استضعاف در قرآن و راهکارهای آن جهت هدایت مستضعفین

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجتهدی، هاشم، 1364 -

عنوان و نام پديدآور:استضعاف در قرآن و راهکارهای آن جهت هدایت مستضعفین/ مولف هاشم مجتهدی.

مشخصات نشر:قم: مارینا، 1396.

مشخصات ظاهری:256 ص.

شابک:250000 ریال: 978-600-6621-58-6

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [249] - 256؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:مستضعفان در قرآن

موضوع:*The Oppressed (Mostaza̒fān) in the Qur'an

موضوع:مستضعفان

موضوع:*The Oppressed (Mostaza̒fān)

موضوع:استکبار -- جنبه های قرآنی

موضوع:*Oppression (Social trait) -- Qur'anic teaching

موضوع:اسلام و عدالت

موضوع:Islam and justice

رده بندی کنگره:BP230/12/م3الف5 1396

رده بندی دیویی:297/483

شماره کتابشناسی ملی:4988336

وضعيت ركورد:فاپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

مفهوم شناسي استضعاف در قرآن و راهكارهاي آن جهت هدايت مستضعفين

حجت الاسلام دكتر هاشم مجتهدي

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

ص: 13

مقدمه

استضعاف و استكبار از جمله روابط اجتماعي است كه در آن، طرف غالب به استثمار ديگري مي پردازد. استضعاف بيانگر حاشيه رواني و تضعيف مي باشد. استضعاف در وهله نخست، بيشتر تبادر اقتصادي دارد و با توجه به كاربرد آن در جوامع امروز اين بعد از استضعاف برجسته مي شود؛ اما در منطق قرآني، استضعاف، مفهومي عام داشته و كليت روابط اجتماعي را در بر مي گيرد. استضعاف و استكبار، در عرصه اجتماعي بخشي از نزاع تاريخي حق و باطل را شكل مي دهند. بدين سان، استكبار با غلبه موقت خويش تلاش دارد حق را پنهان و محو کند؛ اما باطل رفتني است و سرانجام، حق تجلي يافته و حق پرستان پيروز خواهند شد.

پدیده استضعاف غالباً در برابر نوعی برتری طلبی نمایان می شود. کاربرد واژه استضعاف در برابر«استکبار» در بسیاری از آیات، گواهی بر این سخن است. این ویژگی معنایی استضعاف و کاربرد قرآنی آن سبب شده است که در پی رویکرد اجتماعی مسلمانان به قرآن، معنایی اصطلاحی برای استضعاف در تقابل با اصطلاح استکبار در ادبیات سیاسی اجتماعی مسلمانان فراهم آید. از این دو اصطلاح برای تقسیم جوامع انسانی به دو طبقه «مستضعَف» و «مستکبِر» استفاده می شود؛ مستضعفین کسانی هستند که بیرون از کانون قدرت و ثروت زندگی را با محرومیت از امکانات رفاهی و معیشتی موجود در جامعه می گذرانند. در فرهنگ اسلامی، مستضعف کسی است که در شناخت حق یا عمل به آن ناتوان شده باشد.

قرآن کریم در خصوص برون رفتن از استضعاف راهکارهایی از قبیل انذار و تذکر به مستکبران در مورد ظلم آنها به مستضعیفن یا جهاد و ایستادگی در مقابل مستکبران یا هجرت از مکان را پیشنهاد نموده است.

ص: 14

فصل اوّل: کلیات و مفاهيم

اشاره

ص: 15

ص: 16

1- بيان مسأله

واژه های استضعاف و مستضعفین از واژه هایی هستند که ریشه قرآنی دارند. استضعاف، پديده تازه اي نيست كه امروزه طرح شده يا مختص جامعه اي خاص باشد، بلكه پيشينه اي به درازاي تاريخ بشر دارد. اين مسئله از هابيل و قابيل آغاز شده است و همچنان به طور گسترده ميان افراد و جوامع انساني به چشم مي خورد. البته روشن است كه اين پديده شوم، هميشه به يك شكل و يك رنگ ظاهر نشده، بلكه جلوه هاي گوناگوني داشته و در هر برهه و هر مكاني، به شكل ويژه اي پديدار شده است.

خداوند در آیات قرآن در تحلیل علت ایجادی پدیده استضعاف و استکبار به این نکته اشاره می کند که ریشه آن را می بایست در دو طرف قضیه جست؛ زیرا زمانی مستکبران می توانند به استضعاف دیگران بپردازند که گروه دوم به تکالیف و مسئولیت های خویش نپرداخته باشند. در حقیقت نوعی پذیرش و کوتاهی از سوی گروهی موجب می شود تا مستکبران بتوانند به این شکل ظهور و بروز کنند و دیگران را به استثمار بکشند.

استکبار همواره درصدد تجاوز به حقوق دیگران است و اصولاً با تجاوز به حقوق دیگران رشد می کند. مستکبر، همواره در خوف و اضطراب به سر می برد و از انتقام افراد تحت سلطه، هراسان است. از سوی دیگر، تلاش روزافزون در به دست آوردن هرچه بیشتر منافع و منابع دیگران، خواب راحت را از چشمان استکبار ربوده است و از این جهت، همواره دلهره و نگرانی با مستکبران همراه است. معمول مستکبران، این است که در جهت دستیابی به اهداف شوم خود، از زمینه ها و راهکارهایی نظیر، ایجاد

ص: 17

اختلاف بین مردم مستضعف، ترویج فساد و فحشا، منزوی کردن مردم استفاده می کند.

خودبرتربيني و استكبار، از نوع بيماري هاي روحي هستند كه پي آمدهاي شومي در جامعه دارند. اصولاً مبنای تمام ظلم ها و ستم های انسان، چیزی جز منفعت طلبی نیست و این موضوع، در قدرت های استکباری در حد بالایی وجود دارد. آنان به تنها چیزی که اهمیت می دهند، منافع مادی و حیوانی آنان است. از این رو، در صورت به خطر افتادن این منافع، حاضرند که از مردم کشور خویش بگذرند و دوستان و متحدان و نوکران خود را فدا کنند تا منافع آنها تأمین شود.

مستكبران براي برتري يافتن بر توده هاي مستضعف از راه هاي گوناگوني وارد مي شوند و از اشكال مختلفي بهره مي گيرند و چون نمي توان به استضعاف تن داد، بايد براي رهايي از آن، با همه نمودهاي شوم استكبار آشنا شد. اين امر، وظيفه مستضعفان را سنگين تر مي كند.

در فصل اول اين پژوهش، به بررسي کلیات پرداخته و در فصل دوم، استضعاف در قرآن مورد بحث واقع شده است. در فصل سوم، به گونه شناسی استضعاف اشاره شده. در فصل چهارم عوامل ایجاد استضعاف بحث خواهد شد و در فصل پنجم، راهکارهای قرآن جهت برون از استضعاف بحث شده است.

تاریخ شاهد بر گواه این مطلب است که از اولین روزی که بشر پا به کره خاکی نهاد با اینکه از نظر امکانات و رفاهیات خیلی به دور بوده همیشه به دنبال برتری یافتن بر دیگران بود، تا جایی که راضی به ظلم کردن به هم نوعان خود می شد. کشته شدن هابیل توسط قابیل شاهد گویایی بر این ادعا است. تا به امروزه در بسیاری از برخوردهای اجتماعی، مدیریتی و یا حتی کشورهای جهان شاهد زورگویی یک رفتار تهاجمی که معمولاً به صورت مداوم تکرار می شود هستیم. این نوع زورگویی به معنای آسیب رساندن، ایجاد ترس، تشویش یا وضعیت نامساعد برای طرف مقابل خواهد بود. در اصطلاح دین مبین اسلام به این زورگویی «استضاف» گفته می شود. در غالب

ص: 18

تضعیف و استضعاف کِشی ها که در آن قصد و نیت، تحقیر و شرمنده کردن، سرافکنده کردن یا به دست گرفتن کنترل شخص دیگري بر اساس منافع صورت می گیرد.

از اصلی ترین اهداف پیامبران در طول تاریخ که از جانب خدا مبعوث می شدند این بوده تا مردم به استضعاف کشیده را بیدار سازند تا خود را از قید و بند مستکبران آزاد نمایند. همانطور قرآن كتاب هدايت است: “ذَلِكَ

الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ”(1) خداوند براي هدايت انسان ها هر آنچه لازم بوده در این کتاب هدایت بخش بيان نموده است. قرآن كتابي است كه تا قيامت هدايت بشر را بعهده دارد و از چنان عمقي بر خوردار است كه با گذشت زمان معاني جديدي را كشف مي كند. از جمله روش هاى ارزشمند و کارآمد قرآن در جهت تربیت درست انسان ها و نجات جامعه بشری از ضلالت و گم راهى، توجه دادن آنان به وجود دشمنان و شیوه برخورد آنان در عرصه هاى گوناگون زندگى است. به دیگر سخن، یکى از اقدامات شایسته قرآن در جهت هدایت افراد و جوامع بشرى، این است که آنان را از وجود دشمنان گوناگون مطلّع سازد تا فکر نکنند هیچ

مانعى آنان را در این جهت تهدید نمى کند. بنابراین می توان نتیجه گیری نمود که قرآن کتاب انسان سازی و هدایت برای هر مسئله ای از مسائل بشریت راهکار و هدایت نامه ای دارد.

2. تعریف اصطلاحات

اشاره

در ابتدای پژوهش لازم است در خصوص واژه های کلیدی به کار رفته در متن، تعاریفی هر چند به صورت کلی و مختصر بیان گردد:

استضعاف

استضعاف از ریشه ضَعْف و ضُعف است که در دو معنای «ضعیف یافتن» یا

ص: 19


1- . بقره(2): 2.

«ضعیف شمردن» و «به ضعف کشاندن» کاربرد دارد.(1)

پدیده استضعاف غالباً در برابر نوعی برتری طلبی نمایان می شود. کاربرد واژه استضعاف در برابر«استکبار» در بسیاری از آیات، گواهی بر این سخن است.

مستضعفین

واژه مستضعف نیز از ریشۀ (ض ع ف) است و اسم مفعول در باب استفعال، به معنای کسی است که او را به ضعف کشانده و در بند و زنجیر کرده اند.(2)

در اصطلاح منظور فردی است که مظلوم واقع شده و باید او را یاری کرد.

استکبار

استکبار همان برتری خواهی و بزرگ بینی هست. استکبار از ریشه «ک ب ر» و به معناى برتری خواهی، امتناع از پذیرش حق از روى عناد و تکبر است.(3)

استکبار، از دیدگاه برخى، به طور کلّى خُلقی ناپسند و صفتى مذموم است.

قرآن

قرآن، اسمي جامد و غیرمشتق و علم ارتجالی است و بدون آن كه پيشينه استعمال در زبان عرب داشته باشد(4)،

خداوند به عنوان اسم خاص براي وحي اي كه بر پيغمبرش نازل فرموده، قرار داده

است. قرآن در اصل مصدر است و به کتابی که بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) اختصاص پیدا کرده است. و چنان که علما گفته اند: وجه نامگذاری این کتاب مقدس به قرآن، آن است که این کتاب، جامع فوائد و آثار تمامی کتب آسمانی است بلکه جامع آثار تمامی علوم است.

ص: 20


1- . طریحی، مجمع البحرين، ج 3، ص 19
2- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 4، ص 1390.
3- . مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 10، ص 17.
4- . بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص373 374.

هدایت

هدایت، شناختن درست و صحیح هدف، انتخاب راه و طریق صحیح برای رسیدن به هدف و پایداری در مسیر است. «هدایت» از ریشه «هدأ» و در لغت به معنای سکون، آرامش، بدون سر و صدا و حرکت، سکونت گزیدن می باشد و نیز بمعنای توقف ازحرکت، سکونت و خواب در شب، ساکت نمودن بچه و خواباندن آن آمده است.(1) هدایت در اصطلاح عبارتست از نشان دادن هدف و راهنمایی افراد. در برخی موارد مقصود از هدایت پایداری و استوار ماندن در مسیر و راه است. بنابراین هدایت، شناختن درست و صحیح هدف، انتخاب راه و طریق صحیح برای رسیدن به هدف و پایداری در مسیر است و هدایت در عام ترین معنای خود شامل همه مخلوقات خداوند می گردد.

3. ضرورت تحقیق

در طول تاریخ بشریت رسم بر این بوده که هر جا مستکبری باشد باید مستضعفی هم مقابل آن باشد، یعنی تقابل استضعاف و استکبار همیشگی بوده است. آیه شریفه به این مطلب اشاره دارد: “قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ”(2) مستکبران قوم صالح به مستضعفانی که به او ایمان آورده بودید، به تمسخر گفتند آیا شما اعتقاد دارید که صالح را خدا به رسالت فرستاده است؟ مؤمنان پاسخ دادند: آری ما به آیینی که از طرف خدا بر او فرستاده شده است، ایمان داریم.

در این آیه، استضعاف و استکبار در مقابل یکدیگر قرار گرفته است و این تقابل گواه بر آن است که اگر در یک جامعه، گروهی به عنوان مستضعف وجود داشته باشند،

ص: 21


1- . فراهیدی، العین، ج 4، ص 79.
2- . اعراف(7): 75.

حتما در برابرشان گروهی مستکبر هستند که توانایی های آنان را ربوده و ضعف و ناتوانی را بر آنان تحمیل کرده اند.

يكي از اهداف جهاد اسلامي، رهانيدن مستضعفان از چنگال مستكبران و ستمگران است و بدون آن دست يابي به اين امر اساسي امكان پذير نيست. از همين رو، خداوند در قرآن، دستورهايي در قالب هاي گوناگون براي هدایت و برانگيختن مؤمنان به جهاد و مبارزه آورده است.

با توجه به تأکیدات قرآن در حمایت از مستضعفین و احقاق حق آنها از ظالمان و مستکبران بر آن شدم تا در خصوص عوامل ایجاد استضعاف و راهکارهای هدایتی قرآن برای برون رفتن مستضعفین از استضعاف پایان نامه ای تدوین نمایم. باشد که توانسته باشیم در این امر مهم گامی برداشته شده باشد.

پژوهش های فراوانی در زمینه استضعاف و مستضعفین انجام پذیرفته است، اما در این راستا پژوهش حاضر در تلاش است تا به به بررسی راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین بپردازد، تا در نهایت بتوان از نتایج حاصل از این پژوهش کمکی به مستضعفین جهان شده باشد.

4. پیشینه پژوهش

استضعاف و استكبار، پديده تازه اي نيست كه امروزه طرح شده يا متعلق به جامعه اي خاص باشد، بلكه پيشينه اي به درازاي تاريخ بشر دارد. البته روشن است كه اين پديده شوم، هميشه به يك شكل و يك رنگ ظاهر نشده، بلكه جلوه هاي گوناگوني داشته و در هر برهه و هر مكاني، به شكل ويژه اي پديدار شده است. مستكبران براي برتري يافتن بر توده هاي مستضعف از راه هاي گوناگوني وارد مي شوند و از اشكال مختلفي بهره مي گيرند و چون نمي توان به استضعاف تن داد، بايد براي رهايي از آن، با همه نمودهاي شوم استكبار آشنا شد.

ص: 22

لذا بعضی ها بوسیله نوشتن کتاب یا مقاله سعی در یاری رساندن به مستضعفان بوده اند؛ کتاب و مقالاتی که در این زمینه نوشته شده است عبارتند از:

1. کتاب استضعاف و استکبار از دیدگاه امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی1

در کتاب حاضر، نقش انقلاب اسلامی در برابر «استضعاف» و «استکبار» از دیدگاه امام خمینی(ره) ذیل شش فصل تبیین شده است. در فصل اول مفهوم مستضعف و مستکبر توضیح داده شده و مصادیق آنها بازگو می شود .فصل دوم به عوامل استضعاف اختصاص می یابد. در فصل سوم از آثار استکبار و استضعاف سخن می رود. فصل چهارم با مطالبی درباره چگونگی مواجهه تاریخی مستضعفین و مستکبرین تدوین می گردد. در فصل پنجم نقش مستضعفین در پیروزی انقلاب، همچنین عملکرد انقلاب اسلامی برای مستضعفان تبیین می شود. در فصل ششم، وظیفه و مسئولیت مسلمانان و مستضعفان جهان در مقابل استکبار از قول امام خمینی1 تشریح می گردد. کتاب با فهرست تفصیلی موضوعی و فهرست ماخذ به پایان می رسد.

2. کتاب استکبار و استضعاف در قرآن، تالیف محمد سروش

در این کتاب مولف به توضیح مفاهیم کلی پرداخته و در ادامه به زمینه ها و عوامل پدید آمدن استضعاف و استکبار مورد بحث قرار داده و در بخش دیگر کتاب در خصوص بنی اسرائل از استضعاف تا استکبار مطلب را بیان نموده است و در نهایت در مورد مبارزه با استضعاف مطالبی را بیان نموده است.

3. کتاب مستضعفان از دیدگاه اسلام، تالیف ولی الله باقری

مولف در کتاب مذکور مفهوم استضعاف و استكبار را تعریف نموده و در فصلی دیگر از کتاب ماهيت و جنبه هاي استكبار و استضعاف و در بخش دیگر از کتاب در خصوص تاريخ مستضعفان مطالبی را عنوان و در بخش دیگر مستضعفان را به اقسامی تقسین نموده و در بخش دیگر انگيزه هاي مستكبران و ابزارها و شيوه هاي مستكبران را

ص: 23

بیان داشته و در نهایت فصل پایانی را با موضوع همراه با برنامه سازان به منظور ارائه برنامه هائی جهت همایت مستضعفین بیان داشته است

4. مقاله مستضعف در قرآن و روایات، نوشته فاطمه ترکی

در این مقاله، محقق به طور سئوالی «مستضعف به چه کسی گفته می شود؟» تبیین موضوع داشته است. و در ادامه در مورد مستضعف در قرآن و روایات مطالبی را بیان نموده. و در قسمت از مقاله در مورد روش عمومی مستکبران مباحثی رو مطرح نموده و در قسمت دیگر به وضعیت موجود جوامع پرداخته است.

5. مقاله مستضعفین حقیقی چه کسانی هستند؟ نوشته حضرت آیت الله العظمی مظاهری

در این مقاله محقق محترم به تعریف مستضعف پرداخته و در ادامه سرنوشت مستضعفين در برزخ مورد بحث قرار داده و در ادامه در مورد جايگاه مستضعفين در قيامت مباحثی را ارائه نموده و و با توجه به چند آیه در مورد ريشه يابي سرنوشت مستضعفين در آخرت ارائه مطلب نموده و در نهایت، در مورد مستضعفين حقيقي چه کساني هستند؟ چند گروه از مستضعفین را بیان نموده است.

5. سؤالات اصلي پژوهش

سؤالات اصلی پژوهش

سؤالات اصلی عبارتند از:

1. عوامل ایجاد استضعاف چیست؟

2. راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفان چیست؟

سؤالات فرعی پژوهش

سئوالات فرعی عبارتند از:

1. استضعاف چیست؟

2. معانی استضعاف با توجه به آیات قرآن چیست؟

3. چه آیاتی در قرآن به اهمیت استضعاف پرداخته است؟

4. تاریخچه استضعاف چیست؟

5. اقسام استضعاف چیست؟

6. چه گونه های از استضعاف در قرآن وجود دارد؟

6. فرضیات پژوهش

1. استضعاف یعنی دیگری را به ضعف کشاندن است.

2. با توجه به آیات قرآن برای استضعاف معانی از قبیل: فرو دست شده، سلب قدرت، نداشتن راه و چاره، عدم موقعیت اجتماعی، فقدان ایمان تحقیقی، به تضعیف کشاندن دیگران، ذکر شده است.

3. تاریخچه استضعاف به درازاي تاريخ بشر بر می گردد.

4. برای استضعاف می توان اقسامی از قبیل استضعاف اعتقادی، فکری و مادی متصور شد.

5. در قرآن کریم مکرر از نمونه استضعاف انبیاء و صالحین توسط مستکبران ذکر شده است.

6. در قرآن برای رهایی مستضعفین از دست مستکبرین راهکارهایی بیان شده است.

7. اهداف مطالعاتی

اهداف کلی

1. تبیین و معرفی جامع، از مستضعف و مستضعفین.

2. بیان و معرفی اقسام مستضعفین.

3. بیان گونه هائی از استضعاف در قرآن به دلیل اثبات مطلب، استضعاف در طول تاریخ.

4. حمایت و کمک به طبقات مستضعف و محروم است.

5. امیدوار کردن مستضعفان.

ص: 24

اهداف اختصاصی

6. بیان عوامل ایجاد استضعاف، توسط مستکبران.

7. بیان راهکارهای قرآن برای هدایت مستضعفین.

8. روش تحقیق

روش و ابزار گردآوري اطلاعات: کتابخانه ای همراه با تحلیل و نقد در مباحث نظری به روش تحقیق بنیادی و کاربردی استفاده شده است.

تحقیق بنیادی: در این روش تحقیق کشف ماهیت اشیاء پدیده ها و روابط بین متغیرها، اصول، قوانین و ساخت یا آزمایش تئوری ها و نظریه ها می پردازد و به توسعه مرزهای دانش رشته علمی کمک می نماید. هدف اساسی این نوع پژوهش تبیین روابط بین پدیده ها، می باشد. تحقیق بنیادی نظری از روش های استدلال عقلانی و قیاسی استفاده می کند و بر پایه مطالعات کتابخانه ای انجام می شود. تحقیق بنیادی تجربی از روش های استدلال استقرائی استفاده می کند و بر پایه روشهای میدانی انجام می شود.

تحقیق کاربردی: در این روش تحقیق با استفاده از نتایج تحقیقات بنیادی به منظور بهبود و به کمال رساندن رفتارها، روش ها، ابزارها و الگوهای مورد استفاده جوامع انسانی انجام می شود. هدف تحقیق کاربردی توسعه دانش کاربردی در یک زمینه خاص است.

ص: 25

ص: 26

فصل دوّم: مفهوم شناسی استضعاف در قرآن

اشاره

ص: 27

ص: 28

مقدمه

واژه مستضعف و مستکبر از جمله واژگان توصیفی اسلام و مشخص قرآن هستند که به اشکال مختلف این دو مفهوم و مفاهیم وابسته و مفاهیم عمقی تر از اینها مثل استکبار و استضعاف را توصیف می کنند و برای صورتبندی و تعریف معادل های متنوع بیرونی به کار می روند. از آنجایی که در گفتمان دینی مفاهیم حق و باطل، به عنوان مفاهیم محوری و بنیادی هستند ذیل آنها مفاهیمی مثل عدل و ظلم را داریم.

از جمله مصادیق جبهه باطل ظلم است که نقطه مقابل آن نیز عدل است. در حوزه ظلم مصادیق عینی تری داریم مانند: کسی که ظلم می کند(مستکبِر)، کسی که بر او ظلم می شود(مستضعَف)، کسی که ظلم می پذیرد، کسی که با ظلم مقابله می کند. در حوزه عدل هم مصادیق عینی متفاوتی داریم: مانند کسی که عدالت ورزی می کند، کسی که خواهان عدالت است، کسی که دشمن عدالت است. هر کدام از این مفاهیم زیر مجموعه خود را پیدا می کنند که مثلا بحث مستضعف و مستکبر نیز با یک دایره گفتمانی وسیع در این عرصه قرار می گیرد.

واژه مستضعف با چند نمونه و مصداق ریزتر در مفاهیم دینی و قرآنی مطرح شده است. برای مثال مستضعفین فعال از این نمونه هستند. یعنی مستضعفینی که هرچند مورد ظلم قرار گرفته اند اما این ظلم را بر نتابیده و حتی با آن به مقابله پرداخته و سرانجام پیروز خواهند شد.

در نقطه مقابل این تلقی از مستضعفین، مستضعفینی وجود دارد که مورد ذم هستند. یعنی کسانی که منفعل اند و وقتی ظلم برا آنها واقع می شود آن ظلم را می پذیرند چون

ص: 29

چاره ای جز این ندارند، قدرت واکنش ندارند، بنابراین تسلیم وضع موجود می شوند و حتی از ظلم فرار نمی کنند. زیرا آن را به عنوان سرنوشت محتوم پذیرفته اند، درحالیکه از این وضعیت رنج می برند.

1. وجوه استضعاف در قرآن

اشاره

در قرآن کریم در خصوص استضعاف آیاتی بیان شده است، اما در آیات دیگر از قرآن کلماتی وجود دارد که مقابل معنی کلمه استضعاف می باشند که می توان به عنوان شبکه مفهوم شناسی استضعاف آنها را معرفی نمود:

1-1. استضعاف

واژه «استضعاف» ریشه قرآنی دارد. این واژه و مشتقاتش داراي بار عقيدتي و پرمعنای خاصی است. «استضعاف» از مادّه «ضعف» است. لغت شناسان، ضعف را در برابر «قوّت» دانسته اند.(1)

از این رو، در زبان فارسی، که قوّت به توانایی تفسیر می شود، باید ضعف را مترادف با «ناتوانی» دانست. ناتوانی، دایره وسیعی دارد و شامل ضعف در بدن، نفس و حالات گوناگون می گردد.

راغب اصفهانی می نویسد: ضعف در مقابل قوّت است و کسی که ناتوان می شود، ضعیف است. ضعف گاه در نفس و گاه در بدن و گاه در حال است. برخی ضَعف و ضُعف را دو لغت دانسته اند. خلیل می گوید: «ضُعف (با ضمّ میم) ناتوانی بدنی است و ضَعف (با فتح میم) ناتوانی در عقل و اندیشه.(2)

«استضعاف»، مصدر باب استفعال است و این وزن، دارای معانی گوناگونی است. دو معنای شایع آن، یکی «طلب» است؛ مثل «استغفار» به معنای طلب آمرزش، و دیگری

ص: 30


1- . فیومی، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج 2، ص 8.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 296.

«مفعول را بر وصفی یافتن» است؛ مانند «استحسان» به معنای خوب و نیکو یافتن.(1)

واژه استضعاف را نیز به یکی از دو معنا یا معانی نزدیک به آن، تفسیر کرده اند. لغت شناس قدیم عرب، ابوعبداللّه خلیل فراهیدی می نویسد: «استضعفتُه» یعنی او را ناتوان یافتم و در اثر ناتوانی اش، به ناروا بر او مسلط شدم.(2) در صحاح اللغه «استضعفه» «عدّه ضعیفاً» معنا شده است؛ یعنی او را ناتوان شمرد و ضعیف به حساب آورد.(3)

ابن اثیر در معنای مستضعف می نویسد: مستضعف کسی است که دیگری او را ضعیف کرده و به واسطه فقر و بیچارگی اش، بر او قلدری و گردن کشی می کند.(4) در کتاب مصباح المنیر نیز برای استضعاف دو معنا ذکر شده است: «رأیته ضعیفا او جعلته کذلک»، یعنی او را ناتوان دیدی یا او را ناتوان نمودی.(5) نتیجه این که هیچ یک از لغت شناسان مستضعف را به معنای ضعیف ندانسته اند.

پدیده استضعاف غالباً در برابر نوعی برتری طلبی نمایان می شود. کاربرد واژه استضعاف در برابر «استکبار» در بسیاری از آیات، گواهی بر این سخن است. این ویژگی معنایی استضعاف و کاربرد قرآنی آن سبب شده است که در پی رویکرد اجتماعی مسلمانان به قرآن، معنایی اصطلاحی برای استضعاف در تقابل با اصطلاح استکبار در ادبیات سیاسی اجتماعی مسلمانان فراهم آید. از این دو اصطلاح برای تقسیم جوامع انسانی به دو طبقه «مستضعَف» و «مستکبِر» استفاده می شود.

واژه استضعاف در قرآن نیامده است؛ اما مشتقات آن مجموعاً 13 بار به کار رفته که 8 مورد آن به صورت فعلی و در قالب واژه های «اُسْتُضْعِفُوا» «اِستَضْعَفُونی»

ص: 31


1- . لویس معلوف، المنجد فی اللغه و الادب و العلوم، ص ز.
2- . خلیل بن احمد، العین، ج 1، ص 281.
3- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 4، ص 1390.
4- . ابن اثیر، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، ج 3، ص 88.
5- . فیومی، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج 2، ص 9.

«یُستضعَفُون» و «یَستضعِفُ» آمده است و 5 مورد دیگر به گونه اسم مفعول به صورت «مستضعفین» و «مستضعفون» استعمال شده است.

1-2. استکبار

واژه «استکبار»، از مادّه «کبر» است، این واژه مقابل واژه «استضعاف» می باشد، از این رو، باید معنای «کبر» را در فرهنگ نامه ها بیابیم. جوهری، در الصحاح «کَبُر» را بزرگ شده و «کِبر» را عظمت و کبریا معنا کرده است.(1) و فیّومی در المصباح المنیر «کَبُر» را به معنای «عَظُم» دانسته است.(2)

و احمد بن فارس، اصل مادّه این کلمه، «ک- ب- ر»، را مقابل صِغَر و کوچکی دانسته و «کِبَر» را به پیری و «کِبْر» را به عظمت تفسیر کرده است.(3)

لغت شناسان و فرهنگ نویسان دیگر نیز تفسیرهایی چون همین تعبیرات آورده اند.

«استکبار»، مصدر باب استفعال است که آن را چنین معنا کرده اند: تکبر و استکبار، به معنای تعظم و بزرگی کردن است.(4) راغب می نویسد: «کبر» از حالات و ویژگی های روحی انسان است که در دیگر موجودات نیست و آن، خوش آمدن از خود و در نتیجه خود را برتر و بزرگتر از دیگران دیدن است. «استکبار» دو گونه است، یکی تلاش برای بزرگواری، به این که آنچه را می خواهد و می طلبد و شرایطی که برای تلاش خود در نظر گرفته است، پسندیده و زیباست؛ و دیگری، خودنمایی و اظهار کمالاتی است که در او نیست و البته این مرسوم است و استکبار در قرآن در تمام موارد استعمال آن به معنای دوم است.(5)

ص: 32


1- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 2، ص 801 .
2- . فیومی، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج 2، ص 208.
3- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 153.
4- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 2، ص 802.
5- . راغب اصفهانی، المفردات، ج 2، ص 802.

«تکبر» نیز بر دو قسم است: یکی افزونی شایستگی ها و بیشتر بودنش از شایستگی دیگران که به این معنا حق تعالی به «متکبّر» توصیف شده است؛ و دیگری به معنای با زحمت و مشقت، کمالات را به خود بستن و خود را متصف به آن ها نشان دادن، که در عموم مردم، تکبّر به این معناست و «کبریاء» به معنای «برتر از انقیاد و تسیلم» است و هیچ کس جز تعالی «تکبر» صحیح است.(1)

علّامه طباطبائی(رحمه الله) نیز تصریح می کند که استکبار همیشه نارواست و قید «به غیر حق» در آیه شریفه: “فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْارْضِ بِغَیْرِ حَقٍّ”(2) توضیحی است، نه آن که استکبار به حق نیز وجود داشته باشد.(3)

اینک در پرتو توضیحات لغت شناسان به این نتایج می رسیم: 1. استکبار، ریشه در یک بیماری روحیِ خود بزرگ بینی دارد. 2. مشخّصه آشکار استکبار، «بزرگی طلبی» است. 3. استکبار، چیزی جز خود را برتر از دیگران دانستن، و همه را زیر دست خویش دیدن و در یک کلمه «سلطه بر مردم» نیست. 4. هر چند برخی لغت شناسان میان تکبّر و استکبار فرق نگذاشته اند، امّا با تأمل در مجموع آنچه از فرهنگ نامه ها نقل کردیم، می توان تفاوت را به شرح ذیل به بیان کرد:

1. متکبّر، خود را بزرگتر از دیگران می داند، ولی «مستکبر» با تظاهر به آن، در پی دست یافتن به بزرگی است. تکبّر، از حالت نفسانی شخص حکایت می کند که خود بزرگ بین است و استکبار از رفتار او حکایت می کند که برای رسیدن به بزرگی، دست و پا می زند. 2. متکبّر، خود را جلوتر از دیگران می داند و مستکبر تلاش می کند تا همه را پشت سر بگذارد و جلودار شود. از این رو، ممکن است، متکبّر در انزوا باشد و تلاشی برای جلو ولی مستکبر در پی تحمیل خود بر دیگران و اظهار بزرگی خویش است.

ص: 33


1- . همان
2- . سجده(32): 15.
3- . طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 17، ص 376.

علّامه طباطبایی; در این باره می نویسد: مستکبر کسی است که می خواهد به بزرگی دست یابد و در صدد است که بزرگی خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد و متکبّر کسی است که بزرگی را به عنوان یک حالت نفسانی در خود سراغ دارد و برای خود پذیرفته است.(1)

افزون بر آن، امین الاسلام طبرسی نیز تفاوتی دیگر را ذکر کرده و آن این که تکبّر، بزرگی کردن است چه شخص سزاوار آن باشد و چه نباشد، ولی استکبار، طلب بزرگی و سروری بدون شایستگی است.(2)

پس استکبار در مقابل استضعاف است و در قرآن کریم از مستکبرین به لفظ ملا هم تعبیر شده است؛ یعنی افرادی که از نقطه نظر شخصیت های اجتماعی جائرانه و موقعیت های ظالمانه خود پر بوده و نقطه خالی به جای نگذارده بودند.

1-3. ملأ

برخی لغت شناسان، «ملأ» را به معنای «جماعت» دانسته اند(3) و هیچ گونه قید و توضیحی برای آن نیاورده اند، ولی برخی دیگر معمولاً قیودی در معنای آن ذکر کرده اند. مثلاً صاحب مقاییس اللغه، لغت شناس قرن چهارم، ملأ را به «مردم اشراف» معنا کرده است.(4)

و دائره المعارف قرن بیستم نیز ملأ را اشراف معنا کرده اند. در قاموس اللغه، معانی متعددی برای ملأ ذکر شده است. یکی «جماعت» و دیگری «اشراف» و شارح قاموس اللغه در توضیح معنای دوم می نویسد: ملأ عبارت از اشراف، چهره های سرشناس و رؤسایی هستند که سخن آنان مورد توجه دیگران است. او در ادامه می افزاید: ویژگی دیگر ملأ، تجمع و به هم پیوستگی آنان در اداره امور است.(5)

در

ص: 34


1- . همان، ج 12، ص 234.
2- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 146.
3- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 1، ص 72.
4- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 346.
5- . زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 1، ص 119.

مجمع البیان نیز ملأ به «اشراف» تفسیر شده است.(1)

راغب اصفهانی نیز به این ویژگی در مفهوم ملأ تصریح کرده است که ملأ گروهی اند که بر رأی و نظر یگانه ای اتفاق داشته باشند.(2)

از مجموع کلمات اهل لغت استفاده می شود که شایعترین معنای ملأ اشراف است؛ جماعتی که از قدرت و موقعیت در جامعه برخوردارند به طوری که هیبت آنان چشم و قلب توده مردم را پر کرده و به پیروی از آنان واداشته و کسی را یارای مخالفت با آنان نیست.

معمولاً در معنای کلمه ملأ یک معنای منفی نیز لحاظ است و بیشتر به اطرافیان حاکمان مستکبر، ظالم و ستمگر یا اشراف و مستکبرانِ مخالفِ پیامبران گفته می شود، ولی استعمالش در قرآن، عامتر از این معناست و به خواص و اطرافیان عاقل یا مؤمن نیز اطلاق می شود. مثلاً اشراف و اطرافیان ملکه سبا را «ملأ» خوانده است با این که آنان در عین کافر بودن، اشخاصی منطقی و فهیم بودند و چون بلقیس از آنان مشورت خواست، او را به طغیان، فساد و استکبار دعوت نکردند:

“قَالَتْ یا ایُّهَا الْمَلَاءُ انّی الْقِیَ الَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ* ... یا ایُّهَا المَلَاءُ افْتَونی فِی امْرِی مَا کُنْتُ قاطِعَهً امْراً حَتّی تَشْهَدُونِ* قَالُوا نَحْنُ اولُوا قُوَّهٍ وَ اولُوا بَأْسٍ شَدیدٍ وَ الْامْرُ الَیْکِ فَانْظُری ماذا تَأْمُرینَ”(3)

ملکه گفت: ای اشراف، نامه پرارزشی به سوی من افکنده شده ... ای اشراف، نظر خود را در این امر مهم برایم بازگویید که من هیچ کاری را بدون حضور و مشورت شما انجام نداده ام. گفتند: ما دارای نیروی کافی و قدرت جنگی فراوان هستیم، ولی تصمیم نهایی با توست، ببین چه دستور می دهی.

این گونه سؤال و جواب، نشان از حکومت منطقی و عاقلانه حاکم و اطرافیان اوست.

ص: 35


1- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 124.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ج 2، ص 407.
3- . نمل(27):29-33.

حاکم، به ادب واحترام از نامه سلیمان یاد می کند و محترمانه از اطرافیانش رأی و نظر می خواهد و اطرافیان نیز گر چه او را به پشتیبانی و قدرت خود دلگرم می کنند ولی او را به جنگ و طغیان تشویق نمی کنند، بلکه به تصمیم گیری مدبرانه و صحیح باز می خوانند.

1-4. مترفین

یکی دیگر از واژه هایی که در قرآن به معنی استکبار بکار رفته واژه «مترفین»است. «مترفین» اسم مفعول از باب افعال و از کلمه «تُرفه» به معنی وسعت دادن در نعمت است.(1)

وقتی گفته می شود: «اَتْرَفَ فلانَ» معنایش این است که فلانی نعمتش از حد گذشته است. این واژه و مشتقات آن هشت مورد در قرآن مجید آمده است. اصل این واژه در کلام خدای سبحان و اولیای خدا یاد نشده مگر با ملامت و مذّمت.

از آنجایی که بسیاری از متنّعمان، غرق شهوات و هوسها می شوند، واژه «مترفین» در قرآن به معنی کسانی که مست و مغرور به نعمت شده و طغیان کرده اند آمده است و مصداق آن غالباً پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستکبر و خودخواه است؛ آنهایی که با قیام انبیاء به دوران خودکامگیشان پایان داده می شد و منافع نامشروعشان به خطر می افتاد و مستضعفان از چنگال آنها رهایی می یافتند و به همین دلیل با انواع حیله ها و بهانه ها، به تخدیر و تحمیق مردم می پرداختند و امروزه نیز بیشترین فساد دنیا از همین «مترفین» سر چشمه می گیرد.(2)

قرآن کریم ویژگی های مترفین در اینگونه بیان نموده است:

1. انکار توحید و معاد: قرآن کریم در این باره می فرماید: “وَ قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقَاء الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ”(3) ولی اشرافیان (خودخواه) از

ص: 36


1- . راغب اصفهانی، المفردات، ج 1، ص 327.
2- . مکارم شیرازی، نمونه، ج21، ص38.
3- . مؤمنون(23): 33.

قوم او (نوح) که کافر بودند و دیدار آخرت را تکذیب می کردند و در زندگی دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: این بشری است مثل شما از آنچه می خورید، می خورد و از آنچه می نوشید، می نوشد. پس چگونه می تواند پیامبر باشد؟

از استدلال آنها که گفتند: او مانند سایر مردم است چون مثل انسان می خورد و می نوشد، معلوم می شود که برای انسان غیر از خوردن و نوشیدن که از خواص حیوانات است کمال و فضیلت دیگری سراغ نداشتند. تنها خوشبختی بشر را در این می دانستند که همانند حیوانات در بهره وری از انواع لذّات آزاد باشد.(1)

2. تقلید کورکورانه از آئین گذشتگان خود: مترفین جوامع به هنگام خطر افتادن اسباب عیش و نوش و خوشگذرانی خویش بدون توجه به منطق و براهین وحیانیِ پیامبران الهی از سنّت های متحجّر گذشتگان خود دم می زدند. “وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ”(2) و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذارکننده ای نفرستادیم مگر این که ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود خود را بر آیینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا می کنیم.

در آیه موردِ بحث، این گفتارِ “إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی أُمَّةٍ” را از توانگران اهل آبادی ها نقل کرده و آن بدان جهت است که طبع تنّعم و نازپروردگی انسان را وادار می کند از بار سنگین تحقیق، شانه خالی نموده دست به دامن تقلید کورکورانه شود.(3)

همچنین از گفتار ذکر شده معلوم می شود گرایش به مادّی گری و دنیاطلبی قدرت اندیشه (خرد) را تضعیف و آدمی را به سمت تقلید کورکورانه سوق می دهد.

ص: 37


1- . طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص42.
2- . زخرف(43): 23.
3- . طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص138.

3. ملاک و معیار قرار دادن ثروت و امکانات مادّی: “وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ”(1) و آنها که مَستِ ناز و نعمت بودند) گفتند اموال و اولاد ما از همه بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد.

4. ظلم و جرم: “وَاتَّبَعَ

الَّذِینَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِیهِ وَ کَانُواْ مُجْرِمِینَ”(2) و آنان که ستم می کردند، از تنّعم و کامجویی پیروی کردند و گناهکار بودند و نابود شدند. از جمله «کَانُواْ مُجْرِمِینَ» بر می آید که مردمان خوشگذران و پیرو لذّات، مردمانی بودند که به جرم و بزهکاری عادت کرده و در انجام آن پافشاری می کردند.(3)

5. فسق: از خصوصیات دیگر مترفین، فسق یعنی از حد و حقوق حقّه خارج شدن است: “وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا”(4) و هنگامی که بخواهیم، شهر و دیاری را هلاک کنیم. نخست اوامر خود را برای «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان می داریم سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به شدّت درهم می کوبیم.

1-5. مستضعفین

واژه «مستضعف» ازماده «ضعف» است، اما چون به باب استفعال برده شده به معنی کسی است که اورا به ضعف کشانده اند و دربند و زنجیرکرده اند.(5) مستضعف کسی نیست که ضعیف و ناتوان و فاقد قدرت و نیرو باشد. بلکه مستضعف کسی است که نیروهای بالفعل و بالقوه دارد، اما از ناحیه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته، ولی با این حال در برابر بند و زنجیر که به دست و پای او

ص: 38


1- . سباء(34): 35.
2- . هود(11): 116.
3- . طبرسی، مجمع البيان، ج5، ص309.
4- . إسراء(17): 16.
5- . شعرانی، دایرة المعارف لغات قرآن، ج2، ص75.

نهاده اند ساکت و تسلیم نیست و پیوسته تلاش می کند که زنجیرها را بشکند و آزاد شود، دست جباران و ستمگران را کوتاه سازد و آیین حق و عدالت را برپا کند.(1)

به عبارت دیگر مستضعفین کسانی هستند که بیرون از کانون قدرت و ثروت زندگی را با محرومیت از امکانات رفاهی و معیشتی موجود در جامعه می گذرانند.

در فرهنگ اسلامی، مستضعف کسی است که در شناخت حق یا عمل به آن ناتوان شده باشد.

مستضعفین در لغت قرآن کسانی هستند که در روی زمین مورد تعدی و غلبه افراد ستمگری قرار گرفته و در نتیجه سیطره و استیلای آنان، اختیار و آزادی خود را از دست داده و در تحت قیمومت آن طائفه ستمگر قرار گرفته اند و مستکبرین در مقابل مستضعفین، افرادی هستند که بر اساس

سرکشی و بلند پروازی پیوسته در صدد تجاوز به حقوق اولیه مردم ضعیف بوده و با انواع حیل و خدعه ها آنان را مورد تعدی و تجاوز قرار می داده اند.(2)

2. تاریخچه استضعاف

با بررسي داستان هاي قرآني، اين حقيقت به دست مي آيد كه موضوع مستضعفان در آغاز آفرينش انسان ريشه دارد. هنگامي كه مسئله جانشيني خدا در زمين و هستي يافتن موجودي جديد مطرح گرديد و خداوند اراده خود را در اين زمينه با فرشتگان در ميان گذاشت، آنان در مقام پرسش گفتند: آيا مي خواهي موجودي در زمين قرار دهي كه فسادگري و خون ريزي كند و زمين را تباه سازد؟ در حالي كه ما به تسبيح و تقديس تو مشغوليم. بنابراين، با وجود ما چه نيازي به آن موجود خواهد بود؟ خداوند سبحان در پاسخ آنان فرمود: من چيزي مي دانم كه شما از آن آگاه نيستيد.(3)

شايد اين پرسش از آن رو مطرح شد كه خون ريزي و تبه كاري برآمده از استكبار

ص: 39


1- . مکارم شیرازی، نمونه، ج16، ص 19-20.
2- . حسینی تهرانی، معادشناسی، ص66-70.
3- . بقره(2): 30.

مستكبران و به استضعاف كشيده شدن مستضعفان را مي ديدند و چون اين بخش از عمل انسان در نظر آنان مهمّ جلوه مي نمود، بدان توجه كردند و موجب پرسش و حتي اعتراضشان گرديد.

خداوند «آدم» را آفريد و دانش «اسماء» را بدو آموخت و دستورها، توصيه ها، و آموزش هاي لازم را در اختيارش نهاد و پي آمدهاي ناگوار سرپيچي از فرمان هاي خود را به وي گوشزد كرد و انسان را به آنان شناساند. سپس به آنان فرمود: در برابر اين موجود سر تعظيم فرود آوريد و بر او سجده كنيد. فرشتگان خدا كه فضيلت آدم را دريافتند، فرمان خدا را پيروي كرده و در مقابل او كرنش نمودند، ولي ابليس با خود برتربيني و استكبار ورزيدن از اين فرمان الهي سرپيچي كرد.(1) و گفت: من از او برترم. مرا از آتش و او را از خاك آفريده اي(2) و آتش بر خاك برتري دارد. اين نخستين باري بود كه استكبار آرامش هستي را به هم زد. ازاين رو، خداوند شيطان را با لعنت و نفرين از درگاه خود راند. شيطان كه تا قيامت مهلت خواسته بود و كينه آدم را به دل گرفته بود، او و همسرش را فريفت و زمينه اخراج آنان را از بهشت فراهم كرد.(3)

در اينجا ابليس آدم و همسرش را به استضعاف كشيد و از مقام و جايگاهي كه داشتند به زير آورد. در اين زمينه، قرآن مي فرمايد: “فَأَزَلَّهُمَا

الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ إِلي حينٍ”(4) پس شيطان آنان را لغزانيد و از بهشتي كه برايشان آماده شده بود، اخراج كرد و به آنها گفتيم به زمين فرود آييد؛ در حالي كه بعضي از شما با برخي ديگر دشمن خواهيد بود و براي

ص: 40


1- . همان: 34-30.
2- . ص(38): 76.
3- . طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص94.
4- . بقره(2): 36.

شما در زمين، تا مدّت معيّني قرارگاه و وسيله بهره برداري خواهد بود. بر اين اساس، ابليس كه مستكبري خودبين بود، آدم و حوا را به استضعاف كشيد. و اين آغازين رويارويي استكبار و استضعاف بود. ازاين رو، ابليس پايه گذار و نماد تمامي روابط استكباري در همه دوران ها گرديد. هر فرد يا گروهي كه از انديشه استكباري برخوردار باشد، گام در مسير ابليس نهاده و روشي همانند روش او در پيش گرفته است و به نسبت پليدي كردار و افكارش در حزب او جا دارد. هر فرد يا گروهي كه از سوي او و دسيسه هايش گرفتار شود، به گونه اي مستضعف به شمار مي رود. چنان كه آدم گرفتار خباثت او شد و مرتكب ترك اولي شد.

در طول تاریخ بشریت انبياء و پيروانشان همواره از سوي ستمگران و مستكبران تاريخ، مورد آزار و شكنجه بودند. با بهانه هاي واهي آنان را به تمسخر مي گرفتند؛ به آنان ساحر و جادوگر خطاب مي كردند؛ دروغ گويشان مي خواندند و حقوق ايشان را پايمال مي كردند. با ابزارهاي گوناگون آن بزرگواران را به سخت ترين شكل مورد ستم و بي مهري قرار مي دادند؛ ناشايست ترين تهمت ها و افتراها را به آنان نسبت مي دادند.

ستم پيشه گان نابخرد براي حفظ آنچه كه به خيال خود موجب عزّت و سرافرازي شان بود، آشكارترين آيات الهي را ناديده گرفته و با فرستادگان خدا به مقابله بر مي خاستند. آنان به چيزي كمتر از به استضعاف كشيدن بي پناهان و درماندگان بسنده نمي كردند و براي دست يابي به اهداف شوم خود كه همان استثمار، استعمار و استضعاف مستضعفان بود، به هر كار غير انساني دست مي زدند.

قرآن كريم اين سركشان تاريخ را به عنوان مستكبران و جبهه مقابل ايشان را مستضعفان ناميده است. ازاين رو، پيام آوران نجات و كمال و سعادت انسان و دل سوختگان تكامل انسان در برابر استكبار مستكبران ايستادگي مي كردند و با آگاهي بخشي توده هاي رنج كشيده و تقويت بيدار دلان، آنان را در مسير دست يابي به اهداف مقدّس شان ياري مي دادند و خود نيز چونان شمع مي

سوختند تا دين حق و بندگان خدا

ص: 41

را از گرفتاري ها برهانند و در اين راه پرفراز و نشيب، افزون بر تحمّل سختي ها و دشواري هاي طاقت فرسا، جانهاي پاك خود و عزيزانشان را نيز فدا مي ساختند.

شرايط زندگي آنان، مقاومت ها و تلاش هاي پي گير و تحمّل دشواري هايي بود كه در طول حيات پربار خويش داشتند. مظلوميّت و محروميّتي كه با آن روبرو بودند، نشان از به استضعاف كشيده شدن آنان و پيروانشان دارد. مؤمناني كه با وجود تهديدهاي جدي شكنجه هاي درد آور و... تا پاي جان پيمان خود را نشكستند و لحظه اي ترديد به خود راه ندادند.

هر كدام از انبياء و فرستادگان خدا در زمان خود، متناسب با دشمني مستكبران، شديدترين و رنج آورترين شكنجه ها و استضعاف ها را تحمل كرده و برخي از آنان در اين راه مقدس به شرف شهادت رسيدند. نبی مکرم اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) خاندان او به عنوان آخرين پيام آوران الهي به تناسب عظمت ديني كه آوردند، بيشترين ضربه ها را ديدند و با شكوه ترين فداكاري ها را كردند و علماي دين نيز پس از غيبت كبري به راه آنان ادامه دادند و ازاين رو، مورد ستم و استضعاف ظالمان قرار گرفتند.

3. آیات استضعاف در قرآن

اشاره

مصدر استضعاف در قرآن نیامده است؛ اما وجوه معنایی آن مجموعاً 13 بار به کار رفته که 8 مورد آن به صورت فعلی و در قالب واژه های «اُسْتُضْعِفُوا»،

«اِستَضْعَفُونی»، «یُستضعَفُون» و «یَستضعِفُ» آمده است و 5 مورد دیگر به گونه اسم مفعول به صورت «مستضعفین» و «مستضعفون» استعمال شده است. در قرآن مشتقات «استضعاف» در معانی زیر بکار رفته است.

3-1. سلب قدرت

هنگامی که حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) برای گرفتن وحی به کوه طور رفت، هارون(علیه السلام) را جانشین خود در قوم بنی اسرائیل کرد. سامری که از طبیعت

ص: 42

بنی اسرائیل برای گرایش به بت پرستی آگاه بود از گردآوری زور و زر و زیورهایشان گوساله ای زرّین ساخت که بانگ بر می آورد، و بنی اسرائیل در غیبت موسی به پرستش آن پرداختند، هارون نتوانست آنان را از چنین کاری بازدارد. چون موسی به نزد قوم خود بازگشت، با دیدن چنین واپس گرایی سخت به خشم آمد و الواح را که بر روی آنها وحی را نقش کرده بود بر زمین کوفت و ریش برادرش هارون را گرفته به سوی خود کشید و او را مسئول این فاجعه دانست، هارون گفت: “قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ

الظَّالِمِينَ”(1) پسر مادرم، بی گمان آن مردم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، پس (با این کارت) دشمنان را شاد مکن، و مرا در کنار ستمگران مگذار. مراد، عدم قدرت شخص بر انجام وظیفه است خواه هارون تلاش جسمانی به کار برده خواه نبرده باشد، بی اعتنایی آن مردم به هارون و نافرمانی از دستور او، به ناتوانی انداختن و ضعیف خواستن وی است.

بنابراین، استضعاف در این مورد، نه ناتوانی در اندیشه و خرد است، و نه ناتوانی در جسم، و نه کوتاهی کردن در کار و تلاش است، بلکه ناتوان شدن از انجام وظیفه در موردی خاصّ، مانند نهی از منکر، بوسیله مردمی نادان و برانگیخته شده از سوی قدرت طلبی است که از موقعیت مردمی موسی دچار حسادت شده، خواسته است بدین وسیله مردم را گرد خود بکشاند.

3-2. نداشتن راه و چاره

یکی دیگر از معانی استضعاف، نداشتن هیچ راه گریز از ستم و وسیله بیرون آمدن از تنگنا و چاره سازی در برابر دشواریها است. این دسته از مستضعفان خود وظیفه ای بر دوش ندارند، لیکن دیگران که چنین وضعی ندارند موظّف و مکلّف هستند که از هر

ص: 43


1- . أعراف(7):150.

راهی شده، بویژه با پیکار، به رها ساختن آنان دست یازند: “وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا”(1) و چرا شما در راه خدا (و در راه نجات) مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى جنگيد همانان كه مى گويند پروردگارا ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه اند بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خويش ياورى براى ما تعيين فرما.

بعد از این که هجوم های مکرر مشرکان قریش را دفع کردند و قدرت یافتند. در این هنگام که توان فریادرسی مستضعفان مظلوم را پیدا کردند، خداوند آنان را بر سستی در دفاع از مظلومان تحت ستم، توبیخ می کند. در سال سیزدهم بعثت، هجرت مسلمانان از مکه شروع شد و هر کس از زن و مرد که توانست از آن شهر ظلم و ستم فرار کرد و به مدینه آمد، ولی تعدادی زن و مرد و کودک ضعیف و ناتوان در مکه ماندند و مورد ظلم و ستم مشرکان بودند.(2)

این دسته از زنان و مردان و کودکان به ناتوانی افتاده، ستم و ستمگر را درک می کنند و می شناسند، و نیز می دانند که تنها چاره گرفتاریشان بیرون رفتن از آن آبادی است، لیکن راه و چاره ای

برای بیرون رفتن ندارند و نمی یابند، از این رو دست دعا به درگاه پروردگار برداشته از خداوند می خواهند که سرپرستی و رهبری و یاوری برای نجاتشان قرار دهد. از آیه شریفه می توان این نتیجه را گرفت که از اهداف جهاد اسلامی، تلاش برای رهایی مستضعفان از سلطه ستمگران است.

ص: 44


1- . نساء(4): 75.
2- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 669.

3-3. عدم موقعیت اجتماعی

بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشته تاريخشان باز مى گرداند و به آنها مى فهماند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.

قبایل ناتوان و پراکنده عرب پیش از اسلام پیوسته در معرض تاخت و تاز خودی و بیگانه بودند، و داشتند از روی زمین ناپدید می شدند، تازمانی که بعثت پیامبر اکرم6 آنان را نجات داد و به صورت امّتی به هم پیوسته و نیرومند درآورد. قرآن با اشاره به همین موقعیت است که می فرماید: “وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ”(1) و به ياد آوريد هنگامى را كه شما در زمين گروهى اندك و مستضعف بوديد مى ترسيديد مردم شما را بربايند پس خدا به شما پناه داد و شما را به يارى خود نيرومند گردانيد و از چيزهاى پاك به شما روزى داد باشد كه سپاسگزارى كنيد.

3-4. فقدان ایمان تحقیقی

برخی از افراد برای ایمان آوردن به چیزی، چه حقّ باشد و چه باطل، چشم به شخصیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و علمی دوخته اند، و هرچه بدانان دستور دهند چشم بسته و نیندیشیده می پذیرند و از آنان پیروی می کنند، و چون این گونه ایمانها و پیرویها سرانجام سوئی دارد، در هنگام دیدن خطر و چشیدن کیفر، هر کدام از پیروی کنندگان و پیشوایان، مسئولیت را به گردن دیگری می اندازند، لیکن این کار هم هیچ نتیجه ای برایشان ندارد و از دچار شدن به کیفر این جهانی و سقوط از سطح والای

ص: 45


1- . أنفال(8): 26.

انسانی، و کیفر آن جهانی و فرو افتادن در ژرفای دوزخ نجاتشان نمی دهد: “وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاء لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاء عَلَيْنَآ أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ”(1) و همگی برای (حسابرسی) خدا نمایان می شوند؛ پس ناتوانان به آنان که بزرگی فروختند می گویند: ما پیرو شما بودیم، آیا شما چیزی از عذاب خدا را از ما برطرف کننده هستید؟

گویند: اگر خدا ما را ره نموده بود بدون شک ما هم شما را هدایت می کردیم. چه بیتابی کنیم و چه پایداری ورزیم (فرود آمدن کیفر) بر ما یکسان است، هیچ راه گریزی نداریم.

در قیامت همه خلائق برای خدا و در پیشگاه او به گونه ای ظاهر می شوند که میان او و آنان هیچ حاجب و مانعی وجود نداشته باشد، البته در دنیا هم حجابی وجود نداشت، اما توهم می نمودند که خدایشان از آنها غایب است، ممکن هم هست جمله مزبور کنایه باشد از اینکه آن روز بندگان برای حساب اعمال خالص می گردند، به هرحال آیه شریف می فرماید در آن روز مستضعفان به اقویا و مستکبران می گویند که ما در دنیا مقلد و مطیع شما بودیم و از خود استقلال عقیده و روش نداشتیم، پس آیا امروز، شما که اولیاء ما بوده و دارای عزت و قدرت بودید، ولی از ایمان به خدا و آیات او تکبر و استنکاف و رزیدید و از راه او اجتناب کردید، می توانید چیزی از عذاب الهی را از ما دفع کنید؟ ولی از آنجا که ضعفاء و افراد مقلد بدون هیچ دلیل و برهانی مطیع افراد مستکبر شده و خود را از حریت عقیده و ایمان ساقط کرده بودند و این گروه اندک مستکبر هرگز بدون مساعدت و خواست خود افراد مستضعف قادر نبودند تا آنها را پیرو

ص: 46


1- . إبراهیم(14): 21.

خویش سازند، پس مستضعفان خودشان با خضوع و ذلت این قدرت تسلط را به آنان اعطا کردند. اقویا و مستکبران در جواب آنها می گویند، اگر ما می دانستیم که چگونه از عذاب رهایی حاصل می شود، شما را نیز نجات می دادیم، و یا اگر دردنیا خدا ما را هدایت کرده بود ما هم شما را به سوی دین حق هدایت می کردیم، اما حالا دیگر جزع و فزع یا صبر برای ما یکسان است، و هیچ گریزگاهی برای ما نیست تا از عذاب خدا به آنجا بگریزیم. طبق توضیح داده شده منظور کلمه از «ضعفاء» بر نبود ایمانی که برخاسته از تحقیق باشد دلالت دارد.

3-5. استضعاف مؤمنان ناوابسته

هنگامی که پیامبری در میان مردم برانگیخته می شد، نخستین کسانی که به وی ایمان می آوردند مردم ناوابسته بودند. ناوابستگی به قدرت، ریاست، ثروت، و حتی دانش. زیرا این گروه ها و شخصیت ها هر یک به گمان از دست رفتن آنچه در اختیار دارند به مخالفت بر می خاستند. لیکن کسانی که به هیچ کدام از این ابزارها وابستگی نداشتند، بر پایه فطرت خداجویی و سرشت حقیقت خواهی خویش ایمان می آوردند؛ آنگاه آن شخصیت های مستکبر از توده های مستضعف می پرسیدند که آیا شما تحقیق کرده و دانسته اید که این شخص پیامبر است و راست می گوید که از جانب پروردگار آمده است که شما به وی گرویده اید؟

این شخصیت ها همگی می دانستند که او راست می گوید و از جانب پروردگار آمده است، لیکن چون تصدیق این ادّعا باعث می شد که منافع خود را از دست بدهند، قیافه عالمانه و روشنفکر مآبانه ای به خود گرفته از توده مردم - که از دید آنان ناتوان در قدرت و ثروت و دانش بودند - می پرسیدند که چرا بی آنکه از ما بپرسید خود سرانه ایمان آورده اید؟ ما باید پس از تحقیق و بررسی و آزمایش آن شخص، اگر به یقین می رسیدیم که او پیامبری فرستاده از سوی پروردگار خویش است، به شما اجازه ایمان

ص: 47

آوردن می دادیم. آن مردم می گفتند: هرچه هست، ما به پیامی که آورده است ایمان آورده ایم، و به جنبه های علمی و روشنفکرانه آن هم کار نداریم، پیام او رهایی بخش ما است؛ و مستکبران می گفتند: ما هم به همان پیام و همان چیزی که شما را از دنباله روی ما رها می کند کافریم؛ یعنی حقیقت را می بینیم و می دانیم، لیکن آن را نادیده می گیریم، زیرا همین حقیقت به زیان ما تمام شده است: “وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا ... * قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِيَ آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ”(1) و به سوى قوم ثمود صالح برادرشان * سران قوم او كه استكبار مى ورزيدند به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند آيا مى دانيد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است گفتند بى ترديد ما به آنچه وى بدان رسالت يافته است مؤمنيم * كسانى كه استكبار مى ورزيدند گفتند ما به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد كافريم.

دعوت حضرت صالح سبب شد که گروههایى از قوم ثمود به او ایمان بیاورند؛ ولى اینها طبقات ضعیف و متوسط جامعه و به اصطلاح مستضعف بودند؛ یعنى طبقه مرفه، آنها را ضعیف نگهداشته بودند و خوار و زبون مى شمردند. سران و اشراف قوم ثمود به صالح ایمان نیاورند و با او و پیروانش در ستیز بودند. با مطالعه در خصوص داستانهاى پیامبران در قرآن روشن مى شود که نخستین طبقه اى که دعوت پیامبران را مى پذیرفتند طبقه ضعیف و متوسط جامعه بودند؛ چون آنها منافعى نداشتند که با قبول دعوت پیامبران از دست بدهند؛ ولى طبقه مرفه و اشراف، منافع خود

ص: 48


1- . أعراف(7):77-73.

را در خطر مى دیدند و همواره حفظ وضع موجود را به نفع خود مى دانستند و از ناآگاهى مردم سود مى جستند؛ از این جهت بود که با پیامبران و دعوت جدید مبارزه مى کردند.(1)

3-6. به ضعف کشاندن دیگران

آیه شریفه می فرماید: “إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ”(2) فرعون در سرزمين (مصر) سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت طبقه اى از آنان را زبون مى داشت پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى بهره كشى) زنده بر جاى مى گذاشت كه وى از فسادكاران بود.

مراد این است که خداوند می فرماید: او (فرعون) بنده ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدايى نمود. به هر حال او براى تقويت پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد. نخست: اهل آن (سر زمين) را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود: “وَجَعَلَ

أَهْلَهَا شِيَعًا” همان سیاستى كه در طول تاریخ پایه اصلى حكومت مستكبران را تشكیل مى داده است، چرا كه حكومت یك اقلیت ناچیز بر یك اكثریت بزرگ جز با برنامه تفرقه بینداز و حكومت كن امكان پذیر نیست! آنها همیشه از توحید كلمه و كلمه توحید وحشت داشته و دارند، آنها از پیوستگى صفوف مردم به شدت مى ترسند، و به همین دلیل حكومت طبقاتى تنها راه حفظ آنان است، همان كارى كه فرعون و فراعنه در هر عصر و زمان كرده و مى كنند.

ص: 49


1- . جعفری، تفسیر کوثر، ج 2، ص 215.
2- . قصص(28):4.

چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه «تفرقه بينداز و حكومت كن» امكان پذير نيست.

آرى! فرعون مخصوصاً مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد: «قبطيان» كه بوميان آن سر زمين بودند، و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود. و «سبطيان» يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند. فقر و محرومیت، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و سخت ترین كارها بر دوش آنها بود، بى آنكه بهره اى داشته باشند.

دومين جنايت فرعون طبق آیه شریفه «استضعاف» گروهى از مردم آن سرزمين بود قرآن مى فرمايد: آن چنان اين گروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را (براى خدمت) زنده نگه مى داشت. جمله “وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ” زنان آنها را زنده نگه مى داشتند. دلالت بر این دارد که اصرار به بقاء حیات دختران و زنان داشتند، یا به خاطر خدمتکارى و یا کامجوییهاى جنسى و یا هر دو بود.

فرعونيان براى تضعيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد بر اندازند، و تنها دختران و زنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.

طبيعى است افراد برترى جو و خود پرست تنها حافظ منافع خويشند، و هرگز حفظ منافع شخصى، با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فدا كارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همه ابعاد زندگى مردم و جامعه. پس طبق آیه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف» به تضعیف کشاندن دیگران است.

ص: 50

3-7. فرو دست شده

خداوند تبارک وتعالی در آیه شریفه می فرماید: “وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ”(1) و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم. در اين آيه خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و چند امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.

چقدر این آیه گویا و امیدبخش است؟ چرا كه به صورت یك قانون كلى و در شكل فعل مضارع و مستمر بیان شده است، تا تصور نشود اختصاص به مستضعفان بنى اسرائیل و حكومت فرعونیان داشته، می فرماید: ما مى خواهیم چنین كنیم ... یعنى فرعون مى خواست بنى اسرائیل را تار و مار كند و قدرت و شوكتشان را درهم بشكند، اما ما مى خواستیم آنها قوى و پیروز شوند.(2)

او مى خواست حكومت تا ابد در دست مستكبران باشد اما ما اراده كرده بودیم كه حكومت را به مستضعفان بسپاریم! و سرانجام چنین شد. در آیه تعبیر به «منت» شده، به معنى بخشیدن مواهب و نعمتها است، و این با منت زبانى كه بازگو كردن نعمت به قصد تحقیر طرف است و مسلماً كار مذمومى است، فرق بسیار دارد.

در این آیه خداوند پرده از روى اراده و مشیت خود در مورد مستضعفان برداشته و در این زمینه چنین بیان مى فرماید: نخست اینكه ما مى خواهیم آنهایی که فرودست شده اند را مشمول نعمتهاى خود كنیم “وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا”. دیگر اینكه ما مى خواهیم آنها را پیشوایان نمائیم

“وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً”. سوم اینكه ما مى خواهیم

ص: 51


1- . قصص(28): 5.
2- . مکارم شیرازی، نمونه، ج 16، ص 16.

آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهیم “وَنَجْعَلَهُمُ

الْوَارِثِينَ”. پس طبق آیه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف» به معنی فرودست شده است.

3-8. زیر دست بودن

انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مى كند كه نشانه هاى پيامبر اسلام(صلّى اللّه عليه وآله وسلم) در تورات و انجيل به وضوح آمده است، آنها براى نفى نبوّت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند. آیات شریفه می فرمایند:

“وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ * وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ”(1)

و كسانى كه كافر شدند گفتند نه به اين قرآن و نه به آن (توراتى) كه پيش از آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد و اى كاش بيدادگران را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان ازداشت شده اند مى ديدى (كه چگونه) برخى از آنان با برخى (ديگر جدل و) گفتگو مى كنند كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه (رياست) و برترى داشتند مى گويند اگر شما نبوديد قطعا ما مؤمن بوديم * كسانى كه (رياست و) برترى داشتند به كسانى كه زيردست بودند مى گويند مگر ما بوديم كه شما را از

ص: 52


1- . سباء(34):31-33.

هدايت پس از آنكه به سوى شما آمد بازداشتيم (نه) بلكه خودتان گناهكار بوديد * و كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه (رياست و) برترى داشتند مى گويند (نه) بلكه نيرنگ شب و روز (شما بود) آنگاه كه ما را وادار مى كرديد كه به خدا كافر شويم و براى او همتايانى قرار دهيم و هنگامى كه عذاب را ببينند پشيمانى خود را آشكار كنند و در گردنهاى كسانى كه كافر شده اند غُُل ها مى نهيم آيا جز به سزاى آنچه انجام مى دادند مى رسند.

پس طبق آیات شریفه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف»، زیردست بودن است.

3-9. ضعیف شده

پس از نابودى قوم فرعون و درهم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل كه ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى به سر مى بردند، وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند.

“وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُواْ وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُواْ يَعْرِشُونَ”(1)

و به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى شدند (بخشهاى) باختر و خاورى سرزمين (فلسطين) را كه در آن بركت قرار داده بوديم به ميراث عطا كرديم و به پاس آنكه صبر كردند وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت و آنچه را كه فرعون و قومش ساخته و افراشته بودند ويران كرديم.

«يستضعفون» كه از ماده استضعاف گرفته شده معادل كلمه استعمار است كه در عصر و زمان ما به كار مى رود و مفهوم آن اين است كه قومى ستم پيشه جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهره كشى نمايند، منتها اين تفاوت را با كلمه

ص: 53


1- . أعراف(7): 137.

استعمار دارد، كه استعمار ظاهرش به معنى آباد ساختن است و باطنش به معنى ويرانگرى، ولى استضعاف ظاهر و باطنش هر دو يكى است. و تعبير به «كانوا يستضعفون» اشاره به اين است كه فرعونيان به طور مداوم آنها را در ضعف و ناتوانى نگه مى داشتند، ضعف از هر نظر و در تمام جهات. پس طبق آیه شریفه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف» ضعیف شده است.(1)

3-10. به ترس کشاندن

قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او، ويران و اموالش مصادره مى شود، به دنبال اين تهديد، عده اى از افرادى كه ظاهراً اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند، نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند(2)،

آيات شریفه ذیل نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد. در آيه دوم مستضعفان و ناتوانهاى

واقعى (نه مستضعفان دروغين) را استثناء كرده و مى فرمايد: مردان و زنان و كودكانى كه هيچ راه چاره اى براى هجرت و هيچ طريقى براى نجات از آن محيط آلوده نمى يابند، از اين حكم مستثنى هستند، زيرا واقعاً اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف ما لا يطاق كند.

“إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ

ص: 54


1- . مکارم شیرازی، نمونه، ج 6، ص 329.
2- . همان، ج 4، ص 83.

وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلًا”(1)

كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند (وقتى) فرشتگان جانشان را مى گيرند مى گويند در چه (حال) بوديد پاسخ مى دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم مى گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و (دوزخ) بد سرانجامى است * مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند.

پس طبق آیات شریفه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف»، مستضعف بودن است.

3-11. ناتوان

آيه شریفه ذیل به پاره ایى از سؤالات و پرسشهایى كه درباره زنان (مخصوصا دختران يتيم) از طرف مردم مى شده است پاسخ مى گويد و مى فرمايد: “وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا”(2)

و در باره آنان راى تو را مى پرسند بگو خدا در باره آنان به شما فتوا مى دهد و (نيز) در باره آنچه در قرآن بر شما تلاوت مى شود در مورد زنان يتيمى كه حق مقرر آنان را به ايشان نمى دهيد و تمايل به ازدواج با آنان داريد و (در باره) كودكان ناتوان و اينكه با يتيمان (چگونه) به داد رفتار كنيد (پاسخگر شماست) و هر كار نيكى انجام دهيد قطعا خدا به آن داناست.

ص: 55


1- . نساء(4): 98-97.
2- . نساء(4): 127.

پس طبق آیه شریفه مذکور معنی دیگر از واژه «استضعاف»، ناتوان است.

4. كاربردهاي مفهومي استضعفاف

مي توان گفت واژه استضعاف به طور كلي داراي دو مفهوم است: ضعف اختياري يا تحميل. استضعاف، گاهي به معناي طلب ضعف به كار مي رود كه خود بر دو گونه است:

الف. گاه استضعاف كننده و استضعاف شده، يك فرد يا يك گروه است. در اين صورت، به معناي خضوع و خشوع و تواضع و فروتني است؛ يعني خود را با اختيار و آزادي به استضعاف كشيده و فروتني مي كند. در اين صورت، اين فروتني يا در برابر كسان ديگر است يا در برابر خداوند. استضعاف به اين معنا صفت پسنديده اي است. بنابراين، همه انبياء و اولياء در شمار مستضعفان قرار مي گيرند، چنان كه امام علي7 در همين زمينه فرمودند: «كانوا قَوما مُستَضعَفِينَ»(1) انبيا و اولياي خدا، مردم مستضعفي بودند.

ب. نوع دوم آن است كه كسي خواهان ضعيف كردن ديگري است. اين نوع استضعاف در جامعه بروز مي كند و زندگي اجتماعي جايگاه چنين استضعافي است. اين نوع استضعاف داراي دو مفهوم و كاربرد است كه به لحاظ هر يك از اين دو كاربرد، با يكي از دو گروه اجتماعي موجود در جوامع استكباري همساني دارد.

نخستين مفهوم استضعفاف، مفهوم فاعلي آن است؛ كه در مصداق، با شخص مستكبر و ستمگر تطبيق مي كند. به بيان ديگر، قانون شكني و سركشي شخص، داراي دو اثر است: يك اثر آن استكبار، خودبزرگ بيني و خواستن امتيازهاي نامشروع براي خود شخص است. اثر ديگر آن، استضعاف ديگران؛ يعني خوار و زبون شمردن ديگران، ضعيف و ناچيز به شمارآوردن و تجاوز به حقوق قانوني و شرعي و استعمار و استثمار آنان است. اين دو، هم زمان با يكديگر انجام مي گيرد؛ يعني در حقيقت، با نافرماني از قانون و شرع و تجاوز به حدود خدا، حقوق ديگران را غصب و امتيازهاي نامشروع

ص: 56


1- . دشتی، نهج البلاغه، خطبه 192.

و غيرقانوني را براي خود دست و پا مي كند.(1)

قرآن در این خصوص مي فرمايد: “إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ”(2) فرعون در آن سرزمين، بلندي جست و اهل آن را گروه گروه گردانيد. گروهي را زبون مي داشت. پسرانشان را سر مي بريد و زنانشان را زنده نگه مي گذاشت. به راستي، وي از تبهكاران بود.

همچنين مي فرمايد: “قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني”(3) (هارون به موسي) گفت: اي پسر مادرم، اين گروه، زبونم ساختند و نزديك بود مرا بكشند.

دوّمين مفهوم استضعاف، مفهوم مفعولي آن است؛ يعني ضعيف شمرده شدن؛ خوار و بي مقدار به شمار آمدن؛ مورد جور و ستم قرار گرفتن و به خاطر عملكرد ديگران، از استيفاي حق خويش ناتوان شدن. همچنين استضعاف؛ يعني به دليل تجاوز مستكبران، از برگزيدن راه صحيح، ناتوان شدن؛ از حركت و تلاش در مسير حق باز ماندن؛ به سبب پول دوستي و قانون شكني ديگران، به فقر كشيده شدن و بر اثر سياست بازي و سوء استفاده ديگران و تهمت و دروغ و غيبت و تزوير آنان به انزوا كشيده شدن و بد معرفي شدن و خرد گرديدن.(4)

همانگونه كه خداوند در اين باره مي فرمايد: “كانُوا

يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا”(5) در خاورها و باخترهاي آن سرزمين به استضعاف كشيده شده بودند.

ص: 57


1- . اسكندرى، مجلّه نور علم، دوره سوم، ش 2.
2- . قصص(28): 4.
3- . أعراف(7):150.
4- . اسكندرى، مجلّه نور علم، دوره سوم، ش 2.
5- . أعراف(7):137.

استضعاف به لحاظ فردي، داراي جنبه هاي رفتاري، رواني، اخلاقي، فكري و عقلاني است؛ چنان كه به لحاظ اجتماعي نيز جنبه هاي گوناگوني دارد و مهم ترين آنها جنبه اقتصادي و سياسي است. بنابراين، استكبار فردي و سرپيچي از قانون و ضعيف شمردن آن، زمينه پيدايش و رشد استكبار اجتماعي است. استكبار اجتماعي نيز به پيدايش و رشد استضعاف در جامعه مي انجامد. به بيان ديگر، استضعاف اجتماعي، معلول استكبار فردي است و استكبار فردي در نتيجه سرپيچي از قانون و زير پا گذاشتن عدالت است كه نمود عملي استكبار فردي خواهد بود. آن كس كه مي خواهد از مستضعفان هواداري كند و به طور اساسي با پديده هاي استضعاف و استكبار مبارزه كند، بايد در راه حاكميّت قانون الهي بكوشد.

نتیجه­گیری فصل

واژه «استضعاف» ریشه قرآنی دارد. این واژه و مشتقاتش داراي بار عقيدتي و پرمعنای خاصی است. «استضعاف» از مادّه «ضعف» است. پدیده استضعاف غالباً در برابر نوعی برتری طلبی نمایان می شود. کاربرد واژه استضعاف در برابر «استکبار» در بسیاری از آیات، گواهی بر این سخن است.

در قرآن کریم در خصوص استضعاف آیاتی بیان شده است، اما در آیات دیگر از قرآن کلماتی وجود دارد که مقابل معنی کلمه استضعاف می باشند که می توان به عنوان شبکه مفهوم شناسی

استضعاف آنها را معرفی نمود: 1. واژه «استکبار»، از مادّه «کبر» 2. واژه «ملأ» که از مجموع کلمات اهل لغت استفاده می شود که شایعترین معنای ملأ اشراف است؛ جماعتی که از قدرت و موقعیت در جامعه برخوردارند به طوری که هیبت آنان چشم و قلب توده مردم را پر کرده و به پیروی از آنان واداشته و کسی را یارای مخالفت با آنان نیست. 3. یکی دیگر از واژه هایی که در قرآن به معنی استکبار بکار رفته واژه «مترفین»است. «مترفین» اسم مفعول از باب افعال و از کلمه «تُرفه» به معنی وسعت دادن در نعمت است.

ص: 58

با بررسي داستان هاي قرآني، اين حقيقت به دست مي آيد كه موضوع مستضعفان ريشه در آغاز آفرينش انسان دارد.

همانطور که بیان شد، در قرآن کریم مشتقات «استضعاف» در معانی از قبیل: سلب قدرت، نداشتن راه و چاره، عدم موقعیت اجتماعی، فقدان ایمان تحقیقی، به تضعیف کشاندن دیگران، فرو دست شده، بکار رفته است.

ص: 59

ص: 60

فصل سوّم: گونه شناسی استضعاف در آیات قرآن

اشاره

ص: 61

ص: 62

1. اقسام استضعاف در قرآن کریم

اشاره

در آیات قرآن که کلمه «استضعاف» و مشتقات آن استعمال شده است، اکثر آنها به معنای «ضعیف شمرده شده» است و این معنا دارای مصادیقی مانند: استضعاف اعتقادی، استضعاف مادی، استضعاف جسمی و عقلی است که به هر کدام از این معانی اشاره می کنیم.

1-1. استضعاف اعتقادی و ایمانی

در آیات متعددی از قرآن کریم، کلمۀ مستضعفان در مقابل مستکبران استعمال شده است. در این آیات به پیروی مستضعفان از مستکبران اشاره شده است که مستکبران توانسته اند با انواع تبلیغات و امکانات مادی فراوان که داشته اند، عقیده و باور خود را بر

ص: 63

جامعه تحمیل کنند؛(1)

لذا وقتی در قیامت خداوند این دو گروه را در مقابل یکدیگر قرار می دهد، از مجادله آنان خبر می دهد و می فرماید: “وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ”(2)

اگر ببینی هنگامی که این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (برای حساب و جزا) نگه داشته شده اند، درحالی که هر کدام گناه خود را به گردن دیگری می اندازد (از وضع آنها تعجب می کنی)! مستضعفان به مستکبران می گویند:«اگر شما نبودید، ما مؤمن بودیم.

بله، مستضعفان بهانه می آورند که اگر شما مستکبران نبودید، ما مؤمن بودیم و این پیروی از عقاید شما بود که ما را دچار عذاب الهی کرد. اما خداوند این بهانه را قبول نکرده و همان طور که به مستکبران، ظالم می گوید، به مستضعفان نیز ظالم گفته است. بنابراین در این آیه و آیات مشابه،

که گفت وگوی مستضعفان در مقابل مستکبران را آورده، مستضعفان را نیز در زمرۀ ظالمان بر شمرده است.

در آیات دیگر قرآن درباره این نوع از استضعاف چنین می فرماید: “إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ”(3)

كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند (وقتى) فرشتگان جانشان را مى گيرند مى گويند در چه (حال) بوديد پاسخ مى دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم مي گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و (دوزخ) بد سرانجامى است.

ص: 64


1- . باقرى، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 78.
2- . سباء(34): 31.
3- . نساء(4):97.

مستضعف در اینجا كسی است كه امكان دستیابی به حجّت و آشنایی با دین كامل الهی را ندارد تا از این راه فطرت خویش را بیدار كند و رشد یابد. بر این اساس، انسان مستضعف، نه مؤمن است نه كافر. امام باقر(علیه السلام) در پاسخ به این پرسش كه مستضعف كیست، می فرمایند: «هُوَ الَّذِی لَا یَسْتَطِیعُ حِیلَهً یَدْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْکُفْرَ، وَ لَا یَهْتَدِی بِهَا إِلی سَبِیلِ الإِیمَانِ، لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُؤْمِنَ وَ لَا یَکْفُرَ»(1) مستضعف كسی است كه نه دستاویزی دارد تا با آن كفر را از خود براند و نه راهی به سوی ایمان سراغ دارد؛ (نه می تواند ایمان بورزد و نه كفر).

1-2. استضعاف فکری و عقلی

یکی دیگر از معانی استضعاف، استضعاف فکری و عقلی می باشد به معنی این است که به دلیل عجز (عجز فكری و عقلی) و عدم آشنایی با راه های دسترسی به دین، استطاعت دستیابی به آن را ندارد. عدم دسترسی به حجّت و دین ممكن است معلول وضعیّت خاصّ محیط زندگی و شرایط ویژه اقلیمی و یا معلول ناتوانی های روانی و نارسایی های فكری باشد.

در برخی از آیات به افراد ضعیف جامعه که احیاناً دارای قوای جسمانی ضعیف تری هستند و در اموری مانند جهاد نمی توانند شرکت کنند و این واجب الهی از آنان برداشته شده است، مستضعف اطلاق می شود. برخی از مردان، اکثر زنان و تقریباً همۀ کودکان از این دسته اند. خداوند می فرماید: “إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدان ”(2) مگر ناتوان شدگان از مردان و زنان و کودکان.

ص: 65


1- . کلینی، کافی، ج 2، ص 404، ح 3.
2- . نساء(4): 98.

1-3. استضعاف اقتصادی

استضعاف اقتصادی به این معنا است كه قدرت حاكم، وضعیّتی را بر فرد یا جامعه تحمیل كند، به گونه ای كه امكان رشد مالی نیابند. چنین انسان یا جامعه ای را «مستضعف اقتصادی» گویند؛ كسانی كه ثمره تلاش و صرف نیرو و اندیشه شان نصیب دیگران (مستكبران) می شود. در قرآن واژه «مستضعف» به طور التزامی به معنای فوق نیز آمده است.(1)

در آیاتی از قرآن کریم، این گروه افرادی مانند مسلمانان صدر اسلام هستند که به خصوص تا قبل از هجرت هیچ گونه امکانات مادی برای دفع ستم مستکبران نداشتند، خداوند از این واقعیت خبر داده و آنان را مستضعف می نامد، این استعمال با معنای لغوی استضعاف نیز هماهنگی دارد؛ زیرا کسانی که ضعیف شمرده شده اند، واقعاً هم می توانند ضعیف باشند و این دو با هم تنافی ندارد؛ بلکه بیشترین سازگاری معنای لغوی با این مصداق است؛ یعنی عده ای در جامعه ضعیف شمرده می شوند و در واقع ضعیف هم هستند، این معنا درباره کودکان و زنان نیز که دارای ضعف قوای جسمانی اند نیز، صادق است. خداوند می فرماید: “وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْض ”(2) و (به یاد آرید) هنگامی که شما اندک و مستضعف در روی زمین بودید.

در بسیاری روایات به محرومان و مساكین و پابرهنگان، «مستضعف» اطلاق شده است؛ امیرمؤمنان امام علی7 در نهج البلاغه در این مورد چنین می فرمایند: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اَللَّهِ ... وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً»(3) پيش از اين در راه خدا مرا برادرى

ص: 66


1- . باقری، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 81.
2- . إنفال(8):25.
3- . دشتی، نهج البلاغه، حکمت 289.

بود... به ظاهر ناتوان و مستضعف بود. در اینجا «مستضعف» را به معنای «فقیر» است.

امام سجّاد7 درباب دستگیری مستمندان می فرمایند: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَصَدَّقَ عَلَى مِسْكِينٍ مُسْتَضْعَفٍ فَدَعَا لَهُ الْمِسْكِينُ بِشَيْ ءٍ تِلْكَ السَّاعَةَ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَه»(1) هيچ شخصى نيست كه به مستمند ناتوانى صدقه بدهد و آن مسكين در همان وقت براى او دعا كند مگر اينكه دعايش (در حق او) مستجاب گردد.

2. نمونه­های استضعاف در قرآن

اشاره

قرآن کتاب انسان سازی است، و لازمه این کتاب آسمانی این است که در تمام مراحل زندگی برای انسان برنامه و هدف داشته باشد، لذا می بینیم که در قرآن هر جا که نیاز است دستور دهد، امر و هر جا که نیاز است نهی کند، نهی کرده و جایی که نیاز به آوردن مثال است مثال زده است. خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم برای هوشیاری بشر نمونه هایی از استضعاف افراد را مثال زده که در این بخش از نوشتار به نمونه های از استضعاف در قرآن می پردازیم:

2-1. نخستين مستضعف و مستكبر

خداوند «آدم» را آفريد و دانش «اسماء» را به او آموخت و دستورها، توصيه ها، و آموزش هاي لازم را بیان نمود و پي آمدهاي ناگوار سرپيچي از فرمان هاي خود را به ایشان گوشزد نمود. سپس به ملائکه فرمود: در برابر اين موجود سر تعظيم فرود آوريد و بر او سجده كنيد. فرشتگان خدا كه فضيلت آدم را دريافتند، فرمان خدا را پيروي كرده و در مقابل او كرنش نمودند، ولي ابليس با خود برتربيني و استكبار ورزيدن از اين فرمان الهي سرپيچي كرد.(2)

گفت: من از او برترم. مرا از آتش و او را از خاك آفريده اي

ص: 67


1- . انصاری محلاتی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 144.
2- . بقره(2): 34-30.

و آتش بر خاك برتري دارد. “قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ”(1)

اين نخستين باري بود كه استكبار آرامش هستي را به هم زد. ازاين رو، خداوند شيطان را با لعنت و نفرين از درگاه خود راند. شيطان كه تا قيامت مهلت خواسته بود و كينه آدم را به دل گرفته بود، او و همسرش را فريفت و زمينه اخراج آنان را از بهشت فراهم كرد. در اينجا ابليس آدم و همسرش را به استضعاف كشيد و از مقام و جايگاهي كه داشتند به زير آورد. در اين زمينه، قرآن مي فرمايد: “فَأَزَلَّهُمَا

الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ”(2) پس شيطان آنان را لغزانيد و از بهشتي كه برايشان آماده شده بود، اخراج كرد و به آنها گفتيم به زمين فرود آييد؛ در حالي كه بعضي از شما با برخي ديگر دشمن خواهيد بود و براي شما در زمين، تا مدّت معيّني قرارگاه و وسيله بهره برداري خواهد بود.

بر اين اساس، ابليس كه مستكبري خودبين بود، آدم و حوا را به استضعاف كشيد. و اين آغازين رويارويي استكبار و استضعاف بود. ازاين رو، ابليس پايه گذار و نماد تمامي روابط استكباري در

همه دورانها گرديد. هر فرد يا گروهي كه از انديشه استكباري برخوردار باشد، گام در مسير ابليس نهاده و روشي همانند روش او در پيش گرفته است و به نسبت پليدي كردار و افكارش در حزب او جا دارد. هر فرد يا گروهي كه از سوي او و دسيسه هايش گرفتار شود، به گونه اي مستضعف به شمار مي رود. چنان كه آدم گرفتار خباثت او شد و مرتكب ترك اولي شد.

ص: 68


1- . ص(38): 76.
2- . بقره(2):36.

2-2. هابيل، مظلومي از تبار مستضعفان

در قرآن، داستان برخي از انسان ها به صورت آموزنده اي به تصوير كشيده شده است. داستان هابيل و قابيل، فرزندان حضرت آدم7 از آن جمله است. آنان روزگار خوشي داشتند و انواع نعمت ها در اختيارشان بود.

از امام رضا7 پرسیده شد که چگونه نسل مردم از آدم7 به وجود آمد؟ حضرت فرمودند: حوا در یک زایمان هابیل را به همراه دختری زایید. سپس در زایمان دوم قابیل را با یک دختر به دنیا آورد. هابیل با دختری که با قابیل به دنیا آمده بود ازدواج کرد و قابیل نیز با دختری که با هابیل به دنیا آمده بود ازدواج کرد. و بعد از این ازدواج ها بود که ازدواج خواهر و برادر تحریم شد.(1)

آنان دوران جواني را سپري مي كردند و به اقتضاي اين دوران، نيازمند ازدواج و تشكيل خانواده شدند. مشيّت الهي بر اين تعلّق گرفته بود كه هابيل با همزاد قابيل و قابيل با همزاد هابيل ازدواج كند، ولي قابيل از اين فرمان سرپيچي كرد و با پيروي از هواي نفس، از تقسيم بندي پدرش ناخشنود گشت. سرگرداني شگفت انگيزي سراسر وجودش را فرا گرفته و نور اميد را در دلش خاموش ساخته بود. آتش كينه در دل او شعله ور گرديد و ناپاكي دروني اش برانگيخته شد و سپس برادر را به مرگ تهديد كرد. تلاشها و پندهاي هابيل در او كارگر نيفتاد و سرانجام تصميم خويش را عملي ساخته و برادرش را به قتل رساند. “فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ”(2)

هابيل، نخستين كسي بود كه در زمين به استضعاف كشيده شد. قابيل براي دست يابي به هواهاي شهواني خود و برآوردن هوس هاي زودگذرش هابيل را به استضعاف کشید. اين عمل نشان داد كه انسان مستكبر براي رسيدن به اهداف شوم خود از هيچ اقدامي، هر چند كشتن برادر خودداري نمي كند.(3)

ص: 69


1- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 11، ص 226.
2- . مائده(5): 30.
3- . صوفى، قصه هاى قرآن، ج1، ص47.

2-3. حضرت نوح(علی­نبیناوعلیه­السلام) نماد ايستادگي مستضعفان در برابر مستكبران

حضرت نوح7 نخستين پيامبري بود كه بر بت پرستان شوريد و با پندهاي خويش آنان را بيم داد. ولي ملأ کافر به او گفتند: تو نيز همانند ما هستي و هيچ گونه برتري و فضيلتي بر ما نداري و آنان كه از ميان ما، تو را سرمشق قرار داده اند، افراد فرودست و بي مايه اي هستند كه تو را پيروي كرده اند و ما گمان به دروغ گويي شما داريم. “فَقَالَ

الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ”(1)

حضرت نوح7 به ايشان گفت: اي خويشان من! اگر برايتان نشانه اي بياورم، آيا باز هم از آن سر باز خواهيد زد و به انكار و استكبار خويش پاي بند خواهيد بود؟ من به خاطر دعوتم پاداشي نمي خواهم، ولي شما در ناداني به سر مي بريد! آنان در پاسخ دعوت نوح گفتند: اي نوح، با ما بسيار گفت و گو و جدال كردي. ما سخنان تو را قبول نداريم و روش تو را نمي پذيريم. آنچه را وعده دادي بياور. “قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ”(2) آن گاه خداوند به نوح دستور داد تا كشتي اي بسازد. “وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ”(3) هنگامي كه نوح به كشتي سازي مشغول بود، گروهي از مستكبران قومش، هنگام عبور از كنار وي او را مسخره مي كردند

ص: 70


1- . هود(11): 27.
2- . همان: 32.
3- . همان، 37.

“وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ”(1) و به خيال خود، آنان را ضعيف و ناچيز مي شمردند: قوم نوح با خود برتربيني و استكبارشان از موضع قدرت و با سرسختي با نوح برخورد مي كردند و در پي كسب حقيقت و آگاهي يافتن از واقعيّتها نبودند.

اين مستكبران خودسر، به اين مقدار بسنده نكردند و با تكذيب و خوار شمردن مؤمنان، بر گمراهي خويش افزودند، ولي نوح7 از پاي ننشست و همواره آنان را به دين حقّ فرا خواند، ولي اين دعوت ها و تلاش هاي شبانه روزي هرگز نتيجه مطلوبي نداشت. همان گونه كه قرآن از زبان نوح مي فرمايد: “وَإِنِّي

كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا”(2) و من هربار كه آنان را فرا خواندم تا ايشان را بيامرزي، انگشتانشان را در گوش هايشان كردند و رداي خويشتن بر سر كشيدند و پافشاري ورزيدند و هرچه بيشتر بر كبر و استكبار خود افزودند.

از آنجا كه آن گروه مردماني لجوج و مغرور بودند، در برابر سخنان حقّ تسليم نمي شدند و همين مقاومت، آنها را از خدا دورتر و كفر و نفاق و استكبارشان را راسخت تر مي كرد. همين دشمني با حقّ، اجازه ديدن، شنيدن و انديشيدن را به آنها نمي داد تا بتوانند مصالح واقعي خود را با دقّت برگزينند. قرآن درباره اينان مي فرمايد: “صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ”(3) و لال و كورند؛ بنابراين به راه نمي آيند. در

ص: 71


1- . همان، 38.
2- . نوح(71): 7.
3- . بقره(2): 18.

مجمع البيان در اين زمينه آمده است كه برخي از آن گروه كژانديش، دست فرزندان خود را گرفته و نزد «نوح» مي بردند و به فرزندشان مي گفتند: از اين مرد دور باش، مبادا تو را گمراه كند. اين همان سفارش پدرم بود كه من نيز درباره تو انجام دادم.

آن گونه كه از داستان زندگي و مبارزات حضرت نوح7 بر مي آيد، مستكبران نخست سياست نفي برتري نوح را دنبال كردند. سپس به مسخره و استهزاي او و پيروانش پرداخته و آن گاه رسالت و پيامبري او را دروغ شمردند. در اين ميان، حضرت نوح7 هر چه برتلاش و كوشش خود مي افزود تا آنان را از گمراهي نجات دهد و هدايت نمايد، برعكس دشمني و لج بازي و خردستيزي آنان افزايش مي يافت؛ به گونه اي كه انگشت خود را در گوششان فرو مي كردند تا صداي حضرت را نشنوند.

نوح در ميان مردماني مي زيست كه دل هايشان تيره و تار شده بود و فساد و تباهي و بت پرستي و خودپرستي گسترش يافته بود و ستمگري و بهره كشي رواج داشت. در چنين اجتماعي زمينه براي هرگونه تبه كاري فراهم بود. چنان چه در برابر دعوت آسماني استكبار ورزيده و پيامبر خدا و مؤمنان را به استضعاف كشيده و از هرگونه حقي محروم مي ساختند و هرگونه فشاري را بر آنان روا مي داشتند. اما حضرت نوح7 با اتکاء به خداوند در مقابل مستکبران ایستاد و آنها را به یگانه پرستی دعوت می نمود.”إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا * ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا”(1)

2-4. حضرت هود7 مستضعف دیگر تاريخ بشریت

در قرآن كريم، هفت بار از حضرت هود7 نام برده شده است. ایشان پيامبر قوم «عاد» بود كه مردمي بت پرست بودند. “وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ”(2) و به سوي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اي قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودي براي شما نيست، آيا

ص: 72


1- . نوح(71):9-8.
2- . أعراف(7):65.

پرهيزگاري پيشه نمي كنيد؟

حضرت هود7 آنان را به توحيد و عبادت خدا فرا خواند و از آنان خواست تا از تجاوز و ستم كاري دست بردارند، ولي آنان افزون بر اينكه سخنان رسول خدا را نمي پذيرفتند، او را تكذيب هم مي كردند و مي گفتند: “قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً”(1) گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آنان زمين را به فساد و تباهي كشانده و اهل آن را به استضعاف كشيده بودند. “الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ”(2) همانها كه در زمين فساد مي كنند و اصلاح نمي كنند.

بت پرستي اين قوم، سرانجام به آنجا كشيد كه فساد اخلاق و تباهي ارزشها و ظلمت كفر همه گير شد و دامنه ظلم و ستم و فشار اجتماعي از حدّ گذشت. محرومان جامعه بيش از پيش استثمار مي شدند و ميان ضعفا و توانگران، چنان فاصله اي به وجود آمده بود كه هر دم تحمّل ناپذيرتر و خرد كننده تر مي شد. هر چه هود استدلال مي كرد و از پاداش هدايت سخن مي گفت و از عذاب كفر بيمشان مي داد، در آنان تأثير نمي كرد. از اين بالاتر، او را به سفاهت و بي خردي متهّم مي كردند و گفته هاي او را وهم و خرافه مي دانستند.(3)

قرآن در اين زمينه مي فرمايد: «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِي»(4)

سران قومش كه كافر بودند، گفتند: در حقيقت ما تو را در سفاهت مي بينيم و تو را از دروغ گويان مي پنداريم. ولي حضرت هود(علیه السلام) به آنان پاسخ داد: «قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(5)

اي قوم من، در من سفاهتي نيست، من فرستاده اي از سوي پروردگار جهانيانم.

ص: 73


1- . فصلت(41):15.
2- . شعراء(26): 152.
3- . گرمارودى، داستان پيامبران، ص 65 - 67.
4- . أعراف(7): 66.
5- . همان، 67.

اين گروه گردن فراز و ستم پيشه، نارواترين نسبتها را به پيامبر خدا، حضرت هود(علیه السلام)، مي دادند. او را دروغ گو و بي خرد خطاب مي كردند و با وجود منطق روشن و استدلالهاي آگاهي بخش او، آنان بر كفر و دشمني و ناداني خود پافشاري مي كردند. اين همه از تكبّر، خرد ستيزي و استكبار اين مستكبران ستم پيشه حكايت مي كند.

چنان كه قرآن درباره آنان مي فرمايد: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ»(1)

ولي قوم عاد، به ناحقّ، در زمين سر برافراشتند و گفتند: از ما نيرومندتر كيست؟ آيا ندانسته اند كه آن خدايي كه آنان را

آفريده، خود از ايشان نيرومندتر است؟ و در نتيجه آيات ما را انكار مي كردند. آنان افزون بر اينكه مستكبر بودند و خود را بزرگ مي پنداشتند، بر اين باور بودند كه از همه كس و همه چيز نيرومندترند. بنابراين، در برابر خدا و پيامبرش سرتسليم فرود نياوردند و پيوسته نشانه هاي روشن خدا را انكار مي كردند.

2-5. حضرت صالح(علیه­السلام) مستضعف قوم ثمود

در همان سرزميني كه قوم عاد روزگار گذرانده بودند و بر اثر كفر و سركشي و استكبارشان، به خاك هلاكت در افتادند، قوم ثمود ساكن شدند. اينان نيز به راه پيشينيان رفتند؛ كاخها بنا كردند؛ باغها آراستند؛ كشتها افزودند؛ آبها جاري و دامها تربيت كردند. سرزمينشان به بار نشست. زندگيشان به ناز و نعمت مي گذشت. با اين همه، مانند پيشينيان خود، بت پرستي و خود پرستي را پيشه ساختند و به جاي انديشيدن درباره اسباب هلاكت گذشتگان و توجّه به آفريدگار جهان و پرستش او و نيايش به درگاهش، در راه شرك و انحراف گام نهادند. خداوند، حضرت صالح7 را براي راهنمايي آنان برگزيد و «ناقه» را به عنوان نشانه و معجزه قرار داد تا موجب هدايت آنان گردد. قرآن

ص: 74


1- . فصلت(41): 15.

می فرماید: «وَيَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً»(1)

اي قوم من! اين ناقه(شتر) خداوند است كه براي شما دليل و نشانه اي است.

خداوند، نعمت هايش را به ياد آنان مي آورد تا در اثر فراموشي گمراه نشوند. قرآن در این خصوص می فرماید: «وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»(2)

به ياد آوريد هنگامي را كه شما را پس از قوم عاد، جانشينان آنان گردانيد و در زمين به شما جاي مناسب داد. در دشتهاي آن براي خود كاخهايي اختيار مي كرديد و از كوهها خانه هايي زمستاني مي تراشيديد. پس نعمتهاي خدا را به ياد آوريد و در زمين سر به فساد بر مداريد.

اما اين گروه نيز بر خرد و انديشه خود پشت پا زده و با موضع گيرهاي ناشايست، با حضرت صالح7 و مستضعفان با ايمان به مبارزه برخاستند و با دشمني و كينه توزي در برابر آنان به كفر و تباهي و استكبار خويش ادامه دادند.

قرآن در اين باره مي فرمايد: «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ

بِهِ كَافِرُونَ»(3)

سران قوم او كه استكبار مي ورزيدند، به مستضعفان كه ايمان آورده بودند، گفتند: آيا مي دانيد كه صالح از سوي پروردگارش فرستاده شده است؟ آنان گفتند: بي ترديد. ما به آنچه وي بدان رسالت يافته است ايمان داريم. مستكبران گفتند: ما بدون ترديد به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد كافريم.

ص: 75


1- . هود(11): 64.
2- . أعراف(7): 74.
3- . همان، 75-76.

مستكبران بدون توجّه به هشدارهاي الهي درباره نعمتهاي فراوان و سرنوشت شوم گردن كشان و طاغيان پيشين كه در اثر ارتكاب اعمال مجرمانه و سوء استفاده از مواهب الهي، به نابودي دچار شدند، به استكبار و دشمني و انكار خويش ادامه مي دادند. در اين ميان، برخي از آنان نقش اساسي داشتند. از قبیل؛ اشراف و ثروتمندان و سردمداران گمراه حكومتي (ملأ) سلسله جنبانان مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهي بودند. انسان هاي پاكدل نيز كه همواره در بند اسارت آنان گرفتار بودند و به استضعاف كشيده مي شدند مورد سرزنش و تمسخر آنان بودند.

جالب اينكه در آيات ياد شده از اشراف بي ايمان به «مستكبران» و از توده هاي زحمت كش با ايمان به عنوان «مستضعفان» ياد شده است. اين نشان مي دهد كه گروه نخست با خود برتربيني و غصب حقوق مردم زيردست، به موقعيت رسيده بودند. و ديگران را به استثمار كشيده بودند.(1)

2-6. حضرت ابراهيم(علیه­السلام) در ميان آتش جهل مستكبران

حضرت ابراهيم(علیه السلام) از انبیاء اولوالعزم که پيامبری سرافراز و سخت كوش خدا، عمر خود را در مبارزه با باطل و دفاع از حقّ سپري كرد. وي در نوجواني و در شهر «اور» كه زادگاهش نيز بود، آزر را به عنوان سرپرست خود يافت. او مردي بت ساز و بت پرست بود. حضرت ابراهيم(علیه السلام)، نخستين مبارزه خود را با «آزر» که در منابع اسلامی، خصوصاً منابع شیعه استدلال شده است که این فرد پدر تنی حضرت ابراهيم(علیه السلام) نیست؛ یا پدر ناتنی او و شوهر مادر اوست، یا عمو و یا حتی پدربزرگ مادری او، به هر حال کسی بوده است که ابراهیم نزد او زندگی می کرده است(2)

آغاز كرد و او را به پرستش خداي يگانه فرا خواند و از پرستش بت هاي بي جان برحذر داشت.

همچنين در برابر ستاره پرستان و ماه و خورشيد پرستان ايستاد و هركس را كه

ص: 76


1- . مکارم شیرازی، نمونه، ج 6، ص 238.
2- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 234.

خدايي جز خداوند خالق و يگانه معبودي برگزيده بود، مخاطب ساخته و او را از اين عمل زشت باز مي

داشت. برجسته ترين مبارزه حضرت ابراهيم(علیه السلام) را مي توان درگيري با بت پرستان و نمرود، پادشاه ستمگر بابل بر شمرد. درباره ستمگري و بيدادگري نمرود مي توان به داستان تولّد و نوجواني ابراهيم و چگونگي رشد او نظر انداخت تا حقيقت استكبار و استبداد نمرود بيشتر آشكار گردد.

حضرت ابراهيم(علیه السلام) در برابر گردن كشي و استكبار وي ايستاد و بر او خرده گرفت و معبودهاي دروغين او و هم دستانش را با تبر نابود ساخت. او نيز دستور داد تا وي را محاكمه كرده و به مرگ محكوم ساختند. آري، ستمگران سركش و مستكبران خودسر كه از منطق و انديشه درست بي بهره اند، براي جبران كمبودهاي گوناگون خود گفتند: «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»(1) اگر كاري مي كنيد، او را بسوزانيد و خدايانتان را ياري دهيد.

زورگويان بي منطق و مستكبر هنگامي كه از راه منطق خود ساخته به مقصود خود نرسند، به زور و قدرت استكباري دست مي زنند. چنان كه درباره پیامبر الهی زمان خود نيز همين برنامه اجرا کردند. چون مستكبران بي خرد در برابر استدلالهاي ژرف و منطق استوار او تاب مقاومت نياوردند، او را با منجنيق به درون شعله هاي آتش جهل خويش انداختند تا با سوزاندنش آبي بر شعله هاي فروزان ناداني خود پاشيده و از احساس خواري خود اندكي بكاهند.اما غافل از اینکه اراده خداوند فوق اراده هاست، قرآن می فرماید: «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ»(2) گفتيم: اي آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

2-7. حضرت لوط(علیه­السلام)، مستضعفي ديگر از تبار پيامبران

ص: 77


1- . أنبياء(21): 68.
2- . همان، 69.

هنگامي كه فرستادگان خدا به سراغ خاندان حضرت لوط(علیه السلام) آمدند با حضرت ديدار كردند. حضرت لوط(علیه السلام) گفت: شما ناشناس هستيد. اين سخن را از آن رو بيان كرد كه آنان به صورت جواناني خوش صورت و زيبا نزد او آمده بودند و چون مي دانست كه محيط زندگي اش را گناه انحراف جنسي فرا گرفته است، با خود مي انديشيد كه مبادا ورود اين ميهمانان سبب تحريك تبه كاران گردد؛ زيرا چنان وضعي براي آن حضرت بسيار ناگوار و درد آور مي شد. از سوي ديگر، اهل شهر با خبر شدند و به سوي خانه حضرت آمدند، در حالي كه به يكديگر بشارت مي دادند.

حضرت لوط(علیه السلام) گفت: اينان ميهمانان من هستند. آبروي مرا نريزيد و مرا رسوا نكنيد. آنان به حضرت گفتند: «أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ»(1)

آيا ما تو را از (مهمان كردن) مردم بيگانه نهي نكرديم؟ مهاجمين اهل شهر گفتند : مگر ما قبلا به تو اعلام نكرده بوديم كه غريبه ها را در منزلت راه مده و اگر احدي از اهل عالم را راه دادي ، ديگر در باره آنها شفاعت مكن و به دفاع از آنان برمخيز . مستكبران ستم پيشه به گونه اي لوط را به استضعاف كشيده بودند كه حتي او نمي توانست رهگذران و در راه ماندگان را نيز به منزل خود دعوت كند و اگر به اين عمل ارزشمند اقدام مي كرد، همواره در حالت ترس و وحشت به سر مي برد كه مبادا تبه كاران فرا رسند و او را در ميان ميهمانانش سرافكنده سازند.(2)

2-8. مستضعفان بني­اسرائيل؛ قربانيان جامعه استكباري

مستكبران به گونه اي خويش را بلند مرتبه و ديگران را ناچيز و دون پايه مي پندارند كه رابطه ميان خود و آنان را رابطه مولايي و بردگي مي دانند. بر

ص: 78


1- . حجر(15): 70.
2- . طباطبایی،المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 271.

اين اساس، به خود حقّ مي دهند با آنان به هر شكلي كه مي خواهند رفتار كنند.

فرعونيان، بني اسرائيل را به عنوان برده به كار مي گرفتند و شكنجه هاي طاقت فرسايي بر آنان تحميل مي كردند. چنان عذابشان مي دادند كه تلخي زندگاني پيوسته در كامشان بود. ساختار سياسي فاسد به بدترين شكل ممكن آنان را آزار مي داد و محيطي سخت شكننده بر ايشان فراهم آورده بود.

دوران سياه حاكميّت فرعونيان و به استضعاف كشيده شدن بني اسرائيل و خواري آنان از سوي مستكبران، همچنان ادامه داشت. با توجه به خوابي كه فرعون ديده بود تمامي نوزادان پسر كشته مي شدند و داغها بر دل بني اسرائيل مي نشست. مادر موسي در سخت ترين شرايط، فرزند خود را به دنيا آورد و مدّتي مخفيانه از او نگهداري كرد، ولي ديري نپاييد كه مجبور شد او را به امواج دريا بسپارد. مردمان ديگر نيز وضعي بدتر از او داشتند؛ زيرا هر روز شاهد سر بريده شدن فرزندان خود و ديگران بودند. افزون بر فرعونهاي حاكم كه سخت ترين فشارها را بر فرزندان يعقوب وارد مي آوردند، مردم عادي نيز آنان را به كار اجباري وا مي داشتند تا كارهاي شخصي شان را انجام دهند.

حضرت موسي(علیه السلام)، او به استضعاف كشيده شدگان ياري مي رساند و به جرم پشتيباني از مستضعفان و ايستادگي در برابر استثمارگران به مرگ محكوم شد، ولي پيش از اجراي حكم به

گونه اي معجزه آسا از آن شهر گريخت. حضرت موسي، ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت؛ در حالي كه مي گفت: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(1) پروردگارا! مرا از دست ستمگران رها ساز.

با آماده شدن شرايط، حضرت موسي(علیه السلام)، به مصر بازگشت تا زمينه رهايي و نجات مستضعفان را فراهم سازد. خداوند به حضرت و هارون دستور داد كه نزد فرعون رفته و از او بخواهند تا بني اسرائيل را آزاد سازد و مورد شكنجه و عذاب قرار ندهد: «فَأْتِيَاهُ

ص: 79


1- . قصص(28): 21.

فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ»(1)

پس به سوي او برويد و بگوييد: ما دو نفر فرستاده پروردگار توأيم. پس فرزندان اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان مكن.

اساساً بناي حاكميّت استكباري بر مبناي به استضعاف كشيدن و بهره كشي از مردم است. براين اساس، فرعون و لشكريانش افزون بر اينكه بني اسرائيل را به استثمار و استضعاف كشيده بودند، طرفداران و قوم خود را نيز به شكلي ديگر به تسليم و اطاعت كوركورانه وادار ساخته بودند.(2)

2-9. حضرت يحيي(علیه­السلام)، شهيدي از تبار مستضعفان

عمر حضرت زكرياي پيامبر سپري شده بود و همسرش نيز پيرزني نازا بود، ولي او ايماني ژرف داشت و در سالهاي پيري نيز از لطف الهي نااميد نمي شد و همواره حاجت خود را اين گونه از خدا مي خواست: «رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ»(3)

خدايا مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثان هستي.

خداوند در روزگار پيري زكريا، حضرت يحيي7 را به او عنايت فرمود. او در كودكي به مقام پيامبري رسيد و در علم شهرت يافت و به مسائل تورات تسلّط يافت. در ميان مردم مشهور بود كه او مردي شجاع و مخالف سرسخت باطل است؛ در راه خدا از سرزنش نكوهش گران ترسي به خود راه نمي دهد و در برابر ستمگران خودسر، مي ايستد. روزي به حضرت يحيي7 خبر رسيد كه هيروديس، زمامدار فلسطين عشق هيروديا، دختر برادر خود را در سر مي پروراند و هم خود دختر و هم مادر و بستگانش با خواسته زمامدار موافق بوده و به وي پاسخ مثبت داده اند. حضرت گفت: اين ازدواج از

ص: 80


1- . طه(20): 47.
2- . باقری، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 50.
3- . أنبياء(21): 89.

نظر شرعي نادرست و باطل است. اين خبر به گوش همگان رسيد و در كوي و

برزن از فتواي يحيي سخن به ميان آمد. «هيروديا» نيز از اين مطلب آگاهي يافت و دشمني و كينه خود را با آن حضرت به دل گرفت.(1)

روزي هيروديا خود را به گونه اي دلربا آراست و نزد هيروديس زمامدار رفت و با بياني شيرين به دلبري پرداخت و دل عموي خود را به دست آورد. زمامدار به او گفت: هر آرزويي داشته باشي برآورده خواهم ساخت. او كه تنها راه رسيدن به عشق نامشروع خود را از ميان بردن حضرت يحيي مي ديد، كشتن حضرت را درخواست كرد و آن ستم پيشه نيز دستور داد به جرم گفتن مسئله شرعي، حضرت يحيي7 را به شهادت رسانيدند و سر از بدن آن حضرت جدا كردند.(2)

آري، سركشان مستكبر، آن گاه كه يك موضوع شرعي با دنيا خواهي و شهوت پرستي آنان ناسازگار باشد، به هر ترفندي دست مي زنند تا بر حكم الهي پشت پا زنند، و حکم الهی را تعطیل نمایند گرچه در اين ميان، به استضعاف كشيدن و كشتن بي گناهان مطرح باشد.

2-10. حضرت عيسي و مادر پاك دامن :

مادر حضرت عيسي7 كه زني پاكيزه و داراي اصالت و شرافت خانوادگي بود، پس از ديدار فرشته الهي و وعده تولد عيسي به او، نگراني شديدي در وي پديد آمد. هر چه زمان مي گذشت، اين نگراني و دلهره نيز افزايش مي يافت. چون هنگام وضع حمل مريم فرا رسيد و درد زاييدن را احساس كرد، از مكان خود خارج شد و سر به بيابان نهاد تا دور از هركس فرزند خود را به دنيا آورد.(3)

مردم، از پاكيزگي پدر و مادرش سخن مي گفتند و او را سرزنش مي كردند.حضرت

ص: 81


1- . صوفى، قصه هاى قرآن، ص 307.
2- . همان، ص 331.
3- . باقری، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 51.

مريم، مظلومانه آن سخنان را مي شنيد، ولي به ناچار دم فرو مي بست و تحمّل مي كرد.

حضرت عيسي7 به پيامبري رسيد و جبرئيل بر او نازل شد. او همواره مي كوشيد تا بني اسرائيل را از گمراهيها نجات بخشد؛ زيرا آنان دين حضرت موسي7 را تحريف كرده و تمام تلاش خود را وقف جمع آوري ثروت كرده بودند. رجال ديني يهود كه او را مخالف خواهشها و شهوت پرستي هاي خود مي ديدند، با وي به رويارويي برخاستند و او را تكذيب كردند.

آنان جاسوسان خود را به هر سوي مي فرستادند تا به بدگويي از حضرت عيسي بپردازند. او را جادوگر ناميدند و گفتند معجزه هايي كه دارد از كارهايي است كه شيطان به او ياد داده است. مي

گفتند عيسي از دين يهود خارج گرديده و به پيامبر يهود كافر شده است؟ اين بدگويي ها ادامه يافت تا كار به آنجا رسيد كه تمامي صاحب نظران يهود تصميم گرفتند حضرت عيسي7 را از صحنه روزگار بردارند و زمامداران و روحانيّت يهود را از دست وي رهايي بخشند.(1)

تا اينكه به روايت مسيحيان، با آنكه مشهور و معروف در ميان مفسّران اسلام به استناد آيه 157 سوره نساء مسيح كشته نشده است، و برابر آموزه هاي اناجيل او را كشتند.(2)

ولي آنچه بدون ترديد مي توان گفت اين است كه آن حضرت و ياران پاك باخته اش همواره مورد آزار و ستم بوده و از سوي مستكبران و زورگويان به استضعاف كشيده مي شدند و دشواري هاي فراواني را تحمّل مي كردند.

2-11. پیامبر مکرم اسلام6 رهبر قيام مستضعفان عليه مستكبران

عصر جاهلي نقطه تاريك زندگي اعراب به شمار مي رود و سرشار از ناپاكي ها و پليدي هاي گوناگون است. در اين دوران، انسان، مسخ شده و از حقيقت خود تهي گشته بود. رابطه قدرت مداران جامعه با زيردستان، براساس

ص: 82


1- . صوفى، قصه هاى قرآن، ص 346.
2- . مکارم شیرازی، نمونه، ج 2، ص 430.

استكبار و استضعاف بود. خودبرتربيني در انديشه و به استضعاف كشيدن در عمل با شدّت فراوان رواج داشت.(1)

از يك سو، نبود فرهنگ و هدايت درست و از سوي ديگر، انتشار و فراگير شدن خرافه ها، زندگاني اعراب را به شكل زندگاني حيواني درآورده بود. به گونه اي كه تاريخ از كشمكش هاي پنجاه ساله و صد ساله آنها آن هم بر سر امور ناچيز حكايت هاي بسياري نقل كرده است.(2)

آخرين سفير الهي، پیامبر گرامی اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم)، براي رها ساختن مردم از بند جاهليّت، خرافه پرستي و بندگي و بردگي مستكبران قيام كرد و از همان آغاز، شعار آزادگي و آزادي سر داد و بر مظاهر اسارت و بندگي خط بطلان كشيد. نجات انسان از بند خودپرستي و بت پرستي و از دام بت پرستان و خودپرستان، برنامه قيام آن حضرت بود.

مستضعفان به تنگ آمده از تاريكي هاي دوران جاهليّت، برگرد شمع وجودش حلقه زدند و تشنگان زلال هدايت، درمان گمراهي خود را در سخنان پر لطافت او يافتند. بردگان ستم ديده و جوانان زجر كشيده و مستضعف از نخستين گروه هايي بودند كه شيفته دعوت آن حضرت شدند و با جان و دل به سوي او گراييدند.

از سوي ديگر، مستكبران ستم پيشه و اشراف غارتگر، آموزه هاي آن حضرت را با منافع خود ناسازگار يافتند و از همان آغاز به آزار و شكنجه مؤمنان به ويژه پيامبر اسلام پرداختند. ابتدا با تهديد و تمسخر به رويارويي با حضرت پرداختند و رفته رفته با اتهام هاي گوناگون ساحري، جادوگري، جنون و موارد دیگر همواره حلقه محاصره را تنگ تر كردند و پيامبر و ياران باوفايش را با فشارهاي جدّي روبه رو ساختند.

دوران سخت شعب ابوطالب و شكنجه گروهي مسلمانان، كار را به جايي رسانيد كه آنان مجبور به هجرت گرديدند؛ زيرا در ميان ياران او كنيز و غلام، آزاد بي پناه و افتاده فراوان

ص: 83


1- . باقری، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 52.
2- . سبحانى تبریزی، فروغ ابديّت، ج 10، ص 18.

بود و سران قريش آني از آزار آنها آرام نمي گرفتند و براي جلوگيري از جنگ هاي قبيله اي، سران و زورمندان هر قبيله كساني را كه اسلام آورده بودند شكنجه مي دادند.(1)

در نتيجه، پيامبر و مسلمانان ناچار به هجرت شدند و در سرزمين هايي مانند حبشه و مدينه استقرار يافتند. مسلمانان در برخي از مهاجرت ها نتوانستند زن و فرزندان و خويشاوندان كهن سال خود را با خويش ببرند و آنان، در اين سرزمين شرك آلود به بدترين شكل به استضعاف كشيده شدند كه قرآن، مسلمانان را براي دفاع از آنان تشويق كرد. قرآن می فرماید: «وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ»(2)

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمي كنيد؟

آري، پيامبر خدا و مؤمنان را كه از بردگي و بندگي به تنگ آمده و خواستار آزادي بودند، آزار و شكنجه مي كردند تا مجبور شده خانه و كاشانه خود را ترك كنند. برخي از آنان حتي زن و فرزندانشان را بدون سرپرست رها ساخته و راهي ديار غربت شدند.

پس از شهادت پيامبر اسلام6، ديري نپاييد كه اجتماع رو به رشد و بالنده اسلام به خمودي و ركود گراييد؛ به گونه اي كه حتي پيشوايان معصوم شيعه به دست ظالمان و مستكبران معاصر خود به استضعاف كشيده شدند و حقوقشان پايمال گرديد.

در كتاب معاني الاخبار از مفضل بن عمر نقل شده است كه شنيدم امام صادق7 در ذیل آیه 75 سوره نساء فرمودند: پيامبر خدا به علي و حسن و حسين: نگريست، سپس گريه كرد و گفت: شما پس از من مستضعف مي شويد. مفضل گفت: از او پرسيدم معناي اين سخن چيست؟ فرمود، يعني شما پس از من امام مي باشيد. خداوند مي فرمايد: و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرو دست

شده بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان مردم

ص: 84


1- . سبحانى تبریزی، فروغ ابديّت، ج 10، ص 249.
2- . نساء(4): 75.

گردانيم و ايشان را وارث كنيم. پس اين آيه تا روز قيامت در مورد ما جاري است.(1)

همچنين در تفسير عيّاشي از امام باقر7 در ذیل آیه 75 سوره نساء نقل شده است كه فرمودند: به استضعاف كشيده شدگان از مردان، زنان و كودكان كه مي گويند: پروردگارا ما را از اين سرزمين كه اهلش ستم كارند خارج كن... ما هستيم؛ يعني ما همان مستضعفاني هستيم كه اين آيه شريف توصيف نموده است.(2)

مؤيد اين موضوع، تاريخ سراسر غم بار زندگاني امامان شيعه است كه پس از شهادت آخرين سفير الهي، خاندان و فرزندانش كه برگزيدگان خداوند بودند از سوي دنيا طلبان مستكبر و مستبد مورد سخت ترين ستم ها واقع شدند. دختر گرامي اش حضرت فاطمه3 افزون بر از دست دادن باغستان مشهور فدك، آزار و شكنجه هاي فراواني ديد و همه اين اعمال وحشيانه در كمتر از سه ماه پس از شهادت جان گداز پيامبر رخ داد.

حضرت امیرالمؤمنین امام علي7 نيز با از دست دادن حقّ خويش، مجبور شد مدّتها خانه نشين شود و از همه حقوق اجتماعي و سياسي محروم گردد و آن گاه كه ميدان خلافت برايش باز شد، شورشگران سر به طغيان زدند و جنگ هايي را بر حضرت تحميل كردند.

فرزندان معصوم و شيعيانش نيز يكي پس از ديگري قرباني حق ستيزي ها، خودكامگي ها، و نفس پرستي هاي گروه غاصب قرار گرفتند. ابتدا امام حسن مجتبي7 پس از تحمّل سختي ها و رنجهاي فراوان، مسموم و شهيد گرديد و سپس امام حسين7 و يارانش در كربلا مظلومانه به شهادت رسيدند؛ به گونه اي كه حتي خيمه هاي آن بزرگوار را به آتش كشيدند و اهل و عيال و فرزندانش را به اسارت بردند. همين طور فرزندان و خاندان اهل بيت عصمت و طهارت: در طول زندگاني خود با دشمني ها،

ص: 85


1- . ابن بابویه، معانی الأخبار، ص 78-79.
2- . عیاشی، تفسير عيّاشى، ج 1، ص 257.

ناامني ها، زندانها، شكنجه ها به سر بردند و بيشتر عمرشان را در تبعيد و زندان و تنگناهاي فراوان به پايان بردند.

مستكبران سركش در هيچ دوراني به امامان معصوم كه چراغ هدايت و معدن علم بودند، اجازه ظهور و بروز در صحنه سياست و اجتماع را ندادند تا آن بزرگواران، جامعه را با درايت و هوشمندي و هدايت الهي پيش ببرند. سخت گيريها به آنجا رسيد كه آخرين وصيّ پيامبر و حجت خدا بر مردم، حضرت مهدي(عج الله تعالی فرجه الشریف) به حكمت پروردگار از ديدگان غايب

شدند تا زماني كه آمادگي لازم در جامعه پديد آيد و آن حضرت ظهور كنند و عدل و داد را در جهان فراگير سازند.

امام زمان+ پناهگاه انسان بي پناه است و چشم اميد بشريّت ستم كشيده تاريخ به ظهور آن گوهر يگانه جهان دوخته شده است. او كه خود عصاره همه مستضعفان زمين از اوّلين تا آخرين است. چنان كه قرآن مي فرمايد: “وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ”(1) و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين به استضعاف كشيده شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان سازيم و ايشان را وارثان گردانيم.

در تفسير اين آيه شريف از امام علي7 نقل شده است كه حضرت فرمودند:«هُم آلَ محمّد يَبعثُ اللّه مهديَهم بَعدَ جُهدِهم فَيُعزِّهم و يذّل عَدُوَّهُم»(2) مستضعفان در اين آيه، خاندان پیامبر ختمی مرتبت6 هستند كه خداوند، مهدي آنها را پس از رنج بردن و فشاري كه بر آنان وارد شده است بر مي انگيزد و آنها را عزّتمند مي سازد و دشمنانشان را خوار و ذليل مي گرداند.

قوانين حاكم بر نظام آفرينش و سنّتهايي كه بر تاريخ و جوامع حاكم است، همواره همه پديدهها از جمله انسان و جامعه انساني را به سوي رشد و كمال رهنمون مي شوند.

ص: 86


1- . قصص(28): 5.
2- . حویزی، تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 110.

مستضعفان مؤمن كه برترين رويكرد را درباره اين قوانين برگزيده اند و نظام فكري، اعتقادي و عملي شان با سنّتهاي هستي هماهنگي دارد و پيوسته در تكاپوي رسيدن به هدفهاي بلندي هستند كه خداي سبحان براي نظام آفرينش ترسيم كرده است، اين استحقاق را دارند كه با بهره گيري از دستورها و سنتهاي الهي، مراحل رشد و تكامل را گذرانده و به قلّه سعادت برسند.

بنابراين، با توجّه به اينكه خداوند، بندگان صالح و مستضعف خود را وارثان زمين معرفي كرده است و نمونه هايي از اين سنت خود را در طول تاريخ، عملي كرده است و با توجّه به سير تكاملي آفرينش و لزوم هماهنگي نظام تشريع و تكوين در فرجام هستي، اين امر قطعي است كه روزي مستضعفان، وارث زمين مي شوند و آن را آكنده از عدل و داد مي كنند.

نتیجه­گیری فصل

در آیات قرآن که کلمه «استضعاف» و مشتقات آن به معنای «ضعیف شمرده شده» بکار رفته که این معنا دارای مصادیقی مانند: استضعاف اعتقادی، استضعاف مادی، استضعاف جسمی و عقلی است.

استضعاف اعتقادی، یعنی اینکه مستکبران عقیده و باور خود را بر جامعه تحمیل کنند. استضعاف فکری و عقلی، به معنی این است که مستضعفان به دلیل عجز فكری و عقلی و عدم آشنایی با راه های دسترسی به دین، استطاعت دستیابی به آن را ندارد، البته در اکثر موارد عدم دسترسی به حجّت و دین وضعیّت خاصّ محیط زندگی است که مستکبران سبب ناتوانی های روانی و نارسایی های فكری می شوند. استضعاف اقتصادی، به این معنا است كه قدرت حاكم، وضعیّتی را بر فرد یا جامعه تحمیل كند، به گونه ای كه امكان رشد مالی نیابند.برای آنکه مستضعفان در طول تاریخ بتوانند با بردباری و اتکای به خداوند در مقابل استکبار و مستکبران استقامت بورزند در قرآن کریم نمونه هایی از استضعاف را بیان نموده.

ص: 87

ص: 88

فصل چهارم: عوامل استضعاف

اشاره

ص: 89

ص: 90

مقدمه

طبق قانون علیت و معلولیت، مرسوم این است که تحقق و پدیدار شدن چیزی بستگی به عواملی دارد. در بحث به استضعاف کشیدن مردم در طول تاریخ بشریت عواملی سهیم بوده و در قرآن عوامل استضعاف مردم در چند مورد بیان شده است، دو قشر مستكبران و مستضعفان در پديد آمدن پديده شوم استضعاف نقش دارند و با اين كه در جبهه مخالف يكديگر قرار دارند، به طور پيدا و پنهان يكديگر را در ايجاد و تحكيم آن يارى مى رسانند.

به هر اندازه که مناسبات اجتماعی از عدالت تهی شود و رابطه حاکمان بر پایه برتری طلبی بر ضعف کشاندن حاکمان بر حقّ و نافرمانی از آنان، فساد گرایی و محرومیت افراد زیر سلطه از حقوق انسانی باشد، استضعاف رخ می نماید. بررسی آیات مربوط به استضعاف نشان می دهد که انباشت ثروت و اشرافیت در بخشی از جامعه به همراه کمی نفرات و تفرقه در طبقات دیگر اجتماع، زمینه زبونی و استضعاف فرودستان را به وسیله مستکبران فراهم می آورد. در این فصل به عوامل ایجاد استضعاف خواهیم پرداخت.

1. اختلاف

اشاره

تاریخ حیات بشرى همواره شاهد منازعات و کشمکش هاى بین اقوام و ملل جهان و پیامدهاى ناگوار و غم انگیز آن بوده است. واژه «اختلاف» از

ص: 91

معدود کلماتى است که همواره تکیه کلام زمامداران و حاکمان بوده است. اما نکته اى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که واژه اختلاف هیچ ارزش ذاتى ندارد؛ بلکه ارزش یا ضد ارزش بودن این واژه، متغیرى از موضوع، هدف و کیفیت رسیدن به آن است؛ به تعبیر دیگر موضوع وحدت مى تواند رعایت و التزام به قوانین الهى باشد که به این واژه اعتبار می دهد.

نکته مهمى که در فهم واژه «اختلاف» نباید از آن غفلت شود این است که اصولاً، این واژه در مسایل اجتماعى در مواردى استفاده مى شود که نوعى «اختلاف» وجود داشته باشد، تا همبستگى و وفاق ملى به وجود نیاید.

اختلاف از ریشه «خ ل ف» بدین معنا است که انسان راهی را در پیش گیرد که غیر از راه دیگری است.(1)

خلف، به معنای آمد و شد نیز آمده است؛(2)

مانند شب و روز که پشت سر هم در رفت و آمد هستند.

واژه اختلاف در قرآن به صورت ماضی و مضارع 35 بار و به صورت اسم فاعل 10 بار آمده است؛ خداوند می فرماید، ايجاد تفرقه بين مردم یکی از عوامل استضعاف آنان می باشد: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(3) فرعون برتريجوئي در زمین كرد و اهل آنرا به گروههاي مختلفي تقسيم نمود، گروهي را به ضعف و ناتواني مي كشاند، پسران آنها را سر مي بريد و زنان آنها را (براي كنيزي) زنده نگه مي داشت، او مسلما از مفسدان بود.

واژه «علو» در زمین کنایه از ستمگرى و بلند پروازى است. و کلمه «شیع» جمع (شیعه) و به معناى فرقه است، در مجمع البیان گفته: کلمه «شیع» به معناى فرقه ها است، و

ص: 92


1- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 294.
2- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 4، ص1354.
3- . قصص(28): 4.

هر فرقه یک شیعه است، و اگر شیعه نامیدند، بدین جهت است که بعضى بعض دیگر را پیروى مى کنند(1)

و گویا مراد از اینکه فرمود: فرعون اهل زمین را شیعه شیعه کرد، این باشد که اهل زمین را که منظور از آنان اهل مصر باشد، و الف و لام در «الارض» براى عهد حضوری است، از راه القاى اختلاف و تفرقه افکنى دسته دسته کرد، تا آنان متفق نشود، و یک دل و یک جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند، و علیه او قیام نموده و امور را بر او دگرگون سازند.

کلمه «یستحیى» از استحیاء است، که به معناى زنده نگاه داشتن است(2)

و حاصل معناى آیه این است که: فرعون در زمین علو کرد، و با گستردن دامنه سلطنت خود بر مردم، و انفاذ قدرت خویش در آنان بر مردم تفوق جست، و از راه تفرقه افکنی در میان آنان، مردم را دسته دسته کرد، تا یک دل و یک جهت نشوند، و نیروى دسته جمعى آنان ضعیف گشته، نتوانند در مقابل قدرت او مقاومت کنند، و از نفوذ اراده او جلوگیرى نمایند.

قوم بنی اسرائیل: منظور از یک طایفه در جمله «يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ» بنى اسرائیل است، و بنى اسرائیل فرزندان حضرت یعقوب7 مى باشند که از زمان حضرت یوسف7 که پدر و برادران

خود را به مصر خواند، و در آنجا منزل داد، در مصر ماندند، و پس از سالها زاد و ولد عده شان به هزاران نفر رسید و فرعون معاصر حضرت موسی7 با بنى اسرائیل معامله بردگان را مى کرد، و در تضعیف آنان بسیار مى کوشید، و این کار را تا بدانجا ادامه داد که دستور داد هر چه فرزند پسر براى این دودمان به دنیا مى آید سر ببرند، و دختران آنان را باقى بگذارند، که معلوم است سرانجام این نقشه شوم چه بود، او مى خواست به کلى مردان بنى اسرائیل را نابود کند، که در نتیجه نسل آنان به کلى منقرض مى شد.(3)

ص: 93


1- . طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص413.
2- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 7.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج16، ص11.

قرآن اختلاف و تفرقه را در ردیف عذاب هاى آسمانى عنوان کرده و مى فرماید: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى اَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ اَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضُکُمْ بَأْسَ بَعْض»(1)

بگو خداوند قادر است که از بالا یا از زیر پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، یا به صورت دسته هاى پراکنده شما را با هم بیامیزد، و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر یک از شما به وسیله دیگرى بچشاند.

قرآن به تفرقه افکنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرّفى کرده و با قاطعیّت مى فرماید: «اِنَّ الّذینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَى ءٍ اِنَّما اَمْرُهُمْ اِلَى اللّهِ»(2) همانا کسانى که آیین خود را پراکنده ساختند، و به گروه هاى گوناگون تقسیم شدند، تو هیچ گونه رابطه اى با آنها ندارى، سر و کار آنها تنها با خدا است.

عوامل و زمینه هاى فراوانى براى ایجاد اختلاف و تفرقه خواه در بین مردم یا جوامع بشری وجود دارد، که به برخی از این موارد اشاره خواهیم کرد.

1-1. عوامل و زمینه هاى ایجاد اختلاف و تفرقه

1-1-1. تعصبات مذهبى و قومى

«تعصّب»، از «عَصَب» به معنى جمع و گروه است.(3) ابن منظور در مورد معنای لغوی عصبیّت می گوید: «إن یدعوالرجل إلی نصرة عُصبته و التألّب معهم علی من یناویهم ظالمین او مظلومین»؛(4)

عصبة خویشاوندان پدری هستند و در پی آن شخص به دنبال طرفداری و دفاع از قوم و قبیله خود می باشد.

ص: 94


1- . أنعام(6): 65.
2- . همان، 159.
3- . مطهری، مجموعه آثار، ج 19، ص 110.
4- . ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص606.

تعصب همان عاملى است که فرد را به گروه انسانى پیوند مى دهد تا به حمایت و جانبدارى از آن گروه برخیزد. شخص داراى تعصّب را متعصّب گویند. متعصب خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خویش را با دیگرانى که همدرد و هم سرنوشت و هم اندیش او هستند، مشترک احساس مى کند و این بزرگترین فضیلت انسانى و فاصل بین نوع انسان و حیوان است.

«تعصب» و «حمیت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به کار می رود. به طور کلی اگر وابستگی انسان به امور نادرست و غیرمنطقی باشد تعصب مذموم است، و این همان چیزی است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصب جاهلیت» یاد شده است، و اگر وابستگی به امور مثبت و مفید و سازنده و از روی علم و آگاهی باشد تعصب مثبت و ممدوح است.

تعصب بر دو قسم است: مذموم و ممدوح. تعصب مذموم، آن است که انسان از مرام و مسلک و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، حمایت نماید، همان طور که مشرکان مى گفتند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»(1)

ما نياكان خود را بر مذهبي يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم.

امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره می فرماید: در یک جا می گوید: «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِيَّةِ فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِه»؛(2) شراره های تعصب و کینه های جاهلیت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهی ها و فساد و وسوسه های شیطان است.

ص: 95


1- . زخرف(43): 22.
2- . دشتی، نهج البلاغه خطبه 192.

اما تعصب ممدوح، آن است که در راه حق، تعصب و غیرت به خرج دهد و مسامحه روا ندارد. حق باید چنین حامیانى سرسخت داشته باشد، وگرنه از بین مى رود، هیچ اجتماعى نباید از این متمسکان به حق، خالى باشد. زیرا هیچ دعوت به حقى رشد نکرده جز با مقاومت و دفاع پیروانش از

آن. چنان که قرآن کریم مى فرماید: «يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ»(1)

آنها در راه خدا جهاد مي كنند و از سرزنش كنندگان هراسي ندارند.

بنابراین، تعصب نسبت به اصل حقیقت و اهداف الهى و پاى بندى به آن و پاسدارى آن از هجوم جاهلان و تأویل منحرفان، امرى پسندیده است. اما تعصب نسبت به مرام و مسلک و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، امرى ناپسند و صاحبش گناهکار شمرده مى شود.

امام سجاد(علیه السلام) در مورد تعصب بی جا مى فرماید: «اَلْعَصَبِيَّةُ التّى يَأَثِمُ عَلَيْها صاحِبُها اَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرارَ قَوْمِهِ خَيْرا مِنْ خِيارِ قَوْمٍ آخَرينَ وَلَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ اِنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَلكِنْ مِنَ الْعَصَبيَةِ اَنْ يُعينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ»(2) تعصّبى كه دارنده آن گناهكار مى شود آن است كه شخص، بَدانِ قوم خود را بهتر از نيكان قومِ ديگر ببيند. دوست داشتن خويشان تعّصب نيست ولى كمك كردنِ قوم خود درستم كردن، تعّصب ورزى است. پس یکی از عواملی که سبب ایجاد اختلاف و تفرقه می شود تعصب بی مورد می باشد.

1-1-2. خودپرستى یا کبر و غرور

انسان خود پرست یا خود محور، کسى است که هوسهاى او بت و محور او گشته است؛ به طورى که جز سود و منافع خویش، به چیز دیگرى نمى اندیشد و همه چیز را فداى مصالح مادى خود مى نماید و

ص: 96


1- . مائده(5): 54.
2- . کلینی، کافی، ج 3، ص 421.

این خصلت شیطان است؛ زیرا اولین تفرقه و ناهماهنگى از هنگام استکبار «ابلیس» از سجده بر آدم آغاز شد. ریشه خودپرستى را مى توان در مقوله هایى، چون «کبر»، «عجب»، «حسادت»، «ترس» و... جستجو نمود.

آن کس که خود را از دیگران برتر مى داند و هیچ ارزشى براى غیر خود قائل نیست، ضمن تحقیر مستمر دیگران، اسباب کینه جویى و دشمنى را فراهم مى سازد. شرط پایدارى دوستى و همبستگى، احترام متقابل است. انسان خودپرست و متکبر، هویت و ارزشى براى دیگران قائل نیست و تنها خویشتن مى بیند و حال آن که همبستگى و اخوت، عکس این را طلب مى کند؛ یعنى باید خود را فداى دوست و همنوع کرد.

ازاین رو، براى مقابله با این آفت و ریشه هاى اختلاف سازان، همه مسلمانان لازم است که به مقابله و پیکار علیه خودپرستى به پاخیزند؛ زیرا جهاد و مبارزه با دشمنان بیرونى فقط سبب پیروزى

یک انقلاب یا نظام مى گردد و آنچه باعث تداوم و ماندگارى این نظام مى شود، چیزى جز مبارزه با دشمن درونى نیست.

بر همین اساس است که پیامبر اسلام6 خطاب به گروهى از مسلمانان که پیروزمندانه از میدان جنگ برگشته بودند، فرمودند: «آفرین بر گروهى که جهاد کوچکتر را انجام داده و جهاد بزرگتر هنوز برآنان باقى است.» و هنگامى که از ایشان سؤال شد که جهاد بزرگتر کدام است؟ فرمودند: «جهاد با نفس»(1)

امام على7 در این باره مى فرماید: «اِعلَمُوا انَّ جِهادِ الاَکبَر، جِهادُ النَفس فَاشتَغِلُوا بِجِهادِ اَنفُسِکُم تَسعَّدُوا»(2)

بدانید که بزرگترین جهاد، مبارزه با نفس است، پس به جهاد خویش اشتغال ورزید تا سعادتمند شوید.

1-1-3. جهل و کج فهمى معارف اسلام

یکى دیگر از عوامل اختلاف، و علت اصلی دشمنى ها و تفرقه ها، جهل مسلمانان

ص: 97


1- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 19، ص 182.
2- . محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج 2، ص141.

نسبت به هم و معارف عالیه اسلام راستین است؛ جهل به عقائد و احکام مذاهب اسلامى و جهل به تاریخ اسلام و تاریخ مذاهب و جهل افکار و اندیشه هاى گروه ها و افراد موجود در جامعه است. هرکسى از اسلام، پیش خود، برداشتى خاص دارد و براى آن اصول و فروعى را معین مى کند که گاهى با آنچه دیگران پنداشته اند، مخالف و باعث خروج از اسلام است.

جهل به تاریخ اسلام، سنت معمول هنگام نزول وحى را از خاطرها محو نموده است و منشأ فتنه ها و بدعتها را در ابهام نگه داشته است. جهل پیروان مذاهب از مذاهب دیگر، جهل جناح هاى سیاسى و اقلیت هاى مذهبى از ایده و مسلک یکدیگر، باعث بدگمانى ها و تهمت هاى زیادى نسبت به هم، دشمنى و صف آرایى در مقابل یکدیگر و پندارهاى نادرست در پیدایش مذاهب یکدیگر گردیده است. آرى، کج فهمى ها و دور شدن مسلمانان از معارف اسلامى، بلاى عمده و ریشه همه بدبختى هاى آنان است.(1)

استاد شهید، مطهرى; تحت عنوان «انحطاط مسلمین در عصر حاضر» مى فرماید: در میان کشورهاى دنیا به استثناى بعضى کشورها، کشورهاى اسلامى، عقب مانده ترین و منحط ترین کشورها هستند. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم... در اخلاق در انسانیت و معنویت (نیز)

عقب هستند. چرا؟... باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما، موجود نیست، بلکه این فکر، اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.(2)

فکر دینى ما باید اصلاح شود، تفکر ما در این باره غلط است، ما قبل از این که بخواهیم درباره دیگران فکر کنیم که آنها مسلمان شوند، باید درباره خود فکر کنیم. چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام .... البته این را نمى خواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم که استعمار و استثمار، ما را به این حالت درآوده است. نه، ما قبلاً به این

ص: 98


1- . عسکری، اردیبهشت 1385، شماره 293.
2- . مطهرى، ده گفتار، ص 144.

حالت درآمدیم، آنها امروز، ما را به این حالت نگه مى دارند و علت مبقیه ما هستند. وگرنه ما، قبل از این که استعمار و استثمارى بیاید، افکارى تدریجاً در ما پیدا شد و ما را به این حالت درآورد.(1)

مخاطب سخن استاد شهید1، همه مسلمانان، علماء و فرق مختلف اسلامى است. با توجه به این سخنان، احیاء فکر دینى در تمام مجامع دینى و اسلامى ضرورى است. البته تذکر این نکته لازم است که این نقل قول به معناى انکار تلاش رهبران و دردمندان نیست. اما باید پذیرفت که على رغم همه تلاش و کوششهاى درخور ستایش، هنوز هم بناى فکر دینى، تحول لازم را تجربه نکرده است.

1-1-4. کینه ورزى و عقده هاى شخصى

یکى از عواملى که موجب ایجاد اختلاف در جوامع اسلامى مى شود، کینه ورزى هاى شخصى و عقده ها مى باشد که نمونه افرادى که به این دلیل از صفوف مسلمانان جدا گشته و در مقابل حق ایستاده اند در تاریخ اسلام فراوان است. ازجمله: هنگامى که رسول اکرم6 آنچه بدان مأمور بود در غدیر خم اعلام نمود و این امر در بلاد شایع گشت. «نصربن حارث کلده عبدى»، از این موضوع آگاه شد؛ ازاین رو، به محضر رسول خدا6 آمد و گفت: از سوى خدا امرکردى که گواهى به خدا و رسالت تو بدهیم، و نماز وروزه و حج و زکات را بجا آوریم، همه را از تو پذیرفتیم و قبول نمودیم. حال به اینها اکتفا ننمودى و باز دست پسر عمت را گرفته، و بلند نمودى و بر ما برترى دادى و گفتى: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» آیا این امر توست یا ازجانب خدا مى باشد؟ حضرت فرمود: قسم به خدایى که جز او معبودى نیست، این امر از جانب خداوند است. آن شخص پس از شنیدن این سخن به طرف شتر خویش رفت، در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد6 مى گوید، راست و حق است، بر ما سنگى ببار و یا عذابى

ص: 99


1- . همان.

دردناک به ما برسان. هنوز به شتر خویش نرسیده بود که سنگى از آسمان فرود آمد و او را به هلاکت رساند. و خداوند متعال این آیه را نازل

نمود: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»(1)

که به اعتقاد علماى شیعه و جمعى از علماى اهل سنت این آیه بعد از قضیه غدیر و در این خصوص نازل شده است.(2)

همچنین در زمان حکومت امیرالمؤمنان امام على7 نیز نمونه هاى بسیارى مى توان یافت که وجود عقده ها و کینه هاى شخصى در افراد سبب جبهه گیرى آنها در مقابل حضرت شده بود. کسانى که دلهایشان مالامال از حقد و کینه نسبت به حضرت به خاطر جنگهاى بدر، خیبر، حنین و غیره بود. آنها به بهانه هاى مختلف از حق جدا گشته و با حضرت به مبارزه پرداختند. چنان که در دعاى ندبه مى خوانیم: «أَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلَی عَدَاوَتِهِ وَ أَکَبَّتْ عَلَی مُنَابَذَتِهِ»(3)

از این رو، وجود حقد و کینه سبب مى شود که افراد حق را نادیده گرفته و در مقابل آن جبهه گیرى نمایند. پس یکی دیگر از عوامل ایجاد تفرقه و اختلاف کینه ورزى هاى شخصى است.

1-1-5. ریاست طلبى و دنیاگرایى

دنیا گرایى یکى از آفات اساسى است که به ویژه خواص یک جامعه را در معرض تهدید قرار مى دهد؛ به طورى که به خاطر منافع شخصى، از قبیل مال پرستى، ریاست طلبى و... افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع آورى عِدّه و عُدّه براى نیل به امیال شیطانى خویش تلاش مى نمایند.

رسول اکرم6 بزرگترین نگرانى امّت خویش را دنیاپرستى عنوان نموده و مى فرماید: «إنّي أكْثَرُ ما أخافُ عَلَيْكُمْ ما يُخْرِجُ اللّه ِ لَكُمْ مِن بَرَكاتِ الأرضِ. فَقِيلَ:

ص: 100


1- . معارج(70): 1.
2- . امینی، الغدیر، ج 1، ص 239.
3- . ابن طاووس، الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرة في السنة، ص 269.

و ما بَرَكاتُ الأرضِ؟ قالَ: زَهْرَةُ الدُّنيا»(1) بيشترين چيزى كه از آن براى شما مى ترسم بركاتى است كه خداوند از زمين نصيب شما مى كند. عرض شد: بركات زمين چيست؟ فرمود: زرق و برق دنيا.

همچنین امام على7، دنیاگرایى را اساس و ریشه همه مشکلات معرفى مى نمایند: «حُبُ الدُنیا رَأسُ الفِتَن وَ اَصلُ المِحَن».(2)

با مراجعه به تاریخ اسلام به روشنى مى توان دریافت که چگونه گرایش خواص جامعه اسلامى به دنیا باعث اختلاف و تضییع حقوق گردید. به عنوان مثال مى توان به ریاست طلبى طلحه و زبیر اشاره نمود، هنگامى که به انگیزه رسیدن به ریاست با حضرت امیرالمؤمنین امام على7، بیعت نمودند،

ولى از آن حضرت جواب منفى شنیدند. از اینرو، سر به شورش برآورده و با ایجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ایجاد نمودند.

در واقعه کربلا نیز دنیاپرستى کوفیان جلوه گر است؛ به طورى که عده اى به جهت عشق به دنیا، مال و مقام و... در مقابل عطایا و پستها و مناصب پیشنهادى از سوى دستگاه یزیدى، از حق روى گرداندند و بیعت با امام حسین7 را شکستند و به جنگ با او برخاستند.

پس دنیا گرایى و حب ریاست طلبی یکی دیگر از عوامل ایجاد اختلاف و تفرقه در جامعه بوده است، تا جایی که این عامل توان فرو پاشی اجتماع واحد را به همراه خواهد داشت.

1-1-6. تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت

دشنام دادن و ریشخند کردن، یکى از خوهاى زشت است که در طبیعت آدمى نهفته است و اگر تربیت اخلاقى آن را مهار نکند، موجب آزار دیگران خواهد گردید؛ استهزا و ریشخند

ص: 101


1- . ورام فراس حلی، تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج 1، ص 133.
2- . محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 3 ص80.

کردن و گذشته زشت را به یاد کسى آوردن، موجب تحقیر او، و از عوامل جدایى مسلمانان از یکدیگر است. از این رو، قرآن کریم مى فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ»(1) اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان دیگر شاید آنان بهتر از اینان باشند. از ابن عباس نقل شده که این آیه شریفه درباره «ثابت بن قیس» نازل شده است که گوشهایش سنگین بود، و هنگامى که وارد مسجد مى شد کنار پیامبر اکرم6 براى او جایى باز مى کردند، تا سخن حضرت را بشنود. روزى دیر رسید و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر مردم مى نهاد و مى گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهید! راه بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید، و او گفت همینجا بنشین! چرا نمى نشینى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نیستى؟ و آن زن در جاهلیت بدنام بود. آن مرد شرمگین شد و سر خود را به زیر انداخت، و این آیه شریفه بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نازل گردید.(2)

و مسلمانان را از این گونه کارهاى زشت که باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى کرد.

این آیه شریفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى دهد که از این عمل زشت (تمسخر) بپرهیزند؛ زیرا سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از اختلافات و جنگهاى خونین در طول تاریخ بوده

است. قرآن کریم در ادامه این توصیه هاى اخلاقى مى فرماید: «لَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ»(3)

یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى

ص: 102


1- . حجرات(49): 11.
2- . میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 9، ص 259.
3- . حجرات(49): 11.

قرار ندهید، و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان، نام کفر بگذارید.

بسیارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیاناً از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صریحآً از این عمل زشت نهى مى کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است، نهى نموده است. زیرا موجب درگیرى و اختلاف مسلمین است. پس یکی دیگر از عوامل ایجاد اختلاف و تفرقه در جامعه تمسخر و استهزاء دیگران است.

نکته ای که در باب اختلاف باید به آن توجه شود این است که اختلاف بعنوان اولین عامل به استضعاف کشیدن در قرآن معرفی شده، آثار و پیامدهایی به دنبال خواهد داشت.

1-2. آثار و پیامدهایی ایجاد اختلاف و تفرقه

1-2-1. ضعف و ناتوانی

افتراق سبب ناتوانی و سستی و كاسته شدن هیبت جامعه متفرق است:«وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ»(1)

نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشوید و قدرت (و شوكت و هيبت) شما از ميان نرود.

1-2-2. هلاك و نابودی امت

چنانچه در حدیث آمده: «فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ اخْتِلافُهُمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ»(2)

ص: 103


1- . أنفال(8): 46.
2- . الحسيني، المعجم الأوسط للطبراني، باب الألف، بابُ مَن اسْمُهُ إِبْرَاهِيم.

امتهای پیشین به خاطر كثرت سؤال و اختلاف بر سر پیامبرانشان نابود شدند. در حدیث دیگر از پیامبر ختمی مرتب6 نقل شده که می فرمایند: «لَا تَخْتَلِفُوا فَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ اخْتَلَفُوا فَهَلَكُوا»(1) باهم اختلاف نکنید، که پیشینیان شما دچار اختلاف شدند و نابود گشتند.

1-2-3. برائت پیامبر6 از متفرقین

چنانچه در قرآن خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعاً لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ»(2) كساني كه آیين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات های گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند تو به هيچ وجه از آنان نيستي.

1-2-4. عذاب سخت

قرآن کریم می فرماید: «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»(3)

و مانند كساني نشويد كه (با ترك امر به معروف و نهي از منكر) پراكنده شدند و اختلاف ورزيدند (آن هم) پس از آن كه نشانه هاي روشن (پروردگارشان) به آنان رسيد، و ايشان را عذاب بزرگي است.

2. استكبار

اشاره

استكبار از ماده «كَبُرَ» یا «كِبْر» است که در لغت به معنای عظمت و بزرگی آمده،(4)

و در اصطلاح دینی و قرآنی، كِبر، تكبّر و استكبار قریب المعنی هستند؛ كبر حالتی است که إنسان نفس خویش را بزرگتر از آنچه هست ببیند،(5) و

ص: 104


1- . متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ح 894.
2- . أنعام(6): 159.
3- . آل عمران(3): 105.
4- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج2، ص105.
5- راغب اصفهانی، المفردات، ص421.

کبر كفار این است که از گفتن «لا إِله إِلَّا اللهُ» استكبار ورزند؛ این یعنی شرك به خدا؛ پس بزرگترین تکبّر برای خداوند است، به سبب امتناع از پذیرش حق؛ به عبارتی استكبار یعنی امتناع از قبول حق از روی عناد و تكبّر(بزرگ بینی خویش).

البته استكبار بر دو وجه می آید: یکی تکبر در برابر انسان های متکبر و خودخواه که این مورد پسندیده است؛ دیگری خودخواهی نفس که لایق آن نیست و مذموم است؛ در قرآن استکبار به همان معنای دومی وارد شده که شیطان، یهودیان و بنی اسرائیل، اقوام گذشته و بقیه انسان های مغرور و خودخواه از جمله آنهاست،(1) پس استكبار مرد این است که نفس خویش را بیشتر از مقدار آن بداند.(2)

ماده ی استكبار 48 بار در قرآن کریم به کار رفته که 4 مورد آن به استکبار ابلیس و بقیّه به استکبار انسان اشاره دارد. یعنی آنچه از آیات قرآن به دست مى آید این است که شیطان نخستین موجود مستكبر بوده که در چهار مورد، به نحوه استكبارورزی ابلیس اشاره شده است، قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرین»(3)

و (یاد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده و خضوع كنید! همگى سجده كردند جز ابلیس كه سر باز زد، و تكبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد.

این آیه به نحوه پایان پذیرفتن آفرینش انسان، همراه با درهم آمیخته شدن روح خدا و گِل آدمی اشاره دارد؛ یعنی خلقت موجودى بى سابقه كه قوس صعودى و نزولیش هر دو بى انتها بود؛ به تعبیر دیگر، موجودى با استعداد فوق العاده كه شایستگی مقام خلیفة اللهى داشت؛ لذا وقتی این انسان قدم به عرصه هستى گذاشت، به امر خدا همه فرشتگان بدون استثنا در برابر آدم سجده كردند که در این میان تنها ابلیس سجده نكرد؛

ص: 105


1- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 118.
2- . طریحی، مجمع البحرين، ج 3، ص465.
3- . بقره(2): 34.

چرا که وی تكبر ورزید و تمرد و طغیان نمود، به همین دلیل از مقام با عظمت خود سقوط كرد و در صف كافران قرار گرفت.

امام علی7 در مورد استکبار ابلیس می فرماید: «فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّة»(1)

و بر آدم بخاطر خلقت خويش فخرفروشى كرد و به خاطر آفرينش خود در برابر آدم تعصب پيشه ساخت، اين دشمن خدا پيشواى متعصبان و سرسلسله متكبران است، كه اساس تعصب را پى ريزى كرد.

استکبار یکی از حالات و ویژگى هاى روحى انسان به معنای «ناروا طلب بزرگی کردن» است.(2)

مستکبر کسی است که می خواهد به بزرگی دست یابد و در صدد است که بزرگی خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد.(3)

با عنایت و توجه به آیات الهی «استكبار» را می توان به دو گونه آشکار و پنهان تقسیم کرد:

الف. استکبار پنهان: كفار براى پذیرش اسلام، بهانه هاى واهى و عوام فریبانه ای مانند: نزول ملائكه بر خودشان، رؤیت خداوند و... را مى طلبیدند که این تقاضاها ریشه در استكبار درونی و

پنهانی آنان داشت.(4)

قرآن در مورد استکبار پنهان می فرماید: «وَ قالَ الَّذینَ لایرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَینَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً كَبیراً»(5) و كسانى كه امیدى به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انكار مى كنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمى بینیم؟! آنها درباره ی خود تكبّر ورزیدند و طغیان بزرگى كردند.

ص: 106


1- . دشتی، نهج البلاغه، خطبه 234.
2- . طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص376.
3- . همان، ج12، ص234.
4- . ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج 14، ص209.
5- . فرقان(25): 21.

ب. استكبار آشكار: قرآن كریم از قارون، فرعون و هامان به عنوان كسانى كه در زمین به طور آشکار استكبار می ورزیده اند، یاد کرده است و می فرماید: «وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقینَ»(1)

و قارون و فرعون و هامان را نیز هلاك كردیم؛ موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برترى جویى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند.

آیه شریفه سه نفر از گردنكشان عالم را كه راه استكبار، غرور و سركشى را در زمین پیش گرفتند و هر كدام نمونه بارزى از یك قدرت شیطانى بودند، نام برده است؛ چراکه (قارون) مظهر ثروت توأم با غرور، خودخواهى و غفلت بود که بر ثروت، زینت، گنج و دانش خود تكیه كرد، (فرعون) مظهر قدرت استكبارى توأم با شیطنت و (هامان) الگویى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود که این دو بر لشكر، قدرت نظامى و نیروى تبلیغاتى در میان توده هاى ناآگاه تكیه کرده بودند.(2)

2-1. عوامل پیدایش استکبار

اشاره

استكبار، گاه از فرد يا گروه يا جامعه اى نسبت به ديگر افراد، گروهها و جوامع ضعيف سر مى زند كه همان طلب سيطره و بزرگى كردن بر ديگران است. عللی که سبب متکبر شدن انسان می شود به آن علل، عوامل استکبار می گویند. که در قرآن کریم به تفکیک به این عوامل اشاره شده است:

2-1-1. ثروت

اقتصاد در فرهنگ قرآنی به سبب آن که ابزار و بستر مهمی برای رشد و تعالی بشر است، از توجه و اهتمام خاص و ویژه ای برخوردار می باشد. بخشی مهم از آموزه های قرآنی به این مهم توجه داشته است. اما از آن جایی که قرآن کتاب تربیتی و پرورشی است و به مسایل و

ص: 107


1- . عنکبوت(29): 39.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص272.

دانش های

گوناگون از منظر انسان سازی می نگرد، مسایل را به گونه ای مطرح می کند که انسان ساز باشد. این گونه است که برای تبیین هر مساله بُعد نظری آن چنان در بُعد عملی و نیز امور معقول در امور محسوس چنان آمیخته می شود، نمی توان تفکیک و جداسازی را انجام داد.

با توجه به آموزه های اسلامی می توان گفت که ثروت و دارایی، در حقیقت تنها همان چیزهایی است که انسان از آنها به درستی برای تعالی و کمال خود و نیز تکامل خود آن چیزها از آن بهره گرفته و مورد استفاده قرار داده است. از این روست که کنز به معنای گردآوری و جمع ثروت و دارایی، به عنوان رفتاری ضد کمالی ارزش یابی شده و تکاثرگرایان و کنزکنندگان از سوی خداوند مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفته اند.

نوع رفتار نادرست در قبال ثروت و دارایی، استفاده از آن در مسیر قدرت افزایی منفی و فساد و تباهی در چیزها و یا زمین و جامعه است. هر گاه ثروت در مسیر قدرت باطل یا فساد و تباهی قرار گیرد، به عنوان عامل زیانبار مطرح و معرفی می شود که به انسان و جامعه اجازه رشد و تکامل و تعالی نمی دهد و سد راه پیشرفت فردی و اجتماعی شخص و جامعه بشری می شود.

عدم استفاده صحیح از ثروت از مصادیق مهم و برجسته رفتار نادرست در دو حوزه مهم اقتصاد و سیاست است که به دنبال عدم استفاده صحیح ایجاد استکبار در برابر خدواند و مردم می شود. مانند استکبار فرعون، قرآن در این باره می فرماید: «وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ»(1)

فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اي قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمي بينيد؟

در جای دیگر قرآن در مورد استکبار ورزی فرعون می فرماید: «وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا

ص: 108


1- . زخرف(43): 51.

إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»(1)

موسی گفت پروردگارا تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالي (سرشار) در زندگي دنيا داده اي و نتيجه اش اين شده كه (بندگانت را) از راه تو گمراه مي سازند.

قرآن کریم در مورد استکبار ورزی قارون بواسطه ثروت می فرماید: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»(2) قارون با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اي كاش همانند آنچه به

قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستي كه او بهره عظيمي دارد. پس عامل اول ایجاد استکبار ثروت است.

2-1-2. قدرت

قرآن کریم درباره قدرت نظامی و موقعیت سیاسی - اجتماعی فرعون که سبب استکبار ورزی او شد مى فرماید: «وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ»(3)

فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اي قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ که حاکى از پادشاهی و قدرت اوست. یا اینکه قرآن در خصوص استکبار ورزی قوم عاد به دلیل قدرت می فرماید: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً»(4)

اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است؟ که قدرت غرور آفرین قوم عاد را بیان مى کند.

2-1-3. فقر فکری

فقر فرهنگی و عدم استقلال فکری مستضعفان یکی دیگر از عوامل پیدایش استکبار

ص: 109


1- . یونس(10): 88.
2- . قصص(28): 79.
3- . زخرف(43): 51.
4- . فصلت(41): 15.

در جامعه می باشد. هنگامی که جسم انسان گرسنه شود، نهايت سعي و تلاش مي كند تا گرسنگي خود را مرتفع بسازد چون انسان ضعيف الطبع است پس توان تحمل گرسنگي در وي كم ديده مي شود. اين گرسنگي نه تنها گرسنگي جسم، بلكه گرسنگي فكر؛ گرسنگي شكم و گرسنگي روح و روان نيز مي باشد. زمانيكه فكر گرسنه بود و غذاي خود را نداشت كه غذاي فكر همان علم است، دست به هرچيزي زده و در جامعه نا امني ايجاد مي كند. مغزي كه در آن جهل بود نه تنها خود بلكه ديگران را نيز از تاريكي و جهالت خويش مستفيد مي سازد. يگانه راهي كه سبب امن و رفاه يك جامعه مي شود، و از نخستين گامهاي مثبت در جهت بهبودي اوضاع يك جامعه چه از لحاظ ديني، اجتماعي، اقتصادي و چه از لحاظ سياسي همانا داشتن فكر درست و منظم مي باشد.(1)

اگر حكومتي در پی هدایت و رفع موانع و معایب ملت خویش برآید، باید در اصلاح و رشد فکری تمامی اقشار مردم جامعه خویش سعی و تلاش نماید، چرا که رفع موانع و معایب یک ملت در گرو اصلاح تفکر و رشد فکری مردم آن جامعه خواهد بود.

تهى كردن مستضعفان از اتكاى به نفس و خودباورى توسط مستكبران، از عوامل پيدايش استكبار است، قرآن می فرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ»(2)

او قوم خود را تحميق كرد و از وي اطاعت كردند. زيرا گاهى افزون بر مستكبران، خود مستضعفان نيز در ايجاد استكبار نقش دارند و به تبليغات و دسيسه ها و تهاجم فرهنگى مستكبران پاسخ مثبت داده، از آنها پيروى مى كنند: «فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا»(3) ضعفا به مستكبران مي گويند: ما پيرو شما بوديم.

ص: 110


1- . صالحي، مقاله گرسنگی و فقر فکری.
2- . زخرف(43): 54.
3- . غافر(40): 47.

حاكى از دسيسه هاى شبانه روزى مستكبران براى القاى انديشه هاى خود به مستضعفان و تشويق آنان به پيروى از خود و همچنين بيان كننده پيروى مستضعفان از مستكبران به سبب استضعاف فرهنگى است كه در اغلب موارد با ضعف اقتصادى و نظامى نيز توأم است.

استضعافى كه اين گونه ايجاد شده دست كمى از استكبار ندارد، زيرا چنين مستضعفانى در گمراهى و عذاب اخروى با مستكبران همراه و همگام اند: «وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ * وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(1)

اگر ببيني هنگامي كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براي حساب و جزا) بازداشت شده اند (از وضع آنها تعجب ميكني) در حالي كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگري مياندازد، مستضعفان به مستكبران مي گويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم! * (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبي در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد! * مستضعفان به مستكبران مي گويند وسوسه هاي فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهي ما شد) هنگامي كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائي براي او قرار دهيم آنها هنگامي كه عذاب (الهي) را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچه عمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟

ص: 111


1- . سبأ(34): 31-33.

در آيات شریفه مستضعفان، با خطاب به مستكبران در قيامت، آنان را سبب بى ايمانى خود مى دانند و مى گويند: شما با دسيسه هاى شبانه روزى ما را به كفر به خداوند وادار كرديد. مستكبران

در قالب استفهام انكارى پاسخ مى دهند: «آيا ما راهِ هدايت را بر شما بسته بوديم؟ اين چنين نيست، بلكه شما خود مجرم و گناهكاريد، همچنين آيات فوق به پشيمانى و عذاب اُخروى مستكبران و مستضعفان هر دو، اشاره دارد.

2-1-4. توهم برتری بینی

اصولاً مستكبران در رفتارشان پای بند به هیچ گونه ادب، اصول اخلاقی نمی باشند. در گفت وگوها، مخاطب خویش را خوار می دارند و به اصول ارزشی او اهانت می كنند؛ این رفتار زشت و زننده را حتی در مواردی كه در تنگنا و فشار هستند و دست نیاز به سوی مخاطب دارند، اعمال می كنند. این ویژگی برخاسته از خصلت استكباری، خود بزرگ بینی و خود برتربینی ایشان است.

اعتقاد به برتری در بین نوع خود از عوامل ایجاد استکبار است. به عنوان نمونه فرعون با آن كه نیاز شدیدی به حضرت موسی7 دارد تا عذاب های الهی را از ایشان و قوم او بردارد با غرور و حالت استكباری می گوید:«يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ»(1)

ای موسی! پروردگارت را به عهدی كه نزد تو دارد برای ما بخوان!»

اعتقاد به برتری در بین همه خلایق نیز از عوامل ایجاد استکبار است. این خصلت شیطانی که اولین بار، ابلیس، آن را مطرح کرده منشأ بسیاری از فسادها و ظلمهای بشر شده است که می توان آن را ریشه نژاد پرستیها و برتریهای کاذب در جامعه دانست؛ چنان که در قرآن، عامل استکبار شیطان این گونه بیان می شود: «قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ»(2)

خداوند به ابلیس فرمود:

ص: 112


1- . أعراف(7):134.
2- . ص(38): 75.

وقتی که من به سجده فرمانت دادم، چه چیز تو را از سجده کردن بر آن چیزی که من خلق کردم باز داشت؟ آیا استکبار ورزیدی یا از بزرگان بودی. در جواب خداوند پاسخ داد: «قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»(1)

شیطان گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدی.

2-2. شیوه­های استكبار

اشاره

مستکبران عالم برای آنکه به اهداف خود نائل شوند معمولاً شیوه های یکسانی دارند، عبارتند از:

2-2-1. استضعاف کشیدن مردم

فرعون براى استضعاف بنى اسرائیل نقشه ای را طرح كرد و با این برنامه شوم نسل ذكور آنها را كه توان قیام داشتند، از بین می برد و دختران و زنان را كه به تنهایى قدرت بر قیام و مبارزه نداشتند، جهت خدمتكارى زنده نگه می گذاشت،(2) قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُم»(3)

فرعون در زمین برترى جویى كرد، و اهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مى كشاند، پسرانشان را سر مى برید و زنانشان را (براى كنیزى و خدمت) زنده نگه مى داشت.

این آیه به یكی از كلیدی ترین روش مستكبران كه شكاف بین ملت ها باشد، اشاره می كند؛ چراكه در صورت یكپارچه شدن توده های مردم، استكبار نمى تواند بر آنان استیلا پیدا كند؛ لذا فرعون برای موفقیت در کار خود كوشید تا بنى اسرائیل را به گروه ها و دسته هاى مختلف تقسیم كند، و از طرفی با کشتن پسران و حفظ دختران،

ص: 113


1- . همان، 12.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج16، ص11.
3- . قصص(28): 4.

قوای مردان را تضعیف کند و با این روش قدرت و سیطره ی خویش را عظمت بخشد.(1)

2-2-2. بردگى انسان ها

سیطره طاغوتى و ظالمانه فرعون، چنان بر مردم سایه افكنده بود كه از خود، اراده و شخصیتى نداشتند و به اجبار، از فرمان او بدون چون و چرا پیروى مى كردند، و سرسپرده آن بودند.(2)

قرآن كریم در موارد مختلفی به این رذیله اخلاقی مستكبران اشاره می كند و می فرماید: «فَقالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»(3)

آنها گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، درحالى كه قوم آنها بردگان ما هستند؟!

منظور فرعون از اشاره به همانند بودن و بشر بودن موسی و هارون که از ناحیه خدا مأمور به هدایت وی و قومش بودند، عدم فضیلت آن دو بزرگوار بود؛ چون بنی اسرائیل بردگان فرعون بودند، و برترى بر قوم موسی را، برترى بر خود آن حضرت نیز می دانستند؛ و بازگو کردن این مسئله به موسی و هارون به این دلیل بود که ایشان نیز باید فرعون را بپرستند، همان طوركه بر قوم آن

دو برتری دارند و او را مى پرستند.(4)

همچنان که حضرت امیرالمؤمنین امام على(علیه السلام) در خطبه قاصعه به این نکته اشاره کرده و در ارتباط با محكومیت بنى اسرائیل در چنگال فرعون و تسلّط ستمگرانه فرعون مى فرماید: «اِتَّخَذَهُمُ الْفَراعِنَةُ عَبیداً»(5) فراعنه، آنان را به بندگى گرفته بودند.

2-2-3. فریب مردم

زمانی که مستكبران از نظر منطق و برهان، نتوانند فریاد حق طلبانه انسان هاى آزاده را خاموش کنند، فضاى جامعه را از دروغ و تهمت پر مى كنند تا تشخیص حقیقت براى

ص: 114


1- . فضل الله، تفسير من وحي القرآن، ج 17، ص261.
2- . مدرسی، من هدی القرآن، ج 8، ص185.
3- . مؤمنون(23): 47.
4- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 34.
5- . دشتی، نهج البلاغه، خطبه 137.

توده مردم سخت شود؛ از این رو در تاریخ پیوسته پیامبران را ساحر یا مجنون معرفى كرده اند،(1)

قرآن در این باره می فرماید: «كَذلِكَ ما أَتَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون»(2) این گونه است كه هیچ پیامبرى قبل از اینها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اینكه گفتند: او ساحر است یا دیوانه.

همچنین، فرعون در برابر دعوت حضرت موسى(علیه السلام) گفت: «إِنِّی أَخافُ أَنْ یبَدِّلَ دینَكُمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد»(3) زیرا من مى ترسم كه آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد بر پا كند! بدین وسیله فرعون به مردم القا مى كرد كه شما، خود، داراى دین و آیین هستید و با بودن موسى از دو جهت نگران شما هستم: یكى آن كه دین و عقیده ی بت پرستی شما را تباه کند و دیگر آن كه دنیای شما را با قدرت نظامی، ناامنی و اختلاف افكنى به فساد کشاند؛ اما حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) در برابر این تهدید فرعون، با یادآوری دو صفت تکبرورزی و بی ایمانی این اشرار به خدا پناه می برد.(4)

2-3. ویژگی­های مستکبران

اشاره

این خوی و یا پدیده در انسان و جامعه آثار و پیامدهای مخرب و زیانباری را در دو سطح فردی و جمعی به جا می گذارد. برخی از این آثار که قرآن بدان اشاره کرده است، عنوان خواهم کرد تا با شناخت این آثار بتوانیم اشخاص و یا جوامع استکباری را بشناسیم و نسبت به آنها واکنش درست و برخورد صحیحی بروز داده و از افتادن به دام آنان پرهیز کنیم. شناخت آثار و نشانه ها می تواند ما را به شناخت اشخاص و افرادی که از این بیماری فردی و یا اجتماعی رنج می برند کمک و یاری

رساند. در

ص: 115


1- . طيب، أطيب البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص286.
2- . ذاریات(51): 52.
3- . غافر(40): 26.
4- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 328.

حقیقت شناخت این آثار، شناخت مستکبر و یا جامعه استکباری است. قرآن نشانه ها و آثار استکبار ورزی را چنین گزارش می کند:

2-3-1. پیمان شکنی

اولین ارزشی که در یک زندگی اجتماعی شکل می گیرد و هر انسانی بنابر قریحه انسانی و فطری اش آن را معتبر می داند، پایبندی به قراردادهایی است که پذیرفته است.

انسان ها و جوامع استکباری به هیچ عهد و پیمانی پای بند نیستند. این عدم وفا به قوانین و اصول ابتدایی و پیمان شکنی از آن روست که خوی و منش استکباری دارند. بنابراین یکی از نشانه ها و نیز آثار استکبارورزی، عدم وفا به پیمانها و عهد و قانون است. چنان که قرآن به پیامبران نسبت به مستکبران هشدار می دهد که آنها گفتند: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا * اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»(1)

به خدا سوگندهای سخت خوردند که اگر بیم دهنده ای بیاید بهتر از هر امتی هدایت یابند، ولی چون بیم دهنده ای آمد جز نفرت و بیزاریشان نیفزود؛ زیرا آنان قصد و نیت سرکشی و استکبارورزی در زمین و نیرنگهای بد و زشت را دارند، هر چند که این نیرنگشان جز نیرنگبازان و اهل آن را در بر نمی گیرد. در این آیه به صراحت و روشنی بیان شده است که علت پیمان شکنی با آن همه سوگند جز خوی و خصلت استکباری و نیرنگ ورزی ایشان نبوده است.

2-3-2. اتهام دروغ به دیگران

از دیگر نشانه ها و آثار خصلت استکبار ورزی آن است که خود را تنها راستگویان و درستکاران می دانند و دیگران را دروغگو قلمداد می کنند. از این رو اگر از زبان دیگری مطالب حق و درستی را بشنوند و با آن که آن را حق و درست و راست می یابند ولی

ص: 116


1- . فاطر(35):42-43.

چون جز به خود باور نداشته و دیگران را کس نمی شمارند آنان را متهم به دروغگوی می کنند و به تکذیب ایشان می پردازند.

قرآن می فرماید که این خصلت مستکبران موجب شد که نه تنها زمینه برای پذیرش حق در ایشان فراهم نشود بلکه به دروغگویی اهل حق اقدام کنند و آنان را به عنوان دروغگویان از خود برانند. «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا»(1)

هنگامی که آیات ما

بر ایشان خوانده شود، با خودبرتر بینی و خودپسندی روی بر می گردانند، گوئي آن را نشنيده، گوئي اصلا گوشهايش سنگين است. قرآن این روش ایشان را برخاسته پیروی از هوا و هوس دانسته و می فرماید: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ»(2)

هرگاه رسولی می آید که با خواسته های نفسانی ایشان همراه نیست استکبار می ورزند و در پی همین بزرگ بینی گروهی از پیامبران را تکذیب و گروهی را می کشند.

2-3-3. کشتن مخالفان

آیه شریفه می فرماید: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ»(3)خوی

استکباری انسان موجب می شود تا اهل حق و دعوت کنندگان آن را تنها به جهت آن که مخالف هوای و هوس ایشان می روند، می کشند. این خصلتی است که در جهان امروز مستکبران در پیش گرفته اند و هر آن کس که مخالف هوای وهوسهای ایشان رفتار نمایند به اشکال مختلف از صحنه اجتماع می زدایند.

تخریب شخصیت یا ترور شخص (فیزیکی) در پی ترور شخصیت و یا ناکار آمدی

ص: 117


1- . لقمان(31): 7
2- . بقره(2): 87.
3- . همان.

آن از روش هایی است که مستکبران بدان تمسک می جویند. تکذیب و اتهام دروغگویی و خلاف گویی روشی است که در راستای کنار نهادن اجتماعی و از میان بردن وجه اجتماعی دعوتگران حق و حقیقت انجام می شود. اگر این روش ناکار آمد بود و نتیجه مطلوب را نداشته باشد، اقدام به ترور شخص و از میان بردن فیزیکی آن می کنند.

2-3-4. مخالفت با حق

از دیگر آثار و پیامدهای فردی و اجتماعی خصلت استکباری آن است که با حق و حقیقت به مخالفت می پردازند. هر چیزی که برخاسته و یا نمادی از حق باشد، در نظر ایشان امری باطل است که می بایست به شدت با آن مبارزه کرد و اجازه فعالیت و رشد و بالندگی را به آن نداد. اگر با توحید به عنوان یک امر معقول و حق ثابت عقلانی مبارزه می کنند و یا با نمادهای عبادتی و مناسک مرتبط به آن به مخالفت می پردازند در این راستاست.

قرآن تاکید می کند که مستکبران به جهت همین خصلت استکباری از توحید و عبادت خدای یگانه سر باز می زنند؛ زیرا آن را مخالف هوای و هوس خود می بینند. «إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ»(1) چرا كه وقتي به آنها لا اله الا الله گفته مي شد استكبار مي كردند.

2-3-5. درخواست­های نامعقول

از دیگر پیامدهای روحیه استکبارورزی، درخواست های نامعقول از دیگران است. آنان از آن جایی که خود را در مقام برتر در آفرینش و خلقت می یابند، باور ندارند که دیگران می توانند حق باشند، به حق بگویند و یا امری معقول را بیان و یا ارایه دهند. نگرش جامعه غربی در مساله افکار و اندیشه ها در جامعه معاصر بیانگر این خصلت استکباری ایشان است.

قرآن در این باره می فرماید:«وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ

ص: 118


1- . صافات(37): 35.

أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا»(1) آنان که امیدی به دیدار و لقای ما ندارند می گویند که چرا بر ما فرشتگان نازل نمی شوند و یا چرا ما خدایی که پروردگارماست را نمی بینیم؛ این درخواست از آن روست که آنان خودشان را بزرگ و برتر می بینند و استکبار می ورزند و برترجویی شگفتی در خود می جویند.

2-3-6. لجاجت و حق ناپذیری

نیتجه طبیعی خود برتربینی این است که انسان از جاده حق و حقیقت دور شود و دربرابر حق به لجاجت پردازد. کسی که برای دیگری ارزش انسانی و یا اجتماعی قایل نیست و دیگری را در حد و اندازه های خود نمی یابد، چنین شخصی هر گز سخن دیگری را نمی پذیرد و با او از سر گفت و گو وارد نمی شود. اصل لجاجت و یک دنده گی امری طبیعی برای مستکبران است.

مستکبر چه شخص و چه جامعه وقتی خود را قویتر و برتر و دانا و تواناتر از دیگری یافت و یا بر این باور بود نمی تواند از دیگری چیزی به نام حق را بپذیرد؛ زیرا باور ندارد که دیگری بر عقل و روش معقولی باشد و یا بهتر از او بفهمد و درک کند. بنابراین یافته های دیگری هر چه باشد امری غیر مقعول و نادرست و باطل است و می بایست با آن مبارزه و مخالفت ورزید. همین روحیه مستکبری و زمینه های آن موجب می شود تا با حقی که در نزد دیگری است به لجاجت بپردازد و آن را نپذیرد.«يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»(2) كه

پيوسته آيات الهي را مي شنود كه بر او تلاوت مي شود اما از روي تكبر اصرار بر مخالفت دارد گوئي اصلا آنرا نشنيده است، چنين كسي را به عذاب دردناك بشارت ده.

2-3-7. احساس غرور و قدرت

این گونه است که مستکبران در خود احساس غرور و قدرت می کند و کسی را در

ص: 119


1- . فرقان(25): 21.
2- . جاثیه(45): 8.

جهان بنده نیستند. روحیه خود برتربینی در آفرینش و عقل و هوش و خرد موجب می شود که خود را چنان پندارد که بر همه موجودات و یا هم نوعان سر آمد است و می بایست دیگران به جهت فقدان عقل و خرد و کاهش آن، سر به آستان ایشان بمالند.

این احساس غرور و قدرت است که وی را از پذیرش دیگری و هم ردیف بودن باز می دارد و جامعه پذیری و هم گرایی را با بحران مواجه و روبه رو می سازد. کسی که از چنین روحیه و خویی برخوردار است هرگز با دیگری خود را در یک سطح نمی بیند و خواهان اطاعت دیگری از خود است. «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ»(1)

اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمي دانستند خداوندي كه آنها را آفريده از آنها قويتر است، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مي كردند.

2-4. آثار استكبار

اشاره

کبر، به عنوان یک صفت رذیله اخلاقی موجود در نفس بشرى است که همانند بیماری هاى درونى و جسمانى همیشه همراه با آثارى در برون آشکار می شود؛ چراکه بزرگترین حجاب میان بنده و پروردگار بوده، و مانعى بسیار دشوار در راه صلاح و رستگاری بوده و سرچشمه بیشتر جنایات تاریخ بشریت و گناهان است.(2)

در قرآن كریم به مواردی از آثار استكبار اشاره شده كه عبارتند از:

2-4-1. استمرار شرك

قرآن در مورد مجرمان که برای خداوند احدیت شریک قائلند، می فرماید: «إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یسْتَكْبِرُونَ وَ یقُولُونَ أَإِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ

ص: 120


1- . فصلت(41): 15.
2- . مدرسی، من هدی القرآن، ج 12، ص115

مَجْنُون»(1) چرا كه وقتى به آنها

گفته مى شد: معبودى جز خدا وجود ندارد، تكبّر و سركشى مى كردند و پیوسته مى گفتند: آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى دیوانه رها كنیم؟

بیان جرم مشرکان به این است که تکبر به آنها اجازه نمی دهد که به وحدانیت خداوند اعتراف کنند و به رسول خدا که منزه از هر نسبت ناروایی است، نسبت جنون یا شاعری و امثال اینها را بدهند؛ و استکبار آنها به معنای شدت کبر و اظهار تکبرشان است که همدیگر را از ترک بت پرستی نفی می کنند.(2)

2-4-2. ممانعت از ایمان

از دیدگاه قرآن، استكبار ورزی بزرگ ترین مانع ایمان به حقیقت بوده و در مقابل، تواضع و فروتنى و ترك هرگونه استكبار، از نشانه های مؤمنان راستین به حساب می آید.(3)

قرآن کریم می فرماید: «إِنَّما یؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذینَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لایسْتَكْبِرُونَ»(4)

تنها كسانى كه به آیات ما ایمان مى آورند كه هر وقت این آیات به آنان یادآورى شود، به سجده مى افتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند، و تكبّر نمى كنند.

مؤمنان حقیقى همواره در جستجوى حق و هدایتند؛ به مجرد شنیدن نام خدا تسلیم او مى شوند، هر چند این عمل مخالف هواهاى نفسانى یا مصلحت آنها باشد؛ و تنها این گروه هستند كه ایمانشان از روی عشق به خداوند است.(5)

ص: 121


1- . صافات(37): 35-36.
2- . ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 23، ص27.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص146.
4- . سجده(32): 15.
5- . مدرسی، من هدی القرآن، ج 18، ص 234.
2-4-3. تکذیب آخرت

از آنجا كه دل های متكبّرین و مستكبرین، حقیقت را انكار مى كند، این انكار، مانع از ایمان آوردن آنها به آخرت می شود؛ و تنها دلیل انكارشان فخرفروشى و استكبار آنهاست.(1)

قرآن کریم می فرماید: «فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ»(2)

اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مي كند، و مستكبرند.

آیه در صدد فهماندن یگانه معبود برای منکرین معاد است که روشن بودن آن بر کسی پوشیده نیست و هیچ گونه شكى در آن وجود ندارد؛ اما کسانی که به روز جزا ایمان ندارند، دلهایشان منکر حق بوده و با عنادورزی مى خواهند در برابر حق، خود را بزرگتر از آن جلوه دهند؛ به همین دلیل، بدون هیچ حجت و برهانی از پذیرفتن حق سر برمى تابند.(3)

یا اینکه قرآن در آیه دیگر در تکذیب آخرت از قول مستکبران می فرماید: «وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(4) مي گويند اين وعده(مجازات) اگر راست مي گوئيد كي عملي مي شود؟

از آیات فوق و آیات فراوان دیگرى در این زمینه برمى آید که مستکبران بیش از هر چیز به تکذیب اصول دین توحید، نبوت و معاد مى پردازند.

2-4-4. محرومیت از محبت الهی

حب و بغض دو مفهومی است که با زندگی همه انسان ها عجین شده و از فطریات اولیه بشر هست. از این رو در معارف بشری و معارف الهی که در کتب آسمانی منعکس

ص: 122


1- . همان، ج 6، ص 40.
2- . نحل(16): 22.
3- . طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 228.
4- . یونس(10): 48.

شده به خصوص در قرآن کریم، از آن، مطالب و معارف مفصلی عنوان شده است. در آخرین کتاب آسمانی برای تبیین این مقوله فطری، اقسام آن، درجات، رابطه میان حب انسان و خداوند، بهره مندان از حب الهی و محرومین از آن و … از واژه های مختلفی استفاده شده است.

قرآن کریم در خصوص دوری بودن مستکبران از محبت الهی می فرماید: «إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ»(1)

او(خداوند) مستكبران را دوست نمي دارد.

3. افساد

اشاره

یکی دیگر از مواردی که باعث استضعاف می شود، افساد است. افساد مورد باب افعال از مادّه «فسد یفسد» به معنای تباه کردن و از بین بردن است. افساد در لغت به معنای تباه کردن و از بین بردن آمده است.(2)

این معنا را می توان در کتب لغت دید، به گونه ای که همگی آنها همین معنا را برای افساد آورده اند. اما گاه افساد را مقابل اصلاح می دانند(3) و بعضی هم «خروج الشیء عن

الاعتدال» (خارج شدن از حد اعتدال) را فساد می دانند(4) که در این صورت، کسی که بخواهد امری را از حد اعتدال خارج کند مفسد است. مثلاً بر هم زننده نظم و اعتدال جامعه را می توان مفسد دانست، چنان که در فقه راهزنان مفسد فی الارض دانسته شده اند.

افساد در اصطلاح مفسران: مرحوم شیخ طوسی می فرماید: هرگونه کج رفتاری افساد است.(5)

در تفسیر مجمع البیان اعمالی از قبیل تغییر دین و تحریف کتاب و جلوگیری مردم از گرایش به دین

ص: 123


1- . نحل(16): 22.
2- . (فیومی، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج1 و2، ص472.
3- . فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج11، ص634.
4- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 142.
5- . طوسی، التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص416.

افساد دانسته شده است.(1)

در تفسیر پرتوی از قرآن این گونه آمده است که از نظر پیامبران و مصلحان عالیقدر روش و اعمال منافقین فساد در زمین است؛ از این جهت که این روش منشأ فساد استعدادهای فکری و اخلاقی افراد بشر می شود و چون انسان ثمره خلقت و زمین است فساد انسان، فساد زمین است، یا از این جهت که فساد قوای بشری موجب بایر ماندن زمین و بهره نگرفتن از استعدادهای آن می گردد و یا اینکه دو نتیجه بقای نظام فاسد و عمل مؤثر در یکدیگر است.(2)

معنویت گریزی و کم رنگ شدن باورهای دینی، بهترین عامل فساد در جامعه محسوب می شود. امّا این که معنویت گریزی خود معلول عواملی است. فساد و گناه تعبیری است که در کتاب های اخلاقی دینی بکار رفته است؛ جامعه شناسان از «آسیب های اجتماعی» و «کج روی های رفتاری» سخن به میان آورده اند، روان شناسان به «نابهنجاری ها» اشاره کرده اند. این اصطلاحات در واقع بیانگر روی کردهای مختلف به انحرافات اخلاقی و اجتماعی است که علل خاص خود را دارد.

خوى تبه كارى فرعون، علّت استضعاف مردم مصر شد. آیه شریفه می فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(3)

فرعون برتريجوئي در زمين كرد و اهل آنرا به گروههاي مختلفي تقسيم نمود، گروهي را به ضعف و ناتواني مي كشاند، پسران آنها را سرمي بريد و زنان آنها را (براي كنيزي) زنده نگه مي داشت، او مسلما از مفسدان بود.

3-1. عوامل زمینه ساز فساد

اشاره

بعد از آفرینش انسان، در طول تارخ بشریت هر فسادی که بر روی زمین صورت

ص: 124


1- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 73.
2- . طالقانی، پرتوی از قرآن، ج1، ص 473.
3- . قصص(28): 4.

گرفته، که به دنبال آن با تضعیف و به استضعاف کشیدن همراه بوده دارای عوامل و زمینه های یکسانی بوده است، که این عوامل کلی را می توان چنین برشمرد:

3-1-1. عدم وجود کنترل درونی

یا به عبارتی عدم وجود تقوی و پرهیزکاری باعث بروز فساد می گردد. يکی از واژگان كليدی قرآن و دستورات خداوند متعال در قرآن کریم، که در اشکال و قالب های گوناگون برای بندگان بيان شده است، تقوا می باشد. اين سفارش در قرآن، سفارشی عام و فراگیر است که شامل تمام ادیان می شود همانطور که آمده است. قرآن کریم می فرماید: «وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ»(1)

و ما به کسانی که پيش از شما، کتاب آسمانی به آنها داده شده بود، سفارش کرديم، (همچنين) به شما (نيز) سفارش می کنيم که «اتَّقُوا اللَّهَ» تقوای الهی پيشه کنيد.

تقوی اسم مصدر از ماده وِقايه به معنای محافظت کردن نفساز آلوده شدن به گناه و آنچه می ترسد بکار رفته است. و در اصطلاح شرع تقوا عبارت است از: حفظ نفس از گناه و از آنچه شایسته نیست انجام شود.(2)

تقوا صفتی است که انسان را از گناه و نافرمانی خداوند متعال، باز می دارد و بر طاعت و بندگی او برمی انگیزد. به شخص متّصف به این صفت، متقی گفته می شود. در ادبیات معارف اسلامی به معنای حفظ خویشتن از مطلق محظورات است. پس بنابر مطالب ذکر شده نبود تقوا باعث ایجاد فساد خواهد شد.

3-1-2. احساس عدم وجود کنترل بیرونی

یکی دیگر از عوامل بروز فساد است، چنانچه فرد خود را بی قید و بند و آزاد و بلاقید تصوّر می کند و امکان هر گونه بروز فساد ممکن خواهد شد احساس عدم وجود کنترل بیرونی می باشد. ظهور پدیده «اداره کردن» مربوط به روزگار

ص: 125


1- . نساء(4): 131.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 736.

اخیر نیست بلکه از دیرباز، بشر متوجه شده است که برای رسیدن به یک «هدف» لازم است به بسیج امکانات و رهبری این امکانات به سوی آن هدف مشخص اقدام کند.

قرآن کریم در خصوص کنترل بیرونی می فرماید: «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»(1)

آيا او(انسان) نمي داند كه خداوند همه اعمالش را مي بيند؟ مراد از این علم، آگهی بر طریق استلزام است، چون لازمه اعتقاد به اینکه خدا خالق هر چیزی است این اعتقاد است که خدا به هر چیزی عالم است.

پس انسان باید همواره به این نکته توجه داشته باشد که خداوند در هر حالی شاهد و ناظر اعمال و کارهای او است. اگر انسان متوجه باشد که خداوند همه جا وجود دارد و در هر حالی اورا میبیند، گناه نمی کند و دائماً مراقب کارهای خودش است.

3-1-3. احساس عدم بازخواست

وقتی که فرد خود را از مواجهه با بازخواست و تنبیه مصون می داند و یا تبعات منفی مجازات را کمتر منافع فساد می داند، و تقوای درونی نیز ضعیف بوده او را از انجام فساد باز نمی دارد آن گاه محیط را برای اعمال مفسده انگیز مهیّا می بیند. این جاست که شاهد یکه تازیهای مفسدین خواهیم شد.

شاید به همین دلیل باشد که خداوند رحمان یکی از وظایف پیامبران را ترساندن و انذار قرار داده است. چنانچه در جای جای قرآن از انذار یاد شده است. مانند اینکه فرمود: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً»(2) ما تو را به حق، براى بشارت و بيم دادن (مردم جهان) فرستاديم. و یا در جای دیگر فرمود: «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ»(3)

مردم (در آغاز) يك دسته بودند خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند.

ص: 126


1- . علق(96): 14.
2- . بقره(2): 119.
3- . همان، 213.

خداوند کریم در قرآن در خصوص بازخواست از بندگان می فرماید: «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ»(1)

آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسي و بازخواست شوند. اصل بازخواستی خداوند از بندگان طبق آیه شریفه ثابت است.

خداوند اصل بازخواستی را در قرآن بیان نموده تا با توجه به این اصل احساس رهایی و آزادی برای بندگان ایجاد نشود، که اگر این احساس به منصه ظهور برسد تبعات زیان باری برای جامعه و فرد در پی خواهد داشت که اولین زیان ایجاد فساد خواهد بود.

3-1-4. عدم ضمانتهای لازم

عدم ضمانت لازم باعث تجرّی و عصیان خلافکاران و مفسدان می گردد. لذا گفته شده که عوامل بازدارنده اولاً باید در حد مناسب بازدارندگی باشد و ثانیاً ضمانت اجرایی داشته باشد. در همین خصوص است که خداوند متعال پس از اعلام ارسال رُسُل، می فرماید ما آنها را فرستادیم. آنجا که فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ»(2)

ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند خداوند قوىّ و شكست ناپذير است!»

3-1-5. توجیهات ذهنی بی­اساس جاهلانه

یکی دیگر از عوامل بروز فساد است که افراد برای اغناء ذهنی خود و جامعه به دنبال بهانه تراشی و عذرتراشی هستند، چنانچه خداوند می فرماید: «بَلِ

ص: 127


1- . صافات(37): 24.
2- . حدید(57): 25.

الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ»(1) بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است، هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهايى بتراشد.

3-1-6. عدم اطلاع از قوانین لایتغیر جهان هستی

یکی دیگر از مواردی که سبب بروز فساد می شود، عدم اطلاع از قوانین تغییر ناپذیر جهان هستی می باشد. افراد به خیال اینکه برای رسیدن به اهداف شان از هر وسیله ای می توانند بهره ببرند، درگیر در فساد می شوند. مثلاً دروغ می گوید، دزدی می کند و ... تا به خوشی دنیا برسد. در صورتی که اگر بداند قانونی در دنیا حاکم است که از راه معصیت خدا نه تنها به اهدافت نمی رسی بلکه از آن دوان دوان دور می شوی، دیگر از راه های مفسده انگیز دنبال سعادت نمی رود. چنانچه پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصيَةِ اللّه ِ كانَ أبعَدَ لَهُ مِمّا رَجا و أقرَبَ مِمّا اتَّقى»(2)

كسى كه از راه گناه از پى كارى برخيزد از چیزی که به او اميد دارد بيشتر دور می شود و به آنچه از او مي ترسد نزدیک تر مي شود.

3-1-7. سلطه بر مردم

سلطۀ بر مردم از جمله عواملی است که باعث ظهور فساد است. فسادي كه در جامعه متمدن مصر حاكم بود، معلول خود برتر بيني فرعون و سلطه گري او بر مردم بود و اين روحيه موجب شد كه فرعون براي تثبيت سلطه خود با ايجاد اختلاف طبقاتي ميان مردم آنها را به استضعاف بكشاند.

در دنيای امروز، مهم ترين و موثرترين عامل در ترويج بی بند و باری و فساد، حاكميت فرهنگ سلطه است. در اين فرهنگ، همه چيز برای به قدرت رسيدن زورمندان و قلدران و سلطه گران و تضعيف زير سلطه ها به خدمت گرفته می شود و جامعه ای كه با اين فرهنگ مبارزه كند، طبعاً با مظاهر آن، خواهد جنگيد و آن چه كه

ص: 128


1- . قیامه(75): 15-14.
2- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 10، ص178، ح77.

به طور خاص در جوامع اسلامی مطرح است، مبارزه با اصول فرهنگ اصيل اسلامی است.

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید: «وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ»(1)

(نشانه آن، این است که) هنگامى که روى برمى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمین، کوشش مى کنند، و زراعتها و چهارپایان را نابود مى سازند (با این که مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.

و سعي به معناي عمل و هم به معناي سرعت در راه رفتن است، در نتيجه معناي آيه چنين است، كه اين منافق شديد الخصومه وقتي دستش برسد، و داراي قدرتي شود و رياستي به دست آرد سعي مي كند فساد را در زمين بگستراند و ممكن است كلمه (تولي) به معناي اعراض از روبرو شدن، و گفتگو كردن باشد و معنا چنين باشد كه چون از نزد تو بيرون مي شود، وضعش غير آن وضعي مي شود كه در حضور تو داشت، در حضور تو دم از صلاح و اصلاح و خير مي زد، و مي گفت در اين راه سعي خواهد كرد، ولي چون بيرون مي شود در راه فساد و افساد سعي مي كند.(2)

3-2. آثار و پیامدهای فساد

اشاره

فساد مسأله اي است كه در تمام ادوار گريبانگر حکومتها و جوامع بشری بوده. بشر با توجه به اهمیتی که برای سلامت خود قائل است، به سلامت جامعه هم ارزش می نهد و بیماری جامعه را بیماری خود می داند؛ هم چنان که تلاش می کند برای حفظ و تأمین سلامت خود از بسیاری از امور بپرهیزد و یا از واکسن های پیش گیری و داروهای گوناگون استفاده کند، برای سلامت جامعه هم باید نهایت سعی و کوشش خود را به

ص: 129


1- . بقره(2): 205.
2- . خمینی، تحریرالوسیله، ج 2، ص 144.

کار گیرد و جامعه را از مبتلا شدن به بیماری های

اخلاقی و روانی پرهیز دهد تا دیگر افراد جامعه به رشد، تعالی و سعادت برسند. همانطور که عنوان شد یکی از عواملی که مانع رشد تعالی فرد و جامعه بشود فساد است، که پیامدهایی به دنبال خواهد داشت که عبارتند از:

3-2-1. تضعیف جبهه حق

همان گونه که قرآن کريم به علت جامعيت بي مانند خود به همة مسائل مهم حيات بشري اشاره نموده است، درباره شيوه هاي مقابله جريان انحرافي با جريان حق نيز، به ظرافت سخن گفته است.

در این راستا خداوند در قرآن به تلاش دشمن در جهت تضعیف جبه حق اشاره مي کند و تلاش جريان باطل در راستاي صلاحيت زدايي از رهبري حق را بازگو مي نمايد که شيوه هاي ناجوانمردانه اي چون زدن اتهاماتي از قبيل جنون، ساحري، کاهني، دروغگويي و شاعري از جمله اين موارد است. مثلاً تهمت جنون و ديوانگي، شيوه اي است که از سوي مفسدین و مستکبرین در مورد بيشتر پيامبران اجرا مي شد کما اينکه حضرت نوح(علی نبنیاوعلیه السلام) را مجنون خواندند: «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ»(1)،

پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند (آري) بنده ما (نوح) را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است و (با انواع آزارها) او را (از ادامه رسالتش) بازداشتند.

دیگر روش مفسدین برای تضعیف جبهه حق، قداست شکني رهبري است. مفسدین با ایجاد فساد، درصدد حريم شکني و قداست زدايي از رهبر جبهة حق مي باشند تا از اين رهگذر بتواند گامي ديگر در تضعيف جريان حق برداشته باشند.

ص: 130


1- . قمر(54): 9.
3-2-2. تضعیف اعتقادی دیگران

یکی دیگر از پیامدهایی که مفسدین بعد از فساد به دنبال آن خواسته یا ناخواسته هستند تضعیف اعتقادی مردم می باشد. همین قدر که پایه های اعتقادی یک نفر سست شود مسیر برای رسیدن به اهداف مفسیدن هموارتر خواهد بود.

3-2-3. ایجاد ناامنی

یکی دیگر از پیامدهای فساد ناامنی است. حرص و طمع برای بدست آوردن ثروت بیشتر و رقابتهای تجاری، فکر و ذهن افراد را به پول وابسته کرده است. ثروت بیش از حد دیگر انگیزه و

نیازی در افراد پولدار به وجود نمی آورد. معمولاً وقتی شخصی متموّل باشد هیچ دغدغه ذهنی برای امور مالی خود ندارد ناخودآگاه به بیراه کشیده می شود و پول خود را صرف امور بیهوده و هجو می کند.

افزايش فساد به معنی افزايش ناامنی است. با بروز فساد در جامعه یا در بین افراد نا خود آگاه ایجاد فضای ناامنی می شود. تحقيقات علمی و تجربيات بين المللی نيز اين را به اثبات رسانده است زيرا فساد منابع ملی را به هدر می رساند.

3-2-4. به تباهی کشیدن جامعه

در طول تاريخ جوامع و ملتهاي بسياري پديدآمده و نابود شده اند. پرسش اين مطلب آن است كه چرا جامعه به تباهي مي رود و از هم مي پاشد؟ بی شک یکی از دلایلی که منجر به تباهی و در نهایت نابودی جوامع می شود فساد خواهد بود. جامعه ای که در چارچوب هنجارها و ارزشهای عقلانی قوانین و مقررات خود سامان داده و بدان عمل نکند، از رشد و پیشرفت بهره مند نخواهد شد، بلکه منجر به انحطاط خواهد شد. چون جامعه با فساد در وضعیت نامطلوبی قرار می گیرد.

3-2-5. دور ماندن از سعادت

آفریدگار یکتایی که مظهر تمام خوبیها و درستی هاست سعادت مخلوقاتش را در هم سویی هرچه بیشتر با خالقشان قرار داده است. هرچند که خداوند یکتا؛ بی همتاست و هیچ کس را یارای همتایی با او نیست اما نزدیک شدن به صفات خالق و پیاده سازی هرچه بیشتر صفات الهی در وجود انسان، سعادت آدمیرا بدنبال دارد. طبق آیه شریفه «إِنَّ

ص: 131

اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»(1)

خدا مفسدان را دوست ندارد. یکی دیگر از آثار فساد دور ماندن از سعادت خواهد بود.

4. ظلم

اشاره

ظلم یکی از رذایل اخلاقی و مذموم است. ظلم مصدر عربی در لغت به معنای وضع شیء در غیر موضع خود، است.(2)

«ظلم» در لغت، به معنای کار بی جا انجام دادن(3) و خروج از حد میانه روی است.

ظلم به این معنا، جامع همه رذایل، و ارتکاب هر یک از زشتی های شرعی و عقلی را شامل است. و این، ظلم به معنای اعم است.(4)

برای ظلم، معنای دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از: ضرر و اذیت رسانیدن به غیر، از قبیل: کشتن و یا زدن، دشنام و فحش دادن، غیبت کردن، تصرف کردن مال غیر به ناحق و یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیت دیگری شود. و این، ظلم به معنای اخص است.(5) بیشتر آنچه در آیات و روایات، و عرف مردم ذکر می شود این معنا مراد است.

ظلم در نظر اهل لغت و بسیاری از علماء عبارت است از قرار دادن چیزی در غیر جای خود، خواه به نقص یا افزایش باشد،(6)

یا با عدول از زمان یا مکان خاص آن چیز، مثلاً می گویند: «ظلمت السقاء» یعنی بی موقع حیوان را دوشیدم. یا «ظلمت الارض» یعنی چاه را در محل نامناسب حفر کردم. به چنین زمینی، «مظلومه» می گویند و به خاکی که از آن خارج کرده اند «ظلیم» گفته می شود.

ص: 132


1- . قصص(28): 77.
2- . سیاح، فرهنگ جامع، ج3 ، ص55.
3- . ازهری، تهذیب اللغة، ج14، ص247.
4- . نراقی، معراج السعادة، ص475.
5- . همان.
6- . سیاح، فرهنگ جامع، ج3، ص55.

اما آنچه در اصطلاح و عرف مردم از ظلم ذکر می شود بیشتر مصادیق آن می باشد که ظلم به معنای اخص است. اصطلاح معروف «ظلم» به معناى رعایت نکردن حق است.(1)

قرآن کریم ستم مشركان را، عامل استضعاف مسلمانان در صدر اسلام بیان نموده است: «وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»(2) چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمي كنيد؟ همان افراد (ستمديده اي) كه مي گويند خدايا ما را از اين شهر مکه كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براي ما از طرف خود سرپرست قرار بده. و از براي ما از طرف خود يار و ياوري تعيين فرما.

در آيه شريفه تحريكي بر قتال، كه با تعبير استفهام انجام شده، استفهامي كه به ياد شنونده مي آورد كه قتالشان قتال در راه خدا است، و فراموش نكنند. در اين آيه مستضعفين بعضي از مؤمنين و پاره اي از آنها فرض شده اند، چون همان طور كه قبلا خاطرنشان ساختيم كساني هستند كه الله و ربوبيت او را قبول دارند، و مي گويند: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ» و علاوه بر اين كه مؤمنند

مظلوم و بيچاره و معذبند و داد مظلومي سر مي دهند استغاثه و التماس مي كنند، كه (پروردگارا ما را از اين شهري كه اهلش ستمكارند نجات بده ... )، در اين جا مساله ستم را مطلق آورد، تا اشاره اي باشد به اين كه تنها به نفس خود ظلم نمي كردند، بلكه به اين طايفه مستضعف نيز انواع ظلم و شكنجه را روا مي داشتند، و واقعيت هم همين طور بود. و نيز در تعبير از استغاثه طايفه مستضعف، با اين كه مي توانست بفرمايد: فرياد مي زدند، كه هان اي مردم بامروت، و يا اي قوم، و يا اي بستگان، و يا اي كساني كه خود را مرد مي دانيد، آخر به فرياد ما برسيد،

ص: 133


1- . رامپوری، غیاث اللغات، ص569.
2- . نساء(4): 75.

چنين نفرمود بلكه زيباترين لفظ و بهترين عبارت را آورد، و آن اين است كه از آنان حكايت كرد كه به جاي مردم پروردگار خود را خواندند، و به درگاه مولاي حقيقيشان پناه بردند، و عرضه داشتند: پروردگارا ما را از اين قريه كه اهلش ستمكارند بيرون كن آنگاه به طور اشاره عرض كردند، خدايا به دست رسولت و مؤمنين به وي كه در راه تو جهاد مي كنند ما را نجات بده: «اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا» و از اين مناجاتشان فهميده مي شود، از خدا تمناي ولي و ياوري كرده اند، اما راضي نشدند خود آن ولي را صدا بزنند، بلكه از پروردگارشان خواسته اند ولي و نصيري به ياريشان بفرستد.(1)

4-1. منشأ و عوامل ظهور ظلم

اشاره

هر پدیده ای نیاز به یک علتی دارد و برای این رذیله اخلاقی علت ها و عوامل زیادی ذکر شده است که ممکن است گاهی علت بیرونی و گاهی منشأ درونی داشته باشد، که به طور مختصر به برخی عوامل اشاره خواهد شد.

4-1-1. کینه توزی

کینه یکی از رذایل اخلاقی است. کینه عبارت است از داشتن عداوت و دشمنیِ دیگری در دل و منتظر فرصت مناسب برای ابراز آن بودن. کینه توزی حالتی نفسانی است که به دنبال حسادت و خشم و مانند آن در نفس آدمی پدیدار می شود و به شکل یکی عقده در آن باقی مانده و روح و جسم کینه توز را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و تعادل رفتاری و شخصیتی او را سلب می کند و زمینه آسیب زدن به هر شکل و هر زمان و مکانی را در جان شخص می پروراند و خواب و آسایش و آرامش را از او می گیرد و تا ضربه و نیش خود را نزند آرام نمی گیرد.

گاهی انسان ستمکار چنان در خباثت و وقاحت غوطه ور است که گویی از تعدّی و تجاوز به حقوق دیگران مخصوصاً به حقوق ضعفا و بینوایان لذت می برد و هر چه که

ص: 134


1- . خمینی، تحریرالوسیله، ج 4، ص 673.

در تعدّی و تجاوز به دیگران بیشتر خشونت انجام می دهد بر لذت و شقاوت او می افزاید.

امام على(علیه السلام) در مورد این صفت رذیله می فرمایند: «سَبَبُ الفِتَنِ الحِقدُ»(1)

علت فتنه ها و آشوب ها كینه توزى است. پس طبق مطالب یاد شده کینه ورزی منجر به ظلم خواهد شد.

4-1-2. خودکامگی

خودکامگی نوع رفتار اجتماعی است که به عللی گوناگون به عنوان نابه هنجاری تلقی می شود. انسانی که گرفتار خودکامگی و استبداد است، انسان مغرور و متکبری است که جز خود کسی را قبول ندارد و اندیشه و رای خویش را درست و آرای دیگران را نادرست می داند. همین تک رأیی و استبداد اگر در کنار قدرت قرار گیرد به خودکامگی سیاسی می انجامد.

گونه ای از شیوه های حکومتی تمامیت خواه و شکلی از حکومت است که در آن قدرت سیاسی در دست یک حاکم خودگمارده قرار دارد. در حکومت خودکامه دامنه اختیارات حاکم و طول دوره حکومت آنها بسیار است و توزیع قدرت عادلانه نیست. طرف داران حکومت خودکامه معتقدند که این نوع حکومت امکان انباشت سرمایه، برنامه ریزی متمرکز و تصمیم گیری قاطع برای رفع موانع راه را برای توسعه فراهم می سازد. در حالی که مخالفان این نوع حکومت معتقدند که خودکامگی باعث احساس بی قدرتی سیاسی در بین مردم می شود و کارایی و خلاقیت آنها را کاهش می دهد.(2)

خداوند در قرآن کریم در تبیین این نقش زیانبار استبداد و خودکامگی می فرماید: «الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ

ص: 135


1- . خوانساری، شرح غرر الحکم و درر الکلم، ج4، ص 121.
2- . میثمی تهرانی، مقاله ولایت فقیه مانع اصلی دیکتاتوری در حکومت ولایی.

آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّار»(1)

انسان های خودکامه زمینه مهر خوردن و ختم قلوب خویش به دست خداوند را فراهم می آورند.

در حقیقت خودکامگی و استبداد رای موجب می شود تا از درک حقایق هستی باز مانند و به سبب قرار گرفتن در یک گفتمان بسته و محدود، از تفکر درست دور شوند و ارزیابی درستی از

هستی و حقایق آن نداشته باشند. این گونه است که دلهایشان مهر زده می شود و در حقیقت بر ایشان بسته می گردد.

خود کامگی می تواند در شخص و رفتارهای فردی وی تاثیر منفی به جا گذارد و او را از کمال و حق بازدارد. به این معنا که نخستین اثر خودکامگی دور شدن از مسیر کمالی و قرار گرفتن در مسیر نقصان و هبوط و سقوط است. از این رو، پیش از این که انسان خودکامه به دیگری ضرر و زیان برساند به خود زیان می رساند.

پس منشأ ظلم و تعدی، سودجویی و خودخواهی و خودکامگی است، اگر چه وقاحت این نوع ظلم به شدت قسم اول نیست ولی در عین حال با نظر به عظمت حقی که پایمال می گردد، یا بی یار و یاور بودن شخصی که مورد تعدّی و ظلم قرار می گیرد، دارای درجات شدید و ضعیف می باشد.

4-1-3. جاه طلبی

يكي از رذايل اخلاقی صفت رذيله جاه طلبی است كه ضرر آن بر دين سخت تر و شديدتر از هجوم گرگان بر گله گوسفندان ذكر شده است.(2)

اهل لغت «جاه طلبي» را مقام خواهي، منصب جويي و منزلت طلبي می دانند.(3)

علماي اخلاق، «جاه طلبي» را در اصطلاح چنين معنا كرده اند «و معني الجاه ملكُ

ص: 136


1- . غافر(40): 35.
2- . کلینی، کافی، ج 2، ح 1.
3- . دهخدا، لغت نامه، ج 16، ص 154.

القلوبِ المطلوبةِ تعظيمُها و طاعتُها، و كما انَّ الغني هو الّذي يَملكُ الدّنانيرَ و الدراهمَ، اي يَقدرُ عليهما لِيتوصَّل بهما اِلي الاغراضِ و المقاصدِ...»(1)

حقيقت جاه، تسخير و مالك شدن دلهاي مردم به هدف تعظيم و پي روي آنهاست؛ چنان كه ثروتمند مالك طلا و نقره است و براي تأمين اهداف و اغراض نفساني از آنها بهره برداري مي كند، مقام خواه و جاه طلب هم كسي است كه در فكر تسخير دلهاي مردم، براي كسب موقعيت اجتماعي و قدرت است تا از اين طريق به اهداف و اغراض دنيوي خود دست يابد.

البته مردم تا يك سلسله ويژگي ها و برجستگي هاي كمالي در شخص نبينند مجذوب و مطيع او نخواهند شد. از اين رو، جاه طلب با نشان دادن برخي ويژگيهاي كمالي، آنها را به پي روي و سرسپردگي از خود وامي دارد. پس ميزان شهرت و آوازه جاه طلب و پي روي مردم از او بستگي به كمالات او در پندار مردم دارد.

باید توجه داشت که رياست طلبی كه در مسير هدايت و خدمت به بندگان خداوند باشد، امري پسنديده و مطلوب است بلكه از ضروريات نظام خلقت و زندگي بشري است؛ مانند رهبري و رياست انبياء:، اولياء و صالحان خدا؛ چنان كه حضرت يوسف7 از خداوند چنين درخواست مي كند: «اجْعَلْنِي عَلَي خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(2)

مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم. اما جاه طلبي كه مورد نكوهش قرار گرفته و موجب نفاق و بي ديني معرفي گرديده، آن است كه در جهت حاكميت بر مردم براي كسب قدرت، شهرت و ثروت اندوزي باشد.(3)

ص: 137


1- . نراقی، معراج السعادة، ص 571.
2- . یوسف(12): 55.
3- . مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 10، ص 118.

محّبت جاه و مقام و تعریف و ثنا گویی، شاید از محبت مال بیش تر باشد. انسان جاه طلب دوست دارد که در دل مردم جا باز کند و همه او را احترام کنند و او تسخیر قلوب کند و همه فرمان بر او شوند و از او تمجید و تعریف کنند و رفتار و گفتار خود را بر وفق خواست مردم انجام می دهد و به رضای خداوند توجهی ندارد، بیش تر کارهای او با ریا است. در آیات و روایت از این صفت بسیار مذمت شده است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد جاه طلب می فرمایند: حبّ الجاه و المال یُنبتان النفاق فی القلب کما ینبت الماء البق؛(1) حبّ ریاست و مال، نفاق را در دل می رویاند (برعکس خواست صاحبش)، همان گونه که آب علف را می رویاند.

هم چنین حضرت فرمودند: «ما ذِئْبانِ ضارِيانِ أُرْسِلا في زَريبَةِ غَنَمٍ بِأَكْثَرَ فَساداً فيها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِي دِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ»(2)

دو گرگ درّنده ای که به گلّه ی گوسفندان حمله کنند، خطرناک تر از دوستی جاه و مال برای دین مرد مسلمان نیست.

بعضی از افراد بدنبال جایگاه و موقعیتی که پیدا می کنند و می خواهند به مقامی برسند راه ستم را بیش می گیرند و از این راه سعی می کنند به موقعیت شان برسند.

4-1-4. خودخواهی

خودخواهی یکی از بدترینصفات رذیله است که در قبح آن بسیار گفتهشده است. منيت همان خود خواهي به معناي خود پرستي، خود پسندي، خود بيني، است و به كسي كه از خود راضي، خود بين و خود پرست باشد «خود خواه» مي گويند.

در متون اسلامي و اخلاقي از اين صفت ناپسند بيشتر با عبارت هايي مانند عُجب، كبر، تكبر و غرور ياد شده است، اگر چه تفاوتهاي ظريفي بين آنها وجود دارد، ولي ريشه همه آن ها «حب ذات» يا حب نفس که همان خوده خواهی است می باشد.

ص: 138


1- . نراقی، معراج السعاده، ج2، ص270.
2- . همان.

ريشه خود خواهي، جهل و نا آگاهي از توانايي ها و استعدادهاي خويشتن خويش، عدم شناخت و آگاهي لازم از خداوند است؛ زيرا اگر به اين نكته توجه شود كه انسان يك موجود ممكن و ضعيفي است كه از خودش چيزي ندارد و آن قدر ضعيف است كه در قرآن هيچ موجودي با صفت ضعف ياد نشده مگر انسان که می فرماید: «خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا»(1)

انسان ضعيف آفريده شده. هرگز آلوده به خود خواهي نمي شود. مثلاً اگر انسان از اين حقيقت آگاهي داشته باشد كه اساس و خمير مايه آفرينش او از مادّه اي پست و كم ارزش بوده است، دچار غرور و خود پسندي و خود خواهي كه ريشه بسياري از صفت هاي زشت و گناهان است، نمي شود.

از نشانه هاي انسان هايي كه در دام خودخواهي گرفتار هستند اين است كه همه چيز و همه كس را براي خود مي خواهند و به غير خود اعتنايي ندارند. در جلسات تنها براي خود حق سخن گفتن قائلند و توقع دارند ديگران حرفهاي آنها را گوش كنند و راي آنها را بپذيرند و همواره از هركسي توقع خدمت دارند، بي آنكه خود به فكر خدمت به ديگران باشند و چون ديگران از خدمت به آنان كوتاهي نمايند كينه آنها را به دل گرفته و تمامي خدمات گذشته آنها را فراموش مي كنند.

اميرمؤمنان امام على7 در مورد این صفت رذیله مى فرمايند: «مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُ عَلَيْهِ»(2) كسى كه از خودش راضى باشد، افراد ناراضى از او بسيار خواهند بود.

حب ذات و علاقه به خويشتن، اگر چه در حدود متعادل براى ادامه حيات لازم است، ولى اگر به حد افراط برسد سر از «خودخواهى» «خود رضايى» در مى آورد. افرادى كه از خود راضى هستند هرگز عيوب خود را نمى بينند، خود را وظيفه شناس، پاك، بدون عيب، جدى و فعال و دوست

داشتنى و گل سر سبد اجتماع مى بينند، و به

ص: 139


1- . نساء(4): 28.
2- . دشتی، نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 6.

همين دليل توقع فراوان بى دليلى از مردم دارند، و همين موضوع سرچشمه سرازير شدن سيل خشم مردم به سوى آنان مى گردد.

پس با توجه به مطالب یاد شده علت ظلم را به خود افراد بر می گردد چرا که آنها بر روی عدل، ظلمت و تاریکی انداخته و مسیر حق را منحرف کرده اند که این رذیله خواسته یا ناخواسته ظلم به دیگران را در پی دارند که به تبع ظلم به دیگران استضاف خواهد بود.

4-2. آثار ظلم

اشاره

ظلم و ستم، همانند سایر صفات رذیله و ناپسند، آثار و پیامدهای منفی به همراه دارد که به طور مختصر در دو بخش بیان می شود: با توجه به تاکیدات دین مبین اسلام بر بزوم دوری از ظلم، قطعاً آثاری بر فرد ظالم خواهد داشت که عبارتند از:

4-2-1. عذاب وجدان

ظالم همیشه اعصاب خود را ناراحت کرده و وجدان او، ناخودآگاه آزارش می دهد، چرا که انسان فطرتاً خداجو است و به خداوند گرایش دارد و او را در همه جا می جوید، اما با ظلم و جوری که مرتکب می شود پرده ای روی فطرت خویش می کشد و شیطان او را از معرفت خدا باز می دارد.(1)

4-2-2. قصاص در دنیا

ظالم علاوه بر عقوبات اخروی به انتقام دنیایی هم مبتلا خواهد شد و همیشه منفور مردم و جامعه خواهد بود و مورد لعن مردم قرار مي گیرد. دور شدن بواسطه ظلم به مردم این همان قصاص عمل ظالم در دنیا می باشد.(2)

4-2-3. عقوبت و عذاب آخرت

از آنجا که ظلم جزو گناهان بزرگ محسوب می شود لذا در آخرت عذاب های بسیار سخت و سنگینی برای فرد ظالم مهیا است. چنان که حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند:

ص: 140


1- . همان، خطبه 1.
2- . جعفری، شرح نهج البلاغه، ج 10، خطبة 47، ص 51.

«يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ»(1)

روزى كه ستمديده از ستمكار انتقام كشد، سخت تر از روزى است كه ستمكار بر او ستم روا مى داشت.

4-2-4. لعن خداوند و محروم از بخشایش او

هر کسی ممکن است که نسبت به احوال خود، ظالم شود، خداوند در جاهای مختلفی، ظالمین را مورد لعن خود قرار داده است و در آيات گوناگون به جهت تنبیه ظالمان، عذابهایی را یادآوری کرده است که شاید درس عبرتی برای آنان باشد.

ظلم، ظالم تأثیراتی در سرنوشت جمعی همگان خواهد داشت. از این روست قرآن کریم رواج ظلم و ستم در جامعه را دارای تأثیر مخرب بر زندگی و سرنوشت جمعی جامعه بر می شمارد. به همین دلیل پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به شکل دعا و نیایش می فرماید: «رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(2) پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده. پس آثار ظلم اجتماعی و ظلم جمعی به فرد و جامعه در بر خواهد گرفت که عبارتند از:

4-2-5. تنگدستی مردم و سلب آرامش

از جمله آثار و پیامدهای منفی که ظلم در عرصة اجتماع از خود بر جای می گذارد این است که عده ای که تحت ظلم واقع شده، در سختی زندگی می کنند و آسایش و آرامش آنها توسط اشخاص ظالم سلب می شود.(3)

4-2-6. ویرانی و زوال حکومت

سقوط تمدن و ویرانى یک اجتماع از زمانی آغاز می شود که بیماری ظلم، شروع به گستردن ریشه های خود در جامعه می نماید و خواسته های مردم مورد بی اعتنایی قرار می گیرد. همانطور که عدالت و رعیت پروری، باعث دوام و پایداری دولت و خلود سلطنت می گردد.

ص: 141


1- . دشتی، نهج البلاغه، حکمت 241.
2- . مؤمنون(23): 94.
3- . خوئی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 3، خطبة 15، ص 214.
4-2-7. ایجاد تفرقه

یکی دیگر از پیامدهای منفی ظلم، از بین رفتن روح وحدت کلمه میان افراد است. همانطور که امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «اگر زمامدار بر رعیت ستم کند وحدت کلمه از بین می رود و هنگامیکه وحدت از بین برود، نیکان خوار می شوند..»(1)

5. نبود عدالت

اشاره

یکی دیگر از مواردی که باعث استضعاف می شود، نبود عدالت است.

راغب در مفردات گفته: «العَدالة» و «المُعادَلة» لفظی است که در حکم و معنی مساوات است و به اعتبار نزدیک بودن عدل به مساوات در آن مورد هم به کار می رود. «عَدْل» در چیزهایی که با بصیرت و آگاهی درک می شود، به کار می رود مثل احکام و عِدْل و عدیل در چیزهایی است که با حواس درک می شوند مثل اوزان، اعداد و پیمانه ها، به عبارت دیگر رعایت برابری در پاداش و كیفر دادن به دیگران، اگر عمل نیك است پاداش و اگر بد است است كیفر داده شود.(2)

«عدل» ضد ظلم و جور و هم معنی قسط است، ریشه و مشتقات عدل نزدیک به سی بار در قرآن ذکر شده و این تکرار اشاره دارد به اینکه قرآن دربارۀ عدل توجه فراوانی دارد.(3)

عدالت به همراه مشتقات، وجوه و نظایرش به دو گونه فعلی و اسمی در قرآن آمده است. «تعدیل کردن، به عدالت و مساوات رفتار کردن، به عدالت حکم کردن، انصاف دادن، عوض دادن و...» از وجوه فعلی و «برابر، مقدار، دادگری، فدیه، تحریف ناپذیری، زوال ناپذیری و...» از وجوه اسمی آن می باشد.(4)

ص: 142


1- . دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 216.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ص325.
3- . شرباصی، دایره المعارف اخلاق قرآنی، ج1، ص43.
4- . خرمشاهي، دائره المعارف تشیع، ج2، ص1442.

افعال انسان در عدالت، به میانه روی و اعتدال انجام می شود و این از شریف ترین و برترین فضیلتهاست، زیرا جامع همه فضایل و ملازم آنهاست، عدالت اخلاق، در حقیقت شامل تعادل و عدالت میان قوای درونی انسان و انعکاس آن بر رفتار ظاهری است و مصداق آن انبیاء(علیهم السلام) می باشند.(1)

از منظر قرآن، عدل به مثابه صفت و ملكه انساني واجتماعي ريشه در فطرت انسان ها دارد. بدين معنا كه در نهاد آدمي و در اساس خلقت او گرايش به عدالت و عدالتخواهي، تنفر از ظلم و ستم، بي عدالتي و تبعيض وجود دارد. عدل دارای جاذبه ای فطری است و نزد وجدان عمومی بشریت، ارزش گرانقدر دارد زیرا در سایه عدل هر كسی به حق خویش می رسد، تعدی و تجاوز از جامعه رخت برمی بندد و امنیت و آرامش بر همه جا حاكم می شود. به همین جهت مردم، بی عدالتی را نكوهش می كنند و عدالت را می ستایند. و اگر خداوند به عدل فرا مي خواند، عدلي است كه ريشه

در وجوداو دارد. چنانچه خداوند در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»(2)

همانا خداوند فرمان به عدل و احسان مي دهد.

5-1. اقسام عدالت

اشاره

از آنجا که عدالت امری دو سويه است برای آن اقسام مختلفی ذکر نموده اند که اهم این تقسیمات سه دسته می باشد:

5-1-1. عدالت ميان خدا و خلق

عدالت ميان خالق و مخلوق، حقى واجب از براى خدا بر بندگان ثابت است، كه بايد به ازاى آن، عدالت فى الجمله حاصل شود، زيرا از هر كه فيضى و نعمتى به ديگرى رسد، و او درمقابل نوع مكافاتى به عمل نياورد، البته ظالم خواهد بود، و ليكن مكافات

ص: 143


1- . همان، ج11، ص171.
2- . نحل(16): 90.

نسبت به اشخاص مختلف مى شود. بر بندگان واجب است كسب معرفت و تحصيل محبت او، و سعى در بجا آوردن فرمان، و تلاش در اطاعت پيغمبران او. و گردن نهادن احكام شريعت و امتثال آداب دين و ملت، هر چند كه توفيق اينها نيز از جمله نعمتهاى اوست. پس عدالت ميان خدا و بندگان آن است که خدا به اندازه توان بندگان آنان را مواخذه نمايد و بندگان نيز او را به خاطر نعمتهای وی، به قدر توان شان شناخته، اطاعت نموده و محبت ورزند.(1)

5-1-2. عدالت ميان بندگان

عدالتى كه در ميان مردم است، از ادا كردن حقوق و رد امانات، و انصاف دادن در معاملات، و تعظيم بزرگان، و احترام پيران، و فرياد رسى مظلومان و دستگيرى ضعيفان. و مقتضاى اين قسم از عدالت، آن است كه آدمى به حق خود راضى بوده و ظلم به احدى روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امكان، حقوق برادران دينى خود را بجا آورد، و بداند كه هر كسى را از جانب پروردگار حقى لازم است، و به اداى آن بشتابد. پس عدالت ميان همنوعان را می توان همان آداب معاشرت و رعایت حقوق شهروندی دانست.

5-1-3. عدالت در برابر مردگان

از اقسام عدالت، عدالتى است كه ميان زندگان و ذوى الحقوق ايشان است از اموات، مثل اينكه قروض مردگان خود را ادا كنند، و وصيتهاى ايشان را به جا آورند و ايشان را به تصدق و دعا ياد

كنند. پس عدالت در برابر درگذشتگان آن است که به سفارشهای آنان عمل کنیم و برایشان خیرات کرده، آنها را از یاد نبریم.

5-1-4. عدالت اجتماعی

یکی دیگر از تقسیماتی که برای عدالت عنوان نموده اند و بسیار کاربرد دارد عدالت اجتماعی است. عدالت اجتماعی یعنی طراحی و اجرای نظام حقوقی به گونه ای که هر

ص: 144


1- . عسگری، مقاله انواع عدالت.

کس به حق عقلانی اش برسد و در مقابل آن حقوق، وظایفی را انجام دهد یا مسئولیت و عواقب تخلف از آن را بپذیرد. عدالت به عنوان مفهومی اجتماعی عبارت است از داوری بر پایه برابری با این مفهوم داد در مقابل بیداد (بی عدالتی) که به معنی قضاوت ناعادلانه است قرار دارد.

مفهوم عدالت اجتماعی یکی از ابعاد وجودی عدل در نظام هستی است که برگرفته از عدل الهی است لذا عدالت اجتماعی در نظام هستی و حوزه بشری می بایست با معیارهای درونی بشر یعنی فطرت سازگاری داشته باشد بر همین اساس است که اصل عدالت باوجود تفاوت بر دانسته ها و سلایق موردقبول بوده. استاد مطهری در خصوص عدالت اجتماعی فرمودند: «عدالت در سلسله علل احکام نه در سلسله معلومات، یعنی نه این است آنچه دین گفته عدل است بلکه آنچه عدل است دین می گوید» از این عبارت این برداشت می شود که معیار اسلامی بودن جامعه حاکمیت عدل است و گستره آن از نظر اسلام محدود به امور عادی نیست بلکه ایجاد توازن و تعادل در اجتماع، تحقق عدالت را در تمام دایره انسانیت و ارزش های انسانی است نه محدود به ارزش های اقتصادی.(1)

5-2. آثار و نتایج عدالت اجتماعی

اشاره

از آنجا که عدالت از اهداف اساسی بعثت پیامبران است، در دین مبین اسلام اجرای عدالت در جامعه بشری هدف اصلی است، که اجرا و عدمم اجرای عدالت بر جامعه تاثیراتی خواهد داشت که عبارتند از:

5-2-1. تأثیر در افکار و عقاید

شهید مطهری وجود یا عدم وجود عدالت اجتماعی را در شکل گرفتن افکار و عقاید مردم جامعه مؤثر میداند، ایشان یکی از این تأثیرات را اعتقاد به بخت و شانس در میان عامه و حتّی در میان برگزیدگان و شاعران میداند. استاد شهید، سعی و تلاش همراه با عمل را ریشه پیدایش اندیشة بخت می داند افرادی که علاوه بر آن با محرومیت نیز به

ص: 145


1- . حسینی نسب، مبانی اقتصاد اسلامی، ص 89.

سر میبردهاند. هر چه دیدند این

بود که بیتمییز را ارجمند و عاقل را خوار دیدند، کمکم این مطلب از شهودات اجتماعی آنها گرفته شده است، شکل یک فلسفه به خود گرفته بنام فلسفه بخت فکر بخت و فلسفة بخت هیچ علتی ندارد جز مظالم و ناهمواریها و بیعدالتیهای اجتماعی، الهامکننده این فکر شیطانی هرج و مرجها و بیعدالتیهای اجتماعی است. هر وقت عدالت اجتماعی متزلزل شود، استحقاقها رعایت نشود، حقوق مراعات نگردد، در تعویض مشاغل حسابهای شخصی و توصیه و پارتی مؤثر باشد، فکر بخت و شانس و امثال اینها قوت میگیرد و توسعه پیدا میکند چون معنی بخت این است که هیچ چیز شرط چیز دیگر نیست.(1)

یا اینکه وقتی کسی در اطراف خود هر چه ببیند، ظلم ببیند، عذر ببیند و علت اصلی را تشخیص ندهد یا تشخیص بدهد و نتواند بگوید، عقده دلش را روی چرخ کج مدار و فلک کج رفتار خالی میکند، در نتیجة این اوضاع و احوال یک نوع بدبینی و سوءظن نسبت به دستگاه خلقت و آفرینش پیدا میشود. این خیال قوت میگیرد که بنای روزگار بر ظلم نسبت به خوبان و نیکان است و یک نوع عداوت و کینه دیرینهای بین روزگار و مردم خوبست. مردم قهراً نسبت به روزگار بدبین میشوند، به خلقت و آفرینش بلکه به مبدأ کائنات اظهار بدبینی میکنند.(2)

5-2-2. تأثیر در اخلاق فردی

تبعیضها، تفاوت گذاشتنها، روح یک عده را که محروم شدهاند فشرده و آزرده و کینهجو و انتقامکش میکند و روح یک عده دیگر که بصورت عزیز بلاجهت درآمدهاند لوس، نُنُر و کمحوصله و زود رنج و بیکاره و اسرافکن و تبذیرکن میکند.(3)

ص: 146


1- . مطهری، بیست گفتار، ج 1، ص 81-82.
2- . مطهری، بیست گفتار، ج 1، ص83.
3- . همان، ص 87.

شهید مطهری معتقد است اخلاق عادی و متعادل تنها در پرتو جامعهای متعادل و موزون شکل میگیرد. اگر سازمان، مقررات اجتماعی و حقوق اجتماعی، موزون و متعادل نباشد، اخلاق شخصی و فردی موزون نخواهد ماند. ایشان نتیجة سوء بیعدالتی را نه تنها در طبقة عوام که محروم بودهاند بلکه در طبقة خواص که از مواهب آن برخوردار بودهاند نیز ذکر میکند. اثر عدم تعادل اجتماعی تنها در طبقة عامه مردم نیست که محرومند، طبقة خاصه معنی طبقة ممتاز که مواهب را بیشتر به خود اختصاص دادهاند هم زیان میبرند. طبقة عامه فشرده و عصبی میشوند، و این طبقة بیکاره و بیهنر و کماستقامت و ناشکر و کمحوصله و پرخرج.(1)

5-2-3. تأثیر در رفتار عمومی

بود و نبود عدالت اجتماعی وقتی در عقاید و اخلاق تأثیر داشت به یقین در اعمال هم تأثیر دارد «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»(2)

هر کسی مطابق آنچه فکر میکند و عقیده دارد و مطابق حالاتی که در روحش هست عمل میکند، ریشة اعمال آدمی در روح است.

5-2-4. پایداری اجتماع

انسان ها به دلیل داشتن، منافع مشترك و نیازهای متقابل همگانی برای زیست سالم و انسانی، نیازمند روابط عادلانه هستند. عدالت از جمله اصولی است كه به كار بستن آن سبب قوام و پایداری اجتماع است و با اجرای آن حق هر كس ادا شده و راه تعدی و تجاوز به حقوق دیگران بسته می شود. تنظیم روابط سالم اجتماعی و حفظ حاكمیت ضوابط و قوانین الهی در جامعه اسلامی، تنها در سایه عدالت میسر است.

امیرالمؤمنین حضرت علی7 می فرمایند:

جَعَلَ اللهُ الْعَدْلَ قِواماً لِلْاَنامِ وَ تَنْزیهاً مِنَ الْمَظالِمِ وَالْآثامِ وَ تَسْنِیهً لِلْاِسْلامِ.(3)

ص: 147


1- . همان، ص 89.
2- . إسراء(17): 84.
3- . آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ج1، ص335.

خداوند عدالت را برای استواری مردم و پاكیزگی از ستم و گناهان و وسیله علو و سربلندی اسلام قرار داده است.

5-3. كاربردهای عدالت

اشاره

برخی از كاربردهای عدل كه به طور معمول در زندگی روزمره با آن ها روبرو هستیم، که اگر توجه به این موارد نداشته باشیم منجر به استضعاف خواهد شد اشاره می كنیم:

5-3-1. شهادت به حق

عدالت ایجاب می كند كه یك فرد مسلمان در داوری های رسمی و خودمانی همواره طرفدار «حق» و «اهل حق» باشد و اگر او را به گواهی دادن طلبیدند، صادقانه گواهی دهد، گرچه به زیان خودش باشد، چنان خداوند در قرآن کریم امر به شهادت به حق داده و می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ»(1)

اي كساني كه ايمان آورده ايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براي خدا گواهي دهيد. امام صادق7 در حدیثی شهادت به حق را از حقیقت ایمان شمرده است:«اِنَّ

مِنَ حَقیقَهِ الایمانِ اَنْ تُؤَثِّرَ الحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّكَ، عَلَی الباطِلِ وَ اِنْ نَفَعَكَ»(2)

از حقیقت ایمان (این) است كه حق را گرچه به زیانت باشد بر باطل گرچه به سودت باشد مقدم بداری.

5-3-2. قضاوت به حق

ممكن است كسانی گاه و بیگاه ما را به داوری بخوانند مانند داوری میان دو همسایه، دو همكار، دو فرزند، زن و شوهر و... در این گونه موارد، عدالت حكم می كند كه آنچه را حق تشخیص می دهیم، اظهار كنیم و ملاحظه و رودربایستی سبب حق كشی ما نشود، چنین كاری ممكن است در ابتدا برای ما آسان بنماید ولی هنگام عمل خواهیم دید كه چندان هم آسان نیست به ویژه اگر یك طرف دعوا دوست و طرف مقابل، دشمن باشد.

ص: 148


1- . نساء(4): 135.
2- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 70، ص 107.

در این گونه موارد خواهیم یافت كه حق گویی و داوری به حق، سخت و سنگین است.

چنان كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: «الحق ثَقیلٌ مُرٌّ وَالباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ»(1)

حق سنگین و تلخ و باطل سبك و شیرین است. و اگر كسی این سنگینی را تحمل كند و آن تلخی را بچشد، شایسته آن است كه امام علی7 درباره اش بفرماید: «اَفْضلُ الْخَلقِ اقضاهُمْ بِالْحَقَّ»(2) بهترین مردم كسی است كه بیش از دیگران به حق، داوری كند.

5-3-3. حق طلبی و حق دهی

گرفتن حق و دادن حق نیز از لوازم عدالت است. حال، این حق كوچك باشد یا بزرگ، فردی باشد یا اجتماعی، دینی باشد یا سیاسی، اقتصادی باشد یا فرهنگی. شخص عادل، هم درصدد احقاق حقوق خود و دیگران برمی آید، (حق طلبی) و هم حقوق دیگران را به آنان بازمی گرداند. (حق دهی) امیرمؤمنان امام علی7 ضمن نامه ای به سران سپاه خود، از حق رهبر و رهروان، سخن به میان می آورد و گوشه ای از آن را شرح می دهد، سپس به آنان سفارش می كند كه هم حق خود را از رده بالاتر دریافت كنند و هم حقوق آنان را بپردازند.(3)

5-3-4. انجام فرائض و ترك گناهان

چنین عدالتی در مرجع تقلید، امام جماعت، قاضی، گواه در دادگاه و مانند آن شرط است، حضرت امام خمینی(قدس سره) در معنای آن فرموده است: «حالتی است نفسانی كه صاحب خود را

بر پایبندی به تقوا وامی دارد و مانع ارتكاب گناهان كبیره (و با احتیاط، گناهان صغیره) می شود... همچنین از انجام كارهایی كه در عرف، بی مبالاتی در دین شمرده می شود، جلوگیری می كند.(4)

ص: 149


1- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 77، ص 82.
2- . خوانساری، شرح غرر الحکم و درر الکلم، ج2، ص467.
3- . دشتی، نهج البلاغه، نامه 50.
4- . خمینی، تحریرالوسیله، ج1، ص499.

در برابر چنین عدالتی «فسق» قرار دارد؛ یعنی كسی كه مرتكب گناه كبیره شود یا بر گناه صغیر اصرار بورزد، «فاسق» است كه از مرجعیت، امامت جماعت، گواهی دادن بر دادگاه و مانند آن محروم می شود، مگر آن كه از گناه توبه كند.

5-3-5. احترام به اموال و حقوق مردم

مصداق دیگر عدالت، احترام به جان، آبرو، مال و حقوق دینی و اجتماعی مردم است كه باید مراعات گردد، این دادگری نیز حساس و ارزشمند است كه بایستی به آن آراسته باشیم؛ اهمال یك پزشك در نجات جان بیمار، كوتاهی نیروی نظامی و انتظامی در ایجاد امنیت داخلی و خارجی، سستی یك قاضی در اعمال قانون، بی تفاوتی هر مسئولی در برابر حقوق مردم و... از اموری است كه عدالت را خدشه دار می كند و مرتكبین چنین كارهایی هرگز عادل شمرده نمی شوند.

پس یکی دیگر از مواردی که منجر به استضعاف کشیدن دیگران یا جامعه می شود «فقدان عدالت» است، خواه نبود عدالت در فرد یا در حکومت یا جامعه.

6. غفلت از قدرت خدا

اشاره

«غفلت» از قدرت نامحدود الهى یکی دیگر از عواملی است که منجر به استضعاف خواهد شد. یکی از موضوعاتی که در علم اخلاق از آن بحث می شود، موضوع «غفلت» است. علمای اخلاق، در آثار و تألیفات خود مباحث مبسوطی را در این زمینه مطرح کرده اند. غفلت از ماده «غفل» به معنای فراموشی و رها کردن است،(1) مرحوم ملامهدی نراقی گفته غفلت در اصطلاح، سستی و تنبلی انسان از توجه به هدفش است؛ چه هدف دنیوی و چه هدف اخروی. در مقابل غفلت، نیت و اراده کردن می باشد.(2) مرحوم طبرسی در تعریف غفلت گفته: «الْغَفْلَةُ السَّهْوُ عَنِ الشَّیْ ءِ»(3)

رفتن چیزی از ذهن، بعد از توجّه به آن است.

ص: 150


1- . لویس، المنجد فی اللغه و الادب و العلوم، ص554.
2- . نراقی، جامع السعادات، ج2، ص399.
3- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 280.

«غفلت» در لغت فارسی به معنای فراموش کردن، سهو و بی خبری، نادانی، بی پروایی، سهل انگاری، عدم اعتنا و سستی است.(1) راغب غفلت را به معنای سهوی می داند که به جهت کمی مواظبت و هشیاری بر انسان عارض می شود.(2)

مراد از غافل در فرهنگ قرآنی کسانی هستند که از هدف آفرینش و فلسفه آن غفلت ورزیده و توجه و التفاتی به آن نداشته و سرگرم دنیا شده و به خدا و مسیر هدایتی اعتنایی نمی ورزند. همچنین به کسانی که به سرانجام کار خود در آخرت توجه ندارند، غافل گفته می شود.(3)

رذیله «غفلت» ضدّ توجه و تفکر است. از نظر اخلاق، هر چه «توجه و تفکر» عالی و بالا باشد و موجب تعالیِ انسان می شود، «غفلت» رذیله ای است بسیار پست که انسان را به سقوط می کشاند.

غفلت عبارت است از اينكه پرده اي بر فكر و دل انسان بيفتد و از يك واقعيت و حقيقتي دور بماند. غفلت يکي از مهم ترين عوامل حسرت در روز قيامت است؛ زيرا در آن روز که پرده ها کنار مي رود، آدمي در مي يابد که چه فرصت هاي بزرگ و بي مانندي را از دست داده است؛ قرآن کریم، در این باره می فرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(4) و در حقيقت بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم، آنها دلها (عقلها)یي دارند كه با آن (انديشه نمي كنند و) نمي فهمند و چشماني دارند كه با آن نمي بينند و گوشهایي دارند

ص: 151


1- . دهخدا، لغت نامه، ماده غفل.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ماده غفل.
3- . بیضاوی، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج 3، ص 242.
4- . أعراف(7): 179.

كه با آن نمي شنوند، آنها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر اينان همانا غافلانند (زيرا با اينكه همه گونه امكانات هدايت دارند باز هم گمراهند.

منظور از غفلت در این جا می تواند اعم از غفلت از خدا، غفلت از آیات خدا، یا غفلت از آخرت، باشد. یا به تعبیر دیگر، غفلت از هر آنچه که انسان را، به سوی کمال می برد: «وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ»(1) بسیاری از مردم از آیات و نشانه های ما غافل اند.

تاثير بسزاي غفلت در زندگي دنيوي و اخروي انسان چنان است که آيات بسياري از قرآن به اين مهم اختصاص يافته است؛ زيرا سختي ها، گرفتاري ها و تنگي هاي زندگي دنيوي ريشه در غفلت

آدمي دارد و خداوند از بشر مي خواهد تا براي دست يابي به زندگي خوب در دنيا از غفلت رهايي يافته و ياد و ذکر او را در دل و جان داشته باشند.

با این مقدمه باید گفت؛ مهم ترین عوامل ایجاد کننده غفلت که در آیات به آنها اشاره شده، عبارتند از:

6-1. غفلت از قدرت برتر الهى

یکى از عوامل کفر و استکبار در قوم عاد، غفلت آنان از قدرت برتر الهى بوده است: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ»(2) اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمي دانستند خداوندي كه آنها را آفريده از آنها قويتر است، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مي كردند. در آیه شریفه قوم عاد به دلیل غافل بودن از قدرت الهی استکبار ورزیدن.

ص: 152


1- . یونس(10): 92.
2- . فصلت(41): 15.

در آیه دیگر می فرماید: «أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ»(1)

آيا او نمي دانست خداوند اقوامي را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟ این آیه به غفلت قارون (از مستکبران قوم حضرت موسی علی نبنیاوعلیه السلام) از قدرت بی حد و مرض پروردگار اشاره دارد.

6-2. دنیاگرایی

قرآن کریم یکی از عوامل غفلت را دنیاگرایی و توجه افراطی به دنیا می داند و در این باره می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُون»(2)

آنها که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند، و به زندگى دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند، و آنها که از آیات ما غافل اند.

امام باقر(علیه السلام) خطاب به جابر می فرماید: «یَا جَابِرُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَرْکَنَ وَ یَطْمَئِنَّ إِلَى زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اعْلَمْ أَنَّ أَبْنَاءَ الدُّنْیَا هُمْ أَهْلُ غَفْلَة»(3) جابر! شایسته نیست انسان با ایمان متکى و دلگرم به زرق و برق این زندگى باشد، بدان که فرزندان (و دلباختگان) دنیا اهل غفلت اند.

6-3. تسلط شیطان

یکی دیگر از عوامل غفلت، سلطه و غلبه شیطان بر انسان است قرآن کریم در ابن باره می فرماید: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»(4)

شیطان بر آنان مسلّط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برد. یکی از کارهای شیطان این است که یاد خدا را از ذهن انسان ببرده و انسان را دچار غفلت نماید.

ص: 153


1- . قصص(28): 78.
2- . یونس(10): 7.
3- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول،ص 287.
4- . مجادله(58): 19.

6-4. هوا پرستى

خداوند متعال در رابطه هواپرستی و غفلت در قرآن کریم می فرماید: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطا»(1)

و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همان ها که از هواى نفس پیروى کردند، و کارهایشان افراطى است.

6-5. سطحى نگرى

تعالیم دینی، سطحى نگرى نسبت به زندگی دنیا را یکی از اسباب و عوامل غفلت می داند و در قران کریم می فرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»(2)

آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند، و از آخرت (و پایان کار) غافل اند.

مظاهر دنیا، از یک نگاه مى توانند اسباب غفلت باشند و از نگاه دیگر مى توانند موجبات تکامل انسان را فراهم آورند؛ و این بستگى به نوع برخورد ما با دنیا دارد. اگر انسان از قبل زمینه هایى را در خود به وجود آورده باشد، با هر مظهرى از مظاهر دنیایى که روبرو مى شود آن را نعمت خدا مى بیند؛ از این رو با دیدن آن نه تنها غافل نمى شود که به یاد خدا مى افتد. اگر انسان در برخورد با مظاهر دنیا مراقب حلال و حرام خدا باشد و وظیفه اى را که خدا در قبال آن برایش معین نموده انجام دهد، این دنیا غافل کننده و فریب دهنده نخواهد بود. اما اگر در زندگی فقط به ظاهر دنیا

توجه کرده و سر گرم لذت های مادی شود، بدیهی است که این ظاهر او را از آخرت و هدف خلقت که همان تکامل و سعادت است غافل خواهد نمود.

ص: 154


1- . کهف(18): 28.
2- . روم(30): 7.

6-6. فراموش کردن روز حساب

فراموش کردن روز حساب یکی دیگر از عوامل غفلت است، که منجر به بروز خیلی از گناهان خواهد شد. قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»(1) در حقیقت، کسانی که از راه خدا به در می روند، به سزای آنکه روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت خواهند داشت. در آیه ای خداوند تبارک و تعالی دلیل عذاب در قیامت را اینگونه بیان فرموده: «فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2)

پس به (سزاى) آنكه ديدار اين روزتان را از ياد برديد (عذاب را) بچشيد ما (نيز) فراموشتان كرديم و به (سزاى) آنچه انجام مى داديد عذاب جاودان را بچشيد.

پس یکی دیگر از عواملی که منجر به استضعاف می شود غفلت از وجود قدرت برتر الهی است، که در طول تاریخ اثبات شده هر کس از یاد خدا غافل شد خود را برترین قدرت می داند و آنجاست که دیگران را به استضعاف می کشاند.

7. استهزاء و تمسخر

یکی از رذیل اخلاقی و صفت مذموم « استهزاء و تمسخر» است. استهزاء از ریشه «ه - ز - ء» و در لغت به معنای طلب تحقیر است، با هر وسیله ای که صورت گیرد.(3)

در اصطلاح عبارت است از مسخره کردن افراد یا برخی امور با گفتار، یا کردار؛ مانند اشاره با چشم و دیگر اعضای بدن.(4) این عمل بیشتر به قصد تحقیر و توهین به دیگران صورت می گیرد و گاهی نیز با اهدافی دیگر مانند فراهم

ص: 155


1- . ص(38): 26.
2- . سجده(32): 14.
3- . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 11، ص 256.
4- . نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 287.

کردن زمینه خوشحالی خود و دیگران.(1)

آیاتی که در قرآن سخن از استهزا به میان آورده بیشتر مربوط به حوزه عقیده و دین بوده که در آن، جبهه مخالفِ انبیای الهی، مؤمنان، وحی، آیات قرآن، احکام عبادی، معاد، پیامبران و حتی خداوند را به تمسخر گرفته و از استهزا به صورت حربه ای برای رویارویی با دین الهی بهره می جستند.(2)

نخستين واكنش مستكبران در برابر همه پيامبران الهي، استهزا و مسخره كردن ايشان بوده است. هنگامي كه يكي از پيامبران خدا، رسالت خويش را آشكار مي كرد، بي درنگ، با ريشخند مستكبران روبه رو مي شد. مشرکان و صاحبان قدرت و مال چون دعوت انبیای الهی را در برابر خواسته ها و تمایلات مادی و شهوانی خود می دیدند، پیوسته با آنان دشمنی می ورزیدند و یکی از ابزارهایی که همواره برای شکستن اُبَّهت انبیاء و رویارویی با رسالت الهی آنان به کار می بردند، استهزا بود، به طوری که خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد جز اینکه با سلاح استهزا به مقابله با او برخاستند، قرآن کریم می فرماید: «وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»(3)

هيچ پيامبري به سراغ آنها نمي آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء مي گرفتند.

استهزاء انبیاء توسط کوردلان مشرک به منظور استضعاف، انبیاء و جامعه در موارد مختلفی بود است:

1. آنان آیات الهی و عذاب قیامت را به تمسخر می گرفتند: «واتَّخَذوا ءایتی وما اُنذِروا هُزُو»(4) و آيات ما و مجازاتهائي را كه به آنها وعده داده شده است به باد مسخر گيرند.

2. گاهی عبادت آنان را مسخره می کردند، چنان که به حضرت شعیب(علیه السلام)می گفتند:

ص: 156


1- . نراقی، معراج السعادة، ص502.
2- . یس(36): 30.
3- . حجر(15): 11.
4- . کهف(18): 56.

«قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ»(1)

گفتند: اي شعيب آيا نمازت تو را دستور مي دهد كه ما آنچه را پدرانمان مي پرستيدند ترك گوئيم؟ و آنچه را مي خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ تو مرد بردبار و رشيدي هستي؟

3. گاهی تمسخر در وقت عذاب بود، با حالتی تمسخرآمیز به پیامبران می گفتند: «قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»(2) اگر راست می گویید آن عذابی که ما را به آن وعده می دهید زودتر بیاورید.

4. گاهی شخص پیامبر را به تمسخر می گرفتند، قرآن کریم می فرماید: «وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ»(3) چنان که قوم نوح هرگاه از کنار او می گذشتند او را مسخره می کردند.

5. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز همواره در معرض استهزای دشمنان قرار داشت و بلکه آن حضرت بیش از انبیای پیشین در این جهت مورد آزار قرار گرفت. مشرکان آنان هرگاه حضرت را می دیدند، با حالتی تمسخرآمیز می گفتند: «وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا»(4) و هنگامي كه تو را مي بينند تنها به باد استهزايت مي گيرند (سخن منطقي كه ندارند مي گويند آيا اين كسي است كه خدا او را به عنوان رسول مبعوث كرده است؟ یا اینکه مشرکان گاهی معجزات آن حضرت را به تمسخر می گرفتند و دیگران را نیز به استهزای آن فرا می خواندند: «و اِذا رَاَوا ءایةً یستَسخِرون»(5)

در واقع، اين گونه رفتارها، نيرنگي بود تا پيشوايانِ دادگستر را به انزوا كشاند، تا

ص: 157


1- . هود(11):87.
2- . عنکبوت(29): 29.
3- . هود(11): 38.
4- . فرقان(25): 41.
5- . صافات(37): 14.

بدين وسيله، موانع به استضعاف كشيدن مستضعفان را از پيش رو بردارند و به استكبارورزي خويش ادامه دهند.

8. پیروی از هوای نفس

اشاره

میل نفس و خواهش دل به کامرانی و شهوات را هوا و هوس می نامند.(1) از نظر فلسفی، نفس، شأنی از روح انسان است که مدیریت قوای نفسانی، مانند شهوت و غضب، تن و جنبه های طبیعی انسان را بر عهده دارد. باید دانست که در مدیریت نفسانی، غرایز، نقش به سزایی دارند و نفس با استفاده از غرایز، کشور تن آدمی را اداره می کند؛ اما در اغلب موارد، به دلیل زیاده خواهی نیروهای نفسانی و تمایل به افراطی گری، آدمی دچار شهوت و غضب مفرط و خواسته های افراطی در راستای کامیابی، لذت طلبی و راحت خواهی می شود که به آن، هوای نفس اطلاق می گردد. بنابراین، می توان گفت که هوا به معنای خواسته است و پیروی از هوای نفس، یعنی پیروی از خواسته های افراطی نفس اماره. هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انحرافات عملی، اخلاقی و اجتماعی و حتی سبب پدید آمدن بیماری های روانی و بدنی برای انسان می شود و آدمی را به وادی گمراهی، ظلم و گناه می کشاند.

در قرآن پیروی از هوی نفس مورد نکوهش و مذمت قرار گرفته است و کسانی که از هوی و هوس پیروی نمی کنند مورد ستایش و تشویق پروردگار متعال قرار گرفته اند: «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ

رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»(2)

و اما کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت. پس جایگاه او همان بهشت است.(3)

ص: 158


1- . قرشي، قاموس قرآن، ج 7، ص 171.
2- . نازعات(79): 42-41.
3- . خرمشاهي، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، ج 2، ص 2358.

خداوند در آیات شریفه قرآن کریم در مورد عدم پیروی از هوای نفس که در تعارض با هدایت در راه خدا معرفی مي شود می فرماید: «لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ»(1)

و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا گمراه می کند.

امام سجاد(علیه السلام) در مناجات با خدا عرضه می کند: «إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُكُ بِي مَسَالِكَ الْمَهَالِكِ وَ تَجْعَلُنِي عِنْدَكَ أَهْوَنَ هَالِكٍ كَثِيرَةَ الْعِلَلِ طَوِيلَةَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ مَيَّالَةً إِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ تُسْرِعُ بِي إِلَى الْحَوْبَةِ وَ تُسَوِّفُنِي بِالتَّوْبَةِ»(2) خداى من، به تو شکایت مى کنم از نفسى که همواره به بدى فرمان مى دهد و به سوى گناه مى شتابد و به معاصى تو حریص است ... پر عذر و بهانه است و آرزوى دراز دارد، اگر به او گزندى رسد، بیتابى مى کند و اگر خیر و برکتى رسدش، بخل مى ورزد، شیفته بازى و سرگرمى است، آکنده از غفلت و بى خبرى است، مرا به سوى گناه مى شتاباند و در کار توبه امروز و فردا مى کند.

از نظر قرآن کریم هواپرستی آثار و پیامدهای بسیار خطرناکی دارد که به بعضی از آن ها اشاره می شود:

8-1. استکبار

یکی از پیامدهای اصلی پیروی از هوای نفس استکبار ورزیدن است، قرآن کریم می فرماید: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ»(3)

هرگاه پیامبران براى امتها از سوى خداوند دستورهایى مى آوردند که

ص: 159


1- . ص(38): 26.
2- . قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شاکین.
3- . بقره(2): 87.

مطابق میل آنان نبود، از آن سرپیچی مى کردند؛ برخى پیامبران را تکذیب می کردید و برخى آنان را مى کشتید. طبق آیه شریفه پیروی از هوای نفس مصادف با پیامبر کشی و به استضاف کشیدن جامعه می باشد.

8-2. تکذیب پیامبران

یکی دیگر از پیامدهای پیروی از هوای نفس تکذیب پیامبران است، چنانچه قرآن کریم می فرماید: «لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ»(1)

ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولاني به سوي آنها فرستاديم (ولي) هر زمان پيامبري بر خلاف هوسها و تمايلات آنها مي آمد عده اي را تكذيب مي كردند و جمعي را مي كشتند.

8-3. اعتقاد به عقاید باطل

یکی دیگر از پیامدهای پیروی از هوای نفس اعتقاد به عقاید باطل است، قرآن کریم می فرماید: «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى»(2) اينها فقط نامهائي است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائي بيمحتوا و اسمهائي است بي مسمي) و هرگز خداوند دليل و حجتي بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمانهاي بياساس و هواي نفس پيروي مي كنند در حالي كه هدايت از سوي پروردگارشان براي آنها آمده است.

آیه شریفه بیانگر این مطلب است که، اصنام و بتهایی که شما الهه خود داد ه اید جز این نیست که مشتی اسماء بدون مسمی هستند که شما و پدرانتان سنگ و چوب را به این، نامها نامیده اند و ماورای این اسامی مصادیق و مسمیات حقیقی وجود ندارد و

ص: 160


1- . مائده(5): 70.
2- . نجم(53): 23.

خدای تعالی برهانی بر الوهیت و ربوبیت آنها نازل نکرده. اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتهاست و سر چشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است.

پس یکی دیگر از عوامل ایجاد استضعاف طبق آیات شریفه پیروی از هوای نفس است و هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انحرافات عملی، اخلاقی و اجتماعی و حتی سبب پدید آمدن بیماری های روانی و بدنی برای انسان می شود و آدمی را به وادی گمراهی، ظلم و گناه می کشاند.

9. کفر

«كفر» واژه ای عربی به معنای «پوشاندن و پنهان كردن چيزى» مى باشد. بنابراین از آن جهت به کافر، کافر می گویند که نعمت های الهی را پوشانده و آنها را مخفی می کند. به کشاورز هم کافر می گویند، چرا که بذر و دانه را با خاک می پوشاند.(1) خلیل بن احمد می گوید: ایمان؛ یعنی تصدیق نمودن و مؤمن؛ یعنی تصدیق کننده. و اصل آن از ماده «أمن» ضدّ خوف است.(2) در اصطلاح: كفر به معناي ايمان نياوردن به چيزي است كه از شأنش ايمان آوردن به آن است؛ مثل عدم ايمان به خدا و توحيد و نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) و روز قيامت. قاضی ایجی می گوید: «کفر خلاف ایمان است و آن نزد ما عبارت است از تصدیق نکردن پیامبرصلی الله علیه وآله در برخی از اموری که علم حاصل شده که از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده است.(3)

کفر در قرآن بر پنج وجه است:

1. کفر جحود: یا انکار ربوبيت و آن بر دو قسم است. کفر به ترک کردن آنچه خداوند به آن فرمان داده، و ديگر کفر برائت و بيزاري و کفر نعمتها. انکار ربوبيت

ص: 161


1- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ماده کفر.
2- . فراهیدی، ترتیب العین، ص 56.
3- . نفری، المواقف، ص 388.

گفتار کسي است که مي گويد: نه پروردگاري است و نه بهشتي و نه دوزخي، و اينها دسته اي از زنديقان هستند که به آنان «دهريه» گويند، و آنها کساني هستند که خداوند گفتارشان را در قرآن مجيد حکايت کرده است: «وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(1)

و هلاک نکند ما را جز دهر. اینها به توحيد خداوند (کافر شدند)، پس اين يکي از وجوه کفر.

2. وجه ديگر انکار با معرفت است، و آن اين است که شخص منکر است و با اينکه مي داند مطلب حق است آن را انکار مي کند، با اينکه مطلب نزد او ثابت شده است، خداوند متعال در اين باره می فرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»(2)

و آنها را در حالي که دلهاي ايشان يقين به آنها داشت از روي ستمگري و سرکشي انکار کردند.

3. کفران نعمت است، و اين همان فرمايش خداوند است که از حضرت سليمان(علیه السلام) حکايت مي کند و مي فرمايد: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ

وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ»(3)

اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد که آيا شکر مي کنم يا کفران مي ورزم، و آنکه شکر کند جز اين نيست که براي خويشتن سپاس گزارده، و آنکه کفر کند همانا پروردگار من بي نياز و گرامي است.

4. در برخی آیات کفر، ترک آن چيزي است که خداوند رحمان بدان فرمان داده، و اين است گفتار خداي عزوجل: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ

ص: 162


1- . جاثيه(45): 24.
2- . نمل(27): 14.
3- . نمل(27): 40.

عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»(1)

و هنگامي که از شما پيمان گرفتيم که خونهاي خود را نريزيد و همديگر را از ديار خويش بيرون نکنيد پس اقرار کرديد و شما بر آن گواه بوديد. اما این شما هستید که یکدیگر را می کشید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون می کنید و در این گناه و تجاوز، به یکدیگر کمک می نمایید (و اینها همه نقض پیمانی است که با خدا بسته اید) در حالی که اگر بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند، فدیه می دهید و آنان را آزاد می سازید! با اینکه بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود. آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید، و به بعضی کافر می شوید؟! برای کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد، جز رسوایی در این جهان، چیزی نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذابها گرفتار می شوند. و خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست.

5. کفر به معناي بيزاري است، و اين است گفتار خداي عزوجل که از ابراهيم7 حکايت مي کند که او به قوم خود گفت: «كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»(2)

ما به شما کفر ورزيديم و ميان ما و شما دشمني و کينه براي هميشه پديدار شد تا آنگاه که شما ايمان به خداي يگانه آوريد(يعني ما از شما بيزاريم) و در آنجا که داستان شيطان و بيزاري جستن او را از دوستانش از آدمي زاده در قيامت ياد مي کند مي فرمايد: «إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ»(3) من همانا کفر ورزيدم به آنچه مرا از پيش شريک گردانيديد.

ص: 163


1- . بقره(2): 84-85.
2- . ممتحنه(60): 4.
3- . إبراهيم(14):22.

در قرآن کریم در خصوص رابطه تنگاتنگ کفر و استضعاف در آیات مختلف سخن به میان آمده است:

1. قرآن کریم می فرماید: «إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»(1)

جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرماني و تكبر) از كافران شد. در آیه شریفه دیگر می فرماید: «إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»(2)

جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود.

2. قرآن کریم درباره کسانى که پس از مرگشان هنگام مشاهده عذاب الهی آرزو مى کنند به دنیا بازگردند تا از نیکوکاران گردند، می فرماید: «بَلَى قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ»(3) خداوند به ایشان مى گوید: آري آيات من به سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردي و تكبر ورزيدي و از كافران بودي. پس طبق آیات شریفه کفر سبب استکبار و به تضغیف کشاندن معرفی شده است.

10. تكذيب

تکذیب مصدر باب تفعیل از ماده «کَ ذَ بَ» به معنای انکار کردن، دروغ پنداشتن چیزی و نسبت دروغ دادن به کسی است.(4)

تکذیب در اصطلاح قرآن در برابر تصدیق ایمان(5) و به معنای انکار حقایقی مانند خداوند، پیامبر، امام و روز قیامت است.(6) و به طور کلی مکذِّب کسی است که حق را تکذیب کند.(7)

ص: 164


1- . بقره(2): 34.
2- . ص(38): 74.
3- . زمر(39): 59.
4- . مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص36.
5- . راغب اصفهانی، المفردات، ج1، ص 479.
6- . حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج1، ص653.
7- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص214.

رويكردها و موضع گيري هاي درست در برابر بينش ها و گرايش هاي مختلف، به تفكّر و پژوهش نيازمند است. تاريخ، اين موضوع را به اثبات رسانده است. تکذیب و متهم ساختن پیامبران به دروغگویی از شیوه های معمول مخالفان انبیا بوده است. قرآن تکذیب انبیاء الهی از سوی اقوام ایشان را نقل کرده است.

كساني كه در برابر پيامبران الهي ايستاده و سخنان منطقي و معقول آنان را ناشنيده مي گرفتند، و پس از فراخوانده شدن به اموري كه با منافع زودگذرشان، ناسازگار يا از فهم و درك ساده آنان

بيرون بود، بي درنگ آن را ناممكن پنداشته و دروغ مي شمردند، چنان كه قرآن مي فرمايد: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِم»(1)

بلكه چيزي را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده بود. كساني هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه پيامبرانشان را تكذيب كردند.

خداوند رحمان خطاب به پيامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايد: «وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنيرِ»(2) اگر تو را تكذيب كنند، به راستي، كساني كه پيش از آنها بودند نيز تكذيب كردند. پيامبرانشان دلايل آشكار و نوشته ها و كتاب روشن براي آنان آوردند.

با توجّه به معجزه هاي پيامبران و دلايل كافي آنان، تكذيب ها و مخالفت هاي دشمنان با آگاهي و همراه با استكبارورزي بوده است. در واقع، تكذيب، ابزاري در دست مستكبران به شمار مي آمد تا با خلع سلاح پيامبران بتوانند حركت هاي تباهي آفرين خود را تداوم بخشند. بر اين اساس، همگي آن بزرگواران را تكذيب كردند. در اين امر، همه اقوام گمراه در همه زمان ها، به گونه اي شگفت آور همسان بودند.

تکذیب يكي از موارد بارز و روش و شيوه اقوام سرکش در به استضعاف کشاندن

ص: 165


1- . يونس(10): 39.
2- . فاطر(35): 25.

انبیاء و گمراه کردن مردم بوده است آیات شریفه قرآن ناظر به این مطلب هستند:

1. آیه شریفه می فرماید: «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَى كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضًا»(1) سپس رسولان خود را يكي بعد از ديگري فرستاديم، هر زمان رسولي براي (هدايت) قومي مي آمد او را تكذيب مي كردند ولي ما اين امتهاي سركش را يكي پس از ديگري هلاك نموديم.

2. آیه شریفه می فرماید: «فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ»(2)

قوم نوح(علی نبیناوعليه السلام) او را تكذيب كردند و ما او و كساني را كه با او در كشتي بودند نجات داديم، آنها را جانشين (و وارث كافران) قرار داديم و كساني را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم پس ببين عاقبت كار آنها كه انذار شدند (و به انذار الهي اهميت ندادند) چگونه بود؟

3. آیه شریفه می فرماید: «وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ»(الفرقان: 37) و قوم نوح را هنگامي كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم.

4. آیه شریفه می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ»(3) آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاي آسمان به روي شان گشوده نمي شود.

5. آیه شریفه می فرماید: «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ

ص: 166


1- . مؤمنون(23): 44.
2- . یونس(10): 73.
3- . أعراف(7): 40.

النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»(1)

و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند اهل دوزخند، جاودانه در آن خواهند ماند.

6. آیه شریفه می فرماید: «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا»(2)

(عادت آنان در انكار و تحريف حقايق) همچون عادت آل فرعون و كساني است كه پيش از آنها بودند، آيات ما را تكذيب كردند.

پس با توجه به آیات شریفه یکی دیگر از عوامل استضعاف تکذیب است.

11. استفاده از تهديد

تهدید در لغت به معنای ترسانیدن و وعده عقوبت دادن(3) و در اصطلاح به معنی ایجاد بیم بر جان، مال یا آبروی دیگری یا وا داشتن دیگری به ارتکاب جرم است.(4) تهديد، يكي ديگر از روش ها و شيوه هاي استضعاف و استكبار براي درهم كوبيدن مقاومت مستضعفان در روي زمين، تهديد و توسل به زور است. طبقه حاکمان و اشراف که آموزه های انبیاء را با آزادی های مطلق خود معارض می دیدند و از سویی امکانات لازم را برای ارعاب و ایجاد جنگ روانی داشتند فضای جامعه را برای پیامبران و پیروان آنان نا امن کرده و آنان را به اشکال گوناگون تهدید می کردند.

در قرآن کریم، تهديد با هدف تضعیف به شكل هاي گوناگون آورده شده:

الف. تهديد به زندان: زورمندان بي منطق هنگام ناتواني از رويارويي اصولي و احساس شكست در ميدان گفت وگوي منطقي، به تهديد دست مي يازند؛ زيرا خود را بدون سلاح احساس مي كنند.

فرعون در ادامه دشمني خويش، حضرت موسي(علیه السلام) را به

ص: 167


1- . أعراف(7): 36.
2- . آل عمران(3): 11.
3- . جوهری، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 2، ص 556.
4- . جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص 183

زندان تهديد كرد، قرآن کریم می فرماید: «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهًا غَيْري َلأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ»(1)

فرعون خشمگين شد و گفت: اگر معبودي غير از من برگزيني تو را از زندانيان قرار خواهم داد.

در واقع، فرعون مي خواهد به موسي بگويد من با استدلال هاي منطقي و آيات و نشانه هاي روشني كه ارائه كردي، كاري ندارم و درستي آنها برايم اهميتي ندارد. تنها همين را مي فهمم كه يك معبود بزرگ و ستودني وجود دارد كه من هستم و هركس جز اين بينديشد و بيان كند، محكوم به حبس است. برخي از مفسّران گفته اند «الف و لام» در «المسجونين» براي عهد بوده و اشاره به زندان ويژه اي است كه هركس در آن مي افتاد، به ظاهر، راه بازگشتي برايش نبود.(2)

ب. تهديد به قطع عضو: تهديد تنها زندان نبود، بلكه به گونه هاي ديگري نيز انجام مي شد. فرعون آن گاه كه ايمان آوردن ساحران را ديد، آنان را تهديد به قطع عضو كرد، قرآن کریم می فرماید: «فَلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ َلأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذابًا وَ أَبْقي»(3)

بي شك، دست ها و پاهاي شما را يكي از راست و يكي از چپ قطع مي كنم و شما را بر تنه هاي درخت خرما به دار مي آويزم، تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است.

ج. تهديد به قتل: مرحله شديدتر تهديد، تهديد به قتل است. در اين باره، قرآن به موارد فراواني اشاره كرده است. هنگامي كه ابراهيم خدايان دروغين را نپذيرفت، اين گونه مورد خطاب قرار گرفت: «قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ»(4)

ص: 168


1- . شعراء(26): 29.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 15، ص 213.
3- . طه(20): 71.
4- . مریم(19): 46.

گفت: اي ابراهيم، آيا تو از خدايان من نفرت داري؟ اگر از اين كار خودداري نكني، بي گمان، تو را سنگسار خواهم كرد. آزر با تأكيد فراوان، ابراهيم را به سنگسار شدن تهديد كرد و مي دانيم كه سنگسار كردن يكي از بدترين انواع كشتن است.(1)

در آیه دیگر حضرت شعيب را به اين شكل تهديد كردند، قرآن می فرماید: «لولا رهطُكَ لَرَجَمناكَ»(2)

اگر به دليل احترام به قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مي كرديم. «رهط» در لغت به گروهي اندك از سه تا چهل نفرگفته مي شود. در اين آيه، اشاره به اين است كه قبيله تو نيز در نظر

ما تواني ندارند؛ بلكه ملاحظه هاي ديگري است كه ما را از اين كار باز مي دارد.(3)

بنابراين، با تهديد حضرت شعيب، به طور غير مستقيم، او را تحقير نيز مي كردند.

در آیه دیگر نمونه ای از تهدید به قتل در داستان فرعون و اينكه ساحران به حق بودن موسي پي بردند و ايمان آوردند، فرعون به آنان گفت: «لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ»(4)

همه شما را به دار خواهم آويخت. آري، مستكبران و ستمگران چون منطق درستي ندارند، همواره بر تهديد و فشار و خشونت تأكيد مي ورزند و با تكيه بر ابزار زور و تهديد، به زنداني كردن، قطع عضو و قتل مخالفان دست مي زنند.

12. تطمیع

در مواردي نيز استضعاف و استكبار از طريق تطميع صورت مي پذيرد. از منظر قرآن کریم، نمونه بارز به استضعاف کشیدن دیگران توسط مستکبران در داستان حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) و ساحران فرعون

ص: 169


1- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 13، ص 83.
2- . هود(11): 91.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، ص 213.
4- . أعراف(7): 124.

است، آنجا که ساحران به فرعون گفتند: «فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ»(1)

و چون ساحران پيش فرعون آمدند گفتند آيا اگر ما غالب آييم واقعا براى ما مزدى خواهد بود. آیه بیانگر این است که فرعون برای آنکه بتواند به اهداف خود نایل گردد و مردم را به استضعاف بکشد و از طرفی اطرافیان را با خود همراه نماید، که قرآن از قول فرعون در جواب ساحران می فرماید: «قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»(2)

گفت آرى و در آن صورت شما حتما از (زمره) مقربان خواهيد شد.

پس طبق آیات شریفه تطمیع ساحران توسط فرعون در صورت پیروزی آنان بر حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) می باشد.

13. تحریف حقایق

تحريف حقايق یا استضعاف فکری را مي توان يكي از عوامل استضعاف بر شمرد. استضعاف فکری بر اثر دو گونه عوامل است:

الف. عوامل بیرونی، که مانع رسیدن حق به مردم می شود؛ مثل این که مردمی دور از تمدّن و فرهنگ زندگی کنند و اصلاً علوم و معارف بشری به گوش آنان نرسد یا قدرت های سلطه گر و

جبار با تحریف حقایق و سانسور، از رسیدن معارف نجاتبخش به مردم جلوگیری کنند و آنان را در بی خبری نگه دارند.

ب. عوامل درونی، که قدرت تشخیص حق از باطل را از افراد می گیرد و به واسطه این ناتوانی، توان فهم و درک از آنان گرفته می شود؛ مانند افراد ابله. حضرت علی(علیه السلام) در روایتی به این دو عامل اشاره کرده و فرموده است: «لا یَقَعُ اسْمُ الْاسْتِضْعَافِ عَلی

ص: 170


1- . شعراء(26): 41.
2- . شعراء(26): 42.

مَنْ بَلَغَتْهُ الحُجَّهُ فَسَمِعَتْها اذُنُهُ وَ وَعاها قَلْبُهُ»(1)

به کسی که حجّت و برهان به او رسیده و با گوش شنیده و با عقل درک نموده، مستضعف نمی توان گفت.

استضعاف فکری به صورت پنهان و با ظاهرسازي حق نما انجام مي پذيرد، چنانچه قرآن می فرماید: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»(2) واي بر آنها كه مطالبي با دست خود مي نويسند سپس مي گويند: از طرف خدا است تا به بهاي كمي آن را بفروشند، واي بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واي بر آنها از آنچه از اين راه به دست مي آورند. كلمه ويل ، بمعناي هلاكت و عذاب شديد ، و نيز بمعناي اندوه ، و خواري و پستي است ، و نيز هر چيزي را كه آدمي سخت از آن حذر مي كند ، ويل ميگويند ، و كلمه (اشتراء) بمعناي خريدن است . تعبير به «اشتراء» در اين آيه، بيانگر منفعت طلبي و برتری جویی اين گروه است. ضميرهاي جمع در اين آيه ، يا به بني اسرائيل و يا تنها به كساني كه تورات را تحريف كردند بر مي گردد.(3)

14. شكنجه و كشتار

مستكبران حق گريز براي رسيدن به هدف هاي شوم خود به هر كاري دست مي زنند؛ آنان هر ابزاري را كه سرانجام به حفظ و حاكميّت جابرانه آنان بيانجامد، براي خويش مباح و مجاز مي دانند و اگر ابزارهاي به كار رفته تأثيري نداشته باشد، از روش هاي سخت گيرانه تري بهره مي گيرند. شكنجه و كشتار بي رحمانه از اين گونه دست آويزهاست. آنان پس از به كاربردن ابزارهاي مختلف در صورتی که نتیجه مطلوب حاصل نشود، به حذف فيزيكي

ص: 171


1- . دشتی، نهج البلاغه، خطبه 189.
2- . بقره(2): 79.
3- . خمینی، تحریرالوسیله، ج 1، ص 325.

افراد دست مي زنند تا بدين وسيله، خيال خود را از موانع ايجاد شده راحت كنند و حكومت استكباري و استبدادي خود را با به استضعاف كشيدن ديگران تداوم بخشند. در اين باره، قرآن از قول حضرت موسي7 خطاب به بني

اسرائيل مي فرمايد: «يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب و يُذَبِّحُونَ اَبنائَكُم و يَستَحيُونَ نِساءَكُم»(1)

فرعونيان بر شما عذاب سخت روا مي داشتند و پسرانتان را سر مي بريدند و زنانتان را زنده مي گذاشتند.(2)

«يَسُومُونَكُم» از مادّة «سُوم» در اصل به معناي درپي چيزي رفتن و آن را جست وجو كردن است و به معناي تحميل كردن كاري بر ديگري نيز آمده است.(3) بر اين اساس، مفهوم جمله«يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب» اين است كه آنها بدترين و دردناك ترين شكنجه ها را بر بني اسرائيل روا مي دانستند.

آمدن فعل مضارع «يَسُومُون» به استمرار اين كار از سوي فرعونيان اشاره دارد. عبارت «يُذَبِّح» كه از ماده ذَبَحَ است، به معناي گلوبريدن و سربريدن گاو و گوسفند آمده است.(4) و اين نشان مي دهد كه رفتار فرعونيان با بني اسرائيل مستضعف، همچون رفتار با گوسفندان و چهار پايان بوده است. اين نكته نيز قابل توجّه است كه قرآن، سر بريدن پسران و كنيزي زنان و دختران را با «واو» به «سُوءَ العَذاب» عطف مي كند، در حالي كه خود اين رفتار، سوء العذاب است. اين به سبب اهميّت اين دو عذاب بوده است و نشان مي دهد كه ستمگران دستگاه فرعون، شكنجه هاي ديگري نيز بر بني اسرائيل روا داشته اند، ولي از ميان همه، اين دو شديدتر و سخت تر بوده است.(5)

بر اين اساس، مستكبران براي حفظ منافع فردي و گروهي خود از هيچ اقدامي

ص: 172


1- . إبراهیم(14): 6.
2- . باقرى، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص 63.
3- . راغب اصفهانی، المفردات، ماده سوم.
4- . فرهنگ معين و فرهنگ عميد.
5- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 10، ص 274.

فروگذار نيستند. آنان براي رسيدن به مقصود باطل خود به هر كاري دست مي زنند و حتي اگر دست يابي به هدف مستلزم ستم كاري فراوان باشد، از آن پرهيز نمي كنند، تا آنجا كه براي حفظ موقعيّت اجتماعي و سلطه ستمگرانه خود، شكنجه و كشتار را آن هم به بدترين شكل حتی كشتن نوزادان به كار مي برند. چنانچه قرآن در جاهای مختلف از کشتن نوزادان در طول تاریخ یاد کرده، در داستان ایمان بعضی از قوم فرعون به حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) می فرماید: «فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ»(1) پس وقتي حقيقت را از سوي ما براي آنان آورد، گفتند: پسران كساني را كه به او ايمان آورده اند، بكشيد و زنانشان را بگذاريد.

پس یکی دیگر از عوامل ایجاد استضعاف طبق آیات شریفه شکنجه و کشتار است.

15. فال ناخوشايند زدن

به طور طبيعي، در جوامع عقب مانده و دور از دانش و بينش، انواع خرافه ها رواج دارد؛ زيرا نبود دانش، مردم اين جوامع را از پي بردن به علّت هاي حقيقي رويدادهاي اجتماعي و طبيعي باز مي دارد. در ميان مصريان، اين اعتقاد خرافي و پوسيده شايع بود كه برخي خوش قدم و برخي بدقدم هستند.(2)

در سالياني كه حضرت موسي7 در برابر استكبار فرعوني سرگرم مبارزه بود، خشك سالي هاي پي در پي پديد آمد و مردم دچار قحطي شديد شدند. فرعون كه خود، عنصر اصلي هر نوع فساد و تباهي در جامعه مصر بود، با زيركي و بي شرمي تمام، نيامدن باران و خشك سالي را به حضرت نسبت داد و به مردم چنين وانمود كرد كه از

ص: 173


1- . غافر(40): 25.
2- . باقرى، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص56.

زماني كه موسي وارد سرزمين شما شده و سخنان زشت و ناسزا درباره بت ها و خدايان و مقدّسات شما بر زبان مي راند، اين گونه بلاهاي آسماني دامن گيرتان شده و اين از شومي و بدشگوني او است. قرآن، اين انديشه خرافي را ناشايست مي داند و مي فرمايد: «فَإذا جاءَتهُمُ الحَسَنةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ اِن تُصِبهُم سَيِّئَة يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَن مَعَهُ اَلا اِنّما طائِرُهُم عِندَاللّهِ وَلكنَّ اَكثَرَهُم لا يَعلَمُونَ»(1)

اما (آنها نه تنها پند نگرفتند بلكه هنگامي كه نيكي (و نعمت) به آنها مي رسيد مي گفتند به خاطر خود ماست! ولي موقعي كه بدي (و بلا) به آنها مي رسيد مي گفتند از شومي موسي و كسان او است! بگو سرچشمه همه اين فالهاي بد نزد خدا است (و شما را به خاطر اعمال بدتان كيفر مي دهد) اما اكثر آنها نمي دانند.

آنان به برخي پيامبران ديگر نيز چنين امور موهومي را نسبت مي دادند، قرآن کریم می فرماید: «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ»(2)

آنها (به رسولان ما) گفتند ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما شوم است). «تَطَيَّرْنَا بِكُمْ» یعنی شوم.

به حضرت صالح7 و يارانش نيز نارواها بر زبان راندند، قرآن کریم می فرماید: «قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ»(3) آنها گفتند: ما تو و كساني را كه با تو هستند به فال بد گرفتيم.

بر اين اساس، همه مستكبران تاريخ با برداشت منفي، از چنين موقعيّت ها و پيشامدهايي، جريان رويدادها را به ميل خود تفسير مي كردند و با فال ناخوشايند زدن به پيامبران و همراهان با ايمانشان،

از غفلت مردم براي تداوم حاكميّت مستكبرانه خويش و استضعاف مستضعفان بهره مي گرفتند.(4)

ص: 174


1- . أعراف(7): 131.
2- . یس(36): 18.
3- . نمل(27): 47.
4- . باقرى، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص59.

16. برانگيختن احساسات

ستمگران، هنگامي كه خود را در كانون خطر، گرفتار ديده و استدلال هاي مخالفان را منطقي مي ديدند، و در مي يافتند كه توانايي رويارويي و گفت وگو با آنان را ندارند. به ناچار موضوع هاي احساس برانگيز را پيش مي كشيدند و با طرح اين گونه مسائل مي كوشيدند تا موج ايجاد شده را به گونه اي مهار سازند.

در تاريخ، سردمداران استكبار، هنگام جدّي شدن كانون هاي خطر، از اين موضوع بهره ها گرفته و با تحريك احساسات مردم به سود خود، بقاي خويش را تحكيم بخشيده اند. دامن زدن به امور احساسي مانند «ميهن دوستي» كاملاً حساب شده است، زيرا مردم، سرزمين خود را همانند جان شيرين دوست مي دارند. ازاين رو، فرعون به اطرافيان خود فرمان داد تا چنين وانمود كنند كه موسي و هارون قصد دارند آنان را از سرزمينشان بيرون كنند، قرآن کریم می فرماید: «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ»(1)

آنان گفتند: اين دو تن از ساحران هستند و مي خواهند شما را از سرزمينتان بيرون كنند.(2)

پس یکی دیگر از عوامل ایجاد استضعاف توسط مستکبران برانگیختن احساسات مردم می باشد، تا از این حربه بتوانند به مقاصد خود دست پیدا نمایند.

17. خوار شمردن مصلحان

«مصلح» در لغت به معناي اصلاح گر و در معناي اصطلاحي به

ص: 175


1- . طه(20): 63.
2- . باقرى، مستضعفان از ديدگاه اسلام، ص56.

معناي شخصي است كه بشر را به سعادت دنيايي و آخرتي خواهد رساند.(1)

ضرورت وجود مصلح بزرگ براي جامعه بشري امري عقلاني است که انسان آن را با انديشه دروني الهي خود پذيرفته است و آن را با زبان قال و حال دنبال مي کند و بر آن اصرار مي ورزد.

مستكبران همه چيز را در قدرت نظامي خلاصه مي كنند و آن گونه كه خود بدان خو كرده اند، معيار قدرت را در جلوه هاي ظاهري آن مي پندارند. چون چنين نگرشي در ژرفاي جان آنان رسوخ

كرده است، نمود آشكار آن در قدرت نمايي و نشان دادن توانايي هاي فراوان خود بروز مي كند. آنان افزون بر اينكه تمام كوشش خود را در نيرومند جلوه دادن خود به كار مي گيرند، همواره درصدد ناچيز نماياندن مخالفان خود هستند. قرآن، پاسخ آنان را در برابر دعوت حضرت نوح(علی نبیناوعليه السلام) چنين بيان مي دارد: «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ»(2)

اشراف كافر قومش (در پاسخ) گفتند ما تو را جز بشري همچون خودمان نمي بينيم، و كساني را كه از تو پيروي كرده اند جز گروهي اراذل ساده لوح نمي يابيم، و فضيلتي براي شما نسبت به خود مشاهده نمي كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مي كنيم.

واژه «اراذل» جمع «ارْذل» و «رَذْل» است كه به معناي موجود پست و فرومايه از هرچيز آمده است؛ خواه انسان باشد يا چيز ديگر. بدون ترديد، گروندگان به حضرت نوح(علی نبیناوعليه السلام) نه اراذل و نه فرومايه و پست بودند، بلكه به دليل اينكه پيامبران، پيش از هر چيز به پشتيباني از مستضعفان و مبارزه با مستكبران مي پرداختند، نخستين گروهي كه به نداي آنان پاسخ مثبت مي دادند، همان گروه محروم و فقير بودند

ص: 176


1- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 489.
2- . هود(11): 27.

كه در نظر مستكبران، افرادي پست به شمار مي آمدند.(1)

در آیه دیگر هنگامی که حضرت موسی(علی نبنیاوعليه السلام) مأمور شد تا بني اسرائيل را از مصر كوچ دهد، فرعون، دست نشاندگان خود را به اطراف گسيل داشت تا با تبليغات گسترده، پيروان حضرت را كم اهميّت و گروه اندكي معرفي كنند كه به زودي نابود خواهند گشت: «إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ»(2) همانا اينان (موسي و يارانش) گروهي اندك هستند.

بنابراين، يكي از ترفندهاي استكبار آن است كه با بزرگ نمايي خود و بي اهميّت جلوه دادن مخالفان، آنان را از كوشش بازداشته و زمين گير كند و به استضعاف كشاند.

نتیجه­گیری فصل

پدیده استضعاف غالباً در برابر نوعی برتری طلبی نمایان می شود. کاربرد واژه استضعاف در برابر «استکبار» در بسیاری از آیات، گواهی بر این سخن است. دو قشر مستكبران و مستضعفان در پديد

آمدن پديده شوم استضعاف نقش دارند و با اين كه در جبهه مخالف يكديگر قرار دارند، به طور پيدا و پنهان يكديگر را در ايجاد و تحكيم آن يارى مى رسانند.

گفته شد استضعاف پهنه وسيعى دارد و كسانى كه به ضعف كشيده مى شوند و نيرو و توانشان ربوده مى شود، داراى گروه هايى گوناگونند: بر برخى ضعف مادى و اقتصادى تحميل مى شود، از گروهى قدرت و قوّت سياسى گرفته مى شود و برخى ديگر به استضعاف فكرى دچار مى گردند و بعضی را به استضعاف اعتقادی دچار می نمایند. در این فصل عواملی که سبب ایجاد استضعاف از طرف مستکبران می شود پرداخته شد.

ص: 177


1- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، ص 71.
2- . شعراء(26): 54.

ص: 178

فصل پنجم: راهکارهای قرآن برای برون رفت از استضعاف

اشاره

ص: 179

ص: 180

مقدمه

بعثت انبیاء(علیهم السلام) برای هدایت مستضعفان است، ولی این مطلب در مورد معاندین و هدایت آن ها معنا ندارد. هدایت برای کسی که حق را شناخت و با آن دشمنی کرد بی معنی است، اتمام حجّت برای معاندان و هدایت برای مستضعفین است.

اصل مقابله با مستكبران به معناى درگيرى ذاتى و هميشگى اسلام با هرگونه تكبر و برترى جويى است كه در سيره رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) درخشش خاصى دارد. استكبار چهره هاى گوناگون دارد و در هر لباسى كه ظهور كند بايد با آن مقابله كرد. اين اصل به معناى درگيرى پيوسته حق و باطل است مقابله آنان كه ولايت الهى را پذيرفته اند با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند كه اگر انسان هاى الهى با چهره هاى گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهگرى و ستم پيشگى آنها را دفع ننمايند، زمين را تباهى و ستم پر خواهد ساخت.

از مجموع معارف اسلامي برداشت می شود همان گونه كه هيچ عملي بدون پاداش نمي ماند، هيچ پاداشي نيز بدون عمل و يا شايستگي لازم به دست نمي آيد. رمز فرمان هاي قرآني به انجام كوشش در راه به دست آوردن ويژگي هاي پسنديده اخلاق و كردارهاي نيك و شايسته اجتماعي، به همين موضوع باز مي گردد.

همه پيامبران نيز راز پيروزي و موفقيت خود در برابر حکوکت طاغوتی و ظالمانه زمان خود را در گرو كوشش و جهاد و مبارزه در راه آرمان الهي مي دانستند. از اهداف جهاد اسلامي، رهانيدن مستضعفان از چنگال مستكبران و ستمگران است، به همین دلیل، خداوند در قرآن، دستورهايي در قالب هاي گوناگون براي برانگيختن مؤمنان به جهاد و

ص: 181

مبارزه آورده است. که می توان راهکارهای قرآن برای برون رفتن از استضعاف را چنین بر شمرد:

1. وجود رهبری صالح

اشاره

یکی از لوازم جدا نشدنی جامعه، وجود رهبر برای آن است. قبول زندگی جمعی در حیات انسان ها نمی تواند از مسألة رهبری جدا باشد. چرا که برای مشخص کردن خط اصلی یک جمعیت

همیشه نیاز به رهبر و پیشوایی است. اصولاً پیمودن راه تکامل بدون استفاده از وجود رهبر ممکن نیست و سرّ ارسال پیامبران و انتخاب اوصیاء برای مردم همین است.

قرآن کریم در مورد لزوم وجود رهبر صالح می فرماید: «انّی جاعِلُکَ للنّاسِ اماماً»(1)

من تورا امام و رهبر مردم قرار دادم. البته خداوند برای هر عصر و زمانی رهبری برای نجات و هدایت انسان ها قرار داده است چرا که حکمت او ایجاب می کند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد اما مهم این است که مردم رهبرشان را بشناسند و در دام رهبران گمراه و فاسد گرفتار نشوند که نجات از چنگالشان دشوار است.

امام علی(علیه السلام) در مورد ضرورت امامت و لزوم رهبری را در جامعه بشری می فرمایند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ»(2)

ناگزیر براى مردم حاكمى لازم است.

برای آنکه زندگي اجتماعي در بین مردم سامان دهی شود وجود رهبري صالح از لزومات اجتماع می باشد. چرا که رهبر با هدايت و نظارت کلي بر عرصه هاي گوناگون و مؤثر جامعه نيل به اهداف را کوتاه تر و سهل تر مي سازد. و به تعبير قرآن کريم رهبر و خليفه بايد تمامي نيروهايي که حافظ سلامت و بقاي زندگی اجتماعی را گرد آورد و

ص: 182


1- . بقره(2): 124.
2- . دشتی، نهج البلاغه، خطبه 40.

آنها را در يک واحد قدرتمند و منسجم و پايدار سامان دهد و در اين راستا راه هاي صحيح رسيدن به آن اهداف را بپيمايد. رهبر صالح ميان امور دنيوي و اخروي، مادي و معنوي هماهنگي و توازن ايجاد مي کند و به اين واسطه الگوي ديگران در فعاليت هايشان مي گردد. در اين صورت پيروي از ایشان به دليل الگو بودن واجب مي شود، نه به دليل قدرت و تسلط داشتن، چرا که قدرت حقي نمي آورد.

از اين روست که خداوند متعال اطاعت از رهبر را با اطاعت از خود قرين کرده است، و مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1)

اي کساني که ايمان آورده ايد، اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولو الامر را. در آیه دیگر خداوند متعال اهمیت پیشوا و رهبری مقارن با اطاعت از خود قرار داده است، در قرآن کریم می فرماید: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(2)

كسي كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده است.

در راه مبارزه با استکبار، وجود رهبری شایسته و جمع شدن یاران و افراد جامعه، گرد محور او از ضروریات است. رهبر صالح و نیروی انسانی، دو شرط اساسی برای مبارزه با ستمگران است؛

چنان که در قرآن کریم می فرماید: «وَ ما لَکُمْ لاتُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ والمُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ والنِّساءِ والوِلدنِ الَّذینَ یَقولونَ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِهِ القَریَةِ الظّالِمِ أَهلُها واجعَل لَنا مِن لَدُنکَ وَلِیًّا واجعَل لَنا مِن لَدُنکَ نَصِیرا»(3)

شما را چه شده است که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید، آنان که می گویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستمگرند، بیرون بر و از جانب خود، رهبر و سرپرستی برای ما قرار ده و از سوی خودت، برای ما یاوری تعیین فرما.

ص: 183


1- . نساء(4): 59.
2- . نساء(4): 80.
3- . نساء(4): 75.

با توجه به فراز «مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» از آیه شریفه لازمه هدایت، وجود رهبر است و سرپرستى و ولایت بر مسلمانان باید از طرف خدا باشد.

همان گونه که از آیه بر می آید، نخستین تقاضای مستضعفان گرفتار در چنگال دشمن، برای نجات خویش، تقاضای ولی از جانب خداوند بوده است و سپس از خداوند خواسته اند که برایشان، یاوری تعیین فرماید. پس برای نجات از چنگال ظالمان، پیش از هر چیز، وجود رهبر و سرپرستِ لایق و دلسوز لازم است و سپس یار و یاور و نفرات کافی. بنا بر این وجود یار و یاور هر چند فراوان باشد، بدون استفاده از یک رهبریِ صحیح، بی نتیجه خواهد بود.

1-1. شرايط و ويژگي­هاي رهبري يک جامعه اسلامي

1. اولین ویژگی رهبر شايسته داشتن علم به تمام امورات می باشد. خداوند متعال در قرآن کریم مي فرمايد: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»(1) سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذاري موجودات) را همگي به آدم آموخت. چرا که علم ثمره عقل و راهنماي حکومت کردن است. معياري است براي تشخيص چيزهايي که بايد گرفته شوند. از آنجا که دولت اسلامي دولت قانون است، حاکم مسلمانان بايد عالم به قانون باشد. منظور از قانون، احکام ديني و قوانين الهي و اصولي است که يک جامعه اسلامي را به اهداف و آرمان هاي ديني خود مي رساند. اين قوانين در قرآن کريم و سيره زندگي انبياء و امامان وجود دارد و اين رهبر است که با علم فقهي و مذهبي خويش قادر به تفسير و تفهيم آن است.(رمضانيان، مقاله رهبري از ديدگاه قرآن)

2. از ويژگي اساسي و مهم ديگر رهبري داشتن عدالت و دادگري است. خداوند متعال در قرآن کریم در این خصوص خطاب به حضرت داوود می فرماید: «يَا دَاوُودُ

ص: 184


1- . بقره(2): 31.

إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي

الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(1)

اي داود ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، در ميان مردم به حق داوري كن. عدالت از مهمترين صفات هر رهبري است.

3. ويژگي دیگر رهبر صالح، جامعه تربیت و تعلیم است، قرآن کریم می فرماید: «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»(2) و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد.

كلمه (تزكيه) مصدر باب تفعيل، به معناى رشد و نمو صالح است، رشدى كه ملازم خير و بركت باشد، پس تزكيه مردم به معناى آن است كه آنها را به نموى صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان كند، در نتيجه در انسانيت خود به كمال برسند، و حالشان در دنيا و آخرت استقامت يابد، سعيد زندگى كنند، و سعيد بميرند.

منظور از (تعليم كتاب) در آیه شریفه بيان الفاظ و تفسير معانى مشكل، و مشتبه آن است. در مقابلش تعليم حكمت است كه عبارت است از معارف حقيقتى كه قرآن متضمن آن است، و اگر از قرآن يكبار تعبير به آيات كرده، و فرموده: (يتلوا عليهم اياته) و بار ديگر تعبير به كتاب نموده و فرموده و (يعلمهم الكتاب) براى اين بوده كه بفهماند براى هر يك از اين دو عنوان نعمتى است كه خدا به سبب آن بر بشر منت نهاده.

در آيه شريفه مسأله تزكيه را قبل از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرده، و اين بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله وسلم) است مؤمنين امت را، و در مقام تربيت، تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است. در عالم تحقق و خارج، اول علم پيدا مى شود، بعد تزكيه، چون تزكيه از ناحيه عمل و اخلاق تحقق مى يابد، پس اول بايد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد، و بعد به

ص: 185


1- . ص(38): 26.
2- . جمعه(62): 2.

آنها عمل كرد تا به تدريج زكات (پاكى دل) هم به دست آيد.(1)

4. یکی دیگر از ویژگی های لازم رهبر موفق یک جامعه پیشگام بودن است، قرآن کریم در این مورد می فرماید: «وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ»(2)

و مامورم كه نخستين مسلمان باشم. آیه شریفه اشاره دارد به اينكه در امرى كه متوجه من شده زيادتى است بر امرى كه متوجه همه شده است، و

آن زيادت عبارت از اين است كه خطاب، قبل از شما متوجه من شده، و غرض از توجه آن به من قبل از شما اين است كه من اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده ام و به آن ايمان آورده ام.(3)

5. یکی دیگر از ویژگی های رهبری جامعه سعه صدر است، قرآن کریم می فرماید: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»(4)

آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟

نشرح از ماده شرح در اصل به معنى گسترش دادن قطعات گوشت و تولید ورقه هاى نازكتر است، منظور از شرح صدر گسترش آن به وسیله نور الهى و سكینه و آرامش خداداد مى باشد، شرح دادن مشكلات سخن به معنى گسترش آن و توضیح معانى مخفى است.(راغب اصفهانی، 1397ق، ص 449) به هر حال شك نیست كه منظور از شرح صدردر اینجا معنى كنایى آن است و آن توسعه دادن به روح و فكر پیامبر است و این توسعه مى تواند مفهوم وسیعى داشته باشد كه هم وسعت علمى پیامبر را از طریق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجتها و كارشكنیهاى دشمنان و مخالفان.(5)

شرح صدر در حقیقت نقطه مقابل ضیق صدر است چنانكه قرآن کریم می فرماید:

ص: 186


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 214.
2- . زمر(39): 12.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 142.
4- . إنشراح(94): 1.
5- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 27، ص 122.

«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ»(1)

ما مى دانیم كه سینه تو بخاطر گفتگوهاى (مغرضانه) آنها تنگ مى شود. اصولاً هیچ رهبر بزرگى نمى تواند بدون شرح صدر به مبارزه با مشكلات رود و آن كس كه رسالتش از همه عظیمتر است، مانند؛ پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شرح صدر او باید از همه بیشتر باشد طوفانها آرامش اقیانوس روح او را بر هم نزند مشكلات او را به زانو در نیاورد كارشكنی هاى دشمنان مایوسش نسازد سؤالات از مسائل پیچیده او را در تنگنا قرار ندهد و این عظیمترین هدیه الهى به رسول الله بود. پس اولین راهکار قرآن جهت هدایت مستضعفین وجود رهبری صالح در مقابل مستکبران می باشد.

2. استمداد از خدا

يكي از نكاتي كه انسان باید در جزئی ترین مراحل زندگی مد نظر داشته باشد طلب استمداد از خداوند تبارك و تعالي مي با شد. حال مقابله و مبارزه با مستکبران که نقطه بسیار حساس زندگی مستضعفین خواهد بود لاجرم باید از خداوند برای پیروزی حق بر باطل استمداد خواهی کنند.

در قرآن کریم نمونه هایی از استمداد خواهی مستضعفین برای مبارزه با مستکبران بیان شده است.

1. نمونه اول از استمداد خواهی؛ قرآن کریم می فرماید: «وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»(2) مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند مي گويند خدايا ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر.

ص: 187


1- . حجر(15): 97.
2- . نساء(4): 75.

در آيه شریفه مستضعفين بعضي از مؤمنين فرض شده اند. در تعبير از استغاثه طايفه مستضعف، با اين كه مي توانست بفرمايد: فرياد مي زدند، كه اي مردم بامروت، و يا اي قوم، و يا اي بستگان، و يا اي كساني كه خود را مرد مي دانيد، به فرياد ما برسيد، چنين نفرمود بلكه زيباترين لفظ و بهترين عبارت را آورد، و آن اين است كه از آنان حكايت كرد كه به جاي مردم پروردگار خود را خواندند، و به درگاه مولاي حقيقيشان پناه بردند، و عرضه داشتند:«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا» پروردگارا ما را از اين قريه كه اهلش ستمكارند بيرون كن آنگاه به طور اشاره عرض كردند، خدايا به دست رسولت و مؤمنين به وي كه در راه تو جهاد مي كنند ما را نجات بد.(1)

2. نمونه دوم از استمداد خواهی؛ وقتي فرعون مطلع شد كه همسرش آسیه به خدا ايمان آورده، به او تكليف كرد كه به كفر برگردد، و او زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا كسي را بپرستد، فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگي بر سرش بيفكنند، به طوري كه زير سنگ خرد شود، و مامورينش همين كار را كردند. قرآن کریم می فرماید: «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(2)

همسر فرعون، در آن هنگام كه گفت پروردگارا! خانه اي براي من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده، و مرا از قوم ظالم رهایي بخش.(3)

3. نمونه سوم از استمداد خواهی؛ داستان حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) و کشته شدن یک مرد قبطی می باشد، قرآن کریم می فرماید: «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ

ص: 188


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 673.
2- . تحریم(66): 11.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص581.

الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ»(1) او در موقعي كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد

را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند يكي، از پيروان او بود، و ديگري از دشمنانش، آن يك كه از پيروان او بود از وي در برابر دشمنش تقاضاي كمك كرد، موسي مشت محكمي بر سينه او زد و كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد.

منظور از هنگام غفلت مردم شهر، وقتي است كه مردم دكان ها و بازارها را تعطيل مي كردند، و به خانه ها مي رفتند، و خيابانها و كوچه ها خلوت مي شد، مانند هنگام ظهر و وسطهاي شب. (فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ) يعني در شهر دو مرد را ديد كه با يكديگر مخاصمه مي كردند و يكديگر را كتك مي زدند و خلاصه كلمه اقتتال در اينجا به معناي كشتن يكديگر نيست، بلكه به معناي زدن يكديگر است، (هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ) اين جمله حكايت حال است، كه واقعه را مجسم مي سازد، و بيان مي كند كه يكي از آن دو نفر اسرائيلي، و از پيروان دين موسي، و يكي ديگر قبطي و دشمنش بود، اما اينكه گفتيم يكي از آن دو پيرو دين موسي بوده جهتش اين است كه: آن روز بني اسرائيل در دين منتسب به آباي خود ابراهيم و اسحاق و يعقوب: بودند، هر چند كه از دين آن بزرگواران در آن روز جز اسم چيزي نمانده بود، و بني اسرائيل رسما تظاهر به پرستش فرعون مي كردند، و اما اينكه گفتيم دومي قبطي و دشمن موسي بود، جهتش اين است كه آن روز قبطيان با بني اسرائيل دشمني مي كردند.

(فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ) كلمه استغاثه به معناي استنصار است، چون غوث به معناي نصرت است، و معناي جمله اين است كه: مرد اسرائيلي از موسي خواست تا او را عليه دشمنش كمك كند. (فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ) به معناي طعن و دفع و زدن با تمامي كف دست مي باشد. و كلمه قضاء به معناي حكم است، و

ص: 189


1- . قصص(28): 15.

اگر با حرف علي متعدي شود، و گفته شود قضي عليه كنايه از اين است كه با مردنش از كارش فارغ شد و معناي جمله اين است كه: موسي7 آن دشمن را با تمام كف دست و مشت زد و يا دفع كرد و او هم مرد. از همين تعبير استفاده مي شود كه: قتل مزبور عمدي نبوده، زيرا اگر عمدي بود به جاي وكزه مي فرمود: فقتله.(1)

در ادامه این جریان حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) از خداوند طلب استمداد می کند و می فرماید: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(2)

موسي از شهر خارج شد در حالي كه ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثه اي، عرض كرد پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم

رهایي بخش. و در اين تاييدي است بر اين كه حضرت آن عملش را كه به خطا مرد قبطي را كشت، براي خويش جرم نمي دانست.(3)

4. نمونه چهارم از استمداد خواهی؛ در داستان حضرت نوح(علی نبنیاوعلیه السلام) که در دعوتش قوم مشرک حضرت ایشان و پیروانش را مسخره می کردند خطاب به خداوند می فرماید: «فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِي وَمَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»(4)

اكنون ميان من و اينها جدایي بيفكن (و داوري كن). گويا نوح و پيروانش و كفار از قومش، در يكجا جمع شده و بهم در آميخته اند، به طوري كه از يكديگر تشخيص داده نمي شوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح و قضاي وسيعي در ميان آنان ايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود، و اين كنايه است از نزول عذاب كه قهرا جز كفار و فاسقين را نمي گيرد و وقتي گرفت ، پيروان او متمايز مي شوند، چون ديگر كافر و فاسقي باقي نمي ماند. دليل بر اين استعاره جمله «و نجني و من معي من المؤمنين» است كه خودش و مؤمنين را در آميخته و در هم با كفار فرض كرده، كه اگر نجات خدايي نباشد

ص: 190


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص23.
2- . قصص(28): 21.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص29.
4- . شعراء(26):188.

عذاب مورد درخواستش خود ايشان را هم مي گيرد و لذا درخواست نجات مي كند.(1)

5. نمونه پنجم از استمداد خواهی؛ هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) كثرت كفار و كمی جمعیت مسلمین را دید به طرف قبله ایستاد و عرض كرد: «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي اللَّهُمَّ آتِ مَا وَعَدْتَنِي اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِكْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ لَا تُعْبَدْ فِي الْأَرْضِ»(2) ار خدايا! و عده اى را كه به من داده اى عملى گردان. بار خدايا! و عده اى را كه به من داده اى عملى گردان. بار خدايا! اگر اين گروه را از اسلام بگيرى ديگر هرگز بر روى زمين پرستش نخواهى شد. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ»(3)

(به خاطر بياوريد) زماني را (كه از شدت ناراحتي در ميدان بدر) از پروردگارتان تقاضاي كمك مي كرديد و او تقاضاي شما را پذيرفت (و گفت) من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مي آيند ياري مي كنم. پس طبق آیات شریفه، دومین راهکار قرآن جهت هدایت مستضعفین، استمداد از خداوند در مقابل مستکبران می باشد.

3. امر به معروف و نهي از منكر مستکبران

به حکم قرآن، حضرت حق تعالی خود موسس و بنیان گذار فریضه بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است. قرآن در جایی می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»(4)

خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان ميدهد، و از فحشاء و منكر و ظلم

ص: 191


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 418
2- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 19، ص 220.
3- . إنفال(8): 9.
4- . نحل(16):90.

و ستم نهي ميكند، خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد. از این آیه استفاده می شود که موضوع امر به معروف و نهی از منکر یک موضوع ریشه ای است. یعنی از همان بدو تولد حضرت آدم و حوا(علیهم السلام)، بحث امر به معروف و نهی از منکر

هم پدید آمد.

شاهد گفته ما همان گفت وگوی زیبایی است که خداوند در بخشی از آن به حضرت آدم(علیه السلام) می فرماید: «يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ»(1) اي آدم تو با همسرت در بهشت سكونت كن. این فراز از آیه مصداقی از مصادیق معروف است. در ادامه می فرماید: «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»(2) و نزديك اين درخت نشويد. این فراز از آیه عنوانی از عناوین نهی از منکر شمرده شده است.

انسان موجودى است اجتماعى كه سرنوشتش با سرنوشت جامعه اى كه در آن زندگى مى كند ارتباط دارد. سود و زيان كارهايى كه از انسان سر مى زند هم به خود او باز مى گردد وهم به جامعه اثر می گزارد. علاوه بر اين اعمال ديگران هم در زندگى انسان خالى از تاثير نيست. از اين رو انسان همان گونه كه در اعمال و رفتار خود مسوليت دارد در برابر عملكرد افراد جامعه اى نيز مسئول است. در بينش اسلامى، يك فرد مسلمان بايد پا به پاى نفس خود در جهت اصلاح در جهت اصلاح ديگران نيز بكوشد.

از آن جا که امر به معروف و نهی از منکر جنبه فردی ندارد و وظیفه ای اجتماعی است و در روابط انسان با دیگران معنا می یابد، به گونه ای دخالت در امور دیگران (امر و نهی شونده) به حساب می آید، ازاین رو عمل کردن به این دو فریضه نیاز به سلطه و ولایت دارد و خداوند که بر همه موجودات ولایت دارد برای مؤمنان نسبت به یکدیگر این ولایت و حق قانونی را قرار داده است:

«والمُؤمِنونَ والمُؤمِنتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ

ص: 192


1- . بقره(2): 35.
2- . همان.

بَعض یَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَر»(1) مردان و زنان با ايمان ولي (و يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند.

امر به معروف و نهی از منکر در قرآن کریم از اهمیت ویژه ای برخوردار است. گاه از این دو فریضه در کنار ایمان به خدا و آخرت یاد شده، قرآن کریم می فرماید: «یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ»(2) به خدا و روز ديگر ايمان مي آورند، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند. اهميت فريضه امر به معروف و نهي از منکر تا آنجاست که قوام ساير فرايض به اقامه اين مهم ممکن بوده و اعتقاد به اين مسئله از ضروريات دين است. اما متأسفانه بسياري مردم از اهميت اين مسأله غافل هستند. تا جايي که کمابيش مشاهده مي شود افرادي که در عمل به واجبات ديني خود و يا حتي انجام مستحبات جدي هستند در مقام عمل به اين واجب ديني در بسياري از اوقات بي تفاوت هستند.

براي اصلاح فرد و جامعه، مؤمنان و مصلحان موظف به تلاش براي رفع موانع هدايت اند؛ یکی از راهکارهای برداشت موانع امر به معروف و نهي از منکر است. قرآن کریم مي فرمايد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(3)

و بايد از ميان شما گروهي باشند كه مردم را به نيكي فراخوانند و آنان را به كار پسنديده وادارند و از كار زشت و نكوهيده نهي كنند. اينان هستند كه نيكبخت خواهند بود.

امر به معروف و نهي از منكر هم مانع شكل گيري استبداد و حکومت مستکبران است و هم روشي براي استکبار ستیزی خواهد بود. خداوند به حضرت موسي(علیه السلام) در مورد امر به معروف و نهی از منکر در راستای استکبار ستیزی چنین فرمان می دهد:

ص: 193


1- . توبه(9): 71.
2- . آل عمران(3): 114.
3- . آل عمران(3): 104.

«اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»(1) به سوي فرعون برويد كه او سركشي كرده است. و با او به نرمي سخن بگوييد، شايد بر اثر يادآوري شما حقيقت را دريابد و ايمان بياورد، يا بترسد و به حق نزديك شود.

با توجه به آیه شریفه: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» بیان چند نکته در خصوص امر به معروف و نهی از منکر لازم است:

1. آیه بر شرائط تأثیر امر به معروف و نهی از منكر دلالت می كند و برای اینكه امر و نهی مؤثر باشد، باید با زبان خوش و مهربانی باشد تا فرد مقابل آنرا بپذیرد و در وی تنفّر بوجود نیاورد.(2)

2. داشتن شناخت و علم و آگاهی نسبت به نیازهای امر به معروف و نهی از منكر در سریعتر مورد قبول واقع شدن آن كمك می كند و محققّ می یابد. 3. آمر به معروف و ناهی از منكر باید دلسوزانه برخورد كند. 4. هدف از امر به معروف و نهی از منكر كردن ارشاد است نه انتقام جویی و مسائل دیگر.(3)

5. در امر و نهی كردن اول سراغ رهبران و كسانی كه نبض جامعه را در دست دارند باید رفت لذا فرمود اول برو سراغ فرعون نه بنی اسرائیل چرا كه عامل پیشرفت یا عقب افتادگی، خوشبختی، یا بدبختی یك ملّت قبل از هر چیز رهبران و سردمداران آن ملّت اند. 6. فرق میان «یتذكر» و «یخشی» در اینجا این است كه اگر با سخن نرم و ملایم با او روبرو شوید و در عین حال مطالب را با صراحت و قاطعیت بیان كنید، یك احتمال این است كه او دلایل منطقی شما را از دل بپذیرد و ایمان آورد. احتمال دیگر این است كه لااقل از ترس مجازات الهی در دنیا و آخرت و بر باد رفتن قدرتش، سر تسلیم فرود آورد و با شما مخالفت نكند. 7. در امر و نهی كردن در بعضی مواقع گفتن یك نفر كفایت نمی كند، لذا در آیه فرمود(فَقُولَا).

ص: 194


1- . طه(20): 43-44.
2- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 213.
3- . همان.

حضرت موسي(علیه السلام) نيز با حفظ مراتب و شگردهاي لازم به سوي فرعون رفت و با زباني گشاده و بياني قابل فهم او را به سوي رستگاري دعوت نمود و سپس به اقامه برهان و دليل منطقي پرداخت. پس از آنكه فرعون و همراهانش قانع نشدند معجزات الهي خود را آشكار ساخت. بنابراين حضرت در مبارزه با استبداد در مرحله اول طبق فرمایش الهی به واسطه امر به معروف و نهي از منكر، سعي نمود كه فرعون و همراهانش را از استبداد و خودكامگي نجات دهد.

آنچه قبل از پایه گذاری تمدن ها ضروری است، پایداری و تمهیداتی برای پیش گیری از فروپاشی آن هاست. آیین رهایی بخش اسلام با توجه به این واقعیت، از آغاز، پیروانش را با عوامل نابودی تمدن های پیشین آشنا ساخته و طرحی نوین برای جلوگیری از این سرنوشت شوم ارائه داده است. مبارزه با فساد و انحراف و سپس دعوت و راهنمایی به کارهای نیک، ضرورتی انکارناپذیر است.

بى توجهى نسبت به اعمال و رفتار ديگران و سرنوشت ديگران در واقع بى اعتنايى به سرنوشت خويش است و اگر فساد و گناه و فحشا و منكر در جامعه شيوع يابد، آثار نامطلوب آن دامنگير همه افراد خواهد شد و حتى مؤمنان و پارسيان نيز از شعله آن در امان نخواهند ماند.

در خصوص لزوم امر به معروف و نهی از منکر امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «أوحَى اللّهُ تَعالى إلى شُعَیبٍ النَّبِىِّ إِنّى مُعَذِّبٌ مِن قَومِکَ مِائَةَ أَلفٍ: أَربَعینَ أَلفا مِن شِرارِهِم وَسِتّینَ أَلفا مِن خیارِهِم فَقالَ: یارَبِّ هؤُلاءِ الشرارُ فَما بالُ الخیارِ؟ فَأَوحَى اللّه عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ: داهَنُوا أَهلَ المَعاصى فَلَم یَغضِبُوا لِغَضَبى»(1) خداى تعالى به شعیب پیامبر وحى فرمود که: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد: چهل هزار نفر بدکار را، شصت هزار نفر از نیکانشان را. شعیب عرض کرد: پروردگارا! بدکاران

ص: 195


1- . کلینی، کافی، ج5، ص56.

سزاوارند اما نیکان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود که: آنان با گنهکاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نیامدند.

احساس مسئوليت همگاني و پرهيز از قرار دادن اين وظيفه در انحصار افراد خاص، برخي از اقدامات ناصواب سبب شده است که به غلط اين ذهنيت براي گروهي از افراد جامعه حاصل شود که امر به معروف و نهي از منکر تنها در انحصار افرادي خاص مي باشد. اين مسأله باعث شده با غير مسئول جلوه دادن ضمني عموم مردم، اين ذهنيت ايجاد گردد که گروه خاصي متولي انجام اين وظيفه اند و ساير افراد جامعه در تشخيص منکر و معروف از صلاحيت لازم برخوردار نيستند.

پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین لزوم امر به معروف و نهی از منکر، ابتدا آغاز کردن بهتر است از مستکبران است.

4. اتحاد و انسجام

اشاره

وحدت در لغت، به معنای یگانه شدن و انفراد است و لغویان درباره معنای اتحاد گفته اند: اتحاد یکی شدن دو چیز موجود است.(1)

بنابراین هر گاه چند چیز با حفظ خاصیت شخصی خود با هم یکی شوند، اتحاد حاصل خواهد شد و در مقابل آن تفرقه است که به معنای جدایی، نفاق و متفرق شدن می آید.

بی تردید یکی از بزرگترین دغدغه های مصلحان اجتماعی و یکی ازمهمترین وظایف و بلکه آرمان ها و آرزوها ی سفیران الهی، اتحاد امت و انسجام و یک پارچگی آحاد جوامع انسانی است. چنانکه قرآن کریم در اهمیت اتحاد و انسجام می فرماید: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ»(2) (مردم (در آغاز) يك دسته

ص: 196


1- . فراهیدی، العین، ج1، ص142.
2- . بقره(2): 213.

بودند، (و تضادي در ميان آنها وجود

نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت، تا مردم را بشارت و بيم دهند.

یکی از راههای سلطه مستکبران بر مردم و به استضعاف کشیدن آنان، ایجاد تفرقه میان ایشان است. پس برای مبارزه با مستکبران، باید در جهت مخالف این راه، گام برداشت و با وحدت و انسجام، ضربه های مهمی بر آنان وارد کرد.

قرآن کریم بر وحدت جوامع انسانی تأکید می کند که ثمره توجه انسان ها به این وحدت تقویت روابط انسانی و احترام متقابل میان آنها و پیشگیری از برتری طلبی و استکبار و استعمار دیگران است. از این رو قرآن جوهر خلقت آدمیان را یکسان معرفی می کند و می فرماید: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ»(1) او خدایي است كه شما را از نفس واحدي آفريد. و اختلافات جنسیتی، قومی، نژادی و زبانی را نه به جهت فخر فروشی آدمیان بر یکدیگر بلکه به منظور شناسایی بهتر همدیگر معرفی می کند: «وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»(2) و شما را به صورت ملتها و قبایلی قرار داد تا یکدیگر را بشناسید.

قرآن علاوه بر اتحاد جامعه جهانی، بر اتحاد و ادیان آسمانی در گوهر و جوهر آن که همان اسلام و تسلیم در برابر خداوند است، اشاره می کند و می فرماید: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ»(3)

دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است. و از ادیان مختلف می خواهد تا با تکیه بر مشترکات اصیل که همانا سه اصل بنیادین توحید، نبوت و معاد است، اختلافات را کنار بگذارند و در برابر دنیای کفر و الحاد موضع مشترکی اتخاذ کنند، از این رو می فرماید: «قُل ياَهلَ الكِتبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وبَينَكُم

ص: 197


1- . أعراف(7): 189.
2- . حجرات(49): 13.
3- . آل عمران(3): 19.

اَلَّا نَعبُدَ اِلَّا اللَّهَ ولانُشرِكَ بِهِ شيًئا»(1) بگو: اي اهل كتاب، بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم.

قرآن کریم در خصوص مؤمنانی که در راه خدا با اتحاد و انسجام مقابل مستکبرین پیکار می کنند، چنین می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ»(2)

خداوند كساني را دوست مي دارد كه در راه او پيكار مي كنند همچون بنایي استوار. چنین مؤمنانی در مقابل

طوفانها و مشکلات مختلف و دسیسه ها و تفرقه افکنی ها و نیات شوم مستکبران و تحریم ها و تهدیدهای استعمارگران و تطمیع های فرصت طلبان همچون کوه استوار و همچون پولاد سخت و آبدیده اند و نیت آنان نیز غیر از رضایت الهی و سر بلندی راه و مرام الهی (فی سبیل الله) چیز دیگری نیست.

4-1. آثار اتحاد و انسجام از نظر قرآن

4-1-1. پیروزی

مشارکت و اتّحاد، زمینه پیروزی در صحنه های مبارزه با دشمنان و مستکبران را به همراه خواهد داشت. کمی و زیادی جمعیت اهمیت زیادی ندارد. مهم یکی بودن و همدلی و ترک اختلافات و نزاع های مخرب اتحاد است. قرآن کریم می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»(3)

ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که با گروه دشمنان برخورد می کنید، همه با هم ثابت قدم بمانید و از خدا و رسول او اطاعت کنید و از نزاع و درگیری بپرهیزید، تا سست و بی آبرو نشوید و با همبستگی کامل پایداری کنید که خدا با صابران است.

ص: 198


1- . آل عمران(3): 64.
2- . صف(61): 4.
3- . أنفال(8):46-45.
4-1-2. نجات از درگیری مخرب:

قرآن کریم می فرماید: «وَ أعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا واذکُرُوا نَعمَتَ اللهِ عَلیکُم اِذ کُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُم فَأصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً وَ کُنتُم عَلَی شَفا حُفرَهٍ مِنَ النّارِ فَأنقَذَکُم مِنها کذلِکَ یُبَیِنُ اللهُ لَکُم ءایتهِ لَعَلَّکُم تَهتَدُون»(1)

همگی به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و اهل بیت و هر وسیله ارتباطی با خدا) چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، او در میان دل های شما همدلی و الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید. در حالی که بر لب حفره ای از آتش بودید. خدا شما را از آنجا برگرفت (و نجات داد). این چنین خداوند آیات خدا را برای شما آشکار می سازد، شاید هدایت شوید.

4-2. موانع اتحاد و انسجام

4-2-1. اطاعت ناپذیری از رهبر

رهبر به سان ناخدای کشتی است که وجود او لازم و حیاتی است. اگر ساکنان کشتی هر یک به حرف و راه خود باشند، نه تنها کشتی به مقصد نمی رسد که خطر غرق و سقوط در آب هم بسیار است. اطاعت از خداوند، پیامبر او و اهل بیت ایشان و رهبران صالحی که خدا محوری را سرلوحه کارشان قرار داده اند، در قرآن مورد تأکید است، قرآن کریم می فرماید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(2)

اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد از پيامبر خدا و صاحبان امر. قرآن کریم یکی از وظایف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را به عنوان رهبر جامعه اسلامی، حل اختلافات که عامل عمده ای در عدم انسجام است، می داند و از مردم می خواهد در اختلاف به حکم خدا و پیامبر گردن نهند:

ص: 199


1- . آل عمران(3): 103.
2- . نساء(4): 59

«فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ»(1)

و هر گاه در چيزي نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد.

پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین اتحاد و انسجام در مقابل مستکبران و دروی از تفرقه و اختلاف می باشد. چون عدم اتحاد زمینه پیروزی و رسیدن مسنکبران به اهدافشان را فراهم می سازد.

4-2-2. هوا پرستی و عدم اخلاص

در بسیاری موارد اختلافات افراد و گروهها، ظاهری علمی و فکری دارد امّا در واقع امر جز هوی پرستی، خود پسندی و خودخواهی منشأ دیگری ندارد.(2) اگر پذیرش و واگذاری مسئولیت ها، حمایت ها و پست و مقام ها همه در خدمت رضایت الهی باشد، نه خوشایندی خویشاوندان، هم مسلکی ها و هم حزبی ها و فقط در راستای حل مشکلات جامعه باشد، اتحاد حاصل می شود. از همین روست که شیطان اختلاف افکن و تفرقه جو بر مخلصان راه تسلطی ندارد؛ چرا که خود اعتراف کرد که «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(3) همگي را گمراه خواهم ساخت. مگر بندگان مخلصت.

4-2-3. تعصب کور

تعصبات شخصی، مذهبی و گروهی از جمله موانع مهم اتحاد است. انسان متعصب به صرف وابستگی مذهبی، ملی و گروهی و بدون دلیل و برهان و به صورت افراط گونه به حمایت یا نکوهش حزب، فکر و یا مذهب دیگری می پردازد و جز جناح و عقیده خویش همه آراء و دیدگاهها را باطل می شمارد.(4)

قرآن در وصف مشرکان متعصب می فرماید: «واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللَّهُ قالوا

ص: 200


1- . همان.
2- . قرضاوی، بیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات، ص 187.
3- . حجر(15): 39-40.
4- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2 ص 198.

بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا اَولَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَيًئا ولا يَهتَدون»(1) و چون به آنان گفته شود از آن چه خدا نازل کرده است پیروی کنید می گویند: بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم. آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی کرد و به راه صواب نمی رفتند.(2)

4-2-4. تکبر و خود پسندی

تکبر آفتی اخلاقی است که در نابسامانی روابط اجتماعی تأثیر بسزایی دارد. خوی استکباری تنها متعلق به بیگانگان نیست بلکه بسیاری از مسلمان نماها نیز دارای چنین روحیه ای هستند که در صورت رسیدن به قدرت، ضررهایی بیش از مستکبران خارجی بر مسلمین وارد می کنند. قرآن کریم روایتگر افراد و اقوامی است که با روحیه استکباری خویش، خود و قوم خویش را گمراه کرده و زمینۀ اختلاف و چند دستگی را در مخاطبان دعوت پیامبران رقم زدند؛ چنان که قوم عاد و شعیب در قرآن به این ویژگی متصف شده اند: «قالَ المَلَاُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ ياشُعَيبُ و الَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا»(3)

اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: اي شعيب سوگند ياد مي كنيم كه تو و كساني را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادي خود بيرون خواهيم كرد.

4-2-5. حسادت، کینه ورزی و بدگمانی

در روابط میان مسلمانان طبیعتاً اختلافات و کدورتهایی پیش می آید که با بزرگ منشی، مسالمت جویی و عفو و گذشت قابل رفع است و بر عکس کینه ورزی موجب افزایش شکاف و تعمیق اختلافات و کدورتهاست. تاریخ جهان پر است از انتقام جویی های بی رحمانه سلاطین و امرا و قبایل و اقوام و ملت ها که ریشه در حسادتها،

ص: 201


1- . بقره(2): 170.
2- . اسعدی، موانع اتحاد و انسجام اسلامی.
3- . اعراف(7): 88.

بدگمانی کینه توزی ها فردی دارد و علاوه

بر غارت ها، هتک ناموس ها و تجاوزها وحدت جامعه انسانی را خدشه دار ساخته است. تعالیم پیامبران و قرآن بر اساس ایجاد صلح و آشتی میان برادران دینی است، قرآن کریم می فرماید: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»(1)

بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد. برادری میان مسلمانان سبب می شود در هجمه ها، توطئه ها و مشکلات یار و یاور دیگر باشند.

4-2-6. تحزب گرایی

اگر دهها حزب در هر یک از کشورهای اسلامی در راستای قدرت اسلام و مسلمین و کلمه الله فعالیت کنند، مصداق حزب الله خواهند بود که هم مورد تأیید قرآن است و هم مژده پیروزی آنان بر دشمنان و رستگاری از سوی خداوند به آنان داده شده است، قرآن کریم می فرماید: «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»(2) زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز مي باشد.

5. معرفی چهره واقعی مستکبران

اشاره

یکی از زشت ترین خصلت های آدمی، روحیه استکبار و خود بزرگ بینی است. این صفت در آموزه های دینی ما به شدت مورد نکوهش قرار گرفته است. قرآن کریم در آیات متعدد از خطر استکبار، افکار، عقاید و عملکردهای باطل مستکبران سخن به میان آورده است. از نگاه قرآن مستکبران به دلیل داشتن صفت زشت و خطرناک احساس علو و برتری و خود بزرگ بینی از اطاعت و پرستش خداوند متعال امتناع می ورزند.

یکی از راهکارهای قرآن برای هدایت مستضعفین، معرفی چهره واقعی مستکبران است. اگر عموم مردم نسبت به عملکرد و چهره واقعی مستکبران شناخت پیدا کنند، هم مستکبران نمی توانند عوامل شوم خود را در حد مطلوب خود اجرائی نمایند و هم زمینه

ص: 202


1- . حجرات(49): 10.
2- . مائده(5): 56.

مقابله مستضعفین با مستکبرین فراهم خواهد شد. با توجه به آیات شریفه قرآن کریم برخی از نشانه های مستکبران عبارتند از:

5-1. مغرور و قدرت طلب بودن

ازدیدگاه قرآن مستکبرین مغرور و قدرت طلب هستند. قرآن کریم می فرماید: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ

قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ»(1) اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمي دانستند خداوندي كه آنها را آفريده از آنها قويتر است، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مي كردند.

یکی از ویژگی های اصلی و مشترک مستکبران این است که در خود احساس غرور و قدرت می کند و کسی را در جهان بنده نیست. روحیه خودبرتربینی در آفرینش، عقل و هوش موجب می شود که خود را چنان پندارد که بر همه موجودات و یا هم نوعان خود سرآمد است و می بایست دیگران، در مقابل او تسلیم باشند. این احساس غرور و قدرت است که وی را از پذیرش دیگری و هم ردیف بودن باز می دارد. کسی که از چنین روحیه و خویی برخوردار است هرگز خود را با دیگران در یک سطح نمی بیند و خواهان اطاعت دیگری از خود است. پس اولین مورد چهره مستکبران، مغرور و قدرت طلب بودن می باشد.

5-2. نشنیدن حرف حق

قرآن کریم می فرماید مستکبران گوششان بدهکار حرف حق نیست. آنان هرگاه که دعوت به حق شدند، در مقابل دعوت الهی استکبار ورزیدند و به سخنان حق گوش فرا ندادند.

ص: 203


1- . فصلت(41): 15.

آیه شریفه می فرماید: «وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا»(1)

و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند و تو آنها را بيامرزي انگشتان خويش را در گوشها قرار داده، و لباسهايشان را بر خود (پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند، و شديدا استكبار كردند.

در آيه شریفه مغفرت را هدف دعوت قرار داده، با اينكه هدف دعوت نخست ايمان آوردن ايشان، و سپس مغفرت خدا است، و اين براي آن بود كه خواسته به خيرخواهي خود براي آنان اشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مي كند منظورش تنها و تنها تامين خير دنيا و آخرت ايشان است. (جعلوا أصابعهم في اذانهم) معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خود كردند، بلكه اين تعبير كنايه است از اينكه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند، و معناي جمله (و استغشوا ثيابهم) هم هر چند اين است كه جامه خود بسر كشيدند تا مرا نبينند، و سخنم را نشنوند، ولي اين تعبير هم كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وي. (و أصروا و استكبروا استكبارا)

يعني در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و از شنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم استكبار نمودند، استكباري عجيب.(2)

پس یکی دیگر از چهره های مستکبران، نشنیدن حرف حق می باشد.

5-33. پیمان شکنی

افراد مستکبر به هیچ عهد و پیمانی پای بند نیستند و به جهت خودبرتربینی، حاضر نمی شوند که با دیگران، برخوردی را که از آنان انتظار دارند داشته باشند. در قرآن به صراحت و روشنی بیان شده است که علت پیمان شکنی یهودیان با آن همه سوگند، جز خو و خصلت استکباری ایشان نبود.

ص: 204


1- . نوح(71): 7.
2- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص 45.

قرآن کریم می فرماید: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا * اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»(1)

آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبري انذار كننده به سراغ آنها بيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود، اما هنگامي كه پيامبري براي آنها آمد جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چيزي بر آنها نيفزود. اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاي سوء داشتند، اما اين حيله گريهاي سوء تنها دامان صاحبانشان را مي گيرد، آيا آنها چيزي جز سنت پيشينيان (و عذابهاي دردناك آنها) را انتظار دارند؟ هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت، و هرگز براي سنت الهي تغييري نمي يابي.

جمله(و اقسموا بالله جهد ايمانهم) به قريش بر مي گردد كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلّم) خورده بودند به دليل اينكه دنبالش مي فرمايد: (فلما جاءهم نذير) و سوگندشان هم همين بود كه گفتند: (لئن جاءهم نذير ...) اگر نذيري به سوي ما بيايد ما چنين و چنان مي كنيم. و معناي جمله(لئن جاءهم نذير ليكونن اهدي من احدي الامم) اين است كه: اگر نذيري به سوي ما بيايد ما راه يافته تر از يكي از امت ها خواهيم بود، يعني يكي از امت هايي كه نذير برايشان آمد از قبيل يهود و نصاري.

در اينجا ممكن بود بگويند: راه يافته تر از ايشان خواهيم بود، و ليكن اين طور نفرمود، براي اينكه معناي آنچه را گفتند اين است كه ما امتي هستيم كه فعلا نذيري نداريم، و اگر براي ما هم نذيري بيايد و ما نيز امتي صاحب نذير شويم، مانند يكي از اين امتهاي صاحب نذير، آن وقت با

تصديق نذير خود راه يافته تر از امت مثل خود مي شويم.اين آن معنايي است كه از تعبير (اهدي من احدي الامم) استفاده مي شود.

ص: 205


1- . فاطر(35): 42-43.

(فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا) وقتي مراد از سوگند خورندگان، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم رسول خدا6 خواهد بود و نفور به معناي تنفر و دور شدن و فرار كردن است. (استكبارا في الأرض) یعنی وقتي نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دوري كردند، براي خاطر اينكه در زمين استكبار كنند، و جمله (مكر السي ء) عطف است بر استكبار، و مثل او مفعول له است.

(و لا يحيق المكر السي ء ... و لا يحيق المكر السي ء الا باهله) يعني مكر بد نازل نمي شود و نمي رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمي شود، براي اينكه هر چند مكر بد، بسا مي شود كه به شخص مكر شده صدمه اي وارد مي آورد، و ليكن چيزي نمي گذرد كه از او زايل مي شود و دوام نمي آورد، ولي اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيي ء است در نفس مكر كننده باقي مي ماند، و چيزي نمي گذرد كه آن اثر ظاهر گشته، گريبانش را مي گيرد و به خاطر آن مجازات مي شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت.(1)

پس یکی دیگر از چهره های مستکبران، پیمان شکنی می باشد.

5-4. دیگران را دروغ گو پنداشتن

از دیگر نشانه های مستکبران این است که تنها خود را راست گو و درست کار می دانند و دیگران را دروغ گو می شمارند. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»(2)

هنگامي كه آيات ما بر او خوانده مي شود مستكبرانه روي بر مي گرداند، گوئي آن را نشنيده، گویي اصلا گوشهايش سنگين است. او را به عذاب دردناك بشارت ده.

از این رو، اگر از زبان دیگری مطالب حق و درستی را بشنوند و با آن که آن را حق و درست می یابند، آنان را متهم به دروغ گویی می کنند و به تکذیبشان می پردازند.

ص: 206


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 82-83.
2- . لقمان(31): 7.

قرآن کریم می فرماید که این خصلت مستکبران موجب شد که نه تنها زمینه برای پذیرش حق در ایشان فراهم نشود، بلکه اهل حق را دروغ گو پنداشته و آنان را به همین عنوان از خود می رانند. قرآن می فرماید: «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ

أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ»(1)

هنگامی که آیات ما بر ایشان خوانده شود، با خودبرتربینی و خودپسندی روی بر می گردانند. قرآن کریم این روش ایشان را برخاسته از هوا و هوس دانسته می فرماید: هرگاه رسولی می آید که با خواسته های نفسانی ایشان همراه نیست استکبار می ورزند و در پی همین بزرگ بینی گروهی از پیامبران را تکذیب و گروهی را می کشند. پس یکی دیگر از چهره های مستکبران، این است که دیگران را دروغ گو می پندارند.

5-5. کشتن مخالفان و پیامبران

خداوند در آیات قرآن کریم نهی از قتل انبیاء کرده است، و به قاتلان آنها مجازات و عذاب دردناک بشارت داده است.. این خصلت همه مستکبران در طول تاریخ بوده که هر کسی را که مخالف هوا و هوس های ایشان بوده به شیوه های گوناگون(ترور شخصیت یا ترور فیزیکی) از صحنه اجتماع خارج کنند.

قرآن کریم می فرماید: «وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ»(2) و (مهر) ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد؛ و باز گرفتار خشم خدایی شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر می ورزیدند؛ و پیامبران را به ناحق می کشتند. اینها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند.

ص: 207


1- . بقره(2): 87.
2- . بقره(2): 61.

بنی اسرائیل، پیامبرزادگانی بودند که آیات بسیاری در مورد آنها نازل شده است، اما در آیاتی خداوند آنها را مذمت کرده، در یکی از موارد که آنها مذمت شده اند، کشتن انبیاء می باشد؛ قرآن کریم می فرماید: «لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ»(1) ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم؛ و رسولانی به سوی آنها فرستادیم؛ (ولی) هر زمان پیامبری حکمی بر خلاف هوس ها و دلخواه آنها می آورد، عده ای را تکذیب می کردند؛ و عده ای را می کشتند. پس یکی دیگر از چهره های مستکبران، کشتن مخالفان و پیامبران می باشد.

5-6. اغواگری و گمراه کردن مردم

در آیات قرآن می خوانیم که مستکبران گمراه و اغواگرند، آنان هم بار گناهان خویش را بر دوش می کشند و هم سهمی از بار گناهان پیروانشان را.«فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ * فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ»(2)

آنها گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم، در حالي كه قوم آنها (بني اسرائيل) ما را پرستش مي كنند (و بردگان ما هستند). (آري) آنها اين دو را تكذيب كردند و سرانجام همگي هلاك شدند.

مراد از بشر بودن آن دو (موسي و هارون) و همانند بودنشان با آنان اين است كه اين دو فضيلتي بر ما ندارند، و چطور مي توانند فضيلتي داشته باشند وحال آنكه دودمانشان بردگان مايند؟ پس ما همانطور كه بر قوم آن دو برتري داريم، بر خود آن دو نيز برتري داريم. و چون برتري داريم، آن دو نيز بايد ما را بپرستند، همانطور كه قومشان ما را مي پرستند، نه اينكه ما به آن دو ايمان بياوريم.(3) پس یکی دیگر از چهره های مستکبران،

ص: 208


1- . مائده(5): 70.
2- . مؤمنون(23): 47-48.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 46.

کشتن مخالفان و پیامبران می باشد. پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین معرفی چهره مستکبران می باشد.

6. تحقیر و درهم کوبیدن شکوه کذایی مستکبران

«تحقیر» در اصطلاح عبارت است از مسخره کردن افراد یا برخی امور با گفتار، یا کردار؛ مانند اشاره با چشم و دیگر اعضای بدن.(1) يكى از محرّمات، تحقیر است که در مواردی مذموم و در مواردی ممدوح است. در مواردی نیز هدف، مجازات یا تربیت فرد یا جامعه است که در این صورت ممدوح است؛ نه مذموم.(2)

در قرآن کریم به تحقیر اصحاب سبت از سوی خداوند اشاره شده است، می فرماید: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»(3)

به طور قطع حال كساني را از شما كه در روز شنبه نافرماني و گناه كردند دانستيد، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاي طرد شده اي در آیيد. کلمه «خساء» به معنای طرد همراه با اهانت و تحقیر است.(4)

منظور از اصحاب سبت قومى از یهود است که در روز شنبه از دستور الهى تجاوز مى کردند، و خداى تعالى لعنتشان نموده، در نتیجه به صورت حیواناتى مسخشان کرد، و داستانشان چنین است. از یهودیان بپرس اهل آن قریه اى که لب دریا منزل داشتند و در شنبه ها از حدود الهی تجاوز مى کردند(چون شنبه که صید ماهى بر آنان حرام بود

ص: 209


1- . نراقی، معراج السعادة، ج2، ص278.
2- . صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنه، ج 27، ص 244.
3- . بقره(2): 65.
4- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 282.

ماهى ها به کنار دریا و دسترس آنان مى آمدند و روزهاى دیگر نمى آمدند چه کردند که هلاک شدند؟(1)

نمونه بارز تحقیر مستکبران، در داستان حضرت نوح(علی نبیناوعلیه السلام) با قوم خویش می باشد: خداوند خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنْظِرُونِ»(2) بخوان بر آنها سرگذشت نوح را، آن هنگام كه به قوم خود گفت اي قوم من اگر موقعيت و يادآوري من نسبت به آيات الهي بر شما سنگين (و غير قابل تحمل) است (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكل كرده ام فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد و هيچ چيز بر شما مستور نماند سپس به حيات من پايان دهيد (و لحظه اي) مهلتم ندهيد! (اما توانایي نداريد).

این آیه، سخن حضرت نوح(علی نبیناوعلیه السلام) در مقابل قوم سرکش و متکبر خویش است و لحن آن، شامل تحقیرآمیزترین گونه برخورد با آنان می باشد. آن حضرت می فرماید که همگی شما با خدایانتان متحد شوید و بر من هیچ ترحم نکنید و اگر می توانید جان مرا بگیرید وخود را راحت کنید؛ ولی بدانید که من به پشتیبان قادر و توانایم تکیه کرده ام و از شما هراسی ندارم.

نمونه دیگر از تحقیر مستکبران، برخورد ساحران فرعون نیز پس از ایمان آوردن به حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام)، برخوردی کوبنده و تحقیرآمیز بود. آنان، پس از تهدیدهای فرعون، مبنی بر قطع دست و پایشان، با استواری تمام پاسخ دادند: «قَالُواْ لَن

ص: 210


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص584.
2- . یونس(10): 71.

نُّؤْثِرَکَ عَلیَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَتِ وَ الَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضیِ هَذِهِ الْحَیَوة الدُّنْیَا»(1) گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتی که به ما رسیده و بر خدایی که ما را آفریده است، ترجیح نمی دهیم. هر کار که می خواهی و می توانی بکن که قدرت تو تنها در پایان دادن به حیات دنیایی ما کارآیی دارد.

این پاسخ، بسیار تحقیرکننده و شکننده بود و آنان به طاغوتی جبار، چون فرعون اعلام کردند که ما هرگز تو را بر خدا ترجیح نمی دهیم و پاداش تو برای ما ارزشی ندارد. این گونه پاسخها و برخوردها، شکوه و شوکت مستکبران را خرد و سبب تحقیر آنها می باشد.

نمونه ای دیگر از تحقیر و درهم کوبیدن شکوه کذایی مستکبران، داستان قارون و قومش می باشد. قارون در ميان قوم خود روزگار را به عيّاشى و خوشگذرانى سپرى مى كرد و لباس هاى فاخر مى پوشيد و با تجمّل و آرايش از خانه بيرون مى آمد و مظهر ثروت آمیخته با کبر و غرور و طغیان بود.

طبق آیات شریفه مؤمنین زمان قارون به او چهار نصیحت از باب تذکر و درهم کوبیدن شکوه کذایی او دادند؛ قرآن کریم می فرماید: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»(2)

و در آنچه خدا به تو داده سراي آخرت را جستجو كن، بهره ات را از دنيا منما، و همانگونه كه خدا به تو نيكي كرده است نيكي كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

ص: 211


1- . طه(20): 72.
2- . قصص(28): 77.

نصیحت نخست مى گویند: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو کن. یعنی در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنیا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمیر کن، به اینکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضاى او صرف کنى. اشاره به اینکه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از کج اندیشان، چیز بدى نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیرى به کار مى افتد، و اگر به وسیله آن «ابتغاء دار آخرت» شود، چه چیزى از آن بهتر است؟ اگر وسیله اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چیز از آن بدتر؟(1)

نصیحت دوم افزودند: «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» سهم و بهره ات را از دنیا فراموش مکن. این یک واقعیت است که هر انسان سهم و نصیب محدودى از دنیا دارد، یعنى اموالى که جذب بدن او، یا صرف لباس و مسکن او مى شود مقدار معینى است، و ما زاد بر آن به هیچ وجه قابل جذب نیست و انسان نباید این حقیقت را فراموش کند. مگر یک نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس

بپوشد؟ چند مسکن و چند مرکب مى تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند کفن با خود مى تواند ببرد؟ پس بقیه خواه و ناخواه سهم دیگران است و انسان امانت دار آنها.(2)

سومین نصیحت اینکه: «وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» همانگونه که خدا به تو نیکى کرده است تو هم نیکى کن. این نیز یک واقعیت است که انسان همیشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پیشگاه او هر گونه خیر و نیکى را تقاضا مى کند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنین حالى چگونه مى تواند تقاضاى صریح یا تقاضاى حال دیگران را نادیده بگیرد و بى تفاوت از کنار همه اینها بگذرد؟ و به تعبیر دیگر همانگونه که خدا به تو بخشیده است به دیگران ببخش.(3)

ص: 212


1- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 155.
2- . همان.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 157.

نصیحت چهارمین اینکه: «وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» نکند که این امکانات مادى تو را بفریبد و آن را در راه فساد و افساد به کارگیرى: هرگز فساد در زمین مکن که خدا مفسدان را دوست ندارد. این نیز یک واقعیت است که بسیارى از ثروتمندان بى ایمان گاه بر اثر جنون افزون طلبى و گاه براى برترى جویى دست به فساد مى زنند جامعه را به محرومیت و فقر مى کشانند همه چیز را در انحصار خود مى گیرند، مردم را برده و بنده خود مى خواهند، و هر کسى زبان به اعتراض بگشاید او را نابود مى کنند، و اگر نتوانند از طریق تهمت به وسیله عوامل مرموز خود او را منزوى مى سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى کشند.(1)

پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، تحقیر و درهم کوبیدن شکوه کذایی مستکبران در مقابل مستکبران است.

7. صبر و پایداری

اشاره

یکی از فضایل اخلاقی صبر است. صبر که از آن به بردباری و شکیبایی در فارسی تعبیر می شود. واژه «صبر» در لغت به حبس، امساک و در محدودیت قرار دادن اطلاق می گردد؛(2)

و در اصطلاح در فرهنگ اخلاقی، صبر عبارت است از وادار نمودن نفس به انجام آنچه که عقل و شرع اقتضا می کنند و باز داشتن از آنچه عقل و شرع نهی می کنند.(3) هم چنین حفظ نفس از اضطراب، اعتراض و شکایت و همچنین به آرامش و طمأنینه گفته می شود.(4)

یکی از آموزه ها و دستورات خداوند سبحان خطاب به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور به

ص: 213


1- . همان.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 474.
3- . همان.
4- . مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 182.

صبر برای پیروزی در رسالت و در تمام مراحل زندگی از قبیل پیروزی بر دشمنان می باشد، در قرآن کریم می فرماید: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»(1)

ای پیامبر صبر کن آن گونه که پیامبران اولواالعزم صبر کردند.

یکی از اصول اساسی برای مبارزه با مستکبران زورگو، صبر و پایداری در برابر تهاجمات گسترده آنها و تحمل مشکلات و گرفتاریهاست و هر چه دشمن زورگو، قوی تر باشد، استقامت بیش تری را طلب می کند. در قرآن کریم، پیروزی بنی اسرائیل بر فرعونیان را محصول شکیبایی آنان در مبارزه معرفی کرده است و می فرماید: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الاْءَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنی إِسْرائیلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُون»(2)

و مشرقها و مغربهای پر برکت زمین را به آن قومِ به ضعف کشانده شده (زیر زنجیر ظلم و ستم)، واگذار کردیم و وعده نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل، به سبب صبر و استقامتشان تحقّق یافت و آنچه فرعون و فرعونیان (از کاخهای مجلّل) می ساختند، و آنچه از باغهای داربست دار فراهم ساخته بودند، در هم کوبیدیم.

در آیه شریفه، شرط پیروزی بر استثمارگران، صبر و مقاومت معرفی شده است. مستضعفان و ملّتی که صابر و مقاوم باشند، وارث زمین می شوند. نکته قابل اشاره آنکه «یُسْتَضْعَفُونَ» از ماده استضعاف و معادل کلمه استعمار است که در دوران ما به کار می رود. مفهوم استضعفاف، این است که قومی ستم پیشه، جمعیتی را تضعیف کنند تا بتوانند از آنها در مسیر مقاصدشان بهره کشی کنند؛ منتها این تفاوت را با کلمه استعمار دارد که استعمار، در ظاهر به معنای آباد ساختن است و باطنش به معنای ویرانگری است؛ ولی استضعاف، دارای ظاهر و باطن یکسان است.

ص: 214


1- . أحقاف(46): 35.
2- . أعراف(7): 139.

در آیه دیگر از قرآن کریم، بیان شده که مصلحان به هنگام ایستادگی در مقابل دشمنان از خداوند طلب صبر می نمایند، قرآن کریم می فرماید: «وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»(1) و هنگامي كه در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا، پيمانه شكيبايي و استقامت را بر ما بريز و قدمهاي ما را ثابت بدار و ما را بر جمعيت كافران، پيروز بگردان.

آیه شریفه بیانگر این است که، هنگامى كه طالوت و سپاه او، به جایى رسیدند كه لشكر نیرومند جالوت، نمایان و ظاهر شد، و در برابر آن قدرت عظیم صف كشیدند، دست به دعا برداشتند و از خداوند سه چیز طلب كردند، نخست صبر و شكیبایى و استقامت، در آخرین حد آن، لذا تعبیر به «أفرغ علینا صبرا» كردند كه از ماده افراغ به معنى ریختن آب یا ماده سیال دیگر از ظرف، به طورى كه ظرف كاملا خالى شود، نكره بودن صبر نیز تاكیدى به این مطلب است. تكیه بر ربوبیت پروردگار ربنا و تعبیر به افراغ كه به معنى خالى كردن پیمانه است، و تعبیر به «على» كه بیانگر نزول از طرف بالا است و تعبیر به «صبرا» كه در این گونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر كدام نكته اى در بر دارد كه مفهوم این دعا را كاملا عمیق و پر مایه مى كند. دومین تقاضاى آنها از خدا این بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود و فرار نكنیم، در حقیقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و این دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر است. سومین تقاضاى آنها این بود كه ما را بر این قوم كافر یارى فرما و پیروز كن كه در واقع هدف اصلى را تشكیل مى دهد و نتیجه نهايى صبر و استقامت و ثبات قدم است.(2)

ص: 215


1- . بقره(2): 250.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2، ص 246.

از آیه شریفه چند نکته برداشت می شود: 1. صبر و پیروزى، ملازم یکدیگرند.(رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا). 2. در شداید، انسان به صبرِ بسیار محتاج است. «افرغ» به معناى نزول فراوان است . کلمه «صبرا» نیز در قالب نکره آمده است که نشانه صبر بزرگ است.(1)

در آیه دیگر حضرت موسی برای پیروزی بر مستکبران دستور به مجهز شدن به سلاح صبر و استقامت می نماید، قرآن کریم می فرماید: «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(2) موسي به قوم خود گفت از خدا ياري جوئيد و استقامت پيشه كنيد كه زمين از آن خدا است و آنرا به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) واگذار مي كند و سرانجام (نيك) براي پرهيزكاران است.

آیه شریفه در حقيقت، بیانگر نقشه و برنامه هایى است كه حضرت موسى(علیه نبیناوعلیه السلام) براى مقابله بنى اسرائيل با تهديدهاى فرعون، پيشنهاد مى كند، و می فرماید كه اگر سه برنامه را عملى كنند، قطعاً بر دشمن پيروز خواهند شد.

نقشه اول: از خدا يارى جوييد: «اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ» بیانگر این مطلب است که تمام امور به دست و در ید خداست پس از او طلب یاری نمایید. نقشه دوم: شرط رسيدن به حاكميّت، صبر و مقاومت است،

«وَ اصْبِرُوا» و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد. و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل، به آنها گوشزد مى كند كه: سراسر زمين از آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد.«إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ». نقشه سوم: اين كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا عاقبت نيك و پيروزمندانِ براى پرهيزكاران است، «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». اين سه شرط تنها شرط

ص: 216


1- . قرائتی، تفسیر نور، ج 1، ص 391.
2- . أعراف(7): 128.

پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه ماده اى امكان ندارد.(1)

صبر در برابر دسیسه های دشمنان از دیگر مصادیق صبر است که قرآن کریم از آن یاد نموده و مؤمنان را به آن سفارش کرده است: «إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُواْ بِهَا وَ إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَیَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا»(2)

اگر نیکی به شما رسد، ناراحت می شوند و اگر حادثه ناگواری برای شما رخ دهد، خوشحال می گردند؛ اما اگر (در برابر آنها) استقامت و پرهیزکاری پیشه کنید، نقشه های(خائنانه) آنها به شما زیانی نمی رساند.

خداوند در این آیه به مؤمنان آموزش می دهد که با مسلّح شدن به صبر و تقوا هیچگونه آسیبی از ناحیه دشمنان به آنها کارساز نخواهد شد؛ چراکه با این سلاح از تصمیم های عجولانه پرهیز نموده و به درستی تدبیر می نمایند و این چیزی جز محفوظ ماندن از کید دشمنان نیست.(3)

7-1. آثار و پیامدهای صبر و پایداری

اشاره

صبر و پایداری آثار و پیامدهای فراوانی در زندگی دنیوی و اخروی انسان برجای می گذارد که شایسته است انسان مؤمن این فضیلت را به منظور دست یابی به آن آثار در خود پیاده کند و برخی از آن آثار عبارتند از:

7-1-1. رستگاری و پیروزی

قرآن کریم رستگاری را در سایه صبر و مقاومت می داند و به عنوان دستور می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(4)

ص: 217


1- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2، ص 83.
2- . آل عمران(3): 120.
3- . طالقانی، پرتوی از قرآن، ج 5، ص307.
4- . آل عمران(3): 200.

اى کسانى که ایمان آورده اید (در برابر مشکلات و هوسها،) استقامت کنید، و در برابر دشمنان، پایدار باشید و از مرزهاى خود، مراقبت کنید و از (مخالفت فرمان) خدابپرهیزید، شاید رستگار شوید. در این آیه

یکی از عوامل رستگاری را صبر فردی و اجتماعی دانسته یعنی افراد با ایمان هم باید در جهاد با نفس و مشکلات زندگی شکیبایی به خرج دهند و هم در برابر دشمن استقامت و پایداری کنند و با مرابطه و مراقبت دائم از مرزها و رعایت پروای الهی زمینه موفقیت را فراهم کنند.

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «کَم مِن صَبرِ ساعَة قَد اُورِثَت فَرِحَاً طَویِلاً وَ کَم مِن لَذَةٍ سَاعَة قَد اُورِثَت حُزناً طَویِلاً»(1) بسیار اتفاق افتاده است که یک ساعت صبر و شکیبایی سبب شادی طولانی شده است و چه بسیار لذت کوتاهی در یک ساعت غم و اندوه طولانی را در پی داشته است.

7-1-2. امداد خداوند

خداوند از آثار صبر را امدادهای قطعی خود بر می شمارد و بیان می کند که اگر صبر پیشه گرفته شود، خداوند عنایت خاص خواهد داشت و از طرق و راه هایی که انسان گمان نمی کند به او کمک می کند تا به هدف و مقصود خویش برسد. این وعده حق الهی است که در صورت شکیبایی می تواند مورد کمک و امدادهای خاص قرار گیرد.

7-1-3. ایمنی از جزع

یكى دیگر از نتایج صبر، این است كه انسان صبور از ارتكاب گناهانى همچون جزع بر قضاى خداوند ایمن است و بر صبورى خود پاداش مى گیرد؛ چنانچه امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْكَ اَلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ اَلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ»(2) اگر شكیبایى كنى حكم خدا بر تو جارى مى شود و پاداش داده مى شوى و اگر بى تابى كنى(باز هم) تقدیر خدا بر تو جارى است (ولى گناه كرده اى). جزع و بی تابى فایده ای ندارد.

ص: 218


1- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 68، ص 19.
2- . کلینی، کافی، ج3، ص261.
7-1-4. آسان سازی حوادث

صبر، حوادث ناگوار را برای انسان آسان کرده و مشكلات را سهل مى نماید و عزم و اراده را قوت مى دهد. ولی جزع و بی تابى علاوه بر زشتی خودش و اینکه نشان دهنده ضعف نفس است، انسان را بى ثبات و اراده را ضعیف و عقل را سست مى كند. پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، صبر در برابر مستکبران است.

8. كسب توانايي­هاي لازم

اشاره

یکی از روش های مقابله با مستکبران، كسب توانايي هاي لازم است، که اسلام نیز این شیوه را تأیید و بلکه در چند مورد، توصیه نموده است:

8-1. آمادگی علمی و فکری

یکی دیگر از ابعاد آمادگی در برابر دشمن، برخورداری از توان علمی و فکری بالا و به اصطلاح آمادگی نرم افزاری است. قطعاً تسلط بر دشمنان و ابرقدرت های سیاسی و نظامی امروز، بدون داشتن بزرگ ترین مراکز تحقیقاتی و علمی امکان پذیر نیست. امروز پیشرفته ترین علوم جهان در مسیر حرکت های نظامی، تجزیه و تحلیل و کشف و بررسی می شود.(1)

قرآن کریم در خصوص آمادگی برای مقابله با دشمنان و مستکبران می فرماید: «خُذُوا حِذْرَكُمْ»؛(2)

آن چه از وسایل آماده باش شماست، به دست آورید. «حِذر»، علم نظامی و دانش پیشرفته رزمی را نیز شامل می شود.(3)

ص: 219


1- . گنجور، مقاله ابعاد آمادگی در برابر دشمن.
2- . نساء(4): 71.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج4، ص 3.

8-2. آمادگی جسمی

از دیگر ابعاد آمادگی، ورزیدگی و توانایی جسمی است. مقابله کنندگان با دشمن، باید علاوه بر آموزش های دینی و علوم و فنون، از آموزش های مختلف جسمی که در پیشبرد عملیات جنگی امروز لازم است برخوردار باشند. این دستورکلی قرآن «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(1)

در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانائي داريد از نيرو آماده سازيد. خداوند در قرآن کریم، «طالوت» فرمانده لشکر حضرت اشموئیل را به افزونی علم و قدرت بدنی می ستاید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً»(2) خداوند، او (طالوت) را بر شما برگزید و علم و قدرت جسم او را افزون نمود.

و جالب این که حضرت اشموئیل، طالوت را مردی بلند قامت و تنومند و خوش اندام و دارای اعصابی محکم و نیرومند بود به اذن و امر خدا به فرماندهی لشکر خود انتصاب کرد و در مقابل تعصّب و اعتراض بنی اسرائیل به انتصاب وی، به آنها گفت: خداوند او را بر شما امیر قرار اده و

شایستگی فرمانده و رهبر، به نیروی جسمی و قدرت روحی است که هر دو به اندازه کافی در طالوت هست و از این نظر بر شما برتری دارد.(3)

8-3. آمادگی اقتصادی

از دیگر ابعاد مهم آمادگی در مقابل دشمن، برخورداری از آمادگی اقتصادی است. یکی از قواعد کلی نظامی و سیاسی اسلام، این است که مسلمانان باید برای ایجاد آمادگی و زمینه سازی و هم چنین کسب قدرت سیاسی ونظامی و علمی، انفاق کنند و انفاق، یک عامل مؤثر پشتیبانی مردمی است که بدون آن، نظام پا نمی گیرد و هر گز

ص: 220


1- . أنفال(8): 60.
2- . بقره(2): 247.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص 168.

امکان آمادگی و بسیج عمومی در مقابل دشمن فراهم نمی شود. لذا در قرآن کریم، به دنبال امر به آمادگی جسمانی و مقابله با دشمنان می فرماید: «مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ»(1) و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعي اسلام) انفاق كنيد. به شما باز گردانده مي شود و به شما ستم نخواهد شد.

با بتوجه به آیه شریفه: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(2)

زكات مخصوص فقراء و مساكين و كاركناني است كه براي (جمع آوري) آن كار مي كنند، و كساني كه براي جلب محبتشان اقدام مي شود، و براي (آزادي) بردگان، و بدهكاران، و در راه (تقويت آئين خدا، و واماندگان در راه، اين يك فريضه (مهم) الهي است و خداوند دانا و حكيم است.

برای «سبیل الله» سهمی از زکات قرار داده که جهاد اسلامی از بهترین مصادیق راه خداست. قرآن کریم صریحاً می فرماید: «وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»(3)

درراه خدا انفاق کنید و خود را با دست خود (در مورد افراط و تفریط در انفاق) به هلاکت نیفکنید. در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است: و جهاد به همان اندازه که به مردان با اخلاص و زورمند و کارآزموده نیازمند است، به اموال و ثروت نیز احتیاج دارد. زیرا در جهاد هم آمادگی روحی و بدنی لازم است و هم اسلحه مناسب و تجهیزات جنگی افراد. درست است که عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ، در درجه اوّل سر بازانند ولی سرباز، احتیاج به وسایل و ساز و برگ جنگی و دفاعی دارد این

جاست که آیه، تأکید می کند انفاق نکردن در این راه، به هلاکت افکندن خود و مسلمانان است.(4)

ص: 221


1- . أنفال(8): 60.
2- . توبه(9): 60.
3- . بقره(2): 195.
4- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص21.

8-4. آمادگی روحی

آمادگی روحی و حفظ روحیه بالا و قوی در جنگ، یکی دیگر از ابعاد مقابله و آمادگی است. بدون تردید آنچه در جنگ و مبارزه، نقش اصلی را ایفا می کند، روحیه سرباز و جنگ جو است. که اگر ایستادگی کرد، جنگ به پیش می رود و اگر گریخت و روحیه اش را باخت، به شکست می انجامد، در واقع سطح فکری، روحی و ایمانی اوست که سرنوشت جنگ را رقم می زند. آمادگی روحی، ارتباط مستقیمی باایمان و معرفت مبارزان دارد. به همین جهت، یکی از شیوه های تقویت روحیه و بالا بردن سطح روحی و فرهنگی جنگ جویان، تبیین اهداف عالی جهاد و تحریک انگیزه های معنوی آنهاست. چرا که غفلت و عدم آگاهی از افراد مقدس جهاد و مقابله با دشمن، با توجه به سختی ها و فشارهای جنگ، سر انجام موجب سستی نیروها و از دست رفتن روحیه آنها خواهد شد.(1)

قرآن كريم در معرفی نمونه بارز کسب توانایی لازم جهت مقابله با مستکبران مي فرمايد: پس از آنكه حضرت موسي(علی نبیناوعلیه السلام) به مقام نبوت رسيد خداوند به او فرمود: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»(2) به سوي فرعون برو كه طغيان كرده است. حضرت از چنين مأموريت سنگيني شانه خالي نكرد، و توانايي ها و وسائل لازم براي پيروزي در اين مأموريت را از خداوند تعال چنين درخواست نمود: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا * وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا * إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا»(3)

عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار. كار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا كه سخنان مرا بفهمند و

ص: 222


1- . همان، ج13، ص 449.
2- . طه(20): 24.
3- . طه(20): 25-35.

وزيري از خاندانم براي من قرار بده؛ برادرم هارون را به وسيله او پشتم را محكم كن و او را در كار من شريك گردان. تا تو را بسيار تسبيح گوئيم؛ و تو را بسيار ياد كنيم؛ چراكه تو هميشه از حال ما آگاه بوده ای. از اين درخواست روشن مي شود براي مقابله با استبداد به امكانات و وسايل ويژه اي نياز

است كه بدون آن ها نمي توان اقدام نمود. پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، کسب توانای های لازم جهت مقابله با مستکبران است.

9. خودباورى و اتكا به نفس

اشاره

خودباوری یا اعتماد به نفس یکی از شرایط روحی است که شخص در آن بخاطر تجربه های قبلی، به توانایی ها و استعدادهای خود در موفقیت انجام کارها بطور موفقیت آمیز اعتماد و باور دارد. خصوصیت دارا بودن اعتمادِ به خویشتن نقش حیاتی در توسعه و پیشرفت و موفقیت های یک فرد ایفا می کند.

خداوند تبارک و تعالی در جای جای قرآن بر اصل خود باوری و اعتماد به نفس آیاتی را بیان فرموده اند، در قرآن کریم می فرماید: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم»(1)

ما بني آدم را گرامي داشتيم. انسان از جهت اینکه اولاد آدم است، عزّت ذاتی دارد؛ ولی در جریان زندگی، عوامل خارجی و محیطی است که این عزّت را از او می گیرد و او را به موجودی پست و ذلیل تبدیل می کند.

برای نیل به موفقیت هیچ مقدمه ای مقدم تر از خودباوری و اعتماد به نفس نیست. يكى از عوامل مؤثر غلبه مستكبران بر توده مردم و به استضعاف كشيدن آنان، تلقين اين مطلب است كه توده مردم بدون تكيه بر ثروتمندان، صاحب منصبان و قدرتمندان قادر به ادامه حيات نيستند. مستکبران خواسته و یا ناخواسته این مطلب را در اذهان مستضعفین،

ص: 223


1- . إسراء(17):70.

عدم اعتماد به نفس و خود اکتفائی را پرورش دادند. اين نكته اساسى در سيره همه مستكبران مشاهده مى شود. فراعنه مصر خود را (ارباب) و مردم را (بندگان) مى دانستند و به قدرى آن را تبليغ كرده بودند كه مردم مصر آنان را (ربّ) خود تصور مى كردند؛ يعنى گمان مى كردند كه آنان، تاءمين كننده سعادت مرد هستند. از اين رو، ظهور حضرت موسى(علی نبیناوعلیه السلام) را فسادى در اركان جامعه مى دانستند.

از آن جا كه رمز تداوم حاكميت مستكبران بر مردم، بر پايه نادان نگاه داشتن مستضعفان با ايجاد وحشت و اضطراب است، پيامبران الهى نيز همواره در پى زدودن جهل و نادانى از مستضعفان و القاى اعتماد به نفس و توكّل بوده اند. قرآن، کلام الهی، براى آفريدن چنين روحيه اى به مسلمانان مى فرمايد: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(1) اگر مؤمن هستيد، سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.

خداوند برای افزایش اعتماد به نفس حضرت موسی(علی نبیناوعلیه السلام) برای مقابله و مبارزه با فرعونیان به ایشان خطاب می کند و می فرماید: «قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى»(2)

گفتيم: نترس تو مسلما (پيروز و) برتري. این خطاب خداوند باعث افزایش اطمینان آن حضرت شد.

یعنی با دیدن سحر ساحران موسی در نفس خود احساس یک خوف خفیف رانمود، یعنی ترس خفی که چندان قابل اعتنا نبود، ترسی آنی و زودگذر که در اثر مشاهده سحر آنان گمان کرد، سحر ایشان نیز دست کمی از معجزه او ندارد اما این احساس خوف مستقر نگشت و خداوند به او اطمینان بخشید و به منظور تأیید و تقویت او، وی را از ترسیدن نهی کرد و فرمود: نترس چون تو از هر جهت مافوق آنهایی و حق با توست و آنچه ایشان می آورند سحر و باطل است، تو عقیده حقی داری اما آنها به خرافه

ص: 224


1- . آل عمران(3): 139.
2- . طه(20): 68.

معتقدند و تو با خدائی، اما پشتگرمی ایشان به فرعون است و بدان که همواره حق غالب است و جائی برای ترس وجود ندارد.

شیوه های ایجاد و تقویت اعتماد به نفس

اشاره

شیوه های ایجاد و تقویت اعتماد به نفس عبارتند از:

1. خودارزش مندی

اعتماد به نفس در گرو احترام به خود و نگرش مثبت به خویش است. احساس ارزش مندی یا عزت نفس نیاز فطری انسان است. اعتماد به نفس، ارتباطی مستقیم با ارضای این نیاز درونی دارد. براین اساس، اسلام در تمام برنامه های عبادی و اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی خود، عزت و كرامت نفس را لحاظ كرده است. اگر انسان خود واقعی را پیدا كند، دیگر احساس حقارت نمی كند و گوهر وجودی خود را با هیچ چیز، عوض نمی كند. امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: من با نفس خود هیچ موجودی را برابر نمی كنم، جز پروردگارم. تمام دنیا و غیر خدا را با این گوهر نفیس برابر نمی كنم.(1)

2. خودشناسی

اعتماد به نفس تا حد زیادی متوقف بر شناخت جنبه های مثبت و توانایی های نسبی و آگاهی از استعدادهای قابلیت ها و كشف آن ها است. شخص دارای ضعف اراده، می پندارد كه دیگران توانایی ها و استعدادهایی دارند كه او ندارد. دیگران كارهای را انجام می دهند كه او نمی تواند، در

حالی كه این مسئله اصلاً صحیح نمی باشد؛ چون كه اگر تأمل و دقت كند، می بیند كه او نیز همان توانایی ها را دارد، یا استعدادهایی دارد كه دیگران ندارند. او می تواند با آگاهی از این استعدادها و توانایی ها آنها را شكوفا نموده و با تكیه بر آنها به توانایی های برتر دست یابد.

عدم اعتماد به نفس غالباً، بر اثر فقدان امكانات و توانایی ها نیست، بلكه به دلیل عدم شناسایی خویشتن است. در این راستا، اطرافیان نقش بسیار مهمی می توانند ایفا نمایند، به این صورت كه با بیان قابلیت ها، به

ص: 225


1- . مجلسی، بحارالأنوار، ج 47، ص 25.

فرد مورد نظر اطمینان دهند تا به مرور زمان، وی بتواند با كفایت های شخصی اش رابطه منطقی برقرار نماید. رسیدن به مقاصد و اهداف، دور از دسترس نیست، فقط باید حوزه شناخت و آگاهی را توسعه داد.

3. خوداتكایی

یكی از راه های رسیدن به اعتماد به نفس، بی نیازی از دیگران و اتكای به خود است. انسان نباید به امید معجزه دیگران باشد، بلكه باید خود معجزه گر شود. این امر جز با قطع امید از دیگران حاصل نمی گردد. امام سجاد(علیه السلام) می فرماید: تمامی خیر و سعادت را در این دیدم كه انسان به آن چه در دست مردم است، چشم طمع نداشته باشد.(1)

4. رویارویی با مشكلات

قرار گرفتن در موقعیت های جدی و نسبتاً دشوار، به مراتب فرد را بیش از گریز از موقعیت، به مرزهای اعتماد به نفس نزدیك می كند. هیچ تمرینی مفیدتر از تلاش برای غلبه بر مشكلات نیست.(2)

انسان باید در میدان عمل با تجربه اندوزی از شكست ها، راه رسیدن به موفقیت را بیازماید. امام علی(علیه السلام) می فرمایند: هرگاه سختی چیزی باعث بیم و هراست شد، در مقابل آن سخت و مقاوم شو كه با تن دادن به سختی ها مشكل بر تو آسان خواهد شد.(3)

5. به دست آوردن تكیه گاه معنوی

رسیدن به اعتماد به نفس در حد عالی كه توان ایستادگی در برابر امواج سهمگین مشكلات را در انسان افزایش دهد، در گرو تكیه بر عنصر ایمان و توكیل به خداوند است. در سایه توكل و ایمان عمیق مذهبی، انسان احساس می كند كه دیگر تنها نیست، بلكه همیشه خدا را در كنار خود

می بیند، براین اساس امام علی(علیه السلام) درباره مؤمن

ص: 226


1- . کلینی، کافی، ج 3، ص 219.
2- . موسوی لاری، رسالت اخلاق در تكامل انسان، ص 345.
3- . آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ج 3، ص 164.

می فرمایند: روح شخص با ایمان از سنگ خارا شكست ناپذیرتر است.(1)

پس یکی از شیوه ها و راهکارهای قرآن جهت هدایت مسضعفین خودباورى و اتکای به نفس در مقابل مستکبران است. خودباورى نه تنها پايه و اساس مبارزه در صحنه هاى سياسى و نظامى است، بلكه رسيدن به استقلال فرهنگى و اقتصادى نيز در گرو همين باور است و تا اين باور نسبت به توانايى خود در رسيدن به استقلال در زمينه هاى مختلف به وجود نيايد، قطع وابستگى ها و رسيدن به استقلال ممكن نخواهد شد.

10. برانگیختن عواطف

يكي از راهكارهاي قرآن جهت مبارزه با مستکبران، برانگيختن عواطف انساني است. قران کریم در این رابطه مي فرمايد: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرًا»(2)

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكاني كه به دست ستمگران به استضعاف كشيده شده اند، نمي ستيزيد؟ همان افراد ستم ديده اي كه مي گويند: خدايا، ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براي ما از سوي خود سرپرست قرار ده و براي ما از طرف خود يار و ياور تعيين فرما.

اين آيه، فراخواني به جهاد را براساس برانگيختن عواطف انساني و لزوم پاسخ گويي به نداي مظلوميّت مستضعفان، گوشزد مي كند. بنابراين، هيچ مسلماني حق ندارد چنين صحنه هاي رقّت بار و چندش آوري را بنگرد و سكوت كند. فرياد مظلوميّت ستم

ص: 227


1- . دشتی، نهج البلاغه، قصار 325.
2- . نساء(4): 75.

ديدگان، ويژه دوران مشخصي نيست. ازاين رو، فرمان الهي مبني بر زدودن چهره استضعاف نيز به جامعه يا برهه ويژه اي اختصاص ندارد. روح آيه ياد شده بيانگر لزوم پيش گيري از ستمگري هاي مستكبران در ابعاد گوناگون و گسترش عدالت اجتماعي و رهانيدن مستضعفان از هرگونه استثمار و بهره كشي است تا حقوق پاي مال شده آنان برگردانده شود. ايجاد تعادل اجتماعي و زدودن نابرابري ها در تمام سطح هاي آن و نيز زدودن فساد و تبعيض و حق كشي ها، از اساسي ترين برنامه هاي حكومتي اسلام است.

اما نکته این است که برانگیختن عواطف مقصد نیست؛ بلکه ابزاری است برای دستیابی به چیز دیگر و ان این است که برانگیختن عقل و هموار کردن حرکت عقلی و قدرت خرد و استدلال که

کار انبیاء است می باشد. یعنی مقدمه خرد ورزی برانگیختن عواطف است و این برانگیختن عواطف کار رهبران جامعه است.

پس یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، برانگیختن عواطف مردم جهت ایستادن در برابر مستکبران است.

11. حمايت از مستضعفان

مهمترين پايه دعوت، (توحيد) به معناى نفى معبودهاى دروغين و طاغوت ها و اطاعت و پرستش خداى سبحان است. از اين رو، عمده ترين جهتگيرى اديان، (مبارزه با استكبار و حمايت از محرومان و مستضعفان) است. اين نكته در سيره انبياء، چنان روشن است كه جاى هيچ گونه ترديدى در آن نيست. مردم را از تحت اطاعت و عبوديت طاغوت ها خارج كردن و دست رد به سينه آنان زدن و خداى يگانه را به عنوان معبود و حاكم بر جهان و سرنوشت انسان شناختن، به طور طبيعى واكنش صاحب منصبان و مستكبران را - كه قدرت و حاكميت خود را در معرض زوال مى بينند - بر مى انگيزد. هيچ پيامبرى را نمى توان يافت كه در راه نجات مظلومان و مستضعفان از تحت سلطه ظالمان و مستكبران، با آنان در نيفتاده باشد؛ چنان كه در افتادن با شرك و بت پرستى، جهالت، خرافه و ظلم

ص: 228

و ستم را يكى از نشانه هاى صداقت پيامبران دانسته اند.(1)

مستكبران، زورمداران و دنيا داران نيز پيامبران را مخالف منافع خويش يافته و در طول تاريخ جبهه مخالف را تشكيل داده اند.

قرآن كريم اين حقيقت را چنين بيان مى كند: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ»(2)

ما در هيچ شهر و دياري پيامبري انذار كننده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (همانها كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده ايد کافر هستیم. پيامبران در اين حركت الهى، براى منزوى ساختن مستكبران و تحقق وعده الهى مبنى بر حاكميت بخشيدن به مستضعفان، در مواقع لزوم عملاً وارد صحنه كارزار شده و با آنان مى جنگيده اند.

مطالعه تاریخ پیامبران و پیروان واقعی مکتب توحید نشان می دهد که پایگاه طبقاتی بیشتر آنان، فقیران و محرومان بوده اند و هیچ یک از پیامبران با ثروتمندان و زورمداران همفکر و در برابر محرومان و مستضعفان نبوده اند. قوم حضرت نوح(علی نبیناوعلیه السلام) فضیلت و ارزشمندی را در

مال، ثروت و موقعیت و اشرافیت می دانستند و پیروان حضرت را مردمی محروم، بی نام و نشان و پابرهنه می پنداشتند و از این رو، خوی مستکبرانه شان اجازه همراهی با این مردم را نمی داد.

لذا قرآن کریم می فرماید: «فَقالَ الْمَلَاءُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ الَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ الّا الَّذینَ هُمْ اراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبینَ»(3)

اشراف كافر قوم (حضرت نوح در پاسخ) گفتند ما تو را جز بشري همچون خودمان نمي بينيم، و كساني را كه از تو پيروي كرده اند جز گروهي

ص: 229


1- . مطهرى، وحى و نبوت، ص 15.
2- . سبأ(34): 34.
3- . هود(11): 27.

اراذل ساده لوح نمي يابيم، و فضيلتي براي شما نسبت به خود مشاهده نمي كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مي كنيم.

از آنجاکه بیشتر شورش ها و انقلاب ها در نظام های استکباری به دست ضعیفان و پا برهنگان صورت می گیرد، از نگاه اعیان و اشراف، پابرهنگان انسان های شرور، طاغی و بد سابقه اند. اشراف قوم نوح(علی نبیناوعلیه السلام) از او می خواستند تا این مردم پا برهنه و به گمان آنان بی سر و پا را از خود براند تا اعیان و اشراف به او ایمان آورند، ولی حضرت قاطعانه خواهش نابجای آنان را ردّ می کرد، قرآن کریم می فرماید: «قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ * قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * انْ حِسابُهُمْ الَّا عَلی رَبّی لَوْ تَشْعُرُونَ* وَ ما انَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنینَ»(1)

گفتند: آیا به تو ایمان آوریم و حال آن که پا برهنگان بی نام و نشان از تو پیروی کرده اند. نوح فرمود: من چه می دانم آنها چه کاری داشته اند! حسابشان جز با خدا نیست، اگر می فهمید؛ و من طرد کننده مؤمنان نیستم.(2)

حضرت علی(علیه السلام) درباره سیره حضرت سلیمان(علی نبیناوعلیه السلام) که دارای ملک و سلطنت بوده است، می فرماید: «کانَ سُلَیْمانُ اذا اصْبَحَ تَصَفَّحَ وُجُوهَ الْاغْنِیاءِ وَ الْاشْرافِ حَتّی یَجیی ءَ الَی الْمَساکینَ وَ یَقْعُدُ مَعَهُمْ وَ یَقُولُ مِسْکینٌ مَعَ الْمَساکینَ»(3)

حضرت سلیمان، بامدادان، با ثروتمندان و اشراف احوالپرسی می کرد تا نزد تنگدستان می آمد و با آنان می نشست، اظهار می داشت که مسکینی هستم با مسکینان.

لقمان حکیم در سفارشی به فرزندش می فرماید: «یا بُنَیَّ جاوِرِ المَساکِینَ وَاخْصُصِ الْفُقَراءَ وَ الْمَساکینَ مِنَ الْمُسْلِمینَ»(4) فرزندم! با تنگدستان همراه باش و خود را وقف فقیران و محرومان مسلمان کن.

ص: 230


1- . شعراء(26): 114-111.
2- . سروش، استکبار و استضعاف در قرآن، ص 106.
3- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 14، ص 83.
4- . مجلسی، بحار الأنوار، ج 13، ص 428.

اين محبت، محبت الهى به مستضعفان و فقيران و مسكينان است كه در شب معراج به پیامبر ختمی مرتبت فرمود: «يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْمحَبَّةَ لِلّهِ هِىَ الْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَيْهِم. قالَ وَ مَنِ الْفُقَراءُ؟ قالَ اَلَذّينَ رَضُوا بِالْقَليلِ وَ صَبَرُوا عَلى الجُوعِ وَشَكَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَ لَمْ يَشْكوُا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ وَ لَمْ يَكْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ يَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَ لَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ وَ لَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ. يا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَاَبْعِدِ الاْغْنِياءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنكَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»(1)

اى احمد! دوست داشتن خدا، دوست داشتن فقيران و نزديك شدن به ايشان است. گفت: آنها چه كسانى هستند؟ فرمود:كسانى كه به اندك خشنودند و بر گرسنگى شكيبايند و بر زندگى گوارا سپاسگزارند و از گرسنگى و تشنگى شكايت نمى كنند و با زبانشان دروغ نمى گويند و بر پروردگارشان خشمناك نباشند و بر آنچه از دست داده اند افسرده خاطر نمى شوند و به آنچه به دست آرند شادمان نمى باشند اى احمد! دوست داشتن من، دوست داشتن فقيران است. به فقيران و مجلسشان نزديك شو (و آنان را نزديك خود آر) تا تو را به خود نزديك كنم و از ثروتمندان و مجلسشان دور شو كه فقيران دوستان من اند.

خداوند تبارک و تعالی بر لزوم حمايت مؤمنان از مردان، زنان و كودكان ناتوان و مستضعفِ خداپرست و مؤمن تاکید دارد و در قرآن کریم می فرماید: «وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا»(2)

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمي كنيد؟ همان افراد (ستمديده اي) كه مي گويند خدايا

ص: 231


1- . دیلمی، إرشاد القلوب، ج 1، ص 200-201.
2- . نساء(4): 75.

ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براي ما از طرف خود سرپرست قرار بده. و از براي ما از طرف خود يار و ياوري تعيين فرما.

در آیه شریفه تحریک و تهییجى است براى تمامى مؤمنین، چه آنهایى که ایمانشان خالص است و چه آنهایى که ایمانشان ضعیف و ناخالص است، اما آنهایى که ایمانشان خالص و دلهایشان پاک است، براى به حرکت درآمدنشان به سوى قتال همان یاد خداى عزوجل کافى است، تا براى اقامه حق، و لبیک گفتن به نداى پروردگارشان، و اجابت دعوت داعى او، به پا خیزند، و اما آنهایى که ایمانشان ناخالص است، اگر یاد خدا تکانشان داد که هیچ، و اگر یاد خدا کافى نبود این معنا تکانشان مى دهد که اولاً این قتالشان قتال در راه خدا است، و ثانیاً قتال در راه نجات مشتى مردم ناتوان است، که به دست کفار استضعاف شده اند، و این که آیه شریفه به این دسته از مردم مى

فرماید اگر ایمان به خدایتان ضعیف است، حداقل غیرت و تعصب دارید، و همین غیرت و تعصب اقتضا مى کند از جاى برخیزید و شر دشمن را از سر یک مشت زن و بچه و مردان ضعیف کوتاه کنید.(1)

براى نجات مستضعفان بايد آماده پذيرش سختيها و گوناگون از جانب مستكبران دنياپرست بود زيرا آنان هر كس را كه در جهت منافع نامشروع خود نبينند براى از ميان بردن و خرد كردنش از هيچ گونه تهمت و ناسزا و حتى قتل و اعدام فروگذار نمى كنند. زمانی که حضرت موسى(علی نبیناوعلیه السلام) برای هدایت، به سوی قوم خود رفت و آنها را به خداوند دعوت نمود و او را به سنگسار متهم می کنند، حضرت در جواب می فرماید: «وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»(2)

و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا متهم يا سنگسار كنيد. اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من از تهديدهاى شما باك ندارم و تا آخرين نفس ايستاده ام و خدا

ص: 232


1- . طباطبایی، المیزان فی تقسیر القرآن، ج 4، ص672.
2- . دخان(44): 20.

حافظ و نگهبان من است. اين گونه تعبيرات قاطعيت بيشترى به دعوت نجات بخش رهبران الهى مى داده است و اراده دشمنان را تضعيف مى كرده و بر استقامت مستضعفان مى افزوده است زيرا آنها مى دانستند رهبرشان در كنار آنهاست و تا آخرين مرحله مقاومت مى كند.

رسالت اولياى خدا نجات محرومان، هدايت آنان و برپاداشتن قسط است و فرياد نجات بخش آنان مايه دلگرمى مستضعفان بوده است. پيام آنان اين است كه محرومان را رها كنيد تا با ما به وادى رستگارى آيند، همان طور كه حضرت موسى(علی نبیناوعلیه السلام) از قول خداوند به فرعونيان فرمود: «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»(1)

بنى اسرائيل را همراه ما روانه ساز.(2)

در درگيرى های سخت، انبياى الهى در كنار مستضعفان مى ايستادند و آنها را به پايدارى و مبارزه مى خواندند. در داستان حضرت موسی(علی نبیناوعلیه السلام) استقامت حضرت در کنار مستضعفان به وضوح مشخص است، قرآن کریم می فرماید: «وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ»(3)

اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند؟ گفت: به زودى پسرانشان را مى كشيم و دخترانشان را زنده نگه مى داريم (تا خدمت ما كنند) و ما بر آنها كاملاً مسلط هستيم.

در ادامه می فرماید: «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(4)

موسى به قوم خود گفت: از خداى يارى

ص: 233


1- . شعراء(26): 17.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 169 - 170.
3- . أعراف(7): 127.
4- . أعراف(7): 128.

جوييد واستقامت پيشه كنيد كه زمين از آن خداست و آن را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) واگذار مى كند و سرانجام (نيك) براى متقيان است.

پس طبق آیات شریفه یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، همایت از مستضعفان در برابر مستکبران است.

12. اجراي قانون

بشر هیچ گاه بدون قانون و آیین زندگی و مقررات اجتماعی به سر نبرده است و از ابتدا به ضرورت مقررات، چه به صورت آداب و رسوم، چه قانون مدوّن اذعان داشته است. اجرای قانون، به صورت کلی به مجموعه ای گفته می شود که در آن، برخی از اعضای جامعه به شکل سازمان دهی شده، اقداماتی را در راستای اجرای قانون، با کشف، بازداشت، توانبخشی یا تنبیه افرادی که قوانین و هنجارهای حاکم بر آن جامعه را نقض می کنند، انجام می دهند.

قانون در اصل از کانون اخذ شده است، و برای ابزار و وسایلی که جهت تنظیم سطور و خطوط به کار می رفته، وضع شده بود. اما بعداً توسعه مفهومی یافته و برای کلیة قواعد و قوانین مورد نیاز و ضرورت جامعه به کار رفت. تا جای که در شرایط کنونی مقصود از آن فقط مجموعه دستور العمل های است که برای ادارة جامعه احتیاج و ضروری می باشد.

کارکرد اصلی قانون، تنظیم رفتارهای اعضای یک جامعه است، که به طور طبیعی دچار تعارضند. قانون در حکم خط کشی مهندسی اجتماعی است که ساختارهای جامعه را در سطوح متفاوت طراحی می کند. قانون، عقل اجتماع است. عقل، زیاده طلبی و خشونت ورزی را در روح آدمی تعدیل و کنترل می کند، قانون نیز زیاده طلبی در قدرت و ثروت را (که به تنازع و خشونت می انجامد)، کنترل می کند. نقش قانون صحیح و مبتنی بر اصول انسانی، تعیین حدّ و مرزها، از بین بردن زمینه اختلافها، دفع

ص: 234

تجاوز متجاوزان، داوری میان انسان ها، نشان دادن راه تعالی و کمال، ایجاد نظم، برقراری عدالت و فراهم نمودن زمینه های تکامل انسان است.(1)

براي تنظيم روابط اجتماعي انسان ها و پيش گيري از هرج و مرج و از هم پاشيدگي جامعه، به اهرمي به نام قانون نياز است. اگر قانون به درستي وضع واجرا گردد، جامعه به كمال و سعادت خواهد رسيد. قانون، ضامن بقا و سلامت جامعه است. برقراري نظم، ايجاد اصلاحات در ساختار اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و احقاق حق، ردّ مظالم و دفع مفاسد در صورت حاكم بودن قانون امكان پذير خواهد بود. قرآن کریم مي فرمايد:«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ»(2)

به راستي، ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است، پديد آورديم. در آغاز آيه شریفه، مفهوم آمدن دين؛ يعني قانون الهي را با فرستادن پيامبران و فرود آوردن كتاب و ميزان مي داند و هدف از همه اين امور را برپا داشتن عدالت معرّفي مي كند. واژه «ميزان» به معناي دين و قانون است.(3)

به هر حال، تمام كوشش هاي پيامبران الهي و مصلحان آسماني در راستاي تحقّق حاكميّت قوانين و اجراي آنها درسطح جامعه بوده است. در اين زمينه، امام علی7 مي فرمايند: «بارخدايا! تو خودت خوب مي داني كه جنگ و درگيري ما را كشمكش قدرت و فزون خواهي ثروت و مقوله هايي از اين دست انگيزه نبود، كه هر آنچه بوده است جز براي بازگرداندن نشانه هايي از دين تو و اصلاح سرزمين تو نبوده است تا

ص: 235


1- . حق پناه، مقاله جایگاه قانون و قانون گرایی در قرآن.
2- . حديد(57): 25.
3- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص171.

بندگان مظلومت، امنيّت يابند و حدود به تعطيل كشيده ات به اجرا درآيند.»(1)

پس يكي از راهکارهای قرآنی که از وظايف مهمّ مستضعفان هم شمرده شده، اجراي قانون است تا بدين وسيله هم حقّي از كسي ضايع نگردد و هم رعايت عدالت شده باشد.

13. جهاد

اشاره

جهاد یکی از فروع دین و از واجبات اسلامی است. کلمه جهاد حدود 108 بار در قرآن آمده است. جِهاد، جنگ مشروع در راه خدا و عنوان یکی از ابواب فقه اسلامی. جِهاد واژه ای عربی است از ریشه (ج ه د) به معنای مشقت، تلاش، مبالغه در کار، به نهایت چیزی رسیدن و توانایی.(2)

مهم ترین مفهوم اصطلاحی این واژه در متون دینی، همانند کاربرد عام آن، گونه ای خاص از تلاش است یعنی مبارزه کردن در راه خدا با جان، مال و دارایی های دیگر خود در نبرد با کافران و باغیان، با هدف گسترش و اعتلای اسلام و برپا داشتن شعائر یا دفاع از آن.(3)

در متون دینی، علاوه بر این معنای خاص و اصطلاحی، جهاد به مفهوم لغوی و عام خود نیز بسیار به کار رفته است، مانند کاربرد تعبیر «جهاد اکبر» در باره مجاهدت و تلاش نفس در برابر شیطان و هوای نفس.(4)

جهاد از برترین اعمال و دری از درهای بهشت و از ارکان مهم اسلام است و در قرآن و احادیث برای جهاد و مجاهدان فضایل بسیاری ذکر شده است.(5)

چون حکم

ص: 236


1- . معادی خواه، فرهنگ آفتاب، ص 407.
2- . ابن اثیر، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، ماده جهد.
3- . نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج21، ص 3.
4- . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج15، ص161.
5- . موسوی سبزواری، مهذب الاحکام فی بیان حلال والحرام، ج15، ص77-78.

جهاد در مدینه تشریع شده، واژه جهاد و مشتقات آن در آیات مکی در معنای عام و لغوی(یعنی جنگ مشروع در راه خدا) به کار رفته است. نخستین آیه در مورد تشریع جهاد، به جهاد دفاعی اختصاص دارد که در سال اول هجری نازل شد و به مسلمانان اجازه داد که در برابر هجوم مشرکان به دفاع از خود بپردازند. قرآن کریم می فرماید: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»(1)

به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است.

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم امر به جهاد کرده و می فرماید: «انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(2) (همگي به سوي ميدان جهاد) حركت كنيد، چه سبكبار باشيد چه سنگين بار، و با اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد نمائيد، اين بنفع شماست اگر بدانيد.

در آيه شريفه كنايه از وجود موانعي است كه نگذارد انسان براي جهاد در راه خدا بيرون رود، نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالي و بازاري، يا علاقه فراوان نسبت به زن و فرزند و خويشان و دوستان، به حدي كه دوري و جدائي از آنان در دل انسان مكروه و ناپسند آيد، و همچنين نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع ديگري كه آدمي را از شركت در جهاد باز بدارد، و در مقابل منظور از خفت سبكباري اين است كه هيچ يك از اينها مانع او نشود. پس اينكه امر فرمود چه خفافا و چه ثقالا به جهاد رويد با اينكه اين دو حال معناي متقابل يكديگر را دارند معنايش اين است كه علي اَيُ حالٍ به جهاد برويد، و هيچ بهانه اي را عذر نياوريد، همچنانكه معناي اينكه فرمود: به اموال و انفستان

اين است كه بهر وسيله كه برايتان ممكن است جهاد كنيد. از اينجا معلوم مي شود كه امر به جهاد در آيه شريفه مطلق است، و منافات ندارد كه در دليل

ص: 237


1- . حج(22): 39.
2- . توبه(9): 41.

ديگري با بودن پاره اي از اعذار و موانع از قبيل مرض، كوري، شلي و امثال آن، مقيد بشود و در نتيجه با بودن آن عذرها، وجوب جهاد ساقط گردد. پس كسي خيال نكند كه معناي خفافا و ثقالا اين است كه حتي با بودن آن اعذار هم بايد بيرون رويد.(1)

اصل مقابله با مستكبران به معناى درگيرى ذاتى با هرگونه تكبر و برترى جويى است كه در سيره انبیاء الهی درخشش خاصى دارد. استكبار چهره هاى گوناگون دارد و در هر لباسى كه ظهور كند بايد با آن مقابله كرد. اين اصل به معناى درگيرى پيوسته حق و باطل است مقابله آنان كه ولايت الهى را پذيرفته اند با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند كه اگر انسان هاى الهى با چهره هاى گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهگرى و ستم پيشگى آنها را دفع ننمايند، زمين را تباهى و ستم پر خواهد ساخت. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ»(2)

و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند زمين را فساد مى گيرد.

اگر اين رويارويى نباشد و مستضعفان بر علیه مستکبران جهاد نکنند و از سلطه مستكبران جلوگيرى نشود و انسان هاى الهى با آنان مقابله نكنند، آنها همه شرافتها و ارزشها را دفن كرده، تلاش مى كنند كه يادخدا را محو سازند. قرآن کریم در این مورد می فرماید: «لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ»(3)

و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد و خداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آيينش دفاع كنند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است.

ص: 238


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 380.
2- . بقره(2):251.
3- . حج(22): 40.

اگر اهل ايمان و انسان هاى آزاده تماشاگر تباهگرى و طغیان مستكبران باشند و از منافع حياتى خود دفاع نكنند و آنها در مقابل خود مانعى نبينند، دیگر روح عبادت الهى را در زمین باقى نخواهند گذاشت زيرا لازمه خداپرستى مقابله و مبارزه با جبارانى است كه منافعشان در اسارت انسان هاست و خواهان آنند كه مردمان چون بت، ايشان را بپرستند. سنّت دفاع و مقابله سنتى است فطرى كه خداوند انسان را بر اساس آن آفريده است و او را بدين راه، رهنمون گشته. زيرا مى بينيم كه انسان

را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع كرده تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع كند و نيز او را مجهز به فكر ساخته است تا به وسيله آن بتواند وسايل دفع و مقابله را تدارك كند تا از خود و هر شأنى از شئون زندگيش كه حياتش با آن تكميل مى شود و سعادتش بسته به آن است، دفاع كند.(1) هميشه گروههاى حق طلبى هستند كه در مقابل گروههاى ديگرى كه در جهت استثمار و استعمار انسان ها عمل مى كنند، به پا خيزند و همه پيام آوران الهى رسالت آگاه كردن مردم و به پا شدن آنها عليه ستم و برپاداشتن عدالت را داشته اند.

رسالت پيامبران الهى به گونه اى است كه لازمه پياده كردن و تحقق آن درگيرى و جدال خستگى ناپذير با مستكبران است. رسالت آنان خارج ساختن مردمان از ظلمات اقسام شركها به سوى نور، از بندگى انسان ها به بندگى خدا، از اسارتها به آزادى، از اختلافها به وحدت، از تبعيضها به مساوات، از ستمها به عدالت، از محروميتها به آسايش است.

لازمه تحقق اين رسالت درگيرى با مستكبران است. در طول تاریخ همیشه از يك سو تلاش مردان حق براى نجات و رستگارى انسان ها و از ديگر سو مقابله مستكبران براى حفظ موقعيت و منافع خويش می باشد.

13-1. فواید و آثار جهاد

اشاره

با توجه به اوامر اسلام هدف از جهاد، دست یابی به محیط مناسب و ایجاد فرصت های

ص: 239


1- . طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص385.

برابر و مناسب برای همگان، چه مستضعفان و غیره می باشد، تا بتوانند در مسیر کمالی قرار گیرند و دست کم از آزادی انتخاب برخوردار شوند؛ زیرا برخلاف جوامع کفر که گفتمان غالب فجوری و هنجارشکن آن اجازه هیچ گونه فرصت به اندیشه ها و رفتارهای هنجاری نمی دهد، جهاد و آزادسازی سرزمین ها و انسان ها از زنجیرهای استکبار که بر عقل و گردن و جان و تن مستضعفین گذاشته شده در حقیقت فراهم آوری فرصت های برابر انتخاب احسن و رفتن در مسیر کمالی است. جهاد برای مجاهدان، که غالباً مستضعفان می باشند؛ فواید و آثاری دارد، چنان که برای جوامع نیز آثار و کارکردهای خاص به دنبال دارد که با توجه به آیات شریفه قرآن به برخی از آن ها اشاره می شود:

13-1-1. خشنودی خداوند

یکی از آثاری که جهاد برای مجاهدان به دنبال دارد رضایت خداوند سبحان می باشد، قرآن کریم می فرماید: «وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ * وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ * فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(1)

چه بسيار پيامبراني كه مردان الهي فراواني به همراه آنها جنگ كردند، آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مي رسيد سست نشدند، و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. سخنشان تنها اين بود كه: (پروردگارا گناهان ما را ببخش! و از تندرويهاي ما در كارها صرفنظر كن، قدمهاي ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان. از اين رو خداوند پاداش اين جهان و پاداش نيك آن جهان را به آنها داد، و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.

13-1-2. هدایت الهی و قرار گرفتن در مقام محسنان

خداوند در قرآن کریم به مجاهدان وعده داده است که هر کس در راه خداوند و

ص: 240


1- . آل عمران(3): 146-148.

برای رضای الهی جهاد کند، خداوند او را هدایت خواهد کرد، لذا قرآن کریم می فرماید: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»(1)

و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.

13-1-3. دستیابی به بصیرت

خداوند در قرآن کریم جهاد را راه جایگزینی برای راه های دیگر بر می شمارد که شخص می خواهد با پیمودن آن راه ها به مقام بصیرت دست یابد. به سخن دیگر، دست یابی به مقام بصیرت و چشم باطنی و دیدن ملکوت چیزها اگر به راه های سخت دیگری شدنی است، راه کوتاه تر، حضور در جبهات نبرد با کافران و دشمنان و متجاوزان و دفاع از دین خداست. از این رو بسیاری از مجاهدان به سرعت به مقام شهود می رسند در حالی که عالمان و پارسایان به سال ها مجاهدت و ریاضت و تهجدهای شبانه بدان دست یافته اند. «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا»(2) (ما تكليف

مشكلي بر دوش آنها ننهاديم) اگر (همانند بعضي از امم پيشين) به آنها دستور مي داديم يكديگر را به قتل برسانید و يا: «از وطن و خانه خود بيرون رويد»، تنها عده كمي از آنها عمل مي كردند! و اگر اندرزهايي را كه به آنان داده مي شد، انجام مي دادند، به سود آنها بود و موجب تقويت ايمان آنها مي گرديد.

13-1-4. دست یابی به آرامش

طبق آیات شریفه قرآن کریم یکی دیگر از آثار و فواید جهاد علیه مستکبران دستیابی به آرامش اجتماعی است، قرآن کریم می فرماید: «قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ

ص: 241


1- . عنکبوت(29): 69.
2- . نساء(4): 66.

صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ * وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(1)

با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مي كند و آنها را رسوا مي سازد و سينه گروهي از مؤمنان را شفا مي بخشد (و بر قلب آنها مرهم مي نهد). و خشم دلهاي آنها را از ميان مي برد و خدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مي پذيرد و خداوند عالم و حكيم است.

پس طبق آیات شریفه یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، جهاد و مبارزه با مستکبران است.

14. هجرت

اشاره

«هجرت» از ماده «هجر» به معنای ترک و جدایی است، مهاجرت در اصل به معنای بریدن از دیگری و ترک وی است.(2)

مسأله هجرت یکی از مهمترین مسائلی است که در آغاز اسلام، اساسی ترین نقش را در پیروزی حکومت اسلامی ایفا کرد و در همه زمانها از اهمیّت فوق العاده ای برخوردار است که از یک سو مؤمنان را از تسلیم در برابر فشار و خفقان محیط باز می دارد و از سوی دیگر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان می شود.(3)

خداوند در قرآن کریم در بیش از 14 آیه دستور به هجرت داده است. گاهی با زبان ملامت، می فرماید: «قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا»(4)

مگر سرزمین

ص: 242


1- . توبه(9):14-15.
2- . راغب اصفهانی، المفردات، ص 833.
3- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج19، ص402.
4- . نساء(4): 97.

خدا گسترده نبود، چرا دست به هجرت نزدید؟ گاهی پاداش عظیم آن را گوشزد می نماید و می فرماید: «اَلَّذینَ امَنوُا

وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فی سَبیلِ اللّه ِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّه ِ وَاوُلئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ»(1) آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کردند درجه بزرگتری نزد خدا دارند و آنها رستگارند.

اما آیه شریفه که شاهد بحث ما در مورد هجرت مستضعفین برای رهایی از دست مستکبران می باشد، این است که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید: «وَالَّذینَ هاجَرُوا فِی اللّه ِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّءَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً»(2) آنها که مورد ستم واقع شدند، و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختیار کردند، جایگاه پاکیزه ای در دنیا به آنها خواهیم داد. خداوند در قرآن نمونه هایی از هجرت انبیاء به عنوان راه حل رهایی از مستکبرین را مثال زده که عبارتند از:

14-1. هجرت حضرت موسی(علی نبیناوعلیه السلام)

حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) یکی از فرعونیان را کشت. این قتل یک قتل ساده نبود؛ بلکه جرقه ای برای یک انقلاب و هجرت بود. دستگاه فرعونی نمی توانست به سادگی از کنار آن بگذرد که بردگان بنی اسرائیل، قصد جان اربابان خود کنند. زیرا تکرار آن تهدیدی علیه حکومت وقت بود. لذا جلسه مشورتی تشکیل دادند و حکم قتل موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) را صادر کردند.

در این هنگام یک حادثه غیر منتظره موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) را از مرگ حتمی رهایی بخشید. «مردی از نقطه دور دست شهر از مرکز فرعونیان با سرعت آمد و به حضرت گفت: این جمعیّت برای کشتنت به مشورت نشسته اند، فوراً از شهر خارج شو

ص: 243


1- . توبه(9): 20.
2- . نحل(16): 41.

که من از خیرخواهان توام.(1) موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای. عرض کرد پروردگارا، مرا از این قوم ظالم رهائی بخش. هنگامی که متوجّه جانب مدین شد، گفت: امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.(2)

آری حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) بعد از این که محیط را آلوده و نا امن تشخیص داد، تصمیم گرفت به سوی سرزمین «مدین» که شهری در جنوب شام و شمال حجاز و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان خارج بود هجرت کند. حضرت، جوانی که در ناز و نعمت بزرگ شده، باید دوران هجرت و سختی را پشت سر بگذارد و از تارهائی که قصر فرعون بر گرد شخصیّت او تنیده

بود، بیرون آید؛ در کنار مستضعفان قرار گیرد؛ درد آنها را با تمام وجودش احساس کند و آماده یک قیام الهی بر ضد مستکبران گردد.

14-2. هجرت بنی اسرائیل

قرآن جریان هجرت بنی اسرائیل از مصر به دستور حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) و کیفیت آن را در آیاتی چند بیان داشته که اشاره خواهیم کرد. آیاتی از قرآن گواه آن است که حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) به فرمان خداوند، شبانه بنی اسرائیل را از مصر کوچ داد و از دریا گذراند.

بعد از اینکه خداوند پیامبرش را برای هدایت فرعون؛ «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»(3)

به سوی او فرستاد، و به دستور الهی حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) در دعوتش با گشاده رویی برخورد کرد، اما فرعون نه اینکه هدایت نشد بلکه ظلم و ستمش را بر علیه موحدان تشدید کرد و هیچ کس در آن زمان توان مقابله و مبارزه با او را نداشت، در اینجا بود که حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) به مهاجرت برای

ص: 244


1- . قصص(28): 14-17.
2- . قصص(28): 22-20.
3- . نازعات(79): 17.

راهائی از ظلم مستکبر زمان که فرعون بود امر نمود و از فرعون، خواست تا بنی اسرائیل را در مهاجرت با آن حضرت آزاد بگذارد. قرآن کریم می فرماید: «حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لَا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ»(1)

سزاوار است که بر خدا جز حق نگویم. من دلیل روشنی از پروردگارتان برای شما آورده ام پس بنی اسرائیل را با من بفرست.

فراز آیه شریفه «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ»، این در حقیقت قسمتی از رسالت حضرت موسی(علی نبنیاوعلیه السلام) بود که بنی اسرائیل را از چنگال استعمار فرعونیان رهایی بخشد و زنجیر اسارت و بردگی را از دست و پای آنها بردارد، زیرا بنی اسرائیل در آن زمان به صورت بردگانی ذلیل در دست «قبطیان» (مردم مصر) گرفتار بودند، و از وجود آنها برای انجام کارهای پست و سخت و سنگین استفاده می شد.(2)

14-3. هجرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)

بعد از آن که سران قریش طبق پیشنهاد «ابوجهل» تصمیم گرفتند تا از تمام قبائل افرادی انتخاب شوند، و شبانه به طور گروهی به خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حمله برند و او را قطعه قطعه

کنند، پیک وحی نازل شد و حضرت را از نقشه های مشرکان آگاه ساخت، آیه شریفه می فرماید: «واِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثَبِّتُوکَ اَوْ یَقْتُلُوکَ اَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الُماکِرین(3)» هنگامی که کافران ضد تو حیله کنند (و نقشه بکشند) تا تو را زندانی کنند یا بکشند یا تبعید نمایند، آنان با خدا از در حیله وارد می شوند و خداوند حیله می کند و خداوند بهترین حیله کنندگان است.

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به امر الهی از مکه به مدینه هجرت کرد و به سبب تصمیم سران قریش بر قتل آن حضرت، از امام علی(علیه السلام) خواست تا به جای او در بسترش بخوابد و مشرکان

ص: 245


1- . أعراف(7): 105.
2- . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج6، ص282.
3- . أنفال(8): 30.

متوجه عدم حضور پیامبر نشوند. خداوند در عظمت این جانفشانی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) آیۀ شریفه: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»(1) و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به این بندگان مهربان است را نازل فرمود.

و درنهايت اگر براي افراد جامعه، نافرماني و قيام عليه طاغوت ميسر نشد، طبق آیه شریفه: «وَالَّذینَ هاجَرُوا فِی اللّه مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّءَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً»(2) آنها که مورد ستم واقع شدند، و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختیار کردند، جایگاه پاکیزه ای در دنیا به آنها خواهیم داد. مأمور به هجرت و ترك ديار كفر هستند و نبايد به دليل اينكه طاغوت حاكم است تن به ذلت دهند؛ بلكه بايد با هجرت خويش نوعي مبارزه سلبي داشته باشد كه مسير زندگي و سرنوشت آنها تحت حكومت باطل به سقوط كشيده نشود.

پس طبق آیات شریفه یکی دیگر از راهکارهای قرآن جهت هدایت مستضعفین، هجرت و مهاجرت از پیش مستکبران است.

نتیجه­گیری فصل

با توجه به مطالب عنوان شده در این فصل مشخص شد که خداوند تبارک و تعالی برای رهایی مستضعفین از استکبار مستکبران در قرآن راهکارهایی را بیان نموده و برای هر کدام از راهکارها، مثالهایی از مستضعفین عالم از زمان خلقت بشر تا حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه وآله وسلم) در

قرآن کریم بیان نموده که بطور تفصیل در این فصل راهکارهای برون رفتن از استضعاف بیان شد.

ص: 246


1- . بقره(2): 207.
2- . نحل(16): 41.

نتيجه گيري

آن گونه كه در مجموع این نوشتار بیان شد، در آیات قرآن کلمه «استضعاف» و مشتقات آن بکار رفته است، اکثر آنها به معنای ضعیف شمرده شده است. از ابتدای خلقت مستضعفین و مستکبران وجود داشته بوده است، و همیشه مستکبران به دلیل رسیدن به منافع دنیای خود به دنبال تضعیف جبهه مستضعفین بوده اند. انبياء و پيروانشان به دلیل مخالفت با مستکبران و مبارزه با آنان در جهت آزادی مستضعفان همواره از سوي ستمگران و مستكبران تاريخ، مورد آزار و شكنجه بودند. با بهانه هاي واهي آنان را به تمسخر و استهزاء مي گرفتند، آنان را ساحر و جادوگر خطاب مي كردند، دروغ گويشان مي خواندند و حقوق ايشان را پايمال مي كردند.

همانطور که عنوان شد در بحث استضعاف و استثمار مستضعفین در طول تاریخ بشریت عواملی سهیم بوده است که در قرآن عوامل استضعاف از قبیل: 1. اختلاف 2. استکبار 3. فساد 4. ظلم 5. نبود عدالت 6. استهزاء 7. کفر 8. تکذیب و موارد دیگر پرداخته شد، که سعی در رفع این عوامل سبب خواهد شد که فرد یا جامعه مورد تضعیف واقع نشوند.

بعثت انبیاء(علیهم السلام) برای هدایت مستضعفین است، ولی این مطلب در مورد معاندین و هدایت آن ها معنا ندارد. هدایت برای کسی که حق را شناخت و با آن دشمنی کرد بی معنی است، اتمام حجّت برای معاندین و هدایت برای مستضعفین است.

اصل مقابله با مستكبران به معناى درگيرى ذاتى و هميشگى اسلام با هرگونه تكبر و برترى جويى است كه در سيره رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) درخشش خاصى دارد.

ص: 247

استكبار چهره هاى گوناگون دارد و در هر لباسى كه ظهور كند بايد با آن مقابله كرد. اين اصل به معناى درگيرى پيوسته حق و باطل است مقابله آنان كه ولايت الهى را پذيرفته اند با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند كه اگر انسان هاى الهى با چهره هاى گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهگرى و ستم پيشگى آنها را دفع ننمايند، زمين را تباهى و ستم پر خواهد ساخت.

قرآن کریم برای برون رفتن مستضعفین از استضعاف راهکارهائی از قبیل؛ 1. وجود رهبری صالح

2. استمداد از خدا 3. امر به معروف و نهي از منكر مستکبران 4. اتحاد و انسجام 5. معرفی چهره واقعی مستکبران و موارد دیگر را بیان نموده که هر کدام از راهکارها را به تفصیل بیان و توضیح نموده ایم.

ص: 248

منابع

1. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن کریم، قم، انتشارات دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1373.

2. نهج البلاغه، ترجمه دشتی، محمد، قم، انتشارات مشهور، 1379.

3. آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، قم، انتشارات الکتاب الاسلامی، 1375.

4. ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1367.

5. ابن فارس، ابی حسن زکریا، معجم مقاییس اللغة، قم، انتشارات مکتبۀ الاعلام الاسلامی، 1404ق.

6. ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، نسیم کوثر، 1382.

7. ابن بابویه، محمد، معانی الأخبار، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1377.

8. امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامی، 1368.

9. ابن طاووس، علی بن موسی، الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرة في السنة، تهران، انتشارت التابع لمکتب الاعلام الاسلام، 1376.

10. ابوالفتوح رازى، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1408 ق.

11. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، تهران، انتشارات بی تا، 1375.

ص: 249

12. ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، بیروت، انتشارات دار احياء التراث العربي، 1415ق.

13. انصاری محلاتی، محمدرضا، ترجمه ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، انتشارات نسیم کوثر، 1382.

14. باقرى، ولى اللّه، مستضعفان از ديدگاه اسلام، قم، انتشارات مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما، 1384.

15. بیضاوی، عبدالله بن عمرا، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، انتشارات دار احياء التراث العربي، 1401ق.

16. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیرالقرآن، قم، انتشارات الاسلامیه، 1369.

17. سبحانى تبریزی، جعفر، فروغ ابديّت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1374.

18. سروش، محمد، استکبار و استضعاف در قرآن، قم، انتشارات پژوهشکده تحقیقات اسلامی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، 1375.

19. سیاح، احمد، فرهنگ جامع، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلام، 133.

20. جعفری، محمد تقی، شرح نهج البلاغه، تهران، انتشارات نشر فرهنگ اسلامی، 1387.

21. جادالمولی، محمد احمد، قصه های قرآنی، قم، انتشارات پژواک انديشه، 1380.

22. جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، انتشارات دار العلم، 1376.

23. جعفری، یعقوب، تفسیر کوثر، قم، انتشارات هجرت، 1387.

24. جعفری لنگرودی، محمد جعفر، ترمینولوژی حقوق، تهران،گنج دانش، 1389.

25. جوادی، خرمشاهی، دائره المعارف تشیع، تهران، انتشارات حجتی، 1382.

ص: 250

26. حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل البیت، 1409ق.

27. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

28. حسینی تهرانی، سید محمد، معادشناسی، مشهد، انتشارات علامه طباطبایی، 1386.

29. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده، قم، انتشارات آل علی، 1382.

30. حسینی دشتی، مصطفی، معارف و معاریف، قم، انتشارات دارالفکر، 1393.

31. حسینی نسب، رضا، مبانی اقتصاد اسلامی، قم، انتشارات اسلامی، 1393.

32. خوانساری، بارع جمال الدین محمد، شرح غرر الحکم و درر الکلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1366.

33. خرمشاهي، بهاءالدين، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، تهران، انتشارات دوستان ناهيد، 1377.

34. خوئی، سید حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات بنیاد فرهنگی امام مهدی، 1406ق.

35. خمینی، روح الله، تحریرالوسیله، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم، انتشارات دارالعلم، 1384.

36. دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب، قم، الشريف الرضي، 1371.

37. رضاخواه مهدی، ترجمه کتاب الفروق اللغویه، تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1390.

38. رامپوری، غیاث الدین، غیاث اللغات، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363.

ص: 251

39. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، انتشارات دار الشامیة، 1412ق.

40. زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، انتشارات دار الفکر، 1397ق.

41. شرباصی، احمد، دایره المعارف اخلاق قرآنی، كردستان، انتشارات تافگه، 1384.

42. شعرانی، ابوالحسن، دائره المعارف لغات قرآن مجید، تهران،اسلامیه، 1394.

43. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنه، فرهنگ اسلامی، تهران، 1406ق.

44. صوفى، سيد محمد، قصه هاى قرآن، قم، نشر اهل بیت(علیهم السلام)، 1386.

45. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374.

46. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرين، تهران، انتشارات المرتضویه، 1375.

47. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان، تهران، انتشارات خانه کتاب، 1389.

48. طيب، سيد عبدالحسين، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، 1378.

49. طوسی، محمد بن حسن، التبيان في تفسيرالقرآن، بیروت، انتشارات دار احياء التراث العربي، 1382.

50. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، تهران، انتشارات سهامی انتشار، 1362.

51. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372.

ص: 252

52. عياشى، ابن النّضر، تفسير عيّاشى، تهران، انتشارات المكتبة العلمية الاسلاميه، 1382ق.

53. فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، قم، انتشارات موسسه دارالهجره، 1414ق.

54. فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب العین، تهران، اسلامی انتشارات نشر اسلامی، 1414ق.

55. فضل الله، سیدمحمدحسين، تفسير من وحي القرآن، بيروت، انتشارات دارالملاك، 1419ق.

56. فخر رازی، محمد بن عمراعداد، التفسیر الکبیر(مفاتیح الغیب)، بیروت، انتشارات دار احياء التراث العربي، 1398ق.

57. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، انتشارات مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1388.

58. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، تهران، انتشارات جمهوری، 1382.

59. قرضاوی، یوسف، بیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات، تهران، انتشاران نور، 1381.

60. قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، نشر دار الكتب الاسلاميه، 1371.

61. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، تهران، انتشارات اسلامیه، 1407ق.

62. لویس معلوف، المنجد فی اللغه و الادب و العلوم، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1387

63. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1382.

ص: 253

64. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم، انتشارات مدرسة الإمام علي بن أبي طالب (علیه السلام)، 1385.

65. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1430ق.

66. موسوى گرمارودى، سيدعلى، داستان پيامبران، تهران، انتشارات قديانى، 1374.

67. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ترجمه علی دوانی، قم، انتشارات حکمت، 1339.

68. مجلسی، محمدباقر بن محمد، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تهران، انتشارت دارالكتب الااسلاميه، 1379.

69. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، قم، انتشارات علمی فرهنگی دار الحديث، 1386.

70. میبدی، احمد بن محمد، کشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، انتشارت اميرکبیر، 1371.

71. محسن الحسيني، طارق بن عوض الله، المعجم الأوسط للطبراني، قم، انتشارات دار الحرمين، بی تا.

72. متقی هندی، علاءالدین علی بن حسام، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، قم، انتشارات الرساله، 1387.

73. مدرسی، محمد تقی، من هدی القرآن، تهران، انتشارات دار محبی الحسین، 1419ق.

74. معادی خواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، تهران، انتشارات نشر ذره، 1372.

75. موسوی سبزواری، عبد الاعلی، مهذب الاحکام فی بیان حلال والحرام، قم، انتشارات دار التفسیر، 1388.

ص: 254

76. موسوی لاری، مجتبی، رسالت اخلاق در تکامل انسان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1376.

77. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، هشتم، تهران، صدرا، 1377.

78. مطهری، مرتضی، ده گفتار، هشتم، تهران، صدرا، 1377.

79. مطهرى، مرتضی، وحى و نبوت، هشتم، تهران، صدرا، 1377.

80. نجفی، محمدحسن بن باقر، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت، انتشارات دار احياء التراث العربي، 1362.

81. نراقی، مهدی بن ابی ذر، جامع السعادات، بیروت، انتشارات الاعلمی للمطبوعات، 1402ق.

82. نراقی، ملا احمد، جامع السعادات، ترجمه کریم فیض، قم، انتشارات قائم آل محمد، 1376.

83. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، قم، انتشارات هجرت، 1378.

84. نفری، محمد بن عبد الجبار، المواقف، لبنان، دار الکتب العلميه، 1417ق.

85. ورام فراس حلی، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، مشهد، انتشارات علامه طباطبایی، 1369.

مقالات

86. احمد جاويدصالحي(1391) گرسنگی و فقر فکری.

87. حق پناه، رضا(پاییز 1377) جایگاه قانون و قانون گرایی در قرآن، مجله فلسفه، کلام و عرفان، شماره 14.

88. اسكندري، محمّد حسين(1368) مجلّه نور علم؛ دوره سوم؛ شمارگان 2 و 3 و 4 و 6.

ص: 255

89. میثمی تهرانی، علی(اردیبهشت 92) ولایت فقیه مانع اصلی دیکتاتوری در حکومت ولایی.

90. عسگری، حسین(فروردین 1388) انواع عدالت.

91. اسعدی، علی(دی 1385) موانع اتحاد و انسجام اسلامی.

92. رمضانيان، محمدامین(مهر 1390) رهبري از ديدگاه قرآن.

93. حسینی، فرزانه(خرداد 1392) اتحاد ملی و انسجام اسلامی از دیدگاه قرآن.

94. گنجور، مهدی(تیر 1387) ابعاد آمادگی در برابر دشمن.

ص: 256

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109