کلام و عقائد 2 : نبوت و امامت

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسایی افضلی، علی، 1336-

عنوان و نام پديدآور:کلام و عقائد 2 : نبوت و امامت/ علی. م.افضلی.

مشخصات نشر:دانشگاه قرآن و حدیث - مرکز آموزش الکترونیکی - قم

مشخصات ظاهری: 248 ص.

زبان: فارسی

موضوع:کلام شیعه امامیه

موضوع:شیعه -- عقاید

ص :1

اشاره

كلام و عقايد (2)

مقطع: كارشناسى

رشته هاى: علوم حديث

علوم و معارف قرآن

علوم حديث، اخلاق و آداب پزشكى

مدرّس: استاد على موسايى افضلى

آموزشياران تدوين: روح الله ناظمى، محمود سراجه

ناظر علمى تدوين: مريم كربلايى

ويراستار زبانى: نوروز امينى

ويراستاران فنّى: نرجس حسنلو، ناهيد راه پيما

حروف چين: فاطمه صادقى

صفحه آرا: نرجس حسنلو

تاريخ توليد: زمستان 86

ص:2

فهرست

صفحه

جلسۀ اول

اهداف درس 2

مقدمه 2

نبوت 2

نبوت عامّه 2

دلايل ضرورت بعثت انبيا 3

هدف از آفرينش انسان 3

اهداف خاص بعثت انبيا در قرآن 6

1. تعليم دانش 6

2. تزكيه و تربيت اخلاقى 8

چكيده 8

جلسۀ دوم

اهداف درس 12

مرورى بر مباحث پيشين 12

3. رفع اختلاف 12

دو نكته 13

4. عمل به رضاى الهى 17

چكيده 19

جلسۀ سوم

اهداف درس 22

مرورى بر مباحث پيشين 22

رابطۀ دين و دنيا 22

دو نظريۀ كلى دربارۀ رابطۀ دين و دنيا 22

نظريۀ صحيح دربارۀ رابطۀ دين و دنيا 23

الف) دلايل ضرورت دخالت دين در امور دنيايى 23

ب) دليل وقوع دخالت دين در امور دنيايى 25

دين و حكومت 26

مفهوم دين و دنيا در فرهنگ اسلام 27

نحوۀ دخالت دين در امور دنيايى 27

ص:3

تعاليم پراكنده يا طرح و برنامۀ كامل و منسجم؟ 28

جمع بندى و نتيجه گيرى 28

چكيده 29

جلسۀ چهارم

اهداف درس 32

مرورى بر مباحث پيشين 32

راه هاى شناختن پيامبر راستين 32

معجزه و ويژگى هاى آن 33

منكران اعمال خارق العاده 34

تفاوت معجزات پيامبران با اعمال خارق العادۀ ديگران 37

فاعل حقيقى معجزه 38

چگونگى دلالت معجزه بر نبوت پيامبران 38

اشكال 40

پاسخ 40

چكيده 43

جلسۀ پنجم

اهداف درس 46

مرورى بر مباحث پيشين 46

معناى لغوى عصمت 46

معناى اصطلاحى عصمت 46

ديدگاه اجمالى فرقه هاى اسلامى دربارۀ عصمت پيامبران 46

اقسام و مراحل عصمت 47

دلايل ضرورت عصمت پيامبران 48

1 و 2. ضرورت عصمت در دريافت و ابلاغ وحى 48

3. ضرورت عصمت در اعتقادات 48

4. ضرورت عصمت در قول و فعل شخصى 48

چكيده 58

جلسۀ ششم

اهداف درس 60

مرورى بر مباحث پيشين 60

منشأ عصمت 60

نظريات مربوط به منشأ عصمت 60

منشأ عصمت در دريافت وحى 61

منشأ عصمت در ابلاغ وحى 61

منشأ عصمت در اعتقادات پيامبران 62

منشأ عصمت در قول و فعل شخصى 62

ص:4

چكيده 68

جلسۀ هفتم

اهداف درس 72

مرورى بر مباحث پيشين 72

پاسخ به دو سؤال مهم 72

ترك اولاى پيامبران 77

معناى دقيق عصمت، مصونيت از گناه و خطاهاى مطلق 78

مقام چهارده معصوم (عليهم السلام) 79

چكيده 80

جلسۀ هشتم

اهداف درس 82

مرورى بر مباحث پيشين 82

نبوّت خاصه 82

اعجاز قرآن 83

اعجاز قرآن از نظر سبك ادبى 84

اعجاز قرآن از نظر اخبارهاى غيبى 86

چكيده 92

جلسۀ نهم

اهداف درس 94

مرورى بر مباحث پيشين 94

اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعى 94

مقدمه 94

نمونه هايى از اعجاز علمى قرآن 95

معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) 101

چكيده 105

جلسۀ دهم

اهداف درس 108

مرورى بر مباحث پيشين 108

امامت عامه 108

ضرورت بحث از امامت 108

ضرورت امامت 110

دليل عقلى 110

ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 110

اشكالات مخالفان امامت 111

نتيجه گيرى 116

چكيده 116

ص:5

جلسۀ يازدهم

اهداف درس 120

مرورى بر مباحث پيشين 120

امامت در قرآن 120

مقدمه 120

ديدگاه قرآن دربارۀ مقام امامت 121

اوصاف امامان در قرآن 122

1. علم كامل عالمان الهى به قرآن 122

2. آيۀ تطهير و عصمت اهل بيت 123

3. آيۀ مباهله و افضليت اهل بيت 129

چكيده 131

جلسۀ دوازدهم

اهداف درس 134

مرورى بر مباحث پيشين 134

4. آيۀ اولى الأمر، عصمت و علم آنان 134

دلالت آيه 134

عصمت اولى الأمر 134

مصاديق اولى الأمر 136

5. آيۀ ولايت و معرفى پيشواى مسلمانان 139

شأن نزول آيه 139

دلالت آيه 140

پاسخ به يك اشكال: نيامدن نام ائمۀ دوازده گانه در قرآن 141

چكيده 144

جلسۀ سيزدهم

اهداف درس 148

مرورى بر مباحث پيشين 148

مقدمه 148

اهميت تعيين جانشين براى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 148

امامت در احاديث پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 150

حديث يوم الإنذار (يوم الدار) 151

حديث منزلت 152

دلالت حديث منزلت 153

حديث غدير 155

چكيده 161

جلسۀ چهاردهم

اهداف درس 166

ص:6

مرورى بر مباحث پيشين 166

حديث ثقلين 166

متن و سند حديث ثقلين 166

دلالت حديث ثقلين 168

مصاديق اهل بيت در حديث ثقلين 168

پاسخ به دو اشكال 170

حديث سفينۀ نوح 172

صدور و سند حديث سفينه 172

دلالت حديث سفينه 172

دو نتيجۀ مهم از مجموع روايات پيامبر دربارۀ اهل بيت 174

داخل بودن حتمى اهل بيت در فرقۀ ناجيه 177

چكيده 179

جلسۀ پانزدهم

اهداف درس 182

مرورى بر مباحث پيشين 182

امامت خاصه 182

مهدويت 182

تولد و غيبت صغراى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) 182

فلسفۀ كلى غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 183

فلسفۀ و ويژگى هاى غيبت صغرى 185

ويژگى هاى غيبت كبرى و تفاوت آن با غيبت صغرى 186

معناى غيبت و ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 186

ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 187

اهداف ظهور و ويژگى هاى حكومت جهانى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 189

چكيده 198

جلسۀ شانزدهم

اهداف درس 202

مرورى بر مباحث پيشين 202

منجى موعود از ديدگاه اديان 202

مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت 207

طول عمر حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) 212

فايده و نقش امام غايب و نحوۀ استفاده مردم از او در زمان غيبت 215

ولايت تكوينى ائمه (عليهم السلام) 215

چكيده 223

معرفى چند نرم افزار و سايت اينترنتى در موضوع مهدويت 225

معرفى منابعى در موضوع امامت برپايه منابع اهل سنت 226

ص:7

نرم افزارها و سايت هاى اينترنتى 227

نكاتى دربارۀ منابعى كه در اين مجموعه دروس از آن ها استفاده شده است 228

ضميمه 229

انتظار و منتظران 229

فضيلت و ارزش انتظار و منتظران 229

معناى انتظار 230

ويژگى هاى منتظران حقيقى 231

وظايف منتظران در زمان غيبت 235

نتيجه گيرى از مجموع مباحث انتظار و منتظران 246

چكيده 247

ص:8

جلسه اول: دلايل ضرورت بعثت انبياء (1)

اشاره

ص :1

اهداف درس

آشنايى با:

دلايل ضرورت بعثت انبيا؛

فلسفۀ آفرينش انسان؛

اهداف خاص بعثت انبيا.

مقدمه

در درس كلام و عقايد (2) با مهم ترين مباحث نبوت و امامت آشنا خواهيم شد. در بحث از نبوت، مباحث مربوط به دلايل ضرورت بعثت انبيا، رابطۀ دين و دنيا، چگونگى شناخت انبياى راستين به ويژه از طريق معجزه، صفات انبيا (عصمت، علم و...)، قرآن و دلايل اعجاز آن و بعضى ديگر از معجزات پيامبر اسلام مطرح خواهد شد.

در مباحث مربوط به امامت نيز اين مطالب را بررسى خواهيم كرد: ضرورت بحث از امامت، دلايل عقلى و نقلى ضرورت وجود امامان بعد از پيامبر اسلام، مهم ترين صفات ائمه (عصمت و علم)، راه شناخت امام راستين و مهدويت.

اما از آن جا كه بحث از دلايل ضرورت بعثت پيامبران، زيربناى بسيارى از مباحث نبوت و امامت است و مباحث مربوط به عصمت پيامبر و امام، علم الهى ايشان، دلايل ضرورت وجود امام الهى بعد از پيامبر و بعضى مباحث ديگر مبتنى بر آن است، از اين رو دروس مربوط به آن، با تفصيل بيش ترى بيان مى شود.

نبوت

معمولاً مباحث مربوط به نبوت به دو بخش تقسيم مى شود: نبوت عامه و نبوت خاصه.

نبوت عامه: منظور از نبوت عامه، آن مباحثى از نبوت است كه جنبۀ عام و كلى دارد و شامل همۀ پيامبران مى شود؛ مانند ضرورت بعثت پيامبران، راه شناخت پيامبران راستين و ويژگى هاى كلى و مشترك معجزات آن ها، صفات كلى و عمومى پيامبران مانند عصمت و علم الهىِ غير اكتسابى و....

نبوت خاصه: نبوت خاصه به مباحثى گفته مى شود كه به يك پيامبر خاص مربوط است؛ مانند بحث از تاريخ زندگى يك پيامبر، محتواى پيام و دعوت او، كتاب آسمانى پيامبرى خاص و.... اما از آن جا كه در ميان همۀ پيامبران، زندگى و تعاليم پيامبر اسلام و كتاب آسمانى او (قرآن) بيش از همه براى ما اهميت دارد، از اين رو معمولاً مباحث مربوط به نبوت خاصه، به پيامبر اسلام و قرآن اختصاص داده مى شود، هرچند چنين اختصاصى ضرورت ندارد.

از نظر منطقى نبوت عامه بر نبوت خاصه مقدم است؛ از اين رو، نخست به مباحث نبوت عامه مى پردازيم.

نبوت عامّه

در مباحث نبوت عامّه، بحث از دلايل ضرورت بعثت انبيا و جهات نيازمندى انسان به تعاليم ايشان بر ديگر مباحث، مقدم است.

ص:2

دلايل ضرورت بعثت انبيا

عقل انسان پس از اثبات وجود خدا و صفات و كمالات الهى، اين توانايى را دارد كه به ضرورت بعثت انبيا پى ببرد و آن را ثابت كند. در اين بخش، افزون بر دو دليل كلى، چهار دليل عقلى خاص نيز بر اثبات اين ضرورت بيان مى كنيم. البته بعد از اثبات مسئلۀ صدق نبوت پيامبر اسلام و امامت جانشينان او و حجيت سنت ايشان و نيز حجيت و الهى بودن قرآن مشاهده خواهيم كرد كه در خود قرآن و سنت نيز بر همين دلايل در اثبات لزوم و فوايد بعثت پيامبران تأكيد شده است و اين نشان دهندۀ هماهنگى و سازگارى عقل و نقل در اين موضوع است و اطمينان ما را به صحت اين دلايل عقلى بيش تر مى سازد. از اين رو در كنار هر يك از اين دلايل عقلى، شواهد قرآنى آن را هم ذكر خواهيم كرد. مجموع اين دلايل عبارت اند از:

1. هدايت انسان به سوى نور؛

2. اتمام حجت؛

3. تعليم دانش؛

4. تزكيه و تربيت اخلاقى؛

5. رفع اختلاف؛

6. عمل به رضاى الهى.

پيش از شرح اين دلايل، ذكر يك مقدمه بسيار ضرورى است و آن توجه به هدف آفرينش انسان در بحث از فلسفۀ نبوت است.

هدف از آفرينش انسان

با آن كه جايگاه تفصيلى اين بحث در خداشناسى است، ولى در اين جا ناگزير به برخى از نكات كلى آن اشاره مى كنيم:

از آن جا كه خداوند جامع جميع كمالات، به طور نامتناهى، است و هيچ گونه نقصى در ذات او راه ندارد،(1) وگرنه فرقى ميان خالق و مخلوق نخواهد بود، پس محال است كه خود او از فعل آفرينش بهره مند شود. در اين صورت اگر مخلوق هم از خلق عالم بهره اى نبرد، در اين صورت آفرينش، فعلى عبث خواهد بود؛ زيرا براى هيچ كس، نه خالق و نه مخلوق، فايده اى نخواهد داشت و انجام فعل عبث نيز، همانند انجام فعل سودمند براى خالق، نشان دهندۀ نقص او است. بنابراين، تنها مخلوق است كه از آفرينش سود مى برد و از انواع نعمت هاى بى شمار مادى و معنوى آن بهره مند مى شود.

ص:3


1- . در ميان اسما و صفات الهى، واژۀ صمد بر اين نكته دلالت دارد كه ذات الهى از هرگونه نقصى مبرّا است؛ زيرا بر اساس روايات اسلامى، يكى از معانى صمد، لا جَوْفَ لَه است؛ يعنى، چيزى كه در وجودش هيچ گونه خلأ يا جاى خالى ندارد. همچنين از آن جا كه هر نقصى نشانۀ كمبود و خلأ در وجود يك موجود است، پس ذاتى كه صمد است، مطلقاً كمبود و نقصانى در وجودش راه ندارد و از اين رو جامع جميع كمالات است. بنابراين، چون هر مخلوقى، از آن جهت كه مخلوق است، نقايص گوناگونى دارد، پس نام صمد براى خداوند، نشانۀ تباين و شباهت نداشتن خالق با مخلوق است و از اين رو هيچ مخلوقى را نمى توان و نبايد صمد ناميد..

چون در اين بخش، بررسى احوال ديگر موجودات از بحث ما خارج است، تنها به فلسفۀ آفرينش انسان و ارتباط آن با بعثت انبيا مى پردازيم.

بر اساس آنچه گفته شد، هدف خداوند از خلقت انسان اين است كه او با بهره مندى از انواع نعمت هاى الهى و به ويژه با استفادۀ درست از نيروى اختيار خويش، دائماً مسير رشد را بپيمايد و به بالاترين كمالات، كه در جهان بينى اسلامى حدّ و مرزى ندارد، دست يابد.

بدين ترتيب، ما با عقل خويش به اين معرفت كلّى دست مى يابيم كه خداوند ما را براى نيل به عالى ترين مدارج رشد و كمال آفريده است. امّا اين معرفت، كلى تر و مبهم تر از آن است كه راهگشاى دقيق و روشنى براى زندگى دنيوى ما باشد؛ زيرا:

الف) همواره اين دغدغه و نگرانى ذهنى ما را مشغول مى كند كه آيا عقل ما در پى بردن به همين نكتۀ كلى هم، درست تشخيص داده يا به خطا رفته است و هدف خالق از آفرينش انسان و جهان چيزى ديگر است؟ واقعيت اين است كه تنها و تنها فاعلِ فعل است كه به طور كامل از هدف فعل خويش آگاهى دارد و مى تواند حقيقت امر را بيان كند و هيچ كس به خودى خود نمى تواند بر هدف يك فاعل احاطۀ علمى داشته باشد. بنابراين، تنها خالق هستى است كه به طور كامل هدف از آفرينش انسان و جهان را مى داند؛ چرا كه آفرينش فعل او است و تنها خود او بر آن احاطۀ علمى كامل دارد.

ب) با چشم پوشى از اين كه آيا مى توانيم با عقل خود و بدون راهنمايى الهى با هدف كلى آفرينش آشنا شويم يا خير، در بيش تر موارد نمى توانيم مصاديق رشد و كمالى را كه براى دست يابى به آن آفريده شده ايم، به تنهايى، تشخيص دهيم. عقل ما حداكثر قادر است بعضى از اين مصاديق را، آن هم در بسيارى از موارد به صورت كلّى، تشخيص دهد و مثلاً بفهمد كه به طور كلى راستگويى بهتر از دروغگويى، عدالت بهتر از ظلم، علم بهتر از جهل و... است. اما اين معرفت هاى كلى در بسيارى از موارد راهگشا نيست. انسان بيش تر اوقات نمى داند معيار رشد و كمال چيست و چه بسا چيزى را موجب رشد خود بداند كه مغاير رشد واقعى او است و برعكس. بهترين شاهد و دليل اين مدعا اختلافات عميق و گسترده ميان متفكران بشرى در تعريف و ارائۀ معيارهاى رشد و كمال و معرفى تمام مصاديق آن در زمينه هاى مختلف فردى و اجتماعى است. بنابراين، در اين جا هم تنها خالق هستى است كه به معيارهاى رشد و همۀ مصاديق آن در تمام زمينه ها علم مطلق دارد.(1)

ص:4


1- . ما آدميان در فرهنگ خود بسيارى از امور را كمال به شمار مى آوريم، در حالى كه ممكن است از ديدگاه الهى هيچ يك از آن ها كمال حقيقى و عامل رشد ما نباشد. يك نمونۀ اين امر، علم است. در فرهنگ بشرى، به ويژه در فلسفۀ حكيمان مسلمان، علم به طور مطلق كمال محسوب مى شود، به ويژه در فلسفۀ صدرايى، كه به اتحاد عاقل و معقول معتقد است و علم را از سنخ وجود مى داند و در نتيجه عقيده دارد كه انسان با كسب هر علمى از نظر مرتبۀ وجودى بالاتر و بالاتر مى رود، بر اين امر تأكيد مى شود. اما از ديدگاه قرآن، نه تنها علم به تنهايى سبب رشد و تعالى انسان نمى شود، بلكه گاه موجب سقوط و انحطاط او هم مى شود. يك نمونۀ برجستۀ اين امر در قرآن، ابليس است. او با آن كه علم و معرفت فراوانى داشت، حقيقتاً به خدا و قيامت آگاه بود، در عالم ملكوت در كنار فرشتگان به سر مى برد و حتى بى واسطه با خداوند تكلم مى كرد، چرا كه قرآن كريم در مكالمۀ خدا و ابليس هيچ گونه واسطه اى را مطرح نمى كند، ولى اين همه علم و آگاهى موجب رشد او نشد. همچنين قرآن، عالم بى عمل را الاغى مى خواند كه كتاب حمل مى كند: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/ 5. قرآن كريم يگانه معيار رشد واقعى را نزديكى به خدا، كه منبع اصلى و نامتناهى همۀ كمالات است، مى داند و يگانه راه دست يابى به آن را بندگى او و اطاعت از او قلمداد مى كند و از اين رو پيمودن طريق عبوديت را فلسفۀ آفرينش انسان معرفى

ج) شناخت معيار و مصاديق رشد و كمال هم به تنهايى كافى نيست، بلكه آشنايى با راه هاى رسيدن به آن و چگونگى پيمودن اين راه ها نيز اهميت دارد. در اين جا هم، مانند دو مورد پيشين، آدمى به خودى خود واجد معرفت كامل نيست، اما همان خالقى كه او را براى چنين هدفى آفريده است، كاملاً به راه هاى دست يابى به آن و پيچ و خم ها و مخاطرات و لغزشگاه هاى آن واقف است و مى تواند به درستى و به كامل ترين شكل، وى را به اين هدف رهنمون سازد.

بنابراين، به طور خلاصه، ما به دليل آن كه مخلوقِ خالقى عليم و حكيم هستيم و از نظر عقلى مى دانيم كه آفرينش ما عبث نبوده است و ما براى هدفى خلق شده ايم، به حكم عقل، وجدان و فطرت موظف هستيم كه با سه مسئله آشنا شويم:

1. هدف خلقت (رشد و كمال)؛

2. معيار و مصاديق رشد و كمال و سعادت؛

3. راه رسيدن به اين هدف و چگونگى پيمودن آن راه.

از آن جا كه علم مطلق و خطا ناپذير به اين سه مورد، تنها مخصوص خداوند است، پس تنها او مى تواند بشر را از آن ها آگاه كند. از طرف ديگر واضح است كه هر انسانى اين شايستگى را ندارد كه خالق هستى بدون هيچ واسطه اى با او ارتباط برقرار كند و او بتواند معرفت هاى سه گانۀ ياد شده را به طور مستقيم از خدا دريافت كند. پس بايد انسان هاى شايسته اى وجود داشته باشند كه بتوانند پيام الهى را دريافت و به ديگران ابلاغ كنند. چنين كسانى را پيامبر و اين شأن، مقام و مأموريت خاص را نبوت مى ناميم.

به ديگر سخن هنگامى كه فاعلى حكيم، فعلى را براى تحقق هدفى انجام مى دهد، بر عهدۀ او است كه تمام اسباب رسيدن به آن را فراهم و موانع آن را برطرف كند، در غير اين صورت او هدف خود را نقض كرده است و نقض غرض، كارى غير حكيمانه است؛ مثلاً اگر فردى ميهمانى را به خانۀ خود دعوت كند و هدفش هم واقعاً آمدن او باشد، لازم است كه نشانى خود را به او بدهد و وسيلۀ آمدنش را هم فراهم كند و...، چون در غير اين صورت هدف خودش را نقض كرده است. بنابراين، اگر خداوند حكيم، انبيا را براى تحقق هدف خلقت مبعوث نكند، هدف خويش را از آفرينش نقض كرده است و اين بر خلاف حكمت او است؛ چرا كه مى داند انسان به تنهايى توانايى رسيدن به اين هدف را ندارد. به همين دليل اگر انسان معرفت درستى به خداوند داشته باشد و بداند كه او عالم و حكيم است و رحمتش تمام عالم هستى را فرا گرفته است، درمى يابد

ص:5

كه چنين خالقى، ضرورى است كه فرستادگانى را از سوى خود براى تحقق هدف خلقت، مبعوث نمايد و به اين ترتيب مى فهميم كه نبوت، لازمۀ خداشناسى و از شئون آن است و منكران نبوت در حقيقت، خداوند را آن گونه كه بايد و شايد نشناخته اند و از اين جا معناى آيۀ زير براى ما روشن تر مى شود:

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ 1

آن ها خدا را، چنان كه شايستۀ او است، نشناختند؛ زيرا گفتند كه خدا هيچ چيزى بر بشر نازل نكرده است. (اى پيامبر) بگو: «پس چه كسى كتابى را كه موسى آورد و نور و مايۀ هدايت مردم بود، (و نيز ديگر كتاب هاى آسمانى را) نازل كرد؟».

اهداف خاص بعثت انبيا در قرآن

اشاره

قرآن كريم، افزون بر معرفى كلى هدف بعثت، آن را به صورت خاص تر نيز بيان مى كند و با ذكر مصاديق جزئى ترِ اين هدف كلى، ابعاد گوناگون پيام آورى انبيا را به شكل دقيق تر و روشن ترى معرفى مى كند. البته عقل انسان نيز ضرورت بعثت را در اين ابعاد و زمينه هاى مختلف و ارتباط آن ها را با هدف آفرينش تأييد مى كند.

1. تعليم دانش

هيچ انسانى خالى از نوعى بينش و نگرش به عالم هستى (جهان بينى) نيست. به طور كلى شناخت جهان هستى از دو جهت براى انسان مهم و مفيد است: اوّلاً علم و دانش، با چشم پوشى از تأثير آن بر رفتار انسان، ذاتاً براى او مطلوب است و در اصطلاح، انسان، فطرتاً دانش جو و معرفت طلب آفريده شده است و ذاتاً كنجكاو است تا از حقايق ريز و درشت جهان آگاه شود؛ ثانياً هر فردى، بدون استثنا، براى خود در زندگى اهداف، خطمشى، ارزش ها، بايد و نبايدها و اخلاقياتى، درست يا نادرست، دارد كه تمام آن ها مبتنى بر جهان بينى خاصى است كه آن فرد براى خود برگزيده است؛ به عبارت ديگر چگونگى عملكرد كلى و اصلى انسان در زندگى، به نوع تفسير و نگرش انسان به جهان هستى و پاسخ او به سؤالات مهم مربوط به آن بستگى دارد، مانند اين سؤالات كه آيا جهان خالقى دارد؟ آيا هويت و شخصيت انسان تنها در جسم و بدن او منحصر است يا هويتى مستقل از بدن خود [به نام روح يا نفس يا...] دارد؟ آيا مرگ پايان كار انسان است يا هويت اصلى انسان پس از مرگ هم به وجود خود ادامه مى دهد؟ آيا چيزى به نام معاد و پاداش و مجازات اخروى و ابدى وجود دارد؟ آيا آفرينش انسان هدفى متعالى دارد يا او تصادفى و بى هدف ايجاد شده است و هيچ نظارتى بر او وجود ندارد؟ آيا انسان در اعمال خود مجبور است يا مختار؟ آيا جهان به اعمال خوب و بد آدمى عكس العمل نشان مى دهد؟

نه تنها افرادى كه در رفتار كلى زندگى خود به اصول انسانى، اخلاقى و يا الهى پاى بند هستند، بلكه حتى كسانى هم كه به هيچ ضابطۀ انسانى يا الهى مقيد نيستند و جز به منافع خود نمى انديشند و تنها در صدد بهره مندى از انواع لذات و ارضاى هواها و تمايلات نفسانى خويش اند، نگرش خاصى به انسان و جهان دارند و

ص:6

به سؤالات بالا پاسخ هايى متناسب با رفتار خود مى دهند؛ مانند اين كه خالق و معادى در كار نيست و انسان و جهان، بى هدف ايجاد شده اند و....

اما افزون بر مسائل كلى مربوط به جهان بينى، بسيارى امور ديگر نيز وجود دارد كه آشنايى با آن ها تأثيرات مهم و مختلفى بر زندگى ما دارد و به طور مستقيم يا غير مستقيم بر رشد و كمال يا نقص و انحطاط ما اثر مى گذارد. از آن جا كه تنها خدايى كه خالق انسان و جهان است، به تمام اين امور علم كامل و مطلق دارد؛ از اين رو يكى از دلايل ضرورت بعثت پيامبران تعليم كامل انسان ها در تمام زمينه هايى است كه به شكلى به رشد و سعادت بشر مربوط است و روشن است كه تعليمات مربوط به خداشناسى و معاد در صدر اين تعاليم قرار دارد. قرآن كريم نيز در آيات متعددى هدف بعثت را تعليم كتب آسمانى، تبيين محتواى آن، تعليم حكمت(1) و تعليم بسيارى چيزهاى ديگر مى داند:

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ 2

خداوند بر مؤمنان لطف كرد و در بين آن ها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آن ها بخواند و به آن ها كتاب و حكمت تعليم دهد، در حالى كه پيش از اين (تعليمات)، در گمراهى آشكار بودند.

اَلْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ... وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ 3

... كتابى را كه موسى آورد، نور و مايۀ هدايت مردم بود... و (با كتاب و تعاليم موسى) مطالبى به شما تعليم داده شد كه نه شما آن را مى دانستيد و نه پدرانتان.

كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ 4

ما در ميان شما پيامبرى از جنس خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را كتاب و حكمت تعليم دهد و چيزهايى بياموزد كه قبلاً نمى دانستيد.(2) و(3)

ص:7


1- . در اين كه معناى حكمت در اين آيات و تفاوت آن با ديگر معرفت ها چيست، نظرات گوناگونى مطرح شده است. افزون بر كتب تفسيرى در ذيل آيات مزبور، مى توانيد به كتاب زير هم، كه در آن خلاصۀ نظرات گوناگون گردآورى شده است، مراجعه كنيد: عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبيا در قرآن.
2- . براى اطلاع از ديگر آيات مربوط به اين بحث، ر. ك: بقره/ 129؛ جمعه/ 2؛ همچنين غير از اين ها، براى اطلاع از آياتى كه هدف بعثت را ابلاغ آيات الهى بر مردم معرفى مى كند، ر. ك: رعد/ 30؛ قصص/ 59؛ طلاق/ 11-10؛ نمونۀ بعضى از آياتى هم كه يكى از مهم ترين وظايف پيامبران را دعوت به توحيد و معاد ذكر مى كند، عبارت اند از: نحل/ 38؛ انبياء/ 25؛ نوح/ 3-2؛ هود/ 50، 61 و 84؛ مؤمنون/ 38-35؛ اعراف/ 59؛ شعراء/ 135؛ مؤمن/ 15؛ انعام/ 130.
3- . همان طور كه از ظاهر عبارت پايانى آيه هم بر مى آيد، بسيارى از متفكران معتقدند كه اين انبيا بوده اند كه براى نخستين بار پايه گذار بسيارى از دانش ها بودند و مبانى علوم و بسيارى از اطلاعات اساسى و مورد نياز بشر را در اختيار او قرار دادند و اگر آنان نبودند، آدميان يا اصلاً به بسيارى از دانش ها دست نمى يافتند و يا بسيار ديرتر دست پيدا مى كردند..

2. تزكيه و تربيت اخلاقى

تعليم علوم و معارف نظرى، هرچند براى رشد و كمال انسان لازم است، ولى كافى نيست. اگر علم و دانش با تربيت و طهارت اخلاقى همراه نباشد، نه تنها موجب رشد نمى شود، بلكه سبب بزرگ ترين سقوطها و انحطاطهاى اخلاقى نيز خواهد شد. يكى از بهترين شواهد اين مسئله همكارى دانشمندان علوم مختلف با حكومت هاى جبار و ظالم در دنياى امروز است كه حاصل تمام علم و دانش خود را در راه ساخت انواع سلاح هاى كشتار جمعى (اتمى، شيميايى، ميكربى و...) و يا ابداع وسايل و شيوه هاى گوناگون شكنجه هاى روحى و جسمى و بسيارى از ستم ها و جنايت هاى ديگر به كار گرفته اند.

از طرف ديگر حتى كسانى هم كه مى خواهند موازين اخلاقى را رعايت كنند، در بسيارى از مصاديق اعمال اخلاقى اختلاف نظر دارند. كسانى كه با علم اخلاق آشنايى دارند به خوبى مى دانند كه بسيارى از انديشمندان حوزۀ علم و فلسفۀ اخلاق، حتى در اين مسئله كه تعريف اخلاق و خوب و بد اخلاقى چيست و معيار تمييز عمل اخلاقى از غير اخلاقى و مصاديق آن ها كدام است، با هم هم داستان نيستند و ديدگاه ها و نظرات گوناگون و متعارضى دارند. از سوى ديگر عارفان و اهل سلوك عرفانى نيز در طول تاريخ اختلاف نظر زيادى داشته اند كه تاكنون نيز ادامه دارد؛ عارفان در اين كه چگونه بايد نفس خود را تهذيب و از آلودگى ها و انواع تعلقات مادى و معنوى پاك كنيم و اساساً چه چيزى را بايد تعلق ناپسند و موجب آلودگى روح بدانيم و به طور كلى مسير سير و سلوك را در عرفان عملى چگونه بايد طى كنيم، اختلافات زيادى دارند. اين اختلاف نظرها گاه به تعارضات عميقى منجر شده است. مثلاً كسان يا فرقه هايى ازدواج و علاقه به همسر و فرزند را از تعلقات نادرست و آلودگى هاى نفسانى قلمداد مى كنند و تهذيب و تكامل نفس را در مجرد زيستن يا به طور كلى در كناره گيرى از مردم و جامعه و انزواطلبى مى دانند و كسان ديگرى به عكس آن معتقدند. يا مثلاً در برخى از عرفان هاى شرقى، براى پرورش و تقويت نفس، انواع رياضت هاى عجيب و غريب و طاقت فرسا تجويز مى شود و در مكتبى ديگر توسل به اين گونه اعمال، نادرست و خود يكى از موانع رشد و كمال واقعى تلقى مى شود. بنابراين، تنها خالقى كه جسم و روح آدمى را آفريده است، مى داند كه چه چيزى موجب آلودگى و انحطاط و يا تهذيب و تعالى نفس است و راه اين تهذيب و موانع و خطرات آن كدام است. بر اين اساس، يكى ديگر از دلايل ضرورت بعثت پيامبران و اهداف آن اين است كه افزون بر تعليم، بشر را از نظر اخلاقى و تربيتى نيز به رشد و كمال برسانند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

«إنّى بُعِثتُ لأتَمِّمَ مكارمَ الأخلاقِ»؛ من براى اين مبعوث شدم كه سجاياى اخلاقى را به تمام و كمال برسانم. قرآن كريم نيز هدف بعثت را تزكيۀ اخلاقى معرفى مى كند.(1) تأمل در محتوا و راه و روش تربيت اخلاقى پيامبران تفاوت هاى موجود ميان اخلاق و عرفان الهى و بشرى را به روشنى به ما نشان مى دهد و اين خود حاكى از همان عجز بشر براى پيمودن اين راه به پاى خود است.

چكيده

بحث از ضرورت بعثت پيامبران، با درك فلسفۀ آفرينش انسان ارتباطى بسيار عميق و نزديك دارد و بدون توجه به هدف خلقت انسان نمى توان هدف از بعثت را به طور درست و كامل دريافت.

ص:8


1- . نمونۀ اين آيات در دليل پيشين (تعليم دانش) ذكر شد..

چون خداوند حكيم است، كار عبث و بى هدف نمى كند و چون جامع همۀ كمالات است و هيچ نقصى در او راه ندارد، خود از فعل خويش بهره مند نمى شود، پس تنها مخلوقات هستند كه از آفرينش سود مى برند.

هدف از آفرينش انسان اين است كه با استفاده از فضيلت و كمالى به نام اختيار به بالاترين مراتب رشد و كمال اختيارى، كه هيچ حد و نهايتى هم ندارد، دست يابد.

از آن جا كه انسان به تنهايى نمى تواند در بسيارى از موارد، معيار رشد و كمال، مصاديق آن، راه دست يابى به آن و چگونگى پيمودن آن راه را دريابد و تنها خالق هستى است كه به طور كامل و خطا ناپذير مى داند عالم و آدم را براى چه هدفى آفريده است، رشد و كمال انسان در چيست، مصاديق كوچك و بزرگ آن در تمام ابعاد نظرى و عملى زندگى بشر كدام است، از چه راهى بايد به رشد و كمال دست يافت و خطرات و لغزشگاه هاى اين راه در تمام مراحل آن چيست، پس بر عهدۀ خالق است كه انسان را در اين جهات راهنمايى كند.

اگر خداوندى كه انسان را براى هدفى متعالى آفريده است، اين هدف را به انسان معرفى نكند، اسباب دست يابى به آن را برايش فراهم نسازد و او را به سوى آن هدف راهنمايى نكند، هدف خويش را نقض كرده است و اين با حكمت و كمالات او منافات دارد.

خداوند از بين همۀ انسان ها، شايسته ترين آن ها را براى رساندن پيام خود در امور يادشده، برگزيده است كه آن ها را پيامبر و مأموريت الهى شان را نبوت مى خوانيم.

قرآن كريم، هدف بعثت پيامبران را گاه با تعابيرى كلى و گاه مصاديق خاص تر آن را بيان مى كند.

از جمله اهداف كلى بعثت انبيا، خارج كردن انسان از تاريكى و هدايت او به سوى نور است؛ زيرا انسان به خودى خود نسبت به هدف آفرينش و امور مربوط به آن در انواع تاريكى هاى جهل به سر مى برد و پيامبران او را از اين ظلمات خارج و به سوى نور علم و معرفت به هدف مزبور هدايت مى كنند.

ديگر تعبير كلى قرآن، اتمام حجت است. اگر خداوند انسان را به سوى هدفى كه براى آن آفريده شده است، راهنمايى نكند، آدميان مى توانند براى انحراف خود از اين هدف و ارتكاب انواع خطاها عذر بياورند. از اين رو، هدف ديگر بعثت پيامبران، اتمام حجت بر انسان ها و بستن هرگونه راه عذر و بهانه بر آنان است.

قرآن مجيد يكى از اهداف خاص بعثت را تعليم دانش معرفى مى كند. اين تعليم تمام مواردى را شامل مى شود كه به نحوى، مستقيم يا غير مستقيم، به هدف آفرينش، يعنى رشد و كمال انسان، مربوطند كه در رأس آن ها معارف مربوطند به مبدأ و معاد قرار دارد.

يكى ديگر از اين اهداف خاص تزكيه و تربيت اخلاقى است؛ چرا كه اوّلاً علم و دانش به تنهايى براى رشد و تعالى انسان كافى نيست و ثانياً هيچ كس جز خداوند به طور كامل با معيارهاى اخلاقى و ظرافت ها و پيچيدگى هاى آن آشنايى ندارد.

ص:9

ص:10

جلسۀ دوم دلايل ضرورت بعثت انبيا (2)

اشاره

اهداف درس 12

مرورى بر مباحث پيشين 12

3. رفع اختلاف 12

دو نكته 13

نكت اول 13

نكت دوم 14

4. عمل به رضاى الهى 17

اهداف كلى بعثت انبيا در قرآن 18

1. خارج كردن انسان ها از تاريكى ها و هدايت آن ها به سوى نور 18

2. اتمام حجت بر انسان ها 19

چكيده 19

ص:11

اهداف درس

آشنايى با:

دلايل ضرورت بعثت انبيا؛

اهداف خاص بعثت انبيا؛

اهداف كلى بعثت انبيا.

مرورى بر مباحث پيشين

در درس گذشته ذكر شد كه خداوند از آفرينش انسان هدفى دارد كه همان رساندن او به بالاترين مراتب رشد و كمال است و آنچه را كه براى تحقق اين هدف لازم است، از طريق پيام آوران خود در اختيار او گذاشته است. از آن جا كه هم معارف نظرى و هم تربيت اخلاقى براى رشد انسان اهميت شايانى دارد، دو هدف خاص از بعثت پيامبران، تعليم دانش و تزكى اخلاقى است. در درس حاضر با دو هدف ديگر بعثت آشنا مى شويم كه يكى از آن ها رفع اختلاف و ديگرى كسب رضاى الهى است.

3. رفع اختلاف

شك نيست كه انسان ها به دليل محدوديت قواى ادراكى شان از يك سو و تفاوت هاى موجود در استعدادها و توانايى هاى ذهنى و فكرى شان از سوى ديگر و نيز به سبب هواهاى نفسانى و تعلقات گوناگون دنيوى و مادى، همواره در طول تاريخ دچار اختلاف و درگير منازعات و كشمكش ها بوده اند. تاريخ گواه آن است كه چه جنگ ها و نزاع هاى خونينى بر سر مسائل جزئى و كم اهميت رخ داده است. بديهى است كه اين اختلاف ها و منازعات موجب تضعيف، كاهش و نابودى سرمايه هاى انسانى و غير انسانى مى شود، بشر را از هدف آفرينش دور مى سازد و به جاى رشد و كمال، اسباب نزول و انحطاط او را فراهم مى آورد.

از اين رو، عقل و وحى به ما مى گويد كه براى دست يابى انسان به هدف آفرينش، لازم است كه خداوند اختلافات را، به ويژه در امور مهم و اساسى زندگى، از ميان افراد بردارد. به همين جهت، قرآن مجيد يكى ديگر از ضرورت ها و حكمت هاى بعثت پيامبران را رفع اختلاف ميان انسان ها معرفى مى كند:

... فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ 1

... پس خداوند پيامبران بشارت دهنده و بيم دهنده را مبعوث كرد و كتاب (آسمانى) را، كه به سوى حق و حقيقت دعوت مى كرد، همراه آنان نازل نمود تا در اختلافات بين مردم داورى كنند.

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 2

(اى پيامبر)، ما اين كتاب (قرآن) را فقط براى اين بر تو نازل كرديم كه آنچه را كه (مردم) در آن اختلاف دارند براى آن ها روشن كنى و (اين كتاب) براى كسانى كه (در

ص:12

برابر حق، تسليم و خاضع اند و قصد عناد و لجاجت ندارند و از اين رو به خدا و آيات او) ايمان مى آورند، مايۀ هدايت و رحمت است.(1)

رفع اختلاف ميان مردم به دو صورت امكان پذير است: نخست اين كه پس از بروز اختلاف، ميان آنان به حق داورى شود. اما راه اصلى تر و زيربنايى تر آن است كه كارى صورت بگيرد كه اساساً اختلافى به وجود نيايد تا بعداً برطرف شود و اين امر در صورتى امكان پذير است كه نظام جامعه به گونه اى پايه گذارى شود كه عدالت اجتماعى در تمام زمينه ها تحقق يابد. بسيارى از اختلافات و منازعات فردى و اجتماعى ناشى از نبودِ عدالت اجتماعى است. بنابراين، با از ميان رفتن ظلم و اجراى عدالت اجتماعى، بسيارى از اختلافات از ميان مى رود و يا به كمترين حد خود مى رسد. از اين رو، ضرورى است كه بخشى از پيام انبيا به تأسيس يك نظام حقوقى و اجتماعى كامل و عادلانه اختصاص يابد. به همين دليل قرآن مجيد يكى از جنبه هاى مهم بعثت پيامبران را برقرارى قسط و عدل در تمام زمينه ها معرفى مى كند:

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ2

ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و معيار نازل كرديم تا مردم عدالت را برپا دارند.

نقصان همه جانبۀ قوانين بشرى كه به گسترش روزافزون انواع مفاسد و مظالم، به ويژه از سوى حكومت ها منجر شده است، اختلافات عميق و گستردۀ حقوق دانان و قانون گذاران اجتماعى در وضع قوانين كامل و عادلانه و ناتوانى مجريان از اجراى اين قوانين، بحث و درگيرى افراد بشر بر سر امورى كه جزء ابتدايى ترين مسائل حقوقى و انسانى است، نظير تبعيض نژادى و برترى سفيدپوستان بر رنگين پوستان، محروم بودن افراد ضعيف و زنان و كودكان بسيارى از جوامع از حقوق اوّليۀ خود و موارد زياد ديگرى از اين دست، همه و همه نشان دهندۀ نياز جدى و واقعى جوامع بشرى به وضع قوانين عادلانۀ اجتماعى از سوى خداوند و اجراى دقيق و كامل آن به وسيلۀ پيامبران الهى است.

دو نكته

نكتۀ اول

دربارۀ اختلاف بين مردم و برطرف كردن آن به وسيلۀ پيامبران به اين نكتۀ مهم بايد توجه كرد كه: بر خلاف آنچه معمولاً تصور مى شود، اين رفع اختلاف منحصر به موارد حقوقى و اجتماعى نيست، بلكه امور فكرى و اعتقادى را هم در بر مى گيرد. انبيا نيامده اند تا تنها در دعواها و اختلاف هاى مربوط به زن و شوهر، كارگر و كارفرما، مالكيت هاى حقوقى و... داورى كنند، بلكه آنچه مهم تر است اين است كه آن ها وظيفه دارند و قادرند اختلاف ها و منازعات فكرى و عقيدتى متفكران، اعم از فيلسوفان، عارفان، علماى دينى و...، را نيز حل كنند و عقيدۀ درست و نهايى را در اين موارد بيان كنند؛ چرا كه اساساً منشأ بسيارى از نزاع هاى فيزيكىِ فردى و اجتماعى هم در همين تعارضات فكرى و ايدئولوژيكى نهفته است. بنابراين، سخن آنان براى تمام فلاسفه، عرفا و عالم ترين افراد جامعه هم حجت است و پيام آنان معيار تمييز حق و باطل در همۀ زمينه ها

ص:13


1- . همچنين در اين باره ر. ك: نساء/ 105؛ مائده/ 48؛ ص/ 26؛ زخرف/ 63.

است. يادآورى اين نكته از آن جهت مهم است كه بعضى تصور مى كنند كه سخنان پيامبران براى داورى ميان افراد عامى و تودۀ مردم معمولى است و سطح سخنان فيلسوفان و عارفان بالاتر و عميق تر از آن است كه بتوان با گفتار انبيا دربارۀ آن ها قضاوت كرد و حق و باطل آن را از هم تشخيص داد. هم عقل و هم عموميت وحى الهى، كه از رفع اختلاف بين مردم به طور مطلق سخن گفته است، و هم سيرۀ پيامبران و رهبران الهى هيچ گونه قيد و حدّ و مرزى را در اين زمينه نمى پذيرد و تاريخ يك نمونه هم سراغ ندارد كه آنان حتى يك پرسش از بزرگ ترين عالمان بشرى را هم از روى عجز بدون پاسخ گذاشته باشند و يا قضاوت در عالى ترين مسائل فلسفى، عرفانى و كلامى آنان را از وظيفه و صلاحيت خود خارج بدانند.

نكتۀ دوم

گاه در كتب كلامى براى بعثت انبيا فوايد و حكمت هايى مطرح مى شود، بى آن كه ارتباط آن ها با فلسفۀ آفرينش ذكر گردد؛ مانند اين كه «آنان در زمينه هاى مختلف علمى، اخلاقى، اجتماعى و... امورى را به انسان تعليم مى دهند كه نمى داند و يا در مواردى هم كه انسان چيزى را بدون تعليم آنان مى داند، پيام انبيا تأييدى دوباره بر آن است.»

اگر اين فوايد را بدون توجه به فلسفۀ آفرينش انسان مطرح كنيم، دلايل مبتنى بر اين فوايد، ناقص خواهد بود؛ زيرا اوّلاً مى توان اشكال كرد كه در امور نظرى، نياز چندانى به راهنمايى انبيا نيست؛ زيرا خودِ متفكران و عالمان و فيلسوفان بشرى به مرور زمان و در اثر تحقيقات و مباحثات خود حقيقت را در مى يابند و يا دست كم به آن نزديك مى شوند. به علاوه، اختلافات نظرى زيان شديد فردى و اجتماعى به دنبال ندارد و حتى خود سبب رشد فكرى و علمى و شكوفا شدن استعدادها مى شود. اما در امور عملى و به ويژه در قانون گذارى و ادارۀ اجتماع هم مشاهده مى كنيم كه جوامع بشرى بدون نياز به تعاليم پيامبران، كم و بيش توانايى ادارۀ امور خود را دارند و مردم بعضى از جوامع هم از اين نظر زندگى خوب و آسوده اى دارند و از وضع اجتماعى خود راضى اند.

واقعيت اين است كه اگر فلسفۀ بعثت را تنها در برخى تعاليم نظرى و وضع پاره اى قوانين اجتماعى خلاصه كنيم و ارتباط آن را با فلسفۀ آفرينش انسان ناديده بگيريم، اشكال مزبور از جهاتى وارد است و همين امر بعضى از روشنفكران امروز را به طرح اين نظريه سوق داده است كه دين تنها براى برقرارى درست رابطۀ معنوى انسان با خدا آمده است نه دخالت در امور علمى و اجتماعى، و ادارۀ اين گونه امور به دست انديشمندان بشرى سپرده شده است.

با توجه به آنچه گفته شد، پاسخ اين گونه اشكالات مشخص مى شود. اوّلاً: تاريخ دانش هاى بشرى به روشنى گواهى مى دهد كه اختلافات فكرى انسان ها چنان عميق و گسترده است كه در اين ميان، حقيقت كاملاً گم شده است و به جاى كشف حقيقت يا نزديك شدن به آن، جز بر حيرت و سرگردانى او افزوده نشده است. به جرئت مى توان گفت كه در امور نظرى، شايد حتى يك مورد هم نباشد كه همۀ آحاد بشر در آن اتفاق نظر داشته باشند. كسانى كه با تاريخ انديشه آشنايى دارند به خوبى مى دانند كه بعضى از انديشمندان حتى بر سر بديهى ترين امور، مانند وجود عالم خارج، وجود خود انسان و حتى اصول مسلم رياضى مانند 24 * 2 هم شك و ترديد داشته و يا حتى منكر آن ها بوده اند. يك نگاه كوتاه، آن هم تنها به حوزۀ كلام و عقايد اسلامى، ما را دست كم با ده ها فرقۀ گوناگون و معركۀ آراى عجيبى روبه رو مى كند، به گونه اى كه مى بينيم پدر و پسر هم نتوانسته اند به نظر واحد دست يابند و از اين رو هر كدام براى خود فرقۀ جديدى

ص:14

درست كرده اند.(1) از طرف ديگر تمام متكلمان مسلمان در طول تاريخ اسلام، با همۀ اختلافات موجود ميان خود، در بسيارى از مسائل با فيلسوفان مسلمان نيز اختلافات عميق و بنيادى دارند و عارفان مسلمان هر دوى اين ها را بر خطا مى دانند و حقيقت و طريق كشف آن را در امرى ديگر جست وجو مى كنند و فقها نيز هر سۀ اين ها را، در بسيارى از موارد، تخطئه مى كنند و تازه اين معركۀ آرا تنها در عالم اسلام است. اما در داخل اديان ديگر نيز همين اختلاف عميق مذاهب را مشاهده مى كنيم مواجه هستيم و جدا از اختلافات ميان فرقه هاى درون دينى، اختلافات ميان خود اديان، مانند اسلام، مسيحيت، يهوديت و...، بسيار اساسى تر است.(2)

افزون بر همۀ اين ها شاهد اختلافات ميان اديان الهى از يك سو و ديگر مكاتب و آيين ها نظير بوديسم، هندوئيسم و... هستيم و بالاتر از اين ها تفاوت ها و تعارض هايى است كه بين همۀ مكاتب شرق با مكاتب غرب و يا بين مكاتب الهى و مكاتب مادى و الحادى وجود دارد. مطالعه و تحقيق در تمام اين فرقه ها و مكتب ها در طول تاريخ و جست وجو و يافتن حقيقت از ميان آن ها، عمرى به درازاى خود تاريخ مى خواهد.

ثانياً، برخلاف ادعاى مزبور، چنين نبوده است كه اختلافات عقيدتى زيان هاى فردى و اجتماعى نداشته باشد. ريشۀ بسيارى از منازعات اجتماعى در تاريخ، اختلافات ايدئولوژيك بوده است. مسئلۀ كلامىِ كم اهميت حدوث يا قدم كلام الهى در صدر اسلام، عامل ايجاد دوران محنت و آن همه جنگ و كشتار و شكنجه ميان معتزله و اهل حديث شد. جنگ هاى عظيم صليبى، كه ده ها سال ادامه داشت، ناشى از باطل دانستن اسلام و مسلمانان از سوى مسيحيان بود. اگر مسيحيان اسلام را دين حقيقى الهى و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و قرآن را واقعاً از سوى خدا مى دانستند، چنين جنگ هايى رخ نمى داد. بزرگ ترين شهيد تاريخ، حضرت على (عليه السلام) تنها به اين دليل به شهادت رسيد كه خوارج، او را از نظر فكرى و اعتقادى كافر مى دانستند؛ چرا كه معتقد بودند حضرت على (عليه السلام) با پذيرفتن موضوع حكميت، مرتكب گناه كبيره شده است و از نظر دينى، مرتكب گناه كبيره، اگر توبه نكند، كافر و واجب القتل است. اگر امير المؤمنين (عليه السلام) شهيد نمى شد و حكومت خود را ادامه مى داد، چه بسا دست كم مسير تاريخ اسلام عوض مى شد و مسلمانان سرنوشت ديگرى مى يافتند. شريح قاضى، فتواى قتل امام حسين (عليه السلام) را به اين دليل صادر كرد كه از ديدگاه دينى بيعت نكردن با خليفۀ زمان و خروج بر او را كفر و بدعت مى دانست. او با اين

ص:15


1- . مانند ابو على جُبّايى (پدر) كه مؤسس فرقۀ جُبائيان و ابو هاشم جُبّايى (پسر) كه پايه گذار فرقۀ بهشميه است.
2- . بديهى است كه تعارض ميان تعاليم اديان و يا فرقه هاى داخلى آنان ربطى به حقانيت اصل اين اديان ندارد؛ چرا كه عوامل گوناگونى منشأ اين اختلافات است؛ دور شدن از تعاليم يك پيامبر بعد از خود او، تحريف آن دين يا كتاب آسمانى، بى اعتنايى به دستورات پيامبران دربارۀ رهبرى بعد از خود و ناديده گرفتن جانشينان آنان، اغراض و منافع شخصى و پيروى از هواهاى نفسانى، تعصبات كوركورانه، جاه طلبى و قدرت طلبى، تمايل نفسانى به فرقه سازى و رهبرىِ آن، جمع كردن مريدان و بسيارى عوامل ديگر منشأ بروز اين اختلافات ميان اديان و يا فرقه هاى داخلى آنان است. همچنين بايد ميان اختلافات پيروان اديان و مذاهب با يكديگر و اختلاف در اصل دين و پيامبران تفاوت قائل شويم. آنچه متأسفانه وجود دارد، اختلافات پيروان اديان است، كه به بعضى از علل آن اشاره شد، امّا ميان تعاليم پيامبران در حوزۀ امور نظرى و اعتقادى به هيچ وجه تعارضى نيست. انبيا خود براى رفع اختلاف، اعم از دينى و غير دينى، آمده اند. اگر مردم سخن پيامبران را حجت و از طرف خدا مى دانستند، تابع و تسليم آن بودند، از تعليم آنان دربارۀ چگونگى برطرف كردن اختلافات بعد از خود پيروى مى كردند و بدون تعصب و هواهاى نفسانى از جانشينان راستينى كه خود آنان معرفى مى كردند، پيروى مى نمودند، هرگز شاهد اين همه منازعات در درون يا ميان اديان نبوديم. در غير اين صورت اگر قرار باشد كه مردم، حتى سخن خود پيامبران را ناديده بگيرند، در زمان حضور آنان هم شاهد اختلافات زيادى خواهيم بود. تاريخ اسلام و سرپيچى هاى مكرر و متعدد پيروان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) از دستورات حضرت در زمان حضور ايشان، نمونۀ بارز اين مدعا است..

فتوا فاجعۀ عظيم كربلا را پديد آورد. ترور، كشتار و فجايع عظيمى كه در تاريخ و به ويژه در دنياى امروز به وسيلۀ فرقۀ منحرف وهابيت پديد آمده است و در درجۀ اوّل كمر به كشتار و نابودى كامل شيعيان جهان بسته اند، تنها ناشى از اين عقيدۀ باطل و انحرافى است كه آنان، شيعيان را به دليل اعتقاد و اعمالشان مشرك و واجب القتل مى دانند و اين را نه تنها دربارۀ شيعيان، بلكه دربارۀ همۀ اهل سنت و نيز همۀ يهوديان، مسيحيان و پيروان همۀ اديان و آيين ها صادق مى دانند و اگر امكان آن را بيابند، پيروان تمام اديان را از دم تيغ مى گذرانند. افزون بر جهان اسلام، تاريخ مسيحيت نيز پر از جنگ ها و منازعات خونين فرقه هاى مسيحى بوده است. دوران سياه و وحشتناك هزار سالۀ قرون وسطى را نظام كليسا و مسيحيانى به وجود آوردند كه مخالفان خود را كافر و بدعت گذار در دين مى دانستند و بر اساس همين اعتقاد، در طول چندين قرن، چنان كشتار و فجايعى به بار آوردند كه با شنيدن آن مو بر اندام هر انسانى راست مى شود. اين ها تنها نمونه هايى بود از نزاع ها و درگيرى هايى كه از اختلافات فكرى و عقيدتى سرچشمه مى گيرد.

افزون بر اين، با چشم پوشى از آثار زيانبار اجتماعى، از آن جا كه حق يكى بيشتر نيست و بخش اعظم فِرَق و مذاهب گوناگون بر باطل اند، پاى بندى به يك عقيدۀ باطل در تمام عمر، ثمرى جز دور شدن از مسير كمال و رشد روحى و فكرى، انحراف از هدف آفرينش و از دست دادن سعادت نهايى و اخروى ندارد و اين زيان از تمام زيان هاى اجتماعى بالاتر است.

همچنين راه شكوفا شدن استعدادها تنها در صرف وقت زياد براى يافتن عقيدۀ حق از ميان ده ها و صدها عقيدۀ گوناگون نيست؛ چرا كه اين امر خود عامل هرز رفتن و هدر دادن عمر و سرمايه هاى انسانى است، بلكه بعد از آن كه اصول و مبانى اصلى اعتقادى از سوى پيامبران عرضه شد، قوا و استعدادهاى انسان مى تواند در جهت كسب معرفت بيشتر و كامل تر در همان مسير عقيدۀ حق باشد و استعداد او با افزايش دائم رشد و كمال علمى و اخلاقى، شكوفايى و پرورش يابد.

در امور عملى و اجتماعى هم به هيچ وجه انسان از تعاليم انبيا بى نياز نيست و توانايى ادارۀ همه جانبۀ امور خود را ندارد. اگر چنين است، پس اين همه جنگ ها و فجايع انسانى چيست؟ آيا جنگ هاى اول و دوّم جهانى، كه به كشته يا مجروح شدن صدها ميليون نفر در سراسر عالم منجر شد و به احتمال بسيار، بروز جنگ سوم جهانى، كه در اثر آن ممكن است نسل بشر در معرض انقراض قرار گيرد، نشان دهندۀ بى كفايتى جوامع بشرى در ادارۀ امور خود نيست؟ آمار نشان مى دهد كه از زمان پايان جنگ دوم جهانى تاكنون، جهان تنها دو ماه بدون هيچ جنگى بوده است و صرف نظر از اين مدت كوتاه، روزى نبوده است كه در نقطه اى از جهان جنگى روى نداده باشد. با وجود ثروت ها و منابع عظيم روى زمين، فقر گسترده و روزافزونى كه صدها ميليون نفر را در دنيا فرا گرفته است، مرگ روزانۀ هزاران كودك و بينوا در اثر گرسنگى، انواع تبعيض ها و مظالم اجتماعى و بسيارى مشكلات و معضلات ديگر در جوامع، مانند گسترش فساد و فحشا، افزايش خودكشى ها و بيمارى هاى روانى و... همه حاكى از بطلان ادعاى ياد شده است. رفاه و آرامش نسبى بعضى از جوامع نبايد ما را از مشاهدۀ اوضاع بسيار نابسامان بيشتر كشورها غافل كند. گذشته از اين، آيا رضايت مردم بعضى از اين جوامع، لزوماً نشان دهندۀ رضاى الهى و در مسير هدف آفرينش و رشد و كمال واقعى بودن آن ها است؟ ممكن است بعضى از اجتماعات بشرى قوانينى ميان خود وضع كنند و امور خود را به نحوى سامان دهند كه رضايت بسيارى از آنان را به همراه داشته باشد، مانند تأييد ارتباط يا ازدواج همجنس گرايان و يا تصويب قوانين مربوط به برترى سفيدپوستان بر ديگران و...، اما سؤال اين است كه آيا اوضاع چنين جوامعى به معناى رشد و سعادت حقيقى آن ها است؟ روشن است كه پاسخ منفى است و به همين دليل نمى توان همواره رضايت فرد يا

ص:16

جامعه را از امور نظرى و عملى خود، لزوماً حاكى از رضايت الهى و عقايد و عملكردهاى آنان را مستلزم رشد و كمال واقعى آن ها دانست. از اين رو، پيام خداوند و رسولان او تنها در امور معنوى و ارتباط روحى و معنوى انسان و خالق نيست، بلكه تمام امور معرفتى، عملى و اجتماعى بشر را در بر مى گيرد.(1) بنابراين، هيچ انسانى نمى تواند نقشى را كه انبيا در جوامع بشرى دارند، ايفا كند و جانشين آنان شود. اين حقيقت را مى توانيم اصل جانشين ناپذيرى پيامبران بناميم.

4. عمل به رضاى الهى

اشاره

از آن جا كه انسان مختار است، مى تواند هزاران هزار عمل مختلف اختيارى انجام دهد. اما واضح است كه خداوند از همۀ اعمال انسان ها راضى نيست. چنين نيست كه انسان اگر راست بگويد يا دروغ، ظلم كند يا عادل باشد، خدمت كند يا خيانت و... در همه حال خداوند از همۀ كارهاى او راضى باشد. از آن جا كه خدا حكيم است، ممكن نيست كه انجام يك عمل و ضد آن، هر دو موافق رضاى او باشد. پس يقيناً بعضى از اعمال اختيارى ما رضاى الهى را در پى دارد و بعضى ديگر بر خلاف رضاى او است و خشم و سخط وى را به دنبال دارد.

از سوى ديگر ما به حكم اين كه مخلوق و بندۀ پروردگار عالم هستيم، از جهت عقلى و فطرى موظفيم كه در تمام زندگى خود كارى را انجام دهيم كه رضاى او در آن است، به ويژه كه تمام امكانات و نعمت هايى كه با آن ها اعمال خود را انجام مى دهيم؛ مانند حيات، سلامت، عقل، اختيار، علم و...، همه را او به ما عطا كرده است و از اين رو وظيفۀ بندگى و شأن مخلوق بودن ايجاب مى كند كه از اين امكانات و نعمت هاى او در همان مسيرى استفاده كنيم كه او مى پسندد و به آن راضى است.

از طرف ديگر ما به تنهايى و بدون راهنمايى خداوند نمى توانيم بفهميم كه دقيقاً و در تمام موارد كوچك و بزرگ زندگى، رضاى خالق در چه امورى است. از اين رو، ما در جايگاه يك مخلوق و بندۀ الهى همواره بايد نگران اين مسئله باشم كه ممكن است خداوند متعال از كارى كه انجام مى دهيم و استفادۀ ويژه اى كه از نعمت هاى او مى كنيم راضى نباشد و برعكس، ممكن است ما با كارهايى كه انجام داده ايم اسباب خشم و سخط وى را فراهم كرده باشيم. بنابراين، در اين جا هم بر خدا است كه به عنوان آفريدگار، ما را از معيارها و مصاديق رضا و ناخشنودى خود مطلع كند. بر اين اساس خداوند اين كار را از رهگذر نمايندگان خود كه پيامبران هستند، انجام مى دهد. انبيا در واقع پيام آوران و واسطه هايى هستند كه از سوى خداوند، ما را از رضا و سخط خالق مطلع مى سازند و بديهى است كه آنچه موجب رشد و كمال ما است عمل به رضاى او و پرهيز از موجبات خشم و نافرمانى او است.

افزون بر اين تبيين عقلى، كتاب و سنت نيز بر همين امر را تأييد و آن را يكى از دلايل بعثت انبيا ذكر مى كنند. در آيات پانزدهم و شانزدهم سورۀ مائده، كه ذكر آن پيش از اين گذشت، هدف از ارسال رُسُل و كتاب هاى آسمانى، هدايت كسانى ذكر شده است كه قصد پيروى از رضاى الهى و پيمودن راه هاى سالم (از خطا و خشم و نافرمانى الهى) را دارند و تنها از همين طريق است كه از ظلمات خارج مى شوند و به سوى نور

ص:17


1- . در درس مربوط به رابطۀ دين و دنيا، ضرورت اين امر بيش از پيش روشن خواهد شد..

رهنمون مى شوند. استدلال بر ضرورت بعثت انبيا از طريق ضرورت عمل به رضاى الهى، در روايات امامان معصوم (عليهم السلام) نيز آمده است.(1)

اهداف كلى بعثت انبيا در قرآن

اشاره

همان طور كه قبلاً هم اشاره شد، در بيان هدف كلى بعثت پيامبران، عقل و نقل با هم هماهنگ اند. از اين رو قرآن كريم، اين هدف كلى را با تعابير گوناگون زير بيان مى كند:

1. خارج كردن انسان ها از تاريكى ها و هدايت آن ها به سوى نور

انسان به خودى خود و بدون راهنمايى خدا، به آن معرفت هاى سه گانه جاهل است و در انواع تاريكى هاى نقص و جهل به سر مى برد. از اين رو انبيا با معرفت بخشيدن به او، وى را از اين تاريكى ها نجات مى دهند و او را به سوى نور هدايت مى كنند. اما بدون هدايت الهى، زمام فكر آدمى به دست كسانى مى افتد كه او را از همان نور اوّليۀ فطرى هم خارج مى كنند و به سوى ظلمات مى برند كه ثمره اى جز نابودى سعادت اخروى او ندارد:

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا... قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ 2

اى اهل كتاب، پيامبر ما به سوى شما آمد... از طرف خدا نور و كتابى روشن و روشنگر به سوى شما آمد. خداوند به وسيلۀ آن، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راه هاى سالم و سلامت هدايت مى كند و آنان را از تاريكى ها به سوى نور مى برد و آن ها را به راه راست هدايت مى كند.

اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ 3

خداوند دوست و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند. آن ها را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، دوستى و سرپرستى آن ها به دست طاغوت هايى مى افتد كه آنان را از نور به سوى تاريكى ها بيرون مى برند. آنان اهل آتش اند و هميشه در آن خواهند ماند.

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ4

ص:18


1- . براى نمونه ر. ك: اصول كافى، ج 1، كتاب الحجه، باب الاضطرار الى الحجه، ج 2؛ به طور كلى، بيش تر روايات اين باب به اثبات ضرورت وجود حجت هاى الهى، اعم از پيامبران و امامان، اختصاص دارد كه كاملاً با دلايل عقلى و قرآنى يادشده هماهنگ و موافق است.

الف لائم را، (اين قرآن) كتابى است كه آن راى بر تو نازل كرديم تا مردم راى به اجازۀ پروردگارشان از تاريكى ها (ى جهل و كفر و ظلم...) به سوى نور (ايمان و معرفت، يعنى) به سوى راه خداوند عزيز و ستوده هدايت كنى.(1)

2. اتمام حجت بر انسان ها

گفتيم كه انسان ها به تنهايى توانايى كسب معرفت كامل در آن سه موضوع را ندارند؛ از اين رو اگر از هدف و مسيرى كه خداوند آنان را براى رسيدن و پيمودن آن آفريده است، منحرف شوند و در تشخيص معيارها و مصاديق رشد و كمال به خطا روند، مى توانند براى اين خطا و انحراف خود در محضر دادگاه عدل الهى عذر بياورند و عذرشان هم موجه است.

بنابراين، بر خداوند است كه هدف خود را از خلقتشان به آن ها معرفى كند و راه و بيراهۀ دست يابى به اين هدف را، با تمام ظرافت ها و پيچيدگى ها و مخاطرات آن، به آنان بشناساند تا راه عذر و بهانه را بر آن ها ببندد و به اين وسيله حجت را بر آنان تمام كند. به همين دليل قرآن كريم يكى ديگر از اهداف كلى بعثت پيامبران را اتمام حجت بر بشر معرفى مى كند كه بدون آن مجازات انسان ها بر خلاف عدل و حكمت الهى است:

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ 2

پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از (آمدن) اين پيامبران، ديگر حجتى براى مردم در پيشگاه خدا باقى نماند (و بر همگان اتمام حجت شود).

وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى 3

اگر آنان را پيش از آن (كه پيامبر و كتاب آسمانى برايشان فرستاده شود) با عذابى هلاك مى كرديم، (در قيامت) مى گفتند: «پروردگارا، چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم، قبل از آن كه ذليل و رسوا شويم؟».

وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً4

ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آن كه پيامبرى (براى آن ها) مبعوث كنيم.(2)

چكيده

چون زندگى اجتماعى، همراه با صفات و اميال خاصِ وجود انسان، خواه ناخواه وى را به اختلافات و منازعات اجتماعى مى كشاند و اين امر ثمرى جز نابودى سرمايه هاى مادى و معنوى انسان و دور ساختن

ص:19


1- . و نيز ر. ك: شورى/ 53-52؛ ابراهيم/ 5؛ حديد/ 9؛ طلاق/ 11-10.
2- . همچنين ر. ك: انعام/ 131-130 و 157-155؛ مائده/ 19؛ يونس/ 7؛ شعراء/ 209-208؛ قصص/ 47 و 59..

او از هدف آفرينش ندارد، از اين رو خداوند از طريق مجموع تعاليم انبيا كارى مى كند كه اوّلاً تا آن جا كه ممكن است اختلافى پيش نيايد و ثانياً اگر پيش آمد به عادلانه ترين وجه ممكن برطرف شود.

لازمۀ رفع اختلاف ميان افراد بشر، عرضۀ يك نظام حقوقى و اجتماعى كامل، همه جانبه و عادلانه است؛ از اين رو قرآن يكى از اهداف بعثت پيامبران را رفع اختلاف و برقرارى قسط و عدالت اجتماعى مى شمارد.

رفع اختلاف ميان افراد به وسيلۀ پيامبران، منحصر به منازعات حقوقى نيست، بلكه بالاتر از آن رفع اختلافات فكرى و عقيدتى است. از اين رو لازم است پيامبران، كامل ترين متكلم، فيلسوف و عارف زمان خود باشند تا بتوانند با دانش وسيعى كه خداوند به آنان عطا كرده است، ميان تمام دانشمندان و متفكران زمانشان داورى كنند و با كلام خود، كه فصل الخطاب همۀ كلام ها است، نظر نهايى و حق را معرفى كنند.

ما به دليل آن كه مخلوق خداوند هستيم، از نظر عقلى و وجدانى وظيفه داريم كه در تمام اعمال اختيارى، رضاى خالق خود را در نظر داشته باشيم و آن را رعايت كنيم. اما چون نمى دانيم كه در تمام موارد كوچك و بزرگ زندگى خود، در پيش گرفتن كدام عقيده، گفتن كدام سخن و رفتار به كدام عمل رضاى پروردگار را در پى دارد، بر عهدۀ او است كه در تمام ابعاد و شئون گوناگون زندگى بشر، رضاى خود را به وسيلۀ پيامبرانش به ما معرفى كند؛ چرا كه عمل به رضاى او موجبات نزديكى به او را فراهم مى كند و رشد و كمال هم جز در سايۀ نزديكى به او حاصل نمى شود.

در بسيارى از كتب اعتقادى، هدف از بعثت پيامبران، تعليم و تربيت و برقرارى عدالت اجتماعى و نظاير آن ذكر مى شود، بى آن كه ارتباط اين ها با هدف آفرينش انسان ذكر گردد. از اين رو، اين اشكال وارد مى شود كه خود انسان ها اين توانايى را دارند كه كم و بيش امور مربوط به خود را اداره و نيازهاى نظرى و عملى خود را برطرف كنند و نيازى به راهنمايى پيامبران نيست.

در پاسخ اشكال بالا بايد بر اين نكته تأكيد شود كه هدف از بعثت پيامبران، تنها عرضۀ بعضى تعاليم علمى، اخلاقى و حقوقى نيست كه كسى بتواند خودكفايى نسبى انسان در اين امور را ادعا كند، بلكه هدف اصلى بعثت، شناساندن هدف آفرينش به انسان و معرفى تمام وظايف بندگى او است و اين ها هم امورى است كه هيچ كس نمى تواند از پيش خود ادعاى خودكفايى و بى نيازى از تعاليم الهى به وسيلۀ انبيا را مطرح كند. دليل اين كه تعليم و تربيت و برقرارى عدالت اجتماعى مهم تلقى شده و جزو اهداف بعثت مطرح شده است، اين است كه اين امور به تحقق هدف خلقت كمك مى كنند. از اين رو، انسان بدون راهنمايى پيامبران نمى تواند به تنهايى بفهمد كه خداوند متعال كدام نوع از تعليم و تربيت و روابط اجتماعى در جهت تحقق هدف آفرينش را مى پسندد.

افزون بر همۀ اين مطالب، ادعاى خودكفايى انسان در امور يادشده، حتى به طور نسبى، نادرست است. تاريخِ آرا و انديشه هاى بشر و ثمرات زيانبار و حتى خونبار اين اختلاف آرا به روشنى حاكى از بطلان ادعاى مذكور است.

ص:20

جلسۀ سوم: رابطۀ دين و دنيا

اشاره

اهداف درس 22

مرورى بر مباحث پيشين 22

رابط دين و دنيا 22

دو نظرى كلى دربار رابط دين و دنيا 22

الف) انكار رابط دين و دنيا 22

ب) پذيرش رابط دين و دنيا 23

نظرى صحيح دربار رابط دين و دنيا 23

الف) دلايل ضرورت دخالت دين در امور دنيايى 23

1. توجه به هدف آفرينش انسان 23

2. عمل به رضاى الهى 24

3. رفع اختلاف 24

4. رابط متقابل جسم و روح 25

ب) دليل وقوع دخالت دين در امور دنيايى 25

دين و حكومت 26

مفهوم دين و دنيا در فرهنگ اسلام 27

نحو دخالت دين در امور دنيايى 27

تعاليم پراكنده يا طرح و برنام كامل و منسجم؟ 28

جمع بندى و نتيجه گيرى 28

چكيده 29

ص:21

اهداف درس

آشنايى با:

نظرات مختلف دربارۀ رابطۀ دين و دنيا؛

دلايل ضرورت و وقوع دخالت دين در امور دنيايى انسان؛

معناى دقيق امور دينى و امور دنيايى در فرهنگ اسلام؛

نحوۀ دخالت دين در امور دنيايى.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسات پيش گفتيم كه خداوند انسان را براى هدفى خاص آفريده است، بنابراين نمى تواند در برابر چيزهايى كه به اين هدف مربوط است بى تفاوت باشد و اجازه دهد كه انسان هرگونه و در هر راهى كه دوست دارد زندگى خود را به پايان ببرد؛ از اين رو خداوند كسانى را برگزيده است تا پيام او را در معرفى اين هدف و راه و روشى كه انسان را به اين هدف مى رساند و چيزهايى كه او را از اين هدف دور مى سازد، به اطلاع وى برسانند.

در اين جلسه مى خواهيم بدانيم كه آيا تعاليم پيامبران تنها در امور اخلاقى و معنوى و آموزش هاى مربوط به مبدأ و معاد منحصر است يا اين كه اين تعاليم شئون مختلف زندگى دنيايى بشر را هم در بر مى گيرد.

رابطۀ دين و دنيا

اين مسئله كه رابطۀ دين و امور دنيايى چگونه است، از مهم ترين و بحث برانگيزترين مباحث دين شناسى است كه از گذشته هاى دور تا امروز، بسيارى از متفكران را به موضع گيرى در اين موضوع واداشته است. در اين موضوع، مسائل گوناگونى مطرح است؛ مسائلى مانند اين كه آيا دين تنها امور اخلاقى و معنوى را در بر مى گيرد. يا در امور دنيايى هم دخالت دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، اوّلاً دليل عقلى و نقلى اين ادعا چيست؟ ثانياً چرا بايد دين در اين امور دخالت كند و چرا خداوند ادارۀ نيازهاى دنيايى انسان را به خود او واگذار نكرده است؟ ثالثاً محدودۀ اين دخالت تا كجا است، آيا در همۀ امور دنيايى است يا تنها در بعضى از آن ها؟ و آيا اين دخالت تنها تعدادى اظهار نظر يا توصيه هاى ارشادىِ پراكنده است يا اين كه دين براى ادارۀ مناسبت هاى مختلف امور دنيايى، برنامۀ كامل و منسجمى ارائه كرده است؟

دو نظريۀ كلى دربارۀ رابطۀ دين و دنيا

اشاره

در پاسخ به سؤالاتى از اين دست دربارۀ رابطۀ دين و دنيا، دو نظريۀ كلى مطرح شده است:

الف) انكار رابطۀ دين و دنيا

در طول تاريخ عدۀ بسيارى حوزۀ تعاليم دينى را تنها در امور اخلاقى و معنوى منحصر دانسته و معتقد بوده اند كه اساساً دين در امور دنيايى بشر دخالتى ندارد و اين امور بر عهدۀ خود انسان گذاشته شده است. بعضى از آيين هاى شرقى و همچنين عرفا و متصوفه و بسيارى از زاهدان و راهبان مسيحى، در طول تاريخ، به ويژه در قرون وسطى، چنين عقيده اى داشته اند. در ذهن بسيارى از تودۀ مردم و حتى مؤمنان مسيحى و

ص:22

مسلمان و... هم همين تلقى از دين وجود داشته است و امروزه نيز وجود دارد. امروزه عده اى از روشنفكران نيز همين نگرش را به دين دارند و از اين رو سخن از مفاهيمى نظير اقتصاد اسلامى، حقوق اسلامى و مانند آن را نادرست و در واقع نوعى بدعت در دين تلقى مى كنند.

ب) پذيرش رابطۀ دين و دنيا

در برابر دستۀ پيشين، كسان ديگرى هستند كه پرداختن به امور دنيايى را جزء متن دين و بخش ضرورى آن مى دانند، نه چيزى كه از حقيقت دين خارج است.

نظريۀ صحيح دربارۀ رابطۀ دين و دنيا

اشاره

از آن جا كه اطلاعات دقيقى از محتواى كامل و حقيقى اديان قبل از اسلام در دست ما نيست؛ از اين رو ناگزير براى ارائۀ دلايل و شواهد مربوط به اين بحث از آيات و روايات اسلامى استفاده مى كنيم و چون حقيقت اصلى و كلى همۀ اديان الهى يكى است، بنابراين نتايج كلى اين بحث دربارۀ ساير اديان هم صادق خواهد بود.

نگاهى اجمالى به تعاليم اسلام نشان مى دهد كه نه تنها دين براى امور دنيايى پيام هاى بسيارى دارد، بلكه اين امر جزء جدانشدنى حقيقت دين است و حذف آن چهرۀ بسيار ناقصى از دين ترسيم مى كند. دلايل اثبات اين مدعا را مى توان در دو بخش بررسى كرد:

الف) دلايل ضرورت دخالت دين در امور دنيايى؛

ب) دلايل وقوع اين دخالت.

الف) دلايل ضرورت دخالت دين در امور دنيايى

اشاره

در اين بخش دلايل ضرورت دخالت دين در شئون مختلف دنيايى، مانند: اقتصاد، وضع قوانين حقوقى در حوزه هاى گوناگون، سياست و حكومت، امور خانواده و... بررسى مى شود. اين دلايل به طور كامل با دلايلى كه در بحث از ضرورت بعثت پيامبران مطرح شد، ارتباط دارد و اين ارتباط نشان مى دهد كه درك دقيق و كامل فسلفۀ بعثت تا چه حد در فهم بسيارى از مباحث دينى مؤثر است؛ به بيان ديگر علت اصلى كج فهمى هاى موجود در اين مباحث اين است كه مسئلۀ ضرورت بعثت پيامبران به گونه اى بايسته درك نشده است.

1. توجه به هدف آفرينش انسان

مى دانيم كه هدف از فرستادن پيامبران و تعاليم دينى، تحقق بخشيدن به هدف آفرينش انسان، يعنى حركت مستمر او در راستاى رشد و تعالى بى نهايت است. حال سؤال اين است كه آيا امور مادى و دنيايى زندگى انسان نيز در رشد و كمال او مؤثر است يا خير؟ واضح است كه پاسخ مثبت است. انسان ها در طول تاريخ راه هاى بسيار گوناگون و متعارضى را براى ادارۀ امور دنيايى خود در پيش گرفته اند. عقل حكم مى كند كه تمام اين شيوه هاى متضاد نمى تواند موجب رشد انسان شود. اگر ما در امور اقتصادى هرگونه كه بخواهيم عمل كنيم و داد و ستد و معاملات خود را هرگونه كه خود تشخيص دهيم تنظيم كنيم، يا روابط و قوانين حقوقى و قضايى خود را به هر شكلى كه بدانيم برقرار سازيم، آيا در اين صورت مى توانيم به رشد برسيم؟ روشن است كه چنين نيست. ما مى توانيم تمام اين امور را به گونه اى كه رضايت، منافع و خواسته هاى ما را

ص:23

تأمين كند، انجام دهيم ولى اين امر غير از اين است كه ما از اين طريق به رشد و كمال دست يابيم. بنابراين، دين كه براى رشد بشر آمده است، نمى تواند نسبت به امور دنيايى بى تفاوت باشد.

2. عمل به رضاى الهى

در جلسۀ گذشته گفتيم كه ما به حكم اين كه مخلوق خالقى عليم و حكيم هستيم، موظفيم در مقام بندۀ او رضايت او را در تمام عقايد و اعمال زندگى به دست آوريم و نبايد هرگونه كه مايليم و خود تشخيص مى دهيم رفتار كنيم. حال پرسش اين است كه اگر ما در امور دنيايى خود هرگونه كه بخواهيم عمل كنيم، آيا اين رفتار ما رضايت الهى را در پى خواهد داشت؟ اگر تمام اعمال بشر در طول تاريخ، كه اغلب آن ها به امور دنيايى مربوط است، بدون استثنا مورد رضاى خداوند باشد، پس چه نيازى به فرستادن پيامبران بوده است؟ آيا تمام انواع معاملات اقتصادى ميان افراد بشر، مصرف هرگونه خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى و انجام هرگونه رفتارى با همسر و فرزند در محيط خانواده و... مورد رضاى پروردگار است؟ روشن است كه اين گونه نيست. بنابراين، اگر خداوند پيامبران را براى آگاه كردن مردم از رضا و سخط خود فرستاده است، ضرورى است كه در امور دنيايى مردم هم، كه بخش بزرگى از زندگى آن ها را تشكيل مى دهد، دخالت كند و آنان را از خشم و خشنودى خويش در اين امور آگاه نمايد.

دليل اين كه اسلام گاه حتى در امور بسيار جزئى، مانند: چگونگى آب يا غذا خوردن، خوابيدن و... نيز پيروان خود را راهنمايى كرده است اين است كه آدميان در ميزان بندگى خدا و عمل به رضاى او و قصد اطاعت از وى درجات و مراتب بسيار مختلفى دارند؛ بعضى از آن ها در اعمال خود تنها خواست و خشنودى خود را ملاك قرار مى دهند و به رضاى پروردگار هيچ توجهى ندارند و بعضى ديگر گاه مطابق رضاى الهى و گاه بر خلاف آن رفتار مى كنند. اما اگر انسانى بخواهد در تمام رفتارهاى كوچك و بزرگ خود در زندگى، چنان تسليم و بندۀ پروردگار خود باشد كه حتى در جزئى ترين امور هم رضاى خدا را بر خواست خود ترجيح دهد، لازم است كه خداوند او را در اين امور هم راهنمايى كند و رضاى خود را به او بشناساند، زيرا ميزان رشد و كمال انسان به ميزان رعايت رضاى الهى بستگى دارد؛ كسانى كه حتى در امور بسيار جزئى و كم اهميت نيز تنها به خشنودى پروردگار خود مى انديشند، به درجاتى از تعالى و كمال مى رسند كه تصور آن دشوار است. انبيا و اوليا (با درجات متفاوت) و در رأس آنان چهارده معصوم (عليهم السلام) مصداق بارز اين امرند.

3. رفع اختلاف

اختلاف ميان افراد بشر، تنها در امور فكرى و اعتقادى منحصر نيست، بلكه بخش مهمى از اختلاف آنان دربارۀ امور گوناگون دنيايى، مانند: روابط اقتصادى، مسائل خانوادگى، امور سياسى و... است. بنابراين، اگر خداوند پيامبران را براى رفع اختلاف فرستاده است، لازم است كه در امور دنيايى آنان هم دخالت كند و همان گونه كه گفته شد، با ارائۀ يك نظام حقوقى و اجتماعى كامل در شئون مختلف زندگى، يا از اساس از بروز اختلاف در ميان آنان جلوگيرى كند و يا در صورت بروز اختلاف، آن را به صورتى عادلانه حل و فصل كند.

ص:24

4. رابطۀ متقابل جسم و روح

بر اساس دلايل عقلى و نقلى، انسان از جسم و روح تركيب يافته است و نه تنها بسيارى از مكاتب فلسفى و عرفانى، بلكه آيات و احاديث اسلامى و علاوه بر همۀ اين ها درك وجدانى ما هم حاكى از اين است كه جسم و روح آدمى بر هم تأثير متقابل دارند.

هنگامى كه سوزنى به دست ما فرو مى رود، در نفس يا روح ما احساسى به نام درد پديد مى آيد و وقتى روح ما اراده مى كند، دست و پاى ما به حركت درمى آيد. به دليل اين تأثير و رابطۀ متقابل ميان جسم و روح است كه بسيارى از امور دنيايى كه بر جسم ما اثر مى گذارند، بر ذهن و فكر و روح ما نيز، به شكلى مثبت يا منفى، اثر مى گذارند. چنين نيست كه امور جسمانى، هيچ اثرى بر امور روحى و معنوى ما نداشته باشد. دينى كه به پيروان خود ياد مى دهد كه «مَنْ لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ» يا «لقمۀ حرام تا مدت ها مانع اجابت دعا مى شود» يا «ربا به منزلۀ اعلام جنگ با خدا است» و...، چگونه مى تواند در مورد امور دنيايى بى تفاوت باشد و در مورد معاش آدمى و معيارهاى تشخيص مال حرام يا حلال و تعريف و مصاديق ربا و... سكوت كند؟ آيا مى تواند اجازه دهد كه افراد از هر طريقى كه مايل اند به كسب درآمد بپردازند و در ساير امور دنيايى خود هرگونه كه خواستند رفتار كنند؟ بنابراين، از آن جا كه رفتارهاى ما در دنيا، به طور مستقيم يا غير مستقيم، بر ذهن و فكر و روح و معنويت ما تأثير مى گذارد و از طرفى تربيت فكرى، روحى و معنوى هم در صدر تعاليم پيامبران قرار دارد، از اين رو ممكن نيست كه دين در امور دنيايى بشر هيچ موضعى نداشته باشد و ادارۀ اين امور را به طور كامل بر عهدۀ خود او بگذارد.

ب) دليل وقوع دخالت دين در امور دنيايى

بهترين دليل امكان يك چيز وقوع آن است؛ بنابراين براى اين كه بدانيم آيا دخالت دين در امور دنيايى ضرورى است يا نه، بايد ببينيم قضاوت و موضع گيرى متون دينى نسبت به اين امر چگونه است؟ با نگاهى اجمالى مشاهده مى كنيم كه سراسر آيات و احاديث اسلامى مملوّ از اظهار نظر در امور دنيايى، نظير: امور اقتصادى، حقوقى و قضايى، بهداشتى و پزشكى، سياسى، اجتماعى، خانوادگى و... است. اگر دين نبايد در اين امور مداخله كند، و يا به زعم برخى در اين امور مداخله نكرده است، پس اين همه تعاليم و راهنمايى ها در مورد چگونگى و اقسام معاملات اقتصادى و تعيين حدّ و مرز جواز يا حرمت آن ها، خوردنى ها و آشاميدنى ها، پوشيدنى ها، تعيين جرائم حقوقى و ميزان مجازات آن ها، چگونگى تقسيم بسيار جزئى و دقيق ارث و بسيارى امور دنيايى ديگر براى چيست و چرا تصميم گيرى در اين امور بر عهدۀ خود انسان گذاشته نشده است؟ از مجموع مباحث پيشين پاسخ اين سؤال روشن مى شود. خداوند دنياى مادى و اجزا و روابط آن و تأثيرات اين اجزا را بر روى جسم و روح آدمى، نه براى خوشگذرانى و لذت جويى، بلكه براى هدفى متعالى و ارزشمند آفريده است. ما نمى توانيم در امور دنيايى خود هرگونه كه بخواهيم عمل كنيم؛ حتى حق نداريم با جسم خود هرگونه كه مى خواهيم رفتار كنيم. جسم ما امانتى الهى است كه خداوند آن را در اين دنيا، به عنوان وسيله اى براى رشد و كمال روحى و معنوى، در اختيار ما قرار داده است و به همين دليل است كه در دين اسلام راهنمايى هاى بهداشتى و پزشكى فراوانى، در مورد مصرف خوردنى ها و آشاميدنى ها و... ارائه شده است تا كمترين صدمه اى به جسم ما وارد نشود و ما بتوانيم با تقويت جسممان، از آن به بهترين شكل در مسير بندگى و رضاى الهى استفاده كنيم. همان طور كه جسم ما ابزار تعالى روح ما است و خداوند، روح ما را از طريق دستوراتى در مورد جسم، مانند روزه، رشد و پرورش مى دهد، دنيا هم ابزار سعادت آخرت ما و به تعبير

ص:25

روايات اسلامى، به منزلۀ پل و مزرعه اى براى رسيدن به آن است. دينى كه چنين نگرشى به دنيا دارد، ضرورى است كه به ما بياموزد كه در اين مزرعۀ دنيا چه بكاريم و چگونه بكاريم تا در سراى ديگر ارزشمندترين محصول را برداشت كنيم.

اى دريده پوستين يوسفان گرگ برخيزى از اين خواب گران

گشته گرگان يك به يك خوهاى تو مى درانند از غضب اعضاى تو

آن سخن هاى چو مار و كژدمت مار و كژدم مى شود گيرد دُمت

ز آنچه مى بافى همه روزه بپوش ز آنچه مى كارى همه ساله بنوش(1)

دين و حكومت

يكى از مهم ترين امور دنيايى كه در سرنوشت اخروى انسان ها بسيار مؤثر است، تشكيل و ادارۀ حكومت است. تأثير صلاح و فساد حكومت بر تعليم و تربيت مردم انكارناپذير است و سراسر تاريخ بهترين گواه اين عبارت معروف است كه

«النّاسُ على دينِ مُلُوكِهِمْ»؛ مردم تابع راه و روش حاكمان خود هستند.

علاوه بر اين، به وضوح مشاهده مى كنيم كه بيش تر حكومت ها در طول تاريخ غالباً در مسيرى نادرست و خلاف رضاى الهى حركت كرده اند و مى دانيم كه عملكرد آن ها تا چه اندازه منشأ اختلافات گوناگون در جوامع بشرى بوده است.

بنابراين، اگر دين عهده دار تعليم و تربيت درست مردم است و براى برطرف كردن اختلاف مردم و عمل كردن آن ها به رضاى الهى آمده است، ممكن نيست كه دربارۀ تشكيل حكومت و ادارۀ آن هيچ موضعى نداشته باشد. روشن است كه امور حكومتى هم از مهم ترين و سرنوشت سازترين مصاديق امور دنيايى است. به همين دليل است كه دين به طور مستقيم در اين امر دنيايى دخالت كرده و پيامبر و امام معصوم، به شرط آن كه شرايط عملى آن فراهم باشد، موظف به تشكيل حكومت هستند. آن ها نمى توانند اين امر را به مردم واگذار كنند. تشكيل حكومت توسط پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و حضرت على (عليه السلام) و بالاتر از همه، تشكيل حكومت جهانى امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه) بهترين دليل وقوع دخالت دين در اين امر مهم دنيايى است. بايد به اين نكته توجه داشت كه به دليل احتمال انتخاب اشتباه در امر خطير حكومت و آثار زيانبار و جبران ناپذير ناشى از آن، مردم در زمان حضور پيشواى معصوم حق انتخاب رهبر خود را ندارند و اين امر تنها بر عهدۀ خداوند است. در حديثى از امام حسن عسكرى (عليه السلام)، ايشان در پاسخ به اين سؤال كه چرا مردم حق ندارند در زمان حضور امام معصوم حاكم خود را انتخاب كنند، مى فرمايد: «آيا حاكم صالح و شايسته انتخاب كنند يا حاكم ناصالح؟» راوى پاسخ مى دهد: «حاكم صالح.» حضرت مى فرمايد: «آيا ممكن است مردم در انتخاب خود اشتباه كنند (و فردى ناصالح را به جاى او انتخاب نمايند؟)» راوى مى گويد: «بله.» حضرت مى فرمايد: «به همين دليل است كه مردم نبايد خودشان حاكم خود را انتخاب كنند (و بايد انتخاب او را به خدا واگذار نمايند)».

ص:26


1- . مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ص 768..

مفهوم دين و دنيا در فرهنگ اسلام

از آنچه گفته شد يكى از مهم ترين تفاوت هاى اسلام با بعضى از آيين هاى معنوى و عرفانى و اديان تحريف شده روشن مى شود و آن معناى عبادت و ديندارى است. در بسيارى از آيين ها معناى زهد و تقوا در پيش گرفتن شيوۀ رهبانيت و بريدن از جامعه و كنار گذاشتن همۀ مظاهر دنيايى و گاه حتى پرهيز از تشكيل خانواده و پناه بردن به معبد و صومعه و گوشۀ خلوت است. در اين مكاتب عبادت، تنها در ذكرگويى، نماز و دعا و بعضى اعمال و مناسك ظاهرى منحصر است و پرداختن به هرگونه امورِ به ظاهر دنيايى، خلاف زهد و عبادت و ديندارى واقعى تلقى مى شود.

اما از ديدگاه اسلام، توجه و استفادۀ درست از دنيا عين دين و ديندارى است و اصلاً بخشى از حقيقت دين را تشكيل مى دهد. در اسلام آنچه ديندارى را از دنياپرستى جدا مى كند، «موضع» فكرى و درونى انسان است نه «موضوع» خارجى. اگر انسان به امور دنيايى به چشم سرمايه هاى الهى بنگرد و از آن ها در مسير رضاى الهى استفاده كند، كار وى عين عبادت است و اگر ذكر و دعا و نماز او بر خلاف اين مسير باشد، عين دنياپرستى است. به همين دليل است كه در اسلام لبخند و سخن محبت آميز با همسر و فرزند، تلاش در كسب روزى حلال، آرايش زن براى شوهر خود، مبارزه با ظالم و... عبادت محسوب مى شود و بى اعتنايى به كسب معاش و خانواده و ترك اجتماع و پرداختن صرف به ذكر و دعا و در پيش گرفتن رهبانيت محكوم شده است. پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) فرموده است:

«لا رُهْبانيَّةَ فِى الإسْلامِ»؛(1) در اسلام رهبانيت و گوشه نشينى وجود ندارد. ايشان در جاى ديگر فرموده است:

«رُهْبانيَّةُ أمَّتى الْجِهادُ فى سَبيلِ اللهِ»؛(2) رهبانيتِ امت من، جهاد و تلاش در راه خدا است.

بنابراين، مى توان گفت كه بر خلاف بسيارى از آيين ها، اسلام دينِ دنيا است و اصلاح آخرت او هم در گرو عملكرد درست او در دنيا است.

نحوۀ دخالت دين در امور دنيايى

وقتى سخن از دخالت دين در همۀ شئون دنيايى بشر مى شود، نبايد تصور كرد كه هرگونه اختيار و تصميم گيرى در زندگى شخصى از انسان سلب شده است و ما نمى توانيم حتى در مورد غذا و لباسمان هم به خواست و ميل خود رفتار كنيم. موضع دين در اين امور متفاوت است و هميشه حالت اجبار ندارد. در موارد بسيار مهم و اساسى اين دخالت شكل الزام آورى دارد كه از آن به واجب و حرام تعبير مى شود؛ مانند اين كه گفته مى شود: حجاب واجب است و ربا و شرابخوارى حرام است. اما در بسيارى از موارد براى اين كه تكليف مردم سخت نشود، اين الزام برداشته مى شود و تعاليم دينى در امور دنيايى جنبۀ مستحب و مكروه پيدا مى كند تا تنها كسانى كه مى خواهند به رشد و قرب الهى بالاترى دست يابند آن ها را رعايت كنند و اين خود محكى براى تشخيص تفاوت مراتب مؤمنان است؛ مانند اين كه قرضُ الحسنه دادن يا پس گرفتن جنسِ فروخته شده از مشترى، مستحب است و پوشيدن لباس سياه در حالت عادى يا مصرف دو وعدۀ متوالى غذاى گوشتى مكروه است. در امور مباح هم كه بخش زيادى از امور دنيايى را شامل مى شود، دست مردم كاملاً باز است و در اين امور نيز، مانند مستحبات و مكروهات، هيچ الزامى وجود ندارد. البته به اين نكته هم بايد توجه كرد كه

ص:27


1- . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 155؛ نيز ر. ك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 524؛ بحار الأنوار، ج 70، ص 115.
2- . بحار الأنوار، ج 70، ص 115؛ همان، ج 82، ص 114؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 401؛ بحار الأنوار، ج 8، ص 170..

گاه براى كسانى كه در مراتب بالايى از قرب الهى هستند، مستحبات جنبۀ واجب و مكروهات جنبۀ حرام پيدا مى كند.

تعاليم پراكنده يا طرح و برنامۀ كامل و منسجم؟

برخى ادعا مى كنند كه دين براى ادارۀ امور دنيايى انسان، برنامۀ كامل و منسجمى ارائه نكرده و تنها به راهنمايى هايى پراكنده اكتفا كرده است و از اين رو با تعاليم دينى نمى توان امور دنيايى را اداره كرد.

در پاسخ به اين ادعا بايد توجه كرد كه تعاليم دينى دربارۀ امور دنيايى، زمانى كامل است كه پيشواى معصوم، كه مبيّن و مفسّر كامل و واقعى دين است، در جامعه حضور داشته باشد و اين نكته اى است كه حتى برخى از انديشمندان مؤمن نيز از آن غافل شده اند. در زمان غيبت معصوم، ما با مجموعه اى ناقص از روايات اسلامى مواجهيم كه تنها پاسخگوى بخشى از نيازهاى ما است نه تمام آن ها؛ زيرا بسيارى از احاديث پيشوايان معصوم به دست ما نرسيده يا دستخوش تحريف شده است و دسترسى به معصوم هم وجود ندارد تا ابهامات كتاب و سنت را برطرف كند.

بنابراين، درست است كه در زمان حاضر و بر اساس اين مجموعه از احاديث پراكنده و ناكافى نمى توان طرح و برنامه اى منسجم و همه جانبه ارائه كرد، ولى اين كمبود ناشى از ناآگاهى ما است و به نقصان تعاليم دينى ربطى ندارد. اما هنگامى كه پيشواى معصوم در كنار كتاب الهى حاضر باشد، قادر است در همۀ ابعاد دنيايى برنامه اى كامل ارائه دهد و پاسخگوى تمام نيازهاى بشر باشد. در غير اين صورت، نه تنها در امور دنيايى، بلكه حتى در امور اعتقادى و دينى نيز روايات معصومان به تنهايى كافى نيست. نمونۀ كامل تعاليم دينى براى ادارۀ امور دنيايى، حكومت عادلانه و جهانى حضرت ولى عصر (عجّل الله تعالى فرجه) است كه دين و دنياى مردم را، نه تنها در سطح يك شهر يا كشور، بلكه در تمام جهان و به مدت صدها سال به كامل ترين شكل اداره مى كند.

جمع بندى و نتيجه گيرى

با توجه به مباحث اين درس، در پاسخ به اين سؤال كه چرا حوزۀ دين ضرورتاً بايد امور دنيايى را هم شامل شود، مى توان گفت:

الف) انسان خطاپذير است و اين خطا ممكن است آسيب هاى شديد و جبران ناپذيرى به او وارد كند و او را به طور كامل از هدف آفرينش دور سازد؛ مانند خطا در امور حكومتى.

ب) انسان به تمام آثار مادى و معنوى تصميم هاى دنيايى خود احاطه ندارد و ممكن است بعضى از آثار آن را ببيند و از ساير آثار آن غافل بماند و همين اين آثار مورد غفلت، زيان هاى شديدى براى او به دنبال داشته باشد؛ براى نمونه در دنياى قديم و اقتصاد جديد، عدۀ زيادى رباخوارى را تنها از جنبۀ اقتصادى و منافع شخصى آن مى نگرند و از ساير آثار آن غفلت مى ورزند و دلايلى هم براى توجيه آن اقامه مى كنند، در حالى كه دين با توجه به مجموع آثار آن، اين عمل را بسيار نادرست و در حكم اعلان جنگ با خدا مى داند. نمونۀ ديگر مسئلۀ حجاب است كه تقريباً همۀ مردان و زنان جهان، جدا از تعاليم دينى، از جنبۀ منافع و لذات شخصى خود به آن مى نگرند و با آن مخالف اند، ولى دين با توجه به تمام جنبه ها، رعايت آن را واجب كرده است.

ص:28

ج) زمان زيادى لازم است تا بشر راه درست و حقيقت را در بسيارى از امور دنيايى كشف كند و گذشت اين زمان لطمۀ زيادى به انسان وارد مى كند. كشف زيان هاى علمى و بهداشتى بسيارى از خوردنى ها و آشاميدنى ها، نظير: شراب، گوشت خوك و...، توسط بشر نمونه هايى از اين امور است. دين نمى تواند مصالح انسان را قرن ها معطل بگذارد تا خود او به مرور زمان به آن پى ببرد. اما پيامبران، به ويژه پيامبر اسلام و جانشينان معصوم ايشان، قرن ها زودتر، ما را راهنمايى و از حقايق اين گونه امور آگاه كرده اند.

چكيده

بر خلاف تصور عده اى، تعاليم دينى نمى تواند تنها به امور اخلاقى و معنوى محدود شود و دلايل عقلى و نقلى اثبات مى كند كه اولاً ضرورى است كه دين در امور دنيايى انسان دخالت كند و ثانياً در عمل هم چنين كارى كرده است.

اثبات اين ضرورت، مبتنى بر شناخت درست و دقيق فلسفۀ بعثت است؛ به بيان ديگر اگر دين هيچ موضعى دربارۀ امور دنيايى نداشته باشد، هدف بعثت را نقض كرده است. بعضى از دلايل اثبات اين ضرورت عبارت اند از:

الف) از آن جا كه افزون بر امور معنوى و اخلاقى، امور دنيوى نيز در رشد و كمال انسان مؤثرند و هدف آفرينش نيز رسيدن انسان به اين رشد و كمال است، ضرورى است كه دين، انسان را در امور دنيوى نيز راهنمايى كند و در مواردى تكاليفى براى او تعيين كند.

ب) در موارد بسيار زيادى رفتارهاى دنيايى افراد بشر بر خلاف رضاى خدا است و اين با هدف بعثت انبيا منافات دارد؛ از اين رو دين رعايت بعضى امور دنيايى را بر همه واجب كرده است، ولى عمل به دسته اى ديگر از آن ها را براى كسانى قرار داده است كه مى خواهند رضايت الهى را در سطوح مختلف كسب كنند.

ج) يكى از اهداف بعثت، برطرف كردن اختلاف ميان مردم است و چون بخش مهمى از اين اختلافات به امور دنيايى مربوط مى شود، پس دين ناگزير بايد در اين امور هم موضع گيرى كند.

د) جسم آدمى بر روح او و ابعاد مادى وجودش بر جنبه هاى معنوى آن تأثير اساسى دارد؛ از اين رو دين الهى، كه براى پرورش فكر و روح و معنويت انسان آمده است، نمى تواند در مورد امور مادى و دنيايى او بى تفاوت باشد و هيچ تعليمى ارائه نكند.

نه تنها از نظر عقلى «ضرورى» است كه دين در امور دنيايى دخالت كند، بلكه دين در عمل اين كار را در ابعادى گسترده انجام داده است. سراسر تعليمات اسلامى، كه در مقايسه با اديان ديگر اطلاعات بيش ترى از آن در دست داريم، آكنده از تعاليم دنيايى در زمينه هاى مختلف است كه يكى از مهم ترين آن ها امور مربوط به حكومت است. تشكيل حكومت به وسيلۀ پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و امامانى كه امكان آن را داشته اند، به روشنى حاكى از وقوع اين دخالت است.

از نظر اسلام، عبادت تنها در برخى اعمال معنوى ظاهرى منحصر نيست، بلكه امور دنيايى مورد رضاى الهى را هم شامل مى شود.

اساساً تعريف پيامبران از «دين» و «دنيا» با تعاريف آن ها نزد بشر و بسيارى از مكاتب بشرى متفاوت است. هر آنچه مورد رضاى پروردگار باشد جزء دين است، حتى اگر مادى ترين و دنيايى ترين امور باشد و آنچه بر خلاف رضاى او است، در حقيقت «دنيايى» است، حتى اگر ذكر و نماز و عبادات ظاهرى باشد.

ص:29

شيوۀ دخالت دين در دنياى مردم متفاوت است؛ گاه آنان را به رعايت بعضى امور دنيايى ملزم كرده است؛ مانند امور واجب و حرام، گاه بدون هيچ الزامى، تعاليمى را براى رشد و كمال آنان ارائه كرده است؛ مانند مستحبات و مكروهات و گاه نيز هيچ جهت مثبت يا منفى را در رعايت آن ذكر نكرده و انتخاب آن را به طور كامل بر عهدۀ افراد گذاشته است؛ مانند امور مباح.

دين براى ادارۀ دنياى انسان ها طرح و برنامه اى كامل، منسجم و همه جانبه دارد، اما تحقق اين طرح مشروط به حضور پيشواى معصوم و دسترسى مردم به او است. بنابراين، در صورت حضور نداشتن معصوم، مثلاً در زمان غيبت، ما با مجموعه اى ناقص از تعاليم دينى مواجه هستيم كه هرچند در پاره اى از امور دنيوى پاسخگوى نيازهاى ما است، اما نياز ما را به طور كامل برطرف نمى كند. حكومت جهانى امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه) كامل ترين مصداق طرح و برنامۀ منسجم و بى نقص دين در ادارۀ امور دنيايى است.

ممكن است انسان در امور دنيايى، هرگز به حقيقت بعضى از امور پى نبرد، يا بسيار دير به آن دست يابد، يا در مورد آن خطا كند و يا نسبت به آن علم ناقصى داشته باشد و از همۀ ابعاد و جهات آن به طور كامل آگاه نباشد. هر يك از اين موارد مى تواند لطمات جسمى و روحى بزرگ و حتى جبران ناپذيرى به انسان وارد كند و او را از هدف آفرينش و رضاى الهى دور سازد. به همين دليل دين نمى تواند در امور دنيايى انسان ساكت باشد و اين امور را به طور كامل به خود او واگذار كند.

ص:30

جلسۀ چهارم: معجزه

اشاره

اهداف درس 32

مرورى بر مباحث پيشين 32

راه هاى شناختن پيامبر راستين 32

معجزه و ويژگى هاى آن 33

منكران اعمال خارق العاده 34

تفاوت معجزات پيامبران با اعمال خارق العاد ديگران 37

فاعل حقيقى معجزه 38

چگونگى دلالت معجزه بر نبوت پيامبران 38

اشكال 40

پاسخ 40

چكيده 43

ص:31

اهداف درس

آشنايى با:

برخى از راه هاى تشخيص پيامبر راستين؛

معجزه و ويژگى هاى آن؛

منكران اعمال خارق العاده و نقد و بررسى نظرات آنان؛

تفاوت معجزات پيامبران با اعمال خارق العادۀ ديگران؛

فاعل حقيقى معجزه؛

چگونگى دلالت معجزات بر نبوت پيامبران؛

پاسخ به يك اشكال مهم دربارۀ معجزات.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسات گذشته، اهداف و ضرورت هاى بعثت پيامبران را شناختيم و دانستيم كه آنان از سوى خداوند، رهبرى و تعليم افراد بشر را در شئون مختلف زندگى، اعم از مادى و معنوى، بر عهده دارند.

مقام نبوت، مقامى رفيع و حساس است و ممكن است افرادى به قصد سوء استفاده از اين مقام، به دروغ ادعاى نبوت كنند و موجب گمراهى بسيارى از مردم شوند؛ از اين رو محال است خدايى كه پيامبران را براى جلوگيرى از گمراهى مردم فرستاده است، راهى براى تشخيص پيامبر راستين از مدعى دروغين قرار نداده باشد. در اين جلسه به معرفى بعضى از اين راه ها، به ويژه معجزات پيامبران كه يكى از روشن ترين و قطعى ترين آن ها است، مى پردازيم.

راه هاى شناختن پيامبر راستين

گفتيم كه چون خداوند حكيم است، پس هدف خويش را نقض نمى كند. هدف خدا از بعثت پيامبران اين است كه پيام خود را به گوش مردم برساند و لازمۀ اين امر آن است كه راستى ادعاى نبوت يك پيامبر بر مردم ثابت شود و آنان يقين كنند كه آن فرد فرستادۀ پروردگار است؛ چون در غير اين صورت مردم به او اطمينان و از او پيروى نخواهند كرد و سخن او را پيام الهى نخواهند پنداشت. بنابراين، محال است خدايى كه پيامبرى را مى فرستد، راه و نشانه اى براى تشخيص او و متمايز ساختن وى از مدعيان دروغين قرار نداده باشد. مطمئن ترين نشانه براى عامۀ مردم «معجزه» است. در قرآن و احاديث اسلامى، از معجزه به «آيه» (نشانه)، يعنى نشانۀ راستى ادعاى يك پيامبر، تعبير شده است. البته راه تشخيص پيامبر حقيقى تنها در معجزه منحصر نيست و راه هاى ديگرى هم وجود دارد كه در ادامه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1. اطمينان به راستى گفتار پيامبر بر اساس زندگى گذشتۀ او و مشاهده نكردن حالات و صفاتى نظير دروغ، خيانت، جاه طلبى و...؛ كسانى مانند حضرت على (عليه السلام) يا حضرت خديجه (عليهاالسلام)، تنها بر اساس پاكى و راستگويى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) در زندگى، ادعاى او را باور كردند و هرگز از او معجزه نخواستند.

ص:32

2. تأمل در محتواى پيام و مكتب يك پيامبر و سازگار يافتن آن با عقل و فطرت و مشاهدۀ تفاوت بارز ميان سخنان وى و ديگر افراد بشر؛ يك پيامبر واقعى به گونه اى سخن مى گويد كه هر فرد آگاه و منصفى مى تواند بفهمد كه پيام او از سنخ پيام هاى بشرى نيست؛ تناقضى در آن راه ندارد، همۀ سخن او دعوت به اخلاق، معنويت و معرفت پروردگار است، نه دعوت به خود، اهداف و منافع شخصى. هرچند اين راه هم يقين آور است، ولى محدوديت هايى دارد؛ مانند اين كه همگان از همان ابتدا نمى توانند از اين راه نبوت يك مدعى را تشخيص دهند و بايد مدتى از دعوت او بگذرد تا مجموعه اى كافى از پيام و گفتار وى براى قضاوت و تأمل در اختيار مردم قرار گيرد. همچنين همۀ مردم اين توانايى عقلى و فكرى را ندارند كه در سخنان پيامبر، به ويژه در تعاليم عميق و معارف بلند مربوط به شناخت مبدأ و معاد و ديگر حقايق عالم هستى، غور و تأمل نمايند.

3. يكى ديگر از راه هاى شناخت پيامبر واقعى بشارت پيامبر پيشين است. اين راه دست كم دربارۀ پيامبران بزرگى كه صاحب شريعت بوده اند، صادق است. مطابق شواهد و قراين موجود، در آيين يهود و كتب مقدس آنان (عهد قديم)، حضرت موسى (عليه السلام) آمدن منجى و پيامبرى از بنى اسرائيل را كه او را «ماشيح» (مسيح) مى نامند، بشارت مى دهد، ولى يهوديان، حضرت عيسى (عليه السلام) را مصداق اين بشارت نمى دانند و منتظر آمدن شخصى ديگر در آينده هستند.

در متون مقدس مسيحيان (عهد جديد) نيز، با وجود تحريف هاى بسيارى كه در آن ها راه يافته است، نشانه هاى متعددى بر آمدن پيامبر اسلام وجود دارد. هرچند نشانه ها و بشارت هاى موجود در انجيل به دليل تحريفات راه يافته در آن به طور كامل واضح و صريح نيست و بايد با تأمل و دقت به محتواى حقيقى آن ها پى برد، اما يكى از شواهدى كه بر وجود بشارت هاى صريح تر در انجيل در عصر نزديك به بعثت پيامبر اسلام دلالت دارد، تصريح قرآن بر بشارت حضرت عيسى (عليه السلام) به آمدن پيامبرى پس از خود به نام «احمد» است.(1) علاوه بر اين، پيامبر اسلام و ائمه (عليهم السلام) نيز در احتجاجات خود در حضور دانشمندان مسيحى و يهودى به بشارت هاى موجود در كتب آنان استناد كرده اند. حال بايد گفت اگر بشارت هايى كه قرآن از آن خبر داده و در روايات احتجاجى آمده است واقعيت نداشت، مخالفان اسلام، به ويژه مسيحيان كه با چنين دروغى از سوى قرآن و پيشوايان اسلام روبه رو شده بودند، دليلى قاطع بر تكذيب اسلام و قرآن به دست مى آوردند و جنجال به پا مى كردند، در حالى كه در تاريخ، حتى در منابع تاريخى مخالفان، كمترين اثر و نشانه اى از اين مخالفت ها به چشم نمى خورد و اين خود قرينۀ بسيار روشنى بر وجود اين بشارت ها در متون يادشده است.

با وجود راه هاى يادشده، معجزات، امور حسّى و روشنى هستند كه دلالت آن ها بر اثبات راستى ادعاى يك پيامبر براى همۀ افراد، اعم از عالم و عامى، قابل تشخيص است و محدوديت هاى يادشده را ندارد. بر اين اساس و براى رعايت اختصار، در اين جلسه تنها دربارۀ معجزه سخن خواهيم گفت.

معجزه و ويژگى هاى آن

معجزه به عملى گفته مى شود كه ويژگى هاى زير را داشته باشد:

ص:33


1- . صف/ 6..

1. خارق العاده باشد؛ معجزه بايد بر خلاف نظام معمول و جارى طبيعت باشد؛ يعنى، چيزى باشد كه به طور معمول در نظام طبيعت رخ نمى دهد؛ مانند زنده شدن مرده، اژدها شدن عصا و طلوع خورشيد از مغرب.

2. با ادعاى پيامبرى همراه باشد؛ يك پيامبر حتماً بايد در كنار انجام عمل خارق العاده، ادعاى پيامبرى هم داشته باشد. بنابراين، اگر كسى عملى خارق العاده انجام دهد، ولى در طول حيات خود هرگز ادعاى نبوت نكند، پيامبر نيست. البته لازم نيست كه پيامبر، با هر معجزه، يكبار ادعاى نبوت كند، بلكه اگر تنها يكبار ادعاى نبوت كند و پس از آن تمام معجزات خود را براى اثبات اين ادعا عرضه كند، كافى است.

3. با تحدّى همراه باشد؛ معجز يك پيامبر راستين بايد با تحدى، يعنى دعوت به مقابله به مثل، همراه باشد. معناى اين دعوت اين است اگر شما مرا، نه يك پيامبر الهى، بلكه بشرى معمولى مى دانيد كه اين عمل خارق العاده را تنها با نيروى بشرى خود انجام مى دهم، پس دست كم بعضى از شما هم كه بشرى همانند من هستيد، بايد بتوانيد مانند آن را انجام دهيد، در غير اين صورت ثابت مى شود كه من اين كار را نه با نيروى بشرى بلكه با نيروى خاص الهى انجام مى دهم.

البته در اين جا هم ضرورى نيست كه تك تك معجزات يك پيامبر با تحدى جداگانه همراه باشد، بلكه يكبار تحدى كافى است.

4. منكران از انجام مانند آن عاجز باشند؛ معجزۀ يك پيامبر حقيقى بايد به گونه اى باشد كه پس از تحدىِ او، كسى كه پيامبرى او را انكار مى كند، نتواند مانند آن را انجام دهد. اصطلاح معجزه، كه البته در قرآن به كار نرفته است، از همين ويژگى، يعنى «عجز» منكران از مقابله به مثل، گرفته شده است. قيد «منكِر» براى تأكيد بر اين نكته است كه گاه ممكن است كسى كه منكر نبوت يك پيامبر نيست، بتواند بعضى معجزات او را انجام دهد؛ براى نمونه حضرت على (عليه السلام) مى توانست برخى معجزات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را انجام دهد، اما منكر نبوت ايشان نبود. بايد دانست كه وقوع اين امر موجب نفى پيامبرى آن پيامبر نمى شود. اما اگر كسى كه منكر پيامبرى يك فرد است بتواند نظير عمل خارق العادۀ وى را انجام دهد، نشان دهندۀ آن است كه آن فرد پيامبر نيست.

5. معجزه با ادعاى مدعى پيامبرى مطابق باشد؛ پيامبر راستين بايد بتواند همان كار خارق العاده اى را كه ادعا كرده است، انجام دهد. اين قيد براى آن است كه اگر كسى كار خارق العاده اى انجام دهد كه بر خلاف ادعاى او است، دليل بر اين است كه او پيامبر نيست و نمى تواند مدعى شود كه به هر حال از من كارى خارق العاده سر زده است و من پيامبرم. براى نمونه، در تاريخ معروف است كه فردى به نام مسيلمه، كه معاصر پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) و مدعى نبوت بود، به عنوان اعجاز دست بر سر كودكان كشيد تا بركت و شفا يابند، ولى آنان به لكنت و كچلى مبتلا شدند و آب دهان خود را در چاه كم آب انداخت تا پر آب شود، ولى چاه خشك شد. دليل اين امر آن است كه گاه ممكن است خداوند براى رسوا كردن يك مدعى دروغين، اعمال خارق العاده اى را كاملاً بر خلاف ادعاى وى انجام دهد.

منكران اعمال خارق العاده

در طول تاريخ برخى افراد با مبانى فكرى مختلف، اعمال خارق العاده را دربارۀ غير پيامبران و يا حتى پيامبران انكار كرده اند. اين افراد را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:

ص:34

1. ماترياليست ها: اين افراد كه به صورت هايى گوناگون در طول تاريخ وجود داشته اند، معتقدند كه عالم هستى تنها در ماده و آثار آن منحصر است و هيچ گونه موجود غير مادى، مانند خدا، روح و... وجود ندارد. اين افراد به دليل همين مبانى فكرى مادى گرايانه، هر پديده اى را كه نتوان با قوانين مادى و فيزيكى تبيين كرد، انكار مى كنند و به همين سبب، وقوع هيچ عمل خارق العاده اى را از سوى انبيا و غير آنان نمى پذيرند.

دلايل عقلى اثبات وجود خدا، روح و نيز دلايلى كه منحصر نبودن هستى به عالم ماده را ثابت مى كند، مبانى ماترياليسم را رد و امكان وجود پديده هاى خارق العاده را اثبات مى كند. علاوه بر اين، امروزه شواهد و مدارك بسيار گسترده و انكارناپذيرى بر صدور اعمال خارق العاده و فوق طبيعى از سوى مرتاضان، عارفان و... وجود دارد كه ادعاى ماترياليست ها را باطل مى كند. شواهد مربوط به وجود معرفت ها يا قدرت هاى خارق العاده را مى توان در دانش «پاراسايكولوژى» (فرا روانشناسى) مشاهده كرد.

2. معتزله: اين گروه انجام اعمال خارق العاده را تنها منحصر به پيامبران مى دانند و آن را دربارۀ غير پيامبران انكار مى كنند. در پاسخ به اين مدعا مى توان گفت كه اولاً دليلى بر اثبات اين انحصار وجود ندارد؛ زيرا همان خدايى كه اين قدرت را به انبيا داده است، مى تواند آن را به غير انبيا هم عطا كند. ثانياً مواردى مانند آنچه دربارۀ ياور حضرت سليمان و آوردن تخت بلقيس به وسيلۀ او گفته شد، به روشنى اين ادعا را باطل مى كند.

3. منكران معجزات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله): بعضى وهابيان و نيز برخى روشنفكران مسلمان اصرار دارند كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) غير از قرآن هيچ معجزۀ ديگرى نداشته است. اين افراد ادعا مى كنند كه قرآن اعمال خارق العاده اى را به ديگر انبيا نسبت داده است، ولى چنين اعمالى را دربارۀ پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نقل نكرده است و تنها قرآن را يگانه معجزۀ او ذكر كرده است. در بخش مربوط به معجزات پيامبر اسلام، اين ادعا را نقد و بررسى خواهيم كرد.

4. وهابيان: اين فرقه نيز از جمله كسانى هستند كه انجام اعمال خارق العاده را تنها در قدرت خدا محصور مى دانند و نسبت دادن اين امور را، حتى به پيامبران، شرك مى شمارند. دلايل عقلى، نقلى و تجربى اين نظريۀ بى اساس را رد مى كند؛ زيرا:

اولاً: تقسيم امور به عادى و خارق العاده به سبب ديدگاه محدود ما آدميان است. ما انسان ها هر كارى را كه از قدرت معمول ما خارج باشد، خارق العاده مى ناميم؛ براى نمونه، قدرت راه رفتن را كه به همۀ انسان ها داده شده است، عادى، ولى قدرت پرواز كردن را كه فاقد آن هستيم، خارق العاده تلقى مى كنيم. در حالى كه اين گونه تقسيم بندى ها براى خداوند معنا ندارد؛ زيرا امور عادى و فوق عادى براى او يكسان است. از اين رو، همان كسى كه به انسان قدرت راه رفتن را داده است، مى تواند قدرت پرواز كردن را هم به او عطا كند، همان طور كه به پرندگان اين قدرت را داده است. علاوه بر اين، امور خارق العاده در ميان موجودات امرى نسبى است و چيزى كه براى ما انسان ها خارق العاده مى نمايد، ممكن است براى بعضى موجودات ديگر، مانند جنيان، ملائكه و...، امرى عادى باشد. قرآن كريم و احاديث معتبر و پذيرفته شدۀ اسلامى، علم و قدرتى را به جنّ و فرشته نسبت مى دهد كه از نظر ما خارق العاده است. بنابراين، معنا ندارد كه نسبت دادن چيزى به انسان شرك باشد، ولى نسبت دادن همان چيز يا شبيه آن به موجودى ديگر شرك نباشد. اگر انتساب كار خارق العاده به غير خدا شرك باشد، ديگر فرقى ندارد كه انسان را شريك خدا قرار دهيم يا جنّ و فرشته را.

ص:35

ثانياً: امروزه شاهد بسيارى از اعمال خارق العاده (نظير اخبار از غيب و...) از سوى اولياى الهى، عارفان و... هستيم كه به روشنى بطلان ادعاى وهابيان را ثابت مى كند.

ثالثاً: آيات قرآن به صراحت امور خارق العادۀ متعددى را به انسان ها نسبت مى دهد. براى نمونه آيۀ 49 سورۀ آل عمران، آيۀ 110 سورۀ مائده و آيۀ 30 سورۀ مريم به روشنى امور خارق العاده اى مانند زنده كردن پرندۀ گلى، زنده كردن مردگان، شفاى اعجازآميز بيماران، اخبار از غيب و داشتن علوم خاص الهى در سن شيرخوارگى(1) را به حضرت عيسى (عليه السلام) نسبت مى دهد. در اين جا نمى توان گفت كه اين امور، كار حضرت عيسى (عليه السلام) نبوده و او تنها دعا كرده و خدا به قدرت خويش آن ها را پديد آورده است؛ زيرا قرآن با صراحت اين افعال خارق العاده را به خود او نسبت مى دهد و مثلاً مى گويد: وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي؛ «تو» كور مادرزاد و مبتلا به پيسى را به اذن من شفا مى دادى و «تو» مردگان را به اذن من زنده مى كردى.(2) توجه كنيد كه در اين آيه نمى گويد تو دعا مى كردى و من آن ها را شفا مى دادم و زنده مى كردم. تعبير «إذن» در قرآن هميشه در مواردى به كار رفته است كه مخلوقى فعلى را انجام مى دهد و خدا براى نفى استقلال فاعل در فعل خود، واژۀ «إذن» را به كار مى برد تا نشان دهد كه خدا است كه قدرت انجام فعل را به فاعل داده است و در غير اين صورت هيچ مخلوقى اين توانايى را ندارد كه مستقل از قدرت و ارادۀ الهى كارى انجام دهد. نكتۀ درخور توجه اين است كه قرآن تعبير «به اذن خدا» را حتى دربارۀ افعال طبيعى و معمولى مخلوقات هم به كار برده است. براى نمونه قرآن رويش گياهان،(3) غلبۀ مومنان بر كافران(4) يا زيان رساندن انسان ها به يكديگر را،(5) كه فعلى انسانى است، به اذن خدا نسبت مى دهد تا استقلال مطلق هر فاعلى را در فعل خود نفى كند. به بيان ديگر اين تعبير همواره براى نفى شرك و تأكيد بر توحيد است. افزون بر اين، اگر فرضاً امورى مانند زنده كردن مردگان، شفا يافتن كور مادرزاد و... را هم تنها فعل خدا بدانيم، اين امر دربارۀ علم غيب حضرت مسيح يا پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)، كه در جلسات بعد به آن اشاره خواهد شد، صادق نيست؛ زيرا اين خود حضرت عيسى است كه به تعليم و اذن الهى صاحب علم غيب شده است.

همچنين قرآن به صراحت، قدرت خارق العادۀ طىّ الأرض را به يكى از ياران حضرت سليمان نسبت مى دهد و تصريح مى كند كه او با اين قدرت نه تنها طى الأرض كرد، بلكه تخت عظيم ملكۀ سبأ (بلقيس) را

ص:36


1- . حضرت عيسى (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: «اتانى الكتاب»؛ خداوند به من كتاب داده است؛ مريم/ 30؛ به نظر مى رسد كه در اين جا منظور از «كتاب»، كتاب آسمانى انجيل نباشد؛ زيرا در بعضى آيات ديگر «كتاب» و «انجيل» از هم تفكيك شده است: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ؛ خداوند به عيسى كتاب و حكمت و تورات و انجيل را مى آموزد؛ آل عمران/ 48 و به همين مضمون، ر. ك: مائده/ 110؛ ظاهراً منظور از «كتاب» در اين جا همان علم خاصى است كه خداوند به برخى اولياى الهى عطا كرده است و آن علم خاص منشأ علم و قدرت هاى خارق العاده در آن ها است. قرآن مجيد قدرت خارق العادۀ يكى از ياران حضرت سليمان (عليه السلام) را در آوردن تخت بلقيس، ناشى از «علم كتاب» معرفى مى كند؛ نمل/ 40.
2- . مائده/ 110.
3- . وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ؛ اعراف/ 58.
4- . فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ؛ بقره/ 251 .
5- . وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ بقره/ 102..

در كمتر از يك چشم بر هم زدن نزد سليمان (عليه السلام) حاضر كرد.(1) گذشته از اين، قرآن به خود حضرت سليمان (عليه السلام) هم علوم و توانايى هاى خارق العاده اى، مانند دانستن زبان حيوانات(2) و حركت باد به فرمان وى(3) را نسبت داده است. بنابراين، آنچه با توحيد منافات دارد و شرك محسوب مى شود اين است كه علم و قدرتى را، چه عادى و چه خارق العاده، بدون اذن و ارادۀ الهى به مخلوقى نسبت دهيم، ولى اگر افعال خارق العاده را به اذن خداوند به مخلوقى نسبت دهيم، همان گونه كه قرآن چنين كرده است و عقيدۀ شيعه و بسيارى از اهل سنت هم چنين است، به هيچ وجه مصداق شرك و منافى با توحيد نيست، بلكه عين توحيد است.

تفاوت معجزات پيامبران با اعمال خارق العادۀ ديگران

همان طور كه گفته شد، پيامبران تنها كسانى نيستند كه توانايى انجام اعمال خارق العاده را دارند. اولياى الهى، عارفان، مرتاضان، ساحران و... از كسانى هستند كه چنين توانايى هايى دارند. حال سؤال اين است كه چه تفاوتى ميان معجزات پيامبران و اين اعمال وجود دارد و اگر اعمال خارق العاده اى، مانند طى الأرض، اخبار از غيب و... از ديگران مشاهده شود، چگونه بايد تشخيص داد كه آن ها پيامبرند يا نه؟

از آنچه دربارۀ ويژگى هاى معجزات پيامبران گفته شد، پاسخ اين سؤال مشخص مى شود. اولاً ديگران ادعاى نبوت ندارند. ثانياً اگر ادعاى نبوت نيز داشته باشند، هرگز جرئت تحدى ندارند؛ زيرا به خوبى مى دانند كه كارى كه آن ها مى توانند انجام دهند، از افرادى ديگر هم كه دست كم هم سطح آنان هستند، بر مى آيد. ثالثاً اعمال ديگران هر اندازه هم كه خارق العاده باشد، امكان معارضه به مثل دارد. عمل يك ساحر، مرتاض يا عارف را ساحر، مرتاض يا عارف ديگرى هم مى تواند انجام دهد. اما اگر كسى كارى خارق العاده انجام دهد و به دروغ ادعاى نبوت كند و جرئت تحدى هم داشته باشد، بر خدا لازم است كه براى حفظ مردم از گمراهى، او را به هر شكلى رسوا كند و مثلاً به كس ديگرى قدرت دهد كه مانند آن كار را انجام دهد؛ زيرا در غير اين صورت مردم در تشخيص پيامبر واقعى به خطا و گمراهى مى افتند و هدف اصلى بعثت پيامبران نقض مى شود. علاوه بر آنچه گفته شد تفاوت هاى ديگرى نيز ميان معجزات پيامبران و اعمال خارق العادۀ ديگران وجود دارد كه به آن ها اشاره مى كنيم:

1. اعمال ساحران و مرتاضان جنبۀ اكتسابى دارد؛ يعنى، آن ها با انجام تمرين ها و رياضت هايى خاص، به مرور زمان توانايى انجام آن اعمال را پيدا مى كنند. بسيارى از افراد ديگر هم مى توانند چنين تمرين هايى را انجام دهند و با پيمودن همين راه به قدرت هاى مشابه دست يابند. اما معجزات پيامبران اكتسابى نيست و با چنين تمرين ها يا شيوه هايى حاصل نمى شود.

2. قدرتى كه پيامبر با آن و به اذن پروردگار، معجزه اى را به وجود مى آورد، تنها با بندگى و اطاعت خدا براى او مهيا شده و اين قدرت تنها در مسير رضاى خدا و هدايت حقيقى مردم به سوى خداوند به كار گرفته مى شود، در حالى كه اعمال ساحران و مرتاضان غالباً با تمرين ها و رياضت هايى به دست مى آيد كه مشروعيت ندارد و مورد رضاى خدا و با شريعت و دستورات الهى مطابق نيست و معمولاً در مسيرى درست و در راستاى

ص:37


1- . نمل/ 42-38. قرآن دليل اين توانايى خارق العادۀ او را علم خاصى به نام «علم الكتاب» معرفى مى كند.
2- . نمل/ 16 به بعد.
3- . انبياء/ 81؛ سبأ/ 12؛ ص/ 36..

خشنودى پروردگار و براى هدايت مردم به كار گرفته نمى شود. بسيارى از ساحران و مرتاضان حتى منكر خدا و قيامت و دين الهى اند و اعمال خارق العادۀ آنان معمولاً براى دعوت و جلب توجه مردم به سوى خود و نشان دادن قدرت روحى خود است، ولى اعجاز پيامبران نه براى خودنمايى و منافع شخصى، بلكه همواره براى دعوت به سوى خدا و تعاليم دينى صورت مى گيرد و عقايد، كردار و گفتارشان در راستاى حق و معنويت الهى و تثبيت دين پروردگار است.

3. قدرت ساحران، مرتاضان و حتى عارفان و اولياى الهى محدود است. آنان نمى توانند هر كارى را كه خود اراده مى كنند يا مردم از آن ها مى خواهند، انجام دهند، در حالى كه معجزات پيامبران، به دليل آن كه از قدرت بى انتهاى الهى سرچشمه مى گيرد، به هيچ حدّى محدود نيست و غالباً به درخواست مردم صورت مى گيرد. انبيا همواره هرچه را كه مردم، به قصد هدايت و نه بهانه جويى، از آنان مى خواستند، بدون هيچ محدوديتى انجام مى دادند.

فاعل حقيقى معجزه

يكى از سؤالاتى كه در اين زمينه مطرح است اين است كه آيا معجزه با قدرت روحى خود پيامبران انجام مى شود يا اين كه قدرت آنان هيچ نقشى در اين امر ندارد و معجزات با قدرت مستقيم خداوند صورت مى گيرد؟

در پاسخ بايد گفت كه برخى از معجزات به قدرت مستقيم الهى انجام مى گيرد؛ مانند نزول قرآن يا اژدها شدن عصاى حضرت موسى (عليه السلام)؛ زيرا وقتى حضرت موسى (عليه السلام) عصا را به فرمان خدا افكند، نمى دانست چه رخ خواهد داد و حتى از اين واقعه وحشت كرد.(1) اين امر نشان مى دهد كه اين معجزه كار او نبوده است. معجزۀ سرد شدن آتش بر ابراهيم (عليه السلام) را هم خداوند به خودش نسبت مى دهد.(2) اما همان گونه كه پيش تر هم گفته شد، بعضى ديگر از معجزات با قدرت خود پيامبران صورت مى گيرد؛ يعنى، همان طور كه بعضى از رياضت هاى روحى و جسمى موجب تقويت روح يك مرتاض مى شود و او مى تواند به صورت محدود، توانايى هاى خارق العاده اى پيدا كند، پيامبران الهى هم كه از كودكى در پاكى و تقوا به سر برده اند و همواره در مسير بندگى خدا بوده و از هرگونه گناه و آلودگى به دور بوده اند، روحشان به چنان مرتبه اى از قرب به خدا و رشد و كمال نائل مى شود كه آن ها را واجد علم و قدرت هاى خارق العاده اى مى كند. البته روشن است كه اين علم و قدرت را خداوند به دليل مقام بندگى و عبوديت به آن ها داده است و آن ها هم جز به اذن الهى از آن استفاده نمى كنند. بعضى از معجزات حضرت عيسى (عليه السلام)، مانند شفاى بيماران، زنده كردن مردگان و اخبار از غيب، و بيشتر معجزات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، به جز قرآن، به قدرت روحانى خود آنان صورت گرفته است.

چگونگى دلالت معجزه بر نبوت پيامبران

گروهى از منكران معجزه گفته اند: چگونه يك عمل خارق العاده مى تواند نشانۀ نبوت يك فرد باشد؟ زيرا بايد ميان دالّ و مدلول به گونه اى رابطه و سنخيت وجود داشته باشد كه از ديدن يكى به وجود ديگرى پى

ص:38


1- . طه/ 23-17؛ نمل/ 10؛ قصص/ 31.
2- . قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ؛ انبياء/ 69..

ببريم، در حالى كه چنين رابطه اى ميان خارق العاده بودن يك فعل و پيامبرى، كه يك منصب و مأموريت الهى است، وجود ندارد. اين مسئله درست مانند آن است كه فيلسوفى، بيمارى را به شكلى اعجازآميز شفا دهد و سپس نتيجه بگيرد كه نظريات فلسفى من درست است.

در پاسخ به اين مسئله بايد گفت كه ادعاى پيامبرى به معناى اين است كه آن فرد نمايندۀ خدا در ميان مردم است و با خالق هستى رابطه اى دارد كه ديگران از آن محروم اند. اما مردم امكان تشخيص و مشاهدۀ مستقيم اين رابطه را ندارند. از اين رو، طبيعى است كه مردم از او نشانه اى براى راستى ادعايش بخواهند و انتظار داشته باشند كه اگر او از سوى خدا مأموريت يافته است، هر عمل خارق العاده اى را كه از خدا درخواست مى كند، خدا هم خواستۀ او را اجابت نمايد. اين نكته كه مردم به صِرف ادعاى يك پيامبر، نبوت او را نمى پذيرند و از او نشانه اى طلب مى كنند، در آيۀ زير و از زبان قوم حضرت صالح (عليه السلام) آمده است:

ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ 1

تو تنها بشرى همانند ما هستى. پس اگر راست مى گويى نشانه اى بياور.

از سويى براى اين كه ثابت شود هيچ محدوديتى براى او در اين امر وجود ندارد، بسيارى از اوقات، تعيين اين عمل خارق العاده به درخواست مردم صورت مى گيرد. بنابراين، اگر مدعى نبوت بتواند بدون هيچ محدوديتى هر كار خارق العاده اى را، به ويژه با درخواست مردم، انجام دهد، معلوم مى شود كه او حقيقتاً پيامبر الهى است، اما اگر چنين نكند، ثابت مى شود كه او دروغ مى گويد؛ زيرا همان طور كه پيش تر هم اشاره شد، اگر خداوند هر معجزه اى را به دست هر مدعى دروغينى بدون محدوديت جارى كند، مردم در تشخيص پيامبر واقعى به خطا و گمراهى مى افتند و همان مدعى دروغين را نمايندۀ حقيقى خداوند تصور مى كنند؛ زيرا مى بينند كه خدا همۀ درخواست هاى او را اجابت مى كند. اما بايد دانست كه وقوع چنين چيزى بر خلاف حكمت خدا است و با هدف آفرينش و بعثت پيامبران نيز منافات دارد. بنابراين، درست است كه از نظر ظاهرى ميان معجزه و محتواى پيام يك پيامبر رابطۀ مستقيمى وجود ندارد، امّا معجزات براى اثبات محتواى دعوت پيامبران نيست، بلكه تنها براى اثبات ارتباط خاص او با خداوند، به عنوان نمايندۀ راستين وى است. امّا اثبات راستى محتواى پيام انبيا معيارها و دلايل فطرى و عقلى ويژه اى دارد.

امام صادق (عليه السلام) نيز در حديثى فلسفۀ ارائۀ معجزه توسط پيامبران و جارى نشدن معجزات خدا به دست مدعيان دروغين را چنين بيان فرموده است:

لِيَكُونَ دَليلاً عَلى صِدْقِ مَنْ أتَى بِهِ وَالْمُعْجِزَةُ عَلامَةٌ للهِ لايُعْطيها إلا انْبيائَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ لِيُعَرَّفَ بِهِ صِدْقُ الصّادِقِ مِنْ كِذْبِ الْكاذِبِ.

[خدا به اين دليل به پيامبرانش معجزه عطا كرده است] تا گواهى بر راستى آورندۀ آن باشد. معجزه نشانۀ الهى است كه خدا آن را تنها در اختيار پيامبران و فرستادگان و حجت هاى خود قرار مى دهد تا با آن راستى مدعيان راستين از دروغ مدعيان دروغين تشخيص داده شود.(1)

ص:39


1- . علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 100، ص 122..

اشكال

چرا گاهى پيامبران به درخواست مردم براى آوردن معجزه پاسخ منفى مى دادند؟ بعضى آيات قرآن گوياى آن است كه گاهى پيامبران از آوردن معجزاتِ درخواستىِ مردم امتناع مى كردند و همين امر سبب شده است تا كسانى از اين آيات نتيجه بگيرند كه پيامبران، به ويژه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)، معجزه اى نداشته اند.

پاسخ

در پاسخ به اين اشكال بايد گفت كه اولاً آيات مربوط به وجود معجزات پيامبران چنان صريح و روشن است كه جايى براى انكار آن ها باقى نمى ماند. برخى آيات قرآن نيز به شمارى از معجزات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) اشاره دارد. ثانياً دقت در مجموع آيات مربوط به معجزات، دليل خوددارى انبيا را روشن مى كند. از جمله آيات مورد استناد منكران، آيات 90 تا 93 سورۀ اسراء است:

(منكران نبوت) گفتند كه ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه چشمۀ جوشانى از زمين براى ما بيرون آورى، يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشى و جويبارهايى از ميان آن ها جارى كنى، يا آن طور كه خيال مى كنى قطعات (سنگ هاى) آسمان را بر سر ما فرود آورى، يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى، يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى و يا به آسمان بالا روى. اما حتى به آسمان رفتن تو را هم باور نمى كنيم مگر اين كه نامه اى (از طرف خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم. (اى پيامبر، در پاسخ آن ها) بگو: «پروردگارم منزه است (از انجام اين درخواست هاى پوچ و نامعقول). مگر من جز انسانى فرستاده شده از سوى خدا هستم؟»

اگر كسانى به قصد هدايت، از پيامبرى معجزه بخواهند، او موظف است كه خواستۀ آنان را اجابت كند. امّا اگر افرادى، نه به قصد هدايت بلكه از روى لجاجت و بهانه جويى، درخواست هايى محال و نامعقول داشته باشند، كه گاه هيچ ارتباطى به اثبات پيامبرى ندارد، پيامبران هيچ وظيفه اى در انجام درخواست آنان ندارند، بلكه شأن آنان بالاتر از آن است كه خود را بازيچۀ دست اين بهانه جويان قرار دهند. از اين رو، در اين مواقع بايد چنين پاسخ دهند كه ما فرستادۀ پروردگارمان هستيم و نمى توانيم از جانب خود تصميم بگيريم. ما در اين مورد مطيع او هستيم و او منزه از آن است كه اين درخواست هاى پوچ و بهانه جويانه را اجابت كند. قرآن مجيد نيز در آيات متعددى بر اين نكته تأكيد مى كند:

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ 1

و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزه اى بياورد.

وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي2

هنگامى كه براى آن ها معجزه اى نياورى، مى گويند: «چرا (از پيش خود) آن را انتخاب نكردى.» (اى پيامبر) بگو: «من فقط از چيزى پيروى مى كنم كه از جانب پروردگارم بر من وحى مى شود».

ص:40

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ 1 (مشركان) مى گويند: «چرا آياتى از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» (اى پيامبر، به آنان) بگو: «آيات (و معجزات) همه نزد خدا است (و به ارادۀ او نازل مى شود نه به ميل و ارادۀ من). من فقط بيم دهنده اى آشكارم».

آياتى كه از سورۀ اسراء ذكر شد، كاملاً نشان دهندۀ چنين درخواست هايى است.

1. مشركان بر اساس معيارهاى ظاهرى و ارزش هاى باطلى كه در ذهن داشتند، تصور مى كردند كه پيامبر بايد فردى ثروتمند و داراى منصب اجتماعى مهمى باشد. قرآن از زبان آنان مى گويد:

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ 2

(مشركان) گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد مهمى از اين دو قريه (مكه و طائف) نازل نشده است؟»

دستۀ ديگرى از آيات قرآن به روشنى، تلقى غلط آن ها از مقام پيامبرى و مقايسۀ آن را با مقام هاى دنيايى نشان مى دهد:

أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً3

(مشركان گفتند: «چرا) گنجى براى او فرستاده نمى شود، يا باغى ندارد كه از (ميوه هاى) آن بخورد؟» و ظالمان گفتند: «شما تنها از مردى سحرشده پيروى مى كنيد».

از اين رو، درخواست آنان اين بود كه ما هنگامى به تو ايمان مى آوريم كه باغ خرما و انگور يا خانه اى از طلا داشته باشى. واضح است كه مقصود آنان اين نبود كه پيامبر اين خواسته ها را به گونه اى معجزه آميز برآورده كند؛ زيرا اگر چنين بود همين درخواست را مطرح مى كردند نه آن كه بگويند كه «تو» (پيامبر) اين باغ و خانه را داشته باشى. اين سخن نشان مى دهد كه آنان انتظار داشتند پيامبر شخصاً داراى اين ثروت ها باشد. به بيان ديگر، ايشان مى گفتند: تا زمانى كه تو صاحب باغ و خانۀ طلايى نگردى، ما به تو ايمان نمى آوريم. در حالى كه روشن است كه ثروتمند بودن هيچ ارتباطى با مقام نبوت ندارد. در طول تاريخ عدۀ زيادى بوده اند كه اين ثروت ها و حتى بيشتر از آن را داشته اند، ولى پيامبر نبوده اند.

2. معجزه بايد امرى خارق العاده باشد نه اين كه ذاتاً محال باشد، در حالى كه بعضى درخواست هاى مشركان محال ذاتى بود؛ مانند اين كه از پيامبر مى خواستند تا خدا را از آسمان پايين بياورد تا بتوانند او را مشاهده كننند. لازمۀ رؤيت خدا مادى بودن او است و اين امر ذاتاً غير ممكن است.

3. هدف از آوردن معجزه هدايت و ايمان كسانى است كه آن را مشاهده مى كنند و لازمۀ اين امر زنده بودن آنان پس از ديدن معجزه است، در حالى كه يكى از خواسته هاى آنان اين بود كه از آسمان بر سرشان

ص:41

سنگ ببارد و آن ها را نابود كند. كسى كه حقيقتاً خواستار معجزه باشد و بخواهد به وسيلۀ آن هدايت شود، هرگز چنين درخواستى نمى كند.

4. بعضى خواسته هاى آنان به وضوح نشان مى دهد كه هدف آن ها تنها بهانه جويى و مسخره كردن اعجاز و پيامبرى بوده است؛ چه اگر كسى به راستى خواهان هدايت و معجزه به معناى درست آن باشد، كافى است كه بخواهد پيامبر در برابر چشم او به نحوى اعجازآميز به آسمان بالا رود، در حالى كه مشركان به صراحت مى گفتند كه اگر به آسمان هم بالا روى، ما ايمان نمى آوريم، مگر اين كه از سوى خدا نوشته اى براى ما بياورى. اگر حقيقتاً نوشته اى از سوى خدا مى خواستند، قرآن به عنوان كتاب و معجزۀ الهى در اختيار آنان بود و تحدى قرآن و عجز آنان از آوردن مانند آن براى پى بردن آن ها به اعجاز قرآن كافى بود. افزون بر اين، اگر بر فرض پيامبر نوشتۀ ديگرى نيز از جانب خدا براى آن ها مى آورد، باز بهانۀ ديگرى مى گرفتند و مثلاً مى گفتند كه از كجا معلوم اين نوشته از سوى خدا باشد.

بايد دانست كه اساساً شأن اعجاز الهى و خدا و رسولش بالاتر از آن است كه بازيچۀ بهانه جويى و تمسخر چنين كسانى قرار گيرد. از اين رو، قرآن در جاى ديگر مى فرمايد كه اگر پيامبر اين خواستۀ آنان را هم اجابت مى كرد، باز آن را نه از سوى خدا، بلكه ناشى از سحر و جادو قلمداد مى كردند و ايمان نمى آوردند:

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ 1

اگر ما كتابى را بر روى صفحه اى (مى نوشتيم و) بر تو نازل مى كرديم و آنان (علاوه بر ديدن و خواندن) آن را با دست هاى خود لمس مى كردند، باز كافران مى گفتند كه اين چيزى جز سحر آشكار نيست.

آيات قرآن نشان مى دهد كه هر گاه پيامبر اسلام يا پيامبران گذشته معجزه اى عرضه مى كردند، منكران معاند آن را سحر مى خواندند و باز ايمان نمى آوردند، حتى اگر اين معجزه شكافته شدن ماه بود:

... انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ 2

ماه شكافته شد، ولى هرگاه معجزه اى ببينند، روى برمى گردانند و مى گويند: «اين سحرى مداوم است.» آن ها (آيات و معجزات الهى را) تكذيب كردند و از هواى نفسشان پيروى نمودند.

وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ 3

هنگامى كه معجزه اى ببينند (هم خودشان آن را مسخره مى كنند و هم) ديگران را به استهزا دعوت مى كنند و مى گويند: «اين فقط سحرى آشكار است».

فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ 4

ص:42

هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آن ها آمد گفتند: «اين سحرى است آشكار».

فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ * قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ 1

هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آن ها آمد، گفتند: «اين سحرى آشكار است.» موسى گفت: «آيا هنگامى كه حق به سوى شما آمد، دربارۀ آن چنين (سخن باطلى) مى گوييد؟ آيا اين سحر است؟ حال آن كه ساحران هرگز رستگار نمى شوند».

به همين دليل است كه قرآن كريم در آيات ديگرى دليل امتناع پيامبران را از آوردن برخى معجزات، همين روحيۀ عناد و تسليم نشدن ايشان در برابر معجزات پيشين معرفى مى كند:

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ... وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاّ تَخْوِيفاً2 تنها چيزى كه ما را از فرستادن معجزات بازداشت اين بود كه امت هاى گذشته آن ها را (ديدند، ولى) تكذيب كردند... در حالى كه ما معجزات را تنها براى خوف (آن ها از خدا و هدايتشان) مى فرستيم (نه براى سرگرمى و بازيچه).(1)

بنابراين، پيامبران موظف اند كه به طور مكرر و تا جايى كه حجت به طور كامل بر منكران تمام شود و راه هر عذر و بهانه اى بر آنان بسته شود، معجزاتى را ارائه كنند، ولى پس از اتمام حجت و هنگامى كه با عناد و لجاجت آن ها مواجه مى شوند، ديگر چنين وظيفه اى ندارند و طبيعى است كه در برابر درخواست هاى بعدى و بهانه جويانۀ آنان پاسخ منفى بدهند.

چكيده

محال است خدايى كه پيامبرانى را مى فرستد، راه هايى براى تشخيص پيامبر واقعى از مدعيان دروغين قرار نداده باشد؛ زيرا در اين صورت هدف خويش را نقض كرده است.

بررسى سوابق اخلاقى و فكرى، تأمل در محتواى تعاليم، بررسى بشارت پيامبر پيشين و تطبيق ويژگى هاى ذكرشده با فرد مدعى از راه هاى تشخيص پيامبر راستين است.

معجزه يكى از روشن ترين، عمومى ترين و يقينى ترين راه هاى تشخيص پيامبر واقعى است.

معجزۀ يك پيامبر عمل خارق العاده اى است كه با ادعاى نبوت و تحدّى همراه است و امكان معارضه به مثل از سوى منكران ندارد و با ادعاى آن پيامبر مطابق است.

منكران اعمال خارق العاده چند گروه اند:

الف) كسانى كه جهان بينى مادى دارند (ماترياليست ها)، هر پديده اى را كه بر خلاف قوانين جارى طبيعت باشد، انكار مى كنند؛ دلايل عقلى موجود در اثبات هستى موجودات غير مادى (خدا، روح و...) و نيز

ص:43


1- . براى اطلاع از ديگر آيات مربوط به تكذيب معجزات الهى توسط منكران و معاندان، ر. ك: انعام/ 25، 57، 111 و 124؛ اعراف/ 132 و 146؛ يونس/ 97 و 96؛ رعد/ 31؛ حجر/ 14 و 15 و 81؛ طه/ 56؛ روم/ 58؛ زخرف/ 47؛ قمر/ 42؛ نازعات/ 20 و 21..

شواهد فراوانى كه بر وجود پديده هاى خارق العاده و صدور آن ها از سوى مرتاضان، عارفان، اولياى الهى و... دلالت دارد، براى پاسخ به مكتب ماترياليسم كافى است.

ب) وهابيان اعتقاد به قدرت خارق العاده براى غير خدا را شرك مى دانند. در پاسخ به اين گروه بايد گفت كه اولاً تقسيم امور به عادى و خارق العاده به سبب ديدگاه محدود آدميان است، در حالى كه براى خدا همۀ اين امور يكسان است. افزون بر اين، خارق العاده بودن در خود مخلوقات هم امرى نسبى است و آنچه براى انسان خارق العاده است، براى بعضى موجودات ديگر عادى است و معنا ندارد كه نسبت يك چيز به انسان شرك باشد و انتساب آن به مخلوقى ديگر شرك نباشد. ثانياً شواهد وجود قدرت هاى خارق العاده در بعضى انسان ها و نيز آياتى كه اين قدرت ها را به حضرت عيسى و حضرت سليمان و يكى از ياران او نسبت مى دهد، بى اساس بودن ادعاى وهابيان را ثابت مى كند.

ج) معتزله صدور اعمال خارق العاده را از غير پيامبران نفى مى كنند، اما نمونۀ قرآنى طى الأرض يكى از ياران حضرت سليمان و برخى نمونه هاى ديگر در قرآن، دليلى بر بطلان اين عقيدۀ معتزله است.

د) گروهى ديگر از وهابيان و نيز بعضى از روشنفكران مسلمان، هيچ معجزۀ خارق العاده اى براى پيامبر اسلام غير از قرآن، قائل نيستند. اما در خود قرآن نمونه هايى از اين امور به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نسبت داده شده است كه در جلسات آينده به آن ها اشاره خواهد شد.

تفاوت معجزۀ پيامبران با اعمال خارق العادۀ ديگران آن است كه اولاً اين افراد ادعاى پيامبرى و دعوت به مقابله به مثل (تحدى) نمى كنند و اگر هم به فرض چنين كنند، اعمال آنان امكان مقابله به مثل دارد. علاوه بر اين افرادى مانند مرتاضان و ساحران با تمرين هاى روحى و جسمى و رياضت هاى خاص در طول ساليان متمادى، به قدرت هاى خارق العاده اما محدودى دست مى يابند، در حالى كه اولاً پيامبران چنين روشى نداشته اند و ثانياً ايشان در آوردن معجزات هيچ گونه محدوديتى ندارند و هر معجزه اى را كه مردم، به شرط هدايت، از آنان بخواهند، مى توانند انجام دهند. ولى ساحران و مرتاضان و حتى عارفان و اولياى الهى اين ويژگى را ندارند. ثالثاً راه و روش افرادى مانند ساحران و مرتاضان و چگونگى كسب و استفادۀ آن ها از اين توانايى ها و اهداف ايشان از اين گونه اعمال كاملاً با سيرۀ پيامبران منافات دارد.

برخى معجزات با قدرت الهى صورت مى گيرد نه قدرت پيامبر؛ مانند قرآن، اژدها شدن عصاى حضرت موسى و...، ولى در بعضى ديگر از معجزات، خدا اين قدرت را به پيامبران داده است كه بتوانند معجزاتى را انجام دهند؛ مانند بعضى معجزات حضرت عيسى (عليه السلام).

معجزه نشان مى دهد كه فرد، نمايندۀ خدا است و با خدا ارتباطى ويژه دارد كه ديگران از آن محروم اند و اين گونه معجزه بر نبوت او دلالت مى كند. از اين رو خدا هرگونه درخواست او را براى معجزه، اگر به قصد هدايت مردم باشد، اجابت مى كند، ولى اين خواسته را دربارۀ ديگران كه نماينده و برگزيدۀ خاص خدا نيستند، اجابت نمى كند.

دليل پاسخ منفى پيامبران به بعضى درخواست هاى مردم در آوردن معجزات اين بود كه آنان گاه طالب امرى محال بودند، يا قصد بهانه جويى داشتند، يا درخواست آنان هيچ ارتباطى به مقام پيامبرى نداشت و يا خواستار نابودى خود بودند. همچنين در بسيارى موارد، حتى پس از انجام معجزات خواسته شده، از روى عناد آن را سحر مى دانستند و باز ايمان نمى آوردند. به همين سبب پيامبران وظيفه اى در اجابت اين گونه درخواست ها نداشتند.

ص:44

جلسۀ پنجم: عصمت پيامبران (1)

اشاره

اهداف درس 46

مرورى بر مباحث پيشين 46

معناى لغوى عصمت 46

معناى اصطلاحى عصمت 46

ديدگاه اجمالى فرقه هاى اسلامى دربار عصمت پيامبران 46

اقسام و مراحل عصمت 47

دلايل ضرورت عصمت پيامبران 48

1 و 2. ضرورت عصمت در دريافت و ابلاغ وحى 48

3. ضرورت عصمت در اعتقادات 48

4. ضرورت عصمت در قول و فعل شخصى 48

دلايل عقلى عصمت پيامبران در قول و فعل شخصى 49

دليل اول: جلب اعتماد مردم 49

دليل دوم: رفع خطاى مردم 49

دليل سوم: رفع اختلاف مردم و اتمام حجت بر آنان 50

دليل چهارم: رفع بلاتكليفى مردم 50

اهميت و جايگاه عصمت قول و فعل شخصى پيامبر 52

دلايل نقلى عصمت پيامبران در قول و فعل شخصى 55

دليل اول: دستور به اطاعت بى قيد و شرط از پيامبر 55

دليل دوم: مصونيت مُخلَصان از اغواى شيطان 56

دليل سوم: هدايت يافتگى پيامبران 56

دليل چهارم: مقام امامتِ بعضى پيامبران 57

دليل پنجم: مصونيت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از هرگونه لغزش 58

چكيده 58

ص:45

اهداف درس

آشنايى با:

معناى لغوى و اصطلاحى عصمت؛

ديدگاه اجمالى فرقه هاى اسلامى دربارۀ عصمت؛

اقسام و مراحل چهارگانۀ عصمت؛

دلايل عقلى و نقلى عصمت پيامبران؛

اهميت قول و فعل شخصى پبامبران .

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسات پيشين، نخست با دلايل ضرورت بعثت پيامبران آشنا شديم و سپس در بحثى جداگانه رابطۀ دين و دنيا را بررسى كرديم. در ادامه در راستاى آشنايى با مباحث مربوط به نبوت، پيرامون معجزه سخن گفتيم. در اين جلسه و دو جلسۀ آينده موضوع عصمت پيامبران را از زواياى گوناگون بررسى خواهيم كرد.

معناى لغوى عصمت

واژۀ عصمت در لغت به معناى ريسمان و هر چيزى است كه چيز ديگرى را نگه مى دارد؛(1) از اين رو در زبان عربى به ريسمانى كه با آن بار را مى بندند، «عصام» گفته مى شود؛ زيرا از افتادن بار جلوگيرى مى كند. علاوه بر آن به بلندى هاى كوه نيز «عَصْم» گفته مى شود؛ زيرا انسان را از بعضى حوادث ايمن نگه مى دارد. بر همين اساس و به مرور زمان واژۀ عصمت به معناى «منع و امساك» نيز به كار رفته است.(2) بنابراين، اگر اين واژه دربارۀ انسان به كار رود، به معناى چيزى است كه انسان را از امور بد و نادرست نگهدارى و از ارتكاب او به اين امور جلوگيرى مى كند.

معناى اصطلاحى عصمت

از نظر اصطلاح دينى و كلامى، «عصمت» صفت يا ملكه اى نفسانى در وجود انسان است كه از انجام گناه و اشتباه جلوگيرى مى كند؛ از اين رو معصوم به كسى گفته مى شود كه به دليل داشتن اين صفت، هيچ گناه و اشتباهى از او سر نمى زند.

ديدگاه اجمالى فرقه هاى اسلامى دربارۀ عصمت پيامبران

در ميان فرقه هاى معروف كلامى، شيعۀ دوازده امامى تنها فرقه اى است كه باور دارد همۀ پيامبران، پيش و پس از بعثت در برابر همۀ گناهان اعم از كوچك و بزرگ و همۀ اشتباهات دانسته و نادانسته معصوم اند. فرقه هاى ديگر هر كدام به شكلى گناهان يا اشتباهاتى را به پيامبران، حتى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)، نسبت مى دهند. با اين همه پيروان هيچ يك از اين فرقه ها در اين مسئله اتفاق نظر ندارند. گروهى از اهل سنت پيامبران را تنها پس از بعثت معصوم مى دانند و ارتكاب به گناه يا اشتباه را پيش از بعثت براى آن ها جايز

ص:46


1- . تاج العروس، زبيدى؛ لسان العرب، ابن منظور، ذيل واژۀ مورد نظر.
2- . پيشين، زبيدى؛ معجم مقاييس اللغه، احمد بن فارس بن زكريا، ذيل واژۀ مورد نظر..

مى شمارند. گروهى ديگر آن ها را تنها از گناه كبيره معصوم مى دانند نه از گناه صغيره. بعضى ديگر بر اين باورند كه پيامبران گناه و اشتباهِ دانسته انجام نمى دهند، ولى ممكن است نادانسته گناه يا اشتباهى از آن ها سر زند. برخى ديگر نيز بر اين باورند كه پيامبران از نظر كردار و گفتار هيچ تفاوتى با ساير مردم ندارند و مانند همۀ افراد ديگر، ممكن است هر گناه و اشتباهى، اعم از صغيره و كبيره، دانسته يا نادانسته، پيش و پس از بعثت از آن ها سر زند.

توضيح تفصيلى اين نظريه ها در اين مجال امكان پذير نيست.(1) از اين رو آنچه در اين جلسات دربارۀ عصمت مطرح مى شود، تنها به ديدگاه شيعه اختصاص دارد، اما در خلال بيان ادلۀ عقلى و نقلى پيروان ديدگاه شيعه، آراى فرقه هايى هم كه عصمت كامل پيامبران را نمى پذيرند، به صورت كلى نقد و بررسى و اشتباهات آن ها مشخص خواهد شد.

اقسام و مراحل عصمت

عصمت پيامبران چهار قسم يا مرحله دارد:

1. عصمت در دريافت وحى؛

2. عصمت در ابلاغ وحى؛

3. عصمت در اعتقادات؛

4. عصمت در گفتار و كردار شخصى پيامبران.

حال به تعريف هر يك از اين چهار قسم مى پردازيم:

1. عصمت در دريافت وحى: پيامبران در دريافت وحى اشتباه نمى كنند؛ يعنى هر آنچه را كه خدا بر آنان وحى مى كند، بدون ذره اى كم و زياد، دريافت مى كنند.

2. عصمت در ابلاغ وحى: پيامبران پس از دريافت وحى، در ابلاغ آن به مردم هم اشتباه نمى كنند؛ يعنى، همانى را كه دريافت كرده اند، بى كم و كاست و بدون كمترين دخل و تصرفِ عمدى يا سهوى، به مردم مى رسانند.

3. عصمت در اعتقادات: پيامبران در عقايد و دانش هاى خود نيز هيچ گونه اشتباهى ندارند؛ يعنى، بر خلاف ساير مردم كه اشتباهاتى كم يا زياد در عقايدشان وجود دارد، عقايدى درست، بر حق و مطابق با واقع دارند.

4. عصمت در گفتار و كردار شخصى: تمامى كردارها و گفتارهايى كه از پيامبران سر مى زند، گفتار و كردار شخصى ايشان به شمار مى رود و اين غير از آن چيزى است كه پيامبران موظف اند به عنوان وحى الهى به مردم ابلاغ كنند. پيامبران در گفتار و كردار شخصى خود، حتى در مسائل جزئى و كم اهميت نيز اشتباه نمى كنند. امكان ندارد كه از پيامبران، چه در خلوت و چه در زندگى خانوادگى يا محيط اجتماعى، گفتارى نادرست و كردارى ناشايست سر بزند.

ص:47


1- . براى آگاهى بيش تر از آراى فرقه ها و انديشمندان غير شيعى و به ويژه سنى در اين موضوع، ر. ك: شرح مواقف، قاضى عضد ايجى، ج 8، ص 263 به بعد؛ شرح مقاصد، تفتازانى، ج 2، ص 160 به بعد؛ المغنى فى أبواب التوحيد و العدل، ج 15..

دلايل ضرورت عصمت پيامبران

اشاره

آنچه در توضيح اقسام چهارگانۀ عصمت گفته شد تنها در مقام تعريف بود. امّا سؤال اين است كه چه دليلى بر اثبات اين عصمت هاى چهارگانه وجود دارد و چه ضرورتى هست كه پيامبران در موارد يادشده از عصمت كامل برخوردار باشند و اگر در اين موارد خطايى كوچك از آن ها سر بزند، چه مشكلى پيش مى آيد؟

دلايل ضرورت عصمت پيامبران بر فلسفۀ بعثت آنان استوار است؛ يعنى، اگر دلايل ضرورت بعثت را به طور كامل و درست درك كنيم، درمى يابيم كه پيامبران بايد معصوم باشند؛ زيرا در غير اين صورت هدف بعثت تحقق خواهد يافت. حال اين نكته را دربارۀ هر يك از اقسام چهارگانۀ عصمت بررسى مى كنيم.

1 و 2. ضرورت عصمت در دريافت و ابلاغ وحى

در بحث از هدف بعثت پيامبران گفته شد كه خدا پيامبران را فرستاده است تا مردم را از رضا و خشم خويش آگاه كند، پيام آموزشى و پرورشى خود را به آن ها برساند و اختلافات ميان آن ها را برطرف نمايد تا از اين طريق حجت بر آنان تمام شود و به رشد و كمال نامتناهى دست يابند. حال اگر پيامبران به هر علتى در دريافت وحى اشتباه كنند، هم خود به خطا مى افتند و هم اين پيام اشتباه را به مردم منتقل مى كنند و آن ها را نيز به خطا و گمراهى مى اندازند. بدين ترتيب هدف بعثت، كه رساندن پيام درست الهى در همۀ ابعاد فردى و اجتماعى به مردم است، تحقق نمى يابد.

همچنين اگر پيامبران وحى را درست دريافت كنند امّا به عللى، مانند فراموشى آن را به طور كامل و درست به مردم نرسانند، باز هم آنچه كه خدا مى خواهد به گوش مردم نمى رسد و در اين صورت هم هدف بعثت تحقق نمى يابد و اين نقض غرض و خلاف حكمت الهى است. بنابراين، پيامبران نبايد در دريافت و ابلاغ وحى حتى مرتكب خطاى سهوى شوند؛ زيرا هرگونه اشتباهى در اين موارد، اعم از عمدى و سهوى، مستلزم تحقق نيافتن هدف بعثت و نرسيدن پيام الهى به مردم است.

3. ضرورت عصمت در اعتقادات

پيامبران معلمان بشرند و آدميان عقايد خود را از آنان مى گيرند. اگر پيامبرى صاحب كتاب آسمانى باشد، مردم عقايد خود را از او كه مفسر و مبيِّن كتاب است، دريافت مى كنند و اگر صاحب كتاب نباشد، باز هم مردم در كسب و فهم عقايد دينى به او مراجعه مى كنند. در هر دو صورت پيامبران آموزگاران اعتقادى مردم هستند. حال اگر پيامبران به هر دليلى در اعتقادات خود دچار اشتباه شوند، هم خود گمراه مى شوند و هم مردم را به خطا مى اندازند، در حالى كه خدا پيامبران را براى بيرون آوردن مردم از تاريكى هاى جهل و نادانى و هدايت آن ها به سوى نور معرفت مبعوث كرده است. بنابراين، در اين جا هم خطاى اعتقادى پيامبران از تحقق يافتن هدف بعثت جلوگيرى مى كند.

4. ضرورت عصمت در قول و فعل شخصى

اشاره

بيش تر مسلمانان و فرقه هاى اسلامى عصمت پيامبران را در سه قسم گذشته مى پذيرند، ولى در قسم چهارم، يعنى عصمت در گفتار و كردار شخصى، اختلاف نظر دارند. شيعه تنها مذهبى است كه پيامبران را حتى در گفتار و كردار شخصى به طور كامل معصوم مى داند و معتقد است كه آنان پيش و پس از بعثت نيز مرتكب هيچ گناه و خطايى اعم از صغيره و كبيره و عمدى و سهوى، نمى شوند. اما از ديدگاه بسيارى از

ص:48

فرقه هاى غير شيعى چنين درجۀ كاملى از عصمت ضرورت ندارد و حتى نوعى غلوّ دربارۀ پيامبران محسوب مى شود. از نظر آنان آنچه ضرورى است و هدف بعثت را محقق مى سازد، تنها همين است كه پيامبران وحى را درست دريافت و به طور كامل به مردم ابلاغ كنند و در عقايد آن ها هم خطايى وجود نداشته باشد. به اعتقاد ايشان مأموريت و هدف بعثت پيامبران با همين سه مرحله از عصمت تحقق مى يابد و ديگر ضرورتى ندارد كه آن ها را در امور شخصى زندگى، يعنى امورى كه ارتباطى به وحى ندارد و خطاى در آن ها لطمه اى به درستى پيام الهى نمى رساند، معصوم بدانيم.

اما شيعه معتقد است كه اگر پيامبران در گفتار و كردار شخصى هم معصوم نباشند، باز هم هدف بعثت به طور كامل تحقق پيدا نمى كند؛ از اين رو عصمت آن ها در اين مورد هم ضرورى است.

دلايل اثبات اين مطلب در دو بخش دلايل عقلى و دلايل نقلى مطرح مى شود. نخست به ذكر دلايل عقلى مى پردازيم:

دلايل عقلى عصمت پيامبران در قول و فعل شخصى
اشاره

با آن كه مى توان بيش از ده دليل عقلى بر عصمت پيامبران در گفتار و كردار شخصى اقامه كرد، اما در اين جا با ادغام بعضى از آن ها در يكديگر به ذكر چند دليل بسنده مى كنيم:

دليل اول: جلب اعتماد مردم

پيامبران الگوهاى رفتارى و اخلاقى، تربيتى مردم اند.(1) اگر آن ها در رفتار شخصى خود خطا كنند و مثلاً مرتكب گناهى شوند، اطمينان و اعتماد مردم به آنان از بين مى رود و همواره به سخن و كردار آن ها به ديدۀ ترديد مى نگرند، چرا كه احتمال مى دهند كه آن ها ممكن است در موارد ديگر نيز خطا كنند. علاوه بر اين، اگر پيامبران در رفتار خود مرتكب گناه و خطايى شوند، سخن آنان در مردم تأثير چندانى نخواهد داشت؛ زيرا تربيت اخلاقى بيش از هر چيز مرهون عمل معلم و مربى اخلاق است.

از طرف ديگر اگر اعتماد مردم به يك پيامبر از بين برود يا تضعيف شود، آنان حتى در اصل پيام او هم ترديد مى كنند و وقتى خطاهاى متعددى از او ببينند اين سؤال براى آن ها مطرح مى شود كه از كجا معلوم كه او در رساندن پيام الهى به ما اشتباه نمى كند و چه تضمينى وجود دارد كه او در همۀ مراحل اشتباه نكند؟ اگر مردم ببينند كه پيامبرى نادانسته امورى را فراموش مى كند، احتمال مى دهند كه ممكن است او در ابلاغ وحى و تبيين آن هم، نادانسته چيزى را فراموش كند.

بنابراين، اشتباه پيامبران در گفتار و كردار شخصى موجب مى شود كه نه تنها هدف بعثت، يعنى تعليم و تربيت مردم، بلكه حتى اطمينان به اصالت پيام الهى نيز تحقق نيابد.

دليل دوم: رفع خطاى مردم

اگر از زاويه اى ديگر به فلسفۀ بعثت پيامبران بنگريم درمى يابيم كه علت احتياج مردم به پيامبر اين است كه مردم در ابعاد مختلف زندگى خطا مى كنند و اين امر آنان را از هدف آفرينش دور مى سازد. بنابراين، خداوند پيامبرانى را مى فرستد تا با نشان دادن راه درستى كه آن ها را به سوى هدف هدايت مى كند، از خطاى

ص:49


1- . لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ به يقين در (زندگى و سيرۀ) رسول خدا، سرمشق و الگوى خوبى براى شما وجود دارد؛ احزاب/ 21..

آنان جلوگيرى و يا آن را تصحيح كنند. بنابراين چون مردم خطا مى كنند، به پيامبرى نيازمندند كه آن ها را از خطا بيرون آورد. حال اگر قرار باشد خود اين پيامبر هم در امور مختلف زندگى خطا كند، پس مجموعۀ مردم و آن پيامبر خطاكار مى شوند. حال سؤال اين است كه آيا لازم است خداوند اين مجموعه را از خطا خارج سازد يا نه؟ اگر لازم نيست پس از همان آغاز هم لازم نبود كه خدا براى مجموعۀ مردم خطاكار پيامبرى بفرستد. به علاوه فرستادن پيامبرى كه خود خطا مى كند چه فايده اى دارد و چه مشكلى را از مردم خطاكار برطرف مى كند، جز اين كه خطاكارى به خطاكاران ديگر اضافه مى شود. اما اگر لازم باشد كه مجموعۀ مردم و پيامبر آنان از خطا خارج شود، اين كار چگونه بايد صورت پذيرد؟ آيا براى اين مجموعه بايد پيامبر ديگرى مبعوث شود؟ اگر اين پيامبر هم خطاكار باشد، باز براى اين مجموعۀ جديد هم بايد پيامبرى ديگر فرستاده شود؟ در اين صورت تسلسل پيش مى آيد. بنابراين، اگر هدف بعثت پيامبران بيرون آوردن مردم از خطا است، اين هدف با فرستادن پيامبر خطاكار حاصل نمى شود، بلكه كسى مى تواند آنان را از خطا بيرون آورد كه خود معصوم باشد و خطا نكند.

دليل سوم: رفع اختلاف مردم و اتمام حجت بر آنان

هدف از برانگيخته شدن پيامبران برطرف كردن اختلافات مردم در تمام زمينه ها و اتمام حجت بر آنان از طريق نشان دادن حقيقت در همۀ امور است. اما لازمۀ برطرف كردن اختلاف و اتمام حجت آن است كه سخن آن كس كه اين اختلافات را رفع مى كند حجت نهايى و مطلق و داورى او فصل الخطاب همۀ بحث ها و گفتگوها باشد؛ به بيان ديگر مخاطبان بايد مطمئن باشند كه او نه از پيش خود و بر اساس نظر شخصى، بلكه از طرف خداوند سخن مى گويد. در واقع مردم بايد يقين داشته باشند كه اين خود خداوند است كه پيام خود را در برطرف كردن اختلاف و اتمام حجت، بر دهان وى جارى مى سازد؛ زيرا اگر سخن او عين سخن خدا نباشد و احتمال خطا، هرچند سهوى، در كلام او راه داشته باشد، باز داورى آن پيامبر نه تنها اختلافات را برطرف و حجت را تمام نخواهد كرد، بلكه خود منشأ اختلافات جديد مى شود؛ زيرا هر كس ديگرى هم اين حق را خواهد داشت كه به عنوان يك بشر در برابر سخن بشرى، نه سخن الهىِ پيامبر، اظهار نظر كند و به اين ترتيب كس ديگرى لازم است كه ميان مردم و آن پيامبر داورى و اختلاف را برطرف نمايد و حجت را بر پيامبر تمام كند!

بنابراين، اگر معناى برطرف كردن اختلاف و اتمام حجت در فلسفۀ بعثت درست و كامل فهميده شود، درمى يابيم كه اين امر جز با سخن حق خداوند تحقق نمى يابد. از اين رو گفتار و كردار پيامبر هم نمى تواند جز حق محض چيز ديگرى باشد و مردم همان طور كه از نظر عقلى و فطرى موظف اند در مقابل خداى تعالى تسليم محض باشند، بايد داورى و سخن پيامبران را هم كاملاً سخن خدا بدانند و اين مستلزم آن است كه پيامبران از هر خطايى، حتى خطاى سهوى، به دور باشند؛ چون در غير اين صورت نه اختلافى برطرف مى شود و نه حجت بر كسى تمام مى شود و اين با فلسفۀ بعثت در تضاد است.

دليل چهارم: رفع بلاتكليفى مردم

سؤال مهمى كه مطرح است اين است كه اگر پيامبرى مرتكب گناه و خطا شود، تكليف مردم در اطاعت از او در اين گناه و خطا چيست؟ آيا بايد اطاعت كنند يا خير؟ اگر اطاعت كنند، آن ها هم همراه آن پيامبر به گناه و خطا مى افتند و اين بر خلاف هدف بعثت است، اما اگر اطاعت نكنند، اشكالات متعددى پديد مى آيد:

ص:50

اولاً: چگونه مى شود خدا پيامبرى بفرستد و بعد به مردم بگويد از او اطاعت نكنيد؟!

ثانياً: اگر همۀ مردم در تشخيص خطاى پيامبر متفق القول باشند، در اين صورت، شأن، مقام و قوۀ فهم و درك آن پيامبر از همۀ مردم پايين تر قرار مى گيرد و در اين صورت هيچ كس به او اعتماد نمى كند. اما اگر بعضى از مردم پيامبر را خطاكار بدانند و از او اطاعت نكنند و بعضى ديگر چنين عقيده اى نداشته باشند و از او اطاعت كنند، اين امر نتيجه اى جز هرج و مرج و تفرقه و اختلاف نخواهد داشت، در حالى كه، همان گونه كه پيش تر هم گفته شد، يكى از اهداف بعثت پيامبران برطرف كردن اختلاف ميان مردم است، نه افزودن اختلافى ديگر.

نمونۀ اين امر را در تاريخ زندگانى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) مى توان مشاهده مى كرد. با وجود اين كه پيامبر معصوم بود و مطابق دستور قرآن همگان بايد بى قيد و شرط از او اطاعت مى كردند، ولى در مواردى كه بعضى از اصحاب به تشخيص خود، و غالباً از روى هواى نفس و منافع شخصى، سخن پيامبر را اطاعت نمى كردند، چه تفرقه و مشكلات جبران ناپذيرى پديد مى آمد.(1) نمونۀ بارز اين مدعا را مى توان در دستور پيامبر به نوشتن وصيتش در روزهاى آخر زندگى مبنى بر حفظ امت از گمراهى و سپس مخالفت بعضى از اصحاب با سخن ايشان مشاهده كرد كه ادعا مى كردند پيامبر از شدت بيمارى نمى داند چه مى گويد و در صدور اين دستور خطا مى كند. تا اين زمان چهارده قرن است كه جامعۀ اسلامى، حتى جامعۀ بشريت، تاوان اين مخالفت را مى پردازد.

ثالثاً: با كدام معيار مى توان به قطع و يقين حكم كرد كه پيامبر خطا كرده است و از كجا معلوم كسانى كه حكم به خطاكارى پيامبر مى كنند، در تشخيص خود اشتباه نمى كنند؟ اگر تشخيص انسان ها هميشه درست بود ديگر به پيامبر احتياج نداشتند. بنابراين، هميشه اين ترديد وجود دارد كه آيا اين پيامبر است كه خطا كرده يا اين كه ديگران در قضاوت خود اشتباه كرده اند. اين ترديد حاصلى جز سردرگمى و حيرت براى امت ندارد و پريشانى و بلاتكليفى مردم در تصميم گيرى را در پى دارد.

رابعاً: اگر مردم به هر دليلى از پيامبر خود اطاعت نكنند، بر خلاف دستور خداوند عمل كرده اند كه فرمان به اطاعت بى قيد و شرط از پيامبران داده است:(2)

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ 3

هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر براى اين كه به فرمان خدا از او اطاعت كنند.

در اين جا نيز مردم با معضل بزرگى مواجه اند. از طرفى اگر هنگام خطاى يك پيامبر از او اطاعت كنند، بر خلاف دستور خدا عمل كرده اند؛ زيرا عقل و نقل حكم مى كند كه خدا به اطاعت از باطل راضى نيست:

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ 4

ص:51


1- . براى اطلاع از مصاديق مخالفت بعضى از اصحاب با پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و به عبارت ديگر، اجتهاداتى كه آن ها در برابر نصّ صريح دستورات پيامبر از خودشان و به بهانۀ خطاى پيامبر و در واقع به پيروى از هواى نفس، انجام دادند و نيز آثار سوء اين مخالفت ها، ر. ك: اجتهاد در مقابل نص، علامه سيد عبد الحسين شرف الدين، ترجمۀ على دوانى.
2- . آيات مربوط به اين موضوع به طور كامل در بخش دلايل نقلى ذكر خواهد شد.

مسلماً خداوند به عدالت و نيكوكارى فرمان مى دهد... و از زشتكارى و نادرستى و ظلم نهى مى كند.

از طرف ديگر اگر اطاعت نكنند، باز بر خلاف دستور خدا عمل كرده اند كه به اطاعت بى قيد و شرط از پيامبران فرمان داده است. به اين ترتيب مردم با سردرگمى عجيبى مواجه مى شوند و تكليف خود را نمى دانند؛ زيرا اگر از پيامبر اطاعت كنند، هم اطاعت خدا را كرده اند و هم او را نافرمانى كرده اند و اگر هم از پيامبر اطاعت نكنند، باز هم از خدا اطاعت كرده و در همان حال از دستور او سرپيچى نموده اند. خدا پيامبران را براى اين فرستاده است كه راه اطاعت، رضا و بندگى خود را به مردم بياموزد و آن ها را از بلاتكليفى خارج كند در حالى كه معصوم نبودن پيامبر، آنان را به نافرمانى خدا وا مى دارد و موجب بلاتكليفى آن ها در اين امر مى شود.

خامساً: اگر پيامبرى خطا كند، طبيعى است كه مردم بايد خطايش را به او تذكر دهند. از طرف ديگر وقتى او يك بار خطا كند، هيچ تضمينى نيست كه اين خطا را تكرار نكند و دوباره مرتكب آن نشود. حال اگر بنا باشد كه مردم دائماً خطاى او را به وى متذكر شوند و راه صحيح را به او نشان دهند، باز اشكالات متعددى پيش مى آيد: اشكال اول اين كه قرار است پيامبران مردم را هدايت كنند، در حالى كه در اين حالت مردم ناچارند دائماً پيامبران را ارشاد نمايند و گويا خدا مردم را براى هدايت پيامبران فرستاده است! اشكال ديگر اين كه در مواردى كه در تشخيص خطاى يك پيامبر اختلاف نظر وجود دارد و خود آن پيامبر هم بر نظر خويش اصرار دارد و آن را درست مى داند، تذكر مداوم مردم به او و تأكيد بر خطاكارى وى موجب آزار و ناراحتى او مى شود، در حالى كه خداوند مردم را از آزار پيامبر بر حذر داشته است:

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ 1

كسانى كه پيامبر خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناكى براى آن ها مهيا شده است.

اهميت و جايگاه عصمت قول و فعل شخصى پيامبر

ممكن است برخى تصور كنند كه گفتار و كردار شخصى يك پيامبر امر چندان مهمى نيست كه مشكلاتى عميق و جدى در جامعه ايجاد كند. اما اين تصور درست نيست؛ زيرا براى مثال دربارۀ پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)، نه تنها سخنانى كه ايشان آن ها را به عنوان وحى قرآنى به مردم معرفى مى كردند، بلكه به تصريح آيات قرآن، سخنانى هم كه به طور معمول و به عنوان سخن شخصى بر زبان جارى مى ساختند، همه وحى الهى بود:

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى 2

پيامبر از روى هوى و هوس سخن نمى گويد،، بلكه سخن وى چيزى جز وحيى كه بر او نازل شده، نيست.

به عبارت ديگر وحى الهى بر سه گونه است:

الف) قرآن، كه هم لفظ و هم محتواى آن از سوى خدا و سبك آن اعجازآميز و تقليدناپذير است و پيامبر موظف است آن را به مردم ابلاغ كند.

ص:52

ب) حديث قدسى كه لفظ و محتواى آن از خدا است، ولى سبك آن معجزه نيست و پيامبر موظف است آن را نه به عنوان قرآن كه با عنوان حديث قدسى به مردم ابلاغ كند.

ج) سخنان شخصى پيامبر كه نه قرآن است و نه حديث قدسى. محتواى اين سخنان از خدا و لفظ آن از پيامبر است و با آن كه بسيار فصيح و بليغ است، ولى سبك آن معجزه نيست و سخنى بشرى به شمار مى رود.

به تصريح قرآن و احاديث صحيح، اين سخنان هم وحى الهى است؛ يعنى، تمام گفتار و كردار پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) به تعليم خداوند و در چارچوب رضاى او است و امكان ندارد قول و فعلى كه از او صادر مى شود، نادرست و بر خلاف رضا و اطاعت پروردگار باشد. خود حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) در پاسخ اصحابى كه تصور مى كردند ممكن است ايشان سخنانى نادرست و بر اساس حالات بشرى صرف، مانند بيمارى و خشم بگويد، تصريح مى كردند كه جز سخن حق از ايشان شنيده نمى شود. عبد الله بن عمرو مى گويد: «من هرچه را از پيامبر مى شنيدم، مى نوشتم و مى خواستم آن را نگه دارم، اما افرادى از قريش مرا از اين كار نهى مى كردند و مى گفتند: "آيا تو هر چيزى را كه از پيامبر مى شنوى، مى نويسى، در حالى كه پيامبر هم بشرى است كه همانند مردم ديگر، در حالات خشم و خشنودى سخن مى گويد." من هم از نوشتن سخنان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) خوددارى كردم و اين ماجرا را براى ايشان بازگو نمودم. اما حضرت فرمودند: "

اُكْتُبْ فَوَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ ما خَرَجَ مِنّى إلّا حَقٌّ"؛ همۀ سخنان مرا بنويس؛ قسم به خدايى كه جانم به دست او است، از زبان من جز سخن حق بيرون نمى آيد».(1)

در حديث ديگرى، كه در بسيارى از منابع معتبر اهل سنت آمده است، پيامبر بر حق بودن تمام گفتار خويش، با وجود تعجب و ديرباورى بعضى اصحاب از شنيدن آن، تأكيد مى كند:

عَنْ أبى هُرَيْرَةَ عَنْ رَسولِ اللهِ (صلّى الله عليه وآله) قال:

«إنّى لا أقُولُ إلّا حَقّاً.» قالَ بَعْضُ أصْحابِهِ: فَإنَّكَ تُداعِبُنا يا رَسولَ اللهِ؟ فَقالَ: «إنّى لا أقُولُ إلا حَقّاً.»(2)

ص:53


1- . اين حديث با تفاوتى اندك در عبارات، در بسيارى از منابع معتبر اهل سنت آمده است. در اين جا تنها به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم: مسند احمد بن حنبل، مسند عبد الله بن عمرو بن العاص، ج 6221؛ سنن ابى داود، كتاب العلم، باب «فى كتاب العلم»، حديث اول؛ سنن دارمى، باب «من رخّص فى كتابة العلم»، حديث دوّم؛ كنز العمال، ج 10، ص 222، حديث 29169؛ المستدرك على الصحيحين، كتاب العلم، احاديث 328، 329، 330؛ حاكم نيشابورى ذيل حديث 328 مى گويد: «اين حديث صحيح است.» ذهبى نيز در تلخيص المستدرك اين حديث را صحيح دانسته است. دانشمندان اهل سنت بر اين باورند كه اگر اين دو نفر روايتى را تأييد كنند، به منزلۀ ورود آن روايت در صحيح بخارى و صحيح مسلم است. حتى محمد ناصر الدين البانى، كه از معروف ترين دانشمندان وهابى است، در كتاب سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 45 و ج 5، ص 40، چاپ مكتبة المعارف، رياض (برنامه نرم افزارى «مكتبة الشاملة»، ج 4، ص 106، حديث 1532 و ج 5، ص 25، حديث 2026) اين حديث را صحيح دانسته و بعضى از مصادر اصلى آن را هم آورده است؛ نيز ر. ك: تفسير ابن كثير، تفسير سورۀ نجم، آيات 4-1.
2- . مسند احمد بن حنبل، مسند ابى هريره، ج 2، ص 162؛ سنن ترمذى، كتاب البرّ والصلة، باب ما جاء فى المزاح، حديث دوّم. ترمذى مى گويد: «اين حديث حسن و صحيح است»؛ فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، كتاب الأدب، باب «الانبساط الى الناس» تفسير ابن كثير، تفسير سورۀ نجم، آيات 4-1؛ تفسير الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، تفسير سورۀ نجم، آيات 4-1؛ عمدة القارى، العينى، باب «الانبساط الى الناس» سلسلة الاحاديث الصحيحة، محمد ناصر الدين البانى، ج 4، ص 304، چاپ مكتبة المعارف، رياض (برنامۀ نرم افزارى، المكتبة الشامله، ج 4، ص 225، حديث 1726)؛ البانى در كتاب خود، با ذكر بعضى از مصادر اين حديث و نقل سخن ترمذى دربارۀ حسن و صحيح بودن آن، خود نيز اين حديث را صحيح دانسته است. غير از منابع يادشده، حديث مزبور در ديگر منابع مهم و معتبر اهل سنت نيز آمده است كه براى رعايت اختصار تنها به ذكر بعضى از اسامى اين منابع اكتفا مى كنيم: السنن الكبرى (بيهقى)؛ معرفة السنن والآثار (بيهقى)؛ البدايه والنهايه (ابن كثير)

ابو هريره از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «من سخنى جز حق نمى گويم.» بعضى از اصحاب پرسيدند: «با ما شوخى مى كنى اى پيامبر خدا، (يا: حتى وقتى هم كه با ما شوخى مى كنى؟)» حضرت دوباره فرمود: «من سخنى جز حق نمى گويم».

نمونۀ ديگر وحيانى بودن تمام گفتارها و كردارهاى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، حتى در مواردى كه به نظر مى رسد گفتار و كردار شخصى پيامبر باشد، حديثى است كه سيوطى، از عالمان و مفسران بزرگ اهل سنت، در تفسير الدر المنثور آورده است:

هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دستور داد تمام درهاى خانه هايى كه به مسجد وى باز مى شد، بسته شود و تنها درِ خانۀ حضرت على (عليه السلام) باز بماند، اين امر بر بسيارى از اصحاب گران آمد. رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيز در خطبه اى مهم و گران قدر فرمود: «اى مردم، من از پيش خود درها را نبستم و باز نكردم و من شما را [از مسجد] بيرون ننمودم و على (عليه السلام) را در آن جا ساكن نساختم». سپس آن حضرت، به عنوان دليلى بر وحيانى بودن تمام اعمال خود، اين آيات را تلاوت كرد: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى.1

بنابراين، اولاً نمى توان بين وحى الهى و گفتار و كردار شخصى پيامبر جدايى قائل شد؛ زيرا تمام كردار و گفتار پيامبر از وحى و آموزش الهى سرچشمه مى گيرد و حداقل مى توان گفت كه همۀ آن ها حق است و باطل در آن راه ندارد.

ثانياً به فرض اين كه تمام گفتار و كردار شخصى پيامبر را وحيانى ندانيم، دست كم بعضى از آن ها به تصريح كتاب و سنت چنين اند.(1) اما در اين حالت هم تعيين مرز ميان وحى غير قرآنى و گفتار و كردار شخصى پيامبر، به سادگى امكان پذير نيست. پيامبر نمى تواند و وظيفه هم ندارد كه در مورد يكايك سخنان و

ص:54


1- . غير از آيه هاى 3 و 4 سورۀ نجم، كه پيش از اين ذكر شد، آيات ديگرى از قرآن، پيامبر را مورد تعليم وحى غير قرآنى معرفى مى كند؛ از جمله سوره هاى انفال آيات 5 و 8، فتح آيۀ 27، يونس آيۀ، انعام آيۀ و نساء آيۀ 106؛ فخر رازى، مفسر بزرگ اهل سنت، در تفسير كبير خود، در تفسير سه آيۀ آخر مى گويد: «دستورات پيامبر همگى از وحى سرچشمه مى گيرد و او به هيچ وجه بر اساس رأى و نظر شخصى خود عمل نمى كرد و دانش او در اين مورد، مسلّم و يقينى و عارى از هر شك و شبهه بود.» بعضى ديگر از دانشمندان بزرگ اهل سنت نيز بر وحيانى و حق بودن تمام سخنان پيامبر تصريح كرده اند، از جمله شوكانى در فتح القدير، در تفسير آيات اول سورۀ نجم مى نويسد: «هيچ يك از سخنان پيامبر، چه قرآن و چه غير قرآن، از روى هوى نيست». قرطبى نيز در تفسير همين آيات آورده است: «اين آيات بر اين نكته دلالت دارد كه سنت پيامبر هم مانند وحى مُنَزل است.» ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى نويسد: «صدور هذيان و سخنان نادرست هنگام بيمارى از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) محال است؛ زيرا او در سلامت و بيمارى معصوم است و خدا دربارۀ او مى فرمايد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى و خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم مى گويد: "من در خشم و خشنودى جز سخن حق نمى گويم".»؛

كارهاى خويش براى مردم توضيح دهد كه اين وحى است يا نظر شخصى. مثلاً هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دستور جنگ يا فرمان مهم ديگرى مى دهد، چگونه مى توان فهميد كه اين دستور بر اساس وحى الهى است يا نظر شخصى وى؟

ثالثاً: چنين نيست كه گفتار و كردار پيامبر هميشه امورى جزئى و كم اهميت باشد. بسيارى از دستورات و تصميم گيرى هاى پيامبر امور بسيار مهم و سرنوشت سازى بود. از جملۀ اين امور مهم مى توان به جنگ هاى پيامبر، به ويژه جنگ هاى مهم و تأثيرگذارى مانند احد و بدر و دستور پيامبر به نوشتن وصيت در روزهاى پايانى عمر و... اشاره كرد. در بعضى از جنگ ها تنها به بهانۀ اين كه توصيه هاى رزمى پيامبر وحى قرآنى نيست، به توصيه هاى جنگى ايشان عمل نشد و به همين دليل شكست سنگينى نصيب مسلمانان شد؛ براى مثال در جنگ احد سرپيچى از دستور پيامبر زيان هاى بزرگ و جبران ناپذيرى به وجود آورد كه ذكر آن در اين مقال نمى گنجد.

دلايل نقلى عصمت پيامبران در قول و فعل شخصى
اشاره

پيش از طرح دلايل نقلى بايد به اين نكته توجه كرد كه در اين بحث، آيات قرآن براى كسى حجت و قابل استناد است كه پيامبر را در مرحلۀ گرفتن و ابلاغ وحى معصوم بداند و به بيان ديگر قرآن را به حقيقت كلام الهى بداند و عصمت پيامبران را تنها در گفتار و كردار ايشان انكار كند و يا در آن ترديد داشته باشد. در غير اين صورت اگر مسلمانى به هر دليلى در حقانيت و اصالت آيات قرآن ترديد كند، اين ادلۀ نقلى براى او معتبر نخواهد بود.

دليل اول: دستور به اطاعت بى قيد و شرط از پيامبر

آيات قرآن حاكى از اين است كه خداوند همواره به اطاعت بى قيد و شرط از پيامبران فرمان داده(1) و

ص:55


1- . وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر اين كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود؛ نساء/ 64)؛ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ؛ كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است؛ نساء/ 80؛ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ؛ از خدا و از پيامبر اطاعت كنيد؛ نساء/ 59؛ همچنين ر. ك: حشر/ 7؛ احزاب/ 36 و 71؛ آل عمران/ 32 و 132؛ مائده/ 92؛ اعراف/ 158؛ انفال/ 1، 20، 24، 27 و 46؛ توبه/ 71 و 120؛ نور/ 52، 54 و 56؛ محمد/ 33؛ مجادله/ 9 و 13؛ حشر/ 7؛ تغابن/ 12، نساء/ 13 و 69؛ توبه/ 71؛ فتح/ 17 و حجرات/ 14..

كسانى را كه از دستور پيامبر سرپيچى كنند، گمراه و مستحق عذاب دانسته است.(1) همچنين خود پيامبران نيز مردم را به اطاعت محض از خود دعوت كرده اند.(2)

اما عقل و شرع هر دو حكم مى كنند كه اطاعت مطلق و بى قيد و شرط از كسى كه گناه يا خطا مى كند، جايز نيست و در مورد خطا و گناه از هيچ كس، حتى از پيامبر نيز، نبايد اطاعت كرد؛ زيرا در اين صورت اطاعت كنندگان نيز به گمراهى مى افتند. پس تكليف عقلى و شرعى مردم در اين موارد، اطاعت نكردن است و اين كار آن ها را از گمراهى دور مى كند، در حالى كه قرآن، نافرمانى از پيامبر را سبب گمراهى دانسته است:

وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً3

كسى كه از خدا و پيامبرش نافرمانى كند، مسلماً دچار گمراهى آشكار شده است.

بنابراين، عقل و وحى به ما مى گويد كه اطاعت بى قيد و شرط از كسى جايز است كه مرتكب هيچ گناه و خطايى نشود. در تمام آيات قرآن حتى يك مورد نمى يابيم كه خدا اجازه داده باشد كه هنگام خطاى يك پيامبر از او پيروى نكنيم.

دليل دوم: مصونيت مُخلَصان از اغواى شيطان

قرآن كريم پيامبران را افرادى مُخلَص خوانده است؛ يعنى، كسانى كه نه تنها در راه خالص كردن خود تلاش مى كنند، بلكه در اين راه موفق شده اند و خود را خالص كرده اند.(3) از طرف ديگر خداوند مخلصين را كسانى معرفى مى كند كه شيطان به هيچ وجه نمى تواند آن ها را گمراه كند.(4) از آن جا كه شيطان همواره كوشيده است تا هرگونه كه مى تواند در وجود پيامبران و برنامه هاى هدايتى آنان نفوذ كند و آنان را، حتى از روى سهو، به گناه و خطا بيندازد،(5) بنابراين، با بسته شدن راه نفوذ و تسلط شيطان بر پيامبران مخلص الهى، معلوم مى شود كه آنان از هر گناه و خطايى معصوم اند.

دليل سوم: هدايت يافتگى پيامبران

قرآن كريم پيامبران را كسانى مى داند كه خدا آن ها را هدايت كرده است:

أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ 7

ص:56


1- . احزاب/ 36؛ جن/ 23.
2- . آل عمران/ 31 و 50؛ طه/ 90؛ شعراء/ 108، 110، 126، 131، 144، 150، 163 و 179؛ زخرف/ 63؛ نوح/ 3؛ يوسف/ 108.
3- . وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ... إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ص/ 45 و 46؛ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ؛ يوسف/ 24؛ وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً؛ مريم/ 51.
4- . لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ (شيطان به خدا عرض كرد:) من همۀ انسآن ها را گمراه مى كنم، مگر بندگان مخلَصت را؛ حجر/ 39 و 40 و ص/ 82 و 83.
5- . وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ؛ ما هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه وقتى آرزو مى كرد (و در ذهن خود طرح و برنامه اى براى هدايت مردم تدارك مى ديد)، شيطان القائاتى در آرزوى او وارد مى نمود. اما خدا القائات شيطان را از ميان مى برد و سپس آيات خود را محكم مى كند؛ حج/ 52.

آن ها (پيامبران) كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است. پس (اى پيامبر) به هدايت آن ها اقتدا كن.

از طرف ديگر، خداوند هدايت يافتگان الهى را از هر لغزش و گمراهى مصون معرفى مى كند:

وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ 1

كسى را كه خدا هدايت كند، هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت.

بنابراين، پيامبران كسانى اند كه هيچ عاملى نمى تواند موجب گمراهى آنان شود. بايد توجه داشت كه هرگونه خطا و لغزش، حتى اگر سهوى باشد، نوعى انحراف از حق و گمراهى است. در نتيجه پيامبران از هرگونه گناه، خطا و گمراهى معصوم اند.

دليل چهارم: مقام امامتِ بعضى پيامبران

خداوند در قرآن مجيد، غير از نبوت از مقام ديگرى، كه از مقام نبوت نيز بالاتر است، به نام مقام «امامت» ياد و بعضى از پيامبران را واجد اين مقام معرفى مى كند. براى مثال خطاب به حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد:

إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً2

من تو (ابراهيم) را امام مردم قرار دادم.

هنگامى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين مقام را براى فرزندانش درخواست مى كند، خداوند پاسخ مى دهد كه اين مقام به افراد ظالم نمى رسد:

قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ

خدا فرمود: «پيمان من، مقام امامت، به ظالمان نمى رسد».

معناى اين سخن آن است كه كسانى از فرزندان وى كه ظالم نيستند، مى توانند به اين مقام دست يابند. از طرف ديگر هر گناهى، هرچند كوچك، نوعى تجاوز از حدود و فرامين پروردگار است و قرآن كريم اين تجاوز از حدود الهى را ظلم و به ويژه ظلم فرد گناهكار به خود ناميده است؛ زيرا هر گناهى اگر موجب ظلم به ديگران هم نباشد، دست كم مايۀ آلودگى نفسانى خود انسان و در واقع ظلم به خود است:

وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ 3

هركس از حدود و چارچوب فرامين الهى تجاوز و تخطى كند، ظالم است.

وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ 4

كسى كه از حدود الهى تخطى كند مسلماً به خود ستم كرده است.

ص:57

از مجموع اين آيات روشن مى شود كه دست كم پيامبران داراى مقام امانت، و در رأس آنان پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، نبايد در زندگى مرتكب هيچ گناهى شده باشند؛ زيرا خدا اين مقام را به هيچ گناهكارى، كه به نفس خويش ظلم كرده است، نمى دهد. اين دليل، حتى اگر عصمت اين پيامبران را از خطاى سهوى ثابت نكند، عصمت آنان را از هر گناهى، اعم از صغيره و كبيره، اثبات مى نمايد.

دليل پنجم: مصونيت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از هرگونه لغزش

علاوه بر آيات گذشته كه عصمت عموم پيامبران را ثابت مى كند و دربارۀ پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) هم صادق است، گروهى ديگر از آيات به طور خاص بر عصمت رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) تأكيد مى كند. يكى از بارزترين آن ها آيات آغازين سورۀ نجم است:

ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى

همنشين شما، پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، [از مسير حق] منحرف و گمراه نشد. او از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحى الهى نيست.

در اين آيه، توجه به تعبير «مَا ضَلَّ» نشان مى دهد كه تمام سخنان پيامبر، اعم از قرآن و غير قرآن، وحى الهى است و هيچ سخن خطا و باطلى، حتى نادانسته، از او صادر نمى شود. شاهد اين سخن آيۀ زير است:

فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى 1

اگر (براى شهادت) دو مرد وجود نداشتند، از بين كسانى كه مورد رضايت (و اطمينان) شما هستند، يك مرد و دو زن شاهد را انتخاب كنيد تا اگر يكى از آن ها (از حق) منحرف شد (و اشتباه كرد) ديگرى (خطايش را) به او يادآورى نمايد.

در اين آيه منظور از «ضلالت» هرگونه لغزش و انحراف از حق، اعم از عمدى يا سهوى، است.

در هر حال مضمون آيات يادشده از سورۀ نجم كاملاً عام و بى قيد و شرط است و هرگونه گمراهى، خطا و عدول از حق را، چه كوچك يا بزرگ و چه عمدى يا سهوى، شامل مى شود.

چكيده

عصمت از نظر لغوى به معناى ريسمان، منع و امساك و از نظر اصطلاحى به معناى صفتى نفسانى است كه از گناه و خطاى انسان جلوگيرى مى كند.

شيعه تنها فرقه اى است كه به عصمت كامل پيامبران از هرگونه گناه و اشتباه، اعم از دانسته يا نادانسته يا پيش و پس از بعثت، اعتقاد دارد، ولى ساير فرقه ها و عالمان غير شيعى هر كدام به گونه اى گناهان يا اشتباهات كوچك و بزرگى را به پيامبران نسبت مى دهند.

عصمت چهار قسم يا مرحله دارد: دريافت وحى، ابلاغ وحى، اعتقادات پيامبر، گفتار و كردار شخصى پيامبر.

ص:58

ضرورت عصمت پيامبران كاملاً بر فلسفۀ بعثت استوار است؛ به اين معنا كه اگر آنان معصوم نباشند، هدف بعثت به طور كامل تحقق نمى يابد.

دليل عقلى ضرورت عصمت در دريافت و ابلاغ وحى اين است كه اگر پيامبران در اين مراحل اشتباهى، حتى از روى سهو، انجام دهند، پيام الهى به طور درست و كامل به مردم نمى رسد و اين با هدف بعثت در تضاد است.

اگر در اعتقادات پيامبران نيز خطايى وجود داشته باشد، آنان اين عقايد غلط را به مردم منتقل مى كنند و سبب گمراهى خود و مردم مى شوند، در حالى كه هدف بعثت آموزش عقايد درست به مردم است.

اگر پيامبران در گفتار و كردار شخصى خود معصوم نباشند، اشكالات زير پيش مى آيد:

اولا: چون آن ها الگوى اخلاقى مردم هستند، اعتماد مردم از آنان سلب مى شود و از آن به بعد به كردار و گفتار پيامبر، همواره به ديدۀ ترديد مى نگرند و در هر سخن و كار پيامبر احتمال خطا مى دهند. از طرف ديگر اين سلب اعتماد به دريافت و ابلاغ وحى هم سرايت مى كند؛ زيرا آنان احتمال مى دهند كه پيامبر، هرچند از روى سهو، در اين مراحل هم خطا كند.

ثانياً: يكى از دلايل بعثت پيامبران برطرف كردن اشتباهات مردم در همۀ زمينه ها است. حال اگر خود پيامبران هم خطا كنند، لازم است كسى خطاى خود آن ها را اصلاح كند، چون اساساً فلسفۀ بعثت همين است. حال اگر مردم خطاى آن ها را اصلاح كنند، دور لازم مى آيد و اگر پيامبر ديگرى براى تصحيح خطاى پيامبر نخست بيايد، تسلسل لازم مى آيد. به علاوه اگر خود پيامبر هم خطاكار باشد، هيچ مشكلى حل نمى شود.

ثالثاً: فلسفۀ بعثت، برطرف كردن اختلاف مردم و اتمام حجت بر آنان است. اما اگر پيامبر خطا كند، اين امر منشأ اختلافات جديد بين مردم و پيامبر مى شود. علاوه بر اين كسى مى تواند اتمام حجت كند كه سخن او حق محض و عين سخن خدا باشد و به عبارت ديگر خطايى در آن راه نداشته باشد.

رابعاً: اگر پيامبرى اشتباه كند، مردم تكليف خود را نمى فهمند؛ چون اگر از او پيروى كنند به خطا مى افتند و اين بر خلاف فلسفۀ بعثت است و اگر پيروى نكنند، اين امر، هم منجر به تفرقه و اختلاف در جامعه مى شود و هم موجب مى شود كه مردم بر خلاف دستور خداوند، كه به اطاعت از پيامبران فرمان داده است، عمل كنند. علاوه بر اين ممكن است كسانى كه پيامبر را خطاكار مى دانند، در تشخيص خود خطا كنند و از اين رو مردم در تعيين خطاكار واقعى بلاتكليف مى مانند.

خامساً: تذكر دائم مردم به پيامبر و اطاعت نكردن آنان از وى موجب آزار و اذيت او مى شود و اين نيز بر خلاف دستور قرآن است.

قرآن و روايات تمام كردار و گفتار پيامبر اسلام را مبتنى بر وحى مى داند. در نتيجه نمى توان وحى الهى و گفتار و كردار شخصى او را از هم تفكيك كرد. به علاوه در بسيارى از موارد، كردار و گفتار پيامبر مهم و سرنوشت ساز است و اطاعت نكردن از او ممكن است عواقب وخيمى به دنبال داشته باشد.

در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه بر عصمت كامل پيامبران دلالت دارد كه دستور به اطاعت مطلق از پيامبران، تسلط نداشتن شيطان بر مخلَصان، هدايت يافتگى پيامبران توسط خداوند و مقام امامت، كه به تصريح قرآن به افراد گناهكار نمى رسد، نمونه هايى از اين دست است.

ص:59

جلسۀ ششم: عصمت پيامبران (2)

اشاره

اهداف درس 60

مرورى بر مباحث پيشين 60

منشأ عصمت 60

نظريات مربوط به منشأ عصمت 60

منشأ عصمت در دريافت وحى 61

منشأ عصمت در ابلاغ وحى 61

منشأ عصمت در اعتقادات پيامبران 62

منشأ عصمت در قول و فعل شخصى 62

الف) منشأ جبرى محض براى عصمت در قول و فعل شخصى 63

ب) منشأ اختيارى محض براى عصمت در قول و فعل شخصى 63

ج) منشأ دوگانه (لطف الهى و اختيار پيامبر) براى عصمت در قول و فعل شخصى 63

نقش پيامبران در عصمت 64

نقش خداوند در عصمت 64

1. تأييد و كمك به وسيل ملائكه و به ويژه روح القدس 64

2. يارى و لطف الهى در خوددارى انبيا از لغزش ها 66

3. اعطاى شرح صدر و خُلق خوش به پيامبران 67

4. خلقت پاك 68

چكيده 68

اهداف درس

آشنايى با:

نظريات مربوط به منشأ عصمت؛

منشأ عصمت در اقسام چهارگانۀ آن؛

تعيين نقش خداوند و اختيار پيامبران در هر يك از اقسام چهارگانۀ عصمت.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسۀ پيشين دانستيم كه بر اساس دلايل عقلى و نقلى، پيامبران بايد در امور مربوط به وحى، آموزش آن به مردم و نيز در گفتار و كردار شخصى خود كه در ظاهر به وحى ارتباطى ندارد، ولى در حقيقت مبتنى بر وحى است، معصوم باشند. در اين جلسه با علت و منشأ عصمت در پيامبران آشنا خواهيم شد.

منشأ عصمت

مسئلۀ منشأ عصمت يكى از مهم ترين و سؤال برانگيزترين مسائل مربوط به عصمت است. همواره اين سؤال مطرح بوده است كه عامل و منشأ عصمت پيامبران چيست؟ آيا خدا آن ها را معصوم آفريده است يا آنان با اختيار خود معصوم شده اند؟ به بيان ديگر، آيا عصمت امرى جبرى است يا اختيارى؟ اگر منشأ عصمت آنان تنها خداوند است، پس چرا خدا ميان آن ها و ديگران تفاوت گذاشته و ديگران را معصوم نيافريده است و اگر عصمت آنان با اختيار خودشان حاصل شده است، آيا ديگران نيز مى توانند به اختيار خود معصوم شوند؟ اين پرسش ها و پرسش هاى بسيار ديگرى از اين دست را مى توان در مبحث منشأ عصمت مطرح كرد. هرچند گاه پاسخ هاى نادرست به اين گونه پرسش ها بر دشوارى مبحث افزوده است.

در پاسخ به اين پرسش كه منشأ عصمت چيست، سه پاسخ كلى بيان شده است كه در ادامه آن ها را بررسى مى كنيم.

نظريات مربوط به منشأ عصمت

1. عصمت جبرى محض؛ بر اساس اين ديدگاه، منشأ عصمت پيامبران تنها خداوند است؛ به بيان ديگر ايجاد صفت عصمت در پيامبران جبرى محض است و اختيار آن ها در به دست آوردن آن هيچ نقشى ندارد.

2. عصمت اختيارى محض؛ بر اساس اين ديدگاه، عصمت پيامبران جنبۀ اختيارى محض دارد؛ به اين معنا كه خدا در عصمت پيامبران هيچ نقشى ندارد، بلكه خود آن ها با استفاده از نيروى اختيار خود به مرحله اى رسيده اند كه هيچ گناه و خطايى انجام نمى دهند.

3. ديدگاه ميانه يا نقش توأمان خدا و پيامبران در عصمت؛ بر اساس ديدگاه نخست، پيامبران در عصمت خود هيچ نقشى ندارند و بر اساس ديدگاه دوّم اين خدا است كه در عصمت پيامبران هيچ نقشى ندارد؛ امّا در نظريۀ سوّم، هم خدا در عصمت پيامبران نقش دارد و هم اختيار خود آنان. به بيان ديگر عصمت صفتى است كه نه جبرى محض و نه اختيارى محض است، بلكه امرى بين اين دو است.

ص:60

در جلسۀ پيشين گفتيم كه عصمت به چهار قسم يا مرحله تقسيم مى شود. حال سؤال اين است كه دربارۀ هر يك از اين اقسام چهارگانه، كدام يك از اين سه نظريه درست است؟

منشأ عصمت در دريافت وحى

پيامبران در دريافت وحى خطا نمى كنند، اما اين نوع از عصمت به اختيار آن ها مربوط نيست. هنگامى يك گيرنده پيامى را اشتباه دريافت مى كند كه يا فرستنده آن را اشتباه بفرستد و يا خود گيرنده عيب و نقصى داشته باشد. وحى نيز پيامى است كه خداوند به گونه اى خاص براى پيامبران مى فرستد. پس زمانى در دريافت وحى خطا رخ مى دهد كه يا خداوند آن را از همان آغاز خطا بفرستد و يا در آن بخش از وجود و ساختمان ادراكى پيامبران كه به دريافت وحى مربوط است، نقصى وجود داشته باشد. با بررسى اين دو فرض متوجه مى شويم كه فرض نخست پذيرفته نيست؛ زيرا هيچ نقص و خطايى در خداوند راه ندارد. از سوى ديگر، نقص يا كمال وجود و ادراك پيامبران نيز به خود آن ها مربوط نيست و به چگونگى خلقت الهى بستگى دارد و چون هدف خدا رساندن پيام خود به پيامبران است، پس از همان آغاز وجود و انواع قواى ادراكى آنان را به گونه اى كامل مى آفريند تا در دريافت وحى دچار اشتباه نشوند. بنابراين، عصمت در دريافت وحى، ارتباطى به پيامبران ندارد و به طور كامل ناشى از خداوند است.

منشأ عصمت در ابلاغ وحى

هنگامى در ابلاغ وحى به مردم خطايى رخ مى دهد كه پيامبران دانسته آن را درست ابلاغ نكنند، يا نادانسته آن را فراموش نمايند و يا عواملى خارجى از ابلاغ درست آن جلوگيرى كند. با اين همه تمام اين موانع در اين نوع از عصمت منتفى است؛ زيرا اوّلاً پيامبران امين خداوند هستند و او مى داند كه چه كسانى را براى رسالت خويش انتخاب كند:

اَللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ 1

خداوند بهتر از همه مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.

از اين رو امكان ندارد كسانى كه برگزيدۀ خدا هستند، به گونه اى دانسته، در وحى الهى خيانت و چيزى از آن را كم يا زياد كنند و سخنى نادرست را به خدا نسبت دهند:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ 2

اگر پيامبر سخنانى را به دروغ به ما نسبت مى داد، او را با قدرت تمام مى گرفتيم و سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم.

ثانياً عواملى همچون فراموشى سهوى، ناشى از ناتوانى حافظه و قواى ادراكى است كه آن هم معمولاً به انسان مربوط نيست. بنابراين، اين خداوند است كه چون مى خواهد پيام خود را بى كم و كاست به مردم برساند، بايد ذهن و حافظۀ پيامبران را به گونه اى خلق و از آن مراقبت كند كه چيزى را فراموش نكنند. خداوند اين مسئله را كه پيامبر هنگام ابلاغ وحى چيزى را فراموش نمى كند به خود نسبت مى دهد:

ص:61

سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى 1

ما قرآن را بر تو خواهيم خواند. پس (مطمئن باش كه) آن را فراموش نخواهى كرد.

ثالثاً افزون بر عوامل درونى، عوامل بيرونى، مانند دخالت شياطين و... نيز ممكن است از ابلاغ درست وحى جلوگيرى كند. برطرف كردن اين گونه موانع نيز از دست پيامبران خارج و بر عهدۀ خداوند است. از اين رو خداوند هنگام نزول وحى، نگهبانانى بر آن و پيامبران مى گمارد تا آن ها را از دخالت موانع و عوامل مزاحم مصون نگه دارد و پيامبران در دريافت و ابلاغ وحى خطا نكنند:

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً2

پس مسلماً خداوند از پيش رو و از پشت سر (و از هر طرف) نگهبانانى بر پيامبرش مى گمارد تا معلوم شود كه پيامبران، رسالت هاى پروردگارشان را (تمام و كمال) ابلاغ كرده اند و خدا به تمام امور آن ها احاطه دارد و حساب همه چيز را نگه داشته است.

بنابراين، غير از خطاى عمدى پيامبران در ابلاغ وحى، كه دربارۀ آن ها منتفى است، عصمت آنان در ابلاغ پيام الهى به طور كامل از ناحيۀ خدا است و او است كه با تدابير و مراقبت هاى ويژۀ خود كارى مى كند كه پيامبران وحى الهى را بدون كم و زياد به مردم ابلاغ كنند.

منشأ عصمت در اعتقادات پيامبران

در مجموعۀ علوم، معارف و اعتقادات پيامبران نيز هيچ خطا و اشتباهى راه ندارد؛ زيرا هنگامى در عقايد فرد خطايى به وجود مى آيد كه منبع تعليم او اين عقايد را غلط به او آموخته باشد. اما از آن جا كه تنها آموزگار پيامبران، خدا است و او از هر نقص و خطايى مبرا است؛ از اين رو در عقايد پيامبران هرگز خطايى راه ندارد:

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى 3

پيامبر را موجودى بسيار قدرتمند (خدا يا جبرئيل) تعليم داده است.

بنابراين، در اين جا هم خطا نكردن پيامبران از تعاليم خطاناپذير الهى ناشى مى شود و به خود آنان ارتباطى ندارد

منشأ عصمت در قول و فعل شخصى

اشاره

دانستيم كه منشأ عصمت در سه قسم اول، جبرى است؛ يعنى عامل آن تنها خداوند است و اختيار پيامبران هيچ نقشى در آن ندارد. اما آنچه سؤال برانگيزتر است، منشأ عصمت در گفتار و كردار شخصى پيامبران است كه آيا اين قسم هم مانند سه قسم پيشين، تنها از ناحيۀ خدا است يا اختيار آنان هم در اين امر نقش دارد؟

ص:62

گفتيم كه عصمت در گفتار و كردار شخصى به اين معنا است كه به جز آنچه كه به پيام وحى و آموزه هاى دينى پيامبران به امت هايشان مربوط مى شود، آنان در ساير كردارها و گفتارهايشان نيز مرتكب هيچ گناه و خطايى، حتى خطاهاى سهوى، نمى شوند. دربارۀ منشأ اين قسم از عصمت سه ديدگاه وجود دارد كه ما در اين جا اين سه ديدگاه را بررسى مى كنيم:

الف) منشأ جبرى محض براى عصمت در قول و فعل شخصى

بعضى معتقدند كه منشأ اين نوع از عصمت نيز تنها خداوند است؛ يعنى، خدا از همان آغاز پيامبران را به گونه اى معصوم آفريده است كه ديگر نمى توانند گناه و خطا كنند؛ به بيان ديگر عصمت پيامبران در اين باره هم جبرى محض است و اختيار آن ها هيچ تأثيرى در عصمت ايشان ندارد.

اين ديدگاه درست نيست؛ زيرا اوّلاً پيامبران نيز مانند ديگران، انسان آفريده شده اند(1) و از مهم ترين ويژگى انسانى، يعنى اختيار، برخوردارند. پيامبران هم مانند همۀ افراد بشر مختارند و اگر بخواهند، مى توانند گناه كنند. چنين نيست كه پيامبران از دروغ گفتن، ظلم كردن و ساير گناهان عاجز باشند. ثانياً اگر عصمت آنان جبرى باشد، براى آن ها فضيلتى محسوب نمى شود؛ زيرا اگر كسى بتواند گناه كند و با اختيار خود گناه نكند، فضيلت است. اما اگر كسى اختيار گناه كردن نداشته باشد و گناه نكند، اين گناه نكردن فضيلتى نخواهد بود؛ مانند اين كه كور مادرزادى به خود ببالد و بگويد كه من در عمرم حتى يك بار هم به نامحرم نگاه نكرده ام. اگر عصمت پيامبران جبرى باشد، تمام افراد امت كه مى توانند گناه كنند و گناهى نمى كنند، از آن ها با فضيلت تر خواهند بود. علاوه بر اين در چنين حالتى پاداش اخروى به پيامبران لغو و غير حكيمانه خواهد بود؛ زيرا عمل جبرى هيچ پاداشى ندارد و در اين صورت ديگران مى توانند اعتراض كنند كه چرا خدا ما را معصوم نيافريد و همۀ آن پاداش ها را به ما نداد.

ب) منشأ اختيارى محض براى عصمت در قول و فعل شخصى

از آن جا كه لازمۀ ديدگاه پيشين، مجبور بودن پيامبران در اعمالشان است، بعضى ديگر هرگونه تأثير الهى را در اين قسم از عصمت انكار كرده و كسب صفت عصمت را در پيامبران تنها ناشى از اختيار خود آن ها دانسته اند؛ به اين معنا كه پيامبران به دليل مختار بودن قادرند از اختيار خود به گونه اى استفاده كنند و در گفتار وكردار خود به اندازه اى مراقب باشند كه هيچ گناه و خطايى از آن ها سر نزند.

اين ديدگاه نيز نادرست است كه هنگام توضيح ديدگاه سوّم و توضيح نقش خدا در عصمت پيامبران، دليل نادرستى اين نظريه را نيز بيان خواهيم كرد.

ج) منشأ دوگانه (لطف الهى و اختيار پيامبر) براى عصمت در قول و فعل شخصى

آنچه به وضوح از كتاب و سنت به دست مى آيد، اين است كه در اين قسم از عصمت، هم اختيار پيامبران و هم الطاف خاص الهى نقش دارند و هيچ يك از اين دو به تنهايى منشأ عصمت نيست. حال نقش هر يك از اين دو عامل را توضيح مى دهيم:

ص:63


1- . قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛ كهف/ 110؛ فصلت/ 6..

نقش پيامبران در عصمت

گفتيم كه پيامبران هم مانند ساير انسان ها مختارند و از اين رو اگر بخواهند، مى توانند گناه كنند، ولى اين كار را نمى كنند. حال چگونه ممكن است كسى در تمام عمر خويش حتى يك بار هم از اختيار خود سوء استفاده نكند و مرتكب هيچ گناهى نشود؟ اين امر به طور محدود و نسبى دربارۀ خود ما هم صادق است و جاى تعجب ندارد. بسيارى از ما در طى زندگى خود هرگز برخى از گناهان را انجام نداده ايم؛ مثلاً حتى يك بار هم شراب نخورده ايم يا قمار نكرده ايم يا مرتكب قتل عمد نشده ايم. بايد دانست كه گناه نكردن انگيزه هاى مختلفى دارد؛ براى مثال ما برخى از گناهان را نه به دليل ترس از رفتن آبروريزى يا ضررهاى جسمانى و...، بلكه تنها براى رضاى خدا و اطاعت از فرمان او ترك مى كنيم و نشانۀ آن هم اين است كه گاهى حتى در خلوت هم، كه هيچ چشمى مراقب ما نيست و انجام يك گناه، نه تنها زيانى ندارد، بلكه ممكن است از نظر ظاهرى سودمند هم باشد، باز هم مرتكب آن گناه نمى شويم. بعضى از افراد به سبب ايمان ضعيف ترى كه دارند ممكن است تنها در تعداد اندكى از گناهان چنين تقوايى داشته باشند، اما افرادى كه از درجات بالاترى از ايمان و تقوا برخوردارند، در گناهان بيشترى اين وضعيت را دارند. گاه نيز در زندگى با برخى از اولياى الهى روبه رو مى شويم كه از چنان ايمان و تقوايى برخوردارند كه تقريباً بيشتر گناهان را تنها به دليل رعايت تقوا و بندگى خدا مرتكب نمى شوند. در تمام اين موارد، انسان مى تواند اين گناهان را انجام دهد و كسى هم او را به ترك آن گناهان مجبور نمى كند، ولى او با اختيار خود از آن ها دورى مى كند. همين عصمت نسبى كه به طور محدود در ما وجود دارد و موجب مى شود كه برخى گناهان را، كم يا زياد، انجام ندهيم؛ در پيامبران به طور كامل و در برابر همۀ گناهان وجود دارد. يعنى، آنان با اين كه مى توانند مانند ديگران مرتكب گناه شوند، ولى رضاى الهى و بندگى و اطاعت پروردگار آن قدر براى آن ها مهم است كه حاضر نيستند حتى مرتكب كوچك ترين گناهى شوند. به بيان ديگر همان عصمت بسيار نسبى و محدودى كه در درجات مختلف در ساير افراد در برابر برخى از گناهان وجود دارد و با اختيار آن ها هم منافات ندارد، در پيامبران به طور كامل و در برابر همۀ گناهان وجود دارد با اختيار آنان هم تعارضى ندارد. منشأ اصلى اين عصمت هم مرتبۀ بالاى ايمان آنان به خدا و بندگى او است. فضيلت و برترى پيامبران بر ديگر انسان ها و اعطاى كمالات معنوى و الهى و پاداش هاى عظيم اخروى به آنان نيز از همين بندگى و تقواى اختيارى ناشى مى شود.

نقش خداوند در عصمت

اشاره

هرچند استفادۀ درست پيامبران از اختيارشان شرط لازم عصمت آن ها است، ولى شرط كافى نيست و خداوند هم در عصمت آنان سهيم است؛ به اين معنا كه خدا با الطاف خاص خود آن ها را در دست يابى به عصمت يارى مى كند. اين امر تنها به پيامبران اختصاص ندارد و با درجاتى مختلف هر فردى را كه بخواهد در مسير اطاعت الهى حركت كند، شامل مى شود. توجه به اين نكته بسيار مهم است كه تا لطف خاص الهى شامل حال ما نشود، ما نيز تنها با ارادۀ خود توفيق انجام طاعات و ترك گناهان را نمى يابيم. حال به برخى از الطاف خاص الهى به پيامبران، كه آنان را در پيمودن راه بندگى و انجام مأموريت خطير نبوت يارى مى كند، اشاره مى كنيم.

1. تأييد و كمك به وسيلۀ ملائكه و به ويژه روح القدس

خداوند از كودكى برخى از فرشتگان خود را براى مراقبت از پيامبران مى گمارد تا از آنان به گونه هاى مختلف حمايت و حفاظت نمايند، شياطين را از آنان دور و آن ها را به راه هاى راست و درست راهنمايى كنند،

ص:64

سجاياى نيك اخلاقى را به آن ها بشناسانند و آن ها را در مسير تربيت و تهذيب نفس يارى كنند. در ميان اين مأموران و مراقبان الهى، روح القدس جايگاه ويژه اى دارد كه دست كم پيامبران بزرگ الهى از تأييدات و كمك هاى ويژۀ او بهره مند شده اند.(1) حضرت على (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

خداوند از همان زمانى كه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از شير گرفته شد، از ميان فرشتگانش بزرگ ترين فرشته را، همراه و همنشين او گرداند تا شبانه روز با يارى او راه هاى بزرگوارى ها و اخلاق نيكو را بپيمايد.(2)

در روايات اسلامى نمونه هايى از ثمرات اين مراقبت ويژه در كودكى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) آمده است؛ حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) نقل مى كند كه من در كودكى هنگام بازى مى خواستم كه دامن لباس خود را بالا بزنم تا در آن سنگ بريزم و اگر چنين مى كردم، بدنم نمايان مى شد،(3) ناگهان حس كردم كه كسى بر روى دست من زد تا اين كار را نكنم و من دريافتم كه چنين عملى براى من ناپسند است و آن را انجام ندادم.

يكى از عواملى كه از ارتكاب به خطا و گناه جلوگيرى مى كند، علم و آگاهى است. تفاوت پيامبران با بسيارى از افراد ديگر در اين است كه آن ها وقتى مى فهمند كارى بر خلاف رضاى خدا است، آن را انجام نمى دهند؛ در حالى كه بسيارى از انسان ها حتى پس از آگاه شدن به نادرست بودن، كارى باز هم به سبب منافع شخصى و هواى نفس آن را انجام مى دهند. همه مى دانند كه دروغ، تهمت و ظلم بد است، ولى عدۀ زيادى اين كارها را انجام مى دهند. پيامبران هم در برخى موارد، به خودى خود، ممكن است ندانند كار درست كدام است، كه در اين صورت اگر مرتكب آن شوند، تقصيرى متوجه آن ها نيست. از اين رو بر عهدۀ خداوند است كه آنان را در همۀ موارد تعليم دهد. پيش تر اشاره شد كه پيامبران حتى نسبت به خطاهاى سهوى هم معصوم اند. اين مرحله از عصمت كاملاً از اختيار آنان خارج است؛ زيرا خطاى «سهوى» در اختيار انسان نيست، و تنها تعليم و مراقبت خاص الهى است كه از اين گونه خطاهاى آنان جلوگيرى مى كند. از اين رو در قرآن كريم، تعليم و آموزش به پيامبران در امور گوناگون، يكى از الطاف خاص الهى به آنان و ثمرۀ اين تعليم، بندگى آنان معرفى شده است:

وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ 4

ما به پيامبران انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آن ها تنها ما را عبادت و بندگى مى كردند.

وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً5

ص:65


1- . دربارۀ تأييد و يارى پيامبران به وسيلۀ روح القدس، ر. ك: بقره/ 87 و 253؛ مائده/ 110. نيز ر. ك: بحار الأنوار، ج 17، ص 4 و 5، ح 3. در اين حديث، نقش روح القدس، تأييد و تسديد پيامبر اكرم و صيانت او از خطا و لغزش معرفى شده است.
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 234 معروف به قاصعه، بند 61، ترجمۀ فيض الاسلام، ص 814.
3- . در حديث ديگرى آمده است كه مى خواستم براى شنا لباس خود را درآورم.

خداوند كتاب و حكمت (معرفت درست) را بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت و لطف و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است.

2. يارى و لطف الهى در خوددارى انبيا از لغزش ها

هيچ انسانى، حتى اگر پيامبر باشد، نمى تواند مدعى شود كه من بدون لطف و عنايت الهى مى توانم گناه نكنم و از لغزش خود جلوگيرى نمايم. اگر امداد و رحمت پروردگار نباشد، امكان لغزش براى همه وجود دارد.

إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي1

نفس آدمى همواره او را به سوى زشتكارى فرمان مى دهد، مگر اين كه پروردگارم مرا مورد رحمت خويش قرار دهد (و از لغزش حفظ نمايد).

به همين دليل ما موظفيم كه همواره از خدا بخواهيم تا ما را از ارتكاب به گناه حفظ كند:

اَلّلهُمَّ اعْصِمْنى مِنَ الاِزْديادِ فى مَعْصِيَتكَ؛(1) خدايا مرا از حفظ كن از اين كه دائماً بر نافرمانى تو بيفزايم.

در مناجات شعبانيه، كه از ارجمندترين دعاها است و شايد تنها مناجات معروفى است كه بنابر روايت، همۀ چهارده معصوم (عليهم السلام) آن را مى خواندند و به ديگران نيز سفارش مى كردند، مى خوانيم:

إلهى لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَأنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إلّا فى وَقْتٍ أيْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ.

خدايا، من به خودى خود هيچ نيرويى ندارم كه بتوانم از نافرمانى تو دورى كنم، مگر هنگامى كه تو (به لطف خود) مرا براى محبت خودت (از خواب غفلت و گناه) بيدار كنى.

اين دعاى معروف نيز از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) وارد شده است:

اَلّلهُمَّ اقْسِمْ لَنا مِنْ خَشْيَتِكَ ما يَحُولُ بَيْنَنا وَبَيْنَ مَعْصِيَتِكَ.

پروردگارا، خوف و خشيت خودت را نصيب ما فرما تا از گناه و نافرمانى ما در برابر تو جلوگيرى كند.(2)

پس همان طور كه خدا همۀ افراد مؤمن را، بر حسب ايمان و نيت صادق آن ها، در درجات مختلف از لغزش و گناه مصون نگه مى دارد، پيامبران را كه بالاترين نيت و تصميم بر بندگى دارند، نيز در درجه اى بالاتر، از گناه و لغزش حفظ مى كند. خداوند در آيه اى از قرآن اين لطف را دربارۀ حضرت يوسف (عليه السلام) يادآور مى شود و دليل آن را خلوص نيت بسيار والاى او معرفى مى كند:

لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ 4

ص:66


1- . بحار الأنوار، ج 98، ص 410؛ از دعاهاى مربوط به شب نيمۀ شعبان.
2- . بحار الأنوار، ج 98، ص 134 (دعاهاى شب هاى قدر) و ص 413 (دعاهاى شب نيمۀ شعبان).

اگر (يوسف) برهان پروردگار خود را نمى ديد (ممكن بود لغزش كند). ما اين كار را كرديم (و لطف خود را به او نشان داديم) تا بدى و زشتى را از او دور سازيم؛ (چون) او از بندگان خالص شدۀ ما بود.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ 1

(اى پيامبر)، اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نمى شد، گروهى از آنان مى خواستند تو را گمراه كنند. (اما حال كه اين لطف و رحمت الهى شامل تو شد) آن ها جز خودشان را گمراه نمى كنند و هيچ زيانى به تو نمى رسانند.

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً2

(اى پيامبر)، اگر ما تو را ثابت قدم نمى كرديم، نزديك بود اندكى به آنان متمايل شوى.

وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 3

(يوسف به پروردگار عرض كرد كه) اگر مكر و نيرنگ آن ها را از من باز نگردانى به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكر و نيرنگ آنان را از او برگرداند، (چون) او شنوا و (به نيات و احوال شما) آگاه است.

3. اعطاى شرح صدر و خُلق خوش به پيامبران

مسئوليت عظيم و سنگينى مانند نبوت، بردبارى و اخلاقى ويژه را مى طلبد كه در هيچ مسئوليت ديگرى وجود ندارد. اگر اين ويژگى ها در يك پيامبر نباشد، نه تنها نمى تواند مأموريت الهى خود را به طور كامل انجام دهد، بلكه حتى ممكن است در كردار و گفتار خود نيز مرتكب لغزش هايى شود. از اين رو، يكى ديگر از الطاف خاص خداوند به آنان اين است كه سينه اى گشاده و پرظرفيت، خُلقى خوش و لطيف و قدرت تحمل و شكيبايى عظيمى به آن ها عطا مى كند:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ 4

به سبب لطف و رحمت خداوند است كه تو در مقابل مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند.

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ اَلَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ 5

ص:67

آيا ما به تو شرح صدر عطا نكرديم و آن بارى را كه پشت تو را شكسته بود، از دوش تو برنداشتيم و تو را بلند آوازه نساختيم؟

4. خلقت پاك

ويژگى هاى جسمانى و پاكى و ناپاكى جسم در احوالات روحى و معنوى انسان و آلودگى و طهارت آن بسيار مؤثر است. يكى از عوامل پاكى جسم، طهارت خميرمايۀ وجود انسان و به تعبير روايات اسلامى طينت او و ديگرى تأثيرات مثبت ژنتيك والدين و اجداد هر فرد بر خلقت او است. اگر از ناحيۀ اين عوامل، كه از اختيار خود فرد خارج است و در صورت ناپاكى اجدادش تقصيرى متوجه او نيست، كمترين آلودگى در وجود يك پيامبر راه يابد، هم خودش از دست يابى به مراتب بالاى كمالات معنوى محروم مى شود و هم نمى تواند يك الگوى كامل اخلاقى و تربيتى براى مردم باشد. از اين رو يكى ديگر از الطاف خاص الهى بر پيشوايان معصوم، پيامبران و امامان (عليهم السلام)، اين است كه هم طينت آنان را پاك و پاكيزه خلق مى كند و هم آنان را از دودمانى پاك و موحد مى آفريند كه حتى به علت عوامل وراثتى و ژنتيك هم كوچك ترين آلودگى غير توحيدى در وجود آنان راه نيابد:

أشْهَدُ أنَّكَ يا رَسُولَ اللهِ كُنْتَ نوراً فِى الأصْلابِ الشّامِخَةِ وَالأرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ مِنْ أنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها.

اى رسول خدا، شهادت مى دهم كه تو (پيش از تولد از مادر) نورى بودى كه در صلب هاى پدران بلندمرتبه و رحم هاى مادران پاك قرار داشتى و آلودگى هاى دوران جاهليت تو را نيالود و لباس هاى ناپاك خود را بر تو نپوشاند.(1)

چكيده

بعضى منشأ عصمت را تنها خدا، يعنى جبرى محض، و برخى تنها اختيار پيامبران، يعنى اختيارى محض مى دانند. گروهى ديگر نيز هر دو عامل را سهيم مى دانند.

منشأ عصمت در دريافت و ابلاغ وحى و اعتقادات، تنها خداوند است كه وحى را به گونه اى مى فرستد و از آن محافظت مى كند كه پيامبران آن را بى كم و كاست دريافت كنند. همچنين او قواى ادراكى و حافظۀ آنان را در ابلاغ وحى چنان كامل و بى نقص مى آفريند كه هنگام ابلاغ وحى چيزى از آن را فراموش نكنند. از آن جا كه آموزگار اعتقادات پيامبران كسى جز خدا نيست، منشأ عصمت آنان در عقايدشان نيز تنها خداوند است.

منشأ عصمت پيامبران در گفتار و كردار شخصى، جبر محض نيست؛ زيرا اوّلاً آنان مختارند و مانند ديگران مى توانند گناه كنند و ثانياً عصمت جبرى براى آنان فضيلتى نيست. در اين عصمت، هم خدا سهيم است و هم اختيار خود آنان.

ص:68


1- . مفاتيح الجنان، زيارت حضرت رسول از بعيد؛ در بسيارى از زيارت نامه هاى چهارده معصوم و روايات مربوط به فضايل آن ها، مانند زيارت وارث، تعابيرى شبيه اين تعبير فراوان به كار رفته است. همچنين در مورد آفرينش پاك پيامبران، ر. ك: بحارالأنوار، ج 10، ص 165 و 170..

پيامبران هنگامى كه بدانند كارى بر خلاف رضاى خدا است، از اختيار خود هرگز در جهت نافرمانى او استفاده نمى كنند؛ يعنى همان حالتى كه مؤمنان در برابر برخى گناهان دارند، كه درجۀ ضعيفى از عصمت است، در پيامبران به طور كامل و در برابر همۀ گناهان وجود دارد.

اختيار پيامبران هرچند شرط لازم عصمت است، ولى شرط كافى نيست. از اين رو، خداوند هم با الطاف خاص خود آنان را يارى مى كند. از جملۀ امدادهاى الهى به پيامبران مى توان به محافظت و يارى آنان توسط ملائكه و روح القدس، جلوگيرى از پاره اى لغزش ها، دادن شرح صدر و اخلاق خوش و ملايم و آفرينش پاك آنان از اجداد موحد اشاره كرد.

ص:69

ص:70

جلسۀ هفتم: عصمت پيامبران (3)

اشاره

اهداف درس 72

مرورى بر مباحث پيشين 72

پاسخ به دو سؤال مهم 72

سؤال اول و پاسخ آن 72

شواهد روايى 73

سؤال دوم و پاسخ آن 74

1. تأييد مؤمنان به وسيل روحى خاص و روح القدس 74

2. اعطاى بينش و معرفت خاص به مؤمنان 75

3. حفظ مؤمنان از لغزش و گناه 76

ترك اولاى پيامبران 77

معناى دقيق عصمت، مصونيت از گناه و خطاهاى مطلق 78

مقام چهارده معصوم (عليهم السلام) 79

چكيده 80

ص:71

اهداف درس

آشنايى با:

علت و معيار برگزيده شدن افرادى خاص به عنوان پيامبر؛

علت اعطاى مواهب خاص و صفت عصمت به پيامبران؛

معنا و علت ترك اولاى پيامبران و منافات نداشتن آن با عصمت آن ها .

مرورى بر مباحث پيشين

در دو درس گذشته با دلايل و منشأ عصمت پيامبران آشنا شديم و دانستيم كه اوّلاً آنان در همۀ موارد، حتى در امور مربوط به زندگى شخصى خود، معصوم اند و ثانياً خداوند مواهبى خاص به آن ها اعطا كرده است كه به عصمت آنان كمك مى كند و موجب تحقق كامل آن مى شود.

اين مباحث سؤالاتى را در ذهن بعضى افراد ايجاد مى كند. در اين درس به دو سؤال مهم دربارۀ ثبوت و عصمت پاسخ مى دهيم. همچنين مسئلۀ ترك اولاى پيامبران و ارتباط آن با عصمت آنان را بررسى مى كنيم.

پاسخ به دو سؤال مهم

سؤال اول و پاسخ آن

چرا خداوند از ميان همۀ انسان هاى تاريخ فقط عده اى خاص را به پيامبرى برگزيده و آن ها را از همان كودكى، كه هنوز راه بندگى را نپيموده و آزمون هاى آن را پشت سر نگذارده اند، مشمول آن الطاف خاص كرده است؟

در مباحث توحيدى ثابت شده است كه علم خدا به مخلوقات علم قبلى و ازلى است؛ يعنى، او پيش از خلقت هر موجودى از ازل به تمام احوال و افعال او آگاه است. بنابراين قبل از آفرينش هر انسانى به تمام افعال خارجى و نيات درونى او عالم است و از اين رو از ابتداى خلقت هر كس و پيش از آن، به طور كلى و با علم خطاناپذير و نامتناهى خود مى داند كه آن فرد به اختيار خود چه اعمالى را انجام خواهد داد و چه نياتى را در ذهن خود خواهد داشت.(1)

بنابراين، خداوند پيش از آفرينش همۀ انسان ها مى داند كه تعداد خاصى از آن ها نيتى جز بندگى خداوند ندارند و از اختيار خود جز در راه اطاعت و رضاى خالق استفاده نمى كنند. و از سوى ديگر خداوند از پيش از احوال و افعال ديگران نيز به طور كامل آگاه است و مى داند كه انسان هاى ديگر، هر كدام به درجات مختلف، گناه و نافرمانى مى كنند. در نتيجه خداوند بر اساس علم قبلى خود، كسانى را براى نبوت برمى گزيند كه مى داند بر خلاف ديگران، از همان بدو تولد در زندگى آينده خود جز در مسير بندگى و رضاى خدا گام برنمى دارند. از اين رو همين افرادى را كه به نيات و افعال آيندۀ آنان آگاه است، از كودكى مشمول الطاف ويژه اى قرار مى دهد و از اين راه آن ها را تربيت و براى پذيرفتن مأموريت الهى نبوت در آينده آماده مى كند. اگر خدا علم قبلى به افعال آيندۀ انسان علم نمى داشت و مى خواست تنها بر اساس افعال حال و گذشتۀ آدميان

ص:72


1- . البته در مباحث علم الهى و جبر و اختيار اثبات شده است كه اين علم قبلى و ازلى خداوند به افعال انسان با اختيار انسان هيچ منافاتى ندارد..

قضاوت كند و پيامبر خود را برگزيند، در اين صورت امكان داشت كه اين برگزيدگان در آينده از مسير بندگى خدا منحرف شوند و خود و امتشان را به فساد و تباهى بكشانند و مقام الهى نبوت را براى هميشه خدشه دار و بى اعتبار نمايند. نمونۀ كسانى كه عمرى را در مسير الهى حركت كرده و از مرحله اى به بعد و حتى در روزهاى پايانى عمر خود به مسير شيطانى لغزيده اند، در طول تاريخ كم نبوده و نيست. داستان يكى از مصاديق برجستۀ اين افراد (بلعم باعورا) در سورۀ اعراف آيات 175 و 176 آمده است.

آزمايش هاى بسيار سخت خداوند از پيامبران، به ويژه پيامبران بزرگ الهى، در طول زندگى آنان و حتى آزمودن مقام صبر و بندگى آنان پيش از نبوت و موفق شدن آن ها در امتحانات عبوديت و مردود شدن ساير انسان ها، به درجات مختلف، در اين امتحانات، كه گاه حتى بسيار ساده و معمولى هم است، نشانۀ آن است كه گزينش پيامبران از روى حكمت و بر اساس معيار بندگى پروردگار صورت گرفته است. از اين رو مقام بندگى آن ها دليل مقام نبوت ايشان و بر آن مقدم است. در روايتى معروف دربارۀ حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى خوانيم:

إنَّ اللهَ اتَّخَذَ إبْراهيمَ عَبْداً قَبْلَ أنْ يَتَّخِذَهُ نَبيَاً.

خداوند قبل از اين كه ابراهيم را پيامبر گرداند، او را به عنوان بندۀ خود پذيرفت.(1)

همچنين خداوند تمام مسلمانان را موظف كرده است كه همواره و در تمام نمازها شهادت دهند كه مقام بندگى حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) بر مقام رسالت او مقدم است:

وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ.

شواهد روايى

اين نكته كه دليل انتخاب پيامبران، علم قبلى خدا به درجۀ عبوديت آن ها است و خدا متناسب با حسن نيت افراد، آنان را مشمول الطاف خاص خود مى گرداند، در احاديث اسلامى به صراحت آمده است؛ به نمونه هاى زير توجه كنيد:

1. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

عَلِمَ اللهُ مِنْهُمْ حينَ ذَرَأَهُمْ أنَّهُمْ يُطيعُونَهُ وَيَعْبُدُونَهُ ولا يُشْرِكُونَ بِهِ شَيْئاً. فَهؤلاءِ بِالطّاعَةِ نالُوا مِنَ اللهِ الْكَرامَةَ وَالْمَنْزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِنْدَهُ؛(2) خداوند از همان آغاز آفرينش آنان (پيامبران) مى دانست كه آن ها او را اطاعت و بندگى مى كنند و هيچ چيز را شريك او قرار نمى دهند. پس آنان به علت اطاعت پروردگار به اين درجه از بزرگى و جايگاه والا نزد او دست يافتند.

الّلهُمَّ... عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَقَرَّبْتَهُمْ وقَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِىَّ وَالثَّناءَ الْجَلِىَّ وَأهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ وَكَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ؛ خدايا،... تو مى دانستى كه آن ها به آن پيمان (زهد و بندگى) عمل مى كنند و از اين رو آن ها را (براى مقام پيامبرى) پذيرفتى و نزد خود مقرب قرار دادى و پيشاپيش، آنان را بلندآوازه ساختى و به گونه اى والا ستودى و فرشتگان خود را بر آنان فرستادى و با نزول وحى آن ها را گرامى داشتى.(3)

ص:73


1- . اصول كافى، ج 1، باب طبقات الأنبياء والرسل والائمه (عليهم السلام)، احاديث 2 و 4.
2- . بحار الأنوار، ج 10، ص 170.
3- . فرازهاى آغازين دعاى ندبه..

سؤال دوم و پاسخ آن

اشاره

چرا خداوند آن الطاف ويژه را تنها در پيامبران منحصر كرده است؟ چه بسا اگر ديگران هم از اين الطاف بهره مند مى شدند به همان درجات و مقامات معنوى و عصمت دست مى يافتند.

اوّلاً: با توجه به پاسخ پيشين، چون خدا از قبل مى داند كه پيامبران بالاترين نيت و تلاش را در اين مسير دارند، بالاترين لطف ها را به آنان مى كند، اما چنين نيست كه ديگران هيچ بهره اى از اين الطاف ويژه نداشته باشند. بلكه هر كس به ميزان نيت و تلاش خود در مسير بندگى خدا، از اين الطاف و مواهب ويژه بهره مند مى شود:

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا1

كسانى كه در راه (بندگى) ما تلاش مى كنند، راه هاى هدايت خود را به آن ها نشان مى دهيم.

امام صادق (عليه السلام) نيز در حديثى مى فرمايد:

إنَّما قَدَّرَ اللهُ عَوْنَ الْعِبادِ عَلى قَدْرِ نِيّاتِهِمْ فَمَنْ صَحَّتْ نِيَّتُهُ تَمَّ عَوْنُ اللهِ لَهُ وَمَنْ قَصُرَتْ نيَّتُهُ قَصُرَ عَنْهُ الْعَوْنُ بِقَدْرِ الَّذى قَصُرَ.

مسلماً خداوند بندگان خود را به ميزان نياتشان يارى مى كند. پس كسى كه نيت خود را سالم و صادق گرداند، خدا هم او را به طور كامل يارى مى كند و كسى كه نيتش ناقص باشد، خدا هم به همان اندازه از يارى او خواهد كاست.(1)

على (عليه السلام) نيز در اين باره فرموده است:

عَلى قَدْرِ النِّيَّةِ تَكُونُ مِنَ اللهِ الْعَطِيَّةُ؛ عطاياى الهى متناسب با نيت افراد به آن ها مى رسد.(2)

بنابراين، اگر ساير افراد هم نيت و عمل خود را در مسير بندگى و رضاى الهى قرار دهند، به همان نسبت از الطاف خاص خداوند بهره مند مى شوند و خداوند براى رشد دائم معنوى و حفظ و صيانت از گناه ياريشان مى كند. به بعضى از اين الطاف، كه شبيه مواهب خاص الهى به پيامبران است، اشاره مى كنيم:

1. تأييد مؤمنان به وسيلۀ روحى خاص و روح القدس

گفتيم كه خداوند پيامبران خود را به وسيلۀ فرشتگان، به ويژه روح القدس، تأييد و يارى مى كند. تأييد و امداد به وسيلۀ اين نيروهاى غيبى الهى و حتى روح القدس منحصر به انبيا نيست و متناسب با درجۀ ايمان هر فرد، ساير مؤمنان را هم شامل مى شود:

قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ... أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ 4

ص:74


1- . بحار الأنوار، ج 70، ص 211.
2- . غرر الحكم، ج 6193.

گروهى خدا و روز رستاخيز راى باور دارند... آنان كسانى هستند كه خدا ايمان راى در قلوبشان نوشته و آن ها راى با روحى از جانب خود حما يت كرده است.

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) به شاعر متعهد زمان خود حسّان بن ثابت مى فرمايد:

لَنْ يَزَلْ مَعَكَ رُوحُ الْقُدُسِ ما ذَبَبْتَ عَنّا؛ تا زمانى كه (با اشعارت) از ما دفاع كنى، روح القدس همراه تو است.(1)

امام رضا (عليه السلام) نيز به شاعر معروف اهل بيت، دعبل خزاعى كه شعرى دربارۀ اهل بيت، به ويژه امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه) سروده بود، مى فرمايد:

نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلى لِسانِكَ؛ اين اشعار را روح القدس بر زبان تو جارى كرده است.(2)

ائمه (عليهم السلام)، شبيه اين تعبير را در موارد ديگر نيز به كار برده اند.(3)

2. اعطاى بينش و معرفت خاص به مؤمنان

خداوند به پيامبرانش دانش و بينشى خاص عطا كرده است كه راهگشاى زندگى آنان، به ويژه هنگام مواجهه با مشكلات و شرايط دشوار است. قرآن و حديث درجاتى از اين بينش را براى افراد مؤمن و باتقوا نيز ضمانت كرده است. بديهى است كه با افزايش ايمان و تقوا، اين بينش و معرفت هم قوى تر مى شود.

وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ 4

تقواى الهى پيشه كنيد و (در اثر آن) خدا به شما علم و معرفت عطا مى كند.

إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً5

اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند به شما فرقان عطا مى كند؛ (يعنى، بينشى كه در اثر آن مى توانيد بين حق و باطل فرق بگذاريد).

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) مى فرمايد:

الْمُؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ؛(4) مؤمن به وسيلۀ نور (و بينش) الهى به (همه چيز) نظر مى كند.

امام باقر (عليه السلام) فرمود:

مَنْ عَمِلَ بِما يَعْلَمُ عَلَّمَهُ اللهُ ما لَمْ يَعْلَمْ.(5)

اگر كسى به آنچه كه مى داند عمل كند، خدا آنچه را كه نمى داند، به وى مى آموزد.

ص:75


1- . كافى، ج 8، ص 102؛ بحار الأنوار، ج 46، ص 341.
2- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 394؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 237، به نقل از عيون اخبار الرضا (عليه السلام).
3- . از جمله ر. ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 339.
4- . بحار الأنوار، ج 67، ص 73، باب المومن ينظر بنور الله.
5- . پيشين، ج 78، ص 189، ح 44..
3. حفظ مؤمنان از لغزش و گناه

نيت پاك و صادقانۀ پيامبران در عبوديت، موجب مى شود كه خدا به آنان صفتى به نام عصمت عطا كند و آن ها را از لغزش و گناه مصون نگه دارد. عصمت مراتبى دارد كه مرتبۀ بالاى آن در پيامبران است، ولى اگر ساير مؤمنان هم نيت خود را در اطاعت خالصانۀ پروردگار قرار دهند، خداوند هم، به ميزان اين خلوص نيت، مرتبۀ پايين ترى از عصمت را در آنان قرار مى دهد و هرچه اين نيت كامل تر و پاك تر باشد، عصمتِ موهبتى خداوند هم مرتبۀ بالاترى خواهد داشت. به همين دليل است كه عارفان حقيقى و اولياى بزرگ الهى بسيار كمتر از ديگران مرتكب گناه و لغزش مى شوند.

امام باقر (عليه السلام) در حديثى فرموده است:

إذا عَلِمَ اللهُ تَعالى حُسْنَ نِيَّةٍ مِنْ أحَدٍ اكْتَنَفَهُ بِالْعِصْمَةِ.

اگر خداوند در كسى حسن نيت ببيند، او را در پناه عصمت قرار مى دهد و حفظ مى كند.(1)

علاوه بر اين، نبايد تصور كرد كه الطاف ويژۀ الهى انسان را به اطاعت و ترك گناه مجبور مى كند و اختيار را از او مى گيرد. حتى پيامبران هم كه از بالاترين درجۀ آن الطاف و عصمت برخوردارند، اگر بخواهند مى توانند گناه كنند. پيش از اين اشاره كرديم كه تفاوت پيامبران با ديگران اين است كه آن ها وقتى مى فهمند كه كارى بر خلاف رضاى خدا است، مرتكب آن نمى شوند و از مواهب معمولى و خاص الهى در جهت نافرمانى او استفاده نمى كنند، ولى ساير افراد چنين نيستند. خدا به ما نعمت هاى معمول مانند عقل و سلامت داده است، ولى ما از همين مواهب هم به طور كامل در مسير بندگى خدا استفاده نمى كنيم تا چه رسد به آن الطاف و مواهب خاص. و با آن كه مى دانيم ظلم و دروغ و ساير گناهان بد است، باز هم مرتكب آن مى شويم. اين امر در مورد مواهب خاص الهى هم صادق است. بنابراين، نبايد گمان كنيم كه اگر خدا آن موهبت هاى ويژه را به ما عطا مى كرد، ديگر هرگز گناه نمى كرديم. اعطاى مواهب و الطاف ويژۀ پيامبران به ما، جز سخت تر شدن امتحانات الهى براى ما و سنگين تر شدن بار مسئوليت و عذاب و مجازات بسيار شديد براى استفاده نكردن درست از آن ها ثمرۀ ديگرى ندارد. پيش تر هم گفته شد كه خدا به علم قبلى خود مى داند كه چه افرادى براى دريافت مقام نبوت و آن الطاف ويژه شايسته ترند. از اين رو قرآن در پاسخ كسانى كه طالب مقام و مواهب پيامبران بودند، چنين مى گويد:

وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ 2

هنگامى كه آيه اى براى آن ها مى آمد، مى گفتند: «ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر اين كه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شد، به ما داده شود.» (اى پيامبر)، به آنان بگو: «خدا آگاه تر است كه رسالت خود را در چه كسانى قرار دهد».

ص:76


1- . پيشين، ص 188.

همچنين خداوند در پاسخ كسانى كه بر انتخاب حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) به عنوان فرستادۀ خدا معترض بودند، مى گويد كه حتى تقسيم رزق و روزى مادى هم به دست خدا است، تا چه رسد به مقام هاى معنوى و رحمت الهى:

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا1

(منكران نبوت) گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟» آيا آنان رحمت (هاى معنوى) پروردگارت را (ميان افراد) تقسيم مى كنند؟ (در حالى كه حتى) رزق و روزى مادى زندگى آن ها را هم ما در زندگى دنيا ميان آن ها تقسيم كرديم.

در آيۀ ديگرى نيز خداوند دربارۀ احوالات انسان ها مى فرمايد:

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 2

خداوند به (احوال و نيات) تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين اند، (از همۀ موجودات) آگاه تر است.

ترك اولاى پيامبران

گفتيم كه پيامبران از هر گناه و خطايى، حتى گناهان كوچك و خطاهاى سهوى، معصوم اند. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اگر چنين است، پس چرا در آيات و روايات اسلامى خطاهايى به پيامبران نسبت داده شده است و آنان به خاطر ارتكاب به اين خطاها مجازات شده اند. براى نمونه، حضرت آدم (عليه السلام) به دليل خطاى خود از بهشت رانده شد. حضرت يونس (عليه السلام) كه از هدايت امتش نااميد شده بود، آن ها را ترك كرد و خدا هم به اين علت او را در شكم ماهى زندانى كرد. سائلى از در خانۀ حضرت يعقوب (عليه السلام) محروم برگشت و خداوند وى را چهل سال به فراق يوسف مبتلا كرد. از حضرت يوسف (عليه السلام) نيز نسل نبوت برداشته شد؛ زيرا در مقابل پدرش تواضعى را كه خدا از او انتظار داشت، از خود نشان نداد.

در پاسخ اين سؤال بايد توجه كرد كه اصولاً گناهان و خطاها بر دو قسم است: مطلق و نسبى.

گناه و خطاى مطلق: گناه و خطاى مطلق آن گناه و خطايى است كه انجام آن براى هر كسى گناه يا خطا محسوب مى شود و با مقام و منزلت افراد ارتباطى ندارد. دروغ گفتن هم براى يك پيامبر و هم براى يك فرد معمولى گناه است، هرچند مجازات آن براى آن ها متفاوت است. همين طور اگر كسى سهواًخطا كند و مثلاً در تعيين يكى از روزهاى هفته، از روى اشتباه دوشنبه را به جاى سه شنبه بگيرد، چه پيامبر باشد و چه غير پيامبر، در هر دو صورت خطا كرده است.

گناه و خطاى نسبى: اين قسم از خطاها به اعمالى مربوط است كه نسبت به فردى خطا است و نسبت به فرد ديگر خطا نيست؛ زيرا مقام و منزلت افراد در زمينه هاى مختلف متفاوت است و در نتيجه توقعى كه از

ص:77

فردى با مرتبۀ بالاتر مى رود، غير از توقعى است كه از فرد پايين تر وجود دارد. براى مثال نمرۀ معمولى براى يك دانش آموز متوسط نمره اى مناسب است، ولى همين نمره براى يك دانش آموز ممتاز و نابغه نمره اى ضعيف شمرده مى شود. انفاق اندكى پول براى كسى كه خود وضع مالى مناسبى ندارد، فضيلت است، ولى همين عمل براى فردى كه بسيار ثروتمند است، نشانه خسّت و دنائت او است. اگر مردم عادى كارهايى را در كوچه و خيابان انجام دهند، براى آن ها عيب نيست، ولى اگر همين كارها را يك مرجع تقليد و فقيه بزرگ انجام دهد، براى او عيب محسوب مى شود و با شأن و مقام او مخالف است.

در مورد تكاليف الهى و گناهان نيز همين امر صادق است. آنچه براى افراد معمولى مباح يا مكروه محسوب مى شود، ممكن است براى بعضى از مؤمنان يا اولياى الهى مكروه يا حتى حرام باشد و متقابلاً كارى كه براى ديگران مستحب است، مى تواند براى افرادى خاص، واجب باشد؛ همان گونه كه نماز شب براى افراد معمولى مستحب است، ولى براى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) واجب بود. روايت يا عبارت معروف

حَسَناتُ الأبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ؛(1) كارهاى نيك نيكوكاران براى مقربان گناه محسوب مى شود، نيز شاهدى بر اين سخن است.

معناى دقيق عصمت، مصونيت از گناه و خطاهاى مطلق

آنچه تاكنون دربارۀ عصمت پيامبران گفته شد، به گناهان و خطاهاى مطلق مربوط است. اگر يك پيامبر مرتكب اين امور شود، مثلاًاگر دروغ بگويد يا حتى خطاى سهوى كوچكى مرتكب شود و دوشنبه را به جاى سه شنبه بگيرد، به دلايلى كه گفته شد، مردم ديگر به او اعتماد كامل نمى كنند؛ زيرا اوّلاً تشخيص اين گونه گناهان و خطاها براى همه امكان پذير است و ثانياً انجام آن ها براى هر كسى گناه و خطا محسوب مى شود. به همين دليل براى جلب اعتماد مردم و الگو بودن پيامبران، لازم است كه آنان در برابر اين امور معصوم باشند.

اما از طرف ديگر مقام پيامبران از مقام افراد عادى بسيار بالاتر است و انتظارات خاصى كه خدا در مراتب عبوديت از آنان دارد، با انتظار او از ساير افراد تفاوت دارد؛ از اين رو ممكن است يك پيامبر در مسير بندگى آن گونه كه خدا از او انتظار دارد، عمل نكند و به گونه اى رفتار نمايد كه خدا از آن راضى نباشد. همچنين مراتب قرب هر پيامبرى به خدا در مقايسه با پيامبر ديگر متفاوت است:

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ 2

ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم.

در اين جا هم انتظار خدا از يك پيامبر در مقايسه با پيامبر ديگر متفاوت است. بنابراين، ممكن است كه يك پيامبر مرتكب عملى شود كه انجام آن براى مردم عادى و حتى يك پيامبر ديگر خطا نباشد، ولى خدا اين عمل را براى وى خطا محسوب كند. اين گونه خطاهاى نسبى در پيامبران در اصطلاح «ترك اولى» ناميده مى شود؛ يعنى، عملى كه ترك آن بهتر است يا آنچه بهتر است و اولويت دارد ترك شود و به جاى آن عمل نازل ترى انجام شود. اين گونه خطاهاى نسبى يا ترك اولى با عصمت پيامبران منافات ندارد و موجب سلب

ص:78


1- . در منابع اسلامى، اين عبارت به عنوان جمله اى معروف ذكر شده است و در متون حديثى به عنوان روايتى كه به طور مشخص از پيامبر اكرم يا ائمه (عليهم السلام) نقل شده باشد، نيامده است. اما علامه مجلسى در بحار الانوار (ج 25، ص 205) آن را به پيامبر نسبت مى دهد. به هر حال، محتواى عبارت صحيح است و با تعاليم كتاب و سنت كاملاً همخوانى دارد.

اعتماد مردم از آن ها نمى شود؛ زيرا اوّلاً انجام آن ها براى ديگران خطا نيست و ثانياً تشخيص خطا بودن آن عمل براى مردم عادى امكان پذير نيست؛ چون مردم از مقام و منزلت دقيق هر پيامبر نزد خدا آگاه نيستند و از اين رو نمى دانند كه انتظار خاص خدا از هر پيامبر چيست؛ به عبارت ديگر اين گونه خطاهاى نسبى از هر پيامبر، تنها به ارتباط خصوصى وى با خدا مربوط است و ربطى به ساير مردم ندارد. مثلاً در مورد حضرت آدم (عليه السلام) بايد توجه كرد كه اساساً ماجراى وى امتحانى ويژه براى او و قبل از خارج شدن از بهشت و خلق انسان هاى ديگر بوده است و از اين رو كسى وجود نداشته تا لغزش آدم (عليه السلام) موجب بى اعتمادى او شود. در مورد حضرت يونس (عليه السلام) نيز ما نمى دانيم كه خدا تا چه ميزان صبر و بردبارى از او انتظار داشته است و اگر خدا ما را از نارضايتى خود از عمل وى آگاه نمى كرد، هرگز به خطا بودن عمل او در پيشگاه الهى پى نمى برديم. در مورد ترك اولاى ساير پيامبران هم همين امر صادق است و پس از آن كه خداوند خود ما را از آن آگاه كرده است، از لغزش آنان مطلع شده ايم.

اما ذكر ترك اولاى پيامبران در آيات و روايات فوايد و حكمت هاى مهمى در بر دارد و به ما مى فهماند كه اوّلاً آنان در عصمت و قول و فعل خويش مختارند. اگر عصمت آنان جبرى محض بود، صدور لغزش از آنان و مجازات الهى بى معنا و محال بود. ثانياً امتحان بندگى يك سنت حتمى و تعطيل ناپذير الهى است و پيامبران نه تنها از اين امتحان معاف نيستند، بلكه امتحان آن ها از ديگران سخت تر است و چيزى كه انجام آن براى ديگران خطا محسوب نمى شود، براى آنان لغزشى بزرگ به شمار مى آيد. به بيان ديگر آن ها دو گونه امتحان دارند: نخست امتحانى كه با ديگران مشترك است و همان امتحان مربوط به گناهان مطلق است. پيامبران بر خلاف بيشتر مردم، همواره در اين نوع امتحان موفق اند و بخش مهمى از فضيلت آنان به اين موفقيت مربوط مى شود. امتحان ديگرى كه تنها به پيامبران اختصاص دارد، امتحان هاى مربوط به خطاهاى نسبى است و حتى امتحان همۀ پيامبران هم در اين مورد يكسان نيست و نسبت به درجه و مقام آن ها نزد خدا تفاوت پيدا مى كند. پيامبران ممكن است در مواردى بسيار اندك در اين نوع امتحان، آن گونه كه خدا از مقام آنان انتظار دارد، موفق نشوند و تفاوت مقام آنان نزد خدا ناشى از همين نتايج متفاوت در امتحانات خاص آنان است. ثالثاً خدا از كنار لغزش هاى هيچ كس، حتى پيامبران بزرگ خود هم بى تفاوت نمى گذرد و آنان را در دنيا در مقابل اين لغزش ها، به سختى مجازات مى كند تا همگان بفهمند كه آنچه براى خداوند اهميت دارد، تنها بندگى پروردگار و عمل به رضاى او است و اگر مقام پيامبران هم نزد خدا از ديگران بالاتر است فقط به علت موفقيت آنان در امتحانات الهى است.

مقام چهارده معصوم (عليهم السلام)

بر اساس آيات و احاديث اسلامى تنها كسانى كه با قاطعيت مى توان گفت بى استثنا در تمام امتحانات الهى موفق و سربلند بيرون آمده اند و حتى مرتكب ترك اولى هم نشده اند، پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و اهل بيت او هستند. اگر آنان مرتكب ترك اولايى، هرچند بسيار كوچك هم شده بودند، حتى سخت تر از تمام پيامبران مجازات مى شدند؛ زيرا مقام آنان از همۀ پيامبران گذشته بالاتر است و از اين رو انتظار خداوند هم از آنان بسيار فراتر از ديگران است. در حالى كه در هيچ آيه يا حديثى كمترين اشاره اى به ترك اولى يا مجازات الهى آن ها نشده است. برترى آن ها بر همۀ مخلوقات و اعطاى آن همه كمالات بى شمار به آنان نيز به علت موفقيت كامل آن ها در تمام امتحانات الهى است.

ص:79

چكيده

علت اين كه خداوند از بين همۀ انسان ها افراد خاصى را براى پيامبرى برگزيده، آن است كه او به علم ازلى خود از قبل به افعال و احوال و نيات همه آگاه است؛ از اين رو كسانى را از كودكى براى اين مسئوليت در نظر مى گيرد كه به علم قبلى و بى انتها و خطاناپذير خود، مى داند كه آنان در آينده از اختيار خود در جهت نافرمانى خدا استفاده نمى كنند و اين را هم مى داند كه ساير انسان ها حاضر به پذيرش اين درجه از عبوديت و اطاعت پروردگار نيستند. به همين دليل كسانى كه براى پيامبرى برگزيده شده اند، از همان آغاز مشمول الطاف و عنايات خاص الهى قرار مى گيرند.

اين الطاف تنها به پيامبران اختصاص ندارد و هر مؤمنى كه براى بندگى خالق نيت خالص و صادقى داشته باشد، به تناسب ايمان و نيتش مشمول اين الطاف مى شود .

تأييد، تقويت و محافظت به وسيلۀ فرشتگان، حتى روح القدس، اعطاى پاره اى بينش ها و معرفت هاى خاص و حفظ كردن از گناه و لغزش، نمونۀ بعضى از الطاف خاص خدا به مؤمنان است.

علت اين كه خدا آن درجه از مواهبى را كه به پيامبران داده است به ديگران نمى دهد اين است كه اوّلاً داشتن اين مواهب لزوماً به معناى پيمودن حتمى راه بندگى نيست و دارندگان آن به اطاعت از خدا مجبور نيستند .

ثانياً خدا به علم قبلى خود مى داند كه اگر اين مواهب به افراد معمولى داده شود، آن ها باز هم گناه مى كنند و آن گونه كه بايد و شايد از اين مواهب در مسير بندگى استفاده نمى كنند و اين امر ثمرى جز سنگين تر شدن بار مسئوليت و عذاب شديد دنيوى و اخروى آنان ندارد.

پيامبران در برابر گناه و خطاى مطلق معصوم اند؛ زيرا تشخيص اين نوع لغزش ها براى همه امكان پذير است و نزد همگان گناه و خطا محسوب مى شود و ارتكاب به آن موجب بى اعتبارى پيامبران نزد مردم مى شود.

پيامبران در برابر گناه و خطاى نسبى معصوم نيستند و اين امر سبب بى اعتمادى مردم به آن ها نمى شود؛ زيرا اين گونه گناهان و خطاها به درجۀ قرب هر پيامبر به خدا و انتظار خاص خدا از او بستگى دارد و حتى نسبت به خود پيامبران هم متفاوت است. از اين رو تنها خدا از آن ها آگاه است و تشخيص آن براى مردم امكان پذير نيست.

چنين لغزش هايى از سوى بعضى از پيامبران ترك اولى ناميده مى شود و با عصمت آنان منافاتى ندارد .

ترك اولاى پيامبران و مجازات آنان نشان دهندۀ اختيار آن ها در كردار و گفتار است.

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و اهل بيت او (عليهم السلام) در زندگى خود مرتكب ترك اولى هم نشده اند.

ص:80

جلسۀ هشتم: اعجاز قرآن (1)

اشاره

اهداف درس 82

مرورى بر مباحث پيشين 82

نبوّت خاصه 82

اعجاز قرآن 83

اعجاز قرآن از نظر سبك ادبى 84

عجز از مقابله به مثل با قرآن 85

اعجاز قرآن از نظر اخبارهاى غيبى 86

كافر مردن ابو لهب و همسرش 87

كافر مردن وليد بن مغيره 87

پيروزى سپاه روم بر ايران 87

مصونيت قرآن از تحريف 89

پيروزى مسلمانان در جنگ بدر 89

بازگشت پيامبر به مكه 90

ورود به مسجد الحرام و فتح مكه 91

عجز بشر از مقابله به مثل با قرآن 91

چكيده 92

ص:81

اهداف درس

آشنايى با:

برخى از مباحث نبوت خاصه؛

جنبه هاى مختلف اعجاز قرآن؛

اعجاز قرآن از نظر سبك ادبى؛

اعجاز قرآن از نظر اخبارهاى غيبى.

مرورى بر مباحث پيشين

در درس پيش با بعضى از مباحث مهم مربوط به نبوت عامه آشنا شديم. در اين جلسه و جلسۀ آينده (جلسۀ نهم) با موضوعاتى از نبوت خاصه كه به نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مربوط است، آشنا خواهيم شد. در اين جلسه به مبحث اعجاز قرآن از جنبه هاى گوناگون مى پردازيم و ثابت مى كنيم كه بشرى بودن قرآن محال است و جنبه هاى مختلف اعجاز قرآن ثابت مى كند كه اين كتاب حتماً بايد از سوى خداوند نازل شده باشد.

نبوّت خاصه

در بحث نبوت خاصه، آنچه براى ما مسلمانان اهميت دارد، نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و اثبات آسمانى بودن كتاب او (قرآن) است. گفتيم كه يكى از روشن ترين راه هاى اثبات نبوت يك فرد، ارائۀ معجزه (با ويژگى هاى يادشده) از او است. از آن جا كه پيامبر اسلام آخرين پيامبر است و پيامبر همۀ انسان ها تا قيامت محسوب مى شود، از اين رو بايد معجزه اى باقى و جاويد از خود به يادگار بگذارد تا هر كس، در هر زمان و مكانى، با بررسى آن بتواند به نبوت وى پى ببرد. اين معجزۀ جاويد همان قرآن است. بدين ترتيب، قرآن كريم، هم محتواى دين، پيام و آموزه هاى او و هم معجزۀ او است، بر خلاف معجزات ساير پيامبران كه تنها نبوت آن ها را ثابت مى كند. حال بايد ديد كه يك كتاب چگونه مى تواند معجزه باشد؟

در مباحث پيشين گفتيم كه معجزه بايد خارق العاده باشد و با ادعاى نبوت و تحدى همراه باشد و ديگران نيز از انجام مانند آن عاجز باشند. در ادامۀ بحث، جنبه هاى اعجاز و خارق العاده بودن قرآن را بررسى خواهيم كرد. دربارۀ تحدى قرآن بايد گفت كه قرآن به صراحت در آياتى متعدد از همۀ مخالفان دعوت مى كند كه اگر اين كتاب و آورندۀ آن را نه از جانب خدا، بلكه كتابى بشرى و او را يك انسان معمولى مى دانند، كتابى مانند آن بياورند؛ چرا كه اگر اين كتاب واقعاً كتابى آسمانى نباشد، در اين صورت بايد آن ها نيز بتواند مانند آن بياورند. تحدى قرآن به گونه هاى مختلفى صورت گرفته است؛ گاه قرآن دعوت كرده است كه اگر مخالفان مى توانند يك كتاب كامل همانند قرآن بياورند؛(1) در مرحله اى ديگر براى تحريك و تشويق مخالفان از شدت اين دعوت كاسته و اعلام كرده است كه اگر مى توانند تنها ده سوره مانند آن بياورند.(2) در مرحله سوم، گويى

ص:82


1- . اسراء/ 88.
2- . هود/ 13..

از توانايى مخالفان در انجام اين كار مأيوس شده و از آن ها خواسته است كه اگر مى توانند تنها يك سوره مانند قرآن عرضه كنند.(1)

در مورد ناتوانى مخالفان از آوردن مانندى براى قرآن بايد گفت كه دست كم چهارده قرن است كه كسى نتوانسته است به نحوى رضايت بخش، كه بتواند هر انسان منصفى را قانع كند، به اين دعوت قرآن پاسخ گويد.

حال بايد ببينيم كه آيا ويژگى خارق العاده بودن در مورد قرآن صادق است يا خير و اگر صادق است، قرآن از چه جهاتى خارق العاده و با كتاب هاى بشرى متفاوت است. از اين رو به بحث دربارۀ جنبه هاى مختلف اعجاز قرآن مى پردازيم.

اعجاز قرآن

قرآن كريم از جهاتى گوناگون، خارق العاده و معجزه است. به دليل رعايت اختصار، بحث دربارۀ تمام جنبه هاى اعجاز قرآن در اين مجال امكان پذير نيست. از اين رو ما اعجاز قرآن را تنها از سه جنبۀ مهم «سبك ادبى»، «اخبارهاى غيبى» و «علوم طبيعى» بررسى خواهيم كرد. پيش از شروع اين بحث بايد گفت كه دربارۀ وجوه اعجاز قرآن، بايد به دو نكته توجه كرد:

1. تشخيص بعضى از جنبه هاى اعجاز قرآن تقريباً براى عموم مردم امكان پذير است و امرى تخصصى نيست؛ مانند اخبارهاى غيبى قرآن. اما بعضى ديگر از آن ها را تنها كسانى مى توانند بهتر درك كنند كه در آن زمينه تخصص داشته باشند؛ مانند «اعجاز قرآن از نظر سبك ادبى» كه عرب زبانان يا متخصصان ادبيات عرب بهتر از ديگران آن را درك مى كنند، يا «اعجاز علمى قرآن» كه دانشمندان يا دست كم كسانى كه با مباحث علمى آشنايى دارند، آن را بسيار بهتر از مردم عامى و عادى درك مى كنند.

2. هيچ سياستمدار، حاكم و رهبر سياسى، هر قدر هم كه زيرك و باهوش باشد، هرگز تمام موقعيت و آيندۀ سياسى خود را در گروى اثبات معجزه آميز بودن كلام خويش قرار نمى دهد. اين گونه افراد معمولاً مى كوشند تا كمترين بهانه اى به دست مخالفان خود ندهند. به راستى اگر حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) نه يك پيامبر راستين الهى، بلكه سياستمدارى نابغه بود، چه ضرورتى داشت كه اصل و اساس ادعاى نبوت و موقعيت اجتماعى خود را در گروى اين قرار دهد كه اخبارى مربوط به آينده را از روى حدس و گمان مطرح كند، در حالى كه مى داند احتمال تحقق نيافتن آن ها بسيار قوى است و يا ادعا كند كه هيچ كس نمى تواند گفتارى همانند گفتار من بياورد، با آن كه به عنوان يك سياستمدار باهوش به خوبى مى داند كه انسانى اديب تر و عالم تر از او قادر است همانند گفتار او و يا حتى بهتر از آن را عرضه كند.

همچنين چه ضرورتى داشت كه او كه عربى درس ناخوانده بود، از روى بى اطلاعى به مباحث علمى اى بپردازد كه مى داند ممكن است در آينده بطلان آن ها ثابت شود. اگر پيامبر اسلام تنها حاكمى سياسى يا حتى

ص:83


1- . بقره/ 23؛ «سوره» از نظر لغوى از واژۀ «سور» (به معناى حصار و ديوار) است و در اصطلاح قرآن به دو معنا ممكن است به كار رفته باشد: يكى به همان معنايى كه معمولاً از سوره فهميده مى شود و بر اساس آن قرآن به 114 سوره تقسيم شده است. ديگر اين كه سوره به معناى موضوعى ويژه است كه سرآغاز و پايان آن مشخص است و از چند آيه تركيب يافته است و گويى از مطلبى خاص و واحد گفتگو مى كند كه سر و ته آن در حصارى محصور شده است. تحدى قرآن مبنى بر آوردن ده يا يك سوره مانند قرآن، ممكن است به هر دو معناى يادشده از «سوره» مربوط باشد..

مصلحى خيرخواه بود، بدون توجه به اين گونه مباحث هم مى توانست به اهداف خود برسد. از اين رو هيچ لزومى نداشت كه موقعيت خود را بى جهت به خطر بيندازد. همان گونه كه تاكنون هيچ مصلح و سياستمدارى چنين خطرى نكرده و نگفته است كه اگر اين امور غيبى تحقق نيافت و يا اگر ادعاى من در اين امور علمى نادرست بود و يا اگر چند جمله مانند كلام من عرضه كنيد، من از تمام ادعاهاى خود دست بر خواهم داشت. تنها كسانى به چنين اطمينان و اعتماد به نفسى دست مى يابند و مى توانند چنين ادعاهاى بزرگى را مطرح كنند كه حقيقتاً پيام و كتاب آن ها، نه از دانش بشرى ايشان، بلكه از علم و قدرت بى كران الهى ناشى شده باشد. حال به بررسى دقيق تر جنبه هاى اعجاز قرآن مى پردازيم.

اعجاز قرآن از نظر سبك ادبى

اشاره

يكى از مهم ترين جنبه هاى اعجاز قرآن، سبك ادبى و به تعبير ديگر فصاحت و بلاغت آن است كه در ميان ساير جنبه هاى اعجاز از اهميت خاصى برخوردار است؛ زيرا اولاً ديگر جنبه هاى اعجاز، مانند خبرهاى غيبى و آيات علمى، تنها در بعضى از سوره هاى قرآن وجود دارد نه در تمام سوره ها، در حالى كه همۀ سوره هاى قرآن از اعجاز ادبى برخوردار است. ثانياً اعراب زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله)، كه نخستين مخاطبان قرآن بودند، تحدى قرآن را در همان جنبۀ اعجاز ادبى آن محدود مى دانستند؛ زيرا هم دانش آنان در حدى نبود كه بتوانند به طور كامل به مضامين عالى و بلند قرآن در امور علمى و معارف اعتقادى پى ببرند و هم افراد معدودى كه در همان عصر كوشيدند تا به تحدى قرآن پاسخ دهند و آياتى همانند آن را بياورند، تلاش خود را تنها به جنبۀ ادبى آن اختصاص دادند و اظهار عجز آنان در برابر فصاحت و بلاغت آياتى خاص و يا نمونه هايى كه به گمان خود براى مقابله با قرآن عرضه كرده اند، نشان دهندۀ اين است كه برداشت آنان از تحدى قرآن تنها به سبك ادبى آن محدود بوده است.

اعراب آن زمان به ناگاه خود را با كتابى مواجه ديدند كه سبكى جديد دارد و لفظ و محتواى آن از هر نظر تازه است؛ هر چند مطالب آن شعر نيست، ولى بسيارى از آيات و عبارات آن چنان موزون و آهنگين است كه با نثر عادى تفاوتى بارز دارد. بيان آن شيرين و جذاب و ظاهر الفاظ آن ظريف و زيبا است و در عين حال معانى بلند و عميقى دارد، به گونه اى كه، بر خلاف بسيارى از سخنان بشرى، لفظ و معنا فداى هم نشده است. گاه معانى بسيار والايى را در الفاظى مختصر و كوتاه گنجانده است و با آن كه پاره اى از موضوعات را در مواضع گوناگون تكرار مى كند، ولى تكرار آن خسته كننده نيست. مضمون و محتواى ادبيات آن عصر، كه اعراب به آن مباهات مى كردند، غالباً مملو از موضوعاتى بود كه يا بر اساس ارزش هاى دوران جاهلى جنبۀ حماسى و جنگاورى داشت؛ مانند: اسب، شمشير و رجزهاى جنگى و... و يا بر محور تمايلات غريزى، مانند زن، شراب و چشم و گيسوى يار، دور مى زد. اما مردم آن جامعه به ناگاه خود را در برابر كتابى ديدند كه عالى ترين مضامين اعتقادى، عرفانى و اخلاقى را در قالب الفاظ و عباراتى دلنشين و پركشش بيان مى كند و حتى آن گاه هم كه مى خواهد صحنه اى غريزى، مانند توطئۀ زليخا براى كامجويى از حضرت يوسف، را ترسيم كند، از عباراتى متين و عفيفانه سود مى جويد كه در عين توصيف ماجرا، از محدودۀ ادب و عفت خارج نمى شود.

با توجه به مجموع اين ملاحظات، اعراب آن زمان با قريحۀ ادبى ذاتى خود دريافتند كه اين كتاب از سنخ سخن بشر نيست. آنان با آن كه خود عرب بودند و آثار ادبى بسيارى داشتند، ولى تفاوتى فاحش و آشكار ميان آثار و سخنان خود و قرآن يافتند. بعضى از آن ها در مقابل آن خاضع شدند و به الهى بودن آن اعتراف كردند،

ص:84

ولى برخى ديگر كه قصد تسليم نداشتند، كوشيدند تا با انواع توجيهات و تدابير از نفوذ آن در دل ها و گسترش آن در ميان جان ها جلوگيرى كنند. مخالفان قرآن جذبه و كشش خارق العادۀ آيات الهى را در بين مردم مشاهده كردند و براى توجيه اين تأثير شگرف آيات قرآن را سحر و جادو خواندند.(1) آنان براى جلوگيرى از نفوذ قرآن در ميان مردم گاه به آنان توصيه مى كردند كه با پيامبر تماس نگيرند و هنگامى كه ايشان آيات قرآن را تلاوت مى كند، سر و صدا و هياهو كنند تا قرآن به گوش مردم نرسد.(2) گاه نيز براى آن كه تحت تأثير جذبۀ سحرآميز آيات قرآن قرار نگيرند.

از طرف ديگر آنان به هر وسيله اى متمسك مى شدند تا قرآن را كتابى بشرى جلوه دهند؛ گاهى آن را همان افسانه هاى پيشينيان مى خواندند(3) و گاهى آن را آموزه هاى آهنگرى رومى به پيامبر معرفى مى كردند كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) تنها چند بار در مكه و هر بار تنها چند دقيقه با وى گفتگو كرده بود، ولى مشركان همين ملاقات هاى چند دقيقه اى را دستاويز قرار دادند و ادعا كردند كه پيامبر قرآن را از او فرا گرفته است. قرآن نيز با استدلالى محكم و روشن به اين ادعا چنين پاسخ داد: «زبان آن كسى كه (منكران) به آن اشاره مى كنند، غير عربى است، در حالى كه اين (كتاب) به زبان عربى روشن است».(4) مقصود از اين استدلال اين است كه به فرض هم كه پيامبر محتواى قرآن را از اين آهنگر رومى فرا گرفته باشد،(5) ولى الفاظ و ادبيات آن نمى تواند ساختۀ او باشد؛ زيرا او فردى غير عرب است و يك فرد غير عرب نمى تواند به اندازۀ يك عرب با زبان عربى و دقايق آن آشنايى داشته باشد؛ از اين رو الفاظ و ادبيات قرآن بايد از خود پيامبر باشد كه فردى عرب است. در اين صورت شما منكران هم كه عرب هستيد بايد بتوانيد دست كم از نظر ادبى سوره اى همانند سوره هاى قرآن بياوريد.

همچنين در عصر پيامبر، مخالفان قرآن با انواع تدابير ديگر و جنگ هاى خونين در نابودى پيامبر و قرآن كوشيدند. امروزه نيز مشاهده مى كنيم كه دشمنان اسلام با صرف هزينه هاى ميلياردى و پى ريزى توطئه ها و دسيسه هاى بى شمار مى خواهند اسلام، قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را نابود يا بى اعتبار كنند.

عجز از مقابله به مثل با قرآن

سؤال اين است كه به راستى چرا تمام اين دشمنان در طول چهارده قرن از هيچ كوشش دشوارى فروگذار نكردند، ولى راه بسيار ساده تر را، كه همان آوردن سوره اى همانند يكى از سوره هاى كوچك قرآن است، رها كردند؟ بى گمان، چه در گذشته و چه در زمان حاضر، در ميان مخالفان قرآن اديبانى بسيار قوى و برجسته وجود داشته و دارند و اگر قرآن كتابى بشرى باشد، پاسخ گفتن به تحدى آن و آوردن سوره اى يك خطى، مانند سورۀ كوثر، براى آن ها كار دشوارى نخواهد بود. پس چرا دست به هر كارى مى زنند، اما از كارى به اين سادگى طفره مى روند؟ آيا جز اين است كه نمى توانند و اگر مى توانستند قطعاً از انجام آن خوددارى

ص:85


1- . ر. ك: شأن نزول آيات 5 تا 24 سورۀ مدثّر.
2- . فصلت/ 26.
3- . براى اطلاع از اين آيات ر. ك: واژۀ «اساطير» در قرآن.
4- . لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ؛ نحل/ 103.
5- . حتى اين فرض هم نادرست است؛ زيرا نه در فرهنگ جامعۀ عربستان آن زمان كه آهنگر رومى در آن زندگى مى كرد و نه در فرهنگ روم و يونان كه پايگاه انواع انديشه هاى فلسفى و عرفانى در آن عصر بود، كم ترين نشانه اى از معارف الهى قرآن وجود نداشت. تعاليم اين كتاب با تمام تعاليم آن عصر تفاوت ماهوى و بنيادين دارد..

نمى كردند؟ البته در گذشته و حال كسانى براى اين كار كوشيده اند، ولى نمونه هايى كه عرضه شده است، بهره اى جز بى اعتبارى صاحبان آن ها نداشته است. نمونه هايى كه گاه حتى مايۀ مضحكۀ آن ها شده است.(1) جالب اين جا است كه بعضى از اين نمونه ها كه قرار بوده است در مقابل قرآن باشد، با تقليد از سبك ادبى خود قرآن عرضه شده است.(2) در حالى كه قرآن در تحدى خود قيد «مِن دُونِ الله» را مطرح كرده است كه يكى از معانى اين قيد آن است كه نمونه هايى كه براى معارضه مى آوريد، نبايد به تقليد از سبكى باشد كه خداوند در قرآن ابداع كرده است؛ به بيان ديگر مراد اين است كه اگر مى خواهيد كتابى مانند قرآن بياوريد، بايد از خودتان سبكى ابداع كنيد كه با سبك قرآن رقابت كند نه اين كه از سبك و اسلوب قرآن تقليد كنيد.(3)

با توجه به مجموع نكات يادشده بايد نتيجه گرفت كه مخالفان قرآن، از زمان نزول آن تاكنون، نتوانسته اند كتابى كامل و يا دست كم بخشى را كه بتوان نام سوره بر آن نهاد، عرضه كنند كه صرف نظر از محتوا، حتى از نظر فصاحت و بلاغت ادبى هم با قرآن برابرى كند. اگر چنين چيزى رخ داده بود، ديگر براى مقابله با اسلام به صرف هزينه هاى هنگفت و نجومى و يا تحمل مشقات بسيار و حتى قربانى كردن افراد خود در جنگ ها و... نيازى نبود و مخالفان قرآن به راحتى دستاورد خود را به جهانيان عرضه مى كردند و افراد منصف و متخصص در ادبيات عرب، هم برابرى نمونه هاى عرضه شده با قرآن را اعلام مى كردند و به اين ترتيب بشرى بودن اين كتاب اثبات مى شد. ناتوانى از انجام اين كار در طول چهارده قرن، به روشنى الهى بودن قرآن را اثبات مى كند. اكنون به معرفى جنبه هاى ديگر اعجاز قرآن مى پردازيم.

اعجاز قرآن از نظر اخبارهاى غيبى

اشاره

يكى از مهم ترين جنبه هاى اعجاز قرآن كه به طور روشن و قطعى الهى بودن آن را ثابت مى كند، پيشگويى هاى آن دربارۀ حوادثى از آينده است كه به گونه اى به افعال بشر مربوط است. براى اين جنبه از اعجاز قرآن هيچ توجيهى نمى توان ارائه كرد، جز اين كه بگوييم محال است اين پيشگويى ها از دانش بشرى صرف ناشى شده باشد، بلكه منشأ آن تنها علم نامحدود الهى به همۀ حوداث و افعال انسان در گذشته و آينده است؛ زيرا اولاً امور مربوط به آينده، در حال حاضر «معدوم» است و كسى جز خداوند، علم ذاتى و مطلق به معدومات ندارد؛ زيرا انسان هنگامى از امور مادى و محسوس آگاه مى شود كه چيزى وجود داشته باشد و بر حواس اثر بگذارد، اما چيزى كه هنوز موجود نشده و فعلاً معدوم است، نمى تواند بر حواس انسان اثر بگذارد تا انسان آن را ببيند و صدايش را بشنود و.... ثانياً از آن جا كه انسان مختار است، مى تواند هر لحظه تصميمى جديد و غير قابل پيش بينى بگيرد و حتى مسير زندگى گذشتۀ خود را به كلى تغيير دهد و مسير كاملاً تازه اى را در پيش بگيرد. در مورد افعال اختيارى انسان ها نيز تنها خداوند است كه از اعمال اختيارى افراد بشر در آينده به طور مطلق و خطاناپذير آگاه است و هيچ انسانى، به خودى خود، نمى تواند به قطع و يقين بداند كه

ص:86


1- . براى اطلاع از پاره اى از تلاش هاى گذشتگان در ارائۀ عباراتى همانند قرآن، ر. ك: برهان رسالت، جعفر سبحانى،.
2- . مانند اين نمونۀ مضحك كه منسوب به مسيلمه، مدعى دروغين نبوت است: «الفيل وماالفيل وماادراك ماالفيل له ذنبٌ وبيل وخرطومٌ طويل»؛ فيل چه فيلى، نمى دانى چه فيلى، دُمى كوتاه و كلفت و خرطومى دراز دارد! اين عبارات به تقليد از آيات نخستين سورۀ «قارعه» اَلْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ... عرضه شده است.
3- . معناى ديگر اين قيد اين است كه اگر همۀ موجودات، غير از خدا، دست به دست هم دهند، باز هم نمى توانند مانند قرآن بياورند؛ به بيان ديگر اگر خدا به انسان كمك كند، انسان مى تواند كتابى همانند قرآن بياورد، ولى بدون كمك خدا، اگر انس و جن هم جمع شوند، قادر به اين كار نيستند..

انسان هاى ديگر در آينده دقيقاً چه كارى انجام مى دهند؛ از اين رو اخبار قطعى از افعال اختيارى بشر در آينده تنها مى تواند از علم نامحدود و خطاناپذير خداوند ناشى شود، نه از علم ناقص و خطاپذير انسان.

به اين ترتيب اخبارهاى غيبى قرآن دربارۀ امورى كه به اعمال اختيارى انسان ها در آينده مربوط است، الهى بودن اين كتاب را اثبات مى كند. نمونه هايى از اين اخبارهاى غيبى را ذكر مى كنيم.

كافر مردن ابو لهب و همسرش

قرآن در سورۀ تبّت خبر مى دهد كه ابو لهب و همسرش در قيامت به جهنم خواهند رفت(1) كه اين به معناى بى ايمان ماندن آن ها تا هنگام مرگ است. اين آيات در اوايل بعثت نازل شده است و در آن زمان هر دوى آنان زنده بودند و مى توانستند به اختيار خود ايمان بياورند و اگر، حتى يك روز پيش از مرگ،(2) چنين مى كردند، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و قرآن به دليل اين ادعاى دروغ نزد مردم بى اعتبار مى شدند. اما آيات قرآن با قاطعيت خبر داده است كه آن دو تا پايان عمر ايمان نخواهند آورد كه اين خبر حاكى از الهى بودن اين كتاب است.

كافر مردن وليد بن مغيره

قرآن علاوه بر اين كه از جهنمى بودن و كافر مردن ابو لهب و همسرش خبر مى دهد، دربارۀ وليد بن مغيره هم، كه از بزرگ ترين دشمنان پيامبر اسلام بود، چنين خبرى را مى دهد:

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ3

به زودى او را وارد سقر (مرتبه اى از عذاب بسيار شديد دوزخ) مى كنيم و تو چه مى دانى (يا: چه خوب مى دانى) كه سقر چيست. (آتش و عذابى است كه) نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى سازد. پوست را كاملاً دگرگون مى سازد.

مفسران در بيان شأن نزول اين آيات گفته اند كه اين آيات دربارۀ وليد است. وليد (يا هر كسى كه آيات دربارۀ او است) مى توانست با ايمانى زبانى و ظاهرى تمام اين پيشگويى و در نتيجه قرآن را بى اعتبار سازد، اما پيامبر با قاطعيت خبر داد كه او در جهنم عذابى بسيار سخت خواهد داشت و اين به معناى آن است كه او بر كفر خود باقى خواهد ماند. چنين خبر قاطعى از آيندۀ افراد جز از ناحيۀ خداوند نمى تواند باشد.

پيروزى سپاه روم بر ايران

قرآن در آيات اول سورۀ روم چند خبر غيبى مى دهد:(3)

ص:87


1- . تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ؛ بريده باد دستان ابو لهب. او به زودى وارد آتشى مى شود كه شعله اى فروزان و پرلهيب دارد و همسرش (هم با او وارد آن مى شود) در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است و در گردنش طنابى از ليف خرما است؛ مسد/ 5-1.
2- . ابو لهب پس از جنگ بدر و با وضعى بسيار فلاكت بار از دنيا رفت.
3- . غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ؛ روميان در سرزمينى نزديك مغلوب شدند. اما آنان پس از مغلوب شدنشان، در چند سال بعد، پيروز خواهند شد... و در آن روز مؤمنان به علت يك پيروزى الهى خوشحال مى شوند؛ روم/ 5-2..

الف) روم بعد از شكست خود از ايران دوباره با ايران جنگ خواهد كرد؛

ب) روم در اين جنگ پيروز خواهد شد؛

ج) اين جنگ بين سه تا نه سال آينده رخ خواهد داد؛(1)

د) همزمان با پيروزى روم، شادى و خوشحالى بزرگى نيز نصيب مؤمنان مسلمانان خواهد شد.

تمام اين پيشگويى ها به وقوع پيوست؛ هنوز نه سال نگذشته بود كه روم در جنگى مجدد بر ايران غلبه كرد و اين پيروزى با پيروزى مسلمانان در جنگ بدر (يا صلح حديبيه) مصادف شد. اگر قرآن كلام خدا نبود، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله)، كه بشرى بيش نبود، چگونه مى توانست با چنين قاطعيتى اين پيشگويى ها را مطرح كند؟ چون اين امكان وجود داشت كه هيچ يك از آن وقايع تحقق نيابد. ممكن بود جنگ ديگرى بين اين دو كشور رخ ندهد و اگر هم رخ مى داد، باز هم روم مغلوب شود. همچنين امكان داشت كه اين جنگ كمتر از سه يا بيشتر از نه سال بعد رخ دهد. به علاوه، چگونه ممكن بود كه پيامبر از طرق عادى بفهمد كه هنگام پيروزى روم، خوشحالى و پيروزى بزرگى هم نصيب مسلمانان خواهد شد.

پاسخ به يك اشكال: ممكن است گفته شود كه بسيارى از سياستمداران يا افراد باهوش بر اساس شواهد و قراين سياسى و اجتماعى حدس هايى مى زنند و برخى حوادث را پيش بينى مى كنند و پيش بينى ايشان هم درست در مى آيد. حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) هم كه سياستمدارى باهوش بود، بر مبناى شواهد موجود، وقوع جنگى دوباره ميان دو كشور و پيروزى روم را از نظر سياسى پيش بينى كرد كه بعدها معلوم شد حدس او درست بوده است.

در پاسخ به اين اشكال به چند نكتۀ مهم بايد توجه كرد:

اولاً درست است كه گاهى حدس سياستمداران تحقق خارجى مى يابد، ولى در بسيارى از موارد نيز اين اتفاق نمى افتد و معلوم مى شود كه حدس آن ها اشتباه بوده است، در حالى كه تمام پيشگويى هاى پيامبر، چه در اين مورد و چه در موارد اجتماعى و سياسى ديگر، به وقوع پيوسته و حتى يك مورد آن هم نادرست نبوده است. ثانياً هيچ سياستمدارى ادعايى بيش از «حدس» ندارد و هيچ كس هم توقعى بيش از اين از او ندارد؛ به بيان ديگر هيچ كس از يك سياستمدار انتظار پيشگويى دقيق و خطاناپذير از او ندارد. هيچ سياستمدارى در طول تاريخ چنين خطرى نكرده است كه تمام اعتبار، كارنامه و آيندۀ سياسى خود را در گروى يك حدس و پيش بينى قرار دهد و ادعا كند كه اگر پيش بينى من تحقق نيافت، مرا فردى كذّاب و بى اعتبار و فريبكار بدانيد. من نيز براى هميشه فعاليت سياسى خود را ترك خواهم كرد. اما پيامبر ادعا كرده است كه سخن من، نه تنها يك حدس، بلكه يك پيشگويى الهى است كه از علم قطعى و تخلف ناپذير الهى سرچشمه گرفته است. ايشان با قطع و يقين خبر داده است كه اين حوادث رخ خواهد داد. از اين رو در همين سوره بلافاصله پس از بيان اين پيشگويى ها مى فرمايد:

وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ 2

اين (پيشگويى ها) وعدۀ خداوند است و خداوند هرگز از وعده اش تخلف نمى كند، ولى بيشتر مردم نمى دانند.

ص:88


1- . واژۀ «بِضْع» در زبان عرب غالباً براى بيان فاصلۀ زمانى ميان سه تا نه سال به كار مى رود.

به علاوه بايد به اين نكتۀ بسيار مهم توجه كرد كه تمام اعتبار قرآن، پيامبر و اسلام در گروى تحقق اين پيشگويى و پيشگويى هاى ديگر است و كافى است كه يكى از اين ها تحقق نيابد تا تمام اعتبار پيامبر و كتاب و پيام او نابود شود؛ زيرا حتى يك دروغ يا اشتباه موجب بى اعتبارى او به عنوان يك پيامبر مى شود، چون محال و بى معنا است كه خداوند در سخن خود، حتى در يك مورد، مرتكب خطا و اشتباه شود.

مصونيت قرآن از تحريف

قرآن خبر مى دهد كه خداوند اين كتاب را حفظ خواهد كرد:

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ 1

ما قرآن را نازل كرده ايم و خود ما آن را حفظ خواهيم كرد.

مهم ترين و بالاترين مصداق حفظ قرآن، حفظ آن از تحريف است و به اين ترتيب قرآن پيشگويى كرده است كه اين كتاب براى هميشه از تحريف مصون مى ماند. اين پيشگويى تا به امروز كه چهارده قرن از نزول قرآن مى گذرد، به وقوع پيوسته است. اهتمام و تلاش مسلمانان به حفظ كردن و به خاطر سپردن و نگاشتن تمام آيات از همان آغاز نزول وحى و حساسيت آن ها به حفظ حرف به حرف آن و ادامۀ اين اهتمام تا به امروز، از عوامل حفظ اين كتاب از تحريف بوده است.

قديمى ترين نسخه هاى قرآن كوچك ترين تفاوتى با نسخه هاى امروزين ندارد. هيچ كس تاكنون نتوانسته است دليل و نشانه اى محكم و قطعى بر تفاوت قرآن هاى سابق با قرآن امروز ارائه دهد. مى دانيم كه تحريف كتاب هاى آسمانى پيشين بعد از آن پيامبران و عمدتاً به وسيلۀ پيروانشان صورت گرفته و از اختيار خود انبيا خارج بوده است. حال پيامبر اسلام چگونه مى توانست بر اساس دانش بشرى صرف مطمئن باشد كه پس از او تا قيامت در هيچ نقطه اى از جهان، هيچ كس، چه پيروان و چه مخالفان او، نخواهند توانست اين كتاب را تحريف كنند؟ اين علم قطعى از كجا سرچشمه گرفته است؟ هيچ انسانى نمى تواند تا قرن ها پس از مرگ خود اعمال انسان هاى ديگر را كه از اختيار او خارج است، پيش بينى كند. چنين اخبارى جز بر اساس علم خطاناپذير الهى نمى تواند صورت بگيرد.

پيروزى مسلمانان در جنگ بدر

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت براى جبران ضررهاى مالى و جانى كه مشركان بر مسلمانان وارد كرده بودند، راه را بر كاروان عظيم تجارى ابو سفيان ببندد و اموال آن ها را بگيرد. مشركان نيز براى حفاظت از كاروان، سپاه مجهزى آماده كردند. پيامبر در نزديكى سرزمين بدر مستقر شد و معلوم نبود با كدام يك از اين دو گروه (تجارى و نظامى) روبه رو خواهد شد. در اين هنگام آيۀ زير نازل شد:

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ 2

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از اين دو گروه نصيب شما خواهد شد و شما دوست داشتيد كه گروه غير مسلح (كاروان تجارى) در اختيار شما

ص:89

باشد، ولى خداوند مى خواهد كه حق را با كلمات خود تقويت و تثبيت كند و ريشه كافران را قطع نمايد.

از تعبير «إِذْ يعِدُكُمُ اللَّهُ» معلوم مى شود كه پيامبر پيش تر اين مطالب را به مسلمانان گفته بود و اين آيه براى يادآورى و ثبت آن نازل شده است. در اين آيۀ چند خبر غيبى آمده است:

1. شما مسلمانان حتماً با يكى از اين دو گروه مواجه مى شويد.

2. نيت و تمايل قلبى شما اين است كه به جاى مواجه شدن با گروه نظامى با كاروان تجارى مواجه شويد.

3. خدا با پيروزى شما بر مشركان حق را آشكار مى كند و ريشۀ كفر را كه همان سران كفار باشند، قطع خواهد كرد.

همچنين قرآن در آيه اى ديگر از شكست و فرار مشركان خبر مى دهد:

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ1

به زودى اين جمعيت شكست مى خورند و پا به فرار مى گذارند.

تمام اين پيشگويى ها به وقوع پيوست. اين احتمال وجود داشت كه بر خلاف تمام محاسبات پيشين، پيامبر با هيچ يك از اين دو گروه روبه رو نشود. همچنين در آن زمان هيچ كس احتمال نمى داد كه گروه اندك مسلمانان با حداقل امكانات و تجهيزات (دو اسب، چند شتر و سلاح هايى اندك و ضعيف) بر سپاهى كه چند برابر آن ها بود و به بهترين سلاح ها مسلح و مجهز بود، پيروز شود. از اين رو مى توان دريافت كه اين پيشگويى از محاسبات سياسى و نظامى معمول ناشى نبوده و تنها از علم بى پايان و قطعى الهى نشئت گرفته است.

بازگشت پيامبر به مكه

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مكه را ترك و به مدينه هجرت كرد، در ضعيف ترين موقعيت اجتماعى و سياسى قرار داشت و هيچ كس گمان نمى كرد كه ايشان پس از چند سال به چنان قدرت نظامى و سياسى دست يابد كه بتواند دوباره به مكه بازگردد، اما قرآن در آيۀ زير، بازگشت وى به مكه را پيشگويى مى كند:

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ2

همان خدايى كه (ابلاغ و تعليم) قرآن را بر تو واجب كرد، تو را به زادگاه خود باز مى گرداند.

اين احتمال قوى وجود داشت كه پيامبر در همان موقعيت ضعيف خود باقى بماند و يا حتى پيش از فتح مكه در يكى از جنگ ها كشته شود كه در اين صورت اين پيشگويى دروغ و تمام قرآن و نبوت پيامبر بى اعتبار مى شد، اما قرآن در اين آيه با قطع و يقين بر اين پيشگويى تأكيد مى كند و اين جز حاكى از صدق ادعاى نبوت نمى تواند باشد.

ص:90

ورود به مسجد الحرام و فتح مكه

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از صلح حديبيه از سفر به مكه و زيارت خانۀ خدا صرف منصرف شد و به مدينه بازگشت. گروهى از اصحاب به اين كار اعتراض كردند. در اين هنگام آيۀ زير نازل شد و با پيشگويى قطعى از ورود مسلمانان به مسجد الحرام خبر داد:

لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً1

به يقين شما به خواست خدا و در امنيت كامل وارد مسجد الحرام مى شويد، در حالى كه (موى) سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و (از هيچ چيز و هيچ كس) ترس و وحشتى نداريد. پس خدا چيزهايى (دربارۀ اين تأخير در حج و صلح حديبيه) مى دانست كه شما نمى دانستيد و غير از آن هم براى شما فتح نزديكى قرار داده است.

در اين آيه دو خبر غيبى مهم آمده است:

1. مسلمانان در كمال آرامش و امنيت و بدون هيچ ترسى وارد مسجد الحرام مى شوند و مراسم حج را به جا مى آورند؛

2. در زمانى نزديك به اين امر، پيروزى مهم ديگرى نيز نصيب مسلمانان خواهد شد.

هر دوى اين پيشگويى ها به وقوع پيوست. يك سال پس از صلح حديبيه (در سال هفتم هجرت) مسلمانان به همان شكلى كه در اين آيه آمده است خانۀ خدا را زيارت كردند و دو سال پس از آن هم مكه فتح شد و اين فتح در موفقيّت هاى بعدى مسلمانان و آيندۀ ايشان تأثير بسيار مهمى داشت. در زمان نزول اين آيه هيچ يك از اين دو واقعه از طريق معمولى قابل پيش بينى نبود و همان گونه كه مشركان در سال صلح حديبيه، به قدرى قوى بودند كه توانستند از ورود پيامبر به مكه جلوگيرى كنند، مى توانستند با بهانه جويى قرارداد صلح را ناديده بگيرند و سال هاى بعد هم از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند و يا اين احتمال وجود داشت كه در اثر جنگ هاى آينده، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و پيروانش نابود و يا چنان تضعيف شوند كه هيچ يك از اين دو پيشگويى محقق نشود. اما اين آيه با تأكيدهاى متعدد، از وقوع حتمى آن دو واقعه خبر داده است كه اين خبر غيبى نمى تواند از ادراكات محدود بشرى پيامبر نشئت گرفته باشد.

عجز بشر از مقابله به مثل با قرآن

قرآن، علاوه بر دعوت همگان براى مقابله به مثل با آن، پيشگويى كرده است كه هيچ كس نخواهد توانست اين كار را انجام دهد:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً2

(اى پيامبر)، بگو كه اگر جن و انس با هم جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند، هرگز مانند آن را نخواهند آورد؛ هرچند هم كه يكديگر را كمك نمايند.

ص:91

اين پيشگويى در طول چهارده قرن گذشته به حقيقت پيوسته است و هيچ كس نتوانسته كتابى تأليف كند كه حاوى تمام جنبه هاى اعجاز قرآن باشد.

چكيده

چون پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران است، پس لازم است معجزه اى جاويد براى همۀ انسان ها تا قيامت به جا گذارد. اين معجزۀ جاويد، قرآن است كه هم دليل اثبات رسالت و هم محتواى پيام و آموزه هاى او است.

قرآن تمام ويژگى هاى معجزه (خارق العاده بودن، همراه بودن با ادعاى نبوت، دعوت به تحدى، عجز از مقابله به مثل) را دارد. به ويژه قرآن در تحدى خود به حداقل ممكن و آوردن تنها يك سوره، حتى سوره اى كوتاه و يك خطى، مانند سورۀ كوثر، اكتفا كرده است.

قرآن از جنبه هاى گوناگون كتابى خارق العاده و از تمام كتاب هاى بشرى متمايز است. سبك ادبى، اخبارهاى غيبى و مطالب علمى آن با ساير كتاب ها متفاوت است، هرچند كه جهات اعجاز قرآن تنها در اين موارد منحصر نيست و مصاديق ديگرى هم دارد.

هيچ كس چنين خطرى نمى كند كه ادعا كند اگر كتابى، دست كم از نظر ادبى، فصاحت و بلاغت، مانند كتاب من يا مانند بخش كوچكى از آن بياوريد، من از تمام ادعاهاى خود دست برخواهم داشت و شما مى توانيد مرا فردى كذّاب و فريبكار بدانيد. همچنين هيچ ضرورتى ندارد كه يك فرد معمولى تمام اعتبار خود و سخنانش را در گروى اخبارى غيبى قرار دهد كه احتمال تحقق نيافتن آن ها بسيار زياد است و كافى است كه حتى يكى از آن ها تحقق نيابد تا تمام اسلام، قرآن و نبوت پيامبر باطل شود.

علم غيب قطعى و ذاتى به آيندۀ انسان تنها در خداوند منحصر است؛ زيرا اولاً هيچ انسانى به خودى خود نمى تواند از آينده، كه در حال حاضر «معدوم» است، آگاه شود. ثانياً انسان به دليل اختيارش، رفتار پيش بينى شده اى ندارد و هيچ انسانى علم كامل و مطلق به رفتارهاى اختيارى انسان ها در آينده ندارد.

كافر مردن ابو لهب و همسر او، كافر مردن وليد بن مغيره، پيروزى سپاه روم بر ايران، مصونيت قرآن از تحريف، پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، بازگشت پيامبر به مكه، ورود به مسجد الحرام و فتح مكه و ناتوانى بشر از مقابله به مثل با قرآن نمونه هايى از اخبارهاى غيبى قرآن است.

ص:92

جلسۀ نهم: اعجاز قرآن (2) معجزات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)

اشاره

اهداف درس 94

مرورى بر مباحث پيشين 94

اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعى 94

مقدمه 94

نمونه هايى از اعجاز علمى قرآن 95

حركت زمين 95

نيروى جاذبه 97

حركات طولى و دورانى خورشيد 97

زوجيت در گياهان و ساير موجودات 98

نقش كوه ها در زمين 99

معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) 101

معراج 102

اخبار از غيب 103

شكافتن ماه (شق القمر) 104

چكيده 105

ص:93

اهداف درس

آشنايى با:

اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعى؛

برخى از معجزات ديگر پيامبر اسلام در قرآن

مرورى بر مباحث پيشين

در درس قبل دو جنبه از اعجاز قرآن (سبك ادبى و اخبار غيبى) را بررسى كرديم. حال در اين درس به بررسى جنبۀ ديگرى از اعجاز قرآن (اعجاز علمى) مى پردازيم و بعضى از مصاديق آن را ذكر خواهيم كرد. همچنين به نقد و بررسى اين ادعا خواهيم پرداخت كه «پيامبر اسلام به جز قرآن معجزۀ ديگرى نداشته است.» در اين بخش نمونه هايى از معجزات ديگر پيامبر را كه در قرآن آمده است، نيز معرفى خواهيم كرد.

اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعى

مقدمه

آيا در قرآن آياتى دربارۀ علوم طبيعى وجود دارد و اگر وجود دارد، هدف از بيان اين گونه آيات چيست؟ در پاسخ به اين گونه سؤالات بعضى راه افراط و بعضى راه تفريط پيموده اند.

بعضى از افراد در تطبيق آيات قرآن با علوم تجربى چنان افراط مى كنند كه مى كوشند براى هر فرضيۀ احتمالى و اثبات نشدۀ علمى، شاهدى از آيات قرآن بياورند و با تغيير دائمى فرضيات علمى ناگزير از تغيير دائمى برداشت هاى خود از آن آيات مى شوند حتى اگر كاملاً با برداشت هاى قبلى آن ها متضاد باشد.

در مقابل، بعضى ديگر يكسره منكر وجود هرگونه آيات علمى اند و معتقدند كه قرآن كتاب آموزش علوم طبيعى نيست و براى تعليم فيزيك، شيمى، ستاره شناسى و مانند آن نيامده است و پرداختن به اين علوم را به طور كامل به دانشمندان واگذاشته است.

هر دوى اين ديدگاه ها نادرست اند. اين كه در قرآن به هيچ وجه آيات علمى وجود ندارد، سخنى ناصواب است و دست كم بعضى از آيات (كه برخى نمونه هاى آن را ذكر خواهيم كرد) به صراحت به مباحث علمى نظر دارد. درست است كه هدف اصلى قرآن تعليم كامل و همه جانبۀ تمام مباحث علمى نيست و به معناى خاص و دقيق كلمه كتاب فيزيك، شيمى و ساير علوم تجربى نيست، اما لازمۀ اين امر نفى مطلق آيات علمى قرآن نيست. هدف اصلى آيات الهى بيان تمام امورى است كه به نحوى به رشد و سعادت انسان مربوط است. نزول آيات علمى دست كم از دو جهت در رشد و كمال ما مؤثر است: يكى اين كه با بيان گوشه اى از شگفتى هاى عالم خلقت و دادن اطلاعاتى دربارۀ پديده هاى جهان طبيعت، معرفت ما را نسبت به خالق هستى افزايش مى دهد و به بيان ديگر ذكر هر حقيقت علمى، آيه و نشانه اى بر وجود و صفات كماليه پروردگار است و از اين رو قرآن كريم در بسيارى موارد پس از ذكر آيات آفرينش نتايجى دربارۀ خداشناسى از آن ها مى گيرد و جهت ديگر (كه موضوع بحث ما در اين درس است) اثبات الهى بودن اين كتاب است. اما از آن جا كه علاوه بر امور علمى و تجربى، امور ديگرى هم در رشد و كمال ما مؤثرند (مانند مباحث اعتقادى، اخلاقى، عرفانى،

ص:94

فلسفى، احكام و...) قرآن فقط به امور علمى نپرداخته و در حدى كه ضرورى بوده است، حقايق علمى را همراه با مجموعه اى از مباحث يادشده مطرح كرده است.

البته كاملاً بايد توجه داشت كه در تطبيق آيات قرآن با مباحث علمى نبايد به نحو افراطى عمل كرد و هر فرضيۀ احتمالى و غير مسلم علمى را بر قرآن تحميل نمود، بلكه در اين جا كاملاً بايد مراقب بود و با احتياط عمل كرد و فقط به آنچه از نظر علمى مسلم و اثبات شده است، استناد نمود. البته مقايسۀ فرضيات علمى با آيات قرآن، به خودى خود اشكالى ندارد به شرط آن كه تفسير و برداشت از آن آيات نه به صورت قطعى بلكه فقط به عنوان يك احتمال مطرح شود.

نمونه هايى از اعجاز علمى قرآن

اشاره

يكى از مهم ترين و قطعى ترين جنبه هاى اعجاز قرآن، اعجاز علمى آن است. در بعضى از آيات قرآن، حقايقى علمى (گاه به روشنى و گاه به اشارات) مطرح شده است كه قرن ها بعد از نزول قرآن و بعضى از آن ها در همين چند دهۀ اخير كشف شده اند. تاريخ علم به وضوح نشان مى دهد كه در عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در هيچ يك از جوامع آن روز و حتى در جوامعى كه آن زمان مهد علم و فرهنگ و تمدن بودند (مانند ايران، يونان، روم، مصر) اين حقايق كشف نشده بودند. حتى اگر به فرض هم بعضى از اين حقايق علمى در جوامع يادشده هم وجود مى داشت، باز هم امكان نداشت كه پيامبر اين علوم را از آن ها گرفته باشد زيرا اولاً در محيط عربستان آن زمان، كه از نظر پيشرفت علوم تجربى جزء يكى از عقب مانده ترين جوامع آن زمان بود، اثر و نشانه اى از اين علوم به چشم نمى خورد. ثانياً تاريخ زندگى پيامبر اسلام به روشنى گواهى مى دهد كه وى پيش از بعثت چيزى نخوانده و ننوشته است و هيچ كس حتى مخالفان او هم، چنين ادعايى نكرده و يا آن را اثبات نكرده اند. بنابراين حضرت محمد نمى توانسته با خواندن آثار علمى ديگران به اين علوم دست يافته باشد. علاوه بر اين ها، بعضى از اين حقايق علمى به گونه اى است كه براى دست يابى به آن ها نياز به ابزار و ادوات علمى و يا آزمايشات دقيق تجربى است. امّا هيچ كس در تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) حتى يك مورد هم سراغ ندارد كه پيامبر سرگرم كار با اين گونه ابزار (كه اصلاً در جامعۀ وى وجود نداشته است) و يا مشغول آزمايشات علمى بوده است.

بنابراين با توجه به مجموع اين ملاحظات حقيقتاً اين سؤال بسيار موجه است كه پيامبر چگونه از اين حقايق علمى آگاه شده است؟ هيچ گونه توجيه طبيعى براى اين امر نمى توان ارائه كرد و تنها تبيين ممكن اين است كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) اين علوم را نه از طريق طبيعى بشرى بلكه از خالق هستى كه به همۀ حقايق آگاه است، فرا گرفته است. با آن كه آيات علمى قرآن بيش از آن است كه در اين جا مطرح مى شود، ولى ناگزير به دليل رعايت اختصار فقط به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم.

حركت زمين

قرن ها پيش از نزول قرآن و قرن ها پس از آن، همگان (اعم از دانشمند و عامى) زمين را مركز عالم و آن را ساكن مى دانستند و معقتد بودند كه خورشيد با همۀ كرات آسمانى به دور آن مى گردند. البته در اين قرون معدود انديشمندانى بودند كه عقيده به حركت زمين داشتند ولى ادعاى آنان هرگز از حدّ يك نظريۀ احتمالى فراتر نرفت و با دلايل كافى و قطعى كه مقبول همگان واقع شود به اثبات نرسيد و در عصر نزول قرآن نظريۀ غالب و مشهور همان نظريۀ زمين مركزى بود. در مغرب زمين در ابتدا «جوردانو برونو» دانشمند ايتاليايى

ص:95

(قرن 16) نظريۀ حركت زمين را مطرح كرد كه به دليل مغايرت آن با تعاليم كليسا، وى زنده زنده و همراه كتاب هايش در آتش سوزانده شد. سپس گاليله، دانشمند ديگر ايتاليايى در قرن هفدهم، با دلايل علمى اين نظريه را اثبات كرد كه وى هم توسط دستگاه كليسا زندانى و مجبور به توبه و پس گرفتن عقيدۀ خود شد. اما به مرور زمان و با ضعيف شدن دستگاه كليسا نظريۀ حركت زمين به عنوان قانون مسلم علمى نزد همگان پذيرفته شد.

در آياتى از قرآن تعابيرى به كار رفته است كه دلالت بر حركت زمين مى كند؛ به بعضى از اين آيات اشاره مى كنيم:

آى اول: وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ؛1 كوه ها را مى بينى و آن ها را ساكن مى پندارى در حالى كه آن ها مانند ابر مى گذرند. اين آفرينش خدايى است كه هر چيزى را متقن آفريده است.

اين آيه كوه ها را متحرك معرفى كرده است و حركت آن ها حاكى از حركت زمين است زيرا معنى ندارد كه زمين ثابت باشد ولى كوه ها (با توجه به فعل مضارع «تمرّ») در حركت دائم و مستمر باشند.

ممكن است اين اشكال مطرح شود كه آيۀ قبل از آيۀ بالا، مربوط به قيامت است و اين آيه هم بيانگر تحولاتى است كه در آغاز رستاخيز و در اثر نفخ صور اول بر روى كره زمين و در مورد كوه ها رخ مى دهد.

درست است كه آيۀ پيش از آن دربارۀ آغاز قيامت است(1) ولى اين آيه مربوط به قيامت نيست، زيرا اولاً از آيات قرآن برمى آيد كه قبل از متلاشى شدن كامل كوه ها و در اثر لرزش هاى اوليۀ زمين كوه ها جابه جا مى شوند و همراه با سطح زمين زيرين آن ها به حركت در مى آيند،(2) ولى اين حركت كوه ها، كه در حقيقت حالت شديدى از رانش زمين است، كاملاً محسوس و براى بينندۀ آن قابل مشاهده است، در حالى كه آيۀ يادشده كوه ها را از نگاه ناظر، امورى ساكن معرفى مى كند. (تحسبها جامدة) ثانياً در ادامۀ آيه سخن از آفرينش الهى و اتقان آن است و اين تعبير، با حوادث رستاخيز كه مستلزم متلاشى شدن سطح رويين زمين و نابودى كوه ها و درياها و جنگل ها است متناسب و سازگار نيست.

آى دوم: اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً؛4 (او خدايى است) كه زمين را براى شما (همچون) گهواره قرار داد.

در اين آيه زمين به گهواره تشبيه شده است. گهواره با حركت آرام خود، موجب آرامش و استراحت كودك است. از اين آيه برمى آيد كه كرۀ زمين هم، مانند گهواره حركتى نرم و ملايم دارد كه مايۀ آرامش ساكنان آن است. اگر حركت سريع و سرسام آور وضعى و انتقالى زمين براى موجودات قابل احساس بود نتيجه اى جز اضطراب شديد و شايد نابودى آنان نمى داشت.

ص:96


1- . آيۀ مزبور اين است: يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ؛ نمل/ 87.
2- . ر. ك: طور/ 10؛ نبأ/ 20 و تكوير/ 3.

در پايان اين بحث بايد به اين نكته توجه كرد كه شايد يكى از جهات اين كه قرآن حركت زمين را نه به صراحت تمام، بلكه در قالب اشاراتى لطيف بيان كرده است اين است كه چون در آن زمان، زمين را ساكن مى پنداشتند، تصريح قرآن به حركت زمين براى مردم آن عصر، قابل قبول و پذيرش نبود.

نيروى جاذبه

براى اولين بار، نيوتن دريافت كه ميان هر دو جسمى (اعم از كوچك و بزرگ) نيرويى وجود دارد كه آن ها را به سوى هم جذب مى كند و از اين نيروى عام به قانون جاذبه تعبير كرد، و نيز كشف و اثبات كرد كه همين نيرو است كه كرات آسمانى را در فضا معلق نگه مى دارد.

قرآن كريم در مورد نيرويى كه سبب برقرارى كرات آسمانى شده است، تعبير زيباى «ستون هاى نامرئى» را به كار مى برد:

اَللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها1

خداوند همان كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آن را ببينيد، برپا كرد.

با توجه به اين كه «ترونها» صفت «عمد» است، مراد آيه اين است كه آسمان ستون هايى دارد كه شما آن ها را نمى بينيد. در حقيقت آيۀ بالا دو نكتۀ علمى را مطرح مى كند: يكى اين كه ميان اجرام آسمانى چيزى وجود دارد كه همانند ستون عمل مى كند و همان طور كه ستون از سقوط سقف بر روى كف و برخورد آن ها به يكديگر جلوگيرى مى كند، اين نيروى خاص ميان كرات آسمانى هم، مانند ستون، هر كدام را در جاى خود در آسمان معلق نگه مى دارد و مانع فرو ريختن آن ها بر روى هم و برخورد آن ها با يكديگر مى شود و ديگرى اين كه اين ستون از محدودۀ بينايى ما خارج است و قابل رؤيت نيست. به هر حال در آن زمان و محيط امكان نداشت كه كسى از پيش خود و بدون هيچ گونه ابزار و ادوات و آزمايشات و محاسبات علمى بتواند با قطع و يقين و به صورت يك قانون عام از وجود نيرويى خبر دهد كه حتى در مورد دورترين اجرام آسمانى هم كه از چشم ما پنهان است، صادق باشد.

حركات طولى و دورانى خورشيد

بعد از ابطال فرضيۀ هيئت بطلميوسى كه زمين را ساكن و ثابت و خورشيد و ماه و تمام كرات آسمانى را ميخكوب شده بر افلاكى بلورين و در حال گردش به دور زمين ترسيم مى كرد، و اين فرضيه قرن ها قبل و بعد از نزول قرآن حاكم بر تمام اذهان بود، هيئت جديد جايگزين آن شد كه زمين را متحرك به دور خورشيد معرفى مى كرد. در اين نظريۀ جديد، خورشيد ستاره اى ثابت تلقى مى شود. اما طبق آخرين تحقيقات علمى ثابت شده است كه نه تنها خورشيد، بلكه اساساً كل منظومۀ شمسى و نيز كهكشان ما ثابت نيست و در حركت است. بنابراين خورشيد دست كم سه گونه حركت دارد:

1. حركتى وضعى به دور خود؛ (حركت دورانى)

2. حركتى همراه با تمام منظومۀ شمسى به سوى نقطه اى خاص؛ (حركت طولى)

3. حركتى كه ناشى از حركت كل كهكشان راه شيرى به دور خود است. (حركت دورانى)

ص:97

قرآن كريم در آياتى چند، خورشيد را متحرك معرفى مى كند و تعابير ظريفى به كار مى برد كه حاكى از گونه هاى مختلف حركات آن است:

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ 1

خورشيد به سوى قرارگاهش در حركت است و اين تقدير خداوند توانا و دانا است و براى ماه منزلگاه هايى قرار داديم... و تمام اين ها در مسير و مدارى شناورند.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى2

خداوند خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمانى معين در حركتند.

تعبير «جريان» نشانگر حركت خطى و طولى است. واژۀ «فلك» هم از نظر لغوى در فرهنگ هاى قديم لغت عرب (مانند النهايه از ابن اثير و مفردات از راغب) به معناى مسير و مدار منحنى شكل و دايره وار اجرام سماوى است و حاكى از حركت دورانى است و بنابراين به هيچ وجه نبايد آن را با اصطلاح فلك به معناى بطلميوسى آن خلط كرد. بدين ترتيب قرآن با تعابير «جريان» و «فلك» به ظرافت اشاره به حركات طولى و دورانى خورشيد مى كند. به هر حال تصريح قرآن به حركت خورشيد را حقيقتاً بايد از معجزات علمى آن محسوب كرد، زيرا اين حركت با چشم قابل رؤيت نيست(1) و تنها در اثر مشاهدۀ آن با ابزارهاى پيشرفتۀ علمى و محاسبات و بررسى هاى بسيار پيچيده و دقيق قابل اثبات است كه هيچ يك از اين ها در زمان نزول قرآن وجود نداشته است.

زوجيت در گياهان و ساير موجودات

پيش از نزول قرآن، مردم عامى به تجربه دريافته بودند كه بعضى از گياهان، همانند انسان، زوجيت و نر و ماده دارند و اعراب عصر قرآن نيز با گرده افشانى دستى درخت خرما و يا در مواردى ديگر، از قانون زوجيت در گياهان به طور نسبى و محدود آگاهى داشتند. اما آنان از عمومى بودن اين قانون در مورد تمام گياهان، كه تلقيح و بارورى مادۀ آن ها توسط باد و حشرات و عوامل ديگر و گاه هم به صورت دستى و مصنوعى انجام مى شود، بى خبر بودند. براى اولين بار «شارل لينه» (1787-1707)، دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى زوجيت در گياهان را به صورت يك قانون عمومى كه تقريباً در مورد همۀ گياهان صادق است، كشف و اثبات نمود.

اما قرآن كريم قرن ها قبل از اين كشف، به صراحت عموميت زوجيت در گياهان را در آيات متعدد مطرح كرد:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ 4

ص:98


1- . اين كه ما با چشمان خود، خورشيد را در فاصلۀ طلوع و غروب در حال حركت مى بينيم، ربطى به حركت خود خورشيد ندارد و در واقع نوعى خطاى باصره است، در حالى كه قرآن حقيقتاً خود خورشيد را متحرك معرفى مى كند.

آيا به زمين نگاه نكردند كه چقدر از هر جفت ارزشمندى در آن رويانديم.

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ 1

خداوند از تمام ميوه ها در زمين دو جفت آفريد.(1)

اما علاوه بر زوج بودن گياه، قرآن كريم پرده از حقيقت ديگرى هم برمى دارد و اعلام مى كند كه قانون زوجيت نه تنها دربارۀ گياه، حيوان و انسان، بلكه دربارۀ بسيارى از موجودات و مخلوقات ديگر هم صادق است كه ما از آن ها بى اطلاعيم:

مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ 3

ما از هر چيز يك جفت آفريديم.

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ 4

منزه است آن (خدايى) كه تمام زوج ها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند و از خودشان و از آنچه نمى دانند.

در زبان عربى كلمۀ زوج به معناى معادل، قرين و لنگۀ مقابل يك چيز است. به همين دليل به هر يك از دو جنس نر و ماده در موجودات زنده زوج گفته مى شود زيرا اين دو لنگۀ مقابل همديگرند. اما اين واژه مى تواند مصاديق بسيار وسيع تر از زوج هاى نر و ماده به معناى زيست شناختى آن داشته باشد. از اين رو آيات ياد شده كه زوجيت را به همۀ موجودات نسبت مى دهد، معنايى عام دارد كه علوم گوناگون، هر روز با پيشرفت خود جلوه اى از اين حقيقت را آشكار مى كنند. در درون اتم، در مقابل الكترون كه بار منفى دارد، پروتون با بار مثبت وجود دارد. همچنين در مقابل الكترون، پوزيترون وجود دارد كه در حقيقت، الكترونى با بار مثبت است. امروزه مى دانيم كه در برابر ماده، ضد ماده وجود دارد. حتى دانشمندان اين احتمال را مطرح مى كنند كه در مقابل اين جهان و موجودات آن، جهان و موجوداتى موازى - همانند يك چيز و تصوير آن در آينه - وجود داشته باشد. به هر حال اين نكته كه قرآن، قانون زوجيت را به همۀ چيز سرايت مى دهد حقيقتى علمى است كه هر روز پردۀ جديدى از روى آن برداشته مى شود و براى طرح آن در زمان نزول قرآن، هيچ توجيهى، جز الهى بودن اين كتاب، نمى توان عرضه كرد.

نقش كوه ها در زمين

قرآن در آياتى چند دربارۀ نقش و تأثير كوه ها بر كرۀ زمين و زندگى انسان چنين مى گويد:

أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ 5

خداوند در زمين كوه هايى افكند تا (حركات زمين) شما را مضطرب نكند.

ص:99


1- . زوج بودن گياهان در ايات ديگرى هم آمده است: از جمله ر. ك: لقمان/ 10؛ طه/ 53؛ ق/ 7؛ يس/ 36؛ الرحمن/ 53.

جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً1

در زمين كوه هاى استوار و بلند قرار داديم و آبى گوارا به شما نوشانديم.

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً2

آيا زمين را همچون گهواره و كوه ها را همانند ميخ هايى (براى حفظ زمين) قرار نداديم؟

در اين آيات نقشهاى متعددى براى كوه ها معرفى شده است: حفظ انسان و ساكنان زمين از اضطراب ناشى از حركات مختلف زمين و برقرارى آرامش براى آن ها، نگهدارى زمين، تأمين آب آشاميدنى گوارا.

امروزه از نظر علمى اثبات شده است كه كوه ها به صورت هاى مختلف در حفظ و ثبات زمين نقش اساسى دارند:

كوه ها در زير زمين داراى رگه هايى هستند كه مانند ريشۀ درخت پخش شده و درهم فرو رفته اند و هنگامى كه كوه ها به شكل سلسله جبال در كنار هم قرار مى گيرند، اين ريشه ها مجموعه اى درهم تنيده و بسيار قوى را تشكيل مى دهند و همانند شبكه و زرهى محكم سطح زمين را مى پوشانند از طرف ديگر سطح خارجى و پوستۀ خاكى كرۀ زمين كه بر روى سطح نيمه مذاب و لغزنده پايين تر قرار دارد، دائماً در معرض فشارهاى شديدى است كه از سوى گازها و حرارت داخلى زمين بر آن وارد مى شود. همچنين فشار جاذبۀ خورشيد و ماه بر سطح زمين موجب حركات و نوسانات شديدى بر آن مى شود كه شبيه حركات جزر و مد دريا است كه آن هم ناشى از تأثير جاذبۀ ماه بر سطح درياست. اگر عاملى سطح خارجى كرۀ زمين را در مقابل اين فشارها و حركات حفظ نمى كرد، دائماً اين سطح در معرض تكان ها و لرزش ها و زلزله هاى خفيف يا شديدى مى بود كه اگر حيات انسان و ساير جانداران را به كلى نابود نمى كرد، دست كم موجب اضطراب و سلب آرامش دائمى ساكنان آن مى شد. به همين علت خداوند كوه ها را بر زمين مستقر كرد تا با ريشه هاى داخلى به هم پيوستۀ خود، پوستۀ خاكى و لرزان كرۀ زمين را محكم در چنگال خود نگه دارند. از اين رو قرآن كريم از كوه ها به ميخ هاى زمين تعبير مى كند، زيرا همان طور كه ميخ قطعات مختلف چوب را به هم متصل نگه مى دارد و از پراكندگى و به هم ريختن آن ها جلوگيرى مى كند، كوه ها نيز بخش هاى مختلف سطح زمين را به هم پيوند مى دهد و آن ها را تا حد زيادى از تفرق و تلاشى حفظ مى كند و جانداران و به ويژه انسان را در آرامش نگه مى دارد و به تعبير قرآن، از اضطراب دائم او جلوگيرى مى كند.

همچنين سطح كرۀ زمين به علت حركت وضعى بسيار سريع آن اصطكاك بسيار شديدى با هواى مجاورى پيدا مى كند كه دور زمين و به ويژه نزديك به سطح زمين را فرا گرفته است. اين اصطكاك گرماى بسيار شديدى ايجاد مى كند كه زندگى را براى جانداران بسيار سخت و طاقت فرسا مى سازد. اما كوه ها با حركت خود، كه ناشى از حركت زمين است موجب مى شوند كه هواى سطح زمين تا ارتفاع چند كيلومتر همراه و هم جهت با حركت زمين حركت كنند و به اين صورت اصطكاك سطح زمين را با هواى مجاورش به حداقل برسانند. به اين ترتيب كوه ها با تعديل دماى هواى زمين نيز موجب آرامش و آسايش انسان و ساير جانداران مى شوند. علاوه بر اين سطح زمين به علت اختلاف دماى قطب و استوا دائماً در معرض وزش طوفان هاى زياد است و اگر چيزى در مقابل آن ها قرار نگيرد، وضعيتى مانند كويرها و بيابان ها، كه همواره بادهاى شديد بر آن

ص:100

حاكم است خواهد داشت. اما كوه ها همچون سدى قوى و محكم در برابر بادها و طوفان ها كه گاه سرعت آن ها بسيار وحشتناك و مخرب است، قرار مى گيرد و تا حد زيادى فشار و نيروى آن ها را مى شكند و تعديل مى كند و از اين طريق نيز سبب زندگى راحت و آرامش بخش موجودات مى شود.

نقش كوه ها در ثبات سطح زمين از امورى است كه دانشمندان با ابزارهاى پيشرفتۀ علمى و تحقيقات دقيق و گستردۀ زمين شناسى و عكسبردارى هاى بسيار پيشرفتۀ ماهواره اى به آن پى برده اند و اظهار نظر علمى دربارۀ اين نقش نياز به شناخت دقيق ساختمان كرۀ زمين و لايه هاى گوناگون آن و بررسى ساختار رويين و زيرين كوه ها دارد. به راستى جاى اين پرسش جدى وجود دارد كه اگر حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) پيامبر الهى و كتاب وى كتاب خدا نيست، پس چگونه وى به عنوان عربى عامى و درس ناخوانده و پرورش يافته در آن محيط عارى از علم و دانش، چنين شناخت علمى و دقيقى از ساختمان كوه ها و كرۀ زمين به دست آورده است؟ ممكن نيست كه چنين شناختى از طريق حدس و گمان و يا مشاهدات معمول روزمرۀ كوه و زمين به دست آمده و فقط مى تواند ناشى از علم الهى باشد.

يكى ديگر از تأثيرات مثبت كوه ها بر زندگى موجودات، نقش آن ها در تأمين آب آشاميدنى است. كوه ها به ويژه در ارتفاعات بالا سرماى زياد دارند كه موجب ذخيرۀ آب به صورت برف و يخ و يخچال هاى طبيعى مى شوند كه به مرور زمان و به تدريج آب مى شوند و در تمام فصول سال آب مورد نياز موجودات را فراهم مى كنند. بسيارى از چشمه ها و قنات ها ريشه در دل كوه ها دارد. علاوه بر اين كوه ها به دليل داشتن لايه هاى مختلف شنى و ماسه اى سبب مى شوندكه آب هايى كه از بالاى آن ها به سوى پايين سرازير مى شوند از باكترى ها و مواد زائد ديگر تصفيه شوند و آبى پاك، شيرين و گوارا در اختيار انسان قرار گيرد. به همين دليل قرآن در سورۀ مرسلات آيۀ 27، پس از ذكر خلق كوه ها مى فرمايد: «و آبى گوارا به شما نوشانديم.» و از اين طريق ارتباط كوه ها را با تأمين آب شيرين نشان مى دهد.

فوايد كوه ها و نقش مثبت آن ها در زندگى موجودات زندۀ كرۀ زمين و به ويژه انسان بيش از اين هاست كه در اين جا ذكر شد، ولى به جهت رعايت اختصار از ذكر آن ها صرف نظر مى كنيم.(1) مسلماً با پيشرفت علوم در آينده جنبه هاى ديگرى از اين اعجاز علمى قرآن دربارۀ نقش كوه ها كشف خواهد شد.

معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)

اشاره

همان گونه كه در مباحث گذشته اشاره شد، بعضى از افراد، صدور هرگونه معجزه و عمل خارق العاده اى را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، به جز قرآن انكار مى كنند. اينان معتقدند كه پيامبر اسلام هرگز معجزاتى شبيه آنچه از پيامبران گذشته سر زده است، نداشته و تنها معجزۀ وى، نه يك معجزۀ حسى و تجربى، بلكه معجزه اى عقلى و فرهنگى است كه همان كتاب قرآن است. بعضى از دانشمندان مسيحى، برخى از وهابيان و عده اى از روشنفكران مسلمان چنين عقيده اى دارند. يكى از دلايلى كه تقريباً ميان همۀ آنان مشترك است، استناد به بعضى از آياتى است كه بر طبق آن ها پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درخواست معجزات از سوى مردم را رد كرده و از آوردن معجزات خوددارى كرده است.

ص:101


1- . براى اطلاع بيشتر از نقش كوه ها، ر. ك: قرآن و اسرار آفرينش، جعفر سبحانى، بخش راز آفرينش كوه ها..

در دروس قبل يك نمونۀ معروف از اين آيات را ذكر كرديم(1) و در بررسى آن مشخص شد كه نه تنها پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بلكه گاهى انبياى پيش از او هم به درخواست مردم در آوردن بعضى از معجزات پاسخ منفى مى دادند و دليل آن هم اين است كه هدف اين درخواست ها حقيقتاً هدايت شدن نبوده بلكه جنبۀ بهانه جويى، تمسخر، طلب محال و نظاير آن را داشته است و يا چون در مقابل معجزات قبل تسليم نشدند، پيامبران و از جمله پيامبر اسلام هم ديگر وظيفه اى در انجام معجزات بيشتر نداشته اند.

اما يك پاسخ قاطع براى منكران معجزات پيامبر اسلام، آياتى از قرآن است كه در آن ها معجزاتى را به وى نسبت مى دهد. چند نمونۀ مهم و معروف اين آيات را ذكر مى كنيم.

معراج

معراج رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) يكى از مهم ترين و عظيم ترين رخدادهاى زندگى او است. اين سفر خاص الهى به دو بخش زمينى و آسمانى تقسيم مى شود و ظاهر آيات قرآن حاكى از آن است كه هر دو سير زمينى و آسمانى آن جنبۀ جسمانى داشته است و - بر خلاف ادعاى بعضى از افراد كه آن را روحانى مى دانند - پيامبر (صلى الله عليه وآله) با همين بدن مادى خود چنين سيرى داشته است. قرآن مجيد در سورۀ اسراء آيۀ دوم به بخش زمينى اين سفر چنين اشاره مى كند:

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا2

منزه است آن خدايى كه بندۀ خود را در شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برد كه اطراف آن را (با نعمت هاى مادى و معنوى گوناگون) بركت داديم تا (در اين سفر) بخشى از نشانه هاى خود را به او نشان دهيم.

ظاهر عبارت «عبده» دلالت بر كل وجود پيامبر (صلى الله عليه وآله)، اعم از جسم و روح او، دارد و منحصر كردن آن به روح پيامبر نيازمند دليل و قرينه و بر خلاف ظاهر آيه است.(2)

همچنين كلمۀ نكرۀ «ليلاً» نشان مى دهد كه سفر از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در يك شب انجام شده است و اين جز به نحو اعجاز نمى تواند باشد زيرا تاريخ زندگى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) هرگز چنين سفرى را كه به طور عادى و طبيعى مدت ها طول كشيده است، نشان نمى دهد.

اما علاوه بر سير زمينى معراج، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) معراج آسمانى هم داشته است كه ماجراى آن در سورۀ نجم آمده است و او در اين سير آسمانى جبرئيل را با همان ماهيت اصلى او، همراه با بسيارى ديگر از آيات بزرگ آسمانى و ملكوتى الهى مشاهده كرده است. اين سفر شگفت انگيز آسمانى نيز، كه

ص:102


1- . براى اطلاع از مجموعه آياتى كه اين منكران به آن ها استناد مى كنند، ر. ك: راز بزرگ رسالت، جعفر سبحانى، بخش هاى 19 و 20.
2- . بعضى ممكن است براى اثبات روحانى بودن معراج به اين عبارت در دعاى ندبه استناد كنند كه: «عرجت بروحه الى السماء» (خدايا تو روح پيامبر را به آسمان بالا بردى) اما در بعضى از نسخه هاى قديمى تر اين دعا، به جاى عبارت «بروحه»، تعبير «به» آمده است كه دلالت بر جسم و روح پيامبر با هم مى كند. بنابراين تعبير «بروحه» تعبيرى نيست كه بتوان آن را به طور قطع به معصوم نسبت داد..

روايات اسلامى نقطۀ شروع آن را مسجد الاقصى معرفى مى كنند، يكى ديگر از امور خارق العاده، و حتى خارق العاده ترين حادثه اى است كه در زندگى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) رخ داده است و انكار آن، به منزلۀ انكار صريح آيات قرآن است. همانند سير زمينى اين سفر، قرآن هدف از سير آسمانى را هم مشاهدۀ آيات عظيم الهى معرفى مى كند لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.1 همچنين آيات أفتمارونه على ما يرى آيا با او دربارۀ آنچه ديده مجادله مى كنيد؟(1) و ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى؛3 چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد. ظهور در مشاهدات پيامبر در بيدارى و با همين چشم جسمانى دارد.

علاوه بر آيات قرآن، روايات بسيار زيادى كه در منابع شيعه و اهل سنت دربارۀ اين آيات و معراج پيامبر آمده است دليل محكم ديگرى بر وجود اين سير زمينى و آسمانى خارق العاده او است و انكار امور خارق العاده در زندگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مستلزم انكار ناموجه روايات متواتر در اين زمينه است.

البته دربارۀ معجزه بودن معراج به چند نكته بايد توجه كرد: اولاً همان طور كه در مباحث گذشته (ويژگى هاى معجزه) گفته شد، لازم نيست كه پيامبر با هر عمل خارق العاده، يك بار هم ادعاى نبوت و تحدى كند، بلكه يك يا چند بار ادعاى نبوت و تحدى كافى است و از آن به بعد انجام هر عمل خارق العاده اى به وسيلۀ او نشانۀ نبوت وى است و به طور ضمنى تحدى را همراه خود دارد. از اين رو هرچند كه ظاهر آيات قرآن نشان نمى دهد كه پيامبر سفر معراج را به عنوان معجزه اى براى اثبات نبوت خود مطرح كرده و براى آن تحدى كرده باشد، ولى در واقع او با هر عمل خارق العاده، كه عظيم ترين آن معراج است، عملاً بر ادعاى نبوت خود تأكيد و منكران را به مقابله به مثل دعوت مى كند. ثانياً روايات اسلامى نشان مى دهد كه پيامبر از گزارش سفر زمينى خود به مردم براى اثبات نبوت خويش و معجزه بودن اين سفر سود جسته است. در احاديث اسلامى آمده است كه وقتى مخالفان منكر سفر معجزه آميز او از مكه به مسجد الاقصى شدند و از او خواستند كه اگر راست مى گويد ويژگى هاى بيت المقدس و بعضى از شهرهاى ميان آن دو را بازگو نمايد، او چنين كرد و كسانى كه به اين شهرها رفته بودند صحت گفتار وى را تأييد كردند و علاوه بر آن پيامبر، مشخصات دقيق كاروانى را كه عازم مكه بود، بيان كرد و همگان با رسيدن كاروان به صحت ادعاى وى پى بردند. دربارۀ اين روايات مراجعه كنيد به: تفسير برهان، ذيل آيۀ اول سورۀ اسراء (بنى اسرائيل)، احاديث 7 و 31.

ثالثاً به فرض هم كه معراج را معجزه اى به معناى خاص كلمه، براى اثبات نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ندانيم، خارق العاده بودن آن به قوت خود باقى است و همين امر براى پاسخ كسانى كه صدور هرگونه عمل خارق العاده اى را (غير قرآن) از پيامبر انكار مى كنند، كافى است.

اِخبار از غيب

يكى از اعمال خارق العاده، خبر دادن از غيب است و قرآن كريم، يكى از معجزات حضرت عيسى (عليه السلام) را قدرت بر اين امر معرفى مى كند.(2) بعضى از آيات قرآن، يكى از اعمال خارق العاده اى را

ص:103


1- . نجم/ 12.
2- . أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ؛ آل عمران/ 49..

كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نسبت مى دهد همين اخبار از غيب است.

بر اساس آيۀ سوم از سورۀ تحريم، پيامبر (صلى الله عليه وآله) رازى را با همسرش در ميان مى گذارد ولى او اين راز را فاش مى كند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) از طريق وحى الهى مطلع مى شود و هنگامى كه همسرش از وى مى پرسد كه چگونه از اين امر مطلع شده است، پاسخ مى دهد: نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ؛1 خداوند داناى آگاه مرا مطلع كرد.

همچنين از تعبير وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ؛2 هنگامى كه خدا به شما وعده داد، معلوم مى شود كه پيش از نزول اين آيه و پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از طريق غيبى خبر اين پيروزى را به مسلمانان داده بود.

مانند آنچه در پايان بحث معراج گفته شد، در اين جا هم بايد توجه كرد كه اين اخبارهاى غيبى هم نشانۀ نبوت پيامبر در مقابل منكران است و معجزۀ او محسوب مى شود و تلويحاً متضمن تحدى است و از اين رو براى هر يك از آن ها تحدى جداگانه لازم نيست. اما اگر اين ها را هم معجزه اى با هدف اثبات نبوت او ندانيم، باز هم پاسخى روشن در برابر منكران اعمال خارق العاده پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است.

شكافتن ماه (شق القمر)

يكى از معجزات معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) كه توضيح آن در روايات اسلامى آمده است، شكافته شدن ماه (شق القمر) توسط وى و به درخواست مردم بوده است. اما بعد از آن كه درخواست كنندگان اين معجزه را مشاهده كردند، مانند بسيارى از موارد مشابه، آن را سحر ناميدند و تسليم حق نشدند. در قرآن مجيد اشاره اى كلى به اين ماجرا شده است.

اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ 3

قيامت نزديك شد و ماه شكافت و هرگاه نشانه (و معجزه) اى ببينند رو برمى گردانند و مى گويند اين سحرى است مستمر. آن ها (آيات و معجزات الهى را) تكذيب كردند و از هواى نفس خود پيروى نمودند.

منكران معجزات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كوشيده اند كه به قرينۀ عبارت «قيامت نزديك شد»، شكافته شدن ماه را از حوادث قيامت معرفى كنند، در حالى كه قرائن موجود در آيات نشان مى دهد كه اين حادثه مربوط به يكى از معجزات پيامبر است و ربطى به قيامت ندارد. اما علت اين كه شكافتن ماه در كنار خبر از نزديك شدن قيامت آمده است اين است كه به طور كلى بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به عنوان آخرين پيامبر، از نشانه هاى نزديك شدن قيامت (در مقايسه با كل تاريخ زمين) است و در حديثى هم از آن حضرت مى خوانيم «بعثت انا والساعة كهاتين»؛(1) بعثت من و قيامت مانند اين دو انگشت به هم نزديك است.

ص:104


1- . بحار الأنوار، ج 6، ص 315..

علاوه بر اين، شكافتن ماه نمونه اى است كه امكان به هم خوردن وضعيت زمين، ماه و خورشيد را در قيامت نشان مى دهد و استبعاد آن را نزد منكران قيامت از بين مى برد.

از طرف ديگر، ادامۀ آيه كه از اعراض منكران و سحر ناميدن و تكذيب آيات الهى به وسيلۀ آنان سخن مى گويد نشانۀ آن است كه اين حادثه مربوط به مشاهدۀ معجزه است نه مشاهدۀ حوادث قيامت، زيرا شروع حادثۀ قيامت چنان سهمگين و نابودكننده است كه به تعبير آيات ديگر، در يك لحظه كوه ها را متلاشى و انسان ها را مانند پروانه هاى معلق در هوا به آسمان پرتاب مى كند و چنان هولناك است كه هر موجود شيرده، فرزند شيرخوار خود را به حال خود رها كرده و فرار مى كند. در اين صورت چگونه ممكن است كسانى با آرامش تمام فقط به تماشا و نظاره اين صحنه ها بپردازند و بعد از مشاهدۀ اين حوادث عظيم زمينى و آسمانى، آن را سحر بخوانند و راه خود را بگيرند و بروند و به تكذيب خود ادامه دهند؟! مگر ممكن است بعد از مشاهدۀ اين حوادث مهيبى كه زمين و ماه و خورشيد را دگرگون مى سازد، باز هم آن ها را تكذيب كرد؟ به علاوه، كلمۀ «مستمر» نشانگر آن است كه اين منكران قبلاً هم معجزات ديگرى را از پيامبر ديده اند و آن ها را سحر خوانده اند و اين شكافته شدن ماه را هم سحرى در ادامۀ سحرهاى پيشين دانسته اند.

افزون بر همۀ اين ها رواياتى كه در منابع شيعه و سنى در شأن نزول و تفسير اين آيات وارد شده است به صراحت شق القمر را از معجزات پيامبر و نه از حوادث قيامت معرفى مى كند.

در پايان اين بحث، اين نكته را متذكر مى شويم كه غير از آيات قرآن، روايات بسيار زيادى در منابع شيعى و اهل سنت دربارۀ معجزات پيامبر اسلام وارد شده است. ممكن است بعضى از اين روايات همانند بسيارى از موضوعات ديگر، نادرست و ساخته و پرداختۀ راويان باشد، ولى به اين دليل نمى توان همۀ آن ها را كنار گذاشت و در بين آن ها روايات صحيح فراوانى به چشم مى خورد. اين گونه روايات صحيح و مسلم، دليل قطعى ديگرى براى اثبات معجزات متعدد پيامبر اكرم است.

چكيده

دربارۀ جنبۀ علمى قرآن بعضى ديدگاه افراطى و بعضى ديدگاه تفريطى دارند. عده اى به محض مطرح شدن هر فرضيۀ جديد، احتمالى و اثبات نشده، در مطابقت آن با قرآن مى كوشند و در مقابل، بعضى ديگر وجود هرگونه آيه دربارۀ علوم طبيعى و تجربى را انكار مى كنند.

هر دوى اين رويكردها نادرست است . با پذيرش ديدگاه اول آيات قرآن را دائماً بايد در معرض تفسيرهاى متزلزل و متغير و متضاد قرار دهيم . ديدگاه دوم نيز صحيح نيست زيرا بعضى از آيات قرآن در طرح مباحث علمى صراحت دارد . همچنين نبايد به اين دليل كه قرآن كتاب تعليم علوم به معناى رايج آن نيست، وجود هرگونه آيه علمى را انكار كرد، زيرا خداوند مباحث علمى را، همانند ساير مباحث فقهى و عرفانى و فلسفى و اعتقادى و اخلاقى، در آن حد كه براى رشد وكمال بشر ضرورى ديده است نازل كرده است. نه خالى بودن يكسره اين كتاب از مباحث علمى كارى حكيمانه است و نه اختصاص دادن تمام قرآن به آيات علمى و ترك مباحث ديگر.

يكى ديگر از وجوه اعجاز قرآن، جنبۀ علمى آن است. در قرآن مطالبى علمى مطرح شده است كه از طريق عادى امكان ندارد كه فردى درس ناخوانده در محيطى عقب مانده از نظر علمى و فرهنگى و بدون هيچ گونه ابزار و وسايل و آزمايشات علمى به آن ها دست يابد.

ص:105

حركت زمين، نيروى جاذبه، حركات گوناگون خورشيد، زوجيت در گياهان و ساير موجودات، نقش كوه ها بر روى زمين از نمونه هاى مباحث علمى در قرآن هستند.

بعضى از افراد به دليل خوددارى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از آوردن معجزات درخواستى مردم، صدور هر معجزه و عمل خارق العاده اى را از او (غير از قرآن) انكار كرده اند. اما اولاً پيامبر اسلام هم، مانند پيامبران قبل، موظف نبود كه به هر درخواستى در اين مورد، حتى اگر بهانه جويانه و غير هدايت طلبانه باشد، پاسخ مثبت دهد. ثانياً در خود قرآن به صراحت معجزاتى به وى نسبت داده شده است، مانند معراج، اخبار ازغيب، شكافتن ماه.

روايات مربوط به معجزات پيامبر در منابع شيعى و سنى فراوان تر از آن است كه بتوان همۀ آن ها را انكار كرد.

ص:106

جلسۀ دهم: مبحث امامت امامت عامه دليل عقلى ضرورت وجود امام

اشاره

اهداف درس 108

مرورى بر مباحث پيشين 108

امامت عامه 108

ضرورت بحث از امامت 108

حديث «افتراق الاُمة» 109

ضرورت پى جويى از فرق ناجيه 109

ضرورت امامت 110

دليل عقلى 110

كليات 110

ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 110

اشكالات مخالفان امامت 111

اشكال اول: قرآن براى هدايت كافى است. 112

پاسخ 112

اشكال دوم: «قرآن و سنّت» براى هدايت كافى است. 113

اشكال سوم: «قرآن و سنّت و صحابه» براى هدايت كافى است. 115

اشكال چهارم: قرآن، سنّت، سير صحابه و علماى دينى براى هدايت كافى است. 116

نتيجه گيرى 116

چكيده 116

ص:107

اهداف درس

آشنايى با:

ضرورت بحث از امامت؛

حديث افتراق الاُمة و ضرورت پى جويى از فرقۀ ناجيه؛

ضرورت امامت و دليل عقلى آن؛

پاسخ به اشكالات اهل سنّت دربارۀ دليل عقلى يادشده.

مرورى بر مباحث پيشين

دروس گذشته به مباحث گوناگون نبوت (عامه و خاصه) اختصاص داشت. از اين درس به بعد با برخى از مباحث امامت آشنا خواهيم شد. در درس حاضر (دهم)، به اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله)، از طريق دليل عقلى مى پردازيم.

امامت عامه

همانند بحث نبوت، مباحث امامت هم به دو بخش عامه و خاصه تقسيم مى شود. در بخش امامت عامه از مباحثى گفت وگو مى شود كه مربوط به همۀ امامان است، مانند دلايل عقلى و نقلى براى اثبات امامت. اما در بخش امامت خاصه از مباحثى سخن مى گوييم كه اختصاص به امامى خاص دارد. در مباحث پايانى به امامت خاصه مى پردازيم و بعضى از مباحث مربوط به شناخت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، مباحث مهدويت، را مطرح خواهيم كرد.

ضرورت بحث از امامت

اشاره

بحث از امامت و جانشينى بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) يكى از ضرورى ترين مباحث اعتقادى است. بعضى از افراد به تصور و يا به بهانۀ اين كه طرح اين گونه مباحث به وحدت جامعۀ اسلامى لطمه مى زند و موجب بروز تفرقه، اختلاف و نزاع ميان مسلمين مى شود، ورود به بحث امامت را زيان بخش و خلاف وحدت اسلامى مى دانند. اما اين تصور به دلايل متعددى نادرست است؛ زيرا:

اولاً: بحث از امامت يك بحث صرفاً تاريخى كه زمان آن سپرى شده باشد نيست، بلكه - همان طور كه بعداً خواهيم ديد - اين بحث جنبۀ اعتقادى دارد. نقش پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در جامعۀ اسلامى، فقط يك نقش تاريخى و اجتماعى به عنوان حاكم جامعه نيست، بلكه شأن و وظيفۀ او، پس از ابلاغ وحى، در درجۀ اول تبيين كتاب الهى و تعليم عقايد دينى است. به دلايلى كه در مباحث بعد ذكر مى شود نقش و شأن جانشينان پيامبر هم همين است. بنابراين سخن از امامت، سخن از يك مجموعۀ اعتقادى خاصى است و امامان شيعه رهبران و نمايندگان تفكر دينى خاصى هستند و بحث دربارۀ لزوم يا عدم لزوم اطاعت از ائمه به منزلۀ اتخاذ عمل و عقيدۀ مشخصى از ميان ده ها و صدها خط فكرى است. يك نگاه اجمالى به صدها مشرب و نظريۀ فقهى و كلامى معناى اين امر را روشن مى كند.

ثانياً: حديث مهم و معتبر «افتراق الاُمة» از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) - كه از بين همۀ فرقه هاى اسلامى، فقط يكى از آن ها را اهل نجات (فرقۀ ناجيه) و بقيه را اهل دوزخ معرفى مى كند - ضرورت بحث از

ص:108

امامت را كه در حقيقت همان جست وجوى فرقۀ ناجيه است، بيش از پيش روشن مى كند. نظر به اهميت اين حديث، به معرفى و بررسى آن مى پردازيم.

حديث «افتراق الاُمة»

يكى از احاديث مهم و بنيادين كه تمام عالمان شيعه و بسيارى از علماى اهل سنّت، صحت آن را پذيرفته اند و در متون معتبر هر دو فرقه آمده است، حديث معروف به «افتراق الاُمة» است. در اين حديث، پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در زمان حيات خود پيشگويى مى كند كه امت اسلام نيز همانند يهوديان و مسيحيان، بعد از پيامبر خود دچار فرقه گرايى شده و به بيش از هفتاد(1) فرقه تقسيم مى شود. علاوه بر شواهد نقلى، دليل عقلى هم حكم مى كند كه از بين اين همه عقايد و فرقه هاى گوناگون و متضاد، حداكثر يكى از آن ها مى تواند حق باشد، از اين رو رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) در ادامۀ حديث تصريح مى كند كه فقط يكى از اين فرقه ها حق است و در قيامت اهل نجات است و بقيۀ فرقه ها در عذاب و آتش اند.(2)

ضرورت پى جويى از فرقۀ ناجيه

حال به حكم عقل و بر اساس اين حديث و احاديث مشابه هر مسلمانى موظف است كه براى پرهيز از گمراهى و آتش دوزخ تا آن حد كه براى او مقدور است با تحقيق كافى و دور از تعصب، فرقۀ ناجيه را تشخيص دهد. كافى نيست كه هر فرقه اى خود را حق و فرقۀ ناجيه بپندارد، بلكه بايد بر مبناى دليلى كه در قيامت بين او و خدا حجّت باشد، مبانى اعتقادى خود را برگزيند.

بنابراين بحث و بررسى اين كه آيا مكتب شيعۀ اثنى عشرى همان فرقۀ ناجيه است يا خير، نه تنها با وحدت اسلامى منافات ندارد، بلكه اساساً تشخيص فرقۀ ناجيه مستلزم كنار گذاشتن ساير فرق و عقايد باطل و

ص:109


1- . در بعضى از اين احاديث، 72 و در بيشتر آن ها 73 فرقه آمده است. البته ممكن است اعداد مطرح شده در اين حديث نه به معناى دقيق و حقيقى كلمه، بلكه به معناى نمادين و براى نشان دادن كثرت اين فرقه ها به كار رفته باشد.
2- . مضمون كلى حديث «افتراق الاُمة» در منابع مختلف شبيه عبارت زير است: «سَتَفتَرِقُ امَّتى عَلَى ثَلاثٍ وسَبعينَ (يا: اثنَتَيْنِ و سَبعينَ) فِرقَةً». اين حديث در بسيارى از منابع مهم و معتبر اهل سنت و در مواضع متعددى از آن ها آمده است، از جمله: سنن ترمذى، كتاب الايمان، باب افتراق الاُمة؛ سنن ابى داود، كتاب السنة، باب شرح السنة؛ سنن ابن ماجه، كتاب الفتن، باب افتراق الأمم؛ المستدرك على الصحيحين، كتاب الايمان، باب افترقت اليهود؛ سنن دارمى، كتاب السِيَر، باب فى افتراق هذه الأمة؛ مسند احمد بن حنبل، مسند انس بن مالك و مسند الشاميين، حديث معاوية بن ابى سفيان؛ َكنز العُمّال، ج 1، احاديث 1052 تا 1061. همچنين علاوه بر متون روايى، دانشمندان بزرگ اهل سنّت نيز اين حديث را در آثار خود آورده اند؛ از آن جمله غزالى در مقدمۀ المنقذ من الضلال؛ بغدادى در الفرق بين الفرق، باب اول، فى بيان الحديث المأثور فى افتراق الاُمة؛ شهرستانى در ملل و نحل، مقدمات، مقدمۀ اول. صحّت حديث «افتراق الاُمة»: جدا از وجود اين حديث در مصادر روايى معتبر اهل سنت، مانند بعضى از مسانيد و صحاح ستّه كه به آن ها اشاره شد، بسيارى از بزرگان اهل سنت بر صحت حديث افتراق الاُمة و يا اعتبار راويان آن نيز تصريح كرده اند. ابوداود در سنن، حاكم نيشابورى در مستدرك، احمد بن حنبل در مسند، از جمله اينانند. در بعضى از منابع يادشده، مانند سنن ابن ماجه، سنن ابى داود، سنن دارمى، المنقذ من الضلال از غزالى، كَنز العُمّال، اين عبارت از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نقل شده است كه «از بين همۀ اين فرقه ها، فقط يكى از آن ها اهل نجات و بهشت است و بقيۀ آن ها گمراه و اهل آتشند»..

تمسّك همۀ مسلمين به آن فرقۀ حق و موجب وحدت اعتقادى و عملى مسلمانان است. حال به معرفى دلايل عقلى و نقلى مكتب تشيع در اثبات حق بودن آن و اثبات امامت ائمۀ دوازده گانه و مرجعيت و حجيت علمى و عملى اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى پردازيم.

ضرورت امامت

دليل عقلى

كليات

در مباحث فلسفۀ نبوت علل گوناگون نياز بشر به پيامبران را ذكر كرديم. حال سخن در اين است كه همان نيازهايى كه موجب فرستادن پيامبران شد، بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) هم تا قيامت باقى است و از اين رو لازم است كه خداوند از سوى خود رهبرانى را بعد از رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) تعيين و معرفى نمايد تا مانند پيامبران، همان وظايف را عهده دار شوند و همان نيازها را برطرف نمايند. در واقع پيامبران در دوران نبوت خود سه وظيفۀ اصلى را بر عهده دارند:

الف) پيام وحى را به مردم برسانند و به ويژه اگر صاحب شريعت و كتاب آسمانى باشند، آن را در اختيار مردم قرار دهند.

ب) مردم را در همۀ ابعاد زندگى كه به رشد و كمال آن ها مربوط مى شود، مورد هدايت و تعليم قرار دهند.

ج) اگر امكان آن فراهم شود، حكومتى عادلانه تشكيل دهند تا اهداف بعثت به طور كامل تر تحقق يابد.

از آن جا كه نبوت به پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) ختم شده است، وظيفۀ اول براى امامان وجود ندارد، هرچند كه ارتباط آنان با پروردگار و عوالم بالا نه به صورت وحى نبوى، بلكه به نحوى ديگر برقرار است. اما دو وظيفۀ ديگر كه مستلزم داشتنِ مقام نبوت نيست، براى پيشوايان بعد از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) برقرار است زيرا نياز مردم به هدايت و تعليم از سوى خدا و تشكيل حكومت عادلانه همانند گذشته وجود دارد. بنابراين مى توان گفت كه فلسفۀ ضرورت بعثت پيامبران وجود امامان بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) را ايجاب مى كند و به بيان ديگر فلسفه ضرورت امامت همان فلسفۀ ضرورت نبوت است. حال به توضيح مبسوطتر اين دليل كلى مى پردازيم.

ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

در دروس قبل گفتيم كه پيامبران براى اين مبعوث شده اند تا در امور نظرى حقايق عالم هستى را به انسان تعليم دهند و در امور عملى، موازين و معيارهاى اخلاقى و راه هاى تزكيه و تربيت نفس را به او معرفى كنند؛ همچنين انواع اختلافات فكرى و اجتماعى را برطرف نمايند و انسان را از رضاى خالق در تمام زمينه ها مطلع كنند و از طريق مجموع اين تعاليم، حجت را بر آدميان تمام نمايند.

حال از پرسش هاى اصلى اين است كه آيا بعد از پيامبر اسلام تا قيامت، مردم به امور يادشده نيازمندند يا خير و اگر اين نياز مانند گذشته باقى است آيا لازم است كه خداوند اين نيازها را برطرف نمايد يا نه و اگر لازم است چگونه اين نيازها بايد برطرف شود؟ شكى نيست كه نيازهاى يادشده به قوت خود باقى است. آيا مى توان ادعا كرد كه از وفات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) به بعد، مردم جهان ديگر هيچ احتياجى به شناخت

ص:110

حقايق جهان ندارند و همه چيز را مى دانند؟ آيا مى شود ادعا كرد كه انسانِ امروز همه چيز را دربارۀ امور اخلاقى مى داند و هيچ مجهولى دربارۀ طريق سير و سلوك و تهذيب نفس ندارد؟ آيا بعد از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) ديگر هيچ اختلافى در امور فكرى و اجتماعى بين افراد بشر وجود ندارد و همۀ مردم در همۀ موضوعات عقيدۀ حق و واحدى دارند؟

تمام آن ده ها و صدها فرقۀ كوچك و بزرگ فقهى و كلامى در عالم اسلام بعد از وفات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) به وجود آمده اند و دائماً هم بر تعداد آن ها افزوده مى شود. همۀ اين فرقه ها خود را حق محض و ديگرى را باطل مى دانند و كار فرقه گرايى به جايى رسيده است كه وهابيان، غير از خودشان، پيروان تمام آيين ها و اديان و مذاهب و فرقه ها، حتى اهل سنّت را، كافر و مشرك محسوب مى كنند و همۀ آنان و هر كسى را در جهان كه عقايد وهابيت را قبول نداشته باشد واجب القتل مى دانند. امروزه تنها در كشورى مانند هندوستان هزاران فرقه و نحله وجود دارد كه گاه ميان آنان نزاع هاى خونينى درمى گيرد كه منجر به قتل عام زنان و كودكان بى گناه بسيار مى شود. حقيقتاً چه كسى بايد بين همۀ اين ها رفع اختلاف كند و با حكم نهايى خود حجت را بر همگان تمام نمايد؟ اگر گفته شود كه «ضرورتى در رفع اين اختلافات نيست و يا خود اين گروه ها بر اساس موازين عقلى و استدلالى و با بحث هاى منطقى اختلافات را برطرف و عقيدۀ صحيح را انتخاب كنند»، نظير اين سخن را مى توان در همۀ زمان ها مطرح كرد و در اين صورت حتى نيازى به بعثت پيامبران نمى بود.

بنابراين همان گونه كه در زمان انبيا ضرورى است كه انواع اختلافات و به ويژه اختلافات فكرى برطرف شود و با ارائۀ حق محض و پيام الهى توسط آنان حجت بر همۀ تمام گردد، بعد از پيامبر اسلام نيز چنين ضرورتى وجود دارد و حقيقتاً چه فرقى است ميان مردم زمان پيامبران و مردم بعد از پيامبر اسلام؟ چگونه است كه فقط براى 23 سال دورۀ نبوت او، مردم به رفع اختلافات نياز داشتند ولى براى قرن ها پس از وى تا قيامت چنين نيازى ندارد، و چرا آنان نياز به راهنمايى و هدايت الهى داشتند ولى اينان بايد از آن محروم باشند؟ در مباحث گذشته گفته شد كه رفع اختلاف و اتمام حجت واقعى هنگامى صورت مى گيرد كه كسى سخن و پيامى را كه مطلقاً باطل در آن راه ندارد يعنى پيام خداوند را به مردم ابلاغ نمايد و اگر در ذهن مردم، كمترين ترديدى در سخن آن فرد به عنوان سخن خدا پيدا شود، نه تنها اختلاف مردم برطرف و حجت بر آنان تمام نمى شود، بلكه قضاوت او خود عامل اختلافات جديد خواهد شد. بنابراين اگر بعد از پيامبر اسلام وجود كسانى براى رفع اختلاف و اتمام حجت بر مردم تا قيامت لازم است، سخن آنان بايد همان سخن خدا باشد و هيچ خطا و باطلى در آن راه نداشته باشد و اين به معناى آن است كه آن ها بايد نمايندگان و برگزيدگان از سوى خداوند باشند و اين همان امامت مورد عقيدۀ تشيع است.

در پاسخ به اين استدلال، ممكن است اهل سنّت اشكالات متعددى را مطرح كنند كه به بررسى آن ها مى پردازيم.

اشكالات مخالفان امامت

اشاره

اهل سنّت و به طور كلى مسلمانانى كه نظريۀ امامت را قبول ندارند، ممكن است در پاسخ به اين دلايل، چنين بگويند كه: «درست است كه مردم بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) همانند امت هاى انبيا به هدايت و تعليم الهى در ابعاد مختلف زندگى نيازمندند و بايد اختلاف ميان آنان برطرف و حجت بر آنان تمام شود، ولى لازم نيست كه اين نيازها در هر زمان توسط فردى خاص تأمين شود كه همانند پيامبران، معصوم و

ص:111

داراى علم الهى و برگزيده خدا باشد، بلكه امور ديگرى هست كه مى تواند چنين نقشى را ايفا كند و نيازهاى هدايتى مردم را برطرف نمايد».

اما در اين كه اين امور چه چيزهايى مى توانند باشند، نظريات مختلفى از سوى اهل سنّت ممكن است مطرح شود كه در اين جا به طرح و بررسى آن ها مى پردازيم.

اشكال اول: قرآن براى هدايت كافى است.

اشاره

ممكن است اهل سنّت بگويند كه: «تمام ويژگى ها و نقش هايى كه براى امامان بعد از پيامبر گفته شد، در مورد قرآن صادق است و اساساً پيامبر اسلام به همين علت قرآن را تا قيامت معجزه جاويد قرار داد كه معيار تشخيص حق از باطل و عامل هدايت و رفع اختلاف مردم قرار گيرد، زيرا قرآن كلام خداوند و عارى از هرگونه خطا و بطلان است و مردم، با فهم و عقيده و عمل به آن مى توانند نيازهاى هدايتى خود را برطرف كنند».

ظاهراً اولين كسى كه ادعاى «كافى بودن قرآن» را مطرح كرد، خليفۀ دوّم بود كه براى جلوگيرى از نوشتن وصيت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) اين جمله را بر زبان آورد كه «حسبنا كتاب الله»؛(1) كتاب خدا براى ما كافى است.

پاسخ

اولاً: درست است كه قرآن سراسر نور و هدايت است ولى كتاب «خودآموز» هدايت نيست بلكه سبك آن به گونه اى است كه لازم است معلّمى الهى كه به تعليم خداوند، دانش و احاطه كامل به آن دارد به تبيين و توضيح آن بپردازد و اين نكتۀ بسيار مهمى است كه خود قرآن به آن تصريح كرده است:

أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ 2

ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آن ها روشن و تبيين كنى.

بنابراين چون حتى در زمان خود پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيز قرآن به تنهايى براى هدايت كافى نبود و مى بايست پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به عنوان مبّين در كنار آن باشد، بعد از او نيز وجود اين مفسران الهى لازم است.

ثانياً: صحيح است كه به تصريح قرآن، اين كتاب آسمانى حاوى تمام حقايق و پاسخگوى همۀ نيازهاى هدايتى انسان است،(2) ولى اين ويژگى در «ظاهر» آيات قرآن نيست. به تصريح روايات شيعه و به عقيدۀ تمام مفسران آن و نيز به نظر برخى از علماى اهل سنّت(3) قرآن علاوه بر اين ظاهرِ آيات - كه در اختيار

ص:112


1- . كتاب المرضى و الطب، صحيح بخارى، باب قول المريض قوموا عنّى؛ صحيح مسلم، كتاب النذر، باب الامر بقضاء النذر.
2- . وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيان كنندۀ همه چيز است؛ نحل/ 89.
3- . سيوطى، مفسر و قرآن شناس بزرگ اهل سنت در جاهاى متعدد از آثار خود بر باطن داشتن قرآن و حتى مراتب متعدد باطن آن تصريح مى كند، از جمله وى از ابن عباس نقل مى كند كه «ان القرآن ذو... ظهور وبطون... فظهره التلاو وبطنه التأويل»؛ قرآن ظاهرها و باطن هايى دارد... ظاهر آن تلاوت و باطن آن تأويل است؛ تفسير الدر المنثور، ذيل آيۀ هفت

همگان است - معانى باطنى بسيار عميقى دارد كه بخش اعظم حقايق و تعليمات قرآن در باطن آن نهفته است. اساساً يكى از علل نياز ما به مفسر الهى همين ويژگى باطن داشتنِ قرآن است كه علم كامل آن منحصر به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم وى است و احدى جز آن ها نمى تواند ادعا كند كه من علم كامل و مطلق به تمام ظاهر و باطن قرآن دارم. بنابراين مسائل بسيارى زيادى را در حوزۀ احكام، اخلاق و اعتقادات مى توان مطرح كرد كه پاسخ آن ها در ظاهر آيات قرآن وجود ندارد.

ثالثاً: اگر در ظاهر قرآن همۀ نيازهاى هدايتى انسان به طور كامل و روشن وجود دارد، پس اين همه اختلافات ميان متفكران و فرقه هاى اسلامى، كه همگى به قرآن معتقدند، از كجا ناشى مى شود؟ دست كم بخشى از اين اختلافات ناشى از اين است كه يا پاسخ بسيارى مسائل فقهى و اعتقادى در ظاهر آيات نيست و يا سبك قرآن به دليل وجود آيات محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مطلق و مقيد، عام و خاص، مجمل و مبين و...، به گونه اى است كه موضوعات مطرح شده در آن، كاملاً صريح و روشن نيست و قابل برداشت هاى گوناگون است. تمام انديشمندان اين فرقه ها به قرآن استناد مى كنند و گاه حتى براى اثبات عقايد متضاد خود به آيه اى واحد استناد كرده اند.(1)

بنابراين اگر پاسخ همۀ مسائل و آن هم به طور روشن و صريح و كامل در قرآن وجود داشت، شاهد اين اختلافات فكرى و عملى عميق و گسترده در ميان امت اسلام نبوديم.

رابعاً: اين ادعا كه «قرآن به تنهايى براى هدايت كافى است» با آيات و رواياتى كه مردم را به عالمان حقيقى قرآن ارجاع مى دهد، منافات دارد. در دروس بعد نمونه هايى از اين آيات و احاديث ذكر خواهد شد.

اشكال دوم: «قرآن و سنّت» براى هدايت كافى است.

بعضى از اهل سنّت ممكن است به دلايلى كه براى كافى نبودن قرآن ذكر شد و يا به دليل احاديثى از اهل سنّت كه در آن ها پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) با تعابيرى مانند «كتاب الله وسنّتى» مردم را به سنّت خود در كنار قرآن ارجاع مى دهد، بگويند كه آرى، قرآن به تنهايى پاسخگوى همۀ مسائل نيست، اما قرآن همراه با سنّت و احاديث پيامبر (صلّى الله عليه وآله) براى هدايت كافى است.

پاسخ: افزودن سنّت(2) پيامبر به قرآن هم مشكل را به طور كامل حل نمى كند، زيرا:

ص:113


1- . نمونۀ اين امر، استناد به آيۀ 143 از سورۀ اعراف است كه هم معتقدان به رؤيت خدا با چشم ظاهر (مانند اشاعره) به آن استناد كرده اند و هم منكران آن (مانند شيعه و معتزله). براى تفصيل اين مطلب بايد به كتب كلامى و تفسيرى مراجعه شود.
2- . منظور از سنت در اين بحث، سنت مكتوبى است كه به آيندگان رسيده است نه آنچه مردم در زمان حضور پيامبر از او دريافت مى كنند، وگرنه - همان طور كه قبلاً هم اشاره شد - حضور شخصى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در كنار قرآن به عنوان مبين و مفسر الهى آن پاسخگوى همۀ نيازهاى هدايتى است..

اوّلاً: باز هم مسائل بسيارى وجود دارد كه پاسخ آن ها در سنّت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم نيامده است. به عنوان نمونه اگر پاسخ همۀ مسائل فقهى در سنّت پيامبر آمده بود، شاهد شيوه هايى مانند قياس و استحسان و... در فقه اهل سنّت براى استنباط احكام نبوديم. همچنين متون تاريخى و حديثى خود اهل سنّت گواه بر اين است كه حتى اندكى پس از فوت پيامبر و نيز در زمان خلفا، خودِ اصحاب در بسيارى از امور فقهى (مانند نماز و حج) اختلاف كردند(1) و آثار بخش وسيعى از اين اختلافات تا امروز باقى است.

ثانياً: تاريخ حديث در منابع شيعى و اهل سنّت به روشنى نشان مى دهد كه بسيارى از احاديث پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، از بين رفته و به دست ما نرسيده و يا دستخوش تحريف گشته است؛ همچنين احاديث جعلى بسيار زيادى به وى نسبت داده شده است كه گاه تشخيص قطعى جعلى بودن آن ها ممكن نيست و يا بسيار دشوار است و علماى مسلمان در مورد آن اختلاف نظر زيادى دارند و احاديثى كه از نظر برخى از آن ها جعلى و نادرست است، نزد برخى ديگر صحيح و معتبر محسوب مى شود. بنابراين به مرور زمان از فايده و كارآيى سنّت مكتوب پيامبر (صلّى الله عليه وآله) كاسته شده است و مجموعه اى كه اكنون به عنوان احاديث حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) در دست ما است پاسخگوى تمام نيازهاى ما نيست.

از طرف ديگر روايات تفسيرى حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) آن قدر اندك و محدود است كه به هيچ وجه نمى تواند روشنگر تمام سؤالات و ابهامات مربوط به آيات قرآن باشد.

ثالثاً: همان طور كه در قرآن، آيات متشابه و نيز آيات مشكلى وجود دارد كه فهم دقيق و كامل آن ها را دشوار مى سازد، در روايات پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نيز همين امر وجود دارد. چنين نيست كه همۀ احاديثى كه از ايشان به ما رسيده است، كاملاً صريح و روشن است و همگان معانى آن ها را كاملاً درك مى كنند و در مورد آن ها اتفاق نظر دارند. بهترين دليل اين امر هم، اختلاف نظر خود علماى اهل سنّت در فهم و تفسير روايات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) است. اساساً اگر سنّت پيامبر براى رفع اختلاف كافى است، پس اين همه اختلافات و تعارضات فقهى و اعتقادى ميان خود اهل سنّت - كه همگى به سنّت ايشان پاى بندند - براى چيست؟ اگر پيامبر به همۀ مسائل مورد نياز پاسخ گفته بود و پيام وى هم به طور كامل و روشن به ما رسيده بود، نمى بايست شاهد اين اختلافات باشيم، اختلافاتى كه گاه ميان اهل سنّت، آن قدر عميق و گسترده است كه در موارد بسيارى از پاره اى اختلافات بين شيعه و اهل سنّت بيشتر است و حتى - آشنايان به تاريخ كلام و فرقه هاى كلامى به خوبى مى دانند كه - به تكفير گروهى از اهل سنّت توسط گروه ديگر منجر شده است. كار اين اختلافات تا آن حد بالا گرفته است كه وهابيان و رهبران آن ها به علت برداشت و تفسير خاصى از بعضى احاديث پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در منابع مورد قبول خود، حتى تمام اهل سنّت را هم به دليل اعتقادشان به شفاعت، توسل و زيارت، كافر و مشرك و بدعت گذار و مستحق قتل مى دانند.

رابعاً: روايات بسيار معدودى كه در منابع اهل سنّت آمده است و در آن ها پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) ظاهراً مردم را به سنّت خود ارجاع مى دهد، منافات دارد با روايات بسيارى زيادى در همين منابع كه فوق تواتر است و وى براى رفع اختلافات و گمراهى امت، آنان را نه به سنّت بلكه به اهل بيت خود ارجاع مى دهد و همين امر موجب بى اعتبارى روايات دسته اول مى شود مگر اين كه بگوييم مراد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از

ص:114


1- . براى اطلاع از دلايل تاريخى و روايى اين مطلب كه پاسخ بسيارى از مسائل در سنت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيامده است و اعتراف خلفا و صحابه به اين امر و معرفى بعضى از مصاديق آن در منابع اهل سنت. ر. ك: پيشوايى از نظر اسلام، آيت الله جعفر سبحانى، فصل ششم..

ارجاع به سنّت مستلزم ارجاع به اهل بيت (عليهم السلام) است زيرا سنّت و روايات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) است كه مردم را به اطاعت از اهل بيت خود دعوت مى كند. در مباحث آينده نمونه هاى متعددى از اين روايات ذكر خواهد شد

اشكال سوم: «قرآن و سنّت و صحابه» براى هدايت كافى است.

بعضى از اهل سنّت ممكن است سيره و گفتار صحابه را هم به قرآن و سنّت بيفزايند و مجموع آن ها را براى هدايت كافى بدانند، زيرا در منابع اهل سنّت در ادامه بعضى از احاديث «

افتراق الاُمة» - كه پيش از اين ذكر شد - مردم از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى پرسند كه از ميان تمام اين فرقه ها، كدام گروه اهل نجاتند؟ و حضرت پاسخ مى دهند:

«ما أنا عََلَيهِ وَأصحابى»؛ آن گروهى كه به سيرۀ من و اصحابم عمل مى كنند.(1)

پاسخ: به دلايل عقلى و نقلى، عبارت اخير اين احاديث كه در آن پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مردم را به پيروى از اصحاب فرا مى خواند، كاملاً جعلى است و انگيرۀ جعل آن هم مقابله با احاديث بسيار زيادى است كه در آن ها پيامبر مردم را به اطاعت از اهل بيت فرمان مى دهد. زيرا:

اولاً: پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در احاديث

«افتراق الاُمة» مى خواهد در جواب پرسش مردم، راه و روشى را به آن ها معرفى كند كه دچار اختلاف و گمراهى نشوند و در قيامت نجات يابند. حال چگونه ممكن است وى مردم را به طور مطلق به پيروى از اصحاب خود دعوت كند در حالى كه بعضى از اصحاب بالاترين اختلاف و دشمنى را با يكديگر داشتند و به جنگ و كشتن يكديگر برخاستند؛ جنگ جمل، صفين و نهروان بعضى از نمونه هاى اين امرند. حال اگر مردم بخواهند به توصيۀ پيامبر عمل كنند بايد از روش كدام دسته از اصحاب تبعيت كنند؟ پيروى از هر دسته مستلزم جنگ با اصحاب ديگر و كشتن آن هاست و اين خود خلاف دستور پيامبر است. در اين جا مردم حيران مى مانند كه پيروى از اصحاب موجب سعادت آن هاست يا كشتن اصحاب؟ چرا كه براى پيروى از بعضى اصحاب بايد بعضى ديگر را بكشند. در اين گونه موارد چه كسى بايد ميان خود اصحاب رفع اختلاف كند و آنان را به عقيده و علم صحيح راهنمايى كند؟

ثانياً: جدا از اختلافات و تعارضات عملى، مراتب علم و آگاهى اصحاب دربارۀ امور فكرى و اعتقادى هم بسيار متفاوت است. بعضى از آن ها دانش ضعيفى در اين مورد داشته اند و بعضى ديگر، مانند حضرت على (عليه السلام)، از معارف بسيار والايى بهره مند بوده اند. همچنين همۀ آن ها در تمام امور اعتقادى اتفاق نظر نداشته و اختلاف نظرهاى گوناگون داشته اند. حال پرسش اين است كه در مباحث اعتقادى هم رأى و نظر كدام يك از اصحاب را بايد معيار عقايد قرار داد؟ معنا ندارد كه على رغم تمام اين تفاوت هاى عقيدتى ميان اصحاب، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) همۀ آن ها را رهبر فكرى امت اسلام قرار دهد. تمسك به عقيده يكى يا گروهى از آن ها به منزلۀ مخالفت با عقيدۀ ديگر اصحاب است و اين با توصيۀ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) منافات دارد.

ص:115


1- . قَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيه وَآلِه): «... كُلُّهُم فِى النَّارِ إِلَّا مِلَّةٌ وَاحِدَةٌ قَالُوا وَمَنْ هِىَ يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ مَا أَنَا عَلَيْهِ وَأَصْحَابِى»؛ سنن ترمذى، كتاب الايمان، باب ما جاء فى افتراق هذة الامة، حديث دوّم. در پاره اى از روايات اهل سنت، پيامبر پاسخ مى دهند «الجَمَاعَة». به تفسير عالمان اهل سنت، مراد از جماعت در اين جا همان جماعتِ اصحاب است..

ثالثاً: احاديث اندك «ارجاع به اصحاب» با احاديث فوق تواترى كه در منابع اهل سنّت دربارۀ «ارجاع به اهل بيت» آمده است منافات و تضاد دارد.

اشكال چهارم: قرآن، سنّت، سيرۀ صحابه و علماى دينى براى هدايت كافى است.

پاسخ ديگرى كه ممكن است اهل سنّت مطرح كنند اين است كه هنگام بروز اختلافات فكرى و عملى در ميان امّت، بايد به علماى دين مراجعه كرد و بر اساس رأى و نظر آنان، اختلاف را برطرف نمود.

اما اين پاسخ هم مشكل را به طور كامل برطرف نمى كند زيرا اين خود علماى دينى هستند كه در بسيارى از مسائل فقهى و اعتقادى با هم اختلاف نظر دارند نه مردم عامى و عادى كه تخصصى در مباحث دينى ندارند. همان طور كه در مباحث سابق هم اشاره شد، تاريخ كلام و عقايد مملّو از همين تعارضات فكرى ميان انديشمندان مسلمان است و اساساً خود حديث

«افتراق الاُمة» ناظر بر همين امر است. نمونۀ بارز اين اختلافات، نظرات مختلف مفسران در آيات قرآن است. علاوه بر اين هيچ مفسرى در تاريخ اسلام ادعا نكرده است كه علم كامل و مطلق به تمام ابعاد قرآن دارد و ديگر هيچ مجهولى در مورد كتاب الهى براى او وجود ندارد. به همين دلايل كس ديگرى بايد وجود داشته باشد كه ميان خود علماى دين رفع اختلاف نمايد و حجت را بر آنان تمام نمايد و همان گونه كه قبلاً هم گفته شد، كسى مى تواند اتمام حجت نمايد كه سخن او كاملاً مطابق سخن خدا و داراى علم كامل الهى باشد و اين ويژگى در هيچ يك از علماى دينى وجود ندارد.

نتيجه گيرى

بنابراين از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى شود كه حتماً در كنار قرآن و سنّت پيامبر بايد كسانى وجود داشته باشند كه علم كامل و خطاناپذير به تمام محتواى كتاب و سنّت داشته باشند تا اگر اختلافى در فهم كتاب و سنّت هم پيش آمد، آن را برطرف و مردم را به عقيده و عمل صحيح راهنمايى كنند و براى اين امر لازم است كه سخن آنان فصل الخطاب همۀ سخن ها و حق محض و عارى از هرگونه نقص و اشتباهى باشد، چرا كه در غير اين صورت نه تنها اختلافات دينى و اجتماعى برطرف نمى شود بلكه سخن آنان خود منشأ اختلاف خواهد شد. از اين جا معلوم مى شود كه اينان بايد داراى علم الهى (و نه بشرى) و نيز معصوم از خطا باشند تا قول و فعل آنان بر همگان حجت و رافع هر اختلافى باشد. اين ويژگى ها نه در اصحاب (به معناى عام آن) وجود داشت و نه در هيچ يك از علماى دينى وجود دارد. بنابراين ويژگى هاى يادشده بايد در كسانى باشد كه خدا آنان را براى رهبرى همه جانبۀ امت پس از پيامبر برگزيده باشد؛ زيرا فقط خداوند است كه (همانند انتخاب انبيا) از صلاحيت افراد براى داشتن اين مقام و علم و عصمت الهى آگاه است و اين همان عقيدۀ شيعه در مورد اهل بيت رسول خدا و امامان (عليهم السلام) است. در مباحث بعد خواهيم ديد كه اشارات آيات قرآن و تصريحات پيامبر اسلام هم مؤيد همين مطلب است.

چكيده

مباحث امامت هم، مانند نبوت، به دو بخش عامه و خاصه تقسيم مى شود.

بحث از ضرورت وجود امام معصوم و منصوب از جانب خدا يكى از مباحث امامت عامه است.

بحث از امامت، بحثى بسيار ضرورى است و هيچ منافاتى با وحدت اسلامى ندارد، زيرا اولاً اين بحث، صرفاً يك بحث تاريخى نيست و جنبۀ اعتقادى دارد و اعتقاد به وجود امامان معصوم، به منزلۀ اعتقاد به

ص:116

مجموعۀ عقيدتى، فقهى و اخلاقى خاصى در ميان ساير عقايد است. ثانياً حديث مهم «افتراق الاُمة» هر مسلمانى را كه امكانش داشته باشد، به جست وجوى فرقۀ ناجيه تكليف مى كند.

بر اساس سخن پيامبر در حديث افتراق الاُمة، جامعۀ اسلامى به بيش از هفتاد فرقه تقسيم مى شود كه فقط يكى از آن ها اهل نجات و بهشتى است و بقيه گمراه و در آتشند.

اين حديث در معتبرترين منابع شيعه و اهل سنّت آمده است و بزرگان اهل سنّت بر صحت آن تصريح كرده اند.

دليل نياز بشر به وجود امامان معصوم، عيناً مانند دليل نياز آن ها به پيامبران است و امامان به جز ابلاغ وحى، دو وظيفه ديگر پيامبر اسلام را كه همان تشكيل حكومت عادلانه و ديگرى هدايت و تعليم همه جانبۀ مردم و به رشد و كمال رساندن آن هاست، دارند.

از آن جا كه بعد از پيامبر اسلام هم نياز مردم به تعليم و تربيت و رفع اختلاف و اتمام حجت تا قيامت به قوّت خود باقى است، پس همانند پيامبرانى كه عهده دار اين امور بوده اند، امامانى هم بايد از جانب خدا انتخاب شوند كه همين وظيفۀ پيامبر را به انجام رسانند.

وجود هزاران فرقه مختلف در جهان ايجاب مى كند كه كسى وجود داشته باشد كه حق را در همۀ موارد نشان دهد و حجت را بر همگان تمام نمايد.

لازمۀ انجام اين وظيفه، داشتن علم الهى و عصمت است، وگرنه نه اختلاف ميان افراد بشر تمام مى شود و نه حجت بر آن ها تمام مى گردد.

ظاهر آيات قرآن براى هدايت و رفع اختلاف كافى نيست، زيرا اولاً بسيارى از حقايق قرآن در باطن آن نهفته است و لازم است كسى كه به تعليم الهى عالم به همۀ ظاهر و باطن قرآن است، اين حقايق را بيان كند. قرآن كتابى خودآموز نيست و از اين رو به معلمى الهى براى تفسير و تبيين كامل نياز دارد.

اگر پاسخ همۀ مسائل و نيازهاى هدايتى به صراحت و روشنى در ظاهر قرآن وجود داشت، شاهد اين اختلافات عميق ميان فرقه هاى اسلامى كه همگى به قرآن معتقدند، نبوديم.

علاوه بر اين ها، ادعاى «كافى بودن ظاهر قرآن براى هدايت» با آيات و احاديثى كه مردم را به عالمان حقيقى قرآن (اهل بيت) ارجاع مى دهد، منافات دارد.

سنّت مكتوب و به جا مانده از پيامبر هم براى رفع اختلاف كافى نيست زيرا پاسخ بسيارى از مسائل در سنّت هم نيامده است، وگرنه خود اهل سنّت اين قدر در مباحث اعتقادى و فقهى اختلاف نظر نداشتند.

بسيارى از آن چيزهايى هم كه پيامبر بيان كرده است، در طول تاريخ يا از بين رفته و يا دستخوش تحريف شده و يا با احاديث جعلى خلط شده است.

چون در روايات پيامبر هم، مانند قرآن، متشابهات فراوانى وجود دارد. بنابراين كسانى بايد بعد از پيامبر وجود داشته باشند كه علم الهى كامل به سنّت واقعى پيامبر داشته باشند و بتوانند خود سنّت را هم درست تبيين كنند و ابهامات آن را برطرف سازند.

اگر سنّت پيامبر براى هدايت كافى بود، حضرت رسول مردم را بعد از خود به اطاعت از اهل بيت دعوت نمى كرد.

ص:117

وجود صحابه هم، مشكل اختلاف امت اسلام را برطرف نمى كند، زيرا بعد از پيامبر، بزرگ ترين اختلافات فكرى و عملى ميان خود اصحاب بروز كرد كه گاه منجر به جنگ هاى خونين ميان آنان شد.

ارجاع مردم به اصحاب، امت اسلام را حيران و سرگردان مى كند، چون مردم نمى دانند هنگام بروز اختلاف ميان آنان، بايد از كدام يك از آن ها تبعيت كنند. پيروى يا نافرمانى از يك گروه، مستلزم نافرمانى يا پيروى از صحابه ديگر است و اين تناقض است. از اين رو احاديث مربوط به پيروى از صحابه، احاديث صحيحى نيست و براى مقابله با احاديث ارجاع به اهل بيت جعل شده است.

ارجاع به صحابه با ارجاع به اهل بيت، كه در روايات صحيح در خود منابع اهل سنّت آمده است، منافات دارد.

علماى دينى هم نمى توانند وظيفۀ هدايت و رفع اختلاف را به طور كامل انجام دهند، زيرا خود آنان نيز در بسيارى از مباحث مربوط به احكام، عقايد، قرآن و حديث اختلاف نظر دارند و لازم است كسى ديگرى كه علم او از سنخ علوم بشرى، همانند علماى دينى، نيست ميان خود آنان رفع اختلاف نمايد.

ص:118

جلسۀ يازدهم: دلايل نقلى امامت (1) امامت در قرآن (بخش نخست)

اشاره

اهداف درس 120

مرورى بر مباحث پيشين 120

امامت در قرآن 120

مقدمه 120

ديدگاه قرآن دربار مقام امامت 121

اوصاف امامان در قرآن 122

1. علم كامل عالمان الهى به قرآن 122

2. آى تطهير و عصمت اهل بيت 123

منظور از اهل بيت در اين آيه چه كسانى هستند؟ 124

تفسير اول: اهل بيت، همان همسران پيامبرند. 124

تفسير دوم: منظور از اهل بيت، تمام مردان و زنان خاندان پيامبر است. 126

تفسير سوم: منظور از اهل بيت (در زمان پيامبر)، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) هستند. 126

اهل بيت در آى تطهير چه كسانى اند؟ 127

3. آى مباهله و افضليت اهل بيت 129

معرفى برگزيدگان مربوط به آى مباهله 131

چكيده 131

ص:119

اهداف درس

آشنايى با:

ديدگاه قرآن دربارۀ مقام امامت؛

بعضى از آياتى كه در آن ها به گونه هاى مختلف، موضوع جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و اوصاف و كمالات اين جانشينان مطرح شده است؛

رواياتى در منابع اهل سنت كه مصاديق اين آيات را اهل بيت پيامبر و امامان شيعه معرفى مى كند.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسۀ قبل، با دلايل عقلى امامت آشنا شديم و دانستيم كه ضرورت نياز دائمى مردم به تعليم و تربيت و هدايت و رفع اختلاف از سوى خداوند، وجود پيشوايانى را بعد از پيامبر ايجاب مى كند كه بايد داراى علم و عصمت الهى باشند تا همانند خود پيامبر بتوانند وظايف يادشده را انجام دهند. در اين جلسه با دلايل قرآنى اين موضوع آشنا خواهيم شد و درخواهيم يافت كه عقل و نقل در اين موضوع با يكديگر هماهنگ اند و قرآن نيز براى اين جانشينان صفات و كمالات خاص الهى مانند علم و عصمت كامل را مطرح مى كند.

امامت در قرآن

مقدمه

از آن جا كه موضوع جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، به عنوان آخرين پيامبر، به سرنوشت امت اسلام و بلكه همۀ انسان ها تا قيامت مربوط است و اهميت بسيار زياد و ويژه اى دارد، ممكن نيست كه قرآن دربارۀ آن به كلى سكوت كرده و هيچ موضع خاصى نداشته باشد.

اين امر چه به نص خدا و رسول معين شده باشد و چه به مشورت و انتخاب خود مردم واگذار شده باشد، باز هم قرآن بايد دربارۀ آن سخن بگويد و سكوت نكند. حال با تدبر و تأمل در قرآن درمى يابيم كه خداوند امر جانشينى پيامبر را نه به انتخاب مردم، بلكه به تعيين خود و به معرفى آن به وسيلۀ رسولش واگذار كرده است؛ زيرا درست است كه قرآن پاره اى از امور مردم را به مشورت خود آن ها واگذار كرده است: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ،1 ولى در جاى ديگر، اين حق انتخاب و مشورت را، هنگامى كه از طرف خدا و رسول نصّى رسيده باشد، از مردم سلب مى كند:

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً2

هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش به كارى فرمان دهند، آنان دربارۀ كارشان از خود (در مقابل فرمان خدا و رسول) اختيارى (در تصميم گيرى دربارۀ

ص:120

آن امر) داشته باشند؛ و هر كس از دستور خدا و رسولش سرپيچى كند، مسلماً دچار گمراهى آشكارى شده است.

از اين رو مسلمانان حق ندارند كه مثلاً با مشورت يكديگر براى خود پيامبر انتخاب كنند و يا دربارۀ تعيين عبادات و مشخصات آن و يا دربارۀ بسيارى از امور ديگرى كه ظاهراً به خود آن ها مربوط است (مانند برخى معاملات و روابط اقتصادى و خوردنى ها و آشاميدنى ها) به مشورت و تصميم گيرى بپردازند؛ چرا كه خدا و رسول در اين گونه موارد نصّصريح دارند و اجتهاد (يعنى نظرات و تشخيص هاى بشرى) در مقابل نص آنان جايز نيست. بنابراين، نبايد گفت كه امر حكومت و خلافت و هدايت مردم بعد از پيامبر، به خود آنان مربوط است و خود آن ها بايد در اين مورد به مشورت و تصميم گيرى بپردازند؛ زيرا ابتدا بايد بررسى كنيم و ببينيم كه آيا خدا و رسول در امر جانشينى پيامبر، دستور صريحى دارند يا خير. اگر نص صريحى در اين زمينۀ موجود باشد، مردم بايد در اين امر مطيع فرمان آنان باشند و حق مشورت و انتخاب در آن ندارند.

حال با مراجعه به قرآن (و نيز احاديث قطعى و فوق متواتر) مشاهده مى كنيم كه خداوند (وپيامبرش) دستورات و راهنمايى هاى قطعى و صريحى در اين مورد دارند؛ از اين رو انتخاب و معرفى جانشينان پيامبر را به عهده مردم نگذاشته اند.

آياتى را كه دربارۀ اين موضوع در قرآن آمده است، به چند دستۀ كلى مى توان تقسيم كرد. بعضى از آيات از علم الهى و مخصوص افرادى خاص و بعضى ديگر از عصمت آن ها سخن مى گويد. همچنين برخى از آيات مقام بسيار والا و برترى و فضيلت آنان نسبت به همۀ مردم را معرفى مى كند و برخى ديگر مسلمانان را به اطاعت مطلق از آن ها فرمان مى دهد. اما آيات ديگرى هم وجود دارد كه مصداق يا مصاديقى را براى سرپرستى مسلمانان معرفى مى كند.

اما قبل از آن كه به معرفى نمونه اى از هر يك از اين دسته آيات بپردازيم، ابتدا بايد ببينيم كه آيا اساساً قرآن مجيد از مقامى خاص به نام مقام امامت، كه غير از نبوت و رسالت است، سخن گفته است يا خير.

ديدگاه قرآن دربارۀ مقام امامت

آيا سخن گفتن از مقامى الهى غير از نبوت، به نام مقام امامت، اعتقادى باطل و نوعى بدعت در دين محسوب مى شود؟ به عقيدۀ اهل سنت، اعتقاد شيعه به مقام امامت، بدعت در دين و برخلاف قرآن است و يا دست كم قرآن دربارۀ آن سكوت كرده است. اما چنين ادعايى نادرست و برخلاف آيات قرآن است؛ زيرا اين خود قرآن كريم است كه مقام امامت را مطرح و آن را غير از نبوت معرفى كرده است.

در جلسۀ نهم گفته شد كه خداوند اين مقام را به بعضى از پيامبران داده است و در سورۀ بقره آيۀ 124 به طور مشخص و صريح از اعطاى اين مقام به حضرت ابراهيم (عليه السلام) سخن مى گويد و به درخواست وى، آن را براى افرادى از فرزندان معصوم وى هم قائل مى شود. مسلماً بالاترين مصداق كسى از فرزندان ابراهيم كه واجد مقام امامت است، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) است. وى واجد هر دو مقام نبوت و امامت است و از تمام كسانى كه هر يك از اين دو مقام را دارند، برتر است.

حال به اين نكتۀ دقيق بايد توجه كرد كه قرآن كريم، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را خاتم انبيا معرفى مى كند، ولى او را خاتم امامان نمى نامد. از اين جا معلوم مى شود كه هرچند نبوت به حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) ختم شده است، ولى مقام امامت، بعد از او مى تواند ادامه داشته باشد. بنابراين، اعتقاد

ص:121

شيعه در مورد وجود مقامى الهى به نام امامت، كه غير از مقام نبوت و مهم ترين ويژگى آن عصمت است و ادامۀ اين مقام بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، نه تنها بر خلاف قرآن نيست، بلكه كاملاً مطابق قرآن است.

اكنون نمونه هايى از آيات مربوط به معرفى امامان بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را مطرح مى كنيم. اما به دلايلى كه در پايان جلسۀ دوازدهم بيان خواهد شد، قرآن مجيد، نه اسامى امامان بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، بلكه صفات و ويژگى هاى آنان را بيان كرده است. از اين رو به ذكر پاره اى از آياتى مى پردازيم كه اوصاف و كمالات امامان را مطرح مى كند.

اوصاف امامان در قرآن

1. علم كامل عالمان الهى به قرآن

بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ؛1 اين (قرآن) در قلوب كسانى كه به آن ها علم داده شده است، آياتى روشن است.

در اين آيه، قرآن كسانى را معرفى مى كند كه چنان علم و دانشى دارند كه تمام قرآن در قلب آنان كاملاً معلوم و روشن است؛ يعنى، هيچ آيه و جنبه اى از قرآن وجود ندارد كه براى آن ها مبهم و غير روشن باشد و اينان به تمام آيات و ابعاد قرآن علم كامل دارند و هيچ مجهولى دربارۀ آن ندارند. در طول تاريخ هيچ يك از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز هيچ يك از مفسران و دانشمندان اسلامى جرئت چنين ادعايى را نداشته اند. موارد زيادى بوده است كه اصحاب از فهم درست يا كامل بسيارى از آيات اظهار عجز كرده اند.(1) هر مفسرى هم در جاى جاى تفسير خود، به ويژه دربارۀ آيات دشوار، ناتوانى خود را از فهم آيات اعلام داشته و در پايان تفسير بسيارى از آيات به ذكر «الله اعلم» اكتفا كرده است. تنها كسانى كه ادعا كرده اند كه علم كامل به قرآن دارند، اهل بيت پيامبرند(2) و عملاً هم ادعاى خود را اثبات كرده اند. در تاريخ اسلام و روايات اسلامى حتى يك مورد هم نمى يابيم كه آنان از فهم و تبيين حتى يك آيه هم اظهار عجز كرده باشند.

ص:122


1- . تاريخ نشان مى دهد كه اصحابى هم كه خلافت پس از پيامبر را عهده دار شدند، نه تنها از درك معانى عالى و عميق قرآن عاجز بودند، بلكه حتى گاه معناى لغوى الفاظ سادۀ قرآن را هم نمى دانستند. در متون روايى و تفسيرى اهل سنت، مانند تفسير قرطبى، تفسير كشاف زمخشرى، تفسير ابن كثير، فتح البارى [شرح صحيح بخارى] از ابن حجر، تفسير الدرالمنثور سيوطى، مقدمة اصول التفسير از ابن تيميه و چندين متن ديگر، آمده است كه وقتى از خليفۀ اوّل، ابو بكر، معناى لغوى واژۀ «اَبّا» (عبس/ 31) را پرسيدند، اظهار بى اطلاعى كرد، با آن كه هر عرب زبانى بايد دست كم معناى لفظى اين كلمۀ عاميانه را بداند و قرآن هم در آيۀ بعد آن را نوعى گياه خوراكى براى چهارپايان معرفى مى كند. حال چگونه آنان مى خواستند با اين سطح از دانش، پاسخگوى نيازهاى دينى و هدايتى امت خود باشند. پاسخش را بايد از خود آنان شنيد. براى مشاهدۀ مدارك و عبارات مربوط به اين مطلب، ر. ك: الغدير، علامه امينى، ج 7، عنوان «ملكات و نفسيات» مربوط به ابو بكر؛ ترجمۀ فارسى، ج 13، ص 220-218.
2- . در تفسير روايى برهان، در ذيل آيۀ يادشده، احاديث زيادى از ائمه (عليهم السلام) آمده است كه آنان علم كامل به قرآن را منحصراً در اختيار خود مى دانند. در مباحث آينده مقام علمى آنان را از منابع اهل سنت هم نقل خواهيم كرد..

حقيقتاً اگر بعد از پيامبر كسانى نباشند كه واجد علم كامل به قرآن باشند، امت اسلام تا قيامت حتى از درك معناى كامل و درست بسيارى از ظواهر آيات قرآن هم محروم مى ماند تا چه رسد به معانى باطنى عميق قرآن؛ زيرا آنچه دربارۀ عجز اصحاب و مفسران از فهم آيات گفته شد، مربوط به همان معانى ظاهرى و اوّليۀ قرآن است و به طريق اولى آنان از درك معانى باطنى آن نيز عاجزند. بنابراين، بايد پرسيد كه چه كسانى بايد حقايق و تعاليم بى كران قرآن را به نحو درست و كامل و عارى از خطا و معانى احتمالى براى امت اسلام بيان كنند. امكان ندارد كه خداوند بعد از پيامبر، اين امر را بر عهدۀ عالمان معمولى گذاشته باشد؛ زيرا همان طور كه در مباحث قبل هم گفته شد، خداوند وظيفۀ تبيين قرآن را بر عهدۀ پيامبر مى گذارد(1) نه بر عهدۀ هيچ كس ديگر و معنا ندارد كه فقط هزاران مسلمان زمان وى در بيست و سه سال نبوت به وجود مفسر الهى قرآن نيازمند باشند، ولى از آن به بعد شايد براى چند هزار سال (تا قيامت)، ميلياردها مسلمان از آن محروم گردند. بنابراين، بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز، وجود مفسرانى الهى كه علم كامل به همۀ ابعاد قرآن داشته باشند، لازم است و قرآن هم در آيۀ 49 سورۀ عنكبوت از وجود آنان خبر مى دهد.

2. آيۀ تطهير و عصمت اهل بيت

اشاره

صريح ترين آيه اى كه در آن از عصمت كسانى غير از پيامبر سخن رفته است، آيۀ تطهير است:

إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً2

خدا مى خواهد كه هرگونه ناپاكى را فقط از شما اهل بيت بردارد و شما را كاملاً (از هرگونه گناه و آلودگى) پاك سازد.

در اين آيه نكات مهمى وجود دارد كه به اختصار توضيح مى دهيم:

1. إِنَّما: واژۀ «إِنَّما» معمولاً براى نشان دادن انحصار به كار مى رود و از اين جا معلوم مى شود كه فضيلت طهارت مطلق در اين آيه منحصر به اهل بيت است و شامل ديگران نمى شود.

2. يرِيدُ: معناى خواست و ارادۀ پروردگار در اين آيه، ارادۀ تكوينى است نه تشريعى؛ زيرا ارادۀ تشريعى به طهارت انسان كه در واقع به معناى دستور شرعى خداوند به پاك زيستن و پاك نگهداشتن انسان از گناه و تمام آلودگى هاى روحى و معنوى است، اختصاص به اهل بيت پيامبر ندارد كه خدا (با توجه به تعبير «إِنَّما») فقط به آن ها دستور به پاكى داده باشد. همۀ مردم شرعاً بايد خود را از گناه پاك نگه دارند.

در اين جا به اين نكته هم بايد توجه كرد كه ارادۀ تكوينى الهى به پاك كردن اهل بيت از گناه به معناى معصوم آفريدن آن ها، يعنى خلق عصمت جبرى در آن ها نيست، بلكه همان طور كه در بحث منشأ عصمت گفته شد، به معناى الطاف و كمك هاى خاص تكوينى الهى به عصمت آن ها است، بى آنكه آنان را مجبور به گناه نكردن كند.

3. الرجس: رجس به معناى شىء ناپاك است و چون در اين آيه با «الف و لام جنس» آمده است، معلوم مى شود كه منظور از آن هرگونه آلودگى فكرى و روحى و معنوى است. در آيات قرآن نيز اين واژه براى انواع مختلف گناهان و ناپاكى ها (شرك، شراب، قمار، نفاق و گوشت حرام) به كار رفته است.

ص:123


1- . نحل/ 44.

4. تطهير: با توجه به معناى عام رجس و نيز به كار رفتن مفعول مطلق «تطهيراً» مشخص مى شود كه اين آيه با تأكيدهاى مختلف اعلام مى كند كه اهل بيت به طور مطلق و كامل از هرگونه چيزى كه موجب آلودگى روحى و فكرى و معنوى آنان شود، پاك و مبرا هستند. به بيان ديگر خدا در اين آيه عصمت كامل آن ها را از هر نوع گناه و آلودگى بيان مى كند.(1)

اين مطلب كه منظور از طهارت اهل بيت، عصمت آنان از هر گناه و عمل نادرست است، علاوه بر روايات شيعه در احاديث اهل سنت هم به آن تصريح شده است؛ از جمله، سيوطى در تفسير الدر المنثور در ذيل آيۀ تطهير از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه حضرت دربارۀ آيۀ تطهير فرمود:

«فأنا و أهل بيتى مطهرون من الذنوب»؛ من و اهل بيتم از هر گناهى پاك هستيم.

منظور از اهل بيت در اين آيه چه كسانى هستند؟
تفسير اول: اهل بيت، همان همسران پيامبرند.

از آن جا كه اين آيه در ميان آيات مربوط به همسران پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) قرار دارد، عده اى از اهل سنت معتقدند كه منظور از اهل بيت در اين آيه، همان همسران پيامبرند.

اما اين نظر نادرست است؛ زيرا:

اولاً: تمام ضميرهايى كه در آيات قبل و بعد دربارۀ همسران پيامبر به كار رفته است به صورت ضمير جمع مؤنث است، در حالى كه در آيۀ تطهير، ضمائر به صورت جمع مذكر «كُم» است و اين نشان مى دهد كه در اين آيه روى سخن با آنان نيست و طرف خطاب در آيه تغيير كرده است.

ثانياً: به گواهى آيات و نيز تواريخ و روايات خود اهل سنت، از بعضى همسران پيامبر اعمالى سر زده كه گناه است و با مضمون آيه كه اهل بيت را از هر گناهى پاك و مبرا معرفى مى كند، منافات دارد.(2)

ص:124


1- . قرآن كريم، علاوه بر گناهانى مانند شراب خوارى و قماربازى و... امور ديگرى را هم مصداق رجس دانسته است؛ مانند شرك و بت پرستى (حج/ 30 و اعراف/ 1 و 70)، كفر و بى ايمانى و تسليم نبودن در برابر فرامين الهى (توبه/ 5 و 124 و انعام / 125)، فرار از جهاد (توبه/ 5 و 94)، بى عقلى و كم عقلى و تعقل نكردن در امور (يونس/ 100). شرك، كفر، بى ايمانى، تسليم نبودن در پيشگاه خداوند، كم عقلى و كوتاهى در جهاد الهى، درجات و مراتب زيادى دارد و كم ترين و ضعيف ترين مصاديق آن را هم شامل مى شود. بنابراين، هنگامى كه خداوند، اهل بيت را به طور مطلق از هرگونه رجسى پاك و منزه مى داند، نتيجه مى شود كه آنان حتى از كوچك ترين شرك خفى و ضعف ايمان و ديگر امور يادشده معصوم اند و بالاترين مراتب توحيد و ايمان عملى و نظرى و جهاد در راه خدا و تسليم و بندگى در برابر خدا و تعقل و دورانديشى در همۀ امور در آنان وجود دارد. در ادامۀ بحث، كه به تفسير مصاديق اهل بيت در دو مكتب شيعه و اهل سنت مى پردازيم، به اين نكته هم بايد توجه كرد كه آيا اين كمالات و فضايل علمى و عملى بالا، كه از نظر قرآن مصداق پاكى از رجس شمرده مى شوند، در آن افرادى كه اهل سنت آنان را اهل بيت معرفى مى كنند، وجود دارد و تاريخ چه كسانى را بالاترين نمونه هاى توحيد و ايمان و بندگى و تعقل و جهاد در راه خدا نشان داده است؟
2- . در سورۀ تحريم، آيات 3 تا 5، افشاى سرّ پيامبر به وسيلۀ بعضى از همسران او و نكوهش شديد خداوند از آن ها بيان شده است. در اين آيات دربارۀ آن ها مى خوانيم: إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ؛ اگر از كار خود توبه كنيد [به نفع شما است؛ زيرا] دل هايتان از حق منحرف شده است و اگر بر ضد او با هم همكارى كنيد، بدانيد كه خدا سرپرست و ياور او است. در ادامۀ آيه سرزنش هاى ديگر خدا نسبت به آنان بيان شده است.

ثالثاً: در احاديث اهل سنت مشاهده مى كنيم كه معمولاً عايشه از ذكر كوچك ترين فضايلى كه هم براى خود قائل بوده است، خوددارى نمى كرده است؛ مانند اين كه تنها همسرى است كه پيش از ازدواجش با پيامبر، همسر ديگرى نداشته است. اگر آيۀ تطهير شامل همسران پيامبر مى شد و اين امر نزد پيامبر و مسلمانان عصر نزول واضح و مسلم بود، قطعاً عايشه از ذكر اين فضيلت بسيار بزرگ در ميان ساير فضائلش كوتاهى نمى كرد، در حالى كه در هيچ يك از روايات اسلام از او چنين فضيلتى نقل نشده است.

رابعاً: روايات معتبر بسيارى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در منابع اهل سنت در تعيين مصاديق اهل بيت آمده است و اين مصاديق را در زمان وى منحصر به حضرات على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كرده است و حتى بعضى از همسران بزرگوار وى (نظير ام سلمه) را از آن خارج مى داند،(1) كاملاً اين نظر را رد مى كند كه منظور از اهل بيت، همسران پيامبرند. بنابراين، اگر هم در رواياتى اندك از اهل سنت، ام سلمه از مصاديق آيۀ تطهير شمرده شده است، با روايات مسلم دستۀ قبل، منافات دارد و به دليل اين تعارض نمى تواند معتبر باشد. علاوه بر اين، در بعضى از همان رواياتى كه ام سلمه داخل در اهل بيت شمرده شده است، قرائنى وجود دارد كه نشان مى دهد كه وى از مصاديق اهل بيت به معناى «خاص» آن نيست، بلكه به معنايى عام تر جزء آنان محسوب شده است كه بعداً در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد.

خامساً: اگر همسران پيامبر جزو اهل بيت، به معناى خاص آن، بودند پيامبر در ماجراى مباهله كه موظف بود بهترين افراد امت خود را همراه خود ببرد (و توضيح آن در ادامۀ بحث خواهد آمد)، مى بايست همسران خود را هم به عنوان اهل بيت همراه مى برد، در حالى كه به گواهى روايات اهل سنت چنين نكرد و فقط على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) را برد و فرمود: «خدايا اينان اهل بيت من هستند.» از اين رو ماجراى مباهله دليل و قرينه ديگرى است بر اين كه همسران پيامبر، مشمول معناى اهل بيت نيستند.

امّا سوال اين است كه اگر همسران پيامبر، مشمول آيۀ تطهير نيستند، پس چرا اين آيه در ميان آيات مربوط به آنان قرار گرفته است؟ پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ، مرحوم طبرسى، در مجمع البيان چنين مى دهد: «اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برمى خوريم كه در كنار هم قرار دارند، ولى از موضوعات مختلفى سخن مى گويند. قرآن پر است از اين گونه بحث ها، همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است».

مفسر بزرگ، نويسندۀ الميزان پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است:

ص:125


1- . در ادامۀ بحث نمونه هايى از اين روايات را ذكر خواهيم كرد..

ما هيچ دليلى در دست نداريم كه آيۀ تطهير، همراه آيات مربوط به همسران پيامبر نازل شده است، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل شده، اما هنگام جمع آورى قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.

پاسخ سومى كه مى توان داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) بگويد كه شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصوم اند و كسى كه در زير سايۀ درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته، سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكند كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است، مسئوليت هاى سنگينى براى او ايجاد مى كند و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.(1)

تفسير دوم: منظور از اهل بيت، تمام مردان و زنان خاندان پيامبر است.

بعضى ديگر از اهل سنت به دليل آن كه در آيۀ تطهير، ضمير جمع مذكر آمده است و اين با همسران پيامبر تطبيق نمى كند، گفته اند كه منظور از اهل بيت، همسران او و مردان خاندان او، به ويژه خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است كه خصوصاً به جهت وجود وى در ميان همسرانش، لحن آيه از خطاب مونث به مذكر تغيير يافته است.

اما اين نظر نيز با همان رواياتى از اهل سنت كه به هر حال همسران پيامبر را از شمول آيه خارج مى داند و آن را منحصر به امامان شيعه و حضرت زهرا (عليهم السلام) مى كند، منافات دارد.

تفسير سوم: منظور از اهل بيت (در زمان پيامبر)، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) هستند.
اشاره

تفسير ديگر براى مصاديق اهل بيت در آيه تطهير، ديدگاه شيعه است. از نظر مكتب تشيع، در زمان نزول آيه، مصاديق آن حضرات على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) هستند و بعد از آنان نيز شامل امامان بعد مى شود؛ زيرا اولاً اين عقيده با آيات ديگرى كه حتى از نظر منابع و دانشمندان اهل سنت هم، در علم و عصمت و ساير فضايل آنان نازل شده است، كاملاً هماهنگ است. ثانياً تصريح روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله) معرفى مصاديق اهل بيت در اين آيه و موارد ديگر و هماهنگى اين تصريحات با ساير روايات و نيز با آيات مربوط به فضايل آن ها، جاى هيچ ترديدى در صحت تفسير سوم باقى نمى گذارد، در حالى كه دو تفسير گذشته، هم با آيات و هم با روايات شيعه و اهل سنت منافات دارد. حال به ذكر نمونه هايى از روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در معرفى اهل بيت مى پردازيم.

ص:126


1- . براى مصالعۀ بيشتر اين پاسخ ها، ر. ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 17، ذيل آيۀ تطهير..
اهل بيت در آيۀ تطهير چه كسانى اند؟

(1)

در منابع زيادى از اهل سنت، روايات بسيارى در معرفى اهل بيت آمده است، از جمله:

1. عايشه مى گويد: «پيامبر، حسن و حسين و فاطمه و على را در رداى خود داخل كرده و سپس اين آيه را تلاوت كرد: أَنَّما يُرِيدُ اللّهُ...2.»

2. عمربن ابى سلمة مى گويد: «هنگامى كه اين آيه (آيه تطهير) در خانۀ ام سلمه بر پيامبر نازل شد، فاطمه و حسن و حسين و على را با رداى خود پوشاند و سپس فرمود:

اللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أهلُ بَيتى فَاذْهَبْ عَنهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُم تَطهِيراً؛ خدايا اينان اهل بيت من هستند، ناپاكى را از آنان دور كن و آن ها را كاملاً پاكيزه گردان. ام سلمه گفت: «اى پيامبر خدا آيا من هم با آن ها هستم؟» پيامبر فرمود:

«أنتِ عَلَى مَكانِكِ وَأنتِ عَلَى خَيْرٍ»؛ تو جايگاه خودت را دارى [يا: سرجاى خود بمان] و فرد خوبى هستى».(2)

3. واثلة بن اسقع مى گويد: «بعد از آن كه پيامبر على و فاطمه و حسن و حسين را در رداى خود پيچيد، اين آيه (آيه تطهير) را تلاوت كرد و فرمود:

ص:127


1- . حاكم حسكانى از مفسران معروف اهل سنت در تفسير شواهد التنزيل، ذيل آيۀ تطهير (ج 2، ص 140-17، احاديث 637 تا 774)، بيش از 130 حديث آورده است كه در تمام آن ها، على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) جزء اهل بيت و مصداق آيۀ تطهير معرفى شده اند. سيوطى نيز كه از بزرگ ترين عالمان و مفسران اهل سنت است، در تفسير الدر المنثور، ذيل آيۀ تطهير، روايات زيادى را از راويان و منابع مختلف ذكر مى كند و در همۀ آن ها اين چهار تن را جزء اهل بيت معرفى مى كند. حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، باب مناقب اهل رسول (صلى الله عليه وآله)، در رواياتى متعدد، ضمن معرفى على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) به عنوان مصاديق آيۀ تطهير و اهل بيت، اين روايات را، به ويژه با معيارهاى بخارى و مسلم، صحيح دانسته است. بيهقى نيز در السنن الكبرى در چند موضع (جزء 2، ص 150 و 152) رواياتى به همين مضمون آورده و حديث را صحيح و راويان آن را ثقه معرفى كرده است. به طور كلى در اكثر قريب به اتفاق منابع تفسيرى و روايى اهل سنت، همين مطلب آمده است كه على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) مصداق اهل بيت در آيۀ تطهيرند و در اين جهت مخالفى ميان آنان وجود ندارد. بعضى از عالمان بزرگ شيعه نيز در آثار خود، به تفصيل به معرفى منابع اهل سنت و نظر علماى آنان در بارۀ آيۀ تطهير پرداخته اند؛ از جمله: در شرح احقاق الحق، قاضى نور الله شوشترى، در جلد دوم و پاورقى هاى آن، بيش از هفتاد منبع از منابع اهل سنت در اين مورد گردآورى شده است. در جلد نهم و بيست و دوّم اين كتاب نيز روايات زياد ديگرى از اهل سنت بر موارد گذشته افزوده شده است. همچنين در غاية المرام هاشم بحرانى، ج 3، مقصد 2، باب 1، 41 حديث از كتب مختلف اهل سنت در اين مورد كه اهل بيت (به معناى شيعى آن) مصداق آيۀ تطهير معرفى شده اند، نقل شده است.
2- . سنن ترمذى، كتاب تفسير القرآن، سورۀ احزاب، كتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبى و شبيه به همين مضمون از ام سلمه، باب فى فضل فاطمة بنت محمد (صلى الله عليه وآله). البانى در كتاب صحيح سنن ترمذى (شمارۀ 3205 و 3787) اين حديث را صحيح دانسته است..

اللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أهلُ بَيتى وَأهلُ بَيتى أحَقّ؛ خدايا اينان اهل بيت من هستند و [از همۀ مردم نسبت به اين آيه] سزاوارترند».(1)

4. ام سلمه مى گويد: «هنگامى كه اين آيه (آيۀ تطهير) نازل شد، پيامبر با رداى خود على و فاطمه و حسن و حسين را در بر گرفت و سپس دست خود را به سوى آسمان بالا برد و دو بار تكرار كرد:

خدايا اينان اهل بيت و خاصّان من هستند، ناپاكى را از آنان دور كن و آن ها را كاملاً پاكيزه گردان.

ام سلمه مى گويد: "من پرسيدم، يا رسول الله من هم با آن ها هستم؟" پيامبر فرمود: "تو بر راه خير هستى [ولى جزو اينان نيستى]".(2) و(3)

ص:128


1- . مسند، مسند الشاميين، احمد بن حنبل حديث واثلة بن اسقع. احمد بن حنبل در مواضع متعدد ديگرى از مسند خود نيز شبيه اين روايات را دربارۀ آيه تطهير و معرفى مصاديق اهل بيت مى آورد. احمد محمد شاكر، در شرح مسند احمد بن حنبل به صحت بعضى از اين احاديث تصريح مى كند. از جمله ذيل روايتى در مسند احمد بن حنبل، مسند بنى هاشم، بدايۀ مسند عبد الله بن العباس در شمارۀ 3062، كه در آن پيامبر يك بار ديگر على و فاطمه و حسن و حسين را مصداق اين آيه ذكر مى كند، مى گويد: «إِسناده صحيح». حاكم نيشابورى هم در المستدرك، باب مناقب اهل رسول الله (صلى الله عليه وآله)، حديث بالا را با معيارهاى بخارى و مسلم صحيح دانسته است. همچنين بيهقى در السنن الكبرى (جزء 2، ص 152) شبيه همين حديث را از واثله آورده است.
2- . مسند، احمد بن حنبل، باقى مسند الانصار، حديث ام سلمه زوج النبى (صلى الله عليه وآله).
3- . همان گونه كه كمى قبل اشاره شد، در رواياتى اندك از اهل سنت، ام سلمه هم جزو اهل بيت شمرده شده است. اما حتى مضمون بعضى از اين روايات، به فرض آن هم كه صحيح باشند، نشان مى دهد كه وى داخل معناى اهل بيت به معناى خاص آن نيست. از جمله در مسند احمد بن حنبل، باقى مسند الانصار، حديث ام سلمه مى خوانيم كه ام سلمه مى گويد كه: «پيامبر (صلى الله عليه وآله)، رداى خود را دور على و فاطمه و حسن و حسين پيچيد و سه بار اين جمله را تكرار كرد كه خدايا اينان خاندان من هستند، هرگونه آلودگى را از آنان بردار و آن ها را به طور كامل پاك و مطهر گردان». ام سلمه مى گويد: «پرسيدم يا رسو ل الله، آيا من از خاندان شما نيستم؟» حضرت فرمود: «بلى، داخل رداى من شو». من هم بعد از آن كه دعاى پيامبر دربارۀ على و دو فرزندش و فاطمه تمام شد، داخل آن شدم». از اين عبارت ام سلمه كه مى گويد: «من بعد از دعاى پيامبر، داخل رداى او شدم»، معلوم مى شود كه آيۀ تطهير و دعاى پيامبر، فقط اختصاص به آنان داشته است و ام سلمه مشمول آيۀ تطهير و دعاى خاص پيامبر براى پاك بودن آنان از هرگونه گناه و آلودگى و به عبارت ديگر براى عصمت كامل وى نمى شود؛ چرا كه در غير اين صورت پيامبر در همان زمان كه رداى خود را بر آن چهار تن پوشاند، ام سلمه را هم فرا مى خواند و داخل آن مى كرد و سپس براى همۀ آنان دعا مى كرد. پس معلوم مى شود كه اصطلاح اهل بيت در آيۀ تطهير، معنايى بسيار خاص دارد كه فقط دربارۀ آن چهار تن صادق بوده است. اما از آن جا كه ام سلمه حقيقتاً مؤمنى صالح و در حدّ خود از گناه و آلودگى به دور بوده است، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) علاوه بر آن معناى خاص، براى اصطلاح اهل بيت و تطهير، معنايى عام تر قائل شده و از اين رو وى به عنوان همسر باتقواى پيامبر، مصداق اهل بيت او شمرده شده است. به همين معناى عام است كه در روايات شيعه گفته شده است: «سلمانُ منّا اهلَ البيت»؛ سلمان جزو ما اهل بيت است. بنابراين، بر اساس احاديث معتبر اسلامى، اهل بيت به معناى خاص آن، كه مستلزم عصمت و برگزيدگى آنان است، فقط شامل حضرات على و فاطمه و فرزندان معصوم آن ها مى شود. اگر تمام همسران پيامبر، مصداق اهل بيت در آيۀ تطهير بودند، قطعاً رواياتى در اين مورد وجود مى داشت، در حالى كه نه تنها حتى در روايات اهل سنت هم چنين چيزى وجود ندارد، بلكه احاديثى هم در منابع آنان، اين نظر را كاملاً رد مى كند؛ به عنوان نمونه:

بنابراين، از مجموع روايات يادشده، حتى در منابع اهل سنت، اين حقيقت مسلم است كه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) به طور قطع مصداق اهل بيت و مشمول آيۀ تطهير بودند و حتى آن احاديثى هم كه در اين منابع، بعضى از همسران حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) را جزو اهل بيت معرفى مى كند، باز هم آن چهار تن را مصداق آيۀ تطهير و اهل بيت مى داند. حتى يك روايت معتبر در متون اهل سنت هم وجود ندارد كه آنان را از شمول آن خارج بداند و به اين ترتيب تمام فضايلى كه پيامبر در مواضع ديگر در مورد اهل بيت خود معرفى كرده است، دربارۀ آنان صادق است. بنابراين، اگر در مورد مصاديق اهل بيت در آيۀ تطهير، اختلافى وجود دارد، بر سر اين است كه آيا غير از آنان هم كسان ديگرى، مانند همسران پيامبر، مشمول آيه هستند يا خير، وگرنه در مورد على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) اختلافى وجود ندارد. بعضى از دانشمندان بزرگ اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده اند؛ از جمله ابن كثير در تفسير خود، ذيل آيۀ تطهير مى گويد:

اگر كسى بگويد كه منظور (از اهل بيت در آيۀ تطهير) فقط همسران پيامبرند و شامل غير آنان نمى شود، اين سخن اشكال دارد؛ زيرا احاديث واردشده دلالت دارد كه مراد آيه عام تر از آن است.

سپس وى احاديث بسيارى را نقل مى كند كه بر آنچه گفته شد، دلالت مى كند.

3. آيۀ مباهله و افضليت اهل بيت

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ 1

(اى پيامبر)، اگر بعد از دانشى كه (دربارۀ حضرت مسيح) به تو رسيده است، (باز هم از ميان مسيحيان) كسانى با تو محاجه كردند (و سخن تو را نپذيرفتند)، به آن ها بگو كه بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را

ص:129

دعوت مى كنيم و شما هم زنان خود را، ما نفوس خود را دعوت مى كنيم و شما هم نفوس خود را. سپس مباهله (و يكديگر را نفرين) مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم.

بر اساس اين آيه پيامبر موظف شد كه افرادى از امت خود را جمع كند تا با مسيحيان مباهله نمايند. از آن جا كه مباهله كردن امر بسيار خطيرى است كه شكست در آن مساوى رسوايى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و نشانۀ كذب ادعاى نبوت او است، پس وى موظف بود كه براى اين كار برترين و مقرب ترين افراد امت خود را كه مستجاب الدعوه هستند، با خود ببرد. از طرف ديگر چون آيه الفاظ جمع به كار برده است (فرزندان، زنان، نفوس)، پيامبر وظيفه داشت كه تمام كسانى را كه ويژگى ها و صلاحيت هاى ذكرشده را دارند، با خود ببرد و به فرض هم كه مى خواست از بين افراد صلاحيت دار، كسانى را گزينش كند، مى بايست برترين آن ها را برگزيند. بنابراين كسانى را كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آن ها را با خود به مباهله برده است، بايد برترين افراد امت اسلام باشند. همچنين در آيه تعابيرى به كار رفته است كه نشان مى دهد برترى اين افراد، فقط يك برترى نسبى و معمولى نيست. پيامبر به دستور آيه كودكانى را با خود برد، در حالى كه ميان اصحاب پيامبر بايد افرادى باشند كه معمولاً از يك كودك، بسيار عالم تر و مقرب تر باشند. از اين جا معلوم مى شود كه اين كودكان از نظر مقام قرب و فضل با همۀ كودكان ديگر و حتى با اصحاب بزرگ و باسابقه تفاوت دارند. همچنين پيامبر در مباهله كسى را با خود آورد كه در حكم نفس و جان او است يعنى، مقام او نزد خداوند همسنگ و قابل قياس با مقام حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) است. بنابراين، كسانى كه در مباهله حضور داشتند، تفاوت عظيمى با تمام مسلمانان داشتند و اگر كسان ديگرى هم رتبه و قابل مقايسه با آن ها بودند، پيامبر به دليل صيغۀ جمع در آيه موظف بود كه آن ها را هم با خود بياورد.

از همين جا پاسخ اشكال بعضى از اهل سنت روشن مى شود كه گفته اند كه كلمات «ابنائنا و نسائنا وانفسنا» جمع است، ولى پيامبر فقط دو نفر را به عنوان فرزندان و يك نفر را به عنوان زنان و يك نفر را به عنوان نفوس با خود برد و اين با قواعد ادبى تطبيق نمى كند.

پاسخ اين است كه هرچند عبارات آيه به صورت جمع به كار رفته است، ولى عملاً اين آيه مصاديق ديگرى در خارج نداشته است. به بيان ديگر آيه پيامبر را موظف مى كند كه در ميان تمام امت خود باصلاحيت ترين افراد را براى مباهله با خود ببرد، ولى پيامبر با عمل خود نشان داد كه جز اين چهار تن، عملاً كس ديگرى صلاحيت همراهى با وى را نداشته است. اين مانند آن است كه معلمى بگويد تمام شاگردانى كه در درس من نمره بيست گرفته اند، براى گرفتن جايزه نزد من بيايند، ولى فقط يك نفر مراجعه كند. اين نشان مى دهد كه هرچند عبارت معلم به صورت جمع به كار رفته است، ولى در عمل فقط يك مصداق براى آن وجود داشته است.

در قرآن كريم نمونه هاى متعددى براى اين امر وجود دارد كه عبارت آيه جمع است، ولى آيه فقط يك مصداق داشته است، مانند آيه ولايت كه توضيح آن خواهد آمد و آيۀ 173 سوره آل عمران كه به تصريح جمعى از مفسران دربارۀ نعيم بن مسعود است و آيۀ 181 همين سوره كه دربارۀ حىّ بن اخطب (يا فرد ديگرى) است. آيۀ 52 سورۀ مائده، آيۀ اول سورۀ ممتحنه، آيۀ 8 از سورۀ منافقون و آيات 215 و 274 سورۀ بقره نمونه هاى ديگرى از اين مطلب است.

حال ببينيم كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) چه كسانى را با خود به مباهله برد.

ص:130

معرفى برگزيدگان مربوط به آيۀ مباهله

روايات بسيار زياد در منابع شيعى و اهل سنت، به صراحت اين برگزيدگان را معرفى مى كند. در تمام اين روايات، مطالبى شبيه به مضمون زير آمده است:

هنگامى كه اين آيه [آيۀ مباهله] نازل شد، پيامبر على و فاطمه و حسن و حسين را صدا زد و فرمود:

«اللهم هولاء اهلى»؛ خدايا اينان از خاندان من هستند.(1)

چكيده

قرآن از مقامى به نام امامت، كه غير از نبوت و رسالت است، نام مى برد و داشتنِ اين مقام را براى فرزندان حضرت ابراهيم (عليه السلام)، به شرط آن كه معصوم باشند، ممكن مى داند.

مسلماً پيامبر اسلام به عنوان فرزند ابراهيم، داراى مقام امامت است . اما در آيات و احاديث اسلامى، وى به عنوان خاتم پيامبران معرفى شده است، نه خاتم امامان؛ اين بدان معنا است كه قرآن و سنت، امكان ادامۀ مقام امامت را بعد از پيامبر اسلام مى پذيرد.

آيات مختلف قرآن، برگزيدگانى را معرفى مى كند كه علم كامل به قرآن و نيز عصمت الهى دارند و مقام آنان از تمام افراد امت بالاتر است و همگان موظف به اطاعت مطلق از آنان هستند . همچنين بعضى آيات، فرد يا افراد خاصى را به عنوان رهبر و سرپرست مسلمانان معرفى مى كند.

قرآن كسانى را معرفى مى كند كه به آن ها علمى داده شده است كه تمام قرآن در قلب آن ها روشن است؛ يعنى، علم كامل به همۀ قرآن دارند. اين ويژگى در مورد هيچ يك از خلفا، صحابه و علماى اسلامى صادق نيست و خود آن ها هم هرگز جرئت چنين ادعايى نداشته اند.

ص:131


1- . صحيح مسلم، كتاب فضايل الصحابه، باب فضايل على بن ابى طالب؛ سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى طالب؛ ترمذى در ذيل اين حديث، آن را حَسَن و صحيح خوانده است؛ همچنين كتاب تفسير القرآن، باب سورۀ آل عمران؛ مسند احمد بن حنبل، مسند العشره، مسند ابى اسحاق سعد بن ابى وقاص؛ المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى؛ كتاب معرفة الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله (صلى الله عليه وآله)؛ حاكم نيشابورى اين حديث را با معيارهاى بخارى و مسلم صحيح مى داند. سيوطى در تفسير الدر المنثور همين حديث را با احاديث ديگرى با همين مضمون از منابع مختلف روايى، در ذيل آيۀ مباهله نقل كرده است. بيهقى در السنن الكبرى (جزء 7، ص 63) چند روايت به همين مضمون ذكر كرده است. دانشمندانى از شيعه نيز اين احاديث را از منابع اهل سنت گردآورى كرده اند؛ از جمله: در كتاب احقاق الحق، اثر قاضى شوشترى، (جلد 3، از صفحۀ 46 تا 76) عبارات حدود شصت نفر از علماى بزرگ اهل سنت از كتب خود آنان ذكر شده است كه بر اساس روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در آن ها تصريح شده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) در روز مباهله على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) را به عنوان اهل بيت خود، با خود همراه برد. وى در جلد نهم، ص 91-70 و جلد بيست و دوّم، از صفحه 33 تا 54 نيز موارد زياد ديگرى را افزوده است. غير از منابعى كه ذكر كرديم، اسامى بعضى ديگر از اين علماى بزرگ و آثار آنان عبارت اند از: تفسير طبرى، تفسير فخر رازى، تفسير روح المعانى از آلوسى، تفسير الجامع از قرطبى، تفسير الجواهر از طنطاوى، تفسير كشاف از زمخشرى، اسباب النزول از نيشابورى، تفسير بيضاوى، الاصابه از ابن حجر عسقلانى و جامع الاصول از ابن اثير..

به تصريح روايات شيعه و سنى، تنها كسانى كه ادعا كرده اند كه علم كامل به قرآن دارند، امامان دوازده گانۀ شيعه و حضرت فاطمۀ زهرا (عليهم السلام) هستند و در عمل هم ادعاى خود را ثابت كرده اند. در طول تاريخ، هيچ پرسش قرآنى و دينى از آنان نشده است كه از پاسخ آن عاجز مانده باشند.

آيۀ تطهير، اهل بيت پيامبر را كسانى معرفى مى كند كه ارادۀ تكوينى خدا به اين تعلق گرفته است كه فقط آنان از هرگونه گناه و آلودگى به طور كامل پاك و مبرا و معصوم باشند.

منظور از اهل بيت در اين آيه همسران پيامبر نيستند؛ زيرا: اولاً در آيه ضمير جمع مذكر به كار رفته است. ثانياً بعضى از همسران پيامبر، خطا و گناهانى داشته اند كه با مقام عصمت در آيۀ تطهير سازگار نيست. ثالثاً همسرانى مانند عايشه چنين فضيلتى را براى خود قائل نشده اند. رابعاً روايات خود اهل سنت، همسران پيامبر را صريحاً از مصداق آيۀ تطهير و اهل بيت پيامبر، به معناى خاص آن، خارج دانسته اند.

بنابر احاديث متواتر شيعه و اهل سنت، اهل بيت در آيۀ تطهير، در زمان پيامبر، على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) هستند.

بر اساس آيۀ مباهله، پيامبر موظف شد كه برترين و مقرب ترين افراد امت خود را، اعم از مرد و زن و كودك، براى مباهله با مسيحيان ببرد. تواريخ و روايات اهل سنت نشان مى دهد كه پيامبر در اين جا هم همان چهار تن را كه مصداق اهل بيت در آيۀ تطهير بودند، با خود همراه برد.

دليل اين كه بر خلاف ظاهر دستور آيه كه الفاظ جمع به كار مى برد، پيامبر افراد كمترى را با خود برد، اين بود كه در مقام واقعيت خارجى، اين آيه مصاديق ديگرى در عالم خارج ندارد وگرنه پيامبر موظف بود كه آن ها را هم با خود ببرد. اين نشان مى دهد كه آن چهار تن بالاترين و بافضيلت ترين افراد امت اسلام در آن زمان بودند.

ص:132

جلسۀ دوازدهم: دلايل نقلى امامت (2) امامت در قرآن (بخش دوم)

اشاره

اهداف درس 134

مرورى بر مباحث پيشين 134

4. آى اولى الأمر، عصمت و علم آنان 134

دلالت آيه 134

عصمت اولى الأمر 134

مصاديق اولى الأمر 136

5. آى ولايت و معرفى پيشواى مسلمانان 139

شأن نزول آيه 139

دلالت آيه 140

پاسخ به يك اشكال: نيامدن نام ائم دوازده گانه در قرآن 141

چكيده 144

ص:133

اهداف درس

آشنايى با:

بعضى ديگر از آياتى كه به موضوع امامت و جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مربوط است؛

پاسخ به يك اشكال دربارۀ دليل ذكر نشدن اسامى امامان در قرآن.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسۀ قبل با بعضى از آياتى آشنا شديم كه از برگزيدگانى سخن مى گفت كه خداوند به آنان علم و عصمت و كمالاتى داده است كه آن ها را لايق جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى گرداند. همچنين رواياتى را، به ويژه از منابع اهل سنت، در معرفى مصاديق آن برگزيدگان نقل كرديم. در اين جلسه با آيات ديگرى در موضوع امامت آشنا خواهيم شد و به اين پرسش مهم كه چرا اسامى اين برگزيدگان الهى در قرآن نيامده است، پاسخ مى دهيم.

4. آيۀ اولى الأمر، عصمت و علم آنان

اشاره

يكى از آياتى كه خداوند در آن، كسانى را به عنوان رهبران و زمامداران امت اسلام به مردم معرفى مى كند و آنان را ملزم به اطاعت از آن ها مى نمايد، آيۀ 59 سورۀ نساء است كه به آيۀ اولى الأَمر معروف است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد (و مسلمان شده ايد)، از خدا اطاعت كنيد و از اولى الأَمر (صاحبان فرمان) كه از خود شما است، اطاعت كنيد.

دلالت آيه

در اين آيه خداوند به تمام مسلمانان دستور مى دهد كه از «اولى الأَمر» اطاعت كنيد. نكتۀ دقيق و مهم در اين آيه اين است كه اطاعت از آنان در اين آيه به صورت بى قيد و شرط مطرح شده است؛ زيرا هم در متن آيه اطاعت از آن ها مشروط به هيچ قيد و شرطى نشده است و هم اين كه اطاعت از آن ها در كنار اطاعت از خدا و رسول آمده است و به دلايل عقلى مى دانيم كه پيروى از خدا و پيامبر، به طور مطلق بر همه واجب است و دلايل نقلى نيز، كه نمونه هايى از آن در مباحث عصمت گفته شد، اطاعت از پيامبر را بى قيد و شرط بر همه واجب كرده است. بنابراين، اطاعت از اولى الأمر نيز كه همراه اطاعت خدا و رسول مطرح شده است، به طور مطلق و بى قيد و شرط بر همه واجب است، به ويژه اين كه در آيه، براى رسول و اولى الأمر، فقط يك بار كلمۀ «اطيعوا» به كار رفته است و اين خود قرينۀ ديگرى مى تواند بر اين نكته باشد كه اطاعت از اولى الأمر، همانند اطاعت از پيامبر، مطلق و بى قيد و شرط است.

عصمت اولى الأمر

در مباحث مربوط به عصمت پيامبران گفته شد كه چون خداوند دستور به اطاعت بى قيد و شرط از آنان داده است، ثابت مى شود كه آن ها بايد از هر خطايى معصوم باشند. حال با توجه به اين كه در آيۀ مزبور اطاعت از اولى الأمر هم به نحو مطلق و بى قيد و شرط مطرح شده است، از اين جا معلوم مى شود كه آنان نيز همانند

ص:134

پيامبر، بايد از هر گناه و خطايى معصوم باشند؛ زيرا بر اساس آيات و روايات، اطاعت بى قيد و شرط از كسى كه گناه يا خطا مى كند، جايز نيست.(1) اما واضح است كه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مردم بايد از وى اطاعت كنند و از اين رو اطاعت از اولى الأمر مربوط به بعد از او يعنى اطاعت از جانشينان او است. بنابراين، جانشينان پيامبر هم، بر اساس اين آيه، بايد معصوم باشند.(2) در دلايل عقلى امامت گفتيم كه چون جانشينان پيامبر بايد همان وظيفۀ وى را در تبيين قرآن و تعليم و تربيت و رفع اختلاف مردم ادامه دهند، از اين رو بايد معصوم باشند؛ زيرا در غير اين صورت وظايف يادشده به طور درست و كامل انجام نمى شود و

ص:135


1- . به بحث دلايل عقلى و نقلى عصمت رجوع كنيد.
2- . جالب است كه بعضى از مفسران بزرگ اهل سنت نيز با همين استدلال، عصمت اولى الأمر را نتيجه گرفته اند. فخر رازى، كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت و تفسير وى از مهم ترين تفاسير آنان است، در تفسير كبير خود، ذيل آيۀ اولى الأمر همين استدلال را مطرح مى كند و مى گويد: «خداوند متعال در اين آيه به طور مطلق دستور اطاعت از اولى الأمر را داده است و كسى را كه خداوند به نحو جزم و قطع دستور به اطاعتش دهد، حتماً بايد معصوم از خطا باشد؛ زيرا اگر معصوم از خطا نباشد، وقتى كه خطا مى كند و خدا هم دستور به پيروى از او داده است، لازم مى آيد كه خدا به كار خطا فرمان داده باشد، در حالى كه خطا از آن جهت كه خطا است، خداوند از آن نهى كرده است. نتيجۀ اين امر آن است كه در فصل واحد و از جهت واحد، اجتماع امر و نهى لازم مى آيد؛ [يعنى خدا، هم فرمان به اطاعت از فعل خطا داده و هم از آن نهى كرده است.] و اين محال است. بنابراين، ثابت مى شود كه كسى را كه خدا دستور به اطاعت قطعى [و بى قيد و شرط] از او داده است، بايد معصوم از خطا باشد و در نتيجه اولى الأمرى كه در آيه مطرح شده است، حتماً بايد معصوم باشد». اما فخر رازى در ادامۀ استدلال خود نتيجه مى گيرد كه اين معصومان نمى توانند بعضى از افراد امت اسلام باشند؛ زيرا اگر چنين بود، بايد آنان را مى شناختيم و به ما معرفى مى شدند، در حالى كه چنين نيست و از اين جا معلوم مى شود كه مجموع امت اسلام، يعنى اجماع امت، معصوم از خطا است. استدلال فخر رازى در اين قسمت بسيار عجيب است؛ زيرا چگونه اين معصومان را نمى شناسيم و به ما معرفى نشده اند، در حالى كه انبوهى از روايات در منابع اهل سنت، كه نمونه هايى از آن را ذكر كرديم و بعضى نمونه هاى ديگر را هم در ادامه مباحث ذكر خواهيم كرد و بخش اعظم آن ها را هم در اين جزوه نياورده ايم، به روشنى حاكى از عصمت اهل بيت و امامان شيعه است. چگونه است كه فخر رازى، دستور به اطاعت مطلق از اولى الأمر را حاكى از عصمت آنان مى داند، ولى اين همه روايات پيامبر را كه همين دستور را در اطاعت از اهل بيت و ائمه (عليهم السلام) و به ويژه حضرت على (عليه السلام) مى دهد و در تمام منابع اهل سنت هم آمده است، دليل بر عصمت و معرفى آنان نمى گيرد و استدلال خود را در اين جا فراموش مى كند. علاوه بر اين، استنباط وى دربارۀ عصمت مجموع امت اسلام هم نادرست است؛ زيرا اولاًدر تمام طول تاريخ اسلام در چهارده قرن گذشته هيچ مورد عقيدتى يا عملى را، غير از آنچه نص صريح كتاب و سنت است؛ مانند عقيدۀ كلى به توحيد و نبوت، معاد يا نماز، روزه و حج كه ارتباطى به اجماع خود امت ندارد، نمى توان يافت كه عملاً امت اسلام بر آن اتفاق نظر داشته باشند و اجماع تمام امت بر موضوعى واحد، محال و يا قريب به محال است و در حقيقت دستور آيه به اطاعت از اجماع امت، عملاً تعليق به محال است. ثانياً در همين استنباط فخر رازى تناقضى وجود دارد و آن اين است كه خداوند براى هدايت و رفع اختلاف امت دستور به اطاعت از اولى الأمر داده است. حال اگر تمام امت اسلام بر سر موضوعى اتفاق نظر داشته باشند، كه ديگر اختلافى وجود ندارد كه خدا به افراد دستور به اطاعت از اجماع امت را بدهد. همچنين در اين گونه موارد آيا خدا به بعضى از مردم فرمان داده است كه از همۀ مردم اطاعت كنيد؟ مگر اين بعضى از مردم، خود جزو مردم نيستند؟ اين دستور تناقض آميز است. اما اگر بعضى از مردم بر سر موضوعى اتفاق نظر و بعضى ديگر با آنان اختلاف نظر داشته باشند، در اين صورت اجماع و اتفاقى وجود ندارد كه خدا به يك دسته فرمان اطاعت از اجماع امت را بدهد. همچنين هيچ دليل محكمى بر عصمت جمعى امت، بدون وجود معصوم در ميان آن ها، وجود ندارد. به نظريۀ عصمت اجماع امت ايرادات زياد ديگرى وارد است كه از ذكر آن ها صرف نظر مى كنيم. در علم اصول، علماى شيعه اين نظريه را به تفصيل مورد نقد و بررسى قرار داده اند..

حجت نهايى بر مردم تمام نمى گردد. عصمت اولى الأمر هم در آيۀ يادشده قرينه و دليل نقلى ديگرى است بر آنچه از دليل عقلى نتيجه گرفتيم.

حال ببينيم از نظر شيعه و اهل سنت، مصاديق اولى الأمر چه كسانى هستند.

مصاديق اولى الأمر

بر اساس آنچه از آيۀ اولى الأمر نتيجه گرفتيم، شيعه معتقد است كه اولى الأمر حتماً بايد معصوم باشند تا بتوان بى هيچ دغدغه و نگرانى از آنان بدون قيد و شرط اطاعت كرد. اما از آن جا كه فرد جاهل، دست كم به صورت سهوى، ممكن است خطا كند و اطاعت مطلق از فرد جاهل و خطاكار جايز نيست، بنابراين معلوم مى شود كه اولى الأمر بايد از علم كامل نيز برخوردار باشند و چون هيچ يك از علوم بشرى اين ويژگى كمال و خطاناپذيرى را ندارد، نتيجه مى شود كه اولى الأمر بايد عالم به علوم الهى، نه بشرى، باشند. در نتيجه از دستور به اطاعت مطلق از اولى الأمر اثبات مى شود كه آنان بايد داراى علم و عصمت الهى و به تعبير ديگر افضل از همۀ افراد امت باشند و چون فقط خداوند است كه از صلاحيت و لياقت انسان ها براى داشتن اين ويژگى ها آگاه است، پس خود خداوند بايد آن ها را نصب و به مردم معرفى نمايد و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در سخنان خود، كه در منابع شيعه و سنى متواتر است، آن ها را به صراحت نام برده و براى جانشينى خود معرفى كرده است و از آنچه پيامبر در معرفى مصاديق اهل بيت و يا به گونه هاى ديگر فرموده است، (و در مباحث بعد خواهد آمد)، مشخص مى شود كه منظور از اولى الأمر فقط همان امامان دوازده گانه اى هستند كه شيعه به آن ها معتقد است و آيۀ اولى الأمر به آنان اختصاص دارد و احدى غير از آن ها را شامل نمى شود.

اما اهل سنت كه به امامت امامان معصوم و برگزيدۀ خداوند معتقد نيستند، كسان ديگرى را مصداق اولى الأمر مى دانند و البته خود در اين امر اختلاف نظر دارند و مصاديق گوناگونى را براى آن مطرح كرده اند. معروف ترين تفاسير آن ها براى اولى الأمر عبارت اند از:

حاكمان و زمامداران جامعه، حتى اگر ظالم و فاسد باشند، حاكمان و فرمانروايان به شرط آن كه عادل و رفتار آنان بر طبق كتاب و سنت باشد، دانشمندان اسلامى كه عادل باشند و آگاهى كامل به كتاب و سنت داشته باشند، خلفاى چهارگانۀ نخستين (در اين تفسير، مصداق اولى الأمر فقط همين چهار نفرند و هيچ مصداق ديگرى در آينده نخواهد داشت)، صحابه و ياران پيامبر، فرماندهان سپاه اسلام.

هر دسته از مفسران و دانشمندان اهل سنت يكى از اين گروه را مصداق اولى الأمر مى دانند و يكى از اشكالات مهم عقيدۀ اهل سنت دربارۀ اولى الأمر همين اختلاف نظر و نامعلوم بودن مصاديق آن است؛ زيرا خداوند براى آن كه جامعۀ اسلامى بعد از پيامبر دچار تفرقه، سرگردانى، اختلاف و گمراهى نشود، دستور داده است كه از اولى الأمر اطاعت كنيد. اما اگر قرار باشد كه اولى الأمر مفهومى كلى و نامعلوم باشد و در سنت پيامبر مصاديق آن دقيقاً معلوم نشده باشد، نه تنها اختلافات فكرى و علمى امت اسلام برطرف نخواهد شد، بلكه خود همين مفهوم اولى الأمر موجب بروز اختلافات جديد و منشأ بلاتكليفى و سرگردانى امت خواهد شد و اين نقض غرض است.

بنابراين، لازم است كه معنا و اوصاف و ويژگى ها و مصاديق اولى الأمر در سنت پيامبر كاملاً مشخص و عارى از هر ابهامى باشد. به راستى خدا و رسول كدام يك از آن گروه هاى مورد نظر اهل سنت را به عنوان اولى الأمر تعيين كرده اند؟ آيا مردم موظف اند از همۀ آن ها (حاكمان عادل و ظالم، علما، صحابه و...) به طور

ص:136

مطلق اطاعت كنند يا از بعضى از آن ها؟ اگر از همه اطاعت كنند، اشكالات متعددى پيش مى آيد؛ زيرا دست كم بعضى از اين نظرات با هم تضاد دارند. علاوه بر آن اگر بين خود اين گروه ها با هم (مانند صحابه و زمامداران بعد از پيامبر، يا عالمان و حاكمان) و يا در درون خود اين گروه ها (مانند اختلافات ميان خود صحابه يا علما) اختلاف و درگيرى پيش آمد - كه نمونه هاى تاريخى آن بسيار فراوان است - تكليف مردم در اطاعت از آنان چيست و از كدام گروه يا افراد به عنوان اولى الأمر بايد اطاعت كنند؟ اطاعت هم زمان از همۀ اين ها جز تفرقه و تشتت و درگيرى ميان امت اسلام ثمره اى نخواهد داشت و حال آن كه خدا اطاعت از اولى الأمر را براى رفع همين مشكلات بر مردم واجب كرده است. اما اگر مردم مكلف باشند كه نه از همۀ اين گروه ها يا افراد درون آنان بلكه از بعضى از آن ها اطاعت كنند، كدام گروه يا فرد را بايد معيار اطاعت قرار دهند؟ اولاً انتخاب بعضى و كنار گذاشتن بعضى ديگر با اطلاق و عموميت مفهوم اولى الأمر در آيه ناسازگار است. ثانياً اگر مردم بتوانند با ادارك خود همواره حق را تشخيص دهند، ديگر چه نيازى به اولى الأمر دارند؟ ثالثاً به طور كلى در صورت بروز اختلاف ميان همه يا بعضى از اين گروه ها و مصاديق آن ها، چه كسى بايد اختلاف خود آنان را برطرف نمايد؟ آيا اولى الأمر ديگرى لازم است كه ميان اين اولى الأمرها داورى و رفع اختلاف نمايد؟

علاوه بر اين اشكالات كلى، به هر يك از آن نظرات خاص اهل سنت هم ايرادهاى مختلفى وارد است. يكى از مهم ترين اين ايرادها اين است كه هيچ يك از گروه هاى يادشده مصون از گناه و خطا، اعم از عمدى و سهوى، نيستند و همان طور كه قبلاً اشاره شد، اطاعت بى قيد و شرط از فرد گناهكار يا خطاكار، به حكم دلايل عقلى و نقلى، جايز نيست.(1) به علاوه چگونه ممكن است خدا دستور داده باشد كه مردم بى قيد و شرط از همۀ حاكمان، حتى اگر ظالم و جنايتكار باشند، اطاعت كنند؟

علاوه بر اين، اگر منظور از اولى الأمر حاكمان جامعۀ اسلامى، با صرف نظر از عدل و ظلم آنان باشند، در مواقعى كه دو حاكم مسلمان در دو سرزمين مختلف با يكديگر به جنگ و مخالفت برخيزند، تكليف مردم اطاعت از كدام يك از آنان است. حضرت على (عليه السلام) و معاويه، هر دو از صحابه و هر دو هم حاكم مسلمانان (يكى در كوفه و ديگرى در دمشق) بودند و به قصد كشتن و نابودى حكومت يكديگر در مقابل هم صف آرايى كردند. اطاعت از هر كدام مستلزم مخالفت و جنگ با ديگرى است، در حالى كه خدا فرمان داده از اولى الأمر اطاعت محض كنيد نه اين كه با آنان مخالفت كنيد و بجنگيد و آن ها را به قتل برسانيد.

همچنين در مورد اصحابى كه با حاكمان زمان خود مخالفت مى كردند، چه بايد گفت؟ اگر معناى اولى الأمر، حاكمان جامعه باشند و پيامبر به اين معنا تصريح كرده باشد، مخالفت با اولى الأمر مخالفت با حكم صريح خدا و رسول و گناهى بزرگ محسوب مى شود. پس چرا اصحاب بزرگ پيامبر، مانند عايشه، طلحه و زبير، با اولى الأمر زمان خود به جنگ برخاستند و مرتكب اين گناه عظيم شدند؟ همچنين در قتل عثمان نيز بعضى از صحابه دخالت داشتند. اگر اين گونه اصحاب خطا كرده و با اين كار خود از مسير حق منحرف شده اند، اين امر با نظريۀ عدالت صحابه نزد اهل سنت و رواياتى كه از پيامبر مبنى بر اطاعت از صحابه نقل مى كنند، چگونه سازگار است؟ مردم بايد به دستور اطاعت از صحابه عمل كنند يا به دستور اطاعت از حاكمان؟ اما اگر اصحاب پيامبر را اولى الأمر بدانيم با اشكالات ديگرى مواجه مى شويم. اين بار حاكمان اند كه به دليل مخالفت با اصحاب به راه گناه و خطا رفته اند. در اين صورت، چرا عثمان با صحابى بزرگ پيامبر، يعنى ابو ذر، مخالفت

ص:137


1- . در تفسير الدر المنثور از سيوطى، ذيل آيۀ اولى الأمر، روايات متعددى از پيامبر آمده است كه در آن ها حضرت به صراحت دستور مى دهد كه در مورد گناه و نافرمانى خالق، از هيچ كس نبايد اطاعت كرد..

مى كند و او را تبعيد مى كند و در عين حال هر دو جزو اصحابند؟ همچنين در جنگ هاى زمان حكومت حضرت على (عليه السلام)، بسيارى از اصحاب رودرروى هم قرار گرفتند و يكديگر را به قتل رساندند؟ از كدام يك از آن ها به عنوان اولى الأمر بايد اطاعت كرد؟ حال اگر علماى امت را اولى الأمر بدانيم باز هم با همين گونه اشكالات مواجه مى شويم. در تاريخ اسلام و فقه و كلام و حتى تواريخ معتبر اهل سنت، كم نيست مواردى كه بسيارى از علماى اسلام خطاهايى بزرگ مرتكب شدند و يا بعضى به مقابلۀ شديد با بعضى ديگر برخاستند و حتى يكديگر را تكفير كرده و يا حكم قتل همديگر را داده اند. امروزه نيز مشاهده مى كنيم كه علماى وهابى به پيروى از بزرگان مكتب خود، ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب و به دليل تفاسير شخصى خود از كتاب و سنت، فتواى كفر و شرك و قتل مردم و عالمان و مفسران ديگرى را كه غير آن ها مى انديشند، صادر مى كنند و به اجرا درمى آورند.

در اين جا هم اين سؤال مطرح مى شود كه از كدام يك از عالمان دينى به عنوان اولى الأمر بايد اطاعت كرد؟ اطاعت از يك اولى الأمر در حكم مخالفت با اولى الأمر ديگر است. از طرح اشكالات ديگر نظرات اهل سنت در تفسير اولى الأمر صرف نظر مى كنيم.

حال به دليل همين تناقضات و اشكالات متعدد ديگر است كه مى گوييم تفاسير گوناگون و متضاد اهل سنت از اولى الأمر نتيجه اى جز حيرت و سرگردانى و تفرقۀ امت به بار نمى آورد، در حالى كه حكمت اطاعت از اولى الأمر، دورى از اين نتايج سوء است. اما مكتب تشيع به دليل تفسير روشن معناى اولى الأمر و معرفى صريح مصاديق آن و اعتقاد به علم و عصمت الهى آنان، هرگز با چنين تضادها و معضلاتى مواجه نيست و در زمان حضور معصوم و با اطاعت وى، مردم از هر سرگردانى و اختلاف نجات مى يابند؛ زيرا روايات شيعه، اولى الأمر را منحصراً امامان دوازده گانۀ معصوم معرفى مى كند و حتى علما و فقها را هم مصداق آن نمى داند.(1)

ص:138


1- . براى اطلاع از روايات شيعه دربارۀ مصاديق اولى الأمر، براى نمونه رجوع كنيد به تفاسير روايى برهان و نور الثقلين، ذيل آيۀ مزبور؛ در بعضى از اين روايات اولى الأمر منحصراً همان اهل بيت پيامبر معرفى شده اند و در بعضى ديگر اسم بعضى از امامان و در رواياتى نيز اسامى تمام دوازده امام به عنوان اولى الأمر ذكر شده است. در حديثى، امام صادق (عليه السلام) اولى الأمر را صاحبان عقل و علم معرفى مى كند. سپس راوى مى پرسد: «اخاصٌ او عامٌ»؛ (آيا اين عاقلان و عالمان، معناى خاص دارد يا عام است و شامل ديگران هم مى شود؟) حضرت فرمودند: «خاصٌ لنا»، (معناى اولى الأمر فقط اختصاص به ما اهل بيت دارد و شامل ديگران نمى شود)؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 136؛ بحار الأنوار، ج 23، ص 298. جالب است كه حتى در بعضى از منابع اهل سنت رواياتى آمده است كه نشان مى دهد اين آيه دربارۀ على (عليه السلام) و امامان ديگر از اهل بيت نازل شده است. اين مطلب با بقيۀ روايات پيامبر در آن منابع كاملاً سازگار و هماهنگ است؛ زيرا حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) در روايات خود، كه نمونه هايى از آن ذكر شد و در مباحث بعد هم خواهد آمد، اهل بيت را معصوم و عالم الهى و محور نجات و هدايت و رفع اختلاف معرفى مى كند. طبيعى است كه اولى الأمرى هم كه اطاعتشان واجب است، همين افراد باشند؛ زيرا معنا ندارد كه يك جا، اهل بيت محور و معيار حق و عالم و معصوم و مايۀ نجات از گمراهى معرفى شوند، ولى خدا در جايى ديگر مردم را به اطاعت از افراد ديگرى، غير از آنان به نام اولى الأمر، دعوت كند. بنابراين، عقل و نقل حكم مى كند كه اولى الأمر همان اهل بيت باشند. اما در عقايد و روايات اهل سنت اين تناقض وجود دارد كه از يك طرف اهل بيت محور حق معرفى مى شوند، ولى از طرف ديگر مصاديق مختلف ديگرى را به عنوان اولى الأمرى كه اطاعتشان واجب است، معرفى مى كنند و متأسفانه با وجود احاديثى در كتب آنان مبنى بر معرفى اهل بيت به عنوان اولى الأمر، معمولاً حاضر نيستند كه در كتب تفسيرى خود، جز در مواردى بسيار اندك و صرفاً به عنوان يك احتمال و نظر در كنار ساير نظرات خود، اهل بيت را دست كم به عنوان يكى از مصاديق اولى الأمر معرفى كنند.

5. آيۀ ولايت و معرفى پيشواى مسلمانان

اشاره

از جمله آياتى كه خداوند در آن از سرپرستى مسلمانان سخن مى گويد و فرد خاصى را هم مصداق آن معرفى مى كند، آيۀ معروف به آيۀ ولايت است:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ 1

ولىّ و سرپرست شما فقط خدا است و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند و نماز را به پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

شأن نزول آيه

در بسيارى از كتب اهل سنت روايات متعددى آمده است كه نشان مى دهد كه اين آيه دربارۀ حضرت على (عليه السلام) نازل شده است؛ در بعضى از اين كتب به اين نكته اشاره شده است كه وى در حال ركوع نماز بود كه انگشتر خود را به فرد سائل بخشيد.(1) حتى بعضى از علماى بزرگ اهل سنت شأن نزول آيه دربارۀ على (عليه السلام) را اجماعى و مورد اتفاق همۀ عالمان و مفسران مسلمان دانسته اند.(2)

ص:139


1- . بخشى از اين كتب عبارت اند از: تفسير طبرى، تفسير فخر رازى، تفسير قرطبى، تفسير آلوسى، تفسير ابن كثير، تفسير البحر المحيط (ابو حيان بن حيان)، تفسير الدر المنثور (سيوطى)، اسباب النزول (نيشابورى)، تفسير فتح القدير (شوكانى)، لباب النزول (سيوطى)، الكافى الشاف (ابن حجر عسقلانى) و كنز العمال (متقى هندى). در ميان كتبى از شيعه كه احاديث و منابع اهل سنت را دربارۀ شأن نزول اين آيه گرد آورده اند، مى توان به كتب زير مراجعه كرد: در كتاب احقاق الحق (شوشترى)، ج 2، ص 399 به بعد اسامى اغلب منابع اهل سنت، كه شأن نزول آيه را دربارۀ على (عليه السلام) مى دانند، همراه با نقل عبارت از خود اين منابع، ذكر شده است. همچنين علامه بحرانى در كتاب غاية المرام، ج 2، باب 18، عبارات 24 حديث را به طور كامل از كتب مختلف اهل سنت در اين مورد آورده است.
2- . قوشجى، كه از دانشمندان بسيار متعصب اشعرى است، در شرح خود بر تجريد الاعتقاد خواجه نصير الدين طوسى مى گويد: «آن ها نزلت باتفاق المفسرين فى حق على بن ابى طالب حين اعطى السائل خاتمه وهو راكع فى صلاته»؛ اين آيه به اتفاق نظر همۀ مفسران در حق على بن ابى طالب نازل شد كه هنگام ركوع نماز انگشتر خود را به نيازمند داد؛ ص 368، افست چاپ سنگى؛ آلوسى، مفسر بزرگ اهل سنت، در تفسير روح المعانى، ذيل آيۀ «ولايت» مى گويد: «غالب الاخباريين على أن هذه الآية نزلت فى علىّ»؛ بيشتر اخبارى ها مى گويند كه اين آيه دربارۀ على (عليه السلام) نازل شده است. سپس آلوسى رواياتى در اين موضوع نقل مى كند. همچنين، وى ذيل آيۀ 66 سورۀ مائده مى گويد: «والآية عند معظم المحدثين نزلت فى علىّ»؛ اكثر محدثان نزول اين آيه «آيۀ ولايت» را دربارۀ على (عليه السلام) مى دانند. قاضى عضد الدين ايجى، كه از بزرگ ترين متكلمان اشعرى است، مى نويسد: «اجمع ائمه التفسير انّ المراد علىّ»؛ دانشمندان بزرگ تفسير قرآن اتفاق نظر دارند كه منظور، على (عليه السلام) است؛ مواقف، فى افضل الناس بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله) ص 405، نشر عالم الكتب، بيروت. سعد الدين تفتازانى نيز، كه يكى از متكلمان بزرگ اشعرى است، چنين مى گويد: «نزلت باتفاق المفسرين فى على بن ابى طالب (رضى الله عنه) حين اعطى السائل خاتمه وهو راكع فى صلاته»؛ به اتفاق مفسران اين آيه دربارۀ على بن ابى طالب (رضى الله عنه) هنگامى نازل شد كه او در ركوع نماز خود، انگشتر خويش را بخشيد؛ شرح مقاصد، ج 5، الامام بعد رسول الله، ص 270..

دلالت آيه

آيۀ مزبور، وليّو سرپرست همۀ مسلمانان را كسى معرفى مى كند كه در حال ركوع، زكات مال خود را به مستمند داده است و چون بنابر منابع روايى شيعه و اهل سنت، اين آيه دربارۀ على (عليه السلام) نازل شده است، پس قرآن، وى را به عنوان سرپرست تمام مسلمانان معرفى كرده است. اما اهل سنت، هرچند كه اين شأن نزول را مى پذيرند، ولى دلالت و نتيجه گيرى مزبور را قبول ندارند. آنان در ردّ عقيدۀ شيعه دربارۀ اين آيه، اشكالات متعددى را مطرح كرده اند كه به نقل و پاسخ بعضى از آن ها اشاره مى كنيم.(1)

اشكال اول: كلمۀ «ولى» را در اين آيه مى توان به «دوست» ترجمه كرد و ضرورتى ندارد كه آن را به معناى سرپرست و «اولى به تصرف» بگيريم.

پاسخ: با توجه به اين كه آيه با لفظ «انّما»، كه براى نشان دادن انحصار به كار مى رود، شروع شده است؛ نمى توان كلمۀ «ولى» را به «دوست» ترجمه كرد؛ زيرا تمام مؤمنان بايد دوست يكديگر باشند و معنا ندارد كه قرآن، دوست مؤمنان را فقط كسانى معرفى كند كه در ركوع نماز انفاق مى كنند.

اشكال دوم: در آيه، كلمۀ «اَلَّذِينَ» كه جمع است به كار رفته است و اين با على (عليه السلام) كه فقط يك فرد است، تطبيق نمى كند.

پاسخ: اولاً، همان طور كه در بحث از آيۀ مباهله گفته شد، قرآن در مواردى متعدد، الفاظ جمع به كار برده در حالى كه شأن نزول آن دربارۀ يك نفر بوده است. ثانياً اين اشكال فقط به شيعه وارد نيست، بلكه به خود تمام منابع اهل سنت هم كه شأن نزول آيه را دربارۀ على (عليه السلام) مى دانند، وارد است.

اشكال سوم: على (عليه السلام) هنگام نماز فقط به خدا توجه داشت و از غير او غافل مى شد، به طورى كه نقل شده است كه در حال نماز، حتى متوجه درآوردن تير از پاى خود نمى شد. حال چگونه ممكن است كه او در نماز، متوجه آمدن و درخواست سائل شده باشد.

پاسخ: درست است كه حضرت هنگام نماز از غير خدا غافل مى شد، ولى توجه به فرد نيازمند و اجابت درخواست او، عين توجه به خدا و نوعى عبادت است، نه توجه به يك امر دنيوى؛ به بيان ديگر عمل حضرت، عبادتى در ضمن عبادت ديگر است و آنچه با روح عبادت و توجه به خدا منافات دارد، تعلقات و اشتغالاتى است كه بر خلاف رضاى خدا است. مثلاً اگر وى در حال نماز متوجه مى شد كه براى كشتن پيامبر توطئه اى در كار است و او مى توانست با اشاره اى و يا با هر عملى كه حالت نماز را به هم نزند، از اين توطئه جلوگيرى كند، آيا به صرف اين كه در حال نماز است، نبايد اين كار را انجام مى داد، و اگر انجام داد و جان پيامبر را حفظ كرد، آيا اين عمل با نماز و عبادت وى منافات داشت يا عين عبادت بود؟ عبادت حضرت على (عليه السلام) شبيه خلسه هاى صوفيانه يا مرتاضانه نبود كه در حالات روحى و ذهنى خود فرو مى روند و ديگر به اطرافشان، حتى اگر مورد رضاى خدا هم باشد، توجهى ندارند. بنابراين، نبايد گفت كه حضرت در حال نماز، چيزى را نمى ديد و نمى شنيد و از تمام اطراف خود غافل بود، بلكه تعبير درست اين است كه وى در نماز، فقط به آن چه مورد رضاى خدا بود توجه داشت و از غير آن غافل بود.

ص:140


1- . براى اطلاع از تمام اين اشكالات و پاسخ آن ها ر. ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ذيل آيۀ ولايت..

پاسخ به يك اشكال: نيامدن نام ائمۀ دوازده گانه در قرآن

در پايان بحث امامت از نظر قرآن ضرورى است كه به سؤال و اشكالى كه زياد مطرح مى شود، پاسخ دهيم و آن اين است كه اگر موضوع امامت امامان معصوم بعد از پيامبر آن قدر مهم است كه هدايت كل امت اسلام به آن ها سپرده شده است، پس چرا نام آن ها به صراحت در قرآن نيامده است تا به هرگونه ابهام و اختلافى در اين مورد خاتمه داده شود.

پاسخ اين است:

اولاً: تاريخ به روشنى گواهى مى دهد كه مخالفان و دشمنان ولايت ائمه (عليهم السلام)، چه در زمان پيامبر و چه بعد از وى از هيچ كوششى براى مقابله با جانشينى آنان به جاى پيامبر فرو گذار نكردند. اينان با آن كه ظاهراًجزو اصحاب شمرده مى شدند، در حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) جسارت را به حدّى رساندند كه هنگامى كه پيامبر در اوج بيمارى و در واپسين روزهاى حيات خويش دستور داد كه قلم و كاغذى براى او بياورند تا وصيتى بنويسد كه بعد از او امت اسلام تا قيامت از اختلاف و گمراهى مصون بماند، اين تعبير توهين آميز را نسبت به ساحت مقدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) به زبان آوردند كه پيامبر هذيان مى گويد(1) و در محضر وى آن قدر جنجال و هياهو به پا كردند كه از نوشته شدن وصيت حضرت جلوگيرى كردند،(2) با آن كه خداوند تمام سخنان وى را وحى الهى معرفى مى كند و همۀ مسلمانان را به اطاعت مطلق از وى فرمان مى دهد و خود حضرتش سوگند ياد مى كند كه در هر حالتى (سلامت و بيمارى، خشم و شادى و...) جز سخن حق از دهان او بيرون نمى آيد.(3) اگر پيامبر بيش از حدّ بر موضع خود پاى مى فشرد و بر

ص:141


1- . چندين كتاب از منابع مهم اهل سنت اين تعبير توهين آميز برخى از صحابه را نقل كرده اند؛ از جمله: صحيح بخارى، كتاب الجهاد و السير، باب هل يستشفع الى اهل الذمة و كتاب المغازى باب مرض النبى؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب ترك الوصية؛ مسند احمد بن حنبل، مسند بنى هاشم، بداية مسند عبد الله بن العباس؛ سنن نسائى، ج 3 (از مجموعۀ 6 جلدى)، شمارۀ 5854 و 5857؛ معجم كبير طبرانى، باب 3، جزء 10، ص 137، شمارۀ 12095؛ مصنف عبد الرزاق، جزء 6 (از مجموعۀ يازده جزئى)، ص 57، شمارۀ 9992 و جزء 10، ص 361، شمارۀ 19371؛ دلائل النبوة بيهقى، كتاب ابواب غزوۀ تبوك، باب مرض رسول الله.
2- . اين حديث، كه به حديث قرطاس معروف است، در بسيارى از كتب معروف و معتبر اهل سنت با اسانيد مختلف و متعدد آمده است. در بعضى از آن ها تعبير كفرآميز «پيامبر هذيان مى گويد» (لَيَهْجُر) و در بعضى ديگر تعبير زشت و ناپسند «درد به پيامبر فشار آورده است.» (غَلَبه الوجع)؛ يعنى از شدت درد نمى داند چه مى گويد، آمده است. غير از منابعى كه در پاورقى قبل ذكر شد، برخى ديگر از اين كتب عبارت اند از: 1. صحيح بخارى، دست كم در هفت جا اين حديث را آورده است؛ از جمله: كتاب العلم، باب كتابة العلم؛ كتاب المغازى، باب مرض النبى؛ كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب كراهية الخلاف؛ كتاب المرضى، باب قول المريض قوموا عنّى؛ كتاب الجزيه، باب اخراج اليهود. 2. صحيح مسلم، دست كم در پنج جا حديث قرطاس را ذكر مى كند؛ از جمله: كتاب الوصية، باب ترك الوصية، در اين باب سه حديث در اين مورد آمده است. 3. معجم الكبير، طبرانى، باب 3، جزء 9، ص 249، شمارۀ 10799 و 10800. همچنين، سيد هاشم بحرانى در كتاب غاية المرام، ج 6، باب 73، متن هفده حديث را از منابع مختلف اهل سنت در موضوع حديث قرطاس گردآورى و نقل كرده است.
3- . روايات مربوط به اين موضوع كه «هرگز و در هيچ حالى از پيامبر سخنى جز حق صادر نمى شود»، در جلسۀ نهم، مبحث «اهميت و جايگاه قول و فعل شخصى پيامبر» از منابع خود اهل سنت آمده است..

نوشتن وصيت اصرار مى كرد، كسانى كه به خود جرئت دادند كه در مقابل نص صريح قرآن و سخن حضرت بايستند و وحيانى بودن كلام وى را به بهانۀ بيمارى انكار كنند، هيچ ابائى از اين نداشتند كه وقتى موقعيت و منافع خود را در خطر جدى و نابودى كامل مى ديدند، جرئت و جسارت خود را تا جايى پيش ببرند كه اصل وحى و نبوت او را انكار كنند. پيامبر فرمود كه من مى خواهم وصيتى بنويسم كه هرگز دچار گمراهى و اختلاف نشويد. واضح است كه آنچه بعد از پيامبر به هدايت و ضلالت كل امت اسلام مربوط است، چيزى جز موضوع جانشينى و رهبرى بعد از وى نيست؛ در تمام مواردى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) تعبيراتى شبيه به آن را دربارۀ حفظ امت از گمراهى و اختلاف به كار برده اند، همواره به نحوى زعامت بعد از خود و سپردن هدايت و سرنوشت امت را به دست اهل بيت خود مطرح كرده است. از اين رو مخالفانِ نوشتن وصيت پيامبر براى آن كه نگذارند پيامبر در پايان عمر براى آخرين بار با به جا گذاشتن سندى مكتوب بر جانشينى بعد از خود تصريح كند و حجت نهايى را بر همگان تمام نمايد، با جار و جنجال و آن تعابير توهين آميز مانع نوشتن وصيت پيامبر شدند.(1)

حال اگر قرآن به صراحت اسامى جانشينان پيامبر را مطرح مى كرد، همان گروهى كه با تمام قوا مانع نوشتن وصيت پيامبر شدند و هيچ اعتقاد واقعى به وحى و نبوت نداشتند، همراه با بقيۀ طرفداران خود از هيچ

ص:142


1- . بعضى از علماى بزرگ اهل سنت تصريح كرده اند كه پيامبر مى خواست در وصيت خود به امر جانشينى و خلافت بعد از خود، حتى با ذكر اسم يا اسامى جانشينان، تصريح كند؛ از جمله: نووى در شرح صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب ترك الوصية، مى نويسد: «بعضى از علما گفته اند كه پيامبر مى خواست براى از بين رفتن نزاع و فتنه ها فرد معينى را به خلافت نصب كند». ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، شرح صحيح بخارى، كتاب العلم، باب كتابة العلم، از قول سفيان بن عُيَيْنَه مى گويد: «پيامبر مى خواست به اسامى جانشينان بعد از خود تصريح كند تا ميان مردم هيچ اختلافى به وجود نيايد». عينى در عمدة القارى، شرح صحيح بخارى، نيز همين تعبير را از سفيان نقل مى كند؛ ج 2، ص 171، كتاب العلم، باب كتابة العلم؛ همچنين وى در چند سطر قبل از عبارت بالا از خطّابى نقل مى كند كه بعضى از علما احتمال داده اند كه پيامبر مى خواست به امامت بعد از خود تصريح كند تا فتنه هايى مانند جنگ جمل و صفين پيش نيايد. قسطلانى هم در ارشاد السارى، شرح صحيح بخارى مى گويد: «پيامبر فرمود: مى خواهم چيزى بنويسم كه در آن به نام امامان بعد از خودم تصريح نمايم.»؛ ج 1، ص 207. كرمانى، معروف به شمس الائمه، در كتاب الكوكب الدرارى، شرح صحيح بخارى مى گويد: «پيامبر مى خواست اسم جانشين بعد از خويش را بنويسد تا مردم در اين امر اختلاف و نزاع نكنند و اين اختلاف آنان را به گمراهى نكشاند»؛ ج 2، ص 172. احمد امين مصرى در كتاب يوم الاسلام، ص 241 مى نويسد: «پيامبر در آن بيمارى كه به فوت او منجر شد، مى خواست نام امام بعد از خويش را معين كند». همچنين ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: «عمر (خليفۀ دوم) گفت: "پيامبر هنگام بيمارى خود مى خواست به صراحت نام او (على) را بنويسد، ولى من مانع شدم."»؛ج 12، ص 120. يكى از راويان حديث قرطاس، ابن عباس است كه هنگام نقل اين حديث به شدت اشك مى ريخت و مى گفت: «تمام مصيبت ها در همين جا رخ داد كه با نزاع و هياهو مانع نوشتن وصيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) شدند». اين عبارت ابن عباس كه در بسيارى از منابع اهل سنت آمده است، خود قرينۀ ديگرى است بر اهميت فوق العادۀ محتواى وصيت پيامبر و نتايج مصيبت بار نوشته نشدن آن براى امت اسلام. در ذكر منابع مربوط به حديث قرطاس، علاوه بر مطالعات شخصى، از تحقيقات استاد دانشمند آقاى دكتر سيد محمد حسين قزوينى نيز سود بردم..

كوششى براى تحريف قرآن و زدودن نام آنان از قرآن فروگذار نمى كردند و به اين ترتيب قرآن در معرض خطر تحريف قرار مى گرفت. درست است كه خداوند حفظ قرآن و عدم تحريف آن را تضمين كرده است،(1) ولى يكى از راه هاى حفظ قرآن از تحريف همين است كه در آن چيزى وجود نداشته باشد كه موجب تحريف آن به دست كسانى شود كه به ظاهر معتقد به اسلام و نبوت بودند، ولى چون از قدرت و اكثريت اجتماعى برخوردار بودند (كه اگر غير از اين بود در توطئۀ جلوگيرى از نوشتن وصيت پيامبر موفق نمى شدند)، مى توانستند، همانند كتاب هاى آسمانى پيشين، قرآن را تحريف كنند و به اين ترتيب اصل و كيان اسلام و نبوت پيامبر و كتاب آسمانى وى را متزلزل سازند. از اين رو خداوند براى اين كه دشمنان قرآن و نبوت، كه منافقانه و رياكارانه در لباس دوست و مسلمان، دشمنى و كفر مى ورزيدند، نتوانند اصل نبوت و قرآن را نابود كنند، به پيامبرش اجازه نمى دهد كه بيش از حدّ بر نوشتن وصيت نامه اصرار كند و نيز اسامى جانشينان او را در قرآن قرار نمى دهد. حقيقت اين است كه تاريخ نبوت پيامبر و دوران بعد از وى نشان داد كه حتى اگر در قرآن هم اسامى امامان ذكر مى شد، عملاً تفاوتى نمى كرد؛ زيرا همان طور كه پيامبر در طول حيات خود صدها و هزاران بار به موضوع رهبرى و جانشينى خود حتى با ذكر نام تصريح كرده بود، ولى آن هايى كه قصد پذيرش آن را نداشتند، انواع حيله ها و تدابير و توجيهات را براى مخالفت خود به كار گرفتند، به همين ترتيب اگر قرآن نام جانشينان پيامبر را هم ذكر مى كرد، كسانى كه به هر حال قصد تسليم شدن به سخن خدا و رسول او را نداشتند، بهانه و توجيهى براى بى اعتبار نشان دادن آن آيات فراهم مى كردند و مثلاً همان گونه كه به بهانۀ بيمارى و هذيان گويى سخن پيامبر را، حتى اگر نوشته مى شد، بى ارزش نشان دادند، در آن بخشى از سخنان وى هم كه به عنوان قرآن عرضه مى شد، به گونه هاى مختلف تشكيك مى كردند و آن را از اعتبار مى انداختند و چون در آن زمان اسلام و قرآن در آغاز دورۀ تكوين خود قرار داشت و هنوز آن گونه كه بايد و شايد قوت لازم را به خود نگرفته بود، تلاش و ترفندهاى آنان به ثمر مى نشست و قرآن و نبوت در همان آغاز از اعتبار الهى خود ساقط مى شد. به هر تقدير، تاريخ نشان داد كه آنان كه اهل تسليم بودند، به تصريحات پيامبر تسليم شدند و برايشان فرقى نمى كرد كه در قرآن باشد يا نباشد؛ زيرا به دستور خود قرآن، موظف بودند كه از پيامبر هم مانند خدا اطاعت كنند، اما آنان كه عناد داشتند، سخن حق را، چه از پيامبر و چه از قرآن، نمى پذيرفتند؛ زيرا مگر غير از اين است كه اين خود پيامبر بود كه بين سخنان خود تفكيك مى كرد و بعضى را به عنوان سنت و بعضى ديگر را به عنوان قرآن به مردم معرفى مى كرد وگرنه خود مردم كه نزول وحى و فرشتۀ آن را نمى ديدند كه بفهمند كدام يك از سخنان قرآن است و كدام يك نيست. پس اگر كسى تسليم سخن پيامبر باشد، همۀ آن را مى پذيرد و اگر نباشد هيچ يك را نخواهد پذيرفت.

ثانياً: بر خلاف تصور عامه، ذكر نام امامان ثمرۀ چندانى در بر نداشت؛ زيرا اگر قرآن مى گفت كه مثلاً نام جانشينان پيامبر، على، حسن، حسين و... است، در آن جامعه كسان ديگرى هم اين اسامى را داشتند و ادعا مى كردند كه خودشان مصداق اين آيات اند و يا مخالفان، همين اسامى را بر روى فرزندان خود مى گذاشتند و سپس همين ادعا را براى فرزندانشان و يا خود اين فرزندان براى خود مطرح مى كردند. حتى اگر قرآن اين اسامى را به شكل كامل تر و دقيق تر و مفصل تر بيان مى كرد، باز هم تفاوتى نمى كرد؛ زيرا اولاً در آن صورت بسيارى از آيات قرآن به بيوگرافى افراد بدل مى شد و اين امر از شأن قرآن به دور است و ثانياً اين اسامى هر قدر هم كه به تفصيل بيان مى شد، باز هم امكان تقليد از آن وجود مى داشت.

ص:143


1- . حجر/ 9..

اما قرآن به جاى ذكر اسامى، كه هم قرآن را در خطر تحريف قرار مى داد و هم قابل تقليد و در نتيجه بى فايده مى بود، روشى در معرفى جانشينان پيامبر به كار برد كه مهم تر و اساسى تر و سودمندتر بود و در عين حال آثار سوء يادشده را هم نداشت و آن معرفى صفات و كمالات جانشينان پيامبر است. همان گونه كه در مباحث قبل گفته شد، قرآن از برگزيدگانى سخن مى گويد كه علم و عصمت الهى دارند و از همۀ افراد امت برترند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هم در سخنان خود فقط به ذكر اسامى آنان اكتفا نكرده و دائماً كمالات و صفات عالى آن ها را معرفى كرده است. در واقع قرآن كريم با چنين روشى نكتۀ مهمى را متذكر مى شود؛ مى خواهد بگويد كه صرف نام و عنوان اهميت چندانى ندارد، بلكه آنچه مهم است اين است كه جانشينان پيامبر بايد صفاتى همانند خود وى مانند علم الهى و كامل به قرآن و ساير امور داشته باشند و از گناه و خطا مصون باشند و از نظر مقام قرب و ساير صفات پسنديده تفاوتى چشمگير با ساير افراد داشته باشند و هر كس كه اين ويژگى ها را داشت، لياقت جانشينى پيامبر را دارد. در اين صورت ديگر كسى نمى تواند ادعاى داشتن اين كمالات متعالى و فوق العاده را بكند و اگر كرد، رسوا خواهد شد. اسم قابل تقليد و ادعا است، ولى كمالات عالى را نمى توان تقليد يا ادعا كرد. اما اگر به فرض هم كسى چنين ادعايى كرد، اقوال و افعال او نشان خواهد داد كه علم و عصمت كامل دارد يا خير. جالب است كه بعد از پيامبر كسانى كوشيدند كه همان كمالاتى را كه قرآن و پيامبر در مورد آن برگزيدگان معرفى مى كند، با جعل احاديث به خودشان يا به ديگران نسبت دهند، ولى در عمل كردارها و گفتارهايى از آنان سر زد كه نشان دادند كمترين بهره اى از علم و عصمت و كمالات الهى ديگر ندارند و اين ادعاهاى باطل حاصلى جز رسوايى براى آن ها نداشت و ندارد. اين احاديث و ادعاهاى دروغين دليل خوبى است بر آنچه در مورد امكان تقليد اسامى گفتيم؛ زيرا در جايى كه امكان تقليد كمالات وجود ندارد و ادعاى دروغين آن هم به روشنى به رسوايى مى انجامد و در عين حال باز هم بعضى به خود جرئت چنين ادعايى مى دهند، به طريق اولى تقليد از نام و عنوان صرف به راحتى امكان پذير است. بنابراين، به دليل جهات يادشده است كه قرآن كريم از ذكر اسامى امامان صرف نظر و به جاى آن، ويژگى اساسى تر و مؤثرتر آنان را كه همان صفات و كمالات عالى آن ها باشد، ذكر مى كند.

چكيده

خداوند در آيۀ اولى الأمر به مسلمانان دستور اطاعت مطلق و بى قيد و شرط از اولى الأمر را مى دهد و اين به معناى عصمت كامل آنان از هرگونه گناه و خطا است؛ زيرا به حكم عقل و قرآن و سنت، اطاعت بى قيد و شرط از كسى كه گناه و خطا مى كند، جايز نيست.

بعضى از مفسران بزرگ اهل سنت، اولى الأمر را معصوم ولى مصداق آن را مجموع امت اسلام مى دانند. ولى اين سخن نادرست است؛ زيرا اولاً با وجود روايات صريح در معرفى اهل بيت به عنوان معصوم، دليلى براى قائل شدن به عصمت جمعى وجود ندارد. ثانياً هيچ دليل قانع كننده اى در دست نيست كه مجموع امت، بدون وجود پيشواى معصوم در ميان آن ها معصوم از خطا است. ثالثاً عملاً اجماع تمام افراد امت اسلام غير ممكن و يا قريب به محال است. رابعاً با اجماع امت، ديگر مخالفى باقى نمى ماند كه موظف به اطاعت از اولى الأمر باشد. اگر هم مخالفانى در ميان امت اسلام وجود داشته باشند، پس اصلاً اجماعى وجود ندارد كه آن مخالفان موظف به اطاعت از آن باشند.

اهل سنت در مصداق اولى الأمر اختلاف نظر دارند و افرادى غير معصوم مانند خلفا و حاكمان، صحابه، علما و فرماندهان سپاه را مصداق آن مى دانند. ولى اين نظرات نادرست است؛ زيرا اولاً هيچ يك از اين ها

ص:144

معصوم نيستند و در نتيجه نبايد از آنان به نحو بى قيد و شرط اطاعت كرد، در حالى كه آيه دستور به اطاعت بى قيد و شرط از اولى الأمر را مى دهد. ثانياً در درون خود اين افراد، اختلافات و نزاع ها و گاه جنگ هاى مختلفى رخ داده است كه امت اسلام را سرگردان مى كند كه از كدام دسته بايد اطاعت كند. اطاعت از هر دسته، مستلزم نافرمانى از دستۀ ديگر است و اين بر خلاف آيۀ اولى الأمر است.

در روايات شيعه، اولى الأمر، فقط امامان معصوم دوازده گانه معرفى شده اند. بعضى از روايات اهل سنت هم، با آن كه اندك است، همين را تأييد مى كند.

خداوند در آيۀ ولايت، فقط كسانى را ولىّ و سرپرست مردم معرفى مى كند كه در حال نماز، زكات (صدقه) داده اند. روايات شيعه و اهل سنت، شأن نزول اين آيه را دربارۀ حضرت على (عليه السلام) مى دانند.

در اين آيه واژۀ «ولىّ» به معناى دوست نيست؛ زيرا همۀ مسلمانان بايد دوست يكديگر باشند، نه فقط كسى كه آيه معرفى مى كند.

جمع بودن لفظ آيه منافاتى با رهبرى على (عليه السلام) ندارد؛ زيرا مانند موارد بسيارى در قرآن، الفاظ آيه جمع است، ولى مصداق و شأن نزول آن بيش از يك نفر نيست. يعنى هرچند آيه به صورت جمع به كار رفته است، ولى در خارج فقط يك نفر به آن عمل كرده است.

توجه به مستمند در حال نماز منافاتى با توجه به خدا ندارد؛ چون دستگيرى از مستمند هم، عين توجه به خدا و نوعى عبادت و مايۀ قرب به خدا است.

علت اين كه نام دوازده امام معصوم به صراحت در قرآن نيامده اين است كه اولاً اگر اسامى آنان در قرآن مى آمد، مخالفان ولايت ائمه كه حتى حاضر شدند نسبت هذيان گويى به پيامبر بدهند، هيچ ابايى از اين نداشتند كه براى از بين بردن نام آنان قرآن را هم تحريف كنند و به دليل آن كه از اكثريت و نفوذ اجتماعى برخوردار بودند، در اين كار موفق مى شدند، همان طور كه در جلوگيرى از نوشتن وصيت پيامبر موفق شدند. ثانياً ديگران هم مى توانستند همان اسامى را تقليد و هم نامان آنان را مصداق آيات معرفى كنند.

قرآن به جاى نام بردن امامان، كه تأثير و ثمرۀ چندانى نداشت، اوصاف و كمالات متعالى آنان، مانند علم و عصمت، را مطرح كرده است كه قابل تقليد نيست و مدعى دروغين را رسوا مى كند. علاوه بر اين، اطاعت از پيامبر هم مانند اطاعت از خدا واجب است. كسانى كه صدها سخن پيامبر را در معرفى امامان (حتى با ذكر اسامى) ناديده گرفتند، به سخن قرآن هم توجهى نمى كردند و كسانى كه تابع سخن پيامبر بودند، نيازى به ديدن اسامى آن ها در قرآن نداشتند.

ص:145

ص:146

جلسۀ سيزدهم: دلايل نقلى امامت (3) امامت در احاديث پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) (بخش اول)

اشاره

اهداف درس 148

مرورى بر مباحث پيشين 148

مقدمه 148

اهميت تعيين جانشين براى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 148

امامت در احاديث پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) 150

حديث يوم الإنذار (يوم الدار) 151

حديث منزلت 152

دلالت حديث منزلت 153

اشكالات اهل سنت به دلالت حديث منزلت 153

حديث غدير 155

صدور حديث غدير 156

دلالت حديث غدير 156

اشكالات اهل سنت به دلالت حديث غدير 157

چكيده 161

ص:147

اهداف درس

آشنايى با:

اهميت تعيين جانشين پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)؛

دلايل ضرورت تعيين جانشين به وسيلۀ پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)؛

چند روايت معروف از پيامبر (صلّى الله عليه وآله)

(يوم الإنذار، منزلت و غدير) در معرفى جانشينى حضرت على (عليه السلام) و پاسخ به اشكالات اهل سنت دربارۀ اين احاديث.

مرورى بر مباحث پيشين

در دو جلسۀ گذشته با دلايل قرآنى امامت آشنا شديم و دانستيم كه قرآن برگزيدگانى را كه علم و عصمت الهى دارند و برترين افراد امت اسلام، بعد از پيامبر، هستند، بدون ذكر نام معرفى كرده است و بديهى است كه اينان بايد جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در هدايت مردم و ادارۀ امور جامعۀ آن ها باشند. در اين جلسه (و جلسۀ بعد) مبحث امامت را در روايات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بررسى مى كنيم. در اين مبحث ابتدا با اهميت تعيين جانشين براى وى آشنا خواهيم شد و نشان مى دهيم كه محال است حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) موضوع جانشينى خود را مطرح نكرده و در اين باره سكوت كرده باشد. سپس بر اساس منابع اهل سنت بعضى از روايات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) را در معرفى جانشينان خود ذكر مى كنيم و در اين جلسه، نخست احاديثى را در معرفى حضرت على (عليه السلام) به عنوان جانشين بى واسطۀ آن حضرت (با نام هاى احاديث

"يوم الإنذار" ، "منزلت" و "غدير" )مطرح خواهيم كرد.

مقدمه

اهميت تعيين جانشين براى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

آيا پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) در طول دوران نبوت خويش دربارۀ جانشينى و رهبرى بعد از خود سخنى گفته و تكليف امت اسلام را روشن ساخته است يا در اين مورد سكوت كرده است؟ دلايل عقلى و نقلى اثبات مى كند كه محال است وى در اين موضوع سكوت كرده باشد. حتى اگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى خواست كه اين امر را به مشورت و انتخاب خودِ مردم واگذار كند، باز هم مى بايست سكوت نكرده و امت خود را بلاتكليف رها نكرده باشد و همين مطلب را بيان كرده باشد كه امر جانشينى پس از من به انتخاب خود شما است.

دست كم سه دليل مى توان اقامه كرد كه چرا محال است پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در موضوع جانشينى خود سكوت كرده و چيزى نگفته باشد:

1. در بحث از حديث افتراق الأُمّة گفتيم كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) پيشگويى كرد كه امت اسلام بعد از او به ده ها فرقه تقسيم مى شود كه فقط يكى از آن ها اهل نجات و بهشت است و بقيه در گمراهى و آتش جهنم خواهند بود.

حال سؤال اين است كه آيا ممكن است در موضوعى با اين اهميت كه به سعادت اخروى و بهشتى و جهنمى شدن تمام مسلمانان مربوط است، و اساساً فلسفۀ بعثت هم چيزى جز اين نيست، هم مسلمانان

ص:148

سكوت كرده و نپرسيده باشند كه آن فرقۀ حق و نجات يافته كدام است و هم خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بدون پرسش مردم هيچ چيزى در اين مورد نگفته و مردم را به سوى آن فرقۀ حق راهنمايى نكرده باشد؟ واضح است كه خير، زيرا چطور ممكن است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) حتى مسائل بسيار كوچك فقهى را (مانند برخى شكيّات نماز و مسائل جزيى طهارت و نجاست) بيان كرده و مشكلات و پرسش هاى شخصى و جزيى افراد را پاسخ داده باشد، اما در مهم ترين و سرنوشت سازترين موضوع زندگى ميلياردها مسلمان تا قيامت، يعنى هدايت و ضلالت آن ها، سكوت كرده و فرقۀ حق را معرفى نكرده باشد؟ هم عقل به ما مى گويد كه چنين چيزى ممكن نيست و هم مشاهده مى كنيم كه در ادامۀ حديث إفتراق الأُمَّة، مردم از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى خواهند كه آن فرقه را معرفى كند و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم پاسخ مى دهد. اين كه پاسخ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) چه بوده است، در مباحث آينده روشن خواهد شد.

2. تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) به روشنى نشان مى دهد كه وى هرگاه مجبور به ترك موقت جامعه (به دليل جنگ، مسافرت و...) حتى براى چند روز مى شد، كسى را به عنوان جانشين موقت براى خود قرار مى داد تا جامعه حتى براى آن چند روز يا چند هفته بدون رهبر و بلاتكليف و سردرگم نباشد. حال چطور ممكن است پيامبر (صلّى الله عليه وآله) كه در واقع با فوت خويش جامعۀ اسلامى را تا قيامت ترك مى كند، هيچ كس را براى جانشينى خود نصب نكند؟ چگونه است كه ترك چند روزۀ جامعه و عدم نصب جانشين موقت، به مشكلات مختلف اجتماعى مى انجامد، ولى ترك چند هزار سالۀ آن تا قيامت منجر به هيچ مشكل و اختلاف و تفرقه اى نمى شود و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دربارۀ آن سكوت مى كند؟

جالب است كه ابو بكر در بيمارى خويش بدون هيچ مشورتى با ديگران و بدون تشكيل جلسۀ شورايى، عمر را با تصميم يك نفره خود به خلافت نصب مى كند(1) و عمر نيز براى خلافت بعد از خود جلسه اى را تشكيل مى دهد (كه اگر قرار است تعيين خليفه به نصب خليفۀ قبل باشد، پس عمل خليفۀ دوم نادرست است و اگر بايد به مشورت باشد، روش خليفه اول ناصواب است). خود آنان و پيروانشان اين اقدام آن ها را جلوگيرى از بى سرپرست ماندن جامعۀ اسلامى معرفى مى كنند و حتى در ماجراى سقيفه كه هنوز جسد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) روى زمين است و عده اى با عجله براى تعيين خليفه به جاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله)

ص:149


1- . اوّلاً خود همين اقدام ابو بكر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) موضوع خلافت را به شورا و انتخاب مردم واگذار نكرده است زيرا اگر چنين كرده بود، پس اولين كسى كه دستور پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را زير پا گذاشته است، ابو بكر بوده است كه بدون شورا و فقط به تشخيص فردى خود، خليفۀ بعدى را نصب مى كند. ثانياً عجب آن است كه وقتى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى خواهد در وصيت آخر عمر خويش، موضوع جانشينى خود را تصريح نمايد به بهانۀ بيمارى، به هذيان گويى (العياذ بالله) متهم مى شود و از نوشتن وى جلوگيرى مى شود، ولى هنگامى كه ابو بكر در آخرين روزهاى عمر خود و در اوج بيمارى، عمر را به جاى خود نصب مى كند، هيچ يك از آن كسانى كه تهمت هذيان گويى به پيامبر (صلّى الله عليه وآله) زدند، ابو بكر را به هذيان گويى متهم نكردند و وصيت او را بى چون و چرا پذيرفتند و اجرا كردند. همين مطلب دربارۀ خليفۀ دوم هم صادق است؛ زيرا وى نيز هنگامى كه در اثر زخم خنجر، سخت بيمار و در حال احتضار بود و براى تعيين خليفۀ بعد، آن جلسۀ شش نفره را تشكيل داد و افراد مورد نظر خود را براى تصميم گيرى معرفى كرد، در اين جا هم كسى از آن جماعت اعتراض نكرد و وى را به هذيان گويى متهم نكرد و مانع اجراى تصميم او نشد و عجيب تر آن كه خود خليفۀ دوم كه براى ممانعت از نوشتن وصيت پيامبر، اين جمله را به زبان آورد كه «قرآن براى ما كافى است»، چگونه هنگامى كه ابو بكر وى را به خلافت نصب مى كند و چه هنگامى كه خودش براى تعيين خليفۀ بعد تصميم مى گيرد، اين سخن و نظر خويش را فراموش مى كند و دليل نمى آورد كه قرآن براى هدايت امت كافى است و نيازى به وصيت ابو بكر و خود من نيست..

در سقيفه گرد مى آيند، توجيه اهل سنت اين است كه علت عجله آنان قبل از دفن پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اين بود كه نگران بودند كه مبادا جامعۀ اسلامى براى يك روز بدون رهبر بماند و صدمات و زيان هاى بزرگى را متحمل شود.

حال آيا ممكن است كه خلفاى بعد از پيامبر، آن قدر نگران و دلسوز جامعۀ اسلامى باشند كه به هر طريق ممكن (درست يا نادرست) جانشينى براى خود نصب يا براى آن مجلسى تشكيل دهند و امت را از سرگردانى نجات دهند، ولى خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اين دغدغه و نگرانى را نداشته و يا احساس مسئوليت و قدرت تشخيص او از خلفايش پايين تر باشد و نداند كه رها كردن جامعه بدون رهبر چه آثار و عواقبى به دنبال دارد؟ بنابراين، در جايى كه خلفاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و بلكه هر فرد عاقلى ضرورت تعيين جانشين را مى داند، به طريق اولى محال است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در اين امر سكوت كرده و تكليف امت خود را مشخص نكرده باشد.

3. بهترين دليل بر امكان يك چيز وقوع آن است و از اين رو بهترين دليل بر اين كه آيا پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در موضوع جانشينى خود سخنى گفته است يا نه، اين است كه به تاريخ نبوت و روايات نقل شده از وى مراجعه كنيم. با مراجعه به سخنان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به روشنى مشاهده مى كنيم كه وى شايد در هيچ موردى در دوران نبوت خود به اندازۀ اين موضوع (مستقيم و غير مستقيم) سخن نگفته و حجّت را بر همگان تمام نكرده باشد. در مباحث بعد، نمونه هاى متعددى از احاديث نبوى را در موضوع امامت ذكر خواهيم كرد.

امامت در احاديث پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

تاريخ نبوت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) با روشنى و قطعيت تمام حاكى از اين است كه وى از همان آغاز نبوت خويش و حتى از همان اولين روز اعلام علنى و عمومى رسالت خود كه هنوز جامعۀ سراسر كفر و شرك آن زمان نبوت او را هم نپذيرفته است، موضوع جانشينى خود را مطرح و مصداق آن را معرفى مى كند. گويى پيامبر اكرم با اين كار خود مى خواهد به همگان بفهماند كه نبوت وى و امامت بعد از او دو بخش جدا نشدنى از يك مأموريت الهى است كه يا كسى بايد هر دوى آن ها را با هم بپذيرد و يا هيچ يك را نپذيرد؛ به بيان ديگر اگر كسى ادعا كند كه به نبوت او معتقد است، ولى امامت بعد از وى را قبول ندارد، درست مانند اين است كه رسالت او را هم منكر شده است.(1)

دعوت به امامت در تمام دوران نبوت رسول اكرم تا واپسين روزهاى عمر او ادامه داشت، به طورى كه با توجه به كثرت احاديثى كه در منابع شيعه و سنى در اين مورد وجود دارد، مى توان گفت كه تقريباً كمتر روزى بوده است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به نحوى در اين موضوع سخن نگفته باشد. وى براى اتمام حجت بر همگان و بستن راه هرگونه عذر و بهانه بر مخالفان، هر تعبير و واژه اى را كه در زبان عرب براى معرفى جانشين، در همۀ ابعاد دينى و اجتماعى آن، وجود داشته است به كار گرفته است؛ مانند: امام، وصى، خليفه، ولىّ، قائد، مولى، وارث، وزير،... و نيز از صريح ترين الفاظ براى اعلام فضايل بسيار والاى علمى و اخلاقى و

ص:150


1- . آيۀ ابلاغ (مائده/ 67)، كه در اواخر عمر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نازل شد و شأن نزول آن به روشنى حاكى از تفكيك ناپذيرى نبوت و امامت است..

كمالات الهى و فوق بشرى آنان سود جسته است تا كسى نگويد كه اگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) فلان لفظ و عبارت را به كار برده بود، به امر امامت معتقد مى شديم.

به طور كلى سخنان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را در معرفى جانشينان خود به دو دسته مى توان تقسيم كرد:

1. بعضى از آن ها به معرفى حضرت على (عليه السلام) به عنوان جانشين بى واسطۀ او اختصاص دارد. در اين دسته روايات، گاه مستقيماً موضوع امامت وى مطرح شده است و گاه فضايل و كمالاتى دربارۀ او نقل شده است كه به صراحت نشان مى دهد كه جز او كسى صلاحيت تصدى اين مقام الهى را ندارد.

2. بعضى ديگر از احاديث نبوى به معرفى گروهى خاص مى پردازد و همانند مورد قبل، يا از آن ها به عنوان جانشينان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نام برده مى شود و يا كمالات الهى آنان به مردم معرفى مى شود. در اين گروه از روايات گاه تعبير "اهل بيت" به كار رفته و گاه نيز به اسامى بعضى از آنان يا همۀ آنان تصريح شده است.

در اين جلسه به معرفى دستۀ اول اين احاديث كه به امامت حضرت على (عليه السلام) اختصاص دارد، مى پردازيم و از بين روايات بسيار، به دليل رعايت اختصار، به ذكر سه روايت

يوم الإنذار، منزلت و غدير بسنده مى كنيم.

حديث يوم الإنذار (يوم الدار)

پيامبر اكرم بعد از مدتى دعوت مخفيانه، موظف شد كه به دستور آيۀ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ،1 نبوت خود را به نزديكانش ابلاغ كند. بعد از دعوت از چهل نفر از آن ها، كه غالباً از بزرگان جامعه بودند و پس از اطعام آنان پرسيد:

«فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنى عَلَى هَذَا الْأَمْرِ، عَلَى أَنْ يَكُوْنَ أَخِى و...» (كدام يك از شما مرا در اين امر نبوت يارى مى كند تا برادر من و... باشد؟).

امام على (عليه السلام) برخاست و اعلام آمادگى كرد(1). پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم دست بر گردن او گزارد و فرمود:

«إِنَّ هَذَا أَخِى وَ وَصِيِّى وَخَلِيْفَتِى فِيْكُم فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعوا»؛ (اين فرد، برادر و جانشين و خليفۀ من در ميان شما است. سخن او را بشنويد و از وى اطاعت كنيد). حاضران به نشانۀ انكار و اعتراض برخاستند و با خنده و تمسخر به ابو طالب گفتند كه محمد به تو دستور مى دهد كه از پسرت اطاعت كنى و به سخن او گوش دهى.(2)

ص:151


1- . در بعضى از متون آمده است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) سه بار اين پرسش را تكرار كرد و هر سه بار جز حضرت على (عليه السلام) كس ديگرى برنخاست.
2- . اين حديث و احاديث مشابه آن، كه به حديث يوم الإنذار (يا يوم الدار) معروف است در بسيارى از منابع مهم تاريخى و تفسيرى و روايى اهل سنت، با تفاوت هايى در عبارات و در توضيح آيۀ 214 سورۀ شعراء آمده است، از جمله: تفسير طبرى، تفسير ابن كثير، تفسير البغوى (معالم التنزيل)، تفسير اللباب (از ابن عادل)، تفسير الخازن (لباب التأويل)، تفسير هميان الزاد (از اباضى)، مسند احمد بن حنبل، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تاريخ كامل (ابن اثير)، ذكر امر الله تعالى بنبيه (صلّى الله عليه وآله) باظهار دعوته، تاريخ طبرى. براى آگاهى بيشتر از متون و اسناد مختلف حديث «يوم الإنذار»، مراجعه كنيد به: بحرانى، غاية المرام، ج 3، ص 276 و شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 60 به بعد..

حديث منزلت

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در موارد متعددى در دوران نبوت خود اين عبارت معروف را به على (عليه السلام) فرمود:

أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُوْنَ مِنْ مُوْسَى؛ إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِى بَعْدِى.

جايگاه تو نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسى است؛ با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.(1)

ص:152


1- . اين حديث با تفاوت هايى اندك در عبارات در معتبرترين متون اهل سنت وارد شده است. كثرت اين روايت و متون آن و تصريح علماى بزرگ آنان به صحت حديث، كمترين ترديدى در قطعيت صدور و صحت آن باقى نمى گذارد. بعضى از اين متون عبارت اند از: صحيح بخارى، كتاب المناقب، مناقب على بن ابى طالب و كتاب المغازى، غزوۀ تبوك. صحيح مسلم، كتاب فضايل الصحابة، باب فضايل على بن ابى طالب (در اين باب چهار حديث در اين موضوع آمده است). سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى طالب (ترمذى در اين باب، سه حديث در اين موضوع مى آورد و آن ها را حسن و صحيح مى داند.) سنن ابن ماجه، مقدمه، باب فضل على بن ابى طالب (دو حديث) مسند احمد بن حنبل: مسند ابى اسحاق سعد بن ابى وقاص، بداية مسند عبد الله بن العباس، مسند ابى سعيد الخدرى، مسند جابر بن عبد الله، حديث اسماء بنت عميس (تا جايى كه من جست وجو كردم، دست كم چهارده حديث در اين مورد در مسانيد بالا آمده است). همچنين حديث منزلت در متون روايى زير هم آمده است كه براى رعايت اختصار به ذكر نام كتب بسنده مى كنم: كنز العمال متقى هندى (بيش از بيست حديث) سنن كبراى نسايى (دوازده حديث)، مستدرك صحيحين حاكم نيشابورى (وى سه حديث در باب هاى مختلف مى آورد و آن ها را با معيارهاى بخارى و مسلم صحيح مى خواند.) طبرانى (در معجم كبير، معجم اوسط و معجم صغير) دست كم (تا جايى كه شمارش كرده ام) سى بار اين حديث را آورده است. در كتب سيره و تاريخ اهل سنت نيز اين حديث ذكر شده است، از جمله: سيرۀ ابن هشام، غزوۀ تبوك، شأن على بن ابى طالب؛ كامل ابن اثير، حوادث سال نهم، ذكر غزوه تبوك؛ «مختصر تاريخ دمشق» از ابن منظور، باب على ابن ابى طالب (در اين كتاب، دست كم در سى جا، اين حديث آمده است)؛ ابن كثير، سيرة النبوية، جزء 4، ص 12؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، كتاب على بن ابى طالب، فصل فى الاحاديث الواردة فى فضله؛ بغدادى، تاريخ بغداد، (حدود پانزده حديث)؛ تاريخ اسلام، ذهبى، (شش حديث). همچنين البداية و النهاية ابن كثير، البدء و التاريخ از ابن المطهر، المنتظم از ابن الجوزى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل از ابن حزم، اسد الغابة از ابن اثير، دلايل النبوة بيهقى (دو حديث)، مسند ابى يعلى الموصلى (نُه حديث)، صحيح ابن حبان (سه حديث)، معرفة الصحابة از ابن نعيم اصبهانى (چهار حديث)، مسند الطيالسى (سه حديث)، مشكل الآثار از طحاوى (دو حديث)، مسند الحميدى، مصنف ابن ابى شيبة (شش حديث)، مصنف عبد الرزاق، الآحاد و المثانى (از ابن ابى عاصم). همچنين در ميان منابعى كه مؤلفان شيعى از كتب اهل سنت گردآورى كرده اند، مى توان مراجعه كرد به: غاية المرام، بحرانى، وى در جلد 2، باب 20، صد حديث از منابع مختلف اهل سنت را در حديث منزلت و نيز در جلد 6، باب 83، يازده حديث را آورده است. احقاق الحق، شوشترى، ج 4، ص 54 به بعد و ج 16 و 20، ص 128 و ج 21، ص 150 و ج 22، ص 387 و ج 23، ص 60؛ عبقات الانوار، مير حامد حسين، ج 11. در كتاب تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 6، ذيل آيۀ 142 سورۀ اعراف نيز بخشى از اسناد اين حديث در متون اهل سنت ذكر شده است..

دلالت حديث منزلت

اشاره

پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در حديث منزلت، شأن و مقام حضرت هارون نسبت به حضرت موسى را به حضرت على (عليه السلام) هم نسبت مى دهد. قرآن كريم براى هارون، ويژگى هاى زير را بيان مى كند:

1. نبوت (طه/ 32، انبياء/ 48، مريم/ 53)

2. وزارت (طه/ 29): كه در اين جا به معناى معاونت و ياورى است.

3. برادرى (طه/ 30)

4. تقويت و پشتيبانى موسى و شراكت با وى در هدايت مردم (طه/ 32-31)

5. جانشينى او در غياب موسى (اعراف/ 42)

بنابراين از حديث منزلت معلوم مى شود كه جز مقام نبوت، تمام ويژگى هاى ديگر هارون براى حضرت على (عليه السلام) نسبت به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) وجود دارد؛ يعنى على (عليه السلام) نيز ياور، معاون، پشتيبان، برادر معنوى و شريك وى در امر هدايت مردم و مهم تر از همه جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در غياب او است.(1) همچنين بايد توجه كرد كه منظور از شراكت على (عليه السلام) در امر هدايت مردم، چيزى بيش از آن ارشاد و هدايتى است كه به عنوان امر به معروف و نهى از منكر وظيفۀ دينى هر مسلمانى است و با توجه به تعبير "وزير" معلوم مى شود كه مقصود همان هدايت و رهبرى كل امت اسلام است. علاوه بر اين، همۀ مسلمانان و مؤمنان برادر يكديگرند و از اين جا هم ثابت مى شود كه برادرى على (عليه السلام) نسبت به پيامبر، غير از برادرى دينى معمولى است و از قرب و جايگاه خاص او نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) حكايت مى كند.

اشكالات اهل سنت به دلالت حديث منزلت

با توجه به كثرت نقل اين حديث، اهل سنت نتوانسته اند اين حديث را نادرست معرفى كنند، ولى دربارۀ نتيجه گيرى مكتب شيعه از اين حديث، اشكالات متعددى مطرح كرده اند كه به نقل و پاسخ آن ها مى پردازيم:

اشكال اول: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) حديث منزلت را هنگامى كه عازم جنگ تبوك بود، به على (عليه السلام) فرمود. بنابراين حديث مزبور فقط بيانگر جانشينى موقت على (عليه السلام) در مدينه به جاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در مدت اين جنگ است و ربطى به جانشينى مطلق وى بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) ندارد.

ص:153


1- . سيوطى در تفسير الدر المنثور، ذيل آيات 25 به بعد از سورۀ طه، اين دعا را از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نقل مى كند كه: خدايا، من از تو همان درخواست را مى كنم كه موسى درخواست كرد و گفت: «سينه ام را گشاده و كارم را بر من آسان گردان، گره از زبانم بگشا تا سخنانم را بفهمند، وزيرى از خاندانم برايم قرار ده و...». سيوطى در ادامۀ اين عبارات مى گويد: هنگامى كه اين آيات نازل شد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دعا كرد و فرمود: «خداوندا، پشتم را با برادرم على محكم گردان»؛ يعنى مرا به وسيلۀ او تقويت و پشتيبانى كن. خدا هم دعاى او را مستجاب كرد..

پاسخ: اولاً، درست است كه يكى از مواضع بيان اين حديث، به مناسبت جنگ تبوك بوده است، ولى غير از اين مورد، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در موارد متعدد ديگر هم كه هيچ ربطى به جنگ تبوك نداشته است، اين عبارت را به عنوان يك فضيلت كلّى براى حضرت على (عليه السلام) مطرح كرده است.(1)

ثانياً: اگر منظور پيامبر، فقط جانشينى محدود و موقت براى غيبت چند روزه او در جنگ تبوك بود، هيچ نيازى به ذكر تمام فضايل و مقامات هارون براى على (عليه السلام) نبود. پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى توانست با يك عبارت ساده مانند اين كه «در غياب من على (عليه السلام) مدينه را اداره و مراقبت كند»، اين جانشينى را اعلام نمايد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اهل غلوّ بى جا نبود. از اين رو هنگامى كه تمام كمالات و نسبت هاى هارون را به موسى براى على (عليه السلام) مى شمارد، معلوم مى شود كه منظور وى به مراتب بسيار بيش تر از يك جانشينى معمولى و موقت است. به علاوه اين اولين بار نبود كه وى كسى را در غياب موقت خود نصب مى كرد. اما مشاهده مى كنيم كه وى در مورد هيچ يك از جانشينان خود چنين عبارتى را مطرح نكرده و ويژگى هاى هارون را به او نسبت نداده و به ذكر عباراتى معمولى در اين امر بسنده كرده است. همچنين دليل ديگر اين كه حديث منزلت حاكى از فضيلتى فوق العاده است نه يك جانشينى موقت، اين است كه بعضى از صحابه آرزو مى كردند كه كاش پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اين تعبير را براى آنان به كار مى برد. سعد بن ابى وقاص كه از راويان حديث منزلت است مى گويد حاضر بود كه اين مقام على (عليه السلام) را با صدها شتر سرخ مو (كه در آن زمان بسيار قيمتى و ارزشمند بود) عوض كند و مقام مزبور را در كنار بعضى ديگر از مقامات حضرت على (عليه السلام) مانند جزو اهل بيت بودن در ماجراى مباهله قرار مى دهد.(2) جانشينى موقت پيامبر، فضيلتى فوق العاده محسوب نمى شد و اگر هم بود، اختصاص به على (عليه السلام) نداشت تا سعد بن ابى وقاص از بين همۀ جانشينان موقت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در آن زمان، فقط بر على (عليه السلام) تأكيد كند و آن را در كنار ساير فضايل خاص وى قرار دهد.

ثالثاً: قيد «

لا نَبِىَّ بَعْدِى» در حديث منزلت، خود قرينۀ ديگرى است بر اين كه حديث، ناظر بر امامت على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و اثبات تمام فضايل يادشده براى او، غير از نبوت، است. هيچ دليل و مناسبتى وجود ندارد كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) براى اعلام جانشينى موقت خود، اين عبارت را مطرح كند كه «فرق من و تو اين است كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد».

اشكال دوم: حديث منزلت دلالت بر جانشينى على (عليه السلام) بعد از فوت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نمى كند؛ زيرا هارون قبل از موسى از دنيا رفت و جانشين بعد از او نشد.

پاسخ: درست است كه هارون قبل از موسى فوت كرد، ولى با فضيلت ترين افراد امت موسى بود، كه اگر غير از اين بود، فرد ديگرى به جاى او وزير و پشتيبان و معاون موسى قرار مى گرفت. از اين رو اگر هارون بعد از موسى زنده بود، جانشين وى قرار مى گرفت. حال با توجه به مقايسۀ هارون و على (عليه السلام) و نسبت داده شدن تمام فضايل وى به على (عليه السلام) معلوم مى شود كه على (عليه السلام) نيز با فضيلت ترين فرد امت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) است و چون بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) زنده است، جانشين وى محسوب مى شود؛ به بيان ديگر مقايسۀ هارون و على (عليه السلام) از نظر دارا بودن خود اين فضيلت و مقام

ص:154


1- . براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: پيشوايى از نظر اسلام، جعفر سبحانى، فصل پانزدهم، حديث منزلت؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، جلد 6، ص 9-346، به مناسبت آيۀ 142 سورۀ اعراف.
2- . از جمله ر. ك: صحيح مسلم، باب فضايل على و سنن ترمذى باب مناقب على..

است نه از نظر مدت ادامۀ اين مقام. همان طور كه قبلاً هم اشاره شد، اگر اين فضيلت فقط به همان چند روزۀ حيات پيامبر (صلّى الله عليه وآله) محدود بود، قيد

«لا نَبِىَّ بَعْدِى»، لغو و بى معنا مى بود. هيچ كس براى جانشين موقت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اين احتمال را نمى دهد كه او پيامبر (صلّى الله عليه وآله) است؛ همان گونه كه در مورد هيچ يك از جانشينان موقت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) چنين فكرى به ذهن هيچ كس خطور نكرده بود تا پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مقام نبوت را براى او استثنا كند. بنابراين، مقصود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) اين است كه على (عليه السلام) تمام آن فضايل و مقامات را چه در حيات من و چه بعد از من دارد با اين فرق كه پيامبر نيست. و چون على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) زنده بود، ضرورتاً صلاحيت او براى رهبرى جامعه از همۀ افراد ديگر بيش تر بود.

اشكال سوم: لازمۀ نتيجه گيرى شيعه از حديث منزلت اين است كه على (عليه السلام) حتى در زمان خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم مقام ولايت و امامت را داشته باشد، در حالى كه ممكن نيست دو رهبر الهى در زمان و مكان واحد وجود داشته باشند.

پاسخ: وجود دو رهبر الهى در يك زمان و مكان در عرض هم ممكن نيست، ولى در طول هم مانعى ندارد؛ به اين معنا كه يكى نايب، نماينده و تابع ديگرى باشد. بهترين نمونۀ اين امر وجود خود حضرت موسى و هارون است كه هر دو در جامعه اى واحد مقام نبوت دارند، ولى در واقع هارون نه به عنوان رهبرى مستقل و در عرض موسى، بلكه به عنوان معاون و دستيار و وزير او و زير نظر وى مأموريت الهى خود را انجام مى داد. اگر وجود هم زمان يك پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و يك امام اشكال داشته باشد، به طريق اولى وجود هم زمان دو پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم بايد محال باشد. بنابراين، حضرت على (عليه السلام) هم در عين حال كه مقام ولايت و امامت الهى دارد، ولى در حقيقت وزير و تابع پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) است كه در زمان پيامبر، ولايت او تبعى و بعد از وى، ولايتش مستقل است.

حديث غدير

اشاره

پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) در آخرين سال عمر خود و در بازگشت از حجة الوداع در محلى به نام غدير خم تمام كاروان را كه تعداد افرادش بالغ بر ده ها هزار نفر بود، جمع كرد و ضمن خطبه اى مفصل از مردم پرسيد:

«أَََََلَسْتُ أولى بِكُم مِن أَنْفُسِكُم»؛ آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ همه پاسخ مثبت دادند، سپس آن حضرت دست على (عليه السلام) را بالا برد و فرمود:

«مَنْ كُنتُ مَوْلاه فَعَلِىٌ مَوْلاه»؛ هر كس كه من مولاى او هستم، على هم مولاى او است.(1)

ص:155


1- . بر اساس مدارك بسيار زياد در منابع شيعه و اهل سنت، قبل از آن كه پيامبر، على (عليه السلام) را به ولايت بعد از خود نصب نمايد. آيۀ ابلاغ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده/ 67) نازل شد و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را موظف به ابلاغ اين ولايت نمود. بعد از اين انتصاب نيز آيۀ اكمال اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (مائده/ 3) نازل شد و از كامل شدن دين و تمام شدن نعمت هاى معنوى الهى و عرضه كامل اسلام با اين انتصاب خبر داد. در اين جزوه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب، از ذكر شرح و تفسير اين آيات و نزول ارتباط آن ها با واقعۀ غدير به ويژه در منابع اهل سنت خوددارى مى كنيم. براى آگاهى از اين منابع، از جمله ر. ك: بحرانى، غاية المرام، ج 3، ص 320 به بعد و احقاق الحق، شوشترى، ج 20، ص 180-172 به بعد و 195 به بعد و تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ذيل دو آيۀ يادشده..

صدور حديث غدير

كثرت و تواتر نقل اين عبارات پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در متون اهل سنت به حدّى است كه هيچ جايى براى انكار صدور آن باقى نمى گذارد؛ از اين رو اكثر قريب به اتفاق علماى اهل سنت، اصل حديث را پذيرفته اند، ولى در دلالت و نتيجه گيرى از آن با علماى شيعه اختلاف نظر دارند. بعضى از متون اهل سنت خطبۀ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و عبارات يادشده را به صورت مفصل تر و همراه با توضيحات ديگر مربوط به حادثۀ غدير آورده اند. بعضى ديگر چند جملۀ محدود و به ويژه دو عبارت بالا را از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نقل كرده و بعضى ديگر فقط جملۀ

«مَنْ كُنْتُ مَولاه فَعَلِىٌ مَولاه» را ذكر كرده اند. حتى اسامى تمام اين متون مفصل تر از آن است كه بتوان آن را در اين جزوه ذكر كرد.(1)

دلالت حديث غدير

شيعه بر اساس دلايل و شواهد زياد و محكم معتقد است كه حديث غدير بر وصايت و امامت همه جانبۀ دينى و دنيايى حضرت على (عليه السلام) دلالت دارد و او، جز مقام نبوت، تمام ابعاد ديگر ولايت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) را دارد؛ اما در مقابل اهل سنت چنين دلالتى را نمى پذيرند. از اين رو آنان اشكالاتى را بر ديدگاه شيعه در اين حديث مطرح مى كنند كه به ذكر و پاسخ مهم ترين آن ها مى پردازيم.(2)

ص:156


1- . علامه امينى در جلد اول كتاب گرانسنگ الغدير، اسامى متون و دانشمندان اهل سنت را كه حديث غدير را نقل كرده اند آورده است. در كتب اهل سنت، اين حديث از 110 نفر از صحابه و 89 نفر از تابعين نقل شده است. 360 تن از علماى اهل تسنن اين حديث را در كتب خود آورده اند و اكثر آن ها صحت آن را تأييد كرده اند. بعضى از آن ها دربارۀ واقعۀ غدير كتاب مستقل تأليف كرده اند. از جمله مورخ و مفسر بزرگ اهل سنت، طبرى در كتابى به نام الولاية فى طرق حديث الغدير، اين حديث را از 75 طريق از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نقل كرده و ابن عقده كوفى در كتاب ولايت آن را از 105 نفر نقل كرده است. تا آن جا كه علامه امينى تحقيق كرده است، 26 نفر از آنان در اين موضوع كتاب مستقل تأليف كرده اند. حتى ابن حجر مكّى، كه از دانشمندان بسيار متعصب و ضد شيعى اهل سنت است، در كتاب الصواعق المحرقة كه در ردّ مكتب تشيع نگاشته است دربارۀ حديث غدير مى گويد: «روى هذا الحديث ثلاثون صحابياً وانّ كثيراً من طرقه صحيح وحسن»؛ اين حديث را سى نفر از صحابه روايت كرده اند و بسيارى از طرق آن صحيح و حسن است. در غاية المرام سيد هاشم بحرانى، ج 1، باب 16، متن حديث غدير را از 89 كتاب اهل سنت آورده است. همچنين در احقاق الحق، ج 21، ص 93-1 و ج 22، ص 130-105 و ج 23، ص 15-1، متون و مدارك اهل سنت در حديث غدير آمده است. مرحوم مير حامد حسين نيز، ده جلد كامل از مجموعۀ بزرگ عبقات الأنوار را به حادثۀ غدير و حديث آن اختصاص داده است كه از بين آن ها، جلدهاى 1 تا 5، فقط به معرفى و بررسى حديث غدير و اسناد آن در متون اهل سنت اختصاص يافته است. در سايت اينترنتى موسسۀ تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) به نشانى WWW Valiasr-aj.com ، بخش كتب و مقالات، آيت الله دكتر سيد محمد حسينى قزوينى در مقالۀ جامع و ارزشمند «الاجابة عن شبهات الغدير»، به معرفى اسناد و متون اين حديث در منابع اهل سنت و پاسخ به شبهات مربوط به آن پرداخته است. كتاب ارزشمند ديگرى به نام نور الامير فى تثبيت خطبة الغدير، تأليف امير تقدمى معصومى (نشر مولود كعبه، قم)، متن كامل خطبۀ غدير را به صد فراز تقسيم كرده و در تأييد هر فراز، مدارك بسيار زيادى از اهل سنت را با ذكر متن مربوط به آن آورده است. كتاب اسرار غدير، محمد باقر انصارى (نشر مولود كعبه، قم) نيز از كتب سودمند دربارۀ معرفى حادثۀ غدير و اسناد و دلالت آن است.
2- . براى آگاهى بيش تر از دلالت حديث غدير و پاسخ به اشكالات اهل سنت در اين مورد، از جمله ر. ك: عبقات الأنوار، مير حامد حسين، جلدهاى 6 تا 10 (تمام اين پنج جلد مفصل به بررسى دلالت اين حديث اختصاص دارد).

اشكالات اهل سنت به دلالت حديث غدير

اشكال اول: عبارت

«مَنْ كُنْتُ مَولاه فَعَلِىٌ مَولاه» بر امامت و خلافت على (عليه السلام) دلالت نمى كند؛ زيرا يكى از معانى مولى، دوست است و دليلى وجود ندارد كه آن را به معناى سرپرست و اولى به تصرف بگيريم. به عبارت ديگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) با آن عبارت فقط مى خواهد بگويد كه هر كس مرا دوست دارد، على را هم بايد دوست بدارد و به بيان ديگر منظور پيامبر از آن عبارت فقط سفارش كردن امت به دوست داشتن على (عليه السلام) و تأكيد بر آن است.(1)

پاسخ: دلايل و شواهد بسيارى وجود دارد كه لفظ مولى در عبارت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و به طور كلى خطبۀ وى در روز غدير بر امامت على (عليه السلام) به جاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دلالت دارد و صرفاً به معناى دوست نيست؛ زيرا:

اولاً: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) ابتدا با عبارت

«أَلَسْتُ أوْلَى بِكُم مِنْ أِنْفُسِكُم»(2) ولايت خود را بر مسلمانان مطرح مى كند و سپس بلافاصله بعد از آن، كه نشانۀ نتيجه گيرى از اين عبارت است، مى فرمايد: «

مَنْ كُنْتُ مَولاه فَهذا عَلىٌ مَولاه».

عبارت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در حقيقت، همان مضمون آيۀ اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ 3 است و مفسران شيعه و سنى اتفاق نظر دارند كه معناى ولايت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در اين آيه، همان اولويت به تصرف و سرپرستى است(3). بنابراين به قرينه عبارت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دربارۀ ولايت خويش معلوم مى شود كه معناى واژۀ ولايت هم در عبارت مربوط به على (عليه السلام)، كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) ولايت او را در كنار ولايت خود قرار مى دهد، همان سرپرستى و اولويت به تصرف است.

ص:157


1- . عجيب و درخور تأمل است كه با وجود اين همه شواهد انكارناپذير در ردّ اين ادعا باز هم اهل سنت اصرار دارند كه واژۀ «ولايت» در عبارت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را به دوست معنا كنند. اما هنگامى كه خليفۀ اول براى انتصاب خليفۀ دوم از همين واژه سود مى جويد و مى گويد «وَلَّيْتُكُم بَعْدى عُمرَ بنَ الخَطَّاب»، هيچ يك از آنان اين عبارت را به دوستى و محبت و نظاير آن تفسير نمى كنند و مراد از آن را فقط خلافت و جانشينى معرفى مى كنند.
2- . علامه امينى در جلد اول الغدير، اين عبارت را از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل كرده است.
3- . روايات اهل سنت ذيل اين آيه بر اين معنا صراحت دارند. از جمله در صحيح بخارى، كتاب تفسير القرآن، ذيل آيۀ بالا، اين روايت از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نقل شده است: «مَا مِنْ مُؤمِنٍ إِلَّا وَأَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِهِ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ. فَأَيُّمَا مُؤْمِنٌ تَرَكَ مَالاًَََ فَلْيَرِثْهُ عُصْبَتُهُ مَنْ كَانُوا فَإِنْ تَرْكَ دَيْنَاً أَوْضِيَاعَاً فَلْيَأْتِنِي فَأَنَا مَوْلَاهُ»؛ هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه من در دنيا و آخرت از او نسبت به خودش اولويت دارم. پس هر مؤمنى (بميرد و) مالى از خودش به جا گذارد، خويشاوندانش از او ارث مى برند، اما اگر (مالى نداشت و) قرضى و يا خانواده اى (بدون سرپرست) از خود به جا گذاشت، من مولاى (و سرپرست و عهده دار) او هستم. اين حديث (گاه با تفاوت اندكى در عبارات) در متون ديگر اهل سنت هم آمده است؛ مانند: صحيح مسلم، سنن كبراى بيهقى، سنن دارمى، مسند الشاميين طبرانى، تفسير قرطبى، تفسير روح المعانى آلوسى. همچنين در تفسير الدر المنثور سيوطى نيز همين حديث، همراه با احاديث ديگر در تأييد معناى يادشده براى ولايت در آيۀ ششم سورۀ احزاب آمده است..

ثانياً: در خطبۀ پيامبر، قراين ديگرى وجود دارد كه منظور از ولايت على (عليه السلام)، همان سرپرستى است نه محبت. از جمله: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) با عبارت

«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُوْنَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأََنَّ مُحَمَّدَاً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ»،(1) بر سه اصل اساسى دين اسلام (توحيد، نبوت و معاد) از مردم اقرار مى گيرد. همچنين وى در آغاز خطبه از مرگ نزديك خويش سخن مى گويد و مى فرمايد:

«إِنِّى أُوشِكُ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبُ»(2)؛ من به زودى دعوت حق را لبيك خواهم گفت و اجابت خواهم كرد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بعد از اين عبارات، جمله مربوط به ولايت على (عليه السلام) را مطرح مى كند. علاوه بر اين وى بعد از اين جمله، مى فرمايد:

«اللهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَإِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَرَضِىَ الرَّبُ بِرِسالَتِى وَالْوِلَايَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدى».(3)

حال اگر منظور از ولايت على (عليه السلام) فقط محبت او باشد، آيا يك محبت معمولى آن قدر مهم است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آن را در كنار اصول دين قرار دهد؟ همچنين دوستى على (عليه السلام) چه مناسبتى با خبر دادن پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از مرگ خويش دارد و مهم تر اين كه در عبارت قبل، حضرت رسول ولايت على (عليه السلام) را در كنار رسالت خويش و نشانۀ كامل شدن دين و اتمام نعمت هاى الهى(4) قرار مى دهد و آن را براى بعد از مرگ خويش مطرح مى كند.

دوستى على (عليه السلام)، قبل از فوت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم صادق است و اختصاص به بعد از او ندارد. بنابراين، معناى ولايت على (عليه السلام) در روز غدير نه محبت صرف، بلكه سرپرستى و جانشينى او است و فقط اين معنا است كه با اصول سه گانه دين و خبر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از فوت خويش و ولايت بعد از او مناسبت دارد.

ثالثاً: قرآن، سال ها قبل از حادثه غدير، مؤمنان را برادر يكديگر خوانده است.(5) از اين رو على (عليه السلام) هم به عنوان يك مسلمان، دوست و برادر همۀ مسلمانان است و ديگر نيازى نبود كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آن را در روز غدير اعلام نمايد. علاوه بر اين براى بيان يك دوستى معمولى، چه نيازى بود كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آن جمعيت عظيم را (كه 120000 نفر هم نقل شده است) آن هم در هواى بسيار گرم و روى ريگ هاى داغ و سوزان براى چند روز نگه دارد و با شرايط و مقدماتى كه در بسيارى از كتب اهل سنت آمده است، و در ضمن خطبه اى مفصل و با مضامين بسيار مهم دينى و اعتقادى، دوستى على را اعلام كند؟ آيا پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نمى توانست در شهر و مسجد مدينه اين موضوع را بدون اين همه زحمات و مقدمات و با عبارتى كوتاه، مانند "على را دوست بداريد"، براى مردم بيان كند؟ از اين جا معلوم مى شود كه اگر به فرض هم مراد پيامبر، بيان دوستى على (عليه السلام) باشد، اين دوستى يك دوستى ساده و معمولى نيست و از اهميتى بسيار زياد و ويژه برخوردار است و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) تشخيص داده است كه بعد از خود دشمنى هاى بسيارى از طرف مسلمين و به ويژه بعضى از صحابه نسبت به على (عليه السلام) صورت مى گيرد كه اين اندازه و با اين اهميت بر دوستى او تأكيد كرده است. علاوه بر اين، آيا بعد از پيامبر، به

ص:158


1- . علامه امينى در جلد اول الغدير، ص 83 و 89 اين عبارت را همراه با مدارك آن از اهل سنت آورده است.
2- . الغدير، ج 1، ص 34، 81، 83، 359، 657.
3- . الغدير، ج 1، ص 35، 105، 449، 450، 452، 454، 458، 8-657.
4- . اشاره به آيۀ اكمال دين (مائده/ 3).
5- . حجرات/ 10..

همين توصيه وى براى دوستى و محبت على (عليه السلام) عمل شد؟ آيا آن نحوۀ بيعت گرفتن از او، به راه انداختن جنگ هاى متعدد بر ضد او به وسيلۀ صحابه بزرگ و بسيارى از رفتارهاى خصمانه ديگر، نشانۀ دوستى با على (عليه السلام) بود؟ كسانى كه به اين توصيه به ظاهر سادۀ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) عمل نكردند، چگونه مى خواستند امامت و خلافت وى را بپذيرند؟

رابعاً: يكى از بهترين دلايل اين كه حادثۀ غدير، به رهبرى و امامت حضرت على (عليه السلام) مربوط است، اين است كه بعد از خطبۀ پيامبر، ابو بكر، عمر و عدۀ زيادى از اصحاب به وى تبريك گفتند و اين تبريك گويى تا ساعت ها ادامه داشت و شيخين از نخستين كسانى بودند كه براى تهنيت به وى چنين گفتند: «هَنيئَاً لَكَ (يا: بَخٍ بَخٍ لَكَ) يا عَلىَ بنَ ابى طالبٍ (يا: يا أَميرَ المؤمنين)،

أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَمَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ»؛(1) گوارايت باد، تبريك به تو اى على بن ابى طالب، امير مؤمنان، تو اكنون مولاى ما و مولاى هر زن و مرد مسلمان شدى. اگر منظور، فقط دوستى سادۀ حضرت على (عليه السلام) بود، نه اين همه تبريك لزومى داشت، نه لقب امير المؤمنين براى او به كار مى رفت و نه از آن روز به بعد، او مولاى همۀ مسلمانان معرفى مى شد.

خامساً: در روز غدير، حَسَّان بن ثابت كه از شعراى مؤمن و محبوب پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بود با اجازۀ حضرت برخاست و اين شعر را براى امام على (عليه السلام) سرود:

فَقَالَ لَهُ قُمْ يَا عَلىُّ فَإِنَّنى رَضِيتُكَ مِن بَعْدى إِمَامَاً وَهَادياً(2)

پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به او گفت يا على (عليه السلام)، برخيز كه من راضى شدم كه تو بعد از من امام و هادى مردم باشى.

از شعر حَسَّان معلوم مى شود كه او به عنوان يك اديب عرب زبان، از لفظ مولى و عبارات پيامبر، معناى امام و رهبر را فهميده و در شعر خود آورده است. اگر منظور از آن لفظ و عبارات، دوستى صرف بود، او كه اديب بود و در متن حادثه حضور داشت مسلماً آن را مى فهميد. اگر او مراد پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را اشتباه فهميده بود، قطعاً رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) به او تذكر مى داد و اشتباه وى را تصحيح مى كرد. به طور كلّى از همان روز غدير تا قرن ها بعد، شعراى بسيارى كه بعضى از آن ها از بزرگ ترين ادبا و استادان زبان عربى بودند، دربارۀ اين واقعه اشعار زيادى سرودند و همۀ آن ها هم از لفظ مولى، همان معناى سرپرستى و اولويت به تصرف را فهميدند(3) و اين خود يكى از بهترين دلايل بر درستى ادعاى شيعه در مورد حادثۀ غدير است.

سادساً: خود حضرت على (عليه السلام) بعد از فوت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و در زمان خلافت خلفا، بارها به واقعۀ غدير براى اثبات حقانيت خود در امر امامت و خلافت استناد كرده است و هيچ يك از

ص:159


1- . اين بخش از واقعۀ غدير به «حديث تهنيت» معروف است. علامه امينى در جلد اوّل الغدير، مدارك اهل سنت را دربارۀ تبريك اصحاب و به ويژه شيخين به حضرت على (عليه السلام) از شصت نفر از علماى اهل سنت نقل كرده است.
2- . الغدير، ج 1، ص 428، 450، 609، 673 و ج 2، ص 65 و 73.
3- . علامه امينى در جلد دوم تا يازدهم الغدير، اشعار شعراء را از همان روز غدير و زمان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) تا عصر حاضر از منابع اهل سنت گردآورى كرده است..

كسانى هم كه استناد او را شنيدند، منكر آن نشدند(1) و پاسخ ندادند كه ولايت شما به معناى دوستى است و ربطى به خلافت ندارد.

اين امر نشان مى دهد كه همۀ كسانى كه در روز غدير حاضر بودند و يا وصف آن را شنيدند و همگى آن ها هم عرب زبان بودند، معنايى جز زعامت و رهبرى از آن نفهميده اند. هيچ متن تاريخى و روايى، حتى در متون اهل سنت، نشان نمى دهد كه در آن عصر، حتى يك نفر هم واژۀ مولى را به معناى دوست گرفته باشد. تمام اين توجيهات در روزگار اخير و عصر ما براى انكار امامت و خلافت حضرت على (عليه السلام) پيدا شده است.

سابعاً: از سخن كسانى كه اين اشكال را مطرح مى كنند معلوم مى شود كه حتى معناى ساده ترين عبارت عربى را هم نمى دانند و يا خود را به نادانى مى زنند، زيرا اگر در عبارت «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه»، واژۀ «مولى» به معناى دوست باشد، ترجمۀ عبارت اين مى شود: «هر كس كه من دوست او هستم، على هم دوست اوست»، نه اين كه «هر كس مرا دوست دارد، على را هم دوست بدارد». بدين ترتيب مراد پيامبر، سفارش دوست داشتن مردم به على (عليه السلام) مى شود نه سفارش دوست داشتن على (عليه السلام) به مردم! در حالى كه هدف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از آماده سازى مقدمات اين حادثه براى آن جمعيت عظيم و ايراد آن خطبۀ عميق و در خور تأمل و بالا بردن دست على (عليه السلام) و تبريك ديگران و شعر شاعران و... معرفى فضايل خاص حضرت على (عليه السلام) به مردم است نه معرفى فضايل مردم به على (عليه السلام).

اشكال دوم: اگر در روز غدير، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) على (عليه السلام) را به خلافت نصب كرده است، پس چرا على (عليه السلام) براى اثبات حق خلافت خود هيچ گاه به آن استناد نكرده است.

پاسخ: بر خلاف ادعاى بالا و به گواهى متون اهل سنت، حضرت على (عليه السلام) در موارد متعدد و به مناسبت هاى مختلف به روز غدير و خطبۀ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) براى اثبات حق خويش استدلال كرده است. نه تنها وى، بلكه حضرت فاطمه (عليهاالسلام)، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و شخصيت هاى بزرگ ديگرى مانند عمار ياسر، اصبغ بن نباته، عبد الله بن جعفر و عده اى ديگر به حديث غدير استناد كرده اند. در همان قرن اول، شيعيان وفادار هم در مقابل مخالفان و به ويژه خلفا با اين حديث احتجاج كرده اند و جالب توجه است كه حتى مخالفان حضرت على (عليه السلام) نيز، گاه در مقابل مخالفان ديگر به حديث غدير استناد كرده اند، مانند عمرو عاص در مقابل معاويه (هنگامى كه روابطشان با هم تيره شده بود) و مأمون، خليفۀ عباسى، در مقابل فقهاى زمان خود. نكتۀ مهم در اين احتجاجات اين است كه هيچ يك از كسانى كه در مقابل آن ها به حديث غدير استناد شده است، اوّلاً آن را انكار نكرده اند و اين خود يكى از دلايل محكمى است كه صدور اين حديث را ثابت مى كند و راه انكار را بر اندك كسانى كه منكر وجود واقعۀ غدير شده اند، مى بندد؛ و ثانياً منكر دلالت آن نشده اند و - همان گونه هم كه پيش از اين اشاره شد - نگفته اند كه اين حديث، امامت و خلافت على (عليه السلام) را ثابت نمى كند و منظور از آن فقط دوستى و محبت اوست. اين مطلب نشان مى دهد كه در همان دهه هاى اول بعد از پيامبر، همۀ مردم - اعم از مخالف و موافق ولايت حضرت على (عليه السلام)، كه بيش از همۀ مسلمانان ديگر به زمان حادثه غدير نزديك بوده اند و تمام آن ها هم عرب زبان بوده اند و معناى واژۀ عربى مولى را خوب مى دانستند - از محتواى سخنان پيامبر

ص:160


1- . در ادامۀ بحث، اين استنادها را ذكر خواهيم كرد..

(صلّى الله عليه وآله) در آن روز چيزى غير از وصايت و خلافت و رهبرى دينى و دنيايى حضرت على (عليه السلام) را از آن برداشت نكرده اند.(1)

چكيده

محال است كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) هيچ سخنى درباره جانشينى پس از خود نگفته باشد. حتى اگر او اين امر را به مشورت مردم هم واگذار كرده بود باز هم مى بايست آن را بيان مى كرد.

دليل اين كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دربارۀ امر امامت سكوت نكرده است اين است كه اوّلاً: خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) پيشگويى كرد كه امت اسلام به فرقه هاى زيادى تقسيم مى شود كه فقط يكى از آن ها اهل نجات است. از اين رو ممكن نيست او كه حتى احكام جزيى و كوچك را بيان كرده است، پيشوايان بعد از خود را كه معيار فرقۀ حق اند، معرفى نكرده باشد.

ثانياً: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در غيبت هاى كوتاه خود هم جامعه را بدون رهبر رها نمى كرد و براى چند روز هم جانشينى معرفى مى كرد. بنابراين، محال است كه وى براى غيبت چندين قرن خود جانشينانى معين نكرده باشد.

ثالثاً: با مراجعه به روايات پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در مى يابيم كه او عملاً و در تمام دوران نبوت خود بارها و بارها جانشينان بعد از خود را معرفى كرده است.

بعضى از احاديث پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به معرفى حضرت على (عليه السلام) به عنوان جانشين بلافصل او اختصاص دارد و برخى ديگر به معرفى تمام يا جمعى از آنان پرداخته است.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در حديث يوم الإنذار، از همان سال هاى اوليۀ نبوت، حضرت على (عليه السلام) را به صراحت تمام، جانشين و خليفۀ بعد از خود مى نامد و همگان را به اطاعت و پيروى از او فرمان مى دهد.

در حديث منزلت، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) تمام مقامات هارون را، غير از نبوت، براى على (عليه السلام) هم قائل مى شود و در نتيجه حضرت على (عليه السلام) وزير، پشتيبان و برادر و مهم تر از همه، جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله) است.

اهل سنت به نتيجه گيرى شيعه از حديث منزلت اشكالاتى وارد كرده اند. اشكال اوّل اين است كه اين حديث فقط ناظر به جانشينى موقت على (عليه السلام) به جاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در جنگ تبوك است و ربطى به جانشينى دائمى او ندارد.

پاسخ آن اين است كه اوّلاً پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در موارد ديگر هم اين حديث را بيان كرده است. ثانياً بيان يك جانشينى ساده و موقت نيازى به نسبت دادن تمام كمالات و مقامات هارون به على (عليه السلام) را ندارد و جمله اى كوتاه و ساده در اين مورد كافى است. همچنين پيامبر

ص:161


1- . براى آگاهى از استنادهاى حضرت على (عليه السلام) و ديگران به حديث غدير، ر. ك: الغدير، علامه امينى، ج 1، فصل «المناشدة والاحتجاج بحديث الغدير»؛ احقاق الحق، شوشترى، ج 21، ص 121-94، احاديث المناشدة. گفتنى است «مناشدة» به معناى سوگند دادن است. از آن جا كه حضرت على (عليه السلام) هنگام استنادات خود، ديگران را سوگند مى داد كه «آيا شما شاهد نبوديد كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دربارۀ من چه گفت؟» (و همه تصديق مى كردند)، اين احاديث را «مناشدات» مى گويند..

(صلّى الله عليه وآله) در مورد هيچ يك از جانشينان موقت خود تعابير حديث منزلت را به كار نبرده است. اگر اين حديث فقط بيانگر جانشينى موقت چند روزه بود، اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آرزوى داشتن اين مقام را نمى كردند و آن را در كنار فضايل خاص على (عليه السلام) قرار نمى دادند. ثالثاً قيد «لا نَبِىَّ بَعْدِى» نشان مى دهد كه مطلب به جانشينى بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مربوط است.

اشكال دوم اين است كه هارون قبل از موسى از دنيا رفت و جانشين او نشد. پس على هم جانشين بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نيست.

پاسخ اين است كه هارون برترين فرد امت موسى بود و اگر زنده مى ماند، جانشين موسى مى شد. حال چون على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) زنده بود، پس با توجه به ذكر مقامات هارون براى او، جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله) محسوب مى شود.

اشكال سوم اين است كه على (عليه السلام) بايد در زمان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) هم مقام ولايت و پيشوايى داشته باشد و اين ممكن نيست. پاسخ اين است كه وجود هم زمان دو رهبر الهى در طول هم، يعنى يكى تابع و پيرو ديگرى باشد، مانعى ندارد (مانند خود موسى و هارون). اما بعد از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)، ولايت على (عليه السلام) حالت مستقل مى يابد.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در حديث غدير، حضرت على (عليه السلام) را مولاى همۀ مسلمانان معرفى كرده است و اين بر خلافت و امامت آن حضرت دلالت دارد.

اهل سنت واژۀ مولا را در اين حديث به معناى دوست مى دانند. اما اين سخن درست نيست؛ زيرا اوّلاً: پيامبر، قبل از اعلام ولايت على (عليه السلام)، ولايت خود را مطرح مى كند و ولايت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به معناى سرپرستى و رهبرى است نه دوستى.

ثانياً: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در خطبۀ خود اصول سه گانه دين را مطرح مى كند و از مرگ زودهنگام خويش سخن مى گويد و كامل شدن دين به وسيلۀ ولايت على (عليه السلام) بعد از خود را مطرح مى كند. تمام اين قراين با موضوع جانشينى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) متناسب است و براى بيان يك دوستى ساده، نيازى به اين سخنان نيست.

ثالثاً: براى اعلام دوستى صرف على (عليه السلام) نيازى به فراهم آوردن آن همه مقدمات در آن شرايط بسيار سخت نبود و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در مواقع ديگر هم مى توانست دوستى على (عليه السلام) را اعلام كند، به ويژه اين كه قرآن و سنت همواره دوستى مؤمنان با يكديگر را مطرح و سفارش كرده است. پس معلوم مى شود ولايت على (عليه السلام) معنايى بسيار فراتر از دوستى دارد. علاوه بر همۀ اين ها، بعد از پيامبر، مردم و بسيارى از اصحاب حتى به اين توصيۀ دوستى هم عمل نكردند.

رابعاً: بعد از حديث غدير، اصحاب، گروه گروه به على (عليه السلام) تبريك گفتند و او را مولاى همۀ مسلمانان ناميدند.

خامساً: از همان زمان پيامبر، شعرايى كه براى حادثۀ غدير شعر سرودند، ولايت را به معناى سرپرستى و امامت گرفتند.

سادساً: خود حضرت على، حضرت زهرا و حسنين (عليهم السلام) و بسيارى از اصحاب و شيعيان براى اثبات خلافت به حادثۀ غدير استناد كردند و هيچ كس هم به آن ها اشكال نگرفت كه اين حادثه بيانگر دوستى على (عليه السلام) است و ربطى به خلافت ندارد.

ص:162

با توجه به مجموع نكات يادشده ثابت مى شود كه اوّلاً ولايت على (عليه السلام) در حادثۀ غدير به معناى امامت، خلافت و سرپرستى است و ثانياً اين اشكال اهل سنت هم كه على (عليه السلام) براى اثبات خلافت خود به حادثۀ غدير استناد نكرده است، وارد نيست.

ص:163

ص:164

جلسۀ چهاردهم: دلايل نقلى امامت (4) امامت در احاديث پيامبر اسلام (بخش دوّم)

اشاره

اهداف درس 166

مرورى بر مباحث پيشين 166

حديث ثقلين 166

متن و سند حديث ثقلين 166

دلالت حديث ثقلين 168

مصاديق اهل بيت در حديث ثقلين 168

پاسخ به دو اشكال 170

حديث سفينۀ نوح 172

صدور و سند حديث سفينه 172

دلالت حديث سفينه 172

نتيجۀ مهم از مجموع روايات پيامبر دربارۀ اهل بيت 174

نتيجۀ اول: معرفى فرقۀ ناجيه 174

داخل بودن حتمى اهل بيت در فرقۀ ناجيه 177

نتيجۀ دوم: مشخص شدن منشأ پيدايش شيعه 178

چكيده 179

ص:165

اهداف درس

آشنايى با:

متن، سند و دلالت احاديث ثقلين و سفينۀ نوح در معرفى اهل بيت؛

پاسخ به اشكالات اهل سنت دربارۀ اين دلالت؛

دو نتيجۀ مهم از مجموع روايات پيامبر دربارۀ اهل بيت: مشخص شدن فرقۀ ناجيه و مشخص شدن منشأ پيدايش شيعه.

مرورى بر مباحث پيشين

در جلسۀ گذشته بخش نخست احاديث پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دربارۀ جانشينى پس از وى مطرح شد و احاديث يوم الأنذار، منزلت و غدير در امامت حضرت على (عليه السلام) معرفى شد. در اين جلسه، با بخش دوّم احاديث پيامبر (صلى الله عليه وآله) در معرفى امامان پس از وى آشنا خواهيم شد و به معرفى متن، سند، دلالت و نتايج دو حديث معروف ثقلين و سفينۀ نوح خواهيم پرداخت و به بعضى از اشكالات مهم اهل سنت در اين موضوع پاسخ خواهيم داد. همچنين از مجموع مباحث مربوط به امامت در احاديث پيامبر اسلام نتايج مهمى را به دست خواهيم آورد.

حديث ثقلين

متن و سند حديث ثقلين

حديث ثقلين حديثى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در آن، قرآن و اهل بيت خود را «ثقلين» (دو چيز گرانبها و ارزشمند) و در بعضى از روايات «خليفتين» (دو جانشين) ناميده است و تمسك به هر دوى اين ها را در كنار هم سبب هدايت و دورى از هرگونه گمراهى دانسته و اين دو را تا قيامت جدانشدنى از يكديگر معرفى كرده است. مضمون كلّى اين حديث، با تفاوت هايى در عبارات، چنين است:(1)

إنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، فَإنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعْدِى وَإنَّهُما لَن يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ.

من (بعد از خود) دو چيز گرانقدر در ميان شما باقى مى گذارم: كتاب خدا و خاندان و اهل بيتم. پس اگر به هر دوى اين ها متمسك شويد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو تا زمانى كه (در قيامت) كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، هرگز از هم جدا نخواهند شد.

بر اساس منابع اهل سنت، پيامبر اكرم در زمان ها و مكان هايى گوناگون حديث ثقلين، يعنى لزوم تمسك به قرآن و اهل بيت و جداناشدنى بودن اين دو از يكديگر را، بيان كرده است. منابع و اسناد اين حديث به

ص:166


1- . كتاب بسيار ارزشمند كتاب الله و اهل البيت فى حديث الثقلين، تأليف گروه تحقيق مدرسۀ امام باقر العلوم قم كه به همت انتشارات دليل ما به چاپ زسيده است، تمام تقريرهاى گوناگون اين حديث را از متون اهل سنت گرد آورده است. تا آن جا كه من ديده ام، اين كتاب از نظر جامعيت و نظم و دسته بندى و نشان دادن كلمات و عبارات مختلفى كه در اين حديث به كار رفته است، كم نظير است..

قدرى زياد است كه كمترين ترديدى در صحت صدور و تواتر معنوى و حتى فوق تواتر بودن آن باقى نمى گذارد و علماى بزرگ اهل سنت به اين مطلب تصريح كرده اند.(1)

ص:167


1- . مسند احمد بن حنبل، كه اين حديث را از طرق مختلف و با اسانيد متعدد نقل كرده است؛ سنن ترمذى؛ المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى؛ صحيح مسلم، به نقل از تفسير ابن اثير، ذيل آيۀ 23 سورۀ شورى؛ المعجم الاوسط و المعجم الكبير طبرانى؛ مجمع الزوايد هيثمى؛ جامع الاحاديث و الجامع الصغير سيوطى؛ تفسير ابن كثير؛ كنز العمال متقى هندى؛ فرائدالسمطين جوينى؛ تفسير روح المعانى آلوسى؛ و الصواعق المحرقة ابن حجر از متونى هستند كه حديث ثقلين را آورده اند. برخى از دانشمندانى كه بر صحت حديث ثقلين تصريح كرده اند عبارت اند از: هيثمى؛ او مى گويد: «احمد بن حنبل اين روايت را نقل كرده و اسناد آن نيكو است؛ (اسناده جيد)»؛ مجمع الزوايد، باب فى فضل اهل البيت، ج 9، ص 162؛ نيز مى گويد: «طبرانى در "المعجم الكبير" اين حديث را آورده است و راويان آن مورد اعتمادند؛ رواه الطبرانى فى الكبير و رجاله ثقات»؛ همان، باب فى العمل بالكتاب و السنه، ج 1، ص 170؛ حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين پس از نقل حديث ثقلين مى گويد: «هذا حديث صحيح الاسناد على شرط الشيخين ولم يخرجاه؛ اسناد اين حديث با معيارهاى بخارى و مسلم صحيح است، ولى اين دو آن را در كتاب هاى خود نياورده اند»؛ كتاب معرفة الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله، حديث هفتم؛ سخاوى شافعى مى گويد: «حاكم در مستدرك اين حديث را آورده است و به دنبال هر سه طريق نقل اين حديث، عبارت «صحيح على شرط الشيخين و...» را ذكر مى كند» استجلاب ارتقاء الغرف، الورقه 20؛ ابن كثير به نقل از ابو عبد الله ذهبى اين حديث را صحيح معرفى كرده است: «قال شيخنا ابوعبدالله الذهبى: و هذا حديث صحيح "»؛البدايه والنهايه، ج 5، ص 228 و السيرة النبويه، ج 4، ص 416. يكى از جاهايى كه پيامبر حديث ثقلين را بيان كرده، خطبۀ غديريه است. در بحث از حديث غدير گفتيم كه ابن حجر مكّى در الصواعق المحرقه به صحت حديث غدير و كثرت طرق روايت آن اعتراف كرده است. اين اعتراف مستلزم پذيرش حديث ثقلين است، كه خود بخشى از حديث غدير است، اما وى علاوه بر اين اعتراف ضمنى، در بررسى حديث ثقلين نيز، هم به اين مطلب كه پيامبر در حجة الوداع و روز غدير اين حديث را بيان كرده است و هم به صحت حديث ثقلين تصريح مى كند. از جمله وى در اين باره مى گويد: «وسنده لابأس به»؛ سند اين حديث اشكال ندارد او مى افزايد: «پيامبر در روايتى صحيح پيامبر مى فرمايد كه من بعد از خود دو چيز ميان شما باقى مى گذارم كه اگر از آن ها پيروى كنيد، هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم». طبرانى اين را هم در ادامۀ حديث افزوده است كه (پيامبر فرمود): «پس، از آنان پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آن ها عقب نمانيد كه هلاك مى شويد و به آنان چيزى نياموزيد؛ چرا كه از شما عالم ترند». سپس ابن حجر مى افزايد: «اين حديث از بيست و چند نفر از صحابه روايت شده است و بعضى از مواضع ذكر اين حديث عبارت اند از: در عرفه در سفر حجة الوداع، در مدينه هنگام بيمارى پيامبر كه اتاقش پر از اصحاب بود، در حادثۀ غدير خم، در بازگشت از طائف، و منافاتى بين اين ها نيست؛ زيرا مانعى ندارد كه پيامبر به دليل اهميت قرآن و عترت اين حديث را در مواضع مختلف تكرار كرده باشد.»؛ باب 11، در فضايل اهل بيت پيامبر، فصل اوّل، ذيل آيۀ چهارم. حتى ناصر الدين البانى، كه از رهبران بزرگ معاصر وهابيان و از مخالفان سرسخت شيعه است، حديث ثقلين را صحيح دانسته است. وى در كتاب السلسله الصحيحة در مقابل بعضى از كسانى كه اين حديث را ضعيف مى دانند، آن را صحيح مى نامد و بعضى از منابع و طرق آن را ذكر مى كند و شواهد صحت آن را از اين منابع مى آورد؛ ج 4، ص 260، شمارۀ 1761 و ج 5، ص 23، شمارۀ 2024. همچنين وى در كتاب صحيح و ضعيف الجامع الصغير، ج 6، ص 178، شمارۀ 2231، اين حديث را صحيح دانسته است. (نشانى هاى يادشده، بر اساس مجموعۀ نرم افزارى «المكتبة الشامله»، نسخۀ 2 است). مرحوم ميرحامد حسين، پنج جلد كامل از مجموعۀ بزرگ «عبقات الأنوار» را به حديث ثقلين اختصاص داده است كه در جلدهاى 18 و 19 آن تنها به بررسى سند و صحت صدور اين مى پردازد. وى در اين كتاب نشان مى دهد كه اين حديث را بيش از سى نفر از صحابه پيامبر نقل كرده اند و بيش از دويست نفر از علماى بزرگ اهل سنت آن را با الفاظ مختلف در كتب خود آورده اند. وى در جلد 23 نيز اسامى كتبى را كه علماى شيعه و سنى مستقلاً دربارۀ حديث ثقلين تأليف كرده اند، ذكر مى كند. مرحوم سيد هاشم بحرانى نيز در كتاب غاية المرام، ج 2، باب 28، سى و نُه حديث را در اين مورد از كتب مختلف اهل سنت گرد آورده است. در كتاب پيشوايى از نظر اسلام، جعفر سبحانى، فصل 16، نيز فهرست اسامى پاره اى از متون اهل سنت كه در آن ها اين حديث نقل شده است، همراه شمارۀ جلد و صفحه آمده است..

دلالت حديث ثقلين

به عقيدۀ شيعه با دقتى اندك در مضمون حديث ثقلين درمى يابيم كه اين حديث اهل بيت را كسانى معرفى مى كند كه علم و عصمت الهى و كامل دارند و هرگز از مسير حق و قرآن خارج نمى شوند؛ زيرا از آن جا كه قرآن حق مطلق است و هيچ باطلى در آن راه ندارد،(1) پس اگر از اهل بيت گناه و خطايى، هرچند سهوى، سر بزند، اين عمل باطل محسوب مى شود و آنان با اين كار از حق و قرآن فاصله مى گيرند و جدا مى شوند. همچنين قرآن به بهترين امور هدايت مى كند(2) و هيچ گمراهى در آن نيست(3) و تمام نيازهاى هدايتى انسان را برآورده مى سازد.(4)

حال اگر اهل بيت، به ويژه در امور هدايتى مردم، جاهل به حقايق باشند، از اين جهت نيز از قرآن فاصله مى گيرند، در حالى كه حديث ثقلين آنان را جداناشدنى از قرآن معرفى مى كند؛ به بيان ديگر جدانشدنى بودن اهل بيت از قرآن به اين معنا است كه هرگز از آنان كردار و گفتارى بر خلاف قرآن، يعنى بر خلاف حق، سر نمى زند و هر آنچه مى دانند يا انجام مى دهند، حق محض و مبرا از هرگونه خطا و بطلان است و در نتيجه ثابت مى شود كه اولاً علم آنان، نه علمى بشرى، بلكه علمى الهى است؛ چرا كه هيچ علم بشرى از خطا مصون نيست و هيچ انسانى، به خودى خود، علم كامل ندارد. همچنين لازمۀ جدانشدنى بودن آنان از قرآن اين است كه آن ها بايد به قرآن هم علم كامل و مطلق داشته باشند؛ چون اگر چيزى از قرآن را ندانند، در همان چيز از قرآن جدا شده اند. ثانياً هيچ گناه و خطايى از آنان سر نمى زند و اين به معناى عصمت كامل و الهى آن ها است.

در حقيقت حديث ثقلين، تعبير ديگرى از آيۀ تطهير است و همانند آن آيه، اهل بيت را از هرگونه خطا و آلودگى فكرى و علمى منزه مى داند.(5)

مصاديق اهل بيت در حديث ثقلين

واژۀ «اهل بيت»، هم در آيۀ تطهير و هم در احاديث فراوان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، مانند حديث ثقلين، حديث سفينۀ نوح و... به كار رفته است. واضح است كه مصداق اين واژه در تمام اين موارد، تنها يك گروه خاص و واحد است؛ زيرا نامعقول و نادرست است كه قرآن كريم، مردم را به گروهى ارجاع دهد و پيامبر در يك حديث به گروه ديگر و در حديث ديگر به گروه سوم و به همين ترتيب در احاديث مختلف به گروه هاى متفاوت ارجاع نمايد و همۀ اين گروه ها هم، عالم به قرآن و همۀ حقايق و معصوم و هادى مردم و

ص:168


1- . لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ فصلت/ 42.
2- . إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ؛ اسراء/ 9.
3- . قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ؛ زمر/ 28.
4- . تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ؛ نحل/ 89.
5- . بنابراين، همان طور كه در بحث مربوط به آيۀ تطهير گفته شد، حديث ثقلين نيز اهل بيت را از تمام مراتب و درجات شرك و كم ايمانى و تسليم نبودن در برابر خداوند، حتى به كمترين و ضعيف ترين درجه هم، مانند تمام انواع شرك خفى نظرى و عملى، مبرا معرفى مى كند و از اين جا معلوم مى شود كه اهل بيت، پس از پيامبر اسلام، بالاترين درجۀ علم و ايمان و توحيد و بندگى خدا را، در تمام مراتب نظرى و عملى دارند. براى اطلاع بيش تر از دلالت و نتايج حديث ثقلين، ر. ك: عبقات الانوار، ميرحامد حسين كه سه جلد كامل از اين مجموعۀ عظيم (جلدهاى 20 تا 22) به بررسى دلالت حديث ثقلين اختصاص دارد..

برطرف كنندۀ اختلاف ميان آن ها باشند. علاوه بر اين، پيامبر اكرم هرگاه كه اهل بيت يا عترت خود را معرفى كرده اند، همواره افراد ثابت و معينى را نام برده اند.

حال با مراجعه به احاديث پيامبر اكرم، كه نمونه هايى از آن در بحث از آيۀ تطهير و آيۀ مباهله بيان شد، درمى يابيم كه منظور از اهل بيت همان حضرات على و فاطمه و حسنين و نُه امام ديگر (عليهم السلام) هستند كه در رأس آنان على (عليه السلام) است و احاديث «يوم الأنذار» و «منزلت» و «غدير»، كه پيش از اين ذكر شد، تأييد ديگرى بر آن است.

اما همان طور كه در بحث مربوط به آيۀ تطهير گذشت، همسران پيامبر، يا آن گونه كه بعضى از اهل سنت در تفسير حديث ثقلين گفته اند، طائفۀ بنى هاشم، مصداق اهل بيت نيستند. صرف نظر از تصريحات پيامبر به اين مطلب، دليل روشن آن اين است كه نه همسران پيامبر، نه تمام بنى هاشم و نه هيچ گروه ديگر، هيچ يك از كمالات و فضايل علمى و عملى كه در قرآن و حديث به اهل بيت نسبت داده شده است، نداشته اند. همان گونه كه گفته شد حديث ثقلين نشان مى دهد كه اهل بيت عالم الهى و معصوم و آگاه به تمام ابعاد و حقايق قرآن هستند و هيچ باطلى در كردار و گفتار آنان راه ندارد. اين فضايل در هيچ يك از همسران پيامبر و افراد قوم بنى هاشم، غير از چهارده معصوم، و ديگران وجود ندارد. حتى در متون اهل سنت هم شواهد زيادى بر گناهان و خطاى بسيارى از اين افراد وجود دارد. هيچ يك از آن ها هم ادعاى علم الهى به تمام قرآن و حقايق ديگر را نداشته اند. تنها على و فاطمه و يازده امام (عليهم السلام) چنين ادعايى داشته اند(1).(2)

ص:169


1- . براى اطلاع بيش تر از روايات اهل سنت دربارۀ فضايل علمى اهل بيت، ر. ك: بوستان معرفت، سيد هاشم حسينى تهرانى، انتشارات مفيد. در اين كتاب حدود 330 روايت از متون اهل سنت در اين موضوع گردآورى شده است.
2- . اگر تنها فضايل علمى اهل بيت بر پايۀ منابع اهل سنت نگاشته شود، چندين مجلد قطور خواهد شد كه در اين جا تنها به ذكر چند نمونۀ اندك بسنده مى كنيم: در متون اهل سنت روايات صحيح متعددى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده است: «على مع القرآن والقرآن مع على»؛ على با قرآن و قرآن با على است. در ادامۀ بعضى از اين روايات اين مضمون آمده است: «اين دو تا قيامت از هم جدا نمى شوند». بعضى از اين متون عبارت اند از: مستدرك حاكم، ج 10، ص 434، حاكم اين حديث را صحيح ناميده است و ذهبى هم در تلخيص مستدرك نظر او را درست دانسته است؛ المعجم الصغير، طبرانى، ج 2، ص 342؛ المعجم الاوسط، همان، ج 11، ص 105؛ مجمع الزوايد، هيثمى، ج 9، ص 134 و ابن حجر، الصواعق المحرقة، باب 9، فصل 2، در فضايل على (عليه السلام). براى اطلاع از برخى ديگر از متون مربوط به اين روايت، رك: حديث الثقلين، مدرسۀ امام باقر العلوم، ص 121-3 و 400-395 و 461. اين گونه احاديث علاوه بر آن كه از انطباق كامل اخلاق و رفتار حضرت على (عليه السلام) با قرآن حكايت مى كند، بر احاطۀ كامل و مطلق او بر تمام علوم و معارف و حقايق قرآن نيز دلالت دارد؛ زيرا در صورت آگاه نبودن او، حتى به حقايق يك آيه، ديگر نمى توان وى را به طور مطلق همراه با قرآن و جدانشدنى از آن معرفى كرد؛ به بيان ديگر، اين احاديث مانند حديث ثقلين، بيانگر علم و عصمت كامل و الهى على (عليه السلام) است. علاوه بر اين احاديث، انبوهى از روايات اهل سنت، به صراحت مقام والا و فوق بشرى علمى او و به ويژه علم كامل وى به قرآن را نشان مى دهد؛ زيرا براى نمونه تا به حال كسى جز حضرت على (عليه السلام) و امامان ديگر جرئت اين ادعاى عظيم را نداشته است كه بگويد: «سلونى قبل ان تفقدونى» و اگر هم ادعا كرده باشد، به روشنى مى توان بطلان آن را نشان داد. همانند موارد گذشته، منابع زيادى از اهل سنت، اين عبارت را از آن حضرت نقل كرده اند. ابن حجر در الصواعق المحرقه مى گويد: «لم يكن احد من الصحابة يقول سلونى الا على»؛ جز على هيچ يك از صحابه نگفته اند كه هرچه مى خواهيد از من بپرسيد؛ باب 9، فصل 3، در ستايش صحابه و پيشينيان از على (عليه السلام). ابن حجر در فصل چهارم از همين باب مى گويد: «على گفت: "از كتاب خدا (هرچه مى خواهيد) از من بپرسيد؛ زيرا هيچ آيه اى نيست مگر آن كه مى دانم روز نازل شده يا شب، در دشت نازل شده يا در كوه".»براى آگاهى بيش تر از اين عبارت حضرت على (عليه السلام) (سلونى قبل ان تفقدونى) در منابع اهل سنت ر. ك: غاية المرام، علامه بحرانى، ج 5، ص 238 به بعد. همچنين اين حديث معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «انا مدينة

پاسخ به دو اشكال

اشكال اول: در بعضى روايات، پيامبر در حديث ثقلين يا شبيه مضمون آن، نه اهل بيت، بلكه سنت خود را حجت بعد از خود معرفى كرده و فرموده است:

تَرَكتُ فِيكُم أمْرَيْنِ لَن تَضِلُّوا ما تَمَسَّكْتُم بِهِما كتابَ اللهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّه.(1)

من دو چيز در ميان شما به جا مى گذارم كه اگر به آن ها متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و سنت پيامبرش.

پاسخ: اولاً: از مباحث گذشته (جلسۀ دهم) ثابت شد كه اگر ارجاع به اهل بيت را از سنت پيامبر حذف كنيم، سنت شفاهى يا مكتوب به جامانده از پيامبر به تنهايى نمى تواند در همۀ زمينه ها هدايتگر و برطرف كنندۀ تمام اختلافات باشد. ثانياً: بين روايات ارجاع به اهل بيت و ارجاع به سنت تعارضى وجود ندارد؛ زيرا اين خودِ سنت پيامبر است كه مردم را به اهل بيت ارجاع مى دهد و مراجعه به اهل بيت، در واقع عمل به سنت پيامبر است. بنابراين، اگر هم پيامبر، مردم را به سنت خود ارجاع داده باشد، ما بعد از مراجعه به سنت پيامبر مى بينيم كه وى، اهل بيت را محور حق و بر طرف كردن اختلاف معرفى كرده است. علاوه بر اين، اهل بيت پيامبر همواره ريشه و منبع اصلى علوم و دانش هاى خود را تعاليم و سنت پيامبر معرفى كرده اند و در نتيجه مراجعه به اهل بيت و علوم آن ها چيزى غير از مراجعه به علوم و سنت پيامبر نيست.

حديث معروف «

أنا مَدِينَةُ الْعِلمِ وَعَلِىٌّ بَابُها»(2) نشان مى دهد كه علوم حضرت على (عليه السلام) دروازۀ ورود به علوم پيامبر است و از آن جدا نيست.

ص:170


1- . مالك، الموطأ، كتاب الجامع، باب النهى عن القول بالقدر، حديث دوم؛ به همين مضمون: المستدرك، حاكم، ج 1، ص 172-171 و الصواعق المحرقة، ابن حجر، باب 11، فضايل اهل بيت، فصل اول، ذيل آيۀ چهارم.
2- . المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب معرفة الصحابه، قصة اعتزال محمد بن مسلمه، نيشابورى در اين بخش، چند حديث با همين عبارت نقل مى كند و آن ها را صحيح معرفى مى كند؛ المعجم الكبير طبرانى؛ تهذيب الآثار طبرى؛ معرفة الصحاب ابو نعيم اصبهانى؛ الصواعق المحرقة ابن حجر، باب فضايل على از ديگر متونى هستند كه اين حديث را نقل كرده اند. براى آگاهى بيش تر از سند و دلالت اين حديث در متون اهل سنت ر. ك: عبقات الأنوار، ميرحامد حسين، جلد 14 (بررسى سند حديث) و جلد 15 (بررسى دلالت حديث). غاية المرام، هاشم بحرانى، ج 5، ص 225..

ثالثاً: اگر هم تعارضى ميان اين دو دسته روايات وجود داشته باشد، انتخاب روايات ارجاع به اهل بيت ارجح است و بايد آن ها را معيار و مبنا قرار دهيم؛ زيرا اين دسته از روايات در منابع اهل سنت، متواتر و بلكه فوق تواتر است، در حالى كه روايات ارجاع به سنت به مراتب بسيار كمتر از آن است.

اشكال دوم: حديث ثقلين، فضيلتى را براى اهل بيت مطرح مى كند، ولى امامت و جانشينى مطلق آن ها را بعد از پيامبر ثابت نمى كند.(1)

پاسخ: گفتيم كه لازمۀ جدانشدنى بودن اهل بيت از قرآن اين است كه آن ها داراى علم و عصمت كامل و از هرگونه افكار و كردار و گفتار باطلى مبرا باشند؛ چرا كه در همان مورد باطل، از قرآن، يعنى از حق محض، جدا مى شوند. حقيقتاً جاى اين پرسش است كه اگر قرار باشد چنين كسانى با اين درجه از فضل و كمال شايستگى جانشينى پيامبر را نداشته باشند، پس چه كسان ديگرى اين شايستگى را دارند؟ در بعضى از بيان هاى حديث ثقلين به صراحت به «پيروى» از اهل بيت دستور داده شده است:

«لَن تَضِلُّوا إنِ اتَّبَعْتُمو هُما»؛(2) اگر از آنان پيروى كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در سخنان خود گاه تعبير «امام»، «خليفه» و «ولىّ» و مانند آن را به كار برده و گاه كمالات علمى و عملى جانشينان خود را ذكر كرده است تا معلوم شود كه جانشينان وى بايد از فضايل و كمالات بسيار برجسته اى برخوردار باشند و خلافت بعد از پيامبر، تنها به اسم و عنوان نيست تا هر كس نام خليفۀ پيامبر را بر خود گذارد.

بنابراين، براى اثبات شايستگى اهل بيت براى جانشينى پيامبر در تمام جنبه هاى دينى و دنيوى، چه تعبيرى كامل تر و رساتر از اين كه آنان هرگز از قرآن، يعنى از حق، فاصله نمى گيرند و اگر كسى از آن ها پيروى كند، هرگز گمراه نمى شود؟

علاوه بر اين، در بعضى از روايات مربوط به حديث ثقلين، به جاى واژۀ «ثقلين»، تعبير «خليفتين» (دو جانشين) به كار رفته است.(3) اين نشان مى دهد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) حديث ثقلين را به دفعات و حتى با الفاظ و تعابير گوناگون بيان كرده است تا در مورد اين حديث هم راه هاى عذر و بهانه بر منكران بسته شود. حال چگونه با عبارت صريحى مانند «جانشين» هم حديث ثقلين دليل بر امامت و جانشينى بعد از پيامبر نيست، پاسخ آن را از ابن تيميه و امثال او بايد شنيد.

ص:171


1- . هرچند هيچ يك از اهل سنت، دلالت حديث ثقلين بر امامت را نمى پذيرند، اما بعضى از آن ها به اين عدم دلالت تصريح مى كنند، از جمله ر. ك: منهاج السنة، ابن تيميه، نشر مؤسسۀ قرطبة، 1406 ه، ج 7، ص 317؛ المغنى، قاضى عبد الجبار، ج 20، قسم اول، فى الامامة، ص 192-191.
2- . حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، مناقب على بن ابى طالب، حديث ششم، (حاكم اين حديث را با شرايط بخارى و مسلم صحيح خوانده است) و نيز ابن حجر، الصواعق المحرقة، فضايل اهل بيت، ذيل آيۀ چهارم.
3- . از جمله در مسند احمد بن حنبل، مسند الانصار، حديث زيد بن ثابت، حديث سوم؛ مجمع الزوايد، هيثمى، ج 1، ص 170، هيثمى بعد از اين روايت مى گويد كه اين روايت را طبرانى در كتاب المعجم الكبير آورده است و راويان آن موثق اند. و ج 9، ص 162؛ هيثمى در اين جا نيز مى گويد كه اين روايت را احمد بن حنبل آورده و اسناد آن نيكو است..

حديث سفينۀ نوح

يكى ديگر از احاديثى كه جانشينى اهل بيت را ثابت مى كند، حديث معروف به «سفينۀ نوح» است. در اين حديث، پيامبر، اهل بيت را به كشتى نوح، كه عامل نجات مردم بوده است، تشبيه مى كند. مضمون كلى اين حديث چنين است:

مَثَلُ أهْلِ بَيْتِى كَمَثَلِ سَفِينَةِ نوحٍ مَن رَكِبَها نَجَى وَمَن تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ.

اهل بيت من مانند كشتى نوح اند كه هر كس به اين كشتى سوار شد، نجات يافت و هركه آن را ترك كرد، غرق شد.

صدور و سند حديث سفينه

حديث سفينه نيز همانند احاديث غدير و ثقلين در بسيارى از متون معتبر اهل سنت آمده است و علماى بزرگ آنان به صحت آن تصريح كرده اند.(1)

دلالت حديث سفينه

همانند حديث ثقلين، حديث سفينه هم بر علم و عصمت و افضليت اهل بيت دلالت دارد؛ زيرا در اين حديث هم اطاعت و پيروى از آن ها عامل نجات و تخلف و سرپيچى از آن ها موجب هلاك و نابودى معرفى شده است و هيچ گونه قيد و شرط و استثنايى هم براى آن ذكر نشده است و روشن است كه فقط كسانى مى توانند اين ويژگى ها را داشته باشند كه با تعليم و لطف الهى، عالم و معصوم باشند؛ زيرا اگر آن ها به حقايق دينى و قرآنى و امور هدايتى مردم آگاه نباشند و مرتكب گناهان و خطاهايى شوند، ديگر نمى توان به طور مطلق پيروى از آنان را عامل هدايت و نجات از هرگونه گمراهى دانست و در اين گونه موارد، عكس اين امر صادق است؛ يعنى، در صورت جهل و گناه آن ها، اطاعت از آنان موجب گمراهى و هلاكت و سرپيچى از آن ها عامل هدايت و نجات است. بنابراين، اهل بيت بايد عالم و معصوم باشند تا بتوانند همۀ مردم را از هرگونه جهل و گناه و گمراهى نجات بخشند.

نكتۀ ديگرى كه در حديث سفينه درخور توجه است، اين است كه نقش نجات بخشى كشتى نوح هنگامى به طور كامل و چشمگير بروز و ظهور مى يابد كه طوفانى عظيم و هلاك كننده وجود داشته باشد و در روزگارى كه همگان در معرض غرق و نابودى قرار گيرند، اين كشتى مى تواند مردم را از خطر هلاكت نجات دهد. از

ص:172


1- . بعضى از بزرگان اهل سنت كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: ابن حجر مكّى در الصواعق المحرقه: وى چندين روايت در اين مورد ذكر مى كند و دربارۀ آن مى گويد: «وجاء من طرق عديدة يقوى بعضها بعضاً»؛ اين حديث از چندين طريق وارد شده كه همديگر را تقويت مى كنند؛ باب 11، فصل 1، ذيل آيۀ هفتم؛ حاكم نيشابورى در مستدرك الصحيحين: وى اين حديث را از ابو ذر نقل مى كند و در مورد آن مى گويد: «اين حديث با معيار مُسلِم صحيح است، ولى بخارى و مسلم در كتاب خود آن را نياورده اند؛ (تفسير سورۀ هود؛ سيوطى در تاريخ الخلفاء، ذهبى در ميزان الاعتدال، طبرانى در المعجم الصغير: وى اين حديث را غير از ابو ذر از ابو سعيد خدرى هم روايت مى كند؛ (باب الميم، من اسمه محمد، مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح...) و در المعجم الكبير از ابن عباس هم نقل مى كند؛ ج 3، ص 76. براى آگاهى كامل از متن و سند اين حديث در منابع اهل سنت، ر. ك: عبقات الأنوار، ميرحامد حسين، ج 23، مرحوم ميرحامد حسين اين حديث را از نود نفر از علماى اهل سنت نقل كرده است؛ غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، ج 3، باب 32، بحرانى، در اين كتاب، يازده حديث از منابع اهل سنت مى آورد..

اين رو تشبيه اهل بيت به كشتى نوح نشان مى دهد كه جهان همواره در معرض انواع بلاها و طوفان هاى معنوى و فكرى و دينى قرار دارد كه موجب هلاكت همۀ مردم مى شود، مگر آنان كه از اهل بيت پيروى مى كنند و به اين كشتى نجات تمسك مى يابند.(1)

همچنين از حديث سفينۀ نوح، همانند حديث ثقلين، اين نتيجه هم به دست مى آيد كه غير از امامان دوازده گانه و حضرت زهرا (عليهم السلام)، كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به معرفى آن ها به عنوان اهل بيت تصريح كرده است، همسران پيامبر و ديگران مصداق اهل بيت به معناى خاص آن نيستند؛ زيرا چگونه مى توان گفت كه همۀ همسران پيامبر، بدون استثنا، عامل نجات اند و هر كس از آن ها سرپيچى كند، هلاك مى شود، در حالى كه براى نمونه عايشه با برپايى و رهبرى جنگ جمل به مقابله و تلاش براى كشتن خليفۀ زمان خود و يكى از بزرگ ترين اصحاب پيامبر، يعنى حضرت على (عليه السلام) و بسيارى از اصحاب ديگر پيامبر پرداخت. بر اساس حديث سفينه بايد حكم كرد كه على (عليه السلام) و ساير اصحاب، به دليل مخالفت با اهل بيت پيامبر، يعنى همسر وى، بايد گمراه و هلاك باشند، در حالى كه اهل سنت در بسيارى از مواضع ديگر مخالفت با خليفۀ زمان و يا اصحاب را گناه بزرگ و موجب گمراهى مى دانند(2) و مشخص نيست و از اهل سنت بايد پرسيد كه سرانجام، پيروى از همسران پيامبر عامل هدايت و نجات از گمراهى است، يا پيروى از اصحاب، يا پيروى از خلفا، يا پيروى از تمام بنى هاشم و...؟ همان طور كه قبلاً هم گفته شد، به دليل مخالفت و دشمنى و جنگ بعضى از اين ها با بعضى ديگر، چگونه مى توان همۀ آن ها را با هم عامل نجات و در عين حال مخالفت با آن ها را موجب هلاكت و گمراهى دانست؟ پس اولين كسانى كه بر خلاف احاديث ثقلين و سفينه و... عمل كرده اند، خود همان هايى هستند كه قرار است در همين احاديث (به تفسير اهل سنت)، عامل هدايت باشند و در عين حال با مخالفت با يكديگر موجب گمراهى و هلاكت خود و پيروانشان شده اند. حقيقتاً اين همه تناقص را چگونه بايد توجيه كرد و چگونه ممكن است سخنانى كه پيامبر براى نجات امت و برطرف كردن اختلاف آنان و جلوگيرى از گمراهى آنان بيان كرده است، آن قدر مبهم و مصاديقش چنان نامعلوم و متناقض باشد كه برعكس، عامل اختلاف و گمراهى و نابودى كسانى شود كه به آن عمل مى كنند؟ يكى از بزرگ ترين امتيازات مكتب شيعه نسبت به اهل سنت همين است كه در احاديث اهل سنت و تفسير آن ها اين تناقضات فاحش وجود دارد، در حالى كه در مكتب تشيع، رهبرى بعد از پيامبر و تفسير و مصاديق احاديث وى در اين موضوع آن قدر روشن است و بيان هاى مختلف آنچنان با يكديگر هماهنگ و سازگار و بدون كمترين تناقض است كه شيعيان هرگز با ابهام و سرگردانى در اين امر مواجه نيستند. تاريخ نشان مى دهد كه حتى كوچك ترين اختلاف و تعارضى ميان اعمال و عقايد اهل بيت در مكتب شيعه وجود نداشته است و هرگز هيچ يك از آن ها با عمل و عقيده ديگرى مخالفت نكرده اند و اين دليل و تأييدى ديگر بر درستى ادعاى شيعه است.

ص:173


1- . تشبيه اهل بيت به كشتى نجات بخش، به حديث سفينه نوح اختصاص ندارد و در روايات ديگر هم آمده است؛ مانند اين حديث معروف كه «ان الحسين (عليه السلام) مصباح الهدى وسفينة النجاة».
2- . اهل سنت در احاديث متعددى، پيروى از صحابه پيامبر را عامل نجات و هدايت معرفى مى كنند؛ مانند اين كه وى در پايان حديث افتراق الامة، فرقۀ ناجيه را كسانى معرفى مى كند كه از اصحاب پيروى مى كنند و يا فرموده است: «اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم»؛ اصحاب من مانند ستارگان اند. از هر كدام كه پيروى كنيد، هدايت مى شويد؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، خاتمه، در بيان اعتقاد اهل سنت، به نقل از دارمى، ابن عدى و ديگران. حال اگر اصحاب، معيار حق اند، چگونه خود با هم دشمنى كرده و يكديگر را به قتل رسانده اند و در اين صورت به كدام يك از آن ها بايد اقتدا كرد، معلوم نيست..

دو نتيجۀ مهم از مجموع روايات پيامبر دربارۀ اهل بيت

اشاره

از مجموع روايات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دربارۀ معرفى اهل بيت و فضايل و كمالات علمى و عملى آن ها دو نتيجۀ مهم به دست مى آيد: يكى مشخص شدن فرقۀ ناجيه در حديث افتراق الامة و ديگرى معلوم شدن منشأ پيدايش فرقۀ شيعه.

نتيجۀ اول: معرفى فرقۀ ناجيه

در حديث افتراق الامة گفته شد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) تنها يكى از ده ها فرقۀ اسلامى را اهل نجات و سعادت اخروى(1) معرفى كرده است و با دلايل عقلى و نقلى اثبات كرديم كه محال است پيامبر در موضوعى با اين اهميت، كه در واقع اصل فلسفۀ بعثت نيز همين نشان دادن راه نجات و سعادت در دنيا و آخرت است، سكوت كرده و آن فرقۀ ناجيه را معرفى نكرده باشد. حال با توجه به مجموع سخنان پيامبر، كه گوشه اى اندك از آن در اين دروس گفته شد، درمى يابيم كه فرقۀ ناجيه همان پيروان اهل بيت، يعنى شيعيان حضرات على و فاطمه و يازده فرزند معصوم آن ها (عليهم السلام)، هستند. به طور كلى سخنان پيامبر در معرفى فرقۀ ناجيه را به دو دسته مى توان تقسيم كرد:

1. در بعضى از احاديث افتراق الامة پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، بعد از پرسش و درخواست افراد از وى براى معرفى فرقۀ ناجيه و يا بدون پرسش ديگران، بلافاصله در ادامۀ حديث، اين فرقه و رهبران آن را معرفى كرده است.(2)

ص:174


1- . در بعضى از احاديث پيامبر، به صراحت سخن از «نجات يافتن» يا «خلاص يافتن» آن فرقه از عذاب يا آتش جهنم است. تعبير «فرقۀ ناجيه» هم از همين جا پيدا شده است. از طرف ديگر، در برخى از احاديث، حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) تصريح مى كند كه از بين گروه هاى اسلامى، اين گروه «اهل نجات» است و يا در قيامت، از آتش جهنم نجات و رهايى مى يابد و اهل بهشت و رستگارى است. اين تعابير و يا تعابير مشابه به روشنى فرقۀ ناجيه را معرفى مى كند. بعضى ديگر از روايات پيامبر نيز به گونۀ ديگرى فرقۀ ناجيه را معرفى مى كند. در ادامۀ مطلب با تعابير گوناگون رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در معرفى فرقۀ ناجيه در متون اهل سنت آشنا خواهيم شد.
2- . در منابع اهل سنت، پاسخ پيامبر چندگونه نقل شده است: يكى اين كه اصحاب خود و پيروان آن ها را به عنوان فرقۀ ناجيه معرفى كرده است. در بعضى از اين روايات، به جاى كلمۀ «اصحابى»، واژۀ «الجماعة» به كار رفته است كه بنابر تفسير بسيارى از علماى اهل سنت، منظور همان جماعت اصحاب است. در مباحث گذشته نشان داده شد كه اين بخش از حديث، كه پيامبر مردم را به اصحاب خود ارجاع مى دهد، به دليل عقلى و نقلى ممكن نيست از پيامبر صادر شده باشد؛ چرا كه اولاً اصحاب از نظر اعتقادى و عملى، تفكر و سيرۀ يكسانى نداشتند و اختلافات و تضاد فكرى و عملى آن ها گاه به جنگ و نزاع هاى خونين بين آن ها منجر شده است؛ مانند: جنگ هاى جمل و صفين و نهروان. پس محال است پيامبر كسانى را معيار حق و برطرف كنندۀ اختلافات امت معرفى نمايد كه خودشان حق و باطل را از هم تشخيص نمى دهند و قادر به رفع اختلافات خود نيستند؛ زيرا در تضاد و درگيرى علمى و عملى بين دو فرد يا دو گروه، حداكثر يكى از آن ها بر حق است و وقتى هر دو طرف خود را بر حق و ديگرى را باطل مى داند، معلوم مى شود كه دست كم يكى از آن ها در تشخيص حق و باطل به خطا رفته است. ثانياً روايات ارجاع به اصحاب با صدها روايات ديگر كه پيامبر مردم را به اهل بيت خود (على و فاطمه و يازده امام) ارجاع مى دهد، منافات دارد و اين دسته از روايات، دست كم ده ها برابر روايات ارجاع به اصحاب است و هنگام تعارض ميان اين دو دسته، واضح است كه انتخاب دستۀ دوم رجحان دارد و اين گروه عظيم از روايت را بايد معيار قرار داد. اما در روايات ديگر اهل سنت تعابير ديگرى از پيامبر در معرفى فرقۀ ناجيه نقل شده است؛ مانند: «الجماعة»، «السواد الأعظم» و «الاسلام وجماعتهم». در تفسير اين اصطلاحات بين علماى اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد. بعضى از آن ها اين تعابير را به «اصحاب» و بعضى ديگر به «علما و فقها» و گروهى ديگر به «اكثريت جامعۀ اسلامى» تفسير كرده اند. جدا

2. در گروه ديگرى از روايات، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نه در خود حديث افتراق الامة، بلكه به گونه هاى مختلف ديگر، فرقۀ ناجيه و پيشوايان آن را معرفى كرده است. در تعدادى از اين روايات، پيامبر، پيشوا يا پيشوايانى را همراه با ذكر فضايل و كمالاتى از آنان، مانند علم و عصمت، معرفى مى كند و مردم را به اطاعت از آنان فرا مى خواند.(1)

اما در دستۀ ديگرى از روايات، پيامبر به صراحت اين پيشوايان را معيار و محور حق و آن ها را از حق جدانشدنى معرفى مى كند. اين بدان معنا است كه آنان و پيروانشان كه در مسير حق گام برمى دارند، در دنيا و آخرت سعادتمند و اهل نجات اند. حديث معروف

«عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَلَن يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ؛(2) على با حق و حق با على است و اين دو تا قيامت كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، هرگز از هم جدا نخواهند شد»، از اين دست است.

ص:175


1- . احاديثى مانند غدير، يوم الأنذار، منزلت، ثقلين از اين دست هستند.
2- . ابو ذر مى گويد: «نزد ام سلمه، همسر پيامبر، آمدم و ديدم كه او گريه كنان از على (عليه السلام) ياد مى كند و مى گويد كه اين حديث را از پيامبر شنيدم»؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، باب الياء، ذكر من اسمه يوسف، ج 6، ص 312؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، حرف العين، باب على بن ابى طالب، ج 42، ص 449. بعضى از احاديث، با تعابير ديگرى از حق بودن حضرت على (عليه السلام) سخن مى گويد؛ مانند: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «رحم الله عليّا اللهم أَدِر الحق معه حيث دار»؛ رحمت خداوند بر على باد. خدايا هر جا كه او است حق را همراه او گردان؛ كتاب المناقب، سنن ترمذى، مناقب على بن ابى طالب؛ نيز تفسير فخر رازى، تفسير آخرين آيه از سورۀ حمد، ج 1، ص 185؛ المحصول، فخر رازى، ج 6، ص 134؛ المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب معرفة الصحابة، قصة اعتزال محمد بن مسلمة الانصارى، ج 10، ص 435، نيشابورى بعد از نقل اين حديث مى گويد: «اين حديث با معيارهاى مسلم صحيح است، ولى بخارى و مسلم آن را نياورده اند». در بعضى ديگر از احاديث اين عبارت آمده است كه پيامبر دربارۀ حضرت على (عليه السلام) فرمود: «الحق مع ذا، الحق مع ذا»؛ حق با اين فرد است، حق با اين فرد است. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هيثمى، كتاب الفتن، باب فيما كان فى الجمل والصفين وغيرهما، ج 3، ص 287. هيثمى راويان اين حديث را موثق معرفى مى كند؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 449. مسند ابن يعلى، ج 3، ص 59، ح 1015. در پايان اين احاديث، دو نكته را متذكر مى شويم: نكتۀ اول اين كه فخر رازى در تفسير خود قبل از نقل عبارت يادشده مى گويد: «به دليل همين حديث معلوم مى شود كه هر كس در دين خود از على بن ابى طالب پيروى كند،

اما از آن جا كه رهبران فرقۀ ناجيه بايد كسانى باشند كه با علم الهى خود بتوانند اختلافات ميان مسلمانان و فرقه هاى اسلامى را در تمام زمينه ها، به ويژه در امور فكرى و اعتقادى، برطرف كنند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در دستۀ ديگرى از روايات، آن ها را برطرف كنندۀ اختلافات معرفى كرده است.(1)

در حديث افتراق الامة، پيامبر فرقۀ حق را اهل نجات و رستگارى در قيامت معرفى مى كند. وى در احاديث ديگرى به صراحت، حضرت على (عليه السلام) و پيروانش را همان گروه رستگار و نجات يافته در قيامت معرفى مى كند.(2)

ص:176


1- . قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «النجوم امان لاهل الارض من الغرق واهل بيتى امان لامتى من الاختلاف فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس» پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «ستارگان عامل ايمنى مردم زمين از غرق شدن هستند و اهل بيت من عامل ايمن ماندن امت من از اختلاف اند. پس اگر قبيله اى از عرب با آنان مخالفت كنند، گرفتار اختلاف مى شوند و به گروه شيطان تبديل مى شوند»؛ المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب معرفة الصحابة، باب مناقب اهل رسول الله (صلى الله عليه وآله). نيشابورى اين حديث را صحيح خوانده است. پيامبر (صلى الله عليه و آله) در اين حديث به صراحت اهل بيت را معيار حق و مخالفان آن ها را در مسير شيطان و باطل معرفى مى كند. ابن حجر مكّى نيز در الصواعق المحرقه، اين حديث را از كتاب المستدرك، همراه با تصريح مؤلف به صحت آن، نقل مى كند؛ باب يازده، فى فضايل اهل البيت النبوى، فصل اول: فى الآيات الواردة فيهم، آيۀ هفتم. همچنين طبرانى در المعجم الكبير، ج 9، ص 398 همين روايت را با اندكى اختلاف آورده است.
2- . مضمون كلى اين روايات چنين است: «انّ عليّا وشيعته هم الفائزون يوم القيامة»؛ به تحقيق، على و شيعيانش در قيامت رستگارند. اين مضمون و تعابير مشابه ديگر، كه در آن ها حضرت على (عليه السلام) و شيعيانش را بهشتى معرفى مى كند، در رواياتى متعدد و در منابع مختلف اهل سنت آمده است، از جمله: تاريخ دمشق، حرف العين، باب على بن ابى طالب، ج 42، ص 332 و 333 و 371. در اين روايات تعابير زيباى ديگرى دربارۀ حضرت على (عليه السلام) و شيعيان او و منزلت آن ها در قيامت آمده است. در تفسير الدر المنثور سيوطى نيز، روايات متعددى به اين مضمون و شبيه آن وارد شده است، از جمله ذيل سورۀ حشر، آيۀ 20 اصحاب الجنة هم الفائزون و سورۀ بيّنه، آيۀ 7 اولئك هم خير البرية. روايات بسيارى از اهل سنت ذيل اين آيه، حضرت على (عليه السلام) را مصداق آيۀ «خير البرية» (بهترين مخلوقات) معرفى مى كند. سيوطى نيز در ذيل اين آيه روايت مى كند كه هرگاه على (عليه السلام) وارد مى شد، اصحاب مى گفتند: «بهترين مخلوقات (خير البرية) آمد». سيوطى ذيل همين آيه اين روايات را هم مى افزايد كه پيامبر به على فرمود: «انت وشيعتك يوم القيامه راضين مرضيين» و «انت وشيعتك وموعدى وموعدكم الحوض...». شوكانى نيز در تفسير فتح القدير، ذيل همان آيه بعضى از اين روايات را آورده است. بغدادى در كتاب تاريخ بغداد نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت كرده است كه به على (عليه السلام) فرمود: «انت وشيعتك فى الجنة» تو و شيعيانت در بهشت قرار دارى؛ ج 5، ص 361 و 392. قاضى نورالله شوشترى در احقاق الحق، ج 7، ص 302-297 و ج 17، ص 274-262 تعداد زيادى از روايات مربوط به رستگارى حضرت على (عليه السلام) و شيعيانش را در قيامت با الفاظ مختلف، گردآورى كرده است..

اما در رواياتى ديگر، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، نه تنها حضرت على (عليه السلام)، بلكه به طور كلّى اهل بيت، يعنى على و فاطمه و حسنين و... (عليهم السلام) و پيروانشان را اهل بهشت معرفى مى كند:

قالَ رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله):

«أنا الشَّجَرَةُ وَفاطِمَةُ فَرْعُها وَعَلِىٌّ لِقاحُها، وَالْحَسَنُ وَالحُسَينُ ثَمَرَتُها، وَشيعَتُنا وَرَقُها وَأصلُ الشّجَرَةِ فِى جَنَّةٍ عَدْن وَسائرُ ذلكَ فِى سائِرِ الجَنَّةِ».

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: «من همانند درخت ام و فاطمه شاخۀ آن و على عامل بارورى آن است و حسن و حسين ميوه هاى آن اند و شيعيان ما برگ آن هستند. اصل اين درخت در بهشت عدن و بخش هاى ديگر آن در بهشت هاى ديگر قرار دارند».(1)

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله):

«يا عَلِىُّ إنَّ أوَّلَ أربَعَةٍ يَدْخُلونَ الجَنَّةَ أنا وأنتَ والحسنُ والحسينُ... قال علىٌّ: فأينَ شيعتُنا؟ قال شيعتُكُم مِن وَرائِكُم».

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «اى على، چهار نفر اول كه وارد بهشت مى شوند، من و تو و حسن و حسين هستيم.... على پرسيد: «پس شيعيان ما كجا هستند؟» حضرت فرمود: «شيعيان شما پشت سر شما هستند».(2)

قال رسولُ الله (صلى الله عليه وآله):

«أوّلُ مَن يَدخُلُ الجنةَ أنا وفاطمةُ والحسنُ والحسينُ».

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «اولين كسانى كه وارد بهشت مى شوند، من و فاطمه و حسن و حسين هستيم».(3)

افزون بر همۀ اين ها، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد كه تنها يكى از فرقه هاى مسلمان، اهل «نجات» است و از سوى ديگر در حديث سفينه، اهل بيت را به كشتى نوح تشبيه مى كند و پيروى از آنان را سبب «نجات» از هلاكت معرفى مى نمايد (... من ركبها نجى)، به يقين و روشنى تمام معلوم مى شود كه فرقۀ ناجيه همان اهل بيت و پيروان آنان هستند.

داخل بودن حتمى اهل بيت در فرقۀ ناجيه

اشاره

از مجموع دلايل و شواهدى كه عرضه شد، معلوم مى شود كه فرقۀ ناجيه هر گروهى كه باشد، بايد حضرت على (عليه السلام) و اهل بيت او حتماً در بين آن باشند؛ زيرا حتى بر پايۀ منابع اهل سنت هم پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) همواره آنان را دست كم جزء اهل بيت و اهل نجات و رستگارى و بهشت معرفى كرده است و هيچ يك از منابع اصلى و معتبر اهل سنت نيست كه مثلاً اهل بيت را در آيۀ تطهير يا مباهله يا احاديث ثقلين و سفينه، افراد ديگرى كاملاً غير از آنان معرفى كرده باشد. حتى اگر به فرض هم بپذيريم كه گروه هايى مانند خاندان پيامبر (به معناى عام آن) و يا صحابه و بنى هاشم و عالمان امت و... هم مصداق اهل

ص:177


1- . المستدرك، حاكم، كتاب معرفة الصحابة، ذكر مناقب فاطمة بنت رسول الله، ج 11، ص 63.
2- . تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 14، ص 169.
3- . همان، ج 40، ص 287..

بيت باشند و يا پيامبر آن ها را فرقۀ ناجيه معرفى كرده باشد، باز هم حضرت على و اهل بيت او بايد جزو فرقۀ ناجيه باشند؛ زيرا تمام آنان، هم از بنى هاشم هستند و نيز به تصريح خود اهل سنت، از بزرگ ترين عالمان جامعۀ اسلامى اند و دست كم بعضى از آن ها، يعنى حضرت على و فاطمه (عليهماالسلام) جزو صحابۀ پيامبر به شمار مى آيند. بنابراين، ثابت مى شود كه اهل بيت (به معناى شيعى آن) حتماً جزو فرقۀ ناجيه اند و از اين رو هرگاه كسى در تشخيص فرقه و عقيدۀ حق دچار ترديد شود، بايد ببيند كه اين اهل بيت در كدام سو قرار دارند و چه رأى و عقيده اى دارند و همواره آنان را به عنوان يگانه گروهى كه شيعه و اهل سنت بر حق بودن آنان و نجات يافتگى و رستگارى آن ها اتفاق نظر دارند، معيار تشخيص فرقۀ ناجيه قرار دهد.

نتيجۀ دوم: مشخص شدن منشأ پيدايش شيعه

بسيارى از اهل سنت، شيعه را فرقه اى اصيل و معتبر در كنار ديگر فرقه هاى اسلامى نمى دانند و اهل بيت و به ويژه حضرت على (عليه السلام) را پايه گذار اين فرقه به شمار نمى آورند، بلكه گاه منشأ پيدايش آن را به افرادى گمراه و غير مسلمان و گاه زمان پيدايش آن را چند قرن پس از پيامبر معرفى مى كنند. اما از آنچه در مباحث گذشته گفته شد، به روشنى تمام معلوم مى شود كه پايه گذار فرقۀ شيعه، نه حتى حضرت على (عليه السلام) بلكه خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده است و در واقع حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) از آغاز نبوت خود با معرفى حضرت على و اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان رهبران حق و امامان جامعۀ اسلامى در تمام شئون علمى و عملى آن و فرمان به پيروى مطلق از آن ها و معرفى آنان و شيعيانشان به عنوان فرقۀ ناجيه و سعادتمند در هر دو جهان، فرقۀ شيعه را تأسيس و اصالت و حقانيت آن را اعلام كرده است و ناديده گرفتن صدها روايت در متون معتبر اهل سنت كه اين ادعا را ثابت مى كند و انتساب مكتب تشيع به افرادى غير از پيامبر و اهل بيت، چيزى جز جهل و بى خبرى مطلق و يا تعصبى كور و حق ستيز نمى تواند باشد. مگر شيعه ادعايى جز اين دارد كه اهل بيت، پيشوايانى پاك و عالم اند كه بايد از آنان اطاعت كرد و مگر از صدها روايت صحيح پيامبر در منابع مهم اهل سنت، كه در اين جزوه تنها به اندكى از آن ها اشاره شده است، چيزى غير از اين مى توان نتيجه گرفت؟ اگر حضرت على (عليه السلام) را، نه امامى معصوم و تعيين شده از سوى خداوند و پيامبر، بلكه تنها يكى از اصحاب هم به شمار آوريم، آيا بر اساس روايات اهل سنت، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) امت خود را به پيروى از اصحاب فرمان نداده است و آيا اگر گروهى به اين دستور پيامبر عمل كرد و خود را پيرو (شيعه) على (عليه السلام) دانست، بر خلاف سنت پيامبر عمل كرده و در دين بدعت گذاشته است؟ آيا با اين همه احاديثى كه از پيامبر دربارۀ فضايل علمى و اخلاقى اهل بيت آمده است، نمى توان آنان را كسانى دست كم، هم پايۀ ابو حنيفه و احمد بن حنبل و ابو الحسن اشعرى و... دانست و در مسائل كلامى و فقهى از آنان پيروى كرد و اگر گروهى به نام شيعۀ آن ها چنين كرد، آيا كارى ناصواب انجام داده است؟

بنابراين، اگر تشيع را به فرض هم كه، تنها فرقۀ ناجيه معرفى شده از سوى خدا و رسول ندانيم، دست كم بايد آن را گروهى اصيل و معتبر در كنار ديگر فرقه هاى اسلامى به شمار آوريم و معلوم نيست كه چرا اين همه فرقه هاى كلامى و فقهى اهل سنت را كه بسيارى از آن ها را هم نه صحابه، بلكه افراد ديگرى

ص:178

در قرون بعد پديد آوردند، مى توان معتبر دانست، ولى پيروان حضرت على (عليه السلام) و اهل بيت او را نمى توان معتبر به شمار آورد؟(1)

چكيده

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در حديث ثقلين، اهل بيت را بعد از خود در كنار قرآن به جا مى گذارد و آن ها را سبب هدايت و دورى از گمراهى و جدانشدنى از قرآن معرفى مى كند.

اين حديث، حتى در متون اهل سنت نيز متواتر است و علماى آنان به صحت آن تصريح كرده اند .

لازمۀ جدانشدنى بودن اهل بيت از قرآن اين است كه آنان بايد داراى علم و عصمت كامل و الهى باشند و هيچ كردار و گفتار باطلى از آن ها سر نزند؛ زيرا اگر به قرآن و راه هاى هدايت جاهل باشند و كردار و گفتارى نادرست و خلاف حق از آن ها صادر شود، در همان مورد از قرآن كه حق محض است، جدا مى شوند و فاصله مى گيرند.

مراد از اهل بيت در حديث ثقلين همان كسانى هستند كه پيامبر در آيات مباهله و تطهير و بسيارى از احاديث آن ها را معرفى كرده است؛ يعنى، حضرت على و فاطمه و حسنين و امامان ديگر (عليهم السلام).

از حديث ثقلين معلوم مى شود كه همسران پيامبر و يا طايفۀ بنى هاشم و ديگران، مصداق اهل بيت نيستند؛ زيرا به گواهى تاريخ و روايات خود اهل سنت از آنان گناهان و خطاهاى متعددى سر زده است و هيچ يك از آنان به تمام ابعاد قرآن و راه هاى هدايت آگاهى كامل نداشته اند. اين بدان معنا است كه آن ها در اين گونه موارد از حق محض، يعنى قرآن، فاصله گرفته اند و اين بر خلاف متن حديث ثقلين است.

در بعضى احاديث اهل سنت، به جاى اهل بيت در حديث ثقلين، عبارت «سنت پيامبر» به كار رفته است .

اولاً بر پايۀ مباحث پيشين، سنت پيامبر بدون اهل بيت، براى هدايت و رفع اختلاف كافى نيست. ثانياً بين روايات ارجاع به اهل بيت و ارجاع به سنت تعارضى نيست؛ زيرا اين سنت خود پيامبر است كه مردم را به اهل بيت ارجاع مى دهد. علاوه بر اين مبنا و ريشۀ علوم اهل بيت، سنت و تعاليم پيامبر است.

اگر هم بين اين دو دسته روايات تعارضى وجود داشته باشد، روايات ارجاع به اهل بيت را كه چندين برابر روايات ارجاع به سنت است، بايد معيار قرار داد و به آن عمل كرد.

اشكال ديگر اهل سنت اين است كه حديث ثقلين امامت اهل بيت را ثابت نمى كند .

پاسخ اين اشكال اين است كه اولاً حديث ثقلين نشان مى دهد كه در كردار و گفتار اهل بيت، باطل راه ندارد و علم و عصمت الهى و كامل دارند. حال چه كسانى، غير از اين گونه افراد، صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد و آيا خلفاى بعد از وى از همين مقدار فضايلى كه در حديث ثقلين آمده است، برخوردار بودند؟ ثانياً در بعضى از بيان هاى حديث ثقلين، پيامبر به پيروى از آن ها دستور داده است و آن ها را خليفه (جانشين) ناميده است. تمام اين تعابير به روشنى از جانشينى اهل بيت به جاى پيامبر حكايت مى كند.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در حديث سفينۀ نوح، اهل بيت خود را به كشتى نوح تشبيه مى كند و آن ها را مايۀ نجات مردم از هلاكت معرفى مى كند.

ص:179


1- . براى اطلاع بيش تر از اصالت و اعتبار و حقانيت مذهب شيعه در روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ر. ك: الشيعه فى احاديث الفريقين، سيد مرتضى موحد ابطحى..

حديث سفينه در متون متعدد و معتبر اهل سنت آمده است و علماى آنان اين حديث را صحيح دانسته اند.

حديث سفينه هم مانند حديث ثقلين بر علم و عصمت الهى و كامل اهل بيت دلالت دارد؛ زيرا در غير اين صورت نمى توان پيروى از آن ها را به طور مطلق و بى قيد و شرط عامل نجات و هدايت و دورى از گمراهى و هلاكت دانست.

اگر از اهل بيت گناه و خطا و كردار و گفتارى باطل و جاهلانه سر بزند، پيروى از آن ها موجب هلاكت و نافرمانى آنان موجب هدايت خواهد شد و اين بر خلاف سخن پيامبر در حديث سفينه است.

حديث سفينه نشان مى دهد كه جوامع اسلامى و بلكه تمام جوامع بشرى همواره گرفتار طوفان حوادث و گمراهى ها است و تنها تمسك به اهل بيت مى تواند آن ها را نجات بخشد.

حديث سفينه هم مانند حديث ثقلين نشان مى دهد كه همسران پيامبر و ... مصداق اهل بيت نيستند؛ زيرا از بعضى از آنان به دليل مخالفت با خليفۀ زمان و كشتن اصحاب، گناهان بزرگى سر زده است؛ مانند: جنگ جمل. در اين صورت اطاعت از آنان موجب هلاكت امت مى شود، در صورتى كه پيامبر در حديث سفينه، اطاعت آنان را عامل نجات و هدايت خوانده است.

از مجموع آنچه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) دربارۀ فضايل علمى و اخلاقى على (عليه السلام) و ديگر اهل بيت فرموده است، معلوم مى شود كه فرقۀ ناجيه همان اهل بيت و پيروان آنان است و هيچ گروه ديگرى را شامل نمى شود.

صحابه و علماى اسلام و اكثريت جامعه اسلامى نمى توانند مصداق فرقۀ ناجيه باشند؛ زيرا بعضى از اصحاب با يكديگر دشمنى شديد داشته اند و خود آنان و نيز عالمان مسلمان منشأ پيدايش بيش تر فرقه هاى مختلف بوده اند، در حالى كه پيامبر، تنها يك گروه را از ميان همۀ اين فرقه ها فرقۀ حق معرفى كرده است. علاوه بر اين، از حديث افتراق الامة معلوم مى شود كه بيش تر فرقه هاى مسلمان از حق منحرف شده اند و بنابراين بيش تر جامعۀ اسلامى، تنها به دليل اين كه نظر اكثريت را با خود دارد، نمى تواند فرقۀ حق باشد.

معرفى فرقۀ ناجيه توسط پيامبر، بايد آن قدر صريح و روشن باشد كه خود منشأ بروز اختلاف جديد در تفسير آن و افزوده شدن فرقه هاى جديد نشود.

پيامبر همواره اهل بيت را اهل حق و نجات و سعادت دنيوى و اخروى معرفى كرده است . پس براى تشخيص فرقۀ ناجيه، همواره بايد ببينيم كه موضع اهل بيت در برابر تمام مسائل علمى و عملى و اجتماعى چيست و به كردار و گفتار آنان تمسك كنيم.

از آن جا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در تمام طول دوران نبوت خود مردم را به پيروى از حضرت على (عليه السلام) و ديگر اهل بيت فرمان داده است، ثابت مى شود كه سخنان و سفارش هاى پيامبر است كه فرقۀ شيعه را پديد آورده است و سخن بعضى از اهل سنت كه پيدايش شيعه را ناشى از عوامل ديگر معرفى مى كنند، نادرست است.

ص:180

جلسۀ پانزدهم: امامت خاصه مهدويت

اشاره

اهداف درس 182

مرورى بر مباحث پيشين 182

امامت خاصه 182

مهدويت 182

تولد و غيبت صغراى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) 182

فلسفۀ كلى غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 183

1. مجازات مردم و نيز حفظ جان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) 183

2. نوميد شدن مردم از حكومت هاى بشرى و كسب آمادگى و لياقت براى درك حضور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 184

3. امتحان الهى و تمييز مؤمنان خالص و واقعى 184

فلسفۀ و ويژگى هاى غيبت صغرى 185

ارتباط با حضرت از طريق نايبان خاص در غيبت صغرى 185

ويژگى هاى غيبت كبرى و تفاوت آن با غيبت صغرى 186

معناى غيبت و ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 186

ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 187

اهداف ظهور و ويژگى هاى حكومت جهانى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) 189

چكيده 198

ص:181

اهداف درس

آشنايى با مباحث مهم مهدويت شامل:

تولد و غيبت صغراى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)؛

فلسفۀ كلى غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

فلسفه و ويژگى هاى غيبت صغرى؛

ويژگى هاى غيبت كبرى و تفاوت آن با غيبت صغرى؛

معناى غيبت و ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

مخفى بودن زمان ظهور؛

حتمى نبودن زمان ظهور (بدائى بودن زمان ظهور)

نقش مردم در ظهور و زمان آن؛

اهداف ظهور و ويژگى هاى حكومت جهانى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه).

مرورى بر مباحث پيشين

در چند جلسۀ پيش به ذكر و توضيح دلايل امامت پرداختيم و با دلايل عقلى، ضرورت وجود امامان عالم و معصوم را بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ثابت كرديم و با دلايل نقلى قرآنى و حديثى، مصاديق و فضايل و كمالات آنان و به ويژه دو صفت مهم علم و عصمت الهى را در آنان شناختيم و اثبات كرديم. حال در اين جلسه به مبحث مهدويت، كه از مباحث امامت عامه است، مى پردازيم.

امامت خاصه

همانند مباحث نبوت، مباحث امامت هم به دو بخش عامه و خاصه تقسيم مى شود. آنچه تاكنون در موضوع امامت گفته شده است، به مباحث عمومى امامت مربوط است و همۀ امامان را در بر مى گيرد، مانند دلايل عقلى و نقلى وجود امام، عصمت امام، علم امام و....

در اين جلسه به مبحث امامت خاصه مى پردازيم و از آن جا كه در حال حاضر، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) امام زندۀ همۀ شيعيان است و نقش و وظيفۀ خاصى بر عهدۀ وى است كه در ميان تمام پيامبران و امامان پيشين بى سابقه و منحصر به فرد است و تنها به او اختصاص دارد، يعنى تشكيل حكومت عدل مطلق جهانى و نيز تصورات نادرستى دربارۀ مهدويت وجود دارد، از اين رو بحث امامت خاصه در اين درس به مهدويت اختصاص يافته است.

مهدويت

تولد و غيبت صغراى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در نيمۀ شعبان سال 255 هجرى در سامرا ديده به جهان گشود. از آن جا كه پيامبر اكرم و تمام امامان، فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) را همان مهدى موعودى معرفى كرده بودند كه ريشۀ ظلم و ظالم را از روى صفحۀ زمين برمى كند و عدالت كامل و مطلق را جايگزين

ص:182

آن مى كند، حكومت فاسد و ظالم وقت، از مدت ها پيش مراقب بود كه به محض تولد فرزندى از امام عسكرى او را به قتل برساند تا مبادا همان فرزندى باشد كه حكومت ظالمانۀ آنان را نابود مى سازد. از اين رو تولد حضرت مهدى كاملاً مخفيانه و حتى به اعجاز الهى بدون علائم ظاهرى باردارى در مادر بزرگوار وى، صورت گرفت و به طور علنى و عمومى اعلام نشد تا جان حضرتش، كه خاتم امامان بود و بعد از او امام جديدى نمى آمد، از توطئۀ نابكاران مصون و محفوظ بماند. اما براى آن كه حجت بر شيعيان تمام شود و آنان با يقين به وجود امام، دلگرم و به وعدۀ الهى و اخبار معصومان گذشته مطمئن و اميدوار باشند، امام حسن عسكرى (عليه السلام) تولد حضرت را به شيعيان خاص و مورد اعتماد خبر داد و گاه نيز وى را به آن ها نشان مى داد.

با شهادت امام عسكرى در سال 260 هجرى، حضرت مهدى در پنج سالگى به امامت رسيد(1) و از همان زمان دوران غيبت صغرى آغاز شد.

فلسفۀ كلى غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

اشاره

در نظام زندگى انسان و حيات دينى او، اصل بر حضور معصوم است نه غيبت او، زيرا با حضور معصوم است كه، به شرط نبودن موانع، هدف آفرينش و دين به طور كامل تحقق مى يابد و غيبت وى در حقيقت نوعى خروج از اصل و طفره در سير طبيعى نظام جهان و هدايت مردم است. اما گاه به علل و حكمت هاى خاصى خداوند، اجازۀ حضور علنى به معصوم نمى دهد و براى مدتى (كوتاه يا طولانى) او را در غيبت قرار مى دهد.

از مجموع روايات اسلامى فهميده مى شود كه غيبت حضرت مهدى يك فلسفۀ اصلى دارد و چند فلسفۀ فرعى.

بنابر احاديث معصومان، حكمت اصلى غيبت حضرت، سرّى از اسرار الهى است كه فقط پس از پايان يافتن دوران غيبت و بعد از ظهور آشكار خواهد شد و اين حكمت به حكمت اعمال حضرت خضر (عليه السلام) تشبيه شده است كه تنها در پايان مصاحبت وى با حضرت موسى (عليه السلام) برملا شد.(2)

اما جدا از اين حكمت اصلى، حكمت هاى ديگرى هم كه در درجۀ بعد قرار دارند، در احاديث اسلامى ذكر شده است كه به برخى آن ها اشاره مى كنيم:

1. مجازات مردم و نيز حفظ جان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)

تاريخ زندگى امامان شيعه نشان مى دهد كه همۀ آنان به دست حاكمان جامعۀ اسلامى و خود مسلمانان و گاه حتى به دست نزديك ترين افراد خود، مانند همسر، به شهادت رسيده اند. هيچ يك از ائمه را مشركان، كافران و ملحدان غير مسلمان به قتل نرسانده اند. اين واقعيت تلخ تاريخى به روشنى گوياى اين حقيقت است

ص:183


1- . يكى از اشكالات منكران حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و به ويژه انتقاد بعضى از اهل سنت به مهدويت شيعى اين است كه چگونه ممكن است كودكى پنج ساله علم و دانشى فراتر از همۀ دانش هاى بشرى و ديگر فضايل و كمالات الهى امامان معصوم را داشته باشد و بتواند رهبرى همۀ انسان هاى جهان را بر عهده گيرد. در مباحث گذشته گفته شد كه خداوند به حضرت مسيح در سن شيرخوارگى مقام نبوت و كتاب آسمانى به همۀ دانش ها و حقايق الهى آن و نيز علمى خاص و بسيار عظيم و متعالى به نام «علم الكتاب» عطا كرد. هنگامى كه خداوند به كودكى شيرخوار چنين فضايل و كمالاتى فوق بشرى عطا مى كند، به طريق اولى مى تواند به كودكى پنج ساله نيز اين گونه كمالات و يا بالاتر از آن ها را عطا نمايد.
2- . بحار الأنوار، ج 52، ص 91..

كه امامان، حتى در جامعۀ اسلامى و بين مسلمانان تا چه اندازه مظلوم بوده اند و قدر و ارزش آن ها تا چه حد ناشناخته بوده است. مسلمانان با عملكرد و نحوۀ برخورد خود با آنان و بى تفاوتى و يا عدم موضع گيرى مناسب و شايسته در مقابل حكومت هاى ظالم و فاسد و يا كسانى كه ائمه را به شهادت رساندند، نشان دادند كه به هيچ وجه قدر و ارج حجت معصوم الهى را نمى دانند و لياقت حضور او و استفادۀ آسان و مستقيم از فضايل و كمالات بى شمار وى را ندارند. در حقيقت مردم حكم كودكانى را دارند كه يازده جواهر بسيار گران قدر و بى نظير در اختيار داشتند، ولى همۀ آن ها را يكى پس از ديگرى شكستند و از بين بردند. در نتيجه خداوند به دليل اين بى لياقتى مردم، آخرين حجت معصوم خود را از دسترس و آسيب آنان دور نگه مى دارد تا اين آخرين جواهر از گنجينه و ذخيرۀ الهى (بقية الله) را مانند موارد قبل نشكنند و از بين نبرند و هرگاه كه قدر و ارزش جواهر را دانستند در اختيار آن ها قرار گيرد. از اين رو يكى از فلسفه هاى غيبت، از سويى حفظ جان آخرين امام از كشته شدن به دست منكران و ظالمان و از سوى ديگر تنبيه و مجازات مردم براى بى لياقتى آنان معرفى شده است.(1)

2. نوميد شدن مردم از حكومت هاى بشرى و كسب آمادگى و لياقت براى درك حضور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست مى آيد كه تا مردم جانشان از ظلم و ستمى كه زمين از آن پر شده است به لب نيايد و از تمام حكومت هاى جهان در اجراى عدالت و اصلاح مطلق همۀ امور نوميد نشوند و دست كم بخشى از آنان قدر حضور پيشواى الهى را ندانند و آمادگى و لياقت لازم را براى همراهى و پيروى از او كسب نكنند، غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) برطرف نخواهد شد. از اين رو در روايات اسلامى يكى ديگر از فلسفه هاى غيبت حضرت، نوميدى مردم (از نظام ها و حكومت هاى بشرى) و رسيدن به اين نتيجه معرفى شده است كه جز يك پيشواى معصوم الهى، هيچ كس ديگر قادر نيست كه عدالت و هدايت كامل و مطلق را در همۀ ابعاد آن در تمام جهان تحقق بخشد و بدين ترتيب براى ظهور و حضور علنى او لياقت پيدا كنند.(2)

3. امتحان الهى و تمييز مؤمنان خالص و واقعى

دوران غيبت، دورانى پر از آشوب ها و فتنه هاى گوناگون است و هرچه زمان پيش مى رود و به ويژه به پايان غيبت نزديك مى شود فتنه ها و زمينه هاى ضلالت فزونى مى يابد. از سوى ديگر امام زمان را هنگام ظهور بايد ياورانى يارى كنند كه از ايمانى خالص و واقعى بهره مند باشند و چون در دوران غيبت، هر لحظه امكان ظهور وجود دارد، پس همواره بايد صف مؤمنان و ياران حقيقى حضرتش از كسانى كه تنها ادعاى ايمان و پيروى از امام را دارند، متمايز شود و در سنت تغييرناپذير پروردگار، تمييز اين دو گروه از هم به وسيلۀ انواع امتحانات الهى صورت مى گيرد. از اين رو يكى ديگر از حكمت هاى غيبت حضرت مهدى

ص:184


1- . بحار الأنوار، ج 52، ص 90 و 91 و 95 و 97 و 98 و ج 53، ص 175 و 177.
2- . بحار الأنوار، ج 52، ص 110، ح 17 و ص 111، ح 20 و ص 112، ح 23 براى آن كه مردم به يأس از حكومت هاى بشرى برسند، لازم است تمام انواع آن را در طول تاريخ تجربه كنند. از اين رو در روايات اسلامى گفته شده است كه خداوند، در زمان غيبت مردم را از هر صنف و گروهى به حكومت مى رساند تا آن كه در زمان حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) نگويند كه اگر ما هم به حكومت مى رسيديم، همانند او عدالت مى كرديم: بحار الأنوار، ج 52، ص 244، ح 119..

(عجل الله تعالى فرجه) متمايز ساختن شيعيان حقيقى از غير آنان به وسيلۀ امتحانات گوناگون الهى معرفى شده است.

بر اساس احاديث معصومان، امتحانات دوران غيبت چنان سخت است كه در پايان كار و هنگام ظهور، تنها عدۀ اندكى بر دين و ايمان راستين و اعتقاد به امامت آن حضرت، ثابت و راسخ باقى مى مانند و لياقت يارى و سربازى او را مى يابند. در برخى از اين احاديث از اين امتحانات دشوار به «غربال شدن» - و آن هم به صورت پى درپى - تعبير شده است تا افراد ناخالص جدا شوند و مؤمنان خالص و حقيقى، كه تعدادشان هم بسيار كم است، به جا مانند.(1) دشوارى امتحانات الهى در زمان غيبت - كه هرچه به ظهور نزديك تر مى شود، دشوارتر مى گردد - به اندازه اى است كه عدۀ بسيار زيادى كه مؤمن و موحد و شيعه بوده اند، گاه فقط ظرف يك روز از دين، اسلام و تشيع خارج مى شوند.(2)

فلسفۀ و ويژگى هاى غيبت صغرى

اشاره

به عللى كه گفته شد ضرورى بود كه حضرت مهدى از همان آغاز امامت در غيبت به سر برد. اما براى آن كه دست كسانى كه مايل به ارتباط با وى هستند يك باره و بى مقدمه از دامان حضرتش كوتاه نگردد و شيعيان يك باره از فيض او محروم نگردند و آمادگى تدريجى براى غيبت كامل پيدا شود، خداوند دورانى را به نام غيبت صغرى براى او مقرر داشت تا مقدمه اى براى غيبت كبرى باشد.

ارتباط با حضرت از طريق نايبان خاص در غيبت صغرى

از شروع دوران غيبت صغرى، حضرت مهدى براى حفظ جان خود و ديگر مصالح، زندگى مخفيانه اى را آغاز كرد و هيچ كس از مكان حضرت آگاه و قادر به ارتباط با او نبود. اما به وسيلۀ امام حسن عسكرى و پيش از شروع امامت فرزندش و سپس به وسيلۀ خود حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) به ترتيب، چهار نفر

ص:185


1- . در رأس برترين و خالص ترين ياران امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در زمان ظهور، 313 نفر قرار دارند كه مقرب ترين مردم زمين به وى به شمار مى آيند. به جز معدودى از آن ها كه در خدمت شخص آن حضرت باقى مى مانند، بقيۀ آن ها از سوى وى به شهرها و كشورهاى مختلف زمين براى ادارۀ حكومت آن جا اعزام مى شوند. در مرتبۀ بعد از اين ياران خاص، بر اساس روايات اسلامى، ده هزار (و يا: دوازده هزار) نفر قرار دارند كه ياران و سربازان حضرت را در آغاز ظهور تشكيل مى دهند كه مؤمن ترين و معتقدترين افراد به اسلام و ولايت ائمه در روى زمين هستند. مجموعۀ اين چند هزار نفر، همان كسانى هستند كه از بين چند ميليارد نفر جمعيت كرۀ زمين كه در انواع امتحانات الهى زمان غيبت غربال شده اند، به عنوان خالص ترين افراد باقى مانده و برگزيده شده اند. البته زمانى كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) قيام خود را با اين چند هزار نفر آغاز مى كند و شهرها را يكى پس از ديگرى با امداد الهى فتح مى كند، مردم ديگر با مشاهدۀ اين پيروزى ها و پى بردن به حقانيت آن حضرت، به تدريج به آن چند هزار نفر اوليه مى پيوندند و جمعيت ياران و سربازان وى را بيشتر و كامل تر مى كنند؛ اما هستۀ مركزى و اوّليۀ ياران امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) را همان چند هزار نفر به عنوان مؤمن ترين افراد زمين تشكيل مى دهند. يك دليل كم بودن ياران حضرت (ده هزار نفر)، در مقايسه با چند صد ميليون شيعۀ جهان، همين دشوارى امتحانات زمان غيبت است كه آن قدر از مسلمانان و شيعيان غربال مى كند كه در پايان غيبت، تنها همين تعداد اندك باقى مى مانند.
2- . دربارۀ امتحانات الهى در زمان غيبت و به عنوان يكى از فلسفه هاى آن و غربال شدن مداوم مردم و خروج بسيارى از آنان از دين و ولايت امامان، رجوع كنيد به: بحار الأنوار، ج 36، ص 250 و ج 51، ص 150، ح 1 و ص 222-221 و ص 73، ح 18 و ص 134، ح 1 و ص 110، ح 2 و 147، ح 18 (ج 52، ص 281، ح 9) و ص 220-219، ح 9، و ص 30، ح 4 و ج 52، ص 95، ح 10 و ص 192، ح 24 و ص 101، باب 21..

از شيعيان بسيار امين و مورد اعتماد، برگزيده و به گونه اى خصوصى و محرمانه به شيعيان معرفى شدند تا رابط بين مردم و حضرت باشند و پرسش ها، نيازها و كارهاى آنان را به اطلاع وى برسانند و سپس پاسخ و پيام حضرت را به آن ها ابلاغ نمايند. اين چهار نماينده و نايب خاص به ترتيب عبارت اند از:

1. عثمان بن سعيد عمروى؛

2. محمد بن عثمان (فرزند نايب اوّل)؛

3. حسين بن روح نوبختى؛

4. على بن محمد سمرى (سيمرى).

بدين ترتيب در غيبت صغرى مردم از طريق اين چهار تن و به صورت غير مستقيم با امامشان ارتباط داشتند. در سال 329 هجرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در نامه اى به آخرين نايب خود اعلام مى كند كه ديگر بعد از وى كسى نايب خاص حضرتش نخواهد بود و از فوت او به بعد دوران غيبت كبرى آغاز خواهد شد(1).(2)

ويژگى هاى غيبت كبرى و تفاوت آن با غيبت صغرى

در غيبت صغرى، مردم از طريق آن نايبان خاص با حضرت مهدى ارتباط داشتند. اما در غيبت كبرى باب نيابت خاصّه براى هميشه بسته شده است. يعنى ديگر كسى وجود ندارد كه امام زمان به صورت علنى و عمومى وى را به عنوان نمايندۀ خاص خود به مردم معرفى كرده باشد و او نيز مكان سكونت حضرت را بداند و مردم از طريق وى مسائل و مشكلاتشان را با او مطرح كنند و پاسخ بگيرند.

علاوه بر اين، هرچند امكان ارتباط و ملاقات با حضرت مهدى در غيبت كبرى وجود دارد و به طور مطلق منتفى نيست، اما اين ارتباط كاملاً يك طرفه و يكسره به اذن و ارادۀ وى وابسته است و هيچ كس نمى تواند مدعى شود كه هر لحظه اراده كند مى تواند به حضور حضرتش شرفياب شود.

بدين ترتيب معناى ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) نيز «مرئى شدن» او براى همه نيست، بلكه به معناى آن است كه خداوند به وى اجازه مى دهد تا خود را به همۀ جهانيان معرفى و قيام خويش را آغاز نمايد.

معناى غيبت و ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

عدۀ بسيارى به غلط تصور مى كنند كه غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) به معناى «نامرئى بودن» وى است و امام غايب يعنى كسى كه مردم قادر به ديدن او نيستند و پنهان از مشاهده است. امّا معناى صحيح غيبت، «ناشناس بودن» حضرت است نه «ناديدنى بودن» او. به تصريح روايات اسلامى، در غيبت كبرى، امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در بين مردم به صورت ناشناس رفت و آمد دارد و مردم نيز او را

ص:186


1- . از آن جا كه حضرت مهدى از همان آغاز تولد، جز در مواردى معدود، زندگى پنهانى داشتند، بعضى از دانشمندان اسلامى، آغاز غيبت صغرى را تولد حضرت (سال 255 ه) مى دانند. اما بعضى ديگر شروع آن را از زمان امامت وى (سال 260 ه) محسوب مى كنند. بنابراين دوران غيبت صغراى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، 69 يا 74 سال بوده است.
2- . براى آگاهى از متن كامل اين نامه، ر. ك: بحار الأنوار، ج 51، ص 361-360، ح 7..

مى بينند ولى نمى شناسند(1)، چرا كه وى اجازۀ الهى براى معرفى خود ندارد و فقط هنگامى كه خداوند اجازه مى دهد و حضرت مصلحت مى داند، خودش را به بعضى از افرادى كه توفيق ديدار و شرفيابى داشته اند، معرفى مى نمايد.

ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

به اذن و ارادۀ الهى، دوران غيبت كبرى در زمانى پايان مى پذيرد و حضرتش اجازۀ ظهور مى يابد و خود را به صورت علنى و عمومى به همۀ مردم جهان معرفى مى نمايد و از آن پس به كمك ياران خويش حكومت هاى ظالم جهان را سرنگون و عدالت مطلق و كامل را در سراسر عالم محقق مى سازد. دربارۀ ظهور حضرت نكاتى مهم وجود دارد كه به ذكر برخى از آن ها مى پردازيم.

1. مخفى بودن زمان ظهور

دربارۀ زمان ظهور دو نكتۀ مهم را متذكر مى شويم(2) كه اوّلين آن دربارۀ مخفى بودن آن است. از روايات معصومان فهميده مى شود كه هيچ كس حتى خود حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) هم از زمان ظهور آگاه نيست و ظهور به شروع قيامت تشبيه شده است كه ناگهان فرا مى رسد(3) و زمان آن را حتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نمى دانسته است. از اين رو احاديث اسلامى كسانى را كه براى ظهور، وقت حتمى معين مى كنند، دروغگو معرفى كرده اند.

2. حتمى نبودن زمان ظهور (بدائى بودن زمان ظهور)

بر خلاف آنچه معمولاً تصور مى شود، خداوند براى ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، زمان حتمى و قطعى مقدر نكرده است، بلكه زمان آن را جز و تقديرات غير حتمى قرار داده است، يعنى هرچند خداوند زمانى را براى ظهور تقدير مى نمايد، ولى ممكن است اين زمان، به عللى گوناگون تغيير يابد و زمان ديگرى به جاى آن مقدر شود و به بيان ديگر در وقت ظهور «بداء» رخ دهد. «بدائى بودن» ظهور از اعتقادات بسيار مهمى است كه غالباً از آن غفلت مى شود. بسيارى از افراد گمان مى كنند كه خداوند، زمانى غير قابل تغيير براى ظهور قرار داده است كه مردم در تحقق آن هيچ نقشى ندارند و فقط بايد صبر كنند و منتظر رسيدن آن زمان باشند. اين عقيده كاملاً نادرست است. زيرا بر اساس احاديث اسلامى، اولاً زمان ظهور قابل تغيير است و ممكن است تقدير آن بارها و بارها تغيير كند و ثانياً مهم ترين عامل تغيير زمان ظهور، خود مردم و خواست و اراده و نيت و تلاش آنان است. نكتۀ بسيار مهم اعتقادى كه از نظر اخلاقى و تربيتى بسيار مؤثر و سازنده است اين است كه خداوند زمان ظهور و يا تغييرات آن را به دست مردم قرار داده است و آنان با اعمال خود مى توانند زمان ظهور را تعيين كنند و آن را به جلو و يا به تأخير بيندازند. به بيان ديگر اگر حتى بخشى از معتقدان و عاشقان ظهور آن حضرت خالصانه و با جد و جهد تمام ظهور وى را از خدا بخواهند، كاملاً ممكن است كه خدا همين فردا به حضرتش اجازۀ ظهور دهد و اگر در اين راه سستى و كوتاهى كنند و به

ص:187


1- . بحار الأنوار، ج 52، ص 151، باب 23، احاديث 2 و 4 و 9 و 16 و ص 154، ح 9 و ج 51، ص 224، ح 10.
2- . دربارۀ روايات مربوط به مباحث مختلف زمان ظهور (مخفى بودن زمان ظهور و بدائى بودن آن)، ر. ك: بحار الأنوار، ج 52، ص 101، باب 21 و ج 53، ص 3-1.
3- . بحار الأنوار، ج 51، ص 154، ص 4 و ج 53، ص 3-1 و منتخب الأثر، ص 30، ح 41..

حكومت هاى بشرى دلخوش باشند و از آنان اميد نجات و سعادت و عدالت داشته باشند و آرزوى ظهور از سطح زبانشان فراتر نرود و به عمق قلب و جانشان نفوذ نكند، ظهور او ممكن است ده ها و بلكه صدها سال به تأخير افتد.(1)

3. نقش مردم در ظهور و زمان آن

حال ببينيم مردم چگونه مى توانند در تحقق ظهور و زمان آن نقش داشته باشند.

1. دعا براى فرج

در سخنان معصومان (عليهم السلام) تأكيد و سفارش بسيار زيادى بر دعاى مردم براى ظهور و فرج امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) شده است.(2)

دعاهاى كوتاه و بلند بسيار متعددى كه براى فرج از معصومان رسيده است،(3) نشان از اهميت نقش دعا در ظهور دارد.

حقيقتاً دعاى خالصانه و از عمق قلب و ذهن و روح براى ظهور امام زمان يكى از مؤثرترين عوامل تحقق آن است و هرچه مردم در اين راه همدل و متحدتر باشند و با تعداد بيشتر به آن اقدام كنند به اجابت نزديك تر خواهد بود. عمل به اين وظيفه هنگامى تأثير مطلوب خواهد داشت كه از حالت فردى خارج شود و به صورت يك فرهنگ عمومى در جامعه درآيد و رسانه ها و علماى دينى بيشترين نقش را مى توانند در اين فرهنگ سازى داشته باشند.

2. خودسازى

دعا براى فرج هنگامى مؤثرتر خواهد بود كه از نفوسى پاك تر و خالص تر برخيزد. از سوى ديگر يكى از موانعى كه ظهور را به تأخير انداخته است، نبودن ياران و ياورانى مخلص و عاشق و ثابت قدم است كه حضرت مهدى را هنگام ظهور و در تحقق حكومت عادل جهانى اش يارى نمايند. در بحث فلسفۀ غيبت نيز گفته شد كه بى لياقتى مردم يكى از عوامل غيبت بوده است. معناى ديگر اين مطالب آن است كه هرچه افراد بكوشند تا

ص:188


1- . در احاديث اسلامى آمده است كه خداوند براى قوم بنى اسرائيل، چند صد سال رنج و ناراحتى مقدر كرده بود. اما بنى اسرائيل كه از طولانى شدن اين رنج ها به ستوه آمده بودند، چهل روز به درگاه الهى ناليدند و گريستند. در نتيجه خداوند، 170 سال از آن رنج ها را بخشيد و به موسى و هارون وحى كرد كه آنان را از ظلم فرعون نجات دهند. امام صادق (عليه السلام) بعد از ذكر اين مطالب مى فرمايد: اگر شما هم مانند آنان رفتار كنيد (و به پيشگاه خداوند دعا و انابه كنيد) خداوند هم فرج و گشايش ما را محقق مى سازد؛ در غير اين صورت، امر فرج تا آخرين حد خود به تأخير خواهد افتاد؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 2-131، ح 34.
2- . خود حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در نامه اى كه به يكى از نايبان خاص خود (محمد بن عثمان) مى نويسد، شيعيان را به دعاى بسيار براى فرج سفارش مى كند: «اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج» براى تعجيل در فرج، بسيار دعا كنيد. بحارالأنوار، ج 52، ص 92، ح 7.
3- . حضرت رضا (عليه السلام) دعاى فرج بسيار زيبايى را به شيعيان تعليم مى دهد و سفارش مى كند كه آن را در روز جمعه در قنوت نماز بخوانند. متن دعا اين است: «اللهم اصلح عبدك وخليفتك بما اصلحت به انبياءك ورسلك وحُفَّه بملائكتك واَيِّدْه بروح القدس من عندك واسْلُكْهُ من بين يديه ومن خلفه رصداً يحفظونه من كلّ سوءِ واَبْدِلْهُ من بعد خوفه امناً يَعبُدُك لا يُشرك بك شيئاً ولا تجعل لاحدٍ من خلقك على وليك سلطانا وائذن له فى جهاد عدوك وعدوه واجعلنى من انصاره انك على كل شىءٍقدير؛ بحار الأنوار، ج 86، ص 251..

خود را از آلودگى هاى نفسانى پاك تر سازند و به زيور تقوا و اخلاص و ايمان حقيقى آراسته تر گردند، زمينۀ ظهور مهياتر خواهد شد، چرا كه در اين صورت، هم دعايشان براى فرج زودتر اجابت خواهد شد و هم جمع ياران و سربازان حضرت مهدى زودتر تشكيل مى شود و هم تا حد زيادى يكى از موانع بزرگ غيبت برطرف مى گردد.

3. ديگرسازى و شناخت و شناساندن چهرۀ صحيح مهدويت

تلاش در جهت خودسازى فردى براى تعجيل در فرج، هر چند بسيار لازم و مؤثر است، اما كافى نيست. هر كس كه در اين راه تلاش و احساس مسئوليت مى كند بايد بكوشد كه ديگران را هم با خود همراه سازد، چراكه هر قدر بر تعداد ياران پاك و عاشق و مخلص افزوده گردد، زمينۀ ظهور، سريع تر فراهم مى شود. يكى از عوامل غيبت، جهل مردم به شخصيت والا و كمالات متعالى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و ناآگاهى از اهداف ظهور و برنامه هاى حيات بخش او براى رشد و كمال همه جانبۀ انسانها است. اگر اين جهل و ناآگاهى از ذهن آدميان زدوده شود، در وجود آنان شوق و اشتياقى فراوان و بى مانند نسبت به حضور و ظهور او پديدار مى شود و تا اين عشق و اشتياق پديد نيايد، نه انگيزه اى براى دعا در جهت ظهور او در دلها ايجاد مى شود و نه رغبتى براى كسب لياقت يارى و سربازى او. بنابراين، علاوه بر تلاش براى ايجاد طهارت و تزكيۀ اخلاقى و نفسانى در خود و ديگران، يكى ديگر از عوامل زمينه ساز ظهور اين است كه هم خودمان شخصيت والا و اهداف نجات بخش او را بشناسيم و هم آن ها را به ديگران بشناسيم، چرا كه بدون معرفت، نه عشق و شورى پديد مى آيد و نه تلاش و كوششى.

اهداف ظهور و ويژگى هاى حكومت جهانى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

يكى از تعابيرى كه در احاديث اسلامى دربارۀ امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) به كار رفته است «صاحب مظلوم» است.(1) يكى از جهات مظلوميت حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه) اين است كه افسوس و صد افسوس كه در ذهن عدۀ بسيارى، تصورى ترسناك از او، كه مظهر و تجلى كامل لطف و رحمت و مهربانى خداست، وجود دارد. زيرا بعضى گمان مى كنند كه ظهور حضرت، مصادف با وقوع قيامت است و از اين رو آمدن او را عامل نابودى دنيا و همۀ مردم تصور مى كنند. حال در اين صورت چه كسى آرزوى ظهور او و نابودى خود و ديگران را دارد و براى تعجيل در چنين ظهورى دعا مى كند؟! همچنين بعضى ديگر بر اين باورند كه حضرتش هنگام ظهور هر گناهكارى را روى زمين گردن مى زند و آن قدر از انسانها به قتل مى رساند و چنان كشتارى به راه مى اندازد كه خون همۀ سطح زمين را تا شكم اسبش مى گيرد!! به اين ترتيب آيا هيچ انسان عاقلى از خدا مى خواهد كه هرچه زودتر اسباب آمدن كسى را فراهم كند كه همگان و از جمله، خود او را، كه به هر حال گناهانى دارد و معصوم نيست، گردن بزند و خودش نيز براى چنين ظهورى انتظار كشد و تبليغ و زمينه سازى كند؟

يكى از مهم ترين عوامل زمينه ساز براى ظهور حضرت همين است كه كسانى كه از نادرستى اين گونه خرافات و اكاذيب آگاه اند، بكوشند تا آن ها را از ذهن مردم بزدايند و تصويرى درست از اهداف ظهور براى همگان عرضه كنند، كه اگر چنين كردند، چنان آتش شوق و اشتياقى براى آمدن حضرت مهدى در دل ها برپا

ص:189


1- . «صاحبكم المظلوم المجحود حقه»؛ صاحب مظلوم شما كه حقش پايمان شده است. بحار الأنوار، ج 52، ص 154..

مى شود كه ديگر نياز چندانى به سفارش براى دعاى فرج به ديگران نيست. بلكه چشمۀ اين عشق، خود به خود از درون قلب و روحشان خواهد جوشيد و ثمرات و بركات خود را آشكار خواهد كرد.

اگر بخواهيم اهداف ظهور حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) را در چند جمله خلاصه كنيم بايد بگوييم كه هدف آن است كه ريشۀ ظلم و ظالم در تمام زمين ريشه كن شود و عدالت مطلق در همۀ ابعاد فردى و اجتماعى جايگزين آن شود؛ فقر و گرسنگى و مشكلات مادى براى هميشه از صحنۀ عالم زدوده شود و رفاه و آسايش و خوشبختى كامل، جاى آن را بگيرد؛ همۀ پريشانى ها، گرفتارى ها و غم و اندوه هايى كه در زمينه هاى گوناگون تمام اهل زمين را مبتلا ساخته است، برطرف و شادى و نشاط به جاى آن برقرار شود؛ جنگ و نزاع و خصومت و خشونت از صفحۀ گيتى به طور كامل و مطلق پاك شود و صلح و آرامش و برادرى و مهربانى بين تمام انسان ها در تمام نقاط جهان مستقر شود؛ جهل و بى خبرى از وجود همۀ آدميان دور گردد و علم و معرفت در تمام ابعاد مادى و معنوى در ذهن و قلب همگان جاى گير شود؛ كفر و شرك و ضلالت از همۀ نقاط زمين رخت بربندد و نداى ايمان و توحيد و هدايت در سراسر عالم طنين انداز گردد؛ به بيان ديگر جلوه و نمونه اى از همان بهشتى را كه همگان در آخرت به آن دل بسته و اميدوارند، در زندگى دنيايى مشاهده كنند و آنچه را كه حتى رؤياى آن را هم نمى توانند در خواب ببينند، به چشم خود در بيدارى مشاهده كنند و نسل به نسل همۀ آنچه را كه توصيف شد، نه براى مقطعى كوتاه و چند ساله، بلكه براى چندين قرن شاهد و ناظر باشند و از ثمرات بى شمار آن بهره مند گردند و در يك جمله، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) همان مدينۀ فاضله اى را كه تمام پيشينيان توصيف كردند و عمرى در آروزيش به سر بردند و جان دادند و به آن نرسيدند، به گونه اى بسيار كامل تر و متعالى تر در تمام زمين محقق سازد. حال به توضيح بيشتر هر يك از اين نكات مى پردازيم.

1. نابودى كامل ظلم و ظالم و برقرارى عدالت و امنيت مطلق بر روى زمين

ظلم و ناامنى به گونه اى سراسر زمين را فرا گرفته است كه حتى يك نقطه روى زمين نيست كه به طور مطلق عارى از ستم باشد. بيشترين و خانمان براندازترين جنگ ها در عصر حاضر صورت گرفته است كه پيش از آن تصور مى شد كه به علت پيشرفت علم و تكنولوژى بايد عصرى باشد كه رفاه و امنيت و سعادت را براى بشر به ارمغان آورد. اما هر دو جنگ جهانى با صدها ميليون كشته و معلول و مجروح، در همين عصر رخ داده است. آمار نشان مى دهد كه از جنگ دوم جهانى تاكنون، جهان تنها چند روز را بدون جنگ سپرى كرده است و جدا از اين ايام كوتاه روزى نبوده است كه دست كم يك نقطه از زمين درگير جنگ نباشد. جنگ افزارهاى هسته اى در كشورهاى مختلف، به حدى فراوان است كه براى نابودى تمام كرۀ زمين براى ده ها بار كافى است و كافى است يكى از حاكمان ديوانۀ جهان، كه تعدادشان هم كم نيست، دكمۀ يكى از آن ها را بفشارد تا جنگ سوم جهانى با آثار دهشتناك آن آغاز شود و چند ميليارد نفر از جمعيت جهان را در اندك زمانى نابود سازد. جنگ ها تنها يكى از مظاهر ظلم بر روى زمين هستند. آمار ناامنى نشان مى دهد كه در هر ثانيه، چند قتل و سرقت و تجاوز در كشورهاى مختلف رخ مى دهد. نمونه هاى بى شمار ديگر ستم ها در جهان روشن تر از آن است كه نياز به توضيح بيشتر داشته باشد. با وجود اين همه ستم و حكومت هاى ستمگرانه، بديهى است كه هنگام ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، ظالمان جهان در مقابل او مى ايستند تا به هر قيمت از گسترش انديشۀ عدالت مدارانه او جلوگيرى كنند. از اين رو نخستين اقدام آن حضرت مبارزه با حكومت هاى

ص:190

ظالم زمين و نابودى آن ها و به طور كلى محو هرگونه مظاهر ظلم و ستم در جهان(1) و سپس برقرار ساختن حكومت عدل و گسترش عدالت مطلق در همۀ زمينه ها در تمام كرۀ زمين است. از اين رو در حكومت جهانى حضرت مهدى هيچ اثرى از ظلم و ستم روى زمين نخواهد بود. امنيت كامل بر همه جا و همۀ راه ها حاكم مى شود و هر حقى كه قبلاً از كسى ضايع شده است، به صاحبش برمى گردد.(2)

عدالت محض در تمام زمين برقرار مى شود. هرچه شر و بدى و ظالم بدكار است از بين مى رود و فقط خير و خوبى باقى مى ماند.(3) امنيت چنان بر زمين حاكم مى شود كه نه خواب كسى از روى ظلم آشفته مى شود و نه خونى به ناحق ريخته مى شود.(4) حتى اگر زنى با طَبَقى از جواهب بر روى سرش، پياده هم از هر جا به هر جاى ديگر رود، هيچ كس مزاحم او نمى شود. اين امنيت به اندازه اى فراگير و گسترده است كه حتى از سوى هيچ حيوانى هم خطر و آزارى به انسان نمى رسد.(5) عدالت در حكومت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) نه تنها در سطح كلى اجتماع جارى است، بلكه همانند سرما و گرما در درون خانه ها رسوخ و نفوذ مى كند(6) و اين بدان معنا است كه نه تنها از سوى حاكم به مردم، بلكه از جانب همسر به همسر و پدر و مادر به فرزند هم ستمى صورت نمى گيرد. عدالت مطلق چنان در حكومت جهانى مهدى (عجل الله تعالى فرجه) گسترده مى شود كه حتى اهل آسمان و حيوانات هم از آن عدالت راضى و شاد مى شوند(7) و مردگان آرزوى زندگى مجدد در دنيا را مى كنند و از وضع موجود شادمانند.(8)

يكى از مظاهر بى عدالتى و ناامنى در جهان سراسر ظلم امروز اين است كه تنها عدۀ بسيار اندكى از مجرمان و خلافكاران جهان، كيفر عادلانه مى بينند. چه بسيار مجرمانى كه فقط به علت آن كه شاهدى بر جرم آن ها وجود نداشته است توانسته اند از چنگ عدالت بگريزند. در طول تاريخ به علل و بهانه هاى مختلف، همواره عدالت قربانى چيزهاى ديگر شده است. اما در حكومت عدل مطلق مهدى (عجل الله تعالى فرجه) اجراى عدالت، اصل و محور قرار مى گيرد و همۀ چيزهاى ديگر قربانى عدالت مى شود. هيچ چيز و حتى نبودن شاهد و يا عوامل صورى ديگر، مانع اجراى عدالت نمى شود. از اين رو در آن حكومت اگر هم در گوشه اى از جهان، كسى مرتكب خلافى شود كه مستحق مجازات باشد و شاهدى هم بر آن وجود نداشته باشد، آن

ص:191


1- . امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) با قيام خود و با امداد الهى و ياران بسيار باايمان و استوار، حكومت هاى ظالم دنيا را يكى پس از ديگرى سرنگون مى كند (منتخب الأثر، ص 471، ح 3) و در هيچ جا هيچ يك از سپاهيان او شكست نمى خورند (بحار الأنوار، ج 51، ص 218، ح 6). حضرت پس از چند ماه نبرد با ظالمان جهان، آن ها را به طور كامل از بين مى برد (همان، ح 7) و زمين را از هرگونه فساد و ظلم و ظالم پاك مى كند (بحار الأنوار، ج 15، ص 23 و ج 25، ص 15 و ج 49، ص 237 و ج 51، ص 145 و 150 و 151 و 154) و بعد از آن حكومتش مستقر مى شود و شرق و غرب جهان را در بر مى گيرد (همان، ج 51، ص 71، ح 12 و ج 52، ص 191، ح 24).
2- . بحار الأنوار، ج 52، ص 338، ح 83.
3- . ظهور حضرت مهدى، اسد الله هاشمى شهيدى، ص 282-281، به نقل از عقد الدرر، ص 211، باب 7.
4- . همان، ص 318، به نقل از منتخب الأثر، فصل 7، ص 478، باب 7، ح 2.
5- . بحار الأنوار، ج 52، ص 316، ح 11.
6- . همان، ص 362، ح 131.
7- . ظهور حضرت مهدى، شهيدى، ص 319، به نقل از: منتخب الأثر، فصل 7، ص 473، باب 3، ح 3.
8- . بحار الأنوار، ج 51، ص 104، و ج 52، ص 328، ح 48 و منتخب الأثر، ص 146 و آيندۀ جهان، جلال برنجيان، ص 64-5، به نقل از: الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 61..

حضرت بر اساس علم غيب خود و به كارگيرى عوامل معجزه آميز و خارق العاده ديگر (مانند به سخن در آوردن اشياى محل جرم و شهادت آن ها)(1) عدالت را اجرا مى كند، بى آن كه نياز به شاهد انسانى داشته باشد(2) چرا كه عدالت ركن و محور حكومت است و به هيچ قيمتى نبايد خدشه دار شود.

جالب آن است كه بسيارى از آنچه در روايات اسلامى دربارۀ شخصيت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و ظهور او و ويژگى هاى حكومتش آمده است حتى در كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان (عهد قديم و عهدجديد) نيز دربارۀ آن منجى آسمانى، مطرح شده است كه اكنون مجال پرداختن به آن نيست؛ از جمله دربارۀ قضاوت عادلانه و بدون نياز به شاهد به كتاب مقدس، اشعياى نبى، باب 11، عبارت 3 رجوع كنيد.

2. رفاه كامل اقتصادى همۀ مردم

ابعاد وحشتناك فقر جهانى روشن تر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. مرگ ميليون ها نفر در هر سال در سراسر جهان از گرسنگى و يا سوء تعذيه، كه بخش اعظم آن را هم كودكان تشكيل مى دهد، تنها يكى از آثار اين فقر عمومى بين المللى است. يكى از اقدامات امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در حكومت خود، نابودى كامل فقر و برقرارى رفاه عمومى است. وى از علم و قدرت و امكانات مادى و معنوى عادى و فوق عادى خود سود مى جويد و تمام گنج ها، گنجينه ها، طلا و نقره و جواهرات زمين را بيرون مى آورد.(3) ثروت ها را به طور مساوى ميان تمام افراد روى زمين تقسيم مى كند.(4) يكى از اقدامات اوليۀ او ادا كردن قرض قرض داران و پس دادن آن به طلبكاران آن ها است.(5) اموال و ثروت ها در گوشه و كنار مانند خرمن بر روى هم انباشته شده است و به هر كس هر قدر كه تقاضا كند از آن اموال مى بخشد(6) و گاه در برابر تقاضاى يك فرد آن قدر به او مى بخشد كه قدرت حمل آن را ندارد.(7) تقسيم اموال و ثروت ها به وسيلۀ آن حضرت چنان كامل و فراگير صورت مى گيرد كه همگان را بى نياز مى كند، به گونه اى كه وقتى اعلام مى شود كه هر كس نياز مادى دارد، برخيزد، هيچ كس بلند نمى شود و تنها يك نفر از روى حرص، خود را نيازمند معرفى مى كند. سپس به او هرچه مى خواهد داده مى شود؛ وى با اين اموال مى رود ولى اندكى بعد از كردۀ خود

ص:192


1- . بحار الأنوار، ج 52، ص 390، ح 212. در اين حديث آمده است كه افراد مى ترسند از اين كه ديوار بر ضد آن ها شهادت دهد.
2- . در بين معصومين زمان هاى پيشين، تنها حضرت داود و سليمان (عليهم السلام) و در مواردى اندك پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) (نساء/ 105) بر اساس دانش الهى و بدون نياز به شاهد قضاوت و حكم مى كرده اند. از اين رو در احاديث اسلامى، قضاوت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) به قضاوت حضرت داود و سليمان و محمد (عليهم السلام) تشبيه شده است. براى آگاهى از روايات مربوط به نحوۀ قضاوت و اجراى عدالت به وسيلۀ امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و ويژگى هاى آن از جمله ر. ك: بحار الأنوار، ج 52، ص 336، ح 74 و ص 9-338، احاديث 83 و 86 و ص 286، ح 19 و غيبت نعمانى، باب 20، ح 7.
3- . بحار الأنوار، ج 51، ص 150، ح 2 و ص 68، ح 9 و ص 80 و ج 52، ص 323، ح 31 و ص 351، ح 103 و ص 191، ح 24 و ص 280، ح 6 و ص 337، ح 77 و ج 53، ص 34 و منتخب الأثر، ص 472.
4- . بحار الأنوار، ج 52، ص 351، ح 103 و ص 390، ح 212 و ج 51، ص 81 و ج 51، ص 92.
5- . بحار الأنوار، ج 53، ص 34.
6- . بحار الأنوار، ج 52، ص 351، ح 103 و ج 51، ص 88 و ص 105، ح 39 و روضة الواعظين، نيشابورى، ج 2، ص 485 و ظهور حضرت مهدى، شهيدى، ص 321، به نقل از: عقد الدرر، باب 7، ص 195.
7- . بحار الأنوار، ج 51، ص 88 و 92 و 104..

پشيمان مى شود و آن ها را برمى گرداند.(1) در چنين شرايطى، بديهى است كه كسى لزومى نمى بيند كه بيش از نيازش دريافت كند. از اين رو هر كس از اين ثروت هاى انباشته زمين فقط به اندازۀ نيازش بر مى دارد.(2) بى نيازى مادى مردم روى زمين چنان عام و گسترده مى شود كه ديگر حتى يك فقير هم روى زمين نمى ماند كه مردم صدقات و انفاقات خود را به او بدهند.(3)

3. گسترش آبادانى و انواع بركات مادى

بركات مادى حكومت جهانى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) منحصر به دارايى هاى فردى اشخاص نيست. عمران و آبادى چنان سطح زمين را فرامى گيرد كه ديگر چيزى به نام كوير، بيابان و منطقۀ خشك و بى آب و علف روى كرۀ زمين باقى نمى ماند. قحطى و خشكسالى براى هميشه از زمين رخت برمى بندد. «باران آن قدر فراوان مى بارد كه همه جا را سبزى و خرّمى مى پوشاند».(4) اين آبادانى چنان بر زمين حاكم مى شود كه «اگر كسى پياده از كشورى به كشور ديگر سفر كند، پاى او هيچ منطقۀ غير آباد را لمس نمى كند و جز بر روى گياه و سبزى راه نمى رود».(5) «هيچ نقطۀ خرابى روى زمين نمى ماند مگر اين كه آباد مى شود».(6) «بركات در محصولات كشاورزى آن قدر زياد مى شود كه مردم هفتصد برابر آنچه مى كارند، برداشت مى كنند. دام ها و درختان بسيار بارور و پرثمر مى شوند و انواع و اقسام بركات مادى بسيار فراوان مى گردد».(7)

4. سلامت و بهداشت روحى و جسمى و آرامش عمومى

يكى از بحران هاى عصر حاضر، ظهور و گسترش انواع بيمارى هاى جسمى و روحى است. صدها ميليون نفر در سراسر جهان به افسردگى و بيمارى هاى گوناگون روحى و روانى مبتلا هستند و تنها براى خوابى آرام صدها نوع قرص خواب و آرام بخش وجود دارد. تنها در چند دهۀ گذشته، تعداد بيماران روحى، ده ها برابر شده است به گونه اى كه قرن بيستم را قرن افسردگى و امراض روانى ناميده اند. گسترش مرگ هاى ناگهانى، پيدايش انواع و اقسام بيمارى هاى جديد و ناشناخته، فشارهاى بسيار زياد و گوناگون روحى و جسمى و عصبى در زندگى شبانه روزى و شيوه هاى ناسالم مادى و معنوى در زندگى همگى موجب كاسته شدن عمر متوسط بشر شده است. اما در زمان حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) هيچ يك از اين عوامل كاهندۀ جسم و جان و حيات وجود ندارد. زندگى آرام، مرفه، بى دردسر و سرشار از نعمت ها و شادى هاى سالم مادى و معنوى، نبودن فشارهاى گوناگون جسمى و روحى ناشى از عواملى مانند فقر مادى و انواع اضطراب ها و

ص:193


1- . مهدى انقلابى بزرگ، ناصر مكارم شيرازى، ص 301 و شبيه به همين مضمون: بحار الأنوار، ج 51، ص 92.
2- . مهدى انقلابى بزرگ، ناصر مكارم شيرازى، ص 304.
3- . بحار الأنوار، ج 52، ص 337، ح 77، ص 339، ح 83 و ص 390، ح 212.
4- . بحار الأنوار، ج 51، ص 81 و 83 و 104؛ ج 52، ص 316، ح 11.
5- . بحار الأنوار، ج 52، ص 316، ح 11.
6- . بحار الأنوار، ج 52، ص 191، ح 24.
7- . بحار الأنوار، ج 52، ص 337، ح 77 و ص 9-388، ح 83 و ج 51، ص 146، ح 16؛ منتخب الأثر، ص 474؛ ظهور حضرت مهدى، شهيدى، ص 281 (به نقل از: ينابيع المودة، ج 3، ص 338، باب 84) و 282 (به نقل از عقد الدرر، ص 211، باب 7)..

ناامنى ها و... موجب «افزايش بسيار زياد طول عمر انسان ها مى شود.»(1) در بعضى از روايات حكومت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، دست كم صد سال معرفى شده است. در آن زمان، در اثر پيشرفت همۀ علوم و گسترش لطف و رحمت الهى، «هيچ گونه بيمارى لاعلاج وجود نخواهد داشت، هر بيمارى درمان و هر ناتوانى نيرومند مى شود».(2) عوامل سلامت بخش و الطاف حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) تا آن جا گسترده مى شود كه «به بركت وجود و عنايت حضرتش حتى تمام نابينايان شفا مى يابند و بينايى خود را باز خواهند يافت».(3)

5. پيشرفت هاى شگرف علوم تجربى و دينى

رشد و گسترش حيرت آور و روزافزون علم و تكنولوژى بر كسى پوشيده نيست. كامپيوترهايى كه ميلياردها ميليارد عمليات را در يك ثانيه انجام مى دهند، ماهواره هايى كه قادرند از فضا، از روزنامه اى در دست انسان در روى زمين، عكس هايى با چنان دقت و وضوح بردارند كه خطوط روزنامه را بتوان خواند، اختراع سفينه هايى فضايى كه مرزهاى منظومه شمسى را درنورديده و از آن فراتر رفته اند و تلسكوپ هايى كه از دورترين كهكشان ها و ستارگان تصاويرى محيّر العقول برمى دارند، تنها گوشه و نمونه اى از پيشرفت هاى شگفت انگيز علم و تكنولوژى در جهان معاصر است، و تازه همۀ اين ها اندكى از دانش هاى آشكارشدۀ بشرى است و مسلماً بخش هاى محرمانه و فاش نشدۀ آن بسيار فراتر از اين ها است. اما در حكومت جهانى امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) چنان پيشرفت غير قابل تصورى در تمام علوم و دانش ها رخ مى دهد كه تمام اين علوم بشرى و حتى مجموع آنچه همۀ پيامبران گذشته براى انسان آورده اند در مقابل آن ناچيز است. به تعبير احاديث معصومان «تمام دانش ها جمعاً، 27 بخش است و آنچه از ابتدا تا زمان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) آشكار شده است تنها دو بخش از آن است و او 25 بخش ديگر را هم آشكار و به دو بخش قبل ضميمه مى كند و بدين ترتيب، تمام 27 بخش علوم كامل مى شود».(4) «در آن زمان هر كسى در هر گوشه اى از جهان مى تواند فرد ديگر را در گوشه ديگر جهان ببيند و سخن بگويد».(5) اين ممكن است اشاره به بعضى از رسانه هاى صوتى و تصويرىِ امروز و يا حتى بسيار پيشرفته تر از آن باشد. حتى در زمان حكومت آن حضرت، ممكن است عواملى بسيار پيشرفته تر از اين وسايل عمومى در اختيار مؤمنان و شيعيان كامل تر قرار گيرد، زيرا در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه «خداوند به چشم و گوش شيعيان چنان قدرت و وسعتى مى بخشد كه بدون هيچ گونه واسطه اى مى توانند از هر جاى جهان، حضرتش را در مكان خود ببينند و با وى سخن بگويند».(6) تعبير «بدون واسطه»(7) ممكن است حاكى از اين باشد كه اين ارتباط حتى بدون وسايل و وسايط مادى و تكنولوژيكى صورت مى گيرد.

ص:194


1- . بحار الأنوار، ج 52، ص 337، ح 77؛ ج 51، ص 57، ح 48؛ منتخب الأثر، ص 474؛ ظهور حضرت مهدى، شهيدى، ص 282، به نقل از: عقد الدرر، ص 211، باب 7.
2- . بحار الأنوار، ج 52، ص 335، ح 68 و ج 51، ص 70.
3- . بحار الأنوار، ج 51، ص 70.
4- . بحار الأنوار، ج 52، ص 336.
5- . بحار الأنوار، ج 52، ص 391، ح 213.
6- . بحار الأنوار، ج 52، ص 336، ح 72.
7- . در روايت، تعبير «بريد» آمده است كه يكى از معانى آن «پيك» است. اما معناى عام تر آن هرگونه واسطه اى است كه بين دو نفر وجود دارد و پيام يكى را به ديگرى مى رساند..

پيشرفت علوم در زمان آن حضرت منحصر به علوم مادى و تجربى نيست، بلكه مصداق بالاتر آن پيشرفت در علوم دينى و الهى است. در آن زمان، حضرت مهدى چنان علوم و معارف دينى و قرآنى را به طور كامل به همگان تعليم مى دهد كه حتى همۀ زنان در خانه هاى خود فقيه و دين شناس و عالم به قرآن و سنت خواهند شد.(1)

6. رشد و تكامل عقلى و اخلاقى و معنوى عموم مردم

امروزه به روشنى مشاهده مى كنيم كه مفاسد و صفات ناپسند اخلاقى تا چه اندازه در بين همگان رواج يافته و جوامع بشرى تا چه حد از سجاياى اخلاقى و صفات پسنديده و والاى انسانى دور شده اند. ولى در پرتو انواع هدايت و تعاليم و تربيت الهى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) تمام اين مفاسد و عوامل ايجادكنندۀ آن از سطح عموم مردم زدوده مى شود و جاى آن را فضايل اخلاقى پر مى كند. در حكومت آن حضرت گناهان و عوامل گناه آفرين مانند «زنا، شرابخوارى و ربا از بين مى رود و جاى آن را اشتياق به عبادت و روى آورى به ديانت مى گيرد».(2) حرص و آز و طمع از وجود مردم رخت برمى بندد و قلب آنان را بى نيازى پر مى كند.(3) كينه و دشمنى به هم، از دل هاى مردم مى رود(4) و جاى آن را سجاياى كامل اخلاقى(5) مى گيرد.

بسيارى از گناهان و گمراهى ها و فسادها و جرائم ناشى از كم عقلى انسان ها و تعقل نكردن دربارۀ حقيقت اعمال و آثار و عواقب آن است. از اين رو «حضرت در حكومتش دست لطف و رحمت خود را بر سر مردم قرار مى دهد و عقل آنان را كامل مى كند».(6) از اين روايت مى توان استفاده كرد كه در دوران پرشكوه آن حضرت، حتى كسانى مانند ديوانگان و عقب ماندگان ذهنى و... وجود نخواهند داشت و به لطف و عنايت صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه) شفا خواهند يافت و از عقل سالم و كامل بهره مند خواهند شد.

7. استقرار و حاكميت كامل آيين توحيدى اسلام بر همۀ زمين

خداوند در قرآن كريم به صراحت به مؤمنان و صالحان وعدۀ دورانى را داده است كه آنان حاكم بر تمام زمين خواهد شد(7) و ديگر از هيچ چيز هراسى نخواهند داشت و هرگونه ترسى جاى خود را به آرامش و امنيت خواهد داد و دين اسلام سراسر زمين را فرا خواهد گرفت و توحيد و بندگى پروردگار جايگزين كفر و شرك خواهد شد.(8)

نه در گذشته و نه اكنون چنين دورانى وجود نداشته است. بديهى است كه اين وعده در آينده و به تصريح روايات اسلامى در دوران حكومت حضرت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) تحقق خواهد يافت. در اين دوران، همۀ مردم روى زمين با مشاهدۀ عدالت جهانى آن حضرت و فضايل و كمالات و تعاليم و نيز معجزات

ص:195


1- . بحار الأنوار، ج 52، ص 352، ح 106.
2- . منتخب الأثر، ص 474.
3- . بحار الأنوار، ج 51، ص 92.
4- . بحار الأنوار، ج 52، ص 316، ح 11.
5- . بحار الأنوار، ج 52، ص 336، ح 71.
6- . بحار الأنوار، ج 52، ص 336، ح 71؛ ص 328، ص 47.
7- . انبياء/ 105؛ نور/ 55؛ قصص/ 5.
8- . نور/ 55..

وى، به حقانيت او به عنوان رهبر معصوم الهى پى خواهند برد و با اراده و اشتياق به آيين اسلام روى خواهند آورد؛ اسلام يگانه دين حاكم بر زمين خواهد شد؛ هرگونه كفر و شرك و الحاد از ميان خواهد رفت و جاى خود را به ايمان و توحيد خواهد داد؛(1) نقطه اى روى زمين باقى نمى ماند مگر آن كه شهادت بر وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) از آن برخواهد خواست.(2) طبيعى است كه با مشاهدۀ سيره و حكومت حضرتش، همگان دوستدار اهل بيت خواهند بود و هيچ كس دشمن اهل بيت نخواهد ماند.(3)

8. وضعيت غير مسلمانان در حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)

در اثبات نادرست بودنِ نظر كسانى كه گمان مى كنند در منش و روش تشكيل حكومت و ادارۀ آن به وسيلۀ حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)، جز خشونت و درشتى چيز ديگرى وجود ندارد، همين بس كه در زمان وى، حتى يهوديان و مسيحيان و اهل كتاب نيز در انتخاب و حفظ دين خود آزادند و مجبور به اسلام آوردن نيستند. البته حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) با معرفى صحيح و كامل دين اسلام و نيز آوردن همۀ معجزات،(4) چنان بر همگان حجت را به طور كامل تمام مى كند كه بر هر غير مسلمانى حقانيت او و دين اسلام اثبات مى شود.(5) همچنين احاديث اسلامى به روشنى بيان مى كنند كه هنگام ظهور، حضرت مسيح (عليه السلام) كه بيش از دو هزار سال پيش از آن به آسمان ها عروج كرده بود، بازمى گردد و در كنار آن حضرت، وى را در تأسيس و ادارۀ آن حكومت عادلانه جهانى يارى مى دهد. يكى از حكمت هاى بازگشت وى در آن زمان، اتمام حجت بر مسيحيان عالم است كه وقتى مى بينند پيامبرشان حقانيت امام عصر را تأييد مى كند و اسلام مى آورد و پشت سر آن حضرت نماز مى گذارد، درمى يابند كه آنان هم عقلاً و هم شرعاً موظف به پذيرفتن اسلام اند و اكثر قريب به اتفاق آن ها اسلام مى آورد. اما اندكى از يهوديان و مسيحيان هم باقى مى مانند كه با وجود اين اتمام حجت ها، باز هم به هر دليلى اسلام نمى آورند و مايلند بر دين خود باقى بمانند. از اين رو امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) آنان را مجبور به قبول اسلام نمى كند، بلكه بر اساس تورات و

ص:196


1- . در حكومت مهدى، همۀ كافران ايمان مى آورند و افراد ناصالح به صلاح و تقوا مى گرايند؛ بحار الأنوار، ج 52، ص 280، ح 6.
2- . بحار الأنوار، ج 51، ص 146 و ص 40، باب 5.
3- . منتخب الأثر، ص 474.
4- . امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) همانند تمام پيامبران و امامان پيشين براى اثبات حقانيت و الهى بودن خويش معجزاتى مى آورد و چون قرار است كه به عنوان آخرين امام، هدف اصلى همۀ آنان را به كامل ترين صورت تحقق ببخشد و آيين توحيدى اسلام را بر روى زمين مستقر سازد، از اين رو وى علاوه بر معجزات مختص خود، معجزات تمام پيامبران پيشين را براى اتمام حجت كامل عرضه مى كند. در احاديث اسلامى تصريح شده است كه او آيات و معجزات انبياى گذشته را، مانند عصاى حضرت موسى، انگشترى حضرت سليمان و...، همراه خود دارد. در اين باره ر. ك: بحار الأنوار، ج 52، ص 322 و 351 و 390.
5- . در احاديث اسلامى آمده است كه يهوديان هنگامى كه معجزات حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) را به ويژه دربارۀ بيرون آوردن الواح اصلى تورات از جايگاه خود، عصاى حضرت موسى (عليه السلام) و برخى ديگر از ميراث مقدس قوم يهود را مى بينند، همگى آن ها، جز تعداد اندكى، مسلمان مى شوند (منتخب الأثر، ص 209، ح 4). دربارۀ روايات بيرون آمدن ميراث مقدس پيامبران پيشين و معجزات آن ها به دست آن حضرت، ر. ك: روزگار رهايى، على اكبر مهدى پور (ترجمۀ يوم الخلاص)، ص 8-453..

انجيل حقيقى و تحريف نشده كه در اختيار او است، با آنان رفتار و بين آن ها حكم مى كند.(1) البته روشن است كه اين گروه با وجود مشاهدۀ آن همه آيات و معجزات، هيچ گونه عذرى در قيامت براى اسلام نياوردن خود ندارند و مجازات مى شوند، اما به هر حال در دنيا به انتخاب دين اسلام مجبور نمى شوند، چرا كه «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ».

از آيات قرآن برمى آيد كه يهوديان و مسيحيان تا قيامت بر روى زمين حضور دارند.(2) همچنين در پاره اى از روايات اسلامى گفته شده است كه آنان در حكومت مهدى، جزيه پرداخت مى كنند.(3) اندكى قبل نيز روايتى دربارۀ قضاوت حضرت مهدى در بين اهل كتاب بر اساس كتب آسمانى خودشان ذكر شد. تمام اين آيات و احاديث نشان مى دهد كه در حكومت عادلانۀ حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه)، يهوديان و مسيحيان و ديگر اهل سنت حضور دارند و زندگى مى كنند و كسى آن ها را به مسلمان شدن وادار نمى كند.

آنچه در اين جا گفته شد، تنها گوشه اى از آثار و بركات عظيم و بى شمار مادى و معنوى حكومت عادلانه الهى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) بود. بعضى از اين نعمت ها و بركات چنان شگرف و خارق العاده است كه درك و پذيرش آن براى اذهان معمولى بسيار دشوار است و از اين رو از طرح آن ها در اين جزوه خوددارى كردم. مسلماً بسيارى از احاديث معصومان هم دربارۀ ويژگى هاى آن حكومت، در طول تاريخ از بين رفته و به دست ما نرسيده است و در نتيجه تمام روايات موجود در اين موضوع تنها بخشى از مجموعه اى است كه در اين باره وارد شده است. اما علاوه بر همۀ اين ها، بسيارى از آن نعمات و بركات قابل توصيف نيست و تنها با مشاهدۀ مستقيم و حضور و زندگى در متن آن حكومت مى توان به عظمت آن ها پى برد.

با اميد و آرزوى درك دولت كريمۀ مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و زندگى در آن دوران سراسر نور و حيات و هدايت.

پس خالصانه از محضر مقدس پروردگار مهدى (عجل الله تعالى فرجه) ظهورش را با اجابت اين دعاها تقاضا مى كنيم:

اللهم إنّى أسْئَلُكَ بحق روح وليّكَ على بن ابى طالب الذى ما اشرك بالله طَرْفَةَ عينٍ ابداً انْ تُعَجِّلَ فَرَجَ وليّك القائم المهدى (عجل الله تعالى فرجه).

يا ربَّ الحسين بحق الحسين اشفِ صَدْرِ الحسين بظهور الحجة.

وصلى الله على محمد واهل بيته الطاهرين (عليهم السلام).

ص:197


1- . بحار الأنوار، ج 51، ص 29؛ ج 52، ص 350.
2- . وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (مائده/ 14)؛ وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (مائده/ 64)؛ إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (آل عمران/ 55).
3- . بحار الأنوار، ج 51، ص 61، ح 59 و ج 52، ص 382؛ جزيه نوعى ماليات اسلامى است كه در حكومت اسلامى از اهل كتاب گرفته مى شود. در حديث، عبارت «وضع الجزيه» به كار رفته است كه بعضى آن را به برداشته شدن جزيه از اهل كتاب معنا كرده اند. به هر حال، لازمۀ هر يك از اين دو معنا، وجود اهل كتاب در آن زمان است..

چكيده

تولد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) مخفيانه صورت گرفت و به طور عمومى اعلام نشد، تا حكومت وقت از ترس قيام منجى موعود، وى را به قتل نرساند.

براى اتمام حجت بر شيعيان و اميد و دلگرمى آنان، امام عسكرى (عليه السلام) گاه فرزند خود را مخفيانه به شيعيان مورد اعتماد نشان مى داد.

غيبت صغرى از سال 255 (تولد حضرت مهدى) يا از سال 260 (آغاز امامت وى) شروع شد و تا سال 329 (به مدت 74 يا 69) سال ادامه يافت.

امامت حضرت مهدى در پنج سالگى مانعى ندارد، زيرا به تصريح قرآن، حضرت عيسى در شيرخوارگى به مقام نبوت مى رسد و صاحب علوم الهى مى شود.

فلسفۀ اصلى و اوّليۀ غيبت امام زمان، از اسرار الهى است و راز آن بعد از ظهور آشكار خواهد شد.

غيبت، فلسفه هاى فرعى ترى دارد كه به بعضى از آن ها اشاره مى شود:

1. چون جامعۀ بشرى و به ويژه مسلمانان قدر وجود امامان معصوم را ندانستند و آن ها را به قتل رساندند، خداوند هم براى مجازات مردم و حفظ جان آخرين امام، او را در غيبت قرار داد.

2. نوميد شدن مردم از حكومت هاى بشرى و ايجاد اشتياق و آمادگى لازم در آن ها براى قدر دانستن رهبر معصوم الهى و استفاده از فيض وجود و كمالات وى.

3. امتحانات گوناگون الهى از مردم در زمان غيبت و جدا شدن مؤمنان خالص و واقعى از ديگران براى يارى و سربازى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه).

4. خداوند در زمان غيبت مردم را از هر گروهى به حكومت مى رساند تا هيچ كس ادعا نكند كه اگر ما به حكومت مى رسيديم، همان حكومت عادلانۀ امام زمان را تحقق مى بخشيديم و مردم انواع حكومت هاى بشرى را تجربه كنند تا قدر وجود معصوم دانسته شود.

براى آن كه مؤمنان و شيعيان يك باره از دسترسى به امام معصوم محروم نشوند و آمادگى براى غيبت كبرى را پيدا كنند، خداوند غيبت صغرى را قرار داد تا كسانى كه مايل اند، از طريق چهار نايب خاص با امام زمان ارتباط داشته باشند.

در غيبت كبرى، نايب خاص براى امام زمان، كه مكان حضرت را بداند و رسماً و عموماً واسطۀ رساندن پيام مردم به امام و انتقال پاسخ به آن ها باشد، وجود ندارد.

در غيبت كبرى امكان ارتباط مردم با حضرت مهدى محال نيست، ولى اين ارتباط كاملاً يك طرفه است و فقط به اذن و اراده و صلاح ديد خداوند و آن حضرت بستگى دارد.

معناى غيبت امام زمان، ناشناس بودن حضرت مهدى در ميان مردم است نه نامرئى بودن او. حضرت بين مردم رفت و آمد مى كند و مردم هم او را مى بينند، ولى جز در مواردى خاص، اجازۀ شناساندن و معرفى خودش را به عنوان امام زمان ندارد. بنابراين ظهور به معناى معرفى عمومى آن حضرت به مردم است نه به معناى مرئى شدن وى.

زمان قطعى ظهور براى هيچ كس حتى پيامبر و امام معلوم نيست و كسانى كه وقت قطعى براى ظهور معين مى كنند، دروغگو معرفى شده اند.

ص:198

زمان ظهور جزو تقديرات غير حتمى و بداءپذير است و به علل گوناگونى ممكن است جلو يا عقب بيفتد. تغيير زمان ظهور عمدتاً به همت و ارادۀ مردم بستگى دارد كه اگر خالصانه و با همۀ وجود، ظهور حضرت را از خدا بخواهند، خدا هم زمان ظهور را به جلو مى اندازد و اگر به وظيفۀ خود عمل نكنند، ظهور تا وقتى نامعلوم به تأخير مى افتد.

دعاى مداوم، خالصانه و عمومى براى فرج، خودسازى و خويشتن را به زيور اخلاق و تقواى الهى آراستن و تلاش براى شناخت و شناساندن حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و اهداف حيات بخش حكومت جهانى عادلانۀ وى و ايجاد شور و عشق و اشتياق در خود و ديگران به شخصيت و ظهور آن حضرت و كوشش براى سربازسازى واقعى، از مهم ترين نقش هاى مردم در جلو انداختن زمان ظهور است.

بر خلاف تصور بسيارى از مردم، ظهور امام زمان براى كشتن همۀ انسان ها يا مصادف با وقوع قيامت نيست. زدودن اين افكار باطل و ترسناك از اذهان عمومى، يكى از عوامل زمينه ساز اشتياق مردم به ظهور و مؤثر در امر فرج است.

اهداف اصلى ظهور امام زمان عبارت اند از:

الف) نابودى همۀ حكومت هاى ظالم و محو هرگونه ظلم و ستم از صحنۀ كرۀ زمين و برقرارى امنيت و عدالت مطلق در همۀ نقاط زمين.

ب) محو كامل فقر از روى زمين، ايجاد رفاه مطلق مادى و اقتصادى براى همۀ مردم، تقسيم تمام ثروت هاى آشكار و نهان كرۀ زمين ميان مردم به طور مساوى.

ج) گسترش آبادى و آبادانى و انواع بركات مادى در تمام سطح كرۀ زمين، سرسبزى و خرمى همۀ نقاط زمين، فزونى و بركات بى مانند محصولات دامى و كشاورزى، از بين رفتن قحطى و خشكسالى به طور كامل و براى هميشه از تمام كرۀ زمين.

د) گسترش سلامت و بهداشت عمومى، از بين رفتن بيمارى هاى جسمى و روحى و معالجه شدن تمام بيمارى هاى لاعلاج، زندگى در كمال آرامش و شادى، افزايش بسيار زياد طول عمر انسان ها.

ه) پيشرفت هاى بسيار شگرف در زمينۀ علوم تجربى و علوم دينى كه چندين برابر رشد همۀ علوم در طول تاريخ و غير قابل مقايسه با آن است و آشكار شدن همۀ حقايق علمى به طور كامل.

و) رشد و تكامل بى مانند مردم از نظر عقلى و معنوى و اخلاقى و از بين رفتن صفات ناپسند و رذايل اخلاقى، كينه و دشمنى، گناهان و عوامل گناه آفرين و جايگزين شدن اخلاق و دوستى و مهربانى و شوق به عبادت و ديندارى و اطاعت پروردگار به جاى آن ها.

ز) حاكم شدن آيين توحيدى اسلام در تمام زمين و محو كامل كفر و شرك و الحاد از جهان.

اكثر قريب به اتفاق غير مسلمانان با مشاهدۀ حكومت عدل مطلق حضرت مهدى و مشاهدۀ آيات و معجزات گوناگون از سوى آن حضرت، مسلمان مى شوند. اما عده اى بسيار اندك يهودى و مسيحى باقى مى مانند كه مايل به حفظ دين خود هستند. در حكومت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) اين ها وادار به اسلام آوردن نمى شوند و بر اساس كتاب اصلى و حقيقى و تحريف نشدۀ آسمانى خود آن ها، كه به دست آن حضرت آشكار خواهد شد، با آن ها رفتار مى شود. اما به هر حال آنان در قيامت هيچ عذرى ندارند و براى تسليم نشدن در مقابل آيين حق، مجازات مى شوند.

ص:199

ص:200

جلسۀ شانزدهم: امامت خاصه مهدويت (2)

اشاره

اهداف درس 202

مرورى بر مباحث پيشين 202

منجى موعود از ديدگاه اديان 202

مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت 207

ديدگاه هاى مشترك شيعه و اهل سنت دربارۀ مهدى موعود 207

طول عمر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) 212

1. ملحدان و منكران خدا 212

2. خداپرستان 212

3. يهوديان و مسيحيان 213

4. اهل سنت و وهابيان 213

فايده و نقش امام غايب و نحوۀ استفاده مردم از او در زمان غيبت 215

ولايت تكوينى ائمه (عليهم السلام) 215

1. وساطت در فيض 216

2. هدايت و تربيت باطنى و معنوى غير مستقيم 218

3. امكان ارتباط روحى و معنوى مردم با امام معصوم 219

4. مشمول دعاى امام شدن 220

5. امكان مشاهده و ارتباط حضورى و مستقيم با امام در زمان غيبت 220

6. يارى و دستگيرى از مردمان و درماندگان 222

چكيده 223

معرفى چند نرم افزار و سايت اينترنتى در موضوع مهدويت 225

معرفى منابعى در موضوع امامت برپايه منابع اهل سنت 226

نرم افزارها و سايت هاى اينترنتى 227

نكاتى دربارۀ منابعى كه در اين مجموعه دروس از آن ها استفاده شده است 228

ضميمه 229

ص:201

اهداف درس

آشنايى با:

منجى موعود از ديدگاه اديان گذشته (يهوديت و مسيحيت)؛

مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت؛

پاسخ به شبهۀ طول عمر امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه)؛

فايده و نقش امام غايب در زمان غيبت؛

معناى درست انتظار و ويژگى هاى منتظران حقيقى؛

وظايف منتظران در زمان غيبت.

مرورى بر مباحث پيشين

در درس گذشته عمدتاً به طرح و معرفى چهره درست مباحث مهدويت و زدودن انگاره هاى غلط در مورد آن پرداختيم و مباحثى نظير معناى صحيح غيبت امام زمان و فلسفۀ آن، حتمى نبودن زمان ظهور و نقش مردم در ظهور و زمان آن و نيز اهداف ظهور آن حضرت و ويژگى هاى حكومت عدل مطلق جهانى وى را مطرح كرديم. حال در اين درس بيش تر به طرح مباحثى از مهدويت مى پردازيم كه براى افراد، سؤال برانگيز است و ايجاد شبهه و اشكال مى كند، مانند اين كه آيا اعتقاد به منجى موعود جهانى اختصاص به اسلام و تشيع دارد و يا در اديان گذشته و مذاهب غير شيعى هم وجود دارد؟ چگونه ممكن است انسانى چندين قرن و يا چند هزار سال با حفظ جوانى و قواى كامل جسمانى زندگى كند؟ فايده و تأثير امام غايب چيست و مردم چگونه مى توانند از وجود وى در زمان غيبتش بهره ببرند؟ معناى صحيح انتظار و ويژگى هاى يك منتظر حقيقى چيست و مؤمنان و شيعيان امام غايب، چه وظايفى را در زمان غيبت او بر عهده دارند؟

منجى موعود از ديدگاه اديان

اعتقاد به منجى الهى جهانى اختصاص به فرهنگ اسلام ندارد و در تمام اديان و آيين ها وجود داشته است. آنچه را كه در متون دينى و آيينى غير اسلامى دربارۀ منجى موعود وجود دارد به دو بخش مى توان تقسيم كرد: يكى مطالبى كه از ظهور يك منجى خبر مى دهد كه ظلم و فساد و كفر و تباهى را از روى زمين برمى دارد و عدالت و پاكى و ايمان و امنيت را مستقر مى سازد، بى آن كه در اين مطالب به فرد خاص و معينى اشاره شده باشد. دوم، مطالبى كه در آن از فرد خاصى سخن رفته و برخى از مشخصات او ذكر شده است و جالب توجه آن است كه بسيارى از اين مشخصات با حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در فرهنگ اسلامى و شيعى مطابقت دارد. به جهت محدوديت در حجم اين درس، ناگزير از ذكر متون و شواهد مربوط به اديان و آيين هاى باستان، مانند زرتشتى، هندوئيسم و بوديسم و...، خوددارى مى كنيم و فقط به ذكر پاره اى از شواهد اين موضوع در كتب مقدس اديان يهودى و مسيحى اشاره مى كنيم، چرا كه در دنياى امروز اين دو

ص:202

دين از جايگاه ويژه اى برخوردارند و از نظر زمانى به اسلام نزديك ترند و الهى بودن اين دو دين هم قطعى است.(1)

(2)بشارات ظهور منجى در كتاب مقدس يهوديان (عهد قديم - عهد عتيق)

يهوديان بر اساس متون مقدس خود منتظر ظهور فردى به نام مسيح (مسيحا)(3) بوده و هستند، ولى حضرت عيسى (عليه السلام) را همان مسيح موعود نمى دانند و همچنان منتظر ظهور مسيحاى مورد اعتقاد خود هستند. در مجموعۀ «عهد عتيق» (كتاب مقدس يهوديان)، از ظهور كسى از نسل پدر حضرت داوود خبر داده شده است كه زمين را از عدالت و امنيت پُر مى كند. در زمان او ديگر جنگ و فسادى نخواهد بود و زمين را بركات مادى و معنوى فرا مى گيرد. در اين متون از مفهوم انتظار نيز سخن گفته شده است. به بعضى از عبارات اين متون اشاره مى كنيم:

نهالى از تنه يَسّى(4) بيرون آمده و شاخه اى از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت... و بر اساس آنچه چشمانش مى بيند و گوش هايش مى شنود، قضاوت نمى كند و حكم نمى دهد؛(5) بلكه با عدالت و درستى دربارۀ فقيران داورى خواهد كرد... شريران را خواهد كشت و كمربند كمرش عدالت خواهد بود... ضرر و فسادى نخواهد كرد، زيرا جهان از معرفت خداوند پُر خواهد بود.(6) و اما نسل شرير منقطع خواهد شد. صالحان وارث زمين خواهند شد(7) و تا ابد در آن سكونت خواهند كرد... منتظر خداوند باش و

ص:203


1- . براى اطلاع از متون آيين هاى گوناگون باستانى دربارۀ منجى موعود آخرالزمان، اعم از متون يهودى و مسيحى و ديگر متون الهى و غير الهى باستانى و مقايسه محتواى اين متون با آيات و روايات اسلامى، از جمله مراجعه كنيد به: بشارات عهدين، محمد صادقى؛ حضرت مهدى در بشارت هاى آسمانى، محمد فقيه نيا؛ اديان و مهدويت، محمد بهشتى؛ نجات بخشى در اديان، محمد تقى راشد محصّل؛ امام مهدى در آيينۀ اديان، سيد مرتضى عسكرى.
2- . عباراتى كه در اين جا از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان (عهد قديم و عهد جديد) آورده ام، نه از رونويسى كتب درجه دوم و سوم فارسى، بلكه آن ها را مستقيماً از يكى از معتبرترين نسخه هاى بين المللى كتاب مقدس به زبان انگليسى ترجمه و نقل كرده ام و در بسيارى از موارد نيز آن عبارات را با ديگر متون انگليسى كتاب مقدس مقابله كرده ام. مشخصات نسخۀ اصلى مورد استفاده و ارجاع من، چنين است: Holy Bible, The New Revised Standard Version, Oxford University Press, 1989, USA.
3- . كلمۀ مسيح Messiah از واژۀ عبرى «ماشيح» گرفته شده و به معنى كسى است كه با روغن مقدس، مسح و تبرك يافته است. همانند واژۀ «فرعون» كه نامى عام براى پادشاهان قديم مصر بوده است، واژۀ «مسيح» نيز، عنوانى عام بوده كه بر پادشاهان قديم بنى اسرائيل اطلاق مى شده، ولى بعداً در مورد منجى موعود به كار رفته است.
4- . يسّى، به معنى قوى، نام پدر حضرت داود است.
5- . در درس پيش گفته شد كه در متون اسلامى آمده است كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)، همانند حضرت داود و سليمان، نه بر اساس شهادت هاى حسّى، بلكه به علم الهى خويش قضاوت مى كند و عدالت را فداى هيچ چيز، حتى فداى گواهى شاهدان نمى كند.
6- . كتاب مقدس، اشعياى نبى، فرازهايى از باب 11.
7- . اين عبارت و عبارات بعد، از مزامير (يا: زبور) حضرت داود نقل مى شود. عبارات بسيارى در اين مزامير، به ويژه مزامير 37، 72، 96، 97 مربوط به حكومت عادلانه جهانى منجى موعود است و حتى الفاظ بعضى از آن ها، كاملاً مطابق با متون اسلامى و يا بسيار نزديك به آن است. از جمله در مزمور 37، اين عبارت (و جملات ديگرى شبيه به آن) آمده است كه "صالحان وارث زمين خواهند شد". قرآن كريم نيز به همين عبارات در زبور حضرت داود اشاره مى كند: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ... أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ؛ ما مسلماً در زبور نوشتيم... كه بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد. انبياء/ 105؛ اين تطابق هاى لفظى

طريق او را نگه دار تا تو را وارث زمين گرداند ".(1) " در زمان او صلح و صفا و آرامش فراوان است و از دريا تا دريا و از نهر تا اقصى نقطۀ جهان حكمروايى خواهد كرد... تمام سلاطين او را تعظيم خواهند كرد... و همه امت ها از او اطاعت خواهند نمود، زيرا نيازمندان را كه استغاثه مى كنند و فقرا و بى پناهان را (از فقر و رنج) خواهد رهانيد؛ بر مستضعفان و نيازمندان بخشنده و مهربان است و جان نيازمندان را نجات خواهد داد... (در حكومت او)، غلات، بر روى زمين، فراوان خواهد بود و بر قله كوه ها (از شدت فراوانى) موج مى زند... مردم شهرها مانند علف زمين، نشو و نما خواهند كرد.(2) نام او تا ابد پايدار خواهد ماند و آوازه اش به درازاى عمر خورشيد، تداوم خواهد يافت ".(3) " در ميان تمام امت ها بگوييد خداوند به حكومت رسيده است. جهان، ثابت و استوار مى شود و ديگر هرگز متزلزل نخواهد شد. آسمان و زمين شاد و مسرورند. دريا و هرچه در آن است قهقهه مى زنند. صحرا و هرچه در آن است به وجد و طرب در مى آيند و تمام درختان جنگل نغمه شادى سر مى دهند،(4) زيرا كه او مى آيد و... در تمام جهان به عدالت و راستى و در ميان مردم به صدق و درستى قضاوت خواهد نمود "(5)" خداوند سلطنت مى كند. زمين شادمان است و جزاير بسيار خوشحال اند. ابرها و تيرگى هاى متراكم او را احاطه كرده اند. صداقت و عدالت شالوده تخت سلطنت او است. آتش پيشاپيش او حركت مى كند و دشمنانِ اطرافش را مى سوزاند. انوارش جهان را روشن مى سازد.(6) زمين مى بيند و بر خود

ص:204


1- . كتاب مقدس، فرازهايى از مزمور 37.
2- . در روايات اسلامى نيز مكرر به اين نكته اشاره شده است كه در زمان حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)، زاد و ولد انسان ها بسيار زياد خواهد بود. (بحار الانوار، ج 52، ص 330، ح 52 و ص 337، ح 77). شايد علت آن اين باشد كه قبل از برپايى حكومت آن حضرت، احتمالاً يك جنگ جهانى عظيم در خواهد گرفت و بسيارى از مردم جهان از بين خواهند رفت. قراين سياسى و بين المللى جهان امروز، كاملاً نشان گر احتمال وقوع چنين جنگى است. در احاديث اسلامى هم از وقوع جنگى عظيم، قبل از ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) خبر داده شده است كه در آن دو سوم (و در بعضى از روايات آمده است كه پنج هفتم) مردم جهان از بين خواهند رفت (بحار الانوار، ج 52، ص 113، ح 27 و ص 207، ح 42 و "معجم احاديث الامام المهدى"، على كورانى، ج 3، باب الحرب و الطاعون قبل ظهور المهدى (عجل الله تعالى فرجه) و "ميزان الحكمة"؛ محمد رى شهرى، ج 1، باب علامات الظهور). در عهد قديم هم به جنگى اشاره شده است كه دو سوم مردم جهان را از بين مى برد و يك سوم را باقى مى گذارد تا همان طور كه آتش، طلا و نقره ناخالص را تصفيه مى كند، اين جمعيت باقى مانده هم پاك و خالص و تصفيه شوند تا يك دل و يك زبان خدا را بخوانند و بندگى كنند؛ (زكرياى نبى، 8:13 و 9). از اين رو در زمان حكومت حضرتش، تكثير نسل به طور خارق العاده و معجزه آميز، جاى انسان هاى از بين رفته را پُر خواهد كرد و مردم مؤمن و صالح به جاى آن ها در زمين، تولد و سكونت خواهند يافت.
3- . فرازهايى از مزمور 72.
4- . در روايات اسلامى نيز اين مطلب آمده است كه از ظهور مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه) همه اهل آسمان و زمين و پرندگان هوا و جانوران صحرا و ماهيان دريا و حتى مردگان نيز شاد و مسرور مى شوند (منتخب الاثر، صافى گلپايگانى، فصل 7، باب 7، ح 3 و بحار الانوار، ج 52، ص 328 و عقد الدرر [از منابع اهل سنت]، يوسف بن سلمى، باب 7، ص 149.
5- . فرازهايى از مزمور 96.
6- . در بعضى ديگر از عبارات عهد عتيق نيز اين نكته آمده است كه در آن زمان موعود، زمين بدون نور خورشيد و ماه و ستارگان روشن خواهد بود و حتى شب هم مثل روز روشن خواهد شد. (زكرياى نبى، 6:14 و 7) در روايات اسلامى نيز بر اين نكته عجيب و اعجازآميز تأكيد شده است كه در زمان حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) مردم از نور ماه و خورشيد بى نياز مى شوند و زمين به نور امام روشن مى شود و تاريكى از ميان مى رود (بحار الانوار، ج 7، ص 326، ح 1 و ج 52، ص 330، ح 52 و ص 337، ح 77؛ و "دلايل الامامة"، محمد بن جرير طبرى، باب

مى لرزد... آسمان ها عدالتش را اعلام مى كنند و تمام مردم، شكوه و جلالش را مشاهده مى كنند. همه بت پرستان كه به بت هاى بى ارزش خود مباهات مى كردند، شرمنده مى شوند... او حافظ جان هاى مؤمنانش است و آن ها را از دست شريران نجات مى دهد. نور براى عادلان مى تابد و شادى براى راست دلان. اى درستكاران، براى (اين لطف بزرگِ) خداوند شادمان باشيد و نام مقدسش را ستايش كنيد ".(1) ..." او ميان ملت ها داورى خواهد كرد و عدۀ بسيارى را حَكَميت خواهد نمود... (از آن به بعد، ديگر) هيچ ملتى بر روى ملتى شمشير نخواهد كشيد و ديگر آموزش جنگ نخواهد ديد. "(2)(3)

بشارات ظهور منجى در كتاب مقدس مسيحيان(4) (عهد جديد)

در كتاب مقدس مسيحيان (عهد جديد)، از ظهور منجى موعود، بسيار سخن گفته شده است و در آن مكرر از ظهور ناگهانى و غير منتظره او همراه با علائم اعجازآميز آسمانى و نيز از مفهوم انتظار و دعوت مردم به پاكى و آمادگى براى ظهور وى سخن رفته است. در عهد جديد، بر خلاف عهد قديم، از ويژگى هاى حكومت موعود جهانى، كم تر گفته شده است اما به مصداق اين منجى، صريح تر اشاره شده است.(5) به طور

ص:205


1- . مزامير، فرازهايى از مزمور 97.
2- . اشعياى نبى، 4:2.
3- . آنچه در كتاب مقدس يهوديان (عهد عتيق) دربارۀ ظهور منجى موعود و ويژگى هاى حكومت جهانى وى آمده است، بسيار بيش از آن است كه در اين جا، فقط نمونه هايى از آن، ذكر شد. در بخش هاى متعدد اين كتاب، از وجود نعمت ها و بركات اعجاب آور مادى و معنوى در زمان حكومت آن حضرت سخن رفته است كه بسيارى از مطالب و عبارات آن با متون اسلامى كاملاً مطابقت دارد. براى آگاهى بيش تر دربارۀ وضعيت جهان در حكومت آن منجى آسمانى و نعمت هاى بى شمار آن، از جمله، مراجعه كنيد به: عهد عتيق، كتاب هاى: اشعياى نبى، 5:35 تا 10 و 2:2، 3، 7 و 26:30 و 11:54، 12 و 7:11 تا 11 و 17:65 تا 25 و 18:66، 19، 22 و 8:25 و 15:32 تا 18 و ملاكى نبى، 2:4 و حزقيال نبى، 16:55 و 47:9، 12 و هوشع نبى، 18:2 و صفنياى نبى، 3:9؛ آنچه در اين بخش ها آمده است، خلاصه وار عبارت است از: " فراوانى آب در زمين و جوشيدن آن از همه نقاط حتى صحراها و بيابان ها، سرسبز و آباد شدن همه جا، پر شدن زمين از طلا و نقره و گنجينه ها، نورانى تر و روشن تر شدن جهان، شفا يافتن بيماران به بركت آب نهر حيات، پُربار و پُربركت شدن درختان، امنيت و آسايش عمومى به گونه اى كه حتى ديگر حيوانات هم مزاحم كسى نخواهند شد، خالى شدن جهان از جنگ و فساد و تباهى، پر شدن جهان از معرفت و بندگى خداوند، تبديل شدن همه رنج ها و دردها و گريه ها به شادى و شادمانى، بينا و شنوا و گويا و سالم شدن كوران و كران و لالان و لنگان، از بين رفتن ظلم و ظالم و جايگزين شدن عدل مطلق ". تقريباً تمامى اين نكات در متون اسلامى هم آمده است.
4- . مسيحيان با استناد به سخنى از حضرت عيسى (عليه السلام) كه وى خود را مؤيَّد و مكمِّل آيين حضرت موسى (عليه السلام) خوانده است (انجيل متّى، 17:5) محتواى عهد عتيق را نيز قبول دارند و به آن معتقدند. بنابراين كتاب مقدس مسيحيان، مجموع عهد عتيق (عهد قديم) و عهد جديد، يعنى عهدين است.
5- . در عهد جديد، به وضعيت جهان پس از ظهور منجى موعود، غالباً در كتاب مكاشفه يوحنا و آن هم بر اساس تفسيرى خاص از آن اشاره شده است كه مكاشفه اى بسيار رمزآلود و پيچيده است و مقصود از آن چندان روشن و صريح نيست. مثلاً در بخشى از اين مكاشفه، به پايان يافتن غم و اندوه آدميان (باب 21، عبارت 4) و در بخشى ديگر به نعمت هايى مادى نظير نهر آب حيات و درخت حيات كه ميوه هايى خاص دارد و برگ هاى آن شفابخش است و نيز به گسترش بندگى خدا در ميان مردم و بى نيازى

كلى در عهد جديد، دو دسته عبارات در معرفى و مصداق اين منجى آسمانى وجود دارد. يك دسته عباراتى است كه از ظهور و بازگشت مجدد حضرت عيسى (عليه السلام) خبر مى دهد (از جمله، مراجعه كنيد به: عهد جديد: اعمال رسولان، 11:1 و 31:2 و 31:5)؛ اما دستۀ دوم، عباراتى از خود حضرت عيسى (عليه السلام) است كه وى از ظهور آن منجى آسمانى با ضمير غايب "او" و يا تعبير "پسر انسان" خبر مى دهد. عبارات دستۀ اول كاملاً با متون حديثى اسلامى، كه در آن ها از بازگشت دوبارۀ حضرت مسيح و حضور وى در كنار حضرت مهدى (عليه السلام) خبر داده شده است، مطابق و سازگار است. ظاهر عبارات دستۀ دوم نيز حاكى از ظهور فرد ديگرى غير از خود حضرت عيسى (عليه السلام) است، زيرا بر خلاف ظاهر كلام و قواعد معمول سخن است كه كسى از خودش به "او" (يا نظاير آن) تعبير كند و به جاى آن كه بگويد "من" خواهم آمد، بگويد "او" خواهد آمد. اگر مراد از "او" يا "پسر انسان" خود حضرت مسيح (عليه السلام) بود، صريح تر و مناسب تر آن بود كه وى تمام آنچه را كه به "او" نسبت داده است به خود نسبت مى داد و از ظهور خويش سخن مى گفت. به هر حال آنچه در "عهد جديد" وجود دارد، به روشنى حاكى از ظهور يك منجى موعود الهى و آسمانى است. نمونه هايى از عبارات اين كتاب را در اين موضوع نقل مى كنيم:

" «عيسى به شاگردانش گفت... همان طور كه آذرخش (ناگهان) از مشرق پديدار شده و تا مغرب را روشن مى سازد، ظهور پسر انسان هم، چنين (ناگهانى) خواهد بود... آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد... و پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان(1) با قوت و جلال عظيم مى آيد"(2) ...، "اما از آن روز و ساعت (زمان ظهور)، جز خداوند، هيچ كس ديگر حتى فرشتگان آسمان و پسر (عيسى) هم خبر ندارد.(3) پس هشيار و گوش به زنگ باشيد، زيرا نمى دانيد كه آن زمان (ظهور) كِى فرا مى رسد... پس بيدار باشيد، زيرا نمى دانيد كه صاحبخانه كى خواهد آمد، در اول شب يا نيمه شب يا سحرگاه يا صبح يا وقت ديگر،(4) مبادا ناگهان بيايد و شما را خفته بيند. و (باز هم)

ص:206


1- . سوار بر ابر بودنِ آن منجى در چندين جا از عهد جديد آمده است. از جمله رجوع كنيد به: انجيل مرقس، 26:13 و انجيل لوقا، 27:21. در روايات اسلامى نيز آمده است كه حضرت مهدى (عليه السلام) (هنگام ظهور يا زمان حكومتش) سوار بر ابر مى شود (بحار الانوار، ج 52، ص 321، ح 27 و 28). اين مطلب دربارۀ ياران خاص حضرت مهدى هم آمده است (بحار الانوار، ج 52، ص 368، ح 153).
2- . انجيل متى، 24: فرازهايى از 27 تا 30.
3- . اغلب مسيحيان به الوهيت حضرت عيسى (عليه السلام) معتقدند و او را خدايى مى دانند كه قالبى ناسوتى (طبيعى و مادى) به خود گرفته و به صورت انسان مجسم شده است. اما اين عبارات كه در آن حضرت عيسى (عليه السلام)، علم به زمان ظهور را - كه به اعتقاد مسيحيان همان زمان ظهور و بازگشت مجدد خود اوست - از خود نفى مى كند، با عقيده به الوهيت وى منافات دارد، زيرا چگونه ممكن است كه خود خداوند هم از زمان ظهور دوبارۀ خود بى اطلاع باشد؟ اين مطلب دربارۀ همه مواردى كه حضرت عيسى علم به آن را از خود نفى مى كند صادق است.
4- . در احاديث اسلامى نيز سفارش شده است كه" هر صبح و شام، چشم انتظار ظهور باشيد " (امام صادق (عليه السلام): فتوقّعوا الفرج كل صباح و مساء. بحار الانوار، ج 52، ص 145، ح 67)؛ چرا كه زمان ظهور به زمان قيامت تشبيه شده است كه ناگهان فرا مى رسد و علم به آن را حتى چهارده معصوم هم نمى دانند. (بحار الانوار، ج 36، ص 341، ح 205 و ص 391، و ج 53، صص 2-1). در درس پيش هم توضيحاتى دربارۀ ناگهانى بودن زمان ظهور داده شد..

آنچه را به شما مى گويم به همه مى گويم: بيدار باشيد".(1) "هنگامى كه پسر انسان و تمام فرشتگان همراهش(2) با شكوه و جلال مى آيد، بر تخت جلال خويش مى نشيند و تمام امت ها در پيشگاهش گرد مى آيند... بنابراين شما هم بايد آماده باشيد، زيرا در ساعتى كه انتظارش را نداريد، پسر انسان مى آيد."(3) "لباس بر تن آمادۀ كار باشيد و چراغ هايتان را روشن نگه داريد و مانند كسانى باشيد كه انتظار مولاى خود را مى كشند... تا هر وقت بيايد و در بزند، در را به رويش باز كنند. خوشا به حال آن خدمتگزارانى كه وقتى مولايشان مى آيد، آن ها را گوش به زنگ و آماده مى بيند... پس شما هم آماده باشيد زيرا در ساعتى كه انتظار نداريد، پسر انسان مى آيد."(4) "اشعياء هم مى گويد: ريشۀ يَسّى خواهد آمد، همان كه قيام خواهد كرد و بر تمام امت ها حكومت خواهد يافت و او اميد و آرزوى(5) همۀ امت ها است".(6)

مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت

اشاره

برخلاف آن چه برخى تصور مى كنند، اعتقاد به مهدويت اختصاص به شيعه ندارد و اكثر قريب به اتفاق اهل سنت هم، جز تعداد اندكى از آنان، در عقيده به اصل مهدويت و برخى موضوعات ديگر مربوط به آن، با شيعه هم عقيده اند. به طور كلى در اين موضوع بين ديدگاه شيعى و اهل سنت، اشتراكاتى وجود دارد و اختلافاتى.

به اختصار به اين موارد مشترك و اختلافى اشاره مى كنيم.

ديدگاه هاى مشترك شيعه و اهل سنت دربارۀ مهدى موعود

بين دو مكتب تشيع و تسنن، نقاط مشترك فراوانى در موضوع مهدويت وجود دارد كه به بعضى از مهم ترين آن ها اشاره مى كنيم:

1. وجود روايات مربوط به منجى موعود: اين روايات در بسيارى از متون حديثى اهل سنت آمده است. در "صحيح بخارى، كتاب احاديث الانبيا، باب نزول عيسى" و در "صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب نزول عيسى"، بى آن كه نامى از حضرت مهدى برده شده باشد، از بازگشت حضرت عيسى (عليه السلام) و وجود امامى از مسلمين در آن زمان و گسترش عدالت و رفاه جهانى سخن رفته است. در صحيح مسلم، علاوه بر آن، نماز

ص:207


1- . انجيل مرقس، 32:14 تا 37.
2- . اين مضمون كه "منجى موعود با يارى و همراهى فرشتگان ظهور مى كند" در كتاب مقدس، مكرر آمده است، از جمله مراجعه كنيد به: انجيل مرقس، 27:13 و انجيل متى، 31:25؛ در بسيارى از روايات اسلامى نيز به يارى و همراهى فرشتگان بزرگ الهى با حضرت مهدى (عليه السلام) تصريح شده است. از جمله مراجعه كنيد به: بحار الانوار، ج 52، ص 328، ح 48 و ص 139، ح 46، و ص 326، ح 40، و ص 336، ح 75 و ص 280، ح 6 و ص 348، ح 99 و ج 36، ص 282، ح 105.
3- . انجيل متى، 24: فرازهايى از 31 تا 44.
4- . انجيل لوقا، 12: فرازهايى از 35 تا 40.
5- . در متون اسلامى هم يكى از اوصاف و القاب امام زمان (عليه السلام)، "مأمول" (آرزوى همگان است) (بحار الانوار، ج 52، ص 143، ح 7 و ص 236 و زيارت آل ياسين).
6- . نامۀ يونس به مسيحيان روم، 15:12..

خواندن آن حضرت، پشت سر پيشواى مسلمين نيز مطرح شده است.(1) اما در ديگر كتب روايى اهل سنت، احاديث بسيار بيش ترى، و آن هم با تصريح به نام حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) آمده است. در "سنن ابن ماجه، كتاب الفتن، باب خروج المهدى" و "سنن ابو داود، كتاب المهدى" و "سنن ترمذى، كتاب الفتن، باب ماجاء فى المهدى"، روايات متعددى در اين موضوع آمده است. در بعضى از اين روايات تصريح شده است كه مهدى از عترت و اهل بيت پيامبر و همنام او و از فرزندان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) است و جهان را از عدالت و امنيت و رفاه مطلق پر مى كند. همچنين از او به "خليفة الله" تعبير شده است.(2) در "كنزالعمال" متقى هندى، باب خروج المهدى، بيش از پنجاه حديث و در مسند احمد بن حنبل، بيش از 130 حديث در موضوع مهدويت آمده است (تمام اين احاديث، به ترتيب موضوعى، در كتاب «احاديث المهدى من مسند احمد بن حنبل» گردآورى شده و به وسيلۀ «مؤسسۀ نشر اسلامى قم، جامعۀ مدرسين» به چاپ رسيده است). حاكم نيشابورى نيز در "االمستدرك على الصحيحين" در احاديثى حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) را از اهل بيت معرفى مى كند كه در حكومت او زمين پر از عدالت و امنيت و رفاه اقتصادى و بركات مادى مى شود؛ وى اين احاديث را صحيح دانسته و در رواياتى ديگر او را از فرزندان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) معرفى مى كند. احاديث مربوط به حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و ظهور و حكومت عادلانۀ جهانى او منحصر به موارد ياد شده نيست و در بسيارى ديگر از متون اهل سنت نيز ذكر شده است.(3)

2. صحت و تواتر احاديث مهدويت؛

3. ضرورت اعتقاد به وجود حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه)؛

4. حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) جزء اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و از فرزندان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) است؛

5. قطعيت ظهور حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) و تشكيل حكومت عادلان جهانى به وسيل وى؛

6. نزول حضرت مسيح (عليه السلام) هنگام ظهور حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) و نماز خواندن وى پشت سر امام مهدى (عج الله تعالى فرجه) و بيعت با وى.(4)

ص:208


1- . دانشمندان بزرگ اهل سنت و به ويژه شارحان صحيح بخارى و صحيح مسلم در شرح خود بر احاديث اين دو باب تصريح مى كنند كه منظور از پيشواى مسلمين كه حضرت عيسى (عليه السلام) پس از نزول، پشت سر او نماز مى خواند همان حضرت مهدى موعود است، از جمله: احمد بن محمد قسطلانى: (وامامكم منكم هوالمهدى) ("منظور از عبارت پيشوايى از شما مسلمانان، همان مهدى است". ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى) ابن حجر عسقلانى: (تواترت الاخبار بانّ المهدى من هذه الامة وان عيسى يصلّى خلفه) ("روايات متواتر وجود دارد در اين كه مهدى از امت اسلامى است و عيسى پشت سر او نماز مى خواند". فتح البارى فى شرح صحيح البخارى). همچنين بدر الدين عينى در "عمده القارى فى شرح صحيح البخارى" و نووى در شرح خود بر صحيح مسلم، به اين مطلب تصريح كرده اند.
2- . سنن ابن ماجه، باب خروج المهدى، ح 4084. بعضى از اهل سنت و به ويژه وهابيان انكار مى كنند كه در احاديث معتبر اسلامى، تعبير "خليفه الله" دربارۀ كسى و به ويژه درباره اهل بيت به كار رفته باشد. اما علاوه بر آنچه از سنن ابن ماجه نقل شد، حاكم نيشابورى در "المستدرك على الصحيحين" نيز در رواياتى از پيامبر اكرم (ص)، همين تعبير را دربارۀ حضرت مهدى (عليه السلام) آورده و روايت آن را با معيارهاى "بخارى" و "مسلم"، صحيح دانسته است (المستدرك، كتاب الفتن، باب حديث عمران بن حصين، حديث 8564 و باب حديث ابى عوانه، حديث 8671)
3- . در پاورقى هاى بعد، مشخصات و محتواى بعضى از اين متون معرفى شده است.
4- . قطعيت موارد مشترك يادشده از نظر متون و علماى اهل سنت، به ويژه درباره صحت و تواتر احاديث مهدويت، به حدى است كه حتى بعضى از بزرگان فرقه وهابيت نيز، از گذشته تاكنون، به آن اعتراف و تصريح كرده اند، از جمله:

ديدگاه هاى اختلافى شيعه و اهل سنت دربارۀ مهدى موعود

اما با وجود نقاط مشترك يادشده در موضوع مهدويت، گروهى از علماى اهل سنت اختلاف نظرهايى نيز با ديدگاه شيعه دارند. مهم ترين عقايد اختلافى آنان با شيعه در موضوعات زير است:

1. مهدى از فرزندان حسن بن على (امام حسن مجتبى) است نه از فرزندان حسين بن على (امام حسين)؛

2. مهدى از فرزندان (امام) حسن عسكرى نيست، زيرا وى فرزندى نداشته و يا اگر هم داشته است، از دنيا رفته است؛

3. حضرت مهدى در نيم شعبان سال 255 ه. ق متولد نشده است و طول عمر و غيبت هم نداشته است. بلكه وى در آخر الزمان متولد خواهد شد.

در پاسخ به اين موارد اختلافى بايد بگوييم كه:

اولاً، بسيارى ديگر از علماى اهل سنت موارد اختلافى يادشده را قبول ندارند و در موضوع مهدويت عقايدى بسيار نزديك با عقايد شيعه دارند، يعنى آنان هم مانند شيعه معتقدند كه "حضرت مهدى (عليه السلام) از فرزندان با واسطۀ امام حسين (عليه السلام) است و اين سخن درست نيست كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) در زندگى يا هنگام مرگ فرزندى نداشته است، بلكه حضرت مهدى فرزند بى واسطۀ امام حسن عسكرى است كه در سال 255 (ه. ق) متولد شده و هنگام فوت پدرش زنده بوده و پنج سال (يا قدرى بيش تر

ص:209

و كم تر) داشته است. برخى از بزرگان اهل سنت تصريح مى كنند كه او همان مهدى موعودى است كه غيبت و طول عمر دارد و شيعه به امام و ظهور او معتقد است.

ثانياً، حتى با استناد به متون معتبر اهل سنت مى توان ثابت كرد كه ادعاهاى اختلافى يادشده صحيح نيست و قابل پاسخ است و مى توان صحت عقايد شيعه را در اين موارد اختلافى ثابت كرد.(1)

ص:210


1- . براى اطلاع كامل تر از متون اهل سنت و نظر دانشمندانان آنان در موضوع مهدويت و نقاط اشتراك و اختلاف آنان با ديدگاه شيعه و دلايل و مستندات پاسخ هايى كه در بالا به اين موارد اختلافى ذكر شد، از جمله، مراجعه كنيد به: 1. الامام المهدى عند اهل السنة (دو جلد)، گردآورى مهدى فقيه ايمانى، نشر: مكتبة الامام اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، اصفهان، طبع: دار التعارف للمطبوعات بيروت، 1402. مؤلف، متن 67 منبع از آثار حديثى، تفسيرى، تاريخى،. اهل سنت در اين موضوع را عيناً از اصل متون آنان عكسبردارى و در اين كتاب گرد آورده است. 2. مع المهدى المنتظر، شيخ مهدى حمد الفتلاوى، الدار الاسلامية، بيروت، 1421. نويسنده، نقاط اشتراك و اختلاف تشيع و تسنن را در موضوع مهدويت در اين كتاب بيان كرده است. 3. اصالت مهدويت در اسلام از ديدگاه اهل تسنن، مهدى فقيه ايمانى، قم، 1376، ناشر: مؤلف. در اين كتاب تحقيقى و ارزشمند، بسيارى از مشتركات شيعه و اهل سنت در موضوع مهدويت با استناد به متون اهل سنت مطرح و اثبات شده و بر اساس اين متون به كسانى كه از اين نقاط مشترك بى اطلاعند و يا منكر آن هستند، پاسخ دقيق و تحقيقى داده شده است. در اين كتاب موارد زير، بر پايۀ منابع اهل تسنن (همراه با مباحث مفيد ديگرى) آمده است: الف) عناوين 12 كتاب كه دانشمندان اهل سنت در ردّ نظرات منكران حضرت مهدى و احاديث او نوشته اند. ب) اسامى 45 صحابه در منابع اهل سنت كه روايات مربوط به حضرت مهدى را نقل كرده اند. ج) اسامى بيش از 30 نفر از محدثين اهل سنت كه به تواتر احاديث مهدويت و اسامى 25 نفر از آنان كه به صحت اين احاديث اعتراف كرده اند. د) اسامى 64 منبع از اهل سنت كه حضرت مهدى را فرزند حضرت فاطمه (عليهاالسلام) و 18 منبع كه او را از نسل امام حسين (عليه السلام) معرفى مى كند. ه) اسامى 128 منبع حديثى و تاريخى اهل سنت كه به ولادت حضرت مهدى در حدود نيمۀ دوّم قرن سوم هجرى و 112 منبع كه به ولادت وى در سال 255 هجرى و اين كه او فرزند امام حسن عسكرى است اعتراف و تصريح كرده اند. از اينجا ثابت مى شود كه آن كسانى از اهل تسنن كه تولد آن حضرت را در آينده مى دانند در اقليت هستند و اكثر آنان در اين باره مانند شيعه مى انديشند. و) معرفى بيش از 150 منبع از اهل سنت كه تمام يا بخشى از آن ها دربارۀ حضرت مهدى نگاشته شده است. 4. دفاع عن الكافى، ثامر هاشم حبيب العميدى، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1415 ق. بخشى از اين كتاب ارزشمند نيز، همانند كتاب قبل، به اثبات اصالت مهدويت بر اساس متون اهل سنت پرداخته و نام بيش از 60 نفر از بزرگان اهل سنت (قديم و جديد) را در اثبات صحت و تواتر احاديث مهدويت و نيز اسامى تعداد زيادى از بزرگان اهل سنت را كه به تولد حضرت مهدى و فرزند امام عسكرى بودن او را تصريح كرده اند. 5. مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل تسنن، سيد هادى خسروشاهى، اطلاعات، 1382. اين كتاب، ترجمه سخنرانى شيخ عبد المحسن عباد است. وى از شخصيت هاى برجسته علمى عربستان و استاد دانشگاه اسلامى مدينه بوده است. او كه خود از علماى اهل سنت است، در پاسخ به منكران سنّى مذهب حضرت مهدى، سخنرانى اى با عنوان" عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر "ايراد مى كند كه متن كامل آن در مجله" الجامعة الاسلامية "، سال اول، شماره 3، 1388 (ه. ق)، فوريه 1969 چاپ شده است. وى در اين سخنرانى مفصّل و تحقيقى، صحت و تواتر احاديث حضرت مهدى و ضرورت اعتقاد به وى را بر مبناى متون اهل سنت اثبات مى كند و به دلايل منكران مهدويت پاسخ مى دهد. وى همچنين اسامى بسيارى از علماى اهل سنت را كه در دفاع از مهدويت كتاب نوشته و به صحت و تواتر احاديث مهدويت اعتراف كرده اند، با ذكر نام كتاب آنان و گاه با نقل عبارات خود آنان ذكر مى كند. قوت مطالب وى به گونه اى است كه پس از

ص:211

طول عمر حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه)

اشاره

يكى از اشكالات و سؤالاتى كه دربارۀ مهدى موعودى كه شيعه به آن معتقد است مطرح مى شود، اين است كه چگونه ممكن است فردى بيش از هزار سال عمر كند؟

پاسخ: گروه هاى مختلفى ممكن است اين سؤال را مطرح كنند كه براى هر يك پاسخى درخور مى توان داد.

1. ملحدان و منكران خدا

اگر اين پرسش را كسانى مطرح كنند كه منكر وجود خدا و اديان الهى اند و فقط گواهى علوم تجربى را مى پذيرند، پاسخ اين است كه امروزه از نظر علمى ثابت شده است كه هيچ حدّ و مرز قطعى و معينى براى عمر انسان وجود ندارد. از ديدگاه علوم جديد، پيرى و فرسودگى بدن، تنها نوعى بيمارى تلقى مى شود كه منشائى مادى و فيزيكى دارد و با از بين بردن آن مى توان مانع طول عمر انسان را از ميان برداشت و به وى عمرى طولانى عطا كرد. از اين رو، امروزه دانشمندان مى كوشند كه به گونه هاى مختلف (مانند معرفى تغذيه مناسب و موازين بهداشتى، تأكيد بر دورى از عوامل زيانبار جسمى و روحى، كشف مواد و داروهايى خاص و حتى نگهدارى بدن تحت شرايطى ويژه مانند انجماد) بر عمر او بيفزايند و به حد و مرزى هم براى عمر انسان كه فراتر رفتن از آن ممكن نباشد معتقد نيستند. حال اگر عمر طولانى براى بشر، ذاتاً ممكن باشد و در زمان حاضر به بعضى از عوامل آن به طور محدود پى برده ايم (و در آينده هم عوامل بيش ترى كشف خواهد شد)، هيچ مانع عقلى و علمى وجود ندارد كه علل و اسبابى هم براى عمر بسيار طولانى تر او وجود داشته باشد كه اكنون بر ما ناشناخته است و بعداً آشكار خواهد شد، همان گونه كه، مثلاً، بدن انسان چند سال بعد از مرگ مى پوسد ولى پيشينيان، به عواملى، مانند موميايى كردن، دست يافته بودند كه مى توانستند بدن را تا هزاران سال از پوسيدگى كامل مصون نگه دارند.

2. خداپرستان

براى كسى كه به وجود خالق قادر مطلق معتقد است، پذيرش طول عمر فوق العاده و حتى امكان عمر جاودان بسيار ساده است و هيچ مانعى براى آن وجود ندارد. حقيقتاً خالقى كه عالم هستى را با اين عظمت تصورناشدنى آفريده و قدرتى نامتناهى دارد، نمى تواند عمرى بسيار طولانى به انسان عطا كند؟ حدّ و مرز فعلى براى عمر بشر، يكى از سنت ها و قوانين مخلوق خداست و محال است كه خالق قادر مطلق، محكوم و مغلوب مخلوق خويش شود و نتواند بر يكى از قوانين و سنت هايى كه خود وضع كرده فايق آيد و عمرى بيش از آن حد معمول و طبيعى به انسان عطا نمايد. همچنين به اين نكته دقيق هم بايد توجه كرد كه اصولاً از نظر

ص:212

عقلى، تفاوتى بين عمر يكساله و هزار ساله و چند ميليون ساله براى خدا وجود ندارد. ما به غلط گمان مى كنيم كه چون عمر طبيعى و عمر خارق العاده براى ما تفاوت دارد و دست يابى يا ايجاد يكى نزد ما دشوارتر از ديگرى است، براى خداى قادر مطلق هم اين دو متفاوت است، در حالى كه براى قدرتى نامتناهى، كاملاً يكسان است كه عمرى صد ساله به انسان بدهد يا صد هزار ساله. خداپرستانى كه پذيرش طول عمر حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) براى آنان دشوار است، در حقيقت قدرت خداوند را محدود دانسته و او را عاجز و دست بستۀ قوانين معمولى عالم طبيعت كه مخلوق خود اوست، محسوب كرده اند.

3. يهوديان و مسيحيان

در كتاب مقدس يهوديان (عهد قديم) و مسيحيان (عهد قديم و عهد جديد) از كسانى نام برده شده است كه عمرهاى بسيار طولانى و فوق طبيعى داشته اند. در "عهد قديم" آمده است كه حضرت آدم 930 سال، "يارد" و "متوشالح" (از نوادگان حضرت آدم)، 962 و 969 سال و حضرت نوح، 950 سال عمر كرده اند.(1) مسيحيان، علاوه بر اعتقاد به "عهد قديم"، بر اساس "عهد جديد" معتقدند كه حضرت مسيح (عليه السلام)، سه روز پس از مرگش با همين بدن طبيعى زنده شد و تا امروز هم، يعنى بيش از دو هزار سال است كه زنده است و در زمانى - كه ممكن است ده ها و چه بسا صدها سال ديگر طول بكشد - ظهور خواهد كرد و ساليان زياد ديگرى هم بر روى زمين حكومت خواهد كرد. بنابراين طول عمر هزار و چند ساله حضرت مهدى (عليه السلام) نمى تواند از ديدگاه يهوديان يا مسيحيان اشكالى بر عقايد اسلامى يا شيعى تلقى شود.

4. اهل سنت و وهابيان

اگر كسانى از اهل سنت يا وهابيان بخواهند طول عمر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) را نقضى بر عقايد شيعه محسوب كنند (كه گاه هم چنين مى كنند) به اشكال آنان به روشنى مى توان با آيات قرآن پاسخ داد. قرآن كريم مدت رسالت نوح را نهصد و پنجاه سال معرفى مى كند(2) و در بعضى متون تفسيرى اهل سنت، عمر وى تا هزار و هفتصد سال نوشته شده است.(3) همچنين از ظاهر آيات قرآن برمى آيد كه اگر حضرت يونس توبه نمى كرد، خداوند او را تا قيامت در شكم ماهى زنده نگه مى داشت؛(4) بعضى از مفسران اهل سنت نيز آيات مزبور را همين گونه تفسير كرده اند.(5) همچنين قرآن كريم كه مصلوب شدن حضرت عيسى (عليه السلام) را نمى پذيرد، او را از همان زمان تاكنون و با همين بدن مادى، زنده مى داند(6) و جايگاه

وى را هم نه در زمين بلكه در آسمان معرفى مى كند.(7) بنابراين خدايى كه به نوح عمرى بيش از هزار

ص:213


1- . در عهد قديم، كتاب پيدايش، باب 5، عبارات 5 تا 31 و باب 9، عبارت 29 و باب 11، عبارات 10 تا 17، طول اين عمر اين افراد و افراد ديگرى از نسل آدم و نوح كه صدها سال عمركرده اند آمده است.
2- . عنكبوت/ 14.
3- . از جمله رجوع كنيد به تفسير "الدر المنثور" سيوطى، ذيل آيه 14 سوره عنكبوت.
4- . صافات/ 4-143.
5- . تفسير كشاف، زمخشرى و تفسير بيضاوى ذيل آيه 144 سوره صافات.
6- . نساء/ 8-157.
7- . بل رفعه الله اليه (نساء / 158) علاوه بر آيات قرآن، متون تفسيرى و روايى اهل سنت هم بعضى از انبيا و اولياى الهى را داراى عمر چند هزار ساله معرفى مى كنند. از جمله ابن حجر عسقلانى در شرح خود بر صحيح بخارى روايت مى كند كه: اربعة من الانبياء احياء... اثنان فى الارض الخضر والياس و اثنان فى السماء ادريس وعيسى. ترجمه: چهار نفر از پيامبران هنوز زنده اند...

سال عطا كرد و يونس را به نحو اعجاز آميز، چهل روز در شكم ماهى عظيم الجثه زنده نگه داشت(1) و مى توانست تا قيامت هم زنده نگه دارد و مسيح يا ادريس را هم در شرايطى فوق طبيعى بيش از چند هزار سال در آسمان حفظ مى كند و به خضر و الياس عمرهاى چند هزار ساله عطا مى كند، به طريق اولى قادر است كه حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) را هم هزار و اندى سال زنده نگه دارد. علاوه بر اين چگونه ممكن است اين اشكال براى مسلمانى كه به وجود خالق قادر مطلق باور دارد مطرح شود؟(2)

ص:214


1- . تفسير "الدر المنثور" سيوطى، ذيل آيات 4-142 سوره صافات.
2- . براى اطلاع بيش تر درباره مبحث طول عمر و به ويژه شواهد علمى آن و نظر دانشمندان درباره امكان نامحدود بودن عمر انسان، از جمله مراجعه كنيد به: 1. دير زيستى حضرت مهدى، مهدى كامران 2. امام حجة بن الحسن العسكرى (بخش: امكان طول عمر از نظر تاريخ و علم)، موسى خسروى 3. نويد امن و امان، صافى گلپايگانى 4. موعودى كه جهان در انتظار اوست، على دوانى 5. كتاب الامام المهدى (عجل الله تعالى فرجه) و طول العمر فى نظرة جديدة، سيد عادل علوى 6. منتظر جهان و راز طول عمر، احمد علم الهدى 7. طول عمر امام زمان (عج الله تعالى فرجه)، سيد محمد كاظم قزوينى 8. طول عمر امام زمان از ديدگاه علوم و اديان، على اكبر مهدى پور 9. راز طول عمر امام زمان، بى آزار شيرازى 10. راز طول عمر امام زمان، سيد هادى صالحى 11. طول عمر حضرت ولى عصر، لطف الله صافى گلپايگانى همچنين براى اطلاع بيشتر از منابع و كتب مربوط به طول عمر حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) و دلايل علمى و عقلى و نقلى آن به سايت اينترنتى زير مراجعه كنيد: www.Imammahdi-s.com گزينه هاى: كتابخانه فهرست موضوعى كتب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه) طول عمر.

فايده و نقش امام غايب و نحوۀ استفاده مردم از او در زمان غيبت

اين سؤال همواره مطرح شده است كه: "فايده و نقش امام معصوم، تعليم معارف حقيقى كتاب و سنت، هدايت مردم و رفع اختلافات گوناگون آن ها است. حال امامى كه حضور ندارد و غايب است چگونه مى تواند نقش و فايده اى در هدايت مردم و انجام شئون و وظايف مربوط به امامت داشته باشد؟"

پاسخ(1): درست است كه وظيفه و نقش امام معصوم، هدايت آشكار و ظاهرى مردم است، ولى اوّلاً نقش امام، تنها به اين هدايت ظاهرى منحصر نمى شود و ثانياً حتى همين نقش هم در زمان غيبت، به طور كامل تعطيل نيست و جلوه هايى از آن در اين زمان وجود دارد. در روايات اسلامى، نحوۀ استفاده مردم از امام غايب به استفاده از خورشيدى كه پشت ابر پنهان است، تشبيه شده است(2).

اين تشبيه زيبا و پر معنا نشان مى دهد همان طور كه مردم، قرص خورشيد را پشت ابر نمى بينند و مستقيماً از نور آن استفاده نمى كنند، ولى انسان و حيوان و گياه و عالم طبيعت، از گرما و روشنايى آن غيرمستقيم بهره مى برند، به همين نحو هم، مردم، به دلخواه خود، امام را نمى بينند و از هدايت ظاهرى او به طور عمومى بهره نمى گيرند، ولى از انواع فيوضات او به گونه هاى مختلف سود مى جويند. براى توضيح اين مطلب و چگونگى بهره گيرى از امام در زمان غيبت، ناگزير از ذكر مقدمه اى دربارۀ نقش تكوينى و ولايت تكوينى وى در جهان هستيم.

ولايت تكوينى ائمه (عليهم السلام)

اشاره

بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه ديدگاه شيعه دربارۀ نحوۀ استفاده مردم از امام غايب مبتنى بر اعتقاد به ولايت تكوينى او است و تا وقتى اين امر به درستى درك و پذيرفته نشود، آن ديدگاه نيز درك و پذيرفته نخواهد شد.

ص:215


1- . قبل از پاسخ تفصيلى به اين سؤال بايد توجه كرد كه اصولاً جهل ما به فايدۀ وجود امام غايب، هيچ لطمه اى به اصل اين اعتقاد وارد نمى كند و اين كه ما ابعاد و فوايد مختلف وجود امام غايب را بدانيم يا ندانيم، هيچ تأثيرى در عقيده به اصل و اساس مهدويت ندارد. زيرا قرآن كريم، در سورۀ كهف، آيات 83-65، ماجراى يكى از اولياى بزرگ الهى، كه روايات شيعه و سنّى او را همان حضرت خضر (عليه السلام) معرفى مى كنند، و همسفر شدن وى با حضرت موسى (عليه السلام) را بيان مى كند و سه نمونه از نقش و فايدۀ وجود وى در جهان را، كه حتى بر پيامبر اولى العزم آن زمان (حضرت موسى) مخفى بود، بر مى شمرد. اگر قرآن همين سه مورد را هم معرفى نمى كرد، ما به كلى از نقش وى در جهان و شايد حتى از اصل وجود وى هم براى هميشه بى خبر مى مانديم. اشكال مربوط به فايده وجود امام غايب، گاه از سوى آن گروه از اهل سنت نيز كه معتقد به غيبت و طول عمر حضرت مهدى نيستند، مطرح مى شود. اما همان طور كه پيش از اين اشاره شد، دانشمندان بزرگ اهل سنت در متون معتبر خود روايت كرده اند كه "غير از حضرت خضر، سه تن ديگر از اولياى الهى دوران گذشته، يعنى عيسى و الياس و ادريس (عليهم السلام) هنوز زنده اند". اما از سوى ديگر هيچ كس از اهل سنت، نمى داند كه نقش و تأثير آنان در جهان و زندگى انسان چگونه است ولى اين بى اطلاعى آن ها تأثيرى در اعتقاد آنان به وجود اين افراد و يا اعتبار متون ياد شده ندارد. بنابراين، همان طور كه جهل ما به نقش و فايده اين اولياى الهى غايب در جهان و زندگى مادى و معنوى انسان، به اصل وجود آن ها و يا اعتقاد ما به آنان لطمه اى نمى زند، بى اطلاعى ما هم از فايده و نقش امام غايب در جهان و حيات تكوينى و تشريعى بشر، هيچ اشكالى دربارۀ وجود او يا عقيده ما ايجاد نمى كند.
2- . اين تشبيه، از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و امام صادق (عليه السلام) و امام زمان (عليه السلام) نقل شده است. رجوع كنيد به: بحار الانوار، ج 52، باب "علة الغيبة و كيفية انتفاع الناس به فى غيبته"، احاديث 6 و 7 و 8..

به اعتقاد شيعه، كه براى اثبات آن دلايل عقلى و نقلى فراوانى، حتى در متون اهل سنت، وجود دارد، نقش و شأن امام، تنها در هدايت دينى ظاهرى خلاصه نمى شود، بلكه او داراى ولايت تكوينى نيز هست، يعنى خداوند به وى علم و قدرتى بسيار عظيم و فوق العاده عطا كرده است كه با استفاده از آن ها قادر است كه بر بسيارى امورى كه از ما پنهان است اشراف علمى داشته باشد و اعمالى خارق العاده انجام دهد كه از قدرت ديگران خارج است، حتى متون معتبر اهل سنت نيز بر امكان و وجود اين ولايت تكوينى در افرادى خاص، غير از پيامبران، مانند اولياى بزرگ الهى و بعضى از صحابه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) گواهى مى دهد.(1)

حال با توجه به اين مقدمه به برخى از فوايد مهم وجود امام غايب اشاره مى كنيم:

1. وساطت در فيض

سنت الهى بر اين است كه هر كارى را در عالم از طريق وسايط انجام دهد. از اين رو خداوند در قرآن، بسيارى از امور را هم به خود و هم به فرشتگان يا ساير موجودات نسبت مى دهد (مانند: قبض روح انسان

ص:216


1- . در بعضى از متون اهل سنت و حتى وهابيان، قدرت هاى تكوينى خارق العاده اى به افراد و به ويژه اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نسبت داده شده است، با آن كه وهابيان، نسبت دادن اين امور را به انسان ها شرك مى دانند. از جمله، ابن تيميه (پايه گذار و رهبر اصلى تفكر وهابى) مى نويسد: عمر بن خطاب (خليفۀ دوّم) سپاهى را به فرماندهى فردى به نام "ساريه" به منطقه اى دور (نهاوند) فرستاد و هنگامى كه بر روى منبر خطبه مى خواند به نحوى خارق العاده دريافت كه سپاهش در حال شكست است و از روى منبر فرياد زد "سارية به كوه پناه ببر" (يا سارية الجبل). سارية هم صداى عمر را شنيد و عمل كرد (مجموع الفتاوى، ج 11، ص 278، فصل فى الفرق بين الارادة و.... و نيز: ج 13، ص 88، باب الاقول فى مومنى الجن. و نيز: منهاج السنة، ج 6، ص 33 و ج 8، ص 136 و 140. اين ماجرا را ابن كثير هم، در البدايه والنهايه، ج 6، ص 93 آورده است). در اين قصه، چند امر خارق العاده به عمر نسبت داده شده است، مانند اين كه او از فاصلۀ ده ها يا صدها كيلومتر به نحو اعجازآميز و فوق طبيعى از اين حادثه مطلع شده است، و يا موفق شد كه از فاصلۀ صدها كيلومترى صداى خود را به گوش فرمانده سپاه برساند. اين توجيه كه خدا او را مطلع كرده و يا صداى وى را (مثلاً به وسيلۀ فرشتگان) به گوش ديگران رسانده است، تفاوتى ايجاد نمى كند، زيرا اولاً هرگونه قدرت و ولايت تكوينى، و حتى قدرت بر انجام امور عادى و طبيعى، در هر فردى از ناحيۀ خداست و ثانياً اگر خداوند چنين زمينه و امكاناتى را براى خليفۀ دوّم فراهم كرده است، قادر است كه براى هر كس ديگر هم اين امكان را ايجاد كند و به او علمى خارق العاده عطا كند و يا به وسيلۀ فرشتگان و يا از هر طريق ديگر او را موفق به انجام عملى غيرعادى و فوق طبيعى نمايد. علاوه بر اين هيچ لزومى هم نيست كه همواره از خودِ انسان قدرت هاى خارق العاده را نفى كنيم و آن را مستقيماً به خداوند يا به فرشتگان نسبت دهيم، زيرا همان طور كه در جلسات گذشته هم گفته شد، خدا به خودِ يكى از ياران حضرت سليمان قدرتى عطا كرده بود كه توانست تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن از فاصله اى بسيار دور حاضر كند و يا به حضرت عيسى قدرت شفاى بيماران و احياى مردگان و اخبار از غيب داده بود و برخلاف نص صريح آيه است كه بگوييم خداوند خودش مستقيماً و يا يكى از فرشتگانش آن تخت را حاضر كرده است. همچنين ابن تيميه، كه وهابيان به پيروى از او انتساب اعمال خارق العاده را به افراد انكار مى كنند، در آثار خود امور خارق العاده بسيارى را به اولياء و صالحين نسبت مى دهد، مانند زنده كردن مردگان (النبوات، ص 211 تا 213). وى در كتاب "مجموع الفتاوى" نيز نمونه هاى بسيار زيادى از اين موارد را ذكر مى كند و آن ها را نه فقط در گذشته و زمان انبيا، بلكه در زمان حال هم صادق مى داند (فصل فى الفرق بين الارادة و...، ج 11، ص 274 تا 282) و تحقق اين كرامات را ناشى از تقوا و عمل صالح و پيروى آنان از خدا و رسول مى داند. بنابراين چه اشكالى دارد كه خداوند به اهل بيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و امامان هم به علت پاكى و تقوا و مقام بندگى آنان - كه آيات قرآن و متون اهل سنت بالاترين مراتب پاكى و عبوديت را به آن ها نسبت مى دهد - قدرت ها و ولايت هاى تكوينى خاصى - و از جمله وساطت در فيض و علم غيب را كه در ادامه بحث خواهد آمد - به آن ها عطا كرده باشد..

هنگام مرگ، تدبير امور تكوينى عالم، شفا دادن، روزى دادن، هدايت كردن و...). فيض وجود و بسيارى از كمالات نيز از طريق وسايطى به موجودات مى رسد كه اگر آن وسايط نباشند، ديگران از اين فيض ها محروم مى مانند. به عقيدۀ شيعه، پيامبر اكرم و اهل بيت او (عليهم السلام) در رأس اين وسايط فيض قرار دارند. علماى بزرگى از اهل سنت نيز اين وساطت در فيض را براى بعضى از انبيا و اولياى بزرگ الهى پذيرفته اند و وجود اينان را عامل امنيت مردم زمين و نبودنشان را موجب هلاكت و نابودى زمين و مردم آن دانسته اند.(1)

ص:217


1- . ابن حجر عسقلانى، در "فتح البارى" (شرح صحيح بخارى) روايت مى كند كه: "اربعة من الانبياء احياء امان لاهل الارض. اثنان فى الارض الخضر والياس واثنان فى السماء ادريس و عيسى". يعنى: چهار پيامبر هستند كه زنده اند و عامل امنيت و بقاى مردم زمين اند. دو نفر از آن ها در زمين اند: خضر و الياس، و دو نفر ديگر در آسمان اند: ادريس و عيسى (احاديث الانبياء، باب حديث الخضر مع موسى عليهماالسلام). همچنين جلال الدين سيوطى (مفسّر و قرآن شناس بزرگ اهل سنت) در تفسير "" الدر المنثور "از راويان و منابع مختلف، روايات متعددى را نقل مى كند كه مجموع محتواى آن ها اين است كه" خداوند در روى زمين از بعد از حضرت نوح، اوليايى، به نام ابدال يا اوتاد، دارد كه به واسطۀ آن ها و شأن و مقام آنان، زمين و مردم را بر پا نگه داشته است و عذاب را از مردم زمين بر مى دارد و باران نازل مى كند و مؤمنين را يارى و نصرت مى دهد و زنده مى كند و مى ميراند و گياهان را مى روياند و به مردم روزى مى دهد و از آن ها دستگيرى و فريادرسى مى كند و زمين بركات خود را خارج مى كند. به اين جهت به آنان "ابدال" گفته مى شود كه هرگاه يكى از آنان بميرد، افرادى ديگر جانشين (بَدَل) آنان مى شوند. زمين هرگز از وجود آن ها خالى نمى ماند، زيرا اگر آنان روى زمين نباشند، زمين و همۀ مردم آن نابود مى شوند (ولولا ذلك هلكت الارض ومن عليها). آنان از شدت پرهيزكارى و حسن نيت و پاكدلى و خيرخواهى به چنين مقام رفيعى رسيده اند " (تفسير" الدر المنثور "، ذيل آيۀ 251 سورۀ بقره). سيوطى به صحت بعضى از اين احاديث تصريح مى كند و برخى از آن ها را از آثار علماى بزرگ اهل سنت مانند احمد بن حنبل، حكيم ترمذى، طبرانى، ابن حبّان، ابن عساكر، نقل مى كند. همچنين وى بعضى از اين روايات را ذيل آيۀ 128 سورۀ بقره و آيۀ 26 سورۀ حج نيز ذكر مى كند. محمد بن يوسف الصالحى الشامى نيز كه حتى در ميان وهابيان نيز از دانشمندان معتبر اهل سنت محسوب مى شود در كتاب" سبل الهدى والرشاد "، برخى از روايات يادشده را از قول احمد بن حنبل و ديگران ذكر مى كند و آن ها را با معيارهاى بُخارى و مُسلم، صحيح مى خواند (ج 1، ص 256). نور الدين سمهودى نيز، كه از برجسته ترين دانشمندان اهل سنت است، پس از تأييد صحت حديث ثقلين، از آن نتيجه مى گيرد كه بر اساس اين حديث لازم است كه تا قيامت حتماً يكى از اهل بيت روى زمين حضور داشته باشد و سپس در ادامه سخن خود مى افزايد: (" ولهذا كانوا اماناً لاهل الارض، فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض " (به همين دليل، اهل بيت مايۀ امنيت مردم زمين اند و از اين رو اگر از روى زمين برداشته شوند، مردم زمين نابود مى شوند. جواهر العقدين، ص 244) حاكم نيشابورى هم از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند: (" انا امان لاصحابى ما كنت فاذا ذهبت اتاهم ما يوعدون واهل بيتى امان لامتى فاذا ذهب اهل بيتى اتاهم ما يوعدون؛ من تا زمانى كه هستم مايۀ امنيت اصحابم هستم. پس اگر از ميان بروم، آن [بلا و عذابى] كه به آن ها وعده داده شده بر سر آن ها خواهد آمد و اهل بيت من مايۀ امنيت امت من هستند. پس اگر اهل بيتم از ميان برداشته شوند، آن [بلا و عذابى] كه به امت من وعده داده شده است، بر سر آن ها خواهد آمد. المستدرك على الصحيحين، كتاب التفسير، تفسير سورۀ زخرف، حديث هفتم). حاكم نيشابورى در انتهاى اين روايت، آن را با معيارهاى بخارى و مسلم صحيح دانسته است. ابن حجر مكّى نيز ضمن بحث از حديث ثقلين، اهل بيت را عامل امنيت مردم زمين دانسته و رواياتى را در تأييد آن ذكر مى كند و از احمد بن حنبل اين روايت را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: " «فاذا ذهب النجوم ذهب اهل السماء واذا ذهب اهل بيتى ذهب اهل الارض" (اگر ستارگان از بين بروند، اهل آسمان از بين مى روند و اگر اهل بيت من از بين بروند، مردم زمين از بين خواهند رفت) الصواعق المحرقه، باب 11، فصل اوّل، آيۀ هفتم. بنابراين اگر آن گونه كه وهابيان مى انديشند، اعتقاد به وساطت در فيض شرك محسوب شود، آيا مى توانند كسانى مانند احمدبن حنبل و ترمذى و سيوطى و طبرانى و... را مشرك و واجب القتل بدانند؟ به اين ترتيب، اعتقاد به نفش وساطت در فيض براى اهل بيت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)، كه به دليل آيات قرآن (مانند آيات تطهير و مباهله و...) و روايات اهل

2. هدايت و تربيت باطنى و معنوى غير مستقيم

پيش از اين گفته شد كه خداوند به بعضى از پيامبران، مانند حضرت ابراهيم، مقام امامت عطا كرده است. اين مقام، غير از نبوت و رسالت است، زيرا وى هنگامى اين مقام را دريافت كرد كه سال ها از مقام رسالت او مى گذشت. همچنين اين مقام، غير از پيشوايى دينى و هدايت ظاهرى مردم است، زيرا او هنگامى هم كه مقام رسالت داشت، هادى و پيشواى دينى مردم بود. از اين رو، همان طور كه بعضى از مفسران گفته اند، امامت، مقامى است كه دارندۀ آن قادر است، علاوه بر هدايت ظاهرى، مردم را از طريق هدايت باطنى و روحى غير مستقيم به كمال برساند. پيامبر اكرم و اهل بيت گرام او (عليهم السلام) بالاترين مقام امامت را دارند، يعنى خداوند با علم و قدرتى خاص كه به آنان عطا كرده است، بر احوال و قلوب و آمادگى افراد براى هدايت اشراف و آگاهى دارند و قادرند در ذهن و روح و باطن آنان نفوذ و تصرف كرده و كسانى را كه زمينه و استعداد هدايت دارند، به كمال مطلوب، هدايت نمايند.(1) تاريخ شيعه از آغاز تاكنون نمونه هاى بسيار زيادى از اين نوع هدايت

ص:218


1- . نبايد تعجب كرد كه چگونه ممكن است افرادى از دل و باطن آدميان خبر داشته باشند. به تصريح قرآن مجيد، خداوند به كسانى كه مى خواهد علم غيب عطا مى كند (آل عمران/ 44 و 179، هود/ 49، يوسف/ 102، جن، 26 و 27) و اطلاع از قلوب مردم هم يكى از مصاديق علم غيب است. حضرت عيسى (عليه السلام) با علمى كه خدا به او عطا كرده بود مى توانست از درون خانه هاى مردم به آن ها خبر دهد (آل عمران/ 49). همان خدايى كه علم به درون خانه گِل را به كسانى عطا مى كند، قادر است كه علم به درون خانۀ دل را هم به برگزيدگانش عطا مى نمايد و براى او اعطاى اين دو علم غيب هيچ تفاوتى ندارد، همان گونه كه اعطاى علم غيب و علوم معمولى به افراد براى او تفاوت ندارد. جالب و درخور تأمل است كه خود ابن تيميه كه وهابيان خود را پيرو عقايد او مى دانند و با استناد به آراى وى نسبت دادن علم غيب را به مخلوقات، نادرست و شرك محسوب مى كنند، در آثارش افراد بسيارى را (اعم از صحابه و ديگران) داراى علم غيب معرفى مى كند و معتقد است كه چنين افرادى در همۀ زمان ها وجود دارند و كتبى را هم از بعضى بزرگان اهل سنت، مانند احمد بن حنبل، در توصيف اين افراد نام مى برد. (منهاج السنة، ج 8، فصل 18، ص 91). جالب تر آن است كه "ابن قيم جوزى" كه برجسته ترين شاگرد ابن تيميه است، علوم غيبى و غريبه بسيارى را به خود ابن تيميه نسبت مى دهد و مى گويد: "امور عجيبى را شخصاً از او مشاهده كرده ام و آنچه را هم خود مشاهده نكرده (و از ديگران شنيده ام) بسيار بيش تر است و ذكر تمام آن ها نياز به تأليف كتابى بزرگ و حجيم دارد". براى نمونه، ابن تيميه سال ها پيش از وقوع، خبر غيبى داد كه قوم تاتار به ممالك اسلامى حمله مى كنند و مسلمين در اين نبرد پيروز مى شوند و وقوع اين جنگ و پيروزى هم از مقدرات حتمى است نه احتمالى، زيرا خدا اين واقعه را در لوح محفوظ ثبت كرده است (يعنى من با اطلاع از لوح محفوظ اين خبر غيبى را داده ام، در حالى كه شيعه، احاطه بر لوح محفوظ را حتى به پيامبر و ائمه هم نسبت نمى دهد). ابن قيم مى گويد: ابن تيميه مانند باران خبرهاى غيبى مى داد! وى سپس چند نمونه ديگر از اخبارهاى غيبى او را بازگو مى كند و از قول ابن تيميه مى گويد كه او مى تواند با نگاه به چهره وچشمان افراد، حوادثى را كه براى آن ها رخ مى دهد پيش گويى نمايد، ولى نمى تواند آن ها را بازگو نمايد، چراكه آنان تاب شنيدنش را ندارند. سپس ابن قيم مى گويد: كه "ابن تيميه از زندگى شخصى و امور باطنى او چيزهايى را به وى خبر داده است كه هرگز آن ها را براى كسى به زبان نياورده و از حوادثى در آينده خبر داده است كه دقيقاً رخ داده است و آن امور غريبه و اخبارهاى غيبى كه ديگر افراد از ابن تيميه ديده اند، چندين و چند برابر آن چيزهايى است كه خود او از استادش مشاهد كرده است. (مدارج السالكين، ج 2، صص 90-489، فصل الفراسة الثالثة). ابن قيم در ادامۀ اين مطلب توضيح مى دهد كه علاوه بر مؤمنانى كه به علت ايمان و طهارت نفس و صدق و خلوص به اين كشف و كرامت دست مى يابند، افراد شيطان صفتى هم هستند كه چون شياطين را اطاعت و بندگى مى كنند، اين شياطين اخبارهاى غيبى را به آنان القا مى نمايند. (همان، صص 4-493). به طور كلى، ابن قيم در اين كتاب، كه به شرح موضوعات گوناگون دربارۀ سير و سلوك قلبى و روحى و عرفانى اختصاص دارد، علوم و قدرت هاى خارق العاده اى را به افرادى (اعم از مؤمن و غير مؤمن) نسبت مى دهد و به ويژه كسانى را كه نفس خود را

باطنى را در بر دارد. به همين علت است كه در تاريخ زندگى ائمه مشاهده مى كنيم كه گاه با يك نگاه و بدون هيچ سخنى از كسى كه دشمن اهل بيت بود، دوستدار اهل بيت مى ساختند و يا حرّبن يزيدرياحى در عرض چند ساعت با عنايت و لطف امام و بى آن كه كلامى ظاهرى شنيده باشد، سراپا متحول و منقلب مى شود و به بالاترين مراتب هدايت و قرب دست مى يابد. حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) نيز در مقام امام وقت و با آگاهى و اشراف و قدرتى كه خداوند به او عطا كرده است، از احوال و درون همگان با خبر است و مى تواند كسانى را كه لياقت دارند به كمال لايقشان هدايت نمايد. يكى از مهم ترين وظايف و شئون و نقش هاى امام زمان (عج الله تعالى فرجه) در غيبت، همين نوع هدايت است. اين هدايت باطنى در زمان حضور امام هم وجود دارد و مختص به زمان غيبت نيست، زيرا در همان زمان حضور هم، امكان استفاده از هدايت ظاهرى امام براى همۀ مردم روى زمين وجود ندارد.

3. امكان ارتباط روحى و معنوى مردم با امام معصوم

درست است كه در زمان غيبت، راه ارتباط و تماس حضورى و مستقيم مردم، به نحو عمومى و اختيارى، با امامشان بسته است، اما راه ارتباط روحى و قلبى و معنوى آن ها با وى كاملاً باز و بى مانع است و مى توانند در هر لحظه كه بخواهند و حتى در تمام ساعات و لحظات زندگى به ياد او باشند و با وى ارتباط قلبى داشته باشند. شدت و ضعف اين ارتباط به شدت و ضعف معرفت به امام بستگى دارد. هر چه اين معرفت در وجود افراد عميق تر باشد، ارتباط روحى و معنوى آنان هم با امامشان قوى تر خواهد بود و اين معرفت و ارتباط حاصل از آن ثمرات قلبى و عملى بسيار سازنده اى دارد. هرچند تحصيل اين امور، با حضور امام معصوم، كامل تر خواهد بود، ولى كسب درجات پايين تر آن كه گاه بسيار هم عميق و ريشه دار است، در زمان غيبت امام، كاملاً امكان پذير است. بهره گيرى از ثمرات اين ارتباط و معرفت، مشروط به ارتباط حضورى مستقيم با پيشواى الهى معصوم نيست چه بسيار بوده و هستند كسانى كه هرگز با رهبر معصوم زمانشان ملاقات نكردند، ولى ايمان و اعتقاد و معرفتشان از كسانى هم كه سال ها در حضور وى بوده اند، بسيار بيش تر و عميق تر بوده است. ماجراى اويس قرن كه هرگز موفق به ديدار پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نشد و ايمان مثال زدنى وى كه حتى از ايمان بسيارى از اصحاب هم قوى تر بود و يا اولياء و مؤمنانى كه امروزه مشاهده مى كنيم، كه بى آن كه هيچ يك از معصومين را ديده باشند، از بالاترين درجات ايمان و يقين و معرفت برخوردارند، از

ص:219

نمونه هاى اين امرند. براى اين گونه افراد حضور و غيبت معصوم، تفاوت چندانى ندارد، زيرا اين غيبت موجب بى ايمانى يا كم ايمانى آن ها نمى شود. امام سجاد (عليه السلام) در توصيف و قدر و منزلت اين گروه از مؤمنان مى فرمايد:

مسّلماً اهل زمان غيبت او (حضرت مهدى) كه معتقد به امامت او و منتظر ظهورش هستند، از مردم همۀ زمان ها بالاترند، زيرا خداى متعال چنان عقل و فهم و معرفتى به آن ها عطا كرده است كه غيبت برايشان، به منزلۀ مشاهده (مستقيم و حضورى) شده است.(1)

بديهى است كه چنين افرادى از ارتباط روحى و قلبى با امام غايبشان بسيار بيش از افراد كم ايمان تر بهره مى برند و حديث زير از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)، ناظر به همين كسانى است كه در زمان غيبت حضرتش از نور ولايت او فيض مى برند:

قسم به خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرد، مردم در زمان غيبتش از او بهره مند مى شوند و از نور ولايتش روشنايى مى گيرند.(2)

4. مشمول دعاى امام شدن

يكى از عواملى كه درجۀ قرب و ارزش معنوى هر انسانى را نزد خداوند و امام زمان (عج الله تعالى فرجه) مشخص مى كند، همان درجۀ ارتباط خالص روحى و معنوى و قلبى او با امام زمانش به ويژه در دوران غيبت كبرى است و هركس به ميزان همين درجه قرب مشمول دعاى حضرتش واقع مى شود. يكى از وظايف يا فضل و الطاف امام هر عصر دربارۀ امت آن است كه وى براى مردم و به ويژه مؤمنان و صالحان و پيروانش دعا نمايد و بخشش گناهان و برطرف شدن بلاها و مشكلات و افزايش ايمان و عمل صالح و عاقبت به خيرى و مقامات علمى و عملى آنان را از درگاه ربوبى طلب نمايد و واضح و مسلم است كه تأثير دعاى معصوم كه خدا اجابتش را تضمين كرده است با تأثير دعاى خود يا ديگران قابل مقايسه نيست. يكى از مهم ترين علل توفيقات مادى و معنوى انسان ها به ويژه در زندگى مؤمنان ناشى از همين دعاهاى حضرت ولى عصر (عج الله تعالى فرجه) در حق آنان است. اين نقش و فايده عظيم امام در غيبت و حضور وى تفاوتى ندارد و بى وقفه و در تمام ايام زمان غيبت و حضور تداوم دارد.

5. امكان مشاهده و ارتباط حضورى و مستقيم با امام در زمان غيبت

گفته شد كه در غيبت كبرى، باب نيابت خاصه بسته است، ولى اين به معناى آن نيست كه امكان مشاهده و ارتباط حضورى و مستقيم افراد با امام زمانشان به هيچ وجه وجود ندارد.

در زمان غيبت كبرى اين امكان وجود دارد كه با اذن الهى و صلاحديد آن حضرت، كسانى به حضور وى شرفياب شوند و به گونه هاى مختلف از محضر وى فيض بگيرند. تعداد كسانى كه در دوران غيبت به شرف و

ص:220


1- . بحار الانوار، ج 52، ص 122.
2- . همان، ص 93..

افتخار اين توفيق، مشرف و مفتخر شده اند از شماره بيرون است(1) تا آن جا كه زمينه سازى اين تشرفات به دست خود افراد است، پاكى و تقواى الهى در افراد، مهم ترين شرط اين تشرفات است كه آنان را تا حدّى با امام معصومشان، هم سنخ و نزديك مى سازد. بعضى از كسانى كه توفيق ملاقات با حضرتش را داشته اند از هدايت هاى معرفتى و ظاهرى آن حضرت هم به درجات مختلف بهره مند شده اند. بنابراين چنين نيست كه در زمان غيبت كبرى، راه ارتباط حضورى مردم با امامشان و حتى بهره گيرى از هدايت ظاهرى وى به طور مطلق بسته باشد و اين يكى ديگر از جلوه هاى فوايد وجود آن حضرت در دوران غيبت است.(2) شايان ذكر است كه ملاقات با آن حضرت منحصر به شيعيان و يا حتى مسلمانان نيست و گاه اين افتخار نصيب غير آنان هم شده است.(3)

ص:221


1- . دربارۀ تشرفات خدمت حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و گزاش آن ها توجه به چند نكته لازم است: 1. ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) راهى يك طرفه است، يعنى تنها به ارادۀ آن حضرت بستگى دارد و به صرف خواست و ارادۀ مردم محقق نمى شود. 2. كسانى كه ادعاى رويت و ملاقات با آن حضرت را دارند به سه دسته تقسيم مى شوند: الف) كسانى كه عمداً دروغ مى گويند و و قصد فريب و سوء استفاده از مردم را دارند. ب) كسانى كه در ادعاى خود صادق اند و تشرّف آن ها حقيقت دارد. ج) كسانى كه عمداً دروغ نمى گويند و شيّاد نيستند، اما در مشاهده خود گرفتار نوعى توهم و تخيل و يا كشف و شهود باطل شده اند و به اشتباه خيال مى كنند كه حضرتش را مشاهده كرده اند. بنابراين درست است كه همۀ آن مشاهدات حقيقت ندارند و يا مدعيان آن ها راست نمى گويند، ولى همۀ آن ها را هم نمى توان دروغ دانست. صداقت و سجاياى اخلاقى بسيارى از كسانى كه چنين ادعايى داشته اند و يا شواهد و قراين اطمينان آورى كه وجود داشته است، ما را به صحت بسيارى از اين گزارش ها مطمئن مى سازد. گزارش ها و ادعاهاى صادق در اين مورد در طول تاريخ به هزاران مورد بالغ مى شود. 3. تشرفات حقيقى اختصاص به مشاهير و بزرگان و علما و فقها ندارد، بلكه ممكن است شامل هر انسان پاك و صالحى كه ولايت و عشق و محبت او را در دل دارد و يا به طور كلى هر كسى كه حضرتش صلاح بداند بشود، هرچند كه فردى گمنام و از اقشار معمولى و يا سطح پايين جامعه باشد؛ اغلب كسانى كه چنين توفيقى داشته اند از همين گونه افراد بوده اند. 4. ضرورتى ندارد و چنين هم نبوده است كه همۀ كسانى كه توفيق ملاقات آن حضرت را داشته اند، او را در همان حال تشرّف بشناسند. گاه افراد هنگام ديدار وى بر اساس معرفى خود آن حضرت و يا به صورت هاى ديگر دريافته اند كه او همان مهدى موعود است و يا بعد از جدا شدن از وى، با قراين و شواهدى خاص متوجه هويت الهى او شده اند. 5. از آن جا كه ديدار با آن حضرت، بر خلاف روال معمولِ زمانِ غيبت است و غالباً امرى سرّگونه محسوب مى شود، در بسيارى از اوقات نبايد براى ديگران يا براى آنانى كه صلاحيت و اهليت شنيدن چنين مطالبى را ندارند نقل شود، اما نقل اين تشرفات براى افراد با صلاحيت و يا در مواردى كه هدف از اين نقل، نه خودنمايى و رياكارى و يا سوء استفادۀ گوناگون، بلكه هدايت و تربيت افراد باشد مانعى ندارد.
2- . براى آگاهى از برخى نمونه هاى اين تشرفات مى توان به كتب زير مراجعه كرد: 1. عنايات حضرت مهدى (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) به علما و طلّاب، محمد رضا باقى اصفهانى. 2. بركات حضرت ولى عصر، على اكبر نهاوندى (تحقيق و بازنويسى: سيد جواد معلم) 3. تشرّف بانوان خدمت امام زمان، سيد محمد طباطبايى. 4. چهره هايى كه در جستجوى قائم پيروز شدند، حبيب الله مرزوقى شميرانى. 5. ملاقات با امام زمان، سيد حسن ابطحى.
3- . حتى در ميان اهل سنت هم موارد زيادى از تشرّف آنان خدمت حضرت ولى عصر (عج الله تعالى فرجه الشريف) وجود دارد. براى آگاهى از برخى از اين موارد، مراجعه كنيد به كتاب: "تشرّفات اهل تسنن به محضر حضرت ولى عصر (عجّل الله تعالى فرجه الشريف)، تأليف سيد عباس موسوى مطلق، نشر" هَنارِس ". .

6. يارى و دستگيرى از مردمان و درماندگان

امام زمان (عج الله تعالى فرجه) به وسيلۀ همان ولايت تكوينى خدادادى، از چنان علم و اشرافى بر احوال مردم برخوردار است كه در هر گوشه اى از جهان كه باشد از وضع دردمندان و گرفتاران و افراد مضطرّى كه به او توسل مى جويند آگاه است(1) و با ولايت و قدرتى كه خدا به او عطا كرده است و در مواردى كه اذن و

ص:222


1- . پذيرفتن اين اشراف و آگاهى الهى و خارق العاده از ديدگاه عقل و نقل هيچ مانعى ندارد و اين مطلب از عقايد مسلم شيعه است كه دست كم ده ها حديث صحيح بر آن گواهى مى دهد. در منابع معتبر اهل سنت نيز اين نوع علم و آگاهى، دست كم براى پيامبر اسلام پذيرفته شده و روايات بسيارى در اين منابع وجود دارد كه نشان مى دهد كه هر كس در هر گوشه از جهان، چه در حيات پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و چه بعد از مرگ وى، بر او سلام و صلوات بفرستد، پيامبر مطلع مى شود و سلام او را پاسخ مى گويد: قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله): فاكثروا علىّ من الصلاة فيه (يوم الجمعة) فان صلاتكم معروضة علىّ. قالوا يا رسول الله وكيف تُعرض صلاتنا عليك وقد ارمتَ فقال ان الله عزّ وجل حرم على الارض اجساد الانبيا. ترجمه: پيامبر (صلّى الله عليه وآله) فرمود: در روز جمعه بر من زياد صلوات بفرستيد، چرا كه صلوات شما بر من عرضه مى شود. اصحاب پرسيدند: يا رسول الله، چطور صلوات ما بر شما عرضه مى شود در حالى كه شما (بعد از مرگ) پوسيده شده ايد؟ پيامبر فرمود: خداوند اجساد پيامبران را بر زمين حرام كرده است (و بدن آن ها بعد از مرگ نمى پوسد)». اين حديث در معتبرترين منابع اهل سنت آمده است، از جمله: «سنن ابى داود»، كتاب الصلاة، باب فضل يوم الجمعة، حديث دوّم و همين كتاب، باب فى الاستغفار، حديث شانزدهم و" سنن ابن ماجه "، كتاب اقامة الصلوة، باب فى فضل الجمعة، حديث دوّم و كتاب ماجاءِ فى الجنائز، باب ذكر وفاته و دفنه (صلّى الله عليه وآله)، حديث يازدهم و «سنن نسائى»، كتاب الجمعة، باب اكثار الصلاة على النبى (صلّى الله عليه وآله)، حديث اوّل و" مسند احمد بن حنبل "، مسند المدنيين، حديث اوس بن ابى اوس (ج 32، ص 389)، و" مستدرك حاكم نيشابورى "، كتاب الجمعة، حديث چهارم (حاكم نيشابورى در اين جا اين حديث را با معيار بخارى صحيح شمرده است) و كتاب الاهوال، حديث ششم (وى در اين جا اين حديث را با معيارهاى بخارى و مسلم، صحيح دانسته است). همچنين اين حديث در منايع ديگر اهل سنت هم آمده است، از جمله: كنز العمال، ج 1، ص 499، ح 2202، به نقل از سنن دارمى، كتاب الصلاة، باب فى فضل يوم الجمعة. عن ابى هريرة قال: قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله)...: صلّوا علىّ فانّ صلاتكم تبلغنى حيث كنتم. ترجمه: از ابو هريرة نقل شده است كه پيامبر فرمود: بر من صلوات بفرستيد، چرا كه مسلماً هر جا كه باشيد صلوات شما به من مى رسد. (سنن ابى داود، كتاب المناسك، باب زيارة القبور، حديث دوّم). عن ابى هريره: انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله) قال: «ما من احد يسلّم علىّ الا ردّ الله علىّ روحى حتى ارُدَّ (عليه السلام)». ترجمه: ابو هريره مى گويد: پيامبر فرمود: «هيچ كسى بر من سلام نمى فرستد مگر اين كه خدا روح مرا به بدن من بر مى گرداند و من جواب سلام او را مى دهم». (همان، حديث اوّل). قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله): من صلّى علىّ عند قبرى سمعته. ترجمه: پيامبر فرمود: كسى كه نزد قبر من صلوات بفرستد، من مى شنوم. كنز العمال، ج 1، ص 491، ح 2165. براى اطلاع از احاديث بيش تر اهل سنت در اين موضوع، مراجعه كنيد به: كنز العمال، ج 1، احاديث: 2218 و 2227، 2235، 2236، 2237، 2242، 2147، 2199، 2178، 2181، 2196، 2197، 2207، 2244، 2245. همچنين مراجعه كنيد به نفسير «الدر المنثور»، سيوطى، ذيل آيه 203 سورۀ بقره. اما همان طور كه در بخش مربوط به فايده و نقش امام غايب در زمان غيبت، مبحث ولايت تكوينى ائمه گفته شد، حتى براساس متون اهل سنت هم اين نوع اشراف و آگاهى خارق العاده بر احوال مردمى كه در دور دست قرار دارند منحصر به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيست و به اعتقاد آنان شامل بعضى از اصحاب و اولياى الهى هم مى شود كه يك نمونه آن را از كتب آنان دربارۀ آگاه شدن خليفۀ دوّم از احوال سپاهيان خود نقل كرديم. اين نوع اشراف و آگاهى از مصاديق علم غيب است و پيش از اين نمونه هاى متعددى از وجود علم غيب در افرادى را، غير از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بر اساس متون اهل سنت ذكر

مصلحت الهى در كار باشد مى تواند در يك لحظه در هر نقطه اى از جهان در كنار متوسلان و نيازمندان حاضر شود(1) و يا بدون اين حضور از همان مكان خود به يارى و دستگيرى آنان بشتابد و مشكلاتشان را برطرف نمايد. دست كم ده ها و يا صدها هزار نمونه تجربى عينى، كه در بسيارى موارد در زندگى شخصى خود هم شاهد آن بوده ايم، در اثبات اين امر وجود دارد. اين نقش و فايدۀ وجود امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) از جمله مواردى است كه در غيبت و حضور وى هيچ تفاوتى ندارد، زيرا در همان زمان حضور امام معصوم هم، فقط عدۀ بسيار اندكى از مردم جهان موفق به ديدار وى مى شدند و از او يارى مى خواستند و حوايج خود را طلب مى كردند و اگر به مصلحت آن ها نبود، حاجتشان برآورده نمى شد و ديدار و عدم ديدار حضورى آن ها با امام تأثير چندانى در رفع حوايجشان نداشت. بنابراين اگر قرار بود كه توسل به امام و يارى و دستگيرى وى از متوسلين موكول به حضور و ديدار وى باشد در همان زمان حضور وى هم بايد اكثر مردم جهان از برآورده شدن حاجتشان محروم مى شدند، در حالى كه چنين نيست. هركس چه در حضور امام معصوم هر عصر و چه در غيبت وى، در هر گوشه اى از جهان، خالصانه به وى توسل جويد، او بر آن شنوا و بينا است و اگر اذن و صلاح الهى باشد، حاجتش را برآورده مى سازد.

چكيده

اعتقاد به يك منجى موعود جهانى و الهى كه روزى ظهور خواهد كرد و ظلم و فساد را از صحنۀ گيتى برمى دارد و عدالت و امنيت و اخلاق و معنويت مطلق را جايگزين آن مى كند، اختصاص به اسلام ندارد و در اديان گذشته نيز به ويژه در اديان يهودى و مسيحى وجود داشته است و شواهد بسيار زيادى از متون مقدس يهوديان و مسيحيان در اثبات آن وجود دارد.

بسيارى از مطالبى كه در متون اديان گذشته دربارۀ منجى موعود وجود دارد، شباهت بسيار زيادى با متون اسلامى دارد.

اعتقاد به مهدى موعود، اختصاص به شيعه ندارد و اكثر قريب به اتفاق اهل سنت و علماى آنان نيز به آن معتقدند.

اعتقاد كلى به اصل مهدويت و صحت و تواتر روايات آن و اين كه حضرت مهدى از اهل بيت پيامبر و از فرزندان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) است و حكومت عادلانه مطلقى را در سراسر جهان بر پا مى كند و در زمان ظهور وى، حضرت عيسى (عليه السلام) هم نزول مى كند و آن حضرت را در اجراى اهدافش يارى مى نمايد، بين شيعه و تقريباً تمام علماى اهل سنت (جز افرادى معدود از آنان) مشترك است.

ص:223


1- . حضور در هر نقطه اى از زمين در يك لحظه، از امور خارق العاده و از مصاديق ولايت تكوينى است كه قرآن به صراحت بر آن گواهى مى دهد. ماجراى يكى از ياران حضرت سليمان (عليه السلام) كه با علم و قدرت خارق العاده اى كه خدا به او عطا كرده بود، در كم تر از يك چشم بر هم زدن از سرزمينى به سرزمين ديگر رفت و با تخت عظيم بلقيس برگشت (سورۀ نمل آيات 38 به بعد) يكى از نمونه هاى اين نوع ولايت تكوينى است. مسلماً مقام حضرت مهدى (عليه السلام) كه از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و به گواهى روايات اهل سنت حتى از پيامبرى اولى العزم مانند حضرت عيسى (عليه السلام) برتر است، به طريق اولى از حضرت سليمان و ياران او هم برتر است و به اذن الهى مى تواند در هر لحظه در هر گوشه اى از جهان حضور يابد..

بعضى از دانشمندان اهل سنت، حضرت مهدى را از فرزندان امام حسين يا امام حسن عسكرى نمى دانند و معتقدند او غيبت و طول عمر ندارد، بلكه در همان آخر الزمان متولد خواهد شد. اين نكات، از موارد اختلاقى بين شيعه و اهل سنت در موضوع مهدويت است.

بر اساس منابع و مدارك خود اهل سنت مى توان نادرستى اين موارد اختلافى را ثابت كرد و صحت عقايد شيعه را در اين موارد نشان داد. بسيارى از خود علماى اهل سنت نيز در اثبات نادرستى اين گروه از دانشمندان سنّى سخن گفته و كتاب ها نوشته اند.

اشكال طول عمر حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه) هيچ گونه خدشه اى به اصل مهدويت و اعتقاد به وجود وى وارد نمى كند، زيرا اولاً از نظر علوم تجربى امروز، هيچ حد و مرز معينى براى عمر انسان وجود ندارد و بنابراين حتى منكران خدا نيز بايد امكان عمر بسيار طولانى براى افراد بشر را بپذيرند. ثانياً با اعتقاد به وجود خداى قادر مطلق، جاى هيچ اشكالى از سوى خداپرستان در اين موضوع وجود ندارد زيرا خداوند مى تواند عمر هزاران ساله و حتى نامحدود به انسانى عطا كند. ثالثاً در متون دينى يهوديان و مسيحيان نيز از عمر بسيار طولانى افرادى كه گاه از حضرت مهدى هم بسيار بيش تر است، سخن رفته است. اين مطلب دربارۀ اهل سنت هم كه به قرآن و روايات خود معتقدند صادق است و بنابراين اگر اين اشكال از سوى يهوديان و مسيحيان و اهل سنت هم مطرح شود، به سادگى قابل پاسخ است.

فايده و نقش امام معصوم در هدايت ظاهرى خلاصه نمى شود و در زمان غيبت او هم مردم مى توانند به گونه هاى مختلف از بركات وجود وى استفاده كنند، زيرا:

اولاً به دليل ولايت تكوينى كه خدا به وى عطا كرده است، او واسطه در فيض است و اين نقش در زمان غيبت تعطيل نمى شود. متون اهل سنت نيز امكان ولايت تكوينى و وساطت در فيض را براى اولياى الهى پذيرفته اند.

ثانياً: امام معصوم به دليل داشتن مقام امامت و ولايت تكوينى و علم و اشرافى كه به احوال مردم دارد، مى تواند افراد لايق و مستعد را غير مستقيم و به صورت باطنى و حتى بى آن كه خود آنان بدانند و مستقيما حس كنند، هدايت نمايد و موجب رشد و كمال آنان شود.

ثالثاً: هر چند غالباً راه ارتباط حضورى و مستقيم مردم با امامشان در زمان غيبت بسته است ولى امكان ارتباط روحى و قلبى و معنوى آنان با امام معصوم وجود دارد و هر قدر اين ارتباط قوى تر و شديدتر باشد، آثار و بركات آن هم بيش تر است. در زمان حضور پيامبران يا امامان گذشته هم فقط افراد كمى با آنان ارتباط مستقيم داشته اند و اغلب پيروان آن ها با اعتقاد صادقانه و ارتباط قلبى و معنوى خالصانه به آنان به بالاترين درجات رشد وكمال نايل مى شدند.

رابعاً: هر چه انسان ها در زمان غيبت پاك تر و صالح تر باشند و ارتباطشان با امام معصوم قوى تر باشند، بيش تر مشمول دعاى خير او واقع مى شوند و آثار و بركات عظيم دعاى امام در حق مردم، از بزرگ ترين نعمت هاى وجود او در زمان غيبت است.

خامساً: در همان زمان غيبت نيز امكان ملاقات و ارتباط و مشاهده حضورى با امام غايب وجود دارد و راه آن به طور مطلق بر افراد بسته نيست و افراد از طريق اين تشرفات مى توانند از فيوضات تكوينى و تشريعى آن حضرت به درجات مختلف بهره مند شوند. پاكى و تقواى الهى، ارتباطهاى قلبى عميق

ص:224

معنوى، اضطرارها و درماندگى هاى شديد و برخى اعمال بسيار صالح و ارزشمند، از جمله عواملى هستند كه مى تواند موجب تشرف خدمت امام عصر شود.

سادساً: آن حضرت در زمان غيبت و با همان ولايت تكوينى خدادادى بر احوال درماندگان و نيازمندان آگاه است و به اذن الهى و گاه با ارتباط حضورى، به رفع مشكل و حوايج مردم مى پردازد.

در روايات اسلامى ارزش و مقام بسيار والايى براى انتظار امام زمان و منتظران حقيقى آن حضرت شمرده شده است.

معرفى چند نرم افزار و سايت اينترنتى در موضوع مهدويت

براى استفادۀ بيش تر علاقه مندان به موضوع مهدويت و به ويژه دسترسى به متن صدها كتاب و مقالۀ سودمند در اين موضوع چند نرم افزار و سايت اينترنتى مفيد معرفى مى شود:

نرم افزار

1. نرم افزار "شميم گل نرگس"، مؤسسۀ تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه)، قم، تلفن: 6-7735335-0251.

2. نرم افزار "موعود"، مركز تحقيقات رايانه اى حوزۀ علميۀ اصفهان، اصفهان تلفن: 2343610 (اصفهان) و 22464015 (تهران).

3. نرم افزار "كتابخانۀ امام مهدى"، شركت "گنجينۀ معرفت"، تهران، تلفن: 66434806.

4. نرم افزار «بقية الله».

5. نرم افزار «آخرين ذخيره»، شركت بشارت، تلفن 0913912103.

سايت هاى اينترنتى (عربى و فارسى)

1. مؤسسۀ تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه):

www. Valiasr- aj. com

2. بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه):

www. Imammahdi-s. com

3. مركز آل البيت العالمى للمعلومات:

www. Mahdinet. net

4. مؤسسۀ فرهنگى موعود:

www. Mouood. Org

5. شبكۀ جهانى اطلاع رسانى امام المهدى (عجل الله تعالى فرجه) وابسته به مركز جهانى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه):

www. Imamalmahdi. com

6. شبكه الامام القائم (عجل الله تعالى فرجه):

www. Alqaem. net

ص:225

7. شبكه اطلاع رسانى حضرت مهدى

www. Hazratmahdi.com

8. الموعود (در اين سايت، سايت هاى متعددى دربارۀ حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) معرفى شده است):

www. Almawood. net

9. راهنماى پايگاههاى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه).

www. Mahdisearch.com

10. انتظار موعود:

www. Entizar. ir

همچنين براى اطلاع از ديگر سايت هاى مربوط به مهدويت، مراجعه كنيد به كتاب "پايگاه هاى شيعى در اينترنت" (انتشارات دليل ما): نمايۀ موضوعى، موضوع "اهل بيت (عليهم السلام).

در ذيل موضوع ياد شده، اسامى سايت هايى كه به موضوع مهدويت و وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) اختصاص دارد آمده است. علاوه بر اين، در بسيارى ديگر از سايت هاى مربوط به موضوع اهل بيت در اين كتاب، گزينه هايى نيز دربارۀ حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) وجود دارد.

معرفى منابعى در موضوع امامت برپايه منابع اهل سنت

در پايان مبحث امامت، براى اطلاع و مطالعۀ بيش تر خوانندگان، منابع (فارسى و عربى) ذيل معرفى مى گردد. اين منابع به اثبات شايستگى امامان دوازده گانۀ شيعه (عليهم السلام) براى جانشينى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و نيز فضايل و كمالات علمى و عملى اهل بيت (عليهم السلام) بر اساس متون و منابع اهل سنت و پاسخ به دعاوى و شبهات آنان و دفاع از مبانى مكتب تشيع اختصاص دارد.

منابع فارسى

1. امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت، داود الهامى.

2. رهبرى امام على (عليه السلام) در قرآن و سنت (ترجمۀ المراجعات)، محمد جعفر امامى.

3. اجتهاد در مقابل نص (ترجمۀ النص و الاجتهاد)، على دوانى.

4. وحدت امت اسلامى (ترجمۀ الفصول المهمة فى تأليف الامة)، احمد صادقى اردستانى.

5. شب هاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى.

6. ترجمۀ معالم المدرستين، محمد جواد كرمى (ترجمۀ ديگر: جليل تجليل).

7. بوستان معرفت، سيد هاشم حسينى تهرانى (اين كتاب به اثبات فضايل علمى اهل بيت بر اساس متون اهل سنت پرداخته است).

8. سيماى على (عليه السلام) به روايات اهل سنت (ترجمۀ: على والسنة)، سيد هاشم بحرانى.

9. اسرار غدير، محمد باقر انصارى.

10. ترجمه الغدير (مؤلف: علامه امينى، ترجمۀ جمعى از نويسندگان).

ص:226

11. ولايت على (عليه السلام) در قرآن كريم و سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله)، علامه سيد مرتضى عسكرى.

12. مرجعيت دينى اهل بيت و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى.

13. نقش ائمه در احياء دين، علامه سيد مرتضى عسكرى.

14. مجموعۀ" بر گسترۀ كتاب و سنت "، علامه سيد مرتضى عسكرى.

منابع عربى

1. الغدير، علامه عبد الحسين امينى

2. عبقات الانوار، علامه مير حامد حسين

3. احقاق الحق، قاضى نور الله شوشترى

4. عقايد الامامية برواية الصحاح الستة، سيد محمد على الحلو

5. فضائل الخمسة من الصحاح الستة، سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى

6. نور الامير فى تثبيت خطبة الغدير، امير التقدمى المعصومى

7. حديث الثقلين، مدرسة الامام باقر العلوم

8. الشيعة فى احاديث الفريقين، مرتضى موحد ابطحى

9. المراجعات، علامه شرف الدين موسوى (تحقيق و تعليق: حسين الراضى)

10. المناظرات بين فقهاء السنة و فقهاء الشيعة، صالح الوردانى

11. شرح مؤتمر علماء بغداد (ابهى المداد فى شرح مؤتمر..)، مقاتل بن عطية، (شرح و تحقيق: شيخ محمدجميل حمّود)

12. اهل البيت و آية المباهلة، قوام الدين القمى الوشنوى

13. لولا السنتان، محمد رضا حكيمى

14. نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار، سيد على حسينى ميلانى

15. مناقب اهل البيت (از مجموعۀ: سلسله فضائل اهل البيت عند اهل السنة)، ابن المغازلى (تحقيق: محمد كاظم المحمودى)، المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلامية

16. مجموعۀ" فى رحاب اهل البيت "، المجمع العالمى لاهل البيت

نرم افزارها و سايت هاى اينترنتى

نرم افزارها

1. نرم افزار" نور الولاية "، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، قم: در اين نرم افزار منابع بسيار جامع و سودمندى (به زبان عربى و فارسى) در دفاع عقلى و نقلى از ولايت اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه با ارجاع به منابع اهل سنت و نيز در پاسخ به اشكالات آنان وجود دارد. برخى از اين منابع، كتاب هاى مرجعى همچون عبقات الانوار و الغدير (عربى و ترجمه فارسى) و احقاق الحق مى باشد.

ص:227

2. كتابخانۀ اهل بيت (عليه السلام)، مركز معجم فقهى مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى (رحمة الله عليه)، قم:

اين نرم افزار با در بر داشتن متن بيش از 4700 جلد متون اسلامى (شيعه و اهل سنت)، جامع ترين نرم افزار اسلامى در ايران است. محققين مى توانند در ذيل دو گروه" ردود علماء مسلمين بر وهابى ها و مخالفين "و" تأليفات مستبصرين "به منابع زياد و ارزشمندى در دفاع از امامت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) دست يابند.

سايت هاى اينترنتى

1. مؤسسۀ تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه): www.valiasr-aj.com

در اين سايت تحقيقى و بسيار ارزشمند، مطالب گوناگونى را، به ويژه از دانشمند معظم جناب آقاى دكتر سيد محمد حسينى قزوينى در دفاع از حريم ولايت اهل بيت (عليهم السلام) و پاسخ به شبهات اهل سنت و وهابيان مى توان يافت.

همچنين براى آگاهى از بسيارى سايت هاى مربوط به امامت و ولايت، مراجعه كنيد به كتاب" پايگاه هاى شيعى در اينترنت " (انتشارات دليل ما): نمايۀ موضوعى، موضوع" اهل بيت (عليهم السلام)"

نكاتى دربارۀ منابعى كه در اين مجموعه دروس از آن ها استفاده شده است

1. تقريباً بدون استثناء به تمام منابع و متون مربوط به اهل سنت كه در اين دروس به آن ها نشانى داده ام، شخصاً مراجعه كرده و مطالب را مستقيماً از خود آن ها نقل كرده ام و كوشيده ام كه به نقل قول ديگران از اين منابع اكتفا نكنم. از اين رو خوانندگان اين دروس مى توانند از وجود و صحت و دقت نقل قول ها و مطالب ارجاع داده شده، مطمئن باشند.

2. استفاده و مراجعۀ من به منابع اهل سنت، گاه بر اساس كتب چاپى و در بيش تر موارد بر پايۀ نرم افزارهاى معتبر كامپيوترى و اينترنتى است. از آن جا كه بسيارى از اين منابع، چاپ ها و نسخه هاى متعدد داشته است، كوشيده ام كه حتى المقدور ارجاعات من نه بر اساس شمارۀ جلد و صفحه، بلكه بر اساس عناوين فصل ها و باب ها باشد تا خوانندگان و محققين به هر چاپ و نسخه اى كه مراجعه مى كنند، بتوانند آسان تر مطلب ياد شده را بيابند. اما در مواردى كه به جلد (يا جزء) و صفحۀ خاصى ارجاع داده ام، اين ارجاعات غالباً بر پايۀ نرم افزار" المكتبة الشاملة "، نسخه هاى 2 و يا 2/11 بوده است. اين نرم افزار، معتبرترين و جامع ترين نرم افزار منابع اهل سنت در جهان است كه شامل متن كامل هزاران عنوان از اين منابع است. براى دست يابى به اين نرم افزار و نسخه هاى آن به سايت زير مراجعه كنيد: www. Islamport.com

3. آگاهى من از محتوا و نشانى برخى از مطالبى كه به متون اهل سنت ارجاع داده ام بر پايه آثار و يا راهنمايى استاد و دانشمند ارجمند، آيت الله دكتر سيد محمد حسينى قزوينى بوده است. يقيناً اگر آثار مكتوب و شفاهى و نيز راهنمايى هاى مستقيم ايشان نبود، موفق به يافتن و استفاده از آن مطالب نمى شدم. البته در تمام اين موارد نيز به خود متون اهل سنت كه وى به آن ها ارجاع داده است، مراجعه كرده ام. بر خود واجب مى دانم كه در اين جا از الطاف بى دريغ اين استاد عالى قدر نسبت به خود و راهنمايى هاى ارزندۀ وى قدردانى و سپاسگزارى نمايم و استفاده از آثار مكتوب و شفاهى و اينترنتى ايشان را - كه به حق در تسلط علمى بر متون اهل سنت و پاسخگويى به شبهات آنان، در جهان اسلام بى نظير و يا كم نظير است - به تمام دانشجويان و

ص:228

محققين علوم اسلامى و به ويژه در مباحث مربوط به ولايت ائمه (عليهم السلام) و نيز مهدويت توصيه مى نمايم. نشانى سايت اينترنتى مؤسسۀ تحقيقاتى ايشان (مؤسسۀ تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) در فهرست پايانى منابع امامت آمده است.

4. ارجاعات من به بحار الانوار، بر پايه چاپ 110 جلدى مؤسسۀ الوفاء، بيروت، بوده است كه از جلد 54 به بعد، سه شماره بايد به آن افزوده شود تا با چاپ ايران مطابقت كند.

ضميمه

انتظار و منتظران(1)

يكى از برجسته ترين و باشكوه ترين آموزه هاى شيعه، فرهنگ انتظار است. اما همان قدر كه نگرش درست به مفهوم انتظار، سازنده و شورآفرين و مسئوليت ساز است، تفسير نادرست آن مى تواند بسيار مخرّب و زيانبار باشد و عامل ركود و سستى فرد و جامعه شود. بنابراين لازم است كه معناى درست انتظار و ويژگى هاى منتظر حقيقى بيان شود تا معلوم شود كه چرا در روايات اسلامى انتظار فرج مهدى موعود چنين ارزشمند معرفى شده است و وظيفۀ يك فرد منتظر در زمان غيبت و نيز آثار مثبت انتظار كدام است. ابتدا اشاره اى به فضيلت و ارزش انتظار و افراد منتظر در روايات اسلامى مى كنيم.

فضيلت و ارزش انتظار و منتظران

در روايات اسلامى تعابير بسيار والا و ارزشمندى دربارۀ انتظار و افراد منتظر آمده است.(2) در اين احاديث، انتظار فرج حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه)، "بهترين اعمال امت پيامبر، بهترين عبادت ها و محبوب ترين اعمال نزد خدا" معرفى شده است. همچنين در روايات معصومين (عليهم اسلام)، ارزش و مقام فرد منتظر، اين گونه ترسيم شده است: "فرد منتظر از مردم همۀ زمان ها بالاتر است؛ جزء مخلصون حقيقى و شيعيان راستين است؛ اگر قبل از ظهور از دنيا برود، شهيد است و اگر در زمان ظهور، همراه با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) بجنگد، پاداش دو شهيد و اگر در اين جنگ دشمنى را بكشد، پاداش بيست شهيد را

ص:229


1- . براى آگاهى بيش تر از معنا و مفهوم درست انتظار و ويژگى هاى منتظران، علاوه بر منابعى كه در بخش مربوط به وظايف منتظران آورده ام، مراجعه كنيد به: 1." نور الابصار فى فضيلة الانتظار "، محمد تقى موسوى اصفهانى، اين كتاب به زبان فارسى ترجمه شده و با نام" راز نيايش منتظران "، همراه با اثر ديگرى از مؤلف، به وسيلۀ انتشارات بدر، و با ويرايش جديدتر به وسيلۀ انتشارات مكيال به چاپ رسيده است. 2. نگاهى به مسأله انتظار، على قائمى 3. تشيع و انتظار، محمد تقى خلجى 4. انتظار عامل مقاومت و حركت، لطف الله صافى 5. انتظار، بذر انقلاب، حسين تاجرى 6. سلوك منتظران، سيد محمد بنى هاشمى
2- . تعابيرى كه در جملات بعد، دربارۀ فضيلت انتظار و فرد منتظر آمده است، تنها بخشى از اين فضيلت است كه از احاديث بحار الانوار، جلد 52، باب 22 (فضيلت انتظار فرج) گرفته شده است. براى اطلاع كامل تر در اين موضوع بايد به تمام احاديث اين باب مراجعه شود..

دارد؛ او همچون كسى است كه در راه خدا در خون خويش غلتيده است؛ برادر پيامبر اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله) است؛ از مصاديق مؤمن به غيب است؛ خداوند پاداش هزار شهيد به او عطا مى كند؛ او همانند ياران پيامبر و ياران امام قائم است؛ مقام مجاهدين در راه خدا را دارد؛ پاداش او همانند پاداش كسى است كه در كنار امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) جنگيده است؛ مشمول رحمت الهى است؛ مقام او همانند ياران و سربازان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) و مجاهد و شهيد در كنار رسول خدا است؛ او مصداق همان كسانى است كه قرآن دربارۀ آن ها فرموده است كه در قيامت، هيچ ترس و اندوهى ندارند. منتظران حقيقى بندگان واقعى خدايند، عبادتشان قبول است و خدا آنان را مى آمرزد، به بركت وجود آنان است كه خدا باران نازل مى كند و بلا و عذاب را از مردم دور مى سازد".(1)

اما به راستى چرا انتظار فرج اين قدر ارزشمند است و منتظرين آن چنين مقام بلندى دارند؟ پاسخ اين سؤال را نمى توان دريافت، مگر آن كه ببينيم در مفهوم انتظار چه محتوايى نهفته است و ويژگى هاى يك منتظر حقيقى كدام است.

معناى انتظار

در فرهنگ شيعى، انتظار، انتظارِ يك امر مبهم و مجهول نيست كه ندانيم منتظر چه چيز يا چه كس هستيم. انتظار به معناى انتظار آمدن پيشوايى است كه معصوم و برگزيده الهى و خورشيد هدايت و معيار مطلق تشخيص حق از باطل است. از سوى ديگر بنا بر وعدۀ حتمى الهى، شيعه منتظر است كه اين پيشواى الهى حكومتى جهان گستر بر پا كند كه ركن و محور اصلى آن حق و عدالت مطلق و پاكى و هدايت است و در آن هيچ جايى براى ظلم و ظالم و فساد و گمراهى وجود ندارد. همچنين، در درس گذشته اشاره شد كه، عملكرد خود مردم و پاكى و عشق و شور و دعاى آنان يكى از مهم ترين عوامل زمينه ساز ظهور است و هر گاه اين شرط و ديگر شرايط فراهم شود، ممكن است، حتى به دعاى خالصانه و عاشقانه يك يا چند نفر، هر لحظه ظهور تحقق يابد. به همين دليل است كه در روايات اسلامى تأكيد شده است كه هر لحظه منتظر ظهور آن منجى الهى باشيد:

امام صادق (عليه السلام): هر صبح و شام، چشم انتظار فرج باشيد.(2)

همچنين اين مضمون در احاديث اسلامى زياد تكرار شده است كه: "خداوند، كار ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) را در يك شب سامان مى دهد".(3)

بنابراين در مفهوم انتظار شيعى نكات زير نهفته است:

1. اعتقاد به وجود امامى با علم و قدرت و عصمت الهى از اهل بيت پيامبر (صلَّى الله عَلَيه وآله) كه هم اكنون حضور دارد.

2. اعتقاد به فرجام نيك مطلق براى بشريت و تحقق كامل ترين و متعالى ترين مدينه فاضله اى كه بشر حتى در رؤياهاى خود هم نديده است.

3. سفارش بر رعايت صلاح و ايمان و پاكى و تقوا قبل از ظهور.

ص:230


1- . اين چند ويژگى اخير در همان باب "فضيلت انتظار فرج"، حديث 66 از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است.
2- . بحار الانوار، جلد 52، ص 145، ح 67 (و نيز: همان، ص 104، ح 9).
3- . "يصلح الله امره فى ليلةٍ واحدة". از جمله، بحار الانوار، ج 51، ص 42، ح 24 و ص 133، ح 2، و ص 218، ح 8 و ج 52، ص 96، ح 15 و ص 239، ح 105 و ص 281، ح 7..

4. اعتقاد به تحقق هر لحظه اى ظهور آن امام الهى.

بدين ترتيب، در يك جمله، انتظار به معناى انتظار عدالت و پاكى و درستى و تقوا و معنويت و حاكميت الهى است.

ويژگى هاى منتظران حقيقى

از آن چه در معناى انتظار گفته شد، ويژگى هاى يك منتظر شيعى حقيقى به دست مى آيد. به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1. در دروس امامت گفته شد كه اعتقاد و بى اعتقادى به وجود امامى معصوم كه عالم مطلق به قرآن و تمام راه هاى هدايت و كمال است تا چه اندازه در فهم دين و دست يابى به بالاترين مراتب رشد و رفع اختلافات فردى و اجتماعى، تفاوت و نقش دارد. بنابراين شيعه منتظرى كه عقيده به چنين امامى دارد، به درجۀ بسيار كامل ترى از فهم دين دست مى يابد كه منكران اين عقيده فاقد آنند. اين تفاوت چشمگير را در مقايسه كلام و عقايد و فقه و تفسير شيعه و اهل سنت مشاهده مى كنيم.

همچنين شيعه با اعتقاد به ولايت تكوينى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) حتى در زمان غيبت او هم خود را مأيوس و سرگشته و بى صاحب نمى بيند، چرا كه با توسل به او هر مشكلى را قابل حل مى داند.

بنابراين منتظران آن حضرت، چه در امور تكوينى و چه در امور تشريعى، همواره خود را دلگرم و اميدوار و در پناه صاحبى مراقب و دلسوز و مشكل گشا مى بيند.

2. اگر كسى حقيقتاً منتظر و مشتاق آمدن ميهمانى است كه مى داند، مثلاً، به پاكى و نظافت منزل اهميت مى دهد و سر و صدا يا غذاى نامطبوع را نمى پسندد، با تمام توان مى كوشد كه قبل از ورود او منزل خود را از هر آلودگى و بى نظمى پاك كند و محيطى آرام و غذايى مطبوع و دلخواه برايش فراهم آورد.

حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) مظهر پاكى و تقوا و عدالت و مهربانى و ديندارى است و از اين رو پاكان و عادلان و دينداران واقعى سخت محبوب آن حضرتند و وى از آلودگان و ظالمان بيزار است. پس منتظران آن حضرت بايد در غيبتش بكوشند تا آن جا كه مى توانند وجود خود را هر چه بيش تر از فساد و آلودگى و ظلم و ضعف ايمان پاك سازند و پيش تر گفته شد كه اينان همان كسانى اند كه در زمان ظهور براى ياورى و سربازى حضرتش از بين همۀ اهل زمين گلچين مى شوند و اگر هم در زمان غيبت از دنيا رفتند، محبوب ترين مردم نزد حضرتند و مشمول احاديثى مى شوند كه در آن ها ارزش منتظران بيان شده است (و به نمونه هايى از آن اشاره شد). به همين دليل است كه معصومين (عليهم السلام) مشتاقان يارى و سربازى و منتظران واقعى آن حضرت را به رعايت پاكى و تقوا فرمان داده اند:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه دوست دارد از ياران حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه) باشد، پس بايد منتظر (ظهور آن حضرت) باشد و با همين حال انتظار بر اساس تقوا و اخلاق پسنديده رفتار نمايد. پس اگر (با همين وضع) و قبل از ظهور قائم از دنيا برود پاداش او همانند پاداش كسى است كه در زمان ظهور وى حاضر

ص:231

است. پس بكوشيد و منتظر باشيد. (اين پاداش ها و فضايل) گوارايتان باد، اى گروهى كه مشمول رحمت الهى شده ايد.(1)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هرگز اهل ولايت ما نخواهيد شد، مگر با رعايت تقوا.(2)

همچنين حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در يكى از نامه هاى خود به شيخ مفيد چنين توصيه مى كند:

"هر يك از شما بايد كارهايى انجام دهد كه او را به محبت و دوستى ما نزديك كند و از اعمالى كه خشم و ناخشنودى ما را به دنبال دارد، دورى نمايد".(3)

همچنين چگونه ممكن است كسى كه وجودش را به انواع ظلم ها آلوده است مدعى شود كه منتظر آمدن كسى است كه از مهم ترين خصايص وى و اركان حكومتش عدالت محورى و ظلم ستيزى است. ظالمان در زمان غيبت به همان نسبت كه مرتكب ظلم، حتى اگر فقط به خانوادۀ خود شده باشند از قرب و لطف و رحمت آن حضرت دورند و اگر در زمان ظهور حاضر باشند، هيچ جايگاه ممتازى نخواهند يافت و اگر ظلمشان از حدّ خاصى گذشته باشد عقوبت خواهند شد. پس منتظرين امام عادل همانند امامشان ظلم ستيزند و از هر چه ظلم و ظالم است بيزارند. اينان حتى اگر به زمان ظهور هم نرسند، در همان زندگى خويش نه به كسى ستم مى كنند و نه از كنار آن بى تفاوت مى گذرند، بلكه تا جايى كه قدرت و وظيفه دارند با قلب و دست و زبان خويش با هر گونه ستم مى ستيزند، چراكه در مكتب خود آموخته اند كه ": بالاترين جهادها، سخن حق و عدالتى است كه در مقابل پيشوايى ظالم بر زبان جارى شود."(4) و "كسى كه براى راضى كردن حاكم و سلطانى، كارى را انجام دهد كه موجب خشم و ناخشنودى خداوند است، از دين اسلام خارج است".(5)

3. منتظران حقيقى نيك مى دانند كه افراد سست ايمان چه در غيبت و چه در ظهور هيچ جايگاه شايسته اى نزد امامشان ندارند و از سوى ديگر به ارزش حفظ دين در زمان غيبت واقفند(6). از اين رو سخت مى كوشند كه در دين خود راسخ و استوار باشند، همچنين اين منتظران كه سوداى يارى و سربازى حضرتش

ص:232


1- . امام صادق (عليه السلام): من سرّ ان يكون من اصحاب القائم فلينتظر وليعمل بالورع ومحاسن الاخلاق وهو منتظر فان مات وقام القائم بعده كان له من الاجر مثل اجر من ادركه فجدّوا وانتظروا هنيئاً لكم ايتها العصابة المرحومة (بحار الانوار، ج 52 ص 140).
2- . «لن ينالوا ولايتنا الاّ بالورع» (اصول كافى، ج 2، ص 176).
3- . «فيعمل كل امرىءِ منكم ما يقرب به من محبتنا و ليتجنّب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا» (بحار الانوار، ج 53، ص 176).
4- . پيامبر اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله): افضل الجهاد كلمة عدلٍ عند امام جائر (كافى، ج 5، ص 60).
5- . پيامبر اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله): من ارضى سلطاناً بسخط الله خرج عن دين الاسلام (همان، ص 63).
6- . در روايات اسلامى، معصومين (عليهم السلام) براى كسانى كه در زمان غيبت بر دين و عقايد خود تا پايان عمر، راسخ و استوار مى مانند، ارزشى بسيار والا قائل شده و آن ها را سخت ستوده اند. در بعضى از احاديث، آنان از مؤمنان زمان حضور پيامبر و ائمه (عليهم السلام) و حتى از بعضى شهداى بدر و احد هم، بالاتر و ارزشمندتر، گرامى ترين مخلوقات خدا، برادران رسول خدا كه با نديدن او به وى ايمان آورده اند و پيامبر مشتاق ديدن آنان است، معرفى شده اند. (بحار الانوار، ج 52، باب فضل انتظار الفرج)..

را در سر دارند آگاهند كه جز با استقامت و تحمل شدايد زمان غيبت به آرزوى خويش نمى رسند.(1)

بسيارى از آنان هنگام ظهور نيز بايد سختى هاى زيادى را تحمل كنند تا از گوشه و كنار عالم خود را به امامشان برسانند و در صف سربازان او قرار گيرند.(2) بنابراين، استقامت و استوارى در همه زمينه ها و به ويژه در ديندارى، از ديگر خصايص منتظران است، چراكه منتظران حقيقى، مؤمنان حقيقى اند و امام صادق (عليه السلام) اين مؤمنان را چنين توصيف كرده است: "مؤمن از كوه محكم تر است، زيرا مى توان از كوه چيزى را گرفت ولى از دين مؤمن، هيچ چيز را نمى توان گرفت و كم كرد".(3)

4. گفته شد كه تحقق ظهور، ناگهانى است و امكان فرا رسيدن آن در هر لحظه وجود دارد. پس چون فرد منتظر نمى داند كه ظهور مولايش چه وقت خواهد بود، نه براى مقطعى كوتاه بلكه همواره خود را آماده نگه مى دارد و كمالات و فضايل علمى و عملى و اخلاقى اى را كه در مقام يك منتظر كسب كرده حفظ مى كند و نمى گذارد از دست برود. چه بسيار بوده و هستند كسانى كه در بيش ترين بخش زندگى خود مؤمن و متخلق به اخلاق و عامل به فرامين الهى بوده اند، ولى در پايان زندگى، تحت تأثير عوامل درونى و بيرونى، از مسير بندگى حق و ولايت مولايشان خارج شده اند و آنچه را كه عمرى رشته بودند، پنبه كردند. روايات اسلامى نيز، مكرر بر غربال شدن مؤمنان در زمان غيبت و فرو ريختن بيش تر آنان و باقى ماندن گروهى اندك بر امر دين و ولايت سخن گفته اند.(4) پس يك منتظر واقعى همواره بايد اين دغدغه و نگرانى را داشته باشد تا مبادا آمادگى هاى علمى و عملى خويش را از دست بدهد و زمانى كه مولايش ظهور مى كند، دست خالى و تهى از سرمايه هاى الهى و معنوى باشد؛ از اين رو به هر نحو كه شده مى كوشد تا همانند سربازى كه خصلت هاى لازم را كسب كرده و لباس رزم بر تن، در حال آماده باش نظامى است تا هر لحظه كه اعلام شود به نبرد برخيزد، او هم با حفظ تمام سرمايه هاى ايمانى و معنوى و اخلاقى خويش تا آخرين لحظۀ زندگى، گوش به زنگ فرا رسيدن ظهور و اجراى فرامين مولايش باشد.

5. منتظرى كه مى داند هر لحظه كه فرمان مولايش برسد بايد بى درنگ و شتابان به يارى او برخيزد، مى كوشد تا هر قدر كه ممكن است خود را از قيد و بند انواع تعلقات دنيوى رها سازد، چرا كه هنگام ظهور و براى يارى آن حضرت، بايد از جان و مال و خانواده و مقام و موقعيت هاى ظاهرى و اجتماعى دست بشويد و به سوى سرورش بشتابد. منتظران نمى توانند، هم تمام دلبستگى ها و وابستگى هاى خود را حفظ كنند و در غيبت و ظهور، هيچ چيز را از دست ندهند و در عين حال مدعى يارى و سربازى و پيروى امامى باشند كه

ص:233


1- . رسول اكرم به اصحابش فرمود: «بعد از شما گروهى مى آيند كه پاداش هر يك از آنان معادل پاداش پنجاه نفر از شما (مجاهدان جنگ بدر و احد) است، زيرا اگر به سختى هايى كه آن ها مبتلا شدند دچار مى شديد، مانند آن ها صبر نمى كرديد. (بحار الانوار، ج 52، ص 130، ح 26).
2- . در بعضى از احاديث اين تعبير آمده است كه "هنگامى كه زمان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) را درك كرديد خود را به او برسانيد، هر چند مجبور باشيد كه چهار دست و پا (يا به صورت خزيدن) خود را روى برف ها بكشيد. (بحار الانوار، ج 51، صص 82 تا 84 و 136).
3- . كافى، ج 2، ص 241، ح 37.
4- . در درس پيش به بعضى از اين روايات اشاره شد. اين روايت نيز بسيار تأمل برانگيز و عبرت آموز است: جابر جعفى مى گويد: از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم فرج شما كى فرا مى رسد؟ حضرت فرمود: «هيهات، هيهات. فرج ما تحقق نمى يابد مگر آن كه آن قدر غربال شويد و غربال شويد كه آلودگى ها و تيرگى هاى شما از بين برود و پاكى و خلوص (افراد پاك و خالص) باقى بماند» (بحار الانوار، ج 52، ص 113، ح 28)..

" زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است".

6. گفته شد كه انتظار به معناى انتظار نيك فرجامىِ بشريت است. از اين رو مؤمن منتظر، هرگز از تحقق آرمان هاى والاى الهى و انسانى مأيوس و نااميد نمى شود و گرفتار نگرش هاى بد بينانه و پوچ گرايانه اى كه بسيارى از مكاتب و متفكران بشرى و پيروانشان به آن مبتلا شده اند، نمى گردد. از سوى ديگر، هر چند طولانى شدن زمان غيبت موجب مى شود كه تعداد زيادى از مؤمنان از ظهور امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) نااميد شده و با افزايش فتنه هاى دوران غيبت و آخر الزمان از امر دين و ولايت او برگردند، ولى منتظر حقيقى هرگز به علت طولانى شدن غيبت از ظهور منجى جهان و تحقق ايده آل هاى بشرى نوميد نمى شود، بلكه برعكس، هر قدر امر فرج به تأخير مى افتد، آتش اشتياقش تيزتر شده و با عشق و سوزى افزون تر بر تلاش و دعاى خويش مى افزايد. معصومين نيز بر نوميد نشدن مؤمنان از ظهور، سفارش كرده اند:

«حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:" منتظر فرج باشيد و از رحمت الهى مأيوس نشويد، زيرا محبوب ترين اعمال نزد خداوند، انتظار فرج است "».(1)

7. عاشق حقيقى لحظه اى از ياد معشوق غافل نيست. كسى كه مسافرى بسيار عزيز در سفر دارد، دائماً به ياد او و منتظر رسيدن اوست. كسى كه اوصاف و كمالات بى مانند امام زمانش و بركات عظيم و بى پايان زندگى در كنار او و در حكومتش را - كه در تمام تاريخ چنين نعمت و بركتى نصيب احدى نشده است - بشناسد، چنان آتشى از شور و اشتياق به جانش مى افتد كه ساعتى بدون ياد امامش بر او نمى گذارد. يكى از معيارهاى سنجش اين كه كسى بداند از منتظران واقعى است يا نه، همين است كه ببيند چند درصد از اوقات شبانه روزش را به ياد امام زمانش مى گذراند. اين آتش اشتياق در وجود بعضى عاشقان آن حضرت چنان سوزان و فروزان بوده است كه حتى خواب و خوراك و آسايش را از آنان سلب كرده است و همواره چشمان آنان را از فراق محبوبشان گريان نگه داشته است. اين درجه بالاى آثار انتظار است كه ممكن است نصيب همگان نشود، ولى درجات پايين تر آن براى ديگران دست يافتنى است. از عجايب اسرار الهى اين است كه زبانه هاى فروزان اين آتش شور و شوق، حتى امامانى را هم كه قبل از حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) بوده اند بى تاب و شعله ور كرده است؛ با آن كه آنان مى دانند كه تولد و ظهور وى بعد از حيات ظاهرى آن هاست و هرگز از نظر طبيعى و ظاهرى، به دوران ظهور و حتى دوران غيبت نمى رسند. ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويند: «روزى خدمت آن حضرت شرف ياب شديم، ديديم كه وى روى خاك نشسته و آثار اندوه از چهرۀ مبارك او پيدا است و رنگش از شدت غم تغيير كرده و كاسۀ چشمش پر از اشك است و مانند پدر فرزند مردۀ جگر سوخته گريه مى كند و چنين ناله مى كند:

«" اى مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زندگى را بر من سخت كرده و آرامش مرا از من گرفته است. آقاى من! غيبت تو، مصائب مرا به اندوه ابدى كشانده و... "». (بحار الانوار، ج 51، ص 219).

همچنين حضرت صادق (عليه السلام) چنان اشتياق زندگى در كنار حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) را دارد كه آرزوى خويش را چنين بيان مى كند: «اگر در دوران حكومت او زندگى مى كردم، تمام زندگى ام را به خدمتگزارى او مى گذراندم».(2)

ص:234


1- . بحار الانوار، ج 52، ص 123، ح 7.
2- . لو ادركته لخدمته ايام حياتى (بحار الانوار، ج 51، ص 148، ح 23)..

به راستى اين آخرين ذخيرۀ الهى (بقية الله الاعظم) كيست كه حتى امامان معصوم را هم چنين شيفته و سرگشتۀ خود ساخته است؟ بارى، پس آيا مى شود كسى گوشه اى از اوصاف و زيبايى هاى ظاهرى و باطنى چنين امامى را بشناسد و از آن پس، روز و ساعتى را از ذكر و ياد او غفلت كند؟ بدين ترتيب، از ديگر ويژگى هاى منتظران حقيقى، دائماً به ياد امام بودن است و در جاى خود گفته شده است و در مباحث پيش هم اشاره كرديم كه ياد حجت معصوم الهى و ارتباط معنوى و قلبى با وى به ويژه اگر پيوسته و دائمى باشد، چه آثار و بركات عظيمى بر آن مترتب است.

وظايف منتظران در زمان غيبت

از آنچه در معناى انتظار و معرفى ويژگى هاى منتظران بيان شد مى توان وظايف منتظران حقيقى در زمان غيبت را به دست آورد. به معرفى اجمالى بخشى از مهم ترين اين وظايف مى پردازيم.(1)

1. شناخت معارف دينى

امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) احياگر و مروّج دين اسلام به همان صورت پاك و خالصى است كه بر پيامبر اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله) نازل شده است. همچنين خداوند دوستدار كسانى است كه دين حقيقى او را مى شناسند و چون رضاى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) از رضاى خدا جدا نيست، پس او نيز دوستدار آن هاست. از اين رو يكى از وظايف اصلى و بنيادين هر شيعه منتظر اين است كه در زمان غيبت شناخت صحيحى از دين خدا و عقايد مبدأيى و معادى به دست آورد و دست كم اصول كلى و مهم نبوت و امامت را بشناسد و هر چه معرفت دينى شيعيان كامل تر باشد، نزد خدا و حجت او عزيزتر و محبوب ترند. مطالعه كتب سودمند دينى و مجالست با دين شناسان واقعى و شركت در جلساتى كه شناختى درست و بى انحراف از دين الهى عرضه مى كنند از عوامل كسب معارف دينى است. كسب طهارت اخلاقى و تقواى الهى نيز عامل مهم ترى

ص:235


1- . آن چه در اين جا آمده است، نه همه وظايف منتظران، بلكه بخشى از آن ها (اعم از وظايف واجب و مستحب) است. اما كوشيده ام كه براى رعايت اختصار، مهم ترين آن ها را همراه با ادغام برخى وظايف در يكديگر ذكر نمايم. براى آگاهى بيش تر دربارۀ وظايف منتظران، مى توان به كتب زير مراجعه كرد: 1. مكيال المكارم، محمد تقى موسوى اصفهانى، ترجمه مهدى حائرى قزوينى، جلد دوّم، كه هشتاد وظيفه را براى منتظران ذكر مى كند. مؤلف، در رويايى صادقه، به دستور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) اين كتاب را نگاشته و نام آن را انتخاب كرده است. 2. وظيفة الانام فى زمن غيبة الامام (عليه السلام)، محمد تقى موسوى اصفهانى. اين كتاب با نام" وظيفه مردم در غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) "ترجمه شده و پنجاه و چهار وظيفه را برشمرده است. 3. وظايف منتظران، واحد تحقيقات مسجد جمكران. 4. تكاليف الانام فى غيبة الامام، صدر اسلام همدانى. اين كتاب كه به زبان فارسى است، با نام" پيوند معنوى با ساحت قدس معنوى "به چاپ رسيده است، و 60 وظيفه را براى منتظران با شرح و توضيح آورده است. 5. وظايف الشيعه فى زمن الغيبة، احمد زاده حسينى. 6. وظيفۀ مردم در زمان غيبت امام زمان، قوام الدين وِشنَوى..

است كه موجب نزول فيض معرفت بر قلوب مى شود،(1) اما بالاتر از همۀ اين ها درخواست از محضر ربوبى براى توفيق كسب معرفت است. از اين رو موظفيم كه در زمان غيبت دائماً اين دعا را بر قلب و زبان خود جارى كنيم كه:

«اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك. اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك» (بحار الانوار، ج 52، ص 146).

2. ترويج و تبليغ تعاليم دينى

از آن جا كه يكى از مهم ترين اهداف و اقدامات حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در زمان حكومتش، ترويج دين اسلام به همان شكل اصيل و خالص آن و نيز مبارزه با انواع بدعت ها و كج فهمى هاى دينى است، بنابراين شيعه و منتظر واقعى هم علاوه بر آن كه بايد شناخت كافى از دينش داشته باشد، بايد تا آن جا كه مى تواند و به گونه هاى مختلف در نشر تعاليم دينى نيز بكوشد و با بدعت هاى دينى، كه در آخرالزمان بسيار گسترش مى يابد مبارزه كند و بدعت بودن آن ها را اعلام نمايد و نشان دهد. اين وظيفه همۀ دين شناسان است و در اين ميان وظيفۀ عالمان دينى در مبارزه با اين بدعت ها از همه سنگين تر است:

رسول اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله): «هنگامى كه بدعت ها در امت من آشكار مى شود، عالمان بايد علم خود را آشكار نمايند (و در مقابل اين بدعت ها سكوت نكنند) و اگر چنين نكردند، لعنت خدا بر آنان باد».(2)

3. اهتمام مؤمنين بر حفظ دين خود

در زمان غيبت و به ويژه هر چه از آن بيش تر مى گذرد، فتنه هاى دينى و اخلاقى فزونى مى گيرد و كفر و بى ايمانى روز به روز گسترش مى يابد، به گونه اى كه" گاه فردى صبح، مؤمن از منزل خارج مى شود و شب كافر به خانه باز مى گردد و يا شب ديندار است و صبح بى دين مى شود "!(3) از اين رو در زمان غيبت حفظ دين تا آخرين لحظۀ حيات و تا هنگام ظهور حضرت چنان سخت و دشوار مى شود كه معصومين آن را به نگه داشتن طولانى آتش در كف دست(4) و يا كندن خارهاى بسيار تيز از شاخه هاى پُر خار با كشيدن كف دست بر آن،(5) تشبيه كرده اند. بنابراين هر مؤمنى موظف است كه در دوران غيبت، با چنگ و دندان از دين و ايمان خود مراقبت نمايد(6) تا هنگام ظهور امامش جزء همان اندك كسانى باشد كه به عنوان مؤمن واقعى، افتخار

ص:236


1- . قرآن كريم يكى از راه هاى كسب و افزايش بينش و معرفت حقيقى را رعايت تقواى الهى معرفى مى كند از جمله در آيات: وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ (بقره، 282) - إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (انفال، 29)
2- . «اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» (كافى، ج 1، ص 54، ح 2).
3- . از امام باقر (عليه السلام) (بحار الانوار، ج 52، ص 101، ح 2).
4- . بحار الانوار، ج 52، ص 124 و نيز، كافى، ج 1، ص 336.
5- . بحار الانوار، ج 52، ص 124 و نيز، كافى، ج 1، ص 336.
6- . امام صادق (عليه السلام): «حضرت صاحب الامر غيبت مى كند. پس (در دوران غيبت وى) بندگان بايد تقواى الهى پيشه كنند و دين خود را محكم نگه دارند». (كافى، ج 1، ص 336).

يارى و سربازى وى را كسب مى نمايد.(1)

4. شناخت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

بر هر مسلمانى واجب است كه علاوه بر معرفت هاى كلّى دربارۀ مقام امامت و جايگاه تكوينى و تشريعى امام معصوم، امام زمان خويش را به طور خاص بشناسد، چرا كه "هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، به مرگ دوران جاهليت (يعنى، به حالت كفر و بى ايمانى) از دنيا رفته است".(2) از آن جا كه امام زمان ما حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) است كه به دليل غيبت خاص و طولانى و نيز هدف ويژه او، يعنى تشكيل حكومت عادلانۀ جهانى و برپايى مدينۀ فاضلۀ كامل الهى براى چند قرن، از وضعيت و جايگاهى خاص ميان همۀ امامان و پيامبران معصوم برخوردار است، بر تمام مسلمانان واجب است كه شخصيت ويژه و والاى او را بشناسند و بدانند كه غيبت به چه معناست و وظايفشان در اين دوران كدامست و شرايط ظهور و تحقق آن حكومت قدسى و اساساً هدف از قيام و حكومت وى چيست و هر كس چه نقشى در پايان يافتن غيبت و تحقق ظهور مى تواند داشته باشد. همانند ديگر موارد، توفيق معرفت حجت معصوم الهى را، كه رمز كسب معارف حقّه دينى است، بايد از محضر ربوبى طلب كرد:

«اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى. اللهم لاتُمِتْنى ميتةً جاهلية و لا تُزِغ قلبى بعد اذ هديتنى».(3)

5. شناساندن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و دفاع از وى

شناخت فردىِ هركس دربارۀ امامش، هر چند لازم است ولى كافى نيست. از آن جا كه عدۀ بسيارى، معرفتى اندك دربارۀ امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) دارند و يا عقايد بسيار نادرستى دربارۀ وى دارند كه به برخى از آن ها در درس پيش اشاره شد بر هر كسى كه شناخت كافى و درستى از آن حضرت دارد واجب است كه براى معرفى جنبه هاى گوناگون مهدويت به ديگران نيز اقدام كند و با آن عقايد نادرست مبارزه نمايد. يكى از راه هاى عمل به اين وظيفه آن است كه در هر موقعيت مناسبى به ذكر آن حضرت بپردازيم و بذر عقيده و علاقه به وى را در دل ها بنشانيم و اگر توانستيم مجالسى براى اين منظور برپا كنيم. در درس پيش نيز اشاره كرديم كه ترويج ياد و ذكر اهداف و فضايل و معارف آن حضرت در ايجاد علاقه و محبت مردم به وى بسيار مؤثر است و اين خود سهمى به سزا در زمينه سازى ظهور دارد. بر عارفان به امر ولايت آن حضرت و دوستان و دلدادگان حضرتش بايد دشوار و غير قابل تحمل باشد كه ببينند خودشان در ياد و عرفان محبوبشان هستند، ولى ديگران در غفلت و عدم معرفت نسبت به او به سر مى برند و از اين رو بايد همواره با زبان ظاهر و باطن زمزمه كنند كه: " «عزيزٌ علىّ ان ابكيك و يخذلك الورى"».(4)بر من سخت و جانكاه است كه بر (غم فراق و

ص:237


1- . امام صادق (عليه السلام): «به شيعيان تأكيد مى كند كه براى حفظ دين خود در زمان غيبت، حتماً اين دو دعا را بخوانيد. يكى از آن ها، معروف به "دعاى غريق" است: يا الله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب ثبّت قلبى على دينك» (بحارالانوار، ج 52، ص 149). دعاى ديگر اين دعاى معروف است كه: اللهم عرفنى نفسك... (تا پايان دعا) (همان، صص 146 و 147).
2- . قال رسول الله (صلَّى الله عَلَيه وآله): من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية. (بحار الانوار، ج 51، ص 160).
3- . بحار الانوار، ج 92، ص 327 و ج 99، ص 89
4- . دعاى ندبه..

مظلوميت) تو بگريم ولى ببينم كه ديگران از تو غافل و بر تو بى اعتنايند. همچنين شيعه منتظر بايد خود را موظف ببيند كه هر گاه لازم شد از شخصيت و آرمان هاى حضرت مهدى و اعتقاد به وى در مقابل حمله مخالفان و دشمنان او دفاع نمايد. شناساندن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و ترويج نام و فضايل وى بايد به فرهنگى عمومى تبديل شود و آگاهان و سخنرانان مذهبى بكوشند همواره، دست كم گوشه اى از سخنان و مجالس خود را با ياد آن حضرت زينت بخشند و مداحان اهل بيت همان گونه كه در هر مجلسى و به هر مناسبتى اصرار دارند كه ذكر مصيبت امام حسين (عليه السلام) نمايند، خود را هم موظف ببينند كه بخشى از مداحى هاى خود را به ذكر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) اختصاص دهند. اما متأسفانه تا وقتى كه در بسيارى از مجالس مذهبى از ياد و نام مبارك وى فقط براى بلند كردن جمعيت و باز كردن جاى خالى و يا از دعاى "وعجِّل فى فرج مولانا صاحب الزمان" فقط براى اعلام خاتمه مجلس استفاده مى شود، اميد چندانى نمى توان براى اشاعه عام و گسترده فرهنگ مهدويت حقيقى داشت.

6. كسب و حفظ و تقويت تقوا و طهارت روحى و اخلاقى و عملى

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) خودش مظهر و معيار تمام عيار پاكى و تقوا است و از اين رو پاكان را بسيار دوست دارد. از طرف ديگر بر اساس عقايد شيعى، اعمال يكايك افراد، هر هفته بر آن حضرت عرضه مى شود و ايمان و عمل صالح و تقواى آنان حضرتش را بسيار شاد مى سازد و آن ها را مشمول دعاى خير آن بزرگوار مى كند. در درس پيش نيز گفته شد كه يكى از عوامل غيبت اما عصر (عجل الله تعالى فرجه)، ناپاكى و بى تقوايى مردم و به ويژه شيعيان است:

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه):

فما يحبسنا عنهم الاّ ما يتّصل بنا مما نكرهه ولا نوثره منهم.(1)

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) فرمود: تنها چيزى كه ما را از آنان دور كرده است، اطلاع ما از اعمال ناپسند آنان است كه موجب ناخشنودى ما مى شود.

از اين رو ائمۀ اطهار (عليهم السلام) مردم را در زمان غيبت به رعايت تقواى الهى سفارش كرده اند:

امام صادق (عليه السلام) حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه) غيبتى دارد. پس (در اين دوران غيبت) بندگان بايد تقواى الهى را رعايت كنند.(2)

بنابراين خودسازى اخلاق هر فرد يكى از عوامل مهم زمينه ساز ظهور است و بنابراين يكى از مهم ترين وظايف شيعيان در زمان غيبت و نيز معناى صحيح انتظار، اهتمام بر كسب و حفظ پاكى و تقواى الهى و مراقبه نفس و مواظبت بر اعمال و افكار و اطاعت از احكام و فرامين الهى است. شيعه منتظر نبايد اجازه دهد آلودگى فكرى و عملى به وجودش راه يابد و اگر گاه چنين شد، بايد با توبه دائم در رفع آن و بازگشت به طهارت معنوى بكوشد.

اما وظيفۀ منتظران در خودسازى فردى خلاصه نمى شود. آنان بايد حكم نجات غريقى را داشته باشند كه دست ديگران را بگيرند و آنان را از غرق شدن در اقيانوس پرتلاطم فتنه ها و آلودگى هاى دوران غيبت نجات بخشند. علاوه بر خودسازى، ديگرسازى علمى و عملى از ديگر وظايف منتظران است.

ص:238


1- . بحار الانوار، ج 53، ص 177.
2- . لصاحب الامر غيبةٌ فليتق الله عبد (كافى، ج 1، ص 336)..

7. كسب و حفظ روحيه انتظار و اعتقاد به امامت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)

از وظايف مهم شيعيان آن است كه بكوشند خود را در صف منتظران حقيقى امامشان قرار دهند و نسبت به امر ولايت وى بى تفاوت نباشند و خصلت هاى اعتقادى و رفتارى منتظران را در وجود خويش تحقق بخشند.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «كسى كه دوست دارد از ياران حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه) باشد، بايد منتظر باشد».(1)

اما حفظ دائمى روحيه انتظار چنان سخت و دشوار است كه به تعبير امير المؤمنين على (عليه السلام): "تلاش براى از جاكندن كوه ها آسان تر از طلب كردن (و منتظر ماندن براى) حكومتى است كه (تحقق آن) به تأخير افتاده است. پس از خداوند يارى بخواهيد و صبر و تحمل نماييد".(2) پس كسب روحيه انتظار به تنهايى كافى نيست، بلكه حفظ آن تا پايان عمر نيز لازم است و از اين رو منتظر واقعى نبايد اجازه دهد كه دشوارى هاى دوران غيبت او را از جرگه منتظران و معتقدان به آن حضرت خارج كند، زيرا يكى از بزرگ ترين فتنه ها و سختى هاى زمان غيبت اين است كه طولانى شدن آن، موجب بى اعتقاد شدن بسيارى از مؤمنان نسبت به ولايت اهل بيت و به ويژه امامت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و انكار اين ولايت و امامت مى شود.(3)

8. انفاق جان و مال، به ويژه در راه ولايت امام عصر (عجل الله تعالى فرجه)

گاه لازم است كه شيعيان و دوستداران حقيقى امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در راه ولايت او از مال و ديگر دارايى هاى زندگى خويش انفاق كنند و حتى اگر ضرورتى پيش آمد از بذل جان و سرمايه هاى وجودى خويش هم در اين راه دريغ نورزند. تلاش براى ترويج فرهنگ صحيح مهدويت، در بسيارى اوقات، انفاق مالى و نفسى مى طلبد. حتى كسانى كه از امكانات مالى وسيعى برخوردار نيستند مى توانند و موظفند كه با كمك هاى مالى اندك و يا بهره گيرى از ديگر امكانات خويش و به گونه هاى مختلف در راه اعتلاى اين

ص:239


1- . «من سرَّ ان يكون من اصحاب القائم فلينتظر» (بحار الانوار، ج 52، ص 140).
2- . بحار الانوار، ج 52، ص 123، ح 7.
3- . امام كاظم (عليه السلام): حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه) غيبتى دارد كه آن قدر به درازا مى كشد كه عدۀ بسيارى از دين خود بر مى گردند. پس خوشا به حال آن شيعيانى كه در دوران غيبت قائم ما، به دوستى ما چنگ مى زنند و بر محبت ما و بيزارى از دشمنان ما ثابت و استوارند. آن ها از ما هستند و ما از آن ها هستيم. آن ها از امامت ما راضى اند و ما هم از تشيع آن ها راضى هستيم. به خدا قسم آنان هم درجۀ ما در قيامت خواهند بود. (بحار الانوار، ج 51، ص 151، ح 6). امام كاظم (عليه السلام): «صاحب الامر غيبتى دارد كه حتى معتقدين به وى هم از امامت او بر مى گردند. اين غيبت، امتحانى است كه خداوند (ايمان) مردم را به وسيلۀ آن مى آزمايد». (كافى، ج 1، ص 336، ح 2). امام صادق (عليه السلام): «به خدا قسم امامتان ساليانى طولانى از شما غايب مى شود و شما چنان آزمايش مى شويد كه بعضى مى گويند مرده است كشته شده است، به كدام دره اى سقوط كرده (و از بين رفته) است. اما چشمان مؤمنان (واقعى) بر او گريان است و شما مانند كشتى هاى گرفتار امواج دريا متزلزل مى شويد و فقط كسى (از اين فتنه ها و امتحان هاى الهى) نجات مى يابد كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در قلبش ثبت كرده و او را به وسيلۀ روحى از جانب خود تأييد و تقويت نموده است». (همان، ح 3)..

فرهنگ گامى كوچك بردارند،(1) كه البته اين گام هاى به ظاهر كوچك نزد خدايى كه به خلوص و نيّت اين انفاقات مى نگرد، نه به حجم و مقدار آن ها، گاه از انفاقات بسيار گستردۀ ظاهرى، ارزشمندتر و مقبول تر است.

9. دستگيرى از مؤمنان و محبان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و ارتباط با شيعيان حقيقى

دوران غيبت و به ويژه آخر الزمان با مشقّات و دشوارى هاى گوناگونى (اعم از مالى و غير مالى) براى مؤمنان و محبّان واقعى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) همراه است. يكى از پسنديده ترين اعمال نزد آن حضرت اين است كه در برابر مشكلات ديگران و به ويژه مؤمنان و شيعيان بى تفاوت نباشيم و به هر نحو كه مى توانيم از آنان دستگيرى كنيم و براى رفع مشكلات و گرفتارى هاى آنان و مخصوصاً كسانى كه كاملاً مضطر و درمانده شده اند بكوشيم. آن ها كه در غم ديگران غمگينند و با دست و زبان و آبرو و مال و جان خويش در كاستن و يا بر طرف كردن سختى هاى زندگى ديگران تلاش مى كنند، بسيار مورد توجه و الطاف و عنايات خاص امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) قرار مى گيرند و به تعبير امام باقر (عليه السلام) مقام شهيدان را دارند:

لِيُعْنِ قويّكم ضعيفكم وَ لْيَعْطِف غنيّكم على فقيركم وَلْيَنْصِح الرجل اخاه النصيحة..... واذا كنتم كما اوصيناكم فمات منكم قبل ان يخرج قائمنا كان شهيداً(2).

امام باقر (عليه السلام) فرمود: نيرومندان شما بايد از ضعيفان و ثروتمندانتان از نيازمندان دستگيرى كنند و هركس بايد براى برادر دينى خويش خيرخواهى كند... اگر به اين سفارش ها عمل كرديد و قبل از ظهور قائم ما از دنيا رفتيد، شهيد محسوب مى شويد».

همچنين از ديگر وظايف شيعيان در زمان غيبت اين است كه با شيعيان مؤمن و صالح و آگاه ارتباط دائم و نزديك داشته باشند تا در اثر اين روابط دائماً بر علم و ايمان و به ويژه معرفتشان دربارۀ امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) و وظايف خود در دوران غيبت، افزوده گردد.

10. انجام عبادات و اعمال صالح به نيابت از امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

يكى از اعمال بسيار ارزشمندى كه عامل مهمى در قرب به آن حضرت و محبوب شدن نزد وى در زمان غيبت است اين است كه عبادات و اعمال صالحى را به نيابت از آن حضرت انجام دهيم و ثواب آن را به پيشگاه حضرتش هديه نماييم. قرائت قرآن، انجام حج (تمتع و عمره) به وسيلۀ خود يا ديگران را به اين نيّت به حج فرستادن، زيارت اماكن مقدس، به جا آوردن انواع نمازهاى مستحب، صدقه دادن و انفاق هاى مالى مستحب، صلوات بر خود آن حضرت فرستادن و يا فرستادن صلوات بر پيامبر و اهل بيتش، از نمونه هاى برجسته اين گونه اعمال است. اهداى ثواب اعمال به آن حضرت، منحصر به موارد ياد شده و يا چند عمل خاص نيست، بلكه مى تواند شامل هر كارى كه نزد خداوند ارزشمند است و ثواب دارد بشود.

ص:240


1- . كمك هاى مالى و غير مالى هر چند ناچيز در راه، مثلاً، نشر كتب سودمند مهدويت و يا مجالس مفيد و با اخلاصى كه در اين راه تشكيل مى شود و يا همكارى هاى مختلف با كسانى كه در اين راه گام بر مى دارند، از نمونه هاى عملى اين امر است.
2- . بحار الانوار، ج 52، ص 123.

11. دعا كردن براى فرج و سلامتى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)

كمتر عملى در زمان غيبت است كه ارزش آن به پاى دعا براى فرج و ظهور حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) برسد و پيش از اين نيز گفته شد كه به ويژه اگر دعا براى فرج به صورت يك فرهنگ عمومى در آيد، از مهم ترين عوامل ظهور آن حضرت به شمار مى رود. كسى كه خود را شيعه منتظر مى داند موظف است در تمام شبانه روز و به ويژه هنگام نماز، با ذكرهاى گوناگون براى ظهور وى دعا نمايد. در روايات اسلامى دستور به دعا براى فرج آن حضرت، قرين و همراه دستور به انتظار آمده است(1) و اين نشان مى دهد كه دعا كردن براى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) از ويژگى هاى فرد منتظر است.

اما بهترين دوستدار واقعى آن حضرت كسى است كه رفع اندوه و پريشانى از وى برايش مهم تر از رفع مشكلات خود يا ديگر افراد بشر باشد. از اين رو بهترين و ارزشمندترين دعاى فرج آن دعايى است كه به نيّت گشايش در مشكلات خود حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و پايان يافتن تمام غم ها و اندوه ها و مصيبت هاى وى صورت گيرد. اما دعا براى حضرتش منحصر به دعاى فرج نيست. شيعيان بايد به طور مداوم در طول دوران غيبت براى سلامتى امام زمانشان و مصون ماندن وى از صدمات جسمى و روحى و يا كاسته شدن آن ها دعا كنند(2). علاوه بر دعا، صدقه دادن به نيت سلامتى امام زمان بسيار پسنديده و سفارش شده است. همانند ديگر موارد، انجام فردى اعمال ياد شده به تنهايى كافى نيست بلكه بايد ديگران را هم به دعا براى فرج و سلامتى وى و صدقه دادن براى او و... تشويق و ترغيب كرد.(3)

ص:241


1- . «"عليكم بالدعاءِ وانتظار الفرجً» (وظيفۀ شماست كه هم دعا كنيد و هم منتظر ظهور باشيد. بحار الانوار، ج 92، ص 336).
2- . گاه مى پرسند مگر خداوند حيات و طول عمر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) را تا ظهور و چند قرن بعد از آن تضمين نكرده است، پس چرا بايد براى سلامتى وى دعا كنيم و صدقه دهيم و اصولاً اين كار چه فايده اى دارد؟ پاسخ اين است كه اوّلاً سلامتى منحصر به سلامتى از مرگ نيست و بيمارى ها هم منحصر به بيمارهاى مرگ آفرين نمى شود. درست است كه خداوند حيات امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) را تضمين كرده است، ولى اوّلاً امكان بيمار شدن وى، همانند ديگر پيامبران و حضرت رسول اكرم و اهل بيت او (عليهم السلام) وجود دارد. دعاها و صدقات ما مى تواند مانع بروز اين بيمارى هاى جسمى شود و يا دست كم از شدت آن ها بكاهد. ثانياً همۀ بيمارى ها در بيمارى هاى جسمى خلاصه نمى شود. غم و اندوهى كه از درد دردمندان همه عالم در طول قرن ها دوران غيبت بر قلب و روح و فكر آن عزيز مظلوم سنگينى مى كند و چنان عظيم است كه آسمان ها و زمين تاب تحملش را ندارند و تا قبل از ظهور هم حضرتش اجازه بر طرف كردن كامل درد مظلومان جهان را ندارد، از هزاران بيمارى جسمى جانكاه تر و تحملش سخت تر است. ما مى توانيم با دعاها و صدقات و ديگر اعمال صالح خود از شدت اين غم و اندوه هاى جانگداز روحى حضرت (بقية الله الاعظم) بكاهيم و از محضر ربوبى شادى و آسايش قلبى و روحى وى را طلب نماييم كه تحقق كامل آن فقط با ظهور او امكان پذير است. دعاهاى براى آن حضرت، بسيار زياد است. براى نمونه، از امام صادق (عليه السلام) اين دعا در بعد از نماز براى فرج و سلامتى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) وارد شده است: اللهم فصّل على محمد وآل محمد وعجِّل لوليك الفرج والعافية والنصر. (بحار الانوار، ج 83، ص 7).
3- . منابع زير دربارۀ دعا براى امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) و اثرات آن نگارش يافته است: 1. كتاب ارزشمند" مكيال المكارم فى فوائد الدعاءِ للقائم "، محمد تقى موسوى اصفهانى (ترجمۀ حائرى قزوينى، نشر كوكب) به جنبه هاى گوناگون دعا براى امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) پرداخته و نود اثر و بركت را براى دعاكنندگان ذكر مى كند. 2." كنز الغنائم فى فوائد الدعاء للقائم "، محمد تقى موسوى اصفهانى. اين كتاب، همراه با نوشته اى ديگر از اين مؤلف، به فارسى ترجمه شده و در كتابى با نام" راز نيايش منتظران "به وسيلۀ انتشارات بدر و با ويرايش جديد به وسيلۀ مؤسسۀ مكيال به چاپ رسيده است. 3. دعاى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و دعا براى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، سيدعلى شفيعى. 4. آثار دعا براى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)، سيد حسين هاشمى نژاد..

12. مقدم داشتن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در تمام دعاها

محبت و ولايت امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در قلوب شيعيانش، هنگامى تجلى كامل تر مى يابد و نشان از رسوخ كامل آن در روح فرد و جامعه دارد و تأثيرگذارتر است كه همواره فرج و شادى و آسايش و خواسته هاى آن حضرت براى ما مهم تر از آسايش خود و دعا براى برآورده شدن حاجات شخصى و اجتماعى ما باشد. از اين رو منتظران حقيقى بايد در تمام دعاهاى خود و قبل از هر دعايى، براى آن امام دعا كنند و فرج و سلامتى او را در همۀ دعاها، بر خود و حوايج خود مقدم بدارند. متأسفانه بسيارى از خطيبان ما، بعد از اتمام سخنان خود، كه غالباً هم از همه چيز جز آن حضرت سخن مى گويند و بعد از تمام ذكر مصائب و مداحى ها و پس از همۀ انواع و اقسام دعاها و به عنوان آخرين جملۀ خويش و به نشانه پايان يافتن مجلس اين دعاى لفظى را به زبان مى آورند كه: «اللهم عجّل فرج مولانا....» تا زمانى كه دعاى بر امام عصر، چنين در حاشيه و بعد از همه چيز صورت گيرد، اميد چندانى به تأثير آن نمى توان داشت و فقط نشان از يك عادت دارد و حاكى از اولويت همه چيز و همۀ حوايج ما و مهم تر دانستن آن ها نسبت به امر فرج و ساير امور مربوط به آن حضرت است.

13. تجديد عهد دائم با حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه)

يكى از نشانه هاى صداقت كسى كه مدعى است ولايت و محبت امامش را در دل دارد اين است كه تا واپسين لحظه حيات خويش بر ولايت او ثابت و استوار باشد و اجازه ندهد كه هيچ كس و هيچ چيز و هيچ شك و شبهه اى او را از اين مسير منحرف نمايد و از اين رو بايد به هر نحو كه مى تواند عهد و پيمان اعتقادى خويش را دائماً با امام زمان خود تجديد نمايد. خواندن خالصانه دعاى معروف به دعاى عهد به ويژه اگر به طور مستمر صورت بگيرد، يكى از راه هاى عملى اين تجديد عهد است.

14. دعا و تلاش براى كسب توفيق يارى و سربازى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

آرزوى منتظر عاشق و صادق بعد از اشتياق به ظهور بايد اين باشد كه چه در زمان غيبت و چه در زمان ظهور جزو ياران و سربازان آن حضرت باشد و علاوه بر فراهم آوردن مقدمات و شرايط لازم در وجود خويش، مانند تهذيب نفس و دارا شدن اعتقادات دينى صحيح و علاقه شديد به امام عصر و...، با صدق و خلوص و عشق هر چه تمام تر و در همۀ زندگى خويش براى كسب اين توفيق دعا نمايد. چنين نيّتى نزد پروردگار و امام، چنان ارزشمند است كه حتى مرگ هم نمى تواند مانع تحقق آرزوى ياورى و سربازى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در زمان ظهور شود. از اين رو در روايات صحيح اسلامى به اين مشتاقان عاشق وعده داده شده است كه ممكن است پس از مرگ و هنگام ظهور دوباره به زندگى دنيا برگردند و امام خود را يارى نمايند و آرزوى ديرينه شان بر آورده شود. خواندن مستمر عاشقانه و عارفانه و خالصانه دعاى عهد براى رسيدن به چنين آرزوى باور نكردنى توصيه شده است. به دليل همين لطف و رحمت عظيم پروردگار به منتظران حقيقى است كه بر اساس احاديث معصومين، تعدادى از سربازان آن حضرت را كسانى تشكيل مى دهند كه در گذشته با آرزوى سربازى وى از دنيا رفته اند و در ظهورش با حيات مجدد به آرزوى خويش خواهند رسيد.(1)

ص:242


1- . از جمله نگاه كنيد به: بحار الانوار، ج 52، ص 337، ح 77؛ ج 53، ص 90، ح 95 و ص 91، ح 98 و ص 97، ح 113

15. ايجاد محبت به حضرت مهدى در قلب خود و ديگران

قرآن كريم، همۀ مسلمانان را به دوست داشتن اهل بيت پيامبر اكرم (صلَّى الله عَلَيه وآله) موظف كرده است(1) و بديهى است كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) به عنوان آخرين پيشواى الهى، از بارزترين مصاديق آن آيات است. توجه و پرداختن به امر ولايت آن حضرت، به مباحث نظرى و يا انجام برخى اعمال و عبادات خلاصه نمى شود، بلكه بخشى از آن جنبه قلبى و عاطفى دارد. كوشش براى ايجاد و رسوخ محبت امام عصر در قلب، كه آثار و بركات بيشمارى در فكر و روح و زندگى انسان دارد، از مهم ترين اين امور عاطفى است. دعا براى دست يابى به اين محبت، توجه دائم به فضايل و كمالات قدسى امام، معرفت يافتن به مهربانى ها و الطاف بى پايان او نسبت به مردم و به ويژه شيعيان، از جمله عوامل محبت آفرين و يا تقويت كنندۀ آن است. در اين مورد نيز، كسب اين محبت به صورت فردى كافى نيست، بلكه بايد اين عشق و علاقه را در قلوب ديگران نيز ايجاد كرد. تجربه نشان داده است كه ذكر اوصاف بى مانند حضرت و آثار و بركات عظيم و بى نظير مادى و معنوى دوران پس از ظهور، تأثير زيادى در جلب توجه و علاقه مردم به آن امام هُمام دارد.

16. مناجات با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

شيعه امام خود را حاضر و ناظر بر احوال خود و همۀ امور مى داند. از اين رو هر شيعه راستينى بايد بخشى از اوقات خود را صرف نجوا و مناجات با امامش نمايد، راز دل با او بگويد و به جاى آن كه با هر كس و ناكسى درد دل كند، سفره دل خويش را براى حجت معصوم خدا بگشايد كه هم حافظ اسرار و آبرودار مردمان است و هم به قدرت الهى مى تواند از آن ها عقده گشايى كند. حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) با شيعيانش از هر دوستى مهربان تر و صميمى تر است و مى توان با او همچون رفيقى شفيق، ساعت ها به گفتگو و عرض حال نشست و يقين داشت كه او همان قدر به آن آگاه است كه به گفتگو در حضور وى. لزومى ندارد و شايسته هم نيست كه در نجواى با آن امام شفيق فقط به حاجت خواهى هاى مادى و دنيايى بسنده كنيم. مى توان در اين گفتگوهاى بى مانع و صميمانه، به او ابراز محبت و ارادت كرد و از او فزونى روز افزون اين محبت و ارادت را طلب نمود؛ از غم فراق وى و شور و اشتياق ديدار او سخن گفت و توفيق زيارت جمال بى مثال و كسب مستقيم و غير مستقيم فيوضات معنوى و ديگر توفيقات الهى را طلبيد؛ مى توان از او معرفت به معارف حقيقى كتاب و سنت و چشيدن قطره اى از اقيانوس علمش را كه برتر از درياى علوم ديگر افراد بشر است خواستار شد؛ و فراتر از هر حاجتى، از او براى اين همه مهربانى و دلسوزى بر شيعيانش و الطاف و عنايات بى منت و منتهايش بر عالَم و آدم، كه حيات بخشِ همۀ آن ها است، تشكر كرد، چرا كه خود در نامه اش به شيخ مفيد فرمود:

ما در رسيدگى به حال شما كوتاهى نمى كنيم و شما را از ياد نمى بريم. اگر چنين نمى كرديم، بلاها از هر طرف بر شما مى باريد و دشمنان، شما را نابود و ريشه كن مى كردند.(2)

ص:243


1- . «قل لااسالكم عليه اجراً الا المودة فى القربى» (شورى، 23).
2- . بحار الانوار، ج 53، ص 175.

17. ارتباط دائم قلبى و معنوى با حضرت بقية الله (عجل الله تعالى فرجه)

نيازى به توصيه نيست كه شيعه محب و منتظر، همواره بايد با امام خود ارتباط قلبى و معنوى داشته و دائماً به ياد او باشد، چرا كه دوستدار عاشق، بى نياز از تذكر، خودش پيوسته به ياد محبوبش است. اما به هر حال، همۀ شيعيان و مؤمنان حقيقى بايد در تمام اوقات، متذكر امام زمانشان باشند و روزى و حتى ساعتى بر آن ها نگذرد كه به گونه اى ذكر و ياد او بر خاطرشان خطور نكند. براى اين كه اين ذكر و ارتباط تحقق عملى يابد مى توان، براى نمونه، هر كارى را پس از نام خداوند، با ياد و نام حضرتش و روز را با سلام بر آن بزرگوار آغاز كرد و به آن در اوقات مختلف تداوم بخشيد. بسيار پسنديده و ارزشمند است كه هر روز - و يا دست كم هفته اى يكبار - با قرائت زيارتى كوتاه، قلب خويش را به قلب عالم امكان متصل كنيم و فارغ از تمام روزمره گى ها و اشتغالات دنيوى، دل به آن دلدار بسپاريم و جز به او به چيز ديگر نينديشيم. زيارت آل يس، كه آكنده از سلام و درود خالصانه بر آن عزيز است و يا قرائت دعاى ندبه در هر صبح جمعه كه نجوايى عاشقانه و عارفانه و جانسوز است، به ويژه اگر با توجه كامل قلبى همراه باشد، در برقرارى اين ارتباط معنوى بسيار مؤثر و داراى بركاتى خاص است. همچنين بسيار شايسته است كه براى اين منظور، نماز امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در روزهاى جمعه به جا آورده شود.

18. غم و اندوه از غيبت و هجران امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)

مؤمنى كه ادعاى منتظر بودن دارد بايد در دوران غيبت امامش اندوهگين باشد و اگر چنين نبود نشانۀ آن است كه در ادعاى خود صادق نيست. اندوه شيعه حقيقى از آن روست كه:

«جهانى مملو از انواع ستم ها را مى بيند و كار چندانى از او بر نمى آيد؛ مى بيند كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) شاهد تمام اين ظلم ها است و بار آن ها بيش از همه كوه هاى عالم بر قلب او سنگينى مى كند و جز در مواردى اندك، اجازه دفع شر ظلم و ظالمان را ندارد؛ پس با او چنين سخن مى گويد كه" بر من دشوار است كه ببينم بلاها تو را احاطه كرده است "(1)؛دوستان و ياران و پيروان واقعى آن حضرت بسيار اندك و دشمنانش و مدعيان دوستى اش آن قدر زيادند؛ از درك محضر مستقيم حجت معصوم الهى و بهره گيرى از انواع فيض ها و كمالات او، كه يك روز آن از زيستن يك عمر بدون حضور امام ارزشمندتر است، محروم است؛ مى توانست با درك دوران حضور و ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و در سايه تعليم و تربيت مستقيم وى، صدها و هزاران برابر آن چه اكنون هست، به رشد و كمال برسد و به همان نسبت از درجه اخروى بالاترى برخوردار شود، ولى اكنون غيبت امامش مانع از دست يابى به اين عالى ترين درجات كمال و معنويت است؛ چشمانش شبانه روز هر چيز و هركسى را مى بيند و هر صدايى را مى شنود، ولى از ديدن چهره و شنيدن آواى محبوبش محروم است و از اين رو با آن عزيز غايب چنين نجوا مى كند كه" بر من سنگين است كه خلق را ببينم و تو را نبينم و از تو هيچ صدا و زمزمه اى نشنوم "(2).تحمل اين ها و بسيارى اندوه هاى ديگر ناشى از غيبت چنان بر او دشوار است كه مى گريد و انتظار دارد كه

ص:244


1- . دعاى ندبه.
2- . همان..

ديگران هم اين غم ها را درك كنند و با او هم صدا شوند و "بگريند و زارى كنند و اشك بريزند و شيون كنند و ضجّه زنند و ناله سر دهند".(1) ولى درد ديگرى بر دردهاى قبلى اش افزوده مى شود، چراكه مى بيند كه فقط اوست كه بر اندوه و اضطرار محبوب خود گريان است و ديگران امام خود را وانهاده اند. پس در اين جا هم با او زمزمه مى كند كه "بر من سنگين است كه تنها من (از هجران و مصيبت هاى تو) بر تو بگريم، ولى ديگران تو را رها كنند و از تو غافل باشند".(2)

چنين اندوهگين بودن و از فراق و غم هاى امام عصر گريستن، وظيفه هر شيعه دلسوخته اى در زمان غيبت است و اگر چنين نبود بايد بكوشد تا اين حال را در خود تحقق بخشد و ديگران را نيز با خود همگام و همدل سازد.

19. صبر در بلاها و فتنه هاى زمان غيبت

زمان غيبت را انواع مشكلات و فتنه ها احاطه كرده است. «دشوارى ديندارى، كسب رزق حلال، سختى هاى معيشتى، صدمات گوناگون از طرف دشمنان، زيستن در جوامع عارى از صداقت و پاكى، رواج انواع مفاسد و...» نمونه هايى از اين مشكلات است. در دوران غيبت، اوضاع چنان بر مردم و به ويژه مؤمنان سخت مى شود كه به تعبير امام صادق (عليه السلام) "همانند شيشه و سفال، شكسته و خرد مى شويد."(3)

در چنين شرايطى، مؤمنان بايد با صبر و شكيبايى، اين بلاها و فتنه هاى دشوار را تحمل كنند و اجازه ندهند كه مشكلات و سختى ها، آنان را از مسير دين و پاك زيستن خارج كند. روايات اسلامى براى صابرين زمان غيبت، فضيلتى عظيم قائل شده اند:

«رسول اكرم (صلى الله عليه وآله):

طوبى للصابرين فى غيبته... اولئك وصفهم الله فى كتابه فقال الذين يومنون بالغيب و قال اولئك حزب الله (بحار الانوار، ج 52، ص 143)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: خوشا به احوال كسانى كه در غيبت حجت خدا صبر مى كنند... اينان همان كسانى هستند كه خداوند آنان را در كتاب خود چنين توصيف كرده است: "كسانى كه به غيب ايمان دارند" و "اينان حزب خداوند هستند".

قال النبى (صلى الله عليه وآله):

انتظار الفرج بالصبر عباده (همان، ص 145)؛ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: انتظار ظهور، همراه با صبر، عبادت است. (و شبيه به همين مضمون از امام صادق (عليه السلام)، همان، ص 122، ح 1)»

از اين رو صبر در غيبت، همدوش انتظار و بسيار زيبا و پسنديده و از وظايف سفارش شده منتظران است:

«امام رضا (عليه السلام) فرمود:

ما احسن الصبر وانتظار الفرج... فعليكم بالصبر (صبر و انتظار فرج چه زيبا و نيكوست... پس بايد صبر كنيد)». (همان، ص 129، ح 23)

ص:245


1- . همان.
2- . همان.
3- . بحارالانوار، ج 52، ص 101، ح 3..

20. توسل دائم به امام عصر (عجل الله تعالى فرجه)

خداوند هر فعلى را در عالم هستى از طريق اسباب و وسايطى انجام مى دهد. رفع حوايج مادى و معنوى هم نياز به استفاده از علل و اسباب خاص خود را دارد. اما بايد توجه كرد كه اين وسايط و اسباب منحصر به اسباب ظاهرى و طبيعى نمى شود. دارو يكى از علل شفاى بيمارى است نه يگانه علت آن. خداوند براى تمام پديده ها، علل و اسبابى معنوى و فوق طبيعى هم قرار داده است تا هرگاه استفاده از وسايط ظاهرى سودى نبخشيد، انسان خود را نوميد و شكست خورده نداند. امام معصوم الهى نيز يكى از اين وسايط باطنى و بلكه بالاترين آن هاست. همان خدايى كه به ذره اى خاك اثرى بخشيده است كه به صورت دارو شفا مى دهد، قادر است به ولىّ معصوم خويش هم علم و قدرتى عطا كند كه بر احوالات مردم آگاه باشد و بتواند از آنان گره گشايى كند. از اين رو همان طور كه هر انسانى موظف است هنگام بيمارى از دارو استفاده كند، اين وظيفه را هم دارد كه در بسيارى از حوايج و مشكلات، به حجت الهى توسل جويد و برآورده شدن حاجات مادى و معنوى خود را از او بخواهد. به ويژه در زمان غيبت كه مومنان با حاجات و سختى هاى بى شمار مواجه اند، بايد همواره به امام زمان خويش توسل جويند و او را ناظر و قادر بر همه امور بدانند و حوايج خويش را از او بخواهند.

نتيجه گيرى از مجموع مباحث انتظار و منتظران

با توجه به آنچه در معناى انتظار و ويژگى هاى يك منتظر حقيقى گفته شد، معلوم مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مخالفان تشيع تصور كرده اند، مفهوم انتظار، نه مفهومى ركود آفرين، بلكه بسيار پويا و سازنده و مسئوليت آفرين است. برخى گمان كرده اند كه انتظار در فرهنگ شيعه به اين معناست كه فردى خمود و بى مسئوليت و با هر نوع آلودگى، دست روى دست گذارده تا رهبرى از آسمان بيايد و همه چيز را درست كند، بى آن كه خودش كم ترين نقشى در اصلاح خود و جامعه و زمينه سازى براى آمدن آن رهبر آسمانى داشته باشد، در حالى كه گفته شد، منتظر حقيقى كسى است كه:

از اعتقادات دينى صحيح و سالمى برخوردار است، به ولايت ائمه و به ويژه امام زمانش سخت معتقد است، پاك و باتقوا است و دائماً در تلاش براى دست يابى به درجات بالاتر طهارت و تقواى اخلاقى و معنوى است، ظلم ستيز است و نه خود به كسى ستم مى كند و نه تسليم ظلم و ظالم مى شود، در عقايد دينى و به ويژه عقيده به ولايت امامان، ثابت قدم و استوار است و تا پايان عمر هيچ چيز او را نسبت به اين عقايد، سست و متزلزل نمى سازد، در برابر مشكلات صبور و مقاوم است، در مقايسه با ساير مردمان، تعلقات دنيوى در او وجود ندارد و يا اندك است، از يأس و بدبينى دور است و فردى خوش بين است و هرگز از تحقق عدالت مطلق و آرمان هاى بلند اخلاقى و انسانى نوميد نمى شود، هيچ گاه از ياد و ارتباط قلبى و معنوى با امام زمان خويش غافل نيست، در نشر آموزه هاى دينى خود مى كوشد و با تعاليم خويش، با انواع كژى ها و بدعت هاى دينى مبارزه مى كند، امام زمان خويش را به درستى مى شناسد و به ديگران نيز مى شناساند و دائماً نيز بر معرفت خود مى افزايد، از انفاق و بذل مال و جان و ديگر سرمايه هاى خويش در راه دين و ولايت امامانش دريغ ندارد، بر مردمان و به ويژه مؤمنان و شيعيان و محبان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه)، رئوف و مهربان است و تا آن جا كه مى تواند از آنان دستگيرى مى كند و در رفع مشكلاتشان مى كوشد، فقط در بند اندوختن ثواب هاى اخروى براى خود نيست، بلكه با شوق و علاقه، ثواب بخشى از اعمال و عبادات خود را به امام محبوبش هديه مى كند و همواره براى سلامتى و فرج و ظهور آن عزيز، دعا مى كند كه در واقع دعا براى تحقق عدالت و

ص:246

هدايت مطلق همه جهان است و از شدت عشق و علاقه به رهبر آسمانى خود، او را در همه دعاها بر خود و ديگران مقدم مى دارد، عهد و پيمانى را كه در عقيده به آرمان هاى الهى و به ويژه امر ولايت آن امام با وى بسته است تجديد مى كند و اجازه كهنه و فرسوده شدن آن را نمى دهد، عاشق و مشتاق يارى و سربازى امام زمانش است و براى تحقق آن از هيچ دعا و كوششى فرو گذار نمى كند، سخت به پيشواى معصوم زمانش، مهر و محبت دارد و مى كوشد ديگران را هم شيفته و علاقه مند حضرتش گرداند.

تمام اين ويژگى هايى كه گفته شد، تنها و تنها در يك كلمه جمع شده است: "انتظار" يا "منتظر". به راستى در كدام دين و آيين و مكتب، واژه اى چنين پربار و آكنده از شور و عشق و اميد و تلاش و پاكى و سازندگى و پويايى وجود دارد و غير از فرهنگ تشيع حقيقى، در كدام مذهب ديگر چنين آموزه سازنده، حركت آفرين، اصلاح گر و مسئوليت سازى مى توان يافت؟(1)

با آرزو و دعا براى آن كه خالق مهربان، به لطف دعاى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)، همه ما را از منتظران حقيقى وى قرار دهد. ان شاءالله. آمين يارب العالمين.

چكيده

انتظار در فرهنگ شيعه به معناى انتظار تحقق عدل و پاكى و حق مطلق است و اميد به تحقق آن جامعه آرمانى الهى و رعايت موازين صلاح و ايمان و طهارت روحى و معنوى از عوامل تحقق چنين جامعه اى است.

منتظر حقيقى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) كسى است كه ويژگى هاى زيرا را داشته باشد:

اعتقاد سالم و درستى به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) با همان فضايل و كمالاتى كه در كتاب و سنت براى او آمده است داشته باشد و به ولايت تكوينى و تشريعى او معتقد باشد و او را بر احوالات خود حاضر و ناظر بداند و همواره به او متوسل و دلگرم و اميدوار باشد؛ هرچه بيش تر در افزايش پاكى و طهارت معنوى و تقواى خود بكوشد؛ به كسى ظلم نمى كند و تا آن جا كه وظيفه و توان دارد با ظلم مى ستيزد؛ در امور دينى و دنيايى خود صبور و مقاوم و محكم است و اجازه نمى دهد كه ناملايمات، او را از مسير حق خارج كند؛ مى كوشد تا آخرين لحظه حيات، كمالات و فضايل اخلاقى و معنوى و اعتقادى خويش را حفظ نمايد تا هر لحظه كه ظهور تحقق يافت شرايط و ويژگى هاى لازم براى سربازى امام زمانش را داشته باشد؛ تا آن جا كه مى تواند خود را از قيد و بندهايى كه مانع و مزاحم رشد و كمال اوست رها مى نمايد؛ هرگز از نابسامانى ها و فسادهاى موجود مأيوس نمى شود و گرفتار پوچى و بدبينى نمى گردد، بلكه به آينده روشن و متعالى بشريت اميدوار است؛ دائماً به ياد امام محبوب خويش است و از او غفلت ندارد.

برخى از مهم ترين وظايف منتظران حقيقى در زمان غيبت عبارتند از:

ص:247


1- . غير از كتبى كه اسامى آن ها در مبحث انتظار و نيز وظايف منتظران آمده است، براى اطلاع بيش تر از منابع مربوط به موضوع انتظار و ويژگى ها و وظايف منتظران حقيقى مراجعه كنيد به: "انتظار در انديشه ها"، جمعى از نويسندگان - "انتظار بهار و بهاران"، واحد تحقيقات مسجد جمكران - "انتظار پويا"، محمدمهدى آصفى - همچنين در سايت اينترنتى زير، اسامى بسيارى از منابع ديگر در اين موضوع آمده است: www.imammahdi-s.com گزينه هاى: كتابخانه فهرست موضوعى كتب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه) انتظار.

1. شناخت معارف دينى؛

2. ترويج و تبليغ تعاليم دينى؛

3. اهتمام مومنين بر حفظ دين خود؛

4. شناخت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

5. شناساندن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) و دفاع از وى؛

6. كسب و حفظ و تقويت تقوا و طهارت روحى و اخلاقى و عملى

7. كسب و حفظ روحيه انتظار و اعتقاد به امامت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)؛

8. انفاق مال و جان، به ويژه در راه ولايت امام عصر (عجل الله تعالى فرجه)؛

9. دستگيرى از مؤمنان و محبان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) و ارتباط با شيعيان حقيقى؛

10. انجام عبادات و اعمال صالح به نيابت از امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

11. دعا كردن براى فرج و سلامتى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)؛

12. مقدم داشتن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) در تمام دعاها؛

13. تجديد عهد دائم با حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه)؛

14. دعا و تلاش براى كسب توفيق يارى و سربازى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

15. ايجاد محبت به حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) در قلب خود و ديگران؛

16. مناجات با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)،

17. ارتباط دائم قلبى و معنوى با حضرت بقيه الله (عجل الله تعالى فرجه)؛

18. غم و اندوه از غيبت و هجران امام زمان (عجل الله تعالى فرجه)؛

19. صبر در بلاها و فتنه هاى زمان غيبت؛

20. توسل دائم به امام عصر (عجل الله تعالى فرجه).

با توجه به آنچه در تعريف انتظار و ويژگى هاى منتظر حقيقى و وظايف آنان در زمان غيبت گفته شد، معلوم مى شود كه مفهوم انتظار در فرهنگ شيعه، مفهومى پويا، بالنده و سازنده است كه با هرچه سستى و ناپاكى و ظلم است مغاير و مخالف است و در بطن خود حاوى ارزشمندترين تعاليم و سوق دهندۀ افراد به سوى بندگى خدا، تقواى الهى، ديندارى حقيقى، نوع دوستى، ارادت و محبت به امام معصوم الهى، تلاش و سازندگى فردى و اجتماعى، مسئوليت و ديگر ملكات و فضايل و كمالات علمى و عملى و فردى و اجتماعى است.

ص:248

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109