبنده منطق حضرت، مغلوب و مفتضح مى ديد، به آن ها سفارش مى كرد كه از مجادله و گفت گو با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرهيز نمايند؛(1)

اما درباريان مغرور و نادان، اصرار داشتند كه جلسات پيوسته تشكيل شود تا مگر شكست هاى خود را جبران نمايند و براى مردم بازگو كنند.

اين نوع مناظرات كه تصويرى از ادب مشاجره را در آن عصر ترسيم مى نمايد به صورت يك ميراث اصيل فرهنگى به دست دوستداران منطق و ادب رسيد. شيرينى گفتار، حاضرجوابى، معامله به مثل، قدرت منطق، هيبت،

حلم و عقل و درايت امام، باعث شد كه دشمنانش نيز زبان به تصديقش بگشايند.

معاويه مى گفت:

درباره هيچ كس به قدر حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين احساس را نداشته ام كه وقتى سخن مى گويد، ادامه گفتار او را دوست بدارم.(2)

مرحوم طبرسى مى نويسد:

در اسلام روزى كه قومى محفلى برپا ساخته باشند و در آن مجادله و مشاوره با امام معصوم بالاگرفته باشد و گفتار ستيزى در حد اعلا رخ دهد، حساس تر از مجلسى كه در آن عده اى چون عمروعاص، عمر بن عثمان بن عفان، عقبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه بن ابى معيط و مفرع بن ابى شعيه با معاويه به توافق رسيده باشند، سراغ نداريم، تا زمينه مناظره اى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراهم گرديد.

ص:220


1- (1) . طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 29-43؛ الاعلام، ج 2، ص 215.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 202؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 39.

آنان بر تشكيل چنين مجلسى اصرار داشتند و از معاويه مطالبه كردند. معاويه گفت: «مى ترسم او گردنبند ذلت و عارى بر گردن شما آويزد تا شما را داخل گورستان دفن نمايد!» اما آنان بر اصرار و سماجت خود افزودند تا حضرت مجبور شدند به شام بيايند، چون حضرت نزد معاويه آمدند، او پس از احترام بسيار، گفت: «اين افراد حاضر در جلسه، شما را احضار كردند. همان گونه كه سخن مى گويند، جواب آن ها را به همان گونه بده! هيبت و موقعيت من، مانع از جواب دادن شما نباشد.» حضرت اول به معاويه عتاب نمودند سپس جواب هتاكان را مناسب با شأن آن ها دادند.

زمانى كه در حضور معاويه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ياد مى شد، مى گفت: «اين ها مردمى هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است».

(1)معاويه مجالسى فراهم مى ساخت و دوستان نزديك خود را جمع مى كرد تا با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مفاخره و مجادله كنند. در حقيقت اين مجالس، صحنه پيكار دسته جمعى آنان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هدف سياسى آن ها راه اندازى جنگ اعصاب بر ضد امام و شيعيانش بود و نوعى جنگ سرد به شمار مى رفت.

اما ميزان بدرفتارى اين گروه با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين گونه مجالس، صبر و تحمل عجيب و نجيبانه آن حضرت را در برابر گفتار خصومت بار معاويه و درباريانش و حلم و متانت، صراحت و شجاعت امام را آشكار مى ساخت.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به گفته عبدالله بن جعفر «صخره تسخيرناپذير و دور از تيررس و برتر از ستيغ بود(2)»، چندان از نظر اخلاقى پيراسته و مهذب بودند كه ايشان را از سقوط اخلاقى و انحراف گفتارى در اين نوع مشاجرات و

ص:221


1- (1) . العقد الفريد، ج 2، ص 323
2- (2) . المحاسن و المساوى، ج 1، ص 62.

ستيزه جويى ها بازمى داشت. ولى در عوض عيوب راستين طرف هاى مقابل را بر ملأ مى ساخت. آنان سعى مى كردند درباره اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دروغ پردازى كنند، اما امام از پاسخ به آنان خوددارى نمى كردند و مى فرمودند: «به خدا سوگند اگر اين نبود كه بنى اميه مرا به ناتوانى در گفتار محكوم سازند، بى ترديد از پاسخ دادن به آنان خوددارى مى كردم(1)

». امام ناگزير مى شدند با منطق قوى و رساى خود كه درهم كوبنده عناد روزافزون ايشان بود، پاسخ دهند و آنان را به تسليم و سرافكندگى وادار سازند.

در تمام اين مجالس، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حريف پيروز و نيرومندى در برابر مردمى لئيم، ضعيف و مغلوب بودند، و بيش از همه رئيس آنان معاويه

احساس ضعف و شكست مى كرد. شيوه امام اين گونه بود كه هر يك از حريفان را تنها و جداگانه پيش كشيده، بارزترين ويژگى هاى حسبى و نسبى او را مطرح مى كردند كه خود و ديگران بدان اعتراف داشتند و به مدعاى آنان اعتراض و ايراد وارد مى كردند. مهم ترين جلسه مناظره كه بين امام و ياران معاويه درگرفت، بدين شرح است:

زبيربن بكار در كتاب المفاخرات مى گويد:

روزى عمروعاص، مغيره بن شعبه، عمرو بن عثمان، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مروان بن حكم، زياد بن ابيه و عبدالله بن زبير، پيش معاويه جمع شدند و از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى كرده، گفتند: «اى امير المومنين! حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام و ياد پدرش را مجدداً زنده كرده است. در هر محفلى سخن مى گويد، مردم او را تصديق مى كنند؛ هر فرمانى كه مى دهد، اطاعت مى شود و برگرد او، كفش ها از

پاى درآمده، اجتماعاتى فراهم مى گردد. او سخنان خود را بر ضد تو و بنى اميه با

ص:222


1- (1) . از آن جا كه عمل امام حجت است. معلوم مى شود معامله به مثل مانعى ندارد.

صراحت بيان مى كند و از فضايل پدرش مى گويد و شنوندگان مى پذيرند.» معاويه گفت: «از من چه مى خواهيد؟» گفتند: «پيام بده و احضارش كن تا او و پدرش را دشنام دهيم و وى را توبيخ و سرزنش كنيم!»

معاويه گفت: «من اين كار را به مصلحت نمى بينم.» آن گروه با اصرار از معاويه خواستند كه اين كار را انجام دهد. تصور مى كردند چون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غريب و تنها هستند و يارانش حضور ندارند، مى توانند ايشان را در جلسه تحقير و مغلوب نمايند. به همين دليل، معاويه مجلسى ترتيب داد و به دنبال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد تا حتماً بيايد. امام به ناگزير نزد معاويه آمدند. معاويه بسيار ايشان را تجليل و احترام كرد و گفت: «اى ابامحمد، در واقع اينان به دنبال شما

فرستادند و فرمان مرا نبردند».(1) امام فرمود: «سبحان الله، خانه، خانه توست و اجازه آن در اختيار تو! به خدا قسم اگر سخن آن ها را پذيرفته اى و از نيت آنان آگاهى، ناسزاها به حساب تو گذاشته خواهد شد و اگر آن ها نظرشان را بر تو تحميل كرده اند، در اين صورت مرد ناتوانى هستى. نمى دانم كدامين را بپذيرم ؟ اگر مى دانستم كه اين گروه چنين قصدى دارند، حداقل من هم عده اى از بنى عبدالمطلب را با خودم مى آوردم. ولى من هرگز از تو و آن ها باكى ندارم. محبوب من خداست و خدا دوست نيكوكاران است».(2)

معاويه خنديد و گفت: «اى ابا محمد، در القاى سخن آزاد باش. حرفشان اين است كه عثمان مظلومانه كشته شده و قاتلش هم پدرت است و آنان در پى قصاصند!» در اين هنگام عمرو بن عثمان به سخن آمد و مناظره را اين گونه آغاز كرد:

«هرگز انتظار نداشتم روزى را ببينم كه پدرم اميرالمومنين عثمان، با آن وضع فجيع به قتل برسد و قاتلانش زنده بمانند. فرزندان عبدالمطلب عثمان را كشتند تا

ص:223


1- (1) . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 304-305.
2- (2) . همان، ص 305.

شايد بر روى نعشش، عروس خلافت را در آغوش كشند.» آنگاه فرياد كرد: «شما رجال عرب! اشراف اسلام! به حرف من گوش دهيد و قضاوت كنيد و داد مرا بگيريد. آيا سزاوار است فرزندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پسران عبدالمطلب زنده باشند و خون پدرم پايمال شود؟ تنها قتل عثمان مطرح نيست، بلكه پدر اين مرد، نوزده تن از اشراف بنى اميه را در لب چاه بدر گردن زد. آيا بنى اميه حق قصاص ندارد؟ آيا نبايد فرزندان كسى را كه قاتل اشراف بنى اميه است. به جرم پدر گردن بزنند؟»

آن گاه خاموش شد و عمروعاص شروع به سخن كرد:

«گوش كن اى حسن! اى پسر على! ما تو را به اين محفل كشانده ايم تا به يك سلسله از واقعيت ها صريحاً اعتراف كنى. اى پسر ابوتراب! اقرار كن كه پدرت، ابوبكر صديق را محرمانه مسموم ساخت و بعد با گروهى از آتش پرستان ايرانى، توطئه چيد و عمر فاروق را در مسجد به قتل رسانيد. سپس عثمان ذوالنورين را هم در نتيجه تحريكات سياسى خود از ميان برداشت و اين كارها را در آرزوى خلافت انجام داد. اى حسن! تو و پدرت ابوتراب، هر دو از بدترين خلق شمرده مى شويد و اگر اكنون تو را از دم شمشير بگذرانيم، در پيشگاه خدا گناه كار نخواهيم بود و ملت اسلام هم بر اين عمل ملامت نخواهند شد.»

سپس عتبه بن ابى سفيان برادر معاويه، سخنان او را ادامه داد و گفت: «اى حسن! پدرت دشمن قريش و قاتل آنان بود. او علاوه بر نوزده تن قريشى، عثمان را هم كشت و تو اى حسن، در رديف قاتلان عثمان به شمار مى آيى و قاتل به فرمان قرآن محكوم به قصاص است. ما اگر تو را از ميان برداريم، به دستور قرآن

رفتار كرده ايم. تو اى حسن! در طلب خلافت بيهوده زحمت كشيدى، و بايد مى دانستى كه مرد اين كار نيستى.»

آن گاه وليد گفت:

ص:224

«شما بنى هاشم همين كه عثمان را بر سرير خلافت ديديد، بر وى حسد برديد و چون قدرت نداشتيد با وى به جنگ برخيزيد، اين جا و آن جا نشستيد و بنا را بر انتقاد و اعتراض گذاشتيد. سستى ها و لغزش هاى كوچك او را بزرگ جلوه داديد و بر شمرديد و مردم را بر ضد او برانگيختيد و سرانجام به خاك و خون كشيديد. شما اين كار را صرفاً در آرزوى حكومت و حب دنيا انجام داده ايد. اكنون در چنگ اولياى خونش گرفتاريد و سزاوار است كه جزاى كردار خود را دريابيد.»

مغيره بن شعبه رو به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد و گفت:

«مى خواهيد بگوييد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كشنده عثمان نبود؟ قبول داريم، اما براى ما بگوييد كه چرا قاتلان او را به خدمت خود راه داد و از آنان حمايت كرد؟ اعتراف كنيد كه خون خليفه مظلوم به ناحق بر خاك ريخته شد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قاتل اوست. وى دشمن بى رحم قريش بود. با شمشيرش مى كشت و با زبانش بد مى گفت. مگر اين طور نيست ؟ امروز اميرالمومنين معاويه، ولى خون عثمان است و حق اوست كه تو و برادرت را به قصاص عثمان به قتل برساند.»

مروان بن حكم سخنان مغيره را ادامه داد و خطاب به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت:

«اى كشنده عثمان و اى دشمن آل اميه! گمان كردى كه مى توانى روى مقابر قريش و بر خون هاى خشكيده عثمان، طرح سلطنت بريزى و سرير خلافت بگذارى ؟ هيهات! محال است كه آل اميه بگذارند شما به هدف خويش دست يابيد. شما نه تنها شايسته خلافت و سلطنت نيستيد، بلكه ما شايسته ايم شما را به

كيفر خون هايى كه ريخته ايد به قتل برسانيم.» سپس ساكت شد و سكوتى خشمناك مجلس را فرا گرفت.(1)

ص:225


1- (1) . همان.

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى رعايت ادب و قواعد مناظره احسن، هم چنان ساكت نشسته بودند و زشت گويى هاى اطرافيان معاويه را مى شنيدند. هنگامى كه گفتار آن ها تمام شد، سربلند كردند و روى خويش را به جانب معاويه گردانيدند و فرمودند:

«من به فضل الهى، خداوندى را ستايش مى كنم كه شما همگان را به نور هدايت ما رهنمون كرد و بر رسول الله (ص) درود مى فرستم كه پرچم دار علم و تقوا بود. اكنون حاضران را به گواهى مى گيرم.

اى پسر ابوسفيان! ابتدا با تو سخن مى گويم. اى پسر آكل الاكباد هند جگرخوار.(1)

آن چه امروز از دهان اين وآن شنيده ام، همه را تو به من گفته اى و اين دشنام ها را به حساب تو مى گذارم. بايد بگويم كه سخت به خطا رفته اى. اين سياسى كارى كه به عقيده تو سياستى زيركانه و خردمندانه است، بسيار سخيف و پست و مستحق شكست است. اكنون درك خواهى كرد كه با اين همه توهين ها، مقام اقدس و عرشى مرا نتوانستى به پستى بنشانى و جز حقارت و ذلت خويش چيزى به دست نخواهى آورد. اى كاش اكنون در مسجد رسول خدا (ص) و در محضر مهاجران و انصار نشسته بوديم و رجال اسلام سخنان شما را مى شنيدند. به خدا قسم در آن جا تو و اطرافيانت جرأت نمى كرديد نسبت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بن ابى طالب چنين ناهنجار سخن بگوييد. اينك اى معاويه، مطالبى درباره تو و

آنان خواهم گفت كه به مراتب كم تر از آن است كه در شما نهفته و سرشته شده است. اكنون گوش كنيد:

ص:226


1- (1) . هند با همسرش ابوسفيان در جنگ احد حضور داشت. او پس از شهادت حمزه، او را مثله كرد و پاره جگرش را به دندان كشيد. (زركلى، الاعلام، ج 9، ص 105؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 139؛ الفخرى، ص 91؛ البدايه و النهايه، ج 7، ص 51؛ اسدالغابه، ج 7، ص 293 292؛ طبقات الكبرى، ج 8، ص 235).

«امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن هنگام كه به پيروى و اقتداى رسول اكرم (ص) در برابر دو قبله نماز گذارد، تو اى معاويه در آن هنگام لات و عزى را مى پرستيدى. آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن كسى نيست كه دو بار با رسول اكرم (ص) بيعت كرد: يكى بيعت رضوان و ديگرى بيعت فتح و تو اى معاويه، در بيعت نخستين كافر بودى و در بيعت دوم هم پس از بيعت، پيمان شكستى ؟

آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود كه در راه تبليغ و آموختن كلمه حق و ترويج توحيد و يكتاپرستى، در كنار چاه بدر جهاد كرد و شمشير كشيد، درحالى كه پرچم

اسلام به دوشش بود و تو اى پسر هند جگرخوار در آن جا پرچم دار بت پرستان بودى ؟

آيا به خاطر دارى كه در غزوه احزاب، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پيش روى رسول الله (ص) پرچم اسلام را بر دوش داشت، درحالى كه تو پرچم كفر و شرك و نفاق را بر دوش مى كشيدى ؟ خداوند در هر سه جنگ حجتش را آشكار ساخت و دين خود را يارى كرد و گفتار پيامبر (ص) ش را در مورد پيروزى لباس تحقق بخشيد. پيامبر (ص) در تمام اين جنگ ها از پدرم خشنود بود و از تو و پدرت خشمگين.(1)

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود كه در واقعه خيبر به فرمان خدا، قلعه پولادين يهوديان را گشود، درحالى كه رسول اكرم قبلاً در حق وى فرموده بود: "فردا

پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.(2)"

ص:227


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 74؛ نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 220؛ پيامبر ابوسفيان و معاويه را لعن فرمودند. (الصواعق المحرقه، قسمت دوم؛ الجنان و اللسان، ص 30؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 109؛ آيتى به نقل از طبقات، ج 1، ص 200.
2- (2) . براى اطلاع بيش تر نك: سيره النبويه، ج 3، ص 349؛ حلية الاولياء ابونعيم، ج 1، ص 62؛ ابن عساكر، ج 1، ص 205 حديث 269؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 569؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 259؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 151؛ ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 110؛ سبط بن جوزى، تذكره، ص 24؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 22؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 12. ايندحديث يك دلالت مطابقى دارد و يك دلالت التزامى، با دلالت مطابقى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به عرش مى برد با دلالت التزامى ديگران را به فرش مى زند.

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه لقب كرّار غير فرّار به وى داده شد؟

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه پيامبر (ص) در موردش فرمود:

«انت منى بمنزله هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى»(1)

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه در خطاب غدير، رسول اكرم (ص) وى را مولاى مؤمنين و مؤمنات ناميد؟

(2)آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه شهوات و لذات دنيا را بر خود حرام كرده بود تا آن جا كه اين آيه شريفه در حق او فرود آمد: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ ).3 آن جا بود كه پروردگار تعالى، وى را از اين همه پارسايى منع فرمود.» سپس رو كردند به حاضران و فرمودند:

«آيا اين معاويه نيست كه چندين بار مورد لعنت رسول الله (ص) قرار گرفت. زمانى كه رسول خدا (ص) او را چند مرتبه احضار فرمود و چون نمى توانست دل از خوراك بركند، به او نفرين كرد و فرمود: خداوندا شكم او را سير مفرماى!»(3)

بار ديگر با پدرش ابوسفيان و برادرش يزيد مى آمدند، درحالى كه پدرش بر شترسوار بود و يزيد از جلو شتر و معاويه از عقب شتر حركت مى كردند و پيامبر (ص) بر هر سه تن لعنت فرستاد!

ص:228


1- (1) . صحيح ترمذى، ج 2، ص 310 (چاپ بولاق مصر) 1293؛ المستدرك الصحيحين، ج 2، ص 337؛ مسند احمد حنبل ج پنجم، ص 322.
2- (2) . فخر رازى، تفسير كبير، ج 12، 49، سيدهاشم بحرانى، البرهان ج 1، 490؛ علامه امبنى، الغدير؛ ج 1، ص 214.
3- (4) . صحيح مسلم ج 5، ص 96، معاويه مى گفت: «از خوردن خسته شدم ولى سير نشدم.» (نصر بن مزاحم، كتاب وقعه صفين، ص 220).

اى معاويه! اكنون كار تو به جايى رسيده كه مرا به حضور خويش دعوت مى كنى و سگ هاى گزنده خود را به سوى من مى دوانى ؟ گمان كرده اى مى توانى مقام مرا از علو و اعتبارش فرود آورى و به پستى بكشانى ؟

تو نمى دانى مقام و مرتبه اى كه با اراده و قدرت الهى بالا رفته باشد، با دست تو به پستى كشيده نخواهد شد و آن كس را كه خدا عزيز و شريف خواسته، خلق خدا نمى توانند از عزت و شرافتش بكاهند!(1)

در اين جا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مكث كوتاهى كردند و نفس عميقى كشيدند و نگاهشان را از معاويه به سوى عمرو بن عثمان برگردانيدند و فرمودند:

«اى پسر عثمان! با آن نادانى كه در ذات توست، قدرت فهم و كشف امور سياسى را در تو نمى بينم. تو كجا و در محفل آدمى زادگان سخن گفتن كجا؟ گفتار تو شايسته جواب نيست. داستان تو مانند آن پشه اى است كه وقتى بر درخت خرمايى نشست، هنگام برخاستن به آن نخل تنومند گفت: خود را نگاه بدار كه مى خواهم پرواز كنم. نخل خرما در جوابش خنديد و گفت: من نشستن تو را احساس نكرده ام تا براى برخاستن تو خود را نگاه بدارم. تو در چشم من آن قدر حقير هستى كه نمى توانم به دوستى و دشمنى تو فكر كنم. بر من بسيار دشوار است كه به موجود فرومايه اى چون تو پاسخ گويم. تو امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به گونه ناشايستى ياد كردى و او را سزاوار دشمنى دانستى. چرا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سزاوار سبّ است ؟ آيا نقصى در نژاد او و يا سستى در دين او يافته اى ؟ آيا نسبت و مراتب

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از رسول اكرم دور است ؟ آيا از دست امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دين اسلام زيانى رسيده ؟ آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حكومت و قضاوت خود از عدالت سر پيچيده ؟ آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردى دنيادوست بوده ؟ اگر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به هركدام از اين نقايص

ص:229


1- (1) . نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 307-310.

نسبت دهى، تنها خود را رسوا كرده اى ؟ گفتى: امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوزده تن از بت پرستان بنى اميه را در جنگ بدر كشته است. اين افتخار بزرگى در زندگى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ مگر نمى دانى كه مشركان قريش به دست خدا و رسول خدا (ص) به هلاكت رسيده اند.»(1)

امام آن گاه به عمروعاص نگريستند و فرمودند:

مگر تو آن لعين ابتر نيستى كه مادرت به فحشا و فجور معروف بود. تو همان كودك ناپاك و آلوده اى هستى كه پنج نفر(2) از مردان قريش ادعاى پدرى تو را اظهار داشته اند. و عاقبت مادرت، تو را به لئيم ترين و خبيث ترين رجال قريش نسبت داد و از آن روز پدرت به نام عاص بن وائل شناخته شد.(3)

مگر پدرت با صراحت خود را دشمن پيامبر (ص) نمى ناميد و نمى گفت: «محمد ابتر است و وقتى بميرد نامش و دينش و سر و صدايش فراموش خواهد شد.» آن گاه سوره شريفه «كوثر» در پاسخ وى نازل شد و خداى عزوجل پدرت را ابتر ناميد. تو خود نيز در تمام جنگ ها روياروى پيامبر (ص) مى جنگيدى. تو از سرسخت ترين دشمنان رسول الله (ص) بودى و به آرزوى

شكست اسلام مى جنگيدى. تو همان بودى كه با اصحاب كفر و شرك به كشتى نشستى و به حبشه رفتى تا نجاشى را به قتل عمويم جعفر طيار و مهاجران

ص:230


1- (1) . پيامبر بر سر چاه بدر ايستادند و كشتگان قريش را با اسم صدا زدند و گفتند: «اكنون وعده خدا را ديديد.» يا ابا جهل بن هشام يا عتبه ابن الربيعه و يا شيبه بن ربيعه و يا وليد بن عتبه هل وجدتم ما وعد ربكم حقاً فأنى قد وجدت ما وعدنى ربى حقاً. "فقال عمر يا رسول الله أتكلم اجساداً لا ارواح فى ها قال والذى بعثنى بالحق ما انتم باسمع لما أقول منهم.» (احمد بن حنبل، مسند، حديث 1592).
2- (2) . اين پنج تن عبارت اند بودند از: ابوسفيان، وليد بن مغيره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث، و عاص بن وائل.
3- (3) . سيره النبى، ج 2، ص 17؛ طبقات، ج 1، ص 201.

اسلام تشويق كنى. تو سعى بسيار به كار بردى تا شريعت اسلام را درهم شكنى، ولى خداوند قادر و قاهر، سعى تو را بيهوده گذاشت.

حال تو از عثمان ياد مى كنى ؟ تو خود بر ضد عثمان تبليغ و توطئه و دسيسه داشتى. تو آن قدر مردم را بر ضد عثمان برآشفتى و بر وى شوراندى كه يك باره شمشيرها را از غلاف كشيدند و به قصد جانش برخاستند و در اين هنگام كه آتش ها افروخته شد، خود به فلسطين گريختى و خويشتن را از معركه كنار كشيدى. پس از قتل عثمان، به معاويه پيوستى و فرياد واعثمانا سردادى!

(1)من تو را به بغض و دشمنى آل رسول ملامت نمى كنم و از تو انتظار دوستى ندارم. تو همواره با آل هاشم در جاهليت و در اسلام، دشمنى داشتى. تو رسول خدا (ص) را با شعر هفتاد بيتى هجو كردى و دل مقدسش را رنجاندى و او به درگاه خداوند عرضه داشت: «پروردگارا! من شاعر نيستم و سزاوار نيست كه شعر بگويم و پسر عاص را با شعر پاسخ گويم، ولى تو به عدد هر بيت از اين قصيده، وى را لعنت فرماى!»

آيا تو شايسته هستى كه با نو رسول خدا (ص) به حجت و منطق سخن گويى و درباره مردى چون امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ياوه، دهان بازكنى و ياوه سرايى نمايى ؟»(2)

عمروعاص پاسخى جز سرافكندگى نداشت. در اين هنگام امام به وليد بن عقبه نگاهى افكند و فرمود: «تواى وليد اگر با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشمن نباشى چه كنى ؟ تو را بر دشمنى پدرم امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملامت نمى كنم؛ زيرا پدرت با

دم شمشير او كشته شد و تو را به جرم شراب خوارى هشتاد تازيانه زد. ماجراى

ص:231


1- (1) . نك: طه حسين، على و فرزندانش، ترجمه محمدعلى شيرازى، ص 71.
2- (2) . نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 307-310.

مى گسارى تو چنان شهرت يافت كه حطيئه، شاعر عرب، آن ماجرا را به شعر ياد كرد:

شهد الحطيئه حين يلقى ربه ننادى و قدتمت صلاتهم

لليزيدهم اخرى ولو قبلوا اان الوليد احق بالعذر

أأازيدكم سكرا و مايدرى للَاَتَتْ صلاتهم على العُشر

(1)

«بامدادان حطئيه هنگام نماز صبح، وليد را ديد كه بعد از نماز در حالت مستى، عذرخواهى مى كند و مى گويد: نماز فجر را خواندم، آيا زياده بخوانم براى شما؟ درحالى كه نمى داند، چرا مى خواهد نماز زيادتر بخواند و اگر مردم مى پذيرفتند، نماز صبح او از ده ركعت تجاوز مى كرد.»

تو چگونه با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشمن نباشى كه او را خداى تعالى در قرآن مؤمن ناميد و به تو عنوان فاسق داد. آن جا كه فرمود: (أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ )2 «آيا كسى كه مؤمن است، مانند كسى است كه فاسق است ؟ هرگز آن ها برابر نيستند.» و نيز فرمود: (إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ )3 چنان چه فاسقى براى شما خبرى نقل كرد، بررسى كنيد؛ زيرا در صورت اعتماد به او از روى نادانى، با زيان روبه رو خواهيد گشت و همگى بر اين اعتماد، پشيمان خواهيد شد.

اين معنا تا آن جا شهرت يافت كه حسان بن ثابت، شاعر نامى انصارى، درباره اش قصيده اى سرود و چنين گفت:

ص:232


1- (1) . تذكرة الخواص، ص 183.

أانزل الله ذوالجلال علينا فتبُّوّا الوليد منزل كفر

لليس من كان مؤمناً يعبدالله سوف يدعى الوليد بعد

ففعلييجزى هناك جنانا ففى على و فى الوليد قرآناً

و على تَبَّوَّأُ الايمانا ككمن كان فاسقاً خوّانا

قليل و عليالى الجزاء عيانا و هناك الوليد يجزى هوانا

(1)

«پروردگار ذوالجلال براى ما در حق امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و وليد قرآنى (آياتى) فرستاد.

خداوند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كف ايمان و وليد را در كف كفر قرار داد و فرمود: «هرگز مؤمنى كه خدايش را عبادت كرده، مانند فاسق جنايت كار نيست».

ديرى نخواهد گذشت كه وليد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هر دو در پيشگاه خدا خواهند ايستاد.

در آن روز وليد، كافر و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مؤمن شناخته خواهد شد.

و در آن جا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاداش بهشت جاويدان خواهد يافت و وليد به سزاى كفر و فسق خويش خواهد رسيد.»

اى وليد! تو را با قريش چه كار؟ تو اصلاً قريشى نيستى تا سخن از قريش به زبان آورى، پدرت مردى بت پرست از مردم صفوريه(2) به نام «ذكوران» بود. تو كوچك تر و پليدتر از آن هستى كه نام قريش را به زبان آورى!

تو ادعا دارى كه ما عثمان را به قتل رسانديم و بى خبرى كه طلحه و زبير و عايشه نتوانستند اين تهمت ناحق و ناشايست را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بچسبانند، تا چه رسد به تو.

خوب است به خويشتن بپردازى و سر ننگين خويش را به گريبان فرو برى!»(3)

ص:233


1- (1) . تذكرة الخواص، ص 183؛ نيز نك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 575؛ مفيد، امالى، ص 74؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 92.
2- (2) . صفوريه نام بخش و شهركى از اردن و نزديك طبريه شام است. (معجم البلدان، ج 5، ص 369).
3- (3) . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 311.

امام آن گاه روبه برادر معاويه، عتبه نمودند و فرمودند:

اى عتبه! تو نه مرد صاحب رأى و نظرى كه مستحق جواب باشى و نه از اهل خردى كه بتوانم با تو خردمندانه گفت وگو كنم تا بتوانى حقايق را درك كنى. نه شخصيت سودمندى دارى كه كس به سود تو چشم طمع بدوزد و نه اقتدار و كفايتى دارى كه ديگران از تو بترسند. با وجود اين، به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشنام مى دهى و شرم نمى كنى كه مردم بدانند كه غلام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از تو شريف تر و گرامى تر و گرانمايه تر است ؟

تو كه با غلام و برده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توانايى برابرى ندارى، با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه گفت وگويى دارى ؟ من به تو پاسخ نخواهم گفت. اما بايد بدانى كه خداوند تعالى، تو و پدر و مادرت را به مجازات و سزايتان خواهد رسانيد. تو از نسل قومى هستى كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً تُسْقىٰ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَيْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِيعٍ لاٰ يُسْمِنُ وَ لاٰ يُغْنِي مِنْ جُوعٍ ).1

" آن هايى كه پيوسته عمل كرده اند - و شرارت را دنبال نموده اند - در آتش سوزان وارد مى گرداند؛ از چشمه هاى بسيار داغ به آنان مى نوشانند؛ غذايى جز ضريع خار خشك تلخ و بدبو) ندارند؛ غذايى كه نه آنان را فربه مى كند و نه از گرسنگى نجات مى دهد."

اى عتبه! تو مرا به قتل تهديد مى كنى و مى خواهى به بهانه خون عثمان از دم شمشير بگذرانى ؟ آيا شرم نمى كنى ؟ اگر مرد شمشير و جنگ بودى، چرا آن مرد را كه در رختخواب همسرت يافتى، از دم شمشير نگذرانيدى ؟

ص:234

تو را بر سبّ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرزنش نمى كنم؛ زيرا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن كسى است كه برادرت حنظله را در جنگ احد كشت و جدت عتبه را با مشاركت حمزه در

جنگ بدر از ميان برداشت و عمويت را با فرمان رسول خدا (ص) از مدينه اخراج كرد.

اما اين كه گفتى من در طلب خلافتم، درحالى كه لياقت ندارم به خلافت فكر كنم، بايد بدانى كه به خدا قسم من از همه مردم به اين مقام شايسته تر و لايق ترم! اما از همه بيش تر به خاطر امت محمد مى توانم گذشت و فداكارى كنم. اما برادر تو معاويه) خون انسان ها را از آب هاى دجله و فرات بى مقدارتر شمرد و متمردانه از فرصت استفاده كرد و سرير سلطنت را غصب نمود. او مردى حيله باز است كه نسبت به مردم نيرنگ ورزيده و بالاخره روزى هم به جزاى فريبش خواهد رسيد.

اما اين كه گفتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى قريش شر است، همه مى دانند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حكومت خود عدالت داشت. انسانى را كه سزاوار رحمت و مرحمت بود، تحقير نمى كرد و ستمديدگان را نمى كشت.»

امام رو به مغيره بن شعبه كردند و فرمودند: «با خداى تعالى دشمنى كردن و قرآن كريم را ناچيز شمردن و پيامبرش را به دروغ نسبت دادن و زنا كردن و از كيفر رجم گريختن. گمان مداراى پسر شعبه كه از حيطه قدرت الهى مى توان گريخت. تو كسى هستى كه بر درب خانه فاطمه هجوم آوردى و مادرم را آزردى. اين كار تو اهانت به پيامبر (ص) خدا و مخالفت با او و شكستن حريم قدس و نبوتش بود. رسول اكرم مادرم را سيده زنان اهل بهشت ناميد.(1)

تو امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به قتل عثمان متهم ساختى، در عين اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرهيزگارتر، شريف تر و پاك تر از اين گونه تهمت ها و آلودگى هاست.

ص:235


1- (1) . مستدرك الصحيحين، معروف به حاكم نيشابورى، ج 3، ص 151؛ مسند حنبل، ج 5، ص 391؛ حليه الاولياء، ج 4، ص 190.

تو كه امروز به نام عثمان گريبان پاره مى كنى، به من بگو در حق عثمان چه خدمتى كردى و به او چه كمكى نمودى ؟ در طايف در منزل خويش خيانت و جنايت انجام دادى و به احياى مجدد قوانين جاهليت پرداختى و براى نابودى اسلام و محو آن از هيچ توطئه اى كوتاهى نكردى.

از ابوبكر و عمر ياد كردى و مسرورانه به ذكر غلبه و قدرتشان پرداختى و ندانستى كه اين چيرگى ها و سلطنت ها، ملاك حق و حقيقت نيست. فرعون چهارصد سال بر مصر حكومت كرد و در آن وقت موسى و هارون، دو پيامبر بزرگ الهى، همواره در غم و اندوه و زحمت بودند. پس اين دنيا در ملك مطلق الهى است. اوست كه به مشيت خود، يكى را در دنيا كامياب و ديگرى را ناكام مى گذارد. كاميابان نمى توانند خويشتن را به دليل اين كاميابى، به خدا نزديك بشمارند و ناكام ها نيز به نام اين كه ناكام مانده اند، از رحمت و مرحمت ذات الهى دور نخواهند بود. گاهى مصيبت و ناكامى را به رسم امتحان به انسان هاى نيكوكار مى دهند و گاهى زمام سلطنت و قدرت را در

مشت مردم فاجر و فاسق مى گذارد: (و ان ادرى لعله فتن لكم و متاع الى حين)(1) و نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست و ماى بهره گيرى تا مدتى معين." تو گمان مبر اى مغيره كه شكست امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر شكست راه و حقيقت او گواه است. نه اين طور نيست! آن مردم طاغى و عاصى كه بر اقوام و ملل غلبه كرده و قدرت يافته اند، چندى كام رانده اند. اما اين كامرانى به فنا و دمارشان خاتمه يافت و همين كامرانى براى آنان ناكامى ابدى و حرمان از رحمت الهى را به بار آورد.»(2)

ص:236


1- (1) . سوره انبياء، آيه 11.
2- (2) . (ولا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزداد و اثما و له معذاب اليم). مطرف بن مغيره مى گويد: «ما ميهمان معاويه در شام بوديم. پدرم هرشب به ميهمانى مى رفت و آخر شب بر مى گشت و معاويه را

امام آن گاه رو به مروان بن حكم نمودند و فرمودند:

«اين تويى كه خويشتن را شريف مى خوانى ؟ تو اگر عثمان را نفريفته بودى و مظالم خويش را به حساب او، بر ملت اسلام تحميل نكرده بودى، روزگارش تباه نشده بود!

قاتل عثمان در حقيقت آن كس است كه به خاطر او اين فتنه ها برپا شد و تو آن وزير نابخردى بودى كه طغيان شهوات خويش را ابتدا با خون مردم و سپس با خون عثمان، تسكين بخشيده اى.

درست است كه امروز زمام قدرت را به دست گرفته ايد، ولى ذاتاً مردمى پست و دون صفت هستيد كه حشمت سلطنت بر چهره شما ديده نمى شود و عظمت ملوك از شما انتظار نمى رود.»

امام كه ازنظر روحى خسته به نظر مى رسيدند از جايشان بلند شدند و درحالى كه آيه كريمه (الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ )1 را تلاوت مى فرمودند رو به معاويه كردند و فرمودند: «اى معاويه! سوگند به خدا! شما كه همگى از خبيثان هستيد، با هم سنخيت داريد و تجمع مى كنيد؛ اما ما كه از طيبين و طيبات هستيم، با شما قرين و دمساز نيستيم.»

سپس از مجلس خارج شدند، درحالى كه رسوايى عجيبى براى آنان به بار آوردند و آنان در بهت و حيرت قرار داشتند. در اين هنگام معاويه، به نكوهش

ص:237

آنان پرداخت و گفت: «من اخطار كردم كه شما توان معارضه با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نداريد. هرگز مايل نبودم كه چنين جريانى در حضورم اتفاق بيفتد. شما وادارم كرديد تا موجبات سرشكستگى خود و خاندانم را فراهم سازم.»(1)

ص:238


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 575؛ تذكرة الخواص، ص 182؛ الاحتجاج، ج 1، ص 410-416؛ الحسن بن على، دراسه و تحليل، ص 153؛ نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 304-313. اين روايت را ابومخنف، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى و يزيد بن ابى حبيب (سويدازدى) نقل كرده است.

فصل ششم: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از نگاه اهل سنت و مستشرقان

اشاره

ص:239

ص:240

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه اهل سنت

اشاره

قاسم خانجانى(1)

چكيده

از آن جا كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبطاكبر پيامبر (ص) بوده است از ديدگاه اهل سنت نيز جايگاه برجسته و ممتازى دارند. به همين سبب در منابع اهل سنت به شكل گسترده اى به فضايل و مناقب ايشان پرداخته شده است. روايت متواتر سرور جوانان اهل بهشت بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، توجه و محبت بسيار پيامبر (ص) به آن حضرت، اهميت دوست داشتن ايشان، ملاك قرار گرفتن دوستى و دشمنى با آن حضرت براى دوستى و دشمنى با پيامبر (ص) و خداوند متعالى و برخى فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون سخاوت، عبادت و شكيبايى، از جمله فضايل و مناقبى است كه با نگاه اهل سنت در اين نوشته بازگو مى شود.

واژگان كليدى: پيامبر (ص)، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فضايل، اهل سنت.

مقدمه
اشاره

موضوع فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از مباحثى است كه از ديرباز به آن توجه شده و درباره آن آثار بسيارى نگاشته اند. هم چنان كه دراين باره، سخنان

ص:241


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

فراوانى نيز مطرح شده است. با نگاهى سطحى و بدون بررسى، ممكن است به نظر آيد اين آثار تنها در ميان شيعيان پديد آمده و اهل سنت با اين مباحث ميانه اى ندارند. اما با يك بررسى مختصر، به آسانى مى توان دريافت كه اتفاقاً نخستين آثارى كه به اين موضوع پرداخته اند، آثار روايى و منابع حديثى اهل سنت است. مانند صحيح بخارى، مسند احمد بن حنبل، سنن ترمذى و مستدرك حاكم نيشابورى. البته بايد توجه داشت كه بخش مهمى از فضايل در ساير آثار اهل سنت مانند منابع تاريخى نيز منعكس شده كه به تناسب موضوع اين نوشتار، كم تر بدان پرداخته مى شود.

يادآورى اين نكته ضرورى است كه حوادث مربوط به ولادت و نام گذارى آن حضرت پس از تولد، عقيقه كردن براى ايشان، ويژگى هاى فردى، شمايل و ويژگى هاى جسمى، حوادث تاريخى و مواردى كه حوادث عادى زندگى آن حضرت تلقى مى شود و تنها حادثه اى تاريخى به شمار مى رود، از مباحثى است كه اين نوشتار درصدد مطرح كردن آن ها نيست. هم چنين با آن كه پيامبر (ص) از ابتداى تولد و حتى پيش از ميلاد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ولادت آن حضرت بشارت دادند بود و پس از ولادت نيز در رشد و پرورش آن حضرت نظارت داشتند، اين نوشتار تنها بر آن است تا به شكلى هرچند كوتاه و گذرا، به جايگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى اهل سنت بپردازد. ازاين رو، چون بيان تمام فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين نوشته ممكن نيست و نيز آوردن همه منابع موجب اطاله نوشته خواهد شد، به ناچار به حداقلِ ارجاع به منابع بسنده كرده تنها به نقل گزيده اى از اين فضايل در پاره اى از مهم ترين منابع روايى اهل سنت اكتفا مى شود.

1. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نگاه پيامبر (ص)
اشاره

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نظر پيامبر (ص)، از جايگاه ويژه و ممتازى برخوردار بودند تا

ص:242

جايى كه بر اساس منابع اهل سنت، فرمود: «آگاه باشيد كه به حسن بن على آن قدر فضل و برترى عطا شده كه به هيچ يك از فرزندان آدم به جز يوسف به مانند آن عطا نشده است.»(1) بخشى از اخبار مربوط به فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رواياتى است كه به تواتر (از طريق شيعه و اهل سنت) از پيامبر (ص) نقل شده است. البته بخشى از اين اخبار، درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشترك اند كه در اين نوشتار، به بخش مربوط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى شود.

1 - 1 - توجه پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كودكى

بر پايه روايتى از ترمذى، روزى پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خردسال را روى دوش خود حمل مى كردند. مردى به امام حسن گفت: «روى خوب مركبى سوار شده اى اى پسر!» پيامبر (ص) فرمودند: «او خوب سواره اى است!»(2)

از روايات مشهور است كه راوى گويد:

روزى پيامبر (ص) براى اقامه نماز ظهر يا عصر يا مغرب يا عشا تشريف آوردند درحالى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (ترديد از راوى است) را در بغل داشتند و ايشان را روى زمين گذاشتند و شروع به نماز كردند. چون آن حضرت به سجده رفتند، سجده ايشان طول كشيد. سرم را بلند كردم، ديدم آن كودك بر پشت آن حضرت سوار شده است. بلافاصله به سجده برگشتم و چون نماز تمام شد. مردم پرسيدند: «اى رسول خدا، گمان كرديم حادثه اى رخ داده يا وحى نازل شده كه سجده شما طولانى شد.» آن حضرت فرمود: «هيچ كدام نبود، بلكه اين پسرم مرا رحل خود قرار داده بود

و من دوست نداشتم عجله كنم تا او كارش را تمام كند.»(3) روايتى ديگر به همين

ص:243


1- (1) . ابونعيم اصفهانى، اخبار اصبهان، ج 2، ص 242.
2- (2) . ترمذى، سنن، ج 5، ص 327؛ مستدرك، ج 3، ص 170؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 217.
3- (3) . احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 494؛ ج 6، ص 467 و 494؛ نسائى، سنن، ج 2، ص 230؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 166 و 627؛ بيهقى، سنن، ج 2، ص 263.

مضمون نقل شده كه روزى پيامبر (ص) نماز مى خواندند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامى كه ايشان به سجده مى رفت، روى پشت و گردن آن حضرت مى پريد و پيامبر (ص) به آرامى برمى خاستند تا ايشان روى زمين نيفتد. اين كار چند بار تكرار شد (و پيامبر (ص) با او مدارا كردند). چون نماز آن حضرت تمام شد، مردم به ايشان گفتند: «شما با حسن به گونه اى رفتار مى كنيد كه با ديگران نديده ايم» راوى گويد: آن حضرت از مطلبى ياد كردند (در روايت، مطلب نيامده است) يا بنابر روايتى ديگر فرمودند: «او ريحانه من است از دنيا»، سپس فرمود: «اين پسرم سرور است و خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد كرد».(1)

بر اساس روايتى ديگر، يكى از اصحاب پيامبر (ص) به نام زرّ بن حُبَيش گويد:

روزى پيامبر (ص) در حال اقامه نماز بودند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خردسال آمدند و در حال سجده بر پشت آن حضرت سوار شدند. مردم كه چنين ديدند، آن دو را از اين كار نهى كردند، اما پيامبر (ص) فرمودند: «آن دو را رها كنيد، پدر و مادرم به فداى آن دو! كسى كه مرا دوست دارد بايد آن دو را نيز دوست داشته باشد.»(2)

1 - 2 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ريحانه پيامبر (ص)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات بسيارى ريحانه و گل خوش بوى پيامبر (ص) معرفى شده اند.(3) در روايت گذشته، هنگامى كه مردم از مدارا و رفتار پيامبر (ص) با

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند، آن حضرت وى را ريحانه اى از دنيا دانستند.(4)

بر پايه روايتى ديگر، انس بن مالك گويد:

ص:244


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 44 و 51.
2- (2) . بيهقى، سنن، ج 2، ص 263؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 202.
3- (3) . بخارى، صحيح، ج 4، ص 217 و ج 7، ص 74؛ ترمذى، سنن، ج 5، ص 322.
4- (4) . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 44 و 51.

بر پيامبر (ص) وارد شدم، ديدم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى شكم پيامبر (ص) بالا و پايين مى روند و آن حضرت مى فرمايد: «آن دو ريحانه هاى من از اين دنيا هستند.»(1)

1 - 3 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان اهل بهشت

از روايات مشهور، متواتر و بسيار مهمى كه عظمت و جايگاه رفيع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بازگو مى كند، روايتى است كه پيامبر (ص) با عبارت هاى مختلف و در مكان و زمان هاى مختلف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كنار برادر بزرگوارشان، از سروران جوانان اهل بهشت دانسته اند.(2) جالب است كه بر اساس برخى روايات، پيامبر (ص) اين خبر را تنها نظر خود ندانستند، بلكه آن را بشارتى الهى مى دانستند كه جرئيل به آن حضرت ابلاغ كرده بود.(3)

1 - 4 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) محبوب پيامبر (ص)

پيامبر (ص) در روايات بسيارى، شدت محبت خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعلام كرده، ديگران را نيز به دوست داشتن ايشان سفارش مى فرمودند. حتى در برخى

از روايات، دوست داشتن و محبت به آن حضرت امرى واجب دانسته شده و پيامبر (ص) نسبت به محبت به ايشان آشكارا دستور داده اند. ابوهريره مى گويد:

هرگز حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نديدم مگر آن كه از چشمانم اشك جارى شد، به سبب آن كه روزى پيامبر (ص) مرا در مسجد ديد، دست مرا گرفت و باهم به بازار

ص:245


1- (1) . نسائى، سنن، ج 5، ص 150.
2- (2) 10. ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 3، 62، 64، 82 و ج 5، ص 391، 392؛ ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 44؛ ترمذى، سنن، ج 5، ص 321؛ ابويعلى موصلى، مسند، ج 2، ص 296؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 36؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167.
3- (3) 11. ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ نسائى، فضايل الصحابه، ص 20 و 58؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 38؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 381.

بنى قينقاع رفتيم. آن حضرت با من سخنى نگفت و در بازار دور زد. سپس بازگشت و وارد مسجد شديم. آن حضرت نشست و فرمود:

كودك خردسال (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) را بخوانيد؛ چون حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و در دامان پيامبر (ص) قرار گرفت، دست خود را در محاسن پيامبر (ص) مى برد و آن حضرت نيز دهان خود را در دهان او مى گذاشت و مى فرمود: «خداوندا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و هر كس كه او را دوست دارد نيز دوست بدار».(1)

هم چنين از «زهير بن اقمر چنين نقل شده است:

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطبه مى خواند كه مردى از قبيله ازد برخاست و گفت: من ديدم كه پيامبر (ص) درحالى كه در جاى خود (در مسجد) نشسته بود مى فرمود: «هر كس مرا دوست دارد بايد او (حسن) را هم دوست داشته باشد و بايد اين مطلب را حاضران به غايبان اطلاع دهند. «اگر اين تصميم پيامبر (ص) نبود، هرگز با شما دراين باره سخن نمى گفتم.»(2)

هم چنين اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: روزى پيامبر (ص) بر ما وارد شدند و پرسيدند: كودك خردسال (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كجاست ؟ پس حسن خدمت ايشان آمد، درحالى كه دست خود را دراز كرده بود. پس پيامبر (ص) دست او را گرفت و به خود نزديك كرد و فرمود: «پدر و مادرم فداى تو، هركس مرا دوست دارد

بايد وى را نيز دوست داشته باشد.»(3) در روايتى ديگر، براء بن عازب، از اصحاب پيامبر (ص)، مى گويد:

پيامبر (ص) را ديدم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر دوش خود گذاشته بودند و فرمودند: «هر كس مرا دوست دارد بايد وى را نيز دوست داشته باشد.»(4)

ص:246


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 40؛ بخارى، ادب المفرد، ص 252.
2- (2) . ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 366؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 174.
3- (3) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 195.
4- (4) . طيالسى، مسند، ص 99.

شدت علاقه و محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به گونه اى بود كه بعضى از اعضاى بدن او را مى بوسيدند و اين كار چنان رايج بود و شهرت

داشت كه در زمان هاى بعد، برخى از صحابه كه اين رفتار پيامبر (ص) را ديده بودند، آن را يادآورى و بيان مى كردند. براى نمونه، روزى ابوهريره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديد و عرض كرد: «من ديدم كه پيامبر (ص) شكم تو را بوسيد پس جايى را كه پيامبر (ص) بوسيده است بازكن تا من هم ببوسم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لباس خود را كنار زد و ابوهريره آن جا را بوسيد.(1)

1 - 5 - دوستى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاك دوستى با خدا و پيامبر (ص)

روايات بسيارى به تواتر نقل شده، كه نشان مى دهند هركس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، پيامبر (ص) را دوست داشته و هر كس با آن حضرت دشمن باشد يا نسبت به ايشان كينه داشته باشد، دشمن پيامبر (ص) است. البته بيش تر اين روايات، به صورت مشترك درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده اند.

ابوهريره مى گويد:

روزى پيامبر (ص) از خانه خارج شدند درحالى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى يك دوش و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى دوش ديگرشان بود. آن حضرت يك بار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را و يك بار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى بوسيدند تا آن كه نزد ما آمدند؛

مردى از ايشان پرسيد: «اى پيامبر (ص) تو آنان را دوست دارى ؟» فرمود: «بله؛ هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس با آنان دشمن باشد، دشمن من است.»(2)

ص:247


1- (1) . حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 168.
2- (2) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 51؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 440؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، ص 166.

نيز روايات بسيارى به اين مضمون نقل شده كه «هركس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس با آن دو دشمن باشد دشمن من است.»(1)

از آن جا كه ممكن است برخى در اسناد يا رجال

اين گونه روايات ايجاد ترديد نمايند، برخى منابع در مواضع متعدد بر درستى اين روايات از نظر سند و رجال تأكيد كرده اند.(2)

مكارم و فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ممكن است در نگاه نخست، به نظر آيد برخى فضايل و مكارم اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تنها در آثار شيعيان منعكس شده، درحالى كه بسيارى از اين موارد به آسانى در منابع اهل سنت نيز يافت مى شود. فضايلى چون سخاوت و بخشندگى، زهد و عبادت، حلم و صبر، شجاعت و شهامت و مواردى از اين دست، از ويژگى هايى است كه بخش زيادى از آن، در منابع اهل سنت نيز آمده است. در اين جا به نمونه هايى از اين فضايل اشاره مى شود:

2 - 1 - سخاوت و بخشندگى
اشاره

جود و سخاوت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان بود كه با اندك بهانه اى اموال بسيارى مى بخشيدند. گفته اند مردى خدمت آن حضرت آمد و حاجتى داشت. امام فرمود: «برو حاجت خود را روى كاغذى بنويس و بياور تا آن را برآورده كنيم! آن مرد حاجت خود را تقديم امام كرد و آن حضرت بيش از آنچه خواسته بود عطا

ص:248


1- (1) . نك: عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 472؛ ابن راهويه، مسند، ج 1، ص 248؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 531؛ ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 51؛ ابويعلى، مسند، ج 11، ص 79؛ نسائى، سنن، ج 5، ص 49؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 48؛ بيهقى، سنن، ج 4، ص 29.
2- (2) . ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 51؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 166 و 171.

فرمود؛ همراهان امام اظهار تعجب كردند و امام دليل كار خود را براى آنان بيان كرد.(1) يكى از كنيزان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خدمت ايشان آمد و گلى به آن حضرت تقديم كرد؛ آن حضرت فرمود: «تو در راه خدا آزادى!» به ايشان گفتند: «اين كنيز يك گل براى شما آورد و شما او را آزاد كرديد!»(2) فرمود: «خداوند متعالى مى فرمايد: «هرگاه به شما تحيت گفتند شما به بهتر از آن تحيت بگوييد.»

(3)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى در يكى از باغ هاى مدينه مى رفتند، غلامى را ديدند كه در خوردن غذا با سگش مواسات مى كند؛ آن حضرت از مولاى او جويا شدند سپس نزد ارباب آن غلام رفته آن باغ و غلام را از اربابش خريدند سپس به غلام فرمودند: «من اين باغ و تو را خريده ام؛ تو را در راه خدا آزاد مى كنم و اين باغ نيز هديه من به تو باشد»؛ غلام گفت: «من نيز باغ را هديه كردم به كسى كه تو مرا براى او آزاد كردى.»(4)

بنابر روايات مشهور و متواتر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو بار تمام اموال خود را در راه خدا بخشيدند و سه بار بخشى از آن را در راه خدا تقسيم كردند تا جايى كه يك كفش را براى خود نگه مى داشتند و كفش ديگر را مى بخشيدند.(5)

2 - 2 - زهد و عبادت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عبادت چنان بودند كه گفته اند: «وقتى نماز صبح را در مسجد پيامبر (ص) مى خواندند، در جاى نماز خود به ذكر گفتن مى پرداختند تا

ص:249


1- (1) . بيهقى، المحاسن، ص 55.
2- (2) . صفورى شافعى، نزهه المجالس، ج 2، ص 208.
3- (3) . سوره نساء، آيه 86.
4- (4) . خطيب بغدادى، ج 6، ص 33؛ ابن عساكر، ج 13، ص 246.
5- (5) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 68؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 243.

آن كه خورشيد طلوع مى كرد.»(1) درباره حج آن حضرت مشهور است كه ايشان پانزده مرتبه(2) و بنا بر نقلى بيست مرتبه(3) يا بيست و پنج مرتبه(4) با پاى پياده از مدينه به حج رفتند. آن حضرت براى اين عبادت خود چنين استدلال مى كردند و مى فرمودند: «من از پروردگارم حيا مى كنم كه او را ملاقات كنم درحالى كه با پاى پياده به خانه اش نرفته باشم.»(5)

2 - 3 - حلم و صبر

حلم و بردبارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان شهرت دارد كه برخى از منابع اهل سنت، آن حضرت را در كنار ويژگى هاى ممتاز ديگر، به اين خصيصه نيز معرفى كرده اند. سيوطى دراين باره گويد:

(امام) حسن، سرور، بردبار، داراى آرامش، بزرگى و وقار بود هم چنان كه بخشنده و مورد ستايش بود و از فتنه و شمشير كراهت داشت.(6)

بر پايه روايتى مشهور، روزى مردى از اهل شام به مدينه آمد و چون با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روبه رو شد و ايشان را شناخت، به سبب كينه اى كه از اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشت به آن حضرت و پدر بزرگوارشان، انواع دشنام و سخنان ناشايست را نثار كرد. اما آن حضرت نه تنها شكيبايى نشان دادند بلكه به او فرمودند: «گمان

مى كنم غريب هستى!» و به گرمى از او پذيرايى كردند تا جايى كه آن مرد گفت:

ص:250


1- (1) . زمخشرى، الفائق، ج 1، ص 524.
2- (2) . طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 68.
3- (3) . اخبار اصبهان، ج 1، ص 44.
4- (4) . المستدرك، ج 3، ص 169.
5- (5) . اخبار اصبهان، ج 1، ص 44.
6- (6) . سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 73.

«در حالى از نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بازگشتم كه در روى زمين هيچ كس برايم از ايشان دوست داشتنى تر نبود.»(1)

نتيجه

فضايل و مناقب مطرح شده درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، منحصر در منابع شيعى نيست و بسيارى از منابع اهل سنت نيز اين فضايل را بيان كرده اند كه نشان از اهميت اين فضايل دارد. برخى فضايل كه در اين نوشته بيان شد، به آسانى مى تواند ما را به اين حقيقت رهنمون سازد كه با وجود تمام دشمنى ها و با آن كه از قرن هاى نخستين اسلامى و ابتداى نگارش تاريخ اسلام، عوامل متعددى به كار گرفته شد تا فضايل اهل بيت، به ويژه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انعكاس نيابد يا به شكلى تحريف گردد و نادرست بيان شود، كثرت اين فضايل و شهرت بسيارى از آن ها، سبب شد تا اين تلاش شوم به نتيجه نرسد و پس از

گذشت قرن ها از تدوين منابع روايى اهل سنت و باوجود تحريف هاى بسيار، اين منابع هم چنان مى توانند از مهم ترين و كهن ترين منابع مربوط به فضايل و مناقب اهل بيت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشند.

منابع

1. ابن ابى شيبه، عبدالله بن احمد (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1409.

2. ابن راهويه، اسحاق بن ابراهيم بن مخلد (م 238)، مسند ابن راهويه، تحقيق عبدالغفور عبدالحق حسين برد بلوسى، مدينه: مكتب الايمان، 1412.

ص:251


1- (1) . ابن عساكر، ترجمه الامام الحسن، ص 149.

3. ابن سعد، محمد (م 230)، الطبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبائى، قم: 1413.

4. ابن عساكر، على بن الحسن (م. 571)، تاريخ مدين دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415.

5. ابن عساكر، على بن الحسن (م. 571)، ترجم الامام الحسن، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت: مؤسس المحمودى، 1400.

6. ابن ماجه، محمد بن يزيد (م 275)، سنن، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت، دارالفكر.

7. ابوداود، سليمان بن اشعث (م 275)، سنن، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1410.

8. ابوداود طيالسى (م 204)، مسند، بيروت: دارالمعرفه.

9. ابونعيم اصفهانى (م 430)، اخبار اصبهان، ليدن، 1931.

10. ابويعلى موصلى، احمد بن على بن مثنى (م 703)، مسند، تحقيق حسين سليم اسد، دارالمأمون للتراث.

11. احمدبن حنبل (م 241)، مسند احمد، بيروت: دارصادر.

12. بخارى، محمدبن اسماعيل (م 256)، صحيح بخارى، بيروت: دارالفكر، 1412.

13. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، الادب المفرد، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقى، مؤسسه الكتب الثقافيه، 1409.

14. بيهقى، احمدبن الحسين (م 458)، السنن الكبرى، بيروت: دارالفكر، 1409.

15. بيهقى، احمدبن الحسين (م 458)، محاسن، بيروت: 1380.

ص:252

16. ترمذى، محمدبن عيسى (م. 279)، سنن، تحقيق عبدالوهاب عبد اللطيف، بيروت: دارالفكر 1403.

17. حاكم، محمدبن عبدالله (م. 405)، المستدرك على الصحيحين، تحقيق يوسف المرعشلى، بيروت: دارالمعرف، 1406.

18. خطيب بغدادى، احمدبن على، (م 462)، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

19. زمخشرى، محمود بن عمر (م 538)، الفائق فى غريب الحديث، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

20. سيوطى، عبدالرحمان (م 911)، تاريخ الخلفا، مصر، 1305.

21. صفورى شافعى، نزهه المجالس، مصر، 1322.

22. صنعانى، عبدالرزاق بن همام (م 211)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، المجلس العلمى.

23. طبرانى، سليمان بن احمد (م. 360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، قاهره: مكتب ابن تيمى.

24. نسائى، احمد بن شعيب (م 303)، سنن، بيروت: دارالفكر، 1408.

25. نسائى، احمد بن شعيب (م 303)، فضايل الصحابه، بيروت: دارالكتب العلميه، 1419.

ص:253

فضايل و مناقب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت

اشاره

فاطمه سيفى(1)

چكيده

زندگى اهل بيت: اسوه حيات طيبه و برتر است و هركدام به تنهايى در اسوه بودن، كاملند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در مقام اهل بيت داراى عصمت، بزرگى و عظمت والايى هستند و شخصيت ايشان در امامت و جانشينى پدر ترسيم مى شود. روح بلند ايشان در زمان كودكى همانند آينه اى صاف، رفتار جدش پيامبر (ص) و پدرش على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مادرش فاطمه زهرا (س) را در خود منعكس مى كرد و در بزرگسالى، آينه تمام نماى سيره آن بزرگوار بود. درباره فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى از معصومان: در منابع شيعى موجود است. برخى از علماى سنى مذهب نيز فضايل و مناقب آن را در آثار خود آورده اند. هدف پژوهش حاضر، بررسى فضايل و مناقب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت است. پژوهش به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام گرديده است، بدين ترتيب كه همه اسناد و مدارك مربوط به موضوع، گردآوردى شده و به شيوه كيفى، به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است. در اين پژوهش، فضايل و مناقب آن حضرت در ابعاد دينى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى، علمى و فرهنگى بررسى گرديده و براى هر كدام از اين ابعاد، شاخص هايى آورده شده است.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فضايل، مناقب، اهل سنت.

ص:254


1- (1) . كارشناس ارشد مديريت فرهنگى.
مقدمه

تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدس ترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقت هاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوه هاى رفتارى و گفتارى خويش به مردم بياموزند و آن ها را از زشتى ها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگشان كنند.

چهارده معصوم: همه از يك نور واحد خلق شده اند و از جهت وجودى و مقام ولايت يكسان هستند و امامت هر يك از امامان: به امر الهى بوده است. اگر امتيازى براى امامى نسبت به امام ديگر در احاديث يافت مى شود، به اين جهت بوده كه هر كدام طبق اوضاع خاص زمانه، بهترين رفتار و روش را در معرض ديد انسان ها قرار مى دادند و جلوه اى از اسما و صفات الهى را به فعليت مى رساندند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق شرايط خود مأمور به يك الگوى رفتارى ظهور جلوه خاص اسما و صفات الهى بودند و ديگر ائمه نيز همين طور.(1) در اين ميان نقش برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار چشم گير جلوه مى نمايد.

بيان مسأله

امامان معصوم، جلوه كاملى از صفات و اسماى الهى بوده اند. اوضاع خاص و ويژگى هاى زمانه، باعث مى گرديد كه جنبه اى از شخصيت روحانى آن ها تجلى يابد و به فعليت برسد و آنان مظهر يك اسم از اسماى الهى گردند و در هر زمان، يك بعد از ابعاد وجودى آنان بروز و جلوه خاصى داشته باشد.(2)

ص:255


1- (1) . قاسم ترخان، نگرشى عرفانى، فلسفى و كلامى به شخصيت و قيام امام حسين 7، ص 106-132، قم: چاپ الهادى، 1388.
2- (2) . ترخان، همان، 106.

علماى اهل سنت درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معتقدند كه تلاش هاى بسيار براى ترور سبط اكبر پيامبر از نقش مثبت ايشان حكايت مى كند و بايد به سيره ايشان توجه بيش ترى شود.

مسأله اصلى پژوهش، پاسخ به اين سؤال است كه فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت چيست ؟ براى رسيدن به پاسخ، سعى شده تا آن جا كه ممكن است بر اساس منابع و ديدگاه هاى علماى اهل سنت بدان پاسخ داده شود.

روش پژوهش

با عنايت به عنوان و مسأله اساسى، پژوهش حاضر به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده است. همه منابع و مطالعات مرتبط با مسأله اساسى پژوهش، با استفاده از فرم هاى فيش بردارى، گردآورى شده و به شيوه كيفى، به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است.

جامعه و نمونه و ابزار پژوهش

جامعه پژوهش شامل متون اسلامى (قرآن كريم و كتب روايى) و نظريات اهل تسنن است كه در نشريات، پژوهش ها و پژوهشات مرتبط با موضوع پژوهش موجود است. نمونه گيرى به شيوه هدفمند انجام شده و بر اين اساس، ابتدا منابع دست اول انتخاب گرديده و سپس به ساير منابع مرتبط با موضوع، توجه و از آن ها استفاده شده است. ابزار مورد استفاده نيز در اين پژوهش براى گردآورى داده ها، فيش بردارى است.

سؤالات پژوهش
اشاره

سؤالاتى كه در اين پژوهش به دنبال پاسخ گويى به آن ها هستيم، عبارتند از:

ص:256

1. شاخص هاى دينى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت كدامند؟

2. شاخص هاى اخلاقى فضايل و مناقب آن حضرت از ديدگاه اين علما چيست ؟

3. شاخص هاى اجتماعى فضايل و مناقب امام از ديدگاه علماى اهل سنت كدامند؟

4. شاخص هاى اقتصادى فضايل و مناقب ايشان از ديدگاه علماى فوق كدامند؟

5.

6. شاخص هاى سياسى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه آنان چيست ؟

7. شاخص هاى علمى - فرهنگى فضايل و مناقب حضرت از ديدگاه عالمان اهل سنت كدامند؟

الف) شاخص هاى دينى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. انتخاب اسم امام از سوى خداوند

جابر بن عبدالله مى گويد:

هنگامى كه حضرت زهرا (س) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به دنيا آوردند، به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «برايش نام انتخاب كن.» على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «من در نام گذارى اين فرزند بر پيامبر (ص) پيشى نمى گيرم.» قنداقۀ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را خدمت پيامبر (ص) آوردند و گفتند: «يا رسول الله، برايش نام انتخاب كن.»

پيامبر فرمود: «در اين نام گذارى بر خداى متعالى سبقت نمى گيرم.» پس خدا به جبرئيل وحى فرستاد كه «محمد (ص) صاحب فرزند شد، به جانب وى برو، تبريك گو، و به او بگو كه على نسبت به تو مثل هارون است نسبت به موسى، پس نام فرزند هارون را بر وى بگذار.» جبرئيل بر پيامبر (ص) فرود

ص:257

آمد و تولد فرزند را از جانب خداوند بر وى تبريك گفت و عرض كرد: خداى متعالى فرمود: «نام مولود فاطمه را به اسم پسر هارون بگذار.» پيامبر فرمود: «نام پسر هارون چيست ؟» جبرئيل گفت: «شبر.» پيامبر (ص) فرمود: «زبان ما عربى است!» پس جبرئيل در جواب گفت: «او را حسن نام بگذار» و پيامبر نام حسن را برايش برگزيد.(1)

2. نزول آيات آسمانى در شأن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از برجسته ترين فضايل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه او جزو اصحاب كسا و آل عبا و از اهل بيت: بودند؛ اهل بيتى كه آيات فراوانى در شأن ايشان نازل شده است، از جمله آيه تطهير:

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )،(2)

خداوند اراده كرده است كه از شما اهل بيت، پليدى را بزدايد و پاكيزگى تان بخشد.

عمر بن ابى سلمه (پسر همسر رسول خدا (ص)) مى گويد: «پيامبر در خانه ام سلمه حضور داشت كه اين آيه نازل شد. در اين هنگام حضرت، دخترش فاطمه و پسرانش حسن و حسين را فراخواند و عبايى را بر سر آن ها افكند و در حالى كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشت سر او ايستاده بود، فرمود:

«اللّهمّ هؤُلاء اهلُ بيتى فَاَذْهَبْ عَنهُمُ الرّجسَ و طَهِّرْهُم تَطهيرا ً ؛» پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، پس پليدى را از آنان دور فرما و آنان را پاكيزه گردان.

ام سلمه از آن حضرت پرسيد: «آيا من نيز جزو آنان هستم ؟» رسول خدا (ص) پاسخ دادند: «تو در جايگاه خودت هستى؛ جايگاه تو بسيار نيكو است».(3)

ص:258


1- (1) . شيخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 211-212، قم: مؤسسه آل البيت، 1413 ق.
2- (2) . سوره احزاب، آيه 133.
3- (3) . مهدى اكبرنژاد، امام حسن و امام حسين 7 در روايات اهل سنت، ص 34-35، قم: مؤسسه بوستان كتاب، 1390.
3. محبوب پيامبر (ص)

روايات حكايت از آن دارد كه رسول خدا (ص) علاقه وافرى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند و به طور علنى محبت خويش را به ايشان ابراز مى كردند.(1)

ابن كثير از جابر بن عبداللَّه نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

هر كس دوست دارد تا به آقاى جوانان اهل بهشت نظر كند، بايد به حسن بن على نظر نمايد.(2)

ابوهريره مى گويد:

كسى نزد من محبوب تر از حسن بن على نبود بعد از آن كه رسول خدا (ص) در حق او فرمود:

«اللّهم انّي احبّه فاحبّه و احبّ من يحبّه»(3) خدايا! من او را دوست دارم پس تو نيز او را و هركس كه او را دوست دارد دوست بدار .

انس بن مالك مى گويد:

رسول خدا (ص) درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به من فرمود:

اى انس! حسن فرزند و ميوه دل من است: اگر كسى او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را اذيت كرده است.

(4)

4. شباهت به پيامبر

ابن على رافعى از پدرش، از جده اش زينب دختر ابى رافع، نقل مى كند:

حضرت فاطمه با دو پسرش حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خدمت پيامبر (ص) رسيد... و ايشان فرمودند: «اين دو پسرانت هستند، پس چيزى به ارث و يادگار آن دو را بياموز.» پيامبر (ص) دربارۀ آن ها فرمود: «حسن هيبت و ابهت مرا دارد و حسين داراى جود و بخشش و شجاعت من است».

ص:259


1- (1) . ابن سعد، ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايى، ص 134، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 35، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.
3- (3) . ابن حنبل، مسند احمد، ج 2، ص 231، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.
4- (4) . متقى هندى، كنزالعمال، ص 222، بيروت: الرساله، 1401 ق.

روايت محمد بن اسحاق، مؤيد اين روايت است. به گفته وى، «كسى در شرافت بعد از رسول خدا (ص) به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرسيده است.» وى مى گويد: «در مسير مكه خود شاهد بودم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مركبش پايين آمد و پياده مى رفت. از همراهانش كسى نماند، مگر اين كه او نيز از مركبش پياده شد، حتى سعد بن ابى وقاص هم پياده شد و در كنار حضرت راه مى رفت».(1)

انس بن مالك مى گويد: «حسن بن على شبيه ترين مردم از حيث صورت به رسول خدا (ص) بود».(2)

5. عبادت و خوف از خدا

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مصاديق كامل بندگان مقرب الهى بودند كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشتند، خود را در محضر او مى ديدند و خوف عظمت الهى سراسر وجودشان را پر كرده، و تمام هستى شان را فرا گرفته بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هرگاه وضو مى گرفتند، بندهاى بدنشان مى لرزيد و رنگ مباركشان زرد مى گشت. سبب اين حال را از آن حضرت پرسيدند و ايشان فرمودند:

سزاوار است بر كسى كه مى خواهد نزد رب العرش به بندگى بايستد، رنگش زرد شود و بدنش بلرزد.

آن حضرت هنگام رفتن به مسجد، سرشان را بلند مى كردند و رو به آسمان مى گفتند:

الهي ضيفك ببابك، يا محسن قد أتيك المسي فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم؛

ص:260


1- (1) . ابن كثير، همان، ج 1، ص 212.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ص 5، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

اى خداى من، اين مهمان توست كه به درگاه تو ايستاده. اى خداوند نيكوكار، به نزد تو آمده بنده تبه كار، پس درگذر از كارهاى زشت و ناستوده من به نيكى هاى خودت اى كريم.(1)

6. زهد

در اثبات زهد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همين مقدار بس كه براى حفظ خون مسلمانان، از زمام دارى و حكومت كه حق مسلم ايشان بود، چشم پوشى نموده، آن را واگذار كردند. نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه ايشان پس از رسول خدا (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم زاهدتر بودند.(2)

نيز شخصى به نام مدرك بن زياد مى گويد:

وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مهمانى دعوت شده بودند، از نان و نمك استفاده مى كردند و غذاى خوب را در اختيار غلامان قرار دادند و غذاى ساده (نان و نمك) را بهتر دانستند.(3)

7. نماز

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آمدن به مسجدالنبى و گرد آمدن افرادى در اطرافش، به تدريس و تربيت آنان مى پرداختند. ابن عساكر نقل مى كند:

روزى معاويه از افرادى كه از مدينه به شام رفته بودند، پرسيد: «حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه مى كند؟» مردى از قريش كه ساكن مدينه بود گفت: «نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى كند و تا طلوع آفتاب مى نشيند و سپس تا نزديك ظهر، به بيان احكام الهى و تعليم و آموزش افراد مشغول است. سپس

ص:261


1- (1) . ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14، 1379 ق.
2- (2) . باقر شريف قرشى، حياه الامام الحسن بن على، ج 1 ص 329-330، نجف: مطبعه الآداب، 1385 ق.
3- (3) . ابن عساكر، همان، ج 4، ص 212.

نماز مى خواند و به همين گونه، زنان از احاديث و روايات و گفته هايش بعدازظهر استفاده مى كنند و اين برنامه كار هر روز اوست».

(1)در روايتى از آن حضرت آمده است:

مَنَ صَلّى، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إلى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْراً مِنَ النّارِ»(2)

هر كه نماز صبح را بخواند و در جايگاه خود بنشيند تا خورشيد طلوع كند، برايش پوششى از آتش خواهد بود.

8. انس با قرآن

كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى از ام موسى روايت كرده كه گفت:

رسم امام حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود كه چون به بستر خواب مى رفت، سوره كهف را مى خواند و مى خوابيد(3)

شيخ ابوالفتوح مى گويد:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هفت سالگى، در مجلس پيامبر (ص) حاضر مى شد. وحى را مى شنيد و آن را حفظ مى كرد. آن گاه به خانه برمى گشت و براى مادرش بازمى گفت. از اين روى هر وقت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خانه برمى گشت، متوجه مى شد كه همسرش فاطمه (س) هم از آنچه نازل شده، مطلع است.

يك روز كه در اين باره پرسيد، فاطمه (س) فرمود: «از فرزندت حسن شنيدم.» بعد از آن، روزى على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه پنهان شد و حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق معمول به خانه آمد و خواست آنچه را شنيده بود، بازگويد، اما زبانش بند آمد. حضرت فاطمه (س) شگفت زده شد و حسن گفت: «مادرجان! تعجب نكن؛ زيرا بزرگوارى سخن مرا مى شنود و شنيدن او مرا (از سخن گفتن) بازداشته است.(4)

ص:262


1- (1) . همان، ج 8، ص 139.
2- (2) . حسين بن سيد احمد وافى، تاريخ الكوفه، ج 4، ص 1553، نجف: مكتب المرتضويه، 1356 ق.
3- (3) . آيت الله مرعشى نجفى، ملحقات الحقاق الحق، ج 11، ص 114، 1409 ق.
4- (4) . شيخ عباس قمى، انوار البهيه، ص 76، قم: ناصر، 1372
9. تقوا

ابن عبدالبرّ درباره تقواى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد: «وكان ورعاً فاضلاً» او مردى با ورع و فاضل بود.

10. حضور هميشگى در مسجد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره حضور در مسجد فرموده اند:

من أدام الاختلاف الي المسجد أصاب احدي ثمان: آيه محكمه، اخاً مستفاداً و علماً مستطرفاً و رحمه منتظرة، و كلمه تدلّه علي الهدي، او تردّه عن الردّي، و ترك الّذنوب حياء او خشية.

(1)هر كس جايگاه [عبادات] خود را در مسجد قرار دهد، يكى از هشت فايده شاملش مى شود: برهان و نشانه اى براى معرفت، دوست و برادرى سودمند، دانش و اطلاعاتى جامع، رحمت و محبت عمومى، سخن و مطلبى كه او را هدايت گر باشد [توفيق اجبارى] در ترك گناه به جهت شرم از مردم يا به جهت ترس از عقاب.

11. خدامحورى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه خود خدامحور و سراپا اخلاص بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار داشتند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند؛ از جمله:

من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس(2)

ص:263


1- (1) . ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 359، ح 3778، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . محمدى رى شهرى، همان، ج 4، ص 153.

هر كس رضايت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس كه با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وامى گذارد.

12. تهيه توشه براى آخرت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

يابن آدم! لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك فخذ مما في يديك لما بين يديك، فانّ المؤمن بتزوّد و الكافر يتمتع(1)

؛

اى فرزند آدم، از موقعى كه به دنيا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آينده ات [قبر و قيامت] ذخيره نما، همانا مؤمن در حال تهيه زاد و توشه است ولى كافر در فكر لذت و آسايش.

13. زيارت خانه خدا با پاى پياده

حاكم نيشابورى، از دانشمندان اهل سنت، به سند خود از عبدالله بن عبيد روايت كرده كه مى گويد:

لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه،(2)

براستى كه حسن بن على 25 سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى كشيدند.

و نظير اين روايت را بيهقى در سنن كبرى و بيش از ده نفر ديگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبيد روايت كرده اند.(3)

ص:264


1- (1) . ابن ابى فراس ورام و مايكل اشترى، مجموعه ورام (تنبيه الخواطر و نزهه النواظ)، ص 79، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368.
2- (2) . ابو عبيدالله نيشابورى، مستدرك على الصحيحين، تحقيق يوسف عبدالرحمان مرعشلى، ج 3، ص 169، بيروت: دارالمعرفه، 1406 ق.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 123.
ب) شاخص هاى اجتماعى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. اعتبار زياد در نزد مردم

قدرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برانگيختن مردم كوفه در جريان شورش ناكثين از اهميت و اعتبار حضرت در نزد مردم آن شهر حكايت مى كند.(1)

مسلمانان با توجه به احاديث فراوانى كه در منقبت و فضايل آمده، فرزندان حضرت زهرا (س) را فرزندان رسول خدا (ص) دانسته اند و على رغم انكار بنى اميه و بعدها بنى عباس، كوچك ترين ترديدى براى مسلمانان به وجود نيامد.(2)

2. مهربانى با يتيمان

محبت و عطابخشى اهل بيت: به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، زبانزد عام و خاص گرديده بود. ايشان كه قلبى پاك و پرمهر نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه داشتند، همانند پدر بزرگوارشان با خرابه نشينان دردمند، مستضعفان و كم درآمدها همراه و هم نشين مى شدند، درد دل آنان را با جان و دل مى شنيدند و به آن، ترتيب اثر مى دادند و در اين حركت انسان دوستانه جز خدا را نمى

ديدند و اجرش را جز از او نمى طلبيد حضرت بارزترين مصداق اين آيه شريفه بودند:

(اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ )(3)

ص:265


1- (1) . ابن سعد، همان، ص 49.
2- (2) . سيدجعفر مرتضى حسينى عاملى، الحياه السياسيه للامام الحسن فى عهد الرسول والخلفاء الثلاثه بعده، ص 27، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1364.
3- (3) . سوره بقره، آيه 274.

آنانى كه اموال خود را شب وروز، پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، نه ترسى بر دل آن ها راه پيدا خواهد كرد و نه غم و اندوهى.

3. عفو و گذشت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتارى برگرفته از آموزه هاى قرآنى داشتند و در عفو كردن ديگران نيز الگو بودند.

موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب غلامش كه پاى گوسفند را به عمد شكسته بود، نه تنها از تقصيرش گذشتند بلكه او را آزاد كردند.(1)

4. ايثارگرى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملجأ درماندگان، آرام بخش دل هاى دردمندان و اميد تهى دستان بودند. هيچ گاه نشد كه فقيرى به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالى برگردد. در همين مورد نقل كرده اند: مردى به حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. حضرت دستور دادند تا پنجاه هزار درهم، به اضافه پانصد دينار به او بدهند. مرد سائل حمالى را صدا زد كه پول هايش را برايش ببرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوستين خود را هم به آن مرد دادند و فرمودند:

اين را هم به جاى كرايه به آن مرد بده(2)

5. وفاى به عهد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

ص:266


1- (1) . قرشى، همان، ج 1، ص 314.
2- (2) . ابن سعد، همان، ص 182.

المسؤول حر حتي يعد، و مسترق المسؤول حتي ينجز؛

(1)انسان تا وعده نداده، آزاد است، اما وقتى وعده مى دهد، زير بار مسئوليت مى رود و تا به وعده هايش عمل نكند، رها نخواهد شد.

6. برآوردن حاجت مردم

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

لقضاء حاجه أخ لي في الله احبّ من اعتكاف شهر»(2)

برآوردن حاجت و رفع مشكل دوست و برادرم، از يك ماه اعتكاف در مسجد، بهتر و محبوب تر است.

7. اجتناب از شوخى بى جا

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

المزاح ياكل الهيبه، و قد اكثر من الهيبه الصّامت»(3)

مزاح و شوخى هاى زياد و بى جا، شخصيت و وقار انسان را از بين مى برد و چه بسا افراد ساكت داراى شخصيت و وقار عظيمى هستند.

8. مشورت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ما تشاور قوم الا هدوا الي رشدهم»(4)

هيچ گروهى در كارهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و...، با يك ديگر مشورت نكرده اند، مگر آنكه به رشد فكرى و عملى و...، رسيده اند.

9. دقت در دوست يابى و گرامى داشتن دوستان

ص:267


1- (1) . مجلسى، همان، ج 78، ص 113.
2- (2) . سيدحسين حسينى شيرزاى، كلمه الامام الحسن، ص 139، چاپ چهارم، بيروت، مؤسسه الوفاء.
3- (3) . حسينى شيرازى، همان، ص 139.
4- (4) . سيدمحسن امين، همان، ج 1، ص 577.

پيشوايان معصوم ما ضمن بيان اثرهاى مثبت و منفى رفاقت و هم نشينى، پيروان خود را به مصاحبت با افراد شايسته سوق داده اند. حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره به فرزندش مى فرمايد:

يا بنى لا تواخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه على اقالة العثرة و المواساة فى العسرة(1)

فرزندم! با هيچ كس دوستى نكن مگر اين كه از رفت و آمد (و خصوصيات روحى واخلاقى) او آگاه گردى، هنگامى كه دقيقاً بررسى

نمودى و معاشرت با او را برگزيدى، آن گاه با او براساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها دوستى كن.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را به اجتناب از سبك شمردن دوستان سفارش مى كردند. آن حضرت مى فرمايد:

من استخف باخوانه فسدت مروته(2)

كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتنا باشد، مروت و جوان مرديش فاسد گشته است.

10. شجاعت و شهامت

آن حضرت پيش از شروع جنگ جمل به دستور پدر، همراه عمارياسر و تنى چند از ياران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را براى شركت در اين جهاد دعوت كردند.(3) ايشان وقتى وارد كوفه شدند كه هنوز ابوموسى اشعرى، يكى از مهره هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با

ص:268


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 233، تهران: مكتبه الصدوق، 1376.
2- (2) . حسينى شيرازى، همان، ص 139.
3- (3) . ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170، نجف: المكتبه الحيدريه، 1384 ق.

پيمان شكنان جلوگيرى مى كرد. با اين حال حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از نه هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل داشتند.(1)

آن حضرت در جنگ صفين نيز در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشتند و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمودند.(2)

ابونعيم اصفهانى مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتوحات ايران شركت داشت و در اصفهان و گرگان، كنار رزمندگان اسلام بود.

(3)

11. پرهيز از سهل انگارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

انّ الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه فيستبقون فيه بطاعته الي مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا.(4)

خداوند متعالى ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد. پس عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودى الهى از يك ديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى بينند.

12. آزاد كردن بردگان

زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد:

ص:269


1- (1) . ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 231، بيروت، دارصادر، 1385 ق.
2- (2) . ابن مزاحم، واقعه صفين، ص 113، قم: مكتبه بصيرتى، 1382 ق.
3- (3) . على لباف، حقايق پنهان، ص 117، چاپ دوم، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1385.
4- (4) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 511، ح 479، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

من در خدمت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودم كه كنيزكى آمد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد. حسن بن على به او گفت: «انت حر لوجه الله» تو در راه خدا آزادى! من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: «كنيزكى شاخه گل بى ارزشى به شما هديه كرد و شما او را آزاد كرديد؟» در پاسخ فرمودند:

«هكذا ادبنا الله تعالى (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)

وكان احسن منها اعتاقها؛(1)

اينگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحيتى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد» وآزادى او بهتر از آن است.

13. توجه به روح و روان

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت روحى و معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند، رها مى كند.

ج) شاخص هاى اخلاقى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
اشاره

اخلاق از مسائل مهمى است كه دانشمندان اسلامى و غيراسلامى درباره آن كتاب ها نوشته و قلم فرسايى ها كرده اند تا جايى كه برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت و آخرين مرحله كمال انسانيت دانسته اند.

آنان درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به فضايل اخلاقى ايشان اشاره كرده اند؛ از جمله:

ص:270


1- (1) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 149.

سيوطى مى نويسد:

حسن [ابن على] داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود. او [شخصيتى] بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخاوتمند، و مورد ستايش بود.(1)

ابن حجر هيثمى نيز در بيان فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن رضى الله عنه آقايى كريم، بردبار، زاهد، داراى سكينه و وقار و حشمت، اهل جود و مورد ستايش بود.(2)

ذهبى يكى ديگر از علماى اهل سنت در اين باره مى نويسد:

حسن بن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام سيد، دسته گل رسول خدا (ص) و سبط او، و بزرگ جوانان بهشت، ابومحمد، قرشى، هاشمى، مدنى، شهيد بود. اين امام، بزرگوارى بود تنومند، اهل خير، بسيار دين دار، با ورع، داراى حشمت و جاه، و شأنى بزرگ.(3)

در ادامه به اختصار برخى از شاخص هاى بعد اخلاقى فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ذكر مى كنيم:

1. بردبارى و متانت

امام، مالك نفس خود بودند و خشنودى و خشمش براى خدا بود و براى رضاى خدا بر خشم درونى خود غلبه مى كردند و با حوادث و ماجراها با كرامت برخورد مى نمودند. در روايات آمده:

انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛(4)

ص:271


1- (1) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 189، بغداد: مكتبه المثنى، 1383 ق.
2- (2) . ابوالعباس هيثمى، صواعق المحرقه، تحقيق عبدالرحمان تركى و كامل محمد، ص 189، بيروت: مؤسسه الرساله، 1997 م.
3- (3) . ابوعبدالله ذهبى، سيرالاعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارناووط و محمد نعيم عرقسوسى، ج 3، ص 254، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه رسالت، 1413 ق.
4- (4) . قرشى، همان، ج 1، ص 319.

از امام از معناى حلم پرسيدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حكومت بر نفس.

سيوطى گزارش كرده است:

پس از رحلت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مروان در تشييع جنازه امام مى گريست. [امام] حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «آيا بر او مى گريى ؟ در حالى كه دل او را

خون كردى و چه بسيار جرعه هاى غصه و اندوه به او چشاندى!» مروان گفت: «من اين كارها را با كسى مى كردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»(1)

2. سخاوت

آن حضرت دوبار، تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و سه بار، تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و نصف اموال را به مستمندان بخشيدند.(2)

ابن صباغ مالكى در اين باره مى نويسد:

«الكرم والجود عزيزة مغروسة فيه»(3) كرم و جود غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود .

ابن عساكر به سندش از عامر چنين نقل مى كند:

انّ الحسن بن علي قاسم اللَّه تعالي ماله مرّتين حتي تصدّق بفرد نعله»(4)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خدا اموالش را دو بار تقسيم نمود، حتى اين كه به يك عدد از نعلينش صدقه داد.

3. پرهيز از بخل

از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره بخل سؤال شد؟ در جواب فرمود:

«هو ان يري الرّجل ما انفقه تلفاً و ما أمسكه شرفاً»(5)

معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به

ص:272


1- (1) . عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 276، بيروت، دارالفكر، 1325 ق.
2- (2) . ابن واضح، همان، ج 2، ص 215.
3- (3) . ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ص 157، چاپ اول، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1408 ق.
4- (4) . ابن عساكر، همان، ص 143.
5- (5) . سيدمحسن امين، همان، ج 1 ص 577.

ديگرى كمك و انفاق كرد، تصور كند كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته است، خيال كند برايش مى ماند و موجب شخصيت و شرافت او خواهد بود.

4. پرهيز از تكبر، حرص و حسد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره فرمودند:

هلاك المرء في ثلاث: الكبر و الحرص و الحسد؛ فالكبر هلاك الدّين، و به لعن ابليس. و الحرص عدوّ النفس، و به خرج آدم من الجّنه. و الحسد رائد السّوء، و منه قتل قابيل هابيل»(1)

نابودى دين و ايمان هر شخص در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد. تكبر، سبب نابودى دين و ايمان شخص است و شيطان با آن همه عبادت به وسيله تكبر، ملعون شد. حرص و طمع، دشمن شخصيت انسان است، همان طورى كه حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وسيله آن از بهشت خارج شد. حسد سبب همه خلاف ها و زشتى هاست و به همين جهت، قابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند.

5. پرهيز از خشم

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لا يعرف الرأي الا عند الغضب»؛ قدرت انديشه و خصلت هاى درونى انسان هنگام خشم، شناخته و آشكار مى شود»(2)

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال كردند: «عظمت و بزرگى در چيست ؟» فرمودند: «در هنگام خشم عطا كند و از جرم و خطا درگذرد»(3)

ص:273


1- (1) . همان.
2- (2) . محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 15، قم: مؤسسه اميرالمؤمنين 7، 1382.
3- (3) . حرانى، همان، ص 225.

دليل ظهور خصلت هاى درونى انسان هنگام خشم، اين است كه شخص در اين حالت نمى داند چه مى گويد و چه مى كند و نيز در روايات آمده كه خشم و غضب نوعى جنون است.

6. محبت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره فرمود:

اى فرزند آدم! نسبت به محرمات الهى عفيف و پاك دامن باش تا عابد و بنده خدا باشى. بر آنچه خداوند سبحان برايت تقسيم و مقدر نموده است

راضى باش، تا هميشه بى نياز باشى. به همسايگان، دوستان و هم نشينان خود نيكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى. با افراد [مختلف] آن چنان برخورد كن كه انتظار دارى ديگران همان گونه با تو برخورد كنند.(1)

7. هم نشينى با فقرا

سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن مرد فقير خوشامد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟

اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟ مرد فقير عرض كرد: «نعم يابن رسول الله»(2) آرى اى پسر رسول خدا.

8. رفع حاجت نيازمندان

ابراهيم بيهقى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى روايت

ص:274


1- (1) . ورام، همان، ص 79، ح 33.
2- (2) . سيوطى، همان، ص 73.

كرده كه مردى نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار نياز كرد. امام بدو فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك»؛ برو و حاجت خود را در نامه اى بنويس و براى ما بفرست؛ ما حاجتت را برمى آوريم!

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اى نوشته، براى امام ارسال داشت و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصى كه در آن جا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!»؛ به راستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا! امام فرمود:

بركتها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه؛

(1)بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهى، آن را در برابر آبرويش پرداخته اى!

د) شاخص هاى اقتصادى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. پرهيز از اسراف

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

سمعت جدي (ص) يقول: من وجد لقمه ملقاه فمسحها او غسلها ثم اكلها اعتقه الله تعالي من النار»(2)

ص:275


1- (1) . ابراهيم بيهقى، المحاسن، ص 55، بيروت: دارالكتب العلميه، ص 153.
2- (2) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 152

از جدم پيامبر (ص) شنيدم كه فرمودند: «هر كس يك لقمه نان را كه روى زمين افتاده [است]، بردارد و آن را پاك كند و يا بشويد و سپس آن را بخورد، خداوند تعالى او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.»

2. انفاق

انفاق و بخشش بى سابقه يكى ديگر از صفات برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. ابوهشام قنّاد مى گويد:

من از بصره براى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى بردم. هنگام خريد با من چانه مى زد و متاع را خريدارى مى كرد ولى گاه من هنوز نشسته بودم كه تمام آن را در راه خدا مى بخشيد و مى گفت: پدرم از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه فرمود:

«المغبون لا محمود و لا مأجور»(1) فريب خورده نه ستوده است و نه داراى اجر و پاداش .

انفاق به ماديات محدود نمى شود، بلكه هر چيزى را در بر مى گيرد كه بتواند براى ديگران سودمند باشد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايتى به انفاق دانش تأكيد مى فرمايند:

دانش خويش را به مردم بياموز و علم ديگران را ياد بگير؛ زيرا در اين صورت، دانش خود را پايدار كرده اى و آن چه را نمى دانستى، فراگرفته اى.

(2)

3. برنامه ريزى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

واعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لاخرتك كانّك تموت غداً(3)

در دنيا [از نظر اقتصاد و صرفه جويى و...] چنان برنامه ريزى كن، مثل آن كه مى خواهى هميشه بادوام باشى و نسبت به آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل اين كه فردا خواهى مرد.

ص:276


1- (1) . محمود شريفى و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 262، تهران، انتشارات اميركبير، 1385.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 75، ص 111.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 20.
شاخص هاى سياسى فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت

در اين جا تنها به يك مورد اشاره مى كنيم كه شايد بتوان آن را مهم ترين شاخص در زندگى آن حضرت بيان نمود:

صلح براى پاسدارى از كرامت مؤمنان

صلح آن حضرت مهم ترين بعد سياسى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه، براى حراست از كرامت، عزت و حرمت خون مؤمنان بود نه تسليم و سازش و زبون كردن آنان.

مورخان نوشته اند كه روزى رسول خدا (ص) ضمن اظهار محبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

انّ هذا ريحانتى و انّ ابنى هذا سيد، سيصلح اللّه به بين فئتين من المسلمين»(1)

همانا حسن ريحانه من است و اين فرزندم سيد و بزرگ است و به زودى خداوند به دست او بين دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد كرد.

اين سخن، يك پيش گويى از رسول خدا (ص) بود كه در آينده بين دو گروه از مسلمانان جنگ و خون ريزى خواهد شد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين آن دو، صلح و دوستى برقرار خواهد كرد.

علامه قندوزى در كتاب

ينابيع المودة آورده كه آن حضرت درباره علت صلح با معاويه چنين فرمود:

اى مردم، به خوبى دانسته ايد كه خداى بزرگ شما را به وسيله جد من هدايت فرمود، و از گمراهى نجات داد، و از نادانى رهانيد، و پس از

خوارى عزيزتان كرد و بعد از كمى عددتان بسيار كرد. معاويه درباره حقى كه

ص:277


1- (1) . عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصاحبه، تحقيق على محمد الجباوى، ج 2، ص 12، چاپ اول، بيروت، 1412 ق.

مخصوص به من است، با من به منازعه برخاسته و من صلاح امت و قطع

فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعت كرديد تا با هر كس كه من مسالمت كردم مسالمت كنيد، و با هر كس جنگيدم بجنگيد. و من چنان ديدم كه با معاويه به مسالمت رفتار كنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحه كنم، و چنان ديدم كه جلوگيرى از خون ريزى بهتر است، و منظورى از اين كار جز خيرخواهى و بقاى شما ندارم و اگر چه مى دانم شايد براى شما آزمايش و بهره اى است تا مدتى معين.(1)

شاخص هاى علمى و فرهنگى جنبه هاى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. بلاغت

محبّ الدين طبرى به سندش نقل كرده كه معاويه به حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد: «بلند شو و براى مردم خطبه بخوان.» ابوسعيد مى گويد: امام در بين خطبه اش فرمود:

اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخته و هر كس مرا نشناخت، من حسن بن على بن ابى طالب هستم؛ من فرزند رسول خدايم؛ من فرزند بشارت دهنده ام؛ من فرزند بيم دهنده ام؛ من فرزند چراغ نورافشانم؛ من فرزند زينت آسمانم؛ من فرزند كسى هستم كه به عنوان رحمت عالميان مبعوث شد؛ من پسر كسى هستم كه به سوى جن و انس مبعوث گشت؛ من فرزند كسى هستم كه زمين براى او محل سجده و طهارت قرار داده شد؛ من فرزند كسى هستم كه خداوند پليدى را از آنان دور كرده و كاملاً پاكشان نموده(2)

2. تفكر و انديشه كردن

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ص:278


1- (1) . قندوزى، ينابيع الموده، ص 293، چاپ اول، قم: دار اسوه، 1416 ق.
2- (2) . محب الدين طبرى، ذخائرالعقبى، ص 140، قاهره، مكتبه القدسى، 1356 ق.

اوصيكم بتقوي الله و ادامه التفكر، فان التّفكر ابوكل خير و امّه»

(1)شما [شيعيانم] را به پرواپيشگى و انديشيدن دايم سفارش مى كنم؛ زيرا تفكر، پدر و مادر [و ريشه و اساس] تمام خوبى هاست.

در جاى ديگرى اظهار مى دارد:

عجبت لمن يتفكر في مأكوله كيف لا يتفكر في معقوله فيجنّب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه(2)

در شگفتم از كسى كه در [چگونگى استفاده از] خوراكى هاى خود انديشه مى كند، ولى درباره معقولات خويش انديشه نمى كند. پس از آنچه معده اش را آزار مى دهد، دورى مى كند، در حالى كه سينه [و روح] خود را از پست ترين چيز پر مى كند.

3. هم نشينى زياد با علما

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

من اكثر مجالسه العلما اطلق عقال لسانه، و فتق مراتق ذهنه، و سرّ ما وجد من الزّياده في نفسه، وكانت له ولايه، لما يعلم، و افاده لما تعلّم(3)

هر كس با علما بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش در بيان حقايق آزاد و روشن و ذهن و انديشه اش باز خواهد شد، و توسعه مى يابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند ديگران را هدايت نمايد.

4. هم نشينى با منتقدان جهت آگاه سازى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

انّ من خوفك حتي تبلغ الامن، خير ممن يومنك حتي تلتقي الخوف(4)

ص:279


1- (1) . ورام، همان، ج 1، ص 53.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 1، ص 218.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 238.
4- (4) . همان، ص 242.

همانا كسى كه (تو را در برابر عيب ها و كمبودها) هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوى، بهتر از آن كسى است كه فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزوده گردد.

5. فراگيرى دانش

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد

تعلموا العلم فان لم تستطيعوا حفظه فاكتبوه و ضعوه في بيوتكم

(1)دانش را (از هر طريقى) فرا گيريد و چنان چه نتوانستيد آن را در حافظه خود نگه داريد، ثبت كنيد و بنويسيد و در منازل خود در جاى مطمئن قرار دهيد.

6. برخوردارى از علم الهى

عثمان بن عفان درباره علم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مى گويد:

وَمَنْ لَكَ بِمِثْلِ هؤُلاءِ الْفِتْيَةِ اولئِكَ فُطِمُوا الْعِلْمَ فَطِما وَحازُوا الْخَيْرَ وَالْحِكْمَةَ »(2)

كجا مى توانى مثل اين جوان ها را پيدا كنى ؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند.

نتيجه

پيشواى دوم شيعيان، نه تنها از نظر علم، تقوا، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشتند، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دست گيرى از بيچارگان و

درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بودند. وجود گرامى آن حضرت، آرام بخش دل هاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهى دستان، و نقطه اميد درماندگان

ص:280


1- (1) . همان، ص 235.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 43، ص 232-333، روايت 4.

بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى شد.

دامنه شخصيت بى مانند سبط اكبر پيامبر (ص) امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن قدر گسترده است كه نشانه هاى آن در تمام كتاب هاى حديث، تراجم، سيره، تاريخ و مناقب فراوان به چشم مى خورد. فروتنى، خداترسى، روابط حسنه، احترام متقابل و كمك به بينوايان، از ابعاد برجسته زندگى آن سرور جوانان بهشتى است. آن بزرگوار بازويى علمى، قضايى و نيرويى بسيار كارآمد براى حكومت علوى و شخص اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

ابعاد مختلف مناقب و فضيلت هاى ايشان بر همگان روشن است و همه مسلمانان اعم از شيعه و سنى بر آن صحه گذاشته اند. شاخص هاى ابعاد مختلفى كه در اين پژوهش آورده شد، بسيار زياد است ولى در نوشتار حاضر به برخى از آن ها به اختصار اشاره شد.

منابع

قرآن كريم.

1. ابن اثير، عزالدين على بن ابى الكرم، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، 1385 ق.

2. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.

ص:281

3. ابن سعد، محمد،

ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات، پژوهش سيدعبدالعزيز طباطبايي معروف به «محقق طباطبايى»، تراثنا. شماره 11، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

4. ابن شهرآشوب مازندراني، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل ابي طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). ج 2، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.

5. ابن عساكر، ابوالقاسم علي بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

6. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه. بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

7. ابن مزاحم، نصر، واقعه صفين، قم: مكتبة بصيرتى، 1382 ق.

8. ابن واضح، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، نجف: المكتبة الحيدريه، 1384 ق.

9. اكبرنژاد، مهدى، امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات اهل سنت، قم: مؤسسه بوستان كتاب، 1390.

10. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.

11. بيهقى، ابراهيم بن محمد، المحاسن و المساوى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420 ق.

12. ترخان، قاسم، نگرشى عرفانى، فلسفى و كلامى به شخصيت و قيام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: چاپ الهادى. 1388.

13. حرانى، حسن بن على بن الحسن بن شعبه، تحف العقول، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.

14. حسينى شيرازى، شهيد سيدحسن، كلمه الامام الحسن، چاپ چهارم، بيروت: مؤسسة الوفا، 1403 ق.

ص:282

15. حسينى عاملى، سيدجعفر مرتضى، الحياه السياسيه للامام الحسن فى عهد الرسول و الخلفاء الثلاثه بعده، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1364.

16. دشتي، محمد، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبي (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مؤسسه اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1382.

17. ذهبى، ابى عبدالله محمدبن احمد بن عثمان، سيراعلام النبلاء، پژوهش شعيب ارناووط و محمد نعيم عرقسوسى، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه رسالت، 1413 ق.

18. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد: مكتبة المثنى، 1383 ق.

19. شريفي، محمود و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [ترجمه كتاب موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]، مترجم: علي مويدي، تهران: انتشارات اميركبير، 1385.

20. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بابويه قمى، من لا يحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

21. صدوق، محمد بن علي ابن بابويه، خصال، ترجمه محمدباقر كوه كمره اي، چاپ نهم. تهران: كتابچي، 1374.

22. طبرسى، حسن بن فضل، اعلام الورى بالاعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت: لاحياالتراث، 1413 ق.

23..

24. طبرى، محب الدين، ذخائر العقبى، القاهره: مكتبة القدسى، 1356 ق.

25. طوسي، محمد، تهذيب الاحكام، ج 9، چاپ سوم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1405 ق.

26. عسقلاني شافعي، احمد بن علي بن حجر أبوالفضل شهاب الدين، تهذيب التهذيب. بيروت: دارالفكر، 1325 ق.

ص:283

27. عسقلاني شافعي، احمدبن علي بن حجر ابوالفضل شهاب الدين، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق: علي محمد البجاوي، بيروت: الطبعه الاولى، 1412 ق.

28. قرشى، باقرشريف، حياه الامام الحسن بن على، نجف: مطبعة الآداب، 1385 ق.

29. قمى، عباس، انوار البهيه فى تواريخ الحجج الالهيه (نگاهى بر زندگى چهارده معصوم)، قم: ناصر، 1372.

30. قندوزى، سليمان بن ابراهيم حنفى، ينابيع الموده. چاپ اول. قم: داراسوه، 1416 ق.

31. لباف، على، حقايق پنهان، چاپ دوم، تهران: مر كز فرهنگى انتشاراتى منير، 1385.

32. مالكى، على بن محمد بن احمد (معروف به ابن الصباغ)، الفصول المهمه فى معرفه احوال الائمه، چاپ اول، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1408 ق.

33. متقي هندي، حسام الدين، كنزالعمال، بيروت: الرساله، 1401 ق.

34. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1403 ق.

35. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1362.

36. مرعشي نجفي، شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، قم: مكتبه آيه الله المرعشى، 1409 ق.

37. نورى، ميرزا حسين (محدث)، مستدرك الوسائل، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

38. نيشابورى، ابوعبدالله محمد بن محمد، المستدرك على الصحيحين، پژوهش يوسف عبدالرحمان مرعشلى. بيروت: دارالمعرفه، 1406 ق.

ص:284

39. هيثمي، ابي العباس احمد بن محمد بن محمد بن علي ابن حجر، الصواعق المحرقه على اهل الرفض والضلال والزندقه، الطبعه الاولى، تحقيق: عبدالرحمان بن عبدالله التركي وكامل محمد الخراط، بيروت: مؤسسة الرساله. 1997 م.

40. وافى، حسين بن السيد احمد، تاريخ الكوفه. نجف: المكتبه المرتضويه، 1356 ق.

41. ورام، ابن ابي فراس و مايكل اشتري، مجموعه ورّام (تنبيه الخواطر و نزهه النواظ)، تهران: دارالكتب الاسلامي، 1368.

ص:285

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى

سيده معصومه اخلاقى

چكيده

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به لحاظ مباحث تاريخى، از كتاب هاى تاريخى محسوب مى شود كه پژوهش گران تاريخ به آن توجه دارند. شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از موضوعاتى است كه ابن ابى الحديد ذيل نامه 31 نهج البلاغه به آن پرداخته است. اين بخش دربردارنده موضوعات متنوعى از زندگى و شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. ابن ابى الحديد در شرح خود، تلاش كرده ديدگاهى منصفانه نسبت به وقايع و شخصيت هاى تاريخى داشته باشد، با اين حال از ديدگاه هاى كلامى و عقيدتى خود چشم پوشى نكرده و به نظر مى رسد در انتخاب داده ها و قضاوت هاى خود، سعى كرده به معتقداتش آسيبى وارد نيايد. گزينش روايات با رعايت مسأله فوق و نيز تحليل آن ها در بخش زندگانى امام حسن

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آشكارا به چشم مى خورد، به گونه اى كه گاه قضاوت را دشوار ديده و از آن دست برداشته است، از جمله واقعه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). با وجودى كه اين موضوع از بحث برانگيزترين بخش هاى زندگى امام به شمار مى آيد، مبهم و نارسا رها شده است.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد.

ص:286

مقدمه

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، يكى از منابع مهم تاريخ اسلام محسوب مى گردد كه اطلاعات مهمى درباره وقايع تاريخى در اختيار قرار مى دهد. نويسنده سعى كرده با نگاهى عقل گرايانه با گزارش هاى تاريخى مواجه گردد، بااين حال اين اثر مانند هر منبع ديگر قابل نقد و كاووش است.

زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله مباحثى است كه در اين اثر به آن توجه شده و نويسنده نسبتاً مفصل به آن پرداخته است. گزارش ها در موضوعات مختلف و متنوع بيان شده كه به تبيين بخش هايى از زندگى امام كمك مى كند؛ اما با وجود اين، بررسى گزارش ها و پيراستن آن ها تا حد توان، راه را براى نشان دادن تاريخ واقعى هموارتر مى كند. اين نوشته، ضمن معرفى و تحليل زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، در پى بررسى گزارش ها و نقد نمونه هايى از آن هاست

معرفى ابن ابى الحديد (586-656 ق)

عزالدين عبدالحميد بن داوود بن هبه الله بن محمد بن حسين بن عزالدين بن اثير مداينى معتزلى كه از بزرگان قرن هفتم هجرى و از سرشناسان است، به نقلى در

سال 586 در مدائن به دنيا آمد و در همان جا رشد كرد.(1) به گفته ياقوت حموى، در مداين متولد و در كرخ بزرگ شد. مردم كرخ و مداين در اين دوره شيعه اماميه بودند.(2) از كودكى و دوران تحصيل او چندان اطلاعى در دست نيست هرچند او خود در شرح

نهج البلاغه تصريح نموده كه در مدارس نظاميه تحصيل كرده است.(3)

ص:287


1- (1) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 13، ص 181.
2- (2) . حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 448 و ج 5، ص 75.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 280.

او در دستگاه حكومتى مستنصر بالله، خليفه عباسى، به كتابت و دبيرى اشتغال داشت.(1) اشتغالات سياسى ديگرى نيز دارا بود.(2) او را اديب و از عالمان بزرگ عصر خويش(3) توصيف كرده اند كه اطلاعات وسيعى در زمينه تاريخ داشت.(4) او شرح نهج البلاغه را براى كتاب خانه وزير مؤيدالدين محمد بن علقمى نوشت.(5)

درباره مذهب ابن ابى الحديد نظرهاى مختلفى بيان شده است. برخى از اظهارنظر صريح درباره مذهب او خوددارى كرده اند، اما معتقدند وى در راه مذهب غالب اهل مداين گام نهاد كه در آن دوران تشيع و غلو بود و به مذهبشان شباهت يافت. هم چنين قصايد معروف به علوى ات سبع را به روش آنان به نظم درآورد و در آن غلو و زياده روى نمود و در بسيارى از ابيات آن در بيان مذهب زياده روى كرد.(6) ديدگاه عالمان شيعه درباره او يكسان نيست؛ برخى چون نويسنده روضات الجنات او را قطعاً شيعه مى دانند.(7) وى تحت تأثير نزديكى برخى عقايد ابن ابى الحديد و دفاعيات او از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(8)

و به ويژه سرودن قصايد علوى ات سبع است.

اما باز بنابر آنچه در شرح نهج البلاغه آمده، با توجه به عقايدى چون انكار

نص بر امامت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پذيرفتن درستى خلافت ابوبكر و توجيه وصيت

ص:288


1- (1) . سيوطى، حسن، المحاضره فى تاريخ مصر و القاهره، ج 2، ص 207.
2- (2) . ربيعى، العذيق، النضيد بمصادر ابن ابى الحديد فى شرح نهج البلاغه، ص 84 83.
3- (3) . اليان سركيس، معجم المطبوعات العربيه، ج 1، ص 29.
4- (4) . زركلى، الاعلام، ج 3، ص 289.
5- (5) . ابن طقطقى، الفخرى، ص 321.
6- (6) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 13، ص 15.
7- (7) . نك: محمود دزفولى و محمد زارع، شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه (معرفى و نقد)، دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، پاييز 1386، شماره 183.
8- (8) 9. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 301.

پيامبر (ص) و عدم ارتباط آن با وصايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(1) و مجاز شمردن تقدم مفضول بر فاضل،(2) در شيعه بودن ابن ابى الحديد ترديد وجود دارد. او در سرتاسر كتابش به معتزلى بودن خود و اعتقاداتش و درستى خلافت خلفاى سه گانه پيش از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقرار مى كند و بزرگان معتزله را شيوخ خود مى خواند.(3) وى در تحليل برخى وقايع، آشكارا با ديدگاه هاى شيعه مخالفت كرده است.(4) مى توان گفت عقايد معتزلى او و هم نشينى با دانشمندان شيعه چون ابن علقمى و نيز به گفته برخى نقل مكان او به بغداد و آشنايى با دانشمندان آن جا كه سبب تعديل اعتقادات او شد،(5) باعث گرديد كه مطالبى هم راستا با عقايد شيعه بنگارد.

شرح نهج البلاغه و جايگاه علمى آن

ابن ابى الحديد كتاب را به درخواست ابن علقمى اسدى وزير شيعى آخرين خليفه عباسى المستعصم بالله نوشت. و وى را در مقدمه خود، ستوده است.(6) به عقيده برخى، گويى در اين نگارش چشمى به خليفه شافعى و چشمى به وزير شيعى او داشت.(7)

شايد مسامحه هاى او در نقل وقايع و نياوردن موضعى روشن در برخى

موارد نيز به اين سبب بود تا موجبات رنجيدن خاطر هيچ كدام را فراهم نكند.

دخالت دادن عقل در تحليل گزارش ها، از ويژگى هاى تاريخ نگارى ابن ابى

ص:289


1- (1) . همان، ج 1، ص 7؛ ج 2، ص 296.
2- (2) . همان، ج 1، ص 3.
3- (3) . همان، ج 1، ص 10؛ ج 4، ص 63؛ ج 1، ص 186.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21 و ص 60؛ هم چنين نك: محمود مهدوى دامغانى، نكته هايى درباره ابن ابى الحديد و شرح نهج البلاغه، مجله ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره 1 و 2.
5- (5) . آل. ويكا واگليرى، ابن ابى الحديد، تاريخ اسلام، سال 1384، شماره 22.
6- (6) . مقدمه شرح نهج البلاغه، تصحيح ابوالفضل ابراهيم، ص 4.
7- (7) . واسعى، جانشينان پيامبر (ص) در پرتو نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 74.

الحديد است. وى با استفاده از عقل، برخى وقايع را تحليل مى كند. براى مثال، وى در شرح خطبه 92 امام،(1) نظر غاليان مبنى بر علم غيب امام را رد مى كند و آگاه بودن فردى را تمام امور غيبيه ناممكن مى داند.(2)

نگاه نسبتاً منصفانه ابن ابى الحديد به تاريخ نيز از ويژگى هاى اين اثر است. او كوشيده تا منصفانه به تاريخ بنگرد و آن را تحليل كند. وى در موارد زيادى نظرها و گزارش هاى منابع شيعى را آورده(3) و گاه با آن همراه شده است. اما با اين حال، در بسيارى موارد، نتوانسته اعتقادات كلامى خود را ناديده بگيرد. اين حقيقت در جايى كه خواسته است درباره عمر و ابوبكر و عايشه به قضاوت بنشيند و يا سخنان امام را درباره ايشان تحليل كند، كاملاً مشهود است.(4) ابن ابى الحديد كوشيده خطبه شقشقيه امام را نيز توجيه كند كه در تقبيح عمل ابوبكر و غصب خلافت بيان شده است. او سخنان امام را گله اى مى داند كه از ابوبكر براى ترك اولا داشت. در واقع سعى كرده سخنان امام را به گونه اى تعبير و تفسير كند تا نه به اعتقادات كلامى وى آسيبى رسد و نه شبهه اى در ارادت او به امام وارد آيد.(5)

يكى از نكات جالب توجه در شرح نهج البلاغه منابع آن است. اين كتاب به لحاظ گستردگى و اعتبار منابع مورد استفاده و نيز تقدم اين منابع اهميت فراوان دارد. نويسنده به دليل دست رسى به كتابخانه هاى عظيم آن دوره، از منابع بسيارى

بهره برده است كه برخى از آن ها در حملات مغولان از بين رفت و اين كتاب تنها يا يكى از معدود واسطه هاى انتقال مطالب آن ها به ادوار بعدى است. به

ص:290


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 44.
2- (2) . محمود، حيدرى آقايى، روش شناسى تاريخى ابن ابى الحديد، پژوهش و حوزه، ش 13، ص 66.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 251؛ ج 1، ص 219.
4- (4) . همان، ج 1، ص 183، ج 2، ص 60؛ ج 12، ص 3-4.
5- (5) . همان، ج 2، ص 51.

همين دليل، اعتبار تاريخى ويژه اى دارد. وى كه مدت ها سرپرست

كتابخانه هاى بغداد بوده و كتابخانه ده هزارجلدى ابن علقمى را در اختيار داشته، به كتاب هاى فراوانى مراجعه كرده كه بيش تر آن ها پيش از تاريخ طبرى نگاشته شده اند.

اين كتاب به دليل مطالب ارزشمند سيره اى و تاريخى اش، به عنوان يكى از منابع مطالعاتى اين رشته به شمار مى آيد. ابن ابى الحديد درباره حوادث تاريخ صدر اسلام اطلاعات مفصل و مفيدى نقل مى كند. حجم بالاى اطلاعات موجود در اين كتاب، در كنار منابع معتبرى كه از آن ها اخذ شده، آن را در زمره منابع تاريخى مهم قرار داده است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

ابن ابى الحديد ذيل نامه 31 امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه آن را در بازگشت از صفين براى فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشت، شرحى نسبتاً مفصل درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. 72 روايت اين بخش از راويان مختلف نقل شده كه بر اساس تعداد روايات مى توان آن ها را به اين ترتيب آورد: مداينى (م 228)،(1) ابوالفرج اصفهانى (م 256)،(2) محمد بن حبيب (م 245)،(3) زبير بن بكار (م 256)،

(4)ابواسحاق سبيعى

ص:291


1- (1) . على بن محمد مداينى از تاريخ نگاران مشهور قرون دو و سه هجرى و اهل بصره بود. برخى وى را در حديث چندان قوى ندانسته اند. (ذهبى، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 153) اما برخى ديگر او را ثقه خوانده اند. وى در اخبار، مغازى و انساب عالم بود. (ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 16، ص 291)
2- (2) . ابوالفرج على بن حسين از نوادگان مروان حكم و زيدى مذهب بود. نسب مروانى و مذهب شيعى و باعث تعجب برخى شده است.. نزد بويهيان و عباسيان به خصوص وزير مهلبى ارج و قرب زيادى داشت و مدتى در دستگاه حكومتى به كتابت اشتغال داشت. (نك: ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 14 (مقدمه).
3- (3) . ابوجعفر محمد بن حبيب مورخ، لغوى، نحوى و عالم به علم تاريخ بود. وى را عالم به اخبار و انساب و ثقه خوانده اند. (ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 276) مذهب او معلوم نيست. اما برخى به استناد اين كه وى عايشه، ابوبكر و عمر را با عبارت رحمه الله و نام خديجه وامام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را با رضى الله عنه همراه مى كند و گاه خطاهايى را به عمر نسبت داده است، وى را شيعه مى شمارند. (دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 199).
4- (4) . از اولاد عبدالله بن زبير و از اعيان علما و نسب شناس بود. (حاجى خليفه، كشف الظنون، ج 1، ص 179.

(م 127) و شعبى (م 105)(1)

. روايات ديگرى نيز به شكل پراكنده در لابه لاى مطالب كتاب درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد.

موضوعاتى كه در شرح نامه 31 جاى گرفته، به ترتيبِ تعداد رواياتى كه به هركدام اختصاص يافته است عبارت اند از: وقايع جنگ و صلح و پس از آن (22 روايت)، درگذشت امام در اثر سم و جريان به خاك سپارى ايشان (19 روايت)، جهت گيرى هاى سياسى امام پس از صلح (8 روايت)، مناقب امام (8 روايت)، ازدواج ها و طلاق هاى امام (7 روايت). موضوعات ديگر كه كم تر به آن ها پرداخته عبارتند از: تولد و نام گذارى امام، فتنه انگيزى معاويه و عدم وفادارى نسبت به شروط قرار داد. مباحث پراكنده اى كه در ذيل شرح ديگر وقايع مى توان يافت نيز گاه مطالب مهمى را شامل مى گردد؛ مباحثى چون دفاع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان، مناظرات امام با مخالفان و رابطه امام و معاويه پس از صلح. درهرحال، در نگاهى كلى، مى توان دريافت كه آنچه بخش اعظم اين شرح را تشكيل مى دهد، روايات درباره جنگ و صلح امام با معاويه است. اين روايات علاوه بر اين كه طولانى ترين روايات را تشكيل مى دهند، از دو راوى مداينى و ابوالفرج اصفهانى نقل شده اند.

تولد و نام گذارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد سه روايت درباره تولد و نام گذارى ايشان آورده كه هر سه از

كتاب انساب قريش زبير بن بكار نقل شده است: «حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نيمه رمضان سال سوم هجرى متولد شد و پيامبر (ص) او را حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام نهاد.» در روايت ديگر آمده است: «پيامبر (ص) حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را - كه خداوند از ايشان

ص:292


1- (1) . عامر بن شراحيل شعبى از فقها وعالمان كوفى زمان خود بود. (ذهبى، تاريخ بغداد، ج 112، ص 222).

خشنود باد - به روز هفتم تولدشان نام نهاد و نام حسين مشتق از حسن است.» سپس روايتى درباره تراشيده شدن موهاى سرشان و اين كه حضرت فاطمه (س) به وزن آن نقره صدقه دادند، آورده است.(1) درباره نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى وجود دارد كه وى تنها بر اين تعداد محدود تكيه نموده و به ديگر روايات اشاره اى نكرده است. اين روايات را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:

1. رواياتى كه در آن ها امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب گذاشته بودند كه پيامبر (ص) آن را به حسن تغيير دادند.(2)

2. رواياتى كه در آن ها گفته شده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حمزه و نام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جعفر نهاد، اما پيامبر (ص) آن ها را به حسن و حسين تغيير دادند.(3)

3. در برخى گزارش ها آمده كه امام در نام گذارى فرزندان خود بر پيامبر (ص) پيشى نگرفتند و پيامبر (ص) نام آن ها را حسن و حسين نهادند.(4)

4. گزارش هايى كه چون دسته سوم تنها به نام گذارى آن ها توسط پيامبر (ص) اشاره كرده اند: اما تفاوت اين دسته با گزارش هاى پيشين در اين است كه در آن ها به اين نكته اشاره نشده كه حسن و حسين معرب شبر و شبير فرزندان هارون بوده اند.

اما در سه دسته پيشين گفته شده كه پيامبر (ص) نام آنان را از شبر و شبير گرفتند.

(5)

ص:293


1- (1) . ابن ابى الحديد، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 3.
2- (2) . بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 404؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 169؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
3- (3) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 397؛ اربلى، كشف الغمه، ج 1، 488؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
4- (4) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 169؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
5- (5) . روايات مربوط به نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متنوع و متناقض است كه به بررسى و نقد نياز دارد.
مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد در هشت روايت، مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در يك جا و چند روايت ديگر از مناقب امام را به شكل پراكنده در لابه لاى ديگر بخش هاى كتاب گنجانده است. او در اين مورد، رواياتى از محمد بن حبيب، مداينى و زبير بن بكار نقل كرده است. شارح در روايتى از زبير بن بكار، از زينب بنت ابورافع آورده است:

فاطمه (س) در بيمارى پيامبر (ص) كه در آن رحلت فرمود، دو پسرش را به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد: يا رسول الله، اين دو پسران تو هستند چيزى به آن ها ارزانى فرماى» پيامبر (ص) فرمود: «هيبت و سروريم از آن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جرأت و بخشندگى ام از آن حسين خواهد بود.»(1)

در اين قسمت هم چنين رواياتى درباره تقوا و سخاوت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد.(2)

مداينى درباره سخاوت امام به نقل از محمد بن حبيب در امالى مى گويد:

امام پانزده بار پياده حج گزاردند، در حالى كه اسب هاى يدك همراه ايشان برده مى شد. دوبار همه مال خود را بخشيدند و سه بار ديگر مال خود را با خداى تعالى قسمت فرمودند و چنان بود كه كفش خود را هم يك لنگه را

مى بخشيدند و يكى را نگاه مى داشتند.(3)

ص:294


1- (1) . اين روايت در برخى منابع اهل سنت هم چون ابن ابى عاصم، الآحاد و المثانى، ج 5، ص 370؛ طبرانى، المعجم الاوسط، ج 6، ص 222 (در منبع اخير از ابى رافع نقل شده مه ظاهراً اشتباه شده است) هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 185 و برخى منابع شيعه مثل صدوق، الخصال، ص 77؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 165 فتال نيشابورى، روضه الواعظين، ص 156؛ روايت شده است. كه از زينب بنت ابى رافع نقل شده است.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 10.
3- (3) . همان، ج 16، ص 10. شايد عبارت آخر كنايه از شدت سخاوت و بخشندگى امام باشد.
ازدواج هاى امام

ازدواج هاى امام از جمله موضوعاتى است كه ابن ابى الحديد به آن توجه خاصى مبذول داشته و در اين باره پنج روايت از مداينى و دو روايت از محمد بن حبيب آورده كه در ميان آن ها پنج روايت، امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم كرده است.(1) دو روايت از ازدواج امام با هند دختر سهيل بن عمرو(2) وحفصه دختر عبدالرحمان بن ابوبكر(3) آورده است. او به نقل از محمد بن حبيب مى گويد: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چندان ازدواج كرده و طلاق داده است كه مى ترسم دشمنى برانگيزد» و باز به نقل از وى گفته شده است: هرگاه حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى خواست يكى از زنانش را طلاق دهد، كنار او مى نشست و مى فرمود: «آيا اگر چنين و چنان چيزى به تو بدهم خشنود مى شوى ؟» آن زن مى گفت: «چيزى نمى خواهم.» يا مى گفت: «آرى» و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گفت: «آن برايت فراهم است. «و چون از كنار او برمى خاست و مى رفت آن چه را كه نام برده بود، همراه طلاق نامه براى او مى فرستاد.

در روايتى ديگر، به گفته مداينى آمده: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار ازدواج كرد». سپس همسران او را نام برده كه البته تنها ده نفر را آورده است، درحالى كه چند سطر پايين تر به نقل از وى گفته شده: «زنان حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شمردم، هفتاد

زن بود. در روايتى ديگر از مداينى آمده كه: «امام دختر مردى را خواستگارى كرد. آن مرد گفت: "با آن كه مى دانم تنگدست و بسيار طلاق دهنده زن ها و سخت گير و دل تنگ هستى، به تو دختر مى دهم كه از همه مردم والاگهرترى و

ص:295


1- (1) . همان، ج 16، ص 12-13 و 20.
2- (2) . همان، ص 12.
3- (3) . همان، ص 13.

پدر و نى اى تو از همگان برترند."»(1)

ابن ابى الحديد اين روايت را نقد كرده، البته گويا روايات ديگر در اين

مورد را پذيرفته است. در هر حال نقد او نيز چندان جامع و كامل نمى نمايد. وى مى گويد:

سخن آن مرد در مورد تنگ دستى و بسيار طلاق دادن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درست است ولى در مورد سخت گيرى و دل تنگى درست نيست؛ زيرا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم خوش خوى تر و سينه گشاده تر بودند.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دفاع از عثمان

از مباحثى كه ابن ابى الحديد به آن پرداخته، جريان محاصره خانه عثمان و شركت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دفاع از اوست. در اين روايات كه عمدتاً از ابوجعفر طبرى نقل شده، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور فعالى در دفاع از عثمان ايفا كرده اند. گفته شده وقتى عثمان از افرادى كه براى دفاع از در خانه اش گرد آمده بودند، خواست بازگردند، ايشان بازگشتند جز چند نفر كه از جمله ايشان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمد

بن طلحه و عبدالله بن زبير بود.(3) طبرى در ادامه گزارش محاصره خانه عثمان، به هجوم محاصره كنندگان به سوى خانه و جلوگيرى از ورود آن ها توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تعدادى ديگر مى پردازد. عثمان از آن ها خواست كه دست از يارى او بردارند و بازگردند اما ايشان به دفاع از او ادامه دادند. عثمان خطاب به امام

ص:296


1- (1) . همان، ص 20.
2- (2) . براى مطالعه نقد روايات تعدد زوجات امام حسن نك: وسام برهان البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن، ويلفرد مادلونگ، جانشينى حضرت محمد (ص). فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-297؛ پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن، حسين ايمانى، مجله كوثر، ش 55، 1382، ص 106-119؛ نعمت الله صفرى و معصومه اخلاقى، نقد و بررسى زندگى امام حسن از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39، ص 31-33).
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 152-153.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «اكنون پدرت از بابت تو نگران است؛ برو نزد او.» اما امام از اين كار خوددارى كردند.(1)

دفاع امام حسن و نيز امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان در جريان محاصره خانه او در منابع تاريخى زيادى گفته شده است. برخى منابع اشاره كرده اند كه پس از قتل عثمان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نشانه تأثر و اعتراض به كوتاهى

حسنين (عليهماالسلام) در دفاع از عثمان آنان را سرزنش كرد و حتى ضربه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد ساخت.(2) منابع هم چنين به فداكارى امام و مبارزه مسلحانه با كسانى پرداخته اند كه قصد كشتن عثمان را داشتند.(3) تا جايى كه امام در اين مبارزات زخمى شدند.(4)

در ادامه اين جريان، به دفن عثمان در املاك خودش به نام «حش كوكب» پرداخته كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در مراسم خاك سپارى شركت داشتند.(5) برخى از ديگر نيز منابع به آن اشاره كرده اند.(6)

دفاع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان پس از مرگ او نيز ادامه داشت. ابن ابى الحديد گزارشى را نقل كرده كه روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عمار بر سر عثمان به نزاع

پرداختند. عمار معتقد بود كه عثمان در حالى از دنيا رفت كه كافر بود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعتقاد داشت عثمان در حال ايمان به قتل رسيد. منازعه ادامه داشت تا اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تأييد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن پايان دادند.(7)

ص:297


1- (1) . همان، ص 155-156.
2- (2) . نك: دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 56-64.
3- (3) . الفخرى، همان، 102-104.
4- (4) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 56-64.
5- (5) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 158.
6- (6) . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 180.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 48.
قصاص ابن ملجم

از جمله گزارش هايى كه ابن ابى الحديد آورده مربوط به قصاص ابن ملجم است. اين گزارش در ضمن گزارش ابوالعباس مبرد از جنگ نهروان آمده است. وى بيان كرده است امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شهادت پدر، ابن ملجم را قصاص كرد. او ابتدا دست ها و پاهاى وى را قطع كرد و چون ابن ملجم ذكر خدا را مى گفت، زبان او را نيز قطع كرد.(1)

صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد مفصل ترين بخش شرح خود را به موضوع جنگ و صلح امام با معاويه به نقل از دو منبع مداينى و ابوالفرج اصفهانى تخصيص داده است. وى ابتدا روايات مربوطه را از مداينى نقل كرده كه بسيار پراكنده مطرح شده و تقدم و تأخر وقايع در نظر گرفته نشده است. مداينى پس از آوردن گزارش هايى از خلافت، صلح، درگذشت امام و غيره، نامه ابن عباس به امام و پس از آن نامه نگارى امام و معاويه را آورده است.

در اين گزارش، امام تنها يك نامه به معاويه فرستاده و معاويه در پاسخ، نامه اى براى امام ارسال كرده است. وى ادامه مى دهد: معاويه با شصت هزار

سپاهى عازم عراق شد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چنان در كوفه مقيم بود و از آن جا بيرون نيامد تا هنگامى كه به او خبر رسيد معاويه از پل منبج(2) گذشته است. در اين هنگام حجر بن عدى را گسيل فرمود تا كارگزاران را به پاسدارى وادارد و مردم را فراخواند كه شتابان جمع شدند. ازاين عبارات، به روشنى تلاش او براى

ص:298


1- (1) . همان، ج 5، ص 96.
2- (2) . منبج شهر بزرگى در شام بود. (قزوينى، آثار العباد و اخبار العباد) كه آن را از توابع حلب دانسته اند. (مقدسى، احسن التقاسيم، ص 154).

محكوم كردن امام به سستى و اهمال هويداست..

مداينى به سرعت پس از اين كه از حركت سپاه دوازده هزار نفرى به مسكن و رسيدن امام به مدائن سخن گفته، خطبه امام را آورده است كه به آشوب در سپاه انجاميد. امام در اين خطبه از مردم خواسته تا فرمان روايى معاويه را ناخوش ندارند و از او اطاعت كنند.(1) مداينى تنها فردى است كه خواسته امام از مردم مبنى بر فرمان برى از معاويه را نقل كرده است.

وى درباره شورش در سپاه امام مى گويد: «گروهى طرفدار [امام] بودند و گروه بيش ترى بر ضد او بودند.»(2)

درحالى كه به نظر مى رسد برپاكنندگان اين شورش خوارجى بودند كه در سپاه امام حضور داشتند. بقيه سپاه اگر به طرف دارى از امام برنخاستند، دست كم عليه او نيز نبودند. شيخ مفيد سپاه امام را در چند گروه جاى داده است: شيعيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

خوارج، شكاكان و كسانى كه به طمع غنايم همراه امام شده بودند.(3)

مداينى پس ازاين دوباره به پراكنده گويى روى كرده تا اين كه دوباره به موضوع صلح بازگشته و خطبه امام را آورده كه بعد از انعقاد قرارداد ايراد فرمودند.

ابن ابى الحديد پيش از بيان گزارش صلح از مداينى، به تسليم شدن عبيدالله بن عباس به معاويه و ديگر بزرگان سپاه وى اشاره مى كند كه براى رعايت ترتيب زمانى وقايع در آخر بيان مى شود. به گفته مداينى، وقتى اين خبر به امام رسيد، طى خطبه اى تصميم خود مبنى بر پذيرش صلح را اعلام كردند.(4)

گزارش بعدى از ابوالفرج است كه با چينش منطقى ترى روايات را آورده

ص:299


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 26؛ اين روايت در منابع شيعه يافت نشد.
2- (2) . همان، ص 26.
3- (3) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 10.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

است. وى با بيان به دام افتادن جاسوسان معاويه در بصره و كوفه، وارد قضاياى جنگ معاويه با امام شده و اندكى بعد تصريح كرده كه امام در آغاز، حقوق جنگ جويان را دو برابر كردند.(1)

او به شكل مفصل ترى نامه هاى امام و معاويه را نقل كرده است. هم چنين متن نامه اى را آورده كه معاويه پيش از جنگ براى امام ارسال و امام را به كشته شدن تهديد كرده و از ايشان خواسته تا با او بيعت كند.(2)

اين نامه را ظاهراً تنها ابوالفرج نقل كرده كه علاوه بر اين كه به آغاز فعاليت هاى مخفيانه معاويه براى ترور قبل از شروع جنگ اشاره دارد، آشكارا معاويه را آغازگر صلح و دادن وعده هايى چون واگذارى خلافت پس از خود به امام، معرفى مى كند. شايد بتوان به گونه اى مغشوش بودن مفاد صلح نامه را به اين دليل دانست كه تعدادى راويان، برخى پيشنهادهاى معاويه را با اين تصور آورده اند كه پيشنهادهاى امام بوده و يا مورد پذيرش ايشان واقع شده است.

ابوالفرج سپس نامه امام را آورده كه در آن پيشنهادهاى معاويه را رد نموده و او را به پيروى از حق فراخوانده اند.(3)

ابوالفرج در ادامه، خطبه امام را آورده است كه در آن مردم را براى جنگ با معاويه دعوت فرمودند و آن را جهادى دشوار دانستند كه براى رسيدن به خير بايد با شكيبايى انجام گيرد. اما كوفيان اشتياقى نشان ندادند. امام نيز با بيان اين عبارت كه «به لشكرگاه خود برويد تا چاره انديشى كنيم و شما هم چاره انديشى كنيد.» ترديد خود را از همراهى مردم ابراز داشتند و تصميم خود را به آينده موكول كردند. مردم تنها زمانى به امام پيوستند كه بزرگان ايشان چون عدى بن

ص:300


1- (1) . همان، ص 27.
2- (2) . همان، ج 16، ص 36.
3- (3) . همان، ص 36.

حاتم، قيس بن سعد و تنى ديگر، زبان به سرزنش آنها گشودند و مردم را به همراهى با امام فراخواندند و خود نيز به امام پيوستند.(1)

ابوالفرج نيز چون مداينى، به سرعت و بدون مقدمه به سراغ خطبه امام رفته است كه به شورش سپاه انجاميد. البته آن گونه كه مداينى ادعا كرده در اين خطبه هيچ اشاره مستقيمى به صلح با معاويه و يا حتى صلح نشده بلكه امام تنها مردم را به اتحاد فراخوانده و خود را خيرخواه ترين فرد به مردم و مصالح ايشان معرفى فرموده اند اما برخى اين سخنان را دليلى بر تمايل امام به صلح دانستند و به ايشان حمله ور شدند. ابوالفرج جزييات چگونگى صلح امام را بيان نكرده است. اما از گزارش او چنين برمى آيد كه پيش از صلح، بسر بن ارطاه، شايعه صلح امام را در سپاه قيس بن سعد، منتشر كرد.(2)

ابوالفرج شرايط صلح نامه را بدين قرار ذكر كرده است: «هيچ كس براى كارهاى گذشته تعقيب نشود و عليه هيچ كدام از شيعيان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عمل ناخوشايندى انجام نگيرد. از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جز به نيكى ياد نشود.» سپس مى افزايد: به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رساندند كه معاويه ديگر شرطهاى او را پذيرفته

است و امام پيشنهاد صلح را پذيرفتند. اما اشاره نكرده است كه منظور از ديگر شرطها كدام است. در ادامه واكنش اعتراض گونه برخى شيعيان نسبت به صلح آمده است.(3)

او خطبه اى از معاويه را آورده كه پس از انعقاد صلح ايراد كرد كه در آن معاويه آشكارا ادعا كرده كه تمام شرايط صلح را زير پا گذاشته است. نيز به خطبه معاويه اشاره كرده كه در آن گفته براى برپايى نماز و روزه جنگ

ص:301


1- (1) . همان، ص 38.
2- (2) . همان، ص 42.
3- (3) . همان، ص 34.

نكرده بلكه براى به دست آوردن فرمان روايى جنگ كرده است.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سياست پس از صلح

ابن ابى الحديد رواياتى مربوط به موضع گيرى هاى امام پس از صلح با معاويه از ابوالفرج، مداينى و محمدبن حبيب آورده است. اگر آن را بر اساس تقدم و تأخر زمانى مرتب نماييم و نه مكان قرار گرفتن آن در كتاب، بايد از خطبه امام درست پس از انعقاد صلح آغاز كرد. اين روايت را ابوالفرج در ادامه جريان صلح نقل كرده كه معاويه از امام خواست سخن رانى كند، چون مى پنداشت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قادر به انجام دادن آن نخواهد بود. امام در اين خطبه، خليفه را كسى دانستند كه مجرى احكام خدا و سنت پيامبر (ص) باشد؛ در غير اين صورت وى را پادشاهى دانستند كه اندكى بهره مند خواهد شد و سپس لذت آن قطع مى شود.(2)

مداينى موضع گيرى امام در مقابل درخواست معاويه مبنى بر جنگ با خوارج را نقل كرده است. او مى گويد:

پس از صلح، گروهى از خوارج بر معاويه خروج كردند. معاويه به امام پيام

فرستاد و تقاضا كرد كه به جنگ خوارج برود. امام با اين بيان كه «سبحان الله» من جنگ با تو را كه براى من حلال است، براى صلاح

حال امت و الفت ميان ايشان رها كرده ام، اينك مى پندارى كه حاضرم با تو و براى خاطر تو با كسى جنگ كنم ؟»(3)

ابن ابى الحديد در گزارشى آورده كه معاويه، هاشمى را به سخاوت، اموى را به حلم، عوامى را به شجاعت و مخزومى را به كبر توصيف كرده بود. وقتى اين سخن به گوش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد، فرمودند:

ص:302


1- (1) . همان، ص 46.
2- (2) . همان، ص 49.
3- (3) . همان، ج 5، ص 98؛ ج 16، ص 14؛ نك: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 46.

معاويه مى خواهد بنى هاشم با بخشش اموال خود به ديگران، بى چيز و محتاج گردند؛ بنى عوام با شجاعت ورزى خود را به هلاكت اندازند؛ بنى مخزوم با كبر، گردنشان را بشكنند و بنى اميه با حلم و بردبارى خود، در ميان مردم محبوب شوند.(1)

پاسخ هاى امام به شيعيان معترض به صلح را نيز مى توان در اين بخش جاى داد. امام در پاسخ اين افراد، نه تنها مشروعيت حكومت معاويه را تأييد نكردند بلكه با بيان معذوريت هاى خويش و دلايلى كه براى اتخاذ اين سياست داشتند، خود را در موضع مخالف حزب اموى نشان دادند. براى مثال، پاسخ امام به مسيب بن نجبه را مى توان بيان كرد. به گفته مداينى، امام خطاب به وى فرمودند:

اى مسيب، من اين كار را براى دنيا نكردم. معاويه به هنگام جنگ و رويارويى پايدارتر و شكيباتر از من نيست، بلكه مصلحت شما را اراده كردم. اينك از ريختن خون يك ديگر دست برداريد.

و يا پاسخى كه به حجر دادند و در آن انگيزه خود از پذيرش صلح را باقى ماندن شيعيان مخلصى چون خود وى دانستند.(2)

در روايتى از مداينى، امام روزى معاويه بن خديج(3)

را ديدند و به اوفرمودند:

تو هستى كه پيش پسر [هند] جگرخواره، على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دشنام مى دهى ؟ به خدا سوگند اگر كنار حوض كوثر برسى كه نخواهى رسيد، على [ع] را خواهى ديد كه دامن بر كمر زده و آستين هايش را بالا زده و منافقان را از كنار

ص:303


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 354.
2- (2) . همان، ج 16، ص 9.
3- (3) . معاويه بن خديج يا حديج بن جفنه بن قنبر، ابونعيم كندى سكونى (م 53 ق). معاويه بن خديج نخستين كسى بود كه در اسلام شمشير كشيد و به خون خواهى عثمان تظاهر كرد و باعث خون ريزى ميان مسلمانان گرديد (ابن اثير، الكامل فى تاريخ، ج 4، ص 364) او از رهبران و طرف داران تفكر عثمانى و خواهان خون خواهى عثمان از امام على بود. در مصر نيز با اميرمؤمنان بيعت نكرد و با دستورات والى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمد بن ابى بكر، در مصر مخالفت مى كرد. (ابن كثير، البدايه و نهايه، بيروت: ج 7، ص 313). وى در دوره حكومت امويان از فرماندهان فتوحات مسلمين بود. (عسقلانى، الاصابه، ج 8، ص 87)

حوض بيرون مى راند.(1)

مداينى نقل كرده كه سليمان بن ايوب از اسود بن قيس عبدى براى ما نقل كرد كه امام روزى حبيب بن مسلمه(2) را ديد و فرمود:

اى حبيب، چه راه هاى بسيارى كه در غير اطاعت خدا پيموده اى. حبيب گفت: «ولى راهى را كه به سوى پدرت بود پيموده ام، اين چنين نبود؟» فرمود: آرى به خدا سوگند ولى تو براى نعمت اندك و نابود شونده اين جهانى، از معاويه پيروى كردى و هرچند او كارهاى اين جهانى تو را برپاى داشت، تو را از جهان ديگر فرونشاند. برفرض كه كار بد انجام مى دهى، اگر سخن نيكو بگويى، شايد در زمره آنان باشى كه خداوند فرموده: «كارى پسنديده و كارى ناپسند را در هم آميختند.»(3) ولى تو چنانى كه خداوند فرموده است: «نه چنان است، بلكه آن چه كسب كردند، چرك گرفته و بر دل هاى آن ها غالب شده

است.(4)

در گزارشى از ابوعثمان جاحظ آورده است:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر معاويه وارد شد درحالى كه عبدالله بن زبير در مجلس بود. معاويه از امام پرسيد: «على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مسن تر بود يا زبير؟ ايشان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مسن تر دانستند و به دنبال نام امام «رحم الله عليا» را آوردند. عبدالله بن زبير نيز بلافاصله گفت: «رحم الله زبيرا». ابوسعيد بن عقيل

در مجلس حاضر بود،

ص:304


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18. اين روايت از داوود بن ابى عوف با كمى تفاوت نقل شده است (الغارات، ج 1، ص 285؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 5، ص 333؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 10؛ مجلسى، بحار الانوار، ج 33، ص 562).
2- (2) . وى در شام در خدمت معاويه بود. پس از مرگ عثمان در جبهه مخالف على ايفاى نقش نمود. مؤلف الغارات وى را از كارگزاران و مشاوران معاويه معرفى كرده است كه معاويه هرگاه مى خواست كار بزرگى انجام دهد، او را هم دعوت مى كرد تا در مجلس مشاوره شركت كند. (ثقفى، الغارات، ج 1، ص 272).
3- (3) . خلطوا عملاً صالحا وآخر سيئا. سوره توبه، آيه 102.
4- (4) . كلاً بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون سوره مطففين، آيه 14؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18 و نيز نك: ابن عبدآلبر، الاستيعاب، ج 1، ص 321؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 5، ص 299؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 12؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 32.

از علت هيجان زده شدن عبدالله پرسيد و پدر او و پدر حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در يك مرتبه ندانست و احتجاجاتى در برترى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر زبير بيان كرد.(1)

ابن ابى الحديد از شرقى بن قطامى نقل مى كند:

امام در اعتراض به آزار زيادبن ابيه نسبت به برخى از شيعيان، به او نامه نوشت و خواستار توقف آن شد. زياد در جواب، پاسخ گستاخانه اى به امام داد. امام نيز در نامه اى به معاويه، جريان را بازگو كردند و نامه زياد را براى او فرستادند. معاويه ضمن سرزنش زياد، برترى امام و خاندانش را به او يادآور شد و دستور داد اموال و خانواده سعيد بن سرح را كه مورد آزار قرار گرفته بود، به او بازگرداند و خواسته امام را عملى كند.(2)

باز در روايتى از مداينى آمده است:

عمرو عاص امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در طواف ديد و با سخنان درشتى امام را به قتل عثمان متهم نمود. امام در پاسخ، ستيز با دوستان خدا را از نشانه هاى دوزخيان دانستند و به اين شكل او را با كنايه اهل دوزخ شمردند و ضمن بيان فضايل خود و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وى را حرام زاده و ناپاك خواندند.(3)

از ديگر مناظرات بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مخالفان او كه ابن ابى الحديد از آن ياد كرده، ذيل خطبه 83 است. اين خطبه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سرزنش عمرو عاص بيان شده و ابن ابى الحديد نيز ذيل شرح حال عمرو عاص، بابى را با عنوان «مفاخره بين حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و رجالات من قريش» آورده است.(4)

ص:305


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 19-20؛ در جست جويى كه انجام شد اين گزارش در منابع ديگر يافت نشد و ديگران عمدتاً از ابن ابى الحديد نقل كرده اند.
2- (2) . همان، ج 16، ص 195.
3- (3) . همان، ص 27. اين گزارش در منابع ديگر يافت نشد.
4- (4) . همان، ج 6، ص 290-294؛ فخرالدين رازى اين گزارش را به شكل مختصر در، المحصول، ج 4، ص 340 آورده است.
نقد و بررسى
اشاره

در نقد و بررسى كتاب ابن ابى الحديد، به نكاتى بايد توجه كرد و آن ها را

درنظر داشت؛ از جمله:

1. استفاده از منابع محدود

ابن ابى الحديد در تصوير قضاياى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه، از منابع محدودى استفاده كرده، درحالى كه به علت دست رسى او به كتابخانه ده هزار جلدى ابن علقمى و ساير كتابخانه هاى بغداد، منابع فراوانى در اختيار داشته است. در شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مداينى تكيه زيادى شده و پس از او عمده مطالب از مقاتل الطالبيين، تاريخ طبرى، الامالى ابن حبيب و كتاب الشورى واقدى استفاده شده است؛ درحالى كه كتاب طبقات الكبراى ابن سعد، انساب الاشراف بلاذرى، ارشاد شيخ مفيد، الفتوح ابن اعثم و تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر مطالب مفيد و مفصلى درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند كه مى توانست در روشن شدن وقايع به ويژه صلح امام از آن ها كمك گيرد.

2. قضاوت هاى ارزشى

ابن ابى الحديد ظاهراً تنها در جاهايى دست به تحليل زده كه به مبانى ايدئولوژيك و كلامى او خدشه وارد نسازد و يا در جهت دفاع از آن باشد. در انتخاب داده ها نيز ظاهراً همين موضع را رعايت كرده است. وى هنگام ذكر مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به نظر مى رسد موضعى جانب دارانه گرفته، اما زمانى كه از جنگ و صلح امام سخن مى گويد، سعى كرده خود را بى طرف نشان دهد. او با آوردن دو گزارش، يكى به نقل از راوى سنى (ابوالحسن مداينى) و يكى به نقل از راوى شيعى (ابوالفرج اصفهانى) خود را از موضع قضاوت كنار كشيده است.

ص:306

ابن ابى الحديد دو گزارش از صلح امام آورده، در حالى كه همسو نيستند و پى گيرى هر يك از اين گزارش ها، خواننده را به دو جهت تقريباً مخالف رهنمون مى شود. وى بدون آن كه نظر خود را بياورد و يكى را بر ديگرى

ترجيح دهد، تنها به نقل آن ها اكتفا كرده است.

در جريان صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) على رغم شباهت هاى گزارش ابوالفرج و مداينى از صلح، اختلافات اساسى در آن ها مى توان يافت.

مداينى از همان ابتدا، قصد دارد امام را به اهمال كارى متهم كند، نه سپاه امام را؛ زيرا وى عبارت «ايشان شتابان جمع شدند» را آورده، سپس بعد از چند جمله، بدون آن كه به جريان جنگ اشاره كند، سراغ خطبه امام در مداين مى رود كه طى آن امام خود را به صلاح مردم آگاه تر و مخالف ناامنى، كينه توزى و تفرقه دانستند.(1)

مداينى نامه نگارى هاى امام با معاويه را به شكل كامل نياورده است تا به اين شكل تلاش هاى امام و معاويه و پافشارى هركدام بر موضع خود روشن شود.

گزارش مداينى به گونه اى از ابتدا امام را به مسالمت جويى و تصميم بر صلح متهم كرده و به روشنى فعاليت هاى امام و كارشكنى هاى همراهان او را بيان نكرده است.

گزارش دوم از ابوالفرج اصفهانى(2) است. وى با ضبط كامل نامه نگارى هاى امام و معاويه و نكاتى كه هر يك از طرفين در آن نامه ها بيان كرده اند و نيز پافشارى امام در جنگ با معاويه، تا حدودى امام را از افتراء «صلح طلبى با معاويه» و سستى در جنگ دور مى كند.(3)

ابن ابى الحديد اين دو گزارش را آورده، بدون اين كه در آخر نتيجه بگيرد

ص:307


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 39.
2- (2) . براى اطلاع بيش تر در مورد مذهب ابوالفرج نك: دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 16.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 45.

كدام يك را به حقيقت نزديك تر مى داند. وى مهم ترين و بحث برانگيزترين مرحله زندگى تاريخى امام را به اين شكل مبهم و متناقض رها كرده است.

گويا موضع مذبذبى درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشته و قضاوت قاطعانه اى نكرده است.

ابن ابى الحديد در جريان خاك سپارى امام در گزارش ابوالفرج از زبير بن بكار روايتى را آورده كه در آن گفته شده عايشه با دفن امام در كنار قبر پيامبر (ص) موافق بود ولى بنى اميه از اين كار جلوگيرى كردند. در ادامه روايتى ديگر از ابوالفرج به نقل از يحيى بن حسن (م 277 ق) نويسنده كتاب النسب آورده است كه در آن روز عايشه سوار بر استرى شد و بنى اميه، مروان بن حكم و ديگر وابستگان خود را براى جنگ فراخواند.(1) ابن ابى الحديد سپس در مقام دفاع از عايشه برآمده، جلوگيرى او از خاك سپارى امام را براى آرام شدن فتنه خوانده و آن را از مناقب عايشه دانسته است.(2)

3. نقد نكردن روايات

مى توان در درستى برخى از گزارش هاى كتاب ترديد كرد، اما ابن ابى الحديد بدون نقد، آن ها را آورده و گاه نيز نظر خود را مبنى بر درستى آن ها بيان كرده است. وى گزارشى را از طارق بن شهاب آورده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به برخى اعمال پدرش اعتراض كرده است. ايشان از اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جريان قتل عثمان در مدينه ماندند و با خروج از مدينه خود را از اتهام قتل عثمان مبرا نساختند و نيز

ص:308


1- (1) . در برخى منابع ديگر نيز به اجازه اوليه عايشه براى دفن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار پيامبر (ص) گزارش شده است (بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، 60؛ ابن عبدآلبر، الاستيعاب، ج 1، ص 392؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، 44؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 82).
2- (2) . براى اطلاع بيش تر نك: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ مستوفى، تاريخ گزيده، ص 194؛ كلينى، الكافى، ج 1، ص 302-303؛ خصيبى، الهدايه الكبرى، ص 186.

خلافت پس از عثمان را پذيرفتند، درحالى كه هنوز همه بر خلافت حضرت توافق نكرده بودند، بر ايشان خرده گرفته است. امام در پاسخ رضايت مكه و مدينه را براى بيعت كافى دانستند و به پيروى ديگر مناطق، پس از بيعت اشاره كردند. و اين كه در هنگام محاصره عثمان، امكان خارج شدن از مدينه براى امام فراهم نبود. سپس افزودند اى پسرم از

اعتراض در مواردى كه به آن از تو داناترم خوددارى كن.(1) اين گزارش در ديگر منابع هم از عكرمه از ابن عباس آمده است.(2)

همان گونه كه در پاسخ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده، بيعت با خلفا در حجاز انجام مى شد و ديگر مناطق به تبعيت آن درمى آمدند. در مورد خلفاى پيشين نيز چنين بود. و حتى در مقايسه با خلفاى پيشين، بيعت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشتوانه مردمى محكم ترى داشت. بيعت با ابوبكر در سقيفه انجام شد و تعداد زيادى از صحابه برجسته پيامبر (ص) حضور نداشتند. عمر تنها به اعتبار وصيت ابوبكر خليفه شد

و البته برخى بر اين تصميم ابوبكر نيز اعتراض كردند.(3) حتى طبق گفته ابن ابى الحديد، ابوبكر هنگام وصيت به اغما رفت و عمر نام خود را به عنوان خليفه جانشين نگاشت.(4) عثمان نيز در شوراى شش نفره به خلافت رسيد؛ شورايى كه رأى نهايى را عبدالرحمان به عوف در اختيار داشت. حال آنكه بيعت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شكل خودجوش از سوى مردم انجام شد. به گفته امام، با وجودى كه ايشان بى رغبتى خود را ابراز داشتند، مردم به سوى ايشان هجوم آوردند و با حضرت بيعت كردند.(5)

ص:309


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 226.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 217.
3- (3) . همان، ج 1، ص 89.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 163.
5- (5) . همان، ج 2، ص 51.

منابع نيز در نقش مهم امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دفاع از عثمان و تلاش براى حفظ جان او تصريح كرده اند. عثمان هنگام شورش، خود از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست از مدينه خارج شود تا شورشيانى كه به طرف دارى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شعار مى دهند ساكت شوند. امام نيز به ينبع رفت، اما باز عثمان از امام خواست براى وساطت ميان او و شورشيان به مدينه بازگردد. امام در طول مدت محاصره عثمان، كوشيدند تا از قتل وى و بالا گرفتن شورش جلوگيرى كنند. اما عثمان دوباره ابن عباس را نزد امام فرستاد و از امام خواست از مدينه خارج شود. امام ناراحت شده، فرمودند:

عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا چون شتر آب كِش سرگردان نگاه دارد؛

گاهى بروم و گاهى برگردم. يك بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم، دوباره خبر داد كه بازگردم، هم اكنون تو را فرستاده كه از شهر خارج شوم؛ به خدا سوگند! آن قدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم(1)

در وضعيتى كه امام ماندن يا خارج شدنش از مدينه تحت اختيار خودشان

نبود و سعى داشتند با اطاعت از عثمان خود را از شركت در شورش مبرا سازند، نمى توان انتساب اين سخن را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود در متن حوادث بودند و از اتفاقات و رويدادها نبودند تا چنين سخنانى را بگويند. ضمن اين كه كشته شدن عثمان، اتفاقى غيرمنتظره بود و به سادگى نمى شد قتل او را به دست شورشيان پيش بينى كرد.

ابن ابى الحديد از حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مجلس معاويه و بخشش ها و هداياى هنگفتى كه معاويه براى امام قرار مى داد، سخن گفته است. در يكى از روايات آمده كه او مبالغ زيادى را به امام داد تا قرض خود را بپردازند و نفقه خانواده شان را تأمين كنند.(2)

ظاهراً اين گونه روايات، ساخته ذهن كسانى ست كه

ص:310


1- (1) . همان، ص 233.
2- (2) . همان، ج 16، ص 12.

خواسته اند به نوعى به تحقير شخصيت امام در مقابل معاويه بپردازند؛ خصوصاً اين كه در ادامه روايت آمده كه در طول تاريخ به ويژه در زمان امويان و عباسيان، امام در معرض هجمه تهمت هاى ايشان بودند و همواره سعى شده تا كناره گيرى امام از حكومت به نوعى براى آسايش طلبى و به طمع مال و ثروت معرفى شود. ازاين روى، رواياتى كه از آن تخريب چهره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل بالا بردن مقام معاويه به دست مى آيد، پذيرفتنى نيست.

پس از صلح و بازگشت امام به مدينه، در هيچ منبع تاريخى از سفر امام به عراق و شام سخنى گفته نشده است. امام پس از بازگشت به مدينه تا آخر

عمر در همان جا سكونت داشتند. ضمن اين كه گزارشى در دست نيست كه فقير بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تأييد كند؛ زيرا اموال امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و املاك و زمين هاى كشاورزى ايشان در يَنبُع(1)، بود كه حضرت آن را جزو صدقات قرار دادند.(2) به

گفته خود امام، درآمد موقوفاتشان بالغ بر چهار هزار و به روايتى چهل هزار دينار (در سال) مى شد.(3) نيز آن چه امام در اذينه، فقيرين و بدعه (برعه) داشتند، جزو اموال صدقه قرار دادند.(4) منابع، صدقات ديگرى نيز براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برشمرده اند.(5) كه امور مربوط به آن را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار نمودند.(6) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح، برخى از اين اموال را به

ص:311


1- (1) . منطقه اى بين مكه و مدينه، كه داراى نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده و بيش تر موقوفات امام على در آن قرار داشته است. (ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 450؛ ابن شبه، نميرى، تاريخ مدينه، ج 1، ص 221).
2- (2) . المصنف، ص 221.
3- (3) . ابن اثير، أسد الغابه ج 3، ص 599.
4- (4) . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
5- (5) . ابن شبه، همان، ص 224-225؛ احمد زمانى، حقايق پنهان، ص 134-135.
6- (6) . طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 145-148.

شيعيان صدقه مى دادند.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وادى القرى، املاكى داشتند كه به فرزندان حضرت زهرا (س) هبه كردند.(2)

در روايتى، از محمد بن حبيب از قول مسيب بن نجبه نقل كرده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اهل بخشش معرفى كردند كه در جنگ ها و كارى از پيش نمى برد و در ادامه فرمود: «اما من و حسين از شماييم و شما از ما هستيد.»(3)

با وجود دشمنى هاى اموى و عباسى، بسيار محتمل است كه آنان سعى كرده اند به انحاء مختلف صلح با معاويه را خواست قلبى امام معرفى كنند و دليل آن را به تن آسايى و روى گردان بودن ايشان از جنگ نسبت بدهند؛

درحالى كه با پى گيرى گزارش هاى تاريخى به جاى مانده از خلافت و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشخص مى شود كه امام تمام نيروى خود را براى شكست دادن معاويه به كار

گرفتند.(4)

رواياتى كه درباره ازدواج ها و طلاق هاى مكرر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين بخش آمده نيز درخورتوجه است. همان گونه كه گفته شد، دراين باره پنج روايت از مداينى و دو روايت از محمد بن حبيب آورده كه در ميان آن ها پنج روايت، امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم كرده است. ابوالحسن مداينى كه به هفتصد همسر براى امام معتقد بوده، درحالى كه از نسب شناسان مشهور دانسته شده(5)، تنها توانسته يازده نفر را به عنوان همسر امام نام ببرد.(6)

ص:312


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 147.
2- (2) . طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 148 145؛ كلينى، الكافى، ج 7، ص 49.
3- (3) . اين روايت در طبقات الكبرى ج 5، ص 25 نيز به نقل از مسيب بن نجبه آمده است مصحح در پاورقى نقدهايى بر آن وارد كرده است.
4- (4) . نك: «نقد و بررسى زندگى امام حسن از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، همان.
5- (5) . ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 400-401.
6- (6) . بلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن، ص 280-288.

اگر ازدواج هاى خارج از چارچوب آن عصر، براى امام وجود داشت، آيا از چشمان تيزبين معاويه و امثال او پنهان مى ماند و در دست وپا زدن هايشان براى كسب قدرت و براى اثبات بى كفايتى امام به آن ها تمسك نمى كردند. در تمام روايات تاريخى كه از گفت گوها و نامه هاى متقابل امام و معاويه باقى مانده، هيچ سخنى از بى كفايتى امام در خلافت مسلمانان وجود ندارد بلكه حضرت را ستوده است.(1) نهايت ادعاى معاويه در شايسته تر بودن خود، مسن تر و با تجربه تر بودن در حكومت بود؛ در حالى كه طلاق در سخن و سيره پيامبر (ص) مذمت گرديده و زشت ترين حلال ها معرفى شده است.(2) و مطلاق بودن امام، مخالفت آشكار با سيره پيامبر (ص) بود. ابن ابى الحديد نه تنها اين روايات را رد نكرده، بلكه آن را تأييد كرده و مطلاق بودن امام را پذيرفته است.

(3)ابن ابى الحديد در روايتى از حارث آورده كه پيش از وقوع جنگ با معاويه،

هنگامى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سپاهشان به مداين رسيدند، طى سخنانى آنان را به اتحاد فراخواندند. كه سپاه امام از اين سخنان، چنين برداشت كردند كه امام قصد صلح با معاويه را دارد.(4) ابن ابى الحديد در نقل جريان صلح امام، اين خطبه را از مداينى آورده كه امام مردم را به فرمان بردارى معاويه فراخوانده.(5) ديگر منابع اين سخن را از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نياورده اند.(6) اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود و ديگران را واجب الاطاعه معاويه مى دانستند، خود نيز مى بايست با درخواست معاويه پس از

ص:313


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 53.
2- (2) . سجستانى، سنن ابى داود، ج 1، ص 650؛ ابن طقطقى، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 484.
3- (3) . واسعى، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 15.
4- (4) . اين خطبه امام، چگونگى آن و نيز زمان ايراد آن در منابع مختلف متفاوت بيان شده است. كه ابهامات آن نياز به بررسى و روشن شدن دارد.
5- (5) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 26.
6- (6) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 287؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 34؛ اربلى، كشف الغمه، ص 163.

صلح مبنى بر جنگ با خوارج پاسخ مثبت مى دادند. ايشان در خطبه اى پس از صلح فرمودند: «إن معاوى نازعنى حقا هو لى فتركته لصلاح الأم و حقن دمائها».(1) امام در اين خطبه، معاويه را غاصب معرفى فرمودند و او را به خشم آورده، سرافكنده كردند. ضمناً در صورت پذيرش اين سخن از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مخالفت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ولايت عهدى و خلافت يزيد به گونه اى نافرمانى از معاويه و بر خلاف خواست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) محسوب مى شد. برخى منابع اين سخن را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منسوب كرده اند هنگامى كه از جنگ صفين باز مى گشتند.(2) برخى ديگر گفته اند هنگام بازگشت از جنگ نهروان، در خطبه اى چنين ابراز داشتند.

(3)ابن ابى الحديد درباره قصاص ابن ملجم توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش كرده كه ايشان اعضاى بدن او را قطع كردند و چون او ذكر خدا مى گفت، زبان او را نيز قطع كردند.(4) گزارش مثله شدن ابن ملجم توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع ديگرى نيز ذكر شده است.(5) اما اين گزارش در مقابل گزارشى قرار دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روزهاى پايانى عمر خويش توصيه كردند تا با ابن ملجم با مدارا رفتار شود و

ص:314


1- (1) . انساب الاشراف، ج 3، ص 43.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 59، ص 152؛ ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 144؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 140 ابن ابى شيبه، المصنف، ج 8، ص 724.
3- (3) . دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 129. پذيرش درستى انتساب اين سخنان به امام على مشكل به نظر مى رسد. اگر امام على مردم را به فرمان بردارى معاويه فرا مى خواند و از آنان مى خواست تا از آن كراهت نداشته باشند در حالى كه امام على تا آخرين روزهاى عمر خويش مردم كوفه را براى جنگ با معاويه فرامى خواند و آنان را به سبب كوتاهى شان در جهاد با معاويه سرزنش مى كرد. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 189) پس از حكميت نيز آن را نپذيرفت و هم چنان مردم را به جهاد با معاويه فرامى خواند. (دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 129؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 204).
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 96.
5- (5) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 3، ص 28؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 504؛ دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 181؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 7، ص 330.

از مثله كردن وى پرهيز كنند.(1) حتى آنان را به بخشش او تشويق كردند.(2) در منابع آمده كه امام طبق وصيت پدر، ابن ملجم را با ضربتى به قتل رساندند.(3) ابن ابى الحديد در جاى ديگر آورده است كه ايشان پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دستور دادند ابن ملجم را گردن بزنند.(4)

نتيجه

ابن ابى الحديد معتزلى به دستور ابن علقمى، وزير شيعى عباسيان، به شرح نهج البلاغه پرداخت و يكى از مهم ترين منابع تاريخ نگارى تاريخ اسلام را پديد آورد. اين كتاب به سبب گزارش هاى تاريخى كه ضمن شرح سخنان امام آورده، يك منبع تاريخى ارزشمند محسوب مى گردد.

ابن ابى الحديد شرح حال امام را ذيل نامه سى ويك نهج البلاغه آورده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را خطاب به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشتند. گزارش ها وقايع مختلفى چون تولد و نام گذارى، ازدواج ها و طلاق هاى امام، مناظرات امام با مخالفان، جنگ و صلح امام با معاويه و غيره را دربرگرفته است. شارح با

ديدى كه عقل را حاكم بر تحليل وقايع تاريخى قرار داده، به بررسى گزارش ها پرداخته است. وى سعى كرده تا جايى كه بر اعتقادات كلامى اش خدشه وارد نشود، از قضاوت هاى ارزشى بپرهيزد بااين حال، در مواردى دچار اين گونه داورى ها شده است.

نقدنكردن برخى گزارش هايى كه درستى آن ها مشكوك است، از مواردى است كه در اين شرح به چشم مى خورد. از جمله مطلاق بودن امام. شارح گاه

ص:315


1- (1) . ابن طقطقى، الفخرى، ص 106؛ طبرى، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 143.
2- (2) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 242.
3- (3) . طبرى، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 1؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 125.

نتوانسته از گزارش ها نتيجه مناسبى بگيرد؛ چنان كه در صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش هاى متناقضى از ابوالفرج و مداينى آورده است كه گاه پذيرش يكى، مستلزم رد ديگرى است، اما ابن ابى الحديد نظرى درباره آن ها ابراز نمى كند. نويسنده در پرداختن به بعد شخصيتى امام، جسارت بيش ترى داشته و سخاوتمندانه به بيان فضايل حضرت و خاندانش پرداخته اما در بيان بعد سياسى زندگى امام، خود را به آرامى از قضاوت دراين باره كنار كشيده است.

ص:316

منابع

1. ابن ابى الحديد معتزلى، عبدالحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، تصحيح محمدابراهيم ابوالفضل، چاپ اول، بى جا: داراحياء الكتب العربى، 1378 ق.

2. -، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران: نشرنى، 1375.

3. ابن ابى شيبه كوفى، المصنف، تحقيق سعيد اللحام، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

4. ابن ابى عاصم، الآحاد و المثانى، تحقيق دكتر فيصل احمد الجوابراه، رياض: دارالدرايه للطباعه و النشر و التوزيع، 1411 ق.

5. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد،، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

6. ابن اعثم كوفى، أبومحمد أحمد، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ

اول، بيروت: دارالأضواء، 1411.

7. ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانى و الدول الاسلامى، تحقيق عبدالقادر محمد مايو، بيروت: دارالقلم العربى، 1418.

8. ابن شاذان، فضل، الايضاح، تحقيق جلال الدين ارموى، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1351.

9. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (لابن شهرآشوب)، چاپ: اول، قم: علامه، 1379 ق.

10. ابن صباغ مالكى، على بن محمد، الفصول المهم فى معرفه ائمه، قم: دارالحديث، 1422 ق.

11. ابن طقطقى، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تصحيح محمدفؤاد عبدالباقى، بيروت: دارالفكر، بى تا.

ص:317

12. ابن عبدآلبر، أبوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرف الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالجيل، 1412.

13. ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

14. ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البدايه و النهايه، تصحيح على شيرى، بيروت: داراحياء تراث العربى.

15. ابن مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379.

16. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارالصادر، 1385.

17. ابن الجوزى، أبوالفرج عبدالرحمان بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدعبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1412.

18. ابن سعد، محمدبن سعد هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1410 قمرى.

19. ابوحنيفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، دينورى، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضى، 1368.

20. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

21. الاصابه، بيروت: داركتب العلميه، چاپ اول، 1995.

22. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم المظفر، نجف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385.

23. ايمانى، حسين، «پژوهشى درباره فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله

ص:318

كوثر، شماره 55، 1382.

24. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

25. بسوى، أبويوسف يعقوب بن سفيان، كتاب المعرف و التاريخ، تحقيق اكرم ضياء العمرى، چاپ دوم، بيروت: مؤسس الرسال، 1401.

26. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الأشراف، تحقيق محمد حميدالله، مصر: دارالمعارف، 1959.

27. تميمى رازى، عبدالرحمان بن ابى حاتم، الجرح و التعديل، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1371 ق.

28. ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى، بى جا، بى نا، بى تا.

29. جعفرى، سيدحسينى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمدتقى آيت الله، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359.

30. حاجى خليفه، كشف الظنون، تصحيح محمد شرف الدين يالتقايا و رفعت بيلگه الكيسى، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى تا.

31. حافظ العجلى، احمد بن عبدالله، معرف الثقات، مدينه: مكتب الدار، 1405 ق.

32. حموى (م 626)، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، چاپ دوم، بيروت: دارصادر، 1995.

33. حيدرى آقايى، محمود، «روش شناسى تاريخى ابن ابى الحديد»، پژوهش و حوزه، ش 13.

34. خصيبى، حسين بن حمدان، الهداى الكبرى، بيروت: البلاغ، 1419 ق.

35. خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، چاپ اول، بيروت:

ص:319

دارالكتب العلميه العلميه، 1417 ق.

36. دزفولى، محمود و محمد زارع، شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه (معرفى و نقد)، دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، شماره 183، پاييز 1386.

37. دينورى، ابو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد زين، بى جا، مؤسسه الحلبى و شركا، بى تا.

38. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تصحيح عمر عبدالسلام التدمرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407.

39. -، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارنؤوط، حسين اسد، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه الرساله، 1413 ق.

40. -، ميزان الاعتدال، تحقيق محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، 1382 ق.

41. رازى، فخرالدين، المحصول فى علم اصول فقه، تحقيق طه جابر فياض العلوانى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1412 ق.

42. الربيعى، احمد، العذيق النضيد بمصادر ابن ابى الحديد فى شرح نهج البلاغه، بغداد: مطبعه العانى، 1407.

43. زركلى، خير الدين، الاعلام، چاپ پنجم، بيروت: دارالملايينف 1980.

44. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375 ش.

45. سجستانى، سليمان بن احمد، سنن ابى داوود، تصحيح سعيد محمد اللحام، بيروت: دارالفكر.

46. سركيس، اليان، معجم المطبوعات العربيه، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1410 ق.

47. سيوطى، جلال الدين، حسن المحاضره فى اخبار مصر و القاهره، 54. بيروت:

ص:320

دارالكتب العلميه، 1418 ق.

48. صدوق، محمد بن على بن حسين، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسينف 1403 ق.

49. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

50. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، بى جا، دارالحرمين للطباعه و النشر و التوزيع، 1425.

51. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، بيروت: موسسه الاعلمى، 1403 ق.

52. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365.

53. عسقلانى، احمد بن على بن حجر، الاصابه فى تمييز الصحابه، چاپ اول، بيروت: داركتب العلميه، 1995.

54. الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزيز الله عطاردى، انتشارات عطارد، 1373.

55. فتال نيشابورى، محمد بن حسن، روض الواعظين، قم: انتشارات رضى، بى تا.

56. قزوينى، زكريا بن محمد بن محمود، آثار البلا و اخبار العباد، چاپ اول، تهران: اميركبير، 1373.

57. قزوينى، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت: دارالفكر.

ص:321

58. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365.

59. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا، فراهانى، 1354.

60. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد (ص)، ترجمه احمد نمايى، جواد قاسمى، محمدجواد مهدوى، حميدرضا ضابط، آستان قدس رضوى: 1385.

61. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، مرآ العقول فى شرح أخبار آل الرسول، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ: دوم، 1404 ق.

62. مستوفى قزوينى، حمدالله بن ابى بكر بن احمد، تاريخ گزيده، تحقيق عبدالحسين نوايى، چاپ سوم، تهران: اميركبير، 1364.

63. مسعودى، حسن بن على، مروج الذهب و معادن الجواهر، جلد 3، چاپ دوم، تحقيق اسعد داغر، قم: دارالهجر، 1409.

64. مفتخرى، حسين و فاطمه سرخيل، «تاريخ نگارى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه»، مجله شيعه شناسى، شماره 2.

65. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرف حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

66. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتب الثقاف الدينى، بى تا.

67. منقرى، نصر بن مزاحم، وقع صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، القاهر: المؤسس العربى الحديث، چاپ دوم، قم: منشورات مكتب المرعشى النجفى، 1404 ق.

68. مهدوى دامغانى، محمود، «نكته هايى درباره ابن ابى الحديد و شرح نهج البلاغه»، مجله ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره 1.

ص:322

69. نميرى، ابن شبه، تاريخ مدينه، قم: دارالفكر، 1368.

70. نويسندگان، دايرالمعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامى، 1374.

71. نويسندگان، فلسفه تاريخ، تدوين و ترجمه حسينعلى نوذرى، تهران: طرح نو، 1379.

72. نيلى احمد ابادى، احمد، «نگاهى به تفسيرهاى كلامى ابن ابى احديد»، مجله نهج البلاغه، 1380، شماره 1.

73. واسعى، على رضا، جانشينان پيامبر (ص) در شرح نهج البلاغه ابن ابى احديد، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1386.

74. واگليرى، آل. ويكا، «ابن ابى الحديد»، تاريخ اسلام، سال 1384، شماره 22.

75. هيثمى، على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1408 ق.

76. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:323

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب طبقات الكبرى

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى

سيده معصومه اخلاقى

چكيده

كتاب طبقات الكبرى نوشته محمد بن سعد از منابع مهم تاريخى محسوب مى گردد. بخشى از آن، دربردارنده موضوعات متنوعى از زندگى و شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. به جهت قرار گرفتن آن حضرت در ميان صحابه پيامبر (ص)، ايشان در طبقه اى از اصحاب جاى داده شده اند و به شرح حال امام ذيل طبقه پنجم پرداخته شده است نويسنده در 186 روايت، شرح حال مفصلى از زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده كه مى توان به شكل

كلى آن ها را در سه دسته جاى داد: 1. امام پيش از خلافت؛ 2. امام در دوران خلافت؛ 3. امام پس از صلح معاويه با ايشان.

توجه به حيات اجتماعى امام، از نكات مثبتى است كه ابن سعد توجه زيادى به آن دارد. غلبه گزارش هاى مناقبى، از ويژگى هاى شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين كتاب است. اما نقدهايى نيز بر كتاب وارد است كه مى توان از جمله آن ها انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها، وجود روايات متناقض و توجه ناكافى به واقعه جنگ و صلح معاويه با امام دانست.

واژگان كليدى: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، طبقات الكبرى، ابن سعد.

ص:324

مقدمه

تبيين زندگانى امامان شيعه، يكى از نيازهاى جامعه علمى خصوصاً جوامع شيعى است؛ زيرا لازمه قرار دادن امامان به عنوان الگو، آشنايى با سيره و سنت آنان است. گام اول در انجام دادن پژوهش علمى، بررسى و شناخت منابعى است كه اطلاعات و آگاهى هايى درست در زمينه موضوع مورد بررسى ارائه مى كند. طبقات الكبرى نوشته ابن سعد كاتب واقدى، از جمله منابع مهم تاريخى محسوب مى گردد كه زندگى صحابه پيامبر (ص) و تابعين را تا عصر نويسنده بررسى كرده است. قدمت كتاب، روش تاريخ نگارى نويسنده و حجم زياد اطلاعات، از مواردى است كه كتاب را در جايگاه علمى مناسبى قرار مى دهد. زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حجم زيادى از اين اثر را به خود اختصاص داده است. زندگى امام در طبقه پنجم صحابه قرار دارد؛ كسانى كه در دوران پيامبر (ص) خردسال بودند.

مطالعه اين بخش، علاوه بر آن كه اطلاعات فراوانى از زندگى و سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اختيار قرار مى دهد، بررسى و نقد آن به روشن شدن ديدگاه نويسنده و افزايش بينش پژوهش گران در پذيرش يا نپذيرفتن برخى

گزارش هاى تاريخى و پيراستن گزارش هاى موجود يارى مى رساند.

معرفى محمد بن سعد (168-230 ق)

ابوعبدالله محمد بن سعد بن منيع زهرى بصرى، مشهور به كاتب واقدى، تاريخ نگار و سيره نويس مشهور بغداد بود. وى در بصره متولد شد و ازاين روى وى را بصرى لقب داده اند. وى را از موالى حسين بن عبدالله نواده عباس عموى

پيامبر (ص) خوانده اند.(1) او از اولين سيره نويسانى بود كه در خارج از مدينه نشأت

ص:325


1- (1) . ذهبى، سيره اعلام النبلا، ج 10، ص 666.

يافت. غالب سيره نويسان پيش از او چون ابن اسحاق و واقدى مدنى بودند.

ابن سعد در عراق متولد شد اما پيش از سال 200 قمرى به حجاز سفر كرد. به گفته خودش، در سال 189 قمرى در مدينه بوده و استادانى را در آن جا ملاقات كرد و پيش از سال 210 قمرى به عراق بازگشته است.(1)

وى در بغداد، در زمره شاگردان واقدى در آمد و ازآن جايى كه كتاب هاى وى را كتابت مى كرد، به كاتب واقدى مشهور شد. وى جزو چهار نفرى بود كه كتاب هاى واقدى را در اختيار داشت.(2) او در مسافرت هاى خود به مدينه و كوفه، به ديدار شيوخ و محدثان مى رفت و به كتابت حديث و جمع آورى كتب و روايت از آن ها مى پرداخت و در نگارش كتب خود نيز از آن ها بهره مى برد.

برخى وى را به كذب متهم كرده اند، اما تاريخ نگاران در ثقه دانستن او اتفاق دارند،(3)

زيرا وى روايات مختلف را جمع آورى مى نمود و قبل از آوردن

روايات، آن ها را بررسى مى كرد.(4) وى را عالم، داراى روايات و تصانيف فراوان خوانده اند(5) اما در منابع، به جز طبقات الكبرى تنها به سه اثر ديگر او با نام هاى طبقات الصغير كه از طبقات الكبرى استخراج شده، اخبارالنبى و الحيل اشاره كرده اند.(6) به گفته برخى، وى آثارى در فقه و حديث هم داشته است.(7) ابن سعد را در علم

نسب شناسى نيز توانا خوانده اند.(8) او گاهى سلسله نسب شخصى را تا ده ها نسل

ص:326


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 7، ق 2، ص 99.
2- (2) . ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 369.
3- (3) . ذهبى، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 560.
4- (4) . ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 379.
5- (5) . ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 10، ص 664؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
6- (6) . ابن نديم، فهرست، ص 111-112.
7- (7) . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
8- (8) . جلالى، فهرس التراث، ج 1، ص 234.

دنبال كرده است. ازاين روى برخى اين كتاب را اثرى مهم در نسب شناسى هم به شمار مى آورند.(1)

برخى رجاليان شيعه، با استناد به برخى مطالب طبقات، ابن سعد را شديداً ناصبى دانسته اند. از جمله اين كه وى مدعى شده است پيامبر (ص) تمام درها را به سوى مسجدالنبى سد كرد؛(2) مگر درب خانه ابوبكر درحالى كه وى درب خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به درب خانه ابوبكر تغيير داده است.(3)

هنگامى كه مأمون در سال 218 قمرى خواست هفت نفر از سرشناسان و فقهاى مشهور در دربار او حاضر شوند و به خلق قرآن شهادت دهند، ابن سعد يكى از آنان بود.(4) اين را مى توان دليلى بر شهرت علمى و فقهى وى در ميان علماى زمانش دانست. او در سال 230 قمرى در 63 سالگى در بغداد درگذشت.

(5)

كتاب طبقات الكبرى و جايگاه علمى آن

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، تاريخ نگاران توانايى وى را تأييد كرده و با صفاتى چون عالم، ثقه و امام الحبر توصيف كرده اند.(6)

ابن ابى الدنيا (م 281 ق)، احمد بن يحيى بلاذرى (م 279 ق) نويسنده انساب الاشراف، حارث بن ابى اسامه و حسين بن فهم را مى توان از شاگردان به

نام او دانست.(7) كتاب طبقات الكبرى را ابن ابى الدنيا، حارث بن ابى اسامه و

ص:327


1- (1) . نويسندگان، دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 428.
2- (2) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 2، ص 227.
3- (3) . تسترى، قاموس الرجال، ج 9، ص 285.
4- (4) . طبرى، تاريخ الطبرى، ج 7، ص 197.
5- (5) . تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
6- (6) . ابن جوزى، المنتظم، ج 11، ص 162؛ يافعى، مرآة الجنان، ج 2، ص 76؛ كتبى، الوافى بالوفيات، ج 3، ص 75.
7- (7) . عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 160.

حسين بن فهم نقل كرده اند.(1)

اين كتاب با سيره پيامبر (ص) آغاز مى شود و با شرح احوال صحابه، عالمان مدينه، مكه، طائف، يمن، يمامه، بحرين، كوفه، بصره، جزيره، اندلس، واسط، مداين، بغداد، خراسان، رى، همدان، قم و انبار ادامه مى يابد. جلد پايانى آن به زنان اختصاص دارد.(2) ابن سعد شرح حال افراد را مفصل و تقريباً كامل آورده است كه اين نكته و نيز اتصال مصادر روايات، از مزاياى كتاب محسوب مى گردد.

ابن نديم كتاب هاى واقدى (م 207 ق)، هشام كلبى (م 204 ق)، هيثم بن عدى (م 207 ق) و مدائنى (م 235 ق) منابع مورد استفاده ابن سعد در اين اثر را دانسته است.(3)

در هر حال، او بيش از همه از واقدى استفاده كرده است. آثار موسى بن عقبه، ابو معشر عبد الرحمان بن نجيح (م 170 ق)، وليد بن مسلم اموى (م 195 ق) و فضل بن دكين از ديگر آثار مكتوبى كه وى از آن ها بهره برده است.

اين كتاب در ميان آثارى كه بعدها نگاشته شد، از جايگاه ارزشمندى برخوردار است كه تاريخ نگاران اسلامى به ويژه رجاليان به آن مراجعه مى

كردند؛ گسترده ترين نقل روايات ابن سعد را شاگردش بلاذرى (م 279 ق) انجام داده باشد. وى در كتاب انساب الاشراف بيش از هفتصد بار عبارات «حدثنى، قال، حدثنا يا اخبرنا محمد بن سعد»، را به كاربرده است و ظاهراً پس از او ابن كثير در البدايه و النهايه، طبرى در تاريخ خود، ابن عبدالبر (م 463 ق) در استيعاب (مقدمه) و سمعانى (م 562) در الانساب از او روايت نقل كرده اند. نيز المنتظم، الغارات،

تاريخ اسلام ذهبى، سير اعلام النبلا، الاصابه، تهذيب التهذيب، تاريخ دمشق، النجوم الزاهره و امتاع الاسماع، از جمله ديگر منابعى هستند كه از طبقات استفاده

ص:328


1- (1) . همان.
2- (2) . ابن نديم، فهرست، ص 111-112.
3- (3) . همان.

كرده. از ابن سعد در كتاب هاى روايى سنى مانند المجموع محيى الدين النووى (م 676 ق)، سنن الكبرى بيهقى، الجوهرالنقى ماردينى و حتى كتاب هاى روايى شيعه مثل كفايه الاثر خراز قمى، مناقب آل ابى طالب ابن شهرآشوب (م 588 ق) و الغدير علامه امينى (م 1390 ق) رواياتى را آورده اند.

اين كتاب در سال 1904-1918 ميلادى به كوشش ادوارد زاخائو و شرق شناسان ديگر در هشت جلد در ليدن به چاپ رسيد اما نسبت به نسخ موجود از آن در كتابخانه استانبول، افتادگى هايى در طبقات صحابه و تابعين اهل مدينه داشت. بخش مربوط به زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن جمله بود كه عبدالعزيز طباطبايى در سال 1408 قمرى در شماره هاى ده و يازده مجله تراثنا آن را منتشر كرد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طبقات ابن سعد
اشاره

به جهت قرار گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان صحابه پيامبر (ص)، ابن سعد شرح حال ايشان را ذيل طبقه پنجم آورده است. وى در اين طبقه، كسانى را ذكر كرده كه در زمان رحلت پيامبر (ص) خردسال بودند و در هيچ يك از غزوات شركت نداشتند. شرح زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جزء هشتم كتاب قرار

دارد.

ابن سعد در 186 روايت، شرح حال مفصلى را از زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است. عنوان بندى آن عبارتند از: ذكر اذان در گوش حسنين (عليهماالسلام) (دو روايت)؛ عقيقه امام (چهار روايت)؛ تراشيدن موى سر حسنين (عليهماالسلام) (چهارده روايت)؛ نام گذارى حسنين (عليهماالسلام)

(ده روايت)؛ شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص) (شش روايت)؛ مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام و سخنان آن حضرت درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (26 روايت در اين بخش و چهار روايت در ضمن ديگر بخش هاى كتاب)؛ دعاهايى كه پيامبر (ص) به امام آموختند (پنج

ص:329

روايت) و انگشتر و خضاب امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (هفت روايت). بقيه مطالب بدون عنوان بندى به شكل پراكنده آمده است. عموماً گزارش ها حول يك موضوع در كنار هم بيان شده كه مى توان آن ها را ذيل اين عناوين به عنوان هاى مذكور افزود: شركت امام در جنگ هاى دوره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (پنج روايت)؛ رابطه امام با معاويه و امويان پس از صلح (شش روايت)؛ حيات اقتصادى امام (پنج روايت)؛ بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (چهار روايت)؛ جنگ معاويه با امام از آغاز تا برقرارى صلح (هجده روايت)؛ ازدواج هاى امام (سيزده روايت)؛ علت درگذشت امام و وصيت و مراسم دفن (سى وهفت روايت)؛ امام در مدينه (پنج روايت) و رواياتى در موضوعات متفرقه.

وى اين بخش را با ده روايت، درباره فرزندان امام و مادران ايشان آغاز كرده است. فرزندانى كه از يك مادر بوده اند به صورت جدا به همراه نام مادرشان آورده كه به اين ترتيب زنانى كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند داشته اند، مشخص شده اند. اين ده روايت بر خلاف روش معمول ابن سعد، بدون سند آمده است. بنابراين گزارش ها، تعداد همسران و كنيزان صاحب فرزند امام شامل ده تن و فرزندان امام 25 تن، هفده نفر از زنان آزاد و هشت نفر از

كنيزان بوده اند.(1) جالب است در صفحات بعد، هنگامى كه خواسته گزارش هاى مربوط به ازدواج هاى امام را ذكر كند، روايات مبنى بر مطلاق و مزواج بودن امام را جمع آورى و بيان

كرده است.(2)

برخى از موضوعات كتاب درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارتند از:

1. نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد ده گزارش درباره نام گذارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. سندروايت

ص:330


1- (1) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 225-226.
2- (2) . در ادامه خواهد آمد.

از ميان آن به شيعه وروايت ديگر به غيرشيعيان مى رسد. اين گزارش ها را در چند دسته مى توان قرار داد:

1. سه روايت از ميان اين روايات با طرق مختلف از زبان امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدرش امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه نام حسنين (عليهماالسلام) توسط پيامبر (ص) گذارده شد و نام حسين از حسن مشتق گشت.(1) اين گزارش ها به نام گذارى حسنين توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره نكرده اند.

2. روايتى ديگر از عبدالله بن محمدبن عقيل نقل شده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از تولد حسنين (عليهماالسلام) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حمزه و نام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جعفر نهاد اما با دستور پيامبر (ص) آن ها را به حسن و حسين تغيير داد.

(2)3. دو روايت ديگر كه هر دو به طرق مختلف به ابى اسحاق مى رسد كه در ادامه،

سند يكى از آن ها به هانى بن هانى سپس به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پايان يافته، اين مضمون را بيان كرده اند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب نهاده بود، اما پيامبر (ص) آن را به حسن تغيير داد. سپس اين اتفاق در نام گذارى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز تكرار شد.(3)

4. روايتى ديگر نيز كه از ابن ابى الجعد به نقل از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان شده،

ص:331


1- (1) . اين روايت با سند كامل تر در منابع معتبر شيعى نيز ذكر شده است. شيخ صدوق اين گزارش را از حسن بن محمد بن يحيى علوى از جد شيخ صدوق از داوود بن قاسم از عيسى از يوسف بن يعقوب از ابن عيينة از عمرو بن دينار از عكرمة نقل كرده است: «لما ولدت فاطمة (س) الحسن جاءت به إلى النبى فسماه حسنا فلما ولدت الحسين جاءت به إليه فقالت يا رسول الله هذا أحسن من هذا فسماه حسينا.» روايت با تفاوت اندك و با اشتراك سه راوى اول با منابع سنى مشترك است. (صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 139؛ صدوق، معانى الاخبار، ص 58.
2- (2) . اين گزارش در منابع شيعى هم آمده است. ابن شهرآشوب و علامه مجلسى روايت را از مسند ابن حنبل و ابى يعلى ذكر كرده اند. (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 397؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 251) اربلى نيز اين گزارش را بدون سند از جنابذى نقل كرده است. (اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 488) اما در منابع معتبر شيعه اين گزارش يافت نشد.
3- (3) . اين گزارش از اسرائيل از ابى اسحاق از هانى در برخى منابع شيعى نيز وارد شده است. (نك: مناقب امام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 221).

اظهار مى دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوست داشت نام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب بگذارد كه با مخالفت پيامبر (ص) روبه رو شد و ايشان نام حسنين و نيز محسن را برگزيدند. در اين گزارش ها آمده، پيامبر (ص) مى خواستند كه فرزندانش هم نام فرزندان هارون (شبر و شبير و مشبر) باشد.(1)

5. روايتى نيز نقل شده كه نام حسنين (عليهماالسلام) پيش ازاين و در زمان جاهليت وجود نداشت.(2)

چهار دسته اول، بيان گر چگونگى نام گذارى حسنين (عليهماالسلام) است. گزارش هاى نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع، به اشكال مختلف آمده كه ابن سعد اين گزارش ها را تقريباً كامل بيان كرده است.

روايتى در منابع شيعه وجود دارد كه نام گذارى حسنين (عليهماالسلام) توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حتى تمايل امام به نامى خاص را بيان نكرده و گفته است

زمانى كه پيامبر نام نوزاد را سؤال كردند، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده كه در اين زمينه از

پيامبر (ص) پيشى نگرفته و نام نهادن فرزندان را به عهده ايشان گذاشته است.(3)

2. شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص)

موضوع بعدى ابن سعد، ذكر گزارش هايى است كه شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به

ص:332


1- (1) . گزارش دوست داشتن نام حرب از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى شيعى نيز آمده است. شيخ صدوق از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اسماء بنت عميس از فاطمه زهرا (س) چنين روايتى را آورده است (صدوق، عيون الاخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 25) فتال نيشابورى نيز اين روايت را بدون ذكر سند از اسماء بنت عميس آورده است. (نيشابورى، روضه الواعظين، ج 1، ص 352) ابن شهرآشوب اين گزارش را از هانى بن هانى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نيز از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اسماء بنت عميس نقل كرده است. (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 189)؛ اما اين گزارش خالى از نقد نيست و مردود است.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 243.
3- (3) . شيخ صدوق، الامالى، ص 197؛ صدوق، معانى الاخبار، ص 57.

پيامبر (ص) با اسناد مختلف بيان كرده اند. در ميان شش روايت، يك روايت از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سينه تا سر و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن به پايين شبيه پيامبر (ص) بودند. گويا كتاب مسند احمدبن حنبل، اولين سند مدون از اين روايت است كه از ابى اسحاق از هانى بن هانى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده(1) و سپس ديگر نويسندگان سنى مثل ترمذى(2) و ابن عبدالبر(3) آن را آورده اند و البته از جمله روايات ضعيف شمرده شده است.(4) گرچه اين روايت در منابع مناقبى و دلايل نگارى شيعه نفوذ نموده،(5) در منابع معتبر شيعه يافت نشد و منابع معتبر تنها به شباهت امام به پيامبر (ص) اشاره كرده اند.(6)

ديگر گزارش هاى اين بخش سند شيعى نداشته و در برخى منابع شيعى با همين اسناد روايت شده است.(7)

3. محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عنوان بعدى ابن سعد، سخنان پيامبر (ص) درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيان مهرورزى حضرت رسول (ص) نسبت به ايشان است. ابن سعد 27 روايت در اين قسمت آورده است. دوازده روايتى را كه درباره سخنان پيامبر (ص) است، مى توان به سه دسته تقسيم كرد: پنج روايت درباره اين سخن پيامبر (ص) است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و

ص:333


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 99.
2- (2) . سنن ترمذى، ج 5، ص 325.
3- (3) . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384.
4- (4) . البانى، ضعيف سنن ترمذى، ص 508.
5- (5) . نك: كوفى، مناقب الامام الاميرالمومنين، ص 255؛ مغربى، شرح الاخبار، ج 3، ص 97؛ طبرى، دلائل الامامه، ص 159؛ بحرانى، مدينه المعاجز، ج 3، ص 228.
6- (6) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 5.
7- (7) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 550.

امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سيد جوانان بهشت خوانده اند. دسته اى ديگر كه گزارش داده اند: روزى طبقى از خرماى زكات نزد پيامبر (ص) آوردند و اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه كودك بود از ميان آن خرما برداشت و در دهان گذاشت. در اين هنگام پيامبر (ص) خرما را از دهان امام خارج ساختند و فرمودند: «زكات بر آل محمد (ص) حرام است».(1)

دسته ديگر پنج روايت است كه پيامبر (ص) درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند:

«ان ابنى هذا سيد و ان الله سيصلح به بين فئتين من المسلمين.»(2) اين گزارش كه با تفاوت هاى اندك در منابع معتبر اهل سنت وارد شده،(3)

با اسناد مختلف در طبقات الكبرى آمده است. همه سلسله اسناد به پيامبر (ص) ختم شده اما درباره موضع و مكان هايى كه پيامبر (ص) اين سخن را فرمودند، اتحاد ندارند و به نظر مى رسد پيامبر (ص) بارها در مكان هاى مختلف اين سخن را تكرار كرده اند. گويا ابن سعد كوشيده اين حديث را به هر شكلى كه نقل شده جمع آورى كند. اما با رجوع به منابع معتبر شيعه، در مى يابيم چنين حديثى نقل نشده و تنها در منابع نامعتبر و مناقبى شيعه با سلسله سند غيرشيعى نقل شده است. به نظر مى رسد

برخى منابع براى آن كه به زعم خود براى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجيه قابل قبولى بياورند و آن را موجب خرسندى خدا و رسولش نشان دهند، اين

روايت را از منابع سنى گرفته اند؛(4) درحالى كه به نظر مى رسد اين روايت، ساخته امويان باشد تا به نوعى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تقدير الهى و عملى مورد رضاى پيامبر (ص) نشان

ص:334


1- (1) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 368.
2- (2) . همان، ص 256؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6، ص 219؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 395.
3- (3) . صحيح بخارى، ج 3، ص 169 و ج 4، ص 184؛ مسند احمد، ج 5، ص 38؛ ابن ابى شيبه، المصنف، ص 516؛ الاستيعاب، ص 386.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 140 و ج 4، ص 20؛ اربلى، كشف الغمه، ج، ص 519، 520 و 528؛ مجلسى، مرآة العقول، ج 12، ص 243؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 412؛ صالحى شامى، سبل الهدى، ج 11، ص 67.

دهند به ويژه اين كه در اين گزارش، پيامبر (ص) را از اين موضوع با رضايت ياد كرده اند و با پذيرش آن، معاويه و همراهان او، گروهى از مسلمانان و هم رديف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش محسوب مى گردند، نه گروهى كه به شكل نامشروع خلافت را از فرزند پيامبر (ص) گرفتند. در برخى منابع تاريخى نيز اين موضوع آمده كه معاويه پس از صلح با شادمانى اين سخن را نقل كرد و آن را به پيامبر (ص) منتسب ساخت.(1)

پانزده روايت درباره مهرورزى و شدت محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين روايات از ابوهريره، براء بن عازب، ابوسعيد خدرى، زهيربن اقمر، عميربن اسحاق، ابوسلمه بن عبدالرحمان، ابن عباس، على بن يزيد و زيد بن ارقم نقل شده است. برخى از اين روايات، با همان اسناد در منابع شيعه موجود است(2) و در برخى موارد، علاوه بر سند، در محتوا نيز با گزارش هاى ابن سعد اختلافاتى دارد.(3)

4. ازدواج هاى امام

ابن سعد زندگى امام را با ده روايت درباره فرزندان امام و مادران ايشان آغاز كرده است. بنابراين گزارش ها، تعداد فرزندان امام 25 تن و همسران و كنيزان صاحب فرزند امام شامل ده تن بوده اند.(4) بااين حال، دوازده روايت ديگر درباره

ص:335


1- (1) . الاستيعاب، ج 1، ص 386؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 491؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 430.
2- (2) . براى نمونه نك: طوسى، امالى، ص 249؛ كشف الغمه، ج 1، ص 520 و 549.
3- (3) . براى نمونه، يكى از احاديث اين بخش درباره كشتى گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نزد پيامبر (ص) است كه ايشان حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تشويق مى كردند. در اين هنگام عايشه از ايشان پرسيد: «چرا كودك بزرگ تر را در مقابل كودك خردسال تر تشويق مى كنيد.» پيامبر (ص) در جواب فرمود: «حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جبرئيل تشويق مى كند.» در برخى منابع شيعه اين گزارش با تفاوت در سند از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده و در آن به جاى عايشه از حضرت فاطمه (س) نام برده شده است. (ابن طاووس، الطرائف، ج 2، ص 414؛ حميرى، قرب الاسناد، ص 101).
4- (4) . الطبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 225.

ازدواج هاى امام است.(1) حجم اين روايات، نشان مى دهد اين موضوع، از جمله موضوعاتى بوده كه نويسنده براى جمع آورى روايات آن تلاش زيادى انجام داده است. او در هشت روايت، امام را تلويحاً يا آشكارا مطلاق دانسته و روايات ديگر نيز مربوط به ازدواج هاى امام است. از اين ميان، سند شش روايت شيعى و بقيه غير شيعى است. از جمله روايتى منسوب به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه از ازدواج ها و طلاق هاى پى درپى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابراز نگرانى كرده كه مبادا قبايل را با او دشمن كند.(2) در روايتى ديگر از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را از اين كه زنان را به عقد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آورند منع فرمودند و او را مطلاق خواندند.(3)

5. صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد ذيل عنوان «مبايعه اهل العراق للحسن و مايشترط عليهم» و عنوان بعدى «تنازل الحسن و الصلح بين المسلمين» به وقايع سياسى اين دوره و صلح امام با معاويه پرداخته است. به نظر مى رسد ابن اسعد با انتخاب اين دو عنوان، بر نكاتى تأكيد داشته است. او در عنوان اول در كنار عبارت «بيعت اهل عراق با

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» عبارت «و آن چه با آن ها شرط كرد»، خواسته در همان ابتدا توجه را به شرط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبنى بر «جنگ آن ها با كسى كه امام با او در جنگ باشد و صلح با كسى كه امام با او صلح كند» معطوف سازد و

تصميم امام بر صلح را از همان ابتدا يادآور شود. ضمن اين كه ظاهراً با قيد بيعت اهل عراق، خواسته بيعت با امام را به عراق محدود نمايد. در عنوان دوم «كناره گيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صلح بين مسلمانان»، معاويه و شاميان و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كنار يك ديگر قرار

ص:336


1- (1) . همان، ص 289، 290، 292، 301، 302، 303،، 304 و 334.
2- (2) . همان، ص 301؛ اين گزارش در منابع روايى شيعه يافت نشد.
3- (3) . همان، ص 302؛ كلينى، كافى، ج 6، ص 56.

مى دهد و به شكلى حسن رضايت خود را از كناره گيرى امام نمايان مى سازد.

او با روايتى از خطبه هاى امام پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت او با مردم آغاز كرده است.

در روايتى از قول رياح بن حارث مى گويد: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از درگذشت پدر، خطبه اى خواندند كه در آن فرمان خدا را آمدنى دانستند گرچه مردم از آن ناخشنود باشند. سپس عدم تمايل خود را با ريخته شدن خون مسلمانان براى رسيدن به حكومت ابراز كردند. وى از همان ابتدا، خواسته بى ميلى امام به جنگ را نشان دهد، درحالى كه طبق گفته منابع ديگر، امام اين خطبه را پس از درگير شدن با معاويه و دلسرد شدن از سپاه خود بيان كردند و تعدادى از سپاه امام و خوارج موجود در سپاه، اين سخنان را حمل بر تصميم امام بر صلح دانستند و شورش كردند.(1)

سپس اشاره كرده كه مردم و كسانى كه با امام بيعت كرده بودند، از ايشان خواستند تا به جنگ معاويه برود و امام را به اين كار تحريك كردند. به نظر مى رسد ابن سعد مايل بوده امام را خواهان صلح با معاويه معرفى كند، نه به

سبب سستى سپاهيان و همراهان ايشان. پس ازاين به شورش سپاه امام مى پردازند كه به سبب شايعه پراكنى دشمن و پراكندن خبر مرگ قيس ايجاد شده بود. او سپس به زخمى شدن امام و رفتن حضرت به كاخ مداين پرداخته است. امام طى خطبه اى ناراحتى خود را از سپاه خويش و كوفيان ابراز داشتند و عمر بن سلمه ارحبى را فراخواندند و او را همراه نامه اى پيش

معاويه فرستادند و از او تقاضاى صلح كردند كه با سه شرط حكومت را به او واگذارند.

تمام شرح او از جنگ امام همين است، اما روايات زيادى درباره حواشى اين

ص:337


1- (1) . دينورى، اخبارالطوال، ص 217؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 34؛ جلوه تاريخ در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 38.

اتفاق آورده است. سپس روايات نسبتاً طويلى درباره وقايع پس از صلح مانند اعتراض شيعيان به صلح، خطبه هاى امام پس از صلح و مفاد صلح نامه بيان كرده است. او قرار گرفتن بيت المال كوفه در اختيار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تعلق خراج دارابگرد و فسا به امام و ترك لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضور ايشان را به عنوان مفاد معاهده ذكر كرده است. ابن سعد به جز دادن خراج دارابگرد و فسا به امام، رواياتى در انجام شدن ديگر تعهدات توسط معاويه آورده.(1) كه البته برخى منابع معتقدند معاويه به هيچ يك از تعهدات خود عمل نكرد.(2)

6. درگذشت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد حجم زياد 35 صفحه اى از اين بخش را به روايات مربوط به وفات امام اختصاص داده كه مى توان آن ها را به دو دسته تقسيم نمود: گزارش هاى مربوط به چگونگى و علت درگذشت امام و گزارش هاى مربوط به مراسم تدفين و كم و كيف آن.

ابن سعد هفت گزارش درباره مسموميت امام آورده و علت درگذشت امام را مسموم شدن ايشان مى داند؛ اما درباره اين كه چه كسى امام را مسموم ساخت، در روايتى آن را به جعده نسبت داده است.(3) درجايى ديگر با ترديد مى گويد: «شنيدم برخى مى گويند معاويه دستور داد تا به او سم بخورانند.»(4)

نويسنده موضوع تدفين امام و جلوگيرى امويان از دفن ايشان در كنار قبر

ص:338


1- (1) . طبقات كبرى، ج الخامسه 1، ص 322.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 124؛ جلوه تاريخ در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 8.
3- (3) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 334.
4- (4) . همان، ص 335؛ برخى منابع ديگر آشكارا به دستور معاويه در مسموم ساختن امام پرداخته اند. (براى نمونه نك: ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 60؛ مقدسى، البدء و التاريخ، ج 6، ص 5).

پيامبر (ص) را مفصل در چند روايت طولانى بيان كرده است. در اين بخش درگيرى هاى لفظى ميان بنى هاشم و بنى اميه كه نزديك بود به درگيرى نظامى بينجامد با جزييات بيان شده است. منابع ديگر معمولاً اين بخش را در اين حد مفصل بيان نكرده اند. بر اساس اين گزارش ها مروان كسى بود كه نقش اصلى در جلوگيرى از دفن امام در كنار قبر پيامبر (ص) را داشت. او بنى اميه را به اين كار تحريك كرد. ابن سعد نقش عايشه را با عباراتى كوتاه بيان كرده و تنها اين نكته را آورده كه او گفته بود اين كار عملى نخواهد شد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خانواده اش نزد او پسنديده نيستند.(1) سپس سخنانى در تأييد كار مروان آورده است. او مى گويد: «مردم كار مروان را تأييد كردند و اين كه كس ديگرى در كنار پيامبر (ص) و خليفه اول دفن شود، خطايى بزرگ مى دانستند و به مروان مى گفتند: "كار

خوبى كردى، نبايد هرگز نفر چهارمى با آنان باشد"».(2)

او با اين سخنان، به ذهن خواننده اين مطلب را متبادر مى كند كه براى تأييد كار مروان و عايشه تلاش كرده است.

بررسى و نقد
اشاره

در بررسى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب الطبقات الكبرى به نكاتى توجه كرد كه به اختصار به آن ها اشاره مى شود:

الف) توجه به حيات اجتماعى امام

اهميت كتاب طبقات الكبرى در شناخت وقايع زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

خصوصاً

ص:339


1- (1) . طبقات الكبرى، ص 356؛ يعقوبى در تاريخ خود به جلوگيرى امويان و نقش عايشه در جلوگيرى از دفن امام در كنار پيامبر (ص) پرداخته، مى گويد: «عايشه سوار بر شترى بود و مى گفت اجازه دفن در كنار پيامبر (ص) را نخواهم داد». قاسم بن محمد بن ابى بكر نزد او آمد و ماجراى جنگ جمل و اين كه آنان هنوز از بابت آن شرمسار هستند را به عمه اش يادآور شد و از اين روى، عايشه بازگشت. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ مستوفى، تاريخ گزيده، ص 194).
2- (2) . همان، ص 356.

زندگى اجتماعى امام انكارشدنى نيست. روايات ابن سعد در اين زمينه با حجم نسبتاً زياد جمع آورى شده است كه يكى از مزاياى كتاب محسوب مى گردد. وى به نكاتى از زندگى امام اشاره كرده كه در ديگر منابع تاريخى كم تر مى توان به آن ها دست يافت. از جمله گزارش هاى او درباره عقيقه امام، نام گذارى، تراشيدن سر ايشان، رفتار پيامبر (ص) با امام و سخنان ايشان درباره او، دعاهايى كه پيمبر (ص) به امام آموخته بودند، انگشتر امام و نقش نگين آن و ازدواج هاى امام. ورود ابن سعد كه با گزارش فرزندان امام و مادرانشان است، به شكلى از نگاه اجتماعى ابن سعد به تاريخ گواهى مى دهد.

براى نمونه، ابن سعد ده گزارش درباره نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. سند برخى به راويان شيعه و برخى به غيرشيعيان مى رسد. اين ده گزارش تقريباً تمام گزارش هايى را شامل مى شود كه در اين موضوع وجود دارد و مى توان گفت جامع و كامل بيان شده است.

ب) غلبه گزارش هاى مناقبى

مناقب امام بخش عمده اى از شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طبقات الكبرى را تشكيل مى دهد. ابن سعد فضايل امام را در دو بعد ديده است: فضايلى كه به سبب قرابت امام با پيامبر (ص) در ايشان موجوديت يافته و فضايلى كه مستقلاً در امام وجود داشته است. البته در بعد اول، بسيار برجسته تر به آن ها نگريسته شده و گزارش هاى مربوط به اين فضايل با دقت بسيار جمع آورى گرديده. به گونه اى كه كتاب در ابتدا، مناقب نگارى به نظر مى رسد.

مواردى چون نام گذارى امام و عقيقه ايشان توسط پيامبر (ص)، ذكر شباهت امام به پيامبر (ص)، مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام و سخنانى كه در اين مورد فرموده و آن چه به او آموخته اند، از جمله مناقبى است كه

ابن سعد براى امام در سايه قرابت او با پيامبر (ص) آورده است. مواردى چون زهد و سخاوت امام كه به شكل

ص:340

پراكنده در شرح زندگى امام وجود دارد و بخش محدودى از روايات را در بر گرفته، فضايلى است كه ابن سعد براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يك انسان عادى قائل است.

ج) انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها

به نظر مى رسد ابن سعد گاه در گزينش روايات، در برخى موضوعات دچار انتخاب هاى ارزشى شده است. براى مثال، در ابتداى شرح زندگانى امام به تفصيل، فرزندان امام را همراه مادرانشان ياد كرده و از 25 فرزند و ده همسر اعم از زنان آزاد و كنيزان امام نام برده است. سپس در لابه لاى شرح زندگانى امام، دوازده گزارش درباره ازدواج هاى امام جمع آورى و بيان كرده كه از ميان اين تعداد، هشت روايت به صراحت و يا تلويحاً امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم نموده به

تناقض گزارش هاى ابتداى بخش اعتنا نكرده است. نامعلوم بودن نسب و قبيله همسران امام و زنان مطلقه ايشان و نام برده نشدن آن ها در منابع تاريخى، درستى اين روايات را زير سؤال مى برد. ابوالحسن مداينى كه قائل به هفتصد همسر براى امام بوده، درحالى كه از نسب شناسان مشهور دانسته شده،(1) توانسته تنها يازده نفر را به عنوان همسر امام نام ببرد(2). تعداد همسران امام در اين گزارش ها از پنجاه نفر تا نهصد نفر در نوسان است. وجود چنين اختلافى در تعداد، طبيعى به نظر نمى رسد. تعداد فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين هفت نفر(3) تا 25 نفر گفته شده(4)

و مادران آن ها هم با نام و نسب، ام ولد بودن يا آزاد بودن

آن ها ثبت شده است. در اين ميان نيز خبرى

ص:341


1- (1) . ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 400-401.
2- (2) . البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 280-288.
3- (3) . مقدسى، آفرينش و تاريخ، ج 2، ص 774.
4- (4) . طبقات الكبرى، الطبقه الخامسه، الجزء الاول، ص 225-226.

از زنان ديگرى كه براى امام ادعا شده نيست. تعداد فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاهدى بر تعداد اندك همسران ايشان است.(1)

نمونه ديگر، وى در ميان رواياتى كه سخنان پيامبر (ص) را درباره امام آورده، ذپنج روايت را جمع آورى كرده كه ايشان درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند: «ان ابنى هذا سيد و ان الله سيصلح به بين فئتين من المسلمين.»(2) اين گزارش كه با تفاوت هاى اندك در منابع معتبر اهل سنت وارد شده،(3) با اسناد مختلف در

طبقات الكبرى آمده است. همه سلسله اسناد به پيامبر (ص) ختم شده اما درباره موضع و مكانى كه پيامبر (ص) اين سخن را فرموده، اتفاق ندارند و گويا پيامبر (ص) بارها در مكان هايى مختلف اين سخن را تكرار فرموده اند و يا ابن سعد كوشيده اين حديث را به هر شكلى كه نقل شده جمع كند. اين حديث در منابع معتبر شيعه نقل نشده است و تنها در منابع نامعتبر و مناقبى شيعه با سلسله سند غيرشيعى آمده(4)

كه به نظر مى رسد اين منابع، براى آن كه به زعم خود براى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجيه قابل قبولى بياورند و آن را موجب خرسندى خدا و رسولش نشان دهند، اين روايت را از منابع سنى گرفته اند. درحالى كه به نظر مى رسد اين روايت ساخته امويان است تا به نوعى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تقدير الهى و عملى مورد رضاى پيامبر (ص) نشان دهند به ويژه اين كه در اين گزارش، پيامبر (ص) از اين

ص:342


1- (1) . براى اطلاع بيش تر از نقدهايى كه بر اتهام ازدواج هاى مكرر امام وارد شده است نك: بسطام البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ نعمت الله صفرى، و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39؛ احمد زمانى، حقايق پنهان، ص 340-354؛ فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-296.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 256؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6، ص 219؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 395.
3- (3) . صحيح بخارى، ج 3، ص 169 و ج 4، ص 184؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 38؛ ابن ابى شيبه، المصنف، ص 516؛ الاستيعاب، ج 1، ص 386.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 140 و ج 4، ص 20؛ كشف الغمه، ج، ص 519، 520 و 528؛ مجلسى، مرآة العقول، ج 12، ص 243؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 412؛ صالحى شامى، سبل الهدى، ج 11، ص 67.

جريان با رضايت ياد كرده و با پذيرش آن، معاويه و همراهان او گروهى از مسلمانان و هم رديف امام

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش محسوب مى گردد نه گروهى كه به شكل نامشروع خلافت را غصب كردند: اين مطلب نيز در برخى منابع تاريخى ذكر شده است كه معاويه پس از صلح، با شادمانى اين سخن را نقل كرد و آن را به پيامبر (ص) منتسب ساخت.(1)

نگاه ارزشى ابن سعد و موضع گيرى جانب دارانه او درباره جريان جنگ امام با معاويه و صلح نيز جالب توجه است كه پيش از اين گفته شد.

د) روايات متناقض

از جمله اشكالاتى كه بر ابن سعد مى توان وارد دانست، آوردن روايات متناقض است. گويا وى گاهى در انتخاب روايات و گزارش ها، منفعلانه برخورد كرده و هيچ موضعى نداشته است. از جمله روايتى كه در آن به مشاجره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كند. طبق اين روايت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در راه رفتن به سوى لشكر جمل، با لحنى سرزنش آميز به پدر يادآورى كرد كه پيش از اين نيز او را از جنگ جمل بازداشته بود و اكنون نيز از او مى خواهد تا بازگردد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز او را ناسزا گفت و سرزنش كرد.(2) ابن سعد در حالى اين گزارش را آورده كه خود از تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى بسيج مردم كوفه براى شركت در جنگ جمل خبر مى دهد.(3) نيز روايتى آورده است كه مى گويد: روزى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا سخن رانى كند اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين كه در حضور پدر سخن بگويد خوددارى كرد تا اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود را از ديد فرزند مخفى نمود. در ادامه آورده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از اتمام سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، وارد مجلس شدند و با

ص:343


1- (1) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 430؛ الاستيعاب، ج 1، ص 386؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 491.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه، ص 274.
3- (3) . همان، ص 275.

قرائت آيه «ذريه بعض ها من بعض و الله سميع عليم»(1) بر او مباهات كردند.(2)

نيز طبق

روايتى ديگر، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جهت حلم و ادب ستوده شده(3) پس چگونه چنين جسارتى بر پدر روا دارد كه او را جانشين پيامبر (ص)(4) مى داند.

وى چند روايت مبنى بر سخن دانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده و به ستايش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام مجتبى اشاره كرده، بااين حال رواياتى آورده است كه در آن از سخن گفتن امام به نيكى ياد نشده و گفته امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن گفتن او را مانند آرد كردن به وسيله شترى تشبيه كرد كه اين كار را نياموخته و او را حجاب اهل بيت دانست.(5)

ه) بى توجهى به وقايع مهم زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

درحالى كه به نظر مى رسد روش ابن سعد گردآورى تمام گزارش هاى موجود در يك موضوع بوده، نه گزينش برخى از آن ها، به بعضى وقايع اساسى دوران امام بسيار گذرا و ناقص پرداخته است. درحالى كه 27 روايت درباره مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام، و دوازده روايت درباره ازدواج هاى ايشان، چهارده روايت درباره تراشيدن موى سر ايشان و يازده روايت درباره درگذشت امام آورده، تمام گزارش هاى مربوط به جنگ امام با معاويه و وقايع صلح به نه روايت محدود مى شود كه اگر رواياتى را كه ارتباط مستقيم با واقعه نداشته و بيش تر خطبه هاى امام و وقايع پس از صلح را شامل مى شود، ناديده بگيريم، تنها يك روايت باقى مى ماند كه به اتفاقات جنگ و جريان صلح مى پردازد و به هيچ وجه تصوير گويايى به دست نمى دهد. ابن سعد به اين موضوع و به مقطعى كه امام خلافت را در دست داشتند، به شكل شايسته نپرداخته است.

ص:344


1- (1) . «فرزندانى كه برخى از برخى اند و خداى شنواى داناست» (سوره آل عمران، ص 34).
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 276-278.
3- (3) . همان، ص 280 و 354.
4- (4) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 284-285.
5- (5) . همان، ص 277-278.
نتيجه

طبقات الكبرى نوشته ابن سعد مشهور به كاتب واقدى تاريخ نگار و سيره نويس مشهور بغداد است. به جهت قرار گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان

صحابه پيامبر (ص)، ابن سعد ايشان را در طبقه پنجم از اصحاب جاى داده و به شرح حال ايشان پرداخته است. او در اين طبقه، كسانى را ذكر كرده كه در زمان رحلت پيامبر (ص) خردسال بودند و در هيچ يك از غزوات شركت نداشتند.

ابن سعد در 186 روايت، شرح حال مفصلى را از زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ارائه كرده و به موضوعات متنوعى از زندگى امام پرداخته است. در مجموع، مطالب گنجانده شده در اين بخش را مى توان در سه دسته جاى داد: 1. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش از خلافت؛ 2. امام در دوران خلافت؛ 3. امام پس از صلح با معاويه.

دسته اول بيش ترين حجم روايات را دربر دارد و بيش تر شامل گزارش هايى از دوران كودكى امام و تعداد محدودى نيز درباره رابطه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

دسته دوم، كم ترين حجم را دارد. اين قسمت از زندگى امام بسيار كم رنگ و به شكل گذرا بيان شده است اشاره مى كند. تعداد اندكى از روايات به بيعت مردم با امام و جنگ معاويه با امام اشاره مى كند.

دسته سوم نيز گزارش صلح معاويه با امام، خطبه هاى امام، خرده گيرى شيعيان امام بر ايشان به دليل پذيرش صلح، رابطه ايشان با امويان و مخالفان و درگذشت امام را شامل مى گردد.

توجه به حيات اجتماعى امام از نكات مثبتى است كه ابن سعد توجه زيادى به آن نموده است. غلبه گزارش هاى مناقبى درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشهود است. نقدهايى نيز بر كتاب وارد است كه مى توان از جمله آن ها انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها، وجود روايات متناقض و توجه ناكافى به واقعه جنگ معاويه و صلح او با امام دانست.

ص:345

منابع

1. ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، تصحيح محمدابراهيم ابوالفضل، چاپ اول، بى جا: داراحياءالكتب العربى، 1378 ق.

2. ابن ابى شيبه كوفى، المصنف، تحقيق سعيد اللحام، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

3. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

4. -، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارالصادر، 1385 ش.

5. ابن اعثم كوفى، ابومحمد أحمد، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالاضواء، چاپ اول، 1411 ق.

6. ابن الجوزى، ابوالفرج عبدالرحمان بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دار الكتب العلميه، 1412 ق.

7. ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، چاپ اول، قم: كتاب فروشى داورى، 1385 ش.

8. ابن بطريق، يحيى بن حسن، عمده عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار، چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1407 ق.

9. ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، دار صادر، بى تا.

10. ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار فى فضائل الأئمه الأطهار:، چاپ اول، قم، جامعه مدرسين، 1409 ق.

11. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

ص:346

12. ابن طاووس، على بن موسى، الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، چاپ اول، قم: خيام، 1400 ق.

13. ابن عبدالبر، ابوعمريوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

14. ابن نديم، محمد بن اسحاق، فهرست ابن النديم، بى جا، بى نا، بى تا.

15. ابن سعد، محمد بن سعد هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمدعبد القادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

16. ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

17. ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البدايه و النهايه، تصحيح على شيرى، بيروت: داراحياء تراث العربى.

18. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

19. الاصابه، بيروت: داركتب العلميه، چاپ اول، 1995 م.

20. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم المظفر، نجف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385.

21. الالبانى، محمد ناصر، سنن ترمذى، زير نظر زهير الشاويش، بيروت: المكتب الاسلامى، بى تا.

22. ايمانى، حسين، «پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله كوثر، شماره 55، 1382

23. بحرانى، سيدهاشم بن سليمان، مدينه معاجز الأئمه الإثنى عشر، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1413 ق.

24. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت: دارالفكر، 1401 ق.

ص:347

25. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

26. بسوى، ابويوسف يعقوب بن سفيان، كتاب المعرفه و التاريخ، تحقيق اكرم ضياء العمرى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1401 ق.

27. ترمذى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت: دارالفكر، 1403 ق.

28. تسترى، محمدتقى، قاموس الرجال، قم: مؤسسه النشر الاسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1419 ق.

29. جلالى، محمدحسين الحسينى، فهرس التراث، قم: دليل ما، 1380 ش.

30. حسن بن على مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 3، تحقيق اسعد داغر، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409.

31. حميرى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت:، 1413 ق.

32. خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه العلميه، 1417 ق.

33. دينورى، ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد زين، بى جا، مؤسسه الحلبى و شركاه، بى تا.

34. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تصحيح عمر عبدالسلام التدمرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407.

35. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارنؤوط، حسين اسد، بيروت: مؤسسه الرساله، چاپ نهم، 1413 ق.

36. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، ميزان آلاعتدال، تحقيق محمدالبجاوى،

ص:348

بيروت: دارالمعرفه، 1382 ق.

37. رازى، ابوعلى مسكويه، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379 ق.

38. زركلى، خيرالدين، الاعلام، چاپ پنجم، بيروت: دارالملايينف 1980 م.

39. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375 ش.

40. صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خير العباد، محمد بن يوسف، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

41. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، معانى الأخبار، چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.

42. -، عيون أخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378 ق.

43. -، الأمالى، چاپ ششم، تهران: كتابچى، 1376 ش.

44. صفدى، خليل بن ايبك، الوافى بالوفيات، تحقيق احمد الارناووط و تركى مصطفى، بيروت: داراحياء التراث، 1420 ق.

45. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

46. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم: مؤسسه آل البيت: لاحياء التراث، 1417 ق.

47. طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم، دلائل الإمامه، چاپ اول، قم: بعثت، 1413 ق.

ص:349

48. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1403 ق.

49. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

50. -، تهذيب الاحكام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365 ش.

51. عسقلانى، احمد بن على بن حجر، الاصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

52. فتال نيشابورى، محمد بن حسن، روضه الواعظين، قم: انتشارات رضى، بى تا.

53. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، كافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه،

1365 ش.

54. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا: فراهانى، 1354 ش.

55. كوفى، محمد بن سليمان، مناقب امام اميرالمؤمنين، تحقيق محمدباقر محمودى، قم: مجمع احياء الثقافه الاسلاميه.

56. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، مرآه العقول فى شرح أخبار آل الرسول، چاپ دوم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1404 ق.

57. محمدباقر بن محمدتقى، بحارالأنوار، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1403 ق.

58. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

59. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بورسعيد، مكتبه الثقافه الدينيه، بى تا.

ص:350

60. نويسندگان، دايره المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامى، 1374 ش.

61. يافعى، عبدالله بن اسعد، مرآه الجنان و عبره اليقظان، تحقيق خليل منصور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

62. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:351

سيره اخلاقى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از نگاه مستشرقان

اشاره

محمدرضا احمدى ندوشن

چكيده

در ميان امامان بزرگوار: بيش ترين انتقادها و تهاجم از جانب شرق شناسان متوجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شده است. نوشتار حاضر، به بررسى سيره اخلاقى - اجتماعى امام از ديدگاه شرق شناسان با رويكردى توصيفى تحليلى مى پردازد و ضمن ارزيابى ديدگاه ايشان، آراء نادرست را نقد مى كند. شرق شناسان پس از بعد سياسى، به بعد اجتماعى زندگى ايشان بيش تر توجه داشته اند. با بررسى ديدگاه هاى شرق شناسان، مشخص شد كه در بعد

اجتماعى، تعداد زيادى از آن ها، با بهره گيرى از منابع اهل سنت و بدون بررسى مستندات آن، به مذمت آن حضرت پرداخته و امام را شخصيتى منزوى، شهوت ران! و مطلاق معرفى نموده اند؛ درحالى كه منشأ بسيارى از اين اتهامات مغرضانه و فاقد اتقان لازم است. اما با وجود اين، برخى از شرق شناسان نيز با دقت در منابع و تحليل جامع، چنين مسأله اى را مردود دانسته اند. در بعد اخلاقى نيز تعداد زيادى از ايشان، با نگاهى واقع گرايانه، فضايل اخلاقى امام را تبيين نموده اند.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرق شناسان، فضائل اخلاقى، رفتار اجتماعى، ازدواج، طلاق، خوش گذرانى.

ص:352

مقدمه

اهل بيت: داراى فضايل و ويژگى هاى برجسته اى هستند كه توجه بسيارى را به خود جلب نموده اند. در ميان ايشان، سبط اكبر رسول خدا (ص) مظهر كمالات و فضايل اخلاقى بودند، و برترى آشكارى بر همه مردم داشتند. فضايلى همچون زهد، تقوا، بندگى، وقار، فروتنى، فصاحت كلام، پايدارى پارسايى، بخشندگى، ادب و اخلاق، زيبايى صورت و سيرت و.... آن حضرت با توجه به نامشان واقعاً حسن بودند.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بزرگوار را اين گونه توصيف مى فرمايند:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين و برترين آن ها بود؛ چنان كه وقتى حج به جاى مى آورد، پياده به حج مى رفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مى رفت... از همه مردم راست گوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيح تر بود.

(1)از آن جا كه مكتب اهل بيت: به سرعت در حال گسترش است، بسيارى از متفكران، شرق شناسان و حتى استعمارگران را بر آن داشته تا به بررسى بيش تر هويت تشيع و عوامل جذابيت و كام يابى آن پردازند و پژوهش هاى اسلام شناسى و شيعه شناسى را افزايش دهند. در ميان عوامل گوناگون تأثيرگذار در درخشندگى تشيع، موضوع شخصيت عالى امامان، برجستگى بيش ترى دارد، و اهتمام بيش ترى در بررسى زندگى و ويژگى هاى حيات آنان و نيز تحريف و نقد و اشكال در زندگى نامه آنان يافت مى شود.

در اين نوشتار، سعى شده ضمن بررسى ديدگاه هاى شرق شناسان، سيره اخلاقى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بهره گيرى از متون معتبر تبيين گردد. تاكنون آثار شرق شناسان مورد با امامان و جايگاه ايشان كم تر نقد و بررسى شده است.

ص:353


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 331.

تنها منبع باارزشى كه به شكلى خاص، به موضوع امامان از ديدگاه شرق شناسان و

به تبع آن به موضوع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته كتاب تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام است كه مؤسسه شيعه شناسى آن را ترجمه و نقد و بررسى كرده است. مقاله اى نيز با عنوان «بررسى ديدگاه دونالدسون درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» توسط آقاى نعمت الله صفرى و خانم معصومه اخلاقى نگاشته شده كه بخشى از ديدگاه هاى دونالدسون در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را واكاوى و نقد مى كند. اين نوشتار، ضمن آوردن ديدگاه هاى همسوى شرق شناسان، شبهات و اتهامات وارده را به طور مستند و مستدل پاسخ مى دهد.

ديدگاه همسوى شرق شناسان
اشاره

نه تنها بسيارى از پژوهش گران اهل سنت به ويژگى هاى ممتاز اخلاقى امام

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرده اند، بلكه دانشمندان غيرمسلمان و از جمله شرق شناسان نيز بدين ويژگى ها عنايت داشته اند.

برخى از موضوعاتى كه به آن پرداخته اند عبارتند از:

1. توجه ويژه پيامبر (ص) به نوادگان

هاليستر(1) به توجه خاص پيامبر (ص) به نواده گرامى اش اشاره كرده مى نويسد:

حسن و برادرش، بسيار مورد محبت جد خود پيامبر (ص) بودند و آن حضرت كه پسرى نداشت، در وجود نوه هاى خود تسلى فراوان مى يافت. مى گويند: حسن به پيامبر (ص) شباهت داشت. حديثى كه بسيار موردتوجه شيعيان است آمده كه پيامبر (ص) پسران على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر زانوهاى خويش نشاند و فرمود: «بارالها، به راستى من آن ها را بسيار دوست مى دارم؛ پس تو نيز دوست بدار،

ص:354


1- (1) . John norman Hollister.

هركس كه آن ها را دوست مى دارد!» روزى پيامبر (ص)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر دوش گرفته، با او بازى مى كرد. مردى رسيد و گفت: «اى پسر بر مركبى عالى نشسته اى!» و پيامبر (ص) فرمود: «او نيز سوارى بسيار نيكوست.»(1)

2. سجاياى والاى اخلاقى

پطروشفسكى(2) (1898-1977)، ويژگى هاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اين گونه وصف مى نمايد:

حسن مردى سليم النفس بود. وى موافقت نامه اى با معاويه منعقد كرد و از حقوق خويش استنكاف نمود...(3)

وى هم چنين مى نويسد:

روايت شده كه [امام] حسن از جمله سجاياى پدر خود، پرهيزكارى و رأفت را به ارث برده بود. چون امام حسين را از مسموميت برادرش مطلع ساختند، او از [امام] حسن خواست تا نام قاتل خود را فاش سازد و [امام] حسن در دم مرگ چنين پاسخ داد: «اى برادر، زندگى دنيا شب هايى است كه از نظر (روشنايى) نيست و ناپديد مى گردد. كشنده مرا به حال خود بگذاريد تا هر دو در برابر كرسى داورى خداوند به يك ديگر برسيم كه آن جا محكمه عدالت است.» [امام] حسن مكارم بسيار داشت: اميرى لطيف و باوقار و خوددار و بسيار بخشنده و ستوده بود؛ اهل نزاع و جدال نبود. به مردى صد هزار درهم عطا بخشيد... 25 بار پياده درحالى كه اسب او را در كنارش راه مى بردند، به زيارت كعبه رفت... ادله و معجزات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اندازه معجزات ساير امامان نيست، ولى دومين امام شيعيان اين حجت مهم امامت را فاقد نبوده است.(4)

ص:355


1- (1) . تشيع در هند، ص 64.
2- (2) . I. P. Petroushevsky.
3- (3) . اسلام در ايران، ص 54.
4- (4) . همان، ص 68 و 67.

فيليپ حتى(1) (1886-1978) مى نويسد:

... [امام] حسن كه بيش تر اهتمام در حل مسائل دينى مردم داشت، همتش صرف امورى غير از اداره امپراتورى مى شد و زمان چندانى نگذشت كه خلافت را به رقيب نيرومندش واگذاشت و به مدينه بازگشت تا در آن جا مسلمين را ارشاد كند. معاويه پيشنهاد كرده بود كه مال فراوانى يك جا به مبلغ پنج ميليون درهم از خزانه كوفه يك باره پرداخت شود و نيز مقررى معتبرى كه درآمد يكى از ولايات فارس بود نيز در همه مدت عمر مخصوص ايشان باشد؛ ولى امام حسن از قبول آن ها خوددارى فرمود.(2)

واگليرى(3) (19891893) نيز مى نويسد:

مى گويند او حاكمى نرم خو بود كه هرگز آرامش و متانت خويش را از دست نمى داد (حليم بود)؛ شخصى سخاوتمند و باتقوا بود (به سبب همين تقوا، بارها با پاى پياده به زيارت مكه رفت).

(4)

ديدگاه غيرهمسوى شرق شناسان
اشاره

همان طور كه اشاره شد، ديدگاه غيرهمسوى شرق شناسان نسبت به امامان بزرگوار، ناشى از ناآشنايى با جايگاه واقعى آنان و نگاه مادى گرايانه به مسائل اعتقادى مسلمانان و به ويژه شيعيان و هم چنين بهره گيرى از منابع غيرشيعى در معرفى امامان شيعه است. در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز شرق شناسان بر اساس همين دو دليل، به تبيين جايگاه اجتماعى و ويژگى هاى اخلاقى ايشان پرداخته و تصويرى نادرست و غيرمنصفانه از آن بزرگوار نشان داده اند؛ از جمله:

ص:356


1- (1) . Philip Khuri Hitti.
2- (2) . تاريخ عرب، ص 246.
3- (3) .Laura Veccia Vaglieri.
4- (4) . دايرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3810 و 3811؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 106.
1. زياده روى در ازدواج و طلاق
اشاره

يكى از شديدترين اتهامات و اشكالى كه شرق شناسان بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد كرده اند، اتهام توجه زياد امام به زنان و دارا بودن تعداد بسيار همسر و طلاق هاى بيش ازحد است. فيليپ حتى در اين باره مى نويسد:

حسن بن على بيش از آن كه در منصب و كار حكومت باشد، در خانه و در ميان زنان بود!»(1)

لامنس(2)

(1862-1937) نيز ضمن اهانت و اتهام زنى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن داراى صفات جوهرى ميل به شهوت و احتياج به نشاط و پرخورى بوده است... او بهترين دوران جوانى اش را در ازدواج، و طلاق بسيار گذراند؛ به طورى كه در حدود يكصد ازدواج براى او شمرده اند. اين اخلاق آزاد او و عدم تعهدش در ازدواج باعث گرديد كه به «مطلاق» متصف گردد و با پدرش خصومت هاى شديدى پيدا نمايد. او اثبات كرد كه بسيار اسراف كننده است، به نحوى كه براى

هريك از زنانش خانه اى همراه با خدم وحشم اختصاص داده بود و در روزگار خلافت پدرش كه فقر همه جا را فرا گرفته بود، ثروت زيادى در اين راه خرج مى كرد.(3)

هاينز هالم(4) (معاصر) نيز اين گونه مى نويسد:

وى تا زمان وفاتش، همچون مالكى بزرگ و ثروتمند مشهور، در مدينه زندگى كرد و بيش از همه به دليل ازدواج هاى متعددش كه او را به مطلاق

ملقب كرد، به كثرت فرزندان شهرت يافت.(5)

ص:357


1- (1) . تاريخ عرب، ص 246
2- (2) . Hanri Lammens.
3- (3) . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 400-401.
4- (4) . Heinz halm.
5- (5) . تشيع، ص 39.

هم چنين پطروشفسكى مى نويسد:

امام حسن از عهد جوانى دائماً با زنان ازدواج مى كرد و پس ازآن طلاقشان مى داد به طورى كه بر روى هم 75 زن گرفت.(1)

واگليرى نيز مى نويسد:

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از استقرار در مدينه - حداقل در ظاهر - در آرامش زيست و در سياست دخالت نكرد. او هم چون گذشته، بارها همسران خويش را طلاق داد و مجدداً ازدواج كرد؛ به گونه اى كه لقب مطلاق يعنى طلاق دهنده به خود گرفت. وى شصت، هفتاد، يا نود زن و نيز سيصد يا چهارصد متعه داشت. اما اين زندگى توأم با لذايذ شهوى، ظاهراً سرزنش چندانى را درپى نداشت.(2)

دونالدسون(3) (1884-1976) نيز مى نويسد:

شيعه به ذات خود اعتراف دارند كه امام مجتبى شصت زن داشته.... بيش تر زنان را طلاق داد و به همين خاطر مطلاق نام گرفت.

(4)

علل نادرستى اين اتهام

داستان تعدد بيش از حد همسران و طلاق هاى متعدد، افسانه اى بيش نيست كه افرادى مغرض و يا غافل مطرح ساخته اند. چگونه مى توان اين داستان سرايى را با حضور امام در جنگ ها و توجه او به عبادت، دعا، مسجد، تعليم و تدريس و مسافرت هاى مكرر ايشان، مطابقت داد؟ ناسازگارى اين سخن، با اخلاق، تعهد، تعبد و تهجد امام كاملاً آشكار است.

شرق شناسان چنين افسانه اى را از امثال مداينى نقل كرده اند كه اين اخبار را براى جلب رضايت قدرت هاى حاكم مى نوشتند نه براى تاريخ. شرق شناسان در

ص:358


1- (1) . اسلام در ايران، ص 93.
2- (2) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3809 و 3810؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 105.
3- (3) . Dwight Martin.Donaldson.
4- (4) . عقيدة الشيعة، ص 90.

بحث هاى تاريخى خود بيش تر از گفته هاى همين تاريخ نگاران استفاده كرده اند.

رواياتى كه هفتاد و نود و... زن را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر مى كنند و هم چنين رواياتى كه او را زن باره! وصف كرده اند و اين كه پدر بزرگوارش مى فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او بسيار طلاق دهنده است! آن گونه كه از اسناد اين روايات برمى آيد، منبعى جز مداينى و امثال او ندارند.

مادلونگ(1)

(معاصر) كه خود يك شرق شناس است و نسبتاً منصفانه حوادث آن دوران را تحليل نموده، در اين باره مى نويسد:

آمادگى او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) براى طلاق گفتن، نشانه ميل شديد و غيرعادى او براى كام جويى از زنان نيست... به رغم اين روايت هاى نسبتاً صحيح، گروهى از راويان ديگر چهره كاملاً متفاوتى از سبط پيامبر ارائه مى دهند. بيش ترين بخشهاى اين وصف ها و روايت ها مبهم است و نام راويان يا جزييات عينى و واقعى حذف شده است. آنان شهرت [امام] حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به «مطلاق» را به غلط تعبير كرده و با سوءنيتى

افتراآميز او را به صورتى چشم گير معتاد به طلاق معرفى كرده اند. بيش تر اين روايات از مداينى نقل شده است.(2)

مداينى منبع سند اغلب اين روايات است كه در سال 255 هجرى از دنيا رفته و روايات او سند درستى نداشته(3) و نوشته هايش به ضعف سند متهم است. هم چنين نوشته اند او درگذشته غلام عبدالرحمان بن سمره اموى بوده است. وى اخبار خود را از عوانه بن حكم (م. 158 ق) گرفته كه عثمانى بود و اخبارى به سود

بنى اميه جعل نمود.(4)

ص:359


1- (1) . Wilferd Madelung.
2- (2) . جانشينى محمد، ص 512.
3- (3) . لسان الميزان، ج 4، ص 253.
4- (4) . همان، ج 4، ص 386؛ معجم الادباء، ج 2، ص 9.

هم چنين مسلم بن حجاج نويسنده صحيح مسلم، از نقل مطالب و روايات مداينى خوددارى كرده. و ابن عدى در مورد نقل حديث از وى گفته است:

احاديث مداينى از قوت و اعتبار برخوردار نيست و كم تر روايتى را ذكر مى كند كه مستند باشد.(1)

برخى از اسناد اين روايات ساختگى، به ابوطالب مكى مى رسد كه درباره او نيز گفته اند: فردى داستان سرا و سخن باف بوده است. در شرح حالش نوشته اند كه دچار اختلال روانى بوده و وقتى به بغداد رفت، اهل بغداد در سخنانش هذيان و عدم تعادل روانى را مشاهده كردند.(2)

خطيب بغدادى در مورد وى مى نويسد:

در كتاب قوت القلوب او مطالب شنيع و زشتى وجود دارد و از هذيان هاى اوست كه گفته: «ليس على المخلوقين اضر من الخالق»؛ «براى مخلوقين كسى زيان بارتر از خالق نيست.»(3)

مداينى و برخى تاريخ نگاران پيشين، تاريخ را در سايه حكومت هايى

نوشته اند كه با اهل بيت دشمنى داشتند و از هر وسيله اى براى خدشه دار كردن واقعيت هاى آن ها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمى كردند. حاكمان دولت عباسى نيز در تعصب و دشمنى، دست كمى از حكام اموى نداشتند؛ به ويژه نسبت به حسنى ها كينه خاصى مى ورزيدند؛ چون بيش تر آن هايى كه عليه ستم بنى عباس سر به شورش برمى داشتند، از فرزندان و نوادگان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

وقتى عبدالله بن حسن عليه بنى عباس قيام كرد، او را دستگير كردند. منصور

دوانيقى در برابر انبوه بسيارى از جمعيت به سخن رانى پرداخت و به على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همه فرزندان ابوطالب دشنام داد؛ و از جمله

ص:360


1- (1) . الكامل، ج 5، ص 213.
2- (2) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 89؛ لسان الميزان، ج 5، ص 300؛ الكنى والألقاب، ج 1، ص 111.
3- (3) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 303.

گفت: «به خدايى كه جز او نيست، فرزندان ابى طالب را در خلافت تنها گذاشتيم و هيچ كارى به كارشان نداشتيم؛ در آغاز على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدان پرداخت و موفق نگرديد و به داورى حكمين رضايت داد و امت در اين مورد اختلاف پيدا كردند و پراكنده گرديدند. آن گاه شيعيان و ياران و افراد مورد اعتمادش، بر وى يورش آوردند و او را كشتند. پس از وى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاست. به خدا كه او مرد نبود! وقتى اموال به او عرضه شد آن ها را پذيرفت. معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا ولى عهدش كند و بدين ترتيب او را بركنار ساخت و همه چيز وى را گرفت و (امام حسن) همه كارها را به وى واگذارد و به زنان روى آورد. او امروز با يكى ازدواج مى كرد و فردا ديگرى را طلاق مى داد و هم چنان بدين كار مشغول بود تا اين كه در بسترش مرد.(1)

اين مسأله تا قبل از روى كار آمدن منصور عباسى مطرح نبود؛ حتى معاويه با آن دشمنى سرسختانه خود، هرگز براى تضعيف و تحقير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از چنين حربه اى استفاده نكرد. اگر چنين مسأله اى وجود داشت، بى ترديد

معاويه و عمروعاص و ديگر جيره خواران آنان نخستين كسانى بودند كه از اين وسيله بهره مى بردند.

يكى از پژوهش گران برجسته معاصر، ضمن ذكر اسامى همسران امام مى نويسد:

همسران او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) عبارت اند از: «ام الحق» دختر طلحه بن عبيداللّه؛ «حفصه» دختر عبد الرحمان بن ابى بكر؛ «هند» دختر سهيل بن عمرو و «جعده» دختر اشعث بن قيس... و اين آخرين، همان است كه به اغواى معاويه او را

مسموم و شهيد كرد. به ياد نداريم كه تعداد همسران او در طول زندگى اش، از هشت يا ده - به اختلاف دو روايت - تجاوز كرده باشد؛ با اين توجه كه

ص:361


1- (1) . تاريخ الامم والملوك، ج 8، ص 92؛ مروج الذهب، ج 3، ص 300.

«ام ولد» هايش هم داخل در همين عددند. مردم به او ازدواج هاى زيادى نسبت داده و در تعيين عدد آن به ميل خود راه مبالغه پيموده اند.. بر ايشان پوشيده مانده كه ازدواج هاى زيادى كه با اين اعداد بدان اشاره كرده اند و بعضى ها هم آن را وسيله عيب جويى قرار داده اند، اگر هم بوده، به معناى ازدواج براى شركت در زندگى نبوده، بلكه حوادثى بوده كه اوضاع واحوال قانونى و شرعى آن را ايجاب مى كرده و قهراً در اين موارد ازدواج و طلاق از هم جدا نيست و اين خود دليل وضع و موقعيت مخصوص اين ازدواج هاست. يقيناً ازدواج زياد، در صورتى كه شرايط و اوضاع قانونى و شرعى آن را ايجاب كند، درخور ملامت نخواهد بود... ولى عيب جويان شتاب زده، نه حقيقت را دانسته اند و نه نادانى خود را و اگر پاسخ امام حسن(1) را به «عبداللّه بن عامر بن كريز» كه آن حضرت با زن قبلى او ازدواج كرده بود، مى شنيدند زبان انتقاد، در كام مى بردند.

(2)هم چنين نكته مهمى كه مى تواند نادرستى اين اتهام را تأييد كند، بررسى مناظرات و مجادلاتى است كه امام با مخالفان و دشمنان خود داشتند. و از آن جاكه آن ها با تمام توان مى كوشيدند تا در زندگى خصوصى امام جست وجو كنند و نقطه ضعفى براى حضرتش پيدا كنند و امام را در آن مناظرات بكوبند، هرگز نتوانستند عيب و نقصى براى امام بيابند.(3)

مادلونگ نيز اتهام شهوت رانى و خوش گذرانى نسبت امام را رد نموده،

مى نويسد:

روايات مغرضانه اى نيز از حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهره اى شهوت ران ساخت كه تمام

ص:362


1- (1) . «وقتى عبدالله بن عامر پس از طلاق همسرش به مدينه آمد و به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «مرا پيش هند امانتى است» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را همراه خود به خانه برد. هند آمد و مقابل عبدالله نشست. عبدالله بن عامر به حال خود و جدايى از هند سخت متأثر شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اگر مى خواهى از او براى تو جدا شوم كه خيال نمى كنم براى خودتان محللى بهتر از من بيابيد!» (تذكرة الخواص، ص 190؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 12.)
2- (2) . صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 39 و 38.
3- (3) . براى آگاهى بيش تر نك: حياة الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 449.

ثروت و عمر خود را صرف ازدواج و طلاق زنانى بى شمار و تشكيل حرم سرايى وسيع كرد. روايات افسانه اى و خصمانه اى كه اين انگاره را تأييد مى كند، هيچ يك اعتبار چندانى ندارد. تعداد زنان او كه روايات معتبر آن را تأييد مى كند، از تعداد زنان عثمان اموى كم تر بود... علاقه او به زنان نيز بيش تر از هم رديفان خود و كم تر از اغلب مردم عادى نبود.(1)

وى هم چنين دليل مخدوش بودن گزارش مداينى را اين گونه توضيح مى دهد:

شايسته است بپذيريم كه مداينى نتوانست حتى نام يك زن بيش از همان يازده زنى را كه اسم برده است، بياورد و آن تعدادى را هم كه نام برده است، ازدواج پنج تن از آنان با حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامعلوم يا كاملاً مشكوك است.(2)

اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «مطلاق» بودند و همسران خود را با وجودى كه آن ها به امام علاقه مند بودند، طلاق مى دادند چرا جعده را طلاق نداد؟ درحالى كه دونالدسون معترف است كه امام از او آزارهاى زيادى ديدند؛ به گونه اى كه

مجبور شدند براى آسوده شدن از او به بصره سفر كنند.(3) اين مسأله نشان مى دهد كه امام نه تنها مطلاق نبودند، بلكه حتى در سخت ترين وضعيت حاضر نبودند همسرشان را طلاق دهند؛ در غير اين صورت، شايسته بود امام جعده را پيش از هركس طلاق دهد.(4)

بايد توجه داشت كه تاريخ نگاران و محدثان تعداد فرزندان آن حضرت را بين 11 تا

23 نفر ذكر كرده اند.(5) بنابراين ازدواج هاى ادعايى با اين تعداد فرزندان هم خوانى ندارد.

ص:363


1- (1) . جانشينى محمد، ص 452.
2- (2) . همان، ص 515.
3- (3) . عقيدة الشيعة، ص 302.
4- (4) 25. براى آگاهى بيش تر نك: «نقد و بررسى ديدگاه دونالدسون درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، طلوع، شماره 39، ص 56-27.
5- (5) . الفصول المهمة، ج 2، ص 744؛ ذخائرالعقبى، ص 143؛ تذكرة الخواص، ص 194؛ الإرشاد، ج 2، ص 20؛ إعلام الورى، ج 1، ص 416.
2. ميل به خوش گذرانى
اشاره

لامنس در ادامه اتهام زنى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن داراى صفات جوهرى ميل به شهوت و احتياج به نشاط و پرخورى بوده است... (وى پس از برقرارى صلح) به مدينه رفت و تا آخر عمر به لهو و لعب و لذت جويى مشغول شد.(1)

سايكس(2) (1867-1945) نيز به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اتهام خوش گذرانى وارد نموده و مى نويسد:

اين خليفه جديد، به جاى زحمت اداره امور لشكرى و يا مخاطره ميدان جنگ، بيش تر در حرم به فراغت مى گذراند و تنها به ارسال دوازده هزار تن به عنوان پيش قراولان لشكرش، بسنده كرد و بقيه را پشت سر در مداين نگاه داشت و خود در همان جا توقف كرد و اوقات فراغتش را در باغ ها مى گذراند.

(3)

زهد و عبادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زهد و دورى گزينى از زخارف دنيا، سرآمد عصر خويش بودند و در هيچ كجاى زندگى ايشان، آثارى از رفاه طلبى و خوش گذرانى ديده نمى شود.

امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين و زاهدترين و برترين مردم زمان خود بود.(4)

در شعرى منسوب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پارسايى و زهد خود را اين گونه وصف مى فرمايد:

ص:364


1- (1) . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 401 و 400.
2- (2) . Percy Molesworth Sykes.
3- (3) . اسلام در ايران، ص 747.
4- (4) . «ان الحسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان اعبد الناس فى زمانه ازهدهم و افضلهم.» (الامالى، ص 178.)

تكه نانى خشك مرا سير مى كند؛ با جرعه آبى تشنگى ام را فرومى نشانم و قطعه پارچه اى كم بها مرا مى پوشاند. اگر زنده باشم، آن پارچه لباس من است و اگر بميرم، آن كفن من است.(1)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز زهد ايشان را اين گونه وصف مى فرمايند:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين و برترين آن ها بود. وقتى ياد مرگ مى كرد، مى گريست، و چون ياد قبر مى نمود، مى گريست و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مى كرد، مى گريست و چون متذكر عبور و گذشت از صراط مى شد مى گريست و هرگاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مى افتاد، فريادى مى زد و روى زمين مى افتاد. و چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد.(2)

ابن شهرآشوب از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه فرمود:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 25 مرتبه پياده به حج رفت و بنا به خبرى، سه مرتبه مال

خود را با خدا قسمت كرد نصف آن را خودش برداشت و نصف ديگر را به فقرا داد.(3) و بنا به خبرى ديگر، آن حضرت دو بار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و نصف اموال را به مستمندان بخشيدند.(4)

راوى مى گويد:

آن حضرت را در راه مكه پياده ديدم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را

مشاهده كند جز آن كه از مركب پياده مى شد و پياده مى رفت تا آنجا كه سعدبن ابى وقاص را ديدم كه [به احترام آن حضرت] پياده مى رفت.(5)

اين خود نشانه اى است بر رفتار زاهدانه امام كه با رفاه طلبى و تجمل گرايى و

ص:365


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 15.
2- (2) . الامالى، ص 178 و 178؛ بحارالانوار، ج 43، ص 331.
3- (3) . تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 243؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14.
4- (4) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 37؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
5- (5) . مناقب آل ابى طالب، ج 4, ص 7؛ بحارالانوار، ج 43، ص 338.

خوش گذرانى سازگار نيست. آن حضرت 25 بار پياده حج گزاردند. درحالى كه شترانش از پيش روى آن حضرت حركت مى كردند.(1) هرگاه گروهى از مردم از كنار آن حضرت عبور مى كردند، براى احترام به ايشان از مركب هاى خود فرود مى آمدند تا آن جا كه امام مجبور شدند، مسير خود را از جاده اصلى تغيير دهند و از بى راهه بروند تا در مقابل خداوند كاملاً فروتنى پيشه كنند.(2)

مسعودى مى نويسد:

يكى از سال ها كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جانب مكه حركت نمود، پاى مباركش ورم كرد. يكى از غلام هاى آن حضرت عرض كرد: «اگر سوار شويد ورم پاى شما تسكين پيدا مى كند.»(3)

ارباب تراجم اجماع دارند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از جدش رسول خدا (ص) و پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم زاهدتر بوده اند.

(4)در حالات عبادى آن حضرت نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره وقتى از نماز صبح فارغ مى شدند، بر سجاده خويش مى نشستند و عبادت مى كردند و با هيچ كس (در آن حال) سخن نمى گفتند تا آن گاه كه خورشيد طلوع مى كرد.(5)

حال با توجه به اين شواهد، چگونه مى توان مدعى شد امام اهل خوش گذرانى

بودند و تن به لذت هاى دنيوى مى دادند!

ص:366


1- (1) . المستدرك، ج 3، ص 169؛ قرب الاسناد، ص 170.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 128 و 129.
3- (3) . اثبات الوصية، ص 150 و 160؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 7.
4- (4) . حياة الاما م الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 1، ص 307.
5- (5) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
3. تشكيك در فضايل

واگليرى در مقاله اى كه در ذيل مدخل «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته درباره فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

نمونه اى ديگر كه براى شيعيان اهميت بيش ترى دارد - چراكه از آن استنباطهايى مى كنند - تعابير خاصى است كه به پيامبر (ص) نسبت داده اند؛ مثلاً اين كه «آنان (حسن و حسين [عليهما السّلام]) سرور جوانان اهل بهشت خواهند بود»؛ حديثى كه مروان بن حكم درستى آن را زير سؤال برد و مهم تر از همه اين كه پيامبر (ص)، آن دو را همراه پدر و مادرشان زير عباى خود قرار دادند و اعلام كردند كه آنان اهل بيت هستند و از هرگونه پليدى مبرّايند.(1)

لامنس نيز مى نويسد:

آنچه از سيره جدش و روايات موجود برمى آيد، اين است كه حسن در نزد جدش مقام بس والايى داشته است. اما به نظر مى رسد بسيارى از

روايات موجود دراين باره مشكوك هستند.(2)

فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فضايل و مناقب ايشان آن قدر زياد است كه در اين پژوهش محدود گنجانده نمى شود، اما براى روشن شدن مطلب و آشكار شدن نادرستى و غرض ورزى برخى از شرق شناسان، به چند روايت اشاره مى كنيم كه در منابع روايى و به ويژه

در كتب مهم اهل سنت آمده است:

احمدبن حنبل از ابوبكره چنين روايت مى كند:

پيغمبر اكرم (ص) با مردم نماز (جماعت) مى خواندند. موقعى كه آن حضرت به سجده مى رفتند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چند مرتبه بالاى دوش آن بزرگوار مى رفت.

ص:367


1- (1) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3804؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 98.
2- (2) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 400.

مردم گفتند: «يا رسول! اين عملى را كه تو با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام مى دهى ما نديديم كه با كسى انجام دهى ؟!» رسول اكرم (ص) در جواب فرمود: «اين پسر من سيد و بزرگ است و طولى نمى كشد كه خدا به وسيله اين فرزندم، بين دو طايفه از مسلمانان اصلاح خواهد كرد.(1)

ابوهريره مى گفت:

از رسول معظم اسلام شنيدم كه درباره حسنين (عليهماالسلام) مى فرمود: «كسى كه حسن و حسين را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد، مرا مبغوض داشته است.(2)

ابوبريده مى گويد:

در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم (ص) براى ما سخن رانى مى كردند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حالى آمدند كه هركدام پيراهن قرمزى

پوشيده بودند و دامن آن ها به پاهاى آنان مى پيچيد و به زمين مى خوردند. پيامبر معظم اسلام از منبر به زير آمدند، حسنين (عليهماالسلام) را برداشتند و در جلو خود نشاندند، آن گاه فرمودند: «خداوند راست مى گويد كه مى فرمايد: (أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ .)3 همين كه من به اين دو كودك نظر كردم و ديدم راه مى روند و زمين مى خورند، نتوانستم صبر كنم تا اين كه سخن خود را قطع كردم و ايشان را برداشتم.»(3)

پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را روى شانه راست و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را روى شانه چپ خود سوار كردند و فرمودند: «مركب حسنين خوب مركبى است و ايشان هم خوب سوارانى هستند و پدر حسنين از خود آنان بهتر است.» با همان حال

ص:368


1- (1) . مسند احمد، ج 5، ص 44.
2- (2) . طبقات الكبرى، ج 10، ص 266؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 531؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 57؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 152؛ تاريخ الإسلام و وفيات الاعيان والمشاهير و الأعلام، ج 5، ص 95.
3- (4) . مطالب السئول، ص 229؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 8، ص 218؛ الجوهرة فى نسب الإمام على و آله، ص 25؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 215؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 35.

وارد مسجد شدند و خطاب به مردم فرمودند: «اى گروه مسلمانان! آيا خبر ندهم شما را از كسى كه جد و جده او از همه مردم بهترند؟» گفتند: «چرا يا رسول الله ؟» فرمود: «حسن و حسين؛ زيرا جد ايشان پيامبر اسلام، خاتم پيغمبران است؛ جده ايشان خديجه بنت خويلد بزرگ زنان بهشت است؛ عمو و عمه آن دو بهترين مردم هستند؛ زيرا عموى ايشان جعفربن ابى طالب و عمه ايشان ام هانى دختر ابى طالب است؛ و دايى و خاله ايشان بهترين مردمند؛ زيرا دايى ايشان قاسم پسر رسول خدا و خاله ايشان زينب دختر پيغمبر اسلام است.» آن گاه فرمود: «بار خدايا! تو مى دانى كه عمو و عمه حسنين اهل بهشتند و كسى كه حسنين را دوست داشته باشد اهل بهشت و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد اهل جهنم خواهد بود.»(1)

پيامبراكرم (ص) به انس بن مالك فرمود: «واى بر تو! اى انس فرزند و ميوه دل مرا رها كن! زيرا كسى كه اين (حسن را) اذيت كند، مرا اذيت كرده

و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت نموده است!(2)

پيامبراكرم (ص) مشغول نماز بودند كه حسنين (عليهماالسلام) آمدند و بر پشت آن حضرت سوار شدند. چون سر از سجده برداشتند، با مدارا آن دو را بر زمين گذاشتند. چون باز به سجده رفتند، ديگربار ايشان سوار شدند؛ چون از نماز فارغ

گرديدند، هر كدام را بر يكى از ران هاى خود نشانيدند و فرمودند: «هر كس مرا دوست بدارد بايد كه اين دو فرزند مرا دوست بدارد.»(3)

پيامبراسلام (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخت علاقه داشتند و اين علاقه و دوستى را

ص:369


1- (1) . المناقب، ص 288؛ مناقب ابن المغازلى، ص 216؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 27. فضائل الثقلين، ص 238؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 282؛ تسلية المجالس، ج 1، ص 368 و 367.
2- (2) . المعجم الكبير، ج 3، ص 43؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 284؛ الغدير، ج 7، ص 125.
3- (3) . الإرشاد، ج 2، ص 29؛ فضائل الصحابة، ص 20.

در گفتار و كردار خويش ابراز مى فرمودند: ابابكره مى گويد: «پيامبراكرم (ص) بر فراز منبر بودند، و حسن بن على هم با او بود. ايشان گاهى به مردم رو مى كردند و گاهى به حسن و مى فرمودند: «اين فرزند من آقاست».(1)

معاويه نيز على رغم دشمنى با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقرار نمود كه: «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كسى نيست كه بتوان او را دست كم گرفت».(2)

ابن ابى الحديد به نقل از مداينى مى نويسد:

حسن بن على بزرگ ترين فرزند على بن ابى طالب بود. او سرور سخاوتمندان، حليم و بردبار و گوينده اى توانا بود. پيامبراكرم (ص) بسيار دوستش مى داشت.(3)

ابن عبدالبر درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حليم، پرهيزكار و فاضل بود. فضل و پرهيزكاريش او را به رها نمودن حكومت، ترك دنيا و روى آوردن به [عبوديت] پروردگار واداشت.

(4)ابوالفدا حافظبن كثير حديثى از براءبن عازب، بدين مضمون نقل مى كند:

پيامبر (ص) را ديدم كه حسن بن على را بر شانه خود قرار داده بود و مى فرمود: «خدايا من او را دوست دارم پس او را دوست بدار». آن گاه چند

صفحه را به نقل اخبار در فضيلت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص داده است.(5)

سيوطى مى نويسد:

حسن بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود. او [شخصيتى] بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخاوتمند، و ستوده بود.(6)

ص:370


1- (1) . صحيح بخارى، ج 3، ص 31؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 71.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 195.
3- (3) . همان، ج 16، ص 26.
4- (4) . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 1، ص 384.
5- (5) . البداية و النهاية، ج 8، ص 34.
6- (6) . «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيرة، سيدا حليما، ذا سكينة و وقار و حشمة، جوادا، ممدوحا» (تاريخ الخلفا، ص 95)

ابن شهرآشوب درباره شخصيت والاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

احدى پس از رسول خدا (ص) در شرافت مقام، به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرسيد. رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانه اش فرش مى گستراندند و چون امام مى آمد و روى فرش مى نشست، راه بسته مى شد؛ زيرا كسى از آن جا نمى گذشت جز آن كه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى ايستاد و جلو نمى رفت. و هنگامى كه امام از ماجرا مطلع مى شد، برمى خاست و داخل خانه مى شد و مردم هم مى رفتند و راه باز مى شد. آن حضرت را در راه مكه پياده ديدم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را ببيند مگر پياده مى شد تا آن جا كه سعدبن ابى وقاص را ديدم [به احترام آن حضرت] پياده مى رفت.(1)

ابن كثير مى نويسد:

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند خود امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار احترام و تعظيم مى كردند در حين طواف، مردم براى اظهار ارادت به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن چنان به يك ديگر فشار مى آوردند كه گاه ممكن بود به زيردست و پا بروند.

(2)مهربانى با بندگان خدا از ويژگى هاى بارز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. داستان مشهورى درباره گذشت امام از بى ادبى مردى شامى است كه با ديدن آن همه گذشت و مهربانى، از كرده خود پشيمان شد، و از بهترين دوست داران آن خاندان

گرديد.(3)

حال با توجه به اين روايات و ديدگاه ها در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با كدام توجيه در مورد برخى روايات تشكيك شده است ؟

ص:371


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 7.
2- (2) . البداية و النهاية، ج 8، ص 37.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 19.
نتيجه

ديدگاه شرق شناسان درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متفاوت و برگرفته از اهداف و منابع مطالعاتى ايشان است. عده اى باانگيزه آشنايى و شناخت درست از جايگاه و فعاليت هاى اين بزرگوار و بدون غرض ورزى و پيش داورى، به تحقيق و بررسى جايگاه ايشان پرداخته و با مراجعه به منابع معتبر، فعاليت هاى ايشان را تحليل و بررسى كرده و تحقيقات قابل قبولى عرضه نموده اند. و عده اى از شرق شناسان، در تبيين بعد اجتماعى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان را به شهوت رانى متهم نموده اند كه اين اتهامات، متأثر از رويكرد مخالفان و دشمنان خاندان حسنى است كه بر امام وارد كرده اند و اين تأثيرپذيرى به دليل بهره گيرى اين عده از شرق شناسان از منابع اهل سنت و عدم بررسى مستندات آن و تحليل درست وقايع است. باوجوداين برخى از شرق شناسان با دقت در منابع و تحليلى جامع، چنين مسأله اى را مردود دانسته و در بعد اخلاقى، تعداد زيادى از ايشان، با ديدگاهى همسو و واقع گرايانه، امام را شناسانده اند.

منابع

1. امينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب و السنه و الأدب، قم: مركزالغدير للدراسات الاسلاميه، 1416 ق.

2. آل ياسين، شيخ راضى صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1412 ق.

3. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مترحم سيدعلى خامنه اى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى تا.

4. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم: مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، 1378.

5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، داراحياءالتراث العربى، بيروت: 1408 ق.

6. ابن جوزى، سبط، تذكره الخواص، قم: منشورات الشريف رضى، 1418 ق.

ص:372

7. ابن حجر هيثمى، أبوالعباس أحمدبن محمدبن على، بيروت: مجمع الزوائد، دارالكتب العلميه، 1408 ق.

8. ابن شبه، عمر، تاريخ المدينه المنوره، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

9. ابن شهرآشوب، ابوجعفر محمدبن على، مناقب آل ابى طالب، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

10. ابن عبدآلبر، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

11. ابن مغازلى، ابوالحسن على بن محمد، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشى نجفى، قم: مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، 1356 ش.

12. ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، بيروت: مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1406 ق.

13. ابن سعد، محمد، طبقات الكبرى، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

14. ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفه الأئمه:، قم: دارالحديث، 1422 ق.

15. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر للطباعه والنشر والتوزيع، 1415 ق.

16. ابن كثير دمشقى، البدايه والنهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

17. احمد بن حنبل، مسند احمد، دارصادر، بيروت: بى تا.

18. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى تا.

19. پطروشفسكى، ايلياپاولويچ، اسلام در ايران، مترجم كريم كشاورز، تهران: پيام، 1354.

20. تقى زاده داورى، محمود، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1385.

ص:373

21. تلمسانى، محمد بن ابى بكر، الجوهره فى نسب الإمام على و آله، قم: انصاريان، بى تا.

22. حاكم نيشابورى، ابى عبدالله، المستدرك، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

23. حميرى قمى، قرب الاسناد، قم: مؤسسه آل البيت: لإحياء التراث، 1413 ق.

24. خطيب بغدادى، أحمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

25. خوارزمى، موفق بن احمد، المناقب، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1411 ق.

26. دونالدسون، دوايت، عقيده الشيعه، بيروت: مؤسسه المفيد، 1410 ق.

27. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1364.

28. سيوطى، عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفا، بيروت: دارصادر، بى تا.

29. شافعى إيجى، احمدبن جلال الدين، فضائل الثقلين من كتاب توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل، تهران: المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الإسلاميه، 1428 ق.

30. شافعى، محمدبن طلحه، مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، بيروت: البلاغ، 1419 ق.

31. شريف قرشى، باقر، حياه الإمام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالبلاغه،

34.1413 ق.

32. شعيب نسايى، ابوعبدالرحمان احمد، السنن الكبرى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ق.

33. شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، الامالى، تهران: كتابچى، 1376.

34. شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الإرشاد، بيروت: دارالمفيد للطباعه والنشر والتوزيع، بى تا.

ص:374

35. شيخ عباس قمى، الكنى والألقاب، تهران: مكتبه الصدر، بى تا.

36. صالحى دمشقى، محمدبن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خيرالعباد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1414 ق.

37. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: نشر مرتضى، 1403 ق.

38. طبرى، محب الدين، ذخائرالعقبى فى مناقب ذوى القربى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قم: مؤسسه دارالكتاب الإسلامى، بى تا.

39. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت: دارالتراث، 1387.

40. عبدالله ابن عدى، الكامل، بيروت: دارالفكر للطباعه والنشر والتوزيع، 1409 ق.

41. فتال نيشابورى، روضه الواعظين و بصيره المتعظمين، قم: دليل، 1423 ق.

42. فيليپ حتى، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: انتشارات آگاه، 1363.

43. كركى حائرى، سيدمحمد، تسليه المجالس و زينه المجالس، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1418 ق.

44. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى محمد، مترجم قاسمى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1381.

45. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، بيروت: دارإحياء التراث العربى، 1403 ق.

46. مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: دارالهجره، 1409 ق.

47. مغربى، نعمان بن محمد بن حيون، شرح الأخبار فى فضائل الأئمه الأطهار:، قم: انتشارات اسلامى، 1409 ق.

48. نسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب، فضائل الصحابه، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

ص:375

49. ولهاوزن، يوليوس، تاريخ سياسى صدر اسلام، مترجم محمودرضا افتخارزاده، قم: نشرمعارف اسلامى، 1375.

50. هالم، هاينس، تشيع، مترجم محمدتقى اكبرى، قم: نشر اديان، 1385.

51. هاليستر، جان نورمن، تشيع در هند، مترجم آزرميدخت مشايخ فريدنى، تهران: مركز نشر فرهنگ دانشگاهى، 1374.

52. ياقوت الحموى، معجم الادباء، مترجم عبدالمحمد آيتى، تهران: سروش، 1423 ق.

53. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

54. 1.THE ENCYCLOPAEDIA OF ISLAM, PREPAED BY NUBER OF LEDING ORINTALSTS, LEIDEN E.I. BRILL, 1986

55. Vagliery. "HASAN. B. Ali ", Encyclopedia of Islam, v.3

ص:376

خاورشناسان و جايگاه اجتماعى و سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدقاسم رزاقى موسوى(1)

چكيده

با وجود آن كه مطالعات شيعى در غرب پيشينه چندانى ندارد، گسترش اين مطالعات در دهه هاى اخير شايسته توجه و بررسى است. امام پژوهى غربيان در مقايسه با ساير حوزه هاى مطالعات شيعى، پيشرفت چشم گير نداشته، اما اهميت اين مطالعات و آشنايى با نظرگاه خاورشناسان درباره امامان، نگارنده را بر آن داشت كه به بررسى آن بپردازد. مطالعات خاورشناسان درباره امامان شيعه را بايد در مقالات دائره المعارف ها يا در لابه لاى

كتاب هاى مربوط به تاريخ و عقايد شيعه يافت. اين نوشتار، جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دائره المعارف اسلام ( EL2) و دائره المعارف امريكانا و كتاب مستقل مذهب شيعه از دونالدسون كاوش كرده تا ديدگاه سه خاورشناس دراين باره را بررسى نمايد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شيعه، خاورشناسان، خلافت، رهبرى.

مقدمه
اشاره

اهميت جايگاه خاورشناسان در مراكز علمى - فرهنگى، مرجعيت علمى و تأثيرگذارى آنان در فضاهاى علمى و فرهنگى، امرى است كه بررسى آثار آنان را

ص:377


1- (1) . استاديار گروه تاريخ تشيع پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى - razzaghi838@gmail.com

ضرورى مى سازد. مطالعات خاورشناسان درباره شيعه و امامان شيعه، پيشينه چندانى ندارد، اما در دهه هاى اخير از رشد چشم گيرى برخوردار بوده است. آثار علمى خاورشناسان درباره ائمه براى شيعيان به ويژه شيعه اماميه، اهميت خاصى دارد تا ضمن آشنايى با نظرگاه آنان، به نقد و بررسى آن ها همت گمارند. اين نوشتار، به بررسى سه اثر درباره جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازد كه عبارت اند از: عقيده الشيعه دونالدسون، مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دائره المعارف اسلام ( EL2) از لورا اچ واليرى و مدخل حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دائره المعارف امريكانا از مونتگمرى وات.

الف) عقيده الشيعه دونالدسون
1. روى كار آمدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

بررسى ديدگاه دونالدسون درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب مذهب شيعه را با عنوان انتخابى وى آغاز مى كنيم. عنوانى كه وى آورده: « Hasan the caliph who Abdicated »

(1)به معناى «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خليفه اى كه خلافت را واگذار كرد» است. اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اولين جمله اين گونه عنوان داده شود، پيشاپيش ذهنيت نويسنده به خوانندگان منتقل شده و به نوعى گوياى ابعادى از شخصيت اجتماعى - سياسى امام است. وى در ابتدا به نقل از مسعودى، بيعت مردم با امام را بيان نموده كه دو روز بعد از شهادت پدرش در ماه رمضان سال چهلم هجرى در كوفه صورت گرفت. امام در ابتدا عبدالرحمان بن ملجم (قاتل اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) را به قتل رساند. وى خطبه امام در ابتداى خلافتش را به نقل از احمدبن حنبل آورده است كه

ص:378


1- (1) . Dwight M. Donaldson, The Shii Religion; A History of Islam in Persia And Iran; London: 1933.

امام در آن بيش تر به توصيف اميرمؤمنان و حق الهى خلافت پرداختند؛ آن جا كه فرمود: «در اين شب مردى از دنيا رفت كه نه قبل از اين زمان كسى در عمل مانند او بود و نه در آينده كسى توان درك او را خواهد داشت. كسى كه پيامبر (ص) او را [به جانشينى خود] نصب كرده بود»(1) نويسنده در تبيين و توضيح بيش تر، به مناقشه اين بخش از خطبه امام برآمده و با طرح عادت عربى بر تعيين خليفه توسط مردم بدون انتخاب از سوى خليفه پيشين، درصدد ايجاد مناقشه در حق الهى خلافت برآمده است. البته وى در ادامه، به روايت انتخاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جانشينى اشاره مى كند.(2)

اشاره به محتواى خطبه امام و انتخاب او توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سوى دونالدسون را مى توان غيرمستقيم نشان از اهميت شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جايگاه اجتماعى ايشان دانست. جايگاهى كه حضرت را در حد خلافت و رهبرى حكومت جامعه اسلامى قرار مى دهد. و اين مسأله صرفاً يك اعتقاد شيعى نيست، بلكه حتى منابع اهل سنت نيز آن گونه كه دونالدسون و ديگران به آن اشاره كرده اند، بيعت همه مسلمانان با آن حضرت به عنوان خليفه را مطرح ساختند. اين ها جايگاه بالاى اجتماعى - سياسى آن حضرت را

نشان مى دهد، حتى اگر دونالدسون و ديگر خاورشناسان به آن تصريح نكرده باشند.

دفن شبانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مخفى بودن قبر آن حضرت نيز از نكاتى است كه دونالدسون آن را آورده ولى هيچ اشاره اى به علت مخفى بودن و ديدگاه شيعه در اين زمينه نكرده است. با وجود آن كه وى بخش كوتاهى از خطبه آن حضرت در توصيف اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آورده(3)

هيچ تحليل و بررسى درباره محتوا و گوينده

ص:379


1- (1) . مسند احمدبن حنبل، ج 1 ص 199.
2- (2) . DwightM.Donaldson,1993: 67.
3- (3) . Dwight M.Donaldson,1993:68.

خطبه در آن وضعيت ندارد، درحالى كه انتظار مى رفت اين مسأله، بى طرفانه پژوهش مى شد.

2. اقدامات متقابل امام و معاويه

نويسنده سپس به اقدامات معاويه پس از شنيدن خبر شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كند كه عبيدالله بن عامر بن كريز را همراه لشكرى به «عين التمر» با هدف تصرف منطقه انبار فرستاد. وقتى اين خبر به امام رسيد، به همراه لشكرى به سوى مداين آمدند و در آن جا وقتى امام با اختلافات در لشكر خود مواجه مى شوند، در منطقه ساباط توقف نموده، خطبه مى خوانند. بيان مطلب به اين شكل بدون بررسى و پرداختن به چرايى گسست در لشكر امام، اگر نگوييم جهت دار بودن نظر نويسنده را نشان مى دهد، مى توان گفت از تحليل جامع علمى به دور است. وى بدون اشاره به نقش جاسوسان معاويه و طراحى پيشين از سوى وى و هم راهى برخى از لشكريان امام با معاويه، فقط به گسستگى در لشكر امام اشاره مى كند. جالب تر آن كه بخش هايى از خطبه امام پس از رويارويى با اين موقعيت را انتخاب و نقل كرده تا خواننده را در تأييد پيش داورى خود درباره شخصيت امام همراه سازد. وى اين قسمت از خطبه امام را آورده كه خطاب به مردم فرمودند: «نظر شما را مانند نظر

خود مى دانم و كراهت دارم از اين كه نظرى كه جماعت طالب آن نيستند، براى آنان در نظر بگيرم و گمان مى كنم بيش تر شما از جنگ در اين ميدان گريزانيد و دوست ندارم آن را بر شما تحميل كنم.»(1) سپس به عكس العمل خوارج اشاره مى كند كه بعد از ايراد خطبه، عليه امام سخن گفتند و ايشان را كافر شمردند؛ همان گونه كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بعد از صلح با معاويه

ص:380


1- (1) . همان، 69.

در صفين كافر دانستند. خوارج به مخالفت خود ادامه داده، با حمله به امام و مضروب ساختن وى، از لشكر امام جدا شدند و امام در مداين استقرار يافت. لشكر اعزامى معاويه به فرماندهى عبيدالله بن عامر به پيش روى خود ادامه دادند تا به لشكر امام در انبار رسيدند و مسأله صلح را مطرح ساختند و امام شرايطى براى صلح طرح نمود.(1)

3. شرايط صلح امام

شرايط امام براى صلح، آن گونه كه دونالدسون مطرح نموده، با آن چه در منابع شيعى آمده متفاوت به نظر مى رسد. وى بدون اشاره به منبعى خاص، به برخى شروط امام اشاره مى كند؛ از جمله:

1. بر مردم عراق سخت گيرى نكند؛

2. همه مردم در امنيت باشند؛

3. خراج اهواز را به امام واگذار كند؛

4. براى برادرش حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يك ميليون درهم در نظر بگيرد؛

5. بنى هاشم را در عطا و پرداخت صله بر بنى عبدالشمس مقدم بدارد.

اين شرايط با آن چه در منابع شيعى يافت مى شود هم گون نيست و نشان از تعمد نويسنده در انتخاب موارد و نكاتى دارد كه او را در هدف و

پيش داورى اش از شخصيت امام و جايگاه اجتماعى - سياسى ايشان كمك كند وگرنه انصاف علمى و پژوهش منصفانه، مى طلبيد كه وى به شروط مطرح شده در منابع مختلف اشاره مى كرد. واكاوى اين شروط با اين مقدمه دونالدسون، از امام شخصى صلح طلب وجنگ گريز تصور مى كند كه منافع مالى و شخصى را در اين مواقع،

ص:381


1- (1) . همان، 80.

بر ديگر موارد ترجيح مى دهد. همان نظرى كه بسيارى از علماى اهل سنت و به تبع آنان خاورشناسان مطرح نمودند، بدون اين كه اشاره اى به ديدگاه شيعه و تحليل علماى شيعه داشته باشند.(1)

وى با اشاره به نامه امام به قيس بن سعد مبنى بر پذيرش صلح و تسليم خلافت به معاويه و بازگشت به مداين، به عكس العمل قيس مى پردازد كه مردم را بين جنگ با معاويه بدون امام و تسليم معاويه شدن، مخير مى سازد كه مردم دومى را اختيار نموده، به مداين بازگشتند و امام نيز در كوفه در ملاقاتى با معاويه بر شروط خود تأكيد نمودند و به مدينه برگشتند.(2) البته دونالدسون در پايان اين بخش، براى اطمينان بخشى به خواننده، به روايت يعقوبى از اين واقعه و مشابهت آن با روايت دينورى اشاره مى كند، درحالى كه تاريخ يعقوبى نتيجه ديگرى را نشان مى دهد. يعقوبى به دسيسه هاى معاويه در لشكر امام تصريح دارد: «و كان معاويه يدس إلى عسكر الحسن من يتحدث أن قيس بن سعد قد صالح معاويه و صار معه، و يوجه إلى عسكر قيس من يتحدث أن الحسن قد صالح معاويه، و أجابه.»(3)

حال آن كه دونالدسون هيچ اشاره اى به اين دسيسه ها نمى كند. اما با توجه به اثربخشى دسيسه هاى معاويه و ايجاد سستى در لشكر،

صلح را مى پذيرند نه آن گونه كه دونالدسون و ديگر خاورشناسان تصور نموده و درصدد القاء اين نكته اند كه امام با توجه به ويژگى ها و صفات شخصيتى، از ابتدا طالب صلح بودند.

دونالدسون در ادامه بر پايه گزارشى از سيوطى، اشاره مى كند كه امام در نامه اى به معاويه، اعلام كردند كه حاضرند خلافت را به معاويه واگذارند به اين

ص:382


1- (1) . براى آشنايى با ديدگاه شيعه نك: ابوعلى مسكويه رازى، تجارب الامم، ج 2، ص 572؛ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 214؛ مروج الذهب، ج 2 ص 431؛ مقاتل الطالبيين، ص 84-61.
2- (2) . همان، ص 81.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 214.

شرط كه بعد از او خلافت به امام منتقل شود. وى براى ترديد در اين امر، از قول مترجم كتاب نقل مى كند كه اين خبر را به جز در كتاب سيوطى، در جاى ديگرى نديده است.(1)

از نكات قابل تأمل در كتاب دونالدسون، معرفى دو كتاب جنات الخلود و روضه الشهدا به عنوان مهم ترين كتاب ها درباره زندگانى ائمه: در ايران است كه به تفصيل درباره زندگانى امامان بحث مى كنند. اگرچه وى اين مسأله را با عبارت «شايد» و در زمان تأليف كتاب بيان نموده، به نحو كلى نمى توان اين مطلب را پذيرفت. شايد علماى ايران، در برهه اى از زمان به اين كتاب ها توجه داشته اند، اما نمى توان آن ها را مهم ترين كتاب درباره زندگانى ائمه در ايران دانست.

4. مدت خلافت امام

دونالدسون به نقل از مسعودى، مدت خلافت امام را شش ماه و سه روز دانسته و گفته كه امام اولين خليفه اى است كه خود را از خلافت عزل كرد و آن را به ديگرى واگذار نمود.(2)

وى در ادامه، آورده كه شيعيان مدت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ده سال و شش ماه مى دانند كه چهارده ماه آن را خود خلافت نمود و نه سال و چهار ماه را با هدف حفظ اموال، آبرو و جان شيعيان از

تعرض معاويه، به وى واگذار كرد.(3)

اثبات حقانيت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مطابقت مدت زمان آن با روايات، توسط سيوطى بنابه نقل خبرى از مسعودى، از نكات جالب توجه است كه دونالدسون به آن اشاره مى كند. در اين روايت، مسعودى بيان مى دارد كه از منابع

ص:383


1- (1) . دونالدسون، عقيده الشيعه، ص 87.
2- (2) . همو، مذهب الشيعه، ص 87.
3- (3) . همان، ص 88.

متعدد از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمودند:

«الخلافه من بعدى ثلاثين سنه»(1) سيوطى نتيجه گرفته كه چون سال رحلت پيامبر اكرم (ص) در يازده هجرى و سال شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهل هجرى بود، بر اين اساس، خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوره زمانى پيش بينى پيامبر (ص) قرار دارد. بخارى نيز با توجه به اين حديث، به صحت نبوت پيامبر (ص) و احقّيت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تصريح نموده است.(2)

وى هم چنين از نكات قابل توجه در فضايل ائمه: را احاديث مربوط به ولادت آنان مى داند. براى مثال، به ولادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كعبه و ولادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه (س) - تنها خانه اى كه جبرئيل از طرف خداوند درب آن را به سوى مسجد باز گذاشت - اشاره مى كند.(3)

دونالدسون در نگاهى به ظاهر ستايش گرانه به محبت سرشار پيامبر (ص) به حسنين (عليهماالسلام) اشاره مى فرمايد ولى روايتى از پيامبر (ص) مى آورد كه نويسنده را در ارائه تصوير موردنظر وى در شخصيت اجتماعى - سياسى امام يارى مى كند. او از ميان همه روايت هاى موجود از پيامبر (ص) درباره محبت حسنين (عليهماالسلام)، اين روايت را نقل مى كند: «آيا سيادت و سرورى فرزندم را انكار مى كنيد؟ كسى كه به وسيله او خداوند بين دو طايفه

از مسلمانان صلح برقرار مى كند»(4)

5. لامنس و جايگاه اجتماعى امام

دونالدسون در بخش هاى پايانى مطلب درباره امام، حرف اصلى خود را با

استناد به مقاله لامنس در دايره المعارف اسلام ( EL1) بيان مى كند و به برخى

ص:384


1- (1) . مسعودى، مروج الذهب، ج 5 ص 7.
2- (2) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 191.
3- (3) .Donaldson, 1933: 73.
4- (4) . دونالدسون، همان، 89 نقل از سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 191؛ صحيح بخارى، ج 9، ص 53.

ويژگى هاى فردى، اجتماعى و سياسى امام مى پردازد كه با ديدگاه هاى شيعه هم سويى ندارد. وى امام را شخصى ضعيف النفس، باايمان و شجاعتى اندك مى داند كه صلاحيت لازم براى رهبرى جامعه شيعه را نداشت. دو صفت مهم امام به نقل از مقاله لامنس، «تبعيت از هواى نفس (شهوت ران بودن) و نداشتن نشاط و زكاوت عقلى» است كه بعد از شهادت مادرش، چندان رابطه خوبى با پدر و برادرش نداشت و جوانى اش را در شهوت رانى و ازدواج و طلاق زنان سپرى نمود تا اين كه به واسطه بيمارى سل درگذشت!!!(1)

بيان مطالبى اين چنينى بدون مراجعه و استناد به منابع، خود گوياى بطلان مطلب و آشكار ساختن نيات و اهداف پيدا ونهان نويسنده است. البته بايد توجه داشت كه اين اثر در سال 1933 ميلادى منتشر شده و در آن دوره مطالعه علمى و آكادميك درباره شيعه به ويژه ائمه شيعه در ابتداى راه خود بود و خاورشناسانِ شيعه پژوه، آشنايى چندانى با منابع شيعى نداشتند؛ موضوعى كه در نسخه دوم دايره المعارف اسلام ( EL2) ، تا حدودى اصلاح شد. ازاين رو، تغييراتى در آثار بعدى غربيان به ويژه در دهه هاى اخير ديده مى شود كه تصويرى مناسبت تر از ائمه را نشان داده اند. در اين زمينه مى توان به كتاب هاى جانشينى حضرت محمد (ص) از ويلفرد مادلونگ، امر به معروف ونهى از منكر از مايكل كوك و نخستين انديشه هاى شيعى، تعاليم

امام محمدباقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اثر ارزينا لالانى اشاره كرد. دونالدسون در بخش پايانى، با اشاره به كم بودن كرامات امام نسبت به ساير ائمه، به چند كرامت امام پرداخته و مقاله خود را با نقل مطالبى در چگونگى رحلت امام و مسموم ساختن هاى متعدد آن حضرت در گزارش هاى متعدد به پايان مى برد.

ص:385


1- (1) . مذهب الشيعه، ص 89.
6. جمع بندى ديدگاه دونالدسون

نويسنده با طرح مطالبى در ظاهر مستند به منابع اصلى و حتى منابع شيعى، به برخى جريان هاى مرتبط با دوران خلافت امام، اوضاع اجتماعى - سياسى را آشفته و آن حضرت را ناتوان در دست يابى به اهدافش نشان داده و به صورت غيرمستقيم، شخصيت اجتماعى - سياسى آن حضرت را ناتوان و نامناسب براى خلافت تصوير مى كند؛ به ويژه با اشاره به مقاله لامنس، از قول وى نتيجه مى گيرد كه امام شخصى ضعيف النفس، ضعيف الايمان و به لحاظ جايگاه اجتماعى - سياسى نامناسب براى خلافت و رهبرى شيعيان بودند. دراين باره مى توان گفت: اين گونه تصويرگرى و بررسى شخصيت امام با بهره مندى از ديدگاه مخالفان، بدون در نظر گرفتن ديدگاه شيعه و منابع شيعى در اين زمينه، هم به لحاظ روشى و هم به لحاظ محتوايى، غيرعلمى و ناقص است. مراجعه به همه منابع و ديدگاه هاى مخالف و موافق، حداقل شرايط لازم براى بررسى عالمانه و منصفانه، به شمار مى آيد كه اين اثر فاقد آن است.

ب) دايرة المعارف اسلام (2)
اشاره

لورا اچ واليرى(1)

(1893-1989 م) خاورشناس و اسلام شناس ايتاليايى مقاله «حسن بن على بن ابى طالب» در دايره المعارف اسلام ( EL2) را به نگارش درآورد. تحصيلات و تخصص وى در زمينه ادبيات عرب و فلسفه

بود و تحقيقات گسترده اى در موضوعات مختلف تاريخ اسلام، تاريخ تمدن اسلامى، شخصيت ها و وقايع تاريخى دارد. سى سال تدريس و حضور علمى او در دانشگاه ناپل و نگارش مقالات مختلف و شركت در سمينارهاى پرشمار داخلى و بين المللى،

سبب شد نام وى به منزله يكى از نويسندگان پركار ايتاليايى در كنار ناموران

ص:386


1- (1) . L. Veccia Vaglieri

عرصه اسلام شناسى در دايره المعارف اسلام ثبت گردد. آشنايى وى به چند زبان زنده دنيا، به آثار قلمى و ترجمه هايش تنوع فراوان بخشيد. تسلط واليرى به زبان عربى و اطلاع كافى او از منابع اسلامى به ويژه كتب شيعه و هم چنين روش علمى وى در تحقيقات تاريخى، موجب شد نگارش نزديك به چهل مدخل از جلدهاى مختلف دايره المعارف اسلام را به او بسپارند.(1) آن چه بر اهميت جايگاه اسلام شناسى او افزود، نگارش سه مقاله اصلى مربوط به سه امام نخست شيعه در دايره المعارف اسلام بود.(2)

آغازين جمله واليرى در مقايسه با دونالدسون، به ظاهر متفاوت است اما در باطن، همراه با نشانه هايى از پيش داورى نمود مى يابد. وى امام را فرزند اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مدعى خلافت معرفى مى كند كه به نفع معاويه از ادعاى خود صرف نظر كرد. هم چنين او را از نظر شيعيان امام دوم مى داند.(3) وى در معرفى اوليه امام، با ذكر سال ولادت و اختلاف در ماه ولادت، به نام آن حضرت اشاره مى كند كه پيامبر (ص) وى را حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناميدند درحالى كه پدرش مى خواست او را حرب بنامد.(4)

حال آن كه بنا بر روايات صحيح،

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام نام گذارى امام فرمودند: «من در اين كار از رسول خدا (ص) پيشى نمى گيرم.»

1. جايگاه امام نزد پيامبر (ص)

نويسنده در بيان جايگاه آن حضرت نزد پيامبر (ص)، به نقل برخى گزارش ها از

ص:387


1- (1) . فاطمه جان احمدى، تصوير پيامبر (ص) و حضرت زهرا (س) در دائره المعارف اسلام (ترجمه و نقد)، ص 245، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1388.
2- (2) . The Encyclopedia of Islam: Ali B. Abi Talib, vol 2, p381 (AL)Hasan B. Ali B. Abi Talib, vol 3, p.240 (AL) Husayn p.607
3- (3) .The Encyclopedia of Islam: (AL)Hasan B. Ali B. Abi Talib, vol 3, p.240
4- (4) . همان.

محبت خاص پيامبر (ص) به ايشان پرداخته است؛ ازجمله پيامبر (ص) در جريان يكى از خطبه هايش، از منبر پايين آمدند تا حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كه پايش به لبه لباسش گير كرده و روى زمين افتاده بود، از روى زمين بلند كنند. يا اين كه پيامبر (ص) در حال نماز، اجازه مى دادند نوه هايش بر پشت ايشان سوار شوند و نمازشان را به همين دليل طولانى مى كردند.(1) وى در ادامه، به گزارش ها و رواياتى ديگر از زندگى آن حضرت مى پردازد كه براى شيعه اهميت بيش ترى دارد. او با نقل حديث «حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان اهل بهشت هستند»، با زيركى، با استناد به سخن ابن ابى الحديد، مى گويد كه مروان بن حكم، درستى اين حديث را زير سؤال برد.(2) يا به حديث شريف كسا اشاره داشته و آورده: «مهم تر آن كه پيامبر (ص) آن دو (امام حسن و امام حسين) را همراه پدر و مادرشان زير عباى خود قرار داد و اعلام كرد كه آنان از اهل بيت بوده، از هرگونه پليدى مبرّايند.»(3)

2. امام در دوران خلفا

واليرى پس از بيان اين ويژگى ها، جايگاه اجتماعى امام در دوران خلفا را اين چنين ترسيم نموده كه امام به همراه بردارش، هيچ نقش در وقايع مهم خلافت ابوبكر، عمر و عثمان ايفا نكردند و با استناد به منابع (البته مبهم و

بدون ذكر منبع) امام را مطيع پدرش و تحركات آنان را كاملاً منفعلانه دانسته است. وى علت اين امر را جوان بودن آنان مى داند.(4) البته اين نكته تا پايان خلافت خليفه

دوم درست است، اما در زمان خليفه سوم، بنابر برخى روايات مورخان اهل سنت مانند طبرى، ابوالشيخ انصارى و ابن خلدون، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند فرزندان ديگر

ص:388


1- (1) . EL2; vol 3, p.240.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 5.
3- (3) . EL2; vol 3, p.240.
4- (4) . EL2; vol 3, p.240

صحابه، در فتح افريقا و خراسان شركت داشتند.(1)

وى سپس به نقش امام در واقعه محاصره خانه عثمان پرداخته، بر اساس احاديث متعدد، حمايت آنان از خانه عثمان را به دستور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى داند تا براى خليفه آب برند و در صورت شدت يافتن حمله از او دفاع كنند. در ادامه با زيركى، به صورت ضمنى، به نقش محمد بن ابى بكر در قتل عثمان اشاره مى كند وى با استناد به طبقات ابن سعد،(2) مى نويسد: كه امام شاهد بود كه محمدبن ابى بكر در قتل عثمان دست داشته و به همين دليل از آن پس او را فاسق خطاب مى كرد.(3) موضوعى كه با بررسى بيش تر نتايج ديگرى دارد و منابع، عاملان مستقيم قتل عثمان را افرادى ديگر مانند عمروبن بديل و سنان بن عياض معرفى كرده اند.(4)

به نظر مى رسد نتيجه گيرى سريع واليرى چندان منطقى به نظر نمى رسد. بهتر بود وى اين موضوع را به ابهام آن واگذار مى كرد، نه اينكه تحت تأثير برخى منابع، اين احتمال را ترجيح دهد كه به جهت انتساب محمد بن ابى بكر به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به نوعى تخريب

چهره اهل بيت را پى گيرد.(5) ضمن اين كه ظاهراً

نويسنده بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن بصرى (م 110) خلط نموده است. در روايت ابن سعد، ابوالاشهب اين مطلب را از او نقل كرده است.(6)

ص:389


1- (1) . تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 139، 1385؛ ابوالشيخ انصارى، طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 191؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 269؛ ابونعيم اصفهانى، ذكر اخباراصبهان، ج 1، ص 43؛ ابن خلدون، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و.. معروف به تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 573.
2- (2) . طبقات ابن سعد، ج 3 ص، 58.
3- (3) . EL2; vol 3, p.240.
4- (4) . البدء و التاريخ، ج 5، ص 207.
5- (5) . براى مطالعه بيش تر نك: الامامه و السياسه، ج 1، ص 53؛ البدء و التاريخ، ج 5، ص 199؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 601؛ الفتوح، ج 2، ص 426.
6- (6) . تقى زاده داورى، همان، ص 99؛ محمدرضا هدايت پناه، «نقد مقاله امام حسن»
3. امام در دوران خلافت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

واليرى در ادامه، به نقش و جايگاه آن حضرت در دوران خلافت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته و به صورت مختصر، تنها به جمع آورى نيروهاى كوفى پس از شورش طلحه، زبير و عايشه اشاره نموده تا اهالى آن ديار را ترغيب كند كه جانب پدرش را بگيرند و براى او نيروى كمكى بفرستند. البته وى به مشاركت امام در جنگ صفين نيز اشاره مى كند. همين ميزان اظهارنظر، نشان از جايگاه اجتماعى - سياسى امام دارد كه براى جمع آورى نيروهاى يك شهر مى رود، اما منحصر ساختن نقش امام تنها در همين عبارت و يا مشاركت وى در جنگ صفين بدون اشاره به نقش و جايگاه امام در اين جنگ ها، شايد نشان از كم توجهى يا تعمد وى در كم رنگ ساختن نقش امام باشد.

4. خلافت امام

واليرى، به خلافت رسيدن امام پس از شهادت پدرش را حاصل تلاش عبيدالله بن عباس مى داند كه مردم را دعوت كرد تا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به خلافت برگزينند. وى در جمله اى كوتاه درباره اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى كند كه حضرت جرأت نكردند درباره جانشين خود توصيه اى بنمايند.(1)

در اين زمينه تذكر دو نكته لازم است: اولاً بنا برگزارش مشهور، كسى كه مردم را براى بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خلافت تشويق مى كرد، عبدالله بن

عباس

بود نه عبيدالله بن عباس.(2) به نظر مى رسد رواياتى كه عبيدالله بن عباس را نقل كرده اند، در پى آنند كه به اين نكته دامن بزنند كه ابن عباس پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اموال بصره را برداشت و از امام جدا شد و در زمان خلافت امام

ص:390


1- (1) . EL2,1386, P241.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 33؛ الارشاد، ج 2، ص 8؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 156.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور نداشت.(1) ثانياً بنا بر گزارش هاى برخى منابع تاريخى، جانشينى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مردم به ويژه شيعيان آن حضرت تا حدودى معلوم بود.(2)

5. صلح امام

واليرى در تحليل شخصيت اجتماعى - سياسى امام، پيش داورانه تمايل امام به صلح را از همان ابتداى بيعت بيان مى كند. وى قيس بن سعد بن عباده انصارى را اولين بيعت كننده با امام را مى داند كه مى كوشيد تا شروطى را مطرح سازد مبنى بر اين كه بيعت بايد «مبتنى بر كتاب خدا، سنت پيامبر و جنگ (قتال) عليه كسانى باشد كه حرام خدا را حلال كرده اند (محلّون). البته وى يادآور مى شود كه امام موفق شدند كه از اين تعهد احتراز كنند و بگويند كه شرط آخر در همان مورد اول گنجانده شده است.(3)

نويسنده بلافاصله از بلاذرى نقل مى كند كه حاضران سوگند خوردند با كسانى كه در مقابل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جنگ بايستند، بجنگند و با كسانى كه با او سازش كنند، از در آشتى درآيند؛ اما در ادامه براى فضاسازى بحث و انتقال ذهنيت خود به مخاطب سؤالى در قالب استفهام مطرح مى كند مبنى بر

اين كه اين

عبارت امام (كه شرط آخر در اولى وجود دارد)، جماعت را متعجب ساخت. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آشتى سخن مى گفت، آيا به اين علت بود كه مى خواست با معاويه صلح كند؟ اين سؤال در تصويرگرى جايگاه اجتماعى - سياسى امام مؤثر است. وى به اين مقدار بسنده نكرده، در ادامه هراس از انتقام جويى معاويه در

ص:391


1- (1) . تقى زاده داورى، همان، ص 140؛ محمدرضا هدايت پناه، همان.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 272.
3- (3) . but al-Hasan succeeded in avoiding this commitment by saying that the last condition was included in the first (al- tabari, ii, i)

لشكر را عامل ديگرى براى تمايل به صلح از سوى امام مى داند؛ زيرا با وجود آن كه امام مى توانست بر چهل هزار طرف دار سابق امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تكيه كند، به دليل اين هراس، به صلح متمايل بود؛ به ويژه آن كه معاويه بلافاصله مخالفت خود با انتخاب امام به خلافت را در سخنرانى ها و نامه ها به امام اعلام كرد و به سرعت آماده نبرد شد و فرماندهان خود از شام، فلسطين و اردن را فراخواند.(1)

واليرى چگونگى رويارويى دو لشكر و جريان صلح را با بررسى اجمالى نامه هاى ميان امام و معاويه و عبيدالله بن عباس (يا عبدالله بن عباس) و معاويه و سخنرانى ها آغاز مى نمايد و سپس مطرح مى كند، زمانى كه مقاصد جنگ طلبانه معاويه روشن تر شد (او تا موصل پيش رفته بود)، امام مجبور گرديد خود را براى نبرد آماده كند. وى اشاره كرده كه ابتدا نيروهاى امام به تقاضاى او پاسخى ندادند، اما بعد از اصرار عدى بن حاتم براى اين كار اقدام كردند. بيان اين نكته كه امام مجبور به نبرد شد و نيروهايش ابتدا پاسخ ندادند و...، در ايجاد نگرش منفى نسبت به امام در ذهنيت مخاطب بر ناتوانى سياسى امام بى تأثير نيست. درحالى كه بررسى كامل تر، نشان از عزم جدى امام بر مبارزه با معاويه است. امام براى جلوگيرى از پيشروى معاويه، گروهى از طلايه داران سپاه خود مشتمل بر دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيدالله بن عباس به سوى معاويه فرستاد و به عبيدالله دستور داد كه از «قيس

بن سعد» و «سيعد بن قيس همدانى» به منزله

مشاور استفاده كند. از دو احتمال موجود درباره اعزام قيس همراه عبيدالله، واليرى به جنبه هم سو با نگرش خود يعنى آسان شدن زمينه هاى اجراى خواسته امام بر صلح توجه مى كند. وى در اين زمينه آورده كه قيس نماينده گروهى بود كه تا پاى جان آماده جنگيدن بودند، ازاين رو، امام خواست او را از مواضع خود دور

ص:392


1- (1) .EL2, 1386, P241.

سازد؛ زيرا آن حضرت از پيش تصميم گرفته بود كه با دشمن مذاكره كند.(1) احتمال ديگرى كه قيس از آن غافل بود يا خود را به تغافل زد اين كه با توجه به ويژگى جنگ جويى قيس كه واليرى به آن اشاره مى كند، تحليل مناسب تر اين است كه امام وى را براى جلوگيرى از هرگونه سستى در نبرد با معاويه و قطعيت موفقيت در جنگ همراه عبيدالله فرستادند نه آن گونه كه واليرى گمان برده است.

وى سپس در تبيين زمينه هاى مذاكرات، بيان مى كند كه امام در ساباط مداين توقف كرد و سخنانى گفت كه موجب ناراحتى يارانش شد. امام بيان داشت كه هيچ گونه احساس كينه و عداوتى درباره مسلمانى به دل ندارد و سازشى كه يارانش از آن امتناع مى ورزند، بهتر از دودستگى و انشعابى است كه خواستارآن هستند.(2)

واليرى با خروج از جاده انصاف، مطابق با قضاوت پيش داورانه خود درباره امام، به نقل بريده اخبارالطوال پرداخته تا تمايل درونى امام به صلح و چهره اى عافيت طلب از امام نشان دهد؛ حال آن كه با مراجعه به متن گزارش دينورى، تصويرى ديگر از اقدام امام آشكارا مى گردد. دينورى گزارش كرده كه امام پس از مواجهه با اقدامات معاويه، به قصد جنگ به ساباط آمدند. وقتى در آن جا با سستى و بى ميلى نيروهاى خود

مواجه شدند، بيان داشتند كه چيزى

برخلاف خواسته جمع بر آن ها تحميل نمى كنند.(3)

«و بلغ ذلك الحسن بن على، و هو بالكوفه، فسار نحوالمداين لمحاربه عبدالله بن عامر بن كريز، فلما انتهى الى ساباط رأى من اصحابه فشلا و تواكلا عن الحرب، فنزل ساباط، و قام فيهم خطيبا، ثم قال: اى ها الناس، انى قد اصبحت غير محتمل على مسلم ضغينه، و انى

ص:393


1- (1) . His aim may have been to remove from his side this I س ays, who represented the party for war to the death, because he was already intending to negotiate with his adversary.
2- (2) . دينورى، اخبارالطوال، ص 217.
3- (3) . همان، ص 217.

ناظر لكم كنظرى لنفسى، و آرى رايا فلا تردوا على رأيى، ان الذى تكرهون من الجماعه افضل مما تحبون من الفرقه و آرى اكثركم قد نكل عن الحرب، و فشل عن القتال، و لست آريان احملكم على ما تكرهون». وى سپس به عكس العمل سپاهيان و تندروى خوارج حاضر در سپاه امام اشاره مى كند كه چگونه شخصى به نام جراح بن سنان اسدى درحالى كه فرياد مى زد: «تو مانند پدرت كافر شده اى»، با فرو كردن خنجر در پاى امام او را مجروح ساخت. در ادامه با پيش روى نيروهاى معاويه به نزديكى مداين و سستى و تفرقه در لشكر امام، مذاكرات در حالى به نتيجه رسيد كه لشكريان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تمايلى به جنگ نداشتند و هر روزشمار فزاينده اى از اهل عراق به معاويه مى پيوستند.(1)

6. شرايط توافقنامه

واليرى در ادامه، پس از زمينه چينى هاى لازم و ارائه تصويرى خودساخته از شخصيت اجتماعى - سياسى امام، به شرايط توافقنامه اشاره مى كند و با بيان ناسازگارى گزارش هاى مربوطه در منابع، به نقل گزارش ها و شرايط متناسب با ذهنيت و برداشت هاى خود مى پردازد. وى ابتدا به اعطاى اختيار تام از سوى معاويه به امام اشاره مى كند (بدون اشاره به اين كه اين اختيار تام در چه زمينه اى است). سپس به تأسف امام اشاره مى نمايد كه چرا

حق المصالحه بيش ترى

درخواست نكرده بود. اين حق المصالحه عبارت بود از: يك ميليون درهم (مستمرى سالانه) علاوه بر مبلغ پنج ميليون كه بايد از خزانه كوفه برداشت مى شد]؟ [و نيز درآمد حاصل از ناحيه اى در ايران (دارابجرد]؟ [فَسا]؟ [اهواز]؟ [). وى خود اذعان مى كند كه جمع آورى چنين وجوهاتى، به دليل دشمنى هايى كه

ص:394


1- (1) .EL2, 1386, P241.

اهل بصره با امام داشتند، ممكن نبود.(1) سپس به شرايط ديگر نيز اشاره مى كند كه به گمان وى بعدها براى كاهش انتقادات بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن گنجانده شده است. اين شرايط عبارت بودند:

1. پس از مرگ معاويه، قدرت به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بازگردد. وى به صورت ضمنى در رد اين بند آورده كه ايده از پيش تعيين كردن جانشين هنوز بروز نيافته بود و معاويه بعدها براى اعمال آن با مشكلات فراوانى مواجه شد. درحالى كه پيش ازاين خليفه اول، عمر را به عنوان جانشين خود معين كرده بود و خليفه دوم انتخاب جانشين خود را به شوراى شش نفره سپرد و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به جانشينى خود انتخاب نمودند. بنابراين مشكل معاويه، جا انداختن اين انديشه نبود بلكه مشكل او شخصيت يزيد و نالايقى او براى تصدى اين مقام بود.(2)

2. معاويه متعهد شد كه براى خود جانشينى تعيين نكند و انتخاب جانشينى را به شورا واگذارد.

3. معاويه هم چنين متعهد شد از كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و سيره خلفاى عادل و صالح پيروى كند. وى در رد اين بند نيز آن را منافات با اعتقادات شيعيان و مستلزم محكوميت سيره عثمان دانست كه بعيد بود معاويه آن را بپذيرد و مى دانيم كه معاويه نه تنها اين بند كه هيچ كدام از اين شروط را نپذيرفت.

4. عفو عمومى داده شود.

5. دو ميليون درهم به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت شود.

6. درباره پرداخت مستمرى ها (عطا) و پاداش ها، بنى هاشم (علويان و عباسيان) بر بنى عبدالشمس (امويان) حق تقدم داشته باشند كه با استبعاد واليرى مواجه مى شود.

ص:395


1- (1) . EL2, 1386, P241.
2- (2) . براى مطالعه بيش تر نك: جمعى از نويسندگان، تصوير امامان شيعه در دايره المعارف اسلام، ص 126؛ محمدرضا هدايت پناه، همان.
7. پس از صلح

واليرى اتفاقات پس از صلح را با واكنش هاى برخى از اصحاب پى گيرى مى كند؛ براى مثال، حجربن عدى خطاب به امام گفت كه ترجيح مى داد كه پيش از آن روز خبر مرگش را شنيده بود. همو يا يكى ديگر از ياران، امام را متهم كرد كه مسلمانان را خوار ساخته است.(1) يا به اجتماع اعتراض آميز ياران امام اشاره مى كند كه ناخشنودى خود را از اين كه امام تقاضاى ضمانت كافى نكرده، ابراز داشته اند.(2)

به نظر مى رسد بيان اين نكته از سوى واليرى در ادامه تقليل جايگاه اجتماعى - سياسى امام، تصميمات نادرست و ناتوانى امام در اداره امور و هدايت شيعيانش باشد كه اين گونه با اقدامات تحقيرآميز يارانش مواجه مى شود. حال آن كه اولاً بايد حساب ياران واقعى و راستين امام با خوارج و كسانى را كه در لشكر امام حضور داشته اما هيچ هم سويى اعتقادى با امام نداشتند از هم جدا نمود. ثانياً شرايطى را كه امام با آن مواجه بودند و دسيسه هايى را كه معاويه چيد تا اين شرايط را بر امام تحميل سازد، در نظر گرفت و با وجود اين شرايط نتيجه اى را كه اقدام امام داشت و تلاشى را كه در آينده براى هدايت شيعيان داشتند باهم سنجيد، آن گاه شايد نتيجه ديگرى غير از آن چه واليرى و ديگر خاورشناسان نظير او درصدد ارائه آن هستند حاصل شود.

وى پس از بيان اقدامات معاويه پس از صلح، به عوامل و انگيزه هاى صلح از سوى امام مى پردازد. او عوامل را در پنج مورد برمى شمرد:

1. علاقه به صلح و آرامش؛

2. بى ميلى به سياست و منازعات مربوط به آن؛

ص:396


1- (1) . اخبارالطوال، ص 219؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 185؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 45.
2- (2) . EL2, 1386, P242.

3. تمايل به اجتناب از خونريزى گسترده؛

4. كمبود بودجه مالى و تلاش براى جبران آن كه به گمان نويسنده، به سيره اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برمى گردد كه عادت داشتند هر هفته خزانه دولتى را خالى نمايند و موجودى آن را تقسيم كنند؛ در نتيجه قاعدتاً امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد با كمبود بودجه مواجه بوده باشد؛

5. امام نمى توانستند به سربازانى تكيه كنند كه تمايل چندانى به جنگيدن نداشتند.(1)

پذيرفتن اين انگيزه هاى خودساخته كه تنها بر اساس ذهنيت نويسنده مطرح شده، تا زمانى كه مستند به منابع يا قراينى نشود، منطقى به نظر نمى رسد. نويسنده مانند خاورشناسان پيشين، با كنارهم گذاشتن برخى گزارش ها و مطالب و حتى احاديثى از پيامبر (ص) درباره ويژگى هاى شخصيتى امام - كه در برخى موارد هم درستى گزارش ها و ترتيب تاريخى آن ها خدشه ناپذير است - درصدد ارائه تصويرى عافيت طلب و گريزان از سياست از امام است تا جايگاه اجتماعى - سياسى ايشان را نامطلوب نشان دهد و خدشه بر آن وارد سازد؛ حال آن كه با مراجعه به منابع بيش تر و بررسى جامع تر گزارش هاى تاريخى، تصوير ديگرى از امام ظاهر مى گردد كه پس از مواجهه با شرايطى دشوار و دسيسه هاى معاويه، سستى لشكر و پراكندگى افراد، براى حفظ اندك شيعيانِ راستين و ايجاد زمينه و بستر مناسب تر براى هدايت آن ها در آينده، با تصميمى آگاهانه و سياست مدارانه،

صلح را پذيرفتند.

8. پس از كناره گيرى

واليرى در ادامه به زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از كناره گيرى از خلافت پرداخته

ص:397


1- (1) . EL2, 1386, P242.

و عرصه ديگرى از خيال پردازى و منفى بافى از زندگى امام را نمايان ساخته و به اتهام معروف مطلاق بودن امام اشاره كرده است. وى ابتدا به نامه اى از معاويه به امام اشاره مى كند كه امام مى خواست در جنگ با يكى از خوارج به نام «ابن حَسناء طايى» شركت نمايد. امام در جواب معاويه نوشتند: «من جنگ با تو را ترك كرده ام تا آرامش را به مردم بازگردانم و در كنار تو نخواهم جنگيد.(1) (البته اين مسأله كه نويسنده از كنار آن به سادگى گذشت، خود نشان از جرأت، شجاعت و جايگاه اجتماعى - سياسى امام دارد. هم تقاضاى معاويه از امام مى تواند جايگاه حضرت را نشان دهد و هم نوع پاسخ امام، از جرأت سياسى حكايت مى كند كه موردتوجه و بزرگ نمايى نويسنده درنيامد. سپس با اشاره به نوع زندگى امام در مدينه، برخى ويژگى هاى ناهم سو با ديدگاه هاى شيعه را بدون استناد به منبعى معتبر مطرح مى كند. ويژگى هايى مانند زندگى در آسايش و آرامش، دخالت نكردن در امور سياسى و ازدواج و طلاق دادن بى شمار زن ها، به گونه اى كه لقب مطلاق را به او داده اند. بنابرنقل طبرى و مسعودى، نخستين بار منصور عباسى براى تحقير سادات حسنى، اين تهمت را در ميان مردم شايع ساخت.(2)

واليرى بدون استناد به منبعى، تعداد همسران آن حضرت را شصت، هفتاد يا نود زن و نيز سيصد يا چهارصد متعه برمى شمارد. وى بدون بررسى درستى يا

نادرستى مطالب، با پذيرش ضمنى اين ديدگاه ها، در تفسيرى به ظاهر مشفقانه ولى كنايه آميز، بيان مى كند كه اين زندگى توأم با لذايذ شهوى، ظاهراً سرزنش

ص:398


1- (1) . Al-Hasan replied that he had given up fighting against him in order to bring peace to the people, and that he would not fight at his side
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 6، ص 334؛ مروج الذهب، ج 3، ص 300.

چندانى را در پى نداشت.(1) اين بيان در واقع در تخريب شخصيت امام و كاستن جايگاه اجتماعى ايشان صورت مى گيرد. اين پردازش واليرى و تصويرى كه از شخصيت فردى، اجتماعى و سياسى امام عرضه نموده، غيرمستقيم چه نتيجه اى به مخاطب منتقل مى سازد؟ تصويرى را كه واليرى مانند ديگر خاورشناسان از امام نشان مى دهد، مى توان به صورت خلاصه اين گونه بيان نمود: امامى ناموفق در مديريت اجتماعى - سياسى، ناتوان در مبارزه نظامى و عافيت طلب و خوش گذران كه زندگى در آسايش و عافيت طلبى را بر جنگ ترجيح داده است. شايد اين نتيجه گيرى، اندكى تند به نظر برسد، اما بررسى بيش تر منابع تاريخى درباره زندگى امام، حتى منابع اهل سنت نتيجه ديگرى درپى دارد.

ج) دايره المعارف امريكانا
اشاره

دائره المعارف امريكانا كه قديمى ترين دايره المعارف انگليسى زبان جهان به شمار مى رود و به لحاظ قدمت، از اعتبار و اشتهار ويژه اى در ميان دائره المعارف هاى عمومى جهان برخورداراست، يك آلمانى تبعيدشده به ايالت بوستون امريكا به نام فرانيسى ليبر در سال 1829 پايه گذارى كرد.(2)

حجم مقالات شيعى اين دايره المعارف بسيار كم بوده، تنها 93 مقاله از 45000 مقاله آن، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، حاوى مباحثى در زمينه آموزه ها، آيين ها، اشخاص، حوادث، سلسله ها، سرزمين هاى شيعيان، گروه ها و فرقه هاى شيعى است. مقاله «حسن و

حسين»] عليهماالسلام [كه ويليام مونتگمرى وات(3) تدوين كرد، بسيار مختصر به

ص:399


1- (1) . This life of sensual pleasures does not appear, however, to have aroused much censure
2- (2) . تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 13.
3- (3) . W. Montgomery Watt

زندگى اين دو امام مى پردازد. وات متولد اسكاتلند، خاورشناس معاصر و استاد مطالعات عربى و اسلامى دانشگاه ادينبورگ(1) بود. تحصيلات خود را در دانشگاه هاى ادينبورگ، جنا، كالج باليول(2) و آكسفورد گذراند و به عنوان مربى ارشد در فلسفه اخلاق در ادينبورگ (1933-1938 م)، مربى فلسفه باستان (1946-1947 م)، مربى موفق و ارشد و دانشيار مطالعات عربى (1947 تا 1964) بود. در سال 1964، سمت رياست را پذيرفت و در سال 1979 ميلادى بازنشسته شد.(3) وات از شرق شناسان برجسته اى بود كه مقالات متعددى در دايره المعارف دارد. از جمله مقالات وى، مقاله «حسن و حسين» در دائره المعارف امريكانا است.

1. معرفى اجمالى امام

وات در اين مقاله، امام را فرزند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه (س) و نوه پيامبر معرفى نموده كه شيعيان ايشان را به عنوان امام دوم و حاكم برحق همه مسلمانان مى دانند. توجه داشتن به اين نكته كه شيعيان ايشان را امام بر حق همه مسلمانان مى دانند، نشان از درك اعتقاد شيعيان دارد. وى دوره جوانى امام را آرام توصيف نموده و تنها احتمال داده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دوره خلافتش (656-661 ق) يارى رسانده باشد.(4)

2. خلافت امام

وى سپس به خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره و ادعا كرده كه ايشان از همه پيروان آن حضرت بيعت گرفت. نكته قابل توجه اين كه وى

ص:400


1- (1) . Edinburgh University
2- (2) . Balliol
3- (3) . مصطفى حسينى طباطبايى، نقد آثار خاورشناسان.
4- (4) . تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 209.

بدون هيچ مدركى و بدون بررسى گزارش ها و چگونگى رخدادهاى مربوط به آن دوره، ادعا كرده كه امام به طور آشكارا قادر نبودند از عهده مشكلاتى كه با آن مواجه بودند برآيند، با رقيب] حضرت [على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معاويه، پيمان بستند و از خلافت كناره گيرى كرد.(1) اين گونه ادعا نمودن بدون بررسى گزارش منابع، نه تنها پژوهش را به لحاظ روشى فاقد اعتبار علمى مى نمايد، بلكه به لحاظ محتوايى نيز متقن و مستند نيست و زمينه پذيرش و باور به آن را از بين مى برد. شايسته بود وات، با بررسى گزارش ها از منابع شيعه و سنى، زمينه ها و عوامل كناره گيرى امام و تحولات آن را بررسى مى كرد، آن گاه ناتوانى امام در حل مشكلات را ادعا مى نمود. پيش داورى وات و ادعاهاى بى سند وى به اين جا ختم نشده، در ادامه ادعا نموده است كه امام مبلغ زيادى پول دريافت كردند و براى يك زندگى فارغ البال در مدينه عزلت گزيدند و سرانجام بين سال هاى 668 و 679 درگذشتند.(2)

تصويرگرى جايگاه اجتماعى - سياسى امام بدين گونه، با پيش داورى الهام گرفته از پژوهش هاى خاورشناسان پيشين و منابع اهل سنت، بدون بهره مندى از منابع شيعى و تحليل آن ها، پذيرش مطالب مقاله را با مشكل مواجه مى سازد. آن چه مايه تأسف بيش تر است، بى توجهى و نوعى بى رغبتى وات به آوردن مطالبى علمى و مستند است تا آن جا كه تاريخ وفات امام را كه در منابع اوليه آمده و اختلاف چندانى در آن نيست در يك فاصله زمانى يازده ساله ذكر مى كند. البته ناگفته نماند ديگر آثار وات با رعايت مسائل روشى و بهره مندى از منابع اوليه و مستند، از ارزش و اعتبار بالايى

برخوردار است. به نظر مى رسد اين

مقاله در سال هاى دورتر نگاشته شده كه هنوز آشنايى چندانى با منابع و شخصيت هاى شيعى در غرب حاصل نشده بود و يا نشان از نوعى تعمد و جهت دار بودن مقاله

ص:401


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.

باشد كه دليل چندانى بر آن نيست. به هرحال اين نوشته، هم به لحاظ روشى غيرعلمى است و هم به لحاظ محتوايى پيش داورانه و غيرمستند. گزارش هاى وى بدون تحليل گزارش هاى مربوطه در منابع و به دليل فقدان بررسى ديدگاه هاى شيعه، غيرجامع بوده، ادعاهاى آن پذيرفتنى نيست.

نتيجه

تصويرى كه خاورشناسان از امامان شيعه نشان دادند، حداقل بايد از سه منظر روش شناسى، بررسى محتوايى و اعتبار سندى، بررسى گردد. اين نوشتار به بررسى محتوايى آثار برخى خاورشناسان درباره جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت. در نگاه اوليه، قلم واليرى در دايره المعارف اسلام، نسبت به ديگر خاورشناسان متقدم، اندكى ملايم تر به نظر مى رسد. برخلاف مقاله لامنس كه سراسر اهانت هاى آشكار و نقل مطالب نادرست و غيرمستند است، واليرى درصدد است با استناد به منابع و ارائه شواهد و گزارش هاى تاريخى، مطالب را مستند نمايان سازد، اما بررسى محتواى مقالات نشان مى دهد كه خط فكرى حاكم بر انديشه هاى خاورشناسان درباره ائمه شيعه، به گونه اى متمايز از اعتقادات شيعه است. كم رنگ ساختن فضايل و جايگاه علمى آنان، برجسته سازى برخى نكات به ظاهر منفى، عادى نشان دادن ائمه همانند ساير مردم و در نهايت پايين نماياندن جايگاه اجتماعى - سياسى آن ها در ديدگاه ها و روش هاى مختلف در نوشته هاى آنان مشهود است. بررسى نظر سه خاورشناس يعنى كتاب مذهب شيعه دونالدسون، «مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف اسلام» از لورا اچ واليرى و «مدخل حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف امريكانا از مونتگمرى وات، نشان از وجوه اشتراك فراوان و اختلاف اندك در آن ها دارد. صرف نظر از مقاله وات كه بسيار كوتاه است و ابعاد كم ترى از زندگى امام را پوشش مى دهد، درعين حال در بحث

جايگاه اجتماعى - سياسى امام، مانند دو خاورشناس ديگر، امام را ناموفق و ناتوان در اداره امور معرفى مى كند. براى رسيدن به اين نتيجه، با انتخاب گزارش هاى تاريخى

ص:402

هم سو با هدفى كه مدنظرشان است، امام را شخصيتى ذاتاً عافيت طلب، صلح دوست و گريزان از جنگ و درگيرى معرفى نموده اند. براى دست يابى به اين نتيجه، ابتدا با بررسى شخصيت امام و جايگاه وى در دوران خلفا و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، وى را فردى كم اثر معرفى مى كنند كه نقش چندانى در وقايع ندارد. پس از شهادت پدر و رسيدن به مقام خلافت، پس از مواجهه با مخالفت معاويه و اقدامات جدى وى در جنگ، ازآن جا كه امام از ابتدا به صلح متمايل بود، مقدمات لازم براى دست يابى به صلح را فراهم نمودند، و قيس را همراه عبيدالله به ميدان فرستادند تا تحقق صلح با مانعى مواجه نشود؛ در شروط صلح رعايت حال خود و شيعيان را نمودند و شروطى را مطرح ساختند تا آينده مالى و رفاهى وى و برادرش را فراهم سازد. پس از صلح، با وجود اعتراض ها و اهانت هايى كه برخى اصحاب به آن حضرت كردند، زندگى توأم با آسايش و عافيت را در مدينه در پيش گرفتند تا بر اثر بيمارى يا مسموميت از دنيا رفتند.

اين نتيجه، حاصل تصويرگرى خاورشناسان از جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه همانند پدر بزرگوارشان با مظلوميت، استخوان در گلو و خار در چشم، عمر خود را در ميان يارانى بى وفا و سست عقيده سپرى نمودند تا معاويه با دسيسه و نيزنگ، به هرآن چه خواست دست يافت و آن ها با كوتاهى و سستى، زمينه انواع تهمت ها به امامِ خود را موجب شدند. امام پس از مواجه با اوضاع نامناسب، به ويژه سستى ياران و پراكندگى لشكر، چاره را در صلح با معاويه ديدند تا با اميد به آينده و تغيير اوضاع، زمينه هدايت بهتر شيعيان را فراهم ساخته، آنان را از پراكندگى به وحدت و انسجام فراخوانند، امرى كه با سياست ها و اقدامات ائمه بعدى پى گيرى و حاصل شد.

منابع

1. ابن قتيبه دينورى، أبومحمد عبدالله بن مسلم (276)، الإمامه و السياسه المعروف

ص:403

بتاريخ الخلفاء، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالأضواء، 1410 ق.

2. اربلى، ابوالحسن على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، قم: شريف رضى، 1421 ق.

3. اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسين (م 356)، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: دار المعرفه، بى تا.

4. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر (م 279)، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

5. جان احمدى، فاطمه، تصوير پيامبر (ص) و حضرت زهرا (س) در دائره المعارف اسلام، ترجمه و نقد، با اهتمام مؤسسه شيعه شناسى، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1388.

6. جمعى ازنويسندگان زيرنظر محمود تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام ( EL2) ، قم: انتشارات مؤسسه شيعه شناسى، 1385.

7. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داوود، اخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضى، 1368.

8. ذهبى، شمس الدين محمدبن احمد (م 748)، تاريخ الاسلام و وفى ات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمرعبدالسلام تدمرى، بيروت: دارالكتاب العربى، دوم 1413 ق.

9. طبرى، ابوجعفرمحمد بن جرير (م 310)، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387.

10. مفيد، محمدبن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفه الله على حجج العباد، قم: مؤسسه آل البيت: لاحياء التراث، 1413 ق.

11. Dwight M. Donaldson, The Shii Religion; A History of Islam in Persia And Iran; London: 1933.

12. The Encyclopedia of Islam(EL2), vol3;Edited ByB.Lewis, V. L. M nage, CH. Pellat And J. Schacht; LEIDEN LONDON E. J. BRILL 1986 LUZAC CO.

ص:404

فصل هفتم: نقد شبهات درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:405

ص:406

پاسخ به شبهه مطلاق بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدتقى واردى(1)

چكيده

مخالفان و دشمنان اهل بيت:، براى دور نگه داشتن مردم از امامان و محروم نمودن مسلمانان از افكار و اعتقادات آنان، به حيله هاى مختلفى دست مى زنند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه در دوران گذشته و چه در عصر حاضر، از دسيسه هاى دشمنان در امان نبوده و شبهاتى درباره ايشان منتشر كرده اند. از جمله، حضرت را به زيادى ازدواج و طلاق زنان متهم نموده و براى اثبات افترائات خويش، به برخى از روايات مرسل و فاقد اسناد درست، متمسك شده اند. سرمنشأ تمام اين افترائات، منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى) است كه براى خاموش نمودن قيام هاى بنى الحسن و پراكندن مردم از گِرد اولاد و احفاد امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اقدام به توطئه هاى مختلف، از جمله شبهه مرموزانه «مطلاق بودن» آن حضرت كرد، در حالى كه آن حضرت مورد ستايش قرآن كريم، پيامبر خدا (ص) و ساير ائمه اطهار: قرار داشته، شخصيت ايشان عارى از چنين اتهاماتى است. علاوه بر آن، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه در دوران پدر و چه در دوران امامت خويش، كارهاى مهم دينى، سياسى و اجتماعى بر عهده داشتند و فرصت براى چنين كارهايى نبود. شواهد و قراين تاريخى نيز صحت چنين افترائاتى را نفى مى كنند. امروزه

تكفيرى ها، وهابيان، بهايى ها و ساير دشمنان اهل بيت:، اين افترائات را با هدف جلوگيرى از شيعه گرايى مسلمانان گسترش مى دهند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شبهه، ازدواج، طلاق، مطلاق، كثير التزويج، كثيرالطلاق، دشمنان اهل بيت:.

ص:407


1- (1) . عضو هيأت علمى مركز اطلاعات و مدارك اسلامى (وابسته به پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى).
مقدمه

يكى از نسبت هاى ناروايى كه به ساحت قدسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داده مى شود، مطلاق بودن، يعنى كثيرالطلاق بودن آن حضرت است. البته ريشه چنين شبهه اى در شبهه ديگرى نهفته و آن اين است كه آن حضرت ازدواج هاى زيادى كردند و چون بيش از چهار زن نمى توانست پيش خود نگه دارند، ناچار زنان قبلى را طلاق مى دادند و با زنان جديدى ازدواج مى كرد.

در عصر حاضر دشمنان اهل بيت:، از جمله تكفيرى ها، بهايى ها و صهيونيست ها به اين شبهه دامن مى زنند و با عبارات مختلف و در محمل ها و قالب هاى متنوع، در بين مردم پخش مى كنند، تا از اين شيوه براى توقف اسلام گرايى غيرمسلمانان، ايجاد موانع براى رشد روزافزون شيعه گرايى و سرپوش گذاشتن بر ضعف هاى ايدئولوژى خويش استفاده نمايند. اين شبهه متأسفانه ريشه تاريخى نيز دارد. در سال هاى دور، دشمنان اهل بيت:، از جمله ناصبى ها، خوارج، جيره خواران بنى اميه و هواداران بنى عباس نيز چنين شبهه اى مى افكدند، تا از اين طريق چهره تابناك امام را مشوه جلوه دهند و خللى در اركان اعتقادى پيروان مكتب اهل بيت: به وجود آورند. آنان ازدواج ها و طلاق هاى خيالى زيادى به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت دادند. برخى از آنان راه افراط در پيش گرفته، براى آن حضرت ده ها و بلكه صدها ازدواج ذكر كرده اند، به گونه اى كه شنونده تصور مى كند آن حضرت، هيچ هم و غمى در زندگى خويش نداشته و تمام كار و زندگى اش بر محور ازدواج با زنان و سپس طلاق آنان و جايگزين كردن زنان ديگر، بوده است.

متأسفانه برخى از محبان و شيعيان اهل بيت: نيز ناآگاهانه چنين مطالبى را مزيت و فضيلتى براى آن امام همام تصور كرده و آن را با آب و تاب نقل نموده اند. غافل از اين كه تهمت هاى اين چنينى، دامى براى آسيب رساندن به

ص:408

اعتقادات دينى و مذهبى مردم و دور نگاه داشتن آنان از محضر اهل بيت: است؛ در حالى كه چنين افترايى از اساس باطل است و ساحت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از چنين وصله هاى سخيفى مبراست.

ريشه يابى تاريخى شبهه
اشاره

هنگامى كه از جهت تاريخى اين شبهه را بررسى مى كنيم، متوجه خواهيم شد كه سه منبع و مصدر براى آن وجود دارد كه بقيه نوشته ها و گفته ها به آن سه برمى گردد و آن ها عبارتند از:

1. احاديث معصومان:
اشاره

احاديث چندى درباره ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى و تاريخى فريقين (شيعه و اهل سنت) نقل شده كه به سخنى از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بر مى گردد كه مردم كوفه را از ازدواج دختران و خواهرانشان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر حذر داشته بودند. اين دسته از احاديث - چه در منابع شيعه و چه در منابع اهل سنت - با اشكالات سندى چندى مواجه است، كه آن ها را از اعتبار و حجيت مى اندازند؛ لذا در بسيارى از منابع مهم و اصلى روايى شيعه و اهل سنت نقل نشده است.

براى بررسى اين احاديث، بهتر است هر يك از منابع شيعه و اهل سنت را جداگانه و دقيق، موشكافى كنيم:

يكم. منابع روايى شيعه

در منابع روايى شيعه، دو حديث را ثق الاسلام كلينى در كتاب كافى نقل كرده

كه تعدادى از محدثان، مانند مجلسى اول،(1) مجلسى دوم،(2) شيخ حر عاملى،(3) فيض

ص:409


1- (1) . روضة المتقين، ج 9، ص 5.
2- (2) . مرآة العقول، ج 21، ص 96.
3- (3) . وسائل الشيعة، ج 22، ص 9.

كاشانى(1) و محدث نورى(2) از وى نقل قول نموده اند. هم چنين يك حديث مشابه از ابوحنيفه تميمى مغربى و يك حديث از احمد بن ابى عبدالله برقى روايت شده كه در ادامه هر چهار مورد بررسى قرار مى گردد:

1. حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ: لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ . فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ وَ هُوَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ ابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَإِنْ شَاءَ أَمْسَكَ وَ إِنْ شَاءَ طَلَّقَ (3)؛

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: روزى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر، مردم كوفه را مخاطب قرارداده، فرمود: «به حسن زن ندهيد؛ زيرا او مردى است طلاق دهنده.» در آن هنگام مردى از طايفه همدان برخاست و گفت: «آرى، به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او در مى آوريم؛ زيرا او فرزند رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، طلاقشان دهد.

بررسى سندى حديث

در سلسله راويان اين حديث، حُميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعه وجود دارند كه هر دو از پيروان فرقه انحرافى «واقفيه» وبلكه از سران اين فرقه

بوده اند. نجاشى در رجال خود، درباره حميد بن زياد فرمود: كان ثقة واقفا وجها

ص:410


1- (1) . الوافى، ج 23، ص 998.
2- (2) . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 280.
3- (3) . الكافى، ج 6، ص 56؛ كتاب الطلاق، باب تطليق المرأة غير الموافقة، حديث 4.

فيهم(1)؛ «وى ثقه و واقفى مذهب و داراى جايگاهى بين آنان بوده است.» هم چنين درباره ابن سماعه فرمود: من شيوخ الواقف، كثير الحديث، فقيه ثق و كان يعاند فى الوقف و يتعصب(2)

؛ «وى از شيوخ واقفيان، كثيرالحديث و فقيه مورد ثقه بود و در وقف گرايى تعصب داشت و (با مخالفان) دشمنى مى

نمود.»

علامه حلى نيز درباره ابن سماعه فرمود: و كان من شيوخ الواقفى يعاند و يتعصب؛(3) «وى از سران واقفيه بود كه در وقف گرايى تعصب مى ورزيد و (با مخالفان خود) دشمنى مى نمود. «

ايراد ديگر سندى آن، اين است كه معلوم نيست مراد از محمد بن زياد بن عيسى، كيست ؟ اگر محمد بن ابى عمير باشد، خبرش درست خواهد بود و اگر غير از وى باشد، همان گونه كه آيت الله خويى در معجم رجال فرموده كه وى محمد بن زياد بياع سابرى است،(4) موثق نبوده و خبرش نيز معتبر نخواهد بود. در نتيجه وى مجهول بوده، خبرش قابل اعتماد نيست.

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طَلَّقَ خَمْسِينَ إمْرَأَةً فَقَامَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بِالْكُوفَةِ فَقَالَ : يَا مَعَاشِرَ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَا تُنْكِحُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ . فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَنُنْكِحَنَّهُ فَإِنَّهُ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ ابْنُ فَاطِمَةَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَإِنْ أَعْجَبَتْهُ أَمْسَكَ وَ إِنْ كَرِهَ طَلَّقَ ؛(5)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پنجاه زن را طلاق داد، پس امام

ص:411


1- (1) . رجال النجاشى، ص 132.
2- (2) . همان، ص 40.
3- (3) . الخلاصة، ص 212.
4- (4) . معجم رجال الحديث، ج 16، ص 94.
5- (5) . الكافى، ج 6، ص 56؛ كتاب الطلاق، باب تطليق المرأة غير الموافقة، حديث 5.

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كوفه برخاست و فرمود: «اى مردم كوفه، حسن را زن ندهيد، زيرا او مردى است طلاق دهنده.» در آن هنگام مردى به جانب آن حضرت برخاست و گفت: «آرى، به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او در مى آوريم؛ زيرا او فرزند رسول خدا (ص) و فاطمه زهرا (س) است، پس اگر خوشش آمد، نگه دارد و اگر خوشش نيامد، طلاقشان دهد.

بررسى سندى حديث

در اين حديث يحيى بن ابى العلاء مجهول است و معلوم نيست كدام يحيى بن ابى العلاء بوده(1)

لذا موثق نيست. علامه مجلسى به همين علت آن را

مجهول دانست.(2)

يادآورى مى شود كه اين دو حديث را ثق الاسلام كلينى و كسانى آورده اند كه به مانند وى محدث بوده و ذائقه حديثى داشته اند، اما مرحوم شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه و هم چنين شيخ طوسى در دو كتاب روايى خويش (استبصار و تهذيب) آن دو را نقل نكرده و از آن ها اعراض نموده اند؛ زيرا آنان علاوه بر مهارت در نقل حديث، علم درايت حديث نيز داشتند و هر خبرى را منتشر نمى كردند.

مناسب است به اين نكته اشاره كنم كه محدثان پُرتلاش، تمام همّشان بر اين مطلب استوار بوده كه اخبار منقول از معصومان: را گردآورى و در اختيار آيندگان قرار دهند و چيزى را از قلم نيندازند. و به همين جهت، به صحت و ضعف آن ها

كارى نداشته اند، وليكن فقها و علماى حديث شناس، در بين روايات موجود، گلچين كرده، اخبارى را ذكر مى كردند كه به صحت و وثاقت آن ها

ص:412


1- (1) . معجم رجال الحديث، ج 20، ص 25.
2- (2) . مرآة العقول، ج 21، ص 96.

اطمينان داشته باشند. آنان هر خبرى را ذكر نمى كنند و به فرموده معصومان: مبنى بر «رعايت درايت در روايت» عمل مى كنند. همان گونه كه امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

خَبَرٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفٍ تَرْوِيهِ ؛(1)«خبرى كه با درايت بيان شود، بهتر است از هزار خبرى كه روايت گردد.» در جاى ديگر فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالدِّرَايَاتِ لَا بِالرِّوَايَاتِ ؛(2)«بر شما باد به درايت ها، نه صِرف روايات!» هم چنين در جاى ديگر فرمود:

رُوَاةُ الْكِتَابِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتُهُ قَلِيلٌ ؛(3)

«روايت كنندگان كتاب فراوانند، ولى رعايت كنندگان آن اندكند!»

درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز اگر محدثان شيعه درايت در روايت را مراعات مى كردند، بى ترديد اخبارى مثل اين دو خبر و دو روايت بعدى نقل نمى گرديد.

به هر روى، بيش تر علما و فقهاى شيعه از اين دو حديث اعراض كرده اند

و به صِرف نقل در كتاب شريف كافى نمى توانند معتبر شوند.

3. ابوحنيفه تميمى مغربى، نويسنده دعائم الاسلام نيز در اين باره مى گويد

: وَ كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ كَثِيراً وَ يُطَلِّقُهُنَّ إِذَا رَغِبَ فِي وَاحِدَةٍ وَ كُنَّ عِنْدَهُ أَرْبَعاً طَلَّقَ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ وَ تَزَوَّجَ الَّتِي رَغِبَ فِيهَا فَأَحْصَنَ كَثِيراً مِنَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ هَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): قَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لِأَهْلِ الْكُوفَةِ : لَا تُزَوِّجُوا حَسَناً فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ؛(4)

حسن بن على با زنان بسيارى ازدواج مى كرد و هرگاه به زنى رغبت مى نمود و

چهار زن در عقد او بودند، يكى را طلاق مى داد و با اين يكى ازدواج مى كرد. او از اين راه زنان زيادى جمع كرده بود. امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به

ص:413


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 640.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . دعائم الاسلام، ج 2، ص 257، شماره مسلسل حديث: 980، كتاب الطلاق، فصل 1.

مردم كوفه فرمودند: «به حسن زن ندهيد، زيرا او مردى است طلاق دهنده.»

بررسى سندى حديث

بخش اول اين روايت، نظر خود ابوحنيفه مغربى است كه ظاهراً تحت تأثير اقوال مورخان مغرض قرار گرفته و پيش خود تصور نموده كه ازدواج و طلاق زياد مزيت و نشانه بزرگى شخص است و بدين لحاظ، بدون هيچ پرده پوشى و آشكارا آن را به آن امام همام نسبت داده. اما بخشى بعدى كلام وى كه حديث امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، اولاً مرسل بوده و ارزش سندى ندارد و ثانياً در هيچ يك از كتب روايى اصلى شيعه نيامده و بزرگان اصحاب مانند شيخ كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى از آن اعراض كرده و در كتب خود نياورده اند.

4. احمد بن ابى عبدالله برقى نيز روايت نمود:

عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قَالَ : أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً (عليه السلام)، فَقَالَ لَهُ : جِئْتُكَ مُسْتَشِيراً أَنَّ الْحَسَنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ (ره) خَطَبُوا إِلَيَّ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنٌ ، أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ لِلنِّسَاءِ وَ لَكِنْ زَوِّجْهَا الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لِابْنَتِكَ ؛

(1)امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: مردى به محضر اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شرفياب شد و گفت: «خدمتت رسيدم كه با تو مشورت كنم. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبدالله بن جعفر از دخترم خواستگارى نموده اند.» (من مانده ام به كدامشان پاسخ مثبت دهم). اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «كسى كه طرف مشورت قرار مى گيرد، امين است. بدان كه

حسن، زنان را بسيار طلاق مى دهد. دخترت را به حسين تزويج كن كه وى براى دخترت بهتر است.»

ص:414


1- (1) . المحاسن، ج 2، ص 601، حديث 20.
بررسى سندى حديث

در سلسله راويان اين حديث، ايراد و اشكالى وارد نيست، ولى تنها در كتاب محاسن برقى (متوفاى 274 ق) نقل شده و كتاب وى با اين كه در نزد شيخ كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى بوده، با اين حال روايت وى را نقل نكرده و از آن اعرض نموده اند. اصولاً كتاب محاسن از كتب درجه اول شيعه نبوده و خود برقى نيز از محدثان طراز اول محسوب نمى گردد. روايتى از وى پذيرفته مى شود كه در ديگر كتب معتبر روايى آمده باشد. بدين جهت نجاشى در وصف وى فرمود: و

كان ثقة فى نفسه، يروى عن الضعفاء و اعتمد المراسيل؛(1)

«او در نفس خويش ثقه بوده، (ولى در رواياتش) از ضعفا روايت نموده و به احاديث مرسل اعتماد كرده است.»

بنابراين هيچ يك از احاديث يادشده از جهت سند، مطمئن نيستند و هر كدام به نحوى با اشكال و ايراد روبه رو بوده، نمى توانند دليل و حجت قرار گيرند. علاوه بر اين، اگر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واقعاً در كوفه چنين مطالبى فرموده بودند، بى ترديد منصور دوانقى (كه حافظه قوى داشت)، از آن ها آگاه بود و در سخن خود، در طعن بر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن اشاره مى كرد؛ در حالى كه در كلام منصور اشاره اى به سخن اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشده است.

بررسى دلالى احاديث

بر فرض كه از جهت سند، احاديث يادشده مشكلى نداشته باشند، از جهت دلالت، تنقيصى بر مقام شامخ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيسند؛ زيرا فرمايش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نه به خاطر اعتراض بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا ناراحتى از كثرت ازدواج و طلاق آن حضرت بوده، بلكه سخن وى از روى شفقت و دل سوزى و به جهت در امان

ص:415


1- (1) . رجال نجاشى، ص 76.

نگه داشتن فرزند معصوم خويش از خواسته هاى نامعقول اهالى كوفه بوده است؛ زيرا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم از جهت جمال، هم از جهت كمال و هم از جهت نَسَب در بين جوانان عرب بى همتا بودند و به همين جهات، بسيارى از مردم علاقه داشتند كه دختر خود را حتى اگر به مدت كوتاهى باشد به ازدواج ايشان درآورند، و از اين طريق كسب شرافت و فضيلت نموده، بگويند كه آن حضرت داماد آنان است. البته عده اى هم دنبال منصب و حكومت بودند و مى خواستند دخترانشان را وجه المصالح خويش نموده، از طريق وصلت با خاندان اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به آرزوى هاى دنيوى خويش برسند.

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين مطلب فطانت داشته، از اهالى كوفه درخواست نمودند كه براى ازدواج دخترانشان به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فشار نياورند؛ زيرا آن حضرت نمى تواند بيش از چهار زن داشته باشد و اگر بخواهد زن ديگرى هم بگيرد، ناچار بايد يكى از آنان را طلاق دهد.

اگر مفهوم احاديث يادشده غير از اين باشد، بايد پرسيد كه نهى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آيا با تذكر قبلى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اصولاً با مقدمه بوده و يا بدون تذكر قبلى و بدون مقدمه ؟ اگر با تذكر قبلى بوده كه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده باشد كه ديگر زن نگير، ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زير بار نرفته باشد، پاسخ داده مى شود معاذالله كه سبط رسول خدا (ص) فرمان پدر و امام مسلمانان را ناديده بگيرد و مجدداً به ازدواج و طلاق اقدام كند. اين، با روح قدسى و عصمت آن حضرت سازگار نيست و اگر چنين گفته شود، تهمتى است به معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از گناهان كبيره است. اما اگر بدون مقدمه و بدون تذكر قبلى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده باشد، بى

شك چنين سخنى از امام معصوم و خليفه بادرايتى چون حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امكان پذير نيست كه بدون يادآورى قبلى، فرزند ارشد خويش را كه بناست رداى امامت و خلافت

ص:416

را بر تن كند، در ميان مردم سبك نموده، آبرويش را بريزد. بدين جهت، ممكن نيست سخن اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جهت اعتراض و يا

نقد بر رفتار و كردار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده باشد، بلكه اگر چنين موضوعى (بر فرض محال) صحت داشته باشد، بى ترديد مشفقانه و به جهت دور كردن مزاحمت هاى مردم از آن حضرت بوده است.

دوم. منابع روايى اهل سنت

در منابع روايى عامه، از جمله صحاح ستّه و سنن معروف اهل سنت، حديثى درباره كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل نشده. تنها در كتب رجالى و تاريخى آنان، حديثى به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده شده كه مردم كوفه را از ازدواج دخترانشان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منع كرده و يا احاديثى بدون ذكر سلسله اسناد به امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام محمدباقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده اند. به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم:

1. ابن كثير دمشقى:

وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: قَالَ عَلِيٌّ : يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ بْنَ علي فإنه مطلاق. فقال رجل من همذان: وَاللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ ، فَمَا رَضِيَ أَمْسَكَ وَمَا كَرِهَ طَلَّقَ .(1)

وى اين حديث را در چند جاى ديگر كتاب خود ذكر كرده است.

2. ابن عساكر:

قال و أنا محمد بن عمر حدثني حاتم بن إسماعيل عن جعفر بن محمد عن أبيه قال: قال علي: يا أهل الكوفة لا تزوجوا الحسن بن علي فإنه رجل مطلاق.

ص:417


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 43.

فقال رجل من همدان: والله لنزوجنه فما رضي امسك وما كره طلق.(1)

3. جلال الدين سيوطى:

وأخرج ابن سعد عن علي بن الحسين: قال: كان الحسن مطلاقًا للنساء، وكان لا يفارق امرأة إلا وهي تحبه، وأحصن تسعين امرأة. وأخرج ابن سعد عن جعفر بن محمد عن أبيه، قال: كان الحسن يتزوج ويطلق، حتى خشيت أن يورثنا عداوة في القبائل. وأخرج ابن سعد عن جعفر بن محمد عن أبيه، قال:

قال علي: يا أهل الكوفة، لا تزوجوا الحسن فإنه رجل مطلاق، فقال رجل من همدان والله لنزوجنه، فما رضي أمسك وما كره طلق. وأخرج ابن سعد عن عبدالله بن حسن، قال: كان الحسن رجلًا كثير نكاح النساء، وكن قلما يحظين عنده، وكان قل امرأة تزوجها إلا تحبه وصبت إليه.(2)

نقد و نظر

با توجه به اين كه روايت كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى اهل سنت، از جمله صحيح بخارى و صحيح مسلم نيامده، نقل چنين رواياتى در كتب تاريخى و رجالى نه تنها براى شيعيان، بلكه براى اهل سنت نيز ارزش سندى ندارند. علاوه بر اين كه همه آن ها مرسل هستند و سلسله اسناد به درستى ذكر نشده است. به همين جهت، صلابى يكى از دانشمندان معاصر اهل

سنت در شمال آفريقا، درباره حديث يادشده و احاديث مشابه مى گويد:

وهذا الأثر مرسل ضعيف. إن الروايات التاريخية التي تشير إلى الأعداد الخيالية في زواج الحسن بن علي رضي الله عنه لا تثبت من حيث الإسناد وبالتالي لا تصلح للإعتماد عليها نظراً

ص:418


1- (1) . تاريخ دمشق، ج 13، ص 249.
2- (2) . تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 146.

للشبه والطعون التي حامت حولها.(1)

به هر روى، اخبار و احاديثى كه سند صحيح نداشته و يا فاقد اسناد باشند، در نزد جميع امت (اعم از شيعه و اهل سنت) اعتبارى نداشته، هيچ مطلبى را نمى توانند ثابت نمايند.

2. اظهار نظر منصور دوانقى
اشاره

منصور دوانقى، دومين حاكم عباسى، نخستين كسى بود كه بحث كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مطرح و بر سر زبان ها انداخت و از آن تاريخ به بعد، افسانه ازدواج هاى فراوان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به تبع آن، كثرت طلاق آن حضرت دستمايه مورخان و افسانه نويسان شد و به تدريج، به يك باور تاريخى و مذهبى تبديل گرديد.

اما آيا منصور واقعاً چنين مطلبى را ابراز كرده يا اين كه دروغ بوده و به وى نسبت داده اند؟ اگر ابراز نموده، به چه علتى بوده و آيا كلامش صحت

داشت يا نه ؟ اين ها مطالبى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرند.

صحت انتساب شبهه به منصور

بسيارى از مورخان به اين مطلب اشاره كرده اند كه منصور دوانقى در هاشميه، در گردهمايى خراسانيانى كه بنى عباس را به خلافت رسانده و از حاميان اين

طايفه بودند، ضمن خطبه اى به مقام شامخ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت نمود و گفت:

... ثم قام بعده الحسن بن علي... و اقبل على النساء، يتزوّج اليوم واحدة و يطلق غدا اخرى، فلم يزل حتّى مات على فراشه(2)؛

بعد از او (امام على)، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عهده دار خلافت شد... [وى پس از

ص:419


1- (1) . اميرالمؤمنين الحسن بن على بن ابى طالب، شخصيته و عصره، ص 30.
2- (2) . مروج الذهب، ج 3، ص 311؛ حياة الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 460.

كناره گيرى از خلافت و بازگشت به مدينه] به زنان روى آورد، به طورى كه با يكى از آنان در يك روز ازدواج مى كرد و ديگرى را فرداى آن روز طلاق مى داد. اين كار را ادامه داد تا اين كه در بستر خويش [نه در ميدان جنگ] وفات يافت.(1)

منصور دوانقى در نامه اى به محمد بن عبدالله بن الحسن، به مقام اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جسارت و اهانت كرد و چنين نوشت:

... و أفضي امر جدك - يعني أميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - الي الحسن فباعها الي معاوية بخرق و دراهم، ولحق بالحجاز، و أسلم شيعته بيد معاوية و دفع الامر الي غير أهله، و أخذ مالا من غير ولائه، و لا حله، فان كان لكم فيها شي ء فقد بعتموه، و أخذتم ثمنه(2)

؛

... كار خلافت جد تو، اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به حسن رسيد و او نيز آن را در برابر چند تكه پارچه و چند درهم به معاويه فروخت! و به حجاز رفت، و شيعيان خود را تسليم معاويه كرد و كار را به نااهل واگذار نمود و مالى را از راه نامشروع گرفت! و اگر شما در خلافت حقى داشتيد، آن را فروختيد و پولش را هم گرفتيد.

بنا براين، انتساب اين شبهه به منصور صحت دارد. وى براى اغراض خاص سياسى چنين تهمتى را متوجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نموده است.

علت اظهار نظر منصور

علت رفتار خصمانه وى با اهل بيت:، بدان جهت بود كه بنى هاشم (اعم از

ص:420


1- (1) . متن سخنان وى بدين شرح است: إن ولد آل أبي طالب تركناهم و الذي لا إله إلا هو و الخلافة، فلم نعرض لهم لا بقليل و لا بكثير، فقام فيها علي بن أبي طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فما أفلح و حكم الحكمين، فاختلفت عليه الأمة، و افترقت الكلمة، ثم وثب عليه شيعته و انصاره و ثقاته، فقتلوه، ثم قام بعده الحسن بن علي فوالله ما كان برجل، عرضت عليه الأموال فقبلها، و دس اليه معاوية أني أجعلك ولي عهدي، فخلعه، و انسلخ له مما كان فيه و سلمه اليه، و أقبل علي النساء يتزوج اليوم واحدة، و يطلق غدا أخري، فلم يزل كذلك حتي مات علي فراشه.
2- (2) . صبح الاعشى، ج 1، ص 233.

بنى عباس و بنى الحسن) با شعار «الرضا من آل محمد (ص)»، قيام بزرگ و وسيعى بر ضد بنى اميه به راه اندختند و پس از چند سال مقاومت و مبارزه، سرانجام اين طايفه ظالم را شكست دادند و آنان را از صفحه روزگار محو كردند. بعد از پيروزى، بنى عباس پيش دستى كرده، حكومت را از آن خود نمودند و بنى الحسن را كنار زدند. مردم در آغاز، تصور مى كردند بنى عباس نيز از آل محمد (ص) هستند، بدين لحاظ روى خوش به آنان نشان داده، در تقويت حكومتشان سنگ تمام گذاشتند. اما هنگامى كه بنى الحسن بر ضد منصور قيام كردند و او را مانند بنى اميه غاصب حقوق اهل بيت: دانستند و خواهان تحويل حكومت به خاندان پيامبر (ص) شدند، وضعيت عالم اسلام دگرگون شد. محمد (نفس زكيه) و ابراهيم (باخمرى) فرزندان عبدالله بن حسن مثنى فرزند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه و بصره و برخى از نقاط مهم عالم اسلام به قيام دست زدند و از حمايت هاى گسترده مردم برخوردار شدند و تا نزديكى سقوط حكومت منصور پيش رفتند. وحشت و سردرگمى، منصور را فراگرفت و براى خاموش كردن قيام هاى متوالى بنى الحسن، به هر كارى دست زد و چون نتيجه اى نمى گرفت و مردم را هم چنان پشتيبان بنى الحسن مى ديد، به توطئه شيطانى ديگرى دست زد و آن عبارت بود از «ترور شخصيتى» رهبران قيام و نياكانشان. وى نه تنها فرزندان عبدالله بن حسن مثنى را در بين مردم قدرت طلب، خون ريز و فتنه گر معرفى مى نمود، ساحت مقدس جدشان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز تخريب مى كرد و وى را شخصى رفاه

طلب، مال دوست ومتمايل به زنان و غيره معرفى مى نمود تا از اين

طريق، مردم را نسبت به رهبران قيام و جد بزرگوارشان بى اعتماد و بى اعتبار سازد و باورهاى دينى و مذهبى آنان را سست نمايد.

اختلاف سياسى و عقيدتى بنى الحسن و بنى عباس كه خسارت هاى زيادى بر

ص:421

عالم اسلام، به ويژه بر خاندان عصمت و طهارت: را موجب گرديد، واقعيتى است انكارناپذير كه افتراء به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از اين خسارت هاى بزرگ است. هارون (پنجمين خليفه عباسى)، يكى از شخصيت هاى مطرح عالم است كه به اين اختلاف ها و نزاع ها تصريح كرد و آن ها را موجب بغض و كينه بين طرفين برشمرده است. ابوالفتح اربلى به نقل از كمال الدين محمد بن طلحه شافعى نوشت:

اسحاق بن سليمان الهاشمى عن ابيه قال: كنّا عند اميرالمؤمنين هارون الرشيد، فتذاكروا علىّ بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فقال اميرالمؤمنين هارون: تزعم العوام أنّى ابغض عليّا و وُلده حَسنا و حُسينا، و لا والله ما ذلك كما يظنّون، و لكن وُلده هؤلاء طالبنا بدم الحسين معهم فى السّهل و الجبل حتّى قتلنا قتلته، ثمّ افضى الينا هذا الامر فخالطناهم، فحسدونا و خرجوا علينا فحلّوا قطيعتهم؛(1)

اسحاق بن سليمان هاشمى از پدرش روايت كرد: ما نزد هارون الرشيد بوديم. در آن مجلس صفات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ميان آمد. هارون گفت: «مردم گمان مى كنند كه من على بن ابى طالب و فرزندانش حسن و حسين را دوست ندارم. به خدا سوگند اين چنين نيست كه آنان گمان مى برند! ولى فرزندانش ما را براى بازخواست خون حسين، به معاونت خود طلبيدند و ما (اجابت نموده) با آنان در دشت و كوه بوديم تا اين كه قاتلان وى را در هرجايى يافتيم به سزاى اعمالشان رسانديم. پس از آن، چون امر خلافت و حكومت به ما روى آورد، آنان را با خود همراه نموديم، ولى آنان بر ما حسد ورزيده، بر ضد ما خروج كردند و از آن پس، بريده شدنشان را روا داشتند!

اين گفتار هارون، اعتراف رسمى بنى عباس مبنى بر علت اختلاف آنان با بنى الحسن است و نشان مى دهد كه از هم گسستن آنان از يك ديگر، مسائل سياسى و حكومتى بوده و همين مسائل موجب شد تا متوليان خلافت عباسى، دامن امام معصوم و مظلومى چون امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شبهاتى آلوده نمايندو

ص:422


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 92.

سپس قلم به دستان و جيره خواران آنان بين مردم نشر نمايند.

البته احتمال ديگرى براى علت گفتار منصور مى توان حدس زد و آن اين است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با يكى از عموزادگان خود به نام ام كلثوم كه از اولاد عباس بن عبدالمطلب بود، ازدواج نمودند و بعد از مدتى وى را طلاق دادند. و همين مسأله موجب كدورت خانوادگى شد و منصور بعد از هشتاد و اندى سال، تصميم به عقده گشايى و متهم نمودن آن حضرت به كثرت ازدواج و طلاق گرفت، تا از اين طريق گناه طلاق را بر عهده آن حضرت بيندازد و از عمه خود رفع اتهام نمايد.

باطل بودن سخن منصور

بى ترديد سخن منصور دروغ و تهمتى بيش نبوده است؛ زيرا قبل از وى كسى چنين مطلبى را ابراز نكرده و سخن وى نيز مستند به چيزى نبوده است. بنى عباس در سال 132 قمرى با انقلابى بزرگ، بنى اميه را ساقط كردند و ابوالعباس سفاح نخستين حاكم عباسى بود ولى حكومت وى بيش از چهار سال ادامه نيافت و در سال 136 هجرى وفات نمود. بعد از او، برادرش منصور به خلافت رسيد. اما شهادت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 50 هجرى واقع گرديد. در زمان حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنى اميه حاكم بودند و بعد از شهادت ايشان نيز تا 82 سال، امويان و مروانيان و مدتى زبيريان بر جايگاه خلافت اسلامى تكيه زدند. در

اين مدت، هيچ خبرى از كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش نشده بود و براى نخستين بار از زبان منصور، بعد از نزديك به نود سال چنين مطلبى منتشر گرديد و دستاويز ديگران قرار گرفت. در حالى كه امويان و مروانيان، به ويژه مروان بن حكم و فرزندان وى كه بيش ترين دشمنى با اهل بيت: را داشته اند، چنين مطلبى را بيان نكرده اند. هم چنين عبدالله بن زبير و برادران وى كه مدتى در

ص:423

حجاز، عراق و يمن حكومت داشته اند و با اين كه رفتار نامطلوبى با وابستگان به اهل بيت: و شيعيان و محبان آنان داشته اند، چون بنى الحسن را در برابر خود نمى ديدند، اين نوع افترائات را ابراز

نكردند. در حالى كه اگر چنين موضوعى واقعيت داشت، بى ترديد امويان، مروانيان و زبيريان كه پيش از عباسيان بر جهان اسلام سيطره داشتند، ابراز مى نمودند. به علاوه، منصور سخن خود را به هيچ كسى مستند نكرده و همين طور از پيش خود گفته كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين چنين و آن چنان بوده است و بى ترديد اين كلام ارزش و اعتبارى ندارد.

ج) گفتار مورخان

در دوران خلافت عباسيان، تحولى در جوامع اسلامى پديد آمد كه يكى از ماندگارترين آن ها پديده تاريخ نگارى و تأليف و تصنيف كتب تاريخى بود. تعدادى از دانشمندان مسلمان دست به قلم شده، تاريخ اسلام و مسلمانان را به رشته تحرير درآوردند. برخى نويسندگان زندگى نامه و تاريخ خلفاى اسلامى و پيشوايان مذهبى، درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راه انصاف در پيش گرفته، مطالبى درباره واقعيت هاى زندگى و شخصيت آن امام همام نگاشتند. آن هايى كه راه افراط و يا تفريط در پيش گرفته بودند، شخصيت ايشان را دگرگون جلوه دادند، در نتيجه درباره ازدواج و طلاق آن حضرت راه اشتباه پيمودند. تعدادى از اين تاريخ نگاران

از روى دشمنى و تعدادى از روى ساده لوحى و خوش باورى، بحث كثرت ازدواج و مطلاق بودن آن حضرت را مطرح و منتشر نمودند. افرادى مانند ابوعبدالله واقدى (متوفاى 7 20 ق)، ابوالحسن مدائنى (متوفاى 225 ق)، احمد بن يحيى بلاذرى (متوفاى 279 ق) و ابوطالب مكى (متوفاى 380 ق)، از مورخان عصر بنى عباس از آن جمله بودند كه چنين مطالب سخيفى را به اين امام همام نسبت دادند و مورخان بعدى، از گفتار آنان برداشت كردند و از كاه، كوه ساختند. بدين

ص:424

جهت، افتراء كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به تدريج در كتب مورخان (اعم از اهل سنت و شيعه) راه يافت و هر يك از مورخان به حسب حال خويش، نسبت هايى به اين امام مظلوم دادند. برخى همسران ايشان را هفتاد، برخى 250، برخى سيصد و برخى بيش تر از اين تعداد ذكر كرده اند، بدون اين كه دليل و سندى براى گفتار خويش نقل نمايند.

در ادامه، به سخنان برخى از مورخان معروف اشاره مى كنيم:

ابوعبدالله محمد بن عمر واقدى، از نخستين مورخان دستگاه خلافت

عباسى بود كه كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر سر زبان ها انداخت. درباره وى مى گويند:

وقال الواقدى حدثنى على بن عمر عن أبيه عن على بن الحسين قال كان الحسن بن على مطلاقا للنساء.(1)

واقدى از جمله مورخان و محدثانى است، كه نه تنها علماى شيعه، بلكه بسيارى از رجال شناسان اهل سنت وى را توثيق نكرده و جزء ضعفا در نقل حديث ذكر كرده اند، بدين جهت اعتبار و اعتنايى به نقل رواياتش نيست. به سخنان برخى از اين رجال شناسان به شرح ذيل اشاره مى گردد:

1. ابونعيم اصفهانى: مُحَمَّد بن عمر الْوَاقِدِيّ قَاضِي بَغْدَاد عَن مَالك وَمعمر، مَتْرُوك الحَدِيث. قَالَه البُخَارِيّ .(2)

2. دارقطنى: محمد بن عمر الواقدي مختلف فيه. فيه ضعف بيّن في حديثه.(3)

3. ابن شاهين بغدادى: محمد بن عمر الواقدي. لا يكتب حديثه. وقال مرة

ص:425


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 43.
2- (2) . الضعفاء، ص 146.
3- (3) . الضعفاء الضعفاء و المتروكون، ج 3، ص 130.

أخرى: الواقدي ليس بشيء.(1)

گفتنى است كه وى دوران حكومت خلفاى نخستين عباسى تا عبدالله مأمون را درك كرد. وى از اهالى مدينه بود و در اين شهر زندگى مى كرد، ولى سختى معيشت او را وادار كرد كه به دربار هارون در بغداد كشيده شود و از علم و نبوغ علمى خويش بهره مند گردد. ابن سعد، شاگرد واقدى در مقدمه كتاب الرد، درباره سختى زندگى وى در مدينه و هجرت به عراق و برخوردارى از عطاياى دستگاه خلافت عباسى مى گويد:

ويروي ابن سعد أن سبب هذه الرحلة هو الدَين الذي ركبه وضيق ذات اليد، فيقول على لسان الواقدي: (ثم إن الدهر أعضّنا، فقالت لي أم عبدالله: يا أبا عبدالله ما قعودك، وهذا وزير أميرالمؤمنين قد عرفك وسألك أن تسير إليه حيث استقرت به الدار، فرحلت من المدينة)، وحين وصل إلى بغداد وجد أن الخليفة والحاشية قد ذهبوا إلى الرقة بالشام، فتوجه نحو الشام ولحق بهم هناك، وحين لقي يحيى البرمكي أكرمه وأغدق عليه عطاياه، كما أغدق

الرشيد عليه عطاياه أيضا، وعن ذلك يقول الواقدي: صار إليّ من السلطان ستمائة ألف درهم، ما وجبت علي فيها الزكاة، ثم يعود إلى بغداد وكانت مكانة الواقدي لدى الخليفة هارون الرشيد طيبة عالية مرموقة، لذلك فقد ولّاه القضاء بشرقي بغداد كما يذكر ياقوت الحموي. وفي عهد المأمون ترتفع مكانة الواقدي، فحين يعود المأمون من خراسان يعينه قاضيا لعسكرالمهدي

في الجانب الشرقي من بغداد؛(2)

ابن سعد (نويسنده طبقات الكبرى) روايت كرد كه سبب هجرت واقدى به عراق، بدهكارى زياد و تنگ دستى وى بوده و از زبان واقدى چنين نقل كرد: «روزگار بر ما سخت گرفت و همسرم ام عبدالله به من گفت: "اى اباعبدالله چرا در مدينه زمين گير شده اى ؟ اين وزيرِ اميرالمؤمنين هارون (يحيى بن خالد

ص:426


1- (1) . تاريخ اسماء الضعفاء و الكذابين، ص 167.
2- (2) . الردّة مع نبذة من فتوح العراق، ص 11؛ مقدمه كتاب المغازى، ج 1، ص 7.

برمكى) است كه تو را شناخت و از تو خواست هنگامى كه به بغداد برگشت و بر امور استقرار يافت، تو نيز به عراق بروى. "از آن پس مدينه را ترك كردم و عازم عراق شدم.» هنگامى كه وى به بغداد رسيد، متوجه شد كه خليفه و اعوان و انصار وى به رقه شام رفته اند. پس او نيز عازم رقه شد و به آنان ملحق گرديد. يحيى برمكى وى را اكرام كرد و عطاياى زيادى بخشيد، كما اين كه هارون نيز عطاياى فراوانى به وى ارزانى داشت، به گونه اى كه خود واقدى در اين باره گفت: «از جانب سلطان مبلغ ششصد هزار درهم به من رسيد، به گونه اى كه زكاتش بر من واجب شد.» وى سپس به بغداد برگشت و مقام وى در نزد هارون بسيارى عالى و دلپسند بود و به همين جهت، هارون وى را قاضى قسمت شرقى بغداد نمود. آن گونه كه ياقوت حموى (نويسنده معجم الادباء ذكر كرد)، در عصر مأمون نيز موقعيت وى بسيار مستحكم بود و چون مأمون از خراسان به بغداد برگشت، وى را قاضى سپاهيان خود در قسمت شرقى بغداد نمود.

اين سخنان، اعتراف خود واقدى و شاگردش محمد بن سعد زهرى و ديگر كسانى است كه كتاب هاى وى را ملاك قرار داده اند، و بر وابستگى وى به دربار عباسى صحه گذاشته اند. از چنين عالمى بعيد نيست كه به درخواست شاهانى كه از مواهب آنان بهره مند بوده، دست به قلم شده، نسبت هاى ناروايى به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دهد كه نوادگان وى، رقباى سياسى بنى عباس بوده اند.

ابوالحسن على بن محمد مدائنى نيز درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت:

كان الحسن كثير التزويج... و قال احصِيَ زوجات الحسن فكنّ سبعين امرأة؛(1)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج زيادى نموده بود...

او گفت: «همسران حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شمردند، تعدادشان هفتاد نفر بود!»

در كلام مورخان دوره عباسى اگر واقدى گفت: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، زنان را طلاق مى داد و هيچ گونه عددى را تعيين نكرد؛ ولى زمانى كه نوبت به مدائنى رسيد،

ص:427


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 173.

تعداد طلاق ها را به هفتاد بار ارتقا داد و وقتى نوبت به ابن عساكر رسيد، آن را به نوَد بار رسانيد. همين طور ادامه دادند تا به سيصد و بالاتر نيز برشمردند.

ابن عساكر، نويسنده كتاب

ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين قصه را از على بن محمد مدائنى به اين نحو نقل كرد:

قال على بن محمد: و قال قوم:... و كان الحسن أحصن تسعين إمرأة؛(1)

على بن محمد (مدائنى) گفت: گروهى گفتند:... حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نود زن را براى خويش گرد آورده بود!

وى علاوه بر نقل حديث امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهى اهالى كوفه از ازدواج دختران و خواهرانشان با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پا را فراتر گذاشته، قصه ديگرى را به اين امام مظلوم نسبت داد. وى به نقل از محمد بن سيرين گفت:

تزوج الحسن بن على إمرأة، فبعث إليها بمأة جارية مع كلّ جارية ألف درهم؛(2)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنى را به عقد ازدواج خود درآورد و براى او صد كنيز و با هر كنيزى يك هزار درهم ارسال نمود!

سيوطى نيز همين سخنان را از ابن عساكر نقل كرده و در يكى از اين نقل ها (ظاهراً به نقل روايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) گفته:

كان الحسن يتزوج و يطلق، حتى خشيت أن يورثنا عداوة فى القبائل؛

(3)حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج مى كرد و طلاق مى داد، به حدى كه ترسيدم دشمنى قبايل را در پى داشته باشد.

ابن كثير دمشقى نيز بدون اين كه گوينده اى را معين نمايد، همين تهمت را به آن حضرت نسبت داد و گفت:

قالوا: و كان كثير التزوّج، و كان لا يفارقه اربع حرائر، و كان مطلاقا مصداقا،

ص:428


1- (1) . ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 152.
2- (2) . تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 249.
3- (3) . تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 146.

يقال إنّه أحصن سبعين إمرأة؛(1)

گفته اند وى زياد ازدواج مى نمود و هيچ گاه از چهار زن آزاد (غيرمملوكه) جدا نبود. او طلاق زياد و صداق زياد مى داد. گفته شده كه وى هفتاد زن را براى خود گرد آورده بود!

وى بعد از آن، حديث منتسب به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را چنين نقل مى كند:

وَقَدْ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ لِأَهْلِ الْكُوفَةِ : لَا تُزَوِّجُوهُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ ، فَيَقُولُونَ وَاللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ خَطَبَ إِلَيْنَا كُلَّ يَوْمٍ لَزَوَّجَنَاهُ مِنَّا مَنْ شَاءَ ابْتِغَاءً فِي صِهْرِ رَسُولِ اللَّهِ (ص).(2)

گفتار همه اين ها به مدائنى برمى گردد. مدائنى نيز اخبار و احاديث خويش را از افرادى چون ابى جعده، عوان بن حكم و سمر بن حبيب نقل مى كند. ابى جعده ضعيف و كذاب بود. وى يزيد بن عياض بن جعده، مكنى به ابوحكم مدنى است كه ساكن بصره بوده و مورد توثيق علماى اهل سنت نمى باشد. به عنوان نمونه بخارى درباره وى گفت:

يزيد بن عياض بن يزيد بن جعدبة الليثي حجازي هو أخو أنس بن عياض منكر الحديث.

(3)ابن حجر عسقلانى درباره وى گفت:

فقرأت في كتاب أخبار المدينة له بسندٍ له عن يزيد بن عياض بن جعدة أحد الضعفاء.(4)

ابن عدى نظريات علماى مهم اهل سنت درباره ابن جعده را بدين شرح بيان نمود:

يزيد بن عياض بن يزيد بن جعدبة الليثي يكني أبا الحكم مدني سكن البصرة

ومات بها سمعت احمد بن علي بن المثنى يقول سألت يحيى بن معين عن يزيد

ص:429


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 42.
2- (2) . همان، ج 8، ص 42.
3- (3) . التاريخ الكبير، ج 8، ص 351.
4- (4) . الاصابة، ج 4، ص 102.

بن عياض فقال ليس بشيء حدثنا علي بن احمد بن سليمان ثنا احمد بن سعد بن أبى مريم قال سمعت يحيى بن معين يقول يزيد بن عياض بن جعدة ليس بشيء ولا يكتب حديثه حدثنا محمد بن علي ثنا عثمان بن سعيد سألت يحيى بن معين عن يزيد بن عياض بن جعدة فقال ليس بشيء حدثنا بن حماد ثنا معاوية عن يحيى قال يزيد بن عياض بن جعدة ليس بثقة حدثنا بن أبى بكر وابن حماد قالا حدثنا عباس عن يحيى قال يزيد بن جعدة ليس بشيء ضعيف حدثنا بن حماد قال حدثني عمر بن عبدالله أبوحفص بن مقلاص حدثني أبى عن أبى زيد عن عبدالرحمن بن القاسم قال سألت مالك بن أنس عن بن سمعان فقال كذاب فقلت فيزيد بن عياض قال اكذب واكذب حدثنا الجنيدي قال ثنا البخاري قال يزيد بن عياض بن جعدة الليثي حجازي وقال بعضهم يزيد بن جعدة سمع منه يحيى بن واضح وابن وهب منكر الحديث.(1)

اما عوان بن حكم (متوفاى 158 ق)، از هواداران عثمان و از دشمنان اهل بيت: بود و براى حاكمان بنى اميه حديث مى ساخت.

سمرة بن حبيب نيز مولاى مدائنى و از واليان عثمان بن عفان(2)

و از دشمنان

اهل بيت: بود. صفدى درباره وابستگى مدائنى به وى گفت:

علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني، أبوالحسن، مولى سَمُرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف.(3)

ياقوت حموى نيز درباره وابستگى وى به سمر بن حبيب گفت:

علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف المدائني أبو الحسن مولى سمرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف بصري سكن المدائن ثم انتقل عنها إلى

ص:430


1- (1) . الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 7، ص 263.
2- (2) . اسد الغابة، ج 1، ص 479.
3- (3) . الوافى بالوفيات، ج 7، ص 18.

بغداد فلم يزل بها إلى حين وفاته.(1)

ابن كثير دمشقى، در روايت مدائنى ترديد مى كند. براى مثال، درباره شوراى شش نفره عمر بن خطاب براى تعيين خليفه مسلمين، روايتى از مدائنى نقل مى كند و بعد مى گويد

: رَوَاهُ الْمَدَائِنِيُّ عَنْ مَشَايِخِهِ ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِصِحَّتِهِ علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني، أبوالحسن، مولى

سَمُرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف.(2)

علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف المدائني أبو الحسن مولى سمرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف بصري سكن المدائن ثم انتقل عنها إلى بغداد فلم يزل بها إلى حين وفاته.(3)

رَوَاهُ الْمَدَائِنِيُّ عَنْ مَشَايِخِهِ ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِصِحَّتِه

.(4)

على بن محمد صلابى درباره وى مى گويد:

فعلي بن محمد هو المدائني فيه ضعف وشيخه لوط بن يحيي، واهٍ بمرة. قال عنه يحيي بن معين: ليس بثقة، وقال أبوحاتم: متروك الحديث، وقال الدار قطني: أخباري ضعيف و وصفه في الميزان: أخبارى تالف لا يوثق به، وعامة روايته عن الضعفاء والهلكى والمجاهيل.(5)

بدين جهت وى نه تنها مورد تأييد علما و رجال شناسان شيعه نيست، بلكه علماى اهل سنت نيز بر وى خدشه وارد كرده، گفتارش را معتبر نمى دانند.

احمد بن يحيى بلاذرى، مورخ و نسّابه ديگرى است كه افتراء كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كتاب انساب الاشراف نقل مى كند. وى در اين باره مى نويسد:

أنبأنا محمد بن عمر، أنبأنا عبد الله بن جعفر، عن عبدالله بن حسن قال: كان

الحسن بن علي رجلا كثير النكاح للنساء، وكن قل ما يحظين عنده وكان قل أمرأة يتزوجها إلا احبته وضنت به!(6)

ابوطالب مكى نيز اين افترا را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده و در كتاب قوت القلوب به آن تصريح نموده و مورخان بعدى اعم از مخالف و موافق، از وى نقل قول كرده اند. براى نمونه، در مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده:

ص:431


1- (1) . معجم الادباء، ج 4، ص 220.
2- (2) . الوافى بالوفيات، ج 7، ص 18.
3- (3) . معجم الادباء، ج 4، ص 220.
4- (4) . البداية و النهاية، ج 7، ص 146.
5- (5) . الدولة الاموية عوامل الازدهار و تداعيات الانهيار، ج 1، ص 205.
6- (6) . انساب الاشراف، ج 3، ص 55.

عَنْ أَبِي طَالِبٍ فِي قُوتِ الْقُلُوبِ : أَنَّهُ يَعْنِي الْحَسَنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تَزَوَّجَ مِائَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ امْرَأَةً وَ قَدْ قِيلَ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يَضْجُرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوه؛(1)

ابوطالب در قوت القلوب گفت: وى، يعنى حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با 250 زن ازدواج

كرده و گاهى گفته شده كه با سيصد زن ازدواج نموده است، به گونه اى كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وى را بازمى داشت و در خطبه خود مى فرمود:" حسن زياد طلاق مى دهد، با او وصلت نكنيد!"

به تدريج مورخان راه افراط در پيش گرفتند. و هر كس مى خواست از قافله عقب نماند و مطلب تازه ترى را براى خوانندگان خويش ارائه دهد، بر تعداد همسران آن حضرت مى افزود؛ از جمله:

1. ذهبى در تاريخ الاسلام مى نويسد:

تَزَوَّجَ سَبْعِينَ امْرَأَةً وَيُطَلِّقُهُنَّ ، وَقَلَّمَا كَانَ يُفَارِقُهُ أَربَعُ ضَرَائِر. وَعَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ قَالَ : قَالَ عَلِيٌّ : يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ، فَقَالَ رَجُلٌ : وَاللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ ، فَمَا رَضِيَ أَمْسَكَ ، وَمَا كَرِهَ طَلَّقَ . وَقَالَ ابْنُ سِيرِينَ : تَزَوَّجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ امْرَأَةً فَبَعَثَ إِلَيْهَا بِمِائَةِ جَارِيَةٍ ، مَعَ كُلِّ جَارِيَةٍ ألف درهم.(2)

2. بُرّى تلمسانى در الجوهره مى نويسد:

وكان الحسن رضي الله عنه مُحبا في النساء، كثير النِّكاح، كثير الطلاق. وكان علي يستحيي من أصهار الحسن، فخطب الناس وقال: إن الحسن مَطلاق فلا تُنكِحوه. فقام إليه رجل من همدان، فقال: يا أميرالمؤمنين: والله لنُنكحنَّه فيُمسك من شاء ويطلِّق من شاء. فقال علي، وقد سُرَّ بقول الهمدانيِّ :

لِهمْدانَ أخلاقٌ ودينٌ يَزِينُهم فلو كنتُ بواباً على باب جنَّةٍ

وبأسٌ إذا لاقَوْا وحسنُ كلامِ لقلتُ لهمْدانَ : ادخُلوا بسلامِ

(3)

ص:432


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 192.
2- (2) . تاريخ الاسلام، ج 4، ص 17.
3- (3) . الجوهرة فى نسب النبى و اصحابه العشرة، ج 2، ص 204.
3. قلقشندى در قلائدالجمان مى نويسد:

ومما يُحكى أن أميرالمؤمنين علياً رضي الله عنه صعد المنبر، فقال: ألا لا يزوّجن أحد منكم الحسن بن عليّ فإنه مطلاق. فنهض رجل من همدان، فقال: والله لنزوجنه، ثم لنزوجنه، إن أمهر أمهر كثيفاً، وإن أولد أولد شريفاً. فقال علي رضي الله عنه عند ذلك: ولو كنتُ بواباً على باب جنة... لقلتُ لهمدان ادخلي بسلامِ .(1)

بدين گونه، مورخان بى تدبير و يا بى انصاف، گزافه گويى و زياده روى را در پيش گرفتند و از يك قول مغرضانه، يك پديده تاريخى خلق كردند. متأسفانه همين مطلب بى پايه و دروغ، امروزه در كتب، مجلات و فضاى

مجازى توسط معاندان و بدخواهان اهل بيت: در ضديت با شيعيان نشخوار و در اختيار افراد ناآگاه و ناپخته قرار داده مى شود.

پاسخ به شبهه

تمام نسبت هايى كه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره كثرت ازدواج و طلاق داده اند، تهمتى بيش نيست و ساحت آن حضرت از چنين رفتار و كردار نابخردانه مبراست؛ زيرا آن حضرت مانند مردان آن روزگار و به طور معمول و معروف با

چند تن از بانوان ازدواج كردند و ازدواج سه نفر از آنان، به جدايى انجاميد. علت طلاق دو نفر از آن ها (عائشه خثعميه و زنى از طايفه بنى شيبان) به سبب انحرافات فكرى و عقيدتى و يك نفر از آن ها كه از عموزادگانش به نام ام كلثوم عباسيه بود، سائل اخلاقى و خانوادگى بوده است و اين كار حضرت، امرى طبيعى در آن دوران محسوب مى شود و هيچ گونه عكس العمل ويژه اى در پى نداشته است.(2)

ص:433


1- (1) . قلائد الجمان فى التعريف بقبائل عرب الزمان، ص 99.
2- (2) . پيشواى صالحان، ص 344.

چون پيش از ايشان، پيامبر اكرم (ص) نيز چند تن از همسران خويش را طلاق داده بودند.(1) هم چنين نقل شده كه ابوبكر از بين پنج همسر خويش، دو نفر(2) و عمر از بين هفت همسر خويش، سه نفر را(3)

طلاق داده بودند.

پس از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دشمنى هاى امويان با فرمان معاويه و بعد از وى به فرماندهى خلفاى بنى اميه نسبت به اهل بيت: شدت يافت و حتى بعد از روى كار آمدن عباسيان نيز به نحو ديگرى چنين دشمنى هايى ادامه يافت و در هر دو عصر، دشمنان به آن حضرت ستم كردند.

به هر روى، ادله فراوانى وجود دارد كه شبهه كثرت ازدواج و طلاق ايشان را باطل مى گرداند؛ ازجمله:

1. طلاق از نظر شرع مقدس اسلام، مجاز شمرده شده و در مواردى كه سازش بين مرد و زن امكان پذير نباشد، راه گريزى براى آنان گذاشته شده تا

زندگى دلخواه خود را برگزينند، ولى طلاق، عملى ناپسند و در شرع مقدس اسلام مبغوض ترين عمل حلال است. اگر طلاق زن بى جهت و از روى هوا و هوس باشد، مبغوضيت آن شدت مى يابد. در اين باره احاديث فراوانى وجود دارد؛ از

جمله:

1 - عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِرَجُلٍ ، فَقَالَ : مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ؟ قَالَ : طَلَّقْتُهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ . قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ . ثُمَّ قَالَ : إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ : تَزَوَّجْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ قَالَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ : مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ : قَالَ : طَلَّقْتُهَا. قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ! ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ : تَزَوَّجْتَ؟ فَقَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ قَالَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ : مَا فَعَلْتَ إمْرَأَتَكَ؟

ص:434


1- (1) . البداية و النهاية، ج 5، ص 312.
2- (2) . المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ج 4، ص 56.
3- (3) . البداية و النهاية، ج 10، ص 194.

قَالَ : طَلَّقْتُهَا. قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ أَوْ يَلْعَنُ كُلَّ ذَوَّاقٍ مِنَ الرِّجَالِ وَ كُلَّ ذَوَّاقَةٍ مِنَ النِّسَاءِ ؛(1)

امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: پيامبر خدا (ص) بر مردى گذشتند و از او پرسيدند: «زنت را چه كردى ؟» گفت: «طلاقش دادم.» پرسيدند: «بدون هيچ عيبى ؟» گفت: «بدون هيچ عيبى!» پس از مدتى آن مرد با زن ديگرى ازدواج كرد. روزى پيامبر خدا (ص) بر او گذشت و به او فرمودند: «چه كردى ؟» گفت: «ازدواج كردم.» چندى بعد رسول خدا (ص) به او برخوردند و پرسيدند: «زنت را چه كردى ؟» گفت: «طلاقش دادم!» پرسيدند: «بدون هيچ عيبى ؟» پاسخ داد: «بدون هيچ عيبى!» بعد از آن، مرد بار ديگر ازدواج كرد و رسول خدا (ص) روزى او را ديدند و پرسيدند: «آيا ازدواج كردى ؟» گفت: «آرى.» بعد از مدتى رسول خدا (ص) او را ديدند و پرسيدند: «با اين زنت چه كردى ؟» گفت: «او را نيز طلاق دادم.» پرسيدند: «بدون هيچ عيب و علتى ؟» گفت: «بى هيچ عيب و علتى!» پيامبر اكرم (ص) فرمود: «خداوند متعال دشمن مى دارد، يا لعنت مى كند مردى را كه زنان را بسيار مى چشد و زنى را كه مردان را بسيار مى چشد.»

از اين حديث نبوى، به روشنى به دست مى آيد كه طلاق زن نمى تواند بى

جهت باشد و زن ابزارى نيست كه هر گاه مرد بخواهد آن را تعويض كند.

2 - عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : مَا مِنْ شَيْ ءٍ مِمَّا أَحَلَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّلَاقِ وَ إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمِطْلَاقَ الذَّوَّاقَ ؛(2)

امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: از آنچه خداى تعالى حلال نموده، هيچ چيزى در نزد وى مبغوض تر از طلاق نيست و خداوند دشمن مى دارد كسى را كه زياد

ص:435


1- (1) . الكافى، ج 6، ص 54، كتاب الطلاق.
2- (2) . همان.

طلاق دهنده و زياد چشنده باشد.

3 - عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاقِ ؛(1)

امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: به راستى كه خداى تعالى دوست دارد خانه اى را كه در آن عروسى باشد و دشمن دارد خانه اى را كه در آن طلاق باشد و هيچ چيزى در پيشگاه خدا مبغوض تر از طلاق نيست.

حال كه وضع طلاق در شرع مقدس اسلام اين چنين است، آيا مى توان پذيرفت كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه پيشواى مسلمانان و امام امت و از شخصيت هاى بارز عالم اسلام هستند، مرتكب زيادى طلاق گردند، به گونه اى كه پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را از ازدواج خواهران و دخترانشان با آن حضرت بر حذر دارند؟ آيا - العياذ بالله - آن حضرت نمى دانستند كه خدا دشمن مى دارد كسى را كه زياد طلاق مى دهد و با اين حال، اقدام به طلاق زياد مى نمود؟ اين گونه تهمت ها از يك انسان عادى بعيد است، چه رسد به امام معصومى چون حضرت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

2. چهره اى كه قرآن كريم و پيامبر خدا (ص) از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترسيم كرده اند، با اين افترائات ناجوانمردانه منافات دارد؛ براى مثال قرآن كريم درباره شخصيت پنج تن آل عبا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.)2 يا در آيه مودت كه مردم را به دوستى اهل بيت:، دعوت نموده، مى فرمايد: (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي

ص:436


1- (1) . همان.

اَلْقُرْبىٰ .»1 و آيات ديگرى كه درباره اهل بيت:، نازل شده اند، از آنان چهره اى ايده آل و الگو ترسيم كرده كه جامع كمالات و فضايل اخلاقى و انسانى است و از آلودگى هايى چون زن بارگى و دل بستگى به مظاهر دنيوى، مبرّا هستند.

هم چنين تعابيرى كه رسول خدا (ص) درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كار برده اند، ايشان را انسانى برجسته و نمونه، بلكه سيد جوانان اهل بهشت و ميوه قلب خود معرفى فرموده اند؛ براى نمونه فرمودند:

من سرّه أن ينظر الى سيّد شباب اهل الجنة، فلينظر الى الحسن.(1)

هم چنين انس بن مالك روايت كرد:

دخل الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) على النبى (ص)، فاردت ان اميطه عنه، فقال: ويحك يا انس! دَع ابنى و ثمرة فؤادى، فانّ من آذى فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله.(2)

در حديث ديگر، درباره شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

وأما الحسن فانه ابني، و ولدي، و بضعة مني، وقرة عيني، وضياء قلبي، وثمرة فؤادي، وهو سيد شباب أهل الجنة، وحجة الله على الامّة، أمره أمري، و قوله قولي، من تبعه فهو مني، ومن عصاه فليس مني، واني لمّا نظرت إليه تذكّرت ما

يجري عليه من الذل بعدي، فلا يزال الأمر به حتى يُقتل بالسم ظلما وعدوانا، فعند ذلك تبكي الملائكة السبع الشداد لموته ويبكيه كل شئ حتى الطير في جو السماء، والحيتان في جوف الماء، فمن بكى له لم يَعم عينه يوم تعمى العيون، ومن حزن عليه لم يحزن قلبه يوم تحزن القلوب، و من زاره في بقيعه ثبتت قدمه على الصراط يوم تزل فيه الأقدام.(3)

ص:437


1- (2) . البداية و النهاية، ج 8، ص 39.
2- (3) . فضائل الخمسة، ج 3، ص 285.
3- (4) . بشارة المصطفى، ص 308.

چگونه از چنين امام معصومى كه خدا و پيامبرش او را ستوده اند، رفتار و كردار انسان هاى سرمست و بى تعهد بر مى آيد؟ آيا چنين تهمت هايى مصداق

اذيت خدا و رسول خدا (ص) نيست كه در روايت گذشته به آن اشاره شده است ؟

3. كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تمام گفته ها و نوشته هاى مغرضان و مورخان، به گونه اى مبهم و كلى مطرح شده و اسامى همسران آن حضرت ذكر نگرديده است. اگر كثرت ازدواج حقيقت داشته، چرا اسامى آنان و يا نيمى و يا حداقل يك سوم آنان در تاريخ ثبت نشده است ؟ مگر نه آن است كه ادعا شده مردم براى قرب به پيامبر خدا (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) چنين اصرارى داشته اند؟ بى ترديد اگر چنين چيزى واقعيت داشت و آن حضرت با زنى از يك قبيله ازدواج مى كرد، آن قبيله چنين مسأله اى را از افتخارات خود مى دانستند و آن را به گوش آيندگان مى رسانيدند؛ در حالى كه تعداد همسران آن حضرت در كتب تاريخ معين و اسامى آنان نيز مشخص است.

4. در آن زمان، كثرت فرزند، به ويژه زيادى پسران، از محسّنات خانواده و طايفه بود و آنان را از هجوم بيگانگان و خطرهاى احتمالى دشمنان بيمه مى نمود. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با زنان زيادى ازدواج كرده بودند، به تبع آن بايد فرزندان

زيادى مى داشتند. براى مثال اگر چهل همسر انتخاب كرده بودند و براى هر همسرى سه فرزند در نظر بگيريم، بايد 120 فرزند مى داشتند و اگر با هفتاد زن ازدواج مى كردند، بايد 210 فرزند و اگر با سيصد زن ازدواج مى كردند، بايد نُهصد فرزند به جاى مى گذاشتند؛ در حالى كه رجال نويسان و مورخان، تنها يازده و حداكثر پانزده فرزند براى آن حضرت ثبت كرده اند.(1) شيخ مفيد نيز پانزده فرزند را برگزيده و نام هاى آنان را بدين شرح بيان نموده: زيد، حسن، عمرو، قاسم،

ص:438


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 152.

عبدالله، عبدالرحمان، حسين، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا، ام عبدالله، ام سلمه و رقيه.(1)

علاوه بر اين، آن حضرت در سنين جوانى به شهادت رسيدند و عمر ايشان در هنگام شهادت تنها 47 سال بود. اگر حضرت از هفده سالگى

ازدواج كرده بودند، آيا معقول است كه در طول سى سال باقى مانده، با چهارصد، يا سيصد و يا حتى با هفتاد زن ازدواج كرده باشند؟

5. يكى از مواردى كه درباره شخصيت هاى معروف، در تاريخ ثبت و درج مى گشت، اسامى دامادهاى آنان بوده است. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تعداد زيادى زن گرفته بودند، به تبع آن بايد فرزند زيادى داشته و به سبب ازدواج دخترانش بايد دامادهاى زيادى مى داشتند. در حالى كه براى آن حضرت تنها چهار داماد ذكر شده و آنان عبارتند از:

5 - 1 - امام على بن الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به سجاد؛

5 - 2 - عُمر بن زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به عمر اشرف؛

5 - 3 - عبدالله بن زبير؛

5 - 4 - عمرو بن زبير.

آيا پذيرفتنى است كسى از مشاهير عرب و از رهبران مسلمين، تعداد هفتاد، نود، 250، سيصد و يا بالاتر همسر داشته باشد، ولى تنها چهار داماد براى وى وجود داشته باشد؟

6. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سبب بهره مندى از ويژگى هاى شخصيتى و خانوادگى، بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشاغل مذهبى و اجتماعى فراوانى بر عهده داشتند و حتى بعد از صلح با معاويه و بازگشت به مدينه منوره، فعاليت هاى فراوان

ص:439


1- (1) . ارشاد، ص 360.

مذهبى، اجتماعى، عمرانى و كشاورزى مى كردند و فرصتى براى ازدواج زياد با زنان و درگير شدن با طلاق آنان نداشتند.

هم چنين آن حضرت، زمان زيادى را به نماز، دعا و قرائت قرآن و آموزش احكام و معارف دينى به مسلمانان و پاسخ به مشكلات و پرسش هاى شرعى آنان، اختصاص داده بودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيست بار پياده از مدينه به مكه رفته و خانه خدا را زيارت كرده بودند، دو بار تمام مال و سه بار نيمى از اموال خويش را در راه خدا صدقه دادند،(1)

غير از صدقاتى كه به صورت موردى پرداخت مى كردند. وايشان بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولى نخلستان ها و موقوفات آن حضرت بودند و به شايستگى مديريت مى كردند و

درآمدهاى آن ها را طبق وصيت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هزينه مى نمودند. هم چنين تأمين مالى خانواده هاى شهدا و ايثارگران جنگ هاى زمان اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر عهده داشتند و در حد امكان، نمى گذاشت آنان پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احساس تنهايى و يا حقارت نمايند.

از چنين شخصيتى كه حالات اين چنينى و مشاغل آن چنانى دارد، امكان پذير نيست كه به سراغ هوس رانى و شهوت رانى رود و خود را سرگرم كارهايى نمايد

كه غير از مهانت و حقارت نفس، چيز ديگرى عايد نمى گردد. علاوه بر اين، آن حضرت رقباى شخصيتى مهمى چون عايشه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و مروان بن حكم، از طوايف مختلف در مدينه داشتند كه هميشه مترصد نقطه ضعف آن حضرت بودند، تا ايشان را تحقير كنند. اگر آنان مسائلى چون ازدواج و طلاق زياد حضرت را مى ديدند، بى ترديد بر امام اعتراض و بر ضدش فرافكنى مى كردند و اين ها در تاريخ اسلام درج مى گرديد. در حالى كه هيچ گزارشى از آنان در اين زمينه وجود ندارد.

ص:440


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 129.
نتيجه

موضوع كثرت ازدواج و طلاق هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از شبهاتى است كه در طول تاريخ مطرح شده و ديدگاه هايى در اين زمينه وجود دارد. پس از طرح برخى از آن ها معلوم گرديد كه نه شخصيت دينى و اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقتضاى ازدواج و طلاق هاى زيادى را داشت و نه براى آن حضرت، فرصتى براى پرداختن به چنين كارهايى بود. آنچه در برخى از روايات و احاديث به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا ساير ائمه اطهار: درباره كثرت نكاح و طلاق آن حضرت نسبت داده شده، به سبب ضعف سند، قابل اعتبار و اعتناء نيست. سخنان مورخان مغرض و يا خوش باور درباره ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چون بر همين روايات دروغين و بى پايه مبتنى است، ارزش و اعتبارى ندارد. اما نقل سخن منصور دوانقى و فرافكنى هاى وى، درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان و نوادگان ايشان واقعيتى انكارناپذير است و از آن طاغى ستم گر چنين سخن هايى صادر شده ولى همه آن ها افترا و تهمت بوده و بدين جهت باطل است؛ زيرا سخن هاى وى از روى كينه به اهل بيت: و براى

بيرون نمودن رقباى سياسى از گردونه عالم سياست و حكومت بوده، نه مبتنى بر واقعيت هاى زندگانى آن حضرت.

واقعيت زندگانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن گونه كه در غالب منابع روايى، تاريخى و رجالى آمده، آن است كه ايشان مانند شخصيت هاى معروف عصر خويش، با چند تن از بانوان ازدواج كردند و ازدواج سه تن از آنان، به سبب مسائل فكرى و اعتقادى و يا رفتارى، به طلاق انجاميده و از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا از امامان معصوم ديگر، سخنى درباره كثرت ازدواج و طلاق آن حضرت وارد نشده است.

آنچه امروزه در محمل هاى مختلف و با سخن هاى گزنده درباره آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پخش مى گردد، جملگى باطل و بى اساس است و همه آن ها از جانب تكفيرى ها، وهابيان، بهايى ها و ساير دشمنان اهل بيت: نشخوار مى گردند و

ص:441

علماى ما از سابق تا لاحق پاسخ آنان را داده اند. متأسفانه از محبان اهل بيت: و يا از شيعيان و ولايت مداران ساده لوح و خوش باور نيز گاهى چنين گفتارى شنيده مى شود، كه آن را مزيتى براى آن حضرت دانسته اند و اين نظر، گوياى ديدگاه مردسالارانه آنان است كه براى تخفيف و تحقير زنان، به چنين نقل قول هاى متمسك شده اند.

منابع

قرآن كريم

1. ابن ادريس حلى، محمد بن منصور، السرائر، 3 جلد، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه چاپ دوم، 1410 ق.

2. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، تحقيق: محمدعبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، 19 جلد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1412 ق.

3. ابن حجر عسقلانى، احمد بن على، الاصاب فى تمييز الصحاب، تحقيق عادل أحمد عبد الموجود و على محمد معوض، 8 جلد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1425 ق.

4. ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع بصري زهري، ترجم الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 8 جلد، چاپ اول، بيروت: دارصادر 1968 م.

5. ابن شاهين، عمر بن احمد بغدادى، تاريخ اسماء الضعفاء و الكذابين، تحقيق: عبدالرحيم محمد احمد قشقرى، يك جلد، چاپ اول، 1409 ق.

6. ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، 3 جلد، قم: علامه، بى تا.

7. ابن عدى، عبدالله بن عدى جرجانى، الكامل فى ضعفاء الرجال، تحقيق: يحيى

ص:442

مختار غزاوى، 7 جلد، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم، 1409 ق.

8. ابن عساكر، على بن حسين، تاريخ مدين دمشق، تحقيق: عمر بن غرام، 70 جلد، بيروت: دارالفكر، 1995 م.

9. ابن كثير، على بن محمد بن عبدالكريم جزرى، اسدالغاب فى معرف الصحاب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1377 ق.

10. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداى و النهاى، تحقيق: على شيرى، چاپ اول، داراحياء التراث العربى، 15 جلد، 1408 ق.

11. ابونعيم اصفهانى، احمد بن عبدالله، الضعفاء، تحقيق: فاروق حماد، 1 جلد، چاپ اول، دارالثقاف، دارالبيضاء، 1405 ق.

12. اربلى، على بن عيسى، كشف الغم فى معرف الائم:، تصحيح: سيدابراهيم ميانجى، 3 جلد، چاپ دوم: قم: نشر ادب الحوز، 1362 ش.

13. بخارى، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل، التاريخ الكبير، تحقيق: سيدهاشم ندوى، 8 جلد، بيروت: دارالفكر، (نرم افزار الشامل)

14. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، 2 جلد، دارالكتب الإسلامى، قم: چاپ دوم، 1371 ق.

15. بُرّى تلمسانى، محمد ابن ابى بكر، الجوهر فى نسب النبى و اصحابه العشر، تعليق: محمد تونجى، 2 جلد، دارالرفاعى، رياض، چاپ اول، 1403 ق.

16. بلاذرى، احمدبن يحيى، جمل من انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض الزركلى، 13 جلد، بيروت: دارالفكر، چاپ اول، 1417 ق.

17. تميمى مغربى، ابوحنيفه نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، 2 جلد، چاپ دوم، قم: مؤسسه آل البيت:، 1385 ق.

18. حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيع، 29 جلد، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت:، 1409 ق.

ص:443

19. حسينى فيروزآبادى، سيدمرتضى، فضائل الخمس، 3 جلد، قم: مركز الطباع و النشر للمجمع العالمى لاهل البيت:، چاپ اول، 1422 ق.

20. خويى، سيد ابو القاسم موسوى، معجم رجال الحديث، 24 جلد، (نرم افزار جامع فقه اهل بيت 2)

21. دارقطنى، على بن عمر بغدادى، الضعفاء الضعفاء و المتروكون، تحقيق: عبدالرحيم محمد احمد قشقرى، 3 جلد، مدينه منوره: مجل الجامع الاسلامى، ق

22. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، مكتب توفيقى، 37 جلد، نرم افزار المكتب الشامل.

23. سيوطى، جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق: حمدى دمرداش، 1 جلد، نشر نزار مصطفى الباز، چاپ اول، 1425 ق.

24. صفدى، خليل بن أيبك بن عبدالله، الوافى بالوفيات، تحقيق: أحمد أرناؤوط وتركي مصطفى، 29 جلد، بيروت: دارإحياء التراث، 1420 ق.

25. صلّابى، على بن محمد، اميرالمؤمنين الحسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - شخصيته و عصره -، يك جلد، مصر: دارالتوزيع و النشر الاسلامى، چاپ اول، 1425 ق.

26. -، الدول الاموى عوامل الازدهار و تداعيات الانهيار، 2 جلد، چاپ دوم، بيروت: دارالمعرف، 1429 ق.

27. طبرى، عمادالدين محمد بن ابى القاسم، بشار المصطفى (ص) لشيع المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق: جواد قيومى اصفهانى، 1 جلد، قم: النشر الاسلامى، چاپ اول، 1420 ق.

28. علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، رجال العلام (خلاص الأقوال - الخلاص -)، 1 جلد، چاپ دوم، نجف اشرف: المطبع الحيدرى، 1381 ق.

ص:444

29. علامه مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، بحارالأنوار، 26 جلد، چاپ اول، بيروت: مؤسس الطبع و النشر، 1410 ق.

30. -، مرآ العقول، 26 جلد، چاپ دوم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1404 ق.

31. فيض كاشانى، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافى، 26 جلد، كتابخانه امام اميرالمؤمنين على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اصفهان: چاپ اول، 1406 ق.

32. قرشى، باقرشريف، حيا الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 2 جلد، چاپ اول، نجف: مطبع الادب، 1395 ق.

33. قلقشندى، احمدبن على، صبح الاعشى، تحقيق: يوسف على طويل، 14 جلد، چاپ اول، دمشق: دارالفكر، 1987 م.

34. -، قلائد الجمان، تحقيق: ابراهيم ابيارى، 1 جلد، بيروت: دارالكتاب، چاپ دوم، 1402 ق.

35. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 8 جلد، تهران: دارالكتب الإسلامى، چاپ چهارم، 1407 ق.

36. مجلسى اول، محمدتقى، روض المتقين، 13 جلد، قم: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانپور، چاپ دوم، 1406 ق.

37. مسعودى بغدادى، على بن حسين، مروج الذهب، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، 2 جلد، بيروت: دارالمعرف، 1403 ق.

38. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ترجمه و شرح: محمدباقر ساعدى خراسانى، 1 جلد، تهران: اسلاميه، چاپ سوم، 1376 ش.

39. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشى (فهرست أسماء مصنفى الشيع)، 1 جلد، قم: انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1407 ق.

40. نورى، ميرزاحسين، مستدرك الوسائل، 18 جلد، بيروت: مؤسسه آل البيت:، چاپ اول، 1408 ق.

ص:445

41. واردى، سيدتقى، پيشواى صالحان، 1 جلد، قم: دارالثقلين، چاپ اول، 1385 ش.

42. واقدى، محمد بن عمر، الّردّ مع نبذ من فتوح العراق، تحقيق: يحيى جبور، يك جلد، بيروت: دارالغرب الاسلامى، چاپ اول، 1410 ق.

43. واقدى، محمد بن عمر، المغازى، تحقيق: مارسدن جونس، 2 جلد، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1414 ق.

44. ياقوت حموى، معجم الادباء، 20 جلد (نرم افزار المكتب الشامل).

ص:446

نقش جريان عثمانى در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

روح الله توحيدى نيا

چكيده

تأييد و تقويت راويان عثمانى، مذهب توسط امويان، سبب جعل برخى روايات و تحريف گزارش ها شد. اين اقدام، علاوه بر ترويج مذهب عثمانى، تأثير به سزايى در ترسيم شخصيت اهل بيت: به دنبال داشت. در مقاله حاضر، با استفاده از روش توصيفى - تحليلى، ابتدا شاخصه هاى مذهب عثمانى تبيين مى شود و سپس برخى از گزارش هاى پر تكرار ايشان در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى قرار مى گردد. نتيجه حاصله آن كه اين اخبار بر اساس حوادث و رخدادهاى بعدى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ساخته شده كه مهم ترين موضوع آن صلح بوده، تا تأكيد نمايد كه پذيرش صلح، هماهنگ با ديگر رفتارهاى ايشان بوده است. هم چنين نظريه سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون خليفه دوم ترسيم مى شود كه معتقد بود خلافت و نبوت در يك خاندان جمع نمى شود. نمونه تأثير روايات عثمانى را در تاريخ نگارى شرق شناسان مى توان ديد.

واژگان كليدى: سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شاخصه هاى مذهب عثمانى، راويان عثمانى مذهب.

ص:447

مقدمه

در دهه چهارم قمرى و به دنبال مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل طرف داران عثمان، دو شاخه علوى و عثمانى پديد آمد. تلاش معاويه در جذب زبيريان، سبب شد تا وى رهبر بلامنازع عثمانى مذهبان گردد.(1) مسلمانان در اين دوره توجه ويژه اى به نظر اقوال صحابه و تابعين داشتند. ازاين رو، جعل و تحريف از مهم ترين ابزار گسترش و نهادينه كردن يك انديشه در جامعه بود. اولين جريان فعال در اين حوزه را مى توان جريان مذهبى - سياسى راويان عثمانى مذهب دانست كه در جهت انديشه امويان، به جعل اخبار مبادرت ورزيدند.(2) حضور گسترده آنان در مراكز علمى جامعه اسلامى(3)

و برخوردارى از مقبوليت اجتماعى،

ص:448


1- (1) . ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، ج 2، ص 446؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 507.
2- (2) . معاويه دستور داد فضايلى را براى صحابه و خودش، در مقابل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جعل نمايند (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 45) تا بدين وسيله مردم را از ايشان روى گردان نمايد (ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 41، ص 389؛ مزى، تهذيب الكمال، ج 20، ص 394) يا در جهت تخريب علويان، چهارصد هزار درهم به مغيره بن شعبه داد تا از پيامبر روايت كند كه آيه (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله) درباره ابن ملجم نازل شده است. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73).
3- (3) . برخى از مهم ترين راويان و گزارش گران عثمانى مذهب حاضر در مراكز علمى جامعه اسلامى (نك: رضايى اصفهانى، دروغ پردازان در حوزه حديث اهل سنت، ص 95 به بعد؛ هدايت پناه، زبيريان و تدوين سيره نبوى، ص 20-75) عبارت اند از: الف) حوزه مدينه، در بين صحابه: از عايشه (م 58)، ابوهريره (م 59)، عبدالله بن عمر (م 73) و و در ميان تابعين: سعيد بن مسيب (م 94)، عروه بن زبير (م 95)، عبيدالله بن عبدالله بن عقبه (م 99)، خارجه بن زيد بن ثابت (م 100)، قاسم بن محمد بن ابى بكر (م 106)، سالم بن عبدالله بن عمر (م 106)، سليمان بن يسار (م 107) و محمد بن مسلم شهاب زهرى (م 124). ب) در حوزه بصره، در بين صحابه: انس بن مالك (م 93) و شاگردان او از جمله: محمد بن سيرين (م 110)، مكحول شامى (م 114)، قتاده بصرى (م 117) و از ميان تابعين: مطرف بن عبدالله (م 95)، مسلم بن يسار (م 101) و حسن بصرى (م 110). ج) در حوزه كوفه: مسروق بن اجدع (م 63)، شقيق بن سلمه (م 82)، قيس بن ابى حازم (م 98)، شعبى (م 104) و ابومسلمه مخزومى (م 132). د) در حوزه شام: رجاء بن حياه (م 112) و اسحاق بن راهويه (م 238).

موفقيت آن ها را به دنبال داشت.

مطالعه تاريخ نگارى جريان عثمانى مذهب درباره اهل بيت:، نشان مى دهد كه ايشان رويكرد متفاوتى به زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به خصوص سيره سياسى ايشان داشتند. آنچه پژوهش را در بررسى نقش جريان عثمانى در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مهم مى نمايد، آن است، كه بسيارى از اخبار شفاهى و گزارش هاى مكتوب در مورد آن حضرت، در قرون نخستين و توسط اين جريان تدوين يافته است. علاوه بر اين كه بعدها بخش وسيعى از تاريخ نگارى ها در مواجهه با اين اخبار، آن ها را پذيرفته و حتى مشهور شمرده اند.

نگارنده با روش توصيفى - تحليلى و با تكيه بر شواهد، نخست شاخصه هاى مذهب عثمانى را برشمرده، سپس با بررسى برخى روايات پرتكرار راويان عثمانى مذهب، حضور چشم گير اين شاخصه ها را در ترسيم سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تبيين مى نمايد.

شاخصه هاى فكرى مذهب عثمانى
اشاره

«عثمانيه» همچون بسيارى از فرقه هاى اسلامى كه در سده هاى نخست شكل گرفته اند، اصول مشخص و سازمان دهى منظمى ندارند. ازاين رو، معرفى ايشان در يك تعريف مفهومى نمى گنجد. علاوه بر آن كه وجود شدت و ضعف در انديشه سران و هواداران آن ها بر اين امر تأكيد مى نمايد. ايشان در كم ترين صورت، خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نمى پذيرفتند و گونه هاى افراطى با عنوان ناصبى، تا توهين به اهل بيت: پيش مى رفتند.

(1)به نظر مى رسد شناخت عثمانيه در گرو

ص:449


1- (1) . اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 32.

تبيين شاخص ها و مؤلفه هايى است كه در فعاليت هاى مختلف ايشان انعكاس يافته است. مهم ترين باورهاى ايشان عبارت اند از:

1. مظلوميت عثمان و لزوم قصاص قاتلان وى

عايشه، بلافاصله پس از شنيدن خبر بيعت مردم با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اعلام نمود كه عثمان مظلومانه كشته شد؛(1) تا آغازگر يك جريان تبليغاتى و هوادارانه با محوريت عثمان باشد. بعدها معاويه نيز در جنگ صفين، همين روش را پيش گرفت.(2) سروده ايمن بن خريم اسدى، حاكى از آن است كه هشتاد هزار نفر در صفين با همين تفكر به يارى معاويه شتافتند.(3) ازاين رو، شعار عمومى در نبرد جمل و صفين «يالثارات عثمان» بوده است.(4) در اين عصر، عثمان نزد مسلمانان جايگاه ويژه اى يافت تا آن جا كه مردم برخى شهرها، به وى منتسب مى شدند و يا بسيارى افراد خود را از هواداران او معرفى مى كردند.(5) باورها بر آن بود كه عثمان، خليفه بر حق مسلمانان بود و عده اى از شورشيان به او هجوم آوردند. و(6)

قاتلان خليفه بايد مجازات شوند.

(7)

ص:450


1- (1) . مفيد، الجمل، ص 121.
2- (2) . وى در نامه اى به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اين مطلب تأكيد مى كند (ابن شبه نميرى، تاريخ المدينه، ص 1255؛ ابراهيم بن محمد الثقفى، الغارات، ص 202).
3- (3) . «ثمانين الفا دين عثمان دينهم؛ كتائب فى ها جبرئيل يقودها» (نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 555؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 28 ص 262؛ ذهبى، تاريخ اسلام، ج 6 ص 109).
4- (4) . نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 332؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 231.
5- (5) . براى نمونه يونس بن خباب به اهل بصره مى گويد: «شما همان كسانى هستيد كه عثمان را دوست مى داريد.» (عقيلى، الضعفاء الكبير، ج 4 ص 458).
6- (6) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 3 ص 469.
7- (7) . انساب الاشراف، ج 2 ص 277 و 289 و 302.
2. نقش مؤثر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قتل عثمان

به عقيده عثمانى مذهبان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين شورش نقش داشته اند؛ يعنى آن حضرت با شورشيان هم كارى كرده و يا مخفيانه ايشان را رهبرى نموده است.(1) اين عقيده به سبب حضور امام در مدينه، براى بسيارى پذيرفتنى بود. تبليغات وسيعى نيز براى القاى اين باور در عموم مسلمانان به كار گرفته شد؛ از جمله سروده هاى حسان بن ثابت، كه به آن تأكيد مى كردند.(2) هم چنين راويان عثمانى مذهب، به مناسبت هاى، گوناگون از گزارش هايى بهره مى بردند كه پيش از آن نقل نشده بود.(3) البته حضور برخى سران مخالف عثمان، در جمع بيعت كنندگان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دستاويز مناسبى براى گفتمان عثمانيه و رواج اين باور محسوب مى شد.(4)

3. نامشروع بودن خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از ديگر باورهاى عثمانيه، آن است كه خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى مشروعيت نيست؛ زيرا به نظر مسلمانان شام و بصره، صحابه ديگر پيامبر (ص) چون معاويه شايسته خلافت هستند و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبايد با بيعت عده اى از مسلمانان،

خود را خليفه بداند.(5)

بررسى گفتار عثمانى مذهبان از عمومى بودن اين باور خبر مى دهد. رواج اين

ص:451


1- (1) . دست كم اين عقيده وجود دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سكوت و كناره گيرى خود، اسباب شورش را پديد آورده است! (نك: عدنان محمد ملحم، المورخون العرب و الفتنه الكبرى، ص 130-147).
2- (2) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 3 ص 449؛ مفيد، الجمل، ص 210-211 و 218.
3- (3) . مفيد، الجمل، ص 207-222.
4- (4) . جاحظ در اين باره توضيحاتى داده كه توسط شيخ مفيد پاسخ داده مى شود (نك: الجمل 204-206).
5- (5) . افرادى چون زيد بن ثابت و قيس بن ابى حازم، (بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11 ص 467).

باور، سبب شد تا هيچ گاه نام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به عنوان خليفه ذكر

نكنند.(1) از طرفى، برخى از صحابه كه از اولين بيعت كنندگان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند، ادعا نمودند كه بيعت ايشان از روى اكراه و اجبار صورت گرفته است.(2) در مجموع، نظر عثمانيه در زمان خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود كه وى بايد خود را خلع كند تا خليفه از طريق شورا انتخاب شود.(3) بعدها نيز ايشان بر موضع خود تأكيد كردند و انديشه علويان را مبنى بر اين كه آن حضرت از طرف پيامبر (ص) انتخاب شده، انكار نموده، اعلام كردند كه پيامبر (ص) كسى را انتخاب نكرده كه فاقد شرايط لازم را براى خلافت باشد.(4)

4. افضليت ابوبكر و عمر در بين صحابه

پس از دوره كوتاهى كه پيكره نخستين مذهب عثمانى شكل گرفت، گفتمان عثمانيه بر افضليت ابوبكر و عمر تمركز نمود و دامن زدن به موضوعات اختلافى ميان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيخين، از قبيل آن كه امام خلافت آن دو را به رسميت

نشناخت، از مهم ترين اقدامات ايشان بود. مهم ترين شاهد اين تقابل را مى توان در كتاب العثمانيه نوشته جاحظ (م 255) مشاهده كرد. اين كتاب، نشان دهنده

ص:452


1- (1) . براى نمونه: معمر بن راشد و هشام بن حسان كه مى گفتند ابوبكر، عمر و عثمان و سپس ساكت مى شدند. (ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج 8، ص 363). عده اى نيز تنها نام سه نفر را مى آوردند و به گفتار عبدالله بن عمر استناد مى كردند كه مى گفت: «ما در زمان عمر تفضيل را چنين مى دانستيم. ابوبكر، عمر، عثمان و سپس ساكت مى شديم.» (بخارى، صحيح بخارى، ج 4 ص 291 و 203؛ ابى داوود سجستانى، سنن ابى داوود، ج 2، ص 397)، زهرى نيز نقل مى كند: «ما تنها از سه نفر ياد مى كرديم.» (دارقطنى، العلل، ج 6 ص 226؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6 ص 306).
2- (2) . جاحظ، العثمانيه، ص 42.
3- (3) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 266.
4- (4) . جاحظ، العثمانيه، ص 8.

صف بندى فضاى عمومى جامعه اسلامى در برابر علويان است.

نكته مهم آن كه عمده مباحث جاحظ در العثمانيه، به اثبات افضل بودن ابوبكر بر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص يافته(1) و به ندرت نامى از عثمان برده مى شود. محوريت بحث هاى او را مى توان در عبارت «فليس لعلى موقف الا و لابى بكر افضل منه»(2) خلاصه نمود.

5. مقدم بودن عثمان بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عثمانى مذهبان در هنگام شمارش صحابه، هيچ گاه از برترى عثمان بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عدول نمى كردند و اين را از جمله نقاط تمايز خود در مقابل علويان مى دانستند.(3) براى نمونه در گزارشى، فردى در حضور محمدبن عبيد طنافسى كه فردى عثمانى مذهب (م 204) نام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در شمار خلفا و پيش از عثمان ذكر مى كند. محمد خشمگين شده، گفتار او را مساوى با توهين به پيامبر خدا (ص) مى شمارد.(4)

6. حقانيت سران جمل

علاوه بر ديدگاه حاكم بر جامعه اسلامى مبنى بر مبرا بودن صحابه از هرگونه خطا و اشتباه، حضور عايشه به عنوان ام المؤمنين در كنار صحابه اى چون طلحه و زبير، سبب شد تا عثمانيه حمايت از ايشان را به عنوان يكى از باورهاى خود

قبول نمايند و در مقابل علويان كه مخالفان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در جمل خارجى از دين مى دانستند، موضعى شفاف از خود نشان دهند. ازاين رو،

تأكيد مى كردند كه

ص:453


1- (1) . براى نمونه نك: جاحظ، العثمانيه، ص 3، 8، 41، 49، 73، 143، 202، 222 و 249.
2- (2) . همان، ص 42.
3- (3) . ابن حبان، الثقات، ج 1 ص 108؛ ابن حجر، فتح البارى، ج 6 ص 132 و ج 12 ص 271.
4- (4) . سمعانى، الانساب، ص 4 ص 74.

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حق نداشتند با اصحاب جمل بجنگند؛ زيرا عايشه، طلحه و زيبر، تنها به دنبال دستگيرى و مجازات قاتلان خليفه مظلوم بوده اند.(1)

7. موضع گيرى مثبت نسبت به حكومت اموى

امويان، مذهب عثمانى را مناسب ترين انديشه براى اشراف بر فضاى موجود و ثبات خود مى ديدند. ازاين رو علاوه بر جهت دهى فكرى به راويان عثمانى مذهب، از فعاليت هاى ايشان به هر صورت قدردانى و حمايت مى كردند. در جهت همين تعامل، اخبار و اشعار بسيارى در مدح حكومت ترويج شد و تبليغات در دفاع از حكومت و لزوم فرمان بردارى از سران و واليان حكومت، باورى عمومى را پديد آورد.

8. معرفى دوران حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دوران فتنه

بسيارى از سران عثمانيه - چه در دوره خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و چه بعدها كه به مناظره و رديه نويسى عليه علويان روى آوردند - اعلام مى نمودند كه دوران حكومت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (35-40 ق)، دوران فتنه است(2) و مسلمانان نبايست با حمايت از ايشان دست به خون صحابه مى بردند و سبب قتل عام مسلمانان مى شدند. ازاين رو، درباره اهل حديث قرن سوم اين گونه روايت شده است كه: «يزعمون ان ولايته كانت فتنه».

(3)

روايات همسو با شاخصه هاى عثمانى
اشاره

جعل و تحريف راويان عثمانى مذهب را مى توان در دو محور دانست:

ص:454


1- (1) . جاحظ، العثمانيه، ص 11.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 9؛ مفيد، الجمل، ص 95 و 252.
3- (3) . ناشى اكبر، مسائل الامامه، ص 65.

در محور اول، روايات مستقيماً به مناقب عثمان و امويان،(1) بدنام نمودن علويان(2) و مواردى از اين دست(3)

مى پردازد.

محور دوم شامل مواردى است كه به صورت غيرمستقيم بوده، با هدف هماهنگ نمودن رفتار صحابه و نزديكان پيامبر (ص) با تفكرات مذهب عثمانى، ساخته شده است.

جعل روايات درباره سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غالباً در دسته دوم قرار مى گيرد. لذا به اين اخبار، به دليل كوشش جاعلان بر هم زيستى رواياتشان با گزارش هاى هم زمان، بيش تر توجه شده و در منابع تاريخى و حديثى گسترش يافته؛ تا آن جا كه بسيارى از منابع شيعى نيز بدون توجه به رويكرد راويان، احاديث ايشان را

نقل مى كردند و توجيه مى نمودند. ارزيابى عملكرد راويان عثمانى مذهب در ترسيم سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نشان مى دهد كه آن ها تنها مواردى را نقل و تبيين

ص:455


1- (1) . چنان كه در مدح عثمان از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل نمودند كه ايشان فرمود: «هركس از عثمان بيزارى جويد، از ايمان بيزارى نموده است». (ابن جوزى، الموضوعات، ج 1، ص 248) يا از رسول اكرم (ص) نقل نمودند: «خدا فرموده است كه افراد مورد اطمينان در نزد من سه نفرند: من، جبرئيل و معاويه». (ابن حبان، كتاب المجروحين، ج 1، ص 145)
2- (2) . ازجمله: پيامبر (ص) فرمود: «على و عباس به دين من نخواهند مرد و يا اگر مى خواهى به دوزخيان بنگرى به ايشان بنگر». (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63) يا به ايشان تهمت حسدورزى به خلفا مى زدند (نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 87).
3- (3) . براى نمونه نك: روايات مقابله كه فضايل مشهور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى خلفا به كار گرفته مى شد. هم چون: «ابوبكر و عمر نسبت به من مانند هارون به موسى هستند.» (بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11، ص 383؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 30، ص 60) در حالى كه فضيلتى مشهور براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است (بخارى، صحيح بخارى، ج 4، ص 208؛ مسلم نيشابورى، صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43؛ ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 302؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 170) يا از رسول خدا نقل نمودند كه «براى هر امتى دوستى از امتش است و دوست من عثمان است.» (بخارى، صحيح بخارى، ج 1، ص 120؛ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 170)، در حالى كه ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49) و ذهبى (ميزان الاعتدال، ج 1 ص 201) آن را به دليل ساخته شدن در برابر حديث برادرى حضرت رسول (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باطل مى دانند.

نموده اند كه با باورهايشان همسو باشد و ضربه اى به عقايدشان وارد نسازد. ازاين رو، بسيارى از مواد تاريخى مشهور در سيره نگارى امام حسن

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انكار كرده و يا در تاريخ نگارى مسكوت گذاشته اند. در ادامه، به تعدادى از روايات همسو با شاخصه هاى مذهب عثمانى با موضوع سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته مى شود:

1. پيش بينى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط پيامبر (ص)

در رويكرد عثمانى مذهبان به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايشان گريزى از صلح نداشته و بلافاصله پس از بيعت مردم، قصد برقرارى صلح با معاويه را نموده اند. معروف ترين حديث نقل شده درباره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايتى از پيامبر اكرم (ص) است كه مى فرمايند:

ابنى هذا سيد ولعل الله أن يصلح على يديه بين فئتين عظيمتين من المسلمانان؛(1)

اين فرزندم سيد است و خداوند به وسيله او، بين دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتى برقرار مى سازد.

اين حديث، پيش گويى پيامبر (ص) از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در بيش تر منابع حديثى اهل سنت از جمله در چهار كتاب از مجموعه صحاح سته آمده است.(2)

بررسى اسناد روايت، نشان مى دهد كه يكى از طرق آن، يعنى طريق

حسن بصرى از ابوبكره، بسيار پرتكرار و پردامنه بوده و در بيش تر منابع روايت به

ص:456


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 49.
2- (2) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 37 و 44 و 49؛ بخارى، صحيح بخارى، ج 3 ص 184 و ج 4 ص 184 و ج 8 ص 99؛ ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 323؛ نسائى، سنن نسايى، ج 3 ص 107.

همين گونه انعكاس يافته است؛(1)

اما صورت هاى ديگر حديث كه از جابر بن عبدالله، كثير بن سلمه و ابن عباس نقل گرديده، سندى غريب، نامطلوب و يا مرسل دارد.(2) هم چنين نقل هاى اخير به صورت محدود در منابع ذكر شده است. نقل كننده اين روايت، ابى بكره (م 53)، از كسانى است كه در جنگ هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شركت نكرد و دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فتنه ناميد.(3)

هم چنين حسن بصرى (م 110) كه ناقل خبر در تمامى منابع از ابى بكره است، علاوه بر آن كه رويكرد عثمانى دارد، از جمله كسانى است كه قيام عليه حكومت را مخالفت با اسلام مى داند.

اين روايت داراى سه بخش اساسى و جدا از هم است: بخش اول، به فرزندى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پيامبر (ص) و سيادت وى اشاره مى كند و به نظر مى رسد بخش اصلى و اصيل روايت باشد؛ زيرا اين بخش در روايتى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز نقل

ص:457


1- (1) . گستردگى احاديث همسو با شاخصه هاى عثمانى مذهبان بسيار وسيع است. براى نمونه، فهرستى از نويسندگان و منابع اين حديث تا ابتداى قرن پنجم درج مى گردد: سليمان بن داوود، مسند ابى داوود طيالسى (م 204)؛ عبدالرزاق صنعانى، المصنف (م 211)؛ عبدالله بن زبير حميدى، مسند حميدى (م 219)؛ على بن جعد، مسند ابن الجعد (م 230)؛ ابن ابى شيبه، المصنف (م 235)؛ اسحاق بن راهويه، مسند ابن راهويه (م 238)؛ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل (م 241) به پنج طريق فرعى؛ بخارى، صحيح بخارى (م. 256) به پنج طريق فرعى؛ عجلى، معرفه الثقات (م 261)؛ ابن اشعث سجستانى، سنن ابى داود سجستانى (م 275) به دو طريق فرعى؛ ترمذى، سنن الترمذى (م 279)؛ نسائى، سنن نسائى (م 303) به چهار طريق فرعى؛ محمد بن احمد دولابى، الذريه الطاهره (م 310)؛ ابن حبان، صحيح ابن حبان (م 354)؛ طبرانى، المعجم الكبير (م 360) به ده طريق فرعى؛ ابن عدى، الكامل (م 365)؛ حاكم نيشابورى، مستدرك (م 405) به دو طريق فرعى.
2- (2) . حديث جابر (م 78) نسبت به حديث ابوبكره، سندى غريب و نامطلوب دارد (نك: طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 35) و محدثانى چون بزار اعتنايى به آن نكرده اند. حديث كثير بن سلمه (م 83) و عبدالله بن عباس (م 68) نيز از طريقى مرسل روايت مى شود (نك: محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامه، ص 165 و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب ج 3، ص 185).
3- (3) . مفيد، الجمل، ص 279؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 5 ص 341.

گرديده است(1)

. علاوه بر آن كه بسيارى از منابع تنها همين بخش را

ذكر آورده اند.(2)

بررسى ها نشان مى دهد بخش هاى ديگر كه شامل پيش گويى صلح و ترسيم جايگاه دو سپاه است، از موارد افزوده و الحاقى است كه بيش تر براى بهره بردارى سپاه معاويه شكل گرفته، زيرا در آن صورت صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يك فضيلت براى ايشان خواهد بود. هم چنين معاويه و طرف داران وى، بخش بزرگى از مسلمانان را تشكيل داده و جامعه، صلح را امرى گريزناپذير براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تلقى مى كردند.

از طرفى اگر چنين حديثى با اين مضامين مشهور بوده، امام بايد خود پيشگام صلح مى شدند، و حال آن كه بر اساس گزارش هاى تاريخى، معاويه به هر ترفندى درصدد برقرارى صلح بود. ضمن آن كه امام نبايد براى برقرارى صلح با معاويه از سوى حاميان خود دچار مشكل مى شدند؛ زيرا اگر پيامبر چنين پيش گويى فرموده بودند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توانستند به استناد همين سخنِ رسول خدا (ص)، اقدام خويش را مشروع نشان دهند. اما در سخنان امام در حوادث مربوط به صلح، به چنين حديثى استناد نشده و حال آن كه امام از طرف ياران نزديك خود در فشار بودند.

2. پيش قدم بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اقدام به صلح

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هدف خود را از صلح، مصالح امت اسلامى اعلام فرمودند، لذا تفاوتى ندارد كه پيشنهاد صلح از سوى چه كسى طرح گردد؛ اما گزارش هايى

ص:458


1- (1) . محمد بن ابراهيم نعامانى، كتاب الغيبه، ص 222؛ طوسى، الغيبه، ص 190؛ ابن بطريق، العمده، ص 437؛ سيد بن طاووس، الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، ص 177، ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 313.
2- (2) . عقيلى، الضعفاء ج 3، ص 225؛ عبدالله بن حبان، طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 419؛ حافظ اصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 291؛ بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11 ص 363؛ طبرسى، تفسير جوامع الجامع ج 3، ص 857.

قصد دارند تا با دامن زدن به اين امر، سيره متفاوتى را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نمايش گذارند. ابن قتيبه (م 276) در گزارش خود، پس از

اشاره به بيعت عمومى با امام، تصريح مى كند كه ايشان نامه اى به معاويه نوشته، خود را از خلافت خلع نمودند و آن را به وى واگذار كردند.(1) هم چنين طبرى (م 310) مى گويد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هرگز انديشه نبرد در برابر معاويه را نداشتند و ازاين رو تلاش كردند تا هرچه مى خواهند، از معاويه براى خود دريافت كنند و با او در يك جماعت وارد شوند(2)

اين گزارش از محمد بن شهاب زهرى، عثمانى مذهب (م 124)، نقل شده است. ضمن اين كه گزارش او كاملاً با نظر بسيارى از تاريخ نگاران معارض است. از طرفى پذيرش خبر فوق، اين پيامد مهم را به دنبال خواهد داشت كه كنار آمدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه درحالى كه امكان نبرد با وى وجود داشت، مساوى با تخطئه روش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ با شاميان است. هدفى كه عثمانيه در زواياى پنهان احاديث صلح به دنبال آن بودند.

3. وجود اختلافات فكرى بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدرشان به عنوان پيشواى بر حق مسلمانان ياد مى كردند و

(3)خلافت را پس از ايشان، حق خود مى دانستند.(4) هم چنين دستورهاى پدر را در نبردها اطاعت مى كردند و مخالفان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نهى مى نمودند.(5)

اين ها و

ص:459


1- (1) . ابن قتيبه، الامامه والسياسه، ج 1، ص 184.
2- (2) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 5، ص 158.
3- (3) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 432؛ مفيد، امالى، ص 349؛ طوسى، امالى، ج 1، ص 121.
4- (4) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4 ص 151؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 432؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 55؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 31.
5- (5) . فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفى، ص 80؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 198.

بسيارى اخبار ديگر، از جمله مواردى است كه راويان عثمانى به آن اشاره نكرده اند، و در مقابل، اخبارى را مبنى بر اختلافات ايشان و امام على

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند. از مشهورترين اين اخبار، گزارش طارق بن شهاب (م 83) است. مطابق با اين خبر، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، لزوم خروج پدرش از مدينه، پيش از قتل عثمان را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يادآورى و او را به نوعى بازخواست و توبيخ مى نمايد.(1)

هم چنين نقل شده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش از نبرد جمل، اقدام پدرش را بيهوده خواند و نگرانى خود را نسبت به كشته شدن وى در اين نبرد بى فايده اعلام نمود.(2) مورد سوم، گزارش مدائنى (م 225) است. طبق گزارش او، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مستقيماً پدرش را به دليل موضع نادرست وى و نبرد با اصحاب جمل توبيخ نموده،(3) كشته شدن مسلمانان را به وى گوش زد مى كند. به عقيده عثمانيه، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه با رضايت قلبى در جنگ ها همراه پدر حاضر نمى شدند؛ ازاين رو، وى در كشتار مسلمانان نقشى نداشته است.(4)

4. وجود اختلاف ظاهرى در امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

راويان عثمانى مذهب، تأكيد فراوانى بر شباهت ظاهرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با پيامبر (ص) دارند و عمده روايات درباره اين موضوع را ايشان مطرح كرده اند. بيش تر منابع شيعى و سنى نيز بدون در نظر گرفتن دليل وضع آن، به ذكر اين اخبار مبادرت ورزيده اند. عثمانيه برآنند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شباهتى با پيامبر (ص) داشت كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نداشت. از جمله اين روايات، خبر خالد بن معدان (م

ص:460


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 217. هم چنين طبرى نقل مشابه دارد (تاريخ طبرى ج 4، ص 458).
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 236.
3- (3) . «و قال على لابنه الحسن - و رآه يتوضأ: أسبغ الوضوء. فقال: قد قتلتم أمس رجلا كان يسبغ الوضوء. فقال على: لقد أطال الله حزنك على عثمان» (بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 3، ص 11).
4- (4) . عبدالوهاب عبدالسلام، الامام الحسن وعام الجماعه، ص 45-64.

130)، فقيه اهل شام و فردى عثمانى مذهب است.(1)

مطابق اين

خبر، پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از خود مى داند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به پدرش منسوب مى كند.(2) مطابق اولين نقل در مسند احمدبن حنبل (م 241)، اين روايت در حضور معاويه طرح گرديده؛ اما منابع بعدى تنها عبارت «هذا منى و حسين من على» را آورده اند.(3)

در حديثى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند: «حسن در بالاتنه و حسين در پايين تنه شبيه پيامبر (ص) هستند!»(4) در گزارشى ديگر، ابوبكر در حضور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شبيه به پيامبر (ص) مى داند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به پدرش منتسب مى نمايد.(5) همين بيان، در حديثى ديگر از حضرت فاطمه (س) نقل مى شود.(6)

محتواى احاديث با نقل افراد متعدد شهرت يافت و جامعه آن را پذيرفت؛ اما در حقيقت اين شائبه را ايجاد كرد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فردى متفاوت و نزديك تر به

پيامبر (ص) است.

از همين موارد، گزارشى است كه مطابق با آن، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از متولد شدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قصد داشتند وى را «حرب» بنامند؛ اما پيامبر (ص) مخالفت نمود، او را «حسن» ناميد؛(7)

درحالى كه بنابر روايات صحيح، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام

ص:461


1- (1) . ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 3 ص 102.
2- (2) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 4 ص 132.
3- (3) . براى نمونه نك: ابن اشعث سجستانى، سنن ابى داوود، ج 2، ص 275؛ طبرانى، تاريخ الصغير، ج 1 ص 137؛ طبرانى، معجم الكبير، ج 3 ص 43، و ج 20، ص 269؛ طبرانى، مسند شاميين، ج 2، ص 170، ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 158.
4- (4) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 108.
5- (5) . ابويعلى موصلى، مسند ابى يعلى، ج 1، ص 41.
6- (6) . با صورت هاى مختلف نقل گرديده است؛ براى نمونه: «كانت فاطمه تنقز الحسن بن على وتقول: بأبى شبه النبى ليس شبى ها بعلى» (احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 6، ص 283؛ طبرانى، ترجمه الامام الحسن، ص 22، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 176).
7- (7) . طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 96؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3 ص 247؛ ابن حجر، الاصابه، ج 6، ص 191.

نام گذارى فرزندش فرمودند: «در اين كار بر رسول خدا (ص)

پيشى نمى گيرم.»

5. تفاوت انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

پى گيرى اين اختلافات، از چهره ظاهرى، به سيره و سياست ايشان در مقابل حكومت سرايت نمود و بر انديشه متفاوت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با برادرش تأكيد شد. در روايتى كه تلاش مى كند از درون و شخصيت اين دو امام خبر دهد، پيامبر (ص) هيبت و سيادت خود را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل جرأت و شجاعت خود را نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ارث گذاشتند.(1) محتواى اين خبر، كاملاً با عملكرد سياسى ايشان منطبق است. آنچه اين روايت را بيش تر اهميت مى دهد، توسعه آن با صورت هاى متعدد است.(2)

به نظر مى رسد كه هر يك از راويان با تغيير واژگان حديث، از آن بهره بردارى كرده اند.

درباره اختلاف اين دو امام با يك ديگر، گزارش هايى موجود است، از جمله

حسن بصرى (م 110) مى نويسد:

مردم پس از بيعت با حسن بن على، او را بيش از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوست مى داشتند و اطاعت مى نمودند. ازاين رو، به دستور وى براى مقابله با معاويه حركت نمودند؛ اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قصد داشت صلح كند. ازاين رو تصميم خود را با برادرش در ميان گذاشت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مخالفت با وى پرداخته، و به وى

ص:462


1- (1) . ضحاك، الاحاد و المثانى، ج 1، ص 299.
2- (2) . اين روايت علاوه بر آن كه در بسيارى از كتب اهل سنت راه يافته (از جمله: ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 230 229؛ ابن اثير، أسد الغابه، ج 5، ص 467؛ مزى، تهذيب الكمال، ج 6، ص 400؛ ترجمه الإمام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 123 122)، با محتواى متفاوتى نيز ذكر گرديده است. براى نمونه: «أما الحسن فله هيبتى أشمس وأما حسين فله جرأتى وجودى» (طبرانى، المعجم الكبير، ج 22، ص 423 (. هم چنين اين خبر در منابع شيعه با محتوايى متفاوت نقل مى شود. براى نمونه: «أما الحسن فأنحله الهيبه والحلم، وأما الحسين فأنحله الجود والرحمه» (صدوق، الخصال، ص 78 77)؛ «فكان الحسن مهيبا حليما. والحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نجدا جواد». (قاضى نعمان مغربى، شرح الأخبار ج 3، ص 100-101).

اهانت كرد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان را به حبس تهديد نمود.

(1)مورد ديگر اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از انديشه برادرش درباره قيام ابراز ناراحتى نمود.(2) ازاين رو، به او توصيه مى كرد كه تغيير روش دهد و از اعتماد به مردم كوفه و قيام با ايشان پرهيز نمايد.(3)

6. ائتلاف و نزديكى انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امويان

در بين احاديث، مواردى به طرح نوعى ائتلاف و هم زيستى بين بنى اميه و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازند. براى نمونه، حسنين (عليهماالسلام) به دستور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى دفاع از خانه عثمان فرستاده شدند؛ اما روايات عثمانى مذهبان روى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تمركز مى كند و بر مقاومت و دفاع ايشان از عثمان تا پاى جان و مجروحيت ايشان در اين حادثه، تأكيد مى نمايد.(4)

درحالى كه گزارش هاى متعدد، حاكى از آن است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فرمان پدر نزد عثمان حاضر شدند؛ اما

عثمان به يارى ايشان بى رغبت بود و حضرت را از خود طرد نمود(5)

. در همين راستا، يارى رسانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عثمان به عنوان يك فضيلت براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طرح شده و در منابع توسعه يافته است. ابن عبدالبر (م 463) در گزارشى، حوادث كشته شدن عثمان را

ص:463


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف ج 3 ص 51.
2- (2) . طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 69.
3- (3) . براى نمونه، در گزارشى وى را از مردمان كوفه بر حذر مى دارد: «فلا أعرفنّ ما استخفك سفهاء أهل الكوفه فأخرجوك (نك: ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 391)
4- (4) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 345؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 7، ص 188.
5- (5) . براى نمونه: 1. «قال له عثمان: انصرف فلست أريد قتالا و لا آمر به.» (بلاذرى، انساب الاشراف ج 5، ص 569).2. «فقال له عثمان: ارجع يا بن أخى، اجلس فى بيتك حتى يأتى الله بأمره» (ابن قتيبه، الامامه والسياسه، ج 1، ص 58) 3. «فقال عثمان: لا ما أريد ذلك، لأنى قد رأيت رسول الله (ص) فى منامى فقال: يا عثمان، إن قاتلتهم نصرت عليهم، و إن لم تقاتلهم فإنك مفطر عندى، و إنى قد أحببت الإفطار عند رسول الله (ص)، فسكت الحسن و انصرف إلى أبيه» (ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 2، ص 423).

ذكر نموده و عملكرد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را با عبارت «كان من المبادرين إلى نصره عثمان و الذّابين

عنه»،(1) تحسين برانگيز مى شمارد.

از جمله موارد ديگر آن است كه گزارش ها، سعى در تبرئه معاويه و نقش وى در شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دارند.(2) عثمانيه مسأله شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حمايت معاويه را انكار نموده، آن را اتهامى از طرف علويان مى دانند؛(3) درحالى كه توسط بسيارى از تاريخ نگاران نقش او را در اين ماجرا تأييد كرده اند.(4) آن ها هم چنين از سفر امام به شام براى تأييد حكومت معاويه، استفاده و تأكيد مى كنند كه اين سفر بارها و با جواز معاويه انجام شده است.(5)

7. شخصيت دنياطلب و بى اعتناى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به حكومت

شخصيت فردى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخن عثمانى مذهبان، فردى باتقوا، منزوى

و به دنبال برقرارى آرامش و آسايش در بين مسلمانان نشان داده شده است. ازاين رو، برادرش را به جاى قيام، به گام برداشتن در امور اخروى سفارش مى فرمايد.(6)

البته در مواردى نيز سعى شده تا با ترسيم شخصيتى دنياطلب و لذت جو، حضرت را بى اعتنا به حكومت معرفى نمايند. براى نمونه، در گزارشى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را صاحب سفره و بزم

معرفى مى كند(7) يا در خبرى

ص:464


1- (1) . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 358.
2- (2) . همان، ص 389.
3- (3) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 42.
4- (4) . از جمله: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 404 و ج 3 ص 55؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 318؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 427.
5- (5) . عيون الأخبار، ج 2، ص 188؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 385.
6- (6) . صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 70.
7- (7) . بلاذرى، أنساب الأشراف ج 3، ص 6؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 298.

ديگر، وى را فردى ناآگاه به امور نظامى معرفى مى نمايد.(1) هم چنين بعدها با رواج اخبارى مبنى بر تعداد بالاى همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معروف بودن وى به مِطلاق، تلاش مى كنند تا چهره اى دنيازده از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان دهند. مداينى از جمله راويان اين خبر است كه در بصره رشد يافت و گرايش عثمانى داشت. وى شمار همسران امام را هفتاد زن دانسته است.(2)

نقش روايات عثمانى در سيره نگارى شرق شناسان

تكرار اخبار و گزارش هاى عثمانى مذهبان، تأثير به سزايى در ديدگاه برخى تاريخ نگاران شرق شناس درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشته است. روايت ايشان از سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نمونه اى است تا تأثير اخبار عثمانى بر تاريخ نگارى اسلامى و منابع سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آشكار گردد. وچيا واليرى، نويسنده «مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف اسلام، مى نويسد:

پيامبر (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از اين كه او را حرب بنامد، بازداشتند.

او تأكيد مى كند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران خلفا، نقشى منفعل و غيرفعال

داشتند.(3) لامنس در كتاب فاطمه و دختران محمد (ص) مى نويسد:

پافشارى ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبب برانگيختگى وى شد كه فردى عافيت طلب بود. وى پس از پدرش جز به تفاهم با معاويه نمى انديشيد و از همان ابتدا، به دنبال دست يابى به توافقى جامع بود.(4)

بروكلمان مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرد رزم نبود؛ زيرا از اين كه با لشكريانش به دشمن حمله

ص:465


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 1، ص 298.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 22.
3- (3) . محمود تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه، ص 97-108.
4- (4) . هاشم معروف حسنى، الائمه الاثنى عشر، ج 1، ص 542.

كند، خوددارى ورزيد.(1)

ساكيس انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تنها در هوس رانى ايشان مى ديد؛ ازاين رو مى نويسد:

سزاوار نيست تا وى را فرزند على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخوانيم.

در نوشته ديگر، فيلپ حتى، با تأكيد بر ناتوانى رهبرى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معتقد است وى بيش تر از آن كه براى حكومت و اداره كشور تلاش كند، به خوش گذرانى و عياشى تمايل داشت. وى با تكيه بر شواهدى كه برخى از آن ها ذكر گرديد، چهره اى را براى دومين امام شيعيان ترسيم نموده كه نه تنها مخالف با اخبار صحيح است، بلكه با عملكرد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يارى نمودن پدرش، گفتار ايشان با يارانش و محتواى نامه هاى ارسال شده حضرت به سوى معاويه هم خوانى ندارد.

نتيجه

سيره و عملكرد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايت عثمانى مذهبان، منطبق بر شاخصه هاى ايشان است. وجود گرايش عثمانى به معناى طرف دارى از عثمان وحمايت از امويان و مقابله با انديشه علويان، در بسيارى از راويان و تاريخ نگاران قرن هاى نخستين، سبب شد تا از ماجراى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بهره بردارى ويژه اى صورت پذيرد. در تاريخ نگارى عثمانى، علاوه بر آن كه مواضع سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عثمان، نزديك ترسيم شده، گويى بر نظريه عمر در جمع نشدن نبوت و خلافت در يك خاندان، تأكيد مى شود. هم چنين خط تفاوت شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران كودكى به چشم مى آيد و در مراحل بعدى زندگانى ايشان در مواجهه با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

خود را نشان مى دهد. اخبار عثمانى مذهبان، همگى بر اساس حوادث و رخدادهاى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:466


1- (1) . احمد محمود صبحى، نظريه الامامه لدى الشيعه الاثنى عشريه، ص 324.

ساخته شده كه مهم ترين موضوع آن صلح بود تا تأكيد نمايند كه پذيرش صلح، هماهنگ با ديگر رفتارهاى امام بوده است. رويكرد شرق شناسان در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز حاكى از نقش مؤثر جريان عثمانى دراين باره است.

منابع

1. ابن ابى عاصم، عمرو (م 287)، الآحاد و المثانى، تحقيق باسم فيصل احمد جوابره، دارالدرايه، 1411.

2. ابن اثير، على بن محمد (م 630)، اسدالغابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415.

3. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد (م 808)، تاريخ، بيروت: داراحياء التراث العربى.

4. ابن شبه نميرى، عمر (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، تحقيق حبيب محمود احمد، قم: دارالفكر، 1410.

5. ابن ابى الحديد، عبدالحميد (م 656)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار احياء الكتب العربيه، 1378.

6. ابن ابى شيبه، عبدالله بن احمد (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1409.

7. ابن اثير، عزالدين على (م 630)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دار صادر، 1385.

8. ابن اعثم، احمد (م 314)، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالاضواء، 1411.

9. ابن بطريق، يحيى بن حسن (م 600)، العمده، قم: جماعه المدرسين، 1407.

10. ابن جوزى، عبدالرحمان (م 597)، الموضوعات، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، مدينه: المكتبه السلفيه، 1386.

11. ابن حبّان، محمد (م 354)، المجروحين، تحقيق محمود ابراهيم زايد، مكه:

ص:467

دارالباز.

12. -، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، تحقيق شعيب الارنووط، بيروت: مؤسسه الرساله،. 1414

13. -، كتاب الثقات، هند: حيدرآباد، مؤسسه الكتب الثقافه، 1393.

14. ابن حجر، احمد بن على (م 852)، فتح البارى شرح صحيح البخارى، بيروت: دارالمعرفه.

15. -، الاصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415.

16. -، تهذيب التهذيب، بيروت: دارالفكر، 1404.

17. ابن راهويه، اسحاق (م 238)، مسند، تحقيق عبدالغفور هبه الحق حسين برد البلوشى، مدينه: مكتبه الايمان، 1412.

18. ابن سعد، محمد (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410.

19. ابن شهر آشوب، محمد بن على (م 588)، مناقب آل أبى طالب، تحقيق لجنه من اساتذه النجف الاشرف، نجف: مكتبه الحيدريه، 1376.

20. ابن طاووس، على بن موسى (م 664)، الطرائف فى معرفه الطوائف، قم: خيام، 1399.

21. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله (م 463)، الاستيعاب، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت،: دارالكتب العلميه، 1415.

22. ابن عبدربه، احمد بن محمد (م 328)، العقد الفريد، تحقيق عبدالمجيد الترحينى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407.

23. ابن عساكر، على بن الحسن (م 571)، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415.

ص:468

24. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم (م 276)، الامامه و السياسه، تحقيق على شيرى، قم: شريف رضى، 1413.

25. -، عيون الأخبار، تحقيق محمد الاسكندرانى، بيروت: دار الكتاب العربى، 1414.

26. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل (م 774)، البدايه والنهايه، تحقيق على شيرى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408.

27. ابو داوود، سليمان بن اشعث (م 275)، سنن، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1410.

28. ابونعيم، احمد بن عبدالله (م 430)، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، مكتبه بريل، 1934.

29. احمد بن حنبل (م 241)، مسند احمد، بيروت: دارصادر، بى نا، بى جا، بى تا.

30. اربلى، على بن عيسى (م 693)، كشف الغمه، تبريز: مكتبه بنى هاشمى، 1381.

31. اسكافى، ابوجعفر، (220)، المعيار والموازنه، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى، 1402.

32. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، صحيح البخارى، بيروت: دارالفكر، 1401.

33. بلاذرى، احمدبن يحيى (م 279)، أنساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار، بيروت: دارالفكر، 1417.

34. ترمذى، محمد بن عيسى (م 279)، سنن، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت: دارالفكر 1403.

35. تقى زاده داورى، محمود، تصوير امامان شيعه، قم: انتشارات شيعه شناسى، 1385.

36. الثقفى، ابراهيم بن محمد (283)، الغارات، تحقيق سيدجلال الدين حسينى،

ص:469

بى نا، بى جا، بى تا.

37. حميدى، عبدالله بن زبير (م 219)، المسند، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1409.

38. خطيب بغدادى، احمد بن على (م 462)، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

39. دارقطنى، على بن عمر (م 385)، سنن، تحقيق مجدى بن منصور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407.

40. دولابى، محمد بن احمد (م 310)، الكنى و الاسماء، تحقيق زكريا عميرات، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420.

41. -، الذريه الطاهره النبويه، تحقيق سعدالمبارك الحسن، كويت: الدار السلفيه، 1407.

42. ذهبى، محمد بن احمد (م 748)، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارنوؤط و حسين الاسد، مؤسسه الرساله، 1413.

43. -، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، 1382.

44. سمعانى، عبدالكريم بن محمد، (م 562)، الانساب، تحقيق عبدالله عمرالبارودى، بيروت: دارالجنان، 1408.

45. شامى، محمد بن يوسف (م 942)، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خير العباد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1414.

46. صدوق، محمدبن على (م 381)، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، قم: جماعه المدرسين.

47. طبرانى، سليمان بن احمد (م 360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، قاهره: مكتبه ابن تيميه.

ص:470

48. -، مسند الشاميين، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1417.

49. طبرى، محمد بن جرير، دلائل الامامه، قم: مؤسسه البعثه، 1413.

50. -، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، بيروت: روائع التراث العربى

51. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، الامالى، تحقيق مؤسسه البعثه، قم: دار الثقافه، 1414.

52. طيالسى، ابوداوود (م 204)، مسند، بيروت: دار المعرفه، بى تا.

53. عاملى، جعفر مرتضى، الحياه السياسيه للامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: موسسه نشرالاسلامى.

54. عبدالرزاق صنعانى، ابن همام (م 211)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، المجلس العلمى.

55. عبدالوهاب عبدالسلام، الحسن بن على و عام الجماعه، القاهره، دارالسلام، 1430.

56. عجلى، احمد بن صالح (م 261)، معرفه الثقات، تحقيق عبدالعليم عبدالعظيم البستوى، مدينه: مكتبه الدار، 1405.

57. عقيلى، محمد بن عمرو (م 322)، الضعفاء الكبير، تحقيق عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1418.

58. قاضى نعمان، نعمان بن محمد (م 363)، شرح الأخبار، تحقيق سيدمحمد حسينى جلالى، قم: جماعه المدرسين.

59. مِزّى، ابو الحجاج يوسف (م 742)، تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، تحقيق سهيل زكار، دارالفكر، بيروت، 1414.

60. مسعودى، على بن الحسين (م 346)، مروج الذهب، قم: مؤسسه دارالهجره، 1409.

ص:471

61. مسلم بن حجاج نيشابورى (م 261)، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.

62. مصعب زبيرى، (م 236)، نسب قريش، تحقيق إ. ليفى بروفنسال، قاهره: دارالمعارف، 1953 م.

63. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الامالى، تحقيق على اكبر غفارى وحسين استاد ولى، قم: المؤتمر العالمى لألفيه الشيخ المفيد، 1413.

64. -، الجمل، تحقيق سيدعلى ميرشريفى، قم: المؤتمر العالمى لألفيه الشيخ المفيد، 1413.

65. هدايت پناه، محمدرضا، زبيريان و تدوين سيره نبوى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1391.

66. يعقوبى، احمد بن واضح (م 284)، تاريخ يعقوبى، بيروت، دارصادر.

ص:472

بررسى شبهات وهابيت و سلفى ها در باره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

زهرا حكمت

چكيده

نخستين ميوه پيوند فرخنده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با دخت گرامى پيامبر (ص) در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود. پيامبر (ص) مراسم نام گذارى و ساير آداب اسلامى مربوط به نوزاد را انجام دادند و نام حسن را كه گويا تا آن موقع در ميان اقوام عرب مشهور نبود، براى او برگزيدند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران پرعظمت جد بزرگوار خود چند سالى را بيش تر درك نكردند و تقريباً هفت ساله بودند كه پيامبر (ص) بدرود حيات گفتند و به فاصله كوتاهى، مادر گرامى شان حضرت زهرا (س) نيز ديده از جهان فروبستند. يگانه عامل تسلى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آغوش گرم و پرمهر پدرش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران جوانى، از لحاظ دانش، چهره

درخشان و ممتازى به شمار مى رفتند و به مشكلات مردم پاسخ مى گفتند ايشان داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوانى بودند. آن حضرت شخصى بزرگوار، باوقار، بردبار، متين، بخشنده و ستوده مردم بودند. با وجود اين فضايل و كرامات نفسانى، مخالفان اسلام با جعل و نشر اخبار دروغ، قصد دارند افكار عمومى را نسبت به آن حضرت بدبين سازند. براى مثال گفته اند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همسران زيادى گرفته و طلاق داده و او را مطلاق (كثيرالطلاق) ناميده و او را فردى خوش گذران معرفى كرده اند.

مسأله ديگر در مورد متاركه جنگ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه است كه به نام صلح مشهور شده و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شخص عاجز و راحت طلبى

ص:473

پنداشته اند كه صلح با معاويه را بر جنگ ترجيح داده است. در اين

پژوهش، پس از بيان مختصرى از زندگانى و بيان ويژگى ها و فضايل اخلاقى آن حضرت، به اين شبهات پاسخ داده ايم.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عصمت، فضايل اخلاقى، شبهات، ازدواج و طلاق، صلح.

مقدمه

در سال سوم هجرت، چهارمين عضو از خاندان عصمت در گستره گيتى رخ نمود و جهان را از فيض حضورش برخوردار كرد. او در برترين خانواده هستى رشد يافت و در محضر بزرگ آموزگاران بشر دانش آموخت. همواره او را در آغوش پيامبر (ص) مى يافتند كه به وى مهر مى ورزد و محبت او را به ديگران سفارش مى كند. هفت بهار بيش تر نديده بود كه دو سوگ بزرگ دل مباركش را فرسود: ماتم پيامبر (ص) و سوگ مادر. پس ازاين دو رويداد مهم، دوران خانه نشينى پدر آغاز شد. او در اين مدت و در دوره

خلافت پدر، نزديك ترين دستيار و مددكار ايشان بود. در جنگ ها حضور فعال داشت، قضاوت مى كرد و از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سخن رانى مى پرداخت و نيز بسيارى از فعاليت هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه را هدايت مى كرد. با شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت به او رسيد و روزگار جان فرسا و دوران سخت زندگانى او آغاز شد. معاويه دشمن سرسخت او و خاندانش، تلاش گسترده اى را عليه حضرت آغاز كرد و براى رسيدن به قدرت، از هيچ كوششى فروگذار نكرد. ازاين رو، ميان معاويه و امام جنگ درگرفت ولى او با ترفندى مكارانه و در وضعيتى سخت و پيچيده، صلح را بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحميل كرد. امام با بردبارى، براى جلوگيرى از ريخته

ص:474

شدن خون مسلمانان، با معاويه صلح كردند و خلافت را به وى واگذار

نمودند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از لحاظ صورت، سيرت، اخلاق و بزرگوارى، شبيه پيغمبر اكرم (ص) بودند به طورى كه نوشته اند، داراى صورت سفيد كمى گلگون، چشمانى سياه و گونه هاى نرم و شفاف، محاسنى انبوه، گيسوانى مُجَعَّد، گردنى نقره فام، شانه اى پهن و اندامى متناسب بودند و در ملاحت و زيبايى چهره، كسى مانند ايشان نبود.(2)

در شرافت و بزرگى حسب و نسب حضرت نيازى به توضيح نيست؛ زيرا در روى زمين و زير آسمان كسى چنين نسبى ندارد. جدش اولين فرد تكامل يافته بشريت و «رحمت للعالمين» و ممدوح و حبيب خداوند سبحان بودند، پدرش على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مجسمه تقوا و منبع فضيلت و مادرش حضرت فاطمه (س) كانون عصمت و طهارت به شمار مى آمدند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در چنين خانواده پاك و شريفى به وجود آمدند و از پستان عصمت شير خوردند و در مهد ولايت پرورش يافتند؛

خانواده اى كه طهارت و قدس آن مورد تأييد و تصديق قرآن است كه مى فرمايد:

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)3

«خداوند اراده كرده است كه ناپاكى را از خانواده شما دور سازد و از گناه پاك و پاكيزه گرداند.»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از افراد همين خانواده است، زيرا مراد از اهل بيت، پيامبر اكرم (ص) و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت فاطمه (س) و حسنين (عليهماالسلام) هستند.

(3)ازاين رو، دشمنان و مخالفان آن حضرت نيز در موقع مفاخر، به شرافت و

ص:475


1- (1) . ابوالفضل هادى منش، آفتاب حسن؛ رويكردى تحليلى به زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 3، چاپ دوم، قم: نشر دفتر عقل، 1387.
2- (2) . فضل الله كمپانى، حسن كيست ؟، ص 19، چاپ اول، تهران: نشر فراهانى، 1389.
3- (4) . كمپانى، همان، ص 20.

نجابت و اصالت خاندان ايشان اقرار كرده، در برابرش سر تسليم فرود مى آورند. روزى معاويه در حضور سران قريش و اشراف قوم گفت: «برترين مردم را از جهت پدر، مادر، عمو، عمه، دايى، خاله، جد و جده به من معرفى كنيد.» مالك بن عجلان به پاخاست و به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرد و گفت: «اين همان شخصى است كه مى گويى؛ پدرش على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مادرش فاطمه (س)، عمويش جعفر طيار، عمه اش ام هانى و دايى اش قاسم پسر رسول خدا (ص) و خاله اش زينب دختر آن حضرت و جدش پيغمبر خدا وجده اش خديجه دختر خويلد است.» حاضران همه سكوت كردند و عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: «دوستى بنى هاشم تو را وادار نمود كه به دروغ سخن بگويى.» مالك گفت: «من جز به راست سخن نگفتم و هر آن كس كه خشنودى مخلوق را از راه ناخشنودى خالق بجويد، در دنيا به آرزوى خود نمى رسد و در آخرت جز بدبختى نصيبى نخواهد داشت. بنى هاشم از همه پاك گوهرتر و بخشنده ترند. آيا چنين نيست اى معاويه ؟» معاويه پاسخ داد: «چرا

چنين است.»(1)

شگفتى نى چنين زادى ز نسل حيدر و زهرا چنان بحرين گوهر را چنين بايست مرجانش

بيان مسأله و ضرورت

حوادث و رويدادهاى تاريخى كه در مسير طولانى زمان و در ميان ملل و اجتماعات مختلف بشرى بروز مى كنند، غالباً پيچيده هستند؛ زيرا هريك از آن ها در زمان و مكان معين و محدودى وقوع يافته و هرگز با تمام جزييات خود تكرارپذير نيستند. بنابراين، براى بررسى وقايع تاريخى، نبايد تنها به نقل حوادث اكتفا نمود، بلكه لازم است به علل و موجبات آن نيز توجه كرد. از طرفى،

رويدادهاى تاريخى، مربوط به زمان هاى گذشته است و بعد از وقوع

ص:476


1- (1) . همان، ص 21.

براى پژوهش گران مشهود نيست؛ لذا فقط از راه بررسى و پژوهش در آثار باقى مانده گذشتگان، تا حدى به حقيقت امر مى توان پى برد. نكته اى كه براى پژوهش گر اهميت دارد، اين است كه چه بسا عقايد شخصى تاريخ نگاران در نگارش حوادث تاريخى مؤثر است و كيفيات آن به ميل و دلخواه آنان تجزيه وتحليل مى گردد. ازاين جهت، يك واقعه تاريخى، به شكل هاى مختلف ثبت و نگارش مى گردد و درك حقيقت را براى اهل پژوهش مشكل مى سازد. هم چنين آزادى فكر و عقيده تاريخ نگار يا مقيد بودن او به اوضاع و احوال محيط، در اين زمينه بى اثر نخواهد بود. تعصبات نژادى و دينى و حميت قبيله اى و قومى نيز مزيد بر علت است و مهم تر از همه سلطه و نفوذ صاحبان قدرت را هم كه معمولاً به وجود آورنده حوادث تاريخى اند. در اين مورد نبايد بى تأثير دانست. بنابراين، پژوهش گرى كه رويداد تاريخى را بررسى مى كند، بايد تمام اوضاع و احوال ممكن را ازنظر زمان و مكان و

وضعيت محيط و هم چنين حدود امكانات و مقدورات حادثه سازان را بررسى و تحليل كند تا بتواند واقعيات را از مجعولات تشخيص دهد و به صورت حقيقى منعكس نمايد.

يكى از اين وقايع تاريخى كه به ايجاد شبهه درمورد پيشواى دوم شيعيان انجاميده، شبهه تعدد همسران ايشان ماست تا جايى كه حضرت را به عنوان فردى خوش گذران معرفى كرده اند كه زنان متعدد مى گرفته و طلاق مى داده اند. شبهه ديگر اين كه ايشان را شخصى عاجز و راحت طلب معرفى كرده اند كه صلح با معاويه را بر جنگ ترجيح داده اند. بنابراين اهميت و ضرورت پژوهش، در اين است كه با مطالعه و بررسى زندگانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيان حوادث آن دوران و در نظر گرفتن اوضاع و احوال آن زمان، به اين شبهات پاسخ دهيم.

ص:477

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532372C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3437382C2253686F77506167654E756D223A22343738222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503437382E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532382C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3437392C2253686F77506167654E756D223A22343739222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503437392E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532392C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438302C2253686F77506167654E756D223A22343830222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438302E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533302C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438312C2253686F77506167654E756D223A22343831222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438312E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533312C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438322C2253686F77506167654E756D223A22343832222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438322E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533322C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438332C2253686F77506167654E756D223A22343833222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438332E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533332C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438342C2253686F77506167654E756D223A22343834222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438342E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533342C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438352C2253686F77506167654E756D223A22343835222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438352E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533352C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438362C2253686F77506167654E756D223A22343836222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438362E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533362C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438372C2253686F77506167654E756D223A22343837222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438372E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533372C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438382C2253686F77506167654E756D223A22343838222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438382E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109