ستارگان هدایت : مناظره ای پیرامون ضرورت حجت الهی

مشخصات کتاب

سرشناسه : باقرپورکاشانی، وحید، 1357 -

عنوان و نام پديدآور : ستارگان هدایت : مناظره ای پیرامون ضرورت حجت الهی/ گردآورنده وحید باقرپورکاشانی.

مشخصات نشر : مشهد: وحید باقرپور کاشانی، 1393.

مشخصات ظاهری : 278 ص.

شابک : 120000 ریال: 978-600-04-1453-5

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : نمایه.

یادداشت : کتابنامه: ص. [265]- 278.

عنوان دیگر : مناظره ای پیرامون ضرورت حجت الهی.

موضوع : دین پژوهی

موضوع : شناخت (فلسفه دین)

موضوع : خیر و شر (اسلام)

رده بندی کنگره : BL48/ب2س2 1393

رده بندی دیویی : 200/7

شماره کتابشناسی ملی : 3718956

ص: 1

اشاره

اشاره

ستارگان هدايت

مناظره ای پیرامون ضرورت حجت الهی

در جمع گروهی از استادان و فرهيختگان دانشگاهی

دکتر سيدهادی موسوی

دکتر فرشید نوربخش

دکتر علی مشکانی

دکتر سیدحامد موسوی

دکتر امیر ضمیری

دکتر سیدمهدی موسوی اسد

دکتر حمیدرضا رشیدی

دکتر سعید امین زاده

دکتر علی رضا ضمیری

و...

وحيد باقرپورکاشانی

ص: 2

این تحفۀ کمترین را بر دیده نهاده و تقدیم می نمایم به دو گل زیبای زندگی ام:

مادر دلسوز و مهربانم

که با محبت و از خودگذشتگی های همارۀ شان، لحظه لحظة زندگی ام را پشتیبان و مشوّق بودند و در زمان آماده سازی این کتاب، سوگمندانه از نزد من پرکشیدند و مرا به داغِ هجران خویش مبتلا ساختند و به حقیقت چه با شکوه شهد شیرین وصال یار را لاجرعه نوشیدند.

استاد فرزانه و بزرگوارم حضرت آیت الله سیدان(دام ظله)

که حیات علمی و معنوی خود را مدیون ایشان هستم و این حقیر را بارها مورد لطف و عنایت خویش قرار داده اند.

از ایزد منّان خواهانم که سایة بلند استاد گرانسنگ و نیک تر از جانم را بر سر من و جویندگان علم و معرفت همچنان مستدام گرداند و نیز علوّ درجات را برای مادر تازه از دست داده ام، از آن حیّ سبحان خواستارم.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

پیشگفتار. 11

مقدمۀ دکتر سيدهادی موسوی.. 13

آیا عقل به تنهایی هدایتگر است؟. 15

تعریف اصطلاحی «نبی» 16

معنای لغوی «نبی» 16

تعریف «نبی» در روایت، و بیان شیخ صدوق.. 16

نبودِ تعریف دقیق و یکسان از «دین» 17

«نبی» از دیدگاه یهود و مسیحیت... 18

معنای لغوی «رسول» 18

تفاوت نبی و رسول از نگاه روایات... 19

معنای لغوی و اصطلاحی «معجزه» از آیت الله خویی.. 19

آیا بر وجود حجت الهی، برهان عقلی داریم؟. 20

اثبات وجود نبی به وسیلة دین، دَوْر است... 21

فرستادن نبی از سوی پروردگار، به حکم عقل واجب است... 22

آیا چون و چرا در امر هدایت، دخالت در امور پروردگار نیست؟. 22

حجت ظاهری و حجت باطنی.. 23

معنای لغوی و اصطلاحی «عدل» 23

پیامدهای نفرستادن نماینده از سوی خداوند، جهت ارشاد و هدایت... 24

لغزش ها، ناشی از خطای عاقل است، نه عقل.. 25

روایاتی که به حجت بودن عقل اشاره دارند. 26

احکام مستقل عقل.. 27

فهم اصول کلّی دین، برای عقول ضعیف نیز شدنی است... 28

آسیب شناسی عقل.. 28

روایاتی در تأیید تفاوت میزان خِرد انسان ها 28

معنای «ترک اولی» 30

ص: 5

مقدماتی دربارة حکم عقل.. 31

محدود بودن گسترة عقل.. 31

اذعان ابن سینا، ملاصدرا، کانت و اینشتین به محدودیت عقل.. 31

بعید بودن دستیابی به همة حقایق، تنها به مدد عقل.. 33

انحراف ارسطو از اعتقاد به یکتایی خداوند. 34

مهندسِ کارآمد بت پرست... 35

برای حلّ مشکلات تشخیص نمایندة الهی و ادعاهای مهدویت، چه باید کرد؟. 36

معرفت فطری.. 36

روایاتی در تأیید و تبیین معرفت فطری.. 36

اعطای معرفت فطری به همة انسان ها، در «عالم ارواح» و «عالم ذرّ» 38

آفریده شدن ارواح قبل از اجساد. 38

وجه تسمیة «عالم ذرّ» 38

فراوانی روایات دربارة «عالم ذرّ» 39

چرا «عالم ذرّ» از یاد ما رفته است؟. 40

نیاز فطرت به حجت الهی.. 41

آیا استدلال به معرفت فطری برای اثبات ضرورت نبی، مصادره به مطلوب است؟. 42

شبهة عقل داشتن حیوانات و لزوم فرستادن پیامبر برای آن ها 42

برخی ویژگی های هوشی حیوانات... 43

حشر حیوانات... 44

ویژگی های ارگانیک حیوانات و پیدایش علم بیونیک... 45

حیوانات به خداوند شناخت دارند46

حیوانات خداوند را تسبیح می گویند 46

حیوانات در مشکلات از خداوند یاری می جویند . 47

کمال حیوانات به چیست؟. 48

حجت الهی، عامل رفع نگرانی.. 49

شبهه: انسان سازی را معلّمی عقل گرا نیز می تواند انجام دهد. 50

سیرة تربیت یافتگان امام حسین8 در کربلا.. 50

ص: 6

علّت وفات ابن سینا 52

تفاوت دستاورد فلاسفه و پیامبران از زبان استاد مطهری.. 52

پیشنهاد بهمنیار به ابن سینا دربارة ادعای نبوت... 54

پیامبران، عامل تحولاتی بنیادین در تاریخ .. 55

عوامل تغییرات تاریخی از دیدگاه هگل، مارکس، فروید، آدلر، نیچه و بیکن.. 56

سیرة پیامبران، پوچی دیدگاه های مادی را نمایان می سازد. 57

تنها خداوند قادر به وضع قوانینی کامل و بدون نقص است... 59

شبهه: عقل، علم و تجربه برای وضع قانونی مناسب بسنده است... 59

آسیب شناسی قوانین بشری.. 59

نمونه ای از قوانین الهی.. 60

مناظرة هشام بن حکم و عمرو بن عبید دربارة ضرورت وجود حجت الهی.. 61

جبری عادلانه در اجرای قوانین الهی.. 66

افراط و تفریط در قوانین بشری.. 67

آیا خداوند نسبت به کسانی که پیام الهی به آن ها نرسیده، ترک اولی نموده است؟. 67

آیات و روایات دربارة کسانی که امکان هدایت و اتمام حجت برای شان نبوده است... 68

آنچه بر پروردگار ضرورت دارد، نشان دادن راه هدایت است... 71

«قاعدة لطف» 71

هدفمند نبودن آفرینش، نسبت دادن کار پوچ و بیهوده به آفریدگار است... 73

آفرینش، تنها به سود آفریده هاست74

محال بودن خلقت ازلی.. 75

شبهه: اگر هدف خلقت متعدّد شود، قاعدة لطف زیر سؤال می رود. 76

بررسی حدیث مشهور «کنز مخفی» 76

اهداف آفرینش انسان و برگشت آن به یک هدف... 77

دستیابیِ نسبی به هدف آفرینش، با کمک عقل.. 78

حسن و قبح عقلی در روایات... 79

عبادت صحیح وکامل تنها به واسطة نمایندگان الهی.. 81

انکار حسن و قبح عقلی توسط اشاعره وگروهی از فلاسفه. 82

ص: 7

شناخت اشاعره و برخی از عقائد انحرافی آنان. 82

دیدگاه اشاعره و بیشتر فلاسفه نسبت به قاعدة لطف... 83

سخن استاد مطهری دربارة انکار حسن و قبح عقلی توسط فلاسفه. 83

موضع فلاسفه نسبت به قاعدة لطف، در بیان استاد مطهری.. 84

نظر آیت الله کمپانی، علامة طباطبایی و نیز آیت الله سبحانی دربارة حسن و قبح عقلی.. 84

شباهت دیدگاه علامة طباطبایی و غزّالی در انکار حسن وقبح عقلی، و نقد آية الله سبحانی.. 86

آتئیسم ها و اعتقاد به حسن و قبح ذاتی.. 88

بدیهی بودن حسن و قبح عقلی و اختلاف در پذیرش آن. 89

دیدگاه سوفسطاییان و شکاکان نسبت به حقایق خارجی.. 90

نظریة اصالت ذهن و انکار ماده 90

سخن آیت الله سید محمدباقر صدر دربارة بدیهی بودن حسن و قبح عقلی.. 91

با تصور حسن و قبح، می توان به ذاتی بودن آن پی برد. 92

معنای فطریّات، در کلام ابن سینا 92

استدلال ابن سینا بر ضرورت نبوت... 93

ابن سینا و پذیرش ناخواستة حسن و قبح عقلی.. 96

انتقاد فخر رازی به ابن سینا 96

استدلال شیخ اشراق بر ضرورت نبوت... 97

استدلال ملاصدرا بر ضرورت نبوت... 98

اگر فرستادن نبی تکامل آور است، چرا این تکامل میان مسلمانان وجود ندارد؟. 99

قرآن کریم پدر را عامل تعیین جنسیت معرفی می کند 103

سخنی از پیامبر اسلامa در علم ژنتیک... 104

حدیثی از امام صادق8 دربارة مولکول DNA 105

خاطرة فرهادمیرزا قاجار دربارة حکمتی از نهج البلاغة. 107

خبر امیرالمؤمنین علی8 از وجود تمدن در سیارات دیگر. 109

تفاوت در تعریف پیشرفت در جوامع دینی و غیر دینی.. 110

تفاوت در نوع نگاه به مفهوم کمال و سعادت... 111

برخی از مهمترین عوامل عقب افتادگی مسلمانان. 111

ص: 8

ایجاد تفرقه میان مسلمانان، با پدید آوردن فرقه های انحرافی.. 112

فتوای بعضی از مفتی های سرشناس وهابیت به ثابت بودن کرة زمین! 112

وهابیت، ساختة دست استعمار. 114

شبهه: غیبت نمایندة الهی، قاعدة لطف را زیر سؤال می برد. 115

لطف بودن حجت الهی، وابسته به سه امر است... 115

برخی از حکمت های غیبت امام زمان .... 117

چه فایده ای در امام غایب است؟. 119

بیان علامة مجلسی دربارة وجوه مختلف تشبیه امام غایب به خورشید پشت ابر. 121

چرا باید در هر دوره نمایندة الهی در زمین باشد؟. 125

تفاوت شریعت پیامبران. 125

اسلام، دین همة پیامبران. 126

فرق دین با شریعت... 127

معنای لغوی و اصطلاحی «شریعت» 127

اهداف و شئون پیامبران. 128

سیر اجتهادی شیعه و سنی.. 129

معنای لغوی و اصطلاحی «اجتهاد» 129

مناظرة هشام بن حکم و دانشمند شامی.. 131

آیا بهتر نبود در هر دوره چند نمایندة الهی در زمین بودند؟. 136

آیا پیش از ولادت پیامبر اسلام ، نمایندة الهی در زمین نبوده است؟. 137

روایاتی که حضرت عبدالمطلب و ابوطالب3 را حجت الهی معرفی می کند. 139

دکتر علی شریعتی حضرت عبدالمطلب و ابوطالب را مشرک می داند. 140

اجماع علمای شیعه، از گذشته تا کنون، بر ایمان حضرت عبدالمطلب و ابوطالب... 141

نقد نظریة جامعه شناسان دربارة تقدّم دوران شرک بر توحید. 142

پیش از حضرت آدم8 نیز انسان بوده است... 142

آیا پیامبران همگی در خاورمیانه بوده اند؟. 143

شمار پیامبران الهی و نام پیامبران مذکور در قرآن. 144

ظهور و گسترش مسیحیت در امپراتوری روم باستان توسط اوصیای حضرت عیسی. 148

ص: 9

آرامگاه شمعون نبی (پطرس) در ایتالیا 148

دو روایت که در آن نام های پیامبران و جانشینان آنان به تفصیل بیان شده است... 149

پیوست ها 165

پيوست1- تعاريف علمای شيعه و سنی از «قاعدة لطف» 167

تعاريف علمای شيعه. 167

تعاريف علمای سنّی.. 190

پيوست2- جايگاه علمی جابر بن حيان. 193

معرفی جابر بن حيان. 193

جابر بن حيان از اصحاب و شاگردان امام صادق8. 193

سخن جابر بن حيان دربارة امام صادق8.

194

آثار جابر بن حيان. 196

دستاوردهای علمی جابر بن حيان. 201

معرفی آثار برخی از دانشمندان غربی دربارة جابر بن حیان. 205

ترجمة کتب جابر بن حیان در غرب....209

توصیفات علمای اسلام و غرب دربارة جابر بن حیان. 211

پيوست3- جايگاه علمی خواجه نصيرالدين طوسی.. 215

آثار و دستاوردهای خواجه نصیر در ریاضیات و هندسه. 215

آثار و دستاوردهای خواجه نصیر در علم نجوم. 220

آثار و دستاوردهای خواجه نصیر در معدن شناسی.. 223

آثار خواجه نصیر در علم طب... 224

نمایه. 227

آيات... 229

روایات... 233

اعلام. 237

مکان ها 251

کتاب ها 253

کتاب نامه. 265

ص: 10

پيش گفتار

کتابی که پیش روی خود گشوده اید، حاصل مباحثی است که حقیر در چند سال قبل در خدمت جمعی از استادان و فرهیختگان دانشگاه مطرح کرده ام. در این نشست ها که چندین سال به طول انجامید، بررسی و موشکافی بیشتر موضوعات عقیدتی صورت گرفت و همزمان، مباحث هر جلسه ضبط گردید و سپس به طور دقیق و با رعایت امانت داری مکتوب شد. بر حسب ضرورت، مطالب و مستندات بیشتری در قسمت های مختلف افزوده گشت و در نهایت پس از ویراستاری و بازنگری، بخشی از آن در موضوع «ضرورت حجت الهی» آمادة چاپ گردید.

در اینجا لازم می دانم از دوست ارجمندم، پژوهشگر محترم، جناب آقای مرتضی جاودانی که در تمامی مراحل نگارش این کتاب مرا یاری نمودند، کمال سپاس و قدردانی را بنمایم.

از ایزد متعال خواستارم که توفیق آماده سازی و چاپ مباحث دیگر را نیز به حقیر عنایت فرماید.

در پایان ذکر چند نکته ضروری می نماید:

الف) شماری از استادان و دانشگاهیان محترمی که در این نشست ها حضور داشتند، عبارتند از:

1. دکتر سيدهادی موسوی (دانشیار فارماکولوژی دانشگاه علوم پزشکی مشهد)

2. دکتر فرشید نوربخش (استادیار ایمونولوژی دانشگاه علوم پزشکی تهران)

ص: 11

3. دکتر علی مشکانی (استادیار بیوشیمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد)

4. دکتر سیدحامد موسوی (متخصص رادیولوژی)

5. دکتر امیر ضمیری (دستیار تخصصی روانپزشکی)

6. دکتر سیدمهدی موسوی اسد

7. دکتر حمیدرضا رشیدی

8. دکتر سعید امین زاده

9. دکتر علیرضا ضمیری

که کمال تشکر را از حضور گرامی شان می نمایم.

ب) برخی از شرکت کنندگان که مایل نبودند در این کتاب نامی از ایشان به میان آید، به جای نام آنان گزارة «از حاضران» جایگزین گردید.

ج) آیات قرآن، روایات و نقل قول هایی که بیان شده است، اصل عبارت آن نیز برای تطابق بیشتر و پرهیز از نقل به معنا ذکر گردیده، هرچند این کار به حجم پاورقی ها افزوده است.

امیدوارم این کتاب، موجبات خشنودی پروردگار متعال و عنایات حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم آورد.

و السّلام علی من اتّبع الهدی

مشهد مقدس- وحید باقرپور کاشانی

ص: 12

مقدمة دکتر سيدهادی موسوی

در سفرهای علمی خارج از کشور، زمینة برخورد، گفتگو و مناظره با ادیان و مذاهب دیگر برایم فراهم آمد و پرسش هایی جدید ذهنم را به خود مشغول ساخت. با اینکه در دورة دانشجویی، برخی مسائل اعتقادی را از محضر استاد معظّم حضرت آیت الله سید جعفر سیّدان(دام ظله) فرا گرفته بودم، گذشت زمان و رویارویی با شرایط جدید، تحقیق و بررسی بیشتر را ضروری می نمود. تطبیق باورهای دینی با مبانی عقلی، دغدغة ذهنی هر آزاداندیشی است.

پرسش های دقیق عقیدتی دکتر امير ضميری، از دانشجویان با استعداد و کوشای رشتة پزشکی که در کلاس درس فارماکولوژی اینجانب شرکت می نمود، ما را به حضور دوباره در محضر استاد سیدان واداشت. ایشان همچون گذشته با فروتنی و حوصلة بسیار، بحث های عقیدتی را بر پایة مبانی عقلی و در فضایی کاملاً آزاد، در بین گروهی از همکاران تبیین کردند. آشنایی با استاد باقرپور کاشانی- از شاگردان برجستة آیت الله سیدان- از دیگر برکات این نشست ها بود که با تأیید و اشارت استاد، ادامة سلسله مباحث در محضر ایشان ادامه یافت.

کتاب حاضر، ره آورد سلسله مباحثی است که با حضور استاد باقرپور کاشانی و گروهی از همکاران و بنده، به صورت مناظره و پرسش و پاسخ سامان یافته است. اینجانب در این نشست ها کوشیدم بی طرفانه حضور یابم و تنها در پی حقیقت باشم. فشردة مباحث مطرح شده نکات زیر را در برمی گیرد:

* میزان در شناخت حقیقت، عقل است.

ص: 13

* در بررسی ادیان و مکاتب مختلف، نخست باید مبانی آن (هستی شناسی، ویژگی های آفریدگار و...) را بررسی نمود، در غیر این صورت با آمیخته شدن حق و باطل، نمی توان درست را از نادرست و سره را از ناسره بازشناخت.

* در میان پیروان همة ادیان و مکاتب الهی و بشری، افرادی هستند که رفتاری شایسته و قابل تقدیر دارند و افرادی هم هستند که برخی رفتارهای آن ها غیراخلاقی و ناشایست است؛ بنابراین در بررسی حقانیت هر دین و مکتبی (الهی یا بشری)، رفتار پیروان آن نباید ملاک قضاوت قرار گیرد.

پس از دستیابی به دینی که مبانی آن متقن و بر عقل استوار است، مفاهیم و احکام آن، که گاه بر عقل سنگین می نماید، دیگر نگران کننده نخواهد بود؛ چرا که مفاهیم سنگین، قله های کمال دین را به نمایش می گذارد؛ ولی هرگز نمی توان آموزه های مسلّمی را در دین یافت که با احکام یقینیِ عقل سلیم و یافته های قطعی علم ناسازگار باشد. نگاه دقیق به پیچیدگی های جهان هستی و کشفیات روز افزون علوم (از جمله علم پزشکی و بیولوژی) درک این مسئله را آسان تر می کند.

در پایان، لازم به ذکر است که این کتاب، توسط بنده و جناب آقای دکتر نوربخش، دکتر امیر ضمیری، دکتر رشیدی و دکتر امین زاده مورد بازبینی قرار گرفت و از این جهت، اصل امانت داری در آن مورد تأیید است.

دکتر سيدهادی موسوی

دانشیار فارماکولوژی دانشگاه علوم پزشکی مشهد

ص: 14

باقرپورکاشانی: در آغاز نشست از خداوند متعال یاری می جویم و از اینکه در خدمت گروهی از استادان و فرهیختگان دانشگاهی هستم، خرسندم. امیدوارم این گفتگوی علمی، گامی مبارک در یافتن حقایق و رفع شبهات باشد.

دکتر سيدهادی موسوی: در نشست هايي که در محضر استاد محترم آیت الله سیّدان(دام ظله) بودیم، گفتگو پیرامون ضرورت حجّت الهی بود. اگر حضرتعالی موافق باشید، بررسی همین موضوع را ادامه دهیم.

باقرپورکاشانی: استدعا می کنم؛ بفرمایید.

آیا عقل به تنهایی هدایتگر است؟

از حاضران: با توجه به قدرت اندیشه و خِردی که انسان دارد، می تواند کمال استفاده را از کتاب های دینی و علمی و تجربه های معنوی ببرد و از هر کتاب و تجربه ای، آنچه همسو با عقل و علم است جدا سازد و به مجموعه ای از آن ها اعتقاد یابد. بنابراین چه ضرورتی است که به دین و کتاب و فردی خاص پایبند باشد؟

ص: 15

باقرپورکاشانی: این نگرش زمانی درست است که انسان به نبود نبی و «حجت الهی»(1) یا ناتوانی در شناساییِ او یقین داشته باشد.

دکتر امير ضميری: منظور شما از نبی کیست؟

تعریف اصطلاحی «نبی»

باقرپورکاشانی: نبی(2)

فردی کامل است که به فرمان آفریدگار، کلام او را به ما می رساند. او واسطه ای است بین انسان و پروردگار تا قوانین و دستوراتی را که

ص: 16


1- . «حجّت آن چیزى است که بر صحت یکى از دو طرف نقیض، مثل وجود و عدم چیزى، به آن استدلال و احتجاج می شود؛ همچنین دلالتى است که بیانگر راه مستقیم باشد و حجج الهى (حجت هاى خدا) هر چیزى است که خدا به آن بر بندگان خود احتجاج نماید، یا بندگان خود را به وسیلة آن به سوى خود هدایت کرده باشد» (لطف الله صافی گلپایگانی، معرفت حجت خدا، ص59).
2- 2. واژة «نبی» (Prophet) از دیدگاه لغوی ممکن است از یکی از ریشه های زیر گرفته شده باشد: * نَبَاوَة (نَبْوَة) به معناى: «بلندى و ارتفاع»؛ چون مقام و جایگاهش بلند و آشکار است. * نَبِيّ به معناى: «طریق و راه»؛ چون وسیله و راهبر به سوی خداوند متعال است. * نَبَأ به معناى: «خبر»؛ چون از خداوند متعال خبر می دهد. (نک : محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 2، ص281؛ مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص5). «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ أَعْرَابِيٌّ لِرَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِي ءَ اللَّهِ. قَالَ: لَسْتُ بِنَبِي ءِ اللَّهِ وَ لَكِنِّي نَبِيُّ اللَّهِ؛ عربى بيابان گرد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفت: درود بر تو اى خبردهندة خدا. حضرت فرمودند: من «نبيءالله» نيستم بلكه «نبيّ الله» (کسی که خداوند او را بلند مرتبه ساخته) هستم». شیخ صدوق(رحمه الله علیه) پس از نقل این حدیث بیان می دارد: «النُّبُوَّةُ لَفْظٌ مَأْخُوذٌ مِنَ النَّبْوَةِ وَ هُوَ مَا ارْتَفَعَ مِنَ الْأَرْضِ، فَمَعْنَی النُّبُوَّةِ الرِّفْعَةُ وَ مَعْنَی النَّبِيِّ الرَّفِيعُ؛ نبوّت واژه ای است که از «نَبْوَة» گرفته شده كه آن عبارت است از: هر جاى زمين كه برآمده و بلند باشد. بنابراين نبوت یعنی: بلند مرتبه شدن و والایی، و نبىّ یعنی: بلند مرتبه و والا» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، معاني الأخبار، ص114).

در بردارندة سعادت دنیا و آخرت است، برای آدمی به ارمغان آورد و در زمینه های گوناگون مادی و معنوی وی را راهنمایی کند. این مجموعه قوانین را «دین»(1)

می نامند.(2)

ص: 17


1- . «تعریف دین، در علمِ کلام هر دینی کاری نسبتاً آسان است؛ ولی همین تعریف در علم ادیان، به سبب تنوّع بسیار زیاد دین های جهان، کار دشواری است. دانشمندان برای پیدا کردن یک یا چند وجه اشتراک در تعریف ادیان کوشیده اند، اما کارشان به جایی نرسیده است. این امر موجب شده است که بیش از هشتاد تعریف برای دین ارائه داده شود که هیچ کدام از آن ها را نمی توان جامع و مانع دانست؛ مثلاً تعریف دین به «اعتقاد به وجود خدا و عمل به مقتضای این اعتقاد» جامع نیست و شامل آیین اصلی بودا نمی شود. بودا از خدا و خداپرستی سخنی نگفته است و هیچ یک از فرقه های بودایی به آفریدگار قائل نیستند. خدایان گوناگون بودیسم نیز در زمان های بعد، صرفاً به منظور پرستش به این آیین افزوده شده اند» (حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص3).
2- . ابن میثم بحرانی(رحمه الله علیه) در تعریف اصطلاحی نبی می نویسد: «إنَّهُ الْإِنْسَانُ الْمَأْمُورُ مِنَ السَّمَاءِ بِإِصْلَاحِ أَحْوَالِ النَّاسِ فِي مَعَاشِهِمْ وَ مَعَادِهِمْ؛ اَلْعَالِمُ بِكَيْفِيَّةِ ذَلِكَ، اَلْمُسْتَغْنِي فِي عُلُومِهِ، وَ أَمَرُهُ مِنَ السَّمَاءِ لَا عَنْ وَاسِطَةِ الْبَشَرِ، اَلْمُقْتَرِنَةُ دَعْوَاهُ لِلنُّبُوَّةِ بِأُمُورٍ خَارِقَةٍ لِلْعَادَةِ؛ نبی کسی است که از آسمان، به سامان دادن زندگی دنیوی و اخروی مردم فرمان دارد؛ وی به چگونگی این امر آگاه است بدون آنکه علم خود را از دیگری گرفته باشد؛ مأموریت وی بدون واسطه از جانب خداست و ادّعای نبوت او همراه با اموری خارق العاده (معجزه) است» (ميثم بن علي بحراني، قواعد المرام، ص122).

«نبی» از دیدگاه یهود و مسیحیت

از حاضران: یهودیان و مسیحیان خاتمیت دین خود را به شریعت ربط می دهند، نه به آورندة آن (حضرت موسی و عیسی(علیهما السلام))؛ از این رو آنان مروّجان و مبلّغان دینی خود را، مانند «اشعیا»(1) و «پولس»(2)، نبی می خوانند.(3)

باقرپورکاشانی: منظور از نبی و حجت الهی در این بحث، همان فرد برگزیدة الهی است و مبلغان را در بر نمی گیرد.

دکتر سيدهادی موسوی: بین نبی و رسول(4)

چه تفاوتی است؟

ص: 18


1- . Isaiah.
2- . Paul.
3- . «پسران یدوتون: جَدَلیا، صری، اشعیا، شمعی، حشبیا و متتیا. این شش نفر تحت رهبری پدر خود، یدوتون، با نوای چنگ نبوت می کردند» (عهد قدیم (تورات)، ترجمة مژده برای عصر جدید، اول تواریخ، باب 25، شمارة 3). «و هنگامی که پولس بر سر آنان دست نهاد، روح القدس بر آنان نازل شد و به زبان ها صحبت کرده و نبوت می نمودند» (عهد جدید (انجیل)، ترجمة مژده برای عصر جدید، اعمال رسولان مسیح، باب 19، شمارة 6).
4- . واژة «رسول» (Apostle) در لغت عبارت است از: کسی که اخبار فرستندة خودش را پیروی می کند. این واژه از این سخن عرب مشتق شده است که می گوید: شتر به گونة رَسَل (پشت سر هم) آمد (نک : محمدبن مكرم رويفعی (ابن منظور)، لسان العرب، ج 11، ص284، ذیل مادة رسل).

باقرپورکاشانی: در اینکه هر دو فرستادة الهی اند، تفاوتی نیست؛ ولی در آموزه های روایی شیعه تفاوت هایی میان آن دو بیان شده است.(1)

از حاضران: با توجه به اینکه سلسلة پیامبران پایان یافته است و از سویی راه یقین به اینان مشاهدة «معجزات»(2)

آن هاست، چگونه می توانیم در این زمان ایمان و یقین به پیامبران پیدا کنیم؟

ص: 19


1- . در روایات معصومین(علیهم السلام) تفاوت هایی بین نبی و رسول بیان شده است. برای نمونه: «عَنْ زُرَارَةَ(رحمه الله علیه) قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا» (مریم: 54) مَا الرَّسُولُ وَ مَا النَّبِيُّ؟ قَالَ: النَّبِيُّ الَّذِي يَرَی فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُ الْمَلَكَ؛ وَ الرَّسُولُ الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يَرَی فِي الْمَنَامِ وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ...؛ از جناب زرارة بن اعين(رحمه الله علیه) نقل شده است: از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) دربارة فرمودة خداوند عزّوجلّ: «و او رسول و نبى بود» پرسیدم: رسول چيست و نبى چيست؟ حضرت فرمودند: نبى كسى است كه در خواب مي بيند و صدا را مي شنود و فرشته را نمى بيند و رسول كسى است كه صدا را مى شنود و در خواب مى بيند و فرشته را هم می نگرد» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، ص176؛ محمدبن حسن صفّار، بصائر الدرجات، ص368؛ ص370 [با اندکی تفاوت]).
2- . آیت الله خویی(رحمه الله علیه) در تعریف لغوی و اصطلاحی معجزه می فرماید: «قَدْ ذُكِرَ لِلْإِعْجَازِ فِي اللُّغَةِ عِدَّةُ مَعَانٍ: الْفَوْتُ، وِجْدَانُ الْعَجْزِ، إحْدَاثُهُ كَالتَّعْجِيزِ... وَ هُوَ فِي الْإِصْطِلَاحِ أَنْ يَأْتِيَ الْمُدَّعِي لِمَنْصِبٍ مِنَ الْمَنَاصِبِ الْإِلَهِيَّةِ بِمَا يَخْرُقُ نَوَامِيسَ الطَّبِيعَةِ وَ يَعْجِزُ عَنْهُ غَيْرُهُ شَاهِدًا عَلَی صِدْقِ دَعْوَاهُ؛ واژة اعجاز در لغت به چند معنا آمده است: از دست رفتن چيزى، احساس درماندگی و ناتوانى در ديگرى، درمانده و ناتوان نمودن طرف مقابل... اما اعجاز در اصطلاح یعنی: كسى كه براى خود مقامى را از سوی خداوند ادعا مى كند، به عنوان گواهِ راستی گفتارش بايد کاری انجام دهد كه بر خلاف قوانين خلقت و خارج از مسير عادى و طبيعى است و ديگران از انجام دادن آن درمانده و ناتوانند [چنين کار خارق العاده اى را «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مى نامند]» (ابوالقاسم خويى، البيان في تفسير القرآن، ص33).

باقرپورکاشانی: پایان سلسلة پیامبران به معنای پایان حجت الهی در زمین نیست؛ پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، خداوند جانشینان

آن حضرت را حجت های الهی قرار داده است. با وجود این، چون در روزگار غیبت حجت الهی قرار داریم و نمی توانیم معجزه و کرامتی از ایشان ببینیم، قرآن معجزه ای همیشگی برای ماست. همچنین گزارش های متواتر و یقین آور دربارة معجزاتِ دیگر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و سایر پیامبران موجود است که از رهگذر آن می توان به یقین و باور رسید.

آیا بر وجود حجت الهی، برهان عقلی داریم؟

از حاضران: اگر ممکن است گفتگو را از مسیری دیگر دنبال کنید و به دلایل اعجاز قرآن و بررسی اعجاز پیامبرانِ دیگر نپردازید. آیا اصلاً برهان عقلی بر لزوم فرستادن نمایندة الهی وجود دارد؟

باقرپورکاشانی: پرداختن به این مبحث عقلی، ما را به این نکته رهنمون می سازد که به حکم عقل، بر پروردگار ضرورت دارد که در کنار عقل، نمایندگانی را نیز برای هدایت بشر بفرستد. با این حال، برای پی بردن به حقّانیت دینی، ناگزیریم معجزات را بررسی کنیم تا مصداق نمایندة الهی را بیابیم و به او و دینش معتقد شویم.

از حاضران: اگر کسی به نبودِ نمایندگانی از سوی خدا یقین داشته باشد، چه لزومی دارد معجزات را بررسی کند.

باقرپورکاشانی: آیا شما دلیل عقلی بر نبود نمایندگان الهی دارید؟

ص: 20

از حاضران: مگر هر یقینی باید مبتنی بر استدلال عقلی باشد! یقین امری است نفسانی. شما اگر می توانید، با بیان دلایل عقلی نظر مرا تغییر دهید؛ البته خواهشمندم در بحث به مطالب درون دینی استناد نکنید.

اثبات وجود نبی به وسیلة دین، دَوْر است

دکتر سيدهادی موسوی: اگر یقین به وجود نبی، جنبة درون دینی داشته باشد این، اثباتِ آورندة دین به وسیلة خود آن دین (دَوْر)(1)

است. اثبات وجود نبی هنگامی صحیح و مطلوب خواهد بود که به وسیلة عقل و برون دینی باشد.

باقرپورکاشانی: پاسخ هایی که در این گفتگو بیان می شود، صرفاً عقلی است و اگر به نصوص (آيات و روايات) اشاره گردد، در راستای تأیید حکم عقل است. چنان که گفته اند: «كُلّمَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ، حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعُ».(2)

از حاضران: اگر شريعتی از سوی آفریدگار رسیده باشد، طبعاً نباید با عقل سلیم مخالفتی داشته باشد.

ص: 21


1- . «دَوْر» (circle) یعنی: تعريف چيزى يا دليل آوردن بر وجود چيزى توسط چیز ديگرى، در حالی كه تعريف يا اثبات شى ء دوم، جز به وسيلة شى ء اول ممكن نباشد. برای مثال اگر «الف» را به وسيلة «ب» اثبات كنيم، در حالی كه اثبات «ب» فقط به وسيلة «الف» ممکن باشد، اين دَور است.
2- . یعنی: «هر چه عقل به آن حکم کند، شرع نیز به آن حکم می کند». در اصول فقه شیعه، به این قاعده «ملازمة اصل» گویند (نک : علی ربانی گلپايگانی، ملازمة حکم عقل و شرع از ديدگاه شيخ انصاری، صص9-10).

فرستادن نبی از سوی پروردگار، به حکم عقل واجب است

باقرپورکاشانی: ادعا این است که بر خداوند واجب است برای هدایت بشر، در کنار عقل، نمایندگانی را نیز بفرستد وگرنه کوتاهی در امر هدایت صورت می گیرد که این بر پروردگار ناپسند است و محال.(1)

دکتر امير ضميری: به نظر می رسد این نگرش نوعی داوری در کار خداست، چون ما نمی توانیم بگوییم این کار بر خداوند ناپسند است و آن خیر.

آیا چون و چرا در امر هدایت، دخالت در امور پروردگار نیست؟

باقرپورکاشانی: اگر به حکم عقل دریابیم که فرستادن حجت الهی بر خداوند واجب است، آیا این نوعی داوری در کار خداست و نباید این گزاره را به زبان آوریم؟ هنگامی که با عقل، وجود خداوند را اثبات می کنیم، آیا نمی توانیم انجام هر عمل ناشایستی را از آن ذات مقدّس بپیراییم؟ آیا حق داریم بگوییم خداوند ظلم نمی کند، دروغ نمی گوید و مانند آن؟ درحقیقت، عقل به خداوند فرمان

نمی دهد که چه باید بکند و چه نکند، تا داوری در کار خداوند باشد؛ بلکه ما را آگاه می سازد که پروردگار چه می کند و چه نمی کند.

ص: 22


1- . علامة مجلسی(رحمه الله علیه) می فرماید: «اعتقاد بیشتر اماميه آن است كه آنچه براى خلق و نظام آفرینش نیکوتر و شایسته تر باشد، انجام دادنش بر حق تعالى واجب است» (محمدباقر مجلسی، حق اليقين، ص34).

ما با همین حجت درونی (عقل)(1) می فهمیم که كارهاي پروردگار باید مطابق حکمت و صلاح بندگان باشد؛ از این روست که دومین اصل اعتقادی شیعه «عدل»(2)

می باشد.

دکتر سيدهادی موسوی: مطالب شما در باب داوری عقل درست؛ اما ما نمی توانیم همة کارهای خدا را بشناسیم. ما همچون پرِ کاهیم در اقیانوس؛ چگونه دربارة اقیانوس به داوری بنشینیم؟! ما تنها می توانیم پیرامون خود را ببینیم.

ص: 23


1- . «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْكَاظِمِ(علیهما السلام): إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ(علیهم السلام) وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ؛ به راستى خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجتى آشكار و حجتى نهان. حجت آشكارْ فرستادگان، پيامبران و امامانند و حجت نهان و درونى عقل است» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص16؛ حسن بن شعبة حرّاني، تحف العقول، ص386).
2- . واژة «عدل» (justice) به معنای واقعی کلمه یعنی: قرارگرفتن هر چیزی در جای خود. از حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) روایت شده است: «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدل، امور را در جاى خود مى نهد» (محمدبن حسين موسوی (سید رضي)، نهج البلاغة، ص553، ح437). در تعریف اصطلاحی عدل، از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: «أَمَّا الْعَدْلُ فَأَنْ لَا تَنْسُبَ إلى خَالِقِكَ مَا لَامَكَ عَلَيْهِ؛ عدل یعنی آنچه بدان سرزنش می شوی را به آفريدگارت نسبت ندهی» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، التوحيد، ص96؛ همو، معاني الأخبار، ص11). علامة حلّی(رحمه الله علیه) نیز می فرماید: «أَطْلَقَ الْمُتَكَلِّمونَ الْعَدْلَ عَلَى الْعُلُومِ الَّتِي لَهَا تَعَلُّقٌ بِأَحْكَامِ أَفْعَالِهِ تَعَالَى مِنْ حُسْنِ الْحَسَنِ مِنْهَا وَ وُجُوبِ الْوَاجِبِ وَ نَفْىِ الْقَبِيحِ عَنْهَا؛ متکلّمان عدل را به علومی که مربوط به حکم افعال خداوند است، مانند حُسن کار نیکو، وجوب واجب و نفی كارهاي ناپسند از خداوند، اطلاق کرده اند» (حسن بن يوسف حلّي، أنوار الملكوت في شرح الياقوت، ص105).

پیامدهای نفرستادن نماینده از سوی خداوند، جهت ارشاد و هدایت

باقرپورکاشانی: ادعای ما دربارة شناخت همة افعال الهی نیست، بلکه می خواهیم ببینیم آیا فرستادن حجت الهی، به حکم عقل بر خداوند واجب و ترک آن ناروا و ناشایست است یا خیر؟ اگر اثبات شود ترک چنین امری نارواست، پس محال است این امر (فرستادن حجت الهی) از پروردگار صادر نشود؛ زیرا نتیجه اش به نادانی یا درماندگی یا نیازمندی و یا نابخردی می انجامد و یقیناً به حکم عقل، خداوند از این گونه کاستی ها پیراسته و مبرّاست.

دکتر رشيدی: با توجه به مالکیت مطلق خداوند و آزادی و اختیار او، چگونه از انجام فعل ناپسند به این نتیجه می رسید؟

باقرپورکاشانی: كسي كه كار زشت و ناپسندی انجام مي دهد، یا به زشتيِ آن كار آگاه است یا خیر؛ اگر به زشتيِ آن آگاه است، یا بر ترک آن قدرت دارد یا ندارد؛ اگر بر ترک آن قدرت دارد، یا به اين كار زشت و ناپسند نیاز دارد یا ندارد (بدون دلیل آن را انجام می دهد)؛ که به ترتیب به ناداني، درماندگي، نیازمندی و نابخردی می انجامد.

ص: 24

تصویر

دکتر امير ضميری: بحث در ضرورت داشتن یا نداشتن فرستادن نمایندگان الهی، ریشه در ذهن آدمی دارد و ذهن انسان نیز خطا پذیر است.

لغزش ها، ناشی از خطای عاقل است، نه عقل

باقرپورکاشانی: روشن است که بعضی از داوری های مردم که ریشه در جهل دارد، نادرست اند؛ مثلاً گروهی از مردم در رویارویی با برخی رخدادهای ناگوار (مانند سیل، زلزله و...) که باعث مرگ انسان ها و موجودات می شوند، به آفریدگار می تازند.(1) این رفتار، ناشی از خطای عاقل است نه عقل. به دیگر سخن، عقل دربارة اموری که مبتنی بر «بدیهیات»(2) و واضحات است، نظری استوار می دهد و در این باره خطا نمی کند، بلکه فرد عاقل است که می لغزد و به اشتباه

ص: 25


1- . عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیهما السلام): «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا؛ مردم دشمن آن چيزى هستند كه نسبت به آن ناآگاهی دارند» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص501، ح172؛ ص553، ح438).
2- . بدیهی (Axiomatic): آنچه که خود به خود معلوم است و نیازمند فکر نباشد.

می افتد. عقل مانند ترازویی است که شخص به خاطر درست قرارنگرفتن در مقابل آن، عقربه اش را روی عددی دیگر می بیند.(1)

دکتر سيدهادی موسوی: عقل در حسابگری اش همیشه میزان است. اما زمانی این میزان درست جواب می دهد که اطلاعات داده شده به آن، بی خطا باشد. چه ابزاری برای تشخیص درستی و نادرستی این داده ها داریم؟

ص: 26


1- . در روایات، عقل «حجت» معرفی شده است. حجت چیزی است که در آن خطا و نادرستی راه ندارد. بنابراین اگر خطایی هم هست، خطای انسان (عاقل) است که به دستور عقل عمل نکرده است. روایات متعددی، حجت بودن عقل را اثبات می کند، برای نمونه: «عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ الْبَغْدَادِيِّ قَالَ: قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام):... فَمَا الْحُجَّةُ عَلَی الْخَلْقِ الْيَوْمَ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ، يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَی اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَی اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ. فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ: هَذَا وَ اللَّهِ الْجَوَابُ؛ ابن سکّیت به حضرت امام رضا(علیه السلام) عرض کرد: امروز حجت [دلیل درستی و راستیِ گفتار کسی که پیروی از او واجب است (حجت خدا)، در حالی که معجزة آشکار ندارد (نک : محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 1، ص79).] بر مردم چيست؟ حضرت فرمودند: عقل، که به وسيلة آن راستگوىِ بر خداوند شناخته و تصدیق می گردد و دروغگوىِ بر خداوند (نیز شناسایی و) تكذيب می شود. ابن سكّيت گفت: به خدا سوگند كه پاسخ همين است» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، صص85-86؛ همو، علل الشرائع، ج 1، صص121-122؛ محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، صص24-25؛ حسن بن شعبة حرّاني، تحف العقول، ص450؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج 2، صص432-433). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْعِبَادِ النَّبِيُّ، وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ؛ حجت خداوند بر بندگان، پيامبر است و حجت ميان بندگان و خداوند، عقل است» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، ص25).

احکام مستقل عقل

باقرپورکاشانی: این گونه نیست که عقل همیشه به داده نیاز داشته باشد؛ بلکه عقل به خودی خود، نسبت به اموری حکم مستقل دارد. برای نمونه، اینکه «اجتماع نقیضین»(1)، «ارتفاع نقیضین»(2) و «اجتماع ضدّین»(3) محال است، از احکام مستقل عقل به شمار می آید. اگر استدلال های عقلی بر این بدیهیات مبتنی باشد، عاقل دچار خطا نمی شود. عقل به طور ذاتی خوبی و بدی اموری را درک می کند؛ برای مثال، بدی ظلم را درمی یابد و آن را چه از سوی خالق و چه از مخلوق، زشت و ناپسند می داند.

دکتر سيدهادی موسوی: انسان باید عقل خویش را معیار قرار دهد، اما عقول انسان ها درجات متفاوت دارند. آیا این تفاوت ها سبب اختلاف در رسیدن به حقیقت نمی شود؟

ص: 27


1- . یعنی: غیرممکن است چیزی در یک آن، هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد؛ مثلاً اکنون علی هست و اکنون علی نیست.
2- . یعنی: غیرممکن است چیزی در یک آن، نه موجود باشد و نه معدوم؛ مثلاً علی اکنون نه موجود است و نه معدوم.
3- . یعنی: دو حقیقتِ ضد (نفی کنندة یکدیگر) غیرممکن است با هم در یک زمان و یک مکان باشند؛ مثلاً برگه ای هم کاملاً سیاه باشد و هم کاملاً سفید.

فهم اصول کلّی دین، برای عقول ضعیف نیز شدنی است

باقرپورکاشانی: اینکه همة انسان ها از توان عقلانی یکسانی بر خوردار نیستند، روشن است و در شریعت نیز به آن اشاره شده است.(1) اما این بدان معنا نیست که عقول ضعیف نمی توانند به حق دست یابند. خداوند، اصول و مبانی دین خود را به گونه ای قرار داده است که درک و فهم آن حتی برای عقول ضعیف هم ممکن باشد. عقل همة آدمیان، خوبی و بدی امور را درک می کند و می تواند به بدیهیات پی ببرد. پروردگار حکیم، مرتبه ای از عقل را که به آن «عقل معاش» و «عقل ریاضی» گفته می شود، به همه ارزانی داشته است.

دکتر سيدهادی موسوی: اگر همة عاقلان به یک نسبت مرتبه ای از عقل دارند، پس باید همه در یک مسیر حرکت کنند و اختلاف نظر نداشته باشند!

آسیب شناسی عقل

باقرپورکاشانی: بله؛ اما اين به شرطي است که بازدارنده هایی، عاقل را از حکم عقل بی توجه یا رویگردان نسازند. دنباله روی کورکورانه، شخصیت زدگی، تعصّب بی جا، تکبر و خود رأیی، لجاجت، پیروی از هوای نفس، بيمارى دل و... سبب می شود که عاقل به این میزانِ شناخت (عقل) اهمیت ندهد و یا خود را به نادانی

ص: 28


1- . برای نمونه، «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ(علیهما السلام): إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَی قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا؛ خداوند در روز قیامت به اندازة خِردی كه در دنيا به بندگان داده است، در حساب آنان باريك بينى و سخت گیرى مى كند» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص195؛ محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص11). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ:... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛ ما گروه پيامبران مأمور شده ايم كه با مردم به اندازة خِردشان سخن بگویيم» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، ص23؛ ج 8، ص268).

بزند(1)؛ مانند سیستم عامل رایانه که اگر آلوده به ویروس ، تروجان(2)، کِرم(3)، بدافزار(4) و... شود، کارایی مطلوب خود را از دست خواهد داد.

دکتر امير ضميری: یکی از این آسیب ها آن است که عاقل در ذهنش دستخوش سلیقه ها و رویکردهای شخصیِ نادرست می گردد.

باقرپورکاشانی: گاهی شخص به دلیل ارادت فراوان به فرد یا مکتبی، بدون تحقیقْ گفته ها، باورها و یا رفتار آن را حق می پندارد و همین امر، به پیمودن پلّه های انحرافیِ دیگر می انجامد.(5) انسان باید در میدان تحقیق، خود را از پیش فرض ها و هر بازدارنده ای رها سازد.

این مقدمات کمک می کند که با تفاهم بیشتری گفتگو را ادامه دهیم.

آری، با عقل درمی یابیم که از خدا فعل زشت و ناپسند سر نمی ز ند. حال می خواهیم بررسی کنیم که از نگاه عقل، آیا نفرستادن حجت الهی امری است ناپسند یا خیر؟

ص: 29


1- . عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام): «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِيرٍ؛ بسا عقلى كه اسير فرمانروايى هوس است» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص506، ح211).
2- . Trojan.
3- . Worm.
4- . Malware.
5- . «رُوِيَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): حُبُّكَ لِلشَّيْ ءِ يُعْمِي وَ يُصِمُّ؛ دوستى (افراطی و غیرمعقول) نسبت به چيزى، تو را كور و كر مى سازد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص380).

ادّعا این است که برای هدایت، بهتر است در کنار عقل، خداوند نمایندگانی را نیز از سوی خود بفرستد. اگر این کار را انجام ندهد، «ترک اَولی» و ناپسند است و چون عمل ناشایست از پروردگار سر نمی زند، پس در کنار عقل، نمایندگانی را برای هدایت مردم فرستاده است.

دکتر امير ضميری: مراد از ترک اَولی چیست؟

معنای «ترک اولی»

باقرپورکاشانی: تصور کنید در مقابل شما دو میوه گذاشته اند که هر دو مفید و خوش طعم است، اما یکی از آن ها فایدة بیشتر و طعمی بهتر دارد؛ حال اگر شما [بدون دلیل] از میوة سودمندتر و خوش طعم تر چشم بپوشید، ترک اولی کرده اید یعنی، كاری که بهتر است را رها کرده و كار خوب را برگزیده اید که این نوعی خُرده و كاستی برای شما به شمار می آید. اما از خداوند، که هیچ کوتاهی و كاستی در کارش نیست، چنین کاری (ترک اولی) سر نمی زند.

دکتر سيدهادی موسوی: چه اِشکالی دارد که بگوییم خدا به بندگانش عقل داده است و هر کس به فراخور استفاده از عقلش به حقایقی می رسد و براساس آن عمل می کند و همین آزمونی است برای پاداش و عذاب عالم دیگر!

از حاضران: گفته های پیامبران یا موافق عقل است یا مخالف آن؛ اگر موافق عقل باشد که تکرار مکرّرات [و تحصیل حاصل](1) است و اگر مخالف عقل باشد باطل و مردود خواهد بود، چون عقل حجت است؛ پس نیازی به وجود پیامبران نیست.

ص: 30


1- . به دست آوردن آنچه که هم اکنون به دست آمده است [مانند پر کردن ظرفی که پر است]؛ این امر (تحصیل حاصل) عقلاً ناممکن است.

مقدماتی دربارة حکم عقل

باقرپورکاشانی: لازم است پیش از پاسخ، مقدماتی را بازگو کنم. اگر اِشکالی در این مقدمات یافتید، گوشزد کنید تا آن را بررسی کنیم.

محدود بودن گسترة عقل

مقدمة اول: عقل به تنهایی برای شناخت تمام حقایقی که انسان به آن ها نیازمند است، بسنده نمی کند. عاقل خود درک می کند که گسترة عقل محدود است؛ برای مثال، چگونگی جهان پس از مرگ و نیز برخی امور که سعادت بشر وابسته به آن هاست، با عقلِ تنها فهمیده نمی شود.

از این رو، بسیاری از دانشمندان مسلمان و غیرمسلمانِ عقل گرا، به محدودیت عقل اذعان کرده اند.

اذعان ابن سینا، ملاصدرا، کانت و اینشتین به محدودیت عقل

ابن سینا- از بزرگترین فیلسوفان اسلامی و بنیان گذار فلسفة مشّاء- بیان می دارد: «در توان (عقل) بشر نيست كه به حقايق اشياء پی ببرد. ما از چيزها تنها خواص و لوازم و اَعراض آن ها را مى شناسيم و فصل هاى مقوّم هريك را كه نشان دهندۀ حقيقت اشیاء هستند، درك نمى كنيم؛ بلكه همين اندازه مى فهميم كه آن ها چيزهايى هستند و خواص و اَعراضى دارند».(1)

همچنین ملاصدرای شیرازی- بنیان گذار حکمت متعالیه- در رسالة سه اصل می نگارد: «همچنان كه حواس از ادراك مُدركات قوّتِ نظری عاجزند، عقلِ نظرى از ادراك اوّليات امور اُخروى عاجز است و از اين قبيل است: معرفت روز قيامت كه به قدر پنجاه هزار سال دنياست و سرّ حشر و رجوع جميع خلایق به پروردگار عالم و حشر ارواح و اجساد و نشر صحايف و تطایر كتب و معنى صراط و ميزان

ص: 31


1- . «اَلْوُقُوفُ عَلَی حَقَائِقِ الْأَشْيَاءِ لَيْسَ فِي قُدْرَةِ الْبَشَرِ، وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُ مِنَ الْأَشْيَاءِ إِلَّا الْخَوَاصَّ وَ اللَّوَازِمَ وَ الْأَعْرَاضَ، وَ لَا نَعْرِفُ الْفُصُولَ الْمُقَوِّمَةَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا الدَّالَّةَ عَلَی حَقِيقَتِهِ، بَلْ نَعْرِفُ أَنَّهَا أَشْيَاءُ لَهَا خَوَاصُّ وَ أَعْرَاضٌ» (حسين بن عبدالله ابن سينا، التعليقات، ص34).

و فرق ميان كتاب و قرآن و سرّ شفاعت و معنى كوثر و انهار اربعه و درخت طوبى و بهشت و دوزخ و طبقات هر يك و معنى اعراف و نزول ملائكه و شياطين و حفظه و كرام الكاتبين و سرّ معراج روحانى و هم جسمانى كه مخصوص خاتم انبياست- عليه و آله الصلوة-، و ساير احوال آخرت و نشأة قبر و هر چه از اين مقوله از انبياء(علیهم السلام) نقل كرده اند، همه از علوم و مكاشفاتي است كه عقل نظرى در ادراك آن اعجمى (گنگ) است [یعنی به تنهایی قادر به سخن گفتن در این امور نیست] و جز به نور متابعتِ وحى سيّد عربى و اهل بيت نبوت و ولايتش- عليه و عليهم السلام و الثناء- ادراك نمى توان كرد و اهل حكمت و كلام را از آن نصيب چندانی نيست».(1)

ایمانوئل کانت(2)- بزرگترین فیلسوف غرب پس از رنسانس- پیش گفتار چاپ نخست کتاب مشهور خود، نقد عقل محض را با این فراز آغاز می کند: «خِرد انسان، در گونه ای از شناخت های خویش، سرنوشت ویژه ای دارد و آن اینکه پرسش هایی سربارش می شوند که نمی تواند آن ها را واپس زند؛ زیرا آن ها توسط خودِ سرشت خرد برای خرد فراهم شده اند. از سویی هم نمی تواند [به این پرسش ها] پاسخ دهد؛ زیرا از تمام توانایی و گنجایش خرد انسان فراتر هستند».(3)

ص: 32


1- . محمدبن ابراهيم شیرازی (ملاصدرا)، رسالة سه اصل، ص56.
2- .Immanuel Kant.
3- .«Die menschliche Vernunft hat das besondere Schicksal in einer Gattung ihrer Erkenntnisse: daß sie durch Fragen belästigt wird, die sie nicht abweisen kann; denn sie sind ihr durch die Natur der Vernunft selbst aufgegeben, die sie aber auch nicht beantworten kann; denn sie übersteigen alles Vermögen der menschlichen Vernunft» (Immanuel Kant, Kritik der reinen Vernunft, p.13).

آلبرت اینشتین(1) نیز می گوید: «در تکامل فکر علمی، این حقیقت به خوبی روشن گشته است و آن اینکه هیچ رازی در جهان فیزیکی نیست که به رازی دیگر در ورای خود منتهی نشود. همة شاه راه های عقل و همة کوره راه های علوم نظری و فرضیات و حدسیات، سرانجام به فضای بی پایانی منتهی می گردد که عقل بشر از ادراک اندازة آن ناتوان است».(2)

بعید بودن دستیابی به همة حقایق، تنها به مدد عقل

مقدمة دوم: بعید است عاقل به وسیلة عقل [بدون راهنمایی و تذکّر و آموزش وحی] به همة حقایق عقلانی دست یابد. از این رو، از مهم ترین فعالیت های تبلیغی پیامبران این است که خِرد آدمی را شکوفا سازند تا بتواند بر نردبان فهم و درک، گام های بلندتری بردارد و عرصه های گسترده تری را درنوردد.(3)

چنان که می بینیم، بسیاری از دانشمندان عقل گرا که پیام وحی را درنیافته و یا نخواسته اند به آن اهمیت دهند، در مقدمات مسلّم معرفتی دچار لغزش شده اند؛

ص: 33


1- .Albert Einstein.
2- .«In the evolution of scientific thought, one fact has become impressively clear: there is no mystery of the physical world which does not point to a mystery beyond itself. All high-roads of the intellect, all by-ways of theory and conjecture lead ultimately to an abyss that human ingenuity can never span» (Lincoln, Barnett, The Universe and Dr.Einstein, pp.101-102).
3- . عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام): «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ؛ [پیامبران] توانمندی های نهفتة عقل ها را برانگیزانند» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص43، خ1).

انحراف ارسطو از اعتقاد به یکتایی خداوند

برای نمونه، ارسطاطالیس(1) [معروف به ارسطو] که پدر منطق صوری(2) است، در شناخت خداوند به کج راهه می رود و به یکتایی پروردگار- به معنای حقیقی- معتقد نیست. اتین ژیلسون(3) در کتاب روح فلسفة قرون وسطی می نویسد: «ارسطو

بر طبق وصیت خود، مقرّر داشت که تصویر مادر او وقف «خدای خاک»(4) شود و در استاگیرا(5) (زادگاه ارسطو)، برای وفای نذری که او در قبال خدایان کرده بود، دو مجسمه از مرمر به ارتفاع چهار ذراع یکی به نام زئوس(6) و دیگری به نام آتنا(7)

ص: 34


1- .Aristotle.
2- .Formal logic.
3- . اتين ژيلسون (Étienne Gilson) [1978م]: از فيلسوفان و مورّخان فرانسوي و از پيروان فلسفة نئوتومیسم (Neo-Thomism) است. تحصیلات عالیه اش را در دانشگاه پاریس گذراند. در سال 1913م پس از چندین سال تدریس، موفق به اخذ درجة دکتری شد. تبحّر فراواني در تاريخ فلسفه دارد و گزارش هاي تاريخي او معمولاً با نكته سنجي هاي ظريف و قابل توجه همراه است. او مؤسس و مدير دو نشرية مشهور مطالعاتي در فلسفة قرون وسطي و آرشيو تاريخ ادبي و اصول عقايد در قرون وسطي و مدير سالنامة مؤسسة مطالعات قرون وسطايي وابسته به كليساي كاتوليك به نام مطالعات قرون وسطايي و عضو آكادمي فرهنگستان فرانسه نيز بود. دانشگاه های معتبر بسیاری درجات افتخار به وی داده اند (اتين ژيلسون، روح فلسفة قرون وسطی، صص9-10، مقدمة مترجم).
4- . Demeter: الهة زمین، کشاورزی، برداشت محصول و جنگل؛ ریاست غلّات و گندم زمین (نک : جان پينسنت، شناخت اساطیر يونان، ص38).
5- . Stagira.
6- . Zeus: پادشاه خدایان؛ خدای آسمان و رعد و برق و قانون و نظم و عدالت (نک : همان، ص31).
7- . Athena: الهة حکمت، جنگ، معماری و صنایع؛ الهة حامی شهر آتن (نک : همان، ص34).

برپا دارند. این وصایا اثبات می کند که ارسطو هرگز از حدود شرک متداول در یونان باستان، قدم فراتر نگذاشته است».(1)

«ارسطو در مورد تعداد خدایان، چندان دل مشغولی ندارد. گاهی به گونه ای سخن می گوید که باید گفت محرِّک نامتحرّک اوّل را یکی می داند، ولی گاه از

خدایان سخن می گوید و غیر از خدا، به چهل وچهار یا پنجاه وپنج محرّک اوّلِ دیگر معتقد است».(2)

مهندسِ کارآمد بت پرست

دکتر امير ضميری: گاهی انسان در زندگی روزمره اش، از اموری روشن غفلت دارد. اگر کسی او را از غفلت درآورد، به خود می آید و راه درست را می پیماید. بسیاری از این بی توجهی ها و غفلت هاست که انسان را در مسیری نادرست قرار می دهد. یکی از آشنایان نقل می کرد که در ژاپن با مهندسی موفق آشنا شدیم که مسئولیت مهمی داشت؛ اما بت پرست بود.

ص: 35


1- .«Certains dêtails de la vie d'Aristote devraient pourtant attirer l'attention sur cet aspect de sa doctrine. L'homme qui disposa par testament que l'image de sa mėre serait consacrée à Déméter et que l'on érigerait á Stagyre‚ comme lui-méme l'avait promis aux dieux‚deux statues de marbre hautes de quatre coudées‚ l'une á Zeus Soter٫ l'autre à Athéna Soteira. n'est certainement jamais sorti des cadres du polythéisme traditionnel» (Étienne Gilson, L'esprit de la philosophie médiévale, p.41; Paul Decharme, La critique des traditions religieuses chez les Grecs des origines au temps de Plutarque, pp.233-234).
2- . مهدی زمانی، تاریخ فلسفة غرب1، ص103. * برای آگاهی بیشتر دربارة خداشناسی ارسطو، نک : رضا برنجکار، حکمت و اندیشة دینی، چ1، تهران: انتشارات نبأ، 1383ش.

باقرپورکاشانی: اگر آن مهندس ژاپنی در کارش پیشرفت می کند به خاطر پشتکار و تلاش های اوست؛ اما اگر در معرفت دینی و معنوی به انحراف می گراید، به خاطر تحقیق نکردن، بی توجهی و نبود معلم و تذکردهنده است.

برای حلّ مشکلات تشخیص نمایندة الهی و ادعاهای مهدویت، چه باید کرد؟

دکتر امير ضميری: برای جلوگیری از مشکلات تشخیص نمایندة الهی و ادعاهایی که در نبوت و امامت و مهدویت می شود، بهتر نبود خدا به جای آن، علو می را که کمال بشر در گرو آن هاست، به آدمی ارزانی می داشت؟

باقرپورکاشانی: برای بررسی این پرسش، ناچار از بیان مقدمة سوم هستیم.

معرفت فطری

خداوند غیر از عقل و وحی، عامل دیگری را برای هدایت در وجود انسان نهاده است که «فطرت»(1) نام دارد. انسان از راه فطرت، خدا را می یابد و به

یگانگی او پی می برد.(2) این معرفت گاه به خاطر آلودگی های قلبی و غفلت

ص: 36


1- . واژة «فطرت» از ریشة «فَطْر» (نوآفریدن و ایجاد کردن) و حالت و گونه ای از آن است (مبارك بن محمد جزري (ابن اثير)، النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 3، ص457، ذیل مادة فطر).
2- . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ:... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ، يَعْنِي عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَالِقُهُ...؛ هر نوزادى بر فطرت زاده مى شود؛ يعنى بر شناخت به اینکه خداوند عزّوجلّ آفرينندة اوست» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، التوحيد، ص331؛ محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 2، ص13). «عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم:30)؛ قَالَ: فَطَرَهُمْ عَلَی مَعْرِفَةِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ...؛ حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) در پاسخ به پرسش دربارة آية «اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده است» فرمودند: آنان را بر سرشت خداشناسى و اینکه او پروردگارشان است، آفريد» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص241؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 64، ص134). * برخی فلاسفة غرب نیز برای اثبات وجود خداوند، «برهان اجماع عام» (Common consent argument for the existence of God) را مطرح کرده اند که بسیار شبیه به «برهان فطرت» است. برای آگاهی بیشتر نک : Paul Edwards. (1996). "Common consent argument for the existence of God" in Encyclopedia of Philosophy, ed: Paul Edwards,Vol 2, pp.147-155. Simon, Schuster Macmillan, New york, London.

پوشیده و پنهان می ماند؛ ولی هیچ گاه محو و نابود نمی شود.(1) البته پیش از اثبات

شرع و تمسّک به دلایل نقلی، برهانی برای اثبات فطرت نداریم، بلکه شناخت فطری را هر کس در درون خود می یابد و می تواند با بازگشت به خود، به وجود این معرفت پی ببرد.

ص: 37


1- . «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛ اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده است، دگرگونى در آفرينش الهى نيست» (روم: 30).

اعطای معرفت فطری به همة انسان ها، در «عالم ارواح» و «عالم ذرّ»

طبق منابع دینی، پیش از این عالم «عالم ارواح»(1) و «عالم ذرّ»(2) وجود داشته و در آن ها معرفت فطری به تمامی انسان ها ارزانی گشته است، قرآن کریم در سورة اعراف می فرماید:

ص: 38


1- . «عَنْ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ...؛ خداوند عزّوجلّ، ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید» (محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الأمالي، ص114؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، معاني الأخبار، ص108 [به نقل از امام صادق(علیه السلام)]). علامة مجلسی(رحمه الله علیه) در این باره می فرماید: «إِعْلَمْ أَنَّ مَا تَقَدَّمَ مِنَ الْأَخْبَارِ الْمُعْتَبَرَةِ فِي هَذَا الْبَابِ وَ مَا أَسْلَفْنَاهُ فِي أَبْوَابِ بَدْءِ خَلْقِ الرَّسُولِ وَ الْأَئِمَّةِ- وَ هِيَ قَرِيبَةٌ مِنَ التَّوَاتُرِ- دَلَّتْ عَلَی تَقَادُمِ خَلْقِ الْأَرْوَاحِ عَلَی الْأَجْسَادِ؛ بدان که روایات معتبری که در این بخش آورده شد و نیز روایاتی که در بخش آغاز آفرینش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان(علیهم السلام) ذکر گردید- که نزدیک به تواتر است- همگی دلالت بر اين دارند که ارواح، پیش از اجساد آفریده شده اند» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 58، ص141). علامه سید نعمت الله جزائری(رحمه الله علیه) نیز بیان می دارد: «الْأَخْبَارُ الدَّالَّةُ عَلَي أَنَّ الرُّوحَ مَخْلُوقَةٌ قَبْلَ الْبَدَنِ بِأَلْفَيْ عَامٍ اَوْ أکْثَرَ مَا وَرَدَتْ بِهِ الْأَخْبَارُ مُسْتَفِيضَةً بَلْ مُتَوَاتِرَةً حَتَّي لا يَبْقَي الرَّيْبُ فِي تَقَدُّمِهَا؛ روایاتی که دلالت می کند بر اینکه روح دو هزار سال یا بیشتر قبل از بدن آفریده شده است، مستفیض بلکه متواتر است تا آنجا که هیچ شکی در این حقیقت باقی نمی ماند» (نعمت الله جزائري، الأنوار النعمانية، ج1، ص196).
2- . نام گذاری به «عالم ذرّ» از این روست که اندازة انسان در آن عالم، همچون ذرّه بوده است. «قَالَ زُرَارَةُ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» الْآيَةَ (اعراف: 172)؛ قَالَ: أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ...؛ حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) در پاسخ به پرسش دربارة آية «و هنگامی كه پروردگارت از پشت (صُلب) فرزندان آدم، زادگان آن ها را برگرفت و آنان را گواه بر خويشتن ساخت [و فرمود:] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى... »فرمودند: [خداوند] از پشت آدم تبار او را تا روز قيامت، بيرون آورد؛ پس ايشان به مانند ذرّه و مورچه بيرون آمدند» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 2، ص13؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، التوحيد، ص330). همچنین ممکن است این تعبیر، کنایه از اوج حقارت و کوچکی انسان در پیشگاه آفریدگار متعال باشد.

«و هنگامی كه پروردگارت از پشت (صُلب) فرزندان آدم، زادگان آن ها را برگرفت و آنان را گواه بر خويشتن ساخت [و فرمود:] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهی می دهیم. [چنین کرد تا مبادا] روز رستاخیز بگویید ما از آن غافل بودیم [و از پیمان فطری توحید بی خبر ماندیم] یا اینکه بگویید: پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی پس از آن ها بودیم [و چاره ای

جز پیروی از آن ها نداشتیم]، آیا ما را به آنچه باطل گرایان انجام می دادند، مجازات می کنی؟!»(1)

همچنین در روایات فراوانی به «عالم ذرّ» اشاره شده است.(2)

ص: 39


1- . «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (اعراف: 172-173).
2- . شیخ حرّ عاملی(رحمه الله علیه) در کتاب الفصول المهمّة، باب 106 را این گونه نام گذاری کرده است: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ كَلَّفَ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِالتَّوْحِيدِ وَ نَحْوِهِ فِي عَالَمِ الذَّرِّ؛ خداوند سبحان همة خلق را به اقرار به توحید و مانند آن، در عالم ذرّ تکلیف نموده است». وی پس از نقل هفت حدیث در این زمینه، می فرماید: «أَقُولُ: وَ الْأَحَادِيثُ فِي ذَلِكَ كَثِيرَةٌ جِدًّا، قَدْ تَجَاوَزَتْ حَدَّ التَّوَاتُرِ، تَزِيدُ عَلَی أَلْفِ حَدِيثٍ مَوْجُودَةٌ فِي جَمِيعِ كُتُبِ الْحَدِيثِ؛ می گویم: احادیث در این زمینه بسیار فراوان و از حدّ تواتر فراتر است و در همة کتاب های حدیثی، افزون از هزار حدیث است» (محمدبن حسن حرّ عاملي، الفصول المهمّة، ج 1، ص 425). همچنین علامه سید نعمت الله جزائری(رحمه الله علیه) می نگارد: «الْأَخْبَارُ الْوَارِدَةُ فِي أَنَّ مَعْنَي هَذِهِ الْآيَةِ هُوَ عالَمُ الذَّرِّ وَ أَخْذُ الْمِيثَاقِ فِيهِ عَلَي الْعِبَادِ بِأَنْ يُقِرُّوا لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ بِالْإِمَامَةِ وَ الطَّاعَةِ، مُسْتَفِيضَةٌ بَلْ مُتَوَاتِرَةٌ؛ روایاتی که این آيه (اعراف: 172-173) را عالم ذرّ و گرفتن پیمان از بندگان بر ربوبيّت خداوند سبحان و نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) و امامت و پیروی از اهل بيتش(علیهم السلام) معنا می کند، مستفيض بلكه متواتر است» (نعمت الله جزائري، نور البراهين، ج2، ص182).

چرا «عالم ذرّ» از یاد ما رفته است؟

انسان در عوالم قبلی این معرفت را داشت. اکنون نیز در این عالم این معرفت هست؛ اما به خاطر مصالحی که خداوند مقرر داشته است، چگونگی آن عوالم و آنچه در راستای اعطای معرفت و اقرار به آن رخ داده از یاد ما رفته است.(1) البته دربارة عالم ارواح و ذرّ دیدگاه های مختلفی وجود دارد، ولی چون گفتمان ما مربوط به پیش از قبول وحی است، به آن نمی پردازیم.

ص: 40


1- . «عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» قَالَ: ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ، سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا...؛ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) در پاسخ به پرسش دربارة آية «و هنگامی كه پروردگارت از پشت (صُلب) فرزندان آدم، زادگان آن ها را برگرفت و آنان را گواه بر خويشتن ساخت [و فرمود:] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى... »فرمودند: معرفت در جان انسان ها پایدار مانده است، ولی مکان (عالم ذرّ و ویژگی های آن ) را فراموش كرده اند و به زودی روزی (پس از مرگ) آن را به ياد می آورند» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص241؛ علي بن ابراهيم قمّی، تفسير القمي، ج 1، ص248؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص118).

نیاز فطرت به حجت الهی

اما فطرت به تنهایی بسنده نمی کند؛ زیرا فطرت، خود به تذکر حجت الهی نیاز دارد و همچنین تمام علوم و دانستنی ها به واسطة فطرت اعطا نشده است. پس بشر برای برانگیختن فطرت و دستیابی به بسیاری از معارف و علوم به حجت الهی نیازمند است.

برای آگاهی از انحراف مدّعیان نبوت و تشخیص نمایندة الهی از غیر آن، باید به احکام عقل نگریست؛ كه در فرصتی دیگر به آن می پردازیم.

نتیجة مقدمة سوم این شد که چون فطرت بر اثر عواملی پوشیده می گردد، بروز آن نیاز به تذکر دارد که حجت الهی این کار را انجام می دهد.(1)

اما اینکه چرا خداوند به جای فرستادن پیامبران و حجج الهی، علم کامل ارزانی نداشته است، به حکمت او برمی گردد و پروردگار حکیم، تکامل این فرآیند را به سه عامل عقل و فطرت و وحی منوط کرده است. حال با توجه به این حقيقت، طرح مسئله می کنیم که آیا فرستادن پیامبران و حجج الهی، در کنار عقل و فطرت، بر خداوند ضرورت دارد یا خیر؟

ص: 41


1- .«فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ؛ پس تذكر ده، كه تو فقط تذكر دهنده اى» (غاشيه: 21). «عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ...؛ پس خداوند رسولان خویش را در میان آنان (مردم) برانگيخت و پیامبران خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد، تا پيمان فطرت را از آنان بازجويند» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص43، خ1).

آیا استدلال به معرفت فطری برای اثبات ضرورت نبی، مصادره به مطلوب است؟

از حاضران: چون اثبات ضرورت حجت الهی از این طریق، مقدمه ای برای ورود به دین است، مطرح کردن مباحث درون دینی (معرفت در عالم ارواح و ذرّ)، اثبات دین به وسیلة خود دین [و مصادره به مطلوب](1) خواهد بود.

باقرپورکاشانی: معرفت فطری امری است که هر کس در درون خود می یابد. کسی هم که انکار پروردگار می کند، اگر در حالت اضطرار و درماندگی قرار بگیرد، متوسل به پروردگار می شود.(2)

اما اینکه این معرفت در عالمی پیش از این عالم داده شده، متوقف بر شرع است.

شبهة عقل داشتن حیوانات و لزوم فرستادن پیامبر برای آن ها

دکتر امير ضميری: از دیدگاه شما، طبق این سه مقدمه بر خدا سزاوارتر است که در کنار فطرت و عقل، نمایندگانی را نیز بفرستد و اگر چنین نکند ترک اولی کرده و ترک اولی چون موجب نقص پروردگار و ناپسند است، پس بر خداوند واجب است که حجت خود را بفرستد. ولی با بیان يك مثالِ نقض، این وجوب برطرف می شود. حیوانات نیز مانند انسان ها عقل دارند و سزاوار است که برای

ص: 42


1- . مصادره به مطلوب (Petition de Principe) یعنی: قضیه ای را که اثبات آن مد نظر است، مقدمة استدلال قراردادن. به عبارت دیگر، چیزی را به وسیلة خودش اثبات کردن، که البته دَوْری باطل و فاسد است.
2- . «وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً؛ و هنگامى كه در دريا ناراحتى و سختی به شما برسد، جز او همة كسانى را كه [براى حل مشكلات خود] مى خوانيد، فراموش مى كنيد؛ ولی هنگامى كه شما را با رساندن به خشكى نجات دهد، روى بر مى گردانيد؛ و انسان بسيار ناسپاس است» (اسراء: 67). «فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛ هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند [و غير او را فراموش مى كنند]، ولی هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز شرك مى ورزند» (عنکبوت: 65).

آن ها هم پیامبرانی فرستاده شود، در حالی که چنین فعلی از خداوند سر نزده است.

دکتر سيدهادی موسوی: مگر حیوانات عقل دارند؟

برخی ویژگی های هوشی حیوانات

دکتر امير ضميری: حیوانات به نسبتی از عقل و هوش برخوردارند و قابلیت آموزش و تکامل دارند. در روزنامه خواندم که سواد ریاضی مورچه می تواند به اندازة دانش آموز سال پنجم ابتدایی باشد.(1)

میمون ها با آموزش می توانند خیلی از

ص: 43


1- . «مطالعة جدید دانشمندان روسی نشان می دهد مورچه ها از بچه های دبستانی بسیار باهوش ترند. دست کم این حشرات در علم ریاضی نسبت به بچه های کلاس پنجمی هوش بیشتری از خود به نمایش می گذارند. به گزارش مهر، محققان دانشگاه نووسیبیرسک (Novosibirsk) و دانشگاه علوم رایانه ای و ارتباطات از راه دور سیبری می گویند: مورچه ها به طور حتم در حل کردن مسائل ریاضی از یک بچة کلاس پنجمی باهوش ترند. برای نشان دادن این توانایی، محققان در میان گونه های مختلفی از مورچه ها متناسب با توانایی شمارش و حل کردن مسائل ابتدایی ریاضی به جستجو پرداختند. به گفتة محققان، گونه های بسیار اجتماعی مورچه ها از قبیل مورچه های سرخ، می توانند اطلاعاتی را دربارة ارقام به اعضای گروه مورچه ها انتقال دهند و همچنین عمل های سادة ریاضی را انجام دهند. دانشمندان برای آزمودن برتری مورچه ها، ابزاری مارپیچی و تو در تو را به وجود آوردند که در نقاط خاصی از آن غذا قرار گرفته بود؛ رها کردن مورچه ها در میان این مارپیچ نشان داد علاوه بر اینکه مورچه ها از طریق به جا گذاشتن رایحه از خود، مسیر راه را به هم گروهی هایشان نشان می دادند، پیام هایی را نیز دربارة ارقامی مرتبط با مارپیچ ها، فاصلة آن ها و تعداد قدم هایی را که باید برای رسیدن به غذا برداشته شوند، به یکدیگر منتقل می کنند. محققان معتقدند این نتایج نشان دهندة توانایی مورچه ها در استفاده از مقادیر شمارشی و انتقال اطلاعات مرتبط با آن ها به یکدیگر است. مطالعات دیگر نشان می دهند که مورچه ها و زنبورها از قدرت خلاصه کردن، حدس زدن و دیگر مهارت های مرتبط با ریاضی برخوردارند. مورچه ها همچنین می توانند بر روی ارقام کوچک عمل های سادة ریاضی انجام دهند. محققان با اشاره به دیگر مطالعاتی که بر روی توانایی های ریاضی دیگر جانداران انجام شده بود، می گویند: پرنده ها نیز در ریاضی استعداد دارند؛ به ویژه پنگوئن ها، کلاغ ها و طوطی ها در شمارش و حل کردن پازل های عددی بسیار با استعداد به شمار می روند» (جام جم آنلاين، 23/1/1390، شمارة خبر: 100840741863).

اخلاقیات را فرا بگیرند. بعضی حیوانات به قلمرو یکدیگر احترام می گذارند و گونه ای از آن ها اگر تحت تعلیم قرار گیرند، می توانند مانند انسان سخن بگویند. این موارد همه بیانگر هوش و شعور حیوانات است.

حال با این فرض اگر پروردگار پیامبرانی را به فراخور خلقت این حیوانات می فرستاد تا آن ها هم تربیت شوند، آیا بهتر نبود؟ اگر پاسخ دهید بهتر بود، از خداوند ترک اولی سر زده است و اگر بگویید همین وضعیت حکیمانه است، ضرورت نبوت برای انسان زیر سؤال می رود.

دکتر سيدهادی موسوی: حیوانات تکلیف ندارند و امتحان نمی شوند و پس از مرگ، بهشت و جهنمی برای آنان نیست؛ پس فرستادن پیامبر برای آنان لزومی ندارد.

دکتر امير ضميری: از کجا معلوم که امتحان و بهشت و جهنمی برای آنان نباشد!(1)

ص: 44


1- . «وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ مَا فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛ هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى- كه با دو بال خود پرواز مى كند- نيست مگر آنکه توده هایی به مانند شما هستند؛ ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم؛ سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند» (انعام: 38). «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ؛ و آن گاه كه حيواناتِ وحشى محشور شوند» (تكوير: 5).

باقرپورکاشانی: بعضی حیوانات ویژگی های عجیبی دارند، به طوری که قوای حسّی برخی از آن ها چند برابر قوای حسی انسان است؛ مانند قوة بینایی عقاب، قوة شنوایی موش، قوة بویایی سگ، رادار بسیار قوی خفّاش و بسیاری ویژگی های دیگر که در گونه های مختلف حیوانات وجود دارد؛ تا آن جا که بشر

برای ساختن دستگاه های مورد نیاز خود از آن ها الهام می گیرد.(1)

برخی حیوانات مفاهیمی چون عدل، ظلم، محبت و... را می فهمند و در مقابل آن ها واکنش نشان می دهند.

ص: 45


1- 1. در راستای بررسی ویژگی های حیوانات، علمی به نام بیونیک (Bionic) پدید آمد. هدف این علم، ساختن دستگاه های مورد نیاز بشر از روی ساختمان ویژة حیوانات بود. یکی از این تحقیقات توسط دکتر هارتلین صورت گرفت. وی کشف کرده بود که در مغز خرچنگ، تصاویر اشیاء با وضوح خارق العاده ای نقش می بندد و دریافته بود که راز آن، در تقاطع برخی از سلول های عصبی این حیوان نهفته است؛ وقتی یکی از آن ها تحریک می شود دیگری به همان نسبت دفع می کند. تفاوت میان دو سلول در این لحظة مخصوص، به صورتی کاملاً مشخص و ناهمگون با تصاویر دیگر، در مغز ظهور می نماید. با توجه به این کشف، یکی از پژوهشگران مرکز مطالعات الکترونی ایتاکا (Ithaca) به نام دیوید هیلد براند موفق شد ماشینی بسازد که بخش های آن درست مانند سلول های خرچنگ عمل می کند. با استفاده از این ماشین بود که مهندسان "جنرال الکتریک" توانستند تصاویر تلویزیونی را خیلی نمایان تر از آنچه تا آن هنگام توانسته بودند نشان دهند، نمودار سازند (نک : دانستنی ها ی جهان علم، صص52-55). * برای آگاهی بیشتر دربارة علم بیونیک و آخرین دستاوردها در این زمینه، نک : مجلة مهندسی بیونیک (Journal of Bionic Engineering).

در نگاه درون دینی، خداوند معرفت خود را به همة حیوانات اعطا کرده است(1) و آن ها برای رسیدن به آن نیاز به برهان و راهنما ندارند. حیوانات در عالم خود، خداوند را تسبیح و ستایش می کنند(2)

و در سختی ها و مشکلات از او ياري

ص: 46


1- . «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیهما السلام) يَقُولُ: مَا بَهِمَتِ الْبَهَائِمُ (عَنْهُ)، فَلَمْ تُبْهَمْ عَنْ أَرْبَعَةٍ: مَعْرِفَتِهَا بِالرَّبِّ (تَبَارَكَ وَ تَعَالَی)، وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَوْتِ، وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْأُنْثی مِنَ الذَّكَرِ، وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَرْعی الْخِصْبِ؛ چهارپايان هر چه را ندانند، از چهار چيز بى خبر نيستند: شناخت پروردگارشان، آگاهى از مرگشان، تشخیص ماده از نر و شناسايى چراگاه آباد و سرسبز» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 6، ص539؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص288؛ همو، الخصال، ج1، ص260). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: مَهْمَا أُبْهِمَ عَلَی الْبَهَائِمِ مِنْ شَيْ ءٍ، فَلَا يُبْهَمُ عَلَيْهَا أَرْبَعَةُ خِصَالٍ: مَعْرِفَةُ أَنَّ لَهَا خَالِقاً وَ مَعْرِفَةُ طَلَبِ الرِّزْقِ وَ مَعْرِفَةُ الذَّكَرِ مِنَ الْأُنْثی وَ مَخَافَةُ الْمَوْتِ؛ اگر همه چيز بر چهارپايان پوشيده باشد، چهار ویژگی بر آن ها پوشيده نيست: معرفت به اینکه آفريدگارى دارند، آگاهى از چگونگی به دست آوردن روزى، شناخت نر از ماده و ترس از مرگ» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 6، ص539).
2- . «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً؛ آسمان هاى هفت گانه و زمين و هر كه در آن هاست، همه تسبيح او مى گويند؛ و هيچ چيزی نيست مگر آنکه تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد؛ به درستى كه او بردبار و آمرزنده است» (اسراء:44). «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ؛ آيا نديدى تمام آنان كه در آسمان ها و زمين هستند، خدا را تسبيح مى كنند، همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترانیده اند؛ هر يك از آن ها نماز و تسبيح خود را مى داند و خداوند به آنچه انجام مي دهند، داناست» (نور:41).

مي جويند.(1)

اما اگر عقل را عامل کشف نادانسته ها بدانیم، حیوانات نیز دارای مرتبه ای از این قوه هستند.(2)

ص: 47


1- . «عَنْ عَبْدٍ صَالِحٍ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ النَّاسَ أَصَابَهُمْ قَحْطٌ شَدِيدٌ عَلی عَهْدِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، فَشَكَوْا ذلِكَ إِلَيْهِ، وَ طَلَبُوا إِلَيْهِ أَنْ يَسْتَسْقِيَ لَهُمْ. قَالَ: فَقَالَ لَهُمْ: إِذَا صَلَّيْتُ الْغَدَاةَ مَضَيْتُ، فَلَمَّا صَلَّی الْغَدَاةَ مَضی وَ مَضَوْا، فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذَا هُوَ بِنَمْلَةٍ رَافِعَةٍ يَدَهَا إِلَی السَّمَاءِ وَاضِعَةٍ قَدَمَيْهَا إِلَی الْأَرْضِ وَ هِيَ تَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِكَ، وَ لَا غِنی بِنَا عَنْ رِزْقِكَ، فَلَا تُهْلِكْنَا بِذُنُوبِ بَنِي آدَمَ. قَالَ: فَقَالَ سُلَيْمَانُ: ارْجِعُوا فَقَدْ سُقِيتُمْ بِغَيْرِكُمْ. قَالَ: فَسُقُوا فِي ذلِكَ الْعَامِ وَ لَمْ يُسْقَوْا مِثْلَهُ قَطُّ؛ در دوران حضرت سليمان بن داوود(علیهما السلام) مردم گرفتار خشك سالى سختى شدند. پس به آن حضرت شكايت برده و از ايشان خواستند كه [از خداوند متعال] طلب باران كند. حضرت سليمان(علیه السلام) فرمود: «هنگامی که نماز صبح را به جای آوردم [براى طلب باران] خواهم رفت». وقتی نماز صبح را به جای آورد، به همراه مردم بيرون رفت. در راه مورچه اى را ديد كه دست به آسمان برداشته و بر دو پاى خود ايستاده است و مى گويد: «بار خدايا! ما هم آفريده اى از آفريدگان تو هستيم و از روزىِ تو بى نياز نيستيم، پس ما را به سبب گناهان فرزندان آدم نابود مكن». [در اين هنگام] حضرت سليمان به مردم فرمود: «برگرديد، كه به وسيلة ديگرى باران به شما داده شد». امام(علیه السلام) فرمودند: «پس در آن سال چنان بارانى آمد كه هرگز مانند آن را نديده بودند».» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 8، ص246. محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص524؛ همو، الخصال، ج 1، ص327 [با طریقی دیگر و اندکی تفاوت، از حضرت امام صادق(علیه السلام)]).
2- . در کتاب توحید مفضل، از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: «وَ هَذَا لَمْ يَكُنْ مَانِعاً لِلْقِرْدِ أَنْ يُلْحَقَ بِالْإِنْسَانِ لَوْ أُعْطِيَ مِثْلَ ذِهْنِ الْإِنْسَانِ وَ عَقْلِهِ وَ نُطْقِهِ وَ الْفَصْلُ الْفَاصِلُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْإِنْسَانِ بِالصِّحَّةِ هُوَ النَّقْصُ فِي الْعَقْلِ وَ الذِّهْنِ وَ النُّطْقِ؛ اگر به ميمون مانند فهم و عقل و بیان انسان داده مى شد، تفاوت هاى دیگر او با انسان مانع پيوستن ميمون به گونة انسان نمى گردید. بنابراین جدا كنندة اصلى ميمون از انسان، نقصان عقل و فهم و بیان است» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 3، ص98؛ ج 61، ص59).

حیوانات برای زندگی متناسب با خلقتشان نیاز زیادی به کشف نادانسته ها ندارند، به طوری که برای به دست آوردن غذای مناسب، ساختن محل زندگی، مراقبت و پرورش نوزادان، شناخت دشمن و نیازهای دیگر زندگی نیازمند آموزش و کشف نادانسته ها نیستند؛ بلکه تمام این مفاهیم به صورت غریزی به آنان اعطا شده است؛ ولی انسان برای بیشتر نیازهای خود نیازمند آموزش و کشف قوانین و نادانسته هاست(1)؛

حتی با داشتن مرتبة بالایی از قوة تعقل نمی تواند به تنهایی سعادت خود را به طور صحیح و کامل بیابد و در مسیر خلقتش حرکت کند؛ بدین جهت او نیازمند پیامبرانی است که به یاری عقل و فطرت او بیایند و او را به سرمنزل کمال و هدایت راهنمایی کنند.

کمال حیوانات به چیست؟

از سوی دیگر، آموزش هایی که حیوانات از انسان می بینند، کمال برای آن ها محسوب نمی شود؛ مانند مهارت هایی که حیوانات در سیرک انجام می دهند. بخشی از این آموزش ها برای رام کردن و به خدمت گرفتن آن هاست.(2)در نتیجه

ص: 48


1- . «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد، باشد که شكرگزار باشید» (نحل: 78).
2- . سنت الهی آن است که برخی حیوانات رام شوند و به خدمت انسان درآیند. امام صادق(علیه السلام) در کتاب توحید مفضل پس از بیان خلقت چهارپایان می فرمایند: «ثُمَّ مُنِعَتِ الذِّهْنَ وَ الْعَقْلَ لِتَذِلَّ لِلْإِنْسَانِ، فَلَا تَمْتَنِعَ عَلَيْهِ إِذَا كَدَّهَا الْكَدَّ الشَّدِيدَ وَ حَمَّلَهَا الْحِمْلَ الثَّقِيلَ؛ سپس از فهم و عقل محروم شدند تا فرمان بردار و رام انسان گردند و در برابر كارهاى سختى كه انسان از آن ها مى كِشد و بارهاى سنگینی که بر آن ها مى نهد، سرپیچی نکنند» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 3، ص91).

آن چیزی که ما کمال حیوانات می پنداریم، برای آنان کمال محسوب نمی گردد. کمال آن ها همان حرکت در مسیر غرایزی است که پروردگار به تناسب خلقت و هدفشان ارزانی داشته است.

دکتر سيدهادی موسوی: در تأیید این موضوع که اساس زندگی حیوانات مبتنی بر غریزه است، می توان عملکرد آنان را در زمان گذشته تا حال و در مناطق مختلف، در نظر گرفت؛ به طور مثال، مورچه از گذشته تا به حال در مناطق مختلف، یکسان لانه می سازد و زندگی خود را به همان شیوة گذشته می گذراند؛ اما چون اساس زندگی انسان مبتنی بر تعقل است، پیشرفت و دگرگونی فراوانی در زندگی او از گذشته تا حال رخ داده است.

باقرپورکاشانی: پس به اینجا رسیدیم که با توجه به سه مقدمة مذکور، انسان بدون وجود سفیر الهی نمی تواند به طور کامل و صحیح به سرمنزل کمال راه یابد.

دکتر سيدهادی موسوی: با توجه به اختلافاتی که عقلا دارند، در اینکه عاقل بتواند به تنهایی راه کمال خود را بیابد و به آنچه یافته است عمل کند، جای نگرانی وجود دارد.

حجت الهی، عامل رفع نگرانی

باقرپورکاشانی: تأیید اموری که عقل بر آن دلالت می کند [مانند وجود خالق، یکتایی او، عدالت او، معاد و...] توسط نمایندة الهی، ترس و نگرانی را در مسائل اعتقادی و عملی برطرف می سازد. گاه انسان به طرح استواری دست می یابد، اما احساس تشویش و نگرانی می کند؛ ولی هنگامی که آن را با متخصص و کارشناس

ص: 49

در میان می گذارد و او مهر تأیید بر آن طرح می زند، آرامش بیشتری می یابد و ترس و نگرانی او برطرف می شود.

شبهه: انسان سازی را معلّمی عقل گرا نیز می تواند انجام دهد

از حاضران: اهدافی برای بعثت پیامبران گفته شده که مهم ترین آن انسان سازی است. این هدف را معلم کارآزموده، کوشا و عقل گرا نیز می تواند انجام دهد.

باقرپورکاشانی: در بین گروه های مختلف دانشمندان، فلاسفه بیش از هر گروهی ادعای عقل گرایی و برطرف کردن جهل و اعطای معرفت داشته اند؛ اما کدام یک توانسته اند شاگردی مانند شاگردان ویژة پیامبران و اوصیاء و معصومان (علیهم السلام) تربیت نمايند؟!

سیرة تربیت یافتگان امام حسین(علیه السلام) در کربلا

نگاهی گذرا به تربیت یافتگان امام حسین (علیه السلام) در کربلا بیفکنید که با چه معرفت و یقینی و با چه ایثار و فداکاری و شجاعتی پا به میدان گذاردند و در راه خدا و حق جان بازی کردند.

«جُوْ ن(رحمه الله علیه) غلام سیاه پوستی که در خدمت امام حسين(علیه السلام) بود، روز عاشورا خواست تا به ميدان رود. امام به او فرمودند: «به تو اجازه دادم كه از اينجا بروى [و خود را نجات دهی]. تو براى كسب عافيت و سلامتى همراه ما بودى، اينك كه وضع چنين است، خود را در راه ما گرفتار مكن». اما جُوْ ن عرض کرد: «اى پسر رسول خدا! آيا من هنگام خوشى و رفاه، سر سفرة احسان شما باشم و در دشواری ها و سختی ها شما را تنها گذارم؟! به خدا سوگند، گرچه بويى بد، تبارى پست و رنگى سياه دارم، بهشت را از من دريغ مدار تا بويم خوش، تبارم نيكو و رويم سپيد گردد. نه به خدا سوگند، از شما جدا نمی شوم تا خون سياهم با

ص: 50

خون شما آميخته گردد». سپس به میدان رفت و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید».(1)

این، حالِ غلام این مکتب است، چه رسد به اصحاب خاص امام حسین(علیه السلام)؛ مانند حضرت ابوالفضل، علی اکبر و قاسم بن حسن (علیهم السلام) و یارانی چون حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و...4.

«امام(علیه السلام) شب عاشورا به ياران خود فرمودند: «بدانيد كه به گمانم امروز آخرين روزى است كه با آن هاييم؛ من به شما اجازه دادم و همة شما آزاديد كه برويد، هیچ عهدى از من برگردن شما نيست. شب تاريكى اش را گسترانده است، پس آن را مَركب خویش قرار دهید (از تاریکی شب استفاده کنید و برويد)». اما زُهیر بن قَين(رحمه الله علیه) ايستاد و با گفتن اين جملات زیبا، به آن حضرت اظهار ارادت و وفادارى نمود: «به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، آن گاه دوباره زنده گردم و باز كشته شوم و تا هزار بار كشته شدنم تكرار شود، تا خداوند شهادت را

ص: 51


1- . «ثُمَّ بَرَزَ جُونٌ مَوْلَی أَبِي ذَرٍّ5 وَ كَانَ عَبْداً أَسْوَدَ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ(علیه السلام): أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلَا تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا. فَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ؟! وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَتَطِيبَ رِيحِي وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّی يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ ثُمَّ قَاتَلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ حَتَّی قُتِلَ» (علي بن موسى بن طاووس، اللهوف، صص64-65؛ محمد محمدی ری شهری، شهادت نامة امام حسين(علیه السلام) بر پایة منابع معتبر، صص515-516).

از تو و جوانان خاندانت برطرف سازد». دیگر ياران آن حضرت نیز مانند اين سخنان، كه همه نشانة پايدارى و وفاداری و فداكارى بود، بیان داشتند».(1)

علّت وفات ابن سینا

از آن سو، شواهدی وجود دارد که برخی دانشمندان و فلاسفه با وجود آگاهی های علمی شان، اسیر هوای نفس بوده اند؛ برای نمونه، دکتر ماجد فخری در کتاب سیر فلسفه در جهان اسلام دربارة بوعلی سینا می نویسد: «اما سرانجام، سلامت مزاج خود وی نیز به علت افراط در مُسکرات و زنبارگی رو به وخامت گذارد و به دنبال مساعی عدیده و پیگیری ای که با استفاده از روش های نادرست در معالجة بیماری شدید قولنجِ خود به کار برد، سرانجام بزرگ ترین طبیب زمان درگذشت».(2)

تفاوت دستاورد فلاسفه و پیامبران از زبان استاد مطهری

استاد مطهری(رحمه الله علیه) دربارة تفاوت دستاورد فلاسفه و پیامبران بیان می دارد:

«فلاسفه كاری كه دارند، هر اندازه موفق بشوند اين است كه سخنی را تا عقلِ مردم نفوذ می دهند؛ اما از آن بيشتر ديگر نه. پيام الهی گذشته از اینکه در عقل ها بايد نفوذ بكند، در دل ها نیز بايد نفوذ كند؛ يعنی بايد در عمق روح بشر وارد

ص: 52


1- . «أَلا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ، أَلا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً... وَ قَامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ الْبَجَلِيُّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ، ثُمَّ نُشِرْتُ، ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّی أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی يَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ. وَ تَكَلَّمَ جَمَاعَةُ أَصْحَابِهِ بِكَلَامٍ يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضاً فِي وَجْهٍ وَاحِدٍ» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الإرشاد، ج2، صص91-93؛ محمدبن جرير طبري، تاريخ الطبري، ج 5، صص418-420؛ محمد محمدی ری شهری، شهادت نامة امام حسين(علیه السلام) بر پایة منابع معتبر، ص528).
2- . ماجد فخری، سیر فلسفه در جهان اسلام، ص148.

بشود و تمام احساسات او يعنی تمام وجودش را در اختيار بگيرد؛ و لهذا پيغمبرانند كه می توانند بشر را در راه حقيقت به حركت درآورند، نه فيلسوفان. فيلسوف بيچاره زحمت می كشد، خودش را می كُشد، آخرِ كارش فكری را تا عقل مردم نفوذ می دهد؛ آن هم نه همة مردم بلكه عده ای كه شاگردانش هستند و چند سال بايد بيايند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند؛ چون بلاغش بلاغ مبين نيست، قدرت بلاغ مبين ندارد و بايد در لفّافة صدها اصطلاح، سخن خود را بيان نمايد. به قول يكی از اساتيد بزرگ ما: فيلسوف كه اين همه اصطلاح به كار می برد از عجز و ناتواني اش است. هی می گويد: امكان ذاتی، امكان استقبالی، امكان استعدادی، واجب الوجود بالذات، عقل اول، عقل دوم؛ چون نمی تواند حرف خودش را جز در لفافة اين ها بگويد و اين از ناتواني اش است. ولی پيغمبران، ما می بينيم بدون اینکه هیچ اصطلاحی در كار باشد، آن آخرين حرفی را كه در پرتو و در لفافة صدها اصطلاح بيان شده است، با بلاغ مبين، با دو كلمه، با دو جمله گفته اند كه فيلسوف درمی ماند كه چطور سهل ممتنع، مطلب به اين سادگی گفته شده است: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ* وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ»؛ «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ يُحْيِی وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِيرٌ* هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِيمٌO(1) در نهايتِ سادگی. پس پيغمبران، گذشته از اینکه پيام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه می رسانند، كار بزرگ تری دارند كه پيام را به دل برسانند، يعنی به سراسر وجود

ص: 53


1- . حديد: 1-3

كه ديگر چيزی باقی نمی ماند. آن كه مريد يك پيغمبر می شود يعنی به يك پيغمبر ايمان می آورد، سراسر وجودش وابسته به او می شود».(1)

پیشنهاد بهمنیار به ابن سینا دربارة ادعای نبوت

ابن سینا و بهمنیار:

«بوعلی سينا در حواس و فكرش قوي تر از حد معمول بود [چون انسان خارق العاده ای بود]. چشمش از ديگران شعاعش بيشتر بود، گوشش خيلی تيزتر بود، فكرش خيلی قوي تر بود. كم كم مردم دربارة حسّ بوعلی، چشم بوعلی و

گوش بوعلی افسانه ها نقل كردند كه مثلاً در اصفهان بود و صدای چكّش مسگرهای كاشان را می شنيد؛ البته اينها افسانه است، ولی افسانه ها را معمولاً در زمينه هايی می سازند كه شخص جنبة خارق العاده ای داشته باشد. شاگردش بهمنيار به او می گفت: تو از آن آدم هايی هستی كه اگر ادعای پيغمبری بكنی، مردم از تو می پذيرند و از روی خلوص نيت ايمان می آورند. می گفت اين حرف ها چيست؟ تو نمی فهمی. بهمنيار می گفت: خير، مطلب از همين قرار است. بوعلی خواست عملاً به او نشان بدهد؛ در يك زمستانی كه با يكديگر در مسافرت بودند و برف زيادی آمده بود، مقارن طلوع صبح كه مؤذن اذان می گفت بوعلی بيدار بود، بهمنيار را صدا كرد: بهمنيار! بله! بلند شو. چه كار داری؟ خيلی تشنه ام! اين كاسه را از آن كوزه آب كن بده كه من رفع تشنگی بكنم. در آن زمان وسایلی مثل بخاری و شوفاژ كه نبوده؛ رفته بود يك ساعت زير لحاف در آن هوای سرد خودش را گرم كرده بود. حالا از اين بستر گرم چه جور بيرون بيايد. شروع كرد استدلال كردن كه استاد! خودتان طبيب هستيد، از همه بهتر می دانيد، معده وقتی كه در حال التهاب باشد، اگر انسان آب سرد بخورد، يك مرتبه سرد می شود، ممكن است مريض بشويد، خدای ناخواسته ناراحت بشويد. گفت: من طبيبم، تو

ص: 54


1- . مرتضی مطهری، سيری در سيرة نبوی، صص192-194.

شاگرد منی، من تشنه ام برای من آب بياور. باز شروع كرد به استدلال كردن و بهانه آوردن كه آخر صحيح نيست، درست است كه شما استاد هستيد ولی من خيرِ شما را می خواهم. اگر من خير شما را رعايت كنم بهتر از اين است كه امر شما را اطاعت كنم (گفت: آدم تنبل را كه كار بفرمايی، نصيحت پدرانه به تو می كند). شروع كرد از اين نصيحت ها كردن. همين كه بوعلی خوب به خودش ثابت كرد كه او بلندبشو نيست، گفت: من تشنه نيستم، خواستم تو را امتحان كنم. يادت هست كه به من می گفتی چرا ادعای پيغمبری نمی كنی، مردم می پذيرند. من اگر ادعای پيغمبری بكنم، تو كه شاگرد منی و چندين سال پيشِ

من درس خوانده ای، حاضر نيستی امر مرا اطاعت كنی. خودم دارم به تو می گويم بلند شو برای من آب بياور، هزار دليل برای من می آوری عليه حرف من. آن بابا [مؤذن] بعد از چهارصد سال كه از وفات پيغمبر گذشته(1)، بستر گرم خودش را رها كرده، رفته بالای مأذنه به آن بلندی برای اینکه اين ندا را به عالم برساند كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله(صلی الله علیه و آله)». او پيغمبر است، نه من كه بوعلی سينا هستم».(2)

از حاضران: شب تولد امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) شبکة BBC برنامة جالبی داشت. در این برنامه با افراد مختلف در سراسر دنیا گفتگوی تلفنی می شد. فردی لاییک (مخالف دین) از دانمارک گفت: به ادعایی که در ادیان مطرح است، اعتقاد ندارد؛ اما اگر خدای عادل و مهربانی باشد، انتظار می رود کسی را میان مردم بفرستد که منشأ هدایت باشد.

پیامبران، عامل تحولاتی بنیادین در تاریخ

دکتر سيدهادی موسوی: از مسلّمات تاریخی است که خداوند به واسطة فرستادن پیامبران، تحولات بنیادین و سازنده ای را در تاریخ پدید آورد.

ص: 55


1- . وفات ابن سینا در سال 428 ه .ق است.
2- . مرتضی مطهری، سيری در سيرة نبوی، صص194- 196.

باقرپورکاشانی: نگاهی گذرا به عملکرد پیامبران و اوصیا ی الهی، خط بطلانی است بر بسیاری از نظریات بشری که زیربنای دگرگونی های تاریخی را منحصر در اقتصاد، قدرت، غریزة جنسی و... می دانند.

عوامل تغییرات تاریخی از دیدگاه هگل، مارکس، فروید، آدلر، نیچه و بیکن

«هگل(1)

[1831م] بشر را سازندة تاریخ می دانست، ولی مارکس(2)

[1883م] آن را رد کرد و اقتصاد (و تکامل ابزار تولید) را عامل مهم تاریخ شمرد و همة تحولات حتی پیدایش خدا و دین را روبنا و ناشی از آن دانست.

زیگموند فروید(3)

[1939م] غریزة جنسی را عامل حرکت می داند و معتقد است که تمامی پدیده های انسانی- حتی مذهب- سمبل و چهرة دیگری از «لیبیدو»(4) و غریزة جنسی است که بشر خواستار ارضای بی قید و شرط آن است و چون چنین ارضایی برای او ممکن نیست، به منطقة ناخودآگاه روان رانده و متراکم می شود و به تدریج به صورت های دیگر بروز می یابد. او این عُقده را به نام «اودیپ»(5) در مرد و «اِلکترا»(6) در زن می نامد.

آدلر(7) [1937م] و نیچه(8)

[1900م] و برخی دیگر- بر خلاف دیدگاه های فوق- عامل حرکت را در غریزة برتری جویی و قدرت طلبی خلاصه می کنند.

ص: 56


1- . Georg Wilhelm Friedrich Hegel.
2- . Karl Heinrich Marx.
3- . Sigismund Schlomo Freud.
4- . Libido.
5- . Oedipus complex.
6- . Electra Complex.
7- . Alfred Adler.
8- . Friedrich Wilhelm Nietzsche.

بنابراین زیر بنای حرکت تاریخ در این سه مکتب، اقتصاد یا غریزة جنسی و یا غریزة برتری جویی است و عملاً هر یک دیگری را نفی می کند. این خود پاسخ نقضی برای بطلان کلّی این دیدگاه هاست.

فرانسیس بیکن(1)

[1626م] مراحل مختلفِ رشد علم را سرآغاز تحول و عامل اساسی حرکت تاریخ می داند.

بنابراین بُعد معنوی و قدرت خلّاق و ایمان و ایثار و اراده و استقامت مردان حق و پیامبران و پیروان جان برکفِ آنان، که بیشتر از طبقة محروم و مستضعف بودند، در مکتب های مادّی نادیده انگاشته می شوند و تاریخ از زاویه ای مادی تحلیل می گردد.

سیرة پیامبران، پوچی دیدگاه های مادی را نمایان می سازد

نگاهی گذرا به تاریخ پیامبران(علیهم السلام) و مخالفان آنان- که بیشتر از طبقة مرفَّه، مَلَأ (ثروتمند و توانگر)، مُترِف (مست و مغرور نعمت)، اشراف صاحبان زر و زور و سلطه و طاغوت بوده اند- پوچی و بی اساسی دیدگاه های فوق را نمایان می سازد. داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و استقامت او در برابر همسر فرمانروای مصر (زلیخا) و آزار و زندانی شدن او و سپس گذشت و پاک دامنی او پس از رسیدن به قدرت، پوچی نظریة فروید را می نمایاند. مبارزات حضرت ابراهیم(علیه السلام) با نمرودیان، موسی(علیه السلام) با فرعونیان و مستکبران، عیسی(علیه السلام) با اشراف مال پرست یهود و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با سران شرک و طاغوت و مستکبران عصرش، بطلان این گونه نظریه ها را روشن می کند که گفتند: دین و مذهب، خدا و قیامت و

ص: 57


1- . Francis Bacon.

اخلاق، ساختة دست سرمایه داران و... است. دشمنان حضرت نوح(علیه السلام) با تمسخر می گفتند که پیروانش مشتی اراذل و از مردمان فقیر و فرودست اند.(1)

یا اعتراض می کردند که چرا قرآن بر مرد بزرگ [و ثروتمندى] از اين دو شهر (مكّه و طائف) نازل نشده است؟(2)

انسان های آمادة شهادت و طالب حق و معنویت و استقلال روحی و فکری را نیز نباید از نظر دور داشت. صاحبان زر و زور و خودکامگان و طاغوت ها همواره با پیامبران در می افتادند و به تعبیر قرآن، دشمنان آنان توانگران و سران اقوام و خوشگذران ها بودند. چگونه اینان می توانند سازندة دین و محور حرکت های دینی باشند، در حالی که همواره با دین و پیامبران در ستیز بوده اند؟

تاریخ مبارزات پیامبران(علیهم السلام) و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به ویژه نپذیرفتن پیشنهاد سه ماده ای قریش به آن حضرت که در آن زیباترین دختران قریش و ثروت زیاد و ریاست و سلطنت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیشنهاد شد و ایشان با گفتن این جمله که: «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید، از رسالتم دست بر نمی دارم»(3)، پوچی دیدگاه های دانشمندان مادی از جمله فروید، مارکس و آدلر را فاش می سازد.

چون تحولات و پدیده های مهم جامعه و تاریخ پرشمار است، عوامل متعددی نیز دارد که دین، وحی و رهبران بزرگ الهی از مهم ترین آن هاست».(4)

ص: 58


1- .«وَ مَا نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ» (هود: 27).
2- . «وَ قالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ» (زخرف: 31).
3- . «لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرَ فِي يَسَارِي مَا أَرَدْتُهُ» (علي بن ابراهيم قمی، تفسير القمّي، ج 2، ص228؛ محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، ج 2، ص326).
4- . علی اکبر حسنی، تاریخ تحلیلی در صدر اسلام، ص7 [با اندکی تغییر].

تنها خداوند قادر به وضع قوانینی کامل و بدون نقص است

از آنجا که خداوند بر روح و جسم ما علم و احاطة کامل دارد، به حکم عقل می تواند برای تکامل بشر، قانونی کامل و بی نقص وضع نماید. لذا از وظایف پیامبران آوردن قانونی از سوی خالق هستی است که بشر با عمل به آن، به سعادت و رستگاری مطلوب دست یابد. با توجه به این مطلب، آیا فرستادن نبی از نفرستادنش بهتر نیست؟

شبهه: عقل، علم و تجربه برای وضع قانونی مناسب بسنده است

از حاضران: افراد بشر اگر بخواهند با آرامش در کنار هم زندگی کنند، به حقوق و قوانینی نیازمندند که اکنون آن ها را بر اثر تجربیات مختلف به دست آورده اند. عقل و علم و تجربه برای وضع قانونی مناسب بسنده است. به نظر می رسد شما بحث خود را جهت دار مطرح می کنید.

آسیب شناسی قوانین بشری

باقرپورکاشانی: آنچه مطرح می کنم بر اساس مبانی و معیارهایی است که به آن ها یقین و اعتماد کامل دارم؛ چنین نیست که از هر ابزاری برای تثبیت ادعای خود استفاده کنم. به فرض بپذیریم قانونِ موجود، مناسب و بی نقص است؛ بشر پس از هزاران سال زندگی و تجربه به این قانون دست یافته است. پس تکلیف جوامع و انسان هایی که قربانی قوانین نادرست و ناقص شده اند، چیست؟ آیا بهتر نیست پیامبران با قانون الهی بیایند تا بشر دچار این همه بی عدالتی و مشکلات نشود؟ در طول تاریخ، برخی نظریه ها و طرح ها باعث جنگ و خونریزی های فراوانی شده است. از سویی در جوامع مختلف، بین قانون گذاران اختلافات بسیاری وجود دارد. شعار حکومت های دموکراتیک این است که قانونی را در جامعه حاکم کنند که مردم خواستار آنند. اگر مردم همجنس بازی، آزادی مشروبات الکلی و یا فحشا را بخواهند، قانون برای آن تصویب می شود(1)؛ این

ص: 59


1- . برای نمونه، سايت خبری BBC فارسی در تاریخ 14/11/1390 این خبر را منتشر کرد: «مجلس سنای ایالت واشنگتن در شمال غرب آمریکا، طرحی را تصویب کرده است که به زوج های همجنس گرا اجازه می دهد به طور قانونی ازدواج کنند. پیش از این ایالت های نیویورک، ماساچوست، کانتیکت، نیوهمشایر، آیووا، ورمانت و شهر واشنگتن دی سی به همجنس گرایان اجازة ازدواج داده اند. همزمان در ایالت های نیوجرسی، مریلند و مین هم تلاش هایی برای قانونی کردن ازدواج همجنس گرایان در جریان است».

قوانین تا چه اندازه به سود مردم و جامعه و ضامن سعادت بشر است؟ بگذریم از اینکه وضع قانون فقط به خواست مردم نیست، بلکه شماری سیاست مدار و سرمایه دار، به بهانه های مختلف برای رسیدن به اهدافشان، به نام عقل و تجربه و مصلحت و... قوانینی را بر مردم تحمیل می کنند.

اما قانونی که پیامبران از سوی خداوند می آورند، با علم کامل بر آفرینش بشر همراه است و نیازهای بشر را به صورت همه جانبه فراهم می کند و در راستای تکامل اوست.

از حاضران: اگر چنین قانونی هست، کجاست؟ چرا اکنون قانونی بر جوامع حکم فرماست که دست مایة تلاش آدمیان است؟

نمونه ای از قوانین الهی

باقرپورکاشانی: از بی عدالتی ها یکی این است که بشرِ محدود و خطاکار، قانون بشری را بر قانون الهی ترجیح داده است. قانون الهی را در قرآن و روایات معصومین(علیهم السلام) می توان یافت؛ برای نمونه به عهدنامة مالک اشتر- در نهج البلاغة، نامة 53- نگاهی بیندازید تا دریابید که چگونه امیرالمؤمنین(علیه السلام) وظایف فرماندار [و مسئول] را در برابر جامعه و مردم بیان می فرمایند. اين نامه که منشوري جامع است، در سازمان ملل نگهداري مي شود(1)؛ یا به رسالة حقوق امام سجاد (علیه السلام)- در

ص: 60


1- . نک : سايت خبري- تحليلي مشرق نيوز «www.mashreghnews.ir»،27/10/1390، کد خبر: 92785.

کتاب تحف العقول- بنگرید که در آن پنجاه حق بیان می شود؛ از حق پروردگار تا حق نفس و زبان و چشم و گوش و استاد و همسر و فرزند و پادشاه و رعیت و...

مناظرة هشام بن حکم و عمرو بن عبید دربارة ضرورت وجود حجت الهی

با مطالعه و دقت در طبیعت انسانی خود، در می یابیم که خداوند برای جلوگیری از خطای حواس، در بدن رهبری قرار داده است؛ چگونه ممکن است که برای هدایت بشر چنین رهبری نباشد؟ در روایت آمده است: «جمعى از اصحاب- كه حُمران بن اَعيَن و محمد بن نُعمان و هشام بن سالم و طيّار4در ميانشان حضور داشتند- خدمت امام صادق (علیه السلام) بودند. جمع ديگرى نیز در محضر امام بودند که در بين آن ها هِشام بن حَكم(1)- که در سنين جواني بود- حضور داشت.

ص: 61


1- . ابومحمد هشام بن حكم(رحمه الله علیه) [199ق] از شاگردان حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) و از نزدیکان و مقرّبان حضرت امام موسی کاظم(علیه السلام)، روایات زیادی از ایشان نقل کرده و ستایش و تمجیدهای فراوانی از ائمه(علیهم السلام) دربارة او شده است. وی در علم کلام زیرک و ماهر، در بحث و مناظره توانا، در فقه و حدیث نامور، و در تفسير و سایر علوم پیشتاز بود. هشام از یاری دهندگان مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، کتاب های زیادی در توحید، امامت و مباحث کلامی [رد بر ارسطو؛ رد بر معتزله در مسئلة طلحه و زبیر؛ جبر و قدَر؛ رد بر زنادقه و...] تألیف کرده است که شمار آن ها را تا 25 عنوان ذکر کرده اند (نک : جعفر سبحاني، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 2، صص599-601).

«امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اى هشام! آیا نمی گویی كه [در مناظره] با عَمرو بن عُبَيد(1) چه كردى و چگونه از او پرسش نمودى؟

هشام عرض کرد: هیبت شما مرا مي گيرد، شرم دارم و زبانم نزد شما به كار نمي افتد.

امام(علیه السلام) فرمودند: چون به شما امرى نمودم، به جاى آوريد.

هشام گفت: ماجرای عمرو بن عبيد و خبر مجلس مسجد بصرة او به من رسيد. بر من گران آمد، سويش رهسپار گشتم. روز جمعه اى وارد بصره شدم و به مسجد آنجا رفتم. گروه بسيارى را ديدم كه حلقه زده اند و عمرو بن عبيد در ميان آن هاست، جامة پشمينة سياهى پوشیده و عبايى به دوش انداخته است و مردم از او پرسش مي كردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند. در انتهای جمعیت نشستم، آن گاه گفتم: اى مرد دانشمند! من مردى غريبم، اجازه دارم مسئله اى بپرسم؟ گفت: آرى.

پرسیدم: شما چشم داريد؟... گفت: آرى.

گفتم: با آن چه كار مي كنيد؟ گفت: با آن رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

ص: 62


1- . عمرو بن عبید [143ق] دومین شخصیت فرقة معتزله پس از واصل بن عطا و از اعضای حلقة تدریس حسن بصری بود که بعدها از او جدا شد و به همتای خود واصل بن عطا پیوست. دربارة تفسیر آیات قرآن و مسائل کلامی مطالبی از او نقل شده است که بیانگر جایگاه علمی اوست. وی رابطة بسیار خوبی با منصور دوانیقی لعنه الله (دومين خليفة عباسى) داشت تا آنجا که منصور دوانیقی پس از مرگ او بر سر قبرش حاضر شد و اشعاری در سوگ او سرود (نک : جعفر سبحانى، فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، ج4، صص248-253).

پرسیدم: بينى داريد؟ گفت: آرى.

گفتم: با آن چه مي كنى؟ گفت: با آن مي بويم.

پرسیدم: دهان داريد؟ گفت: آرى.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟ گفت: با آن مزّه را مي چشم.

پرسیدم: گوش داريد؟ گفت: آرى.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟ گفت: با آن صدا را مي شنوم.

پرسیدم: شما «قلب»(1) داريد؟ گفت: آرى.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم در آيد، تشخيص مي دهم.

گفتم: مگر با وجود اين اعضا، از قلب بى نيازى نيست؟ گفت: نه.

گفتم: چگونه، با آنكه اعضا صحيح و سالم باشند [چه نيازى به قلب دارى]؟

گفت: پسر جانم! هرگاه اعضای بدن در چيزى كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كند، آن را به قلب بازگشت می دهد تا ترديدش برود و يقين حاصل كند.

ص: 63


1- . منظور از قلب، نفس ناطقه يا نیروی عقل و يا همة نیروهای حسی باطنی است (نک : محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 2، ص266).

گفتم: پس خداوند قلب را براى رفع ترديد اعضا گذاشته است؟ گفت: آرى.

گفتم: قلب لازم است و گرنه براى اعضا يقينى نباشد؟ گفت: آرى.

گفتم: اى ابامروان (كنية عمرو بن عبيد)! خداوند متعال كه اعضای تو را بدون امامى [كه درست و نادرست را تشخيص دهد و ترديد را به یقین مبدل سازد] وانگذاشته است، آیا اين همه مخلوق را در سرگردانى و ترديد و اختلاف وامی گذارد و براى ايشان امامى كه در ترديد و سرگردانىِ خود به او رجوع كنند، قرار نداده است؟!... عَمْرو ساكت شد و به من جوابى نداد، سپس به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حكمى؟

گفتم: نه(1). گفت: از همنشین های او هستی؟

گفتم: نه. پرسید: پس از کجا هستی؟

گفتم: اهل کوفه هستم.

گفت: پس تو همان هشامى؛ سپس مرا در آغوش گرفت و به جاى خود نشانيد و خودش از آنجا برخاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

امام صادق (علیه السلام) خنديدند و فرمودند: اين را چه كسى به تو آموخت؟

هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم، منظم كردم.

ص: 64


1- . اینکه هشام هویت خود را آشکار نمی کند به دلیل خطر جانی و از روی تقیّه است.

امام(علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهیم و موسى(علیهما السلام) است».(1)

ص: 65


1- . «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كانَ عِنْدَ اَبي عَبْدِاللهِ(علیه السلام) جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ، مِنْهُمْ حُمْرانُ بْنُ اَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمانِ وَ هِشامُ بْنُ سالِمٍ وَ الطَّيّارُ وَ جَماعَةٌ فيهِمْ هِشامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شابٌّ4. فَقالَ اَبوعَبْدِاللهِ(علیه السلام): يا هِشامُ! اَلا تُخْبِرُني كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عبيدٍ؟ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟ فَقالَ هِشامٌ : يَابْنَ رَسولِ اللهِ! اِنّي اُجَلِّلُكَ وَ اَسْتَحْييكَ وَ لايَعْمَلُ لِساني بَيْنَ يَدَيْكَ، فَقالَ اَبوعَبْدِاللهِ(علیه السلام): اِذا اَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَافْعَلوا. قالَ هِشامٌ: بَلَغَني ما كانَ فيهِ عَمْرُو بْنُ عبيدٍ وَ جُلوسُهُ في مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ، فَعَظُمَ ذلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ اِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَاَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَاِذا اَنا بِحَلْقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمْرُو بْنُ عبيدٍ وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِنْ صوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَديًا بِها وَ النّاسُ يَسْأَلونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النّاسَ فَاَفْرَجوا لي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَی رُكْبَتَيَّ ثُمَّ قُلْتُ: اَيُّها الْعالِمُ! اِنّي رَجَلٌ غَريبٌ تَأْذَنُ لي في مَسْأَلَةٍ؟ فَقالَ لي: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: اَ لَكَ عَيْنٌ؟... قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَما تَصْنَعُ بِها؟ قالَ: اَرَي بِها الْاَلْوانَ وَ الْاَشْخاصَ. قُلْتُ: فَلَكَ اَنْفٌ؟ قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَما تَصْنَعُ بِهِ؟ قالَ: اَشُمُّ بِهِ الرّائِحَةَ. قُلْتُ: اَ لَكَ فَمٌ؟ قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَما تَصْنَعُ بِهِ؟ قالَ: اَذوقُ بِهِ الطَّعْمَ. قُلْتُ: فَلَكَ اُذُنٌ؟ قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَما تَصْنَعُ بِها؟ قالَ: اَسْمَعُ بِها الصَّوْتَ. قُلْتُ: اَ لَكَ قَلْبٌ؟ قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَما تَصْنَعُ بِهِ؟ قالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَرَدَ عَلَي هذِهِ الْجَوارِحِ وَ الْحَواسِّ. قُلْتُ: اَوَ لَيْسَ في هذِهِ الْجَوارِحِ غِنًي عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقالَ: لا. قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذلِكَ وَ هيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ؟ قالَ: يا بُنَيَّ! اِنَّ الْجَوارِحَ اِذا شَكَّتْ في شَيْءٍ شَمَّتْهُ اَوْ رَأَتْهُ اَوْ ذاقَتْهُ اَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ اِلَي الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقينَ وَ يَبْطُلُ الشَّكُّ. قالَ هِشامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَاِنَّما اَقامَ اللهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوارِحِ؟ قالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: لابُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ اِلّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوارِحُ؟ قالَ: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: يا اَبامَرْوانَ! فَاللهُ تَبارَكَ وَ تَعالَي لَمْ يَتْرُكْ جَوارِحَكَ حَتَّي جَعَلَ بِها اِمامًا يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ ما شَكَّ فيهِ وَ يَتْرُكُ هذا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ في حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلافِهِمْ لا يُقيمُ لَهُمْ اِمامًا يَرُدّونَ اِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقيمُ لَكَ اِمامًا لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ اِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟ قالَ: فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لي شَيْئًا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ. ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّی قُمْتُ؛ قالَ: فَضَحِكَ اَبوعَبْدِاللهِ(علیه السلام) وَ قالَ: يا هِشامُ! مَنْ عَلَّمَكَ هذا؟ قُلْتُ: شَيْءٌ اَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلِفْتُهُ. فَقالَ: هذا وَ اللهِ مَكْتوبٌ في صُحُفِ اِبْراهيمَ وَ موسَي(علیهما السلام)» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، صص169-171؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الأمالی، صص589-591؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج2، صص125-128).

دکتر سيدهادی موسوی: از این روایت، به روشنی وجوب فرستادن نمایندگان الهی بر خداوند اثبات می شود؛ زیرا ترک این عمل موجب تردید و سرگردانی و اختلاف در بین انسان ها می گردد و این با عدالت و حکمت پروردگار سازگار نیست.

باقرپورکاشانی: استدلال مطرح شده در این حدیث می فهماند که پروردگار جهان به فراخور حکمتش، بشریت را بدون راهنما در امر هدایت قرار نداده است.

دکتر امير ضميری: در مبحث گذشته قانون بشری را مبتنی بر جبر دانستید، البته من معتقدم برای نظم بیرونی و اجتماعی باید چنین باشد تا حقوق مردم پایمال نشود. در قانون آسمانی نیز این جبر حکم فرماست؛ اینکه شراب خوار را باید شلاق زد، مرتکب زنای محصنه را باید سنگسار کرد و امثال این تهدیدهای جبرآمیز.

جبری عادلانه در اجرای قوانین الهی

باقرپورکاشانی: منکر امور جبرآمیز در قانون الهی نیستیم؛ اما این مجازات ها بر اساس ضوابطی عادلانه است و در پشت پردة این قوانین، فرهنگی است که اگر درست تفهیم گردد و با نگاهی واگرا و جامع نگر به آن نگریسته شود، همة

ص: 66

انسان هایی که فطرت سالم دارند آن را می پذیرند. این قوانین به قطعات پازلی می ماند که تنها هنگامی تصویری درست و منطقی از آن آشکار و نمایان می شود که از همة قطعات استفاده گردد و چینش درست و مناسب داشته باشد. نکتة دیگر آنکه هرچند ظاهر برخی از این مجازات ها خشن به نظر می رسد اما همین، اثر بازدارنده و پیشگیرانه دارد و این مطابق با اصل «پیشگیری بهتر از درمان است»- که همة عقلا به آن حکم می کنند- می باشد. البته این قوانین باید یک به یک مورد بررسی قرار گیرند تا ادعای مذکور تبیین و اثبات گردد.

افراط و تفریط در قوانین بشری

از سویی پیداست که قوانین بشری افراط و تفریط هایی دارند، همین باعث ظلم به کسانی می شود که تحت این قوانین زندگی می کنند. برای نمونه، یکی از آشنایان ما در یکی از کشورهای پیشرفته زندگی می کند؛ والدین من که برای دیدارش رفته بودند، می گفتند: اگر کسی در این کشور در خیابان ها آشغال بریزد جریمة سنگینی می شود؛ ولی در همین کشور مفاسد اخلاقی بیداد می کند و هیچ کس برای پوشش نامناسب و اعمال منافی عفت مجازات نمی شود.

قانون الهی هیچ گونه سود و زیانی برای خداوند ندارد و ذات مقدس حق، دور از هرگونه هوس و ترس و ملاحظه کاری، و با توجه به سیطره و علمی که به بشر دارد، به تناسب نیازهای آدمی آن را قرار داده است.

آیا خداوند نسبت به کسانی که پیام الهی به آن ها نرسیده، ترک اولی نموده است؟

دکتر سيدهادی موسوی: انتظار می رود که پروردگار نمایندگانی را برای هدایت انسان ها بفرستد. اما بسیاری از افراد بشر که در مناطق و دوران های مختلف زندگی می کرده اند، حجت الهی را ندیده اند و پیام های آسمانی آنان به گوش شان نخورده است. آیا در این موارد خداوند ترک اولی نکرده است؟

ص: 67

باقرپورکاشانی: کسانی که قانون الهی را نمی یابند، دو گروه اند: گروه اول کسانی اند که می توانند با تحقیق و جستجو قانون خدا را بیابند، اما به خاطر سهل انگاری و کوتاهی در این امر به آن دست نمی یابند. این گروه مقصّرند و اِشکال شما به این گروه مرتبط نمی شود.

گروه دوم کسانی اند که این دغدغه را دارند و راه تحقیق را در پیش می گیرند، اما دچار موانع و گرفتاری هایی می شوند که نمی توانند به معارف و قوانین الهی دست یابند. اینان قاصرند و اشکال شما دربارة این گروه وارد است. البته اشکال وقتی درست است که ما این دنیا را آخرین عالم امتحان و تکامل بدانیم. اما با توجه به عدالت پروردگار و اینکه به حکم عقل، خداوند به اندازة امکانات و تواني که به هر کس می دهد، او را بازخواست می نماید(1)،

روشن می شود که باید به گونه ای ویژه با این گروه (قاصران و مستضعفان دینی) برخورد گردد. عقل چگونگی آن را درک نمی کند ولی این را می فهمد که لازم است پروردگار به شیوه ای دیگر حق را به آنان بشناساند.(2)

ص: 68


1- . «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا؛ خداوند هيچ كسی را جز به اندازة آنچه به او داده است، تكليف نمى كند» (طلاق: 7). «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا؛ خداوند هيچ كسی را جز به اندازة توانايى اش تكليف نمى كند» (بقره: 286؛ و نک : بقره: 233؛ انعام: 152؛ اعراف: 42؛ مؤمنون: 62).
2- . «إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائكَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً * فَأُولئكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً؛ كسانى كه بر خويشتن ستم كار بوده اند، [هنگامی که] فرشتگان جانشان را مى گيرند، مى گويند: در چه [حالی از نظر دين دارى] بوديد؟ پاسخ مى دهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم. مى گويند: مگر زمين خدا پهناور نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟! پس آنان جايگاهشان دوزخ است و آن بد سرانجامى است * مگر آن گروه از مردان و زنان و كودكان مستضعفى كه نه چاره اى دارند و نه راهى مى يابند * پس آنان (كه عذرى دارند) باشد كه خداوند از ايشان درگذرد، كه خداوند همواره گذشت كننده و بسيار آمرزنده است» (نساء: 97-99). «... وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً؛ و ما عذاب كننده نبوده ايم، تا هنگامی كه رسولى بفرستيم» (اسراء: 15). «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ احْتَجَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَی سَبْعَةٍ: عَلَی الطِّفْلِ، وَ الَّذِي مَاتَ بَيْنَ النَّبِيِّينَ، وَ الشَّيْخِ الْكَبِيرِ الَّذِي أَدْرَكَ النَّبِيَّ وَ هُوَ لَا يَعْقِلُ، وَ الْأَبْلَهِ، وَ الْمَجْنُونِ الَّذِي لَا يَعْقِلُ، وَ الْأَصَمِّ، وَ الْأَبْكَمِ؛ فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ يَحْتَجُّ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. قَالَ: فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِمْ رَسُولًا...؛ هنگامی که روز قيامت شود، خداوند عزّوجلّ بر هفت گروه احتجاج مى كند: کودک، كسى كه در بین آمدن دو پيغمبر (هنگام فترت) از دنيا رفته است، پير سالخورده ای كه پيغمبر (حجت الهی) را درک کرده ولى [به دلیل سن زياد] آگاهی خود را از دست داده است، نادانِ ساده لوح، ديوانه اى که امکان استفاده از عقل را ندارد، ناشنوا و لال [و یا هر کس دیگری که به هر دلیلی امکان هدایت و اتمام حجت برای او نبوده است]. هر يك از ايشان در برابر خداوند عزّوجلّ [براى بى گناهى خود] دليل مى آورند. امام(علیه السلام) فرمودند: پس خداوند عزّوجلّ پيامبرى را به سوى ايشان مي فرستد...» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 3، ص492؛ همو، التوحيد، صص392-393؛ همو، الخصال، ج 1، ص283. و نک : همو، معاني الأخبار، صص407-408؛ محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 3، ص248). شیخ صدوق(رحمه الله علیه) در این باره می فرماید: «إِنَّ قَوْماً مِنْ أَصْحَابِ الْكَلَامِ يُنْكِرُونَ ذَلِكَ وَ يَقُولُونَ: «إِنَّهُ لاَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ فِي دَارِ الْجَزَاءِ تَكْلِيفٌ». وَ دَارُ الْجَزَاءِ لِلْمُؤْمِنِينَ إِنَّمَا هِيَ الْجَنَّةُ وَ دَارُ الْجَزَاءِ لِلْكَافِرِينَ إِنَّمَا هِيَ النَّارُ، وَ إِنَّمَا يَكُونُ هَذَا التَّكْلِيفُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ لَهُمْ فِي غَيْرِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَلَا يَكُونُ كَلَّفَهُمْ فِي دَارِ الْجَزَاءِ؛ ثُمَّ يُصَيِّرُهُمْ إِلَی الدَّارِ الَّتِي يَسْتَحِقُّونَهَا بِطَاعَتِهِمْ اَوْ مَعْصِيَتِهِمْ؛ گروهى از متكلّمان این را نمی پذیرند و مى گويند: «جايز نيست در دار جزاء (آخرت) تكليف باشد»؛ حال آنکه عالم جزاء منحصراً براى مؤمنان بهشت و براى كافران دوزخ است. اين تكليف از سوی خداوند برای ایشان (مستضعفان دینی) در جایی غیر از بهشت و دوزخ خواهد بود، پس تكليف در دار جزاء نیست. سپس [با توجه به عملکردی که در برابر تکلیف الهی خواهند داشت] آنان را به جایی كه با پیروی يا نافرمانی خود سزاوار آن خواهند شد، مى برد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الخصال، ج 1، ص283). همچنین علامة مجلسی(رحمه الله علیه) بیان می دارد: «ذَهَبَ أَكْثَرُ الْمُحَدِّثِينَ مِنَّا إِلَی مَا دَلَّتْ عَلَيْهِ الْأَخْبَارُ الصَّحِيحَةُ مِنْ تَكْلِيفِهِمْ فِي الْقِيَامَةِ...؛ بیشتر محدّثان ما به روایات صحیح و معتبری که به تکلیف اینان در روز قیامت دلالت دارند، گرویده اند» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 5، ص297؛ همو، مرآة العقول، ج 11، ص207).

ص: 69

هرچند این مسئله ناپسندیِ ترک اولی در موضوع حجت الهی را نفی نمی کند؛ زیرا به طور کلی بهتر بودن فرستادن نمایندگان الهی از ترک آن، روشن و بدیهی است.

دکتر سيدهادی موسوی: با توجه به مستندات تاریخی درمی یابیم که گروهی از پیامبران در امر هدایت موفق نبوده اند؛ برای نمونه، شمار اندکی از مردم به حضرت نوح(علیه السلام) ایمان آوردند(1)

و بسیاری از آن ها- از جمله همسر و پسر او- ایمان نیاوردند و عذاب الهی آنان را فرا گرفت. از این رو چگونه می توان گفت فرستادن پیامبر بهتر از نفرستادن اوست؟

ص: 70


1- . امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى(رحمه الله علیه) در ذیل آیة شریفة «وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَليلٌ؛ و جز شمار اندكي به او (حضرت نوح(علیه السلام)) ايمان نياوردند» (هود:40) می فرماید: «بنا به نظر بيشتر مفسران، آن شمار اندك هشتاد نفر بودند» (فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص279).

آنچه بر پروردگار ضرورت دارد، نشان دادن راه هدایت است

باقرپورکاشانی: آنچه به حکم عقل بر حضرت حق ضرورت دارد، نشان دادن راه هدایت است. پس از آن انسان ها به دو گروه شاکر و کفور (سپاسگزار و ناسپاس) تقسیم می گردند(1) و پیداست که نمایاندن راه هدایت، اَولی و مایة اتمام حجت است.(2)

دکتر رشيدی: به نظر می رسد درخور حکمت خداست که عواملی را برای نزدیکی بندگان به خودش و هدف خلقتشان قرار دهد.

«قاعدة لطف»

باقرپورکاشانی: این سخن اشاره به «قاعدة لطف»(3) دارد که میراث متکلّمان

ص: 71


1- . «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً؛ به راستى ما راه (حق) را به او (انسان) نمايانديم، خواه شاكر [و پذيرا] باشد يا ناسپاس» (انسان: 3).
2- . «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً؛ پيامبرانى بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا پس از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند [و بر همه اتمام حجت شود]، و خداوند همواره تواناى شكست ناپذير و حكيم است» (نساء: 165). «وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى؛ و اگر پيش از نزول قرآن آنان را هلاك مى كرديم، هرآینه مى گفتند: اى پروردگار ما! چرا رسولى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آنکه خوار و رسوا شويم، آيات تو را پيروى كنيم؟» (طه: 134).
3- . واژة «لطف» در لغت به معنای «مدارا و نیکویی کردن» و اگر از سوی خداوند باشد، به معنای «توفيق و نگاه داشتن» است (محمدبن مكرم رويفعی (ابن منظور)، لسان العرب، ج 9، ص316، ذیل مادة لطف).

عدلیّه(1) است.

دکتر امير ضميری: قاعدة لطف چیست و چگونه بر ضرورت حجت الهی دلالت می کند؟

باقرپورکاشانی: براساس قاعدة لطف(2)، گماشتن نبی یا امام لطف است و لطفْ بر خداوند واجب؛ پس گماشتن نبی یا امام، بر خدای متعال واجب است. لطف، بخشش و موهبتی است که در پرتوی آن، اسباب پیروی از دستورات خداوند فراهم می آید و زمینه های دوری از گناه آماده می شود. بی گمان، نصب نبی و امام از سوی پروردگار از این ویژگی برخوردار است؛ زیرا تردیدی نیست که اگر در میان مردم شخصیتی باشد که برای برپایی علم و عدالت در جامعه بکوشد و با هرگونه ظلم و فساد و جهل بستیزد و مردم را به انجام وظایف الهی شان وا دارد و از ارتکاب گناهان باز دارد، زمینه برای رویکرد آنان به اطاعت الهی و پرهیز از گناهان آماده تر و مقدمات صلاح و رستگاری بشر فراهم می شود. گماشتن نبی و امام از سوی خداوند لطف است و لطفْ بر خداوند واجب؛ زیرا ترک آن موجب

اخلال در هدف آفرینش است. هدف خداوند از آفرینش انسان ها بندگی و فرمان بردارى و پرهیز از گناهان است.(3) چنان چه لطف انجام نگیرد، این هدف

ص: 72


1- . مراد از اصطلاح عدلیه، شیعه و معتزله هستند که عدل الهی را اصلی از اصول اعتقادی خود می دانند.
2- . برای آگاهی از تعاریف دانشمندان شیعه و سنی دربارة «قاعدة لطف» به پیوست شمارة 1 مراجعه فرمایید.
3- . «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نيافريدم، مگر براى آنکه بندگی ام كنند» (ذاريات: 56).

برآورده نخواهد شد و نقض غَرَض (خلاف هدف و منظور عمل کردن)(1) از خداوندِ حکیم، زشت و ناپسند است.(2)

دکتر سيدهادی موسوی: انگیزة هر موجودِ دارای اختیار [مثل انسان] در انجام کارش، به دست آوردن کمالی است که آن را ندارد. آیا برای خداوند که کمال مطلق است، هدف و غرضی تصوّر می شود؟

هدفمند نبودن آفرینش، نسبت دادن کار پوچ و بیهوده به آفریدگار است

باقرپورکاشانی: نفی هدف و غرض در آفرینش، نسبت دادن کار پوچ و بیهوده به آفریدگار است که این، با حکمت او ناسازگار است.(3) بنابراین کمال عاید

ص: 73


1- . برای مثال، فردی شخص معلولی را به منزل خود که در طبقة پنجم ساختمان است، دعوت کند؛ اما راهی را که آن شخص معلول بتواند به آنجا بیاید (آسانسور و...) فراهم نکند.
2- . نک : محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، النكت الاعتقادية، صص35 و39؛ علي بن حسين علم الهدی (سید مرتضى)، الذخيرة فی علم الکلام، ص410؛ محمدبن حسن طوسی، الرسائل العشر، صص98 و107؛ محمدبن محمد طوسی (خواجه نصير)، تلخيص المحصل (نقد المحصل)، ص407؛ حسن بن يوسف حلّي، مناهج الیقین، ص439؛ مقدادبن عبدالله سیوری (فاضل مقداد)، اللوامع الإلهية، ص241؛ محمدباقر مجلسی، حق اليقين، ص64؛ محمدحسين بن علي کاشف الغطاء، أصل الشيعة و أصولها، ص74؛ محمدحسن بن مظفّر، دلائل الصدق، ج 4، ص253؛ محمدرضا مظفّر، عقائد الإمامية، ص51.
3- . «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ؛ پس آيا گمان كرده ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟!» (مؤمنون: 115). «وَ مَا خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُما لَاعِبينَ؛ و آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است را به بازى [و بدون هدف] نيافريديم» (دخان: 38). «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا باطِلاً؛ و آسمان و زمين را و آنچه ميان آن دو است، به باطل (لغو و بيهوده) نيافريديم» (صاد: 27).

بندگان می گردد.(1)

دکتر سيدهادی موسوی: اینکه به انسان کمالی برسد، وقتی معنا می دهد که انسانی باشد؛ اما وقتی انسان هنوز خلق نشده است، نسبت دادن کمال به او چه معنا می دهد؟

آفرینش، تنها به سود آفریده هاست

باقرپورکاشانی: به حصر عقلی(2)، آفرینش جهان و انسان یا پوچ و بیهوده است یا هدف و فایده ای در کار است. این فایده یا به خالق می رسد یا به مخلوق.

به حکم عقل، مبدأ اعلی (خداوند) که کمال مطلق است، نیازمند کسب هیچ کمالی نیست؛ چه اینکه فرض کسب کمال برای او، تحصیل حاصل بوده و این نیز- به حکم عقل- بر پروردگار محال است. در نتیجه کمال عاید مخلوق

ص: 74


1- . «عَنِ الْإِمَامِ الصَّادِقِ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَمْ يَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْهُمْ سُدًی... وَ مَا خَلَقَهُمْ لِيَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِيَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً، بَلْ خَلَقَهُمْ لِيَنْفَعَهُمْ وَ يُوصِلَهُمْ إِلَی نَعِيمِ الْأَبَدِ؛ به درستی که خداوند تبارك و تعالى آفريدگانش را بيهوده نيافريده و آنان را سرِ خود رها نكرده است... و آنان را نيافريده تا از ايشان سودى بَرد يا به واسطة آن ها زيانى را از خويش دور سازد، بلكه آن ها را آفريد تا به ايشان سود رساند و به نعمت جاودانشان برساند» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص9؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 5، ص313).
2- . شرایطی که هیچ موردی جز موارد فرض شده، عقلاً ممکن نباشد. برای مثال، چیزی یا وجود دارد یا وجود ندارد (حالت سومی را نمی توان تصور کرد).

می شود. پروردگار متعال از روی رحمت و مهربانی اش انسان و جهان را آفرید.(1) اصل ایجاد و تداوم حیات، برای خلق منفعت است.

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

از حاضران: البته به این مسئله به گونه ای دیگر نیز می توان پاسخ داد و آن اینکه رحمت و مهربانی درخور ذات پروردگار است؛ لذا پروردگار از ازل تا ابد مهربان است و فرض چنین رحمتی، به ازلیّت (بی آغازی) آفریده ها می انجامد؛ زیرا همواره باید آفریده ای باشد که رحمت و مهربانی خداوند به او تعلق گیرد. بنابراین همیشه آفریده ای بوده است و کمال و منفعت عاید او شده است.

محال بودن خلقت ازلی

باقرپورکاشانی: درست است که تصور نبودِ رحمت و مهربانی از سوی پروردگار، صحیح نیست؛ اما خلقت ازلی، عقلاً ناممکن و محال است و در نتیجه قدرت الهی به آن تعلق نمی گیرد.

حقیقت ازلی موجودی است که هستی اش را از کسی نگرفته است؛ زیرا تصور نبود (عدم)، برای او وجود ندارد که گفته شود هستی اش را از دیگری گرفته است. پس بی گمان، حقیقتی که در اصل وجودش بی نیاز از دیگری است،

ص: 75


1- . «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ؛ و اگر پروردگار تو مى خواست، همة مردم را [به اجبار] امّتی واحد (بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى داد؛ ولى آن ها پيوسته در اختلافند * مگر كسانى كه پروردگارت مورد رحمت قرار داده، و براى همين آنان را آفريده است. و كلمة (وعده یا فرمان) پروردگارت قطعى شده است [كه:] بى ترديد، دوزخ را از [سركشان و طاغيان] جنّ و انس يكسره پر خواهم كرد» (هود: 118-119).

در بقای خود هم بی نیاز از آن است. این حقیقت قدیم و ازلی، همان واجب الوجود بالذات (خداوند) است.

بنابراین، فرض موجودی ازلی همراه مبدأ اعلی، به پذیرفتن چند واجب الوجود و قدیم بالذات می انجامد که این به حکم عقل محال است.(1)

شبهه: اگر هدف خلقت متعدّد شود، قاعدة لطف زیر سؤال می رود

از حاضران: طبق آنچه دربارة قاعدة لطف بیان نمودید، به این قاعده برای اثبات ضرورت حجت الهی، تنها وقتی می توان به شکل کامل استدلال نمود که هدف از آفرینش انسان فقط پرستش خدا باشد؛ ولي اگر هدف از آفرینش متعدد شد، با نقض یک هدف، به اهداف دیگر اخلال وارد نمی شود؛ چنان که از زبان خدا نقلی هست که: «من گنجى پنهان بودم، آفريدم تا شناخته شوم». این گزاره به

روشنی هدف از آفرینش انسان را خواست خدا برای شناخته شدن خود می داند نه پرستش او؛ بنابراین قاعدة لطف، ناتمام و نارساست.

بررسی حدیث مشهور «کنز مخفی»

باقرپورکاشانی: حدیثی که به آن استناد نمودید، حدیث مشهور «کنز مخفی» است که به عبارت های گوناگون نقل شده است.(2) تا آنجا که بررسی گردید،

ص: 76


1- . «عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ، أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ، لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ كَائِناً، وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً لَكَانَ إِلَهاً ثَانِياً؛ كلام خداوند سبحان همان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده در حالى كه مانندش پيش از آن نبوده است، که اگر مى بود قديم بود و خداى دوّمی مى شد» (محمدبن حسين موسوی (سید رضي)، نهج البلاغة، ص274، خ186؛ محمدبن علي بن شهر آشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص61؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص203).
2- . برای نمونه، «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً، فَأَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ اُعْرَفَ؛ من گنجى پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج84، ص344).

کهن ترین منبعی که آن را نقل کرده است کتاب طبقات الصوفية(1) از خواجه عبدالله انصاری هروی حنبلي [481ق] است(2) و بیشتر در آثار متأخران، به ویژه کتب عرفا و صوفیة اهل سنت(3)

یافت می شود.

گفتنی است، برخی عالمان شیعه(4)

و سنی(5)

قائل به ساختگی بودن این حدیث شده اند. علامه محمدتقی جعفری(رحمه الله علیه) دربارة آن می فرماید: «این روایت، نه از نظر سند قابل اعتماد است و نه از نظر ادبی و مضمون».(6)

دکتر سيدهادی موسوی: آیا در منابع دینی معتبر، اهداف دیگری برای خلقت بیان شده است؟

اهداف آفرینش انسان و برگشت آن به یک هدف

باقرپورکاشانی: بله، در آیات و روایات اهداف دیگری برای آفرینش انسان ذکر شده است که مهمترین آن ها عبارتند از: رحمت الهی، معرفت، بندگی،

ص: 77


1- . عبدالله بن محمد انصاری، طبقات الصوفية، صص550؛ 556 (من دون الإسناد).
2- . برخی به اشتباه، منبع این حدیث را کتاب فهم القرآن و معانيه از حارث بن اسد محاسبي [243ق] دانسته اند؛ حال آنکه حدیث مذکور نقل محقق کتاب (حسين قوّتلي) است نه مؤلف آن (نک : حارث بن اسد محاسبي، فهم القرآن و معانيه، ص261).
3- . برای نمونه نک : محمدبن على ابن عربي، الفتوحات المكّية، ج12، ص574؛ ج14، ص409؛ همو، فصوص الحكم، ص203؛ محمدبن محمد بلخی (مولوی)، مثنوی معنوی، ص620.
4- . برای نمونه نک : شهاب الدين مرعشي نجفي، شرح إحقاق الحق، ج1، ص431؛ علي نمازي شاهرودي، مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص193.
5- . نک : محمد ناصرالدين الباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة، ج13، ص50.
6- . محمدتقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج3، ص242.

اطاعت، آزمایش، نمایاندن حکمت و قدرت الهی، جاری ساختن تدبیر و احسان الهی و...(1) اما باید توجه داشت که این اهداف در راستای هم قرار دارند. تداوم رحمت الهی در گروی بندگی خداوند است. پیش نیاز بندگی، معرفت پروردگار و شناخت و عمل به دستورات اوست. توجه به صفات الهی (حکمت، قدرت، تدبیر، احسان و...)- که آثار آن در نظام آفرینش جاریست- موجب معرفت و توجه به آفریدگار جهان می گردد که این مقدمة بندگی است. از سویی بندگی و اطاعت پروردگار در بستر آزمایش الهی تحقق پیدا می کند. بنابراین اهداف آفرینش انسان همه در راستای بندگی خداوند متعال است.

تحقق این هدفِ مهم اما وابسته به فرستادن نمایندگان الهی است؛ زیرا آن ها وسیلة تحقق صحیح و کامل معرفت و اطاعت الهی اند. در نتیجه فرض نفرستادن حجج الهی، نقض غرض خواهد بود [زیرا در هدف بندگی اخلال به وجود می آید و با اخلال در بندگی، اهداف دیگر خلقت نیز زیر سؤال می رود] که این امرِ ناشایست و غیرحکیمانه، از پروردگار حکیم محال است.

دکتر سيدهادی موسوی: در استدلال به قاعدة لطف، هدف از خلقت انسان عبادت و اطاعت خداوند است؛ ولی رسیدن به این هدف شدنی نیست مگر با ایمان به شریعت. از این رو شرع، مقدمة پذیرشِ دلیل عقلی برای رسیدن به شرع و پذیرش نبوت است که این دوْر خواهد بود.

دستیابیِ نسبی به هدف آفرینش، با کمک عقل

باقرپورکاشانی: پی بردن به هدف آفرینش انسان، از اموری است که عقل به تنهایی و به نسبتی- پس از ایمان به خالق- می تواند به آن برسد؛ زیرا انسان به

ص: 78


1- . نک : محمد محمدی ری شهری، انسان شناسی از منظر قرآن و حديث، صص110-147.

حکم «حُسن و قُبح عقلی»(1) اموری را پسندیده و خوب و اموری را زشت و بد می داند(2) و می یابد که خالق متعال راه تشخیص و بازشناختن حق از باطل را درون او به ودیعت نهاده است.(3) عمل به حسن و قبح عقلی، اطاعت از پروردگار است و بندگی جز با اطاعت ممکن نیست.(4)

ص: 79


1- . یعنی: عقل به خودی خود و بی نیاز از شرع، خوبی و بدی برخی امور را درمی یابد.
2- . «عَنِ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله):... فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ، فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ. أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ؛ آن گاه در قلب انسان نورى واقع می شود كه به وسیلة آن واجب و مستحب، و خوب و بد را می فهمد. آگاه باشيد كه عقل در قلب، مانند چراغ در وسط خانه است» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1،ص98). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ...؛ به وسيلة عقل، خوب و نیکو را از بد و زشت باز شناسند» (محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج 1، ص29).
3- . «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْواهَا؛ بدكاري و پرهيزکاريش را به او الهام كرده است» (شمس: 8). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ:... «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْواهَا» قَالَ: بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ؛ براي نفس، آنچه بايد به جا آورد و آنچه بايد ترک کند را بيان فرموده است» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص276؛ محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص163؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، التوحيد، ص411؛ همو، الإعتقادات، ص36).
4- . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ؛ خداوند با چيزى برتر از عقل [و عمل به دستورات آن]، بندگى نمى شود» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص433). «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ(رحمه الله علیه) قَالَ: قَالَ لِي أَبُوالْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ(علیهما السلام): يَا هِشَامُ... كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) يَقُولُ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ؛ خداوند با چيزى برتر از عقل، بندگی نشد» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص18؛ حسن بن شعبة حرّاني، تحف العقول، ص388 [با اندکی تفاوت]). «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَی أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ؛ شخصى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: عقل چيست؟ حضرت فرمودند: چیزی است که به وسیلة آن خداوندِ رحمان بندگى شود و بهشت به دست آيد» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص195؛ محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص11؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، معاني الأخبار، صص239-240).

دکتر امين زاده: وقتی انسان به توانایی و ادراکات مختلف خود می نگرد، در نهاد خود برخی امور خارجی را خیر و برخی دیگر را شرّ می یابد و اینکه اگر به سوی خیر حرکت کند، گویی در مسیر آفرینش گام نهاده است.

باقرپورکاشانی: البته این حرکت پس از یافتن خالق و ایمان به اوست. اگر انسان بدون ایمان به آفریدگار، به فرمان حسن و قبح عقلی حرکت کند به هدف خلقت نخواهد رسید؛ زیرا هدف خلقت، بندگی و اطاعت از خالق به واسطة حکم عقل است.

دکتر سيدهادی موسوی: رسیدن به این حالت و تداوم بر آن دشوار است.

باقرپورکاشانی: به خاطر همین غفلت دربارة اموری که عقل می تواند به تنهایی به آن ها برسد، به نمایندة الهی نیاز است تا مردم را تذکر دهد و از غفلت برهاند؛ لذا عموم مردم، چه در اصلِ ایمان به خدا و چه در یافتن هدف آفرینش، نیازمند راهنمایی حجج الهی هستند.

ص: 80

دکتر سيدهادی موسوی: هدف خلقت بندگی است و پیش نیاز بندگی اطاعت؛ اما به وسیلة عقلِ صرف نمی توان به همة تکالیفی که خداوند برای ما قرار داده است، پی برد. در نتیجه به تمام تکالیف عمل نمی شود تا عبادت پروردگار به صورت کامل و صحیح انجام شود.

عبادت صحیح وکامل تنها به واسطة نمایندگان الهی

باقرپورکاشانی: عبادت صحیح و کامل هنگامی صورت می گیرد که نمایندگان الهی تمام معارف و تکالیف را برای ما بیان کرده باشند و ما نیز به آن ها عمل کنیم. عبادت درجاتی دارد که هر کس در سطحی می تواند آن را انجام دهد. منظور از گام نهادن در مسیر هدف خلقت، تنها به وسیلة عقل، عمل به تکالیفی است که عقل به تنهایی می تواند آن ها را بیابد و پیداست که این، اطاعت و عبادتی ناقص است.(1)

دکتر سيدهادی موسوی: پس انسان با کمک حسن و قبح عقلی، تنها می تواند بخشی از انتظارات خدا را از خود بیابد.

ص: 81


1- . «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ(رحمه الله علیه) قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیهما السلام): إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَی بِنَا هُدِيَ...؛ به راستى که دين خداوند عزّوجلّ، با عقل هاى نارسا و اندیشه های نادرست و قياس هاى ناشایست به دست نمي آيد و دستیابی [صحیح و کامل] به آن (دین) تنها از راه تسليم است. پس هر كه تسليم ما شد سالم مى ماند و هر كه به ما پیوست هدايت مى يابد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص324؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 2، ص303).

انکار حسن و قبح عقلی توسط اشاعره وگروهی از فلاسفه

باقرپورکاشانی: البته این برای کسانی است که مانند «اَشاعِره»(1) امر ضروری حسن و قبح عقلی را منکر نشوند(2) و یا مانند برخی فلاسفه آن را اعتباری

ص: 82


1- . اشاعره پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری [324ق] هستند. اشعری در حدود چهل سالگى در مسجد جامع بصره بر فراز منبر رفت و با صداى رسا گفت: من علی بن اسماعیل، قائل بودم كه قرآن مخلوق است و خدا با چشم سر ديده نمى شود و كارهاى بد را من خود به جاى مى آورم؛ اما اکنون از همة اين عقائد باز مى گردم و بر معتزله مى تازم. او از معتزله بريد و حنابله نيز دست رد بر سينة او زدند. وی با مذهب شيعه نيز رابطه و پيوندى نداشت و شاگردان مهمى پرورش نداد. مسلك اشعرى تا اواخر قرن ششم مسلك تودة مسلمانان نبود؛ اما از قرن هفتم به بعد رو به گسترش نهاد و اكثريت اهل سنت را متوجه خود كرد. برخی از عقائد اشاعره: ظاهرگرايى [که اساس مذهب آنان را تشكيل مى دهد]؛ انكار حُسن و قبح عقلى [که از زيربناهاى كلامی اشاعره است]؛ جبرگرایی [یعنی: آفرينندة افعال انسان خودِ خداست و قدرت بشر در آن كوچك ترين تأثيرى ندارد]؛ تكليفِ خارج از قدرت و توان جايز است؛ رؤيت خداوند با چشم سر در روز قیامت (نک : جعفر سبحانى، فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، ج2، صص11-250).
2- . «قُلْنَا: الْأَمْرُ وَ النَّهْيُ عِنْدَنَا مِنْ مُوجِبَاتِ الْحُسْنِ وَ الْقُبْحِ، بِمَعْنَی أَنَّ الْفِعْلَ أُمِرَ بِهِ فَحُسِّنَ وَ نُهِیَ عَنْهُ فَقُبِّحَ؛ گفتیم که امر و نهی (الهي) از دیدگاه ما موجب حُسن و قبح است؛ یعنی اگر [در شرع] به کاری امر شده باشد، آن کار نیکوست و اگر از کاری نهی شده باشد، آن کار زشت است» (مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، ج 4، ص283). «آنان (اشاعره) به پيروى از اهل حديث و حنابله، خِرد را كوچك تر از آن مى دانند كه حسن و قبح اشياء را درك كند و يا اصلح را از غير اصلح جدا سازد؛ بلكه مى گويند:... خوب و بد آن است كه خدا آن را خوب و بد بشمارد، و هرگاه خدا كافرى را به بهشت و مؤمنى را به دوزخ روانه كرد، خوب خواهد بود و اگر كودك معصومى را وارد آتش ساخت، كار خوبى به حساب خواهد آمد» (جعفر سبحانى، فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، ج2، ص229).

شناخت اشاعره و برخی از عقائد انحرافی آنان

ندانند(1)؛ چه اینکه اشاعره قاعدة لطف را چون مبتنی بر حسن و قبح عقلی است، از اساس نپذیرفتند.(2)

ص: 83


1- . استاد مطهری(رحمه الله علیه) در این باره می فرماید: «از نظر حكما (فلاسفه) خداوند عادل است، ولی نه بدان جهت كه عدالت نيك است و ارادة الهی همواره بر اين است كه كارهای نيك را انجام دهد نه كارهای بد را؛ خداوند ظالم نيست و ستم نمی كند، ولی نه بدان جهت كه ظلم زشت است و خداوند نمی خواهد كار زشتی انجام دهد... از نظر حكما انديشة حسن و قبح و نيكی و بدی كارها در انسان- كه وجدان اخلاقی بشر از آن تشكيل شده است- انديشه ای اعتباری است نه حقيقی» (مرتضی مطهری، عدل الهی، ص52). از ظاهر کلام استاد مطهری برمی آید که ایشان اندیشة اعتباری بودن حسن و قبح را به همة فلاسفه نسبت می دهد. حال آنکه برخی فلاسفه در آثار خویش به ذاتی بودن حسن و قبح تصریح نموده اند؛ برای نمونه، ملّا عبدالرزاق فیّاض لاهیجی (داماد و شاگرد ممتاز ملاصدرای شیرازی) می نویسد: «مراد از عقلى بودن حسن و قبح آن است كه عقل تواند دانست ممدوحيّت نفس الأمرى و مذموميّت نفس الأمرى بعضى از افعال را» (عبدالرزّاق بن علي لاهيجي، سرماية ايمان در اصول اعتقادات، ص59).
2- . ابوالحسن اشعری- بنيان گذار مكتب اشعري- مي گويد: «الْعَقْلُ لَا يُوجِبُ شَيْئًا وَ لَا يَقْتَضِي تَحْسِينًا وَ لَا تَقبِيحًا... وَ لَا يَجِبُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى شَيْ ءٌ مَا بِالْعَقْلِ لَا الصَّلَاحُ وَ لَا الْأَصْلَحُ وَ لَا اللُّطْفُ؛ عقل هیچ چیزی را واجب نمی کند و نمي تواند حكم به خوب و بد بودن بنمايد، و چیزی که به حکم عقل بر خداوند واجب باشد نداریم نه [وجوب] انجام امور شايسته و شايسته تر و نه لطف» (محمدبن عبدالكريم شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص115). همچنين فخر رازي مي نويسد: «لَا يَجِبُ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی شَيْ ءٌ عِنْدَنَا أَلْبَتَّةَ خِلَافًا لِلْمُعْتَزِلَةِ، فَإِنَّهُمْ يُوجِبُونَ اللُّطْفَ وَ الْعِوَضَ وَ الثَّوَابَ وَ الْأَصْلَحَ فِی الدِّينِ... لَنَا: أَنَّ الْحُكْمَ لَا يَثْبُتُ إلَّا بِالشَّرْعِ وَ لَا حَاكِمَ عَلَی الشَّرْعِ، فَلَا يَجِبُ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ؛ بنابر اعتقاد ما (اشاعره)، قطعاً بر خداوند هیچ چیزي واجب نیست، بر خلاف معتزله که لطف، جزا، ثواب، آنچه در امور دین شايسته تر است و چیزهای دیگر را بر خداوند واجب می دانند. ما می گوییم: حکم فقط به وسیلة شرع ثابت می شود و هیچ چیز بر شرع حکم نمی کند، پس هیچ چیزی بر خداوند واجب نیست» (محمدبن عمر تيمي بكري (فخرالدین رازی)، المحصّل، ص481).

و گروهی از فلاسفه نيز به دليل اعتباري دانستن حسن و قبح، استدلال به قاعدة لطف را صحيح نمي دانند.(1)

آنان حسن و قبح عقلی را از جمله مشهوراتی(2) غیریقینی می دانند که عُقلا آن را از روی مصلحت نظام اجتماعی اعتبار کرده اند. آن ها حسن و قبحِ کاری را به این می دانند که عقلا توافق بر ستودن یا نکوهش انجام دهندة آن داشته باشند.(3)

ص: 84


1- . استاد مطهری(رحمه الله علیه) بيان مي دارد: «اگر انسان در سراسر فلسفه بگردد، به یك مسئلة نظری برخورد نمی كند كه برای اثبات آن به حسن و قبح استناد شده باشد، به خلاف متكلمین كه برای همة حرفهایشان به حسن و قبح تمسك می كنند؛ مثلاً می گویند قاعدة لطف حسن است و فلان چیز بر خداوند قبیح است، این واجب است بر او و امثال این ها. فلاسفه اصلاً این ها را امور اعتباری می دانند و در مسائل نظری استدلال به وسیلة آن ها را جایز نمی دانند و این نشان می دهد كه آن ها هم مثل آقای طباطبايی كه خوبی و بدی را اعتباری می دانند، آن ها هم اعتباری می دانستند و نظرشان همین بوده است» (مرتضي مطهری، نقدی بر مارکسیسم، ص233).
2- . «مشهور [در صناعات خمس] عبارت است از: باوری که عموم به آن می گروند؛ البته به دلیل گرایش های روانی و عواطف درونی و نه به جهت اینکه این قضایا حاکی از جهان واقع اند» (احد فرامرز قراملکی، منطق2، ص143).
3- . برای نمونه، آیت الله غروي اصفهاني (معروف به کمپانی)(رحمه الله علیه) بیان می دارد: «فَالْمُرَادُ بِأَنَّ الْعَدْلَ يُسْتَحَقُّ عَلَيْهِ الْمَدْحُ وَ الظُّلْمُ يُسْتَحَقُّ عَلَيْهِ الذَّمُّ هُوَ أَنَّهُمَا كَذَلِكَ عِنْدَ الْعُقَلَاءِ وَ بِحَسَبِ تَطَابُقِ آرَائِهِمْ لَا فِي نَفْسِ الْأَمْرِ؛ پس مراد از اینکه عدل شایستة ستودن است و ظلم سزاوار نکوهش، این است که آن دو نزد عقلا و بر طبق هماهنگي با ديدگاه آنان چنین اند؛ نه در حقیقت امر» (محمدحسين غروي اصفهاني (کمپانی)، نهاية الدراية، ج2، ص314). علامة طباطبایی(رحمه الله علیه) نیز در این باره می نویسد: «يَشْبَهُ أَنْ يَكُونَ الْإِنْسَانُ أَوَّلَ مَا تَنَبَّهَ عَلَی مَعْنَی الْحُسْنِ، تَنَبَّهَ عَلَيْهِ مِنْ مُشَاهَدَةِ الْجَمَالِ فِي أَبْنَاءِ نَوْعِهِ الَّذِي هُوَ اعْتِدَالُ الْخِلْقَةِ وَ تَنَاسُبُ نِسَبِ الْأَعْضَاءِ وَ خَاصَّةً فِي الْوَجْهِ، ثُمَّ فِي سَائِرِ الْأُمُورِ الْمَحْسُوسَةِ مِنَ الطَّبِيعِيَّاتِ وَ يَرْجِعَ بِالْأَخِرَةِ إلَی مُوَافَقَةِ الشَّيْ ءِ لِمَا يُقْصَدُ مِنْ نَوْعِهِ طَبْعًا... ثُمَّ عَمَّمَ ذَلِكَ إلَی الْأَفْعَالِ وَ الْمَعَانِي الِاعْتِبَارِيَّةِ وَ العَنَاوِينِ الْمَقْصُودَةِ فِي ظَرْفِ الْإِجْتِمَاعِ مِنْ حَيْثُ مُلَاءَمَتِهَا لِغَرَضِ الْإِجْتِمَاعِ وَ هُوَ سَعَادَةُ الْحَيَاةِ الْإِنْسَانِيَّةِ اَوِ التَّمَتُّعُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ عَدَمِ مُلَاءَمَتِهَا؛ فَالْعَدْلُ حَسَنٌ وَ الْإِحْسَانُ إِلَی مُسْتَحِقِّهِ حَسَنٌ وَ التَّعْلِيمُ وَ التَّرْبِيَةُ وَ النُّصْحُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ فِي مَوَارِدِهَا حَسَنَاتُ؛ وَ الظُّلْمُ وَ الْعُدْوَانُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ سَيِّئَاتٌ قَبِيحَةٌ لِمُلَاءَمَةِ الْقَبِيلِ الْأَوَّلِ لِسَعَادَةِ الْإِنْسَانِ اَوْ لِتَمَتُّعِهِ التَّامِّ فِي ظَرْفِ اجْتِمَاعِهِ وَ عَدَمِ مُلَاءَمَةِ الْقَبِيلِ الثَّانِي لِذَلِكَ. وَ هَذَا الْقِسْمُ مِنَ الْحُسْنِ وَ مَا يُقَابِلُهُ تَابِعٌ لِلْفِعْلِ الَّذِي يَتَّصِفُ بِهِ مِنْ حَيْثُ مُلَاءَمَتِهِ لِغَرَضِ الْإِجْتِمَاعِ؛ اولین معنایی که انسان از خوبی و نیکویی آگاه می شود، به سبب دیدن زيبايي در همنوعان خود است که اين زيبايي عبارت است از تناسب میان اعضا به خصوص در صورت؛ سپس زيبايي را در محسوسات دیگر می بیند و سرانجام برمی گردد به اینکه یک چیزي با آنچه از نوعش به طور طبیعی قصد می شود، هماهنگي داشته باشد... سپس آن را به کارها و معانی اعتباری و عناوین مورد نظر در بستر اجتماع، از جهت سازگاری با هدف اجتماع- که سعادت زندگی انسان یا بهره مندی از زندگی است- و ناهماهنگي با آن، عموميت داده است. پس عدل، احسان به کسی که سزاوار آن است، تعلیم، تربیت، خیرخواهی و مانند این ها نیکوست؛ و ظلم، تجاوز، دشمنی و مانند این ها زشت و ناپسند است؛ زیرا دستة اول با سعادت انسان یا بهره مندی کاملش در اجتماع سازگاری دارد و دستة دوم با آن ناسازگار است. این نوع از خوبي و زشتي، با توجه به سازگاری با هدف اجتماع، بستگي به کاری دارد که به آن وصف شده است» (محمد حسین طباطبایی، الميزان، ج 5، صص9-10). آیت الله جعفر سبحانی(دام ظله) می فرماید: «نظریة علامة طباطبایی در مورد حسن و قبح، قریب به نظریة استاد خود محقق اصفهانی (کمپانی) است و محور هر دو، هماهنگی با مصالح اجتماعی و یا ناهماهنگی با آن است؛ در حالی که از نظر ما مسئلة حسن و قبح بالاتر از این دو ملاک است؛ بلکه محور، هماهنگی با من عِلْوی و ناهماهنگی با آن است» (جعفر سبحانی، حسن و قبح عقلی از نظر علامة طباطبایی، فصلنامة نور علم (نشریة جامعة مدرسين حوزة علمية قم)، شمارة یازدهم، دورة دوم، شمارة مسلسل23، آبان 1366ش، ص39).

ص: 85

بنابراین این گروه از فلاسفه در انکار حسن و قبح عقلی با اشاعره مشترک اند.(1)

ص: 86


1- . برای نمونه، ابوحامد غزّالی اشعری می گوید: «أَنَّ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ إيلَامُ الْخَلْقِ وَ تَعْذِيبُهُمْ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ سَابِقٍ وَ مِنْ غَيْرِ ثَوَابٍ لَاحِقٍ خِلَافًا لِلْمُعْتَزِلَةِ؛ لِأَنَّهُ مُتَصَرِّفٌ فِي مِلْكِهِ وَ لَا يُتَصَوَّرُ أَنْ يَعْدُوَ تَصَرُّفُهُ مِلْكَهُ؛ وَالظُّلْمُ هُوَ عِبَارَةٌ عَنِ التَّصَرُّفِ فِي مِلْكِ الْغَيْرِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَ هُوَ مُحَالٌ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی، فَإِنَّهُ لَا يُصَادِفُ لِغَيْرِهِ مِلْكًا حَتَّی يَكُونَ تَصَرُّفُهُ فِيهِ ظُلْمًا؛ خداوند حق دارد آفریده هایش را بدون سابقة جرم و ثواب رسنده، عذاب و شکنجه کند و این مخالف با نظر معتزله است. دلیل نظریة ما اين است که خداوند در مِلک خودش (جهان خلقت) تصرّف می کند و چون همه چیز مِلک خداست، نمي توان انگاشت که تصرف خداوند از مِلکش فراتر شود، در حالی که ظلم یعنی دست بردن بدون اجازه در مِلک (دارايي) دیگری، که این بر خداوند محال است؛ زیرا غیرخداوند مِلکی از خودش ندارد تا تصرف خداوند در آن ظلم به شمار آيد» (محمدبن محمد غزالي، إحياء علوم الدين، ج1، ص112). علامة طباطبایی(رحمه الله علیه) نیز می فرماید: «فَأَيُّ تَصَرُّفٍ تَصَرَّفَ بِهِ فِي عِبَادِهِ وَ خَلْقِهِ فَلَهُ ذَلِكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَتْبِعَ قُبْحًا وَ لَا ذَمًّا وَ لَا لَوْماً فِي ذَلِكَ، إذِ التَّصَرُّفُ مِنْ بَيْنِ التَّصَرُّفَاتِ إِنَّمَا يُسْتَقْبَحُ وَ يُذَمُّ عَلَيْهِ فِيمَا لايَمْلِكُ الْمُتَصَرِّفُ ذَلِكَ، لِأَنَّ الْعُقَلَاءَ لَا يَرَوْنَ لَهُ ذَلِكَ، فَمِلْكُ هَذَا الْمُتَصَرِّفُ مَحْدُودٌ مَصْرُوفٌ إلَى التَّصَرُّفَاتِ الْجَائِزَةِ عِنْدَ الْعَقْلِ. وَ أَمَّا هُوَ تَعَالَی فَكُلُّ تَصَرُّفٍ تَصَرَّفَ بِهِ فَهُوَ تَصَرُّفٌ مِنْ مَالِكٍ وَ تَصَرُّفٌ فِي مَمْلُوكٍ فَلَا قُبْحَ وَ لَا ذَمَّ وَ لَا غَيْرَ ذَلِكَ؛ خداوند هرگونه تصرفی كه در مخلوقاتش بنمايد، برای او جایز است، بدون آنکه زشتی، نکوهش و سرزنشي در پی داشته باشد؛ زیرا تصرفی زشت و نكوهيده است که تصرف کننده مالک آن نباشد، چون عقلا چنین حقی را برای او قائل نیستند؛ بنابراین مالکیت این فرد به تصرفاتی محدود است كه عقل آن ها را جایز بداند. اما خداوند متعال هر تصرفی بکند [جایز است]، چون تصرفی است از مالک در مملوکش؛ لذا در تصرفات خداوند، ناپسندي و نکوهش و مانند این ها وجود ندارد» (محمد حسین طباطبایی، الميزان، ج 1، ص94). آیت الله جعفر سبحانی(دام ظله) در نقد کلام غزّالی- که به نوعی متوجه سخن علامة طباطبایی نیز می شود- می فرماید: «ظلم اين است كه انسان چيزى را در غير محل خود قرار دهد و تصرف در مال (مِلک) ديگران شاخه اى از معنى كلّى است و ظلم، منحصر به تصرف در مال ديگران نيست... و ثانياً حكم خِرد بر اینکه «آزار انسان بى گناه قبيح است» دایر مدار صدق لفظ ظلم نيست تا گفته شود ظلم، تصرف در مِلك غير است و جهان همگى مِلك خداست؛ بلكه خرد مى گويد: «آزار افراد بى گناه از هر كسى صادر گردد كار زشت و نازيبايى است، آزاردهنده خالق باشد يا مخلوق» و احكام خرد قابل تخصيص نيست» (جعفر سبحانى، فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، ج2، ص270). آیت الله شهید سید محمدباقر صدر(رحمه الله علیه) نیز می فرماید: «فَحِينَئِذٍ نَقُولُ تَارَةً نَتَكَلَّمُ عَلَی مَا هُوَ الْحَقُّ مِنَ التَّسْلِيمِ بِالْحُسْنِ وَ الْقُبْحِ الْعَقْلِيَّيْنِ؛ وَ أُخْرَی نَتَكَلَّمُ بِنَاءً عَلَی إنْكَارِ ذَلِكَ كَمَا أَنْكَرَهُ الْأَشَاعِرَةُ صَرِيحًا وَ أَنْكَرَهُ الْفَلَاسِفَةُ بِشَكْلٍ مَسْتُورٍ حَيْثُ اَرْجَعُوا الْحُسْنَ وَ الْقُبْحَ الْعَقْلِيَّيْنِ إلَی الْأُمُورِ الْعُقَلَائِيَّةِ وَ الْقَضَايَا الْمَشْهُورَةِ؛ پس در این هنگام یک مرتبه بر اساس نظریه ای که حق است، یعنی پذیرفتن حسن و قبح عقلی سخن می گوییم و یک مرتبه بر اساس انکار این نظریه سخن می گوییم؛ چنان که اشاعره به صورت آشكار و فلاسفه به طور پنهاني آن را انکار کردند؛ زیرا حسن و قبح عقلی را به امور عقلائی و قضایای مشهوره بازگشت دادند» (محمدباقر صدر، بحوث في علم الأصول، ج2، ص31).

ص: 87

آتئیسم ها و اعتقاد به حسن و قبح ذاتی

دکتر نوربخش: از مباحثی که در تکامل (فرگشت)(1) مطرح است، مقوله ای است به نام «Evolution of morality»(2) که در آن بحث می شود خوب و بد، عدل و ظلم و... چگونه در انسان پدید آمده است.

دانشمندان آتئیسم(3)

به دو گروه زیست شناسان تکاملی و فیزیکدانانی که روی ذرات بنیادی کار می کنند، تقسیم می شوند.

آن ها معتقدند که ظهور اخلاقیات و ویژگی های رفتاری، مانند سایر خصوصیات فیزیولوژیکی انسان، در طی روند تدریجی تکامل ایجاد شده است؛ برای نمونه، تکامل حس نوع دوستی در انسان منجر به افزایش شانس بقای

دکتر نوربخش: از مباحثی که در تکامل (فرگشت)(4) مطرح است، مقوله ای است به نام «Evolution of morality»(5) که در آن بحث می شود خوب و بد، عدل و ظلم و... چگونه در انسان پدید آمده است.

دانشمندان آتئیسم(6)

به دو گروه زیست شناسان تکاملی و فیزیکدانانی که روی ذرات بنیادی کار می کنند، تقسیم می شوند.

آن ها معتقدند که ظهور اخلاقیات و ویژگی های رفتاری، مانند سایر خصوصیات فیزیولوژیکی انسان، در طی روند تدریجی تکامل ایجاد شده است؛ برای نمونه، تکامل حس نوع دوستی در انسان منجر به افزایش شانس بقای

جمعیت انسانی واجد این حس در برابر خطرات و آسیب ها، در مقایسه با جمعیت های فاقد این حس می شود.

آن ها درک انسان از خوب و بد را ذاتی و در ارتباط با خواص جسمانی او می دانند. در مناظره ای که بین یک کشیش مسیحی با یکی از آتئیسم ها به نام ریچارد داوکینز(7) صورت گرفت، کشیش اِشکالی را در پیدایش اخلاقیات با توجه به انکار بُعد روحانی انسان مطرح کرد؛ بدین معنا که در عالم بدن چگونه خوب

ص: 88


1- . Evolution.
2- . تکامل اخلاقی.
3- . آتئیسم (Atheism) نوعی اندیشه است که در برابر تئیسم (theism) [= اعتقاد به خداوند] مطرح می شود.
4- . Evolution.
5- . تکامل اخلاقی.
6- . آتئیسم (Atheism) نوعی اندیشه است که در برابر تئیسم (theism) [= اعتقاد به خداوند] مطرح می شود.
7- . کلینتون ریچارد داوکینز (Clinton Richard Dawkins)، رفتارشناس و زیست شناس تکاملی انگلیسی، از منتقدان آفرینش گرایی و یک بی خدای مشهور است.

و بد، عدل و ظلم و... معنا می دهد؟ ریچارد داوکینز در پاسخ، مبحث روند تدریجی در تکامل انسان را پیش کشید.

باقرپورکاشانی: ذاتی بودن حسن و قبح بدین معناست که انسان، خوبی و بدی و تشخیص این دو را از هم، درون خود می یابد؛ اما اینکه خاستگاه این حالت، بُعد روحانی انسان است یا بعد جسمانی و ژنتیکی وی، خدشه ای به اصل مطلب وارد نمی کند. البته اینکه ایجاد این حالت در انسان صرفاً بر اثر فرآیند تکامل رخ داده باشد، مسئله ای چالش برانگیز است که باید در جای خود به آن پرداخته شود.

بدیهی بودن حسن و قبح عقلی و اختلاف در پذیرش آن

دکتر سيدهادی موسوی: اگر حسن و قبح عقلی بدیهی است، چرا در آن اختلاف است؟

باقرپورکاشانی: این اولین بار نیست که گروهی یک امر بدیهی را منکر می شوند. شما نظری به تاریخ فلسفة یونان بیندازید، می بینید که گروهی از فلاسفة مهم به نام سوفسطاییان(1)- که در فن جدل و مناظره ماهر بودند- منکر

ص: 89


1- . «واژة Sophistes یا Sophist که از صفت Sophos (به معنای حکیم) و فعل Sophizomai (به معنی اندیشیدن) مشتق است، در اصل به کسی گویند که در یکی از رشته ها به پایه ای بلند رسیده و کاری بزرگ و جالب توجه انجام داده است» (تئودور گمپرتس، متفکران يوناني، ج1، ص434). «چون این فیلسوفان (سوفسطاییان) همة هوش و حواس خود را وقف ساختن استدلال های فریبنده کرده بودند، به همین سبب اصطلاحات «سوفسطایی» و «سوفسطایی گری» و «سوفسطایی مآب» در اعتراضات افلاطون و ارسطو بر مغالطه کاران، معنایی را یافته است که از آن زمان از این اصطلاحات فهمیده می شود» (همان، ص440).

حقایق خارجی شدند.(1)

گروهی دیگر نیز در وجود حقایق خارجی شک کردند.(2) در سده های اخیر نیز برخی فیلسوفان غربی به اصالت ذهن و انکار ماده قائل شدند و تنها عالَمی را که موجود است، عالم ذهن دانستند.(3)

ص: 90


1- . گزنفون (Xenophon)- فیلسوف و مورخ یونانی قرن چهارم پیش از میلاد- در کتاب خاطراتی از سقراط (Memorabilia of Socrates) می گوید: «آن ها (سوفسطاییان) تنها به یک حقیقت ایمان دارند و آن اینکه هیچ حقیقتی وجود ندارد» (همان، ص80، به نقل از: Craig Edward, Routledge Encyclopedia of Philosophy,Vol 9, p.806).
2- . «از دورة ارسطو به بعد گروه ديگرى پيدا شدند كه آن ها را «لا أدريون» يا «شكّاكان» مى گويند و مسلك آن ها را سپتى سيسم (Scepticisme) مى نامند. اين گروه به عقيدة خود راه میانه را انتخاب نمودند؛ نه پيرو سوفسطایيان شدند كه مى گفتند واقعيتى خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد و نه عقيدة سقراطيون را پسنديدند كه مى گفتند مى توان به حقایق اشياء نائل شد. اين جماعت گفتند انسان وسيله اى براى رسيدن به حقايق اشياء كه قابل اطمينان باشد ندارد، حسّ و عقل هر دو خطا مى كنند. راه هاى منطقى كه ارسطو براى مصونيت از خطا باز نمود، كافى نيست؛ راه صحيح براى انسان در جميع مسائل، توقف و خوددارى از رأى جزمى است؛ حتى مسائل رياضى از قبيل حساب و هندسه را نيز بايد به عنوان احتمال پذيرفت و با ترديد تلقّى نمود. پيروان اين مكتب در يونان و بعد در حوزة اسكندريه زياد بودند و تا چند قرن پس از ميلاد مسيح، اين مكتب ادامه داشت. اخيراً در قرن نوزدهم نیز مسلك هاى فلسفى پديد آمده كه كم و بيش به اين مسلك شبيه است» (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص77).
3- . برای نمونه، جرج بارکلی (George Berkeley) [1753م]- فیلسوف ایرلندی- نظریة «انگارگرایی غیرمادی» (Immaterial Idealism) را مطرح کرد. وی بدان سان که مشهور است، از سخن جان لاک (John Locke) که گفته بود: «آنچه به حس درنیاید، در ذهن موجود نیست»، چنین نتیجه گرفت که جز خدا و روح، اصلاً ماده ای وجود ندارد و موجودات و اشیاء ساختة ذهن انسان هستند! همچنین دیوید هیوم (David Hume) [1776م]- فیلسوف اسکاتلندی- و جان استوارت میل (John Stuart Mill) [1873م]- نویسنده و متفکر نامدار انگلیسی- نیز قائل به «انگارگرایی ظاهری» (Phenomenal Idealism) شدند. هیوم اصالت موجودات مادی و غیرمادی- حتی خدا و روح- را انکار نمود و فقط وجود تصورات و ادراکات انسان را مسلّم دانست و جهان را مجموعه ای از تصورات انگاشت! (نک : اصغر دادبه، کلیات فلسفه، صص113-115).

بداهت حسن و قبح عقلی به حکم وجدان ثابت است(1)؛ برای مثال اگر شخصی در یک بیابانِ سوزان راه را گم کند و از شدت تشنگی و گرسنگی در آستانة مرگ قرار گیرد، در این حال فردی دیگر او را پیدا کند و بدون هیچ چشم داشت مادی، کمال مهربانی را در حق او به جا آورد، آب و غذای خود را به او بدهد و او را به پشت خود گرفته و با سختی زیاد او را از مرگ حتمی نجات دهد؛ اما در مقابل، آن شخص نجات یافته به او حمله ور شود و همسر و فرزندانش را بکشد و اموالش را غارت نماید، بی گمان همة عقلا حکم به شایستگیِ کار فرد نیکوکار و زشتی کار شخص ظالم می کنند. تفاوت نهادن بین این دو عمل از بدیهیات است.

بداهت حسن و قبح عقلی به حکم وجدان ثابت است(2)؛ برای مثال اگر شخصی در یک بیابانِ سوزان راه را گم کند و از شدت تشنگی و گرسنگی در آستانة مرگ قرار گیرد، در این حال فردی دیگر او را پیدا کند و بدون هیچ چشم داشت مادی، کمال مهربانی را در حق او به جا آورد، آب و غذای خود را

ص: 91


1- . «أَمَّا الْوِجْدَانُ فَهُوَ قَاضٍ بِأَنَّ قُبْحَ الظُّلْمِ ثَابِتٌ بِقَطْعِ النَّظَرِ عَنْ جَعْلِ أَيِّ جَاعِلٍ كَإِمْكَانِ الْمُمْكِنِ؛ وَ أَمَّا التَّجْرِبَةُ فَلِاَنَّ الْمَلْحُوظَ خَارِجِيًّا عَدَمُ تَبَعِيَّةِ الْحُسْنِ وَ الْقُبْحِ لِلْمَصَالِحِ وَ الْمَفَاسِدِ فَقَدْ تَكُونُ الْمَصْلَحَةُ فِي الْقَبِيحِ أَكْثَرُ مِنَ الْمَفْسَدَةِ فِيهِ وَ مَعَ هَذَا يَتَّفِقُ الْعُقَلَاءُ عَلَی قُبْحِهِ فَقَتْلُ إنْسَانٍ لِأَجْلِ اسْتِخْرَاجِ دَوَاءٍ مَخْصُوصٍ مِنْ قَلْبِهِ يَتِمُّ بِهِ إنْقَاذُ إِنْسَانَيْنِ مِنَ الْمَوْتِ إِذَا لُوحِظَ مِنْ زَاوِيَةِ الْمَصَالِحِ وَ الْمَفَاسِدِ فَقَطْ فَالْمَصْلَحَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْمَفْسَدَةِ وَ مَعَ هَذَا لاَ يَشُكُّ أَحَدٌ فِي أَنَّ هَذَا ظُلْمٌ وَ قَبِيحٌ عَقْلًا؛ وجدان انسان بدی ظلم را، با صرف نظر از اینکه چه کسی آن را قرار داده و ایجاد نموده است، ثابت می داند؛ مانند امکان ممکن. تجربه هم حسن و قبح را وابسته به مصالح و مفاسد در خارج نمی داند؛ زیرا گاهی اوقات مصلحت در قبیح بیشتر از مفسده می شود ولی با این وجود عقلا اتفاق بر قبح آن دارند؛ برای مثال اگر کشتن انسانی برای بیرون آوردن دارویی از قلب او برای نجات دو انسان دیگر باشد- اگر از نظر مصالح و مفاسد ملاحظه شود- مصلحت آن از مفسده اش بیشتر است. با این وجود هیچ فردی در قبیح و ظلم بودن آن شک نمی کند» (محمدباقر صدر، دروس في علم الأصول، ج3، صص255-256).
2- . «أَمَّا الْوِجْدَانُ فَهُوَ قَاضٍ بِأَنَّ قُبْحَ الظُّلْمِ ثَابِتٌ بِقَطْعِ النَّظَرِ عَنْ جَعْلِ أَيِّ جَاعِلٍ كَإِمْكَانِ الْمُمْكِنِ؛ وَ أَمَّا التَّجْرِبَةُ فَلِاَنَّ الْمَلْحُوظَ خَارِجِيًّا عَدَمُ تَبَعِيَّةِ الْحُسْنِ وَ الْقُبْحِ لِلْمَصَالِحِ وَ الْمَفَاسِدِ فَقَدْ تَكُونُ الْمَصْلَحَةُ فِي الْقَبِيحِ أَكْثَرُ مِنَ الْمَفْسَدَةِ فِيهِ وَ مَعَ هَذَا يَتَّفِقُ الْعُقَلَاءُ عَلَی قُبْحِهِ فَقَتْلُ إنْسَانٍ لِأَجْلِ اسْتِخْرَاجِ دَوَاءٍ مَخْصُوصٍ مِنْ قَلْبِهِ يَتِمُّ بِهِ إنْقَاذُ إِنْسَانَيْنِ مِنَ الْمَوْتِ إِذَا لُوحِظَ مِنْ زَاوِيَةِ الْمَصَالِحِ وَ الْمَفَاسِدِ فَقَطْ فَالْمَصْلَحَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْمَفْسَدَةِ وَ مَعَ هَذَا لاَ يَشُكُّ أَحَدٌ فِي أَنَّ هَذَا ظُلْمٌ وَ قَبِيحٌ عَقْلًا؛ وجدان انسان بدی ظلم را، با صرف نظر از اینکه چه کسی آن را قرار داده و ایجاد نموده است، ثابت می داند؛ مانند امکان ممکن. تجربه هم حسن و قبح را وابسته به مصالح و مفاسد در خارج نمی داند؛ زیرا گاهی اوقات مصلحت در قبیح بیشتر از مفسده می شود ولی با این وجود عقلا اتفاق بر قبح آن دارند؛ برای مثال اگر کشتن انسانی برای بیرون آوردن دارویی از قلب او برای نجات دو انسان دیگر باشد- اگر از نظر مصالح و مفاسد ملاحظه شود- مصلحت آن از مفسده اش بیشتر است. با این وجود هیچ فردی در قبیح و ظلم بودن آن شک نمی کند» (محمدباقر صدر، دروس في علم الأصول، ج3، صص255-256).

به او بدهد و او را به پشت خود گرفته و با سختی زیاد او را از مرگ حتمی نجات دهد؛ اما در مقابل، آن شخص نجات یافته به او حمله ور شود و همسر و فرزندانش را بکشد و اموالش را غارت نماید، بی گمان همة عقلا حکم به شایستگیِ کار فرد نیکوکار و زشتی کار شخص ظالم می کنند. تفاوت نهادن بین این دو عمل از بدیهیات است.

دکتر سيدهادی موسوی: کسی می تواند به عقلی بودن حسن و قبح یقین پیدا کند که در منطقه ای به دور از هرگونه تمدن و قانون رشد کرده باشد.

با تصور حسن و قبح، می توان به ذاتی بودن آن پی برد

باقرپورکاشانی: انسان با رجوع به خود، ذاتی بودن حسن و قبح را می یابد و نیاز نیست در این شرایط قرار بگیرد تا به عقلی بودن خوبیِ عدل و بدی ظلم یقین کند؛ بلکه با تصور این حالت هم می توان به یقین رسید.(1)

ص: 92


1- . ابن سينا مي گوید: «وَ مَعْنَی الْفِطْرَةِ: أَنْ يَتَوَهَّمَ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ حَصَلَ فِی الدُّنْيَا دَفْعَةً وَ هُوَ بَالِغٌ عَاقِلٌ، لَكِنَّهُ وَ لَمْ يَسْمَعْ رَأْياً وَ لَمْ يَعْتَقِدْ مَذْهَبًا وَ لَمْ يُعَاشِرْ أُمَّةً وَ لَمْ يَعْرِفْ سِيَاسَةً، لَكِنَّهُ شَاهَدَ الْمَحْسُوسَاتِ وَ أَخَذَ مِنْهَا الْخَيَالَاتِ؛ ثُمَّ يَعْرِضُ مِنْهَا عَلَی ذِهْنِهِ شَيْئاً وَ يَتَشَكَّكُ فِيهِ فَإِنْ أَمْكَنَهُ الشَّكُّ فَالْفِطْرَةُ لاَ تَشْهَدُ بِهِ وَ إِنْ لَمْ يُمْكِنْهُ الشَّكُّ فَهُوَ مَا يُوجِبُهُ الْفِطْرَةُ؛ معنای فطرت آن است که انسانی تصور کند به طور ناگهانی به دنیا آمده در حالی که بالغ و عاقل و خردمند است و هیچ نظریه ای را نشنیده و معتقد به هیچ مذهبی نیست و با هیچ گروه و جمعیتی معاشرت نکرده است و با هیچ سیاست و تدبیری هم آشنایی ندارد، ولی محسوسات را مشاهده کرده است و از آن ها مفاهیمی در خیال خود به دست می آورد و مطالب را به ذهن خود عرضه می نماید و سعی می کند در آن شک و تردید نماید، پس اگر آن مطلب شک پذیر باشد، فطری نیست و اگر شک کردنی نباشد، امری است فطری» (حسين بن عبدالله ابن سينا، النجات، ص117).

دکتر رشيدی: در حقیقت، این گروه از فلاسفه با انکار حسن و قبح عقلی، هیچ برهانی بر ضرورت نبوت نخواهند داشت.

باقرپورکاشانی: مباحثی که عموم فلاسفه در بحث امکان و ضرورت نبوت مطرح می کنند، برگرفته از مطالب فارابی و ابن سیناست. با دقت در برهان آنان بر ضرورت نبوت، می بینیم که این گروه از فلاسفه، حسن و قبح عقلی را ناخواسته پذیرفته اند و آن را مقدمة برهان خود قرار داده اند.

استدلال ابن سینا بر ضرورت نبوت

ابن سینا در استدلال بر ضرورت وجود نبی، از دو سو دلیل می آورد:

1. نیاز انسان به وجود نبی.

2. وجوب ارسال نبی بر حق تعالی.

وی در این برهان، لزوم نبوت را بر اساس ضرورت ها و نیازهای زندگی اجتماعی مردم شرح می دهد:

«همه می دانند که انسان با سایر حیوانات تفاوت دارد و به تنهایی نمی تواند زندگی مطلوبی داشته باشد؛ به گونه ای که [بتواند] امور مربوط به نیازهای ضروری خود را بدون همکاری دیگران انجام دهد. بنابراین باید از افراد دیگر کمک بگیرد و خود نیز با آنان همکاری کند؛ برای نمونه این گونه باشد که یکی باری برای دیگری حمل کند و دیگری برای او نان بپزد؛ این یکی برای دیگران خیاطی کند و آن دیگری برای او ابزار و وسایل خیاطی بسازد، تا روی هم رفته نیاز همگی برآورده شود. از این رو انسان به زندگی دسته جمعی گردن نهاده و به ایجاد شهر و جامعه پرداخته است. پس اگر یکی از آن ها در ایجاد زندگی اجتماعی به شرایط لازم جامعه پایبند نباشد، تنها به همزیستی با افراد همانند خود

ص: 93

بسنده می کند، در نتیجه به یک شکل زندگی بسیار ناهمگون با زندگی انسان دست خواهد یافت که کمالات انسانی را ندارد. با این همه این افراد نیز ناچارند به یک نوع زندگی جمعی گردن نهند و خود را با مردمان اجتماعی و متمدن همانند سازند.

هنگامی که این موضوع روشن است، به این نتیجه می رسیم که همکاری برای بقای انسان ضروری و این امر نیازمند داد و ستد است، چنان که اسبابِ دیگر آن

نیز ضروری است و قانون باید بر این داد و ستد حکم فرما باشد. برای قانون و عدالت باید اجرا کننده ای باشد که بتواند با مردم سخن بگوید و آنان را به پذیرفتن قانون وا دارد. نمی توان مردم را با باورها و افکار مختلفشان رها کرد، به گونه ای که هر کس سود خود را عدالت و زیان خود را ظلم بداند؛ بنابراین انسان به این قانون گذار و مجری عدالت، برای تحقق وجود و بقای نوع خویش، بیش از روییدن موی بر پلک ها و ابروها و فرورفتگی کف پاها و چیزهای سودمند دیگر- که در بقای او ضرورت ندارند بلکه به نوعی سودمندند- نیازمند است. چنان که در گذشته توضیح دادیم، وجود انسانِ شایسته ای که قانون گذار و برقرارکنندة عدالت باشد [عقلاً] ممکن است. پس چگونه ممکن است عنایت ازلی که منافع غیرضروری یادشده را اقتضا کرده، این امر ضروری را که پایة همة سودها و کمالات است، اقتضا نکند؟ چگونه ممکن است مبدأ نخستین (خداوند) و فرشتگان به آن امور غیر ضروری توجه داشته باشد، اما از این امر مهم غفلت نماید؟ همچنین امکان ندارد چیزی که مبدأ نخستین، در نظام هستی به آن آگاهی دارد و وجود آن ممکن است و تحقّقش برای فراهم آوردن نظامِ خیر ضروری

ص: 94

است، وجود نیابد؛ اصولاً چگونه می توان او (قانون گذار) را موجود ندانست، در حالی که آنچه وابسته و بر پایة وجود اوست (جامعة انسانی)، وجود دارد؟»(1)

ص: 95


1- . «إِنَّهُ مِنَ الْمَعْلُومِ أَنَّ الْإِنْسَانَ يُفَارِقُ سَائِرَ الْحَيَوَانَاتِ بِأَنَّهُ لَا يُحْسِنُ مَعِيشَتَهُ لَوِ انْفَرَدَ وَحْدَهُ شَخْصًا وَاحِدًا يَتَوَلَّی تَدْبِيرَ أَمْرِهِ مِنْ غَيْرِ شَرِيكٍ يُعَاوِنُهُ عَلَی ضَرُورِيَّاتِ حَاجَاتِهِ وَ أَنَّهُ لَابُدَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ الْإِنْسَانُ مَكْفِيّاً بِآخَرَ مِنْ نَوْعِهِ يَكُونُ ذَلِكَ الْآخَرُ أَيْضاً مَكْفِيّاً بِهِ وَ بِنَظِيرِهِ فَيَكُونُ مَثَلاً هَذَا يَبْقُلُ لِذَلِكَ وَ ذَاكَ يَخْبِزُ لِهَذَا وَ هَذَا يَخِيطُ لِآخَرَ وَ الْآخَرُ يَتَّخِذُ الْإِبْرَةَ لِهَذَا حَتَّی إذَا اجْتَمَعُوا كَانَ أَمْرُهُمْ مَكْفِيّاً وَ لِهَذَا مَا اضْطَرُّوا إِلَی عَقْدِ الْمُدُنِ وَ الْإِجْتِمَاعَاتِ فَمَنْ كَانَ مِنْهُمْ غَيْرَ مُحْتَاطٍ فِي عَقْدِ مَدِينَتِهِ عَلَی شَرَائِطِ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ وَقَعَ مِنْهُ وَ مِنْ شُرَكَائِهِ الْإِقْتِصَارُ عَلَی اجْتِمَاعٍ فَقَطْ؛ فَإِنَّهُ يَتَحَيَّلُ عَلَی جِنْسٍ بَعِيدِ الشَّبَهِ مِنَ النَّاسِ وَ عَادِمٍ لِكَمَالاتِ النَّاسِ وَ مَعَ ذَلِكَ فَلَابُدَّ لِأَمْثَالِهِ مِنِ اجْتِمَاعٍ وَ مِنْ تَشَبُّهٍ بِالْمَدَنِيِّينَ فَإِذَا كَانَ هَذَا ظَاهِرًا فَلَابُدَّ فِي وُجُودِ الْإِنْسَانِ وَ بَقَائِهِ مِنْ مُشَارَكَتِهِ وَ لَا تَتِمُّ الْمُشَارَكَةُ إلَّا بِمُعَامَلَةٍ كَمَا لَابُدَّ فِي ذَلِكَ مِنْ سَائِرِ الْأَسْبَابِ الَّتِي تَكُونُ لَهُ وَ لَابُدَّ فِي الْمُعَامَلَةِ مِنْ سُنَّةٍ وَ عَدْلٍ وَ لَابُدَّ لِلسُّنَّةِ وَ الْعَدْلِ مِنْ سَانٍّ وَ مُعَدِّلٍ وَ لَابُدَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ هَذَا بِحَيْثُ يَجُوزُ أَنْ يُخَاطِبَ النَّاسَ وَ يُلْزِمُهُمْ السُّنَّةَ وَ لَابُدَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ هَذَا إنْسَاناً وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يُتْرَكَ النَّاسُ وَ آرَاءَهُمْ فِي ذَلِكَ فَيَخْتَلِفُونَ وَ يَرَی كُلٌّ مِنْهُمْ مَا لَهُ عَدْلاً وَ مَا عَلَيْهِ ظُلْماً؛ فَالْحَاجَةُ إلَی هَذَا الْإِنْسَانِ فِي أَنْ يَبْقَي نَوْعُ الْإِنْسَانِ وَ يَتَحَصَّلَ وُجُودُهُ أَشَدُّ مِنَ الْحَاجَةِ إِلَي إنْبَاتِ الشَّعْرِ عَلَي الْأَشْفَارِ وَ عَلَي الْحَاجِبَيْنِ وَ تَقْعِيرِ الْاَخْمَصِ مِنَ القَدَمَيْنِ وَ اَشيَاءَ أُخْرَی مِنَ الْمَنَافِعِ الَّتِی لَا ضَرُورَةَ فِيهَا فِی الْبَقَاءِ بَلْ أَكْثَرُ مَا لَهَا أَنَّهَا تَنْفَعُ فِي الْبَقَاءِ وَ وُجُودُ الْإِنْسَانِ الصَّالِحِ لِأَنْ يَسُنَّ وَ يُعَدِّلَ مُمْكِنٌ كَمَا سَلَفَ مِنَّا ذِكْرُهُ فَلَا يَجُوزُ اَنْ تَکُونَ الْعِنَايَةَ الْأَوْلَی وَ تَقْتَضِی تِلْکَ الْمَنَافِعَ و لَا تَقْتَضِی هذِهِ الَّتِی اُسُّهَا وَ لَا أَنْ يَكُونَ الْمَبْدَأُ الْأَوَّلُ وَ الْمَلَائِكَةُ بَعْدَهُ يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ لَا يَعْلَمُ هَذا وَ لَا أَنْ يَكُونَ مَا يَعْلَمُهُ فِي نِظَامِ الْخَيْرِ الْمُمْكِنُ وُجُودُهُ الضَّرورِيُ حُصُولُهُ لِتَمْهيدِ نِظَامِ الْخَيْرِ لَا يُوجَدُ بَلْ كَيْفَ يَجُوزُ أَنْ لَا يُوجَدَ وَ مَا هُوَ مُتَعلِّقٌ بِوُجُودِهِ مَبْنِيٌّ عَلَی وُجُودِهِ مَوْجُودٌ؟» (حسين بن عبدالله ابن سينا، الشفاء، الإلهيات، صص441-442؛ همو، النجات، صص709-710).

ابن سینا و پذیرش ناخواستة حسن و قبح عقلی

در این استدلال، ابن سینا با اثبات ممکن بودن وجود قانون گذاری شایسته و برقرارکنندة عدالت و ضروری بودن نبوت که اساس کمال انسان بر پایة آن است، نفرستادن آن را از سوی پروردگار غیرممکن می داند؛ ولی این برهان در صورتی درست است که عقل، ناپسندی نفرستادن نمایندة الهی را از سوی پروردگار درک کند و فرستادن نماینده را بر پروردگار واجب بداند که این، همان وابستگی به مبنای فطری حسن و قبح عقلی است.

انتقاد فخر رازی به ابن سینا

لذا فخر رازی با توجه به مبنای ابن سینا در انکار حسن و قبح عقلی به وی خرده می گیرد و می گوید:

«شخصی می تواند اشکال کند که منظور شما از این سخن چیست: «از آنجا که اهل جهان نیازمند شارع اند، پس وجود او واجب است». اگر منظور شما این است که شارع، واجب الوجود ذاتی است که بطلانش آشکار است و اگر منظور شما اين است که بر خداوند واجب است شارع را به وجود آورد، همانند معتزله که معتقدند عوض دادن (پاداش دادن در اِزاي کار نیک و عذاب كردن در اِزاي کار شر) بر خداوند واجب است، یعنی اگر این کار را نکند سزاوار سرزنش قرار می گيرد، که فلاسفه هرگز چنین سخني را قبول ندارند».(1)

ص: 96


1- . «وَ لِقَائِلٍ أَنْ يَقُولَ: مَا الْمَعْنِیُّ بِقَوْلِكُمْ: «لَمَّا احْتَاجَ أَهْلُ الْعَالَمِ إلَی الشَّارِعِ وَجَبَ وُجُودُهُ»؟ إِنْ عَنَيْتُمْ بِهِ كَوْنَهُ مَوْجُودًا وَاجِبًا لِذَاتِهِ فَهُوَ ظَاهِرُ الْفَسَادِ؛ وَ إِنْ عَنَيْتُمْ بِهِ أَنَّهُ يَجِبُ عَلَی اللَّهِ تَكْوِينُهُ وَ إيجَادُهُ كَمَا يَقُولُهُ الْمُعْتَزِلَةُ: إِنَّ الْعِوَضَ وَاجِبٌ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی أَیْ لَوْ لَمْ يَفْعَلْهُ لَاسْتَحَقَّ الذَّمَّ؛ فَذَلِكَ مِمَّا لَا يَقُولُ بِهِ الْفَلَاسِفَةُ أَصْلًا» (محمدبن عمر تيمي بكري (فخرالدین رازی)، شرح الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص597).

استدلال شیخ اشراق بر ضرورت نبوت

شیخ اِشراق (شهاب الدین سهروردی) نیز همین استدلال را دربارة ضرورت نبوت ذکر کرده است. وی علاوه بر مطرح کردن ضرورت های زندگی اجتماعی، توجه به آخرت را نیز مد نظر قرار می دهد:

«پیامبران(علیهم السلام) به حق مبعوث شده اند تا مصلحت نظام جهان رعایت شود و مردم را به یاد آخرت اندازند؛ زیرا مردم از آخرت غافل اند و در امور دنیا هم انصاف را پاس نمي دارند. پس باید کسی باشد که قانون مشخصی را برای آنان بیاورد و او باید شرافتمند، دانا و توانا به انجام کارهایی باشد که هیچ کس در روزگار او توان انجام آن کارها را ندارد و این به خاطر شرافت اوست؛ چرا که اگر شرافتمند و کاملاً نیرومند باشد، در این جهان تأثیری بسزا خواهد گذاشت، زیرا به روح القدس متصل است و علوم را از او می گیرد و در نتیجه از او قدرتی

نورانی و ويژگيِ تأثیرگذاری را كسب مي كند؛ مانند آهن گداخته که وقتی کنار آتش قرار می گیرد، ظاهری نورانی پیدا می کند و ويژگي سوزاندن می یابد».(1)

ص: 97


1- . «أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَبْعُوثُونَ بِالْحَقِّ لِمَصْلَحَةِ نِظَامِ الْعَالَمِ وَ لِيُذَكِّرَهُمُ الْآخِرَةَ فَإِنَّ النَّاسَ غَافِلُونَ عَنِ الْآخِرَةِ غَيْرُ مُنْصِفِينَ فِی أَحْوَالِ الدُّنْيَا؛ فَلَابُدَّ مِمَّنْ يُقَنِّنُ لَهُمْ قَانُونًا مَضْبُوطًا وَ لَابُدَّ وَ أَنْ يَكُونَ هَذَا الشَّخْصُ شَرِيفَ النَّفْسِ عَالِمًا قَادِرًا عَلَی مَا لَا يَقْدِرُ غَيْرُهُ فِی زَمَانِهِ بِشَرَفِ نَفْسِهِ؛ فَإِنَّ النَّفْسَ إذَا كَانَتْ شَرِيفَةً وَ قَوِيَتْ قُوَّتَهَا تُؤَثِّرُ فِی هَذَا الْعَالَمِ تَأْثِيرًا عَظِيماً لِأَنَّهَا تَتَّصِلُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ تَأْخُذُ مِنْهُ الْعُلُومَ فَتَكْتَسِبُ مِنْهَا قُوَّةً نُورَانيَّةً وَ خَاصِّيَّةَ التَّأْثِيرِ كَالْحَدِيدِ الْحَامِيَةِ إذَا جَاوَرَ النَّارَ تَكْتَسِبُ مِنْهُ هَيْئَةً نُورَانِيَّةً وَ خَاصِّيَّةَ الْإِحْرَاقِ...» (یحیی بن حبش سهروردی، رسالة في إعتقاد الحکماء، صص29-30).

استدلال ملاصدرا بر ضرورت نبوت

همچنین ملاصدرا ابتدا مشابه قسمتی از استدلال ابن سینا را دربارة ضرورت نبوت بازگو می کند و سپس استدلال یادشده در مناظرة هشام بن حکم با عمروبن عبید(1)

را دربارة ضرورت حجت الهی، با بیان خود یادآور می شود:

«پس می گوییم: نبوت را باید از دو جهت بررسی کرد: یک جهت، نظر به عنایت و توجه آفریننده است، همو که خلق و امر از آن اوست؛ زیرا کسی که فرورفتگیِ کف پاها را- با آنکه فایده اش کم است- وانگذاشت و آن را تکمیل زیبایی قرار داد و آن کس که كمان ابروان را بدون زهِ مژگان قرار نداده است و تارهای آن را با کمی فایده اش سیه فام نمود، پس هیچ گاه نسبت به جاری ساختن جریان نبوت بر روحی از ارواح بشری، خودداری و بخل روا نمی دارد و او را رحمت و بخششی برای جهانیان قرار دادن سزاوارتر و شایسته تر است. جهت دوم، نظر به نیاز خلق است؛ زیرا در این جهانِ خُرد و کوچک که کالبد و پیکرة انسانی است، تا فرماندهی که قوا و نیروهای بدنی از او اطاعت نمایند و هر یک از قوا را بر جای خود استوار بدارد، نباشد، این پیکره به سرعت ویران و تباه می گردد؛ زيرا هر یک از قواي بدني هم فرمانده و هم فرمان بر خویش خواهد شد (بی نظمی می شود). پس همگی را فرمانده ای یگانه لازم است که با بازداشتنش باز ایستند و به امرش فرمان برند «آنچه که رسول به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را از آن باز داشت، باز ايستيد» (حشر: 7). چون کار جهان کوچک (کالبد و پیکرة انسانی) بدون فرمانروایی توانا و چیره سامان نمی گیرد، پس گمانت به جهان عناصر و مادی- که جایگاه بروز سختی ها و عذاب ها و مکان انواع رنج ها و آسیب هاست- چگونه خواهد بود؟

ص: 98


1- . نک : ص61 کتاب.

از این رو لازم است که خلق به چگونگی کسب شایستگی ها و سودمندی ها و اموری که مایة کامیابی ایشان است، هدایت و راهنمایی گردند تا عنایت و بخشش ازلی کامل گردد؛ چنان که خداوند از برترین های پیامبران و رسولان(علیهم السلام) حکایت می کند؛ زیرا همگان بر این کلمه- که عنایت است- اتفاق نظر و هماهنگی دارند. بنابراین آفریدن بدون هدایت، کوتاهی و فروگذاری است و هدایت بدون آفریدن هم که محال و ناممکن می باشد؛ پس ناگزیر از هر دو است که این «عنایت» نامیده می شود».(1)

اگر فرستادن نبی تکامل آور است، چرا این تکامل میان مسلمانان وجود ندارد؟

دکتر رشيدی: اگر فرستادن نمایندة الهی در بین گروهی به این اندازه تکامل آور است، چرا این تکامل در بین مسلمانان وجود ندارد؟

ص: 99


1- . «بَلْ نَقُولُ: لَابُدَّ لِلنُّبُوَّةِ مِنْ جَهَتَيْنِ: إِحْدَاهُمَا نَظَرًا إلَی عِنَايَةِ الْخَالِقِ الَّذِي لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، فَإِنَّ مَنْ لَمْ يُهْمِلْ أَخْمَصَ الْقَدَمَيْنِ دُوْنَ التَّقْعِيرِ مَعَ قِلَّةِ نَفْعِهِ بَلْ تَكْمِيلًا لِلزِّينَةِ وَ مَنْ لَمْ يَضَعْ تَقْوِيسَ الْحَاجِبَيْنِ إلَّا مُوتَراً بِوَتَرِ أَهْدَابِ الْعُيُونِ وَ تَسْوِيدِ أَشْعَارِهَا مَعَ حَقَارَةِ فَوَائِدِهَا فَبِأَنْ لَا يُسَوِّغَ الضِّنَّةَ بِإِفَاضَةِ النُّبُوَّةِ عَلَی رُوحٍ مِنَ الْأَرْوَاحِ الْبَشَرِيَّةِ مَعَ كَوْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ كَانَ أَحْرَی وَ أَوْلَی. وَ الثَّانِيَةُ نَظَرًا إلَی حَاجَةِ الْخَلْقِ، لِأَنَّ فِي الْعَالَمِ الصَّغِيرِ الَّذِي هُوَ الْهَيْكَلُ الْإِنْسِيُّ مَتَی لَمْ يَكُنْ رَئِيسٌ مُطَاعٌ لِقُوَاهُ يَسْتَوِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا عَلَی مَكَانِهِ لَخَرِبَ سَرِيعاً حَيْثُ أَصْبَحَ كُلٌّّ مِنْهَا مُطَاعًا مُطِيعاً، بَلْ لَابُدَّ لِلْكُلِّ مِنْ أَمِيرٍ وَاحِدٍ يَنْتَهُونَ بِزَجْرِهِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِأَمْرِهِ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ إذَا كَانَ أَمْرُ الْعَالَمِ الصَّغِيرِ لَايَتِمُّ وَ لَايَتَمَشَّی دُوْنَ أَمِيرٍ قَاهِرٍ، فَمَا ظَنُّكَ بِعَالَمِ الْعَنَاصِرِ الْمُثَارِ لِآثَارِ الْفِتَنِ الْمُكْمَنِ لِأَنْوَاعِ الْمِحَنِ؟ فَلَابُدَّ لِلْخَلْقِ مِنَ الْهِدَايَةِ إلَی كَيْفِيَّةِ تَحْصِيلِ الْمَصَالِحِ وَ جَلْبِ الْمَنَاجِحِ حَتَّی يَتِمَّ الْعِنَايَةُ الْأَزَلِيَّةُ، كَمَا قَالَ اللََّهُ تَعَالَی حِكَايَةً عَنْ أَفَاضِلِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ حَيْثُ أَطْبَقُوا عَلَی هَذِهِ الْكَلِمَةِ وَ هِيَ الْعِنَايَةُ؛ فَإِنَّ الْخَلْقَ دُوْنَ الْهِدَايَةِ تَعْطِيلٌ وَ إِهْمَالٌ وَ الْهِدَايَةُ دُوْنَ الْخَلْقِ مُسْتَحِيلٌ وَ مُحَالٌ؛ فَلَابُدَّ مِنْ مَجْمُوعِهِمَا وَ يُسَمَّی عِنَايَةً» (محمدبن ابراهيم شیرازی (ملاصدرا)، مفاتیح الغيب، ج2، ص762).

باقرپورکاشانی: پیش از این گفته شد که هیچ گاه لغزش ها و کجروی های عقلا را نباید به پای عقل معصوم گذاشت. عاقل اگر از عقل به درستی استفاده کند و آن را در برابر هوی و هوس و سایر آفات برگزیند، به لغزش و انحراف دچار نمی شود. آیا چون بسیاری از عقلا از عقل درست استفاده نمی کنند، می توان گفت که عقل به خودی خود تکامل آور و سودمند نیست؟ برای مثال اگر بیماری به پزشک متعهد و متخصصی مراجعه نماید و پزشک نیز دستورات لازم را برای درمان وی تجویز کند، هنگامی نسخة پزشک مفید و مؤثر خواهد بود که بیمار، تک تک دستورات آن را کامل و به درستی انجام دهد؛ در غیر این صورت به هر اندازه که بیمار پایبند به نسخة پزشک باشد، به همان اندازه نتیجه خواهد گرفت [البته گاهی عمل ناقص و اشتباه به دستور پزشک، نتیجة عکس خواهد داشت].

دربارة پیامبر که طبیب روح و جان بشر است(1) نیز چنین است. پیامبر، عامل تکامل و رشد برای کسی است که از او استفاده کند و به دستوراتش عمل نماید؛

نه اینکه تنها خود را به او منسوب کند، ولی نسبت به معارف و راهنمایی های او بی توجه و بی بهره باشد. عموم کسانی که خود را منتسب به اسلام می دانند،

ص: 100


1- . حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ؛ طبيبى است كه با طبّ خود پيوسته [ميان مردم] مى گردد. مرهم خود را درست و آماده كرده و کارد جراحی اش را گداخته است و آن ها را بر هر جا كه نياز باشد، مى نهد: بر دل هاى كور، گوش هاى كر و زبان هاى گنگ. دارو به دست در پى يافتن جايگاه هاى غفلت [و غفلت زدگان] و مراكز سرگردانى [و سرگشتگان وادى گمراهی] است [تا به درمان آن ها بپردازد]» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص156، خ108).

هفته ای چند ساعت(1) در پیشگاه ثقلین(2) (قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)) زانو

می زنند و معارف دین را می آموزند و به آن عمل می نمایند؟(3) ایراد شما وقتی درست است

ص: 101


1- . «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عَنْ آبَائِهِ(علیهم السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): أُفٍّ لِكُلِّ مُسْلِمٍ لَا يَجْعَلُ فِي كُلِّ جُمْعَةٍ يَوْماً يَتَفَقَّهُ فِيهِ أَمْرَ دِينِهِ وَ يَسْأَلُ عَنْ دِينِهِ؛ اُف باد بر هر مسلمانی که در هفته [حداقل] روزی را برای فهمیدن و پرسیدن از دینش قرار ندهد» (احمدبن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص225 و نک : محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص40؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص393).
2- . اشاره به حدیث متواتر و مشهور ثقلین؛ این حدیث گرانمایه، در منابع شیعه و اهل سنت به گونه های مختلفی گزارش شده است که در اینجا از دو کتاب- که از مهم ترین و معتبرترین منابع اهل سنت است- نقل می شود: «أَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللهِ فِيهِ الْهُدَی وَ النُّورُ، فَخُذُوا بِكِتَابِ اللهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ؛ فَحَثَّ عَلَی كِتَابِ اللهِ وَ رَغَّبَ فِيهِ. ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي؛ من در میان شما دو چیز گرانمايه و نفیس به جای می گذارم: اول کتاب خدا (قرآن) که هدایت و نور در آن است، پس به کتاب خدا عمل کنید و بدان پناه ببرید. در این هنگام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بياناتي فرمودند تا مردم را به کتاب خدا برانگیزانند. سپس فرمودند: [دومین چیزی که در میان شما به جای می گذارم] اهل بیتم هستند. دربارة اهل بیتم خداوند را به یاد شما می آورم، دربارة اهل بیتم خداوند را به یاد شما می آورم، دربارة اهل بیتم خداوند را به یاد شما می آورم» (مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح مسلم، ج2، ص1130؛ احمدبن محمد ابن حنبل شيباني، مسند احمد بن حنبل، ج32، ص11).
3- . «وَ قَالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً؛ و پيامبر (پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)) فرمود: پروردگارا به درستی که قوم (امت) من قرآن را رها کرده و از آن دورى جستند» (فرقان: 30). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): سَيَأْتِي عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَی مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ، يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ...؛ روزگارى بر مردم خواهد آمد که بر جاى نماند از قرآن مگر رسم آن (نشان يا نوشته اى ظاهری) و از اسلام مگر نام آن. به نام اسلام [مسلمان] ناميده مى شوند، حال آنکه دورترينِ مردم از آنند» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 8، صص307-308؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص253). «عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام):... ثُمَّ إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ جَمِيعَ وُلْدِي وَ أَهْلَ بَيْتِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ... اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ فَلَا يَسْبِقَنَّكُمْ إِلَی الْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ؛ سپس اى حسن! من تو و همة فرزندان و خاندانم و هر کدام از مؤمنان که نامه ام بدو رسد را وصيت و سفارش مى كنم که... خدا را! خدا را! دربارة قرآن، مبادا ديگران در عمل و به كار بستن آن بر شما پيشى گيرند» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص190؛ محمدبن حسن طوسی، تهذيب الأحكام، ج 9، ص177. محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 7، ص51؛ محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص422 [با اندکی تفاوت]).

که یکایک مسلمانان (هر کدام متناسب با شرایط خود)، دین شناس و پایبند به عمل کردن به آن باشند. رفتار غیر عقلانی و ناشایست برخی مدّعیان مسلمانی، دستاویزی برای هجمة بهانه جویان و ناآگاهان به اسلام شده است.

آبادی بتخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست

اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست

گاهی کسانی که مذهب و دین درستی ندارند، با توجه به پیام عقل و فطرت رفتارها و عملکردهایی دارند که بعضی از مسلمانان به آن ها پایبند نیستند.

واعظی پرسید از فرزند خویش هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست

گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!

ص: 102

با نگاهی گذرا به متون دینی می بینیم که دین در همة عرصه ها برنامه های دقیقی دارد. هدف اصلی حجت های الهی این نبوده که تکنولوژی و کشف علوم مادی را برای آدمی بیاورند [چرا که این به عهدة خود بشر نهاده شده است]، آنان می کوشیدند که آفریدگار متعال و معاد را بشناسانند و فرهنگ زندگانی پاک (حيات طیّبه) را به انسان ها بیاموزند و سعادت دنیوی و اخروی را برای بشریت به ارمغان بیاورند. با وجود این، در آیات و روایات فراوانی، دانستنی ها و اسرار مادی گوناگونی بیان شده است. نمونه ای از این اسرار را در علوم زیستی(1) (که با دانش پزشکی نیز مرتبط است) می توان دید.

قرآن کریم پدر را عامل تعیین جنسیت معرفی می کند

قرآن کریم در سورة نجم، پدر را عامل تعیین جنسیت نوزاد معرفی می کند(2): «و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريد * از نطفه اى آن گاه كه [در رَحِم] ريخته

شود»(3). این در حالی است که در گذشته ای نه چندان دور، مادر تعیین کنندة جنسیت نوزاد دانسته می شد و این پندار نادرست، امروز همچنان در برخی جوامع و فرهنگ ها رایج است.

ص: 103


1- . Biology.
2- . نک : محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج6، صص73-74.
3- . «وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثى * مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنَى» (نجم: 45-46). «پدر تعیین کنندة پسر یا دختر بودن است... والد نر دو نوع اسپرم تولید نموده و جنسیت سلول تخم را تعیین می نماید. در انسان ها X وY کروموزوم های جنسی هستند. تخم باید یک کروموزوم Y را از والد نر (پدر) دریافت کند تا یک نر (پسر) به وجود آورد» (هاروي لوديش، زیست شناسی سلولی و مولکولی لودیش 2008، ج1، ص26).

سخنی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در علم ژنتیک

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نیز در بیش از 1400 سال پیش، پرده از اسرار علم ژنتیک(1) برمی دارند:

«مردی از انصار [همراه با همسرش] حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسيد و گفت: «اين دخترعمو و همسر من است، [از او] جز نيكى چيزى نمى دانم. اما او فرزندى برايم آورده که بسيار سياه، دارای سوراخ هاى بينى بزرگ، موهای فرفری، و بينى پهن و به صورت چسبيده است. شبيه او را نه در دايى هايم مى شناسم، نه در نياكانم». رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به همسر او فرمودند: «تو چه مى گويى؟» گفت: «هرگز، سوگند به آن كسى كه تو را به حق برانگيخته است، از زمانی كه او مرا به همسری برگزیده است، هيچ كس را به جاى او ننشانده ام». حضرت مدتى سر به پايين افکندند، سپس نگاهی به آسمان نمودند، آن گاه رو به مرد كرده و فرمودند: «... هنگامی که نطفه در رحِم جای مى گيرد،

«عُروق»(2) به حركت در مى آيند و از خداوند مى خواهند كه فرزند به آن ها شبيه گردد [شاید این زبانِ حال آن ها باشد]. اين كودك از آن عروقی است كه نه نياكان تو و نه نياكانِ نياكان تو

ص: 104


1- . Genetic.
2- . «عروق» [ج عِرْق]: رگ ها، اصل و ریشه ها (نک : محمدبن مكرم رويفعی (ابن منظور)، لسان العرب، ج 10، صص241-242، ذیل مادة عرق). «رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) و ائمۀ طاهرين(علیهم السلام) كه حقايق را با نور وحى و الهام مى ديدند، به اين قانون عظيم خلقت (وراثت) توجه كامل داشته اند و در بعضى از روايات دربارۀ اين راز بزرگ سخن گفته و كلمۀ عِرق را معرِّف عامل وراثت قرار داده اند؛ به عبارت روشن تر، همان معنايى را كه امروز محافل علمى جهان از كلمۀ «ژن» استفاده مى كنند، اخبار از كلمۀ عرق استفاده كرده است» (محمدتقی فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، ص62).

آن را درك نكرده اند».(1) [در روایتی دیگر شبیه به این روایت، حضرت در ادامه فرمودند:] «برخيز كه او فرزند توست و جز از

عِرْق تو يا عرق همسرت نيست». آن مرد برخاست و دست همسرش را گرفت و خرسندى اش نسبت به او و فرزندش افزون شد».(2)

حدیثی از امام صادق(علیه السلام) دربارة مولکول DNA

همچنین از روایتی معتبر از امام صادق(علیه السلام) می توان به وجود مولکول شگفت انگیز DNA(3) پی برد [این در حالی است که کشف این ماده به کمتر از 100 سال پیش برمی گردد]:

ص: 105


1- . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: أَتی رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: هذِهِ ابْنَةُ عَمِّي وَ امْرَأَتِي، لَاأَعْلَمُ إِلَّا خَيْراً، وَ قَدْ أَتَتْنِي بِوَلَدٍ شَدِيدِ السَّوَادِ، مُنْتَشِرِ الْمَنْخِرَيْنِ، جَعْدٍ، قَطَطٍ، أَفْطَسِ الْأَنْفِ، لَاأَعْرِفُ شِبْهَهُ فِي أَخْوَالِي، وَ لَا فِي أَجْدَادِي! فَقَالَ لِامْرَأَتِهِ: مَا تَقُولِينَ؟ قَالَتْ: لَا، وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً، مَا أَقْعَدْتُ مَقْعَدَهُ مِنِّي مُنْذُ مَلَكَنِي أَحَداً غَيْرَهُ. قَالَ: فَنَكَسَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) بِرَأْسِهِ مَلِيّاً، ثُمَّ رَفَعَ بَصَرَهُ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی الرَّجُلِ، فَقَالَ:... فَإِذَا وَقَعَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ، اضْطَرَبَتْ تِلْكَ الْعُرُوقُ تَسْأَلُ اللَّهَ الشَّبَهَ لَهَا، فَهذَا مِنْ تِلْكَ الْعُرُوقِ الَّتِي لَمْ يُدْرِكْهَا أَجْدَادُكَ، وَ لَا أَجْدَادُ أَجْدَادِكَ...» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج5، صص561-562؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 21، صص503-504).
2- . «قُمْ فَإِنَّهُ وَلَدُكَ وَ لَمْ يَأْتِكَ إِلَّا مِنْ عِرْقٍ مِنْكَ أَوْ عِرْقٍ مِنْهَا. قَالَ: فَقَامَ الرَّجُلُ وَ أَخَذَ بِيَدِ امْرَأَتِهِ وَ ازْدَادَ بِهَا وَ بِوَلَدِهَا عَجَباً» (محمدبن محمدبن اشعث كوفی، الجعفريات، ص187؛ فضل الله بن على راوندى، النوادر، ص 178 [با طریقی دیگر، از حضرت امیرالمؤمنین علي(علیه السلام)]).
3- . DNA (Deoxyribonucleic acid): مولکولی بلند و باریک است که از رشته ای از مولکول های کوچک تر که به شکل یک مارپیچِ دوتاییِ سه بعدی همانند یک نردبان هستند، ساخته شده است. یک انسان معمولی در هر زمان بین 50 تریلیون تا 100 تریلیون سلول در بدن خود دارد. انسان ها 46 کروموزوم داخل هستة بیشتر سلول هایشان دارند. کروموزوم ها مولکول های بلند و باریکی از مادة شیمیایی DNA هستند [بنابراین به تعداد بیشتر سلول های بدن یک انسان، DNA یکسانی وجود دارد]. در مجموع، کروموزوم های موجود در یک سلول، حاوی حدود 2 متر DNA است، هر چند که این DNA برای قرارگیری داخل سلول، فشرده شده است. اگر تمام DNA موجود در بدن یک انسان، کشیده شده و به هم متصل گردد، طول آن حدود 200 میلیارد کیلومتر خواهد شد. ژنوم انسان (کل مادة ژنتیکی یک فرد) حاوی حدود 30 هزار ژن است. هر ژن، یک توالی از DNA است که مانند کُدی برای یک پروتئین یا مادة بدن عمل می کند (آنا كليبورن، آشنایی با ژن ها و DNA، ص65). DNA یک مولکول اطلاعاتی است که در توالی نوکلئوتیدی خود حاوی اطلاعات لازم برای ساخت تمام پروتئین ها و سلول ها و بافت های یک موجود زنده است... این مولکول از لحاظ شیمیایی، تحت شرایط مختلف بسیار پایدار است، قابلیت بازیافت توالی های DNA از فسیل هایی با سن ده ها هزار سال شاهدی بر این ادعاست؛ به دلیل این پایداری و نیز مکانیسم های تعمیر که در سلول های زنده صورت می گیرد، پلیمر بلند یک مولکول DNA می تواند طولی در حدود 109 نوکلئوتید داشته باشد. در واقع تمام اطلاعات لازم برای رشد یک سلول تخم لقاح یافتة انسانی به یک فرد بالغ، که از تریلیون ها سلول با اعمال اختصاصی تشکیل شده است، می تواند در یک توالی 4 نوکلئوتیدیِ ممکن که حدوداً 109×3 جفت باز را در ژنوم انسان تشکیل می دهند، ذخیره شود (هاروي لوديش، زیست شناسی سلولی و مولکولی لودیش 2008، ج1، ص142). مولکول های DNA سلول نخستین، بر طبق نقشة پیش پرداخته ای آمادگی دارند که قلب آدمی را، شُش های او را، 5/5 لیتر خونی که در بدن گردش می کند، 5/7 متر روده ای که غذا از آن می گذرد و...، به طور خلاصه شخصی کامل را به وجود آورند (دانستنی های جهان علم، ص34).

«از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: آیا جسد مرده از هم می پاشد و نابود می شود؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بله، تا جایی که هیچ گوشت و استخوانی برای او

ص: 106

نمى ماند مگر طینتی (اصل و گوهره ) که از آن خلق شده است، که آن از بین نمی رود. آن طینت با همة دگرگونی هایی که پیش آید، در قبر [یا هر جای دیگر] باقی می ماند تا آنکه مخلوق همانند بار نخستی که آفریده شده بود، از آن آفریده شود».(1)

خاطرة فرهادمیرزا قاجار دربارة حکمتی از نهج البلاغة

از کوتاهی ماست که نتوانسته ایم آن چنان که بایسته است، فرهنگ ناب دینی خود را در مجامع علمی و افکار عمومی جهانیان به درستی بشناسانیم. فرهادمیرزا

معتمدالدوله(2)- از شاه زادگان قاجار- در سفرنامة خود می نویسد: «وقتی حکیم

ص: 107


1- . «عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسی: عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: سُئِلَ عَنِ الْمَيِّتِ: يَبْلی جَسَدُهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، حَتی لَا يَبْقی لَهُ لَحْمٌ وَ لَا عَظْمٌ إِلَّا طِينَتُهُ الَّتِي خُلِقَ مِنْهَا؛ فَإِنَّهَا لَا تُبْلی، تَبْقی فِي الْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً حَتّی يُخْلَقَ مِنْهَا كَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 3، ص251؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص191).
2- . فرهادمیرزا معتمدالدوله [1233ق، تبریز- 1305ق، تهران] از شاه زادگان با مطالعه و فاضل قاجاریه به شمار می رود. او پسر پانزدهم عباس میرزا نایب السلطنه از 48 فرزند اوست و با یازده سال اختلاف سن، برادر ناتنی محمدشاه قاجار بوده است (اسماعيل نوّاب صفا، شرح حال فرهادميرزا معتمدالدوله، ص6). وی دارای تألیفات متعددی بوده که فهرست وار عبارتند از: کنز الحساب، جام جم، قمقام الزخار و صمصام الطبار، سفرنامه، کتاب زنبیل، نصاب انگلیسی (نخستین ابزار کمک آموزشی زبان انگلیسی در ایران)، منشآت و دیوان اشعار (نک : همان، صص325-328). علامه محمدعلی مدرّس تبریزی دربارة وی می نویسد: «ادیبی است فاضل و مورّخ کامل، جامع فنون بسیار، از فحول فضلا و ادبای نامی عهد ناصرالدین شاه قاجار، که در تاریخ و نجوم و هیئت و هندسه و لغت انگلیسی و فنون دیگر آثار بسیاری دارد که تماماً طبع شده و حاکی از تبحّر و کثرت احاطة وی هستند» (محمدعلی مدرس، ريحانة الأدب، ج5، ص331).

"قاده"- طبیب سفارت روس- صحبت می کرد که در تشریح (کالبدشکافی) گوش چنان یافته ایم که خداوند عالمیان، یک استخوان به هیئت رکاب و یک استخوان به هیئت سندان آفریده است و تا دو استخوان صدمه نخورده است، شنوایی گوش عیب نمی کند؛ پس معنی کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) معلوم شد که فرموده اند: «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ»(1) و به حکیم قاده معنی کردم. گفت: «آن وقت تشریح نمی دانستند» و باور نمی کرد که این کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد. گفتم: «در کتاب نهج البلاغة که هشتصد سال قبل تألیف شده است، این حدیث

هست». خیلی تعجب کرد و گفت: «بی ادبی نباشد این عربی را با ترجمه برای من بنویسید که در فرنگستان اگر این حرف را بشنوند، خیلی تعجب خواهند کرد». به او نوشتم و دادم؛ مدتی متفکّر این کلام بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) عجب علم داشته است. او نمی دانست که علم او لدنّی (از سوی خداوند متعال) است».(2)

سخنی که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ندا می دادند این بود: «ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، [هر آنچه می خواهید] از من بپرسید که من به راه های آسمان از راه های زمین داناترم...».(3)

ص: 108


1- . «از ويژگى هاى انسان در شگفتى مانيد، با پاره اى «پى» مى نگرد و با «گوشت» سخن مى گويد و با «استخوان» مى شنود و از «شكافى» نفس مى كشد» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص470، ح8).
2- . فرهادميرزا قاجار، سفرنامة فرهادميرزا، ص247.
3- . «أَيُّها النّاسُ! سَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني، فَلَأَنا بِطُرُقِ السَّماءِ أَعْلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ...» (محمدبن حسين موسوی (سید رضی)، نهج البلاغة، ص280، خ189).

خبر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از وجود تمدن در سیارات دیگر

ایشان از اموری سخن گفته اند که هنوز بشر با پیشرفت شگرف در علم نجوم و کیهان شناسی، نمی تواند دربارة آن ها نظر قطعی بدهد. حضرت در روایتی اشاره به موجودات متمدّنی در آسمان ها می نمایند:

«در ستارگان آسمان، شهرهای مسکونی و آبادی وجود دارد، مانند شهرهایی که در زمین است».(1)

نگاهی گذرا به زندگی اصحاب ائمه (علیهم السلام) و بسیاری از دانشمندان مسلمان که پیشرفت علوم بسیاری، مدیون کوشش و رنج های آنان بوده است، بیندازید. برای نمونه، دستاوردهای علمی دو دانشمند مسلمان ایرانی، یعنی جابر بن حیّان و خواجه نصیرالدین طوسی را ملاحظه نمایید.(2)

امروز نیز سهم دانشمندان مسلمان، که در مراکز مهم علمی و پژوهشی جهان حضور دارند، از کاروان پیشرفت علمی بشر کم نیست.

دکتر نوربخش: با عنوان کردن دانشمندان مسلمانی چون جابر بن حیان و خواجه نصیر، نمی توان عامل تکامل علمی را به فرستادگان الهی نسبت داد؛ زیرا بسیاری از دانشمندان که سرآغاز دستاوردهای علمی بودند، گرایش مادی داشتند یا به اسلام معتقد نبودند.

ص: 109


1- . «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): لِهَذِهِ النُّجُومُ الَّتِي فِي السَّمَاءِ مَدَائِنُ مِثْلُ الْمَدَائِنِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ...» (علي بن ابراهيم قمی، تفسير القمّي، ج 2، صص218-219؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 55، ص91).
2- . به پیوست شمارة 2 و3 کتاب مراجعه فرمایید.

باقرپورکاشانی: اشاره به این دو شخصیت علمی اسلامی فقط شاهدی بر تکامل علمی در بین مسلمان است و به تنهایی دلیلی بر حقانیت اسلام نمی باشد.

تفاوت در تعریف پیشرفت در جوامع دینی و غیر دینی

دکتر سيدهادی موسوی: برای مقایسة پیشرفت در جوامع دینی و غیر دینی، باید ببینیم تعریف آنان از ارزش چیست؛ زیرا با تغییر ارزش ها تعریف پیشرفت و تکامل هم دگرگون می شود. امروز در دنیا برخی امور ارزش شناخته می شوند ولی در دین هیچ گونه اصالتي ندارند و حتي گاهی دين با آن ها مخالف است، دین با بخشی از سینمای موجود، برخی موسیقی ها، اختلاط زن و مرد و... موافق نیست، لذا دین مانع تکامل و پیشرفت در این عرصه ها دانسته می شود؛ از همین رو مقولة پیشرفت از نگاه ارزش های امروزی، گاهی با دین متفاوت می گردد.

کسانی هم که خواسته اند به نوعی دین را با این گونه امور جمع کنند، طرح قرائت های جدید از دین را مطرح کرده اند که به نظر من این تحمیل امور غیردینی به دین است و تحریف دین به شمار می آید.

نگاه انسان به جزئیات عملی دین و مقایسة آن با ارزش های روز، چالش هایی را به وجود می آورد و کسی که بنیانی عقلانی از دین ندارد را دچار تردید در اصل دین می کند. اگر کسی دین اسلام را از نگاه چندهمسری و احکامی در قصاص و دیه و مجازات و... بدون پشتوانة عقلانی به اصل دین، بنگرد، به خاطر ناآگاهی از مقصود صاحب شریعت، دچار تزلزل می گردد؛ لذا در اینجا روش مناسب، همان روشی است که شما در بحث ها از نگاه عقلانی به اصول دین مطرح نمودید. اگر ابتدا به صورت عقلانی پایه های اصلی دین (توحید، نبوت، معاد، عصمت و...) اثبات شود، امور دیگر نیز پذیرفته می شود و پازلی منطقی ایجاد می گردد.

ص: 110

تفاوت در نوع نگاه به مفهوم کمال و سعادت

باقرپورکاشانی: تکمیل این بحث به چگونگی نگرش انسان به مفهوم کمال و سعادت می باشد. اگر فردی کمال و سعادت را در بهره مندی هر چه بیشتر از رفاه و لذت های دنیوی و مادی بداند و بخواهد زندگی خود را فقط در این مسیر بگذراند، نه تنها ضرورتی برای پایبندی به دین ندارد [مگر آنجا که دین را ابزاری برای رسیدن به اهداف خود قرار دهد]، بلکه دین را مانعی بر سر راه خویش می یابد. البته از آن سو دین هم چنین فردی را رها ساخته است.(1) اما چنان چه شخصی گوهر وجود خود را برتر از آن بداند که کمال و سعادت او تنها به لذت جویی های غریزی و رسیدن به آرزوهای دنیوی محدود گردد، چنین

شخصی با نگاهی گسترده تر و ژرف تر به جهان هستی می نگرد و اهداف والاتری را پی می جوید.

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم؟

برخی از مهمترین عوامل عقب افتادگی مسلمانان

از حاضران: به نظر بنده یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمانان، ظلم ها و سیاست هایی است که استعمارگران برای سلطه بر مسلمانان و دستیابی به منابع آنان به کار بسته اند. اینان با برنامه هایی کشورهای اسلامی را به کشورهای مصرف کننده تبدیل کرده اند. عربستان سعودی که از مهم ترین کشورهای اسلامی است، چقدر تولیدات و تکنولوژی دارد؟ استعمارگران با زیرکی و البته به دلیل غفلت و کوتاهی خود مسلمانان، مغز ها و نخبه های کشور های اسلامی را به چنگ می آورند و از آنان برای پیشرفت خود بهره برداری می کنند.

ص: 111


1- . «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛ آن ها را بگذار تا بخورند و بهره گيرند و آرزوها سرگرمشان کند؛ ولی به زودی [فرجام شوم خود را] خواهند دانست» (حجر: 3).

ایجاد تفرقه میان مسلمانان، با پدید آوردن فرقه های انحرافی

باقرپورکاشانی: یکی از سیاست های استعمار، ایجاد تفرقه و دشمنی در بین مسلمانان با ساختن فرقه ها و گروهک های انحرافی چون و هابیت، بابیت، بهائیت و... است. امروز فرقة واپس گرای وهابیت از بزرگ ترین عوامل اختلاف و عقب ماندگی و گمراهی است. این فرقة بیگانه با خِرد، با عقائد و افکار عقب مانده و قرون وسطایی خود(1)، چهرة خشن، واپس گرا و بی منطقی را از اسلام به دنیا نشان داده است.

ص: 112


1- . برای نمونه، یکی از چهره های بسیار سرشناس و نامدار وهابیت در سال های اخیر، عبدالعزيز بن عبدالله بن باز [1420ق] مفتی بزرگ عربستان، رئیس هیئت بزرگان علماء و... [تا 7 منصب] می باشد (برای آگاهی بیشتر، به این صفحه در وب سایت رسمی وی به نشانی: www.binbaz.org.sa/mat/21372 مراجعه فرمایید). او از جمله علمای وهابی است كه حكم كافر بودن شیعیان را صادر كرد (نک : www.binbaz.org.sa/mat/4172) و به دنبال آن، شاهد كشتار زیادی از شیعیان به دست وهابیون هستیم. وی کتابی دارد به نام « الأدلّة النقليّة و الحسّيّة علی إمكان الصعود إلی الكواكب و علی جريان الشمس و القمر و سكون الأرض» که در آن، با استنادِ بسیار سطحی و قشری به ظواهر آیات قرآن کریم و پاره ای شواهد حسّی سخیف، قائل می شود که کرة زمین ثابت است و هیچ گونه حرکتی ندارد! [و با چنین نگاهی، دور از ذهن نیست که شیعیان را کافر و ریختن خون آنان را جایز بداند]. به برخی عبارات نامبرده در این کتاب توجه فرمایید: «وَ لَوْ أَنَّ الْقَائِلِينَ بِدَوَرَانِ الْأَرْضِ وَقَفُوا عِنْدَ هَذَا الْحَدِّ لَكَانَ الْأَمْرُ أَسْهَلَ، وَ لَكِنَّهُمْ تَجَاوَزُوا هَذَا حتي قَالُوا إنَّ الشَّمْسَ ثَابِتَةٌ وَ الْأَرْضُ تَدُورُ حَوْلَهَا؛ وَ لَبَّسُوا عَلَي النّاسِ بِقَوْلِهِمْ إِنَّ الشَّمْسَ تَجْرِي حَوْلَ نَفْسِهَا، وَ زَعَمُوا أَنَّ لِلْأَرْضِ دَوْرَتَينِ، إحْدَاهُمَا يَوْمِيَّةٌ وَ بِهَا يَحْصُلُ طُلُوعُ الشَّمْسِ وَ غُرُوبُهَا وَ يَنْشَأُ عَنْ ذَلِكَ تَعَاقُبُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ؛ وَ الثَّانِيَةُ سَنَويَّةٌ وَ يَنْشَأُ عَنْهَا تَعَاقُبُ الْفُصُولِ الْأَرْبَعَةِ. وَ بَعْضُ الْكُتّابِ يَحْكِي إجْمَاعَ عُلَمَاءِ الْفَلَكِ عَلَي ذَلِكَ، وَ فِي هَذَا الْكَلَامِ مِنَ التَّلْبِيسِ وَ الْغَلَطِ الْبَيِّنِ وَ مُخَالَفَةِ الْأَدِلَّةِ النَّقْلِيَّةِ وَ الْحِسِّيَّةِ؛ اگر کسانی که می پندارند زمین می چرخد به همین مقدار بسنده می کردند، کار آسان تر بود؛ اما آنان علاوه بر این پنداشت، به ثابت بودن خورشید و اینکه زمین دور آن می چرخد نيز معتقد هستند و مردم را با این سخن که خورشید دور خودش می چرخد، به بیراهه کشانده اند، و پنداشته اند که زمین دو گونه چرخش دارد: یکی چرخش روزانه که طلوع و غروب خورشید و پیاپی شدن شب و روز از آن پدید می آید، و دیگری چرخش سالیانه که پیاپی گشتن فصول چهارگانه از آن ناشی می شود. گروهی از نویسندگان گفته اند که دانشمندان نجوم بر این مطلب اتفاق نظر دارند؛ ولی در این سخن، پوشاندن حقیقت، نادرستی آشکار و مخالفت با دلایل نقلی و حسّی وجود دارد!» (عبدالعزيزبن عبدالله بن باز، الأدلة النقلية والحسّية على إمكان الصعود إلى الكواكب و على جريان الشمس و القمر و سكون الأرض، ص51). «لَوْ كَانَتِ الْأَرْضُ تَدُورُ كَمَا يَزْعُمُونَ لَكَانَتِ الْبُلْدَانُ الَّتِي فِي الْمَشْرِقِ لَيْسَ لَهَا قَرَارٌ فِي الْمَشْرِقِ، بَلْ هِيَ دَائِرَةٌ بِدَوَرَانِ الْأَرْضِ وَ تَابِعَةٌ لَهَا، فَلَحْظَةٌ فِي الْمَشْرِقِ وَ لَحْظَةٌ فِي الْجَنُوبِ وَ لَحْظَةٌ فِي الْمَغْرِبِ وَ لَحْظَةٌ فِي الشِّمَالِ وَ هَکَذا الْبُلْدَانُ الْمَغْرِبِيَّةُ وَ غَيْرُهَا، کَالسَّفِينَةِ فِي الْبَحْرِ وَ الطَّائِرَةِ فِي الْجَوِّ... وَ مَعَ ذَلِكَ فَكُلُّ شَيْ ءٍ فِي مَحَلِّهِ؛ الْبُلْدَانُ فِي مَوَاضِعِهَا وَ الْبِحَارُ فِي مَوَاضِعِهَا وَ الْجِبَالُ فِي مَوَاضِعِهَا وَ الْكَعْبَةُ فِي مَحَلِّهَا؛ اگر زمین- آن چنان که می پندارند- می چرخید، باید سرزمین هایی که در مشرق قرار دارند، آرامشی در آنجا نمی داشتند، بلکه باید با چرخش زمین آن ها نیز بچرخند و سکون نداشته باشند؛ در نتیجه گاهی در مشرق، گاهی در جنوب، گاهی در مغرب و گاهی در شمال قرار داشته باشند و وضعیت سرزمین های غربی و غیر آن نیز مانند کشتی در دریا و پرنده در هوا باید به همین شکل می بود! با این وجود، همه چیز در سر جایش قرار دارد؛ شهرها، دریاها، کوه ها و کعبه همگی در محل خود قرار دارند» (همان، ص70). «وَ مِنَ الدَّلَائِلِ الْحِسِّيَّةِ عَلَي بُطْلَانِ الْقَوْلِ بِدَوَرَانِ الْأَرْضِ أَنَّهَا لَوْ كَانَتْ تَدُورُ لَأَحَسَّ النّاسُ بِدَوَرَانِهَا كَمَا يُحِسُّ النّاسُ بِحَرَكَةِ الْبَاخِرَةِ وَ الطَّائِرَةِ وَ غَيْرِهِمَا مِنَ الْمَرْكُوبَاتِ الضَّخْمَةِ؛ و از دلایل حسّی که باور به چرخش زمین را نادرست نشان می دهد، اين است که اگر زمین می چرخید، مردم چرخش آن را حس می کردند! همان طور که مردم حرکت کشتی، هواپیما و سایر وسائل نقلیة بزرگ را حس می کنند» (همان). «أَوْضَحْتُ فِيمَا تَقَدَّمَ، أَنَّ الْقَوْلَ بِدَوَرَانِ الْأَرْضِ الْيَوْمِيِّ وَ السَّنَویِّ کُلُّهُ بَاطِلٌ؛ در آنچه بازگو شد، روشن کردم که اعتقاد به چرخش روزانة زمین (حرکت وضعی) و چرخش سالانة زمین (حرکت انتقالی) نادرست است!» (همان، ص73). همچنین یکی دیگر از علمای سرشناس وهابیون، شيخ محمدصالح عثيمين [1421ق]- عضو هیئت بزرگان علمای عربستان- نیز قائل به ثبوت زمین و نچرخیدن آن است: «أَمَّا رَأيُنَا حَوْلَ دَوَرَانِ الشَّمْسِ عَلَی الْأَرْضِ الَّذِي يَحْصُلُ بِهِ تَعَاقُبُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ: فَإِنَّنَا مُسْتَمْسِكُونَ بِظَاهِرِ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ مِنْ أَنَّ الشَّمْسَ تَدُورُ عَلَی الْأَرْضِ دَوَرَاناً يَحْصُلُ بِهِ تَعَاقُبُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ؛ نظر ما دربارة چرخش خورشید دور زمین- که پیاپی شدن شب و روز از آن ناشي می شود- اين است که ما ظاهر کتاب و سنّت را دستاويز قرار مي دهيم که عبارت باشد از اینکه خورشید دور زمین می چرخد، به طوری که پیاپی شدن شب و روز از آن به وجود می آید!» (مجموع فتاوى و رسائل فضيلة الشيخ محمدبن صالح العثيمين، ج1، ص71). * برای آگاهی بیشتر از سایر فتواهای نابخردانه و عجیب وهابیون، نک : مجتبي عصيري، شاخ شیطان، چ2، قم: انتشارات رشید، 1389ش.

ص: 113

وهابیت، ساختة دست استعمار

پیشنهاد می کنم به کتاب خاطرات مستر همفر(1) مراجعه کنید(2) و تاریخچة این فرقه را مطالعه نمایید، که چگونه جوانی سنّی مذهب به نام محمدبن عبدالوهّاب مهرة دست استعمار می شود و این جریان انحرافی را به وجود می آورد. امروز، دولت سعودی و برخی کشورهای اسلامی دیگر، شعار وهابی گری سر می دهند و با تبلیغ و گسترش این افکار باطل، مسلمانان را به گمراهی و عقب ماندگی می کشانند. در این سال های اخیر چقدر انسان های بی گناه، به خاطر افکار باطل این گروه، در عملیات های انتحاری و غیر آن کشته شدند.(3)

آیا شما باز هم اسلام را باعث عقب ماندگی می دانید؟!

دکتر سيدهادی موسوی: لطف بودن نبی و امام در صورتی محقق می شود که در بین مردم حضور داشته باشند و بدین وسیله، زمینة اطاعت و عبادت و پرهیز

E-mail: V_bagherpoor_k@yahoo.com

پیشنهاد می کنم به کتاب خاطرات مستر همفر(4) مراجعه کنید(5) و تاریخچة این فرقه را مطالعه نمایید، که چگونه جوانی سنّی مذهب به نام محمدبن عبدالوهّاب مهرة دست استعمار می شود و این جریان انحرافی را به وجود می آورد. امروز، دولت سعودی و برخی کشورهای اسلامی دیگر، شعار وهابی گری سر می دهند و با تبلیغ و گسترش این افکار باطل، مسلمانان را به گمراهی و عقب ماندگی

ص: 114


1- 1. Memoirs of Mr. Hempher (The British Spy To The Middle East or Confessions of a British Spy).
2- . نک : خاطرات همفر: جاسوس انگليسی در ممالك اسلامی، ترجمة محسن مؤيدی، چ18، تهران: انتشارات اميركبير، 1389ش.
3- . در این باره می توان به جنایات فجیع و اعمال شنیع گروه های تروریستی القاعده، طالبان، جندالله (عبدالمالک ریگی)، داعش، بوکوحرام و... اشاره نمود که همگی سرسپردة این خط فکری (وهابیت) هستند.
4- 1. Memoirs of Mr. Hempher (The British Spy To The Middle East or Confessions of a British Spy).
5- . نک : خاطرات همفر: جاسوس انگليسی در ممالك اسلامی، ترجمة محسن مؤيدی، چ18، تهران: انتشارات اميركبير، 1389ش.

می کشانند. در این سال های اخیر چقدر انسان های بی گناه، به خاطر افکار باطل این گروه، در عملیات های انتحاری و غیر آن کشته شدند.(1)

آیا شما باز هم اسلام را باعث عقب ماندگی می دانید؟!

شبهه: غیبت نمایندة الهی، قاعدة لطف را زیر سؤال می برد

دکتر سيدهادی موسوی: لطف بودن نبی و امام در صورتی محقق می شود که در بین مردم حضور داشته باشند و بدین وسیله، زمینة اطاعت و عبادت و پرهیز از گناه فراهم آید؛ ولی اگر فرستادة الهی غایب باشد، لطفی صورت نمی گیرد. پس کلیت وجوب لطف بر پروردگار زیر سؤال می رود.(2)

لطف بودن حجت الهی، وابسته به سه امر است

باقرپورکاشانی: لطف بودن نبی یا امام منوط به سه امر است:

یک: گماشتن نبی یا امام و فرستادن او با بیّنه در بین مردم، که به حکم عقل بر خداوند لازم است این کار را انجام دهد.

دو: پذیرش این مسئولیت و اطاعت محض در انجام فرامین الهی، که این امر بر نبی و امام وجوب دارد.

ص: 115


1- . در این باره می توان به جنایات فجیع و اعمال شنیع گروه های تروریستی القاعده، طالبان، جندالله (عبدالمالک ریگی)، داعش، بوکوحرام و... اشاره نمود که همگی سرسپردة این خط فکری (وهابیت) هستند.
2- . شماری از علمای اهل سنت نیز این اشکال را مطرح کرده اند، از جمله: فخر رازی (نک : محمدبن عمر تيمي بكري (فخرالدین رازی)، الأربعين في أصول الدين، ج 2، ص260)؛ ابن تیمیه (نک : احمدبن عبدالحليم بن تيميه، منهاج السنّة النبوية، ج6، ص391)؛ سعدالدین تفتازانی (نک : مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص241).

سه: پذیرش و یاری و پیروی مردم از نبی یا امام، که واجب است مردم به این کار تن دهند.

اما غیبت به خاطر کوتاهی پروردگار و نبی یا امام نیست؛ بلکه به دلیل کوتاهی و سستی مردم است. مردم با رویگردانی و بی توجهی خود، حجت الهی را تنها می گذارند تا آنجا که دشمنان یارای کشتن او می شوند. بنی عباس شنیده بودند که از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از فرزندان امام حسن عسکری(علیه السلام) شخصیتی برمی خیزد که حکومت های ستمگر و خودکامه را درهم می شکند. لذا درصدد کشتن او بر آمدند، همان طور که فرعون از پیش گویی کاهنان پی برده بود که کودکی به دنیا می آید که حکومت او را بر می اندازد؛ لذا در جستجوی کشتن او برآمد، ولی خداوند متعال آن حضرت را حفظ کرد و دشمنان را ناامید ساخت.(1)

ص: 116


1- . «فَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَمَّا وَقَفَ عَلَي أَنَّ زَوَالَ مُلْكِهِ عَلَي يَدِهِ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الْكَهَنَةِ، فَدَلُّوهُ عَلَي نَسَبِهِ وَ أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ، وَ لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُ أَصْحَابَهُ بِشَقِّ بُطُونِ الْحَوَامِلِ مِنْ نِسَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَتَّي قَتَلَ فِي طَلَبِهِ نَيِّفاً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ مَوْلُودٍ وَ تَعَذَّرَ عَلَيْهِ الْوُصُولُ إِلَي قَتْلِ مُوسَي(علیه السلام) بِحِفْظِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي إِيَّاهُ. وَ كَذَلِكَ بَنُوأُمَيَّةَ وَ بَنُوالْعَبَّاسِ، لَمَّا وَقَفُوا عَلَی أَنَّ زَوَالَ مُلْكِهِمْ وَ مُلْكِ الْأُمَرَاءِ وَ الْجَبَابِرَةِ مِنْهُمْ عَلَی يَدِ الْقَائِمِ مِنَّا، نَاصَبُونَا الْعَدَاوَةَ وَ وَضَعُوا سُيُوفَهُمْ فِي قَتْلِ آلِ الرَّسُولِ(علیهم السلام) وَ إِبَادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِي الْوُصُولِ إِلَی قَتْلِ الْقَائِمِ، وَ يَأْبَی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَكْشِفَ أَمْرَهُ لِوَاحِدٍ مِنَ الظَّلَمَةِ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛ هنگامی که فرعون آگاه شد سلطنت و حکومتش به دست او (حضرت موسی(علیه السلام)) از بین می رود، دستور داد كاهنان را به نزدش آوردند. آنان نیز وى را از نَسَب موسى و اینكه از بنى اسرائيل است، آگاه كردند. فرعون به گماشتگان خود دستور داد كه شكم زنان باردار بنى اسرائيل را پاره كنند و بیش از بيست هزار نوزاد را برای یافتن موسی(علیه السلام) كشت، ولی نتوانست به كشتن وی دست يابد؛ زيرا او در حفظ و حمایت خداوند تبارک و تعالى بود. بنى اميّه و بنى عباس نيز چنين اند، هنگامی که آگاه شدند نابودی پادشاهى آن ها و پادشاهى اميران و ستمگرانشان به دست قائم ماست، با ما به دشمنى برخاستند و در قتل آل رسول(علیهم السلام) و از بین بردن تبار او به طمع آنکه بر کشتن قائم دست يابند، شمشير كشيدند. ولی خداى عزّوجلّ امر خود را برای هیچ یک از ستمگران فاش نمى سازد تا اینکه نور خود را كامل كند؛ هر چند مشركان را خوش نیايد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص354؛ محمدبن حسن طوسی، كتاب الغيبة، ص169-170).

برخی از حکمت های غیبت امام زمان(عج)

دربارة حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) نیز، مانند حجت های الهی پیشین، این سنت الهی جاری می شود.(1) این امر برای حفظ جان(2)

و شرایط ومصالح متعدد دیگری

ص: 117


1- . آیت الله فاضل لنکرانی(رحمه الله علیه) در کتاب مدخل التفسیر می فرماید: «علامة مجلسی(رحمه الله علیه) در کتاب بحار الأنوار بیان می دارد: «از پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) متواتر است که هر آنچه در امت های پیشین رخ داده، در این امت نیز رخ می دهد. پس آنچه خداوند سبحان در قرآن کريم از سرگذشت پیشینیان می فرماید، به جهت آن است که اين امت پند و اندرز گيرند و از مثل عقوبت هایي که بر گذشتگان وارد شده بترسند و مانند آنان رفتار نکنند» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 28، ص20). و شیخ صدوق(رحمه الله علیه) در این باب کتابی تصنیف کرده و آن را حذو النعل بالنعل نامیده است. شيخ حرّ عاملي(رحمه الله علیه) در کتاب الإيقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة می گوید: استدلال بر اين مطلب [يعني اينکه هر چه در امت های پیشین رخ داده است، در اين امت نيز رخ می دهد] في الجمله به اجماع مسلمانان ممکن است؛ زيرا احاديث فراواني از طريق خاصّه و عامّه در اين باب رسيده است» (محمدفاضل لنكراني، مدخل التفسير، ص234).
2- . «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: لِلْقَائِمِ غَيْبَةٌ قَبْلَ قِيَامِهِ. قُلْتُ: وَ لِمَ؟ قَالَ: يَخَافُ عَلَی نَفْسِهِ الذَّبْحَ؛ برای قائم پیش از قیامش غیبتی است. [جناب زراره(رحمه الله علیه) گوید:] پرسیدم: چرا؟ امام(علیه السلام) فرمودند: بر جانش می ترسد [اگر غایب نگردد، مانند پدران طاهرینش به شهادت خواهد رسید و وعدة خداوند به پیروزی و غلبة این دین بر سایر ادیان تحقق نخواهد یافت]» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص481؛ محمدبن جرير طبري، دلائل الإمامة، ص535).

است(1)؛

اما از مهمترین عوامل آن خود مردم اند(2)؛ لذا زمان ظهور و قیام امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) به شرایط آن و خواست مردم بستگی دارد.

ص: 118


1- . «عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام) يَقُولُ: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَابُدَّ مِنْهَا، يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ. فَقُلْتُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ. قُلْتُ: فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ؟ قَالَ: وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَی ذِكْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَی إِلَی وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا. يَا ابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ، وَ مَتَی عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَكِيمٌ، صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ لَنَا؛ به ناچار برای صاحب الامر(عج الله تعالی فرجه الشریف) غیبتی باشد. در دوران غیبت، باطل اندیشان به شک افتند. [راوی حدیث گوید:] عرض کردم: قربانت گردم چرا (باید غیبت روی دهد)؟ فرمودند: اجازه نداریم چرایی آن را آشکار سازیم. عرض کردم: حکمت غیبت او چیست؟ فرمودند: حکمت غیبتش همان حکمت غیبت حجت های پیشین الهی است. حکمت آن پس از ظهورش آشکار گردد؛ چنان که حکمت کارهای حضرت خضر(علیه السلام)، مانند سوراخ کردن کشتی و کُشتن آن پسر و بازسازی دیوار، برای حضرت موسی(علیه السلام) تا هنگام جدایی آن دو آشکار نگشت. ای فرزند فضل! این امر، امر و غیبتی الهی و از اسرار خداوندی است. وقتی [به حکم عقل] دانستیم که خداوند عزّوجلّ حکیم است، تصدیق می کنیم که همة کارهایش [نیز] از روی حکمت است، گرچه نتوانیم به چرایی کارهایش پی ببریم» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص482؛ همو، علل الشرائع، ج 1، ص246؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص140).
2- . «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ(رحمه الله علیه): قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام):... إِنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) قَالَ عَلَی مِنْبَرِ الْكُوفَةِ:... وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ (وَ جَهْلِهِمْ) وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ، وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ثُمَّ تَلَا «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (يس: 30)؛ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مسجد کوفه بالای منبر فرمودند:... بدانید که زمین هرگز از حجت خداوند عزّوجلّ خالی نماند و اگر ساعتی از حجت خدا خالی باشد، اهلش را فرو برد. اما در آینده خداوند خلقش را به دلیل ستم و بیدادگری و زیاده روی در گناه و نادانی و ستم بر خودشان، از دیدن حجتش بازدارد و محروم سازد. او (حجت الهی) در میان مردم است و مردم را می شناسد، ولی آنان او را نمی شناسند؛ چنان که حضرت یوسف(علیه السلام) مردم را می شناخت و آنان او را نمی شناختند. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد مگر آنکه او را تمسخر مى کردند»» (محمدبن ابراهيم نعمانی، كتاب الغيبة، صص143-144؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 51، ص112).

چه فایده ای در امام غایب است؟

دکتر سيدهادی موسوی: آیا وجود امام غایب برای مردم سودی دارد؟

باقرپورکاشانی: بله، در احادیث، چگونگی بهره مندی مردم از امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) به آفتاب پشت ابر تشبیه شده است.(1)

ص: 119


1- . «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْأَعْمَشِ قَالَ:... فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ(علیه السلام) فَكَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ؟ قَالَ: كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ؛ سليمان (راوي حديث) گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مردم چگونه از حجت پنهان پشت پرده بهره مند می گردند؟ فرمودند: همان گونه كه از خورشيد پشت ابر بهره مند مى شوند» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص 207؛ همو، الأمالی، ص186؛ سليمان بن ابراهيم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج3، صص360-361).

چنان که قبلاً نیز گفته شد، پروردگار به اندازة امکاناتی که ارزانی می دارد، بازخواست می نماید. در روزگاری که بشر از نعمت دیدار حجت خدا محروم است، عنایات پروردگار فزون تر و توفیقات الهی در رسیدن به حق بیشتر می گردد.(1) اگر مردم عقل محور باشند، می توانند به وحی برسند و با بهره گیریِ هر چه بهتر از وحی، از سرگشتگی و سرگردانی رهایی یابند. آنان می توانند در مهم ترین امور اعتقادی به معارف و راهنمایی های وحیانی که از طریقی معتبر رسیده است، گوش فرا دهند و به کمک عقل، به درک و پذیرش آن عقائد نائل آیند. همچنین در احکام عملی نیز می توانند راه فقاهت را در پیش گرفته و به قدرت اجتهاد و استنباط احکام شرعی دست یابند و چنان چه این برای شان ناممکن یا دشوار است، از فقهاء و مجتهدان تقلید نمایند که این تقلید، به حکم عقلانیِ مراجعة جاهل به عالم، ستوده و مورد پذیرش عقلاست.

مردمی که عقل محور و حق پذیرند و در تداوم غیبت امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) مقصر نیستند، به توفیقات و الطاف ویژة پروردگار فائز می گردند. اینان اهل شکیبایی اند و با انتظار ظهور حجت الهی، در انجام وظایف دینی و انسانی خود کوشا هستند.

ص: 120


1- . «عَنْ عَلِيِ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ(علیه السلام): إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَيْبَتِهِ الْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ، لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ...؛ به درستی که مردم روزگار غیبتش- که به امامت او معتقد هستند و چشم به راه ظهورش می باشند- از مردمان همة روزگاران برتر هستند؛ زیرا خداوند متعال به اندازه ای به آنان عقل و فهم و معرفت ارزانی داشته که غیبت نزد ایشان بسان مشاهده است» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص320؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص50).

علامة مجلسی(رحمه الله علیه) در کتاب گران قدر حق الیقین پس از نقل روایتی دربارة تشبیه امام غایب به خورشید پشت ابر، وجوهی را در تبیین این روایت بیان می دارد. آن گاه بخشی از روایات پاداش و عنایات الهی به منتظران و حق جویان در عصر غیبت را نقل می کند:

«ابن بابویه (شیخ صدوق)(رحمه الله علیه) به سند معتبر از جابر بن عبدالله انصاری(رحمه الله علیه) روایت کرده است که او سؤال کرد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله): آیا شیعه از حضرت قائم(عج الله تعالی فرجه الشریف) در ایام غیبت بهره مند می گردد؟ حضرت فرمودند: آری، به حق خداوندی که مرا به پیغمبری فرستاد، از او بهره مند می گردند و در غیبتش به نور ولایت او روشنی می یابند، مانند بهره مندی مردم از آفتاب هر چند ابر آن را پوشانده باشد».(1)

بیان علامة مجلسی دربارة وجوه مختلف تشبیه امام غایب به خورشید پشت ابر

علامة مجلسی(رحمه الله علیه) در توضیح این حدیث گران سنگ می فرماید:

«تشبیه به آفتاب پشت ابر اشاره است به چند چیز:

اول: روایات معتبر دلالت می کند بر اینکه به برکت معصومان(علیهم السلام)، نور وجود و علم و هدایت و سایر فیض ها و کمالات و خیرات به آفرید ه ها می رسد و به برکت و شفاعت و توسل به ایشان، حقایق و معارف شیعیان آشکار می گردد و بلاها و فتنه ها از آن ها برطرف می شود؛ چنان که حق تعالی فرموده

است: «ولی (ای پیامبر) تا تو در میان آنان هستی، خداوند آن ها را عذاب نخواهد کرد».(2)

ص: 121


1- . نک : محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص 253؛ سليمان بن ابراهيم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج 3، صص398-399 [با اندکی تفاوت]).
2- . «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ» (انفال: 33).

شیعه و سنی از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند: «اهل بیت من امان اهل زمین اند؛ چنان که ستارگان، امان اهل آسمانند»(1) و هر که دیدة دلش اندکی به نور ایمانْ پر فروغ باشد، می داند که هرگاه درهای گشایش بر روی کسی بسته شود و چارة کار خود را نداند یا مطلب دقیق و مسئلة دشواری بر او مشتبه گردد، آن گاه که متوسل و دست به دامن ارواح مقدس ایشان شود، به میزان توسل، درهای رحمت و هدایت بر روی او گشوده خواهد شد.

دوم: آفتابی که به وسیلة ابر پوشیده شده است، با وجود اینکه مردم از نور آن بهره مند می شوند، اما هر لحظه منتظر رفتن ابر و نمایان شدن آفتاب [جهت بهره مندی کامل از فواید آن] هستند. بدین گونه شیعیان مخلص نیز پیوسته در روزگار غیبت، چشم به راه فرج اند و سرخورده و ناامید نمی گردند و [به خاطر این انتظار] ثواب های عظیم می برند.

سوم: کسی که وجود آن حضرت را، در عین درخشش انوار و نمود آثار، نمی پذیرد، مانند کسی است که وجود آفتاب را نپذیرفته، آفتابی که [وجود دارد ولی] به وسیلة ابر پوشیده شده است.

چهارم: همان گونه که گاهی پنهان بودن آفتاب پشت ابر مصلحتش برای مردم بیشتر است، چه بسا گاه غیبت آن حضرت [در عین اینکه از آثار وجود ایشان

ص: 122


1- . «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ ذَهَبَ أَهْلُ السَّمَاءِ؛ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ، فَإِذَا ذَهَبَ أَهْلُ بَيْتِي ذَهَبَ أَهْلُ الْأَرْضِ» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص205؛ احمدبن محمد ابن حنبل شيباني، فضائل الصحابة، ج2، ص671؛ سليمان بن ابراهيم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج1، صص71-72).

بهره مند می گردند]، به دلایل گوناگونی- که بیان آن ها باعث طولانی شدن مطلب می شود- برای شیعیان مصلحتش بیشتر باشد.

پنجم: همان گونه که نگاه کردن مستقیم به قرص آفتاب امکان پذیر نیست و ممکن است باعث کوری چشم [یا عوارض دیگر] شود، چه بسا دیدن خورشیدِ رخ زیبای آن حضرت باعث کوری چشمِ دل افراد گردد؛ چنان که بسیاری از مردم، پیش از بعثت پیامبران(علیهم السلام) به ایشان ایمان می آوردند؛ اما پس از بعثت، به دلیل خواسته ها و آرزو های ناشایست انکار می کردند؛ مانند یهود مدینه(1). و دور نیست که بیشتر شیعیان در این زمانِ غیبت نیز چنین باشند.

ششم: در روز ابری بعضی از مردم آفتاب را از روزنه ها می بینند و برخی هم نمی بینند؛ همین گونه در روزگار غیبت نیز ممکن است بعضی از شیعیان به محضر آن حضرت برسند و برخی هم نرسند؛ چنان که حضرت امام جعفر صادق(علیه

السلام) فرمودند: «حضرت قائم(عج الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت خواهد داشت: یکی کوتاه و دیگری طولانی؛ در غیبت اول جای او را نمی دانند مگر شیعیان ویژه و در غیبت دوم مکان او را نمی دانند مگر نزدیکان و خادمان ویژة او».(2)

ص: 123


1- . «وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرينَ؛ و هنگامى كه از سوى خداوند براى آنان كتابى (قرآن) كه تصديق كنندة آنچه با آنان است (تورات) آمد، و پيش از اين همواره به خودشان [در ساية ايمان به آن] مژدة پيروزى بر كافران مى دادند، [با اين همه] هنگامى كه آنچه را مى شناختند براي شان آمد، به آن كافر شدند؛ پس لعنت خداوند بر كافران باد» (بقره: 89).
2- . «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّه(علیه السلام): لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ: إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ الْأُخْرَی طَوِيلَةٌ. الْغَيْبَةُ الْأُولَی لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ شِيعَتِهِ، وَ الْأُخْرَی لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص340؛ محمدبن ابراهيم نعمانی، كتاب الغيبة، ص170).

در روایت دیگر وارد شده است که 30 نفر از نزدیکان و یاران ویژة آن حضرت همیشه در خدمت او خواهند بود(1)؛ یعنی هر کدام بمیرد، دیگری جایگزین او خواهد شد.

هفتم: آن حضرت و پدران پارسایش(علیهم السلام) مانند آفتاب اند [که سود و فایده اش به همة آفریده ها می رسد] و کسی- به جز کوردلان- بی بهره از

برکات ایشان نیست؛ چنان که حق تعالی در حق آن کورباطنان فرموده است: «اما کسی که در این دنیا [از دیدن حق و حقیقت] نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است».(2)

وجوهی دیگر را نیز می توان برشمرد، اما در گنجایش این کتاب نیست».(3)

ص: 124


1- . «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ(رحمه الله علیه) عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: لَابُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَ لَابُدَّ لَهُ فِي غَيْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ؛ صاحب اين امر، ناگزیر از غيبت است و در غيبت نیز ناچار از دورى گزيدن [از مردم] است. خوب منزلى است طَيْبه [گويا منظور شهر مدینه است (نک : مبارك بن محمد جزري (ابن اثير)، النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 3، ص149، ذیل مادة طيب)]. و در30 وحشتى نيست [یعنی30 نفر از نزدیکان و یاران ویژة آن حضرت(عج الله تعالی فرجه الشریف) (نک : محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج4، ص50)]» (محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 1، ص340؛ محمدبن ابراهيم نعمانی، كتاب الغيبة، ص188).
2- . «وَ مَنْ كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» (اسراء: 72).
3- . محمدباقر مجلسی، حق اليقين، صص343-344 [با ویرایش و بازنویسی].

چرا باید در هر دوره نمایندة الهی در زمین باشد؟

دکتر سيدهادی موسوی: چرا باید در هر دوره- سلسله وار- نمایندة الهی در زمین باشد؟ آیا بهتر نبود یک یا چند پیامبر می آمدند و تمام نیازهای مردم را بیان می کردند و پس از آن، مردم خود راه دست یابی به معارف و احکام دینی را در پیش می گرفتند؟ چنان که اهل سنت پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شیعه پس از غیبت امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) این شیوه را در پیش گرفتند.

تفاوت شریعت پیامبران

باقرپورکاشانی: هدایت مردم، تنها در پرتوی فرستادن یک کتاب یا یک قانون مکتوب نیست؛ بلکه باید در هر زمان کسی باشد که مردم را به سوی حق، هدایت و راهنمایی کند و آنان را تذکر دهد و به تزکیه و خودسازی وادارد(1)،

ص: 125


1- . «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ؛ به درستی که خداوند بر مؤمنان، آن گاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت، منّت نهاد؛ تا آيات او را بر آنان بخواند و [از آلودگى هاى فكرى و روحى] پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد. و به راستى كه آن ها پيش از این در گمراهى آشكارى بودند» (آل عمران: 164 و نک : بقره: 129؛ جمعه: 2).

جلوی دگرگونی و دست کاری در قانون الهی را بگیرد و این قانون را، به فراخور نیازهای زمانی و فهم مردم، بازگو و واکاوی نماید. پیامبران یک امّت بودند(1) و دین و هدف یکسانی داشتند.(2)

ص: 126


1- . «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ؛ این ها (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امت واحدی بودند [و پیرو یک هدف]. و من پروردگار شمایم؛ پس مرا پرستش کنید» (انبیاء: 92).
2- . از آنجا که همة پیامبران هدف یکسانی داشتند و آن اینکه مردم را با پرستش خداوند به رشد و کمال و سعادت برسانند، قرآن کریم دین همة آنان را اسلام نامیده است. منظور از اسلام نیز همان دین توحیدی است که فرامین آن همه از سوی خداوند صادر گردیده است. حضرت نوح(علیه السلام) می فرماید: «فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِی إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ پس اگر [از پذیرش دعوتم] روی بگردانید، من از شما مُزدی نمی خواهم؛ مزد من تنها بر خداست و من مأمورم که از مسلمین (تسلیم شدگان در برابر فرمان الهی) باشم» (یونس: 72). خداوند عزّوجلّ حضرت ابراهیم(علیه السلام) را مسلمان نامیده است: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه حنیف (یکتاپرست و حق گرا) و مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود» (آل عمران: 67). حضرت یوسف(علیه السلام) هم در نیایش با پروردگار می خواهد تا او را از مسلمانان قرار دهد: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنی مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّی فِی الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحينَ؛ پروردگارا! مرا فرمان روایی دادی و به من علمِ تعبیر خواب آموختی. ای آفرینندة آسمان ها و زمین! تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما» (یوسف: 101).

فرق دین با شریعت

اما دربارة گروهی از آنان «شریعت»(1)و روش نسبت به پیامبر پیشین تغییر می کرد.(2) تفاوت دین با شریعت در این است که دین هیچ گاه نسخ و ابطال نمی گردد، ولی شریعت با آمدن پیامبر دیگری که دارای شریعت جدیدی است، دگرگون می شود و دیگر اجرا شدنی نیست. در شریعت جدید برخی از احکام گذشته، به فراخور زمان، ابطال شده یا تغییر می کند.(3)

ص: 127


1- . واژة «شریعت» در لغت به معنای راهى است که براى جاری ساختن و دسترسی به آب، جهت نوشیدن و شستشو، در كنار نهرها می سازند. و در اصطلاح به احکام و مقرراتی از دین که خداوند آن را قرار داده و به انجامش امر فرموده است، گفته می شود [از این راستا مفهوم شریعت اخصّ از دین است]؛ مانند: نماز، روزه، حج، زکات و... (نک : محمدبن مكرم رويفعی (ابن منظور)، لسان العرب، ج 8، صص175-176، ذیل مادة شرع). «اینکه دين را شريعت مي گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى مي گردد كه ماية پاكيزگى، طهارت و حيات انسانى است» (ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص509).
2- . «... لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فی مَا آتَاكُمْ...؛ براى هر کدام از شما (امت ها) شريعت و برنامة روشنى قرار داديم. اگر خداوند مى خواست، هرآینه همة شما را امتی یکسان قرار می داد؛ ولى خداوند مى خواهد شما را در آنچه ارزانی تان داشته است، بيازمايد» (مائده: 48). «ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلى شَريعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا...؛ سپس تو را (ای پیامبر(صلی الله علیه و آله)) بر شريعت و روشی (ویژه) از امر (دین) قرار داديم، از آن پيروى كن» (جاثيه: 18).
3- . «وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ؛ و آنچه که پیش از من از تورات بوده است، تصدیق می کنم و [آمده ام] تا برخی از چیزهایی را که [بر اثر ظلم و گناه] بر شما حرام شده است، [مانند گوشت بعضی از چهارپایان و ماهی ها] حلال کنم و نشانه ای از سوی پروردگارتان برای شما آورده ام؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا پیروی نمایید» (آل عمران: 50).

دگرگونی شریعت و تغییرات در بخشی از احکام عملی، به دلیل کاستی در قانون قبلی نیست؛ بلکه پروردگار حکیم به فراخور زمان و شرایط انسان های آن دوره، این قوانین را قرار داده و گاهی تغییر می دهد. یکی از دلایل فراوانی و شمار زیاد پیامبران الهی همین است.

اهداف و شئون پیامبران

از دیگر شئون پیامبران، رهبری و ادارة جامعه در امور دین و دنیاست که برای دستیابی به اهداف اصلی پیامبران (دعوت به توحید و یکتاپرستی(1)،

برقراری عدل و داد در جامعة بشری(2)،

داوری و رفع اختلافات(3)،

تعلیم و تزکیه(4)و...) طریقیت

ص: 128


1- . «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛ و ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه [بگويد]: خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد» (نحل: 36).
2- . «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...؛ به درستی که ما پيامبران خود را با دلايل آشكار فرستاديم و با آن ها كتاب و ميزان نازل نموديم، تا مردم به عدل و داد برخيزند» (حدید: 25).
3- . «...فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ...؛ پس خداوند پيامبران را [با دين و شرايع آسمانى] مژده رسان و بيم دهنده برانگيخت و همراه آنان كتاب [آسمانى] را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى كند» (بقره: 213).
4- . «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...؛ به درستی که خداوند بر مؤمنان، آن گاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت، منّت نهاد؛ تا آيات او را بر آنان بخواند و [از آلودگى هاى فكرى و روحى] پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد» (آل عمران: 164).

دارد و بستر مناسب اجرای قوانین الهی را در جامعة بشری فراهم می سازد و از رواج ظلم و نابرابری ها جلوگیری می کند؛ از این رو بهتر بودن حضور حجت خدا در هر دوره روشن می گردد.

سیر اجتهادی شیعه و سنی

چون بحث اجتهاد در شیعه و اهل سنت مطرح گردید، بجاست نگاهی گذرا به اجتهاد و سیر اجتهادی این دو مذهب داشته باشیم.

«اجتهاد»(1) تلاش متخصص دین برای به دست آوردن حکم شرعی است. شیعه و سنی آن گاه که دست خود را از الهامات الهی کوتاه دیدند، به ناچار راه اجتهاد را در پیش گرفتند. اهل سنت به دلیل اعتقاد نداشتن به جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، پس از رحلت آن حضرت راه اجتهاد را در پیش گرفتند. این کار از زمان خلفاء شروع شد تا اینکه در عصر تابعان(2)

احساس کردند قرآن و سنت جواب گوی نیازهای جامعه نیست؛ پس ناگزیر به امور گمانی چون «قیاس»(3)،

ص: 129


1- . از لحاظ لغوی اجتهاد یعنی: «با صرف نيرو و تحمّل، خود را به سختى واداشتن» (راغب اصفهانى، مفردات ألفاظ القرآن، ص208، ذیل مادة جهد). اما از دید اصطلاحی اجتهاد یعنی: «به كار بردن تدبّر و تعقل در فهم ادلّة شرعیه، كه البته احتیاج دارد به یك رشته علوم كه مقدمة شایستگی و استعداد تعقل و تدبر صحیح و عالمانه است» (مرتضی مطهری، ده گفتار، ص110).
2- . تابعان به کسانی می گویند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را ندیده اند ولی با اصحاب ایشان دیدار کرده اند.
3- . هرگاه دو پیشامد از جهاتی با هم یکسان باشند ولی فقط حکم یکی از آن دو در شریعت یافت شود، این حکم را به پیشامد دیگر نیز سرایت و تعمیم می دهند که به این کار اصطلاحاً قیاس گویند (برای آگاهی بیشتر نک : جعفر سبحانی، أصول الفقه المقارن، صص89-160).

«استحسان»(1)،

«مصالح مرسله (استصلاح)»(2) و... پناه آوردند.

دامنة «اجتهاد به رأی» فزونی یافت و عاملی برای تخریب شریعت شد. شاید از همین رو بود که از سدة چهارم هجری باب اجتهاد در میان اهل سنت بسته شد(3)

و همگان به تقلید گراییدند.

اما شیعه با پیروی از اوصیای پیامبر، در کنار قرآن و سنت نبوی، کمبودی احساس نکرد و با راهنمایی امامان معصوم(علیهم السلام)، با استنباط های شخصی در شریعت سرسختانه مخالفت ورزید و قیاس و استحسان و مصالح مرسله را باطل شمرد. اصحاب ائمه در برخی موارد که به امام دسترسی نداشتند، به شیوة صحیح- که از خود ائمه(علیهم السلام) فرا گرفته بودند- استنباط و اجتهاد می نمودند. دوران اجتهاد تشیع- به طوری جدی- با غیبت کبرای امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) آغاز گردید.

ص: 130


1- . علمای اهل سنت تعاریف گوناگونی دربارة اصطلاح استحسان کرده اند؛ مثلاً: «استحسان دلیلی است که مجتهد در نفس و ضمیر خویش می یابد ولی نمی تواند آن را بازگو کند و نیکو می شمارد که بر پایة آن فتوا دهد» (برای آگاهی بیشتر نک : همان، صص161-179).
2- . مصالح مرسله مصلحت هایی هستند که در شریعت، نه حکم و قانونی برای آن ها یافت می شود و نه مسئلة مشابهی که بتوان بر مبنای آن قیاس نمود. از سویی هیچ دلیل شرعی نیز بر اعتبار یا بی اعتباری آن ها وجود ندارد (برای آگاهی بیشتر نک : همان، صص180-205).
3- . «چنان که ادعا کرده اند، علامه نجم الدین عمر بن محمد نَسَفی [461-537ق] خاتم المجتهدین است و با مرگ وی پروندة اجتهاد بسته شده است» (حسین عزیزی، مبانی و تاریخ تحول اجتهاد، ص290).

مناظرة هشام بن حکم و دانشمند شامی

در اینجا مناسب است به فراخور بحث، مناظرة امام صادق(علیه السلام) و صحابي ايشان هشام بن حكم(رحمه الله علیه) با دانشمند شامی بیان گردد:

«از یونس بن یعقوب(رحمه الله علیه) نقل شده است: نزد حضرت امام صادق(علیه السلام) بودم كه مردى شامى بر آن حضرت وارد شد و گفت: من

مردى ام که علم «كلام»(1)

و فقه و وظايف دينى می دانم و براى مناظره با ياران تو آمده ام.

امام به او فرمودند:... با اين نوجوان- هشام بن حكم- مناظره کن.

وی پذیرفت و به هشام گفت: اى نوجوان! دربارة امامت اين شخص- امام صادق(علیه السلام)- از من بپرس.

هشام [از این بی ادبی نسبت به مقام امام] آن چنان خشمگین شد که بر خود لرزید. سپس از مرد شامی پرسید: اى مرد! آيا پروردگار نسبت به بشر مهربان تر و دلسوزتر است یا آن ها برای خودشان؟

شامى گفت: البته که پروردگارم نسبت به بشر مهربان تر و دلسوزتر است.

هشام گفت: در مقام دلسوزي و مهرباني، براى بندگان دربارة دينشان چه كرده است؟

ص: 131


1- . علم «كلام» دانشي است كه اصول و عقائد دینی را تبیین می کند و با استفاده از روش های مختلف استدلال (برهان، جدل، خطابه و...)، گزاره هاي اعتقادي را اثبات می نماید و به ایرادات و شبهات مخالفان پاسخ مي دهد.

شامى گفت: ايشان را تكليف نموده است و براى آنان- در آنچه تكليفشان نموده- راهنما و برهان قرار داده و بدين وسيله عذرتراشي را از آنان دور ساخته است.

هشام گفت: آن دليل و راهنما چيست؟

شامى گفت: آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.

هشام گفت: پس از ایشان كيست؟

شامى گفت: قرآن و «سنّت»(1).

هشام گفت: آيا امروز قرآن و سنت [به تنهايي] در آنچه ما در آن اختلاف داريم، به ما سود مي بخشد؛ به اینکه اختلاف را از میان ما بردارد و يكي شدن و همسويي را ميان ما برقرار سازد؟

شامى گفت: آرى.

هشام گفت: پس چرا ما و تو با هم اختلاف داريم و تو از شام براى مخالفت با ما اين جا آمده اى و مي پنداري كه «رأى»(2)

روش دين است؛ در حالي كه خود

ص: 132


1- . گفتار و رفتار و تأييد پیامبر اسلام؛ آنچه پیامبر و صحابه به آن عمل کرده اند.
2- . اگر فقيه، در راه استنباط و كشف حكم شرعي، دليل و نصّي (کلام صریح و آشکاري که جز یک معنا از آن استنباط نشود) از قرآن يا سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيدا كرد، به همان عمل مي كند [و بر مبنای آن فتوا می دهد] و گرنه سراغ رأي شخصي خود مي رود و مي بيند كه كدام طرف در نظر او ترجيح دارد، پس همان طرف را مي گيرد و به عنوان حكم خدا فتوا مي دهد. اين روش- كه فقيه در صورت فقدان دليل به رأي شخصي خود عمل كند- از نظر ما (شيعه) مردود و باطل است؛ ولي در نزد اهل سنت، حقيقت اجتهاد و اساس استنباط همين است (علي اصغر رضواني، اصول فقه مقارن، صص311-312).

اقرار دارى كه رأى نمي تواند دو نفر را كه با هم اختلاف دارند، بر سر يك سخن گرد آورد؟

شامى خاموش شد و در فكر فرو رفت.

امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: چرا سخن نمي گويى؟

شامى گفت: اگر بگويم اختلاف نداريم، لجاجت ورزيده ام و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از میان ما برمي دارد، سخن باطل و بيهوده اي گفته ام؛ زيرا كتاب و سنت [از نظر دلالت و مفهوم] توجيهات مختلفي دارند. اكنون من همين پرسش ها را از او مي پرسم.

حضرت فرمودند: از او بپرس تا ببينى كه در پاسخ دادن، آماده و سرشار است.

مرد شامى به هشام گفت: چه كسى نسبت به بشر مهربان تر و دلسوزتر است، پروردگارشان يا خودشان؟

هشام گفت: البته كه پروردگارشان نسبت به آن ها مهربان تر و دلسوزتر است.

شامى گفت: آيا خداوند براى ايشان كسى را برانگیخته كه متحدشان گرداند و اختلاف را از ميانشان بردارد و براى آنان حق را از باطل آشكار سازد؟

هشام گفت: آرى.

شامى گفت: آن كيست؟

ص: 133

هشام گفت: در آغاز شريعت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند؛ اما پس از ایشان شخص ديگرى است.

شامى گفت: آن شخص ديگر كه در حجت بودن جانشين پيامبر است، كيست؟

هشام گفت: در روزگار ما يا پيش از آن؟

شامى گفت: در اين روزگار؟

هشام گفت: اینکه نشسته است؛ يعنى حضرت امام صادق(علیه السلام)، شخصيتي كه [مردم از نقاط مختلف] به سويش رهسپار مي شوند و به وسيلة دانشى كه به ارث از پدر و جدّش به او رسيده است، ما را به خبرهاى آسمان (وحی) آگاه مي نمايد.

شامى گفت: من چگونه [درستي] اين مطلب را بدانم؟

هشام گفت: هر چه مي خواهى از او بپرس.

شامى گفت: عذر و بهانه اي براى من نگذاشتى؛ پس بر من است كه از او سؤال كنم.

امام فرمودند: اى مرد شامى! من تو را از پرسش بي نياز مي كنم [لازم نيست براي پرسيدن خود را به زحمت بيندازي]؛ از مسيري كه از آن آمدي و [رويدادهاي] سفرت به تو خبر مي دهم. تو در فلان روز از خانه بيرون آمدى و مسيرت فلان جا بود و به فلان كس برخوردي و فلان كس با تو برخورد داشت...

ص: 134

شامى گفت: راست گفتي. من اكنون گواهى مي دهم كه جز اللّه معبودى نيست و [گواهى مي دهم كه] محمد(صلی الله علیه و آله) رسول خداست و [گواهى مي دهم كه] تو وصی اوصیایی».(1)

ص: 135


1- . «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ الصَّادِقِ(علیه السلام)، فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ. فَقَالَ لَهُ: إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ. فَقَالَ لَهُ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام):...كَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ. فَقَالَ: نَعَمْ. ثُمَّ قَالَ الشَّامِيُّ لِهِشَامٍ: يَا غُلَامُ! سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هَذَا يَعْنِي أَبَاعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام)، فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّی ارْتَعَدَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَخْبِرْنِي يَا هَذَا! أَرَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ هُمْ لِأَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ. قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا ذَا؟ قَالَ: كَلَّفَهُمْ وَ أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا عَلَی مَا كَلَّفَهُمْ وَ أَزَاحَ فِي ذَلِكَ عِلَلَهُمْ. فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ: فَمَا الدَّلِيلُ الَّذِي نَصَبَهُ لَهُمْ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: هُوَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله). قَالَ لَهُ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مَنْ؟ قَالَ: الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ. قَالَ لَهُ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِيمَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ حَتَّی رَفَعَ عَنَّا الِاخْتِلَافَ وَ مَكَّنَنَا مِنَ الِاتِّفَاقِ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: نَعَمْ. قَالَ لَهُ هِشَامٌ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا نَحْنُ وَ أَنْتَ وَ جِئْتَنَا مِنَ الشَّامِ تُخَالِفُنَا وَ تَزْعُمُ أَنَّ الرَّأْيَ طَرِيقُ الدِّينِ وَ أَنْتَ مُقِرٌّ بِأَنَّ الرَّأْيَ لَا يَجْمَعُ عَلَی الْقَوْلِ الْوَاحِدِ الْمُخْتَلِفَيْنِ؟ فَسَكَتَ الشَّامِيُّ كَالْمُفَكِّرِ. فَقَالَ لَهُ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ؟ قَالَ: إِنْ قُلْتُ إِنَّا مَا اخْتَلَفْنَا كَابَرْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ، لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ؛ وَ لَكِنْ لِي عَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ. فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً. فَقَالَ الشَّامِيُّ لِهِشَامٍ: مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: بَلْ رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ. فَقَالَ الشَّامِيُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ كَلِمَتَهُمْ وَ يَرْفَعُ اخْتِلَافَهُمْ وَ يُبَيِّنُ لَهُمْ حَقَّهُمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ؟ قَالَ هِشَامٌ نَعَمْ. قَالَ الشَّامِيُّ: مَنْ هُوَ؟ قَالَ هِشَامٌ: أَمَّا فِي ابْتِدَاءِ الشَّرِيعَةِ فَرَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ أَمَّا بَعْدَ النَّبِيِّ فَغَيْرُهُ. قَالَ الشَّامِيُّ: وَ مَنْ هُوَ غَيْرُ النَّبِيِّ الْقَائِمُ مَقَامَهُ فِي حُجَّتِهِ؟ قَالَ هِشَامٌ: فِي وَقْتِنَا هَذَا أَمْ قَبْلَهُ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ فِي وَقْتِنَا هَذَا؟ قَالَ هِشَامٌ: هَذَا الْجَالِسُ يَعْنِي أَبَاعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ. قَالَ الشَّامِيُّ: وَ كَيْفَ لِي بِعِلْمِ ذَلِكَ؟ قَالَ هِشَامٌ: سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ. قَالَ الشَّامِيُّ: قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ. فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): أَنَا أَكْفِيكَ الْمَسْأَلَةَ يَا شَامِيُّ! أُخْبِرُكَ عَنْ مَسِيرِكَ وَ سَفَرِكَ، خَرَجْتَ يَوْمَ كَذَا وَ كَانَ طَرِيقُكَ كَذَا وَ مَرَرْتَ عَلَی كَذَا وَ مَرَّ بِكَ كَذَا... قَالَ الشَّامِيُّ: صَدَقْتَ، فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الإرشاد، ج 2، صص194-198. محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 1، صص171-173؛ احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج، ج 2، صص364-367 [با اندکی تفاوت]).

آیا بهتر نبود در هر دوره چند نمایندة الهی در زمین بودند؟

دکتر سيدهادی موسوی: آیا بهتر نبود در هر دوره، به جای یک پیامبر یا وصی پیامبر، خداوند چند پیامبر برای هر اجتماعی می فرستاد که گروهی از حضور حجت الهی در هر زمان محروم نباشند؟

باقرپورکاشانی: تعدّد چند پیامبر در برخی زمان ها رخ داده است(1)،

به این صورت که چند پیامبر تحت شریعت و آیین یک پیامبر بوده اند.(2) خداوند در هر

ص: 136


1- . «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ؛ آن گاه كه دو پيامبر به سوى آن ها فرستاديم، ولي ايشان را تكذيب (انكار) كردند و ما آن دو را با پيامبر سوّمى نيرو بخشيديم؛ پس [هر سه] گفتند: ما [از سوی خداوند] به سوى شما فرستاده شده ايم» (يس: 14). «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: حَجَّ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ سَبْعُونَ نَبِيّاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ...؛ حضرت موسی(علیه السلام) حج گزارد و با او هفتاد پيامبر [ممکن است عدد هفتاد کنایه از شمار زیاد باشد] از بنی اسرائیل بودند» (محمدبن يعقوب كلينی، الكافي، ج 4، 214؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 12، ص386).
2- . «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ:...كُلُّ نَبِيٍّ كَانَ بَعْدَ نُوحٍ كَانَ عَلَی شَرِيعَتِهِ وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَی زَمَانِ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ، وَ كُلُّ نَبِيٍّ كَانَ فِي أَيَّامِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَی شَرِيعَةِ إِبْرَاهِيمَ وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَی زَمَنِ مُوسَی، وَ كُلُّ نَبِيٍّ كَانَ فِي زَمَنِ مُوسَی وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَی شَرِيعَةِ مُوسَی وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَی أَيَّامِ عِيسَی، وَ كُلُّ نَبِيٍّ كَانَ فِي أَيَّامِ عِيسَی وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَی مِنْهَاجِ عِيسَی وَ شَرِيعَتِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَی زَمَنِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله)...؛ هر پيامبرى پس از نوح(علیه السلام) بر آیین و روش او بود و کتاب وی را پيروى می کرد تا زمان ابراهيم خليل(علیه السلام)؛ و هر پيامبرى در دوران ابراهیم و پس از آن، بر آیین و روش او بود و کتاب وی را پيروى می کرد تا زمان موسی(علیه السلام)؛ و هر پيامبرى در دوران موسی و پس از آن، بر آیین و روش او بود و کتاب وی را پيروى می کرد تا زمان عیسی(علیه السلام)؛ و هر پيامبرى در دوران عیسی و پس از آن، بر آیین و روش او بود و کتاب وی را پيروى می کرد تا زمان پیامبر ما محمد(صلی الله علیه و آله)» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص86؛ همو، علل الشرائع، ج 1، صص122-123).

دوره حجت خود را قرار داده است تا مردم در پی یافتن فرستاده و حجت الهی برآیند؛ اما همان گونه که پیش از این بیان شد، کسانی که به سبب عذر موجّه نتوانند حجت الهی را بشناسند و به دستور های او عمل کنند، مستضعف دینی به شمار می آیند و پس از مرگ و در سرای دیگر، در راستای اتمام حجت و امتحان و تکامل قرار می گیرند.(1)

آیا پیش از ولادت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) ، نمایندة الهی در زمین نبوده است؟

دکتر سيدهادی موسوی: با توجه به متون تاریخی به نظر می آید در برخی زمان ها حجت الهی در زمین نبوده است؛ مثلاً پیش از ولادت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) چه کسی حجت خدا بوده است؟

باقرپورکاشانی: از اصول عقلی استفاده شد که باید در هر دوره ای حجت الهی در زمین باشد. مؤید قواعد عقلی، مباحث وحیانی در این باره است که بیان

ص: 137


1- . نک : پاورقی ص 68 کتاب.

می دارد حتی اگر جز دو نفر در زمین باقی نمانند، یکی از آن دو باید حجت الهی باشد.(1)

گاهی در زمین پیامبر اولوالعزمی هست که صاحب کتاب و شریعت می باشد و گاه پیامبری که صاحب شریعت نیست، اما دارای کتاب است و گاهی پیامبری که دارای کتاب هم نیست و گاه وصی نبی. در هر حال هیچ گاه زمین بدون حجت خدا نخواهد بود.(2)

ص: 138


1- . «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): لَوْ كَانَ النَّاسُ رَجُلَيْنِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْإِمَامَ. وَ قَالَ: إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْإِمَامُ لِئَلَّا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَيْه؛ اگر مردم [در روی زمين تنها] دو نفر باشند، بی گمان يكى از آن دو امام است. و آخرين نفری كه بميرد امام است، تا كسى بر خداوند عزّوجلّ دلیل نیاورد كه او را بدون حجت رها کرده است» (محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج 1، ص180؛ محمدبن ابراهيم نعمانی، كتاب الغيبة، ص140؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص196).
2- . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَم إِلَّا وَ فِيهَا إِمَامٌ يُهْتَدَی بِهِ إِلَی اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَی عِبَادِهِ؛ به خدا سوگند، از هنگامی كه خداوند آدم(علیه السلام) را قبض روح نمود، زمين را بدون امامى كه به وسيلة او به سوى خداوند هدایت شوند، وانگذاشت. او حجت خداست بر بندگانش و زمين از امامى كه حجت خدا بر بندگانش است، خالی نمى ماند» (محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج 1، ص179؛ محمدبن ابراهيم نعمانی، كتاب الغيبة، ص138؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص197).

اما پیش از ولادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جدّ بزرگوار آن حضرت- حضرت عبدالمطّلب(علیه السلام)- حجت الهی بود و حضرت ابوطالب(علیه

السلام) نیز جانشین او.(1)

ص: 139


1- . در كتاب مدينة العلم [كتاب گران سنگ مدينة العلم از آثار شیخ صدوق(رحمه الله علیه) و در ردیف كتب چهارگانة شيعه ( کافی، من لايحضره الفقيه، تهذيب الاحکام و استبصار) بوده است و علمای شیعه دربارة آن توصيفات والایي داشته اند. متأسفانه این کتاب مفقود شده و به دست ما نرسیده است (نک : آقا بزرگ تهرانی، الذريعة، شمارة 2830).] از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: «إِنَّ عَبْدَالْمُطَّلِبِ حُجَّةٌ وَ أَبوطالِبٍ وَصِيُّهُ؛ عبدالمطلب(علیه السلام) حجت خدا و ابوطالب(علیه السلام) جانشین او بود» (يوسف بن حاتم عاملي، الدرّ النظيم، ص798). «رُوِيَ أَنَّ عَبْدَالْمُطَّلِبِ كانَ حُجَّةً وَ أَباطالِبٍ كانَ وَصِيَّهُ؛ روايت شده است كه حضرت عبدالمطلب(علیه السلام) حجت خدا و حضرت ابوطالب(علیه السلام) جانشین او بود» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الإعتقادات، ص0 11؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 15، ص117). «قالَ (دُرُسْتُ بْنُ أَبي مَنْصورٍ):... فَقُلْتُ: فَما كانَ حالُ أَبي طالِبٍ؟ قالَ: أَقَرَّ بِالنَّبيِّ(صلی الله علیه و آله) وَ بِما جاءَ بِهِ، وَ دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصايا وَ ماتَ مِنْ يَوْمِهِ؛ از امام کاظم(علیه السلام) سوال شد كه وضعيت ابوطالب(علیه السلام) چگونه بود؟ حضرت فرمودند: به پيامبر(صلی الله علیه و آله) و دين ايشان ايمان آورد و در همان روز که از دنيا رفت، وصایای حجت هاي الهي [پیشین](علیهم السلام) را به آن حضرت سپرد» (محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج 1، ص445؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 35، ص73). «رُوِيَ أَنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ(علیه السلام) قيلَ لَهُ: مَنْ كانَ آخِرَ الْأَوْصياءِ قَبْلَ النَّبيِّ(صلی الله علیه و آله)؟ فَقالَ: أَبي؛ شخصي از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) پرسيد: پيش از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چه كسي آخرين جانشین پيامبران گذشته(علیهم السلام) بود؟ حضرت فرمودند: پدرم (حضرت ابوطالب (علیه السلام))» (عبدالحسين امينى، الغدير، ج7، ص389).

دکتر علی شریعتی حضرت عبدالمطلب و ابوطالب را مشرک می داند

از حاضران: ولی ایمان عبدالمطلب و ابوطالب را همگان برنمی تابند [چه برسد که آنان را حجت الهی بدانند]. دکتر علی شریعتی می گوید که جد و عموی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مشرک بودند و پیامبر در دامان بت پرستی پرورش یافت.(1)

باقرپورکاشانی: دکتر شریعتی اذعان نموده که تنها در رشتة جامعه شناسی تخصص دارد و مسائل را از همان راستا مطرح می کند.(2)

از این رو بررسی دربارة آنچه گفته است نشان می دهد که گاهی دچار لغزش شده است؛ مانند همین

پنداشت دربارة حضرت عبدالمطلب و ابوطالب(علیهما السلام). البته به نظر می رسد وی

ص: 140


1- . «این بار نیز تاریخ، ید بیضای دیگری می نماید؛ محمد در دامان بت پرستی رشد می کند. درست است که مورّخان اسلام همه می کوشند تا دامان عبدالمطلب و ابوطالب را از شرک پاک سازند و این یک تمایل عمومی است که انسان دوست دارد قهرمان گرامی و مورد احترامش، از خاندانی پاک و شریف و محترم باشد. همة قهرمانان ملی و اساطیری یا از خدایانند یا لااقل از خاندان امراء و قهرمانان و این به صورت یک اصل کلی در تراژدی و حماسه در آمده است. عبدالمطلب هر چند مردی است مهربان، محترم و شریف؛ ولی نمی توان انکار کرد که پرده دار کعبه و ساقی بت پرستان و پاسدار بتان و متولّی رسمی بت خانه است و محمد که باید به زودی این بت ها را یکایک فرو ریزد، در خانة وی بزرگ می شود» (علی شریعتی، اسلام شناسی، ص466).
2- . «من جامع معقول و منقول نیستم و فقط در یک رشتة خاص چیزی بلدم و همة مسائل را از همان وجه- که وجه اجتماعی و جامعه شناسی است- مطرح می کنم و وجوه دیگر مسئله را متخصصین و کسانی که در این رشته ها کار کرده اند و آگاهی دارند، باید مطرح کنند. بنابراین این را باید یادآوری کنم که آنچه می گویم، تمام آنچه در این باب باید گفته شود نیست؛ بلکه آن چیزی است که من می توانم در این باب بگویم و این یادآوری برای همة مسائلی که در اسلام مطرح می کنم، صادق است» (علی شریعتی، انتظار، مذهب اعتراض، ص22).

با تأثیر از تواریخ و عقائد اهل سنت چنین باوری را مطرح نموده(1)،

زیرا اجماع شیعه بر خلاف آن است.(2)

ص: 141


1- . «أَنَّ عَبْدَالْمُطَّلِبِ مَاتَ عَلَی مَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ دِينِ الْجَاهِلِيَّةِ، خِلَافًا لِفِرْقَةِ الشِّيعَةِ فِيهِ وَ فِي ابْنِهِ أَبَی طَالِبٍ؛ عبدالمطلب و پسرش ابوطالب، بر خلاف اعتقاد شيعه دربارة آنان (ايمان حضرت عبدالمطلب و ابوطالب(علیهما السلام))، به آيين جاهليت (كفر و شرك) از دنيا رفتند» (اسماعيل بن عمر دمشقی (ابن كثير)، البداية والنهاية، ج 2، ص342).
2- . شیخ مفید(رحمه الله علیه) می فرماید: «اتَّفَقَتِ الْإِمَامِيَّةُ عَلَی أَنَّ آبَاءَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَی عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ مُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مُوَحِّدُونَ لَهُ... وَ أَجْمَعُوا عَلَی أَنَّ عَمَّهِ أَبَاطَالِب- رَحِمَهُ الله- مَاتَ مُؤْمِناً؛ اماميه جملگي اتفاق نظر دارند كه نياكان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از زمان حضرت آدم تا حضرت عبدالله بن عبدالمطلب(علیهم السلام)، همگي يكتاپرست و به خداوند عزّوجلّ ايمان داشته اند... و نیز اجماع دارند كه عموي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حضرت ابوطالب- که خداوند او را رحمت کند- مؤمن از دنيا رفته است» (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، أوائل المقالات، صص45-46). علامة مجلسی(رحمه الله علیه) نيز بیان می دارد: «بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد گرديده است بر آنکه پدر و مادر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و همة اجداد و جدّات آن حضرت تا آدم(علیهم السلام)، همه مسلمان بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحِم مشركى قرار نگرفته است و شبهه اى در نسبت آن حضرت و آباء و امّهات او نبوده است. و احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه (شیعه و سنی) بر اين مضامين دلالت كرده است؛ بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى شود كه اجداد آن حضرت همه انبياء و اوصياء و حاملان دين خدا بوده اند. فرزندان اسماعيل(علیه السلام) كه اجداد آن حضرت اند، اوصياى حضرت ابراهيم(علیه السلام) بوده اند و هميشه پادشاهى مكه و حجابت (پرده داری) خانة كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است و مرجع عامة خلق بوده اند و آیین ابراهيم در ميان ايشان بوده است و به شريعت حضرت موسى و حضرت عيسى(علیهما السلام)، شريعت ابراهيم در ميان فرزندان اسماعيل(علیه السلام) منسوخ نشد و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيت مى كردند و آثار انبياء را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطلب(علیه السلام) رسيد و عبدالمطلب، ابوطالب(علیه السلام) را وصى خود گردانيد و ابوطالب كتب و آثار انبياء و ودايع ايشان را بعد از بعثت، تسليم حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) نمود» (محمدباقر مجلسی، حيات القلوب، ج3، ص51).

دکتر سيدهادی موسوی: بر اساس قاعدة وجود حجت خدا در هر دوره در زمین، نظریة مشهور جامعه شناسان که دوران شرک را مقدّم بر دوران توحید می دانند، زیر سؤال می رود.

نقد نظریة جامعه شناسان دربارة تقدّم دوران شرک بر توحید

باقرپورکاشانی: تقدّم توحید بر شرک در زمین، به خاطر ایمان و نبوت پدر بشریت (حضرت آدم(علیه السلام)) است و بعد از او در هر دوره، نمایندگان الهی از فرزندان او در زمین بودند. اما انسان های پیش از حضرت آدم(1) نیز اگر عقل و

ص: 142


1- . «عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ «أَفَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ» (قاف:15)، فَقَالَ:... لَعَلَّكَ تَرَی أَنَّ اَللَّهَ عَزَّوَجَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا اَلْعَالَمَ اَلْوَاحِدَ وَ تَرَی أَنَّ اَللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ؛ بَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ وَ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّينَ؛ امام محمد باقر(علیه السلام) در پاسخ به پرسش دربارة آية «آیا ما از آفرینش نخستین درمانده شدیم [که دوباره نتوانیم بیافرینیم]؟ بلکه آن ها باز در آفرینش جدید در شک اند» فرمودند:... شايد تو بر اين باورى كه خداوند عزّوجلّ تنها همين يك عالَم را آفريده و جز شما بشرى را نيافريده است! به خدا سوگند، خدای تبارك و تعالى هزار هزار [ظاهراً این عدد کنایه از شمار بسیار زیاد است] عالم و هزار هزار آدم آفرید و تو در آخرین آن عوالم و آدمیان هستی» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص652؛ همو، التوحيد، ص277). «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(علیه السلام) يَقُولُ: لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِي الْأَرْضِ- مُنْذُ خَلَقَهَا- سَبْعَةَ عَالَمِينَ لَيْسَ هُمْ وُلْدَ آدَمَ، خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَأَسْكَنَهُمْ فِيهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ. ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ آدَمَ أَبَا هَذَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْهُ؛ خداوند عزّوجلّ از هنگامی كه زمين را آفريده است، هفت عالم در آن آفريد كه در هيچ یک فرزندان آدم نبودند. [خداوند] آنان را از [خاكِ] روى زمين آفريد و يكى پس از ديگرى با عالم خودشان، در زمين جاى داد. سپس خداى عزّوجلّ آدم- پدر اين بشر- را آفريد و نسلش را از وى آفريد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص359؛ محمدبن مسعود عياشي، تفسير العياشي، ج 2، ص238).

اختیار لازم را داشتند، به حکم عقل باید برای آن ها هم فرستاده ای الهی آمده باشد.(1)

آیا پیامبران همگی در خاورمیانه بوده اند؟

دکتر امين زاده: مطالبی که بیان گردید به این نکته اشاره داشت که در هر زمان و دوره ای، فرستاده ای الهی در زمین بوده است. حال سؤال این جاست که

ص: 143


1- . «عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: قَالَ الْبَاقِرُ(علیه السلام): مَا خَلَتِ الدُّنْيَا- مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ- مِنْ إِمَامٍ عَدْلٍ، إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ، حُجَّةً لِلَّهِ فِيهَا عَلَی خَلْقِهِ، از زمانى كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد، تا هنگام برپاشدن قيامت، هرگز زمين از امام عادلی که حجت خداست بر خلقش، خالى نبوده و نخواهد بود» (على بن حسين بن بابويه (صدوق اول)، الإمامة و التبصرة، ص25؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص197؛ محمدبن جرير طبری، دلائل الإمامة، ص433). «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام): اَلْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ؛ حجت الهی پیش از مخلوقات، همراه مخلوقات و پس از مخلوقات بوده، هست و خواهد بود» (محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج 1، ص177؛ محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص221).

با توجه به اینکه پیامبران همگی از منطقة خاورمیانه مبعوث شده اند، آیا بُعد مکان هم شامل این قاعده و ضرورت می شود (در هر مکان و منطقه ای حجت الهی حضور داشته است)؟

شمار پیامبران الهی و نام پیامبران مذکور در قرآن

باقرپورکاشانی: مشهور آن است که شمار پیامبران الهی 124 هزار پیامبر بوده است(1)؛ همچنین هریک از ایشان وصی یا اوصیایی نیز داشته اند(2) که بدین ترتیب،

ص: 144


1- . «عَنْ أَبِي ذَرٍّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ جَالِساً وَحْدَهُ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَتَهُ... قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ النَّبِيُّونَ؟ قَالَ: مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ. قُلْتُ: كَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ جَمّاً غَفِيراً...؛ از جناب ابوذر غفاري(رحمه الله علیه) نقل شده است که به حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شرفياب شدم در حالی که آن حضرت تنها در مسجد نشسته بودند. خلوت ایشان را غنيمت شمردم... عرض كردم: اى رسول خدا! پیامبران چند نفرند؟ فرمودند: 124 هزار نفر. گفتم: از ميان آن ها پيامبران مرسل (رسولان) چند نفرند؟ فرمودند: همگى بی كم و كاست 313 نفرند» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، معاني الأخبار، ص333؛ همو، الخصال، ج 2، صص523-524).
2- . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله):... مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضَی إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ. كَانَ عَدَدُ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍّ، خَمْسَةٌ مِنْهُمْ أُولُوا الْعَزْمِ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَی وَ عِيسَی وَ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله)؛ هیچ پیامبری نیامده مگر آنکه جانشینی داشته است. شمار همة پیامبران 124 هزار نفر است که پنج نفر از آنان- نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیهم السلام) و محمد(صلی الله علیه و آله)- اولوالعزم می باشند» (محمدبن حسن صفّار، بصائر الدرجات، ص121؛ محمدبن یعقوب کلینى، الكافي، ج1، ص224 [با اندکی تفاوت]). «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَی مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍ... وَ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ أَوْصَی إِلَيْهِ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ؛ خداوند متعال 124 هزار پيامبر دارد... و هر پيامبرى جانشینی دارد كه به فرمان خداوند متعال او را به جانشینی برگزيده است» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص180).

شمار حجج الهی به صدها هزار نفر یا بیشتر خواهد رسید. از این میان تنها نام 27 پیامبر در قرآن ذکر شده است که عبارت اند از: «حضرت آدم، نوح، ادريس، صالح، هود، ابراهیم، اسماعيل، اسحاق، يوسف، لوط، يعقوب، موسى، هارون، شعيب، زكريا، يحيى، عيسى، [اسماعیل صادق الوعد (اسماعيل بن حزقيل)](1)،

داوود، سليمان، الياس، اليسع، ذوالكفل، ايوب، يونس، عُزَیر(علیهم السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)».(2)

آیاتی نیز دربارة دیگر پیامبران در قرآن وجود دارد که بدون بردن

ص: 145


1- . «عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَخْبِرْنِي عَنْ إِسْمَاعِيلَ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ حَيْثُ يَقُولُ: «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا» (مريم: 54)؛ أَكَانَ إِسْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ؟ فَإِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ. فَقَالَ:... ذَاكَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ حِزْقِيلَ النَّبِيُّ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَی قَوْمِهِ...؛ از جناب بُرَيد بن معاوية عجلى(رحمه الله علیه) نقل شده است که به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: اى پسر رسول خدا! مرا آگاه سازید از اسماعيل كه خداوند در كتابش (قرآن) از او ياد كرده و فرموده است: «و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، همانا او خوش وعده و رسول [و] پيامبرى بود». آيا او اسماعيل بن ابراهيم(علیهما السلام) می باشد؟ زیرا مردم که مى پندارند وى اسماعيل بن ابراهيم است. حضرت فرمودند:... او اسماعيل بن حزقيل پيغمبر(علیهما السلام) مى باشد كه خداوند متعال او را به سوی قومش برانگیخت» (جعفربن محمد ابن قولویه، كامل الزيارات، ص138؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 13، ص390). * برای آگاهی بیشتر نک : على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 1، صص83-87.
2- . محسن قرائتى، تفسير نور، ج 10، ص298.

نام، به آن ها اشاره شده است.(1) البته قرآن کریم تصریح می فرماید که پیامبرانی دیگر نیز هستند که در قرآن هیچ اشاره ای به آنان نشده است.(2)

با در نظر گرفتن پیامبران و اوصیایی که در روایات و حتی در عهدین (تورات و انجیل کنونی) نام برده شده اند، شمار آنان به کمتر از 100 حجت الهی خواهد رسید. از سویی مدارک تاریخی در این زمینه، به دلیل امکانات بسیار ابتدایی انتقال و تبادل اطلاعات در گذشته های دور، بسیار ناقص و حتی مخدوش و نامعتبر است. در این حال با توجه به قاعدة عقلی «نیافتن، همیشه دلیل بر نبودن نیست»، آیا با یک استقرای ناقص می توان مکان حضور همة حجج الهی را مشخص نمود؟!

آنچه به حکم عقل بر خداوند متعال لازم است، این است که هر کجا گروه ها و تمدن های بشری بوده اند باید برای هدایت و اتمام حجت، فرستاده ای الهی به

ص: 146


1- . برای نمونه، «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ؛ آن گاه كه دو پيامبر به سوى آن ها فرستاديم، ولي ايشان را تكذيب (انكار) كردند و ما آن دو را با پيامبر سومى نيرو بخشيديم؛ پس [هر سه] گفتند: ما [از سوی خداوند] به سوى شما فرستاده شده ايم» (يس: 14).
2- . «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ...؛ بی گمان پيش از تو رسولانى را فرستادیم كه سرگذشت برخى از آنان را بر تو حكايت كرده ايم و سرگذشت برخى را بر تو حكايت نكرده ايم» (غافر: 78). «وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛ و پيامبرانى كه سرگذشت آنان را پيش تر با تو گفته ايم و پيامبرانى [نیز هستند] كه حكايتشان را با تو نگفته ايم» (نساء: 164).

سوی آنان روانه گردد(1)؛ در غیر این صورت، بازخواست و عذاب آنان کاری زشت و ناپسند خواهد بود.

با بررسی تاریخ و آثار به جامانده از پیشینیان درمی یابیم که نخستین گروه ها و تمدن های بشری، در خاورمیانه (گهوارة تمدن) ایجاد و گسترش یافته اند(2)،

چه اینکه مکان هبوط و یا زندگی حضرت آدم و حوّا(علیهما السلام) در این منطقه بوده است(3)؛

بنابراین بجاست که بیشتر پیامبران و جانشینان آنان در خاورمیانه حضور داشته باشند؛ اما این بدان معنا نیست که همگی تنها در این منطقه بوده اند.

ص: 147


1- . «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛ و ما در هر امّتى رسولى برانگيختيم كه [بگويد]: خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد» (نحل: 36). «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ...؛ و برای هر امتى پيامبرى است» (يونس: 47). «... وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ و برای هر قومى هدایتگری است» (رعد: 7). «... وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلَا فِيها نَذِيرٌ؛ و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در ميان آن ها هشداردهنده اى گذشته است» (فاطر: 24).
2- . برای آگاهی بیشتر نک : پيتر منسفيلد، تاريخ خاورميانه، ترجمة عبدالعلی اسپهبدی، چ2، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1388ش.
3- . علامة مجلسی(رحمه الله علیه) در این باره می فرماید: «الْمَشْهُورُ فِي أَخْبَارِ أَهْلِ الْبَيْتِ إِنّ نُزُولَ آدَمَ كَانَ عَلَی الصَّفَا وَ نُزُولَ حَوَّاءَ عَلَی الْمَرْوَةِ؛ در روایات رسیده از اهل بیت(علیهم السلام) مشهور است که نزول حضرت آدم(علیه السلام) بر کوه صفا و نزول حضرت حوّا(علیها السلام)نیز بر کوه مروه [هر دو در شبه جزیرة عربستان] بوده است» (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 11، ص180).

ظهور و گسترش مسیحیت در امپراتوری روم باستان توسط اوصیای حضرت عیسی(علیه السلام)

مثال نقضی که این حقیقت را اثبات می کند، ظهور و گسترش چشم گیر آیین مسیحیت در امپراتوری روم باستان در اروپاست، که بی شک مرهون تبلیغ و ترویج و زحمات اوصیای حضرت عیسی(علیه السلام) می باشد.(1)

ص: 148


1- . برای نمونه، یکی از جانشینان حضرت عیسی(علیه السلام) حضرت شمعون بن حمّون(علیه السلام) [معروف به پطرس (Peter؛ در لاتین: Petrus)] می باشد که وصایت و جایگاه والای ایشان، در روایات اسلامی و نیز در انجیل بیان شده است؛ برای نمونه: «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله):... فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَرْفَعَهُ، أَوْحَی إِلَيْهِ أَنْ يَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِكْمَتَهُ وَ عِلْمَ كِتَابِهِ شَمْعُونَ بْنَ حَمُّونَ الصَّفَا خَلِيفَتَهُ عَلَی الْمُؤْمِنِينَ فَفَعَلَ ذَلِكَ؛ هنگامی که خداوند خواست او (حضرت عیسی) را بالا بَرد، به او وحى فرمود كه نور خدا و حكمت و علم كتابش را به شمعون بن حمون الصفا- جانشين او بر مؤمنان- بسپارد و او نيز چنين كرد» (محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمامالنعمة، ص225؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 14، ص345). «آنگاه عیسی گفت: ای شمعون پسر یونا! خوشا به حال تو... و به تو می گویم که تو پطرس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و نیروهای مرگ هرگز بر آن چیره نخواهد شد. و کلیدهای پادشاهی آسمان را به تو می دهم. آنچه را که تو در زمین منع کنی، در آسمان ممنوع خواهد شد و هرچه را که بر زمین جایز بدانی، در آسمان جایز دانسته خواهد شد» ( انجیل متی، ترجمة مژده برای عصر جدید، باب 16، شمارة 17-19). هم اکنون آرامگاه آن حضرت در وسط محیط داخلی کلیسایی که به نام خود وی سنت پیتر (Saint Peter؛ به ایتالیایی: San Pietro) نام گذاری شده، مشهور است. این کلیسا که از بزرگ ترین و مهم ترین کلیساهای دنیاست، در مجاورت واتیکان در رم ایتالیا قرار دارد. برای آگاهی بیشتر نک : Arthur Stapylton Barnes, St. Peter in Rome and his tomb on the Vatican hill. London: Swan Sonnenschein co. lim, 1900. یا به وب سایت رسمی کلیسای سنت پیتر به نشانی: «www.saintpetersbasilica.org» مراجعه فرمایید.

همچنین چه بسا برخی دانشمندان سایر تمدن ها، در واقع پیامبری از پیامبران الهی بوده اند که در گذر زمان، شخصیت و آثار آنان ناشناخته یا تحریف شده است.

در پایان، این نکته یادآور می شود که حتی اگر اثبات شود در میان تمدنی هرگز فرستاده ای الهی نبوده و هیچ راهی نیز برای رسیدن قوانین و معارف الهی به آنان وجود نداشته است، افراد آن تمدن، مستضعف دینی به شمار می آیند و چنان که پیش از این نیز گفته شد، به حکم عقل، خداوند متعال باید به گونه ای دیگر بر آنان اتمام حجت نماید.

دکتر سيدهادی موسوی: آیا در مدارک اسلامی، اتصال سلسلة پیامبران، به نام ذکر شده است؟

دو روایت که در آن نام های پیامبران و جانشینان آنان به تفصیل بیان شده است

باقرپورکاشانی: در روایات فراوانی، نام های پیامبران و جانشینان آنان(علیهم السلام) ذکر گردیده و سلسلة حجج الهی بیان شده است. برای نمونه، از حضرت امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «من سرور پيامبرانم و جانشین من (امیرمؤمنان علی(علیه السلام)) سرور اوصياء و جانشینان او [نیز] سروران اوصیایند. آدم(علیه السلام) از خداوند عزّوجلّ درخواست نمود كه جانشین شايسته اى براى او قرار دهد، خداوند عزّوجلّ بر او وحى فرستاد كه من پيامبران را به وسيلة نبوت گرامى داشتم؛ سپس از آفريدگانم آفريده اى را برگزيدم و برگزيدگانشان را اوصياء ساختم. پس خداوند متعال بر او وحى فرستاد كه اى آدم! شيث را به جانشینی برگزین. پس آدم شيث را جانشین خود ساخت و او هبةاللّه بن آدم است. و شيث به پسرش شَبّان وصيت كرد و او پسر نزلةالحوراء است كه خداى عزّوجلّ او را از بهشت بر آدم فروفرستاد و او را به همسرى پسرش شيث درآورد. و شبان به محلث و محلث به محوق و محوق به غثميشا وصيت كرد و

ص: 149

غثميشا به اُخنوخ كه همان ادريس پيامبر بود، وصيت كرد و ادريس ناحُور را جانشین خویش ساخت و ناحور به نوح(علیه السلام) و نوح به سام و سام به عَثامِر و عثامر به بَرغَيْثاشا و برغيثاشا به يافِث و يافث به بره و بره به جفسيه و جفسيه به عمران و عمران به ابراهيم خليل(علیه السلام) و ابراهيم خليل به پسرش اسماعيل و اسماعيل به اسحاق و اسحاق به يعقوب و يعقوب به يوسف و يوسف به بَثْرِياء و بثرياء به شعيب و شعيب به موسى بن عمران(علیه السلام) و موسى بن عمران به يوشع بن نون و يوشع بن نون به داوود و داوود به سليمان و سليمان به آصف بن بَرخِيا و آصف بن برخيا به زكريا و زكريا به عيسى بن

مريم(علیه السلام) و عيسى بن مريم به شمعون بن حمّون الصفا و شمعون به يحيى بن زكريا و يحيى بن زكريا به مُنذِر و منذر به سُلَيمه و سليمه به بُردَه وصيت كرد(علیهم السلام). سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: و برده وصايت را به من سپرد و من آن را به تو مي سپارم يا على و تو آن را به جانشین خود مي سپارى و جانشین تو [نیز] آن را به جانشینان تو از فرزندانت(علیهم السلام)- يكى پس از ديگرى- مى سپارند، تا آن گاه كه به بهترينِ اهل زمين پس از او سپرده شود. هرآينه اين امت نسبت به تو كفران خواهند كرد و دربارة تو اختلافى شديد به راه خواهند انداخت. هر كس در آن اختلاف با تو استوار بماند، مانند کسی است كه در يارى من استوار مانده باشد و آنکه از تو جدا شود، جاى او در دوزخ است و دوزخ جایگاه كافران است».(1)

ص: 150


1- . محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، من لايحضره الفقيه، ج 4، صص174-177؛ همو، الأمالی، صص402-403؛ همو، كمال الدين و تمام النعمة، صص211-213.

در روایتی دیگر، سلسلة حجج الهی با نگاهی تاریخی- اعتقادی بازگو شده است:

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است: «خداوند عزّوجلّ از حضرت آدم(علیه السلام) پيمان گرفت كه نزديك درخت نشود؛ اما هنگامي كه زمانی فرا رسيد كه خداوند مي دانست از آن درخت خواهد خورد، پيمان خداوند را فراموش كرد و از آن خورد و اين همان سخن خداوند است: «از آدم پیمان

گرفتیم، ولي او فراموش كرد و اراده اي از او نديديم»(1). پس از اينكه آدم از آن درخت خورد، به زمين فرستاده شد و هابيل و خواهرش در يك شكم و قابيل و خواهرش در يك شكم براي او متولد شدند. حضرت آدم به هابيل و قابيل دستور داد تا براي خدا قرباني كنند. هابيل گوسفنددار و قابيل مزرعه دار بود. هابيل قوچي را كه از بهترين گوسفندانش بود، قرباني كرد و قابيل محصول بدش را برای قرباني قرار داد؛ لذا قرباني هابيل پذيرفته و قرباني قابيل رد شد. خداوند می فرماید: «ماجراي دو پسر آدم را براي مردم بازگو كن كه هر دوي آن ها قرباني كردند؛ ولي قرباني يكي پذيرفته و قرباني ديگري رد شد»(2). نشانة پذيرفته شدن قرباني اين بود كه آتش آن را فرو می خورد. قابيل اتاقي براي آتش بنا نمود و اولين كسي بود كه اين كار را كرد و گفت: اين آتش را می پرستم تا قرباني ام پذيرفته شود.

ابليس- دشمن خدا- به قابيل گفت: قرباني هابيل پذيرفته و قرباني تو رد شد، اگر او را واگذاري، صاحب فرزند مي شود و فرزندان او به فرزندان تو افتخار مي كنند؛ لذا قابيل او را كشت. وقتي كه نزد حضرت آدم آمد، ايشان از او پرسيد:

ص: 151


1- . «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» (طه: 115).
2- . «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ» (مائده: 27).

اي قابيل! هابيل كجاست؟ او پاسخ داد: نمي دانم؛ مرا براي مراقبت از او نفرستاده بودي! حضرت آدم در جستجوي هابيل راه افتاد و او را كشته يافت و فرمود: اي زمين! لعنت بر تو باد كه خون هابيل را پذيرفتي. آدم چهل شب بر هابيل گريست؛ سپس از پروردگارش خواست تا فرزندي به او ببخشد. پس از آن،

فرزندي برايش متولد شد و نامش را هبةالله (بخشش خدا) گذارد؛ زيرا آن فرزند بخششی الهی بود و حضرت آدم او را بسیار دوست می داشت.

هنگامی كه زمان رحلت حضرت آدم فرا رسید و پيغمبري او سرآمد، خداوند به او وحي كرد: اي آدم! دوران پيغمبریت پايان يافت و عمرت به سر آمد؛ پس علمي كه نزدت قرار داده شده است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار پيغمبري را به پسرت هبة الله(علیه السلام) بسپار كه من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار پيغمبري را از نسل تو تا روز قيامت خارج نمي كنم و هميشه در زمين دانشمندی الهي قرار مي دهم تا به وسيلة او دين و طاعتم شناخته شود و ماية نجات كساني شود كه در فاصلة ميان تو و نوح(علیه السلام) قرار دارند.

حضرت آدم، نوح را خاطرنشان ساخت و فرمود: خدای متعال پيامبري را مبعوث مي كند كه نامش نوح است. او مردم را به خدا دعوت مي كند؛ ولي [مردم] او را تكذيب مي كنند و خدا هم با طوفانی آن ها را هلاک می کند. بین حضرت آدم و نوح، ده پدر (پدران حضرت نوح تا حضرت آدم(علیهم السلام)) وجود داشتند كه همگي پيامبران الهی بودند.

حضرت آدم به هبة الله وصيت كرد كه هر كس از شما نوح(علیه السلام) را درك كند و به او ايمان آورد و او را تصديق نمايد، از غرق شدن نجات می يابد.

ص: 152

چون حضرت آدم در لحظات پایانی عمر قرار گرفت، هبة الله را فرا خواند و به او فرمود: اگر جبرئيل(علیه السلام) يا هر فرشتة ديگري را ديدي، به او سلام برسان و بگو: پدرم هديه اي از ميوه هاي بهشتي از تو درخواست مي كند. هبةالله خواستة پدر را انجام داد و جبرئيل به او گفت: اي هبةالله! پدرت از دنيا رفت و

من تنها براي نماز خواندن بر او نازل شده ام، پس نزد او بازگرد. او هم نزد پدر بازگشت و ديد كه او از دنيا رفته است. جبرئيل به او نشان داد كه چگونه پدرش را غسل دهد؛ او هم اين كار را انجام داد تا نوبت به نماز رسيد. هبة الله گفت: اي جبرئيل! جلو بايست و بر آدم(علیه السلام) نماز بخوان. جبرئيل فرمود: خدا به ما فرمان داد تا براي پدرت در بهشت سجده كنيم؛ لذا حق نداريم بر هيچ يك از فرزندانش امامت كنيم. پس هبة الله خود جلو ايستاد و بر حضرت آدم نماز خواند و جبرئيل و گروهي از فرشتگان(علیهم السلام) هم پشت سرش ايستادند. هبة الله در نمازش بر حضرت آدم سي تكبير گفت. جبرئيل از جانب خداوند به او فرمان داد تا بيست وپنج تكبير را حذف كند تا در نماز بر میّت، پنج تكبير گفته شود كه روش دين هم اكنون اين گونه است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در نماز بر برخي از شهداي جنگ بدر، هفت تكبير و بر برخي ديگر نُه تكبير گفتند.

پس از آنكه هبة الله حضرت آدم را به خاك سپرد، قابيل نزد او آمد و گفت: اي هبة الله! ديدم كه پدرم آدم علمي به تو داد كه به من نداد و آن همان علمي است كه برادرت هابيل(علیه السلام) با آن خدا را خواند و قرباني اش قبول شد و من تنها بدين جهت او را كشتم تا فرزنداني نداشته باشد كه بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند: ما فرزندان كسي هستيم كه قرباني اش پذيرفته شد و شما فرزندان كساني هستيد كه قرباني اش پذيرفته نشد. اگر علمي را كه پدرم تو را بدان اختصاص داد، آشكار نمایي، تو را نيز مي كشم همان گونه كه برادرت هابيل را كشتم؛ لذا هبةالله و نسلش علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبري را

ص: 153

پنهان مي كردند و در تقيّه به سر مي بردند تا حضرت نوح مبعوث شد و وصيت هبةالله دربارة حضرت نوح آشكار گردید. وقتي فرزندان حضرت آدم در وصيت او نگريستند، متوجه شدند پدرشان- حضرت آدم- آنان

را به حضرت نوح مژده داده است؛ بنابراين به نوح(علیه السلام) ايمان آوردند و از او پيروي کردند و او را تصديق نمودند.

حضرت آدم به هبةالله وصيت كرد كه هر سال به اين وصيت رجوع کند و آن روز را عيد بگيرد و مراقب مبعوث شدن حضرت نوح در زمانش باشد.

پيامبران ديگر هم همين گونه نسبت به پيامبر بعدي وصيت مي كردند و نويد مي دادند، تا خداوند تبارك و تعالي محمد(صلی الله علیه و آله) را مبعوث نمود. آنان حضرت نوح را تنها از طريق دانشي كه نزدشان بود، شناختند و خداوند فرمود: «و نوح را فرستاديم...(1)».

ميان حضرت آدم و نوح(علیهما السلام) پيامبراني بودند كه پنهاني به دعوت مردم مشغول بودند و پيامبراني هم بودند كه آشكارا اين كار را انجام مي دادند. به همين علت یادی از دستة اول در قرآن نشده است و مانند پيامبراني كه آشكارا به دعوت خويش مي پرداختند و نامشان در قرآن آمده است، نام آنان برده نشده است. خداوند در قرآن بدين مطلب اشاره كرده است: «رسولاني بودند كه داستانشان را برايت گفتيم و رسولاني بودند كه داستانشان را برايت نگفتيم»(2)؛ يعني همان گونه كه رسولاني كه آشكارا به رسالت خويش

ص: 154


1- . «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نوحًا» (اعراف: 59).
2- . «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ» (نساء: 164).

مي پرداختند، نام برده شدند، رسولاني كه پنهاني اين كار را انجام دادند، نام برده نشدند.

حضرت نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خويش بدون اينكه كسي با او در پيامبري مشاركت كند، به انجام رسالت خويش مشغول بود. او با افرادي مواجه شد كه پيامبراني را كه ميان او و حضرت آدم(علیهم السلام) بودند، تكذيب مي كردند و اين مطلب در اين آيه آمده است كه خداوند عزوجل فرمود: «قوم نوح فرستادگان الهي را تكذيب كردند»(1)؛ يعني پيامبراني را كه بين او و حضرت آدم قرار داشتند، تكذيب مي كردند، تا اينكه خداوند مي فرمايد: «پروردگار تو عزيز و مهربان است»(2).

وقتي دوران پيامبري حضرت نوح(علیه السلام) پايان يافت و زمان رحلتش فرا رسید، خداوند به او وحي فرمود: اي نوح! پيغمبریت پايان يافت و اجلت سرآمد؛ پس علمي كه نزد خود داري و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبري را پيش پسرت سام قرار بده كه من اين امانات را از خانه هاي پيامبراني كه ميان تو و آدم قرار داشتند، خارج نكردم و هميشه بر روي زمين دانشمندی الهي قرار مي دهم كه به سبب او دين و طاعتم شناخته شود و مجهول نماند و ماية نجات كساني باشد كه در فاصلة ميان دو پيامبر به دنيا مي آيند.

پس از سام(علیه السلام)، تنها پيامبر صاحب شريعت حضرت هود(علیه السلام) بود و ميان حضرت نوح و هود نيز پيامبراني بودند كه آشكارا به رسالت خويش مشغول بودند و پيامبراني هم بودند كه پنهانی اين كار را مي كردند.

ص: 155


1- . «كَذَّبَتْ قَوْمُ نوحٍ الْمُرْسَلينَ» (شعراء: 105).
2- . «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ» (شعراء: 122).

حضرت نوح فرمود: خداوند پيامبري را مبعوث مي كند كه نامش هود است. او قوم خويش را به خدای تبارك و تعالي دعوت مي كند؛ ولي [مردم] او را تكذيب مي كنند و خداوند عزّوجلّ آن ها را به هلاكت مي رساند. پس هر كسی هود(علیه السلام) را ديد، به او ايمان بياورد و از وی پيروي نمايد كه بدين سبب، خداوند آن شخص را از «عذاب باد» نجات مي بخشد.

حضرت نوح به پسرش سام دستور داد تا به اين وصيت، هر سال رجوع کند و آن روز را عيد بگيرد و مراقب مبعوث شدن حضرت هود و زمان وقوع آن باشد.

هنگامي كه خداوند حضرت هود را مبعوث فرمود، فرزندان حضرت نوح در علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم پيامبري كه نزدشان بود، نگاه كردند و دريافتند كه هود(علیه السلام) همان پيامبري است كه پدرشان نوح(علیه السلام) آنان را به وی بشارت داده است؛ لذا به او ايمان آوردند و او را تصديق كردند و از او پيروي نمودند و در نتيجه از عذاب باد در امان ماندند. خداوند در قرآن فرموده است: «به سوي قوم عاد، هم عشيره شان هود را فرستاديم»(1)؛ «قوم عاد، رسولان را تكذيب كردند در آن هنگام كه هم عشيرة آن ها هود گفت: آيا پرهيزكار نمي شويد؟»(2)؛ «ابراهيم و يعقوب پسرانشان را به آن وصيت كردند»(3)؛ «اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و همگي را

هدايت نموديم»(4) تا

ص: 156


1- . «وَ إِلَى عادٍ أَخاهُمْ هودًا» (اعراف: 65).
2- . «كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلينَ * إِذْ قالَ لَهُمْ أَخوهُمْ هودٌ أَلا تَتَّقونَ» (شعراء: 123-124).
3- . «وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقوبُ» (بقره: 132).
4- . «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقوبَ كُلًّا هَدَيْنَا» (انعام: 84).

آن را در اهل بيتش قرار دهيم. «نوح را پيش از اين هدايت كرده بوديم»(1) تا آن را در اهل بيتش قرار دهيم. فرزندان پيامبراني كه پیش از حضرت ابراهيم(علیه السلام) بودند، به وی ايمان آوردند و ميان او و حضرت هود ده پيامبر وجود داشت. خداوند مي فرمايد: «قوم لوط از شما دور نيستند»(2)؛ «لوط به او ايمان آورد و گفت: من به سوي پروردگارم مهاجرت مي كنم كه او عزيز و حكيم است»(3)؛ «ياد كن از ابراهيم كه به قومش گفت: خدا را بپرستيد و پرهيزکار باشيد كه اين براي شما بهتر است»(4). پس میان يك پيامبر تا پيامبر ديگر گاهي دَه، گاهي نُه و گاهي هشت پدر قرار داشت كه همگي پيامبر بودند و براي هر پيامبري همان رخ می داد كه براي حضرت نوح، آدم، هود، صالح، شعيب و ابراهيم(علیهم السلام) پيش مي آمد؛ تا پيغمبري به حضرت يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم رسيد. پس از یوسف(علیه السلام) پيغمبري به برادرانش كه به اَسباط معروف بودند، رسيد تا اينكه نوبت حضرت موسي بن عمران(علیه السلام) شد. ميان حضرت يوسف و حضرت موسي ده پيامبر قرار داشت. خداوند عزّوجلّ حضرت موسي و هارون(علیهما السلام) را پيش فرعون و هامان و قارون فرستاد. پس از آن خداوند پياپي فرستادگانش را براي هدايت مردم مي فرستاد. «هر امتي فرستاده اش را تكذيب مي كرد و ما آن (امت)ها را يكي پس از ديگري به هم ملحق مي كرديم [و همگي را هلاك

كرديم] و در نتيجه جز سخني از آن ها، چيزي به جای نماند»(5). بني اسرائيل در يك روز، دو يا سه يا چهار پيامبر مي كشتند و يك روز هفتاد پيامبر كشتند و بازار

ص: 157


1- . «وَ نوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ» (انعام: 84).
2- . «وَ ما قَوْمُ لوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» (هود: 89).
3- . «فَآمَنَ لَهُ لوطٌ وَ قالَ إِنّی مُهاجِرٌ إِلى رَبّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (عنكبوت: 26).
4- . «وَ إِبْراهيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدوا اللهَ وَ اتَّقوهُ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ» (عنكبوت: 16).
5- . «تَتْرَى كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسولُها كَذَّبوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ» (مؤمنون: 44).

سبزي شان در آخر همان روز برقرار بود [يعني كشتن هفتاد پيامبر در يك روز، چنان برايشان بي اهميت بود كه بازار اجناس كم ارزششان طبق روال عادي برقرار بود و اين فاجعة بزرگ خللي در آن ايجاد نمی کرد]. پس از اينكه تورات بر حضرت موسي نازل شد، به آمدن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نويد داد. میان حضرت يوسف و موسي ده پيامبر بود و وصي موسي، يوشع بن نون(علیه السلام) بود و او همان جواني است كه خداوند در قرآن درباره اش سخن فرموده است. پس پيامبران همواره به آمدن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) مژده مي دادند و خداوند هم در قرآن فرموده است: «[يهوديان و مسيحيان] او (نام و ويژگي های حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)) را به صورت مكتوب در تورات و انجيل يافته اند كه آن ها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مي دارد»(1). در جاي ديگر، خداوند از حضرت عيسي(علیه السلام) حكايت مي كند كه او فرمود: «من شما را به رسولي مژده مي دهم كه پس از من مي آيد و نامش احمد است»(2). پس حضرت موسي و عيسي(علیهما السلام) به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نويد داده اند؛ همان گونه كه پيامبران ديگر نويد دادند. پس از اينكه رسالت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) تمام شد و عمر آن حضرت رو به پايان رسید، خداوند به ايشان وحي فرمود: اي محمد! پيغمبريت را انجام دادي و اجلت فرا رسيد؛ پس علمي كه نزدت موجود است وايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيامبري را نزد علي بن ابي طالب(علیه السلام) قرار بده كه من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبري را از نسل تو خارج نمي كنم؛ همان گونه كه از خانه هاي پيامبراني كه ميان تو و پدرت آدم(علیه السلام) قرار داشتند، خارج ننمودم و اين است منظور خداوند در اين آية شريفه: «خداوند آدم و نوح و آل

ص: 158


1- . «مَكْتوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ» (اعراف: 157).
2- . «وَ مُبَشِّرًا بِرَسولٍ يَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» (صف: 6).

ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، آنان نسلي اند كه از يكديگر به وجود آمده اند؛ و خداوند شنوا و داناست»(1).

خداوند تبارك و تعالي علم را به منزلة جهل قرار نداده و كارش را به هيچ فرشتة مقرّب و يا پیامبر مُرسلي واگذار نكرده است؛ بلكه او فرستاده اي از فرشتگان را پيش پیامبرش فرستاده و او را به آنچه دوست مي دارد، دستور داده و از آنچه بد مي داند، بازداشته است. خداوند او را از اخبار گذشته و آينده مطلع كرد و اين علم را در اختيار پيامبران و برگزيدگانش هم قرار داد و اين است سخن خداوند كه فرمود: «به آل ابراهيم كتاب و حكمت و پادشاهيِ بزرگي عطا نموديم»(2). منظور از كتاب، نبوت است و آل ابراهيم را حكيماني قرار داده كه برخي پیامبر و برخي ديگر از برگزيدگان بوده اند و همگي از نسلي اند كه خداوند پيغمبري و جانشيني و نگهداري از پيمان الهي را در آن قرار داده است، تا دنيا به پايان برسد. پس آنان دانشمندان و حاكمان اسلام و استنباط كنندگان علم و هدايت گران اند. اين بيانگر ارزش و فضيلت رسولان و پيامبران و حكيمان و امامان هدايتگر و خلفاي به حق مي باشد كه سرپرستان امر خدا و استنباط كنندگان علم اويند، از نسلي كه جزو برگزيدگان پس از انبياء و از خانه هاي پیامبران مي باشند. پس هر كس مطابق عمل آنان رفتار نمايد و از دستور آنان تخلف نكند، با ياري ايشان نجات مي يابد و هر كس ولايت خدا و اهل استنباط علمِ او را در غير برگزيدگان از خانه هاي انبياء(علیهم السلام) قرار دهد، با فرمان خداوند مخالفت كرده و نادانان را واليان امر خدا و در جایي كه شايسته اش

ص: 159


1- . «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (آل عمران: 33-34).
2- . «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا» (نساء: 54).

نيستند، قرار داده است، آن هایی را که پنداشته اند شايستة استنباط علم خدایند و با اين كار بر خدا دروغ بسته و از وصيت و طاعت خداوند منحرف گشته اند و فضيلت الهي را در جایي كه خداوند تبارك و تعالي قرار داده است، قرار نداده اند؛ بنابراين هم خودشان به بيراهه رفته و هم پيروانشان را به بيراهه كشانده اند و روز قيامت هيچ دليلي در دفاع از خود ندارند و محكوم مي شوند. حجت خداوند تنها در آل ابراهيم قرار دارد و دليلش اين سخن خداوند است: «به آل ابراهيم كتاب و حكمت و پادشاهيِ بزرگي عطا نموديم»(1). پس حجت تا روز قيامت براي پيامبران و اهل خانه هاي پيامبران است؛ زيرا كتاب خداوند اين مطلب را فرموده و وصيت خدا جاری شده كه حجت الهي تنها در فرزندان آن خانه هايي است كه خداوند آن ها را بلندی و افراشتگی داده و درباره اش فرموده است: «در خانه هايي كه خداوند اجازه داده بلندی و افراشتگی يابد و نامش در آنجا ياد گردد»(2). اين خانه ها، خانه هاي پيامبران و رسولان و حكيمان و امامان هدايتگر است. اين سخن بيان كنندة دستاويز ايمان است كه پيشينيان به سبب آن نجات يافتند و كساني كه از هدايت پيروي كنند، تنها به سبب آن نجات خواهند يافت. خداوند در كتابش فرموده است: «و نوح را پيش از اين هدايت نموديم. داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون از نسل اویند؛ و اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم. زكريا و يحيي و عيسي و الياس هم از نسل او مي باشند و همگي از شايستگان اند. اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط نيز از فرزندان اویند و ما همگي آنان را بر جهانيان برتري داديم. برخي از پدران و فرزندان و برادران آنان را نيز برتري

ص: 160


1- . همان.
2- . «فِی بُيوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ» (نور: 36).

دادیم و برگزيديم و به راه راست هدايت نمودیم»(1)؛ «اينان كساني اند كه به آنان كتاب و حُكم و پيامبري عطا نموديم و اگر [به فرض] نسبت به آن كفر ورزند، [آيين حق زمين نمى ماند؛ زيرا] كسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم كه نسبت به آن كافر نيستند»(2). منظور از اين آيه كساني از اهل بيتش مي باشند كه فضيلت به آنان سپرده شده است. خداوند مي فرمايد که اگر امت تو به آن ها كفر ورزيدند، اهل بيتت را به ديني كه همراه تو فرستادم، مي گمارم و آنان هرگز بدان كفر نمي ورزند و ديني را كه همراه تو فرستادم، ضايع نمي كنم و اهل بيتت را پس از تو نشاني دين و حاكمان بر مردم و اهل استنباط علمم، كه هيچ دروغ و گناه و ناسپاسي و ريايي در آن وجود ندارد، قرار دادم. اين مطلب، روشن كنندة وضعيت اين امت پس از پيامبرش مي باشد كه خداوند آن را بيان فرموده است. خداوند تبارك و تعالي اهل بيت پيامبرش(علیهم السلام) را تطهير (پاک از هر زشتی و پلیدی و گناه) نموده و دوست داشتن ايشان را پاداش رسالت قرار داده است و ولايت را براي ايشان جاري ساخته و آنان را اوصياء، دوستان و امامان خويش در امتش تعيين فرموده است. پس اي مردم! عبرت گيريد و در آنچه گفتم بينديشيد كه خداوند ولايت، طاعت، مودّت، استنباط علم و حجتش را در كجا قرار داده است و آن را بياموزيد و بدان ملتزم شويد تا نجات يابيد و به واسطة

ص: 161


1- . «وَ نوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيّوبَ وَ يُوسُفَ وَ موسَى وَ هَارونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنينَ * وَ زَكَريّا وَ يَحْيَى وَ عيسَى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحينَ * وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يونُسَ وَ لوطًا وَ كُلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمينَ * وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلَى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (انعام: 84-87).
2- . «أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسوا بِها بِكافِرينَ» (انعام: 89).

آن در روز قيامت حجت و كاميابي داشته باشيد كه آن، پيونددهندة شما و پروردگارتان است و جز به واسطة آنان، ولايت به خداوند نمي رسد. پس هر كس اين كار را بكند، بر خداوند لازم است كه وي را گرامي بدارد و عذاب نكند و هر كس كاري غير از فرمان خداوند انجام دهد، بر خدا لازم است كه او را خوار و عذاب نمايد.

برخي پيامبران براي افراد محدودي مبعوث شده اند و برخي ديگر براي عموم مردم؛ حضرت نوح(علیه السلام) با پيغمبري و رسالت عمومي به سوي همة مردم زمين فرستاده شد. حضرت هود فقط پيامبر قوم عاد بود و حضرت صالح به سوي قوم ثمود فرستاده شد كه شهري كوچك در كنار دريا با كمتر از چهل خانه بود. حضرت شعيب به شهر مَديَن كه كمتر از چهل خانه داشت، فرستاده شد. پيامبري حضرت ابراهيم(علیه السلام) در «كوثا ربا» بود كه يكي از آبادي هاي عراق است و آغاز كار ايشان از آنجا بود؛ سپس از آنجا هجرت كرد و اين هجرت براي جنگ نبود و در قرآن به اين اشاره شده است: «و گفت: من به سوی پروردگارم مهاجرت مي كنم»(1). پيامبري حضرت اسحاق پس از حضرت ابراهيم بود. پيغمبري حضرت يعقوب در سرزمين كنعان بود و بعد به سرزمين مصر رفت و در آنجا از دنيا رفت و پيكر او را به كنعان انتقال دادند تا در آنجا به خاك سپرده شود. ابتداي پيامبري حضرت يوسف در مصر بود و پس از او دوازده سبط به پيغمبري رسيدند. سپس خداوند، حضرت موسي و هارون را نزد فرعون و گروهش در مصر فرستاد. پس از آن، خداوند حضرت يوشع را پس از حضرت موسي(علیه السلام) به طرف بني اسرائيل فرستاد و آغاز پيغمبري او در همان بياباني بود كه بني اسرائيل در آن سرگردان شده بودند. پس از آن، پيامبران زيادي مبعوث شدند كه خداوند

ص: 162


1- . «وَ قَالَ إِنّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی» (عنكبوت: 26).

حکایت برخي از آنان را براي حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بيان فرموده و داستان برخي ديگر را بيان نكرده است. سپس خداوند عزّوجلّ حضرت عيسي(علیه السلام) را به سوي بني اسرائيل فرستاد و پيامبري او در بيت المقدس بود و پس از آن دوازده حواري جانشين وی شدند. پس از اينكه خداوند حضرت عيسي را بالا برد، دين در ميان پيروان او پنهان نگه داشته مي شد. خداوند تبارك و تعالي حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به سوي همة اجنّه و انسان ها فرستاد و آن حضرت آخرين پيامبرند و پس از ايشان، دوازده جانشین اند كه [در زمان امام باقر(علیه السلام)] برخي از دنيا رفته و برخي زنده و برخي ديگر در آينده مي آيند. اين سرگذشت پيغمبري و رسالت است...و اين بيانگر سنت و نمونه هاي اوصياء پس از انبياء(علیهم السلام) می باشد».(1)

و چه غم بار است اين فرمودة خداوند متعال در قرآن کریم:

«افسوس بر اين بندگان كه هیچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد مگر اینکه او را تمسخر مى كردند * آيا نديدند چقدر از اقوام پيشین را [به خاطر گناهانشان] هلاك كرديم؟ آن ها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند [و زنده نمى شوند] * و همة آنان [روز قيامت] نزد ما احضار مى شوند».(2)

ص: 163


1- . محمدبن علی بن بابویه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، صص213-220؛ محمدبن یعقوب کلینى، الکافی، ج 8، صص113-120 [با اندکی تفاوت].
2- . «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ مَا يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ * أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ * وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ» (يس: 30-32).

ص: 164

پیوست ها: قاعده لطف جابر بن حیان خواجه نصیر الدین طوسی

اشاره

ص: 165

ص: 166

پيوست 1- تعاريف علمای شيعه و سنی از «قاعدة لطف»

الف) تعاريف علمای شيعه رحمه الله علیه:

1) ابواسحاق نوبختی [310ق]:

«لطف کاری است که خداوند متعال نسبت به مکلّف (کسی که به تکلیف رسیده است) انجام می دهد و هیچ زیانی در آن وجود ندارد و هنگام طاعت دانسته می شود. چنانچه لطف نباشد، مکلف خدا را اطاعت نمی کند، پس انجام آن واجب است؛ زیرا قاعدة تکلیف وجوب آن را اقتضا می کند؛ مانند توان انجام تکلیف [چه اینکه اگر خداوند چنین توانی به مکلف ندهد، درخواست تکلیف از او ناپسند خواهد بود؛ زیرا تکلیفِ بیش از توان است که خداوند از آن منزّه می باشد]. همچنین به این دلیل که ترک لطف، زمینه سازی برای ترک طاعت است و زمینه سازی در فساد، خود فساد است».(1)

2) شيخ مفيد [413ق]:

«لطف چیزی است که با آن مکلف به طاعت نزدیک می شود و از گناه دور می ماند و در عین حال، تأثیری در اختیار مکلف ندارد و باعث مجبور شدن او نمی گردد. اگر گفته شود: چرا به خاطر حکیم بودن خداوند، لطف بر او واجب

ص: 167


1- . «وَ اللُّطْفُ أَمْرٌ يَفْعَلُهُ اللَّهُ تَعَالَی بِالْمُكَلَّفِ لَا ضَرَرَ فِيهِ يُعْلَمُ عِنْدَ وُقُوعِ الطَّاعَةِ وَ لَوْلَاهُ لَمْ يُطِعْ؛ فَهُوَ وَاجِبُ الْفِعْلِ لِأَنَّ قَاعِدَةَ التَّكْلِيفِ يَقْتَضِي إِيجَابَهُ كَالتَّمْكينِ وَ لِأَنَّ تَرْكَهُ لُطْفٌ فِي تَرْكِ الطَّاعَةِ وَ اللُّطْفُ فِي الْمَفْسَدَةِ مَفْسَدَةٌ» (اسماعيل بن اسحاق نوبختي، الياقوت في علم الكلام، ص55).

است؟ پاسخ دهیم: هدف تکلیف کننده (خداوند) وابسته به لطف است، پس حکمت خداوند به وجوب لطف حکم می کند و مطلوب هم همین است».(1)

3) سيد (شريف) مرتضی [436ق]:

«لطف آن است که اگر شامل حال مکلف شود، طاعت خدا را برمی گزیند یا به گزینش آن نزدیک تر می شود و اگر نبود، به گزینش طاعت نزدیک تر نمی شد، با وجود آنکه در هر دو حالت، توانایی انجام خلاف آن را هم دارد».(2)

«دلیل وجوب لطف بر خداوند: اگر یکی از ما شخصی را به مهمانی دعوت کند و برایش غذا آماده کند و هدفش از این دعوت، سود رساندن به مهمان باشد- اگر میزبان از این مهمانی شادمان می شود، تابع هدف اول است و هدف اصلی او به شمار نمی آید- و فرض کنیم که میزبان می داند یا اطمینان دارد که اگر به مهمان لبخند بزند یا به نرمی با وی سخن بگوید یا پسرش را پیش او بفرستد یا مانند این کارها را انجام دهد که سختی و دردسری هم برایش ندارد، آن شخص دعوتش را می پذیرد و بدون درنگ در مهمانی حضور می یابد، ولی اگر هیچ یک

ص: 168


1- . «أَللُّطْفُ هُوَ مَا يَقْرُبُ الْمُكَلَّفُ مَعَهُ مِنَ الطَّاعَةِ وَ يَبْعُدُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ وَ لاَ حَظَّ لَهُ فِي التَّمْكِينِ وَ لَمْ يَبْلُغِ الْإِلْجَاءَ. فَإِنْ قِيلَ مَا الدَّلِيلُ عَلَی أَنَّ اللُّطْفَ وَاجِبٌ فِي الْحِكْمَةِ فَالْجَوابُ: الدَّلِيلُ عَلَی وُجُوبِهِ تَوَقُّفُ غَرَضِ الْمُكَلِّفِ عَلَيْهِ فَيَكُونُ وَاجِبًا فِي الْحِكْمَةِ وَ هُوَ الْمَطْلُوبُ» (محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، النكت الاعتقادية، ص35).
2- . «اَللُّطْفُ ما عِنْدَهُ يَخْتارُ الْمُكَلَّفُ الطّاعَةَ أَوْ يَكونُ أَقْرَبَ إِلَی اخْتيارِها وَ لَوْلاهُ لَما كانَ أَقْرَبَ إِلَی اخْتيارِها مَعَ تَمَكُّنِهِ في الْحالَيْنِ» (علي بن حسين علم الهدی (سید مرتضی)، رسائل الشريف المرتضی، ج2، ص280).

از این کارها را نکند، به هیچ وجه به مهمانی نمی آید، در این فرض اگر همچنان تمایل به حضور آن شخص در مهمانی دارد و از هدفش برای دعوت او برنگشته است، باید کاری که می داند بدون آن مهمان دعوتش را نمی پذیرد، انجام دهد و چنانچه آن کار را انجام ندهد، سزاوار نکوهش است، همچنان که اگر در مقابل مهمان، درب خانه اش را می بست نیز سزاوار نکوهش بود. لذا گفته اند: بازداشتن لطف از مکلف، مانند سلب قدرت در انجام تکلیف است که هم کاری ناپسند است و هم سزاوار نکوهش. این سخن مقتضی وجوب لطف بر خداوند است؛ زیرا علت در هر دو مورد یکی است.

کسی نمی تواند بگوید: «چطور بر میزبان واجب است که در حق مهمان لطف کند در حالی که دعوت به مهمانی نوعی بخشش غیر واجب است؟»؛ زیرا پاسخ داده می شود: درست است که اصل دعوت از مهمان بخشش و نیکی است و غیر واجب، ولی سبب است برای واجب شدن لطف به مهمان که با وجود آن، دعوت میزبان را می پذیرد؛ همچنان که دعوت از مهمان اگر چه احسانی غیر واجب است، ولی سبب وجوب، فراهم کردن شرایط و برطرف ساختن موانع نسبت به حضور در مهمانی است. آیا نمی بینی که تکلیف الهی اگرچه در اصل، احسان است، ولی سبب امور واجبی مانند قدرت دادن به مکلف برای انجام تکلیف و فراهم کردن امکانات لازم برای آن است. پس اگر آنچه گفتیم درست است و سبب وجوب لطف ویژة میزبان است نه غیر او، وجوب لطف نیز ویژة اوست نه غیر او. بنابراین بر غیر میزبان واجب نیست که به مهمان لبخند زند و یا کارهایی انجام دهد که برای حضور مهمان انجامش لازم است، همان طور که

ص: 169

فراهم کردن امکانات لازم برای حضور در مهمانی، بر غیر میزبان واجب نیست».(1)

4) شيخ طوسي [460ق]:
اشاره

لطف در عرف متکلّمان عبارت است از: آنچه باعث انجام دادن واجبات یا ترک زشتی ها می شود و آن دو نوع است:

ص: 170


1- . «اَلَّذِي يَدُلُّ عَلَی ذَلِكَ (وُجُوبُ اللُّطْفِ): أَنَّ أَحَدَنَا لَوْ دَعَا غَيْرَهُ اِلَی طَعَامِهِ وَ تَأَهَّبَ لِحُضُورِهِ ذَلِكَ الطَّعَامَ وَ غَرَضُهُ الْمَقْصُودُ نَفْعُ الْمَدْعُوِّ- وَ اِنْ كَانَتْ لِلدَّاعِي فِي ذَلِكَ مَسَرَّةٌ فَعَلَی سَبِيلِ التَّبَعِ لِلْغَرَضِ الْاَوَّلِ- وَ فَرَضْنا أَنَّهُ يَعْلَمُ أَوْ يَغْلِبُ فِي ظَنِّهِ أَنَّهُ مَتَی تَبَسَّمَ فِي وَجْهِهِ أَوْ كَلَّمَهُ بِاللَّطيفِ مِنَ الْكَلَامِ أَوْ أَنْفَذَ إِلَيْهِ ابْنَهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ- مِمَّا لَا مَشَقَّةَ عَلَيْهِ فِيهِ وَ لَا شَيْ ءَ مِنَ الْكُلْفَةِ- حَضَرَ وَ لَمْ يَتَأَخَّرْ، وَ أَنَّهُ مَتَی لَمْ يَفْعَلْ مَعَهُ ذَلِكَ لَمْ يَحْضُرْ عَلَی وَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ، وَجَبَتْ عَلَيْهِ مَتَی اسْتَمَرَّ عَلَی اِرادَتِهِ مِنْهُ الْحُضُورَ وَ لَمْ يَرْجِعْ عَنْهَا أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ الَّذِي عَلِمَ أَنَّ الْحُضُورَ لَا يَقَعُ اِلَّا مَعَهُ، وَ مَتَی لَمْ يَفْعَلْهُ اسْتَحَقَّ الذَّمَّ، كَمَا يَسْتَحِقُّ الذَّمَّ لَوْ أَغْلَقَ الْبَابَ دُونَهُ وَ لِهَذَا قَالُوا: إِنَّ مَنْعَ اللُّطْفِ كَمَنْعِ التَّمْكِينِ فِي الْقُبْحِ وَ اسْتِحْقَاقِ الذَّمِّ. وَ هَذِهِ الْجُمْلَةُ تَقْتَضِي وُجُوبَ اللُّطْفِ عَلَيْهِ تَعَالَی، لِأَنَّ الْعِلَّةَ وَاحِدَةٌ. وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ: كَيْفَ يَجِبُ مَنْ دَعَا غَيْرَهُ، اِلَی طَعَامِهِ أَنْ يَلْطُفَ لَهُ، وَ دُعَاؤُهُ ايّاهُ اِلَی الطَّعَامِ تَفَضُّلٌ غَيْرُ وَاجِبٍ. وَ ذَلِكَ أَنَّ الْاَصْلَ وَ اِنْ كَانَ تَفَضُّلًا فَهُوَ سَبَبٌ لِوُجُوبِ مَا مَعَهُ يَخْتَارُ مَا مَعَهُ، كَمَا أَنَّهُ وَ اِنْ كَانَ تَفَضُّلًا فَهُوَ سَبَبٌ لِوُجُوبِ التَّمْكِينِ وَ رَفْعِ الْمَوَانِعِ. أَلَا تَرَی أَنَّ تَكْلِيفَ اللَّهِ تَعَالَی وَ اِنْ كَانَ فِي الْاَصْلِ تَفَضُّلًا فَهُوَ سَبَبٌ لِاُمورٍ وَاجِبَةٍ مِنْ إِقْدارٍ وَ تَمْكِينٍ، وَ اِذا صَحَّ مَا ذَكَرْنَاهُ وَ كَانَ سَبَبُ وُجُوبِ اللُّطْفِ يَخْتَصُّ بِالدَّاعِي اِلَی طَعَامِهِ دُونَ غَيْرِهِ كَانَ وُجُوبُ اللُّطْفِ مُخْتَصًّا بِهِ دُونَ غَيْرِهِ، فَلِهَذَا لَا يَجِبُ عَلَی غَيْرِ هَذَا الدَّاعِي التَّبَسُّمُ فِي وَجْهِ الْمَدْعُوِّ، وَ لَا شَيْ ءَ مِمَّا مَعَهُ يَخْتَارُ الْحُضُورَ كَمَا لَا يَجِبُ عَلَيْهِ التَّمْكِينُ» (علي بن حسين علم الهدی (سید مرتضی)، الذخيرة في علم الكلام، صص190-191).

چیزی که با وجود آن واجبات انجام می گیرد که به آن «توفیق» گفته شده است.

آن چه که مکلف را به انجام دادن واجبات یا ترک زشتی ها نزدیک می کند، هر چند با وجود آن، واجبات لزوماً انجام نپذیرد و زشتی ها ترک نشود و در این صورت، جز به لطف توصیف نگردد.

اگر لطف به گونه ای باشد که با وجود آن، زشتی ها حتماً ترک می شود و اگر نباشد، زشتی ها هم ترک نمی شود، «عصمت» نامیده می شود.

اگر لطف به گونه ای باشد که با وجود آن، احتمال انجام ندادن زشتی ها بیشتر باشد و مکلف را به ترک آن نزدیک سازد، به آن فقط «لطف» گفته می شود و لطف، با اختیار دادن به مکلف در انجام دادن یا ندادن تکالیف تفاوت دارد. لطف را چیزی توصیف کرده اند که باعث صلاح دین می شود، اما چیزی که به انجام زشتی دعوت می کند و با وجود آن، زشتی رخ می دهد، به طوری که اگر نباشد زشتی هم رخ نمی دهد، «مفسده» یا «استفساد» نام دارد.

لطف در صورتی که دعوت کننده به انجام کاری یا بازدارنده از انجام کاری باشد، باید با آن کار هماهنگی داشته باشد و لازم نیست که این هماهنگی- به طور گسترده و کامل- معلوم باشد، بلکه لازم است به کیفیتی که لطف محسوب می شود، مشخص باشد؛ زیرا لطف، انگیزه در انجام کار است و مانند سایر انگیزه هاست.

ص: 171

لطف سه بخش دارد:

الف) از سوی خداوند باشد: در این صورت ممکن است جایگزینی داشته باشد و هیچ مانعی سر راه آن وجود نخواهد داشت و او (خداوند) در آن مخیّر است.

ب) از طرف خود مکلف باشد: در این صورت اگر جایگزینی داشته باشد، لازم است اعلام شود و در این حال، مانند «برگزیدن در کفّارات سه گانة روزه» خواهد بود. هنگامی که جایگزین آن را اعلام نکند، یقین می کنیم که انجام دادنش نه از سوی خداوند و نه از طرف مکلف، هیچ جایگزینی ندارد؛ چون اگر از سوی خداوند جایگزین می داشت، انجام دادن آن کار در هیچ حالتی بر مکلف واجب نبود.

ج) لطفی که نه از سوی خداوند است و نه از طرف مکلف: در این قسم، چنانچه با وجود اینکه در حق غیر مکلف لطف شمرده می شود، برای مکلف هم لطف به شمار می آید ممکن است که آن، واجب یا مستحب باشد و اگر برای مکلف هیچ لطفی شمرده نشود و تنها برای غیر او لطف به شمار آید، آن مباح خواهد بود. فقط یک نکته را یادآور می شویم که تکلیف نمودن این کار، نیکو نخواهد بود مگر پس از اینکه اعلام کند که آن کار اوست».(1)

5) خواجه نصيرالدين طوسي [672ق]:

«لطف دو نوع است:

یا از سوی خداوند است یا از طرف غیر اوست. هر یک از این دو نوع نیز دو قسم دارد: یا لطف در امور واجب است یا لطف در امور مستحب.

هر لطفی که از سوی خدا در امور واجبی باشد که مکلف بدان تکلیف شده است، به طوری که هیچ کاری غیر از آن از سوی خدا و غیر او جایگزین لطف مذکور (لطف از سوی خدا و در امور واجب) نباشد، انجامش بر خدا واجب

ص: 172


1- . «وَ اللُّطْفُ في عُرْفِ الْمُتَكَلِّمينَ عِبارَةٌ عَمّا يَدْعو إِلَی فِعْلِ واجِبٍ أَوْ يَصْرِفُ عَنْ قَبيحٍ، وَ هُوَ عَلَی ضَرْبَيْنِ: أَحَدُهُما أَنْ يَقَعَ عِنْدَهُ الْواجِبُ وَ لَوْلاهُ لَمْ يَقَعْ، فَيُسَمَّی تَوْفيقًا. وَ الْآخَرُ ما يَكونُ عِنْدَهُ أَقْرَبَ إِلَی فِعْلِ الْواجِبِ أَوْ تَرْكِ الْقَبيحِ، وَ إِنْ لَمْ يَقَعْ عِنْدَهُ الْواجِبُ وَ لا أَنْ يَقَعَ الْقَبيحُ وَ لايوصَفُ بِأَكْثَرَ مِنْ أَنَّهُ لُطْفٌ لا غَيْرُ. وَ ما كانَ الْمَعْلومُ أَنَّهُ يَرْتَفِعُ عِنْدَهُ الْقَبيحُ وَ لَوْلاهُ لَمْ يَرْتَفِعْ يُسَمَّی عِصْمَةً. وَ إِنْ كانَ عِنْدَهُ أَقْرَبَ إِلَی أَنْ لايَقَعَ عِنْدَهُ الْقَبيحُ سُمِّيَ لُطْفًا لا غَيْرُ. وَ اللُّطْفُ مُنْفَصِلٌ عَنِ التَّمْكينِ؛ وَ يوصَفُ اللُّطْفُ بِأَنَّهُ صَلاحٌ في الدّين، فَأَمّا ما يَدْعو إِلَی فِعْلِ قَبيحٍ أَوْ يَقَعُ عِنْدَهُ القَبيحُ وَ لَوْلاهُ لَمْ يَقَعْ، فَيُسَمَّی مَفْسَدَةً وَ إسْتِفْسادًا. وَ اللُّطْفُ إِذا كانَ داعيًا إِلَی الْفِعْلِ أَوْ صارِفًا فَلا بُدَّ أَنْ يَكونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ما هُوَ لُطْفٌ فيهِ مُناسَبَةٌ، وَ لايَلْزَمُ أَنْ تَكونَ تِلْكَ الْمُناسَبَةُ مَعْلومَةً تَفْصيلًا، وَ يَجِبُ أَنْ يَكونَ اللُّطْفُ مَعْلومًا عَلَی الْوَجْهِ الَّذي هُوَ لُطْفٌ فيهِ؛ لِأَنَّهُ داعٍ إِلَی الْفِعْلِ فَهُوَ كَسائِرِ الدَّواعي... وَ اللُّطْفُ عَلَی ثَلاثَةِ أَقْسامٍ: أَحَدُها: مِنْ فِعْلِ اللهِ تَعالَی: فَيَجوزُ أَنْ يَكونَ لَهُ بَدَلٌ وَ لا يَمْنَعُ مِنْهُ فَيَكونُ مُخَيَّرًا في ذلِكَ. وَ الثّاني: أَنْ يَكونَ مِنْ فِعْلِ الْمُكَلَّفِ نَفْسِهِ: فَإِنْ كانَ لَهُ بَدَلٌ وَجَبَ إِعْلامُهُ ذلِكَ، فَيَكونُ مِنْ بابِ التَّخْييرِ كَالْكَفّاراتِ الثَّلاثِ، وَ مَتَی لَمْ يُعْلِمْهُ ذلِكَ قَطَعْنا عَلَی أَنَّهُ لا بَدَلَ لَهُ مِنْ فِعْلِهِ وَ لا مِنْ فِعْلِ اللهِ تَعالَی؛ لِأَنَّهُ لَوْ كانَ لَهُ بَدَلٌ مِنْ فِعْلِ اللهِ لَما وَجَبَ عَلَيْهِ الْفِعْلُ عَلَی كُلِّ حالٍ. وَ الثّالِثُ: ما كانَ مِنْ فِعْلِ غَيْرِ اللهِ وَ غَيْرِ الْمُكَلَّفِ: فَإِنْ كانَ مَعَ كَوْنِهِ لُطْفًا لِغَيْرِهِ لُطْفًا لَهُ، جازَ أَنْ يَكونَ واجِبًا أَوْ نَدْبًا وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ فيهِ لُطْفٌ أَصْلًا، وَ إِنَّما هُوَ لُطْفٌ لِلْغَيْرِ كانَ مُباحًا إِلّا أَنَّهُ لايَحْسُنُ تَكْليفُ هذا إِلّا بَعْدَ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّهُ فِعْلُهُ» (محمدبن حسن طوسي، الإقتصاد فيما يتعلق بالإعتقاد، صص130-134).

است. در غیر این صورت، تکلیف به کار واجبی که باید نسبت به آن لطف واقع شود، ناپسند بوده و نقض غرض است».(1)

6) محقق حلّی [676ق]:

«مصالح دینی به چند بخش تقسیم می گردد: مصلحتی که به وسیلة آن طاعت و بندگی محقق می شود که به آن «لطف مطلق» گویند، و مصلحتی که مکلف به وسیلة آن به طاعت نزدیک تر می شود که «لطف مقرِّب» نام دارد...

آیا بر خداوند لازم است که لطف را انجام دهد یا خیر؟ بیشتر علماء معتقدند بر خداوند لازم است و برای این نظریه دلایلی را ذکر کرده اند:

اول) لطف در رسیدن مکلف به هدفش تأثیر دارد و هیچ زشتی در آن وجود ندارد و به انجام بی نهایت کار هم منجر نمی شود. هر آنچه این گونه باشد، از نظر حکمت، انجامش لازم است. اینکه گفتیم: مکلف را به هدفش می رساند، به این سبب است که ما بر این فرض سخن می گوییم. اینکه گفتیم: هیچ زشتی در آن وجود ندارد، به این خاطر است که زشتی ها ثبت شده است و هیچ زشتی را در آن نمی یابیم. اینکه گفتیم: هر چه این شرایط را داشته باشد، از لحاظ حکمت واجب است که انجام شود، به این دليل است که سبب حکمت به آن تعلّق

ص: 173


1- . «اِنَّ اللُّطْفَ يَنْقَسِمُ قِسْمَيْنِ: أَحَدُهُمَا مَا يَكُونُ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ، وَ ثَانِيهِمَا مَا يَكُونُ مِنْ فِعْلِ غَيْرِهِ. وَ كُلُّ قِسْمٍ مِنْهَا يَنْقَسِمُ أَيْضًا إِلَی قِسْمَيْنِ: أَحَدُهُمَا مَا يَكُونُ لُطْفًا فِي وَاجِبٍ، وَ ثَانِيهِمَا مَا يَكُونُ لُطْفًا فِي مَنْدُوبٍ، وَ بُيِّنَ أَنَّ كُلَّ لُطْفٍ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ، فِي وَاجِبٍ كُلِّفَ الْعَبْدُ بِهِ عَلَی وَجْهٍ لَا يَقُومُ غَيْرُهُ مِنْ أَفْعَالِهِ وَ أَفْعَالِ غَيْرِهِ مَقَامَهُ فِيمَا هُوَ لُطْفٌ فِيهِ، وَاجِبٌ عَلَی اللَّهِ. وَ إِلَّا لَقَبَحَ التَّكْلِيفُ بِالْمَلْطوفِ فِيهِ؛ وَ انْتَقَضَ غَرَضُهُ» (محمدبن محمد طوسی (خواجه نصير)، تلخيص المحصل (نقد المحصل)، الرسائل، ص427).

گرفته و امور بازدارنده هم برطرف شده است؛ پس هر چه دلیل انجام، به آن تعلّق گیرد و مانع از آن برطرف گردد، لازم است انجام شود.

دوم) در این فرض اگر خداوند لطف نکند، هدفش را نقض کرده است و نقض غرض ناپسند است. توضیح مطلب را با مثالی بازگو می کنیم: اگر کسی مهمانی را برای غذا به خانه اش دعوت کند و بداند اگر پیکی را برای دعوت نزد او بفرستد، دعوتش را می پذیرد و این کار هم هیچ کاستی و بدی به شخصیتش وارد نمی کند، با وجود این، پیکی را برای دعوت نزد مهمان نفرستد، چنین فردی خواستار حضور مهمان نیست و دانستن این مطلب روشن است.

سوم) اگر لطف کردن بر خداوند لازم نباشد، خداوند به آنچه از لحاظ حکمت بر او لازم است، اخلال وارد نموده است؛ زیرا فرقی میان لطف نکردن و اختیار ندادن به مکلف وجود ندارد».(1)

ص: 174


1- . « وَ أَمّا الْمَصالِحُ الدّينيَّةُ فَإِنَّها تَنْقَسِمُ إِلَی ما يَقَعُ عِنْدَهُ الطّاعَةُ وَ يُسَمَّی لُطْفًا بِقَوْلٍ مُطْلَقٍ وَ إِلَی ما يَكونُ الْمُكَلَّفُ مَعَهُ أَقْرَبَ إِلَی الطّاعَةِ وَ يُسَمَّی لُطْفًا مُقَرِّبًا... وَ هَلْ يَجِبُ عَلَی الْبارِئِ سُبْحانَهُ فِعْلُ اللُّطْفِ أَمْ لا؟ اَلْأَكْثَرونَ يَقولونَ بِوُجوبِهِ وَ احْتَجّوا عَلَی ذلِكَ بِوُجوهٍ: أَحُدُها: أَنَّ اللُّطْفَ مُفْضٍ إِلَی غَرَضِ الْمُكَلَّفِ وَ لَيْسَ فيهِ وَجْهٌ مِنْ وُجوهِ الْقُبْحِ وَ لايُؤَدّي إِلَی ما لا نِهايَةَ لَهُ وَ كُلُّ ما كانَ كَذلِكَ فَهُوَ واجِبٌ في الْحِكْمَةِ أَمّا اِنَّهُ مُفْضٍ إِلَی غَرَضِ الْمُكَلَّفِ؛ فَلِأَنّا نَتَكَلَّمُ عَلَی هذا التَّقْديرِ وَ أَمّا اِنَّهُ لَيْسَ فيهِ وَجْهٌ مِنْ وُجوهِ الْقُبْحِ فَلِأَنَّ وُجوهَ الْقُبْحِ مَضْبوطَةٌ وَ لَيْسَ فيهِ شَیْءٌ مِنْها وَ أَمّا اِنَّ كُلَّ ما كانَ كَذلِكَ كانَ واجِبًا في الْحِكْمَةِ فَلِأَنَّ داعيَ الْحِكْمَةِ مُتَعَلِّقٌ بِهِ وَ الصَّوارِفُ مُنْتَفيَةٌ عَنْها وَ كُلُّ ما تَعَلَّقَ بِهِ الدّاعي وَ انْتَفَی الصّارِفُ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَجِبُ أَنْ يُفْعَلَ. اَلْوَجْهُ الثّاني: لَوْ لَمْ يَفْعَلِ البارِئُ سُبْحانَهُ وَ تَعالَی اللُّطْفَ عَلَی هذا التَّقْديرِ لَكانَ ناقِضًا لِغَرَضِهِ وَ نَقْضُ الْغَرَضِ قَبيحٌ بَيانُ أَنَّهُ يَكونُ ناقِضًا لِغَرَضِهِ أَنَّ مَنْ دَعا غَيْرَهُ إِلَی طَعامٍ لَهُ وَ عَلِمَ أَنَّهُ يَحْضُرُ إِنْ أَرْسَلَ رَسولًا إِلَيْهِ لا غَضاضَةَ عَلَيْهِ في إِرْسالِهِ وَ لَمْ يُرْسِلْ رَسولَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ غَيْرَ مُريدٍ لِحُضورِهِ وَ الْعِلْمُ بِذلِكَ ظاهِرٌ. اَلْوَجْهُ الثّالِثُ: لَوْ لَمْ يَجِبْ فِعْلُ اللُّطْفِ لَكانَ الْبارِئُ مُخِلًّا بِما يَجِبُ عَلَيْهِ في الْحِكْمَةِ إِذْ لا فَرْقَ بَيْنَ مَنْعِ اللُّطْفِ وَ عَدَمِ التَّمْكينِ» (جعفربن حسن حلّي (محقق) ، المسلک في أصول الدين، صص101-102).
7) ابن ميثم بحراني [679ق]:

«منظور ما از لطف، آن چیزی است که مکلف با وجود آن به طاعت نزدیک تر و از گناه دورتر می شود و باعث مجبور شدن نیز نمی گردد.

دلیل وجوب لطف بر خداوند: اگر اخلال به لطف حکیمانه بود، به این معناست که خداوند حکیم آن را انجام ندهد و خودش غرضش را نقض کند. در این قضیه، لازم (نقض غرض) باطل است، پس ملزوم (انجام ندادن لطف از سوی خداوند) نیز باطل است و از خداوندِ حکیم سر نمی زند.

توضیح ملازمه: خداوند متعال از مکلف اطاعت می خواهد، پس اگر بداند که مکلف طاعت را به جا نمی آورد یا به انجام آن نزدیک تر نیست، مگر هنگامی که او کاری را برای مکلف انجام دهد که هیچ سختی و اشکالی ندارد، با در نظر گرفتن حکمت الهی، انجام آن کار بر او واجب است؛ چون اگر این کار را نکند، معلوم می شود از مکلف اطاعت نمی خواهد و این شبیه این است که انسان شخصی را به مهمانی دعوت کند و بداند یا اطمینان داشته باشد که آن شخص تنها در صورتی به مهمانی می آید که پیکی را نزدش بفرستد، در این فرض اگر میزبان کسی را نزد مهمان نفرستد، نقض غرض کرده است.

ص: 175

توضیح باطل بودن لازم: خردمندان نقض غرض را کاری نابخردانه می دانند و این کار خلاف حکمت است و کاستی به شمار می رود و کاستی بر خداوند متعال محال است».(1)

8) علامة حلّی [726ق]:

«لطف چیزی است که به همراه آن مکلف به انجام دادن طاعت نزدیک تر و از انجام دادن گناه دورتر می شود. لطف، تأثیری در اختیار مکلف ندارد و او را مجبور نمی گرداند».(2)

«امامیه و معتزله اتفاق نظر دارند بر اینکه لطف بر خداوند واجب است و مُجبّره (اشاعره) با این نظر مخالفند. ما برای این سخن خود دلایلی داریم:

ص: 176


1- . «مُرادُنا بِاللُّطْفِ هُوَ ما كانَ الْمُكَلَّفُ مَعَهُ أَقْرَبَ إِلَی الطّاعَةِ وَ أَبْعَدَ مِنْ فِعْلِ الْمَعْصيَةِ، وَ لَمْ يَبْلُغْ حَدَّ الْاِلْجاءِ. وَ أَمَّا وُجُوبُهُ فَبُرْهانُهُ اَنَّهُ لَوْ جَازَ الْاِخْلالُ بِهِ فِی الْحِكْمَةِ فَبِتَقْديرِ أَنْ لَا يَفْعَلَهُ الْحَكِيمُ كَانَ مُنَاقِضًا لِغَرَضِهِ، لَكِنَّ اللَّازِمَ بَاطِلٌ فَالْمَلْزومُ مِثْلُهُ. بَيَانُ الْمُلازَمَةِ: اِنَّهُ تَعَالَی أَرَادَ مِنَ الْمُكَلَّفِ الطَّاعَةَ، فَاِذا عَلِمَ أَنَّهُ لَايَخْتَارُ الطَّاعَةَ أَوْ لَا يَكُونُ أَقْرَبَ إِلَيْهَا اِلَّا عِنْدَ فِعْلٍ يَفْعَلُهُ بِهِ لَا مَشَقَّةَ عَلَيْهِ فِيهِ وَ لَا غَضَاضَةَ وَجَبَ فِی الْحِكْمَةِ أَنْ يَفْعَلَهُ، اِذْ لَوْ اَخَلَّ بِهِ لَكَشَفَ ذَلِكَ عَنْ عَدَمِ اِرادَتِهِ لَهُ، وَ جَرَی ذَلِكَ مَجْرَی مَنْ أَرَادَ مِنْ غَيْرِهِ حُضُورَ طَعَامِهِ وَ عَلِمَ أَوْ غَلَبَ ظَنُّهُ اَنَّهُ لَا يَحْضُرُ بِدُونِ رَسُولٍ، فَمَتَی لَمْ يُرْسِلْ عُدَّ مُنَاقِضًا لِغَرَضِهِ. بَيَانُ بُطْلَانِ اللَّازِمِ: اِنَّ الْعُقَلَاءَ يَعُدُّونَ الْمَناقَضَةَ لِلْغَرَضِ سَفَهًا، وَ هُوَ ضِدُّ الْحِكْمَةِ وَ نَقْصٌ، وَ النَّقْصُ عَلَيْهِ تَعَالَی مُحَالٌ» (ميثم بن علي بحراني، قواعد المرام، صص117-118).
2- . «اَللُّطْفُ هُوَ ما يَكونُ الْمُكَلَّفُ مَعَهُ أَقْرَبَ إِلَی فِعْلِ الطّاعَةِ وَ أَبْعَدَ مِنْ فِعْلِ الْمَعْصيَةِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَظٌّ في التَّمْكينِ وَ لَمْ يَبْلُغْ حَدَّ الْاِلْجاءِ» (حسن بن يوسف حلّي، كشف المراد، ص444).

اول اینکه قاعدة تکلیف، وجوب لطف را اقتضا می کند، همان طور که اقتضای فراهم کردن امکانات لازم برای ادای تکلیف را دارد و تکلیف هم که وجود دارد، پس لطف واجب است.

توضیح مطلب: اگر کسی شخصی را به مهمانی دعوت کند و بداند که مهمان فقط در صورتی دعوت را می پذیرد که احترام یا ادبی را نسبت به او رعایت کنند، در این حال اگر میزبان آن کار را انجام ندهد، غرض خود را نقض و مقصودش را باطل کرده است و مانند این است که او را از خوردن غذا بازداشته است. تکلیف نیز این گونه است؛ اگر خداوند بداند که با انجام لطف در حق مکلف، او بر انجام تکلیف انگیزة بیشتری خواهد یافت و بدون لطف، به ترک تکلیف نزدیک تر خواهد شد، اگر لطف نکند غرضش را نقض کرده و این محال است.

دوم اینکه ترک لطف مفسده است، پس انجامش واجب است. دلیل مفسده بودنِ ترک لطف این است که ترک لطف، زمینه سازی برای ترک طاعت است و زمینه سازی برای مفسده، خود مفسده است.

و سوم اینکه خداوند توانایی انجام لطف را دارد و انگیزة آن هم موجود است؛ زیرا انگیزه بر انجام کار یعنی انگیزه بر انجام آنچه کار بدون آن کامل نمی شود و هنگامی که توانایی و انگیزه برای انجام کاری وجود داشت، آن کار واجب می شود».(1)

ص: 177


1- . «أَقُولُ: اِتَّفَقَتِ الْإِمَامِيَّةُ وَ الْمُعْتَزِلَةُ عَلَی وُجُوبِ اللُّطْفِ وَ خَالَفَتْ فِيهِ الْمُجَبِّرَةُ. لَنَا وُجُوهٌ: اَلْأَوَّلُ: اِنَّ قَاعِدَةَ التَّكْلِيفِ يَقْتَضِي إِيجَابَهُ كَالتَّمْكينِ وَ التَّكْلِيفُ ثَابِتٌ فَاللُّطْفُ وَاجِبٌ. بَيَانُهُ: اِنَّ مَنْ دَعَی غَيْرَهُ اِلَی طَعَامٍ وَ أَرَادَ تَنَاوُلَهُ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَقْدَمُ عَلَيْهِ إِلَّا بِفِعْلٍ يَفْعَلُهُ الدَّاعِی مِنْ سِيَاسَةٍ أَوْ تَأَدُّبٍ. فَإِنَّهُ مَتَی لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ كَانَ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ مُبْطِلًا لِمُرادِهِ وَ جَارِيًا مَجْرَی مَنْعِهِ مِنَ التَّنَاوُلِ؛ كَذَلِكَ التَّكْلِيفُ إِذَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَی أَنَّ مَعَ فِعْلِ اللُّطْفِ يَكُونُ الْعَبْدُ اَدْعَی إِلَی مَا كُلِّفَ بِهِ، وَ مَعَ تَرْكِهِ يَكُونُ أَقْرَبَ مِنَ الْاِمْتِنَاعِ فَإِنَّهُ مَتَی لَمْ يَفْعَلْهُ كَانَ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ وَ هُوَ مُحَالٌ. اَلثَّانِي: اِنَّ تَرْكَ اللُّطْفِ مَفْسَدَةٌ فَيَكُونُ فِعْلُهُ وَاجِبًا، أَمّا أَنَّهُ مَفْسَدَةٌ فَلِأَنَّ تَرْكَ اللُّطْفِ لُطْفٌ فِی تَرْكِ الطَّاعَةِ وَ اللُّطْفُ فِی الْمَفْسَدَةِ مَفْسَدَةٌ. اَلثَّالِثُ: الْقُدْرَةُ عَلَی اللُّطْفِ ثَابِتَةٌ وَ الدَّاعِی مَوْجُودٌ لِأَنَّ الدَّاعِی إِلَی الْفِعْلِ يَكُونُ دَاعِيًا إِلَی مَا لَا يَتِمُّ الْفِعْلُ إِلَّا بِهِ، وَ مَتَی اجْتَمَعَتِ الْقُدْرَةُ وَ الدَّاعِی وَجَبَ الْفِعْلُ» (حسن بن يوسف حلّي، أنوار الملكوت في شرح الياقوت، صص154-155).
9) شهيد اوّل [786ق]:

«لطف بر خداوند متعال واجب است و مقصود ما از لطف، بخششی است که مردم را به طاعت نزدیک و از گناه دور می سازد و به حد اجبار هم نمی رسد و در توان بر انجام طاعت یا ترک گناه تأثیری ندارد.

علت وجوب لطف بر خداوند: وقتی خدا می داند مکلف طاعت را انتخاب نمی کند یا به انتخاب آن نزدیک تر نیست مگر به همراه همان لطفی که بازگو کردیم، در این صورت اگر این لطف را انجام ندهد خود، غرضش را نقض کرده است؛ زیرا غرضش که طاعت است، بستگی به لطف دارد و نقضِ غرض باطل است، زیرا پوچ و بیهوده است و انجام آن از سوی خداوند محال؛ همچنین به خاطر اینکه در قرآن فرموده است: «بگو حجت بالغه تنها از آنِ خداوند است»(1)

ص: 178


1- . انعام: 149

و اینکه فرمود: «تا پس از فرستادن پیامبران، مردم حجتی بر خدا نداشته باشند»(1) و چه بسا مرگ، روزی و بها در لطف تأثیر داشته باشند».(2)

10) فاضل مقداد [826ق]:

دربارة لطف مطالبی مطرح است:

مسئلة اول) تعریف آن: لطف عبارت است از چیزی که به واسطة آن مکلف به انجام طاعت و ترک گناه نزدیک تر است و به حدّ اجبار هم نمی رسد و در توان بر انجام طاعت یا ترک گناه تأثیری ندارد، با این قید، ابزار خارج می شود. لطف در حکمت خدا واجب شمرده شده است و گرنه نقض غرض از طرف حکیم پیش می آید که باطل است و اگر حکیم نقض غرض کند، حکیم نخواهد بود؛ زیرا خردمندان نقض غرض را نابخردانه می دانند، لذا بر خداوند محال است.

توضیح ملازمه: خداوند متعال از بنده اطاعت می خواهد، اگر بداند که بنده از او اطاعت نمی کند یا به انجام آن نزدیک تر نخواهد بود مگر وقتی کاری در حقش بکند که نه سختی دارد و نه بدی، در این فرض، حکمت به واجب بودن

ص: 179


1- . نساء: 165
2- . «اَللُّطْفُ وَاجِبٌ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ نَعْني بِهِ هِبَةً مُقَرِّبَةً مِنَ الطَّاعَةِ وَ مُبَعِّدَةً عَنِ الْمَعْصِيَةِ وَ لَا يَبْلُغُ الْاِلْجاءَ وَ لَا حَظَّ فِي التَّمَكُّنِ؛ وَ بُرْهَانُهُ اِنَّ اللَّهَ تَعَالَی اِذا عَلِمَ مِنَ الْمُكَلَّفِ اَنَّهُ لَا يَخْتَارُ الطَّاعَةَ أَوْ لَا يَكُونُ اِلَی اخْتِيَارِهَا أَقْرَبَ اِلَّا مَعَ ذَلِكَ اللُّطْفِ لَوْ لَمْ يَفْعَلْهُ لَكَانَ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ اِذْ غَرَضُهُ الطَّاعَةُ الْمَتَوَقِّفَةُ عَلَی اللُّطْفِ وَ هُوَ بَاطِلٌ لِأَنَّهُ عَبَثٌ وَ هُوَ مُحَالٌ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ لِقَوْلِهِ تَعَالَی: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» وَ قَوْلِهِ: «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ». وَ رُبَّمَا كَانَ لِلْأَجَلِ وَ الرِّزْقِ وَ السِّعْرُ مَدْخَلٌ فِي اللُّطْفِ» (محمدبن مكي (شهيد اول)، المسائل الأربعينية، ص19).

انجام آن کار بر خداوند حکم می کند، و گرنه معلوم می شود که خداوند از بنده اش اطاعت نمی خواهد؛ مثل اینکه انسان بخواهد شخصی بر سر سفره اش مهمان شود و می داند که آن شخص فقط در صورتی دعوت او را می پذیرد که برایش کارت دعوت بفرستد یا نسبت به او خوش رفتاری انجام دهد و با این حال این کار را نکند، در این صورت میزبان، غرضِ خویش را نقض کرده است.

مسئلة دوم) دربارة اقسام لطف که سه قسم است:

اول) کار خدا باشد؛ مانند: فرستادن پیامبران(علیهم السلام) و قراردادن راهنمایان. دربارة واجب بودن این قسم پیش از این سخن گفتیم.

دوم) کار مکلف باشد. در حکمت خداوند واجب است مکلف را با آن آشنا کند و آن را بر او واجب گرداند. در این صورت اگر مکلف کوتاهی کند، از طرف خودش دچار آسیب و زیان شده است؛ مثال این قسم، پیروی از پیامبران است.

سوم) کار غیر خدا و غیر مکلف باشد. در حکمت خداوند واجب است که این کار را بر او واجب گرداند؛ مانند تبلیغ رسالت و رساندن دین به مردم از جانب پیامبران، و نیز واجب است که در برابر این کار سودی به آن فرد برسد؛ زیرا واجب کردن این کار بر آن فرد برای مصلحت غیرش، بدون اینکه خود سودی ببرد، ظلم است و خداوند منزّه و برتر از این است که ظلم کند.

ص: 180

همچنین نیکو نیست تکلیف کردن کسی که لطف برای اوست، مگر هنگامی که بداند آن لطف رخ می دهد؛ چرا که در غیر این صورت نقض غرض پیش می آید».(1)

ص: 181


1- . «اَللُّطْفُ وَ فِيهِ مَسَائِلُ: اَلْأُولَی) تَعْرِيفُهُ: وَ هُوَ مَا يَكُونُ الْمُكَلَّفُ بِهِ أَقْرَبَ إِلَی فِعْلِ الطَّاعَةِ وَ تَرْكِ الْمَعْصِيَةِ وَ لَا يَبْلُغُ الْإِلْجاءَ، وَ لَيْسَ لَهُ حَظٌّ فِي التَّمْكِينِ، وَ يَخْرُجُ بِالْأَخِيرِ الْآلَةُ وَ هُوَ الْوَاجِبُ فِي الْحِكْمَةِ وَ إِلَّا لَزِمَ مُنَاقَضَةُ الْحَكِيمِ غَرَضَهُ، وَ هُوَ بَاطِلٌ، وَ إِلَّا لَمْ يَكُنْ حَكِيمًا؛ لِأَنَّ الْعُقَلَاءَ يَعُدُّونَ نَقْضَ الْغَرَضِ سَفَهًا وَ هُوَ عَلَيْهِ تَعَالَی مُحَالٌ. وَ أَمَّا بَيَانُ اللُّزُومِ فَلِأَنَّهُ تَعَالَی أَرَادَ الطَّاعَةَ مِنَ الْعَبْدِ، فَإِذَا عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَخْتَارُهَا أَوْ لَا يَكُونُ أَقْرَبَ إِلَيْهَا إِلَّا عِنْدَ فِعْلٍ يَفْعَلُهُ بِهِ لَا مَشَقَّةَ عَلَيْهِ فِيهِ وَ لَا غَضَاضَةَ، فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَقْضِي بِوُجُوبِهِ، وَ إِلَّا لَكُشِفَ عَنْ عَدَمِ إِرَادَتِهِ كَمَنْ أَرَادَ حُضُورَ شَخْصٍ مَائِدَتَهُ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَحْضُرُ إِلَّا بِمُراسَلَةٍ أَوْ مُلاطَفَةٍ وَ لَمْ يَفْعَلْهُما، فَإِنَّهُ يُعَدُّ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ. اَلثَّانِيَةُ) فِي أَقْسَامِهِ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ: اَلْأَوَّلُ: أَنْ يَكُونَ مِنْ فِعْلِهِ تَعَالَی كَإِرْسالِ الرُّسُلِ وَ نَصْبِ الْأَدِلَّةِ، وَ قَدْ تَقَدَّمَ بَيَانُ وُجُوبِهِ. اَلثَّانِي: مِنْ فِعْلِ الْمُكَلَّفِ نَفْسِهِ، وَ يَجِبُ فِي حِكْمَتِهِ تَعَالَی أَنْ يُعَرِّفَهُ بِهِ وَ يُوجِبَهُ، فَإِنْ قَصَّرَ الْمُكَلَّفُ فَقَدْ أُتِی مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ، كَمُتابَعَةِ الرُّسُلِ. اَلثَّالِثُ: مِنْ فِعْلِ غَيْرِهِمَا، وَ يَجِبُ فِي الْحِكْمَةِ إِيجَابُهُ عَلَی الْغَيْرِ كَتَبْليغِ الرِّسَالَةِ، وَ أَنْ يَكُونَ لَهُ فِي مُقَابَلَتِهِ نَفْعٌ يَعُودُ إِلَيْهِ؛ لِأَنَّ إِيجَابَهُ عَلَيْهِ لِمَصْلَحَةِ غَيْرِهِ مَعَ عَدَمِ نَفْعٍ يَصِلُ إِلَيْهِ ظُلْمٌ، تَعَالَی اللَّهُ عَنْهُ. ثُمَّ إِنَّهُ لَا يَحْسُنُ تَكْلِيفُ مَنْ لَهُ اللُّطْفُ إِلَّا بَعْدَ الْعِلْمِ بِأَنَّهُ يَقَعُ؛ إِذْ لَوْلَاهُ يَلْزَمُ مُنَاقَضَةُ الْغَرَضِ» (مقدادبن عبدالله سیوری (فاضل مقداد)، اللوامع الإلهية، صص227-228).
11) فيض کاشانی [1091ق]:

«دلیل اینکه به کاری که بندگان را به خداوند نزدیک و از گناهان دور می کند، لطف گفته می شود این است که این کار، لطافت بخشیدن به بندگان از غلظت جسمانیت است و جدا کردن آنان از مواد جسمانی است».(1)

12) علامة مجلسی [1110ق]:

«لطف در اصطلاح متکلمان یعنی آنچه بنده را به طاعت نزدیک و از گناه دور می کند. البته لطف با توان بخشیدن به بنده برای انجام تکالیف فرق دارد و باعث مجبور شدن نیز نمی گردد. متکلّمان امامیه و معتزله همگی معتقدند لطف، عقلاً بر خداوند واجب است، ولی اشاعره با این نظر مخالفند و معتقدند لطف، وجوبی بر خداوند ندارد. دلیل کسانی که لطف را بر خداوند واجب می دانند این است که لطف یکی از چیزهایی است که غرض تکلیف کننده (خداوند) از مکلف را برآورده می سازد و هر چیزی که این غرض را برآورده سازد، انجامش واجب است. مقدمة اول آشکار است؛ چون خواستة خداوند از مکلف، انجام تکالیف است و انجام تکالیف نیز به چیزهایی که مکلف را به طاعت نزدیک و از ترک آن دورش می کند، وابسته است. توضیح مقدمة دوم این است که اگر شخصی از فردی بخواهد که کاری را انجام دهد، همچنین بداند که آن فرد، تنها در صورتی آن کار را انجام می دهد که با او مهربانی شود یا نامه نگاری گردد یا کسی را نزد او بفرستد و این کارها هم سختی نداشته باشد؛ حال اگر در این

ص: 182


1- . «أَقُولُ: وَ إِنَّمَا سُمِّيَ فِعْلُ مَا يُقَرِّبُ الْعِبَادَ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ يُبَعِّدُهُمْ عَنِ الْمَعَاصِي لُطْفًا بِهِمْ لِأَنَّ ذَلِكَ تَلْطيفٌ لَهُمْ عَنْ كَثافَةِ التَّجَسُّمِ، وَ تَجْرِيدٌ إِيَّاهُمْ عَنِ الْمَوادِّ الْجِسْمانيَّةِ» (محمدمحسن بن مرتضی فيض كاشانی، علم اليقين، ج 1، ص180).

فرض، شخص این کارها را انجام ندهد، از نظر خردمندان چنین فردی غرض

خود را نقض کرده است و نقض غرض ناپسند است؛ زیرا خردمندان آن را نکوهش می کنند. حال اگر بخواهیم این مطلب را دربارة خداوند جاری سازیم، می گوییم: خداوند بندگانش را به انجام واجبات و ترک محرّمات تکلیف کرده است، پس هدفش انجام طاعت و ترک گناه توسط مکلّفان است. در این صورت اگر خداوند بداند که بندگان، تکلیف را انجام نمی دهند مگر وقتی که او کاری انجام دهد که آنان را به انجام تکلیف نزدیک سازد، ولی او این کار را انجام ندهد، نقض غرض کرده است و خداوند از چنین کاری منزه است؛ پس به خاطر حکمت و عنایتش انجام لطف هایی که مکلّفان را به طاعت نزدیک و از گناه دور می کند، واجب است. با این تقریر، مطلوب ما- اثبات وجوب لطف بر خداوند- اثبات می گردد.

این الطاف، گاهی کاری است که از طرف خداوند باید باشد؛ مانند فرستادن پیامبران و تعیین امامان(علیهم السلام) و آشکار کردن معجزات به دست آنان، که انجام این کارها بر خداوند واجب است؛ و گاه کاری است که مکلّفان باید انجام بدهند؛ مانند پیروی از پیامبران و امامان و فرمان بری از دستورات آنان و بازداری از آنچه نهی کرده اند، که واجب است این کارها به مکلّفان اعلام گردد و بر آنان واجب شود تا مقدمات فرمان برداری از خداوند به فرجام رسد و الطاف کامل گردد؛ و گاه نیز کاری است که از طرف غیر خداوند و مکلّفان باید انجام شود؛ مانند پذیرش رسالت از سوی پیامبران و امامت از سوی امامان و به عهده گرفتن بار سنگین این مسئولیت ها، که در این باره بر خداوند نیز واجب است این مسئولیت ها را بر پیامبران و امامان(علیهم السلام) واجب گرداند و به آنان در ازای انجام مسئولیت شان پاداش دهد؛ چرا که تکلیف کردنِ شخصی برای سود بردن دیگری بدون اینکه برای شخص نخست سودی داشته باشد، عقلاً ناپسند است.

ص: 183

سخن نویسنده (علامة مجلسي): این همان لطفی است که علمای ما آن را بر خداوند واجب می دانند، ولی پافشاری بر اینکه هر لطفی نسبت به هر مکلّفی، بر خداوند واجب است، اشکال دارد. بلکه الطافی بر خداوند واجب است که تکلیف، عقلاً بدون آن ها صحیح نیست، مثل ابلاغ تکلیف به مکلف، قدرت دادن بر انجام تکلیف و برداشتن موانعی که مکلف توان برداشتن آن ها را ندارد. ولی قائل شدن به وجوب هر آنچه مکلف را به طاعت نزدیک و از گناه دور می کند، اشکال دارد، بلکه ظاهر این است که بسیاری از الطافی که مکلف را به ناچاری و جبر نمی کشاند، مانند اینکه بیشتر گناهکاران را در عین اینکه مرتکب گناه می شوند به بلایی گرفتار سازد و یا سود دنیوی به بیشتر اطاعت کنندگان برساند و یا در هر سرزمین و منطقه ای پی در پی پیامبران و حجت های خود را بفرستد، تحقق پیدا نکرده است. همچنین خذلانی که روایات فراوانی بر آن دلالت دارد، معنا پیدا نمی کند؛ زیرا وقتی خداوند می داند که لطفْ سودی به حال مکلف ندارد، خذلان در فعل و ترک تأثیری ندارد و اگر سودی دارد، لطف از دست می رود و نقض غرض تنها در صورتی محقق می گردد که هدف، انجام دادن تکلیف توسط مکلف باشد، در حالی که ممکن است هدف این باشد که مکلف را فراروی پاداش و کیفر قرار دهد».(1)

ص: 184


1- . «اَللُّطْفُ عَلَی اصْطِلَاحِ الْمُتَكَلِّمِينَ هُوَ مَا يُقَرِّبُ الْعَبْدَ إِلَی الطَّاعَةِ وَ يُبَعِّدُهُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ وَ لاَ حَظَّ لَهُ فِي التَّمْكِينِ وَ لَا يَبْلَغُ الْإِلْجَاءَ؛ وَ مُتَكَلِّمُو الْإِمَامِيَّةِ وَ الْمُعْتَزِلَةِ اتَّفَقُوا عَلَی وُجُوبِهِ عَلَی اللَّهِ عَقْلًا وَ خَالَفَهُمْ فِي ذَلِكَ الْأَشَاعِرَةُ وَ قَالُوا بِعَدَمِ وُجُوبِهِ. وَ اسْتَدَلَّ الْمُثْبِتُونَ عَلَيْهِ بِأَنَّ اللُّطْفَ مِمَّا يَتَوَقَّفُ عَلَيْهِ غَرَضُ الْمُكَلِّفِ مِنَ الْمُكَلَّفِ وَ كُلُّ مَا يَتَوَقَّفُ عَلَيْهِ الْغَرَضُ يَكُونُ وَاجِبًا؛ أَمَّا الْأُولَی فَظَاهِرٌ لِأَنَّ غَرَضَ الْمُكَلِّفِ مِنَ الْمُكَلَّفِ إيقَاعُهُ مَا كُلِّفَ بِهِ وَ هُوَ يَتَوَقَّفُ عَلَی كُلِّ مَا يُقَرِّبُهُ إلَی فِعْلِهِ وَ يُبَعِّدُهُ عَنْ تَرْكِهِ، وَ أَمَّا الثَّانِيَةُ فَلِأَنَّ الْمُرِيدَ مِنْ غَيْرِهِ فِعْلًا مِنْ الْأَفْعَالِ إذَا عَلِمَ الْمُرِيدُ أَنَّ الْمُرَادَ مِنْهُ لاَ يَفْعَلُ الْفِعْلَ الْمَطْلُوبَ إلَّا بِفِعْلٍ يَفْعَلُهُ الْمُرِيدُ مَعَ الْمُرَادِ مِنْهُ مِنْ نَوْعِ مُلَاطَفَةِ اَوْ مُكَاتَبَةٍ اَوْ سَعْی إلَيْهِ اَوْ إرْسَالٍ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍ عَلَيْهِ فِي ذَلِكَ لَوْ لَمْ يَفْعَلْ مَا يَتَوَقَّفُ عَلَيْهِ إيقَاعُ ذَلِكَ الْفِعْلِ مِنْهُ، مَعَ تَصْمِيمِ إرَادَتِهِ إيقَاعَهُ مِنْهُ لَكَانَ هَذَا الْمُرِيدُ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ عِنْدَ الْعُقَلَاءِ وَ نَقَضُ الْغَرَضِ قَبِيحٌ لِذَمِّ الْعُقَلَاءِ عَلَی ذَلِكَ وَ إذَا أَرَدْنَا تَمْشِيَةَ هَذَا التَّقْرِيرِ فِي حَقِّهِ سُبْحَانَهُ قُلْنَا أَنَّهُ كَلَّفَ الْعِبَادَ بِالْأَوَامِرِ وَ النَّوَاهِي فَكَانَ غَرَضُهُ مِنَ التَّكْلِيفِ الْمَذْكُورِ إيقَاعَ الطَّاعَةِ وَ ارْتِفَاعَ الْمَعْصِيَةِ مِنَ الْمُكَلَّفِينَ فَإِذَا عَلِمَ أَنَّهُمْ لَا يَفْعَلُونَ ذَلِكَ إلَّا بِفِعْلٍ يَفْعَلُهُ بِهِمْ بِحَيْثُ يَحْصُلُ بِهِ تَقْرِيبُهُمْ إلَی إيقَاعِ ذَلِكَ مِنْهُمْ لَوْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ مَعَ تَوَقُّفِ غَرَضِهِ عَلَيْهِ كَانَ نَاقِضًا لِغَرَضِهِ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً فَوَجَبَ فِي حِكْمَتِهِ تَعَالَی وَ عِنَايَتِهِ فِعْلُ الْأَلْطَافِ الْمُقَرِّبَةِ لِلْمُكَلَّفِينَ إلَی فِعْلِ الطَّاعَاتِ المُبَعِّدَةِ لَهُمْ عَنِ الْمَعَاصِي وَ هُوَ الْمَطْلُوبُ. ثُمَّ إنَّ هَذِهِ الْأَلْطَافَ تَكُونُ مِنْ فِعْلِهِ تَعَالَی خَاصَّةً كَإِرْسَالِ الرُّسُلِ وَ نَصْبِ الْأَئِمَّةِ وَ إِظْهَارِ الْمُعْجِزَاتِ عَلَی أَيْدِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ(علیهم السلام) فَيَجِبُ عَلَيْهِ فِعْلُ ذَلِكَ وَ قَدْ يَكُونُ مِنْ فِعْلِ الْمُكَلَّفِينَ كَاتِّبَاعِهِمُ الرُّسُلَ وَ طَاعَتِهِمُ الْأَئِمَّةَ وَ امْتِثَالِهِمْ لِأَوَامِرِهِمْ وَ الِانْتِهَاءِ عِنْدَ نَوَاهيهِمْ فَيَجِبُ عَلَيْهِ إعْلَامُهُمْ بِذَلِكَ وَ إِيجَابُهُ عَلَيْهِمْ لِيَتِمَّ الْإمْتِثَالُ وَ يَحْصُلُ الْقَوْلُ وَ يَسْتَكْمِلَ الْأَلْطَافَ وَ قَدْ يَكُونُ مِنْ فِعْلِ غَيْرِهِمَا كَقَبُولِ الرُّسُلِ لِلرِّسَالَةِ وَ تَحَمُّلِ الْإِمَامِ لِلْإِمَامَةِ وَ قِيَامِهِمَا بِأَعْبَائِهِمَا فَيَجِبُ عَلَيْهِ فِي ذَلِكَ الْإِيجَابُ عَلَی ذَلِكَ الْغَيْرِ وَ إِثَابَتُهُ عَلَيْهِ لِأَنَّ تَكْلِيفَ شَخْصٍ لِنَفْعِ غَيْرِهِ مِنْ غَيْرِ نَفْعٍ لَهُ قَبِيحٌ عَقْلاً. أَقُولُ: هَذَا هُوَ اللُّطْفُ الَّذِي أَوْجَبَهُ أَصْحَابُنَا وَ يُشْكِلُ الْجَزْمُ بِوُجُوبِ كُلِّ لُطْفٍ بِالنِّسْبَةِ إلَی كُلِّ مُكَلَّفٍ؛ نَعَمْ لاَ بُدَّ مِنَ الْأَلْطَافِ الَّتِي لاَ يَصِحُّ التَّكْلِيفُ عَقْلًا بِدُونِهَا كَالْأَعْلَامِ وَ الْإِقْدَارِ وَ التَّمْكِينِ وَ رَفْعِ الْمَوَانِعِ الَّتِي لَيْسَ رَفْعُهَا فِي وُسْعِ الْمُكَلَّفِ وَ أَمَّا وُجُوبُ كُلِّ مَا يُقَرِّبُ إِلَی الطَّاعَةِ وَ يُبَعِّدُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَيُشْكِلُ الْقَوْلُ بِوُجُوبِهَا بَلِ الظَّاهِرُ عَدَمُ تَحَقُّقِ كَثِيرٍ مِنَ الْأَلْطَافِ الْغَيْرِ الْمُفْضِيَةِ إلَی حَدِّ الْإِلْجَاءِ كَابتِلاءِ أَكْثَرِ الْمُرْتَكِبينَ لِلْمَعَاصِي مُقَارِنًا لِفِعْلِهِمْ بِبَلَاءٍ وَ إِيصَالِ نَفْعٍ عَاجِلٍ بِأَكْثَرِ الْمُطِيعِينَ وَ تَوَاتُرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْحُجَجِ فِي كُلِّ أَرْضٍ وَ صُقْعٍ وَ أَيْضَاً فَحِينَئِذٍ لاَ مَعْنَی لِلْخِذْلَانِ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ كَثِيرٌ مِنَ الْأَخْبَارِ إذْ مَعَ عِلْمِهِ تَعَالَی بِعَدَمِ نَفْعِ اللُّطْفِ لاَ تَأْثِيرَ لِلْخِذْلَانِ فِي الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ وَ مَعَ النَّفْعِ يَفُوتُ اللُّطْفُ وَ نَقْضُ الْغَرَضِ إنَّمَا يَتَحَقَّقُ إذَا كَانَ الْغَرَضُ فِعْلَ الْمُكَلَّفِ بِهِ وَ لَعَلَّ الْغَرَضَ تَعْريضُهُمْ لِلثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ» (محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 2، صص190-192).

ص: 185

13) سيد عبدالله شُبّر [1242ق]:

«وجوب لطف بر خداوند متعال: امامیه و معتزله معتقدند که لطف بر خداوند واجب است، و لطف یعنی آنچه بنده را به طاعت خدا نزدیک و از گناه دور می کند بدون اینکه باعث مجبور شدن و ناچاری او گردد؛ زیرا هیچ اجباری در دین نیست. لطف هیچ دخالتی در خود توان بر ادای تکلیف ندارد، چون خداوند به هر مکلّفی قدرت انجام و ترک تکلیف را داده است و این مطلب در قرآن بیان شده است: «خداوند هيچ كسی را جز به اندازة توانايی اش تكليف نمی كند»(1) و«خداوند هيچ كسی را جز به اندازة آنچه به او داده است، تكليف نمی كند»(2). پس لطف، امری افزون بر توان انجام یا ترک تکلیف است و دلیل بر آن این آیه است: «خداوند به بندگانش لطف دارد»(3)؛ یعنی کاری را که نسبت به ایشان لطف به شمار می آید، انجام می دهد. خداوند خودش را این گونه توصیف کرده است: «چه کسی از خداوند راستگوتر است»(4)؛ زیرا نقض غرض، یعنی ترک کاری که با آن به آسانی به هدفش دست یابد، ناپسند است؛ پس او لطف نسبت به بندگانش را ترک نمی کند، زیرا علیم و حکیم و قدیر است، و شاید

ص: 187


1- . بقره: 286
2- . طلاق: 7
3- . شوری: 19
4- . نساء: 122

منظور از لطفی که انجامش بر خداوند واجب است، آن چیزی باشد که تکلیف، بدون آن ناقص [و ناپسند] است؛ مانند فرستادن پیامبران و تعیین امامان(علیهم السلام) در هر دوره ای، زیرا انجام آنچه شایسته تر است و تعیین حجت های معصوم، به دلیل عقلی و نقلی بر خداوند واجب است. اما بیش از این مقدار، به طور یقین بر خداوند واجب نیست، چون اگر خدا فرشتگانش را از آسمان فرو فرستد که مردم را امر و نهی کنند و کاری کند که مردگان با زندگان دربارة پیامد اعمال شان سخن بگویند و مانند این کارها، باعث نزدیک کردن مردم به طاعت و دور کردن آنان از گناه است، ولی انجام چنین کارهایی یقیناً بر خداوند واجب نیست».(1)

ص: 188


1- . «وُجُوبُ اللُّطْفِ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی: مَذْهَبُ الْإِمَامِيَّةِ وَ الْمُعْتَزِلَةِ وُجُوبُ اللُّطْفِ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی، وَ هُوَ مَا يُقَرِّبُ الْعَبْدَ إِلَی طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبَعِّدُهُ عَنْ مَعْصِيَتِهِ بِغَيْرِ إِلْجاءِ أَيِّ إِكْرَاهٍ وَ لَا إِجْبَارٍ، إِذْ لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ وَ لَا دَخْلَ لَهُ فِي أَصْلِ الْقُدْرَةِ، إِذْ قَدْ أَعْطَی سُبْحَانَهُ كُلَّ مُكَلَّفٍ قُدْرَۀَ الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ فِيمَا كَلَّفَهُمْ عَلَی مَا كَلَّفَهُمْ كَمَا قَالَ تَعَالَی: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلّا وُسْعَهَا» وَ «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا». فَاللُّطْفُ أَمْرٌ زَائِدٌ عَلَی ذَلِكَ وَ الدَّلِيلُ عَلَی ذَلِكَ مُضَافًا إِلَی قَوْلِهِ تَعَالَی: «اَللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ». أَيْ يَفْعَلُ مَا هُوَ لُطْفٌ بِحالِهِمْ فَقَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ بِذَلِكَ: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا». لِأَنَّ نَقْضَ الْغَرَضِ وَ هُوَ تَرْكُ فِعْلٍ يَحْصُلُ بِهِ غَرَضُهُ بِالسُّهُولَةِ قَبِيحٌ، فَلَا يَتْرُكُهُ تَعَالَی لِأَنَّهُ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ الْقَدِيرُ، وَ لَعَلَّ الْمُرَادَ بِاللُّطْفِ الْوَاجِبِ مَا لَا يَتِمُّ التَّكْلِيفُ بِدُونِهِ كَإِرْسالِ الرُّسُلِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَصْبِ الْأَئِمَّةِ وَ الْأَوْصِيَاءِ(علیهم السلام) فِي كُلِّ زَمَانٍ لِمَا يَأْتِي مِنْ وُجُوبِ الْأَصْلَحِ عَلَی اللَّهِ وَ وُجُوبِ نَصْبِ الْحُجَجِ عَقْلًا وَ نَقْلًا، وَ أَمَّا مَا زَادَ عَلَی ذَلِكَ فَلَا يَجِبُ قَطْعًا إِذْ لَوْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی مَلَائِكَتَهُ مِنَ السَّمَاءِ يَأْمُرُونَ وَ يَنْهَوْنَ وَ جَعَلَ الْمَوْتَی تُكَلِّمُ النَّاسَ بِمَا أَصَابَهُمْ بِأَفْعالِهِمْ وَ نَحْوِ ذَلِكَ لَكَانَ فِيهِ تَقْرِيبٌ إِلَی الطَّاعَةِ وَ تَبْعيدٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ» (عبدالله بن محمدرضا شبّر، حق اليقين، ص108).
14) آيت الله جعفر سبحاني:

«لطف اقسامی دارد:

1) لطفی که کار خداوند است و به خاطر حکیم بودنش انجام آن لازم است- مانند فرستادن پیامبران(علیهم السلام)- و انجام ندادن آن، نقض غرض به شمار می آید.

2) لطفی که کار مکلف است: دربارة این قسم یا خود تکلیف، لطف محسوب می شود که به خاطر حکمت خداوند، لازم است که خدا این لطف را به مکلف بشناساند و بر او لازمش گرداند- مانند پیروی از پیامبران و الگو گرفتن از آنان- یا نسبت به تکلیف دیگران لطف به شمار می آید- مانند تبلیغ وحی توسط رسول- و در این حال، واجب است که دربردارندة مصلحتی باشد که به فاعلش باز می گردد؛ زیرا واجب نمودن این گونه لطف بر شخصی برای مصلحت دیگری، با این حال که برای خودش هیچ مصلحتی نداشته باشد، ظلم و نابجاست و محال است از خداوند سر بزند».(1)

ص: 189


1- . «أقْسامُ اللُّطْفِ: اَللُّطْفُ إِمّا مِنْ فِعْلِ اللهِ تَعالَی وَ يَجِبُ في حِكْمَتِهِ فِعْلُهُ- كَالْبِعْثَةِ- وَ إِلّا عُدَّ تَرْكُهُ نَقْضًا لِغَرَضِهِ كَما مَرَّ؛ أَوْ مِنْ فِعْلِ الْمُكَلَّفِ، وَ حينَئِذٍ فَإِمّا أَنْ يَكونَ لُطْفًا في تَكْليفِ نَفْسِهِ وَ يَجِبُ في حِكْمَتِهِ تَعالَی أَنْ يُعَرِّفَهُ إيّاهُ وَ يوجِبَهُ عَلَيْهِ- وَ ذلِكَ كَمُتابَعَةِ الرُّسُلِ وَ الْاِقْتِداءِ بِهِمْ- أَوْ في تَكْليفِ غَيْرِهِ- وَ ذلِكَ كَتَبْليغِ الرَّسولِ الْوَحْيَ - وَ يَجِبُ أَنْ يَشْتَمِلُ عَلَی مَصْلَحَةٍ تَعودُ إِلَی فاعِلِهِ؛ إِذْ إيجابُهُ عَلَيْهِ لِمَصْلَحَةِ غَيْرِهِ مَعَ خُلُوِّهِ عَنْ مَصْلَحَةٍ تَعودُ إِلَيْهِ ظُلْمٌ، وَ هُوَ عَلَيْهِ تَعالَی مُحالٌ» (جعفر سبحانی، محاضرات في الإلهيات، ص193).

ب) تعاريف علمای سنّی:

1) قاضي عبدالجبار معتزلی [415ق]:

«لطف چیزی است که انسان با وجود آن، واجب را انتخاب و از بد پرهیز می کند یا به انتخاب واجب و پرهیز از بد نزدیک تر می شود... چیزی که این وضعیت را دارد یا کار خداست یا کار غیر اوست، و اگر کار غیر خداست یا کار خودمان است یا کار غیر ما.

اگر کار خودمان است و در حق خودمان لطف محسوب می گردد، در صورتی که باعث دوری از زیان می شود، انجامش بر ما واجب است و با قید مذکور- در صورتی که باعث دوری از زیان می شود- مستحبات را استثناء می کنیم؛ زیرا در مستحبات، واجب نیست کاری را که نسبت به خودمان لطف به شمار می آید، انجام دهیم، چون چیزی که ترک خودش باعث زیان نمی شود ترک لطفی که تابع آن است، به طریق اولی باعث زیان نخواهد شد.

اگر لطف کار غیر ماست، یا از وضعش مشخص است که لطف می کند که در این حالت از طرف خدا نیکوست که به ما تکلیفی کند که این کار، لطفی برای ما در آن تکلیف است، زیرا تکلیف به کاری که شخص سوم نسبت به آن تکلیف

در حق ما لطف می کند، نیکو و بجاست؛ و اگر از وضعش مشخص است که این لطف را انجام نمی دهد، تکلیف به آن نیکو نیست و ناپسند می باشد».(1)

ص: 190


1- . «اِنَّ اللُّطْفَ هُوَ كُلُّ مَا يَخْتَارُ عِنْدَهُ الْمَرْءُ الْوَاجِبَ وَ يَتَجَنَّبُ الْقَبِيحَ، أَوْ مَا يَكُونُ عِنْدَهُ أَقْرَبَ إِمَّا إِلَی اخْتِيَارِ الْواجِبِ أَوْ إِلَی تَرْكِ الْقَبِيحِ... ثُمَّ إِنَّ مَا هَذَا حَالُهُ لَا يَخْلُو، إِمَّا أَنْ يَكُونَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ تَعَالَی، أَوْ مِنْ فِعْلِ غَيْرِ اللَّهِ. وَ إِذَا كَانَ مِنْ فِعْلِ غَيْرِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ، فَإِمَّا أَنْ يَكُونَ مِنْ فِعْلِنَا، أَوْ مِنْ فِعْلِ غَيْرِنَا. فَإِنْ كَانَ مِنْ فِعْلِنَا وَ كَانَ لُطْفًا لَنَا يَجِبُ عَلَيْنَا فِعْلُهُ إِذَا جَرَی مَجْرَی التَّحَرُّزِ مِنَ الضَّرَرِ، وَ قَوْلُنَا إِذَا جَرَی مَجْرَی التَّحَرُّزِ مِنَ الضَّرَرِ احْتِرازٌ عَنِ النَّوَافِلِ، فَإِنَّهُ لَيْسَ يَجِبُ أَنْ نَفْعَلَ مَا هُوَ لُطْفٌ فِيهَا، لِأَنَّهَا إِذَا كَانَتْ لَا يَسْتَضِرُّ بِتَرْكِهَا أَصْلًا، فَلَأَنْ لَا يَسْتَضِرُّ بِتَرْكِ مَا هُوَ لُطْفٌ تَابِعٌ لَهَا أَوْلَی. فَإِذَا كَانَ مِنْ فِعْلِ غَيْرِنَا فَلَا يَخْلُو، إِمَّا أَنْ يَكُونَ الْمَعْلُومُ مِنْ حَالِهِ أَنَّهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ الْفِعْلَ، فَإِنَّهُ يَحْسُنُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی أَنْ يُكَلِّفَنَا التَّكْلِيفَ الَّذِي يَكُونُ ذَلِكَ الْفِعْلُ لُطْفًا لَنَا فِيهِ، وَ إِنْ كَانَ الْمَعْلُومُ مِنْ حَالِهِ أَنَّهُ لَا يَفْعَلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْسُنُ بَلْ يَقْبُحُ» (قاضي عبدالجبار بن احمد، شرح الأصول الخمسة، ص351).
2) سعدالدين تفتازاني اشعري [793ق]:

«در کلام معتزله لطف این گونه تعریف شده است: چیزی که با وجود آن مکلف طاعت را برمی گزیند یا به آن نزدیک می شود با اینکه در هر دو حال، توان انجام خلاف آن را هم دارد [یعنی اختیارش به وسیلة لطف از بین نمی رود]. طاعت گاهی به ترک کردن کاری (محرّمات) است و گاهی به انجام دادن کاری (واجبات). لطف اگر سبب نزدیک شدن به انجام واجبات یا ترک بدی ها گردد، «لطف مقرِّب» و اگر سبب رسیدن به انجام واجبات یا ترک بدی ها شود، «لطف محصِّل» نامیده می شود. لطفی که محصِّل واجبات باشد «توفیق» و لطفی که محصِّل ترک بدی ها گردد «عصمت» نام دارد».(1)

ص: 191


1- . «وَ في كَلامِ الْمُعْتَزِلَةِ أَنَّ اللُّطْفَ ما يَخْتارُ الْمُكَلَّفُ عِنْدَهُ الطّاعَةَ تَرْكًا أَوْ إِثْباتًا أَوْ يُقَرِّبُ مِنْهُما مَعَ تَمَكُّنِهِ في الْحالَيْنِ؛ فَإِنْ كانَ مُقَرِّبًا مِنَ الْواجِبِ أَوْ تَرْكِ الْقَبيحِ، يُسَمَّی لُطْفًا مُقَرِّباً وَ إِنْ كانَ مُحَصِّلًا؛ لَهُ فَلُطْفًا مُحَصِّلًا؛ وَ يَخُصُّ الْمُحَصِّلُ لِلْواجِبِ بِاسْمِ التَّوْفيقِ وَ الْمُحَصِّلُ لِتَرْكِ الْقَبيحِ بِاسْمِ الْعِصْمَةِ» (مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج4، ص313).

ص: 192

پيوست 2- جايگاه علمی جابر بن حيّان

معرفی جابر بن حيان

ابوعبدالله یا ابوموسی جابر بن حیان بن عبدالله، حکیم، ریاضی دان، پزشک و شیمی دان نامدار ایرانی است. از زندگانی او آگاهی چندانی در دست نیست. در منابع شرح حال و غیر آن، گاه او را کوفی و گاه اَزْدی خوانده اند (زیرا بنا بر برخی گزارش ها، جابر از قبیلة اَزْد در کوفه بوده است)؛ اما پاره ای دیگر نیز وی را از مردم توس خراسان می دانند. بیشتر منابع، سال تولد جابر را 103 یا 104 ه .ق ذکر کرده اند. طبق گزارشی او تا زمان خلافت مأمون عباسی زنده بود؛ اما در نقلی دیگر، او در سال 200 ه .ق در شهر توس در حالی که کتاب الرحمة را زیر بالین داشت، درگذشت.(1)

جابر بن حيان از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام)

بسیاری از مورخان، شرح حال نویسان و فهرست نگاران جابر بن حیان را یکی از اصحاب و شاگردان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) دانسته اند.(2)

البته در دست نوشته های جابر که به ما رسیده است، این امر به روشنی فهمیده می شود،

ص: 193


1- . برگرفته از: دائرةالمعارف تشیع، ج5، ص245؛ دانش نامة جهان اسلام، ج9، ص167.
2- . برای نمونه، نک : محمدبن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ج2، ص451؛ علي بن موسی بن طاووس، فرج المهموم، ص146؛ سيد محسن بن عبدالكريم امین، اعيان الشيعة، ج 4، ص30؛ ابوالقاسم خويی، معجم رجال الحديث، ج4، ص9؛ جعفر سبحاني، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 2، ص7؛ احمدبن محمد ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج1، ص327؛ خليل بن ايبك صفدي، الوافي بالوفيات، ج11، ص27؛ عبدالله بن اسعد يافعي، مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ج1، ص238؛ عبدالحي بن احمد ابن عماد عكري، شذرات الذهب، ج 2، ص216؛ سليمان بن ابراهيم قندوزي، ينابيع المودة، ج3، ص160؛ و...

چنان که وی بارها با لفظ «سیّدی» از آن حضرت یاد می کند(1)

سخن جابر بن حيان دربارة امام صادق(علیه السلام)

و گاهی نیز با صراحت نام ایشان را ذکر کرده است.(2)

آثار جابر بن حيان

وی در کتاب المنفعة می گوید: «خداوند را سپاس مى گوييم بر اينكه از ميان بندگانش ما را برگزيد و به وسیلة بندة برگزیده اش و محبوب ترین آنان، به ما دانش آموخت؛ همو که خداوند او را انتخاب فرموده و برگزیده است و گرامی اش داشته به جانشینی پیامبر و امامت و علم غیبی که همة آفریده هایش را از آن بازداشته است. و او پیشوایی است که خداوند برای آفریده هایش گماشته و چراغی است که در میان ایشان قرار داده است تا [مانند ستارگان آسمان] از نورش استفاده کنند و در تاریکی های خشکی و دریا راه را بیابند و نشانه ای است که به بیراهه نروند. و این شخص آقای من جعفر بن محمد(علیهما السلام) می باشد که سرور اهل زمان خویش و بهترین آفریدة خداست».(3)

ص: 194


1- .[1] برای نمونه، نک : پل کراوس، مختار رسائل جابر بن حیان، صص164،533،540و...؛ احمد فرید مزیدی، رسائل جابر بن حیان، صص37،31،47 و...
2- . برای نمونه، نک : پل کراوس، مختار رسائل جابر بن حیان، صص222،533؛ احمد فرید مزیدی، رسائل جابر بن حیان، صص463،485،489،571.
3- . «نَحْنُ نَحْمَدُهُ عَلَي مَا اصْطَفانَا مِنْ بَيْنِ عِبَادِهِ وَسَاقَ إِلَيْنَا مَا سَاقَ مِنَ الْعِلْمِ عَلَي يَدَیْ صَفْوَةِ عِبَادِهِ وَأَحَبِّ خَلْقِهِ إِلَيْهِ فِي زَمَانِهِ، الَّذِي انْتَخَبَهُ وَاصْطَفَاهُ وَ کَرَّمَهُ بِالْإِمَامَةِ وَ مَنْزِلَةِ النُّبُوَّةِ وَ الْعِلْمِ بِالْغُيُوبِ الَّتِي مَنَعَ مِنْهَا جَمِيعَ خَلْقِهِ إلَّا الْإِمَامَ الَّذِي نَصَبَهُ لِخَلْقِهِ فَجَعَلَهُ لَهُمْ سِرَاجًا يَسْتَضِيئُونَ بِهِ وَ نُورًا يَهْدِيهِمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ عَلَمًا يَأْمُرُ بِهِ فَلا يَضِلُّونَ، وَ ذَلِکَ سَيِّدِي صَلَوَاتُهُ عَلَيْنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ سَيِّدُ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ خَيْرُ خَلْقِهِ» (جابر بن حيان، کتاب المنفعة، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، نسخ خطّی، شمارة نسخه: 5/4932، ص191؛ پیر لوری، تدبیر الإکسیر الأعظم، ص157، کتاب المنفعة).

تصویر نسخة خطی سخن جابر بن حیان دربارة امام صادق(علیه السلام) در کتاب المنفعة موجود در کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران

جابر علم خود را مدیون امام صادق(علیه السلام) می داند. وی در کتاب الخواصّ الکبیر می نگارد: «افتخار و فضل و سپاس برای سرورم که تنها به وسیلة ایشان دانشمند شدم و به جایگاهی که در آن هستم، رسیدم».(1)

همچنین در کتاب طب الأئمة(علیهم السلام) روایتی نقل شده است که در آن جابر بن حیان در نامه ای شرح بیماری خود را به عرض امام صادق(علیه السلام)

می رساند و از

ص: 195


1- . «اَلْفَخْرُ وَ الْفَضْلُ وَ الشُّکْرُ لِسَيِّدی، وَ بِهِ عَلِمْتُ مَا عَلِمْتُ، وَ وَصَلْتُ إِلَی مَا وَصَلْتُ» (پل کراوس، مختار رسائل جابر بن حیان، ص314؛ احمد فرید مزیدی، رسائل جابر بن حیان، ص158).

ایشان درخواست دعا و سلامتی می نماید و حضرت در پاسخ، ضمن دعا، روش درمان را نیز به وی می آموزند.(1)

آثار جابر بن حيان

هر چند محور آثار جابر کیمیاست، مجموعه آثار او گنجینه ای غنی است که اطلاعات گران بهایی را در هر دو حوزة تاریخ علوم (کیمیا، علم خواص پنهان اشیاء، طب، اخترشناسی و اختربینی، جادو و دیگر علوم غریبه، ریاضیات، منطق و فلسفه) و تاریخ مذاهب (به ویژه گروه های باطنی شیعی) به دست می دهد. جابر خود نخستین کسی است که فهرست یا فهرست هایی را از آثار خود عرضه کرده است.(2)

وی در معرفی آثار خویش می گوید:

«سیصد کتاب در فلسفه و هزار و سیصد کتاب در علم مکانيک... و هزار و سیصد کتاب در ماشین های مکانیکی و ادوات جنگی تألیف نموده ام. سپس کتابی بزرگ در طب و کتاب هایی کوچک و بزرگ نوشتم و در طب حدود پانصد کتاب دارم... پس از این ها در منطق بنابر نظریة ارسطو کتاب هایی تألیف کردم...

ص: 196


1- . «وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ جَابِرٍ الطَّائِيِّ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: كَتَبَ جَابِرُ بْنُ حَيَّانَ الصُّوفِيُّ إِلَی أَبِي عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) فَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَنَعَتْنِي رِيحٌ شَابِكَةٌ شَبَكَتْ بَيْنَ قَرْنِي إِلَی قَدَمِي فَادْعُ اللَّهَ لِي، فَدَعَا لَهُ وَ كَتَبَ إِلَيْهِ عَلَيْكَ بِسُعُوطِ الْعَنْبَرِ وَ الزَّنْبَقِ عَلَی الرِّيقِ تُعَافَی مِنْهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَفَعَلَ ذَلِكَ فَكَأَنَّمَا نَشَطَ مِنْ عِقَالٍ» (عبدالله و حسين ابنا بسطام زیّات، طب الأئمة(علیهم السلام)، ص70؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 59، ص186).
2- . دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص145.

سپس در زهد و موعظه کتاب هایی نگاشتم... و در خواص اشيائي كه [مردم] آن را به كار مي بندند، كتاب هاي زيادي نوشته ام. پس از آن در ردّ بر فلاسفه پانصد کتاب به رشتة تحرير كشيدم. سپس در صنعت (کیمیا) کتابی به نام كتاب الملك و کتابی به نام الرياض تألیف نمودم».(1)

هر چند این تعداد کتاب در نگاه اول دور از ذهن به نظر می رسد، اما باید توجه نمود که:

1) مستند آن کتاب الفهرست ابن ندیم [380ق](2) است که از قدیمی ترین و

ص: 197


1- . «قَالَ أَبومُوسَی: أَلَّفْتُ ثَلَاثَمِائَةَ كِتَابٍ فِي الْفَلْسَفَةِ وَ أَلْف وَ ثَلَاثَمِائَة كِتَابٍ فِي الْحِيَلِ، عَلَي مِثَالِ کِتَابِ تَقَاطُر وَ أَلْف وَ ثَلَاثَمِائَة رِسَالَة فِي صَنَائِعِ مَجْمُوعَةِ وَ آلاتِ الْحَرْبِ. ثُمَّ أَلَّفْتُ فِي الطِّبِّ كِتَاباً عَظِيماً وَ أَلَّفْتُ كُتُباً صِغَاراً وَ كِبَاراً وَ أَلَّفْتُ فِي الطِّبِّ نَحْو خَمْسمِائَة كِتَاب مثل: كِتَاب المَجَسَّة وَ التَّشْريح ثُمَّ أَلَّفْتُ كُتُبَ الْمَنْطِق عَلَی رَأْي أَرسْطَاطَالِيس ثُمَّ أَلَّفْتُ كِتَابَ الزِّيج اللَّطِيف نَحْو ثَلَاثَمِائَة وَرَقَة. كِتَابَ شَرْح أُقْلِيدُس، كِتَابَ شَرْح الْمِجَسْطِي، كِتَابَ الْمَرَايَا، كِتَابَ الجَارُوف- الَّذِي نَقَضَه الْمُتَكَلِّمُونَ وَ قَدْ قِيلَ إِنَّهُ لِأَبِي سَعيدٍ الْمِصْرِيّ- ثُمَّ أَلَّفْتُ كُتُباً فِي الزُّهْدِ وَ الْمَوَاعِظِ وَ أَلَّفْتُ كُتُباً فِي الْعَزَائِم كَثِيرَةً حَسَنَةً وَ أَلَّفْتُ كُتُباً فِي النَّيْرِنْجَات وَ أَلَّفْتُ فِي الْأَشْيَاء الَّتِي يُعْمَلُ بِخَوَاصِّهَا كُتُباً كَثِيرَةً. ثُمَّ أَلَّفْتُ بَعْد ذَلِكَ خَمْسمِائَة كِتَاب نَقْضاً عَلَی الْفَلَاسِفَةِ. ثُمَّ أَلَّفْتُ كِتَاباً فِي الصَّنْعَةِ يُعْرَفُ بِكِتَابِ الْمَلِكِ وَ كِتَاباً يُعْرَفُ بِالرِّيَاضِ» (محمدبن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ج2، ص458؛ سيد محسن بن عبدالكريم امين، أعيان الشيعة، ج 4، ص30؛ فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، ص175).
2- . دربارة تاریخ وفات ابن ندیم اختلاف نظر وجود دارد، اما آنچه مرحوم استاد محمدرضا تجدّد (محقق کتاب الفهرست ابن ندیم، چاپ انتشارات اساطیر تهران) و دکتر أیمن فؤاد سیّد (محقق چاپ مؤسسة الفرقان لندن) صحیح تر می دانند، سال 380 ه .ق است.

بهترین کتب شرح حال نگاری به شمار می آید.(1) اعتبار و جایگاه ویژة این کتاب تا آنجاست که بسیاری از مورّخان، شرح حال نویسان و فهرست نگاران شیعه و سنی به آن اعتماد نموده و بارها در آثار خویش از آن بهره برده اند.

2) ابن ندیم خود، شبهات دربارة اصل وجود جابر بن حیان و نسبت دادن کتاب های فراوان به او را پاسخ داده و نگاشته است:

«مردی فاضل و دانشمند که بنشیند و خود را خسته کند و کتابی دو هزار صفحه ای بنویسد، ذوق و اندیشة خود را در تهیه و تنظیم آن خسته کند و دست و جسم خود را نیز در نوشتن آن فرسوده سازد؛ سپس [با این همه زحمت] آن را به دیگری نسبت دهد- خواه (آن دیگری) وجود داشته باشد یا نه- گونه ای از نادانی است؛ هیچ کس حتی کسی که یک ساعت به کسب علم پرداخته باشد، این کار را انجام نمی دهد. چه سودی در این کار است؟ جابر بن حیان شخصیتی واقعی و وجود او بسیار روشن و آشکار است و کتاب های او بسیار زیاد و گران سنگ».(2)

ص: 198


1- . خيرالدين بن محمود زرکلی، الأعلام، ج6، ص29.
2- . «إِنَّ رَجُلاً فَاضِلاً يَجْلِسُ وَ يَتْعَبُ وَ يُصَنِّفُ كِتَاباً يَحْتَوِي عَلی أَلْفَيْ وَرَقَةٍ، يُتْعِبُ قَرِيحَتَهُ وَ فِكْرَهُ بِإِخْرَاجِهِ وَ يُتْعِبُ يَدَهُ وَ جِسْمَهُ بِنَسْخِهِ؛ ثُمَّ يَنْحَلَهُ لِغَيْرِهِ- إِمَّا مَوْجُوداً أَوْ مَعْدُوماً- ضَرْبٌ مِنَ الْجَهْلِ؛ وَ إِنَّ ذَلِكَ لاَ يَسْتَمِرُّ عَلی أَحَدٍ وَ لاَ يَدْخُلُ تَحْتَهُ مَنْ تَحَلَّی سَاعَةً وَاحِدَةً بِالْعِلْمِ، وَ أَيُّ فَائِدَةٍ فِي هَذَا وَ أَيُّ عَائِدَةٍ؟ وَ الرَّجُلُ لَهُ حَقِيقَةٌ وَ أَمْرُهُ أَظْهَرُ وَ أَشْهَرُ وَ تَصْنِيفَاتُهُ أَعْظَمُ وَ أَكْثَرُ» (محمدبن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ج2، ص452).

ابن ندیم شمار زیادی از این کتاب ها را که یا خود آن ها را دیده و یا نام آن ها را از اشخاص موثق شنیده است، نام می برد.(1)

دکتر فؤاد سزگین(2)

در این باره می گوید: «بر اساس بررسی های انجام شده، فهرست آثار صحیح و شمار بسیاری از عناوینی را که ابن ندیم ذکر کرده است، می توانیم در آثار موجود بیابیم».(3)

3) آیت الله صافی گلپایگانی(دام ظله) می فرماید: «ما راجع به تألیفات جابر به راه مبالغه نمی رویم و تعدادی را که برای کتب او گفته اند هم مبالغه نمی شماریم و احتمال می دهیم که بسیاری از کتاب های او رساله های مختصری باشند [مانند کتاب الراهب](4) که هر یک اگرچه در موضوع مستقل تألیف شده باشد، قسمتی از یک کتاب او در یک علم باشد؛ مثلاً در مقام تعداد کتب یک نفر فقیه یا محدّث، رسم بر این بوده که نوشته های او در قسمت ها و موضوعات مختلف، کتاب مستقل شمرده می شده؛ به این ترتیب: کتاب العقل و الجهل، کتاب فضل العلم، کتاب التوحید، کتاب الحجة، کتاب الطهارة، کتاب الصلوة، کتاب الزکوة، کتاب الحج، کتاب البیع، کتاب الصلح، کتاب النکاح، طلاق، حدود، دیات، قضاء و... اما گاهی هم تمام این کتاب ها را به یک اسم می نامند، مثل: کافی، تهذیب، جواهر، خلاف و مبسوط. در علم طب و نجوم و هیئت و منطق و فلسفه نیز

ص: 199


1- . «نَحْنُ نَذْکُرُ جُمَلاً مِنْ کُتُبِهِ رَأَيْنَاهَا، وَشَاهَدَهَا الثِّقَاتُ فَذَکَرُوهَا لَنَا فَمِنْ ذَلِکَ:...» (همان، ج2، صص453-457).
2- . Fuat Sezgin.
3- . فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، ص176.
4- . نک : پل کراوس، مختار رسائل جابر بن حیان، صص528-532.

همین روش بوده است. بنابراین استبعادی که در کثرت تصانیف او کرده اند، مرتفع می شود».(1)

4) پل کراوس(2)

از سرشناس ترین پژوهش گران غربی دربارة جابر بن حیان و آثار او که 12 سال در این باره پژوهش نمود و نتایج بررسی های خود را در دو جلد [در سال های 1942-1943م] منتشر ساخت(3)،

در فهرستی که از آثار منسوب به جابر تهیه کرد توانست 2982 عنوان را ذکر کند. دکتر فؤاد سزگین نیز 30 عنوان دیگر به این فهرست افزوده است.(4)

5) مهمترین عاملی که از آن نباید غافل شد این است که جابر، چنان که مستندات آن گذشت، سال ها افتخار شاگردی و زانوزدن در پیشگاه امام صادق(علیه السلام) را داشته و از دریای بی کران علم الهی آن حضرت بهره ها برده است. شیمی دان برجستة قرن هشتم، عزّالدين جِلدَكي که عمری را صرف پژوهش و بررسی دربارة نقش جابر بن حیان و رازی و دیگر دانشمندان مسلمان در زمینة علم شیمی کرد و بسیاری از آثار آن ها را جمع آوری و تحلیل و تفسیر نمود(5)،

دربارة دلیل موفقیت چشم گیر و بی نظیر جابر بن حیان می گوید:

«زیرا وی حکمت را از سه راه به دست آورد:

ص: 200


1- . لطف الله صافی گلپایگانی، جابر بن حیان، پدر شیمی، قم: نشریة کتابخانة مسجد اعظم، شمارة 7، تیرماه 1344ش؛ صص25-26.
2- . Paul Kraus.
3- . فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، ص213.
4- . نک : فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، صص256-320.
5- . نک : سيد محسن بن عبدالكريم امین، اعيان الشيعة، ج 3، صص517-518؛ علی عبدالله دفاع، نقش دانشمندان مسلمان در علم شیمی، صص267-282.

یک: به فهم عالی و هوشی سرشار و همتی بلند که خداوند ارزانی اش داشت.

دو: به آموزه هایی که از کتاب های یونان دریافت؛ چرا که وی در گشودن پیچیدگی ها و دشواری های آن ها کوشید و بر همة فروع و اصول آن ها آگاهی یافت.

سه: به معارفی که از مشایخ مورد اعتماد ستاند؛ به ویژه آنچه از آقا و سرورش، امامی که نسل او به بنی هاشم می رسد و از ذریة علی بن ابی طالب(علیهم السلام) می باشد و از خاندان مصطفی(صلی الله علیه و آله) به شمار می آید، برگرفت و او جعفر بن محمد صادق(علیهما السلام) است».(1)

دستاوردهای علمی جابر بن حیان

دکتر جابر شکری- استاد شیمی آلی و فارغ التحصیل دانشگاه زوریخ سوئیس(2)-

چکیده ای از دستاوردهای جابر بن حیان را در علم شیمی معرفی می کند:

ص: 201


1- . «لِاَنَّهُ جَمَعَ الْحِکْمَةَ مِنْ ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ؛ أَحَدُهَا بِمَا مَيَّزَهُ اللهُ بِهِ مِنَ الْفَهْمِ الْعَالِي وَ الذَّکَاءِ الْمُفْرَطِ وَ الْهِمَّةِ الْمُتَطَاوِلَةِ؛ وَ الثَّانِي مَا نُقِلَ إِلَيْهِ مِنْ کُتُبِ الْيُونَانِ وَ غَيْرِهِمْ، لِأَنَّهُ اجْتَهَدَ فِي فَکِّهَا وَ حَلِّهَا وَ اطَّلَعَ عَلَي کُلِّ فُرُوعِهَا وَ أُصُولِهَا؛ وَ الثَّالِثُ بِمَا أَخَذَهُ مِنْ مَشَايِخِهِ الثِّقَاتِ، لاسِيَّمَا مَا أَخَذَهُ مِنْ سَيِّدِهِ الْإِمَامِ الْمُتَّصِلِ بِفَرْعِ بَنِي هَاشِمٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیهم السلام) مِنْ أَهْلِ بَيْتِ الْمُصْطَفي(صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ(علیهما السلام)» (ايدمربن علي جلدکی، نهاية الطلب، ص40، الباب الثانی من المقالة الثانية من السفر الأول).
2- . نک : محمدخیر رمضان یوسف، تتمة الأعلام للزرکلی، ج1، ص104؛ نزار اباظه، محمد ریاض المالح، إتمام الأعلام، ص61.

1. تولید اسید سولفوریک (جوهر گوگرد).(1)

2. ساخت اسید نیتریک(2)

و اسید کلریدریک(3).

او این دو اسید را با هم مخلوط کرد و ترکیبی به دست آورد که طلا را ذوب می کند و «آب طلا» را- که امروز به «تیزاب سلطانی» معروف است- تولید کرد.

3. تهیة کربنات سدیم (نمک قلیا).(4)

4. ساخت سرب سفید (کربنات سرب).(5)

5. تولید شنگرف (سولفید جیوه).(6)

6. خواص جیوه را بررسی نمود و بسیاری از فلزات آمیخته به جیوه را تهیه کرد و آن ها را شرحی کامل داد.

7. معرفی خواص نقره و یون های آن.

8. شیوة بررسی یون مس را کشف کرد. او دریافت که ترکیبات مس به شعله رنگ آبی می دهد.

9. ساخت الکل، اسید خالص سرکه و لیمو (جوهر خالص سرکه و لیمو).

ص: 202


1- . H2SO4
2- . HNO3
3- . HCl
4- . CO3Na2
5- . 2PbCo3, Pb(OH)2
6- . HgS

10. سم ها را بررسی کرد و در این باره کتابی ارزشمند به نام السُموم را نگاشت.

11. بهترین دستگاه ها و وسایل آزمایشگاهی را رده بندی و شرح داد؛ مانند کوره، تنور، بخاری و... و تنظیم حرارت متناسب با آزمایش.

12. تولید رنگ های خالص از گیاهان برای رنگ کردن پوست ها و مواد ممتاز برای دباغی کردن.

13. جابر در زمینة رنگ های صنعتی بسیار تلاش کرد و ماهیت به کارگیری زاج ها و دیگر نمک ها برای ثابت کردن رنگ پارچه را- که در شیمی با عنوان نگهدارنده ها شناخته می شود- بررسی کرد.

14. ترکیبی نورانی از نوعی جسم طلایی (سولفید مس و...) آماده کرد و آن را به جای طلای خالص- که گران قیمت بود- در نوشتن و زر اندود کردن نسخه های خطی گران بها به کار برد.

15. موفق به تهیة پوشش هایی شد که مانع خیس شدن لباس و زنگ زدن آهن می شود.(1)

«به نظر می رسد جابر بن حیان ویژگی های برخی گاز ها را نیز می دانست؛ چنان که از او نقل شده است: «چون گاز ها با اجسام ترکیب شوند، شکل و ویژگی خود را از دست می دهند و در حقیقت از آنچه بودند، تغییر می کنند. اگر

ص: 203


1- . جابر عزیز شکری، الکیمیاء عند العرب، صص37-43؛ علی عبدالله دفاع، نقش دانشمندان مسلمان در علم شیمی، صص106-107 [با اندکی تغییر و تلخیص].

بخواهند آن ها از اجسام بازگیرند، در این صورت ممکن است دو حالت رخ دهد: یا گاز ها به تنهایی جدا گردند و متصاعد شوند و اجسامی که با آن ها ترکیب شده اند، بر جای مانند یا گاز ها و اجسام همه به یک باره از میان روند...». همچنین وی اولین کسی است که یک سلسله عملیات شیمیایی مانند تقطیر، تبخیر، تبلور، انحلال، تجزیه و ترکیب و غیره را بیان نموده است».(1)

از دیگر مسائلی که نشان دهندة ژرف نگری و پشتکار جابر بن حیان در پژوهش های علمی است، کشف «کاهش نیروی مغناطیس در گذر زمان» می باشد.

ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر می نویسد:

«جابر بن حیان در کتاب الرحمة گفته است: مغناطیسی داشتیم که اجسام آهنی را که به وزن 100 درهم بودند، جذب می کرد؛ مدتی گذشت و با آنکه

وزن مغناطیس تغییری نکرده بود، ولی تنها 80 درهم را به خود جذب می کرد که این نتیجة کم شدن نیروی آن بود».(2)

ص: 204


1- . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، صص612-614.
2- . «وَ قَالَ جَابِرُ بْنُ حَيَّانَ فِي كِتَابِ الرَّحْمَةِ: إِنَّهُ كَانَ عِنْدَنَا مَغْنَاطِيسٌ يَرْفَعُ وَزْنَ مِائَةِ دِرْهَمٍ مِنْ الْحَدِيدِ، ثُمَّ إنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ بَعْدَ مُضِی زَمَانٍ عَلَيْهِ وَزْنَ ثَمَانِينَ دِرْهَماً وَ وَزْنُهُ عَلَی حَالِهِ لَمْ يَنْقُصْ شَيْئاً وَ إِنَّمَا النُّقْصَانُ وَقَعَ فِي قُوَّتِهِ» (محمدبن احمد بیرونی، الجماهر في معرفة الجواهر، ص213). * برای آگاهی بیشتر دربارة دستاوردهای علمی جابر بن حیان در علوم گوناگون، نک : فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، صص177-187.

معرفی آثار برخی از دانشمندان غربی دربارة جابر بن حیان

معرفی آثار برخی از دانشمندان غربی دربارة جابر بن حیان(1)

* هرمان کوپ(2) [1892م]: مقالاتی دربارة تاریخ شیمی(3)

* ارنست دارمستتر(4) [1938م]:

1- کیمیاگری جابر(5)

2- دست نوشته های جابر(6)

3- Die Geber-Inkunabel Hain 7504

4- Liber claritatis totius alkimicae artis، منسوب به کیمیاگر عرب جابر(7)

5- Liber Misericordiae Geber، ترجمة لاتینی اثری بزرگ تر به نام کتاب الرحمة(8)

* پل کراوس [1944م]:

1- پژوهش هایی دربارة جابر بن حیان(9)

2- جابر بن حیان(10)

ص: 205


1- . فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، صص252-255.
2- . Hermann Franz Moritz Kopp.
3- . "Beiträge zur Geschichte der Chemie"
4- . Ernst Darmstaedter.
5- . "Die Alchemie des Geber"
6- . "Geber- Handschriften"
7- . "Liber claritatis totius alkimicae artis‚ dem arabischen Alchemisten ‚‚Geber ‚‚ zugeschrieben"
8- . "Liber Misericordiae Geber. Eine Lateinische Ü bersetzug des grÖ βeren Kitāb alrahma"
9- . "Studien zu Jābir ibn Hayyān"
10- . "Djābir b. Haiyān"

3- جابر بن حیان، متون برگزیده (مختار رسائل جابر بن حیان)(1)

4- Les dignitaires de la, hiérarchie religieuse selon Jābir ibn Hayyān

5- Jābir ibn Hayyān‚Contribution á l’histoire des idées scientifiques dans l’Islam

جلد اول: Le corpus des écrits jābiriens

جلد دوم: جابر و علوم یونانی(2)

* جولیوس روسکا(3) [1949م]:

1- مشکلات تحقیق دربارة جابر(4)

2- گزارشی دربارة آثار تازه کشف شدة جابر بن حیان(5)

3- دربارة منابع آگاهی های جابر در شیمی(6)

4- هفتاد کتاب جابر بن حیان(7)

5- جابر بن حیان و ارتباط او با امام جعفر صادق(علیه السلام)(8)

6- تاریخچه و وضعیت فعلی تحقیقات دربارة جابر(9)

ص: 206


1- . "Jābir b. Hayyān‚Textes choisis"
2- . "Jābir et la science grecque"
3- . Julius Ruska.
4- . "Problem der Ǵābir- Forschung"
5- . "Bericht ϋber neuentdeckte Schriften des Ǵābir ibn Hayyān"
6- . "Über die Quellen von Ǵābir‚s chemischem Wissen"
7- . ''Die siebzing Bϋcher des Ǵābir ibn Hayyān"
8- . "Ǵābir ibn Hajjān und seine Beziehung zum Imām Ǵacfar as-Sādiq"
9- . "The History and the present Status of the Jāber Problem"

7- عدد و صفر در نزد جابر بن حیان، با تحقیقی دربارة احکام نجوم در امپراتوری ساسانی(1)

8- تلاش هایی که تاکنون برای حل مسئلة جابر انجام پذیرفته است(2)

9- توضیح مسئلة جابر(3)

10- روشنگری مسئلة جابر(4)

11- تاریخچة مسئلة جابر(5)

* اریک جان هولمیارد(6) [1959م]:

1- شناسایی جابر(7)

2- جابر بن حیان(8)

3- وضعیت فعلی مسئلة جابر(9)

4- مقاله ای دربارة جابر بن حیان(10)

5- آثار جابر، ویرایش انگلیسی از ریچارد راسل 1678(11)

ص: 207


1- . "Zahl und Null bei Ǵābir ibn Hayyān‚ mit einem Exkurs ϋber Astrologie im Sasanidenreiche"
2- . "Die bisherigen Versuche‚ das Dschābir – Problem zu lÖsen"
3- . "Die Lösung des Dschā bir –Problems"
4- . "Die Aufklärung des Dschābir - Problems"
5- . "The History of the Jābir - Problems"
6- . Eric John Holmyard.
7- . "The Identity of Geber"
8- . "Jābir ibn Hayyān"
9- . "The present position of the Geber Problem"
10- . "An Essay on Jābir ibn Hayyān"
11- . "The works of Geber English ed. By Richard Russel 1678‚ A New ed. With Introduction"

6- آثار عربی جابر بن حیان، ویرایش با ترجمة انگلیسی و توضیحات(1)

7- کیمیاگران اسلام در سده های میانه(2)

* مارتین پلسنر(3) [1973م]: جابر بن حیان و زمان نگارش آثار عربی جابر(4)

* هانری کربن(5) [1978م]: Le Livre du Glorieux de Jābir ibn Hayyan (Alchimie et Archétypes)

ص: 208


1- . "The Arabic Works of Jābir ibn Hayyān . Edited with Translations into English and Critical Notes"
2- . "Alchemisten des IsIams im Mittelalter"
3- . Martin Plessner.
4- . "Ğābir ibn Hayyān und die Zeit der Entstehung der arabischen Ğābir- Schriften"
5- . Henry Corbin.

ترجمة کتب جابر بن حیان در غرب

دکتر جابر شکری می نویسد: «در فاصلة قرون وسطی تا میانه های سدة 18 میلادی کتاب های فراوانی از جابر بن حیان به زبان لاتینی ترجمه شد و مرجع مهمی در آموزش شیمی در دانشگاه ها و مراکز علمی اروپا گشت. پس از آن نیز کتاب های جابر به زبان های فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و انگلیسی ترجمه گردید، تا آنجا که اکنون کتابخانة شناخته شده ای از کتابخانه های غرب را نمی یابیم مگر آنکه برخی نسخه های خطی کتاب های جابر در آن وجود دارد، چه به نام اصلی وی «جابر بن حیان» یا به نام اختصاری «گِبِر»(1)».(2)

برخی آثار جابر بن حیان که به زبان های اروپایی ترجمه شده اند، عبارتند از:

««روسکا» مجموعه آثار کتاب المُلک، کتاب الزیبق الشرقی، کتاب الزیبق الغربی، کتاب نار الحجر و کتاب ارض الحجر را در مجموعة کیمیاگران عرب(3)،

جلد دوم، هایدلبرگ(4)،

1924م به فرانسه ترجمه کرده و به چاپ رسانده است. مجموعه کتاب التجمیع، کتاب الرحمة الصغیر و کتاب الموازین الصغیر و اسرار الکیمیاء را نیز «برتولت»(5) به فرانسه ترجمه کرده و در جلد سوم مجموعة کیمیای عربی(6)

در 1893م در پاریس به چاپ رسانده است (تجدید چاپ در آمستردام 1967م). کتاب الماجد را نیز «هانری کربن» به فرانسه ترجمه(7) و در

ص: 209


1- . Geber.
2- . جابر عزیز شکری، الکیمیاء عند العرب، صص32-33.
3- ."Arabische Alchemisten"
4- . Heidelberg.
5- . Marcellin Berthelot.
6- . "L'alchimie arabe"
7- . "Le Livre du glorireux de Jābir ibn Hayyān"

1950م در زوریخ چاپ کرده است. «پيِر لوری»(1) نیز ده کتاب از مجموعة هفتاد کتاب را به فرانسه ترجمه(2) و در 1983م در پاریس چاپ کرده است (چاپ دوم 1996م). مهم ترین مجموعه ترجمه های آثار جابر به زبان آلمانی، مجموعه ای است که «دارمستتر»(3) از روی ترجمة لاتینی آن ها فراهم آورده و در 1922م در برلین به چاپ رسانده است.(4)

دیگر ترجمة آلمانی ترجمه ای است که «رکس»(5) از کتاب اخراج ما فی القوة الی الفعل(6) تهیه کرده و در 1975م در ویسبادن به چاپ رسانده است. »استیل»(7) کتاب هتک الاستار را به انگلیسی ترجمه(8) و در 1892م در لندن چاپ کرده است».(9)

ص: 210


1- . Pierre Lory.
2- . "Dix traités d̕alchimie, les dix premiers traités du livre des Soixante-dix"
3- . Ernst Darmstaedter.
4- . "Die Alchemie des Geber"
5- . Friedemann Rex.
6- . "Zur Theorie der Naturprozesse in der früharabischen wissenschaft"
7- . Robert R. Steele.
8- . "The Discovery of Secrets Attributed to Geber"
9- . دانش نامة جهان اسلام، ج9، صص172-173.

توصیفات علمای اسلام و غرب دربارة جابر بن حیان

توصیفات علمای اسلام و غرب دربارة جابر بن حیان(1)

سید محسن امین(رحمه الله علیه)- نویسندة کتاب أعیان الشيعة- در توصیف جابر بن حیان بیان می دارد:

«وی حکیم، ریاضی دان، فیلسوف، ستاره شناس، پزشک، منطق دان، رصدکنندة اجرام آسمانی و دارای کتاب های زیادی در همة این دانش ها و غیر آن- مانند پارسایی و پند آموزی- بود. او از اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) و یکی از ابواب و راه های کسب فیض از ایشان و از بزرگان شیعه است. شمار [زیاد] کتاب هایش بیانگر این است که وی یکی از شگفتی ها و شخصیت های کم نظیر روزگار بوده است؛ زیرا دانشمندی که بیش از سه هزار و نهصد کتاب در علومی که بیشتر آن ها عقلی و فلسفی است، نوشته باشد، به راستی از شگفتی های آفرینش است».(2)

همچنین آیت الله خویی(رحمه الله علیه) در معرفی جابر بن حیان می فرماید:

ص: 211


1- . برای آگاهی بیشتر دربارة جایگاه و منزلت جابر بن حیان نزد دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی (غربی) و سخنان و توصیفات آنان از وی، نک : علی عبدالله دفاع، نقش دانشمندان مسلمان در علم شیمی.
2- . «كَانَ حَكيمًا رِيَاضِيًّا فَيْلَسُوفًا عالِمًا بِالنُّجومِ طَبيبًا مَنْطِقيًّا رَصَديًّا، مُؤَلِّفًا مُكْثِرًا في جَميعِ هَذِهِ الْعُلومِ وَ غَيْرِها: كَالزُّهْدِ وَ الْمَواعِظِ، مِنْ أَصْحابِ الْاِمامِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ(علیه السلام) وَ أَحَدِ أَبْوابِهِ وَ مِنْ كِبارِ الشّيعَةِ، وَ ما يَأْتي عِنْدَ تَعْدادِ مُؤَلَّفاتِهِ يَدُلُّ عَلَی أَنَّهُ كانَ مِنْ عَجائِبِ الدُّنْيا وَ نَوادِرِ الدَّهْرِ، وَ اِنَّ عالِمًا يُؤَلِّفُ ما يَزيدُ عَلَی3900 كِتابٍ في عُلومٍ جُلُّها عَقْليَّةٌ وَ فَلْسَفيَّةٌ لَهُوَ حَقًّا مِنْ عَجائِبِ الْكَوْنِ» (سيد محسن بن عبدالكريم امین، أعيان الشيعة، ج 4، ص30).

«وی یکی از دانشمندان پیشرو و نامور شیعه است که به روش های غریبه و مافوق طبیعت (متافیزیک) آگاهی داشت و تألیفات زیادی دارد که از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفته است.

جرجی زیدان در مجلة الهلال(1)- بر طبق آنچه از او نقل شده- گفته است: وی از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود. شگفت آورترین چیزی که دربارة این مرد (جابر بن حیان) پیدا کردم، این است که اروپاییان بیشتر از مسلمانان و عرب ها به او و آثارش اهمیت و توجه نشان داده اند و در این باره به تفصیل قلم رانده اند و گفته اند: وی اولین پایه گذار شیمی نوین است. کتاب های جابر در کتابخانه های آنان فراوان یافت می شود و او برای همیشه، حجت و برگ برندة مشرق زمین بر غرب می باشد».(2)

اریک جان هولمیارد، خاورشناس انگلیسی که تخصص وافری در پژوهش های تاریخی دربارة جابر دارد(3) و از خدمات ارزندة وی تعیین جایگاه

ص: 212


1- . نک : جرجی زیدان، مجلة الهلال، الجزء الثامن من السنة العاشرة، 1319ق، الفجالة- مصر: مطبعة الهلال، صص229-232.
2- . «جَابِرُ بْنُ حَيَّانَ: الصُّوفِيُّ الطَّرَسُوسِيُّ أَبُومُوسَی، مِنْ مَشَاهِيرِ أَصْحَابِنَا الْقُدَمَاءِ، كَانَ عَالِمًا بِالْفُنونِ الْغَرِيبَةِ وَ لَهُ مُؤَلَّفَاتٌ كَثيرَةٌ أَخَذَهَا مِنَ الصَّادِقِ(علیه السلام)... قَالَ جُرْجِي زَيْدَانَ فِي مَجلَّةِ الْهِلَال- عَلَی مَا حُكِيَ عَنْهُ- : إِنَّهُ مِنْ تَلامِذَةِ الصَّادِقِ(علیه السلام). وَ إِنَّ أَعْجَبَ شَيْءٍ عَثَرْتُ عَلَيْهِ في أَمْرِ الرَّجُلِ أَنَّ الْأُوروبِيِّينَ اهْتَمّوا بِأَمْرِهِ أَكْثَرَ مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ الْعَرَبِ، وَ كَتَبوا فِيهِ وَ فِي مُصَنَّفَاتِهِ تَفَاصِيلَ، وَ قَالوا: إِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ وَضَعَ أَسَاسَ الشِّيمِيِّ الْجَديدِ وَ كُتُبُهُ في مَكَاتِبِهِمْ كَثيرَةٌ. وَ هُوَ حُجَّةُ الشَّرْقِيِّ عَلَی الْغَرْبِيِّ إِلَی أَبَدِ الدَّهْرِ» (ابوالقاسم خويی، معجم رجال الحديث، ج4، صص9-10، شمارة 2009).
3- . محمدرضا ملاردی، رضا آقاپور مقدم، تاریخ مختصر علم شیمی، ص48.

رفیع جابر در تاریخ شیمی برای نخستین بار و کشف این نکته است که تبدیل کیمیا به علم تجربی واقعی به دست جابر بوده است،(1) دربارة وی می گوید:

«انسان ها را باید بر پایة پیشینة فکری روزگارشان قضاوت کرد. چنان چه این معیار را بپذیریم، باید جابر بن حیان را هم ردیف با بویل(2)، پریستلی(3) و لاوازیه(4)

ص: 213


1- . فؤاد سزگین، تاریخ نگارش های عربی، ج4، ص177.
2- .[2] «رابرت بویل (Robert Boyle) [1627-1691م] شیمی دان و فیزیک دان ایرلندی... او را می توان بنیان گذار روش علمی و شیمی نو دانست؛ زیرا وی نخستین کسی بود که معتقد شد شیمی شاخة مستقلی از دانش بشری است... تعریف جامعی از عنصر ارائه داد و در کتابی که به نام شیمی دان شکّاک (The Sceptical Chymist (Chemistry)) دربارة نظریه ها و کشف های خود منتشر کرد، خود را شیمی دان خواند و برای نخستین بار کیمیاگری را علم شیمی نامید» (محمدرضا ملاردی، رضا آقاپور مقدم، تاریخ مختصر علم شیمی، صص102-103).
3- . «جوزف پریستلی (Joseph Priestley) [1733-1804م] فیلسوف و شیمی دان انگلیسی بود... وی به مطالعه و بررسی گازها پرداخت و برای پژوهش در زمینة گازی که به مقدار فراوان از فرایند تخمیر مواد قندی تولید می شود، علاقه مند شد و به بررسی آن پرداخت... این گاز همان دی اکسید کربن (CO2) یا هوای تثبیت شدة پریستلی بود... وی کاشف اکسیژن نیز شناخته می شود. او پژوهش بیشتری را در این باره از سال 1770م آغاز کرد و در سال 1774م برای نخستین بار توانست این گاز را تهیه کند» (همان، صص119؛121).
4- . «آنتوان لوران لاوازیه (Antoine- Laurent de Lavoisier) [1743-1794م] شیمی دان فرانسوی در پاریس زاده شد. از آغاز جوانی نشان داد که شاگردی برجسته و ممتاز است... وی دانش های ستاره شناسی، گیاه شناسی، شیمی و زمین شناسی را در پاریس زیر نظر مشهورترین استادان فرا گرفت و در 25 سالگی به عضویت فرهنگستان علوم فرانسه برگزیده شد. وی نخستین کسی بود که برای اندازه گیری های دقیق کمّی اهمیت بسیار زیادی قائل شد؛ از این رو ترازو- یکی از اساسی ترین ابزار اندازه گیری- را به صورت امروزی متداول کرد و دگرگونی اساسی در علم شیمی به وجود آورد، به طوری که می توان او را بنیان گذار شیمی نو دانست» (همان، ص129).

و در مقام یکی از چهره های برجستة تاریخ شیمی بدانیم».(1)

دکتر گوستاولوبون(2)

نیز می نویسد:

«اینکه در کتب شیمی می نویسند: لاوازیه پدید آورندة این علم می باشد؛ باید در نظر داشت که هیچ دانشی، فراتر از شیمی یا غیر آن، به یکباره پدید نیامده است. اگر لابراتوارهای هزار سال پیش مسلمین و یافته های مهم آنان در این دانش نبود، هیچ گاه لاوازیه نمی توانست گامی به جلو بگذارد. قدیمی ترین و پرآوازه ترین شیمی دان عرب، جابر بود که در اواخر سدة هشتم میلادی (سدة دوم هجری) زندگی می کرده است».(3)

ص: 214


1- . «A man must be judged by the intellectual background of his own time, and if we admit this criterion we shall come to place "Jābir" on a level with "Boyle", "Priestley" and "Lavoisier", as one of the preeminent figures in the history of chemistry» (Eric John Holmyard, Jābir ibn Hayyan. Proceedings of the Royal Society of Medicine, Section of the History of Medicine, London: Longmans, Green, And Co. Paternoster Row, 1923. V.16, p.54).
2- . Gustave Le Bon.
3- . «Quand on écrit dans certains livres que la chimie a été créée par Lavoisier, on oublie trop qu'aucune science, et la chimie moins encore qu'une autre, n'a jamais été créée de toutes pièces, et que les Arabes, il y a un millier d'années, possédaient des laboratoires d'où sortirent des découvertes sans lesquelles celles de Lavoisier eussent été impossibles. Le plus ancien, et en même temps le plus connu des chimistes arabes, fut Geber. Il vivait vers la fin du huitième siècle» (Gustave Le Bon, La civilisation des Arabes, V.5, p.68).

پيوست 3- جايگاه علمی خواجه نصيرالدين طوسی

اشاره

پيوست 3- جايگاه علمی خواجه نصيرالدين طوسی(1)

خواجه نصیرالدین طوسی(رحمه الله علیه) [597-672ق] یکی از بانفوذ ترین و نام آور ترین شخصیت ها در تاریخ عقلانی اسلام است. او علاوه بر تسلط بر علوم دینی و فلسفه و کلام اسلامی، دستاوردهای بسیاری در پیشرفت علوم تجربی داشت. از خواجة طوسی تقریباً 150 رساله و نامه شناخته شده است. در ریاضیات او مجموعه تحریراتی را بر آثار آتولیکوس(2)، آریستارخوس(3)،

پيوست 3- جايگاه علمی خواجه نصيرالدين طوسی(4)

خواجه نصیرالدین طوسی(رحمه الله علیه) [597-672ق] یکی از بانفوذ ترین و نام آور ترین شخصیت ها در تاریخ عقلانی اسلام است. او علاوه بر تسلط بر علوم دینی و فلسفه و کلام اسلامی، دستاوردهای بسیاری در پیشرفت علوم تجربی داشت. از خواجة طوسی تقریباً 150 رساله و نامه شناخته شده است. در ریاضیات او مجموعه تحریراتی را بر آثار آتولیکوس(5)، آریستارخوس(6)،

اقلیدس(7)،

ص: 215


1- . برگرفته از: سید حسین نصر، سنت عقلانی اسلامی در ایران، صص321-333 [با اندکی تغییر، و تلخیص]. * برای آگاهی بیشتر دربارة زندگانی و جایگاه برجستة علمی خواجه نصیرالدین طوسی، نک : محمدتقي مدرس رضوي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران: انتشارات اساطير؛ محمدرضا يعقوبي، تجلي نبوغ (خواجه نصيرالدين طوسي)، تهران: انتشارات دانشگاه صنعتي خواجه نصيرالدين طوسي.
2- . آتولیکوس (Autolycus) [ح310 ق.م]: ریاضی دان و منجم یونانی. مؤلف نخستین آثار ریاضی یونانی که به جای مانده است. او دربارة حرکت نقاط بر روی کره ای مدوّر و طلوع و ظهور ستارگان ثابت کتاب هایی نوشته است.
3- . آریستارخوس (Aristarchus) [ح280 ق.م]: در مآخذ اسلامی به ارسطرخس موسوم است. منجم و ریاضی دان بزرگ یونانی در حوزة علمی اسکندریه می باشد. وی نخستین کسی است که نظریة خورشید مرکزی را اظهار و علت پیدا شدن شب و روز و تغییر فصول را بیان کرد.
4- . برگرفته از: سید حسین نصر، سنت عقلانی اسلامی در ایران، صص321-333 [با اندکی تغییر، و تلخیص]. * برای آگاهی بیشتر دربارة زندگانی و جایگاه برجستة علمی خواجه نصیرالدین طوسی، نک : محمدتقي مدرس رضوي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران: انتشارات اساطير؛ محمدرضا يعقوبي، تجلي نبوغ (خواجه نصيرالدين طوسي)، تهران: انتشارات دانشگاه صنعتي خواجه نصيرالدين طوسي.
5- . آتولیکوس (Autolycus) [ح310 ق.م]: ریاضی دان و منجم یونانی. مؤلف نخستین آثار ریاضی یونانی که به جای مانده است. او دربارة حرکت نقاط بر روی کره ای مدوّر و طلوع و ظهور ستارگان ثابت کتاب هایی نوشته است.
6- . آریستارخوس (Aristarchus) [ح280 ق.م]: در مآخذ اسلامی به ارسطرخس موسوم است. منجم و ریاضی دان بزرگ یونانی در حوزة علمی اسکندریه می باشد. وی نخستین کسی است که نظریة خورشید مرکزی را اظهار و علت پیدا شدن شب و روز و تغییر فصول را بیان کرد.
7- . اقلیدس (Euclid): ریاضی دان یونانی حوزة علمی اسکندریه. احتمالاً در سال های 328-285 پیش از میلاد می زیست. عمده ترین اثر او کتاب اصول هندسه است که اصل محوریِ معروف به اصلِ موضوع اقلیدس در آن آمده است. اثر دیگرش المعطیات در هندسة مسطّحه است. تألیفاتی نیز در نور و موسیقی دارد.

آپولونیوس(1)

ارشمیدس(2)،

هیپسیکل(3)،

تئودوسیوس(4)،

مِنِلائوس(5)

و بطلمیوس(6) تصنیف کرد.

ص: 216


1- . آپولونیوس (Apollonius) [262 ق.م]: در مآخذ اسلامی به ابلونیوس نجّار معروف است. از معروف ترین ریاضی دانان یونانی حوزة اسکندریه می باشد. مشهور ترین اثر وی کتابی است در قطوع مخروطی که جمعی از ریاضی دانان دورة اسلامی آن را به عربی ترجمه و شرح و دو بار تلخیص کرده اند؛ مانند ثابت بن قرّه، ابوالفتح اصفهانی و خواجه نصیرالدین طوسی.
2- . ارشمیدس (Archimedes) [287-212 ق.م]: بزرگ ترین ریاضی دان و فیزیک دان قدیم است. از آثارش کتاب های کره و استوانه، مساحت و دایره، مأخوذات و تربیع دایره است.
3- . هیپسیکل (Hypsicle): ریاضی دان یونانی مقیم اسکندریه بود که در قرن دوم پیش از میلاد زندگی می کرد. دو کتاب دربارة کثیرالسطوح های منظم که چهارده و پانزدهمین قسمت اصول اقلیدس را تشکیل می دهند، به وی نسبت داده اند.
4- . تئودوسیوس (Theodosius) [اوایل قرن اول یا اواخر قرن 2 ق.م]: ریاضی دان و منجم یونانی. آثارش عبارت اند از: کتاب الاکر در هندسة کروی، ترجمة صحیح و کامل از ثابت بن قرّه و تحریر خواجه نصیرالدین طوسی، کتاب المساکن به تحریر خواجه نصیر، کتاب الایام و اللیالی یا کتاب اللیل و النهار.
5- . منلائوس (Menelaus) [حدود قرن اول میلادی]: ریاضی دان، منجم و فیزیک دان یونانی اهل اسکندریه. «قضیة منلائوس» دربارة مثلث و مثلث کروی به او منسوب است.
6- . بطلمیوس (Ptolemy) [قرن دوم میلادی]: منجم و ریاضی دان و جغرافی دان معروف حوزة علمی اسکندریه. در بعضی از مآخذ، تاریخ تولد و وفات او به ترتیب حدود 100 و170 میلادی و در برخی دیگر حدود 85 و 165 میلادی ذکر شده است. اثر عمده اش مجسطی است که مشتمل بر شرح منظومة بطلمیوسی یا هیئت بطلمیوسی برای توجیه حرکات سماوی است. از دید هیئت بطلمیوسی، زمین مرکز عالم است و توجیه حرکات به وسیلة توهم افلاک صورت می گیرد. این نظریه تا زمان کپرنیک معتبر بود. بطلمیوس آثار دیگری نیز در نورشناسی، موسیقی، خواص سنگ ها و جغرافیا دارد. نفوذ وی در متفکران بعد از ارسطو فوق العاده است.

متونی که ریاضی آموزان، مابین عناصر اقلیدسی و المجسطی(1)

بطلمیوسی می خواندند، معروف به «آثار میانی»(2)

(متوسطات) بودند. مجموعه آثار طوسی دربارة این متون میانی به همراه تحریراتش بر اقلیدس و بطلمیوس، در آموزش ریاضیات مأخذ و پایه به شمار می رفت. او همچنین بسیاری از رسائل ابتکاری را دربارة حساب، هندسه و مثلثات نوشت که مهم ترین آن ها جوامع الحساب على التخت و التراب (اثری جامع دربارة محاسبه با تخته و خاک)، الرسالة الشافية (الشافية عن الشك في الخطوط المتوازية) و كشف القناع في أسرار شكل القطاع معروف به کتاب اصول متقاطع است که به لاتین ترجمه شد و بر دیدگاه های ریجی مونتنوس(3) تأثیر نهاد.

رسائل خواجه نصیر در ریاضیات عمدتاً دربارة حساب، هندسه و مثلثات بودند. او کار خیّام را در بسط معنای عدد برای در برگرفتن اصمّ دنبال نمود. او در شکل القطاع خاصیت تبدیلی ضرب را بین سلسله نسب که اعداد حقیقی اند،

نشان داد و اظهار داشت که هر نسبتی یک عدد است. جوامع الحساب که مرحلة مهمی را در گسترش اعداد هندسی نشان می دهد، شامل اشاره به مثلث پاسکال و نخستین روش موجودِ استخراج ریشه های چهارم و بالاتر اعداد است.

ص: 217


1- .Almagest.
2- . intermediate woks.
3- . جان مولر ریجی مونتنوس (Regiomontanus) [1436-1476م]: منجم معروف آلمانی. او تحقیق دربارة جبر و مثلثات را بسط داد و استفاده از جِیب را نشان داد. کتاب معروفش تقویم نجومی (Ephemerides) است که در آن محاسبات و مشاهدات نجومی خود را آشکار ساخته است.

محقق طوسی با همکاری همکارانش در مراغه، شروع به بسط ریاضیات محاسباتی نیز کرد که بعدها الکاشی و دیگر ریاضی دانان عصر تیموری آن را پی گرفتند.

همچنین در هندسه، طوسی کار خیام را دنبال نمود و در الرسالة الشافية اصل پنجم اقلیدس را بررسی کرد. تلاش او برای اثبات آن از طریق هندسة اقلیدسی ناموفق بود. او ثابت کرد در چهار ضلعی ABCD، که ضلع AB وDC یکسان و برابر بودند و هر دو عمود به BC بوده و زوایای A وD برابر باشند، اگر زوایای A وD کمتر از 90 درجه باشند، مقدار زوایای مثلث کمتر از 180 درجه خواهد بود.(1)

این ویژگی، ویژة هندسة لوباچفسکی(2)

است و نشان می دهد که خواجه نصیر همانند خیام، برخی خواص هندسة غیراقلیدسی مجهول را ثابت کرده بوده است.

این چهار ضلعی، مرتبط با نام ساکِری(3)

است و قرن ها پیش از او ثابت بن قرّه، طوسی و خیام آن را به کار گرفتند.

ص: 218


1- . ای. اس. کندی، علوم دقیقه در ایران عهد سلجوقی و مغول، ترجمة حسن انوشه، در: تاریخ کمبریج ایران، ج5، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1366ش.
2- . نیکلای ایوانوویچ لوباچفسکی (Lobachevski) [1793-1856م]: ریاضی دان روسی که به جهت تحقیقات ابتکاری اش در هندسة نااقلیدسی معروف است. برخی از آثار او عبارت اند از: پانژئومتری و تحقیق هندسی در نظریة خطوط موازی.
3- . چهارضلعیABCD یا ساکری که در تاریخ ریاضیاتِ باختری به نام ساکری معروف است. ساکری (Saccheri Jiovani Girolamo) [1667-1733م] ریاضی دان ایتالیایی که عمدتاً به سبب تحقیقاتش در اصل موضوع اقلیدس معروف است، با استفاده از آثار عمر خیام و خواجه نصیرالدین طوسی در اثبات این اصل کوشید؛ بدین طریق که سعی کرد تا از نفی آن به تناقضی برسد و در این امر توفیق نیافت. ساکری و آن ها که پس از او آمدند، هیچ یک اهمیت این موضوع را درنیافتند و تقریباً یک قرن بعد بود که این گونه تحقیقات به هندسة نااقلیدسی منجر شد.

احتمالاً برجسته ترین کمک خواجة طوسی به ریاضیات در مثلثات بود. در شکل القطاع، که از آثار نخستینِ ابوالوفاء منصور بن عراق و ابوریحان بیرونی تبعیت می کند، مرحوم طوسی برای اولین بار تا جایی که تحقیقات جدید نشان داده اند، بدون استفاده از قضیه یا نجوم منلوس، مثلثات را گسترش داد. این اثر در تاریخ مثلثات به مثابة شاخة مستقل ریاضیات محض، واقعاً اولین اثر و در واقع نخستین اثری است که در آن هر شش حالت برای هر مثلث کروی راست گوشه مطرح می شود. اگر C مساوی وتر یک مثلث کروی باشد در این صورت:

Cot a = tan b cot c * Cos c = cos a cos b

Sin b = sin c sin b * Cos c = cot a cot b

Sin b = tan a cot a * Cos a = cos a sin b

ص: 219

او همچنین قضیة جِیب را معرفی می کند:

این مسئله برای اولین بار در این کتاب که اثری برجسته در تاریخ ریاضیات است، به طور آشکار توصیف می شود.

آثار و دستاوردهای خواجه نصیر در علم نجوم

طوسی همچنین منجّمی نامدار بود. او با حمایت هلاکو، مساعدت مالی لازم را به دست آورد و در ساختمان اولین رصدخانه به معنای جدیدش، نظارت کرد. حمایت های مالی از این رصدخانه که مبتنی بر سرمایه های اوقاف بود، مدت زمان استفاده از آن را طولانی ساخت. این رصدخانه که مرکز آموزش علم به شمار می رفت، بسیاری از دانشمندان را به خود جذب کرد و کانون علمی عمده ای در تاریخ علم به شمار می آید. در این رصدخانه دانشمندانی مانند قطب الدین شیرازی، محی الدین مغربی، فخرالدین مراغی، مؤیدالدین اُرضی، علی بن عمر قزوینی، نجم الدین دبیران کاتبی قزوینی، اثیرالدین ابهری، پسران طوسی (اصیل الدین و صدرالدین)، دانشمند چینی فائومونجی(1)

و کمال الدین اَیکی کتابدار به فعالیت مشغول بودند. این رصدخانه ابزار و آلات بسیار خوبی داشت که در سال 1261-1262م به دست مؤیدالدین اُرضی ساخته شد؛ از جمله یک ذات الربع بزرگ دیواری، کره های ذات الحلق با پنج حلقه و یک عضاده، یک حلقة انقلابی، یک حلقة سموت با دو ذات الربع و خط کشی با زاویة اختلاف منظری. این رصدخانه همچنین مجهز به کتابخانه ای با کتاب هایی در تمام علوم بود. دوازده سال محاسبه منجر به تکمیل زیج ایلخانی در سال 1271م شد و بعدها محی الدین مغربی ضمیمه ای را به آن نگاشت. با این حال، کار رصدخانه

ص: 220


1- . Fao Munji.

محدود به نجوم نبود؛ بلکه این رصدخانه در تجدید حیات علوم معقول نیز نقشی مهم داشت.

معروف ترین اثر از آثار متعدد نجومی طوسی زیج ایلخانی (جداول ایلخانی) است که به فارسی نوشته شد و بعدها به عربی ترجمه گردید و جان گریوس(1)

نیز بخشی از آن را به لاتین برگرداند.

سهم طوسی در نجوم، علاوه بر زیج و تحریراتش بر المجسطی، شامل انتقادی بر نجوم بطلمیوسی در کتاب تذکره ( التذکرة فی علم الهيئة) اش می باشد که شاید دقیق ترین و کامل ترین شرح بر کاستی های نجوم بطلمیوسی در قرون وسطی و پیشنهاد نظریة جدید حرکت سیاره ای باشد. این فرضیه که تنها مدل جدید ریاضی بود که در نجوم قرون وسطی ظاهر شد، نه تنها قطب الدین شیرازی و ابن الشاطر، بلکه همچنین به احتمال زیاد کپرنیک(2)

[1473-1543م] را نیز که به طور دقیق از مدل های سیاره ای شاگردان نصیرالدین طوسی تبعیت می کرد، تحت تأثیر قرار داد. محقق طوسی در فصل سیزدهم از دومین رسالة تذکرة اثبات می کند که: «اگر دایره ای درون محیط یک دایرة ساکن و ثابت گردش نماید، شعاع اولین دایره نصف دایرة دوم می باشد؛ در این صورت هر نقطه ای در دایرة اول، خطی مستقیم یعنی قطر دایرة دوم را نشان می دهد».(3)

ص: 221


1- . John Greaves.
2- . Nicolaus Copernicus.
3- . E. S. Kennedy, Late Medieval Planetary Theory in Isis, 57, (1966), pp. 365-378.

ای. اس. کنِدی که اولین بار این فرضیة سیاره ای قرون وسطایی اخیر را که خاستگاه آن مراغه بود، کشف کرد، آن را به صورتِ «اتصال دو برداری که دارای طول یکسانی هستند، تفسیر می کند که دومی با سرعتی ثابت، دو برابر سرعت اولی و در جهت مخالف اولی می چرخد».(1) او این را «زوج طوسی»(2)

نامیده است (تصاویر1 و2) و کاربرد آن را در آثار طوسی، قطب الدین و ابن الشاطر برای حرکت سیاره ای و مقایسة آن با مدل بطلمیوسی نشان داده است.(3)

این نوآوری که با خواجه نصیرالدین طوسی شروع شد، بدون شک مهم ترین نقطة عزیمت از نجوم بطلمیوسی، پیش از دوران جدید (رنسانس) است. به استثنای فرضیة خورشید مرکزی، ظهور نجوم کپرنیکی پیش از آن در آثار طوسی و پیروان او یافت می شده است که احتمالاً از طریق واسطه های بیزانس به دست کپرنیک رسیده است.

تصویر شمارة 1 و 2

ص: 222


1- . Ibid.
2- . Tusi-couple.
3- . Ibid, pp. 367-369.

آثار و دستاوردهای خواجه نصیر در معدن شناسی

مهم ترین اثر «معدن شناسی»(1) طوسی تنکسوخ نامه است که به فارسی نوشته شده و مبتنی بر بسیاری از منابع پیشین دانشمندان مسلمان مانند آثار جابر بن حیان، کنْدی، محمد بن زکریای رازی، عُطارد بن محمد و به ویژه ابوریحان بیرونی است. کتاب بیرونی، الجماهر في معرفة الجواهر که دربارة شناخت سنگ های قیمتی است، منبع عمدة اثر طوسی در این زمینه است. در حقیقت تنکسوخ نامه که نام خود را از واژة ترکی- مغولی به معنای «چیزی گران بها» گرفته است، شاید در تاریخچة معدن شناسی مسلمانان فقط نسبت به شاهکار بیرونی، از لحاظ اهمیت در مرتبة دوم قرار گیرد.

این اثر طوسی شامل چهار بخش است:

در فصل اول، او دربارة ماهیت امور مرکب، عناصر چهارگانه و تلفیق و ترکیب آن ها، وجود «طبیعت پنجمی»(2)

موسوم به طبع (مزاج) که می تواند گونه های مختلفی داشته باشد و نقش بخارات و اشعه های خورشید در تشکیل شدن شان بحث می کند و در تمامی این ها دقیقاً از نظریات معدن شناسی ابن سینا پیروی می نماید. بخش قابل توجهی نیز به رنگ ها اختصاص یافته است که به نظر طوسی از ترکیب رنگ سفید و سیاه ناشی می شود. در جواهرات، رنگ ها مربوط به ترکیب و اختلاط عناصر خاکی و آبی اند که در مادة آن جواهر وجود دارد.

فصل دوم به جواهرات و چگونگی و ویژگی و خواص آن ها اختصاص یافته است. به گونه ای ویژه به یاقوت ها توجه شده و خواص شگفت و طبّی آن ها به طور مفصل بررسی شده است.

ص: 223


1- . mineralogy
2- . Fifth quality.

طوسی در فصل سوم به فلزات باز می گردد و نظریه ای کیمیایی دربارة تشکیل فلزات ارائه می دهد و گوگرد را پدر و جیوه را مادر فلزات می نامد. او همچنین خواص هفت فلز سنتی از جمله «خارسینی» را یکایک برمی شمرد.

طوسی همانند بیشتر فیلسوفان و دانشمندان مسلمان، فرضیات جهان شناختی و معدن شناختی کیمیا را دربارة تشکیل فلزات، بدون وابستگی به سنت علم شیمی یا حتی بحث از دگرگونی فلز اصلی به طلا، می پذیرد.

بخش پایانی کتاب دربارة عطرهاست که یکی از منابع عمدة معدن شناسی مسلمانان بوده است. این بخش، منبع ارزشمندی دربارة اصطلاح شناسی علمیِ فارسی در این رشته است.

آثار خواجه نصیر در علم طب

خواجه نصیر آثاری در پزشکی از جمله قوانین الطب و تفسیری بر قانون ابن سینا نوشت و با بسیاری از علمای طب دربارة مسائلی نامه نگاری نمود. او دربارة طبیعت هر عضو بدن، برخی اختلافات نظری با ابن سینا داشت اما از جهات دیگر از تعالیم او استفاده می کرد.

گردآوری بسیاری از دانشمندان شایسته در مراغه، نه تنها منجر به حیات دوبارة ریاضیات و نجوم شد، بلکه به تبلیغ معارف تشیّع دوازده امامی انجامید.

فعالیت های نجومی خواجه نصیرالدین طوسی بسیار بیشتر از آنچه است که تاکنون دریافته ایم. دیدگاه های وی بر بسیاری از فعالیت های رصدخانه ای در سمرقند و استانبول و غرب تأثیر نهاده و مطالعات ریاضی او تمامی ریاضیات اسلامی را متأثر ساخته است. در حقیقت، کار او و همکارانش در مراغه به مناطق غرب جهان اسلام راه یافت و علوم چینی را که در نتیجة حملة مغولان ارتباط

ص: 224

نزدیکی با اسلام برقرار کرده بود، تحت تأثیر قرار داد. مکتب او همچنین علوم بعدی هند را که در عصر مغولان گسترش یافته بود، متأثر ساخت که تأثیرات آن را تا اواخر قرن 18م می توان دید؛ چنان که در رصدخانه ای که به دست جای سینگ دوم(1) ساخته شد، به طور غیر مستقیم تأثیر رصدخانة مراغه مشهود است.

ص: 225


1- . Jai singh П.

ص: 226

نمایه

اشاره

* آیات

* روایات

* اعلام

* مکان ها

* کتاب ها

ص: 227

ص: 228

آيات

وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ... (بقره: 89) 123

وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقوبُ (بقره: 132) 156

... فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ... (بقره: 213) 128

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا (بقره: 286) 68؛ 188

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ... (آل عمران: 33-34) 158

وَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ... (آل عمران: 50) 127

مَا كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ... (آل عمران: 67) 126

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ... (آل عمران: 164) 125؛ 128

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ... (نساء: 54) 159-160

إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائكَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا... (نساء: 97-99) 68

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا (نساء: 122) 188

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ... (نساء: 164) 146؛ 154

رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ... (نساء: 165) 71

لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء: 165) 180

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ... (مائده: 27) 151

... لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ... (مائده: 48) 127

وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ... (انعام: 38) 44

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقوبَ كُلًّا هَدَيْنَا (انعام: 84) 156

ص: 229

وَ نوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ (انعام: 84) 156

وَ نوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ... (انعام: 84-87) 160

أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ... (انعام: 89) 161

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ (انعام: 149) 180

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نوحًا (اعراف: 59) 154

وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هودًا (اعراف: 65) 156

مَكْتوبًا عِنْدَهُمْ فی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ... (اعراف: 157) 158

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ... (اعراف: 172) 38

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ... (اعراف: 172-173) 39

وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ (انفال: 33) 121

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ... (يونس: 47) 147

فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِی إِلَّا عَلَى اللَّهِ... (یونس: 72) 126

وَ مَا نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ (هود: 27) 58

وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَليلٌ (هود: 40) 70

وَ مَا قَوْمُ لوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ (هود: 89) 157

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ... (هود: 118-119) 75

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنی مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْويلِ... (یوسف: 101) 126

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (حجر: 3) 111

وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ... (نحل: 36) 128؛ 147

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ... (نحل: 78) 48

... وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (اسراء: 15) 69

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ... (اسراء: 44) 46

ص: 230

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ... (اسراء: 67) 42

وَ مَنْ كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (اسراء: 72) 124

وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا (مریم: 54) 19

وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ... (مريم: 54) 145

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (طه: 115) 151

وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ... (طه: 134) 71

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (انبیاء: 92) 126

تَتْرَى كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسولُها كَذَّبوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ... (مؤمنون: 44) 157

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (مؤمنون: 115) 73

فی بُيوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ (نور: 36) 160

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور:41) 46

وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (فرقان: 30) 101

كَذَّبَتْ قَوْمُ نوحٍ الْمُرْسَلينَ (شعراء: 105) 155

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (شعراء: 122) 155

كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلينَ * إِذْ قالَ لَهُمْ أَخوهُمْ... (شعراء: 123-124) 156

وَ إِبْراهيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقوهُ ذَلِكُمْ خَيْرٌ... (عنكبوت: 16) 157

فَآمَنَ لَهُ لوطٌ وَ قالَ إِنّی مُهاجِرٌ إِلى رَبّی... (عنكبوت: 26) 157

وَ قالَ إِنّی مُهاجِرٌ إِلَى رَبّی (عنكبوت: 26) 162

فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ... (عنکبوت: 65) 42

فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (روم: 30)

36

فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ (روم: 30) 37

... وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلَا فِيها نَذِيرٌ (فاطر: 24) 147

ص: 231

إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ... (يس: 14) 136؛ 146

يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (يس: 30) 119

يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ مَا يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ... (يس: 30-32) 163

وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا باطِلاً (صاد: 27) 74

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا... (غافر: 78) 146

اَللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ (شوری: 19) 186-188

وَ قالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ (زخرف: 31) 58

وَ مَا خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُما لاعِبينَ (دخان: 38) 73

ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلى شَريعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا... (جاثيه: 18) 127

أَفَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (قاف: 15) 142

وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56) 72

وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثى * مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (نجم: 45-46)

103

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ... (حدید: 1-4) 53

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ... (حدید: 25) 128

مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر: 7) 99

وَ مُبَشِّرًا بِرَسولٍ يَأْتی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَدُ (صف: 6) 158

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا (طلاق: 7) 68؛ 186-188

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (انسان: 3) 71

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (تكوير: 5) 45

فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (غاشيه: 21) 41

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْواهَا (شمس: 8) 79

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ... (توحید: 1-4) 53

ص: 232

روایات

تصویر

ص: 233

تصویر

ص: 234

تصویر

ص: 235

تصویر

ص: 236

اعلام

آ

آتنا [Athena] [Athéna]: 34-35

آدلر، آلفرد [Adler, Alfred]: 56-58

آدم(علیه السلام): 138-141-142-143-145-147-149-151-152-153-154-155-157-158

آصف بن برخیا(علیه السلام):150

آیت الله کمپانی ← غروی اصفهانی، محمدحسین

ا

ابراهیم خلیل(علیه السلام): 57-126-136-137-142-144-145-150-156-157-161-162

ابليس:151

ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد: 36-124

ابن اشعث کوفی، محمدبن محمد: 105

ابن بابویه، علی بن حسین (صدوق اول): 143

ابن بابویه، محمدبن علی: 16-17-23-26-29-36-38-39-40-46-47-66-69-70-74-79-80-

81-101-102-107-117-118-119-121-122-137-138-139-142-143-144-148-150-162

ابن باز، عبدالعزیزبن عبدالله (مفتی عربستان): 112-113-114

ابن تیمیۀ حرّانی، احمدبن عبدالحلیم: 115

ابن حنبل شیبانی، احمدبن محمد: 101-122

ابن خلّکان، احمدبن محمد: 193

ابن سکّیت: 26

ابن سینا، حسین بن عبدالله: 31-52-54-55-92-93-95-96-98-223-224

ابن شهرآشوب، محمدبن علی: 76

ص: 237

ابن طاووس، علی بن موسی: 51-193

ابن عباس: 16

ابن عربی، محمدبن علی: 77

ابن عماد عکری، عبدالحی بن احمد: 193

ابن قولویه قمی، جعفربن محمد: 145

ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر: 141

ابن مظفّر، محمدحسن: 73

ابن منظور رویفعی، محمدبن مکرم: 18-71-104-127

ابن ندیم، محمدبن اسحاق: 193-197-198-199

ابوالفضل(علیه السلام): 51

ابوبصیر: 124

ابوحمزة ثمالی: 46-81-143

ابوذر غفاری: 51-144

ابوریحان بیرونی ← بیرونی، محمدبن احمد

ابوطالب(علیه السلام): 139-140-141-142

ادریس(علیه السلام) [اُخنوخ]: 145-150

ارسطو [ارسطاطالیس] [Aristotle] [Aristote]: 34-35-61-89-90-196-197-217

ارشمیدس: 216

اُرضی، مؤیدالدین: 220

اسحاق(علیه السلام): 145-150-156-162

اسماعیل بن ابراهیم(علیهما السلام): 141-145-150-160-161

اسماعیل بن حزقیل [اسماعیل صادق الوعد](علیه السلام): 145

اشعری، علی بن اسماعیل: 82-83

اشعیا [Isaiah]: 18

افلاطون: 89

اقلیدس [Euclid]: 197-215-216-217-218

ص: 238

الباني، محمدناصرالدين: 77

الیاس(علیه السلام): 145-160-161

امام حسن(علیه السلام) ← حسن بن علی(علیهما السلام)

امام حسن عسکری(علیه السلام) ← حسن بن علی(علیهما السلام)

امام حسین(علیه السلام) ← حسین بن علی(علیهما السلام)

امام رضا(علیه السلام) ← علی بن موسی(علیهما السلام)

امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) [امام عصر] [حضرت مهدی]← حجت بن الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف)

امام سجاد(علیه السلام) ← علی بن حسین(علیهما السلام)

امام صادق(علیه السلام) ← جعفربن محمد (علیهما السلام)

امام محمد باقر(علیه السلام) ← محمدبن علی(علیهما السلام)

امام موسی کاظم(علیه السلام) ← موسی بن جعفر(علیهما السلام)

امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) ← علی بن ابی طالب(علیهما السلام)

امین، سیدمحسن بن عبدالکریم: 193-197-200-211

امینی، عبدالحسین (علّامه): 139

انصاری، جابربن عبدالله: 121

انصاری هروی، خواجه عبدالله: 77

اینشتین، آلبرت [Einstein, Albert]: 33

ایّوب(علیه السلام): 145-160-161

ب

بارکلی، جرج [Berkeley, George]: 90

بحرانی، ابن میثم: 17-176-177

برقی، احمدبن محمد: 28- 37-40-79-80-101

برنجکار، رضا: 35

بصری، حسن: 62-65

بطلمیوس: 217

بودا (آیین): 17

ص: 239

بوعلی سینا ابن سینا، حسین بن عبدالله

بویل، رابرت [Boyle, Robert]: 213

بهمنیار: 54

بیرونی، محمدبن احمد: 204-219-223

بیکن، فرانسیس[Bacon, Francis]: 57

پ

پاسکال: 217

پریستلی، جوزف [Priestley, Joseph]: 213

پطرس ← شمعون بن حمّون(علیه السلام)

پولس [Paul]: 18

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله)

ت

تفتازانی، سعدالدین مسعودبن عمر: 16-82- 115-191

تهرانی، آقابزرگ: 139

ث

ثابت بن قرّه: 216-218

ج

جابربن حیان: 109-193-194-195-196-197-198-199-200-201-203-204-205-206-207-

208-209-210-211-212-213-214-223

جابربن يزيد جعفی: 142

جبرئیل: 153

جرجی زیدان: 212

جزائری، سیدنعمت الله: 38-40

ص: 240

جعفربن محمد(علیهما السلام) [ابوعبدالله]: 23-26-28-38-40-46-47-48-61-62-64-65-66-74-79-

80-101-105-106-107-109-117-118-119-123-131-133-134-135-138-139-143-

145-149-193-194-195- 200-201-207-211-212

جعفری، محمدتقی (علّامه): 77

جلدکی، عزّالدین: 200-201

جندالله: 115

جوْن (از شهدای کربلا): 50-51

ح

حبیب بن مظاهر: 51

حجت بن الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف) [حضرت قائم]: 55-117-118-119-120-121-123-125-130

حرّ عاملی، محمدبن حسن: 39-40-105-117-136

حرّانی، حسن بن شعبه: 23-26-80

حسن بن علی(علیهما السلام): 102

حسین بن علی(علیهما السلام): 50-51

حلّی، جعفربن حسن (محقّق): 174-176

حلّی، حسن بن یوسف (علّامه) 23-73-177-179

حمران بن اعين: 61-65

حوّا(علیها السلام): 147

خ

خدای خاک [Demeter] [Déméter]: 34-35

خضر(علیه السلام): 118

خواجه نصیرالدین طوسی ← طوسی، محمدبن محمد

خویی، ابوالقاسم (آیت الله): 19-20-193-211-212

خیّام، عمربن ابراهیم (حکیم): 217-218

ص: 241

د

داعش: 115

داوکینز، کلینتون ریچارد [Dawkins, Clinton Richard]: 88-89

داوود(علیه السلام): 145-150-160-161

درخت طوبی: 32

ذ

ذوالکفل(علیه السلام): 145

ر

رازی، محمدبن زکریا: 200-223

راغب اصفهانی: 129

راوندی، فضل الله بن علی: 105

ربّانی گلپایگانی، علی: 21

رسول الله(صلی الله علیه و آله) [خاتم انبیاء] محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله)

روح القدس: 18-97

ریجی مونتنوس [Regiomontanus]: 217

ریگی، عبدالمالک: 115

ز

زئوس [Zeus]: 34-35

زبیر: 61

زرارة بن اعین: 19-36-38-117

زرکلی، خیرالدین بن محمود: 198

زکریا(علیه السلام): 145-150-160-161

زلیخا: 57

زهیربن قین: 51-52

ص: 242

ژ

ژیلسون، اتین [Gilson, Étienne]: 34

س

ساکری، جیووانی [Saccheri Jiovani Girolamo]: 218-219

سام(علیه السلام) (پیامبر): 150-155-156

سبحانی، جعفر (آیت الله): 61-62-82-83-86-87-129-188-189-193

سلیمان(علیه السلام): 47-145-150-160-161

سهروردی، یحیی بن حبش [شیخ اشراق]: 97

سیدبن طاووس ابن طاووس، علی بن موسی

سید رضی ← موسوی، محمدبن حسین

سید (شریف) مرتضی ← موسوی، علی بن حسین

سیدعبدالله شبّر ← شُبّر، عبدالله بن محمدرضا

سیّدان، سیدجعفر (آیت الله): 15

ش

شُبّر، عبدالله بن محمدرضا: 187-188

شریعتی، علی: 140

شعیب(علیه السلام): 145-150-157-162

شمعون بن حمّون(علیه السلام): 148-150

شهاب الدین سهروردی ← سهروردی، یحیی بن حبش

شهرستانی، محمدبن عبدالکریم: 83

شهید اول ← محمدبن مكّى

شیث(علیه السلام) (پیامبر) هبةاللّه بن آدم(علیهما السلام)

شیخ صدوقابن بابویه، محمدبن علی

شیخ طوسی ← طوسی، محمدبن حسن

شیخ مفید ← مفید ، محمد بن محمد بن نعمان

ص: 243

شیرازي، صدرالدین محمدبن ابراهیم: 31-32-83-98-99

ص

صاحب الامر(عج الله تعالی فرجه الشریف) ← حجت بن الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف)

صافی گلپایگانی، لطف الله: 16-199-200

صالح(علیه السلام): 145-157-161

صدر، سیدمحمدباقر (آیت الله شهید): 87-91

صفدي، خلیل بن ایبک: 193

صفّار، محمدبن حسن: 19-144

صلاح الدین صفدي ← صفدي، خلیل بن ایبک

ط

طالبان: 115

طباطبایی، محمدحسین (علّامه): 84-85-86-87

طبرسی، احمدبن علی: 26-66-76-118-120-136

طبرسی، فضل بن حسن (امین الاسلام): 70

طبری، محمدبن جریر (شیعی): 117-143

طبری، محمدبن جریر (سنّی): 51-58

طلحه: 61

طوسی، محمدبن محمد (خواجه نصیر): 73-109-173-174-215-216-217-218-219-220-

221-222-223-224

طوسی، محمدبن حسن (شیخ): 73-102-117-170-173

ع

عاشورا: 50-51

عباس میرزا (نایب السلطنه): 107

عبدالجبار بن احمد: 190-191

عبدالله بن عبدالمطّلب(علیهما السلام): 141-142

ص: 244

عبدالمطّلب(علیه السلام): 139-140-141-142

عثيمين، محمدصالح (از علمای سرشناس وهابیت): 114

عُزیر(علیه السلام): 145

علی اکبر(علیه السلام): 51

علی بن ابی طالب(علیهما السلام): 23-25-29-33-41-60-76-79-100-101-102-105-108-109-118-

121-139-149-150-158-201

علی بن حسین(علیهما السلام) [زین العابدین]: 46-60-81-120

حسن بن علی(علیهما السلام): 116

علی بن موسی(علیهما السلام) [ابو الحسن الرضا]: 26-136

عمران(علیه السلام) (پیامبر): 150

عمروبن عبید (ابومروان): 62-64-65-98

عیاشی، محمدبن مسعود: 143

عیسی بن مریم(علیهما السلام): 18-57-136-137-141-144-145-148-150-158-160-161-163

غ

غروی اصفهانی، محمدحسین: 84-85-86

غزّالی اشعری، محمدبن محمد: 86-87

ف

فارابی: 93

فاضل لنکرانی، محمد: 117

فاضل مقداد ← مقدادبن عبدالله سیوری

فخرالدین رازی، محمدبن عمر: 83-84-96-115

فخری، ماجد: 52

فرعون: 116-157-162

فروید، زیگموند [Freud, Sigismund Schlomo]: 56-57-58

فلسفی، محمدتقی: 104

ص: 245

فيض كاشاني، محمدمحسن بن مرتضى: 183

فیّاض لاهیجی، ملّا عبدالرزاق بن علی: 83

ق

قابیل: 151-152-153

قاجار، فرهادمیرزا (معتمدالدوله): 107-108

قاجار، محمدشاه: 107

قاجار، ناصرالدین شاه: 107

قارون: 157

قاسم بن حسن(علیهما السلام): 51

قاضی عبدالجبار معتزلی ← عبدالجبار بن احمد

القاعده: 115

قرائتی، محسن: 145

قطب الدین شیرازی، محمودبن مسعود: 220-221-222

قمی، علی بن ابراهیم: 40-58-109

قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم: 119-121-122-193

ک

کاشف الغطاء، محمدحسین بن علی: 73

کانت، ایمانوئل [Kant, Immanuel]: 32

کپرنیک، نیکلاس [Copernicus, Nicolaus]: 217-221-222

کراوس، پل [Kraus, Paul]: 194-195-205

کُربن، هانری [Corbin, Henry]: 208-209

کلینی، محمدبن یعقوب: 19-23-26-28-36-39-46-47-66-69-79-80-101-102-105-107-

123-124-136-138-143-144-162

کِنْدي: 223

کندی، ای. اس [Kennedy, E. S]: 218-222

ص: 246

گ

گزنفون [Xenophon]: 90

گوستاولوبون ← لوبون، گوستاو

ل

لاک، جان [Locke, John]: 90

لاوازیه، آنتوان لوران [Lavoisier, Antoine Laurent]: 213-214

لوباچفسکی [Lobachevski]: 218

لوبون، گوستاو [Le Bon, Gustave]: 204-214

لوط(علیه السلام): 145-156-157-160-161

م

مارکس، کارل [Marx, Karl Heinrich]: 56-58

مالک اشتر: 60

مأمون عباسی: 193

مجلسی، محمدباقر (علّامه): 16-22-26-37-38-48-49-63-70-73-74-81-109-117-119-

121-124-139-141-142-145-147-148-183-185-187-196

محاسبی، حارث بن اسد: 77

محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله) [نبی الله] [سید عربی]: 16-22-26-32-36-38-40-50-54-55-57-58-79-

98-100-101-104-105-116-117-121-122-125-127-129-132-134-135-136-137-

139-140-141-142-144-145-148-149-150-153-154-158-163-196-201

محمدبن عبدالوهّاب (مؤسس فرقة وهابیت): 114

محمدبن علی(علیهما السلام) [ابوجعفر]: 19-28-36-38-69-79-105-136-138-142-143-144-151-

163

محمدبن مسلم: 142

محمدبن مكّى: 179-180

محمدی ری شهری، محمد: 51-52-78

ص: 247

مدرّس تبریزی، محمدعلی: 107

مراغی، فخرالدین: 220

مرعشی نجفی، شهاب الدین: 77

مسلم بن حجّاج نیشابوری: 101

مسلم بن عوسجه: 51

مطهری، مرتضی: 52-54-55-83-84-90-129

مظفّر، محمدرضا: 73

معرفت، محمدهادی (آیت الله): 103

مغربی، محی الدین: 220

مفضّل بن عمر: 118

مفید ، محمد بن محمد بن نعمان: 38-51-73-136-141-167-168

مقدادبن عبدالله سیوری: 73-180-182

مکارم شیرازی، ناصر (آیت الله): 127

ملّاصدرا ← شیرازي، صدرالدین محمدبن ابراهیم

منصور دوانیقی: 62

موسوی، محمدبن حسین: 23-25-29-33-41-76-100-102-108

موسوی، علی بن حسین (علم الهدی): 73-167-169

موسی بن جعفر(علیهما السلام) [ابوالحسن موسی بن جعفر الکاظم]: 23-61-79-136-139

موسی بن عمران(علیهما السلام): 18-57-116-136-137-141-144-145-150-157-158-160-161-162

مولوی بلخی، محمدبن محمد: 77

میل، جان استوارت [Mill, John Stuart]: 91

ن

نزلةالحوراء: 149

نسفی، نجم الدین عمربن محمد (خاتم المجتهدین): 130

نصر، سیدحسین: 215

نعمانی، محمدبن ابراهیم: 119-123-124-138

ص: 248

نمازی شاهرودی، علی: 77

نوبختی، ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق: 167

نوح(علیه السلام): 58-70-126-136-137-144-150-152-154-155-156-158-160-161-162

نیچه، فردریک [Nietzsche, Friedrich Wilhelm]: 56

و

واصل بن عطا: 62

ولی عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) ← حجت بن الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف)

ه

هابیل(علیه السلام): 151-152-153

هارون(علیه السلام) (پیامبر): 145-157-160-161-162

هامان: 157

هبةاللّه بن آدم(علیهما السلام) (پیامبر): 149-152-153-154

هشام بن حکم: 61-62-64-65-66-79-98-131-132-133-134-135

هشام بن سالم: 61-65

هگل، فردریک [Hegel, Georg Wilhelm Friedrich]: 56

هلاکو: 220

همفر، مستر (جاسوس انگلیسی) [Mr. Hempher]: 114

هود(علیه السلام): 145-155-156-157-161

هولمیارد، اریک جان [Holmyard, Eric John]: 207-212-214

هیوم، دیوید [Hume, David]: 91

ی

یافعی، عبدالله بن اسعد: 193

یحیی بن زکریا(علیهما السلام): 145-150-160-161

یدوتون: 18

الیسع(علیه السلام) (پیامبر): 145-160-161

ص: 249

یعقوب بن اسحاق(علیهما السلام): 145-150-156-162

یوسف بن یعقوب(علیهما السلام): 57-119-126-145-150-157-160-161-162

یوشع بن نون(علیهما السلام) (پیامبر): 150-158-162

یونس(علیه السلام): 145-160-161

یونس بن یعقوب: 131-135

ص: 250

مکان ها

آتن: 34

آمریکا: 59

آمستردام: 209

استاگیرا (زادگاه ارسطو) [Stagira] [Stagyre]: 34-35

استانبول: 224

اسکندریه: 90-215-216

اصفهان: 54

برلین: 210

بصره: 62-82

بیت المقدس: 163

پاریس: 34-209-210-213

تبریز: 107

تهران: 35-107-114-147-194-195-197-215-218

توس: 193

خاورمیانه: 143-147

خراسان: 193

دانمارک: 55

رم [روم]: 148

زوریخ: 201-210

ژاپن: 35

سازمان ملل: 60

سمرقند: 224

سنت پیتر (کلیسا): 148

سوئیس: 201

سیبری: 43

ص: 251

صفا (کوه): 147

طائف: 58

عالم ارواح: 38-40-42

عالم ذرّ: 38-39-40-42

عراق: 161

عربستان سعودی: 111-112-114-147

فرانسه: 34-209-210-213-214

کاشان: 53

کربلا: 50

کنعان: 162

كوثا ربا: 161

کوفه: 64-66-118-193

لندن [London]: 37-148-197-210-214

ماساچوست (ایالت): 60

مديَن: 161

مدینه: 123-124

مراغه: 218-222-224-225

مروه (کوه): 147

مریلند (ایالت): 60

مصر: 57-162-212

مکّه: 58-141

نیوجرسی (ایالت): 60

نیویورک [New york]: 37-60

واشنگتن دی سی: 59-60

واتیکان: 148

هند: 225

یونان: 35-89-90-201

ص: 252

کتاب ها

آ

آشنایی با ادیان بزرگ: 17

ا

الإحتجاج: 26-66-76-118-120-136

احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی: 215

إحیاء علوم الدین: 86

الأدلة النقليّة والحسّيّة علی إمكان الصعود إلی الكواكب و علی جريان الشمس والقمر و سكون الأرض:

112-113-114

الأربعین فی اصول الدین: 115

الإرشاد: 51-136

الإستبصار: 139

اسلام شناسی: 140

أصل الشيعة و أصولها: 73

أصول الفقه المقارن: 129-133

الإعتقادات: 79-139

الإقتصاد فيما يتعلق بالإعتقاد: 173

أعیان الشعية: 193-197-200-211

الأعلام [زرکلی]: 198

إتمام الأعلام: 201

الأمالی [شیخ صدوق]: 66-119-150

الأمالی [شیخ مفید]: 38

ص: 253

الإمامة و التبصرة: 143

انتظار، مذهب اعتراض: 140

انجیل [عهد جدید]: 18-65-66-146-148-158

انسان شناسی از منظر قرآن و حدیث: 78

أنوارالملکوت فی شرح الیاقوت: 23-179

الأنوارالنعمانيّة: 38

أوائل المقالات: 141

الإيقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة: 117

ب

بحارالأنوار: 37-38-48-49-70-74-81-109-117-119-139-145-147-148-196

بحوث فی علم الأصول: 87

البداية و النهاية: 141

بصائرالدرجات: 19-144

البیان فی تفسیرالقرآن: 20

پ

پژوهش هایی دربارة جابربن حیان [Studien zu Jābir ibn Hayyān]: 205

ت

تاریخ تحلیلی صدر اسلام: 58

تاریخ خاورمیانه: 147

تاریخ طبری: 51-58

تاریخ فلسفة غرب1: 35

تاریخ کمبریج ایران: 218

تاریخ نگارش های عربی: 197-199-200-204-205-213

تتمّةالأعلام للزرکلی: 201

تجلّی نبوغ [خواجه نصیرالدین طوسی]: 215

ص: 254

تحف العقول: 23-26-61

تدبیرالإکسیرالأعظم: 194

التذکرة فی علم الهيئة: 221

التعلیقات: 31

تفسیرالعیاشی: 143

تفسیرالقمی: 40-58-109

تفسیر نمونه: 127

تفسیر نور: 145

تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی: 77

تقویم نجومی [Ephemerides]: 217

تلخیص المحصل [نقدالمحصل]: 73-174

تمدن اسلام و عرب [La civilisation des Arabes]: 204-214

التمهید فی علوم القرآن: 103

تنکسوخ نامه: 223

التوحید [شیخ صدوق]: 23-36-39-69-79-142

توحید مفضل: 47-48

تورات [عهد قدیم]: 18-123-127-146-158

تهذیب الأحکام: 102-139-199

ث

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال: 102

ج

جابربن حیان، متون برگزیده [Jābir b. Hayyān‚Textes choisis]: 194-195-199-206

جابربن حیان و ارتباط او با امام جعفر صادق(علیه السلام)

[Ǵābir ibn Hajjān und seine Beziehung zum Imām Ǵacfar as-Sādiq]: 206

جابر و علوم یونانی [Jābir et la science grecque]: 206

ص: 255

جام جم: 107

الجعفریّات: 105

الجماهر فی معرفةالجواهر: 204-223

جوامع الحساب على التخت و التراب: 217

ح

حذوالنعل بالنعل: 117

حق الیقین: 22-73-124

حق الیقین فی معرفة أصول الدین: 188

حکمت و اندیشة دینی: 35

حیات القلوب: 142

خ

خاطرات همفر: جاسوس انگليسی در ممالك اسلامی: 114

خاطراتی از سقراط [Memorabilia of Socrates]: 90

الخصال: 46-47-69-70-79-101-142-143-144

د

دانستنی های جهان علم: 45-106

دانش نامة جهان اسلام: 210

دایرةالمعارف بزرگ اسلامی: 196

دایرةالمعارف تشیّع: 193

الدرالنظیم: 139

دروس فی علم الأصول: 91

دست نوشته هاي جابر [Geber- Handschriften]: 205

دلائل الإمامة: 117-143

دلائل الصدق: 73

ده گفتار: 129

ص: 256

ذ

الذخیرة فی علم الکلام: 73-170

الذريعة: 139

ر

رسائل جابربن حیان: 194-195

رسائل الشریف المرتضی: 168

الرسائل العشر: 73

رسالة سه اصل: 31-32

الرسالةالشافية [الشافية عن الشك في الخطوط المتوازية]: 217-218

رسالة فی إعتقادالحکماء: 97

روح فلسفة قرون وسطی: 34

ریحانة الأدب: 107

ز

زبور: 65-66

زیج ایلخانی [جداول ایلخانی]: 220-221

زیست شناسی سلولی و مولکولی لودیش: 103-106

س

سرمایة ایمان در اصول اعتقادات: 83

سفرنامة فرهادمیرزا: 107

سلسلةالأحادیث الضعيفة والموضوعة: 77

السموم [جابربن حیان]: 203

سنّت عقلانی اسلامی در ایران: 215

سیر فلسفه در جهان اسلام: 52

سیری در سیرة نبوی: 54-55

ص: 257

ش

شاخ شیطان: 114

شذرات الذهب: 193

شرح إحقاق الحق: 77

شرح الإشارات و التنبیهات: 96

شرح الأصولالخمسة: 193

شرح المقاصد: 16-82-115-193

شرح حال فرهادمیرزا معتمدالدوله: 107

الشّفاء: 95

شناخت اساطیر یونان: 34

شهادت نامة امام حسین(علیه السلام) بر پایة منابع معتبر: 51

شیمی دان شکّاک [The Sceptical Chymist]: 213

ص

صحیح مسلم: 101

ط

طبّ الائمة: 195-196

طبقات الصوفية: 77

ع

عدل الهی: 83

عقائدالإمامية: 73

علل الشرائع: 26-40-74-79-118-137-138-143

علم الیقین: 183

علوم دقیقه در ایران عهد سلجوقی و مغول: 218

عیون أخبارالرضا(علیه السلام): 26-137

ص: 258

غ

الغدیر: 139

ف

الفتوحات المکّية: 77

فرج المهموم: 193

فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی: 62-82-83-87

فصوص الحکم: 77

الفصول المهمّة: 39-40

فضائل الصحابة: 122

الفهرست [ابن ندیم]: 193-197-198

فهم القرآن و معانیه: 77

ق

قاموس قرآن: 145

قرآن [قرآن كريم]: 20-32-38-58-60-62-71-82-101-102-103-112-117-123-126-129-

130-132-145-146-154-156-157-158-162-163-178-186

قمقام الزخار و صمصام الطبار: 107

قواعدالمرام: 17-177

قوانین الطب: 224

ک

الکافی: 19-23-26-28-36-39-46-47-66-69-79-80-101-102-105-107-123-124-136-

138-139-143-144-163-199

کامل الزیارات: 145

کتاب زنبیل: 107

کتاب الغيبة [شیخ طوسی]: 117

ص: 259

کتاب الغيبة [نعمانی]: 119-123-124-138

کتاب المنفعة [جابربن حیان]: 194-195

كشف القناع في أسرار شكل القطاع [اصول متقاطع]: 217-219

کشف المراد: 177

کلیّات فلسفه: 91

کمال الدین و تمام النعمة: 81-117-118-119-121-122-143-148-150-163

کنزالحساب: 107

کودک از نظر وراثت و تربیت: 104

الکیمیاء عندالعرب: 203

کیمیاگران اسلام در سده هاي میانه [Alchemisten des IsIams im Mittelalter]: 208

کیمیاگران عرب [Arabische Alchemisten]: 209

کیمیاگري جابر [Die Alchemie des Geber]: 205

کیمیای عربی [L'alchimie arabe]: 209

ل

لسان العرب: 18-71-104-127

اللوامع الإلهية: 73-182

اللهوف: 51

م

مبانی و تاریخ تحول اجتهاد: 130

متشابه القرآن و مختلفه: 76

متفکران یونانی: 89

مثنوی معنوی: 77

المجسطی: 216-217

مجمع البیان: 70

مجموع فتاوى و رسائل فضيلة الشيخ محمدبن صالح العثيمين: 114

ص: 260

مجموعه آثار [مرتضی مطهری]: 90

المحاسن: 28-37-40-79-80-101

محاضرات فی الإلهیات: 189

المحصّل: 84

مختار رسائل جابربن حیان ← جابربن حیان، متون برگزیده

مدخل التفسیر: 117

مدينة العلم [شیخ صدوق]: 139

مرآةالجنان و عبرةالیقظان: 193

مرآة العقول: 16-26-63-70-124-187

المسائل الأربعينية: 180

مستدرک سفينة البحار: 77

المسلک فی اصول الدین: 176

مسند احمدبن حنبل: 101

معانی الأخبار: 17-23-38-69-80-144

معجم رجال الحدیث: 193-212

معرفت حجّت خدا: 16

مفاتیح الغیب: 99

مفردات الفاظ القرآن: 129

مقالاتی دربارة تاریخ شیمی [Beiträge zur Geschichte der Chemie]: 205

ملازمة حکم عقل و شرع از دیدگاه شیخ انصاری: 21

الملل و النحل: 83

من لایحضره الفقیه: 29-46-47-69-102-107-139-145-150

منشآت و دیوان اشعار فرهادمیرزا: 107

منطق2: 84

منهاج السنّة النبويّة: 115

منهاج الیقین: 73

ص: 261

موسوعة طبقات الفقهاء: 61-193

المیزان: 85-87

ن

النجات: 92-95

نصاب انگلیسی: 107

نقد عقل محض [Kritik der reinen Vernunft]: 32

نقدی بر مارکسیسم: 84

نقش دانشمندان مسلمان در علم شیمی: 200-203-211

النکت الإعتقادية: 73-168

النوادر: 105

نورالبراهین: 40

نهاية الدراية: 85

نهايةالطلب: 201

النهاية فی غریب الحدیث والأثر: 36-124

نهج البلاغة: 23-25-29-33-41-60-76-100-102-108

و

الوافی بالوافیات: 193

وسائل الشيعة: 105-136

وفیات الأعیان: 193

ی

الیاقوت فی علم الکلام: 167

ینابیع المودّة: 119-121-122-193

ص: 262

Common consent argument for the existence of God: 37

Encyclopedia of Philosophy: 37

La critique des traditions religieuses chez les Grecs des origines au temps de

Plutarque: 35

Late Medieval Planetary Theory in Isis: 221

L'esprit de la philosophie médiévale: 35

Le Livre du Glorieux de Jābir ibn Hayyan [Alchimie et Archétypes]: 208

Memoirs of Mr. Hempher [The British Spy To The Middle East or Confessions of

a British Spy]: 114

Routledge Encyclopedia of Philosophy: 90

St. Peter in Rome and his tomb on the Vatican hill: 148

The Universe and Dr.Einstein: 33

ص: 263

ص: 264

کتاب نامه

1) قرآن کريم

2) اباظه، نزار- مالح، محمدرياض؛ إتمام الأعلام، ط1، بيروت: دار صادر، 1999م.

3) ابن اثير جزري، مبارك بن محمد شيباني [606ق]؛ النهاية في غريب الحديث و الأثر، تحقيق

طاهر احمد زاوي- محمود محمد طناحي، ط1، قم: دارالتفسير، 1426ق.

4) ابن اشعث كوفي، ابوعلي محمدبن محمد [ق4]؛ الجعفريات (الأشعثيات)، تحقيق مصطفي

صبحي، تصحيح علاء الأعلمي، ط1، بيروت: مؤسسة الأعلمي، 1434ق.

5) ابن باز، عبدالعزيزبن عبدالله [1420ق]؛ الأدلة النقليّة و الحسّيّة علي إمكان الصعود إلي

الكواكب و علي جريان الشمس و القمر و سكون الأرض، ط2، بطحاء رياض: مكتبة

الرياض الحديثة، 1402ق.

6) ابن تيمية حرّاني، احمدبن عبدالحليم [728ق]؛ منهاج السنة النبوية، تحقيق محمد رشاد

سالم، ط1، رياض: جامعة محمد بن سعود، 1406ق.

7) ابن حنبل شيباني، احمدبن محمد [241ق]؛ فضائل الصحابة، تحقيق وصي الله بن محمد

عباس، ط1، مكة مكرمه: دانشگاه ام القري، 1403ق.

8) ؛ مسند احمدبن حنبل، تحقيق شعيب ارناؤوط، اشراف عبدالله بن

عبدالمحسن تركي، ط1، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1421ق.

9) ابن خَلِّكان، احمدبن محمد [681ق]؛ وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، ج1، تحقيق احسان

عباس، ط1، بيروت: دار صادر، 1900م.

10) ابن سينا، ابوعلي حسين بن عبدالله [428ق]؛ التعليقات، مقدمه و تحقيق عبدالرحمن بدوي،

ط1، قم: مکتب الأعلام الإسلامي، 1404ق.

11) ؛ الشفاء، تحقيق جورج شحاته قنواتی- سعيد زائد، قم: مكتبة آيت الله

المرعشي النجفي، 1404ق.

ص: 265

12) ؛ النجاة من الغرق فی بحر الضلالات، مقدمه و تصحيح محمدتقی

دانش پژوه، ط2، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1379ش.

13) ابن شعبة حرّاني، ابومحمد حسن بن علي [ق4]؛ تحف العقول عن آل الرسول(علیهم السلام)،

تصحيح وتعليق علي اكبر غفاري، ط2، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1404ق.

14) ابن شهر آشوب مازندراني، ابوجعفر محمد بن علي [588ق]؛ متشابه القرآن و مختلفه، ط1،

قم: انتشارات بيدار، 1369ق.

15) ابن طاووس حلّي، ابوالقاسم علي بن موسی [664ق]؛ فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم،

ط1، قم: دارالذخائر، 1368ش.

16) ؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ط1، قم: انوارالهدی، 1417ق.

17) ابن عربي حاتمي طائي، محمدبن علی [638ق]؛ الفتوحات المكية، مقدمه و تحقيق عثمان

يحيی، تصدير و مراجعه ابراهيم مدكور، ط2، قاهره: المجلس الاعلي للثقافة، 1405ق.

18) ؛ فصوص الحكم، تعليق ابوالعلاء عفيفي، بيروت: دار احياءالكتب

العربية، 1365ق.

19) ابن عماد عكري، عبدالحي بن احمد [1089ق]؛ شذرات الذهب في أخبار من ذهب، تحقيق

محمود ارناؤوط، ط1، دمشق- بيروت: دار ابن كثير، 1406ق.

20) ابن قولويه قمّی، أبوالقاسم جعفربن محمد [368ق]؛ كامل الزيارات، تحقيق جواد قيومي،

ط1، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

21) ابن كثير دمشقي، اسماعيل بن عمر [774ق]؛ البداية و النهاية، تحقيق و تدقيق و تعليق علي

شيري، ط1، بيروت: دار احياءالتراث العربي، 1408ق.

22) ابن مظفر، محمدحسن بن محمد [1375ق]؛ دلائل الصدق لنهج الحق، ط1، قم: مؤسسة

آل البيت(علیهم السلام) لإحياءالتراث، 1422ق.

23) ابن منظور، محمدبن مكرم [711ق]؛ لسان العرب، تحقيق و تصحيح جمال الدين

ميردامادی، ط3، بيروت: دارالفكر- دار صادر، 1414ق.

24) ابن ميثم بحراني، ابوالفضل ميثم بن علي [679ق]؛ قواعد المرام في علم الكلام، تحقيق

احمد حسيني، ط2، قم: مكتبة آيت الله المرعشي النجفي، 1406ق.

ص: 266

25) ابن نديم، محمدبن اسحاق [380ق]؛ الفهرست، تعليق و مقابله ايمن فؤاد سيد، لندن:

مؤسسة الفرقان للتراث الإسلامي،1430ق.

26) ابنا بِسطام زيّات نيشابوری، عبدالله- حسين [ق4]؛ طب الأئمة(علیهم السلام)، تحقيق محمدمهدي

سيد حسن خرسان، ط2، قم: دارالشريف الرضي، 1411ق.

27) الباني، محمد ناصرالدين [1420ق]؛ سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة و أثرها السيّئ

في الأمّة، ط1، رياض: دارالمعارف، 1412ق.

28) امين، سيدمحسن بن عبدالكريم [1371ق]؛ أعيان الشيعة، تحقيق و تخريج حسن امين،

بيروت: دارالتعارف، 1406ق.

29) امينی، عبدالحسين بن احمد [1390ق]؛ الغدير في الكتاب و السنّة و الأدب، ط3، بيروت:

دارالكتاب العربي، 1387ق.

30) انصاري هروي، عبدالله بن محمد [481ق]؛ طبقات الصوفية، مقابله و تصحيح دکتر محمد

سرور مولايي، ط2، تهران: انتشارات توس، 1386ش.

31) برقي، ابوجعفر احمدبن محمدبن خالد [274/280ق]؛ المحاسن، تصحيح و تعليق مير

جلال الدين حسيني ارموي، ط2، قم: دارالكتب الإسلامية، 1371ق.

32) بيروني، ابوريحان محمدبن احمد [440ق]؛ الجماهر في معرفة الجواهر، ط1، حيدرآباد

دكن (هند): دائرةالمعارف العثمانية، 1355ق.

33) پينسنت، جان (Pinsent, John)؛ شناخت اساطير يونان (Greek Mythology)، ترجمه

محمدحسين باجلان فرّخي، چ1، تهران: انتشارات اساطير، 1380ش.

34) تفتازانی، مسعودبن عمر[793ق]؛ شرح المقاصد، تعليق و تحقيق عبدالرحمن عميرة، ط1،

قم: منشورات الشريف الرضي، 1409ق.

35) توفيقي، حسين؛ آشنايي با اديان بزرگ، چ13، تهران، قم: سازمان مطالعه و تدوين کتب

علوم انساني دانشگاه ها (سمت)- جامعةالمصطفي العالمية 1389ش.

36) جزائري، نعمت الله بن عبدالله موسوي [1112ق]؛ الأنوار النعمانية في معرفة النشاة الإنسانية،

ط1، بيروت: دارالقارئ- دارالكوفة، 1429ق.

37) ؛ نور البراهين أو أنيس الوحيد في شرح التوحيد، تحقيق سيدمهدي

ص: 267

رجائي، ط1، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1417ق.

38) جعفري تبريزي، محمدتقي [1377ش]؛ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج3، چ13، تهران:

انتشارات اسلامي، 1381ش.

39) جلدكي، ايدمر بن علي [762ق]؛ نهاية الطلب في شرح المکتسب، تهران: کتابخانه، موزه و

مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، نسخ خطي، شمارة نسخه: 12527/1، کتابت: 1273ق.

40) حسني، علي اکبر؛ تاريخ تحليلي در صدر اسلام، چ3، تهران: انتشارات دانشگاه پيام نور،

1385ش.

41) حرّ عاملی، محمدبن حسن [1104ق]؛ الفصول المهمّة في أصول (أحوال) الأئمّة، تحقيق و

اشراف محمدبن محمدحسين قائيني، ط1، قم: مؤسسة معارف اسلامي امام رضا(علیه السلام)،

1418ق.

42) ؛ تفصيل وسائل الشيعة إلی تحصيل مسائل الشريعة، تحقيق مؤسسة

آل البيت(علیهم السلام)، ط1، قم: مؤسسة آل البيت(علیهم السلام) لإحياءالتراث، 1409ق.

43) حلّي، ابومنصور حسن بن يوسف [726ق]؛ أنوار الملكوت في شرح الياقوت، تحقيق محمد

نجمي زنجاني، ط2، قم: منشورات الشريف الرضي، 1363ش.

44) ؛ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح و تحقيق و تعليق

حسن زادة آملي، ط7، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1417ق.

45) ؛ مناهج اليقين في اصول الدين، ط1، تهران: دار الاسوة، 1415ق.

46) خويی موسوي، ابوالقاسم [1413ق]؛ البيان في تفسير القرآن، ط4، بيروت: دارالزهراء(علیها السلام)،

1395ق.

47)

؛ معجم رجال الحديث، ط3، بيروت: دارالزهراء(علیها السلام)، 1403ق.

48) دادبه، اصغر؛ کليات فلسفه، چ8، تهران: دانشگاه پيام نور، 1390ش.

49) دانستني هاي جهان علم (مجموعه مقالات)، ترجمه احمد راد، تهران: شرکت سهامي انتشار،

1347ش.

50) دانش نامة جهان اسلام، ج9، زير نظر غلامعلي حدّاد عادل، چ1، تهران: بنياد دايرةالمعارف

ص: 268

اسلامي، 1384ش.

51) دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج17، زير نظر محمدکاظم موسوي بجنوردي، چ1، تهران:

مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1388ش.

52) دايرةالمعارف تشيع، ج5، زير نظر احمد صدر حاج سيدجوادي- بهاءالدين خرمشاهي

کامران فاني- حسن يوسفي اشکوري، چ1، تهران: نشر شهيد سعيد محبّي، 1375ش.

53) دفاع، علي عبدالله؛ نقش دانشمندان مسلمان در علم شيمي (أسهام علماء العرب و المسلمين

في الکيمياء)، ترجمه محمود کريمي، چ1، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات

فرهنگي، 1389ش.

54) راغب اصفهاني، حسين بن محمد [502ق]؛ مفردات ألفاظ القرآن (المفردات في غريب

القرآن)، تحقيق صفوان عدنان داودی، ط1، دمشق- بيروت: دارالقلم- الدارالشامية،

1412ق.

55) راوندي، فضل الله بن علي [571ق]؛ النوادر، تحقيق سعيدرضا علي عسكري، ط1، قم:

دارالحديث، 1377ش.

56) ربّاني گلپايگاني، علي؛ ملازمة حکم عقل و شرع از ديدگاه شيخ انصاري، چ1، قم: کنگرة

بزرگداشت دويستمين سالگرد ميلاد شيخ اعظم انصاري، 1373ش.

57) رضواني، علي اصغر؛ اصول فقه مقارن، چ1، قم: انتشارات ذوي القربي، 1387ش.

58) رمضان يوسف، محمدخير؛ تتمة الأعلام للزرکلي، ط2، بيروت: دار ابن حزم، 1422ق.

59) زِرِكلي، خيرالدين بن محمود [1396ق]؛ الأعلام، ط15، بيروت: دارالعلم للملايين، 2002م.

60) زماني، مهدي؛ تاريخ فلسفة غرب1، چ3، تهران: انتشارات دانشگاه پيام نور، 1389ش.

61) ژيلسون، اتين (Gilson, Etienne) [1978م]؛ روح فلسفة قرون وسطي

(The Spirit of Mediaeval Philosophy)، ترجمه علي مراد داوودي، تهران: انتشارات

علمي و فرهنگي، 1366ش.

62) سبحاني، جعفر؛ أصول الفقه المقارن فيما لا نص فيه، ط1، قم: مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)،

1425ق.

ص: 269

63) ؛ فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامی، ج2، چ2، قم: انتشارات توحيد،

1378ش.

64) ؛ فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامی، ج4، چ1، قم: انتشارات توحيد،

1373ش.

65) ؛ محاضرات في الإلهيات، تلخيص علي رباني گلپايگاني، ط11، قم:

مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)، 1428ق.

66) ؛ موسوعة طبقات الفقهاء، قم: مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)، 1418ق.

67) سزگين، فؤاد (Fuat Sezgin,)؛ تاريخ نگارش هاي عربي

(Geschichte Des Arabischen Schrifttums)، ترجمه سعيد فيروزآبادي، چ2، تهران:

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي- سازمان چاپ و انتشارات، 1386ش.

68) سهروردي، شهاب الدين يحيی بن حَبَش [587ق]؛ رسالة في إعتقاد الحکماء، مقدمه و

ترجمه محمد كريمي زنجاني، ط1، تهران: انتشارات اساطير، 1383ش.

69) شبّر، عبدالله بن محمدرضا [1242ق]؛ حق اليقين في معرفة أصول الدين، ط2، قم:

انوارالهدی، 1424ق.

70) شريعتي، علي [1356ش]؛ اسلام شناسي، چ8، تهران: چاپخش، 1383ش.

71) ؛ انتظار مذهب اعتراض، تهران: حسينية ارشاد، 1350ش.

72) شريف (سيد) رضي، ابوالحسن محمدبن حسين موسوي [406ق]؛ نهج البلاغة، ضبط و

تحقيق صبحي صالح، ط1، قم: دارالهجرة، 1414ق.

73) شريف (سيد) مرتضی علم الهدي، ابوالقاسم علي بن الحسين [436ق]؛ الذخيرة في علم

الکلام، تحقيق احمد حسيني، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1411ق.

74) ؛ رسائل الشريف المرتضی، إعداد مهدي رجايي، ط1، قم: دارالقرآن

الكريم، 1405ق.

75) شکري، جابربن عزيز [1987م]؛ الکيمياء عند العرب، بغداد: منشورات وزارة الثقافة و

الأعلام، 1979م.

76) شهرستاني، محمدبن عبدالكريم [548ق]؛ الملل و النحل، تحقيق و تعليق محمد فتح

ص: 270

الله بدران، ط3، قم: منشورات الشريف الرضي، 1364ش.

77) شهيد اول، ابوعبدالله شمس الدين محمدبن مكی [786ق]؛ المسائل الأربعينية، به كوشش

رضا مختاری، ط1، قم: مكتبة آيت الله المرعشي النجفي، 1377ش.

78) شيرازي، صدرالدين محمدبن ابراهيم [1050ق]؛ رسالة سه اصل، تصحيح و مقدمه محمد

خواجوي، چ3، تهران: انتشارات مولي، 1389ش.

79) ؛ مفاتيح الغيب، تصحيح و تحقيق و مقدمه نجف قلي حبيبي، اشراف

محمد خامنه اي، ط1، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1386ش.

80) صافي گلپايگاني، لطف الله؛ معرفت حجت خدا، چ2، قم: انتشارات مسجد مقدس جمکران،

1390ش.

81) صدر، محمدباقر [1400ق]؛ بحوث في علم الإصول، ط2، قم: مؤسسة النشر الإسلامی،

1416ق.

82) ؛ دروس في علم الإصول، ط1، بيروت: دارالمنتظر، 1405ق.

83) صدوق اول، ابوالحسن علی بن حسين بن بابويه قمّی؛ الإمامة و التبصرة من الحيرة، ط1، قم:

مدرسة الإمام المهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف)، 1404ق.

84) صدوق، ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه قمّی [381ق]؛ الإعتقادات في دين الإمامية،

تحقيق عصام عبدالسيّد، ط2، قم: المؤتمرالعالمي لألفية الشيخ المفيد،1414ق.

85) ؛ الأمالي، ط5، بيروت: مؤسسة الأعلمي،1400ق.

86) ؛ التوحيد، تصحيح و تعليق هاشم حسيني تهراني، ط1، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي، 1398ق.

87) ؛ الخصال، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ط1، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي،1403ق.

88) ؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، مقدمه محمدمهدي سيدحسن

خرسان، ط2، قم: منشورات الشريف الرضي، 1406ق.

89) ؛ علل الشرائع، مقدمه محمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات

المكتبة الحيدرية و مطبعتها، 1385ق.

ص: 271

90) ؛ عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، تصحيح و تعليق حسين اعلمي، ط1، بيروت:

مؤسسة الأعلمي، 1404ق.

91) ؛ كمال الدين و تمام النعمة، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ط1، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي، 1405ق.

92) ؛ معاني الأخبار، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ط1، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي، 1403ق.

93) ؛ من لايحضره الفقيه، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ط2، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي، 1413ق.

94) صفدي، صلاح الدين خليل بن ايبک [764ق]؛ الوافي بالوفيات، تحقيق احمد ارناؤوط

تركي مصطفی، بيروت: دار إحياءالتراث العربي،1420ق.

95) صفّار قمّی، ابوجعفر محمدبن حسن [290ق]؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد(علیهم السلام)،

تصحيح و تعليق ميرزا محسن كوچه باغي، ط2، قم: مكتبة آيت الله المرعشي النجفي،

1404ق.

96) طباطبايي، محمد حسين [1360ش]؛ الميزان فی تفسير القرآن، ط5، قم:

مؤسسةالنشرالإسلامي، 1417ق.

97) طبْرَسي، ابوعلي فضل بن حسن [548ق]؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ط1، بيروت:

مؤسسة الأعلمي، 1415ق.

98) طبرسي، ابومنصور احمدبن علي [ق6]؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج، تعليق محمدباقر

خرسان، نجف اشرف: دارالنعمان، 1386ق.

99) طبري، ابوجعفر محمدبن جرير [ق5]؛ دلائل الإمامة، ط1، قم: مؤسسة البعثة، 1413ق.

100) طبري، محمدبن جرير [310ق]؛ تاريخ الأمم و الملوك (تاريخ طبري)، تحقيق محمد

ابوالفضل ابراهيم، ط2، بيروت: دارالتراث، 1387ق.

101) طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن [460ق]؛ الإقتصاد فيما يتعلّق بالإعتقاد، ط2، بيروت:

دارالأضواء، 1406ق.

102) ؛ الرسائل العشر، ط1، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1414ق.

ص: 272

103) ؛ تهذيب الأحكام، تحقيق و تعليق حسن موسوي خرسان، ط4، تهران:

دارالكتب الإسلامية، 1407ق.

104) ؛ كتاب الغيبة، تحقيق عبادالله تهراني- علی احمد ناصح، ط1، قم:

مؤسسة المعارف الإسلامية، 1411ق.

105) عاملي مشغراني، يوسف بن حاتم [ق7]؛ الدرّ النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم(علیهم السلام)،

تحقيق مؤسسةالنشرالإسلامي، ط1، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1420ق.

106) عثيمين، محمدبن صالح [1421ق]؛ مجموع فتاوی و رسائل فضيلة الشيخ محمدبن صالح

العثيمين، جمع و ترتيب فهدبن ناصربن ابراهيم سليمان، ط1، رياض: دارالوطن

دارالثريا، 1407ق.

107) عزيزي، حسين؛ مباني و تاريخ تحول اجتهاد، چ2، قم: بوستان کتاب، 1388ش.

108) عياشي، ابوالنضر محمدبن مسعود [~320ق]؛ تفسير العياشي، تحقيق و تصحيح و تعليق

سيدهاشم رسولي محلاتي، ط1، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية، 1380ق.

109) غروي اصفهاني، محمدحسين [1361ق]؛ نهاية الدراية في شرح الکفاية، تحقيق و

تصحيح و تعليق مهدي احدي ميركلائي- رمضان قلي زادة مازندراني، ط1، قم:

منشورات سيدالشهداء، 1374ش.

110) غزّالي، محمدبن محمد [505ق]؛ إحياء علوم الدين، ط1، بيروت: دارالمعرفة، 1402ق.

111) فاضل مقداد، ابوعبدالله مقدادبن عبدالله سيوري [826ق]؛ اللوامع الإلهية في المباحث

الكلامية، تعليق و تحقيق محمدعلي قاضي طباطبايي، ط2، قم: مكتب الأعلام الإسلامي،

1422ق.

112) فخرالدين رازي، محمدبن عمر [606ق]؛ الأربعين في أصول الدين، تحقيق و تعليق احمد

حجازی سقا، ط1، قاهره: مكتبةالكليات الأزهرية، 1986م.

113) ؛ المحصّل (محصل أفكار المتقدمين و المتأخرين من العلماء و الحكماء

و المتكلمين)، تقديم و تحقيق حسين اتای، ط1، عمان: دارالرازي، 1411ق.

114) ؛ شرح الاشارات و التنبيهات، مقدمه و تصحيح علي رضا نجف زاده،

تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1384ش.

ص: 273

115) فخري، ماجد، سير فلسفه در جهان اسلام؛ جمعي از مترجمان زير نظر نصرالله

پورجوادي، چ2، تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1388ش.

116) فرامرز قراملکي، احد؛ منطق2، چ3، تهران: دانشگاه پيام نور، 1386ش.

117) فرهادميرزا قاجار [1305ق]؛ سفرنامة فرهادميرزا، تصحيح و تحشيه غلامرضا طباطبايي،

چ1، تهران: مؤسسة مطبوعاتي علمي، 1366ش.

118) فلسفي، محمدتقي [1377ش]؛ کودک از نظر وراثت و تربيت، چ10، تهران: دفتر نشر

فرهنگ اسلامي، 1387ش.

119) فيض كاشاني، محمدمحسن بن مرتضی [1091ق]؛ علم اليقين في اصول الدين، تحقيق و

تصحيح محسن بيدارفر، ط1، قم: انتشارات بيدار، 1418ق.

120) قاضي عبدالجباربن احمد [415ق]؛ شرح الأصول الخمسة، تعليق احمدبن حسين بن ابي

هاشم، ط1، بيروت: دار إحياءالتراث العربي، 1422ق.

121) قرائتی، محسن؛ تفسير نور، ج 10، چ11، تهران: مركز فرهنگی درس هايی از قرآن،

1383ش.

122) قرشی، علی اكبر؛ قاموس قرآن، چ6، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1371ش.

123) قشيری نيشابوري، مسلم بن حجّاج [261ق]؛ صحيح مسلم، تحقيق ابوقتيبه نظربن محمد

فاريابي، ط1، رياض: دار طيبة، 1427ق.

124) قمّی، ابوالحسن علي بن ابراهيم [ق4]؛ تفسير القمّی، تصحيح و تعليق طيب موسوي

جزائري، ط3، قم: دارالكتاب، 1404ق.

125) قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم [1294ق]؛ ينابيع المودّة لذوي القربی، تحقيق علي

جمال اشرف حسيني، ط1، قم: دارالأسوة، 1416ق.

126) كاشف الغطاء، محمدحسين بن علي [1373ق]؛ أصل الشيعة و أصولها، ط4، بيروت:

مؤسسةالأعلمي، 1413ق.

127) کراوس، پل (Paul Kraus,) [1944م]؛ مختار رسائل جابر بن حيان

(Jābir b. Hayyān‚Textes choisis)، ط2، قاهره: مکتبةالخانجي، 1415ق.

128) كليبورن، آنا (Claybourne, Anna)؛ آشنايي با ژن ها و DNA، ترجمه اكبر شفيعي، چ1،

ص: 274

تهران: نشر طبيب، 1384ش.

129) كليني رازي، ابوجعفر محمدبن يعقوب [329ق]؛ الكافي، تصحيح و تعليق علي اكبر

غفاري، ط4، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1407ق.

130) گمپرتس، تئودور (Gomperz, Theodor) [1912م]؛ متفکران يوناني

(Griechische denker)؛ ترجمه محمدحسن لطفي، چ1، تهران: شرکت سهامي

انتشارات خوارزمي، 1375ش.

131) لاهيجي، عبدالرزاق بن علي [1051ق]؛ سرماية ايمان در اصول اعتقادات، تصحيح صادق

لاريجاني آملي، چ3، تهران: انتشارات الزهراء(علیها السلام)، 1372ش.

132) لنكراني، محمدفاضل [1386ش]؛ مدخل التفسير، ط1، تهران: مطبعةالحيدري، 1396ق.

133) لوبون، گوستاو (Le Bon, Gustave) [1931م]؛ تمدن اسلام و عرب

(La Civilisation des Arabes)، ترجمه محمدتقي فخر داعي گيلاني، چ4، تهران:

بنگاه مطبوعاتي علي اکبر علمي، 1334ش.

134) لوديش، هاروي.ف (Lodish, Harvye. F) [و ديگران]؛ زيست شناسي سلولي و مولکولي

لوديش 2008 (Molecular cell biology, 6th ed, C 2008)، ترجمه جواد محمدنژاد

اروق [و ديگران]، تحت نظر: رضا يوسفي، چ3، تهران: انديشة رفيع، 1391ش.

135) لوري، پير (Lory, Pierre) [1952م]؛ تدبير الإکسير الأعظم، ط2، جبيل (لبنان): دار و

مکتبة بيبليون، 2009م.

136) مجلسي، محمدباقر بن محمدتقي [1110ق]؛ بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة

الأطهار(علیهم السلام)، ط2، بيروت: دار إحياءالتراث العربي، 1403ق.

137) ؛ حق اليقين، چ1، قم: انتشارات سُرور، 1387ش.

138) ؛ حيات القلوب، تحقيق سيد علي اماميان، ج3، چ5، قم: انتشارات

سُرور، 1384ش.

139) ؛ مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول(علیهم السلام)، تصحيح هاشم رسولي

محلاتي، ط2، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1404ق.

140) محاسبي، حارث بن اسد [243ق]؛ فهم القرآن و معانيه، تحقيق حسين قوّتلي، ط2،

ص: 275

بيروت: دارالكندي- دارالفكر، 1398ق.

141) محقق حلّي، ابوالقاسم جعفربن حسن [676ق]؛ المسلک في أصول الدين، تحقيق رضا

استادي، ط2، مشهد: مجمع البحوث الإسلامية، 1421ق.

142) محمدي ري شهري، محمد؛ انسان شناسي از منظر قرآن و حديث، چ1، قم: دارالحديث،

1387ش.

143) ؛ شهادت نامة امام حسين(علیه السلام) بر پاية منابع معتبر، چ1، قم: دارالحديث،

1389ش.

144) مدرّس تبريزي، محمدعلي [1333ش]؛ ريحانة الأدب في تراجم المعروفين بالکنية أو

اللقب، ط4، تهران: کتابفروشي خيام، 1374ش.

145) مرعشي نجفي، شهاب الدين [1411ق]؛ شرح إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ط1، قم:

مكتبة آيت الله المرعشي النجفي، 1409ق.

146) مزيدي، احمد فريد؛ رسائل جابر بن حيان، ط1، بيروت: دارالکتب العلمية، 1427ق.

147) مطهري، مرتضي [1358ش]؛ ده گفتار، چ22، تهران: انتشارات صدرا، 1385ش.

148) ؛ سيري در سيرة نبوي، چ6، تهران: انتشارات صدرا، 1368ش.

149)

؛ عدل الهي، چ7، تهران: انتشارات صدرا، 1372ش.

150) ؛ مجموعه آثار، ج6، چ10، تهران: انتشارات صدرا، 1383ش.

151) ؛ نقدي بر مارکسيسم، چ8، تهران: انتشارات صدرا، 1390ش.

152) مظفّر، محمدرضا بن محمد [1383ق]؛ عقائد الإمامية، ط12، قم: مؤسسة انصاريان،

1387ش.

153) معرفت، محمدهادي [1385ش]؛ التمهيد في علوم القرآن، ج6، ط3، قم: مؤسسة التمهيد،

1389ش.

154) مفيد، ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان [413ق]؛ الإرشاد في معرفة حجج الله علی

العباد، تحقيق مؤسسة آل البيت(علیهم السلام)، ط2، بيروت: دارالمفيد، 1414ق.

155) ؛ الأمالي، تحقيق حسين استادولي- علي اكبر غفاري، ط2، بيروت:

ص: 276

دارالمفيد، 1414ق.

156) ؛ النكت الإعتقادية، تحقيق رضا مختاري، ط1، قم: المؤتمرالعالمي

لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

157) ؛ أوائل المقالات، تحقيق ابراهيم انصاري، ط1، قم: المؤتمرالعالمي

لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

158) مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، ج 4، چ36، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1387ش.

159) ملاردي، محمدرضا- آقاپور مقدم، رضا؛ تاريخ مختصر علم شيمی، چ1، تهران: انتشارات

مدرسه، 1369ش.

160) مولوي، محمدبن محمد بلخي رومي [672ق]؛ مثنوي معنوي، به کوشش توفيق هاشم پور

سبحاني، چ3، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي- سازمان چاپ و انتشارات،

1376ش.

161) نصر، حسين؛ سنت عقلاني اسلامي در ايران، ترجمه و تحقيق و تحشيه سعيد دهقاني،

چ3، تهران: قصيده سرا، 1389ش.

162) نصيرالدين طوسي، ابوجعفر محمدبن محمد [672ق]؛ تلخيص المحصل (نقد المحصل)،

ط2، بيروت: دارالاضواء، 1405ق.

163) نعماني، ابوعبدالله محمدبن ابراهيم [ق4]؛ كتاب الغيبة، تحقيق فارس حسون كريم، ط1،

قم: انوارالهدی، 1422ق.

164) نمازي شاهرودي، علي [1405ق]؛ مستدرك سفينة البحار، تحقيق و تصحيح حسن بن

علي نمازي، ط2، قم: مؤسسةالنشرالإسلامي، 1427ق.

165) نوبختي، ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق [310ق]؛ الياقوت في علم الكلام، تحقيق علي

اكبر ضيايي، ط1، قم: مكتبة آيت الله المرعشي النجفي، 1413ق.

166) نوّاب صفا، اسماعيل؛ شرح حال فرهادميرزا معتمدالدوله، چ1، تهران: انتشارات زوّار،

1366ش.

167) يافعي، عبدالله بن اسعد [768ق]؛ مرآة الجنان و عبرة اليقظان، تحشيه خليل منصور، ط1،

بيروت: دارالکتب العلمية، 1417ق.

ص: 277

168) Barnett, Lincoln Kinnear (1979).The Universe and Dr.Einstein, London:Victor Gollancz Ltd,1949.

169) Decharme, Paul (1905). La critique des traditions religieuses chez les Grecs des origines au temps de Plutarque, Paris: Alphonse Picard et Fils,1904.

170) Gilson, Étienne (1978). L'esprit de la philosophie médiévale, Paris: Librairie Philosophique Joseph Vrin, 1989.

171) Kant, Immanuel (1804). Kritik der reinen Vernunft, 11th ed. Leipzig: F. Meiner,1919.

172) Le Bon, Gustave (1931). La civilisation des Arabes, Paris: Librairie de Firmin Didot et Cie,1884.

ص: 278

ترجمة المؤلف

ولد وحيد باقربور الكاشاني سنة 1979م بمدينة مشهد المقدسة، و بعد أن حصل على الشهادة الثانوية في الكهرباء شعبة الطاقة، تقدم إلى الجامعة و في نفس شعبة الطاقة تخرج منها. و بسبب العلاقة الشديدة التي يكنها لعلوم أهل البيت:، فإلى جانب دراسة العلوم و الرياضيات، التحق بالحوزة العلمية بمدرسة آيةالله موسوي نجاد, حيث درس هناك المقدمات بين يديه كما تلمذ على أيدي أساتذة آخرين، و بعد ذلك خط طريقه إلى المدرسة العالية لآيةالله العظمى السيد الخوئي(رحمه الله علیه) حيث درس كتب الرسائل و المكاسب و الكفاية، ثم تابع دروس البحث الخارج على أيدي الأساتذة هناك.

لقد تزامن التحاقه بالحوزة العلمية مشاركته في الدروس العامة و الخاصة لآيةالله سيد جعفر سيدان، حيث نهل منه دروس المعارف، الكلام، الفلسفة، العرفان، الاخلاق، التفسير و الحديث، كما و اغتنم بين يدي هذا العالم الجليل بشكل خاص تدريسه و نقده لكتابي بدايةالحكمة و نهايةالحكمة و ايضا قسما من كتاب الأسفار.

كما أنه بموازاة دراساته الحوزية، استمر في متابعة تعليمه الأكاديمي بجامعة "فردوسي" بمشهد في شعبة «الفلسفة و الكلام الإسلامي». كما اهتم باقربور إلى جانب تحصيل العلوم، بالأمر المقدس و هو التعليم و التحقيق حيث يرَس في كل من الحوزة و الجامعة، و قد أثمرت كل هذه السنين من المطالعة و التحقيق العشرات من الكتب و المقالات التي وجد البعض منها طريقه إلى النشر.

هذا الكتاب

إن كتاب نجوم الهداية (مناظرة حول ضرورة الحجة الإلهية) هو نتيجة لقسم من سلسلة مباحث قدمها باقربور الكاشاني أمام جمع من الأساتذة و النخبة الجامعية. هذا القسم من المباحث التي تم طرحها في هذه الجلسات، و بعد أن تم تسجيلها و تقريرها، ثم تحقيقها و تنقيحها و في الأخير مراجعتها، ثم هذا الذي أمام عينيك، أصبح جاهزا للطبع.

و يبدأ هذا الكتاب بسؤال يطرحه أحد الأساتذة، و متن السؤال هو كالتالي: مع أخذ الاعتبار للقدرة الفكرية و العلمية الموجودة لدى الإنسان، يستطيع أن يستفيد بصورة كاملة من الكتب الدينية و العلمية و التجارب المعنوية، و من كل كتاب و تجربة يميز ما يوافق العقل و العلم ثم يعتقد به، لهذا فما هي الضرورة للتقيد بدين و كتاب و حكيم (النبي) خاص؟

فيوضح الأستاذ بالأدلة العقلية على احتياج الإنسان للأنبياء:، و اعتقاده بوجوب إرسال الأنبياء على الله تعالى، و أنه إذا لم يكن الأمر كذلك كانت الهداية ناقصة، و لما وصل الإنسان إلى التكامل المطلوب.

في هذا الحوار يتم تناول موضوع الحجية و درجة المعرفة العقلية، و من ثلاث جهات يبين احتياج العقل للنبي. و لمناسبة الموضوع تم طرح مباحث مثل الحسن و القبح العقلي، المعرفة الفطرية و... الخ. و في الأخير أذعن الحضور و اعترف بإحتياج البشر إلى الأنبياء.

ص: 279

نجوم الهداية

مناظرة حول ضرورة الحجة الإلهية

وحيد باقربور الكاشاني

منشورات وحيد باقربور الكاشاني

1436/1393

البريد الإلكترونی: V_bagherpoor_k@yahoo.com

ص: 280

Biography

Vahid Bagherpoor Kashani was born in 1979 in the holy city of Mashhad. After receiving his high school diploma in the field of Electricity with a concentration on Power, he entered the university and graduated in the same field of study. Owing to his great interest in studying the Ahul Bait (A.S.) he also entered simultaneously the Divinity School of Ayatollah Musavinejad in his hometown and studied the introductory level under the Grand master Musavinejad and others. Afterward he entered the Divinity School of Grand Ayatollah Khoo'ie and studied the levels: "Rasāel, Makāseb, Kefāyeh, and Khārej" under various instructors. While he was studying at the Seminary he also participated in classes with Ayatollah Seyyed Jafar Seyyedan such as "Ma'aref, Kalam (theological rhetoric), Philosophy, Erfan (mysticism), Akhlaq (ethics), exegesis of the Quran and Ahadith (narrations)". He also partook in his private classes in critiques of the books: "Bedāyat al-Hekmah" and "Nahāyat al-Hekmah" and a section of "Asfār". Simultaneously he pursued his studies in the Mashhad University of Ferdowsi in Philosophy and Kalam-e-Islami.

Bagherpoor Kashani along with studying also conducted research and taught at the Islamic seminary and university. The fruits of his research are the many books and articles that he has had published.

Description of the Book

The book "Setaregan-e Hedayat" or The Stars of Guidance (A debate on Necessity of Divine proof) is the result of Bagherpoor Kashani's lectures to the many university scholars and students. This book is from the collected lectures' transcripts that have been reviewed and edited before being published.

This Book begins with a question from a scholar: "Considering the power of thinking and reasoning possessed by humans, humans can benefit from scientific, religious, experiential, and spiritual books and differentiate and collect those that are in the direction of wisdom and science and believe in a collection of those findings. Hence, why do we need to dedicate ourselves to a specific religion, individual (prophet of God), and book?"

Bagherpoor Kashani with rational reasoning explains the needs of humans for a divine prophet and he considers the sending of a divine prophet as a divine obligatory, because if this was not the case then guidance would be incomplete and humans could not achieve optimal development.

In this debate the subject of proof and level of intellect in differentiation was discussed and the needs of the intellect to profit was defined from three

different angles. Subjects such as the rationale of good and evil, the innate knowledge, and so on were presented. In the end, the audience acknowledged the need of humans for a divine prophet.

ص: 281

Stars of Guidance

A debate on Necessity of Divine proof

of

Vahid Bagherpoor Kashani

Vahid Bagherpoor Kashani Publications

1393/2015

E-mail: V_bagherpoor_k@yahoo.com

ص: 282

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109