موسيقي طبيعت

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور: موسيقي طبيعت/ محمدحسين قديري

سرشناسه:قديري، محمدحسين، 1352 -

تأليف. محمدحسين قديري.

مشخصات نشر: دانا كتاب

مشخصات ظاهری: 75 ص رقعي

فرست:موسيقي طبيعت(مجموعه قطعات ادبي)

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:ادبيات - عرفان

موضوع:مناجات

شناسه افزوده:قديري، محمدحسين ، 1352.

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

فهرست مطالب

موزه هستی.. 6

گر تو براني به كه روي آورم؟. 8

مادر صبر.. 9

شهابی در آسمان تشیع 10

جاده انتظار. 11

اشک عدالت... 12

مادر، معمای آفرینش... 14

حجّی دیگر. 16

همنشین افلاکیان. 17

رعد کلام 18

اعتکاف، گنج خلوت.. 19

جام زیارتنامه. 20

دایرة المعارف عشق.. 22

شهید وحدت.. 24

دین و دانش... 25

پیر شیراز. 27

اتمام فضیلت ها 29

دست عنایت... 30

خانه پرفریب دنیا 33

هجوم خاموش... 35

ص: 4

دندان طمع به گنج عفت... 38

شهید غیرت. 39

شکایت نامه. 41

زمین، مادری مهربان. 43

نگین حلقه ارادت.. 44

پیراهن وصال. 46

اشک های دل تنگی. 48

جهانبُد خوبم! 51

كشتي دعا 53

غلاف غضب... 55

کهربای عشق.. 57

بگو کیستی؟. 58

ساحل امن. 60

موسيقي طبيعت... 62

باغ قرب.. 64

كشتي ايام در اقيانوس زندگي. 66

من یا شما؟! 69

حسینه تظاهر، شهر نفاق.. 71

علم و عاشقی. 72

فهرست مطالب

موزه هستی.. 6

گر تو براني به كه روي آورم؟. 8

مادر صبر.. 9

شهابی در آسمان تشیع 10

جاده انتظار. 11

اشک عدالت... 12

مادر، معمای آفرینش... 14

حجّی دیگر. 16

همنشین افلاکیان. 17

رعد کلام 18

اعتکاف، گنج خلوت.. 19

جام زیارتنامه. 20

دایرة المعارف عشق.. 22

شهید وحدت.. 24

دین و دانش... 25

پیر شیراز. 27

اتمام فضیلت ها 29

دست عنایت... 30

خانه پرفریب دنیا 33

هجوم خاموش... 35

دندان طمع به گنج عفت... 38

شهید غیرت. 39

شکایت نامه. 41

زمین، مادری مهربان. 43

نگین حلقه ارادت.. 44

پیراهن وصال. 46

اشک های دل تنگی. 48

جهانبُد خوبم! 51

كشتي دعا 53

غلاف غضب... 55

کهربای عشق.. 57

بگو کیستی؟. 58

ساحل امن. 60

موسيقي طبيعت... 62

باغ قرب.. 64

كشتي ايام در اقيانوس زندگي. 66

من یا شما؟! 69

حسینه تظاهر، شهر نفاق.. 71

علم و عاشقی. 72

***

موسيقي طبيعت

كتاب «موسيقي طبيعت» شامل قطعات و نثرهاي ادبي نويسنده در موضوعات مختلف است. نام كتاب برگرفته از يكي از متن هاي كتاب درباره باران است. شايد سؤال شود كه چرا نام كتاب اين گونه انتخاب شده است؟

ص: 5

در واقع طبيعت و آفرينش، سرشار از شگفتي و عجايب است. اگر با گوش دل به نغمه هاي آفرينش گوش دهيم مي يابيم كه سراسر هستي نغمه «ياهو» مي زنند و فقط از خداوند دم مي زنند و از يكتايي خداوند، هدف زندگي و معناي آن سخن مي گويند.

كل هستي، هدفمند هستند و به صورت تكويني در حال تسبيح خداوند. هدف پيامبران و ائمه هماهنگ كردن آدم با عالَم (هستي) براي تسبيح و بندگي خداوند و در نهايت تكامل آدم و قرب به خداوند است.

اگر به اين راز هستي برسيم در اهداف و شخصيت به توحيد و يكتايي هماهنگ با يكتايي خداوند مي رسم و زندگي سراسر نشاط و شادبي و آرامش خواهد شد.

به جهان خرم ازآنم كه جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

موزه هستی

دریا، موزه ای است که غرفه غرفه اش دست عقل را از کوچه پس کوچه های تحیّر می گیرد و به خانه حکمت و عظمت خالق می رساند. موزه ای که در کُنج طراوت و سینه شگفتی هایش، گنج معرفت به حق یافت می شود.

ص: 6

دریا برگی از کتاب بزرگ آفرینش است که هر سطرش، موجی در تفکر و تأمل بشر می اندازد و از نوای هر غرشش صدای عشق به گوش دل می رسد. سفره پر نعمتی است که دست بخشاینده هستی بخش، در برابر روح و جسم گرسنه ما گسترده است و آینه های صافی است که جلوه های خدایی از آن جلوه گری می کند.

دریا قوی ترین مأمور خالق است؛ که با بازوان امواجش، شوکت مغرورترین شاه عالم، فرعون، را در هم شکست کسی که دعوی خدایی می کرد.

دریا مهربان ترین میزبان است که در تالار مهر خود از حضرت یونس پذیرایی کرد و آشنا به ذکرهای یونسیه گشت و با زمزمه «و ذوالنون» امواجش را جنباند و اشک حضور ریخت.

دریا شگفت ترین داستان خلقت است. قصه هایی که انگشت حیرت را مهمان ماندگار فکرت می کند و هر قصه ای پرده ای از معمای حکمت و خلقت کنار می زند.

دریا نشانه بزرگ خداست (یا من فی البحارِ عَجائُبه) خدایی که عجائب خلقت و حکمت و قدرتش در دل نمایشگاه اقیانوس هاست؛ که امام معصوم می فرمایند، هرگاه خواستی به وسعت و عمق دریای حکمت خداوند پی ببری و بدانی که علم مخلوق او چه قدر کم عمق است و ناچیز. چشم تأمل بر سطر سطر کتاب دریاها بدوز.

دریا تنها در آب و آبی خلاصه نمی شود. آبروی زمین و آیینه آسمان است. سرزمین اسرارآمیزی که جهان گردانِ اندیشه از ثانیه ثانیه اش عکس و فیلم یادگاری می گیرند، و چمدان چمدان سوغات تازگی از اسرار خلقت می آورند؛ و غواصان خرد در لحظه لحظه دیدنی های تمام نشدنی اش غرق در تحیر می شوند.دریا بزرگ ترین مدرسه هستی است که موجش، درس زندگی و پویایی؛ غرشش، صلابت؛ وسعتش مهربانی؛ و عجائب درونش، درس خداشناسی به انسان ها می دهد.(1)

ص: 7


1- . اشارات شماره 57، بهمن 1382.

گر تو براني به كه روي آورم؟

خدايا!

لغزش هايم لباس خواري بر تنم كرده و فراق و دوري از تو، جامه بيچارگي بر قامتم دوخته و شعله جرايم، گلزار فطرتم را به آتش كشيده است.

اي مقصد و مقصودم و اي سرمايه اميد و آرزويم! شوره زار دلم را با باران رحمت و پذيرش خودت آباد گردان.

محبوبا!

به عزت و بزرگي ات سوگند؛ غير از تو كسي را ندارم كه با آب بخشش خود، غبار از آئينه دلم بزدايد و بر بال و پر شكسته فطرتم مرهم عفوي گذارد.

پروردگارا!

با خاكساري تمام و با دلي اميدوار، بر آستان پادشاهي ات به نياز آمده ام؛ پس اي همه آمالم! «گر تو براني به كه روي آوريم»

اي توبه پذير! اگر دست رد بر سينه اعمال زني و روزنه هاي اميد به بي كران بخشايشت را به رويم ببندي، پس افسوس بر شرمساري ام و دريغ از رسوايي ام و واي بر بدي و لجنزار بدبوي كردارم!

مهربانا!

با خورشيد عفوت، گناهان ريز و درشتم را ذوب كن و با دواي شفابخش قبولي ات، قدرت پرواز به بال هاي شكسته از تير گناهم ببخش.

لطيفا!

از چنگ و كام مرداب سياه اعمالم رهايي ام بخش و پرده زيباي گذشت و چشم پوشي ات را بر زشتي اعمالم كه در خلوت مرتكب شده ام، بكش.

عزيزا!

در بازار داغ و پر رونق قيامتت، آب گوارا و خنك شفاعتت را از جگر سوخته از آتش گناهم، دريغ نورز و هستي ام را كه رنجور و مجروح از پنجه هاي ديو گناه است از رداي زيباي قرب و وصل ات محروم مساز.

اي اقيانوس عفوت بي كران،

يا ارحمن الراحمين!(1)

ص: 8


1- . الهام از مناجات التائبين امام سجاد ((علیه السلام))؛ اشارات 54، آبان 1382.

مادر صبر

زینب (علیها السلام) برخیز!

ای گل بوستان ولایت!

برخیز و بار دیگر علی وار (علیه السلام) بر زلف اندیشه و سخن شانه بزن و آتش خطبه هایت را نیز بر خرمن یزیدیان زمان ما بزن.

ای مادر صبر و ای اساس عفاف! برخیز و به جان بی رمق مسلمانان، با گوارای کلام و عصاره پیامت، روحی تازه ببخش.

زینب، «ای زبان علی در کام!»

ای استمرار ناله های زهرا در بیت الاحزان هستی! برخیز و با ما سخن بگو

ای قهرمان داستان کربلا! بر تن زخمی عدالت، مرهمی نِه و تیر نظم نوین جهانی را از پر و بال شکسته آزادی و انسانیت بیرون کش.

ای خواهر «تنهاترین سردار»!

می دانم که آسمان دلت در کنار حسن (علیه السلام)، خون گریه کرد؛

ای شاه بیت غزل عارفانه و عاشقانه نینوا!

بخوان که: کربلا می مرد اگر زینب نبود!

بگو که عصر عاشورا که تمام شد، «جلوه های ویژه صبر و پایداری زینب در عرصه عزت و افتخار حسینی شروع شد و بازگو که چگونه تن بیمار حقیقت را از دم دندان های تیز ظلم نجات دادی.

بگو که چگونه کشتی نجات حسین(علیه السلام) را سکان دار بودی و هنوز هم در گرداب های تحیر و گردبادهای استعمار، به داد انسانیت می رسی؟

زینب، ای مادر دو شهید، ای همسر عبداللّه جعفر، ابوالمساکین، و ای مفسر غریب قرآن در کوفه! برخیز و اکنون طلوع زیبای خورشید حسینی را در قلب انسان های آزاد دنیا بنگر.

ای امانت دار علم لدنی! بگو که از جام علم الهی و الهام او نوشیدی تا آن جایی که حضرت سجّاد (علیه السلام) با نگاه مهربانانه اش به تو گفت: شکر خدا عمه ام زینب یک شبه ره صد ساله رفته و به غمزه ای، مسأله آموز صد مدرّس گشته «اَنْتِ بِحَمْدِ اللّه ِ عالِمَةٌ غَیَرُ مُعَلَّمَة و...» ای مقرب ترین در بزم الهی!

بگو که جام های بلا را در امتحان «توفان پر بلای کربلا»، «طشت خونین» «سرشکافته» و پهلوی «شکسته» چگونه بدون هیچ شکوه نوشیدی و محو جلوه های حق بودی. و جز خوبی ندیدی؛ «ما رَأَیْتُ إِلاّ جَمِیلاً.»(1)

ص: 9


1- . اشارات، شهریور 1382، شماره 52، شهريور 1383.

شهابی در آسمان تشیع

دل های ایرانیان، پرده های صبر و قرار را کنار می زدند و از پشت پنجره های انتظار، به مسیر آمدنت خیره می گشتند. تا این که تو با کوله باری از صفا و پاکی و قلبی سرشار از شور و شوق زیارت حرم رضوی از راه رسیدی و عطر دل انگیز حضور سبزت در کوچه های دلمان پراکنده گشت.

مردی از سلاله پاک حضرت زهرا (علیها السلام) چون سروی در چمنزار علوم اسلامی خرامید و دل تشنه و مشتاق دانش پژوهان را در کمند مهر خود اسیر کرد.

کسی که خود سال ها در کنار نخلستان اساتید، نشسته بود و از رطب معرفت و دانش آنان کام روان خود را شیرین کرده بود، هم او که میوه های رنگارنگ دانش را در بزم علمی خود، به دوستان علم و آگاهی عرضه می داشت.

مردی که داستان عشق او به اهل بیت، داستان برگزیده عرش و فرش گشت و بازار عشق مجنون را بی رونق کرد.

آیة اللّه مرعشی نجفی(رحمة الله علیه)، در مدت عمر شریفش، اولین کسی بود که دکه های راز و نیاز خود را پیش از اذان صبح، در حرم و حریم حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) می گشود. حساب های پس انداز ثواب اعمالش سر به فلک کشید و بستان های مدارس علمیه و باغستان های کتابخانه های بی نظیرش، او را از جمله ملاّکین آخرت و بهشت قرار داد. کسی که عکس حمایت های بی دریغش از انقلاب اسلامی و تصاویر هم نوایی اش با امام خمینی (رحمة الله علیه) و تابلوهای باقیات صالحاتش در تالار جهان اسلام، همچنان ماندگار است. اگر چه گل وجودش در بوستان انقلاب خالی است، اما فروغ علمی «شهاب الدین» هنوز هم در آسمان تشیع درخشان است.

تا در آیند از پی هم صبح و شام بر تو و بر تربت پاکت سلام(1)

ص: 10


1- . ماهنامه اشارات، شماره 52، شهريور 1382، ص 52

جاده انتظار

سراسر مسیر آمدنت را چشم دل دوختیم و جاده پر پیچ و خم انتظار را فقط به امید یک نگاهت رود رود ، اشک شوق جاری کردیم و همه جمعه ها را زار زار، سر بر شانه ندبه ها گذاشتیم و اشک فراق ریختیم. ورق ورق ، دفتر خاطرات دلمان را غزل های گل نرگس و عطش دیدارمان به او، پر ساختیم.

گل نرگس ! فدای رنگ و بویت

نصیبم کی شود دیدار رویت؟

تمام کاسه ایام را لبریز از بی قراری و سرشار از انتظار کردیم و لحظه لحظه سحرهایمان را مثل بلبل ، به عشق روی گلت، نغمه دعا سر دادیم و قصه های حضور پر برکتت را مهمان دل پاک کودکانمان کردیم و شب های قدر، تا صبح به امید گوشه چشمت، چشم ها و دست های فقیر وجودمان را باز نگه داشتیم؛ اما هنوز ،

هنوز می دانم که قدر گل وجود نازت را در گلزار هستی نمی دانیم:

سنگ و گل را کُند از یُمن نظر، لعل و عقیق

هر که قدر نفسِ باد یَمانی دانست.

و برگی از کتاب پرحجم قصه های پر غصه ات را نخوانده ایم . هنوز یکی از هزار زخم و داغ دلت را با پُماد عمل خود بهبود نبخشیده ایم و با چشم تأمل در جاری معنای « انتظار فرج » زلال و فروغ بهترین عمل ها را نگریسته ایم که : « أفضلُ الأعمالِ إنتظارُ الفرج »(1) و در آیینه تعجیل فرجت، عکس زیبای تو و گشایش کارهای خود را ندیده ایم.

و ... افسوس که اوراق شعر دلمان را رنگ شور و شعور و شیدایی نزدیم و صد افسوس که کودک نوپای عقلمان را به مکتب عشقت نفرستادیم و سکه های مهر خودمان را به نام و مُهر تو مزیّن نساختیم.

و ...

دریغ که در بستر ناکامی ایام ، با صفای آه و اشک خود ، طبیب مسیحا نفسی چون تو را از صمیم دل، به بالین نیاز نخواندیم و سرزمین تیره دلمان را در برابر تابش چشمه خورشیدت نگذاشتیم.

و هنوز به محضر و دادگاه بررسی اعمالمان، که هر هفته به دستت می رسد، ضامنی آبرومند، از پیش نفرستاده ایم.(2)

ص: 11


1- . بحارالأنوار، ج 52، ص 128؛ امام زمان (عج):« برای تعجیل فرج من بسیار دعا کنید که آن (گشایش) شماست». (همان،ص 92 )
2- . دو ماهنامه حدیث زندگی، سال سوم ، شماره 4 ، صفحه 71 ؛ ماهنامه اشارات، آبان 1382، ش 54.

اشک عدالت

خدایا!

این چه داستانی است که سطر سطرش، دل تصوّر را آتش می زند، جگر تأمل را کباب می کند و اشک تخیل را چون رود به راه می اندازد؟

خدایا!

حکایت علی (علیه السلام) ، چه معادله سختی است که عقل را به زانو در می آورد و اوهام را در قبضه دست خود می چرخاند؟!

کوه دانش علی(علیه السلام) چه قله رفیعی است که پرنده نیز پرواز اندیشه را به نفس در می آورد و عاجز از رسیدن به اوج خود می کند؟!

خدایا!

امتحان عشق به علی (علیه السلام) که عشق به همه خوبی هاست چه آزمون دشواری بود که مُهر مردودی و بی وفایی، به پیشانی بسیاری از مدعیان مِهر به او زد!

دشمن او چه اهریمنی بود که ناجوانمردانه و با شمشیر تحجّر، در محراب عشقش به سراغ او آمد و تیغ جهل بر سر همه عقل و عدل فرود آورد؟!

و... امروز چه روزی است که دل کعبه، این گهواره آرام علی (علیه السلام) ، افتان و خیزان و اشک ریزان به طواف علی (علیه السلام) آمده و از گوشه گوشه محراب علی (علیه السلام) ، بوسه برمی دارد و خاک قبر او را توتیای چشم دل می کند؟!

خدایا!

چه عزایی در خیمه سرای عالم برپاست که عدالت و انصاف، این گونه خاک بی کسی بر سر خود می ریزند؟!

ذوالفقار علی (علیه السلام) را چه شده است که قاب لحظه های به یاد ماندی خود با علی (علیه السلام) خیره شده و با تصور رشادت های علی (علیه السلام)، هِق هق کنان به خود می پیچید؟!

امروز چرا نخلستان های کوفه، موهای خود را پریشان کرده و از رازهای سر به مهر علی (علیه السلام) و خود سخن می گوید؟!

به پای نخل های کوفه اشک کیست می بارد

که نخلستان ز اشک دیده او می دهد خرما

چه شب هایی که نان دادم به سائل ها و بشنیدم

که می گفتند یا رب از علی برگیر داغ ما

ص: 12

... جبرئیل مویه می کند و مدال های «لیلة المبیت»، «لا فتی الاّ علی»، «ضربةُ علیٍ یوم خندق...» و... زُل زده و کوله بارش را که پر از تصویر شأن نزول های قرآنی علی (علیه السلام) است را بر دیده می گذارد و می بوسد و با گلوی پر از بغض ندا می دهد:

تَهدَّمَتْ و اللّه ِ ارکانُ الهدی

وَ أنْطَمَسَتْ اعلامُ التُقی

به خدا قسم اساس هدایت و روشنگری را ویران کرد

واللّه چشمه های نور و پرهیزکاری را بستند

به خدا وصی رسول خدا، علی مرتضی، به دست شقی ترین دیوها به شهادت رسید.(1)

ص: 13


1- . ماهنامه اشارات شماره 54، ص157، آبان 1382، ش 54.

مادر، معمای آفرینش

مگر می شود آسمان دل پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگیرد و سیل اشکش به راه نیفتد؟!

او تنها یک همسر برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نبود، که هم سرِّش بود، انیس و قرین غربت هایش بود. در عطش دعوت های نبوی(صلی الله علیه و آله) ، چشمه های معنوی و مادی خود را به روی پیام های تشنه و آسمانی محمد(صلی الله علیه و آله) گشود.

به عالم هرچه بودش هستی و مال

برای یاری قرآن فدا کرد

مگر می شود آسمان دل پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگیرد و سیل اشکش به راه نیفتد؟!

او تنها یک همسر برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نبود، که هم سرِّش بود، انیس و قرین غربت هایش بود. در عطش دعوت های نبوی(صلی الله علیه و آله) ، چشمه های معنوی و مادی خود را به روی پیام های تشنه و آسمانی محمد(صلی الله علیه و آله) گشود.

به عالم هرچه بودش هستی و مال

برای یاری قرآن فدا کرد

خدیجه (علیهاالسلام) با سلاح صبر و سپر امیدش به آینده روشن اسلام، به مصاف زنان مکّه می رفت و آنها را از کویر سوزان دل و فقر معنوی سرزمین جانشان باخبر می کرد؛ همان زنانی که در کوچه های شهر مادیّت، با خارهای سرزنش، پای دل خدیجه را بارها و بارها زخمی کردند. آن ها که با تیر ملامت و گوشه کنایه هایشان، گوشه های دل او را مجروح کردند؛ خدیجه مال دار کجا، و محمد(صلی الله علیه و آله) فقیر کجا؟!

مگر می شود آسمان دل محمد امین(صلی الله علیه و آله) نگیرد و سیل اشکش به راه نیفتد؟

او خدیجه اش را از دست داد که غم رفتنش، رفت و آمد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به میان مردم را کم رنگ کرده بود؛ تا جائی که آن سال، سال بی قراری و حزن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، (عالم الحزن) نام گرفت.

خدیجه (علیها السلام) تنها همسر پیامبر نبود؛ که مادر فاطمه(علیها السلام) معمای خلقت افلاک بود؛ کسی که بزرگ ترین هدیه و گوهر این جهانی و آن جهانی را برای رونق بازار روشن گری، دریافت کرد

«خدا بهر تلافی از عنایت

به او زهرای اطهر را عطا کرد

چه زهرایی که حق از هستی او

بنای هستی عالم بنا کرد»

مگر می شود آسمان دل خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله) نگیرد؟!

ص: 14

مگر می شود سیل اشک پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از گوشه های چشمان نازنینش به راه نیفتد؟(1)

ص: 15


1- . اشارات، آبان 1382، شماره 54 ، ص100.

حجّی دیگر

امروز، روز جوانه زدن امید است و روز شکفتن لبخندهاست. امروز، روز رقصیدن کبوتر آزادی به دور قفس شکسته بی تفاوتی هاست. روزی است که یکایک مردم رنج دیده و روزه دار فلسطینی، حلقه های گل دعای خود را به گردن روح و اندیشه آسمانی خمینی (رحمة الله علیه) می اندازند.

روزی است که دل ها، پس از چند هفته نبرد با اژدهای هوس و نفس، در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به اسلحه هسته ای ایمان مجهز می شوند و آتشفشان خاموش بغض ها و فریادها، پس از سال ها سکوت، سر باز می کند و با گدازه های سرخ و آتشین همت و وحدت، بر سر غول چند سر «وِتو» فوران می کند.

امروز، تن بیمار فلسطین، به شفاخانه باورها و پیوندها می رود تا بدنش، از «غده سرطانی»، جان سالم به در ببرد.

در این روز تعطیل، خمینی بزرگ، ابراهیم وار، با تبر اندیشه و ایمان، به شکستن بت های تزویر رفت و فتوای فتح کعبه قدس و پاک سازی آن از بت های زشت و بدهیکل صهیون را صادر کرد؛ بت هایی که به دست شیطان بزرگ و استعمار تراشیده شد و به هنر و مکر سامری زمان، لعاب حقیقت به خود گرفت.

امروز مسلمانان، با مراسم حجّی در قدس، چون موجی خروشان، به گرد کعبه حق طواف خواهند کرد و با غریو برائت از مشرکین و لبیک، بر پیکر خفته سازمان های پر طمطراق و پوک حقوق بشر خواهند خروشید و با رمی جمرات خود، شیطان اسرائیل را هدف خواهند گرفت و در منای وحدت، دیو تفرقه را ذبح خواهند نمود؛ چرا که در روز جهانی قدس، امام خمینی (رحمة الله علیه) با عصای موسوی پیام خود، به جنگ نیرنگ و جادوی ساحران زمان رفت و داستان پوچی گوساله سامری را برای ما بیان کرد؛ سیل آئینه های پاک و روزه داررا به حرکت فرا خواند تا تصویر هلاکت فرعون را با زلال خود، به رخ استعمار کشند.(1)

ص: 16


1- . ماهنامه اشارات شماره 54، ، آبان 1382، ش 54، ص 37.

همنشین افلاکیان

جلوه های زیبای رزم حماسی و بزم عرفانی، شهید قدوسی، چشم دل و چشمه های توجه و تأمل را مفتون خود کرده است؛ هم او که با شهادت، غزل عرفانی و مثنوی حماسی خود را در ادبیات علم و تزکیه؛ ماندگار و یادگار گذاشت.

کسی که در میدان حماسه، فرماندهی پادگان اندیشه را به عهده داشت؛ محفلی که همچنان در قلب تاریخ ظلم ستیزی و افشاگری و روشن گری می درخشد و در عرصه عرفانی، جام های عشق الهی را پیاپی از دست مرشدان پیرش علامه طباطبائی (رحمة الله علیه) و حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) در میخانه کلاس های تفسیر و فلسفه نوشید.

رادمردی که در صحنه حماسه، لشکر حوزه های فقیه دانشگاهی را سازماندهی می کرد و پادگان «مدرسه حقانی» را با تجهیزات مدرن علم و تخصص مسلح می کرد و در میدان عرفان، سر تخصص را با دست تعهد نوازش می کرد.

اندیشمندی که در هنگامه حماسه فرهنگی، از سنگرهای مساجد با سلاح بیان و بَنان و مسلسل جلسات خود به روشنگری مردم پرداخت و با نبردش، گردان های احزاب و افکار انحرافی و التقاطی را متلاشی کرد و در بزم عرفانی خود، در دل شب های تار با قطرات اشک خود باغ سجاده پر از راز و نیاز خود را آبیاری می کرد.

قهرمانی که در دادگاه حماسه اش، ختم باند مخوف ساواک را اعلام داشت و مهر بطلان برسند زندگی خوارج زمان گروه فرقان زد و تیرهای تهدیدها را با جلیقه ضد گلوله ایمان به تن خرید و در عرصه عرفان، شهد سخنان علی (علیه السلام) را می نوشید و ذوب در مرام امام خود می گشت و ترنم جملات نهج البلاغه اش نم نم باران اشکش را به همراه داشت.

و سرانجام، او که از تار حماسه و پود عرفان و دیانت، لباس عزّت و طاعت به تن کرده بود و در بیابان دنیا و سیاست، دلیرانه از لابه لای خارهای شبهات و تیغ های کوچک و بزرگ گناه، با عصای احتیاط و بندگی عبور کرده بود، از نردبان شهادت به بام عالم قدس رفت و همنشین افلاکیان گشت.(1)

ص: 17


1- . ماهنامه اشارات، شهریور 1382، شماره 52

رعد کلام

قنداقه اش که در گهواره دستان پدر قرار گرفت، گل های دعایش را به پای تازه رسیده اش ریخت. بوسه هایش دستان و صورت او را نوازش می کرد. در زلال نگاه پدر، امید به آینده این هدیه عرشی برق می زند و اشک شوق او راز محبّت وافرش را نزد اقوام می گشود. تا اینکه، او سید محمود طالقانی، پاره تن خود را به سینه محبت خود چسباند و در گوش راست او اذان دیانت گفت و در گوش چپش اقامه سیاست. الفبای معنویت و علم، بر لوح سفید جانش در ابتدای جوانی شکل گرفت و در مکتب عشق، با عصاره پیام شیعه آشنا گشت. روح کنجکاو و جستجو گرش به دنبال درّ حقیقت می گشت تا این که صدف کلام ائمه و قرآن را پر از گوهری ناب یافت و شهد علوم اسلامی و جرعه های کلام خدا را در جام خطبه و تفسیر می ریخت و در بزم جلسات علمی و مردمی، به تشنه کامان، حقیقت می نوشاند.

شلاق بی عدالتی، بر گرده محرومان، غارت غیرت ها، رویش فرقه های نفاق، دل آیت اللّه طالقانی را رنجور می ساخت. پس با سلاح اندیشه و رعد کلام و برق نگاه خود به نبرد با ظلم و استبداد برخاست؛ نبرد و فریادی که شعله هایش هر از چند گاهی در کنج زندان ها فرو کش می شد و آن گاه در بیرون از زندان، دوباره بر سر ظلم می غرید.

در عصر یخبندان حق خواهی و احتضار عدالت، عدالت خواهان را زیر بال حمایت و فداکاری خود می گرفت. اتحاد جهان اسلام، کمک به مردم فلسطین، هم فکری با اندیشمند بزرگ شهید مطهری و تبعیت از امام خمینی (رحمة الله علیه) گل هایی بودند که در زمستان مسؤولیت پذیری و بارش تهدیدها در گلخانه اندیشه و شجاعتش رشد می نمودند و زیر چتر حمایت وی، پرچم نهضت ملی نفت از سوز بی تفاوتی در امان بود و سرانجام بر باب عزت ملی و اسلامی وطن به اهتزار درآمد.

عظمت شخصیتش در آینه کلام حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) جلوه ای زیبا دارد:

«آقای طالقانی یک عمر را در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند... هیچ گاه در بهار بزرگ خود سستی و سردی نداشت رحلت این سردار بزرگ اسلام، داغ فراق بر جگر اسلام گذاشت؛ چرا که روح بلند او، ابوذر را، زبان گویای او شمشیر مالک اشتر را و اولین نماز جمعه او در دانشگاه تهران، فرشته تعهد و تخصص را و هجرت زودرس او گل را تداعی گر بود. روح والایش آسمانی تر باد!»(1)

ص: 18


1- . به مناسبت رحلت آیت اللّه طالقانی (رحمه الله)، ماهنامه اشارات، شهریور 1382، شماره 52.

اعتکاف، گنج خلوت

وقتی که آب دل، از گل و لای گناه، کدر می شود و گوش های جان، از عفونت معصیت سنگین، زمانی که چشم دل، در دود و دم نافرمانی خدا کم سو می شود و عشق، تنگی نفس می گیرد و گلوی روح می سوزد، هنگامی که دل در غروب حقایق، سخت می گیرد و می گرید و تن عقل، از گزند میکرب هوس در امان نیست و در عصری که گلبول های موعظه، زیر چکمه های غفلت و تهاجم فرهنگی له می شوند و گنج خلوت از کنج دل ها، تاراج برده می شود، طلوعِ خورشید معرفت در سرزمین اعتکاف، شاید بتواند خانه دل و روح را در مقابل بیماری ها ضد عفونی کند و با داروی شفا بخش ثقلین (قرآن و عترت)، ما را از درد پوچی نجات دهد. چرا که اعتکاف، سفر چند روزه به سرزمین صفا و صداقت و غوطه ور شدن در زلال معنی است.

اعتکاف، بازدید از معراج قرب الهی با بُراق تیز پرواز خلوص است. گرچه اعتکاف، در کتب اعمال، در قفسه مستحبات جای دارد، اما در «فرهنگ انتظار»، تصفیه ناخالص های روحی، با آب توبه و آه فراق در پالایشگاه مسجد شرط وصال است. معتکف با ورود به لاله زار مسجد جامع، پاپوش تمنّیات و تعلق را از پای آرزوهایش در می آورد و جلوه های ربّانی را در کوه طور تفکر به تماشا می نشیند؛ ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً﴾(1) او در بزم خلوت نشینان، از جام های دعا و نماز، سرشار از شور و شعور می شود.

اعتکاف، در آینه لغت، توقف چند روزه در ایستگاه مسجد جامع است؛ با زبان روزه و در قاموس اهل دل، حبس کرکس آمال و هوس و سبک بار و بال نمودن مرغ دل است برای سیر به آفاق و انفس. تا زمانی که کبوتر نفس، گیر دام تعلق ای مادی باشد، پرواز در آسمان کمال برایش مقدور نیست.

و علی علیه السلام التهاب درون و شوق وصال معبودش را در کمیل شریف چنین می سراید:

ای مهربان خدای! مرغ دل در پنجه های تیز و قوی هوس حبس گشته، وگرنه بال های ما تشنه پرواز در آسمان قُرب تواند.

واصلان حق، این طبیبان روح، نسخه های خود را در شفا خانه اعتکاف، تقدیم انسانیت نموده اند؛ چرا که با اکسیر اعتکاف، مس دل به طلای حرم الهی تبدیل می شود و بهشت آرامش به دل های آسمانی ارزانی می شود.

هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوتگاه حق آرام نیست(2)

ص: 19


1- . طه / 12. پس بيرون كن نعلين خود را به درستى كه تو در وادى مقدس طوى هستي.
2- . ماهنامه اشارات، شهریور 1382، شماره 52.

جام زیارتنامه

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء.

سلام بر آقای غریبی که مقرب ترین و آشناترین است در بزم ملائک؛ او که فرشتگان، بال در بال، گرد حرم محبت او می چرخند.

طبیبی که بیماران غریب عشق را که کنار شفا خانه ضریحش دخیل معرفت بسته اند را می نوازد و درِ شفاخانه پنجره فولادش به روی همه بیماران هدایت و سلامت باز است.

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء.

سلام بر آقایی که سریر شاهی اش را کنار می گذارد و با غلامان خود پای سفره دلشان، با هم نان غصه می خورند. کسی که عاشقان و ارادتمندانش، دسته دسته احرام تبسم به خود می بندند و در کعبه محبت او، مناسک حج فقرا را به جا می آورند.

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا شَمسَ الشُموسِ و انیسَ النفوسِ

سلام بر خورشید آسمان فقاهت و عالم آل رسالت؛ او که در گود مناظراتش، پشت مأمون را بارها به زمین رسوائی زد. فرزند موسایی که با عصای دانش خود به مصاف مارهای مکر فرعون زمان رفت و دانشمندان، مقابل تخت پادشاهی اش زانوی اعتراف و ادب به زمین نهادند.

سلام بر آقایی که به خاطر بلندی محبت و شکوهش، کبوتران دل، با گلدسته های پر از مهرش انس می گیرند و گل پیچک عشقمان تنها برای دیدن مناره های نورش به گرد کعبه سخنان الهی او می گردد و پرستوی دل، تنها گوشه حرم انس او آشیانه می کنند و شمع دل، تنها در عطش خورشید نگاهش می سوزد.

سلام بر علی بن موسی الرضا که دل های شیدا، به عشق نوشیدن شراب طهور قرب، از جام زیارتش، لحظه شماری می کنند.

سلام بر کسی که با نفس بهاری انس او، گل های لبخند در گلزار حرم او می شکند و پرنده های دعا و مناجات، به عشق دیدن او، در آسمان اجابت پر می گشایند و غنچه های راز و نیاز، به دعای او دریچه اجابت را می گشایند.

ص: 20

سلام بر سلطان خراسان؛ او که غبار قدمگاهش، سرمه دیدگان ماست.

سلام بر او که غزالان دشت هستی، اعتبار ضمانت نامه اش را به رخ صیادان ستمگر می کشند.

سلام بر تو ای علی بن موسی الرضا!(1)

ص: 21


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56.

دایرة المعارف عشق

قالب تنگ لفظ، تاب دریای خروشان و پر موجش را ندارد.

سینه تنگ واژه ها را گنجایش عظمت صفات عالی اش نیست.

نام و نشان زنجیری بر پر پرواز در آسمان بی کران معنویتش است. تنها اقیانوس بی پایان معنا، آسمان نامحدود مفهوم و آیینه وسیع باطن و مضمون می تواند جلوه ای از جمال سیرت و خورشید صورت «مدرسه عشق»، بسیج را به تماشا بگذارد. فقط قاب عالی ترین مضامین و صفات انسانی می تواند، عکس زیبای لحظه های ماندگار، زلال و پاک «لشکر مخلص خدا» را در سینه و آغوش گرم خود بگیرد.

آری، بسیج دایرة المعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. امامی که خود معلم و مبلغ فرهنگ بسیجی بود و دغدغه بسیج فرهنگی تا آخر عمر مهمان ذهن آسمانی اش بود. معلمی که با مشی و خط زیبای سیاست و گچ سفید دیانتش روی وجدان سیاه دنیای استبداد و ظلم نوشت: «بسیج لشکر مخلص خداست.»

که دفتر تشکّل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده اند... بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند».

معلم و مبلغی که به صفا و خلوص شاگردان بسیجی خود غبطه می خورد و خود را کوچک ترین دانش آموز «مدرسه عشق» به حساب می آورد و دعا می کرد که در روز رستاخیز در صف شاگردان این مدرسه به سوی بهشت قرب حرکت کند.

بسیج، دیوان شعر انقلاب اسلامی است که پیر جماران در اوج شعله های آتش جنگ تحمیلی، سرود و به زیور طبع و چاپ پایداری و مقاومت بسیجیان آراسته شد. دیوانی که پر از غزل های عاشقانه وداع فرزندان و همسران و پدران و غربت اشک و آه مادران و یتیمان است. دیوانی که پر از قصیده های بلند اسارت، سوختن و ساختن و انتظار و مشحون از مثنوی حماسه ها و رشادت ها و شهادت هاست. دیوانی که سوز ابیاتش، دل دو بیتی های باباطاهر را آتش می زند و جگر رباعی های خیام را کباب می کند. دیوانی که قطعه های زمینی «بهشت زهرا»یش با پاره هایی از بهشت و ملکوت خدا برابری می کند.

طنین بانک خوش عاشقی رسد به گوش بیا به مدرسه عشق ثبت نام کنیم

و بسیجی مفسّر اندیشمند حماسه حسینی است. شاگرد مدرسه عشقی که دست تک تک تکالیف استاد پیرش را می بوسد. مجنونی که در دشت شیدایی و عمل و بیابان های غربت با قلم اندیشه و اسلحه اش

ص: 22

مشق نام لیلی را تمرین می کند و قهرمانی که در گود ورزش باستانی اش علی گویان به گرد تکلیف، وظیفه و حق می چرخد. «بسیجی کسی است که نورش، خورشید را، موجش دریا را، استواریش کوه را، عزمش آهن را، وسعت روحش جهان را، صفتش واژه ها را، بی نامیش نام را، سوزش آتش را، سرعتش باد را و شهره اش تمام اسطوره ها را خجل کرده است».(1)

ص: 23


1- . ماهنامه اشارات، آذر 1382، شماره 55.

شهید وحدت

تو روح بی قرار بهشتی بودی که از انزوای خاک گذشتی و بر تارک عرش نشسستی. تو آبروی آب و آیینه و انعکاس رویش مهتاب بودی.

دل به دریای دانشگاه زدی تا با جلیقه نجات وحدت دین و دانش، جوانان پاک و گرفتار گرداب «جدایی دین از سیاست» را، رها سازی. شناگر ماهری بودی که در دریای مواج و توفانی حکومت ستم شاهی، بر پشت موج های تفرقه و توطئه سوار شدی و بر کوس پوچی و رسوایی آنها دمیدی.

تو ای منادی پیوند دو پایگاه اندیشه (حوزه و دانشگاه): مسافر غریب و عزیزی بودی که از سرزمین سبز حوزه علمیه قم، با کوله باری پر از سوغات معارف ناب اسلام پا در میدان گرم دانشگاه گذاشتی و با اسلحه ایمان و آگاهی به زمان و مکان، در برابر تند باد تبعیدها، شکنجه ها و کارشکنی ها ایستادی و پایداری و استقامت و عزم و اراده ات را به رخ طوفان ستم کشیدی. تو ارزنده ترین سرمایه وجود دنیایی ات، جان و خونت، را به جشن بزرگ پیوند حوزه و دانشگاه هدیه نمودی.

دکتر مفتح، پزشک روح جامعه دینی بود که برای درمان تن و قلب بیمار اجتماع آن روز و همه زمان ها نسخه شفابخش تعهد، تحولِ اندیشه و پیاده روی از دره تاریک جهل تا فتح قله آگاهی را تجویز کرد. مفتح، رژیم غاصب اسرائیل را انگل مزاحم برای سلامتی مزاج و رژیم اخلاقی بدن انسانیت، آزادی، استقلال فرهنگی و فرهنگ استقلال می دانست.

خوانیم ما بلند در سه جمله این سرود

بر روح پر فتح تو استادمان درود(1)

ص: 24


1- . ماهنامه اشارات، آذر 1382، شماره 55.

دین و دانش

آفرین بر زلال اندیشه آسمانی ات، ای امام!

آفرین بر انگشتان تدبیرت که به آسانی گره های کور و مشکلات جهان اسلام را می گشاید. اندیشه های پاک تو گل همیشه بهار در بوستان انقلاب است. مرحبا به تو با آن عقد اُخوتی که میان دو پایگاه اندیشه و فرهنگ؛ حوزه و دانشگاه، بستی:

گفتار تو از سینه سوزان خیزد

کردار تو از حکمت و عرفان خیزد

و ز دست تو ای امام وحدت، یکسر

گل های ظفر ز ملک ایران خیزد

اتحاد دانشگاه و حوزه، درخت پر ثمر و تنومندی بود که به دست اندیشه باغبان جمهوری اسلامی، پیر جماران، در بوستان انقلابمان نشانده شد، درختی که اگر در باغ تعهد و تخصص به ثمر عزت بنشیند، شکوفه های تعالی، آزادی، خودکفایی و توسعه را به جشن اقتدار و سربلندی ایران فرا می خواند و میوه های شیرینِ، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را به کام جامعه ایران می ریزد.

وقتی دستان پر توان دین و دانش، همدیگر را به گرمی بفشارند و تعهدنامه و توافق نامه همکاری امضاء کنند و زمانی که بازوان نیرومند حوزه و دانشگاه تبر وحدت را به دست همت خود برگیرند و به مصاف درختان بی ثمر تفرقه و گیاهان هرز بی دینی بروند. علف های هرز تفرقه در سایه سار این درخت تنومند گرانسنگ برچیده می شوند و که پرنده ترقی و سعادت با دو بال این و دانش در فضای عزت این جهانی و آن جهانی، به پرواز درمی آید و تا اوج قله موفقیت پیش می رود.

فکر وحدت حوزویان و دانشگاهیان، تیر خلاصی بود که از اسلحه تدبیر و سیاست، امام راحل (رحمة الله علیه) بر مغز استعمار مادی گر و حیله گر شلیک شد، توطئه گرانی که با مکر پلید خود، سال ها آب زلال وحدتمان را کدر می کردند و از آب گل آلود تفرقه، ماهی استثمار و منافع خود را می گرفتند.

آری!

کوبنده ترین سلاح اسلام

نبود به جهان سوای وحدت

کتاب اتحاد حوزه و دانشگاه مصحف وزین و نفیسی است که با جوهره تعالیم امام و جوهر خون شیدایی چون مفتح، مطهری و بهشتی تدوین شد، کتابی که با کیاست تمام در ضد و ردّ سیاست شوم «تفرقه بینداز و حکومت کن» نگاشته شد، کتابی که فرهنگ استقلال و استقلال فرهنگی، تنها یک فصل

ص: 25

شیرین و امید بخش آن است. بیایید از این گروه و میراث آسمانی، محافظت کنیم و شکوفه ها و گل های شکر و دعاهایمان را نثار وحدت و وحدت بخشان کنیم که:

بر قلب لطیف استجابت تأثیر کند دعای وحدت(1)

ص: 26


1- . ماهنامه اشارات، آذر 1382، شماره 55.

پیر شیراز

کدام دادگاه حقی کسی را به جرم پاکی، سزاوار نابودی می داند. کدام محکمه عدلی، صفا و درستی را محکوم می کند و کدام قاضی و آدم با انصافی، حکم صید کبوتری را می دهد که در اندیشه آزادی از قفس تارِ تن است. آری

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

یوسف از دامان پاکش کنج زندان می رود

و شما ای تکه تکه های تن آسمانی اش، مثل ستاره در آسمان افشاگری بدرخشید. ای محاسن سفید و غرق به خونش، بگویید که همه پروانه ها به عشق پاک او رشک می برند و به اسم او سوگند می خورند.

ای پاره پاره های عمامه سیاه پیر شیراز، چون قاصدک سبک بال به پرواز درآیید و به محراب نگران و چشم به راه او بگویید که: دستغیب صد پاره شد، دیگر نمی آید.

پیر شیراز چو پروانه ز شوق رخ دوست

خوش در آتش شد و آتش به همه عالم زد

تا شد آن آیت تقوی و یقین غرقه به خون

به دل عارف و عامی شرر از این غم زد

بار دیگر دست جهل و کینه از آستین مکر استکبار بیرون آمد و بر عاشقی دیگر آن پیر مناجات سید عبدالحسین دستغیب حمله ور شد. او که مثل ابرها پاک بود و چون نسیم لطیف؛ مردی که چون ستاره سرشار از روشنی و تازگی بود؛ غنچه به طراوتش غبطه می خورد و گل از موعظه هایش معطر بود.

آثار علمی و عملی این انسان فرشته خو، چونان فانوسی، گم شدگان دریای پر تلاطم و توفانی زندگی را در شب تار تحیّرها، ره می نماید.

«قلب سلیم» و آرام او با «قلب قرآن» مأموس بود و «حقایقی از آفتاب قرآن» بر جانش تابیده بود و نماز سرشار از نیازش تصویر «صلاة الخاشعین»، نمازگزاران فروتن، را به رخ آیینه ذهن ها می کشید. نمازی که دل بی قرارش را به مهمانی قرب الهی و «معراج» دعوت می نمود.

«داستان های شگفتِ» عشق او، نقل محفل صاحبدلان بود. و فکر روز «معاد» و توسلش به «صدّیقه کبری» و «سیدالشهدا» بوستان دل باصفایش را معطر از رائحه حضور کرده بود و از تعفن غفلت و خارهای «گناهان کبیره» زدوده بود.

شد شهید از ستم فرقه نادان، مردی

که چنُو گام کسی در ره تقوی کم زد

ص: 27

پیر شیراز رفت و برای همیشه، مسجد جامع عتیق را تشنه گوارای تفسیر، زلال بیان و عطر دل انگیز موعظه هایش گذاشت. او با شهادت خود، دستِ غیبی شد و بر سینه نامحرمان انقلابمان زد و با خون خود سند حقانیت و مظلومیت مکتب شیعه را مُهر کرد. یاد این گل سفر کرده از گلزار خمینی گرامی باد!

یاد تو که رمز پایداریست

چون خون به رگ زمانه جاری است(1)

ص: 28


1- . ماهنامه اشارات، آذر 1382، شماره 55.

اتمام فضیلت ها

«صداقت»، «برادر عدل است» و «ستون محکم خانه ایمان»، «لباس زیبای کمال و جمال انسان»، گلی است که تنها در خاک پاک دل های وارسته می روید.

چه واژه بلند و پاکی که همه ژاله ها به خلوص و زلالی اش رشک می برند و همه گل های اخلاق، عطر و طراوت او را به سر و سینه میزنند.

مثل رکوع همیشگی شاخه های بید مجنون، بی ریا و افتاده است.

عکس عروس صدق در آلبوم خوبی ها، از زیباترین تصاویر زندگی به شمار می رود. یاس از رایحه دل انگیزش مست می شود و آواز خوش باران، از خاکی و مردمی بودنش حکایت می کند.

رویش گلبوته صداقت در فصل سبز توجه و دعا، به باغ زندگی، صفا و تازگی می بخشد. پیچک انحراف دروغ و ریا، در سایه این گلبن زیبا جان می دهد و می میرد و برعکس پژمردگیِ راستی، باعث و یرانی دامنه سرسبز کوهپایه فطرت و رشد قارچ سمّی بدی ها و تبسم شیطانی علف های تلخ، بدمزه و بدمنظر صفات زشت می شود؛ علف هایی که با قهقه های نموّشان، جام های زهر و شوکران خود را به کام گشوده گل های فضائل می ریزند و چون گرگ گرسنه به دسته گلبرگ های نیکی ها حمله می کنند و قلب نازکشان را می درند، علف هایی که با تلخی خود، جان شیرین مناجات را از حلقوم تنگ غنچه های راز و نیاز بیرون می کشند.

با پرواز پرستوی صدق درآسمان دل مؤمن، مژده فصل شادی و بهار رزق و برکت به زندگی داده می شود؛ پرستویی که با حضورش، خبر از رسیدن دسته دسته کبوتران سفید ملکات اخلاقی به فضای آبی حرم خدا قلب مؤمن می دهد و خداوند رحمان، چه خوب پرده از تندیس زیبای صدق برداشته، آن جا که می فرمایند:

ای گل هایی که در باغ ایمان نفس می کشید! نماز عشق و بی ریای خود را به گلی اقتدا کنید که قبای نازک و سفید صدق و صفا را بر تن دل و جوارح خود کرده است؛ آن که صندوقچه قلبش، گوهر نفیس «راستی» را در آغوش خود گرفته:

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إتَّقُوا اللّه َ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ.﴾(1)

ص: 29


1- . اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد (كه مصداق اتم آنها اهل بيت معصوم پيامبرند. (توبه /119 )؛ ماهنامه اشارات، آذر 1382، شماره 55.

دست عنایت

خداوندا!

مرغ دلم را با شاخه های توسل و توکلت مأنوس ساز و کبوتر فطرتم را از گزند دام و دانه هوس مصون دار و پیوسته با نغمه حق حق دمسازش گردان.

خدایا!

روح با نشاط عبادت را در کالبد بی رمق بندگی ام بدم. شهد شیرین ذکرت را به کام مناجات هایم بچشان و مهر اُوراد و اسمای نیکویت را به دل زبان بینداز.

کریما!

دادگاه وجدانم را لحظه ای از حکم های منصفانه الهامت محروم مساز و شلاق نفس لوّامه ام را پیوسته بر تن نیت های شوم و افکار زشتم فرودآر و با آتش نشان عنایت خودت، لهیب وسوسه های شیطانی که در درون من شعله می کشد را سرد گردان و هوس های زشتم را با حکم نافذت محکوم به حبس عدم و فراموشی کن.

هستی بخشا!

قاضی اراده و اختیارم را به اسحله قوی حکم صواب مجهز گردان و سازمان پیچیده اراده ام را مزیّن به قوانین الهی و صبر و همت گردان و نظام رفتارم را لحظه ای از اجرای آئین نامه های بندگی ات خالی مساز.

توبه پذیرا!

مرداب عَفنِ گناهم، حال پرستشم را به هم زده. عفونت عصیان به قلب عبادتم زده و گرگ وسوسه به پیکر وجدانم حمله ور شده. پس ای معبود! رنگ غفلت و زنگ خودخواهی را از آئینه عقل و دلم بزُدای و کام فطرتم را تشنه پرستش خود گردان و جرعه های معرفتت را به دل هجران کشیده ما بچشان.

الها!

دست عنایتت را به تار دلم کش تا برای همیشه به ریسمان الهی ات چنگ زنم. و کاری کن که تنها از تالار زیبای فطرتم موسیقی ذکر تو به گوش جانم برسد.

ص: 30

آفریدگارا!

داستان بلند خدایی ات را به گوش تأمل و بندگی ام بخوان و قصه شیرین خلقت خلیفه الهی ام را از زبان شیرین الهامت برایم بازگو تا بلندای کرامت و فضیلت انسانی ام را در آئینه تعجب و حیرت ملائکه نگران از پرستشمان باز بینم؛ همان هایی که از سر دلواپسی، سر بر آستان کبریائی ات فرود آوردند و گفتند آیا می خواهی کسی را بیافرینی که در زمین خون ریزی می کند و فساد؟ و در جوابشان گفتی من از این بشر چیزهایی می دانم که شما از آن بی خبرید.

بی نیازا!

در رود رفتارم تنها آب خلوص جاری ساز و رشته دراز خواسته هایم را به ریسمان محکم استجابت و مهر خود پیوند زن.

معبودا!

وقتی که طلوع خورشید را در سجاده تکوینی تابش می بینم، زمانی که رکوع خورشید را در افق ستایش می بینم و لحظه ای که به سجده و افول خورشید می نگرم، از عبادت خود خجل می گردم؛ پس ای مهربان! خورشید فطرتم را در قیام و قعود دائمی نمازت درآور که

خوشا آنان که اللّه یارشان بی

که حمد و قل هو اللّه کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازاند

بهشت جاودان بازارشان بی.(1)

ص: 31


1- . ماهنامه اشارات، خرداد 1383، شماره 61.

ص: 32

خانه پرفریب دنیا

خدایا!

خانه پرفریب دنیا را مسکن ما قراردادی؛ دنیایی که گودال تار وسوسه و تار دلبستگی را با هزار رنگ و نیرنگ بر سر راه هدایتمان نهاده و دل وابسته ما را با چنگال دراز آمال، به دام تنگ رنگ ها و رشته ننگ ها کشیده است. اینک ای مهربان! از کینه کمندش به دامان امان تو پناه آورده ایم و از ترس فریب از زیب و زیورش، به ریسمان قوی ثقلین (قرآن و اهل بیت) چنگ زده ایم؛ چرا که عروس دنیا، معشوقه ای است که خون عاشقان را در حجله آرزوهای خود، با خنجر تیز هوس، می ریزد و مهمانان ویلایی تعلق هایش را، به پرتگاه هلاکت می فرستد.

دستگیرا!

دنیا، خانه ای است مالامال از ملال، که در پی هر جرعه از جام غفلتش، نیشی نهفته و خفته است.

الهی

«من در کف دشمنت اسیرم

در طاعت و معرفت فقیرم

برگیر سرم به رحمت از خاک

بنمای دلم ز معصیت پاک»

معبودا!

آئینه زنگار گرفته فطرتم را به نور زهد جلا ده. توفیق خودت را رفیق بال های خسته روحم کن و جامه عَفنِ عصیان را از تن و روحم درآر و خود، تدبیر امورم را به دست رُبوبی ات بگیر و از معدن پرگنج رحمتت، دامن گدایان کوی معرفت را بی نصیب مکن.

«مکن محرومم از فیض حضورت

عطا کن بر دل و جانم زنورت»

هستی بخشا!

دشت دلم را از پرتوِ بهار عنایتت سرسبز گردان و در جای جای بوستان جانم نهال محبت و عشقت را بنشان و خورشید معرفتت را بر گل فطرت و دلِ تفکرم بتابان و از شیرینی بخشش و شهد آمرزش خودت به کام تشنه مناجاتم بچشان.

ص: 33

دلنوازا! خانه بی فروغ چشمانمان را در روز دیدارت، با چراغ جمالت روشن گردان. اطاق قلبمان را از خس حبّ و خار دوستی دنیا بِروب؛ همان گونه که با شایستگان و برگزیدگان درگاه لطفت چنین کردی.

به حق رحمت بی پایانت، ای مهربان ترین.(1)

ص: 34


1- . ماهنامه اشارات، خرداد 1383، شماره 61.

هجوم خاموش

جبهه جنگ پر سر و صدای دیروز به «هجوم خاموش» امروز تبدیل شده، و میدان های مین، «مد و لباس های ماهواره ایی» بر تن كرده اند. با شبکه استتار و لباس هم رنگ دشمن، کمتر، دیده بانی حضور یگان های ویژه اش را با «تسلیحات شرطی سازی» متوجه می شود. گروهي در بند «لشكر شیشه ای رسانه ها»، و«شهوات خوشه ای» اسیر شده اند و گروهاني در كمين «شبهات ریشه ای»، «بمب های شیمیايی شایعات» بدن «آزاده ها» و «نماد ها» را پر از «تاول تهمت و تحریف» کرده است. و با کمال تأسف، اين روزها، هشدار «رادار ولايت» جدی گرفته نمي شود، و پدر و مادران، کمتر با صدای آژیر رهنما، بچه هایشان را برای حفظ از «امواج تیز پرواز رسانه ای» به «پناهگاه قرآن» و «جان پناه عترت» می برند.

این روزها....

دست فروشان و دوره گردان اندلس این بار در ایران «نمایشگاه دایمی» بر پا کرده اند، در بوتیک های سیّار، پشت ویترین خود، مانکن هاي مریم مقدس می گذارند. «تجار»، جنگی وبا کمال زرنگی، وسایل آرایش «نماد ساز»، عینک های دودی«نمودسوز» وکِرِِِِِِِِِِم «ضدآفتاب» از کشتی های فرنگی پیاده می کنند و برای تبلیغ به «ماهواره های زمینی» آگهی فروش می دهند تا «پیام پنهان» خود را لابه لای ناز و آواز شهر فرنگ از همه رنگه بیا و تما شا کن... القاء کنند.

این روزها..

جرّاحان فرهنگی به بهانه زیبایی، «بینی و شامه سیاسی» را جرّاحي پلاستیک میکنند و با لیزر شک و فریب «خال زیبای دیانت» را می سوزانند. اين روزها در قرآن هايي كه استعمار زحمت نشرش را تقبل كرده، از بهترين ويراستاران كمك گرفته مي شود. آن ها به خاطر، خاطرخواهي يشان به قرآن وادعيه، ابتداي برخي از متون انجيل كه در مجلات با اسم مؤلفان عربي چاپ مي شود بسم الله الرحمن الرحيم مي نويسند و آخرش را با الحمدالله رب العالمين به پايان مي رسانند تا لكه تحريف را نامريي كنند.

این روزها...

در انیمیشن های جذاب و دوبله شده، دماغ پینوکیو برای دروغ های شاخدارش دراز نمی شود، فرشته مهربان، لباس عروس سیندرلا را گرفته تا با قرص رقص، در کنار شِرِک حرکات موزون تمرین کند، و بالاخره تلاش های «ژِپِتوي پير» بی ثمر می ماند و پینوکیو در آخر داستان خر باقی می ماند.

ص: 35

این روزها...

در کتاب های قصه، بزبز قندی که آخورش پر شده از علف پولارالیسم دیگر غصه ای ندارد، وآقا گرگه باشعار مِهر و مُهر قلابّی راحت در خانه او رفت وآمد می کند در پارتی ها شنگول و منگول با شعار «يك شب هزار شب نمي شود» كادوهاي اِکس و سكس آقا گرگه را باز مي كنند. و روباه پر فریب و حیلت ساز در سایه ی «آواز خوشش» پنیر و زاغک، هر دو، را یک لقمه می کند و دوستی با خاله خرس در دهکده جهانی حیوانات از بندهای اصلي سیویلیزیشن معرفی می شود. رمان زن و عدل الهي از قفسه باورها جمع آوري مي گردد و داستان بلند و پر تيراژ تساوي زن و مرد، به فروشگاه ارزش ها وارد مي گردد.

این روزها، همايش میش و گرگ در «آینه خانه دمکراسی» برپا مي شود «نگارخانه لائك»، عکس هاي یادگاری آنها را به موزه احساس تقديم مي كند. و از بين مقاله هاي رسيده، مقاله «بررسي فوايد داشتن آقا بالاسر از منظر ميش ها» و «نقش گرگ ها در سركوب كردن تروريست جهاني» برگزيده و به زبان هاي زنده دنيا ترجمه مي گردد. به پاس اين دوستي«بنگاه های خبری» با ادعاي بي خبري از جنايات صهيونيسم، اشك شوق مي ريزند و حلقه گل حمايت خود را به گردن كاخ سفيد مي اندازند و در پايان به ياد دوكشته اسراييلي اعلام چند دقيقه سكوت مي كنند.

دیروز...

در دادگاه «هنر برای هنر»، از مدیر صدا و سیما به دلیل هم دستی و هم کاری با کارگردان سریال امام علی، شب دهم و... بازجویی شد و از جبهه خودی ها هم به او تیر مخالفت و بی دینی شلیک كردند. امروز فیلم سازان جرأت رفتن به سوی «آژانس های شیشه ای» را ندارند و «روز سوم» به كمدي یک بام و دو هوا، ساخته حزب الله در اندیشه دنیا اجازه اكران نخواهد داد چراکه این فیلم از به رسمیت شناختن میمون پرستان در هندوستان و محکوميت تقليد از متخصصان در ایران پرده برمی دارد.

در تالار ایده الیست، برای ژال وال ژان بی نوا که تازه آزاد شده بود خطّ و نشان کشيدند که این دفعه برو ولی دیگر تو کلیسا آفتابی نشو، به ژابِر هم اخطار دادند که چند بار به تو بگوییم که اصلا اطراف کلیسا دنبال او نگرد. و نون آن کشیش را به جرم دروغ به پلیس و همکاری با دزد آجر کردند. بنابر گزارش های منتشر شده از این تالار با حذف سکانس کلیسا، فیلم جدید بینوایان جایزه اُسکار و اجازه اكران خواهد گرفت در سناریوی جدید تایتانیک دیگه زور خدا به آن کشتی غول پیکر نمی رسد.

و فردا ...

در کارتون هایی که قرار است از رسانه ها پخش کنند، حاج زنبور عسل، پسر شجاع، نِل و. . . او که شبیه سازی شده اند دیگر لازم نیست خودشان را خسته کنند و دنبال مادرشان بگردند، به آنها که سابق مادرشان را گم کرده اند در پیام تبریک و تسلیتي گفته اند: ناامید نشوید باز هم بگردید تا مادرتان را پیدا کنید ولی دنبال پدرتان نگردید که ما هم واقعا نمی دانیم او کیست و کجا است.

ص: 36

در نقشه های باکیفیت و زیبایی که غربی ها زحمت کشیده اند و برایمان از گذشته های دور بازسازی کرده اند، خلیج فارس پس از شرکت در دوره های ادبیات عرب با ناز می گوید انا الخلیج العربی. در تاریخی که این روز ها نوشته اند مولوی، رودکی، حافظ و ابن سینا به ترتیب مقیم ترکیه، قفقاز، کویت و عربستان شده اند. هم وطنان ضد انقلاب ما که آن ور آب، باد در دماغشان افتاده در مکتب سفسطه، پیامبر مهربانی را خشن معرفی می کنند و با رسانه نارسای خود، خدا را هم انکار می کنند و خانم های سفور (بی حجاب) در جلسات تفسيرشان مشروب اندک را حلال می شمارند و... .(1)

ص: 37


1- . محمدحسين قديري، روان شناسي و مهارت هاي رفتاري در تبليغ غيرمستقيم، ص13.

دندان طمع به گنج عفت

آن سال، زمستان سختی بر گل غیرت گذشت؛ سالی که دزد استعمار، دندان طمع به گنج عفت داشت. آن سال، پدر ناپاک استعمار، در زباله دان فکر شاه ایران کشته شد و مزدوران داخلی، به آن آب و رنگ روئیدن و جرئت جوانه زدن دادند.

چادر، که سنگر ضد گلوله نگاه های حرام و سپر تیر نظرهای مسموم بود را ممنوع کردند.

گلخانه حجاب، دیگر نمی توانست در خزان هوس ها و سوز نگاه های مریض، بال حفاظت خود را بر سر گل حساس عفاف و شکوفه های پاکی بکشد.

آن سال، پر رنگ ترین مُهر بی هویت و وابستگی، بر پیشانی شخص اول مملکت، رضاخان، حجاب حلقه به گوشی او را برای همه کنار زد.

کشف حجاب، تشویق عقاب تیز پنجه وسوسه ها، برای شکار غزال معصومیت هاست.

کشف حجاب قصه گریه گرگ استعمار برای مظلومیت گوسفندان است.

کشف حجاب، باز گذاشتن دست چنگ و خراش های نامحرم بر صورت بی صدف و حساس مروارید زن است.

یعنی خارج کردن حلقه پند زهرا از گوش ارادت.

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

کشف حجاب، جا گذشتن وصیتنامه شهدا در دورترین زاویه فراموشی است.

کشف حجاب، یعنی با کلنگ دین ستیزی، به جان خانه حکمت خدا رفتن.

کشف حجاب، قارچ سمّی خوش رنگی بود که از جام پر زهر استعمار، خبر از مکر ترقی و پیشرفت می داد؛ ستمی که اگر نوشیده می شد، اثرش تا انتهای آبرو و عفت نمایان شد و جگر پاکی را تکه تکه می کرد.

... و زنان ما در آن روز فریاد زدند که اگر سر برود، حجاب نمی رود. ندا دادند که خزان وابستگی، بهار پیشرفت را تیره کرده نه حجاب چادر.(1)

ص: 38


1- . ماهنامه اشارات، دي 1382، شماره 56.

شهید غیرت

سلام بر زلال دریای روحت!

سلام بر امواج بلند عزمت!

سلام بر مدّ خروشان خشمت. سلام بر جذر آرام دریای سجده و تواضع ات!

سلام بر گرداب غیرت دینی ات که رمق توطئه ها را گرفت.

سلام بر تو ای شهید عزّت و غیرت، نواب صفوی!

شهید نواب؛ خطیبی که بر فراز پله های بیان بالا رفت و خطبه وحدت دنیای اسلام را خواند. کسی که در زلال هشدارهایش، تصویر ترس شاه پژواک می شد و پرچم اندیشه شهدای نهضت مشروطه مشروعه را با تکرار مفاهیمش بر بالای بام بادها، خاطره ها و عبرت ها به اهتزاز درآورد.

آمری که پله پله معروف را در آینه خیرخواهی، به «کسروی»ها نشان داد.

پزشکی که عفونت وابستگی فرهنگی را برای سلامتی استقلال، فاجعه آمیز می دانست و همین که دید که نسخه محبت او بر پلنگ تیز دندان، باعث ستم کاری بر گوسفندان شده، به سراغ تیغ جراحی اعدام رفت تا تن و روح جامعه را از خطر غده سرطانی بی دینی نجات دهد.

حامیِ عشقی که گوسفند فربه «جدایی دین از سیاست» که به دست استعمار پرورانده شده بود را در منای مبارزاتش ذبح کرد و احرام کفنش را به رخ تهدید دشمنان نشان می داد.

کشاورزی که بذر اصلاح شده آرای شیعه را از گل های اندیشه «علامه امینی» و «امام خمینی»، گرفت و با جوی خون خود، آب و آبروی رویش به شاخه های فریادش داد. در تن کتاب جامعه و حکومت اسلامی او قلب نامه علی (علیه السلام) به مالک اشتر می تپد و نبض عدالت خواهی آن در سطر سطر فریادهایش می زند.

از بلندگوی سنگ قبرش، هنوز صدای فاتحه او بر مرده دلانِ بیگانه پرست، به گوش همت و غیرت ملت می رسد. راهش پر از رهروان حق باد!

شما رفتید

شما رفتید، امّا با خون سرخ خود، خطی را ترسیم کردید که چراغ هدایت حرکت فردای جامعه به تنگ آمده ایران شد.

شما رفتید، امّا ندای بیداری را در دل ها زمزمه کردید. هرجا پا نهادید، شور و هیجان آفریدید و هرکجا لب گشودید، خطّ بطلان بر آمال شیطانی و پلید طاغوتیان کشیدید و پرده فریب از چهره شان برداشتید.

شما رفتید و پیشانی بلندتان محراب نمازگزاران شد که در دوران سرگشتگی به آن رو آورند. دستانتان تکیه گاهی شد برای عروج از سرنوشت ننگ آلود و پلی به سوی ساحل سبز و با شکوه.

آری شما رفتید و در فضای عشق بال گشودید و تمامی پلّه های عروج را چه سبک بال طی کردید. امّا آرمان مقدّستان همیشه در دل ها باقی خواهد ماند. روح تان شاد و جایگاهتان در ملکوت اعلا باد.

ص: 39

عشق یعنی

خواب دیدم جلوه مهتاب را

صورت نورانی نواب را

چون خلیل حق تبر بر دوش برد

کولباری از خطر بر دوش برد

عشق یعنی مجتبی و تیرها

خنجرستانی پُر از تکبیرها

او نوید انفجار نور بود

او طلوع غیرتی مستور بود

او تمام زندگی را مرد زیست

عارف و رندانه و شبگرد زیست

او خدا را دست بیعت داده بود

زندگی را رنگ غیرت داده بود

او به حال سایه ها خندید و رفت

او به ما بی مایه ها خندید و رفت

رفت اما سینه مالامال اوست

چشم غیرت در به در دنبال اوست

رفت اما بعد از او فریاد ماند

عاشقان را شیوه فرهاد ماند.(1)

ص: 40


1- . ماهنامه اشارات، دي 1382، شماره 56.

شکایت نامه

یا رب ار نگذری از جرم و گناهم چه کنم؟

ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم؟

گر برانی و نخوانی و کنی نومیدم

به که روی آرم و حاجت ز که خواهم، چه کنم؟

خداوندا!

از نفس سرکشم که مرا به ورطه لجن زار گناه می کشد، به درگاه تو شکوه و گله دارم؛ نفسی که در میدان خطاها سخت می تازد و تشنه معصیت است و تن ضعیف مرا در معرض بارش تیر خشم و شلاق قهرت قرار می دهد و دائم مرا به سوی دره های انحراف و هلاکت می کشاند. نفسی که برتن فطرت پاکم، لکه های خواری و لباس های کثیف گناه را می پسندد.

او که در وقت طاعت، هزار و یک بهانه و عذر می آورد و با غرور و دلی خوش، بر اسب چموش آرزوهای دراز سوار شده است.

رحیما!

به درگاهت گله دارم از کم ظرفیتی نفسم که هرگاه نسیم ناگواری ها به او وزد و سیل ناخوشی ها به سویش سرازیر گردد، آهنگ بی تابی، ناسپاسی و ناسازگاری سر می دهد و هنگامی که در آغوش گرم خوشی ها جای می گیرد، در پوست خود نمی گنجد و میوه های احسان و بخشش را از دیگران دریغ می دارد.

ای مهربان!

از این اژدهای چند سر بدسیرت نفسم به تو پناه می برم؛ اژدهایی که به دور اراده ام پیچیده و از کاروان خیرم بازداشته است.

بارالها کرمی مرحمتی امدادی

کاروان رفته و من مانده به راهم چه کنم؟

معبودا!

از دشمنی که بی رحمانه، تیر گمراهی و اغواگری بر قلبم می نشاند و از شیطانی که با کمند تزویر و تزئین بدی ها، مرا به دام خود می کشاند، به درگاهت شکایت دارم؛ شیطانی که پیوسته خانه دلم را پر از خفاش های وسوسه می کند و مشت مشت، بذر بدی و ناسپاسی تو را در درشت سبز فطرتم می پاشد و با لشکر هوس و اوهام واهی خود، قلعه های قلب و وجدانم را تسخیر می کند و با سربازان هوس های پلیدش، از

ص: 41

هوای نفسم حمایت می کند. ابلیسی که عروس عجوز دنیا را با نیرنگ خود برایم تلبیس و تدلیس می کند؛ او که میان من و تو، پرده جدائی می افکند

«الهی أشکُوُ الیک عَدوّا یُضِلّنُی و شیطانا یُغْوینی قد مَلَأَ بِالوَسواسِ صدری و احاطتْ هَواحِبُهُ بقلبی یُعاضِدُ لی الهوی و یُزَیِّنَ لی حبَّ الدنیا و یُحَولُ بینی و بینَ الطاعةِ و الزُلفی»

خدایا!

به تو شکایت می کنم که از دل سختم که مبادات تحت فرمان سلطان ستمگر وسوسه ها درآید و زنگار خودسری و لباس بدخویی بر تن کند؛ و از چشمه های چشمانم مبادا که خشک شوند و در بازار پر زرق و برق دنیا، هرزه گرد شوند و به عشوه های اغواگر خیره شوند.

پروردگارا!

سرمایه قدرتی جز نیروی تو ندارم و ساحل امن رضای تو، تنها راه نجات من از توفان ناگواری های دنیاست.(1)

ص: 42


1- . الهام از مناجات شاكين امام سجاد ((علیه السلام))، ماهنامه اشارات، دي 1382، شماره 56.

زمین، مادری مهربان

زمین، مجّهزترین و بزرگ ترین سفینه فضایی هستی است که میلیاردها مسافرش را رایگان به سفر آفاق و انفس می برد و بزرگ ترین گاوصندوق بانک جهانی است که سنگ های قیمتی و ذخایر خود را در دل سخت کوه ها پس انداز کرده است.

زمین، راحت ترین مهد آسایش است و جوشان ترین چشمه معایش. زمین، سیاره ای است که جز محبت، سوختی ندارد و تنها در مدار و جاده عشق طواف می کند. و بی هیچ خستگی، از کار شبانه روزی خود، لحظه ای دست نمی کشد.

زمین، امن ترین فرودگاه بین المللی پرندگان و وسیع ترین انبار آذوقه است که حبوبات، میوه ها و سبزی های گوناگون را در جشن چهارفصل ایام، به مخلوقات تقدیم می کند.

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه درو دشت

نشون از قامت رعنا ته وینم

... و زمین در سینه خویش، آلبومی از خاطرات دیدنی گذشتگان دارد؛ خاطراتی که به تعبیر قرآن، درهای عبرت و درس آموزی را به روی ما گشوده است: ﴿قُل سیرُوا فی الارضِ فأُنظُرُا کیفَ کانَ عاقبةُ المُجْرِمینَ﴾(1)

زمین، پاک ترین سجاده خداپرستان است که عاشقانه ترین بوسه سجود را از مُهر عبودیت گرفته اند؛ عارفان بی ریایی که آسمان را سقف و ستارگان را چراغِ خانه تفکر در آیات الهی برگزیده اند.

زمین، مادر مهربانی است که فرزندان خود را در آغوش آرام خود گرفته و به عشق آنها، چشمه های اشک از گوشه های چشمان خود به راه انداخته است.

آری! زمین، فیلم مستندی است که سناریوی زندگی خوب و بد ما در آن بازی می شود و برای همیشه در بایگانی ملایک حفظ می شود.(2)

ص: 43


1- . انعام / 11.
2- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56(بیست و پنجم ذیقعده روز دحوالارض)

نگین حلقه ارادت

چگونه وداع کند با جدش؟

چگونه از حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دل بکند؟

با کدام دلِ خوش، بهشت حمایت یاران را رها کند و به دنیای تعارف های سیاسی نیرنگ مامون قدم بگذارد؟

اما چه باید کرد؟

سیاست شوم مأمون، کوه توقع و امید مردم ظاهربین را تا بلندای اجابت اجباری ولایت عهدی برافراشته بود.

ای اشک ها! بریزید.

ای بغض ها! بشکنید و بشکفید.

ای جام های احترام و تعارف مأمون! جرعه های زهرآلود را دور از عزیزانم به کامم بریز!

ای لخته های جگر پاره پاره ام! داستان مهر دروغین دیو سیاست را برای شگفتی مردم تعریف کن و دست نمایش سیاسی حکومت جور را برای همه رو کن. و شما ای قدم هایم! یاریی ام کنید تا از میان این سیل اشک جدایی به سلامت بگذرم.

تو رفتی و بستگانت، به رسم آداب سفر، کاسه های چشمان خود، اشک وداع و جدایی را پشت پای مسافر محزون خود ریختند.

ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود

آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

بیابان تقدیر را گام به گام گذراندی، تا این که از مرز عراق گذشتی.

به ایران که رسیدی، یک دنیا مهر و تبسم را دیدی که با پرچم های شادی، به پیشوازت آمده بودند و تو غرق در شادی و شعف مردم شدی.

گندم زارها، به عشق آمدنت، سماع دست جمعی، و شقایق ها، سر درِ دلشان را با ریشه نور و مهرت چراغانی کردند.

لاله ها، طاق نصرت ورودت را بر درب ورودی قلبشان بسته بودند.

بوستان وفا، یک پارچه اشک شوق به راهت می ریخت و گلستان ارادت، بیرق های خوشامدگویی اش را به دیوار محبت می افراشت و بوی عطر صفا در خانه های دل و کوچه های شوق و شور می پیچید.

ص: 44

آقا! تو، خرامان خرامان از میان بوی دل انگیز سلام و صلوات، که به مشام ملک و ملکوت می رسید، گذشتی و سرمه قدم هایت را بر خانه چشمان میزبانان ایرانی ات گذاشتی.

رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

به پاس این همه صفا، زنجیر «سلسلة الذهب» خودت را که از اجداد معصومت به ارث برده بودی را به گردن مهر و تأمل آنها انداختی و با چشمان امیدوارت به گل توجه آنها نگریستی و با صدای داوودیت همه را بر مهمانی خود فرا خواندی؛ ضیافتی که در قلعه زیبای «کلمه توحید و توحید کلمه» برپاست، قلعه ای که بر فراز مودّت اهل بیت و قرآن بنا شده است:

«کَلِمَةُ لا اِلهُ اِلاَّ اللّه

حِصْنِیَ فَمَنْ دَخَلَ حِصْنیِ أَمِنَ مِنْ عَذابِی...

بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَ أَنَا مِنْ شُروُطِها».(1)

ص: 45


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

پیراهن وصال

ای ز جان خوش تر بیا تا بر تو افشانم روان

نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن

بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو

در میان خاک و خون افتادن و خیزان زیستن

پس این خزان غیبتت با آن سرمای انتظار و این سوز جدایی، کی به سر می آید و آن بهار ظهورت، با آن همه شمیم حضور و عطر عدلش، کی پا بر باغ چشمان ما می گذارد و شاخه های بلند انتظار و بوته های پر خار صبوری و امید، کی به شکوفه های دیدارت می نشیند؟

ای عزیز مصر هستی!

فقر معنوی، بیشتر فضایل را زرد کرده و کویر ستم، دست جور بر گلوی گل های باورهایمان می فشارد و ما گدایان کویت، با بضاعت ناچیز محبتمان، پشت درگاه کرمت،

﴿یا ایُّها العزیزُ مَسَّنَا و أَهْلَنا الضُرُّ و جِئْنَا ببضعَةٍ مُزجَئةٍ فَأَوْفِ لَنا الکَیْلَ وَ تصَدَّقْ علینا، اِنَّ اللّهَ یَحْزِی المُتَصَدِّقین﴾(1)

یوسف فاطمه!

جسم بی نور یعقوب جهان، بهانه پیراهن وصل تو را می گیرد و کنعان زمین، بی قرار آمدن توست و کلبه احزان دل ها، تصویرهای جشن حضورت را هر روز بر در دیوار امید می کوبد.

ای آن که تویی یوسف و عالم پدر پیر

باز آی که جز عشق تو او را هوسی نیست

ای یای الفبای حکمت و امامت!

باز آی و از خزانه غیب پادشاهی ات، زر و سیم خالص دانایی در کاسه گدایی سرها بریز.

ای ماه منظومه عشق!

باز آی و در شب تار فراق، در آسمان حضور بتاب.

ص: 46


1- . پس چون (در نوبت بعد كه به منظور خريد طعام و نجات برادر به مصر رفتند و) بر او وارد شدند، گفتند: اى عزيز، ما و خانواده ما را سختى و تنگى رسيده و سرمايه اى ناچيز آورده ايم، پس ما را پيمانه كامل ده و بر ما تصدّق كن، كه همانا خداوند متصدقان را پاداش مى دهد (يوسف / 88).

ای خورشید حسن!

باز آی و از پشت ابرهای دلگیر غیبت به در آی.

به در آی و بر سریر شاهی ظهور بنشین،

ای وارث تخت پادشاهی زمین،

یا خلیفة اللّه! (1)

ص: 47


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

اشک های دل تنگی

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها

تمام کوچه های فراق را گشتم. همه دشت های هجران را دویدم و در سراسر جویبار انتظار را جاری شدم و همه جمعه ها را ندبه کنان، دست به دامن نشانه های ظهور و آمدنت زدم و خانه دلم را برای ضیافت تو، غبار روبی کردم و کوچه های وجودم را با چراغ پرفروغ دعا و نیایش، آذین بستم و به امید دیدن جلوه ای از جمال دل آرایت، غسل در زلال اشک های دلتنگی ام کردم.

چون نی، از درد جدایی ناله سر دادم و از آستان خدای بی نیاز، برای فرجت دعا کردم.

بر آی ای صبح روشن دل خدا را

که بس تاریک می بینم شب هجر

خدایا! این شب تار و نفس گیر دوری کی سر خواهد آمد و آفتاب حسن (یوسف فاطمه علیهاالسلام )، کی از پشت سلسله کوه های بلند انتظار، بیرون می آید؟

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

می دانم که ابر غیبت، در برابر تابش انوار هدایت مهدی ات، سخت نازک اند و می دانم که اگر یک روز، تنها یک روز از عمر زمین و زمان باقی مانده باشد، او خواهد آمد.

آن روز زیبا، روزی که آفتاب از خودنمای اش در برابر خورشید ولایت شرمسار است، گل نرگس از میان تواضع گل های هستی می گذرد و گل مریم حضرت مسیح ، با طراوت و شادابی جوانی و پاکی همیشگی اش، از نردبان آسمان به زیر می آید و در زلال ژاله های اشک گل ها وضو می گیرد و نماز عشق خود را به تو خاتم امامت و عصاره رسالت اقتدا می کند.

تو خواهی آمد و مثل نسیم، دستان بخشاینده ات را بر سر شکوفه های مظلوم و پژمرده باغ وجود می کشی و آن ها را به جشن تازگی و زندگی می خوانی.

تو می آیی و...

زلال عدالت را در جاری رودخانه روزگار به جریان می اندازی. می آیی و جشن بزرگ «جاءالحق» را در همایش حضور سبز، افتتاح می کنی.

تو می آیی و ....

اشک از چشم های جمعه ها پاک می کنی و دل ندبه ها را به دست می آوری.

ص: 48

تو می آیی و .....

منتظران پاک خود را از چاه عمیق انتظار در می آوری و قصه بالا بلند چشم به راهی ات را به اتمام می رسانی

و .....

آن روز نزدیک است:

چه خوش باشد که بعد از انتظاری

به امیدی رسد امیدواری

بگذار دست هامان بوی وصال بگیرند و «ندبه»هامان معنای اجابت!

بگذار تا دردهای به دل مانده هزار و این همه سال، در بهار قدم هایت شکوفا شوند و چشم های منتظران، از اشک های شوق، دریا.

امروز و فردامان پر است از بی قراری

اما دریغ و صد دریغ از یک بهاری!

کز زیردستان زمستان سر برآرد

تا گل کند تک شاخه امیدواری

بگذار تا نمیریم و در جمعه ای که نفحه بارانِ تنگ غروب، با عطر گل گندم در آمیخته، و سراسر وجودِ «مکّه» را عطرآگین کند و عرش نشینان، سر تا پای «مکّه» را گلباران، گرد هم آییم و سرود وصل سر دهیم و فریاد شوق برآریم که:

«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ذَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ ذَهُوقا».

مولا جان!

دل های سنگی شهر اشباح، سخت تر از آن است که فقط برای تو بتپد و چشم های مردابی آن ها، خشک تر از آن که در حسرت دیدار تو دریا گردد.

روزگار عجیبی است!

خارها، فرصت شکوفا شدن را از اقاقی ها و اطلسی ها گرفته اند و ابرهای آسمان این شهر، آن قدر خسیس شده اند که دست های بارانی خود را از زمین دریغ می کنند؛ با این همه، دست های مسیحیایی تو، آخرین بارقه امید است و تنهاترین بهانه برای ماندن و بارانی ترین فصل شکفتن که اگر چنین نباشد، سبز بودن و سبز زیستن معنای خود را از دست می دهد.

دریغ از گریز لحظه ها و درد انتظار!

ص: 49

افسوس از قصور اعمال و دوری از تو، از عمر کوتاه، که باید عمری در انتظار بنشینیم و نبینیمت!

آنان که به چشمان تو ایمان دارند

گویند که صاحب الزمانی ای دوست!

تنها امید سوسوی ستارگان، تویی که وامدار نسل شقایق هستی و از قبیله یاس های مظلوم و جانشین خَلَف خداوند در زمین.

تویی که روشنی از تو نور می گیرد و هزاران قلب، شوق تپش.

تو را باید ...

با دل خواست که در محدوده لغات نمی گنجی.

تو را باید...

با خون دیده خواست که دلت خون است.

تو را باید با التماس خواست،

تا بیایی و ببینی که چه بر سر پروانه های بي قرارت آمده است. (1)

ص: 50


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

جهانبُد خوبم!

عاشقی ام را استغفرالله

«ما ساکن عصر جمعه هاییم

تو منتظری که ما بیاییم

غربت چه حکایت غریبی است

آقا تو کجا و ما کجاییم»(1)

عصر جمعه است. من اما امروز شرمنده شدم چرا؟

دیروز تا حالا با خواهرزاده ام بودم سرهنگی که مسؤول ایشان است خیلی خوش اخلاق است و ظاهرا هوایش را دارد. دیروز تا حالا هر چه می گوید گریزی هم می زند به این که جناب سرهنگ این طوری است و آن طوری. آري غرق کمالات ایشان شده است.

ببخش من رو!

آقای غریبم f!

عمری ادعای پوک سربازی و لاف پوچ نوکری و غلامی ات را دارم. سرباز کسی است که حاضر است برای اربابش سرش را هم ببازد.

من ولی....

من ولي چه فضیلتی از شما برای دیگران گفته ام.

شما ورد زبانم نبوده اید! چه نق ها که نزدم به خاطر سر سوزن ایمانم به شما!

فرموید:

ما از شما به خودتان مهربان تر هستیم!

فرمودید:

در تب شما تب می کنیم!

فرمودید:

بعد از هر دعای شما آمین می گوییم!

فرمودید:

ما شما را به حال خودتان واگذار نکرده ایم!

ص: 51


1- . يحيي علوي فرد

و هوایتان را داریم

و

از یاد شما لحظه ای غفلت نمی ورزیم!

ببخش من را!

آقای خوبی ها!

من سرباز خوبی برای تو نیستم.

بله، هر چه تو خوبی من بدم!

دعایم کنید.

نگذارید با نافرمانی ام «اضافه خدمت اجباری» با حکم فراق و مهجوری از شما بخورم!

شما جناب سرهنگ، سرتیپ، سرلشکر، سپهبد و حتی ارتشبد هم نیستید

شما جهانبُد هستید مولای غریبم

آقا!

یادم هست چند باری هم که جمکران آمدم غافل از تو شدم و مشغول عکس گرفتن از گنبد و بارگاهت شدم شاید به دلیل غفلتم است که به حضورت بار نیافتم.

به خاطر غزل های عاشقی ام که در فراقت با فراغت خیال سروده ام استغفرالله.

من فارغ از تو ام و تو ذاکر من هستی که فرمودید:

إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، ولاناسینَ لِذِکْرِکُمْ(1)

ص: 52


1- . محمدحسین قدیری، ماهنامه خانه خوبان، شمار 80، سال 1394.

كِشتي دعا

اگر ....

اگر با شامه باورهامان بوي حضورت را احساس نمي كرديم،

اگر نام و القاب تو را در آئينه طنين سخنان محمد(صلی الله علیه و آله) ، در كوه انتظار نمي ديديم،

اگر در بيت الاحزانِ ناله هاي مادرت، پژواك كمك خواهي از تو را نشنيده بوديم،

اگر عطش زيارت تو را در ثانيه ثانيه چشمان اميد ائمه اطهار (علیهم السلام) مشاهده نكرده بوديم،

و اگر ....

قرآن شريف، خبر از پايان شاد و خوش شاهنامه هستي نداده بود،

اگر ما مأمور نشده بوديم كه در توفان حرمان و گرداب هجران، در كشتي چند طبقه دعا، عمل نيك و انتظار بنشينيم و زخم فراق و سوز اشتياق را با مرهم ندبه ها و گريه هاي خود التيام بخشيم.

و اگر ...

عكس آمدنت را در تالار جان ها و عصاره زمان، با چشم خود نمي ديديم،

باور كن كه .....

در بلاي دوري و جفاي مهجوري، قالب اميد تهي كرده بوديم و در بستر احتضار يأس خوابيده بوديم.

يقين بدان كه گرگ يأس، با دندان تيز نااميدي، قلب انتظارمان را دريده بود، لشكر غم و سپاه ستم، تك تك سنگرهاي عقايدمان را فتح كرده بود، باد استعمار، با داس تهاجم فرهنگي اش، همه گل هاي ندبه ها و ريحان هاي خوشبوي ارزش هاي ما را چيده بود و درخت ايمان، از ترس تبر تيز تزويرها و تهديدها چون بيد به خود مي لرزيد.

آري!

تنها ياد تو و آرزوي ديدار تو مي تواند به دادكشتي وامانده دل برسد و مي رسد؛ كشتي اي كه در غروب غربت ها و جمعه ها، لنگر حزن تا عمق يأس مي اندازند و اكنون، به اميد نجات از گرداب ناآرام هجران و امان از آتش و دود زمان، حرز «دعاي غريق»(1)

را به گردن وردها و لب هايمان آويزان كرده ايم، و براي رسيدن به ساحل وصل تو، دست به تخته پاره توسل هامان در درياي پر تلاطم فراق زده ايم.

ص: 53


1- . يا مقلب القلوب ثَبّتْ قلبى على دينك» دعاى غريق است كه در زمان غيبت بسيار توصيه شده بخوانيم.

آقا جان!

تا كي، منتظرانت، با قدح انتظار، معجون غصه و اشك بنوشند؟!

چقدر با نابساماني هجران بسازند؟!

اي كاش مادر هستي، فراق را نمي زاد و گل زندگي، هيچ گاه خار جدائي نمي روياند.

فرياد كه چون شرح، فراق تو نويسم

فرياد برآيد ز دل هركه بخواند(1)

ص: 54


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

غلاف غضب

تمرین صبر در باشگاه ایمان و گذشت، عضله های باور و ماهیچه های روح را در مقابل رقیب خشم و غضب، مقوّی می کند و شانس برنده شدن در مسابقه زندگی را به ما مژده می دهد؛ برنده ای که دسته گل عفو الهی به گردن تحملش آویخته می شود و جام قهرمانی غفران خدا، در آغوشش نهاده می شود، روی سکوی پیروزی و عزت دو سرای می ایستد و به افتخار همّتش، پرچم آفرین ملائک برافراشته می شود.

پیامبر عزیز اسلام(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«برای رهرو جاده سخت ایمان، هیچ جرعه ای گواراتر از جرعه های خشم نیست»؛

جرعه ایی که او فقط برای رضای خدا از جام بلاهای زندگی می نوشد.

پس خوشا به حال انسانی که...

در مغازه زندگی، کالای پست و زشت غضب را به انبار بردباری می فرستند و در عوض، گل های تبسم را در معرض دید مردم می گذارد!

خوشا به حال آنان که...

آب خشم خود که گاهی از چشمه بی تابی روح آنها می جوشد را با مشک صبرشان پر می کنند!

خوشا به حال آنهایی که ...

دست دعا بر سر بی قرار غضب خود می کشند و گل های لبخند را از له شدن حفظ می کنند. در شفا خانه سجاده و سجده، بیمار ناصبور تن را درمان می کنند و خورشید مهر و سلامتی را به پذیرایی روح خود دعوت می نمایند!

خوشا به حال افرادی که...

با عجله، در آتش سوزی غضب، آتش نشانی یاد خدا را با بی سیم توجه به قیامت، بر سر حریق دل می خوانند. آن هایی که شیر میدان مردانگی اند و تنها تیر خشم خود را بر سینه دشمنان خدا شلیک می کنند و شمشیر تیر غضب خود را که از لبه آن، خون همه فتنه ها و بدی ها می چکد، در غلاف زیبای چشم پوشی و کظم غیظ نهان می سازند.

میوه درخت ایمان خود را با سَمّ اعتماد به خدا، از آفت های شرّ و خون ریزی مصون می دارند.

خوشا به حال کسانی که در قرض الحسنه خدا، حساب تزکیه و تهذیب نفس باز می کنند و با سپردن امانت غیظ و نقد غضب خود، بی منّت قرعه کشی، از سود با ارزش آسایش و آرامش بهره مند می شوند.

آری!

رسول خدا فرمودند: اقیانوس جان ها سه گونه اند؛

ص: 55

اول اقیانوسی است که دیر، توفان خشم به سراغش می آید و زود، شعله های امواج غضبش می نشیند؛ دوم اقیانوسی است که تندباد خشم، زود زلف موجش را پریشان می سازد و زود شانه سکوت بر موهای آشفته خشمش می کشد.

و سوم اقیانوسی است که زود مدّ خشم آن قد علم می کند و دیر جذر آرامش بر جای می نشیند آگاه باشید که بهترین اقیانوس جان ها قسم اول (دیر جوش و زود خموش) و بدترین آن ها قسم سوم (زود خروش و دیر خموش) است.(1)

ص: 56


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

کهربای عشق

اي پرده رنگي بدن ها و نژادها! كنار برو.

اي حجاب لباس هاي فاخر و طبقاتي! بيفت.

اي ديوار حائل زبان و لهجه ها! فرو ريزيد

اي مرز زمين ها و زمان ها! راه را باز كنيد

اي فرزند حضرت آدم! به برادران و خواهران ايماني خود بپيوند

زيباترين گل هاي طواف را به گردن كعبه بينداز. قشنگ ترين غنچه هاي بوسه لمست را از گونه هاي حجرالاسود بردار.

عالي ترين معني واژه پرستش را در فرهنگ حج و عبوديت معني كن و با نزديك ترين و قديمي ترين دوست خود نجوا كن.

آري!

حج، گلي است كه با ظهور آفتاب شريعت در دشت هستي، شكُفت.

حج، بهترين توشه مسافران و سرزمين پر جاذبه تكامل است.

حج، كهرباي عشق است كه دل هاي شيدا را جذب زيارت خانه خدا مي كند.

حج، بهار ديد و بازديد بني آدم است.

حج، سنگ بنايي است كه مهندس شريعت، آن را براي تقويت خانه ايمان لازم مي داند و غفلت از نصب آن، خطر ريزش ديوار ايمان و عزت مسلمانان را به همراه دارد و زلف پريشان امت هاي اسلامي، با بهار حج نسيم فرح بخش و وحدت بخش آن، شانه مي گردد و كوه گناهان با خورشيد مناسك آن آب مي شود.

حج، پر قدرت ترين بمب ساعتي جهان است كه به ساعت ذي الحجه و به وقت شرعي ماه قمري تنظيم گشته است؛ بمبي كه صداي رعد لبيك هايش، زهره بمب اتم را مي تركاند و با انفجار برائتش موج ستم ستيزي آن، دامن عالم را مي گيرد و شعله هاي ويرانگر تركش خود را بر پيكر تفرقه وارد مي سازد.(1)

ص: 57


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

بگو کیستی؟

این بانو کیست که

پاکی، از خورشید عفت او جلوه گرفته است و قداست، از کوثر عصمت او آب و تاب؟!

این بانو کیست که

کویر قم، به قدوم دعای او، به بهار نیایش و ستایش تبدیل شده است و کهکشان امامزادگان قم، در آسمان معنویت و منظومه عشق او اجرام طواف بر قامت ارادت خود بسته اند و ملایک، بال تبرک و توسل به ضریح آسمانی اش می کشند؟!

این بانو کیست که

هر تار و پود لباس مهرش، بوی رضا (علیه السلام) به مشام تأمل می رسد و صدف قم، به لؤلؤ وجود او، در حلقه شهرها به خود می بالد و می نازد؟!

این بانو کیست که

معلم و مربی خصوصی او، امام موسای کاظم(علیه السلام) ، بر سطر سطر تکالیف الهی او آفرین می گوید و قلب اندیشه او را می گشاید و اسفند جان به یمن دانایی فرزندش، در آتش دعا دود می کند که: (جان پدر به فدای دُردانه خود)؟!

این بانو کیست که

جرعه جرعه زیارتنامه اش از سبوی عشق و ارادت برادرش امام رضا (علیه السلام) در بزم توسل به جام و جان مشتاقان کرامت او ریخته می شود؛ جرعه های معرفتی که هر قطره اش لکه های هوس و آلودگی وسوسه شیطان را از تن فطرت پاک می کند؟!

این بانو کیست که

جلوه های دوباره شکوه فاطمه (علیها السلام) و شرف زینب (علیها السلام) و زلال عصمت او نمایان است؟!

«عمه سادات سلام علیک

روح مناجات سلام علیک

عمه سادات بگو کیستی

فاطمه یا زینب ثانی ستی»

***

تو، «شفیعه محشری» که

شمیم بهشتی شفاعت، از شبکه های ضریحت مشام امید را می نوازد:

ص: 58

«یا فاطمةُ اِشْفَعی لَنا فی الجنةِ فانّ لکِ عندَ اللهِ شأنا مِنَ الشأنِ».

و بوی قبر پنهان زهرا (علیها السلام) در لحظه لحظه آئینه های حرمت نمایان است؛ و کوچه باغ یادها، از تو بوی یاس کبود گرفته است.

پرتوی از تلألو زهرا

گوهری پربهاست معصومه

تو «کریمه اهل بیتی» که

حاتم طائی، هر شب قصه های دست بخشنده اش را از نقره های تابش مهتاب می شنید و قطره کوچک جود خویش را در مقابل دریای کرم تو ناچیز می شمرد و امروز، ستاره ها از پشت پرده شب، دست گدایی به سوی گنج ضریحت می کشند و هر روز خورشید دانش الهی از فروغ روی ماه تو، از آسمان بلند فیضیه دست پرتوهایش را بر سر افکار جهانی می کشد.

تو «فاطمه معصومه ای» که

گل نجابت، عشق حیا و عفاف او را در مدرسه شرافت و طراوت، بر روی گلبرگ های غیرت خود تمرین می کند و صادق آل محمد (علیه السلام)، به خاطر طهارت روحش، مُهر حرم خود را بر سند عنایت، به قم زد.

آری! تو چراغ فروزان خدایی در شب تار دنیائی

«آیتی از خداست معصومه

لطف بی انتهاست معصومه»(1)

ص: 59


1- . ماهنامه اشارات، دی 1382، شماره 56

ساحل امن

كجاست آلبوم خانوادگي ما؟!

كجاست تصاوير توصيه هاي پيامبر؟!

چه شد عكس هاي اجداد ما، در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله) ؟!

كو تصاوير اقيانوس همّت مسلمانان در وقت هجرت، ساختن مسجد قبا و فتح مكه و... ؟!

مي خواهم...

مي خواهم درياي توفاني كه در عمق چشمان پيامبر(صلی الله علیه و آله)، در آخرين لحظات عمرشان، موج نگراني مي زد را دوباره ببينم.

مي خواهم ..

غبار غفلت را از آينه ثقلين پاك كنم.

ميراث عزتمان را كدام گرگ استعمار مي خواهد در شب تفرقه به تاراج ببرد؟

خدا نكند كه دشمن، به ريشه هايمان بخندد!

خدا نكند كه زلال برادري ما، از گل ولاي تفرقه، كدورت نفرت بگيرد!

حيف نيست كه ...

ميوه شيرين وحدت، فاسد شود؟

حيف نيست كه ....

قصاب تساهل، پيش روي همه، با ساتور جدايي اش تن اصول و باورهايمان را قيمه قيمه كند؟

حيف نيست كه ...

پاي وحدت را به ساحل امنيت نگذاريم و از شرّ گرداب نزاع ها آسوده نشويم و سبزه زار عزت اسلامي را با چشم عاقبت انديشي خود حس نكنيم؟

ذخيره حج و معدن جهاد كجا و فقر اعتماد و ترس از دزد اتحاد كجا؟

غزل هاي نبوي با قافيه وحدت كجا و تكرار تلخ و دوئيت كجا؟

پس اي دست هاي شيعه و سني، به هم گره بخوريد!

اي قلب ها، باهم بجوشيد!

اي غريوهاي استكبارشكن، بخروشيد!

يا ايها المسلمون اِتّحدوا

ص: 60

و تو اي آئينه بزرگ حج! خودت را، قامت امواج دشمن شكنت را، وحدت يكايك سلول هاي غيرت، در لباس بي ريايي احرامت را، شعار مشترك توحيدت را، شعور عرفاني و خلسه هاي عرفاتت را، شكوه حركت اقيانوس هروله هايت را و مشت گره كرده برائتت را به نمايش تفرقه انديشان كوته بين بگذار.

آي زلال نماز جمعه ها و جماعت ها! عمق پيوند نمازگزارانت را و حركات موزون ركوع و سجودشان را در نسيم طاعت نشان ده.

... و راستي چه ديني مي تواند در مسابقه پرستش فردي و ستايش گروهي، به گَرد اسلام برسد؟!

چه ديني بدون عقد اخوت، حج، نماز جمعه و جماعت و... ، از حمله غول تفرقه، جان سالم به در مي برد؟!

بياييم...

بياييم، به سلاح وحدت مجهز شويم كه نعمت وحدت، نفس عيسوي را ماند كه به كالبد بي رمق جامعه، نشاط پويايي مي بخشد و چونان عصاي موسوي است كه مارهاي تفرقه و سستي را مي بلعد و نيرنگ فرعونيان را بي رنگ مي سازد.(1)

ص: 61


1- . ماهنامه اشارات، ارديبهشت 1383، شاره 60.

موسيقي طبيعت

ببار، تا مردم، گوشه اي از درياي لطف و ريزش رحمت خدا را حس كنند.

ببار تا بار ديگر، چشمان تفكرمان، سر از بي كرانه هاي لطف ايزدي درآورد.

ببار تا انديشه هايمان براي لحظاتي مهمان تازگي گل ها و عمق طراوت تكرارت گردد.

ببار تا حوض تأملمان لبريز از شادابي اسرار آفرينش شود.

ببار و كريمانه خود را به دستان تفديده دشت ها جاري ساز.

ببار تا كودك تصورمان بار ديگر زير شبنم هاي نقره فامت به رقص آيد و سرمست از موسيقي شُرشر ناودان هايت گردد.

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه هاي نيمه باز

خوش به حال دختر ميخك كه مي خندد به ناز.

باران ....

باران، اشك جاري هستي است كه از عمق حكمت مي جوشد تا در مراسم احياءاش، سبزه ها و گل ها را تا صبح قيامت، بيدار از تازگي و سرشار از نشاط نگه دارد.

باران، مراسم غبار روبي آسمان دل هاست كه در دود و دم كارخانه هاي فراموشي، سياهي خودخواهي گرفته اند.

باران، قاصدك هاي نويدبخش خرّمي اند كه به سراغ تك تك بوته ها مي روند و آنها را به عروسي رويش دعوت مي كنند.

باران، نوازش مهر خدا بر سر سبزه ها و تبسم رحمت الهي به سوي آه ها است.

باران، عصاره آه اقيانوس ها در تب و تاب خورشيد است و زمزمه خوش رويش در گوش طبيعت.

باران، مسكرهاي تمام عيار بهار در كاسه اميد كشاورزان است.

باران، قطره هاي خون زندگاني در كالبد هستي و بلندترين آبشار خلقت است كه از گرده نرم آسمان، به دامان سخت زمين سرازير مي شود، اشك شوق ابرها در انتظار رسيدن سبزه هاست.

باران، اقيانوس پرنده اي است كه با قطار ابرها، خود را به خانه التماس و دعاي مردم رسانده است؛ پرنده اي كه گاه از دامن ابرها بر دامنه كوه ها مي نشيند و گاه، از شاخه رودها، تا عمق آسمان ابرها پر مي گشايد.

ص: 62

تو را دوست داريم.

تو را با نغمه هايت،

اي آواز جاري طبيعت!

با ضرباهنگ فرودت برسيم برگ ها و شاخه ها، دستي بر تار انديشه ها مي كشي،

اي كه با تو، گام هاي موج جويبارها، بلندتر مي گردد!

تو را دوست داريم

اي رگبار مسلسل غيرت حق بر سر و سينه نامحرمان

و اي مرهم نوحه هاي نوح (علیه السلام) در بيابان خشكيده!

با آمدن تو بود كه كشتي نجات بخش نوح، پَر در آورد،

اي مظهر رحمت الهي،

اي باران!(1)

ص: 63


1- . ماهنامه اشارات، ارديبهشت 1383، شاره 60.

باغ قرب

«الهي اي روان تيره را نور

ز درگاهت مكن اين خسته را دور

گرفتارم به بند بي نوايي

دل تاريك من را ده صفايي

الا اي مرهم اين قلب مجروح

در رحمت برويم كن تو مفتوح»

بارالها!

به كالبد قلب و تن باورهايم، روح بندگي بِدَم و گل هميشه بهار فطرتم را به خورشيد طاعتت طراوت بخش. راه خزان عصيان را به روي تازگي اش ببند و دستان آرزوهايم را لبريز از انفاق و ارفاق رضايتت گردان.

بساط عيش مرا در ميان باغ قرب و بهشت توجه ات بگستران.

خداوندا!

آسمان تفكرم را از ابرهاي تيره ترديد پاك ساز و پرده هاي شك و بدبيني را از مقابل پنجره تأمل ام كنار زن.

جاذبه گناه را با اسلحه مهر و مغناطيس محبت خود محو گردان و سرزمين سرشتم را از نور حقيقت جويي ات روشن گردان. مي دانم گمان هاي باطل، آبستن فتنه ها و فسادها است، كه با طمع تلخ مهجوريّتت، مزه شيرين هدايتت را از بين مي برند و شهد مناجاتت را به شرنگ هجران مبدّل مي سازند.

معبودا!

با كشتي نجات بخش طاعت و محبتت، به داد اين مسافر غريب دنياي توفاني برس و با ريسمان مهر خود، مرا از حلقوم امواج نافرماني ات نجات بخش.

جرعه اي از آغوش گرم مناجاتت را به دل ناآرامم بچشان.

لطيفا!

تن فطرتم را در جويبار محبتت و آبشار عشقت غرق كن و تصوير شيريني مقام وصال را به كام افكار و اعمال نشان ده. به چرخ هاي تلاشم در جاده مستقيم، شتاب بخش.

ص: 64

هستي بخشا!

در معامله رفار و گفتارم با تو، مرا از غِش در نيّت حفظ گردان و گام هاي حق پويي ام را سرشار از انرژي لطفت گردان.

حبيبا!

مرا در زمره نيكان درگاهت قرار ده و به صفّ با صفاي شايستگان بارگاهت ملحق كن.

خوشا آنان كه سوداي تو ديرند

كه سر پيوسته در پاي تو ديرند

به دل ديرم تمناي كساني

كه اندر دل تمناي تو ديرند

اي مهربان!

به هر كاري توانائي، پس اي شايسته كَرم! دست اجابتت را بر سر نياز بندگان خود كش.

به حق بهار سراسر سبز رحمتت،

اي مهرباني كه خزان نقصان، به خزانه بي كران مهرباني ات راه ندارد. (1)

ص: 65


1- . ماهنامه اشارات، ارديبهشت 1383، شاره 60.

كشتي ايام در اقيانوس زندگي

کشتی ایام با حرکت در، اقیانوس زندگی سینه زمان را می شکافد و همچنان به پیش می رود.جذر و مدّ ناخوشی ها و خوشی ها گاه، و بیگاه، مهمان دل مسافران می شود و تکرار غروب و طلوع خورشید، ندای خاموش سالنامه و تقویم ها، وادارشان می کند که در آیینه ایام، به تماشای گذر عمر خود بنشینند و با خود بگویند:

راستی کشتی ایام از کجا آمده؟

الآن کجا هستیم؟

و سرانجام ما چه خواهد شد؟

با وزش باد موافق خوشی ها، تنها عده کمی به دنبال پاسخ می روند، ولی هنگامی که گرداب هائل سرگردانی، فکر را در خود می چرخاند، موقعی که عقاب تیز پنجه أجل، کبوتران شادی ها را شکار می کند، وقتی که فرشته سفید لبخند، جای خود را به دیو سیاه دلهره می دهد، و زمانی که غول بی هویتی و یکنواختی بر سرنوشت انسان سایه می افکند، مسافران را دو گروه متفاوت می یابی:

آن هایی که...

از گنج باور و معنا، محروم اند و رنگ سبز آرامش را نمی بینند.

و اینهایی که...

با عینک زیبا بینِ توکل، زینب وار، حتی در توفان پر بلای کربلا جز زیبایی، چیزی نمی بینند (ما رأیتُ الاّ جمیلا). در امواج زندگی، جلیقه نجات «توسّل و تلاش» را به تن کرده اند.

آن هایی که...

دچار گرداب های تشویش و پوچی شده اند و ابر سیاه رنج ها را پایان همه لذّت ها می دانند.

و اینهایی که ...

دست دل در دست کشتیبان ثقلین (قرآن و عترت) نهاده اند و برای عمری، آرامش و امنیت را مهمان دل خود کرده اند و پرچم غرورانگیز «حسین، کشتی نجات است و چراغ هدایت» را بر فراز کشتی ایام به اهتزار در آورده اند

انسان به طور فطری خداجو، خداپرست و حقیقت جو است، ارضای این نیازهای عالی است که به او آرامش می دهد و انحراف در ارضای آن ها سبب تنیدگی مضاعف و بی قراری روحی روانی اش می شود. ادیان به ویژه دین کامل خاتم(صلی الله علیه و آله) آمده اند تا انسان تشنه حق را از زلال چشمه سار عرش سیراب کنند. اسلام به دلیل جامعیتش برای همه شئوون زندگی (فردی و اجتماعی) و تمام سطوح شخصیت برنامه دارد، طرح تکاملی اسلام، برخلاف مکاتب فلسفی، غیر دینی، برای سه ضلع مثلث جسم، ذهن و روح برنامه سازنده دارد.

ص: 66

ترس از محرومیت بشر از برنامه و هدف زندگی انبیاء، عرفا و اندیشمندان الهی و غیرالهی را بر آن داشته که در چارچوب رسالت خود آدمی را به خود آورند و از دره پوچی نجاتش دهند و عسل معنا، در کام زندگیش بریزند، به همین دلیل است که قرآن اندیشه انسان را خطاب قرار می دهد:

﴿أفَحَسِبتُم انّما خلقنَاکم عبثاً و انّکم اِلینا لاتُرجَعون: آیا گماه می کنید که بی هدف خلق شده اید و به سوی ما باز نمی گردید﴾.(1)

و حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: رَحِمَ الله امْرَاً عَرِفَ مِنْ اَيْنَ و في اَيْنَ وَ اِلي اَيْنَ: رحمت خدا بر کسی که بداند که از کجا آمده؟ در کجا بسر می برد؟ و به کجا رهسپار خواهدشد؟

و هم او می گوید: اِن لم تَعلم مِن أینَ جئتَ لاتعلم الی أینَ تَذهب.اگر ندانی که از کجا آمده ای، نخواهی دانست به کجا خواهی رفت.

و مولوی از« غربت وجودی» خود در این منزل ویران می نالد:

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

و سعدی فغان از گذران عمر می کند: ای که پنجاه رفت و درخوابی مگراین پنج روزه دریابی و همو می گوید: خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل

خواجه عبدالله انصاری می گوید:

الاهی روزگاری تو را می جستم و خود را می یافتم. اکنون خود را می جویم و تو را می یابم

و شمس تبریزی می گوید:

«در بند آن باش که

من کیم؟

و چه جوهرم؟

و به چه آمدم و به کجا می روم؟

و اصل من از کجاست؟

و این ساعت در چه ام؟

و روی به چه دارم؟»

دنیاگراهایی که خواسته اند بدون قطب نمای وحی، مسیر حیات را به آدمی نشان دهند خود و دیگران را به بیراهه ها می برند و خواهند برد که گفته اند:

«هرکس جغد راهنمایش باشد راهبریش به سوی خرابه ها است.»

و لسان الغیبِ عارف، به سالکان راه حق هشدار می دهد تا بی خضر، راه نپیمایند:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمرایی

و نیز هم او سروده:

ص: 67


1- . مؤمنون / 111.

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

ابن سینا می گوید:

ای کاش بدانمی که من کیستمی

سرگشته به عالم ز پی چیستمی

گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی

ورنه به هزار دیده بگریستمی

الکسیس کارل لب به شکایت از نظام آموزشی و تربیتی معاصر می گشاید و می گوید نباید به یافتن پاسخ سؤالات اساسی از سرچشمه وحی، بی اعتنا باشیم وی معتقد است که دانستن سرنوشت، از نقشه آلاسکا و ساختمان مرکز هسته ای اتم مهم تراست. و پارگامنت، فرانکل، آلپورت و...تمرین در باشگاهِ «معنایابی» را برای قوی شدن عضلات شخصیت و آرامش لازم می دانند و بسیاری از پوچگرایانِ بی خدا، «معنادهی» به زندگی را «نمک زندگی» به حساب می آورند.

بنابراين برای رفع «عطش وجودی» ، نجات از گرداب هائل پوچی و امان از آسیب های بی شمار (جسمی، ذهنی و روحی) بی معنایی زندگی، ناچاريم كه از چشمه فیض الاهی؛ قرآن و حدیث کمک بگیریم تا دیوار زندگی خود را با «شاغول هدفمندی» اش بالا ببریم و مسیر لغزنده راستی را با عصا احتیاط و تدبیر طی کنیم.(1)

ص: 68


1- . محمدحسين قديري، تهيه و ساخت آزمون هدف در زندگي با تكيه بر اسلام، ص12.

من یا شما؟!

آه از جور شما! داد از بیداد شما انسان ها!

ای کاش مثل قلب برخی از انسان ها بودم و نمی شکستم. کاش روی روزگار را نمی دیدم؛ باور کنید نه سیاهی« حجرالاسود» به سیاهی قلب برخی از شما آدمیان است و نه سختی ما به بي رحمی برخی از قلب هایتان.

ما عزیزیم که طوفگه فرشتگان و آدمیان گشتیم و سمبلی از عنایت و توجه حضرت حق. ما با مقاومت و صبر بها و مقام می یابیم.

یکی از اجدادمان در خاطراتش نوشته بود موعظه و اشارات حضرت موسی(علیه السلام) در دل، به اصطلاح شما، سفت و سخت ما اثر کرد: اضرب بعصاک الحجر فانجرت منه اثنتا عشر عینا.

ولی دل و قلب بنی اسرائیل را تکانی هم نداد. کاری با او کردند که ده ها بار، خدا، قصه پر غصه او و ناله هایش را در قرآن شریف متذکر شده است.

شما صاحبان عقل و فهم!

من بی چاره را به پای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) زدید و پیشانی فرزند زهرا(علیها السلام) را با منِ به اصطلاح خودتان بی زبان مجروح کردید و...؛ دلم گرفته از جور زمانه، دیشب که در خود فرورفته بودم؛ با خود گفتم: ای کاش اساتید ادب، در تدریس« تشبیه» نمی گفتند:« قلب یزید مثل سنگ سخت بود» کاش شاعر نکته سنج مرا در ابیات خویش« صخره صماء» نمی نامید.

به خدا ما هم قلب داریم و شکستنی هستیم ما هم حرف می زنیم مگر ما نبودیم که در دستان حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) تسبیح خداوند رحمان گفتیم:

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم

با شما نامحرمان ما خاموشیم

آری، محرمان صدای ما را هم می شنوند و از این رو دوست داریم در آغوش گرم انگشتر خوبان منزل گزینیم و بلا گردانشان گردیم.

فقط به این جهت سنگ مزار شدیم تا شما را در این دریای طوفانی چون فانوسی به ساحل هدایت رهنمون گردیم و مسير تاریک و پر خطرتان را یادآور شویم. سنگ شدن را به این جهت پسندیدیم تا شیشه غمتان را بر سرخود بشکنیم چون:

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

ص: 69

اما شما، ای نامحرمان!

در خرابه های باستانی تک و تنها در سرما و گرما ایام را گذراندیم تا سرگذشت رو سیاهان تاریخ را برایتان حکایت کنیم؛ اما حالا چی؟ پس از این همه انتظار، باید شاهد اشک مظلومان و محرومان باشیم.

به راستی مبارزه سنگ و تانک، دست خالی و تفنگ و... چه نازیباست؛ پس بوسه هایمان نثار دستانتان باد، ای مظلومان و ای فلسطینیان!

ای کاش منفجر می شدیم و خانه ظلم را ویران می کردیم؛

کاش آتشفشان غیرتمان به جوش می آمد و دشمنان خدا را با گدازه های ظلم ستیزمان، می سوزاندیم.

شما ای ظالمان!

بدانید که ما از شما نفرت دیرینه داریم؛ ما بودیم که شیاطین رجیم را در آسمان ها رسوا کردیم و در جمرات زمین مفتضح.

دی شب که حالی و خلسه ای داشتم و در اشک خود غوطه ور بودم، این جملات را ترنم می کردم:

چرا به من؟

به من بی گناه!

به من ساکت و آرام و بی آزار، سنگ و سخت ...می گویند؟

به خدا قسم آن قدرها هم ما سنگ ها سخت و نشکن نیستیم؛ هر آه مظلومی، هر ناله پدر و مادر شهیدی، هر غصه گلوگیر و اشک یتیمی، دل ما را می سوزاند و قلب مان را را زیر و رو می کند.

ای خدای خوب من!

شاید....

آری، شاید ما هم مثل خیلی ها مرتکب جرم و جنایت و بی رحمی شده ایم؟

شاید، پای لنگ بیچاره ای را مجروح کرده ایم و یا شیشه مظلومی را شکسته ایم که دیگر حنای دعاهای ندبه مان رنگ خود را باخته؛

اما ای حکیم!

من را به جهنم نیز ببری حرفی نیست؛ ولی مرا سنگ آسیابی که قرار است ابرهه ها، فرعون ها و شارون ها و...را با دندان های آسیابش خرد و خمیر کنی.

ای خدای کعبه!

و ای رب البیت!

طیراً ابابیل خودت را بفرست و ما را هم مثل حجاره من سجیل بر سر ابرهه های شهوات و آمال، ببار

آمین.(1)

ص: 70


1- . محمدحسین قدیری، نشریه دانش پژوه، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. 1380.

حسینه تظاهر، شهر نفاق

حسین(علیه السلام) چراغ هدایت است تا ما در هر زمان آمپر بصیرتمان دقیق کار کند و در هر مکان نادانسته در لشکر باطل کربلایی برپا نکنیم.

امروز...

در اداره ای عمر سعد از نوکر رجوع هایش (نه ارباب رجوع) رشوه های کلان می گرفت، در سازمانی ابن زیاد توافق نامه رانت خوری با یزید امضا می کرد.

در دادگاهی شمر از جانی حق السکوت و در بیمارستان اطفال، حرمله از پدري پول زیر میزی می گرفت و سنان در روزنامه با قلمش خیمه های عفاف آتش می زد.

و امشب ....

در «حسینه تظاهر»در «شهر نفاق» با دو چشم خود دیدم که «عمر سعد»، مرثیه غنایی می خواند، زمانی اشک می ریخت و گاهی پایکوبی می کرد، «شمر و سربازانش» زیر پرچم امام حسین سینه می زندند، «ابن زیاد» کنار نیزه ای که دست قلم شده عباس برفرازش بود، قرآن می خواند، یزید با جام شکسته شراب بر سر خود و کودک خردسالش قمه می زدند و «سنان» هنگام شنیدن به آتش کشیده شدن خیمه های امام حسین(علیه السلام) و اضطراب زینب(علیها السلام) برای حجابش اشک تمساح می ریخت.(1)

ص: 71


1- . محمدحسین قدیری، ماهنامه خانه خوبان، ش27، دی ماه 1389

علم و عاشقی

افسوس که فرصت های خود را غنیمت نشمردیم و ایام«صرف(1)» لهو و لعب بگذشت. با مطالعه و رجوع به «شرح امثله(2)»های عرفانی به هیچ «نحو»(3) «هدایتی»(4) نیافتیم؛ چرا که با دانستن و باور، هدایت حاصل گردد نه با خواندن ﴿قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُم﴾(5)

آری طرحی دوباره باید دراندازیم و از «حاشیه»(6) روی اجتناب کنیم. «توضیح مسائل»(7) مبهم و «عوامل»(8) تثاقُل الی الارضِمان را باید از اساتید و سالکان طریق جویا شویم.

که سالک بی خبر نبود زه راه و رسم منزل ها

و از «تجزیه»(9) و تحلیل و «تفسیر»(10) و «ارشادهای مفید»(11) و سازنده آنها مدد بگیریم.

«ترکیب»(12) عناصر «احکام»(13)، «اخلاق»(14) و مباحث قرآنی و آشنایی با «سیره پیشوایان»(15) چراغ هدایتی می سازد که انوار آن شکافنده ظلمت جهل بشر خواهد بود.

پس ای دوست!

بیا تا بحث دوباره ای را آغاز کنیم.

بیا تا «ادبیات فارسی»(16) را از الف« اولُ العلمِ معرفةُ الجبّارِ» تا یای «آخرُ العلمِ تفویضُ الامرِ الیه»(17) به شکل «جامع»(18) مجددا «مباحثه»(19) کنیم و تأمل مختصری روی تک تک حروف آن داشته باشیم.

ای عزیز!

بیا تا نشأی «اعرابی بودن»(20) کوچ کنیم و با «فهم عمیقی»(21) از آینده، از بیابان های موات و بایر شک و تردید به شهر با صفا و دیدنی «مدینهُ العلم»(22) سفر کنیم.

***

بیا تا از شهر سنتی «مدینة المعاجز»(23) بازدید کنیم و چند شبی در «بوستان»(24) و کوچه باغ هایش بیتوته کنیم و از «گلستان»(25) های آن گل مست کننده محمدی به ارمغان آوریم.

ای صمیمی!

ص: 72


1- 1. . علم صرف؛
2- 2. . شرح امثله: کتابی در زمینه صرف؛
3- 3. . علم نحو؛
4- 4.. کتاب هدایه در زمینه نحو؛
5- . حجرات /14.
6- 5. . حاشیه ملا عبدالله در زمینه منطق؛
7- 6. . توضیح المسائل مراجع؛
8- 7. . عوامل ملا محسن در زمینه نحو؛
9- 8. . علم تجزیه کلمات عرب؛
10- 9. . علم تفسیر قرآن؛
11- 10. . تاریخ ائمه؛
12- 11. . علم ترکیب؛
13- 12. . احکام شرعی؛
14- 13. . علم اخلاق؛
15- 14. . کتاب تاریخی؛
16- 15. .کتاب ادبیات فارسی؛
17- 16. . اشاره به حدیث اول کتاب جامع المقدمات؛
18- 17. . کتاب جامع المقدمات در زمینه صرف و نحو؛
19- 18. . شیوه تحصیلی وسنتی مباحثه که در حوزه متداول است؛
20- 19. . اشاره به حدیث تفقهوا و لاتکونوا اعرابیاً؛
21- 20. . معنی لغوی فقه؛
22- 21. . اشاره به حدیث نبوی انا مدینه العلم و علی بابها؛
23- 22. . کتابی که معجزه های پیامبر اسلام در آن ثبت شده است؛
24- 23.. گلستان سعدی که در حوزه خوانده می شد؛
25- 24. . بوستان سعدی که در حوزه خوانده می شد؛

بیا تا با توافق خود مایه «بهجت و سرور و مرضی»(1) ولی عضر fباشیم. با الهام از فرهنگ غنی خودمان از فرهنگ غرب، «مُغنی»(2) و از تهاجم فرهنگی شان در امان باشیم.

ای حبیب!

بیا تا زبان، «منطق» و عمل خود را «مطهّر»(3) سازیم . مردم را به همایش بزرگ توحید با نامه دعوت عملی کنیم که فرمودند: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ» و پایه ها و «اصول عقاید امامیه»(4) را که «مصباح»(5) هدایت است به بشر هدیه کنیم.

***

بیا در کلاس فنون «حکمت و موعظه های خوب و جدل های زیبا»(6) شرکت کنیم و بر دشمنان خود با این شیوه های «منطقی ظفر»(7) یابیم.

ای شفیق!

بیا تا برای رهایی از قیل و قال های بی حاصل سیاسی و غیر سیاسی چند «سفر»(8)ی به «منظومه»(9) های عشق برویم و از روشنایی و «لُمَعات»(10) این منظومه ها، راه مان را بیابیم.

بیا تا

بيا تا بزرگترین فروشگاه زنجیره ای دنیا را تأسیس کنیم و دنیا را محل تجارت و «مَتجر»(11) خود قرار دهیم که امام علي درباره دنيا فرمود: مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ؛ دنيا محل تجارت معنوي اولياء خداست.

بیا تا از اموال و «مکاسب»(12)دینی و اخروی حلال خود در« تحجیر»(13) قلوب مستعد استفاده کنیم و با «رجال»(14) با «کفایت»(15) دین همنوا شویم و با «درایت»(16) و کیاست کامل حرف دین و «فلسفه احکام»(17) و «علل شرایع»(18) را به تمامی «ملل و نحل»(19) دنیا صادر کنیم و آرامش و صفا و یکرنگی را به بشر به اصطلاح متمدن و سرگردان در گرداب های اِنانیت ها و غرور و جنایت هدیه کنیم.

بیا ...

بيا تا با اجرای «حدود»(20) و تعیین ثغور الهی مدینه آرمانی و جامعه مدنی حقیقی را «سطح»(21) وجود و «عالم خارج»(22) بنا سازیم و زمینه را برای طلوع عشق حقیقی مهیا کنیم.

ای صدیق!

بیا... بیا دست به دست هم دهیم و تفرج کنان از «ابتدای تا انتهای باغ حکمت»(23) قدم بزنیم و یادی از گذشته و «ابتدای معارفه»(24) و خود کنیم و نامه ها و «رسائل»(25) روزگار آشنایی را ورقی بزنیم.

ص: 73


1- 25. . اشاره به کتاب البهجه المرضیه در زمینه علم نحو. شرح اشعار الفیه ابن مالک؛
2- 26. . اشاره به کتاب مغنی البیب و مغنی الادیب در زمینه علم نحو؛
3- 27. . کتاب آشنایی با منطق اثر استاد شهید مطهری؛
4- 28. . اشاره به کتب عقاید و کلامی؛
5- 29.. عقاید آیت الله مصباح یزدی؛
6- 30.. اشاره به آیه شریفه: ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن؛
7- 31..کتاب منطق مظفر؛
8- 32. . کتاب اسفار اربعه و حکمت متعالیه ملاصدرا؛
9- 33. کتاب منظومه ملاهادی سبزواری؛
10- 34. . کتاب لمعه : کتاب فقهی نیم استدلالی؛
11- 35. . کتاب لمعه : کتاب فقهی نیم استدلالی؛
12- 36. . کتاب فقهی متاجر.؛
13- 37. . کتاب فقهی مکاسب؛
14- 38. . اصطلاحی فقهی؛
15- 39. . علمی آشنایی با راویان حدیث؛
16- 40. . کتاب اصول فقه؛
17- 41.. علم فهم احادیث؛
18- 42. . کتاب علل الشرایع؛
19- 43. . کتاب ملل و نحل؛
20- 44. . اصطلاحی فقیهی؛
21- 45. . دروس سطح حوزه: از سال هفتم تا دهم؛
22- 46. .درس خارج حوزه: سال دهم به بعد؛
23- 47. . کتاب بدایه الحکمه و کتاب نهایه الحکمه دو اثر علامه طباطبایی در زمینه فلسفه. به زبان عربی؛
24- 48. . کتاب بدایه المعارف در زمینه اعتقادات به زبان عربی؛
25- 49. . کتاب رسائل اثر شیخ انصاری در زمینه اصول فقه ؛ به نقل از محمد حسین قدیری، گاهنامه دانش پژوه، سال اول، پیش شماره دوم، تیرماه 1380، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.

ای دوست!

بیا به خاطر خدا هم که شده، فکری به حال آزادی، این کبوتر سفید و قشنگ کنیم و از کرکس صفتان نجاتش بخشیم.

ص: 74

خدایا!

کمکم کن،

پیمانی را که درطوفان باتو بستم

درآرامش فراموش نکنم.

ص: 75

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109