گفتمان مهدویت

مشخصات کتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پديدآور : گفتمان مهدویت [کتاب]/صافی گلپایگانی.

وضعيت ويراست : [ویراست ؟]

مشخصات نشر : قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، 1393.

مشخصات ظاهری : 184 ص.می شود

فروست : سلسله مباحث امامت و مهدویت ؛ 15.

شابک : 60000 ریال 978-600-5105-90-2 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ هشتم( اول ناشر).

يادداشت : سلسله مباحث امامت و مهدویت؛ 2.

یادداشت : کتابنامه: ص.[178]-184؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : مهدویت

موضوع : امامت

موضوع : شیعه امامیه -- عقاید

شناسه افزوده : دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

رده بندی کنگره : BP224/ص23گ7 1393

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 3550364

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

گفتمان مهدویت

صافی گلپایگانی

دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، 1393.

ص: 3

سرشناسه : صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پديدآور : گفتمان مهدویت [کتاب]/صافی گلپایگانی.

وضعيت ويراست : [ویراست ؟]

مشخصات نشر : قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، 1393.

مشخصات ظاهری : 184 ص.

فروست : سلسله مباحث امامت و مهدویت ؛ 15.

شابک : 60000 ریال 978-600-5105-90-2 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ هشتم( اول ناشر).

يادداشت : سلسله مباحث امامت و مهدویت؛ 2.

یادداشت : کتابنامه: ص.[178]-184؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : مهدویت

موضوع : امامت

موضوع : شیعه امامیه -- عقاید

شناسه افزوده : دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

رده بندی کنگره : BP224/ص23گ7 1393

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 3550364

ص: 4

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مطالبي كه خوانندگان محترم در اين رساله مطالعه مي فرمايند، توضيحاتي است درباره امامت و رهبري امّت و اعتقاد به مهدويّت و ظهور حضرت مهدي صاحب الامر - ارواح العالمين له الفداء - كه به صورت پرسش و پاسخ تقديم مي شود.

اميد است در آستان فرشته دربانِ آن قطب جهان و وليّ دوران و كهف امان و صاحب عصر و زمان(علیه السلام) به عنوان ران ملخي از مور بسيار ضعيف و ناتوان و نيازمند به عنايات آن رهبر خوبان، به شرف قبول نايل آيد.

وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ اُنِيبُ لطف الله صافی

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

بخش اول: تشیّع

پرسش اول: عدم تأثير عوامل تاريخی در پيدايش تشيّع.... 13

الف - پی ريزی و شكل گيری تشيّع در عصر رسالت.... 13

ب - مبدأ طرح مسئله خلافت... 17

ج - تسنّن و اصطلاح فرقه ای آن (در برابر تشيّع) بعد از عصر رسالت... 21

د - عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنّی... 25

ه- - اساس مذهبی حمايت از رهبری اهل بيت(علیهم السلام)..... 33

پرسش دوم: شيعه و قيام مسلّحانه.... 34

پرسش سوم: امام صادق(علیه السلام) و مذهب تشيّع... 41

پرسش چهارم: مذهب شیعه پيش از امام صادق(علیه السلام).... 43

پرسش پنجم: علمی بودن ايدئولوژی شيعه..... 45

پرسش ششم: موضع شيعه در برابر زمامداران غاصب.... 51

پرسش هفتم: تهمت غلوّ به شيعه..... 54

پرسش هشتم: ارتباط شيعه با معتزله.... 60

ص: 7

بخش دوم: امامت

پرسش نهم: سرّ گزينش امامان(علیهم السلام)... 65

پرسش دهم: علم خدا و علم غيب معصومين(علیهم السلام)..... 74

پرسش یازدهم: جلوهݘ عملكردهای ائمّه(علیهم السلام)..... 76

پرسش دوازدهم: قلمرو رهبری امام..... 80

پرسش سیزدهم: تعداد امامان شيعه... 86

پرسش چهاردهم: اصالت عقل يا سمع در تشخيص امام(علیه السلام)..... 90

بخش سوم: مهدویت

پرسش پانزدهم: منبع اصلی اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) 97

پرسش شانزدهم: قرآن و مهدويّت... 102

پرسش هفدهم: عقيده به ظهور مهدی و منجی و پيدايش متمهّديان..... 107

پرسش هجدهم: تأثير عوامل اجتماعی و اقتصادی و سياسی در تفكرات دينی.. 109

پرسش نوزدهم: مهدی به مفهوم و اصطلاح خاصّ.... 114

پرسش بیستم: اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدی(علیه السلام).... 118

پرسش بیست ویکم: اتّفاق نظر شيعه در امامت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) بعد از رحلت امام حسن عسكری(علیه السلام) 120

پرسش بیست ودوم: القاب امام دوازدهم(علیه السلام).... 123

پرسش بیست وسوم: لقب القائم... 125

پرسش بیست وچهارم: دو نوع غيبت... 138

پرسش بیست وپنجم: تولّد معجزه آسای امام زمان(علیه السلام).... 142

پرسش بیست وششم: فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط.... 144

پرسش بیست وهفتم: مدّت زمان غيبت و امتحانات سخت و دشوار... 147

پرسش بیست وهشتم: قاعده لطف و امامت امامِ غايب.... 153

ص: 8

پرسش بیست ونهم: مسئله بداء و حديث ابی حمزه..... 157

پرسش سی ام: عقيده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدويّت.... 176

کتاب نامه... 181

آثار حضرت آيت الله العظمى صافى گلپايگانی مدظله الوارف در يک نگاه 189

ص: 9

ص: 10

بخش اول: تشیّع

اشاره

ص: 11

ص: 12

1. عدم تأثير عوامل تاريخی در پيدايش تشيّع

اشاره

آيا عوامل تاريخي در پيدايش تشيّع مؤثّر بوده است؟ يا اين آيين يك برنامه اعتقادي است كه از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده شده است؟

پاسخ:

در اينجا براي روشن شدن موضوع و اينكه در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام منجي(علیه السلام)، حوادث و علل تاريخي هيچ نقشي نداشته اند و تمامي اعتقادات شيعه يك برنامه تمام عيار اسلامي است كه از همان منابع و مآخذي كه سایر معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مي شوند، اخذ شده اند، به توضيح چند مطلب مي پردازيم:

الف - پی ريزی و شكل گيری تشيّع در عصر رسالت

برطبق دلايل محكم تاريخي و احاديث متواتر، پي ريزي و شكل گيري تشيّع در همان عصر رسالت انجام گرفته است و از سال هاي آغاز دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اين كار شروع شده و ازطريق طرح

ص: 13

حديث ثقلين و ابلاغ رسمي و همگاني آن در جريان غدير خم و... پايان يافته است.

البتّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن بيماري كه منجرّ به رحلتشان شد، مي خواستند كه این مطلب به صورت كتبي هم نوشته شود كه به شهادت ادلّه محكم تاريخي و روايات معتبر با منع عمر و بي ادبي اي كه به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن باز داشتند.(1)

اصول اعتقادي شيعه در جاي جاي رهنمودهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبري امّت اسلام بارها در فرصت هاي مناسب در سخنان حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به چشم مي خورد و اهميت مسئله امامت به اندازه اي در فرمايشات آن حضرت مورد تأكيد واقع شده است كه حتّي درضمن يك روايت معروف و بلكه متواتر فرموده اند:

«مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مَيْتَةً جَاهِليَّةً»؛(2)

«كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».

ص: 14


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص127 – 138؛ مسلم نيشابوری، صحيح، ج5، ص76، و ديگر منابع معتبر شيعه و اهل سنّت.
2- . صدوق، کمال الدين، ص404؛ خزاز قمی، کفایة الاثر، ص296 ؛ محدّث نوري، کشف الاستار، ص78 – 79.

مرگ در حال جهل به امام(علیه السلام) با مردن در دورة جاهليت برابر و بلكه عين آن شمرده شده است.

و يا اينكه شرايط امام چيست؟ و امام از چه طايفه اي است؟ و اينكه عدد ائمّه(علیهم السلام) دوازده نفرند، همه برحسب روايات متواتر ازطرف شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بيان شده است.

همچنين صفات علمي و روحي امام(علیه السلام) و اينكه بايد اعلم و اكمل از همه باشد و نيز اين مطلب كه جانشيني پيامبر و امامت امّت بعد از آن حضرت يك منصب الهي است كه مثل اصل رسالت از سوي خدا برگزيده مي شود و بسياري امور ديگر كه در قرآن و مصادر روايي مطرح شده است.

فكر شيعي در همان سال هاي اوّل ظهور اسلام بر اساس متون اصلي اسلام پي ريزي شده است، ولي در آن عصر در برابر تفكّر شيعي فكر مخالفي - كه مدّت ها بعد با عنوان فكر سنّي ناميده شد - قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند. زيرا افرادي كه پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فكر مخالف را - كه موجب انشعاب در صفوف مسلمين شد - مطرح كردند، در حيات آن حضرت به طورعلني در برابر اسلام ناب - كه بعدها به نام اسلام شيعي معروف شد - نمي توانستند موضع گيري نمايند.

اين انشعاب به طوررسمي بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اجتماعِ عدّه اي در سقيفه و

تعيين جانشين براي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خودنمايي كرد.

ص: 15

بايد اضافه كنيم كه برطبق رهنمودهاي ارائه شده در قرآن كريم يك مرجع و منبع معتبر به منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بيني شده و در آيات متعدّد ازجمله در سورة نساء به آن تصريح شده است:

«وَلَوْرَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَ مْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»؛(1)

«و درحالي كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاي مسائل آگاه خواهند شد».

از اين آيه اصل اختصاص رهبري به رسول و اولي الأمر كه همان امامان معصوم اند استفاده مي شود.

برحسب احاديث متواتر، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اين مرجع صالح را كه همان عترت آن حضرت و ائمّه اهل بيت(علیهم السلام) هستند به صراحت معرّفي كردند و فرمودند: آنها با قرآن و قرآن با آن هاست و از هم جدا نخواهند شد.(2)

و حتّي درضمن يك حديث اضافه كردند:

«فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَانْتِهَالَ الْمُبْطِلِينَ»؛(3)

ص: 16


1- . نساء ، 83.
2- . صفار، بصائرالدرجات، ص30 – 31؛ صدوق، الامالی، ص500 ، 616؛ همو، کمال الدين، ص234 – 240.
3- . صفار، بصائر الدرجات، ص30 – 31؛ کلينی، الکافی، ج1، ص32؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص92.

«در ميان ما اهل بيت، در هر نسلي، كساني هستند كه در دين استوارند و هر گونه تحريف غلوّكنندگان و فتنة اهل باطل را، از دين دور مي كنند».

ب - مبدأ طرح مسئله خلافت

مسئله «رهبري امّت در دورة بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)» از همان آغاز بعثت و نزول وحي، كم وبيش مورد توجه بوده است و حتّي داستان آن شخص كه ايمان آوردن به آن حضرت را مشروط به اين كرد كه بعد از آن حضرت رهبري با او باشد، ولي حضرت نپذيرفتند مشهور است.(1)

اصل ديدگاه شيعه در مورد جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطلبي است كه در زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيلة شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همه مردم اعلام شد و در آن زمان كسي با آن مخالف نكرد، بلكه همه مردم حتّي كساني كه بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادي كردند و ضمن بيعت آن را تبريك گفتند، امّا توطئه ها و نقشه كشي هاي سرّي را از همان لحظه شروع كردند و تا آنجا پيش رفتند كه مي خواستند پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ترور كنند.

بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مسئله به صورت بحراني متجلّي شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به اسم مصلحت وارد عمل شدند و با

ص: 17


1- . ابن هشام، السيرة النبويه، ج2، ص289؛ طبری، تاريخ، ج2، ص84؛ ذهبی، تاريخ الاسلام، ج1، ص286؛ ابن کثير، البداية والنهايه، ج3، ص171؛ همو، السيرة النبويه، ج2، ص157 – 158.

تهديد و جوّسازي، فضايي را به وجود آوردند كه در نهايت با برنامه اي كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام كرده بودند، مخالفت نمودند تا آن جا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا÷ مرتكب اهانت و جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيري كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معيّن كرده بود، منحرف نمودند.

با خشونت بي اندازه اي كه نشان دادند، حتّي حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتك نمودند؛ البتّه در سال هاي اوّل دو تفكر شيعي و سنّي با تدبيري كه امیرالمؤمنین علي(علیه السلام) در پيش گرفتند، به طور شديد و علني رودررو قرار نگرفت و فقط مسئله در اذهان آنان كه به مشروعيت حكومت مي انديشيدند باقي بود و سايرين هم كه بي تفاوت يا وابسته به حزب حاكم بودند، بحثي از آن به ميان نمي آوردند و چه بسا كه آن را پايان يافته مي شمردند ولي افرادي مثل عمر بن خطاب متوجه بودند كه باوجود آن برنامه هاي اعلام شده از سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، عمل شان همواره از لحاظ مشروعيت، مورد سئوال قرار خواهد گرفت، لذا با اعمال سياست هاي خاصّي از بازگشت مردم به آن تفكر اصيل اسلامي جلوگيري مي كردند و به همين علّت بود كه تا حدود يك قرن و نيم روايتِ حديث از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ممنوع كردند و چون عمر مي دانست پس از او اگر براي كنارزدن علي(علیه السلام) چاره اي نينديشد حتماً او روي كار خواهد آمد، نقشة تازه اي كشيد.

ص: 18

او مي دانست اگر آن وصيّت را - كه معلوم نشد واقعي است يا عثمان در وصيّت نامه نوشت - به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكر شيعي به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه هاي آنها نقش برآب خواهد شد.

ازاين رو مسئله شوراي شش نفري را طراحي كرد و طوري برنامه آن را تعيين نمود كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) باز هم خانه نشين شود. با اين حال در اينجا نيز برنامه تعيين شده از سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دورة عثمان كه مظالم وي موجب خشم و نفرت عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام عليه او برانگيخت. به اين ترتيب، بار ديگر مسئله جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از نو مطرح گرديد و بسياري از صحابه به همان دستور اصلي پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتند و علي(علیه السلام) را جانشين به حقّ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين عبادات دانستند.

بنابراين عقيدة شیعه دربارة جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هيچ گاه به فراموشي سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلّق خاطر به اهل بيت(علیهم السلام) و اينكه آنها مظلوم واقع شده اند و حقّشان غصب شده است، خالي نبود و گفته هاي شخصيت ها و شعر شعرايي چون فرزدق در برابر هشام،(1)

ص: 19


1- . مفيد، الاختصاص، ص191 – 193؛ فتال نيشابوری، روضة الواعظين، ص200 – 201؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص306 – 308؛ ابن کثير، البداية والنهايه، ج9، ص126 – 128.

مطرح بودن اين ديدگاه شيعي را آشكار مي سازد و حتّي فردي مثل موسي بن نصير - حاكم آفريقا كه غلام او طارق، اسپانيا را فتح كرد - بااينكه جزو كارگزاران حكومت بني اميّه بود از طرف داران تفكر شيعه است و سرانجام باآن همه خدماتي كه از او صادر شد، به همين خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گرديد.(1)

حتّي كار به آنجا منجرّ شد كه اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ كرد و پسر يزيد بن معاويه به طوررسمي، جدّ و پدرش را محكوم و به حقّ حضرت علي(علیه السلام) و اهل بيت(علیهم السلام) اعتراف كرد(2) و در دوره بني عباس هم مسئله به همين وضع بود.

حقّانيت تفكر شيعي و اصالت آن، اگرچه ازنظر سياست حكومتي نمي بايست مطرح شود و پيروان اين تفكر نبايد مسئوليت هاي دولتي داشته باشند، ولي كار به آنجا رسيد كه خود حكّام ظالم و غاصب بني عباس مثل منصور و هارون و مأمون، متوجه حقّانيت اين تفكر شيعي شدند، هرچند در عمل آن را سركوب مي كردند.

«منتصر» و برخي ديگر از حاكمان بني عباس در نتيجه گسترش تفكر شيعه در زمينه جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اين ديدگاه تمايل پيدا كردند و

ص: 20


1- . ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج2، ص105- 109؛ ابن اثیر جزری، الکامل، ج4، ص566؛ شوشتری، قاموس الرجال، ج10، ص301.
2- . ابن قتيبه دينوری، الامامة و السياسه، ج2، ص10؛ قمی، الاربعين، ص502 – 503؛ قندوزی، ينابيع الموده، ج3، ص36.

حتّي گفته اند «ناصر» كه در زمان وي سرداب غيبت در سامرا بازسازي شد، خود را شيعه معرّفي كرد و نقل مي كنند كه خود را نايب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدي(علیه السلام) مي دانست.

از مجموعه اين مطالب معلوم مي شود، اسلام راستين كه همان تفكر شيعي و اسلام مطرح در عصر رسالت است، در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ دخالتي نداشته است؛ بلكه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حركت ها و نهضت ها و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثّر بوده است و به عكس آنچه برخي افراد بسيار ساده و كم اطّلاع فكر مي كنند بايد گفت: حكومت شيعي در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و بالاخره قيام صفويه، همه حوادثي بودند كه ديدگاه شيعي آنها را به وجود آورد و گرنه آنها در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشي نداشته اند.

ج - تسنّن و اصطلاح فرقه ای آن (در برابر

ج) تشيّع بعد از عصر رسالت

اين تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسي داشته و به تدريج پشتوانه مذهبي يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده ازطرف پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جنبه سياسي داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدي را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب به صورت يك فرقه و با نام شيعه، جهت گيري سياسي داشته باشند.

ص: 21

ولي سياستي را كه شيعه پس از اين جريان به عنوان يك گروه سياسي دنبال كرد بر اساس تعاليم واقعي اسلام بود و پيش از آنكه رنگ سياسي بگيرد يك اصل عقيدتي و ديني بود و عقيده اي بود كه سياست را نيز فرا گرفته بود.

ازاين رو سياستمداران با اين عقيده مخالفت مي كردند و كوشش مي كردند كه در برابر آن يك فرقه و جريان فكري تازه اي مطرح كنند و از اين طريق به سياستي كه خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسياري و تطميع و تهديد و ارعاب، در دوره هاي بعد شكل مذهبي دادند.

البتّه اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جنبه را نمي ديدند با آن معارضه نمي نمودند و در برابر آن فرقه اي به نام اهل سنّت راه نمي انداختند. بنابراين سياست، عامل مخالفت با تشيّع و برنامه اعلام شده از سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اينكه تفكر روشني ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به كار شدند.

عوامل زيادي - كه عمده آن ملاحظه خطر نابودي اسلام از درگيري مسلّحانه داخلي بود - رقباي مذهبي سياسي آنها را از دست به شمشير بردن باز مي داشت، اين كار رهبران مخالف تفكر شيعي را در به دست گرفتن زمام امور ياري داد.

ص: 22

بااينكه آنها تفكر ثابتي كه در عمل از آن پيروي كنند نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند پايه حكومت آنها زور و ارعاب بود.

بعد از ماجراي سقيفه كه سبب روي كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصّي كه داشت شمشير كشيده در كوچه ها مي گشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مي نمود و كار اين اجبار تا آنجا رسيد كه از علي(علیه السلام) نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براي بيعت گرفتن - پس از جسارت هاي ناگفتني به حضرت زهرا÷ و هتك حرمت خانه او - با زور به مسجد بردند.

حكومت خود عمر - كه برطبق ادّعاي خودشان، به وصيّت ابوبكر شكل گرفت - چنين بود كه گفتند وقتي ابوبكر در حال جان دادن بود

- گاهي از هوش مي رفت و گاهي به هوش مي آمد - در صدد وصيّت كردن برآمد و در اين حال وي بي آنكه حاكم بعد از خود را معرّفي نمايد عثمان اسم عمر را در وصيّت نامه نوشت. وقتي ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد!(1)

هرچه بود آيا اصلاً وصيّت در ميان بود يا نه؟ درهرحال عمر روي كار آمد و كسي هم در اينجا به ابوبكر نگفت: «غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»؛(2) به

ص: 23


1- . ابن قتيبه دينوری، الامامة و السياسه، ج1، ص37؛ طبری، تاريخ، ج2، ص425 – 427.
2- . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص55.

گفته اين مريض كه هوشش را از دست داده است اعتباري نيست؛ امّا به همين بهانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از نوشتن وصيّت منع كردند!

درهرحال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او براي بعد از خودش شوراي شش نفري معيّن كرد.

پس معلوم شد كه هيچ تفكر منسجمي كه بر پايه حقّ مردم در گزينش مبتني باشد در كار نبوده است ولي وقتي عثمان كشته شد، مسلمانان به در خانه حضرت علي(علیه السلام) هجوم آوردند - اگرچه او ازنظر شيعه جانشین به حقّ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود - همه با او بيعت كردند. بعدها اگرچه مخالفين تفكر شيعي در كتاب هاي خود كوشيدند مبنايي شرعي براي حكومت بيابند و بيعت عامّه يا اهل حلّ و عقد و حرف هاي متناقض ديگر و حتّي غلبه و زور را به عنوان مبنا مطرح كنند، ولي درحقيقت غير از زور چيز ديگري معيار نبود و به گونه اي عمل كردند كه مردم غير از بيعت با وليعهدي كه خليفه معيّن كرده بود چاره اي نداشتند.

بنابراين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلّي نداشتند و حتّي در دورة معاصر يكي از بزرگ ترين پژوهش گران آنها كه اين حقيقت را دريافته است مي گويد:

اصلاً اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصّي را پيش بيني

ص: 24

نكرده است و به هر صورت كه خود مردم تعيين كنند همان صورت، حكم قانوني پيدا مي كند و جاري مي شود.

د - عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنّی

حقيقت اين است كه عامل اصلي آن تقسيم، حبّ جاه و رياست بود.

برخي ديدند با وضعي كه پيش آمده آنها در رهبري آينده، سهمي ندارند لذا از همان عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دسته بندي ها روي آوردند و ازطريق طرح نقشه هايي وارد ميدان شدند و ازجمله نقشه هاي مهم آنها اين بود كه يك جريان فكري جديدي را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) طرح و سپس تبليغ كردند و شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» سر دادند تا از اعتبار نصوص موجود دربارة اصل امامت بكاهند و در نهايت آن را

بي اعتبار معرّفي نمايند، به همين سبب وقتي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خواست وصيّت خود را بنويسد، چون مي دانستند كه اين وصيّت كتبي موجب تقويت وصيّت هاي شفاهي است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيري كه اهل سنّت هم آن را نقل كرده اند گفت:

غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ! حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ؛(1)

اين سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مي گويد! كتاب خدا براي ما كافي است.

ص: 25


1- . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2 ، ص55.

بنا به نقل بعضي ديگر، او گفت:

إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ؛(1)

پيامبر هذيان مي گويد - نعوذ بالله -..

در هر صورت وي مانع شد و گفت : «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ»؛ يعني ما به وصيّت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تصريحات او نيازي نداريم.

لقب شيعه به پيروان حضرت علي(علیه السلام) در همان عصر، توسّط شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داده شد. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پيروان مخلص او را شيعه ناميد، ولي اين كار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادي چون سلمان و ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت علي(علیه السلام) اعتقاد خاصّ داشتند و در مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلّي نبودند و اين رهنمودهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اصل امامت به اين معنا بود كه همگان از حضرت علي(علیه السلام) پيروي نمايند.

امّا مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) علني شد و مسئله حبّ رياست و حكومت بر مردم - همان چيزي كه برخي آرزومند آن بودند - موجب شد عدّه اي علي رغم تصريح پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به جانشيني علي(علیه السلام) با آن به مخالفت برخاستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد كردند.

ص: 26


1- . اربلی، کشف الغمه، ج2، ص47؛ مجلسی، بحارالانوار، ج30، ص535.

اگر بخواهيم پرده پوشي كنيم و براي اين تقسيم توجيه ديگري هرچند غيرواقعي ارائه كنيم، بايد بگوييم اين تفرقه از آنجا شروع شد كه جمعي از مسلمانان به خاطر ضعف ايماني كه داشتند، اصالت گفته ها و راهنمايي هاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در حدّ وحي معتبر نمي دانستند و گمان مي كردند كتاب خدا براي هدايت مردم كافي است و نيازي به گفته هاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيست. مثل اينكه خود را با پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در درك مباني و مقاصد قرآن هم رديف مي ديدند.

بنابراين تابع برنامه و راهي كه او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصي و مصلحت و مفسده اي را كه خود درك مي كردند، بر

دستورهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقدّم داشتند و يا اينكه برخي از دستورهاي آن حضرت را حكومتي و مربوط به مديريت جامعه قلمداد كردند و آنها را به مقتضاي شرايط تغييرپذير دانستند.

آنها مسئله خلافت را هم از همين امور فرض مي كردند و معتقد بودند هرچند پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جانشين خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت - به زعم آنها - به اندازه وحي اعتبار ندارد، در نتيجه مخالفت با آن جايز است و از همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين افراد دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ناشنيده گرفتند و آن را كنار گذاردند و بااين بهانه گيري هاي نادرست خلافت را از مسيري كه معيّن شده بود خارج كردند.

ص: 27

اينها اگرچه براي مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فكري درستي كه خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، بااين همه اصرار مي كردند كه شخصي كه برگزيدة پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است نبايد يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد و اين در حالي بود كه آنها در بعضي مسائل براي اجراي دستور ديگري از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پافشاري مي كردند ولي در اين مسئله به عكس عمل كردند، همان طور كه وقتي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «اسامه» را به عنوان امير لشكر معرّفي كرد آنها وي را در امارتش باقي نگذاشتند. در هر صورت آنها براي خود اين حقّ را قائل بودند كه در دستورهاي

پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تصرّف نمايند و هر تغيير و تبديلي را كه به گمان خود لازم مي دانند انجام دهند و به عذرهاي بدتر از گناه متوسّل شوند.

در برابر اينها حضرت علي(علیه السلام) و تني چند از پيروان ايشان بودند كه معتقد به حقّانيت تعاليم و دستورهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و مي گفتند: كلام پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حكم وحي را دارد بلكه خود وحي است چرا كه قرآن در اين باره مي فرمايد:

«وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»؛(1)

«و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد! آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!».

ص: 28


1- . نجم، 3- 4.

و مقصود از:

« وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسوُلُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(1)

«آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد - و اجرا كنيد - و از آنچه نهي كرده خودداري

نماييد».

امرونهي هاي آن حضرت است كه بايد بي كم وكاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعاليم پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بي نياز نيستيم و دين اسلام از هر جهت جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصوّر نيست.

در اصطلاح به اين گروه اهل نصّ مي گويند. اينها مي گفتند: باب تأويل و توجيه در اين احاديث بسته است و خلافت حضرت علي(علیه السلام) به امر خدا ازطريق وحي آية:

«يَا أَيَّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛(2)

«اي پيامبر! آنچه ازطرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً - به مردم - برسان!».

به پيامبر ابلاغ شده است.

درهرحال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است كه به كار بردن تعبير «اهل سنّت» در مورد آن گروهي كه سنّت را ردّ

ص: 29


1- . حشر، 7.
2- . مائده، 67.

و در آن تصرّف و تأويل مي كنند صحيح نيست؛ بلكه سزاوار به اين عنوان همان كساني هستند كه به قرآن و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پايبند بوده و هستند.

درضمن منظور كساني كه با تمسّك به جمله : «حَسْبُنَا كِتَابُ

اللهِ» مسلمانان را به دو دسته تقسيم كردند، اين است كه اصل موضوع رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همان كتاب الله است و نيازي به سنّت پيامبر نيست! هرچند اين دسته با طرز فكري كه داشتند با دستور صريح پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت علي(علیه السلام) مخالفت كردند ولي بعد از آنكه حضرت علي(علیه السلام) را خانه نشين نمودند در موارد زيادي به سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتند. چون ديدند اين مبناي فكري غلط آنها پيش نمي رود با سردادن شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» نمي توان احكام مورد نياز را به دست آورد و مشكلات جامعه را حلّ كرد.

البتّه مخالفان تفكر شيعي از اين شعار بهره كافي بردند و گروه زيادي را كه اغلب عامّي و ناآگاه بودند فريب دادند و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از نوشتن وصيّت بازداشتند، آنهايي را كه مي گفتند بايد دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره خلافت حضرت علي(علیه السلام) محترم شمرد با اين بهانه كنار گذاشتند و اصل را بر اين گذاردند كه فقط قرآن محور است. هدف آنها اين بود كه سخن از «حديث غدير» و «يوم الدار» و احاديث ديگر پيش نيايد و بعدها كه ديدند بدون احاديث نمي توانند امور را اداره كنند به اجتهاد در برابر احاديث دست زدند، در احكام خدا تصرّف

ص: 30

نمودند و به تأويل و توجيه و عمل به قياس روي آوردند و بسياري از نصوص را مورد ترديد قرار دادند.

پيدايش مذهب تشيّع همچون پيدايش اصل اسلام به حوادث تاريخي ارتباط ندارد. البتّه حوادث در موضع گيري هاي سياسي افراد و وقوع بعضي رويدادها مؤثّر بوده و هست امّا در همه امور علّت اصلي نيست، به عنوان مثال: ازجمله اسباب و حكمت هاي غيبت امام زمان(علیه السلام) - به دلالت بعضي از اخبار - اين بوده است كه به بيعت با حاكمان ستمگر مبتلا نشود(1) و...، امّا وجود آن حضرت و اصل غيبت ايشان برطبق احاديث متواتر يك امر محقّق الوقوع بوده كه برنامه آن از پيش معيّن شده بود و طبق آن پيش آمده است. نه اينكه مسئله امامت به تدريج در طول زمان پيش آمده است و سير تاريخ ضرورت آن را لازم گرفته است.

از بررسي هاي تاريخي به روشني معلوم مي شود كه اين جريان فكري اهل سنّت دربارة خلافت است كه در نتيجه يك سلسله علل تاريخي به وجود آمده است وگرنه تفكر شيعي دربارة اصل امامت همان گونه كه بارها بيان شد از همان آغاز بعثت در نتيجه دستور خدا و رهنمودهاي روشن پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پايه ريزي شده است.

ص: 31


1- . نعمانی، الغيبه، ص176، 196، 348؛ صدوق، کمال الدين، ص303، 316، 323، 479 – 480، 485؛ مسعودی، اثبات الوصيه، ص262؛ طوسی، الغيبه، ص292؛ صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص295- 296.

بنابراين، اين تفكر شيعي بود كه تاريخ ساز شد نه اينكه تاريخ آن را ساخته است.

مخالفين تفكر شيعي مي گويند: در اين باره رهنمودي از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در كار نبود، لذا پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نگراني و تشويشي كه مسلمانان را فرا گرفت موجب شد كه آنها شخصي را به عنوان خليفه تعيين كنند و اين كار در سقيفه پس از بحث و كنكاش هاي زيادي انجام گرفت كه نتيجه آن اين شد كه ابوبكر به جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) انتخاب شد و پس از آن ابوبكر هم براي جلوگيري از وقايع ناگوار و هرج ومرج در جامعه، عمر را به جانشيني خود تعيين كرد و عمر هم يك شوراي شش نفري را براي بعد از خود تعيين نمود! كه در اين باره تصميم بگيرد.

همه اين رويدادها علل خاصّي داشت كه اغراض سياسي در رأس آنها بود. گرچه طرفداران اين ديدگاه سعي دارند اين رخداد مهم تاريخي را طبيعي جلوه دهند، ولي واقعيت ها در طبيعي بودن اين حركت خدشه وارد مي سازد و در مقابل ديدگاه شيعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأييد قرار مي دهد.

ه- - اساس مذهبی حمايت از رهبری اهل بيت(علیهم السلام)

پشتيباني از رهبري اهل بيت(علیهم السلام) از ابتداي امر بر اساس تعاليم اسلامي انجام مي گرفت. كساني كه با سقيفه و جانشيني ابوبكر مخالفت

ص: 32

مي كردند، انگيزه اي غير از انجام تكليف ديني و پاسداري از تعاليم و رهنمودهاي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نداشتند.

مراجعه به كتاب هايي چون اصل الشيعة و اصولها، تاريخ الشيعه و الشيعة في التاريخ و ده ها كتاب ديگر از شيعه و سنّي، حدّاقل اين مطلب را اثبات مي نمايد كه گرايش به تشيّع از اوّل فقط يك انگيزه مذهبي داشته است.

خطبه هاي اميرالمؤمنين(علیه السلام) در نهج البلاغه اين را تأييد مي كند كه جايگاه واقعي اهل بيت(علیهم السلام) همانا رهبري مادّي معنوي و مذهبي مردم بوده است كه حكومت از فروع آن به شمار مي آيد.

ص: 33

2. شيعه و قيام مسلّحانه

آيا ازجمله شرط هاي امامت امام، قيام مسلّحانه است؟ و آيا قيام مسلّحانه به طور مطلق و در هر شرايطي جزء برنامه هاي شيعه است؟ يعني شيعه بايد همواره در حال نبرد مسلّحانه با نظام هاي ستمگر حاكم باشد؟ يا اينكه در اين موضوع نيز همان شرايطي كه در امر به معروف و نهي از منكر مطرح است مورد نظر مي باشد؟ و ديگر اينكه در قيام هاي مسلّحانه عليه حكومت بني اميّه، شیعه چه نقشي داشته است؟

پاسخ:

شيعه در برنامه جهاد با كفار غير از برنامه اسلام كه در كتاب هاي فقه مشروحاً بيان شده، برنامه ديگر ندارد كه بسياري از فقها شرط وجوب آن را حضور امام و دعوت او به جهاد مي دانند.

ولي در دفاع از كيان اسلام، نواميس مسلمين و دفع هجوم دشمنان از حدود و ثغور اسلامي خواه اين فيزيكي باشد يا فرهنگي و يا اقتصادي، يك تكليف واجب همگاني است و حتّي به حكم آية شريفه:

ص: 34

«وَأَعِدُّوا لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ»؛(1)

«و هر نيرويي در قدرت داريد، براي مقابله با آنها - دشمنان - آماده سازيد! و همچنين اسب هاي ورزيده - براي ميدان نبرد - تا به وسيلة آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد!».

آمادگي براي حفظ و حراست از مرزهاي فيزيكي و فرهنگي يك تكليف واجب الهي است. منتهي در جبهه جنگ و نبرد فيزيكي ازطريق تهيّه اسلحه نظامي و در جبهه دفاع فرهنگي و اقتصادي ازطريق آماده كردن ابزارهاي خاصّ آن و در اين جهت عصر حضور امام(علیه السلام) با دورة غيبت فرق نمي كند.

همان طور كه خانه مسلمان، عيال، مال و جان او بايد مأمون از خطر و هجوم بيگانگان باشد:

«وَمَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهيدٌ»؛(2)

«و هركس كه براي دفاع از دارايي خويش كشته گردد شهيد است».

وطن اسلامي هم كه خانه همه است، بايد از خطر در امان باشد.

ص: 35


1- . انفال، 60.
2- . مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص398؛ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص95؛ مجلسی، بحارالانوار، ج29، ص407.

اين اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجي است، امّا در برخورد با جريان هاي ضدّاسلام داخلي و عواملي كه از داخل منافقانه براي مقاصد جاه طلبانه به اسلام و مسلمين ضربه مي زنند، مواضعي كه براي دفع اين مفاسد انجام مي شود بايد در حدّي باشد كه بتواند آن حركت ضدّاسلامي را برطرف نمايد.

البتّه در مواردي كه اين حركت، كيان اسلام را در خطر اندازد يا احكام اسلام و امنيّت جامعه اسلامي را در معرض تهديد قرار دهد و دفع اين خطر به حركت نظامي نياز پيدا كند در چنين شرايطي قيام مسلّحانه واجب مي شود.

خلاصه در تفكر شيعي، بي تفاوتي در مقابل جريانات مخالف و ظالمانه محكوم است.

مسلمان بايد به تمام اموري كه به عزّت و شوكت اسلام و مسلمين و اعتلای كلمةالله ارتباط پيدا مي كند، اهميت بدهد در هر مورد به وظيفه و تكليف خود عمل كند.

مع ذلك از شرايط امامت امام - چنان که به زيديّه نسبت مي دهند - قيام مسلّحانه نيست و چنين نيست كه هر رهبر گروه مسلّحانه، هرچند

از سادات و خاندان پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد امام به حساب بيايد و كسي كه به ظاهر قيام و مبارزه مسلّحانه نداشت به اين بهانه نمي شود او را غير امام دانست، چنان که در مورد امام زين العابدين و امام باقر و

ص: 36

امام صادق(علیهم السلام) چنين بود. چون اوّلاً: سياست غيرمسلّحانه آنها در اعتلای كلمة اسلام و حراست از حقّ و نگهباني از شرع در زمان خودشان از قيام مسلّحانه كارسازتر بوده است.

ثانياً: همان طور كه در حديث محمود بن لبيد از حضرت زهرا÷ روايت شده است: «مَثَلُ الْإمَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ إِذْ يُؤْتَي وَلَا يَأْتِي»(1) وظيفة مردم است كه گرد شمع وجود امام اجتماع كنند و براي نصرت او و اعتلای كلمة اسلام و پاسداري از اهداف دين اعلام حضور كنند. در آن صورت امام به هر صورت كه مقتضي باشد موضع گيري مي كند.

چنان که اميرالمؤمنين(علیه السلام) بعد از قتل عثمان وقتي مردم با آن شور و شوق از هر طرف براي بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بي جواب نگذاشتند. فرمودند:

«أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللهُ

عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛(2)

«آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايي كه دانه را شكافت

ص: 37


1- . خزاز قمی، کفایة الاثر، ص199؛ مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص353، 358.
2- . نهج البلاغه، خطبه3 (ج1، ص36 - 37).

و انسان را آفريد، اگر حضور انبوه بيعت کنندگان نبود و حجّت برای داشتن ياروياور تمام نشده بود، و اگر نبود عهد و مسئوليتي كه خداوند از علما و دانشمندان - هر جامعه - گرفته كه در برابر شكم خوارگي ستمگران و گرسنگي ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را بر گردن و کوهان آن می انداختم و از آن صرف نظر مي نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مي كردم، - آن وقت - خوب مي فهميديد كه دنياي شما -

با همة زينت هايش - در نظر من بي ارزش تر از آبي است كه از بيني بزی بيرون آيد!».

امّا در مورد قيام هاي مسلّحانه عليه بني اميّه، غير از شورش هايي كه از سوي خوارج برپا شد و هيچ كدام هم به نتيجه نرسيد، انگيزه و علّت سایر قيام ها، خون خواهي از قاتلان حضرت سيدالشّهدا(علیه السلام) و اعتراض به مظلوميّت اهل بيت(علیهم السلام) بود. ازجمله آنها قيام عين الورده و قيام مختاراست كه در هر دو تعداد زيادي از شيعيان شركت داشتند و سپس قيام جناب زيد و قيام هاي ديگر است كه همه از محبّت و مودّت نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) و اعلام تنفّر و انزجار نسبت به بني اميّه ناشي مي شد، لذا مي بينيم مردي چون كميل در قيام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث شركت مي جويد(1) و يا در قيام اخير كه منتهي به انقراض حكومت بني اميّه و قطع سلطه آنها از اكثر ممالك اسلام شد.

ص: 38


1- . طبری، تاريخ، ج5، ص158؛ ابن اثير جزری، الکامل فی التاريخ، ج4، ص472.

انگيزه اصلي، واقعه جان سوز كربلا و شهادت دل خراش زيد بن علي(علیه السلام) و يا در يك كلمه مظلوميت اهل بيت(علیهم السلام) بوده است.

بنابراين در اين قيام هاي ضدّ بني اميّه، آنچه مهم بود نقش شيعه و استفاده از مواضع مظلومانه اهل بيت(علیهم السلام) است. هرچند بعد از شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) سایر امامان در مقام قيام برنيامدند، چون اوضاع را براي برقرارشدن حكومت عدل اسلامي ازطريق قيام مسلّحانه مناسب نمي ديدند، لذا در سنگرهاي ديگري به انجام تكاليف الهي خود در خصوص نشر احكام و دفع بسياري از بدعت ها پرداختند.

حتّي در جريان آخرين قيام عليه بني اميّه بعد از پيروزي، تنها شخصيتي كه براي زعامت از همه سزاوارتر بود، امام جعفر صادق(علیه السلام) بود، ولي با اينكه به آن حضرت اين كار را پيشنهاد كردند، امام صادق(علیه السلام) از پذيرفتن آن خودداري كرد(1) و در پيش گرفتن چنين سياستي از جانب وي به اعتقاد شيعه در نتيجة يك فرمان از جانب پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه به وسيله وحي براي پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داده شده بود، به علاوه هر امامي تكليف خود را در برابر شرايط موجود بهتر از همه مي داند، و هميشه مهم تر را بر ساير امور مقدّم مي نمايد، در اين مسئله

ص: 39


1- . ابن عنبه حسينی، عمدة الطالب، ص102؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص154؛ قندوزی، ينابيع الموده، ج3، ص161؛ امين عاملی، اعيان الشيعه، ج5، ص 665؛ ج6، ص202 – 203؛ مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق، ج28، ص529.

هم اگر حضرت زعامت را مي پذيرفت، مصالح مهم اسلام ضايع مي شد، چون بر هر صاحب نظري روشن بود كه در آن چنان شرايطي امكان اجرای احكام نوراني اسلامي و حاكميت بخشيدن به نظام عدل اسلامي فراهم نبود.

ص: 40

3. امام صادق(علیه السلام) و مذهب تشيّع

آيا امام جعفر صادق(علیه السلام) بنيان گذار مذهب تشيّع است، يا تبيين و تشريح كننده آن؟

پاسخ:

امام صادق(علیه السلام) تفكر اصيل شيعي را - كه چه بسا افرادي از دوستان و محبّان اهل بيت(علیهم السلام) آن را چنان که بايد نشناخته بودند - به همگان شناساند. وي با تأسيس آن مدرسه بزرگ علمي مردم را با حقايق اسلام راستين - كه با پيروي از علي(علیه السلام) و اهل بيت(علیهم السلام) تحقّق مي يابد - آشنا ساخت، درحالي كه در دوره هاي قبل از حضرت امام صادق(علیه السلام) زمينه گسترش معارف در حدّي كه در عصر آن حضرت بود فراهم نشده بود.

اين بدان معنا نيست كه امام جعفر صادق(علیه السلام) بنيان گزار تفكر شيعي هستند، چون همان گونه كه پيش از اين بيان شد، تفكر شيعي در عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به طور منسجم و مشخّص بود و احاديث متواتر و ارشادات روشن گرانه نبيّ اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) كمّ و كيف آن را مشخّص كرده بود و

ص: 41

گذشتِ زمان و وقوع حوادث در تكميل آن هيچ گونه دخالتي نداشت، البتّه اين امور در تبليغ و ترويج و تنظيم آن در دوره هاي بعدي به ويژه در عصر امام صادق و امام باقر‘ مؤثّر بودند و حتي خود اين حوادث، حقّانيت اين تفكر را در مقابل تفكر مخالفان هرچه بيشتر آشكار كرد.

يكي از علل پيروزي تفكر شيعي در مسئله امامت اين بود كه مردم در دورة حاكميت بني اميّه اعمال و رفتارهايي را از مدّعيان جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشاهده كردند كه با هيچ يك از احكام و اصول اسلامي همخواني نداشت.

اين كار حتّي سبب شورش مردم عليه آنها در موارد مختلفي شد، گرچه اين شورش ها اغلب به واسطة توسّل به زور شكست خورد و حكومت بني اميّه در ظاهر ادامه پيدا كرد، ولي در كل اين حوادث سبب شد كه زمينه رسوخ و گسترش تفكر شيعي در دل هاي مردم فراهم شود.

ص: 42

4- مذهب شیعه پيش از امام صادق(علیه السلام)

آيا مذهب شیعه در فرمايشات پيشوايان ديني پيش از امام صادق(علیه السلام) نيز مورد بحث قرار گرفته است؟

پاسخ:

چنان که پيشتر گفتيم، تشيّع يك تفكر اصيل اسلامي است كه ازطرف شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شده بود و هركس مي تواند اين معنا را از مطالب موجود در نهج البلاغه و كلمات اميرالمؤمنين(علیه السلام) هم استفاده كند.

امام محمد باقر و امام جعفر صادق‘ ابعاد مختلف اين تفكر را براي مردم شرح دادند و اطّلاعات مردم را در اين باره كامل كردند و افراط و تفريط هاي موجود در اين مسئله را برطرف نمودند.

آنها ثابت نمودند كه اصل امامت يك تفكر اصيل و تمام عيار اسلامي است كه مرجع بيان حقيقت و حدود آن ائمّه(علیهم السلام) مي باشند، همان گونه كه آنان مرجع تشريح و تفسير همه مفاهيم و اصطلاحات اسلامي و آيات قرآني مي باشند وقتي موقعيت بي مانند و عظيم علمي آنها مشخّص شد همه فهميدند كه آن بزرگواران واجد همه

ص: 43

صلاحيت ها و درعين حال يگانه منبع قابل اعتماد در شناخت اصل امامت و مفهوم كامل و اصيل آن مي باشند، البتّه اين بدان معنا نيست كه گمان شود اصل امامت امر ابداعي آنها يا به قول بعضي كه به عالم غيب ايمان ندارند، دستاورد تاريخ است.

ازجمله روايات معتبر در نزد اهل سنّت، روايات علي بن الحسين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق(علیهم السلام) است چنان که «احمد شاكر» در شرح الباعث الحثيث نوشته است، موقعيت معنوي و امامت ائمّه قبل از اين دو امام در دل هاي مردم بسيار استوار بوده است.(1)

اين اعتقاد كه امامان قرآن ناطق هستند يعني معاني و تعابير خاصّ قرآن را مي دانند قبل از امام باقر(علیه السلام) در بيانات پدر بزرگوارش امام زين العابدين(علیه السلام) و قبل از او هم در روايات اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(علیهم السلام) بارها مطرح شده بود و شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درضمن احاديثي كه از حدّ تواتر هم گذشته است، به اين مسئله اشاره دارند و آن حضرت ائمّه(علیهم السلام) را هم رديف قرآن معرّفي كرده اند، در كتاب هاي اهل سنّت خطبه اي از امام زين العابدين(علیه السلام) نقل شده است كه در آن با صراحت از قرارداشتن امامت در اهل بيت(علیهم السلام) و اينكه اين بزرگواران يگانه مرجع و حجّت الهي بر خلق اند، به تفصيل سخن گفته شده است.

ص: 44


1- . شاکر، الباعث الحثیث، ص22.

5- علمی بودن ايدئولوژی شيعه

باتوجه به اينكه مديريت جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين(علیه السلام) در اختيار ائمّه(علیهم السلام) قرار نگرفت، برنامه حكومت ديني بر اساس ديدگاه شيعي تا چه حدّ از قابليت عملي بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟

پاسخ:

تفكر شيعي يك تفكر منطقي است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.

ديدگاه شيعه در مسئله امامت اين است كه پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بايد زمامدار ديني و سياسي جامعه، كسي باشد كه به تمام احكام و اصولي كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را از جانب خدا به سوی مردم آورده است داناتر باشد؛ كه بي ترديد در عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) غير از علي(علیه السلام) كسي اين ويژگي را نداشت، لذا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را به جانشيني خود برگزيد، سپس ساير ائمّه شيعه را كه در كل دوازده نفرند به ترتيب براي مردم معرّفي كرد و آنها را به جانشيني خود منصوب نمود.

ص: 45

البتّه اين كار به خاطر نسبت سببي آنها با پيامبر نبود؛ بلكه ويژگي هاي معنوي و توانايي هاي علمي و... آنها باعث شد كه خداوند از ميان مردم فقط آنها را براي جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برگزيند. چنان که دربارة جانشينان انبيا هم قرآن مي فرمايد:

«إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»؛ (1)

«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد».

مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آنها پيروي نمايند و آنها را وليّ امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محترم بشمارند، درعين حال احكام و برنامه هايي كه در تفكر شيعي مطرح شده است، امور خيالي و غيرواقعي نيستند كه گفته شود امكان پياده شدن آنها وجود ندارد، بلكه آنها اصيل ترين تعليمات اسلامي اند كه اگر شرایط فراهم شود در هر جامعه اي قابل اجرا هستند.

اگر مي بينيم در يك بخش از تاريخ كساني از تحقّق پيدا كردن بُعد سياسي آن جلوگيري به عمل آوردند، اين به معناي غير قابل تحقّق بودن آنها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاي

ص: 46


1- . آل عمران، 33.

وجود انسان طراحي شده اند. لذا همه جوامع بشري به دنبال آن هستند - و برطبق اعتقاد شيعه - در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخرالزّمان به وسيلة آخرين حجّت الهي انجام مي گيرد و جامعه بشري با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.

علاوه بر اينكه در دعوت انبيا آنچه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهي به رستگاري است كه حتّي با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آنها اعلام شود كه:

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»؛(1)

«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد - و پذيرا گردد - يا ناسپاس!».

زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احكام الهي است كه ازجمله آنها اصل امامت است. اين مردم اند كه بايد دعوت انبيا را بپذيرند و در اجراي آن با انبيا و ائمّه(علیهم السلام) همكاري كنند تا زمينه تحقّق آنها فراهم گردد.

عملكرد ائمّه(علیهم السلام) و سياست هاي آنها همه عملي و نتيجه بخش و درعين حال واقع بينانه بوده است.

مثلاً عملكرد اميرالمؤمنين(علیه السلام) با در نظر گرفتن شرايط واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت امام مجتبي(علیه السلام) و حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) هم

اين گونه بوده است و هركاري را با در نظر گرفتن

ص: 47


1- . انسان، 3.

شرايط موجود انجام مي دادند، مثلاً امام حسن مجتبي(علیه السلام) اگر با معاويه صلح كرد، تمام ابعاد مسئله را در نظر گرفت و در آن شرايط كاري بهتر از آن نديد و يا امام حسين(علیه السلام) آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت هاي جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدي كه داشت رسيد.

بلي اگر امام حسين(علیه السلام) در شرايط ديگري بودند يعني مي ديدند زمينه و ابزارهاي به دست آوردن زمام حكومت آماده است، باز براي كسب حقّ و دفع نامحرم از خلافت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اقدام مي كردند؛ ولي در دورة ايشان شرايط به گونه اي بود كه آن حضرت مي دانست زمينه مساعد براي نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بي مانندي كه به اجرا درآوردند رستاخيزي در جهان اسلام ايجاد كردند كه تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.

او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند، اگرچه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت، ولي در باطن، قلب هايِ مردم را از آنها منصرف كرد و نقشه هاي معاويه را در برانداختن اسلام نقش برآب نمود و كاري كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام «مُحَمَّدِيُّ الْحُدوثِ وَ حُسَيْنِيُّ الْبَقاءِ» است.

ساير ائمة معصومین(علیهم السلام) هم هريك باتوجه به شرايط موجود، رسالتي را

كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبي انجام دادند.

ص: 48

اعتقاد به ظهور منجي و امام دوازدهم و مصلح آخرالزّمان(علیه السلام) تسلّي بخش شيعه و سازندة روح مقاومت و صبر و ايستادگي در مردم بود و مانع از تسلط يابي و نوميدي و بي اعتنايي به دين شد، و آن يك اعتقادي است كه در متن تعاليم تشيّع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت امام باقر و امام صادق‘ اين اصل بيشتر مورد توجه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل، باتوجه به جناياتي كه زمامداران غاصب مرتكب مي شدند بيشتر شد.

مردم فهميدند كه - اگر بعضي از افراد بي تفاوت در عصر صحابه، يعني پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گمان مي كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتي در برنامه هاي اسلامي پيش نمي آورد - چه فاجعه اي به بار آورد و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كرد و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشي و خوش گذراني عدّه اي و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم كسري و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.

اين امر سبب تقويت ايمان آنها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكر است كه مي تواند برنامه هاي اسلامي را به اجرا درآورد و بر آن وضعيت اسف بار پايان دهد.

بنابراين سيره و عملكرد شايسته ائمّه(علیهم السلام) از يك طرف و رفتارهاي

ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر سبب شد كه تفكر شيعي هرچه بيشتر در دل هاي مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش آنها

ص: 49

به طرف ائمّه(علیهم السلام) رو به فزوني گذاشت و از اينجا است كه مي بينيم امام صادق(علیه السلام) در زمان خود علي رغم تلاش سردمداران حكومت، چنان محبوبيت عمومي پيدا مي كند كه حتّي شيعه را به نام او مي شناسند.

ص: 50

6- موضع شيعه در برابر زمامداران غاصب

موضع گيري شيعه در برابر زمامداران چگونه و بر چه مبنايي بوده است؟

پاسخ:

مواضع شيعه هميشه بر اساس حفظ مصالح اسلام و بقای دين و نفي مشروعيّت حكومت هاي ستمگر و غاصب بوده است و همواره تلاش كرده است كه يك حكومت مقتدر اسلامي بر پايه ولايت شرعيه ايجاد نمايد.

شيعه در تبيين مفاهيم شريعت تنها تابع نصوص كتاب و سنّت است و با ديگران برطبق دستور قرآن كه مي فرمايد:

«وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؛(1)

«و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن».

يا به شيوة گفتگو و مناظره نيكو و یا در مواقعي هم بر اساس اصل تقيّه كه در شرایط خاصّي در هر زمان و مكان كم وبيش ضرورت پيدا

ص: 51


1- . نحل، 125.

مي كند رفتار مي كند تا بتواند ديگران را به اسلام راستين و مفاهيم واقعي شريعت هدايت نمايد و جامعه را از تحت سيطرة زمامداران غاصب و ستمگر و كارگزاران بي رحم آنها خارج سازد.

از اينجا است كه مي بينيم شيعه در طول تاريخ پيوسته قيام هايي عليه قدرت هاي مسلّط داشته است.

شيعه معتقد به امامت كساني است كه بارها ازطرف پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به نام و عصمت آنها تصريح شده است(1) و شيعه در جهت گيري ها هميشه بر اساس تعليمات اسلام و سيره شخص رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل مي كند و در صورت فراهم نبودن شرايط لازم مثل بخشي از دورة زندگي اميرالمؤمنين(علیه السلام) سكوت و كناره گيري ظاهري را بر قيام ترجيح مي دهد، يا مثل حضرت مجتبي(علیه السلام) رفتار مي كند تا اسلام را از خطر فروپاشيدگي نجات دهد.

امّا واقعه كربلا و امتناع سيدالشهدا(علیه السلام) از بيعت با يزيد يك قيامي بود كه نه پيش از آن چنين حركتي سابقه داشت و نه بعد از اين نظير آن ديده خواهد شد.

آن حركت براي مسلمانان يك الگو و برنامه راهگشاي مبارزاتي است.

ص: 52


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 – 329؛ طبرانی، المعجم الکبير، ج3، ص65 – 67؛ ابن حجر هيتمی، الصواعق المحرقه، ص20، 189، 228؛ ر.ک: صافی گلپایگانی، صراط مستقيم؛ همو، منتخب الاثر، ج1، ص101 – 312 (باب 2).

اگرچه آن قيام به ظاهر سركوب و مغلوب شد ولي در واقع يك قيام پيروزي بود چرا كه اسلام راستين را زنده كرد و عوامل يأس و نااميدي را از چهرة شيعيان برطرف نمود و سبب ثبات فكري و قوّت روحي آنها گشت و پس از آن هم در بين شيعيان نهضت و يا قيامي كه سركوب شده و اميدها را به يأس مبدّل نموده باشد واقع نشد و پيشوايان معصوم شيعه برحسب روايات و به واسطة علم امامت كه از آن برخوردار بودند مي دانستند اعتقاد و ايمان به اهل بيت(علیهم السلام) را در دل هاي مردم بايد گسترش داد تا ازطريق ارتقای آگاهي آنها و تربيت نيروهاي توانمند در عرصه هاي علمي و سياسي و فرهنگي زمامداران غاصب را از معارضه با آنها بازدارند، به اين ترتيب زمينه حاكميت ديدگاه هاي اصيل اسلامي را فراهم سازند.

ص: 53

7- تهمت غلوّ به شيعه

برخي از نويسندگان، فرقه هايي از غلات را، در رديف شيعه قرار مي دهند و چه بسا شيعه را به غلوّ متّهم مي سازند و ما مي دانيم اين يك تهمت است كه در زمان ما هم اين كار ازطرف وهّابي ها بيشتر از راه چاپ و نشر رساله هايي در بين ناآگاهان به معارف شيعه دامن زده مي شود، اگر ممكن است در اين باره هم كمي توضيح دهيد؟

پاسخ:

مسئله عقايد غلوّآميز در بين امم گذشته هم سابقه بيشتري دارد و در قرآن مجيد در مورد يهود و نصاري مي فرمايد:

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ»؛ (1)

«يهود گفتند: عُزير پسر خداست! و نصاري گفتند: مسيح پسر خداست!»

ص: 54


1- . توبه، 30.

در ميان مسلمانان هم اين بيماري همان گونه كه حديث:

«لَتَسْلُكُنَّ سُبُلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالقُذَّةِ بالقُذَّةِ حَتَّی لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ»؛(1)

«هرآينه راه هايي را خواهيد پيمود كه پيشينيان پيمودند، پا به پا و گوش تا گوش، حتّي اگر يكي از آنها در سوراخ سوسماري وارد شده باشد شما هم در آن وارد خواهيد شد».

به آن دلالت دارد به صورت هاي مختلف پيدا مي شود كه از آن جمله است وضعي كه نسبت به اميرالمؤمنين(علیه السلام) پيش آمد.

گروهي قائل به الوهيت و خدايي او شدند و آن حضرت را درضمن اشعار خود به عنوان خداي خود مدح كردند، مثلاً گفتند:

أَنْتَ خَالِقُ الْخَ-لَايِ-قِ مَ-نْ

زَعْزَعَ أَرْكَانَ خَيْبَرَ جذما

قَدْ رَضِينَا بِهِ إِمَامَاً وَمَولَی

وَسَجَدْنَا لَهُ إِلَهاً وَرَبّ-اً(2)

برخي از باب مبالغه و اغراق گويي - نه اينكه واقعاً آن حضرت را خداي خود بدانند - اين سخنان و اشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روايت شده است كه فرمود:

ص: 55


1- . ر.ک: مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص1؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص 257.
2- . تو آفريدگار آفريده ها هستی، كسي كه پايه هاي محكم قلعه خيبر را به لرزه درآورد و از جا کند. ما خشنوديم به او كه پيشوا و آقاي ماست و به عنوان اينکه او كه خدا و پروردگار ماست به او سجده کرديم.

«هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ، مُحِبٌّ غَالٍ وَمُبْغِضٌ قَالٍ»؛(1)

«دو گروه دربارة من تباه شدند، دوستي كه در دوستيش زياده روي كند، و دشمني كه مقام و منزلت مرا منكر شود».

به هرحال افرادي در طول تاريخ بوده و هستند كه عقايد غلوّآميز دارند، اگرچه همه آنها در اين حدّ نباشد كه كسي را تا مرتبة خدايي بالا ببرند، در هر حال همه اين امور به نوعي انحراف از اسلام و ديدگاه هاي صحيح تشيّع است. اين گونه از عقايد بيشتر در ميان صوفيه كه اكثر از اهل سنّت به حساب مي آيند پيدا شده است، اموري چون حلول و اتّحاد، و... اغلب در كلمات آنها به چشم مي خورد.

خوشبختانه مسئله تصوف در بين شيعه به بركت هدايت ائمّه(علیهم السلام) نه تنها در حدّي كه در ميان اهل سنّت رونق داشت شيوع پيدا نكرد، بلكه ازطرف ائمّه(علیهم السلام) و پيروان آنها و علماي بزرگ مطرود و محكوم هم شد.

پس نسبت دادن اين امور به شيعه يك تهمت است، عقايد شيعه در هريك از زمينه هاي توحيد، نبوّت، امامت، معاد و ساير امور از اين گونه مطالب غلوّآميز و انحرافي خالي است، چون ائمّه(علیهم السلام) به عنوان حافظان دين الهي در طول دو قرن و نيم چنان عمل كردند كه راه نفوذ براي عقايد شرك آميز بسته شد و حدود و ثغور مباني فكري و اعتقادي شيعه از هر جهت معلوم و مشخّص گرديد و بعدها علما هم

ص: 56


1- . نهج البلاغه، حکمت117 (ج4، ص28).

از راه تدوين و تأليف كتاب هاي اعتقادي مثل اعتقادات مجلسي همه اين عقايد را به طور مشخّص توضيح دادند.

البتّه بعدها عدّه معدودي به عنوان صوفي و اهل خانقاه در ميان شيعه پيدا شدند كه تحت عنوان ولايت و ارادت به امیرالمؤمنین علي(علیه السلام) عقايدي غلوّآميز را مطرح كردند كه در هر مورد به همّت علماي آگاه پاسخ هاي مناسب به آنها داده شد. در نتيجه نتوانستند زياد مقاومت نمايند.

شيعه احدي را در صفات جلاليه و جماليه با خدا شريك نمي داند. پيامبر و ائمّه(علیهم السلام) را مخلوق و عبد خدا مي شناسد كه در هر جهت آنها محتاج خدايند، تنها خدا را غنيّ بالذّات مي دانند.

البتّه اوصاف و فضايل و مقامات عاليه و درجات كماليه اي كه شيعه براي اين بزرگواران برحسب آيات و روايات معتبر ذكر مي كند و مثلاً آنها را حجّت، امام، وليّ امر و صاحب معجزات و كرامات مي داند، از هيچ يك از آن اوصاف بوي غلوّ و شرك استشمام نمي شود و همه حاكي از كمال و اوج مرتبه عبوديت و ميزان تسليم آنها در برابر دستورات خداوند متعال است.

خلاصه اصل امامت از اصول اصيل اسلام است كه از آيات قرآن مجيد و احاديث فراواني كه از شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روايت شده استفاده مي شود و گذشت زمان و شكست ها و فتح ها در توسعه و تكامل آن هيچ نقش و اثري نداشته است.

ص: 57

به علاوه اعتقاد به اين اصل مستلزم هيچ گونه غلوّي نيست و تمام اوصافي كه برحسب احاديث براي امام ثابت است، منافاتي با اين ندارد كه امام بنده خداست و مانند پيامبر به خدا محتاج است.

«وَلَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلَا ضَرّاً»؛(1)

«و توانايي سود و زيان خود را ندارد».

و حتّي امام پيامبر هم نيست يعني به او شريعت و احكام شرع وحي نمي شود - هرچند محدّث است يعني ملائكه با او سخن مي گويند - ولي ارتباط او با ملائكه مثل ارتباط نبيّ با فرشته وحي كه احكام الهي را به پيامبر مي رساند نيست - چون اصول همه احكام قبلاً بيان شده و رسالت و پيامبري با رحلت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) ختم شده است.

در امام شناسي مهم اين است كه فرد اماماني را كه از جانب خدا به وسيلة پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معرّفي و به امامت منصوب شده اند بشناسد و آنها را مثل پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داراي رياست عامّ و ولايت مطلق بر كليه امور دين و دنيا بداند و غير از نبوّت ساير صفات پيامبر را مثل علم و عصمت و... را براي آنها هم ثابت بداند و خلاصه ائمّه(علیهم السلام) را قائم مقام به حقّ آن حضرت در امور دين و دنيا بشناسد.

ازنظر صاحبان تفكر مادّي و كساني كه به عالم غيب ايمان ندارند، اعتقاد به عالم غيب و اديان الهي و اوصافي كه مؤمنان به پيامبران و

ص: 58


1- . مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص320؛ ج83، ص82.

اولياي خدا نسبت مي دهند همه غلوّآميز است. چون مؤمنان در حقّ آنها به صفات و اعمال و خصاصي عقيده دارند كه شخص مادّي از درك آنها عاجز است؛ لذا آنها را غلوّ اهل ايمان در حقّ انبيا و اوليا به حساب مي آورد.

به عنوان مثال ازنظر مادّي ها، معجزات ابراهيم و موسي و عيسي(علیهم السلام) كه مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعي غلوّ است، درحالي كه هيچ گونه غلوّي در اين عقايد نيست. اينها همه يك سلسله واقعيت هايي هستند كه منزلت والاي صاحبان آنها را نشان مي دهد، غلوّ اين است كه پيامبر يا امام را با خدا شريك بدانيم يا خدا را با آنها متّحد بشماريم و... .

ص: 59

8- ارتباط شيعه با معتزله

علّت تقسيم اصول دين به پنج اصل چيست؟ و آيا ارتباط شيعه با معتزله در آن نقشي داشته است يا نه؟

شيعه در مسائل اسلامي و مذهبي با همه فرقه ها گفتگو و مناظره داشته است كه در كتاب هاي احتجاج و كلام به آنها اشاره شده است، ولي در هيچ يك از مسائل اعتقادي تحت تأثير آنها قرار نگرفته است، همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم تفكر شيعي يك تفكر اصيل اسلامي است، ولي سایر فرقه ها نوظهورند.

عقايد شيعه منحصر در اين پنج اصل نيست، بلكه شامل مسائل زياد ديگري هم مي شود، البتّه به يك بيان مي توان عقايد اسلامي و مذهبي را در توحيد و نبوّت و معاد يا در توحيد و نبوّت خلاصه كرد، زيرا سایر عقاید از امامت و معاد و غير آنها جزء اموري هستند كه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن دعوت كرده و از آنها خبر داده است و برحسب اخبار ايمان به نبوّت، ايمان به تمام آنچه نبيّ از آن خبر داده است.

ص: 60

«اَلْإِيمَانُ بِالنُّبُوَّةِ إِيمَانٌ بِكُلِّ مَا أَنْبَأَ عَنْهُ النَّبِيُّ»؛

«اعتقاد به نبوّت برابر است با ايمان به آنچه كه پيامبر از آن خبر داده است».

بنابراين، اين پنج اصل: توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد، ازجمله عقايدي است كه هر مسلماني بايد به آن معتقد باشد، عقل و شرع هم آن را تأييد مي كند و خلاصه كردن عقايد در اين پنج اصل بدان جهت است كه شيعه مسئله عدل خدا و امامت را هم در رديف ساير اصول اعتقادي مهم مي داند ولي اهل سنّت - فرقه اشعري - به آن معتقد نيستند.

شيعه عقايد اسلامي را به طور مستقيم از قرآن مجيد و از روايات پيامبر و ائمّه(علیهم السلام) اخذ كرده است و در هيچ يك از آنها تحت تأثير معتزله نبوده است چرا كه مذهب اعتزال بعدها به وجود آمده است.

اگر مي بينيم در بعضي مسائل مذهب اعتزال با شيعه نظر يكسان دارد، صحيح آن است كه بگوييم: آنها باواسطه يا بي واسطه اين مطالب را از امامان شيعه اخذ كرده اند و مَثل: «اَلْجَبْرُ وَالتَّشْبِيهُ اُمَوِيَّانِ وَالْعَدْلُ وَالتَّوْحِيدُ عَلَوِيَّانِ» كه معروف است، اين ادّعاي ما را تأييد مي كند.

با وجود اين بعضي از نويسندگان كه از مذهب شيعه و سوابق آن بي اطّلاع بوده اند و مذاهب معتزله و اشاعره را مورد بررسي و كاوش قرار داده اند، چون علماي شيعه ازجمله سيد مرتضي را در بعضي از

عقايد با اشاعره مخالف ديده اند، گمان كرده اند كه آنها معتزلي هستند.

ص: 61

ص: 62

بخش دوم: امامت

اشاره

ص: 63

ص: 64

9- سرّ گزينش امامان(علیهم السلام)

سرّ گزينش امامان(علیهم السلام) به مقام امامت و ولايت چيست؟ آيا عقل بشر قادر است كه به آن پي ببرد؟

پاسخ:

اين سؤال تنها به انتخاب ائمّه(علیهم السلام) اختصاص ندارد بلكه اين پرسش در مورد برگزيده شدن تمام انبيا و حتّي ملائكه اي چون جبرئيل، امين وحي و در مورد برتري بعضي از پيامبران بر بعضی ديگر و بعضي اقوام و افراد به اقوام و افراد ديگر، و همين طور برتري نوع انسان بر بسياري از انواع مخلوقات ديگر هم قابل طرح است.

حقيقت اين است كه گزينش يكي از كارهاي خداست كه آيات متعدّد بر آن دلالت دارد، و ازجمله آنهاست:

1. «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»؛(1)

«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد».

ص: 65


1- . آل عمران، 33.

2. «قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى»؛(1)

«بگو! حمد مخصوص خداست و سلام بر بندگانی که آنان را برگزيده است».

3. « يَا مَرْيَمُ إِنَ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ»؛(2)

«اي مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برتري داده است».

4. «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ»؛(3)

«خدا او را بر شما برگزيده است».

5. « إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي»؛(4)

«(ای موسی) من تو را با رسالت هاي خويش و با سخن گفتنم (با تو) بر مردم برتري دادم».

6. «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»؛(5)

«سپس اين كتاب - آسماني - را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم».

ص: 66


1- . نمل، 59.
2- . آل عمران، 42.
3- . بقره، 247.
4- . اعراف، 144.
5- . فاطر، 32.

كه حتّي منصور خليفه عباسي هم مي گفت: امام جعفر صادق(علیه السلام) از مصاديق:

«اَلَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»؛(1)

«گروهي از بندگان برگزيده».

هستند.(2)

7. «وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا»؛(3)

«و ما او را در اين جهان برگزيديم».

8. «اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ»؛(4)

«خداوند از فرشتگان رسولاني برمي گزيند و همچنين از مردم».

9. «وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ»؛(5)

«و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند».

10. «وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا»؛(6)

«و از كساني كه هدايت كرديم و برگزيديم».

ص: 67


1- . فاطر، 32.
2- . يعقوبي، تاريخ، ج2، ص383.
3- . بقره، 130.
4- . حج، 75.
5- . ص، 47.
6- . مريم، 58.

11. «وَاجْتَبَيْنَاهُم وَهَدَيْنَاهُمْ»؛(1)

«افرادي را برتري داديم - و برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».

12. «وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»؛(2)

«ولي خداوند از ميان رسولان خود هركس را بخواهد برمي گزيند - و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام رهبري او لازم است، در اختيار او مي گذارد».

13. «اَللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ»؛(3)

«خداوند هركس را كه بخواهد برمي گزيند».

14. «وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»؛(4)

«و اين گونه پروردگارت تو را برمي گزيند».

و آيات بسيار ديگر، كه همه به اين دلالت دارند كه گزينش از كارهاي حكيمانه و بلكه از سنّت هاي الهيّه است.

از جناب زيد شهيد فرزند امام زين العابدين(علیه السلام) رساله اي به نام الصفوه باقي مانده است كه در همان قرن اوّل هجري مسئله گزينش اهل بيت عترت را بررسي كرده است.

ص: 68


1- . انعام، 87.
2- . آل عمران، 179.
3- . شوري، 13.
4- . يوسف، 6.

در عالم تكوين هم اعطای مناصب مطرح است و لزوم آن كاملاً قابل درك براي عقل است. همان طور كه نمي شود انواع منحصر در نوع انسان باشد، يا همة اعضا نمي شود چشم يا سر يا مغز باشند، و يا همه ميوه ها و درختان و گياهان و نباتات باساق و بي ساق - نجم و شجر - نمي شود كه توت يا كدو باشد، و يا همة درخت نمي شود شاخ و برگ يا ريشه باشد؛ همه افراد هم نمي شود در خصلت ها و صفات و شكل و شمايل فرد كامل باشند، يعني همه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) يا علي(علیه السلام) يا ابراهيم خليل(علیه السلام) و موسي كليم(علیه السلام) باشند.

مسئله امامت و مأموميت و مبعوث و مبعوثٌ اليه هم به اين ترتيب است، كه يا به واسطه تقديرات الهي و اساب تكويني است و يا به تعيين و تشريع و انتخاب مستقيم الهي انجام مي گيرد، در هر حال همه از آياتي است كه پر از اسرار و حكمت هايي است كه تنها خدا خود به آنها عالم است.

در اين مسائل كسي يا چيزي حقّ ندارد كه بگويد، چرا من كس ديگر يا چيز ديگري نشدم؟ يا مثلاً چرا همة ملائكه جبرئيل امين، و

همه انسان ها محمد مصطفي(صلی الله علیه و آله و سلم) نشدند؟ و يا چرا همة كوه ها و سنگ هاي عالم طلا نشدند؟ چون اگر چنان چيزي اتّفاق مي افتاد كمال عالم دچار نقص مي شد و نظم و هماهنگي موجود در بين اجزای آن از بين مي رفت.

ص: 69

اين در حالي است كه قرآن كريم خود از نظم و هماهنگي دليل موجود در بين اجزای عالم اين گونه سخن مي گويد:

«وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتقَرٍّ لَهَا ذَلِكَ تَقْديرُ الْعَزِيزِ العَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»؛(1)

«و خورشيد - نيز براي آنها آيتي است - كه پيوسته به سوي قرارگاهش در حركت است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است و براي ماه منزل گاه هايي قرار داديم - و هنگامي كه اين منازل را طي كرد - سرانجام به صورت «شاخة كهنة قوسي شكل و زرد رنگ خرما» در مي آيد نه خورشيد را سزا است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشي مي گيرد، و هركدام در مسير خود شناورند».

همه چيز جهان در جاي خويش است

نكو گر بنگري نه كم نه بيش است

همه تقدير حقّ عدل است و حكمت

نيابد فهم ما اسرار خلقت

درعين حال عالم انسان عالم اختيار و انتخاب است، اسرار اين مسائل يعني تقديرها و گزينش ها تا حدّ زيادي پيچيده است كه مي توان گفت

ص: 70


1- . يس، 38 - 40.

اگر بشر ميليون ها سال ديگر هم كاوش و تحقيق كند باز هم اسرار ناشناخته بسياري در پيش روي خواهد داشت.

خلاصه مباحث گذشته آنكه، عالم خلقت، عالم اسباب و مسبّبات است و درعين حال عالم انسان، عالم اختيار و تكليف است.

قضاوقدر حكيمانه الهي بر همه امور حاكم است. پي بردن به علل انتخاب امام و پيغمبر و جهات تكويني و اختياري آن و مسائل ديگري اين قبيل نياز به احاطة علمي بر تمام اسرار افعال الله و كائنات دارد كه به دقايق آن تنها كساني پي مي برند كه مورد عنايت خاصّ خدا واقع شوند - كه همه انبيا و ائمّه(علیهم السلام) چنين هستند.

گرچه به همه افراد بشر از طرق مختلف پيشنهاد شده است كه به تسخير ماه و آفتاب و... بپردازند، چون خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته است، آنها مي توانند تلاش كنند كه به راز امور پي ببرند و از فوايد آنها بهره مند شوند، ولي اگر به علّت يا علل پديده اي نتوانستند پي ببرند بايد آن را تقدير الهي بدانند و از بركات وجودي آن استفاده كنند.

بنابراين ما موظفيم از تعاليم و راهنمايي هاي پيغمبران و امامان بهره بگيريم و نعمت وجود و هدايت آنها را از اعظم نعمت هاي الهي بدانيم و آنها را الگوي خود قرار دهيم و اگر فلسفه گزينش آن حجّت هاي به حقّ الهي را با عقل ناقص خود نتوانستيم درك كنيم، نبايد به انكار و يا مخالفت آنها بپردازيم، در غير اين صورت ازجمله كساني محسوب

ص: 71

خواهيم شد كه در زمان خود پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جاهلانه يا مغرضانه الهي بودن گزينش عترت را منكر شدند و قرآن كريم هم درضمن آيه اي از آنها چنين ياد مي كند:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»؛(1)

«يا اينكه نسبت به مردم - پيامبر و خاندانش - بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مي ورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمي در اختيار آنها گذاشتيم».

برحسب تفاسير اين آيه در شأن آنها نازل شده است. ما بايد ازطريق تفكر و تعمّق در اوضاع كائنات بفهميم كه هر چيز در جاي خاصّ خود واقع شده

است و علم و حكمت الهي در همه مخلوقات بزرگ و كوچك پروردگار عالم نمايان است؛ لذا همان طور كه در آيه اي از قرآن كريم مي خوانيم:

«اَللّهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»؛(2)

«خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».

ص: 72


1- . نساء، 54.
2- . انعام، 124.

بنابراين انتخاب انبيا و اوصياي الهي ازجملة اموري است كه همچون ساير كارهاي خداي عالم از حكمت خاصّ خود برخوردارند، هر چند بشر با علم و عقل ناقص خود قادر نباشد كه به اسرار و پيچيدگي هاي آن پي ببرد.

ص: 73

10- علم خدا و علم غيب معصومين(علیهم السلام)

درباره علم غيب پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه طاهرين(علیهم السلام) توضيح دهيد و درضمن - باتوجه به اين اصل كه كسي با خدا در علم و سایر صفات كماليه جماليه شريك نيست - فرق علم خدا با علم امام و علم امام با پيغمبر را بيان كنيد؟

پاسخ:

هركس تاريخ و احاديث و كتاب هاي سيره و تراجم را مطالعه كند در اين امر كه حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه طاهرين(علیهم السلام) از امور غيبي بسياري خبر داده اند و اغلب آنها با كمي فاصله در خارج واقع شده است شكّ نخواهد كرد.

اين اخبار خصوصاً آنچه از شخص رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين(علیه السلام) رسيده بسيار زياد است كه هريك از آنها جزء معجزات بزرگ اين خاندان به حساب مي آيند.

حتّي به تصديق افرادي چون ابن خلدون در موارد زيادي امام جعفر صادق(علیه السلام) از امور غيبي خبر مي دادند؛(1) البتّه فرق بين علم غيب خدا و

ص: 74


1- . ابن خلدون، تاريخ (مقدّمه)، ج1، ص334.

علم آن بزرگواران اين است كه علم خدا بالذّات است ولي علم پيغمبر و امام غيرذاتي است، يعني ازطرف خداوند به آنها اعطا شده است.

خدا در همه صفات كماليه يكتا و بي همتا و بي نياز از غير است ولي پيغمبر و امام در علم و در همه صفات كماليه ديگري كه دارند محتاج به خدايند و در يك كلام، چه در ناحيه وجود يا در صفات هرچه دارند همه را از خدا دارند. همه قائم به او، عالم و قادر و موجود به او هستند.

و امّا فرق پيغمبر و امام در آگاهي از امور غيبي از اين جهت است كه در علم پيغمبر، بشري ميان او و عالم غيب واسطه نيست درحالي كه ائمّه(علیهم السلام) بخشي از اين علم را از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كسب كرده اند.

در هر صورت آنچه مسلّم است آگاهي آن بزرگواران و اخبار ايشان از امور غيبي است كه مثل آفتاب در وسط آسمان روشن و ثابت است.

در اين مورد هركس بخواهد به طور مفصّل از خبرهاي غيبي آگاهي به دست آورد بايد به كتاب هاي سيره و تواريخ ائمّه(علیهم السلام) رجوع كند.

حقير نيز در كتاب هاي فروغ ولايت در دعاي ندبه و ولايت تكويني و ولایت تشريعي در حدّ فهم خود توضيحاتي گرچه مختصر، در این خصوص آورده ام.

ص: 75

11- جلوه عملكردهای ائمّه(علیهم السلام)

سرّ اينكه عملكرد و سيره و روش ائمّه(علیهم السلام) در انجام وظايفشان يكسان نبوده است، چيست؟

پاسخ:

برخلاف آنچه گفته مي شود عملكرد ائمّه(علیهم السلام) در برخورد با حوادث گوناگون، كه تا حدودي شبيه به هم بوده اند زياد متفاوت نبوده است، چون همة عملكرد هاي آنها در محدوده اصول و برنامه هاي تشيّع، كه همان اصول اصيل اسلامي است قرار داشته است و همة كارها و برنامه هاي آنها نشان گر حقيقت اسلام و تعاليم نجات بخش آن بوده است و اگر مي بينيم پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين(علیه السلام) هركدام در يك بخش مهمّ از عمر شريف شان به گونه اي و در بخش ديگر به شيوة ديگري عمل كرده اند، اينها همه در نتيجه دستور هاي اسلام و قرآن بوده است.

ص: 76

چون اسلام هم دستورِ:

«إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»؛(1)

«مگر اينكه از آنها بپرهيزيد - و به خاطر هدف هاي مهمتري تقيّه كنيد».

«إِلَّا مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمَانِ»؛(2)

«به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند درحالي كه قلبشان آرام و با ايمان است».

دارد و هم دستورالعمل:

«جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ»؛(3)

«اي پيامبر! با كفار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير!».

دارد، و هم:

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»؛(4)

«- به هرحال - با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكي ها دعوت نما، و از جاهلان روي

بگردان - و با آنان ستيزه مكن - !».

ص: 77


1- . آل عمران، 28.
2- . نحل، 106.
3- . تحريم، 9.
4- . اعراف، 199.

«وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؛(1)

«هرگز نيكي و بدي يكسان نيست، بدي را با نيكي دفع كن».

و همچنين مي فرمايد:

«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»؛(2)

«و - به طوركلّي - هركس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّي كنيد!».

و هم دربارة اجراي مجازات زناكاران دستور مي دهد:

«وَلَا تَاْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ»؛(3)

«و نبايد رأفت - و محبّت كاذب - نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود».

به طوركلّي شرایط و اوضاع عصر ائمّه(علیهم السلام) براي حفظ اصول اسلام و كيان تشيّع همان گونه از عملكرد را تقاضا مي كرده كه آنها در عمل

داشته اند و البتّه شيعه بايد از خطّ راستين اسلام كه امام آن را از هركس بهتر مي شناسد و از آن ذرّه اي تعدّي نمي كند پيروي نمايد.

ص: 78


1- . فصلت، 34.
2- . بقره، 194.
3- . نور، 2.

12- قلمرو رهبری امام

قلمرو رهبري امام همچنان که شامل هدايت مردم و بيان احكام و تفسير قرآن و دفع شبهه ها است شامل امور سياسي و حفظ نظام جامعه و اجراي احكام و اقامه عدل و تأمين امنيّت و دفاع از مرزهاي اسلام نيز مي باشد.

ارتباط اين دو بخش را با اصل امامت بيان كنيد و توضيح دهيد كه شيعيان تا چه حدّي اين مسئله را پذيرفتند؟

پاسخ:

همان طور كه اشاره شده است قلمرو رهبري شامل هر دو بخش است و درحقيقت اين دو بخش از يكديگر تفكيك ناپذير هستند، منتهي مسئله اي كه مورد توجه و طمع سياست مداران و زورگويان غاصب بوده رهبري سياسي و در دست گرفتن زمام جامعه بوده است.

لذا مخالفت آنها با ائمّه(علیهم السلام) و اصل امامت در اين جهت متمركز شده است و اگر در بخش هدايت امور ديني هم با آنها مخالفت مي كردند، يعني ازطريق ساختن مراكز علمي، مكتب ها و مدرسه ها وارد ميدان

ص: 79

مي شدند، به خاطر آن بوده است تا مردم كمتر احساس نياز به هدايت ائمّه(علیهم السلام) بنمايند و در نتيجه از آنها فاصله بگيرند تا تحت تأثير تربيت ديني و معنوي آنها واقع نشوند.

باز براي همين بود كه از مطرح شدن آنها در مراكز علمي و اجتماعي مي ترسيدند، چون مي ديدند ظهور توان علمي و هدايت هاي روشن گرانه آنها موجب رشد و اقتدار تفكر شيعي و گرايش بيشتر مردم به اهل بيت(علیهم السلام) مي شود.

اينكه مي بينيم در كتاب هاي كلامي امامت را از قول پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با عبارت: رياست بر كل امور دين و دنياي بشر تعريف كرده اند،(1) به نظر مي رسد در اين تعريف بيشتر به جنبه ولايت امام نسبت به امور جامعه و جانشيني او از پيامبر در زمام داري توجه داشته اند. چون بُعد رهبري و زمامداري امور ديني و معنوي و عظمت علمي اهل بيت(علیهم السلام) قابل انكار نبوده است و از آنجا كه ارشاد و هدايت مردم در امور ديني و معنوي به مسائل سياسي ارتباط پيدا نمي كرد، لذا مورد مخالفت جاه طلبان نبوده است.

و اگر مي خواستند در اين جهت هم به مخالفت با آنها بپردازند مردم قبول نمي كردند، چون مردم از توان علمي آنها با خبر بودند.

از مفهوم كلمة ولايت، بيشتر زمامداري و مديريت شئون جامعه و حكومت و حفظ نظم استفاده مي شود.

ص: 80


1- . علامه حلی، باب الحادی عشر، ص39؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهيه، ص319.

آياتي مثل:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»؛(1)

«سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند همان ها كه نماز را برپا مي دارند، و در حال ركوع، زكات مي دهند».

و آية:

«أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(2)

«اطاعت كنيد خدا و اطاعت کنید پيامبر خدا و اولوالامر (اوصيای پيامبر) را».

و احاديث بسياري نظير حديث متواتر غدير هم اين برداشت را تأييد مي نمايد.

به جنبه امامت معنوي و رهبري علمي و ديني هم در درجه اوّل لفظ امام دلالت دارد، چنان که در اين آيه مي فرمايد:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ

فِعْلَ الْخَيْرَاتِ»؛(3)

ص: 81


1- . مائده، 55.
2- . نساء، 59.
3- . انبياء، 73.

«و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما، - مردم را - هدايت مي كردند و انجام كارهاي نيك و... را به آنها وحي كرديم».

علاوه براين، آيات و روايات بسيار ديگري مثل احاديث ثقلين و سفينه و امان و ديگر روايات به اين معنا دلالت دارند. لذا در روايت ثقلين آمده است كه:

«بر اهل بيت پيشي نگيريد و از آنها جلو نيفتيد».(1)

يعني پيرو آنها باشيد و اگر دقّت بيشتري در مضمون آيات و روايات مذكور بشود معلوم مي شود كه آنها به هر دو بعد رهبري دلالت دارد، لذا شيعيان هميشه امام را صاحب هر دو مقام رهبري سياسي و رهبري معنوي مي دانستند و ديگران را غاصب مي شمردند.

اين حقيقت را - كه به اعتقاد شيعه رهبري امام مطلق است - زمامداران غاصب هم مي دانستند و لذا بعضي مواقع هرچند مطمئن بودند كه امام وقت قصد قيام ندارد، به عنوان مثال: منصور نسبت به شخص امام صادق(علیه السلام) اين عقيده را داشت. با اين حال احتياط را از

دست نمي داد و همواره آن حضرت را تحت مراقبت مأموران سري خود قرار مي داد و كم وبيش براي ايشان مزاحمت هايي ايجاد مي كرد و سرانجام هم نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند، چون شيوه اي

ص: 82


1- . طبرانی، المعجم الکبير، ج5، ص167؛ ابن حجر هيتمی، الصواعق المحرقه، ص150، 228 - 229.

را كه حضرت در پيش گرفته بودند براي حكومت خود خطرناك مي ديد، از همين رو آن حضرت را شهيد كرد.

هارون هم همين شيوه را در پيش گرفت، حضرت موسي بن جعفر‘ را سال ها در زندان ها و تحت نظر نگاه داشت. چون مي دانست شيعه هر دو مقام رهبري معنوي و دنيوي را از آن امام(علیه السلام) مي داند.

از سوي ديگر نقش و عملكرد امامان كه موجب حفظ تفكر شيعي و احكام اسلام مي شد بسيار بااهميت بود. مي توان آن را معجزه آنها دانست و اين كار هم جز با تعليم خاصّ الهي ميسّر نمي شد.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) آن سياست خاصّ را در پيش گرفتند، ولي امام حسين(علیه السلام) به آن نهضت عظيم دست زد. همين طور بقيه ائمّه(علیهم السلام) هريك به گونه اي عمل كردند. اگر چنين نمي كردند در زير آن ضربات مهلك هيچ راه و روشي كه مخالف آن سياست هاي جبارانه باشد نمي توانست باقي بماند، ولي مي بينيم مذهب تشيّع باقي ماند و تا امروز هم در دنيا به عنوان سنبل اسلام راستين و نويدبخش حكومت عدل جهاني مطرح است.

يك نكتة شايان توجه اينكه، ائمّه معصومین(علیهم السلام) همه وعده مي دادند كه

رهبري معنوي و فكري و عملي در آينده - در عصر ظهور امام مهدي(علیه السلام) - با رهبري سياسي كه پيش از اين از سوي زمامداران ظالم غصب شده بود، توأم خواهد شد و در ساية آن، همه اهداف اسلام تحقّق خواهد يافت.

ص: 83

13- تعداد امامان شيعه

چنان که مي دانيم فرقه حقّه اماميّه اثني عشريه را از آن جهت اثني عشريه مي نامند كه پيروان آنها معتقدند بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جانشينان آن حضرت دوازده نفرند و در ميان تمام امّت اينها يگانه گروهي هستند كه اين عقيده را دارند لذا احاديث ائمّه اثني عشر كه شيعه و سنّي هر دو آنها را روايت كرده اند - و صدور آنها از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) غيرقابل انكار است - در بين مسلمانان فقط بر فرقه شيعه اثني عشريه صدق مي كند و طبعاً فرقه حقّه منحصر در اين گروه است با اين همه گفته مي شود كه از بعضي احاديث - كه از جمله در كتاب سليم وارد شده است - ممكن است اين برداشت بشود كه عدد امامان سيزده نفر است و اين رأي به ابي سهل نوبختي هم نسبت داده شده است. اگر چنان که گفته شده روايتي با اين مضمون وجود داشته باشد (يا اينكه خود نوبختي اين رأي را داشته كه البتّه بعيد به نظر مي رسد)، اين چگونه قابل توجيه و تصحيح است؟

ص: 84

پاسخ:

ما دربارة حديث يا احاديثي كه دلالت كنند بر اينكه تعداد ائمّه(علیهم السلام) سيزده نفرند در رساله جلاء البصر لمن يتولی الائمة الاثنی عشر توضيح كافي داده ايم و در آنجا روشن كرده ايم كه حديثي به اين معنا وجود خارجي ندارد؛ علاوه برآن اگر چنين حديثي باشد هم، چون خبر واحد است و به خبر واحد در اصول دين و عقايد و اموري كه تحصيل يقين در آنها شرط است اعتماد نمي شود.

در چنين موردي تنها به دليل عقلي محكم يا به حديث متواتر و قطعي الصدور از معصوم مي شود اعتماد كرد.

از طرف ديگر احاديث متواتر و بالاتر از تواتر دلالت دارند كه عدد ائمّه دوازده نفر است.(1) در چنين موردي اگر يك خبر غيرقطعي در برابر اين همه احاديث پيدا شد، آن، چه اعتباري مي تواند داشته باشد و چگونه شخص محقّق به آن مي تواند اعتماد كند؟ به علاوه تنها در اخبار مسند احمد به سي وچند طريق از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) روايت شده كه تعداد ائمّه(علیهم السلام) دوازده نفر است(2) و در صحيح مسلم اين مطلب

از هشت طريق نقل شده است(3) و همين طور در ساير

ص: 85


1- . ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج1، ص101 – 312 (باب 2).
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص86 – 108.
3- . مسلم نيشابوری، صحيح، ج6، ص2 – 4.

جوامع و صحاح و سنن و كتاب هاي ديگر اهل سنّت بارها به اين موضوع اشاره شده است.

در كتاب هاي شيعه هم به دوازده نفر بودن امامان، با صدها طريق روايت وجود دارد كه همه آنها را افراد معروف و شناخته شده اي از صحابه و مشاهير تابعين، حتّي دو قرن قبل از تولّد امام دوازدهم حضرت مهدي(علیه السلام) نقل نموده اند كه درحقيقت اين يك نوع پيش گويي و خبر از آينده هم محسوب مي شود.

بااين همه گفته شد كه از «سليم بن قیس» خبري نقل شده است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود: تو و دوازده نفر از نسل تو امامان بر حقّ هستند.

حقيقت اين است كه در نسخه موجود و در نسخه هاي معتبري كه پيش از عصر ما در اختيار علما بوده است، اين روايت نبوده است و به علاوه اخبار بسياري هم در همين كتاب «سليم بن قيس» هست كه امامان و اسامي آنها را به صراحت دوازده نفر ذكر مي كنند و اسامي آن دوازده نفر را از اميرالمؤمنين(علیه السلام) تا حضرت مهدي(علیه السلام) به همان ترتيبي كه شيعه اماميّه قائلند بيان كرده است.

اين كتاب كه در قرن اوّل هجري نوشته شده است مورد اعتماد است و

مجموعه مطالب آن حقّانيت مذهب اماميّه را به وضوح ثابت مي نمايد، زيرا در آن خبر از امامت اماماني داده مي شود كه هنوز در آن زمان متولّد نشده بودند. به صحّت اين كتاب قرائن و امارات محكمي دلالت دارد.

ص: 86

حال اگر فرض كنيم كه چنين خبري در آن باشد باتوجه به احاديث ديگر كتاب، آن روايت قابل تفسير است يعني مقصود از آن روايت هم اشاره به عدد امامان بوده و هم اين كه آنها از نسل علي(علیه السلام) هستند و چون بيشتر آنها - يازده نفر از دوازده نفر - از اولاد آن حضرت هستند لذا به اين تعبير - كه به احتمال قوي كامل هم نقل نشده - بيان شده است.

اين رأي مخالف روايات اثني عشر را ابن نديم به ابي سهل نوبختي هم نسبت مي دهد كه درست به نظر نمي رسد، چون ابوسهل نوبختي كسي نيست كه چنان رأيي را كه هيچ دليل قابل اعتنايي ندارد اظهار كند و در كتب تراجم و رجال شيعه كه خاندان نوبختي را به تفصيل معرّفي كرده اند در بررسي شرح حال ابوسهل و ديگران چنين نظري را از او نقل نكرده اند و همه، مذهب و عقيده و عمل او را ستوده اند، به نظر مي رسد اينها از همان سلسله اشتباهاتي است كه در كتاب هاي تراجم و فِرَق رخ مي دهد و مؤلّفان آنها به مسامحه از آن گذشته اند.

اسناددادن اين نسبت هاي بي پايه به اشخاص شناخته شده، نتيجه اي جز به اشتباه انداختن افراد بي اطّلاع يا كم اطّلاع در پي ندارد.

درهرحال مسئله مهدويّت و غيبت و ساير امور مختصّ به امام

دوازدهم(علیه السلام) از صدر اسلام مطرح بوده است. برحسب آنچه در همين تورات و انجيل هاي رايج هست، سابقه اين باور در اديان الهي قبل از اسلام و كتب عهد عتيق و جديد هم ريشه دارد.(1)

ص: 87


1- . ر.ک: اصالت مهدويت، تأليف نگارنده.

14- اصالت عقل يا سمع در تشخيص امام(علیه السلام)

در مسئله امامت از بين عقل و نقل كدام مقدّم است؟ به عبارت ديگر مسائل مربوط به بحث امامت بيشتر با دلایل عقلي قابل اثبات است يا با دلایل نقلي؟

پاسخ:

چنان که از خود سؤال نيز استفاده مي شود مسائل دو نوع هستند يك قسمت از آنها مسائلي است كه ازطريق عقل شناسايي مي شوند و به وسيلة اعمال روش هاي منطقي و دلائل عقلي اثبات و مورد قبول واقع مي شوند، مانند: اصل اثبات وجود خدا و صفات ذاتيه كماليه او و لزوم نبوّت يعني اثبات نبوّت عامّه و بخش ديگر مسائلي است كه منحصراً ازطريق نقل اثبات مي شود يعني راه ديگر براي اثبات آنها غير از وحي و اخبار مخبر صادق، يعني پيغمبر ثابت النبوّه يا امام ثابت الامامه نيست. در اين بين مسائلي هم هستند كه از هر دو طريق قابل اثبات مي باشند، البتّه در چنين صورتي دلايل نقلي ارشاد به دلایل عقلي مي كنند

ص: 88

.

شخص كاوش گر بايد به اين جهت مسائل كاملاً توجه كند و ببيند كدام بحث را ازطريق عقل و كدام یك را تنها ازطريق نقل و يا از دو شيوه عقل و نقل مي توان اثبات كرد و در هر مورد ازطريق و شيوه خاصّ خود آن مسئله وارد شود تا به نتيجه مناسب برسد وگرنه اگر بخواهد در مسئله نقلي صرف، ازطريق عقل وارد شود طبيعي است كه به نتيجه نخواهد رسيد.

ممكن است برخي اين پرسش را مطرح كنند كه در مسئله امامت اصالت عقل بر اصالت نقل ارجحيت دارد يا خير؟

پاسخش اين است كه در مسئله امامت مثل مسئله نبوّت و شرايط نبيّ اثبات اصل امامت عامّه يعني اثبات اصل «نياز به وجود امام» و شرايط امام با عقل ثابت مي شود. البتّه اگر مسئله امامت از مسائلي بود كه خارج از محدودة فهم عقل بود و عقل به طور مستقلّ آن را درك نمي كرد فقط با دلايلي نقلي يعني ارشاد نبيّ اثبات مي شد، زيرا اتكا و استناد به دليل نقلي در مورد اصل امامت به خلاف اصل نبوّت مستلزم دور نمي باشد ولي در مسئله نبوّت مستلزم دور است.

بنابراين مي توان دلایل نقلي امامت را هم مثل دلایل نقلي اصل نبوّت ارشاد به حكم عقل دانست. مسائلي چون شرط عصمت و چگونگي نصب امام و اينكه اين كار به مردم واگذار نشده است يك اصل عقلي است و دلايل نقلي موجود مؤيّد اين حكم عقل اند.

ص: 89

بديهي است با گروه هايي چون اشاعره كه به حسن و قبح عقلي معتقد نيستند، فقط از راه همان دلایل نقلي بحث مي شود. بعضي از آثار و فوايد وجود امام و امتيازات او فقط با دليل نقلي قابل اثبات است همان گونه كه اين آثار و خواص براي پيامبر نيز از راه دليل نقلي اثبات مي شود.

در مسئله امامت خاصّه نيز - مثل نبوّت خاصّه كه تصريح پيامبر پيشين دليل بر نبوّت پيامبر بعدي است - تصريح پيامبر بر امامت امام و همچنين تصريح امام سابق بر امامت امام بعدي، دليل بر امامت اوست. با اين تفاوت كه اصل در اثبات نبوّت راه معجزه است؛ زيرا راه اصلي اثبات نبوّت اوّلين نبيّ منحصر در معجزه است و اين تنها دليل قابل اعتماد در دعوي نبوّت است. هرچند انبيای بعد از او نبوّتشان هم ازطريق تصريح نبيّ قبلي و هم ازطريق معجزه قابل اثبات است و سنّت الهي هم بر اين جاري شده كه پيامبران را با معجزه مبعوث فرمايد! چون اثبات نبوّت ازطريق معجزه براي همگان قابل درك است.

ولي طريق تصريح پيامبر سابق فقط حجّت بر مؤمنين به آن پيامبر سابق مي باشد، به اين خاطر است كه مي گوييم راه اثبات ازطريق معجزه يك راه عمومي است كه براي همه حجّت است، مع ذلك اثبات

صدور معجزه از نبيّ براي فردي كه غايب از زمان و مكان صدور

ص: 90

معجزه است منحصر در راه نقل است. البتّه فقط قرآن مجيد يگانه معجزه اي است كه اثبات آن نياز به دليل نقلي هم ندارد، چون باقي است. چنان که تصريح خود قرآن به عدم امكان آوردن مثل قرآن(1) بر معجزه بودن آن در همه زمان ها دلالت دارد.

در مسئله امامت، امامت اوّلين امام فقط با تصريح پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اثبات مي شود و چون در باب امامت عامّه، اثبات شده است كه امامت امام به تعيين نبيّ از جانب خداوند است، معجزه اي كه از امام ظاهر مي شود همان گونه كه به طور مستقلّ دليل بر صدق دعواي امامت است، دليل بر نصّ نبيّ هم هست - اگر چنين نصّي و تصريحي از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دسترس نباشد، تمسّك به دلايل عقلي بر مسئله امامت خاصّه براي اثبات وجود نصّ است.

مثل اينكه گفته شود بر پيامبر واجب است - بااينكه خداوند حكيم برطبق حكمت پيامبر را مأمور به تنصيص بر امامت نموده - امام بعد از خود را معيّن و معرّفي كند، هرچند نصّ او از دسترس ما خارج شده يا اجمال پيدا كرده باشد يا در دلالت آن شبهه شود. چون ادّعاي نصّ در حقّ احدي جز يك شخص معيّن - حضرت علي بن

ابي طالب(علیه السلام)- نشده است، پس عقلاً فرد تعيين شده از جانب خدا و رسول غير از حضرت علي بن ابي طالب(علیه السلام) نخواهد بود.

ص: 91


1- . بقره، 23.

يا گفته مي شود چون شرط امام - كه منصوب از جانب خدا و پيامبر براي زعامت در امور دين و دنياي بشر است - عصمت است و در حقّ احدي غير از حضرت علي بن ابي طالب(علیه السلام) هم ادّعاي عصمت نشده است، بنابراين عقلاً حضرت علي بن ابي طالب(علیه السلام) امام منصوب و معصوم است.

همچنين در مورد امامت امام دوازدهم گفته مي شود كه برحسب ادلّة نقلي زمين بدون امام و حجّت خدا - يا ظاهر يا غايب - نخواهد بود و نبايد در اين مدّت طولاني بيش از هزار سال سلسلة امامت منقطع شود و چون براي غير آن حضرت يا ادّعاي امامت نشده است يا اگر ادّعا شده، بطلان آن ثابت شده است پس غير آن حضرت كه غايب هستند شخص ديگري امام نمي باشد و ايشان امام هستند؛ اگر وي امام نباشد ايرادهاي ديگري كه در مسئله امامت عامّه بحثش گذشت دوباره مطرح مي شود.

درحالي كه جايي براي طرح آنها نيست، چون نتيجه آن حرف ها به اموري چون صدور فعل قبيح از خداوند حكيم و... منجرّ مي شود كه ذات خداوند از اين گونه امور پاك و منزّه است.

ص: 92

بخش سوم: مهدویت

اشاره

ص: 93

ص: 94

15- منبع اصلی اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)

اعتبار و جايگاه امامت و رهبري و ايمان به ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) از چه منابع اسلامي استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل چه تأثيري داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبري جامعه از مسائل اساسي اسلام است و در متن تعاليم آن قرار دارد.

برطبق آيه اي از قرآن كريم، امامت منصبي است كه به حضرت ابراهيم خليل(علیه السلام) پس از آن آزمايش بزرگ - ابتلای به كلمات - اعطا شده است،(1) طبق رواياتي كه متواتر هم هستند، شيعه و سنّي هر دو آنها را نقل كرده اند،(2) اين منصب در اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم قرار داده شده

است و آنان به اين موهبت بزرگ الهي اختصاص يافته اند.

ص: 95


1- . اشاره به آية 124 سوره بقره: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»
2- . ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ص52 – 221 (باب3، فصل2 – 25).

بر اين اساس مقرّر شده است كه در هر عصري، فردي از اين خاندان كه واجد صلاحيت هاي لازم ازجمله علم و عصمت است، عهده دار منصب امامت و رهبري باشد.

چنين شخصي حجّت خدا و عِدل قرآن و راهنماي مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت اصلي است كه از دورة رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهري و شكوفايي كامل آن در دورة ظهور مسرّت بخش حضرت مهدي(علیه السلام) و برپايي حكومت عدل واحد جهاني آن حضرت است كه با شكوفايي همه استعدادهاي بشري و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات زميني و آسماني، جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.

برنامه تشكيل امّت نوين جهاني كه بايد منتهي به گسترش عدالت و حاكميت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مي شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده است و صدها روايت نبوي از جهاني شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روي زمين، پس از ظهور مهدي موعود(علیه السلام) - كه از دودمان رسالت و فرزندان علي و فاطمه(علیهم السلام) و همنام و هم كنيه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است - خبر داده است.(1)

ص: 96


1- . ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص52- 221 (باب 3، فصل 2- 25).

اعتقاد به ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) با اوصاف ذكر شده مطلبي است كه در نصوص اوّلية اسلامي مطرح شده است و برحسب احاديث متواتر، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امّت خود درخواست كرده اند كه در انتظار اين روز بزرگ باشند.

اگرچه مسئله ظهور از بشارات كلّي مربوط به عالم گيرشدن اسلام و غلبه حقّ بر باطل، استنباط مي شود؛ ولي اين به آن معنا نيست كه مسئله ظهور، تنها يك مفهوم استنباطي از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايي به طور مستقلّ بر آن دلالت دارند و استناد عمدة اهل ايمان به همين نصوص است كه باصراحت به ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) و علائم آن دلالت دارند.

وقتي معلوم شد مبناي پيدايش اين عقيده، بشارت هاي كلّي و نصوص و متون روايي است مي توان گفت اوضاع و رويدادهاي تاريخي كه بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داد در پيدايش آن نقشي نداشته است.

زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب هاي حديث و تفسير و بسياري از كتاب هاي ديگر نقل شده است و علماي بزرگ اهل سنّت هم دربارة آن كتاب هاي مستقلّي تأليف كرده اند و كتاب هايي كه بيش از دوازده قرن از تأليف آنها مي گذرد و توسّط بزرگ ترين خبرگان و

محقّقان علوم اسلامي نگاشته شده اند باصراحت دلالت دارند كه

ص: 97

شخص پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مسئله ظهور مهدي موعود(علیه السلام) را بشارت داده اند و اين بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آنها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.

ص: 98

16- قرآن و مهدويّت

درباره ولايت ائمة اثني عشر(علیهم السلام) و حكومت عدل حضرت مهدي(علیه السلام) و جهان گيرشدن اسلام به كدام آيه از قرآن كريم مي توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

آياتي كه از مضمون آنها استفاده مي شود كه ائمّه اثني عشر(علیهم السلام) ولايت و امامت دارند بسيار است.

ازجمله آنهاست آية:

«إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛(1)

«تو فقط بيم دهنده اي و براي هر گروهي هدايت كننده اي است».

و آية:

«لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»؛(2)

ص: 99


1- . رعد، 7.
2- . بقره، 124.

«پيمان من به ستمكاران نمي رسد! - و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مي باشند، شايسته اين مقامند».

و آية:

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ»؛(1)

«آيا كسي كه هدايت به سوي حقّ مي كند براي پيروي شايسته تر است».

اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از آنها خالي نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلميّت او از ديگران استفاده مي شود كه اين امر از اصول اعتقادي اختصاصي شيعه است و از آية شريفة:

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(2)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا

و اولوالامر (اوصياي پيامبر) را».

اين مبناي شيعه - كه امام و وليّ امر بايد معصوم باشد - استفاده

ص: 100


1- . يونس، 35.
2- . نساء، 59.

اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه در مطلق امور است با اولي الامر در يك كلمه - صيغه امر اَطيعوا - کنار هم بيان كرده است.

بديهي است كسي كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمورٌبه اطاعت از او مي شوند، بايد معصوم و بركنار از خطا و اشتباه باشد، و چنان که مسلّم است در بين تمام فرقه هاي اسلامي فقط شيعه قائل به عصمت امام است.

علاوه براين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آية كريمة «أَطِيعُوا اللّهَ...» و آيات ديگر، ائمّه اثني عشر(علیهم السلام) است و در اين تفاسير به نام هاي مبارك آن بزرگواران هم تصريح شده است.(1)

و امّا در مورد جهان گيرشدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافي است به آيات 32 و 33 سورة توبه، و آيه 28 سورة فتح، و آيه 6 و 8 سورة صفّ، و آيات متعدّد ديگر توجه شود، در آنها وعده ظهور و غلبه دينِ حقّ بر تمام اديان داده شده است، وعده اي كه با ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) تحقّق خواهد يافت و اين تخلّف ناپذير است.

و امّا در خصوص ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) آيات بسياري به آن تفسير شده كه در كل متجاوز از يك صد آيه است و كتاب المحجّة فيما نزل في القائم الحجّه همه آنها را گردآوري كرده است.(2)

ص: 101


1- . صدوق، کمال الدين، ص253؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص289؛ حويزی، نورالثقلين، ج1، ص499.
2- . ر.ک: بحرانی، المحجة فيما نزل فی القائم الحجه.

و ازجمله آنهاست اين آيه كريمه:

«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِم أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَاُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛(1)

«خداوند به كساني كه از شما ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند وعده مي دهد كه قطعاً آنان را حكمران روي زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آنها خلافت روي زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل مي كند آن چنان كه تنها مرا مي پرستند و چيزي را شريك من نخواهند ساخت و كساني كه پس از آن كافر شوند آنها فاسقانند».

اين آيه كريمه:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»؛(2)

«ما مي خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم».

ص: 102


1- . نور، 55.
2- . قصص، 5.

و اين آية كريمه:

«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ»؛(1)

«در زبور بعد از ذكر - تورات - نوشتيم بندگان شايسته ام وارث - حكومت - زمين خواهند شد!».

ص: 103


1- . انبياء ، 105.

17- عقيده به ظهور مهدی و منجی و پيدايش متمهّديان

عقيده به ظهور مهدي و منجي موجب پيدايش متمهّديان در طول تاريخ شده است، و بعضي اين پيشامد را توجيهي براي كنارگزاردن اين تفكر قرار مي دهند، اين ديدگاه تا چه حدّ مي تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاي مثبت را كنار بگذارد، چرا كه همه آنها كم وبيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. اين همه اشخاص كه دعوي خدايي كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متّحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوءاستفاده كرده اند. اين كار به هيچ وجه به مسئله اعتقاد به خدا ضرري نمي زند.

همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادّعاي پيامبري كرده و مردمي را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوت آسيبي نمي رساند اين مسئله كم وبيش در هر فنّ و صنعتي پيش مي آيد وليّ آن پيشامد به

اصل آن فنّ ضرر نمي رساند.

ص: 104

خلاصه هر اسم و كلمه اي كه معناي خوب و جاذب دارد، اگر در ضدّش به كار گرفته شده مثلاً به خائن امين و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقي گفته شده است و يا اينكه همة خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاي خيرخواهي و اصلاح طلبي در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمي زند.

ص: 105

18- تأثير عوامل اجتماعی و اقتصادی و سياسی در تفكرات دينی

عوامل اجتماعي و اقتصادي و سياسي در تفكرات و عقايد ديني و اعتقاد به ظهور مهدي چه اثري داشته است؟

پاسخ:

از ديدگاه جهان بيني الحادي همه امور و حوادث را بايد به علل تاريخي و مادّي نسبت داد.

امّا از ديدگاه جهان بيني ديني از بين تفكرات گوناگون و عقايد مختلف، آنچه اصيل و حقّ است، منبع آن وحي و دعوت انبيا و درك فطري خود بشر است كه از آن تعبير به هدايت عقل و فطرت و وحي و نبوّت مي شود.

ازنظر اين ديدگاه همه راه هاي انحرافي و افكار مضرّ، معلول علل مادّي و تاريخي و اغراض شخصي و نقص فرهنگ اجتماعي و تربيتي است و عقائد ديني مأخوذ از وحي و نبوّت، همه اصيل و واقعي هستند و زمينه اي در فطرت بشر دارند. تاريخ و گذشت زمان و علم

بشر و علل مادّي، آنها را به وجود نمي آورد. بلكه منشأ اعتقاد به

ص: 106

اموري چون مبدأ رسالت انبيا و امامت ائمّه(علیهم السلام) و همه عقايد حقّه عقل و فطرت انساني و وحي عن الله است.

بر اين اساس حتّي در پيدايش اعتقاد به ظهور مهدي منجي(علیه السلام) هيچ عامل اجتماعي يا اقتصادي يا سياسي مؤثّر نبوده و نيست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبيا و صحف آسماني و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبيا(علیه السلام) و حضرت اميرالمؤمنين و سایر ائمّه(علیهم السلام) است.

گرچه دعاوي دروغين در مورد مهدويّت بر اساس مقام پرستي و غرض هاي سياسي بوده است. مع ذلك از تحليل و شناختن ريشه اصلي بروز اين دعاوي و ظهور مدّعيان دروغين به اين واقعيت هم مي رسيم كه يك حقيقت مسلّمي در كار بوده كه اين دعاوي و تحريفات در اطراف آن پيدا شده و دستاويز اشخاصي قرار گرفته است.

چنان که در اصل اعتقاد به خدا و وحي و نبوّت مي بينيم كه يك واقعيت هايي وجود دارد و زمينه قبول آنها هم در دل مردم موجود است كه افرادي فرصت طلب از اين امر سوء استفاده كرده در طول تاريخ ادّعاي خدايي يا پيامبري كرده اند.

و مسئله مهدي(علیه السلام) نيز - چون ازطرف خود پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنيده و بازگو كرده اند - يك واقعيتي است كه مورد قبول همه بوده است.

ص: 107

به همين خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادي آن را براي اغراض مختلف - كه در اغلب سياسي بوده است - دستاويز قرار داده اند.

اگر مسئله مهدويّت واقعيت نداشت، افرادي اين همه در اطراف آن دست به تحريف نمي زدند، پس اين سوءاستفاده ها، خود اين مطلب را ثابت مي كنند كه اين مسئله به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش همه بوده است.

حوادث ممكن است بشر را به حقايق راهنمايي كند، همان طور كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) آن موحّد بزرگ، با استفاده از حوادث، خداشناسي را به مردم آموخت.

آن حضرت چون شب شد ستاره اي را ديد، اوّل گفت: اين است پروردگار من، ولي چون ستاره غروب كرد گفت:

«لَا اُحِبُّ الْآفِلِينَ»؛(1)

«غروب كنندگان را دوست ندارم!».

با استفاده از اين حادثة طلوع و غروب ستاره، حضرت ابراهيم(علیه السلام) مردم را تعليم مي دادند به اينكه ستاره نمي تواند خدا باشد. پس از آن ماه طلوع و غروب مي كند و از اين حادثه نيز نتيجه مي گيرد كه ماه هم خدا نمي تواند باشد.(2) سپس آفتاب طلوع و غروب مي كند و از آن هم به همان ترتيب نتيجه مي گيرد.(3)

ص: 108


1- . انعام، 76.
2- . انعام، 77.
3- . انعام، 78.

بدين وسيله از همه عقايد شرك آلود بيزاري مي جويد و مردم را به خالق جهانيان راهنمايي مي كند.(1)

پس حوادث مي توانند انسان را به حقايق برسانند، امّا حقايق اعتقادي را نمي توان معلول حوادث دانست.

بلي اين را مي توان گفت كه: گذشت زمان موجب تقويت اعتقاد مردم به آل علي(علیه السلام) و رسوخ تفكر شيعي در دل هاي آنها شد. امّا اگر كسي بگويد تشيّع و غيبت امام(علیه السلام) به مرور زمان مطرح و تكميل شده است اين حرف صحيح نيست، چون دليل هاي زيادي كه به آنها در بحث هاي قبلي اشاره شد اين نظر را تكذيب مي نمايد.

كسي نمي تواند بگويد اخبار ائمّه(علیهم السلام) كه همه را از زبان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرموده اند، همه ساختگي مي باشند؛ چرا كه تمامي آنها علاوه بر تواتر به همراه خود قرينه هاي خارجي دارند، درحقيقت مثل خبر از شهادت عمّار مي باشند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

«تَقْتَلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»؛(2)

«تو را گروه ستمكار خواهدكشت».

كسي نمي تواند بگويد بعد از اينكه عمّار به دست معاويه و

لشكرش شهيد شد اين حديث جعل گرديد، يعني حديث، معلول آن

ص: 109


1- . انعام، 79 – 81.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص161؛ مسلم نيشابوری، صحيح، ج8، ص186؛ مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص392؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 123.

حادثه است. چرا كه قبل از اين واقعه اين روايت را صحابه نقل مي كردند، همين طور است مسئله امامت ائمّه(علیهم السلام) كه از زبان سه نفر از آنها يعني امام علي و امام حسن و امام حسين(علیهم السلام) نقل شده است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

تعداد ائمّه دوازده نفر است(1) كه آخرين آنها همنام من است(2) و در خارج هم، چنين واقع شده است. بااين حال كسي نمي تواند ادّعا كند كه اين احاديث ساختگي مي باشند و بعد از وقوع اين امور ساخته شده اند.

ص: 110


1- . صدوق، الخصال، ص475 - 476.
2- . طوسی، الغيبه، ص150 - 151؛ مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص260 - 261.

19- مهدی به مفهوم و اصطلاح خاصّ

آيا مهدي يك عنوان و لقب خاصّ است كه بر شخص خاصّ با اوصاف و خصايص خاصّ اطلاق شده است يا مفهوم و لقب عامّ است كه بر هركس كه خدا او را هدايت كرده باشد اطلاق مي شود و به عبارت ديگر مهدي و اعتقاد به مهدويّت شخصي و يا نوعي است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدي مفهومي عامّ است كه در عرف و لغت به كار بردن آن به هر فرد كه خدا او را هدايت كرده باشد جايز است. با اين مفهوم همه انبيا و اوصيا مهدي هستند و به كار بردن آن در حقّ شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و ساير ائمّه(علیهم السلام) جايز است؛ زيرا همه مهدي و هدايت شده بودند. بلكه به كار بردن اين واژه دربارة افراد ديگري كه در مكتب آن بزرگواران تربيت شده و هدايت يافته اند جايز است. به عنوان مثال اصحاب امام حسين(علیه السلام) همه هدايت شده بودند. همچنين به كار بردنش نسبت به شيعيان خاصّ و

ص: 111

بلكه همه شيعيان و هركس كه به حقّ هدايت شده باشد و در حال هدايت باشد جايز است. ولي همه مي دانند كه مقصود از مهدي كه بر لسان مبارك حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) جاري شده - مانند:

«اَلْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي»؛(1)

«مهدي از فرزندان من است»

يا: «اَلْمَهْدِيُّ مِنْ عِتْرَتِي مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ»؛(2)

«مهدي از اهل بيت من و از فرزندان فاطمه است».

يا: «اَلْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكَ»؛(3)

«مهدي از فرزندان توست».

اين يك عنوان خاصّ و لقب مختصّ شخص معيّن و فوق العاده عزيزي است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ظهور او بشارت داده است و اهل بيتش(علیهم السلام) و همه مسلمانان را فراخوانده است كه در رديف منتظران ظهور آن حضرت باشند.

مهدي به معناي هدايت شده به حسب معاني متعدّد هدايت از قبيل

ارائه طريق و ايصال الي المطلوب و موارد ديگر در غير انسان نيز به

ص: 112


1- . صدوق، کمال الدين، ص286؛ خزاز قمی، کفایة الاثر، ص67؛ مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص 309.
2- . ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص310؛ طوسی، الغیبه، ص186؛ سيوطی، الدر المنثور، ج6، ص58؛ مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص75 - 76، 102.
3- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبيين، ص98؛ طبری، دلائل الامامه، ص102، 444؛ طبری، ذخائر العقبی، ص136؛ اربلی، کشف الغمه، ج3، ص267؛ مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص 78.

كار مي رود و آيه:

«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی»؛(1)

«گفت: پروردگار ما همان كسي است كه به هر موجودي، آنچه را لازمة آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است!».

به اين معنا دلالت دارد.

بااين همه به نظر مي رسد از بررسي مواردي كه اين كلمه در آنها به كار رفته است، اين نتيجه به دست مي آيد كه هدايت، اغلب در افرادي كه هدايت خدا در آنها مؤثّر بوده است به كار مي رود.

بر اين اساس بايد گفت:

اَلْمَهْدِيُّ مَنْ هَدَاهُ اللهُ وَقَبِلَ هِدَايَتَهُ وَاهْتَدَی بِهَا بِعِنَايَةٍ مِنْهُ وَتَوْفِيقِهِ؛

يعني كسي كه هدايت خدا شامل حال او شده، مهدي است. به عبارت ديگر هدايت به معناي ارائة طريق، متوجه او شده است و به واسطه عنايت و توفيق الهي در او نتيجه بخش واقع شده است كه عالي ترين مصاديق آن انبيا و ائمّه (علیهم السلام) هستند.

برحسب اخبار معتبر، «مهدي» لقب همان موعود آخرالزّمان است

كه حتّي نسب و اوصاف او در احاديث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است

ص: 113


1- . طه، 50.

كه آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسکري(علیه السلام) بر احدي قابل تطبيق نيست و لقب مهدي به اين معنا كه مورد هدايت خدا و احيا كنندة اسلام و پركنندة جهان از عدل و داد و داراي صفات ممتاز است، اوّلين بار در مورد آن حضرت به كار رفت و اين كار در عصر خود پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توسّط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدي به عنوان منجي و رهايي بخش و الفاظ مترادف ديگر از اين قبيل از جانب خدا، تنها لقب اوست.

و مهدويّت به مفهوم نوعيّه از هيچ يك از روايات نقل شده از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه (علیهم السلام) قابل استفاده نيست.

ص: 114

20- اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدی(علیه السلام)

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدي صاحب الزّمان(علیه السلام) كه به گفته بعضي مطابق با عدد حروف نور است - 256 - ولي برحسب بعضي روايات در سال 255 هجري واقع شده است اين چگونه قابل توجيه است؟ غيبت آن حضرت در چه سالي واقع شده است؟

پاسخ:

اختلاف در اين گونه امور به اصل موضوع ضرر نمي زند و شبهه اي پيش نمي آورد.

در تاريخ ولادت بيشتر رجال و شخصيت هاي تاريخي اين گونه اختلافات وجود دارد؛ بلكه در خيلي از موارد تاريخ ولادت و وفات آنها نامعلوم است.

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) از اختلافي كه در تاريخ ولادت بعضي از ائمّه و شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود دارد كمتر است.

ص: 115

قول معتبر سال 255 هجری قمری است كه فضل بن شاذان نيشابوري - كه از محدّثين بزرگ و هم زمان حضرت امام حسن عسكري(علیه السلام) مي باشد - روايت كرده است و واسطه او شخصيتي مثل جناب «محمد بن علي بن حمزه بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب(علیهم السلام) است.(1)

و امّا غيبت حضرت صاحب الامر(علیه السلام):

از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زيارت ايشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شيعيان خاصّ را از سعادت زيارت آن يگانه فرزند عزيز و «كلمةالله الباقيه» بهره مند مي فرمودند، شروع غيبت صغري كه آغاز دورة امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسكري(علیه السلام) يعني سال دويست وشصت هجري واقع شده است.

مطلبي كه در اينجا لازم به تذكّر است اينكه: طرح مسئلة غيبت امام در زمان وقوع آن براي شيعيان و معتقدان به امامت مسئله غيرمنتظره اي نبوده است، چون پيش از آن در روايات زيادي به آن اشاره شده بود و مردم مي دانستند كه حضرت صاحب الامر(علیه السلام) داراي دو غيبت است: غيبت كوتاه به نام صغري و قصري و غيبت طولاني به نام غيبت كبري و طولي.

خبر مفصّل آن در كتاب ها و اصول شيعه كه قبل از ولادت حضرت صاحب الزّمان(علیه السلام) تأليف شده بودند به طور كامل ذكر شده است.

ص: 116


1- . حرعاملی، اثبات الهداة، ج5، ص197؛ صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص369 - 394.

21- اتّفاق نظر شيعه در امامت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) بعد از رحلت امام حسن عسكری(علیه السلام)

برحسب آنچه نوبختي در كتاب فِرَق الشيعه نوشته است شيعیان بعد از امام حسن عسكري(علیه السلام) به چهارده فِرقِه تقسيم شدند، اين حرف تا چه حدّ صحيح است و اين فرقه ها تا چه زماني بودند؟

پاسخ:

همان طور كه گذشت، نوبختي مي نويسد:

شيعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكري(علیه السلام) به چهارده گروه و يا فرقه تقسيم شد،(1) امّا به نظر مي رسد كه در اين نظريه مبالغه شده است، زيرا وي و ساير مؤلّفان كتاب هاي مربوط به فِرَق همة آرايي را كه پيدا شده است - اگرچه قائل آن فقط يك نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد - جمع آوري كرده اند و چه بسا از

ص: 117


1- . نوبختی، فرق الشيعه، ص96.

فرقه هايي ياد كرده اند كه به كاربردن تعبير فرقه و گروه در مورد آنها صحيح نيست.

چون تعداد قائلين آنها اگر داراي افرادي بوده اند معلوم نيست، به نظر نمي رسد از چند نفر تجاوز كرده باشد و يا معلوم نيست كه آنها در نظر خود تا چه مدّت و چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نبايد آنها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسيد.

شيخ مفيد و شيخ طوسي+ نيز همين گونه نظر داده اند.

شيخ مفيد در جلد دوم الفصول المختاره اين فرقه ها را به نقل از نوبختي نام مي برد و مي فرمايد: هيچ يك از اين فرقه ها به جز شيعه در زمان ما - سال 372 هجری قمری - وجود خارجي ندارند.(1)

بنابراين معلوم مي شود كه اصلاً اين فرقه ها از موجوديتي آن چناني كه قابل اشاره باشند برخوردار نبوده اند.

البتّه اگر رأيي به آنها نسبت مي دهند - هرچند اظهاركنندة مشخّصي نداشته باشد - بايد مورد بررسي قرار گيرد، چنان که شيخ مفيد و شيخ طوسي اين بررسي ها را انجام داده اند و بطلان ديدگاه هاي همه اين فرقه ها غير از اماميّه اثني عشريه را ثابت نموده اند.

خلاصه كلام اينكه كتاب هاي ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها گرفتار مسامحه و مبالغه شده اند.

ص: 118


1- . مفيد، الفصول المختاره، ص318 – 321.

لذا به مطالب اين قبيل از كتاب ها - جز در مورد فِرَقي كه هم اكنون موجودند و يا تاريخ و مصادر معتبر موجوديت آنها را به عنوان يك گروه تأييد مي كند - نمي توان اعتنا كرد.

ص: 119

22- القاب امام دوازدهم(علیه السلام)

آيا زيادبودن لقب هاي امام عصر - ارواحنا فداه - به خاطر زيادي ويژگي هاي ذاتي و روحي و جسمي اوست و يا اين امر ناشي از بزرگي كارهاي اصلاحي او مي باشد؟

پاسخ:

از روايات استفاده مي شود كه نام های مبارك امام دوازدهم(علیه السلام) عبارتند از: قائم، مهدي، غايب و حجّت. به علاوه در احاديث مختلف از آن حضرت با عناويني چون: حجة الله، خليفة الله و القائم هم ياد شده است و علّت زيادبودن لقب هاي آن حضرت همان دو جهتي است كه به آن اشاره شده است، البتّه در ميان اين القاب بعضي مشهورترند.

ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجه بيشتر مردم به يكي از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصّي از مسئله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخنرانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاصّ را بيشتر مورد توجه قرار دهند، نظير اسماء الحسني خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصي يا عمومي مردم موجب مي شود كه به

ص: 120

يكي از آن اسم ها مثلاً اسم «الشّافي» يا «السّلام» يا «الحافظ» يا «الرّازق» بيشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، امّا اين بدان معنا نيست كه سایر اسماء الحسني وجه تسميه ندارند.

بنابراين هريك از اسم ها و القاب امام زمان(علیه السلام) به يكي از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آنها در رواياتي كه اصل مسئله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند ياد شده است، يعني آن حضرت حتّي سال ها قبل از آنكه خود و پدرشان متولّد شده باشند با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدي و حضرت مهدي همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل سنّت با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادي مثل ابوداوود - مؤلّف كتاب سنن - اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدي» روايت كرده است(1) كه در القاب آن حضرت، به موعود انبيا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مي شود.

ص: 121


1- . ابوداوود سجستاني، سنن، ج2، ص309 – 311.

23- لقب القائم

چنان که همه مي دانند يكي از القاب حضرت مهدي(علیه السلام) «قائم» است. در وجه ملقّب شدن آن حضرت به اين لقب روايتي نقل شده است كه قابل تأمّل است، زيرا ظاهر آن دلالت دارد كه اين نام گذاري به اين جهت بوده است كه آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد كرد درحالي كه حدود بيش از هزار روايت راجع به آن حضرت و غيبت و حيات و طول عمر ايشان در دست است كه باتوجه به آنها اين خبر قابل اعتماد نيست ولي دربارة سند و متن و مضمون آن اگر توضيحاتي داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شيخ بزرگوار طوسي(رحمه الله) حديث غيرمعتبري را نقل مي كند كه ظاهرش دلالت بر اين دارد كه قائم به اين سبب قائم ناميده شده كه بعد از وفات قيام خواهد كرد. (1) شيخ درباره اين حديث توضيحاتي

ص: 122


1- . طوسي، الغیبه، ص422.

داده است،(1) ولي ما پيش از آنكه وارد بحث در اين باره بشويم لازم مي دانيم كه به صورت مختصر، مباني امامت را در تشيّع كه آيات قرآن مجيد و احاديث و دلايل عقلي آن را اثبات مي نمايد متذكّر شويم، اين مباني عبارتند از:

1. امامت، عهدي است الهي كه از سوي خدا و افرادي - كه شايستگي عهده دارشدن آن را داشته باشند - براي احراز اين مقام معيّن و منصوب مي شوند و اين نصب و گزينش الهي به وسيلة پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم اعلام مي شود.

2. مهمترين شرايط امام، عصمت و اعلميت او از همگان است كه همه به علم و هدايت و ارشاد او محتاج باشند ولي او از همه بي نياز است همان طور كه از «خليل بن احمد» نقل است كه دربارة امامت اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) گفت: «اِحْتِيَاجُ اْلكُلِّ إِلَيْهِ وَاسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ الْكُلِّ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ إِمَامُ الْكُلِّ».(2)

3. زمين هرگز بدون حجّت و امام باقي نخواهد ماند و هركس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.

4. امامان برحسب نصّ روايات متواتر از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند.

5. آنها دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) و برحسب دلالت احاديث متواتر ثقلين، در رديف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

ص: 123


1- . طوسي، الغیبه، ص423.
2- . مامقانی، تنقيح المقال ، ج1، ص403؛ خوئی، معجم رجال الحديث ج8، ص 81.

6. امامان به غير از نبوّت كه به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ختم شده است همة مناصب ديني و حكومتي را، دارا هستند و همان طور كه حضرت علي(علیه السلام) در نهج البلاغه فرموده آنها «قَوَّامُ اللهِ»(1) بر خلق مي باشند. و يا بنا بر روايت ديگر، آنها كشتي نجات امّت اند.

«لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ وَلَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَهُمْ سُفُنُ النَّجَاةِ وَأَمَانُ الْاُمَّةِ مِنَ الضَّلَالِ وَالْإِخْتِلَافِ»؛(2)

«به بهشت داخل نمي شود مگر كسي كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و به آتش داخل نمي شود مگر كسي كه آنها را انكار نمايد، و آنها كشتي هاي نجات و پناه امّت از گمراهي ها و اختلاف هستند».

7. اسم و اوصاف و ترتيب امامت ائمّه(علیهم السلام) از سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشخّص شده است و علاوه برآن هر امامي، امام بعدي را مشخّص ساخته است.

اينها ازجمله مباني مهم اعتقاد به اصل امامت است و براي هر مسلمان معتقد به عالمِ غيب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت

خاتم الانبيا(صلی الله علیه و آله و سلم) ميزان حقّانيت اين مباني، يا با برهان عقلي، يا با آيه قرآني، يا به وسيله حديث قطعي و متواتر است و اغلب اين مباني از هر سه طريق قابل اثبات است.

ص: 124


1- . نهج البلاغه، خطبه 152 (ج2، ص40).
2- . صفار، بصائر الدرجات، ص516؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 233.

بر اينكه امامت يك عهد الهي است و خداوند آن را معيّن مي كند هم به دليل عقلي و هم قرآني و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّي در الفين هزار دليل بر اين مسئله اقامه كرده و اساساً اين مسئله ريشه در توحيد دارد و چون اصل توحيد شامل توحيد در حاكميّت و ولايت بر خلق هم مي شود:

لَهُ الْحُكْمُ وَلَهُ الْأَمْرُ وَهُوَ السُّلْطَانُ وَهُوَ الْحَاكِمُ وَهُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ الْعَالِمُ بِمَصَالِحِ عِبَادِهِ لَا أَمْرٌ وَلَا نَهْيٌ لِأَحَدٍ دُونَهُ؛

«فرمان و دستور از اوست، او پادشاه و فرمانروا و وليّ امر است، او آگاه به نيازهاي شايستة بندگانش مي باشد و براي كسي جز او امر و نهي نيست».

در مسئله لزوم عصمت و اعلميّت امام نيز دلايل عقلي و قرآني و روايي زيادي هست ازجمله آنهاست اين آيه:

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ

لَايَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى»؛(1)

«آيا كسي كه هدايت به سوي حقّ مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند».

ص: 125


1- . يونس، 35.

مرحوم علّامه بر مسئله لزوم عصمت نيز، هزار دليل اقامه كرده است.

بر اين اصل كه زمين بدون حجّت و امام باقي نخواهد ماند علاوه بر آياتي مثل:

«وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛(1)

«و براي هر گروهي هدايت كننده اي است».

«وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ»؛(2)

«ما آيات قرآن را يكي پس از ديگري براي آنان آورديم».

«يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ اُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛(3)

«- به ياد آوريد - روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان مي خوانيم!».

اخبار متواتري دلالت دارد كه ازجمله آنهاست همان خبر معروف «كميل بن زياد» از اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه در نهج البلاغه(4) و ساير كتاب هاي شيعه زيديه و اماميّه و حتّي كتاب هاي معتبر اهل سنّت مثل

ص: 126


1- . رعد، 7.
2- . قصص، 51.
3- . اسراء، 71.
4- . نهج البلاغه، حکمت147 (ج4، ص37).

تذكرةالحفاظ(1) ذكر شده است از اينجا معلوم مي شود - كه همه بر اين مطلب اتّفاق دارند كه زمين هرگز از حجّت خالي نخواهد ماند - البتّه فرق نمي كند حجّت ظاهر و آشكار و يا غايب و مستور باشد.

و در الصواعق المحرقه و ديگر كتاب هاي اهل سنّت از حضرت امام زين العابدين(علیه السلام) كلامي نقل كرده اند كه در آن به مسئله خالي نبودن زمين از امامي از اهل بيت(علیهم السلام) تصريح شده است.(2)

بر اين اصول حتّي در دعاهاي ائمة اهل بيت(علیهم السلام) هم تصريح شده است. در اين باره تنها به قسمتي از دعاي روز عرفه حضرت امام زين العابدين(علیه السلام) اكتفا مي كنيم، حضرت در آنجا مي فرمايند:

«اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي

كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ، وَمَنَاراً فِي بِلَادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَحَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَمْرِهِ، وَالإِنْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَأَلَّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَلَا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ فَهُوَ عِصْمَةُ اللَّائِذِينَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ، وَبَهَاءُ الْعَالَمِينَ»؛(3)

«بار خدايا! تو دين خود را در هر زمان و روزگاري

ص: 127


1- . ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج1، ص12.
2- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص152.
3- . صحيفه سجاديه، ص218 (دعای 47).

به وسيلة امام و پيشوايي كه او را براي - گمراهان - بندگانت علامت - راهنما- و در شهرهايت نشانه - راه حقّ - برپا داشته اي، تأييد و كمك كرده اي پس از آنكه پيمان - دوستي - آن امام را به پيمان - به دوستي - خود پيوسته، و او را وسيلة خشنودي خود قرار داده ای، و طاعت و فرمان بري از او را واجب

نموده، و از نافرمانی از او برحذر داشته ای، و به فرمان بري از او، و به کار بستن نهی او امر فرموده ای، و به اينكه كسي از او پيشي نگيرد، و از او عقب نماند فرمان داده اي، پس او نگه دار پناهندگان و پناهگاه اهل ايمان و دستاويز چنگ زنندگان، و جمال و نيكويي جهانيان است».

هركس در اين بخش از دعا دقّت كند هم ديدگاه شيعة اماميّه را دربارة اصل امامت مي شناسد و هم مي فهمد كه اين منزلت و شئون از اوّل براي ائمّه(علیهم السلام) ثابت بوده و كسي چيزي بر آن اضافه ننموده است.

امّا اين مسئله كه «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهليّت مرده است» اين هم يك اصلي است كه احاديث معتبري به آن تصريح دارند، احاديث متواتر ثقلين و سفينه، همه به اين مطلب دلالت دارند.

بر اين مطلب - كه امامان دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبرند و يازده نفر آنها از نسل علي و فاطمه‘ مي باشند كه اوّل آنها اميرالمؤمنين(علیه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبي(علیه السلام) و پس از او سيّدالشهدا امام حسين(علیه السلام) و

ص: 128

بعد از او نه نفر از فرزندان او كه نهم از آنها دوازدهمين امام حضرت

مهدي(علیه السلام) است - در احاديث متواتري تصريح شده است.

بنابراين چون اين اصول با ادلّه محكمي ثابت شده اند لذا بزرگاني چون شيخ طوسي، شيخ مفيد، ابن بابويه، علامة مجلسي+ در مقابل هركسي كه پيش از اين بزرگان يا بعد از آنها در اين باره سخني برخلاف گفته يا حديث نادر و غيرمقبولي را مورد توجه قرار داده است به اين اصول تمسّك جسته، حرف وي را ردّ كرده اند، چون سند دليل هاي اين اصول به حدّي معتبر است كه حتّي مي توان ادّعا كرد كه بعد از اصل توحيد و نبوّت هيچ اصلي به اين اندازه قابل اعتماد نيست.

بااين همه، هيچ عالم شيعي معتقد نشده است كه قيام قائم بعد از مرگ وي تحقّق خواهد يافت و هركس هم در اين زمينه به این احتمالات بي اساس متعرّض شده است، باتوجه به مطالب گفته شده چون آنها كاملاً برخلاف واقعيت هاي علمي هستند، لذا نبايد به آنها اعتنا شود چون ارزش علمي ندارند.

بعد از اين مقدّمه و بيان اين نكته حيات حضرت و غيبت طولاني ايشان بر اساس اين اصول، ثابت شده است، ديگر جايي براي اين روايت كه مي گويد قائم(علیه السلام) بعد از رحلت قيام خواهد كرد نمي ماند، زيرا اين حرف موجب انقطاع رشتة امامت و خالي ماندن زمين از

ص: 129

وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسياري كه دلالت بر عمر و غيبت طولاني آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه اين ايرادها، خبر مذكور ازنظر سند غيرمعتبر است و كسي از علما و فقها حتّي در يك مسئله فرعي به مانند اين خبر استناد ننموده است؛ زيرا يكي از روايت كنندگان آن «موسي بن سعدان حناط» است كه علماي علم رجال او را تضعيف كرده، خبرش را بي اعتبار مي دانند.(1) او اين خبر را از عبدالله بن قاسم حضرمی روايت كرده است كه او را «البطل و كذّاب» - پهلوان بسيار دروغ گو - لقب داده اند.(2) او هم از ابوسعيد خراساني روايت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماريم برحسب مصادر رجالي، حال او - كه راست گو يا دروغ گو است - روشن نيست.(3)

حال ملاحظه كنيد در برابر آن مباني محكم و صدها حديث معتبر چگونه مي توان به اين خبر - كه راوي اش قهرمان دروغ پردازي است - اعتماد كرد و برطبق آن نظر داد.

امّا وجه به كار بردن لقب قائم براي امام عصر(علیه السلام):

ص: 130


1- . نجاشی، رجال، ص404؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص406؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج20، ص50 - 51.
2- . نجاشی، رجال، ص226؛ ابن غضائری، الرجال، ص78؛ علامه حلی، ایضاح الاشتباه، ص241؛ همو، خلاصة الاقوال، ص370؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج11، ص304.
3- . طوسی، رجال، ص370؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص421؛ اردبیلی، جامع الرواة، ج2، ص388؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج22، ص182.

قائم يعني قيام كننده؛ زيرا حضرت در برابر اوضاع سياسي و انحرافات ديني و اجتماعي قيام خواهد كرد و عالم را بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسئله قيام به شمشير و مبارزه مسلّحانه نيز استفاده مي شود.

بااين حال چون قيام مراتب ضعيف و قوي دارد، از اخبار استفاده مي شود كه همه امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آنها به مناسبت مواضعي كه داشته اند به كار بردن اين لقب صحيح و بجا است ولي چون قيام حضرت مهدي(علیه السلام) يك قيام جهاني است كه همه اوضاع و احوال اجتماعي و فردي و سياسي و اقتصادي بشر را فرا مي گيرد و وعده هاي خدا به انبيا و وعده هاي انبيا به مردم را تحقّق مي بخشد، اين لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار مي رود و لذا هر كجا «قائم» بگويند و قرينه اي بر اراده شخص ديگر از امامان نباشد از آن، حضرت مهدي(علیه السلام) فهميده مي شود.

در حديثي كه شيخ صدوق(رحمه الله) در كتاب كمال الدين از حضرت امام محمد تقي(علیه السلام) - امام نهم - روايت كرده است كه :

«إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدِي إِبْنِي عَلِيٌّ...»؛ «امام بعد از من پسرم علي - حضرت علي النقي(علیه السلام) - است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پيروي از او پيروي از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن - امام حسن

ص: 131

عسكري(علیه السلام) - قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفتة او گفتة پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مي باشد».

راوي مي گويد: بعد حضرت ساكت شدند.

من عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(علیه السلام) كيست؟

حضرت نخست تا حدّ زيادي گريه كردند و سپس فرمودند: «پس از حسن پسر او «القائم بالحقّ المنتظر» است».

گفتم: اي پسر پيامبر، براي چه آن حضرت «قائم» ناميده شده است؟

حضرت فرمودند: «براي اينكه او بعد از آنكه نام و يادش به فراموشي سپرده شود و بيشتر معتقدين به امامت وي از عقيده خود برگردند قيام خواهد كرد».

گفتم: براي چه منتظَر ناميده شده است؟

فرمود: «چون براي او غيبتي است كه مدّت آن بسيار طولاني است، به گونه اي كه خروج و ظهور او را مؤمنان واقعي انتظار مي كشند، ولي اهل شكّ و ريب انكار مي نمايند و نفي كنندگان به او استهزا مي كنند و كساني كه وقت براي آن معيّن مي كنند فراوان مي گردند و عجله كنندگان در آن غيبت، هلاك مي شوند ولي مسلمين - اهل تسليم -

نجات مي يابند».(1)

علّامه مجلسي(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، كه در آن روايت

ص: 132


1- . صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 378 ، ب 36، ح 3؛ مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص30.

ضعيف آمده بود اين است كه آن حضرت پس از به فراموشي سپرده شدن نام و يادش قيام خواهد كرد.(1)

و شيخ مفيد در ارشاد روايتي را از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل مي كند كه در آن مي فرمايد:

«سُمِّيَ بِالْقائِمِ لِقِيَامِهِ بِالْحَقِّ»؛(2)

«قائم ناميده شده است به خاطر اينكه حقّ را برپا خواهد کرد».

از بعضي اخبار وجه ديگري كه استفاده مي شود اين است كه آن حضرت به اين لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از اين عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مي خواندند.

دربارة نام گذاري آن حضرت به لقب «المهدي» نيز وجوه مناسبي ذكر شده است و البتّه چنان نيست كه «القائم» عنوان اصلي و «المهدي» عنوان فرعي باشد. هر دو لقب است و نام گذاري با هركدام

از آنها علّتي جداگانه دارد، بلكه مي توان گفت چون مفهوم مهدي «مَنْ هَدَاهُ اللهُ» است يعني كسي كه خدا او را هدايت كرده است، به حسب رتبه بايد كسي قائم باشد كه خدا او را هدايت كرده باشد.

يعني قائم بايد «مَنْ هَدَاهُ اللهُ» باشد امّا لازم نيست كه هميشه «مَنْ هَدَاهُ اللهُ»

ص: 133


1- . مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص30.
2- . مفيد، الارشاد، ج2، ص383.

قائم باشد. امّا اعمال و اصلاحات و حركت و قيام و نهضتي كه از مهدي(علیه السلام) صادر مي شود، مثل تشكيل حكومت جهاني متوقّف بر قيام و فعليّت يافتن لقب قائم است.

اين القاب به اصلي و فرعي تقسيم نمي شوند و همه از زبان مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه طاهرين(علیهم السلام) شنيده شده اند و قديم و جديد هم ندارند و هريك مفهوم خاصّ خود را دارد و هركدام باتوجه به جنبه خاصّي به كار رفته اند، در عبارات گاهي همه اين القاب با هم ذكر مي شوند و گاهي يكي و زماني هم يك لقب بر لقب ديگر مقدّم ذكر مي شود.

درهرحال اطلاق اين القاب بر اساس اوصاف ذاتي و فعلي است كه آن حضرت داراي همه آنهاست.

ص: 134

24- دو نوع غيبت

برحسب مضمون روايات موجود غيبتِ حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به دو صورت واقع شده است در غيبت اوّلي ارتباط با آن حضرت به وسيلة نوّاب و وكلای ايشان ممكن بوده است ولي با تمام شدن اين دوره و شروع غيبت دوم كه غيبت تامّه است دوره مأموريت وكلا و نوّاب خاصّ هم پايان يافته است.

سؤال اين است كه، آيا تعبير از اين دو غيبت به صغري و كبري از اوّل رايج بوده است يا اين كار در عصرهاي بعدي مثل عصر صفويه رواج پيدا كرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل اين مطالب نبايد بحث لفظي باشد، خواه كسي غيبت نخستين را كه كوتاه تر و كم تر بوده غيبت صغري و كوچك تر يا غيبت قصري و كوتاه تر بخواند يا غيبت دوم را كه مدّتش طولاني است، غيبت كبري و بزرگ تر يا غيبت طولي ودرازتر بگويد يا با هر لفظ

ص: 135

ديگر از اين دو غيبت ياد كند، اين كار واقع و حقيقت امر را تغيير نمي دهد، درهرحال اين دو غيبت واقع شده است.

مسئله اين است كه اصل دو شكل بودن غيبت، حتّي قبل از وقوع آن در اصول و كتاب هاي حديث مورد تصريح بوده است و نعماني و ديگران كه قبل از پايان غيبت صغري مي زيسته اند آن را نقل نموده اند(1) و اين امر دليل بر مطرح بودن دو شكل از غيبت است. به علاوه با وجود چندين روايت معتبر در اين زمينه هيچ كس نمي تواند ادّعا كند كه تعبير غيبت صغري و كبري ساخته صفويان يا غير ايشان مي باشد.

در دورة غيبت صغري اگرچه موقعيت شيعه حساس بوده است، بااين حال هيچ كس نمي تواند ادّعا كند كه اين همه احاديث كه از ائمّه(علیهم السلام) در كتاب هاي چون الغيبه فضل بن شاذان يا الغیبه نعماني و كمال الدين صدوق روايت شده است، همه مجعول و بعد از وقوع غيبت ساخت شده اند.

اينكه مي بينيم شيعيان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مي نمودند، اينها بدون دليل اين كار را نمي كردند، حتماً علايم و دلايلي در دست بوده است كه نشان مي داده كه اينها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است كه افرادي مانند علي بن بابويه با آن مقام علمي و عظمت فكري ازطريق نوّاب در پي ارتباط با امام(علیه السلام) برآيد

ص: 136


1- . نعمانی، الغيبه، ص175 – 181.

بي آنكه ارتباط آنها برايش مثل روز روشن شده باشد؛ اين واقعه خود نشان مي دهد كه آنها دليل روشني بر حقّانيت نوّاب در دست داشته اند.

مسئله ديگر اين است كه اگرچه ابوجعفر عَمْري - عثمان بن سعيد - و ساير نوّاب وسيله اتحاد شيعه بودند و وكالت آنها از امام در همه محافل و مناطق شيعه نشين به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول كامل همه بوده است، ولي اين اتحاد به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، اين مسئله موجب نفوذ معنوي سفرا شده بود نه اينكه آنها بدون در نظر گرفتن مسئله امامت سبب اتحاد شيعه شده باشند.

اتحاد و اتّفاق شيعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آنها در پيروي از نوّاب امام(علیه السلام) بوده است.

چنان که امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوي علما و فقها به عنوان نايب عامّ آن حضرت در دل هاي مؤمنان مي باشد.

در غيبت صغري تعيين نوّاب به طور مستقيم توسّط شخص امام(علیه السلام) بوده است و اينكه مي بينيم بزرگاني در مقابل نوّاب سر تسليم فرود مي آوردند دليل آن اين است كه اين انتخاب توسّط شخص امام(علیه السلام) بر اساس شايستگي نوّاب بوده است و اصل تسليم همه طبقات و شخصيت هاي علمي و سياسي دليل بر اين است كه رهبري اصلي در

دورة غيبت صغري با شخص امام(علیه السلام) بوده است.

ص: 137

در اثر وجود شواهد و دلايل قانع كننده بوده است كه رجال علمي شيعه و شخصيت هايي نظير «ابوسهل نوبختي» و «ابن متيل» و «حسن بن جنان صيبي» و ديگر بزرگان شيعه به حقّانيت نوّاب معتقد بوده اند.

چنان که بعد از درگذشت نايب چهارم - علي بن محمد سمري - نيز اين مسئله كه دوره غيبت و نيابت خاصّ نوّاب به پايان رسيده است مورد پذيرش همه قرار گرفت و اگر كسي ادّعاي نيابت مي كرد بر اساس همين اصل او را تكذيب مي كردند و ضمناً مي توان گفت كه يكي از حكمت هاي مهم غيبت صغری، آشناكردن شيعه با مسئله غيبت و زمينه سازي براي عصر غيبت طولاني بوده است، تا شيعه بتواند در دوره اي طولاني بدون حضور ظاهري امام(علیه السلام) به حيات خود ادامه دهد و اين امتحان بزرگ الهي را با موفقيت پشت سر گذارد.

ص: 138

25- تولّد معجزه آسای امام زمان(علیه السلام)

درباره ولادت امام(علیه السلام) معجزات و خوارق عاداتي نقل مي نمايند، اعتبار اين معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضي تاريخ نويسان آنها را نقل نكرده اند؟

پاسخ:

1. اصل ولادت حضرت مهدي(علیه السلام) امام دوازدهم - فرزند امام حسن عسكري(علیه السلام) - را تاريخ نگاران مثل ساير وقايع تاريخي ثبت و ضبط كرده اند.

2. درباره برخي معجزات كه در ولادت آن حضرت يا سایر رجال از انبيا و اوصيا واقع شده است، اگر منابع تاريخي متداول چيزي به دست نمي دهد، اين نقص منابع مذكور محسوب مي شود، چرا كه همين تاريخ نويسان در بسياري از موارد به بعضي جوانب تاريخي اشاره كرده اند كه به لحاظ اهميت چندان مهم نبوده اند، اين كم توجّهي تاريخ نگار به بعضي جوانب يك مسئله گاهي ناشي از يك تعصّب عقيدتي است، امّا اين كار به هر دليلي كه باشد به نقل قول هاي ديگران كه با استناد به مصادر و مآخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمي رساند.

ص: 139

تاريخ پيامبران آكنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاي اغلب انبيا غيرعادي بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهيم، تولّد اسحاق، موسي، يحيي، عيسي(علیهم السلام) و سخن گفتنش در گهواره همه ازجمله حوادث غيرعادي است.

كه اينها همه يك سلسله حوادث تاريخي اند، - هرچند فلان موّرخ آنها را نقل نكرده باشد - از همين قبيل است تفاصيل ولادت امام عصر(علیه السلام) كه از وقايع مسلّم تاريخي است، كه ترك نقل آن از سوي تاريخ نگاراني كه يا مغرض بوده اند يا قصدشان اختصار و يا امور ديگر بوده است، به اصل مسئله صدمه نمي زند.

آنچه از سوي شيعه به امامان معصوم(علیهم السلام) نسبت داده مي شود شبيه مطالبي است كه در مورد حضرت ابراهيم، اسحاق، اسماعيل، موسي، عيسي و يحيي(علیهم السلام) و... گفته شده است كه البتّه همه داراي سند معتبري هم هستند.

وقايع مربوط به ولادت امام دوازدهم(علیه السلام) از بيشتر وقايعي كه در تاريخ به چشم مي خورد ازنظر سند و مأخذ معتبرتر است.

ص: 140

26- فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط

در طول تاريخ گاهي به شرايط و فرصت هايي برمي خوريم كه گمان مي رود زمينه ظهور فراهم شده مثلاً استقبال مردم از دين و فداكاري در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدري زياد و با شور و هيجان است كه به نظر مي آيد كه نه تنها سيصدوسيزده نفر بلكه بيش از هزارها نفر آماده جان نثاري در ركاب امام(علیه السلام) هستند باوجوداين، سرّ تأخير ظهور چيست؟

پاسخ:

راجع به فراهم بودن شرايط ظهور امام زمان(علیه السلام)،

اوّلاً :كسي نمي تواند به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعني بگويد همه شرايط فراهم شده است، زيرا خود اين ادّعا احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمّن بيان همه شرایط نباشند.

ثانياً : بر فرض كه شرايط، منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است، بااين حال همان طور كه صدوق(رحمه الله) فرموده است واقعاً

ص: 141

نمي توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصدوسيزده نفر اصحاب خاصّ و سایر شرايط موجود شده باشد.

چون اگر تمام اوضاع و شرایط برحسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه ظهور داشت، بدون اينکه مثلاً وجود افراد خالصي را كه بتوانند در شمار سيصدوسيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب(علیه السلام) باشند انكار كنيم، اين ادّعا را هم نمي توانيم بكنيم كه همه افراد مانند «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» و «رشيد هجري» و «اصحاب كربلا» مي باشند.

در وضعيت كنوني با همه ادّعاهايي كه در جامعه ما براي بازگشت به اسلام و اسلام خواهي مطرح مي شود و البتّه باعث افتخار است امّا باز هم مي بينيم احكام الهي را در بسياري از مسائل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، خيلي ها زير سؤال مي برند و تا آنجا كه بعضي احكام دين را كه اختصاص به زمان و يا مكان خاصّي ندارد مختصّ به همان عصر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مي دانند به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالي مي كنند، با وجود چنين اشخاصي و حوادثي چگونه مي توانيم بگوييم اوضاع براي ظهور آماده شده است تا چه رسد به اينكه از علّت تأخير سؤال كنيم.

بنابراين در اين مسئله سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم و همان گونه كه در

ص: 142

روايت «علي بن مهزيار» اشاره شده است،(1) محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هاي مان زنده نگه داريم و سعي كنيم ازطريق اصلاح اعمال خود زمينة ظهور حضرتش را هرچه بيشتر فراهم كنيم.

ص: 143


1- .[1] طبری امامی، دلائل الامامه، ص539 - 542؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج53، ص321؛ صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج3، ص389.

27- مدّت زمان غيبت و امتحانات سخت و دشوار

برحسب آنچه كه مشهور است در دوره غيبتِ حضرت مهدي(علیه السلام) كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش مي آيد به گونه اي كه شخص باايمان صبح مي كند ولي درحالي كه كافر شده است به شب وارد مي شود آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاي نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدّت غيبت چنين امتحان هايي جريان دارد؟

پاسخ:

برطبق اصول اسلامي، دنيا محلّ امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اي كه برايشان پيش مي آيد در حال امتحان هستند. در حال جواني، يا پيري، در توانگري، در نيازمندي، در تندرستي، در بيماري، در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام(علیه السلام) يا در دورة غيبت آن حضرت باشند فرق نمي كند، هميشه در حال امتحا ن اند.

قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

ص: 144

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ»؛(1)

«آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند - ايمان آورده ايم - به حال خود رها مي شوند و آزمايش نخواهند شد؟!».

چنان كه مي دانيم در زمان خود پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درعين حال كه همه برنامه ها و رويدادها امتحان بود، گاهي امتحان هاي شديدي پيش آمد كه جز عدّه اي اندك از عهده آن سالم بيرون نمي آمدند، مثلاً در جنگ ها غير از افرادي چون علي بن ابي طالب(علیه السلام) و ابودجانه و.... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمي توانستند زياد مقاومت كنند؛ چون در آزمايش هاي سخت تعداد معدودي توان پايداري دارند چه بسا افرادي كه از ترس فرار مي كردند. نقل شده است كه در يكي از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت،(2) يا پس از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطّي كه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معيّن كرده بودند ثابت قدم

بمانند(3) بعدها هم اين قبيل

ص: 145


1- . عنكبوت، 2.
2- . مفيد، الارشاد، ج1، ص84؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص21؛ اربلی، کشف الغمه، ج1، ص193؛ مجلسی، بحار الانوار، ج20، ص84.
3- . مفيد، الاختصاص، ص6، 10؛ طوسی، اختيار معرفة الرجال، ج1، ص38، 51؛ مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص259؛ ج34، ص274.

امتحانات ادامه يافت و همچنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن:

«لِيَميزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»؛(1)

«(اينها همه) به خاطر آن است كه خداوند - مي خواهد - ناپاك را از پاك جدا سازد».

اين امتحان ها حكمت و فوائد بسياري دارد كه ازجمله آنهاست آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براي آن ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پايدار از ساير افراد تمييز داده خواهد شد. حفظ ايمان در دورة غيبت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) همراه با تحمّل سختي هاي بسيار شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البتّه ميليون ها نفر با افتخار و سربلندي بيرون مي آيند يعني ازطريق صبر و شكيبايي و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين و ايمان و شرف خود را حفظ مي نمايند.

برحسب مضمون بعضي از روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشا شيوع پيدا مي كند و ارزش ها، ضدّارزش و ضدّارزش ها،

ارزش محسوب مي گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مي شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق مي نمايند و از اينكه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگي نكرده او را سرزنش مي كنند.

ص: 146


1- . انفال، 37.

زن ها در كارهاي مخصوص به مردها وارد مي شوند. جنگ ها و بلاهاي طبيعي زيادي پيش مي آيد. در روايت جابر انصاري كه درباره تفسير آيه:

«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم»؛(1)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر - اوصياي پيامبر - را».

وارد شده است حضرت پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از خلفا و جانشينان خود از حضرت علي(علیه السلام) تا حضرت مهدي(علیه السلام) خبر مي دهد و همه را يك به يك اسم مي برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارك حضرت مهدي(علیه السلام) به مردم مژده مي دهد و درضمن مي فرمايد:

«ذَلِكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ وَأَولِيَائِهِ غَيْبَةً لَا يَثْبُتُ فيهَا عَلَی الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ

إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»؛(2)

«او كسي است كه از شيعيان و دوستانش پنهان مي شود آن گونه كه بر ايمان به امامت او پايدار نمي ماند مگر كسي که خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».

ص: 147


1- . نساء، 59.
2- . صدوق، کمال الدین، ص253؛ خزاز قمی، کفایة الاثر، ص54؛ طبرسی، اعلام الوري، ج2، ص182؛ اربلی، کشف الغمه، ج3، ص315.

و اميرالمؤمنين(علیه السلام) در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و ازجمله مي فرمايند:

«مَا أَطْوَلَ هَذَا الْعَنَاءُ وَأَبْعَدَ هَذَا الرَّجَاءُ»؛(1)

«چه طولاني است اين رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».

و حتّي در حديثي ديگر وارد شده است كه:

«إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ»؛(2)

«همانا براي صاحب اين امر غيبتي است، که کسی كه به دين او چنگ بزند، مانند كسي است كه با دست خود برگ های درخت خاردار قتاد را می کَنَد».

پس همان گونه كه از روايات استفاده مي شود تمام مدّت غيبت دوره امتحان و آزمايش است كه البتّه نوع آن آزمايش ها در زمان و مكان هاي مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام دين و تلاش براي اعتلای كلمه اسلام و عزّت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگي و سياسي بيگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و احوال منفي و غيرمساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پيروزي

ص: 148


1- . نهج البلاغه، خطبه 187 (ج2، ص126).
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص335؛ صدوق، کمال الدین، ص346؛ نعمانی، الغیبه، ص173؛ طوسی، الغیبه، ص455؛ مجلسی، بحارالانوار، ج52، ص111.

اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت كفار و ايادي آنها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آنها گرايش پيدا نكند و درضمن يقين داشته باشد كه وعده هاي خدا و پيغمبر خدا حقّ است، و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.

ص: 149

28- قاعده لطف و امامت امامِ غايب

آيا قاعده لطف مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت(علیهم السلام) است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوة تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب به چه بياني است؟

پاسخ:

از آنجا كه دربارة اصل امامت، شيعه ادلّه زيادي به غير از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسّك شود اين كار به منظور تأييد ادلّه است.

امّا ارتباط شيعه با معتزله كه گاهي در مقابل اشاعره به آنها عدليه گفته مي شود بايد معلوم باشد كه معتزله - فرقه اي است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده، منشعب شده است - گرچه با شيعه در بعضي از عقايد و مسائل كلامي موافقت كردند، ولي اين دليل بر تأثير آنها در مذهب شيعه نيست، بلكه به عكس اين دليل بر تأثيرپذيري آنها از عقايد شيعه است، چون اشاعره فرقه اي هستند كه بعدها پيدا شده اند.

ص: 150

به علاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت(علیهم السلام) گرفته شده است؛ قاعده لطف نيز، از خود شيعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

در حديث است كه جابر، فايدة وجود امام غايب و چگونگي استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:

«إِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ ! إِنَّهُمْ يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَيَسْتَضِيؤُونَ بِنُورِ وِلَايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَإِنْ جَلَّلَهَا السَّحَابُ»؛(1)

«آري! قسم به خدايی كه مرا به پيامبري برانگيخت مردم از او بهره مي برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او كسب روشنايي مي كنند، همان گونه كه از خورشيد بهره مي برند، گرچه ابر آن را بپوشاند».

نفي كلّي لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبي بي اطّلاع است صحيح نيست، پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به

وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمي است؛ زيرا نصب امامي كه مكلّف به غيبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بي فايده است و خداوند از كار لغو و بي فايده منزّه است. پس نصب امام غايب از سوي خدا قطعاً لطف است.

ص: 151


1- . صدوق، کمال الدين، ص253؛ طبرسی، اعلام الوری، ج2، ص182؛ مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص250؛ ج52، ص93.

بلي اگر بخواهيم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مي آيد كه بايد اوّل لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. درحالي كه با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مي نماييم و با دلايل محكم ديگر امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خداكاري كه عبث باشد صادر نمي شود، لطف بودن امامت امام غايب ثابت مي شود و سخن محقّق طوسي كه مي فرمايد: «وُجُودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَرُ وَعَدَمُهُ مِنَّا» مبتني بر اين اصل است كه وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلي است كه برحسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه مي فرمايند:

«لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَيِّنَاتُهُ»؛(1)

حجّت ها و نشانه هاي خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مي شود، ثابت شده است.

شايان ذكر است كه اگر اشكال نبود لطف نسبت به امام غايب وارد باشد نسبت به امامي كه غايب نيست ولي متمكّن از تصرّف در امور هم نمي باشد جاري است و امامت او نيز به همان علّتي كه امامت امام غايب، بدون لطف محسوب مي شود بي لطف خواهد بود. درحالي كه

ص: 152


1- . نهج البلاغه، حکمت 147 (ج4، ص37)؛ صدوق، الخصال، ص187؛ مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص188.

در امام حاضري كه قادر به تصرّف در شئون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد پيامبري كه در اثر شرایطي متمكّن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثّر واقع نشود و يا در مورد پيامبري كه بعثتش عمومي باشد ولي معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند، اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمي گيرد.

ممكن است به همين بيان دليل عقلي بر امامت امام غايب(علیه السلام) اقامه نمود كه نصب امام و تعيين او از جانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابراين خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكري(علیه السلام) شخصي را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب فرزند او نخواهد بود. چون ديگران كه ادّعاي امامت كرده اند عدم صلاحيّت و بطلان ادّعايشان ثابت شده در حال حاضر هم كسي چنين ادّعايي ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است و يا اينكه از

باب لطف تعيين امام نموده است كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگري نيست.

ص: 153

29-مسئله بداء و حديث ابی حمزه

روايتي به وسيله ابي حمزه ثمالي از حضرت امام باقر(علیه السلام) نقل شده است كه بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولي به سبب شهادت حضرت امام حسين(علیه السلام) اين مسئله تا سال صدوچهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازداري نكردند خداوند باز آن را به تأخير انداخت به گونه اي كه وقتي را براي آن در نزد امامان قرار نداد.

توضيح دهيد اين حديث با احاديث بسيار ديگر كه دلالت دارند فرج موعود بعد از مدّت هاي طولاني به دنبال وقوع حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد، چگونه قابل تفسير است؟ و آيا وقوع بدا كه از اين خبر استفاده می شود موجب اين توهّم نمي شود كه چيزي بر خدا - العياذ بالله - پس از آنكه معلوم نبوده است، معلوم شده است؟ درهرحال تفسير صحيح آن چيست؟

ص: 154

پاسخ:

اوّلاً : اين خبر ازنظر سند ايراد دارد زيرا برحسب كتاب هاي رجال ابوحمزة ثمالي از طبقه چهام محدّثين نبوده است وفات او در سال 150 هجری قمري واقع شده و حسن بن محبوب كه طبق سند، اين خبر را از ابي حمزه روايت كرده است از طبقه ششم است كه در هفتادوپنج سالگي - در سال 224 هجری قمری - درگذشته است. بنابراين حسن بن محبوب در سال وفات ابي حمزه يك سال بيشتر نداشته، بااين حال روايت او از ابي حمزه اصلاً امكان ندارد و حتماً شخص ديگري بين او و ابوحمزه واسطه بوده كه چون معلوم نيست او چه كسي بوده است، نمي توانيم اين حديث را معتبر بدانيم و به علاوه خبر واحد اگرچه صحيح باشد در اصول اعتقادي نمي تواند حجّت باشد تا چه رسد به آنكه سندش هم مجهول باشد.

ثانياً: باوجود احاديث بسيار معتبري كه همه باصراحت دلالت دارند كه ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) و حكومت عدل صالحان به اين زودي ها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طيّ زمان هاي بسيار طولاني بود، بااين حال چگونه مي توان به يك خبر واحد مجعول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) خطبه ها و روايات زيادي نقل شده است كه در آنها هم به طول مدّتي كه بايد در طيّ آن

ص: 155

به انتظار اين ظهور بود، اشاره شده است و هم از پیشامد های بزرگ و امتحانات شديد مؤمنان خبر داده شده است. باوجود اين چطور ممكن است گفته شود خبر واحد مجهولي كه مي گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معيّن كرده است، صحيح است؟

ديگر اينكه تغيير در تقديرات الهي امري ممكن است ولي اين بدان معنا نيست كه خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بي اطّلاع است سپس به آنها علم پيدا مي كند. چنين عقيده اي ازنظر شيعه باطل است، چون همه شيعيان خدا را از جهل و اينكه امري بر او بعد از خفا آشكار گردد منزّه و مبرّا مي دانند. «بدا» به مفهومي كه شيعه به آن عقيده دارد يك اصل قرآني و اسلامي است و بخش مهمي از مسائل الهيّات و همچنين مسائل نبوّت بر آن مبتني است.

ازجمله آيات مربوطه به «بدا» عبارتند از :

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛(1)

«و اگر اهل شهرها و آبادي ها، ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، بركات آسمان و زمين را بر

آنها مي گشوديم، ولي - آنها حقّ را - تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».

ص: 156


1- . اعراف، 96.

«ظَهَرَ الفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ»؛(1)

«فساد در خشكي و دريا به خاطر كارهايي كه مردم انجام داده اند آشكار شده است».

«وَقَالَ رَبُّكُمْ ادْعُوُنِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛(2)

«پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا - دعاي - شما را بپذيرم».

«اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً يُرْسِلُ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً»؛(3)

«از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران هاي پربركت آسمان را پي درپي

بر شما فرستد».

«وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَثِينَ لَيْلةً وَأَتمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ»؛(4)

«و ما با موسي، سي شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب ديگر تكميل نموديم».

ص: 157


1- . سوره، 41.
2- . غافر، 60.
3- . نوح، 10-11.
4- . اعراف، 142.

«فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ»؛(1)

«چرا هيچ يك از شهرها و آبادي ها ايمان نياوردند كه - ايمانشان به موقع باشد و - به حالشان مفيد افتد مگر قوم يونس هنگامي كه آنها ايمان آوردند عذاب رسواكننده را در زندگي دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدّت معيني - پايان زندگي و اجلشان - آنها را بهره مند ساختيم».

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»؛(2)

«اگر شكرگزاري كنيد - نعمت خود را - بر شما خواهم افزود».

«وَمَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»؛(3)

«و هر كس تقواي الهي پيشه كند خداوند راه نجاتي براي او فراهم مي كند و او را از جايي كه گمان ندارد روزي مي دهد».

ص: 158


1- . يونس، 98.
2- . ابراهيم، 7.
3- . طلاق، 2 - 3.

«ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»؛(1)

«اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتي را که به گروهي داده تغيير نمي دهد، جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند».

بدائي كه شيعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهي بدان معتقد

است، معنايي است كه از اين قبيل آيات استفاده مي شود، مثلاً در آنها گفته مي شود: شكر موجب زيادشدن نعمت از جانب خدا مي شود؛ خدا به واسطة تقوا فرد پرهيزكار را از سختي ها رها مي سازد و او را از راهي كه گمان نمي برد روزي مي دهد؛ به وسيلة دعا حاجت ها را برمي آورد؛ به خاطر توبه و ايمان، عذاب را از افراد دور مي سازد و به جهت سوءاستفاده از نعمت ها، آنها را از بندگان باز مي ستاند.

البتّه احاديث فراواني كه ازطريق شيعه و سنّي رسيده است و همين طور حكايات بسياري كه در متون اصيل اسلامي نقل شده است بر اين معاني دلالت دارند. اصولاً اگر «بدا» واقعيت نداشته باشد بسياري از برنامه هاي ديني مثل دعا، توكّل، توبه، صدقه، صلة رحم، شكر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزكيه توجيه پذير نخواهند بود. «بدا» يعني ايمان به تأثير اين امور در حيات انسان.

ص: 159


1- . انفال، 53.

چه ما بتوانيم با توجه به علم مطلق خدا و احاطة او به همه امور، «بدا» را تفسير كنيم يا در فهم سرّ و حقيقت آن درمانيم، به هرحال بايد برطبق مفادّ آيات بسيار قرآن و احاديث متواتر به مسئله «بدا» معتقد باشيم.

چرا كه گاهي بااينكه همه علل و زمينه هاي تحقّق يك امر فراهم مي شود، درعين حال علل ديگري باعث سلب تأثير آنها و در نتيجه مانع وقوع امر مزبور مي شوند؛ در چنين شرایطي هم ثبوت و تحقّق آن

عوامل، و هم تداوم آنها، و هم موانع تأثير آنها، همه به تقدير الهي با نظم و ترتيبي كه او مقرّر كرده است، در «امّ الكتاب» محفوظ اند. اين امور اگرچه به افعال اختياري بشر هم ارتباط پيدا مي كنند به ارادة خدا و تقدير او واقع مي شوند يعني نه جبري در كار است و نه تفويضي، بلكه يك حقيقتي ما بين اين دو تاست:

«لَاجَبْرَ وَلَا تَفْوِيضَ بَلْ أمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»؛(1)

به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است كه آتش بسوزاند و يا هر مخلوقي در مسير خاصّ خود رشد پيدا كند، ولي اگر مانعي پيش آمد آن امر تحقّق نمي يابد. البتّه بايد توجه داشت كه موجبات اثبات حوادث در شرایط وجود موانع تحقّق آنها در موارد مادّي، «بدا»

ص: 160


1- . کلينی، الکافی، ج1، ص160؛ صدوق، التوحيد، ص206؛ همو، الاعتقادات، ص29؛ فتال نيشابوری، روضة الواعظين، ص38؛ ابن فهد حلّی، عدة الداعی، ص305؛ مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص239 – 240؛ ج4، ص197.

خوانده نمي شود. تنها در مواردي كه اموري نظير صدقه و صله رحم و دعا در پيدايش و يا عدم پيدايش امري دخالت داشته باشند به گونه اي كه بشر وجود يا عدم آن را از نظر علل ظاهري قطعي بداند، در اين موارد خلاف آن را «بدا» مي گويند. درحالي كه به ظاهر اين مورد دوم با اوّل چندان فرقي ندارد جز اينكه موضوع محو و اثبات در

مسئله اوّل در امور محسوس است و براي بيشتر يا همه افراد قابل درك مي باشد. ولي در مسئله دوم در امور غيرمحسوس است، لذا بيشتر يا اغلب افراد از درك آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثير عالم غيب و وجود خدا بيشتر دلالت مي كند، هرچند همه امور از اوست.

خلاصة مفهوم «بدا» همان مفهومي است كه از اين آيه قرآن كه درضمن آن خداي متعال عقيدة باطل يهود را ردّ مي فرمايد، به خوبي استفاده مي شود:

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ»؛(1)

«و يهود گفتند: دست خدا - با زنجير - بسته است. دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت - الهي - دور شوند! بلكه هر دو دستِ - قدرتِ - او، گشاده است، هرگونه بخواهد مي بخشد!».

ص: 161


1- . مائده، 64.

پس «بدا» به معناي صحيح آن، نفي اين اعتقاد نادرست يهود است

كه مي گويد: دست خدا از تصرّف در امور بسته است؛ به عبارت ديگر «بدا» معنايش بازبودن دست خدا و محدودنبودن قدرت مطلق اوست، بدون اينكه اين امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.

يا به تعبيرديگر، حقيقت «بدا» به معناي صحيح آن به گونه اي كه هم با علم مطلق خدا هماهنگي داشته باشد، هم با منزّه بودن ذات باري از هرگونه جهل مطابقت نمايد و هم موافق با نظر نادرست يهود و ساير منكران مسئله «بدا» كه قدرت حقّ را محدود مي دانند، نباشد، بايد به اين نحو توصيف شود كه برطبق مقدّرات الهي اشيای هريك داراي آثار خاصّي مي باشند كه كارها برطبق آن آثار، به مقتضاي قضاي الهي وجود پيدا مي كنند.

به عبارت ديگر، تقدير الهي اين است كه مثلاً آتش خاصّيت سوزندان داشته باشد، ولي فعليت اين خاصّيت - تحقّق آن - به قضاي الهي است و از طرف ديگر يك سلسله اسباب غيبي مانند توكّل و صدقه و دعا - كه امور غيرعادي مادّي اند - داريم كه هركدام اثر خاصّي دارند. در مرحله عمل هريك از آن علل مادّي و معنوي - ظاهري و غيبي - كه قوي تر باشد در تحقّق امور مؤثّر واقع مي شود و مقتضاي آن وجود پيدا مي كند؛ مثلاً در بسياري از موارد علي رغم وجود موانع صلة رحم كه به عنوان يك عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل ديگر

ص: 162

پيروز مي شود و در نتيجه عمر فرد طولاني مي گردد؛ لذا در روايت وارد شده است:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَزِيدُ فِي الْعُمْرِ وَتَدْفَعُ مَيْتَةَ السُّوءِ»؛(1)

«صلة رحم عمر را طولاني، و مرگ بد و سخت را دور می کند».

خلاصه حقيقت «بدا» اين است كه اسباب و مقتضيات منحصر در اسباب مادّي نيست، بلكه در كنار اسباب مادّي يك سلسله اسباب غيرمادّي نيز برحسب تقدير الهي در كارند.

بر اين اساس بايد هم به اسباب غيبي ايمان داشت و هم به اراده الهي و اينكه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ»(2) و استمرار تدبير و تصرّف او در رزق و شفا و هدايت و... بدون خواست خداوند تأثير ندارد، هر چند ما نتوانيم تفصيلات اين شئون الهي و ارتباط آنها را با يكديگر درك كنيم.

ممكن است مراد از محو در «بدا»، محو اين تقديرات به تقديرات ديگر باشد. مثل محو اثر بيماري و شفا به دوا يا دعا كه به خواست

خدا انجام مي گيرد. همان تقدير و تأثير بيماري نيز به مشيّت الهي است، همان گونه كه در اسباب و مسبّبات مادّي و ظاهري مي بينيم كه

ص: 163


1- . حلوانی، نزهة الناظر، ص13؛ دیلمی، اعلام الدین، ص294؛ مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص172.
2- . الرحمن، 29. «و او هر روز در کاری است».

فلان عامل از سقوط انسان در دريا يا از بلندي يا وقوع يك حادثه و تصادف مانع شد. گاهي هم اين تحول با تأثير اسباب غيبي محو يا اثبات مي شود.

ممكن است مراد اين باشد كه تقديرات حتمي نيستند تنها به واسطة خواست خداوند است كه اين تقديرات محو يا اثبات مي شوند و بدون آن هيچ تقديري به نتيجه نمي رسد و مراد از «وَ عِنْدَهُ اُمّ الْكِتَابِ»(1) هم اين است كه همة روابط و تقديرات در امّ الكتاب است يا اينكه آنچه تحقّق مي پذيرد خلاف آن وجود پيدا نمي كند همه در اُمّ الكتاب است.

درهرصورت، «بدا» يك معنای معقول و منطقي دارد و چنان نيست كه گفته شود به معنای ظهور امر مخفي و مجهول بر خداست. مقصود از بيان مسئله «بدا» به هريك از تفاسيري كه بيان شد اين است كه بشر ازطريق درك اين واقعيات توجهش نسبت به خدا بيشتر شود و درهيچ حالي خدا را فراموش ننمايد، در همه امور تكيه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهري و عادي نباشد و با فراهم شدن آن اسباب باز هم خود را به عنايت فعلي خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادّي را فراهم

نديد، باز هم نااميد نشود چه بسا خداوند از طرق ديگر زمينه فعل را

فراهم كند.

ص: 164


1- . رعد، 39. «و اصل کتاب نزد اوست».

خلاصه مثل يهود، خدا را دست بسته نداند و به اين حقيقت بزرگ توحيدي معتقد باشد كه :

«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛(1)

«بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويي؛ به هركس بخواهي، حكومت مي بخشي؛ و از هركس بخواهي، حكومت را مي گيري؛ هركس را بخواهي، عزّت مي دهي؛ و هركه را بخواهي خوار مي كني. تمام خوبي ها به دست توست؛ تو بر هر چيزي قادري».

اصولاً بدون چنين اعتقادي تربيت انسان و سير او در عوالم معرفت و ترقّي واقعي و عروج به مقامات ملكوتي ميسّر نخواهد بود و اين واقعيتي است كه در فطرت انسان هم زمينه دارد و حتّي اگر با زبان

هم مسئله «بدا» را منكر شود به كمك وجدان خود به آن اعتراف مي كند، لذا در پيشامدهاي خطرناك خدا را براي دفع آنها فرا مي خواند و به اسمای حُسناي او مثل الرّزّاق و الشّافي و الكافي و الحافظ و... كه همه با اعتقاد به مسئله «بدا» مفهوم پيدا مي كنند، متوسّل مي شود.

و چنان که در قرآن كريم مي فرمايد:

ص: 165


1- . آل عمران، 26.

«قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّه أَوْ أَتَتْكُمْ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ»؛(1)

«بگو : به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا - براي حلّ مشكلات خود - غير خدا را مي خوانيد اگر راست مي گوييد؟ - نَه - بلكه تنها او را مي خوانيد».

بر اساس اين اهميتي كه اعتقاد به بداء در پرستش خدا و توجه به او دارد، در روايات شيعه وارد شده است:

«مَا عُبِدَ اللهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ»؛(2)

«خداوند به چيزي نظير اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است».

خلاصة بحث اين است كه مسئله «بدا» به هر تفسيري معنا شود با علم مطلق الهي منافات ندارد. يعني او همان طور كه «بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» است «بِكُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» است.

در مسئله بداء دو شبهه مطرح شده است:

شبهه اوّل: ازطرف قائلين به جبر است كه مي گويند وقتي علم خدا

ص: 166


1- . انعام، 40 – 41.
2- . کلينی، الکافی، ج1، ص146؛ صدوق، التوحيد، ص332؛ مجلسی، بحارالانوار، ج4، ص107؛ حويزی، نورالثقلين، ج2، ص516.

به چيزي تعلّق گرفت تخلّف علم از معلوم ناممكن است. بنابراين اگر مفادّ « كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(1) اين باشد كه هر روز و در هر آن به هرچه علم او تعلّق پيدا كند آن واقع مي شود، بنابراين خلق مي كند و روزي مي دهد و منع مي كند، همة افعال از اوست، خارج از محدودة علم او چيزي تحقّق نمي يابد، و بلكه خارج از اين محدوده صدور فعلي جايز و ممكن نخواهد بود. چنان که تحقّق افعالي كه علم او به صدور آنها تعلّق گرفته است واجب خواهد بود. زيرا صادرنشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، درحالي كه ذات باري از همة انواع جهل و يا عيب و نقص منزّه است. از اينجا شبهه مجبوربودن خدا و

حتّي بندگان خدا را مطرح مي كنند.

البتّه اين شبهه ازطريق مراجعه به وجدان مردود مي شود، چرا كه هركس به گونه اي روشن و آشكار در كارها خود را مختار مي بيند و اين در واقع يك نوع شبهه در بديهيّات است، مثل اين است كه كسي در سوزاندن آتش يا گرم كردن آن ترديد كند.

پاسخ ديگر از اين شبهه آن است كه اوّلاً : اين شبهه به فرض كه وارد باشد مسئله «بدا» و محو و اثبات را ردّ نمي كند، زيرا با اعتقاد به جبر و عدم اختيار، محو و اثبات هم كه ازجمله افعال الهي است در نهايت امر مانند ساير افعال به جبر يا اختيار واقع مي شود.

ص: 167


1- . الرحمن، 29. «و او هر روز در کاری است».

به عبارت ديگر، قائل به جبر با اين شبهه نمي تواند محو و اثبات را نفي نمايد، فقط مي تواند بگويد محو و اثبات كه هر دو از افعال الهي است حتمي الصّدور است.

ثانياً: جواب صحيح اصل شبهه اين است كه محو و اثبات هر دو از افعال اختياري الهي است و مثل ساير افعال از او با اختيار صادر مي شوند و «علم خدا به صدور آن به اختيار» نمي تواند منافاتي با اختياري بودن آن داشته باشد؛ زيرا مفهومش لزوم تأثير علم در معلوم است و اين محال است و همين طور نسبت به افعال بندگان نيز خدا عالم به صدور اختياري آنها از بندگان است و چنين علمي اختيار بنده

را نفي نمي كند و گويا حكيم و محقّق طوسي آنجا كه در پاسخ به خيّام فرموده است:

علم ازلي علّت عصيان گفتن

نزد عقلا ز غايت جهل بود

به اين جواب اشاره دارد كه علم به وقوع و صدور افعال از افراد مختار به اختياري بودن آنها آسيبي نمي رساند.

شبهه دوم: اين است كه اختيار انبيا و اوليا از امور غيبي آينده به خصوص اخبار حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمة طاهرين(علیهم السلام) با امكان «بدا» در آنها چگونه قابل تفسير و توجيه است، يعني آنان چگونه از اين همه وقايع بدون ملاحظه اينكه شايد در خبري كه مي دهند، «بدا» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟

ص: 168

جواب: امكان وقوع «بدا» و وقوع آن در بعضی موارد، به معنای وقوع آن در همة موارد نيست. بنابراين خبر غيبي آن بزرگواران - كه علمشان از علم خدا و تعليم و الهام او نشئت مي گيرد - به واقع نشدن «بدا» دلالت دارد و با امكان وقوع «بدا» منافاتي ندارد.

اگر شبهه اين گونه طرح شود كه برحسب بعضي از روايات در مواردي خبرهاي انبيا و ائمّه(علیهم السلام) وقوع نيافته و علّت آن را وقوع «بدا» يا اموري ديگر ذكر كرده اند و اين امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متّهم شدن به كذب و موجب وهن مقام نبوّت و ولايت مي شود.

به علاوه شخص نبيّ يا وليّ كه از آن خبر مي دهد يا عالم به وقوع «بدا» است يا عالم نيست. در صورت اوّلي بديهي است خبر از وقوع امري كه واقع نمي شود با علم خبردهنده از وقوع نيافتن آن كذب است و مقام انبيا منزّه از آن است.

در صورت دوم نيز با احتمال وقوع «بدا» خبر جزمي از امري كه وقوع يافتن يا نيافتن آن به سبب احتمال «بدا» محتمل است اگر كذب نباشد براي صاحب مقام نبوّت و امامت چندان موجّه نيست.

پاسخ: اوّلاً: برحسب اخبار معتبر آنچه خداوند از علوم و آگاهي به امور غيبي به نبيّ و وليّ عطا مي كند و آنها را مأمور اِخبار از آنها مي نمايد از امور حتميه است كه «بدا» در آنها نيست. مثلاً در خبر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قتل عمّار به دست گروه ستمگر يا خبر آن حضرت از شهادت حضرت

ص: 169

اميرالمؤمنين(علیه السلام) و شهادت حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) و ساير مصيبت ها كه بر اهل بيت(علیهم السلام) وارد مي شود، و يا اينكه حضرت فاطمه زهرا÷ از اهل بيت اوّلين كسي خواهد بود كه به آن حضرت خواهد پيوست، و اينكه دين اسلام عالم گير مي شود، و حضرت مهدي(علیه السلام) در آخرالزّمان ظهور مي نمايد و بيان صفات و خصايص او و ده ها خبر مسلّم ديگر و همين طور است خبرهاي غيبي حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه بسياري از آنها را اهل سنّت هم روايت كرده اند و خبرهاي سایر ائمّه(علیهم السلام) از امور غيبي كه اين خبرها «بدا» پذير

نيستند و به عبارت صحيح تر در اين وقايع «بدا» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمي دادند.

اخباري كه از وجود «بدا» در خبرهاي غيبي ايشان سخن گفته است يا بسيار نادر است يا ضعف سند دارند و يا دلالت آنها كامل نيست. به عنوان مثال همين روايت ابي حمزه كه بحث آن گذشت.

اگر روايت صحيح هم در اين زمينه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) است كه مي گويد: به حضور اميرالمؤمنين(علیه السلام) در وقتي كه ضربت خورده بود شرفياب شدم، حضرت فرمودند : اي عمرو، من از شما جدا خواهم شد... تا سال هفتاد بلاهايي واقع خواهد شد - سه بار اين جمله را تكرار فرمودند -..

من عرض كردم يا اميرالمؤمنين فرموديد تا سال هفتاد بلاهايي پيش خواهد آمد، آيا بعد از هفتاد گشايش هست؟

ص: 170

فرمودند: بلي اي عمرو، بعد از هر بلايي آساني و گشايشي است.

«يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ اُمُّ الْكِتَابِ»؛(1)و(2)

«خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مي كند و امّ الكتاب نزد اوست».

اين روايت خبر از ظهور و قيام امام زمان(علیه السلام) نمي دهد بلكه خبر از يك سنّت الهي مي دهد كه:

«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»؛

«مسلّماً با هر سختي آساني است».(3)

بااين حال اين نكته را هم متذكّر مي شود كه وقوع اين گشايش در صورتي خواهد بود كه «بدا» پيش نيايد به علاوه حضرت با قرائت آيه:

«وَيَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ اُمُّ الْكِتَابِ»؛(4)

درحقيقت مي خواهند بفرمايند اين امر صددرصد حتمي نيست چه بسا «بدا» حاصل شود و مانع از فراهم شدن زمينه آن گردد.(5)

ص: 171


1- . رعد، 39.
2- . ابوحمزه ثمالي، تفسير، ص218 – 219؛ عياشی، تفسير، ج2، ص217؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص178؛ مجلسی، بحارالانوار، ج4، ص119 - 120؛ ج42، ص323.
3- . شرح، 6.
4- . رعد، 39.
5- . براي اطّلاع بيشتر به كتاب سرّ البداء، تأليف نگارنده و كتاب هاي بسيار ديگر كه محقّقان بزرگ در اين موضوع نوشته اند مراجعه فرماييد.

30- عقيده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدويّت

برحسب احاديث بسياري در آخرالزّمان جمعي از اموات از ائمّه(علیهم السلام) و غير ايشان به دنيا باز خواهند گشت. آيا اعتقاد به غيبت حضرت مهدي(علیه السلام) و ظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگي دارد؟ به عبارت ديگر آيا اصل اعتقاد به غيبت و ظهور، رجعت و سایر وقايعي را كه قبل از قيام قيامت واقع مي شوند شامل مي شود يا اين يك عقيده مستقلّ و جداي از رجعت است؟

پاسخ:

عقيده به ظهور مهدي و منجي از اهل بيت و فرزندان فاطمه(علیهم السلام) يك اعتقاد عمومي و اجتماعي مسلمين است و اختصاص به شيعه ندارد، اگرچه شيعه شخص او را نيز ازنظر حسب و نسب معرّفي مي كند، ولي اصل اين عقيده يك اعتقاد همگاني است كه در اديان گذشته در تورات و زبور نيز به آن بشارت داده شده است و اصلي است كه

ص: 172

برحسب اصول مذهب شيعه اثني عشريه، ايمان بدون آن كامل نمي گردد و قبولي اعمال مشروط به قبول آن است و كسي كه بميرد و به اين مسئله ايمان نداشته باشد و يا حضرت مهدي(علیه السلام) را به امامت نشناخته باشد به حكم:

«مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ ميْتَةً جَاهِلِيَّةً»؛(1)

به مرگ جاهليت از دنيا رفته است، اين باور از جهت تأثير و اهميت در اين حدّ است.

اعتقاد به مسئله رجعت هم گرچه ريشه در قرآن و روايات دارد ولي اين طور نيست كه مسئله غيبت و مهدويّت بدون آن مطرح نباشد. بنابراين اصل امامت و مسئله مهدويّت بدون مسئله رجعت هم در كتاب ها مورد بحث قرار گرفته است.

بااين همه لازم به تذكّر است كه اصل مسئلة رجعت و بازگشت اموات يك مسئلة اسلامي است و وقوع آن در زمان هاي گذشته برحسب آيات متعدّد قرآن مجيد ثابت است، وقتي اين طور شد به دليل اينكه در گذشته نظير داشته است امكان وقوع مجدّد آن در آخرالزّمان نمي تواند مورد انكار باشد.

ص: 173


1- . صدوق، کمال الدین، ص409؛ خزاز قمی، کفایة الاثر، ص296؛ طوسی، رسائل العشر، ص317؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص495؛ محدّث نوری، کشف الاستار، ص78- 79.

زماني كه در امم گذشته رجوع اموات اتّفاق افتاده و برطبق يك خبر مشهور در بين اهل سنّت:

«لَتَسْلُكُنَّ سُبُلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَاالنَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَی لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ»؛(1)

آنها بايد وقوع آن را در اين امّت نيز جايز بدانند.

بنابراين نفي امكان و وقوع آن ازطرف غيرشيعه برطبق مضمون اين روايت صحيح نيست.

در خاتمه - با صرف نظر از آياتي كه وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده اند - براي تيمّن و تبرّك آيه اي را كه شاهد بر وقوع رجعت در اين امّت است يادآور مي شويم:

«وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»؛(2)

«(به خاطر آور) روزي را كه ما از هر امّتي، گروهي را از كساني كه آيات ما را تكذيب

مي كردند محشور مي كنيم؛ و آنها را نگه مي داريم تا به يكديگر ملحق شوند!».

ص: 174


1- . مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص1؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص257.
2- . نمل، 83.

اين آيه دلالت بر روزي دارد كه در آن از هر امّتي گروهي از كساني كه تكذيب آيات الهي را كرده اند محشور مي شوند كه طبعاً اين روز غير از روز قيامت است.

وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

ص: 175

ص: 176

کتاب نامه

1.قرآن کریم.

2.نهج البلاغه، الشريف الرضي، الامام علي بن ابي طالب(علیه السلام)، تحقيق و شرح محمد عبده، بيروت، دارالمعرفة، 1412ق.

3.الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث

للحافظ ابن کثیر، شاکر، احمد محمد، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1408ق.

4. اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مسعودی، علی بن حسین (م. 346ق.)، قم،

انتشارات انصاریان، 1426ق.

5. اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104ق.)، بیروت، موسسة الاعلمی، 1425ق.

6. الاختصاص، مفید، محمد بن محمد (م. 413ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1414ق.

7. اختیار معرفة الرجال، طوسی، محمد بن حسن (م.460ق.)، تحقیق سید مهدی رجائی، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)لاحیاء التراث، 1404ق.

8. ا لاربعین فی امامة الائمة الطاهرین، قمی، محمدطاهر بن محمد (م.1098ق)، تحقیق، سید مهدی رجائی، قم، مطبعة الامیر، 1418ق.

9. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد،مفید، محمدبن محمد(م. 413ق.)، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لتحقیق التراث، بیروت، دارالمفید، 1414ق.

ص: 177

10. اصالت مهدویت، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى صافی گلپایگانی مدظله العالی، 1393ش.

11. الاعتقادات فی دین الامامیه، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق عصام عبدالسید، بیروت، دارالمفید، 1414ق.

12. اعلام الوری باعلام الهدى، طبرسی، فضل بن حسن (م. 548ق.)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1417ق.

13. اعلام الدین فی صفات المؤمنین، دیلمی، حسن بن محمد (م. 841ق.)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408ق.

14. اعیان الشیعه، امین عاملی، سید محسن (م. 1371ق.)، تحقیق سید حسن امین، بیروت، دارالتعارف، 1403ق.

15. الامالی، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، قم، مؤسسة البعثة، 1417ق.

16. الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (م. 276ق.)، تحقیق علی شیری، قم، الشریف الرضی، 1413ق.

17. ایضاح الاشتباه، علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726ق.)، تحقیق محمد حسون، قم، نشر اسلامی، 1411ق.

18. الباب الحادی عشر، علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726ق.)، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، 1365ش.

19. بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الأئمة الاطهار(علیهم السلام)، مجلسی، محمدباقر (م. 1111ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.

20. البدایة و النهایه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774ق.)، تحقیق علی شیری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق.

ص: 178

21. بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، صفار، محمد بن حسن (م. 290ق.)، تحقیق میرزا محسن کوچه باغی، تهران، موسسة الاعلمی، 1404ق.

22. تاریخ ابن خلدون(مقدمه)، ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (م. 808ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی.

23. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748ق.)، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.

24. تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر (م. 310ق.)، تحقیق گروهی از دانشمندان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403ق.

25. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دارصادر.

26. تذکرةالحفاظ، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی.

27. تفسیر القرآن الکریم (تفسیر ابوحمزه ثمالی)، ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار (م. 148ق.)، گردآوری محمدحسین حرزالدین، تحقیق محمدهادی معرفت، بیروت،

دارالمفید، 1420ق.

28. تفسیر نورالثقلین، حویزی، عبد علی بن جمعه (م. 1112ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1412ق.

29. تفسیرالعیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود (م. 320ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه.

30. تنقیح المقال فی علم الرجال،مامقانی، عبدالله (م. 1351ق.)، النجف الاشرف، المطبعة المرتضویة، 1352ق.

ص: 179

31. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (م. 560ق.)، تحقیق نبیل رضا علوان، قم، انتشارات انصاریان، 1412ق.

32. التوحید، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی، قم، نشر اسلامی، 1398ق.

33. جامع الرواة، اردبیلی، محمد بن علی (م. 1101ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1403ق.،

34. الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، سعید بن هبة الله (م. 573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدی(علیه السلام)، 1409ق.

35. الخصال، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1403ق.

36. خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726ق.)، تحقیق جواد قیومی، قم، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

37. الدرالمنثور فی التفسیر بالماثور، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.

38. دعائم الاسلام، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363ق.)، تحقیق آصف فیضی، القاهرة، دارالمعارف، 1383ق.

39. دلائل الامامه، طبری امامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، قم، مؤسسة البعثة، 1413ق.

40. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، طبری، احمد بن عبدالله (م. 694ق.)، القاهرة، مکتبة القدسی، 1356ق.

41. الرجال، ابن غضائری، احمد بن حسین (م. قرن5)، تحقیق سید محمد رضا حسینی جلالی، قم، انتشارات دارالحدیث، 1422ق.

ص: 180

42. رجال الطوسی، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، تحقیق جواد قیومی، قم، نشر اسلامی، 1415ق.

43. رجال النجاشی، نجاشی، احمد بن علی (م. 450ق.)، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، نشر اسلامی، 1416ق.

44. الرسائل العشر، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق).)، قم، نشر اسلامی.

45. روضة الواعظین و بصیرة ­المتعظین، فتال نیشابوری، محمد بن حسن (م. 508 ق.)، قم، الشریف­الرضی، 1375ش.

46. سنن ابی­داوود، ابوداوود سجستانی، سلیمان بن اشعث (م. 275ق.)، تحقیق سعید محمد لحام، بیروت، دارالفکر، 1410ق.

47. سنن الترمذی، ترمذی، محمد بن عیسی (م. 279ق.)، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، 1403ق.

48. السیرةالنبویه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774ق.)، تحقیق مصطفی عبدالواحد، بیروت، دارالمعرفة، 1396ق.

49. السیرة النبویه، ابن هشام، عبدالملک حمیری (م. 8 - 213ق.)، تحقیق محمد عبدالحمید، القاهرة، مکتبة محمدعلی صبیح و اولاده، 1383ق.

50. شرح احقاق الحق، مرعشی نجفی، سید شهاب الدین (م. 1411ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1409ق.

51. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، عزالدین (م. 656ق.)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، 1378ق.

52. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، مسلم بن حجاج (م.261ق)، بیروت دارالفکر.

ص: 181

53. صحیح البخاری، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1401ق.

54. صحیفه سجادیه، الامام علی بن الحسین‘ (م. 94ق.)، قم، نشر اسلامی، 1404ق.

55. صراط مستقیم (پاسخ به شبهات وهابیت)، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى صافی گلپایگانی مدظله العالی، 1392ش.

56. الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی (م. 974 ق.)، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف القاهرة، مکتبة القاهرة، 1385ق.

57. عدةالداعی و نجاح الساعی، ابن فهد حلی، احمد بن محمد (م. 841ق.)، تحقیق احمد موحدی قمی، قم، مکتبة وجدانی.

58. عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبه حسینی، احمد بن علی (م. 828ق.)، تحقیق محمدحسن آل طالقانی، النجف الاشرف، المطبعة الحیدریة، 1380ق.

59. الغیبه، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، تحقیق عبادالله تهرانی، علی احمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411ق.

60. الغیبه، نعمانی، محمد بن ابراهیم (م. 360ق.)، تحقیق فارس حسون کریم، قم، انتشارات انوارالهدی، 1422ق.

61. فرق الشیعه، نوبختی، حسن بن موسی (م. 310ق.)، بیروت، دارالاضواء، 1404ق.

62. الفصول المختاره، مفید، محمد بن محمد (م. 413ق.)، تحقیق سید علی میرشریفی، بیروت، دار المفید، 1414ق.

ص: 182

63. قاموس الرجال، شوشتری، محمدتقی (م. 1320ق.)، قم، نشر اسلامی، 1419ق.

64. الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م. 329ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1363ش.

65. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، بیروت، دارصادر، 1386ق.

66. کشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار، محدّث نوری، میرزا حسین (م. 1320ق.)، المطبعة الجدیده.

67. کشف الغمة فی معرفة الائمة(علیهم السلام)، اربلی، علی بن عیسی (م.693ق.)، بیروت، دارالاضواء، 1405ق.

68. کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر(علیهم السلام)، خزاز قمی، علی بن محمد (م. 400ق.)، تحقیق سید عبداللطیف حسینی کوه کمری، قم، انتشارات بیدار، 1401ق.

69. کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405ق.

70. اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله سیوری (م. 826ق.)، تحقیق محمدعلی قاضی طباطبائی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1422ق.

71. المحجة فیما نزل فی القائم الحجه، بحرانی، سید هاشم حسینی (م.1107ق.)، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1983م.

72. مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل، شیبانی (م. 241 ق.)، بیروت، دارصادر.

ص: 183

73. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، خوئی، سید ابوالقاسم موسوی (م. 1413ق.)، 1413ق.

74. المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، تحقیق حمدی سلفی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1404ق.

75. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین (م. 356ق.)، تحقیق کاظم مظفر، قم، دارالکتاب، 1385ق.

76. الملل و النحل، شهرستانی، محمد بن عبدالکریم (م. 548ق.)، تحقیق محمد سیدگیلانی، بیروت، دارالمعرفة، 1422ق.

77. من لا یحضره الفقیه، صدوق، محمد بن علی (م.381ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404ق.

78. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، محمد بن علی (م. 588ق.)، تحقیق گروهی از اساتید نجف اشرف، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1376ق.

79. منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر(علیه السلام)، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى صافی گلپایگانی مدظله العالی، 1430ق.

80. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، حلوانی، حسین بن محمد (م. قرن 5)، قم، مدرسة الامام المهدی(علیه السلام)، 1408ق.

81. ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (م. 1294ق.)، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، دارالاسوة، 1416ق.

ص: 184

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109